رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,964
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه ، تدبر و فهم سوره هود: نکات مهم تفسیری سوره هود
سئوال: از میان ترجمه های مختلف، ترجمه صحیح ایه 17 چیست؟
ایه 17 سوره هود یکی از ایات پراختلاف در ترجمه و تفسیر است.که در زیر امده است.
ایا "من کان علی بینه" به پیامبر اشاره دارد یا مومنان؟ در "یتلوه شاهد منه" ،یتلو به چه معناست؟ مرجع ضمایر ه چیست؟ و نهایتا این شاهد کی یا چیست؟ مرجع ضمیر در "اولئک یومنون به" چیست؟
أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۷﴾
ترجمه انصاریان: آیا کسانی که از سوی پروردگارشان بر دلیلی روشن [از بصیرت و بینش] متکی هستند و شاهدی از سوی او [چون قرآن برای تأیید آن دلیل روشن] از پی درآید و پیش از قرآن [هم] کتاب موسی در حالی که [برای مؤمنان] پیشوا و رحمت بود [بر حقّانیّت قرآن گواهی داده مانند کسانی می باشند که چنین نیستند] اینان [که متکی بر دلیل روشن اند] به قرآن ایمان می آورند، و هر کس از گروه ها [چه یهود، چه نصاری و چه مشرکان] به آن کفر ورزد، وعده گاهش آتش است؛ پس [ای انسان!] درباره قرآن در تردید مباش که آن از سوی پروردگارت حق است، ولی بیشتر مردم [به خاطر کبر باطنی، لجاجت و جهل] ایمان [به آن] نمی آورند.
خرمشاهی: آيا كسى كه حجت آشكارى از پروردگارش دارد و شاهدى از [خويشان] او پيرو آن است [همانند كسى است كه بينه و شاهدى ندارد؟] و حال آنكه پيش از آن هم كتاب موسى رهنما و مايه رحمت بود، اينان به آن ايمان دارند و هر كس از گروه مشركان كه به آن كفر و انكار ورزد، آتش دوزخ وعدهگاه اوست، پس از [حقيقت] آن در ترديد مباش، كه آن راست و درست از سوى پروردگار توست ولى بيشتر مردم باور نمىكنند
قمشهای: آیا پیغمبری که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن) دارد و گواهی صادق (مانند علی علیه السّلام) در پی اوست و به علاوه کتاب تورات موسی هم که پیشوا و رحمت حق بر خلق بود پیش از او بوده و اینان (از اهل کتاب) به آن ایمان دارند (به آمدن آن پیامبر بشارت داده، چنین پیامبری مانند آن کس است که این امتیازات را ندارد)؟ و هر کس از طوایف بشر به او کافر شود وعده گاهش البته آتش دوزخ است، پس در آن هیچ شک مدار که این حق و درست از سوی پروردگار توست و لیکن اکثر مردم (به آن) ایمان نمیآورند.
تفسیر فرقان:آيا پس كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن استوار بوده، و شاهدى (هم) از خودش در پِيَش مى آيد و پيش از وى (نيز) كتاب موسى راهبر (موسويان و عيسويان به اين حقيقت) و مايه ى رحمت است، ايشان به او ايمان مى آورند؟ و هر كس از گروه ها(ى مخالف) به او كفر ورزد، آتش وعده گاه اوست. پس از آن هرگز در ترديدى مباش. همان به راستى از جانب پروردگارت حق است، ولى بيشتر مردمان ايمان نمى آورند17
پاسخ 1: کلمه «مَن»، برعکس معنیی که کرده اند، بجای «کسیکه»، «کسانیکه» معنی میدهد (مخصوصا که کمی جلوتر «اولئک» هم آورده) یعنی در آیه 17 : من : به معنیِ «کسانی که» است، علی بینه من ربه : به معنیِ «ایمان آوری به مطالبِ وحیی که به پیامبر میشود» است، و یتلوه شاهد منه به معنی «قرآن که تدریجا نازل میشود و شاهد و موید ایمان فوق است» است، و من قبله کتاب موسی اماما و رحمه به معنی «قبل از قرآن تورات نیز همین نقشِ شاهد و موید را داشت» است، اولئک یومنون به، به معنی «آن مومنان به مطالب محتوای وحی (با توجه به مطالب فوق الذکر) ایمان می آورند» است.
ای پیامبر! آيا کساني که بر دليلي از پروردگارشان استوارند، و نیز کتابی را که شاهدي از جانب اوست، تلاوت ميکنند، و قبل از آن هم کتاب موسي پيشوا و رحمتي بوده، مانند کافرانند؟ در حالیکه حق این است که آنها به آن ايمان مي آورند و کساني از گروه ها که به آن کافر شوند وعده شان آتش است. پس درباره این حقیقت و آن عاقبتِ دوگروه هيچ شکي مدار. البته آن حق و از جانب پروردگارت است وليکن اکثر مردم نميدانند (17)
از تفسیر آقای جمال گنجه ای
پاسخ 2:
اگر بخواهیم پاراگراف بندی کنیم، آیه 17 در بندی قرار گرفته که از آیه 12 شروع می شود و به آیه 24 ختم. این 13 آیه درباره موضع افراد مختلف در قبال وحی قرآنی است. از انکار و تشکیک در آیه 12 گرفته تا افترا نامیدن آن در 13 و پاسخ به این اتهام در 14 و موضع مومنان به قرآن در 17. بقیه آیات این بند بیان علت و زمینه اخلاقی و اعتقادی این موضع گیری ها و عاقبت هر دسته است. در 15-16 دنیاطلبی را علت موضع انکار و تکذیب اعلام کرده است:
و نیز سایر آیات در ادامه این بند که بیشتر بر منکران تمرکز دارد و عاقبت آنها و در مقام مقایسه عاقبت مومنان را هم بیان میکند. و در آیه 24 هم نتیجه گیری است.
با این شرح، افمن کان علی بینة، وصف گروه مقابل است که به خدا باور مستحکم دارد (اهل کتاب) و در پس و پیش خود شاهدهای موید از جانب خداوند بر ایمان خویش می یابد. در پیش رویش قرآن است و در پس او کتاب موسی. این اشخاصند که به قرآن ایمان می آورند.
سرکار خانم دکتر موسوی
پاسخ3:
بينه در آيه : ((افمن كان على بينه من ربه ...)) به معناى بصيرت الهى است و جمله مذكور منطبق بر رسول خدا (ص ) است
و ظاهرا منظور از بينه در آيه مورد بحث به قرينه مقامى كه اين آيه دارد معناى اخير باشد كه اختصاص به انبياء ندارد بلكه عمومى است . قرينه و دليل اين معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: ((اولئك يؤمنون به ))، هر چند كه از نظر مورد، تنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) منظور است ، چون كلام در زمينه اى است كه جمله ((فلا تك فى مرية منه - پس تو اى پيامبر در آن بينه ترديد مكن )) بر آن زمينه متفرع مى شود.
در نتيجه منظور از بينه ، آن بصيرت الهيى است كه خداى تعالى به نفس رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داده بود، نه خود قرآن كريمى كه بر آن جناب نازل فرمود، براى اينكه على الظاهر اگر منظور، قرآن بود درست نبود كه جمله ((فلا تك فى مرية منه ))، بر آن متفرع شود، (براى اينكه اين درست نيست كه به آن جناب بفرمايد: تو داراى قرآنى هستى كه از ناحيه پروردگارت به تو داده شده پس در آن ترديد مكن ، و اين بر كسى پوشيده نيست ). حاصل معناى آيه اين مى شود كه : آيا كسى كه خودش نسبت به امرى داراى نور و بصيرتى الهى است و كسى دنبال او مى رود كه از خود او است ، و بر صحت امر او استقامت و بر كار او شهادت مى دهد مثل كسى است كه چنين نباشد؟
و بنابراين وجه ، آيه شريفه با رواياتى منطبق مى شود كه هم شيعه آنها را قبول دارد و نقل كرده و هم سنى ، و در آن روايات آمده كه مقصود از ((شاهد)) على بن ابى طالب (صلوات اللّه عليه ) است ، البته اين وقتى است كه منظور روايات اين باشد كه مورد آيه با آن جناب منطبق است ، نه به اين معنا كه الفاظ آيه در مورد آن جناب استعمال شده است - اين بود نظريه ما درباره مفردات و ضمائر و جملات آيه .
ولى مفسرين در معناى آن اقوالى مختلف دارند، بعضى گفته اند: كلمه ((يتلوه )) از تلاوت است ، همچنان كه بعضى ديگر گفته اند از مصدر ((تلو)) است . بعضى ضمير در اين جمله را راجع به كلمه ((بينة )) دانسته اند، و بعضى ديگر راجع به كلمه ((من ))بعضى گفته اند: منظور از شاهد، قرآن است ، و بعضى ديگر گفته اند جبرئيل است كه قرآن را بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواند. و شايد اين مفسر احتمال خود را از آيه زير گرفته كه سخن از شهادت ملائكه بر حقانيت قرآن دارد: ((لكن اللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكة يشهدون )).
بعضى ديگر گفته اند: شاهد فرشته اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسديد، و قرآن را حفظ مى كند. و چه بسا اين مفسر احتمال خود را به نوعى مستند به همان آيه سوره نساء كرده است .
بعضى ديگر گفته اند: شاهد خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به دليل اينكه خود خداى تعالى آن جناب را شاهد خوانده و در كلام مجيدش فرموده : ((يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا)). بعضى ديگر گفته اند: منظور از جمله : ((شاهد منه - شاهدى از او)) زبان آن حضرت است ، كه آن جناب قرآن را با آن مى خواند.
بعضى ديگر گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، كه بر طبق اين نظريه رواياتى چند از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده
ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه 275
پاسخ4: ایه ضمایر زیادی داره و میشه ترکیبات مختلفی را براش تصور نمود. اختلاف اصلی ترجمه های ايه را میشه در دو محور جای داد اینکه من کان علی بینه را به پیامبر منطبق کرد یا اهل ایمان. کلیت آیات فراز در خصوص بهانه های مخالفان و تثبیت پیامبر است
و حتی با توجه به تقابل يومنون و یکفر، در آیه ، و نیز من کان يريد الدنيا در آيات قبل، احتمال اینکه بینه داشتن به مومنان برگردد، تقویت میشود
اما با توجه به دلایل زير، دلالت آن بر پیامبر ارجح است: _اهل ایمان که بر حجتی از رب هستند، ضرورتی به اتيان شاهد ندارند. نه عقلا و نه طبق سایر آیات قرآن. همین که در انتخاب خود حجت دارند، بین آنها و خدا کافیست. اما این پیامبر و مدعی رسالت است که باید شاهد بیاورد.
_ در ادامه سوره از قول سه پیامبر،همین جمله ان کنت علی بینه من ربي در تایید رسالت خودشان بیان شده، که با توجه به مشابهت های آنها با مردم عصر پیامبر ، در آیه مورد بحث هم می تواند بر صحت ادعای پیامبر دلالت داشته باشد مخصوصا که در آیات قبل با جملات چرا ملک همراهش نیست یا گنج ندارد، رسالت ایشان توسط مشرکان مورد تردید قرار گرفته است.
آيا پس كسى که حجتى روشن از جانب پروردگارش دارد (پیامبر اسلام) و شاهدى از جانب پروردگارش (قران) درپی او می آید و پيش از ان [نيز] كتاب موسى که راهبر و مايه رحمت بوده است (موید اوست) آنان (همین مخالفان دنیاطلب) به او ایمان می آورند؟ و هر كس از گروههاى [مخالف] به او كفر ورزد آتش وعدهگاه اوست پس در این امر ترديد مكن كه آن حق است [و] از جانب پروردگارت [آمده است] ولى بيشتر مردم باور نمىكنند {17}
اقای سیدکاظم فرهنگ
کلمات کلیدی: ترجمه تفسیر تدبر فهم سوره هود ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/17 07:31:31 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره هود: نکات تفسیری سوره هود
1-در آیه 28، قبل از کلمه «انلزمکمواها» ، «واگذاری به مخاطب» صورت گرفته، یعنی که خواننده قرآن باید بداند که قبل از کلمه مذکور با چنین جمله ای جایِ خالی گذاشته شدهء عمدی (برای تحریک ذهن مخاطب) را پرکند: «من حق دارم و باید رسالت و ماموریت خویش را انجام دهم و باید امکان انجامش را داشته باشم و بتوانم بطور آزادانه و بدون فشار و اکراه مطالبم را تبلیغ کنم»
2-جمله «فار التنور» در (آیه 40) میتواند پس از خبر دادن سیستم وحی به نوح (ع) که طوفانی در کار خواهد بود، و کشتی آنها را نجات، و طوفان کفار را غرق خواهد کرد، میتواند علامتی باشد که شمارش معکوس و سوار شدن به کشتی و آماده شدن برای حرکت، پس از مشاهده وقوع آن بوده باشد، یعنی که ای نوح! پس از اینکه دیدی آب در داخل آن تنور فوران کرد، بدان که موقع سوارشدن به کشتی فرا رسیده است.
3-قانون الهی قبلا عرض کرده ایم که رفتار الهی در رابطه با اقوامِ مکذبِ سلف با پیامبرانشان، دارای سه مرحله قابل تشخیص است: 1 – پیامبران اعلام موجودیت و اعلام ماموریت و تحذیر و تبشیر میکنند، 2 – مکذبان اعلام مخالفت و اعلام کفر و جنگ روانی و تهدید میکنند، و مدتی بر این منوال میگذرد، تا همه حرفها زده شده و حجت تمام شود، تا اینکه هرکس که ممکن است صف خود را مشخص کند، 3 – مکذبان نیرویشان را جمع میکنند که پیامبر معاصر خویش و پیروان او را منهزم کنند، که عذابِ هلاکتِ جمعیِ مکذبان واقع میشود. در این پاراگراف این مطلب را با وضوح در مورد نوح (ع) می بینیم.
4-ناقه صالح در آیه های 64 و 65 داستان شتری نقل شده که اول بار در سوره شمس به آن اشاره شده بود و چند بار در قرآن آمده و خلاصه مطلبش که از آیات مربوط استنباط میشود این است که قوم ثمود بطور جدّ و مصرّانه از پیامبرشان برای ایمان آوری شان معجزه ای خواستند که این بود که شتری از این کوهِ مقابل در بیاید و تقاضایشان اجابت شد ولی ایمان نیاورند و پس از مدتی با آن شتر که یاد آور شکست و بدعهدی شان بود بد شدند و دائما به پیامبرشان از او ایراد میگرفتند و نسبت به او بدگوئی میکردند، اما پیامبرشان آنها را برحذر میداشت که مبادا آزاری به او برسانند که غضب خواهند شد. اما چیزی نگذشت که – علیرغم اینکه تولد معجزه آسایش را دیده بوده و دانسته بودند که این شتر یک شتر عادی نیست، و فواید زیادی برایشان دارد، تصمیم به نابودی اش گرفتند و پس از آن سه روز مهلت یافتند اما در آن مدت نیز توبه و عذرخواهی و ایمان آوریی از آنان دیده نشد و به هلاکت دستجمعی دچار شدند.
5-چه رابطه ای بین کم فروشی و تکذیب پیامبران است؟ هم این پاراگراف و هم مطالب مشابهی که در سوره های دیگر در باره حضرت شعیب (ع) هست، وجود چنین رابطه ای را نشان میدهد. اولین چیزی که در این رابطه دیده ایم، آیات اوائل سوره مطففین است، پس از آن در سوره قمر شبیه به همین آیات را، اما به خلاصگی، دیده ایم، که در این پاراگراف مشروح تر بیان شده، و پس از این نیز در سوره های شعراء و اعراف و جاهای دیگر نیز در داستان های مربوط به حضرت شعیب خواهیم دید. هر چه باشد در موضوع سلامت اقتصادی یا عکس آن، یک نوع جهان بینی نهفته است که حالت اول موافق آموزه های دین و حالت دوم مخالف آن است که که تکذیب عملیِ انبیاء را در بطن خویش دارد.
6-امر وجودی و امر عدمی در آیه¬های 106 و 108 بدبخت شدن هر کس به خودش، اما خوشبخت شدن هر کس به خداوند نسبت داده شده است. زیرا خوشبخت شدن یک امر «وجودی» است ، ومستند به خداوند است . یعنی اینکه شخص خوشبخت از امکانات خدائی استفاده کرده که خوشبخت شده ، (قوت جسم ، قوت ذهن ، هدایت های عمومی ، اوضاع و احوال مساعد ، وغیره وغیره) همه اینها امکانات خدائی است وکسیکه از اینها استفاده کند و خوشبخت شود خدا او را خوشبخت کرده است . اما شخص بدبخت می ¬توانست از آنها استفاده کند اما نکرده ، پس ، خودش خود را بدبخت کرده است .
7-قیامت نزدیک است در آیه 104 فرموده قیامت تا «سرآمدی معدود» (یعنی کم) عقب انداخته شده است. برای اینکه تصوری از «کوتاه»ی فاصله قیامت داشته باشید، نگاهی به سن خودتان کنید. تا اینجای زندگی تان چگونه به شما گذشته است؟ اگر نگاهی به همه گذشته خویش کنید این احساس را پیدا نمی کنید که «چه زود گذشت»؟! بقیه اش هم همینطور است! وقتیکه به اواخر عمر خویش رسیدید اگر باز هم همان نگاه به گذشته را کنید باز هم همان احساس را پیدا خواهید کرد. پس از آن نیز برزخ است که یک فضای «خواب مانند» است و پس از آن هم فورا قیامت است. یعنی فاصله ما تا قیامت، بقیه عمر ما است و سپس یک خواب است و پس از آن نیز قیامت است! این نزدیک نیست؟
8-به ظالمان متمایل نشوید از جمله و«ولا ترکنوا . . » (آیه 113) میتوان حدس زد که مسلمانان – علاوه بر اینکه اقلیت و نیز ضعیف بودند - در بین مخالفان خویش محصور هم بودند و دائما در معرض این بودند که بنا بر مصالح فامیلی و همسایگی و شغلی و زیستی و سایر انواع الزامات محیطی، به نوعی، حتی اندک ، تحت تاثیر آنان قرار گیرند و آیه فوق به آنان – ضمن هویت بخشی – هشدار میدهد که مبادا موقعیت معنوی والای خویش را دستکم بگیرند و خود را از آنان کمتر و کوچکتر بپندارند و لذا تحت تاثیر آنان قرار گیرند.
9-نکته تاریخی آیه 116 حاوی یک نوع اظهار تاسف الهی است که چرا در زمان های سابق عده ای(غیر از قلیلی) نبوده اند که در مقابل مفسدان قد علم کنند. حقیقت این است که هرچه در تاریخ بشر به عقب میرویم این نکته بیشتر دیده میشود که اکثر آدم ها خود را در مقابل طبقات مسلط «چیزی نمیدیده اند» و اساسا از مخیله شان این نمیگذشته است که مثلا ایرادی از چیزی که آن را غلط و ناصحیح می پنداشته اند بگیرند. لذا، طبقات مسلط بدون اینکه نگرانیی از چیزی داشته باشند هرکاری که دلشان میخواست میکرده اند. آن عده قلیل هم که در آیه استثناء شده، پیروان پیامبران بوده اند، یعنی اینکه بار اعتراضات به مفاسد بر دوش پیامبران بوده که پیروانِ جدیِ قلیلی داشته اند، و انسانها (یِ غیر پیامبر و غیر پیرو پیامبران) نقشی در آن مقابله ها نداشته اند.
10-مروری بر فرازهای سوره هود در پاراگراف 1 به کافران هشدار میدهد که مبادا مانند مکذبان پيامبران گذشته باشيد (و به آن عاقبت دچار شويد) و اي پيامبر به سخنان کفار گوش نسپار و به رسالتت بپرداز . در پاراگراف 2 می فرماید ای پیامبر ! مردم درآخرت به دودسته بزرگ دسته بندی می شوند ، کسانی که خودرا بدبخت کرده اند وکسانی برعکس آنها . در پاراگراف 3 نمونه ای از رفتارکسانی در یکی از اقوام پیشین که خود را هلاک کرده اند را بیان میکند (با این زمینه که مبادا شما ها چنین کنید !) در پاراگراف 4 همان مطلب فوق را با همان منظور در باره قوم عاد و قوم ثمود می فرماید . در پاراگراف 5 می فرماید : از میان بندگان ما کسانی هم هستند که زندگی صحیحی میکنند و در نتیجه هم دردنیا و هم درآخرت وضع مطلوبی را دارا میشوند و ضمنا به همان روال داستانی قبل ادامه داده و مانند همان مطالب چند پاراگراف قبل را با همان منظور در باره سه قوم لوط و شعیب و فرعون میفرماید .
در پاراگراف اخر می فرماید ای پیامبر ! مردم در رابطه با موضوع ماموریت تو به دو دسته تقسیم میشوند . دسته دوم که اهل هلاک اند ، کسی جزخودشان مقصرنیست ولذا تو با آرامش به رسالتت بپرداز و برای ادامه شایسته ماموریتت ، هم باید صبر مناسبی ازخویش نشان دهی و هم رژیم عبادتی متناسبی داشته باشی.
از تفسیر مهندس گنجه ایویرایش بوسیله کاربر 1399/01/23 10:01:11 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
ترجمه تدبر و فهم سوره هود پرسشها و نکات تفسیری مهم سوره هود
● منظور از خلقت سموات و ارض در شش روز چیست؟ حلقت آسمانها و زمین چگونه بوده است؟ تدریجی یا ناگهانی؟
سماوات )) عبارتند از طبقاتى از خلق جسمانى و مشهود كه بر بالاى كره زمين ما واقع شده ، و بر آن احاطه دارند، و احاطه داشتنش بدين جهت است كه زمين كروى شكل است ، به دليل آيه شريفه : ((يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا))، كه مي فهماند شب فراگير روز است .
و آسمان اول همين آسمانى است كه چراغهاى نجوم و كواكب در آن قرار دارند، پس اين ، آن آسمانى است كه زمين را در احاطه خود دارد، و يا به عبارتى در بالاى زمين قرار دارد، و زمين را در شبها زينت مي بخشد، آنچنان كه قنديلها و چلچراغها سقف خانه را زينت مى دهد. و اما نسبت به بالاى آسمان دنيا در كلام خداى تعالى چيزى كه از وضع آن خبر دهد نيامده ، تنها آيه شريفه سبع سماوات طباقا مي فهماند كه آسمانها هفت طبقه روى هم است ، و آيه شريفه ((الم تروا كيف خلق اللّه سبع سماوات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا)) نيز همين يك نكته را مي رساند. و آيه شريفه ((اولم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى افلا يؤمنون )). درباره وضع آفرينش آسمانها مي فهماند قبل از آنكه به صورت فعلى در آيند، يعنى از يكديگر جدا و متمايز شوند يكپارچه بودند، و آيه شريفه ((ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها)) كه مي فهماند خلقت آسمانها در دو روز صورت گرفته ، البته نه به روزهاى كره زمين ، چون روز به معناى يك مقدار معين از زمان است ، و لازم نيست كه حتما با روز اصطلاحى ما ساكنان زمين منطبق باشد.
آرى ، روز در هر ظرفى مقدارى است از زمان ، در ظرف زمين عبارت است از مدت زمانى كه كره زمين يك بار به دور خودش بچرخد، و در ظرف قمر - البته قمر مخصوص كره زمين - تقريبا برابر است با بيست و نه روز و نصف ، و استعمال كلمه ((يوم )) در برهه اى از زمان استعمالى است شايع .
بنابراين ، خداى تعالى آسمانها را در دو برهه از زمان آفريده ، همانطور كه درباره آفرينش زمين فرموده : ((خلق الارض فى يومين ... و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام )) پس خلقت زمين در دو روز، يعنى در دو برهه از زمان بوده ، و ارزاق آن در چهار روز كه همان چهار فصل باشد تقدير شده است .
پس آنچه از آيات گذشته به دست آمد يكى اين بود كه خلقت آسمان و زمين به اين شكل و وضعى كه ما مى بينيم ناگهانى نبوده و به اين شكل از عدم ظاهر نشده بلكه از چيز ديگرى خلق شده كه آن چيز قبلا وجود داشته و آن ، ماده اى متشابه الاجزاء و روى هم انباشته بوده كه خداى تعالى اين ماده متراكم را جزء جزء كرد، و اجزاء آن را از يكديگر جدا ساخت ، از قسمتى از آن در دو برهه از زمان زمين را ساخت ، و سپس به آسمان كه آن موقع دود بود پرداخته ، آن را نيز جزء جزء كرد، و در دو برهه از زمان به صورت هفت آسمان در آورد. ديگر اينكه آنچه ما از موجودات زنده مى بينيم از آب آفريده شده اند، پس ماده آب ، ماده حيات هر جنبنده است .
با مطالبى كه گذشت معناى آيه مورد بحث روشن گرديد، پس اينكه فرمود: ((هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام ))، منظور از آفريدن آن ، جمع كردن اجزاء، و سپس جدا ساختنش از مواد ديگرى متشابه با هم و متراكم در هم است . و به حكم اين آيات خلقت آسمانها در دو روز و خلقت زمين نيز در دو روز - به آن معنايى كه براى روز كرديم - صورت گرفته و در نتيجه از شش روز دو روز باقيمانده كه در آن كارى ديگر شده (و آن همان تقدير ارزاق و يا به عبارتى به حركت در آوردن زمين به دور خورشيد است ، به نحوى كه در اثر دور و نزديك شدنش از خورشيد و نيز در اثر ميل به سوى شمال و جنوب ، چهار قسم هوا در زمين پيدا (شد: هواى بهارى ، تابستانى ، پاييزى و زمستانى و در نتيجه زمين آماده گرديد براى اينكه ارزاق روزى خواران ، از آن برويد).
عدد ده در: ((فاءتوا بعشر سور مثله )) خصوصيتى ندارد و دلالت بر كثرت و تعدد دارد
تحدّى در مثل آيه شريفه ((قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا)) ممكن است در مورد تحدّى به تمامى قرآن باشد، كه همه اغراض الهى در آن جمع است ، و اين خصيصه را دارد كه مشتمل است بر تمامى معارف و احكامى كه بشر تا روز قيامت محتاج آن ميشود. و تحدّى به مثل آيه ((قل فاتوا بسورة مثله )) تحدّى به يك سوره باشد بدان جهت كه آن سوره خصيصه ظاهرى دارد، و آن اين است كه يكى از غرضهاى جامع از اغراض هدايت الهى را بطور كامل بيان مى كند، بيانى كه حق را از باطل متمايز مى سازد، و صرف لفاظى و سخن پردازى نيست . و تحدّى در آيه ((فاتوا بعشر سور)) تحدّى به ده سوره از قرآن باشد، بدان جهت كه مشتمل بر تفنن است (يعنى يك مطلب را در چند قالب از بيان آورده و اين خود دليل قطعى است بر اينكه قرآن مولود تصادف نيست ، بلكه گوينده آن آنچه گفته از روى علم و حكمت گفته است )، و كلمه ((عشرة - ده سوره )) بدين جهت آورده نشده كه خصوص عدد ده دخالتى در اين دلالت دارد، بلكه بدين جهت آورده شده كه اين عدد دلالت بر كثرت دارد، و منظور از آن ، سوره هاى بسيار است ، همچنان كه عدد صد و هزار نيز كنايه از آن است ، در قرآن كريم فرموده : ((يود احدهم لو يعمر الف سنة )). پس منظور از كلمه ((عشر سور)) - و خدا داناتر است - سوره هاى بسيار و داراى مرتبه اى از كثرت است ، مرتبه اى كه در عرف مردم كثير شمرده شود، پس گويا فرموده : اگر شك داريد كه قرآن كلام خداى تعالى است ، چند سوره مثل آن بياوريد، كه حداقل به ده عدد برسد تا معلوم شود آن تنوعى كه قرآن كريم در بيانات خود دارد معجزه آسا است ، و نمى تواند جز از ناحيه خداى تعالى باشد. و اما اينكه در جاى ديگر تحدّى را بر روى يك حديث مثل قرآن آورده و فرموده : ((فلياتوا بحديث مثله )) گويا نوعى تحدّى است كه از تحدّى هاى سه گانه قبل عمومى تر است ، چون كلمه ((حديث ))، هم شامل يك سوره ميشود و هم شامل ده سوره و هم شامل همه قرآن ، پس اين آيه تحدّى ايست مطلق به آوردن سخنى كه خصايص قرآن را داشته باشد.
تاثیر ایمان و عمل صالح در زندگی نیکوی دنیوی
انسان هم كه يكى از اجزاى اين عالم است ، براى زندگيش خط سيرى دارد، كه نظام آفرينش و ايجاد براى او ترسيم كرده كه اگر آن خط سير را پيش بگيرد به سوى سعادتش هدايت شده (و يا به عبارت ديگر: صنع و ايجاد او را به سوى سعادتش هدايت كرده ) و ساير اجزاى كون نيز با او هماهنگى مى كنند، و درهاى آسمان براى برخوردارى چنين انسانى از بركات آن به رويش باز مى شود،زمين نيز گنجينه هاى خيرات خود را در اختيار او مى گذارد، و اين تسليم شدن انسان در برابر خط سير همان اسلامى است كه دين خداى تعالى است ، و بوسيله نوح و ساير انبياء و رسل به سوى آن دعوت شده است . و اما اگر از آن خط سير تخطى نموده ، به اين سو و آن سو منحرف شود، در حقيقت به جنگ با همه اسباب كون و اجزاى عالم هستى برخاسته و خواسته است نظام جارى در سراسر جهان را بر هم بزند، كه بايد منتظر تلخى عذاب و سنگينى بلاها باشد، پس اگر در اين ميان به راه راست خود برگشت و در برابر اراده خداى سبحان يعنى همان خط سيرى كه كل جهان برايش ترسيم كرده خاضع شده اميد آن مى رود كه مجددا به نعمتهاى از دست داده برسد و بلاها از او برگردد، وگرنه هلاك و نابوديش حتمى بوده و خدا را به وى نيازى نيست ، زيرا خدا از همه عالميان بى نياز است تفسیر المیزان جلد10 سوره هود ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/23 10:11:32 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و تفسیر سوره هود: نکات مهم تفسیری داستان نوح و پسرش در سوره هود
پاسخ نوح به قومش که او را تکذیب میکردند: قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى ... اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح (عليه السلام )به استدلال كفار داده بيان مى كند، و مى فرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق ، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم ؟
اما پاسخ نوح از جهت اول حجت كفار كه گفتند: ((تو بجز بشرى مثل ما نيستى )) جمله ((يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة ...)) است . و پاسخش از اينكه گفتند: ((نمى بينيم كسى بجز اراذل ما پيرويت كرده باشد)) جمله ((و ما اءنا بطارد الذين آمنوا...)) است . و پاسخش از اينكه گفتند: ((ما هيچ فضيلتى در شما نمى بينيم )) جمله ((و لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ...)) است .
آرى ، رسالت ، نوعى اتصال به عالم غيب است ، اتصالى غير معمولى و خارق العاده و مردم نمى توانند يقين كنند به اينكه فلان مدعى رسالت به راستى چنين اتصالى را دارد مگر به اينكه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند، امرى كه براى آنان يقين بياورد بر اينكه او در ادعاى رسالت صادق است ، به همين جهت نوح (عليه السلام ) در جمله ((يا قوم اراءيتم ان كنت على بينة من ربى )) اشاره كرد به اينكه همراه او بينه و آيت و نشانه معجزه آسائى از ناحيه خداى تعالى هست كه بر صدق او در ادعايش دلالت ميكند. از همين جا روشن مى شود كه مراد از بينه و آيت ، معجزه اى است كه بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مى كند.
خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت از ناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از در تكبر و طغيان ، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست . در اين كلام حضرت نوح (عليه السلام ) تعريضى است به كفار به اينكه حجت بر شما تمام شد و حقيقت امر برايتان معلوم و روشن گرديد اما با اين حال ايمان نياورديد، و تازه داريد دنبال چيزى ميگرديد كه به خاطر آن ايمان بياوريد،و آن چيز غير از اجبار و الزام چيز ديگرى نيست ، پس اينكه گفتيد: ((ما نراك الا بشرا مثلنا)) در حقيقت درخواست اجبار از شما است ، و در دين خدا اجبار نيست . و اين آيه از جمله آياتى است كه اكراه را در دين خدا نفى كرده و دلالت مى كند بر اينكه مسأله اجبار نكردن ، خود يكى از احكام دينى است كه در همه شرايع و حتى قديمى ترين آنها كه شريعت نوح (عليه السلام ) است تشريع شده و تا به امروز نيز به قوت خود باقى بوده و نسخ نگرديده است
يَقَوْمِ لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده و دروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله و طريقه اى باشد براى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگيزه طمع ، و وقتى نوح (عليه السلام ) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، و اعلام كند كه چيزى از شما نمى خواهم ، ديگر كفار نمى توانند او را متهم كنند
لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب وَ لا أَقُولُ إِنى مَلَكٌ اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند: ((و لا نرى لكم علينا من فضل )) و اين چنين گفتار آنان را رد مى كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاى رسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم ، و ميپنداريد بر هر پيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك و كليددار باشد، و مستقيما و مستقلا هر فقيرى را كه خواست غنى كند، و هر بيمارى را كه خواست شفا دهد، و هر مرده اى را كه خواست زنده كند، و در آسمان و زمين و ساير اجزاى عالم به دلخواه خود و به هر نحوى كه خواست تصرف نمايد. و نيز مى پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته و بر هر چيزى كه از نظر ديگران پنهان است آگاه باشد، و بتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، و نيز بر هر شرى كه ديگران از آن بى خبرند با خبر باشد، و آن را از خود دفع نمايد. و كوتاه سخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده و از شرور مصون باشد.
و نيز مى پنداريد كه يك پيغمبر بايد از رتبه بشريت تا مقام فرشتگان بالا برود، به اين معنى كه مانند فرشتگان از لوثهائى كه لازمه بشريت و طبيعت است منزه بوده و از حوائج بشريت و نقائص آن مبرا باشد، نه غذا بخورد، نه آب بنوشد، نه ازدواج بكند، و نه براى كسب روزى و تهيه لوازم و اثاث زندگى خود را به تعب بيندازد. آيا به نظر شما جهات فضل اينها است كه مى پنداريد يك پيامبر بايد داشته و در مالكيت آنها مستقل باشد؟ در حالى كه اشتباه مى كنيد و رسول به غير از مسئوليت رسالت ، هيچ يك از اين امتيازات را ندارد، و من نيز هيچ ادعائى در اين باره نكرده ام ، نه ادعا كرده ام كه خزائن خدا نزد من است ، و نه گفته ام كه من فرشته ام . و خلاصه كلام اينكه من ادعاى داشتن هيچ يك از آن چيزهائى كه به نظر شما فضل است را نكرده ام ، تا شما تكذيبم كرده و بگوييد كه تو هيچ يك از اين فضلها را ندارى و در ادعايت دروغگوئى . تنها ادعايى كه من دارم اين است كه از ناحيه پروردگارم داراى بينه و دليلى بر صدق رسالتم هستم ، و خداى تعالى از ناحيه خود رحمتى به من ارزانى داشته است
پندارهاى جاهلانه عوام الناس درباره انبياء (ع ) و توقعات نابجايشان از آنان
و مراد از جمله ((خزائن اللّه )) همه ذخيره ها و گنجينه هاى غيبى است كه مخلوقات در آنچه در وجود و بقايشان بدان محتاجند از آن ارتزاق مى كنند، و به وسيله آن ، نقائص خود را تكميل مى نمايند.
اينها آن چيزهايى است كه عوام الناس معتقدند كه كليدهايش به دست انبياء و اولياء است ، و مى پندارند كه آن حضرات مالك مستقل آنها و در نتيجه صاحب قدرتى هستند كه هر كارى بخواهند ميتوانند بكنند، و هر حكمى كه بخواهند ميرانند، همچنان كه نظير اين توقعات را از نبى گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشتند و خداى تعالى آن را در آيه زير حكايت كرده كه گفتند: ((لن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى باللّه و الملائكة قبيلا او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا)).
نوح (عليه السلام ) در اين سخنش درباره همه آنچه از خود نفى كرد اينطور تعبير كرد كه من نميگويم چنين و چنانم
شکر همراه با توبه نوح از اینکه انتظار نجات پسرش را داشت
براى آن جناب كفر فرزند ثابت نشده بود، بلكه اهل آن جناب حتى همين فرزندش (البته غير از همسرش ) به ظاهر مومن بودند، و اگر فرزند مذكور وى بر خلاف آنچه نوح (عليه السلام ) مى پنداشت كافر بود بطور مسلم او را براى سوار شدن به كشتى نمى خواند و چنين درخواستى را از خداى تعالى نميكرد، براى اينكه خود آن جناب قبلا كفار را نفرين كرده و از خداى تعالى خواسته بود كه ديارى از كافران را بر روى زمين زنده نگذارد، پس همه اينها شاهد بر آن است كه او پسر مورد بحثش را مومن مى پنداشته ، و اگر آن پسر سوار كشتى نشده و دستور پدر را مخالفت كرد، صرف اين مخالفت كفر آور نيست بلكه تنها معصيتى است كه مرتكب شده بوده .
((و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين )) - كلامى است از نوح (عليه السلام ) كه صورتش صورت توبه است ولى حقيقتش شكر در برابر نعمت تعليم و تأديبى است كه خداى تعالى به وى ارزانى داشت . و اما اينكه به صورت توبه تعبير شده علتش اين است كه همين شكرگزارى رجوع به خدا و پناه بردن به او است ، و لازمه آن اين است كه از خداى تعالى طلب مغفرت و رحمت كند، يعنى آن عملى كه اگر انسان انجام دهد گرفتار لغزش و سپس دچار هلاكت مى گردد بر آدمى بپوشاند، (چون مغفرت به معناى پوشاندن است ) و نيز عنايت و رحمتش شامل حال آدمى گردد، و ما در اواخر جلد ششم اين كتاب بيان كرديم كه كلمه ((ذنب )) تنها به معناى نافرمانى خداى تعالى نيست بلكه هر وبال و اثر بدى كه عمل آدمى داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانى امر تشريعى خداى تعالى نباشد نيز ذنب گفته مى شود، و در نتيجه ((مغفرت )) نيز تنها به معناى آمرزش و پوشاندن معصيت به معناى معروفش در نزد متشرعه نيست بلكه هر ستر و پوششى الهى مغفرت الهى است هر چند ستر آثار سوئى باشد كه عمل صالح انسان داشته باشد، و اگر خداى تعالى آن اثر سوء را نپوشاند سعادت و آسودگى خاطر از آدمى سلب مى شود
ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه 313
معنای کلمه "اهل"در قرآن چیست؟چرا پسر نوح ،از اهل او نبود؟
جهت توضیحات بیشتر در خصوص اهل نبودن پسر نوح به لینک زیر مراجعه نمایید چرا پسر نوح از اهل او نبود؟
ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/25 10:05:28 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره سوره هود: نکاتی مهم از داستان قوم عاد(هود)،لوط و مدین (شعیب)
سه خصلت قوم هود كه به خاطر آن ملعون دنيا و آخرت شدند: انكار آيات الهى ،نافرمانى انبياء و اطاعت از جباران
قوم هود گرفتار سه خصلت نكوهيده بودند، يكى انكار آيات الهى ، دوم نافرمانى انبياء و سوم اطاعت كردن از جباران . خداى تعالى سپس وبال امر آنان را بيان كرده ، مى فرمايد: ((و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة )) يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده ، لعنت در همين دنيا و در قيامت دنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق اين لعن همان عذابى بود كه آنقدر تعقيب شان كرد تا به آنها رسيد و از بينشان برد، ممكن هم هست مصداقش آن گناهان و سيئاتى باشد كه تا روز قيامت عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هر مشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود چون سنت گذار كفر بودند، همچنان كه قرآن كريم درباره همه سنت گذاران فرموده : ((و نكتب ما قدموا و آثارهم )).
ایا بشارت فرزندی که فرشتگان مامور عذاب قوم لوط به ابراهیم دادند، برای اسماعیل بود یا اسحاق؟
تنها بشارت به ولادت اسماعيل ،بشرائى است كه در اول آيات سوره صافات آمده است و اين غير آن بشارتى است كه در ذيل آن آيات آمده كه صريحا نام اسحاق در آن برده شده ، دليل بر اين معنا هم سياق آيات ذيل جمله ((فبشرناه بغلام حليم )) است كه بعد از اين بشارت مسأله رويا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده ناگهان در آخر مى فرمايد: ((و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين )) و اين سياق جاى شك باقى نمى گذارد كه منظور از غلام حليمى كه در اول آيات به ولادتش بشارت داده غير اسحاقى است كه بار دوم ولادتش را مژده داده است .
اماآيات در همه چهار سوره يعنى سوره هود و حجر و عنكبوت و ذاريات ، متعرض يك قصه است و آن داستان بشارت دادن ملائكه به ابراهيم است به ولادت اسحاق و يعقوب ، نه ولادت اسماعيل .
آيات سوره هود صريح در اين است كه بشارت ، مربوط به ولادت اسحاق و يعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه ميگويد: ابراهيم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كه هيچ شكى باقى نمى گذارد در اينكه جريان مربوط به قبل از هلاكت قوم لوط است ، و لازمه اين دو مطلب اين است كه بشارت به ولادت اسحاق قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده باشد.
اینکه لوط دختران خود را به قومش پیشنهاد داد، منظور چیست؟ مراد از ((بناتى )) و ((اطهرلكم )) در سخن لوط (ع ) به قوم خود: ((هؤلاء بناتى هناطهرلكم ))
و اگر جمله ((هولاء بناتى )) را مقيد كرد به قيد ((هن اطهر لكم )) براى اين بود كه بفهماند منظور لوط (عليه السلام ) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنها ازدواج كنند نه اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، و حاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء سبيلا)) و نيز فرموده : ((و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن )) و ما در تفسير آيه زنا در سوره انعام گفتيم كه حكم اين آيه از احكامى است كه خداى تعالى در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايش نازل كرده آن را تشريع نموده است در نتيجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نيز تشريع شده بوده پس جمله ((هن اطهر لكم )) بهترين شاهد است بر اينكه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.
در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى كلام لوط (عليه السلام ) كه گفت : ((اين دختران من براى شما پاكيزه ترند)) فرمود: جناب لوط ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده . و در ((تهذيب )) از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از اين عمل كه كسى با همسرش از عقب جماع كند سؤال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداى عزوجل آن را مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت :براى اينكه آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنان علاقه اى ندارند پس اگر دختران خود را پيشنهاد كرده منظورش اين بوده كه عمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از ازدواج با آنان انجام دهند.
و در اينكه ايمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته ، دو نكته هست : اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردم ايمان نداشتند، و دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته ، چون اگر غير از اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عده زيادى از زنها به آن جناب ايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط (عليه السلام ) مردم را دعوت مى كرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى باز گردند و سنت خلقت را كه همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع مى شدند و به وى ايمان مى آوردند ولى هيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوط ذكر نشده . و اين خود مؤيد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا در بين مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند و زنان با زنان مساحقه مى نمودند.
هلاکت قوم لوط چگونه بوده است؟ آیا سه عذاب مختلف آمده است؟ و از آيه شريفه ((فاخذتهم الصيحة مشرقين فجعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیهم حجاره من سجیل در سوره حجر )) بر مى آيد كه غير از خسف و غير از سنگباران شدن ، عذاب صيحه نيز بر آنان نازل شده حال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده با اينكه براى نابوديشان يكى از آنها كافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسب تئورى و فرض مى توان احتمال داد كه در نزديكى آن سرزمين كوهى بلند بوده كه آتشفشان شده و در اثر انفجارش صدايى مهيب برخاسته و در اثر شدت فوران ، سنگها بر سر قريه باريدن گرفته و زلزله بسيار مهيبى رخ داده كه زمين زير و رو شده است ، و خدا داناتر است .
چرا خداوند به قوم لوط گفت هنگام ترک شبانه شهر به پشت سر نگاه نکنند؟
جهت مطالعه پاسخ این سئوال به لینک زیر مراجعه نمایید منظور از عدم التفات قوم لوط چیست؟
کم فروشی و خیانت در ترازو مصداقی از فساد در زمین است اين جمله يعنى جمله ((و لا تعثوا فى الارض مفسدين )) نهى جديدى است از فساد در ارض يعنى از كشتن و زخمى كردن مردم و يا هر ظلم مالى و آبرويى و ناموسى ، و ليكن بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه اين جمله عطف تفسير باشد براى نهى سابق نه نهى جديد و بنابراين احتمال نهيى تاءكيدى خواهد بود از كم فروشى و خيانت در ترازودارى ، چون اين نيز مصداقى است از فساد در ارض
بَقِيَّت اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ كلمه ((بقيه )) به معناى باقى است و مراد از آن ، سودى است كه از معامله براى فروشنده بعد از تمام شدن معامله باقى مى ماند و آن را در مصارف زندگى و در حوايجش خرج مى كند
ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/25 10:03:43 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,964
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره هود: نکات و پرسشهای تفسیری سوره هود
معنای دقیق اولوابقیه در ایه 116 سوره هود چیست؟
فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ ﴿۱۱۶﴾
انصاریان: پس چرا در میان امت هایی که پیش از شما بودند، مصلحانی دلسوز نبودند ... فولادوند: پس چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند ... قمشهای: پس چرا در امم گذشته مردمی با عقل و ایمان وجود نداشت ... مکارم شیرازی: چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتي نبودند...
المیزان : ملل و اقوامى كه قبل از شما مى زيستند چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمين نهى نكردند؟ تاخود را از انقراض و استيصال حفظ كنند؟
پاسخ 1:
یعنی اولو بقية عقلٍ ذوو بقية دينٍ اهل بقية حسابٍ اولو أدني بلَلٍ و ذوو شرفٍ (البته در یکی از دو فرضش. به اعتبار اینکه شرف آخرین چیزی است که فرو گذاشته میشود.)
ناظر به آدمهایی که همه خطوط را رد کرده اند و شرارت را از حد گذرانده اند.
چرا جز اندکی که رهاییشان دادیم در مردمان پیش از شما کسی یافت نشد که اندک عقل و حسابی به خرج دهد و از تباهی جلوگیر گردد؟! چراکه ستمگران در پی ریخت و پاش بودند و تبهکار. یعنی اشاره اصلی آیه ناظر به هالکان کذایی است. یعنی به پیامبر یا به ملأ ئکه میگوید آنان که هلاک شدند اگر اندکی میاندیشیدند و از بدی باز میداشتند هلاک نمیشدند.
جناب فرزین
پاسخ 2:
منظور از عبارت "أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ "صاحبان خرد يا مصلحان دلسوز مي باشد
أولو بقية»: أي أصحاب تمييز ونظر وتفكير. المعجم الوسيط
النكت و العيون الماوردى:فيه ثلاثة أوجه:
أحدها: أولو طاعة
الثاني: أولو تمييز.
الثالث: أولو حذر من الله تعالى.
جناب موذنی
پاسخ 3:
شروع میکنیم از آخرین حلقه نگاهِ از کلان به خرد، یعنی از ریزپاراگراف و ریزدرب:
فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ ﴿116﴾ ریزدرب : علت هلاکت پیشینیان، قلّت نهی کنندگانِ از فسادِ فی الارض بود،
براساس ریز درب مذکور، خداوند دارد اظهار تاسف میکند که چرا در دوره های قدیم «اولوا بقیه» کم بودند تا از فساد فی الارض نهی کنند و مانع شوند تا بقیه مردم که هلاک شدند، ( که هلاک شدگان جزء «الذین ظلموا»، یا تابع خوشگذرانان، و یا مجرم، بودند) هلاک نشوند
تا اینجا معلوم میشود مصداق «اولوا بقیه» همانها هستند که به هنگام فرود آمدن عذاب، به علت ایمان آوری به پیامبرشان از عذاب رستند
این معنیی است که از نگاه تفسیریِ از کلان به خُرد بدست می آید و صحتش (با توجه به آیات دیگر در سوره های دیگر) واضح است اما همین بحث ظرافت های زیادی دارد
جناب گنجه ای
پاسخ 4:
با توجه به ۲۴۸بقره و ۸۶ و ۱۱۶ هود ، شاید بهترین ترجمه برای بقیه «مکنت»باشد. «صاحبان مکنت»
لحن آیه توصیفی است و حسرت بر دل مشغولی صاحبان ثروت و قدرت در زمین.
از کار بردهای قرانی این واژه به خصوص آیه ۸۶ هود چنین استنباطی کردم. منظورم از «مکنت»همان«توانگری ، نیرو و ثروت »است. اتفاقا اگر«اولو بقیه»بار منفی نداشته باشد استثنا در آیه بی معنا خواهد بود. «چرا در قرون و اقوام قبل ازشما به جز اندکی از صاحبان ثروت و مکنت، نهی از فساد در زمین نکردند که به همین سبب نجاتشان دادیم
جناب شهریوری
پاسخ 5:
ملل و اقوامى كه قبل از شما مى زيستند چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمين نهى نكردند؟ تاخود را از انقراض و استيصال حفظ كنند؟
((الا قليلا ممن انجينا منهم )) - اين استثناء استثناء از معناى نفى جمله سابق است چون معنا اين است : عجب است از امت هاى گذشته كه با آن آيات كه از خدا ديدند و آن عذابها كه مشاهده كردند، چرا جز عدّه كمى كه ما براى اينكه از فساد نهى مى كردند از عذاب و هلاك نجاتشان داديم ، بقاياى بيشترى نماندند تا از فساد در زمين نهى كنند؟
((و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين )) - اين جمله بيان حال كسانى است كه پس از استثناء باقيمانده اند كه اكثريت ايشان را تشكيل مى دهند، و چنين معرفيشان كرده كه مردمى ستمكار و همه پيرو لذايذ مادى بوده و در اين وادى غوطه ور و در نتيجه به جرم و گناه آلوده شده بودند.
پس ، از اين استثناء و از اين ما بقى كه حالشان را بيان كرد يك تقسيم بدست مى آيد و آن اين است كه مردم باقيمانده دو صنف مختلفند، يكى ناجيانى كه خداوند آنها را نجات داده ، دوم مجرمين
نقل از تفسیر المیزان
سئوال:
به نظرم دو نکته دیگر هم در آیه است
اولا ايه در بخش آخر سوره که خطاب به پیامبر و مسلمانان است، قرار گرفته نه در داستان اقوام قبلی
مسلمانان از چه فسادی باید در آن دوران، نهی میکردند؟
دو، قلیلا ممن انجلینا منهم، ناظر به این است که از میان نجات يافتگان، بخشی شان، ناهیان از فساد بودند و همه نجات يافتگان، ناهی نبودند.
جناب فرهنگ
پاسخ:
من بیانیه است. چون جمله با فرض یادشده معنای روشنی دارد. یعنی "قلیلا" مصداقن همان "من انجیناهم" اند و ساختمان معنائی جمله درست و سازوار است. ولی اگر "من" تبعیضیه باشد معنای جمله با اشکال مواجه میشود.
اگر معنای آیه "قلیلی از میان آنان که نجاتشان دادیم" باشد آنگاه:
-- تاسف یا توبیخ دریافته از "لولا"ی انشائی غیرشرطی (تحضیضیه) جا نخواهد داشت زیرا فرض فزونی شمار ناجیان درصد یا احتمال وقوع عرفی نهی از سوی ناهیان را بالا میبرد و این یعنی ارزش قید "ینهون عن الفساد" در میانه جمله کمتر میگردد؛ -- این مفاد با کلی پیشداشته و دانستهای که میگوید بیشتر افراد آن "قرون" هلاک شدند و اندکی نجات یافتند ناسازگار میافتد؛ -- فرض بخش سومی در کنار آن دو بخش "قلیل ناجی" و "کثیر هالک" به جهت دیگری نیز نکته بیانی آیه را نقض میکند زیرا در زمینهای که سخن از هلاک و نجات است وجه نجات آن دسته سوم نهچندانقلیل را به گونهی پرسشخیزی تبیینناشده رها میکند و یا اینکه اصولن با ورود احتمال تاثیرگذاری نجاتبخش دیگری غیر از "نهی از فساد" باز هم از ارزش آن قید مهم در جمله میکاهد. و این دوباره نقض غرض است
جناب فرزینویرایش بوسیله کاربر 1399/01/22 10:57:17 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره هود: نکات تفسیری آیات انتهای سوره هود خطاب به پیامبر
فاعبده و توكل عليه )) از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله متفرع بر جمله ((و اليه يرجع الامر كله )) باشد و معنايش اين است : وقتى همه امور مرجوع به او باشد پس غير او مالك چيزى نيستند، و در هيچ چيز استقلال ندارند، پس او را عبادت كن و براى خود در همه امور وكيلش بگير، و بر هيچ سببى از اسباب توكل مكن ، زيرا هر سببى را او سبب كرده و اگر بخواهد سببيّت را از آن سلب مى كند، پس اين خيلى نادانى است كه آدمى بر سببى از اسباب اعتماد كند و با اينكه خداوند از آنچه مى كنند غافل نيست ديگر چگونه جايز است در امر عبادت و توكّل بر او كوتاهى كنيم .
دو نوع اختلاف و مذمت يك نوع آن در قرآن كريم
چيزى كه هست يك نوع از اختلاف ، اختلافى است كه در عالم انسانى چاره اى از آن نيست ، و آن اختلاف طبايع است كه منتهى به اختلاف بنيه ها مى گردد. آرى تركيبات بدنى در افراد اختلاف دارد و اين اختلاف در تركيبات بدنى باعث اختلاف در استعدادهاى بدنى و روحى مى شود، و با ضميمه شدن اختلاف محيطها و آب و هواها اختلاف سليقه ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در مجتمعات انسانى پديد مى آيد، و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده كه اگر اين اختلافات نمى بود بشر حتى يك چشم بر هم زدن قادر به زندگى نبود.
و خداى تعالى هم در قرآن كريم اين اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده : ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا)) و در هيچ جاى از كلام خود آن را مذمّت ننموده ، مگر در آن مواردى كه اين اختلاف آميخته با هواى نفس و بر خلاف هدايت عقل باشد، مانند اختلاف در دين ، چون خداى سبحان دين را يك مساءله فطرى دانسته و فرموده : بشر مفطور بر معرفت و توحيد خداست . و نيز درباره نفس انسان فرموده : تقواو فجور نفس را به نفس هر كسى الهام كرده . و نيز فرموده : دين حنيف از فطرياتى است كه بشر بر آن خلق شده ، و در خلق خدا تبديلى نيست .
و به همين جهت در موارد بسيارى از كلام مجيدش اختلاف در دين را به ظلم و طغيان اختلاف كنندگان نسبت داده ، از آن جمله فرموده : ((فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم )). و در آيه زير هر دو اختلاف را ذكر كرده و فرموده : ((كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيّين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه )) اين همان اختلاف اول است كه اختلاف در امور مادّى و زندگى مادى است . ((و ما اختلف فيه )) اين آن اختلاف دومى يعنى اختلاف در امر دين است ((الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه )). آن اختلافى كه خداوند در آيه مورد بحث يعنى در جمله ((و لو شاء ربك لجعل النّاس امة واحدة )) منظور دارد، همان اختلافى است كه در آيات قبل بيان داشته بود و آن اختلاف در امر دين بود كه مردم دو طايفه شدند اندكى اهل نجات و بيشتر ستمكاران و اهل هلاكت .
رحمت الهى غايت خلقت انسان مى باشد (و لذلك خلقهم )نه اختلاف
اين نكته عايد گرديد كه اسم اشاره ((و لذلك خلقهم )) اشاره است به رحمتى كه جمله ((الا من رحم ربك )) بر آن دلالت دارد، و اگر كلمه رحمت مونّث لفظى است منافات ندارد كه اسم اشاره به آن مذكر آورده شود، زيرا در مصدر ((رحمت )) هر دو صورت جايز است ، به شهادت اينكه مى بينيم در آيه ((ان رحمه اللّه قريب من المحسنين )) قريب را كه وصف رحمت است مذكر آورده . علاوه ، اگر ما اشاره ((لذلك )) را اشاره به رحمت ندانيم ، لابد بايد بگوييم اشاره به اختلاف است ، و حال آنكه گفتيم كه اختلاف مزبور ناشى از بغى و ظلم ايشان و موجب تفرق ايشان از حق و پوشاندن حق و نمودارى باطل است ، و چنين اختلافى چگونه مى تواند غايت خلقت و منظور خداى تعالى از آفرينش انسانها باشد. آرى ، معنا ندارد بگوييم خداوند سبحان عالم انسانى را ايجاد كرد تا ظلم و ستم را زنده و حق را باطل كنند و بعد او به اين جرم هلاكشان كند و سپس آنها را در آتش خالد بسوزاند، قرآن كريم با تمام بياناتش چنين احتمالى را رد مى كند.
جمله ((الا من رحم ربك )) استثناء جمله ((و لا يزالون مختلفين )) است ، يعنى مردم بعضى با بعضى ديگر در امر حق تا ابد اختلاف مى كنند مگر كسانى كه خداوند به آنان رحم كرده كه آنها در امر حق اختلاف نكرده و متفرّق نمى شوند. و بطوريكه از آيه ((فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه استفاده مى شود، منظور از رحمت ، هدايت الهى است .
به ستمکران تکیه نکنید لاترکنوا الی الذین ظلموا ركون به اين معنا است كه در امر دين و يا حيات دينى طورى به ستمكاران نزديك شود كه نزديكيش تواءم با نوعى اعتماد و اتكاء باشد، و دين و خدا و يا حيات دينى را از استقلال در تأثير انداخته ، و از آن پاكى و خلوص اصليش ساقط كند و معلوم است كه نتيجه اين عمل اين است كه راه حق از طريق باطل سلوك شود، و يا حق با احياى باطل احياء گشته و بالاخرة به خاطر احيائش كشته شود.
دليل ما بر اين معنايى كه كرديم اين است كه خداى تعالى در خطابى كه در اين آيه دارد، كه خود تتمه خطاب در آيه قبلى است جمع كرده ميان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنين از امتش ، و شئون ى كه هم مربوط به آن جناب و هم به امّت اوست ، همان معارف دينى و اخلاق و سنت هاى اسلامى است از جهت تبليغ و حفظ و اجراء و تطبيق حيات اجتماعى بر آن ، و همچنين عبارت است از ولايت امور مجتمع اسلامى ، و شناخته شدن افراد به عنوان يك فرد مسلمان ، در صورتى كه به آن سنت ها عمل كند. بنابراين ، نه پيغمبر مى تواند در اين امور به ستمكاران ركون كند و نه امّت او.
چه مواردى مشمول نهى آيه شريفه نمى باشد؟
1 - اينكه متعلق نهى در آيه شريفه ركون به اهل ظلم است در امر دين و يا حيات دينى ، از قبيل سكوت كردن در بيان حقايق دينى و امورى كه موجب ضرر جامعه دينى مى شود و ترك هر عمل ديگرى كه خوش آيند ظالمان نيست ، و يا مثل اينكه ظالم كارهايى كند كه براى جامعه دينى ضرر دارد، و مسلمانها آن را ببينند و سكوت كنند و حقايق دينى را برايش بازگو نكنند، و يا امورى را ترك كند كه با تركش لطمه به اجتماع مسلمين بزند. و مسلمين سكوت كنند، او زمام جامعه دينى را در دست بگيرد و عهده دار مصالح عمومى جامعه بشود و با نداشتن صلاحيت ، امور دينى را اجراء كند و ايشان سكوت كنند و نظير اينها.
بنابراين ، ركون و اعتماد بر ستمگران در معاشرت و معامله و خريد و فروش و همچنين وثوق داشتن به ايشان و در برخى از امور امين شمردن آنان ، مشمول نهى آيه شريفه نيست ، زيرا ركون در اينگونه امور، ركون در دين و يا حيات دينى نيست ، خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى بينيم كه در شب هجرت وقتى از مكه به سوى غار ثور حركت كرد يكى از مردم قريش را امين شمرد و از او براى سفر به مدينه مركبى را اجاره كرد، و نيز او را امين دانست و مورد وثوق قرار داد كه بعد از سه روز، راحله را تا درب غار خواهد آورد، آرى او رفتارش چنين بود و خود مسلمانان هم در پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با كفّار و مشركين همين معامله را داشتند
چرا اقوام قبلی نهی از فساد نکردند؟ ملل و اقوامى كه قبل از شما مى زيستند چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمين نهى نكردند؟ تاخود را از انقراض و استيصال حفظ كنند؟ ((الا قليلا ممن انجينا منهم )) - اين استثناء استثناء از معناى نفى جمله سابق است چون معنا اين است : عجب است از امت هاى گذشته كه با آن آيات كه از خدا ديدند و آن عذابها كه مشاهده كردند، چرا جز عدّه كمى كه ما براى اينكه از فساد نهى مى كردند از عذاب و هلاك نجاتشان داديم ، بقاياى بيشترى نماندند تا از فساد در زمين نهى كنند؟ ((و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين )) - اين جمله بيان حال كسانى است كه پس از استثناء باقيمانده اند كه اكثريت ايشان را تشكيل مى دهند، و چنين معرفيشان كرده كه مردمى ستمكار و همه پيرو لذايذ مادى بوده و در اين وادى غوطه ور و در نتيجه به جرم و گناه آلوده شده بودند. پس ، از اين استثناء و از اين ما بقى كه حالشان را بيان كرد يك تقسيم بدست مى آيد و آن اين است كه مردم باقيمانده دو صنف مختلفند، يكى ناجيانى كه خداوند آنها را نجات داده ، دوم مجرمين
فاستقم کما امرت یعنی چه؟
اقامه كردن نفس در هر امرى به معناى استقامت آن در آن امر است ، يعنى خواستن از نفس است به اينكه آن امر را اقامه كند - دقت بفرماييد.
معناى جمله مورد بحث ، يعنى آيه ((فاستقم كما امرت )) اين مى شود: بر دين ثابت باش و حق آن را طبق دستورى كه گرفته اى ايفاء كن . و آن دستور همان است كه آيه ((و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لا تكونن من المشركين )) و آيه ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون )) مشتمل بر آن مى باشند. توفیق از خداست یعنی چه؟ چرا خدا باید توفیق انجام کارها را بدهد؟
كتاب معانى الاخبار به سند خود از عبد اللّه بن فضل هاشمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضه داشتم : (با در نظر داشتن اينكه علل و اسباب در كار ما مؤثرند) معناى اينكه خداى تعالى در يكجا (از قول شعيب حكايت كرده كه گفت :)، ((و ما توفيقى الا باللّه )) و در جايى ديگر خودش فرموده : ((ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده چيست ؟ امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه كه خدا به وى امر كرده اطاعت كند عملش موافق امر خداى است و بدين جهت آن عبد را موفق مى نامد (چون گفتيم كارش موافق امر خداى عز و جل است ) و هر گاه بنده خدا بخواهد داخل پاره اى از گناهان شود و خداى تعالى بين او و آن گناه حايل گردد و در نتيجه بنده آن گناه را مرتكب نشود ترك گناهش به توفيق خداى تعالى صورت گرفته و هر زمان كه او را به حال خود بگذارد و بين او و معصيت حايل نشود و در نتيجه مرتكب گناه گردد در آن صورت خدا او را يارى نكرده و موفق ننموده است ، (چون كارش موافق دستور خدا انجام نشده ).
از تفسیر المیزانویرایش بوسیله کاربر 1399/01/25 10:31:00 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره هود :نکات مهم تفسیری سوره هود از تفسیر فرقان
منظور از احکام و تفصیل کتاب چیست؟ «كتاب» در اينجا به دو بخش تقسيم شده است: 1ـ "اُحكِمَت آياته" كه مرحله نخستين فرود آمدن قرآن بر قلب رسول الله (صلى الله عليه وآله) است كه آياتى رمزى و احتمالا بدون هيچ لفظى بر حضرتش نازل گشته، چنان كه آياتى مانند "انّا انزلناه فى ليلة القدر" آن را تبيين مى كند كه همه قرآن به گونه اى فشرده در يك شب بر قلب حضرتش فرود آمد. 2ـ "ثم فُصِّلَت" كه بيانگر مرحله تفصيل و باز شدن و گونه گون گرديدن قرآن است كه مدت بيست و سه سال به طول انجاميد.
كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ این ماء،غیر از آب مشهور است
اين خود بجز «ماء» آسمانى و زمينى است كه از آن خلق شده است در پاسخ اين پرسش كه چرا «ماء» برخلاف ظاهرش به ماده نخستين تفسير شده است بايد گفت كه ماء اصولا ماده اى روان و همسان است، و اصلش بدون هيچ قرينه اى همان آب معمولى است، لكن با قرائنى، معانى و مصاديق ديگرى هم برايش فهميده مى شود از جمله "ماء دافق" كه منى است، اينجا هم «ماء» محور آغازين آفرينش زمين ها و آسمان هاست كه خود دليلى روشن بر اثبات اين حقيقت است كه مقصور از آن آب معمولى نيست، زيرا آب معمولى خود از اجزاء زمين و آسمان است، و اگر آب اوليه همين آب معمولى باشد آيا مى توان گفت آب از آب افريده شده است؟ بنابراين تمامى آسمان ها و زمين كه از «ماء» آفريده شده اند، غير از آب معمولى است بلكه تعبيرى است از ماده اى روان و همسان كه مادر و ماده اوليه جهان است، و چون حقيقت اين «ماء» براى هيچ كس روشن نيست لفظى هم كه درست بيانگر آن حقيقت باشد در كار نيست، پس بايد لفظى براى تبيين آن انتخاب گردد كه دورنمايى از حقيقيتش را نشان دهد و اين جز لفظ «ماء» نيست.
منظور از آوردن آياتى مثل قرآن (تحدی) چیست؟ آيه 13 ـ "بِعَشر سور مثله" ميانگين تهديد و تحدى كسانى است كه گمان مى برند قرآن كتاب وحيانى نيست و كمترش چنان كه در سوره بقره گذشت "بسورة من مثله" و بيشترش تحدى به كل قرآن است، و در جمع كمترينش يك سوره است، سوره هم تنها سوره اصطلاحى نيست، بلكه مجموعه كلماتى است كه دلالتى مستقل بر مطلبى دارد، گرچه در يك آيه باشد و منظور از آوردن آياتى مثل قرآن اين است كه شما اگر ادعا مى كنيد قرآن از جانب خدا نيست يا اينكه نجات دهنده مكلفان نيست، شما مطلبى بياوريد كه همانند قرآن در طول زمان خدشه ناپذير و مطلق باشد.
ایا مخترعان و مکتشفان کافر،پاداش اخروی دارند؟
آيه 15 ـ در اين آيه كسانى را كه در سراسر زندگى تكليفشان بر مبناى «كان» هدفى جز زندگى دنيا و زينتش را نداشته و ندارند تمامى اجرشان را در همين دنيا مقرر كرده كه هرگز نقصان و زيانى هم نمى بينند، اينجا جاى اين پرسش است كه مخترعان و مكتشفانى بودند و هستند كه در عين كفرشان پاداش خدماتشان در زندگى شان داده نشده است، پاسخ اين است كه كل اينان بدون استثناء از موحدان كتابى و يا غير كتابى بوده اند كه با عدم عناد بر حسب آياتى چند بالاخره اهل نجاتند و پاداش خدماتشان بيشتر پس از مرگشان خواهد بود، و اگر هم ملحد يا مشركى يافتيد كه خدماتى مادى به بشريت كرده باشد تمامى پاداش خود را در اين دنيا برده و مى برد، و اگر هم اندكى از پاداش او مانده باشد در مقابل كفر و شركش چندان نيست كه باعث بخشودنش گردد.
مراحل توبه آيه 52 ـ اينجا كه توبه پس از استغفار آمده اشاره به اين حقيقت است كه گناهكار نخست بايد از پروردگار پوزش و پوشش بطلبد، سپس به سوى او راه يابد تا توبه اش را قبول فرمايد، و در نتيجه نعمتهايى ويژه بر او ارزانى دارد. انواع استعمار
آيه 61 ـ "أنْشَأَكم من الارض و استَعْمَركم فيها" استعمار داراى چهار بعد است: ظالمانه، عادلانه، فاضلانه و افضل. اصولا استعمار به معناى طلب عمران و آبادى است، چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى، چه خودى و چه غيرى. ظالمانه اش بدين معنى است كه كسانى را به كار و يا بيگارى بكشند و نتيجه كار در انحصار گمارنده باشد، و يا بهره بيشترش بطور ظالمانه در انحصار اوست، اين گونه استعمار كلا از نظر شرع اقدس الهى حرام است، استعمار عادلانه آن است كه كسى را به كارى وادار كنى كه نتيجه اش به گونه اى عادلانه ميان هر دو تقسيم گردد مانند كارى كه نتيجه اش ميان كارگر و كارفرما بر مبناى عدالت تقسيم شود، كه اين خود مبنا و معناى صحيح استعمار است، استعمار فاضلانه اين است كه بهره بيشتر كار كه بيش از ميزان عدالت است مربوط به كارگر باشد، كه اين خود احسانى در استعمار و استعمارى شايسته رادمردان است. بهترين نوع استعمار، نوع افضل و خالصانه است كه كل منافع براى كارگر باشد و اين استعمار ربانى است كه نخست خدا همگان را آفريده و سپس كل وسايل كار را در اختيارشان نهاده، و آنگاه با تأكيد، آنان را تنها به سود خودشان وادار به كار فرموده است كه به گونه اى عادلانه و يا بهتر كه فاضلانه است زمين و زمينى ها را آباد كنند، چه آبادى مادى و چه آبادى معنوى كه خودشان را بدين وسيله آباد سازند، و تمام اين آبادانى ها چه از نظر مادى و چه از نظر معنوى به نفع خودشان مى باشد، و هرگز سودى براى استعمار ربانى وجود ندارد.
لازمه نهى از منكر اين است كه خود نهى كننده، همان منكر را ترك كرده باشد
آيه 88 ـ "وَ ما أُريدُ أن أُخالِفَكُم الى ما أنْهاكُم عنه" دليلى روشن است بر اين كه لازمه نهى از منكر اين است كه خود نهى كننده، همان منكر را ترك كرده باشد و الّا نهى از آن منكرى كه خود ناهى آلوده به آن است خود منكرى بيش نيست، مگر كسانى كه به نص قرآن در حال تناهى از منكرند كه هم نهى كننده و هم نهى شونده آلوده به منكر مورد نهى اند، به شرطى كه اين تناهى و يكديگر را از آن منكر نهى كردن زمينه اى براى اصلاح آنان باشد، و نه آنكه همچنان بر كار منكرشان پايدار باشند كه اين پايدارى از موارد حرمت نهى از منكر است كه اگر كسى با اصرار و پى گيرى منكرى را انجام مى دهد، حق ندارد در اين حال ديگرى را از همان منكر نهى كند، زيرا خود به مسخره گرفتن شريعت ربانى است و چنانكه "أتَأْمُرون النّاسَ بالبِرِّ و تَنْسَونَ أنْفُسَكُم" (2:44) و آياتى مشابه كه مؤكد نهى است از امر به كار شايسته اى كه خود آن را در بوته فراموشى نهاده و بر ترك آن اصرار دارد.
هيچ مفسرى جز خود قرآن براى آيات آن هرگز وجود ندارد كه آفتاب آمد دليل آفتاب، و همان گونه كه خدا خودكفاست و هرگز در الوهيت و ربوبيت خود نيازى به ديگران ندارد، سخنانش به ويژه سخنان قرآنيش براى بيان مقصودش هرگز نيازى به ديگران ندارد، بلكه خود خويشتن را معنا مى كند، و مفسر قرآن در حقيقت مستفسر آن است و نه مفسر، يعنى توضيح بعضى از معانى پنهانى قرآن را از خود قرآن مى جويد و نه از فكر خود و ديگران، و اين همان اعجاز بى نظير قرآن است كه حتى خدا هم بيانى بهتر و روشن تر از بيان قرآن هرگز نداشته و نخواهد داشت، و همان گونه كه خدايى با او نبوده و نخواهد بود، كتابى هم به روشنى قرآن نبوده و نخواهد بود. مانند اين عذر بدتر از گناه كافران شعيبى كفران علمى و معنوى كفران كنندگان مسلمان اند كه همى گويند ما بسيارى از آيات قرآن را نمى فهميم، چون ظنّى الدلالة است، و اين كفر اسلامى، بسى بدتر از كفران شعيبى است و نيز سخن دوم شعيبيان كه ما تو را در ميان خودمان ضعيف مى بينيم و تعداد شما اندك است، بدين ترتيب كمبود را در وحى شعيبى وانمود ساختند، چنانكه گروهى از مسلمانان نسبت به قرآن نيز چنين اند.
خلود در بهشت و جهنم یعنی چه؟ مگر اسمانها و زمین باظهور قیامت ،منهدم نمیشوند؟
آيات 107 و 108 ـ "مادامت السموات و الأرض" مربوط به عذاب برزخى است، زيرا آسمانها و زمين پيش از قيامت از ميان مى روند چنان كه همين "ما دامت السموت و الأرض" در آيه (108) همان برزخى است كه اهل بهشت برزخى پس از مرگ تا انقراض عالم در آن خواهند بود و "الاّ ما شاء ربّك" شايد نظر به جريان آغازين بهشت بعضى از آنان است كه احياناً در آغاز زمان برزخى شان مبتلاى به عذاب هايى هستند كه مشمول عذاب "شاء ربك" باشند و سپس منتقل به بهشت برزخى گردند كه تا آسمان ها و زمين پابرجاست در آن بمانند و سپس به بهشت اخروى منتقل شوند و دليل روشنش "عطاء غير مجذوذ" است كه هرگز از بهشت برون نخواهند رفت، و در فاصله برزخ و قيامت كه حالت بيهوشى و صعقه به آنان دست دهد به معناى انقطاع رحمت نيست، بلكه اين خود فاصله اى است ناگزير از براى كل مكلفان "الاّمن شاء ربك" مگر آنان كه خدا خواسته، كه در اين بين هرگز نميرند و صعقه شامل آنها نشود كه "عطاءً غير مجذوذ" براى اينها بى فاصله است
منظور از اینکه حسنات، سیئات را میبرد چیست؟ "ان الحسنات يُذهبن السيئات" در اين آيه كل حسنات را شامل نيست، بلكه مقصود حسنات بزرگ مانند نماز است، و الف و لام «الحسنات» به اصطلاح عهد ذكرى است كه خود اشاره اى به نماز و مانند آن است، روى اين اصل آيه نشان گر اين حقيقت كلى است كه واجبات بزرگ، گناهان كوچك را از ميان مى برد، چه گناهان كوچك انجام شده را كه ناپديد مى سازد، و يا بهتر و والاتر كه از پديد آمدن گناهان كوچك جلوگيرى مى كند، كه «يذهبن» اعم است از برطرف كردن و رفع گناهان در بعد نخست و جلوگيرى و دفع آن در بعد دوم كه اين ها بعد ايجابى است.
ایا هدف خلقت،اختلاف است یا رحمت؟ "و لذلك خلقهم" نيز نمايانگر اين حقيقت است كه خدا مكلفان را براى هدف وحدت در دين آفريده، و نه اختلاف در آن، و مذكر بودن «ذلك» هم به دو جهت است; اول اين كه مرجعش «رحْم» است كه مصدر «رَحِمَ» است، دوم اگر هم مرجع مانند «رحمة» مؤنث مجازى بود. برمبناى استعمالات قرآنى ضمير و اشاره، مذكر به مرجعى كه مؤنث مجازى است معمول بوده، و بلكه احياناً فاعل مؤنث حقيقى است و فعل قبل يا بعد، مذكر مى باشد، مانند "و قال نسوة فى المدينة" كه فعل قال مذكر است، و به هر حال «ذلك» دراين جا هم لفظاً و هم معناً نمى تواند اختلاف داشته باشد، زيرا اولا «مختلفين» دورتر از «رحم» است، و در ثانى با ادله زياد قرآنى و عقل و عدل، مقصود از خلقت اختلاف نبوده است، بلكه وحدت در دين بوده و اختلاف در دين در ده ها آيه مورد مذمت است، پس چگونه مى تواند هدف از آفرينش باشد، آيا آفرينش كه خود رحمت است بر هدف زحمت و اختلاف قرار مى گيرد؟
منظور از قسم خدا که جهنم را از جن و انس پر میکنم،چیست؟ آيه 119 ـ "لأملأنّ جهنّم" در همين آيه كه به معناى پركردن است از كل جنيان و آدميان، تنها براى عذاب نيست، بلكه برحسب نص آيه "و ان منكم الاّ واردها كان على ربك حتماً مقضياً. ثم ننجى الذين اتقوا و نَذَرُ الظالمين فيها جثياً" (71:19) بسيج عمومى مكلفان در ورود جهنم تنها براى عذاب نيست، بلكه براى ستمكاران عذاب، و براى سايرين رحمتى پيش از ورود به بهشت است كه با ورود در جهنم، نه تنها هرگز عذاب نمى شوند بلكه با نگريستن عذاب ستمكاران حظّ و بهره بيشترى از رحمت الهى در بهشت، زيرا مظلومان هنگامى كه ظالمان را در عذاب بنگرند براى شان استشفاى قبلى است.
تفسیر فرقانویرایش بوسیله کاربر 1399/01/27 09:47:26 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
ترجمه،تدبر و فهم سوره هود: فرازبندی، عصاره و چکیده آیات فراز ها و درس سوره هودو کلمات کلیدی سوره هود
60 - هود
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان الَر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ {1} الف لام راء كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه تفصیل و شرح داده شده است {1} أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ {2} (عصاره کتاب این است) كه جز خدا را نپرستيد به راستى من از جانب او براى شما هشداردهنده و بشارتگرم {2} وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ {3} و اينكه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس بسوی او بازگردید [تا] شما را با بهرهمندى نيكويى تا زمانى معين بهرهمند سازد و به هر شايستهی نعمتى، از كرم خود عطا كند و اگر رويگردان شويد من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم {3} إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ {4} بازگشت شما به سوى خداست و او بر هر چيزى تواناست {4}
عصاره فراز آیات 1-4: پیام کتاب خدا انحصار عبادت به الله و بازگشت نهایی شما بسوی اوست. پیامبر هم از جانب خدا بشارت دهنده به بهرهمندی نیکو در دنیا در صورت استغفار و بازگشت بسوی خدا و انذار دهنده از عذاب بزرگ در صورت روگردانی از کتاب است.
نکات: -پیامهای اصلی قران که در سه ایه بالا امده در ادامه سوره از قول انبیای قبل نیز نقل شده است: (همانند سوره شعرا) ان اعبدوالله از قول هود، صالح و شعیب بیان شده است.لا تعبدوا الا الله نیز از زبان نوح، استغفروا ربکم ثم توبوا الیه: از زبان هود، صالح و شعیب ، انذار از عذاب: اخاف علیکم عذاب یوم ..از زبان نوح و شعیب -بیشترین تکرار لا تعبدوا الا الله در سوره هود (2بار) و بیشترین تکرار اعبدوالله در سوره هود (3بار) بعد از سوره اعراف -بیشترین تکرار افعال استغفر و توبوا در سوره هود 4 بار - 13 بار تکرار عذاب -5 بار تکرار جاء امرنا و دو بار جاء امر ربک (کنایه از وقوع عذاب) -تکرار زیاد الله و رب و اسمای الهی -تکرار رحمت 8بار در سوره که اکثر انها به پیامبران و پیروانشان اشاره دارد.
أَلاإِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ{5} آگاه باشيد كه آنان سینه هایشان را خم می کنند تا [خود را] از او نهفته دارند آگاه باشيد آنگاه كه آنان جامههايشان را بر سر مىكشند (تا پیام خدا را نشنوند) [خدا] آنچه را نهفته و آنچه را آشكار مىدارند مىداند زيرا او به اسرار سينهها داناست {5} وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ {6} و هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر [اينكه] روزيش بر عهده خداست و [او] قرارگاه و محل مردنش را مىداند همه [اينها] در كتابى روشن [ثبت] است {6} وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ {7} و اوست كسى كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد و اگر بگويى شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد قطعا كسانى كه كافر شدهاند خواهند گفت اين [ادعا] جز سحرى آشكار نيست {7} وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ {8} و اگر عذاب را تا چندگاهى از آنان به تاخير افكنيم حتما خواهند گفت چه چيز آن را باز مىدارد آگاه باش روزى كه [عذاب] به آنان برسد از ايشان بازگشتنى نيست و آنچه را كه مسخره مىكردند آنان را فرو خواهد گرفت {8} وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ {9} و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از وى سلب كنيم قطعا نوميد و ناسپاس خواهد بود {9} وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ {10} و اگر پس از محنت و ضررى كه به او رسيده نعمتى به او بچشانيم حتما خواهد گفت گرفتاريها از من دور شد بىگمان او سرمست متکبر و فخرفروش است {10} إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَـئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ {11} مگر كسانى كه شكيبايى ورزيده و كارهاى شايسته كردهاند [كه] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود {11}
عصاره فراز آیات 5-11:روگردانان از پیام وحی و منکران معاد که انرا سحر میخوانند و وعده عذاب خدا را باستهزا میگیرند، تحت نظر و کنترل خداوند خالق قادر رازق هستند. موعد عذاب که برسد، فرار و بازگشتی ندارند. تاخیر عذاب هم انها را جری می کند. سلب رحمتهای عطاشده و عطای نعمت پس از سختی ها توسط خدا هم ، انها را متنبه نمیکند.
نکات: -در ایه 10 لغت فرح بکار رفته است. همانطور که در سوره قصص بیان شد، در قران کریم فرح هم در شادی مذموم بکار رفته و هم در شادی ممدوح. لذا مقصود واقعی انرا باید درسیاق آیات جستجو کرد. در اینجا با توجه به صفت فخور در کنار فرح و نیز مفهوم آیه، مقصود از فرح شادی مذموم یعنی شادی همراه با تکبر و تفاخر و سرمستی است.
مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ {24} مثل اين دو گروه (مومنان و خاسران) چون نابينا و كر [در مقايسه] با بينا و شنواست آيا در مثل يكسانند پس آيا پند نمىگيريد {24}
فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ {12} پس شاید که تو (بخاطر شدت مخالفت آنها) برخى از آنچه را كه به سويت وحى مىشود ترك گويى و سينهات بدان تنگ گردد كه مىگويند چرا گنجى بر او فرو فرستاده نشده يا فرشتهاى با او نيامده است (نه. اینگونه مباد زیرا) تو فقط ( فرستاده و) هشداردهندهاى و خدا بر هر چيزى نگهبان است (همه امور به او واگذار شده است){12} أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {13} يا مىگويند اين [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مىگوييد ده سوره برساخته شده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مىتوانيد فرا خوانيد {13} فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ {14} پس اگر (آنها که فرا خواندید) شما را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست و اينكه معبودى جز او نيست پس آيا شما گردن مىنهيد (حقیقت را میپذیرید؟){14} مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ {15} كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند [جزاى] كارهايشان را در آنجا (دنیا) به طور كامل به آنان مىدهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد {15} أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ {16} اينان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش برايشان نخواهد بود و آنچه در آنجا (دنیا) كردهاند به هدر رفته و آنچه انجام مىدادهاند باطل گرديده است {16} أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ {17} آيا پس كسى که حجتى روشن از جانب پروردگارش دارد (پیامبر اسلام) و شاهدى از جانب پروردگارش (قران) درپی او می آید و پيش از ان [نيز] كتاب موسى که راهبر و مايه رحمت بوده است (موید اوست) آنان (همین مخالفان دنیاطلب) به او ایمان می آورند؟ و هر كس از گروههاى [مخالف] به او كفر ورزد آتش وعدهگاه اوست پس در این امر ترديد مكن كه آن حق است [و] از جانب پروردگارت [آمده است] ولى بيشتر مردم باور نمىكنند {17} وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُوْلَـئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَـؤُلاء الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ {18} و چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بندد. (معاد، قران و رسول الهی را انکار کنند) آنان بر پروردگارشان عرضه مىشوند و گواهان خواهند گفت اينان بودند كه بر پروردگارشان دروغ بستند هان لعنت خدا بر ستمگران باد {18} الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ {19} همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مىدارند و آن را كج مىشمارند و خود آخرت را باور ندارند {19} أُولَـئِكَ لَمْ يَكُونُواْ مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُواْ يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُواْ يُبْصِرُونَ {20} آنان در زمين درماندهكنندگان [خدا] نيستند (نمی تواننند جلو تحقق مشیت و وعده خدا را بگیرند) و در برابر خدا یاورانی براى آنان نيست عذاب براى آنان دو چندان مىشود آنان دیگر نمی توانستند [حق را] بشنوند و ببینند{20} أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ {21} اينانند كه به خويشتن زيان زده و آنچه را به دروغ برساخته بودند از دست دادهاند {21} لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الأَخْسَرُونَ {22} شك نيست كه آنان در آخرت زيانكارترند {22} إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ {23} بىگمان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و [با فروتنى] به سوى پروردگارشان آرام يافتند آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود {23} مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ
عصاره فراز آیات 12-24: ای پیامبر قطعا تو انذاردهنده از جانب خدایی. اینها که با بهانه های مختلف تو و قران که به علم خدا نازل شده، را انکار میکنند،و جلو راه ابلاغ پیام خدا را می گیرند، دنیا طلب بوده، نمیتوانند در برابر اراده خدا کاری کنند. ناراحت مباش زیرا که در دنیا ناکام و خسارت زده و در اخرت هم بهره ای جز اتش ندارند. اما اهل ایمان و عمل صالح در بهشت خواهند بود.
نکات: 1-باورها و رفتارهای مخالفان پیامبر که در این دو فراز بیان شده عبارتند از: -خود را خم میکنند و لباس را بر سرشان می کشند که پیام وحی را نشنوند (نشانه عناد و لجاجت در مخالفت) -حشر و بعث بعد از مرگ را سحر میخوانند و منکر معادند -عذاب الهی را انکار و استهزا میکنند -به پیامبر میگویند چرا همراه او فرشته ای نیامده یا چرا گنج و مال و اموال ندارد -میگویند پیامبر قران را به خدا بدروغ نسبت داده است -به خدا دروغ می بندند (که رسولی نفرستاده یا قرانی نازل نکرده) -دیگران را هم از شنیدن وحی و قرآن بازمیدارند.
2-آیات 19-22 به عجز مخالفان پیامبر در بازداشتن مردم از راه خدا و خسران انها در دنیا و اخرت اشاره کرده که مشابه مفهوم سوره مسد است. 3-احزاب ، قبلا در سوره صاد در معنای گروهها و ائتلافهای ضد رسولان که همواره در طول تاریخ بوده و هستند استفاده شده بود. 4-بیشترین تکرار بینه در قران، در سوره هود است 5 بار پیش از این تنها در سوره طه یکبار بینه استفاده شده بود. 5-تکرار زیاد افعال و اسامی مشتق از افترا، افتری، یفتری، مفترون، مفتریات. عبارت من اظلم ممن افتری علی الله کذبا در سوره های کهف، هود،انعام(3بار)، یونس،عنکبوت و صف تکرار شده است. 6-اولین کاربرد صد عن سبیل الله برای مشرکان مکه. پیش از این به صد عن سبیل توسط شیطان برای ملکه سبا و قومش اشاره شده بود. 7-در سوره حجر هم مشابه ایه 12 خطاب به پیامبر بیان شد که نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون صدرک راجع به پیامبر در 4 سوره بکار رفته است: حجر،هود،اعراف، انشراح 8- تحدی به آوردن 10 سوره مثل قران در ایه 13. قبلا در سوره های طور و اسراء هم مخالفان به آوردن کلامی مثل قرآن دعوت شده بودند. اما در سوره هود عدد 10 سوره مشخص شده و بعدا در سوره یونس، به یک سوره تحدی شده است. 9-مفهوم ایات 15 و 16 در سوره های دیگر قران هم تاکید شده است از جمله ایات 18و 19 سوره اسراء :من کان یرید العاجله .. و شوری 20 من کان یرید حرث الدنیا..
10- ایه 17 سوره هود یکی از ایات پراختلاف در ترجمه و تفسیر است.ایا "من کان علی بینه" به پیامبر اشاره دارد یا مومنان؟ در "یتلوه شاهد منه" ،یتلو به چه معناست؟ مرجع ضمایر ه چیست؟و نهایتا این شاهد کی یا چیست؟مرجع ضمیر در "اولئک یومنون به" چیست؟ ایه ضمایر زیادی دارد و میشود ترکیبات مختلفی را براش تصور نمود. اختلاف اصلی ترجمه های ايه را میشه در دو محور جای داد:اینکه من کان علی بینه را بر پیامبر منطبق کرد یا بر اهل ایمان. کلیت آیات فراز در خصوص بهانه های مخالفان و تثبیت پیامبر است .با توجه به تقابل يومنون و یکفر، در آیه ، و نیز من کان يريد الدنيا در آيات قبل، احتمال اینکه بینه داشتن به مومنان برگردد، تقویت میشود. اما با توجه به دلایل زير، دلالت آن بر پیامبر ارجح است: _اهل ایمان که بر حجتی از رب هستند، ضرورتی به اتيان شاهد ندارند. نه برمبنای عقل و نه طبق سایر آیات قرآن. همین که در انتخاب خود حجت دارند، بین آنها و خدا کافیست .اما این پیامبر و مدعی رسالت است که باید شاهد بیاورد. _ در ادامه سوره از قول سه پیامبر، همین جمله ان کنت علی بینه من ربي در تایید رسالت خودشان بیان شده، که با توجه به مشابهت های آنها با مردم عصر پیامبر ، در آیه مورد بحث هم می تواند بر صحت ادعای پیامبر دلالت داشته باشد مخصوصا که در آیات قبل با جملات چرا فرشته همراهش نیست یا گنج ندارد، رسالت ایشان توسط مشرکان مورد تردید قرار گرفته است.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ {25} و به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم [گفت] من براى شما هشداردهندهاى آشكارم {25} أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ {26} كه جز خدا را نپرستيد زيرا من از عذاب روزى سهمگين بر شما بيمناكم {26} فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ {27} پس سران قومش كه كافر بودند گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمىبينيم ( نشانه ای از اتصال به غیب نداری که به حرفت گوش کنیم)و جز [جماعتى از] فرومايگان (و فقیران ) ما ،آن هم نسنجيده ، نمىبينيم كسى تو را پيروى كرده باشد و شما را بر ما امتيازى نيست بلكه شما را دروغگو مىدانيم {27} قَالَ يَاقَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ وَآتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَاوَأَنتُمْ لَهَاكَارِهُونَ{28} گفت اى قوم من به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجت (و نشانه ای) روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتى(علم و بهره مندی از وحی) بخشيده باشد كه (بخاطر لجاجت و اعراض شما) بر شما پوشيده است (و باین سبب،مرا بشری مثل خود و غیر مرسل میدانید) آيا ما [بايد] شما را در حالى كه بدان اكراه داريد به آن وادار كنيم {28} وَيَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ وَمَآ أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَلَـكِنِّيَ أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ {29} و اى قوم من بر اين [رسالت] مالى از شما درخواست نمىكنم مزد من جز بر عهده خدا نيست و كسانى كه ايمان آوردهاند (یعنی همان فرومایگان از نظر شما) را طرد نمىكنم قطعا آنان پروردگارشان را ديدار خواهند كرد ولى شما را قومى مىبينم كه نادانى مىكنيد {29} وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ {30} و اى قوم من اگر آنان را برانم چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد آيا عبرت نمىگيريد {30} وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ {31} و (اگر شما نشانه های رسالت و فضل، را گنج و فرشته و علم غیب و همراهان ثروتمند میدانید) من به شما نمىگويم كه گنجينههاى خدا پيش من است و (میگویم که) غيب نمىدانم و نمىگويم كه من فرشتهام و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مىنگرد نمىگويم خدا هرگز خيرشان نمىدهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است [اگر جز اين بگويم] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود {31} قَالُواْ يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ {32} گفتند اى نوح واقعا با ما جدال كردى و بسيار [هم] جدال كردى پس اگر از راستگويانى آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده مىدهى براى ما بياور {32} قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللّهُ إِن شَاء وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ {33} گفت تنها خداست كه اگر بخواهد آن (عذاب) را براى شما مىآورد و شما عاجز كننده [او] نخواهيد بود {33} وَلاَ يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ {34} و اگر بخواهم شما را اندرز دهم در صورتى كه خدا بخواهد شما را بيراه گذارد اندرز من شما را سودى نمىبخشد او پروردگار شماست و به سوى او باز گردانيده مىشويد {34} أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَاْ بَرِيءٌ مِّمَّا تُجْرَمُونَ {35} يا مىگويند آن (وعده عذاب) را بربافته است بگو اگر آن را به دروغ سر هم كردهام پس گناهش بر عهده خود من است (اما اگر راست باشد، شما چه میکنید) و[لى] من از جرم هایی که شما میکنید بیزار و بركنارم (و با شما عذاب نخواهم شد)(این ایه هم میتواند خطاب به پیامبر اسلام باشد و هم از جملات وحی شده به نوح باشد که در ایه بعد، اشاره شده) {35}
وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ {36} و به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه [تاكنون] ايمان آوردهاند هرگز [كسى] ايمان نخواهد آورد پس از آنچه مىكردند غمگين مباش {36} وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ {37} و زير نظر ما و [به] وحى ما كشتى را بساز و در باره كسانى كه ستم كردهاند با من سخن مگوى چرا كه آنان غرق شدنىاند {37} وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ {38} و [نوح] كشتى را مىساخت و هر بار كه اشرافى از قومش بر او مىگذشتند او را مسخره مىكردند مىگفت اگر ما را مسخره مىكنيد ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره مىكنيد مسخره خواهيم كرد {38} فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ {39} پس به زودى خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواركننده درمىرسد و بر او عذابى پايدار فرود مىآيد {39} حَتَّى إِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ {40} تا آنگاه كه فرمان ما دررسيد و تنور فوران كرد فرموديم در آن [كشتى] از هر حيوانى يك جفت و بستگانت- مگر كسى كه قبلا در باره او سخن رفته است (زنت)-و كسانى كه ايمان آوردهاند حمل كن و با او جز [عده] اندكى ايمان نياورده بودند {40} وَقَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ {41} و [نوح] گفت در آن سوار شويد به نام خداست روانشدنش و لنگرانداختنش بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است {41} وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ {42} و آن [كشتى] ايشان را در ميان موجى كوهآسا مىبرد و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ درداد اى پسرك من با ما سوار شو و با كافران مباش {42} قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ {43} گفت به زودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگاه مىدارد گفت امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارندهاى نيست مگر كسى كه [خدا بر او] رحم كند و موج ميان آن دو حايل شد و [پسر] از غرقشدگان گرديد {43} وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ {44} و گفته شد اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى كن و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار {44} وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ {45} و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت پروردگارا پسرم از بستگان من است و قطعا وعده تو راست است ( که بستگان من،نجات می یابند) و تو بهترين داورانى {45} قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ {46} فرمود اى نوح او در حقيقت از كسان تو نيست او [داراى] كردارى ناشايسته است پس چيزى را كه بدان علم ندارى (علم نداری که او ایمان دارد یا نه) از من مخواه من به تو اندرز مىدهم كه مبادا از نادانان باشى {46} قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ {47} گفت پروردگارا من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم {47} قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ {48} گفته شد اى نوح با درودى از ما و بركتهايى بر تو و بر گروههايى كه با تواند فرود آى و (از میان همراهان تو )گروههايى را به زودى برخوردارشان مىكنيم سپس از جانب ما عذابى دردناك به آنان مىرسد {48} تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَـذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ {49} اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم پيش از اين نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو پس شكيبا باش كه فرجام [نيك] از آن تقواپيشگان است {49}
عصاره فراز آیات 25-49: نوح هم که قومش را به توحید دعوت کرد و از عذاب الهی انذار کرد، مورد تمسخر و تکذیب و ازار قرار گرفت. تعداد کمی همراه او ایمان اوردند. اما سرانجام با تحقق وعده الهی، کافران حتی پسرنوح غرق شدند و مومنان همراه نوح نجات یافتند.این هم از اخبار غیب است که بتو وحی شده است.
نکات: -بیشترین تکرار فعل سخر (مسخره کرد) در سوره هود (4بار) و همگی هم در ایه 38 -بیشترین تکرار معجزین 2بار درسوره هود خطاب به مخالفان رسولان الهی که شما ناتوان کننده خدا نیستید. -کلمه اهل 6بار تکرار شده در سوره که سه بار در ماجرای نوح، یک بار در ماجرای لوط ،یکبار در ماجرای ابراهیم اهل البیت و یکبار هم در ایه 116 اهل القری بکار رفته است.چهار مورد نخست ان در معنای بستگان ایمانی رسولان بکار رفته است نه بستگان نسبی زیرا در ایه 46 خداوند به نوح فرمود پسرت از اهل تو نیست (علیرغم انکه اهل خانواده نوح است) هم چنین در ایه 40 هم بعد از" اهلک" با اضافه کردن قید "و من آمن" توضیح داد که اهل ایمان ،جزو نجات یافتگان هستند.
اما سئوال: چرا حضرت نوح،پسرش را از اهل خود میدانست و انتظار نجات او را داشت؟ پاسخی که بیان شده این است که ایشان از کفر درونی پسرش اطلاع نداشته و فکر میکرده او اهل ایمان است.
-مشابهت های مشرکان قوم نوح و مشرکان مکه: بهانه های مخالفت با رسول: بشری مثل ما هستی، گنج و ثروت نداری، فرشته همراهت نیست، از غیب خبرنداری، لذا رسالتت زیر سئوال است.و اطرافیانت افراد فقیر و فرومایه هستند نه از اشراف و طبقه بالا. هیچ برتری بر ما ندارید،ادعای رسالت بهانه ای برای سروری و سیادت برماست،عذابی که وعده میدهی را بیاور اگر راست میگویی، و چون نمیاید پس دروغگو و مفتری هستی پاسخهای نوح:من فقط هشداردهنده و رسول از جانب خداهستم، مورد رحمت خدا قرار گرفتم و بیناتی به من داده اما شما نمی خواهید بپذیرید، غیب نمی دانم، موعد عذاب در دست خداست و شما نمیتوانید او را مغلوب نمایید، مال ومزد و سیادتی نمیخواهم برای این کار، ملاکهای شما در برتری افراد را قبول ندارم و افراد باایمان و فقیر را از نزد خود طرد نمی کنم. من انچه لازم بود گفتم اگر نپذیرید، شما خسران میکنید. عذاب هم اگر بیاید شما هلاک میشوید نه من. الان شما ما را مسخره میکنید اما عذاب که امد ما شما را مسخره میکنیم. و خواهید دانست که کی افترا میزد؟
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ {50} و به سوى [قوم] عاد برادرشان هود را [فرستاديم هود] گفت اى قوم من خدا را بپرستيد جز او هيچ معبودى براى شما نيست شما فقط دروغ پردازيد (معبودهایی برای خود برمیسازید) {50} يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلاَ تَعْقِلُونَ {51} اى قوم من براى اين [رسالت] پاداشى از شما درخواست نمىكنم پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده است نيست پس آيا نمىانديشيد {51} وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ {52} و اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد و تبهكارانه روى بر مگردانيد {52} قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ {53} گفتند اى هود براى ما دليل روشنى نياوردى و ما بخاطر سخن تو دست از خدايان خود برنمىداريم و تو را باور نداريم {53} إِن نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوَءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهِ وَاشْهَدُواْ أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ {54} [چيزى] جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند گفت من خدا را گواه مىگيرم و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وى مىگيريد بيزارم {54} مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِ {55} پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت مدهيد {55} إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {56} در حقيقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توكل كردم هيچ جنبندهاى نيست مگر اينكه او مهار هستىاش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است (لذا شما نمیتوانید علیه من نیرنگ کنید){56} فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبِّي عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ {57} پس اگر روى بگردانيد به يقين آنچه را كه به منظور آن به سوى شما فرستاده شده بودم به شما رسانيدم و پروردگارم قومى جز شما را جانشين [شما] خواهد كرد و به او هيچ زيانى نمىرسانيد در حقيقت پروردگارم بر هر چيزى نگاهبان است {57} وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُودًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ {58} و چون فرمان ما دررسيد هود و كسانى را كه با او گرويده بودند به رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذابى سخت رهانيديم {58} وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ {59} و اين [قوم] عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و فرستادگانش را نافرمانى نمودند و از فرمان هر زورگوى مسلط و مخالف (با پیام وحی) پیروی کردند {59} وَأُتْبِعُواْ فِي هَـذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَادًا كَفَرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدًا لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ {60} و [سرانجام] در اين دنيا و روز قيامت لعنت بدرقه [راه] آنان گرديد آگاه باشيد كه عاديان به پروردگارشان كفر ورزيدند آگاه باشيد كه دوری از رحمت خدا نصیب عاد ،قوم هود، شد{60}
عصاره فراز آیات 50-60: هود هم قومش را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرد، اما مردم با اطاعت از معاندین مسلط او را لجوجانه تکذیب کردند. سرانجام با تحقق وعده الهی، اقدامات مخالفان ناکام ماند و با عذاب هلاک شدند و مومنان همراه هود نجات یافتند.
نکات: -تکرار 6 باره افعال مشتق از تبع در سوره -تکرار وَأُتْبِعُواْ فِي هَـذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ در آیات 60 و99 .در این دو فراز به پیروی مردم از سران منحرف و جبار اشاره شده بود و سرانجام انها را نیز با این عبارت بیان کرد که لعنت خدا در دنیا و قیامت،انها را پیروی و دنبال کرد. -با توجه به تکرار زیاد افعال تبعیت و نیز اهل به معنای پیروان در این سوره، و بیان تقابل گفتار و رفتار پیروان رسولان با اکثریت تابع مخالفان رسولان و نهایتا سرانجام هلاکت یا نجاتشان(که نجینا...و الدین امنوا معه) یکی از محورهای سوره تنبه دادن انسانها به این نکته است که از چه کسانی تبعیت می کنند. -در ایات 50،61 و84 هود، صالح و شعیب به ترتیب بعنوان برادر قوم عاد، ثمود و مدین خطاب شده اند که بر مبعوث شدن انها از همان شهر و قوم دلالت دارد.
- لغت بُعْدًا تنها در دو سوره قران هود(4 بار در مورد ظالمین، قوم عاد قوم ثمود و قوم مدین) و مومنون (2بار) بکار رفته است که به معنای لعنت و دوری از رحمت خداست.سه بار هم کلمه لعنت در سوره استفاده شده که بیشترین تعداد در سور مکی است
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُّجِيبٌ {61} و به سوى [قوم] ثمود برادرشان صالح را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را بپرستيد براى شما هيچ معبودى جز او نيست او شما را از زمين پديد آورد و شما را به آبادانی در آن گمارد پس از او آمرزش بخواهيد آنگاه به درگاه او توبه كنيد كه پروردگارم نزديك [و] اجابتكننده است {61} قَالُواْ يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَـذَا أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ {62} گفتند اى صالح به راستى تو پيش از اين درميان ما مايه اميد بودى آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند باز مىدارى و بىگمان ما به آنچه تو ما را بدان مىخوانى مشکوکیم {62} قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةً مِّن رَّبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ {63} گفت اى قوم من چه بينيد اگر [در اين دعوا] بر حجتى روشن از پروردگار خود باشم و از جانب خود رحمتى به من داده باشد (یعنی از جانب او مبعوث و مامور شده باشم) پس اگر او را نافرمانى كنم چه كسى در برابر خدا مرا يارى مىكند ؟ پس در نتيجه شما جز بر زيان من نمىافزاييد {63} وَيَا قَوْمِ هَـذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ {64} و اى قوم من اين ماده شتر (از جانب) خداست كه براى شما نشانه ای عظیم است پس بگذاريد او در زمين خدا بخورد و آسيبش مرسانيد كه شما را عذابى زودرس فرو مىگيرد {64} فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ {65} پس آن [شتر] را پى كردند (کشتند) پس [صالح] گفتسه روز در خانههايتان برخوردار شويد (تا عذاب برسد) اين وعدهاى بىدروغ است {65} فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ {66} پس چون فرمان ما در رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتخود رهانيديم و از رسوايى آن روز [نجات داديم] به يقين پروردگار تو همان نيرومند شكست ناپذير است {66} وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ {67} و كسانى را كه ستم ورزيده بودند آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانههايشان از پا درآمدند {67} كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدًا لِّثَمُودَ {68} گويا هرگز در آن [خانهها] نبودهاند آگاه باشيد كه ثموديان به پروردگارشان كفر ورزيدند آگاه باشيد كه دوری از رحمت خدا نصیب ثمود شد{68}
عصاره فراز آیات 61-68: صالح هم که قومش را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرد، مورد تکذیب قرار گرفت. قومش شتری که به عنوان نشانه خدا برایشان ظاهر شده بود، علیرغم هشدار صالح، کشتند و با تحقق عذاب موعود هلاک شدند و مومنان همراه صالح نجات یافتند.
وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُـشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ {69} و به راستى فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند سلام گفتند پاسخ داد سلام و ديرى نپاييد كه گوسالهاى بريان آورد {69} فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ {70} و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمىشود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم (از جانب خدا){70} وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَقَ يَعْقُوبَ {71} و زن او ايستاده بود خنديد پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم {71} قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَـذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَـذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ {72} [زن ابراهيم] گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعا اين چيز بسيار عجيبى است {72} قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ {73} گفتند آيا از كار خدا تعجب مىكنى رحمت خدا و بركات او شامل شما خاندان [رسالت] بوده و هست بىگمان او ستودهاى بزرگوار است {73} فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ {74} پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسيد در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مىكرد {74} إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ {75} زيرا ابراهيم بردبار و نرمدل (و بسیار دعا کننده) و بازگشتكننده [به سوى خدا] بود {75} يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ {76} اى ابراهيم از اين [چون و چرا] روى برتاب كه فرمان پروردگارت آمده و براى آنان عذابى كه بىبازگشت است خواهد آمد {76} وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَـذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ {77} و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت امروز روزى سخت است {77} وَجَاءهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَـؤُلاء بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ {78} و قوم او باسرعت سويش آمدند در حالیکه همدیگر را هل میدادند و پيش از آن كارهاى زشت مىكردند (باین کار خو گرفته بودند) [لوط] گفت اى قوم من اينان دختران منند آنان براى شما پاكيزهترند پس از خدا بترسيد و مرا در كار مهمانانم رسوا مكنيد آيا در ميان شما آدمى رشید پيدا نمىشود {78}
قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ {79} گفتند تو خوب مىدانى كه ما را به دخترانتحاجتى نيست و تو خوب مىدانى كه ما چه مىخواهيم {79} قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ {80} [لوط] گفت كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيهگاهى استوار پناه مىجستم {80} قَالُواْ يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُواْ إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ {81} گفتند اى لوط ما فرستادگان پروردگار توييم آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت پس پاسى از شب گذشته خانوادهات را حركت ده مگر زنت كه آنچه به ايشان رسد به او [نيز] خواهد رسيد و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد ( یا به آنها متمایل شود) بىگمان وعدهگاه آنان صبح است مگر صبح نزديك نيست {81} فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ {82} پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زير و زبر كرديم و سنگپارههايى از [نوع] سنگ گلهاى لايه لايه بر آن فرو ريختيم {82} مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ {83} [سنگهايى] كه نزد پروردگارت نشانزده بود و [خرابههاى] آن از ستمگران چندان دور نيست {83}
عصاره فراز آیات 69-83: موعد عذاب زشتکاران قوم لوط که رسید حتی پادرمیانی ابراهیم هم که مشمول رحمت خدابود و بشارت فرزند را توسط فرشتگان مامور عذاب قوم، دریافت کرده بود، عذاب شان را به تاخیر نینداخت و همه شهر حتی زن لوط هلاک شده و پیروان لوط نجات یافتند.
-کلمه رشید در قران تنها در سوره هود امده و سه بار تکرار شده است. -برکات 3 بار در قران امده که 2 بار در سوره هود است.
وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّيَ أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ {84} و به سوى [اهل] مدين برادرشان شعيب را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را بپرستيد براى شما جز او معبودى نيست و پيمانه و ترازو را كم مكنيد به راستى شما را در نعمت مىبينم (یا خیرخواه شما هستم) و[لى] از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم {84} وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ {85} و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد و (از عدالت و انصاف ) در زمين به فساد سر برمداريد {85} بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ {86} اگر مؤمن باشيد باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم {86} قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءإِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ{87} گفتند اى شعيب آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما مىپرستيدهاند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم راستى كه تو بردبار فرزانهاى (پس از این کار دست بردار){87} قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ {88} گفت اى قوم من بينديشيد اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم و او از سوى خود روزى نيكويى به من داده باشد [ و رسول باشم، آيا باز هم از رسالت خود دست بردارم] من نمىخواهم در آنچه شما را از آن باز مىدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم] من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم ندارم و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست بر او توكل كردهام و به سوى او بازمىگردم {88} وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكُم بِبَعِيدٍ {89} و اى قوم من زنهار تا مخالفت شما با من شما را بدانجا نكشاند كه [بلايى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما [نيز] برسد و قوم لوط هم از شما چندان دور نيست {89} وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ {90} و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است {90} قَالُواْ يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ {91} گفتند اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مىگويى نمىفهميم و واقعا تو را در ميان خود ضعيف مىبينيم و اگر عشيره تو نبود قطعا سنگسارت مىكرديم و تو بر ما پيروز نيستى {91} قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ {92} گفت اى قوم من آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشتسر خود گرفتهايد [و احترام رسولش را ندارید] در حقيقت پروردگار من به آنچه انجام مىدهيد احاطه دارد {92} وَيَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُواْ إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ {93} و اى قوم من شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد من [نيز] عمل مىكنم پس به زودى خواهيد دانست كه عذاب رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم {93} وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ {94} و چون فرمان ما آمد شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از جانب خويش نجات داديم و كسانى را كه ستم كرده بودند فرياد [مرگبار] فرو گرفت و در خانههايشان از پا درآمدند {94} كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ {95} گويى در آن [خانهها] هرگز اقامت نداشتهاند هان مرگ بر [مردم] مدين همان گونه كه ثمود هلاك شدند {95}
عصاره فراز آیات 84-95:شعیب هم که قومش را به توحید و استغفار و ترک تجاوز به حقوق مالی مردم دعوت کرد، مورد تکذیب و تهدید جانی قرار گرفت. مخالفان در مقابله با او موفق نشده،سرانجام با تحقق عذاب، هلاک و مومنان همراه شعیب نجات یافتند. نکات: -جمله وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ در سوره شعرا هم از زبان شعیب بیان شد. -ایه 85 نشان میدهد که تجاوز به حقوق مالی مردم که کم فروشی یکی از مصادیق بارز ان است، چقدر از نظر قران ناپسند است که از محورهای اصلی رسالت شعیب بوده و میتواند به فساد عمومی در شهر و جامعه (افساد فی الارض) منجر شود. -تکرار 3باره نجینا ... و الذین امنوا معه برحمه منا در سوره در مورد هود صالح شعیب
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ {96} و به راستى موسى را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم {96} إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ {97} به سوى فرعون و سران [قوم] وى ولى [سران] از فرمان فرعون پيروى كردند و فرمان فرعون صواب نبود {97} يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ {98} روز قيامت پيشاپيش قومش مىرود و آنان را به آتش درمىآورد و [دوزخ] چه ورودگاه بدى براى واردان است {98} وَأُتْبِعُواْ فِي هَـذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ {99} و در اين دنيا و روز قيامت به لعنت بدرقه شدند و چه بد عطايى نصيب آنان مىشود {99} عصاره فراز آیات 96-99: فرعون و پیروانش نیز موسی را که با معجزه بسویشان امد انکار کردند(که با عذاب غرق شدند) و در قیامت نیز پشت سر فرعون در اتش خواهند بود.
مجموع داستانهای ذکر شده در سوره تقریبا دارای محور مشترکی هستند که میتوان آنها را در یک سیاق کلی قرار داد: عصاره فراز آیات 25-49: نوح هم که قومش را به توحید دعوت کرد و از عذاب الهی انذار کرد، مورد تمسخر و تکذیب و ازار قرار گرفت. تعداد کمی همراه او ایمان اوردند. اما سرانجام با تحقق وعده الهی، کافران حتی پسرنوح غرق شدند و مومنان همراه نوح نجات یافتند.این هم از اخبار غیب است که بتو وحی شده است. عصاره فراز آیات 50-60: هود هم قومش را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرد، اما مردم با اطاعت از معاندین مسلط، او را لجوجانه تکذیب کردند. سرانجام با تحقق وعده الهی، اقدامات مخالفان ناکام ماند و با عذاب هلاک شدند و مومنان همراه هود نجات یافتند. عصاره فراز آیات 61-68: صالح هم که قومش را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرد ،مورد تکذیب قرار گرفت. قومش شتری که به عنوان نشانه خدا برایشان ظاهر شده بود، علیرغم هشدار صالح، کشتند و با تحقق عذاب موعود هلاک شدند و مومنان همراه صالح نجات یافتند. عصاره فراز آیات 69-83: موعد عذاب زشتکاران قوم لوط که رسید حتی پادرمیانی ابراهیم هم که مشمول رحمت خدابود و بشارت فرزند را توسط فرشتگان مامور عذاب قوم ،دریافت کرده بود، عذاب شان را به تاخیر نینداخت و همه شهر حتی زن لوط هلاک شده و پیروان لوط نجات یافتند. عصاره فراز آیات 84-95:شعیب هم که قومش را به توحید و استغفار و ترک تجاوز به حقوق مالی مردم دعوت کرد، مورد تکذیب و تهدید جانی قرار گرفت. مخالفان در مقابله با او موفق نشده،سرانجام با تحقق عذاب، هلاک و مومنان همراه شعیب نجات یافتند. عصاره فراز آیات 96-99: فرعون و پیروانش نیز موسی را که با معجزه بسویشان امد انکار کردند(که با عذاب غرق شدند) و در قیامت نیز پشت سر فرعون در اتش خواهند بود.
عصاره سیاق ایات 25-99:رسولان قبل هم قومشان را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرده، از فساد و زشتکاری برحذر داشته و از عذاب الهی انذار کردند اما مورد تمسخر و تهدید و تکذیب آگاهانه قرار گرفتند. سرانجام با تحقق وعده الهی، اقدامات مخالفین بی نتیجه ماند و سران کفر به همراه پیروانشان (حتی از وابستگان انبیا) هلاک شدند و مومنانِ همراه رسولان نجات یافتند
ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَآئِمٌ وَحَصِيدٌ {100} اين از خبرهاى آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت مىكنيم بعضى از آنها [هنوز] بر سر پا هستند و [بعضى] بر باد رفتهاند {100} وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَـكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ مِن شَيْءٍ لِّمَّا جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ {101} و ما به آنان ستم نكرديم ولى آنان به خودشان ستم كردند پس چون فرمان پروردگارت آمد خدايانى كه به جاى خدا[ى حقيقى] مىخواندند هيچ به كارشان نيامد و جز بر خسران و هلاكت آنان نيفزود {101} وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ {102} و اين گونه بود [به قهر] گرفتن پروردگارت وقتى شهرها را در حالى كه ستمگر بودند [به قهر] مىگرفت آرى [به قهر] گرفتن او دردناك و سخت است {102} إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذَلِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ {103} قطعا در اين [يادآوريها] براى كسى كه از عذاب آخرت مىترسد عبرتى است آن [روز] روزى است كه مردم را براى آن گرد مىآورند و آن [روز] روزى است كه [جملگى در آن] حاضر مىشوند {103} وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَّعْدُودٍ {104} و ما آن را جز تا زمان معينى به تاخير نمىافكنيم {104} يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ {105} روزى [است] كه چون فرا رسد هيچ كس جز به اذن وى سخن نگويد آنگاه بعضى از آنان (مردم) تيره بختند و [برخى] نيكبخت {105} فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ {106} و اما كسانى كه تيره بختشدهاند در آتش فرياد و نالهاى دارند {106} خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ {107} تا آسمانها و زمين برجاست در آن ماندگار خواهند بود مگر آنچه پروردگارت بخواهد زيرا پروردگار تو همان كند كه خواهد {107} وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ عَطَاء غَيْرَ مَجْذُوذٍ {108} و اما كسانى كه نيكبخت شدهاند تا آسمانها و زمين برجاست در بهشت جاودانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد [كه اين] بخششى است كه بريدنى نيست {108}
عصاره فراز آیات 100-108:در این اخبار هلاکت اقوام قبل که به خودشان ظلم کردند و معبودهایشان نیز نتوانستند انها را از عذاب نجات دهند بلکه بر خسارتشان افزودند، نشانه ای است برای باورمندان و خایفین از عذاب اخرت. در انجا اهل شقاوت در اتش و اهل سعادت در بهشت خواهند بود.
نکات: -تتبیب فقط در سوره هود، تبت و تب که هم ریشه اند نیز در سوره مسد(سوره قبلی) بود. تباب هم در سوره غافر بلحاظ مفهومی نیز ایه 101 که به خسارت ظالمان و مشرکان و ناکارآمدی معبودان انها در برابر امر خدا اشاره دارد، تا حدودی مشابه مفهوم سوره مسد است. آیات 19-22 به عجز مخالفان پیامبر در بازداشتن مردم از راه خدا و خسران انها در دنیا و اخرت اشاره کرده بود. هم چنین در سوره از زبان هود و شعیب هم خطاب به مخالفان بیان شد که هرچه میتوانید انجام دهید و بزودی خواهید دانست که چه کسی مغلوب خواهد شد. این داستنها بیانگر بی نتیجه و ناکام ماندن اقدامات مخالفین در مبارزه با پیام وحی است.
-آیه 101و102 نشان میدهد که همه اقوام هلاک شده قبلی توسط عذاب الهی ، اولا از منظر قران ظالم به نفس خود بودند و ثانیا این ظلم و فساد و عناد بحدی فراگیر و زیاد بوده که ان قریه و شهر و سرزمین، صفت ظالم پیدا کرده است. هی ظالمه
فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَـؤُلاء مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ {109} پس در باره آنچه آنان [=مشركان] مىپرستند در ترديد مباش آنان جز همان گونه كه قبلا پدرانشان مىپرستيدند نمىپرستند (یعنی راه پدران و امتهای قبل را ادامه می دهند)و ما بهره ايشان را تمام و ناكاسته خواهيم داد (پس اینهاهم شقی و در اتش خواهند بود){109} وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ {110} و همانا ما به موسى(هم) كتاب [و آیین] داديم پس در آن اختلاف شد (همانطور که اینها اختلاف کردند) و اگر از جانب پروردگارت حکمی پيشى نگرفته بود (که به ستمگران مهلت داده شود) قطعا در مورد آنها (مشرکان) حکم رانده شده بود. (عذاب میشدند) و البته آنان در باره آن مشکوکند {110} وَإِنَّ كُـلاًّ لَّمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ {111} و قطعا پروردگارت [نتيجه] اعمال هر يك را به تمام [و كمال] به آنان خواهد داد چرا كه او به آنچه انجام مىدهند آگاه است {111} فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ {112} پس همان گونه كه دستور يافتهاى ايستادگى كن (انجام بده ماموریتت را) و هر كه با تو توبه كرده (ایمان اورده) [نيز چنين كند] و طغيان مكنيد ( از حد مگذرانید)كه او به آنچه انجام مىدهيد بيناست {112} وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ {113} و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد (تکیه نکنید) كه آتش [دوزخ] به شما مىرسد و در برابر خدا براى شما یاورانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد {113} وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّـيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ {114} و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستين ساعات شب نماز را برپا دار زيرا خوبيها بديها را از ميان مىبرد اين براى پندگيرندگان پندى است {114} وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ {115} و شكيبا باش كه خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىگرداند {115} فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ {116} پس چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكى از كسانى كه از ميان آنان نجاتشان داديم و كسانى كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتى كه در آن غرق بودند رفتند و آنان بزهكار بودند {116} وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ {117} و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند (بازدارنده از فساد ند) به ستم هلاك كند {117} وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ {118} و اگر پروردگار تو مىخواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مىداد در حالى كه پيوسته در اختلافند {118} إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ {119} مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و براى همين آنان را آفريده است و وعده پروردگارت [چنين] تحقق پذيرفته است [كه] البته جهنم را از جن و انس يكسره پر خواهم كرد {119}
عصاره فراز آیات 109-119: ای پیامبر وعده عذاب اینها محقق خواهد شد و سزای اعمال خود را می بینند. پس با استقامت ماموریت خود را انجام ده و به مخالفان و ستمگران میل نکنید انها دنیا طلب و دنبال خوشگذرانی بوده و در برابر خدا نمیتوانند شما را یاری کنند در عوض، نماز بخوانید و صبر کنید. از ایمان نیاوردن همه نیز ناراحت نباش چرا که اگر خدا میخواست همه ایمان میاوردند.
نکات: -در ایه 112 عبارت فاستقم کما امرت خطاب به پیامبر صادر شده است. استقم به معنای طلب اقامه کردن و انجام دادن کاری میباشد. اینکه محتوای امرت چه چیزی است هم میتواند مجموعه دستوراتی باشد که تا کنون به پیامبر داده شده و یا همان امر اساسی در سوره نمل باشد که انما امرت ان اعبد رب هذه البلده ... و امرت ان اکون من المسلمین (تنها فعل امرت در سوره های قبل از هود، همین ایه سوره نمل است) - در سوره اسرا اولين دستور اقم الصلاه خطاب به پیامبر بیان شد. أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ در سوره هاي قبل تر، اوقاتي براي تسبيح خدا اعلام شده بود از جمله در سوره طه كه به سه زمان (قبل از طلوع خورشید،قبل از غروب خورشید و شب) اشاره شده بود:فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاء اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى {130}پس بر آنچه مىگويند شكيبا باش و پيش از بر آمدن آفتاب و قبل از فرو شدن آن با ستايش پروردگارت [او را] تسبيح گوى و برخى از ساعات شب و حوالى روز را به نيايش پرداز باشد كه خشنود گردى {130} در ایه 114 سوره هود که دومین خطاب اقم الصلاه به پیامبر میباشد، وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ به نماز صبح، عصر و مغرب امر شده است. یعنی سه وقت از محدوده زمانی کلی تعیین شده در سوره اسراء (از ظهر تا انتهای شب بعلاوه نماز فجر) مشخص شده است. اوقات مشخص شده در سوره هود، با اوقات سه گانه سوره طه مشابه است. -در ایه 85 از زبان شعیب به قومش بیان شد که مفسد فی الارض نباشید . در ایه 116 نیز انتظار خداوند از اولوا بقیه برای نهی از فساد فی الارض مطرح شده است.
- در آیات 113 و116 منظور از الذین ظلموا چیست؟ در داخل سوره به چند گروه نسبت ظلم داده شده است: ایه 37 الذین ظلموا به کافران قوم نوح که غرق شدند دلالت دارد. در ایه 67 الذین ظلموا به عذاب شدگان قوم ثمود، ایه 94 به هلاک شدگان قوم شعیب، و در ایه 101 کلیه هلاک شدگان اقوام قبل را با ظلموا انفسهم نام برده است. همچنین در ایه 18 افترازنندگان به خدا را ظالم نامیده است. در آیه 113 با توجه به سیاق آیات و نیز توضیح فوق، مراد از الذین ظلموا همان مخالفین پیامبر و کافران است. در ایه 116 هم، الذین ظلموا در مقابل ناهیان از فساد که نجات یافته اند، بکار رفته و بیان شده که اینها بدنبال خوشگذرانی و رفاه و دنیا طلبی خود بوده و در فساد غرق شده اند یا حاضر به نهی فاسدان نشدند.
-مجموع قراینی که در سوره بکار رفته از جمله تکرار کلمه اهل و فعل تبع ؛تقابل سرنوشت نجات یافتگان همراه رسولان و پیروان جباران و کافران، خطاب لاترکنوا (متمایل نشدن به مشرکان) به مسلمانان، جمله و لایلتفت منکم احد (به اهالی شهر میل نکنید و توجه نکنید) در ماجرای حرکت شبانه پیروان لوط، نکوهش عدم نهی از فساد توسط امتهای قبل و استفاده از لفظ مصلحون در ایه 117، میتواند این برداشت را ایجاد کند که خداوند در مقطع زمانی نزول سوره از همان پیروان قلیل پیامبر انتظار دارد که آنها هم در نهی از فساد و شرک و دعوت به مفاهیم اعلام شده توسط پیامبر، با ایشان همراهی کنند و از قوم وقبیله مشرک خود،سلب اعتمادو تمایل کنند. - بررسی سوره های سالهای اول نزول نشان داد که در همه سوره هایی که از مجرمین و الذین اجرموا سخن رفته (مدثر، مرسلات،معارج، مطففین،قلم،صافات ،قمر،ذاریات ورحمان) تکذیب معاد و یوم الدین نیز بعنوان یکی از صفات انها مطرح شده است. اما برعکس آن اینگونه نیست. یعنی سوره هایی هستند که اشاره به تکذیب دارند اما عنوان مجرم استفاده نشده است.لذا میتوان نتیجه گرفت یکی از شاخصه های رفتاری مجرمین ،تکذیب است. در سوره قمر ، مجرمین هم مکذب قیامت بودند و هم بجای رسول،از هوا و هوس خود تبعیت میکردند. در سوره صافات، هم نفی توحید از مشخصه های مجرمین بیان شد.
وَكُـلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءكَ فِي هَـذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ {120} و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مىكنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مىگردانيم و در اين (داستانها یا این سوره) حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذكرى است {120} وَقُل لِّلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ {121} و به كسانى كه ايمان نمىآورند بگو بر حسب امكانات خود عمل كنيد كه ما [هم] عمل خواهيم كرد {121} وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ {122} و منتظر باشيد كه ما [نيز] منتظر خواهيم بود {122} وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ {123} و نهان آسمانها و زمين (از جمله سرانجام مومنان و کافران) از آن خداست و تمام كارها به او بازگردانده مىشود پس او را پرستش كن و بر او توكل نماى و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست {123}
عصاره فراز آیات 120-123: اخبار رسولان قبلی بحق و مایه تثبیت قلب تو و تذکری برای مومنان است. بخدا توکل کن. به آنان که ایمان نمی اورند هم بگو هرچه میتوانید انجام دهید که بازگشت همه امور بسوی خداست. و ازاعمال انها غافل نیست. پس تو نیز او را عبادت کن و بر او توکل کن. نکات: -جمله اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ از زبان شعیب هم در ایه 93 بیان شد. این جمله در سوره های انعام و زمر هم از قول پیامبر خطاب به مشرکان بیان شده است.
مرور عصاره فرازها: عصاره فراز آیات 1-4: پیام کتاب خدا انحصار عبادت به الله و بازگشت نهایی شما بسوی اوست. پیامبر هم از جانب خدا بشارت دهنده به بهرهمندی نیکو در دنیا در صورت استغفار و بازگشت بسوی خدا و انذار دهنده از عذاب بزرگ در صورت روگردانی از کتاب است. عصاره فراز آیات 5-11:روگردانان از پیام وحی و منکران معاد که انرا سحر میخوانند و وعده عذاب خدا را باستهزا میگیرند، تحت نظر و کنترل خداوند خالق قادر رازق هستند. موعد عذاب که برسد، فرار و بازگشتی ندارند. تاخیر عذاب هم انها را جری می کند. سلب رحمتهای عطاشده و عطای نعمت پس از سختی ها توسط خدا هم ، انها را متنبه نمیکند. عصاره فراز آیات 12-24: ای پیامبر تو قطعا انذاردهنده از جانب خدایی. اینها که با بهانه های مختلف تو و قران که به علم خدا نازل شده، را انکار میکنند، و جلوی راه ابلاغ پیام خدا را می گیرند، دنیا طلب بوده، نمیتوانند در برابر اراده خدا کاری کنند. ناراحت مباش زیرا که در دنیا ناکام و خسارت زده و در اخرت هم بهره ای جز اتش ندارند. اما اهل ایمان و عمل صالح در بهشت خواهند بود. عصاره سیاق ایات 25-99:رسولان قبل هم قومشان را به توحید و بازگشت به خدا دعوت کرده، از فساد و زشتکاری برحذر داشته و از عذاب الهی انذار کردند اما مورد تمسخر و تهدید و تکذیب آگاهانه قرار گرفتند. سرانجام با تحقق وعده الهی،اقدامات مخالفین بی نتیجه ماند و سران کفر به همراه پیروانشان (حتی از وابستگان انبیا) هلاک شدند و مومنانِ همراه رسولان نجات یافتند عصاره فراز آیات 100-108:در این اخبار هلاکت اقوام قبل که به خودشان ظلم کردند و معبودهایشان نیز نتوانستند انها را از عذاب نجات دهند بلکه بر خسارتشان افزودند، نشانه ای است برای باورمندان و خایفین از عذاب اخرت. در انجا اهل شقاوت در اتش و اهل سعادت در بهشت خواهند بود. عصاره فراز آیات 109-119: ای پیامبر وعده عذاب اینها محقق خواهد شد و سزای اعمال خود را می بینند. پس با استقامت ماموریت خود را انجام ده و به مخالفان و ستمگران میل نکنید انها دنیا طلب و دنبال خوشگذرانی بوده و در برابر خدا نمیتوانند شما را یاری کنند. در عوض، نماز بخوانید و صبر کنید. از ایمان نیاوردن همه نیز ناراحت نباش چرا که اگر خدا میخواست همه ایمان میاوردند عصاره فراز آیات 120-123: اخبار رسولان قبلی بحق و مایه تثبیت قلب تو و تذکری برای مومنان است. بخدا توکل کن. به آنان که ایمان نمی اورند هم بگو هرچه میتوانید انجام دهید که بازگشت همه امور بسوی خداست. و ازاعمال انها غافل نیست. پس تو نیز او را عبادت کن و بر او توکل کن.
همانطور که ملاحظه میشود آیات 25-108 در جهت تبیین و توضیح بیشتر مفهوم اصلی آیات 5-24 بوده و با ذکر مثال اقوام قبل، درصدد ارایه شواهد گوناگونی از استمرار مقابله با انبیا و ناکام ماندن مخالفین آنها در مقابله با راه خدا و در نهایت وقوع عذاب خداوند و نجات رسولان الهی و پیروانشان است.
درس سوره هود:پیام کتاب خدا و رسولانش، انحصار عبادت به الله، بازگشت نهایی انسانها بسوی خدا و بشارت به توبه کنندگان و انذار منکران از عذاب بزرگ است. اما دنیاطلبان با اقدامات مختلف مثل تکذیب، طرح بهانه ها و اتهامات به رسولان، تمسخر رسولان و پیروانشان و مقابله همه جانبه با اهل ایمان با راه خدا مخالفت کرده اند که همواره ناکام مانده و نهایتا با پیروانشان توسط عذاب الهی هلاک شده در حالیکه رسولان و مومنان نجات یافته اند. پس ای پیامبر با استقامت ماموریت خود را انجام ده و با صبر و نماز و عبادت تنها بر خدا توکل کن.
کلمات کلیدی: - ان اعبدوالله از قول هود، صالح و شعیب بیان شده است. لا تعبدوا الا الله نیز از زبان نوح، استغفروا ربکم ثم توبوا الیه : از زبان هود، صالح و شعیب ، انذار از عذاب: اخاف علیکم عذاب یوم ..از زبان نوح و شعیب -بیشترین تکرار لا تعبدوا الا الله در سوره هود (2بار) و بیشترین تکرار اعبدوالله در سوره هود (3بار) بعد از سوره اعراف -بیشترین تکرار افعال استغفر و توبوا در سوره هود 4 بار - 13 بار تکرار عذاب -5 بار تکرار جاء امرنا و دو بار جاء امر ربک (کنایه از وقوع عذاب) -تکرار زیاد الله و رب و اسمای الهی -بیشترین تکرار بینه در قران، در سوره هود است 5 بار پیش از این تنها در سوره طه یکبار بینه استفاده شده بود. -تکرار زیاد افعال و اسامی مشتق از افترا، افتری، یفتری، مفترون، مفتریات -اولین کاربرد صد عن سبیل الله برای مشرکان مکه. پیش از این به صد عن سبیل توسط شیطان برای ملکه سبا و قومش اشاره شده بود. -بیشترین تکرار فعل سخر (مسخره کرد) در سوره هود (4بار) و همگی هم در ایه 38 -بیشترین تکرار معجزین 2بار درسوره هود خطاب به مخالفان رسولان الهی که شما ناتوان کننده خدا نیستید. -کلمه اهل 5 بار تکرار شده در سوره که 4 بار ان به معنای پیروان و ارتباط ایمانی است -تکرار 6 باره افعال مشتق از تبع در سوره.تکرار وَأُتْبِعُواْ فِي هَـذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ در آیات 60 و99 .در این دو فراز به تبعیت مردم از سران منحرف و جبار اشاره شده بود و سرانجام انها را نیز با این عبارت بیان کرد. -با توجه به تکرار زیاد افعال تبعیت و نیز اهل به معنای پیروان در این سوره، و بیان تقابل گفتار و رفتار پیروان رسولان با اکثریت تابع مخالفان رسولان و نهایتا سرانجام هلاکت یا نجاتشان(که نجینا...و الدین امنوا معه) یکی از محورهای سوره تنبه دادن انسانها به این نکته است که از چه کسانی تبعیت می کنند. - لغت بُعْدًا تنها در دو سوره قران هود(4 بار) و مومنون (2بار) بکار رفته است که به معنای لعنت و دوری از رحمت خداست. سه بار هم کلمه لعنت در سوره استفاده شده که بیشترین تعداد در سور مکی است. -کلمه رشید در قران تنها در سوره هود امده و سه بار تکرار شده است. -برکات 3 بار در قران امده که 2 بار در سوره هود است. -تکرار 3باره نجینا ... و الذین امنوا معه برحمه منا در سوره در مورد هود صالح شعیب
- مشابهت با سوره حجر: -در سوره حجر هم مشابه ایه 12 خطاب به پیامبر بیان شد که نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون. در سوره نمل هم خطاب به پیامبر خدا فرمود: لا تکن فی ضیق مما یمکرون که جملات فوق نشانگر اوج فشار بر پیامبر در این دوران است. صدرک راجع به پیامبر در 4 سوره بکار رفته است: حجر،هود،اعراف، انشراح -داستان مهمانان ابراهیم،بشارت وی به فرزند و خبر عذاب قوم لوط در سوره حجر نیز بیان شده بود. -مشابهت مفهومی فرازهای سوره حجر با سوره هود: عصاره فراز آیات 1-9: ای پیامبر این کافران که در انکار پیام قران بهانه های مختلف میاورند و ترا مجنون میخوانند، را به خدا واگذار که بزودی در موعد مقرر خداوند هلاک و از عدم ایمانشان پشیمان خواهند شد . خداوند قران را هم حفظ خواهد کرد. عصاره فراز آیات 10-15: در امتهای قبل نیز رسولان را مسخره میکردند. همواره چنین بوده که قلوب مجرمین، پذیرای ایمان به معارف وحی نبوده است. برای اینها هم هر نشانه و معجزه ای بیاوری، تسلیم حقیقت نخواهند شد.
عصاره فراز آیات 85-99:ای پیامبر با توجه به قطعی بودن قیامت به بندگانم هشدار بده که قطعا از کارهایی که میکنند، مواخذه خواهند شد. در این راه به مشرکین و مخالفتهایشان اهمیت نده که ما ترا از شر انها کفایت می کنیم. با تسبیح و حمد پرودگارت و سجده و عبادت خدا، برملالتهای ناشی از گفتار و رفتار آنها غلبه کن.
-مشابهت با سوره مسد: تتبیب فقط در سوره هود، تبت و تب که هم ریشه اند نیز در سوره مسد(سوره قبلی) بود. تباب هم در سوره غافر بلحاظ مفهومی نیز ایه 101 که به خسارت ظالمان و مشرکان و ناکارآمدی معبودان انها در برابر امر خدا اشاره دارد، تا حدودی مشابه مفهوم سوره مسد است. آیات 19-22 هم به عجز مخالفان پیامبر در بازداشتن مردم از راه خدا و خسران انها در دنیا و اخرت اشاره کرده بود
اصلاح ترجمه و تدبر :استادسیدکاظم فرهنگویرایش بوسیله کاربر 1403/08/22 08:40:02 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,042 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
نکات تفسیری سوره هود: مراد از تعبير ﴿يُجَادِلُنَا﴾ در كريمه 74 سوره «هود» چیست؟ ابراهیم با که جدال کرد فرشتگان یا خدا؟ موضوع جدالش چه بود؟
منشأ اين جدال هم جهل نيست بلكه حليم و اوّاه و منيب بودن ابراهيم خليل است در بخشي پاسخ ابراهيم خليل ارائه ميشود بايد مشخص بشود كه وجود مبارك ابراهيم خليل اين سؤالش بر اساس جهل نبود بر اساس حلم و اوّاه و منيب بودن آن حضرت بود (يك) آيا اين مجادلهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) با فرشتگان بود يا با ذات اقدس الهي (دو) آيه سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿يُجَادِلُنَا﴾ بسياري از مفسّران گفتند ﴿يُجَادِلُنَا﴾ يعني «يجادل رسلنا» كه يعني ملائكه, برخيها مثل مرحوم شيخ طوسي و همفكرانشان همانطوري كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت فرمودند: «يحتمل معنيين» يك وجه اين است كه «يجادل رسلنا من الملائكة» يك وجه اين است كه از خود ما مستقيماً سؤال ميكنند الحاح دارند, اصرار دارند در دعا و شفاعت كه ما اين عذاب را برداريم
﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَي يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ با ما مجادله ميكند چرا مجادله ميكند؟ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾
ابراهيم عرض ميكند كه از اينها بگذرد آنجا كه ميفرمايد لوط در آن هست نه اينكه بخواهد بگويد لوط در آن هست تا آن فرشتهها بگويند ما لوط و اهلش را نجات ميدهيم خب اهل لوط كه باعث نجات يك ملت نميشوند ميخواهد بگويد لوط در بين آنهاست شما به احترام لوط اين شهر را ويران نكنيد وگرنه اهل لوط باشند خب اهل لوط آدمهاي معمولياند بنابراين معيار مجادله بايد مشخص بشود (يك) و اين جدال غير از «يدعو» است غير از «يسألنا» است ما مجازيم سؤال كنيم مجازيم دعا كنيم اما مجازِ مجادله نيستيم مجادله براي كسي است كه خداي سبحان به او اجازه داد در اثر قرب نوافل خود خدا لسان او شد اين شخص براي ديگران به خودش اجازه جدال ميدهد, بنابراين اين دو احتمالي كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان ذكر كرده اينها همهاش درباره شفاعت است استدعاست, دفع بلاست و مانند آن
علت سوال حضرت نوح از خداوند درباره فرزند خويش
در همان سورهٴ مباركهٴ «هود» درباره حضرت نوح(سلام الله عليه) بعد از غرق فرزندش يك سؤال علمي براي حضرت مانده جا براي شفاعت نيست چون بعد از هلاكت فرزند است يك سؤال علمي مانده در سورهٴ «هود» آيه 45 به بعد آمده است كه وجود مبارك نوح بعد از غرق پسرش كه ديگر سخن از شفاعت نيست عرض كرد ﴿رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ شما هم كه فرموديد تو و اهلت نجات پيدا ميكنيد راز هلاكت پسرم چيست ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾ ادب را هم رعايت كرده عرض نكرد كه شما گفتيد اهلت را نجات ميدهم به صورت جامع عرض كرد كه وعده تو كه حق است راز هلاكت پسرم چيست ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ ما اعتراضي نداريم فقط ميخواهيم بفهميم, خداي سبحان فرمود: ﴿يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ صغراي قياس ممنوع است شما گفتيد اهل من است و اهل من طبق وعده بايد نجات پيدا كند اين كبرا درست است ما اهلت را نجات داديم اما صغرا ممنوع است اين اهلت نبود ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْئَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ اين ميخواست جهلش را برطرف كند ذات اقدس الهي فرمود من موعظه ميكنم كه بايد ساكتِ محض بودي, بنابراين سؤال گاهي براي رفع جهل است گاهي به عنوان شفاعت
تفسیر تسنیم
|
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,964
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير سوره هود ايت اله جوادي املي
سوره هود
﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾ ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ﴾ ﴿وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ﴾ ﴿إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ سوره مباركه «هود» در مكه نازل شد و 123 آيه دارد و از انسجام آن روشن است كه همه اينها يا غالب اينها باهم نازل شده است. عناصر محوري اين سوره هم مثل ساير سور مكي اصول دين است؛ يعني مربوط به توحيد و نبوت و معاد، مسئله هدايت و رهبري مردم، خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه مطرح است و خطوط جزيي در سور مدني طرح شده است عنصر محوري و اصلي آن همان مسئله توحيد است بعد از جريان قرآن كه قرآن كتابي است آياتش محكم تفسير شده است ﴿مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾ از توحيد سخن به ميان آورد ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ﴾. پايان همين سوره مباركه «هود» اين است: ﴿وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الأمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾. بنابراين صدر و ساقه سوره مباركه «هود» ناظر به مسئله توحيد است، صدر و ساقه سوره مباركه «يونس» ناظر به مسئله وحي و نبوت است. ﴿تشابه محتوايي سورههايي كه با حروف مقطعه يكسان آغاز شده است﴾ اين سوره مباركهٴ هود از آن جهت كه اول اين سوره ﴿الر﴾ است و چند سورهٴ ديگر هم اول آنها «الر» است مثل سورهٴ مباركهٴ يونس، مثل سورهٴ مباركهٴ يوسف و همچنين سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و سورهٴ مباركهٴ حجر كه اين پنج سوره به ترتيب در كنار هم هستند و آغاز همه اينها هم «الر» است و محور اصلي آنها هم معارف توحيدي مخصوصاً وحي و نبوت است. ﴿ سازگاري حكيمبودن سراسر قرآن با نسخ اصطلاحي برخي آيات﴾ مطلب ديگر اين است كه اين كتاب حكيم است ﴿يس٭ و القران الحكيم﴾ اگر منظور از ﴿كتاب أحكمت اياته﴾ يعني اين كتاب سرتاسرش حكيم است اين سخن بالقول المطلق درست است و هيچ نسخ نشده چون اين كتاب ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه﴾ و اگر منظور اين است كه تك تك آيات آن حكيم است و حكيم هم يعني غير قابل نسخ و نسخ نشده يا نسخ را اصلاً در قرآن كريم نميپذيرند كما ذهب إليه بعض. بعضيها ميگويند اصلاً در قرآن نسخ نيست و اگر احيانًا بعضي از احكامش موهم نسخ است بازگشتش به تخصيص ازماني است اصلاً نسخي به آن معنا در قرآن كريم نيست و اگر نسخ مصطلح در قرآن كريم راه پيدا كرد نسبت به بعضي از آيات اين ﴿أحكمت اياته﴾ حمل بر غلبه است يعني اكثر آياتش مصون از نسخ است. ولي حق اين است كه در قرآن اصلاً نسخ نيست چون نسخ به معناي ظهور بطلان يك شئاي و ابطال يك شئاي به اين معنا نيست. هرگونه نسخي در قرآن كريم باشد بازگشتش به تخصيص ازماني است. چون بازگشتش به تخصيص ازماني است بنابراين چه ﴿ٰاياته﴾ را به معناي مجموع قرآن بگيريم كه بشود قرآن حكيم، چه به معني جميع آيات بگيريم به ظاهرش باقي است يعني هم سراسر قرآن منزّه از نسخ است نسخ به معني ظهور بطلان و هم تك تك آياتش مبراي از نسخ است ﴿ بازگشت مرتبه تحكيم و تفصيل قرآن به اسماي حكيم و خبير خداي سبحان﴾ ﴿ثم فصّلت﴾ اول متقن بود بعد محكم شد بعد مفصل شد اول متن بود بعد شرح شد اول در مراحل عالي بود بعد به مراحل نازل تنزل كرد و اين دوتا صفت كه براي كلام است براي اينكه دو صفت براي متكلمش هست متكلم اين كلام و كاتب اين كتاب حكيم است و خبير چون كاتب و متكلم حكيم است كتابش ﴿أحكمت اياته﴾ است و چون متكلم و كاتب خبير است كتابش ﴿فصّلت﴾ است آن خبير ميداند كه در كجا، امر در كجا، نهي در كجا، تفصيل در كجا، اجمال در كجا، وعده در كجا وعيد در كجا، تبشير در كجا انذار و مانند آن را تقرير كند لذا چون ذات اقدس اله حكيم خبير است كتاب او هم محكم و مفصل است. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر شده است ضامن مضمون همان آيه است يعني اگر آيه دربارهٴ مغفرت و غفران و عنايت الهي است پايان آيه ﴿إن الله غفور رحيم﴾ است. اگر دربارهٴ قدرتنمايي و تسلّب و اجراي حدود است پايانش ﴿عزيزٌ حكيم﴾ «عزيزٌ قدير» و مانند آن است. هر آيهاي اسمي از اسماي حسناي خداي سبحان در پايان آن آيه آمده اين سند مضمون آن آيه است او را ميتوانيد خط كشي كنيد اصغر درست كنيد اكبر درست كنيد اين اسم حسن را وسط بگذاريد بشود استدلال عقلي كه خدا اين صفت را دارد هر كه داراي اين صفت است فلان كار را ميكند خدا اين كار را مي كند. ﴿ نقش اسماي حسناي پايان آيات در آموزههاي علمي و اخلاقي ﴾ اسماي حسنايي كه خداي سبحان در پايان هر آيه بازگو ميفرمايد اين چندين نكته را به همراه دارد يكي استدلال به مضمون آيه است يكي دعوت به تخلق به اين اسما است براي اينكه اصلاً انسان را براي اينكه عالم به اسماي الهي بشود خلق كرده است وجود مبارك حضرت آدم را به عنوان ﴿و علم آدم الأسماء﴾ آفريده است و اگر به ما گفتند «تخلّقوا بأخلاق الله» اخلاق الهي همان اسماي حسناي اوست كه در آيات آمده پس ما را هم به حكيم خبير شدن دعوت كردهاند و راهش هم توحيد است و عمل صالح كه ﴿ألاّ تعبدوا إلاّ الله﴾ خطرش را هم بازگو ميفرمايد كه ﴿إنّني لكم منه نذير و بشير﴾ من از طرف خودم انذار و تبشيري ندارم پيام او را به شما ميرسانم آن حكيم خبير هشدار ميدهد شما را از تخلّف هراسناك ميكند و نسبت به تعبد اميدوار ميكند ﴿ تجلي توحيد در همه مراتب قرآن ﴾ بعد اين كتاب به طور اجمال بايد مشخص شود كه مضمونش چيست كه در يك مقطع محكم است در مقطع ديگر مفصّل. فرمود مضمونش توحيد است و پرهيز از شرك و تمام اطاعات هم به توحيد برميگردد و تمام معاصي هم به شرك برميگردد ﴿إلاّ تعبدوا إلاّ الله﴾ كه قبلاً معنا شد اين «إلاّ» به معناي غير است يعني غير از الله كه دل پذير است و فطرت شما او را قبول دارد و فطرتًا هم او را ميپرستيد غير او را نفي كنيد پس اين يك امر مفطور ثابتي دارد كه توحيد باشد و زير مجموعه توحيد و يك امر عارضي دارد كه شرك است و زير مجموعه شرك ﴿استغفار و توبه، راهي به سوي توحيد﴾ اين نذير و بشير كه از طرف خودش نيست كه از طرف ذات اقدس اله است إنّني لكم منه نذير و بشير﴾ خب حالا راه چيست؟ شما كه بشير هستيد، نذير هستيد ما چه بكنيم؟ فرمود راه دارد بالآخره، هميشه راه باز است راه دل را هيچ كس نبست و هميشه هم باز است، ﴿و أن استغفروا ربّكم﴾ حالا دارد تبشير ميكند ديگر، راهنمايي ميكند خب از او طلب مغفرت كنيد از او طلب مغفرت كنيد بايد از غير ببريد و به او وصل بشويد ديگر و اين طلب مغفرت كردن يعني از زشتيها و شرك و امثال ذلك بريدن و به طرف ذات اقدس اله رجوع كردن ﴿ثمّ توبوا إليه﴾ يعني فارجعوا إليه بالآخره انسان آن راهي كه داشت آن خلق و خوي بالطلي كه داشت بايد از آن دست بكشد تا به الله رجوع كند ديگر اينچنين نيست كه هم او را داشته باشد هم به الله رجوع كند اين شدني نيست كه اين بايد از گذشتهٴ بدش صرف نظر بكند، نادم بشود تصميم بگيرد به سراغ آنها نرود ﴿ثمّ توبوا إليه﴾ سرّ تأخر ﴿تُوبُوا﴾ بر ﴿اسْتَغْفِرُوا﴾ در نگاه عارف و عالم ﴿وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ ﴾ آنهايي كه نظير خواجه عبد الله انصاري و امثال اينها مشرب ديگر دارند ميگويند به اينكه منظور از استغفار و توبه كه توبه بعد از استغفار ذكر شده است اين است كه اول استغفار كنيد بعد از اين استغفارتان توبه كنيد يك عابد استغفار ميكند اگر لغزشي دارد از ذات اقدس اله طلب بخشايش ميكند يك عارف كه فوق عابد است ميگويد نكند كه اين استغفار كردن را من از خودم بدانم بگويم من آنم كه به نعمت استغفار رسيدم خودم توبه كردم، خودم مستغفر شدم از خدا طلب مغفرت كردم از اين استغفار توبه ميكند ميگويد نكند كه اين را من به نام خودم ثبت كرده باشم و از خودم بدانم .لذا گفته اند: عابدان از گناه توبه كنند ٭٭٭ عارفان از عبادت استغفار افراد ديگر، ساير مفسرين كه بالآخره به روال عادي تفسير ميكنند ميگويند اين ﴿ثمّ﴾ ناظر به آن است كه استغفار كردن مطلوب اولي است ولي در عمل، در تحقق خارجي بعداً پديد ميآيد اول انسان از ذات اقدس اله طلب بخشايش ميكند اين مطلوب او است كه با سين استفعال به كار رفته پس مطلوب اولي طلب مغفرت است مغفرت خداست خب اين تحصيل مغفرت راهش چيست؟ خب راهش توبه است اين ﴿ثمّ توبوا﴾ در مقام عمل توبه مقدم است و مغفرت بعد از توبه پديد ميآيد اما مطلوب اولي همان مغفرت است چون آن مغفرت مهم است و مقدم است آن را اول ذكر كردند و توبه كه مقدّمه است نه مقدم و ابزار كار است آن را بعد ذكر کرده است. متاع حسن در دنيا است فرمود اگر شما موحّد بوديد و از كجراهه توبه كرديد و ايمان و عمل صالح داشتيد ذات اقدس اله به شما بهرهٴ خوب ميدهد متاع حسن ميدهد منظور از اين متاع حسن هم دنيا است، در دنيا است براي اينكه فرمود ﴿إلي أجل مسمّي﴾ آخرت كه ﴿عطاء غيرمحذوذ﴾ جزّ يعني قطع فرمود آنجا قطعي در كار نيست و خلود است كسي كه وارد بهشت شد از عطاي بهشتي برخوردار است هرگز عطاهاي بهشتي منقطع الآخر نيست پس به قرينهٴ ﴿إلي أجل مسمّي﴾ اين دنيا است. ﴿دنيا، سراي بازي غافلان و بازار حكيمانه براي كسب «متاع حسن»﴾ خب مشكل اساسي اين است كه دنيا بازيچه است اگر دنيا بازيچه است متاع حسن معنا ندارد معلوم ميشود كه يك چيز ديگري در اين حيات دنيا مطرح است كه آن ديگر بازيچه نيست معلوم ميشود دو گروه در اين صحنه زندگي ميكنند يك عدّه بازي ميكنند اهل بازيگري هستند يك عدّه اهل حكمت هستند. در دنيا يك عدّه به منزلهٴ پدران جامعه هستند كه يك عدّه را سرگرم ميكنند به مقدار لازم غذا و مواد غذايي و بازي در اختيار اينها قرار ميدهند بعد اينها را راهنمايي ميكنند كه چه درس بخوانند، چه راهي طي بكنند و مانند آن. پس در اين خانه يك عدّه مشغول بازي هستند يك عدّه مشغول حكمت و فقه. دنيا هم كه يك خانهٴ بزرگي است اينچنين است يك عدّه مشغول بازي هستند ﴿إنّما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر﴾ يك عدّه در عين حال كه در اين ميدان بازي به سر ميبرند مشغول حكمت و خرد ورزي و امثال ذلك هستند اينها متاع حسن دارند از نظر علمي اگر كسي به حكمت و فقه رسيد متاع حسن دارد از نظر عملي به عفو و و نثار و عدل رسيد متاع حسن دارد آن زندگي چه براي فرد چه براي حكومت جامعه كه با علم و عدل همراه باشد ميشود متاع حسن و اگر علم و عدل نباشد آن ديگر متاع حسن نيست ميشود بازيگري. ظهور فضل الهي در بيان فضلداشتن انسان ﴿و يؤت كلّ ذي فضل فضله﴾ و هرگونه فضايل عملي و علمي داشتيد برابر فضلتان به شما پاداش عطا مي كند اين هم ميتواند در دنيا باشد هم ميتواند در آخرت، اولي محدود است حتماً مال دنيا است دومي مطلق است هم دنيا را شامل ميشود هم آخرت را .خداي سبحان ما را ذي فضل ناميد اين هم ازفضل الهي است به ما ميفرمايد به اينكه ما اموال شما را از شما ميخريم يا اگر كاري كرديد اجر شما را ما ميدهيم خب آخر ما براي خومان كار ميكنيم از او اجر ميگيريم اين تعبير «يوفون أجرهم» ﴿يؤتون أجرهم﴾ امثال ذلك اينها همهاش تشويقي است وگرنه براي ذات اقدس اله كه كسي كار نميكند او ﴿غني عن العالمين﴾ . پس تعبير اجر هم يك تعبير تشويقي است كه به ما ميفرمايد پاداش شما را ما ميدهيم تعبير بيع هم همينطور است ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم﴾ اينطور نيست كه ما واقعاً مالك چيزي باشيم به خدا بخواهيم بفروشيم خب چيزي را كه نداريم امانت او است دارد از ما ميخرد مال خودش را دارد از ما ميخرد روح اين در حقيقت اتحاد عوض و معوّض است هر دو مال او است اما تشويقاً به ما ميگويد كه بفروشيد تعبير اجر اين است، تعبير بيع اين است تعبير فضل هم همينطور تعبير ذي فضل همينطور است وگرنه اينچنين نيست كه واقعاً افراد ذي فضل باشند كه ﴿و يؤت كل ذي فضل فضله﴾ اين مال تبشير. تلويحيبودن ذكر انذار از عذاب آخرت ﴿فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾ فرمود ﴿و إن تولّوا﴾ اگر از اين راهنمايي هاي ما اعراض كرديد ﴿فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾ اين ميشود نذير .اما غالباً اينچنين است كه تنذير تلويحي است و تبشير تصريحي زيرا تبشير وعده است و يقيني است هيچ ترديدي در آن نيست كه ﴿إنّ الله لايخلف الميعاد﴾ و چيزي را كه وعده داد بدون ترديد انجام ميدهد اما انذار و نذير بودن هميشه چون وعيد است تلويحي است شايد خدا عفو كرد. و تخلّف وعيد هم مطابق با كرامت است اينطور نيست كه تخلّف وعيد عيب داشته باشد كه. نه مخالف حكمت است نه مخالفت عدالت است مطابق با كرامت هم هست آن تخلف وعده است كه مخالف با عدالت است. مخالف با حكمت است، مخالف با كرامت است و مانند آن. چون در جريان انذار و در جريان تخويف از سنخ وعيد است يك غالباً به صورت تلويح ذكر ميشود نه تصريح بعد ﴿لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم﴾ لاعذبنكم ديگر نيست با اينكه سياق آيه اين است كه اينچنين بفرمايد كه «وإن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم لأعذبنكم» اما ﴿لئن كفرتم إنّ عذابي لشديد﴾ اينجا هم همين سنخ است در جريان تبشير فرمود كه اگر اين كار را كرديد ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾ بعد ﴿و يؤت كل ذي فضل فضله﴾ اما در جريان انذار و در جريان وعيد فرمود اگر روبرگردانديد، اعراض كرديد من ميترسم از آن روز كه آن روز بر شما ميترسم ﴿واژهٴ «كبير» بيانگر بزرگي عذاب قيامت﴾ إن تتولوا ﴿فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾ از نظر لفظي و ادبي اين ﴿كبير﴾ صفت ﴿يوم﴾ است كه يوم كبير است لكن كبر يوم و بزرگي يوم به وسيله بزرگي آن مظروف است چون عذاب آن روز بزرگ است لذا، زياد است و مهم است لذا اين روز به عنوان روز كبير آمده. در سورهٴ مباركهٴ فرقان عذاب آن روز به عنوان عذاب كبير مطرح شده است آيهٴ 19 سورهٴ مباركهٴ فرقان اين است ﴿فقد كذّبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفاً ولانصراً ومن يظلم منكم نذقه عذابًا كبيرًا» اين عذاب كبير باعث ميشود كه قيامت روز كبير خواهد بود يعني اين مظروف است كه آن ظرف را كبير ميكند ﴿إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ فرمود مرجع شما ذات اقدس اله است البته در قيامت كبري و حشر اكبر مرجع خدا است در دنيا هم هر لحظه مرجع خداست يعني در دنيا هم هر لحظه انسان بسوي او است چه اينكه از او است اينطور نيست كه الآن به جاي ديگر حركت كند و مرجع انسان كس ديگر يا چيز ديگر باشد و در قيامت خدا مرجع باشد مرجع نهايي و نهاني كه البته قيامت است اما ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾ هر لحظه اينچنين است اين مفاد ﴿إلي الله مرجعكم﴾ ﴿علم وقدرت، لازمه مرجعبودن خداي سبحان﴾ مطلب دوم آن است كه كسي كه مرجع است بايد عليم مطلق و قدير محض باشد همه چيز را بداند و هر كاري را عادلانه بتواند اگر فاقد احد الوصفين بود مرجع نيست اگر كسي ندانست كه اين افراد چه ميكنند يا دانست كه اينها چه ميكنند ولي تواناي اجراي عدل نبود اين چه مرجعيتي دارد اگر عالم و ظالم محسن و مسيء به سوي او رجوع ميكنند بايد يكي را پاداش بدهد يكي را كيفر دهد بايد عالم باشد به جميع مراحل احسان كه محسنان انجام دادند عالم باشد به جميع دركات ظلم كه ظالمان مرتكب شدند پس هر مرجع نهايي جهان إلا ولابد بايد عليم مطلق و قدير مطلق باشد اين مطلب دوم. قدرت مطلقه را در همان آيه چهار بيان كرد فرمود ﴿إلي الله مرجعكم و هو علي كل شيء قدير﴾ اما خب اين كافي نيست در حين اينكه قدرت لازم است كافي نيست علم هم لازم است علم را در آيه بعد بيان كرده است پس او ميشود عليم مطلق ميشود قدير مطلق پس ميشود مرجع ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ ﴿ مشهودبودن آشكار و نهان و شب و روز انسان نزد خداي سبحان﴾ ﴿ألا﴾ براي اثبات عالميت ذات اقدس اله دوبار كلمهٴ ﴿ألا﴾ را كه حرف تنبيه است بازگو كرد فرمود غير از آن علم ازلي ذات اقدس اله يك علم فعلي هم دارد كه همزمان با صدور كار است هر كسي در هر لحظه نيتي بكند كاري انجام بدهد چه شب چه روز چه سرّ چه علن او ميداند چرا؟ براي اينكه ﴿هو معكم أينما كنتم﴾ يك موجودي كه عين ذات او است و اين موجود با انسان هست پس علم هم با او هست. ﴿ألا إنّهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه﴾ اين استخفاء به معني طلب نيست به معني تحقيق است نظير استكبار . استكبار نه يعني كسي كه از ديگري طلب بزرگي و امثال ذلك ميكند اين سينش سين تحقيق است يعني يقيناً متكبر است اين هم يقيناً در صدد خفا هستند چه اينكه سين ﴿يستغشون﴾ همين است اينها يقيناً در صدد پرده پوشي هستند . همه كارهاشان مشهود است در سورهٴ مباركه رعد فرمود بين تاركي شب و روشنايي روز فرقي نيست براي اينكه روز را او روز كرد شب را او شب كرد ﴿و جعلنا اليل و النهار آيتين فمحونا آية اليل و جعلنا آية النهار مبصرةً﴾ پس اگر اينها شب بخواهند حركت كنند معلوم ما است روز بخواهند حركت كنند معلوم ما است ﴿ تبيين علم خداي سبحان به سرّ و اخفاي انسان و ردّ گمان باطل مشركان﴾ ما يك علن داريم يك سرّ داريم يك اخفاي از سرّ نظير آيهاي كه فرمود ﴿وإن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ و أخفي﴾ آن آيهاي كه دارد ﴿وإن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ و أخفي﴾ ناظر به امور سه گانه است كارها بعضي شان جهر است بعضي شان سرّ است بعضي شان اخفاي از سرّ است كه از خود انسان مستور است آنكه در درونِ درون نهادينه شده است آن ذات الصدر است. خب بالاخره اگر كسي از درون خانه با خبر هست خود خانه را ميداند ديگر نه تنها او صدور را ميداند آن اسرار مستور در دهليز خانه هاي دل را هم ميداند وقتي ﴿عليم بذات الصدور﴾ بود يعني «الأمور الخفية التى هى صاحبه الصدر» است آنها را ميبيند يقيناً خانه را هم ميبيند خب فرمود و مشكل آنها در اعجاز اين بود كه اين معارف براي آنها حل نشده بود در بخشي از سورهٴ مباركهٴ فصلت فرمود مشكل شما اين است كه شما خدا را عليم مطلق نميدانيد خيال ميكنيد كاري كه مخفي كرديد از ديگران مخفي است از خدا هم مخفي است . ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾ ﴿تأمين روزي موجودات براساس ربوبيت حكيمانه﴾ جريان رزق موجودات به ربوبيت ذات اقدس اله برميگردد خداوند موجودات را آفريد آنها كه نياز به رزق دارند رزق آنها را هم تأمين ميكند خالقيت خدا باعث پيدايش اين موجودات شد و ربوبيت خدا باعث تأمين ارزاق اينها و خداي حكيم هرگز موجودي را بدون رزق خلق نميكند زيرا اين با حكمت هماهنگ نيست ﴿مقدار رزق متعلق به وعده خداي سبحان﴾ مطلب بعدي آن است كه رزق آن است كه نياز انسان به آن تأمين باشد يك وقتي انسان مصرفي بار ميآيد با اسراف و اتراف و تجمل زندگي ميكند آنها را كه خدا وعده نداده است بلكه جلوي بعضي از آنها را گرفته آن مقداري كه مورد نياز انسان است نياز ضروري است يك مسكن ضروري يك جامه ضروري و يك خوراك ضروري اينها ضروريات زندگي را خداي سبحان فرمود اگر شما تلاش و كوشش بكنيد براي شما آماده است بقيه را روي فضل و احسان ممكن است عطا بكند كه آن هم بحث بعدي است آن را كه خداي سبحان تعهد كرده است اصل رزق است ﴿تعهد الهي بر تأمين رزق در محدودهٴ عدل و حكمت﴾ مطلب ديگر آن است كه اين رزق كه برابر عدل است برابر حكمت است خداي سبحان تعهد كرده خودش فرمود ﴿حقاً علينا ننج المومنين﴾ يك، ﴿حقاً علينا نصر المومنين﴾دو، ﴿كتب ربكم علي نفسه الرحمة﴾ سه، ﴿ما من دابةٍ إلاّ علي الله رزقها﴾ چهار .اين چهار طايفهٴ آيات خدا را متعهد ميداند و ذات اقدس اله بيش از عدل و حكمت چيزي را تعهد نكرده است مازاد بر عدل كه فضل است احسان است انسان در رفاه بيشتري باشد اينها را خداي سبحان تعهد نكرده است گاهي عطا ميكند براي آزمون گاهي هم عطا نميكند اين مربوط به دريافت خود اشخاص است گفتند اگر صله رحم بكنيد اگر اهل صدقه و ايثار بوديد . فرمود اگر چنين كاري را كرديد ده برابر پاداش ميگيريد ﴿من جاء بالحسنة فله عَشَرْ أمثالها﴾ اين راهها هم باز هست ولي آنچه را كه خداي سبحان تعهد كرده است بر اساس عدل است و حكمت. ﴿علم و قدرت لازمهٴ رزاقبودن خداي سبحان﴾ فرمود ﴿وما من دابة في الارض الا علي الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها﴾ يك موجودي كه عليم محض است و قدير تامّ است ميتواند عهده دار روزي باشد فرمود اين جنبنده از بدء پيدايش خود تا آخرين مرحله ما ميدانيم كجا بود كجا هست كجا ميرود و چه خواهد بود وقتي كه نطفه است آن وقتي كه علقه هست مراحل را ميگذراند در قرار مكين جا ميگيرد مستودَع در ارحام است و مانند آن ما ميدانيم بعد وقتي به زمين ميآيد ميدانيم جايگاه بعدي او را هم ما ميدانيم ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ المَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾ ﴿وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ العَذَابَ إِلَي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ ﴿نسبت آفرينش جهان با خلقت انسان) گرچه قرآن كريم آسمانها و زمين را اول آفريد بعد بشر را بعنوان خليفه الله خلق كرد گرچه آسمان و زمين را مسخر انسانها قرار داد و گرچه آسمانها و زمين را براي آزمون انسانها قرار داد تا مشخص بشود كه چه كسي ﴿احسن عملا﴾ هست آيه پاياني سوره مباركه ذاريات فرمود ﴿ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون﴾ آنجا خلقت آدم را ذكر ميكند اينجا خلقت عالم را ذكر ميكند عالم و آدم براي اين خلق شدند كه خليفة الله مشخص شود كه ﴿احسن عملا﴾ مشخص شود ﴿ ظهور ثمرهٴ ﴿أحْسَنُ عَمَلاً﴾ در قيامت﴾ خوب اينكه فرمود ﴿ليبلوكم احسن عملا﴾ اين است معناي اينكه كسي احسن عمل باشد عملش بهتر باشد خالصتر باشد عقلش كاملتر باشد ورعش و پرهيزش از محارم الهي بيشتر باشد اين براي آن است كه انسان به آن كمال والا باشد كمال والا كي ظهور ميكند فرمود يك كسي در نشئه طيبعت انسان كاملي شده است خوب بهرهاي كه او ميبرد چيست؟ ميفرمايد دنيا كه جاي چنين بهرهاي نيست چون دنيا دار تكليف است و آزمون و اين به قيامت برميگردد ﴿ آيه محل بحث ناظر به عذاب دنيا و آخرت و استهزاي مستعجلانه كافران﴾ فرمود ﴿لئن اخرنا عنهم العذاب الي امة معدوده ليقولن ما يحسبه الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنهم و حالق بهم ما كانوا به يستهزئون﴾ اين در عين حال كه قابل انطباق بر جريان معاد هست قابل انطباق با عذابهاي دنيوي هم هست اگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) آنها را به عذاب الهي تهديد ميكند يك مقدار آن عذاب طول بكشد اينها مستعجلانه يا مستهزئانه ميگويند پس كو عذاب نظير آنچه كه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) به قومش گفته بود آنها گفتند ﴿يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا﴾ اگر راست ميگويي عذاب خدا را بياور اين استعجال مستهزئانه را اقوام گذشته هم داشتند ﴿مقصود از ﴿أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ﴾ ميفرمايد ﴿و لئن اخرنا عنهم العذاب الي امة معدوه ليقولن ما يحبسه ﴾ همين طوري كه به يك جميعت متشكل گفته ميشود امت، «امة» گاهي به معناي زمان مشخص هم هست زمان محدود هم هست ﴿امة معدوده﴾ يعني مدتي كه خيلي طولاني نيست پس ﴿امة﴾ گاهي بمعناي مدت و زمان است نظير آيه 45 سوره مباركه يوسف. ﴿معدوده﴾ يعني كم يعني قابل شمارش نظير آنچه كه باز در جريان خريد و فروش حضرت يوسف گفت كه ﴿و شراه بثمن بخس دراهم معدوده﴾ اين ﴿دراهم معدوده﴾ معدودة و ﴿معدوده﴾ در قرآن و مانند آن در قبال بغير حساب است درباره يك عدهاي فرمود ذات اقدس اله به آنها آنقدر اجر ميدهد كه به حساب درنميآيد چه اينكه در سوره مباركه بقره آيه 212 به اين صورت بود ﴿والله يرزق من يشاء بغير حساب﴾ اين بغير حساب معنايش اين نيست كه معاذ الله بيحساب ميدهد يعني به حساب درنميآيد اين قدر عطاء ميكند كه به حساب درنميآيد در قبال اين معدوده گاهي چون چيزي كه كم باشد قابل شمارش هست اما كسي نميتواند شنهاي بيابانها را بشمارد كه اينها ميگويند ﴿بغير حساب﴾ است ﴿ اتهام كافران نسبت به عذاب آخرت و استهزاي عذاب دنيا﴾ درباره عذاب قيامت ميگويد افيون است و افسون .درباره عذاب دنيا مستعجلانه استهزاء ميكنند ميگويند پس كو؟ پس نسبت به عذاب قيامت كه ﴿انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين﴾ نسبت به دنيا ميگويند پس كو؟ ميفرمايد ﴿الا﴾ چون مطلب مهم است وسط آيه با ﴿الا﴾ شروع شده گاهي اين حرف تنبيه در اول آيه است گاهي در وسط آيه هر مطلب مهمي را با هشدار و تنبه دادن به مخاطب باالا شروع ميكنند ﴿الا يوم ياتيهم فليس مصروفا عنهم﴾ آن عذاب از اينها برداشته نميشود ﴿و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون﴾ آنچه را كه اينها مسخره ميكردند همان اينها را در برميگيرد ﴿حاق﴾ يعني أحاط ﴿ مراد از ﴿الانسان﴾ ﴾ ﴿و لئن أذقنا الانسان﴾ انسان بشر و مانند آن همان بر اساس ادبيات محاورهاي است اختصاصي به زن و مرد ندارد قرآن كريم گاهي از عموم مردم چه زن چه مرد به عنوانِ امت، انسان، بشر، ياد ميكند كه اينها نظير ﴿يا أيّها الناس﴾ است اين يك طايفه گاهي هم از جامعه به عنوان ﴿الذين﴾ و مانند آن ياد ميكند كه اين ادبيات محاورهاي است غالب آيات اين است اين ﴿الذين﴾ در قبال الاتي نيست اين ﴿الذين﴾ يعني همان بشر همان جامعه همان انسان همان ناس همان امت .اين مردم اعم از مردان و زنان است پس چه بگويند بشر چه بگويند انسان در حكم ناس است چه بگويند ﴿الذين﴾ آن هم در حكم ناس است مگر اينكه آن طرف قرينه ميخواهد نظير آنچه كه در سوره مباركه احزاب آمده است كه ﴿إنَّ المُسلِمين و المُسلِمات و المؤمنين و المؤمنات﴾كه اين در برابر مردها در برابر زنها قرار گرفتهاند كه با قرينه همراه است وگرنه هر كجا گفتند ﴿الذين آمنوا﴾ اعم از مرد و زن است يعني مردم نه مردان. اينجا انسان بشر اينها همه آن طبع انسان مراد است گروه خاص اراده نشد برخيها گفتند منظور از اين ﴿الانسان﴾ الف و لامش عهد است و همان انسان كافر مراد است نه مطلق انسان به قرينه ﴿ليؤس كفور﴾ كه در ذيل آيه است اين استشهاد ناتمام است براي اينكه اين يأس و كفرِ عملي است كه اين ياس و كفر عملي گاهي با يأس و كفرِ اعتقادي همراه است انسان ميشود كافر گاهي با يأس و كفرِ اعتقادي همراه نيست ميشود مسلمان فاسق بنابراين اين انسان چون طبعا همينطور است غالب مردم اين طورند بيش از پنجاه مورد قرآن كريم از الانسان ياد فرمود و با نكوهش هم هست انسان قتور است انسان عجول است انسان ظلوم است انسان جهول است ﴿و كان الإنسانُ أكثر شيءٍ جدلاً﴾ و مانند آن براي اينكه انسان آن طبعي كه دارد ﴿انى خالق بشراً من طين﴾ آن طبعش اين نكوهشها را به همراه دارد آن قسمتش كه ﴿و نفختُ فيه من روحي﴾ آن خفت را به همراه دارد ﴿فألهَمَها فُجُورَها و تَقويها﴾ را به همراه دارد كه انساني كه به فطرتش توجه كند خوب فراوان نيستند چنين انساني ﴿ فراموشي مبدأ فاعلي، علّت گرفتاري انسان در يأس و فخر﴾ بعد فرمود ﴿و لئن أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السّيئات عنّي﴾ ديگر من راحت شدم آن وقت دنبال خوشگذراني و فرح و فخر فروشي است. سرّ اينكه چنين انساني يا گرفتار يأس و كفر است كه ﴿و لا تيئسوا من روح الله انه لا ييأسُ من روح الله إلّا القومُ الكافرون﴾ يا گرفتار فرح و فخر است آن است كه اين يا معتقد به مبدأ فاعلي نيست يا اگر هست آن عقيده براي او مستور است عقيده مشهور و معروفي نيست براي او، اين در فضاي شانس زندگي ميكند خوش شانس بودن بد شانس بودن شانس آوردن شانس نياوردن همين است وقتي آن تحقيق علمي را نپذيرد به دام اين خرافات ميافتد . براي اينكه اين به شانس تكيه ميكند ميگويد به اينكه اين مشكل من قابل حل نيست شانس هم كه امر خرافات است چه كسي دوباره اين بيمارش را شفا ميدهد مشكلش را حل ميكند لذا ياس از رحمت ميشود كفر بازگشت چنين يأسي اين است كه مبدئي كه كليد دار جهان باشد و مدير و مدبر باشد نيست اين ميشود كفر ﴿لا تيأسوا من روح الله إنّه لا ييأس من روح الله إلّا القوم الكافرون﴾ ﴿مؤمنان صابر و صالح مستثناي از عموم آيه ﴿لئن اذقنا الانسان ...﴾ ﴿الّا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و أجر كبير﴾ مشابه اين آيه همان بخشهاي سوره مباركه والعصر است اين مردان الهي هم مشكل خودشان را حل ميكنند هم مشكل ديگران را مشكل خودشان با ايمان و عمل صالح حل ميشود مشكل ديگران هم با ايمان و عمل صالح بايد حل بشود ديگر ايمان را با ﴿تواصوا بالحقّ﴾ حل ميكنند عمل صالح را با ﴿تواصوا بالصبر﴾ حل ميكنند يعني آن دو عنصر محوري كه مشكل آنها را حل كرده با همان دو عنصر محوري اينها مشكل ديگران را حل ميكنند ﴿یکی اعتقاد خوب يكي عمل صالح﴾ جمع اعتقاد كه همه عقايد حق را زير پوشش داشته باشد با بالحق ياد شده است ﴿و تواصوا بالحق﴾ جمع اعمال صالح به صبر است ﴿مغفرت و اجر كريم، دو پاداش براي مؤمنان صابر و صالح﴾ بنابراين تنها اين گروهند كه اهل نجاتاند اين گروه كه اهل نجات بودند ديگر هرگز با شانس و با اين وهم زندگي نميكنند و دو پاداش هم ذات اقدس اله به اينها عطا كرده است يكي مغفرت است يكي اجر كريم .اين مغفرت و اجر كريم در بخشهاي ديگر از قرآن كريم هم به اينها عطا شده است ﴿ نزاهت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از كتمان وحي﴾ آنها يك سلسله آياتي است كه غصه پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) رنج آن حضرت اينها را نشان ميدهد اما لسان اين آيه با همه آنها فرق ميكند لذا مُصَدّر با لعلّ است فرمود: آنقدر اينها بي ادبي كردند كه گويا تو نميخواهي همه حرفها را به اينها برساني براي اينكه ميگويي فايده كه ندارد كه اينها هتك حرمت ميكنند به خدا به دين خدا گوش نميدهند چرا من بگويم؟! نه اينكه «معاذ الله» پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) به اين حد رسيده كه چيزي را كتمان بكند فضا فضاي خفقان بود فرمود ﴿فلعلّك تاركٌ بعض ما يوحي إليك﴾ بگويي خوب بس است ديگر ما كه خسته شديم از بس هتك حرمت شنيديم در حد «اينچنين» است اما با «لعلّ» گويا اينچنين است مثل اينكه اينچنين است اميد اين ميرود اينچنين باشد آرزوي اين مرحله است نه آن مرحله چرا؟ براي اينكه قبلاً با دو تا اصل كلي ذات اقدس اله حرم امن نبوت را تأمين كرده است فرمود اين محدوده، محدودهٴ عصمت محض است يعني هر چه از طرف ذات اقدس اله به او رسيد اين مثل آينه شفاف به جامعه نشان داد و ميدهد و خواهد داد يك، دو هر چه اين تريبون ميگويد اين سخنگوي رسمي من است يك كلمه كم يا يك كلمه زياد نميكند هر چه ميگويد گفته من است. اين دو تا موجبه كليه را خوب عنايت كنيد در آن بخش كه فرمود هيچ چيزي را او كتمان نميكند فرمود مثل يك آينه شفاف است كه هر چه من در برابر او نشان دادم به جامعه نشان ميدهد فرمود ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾ ظنين يعني بخيل ظنت يعني بخل او بخل نميورزد، ظنت بورزد كه بعضي از اسرار غيبيه ما را كتمان بكند نگويد اينطور نيست ما هر چه گفتيم اين ميگويد اين يك، دو نه تنها همه حرفهاي ما را ميگويد بلكه همه حرفهاي او حرف من است اينها هم دوتا موجبه كليه است مبادا خلط بشود دو تا فصل است اصلاً يكي اينكه هر چه من گفتم او ميگويد بلا كتمان. يكي اينكه هر چه او ميگويد گفته من است اينها را در كتابهاي عقلي در دو فصل ذكر ميكنند و اين همان آيه ﴿و ما ينطق عن الهوي﴾است ﴿ان هو الّا وحيٌ يوحي﴾ يعني اين حرم امن مطهر لب اين تريبون من است نفرمود حرف مرا ميگويد خود همين هم منحل ميشود به يك قضيه موجبه به يك قضيه سالبه ﴿و ما ينطق عن الهويٰ٭ ان هو الّا وحيٌ يوحيٰ﴾ كه حصر فرمود. يعني اين منطقه لب تريبون شخص من است هيچ چيز از اينجا درنميآيد مگر گفته من ، اين ميشود نبوت و عصمت كامل بعد از تبيين پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) و تعريف آن حضرت به اين جلال و جبروت﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ ﴿تحدي قرآن به آوردن ده سوره مثل سورههاي آن﴾ چون بخش مهمي از سوره مباركه هود درباره وحي و نبوّت و حقيقت قرآن و معجزه الهي قرآن است لذا جريان تحدي را اينجا هم مطرح فرمود رسول گرامي (ص) هرگز چيزي از وحي را فروگذار نميكند كه نگويد. پس سر ايمان نياوردن مردم آن است كه ،آنها اين وحي را به حقيقت نشناختند گفتند اين افتري است پس سر ايمان نياوردن .نگفتن پيغمبر نيست بلكه نپذيرفتن اينهاست آنها ميگويند «معاذ الله» اين قرآن كلام بشر است و اين كسي كه داعي نبوت دارد متنبّي است نه نبي و فريهاي بسته است به خدا . ذات اقدس اله احتجاج كرد فرمود شما كه ميگوييد اين قرآن كلام بشر است و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) آن را افتري بسته است شما هم ده سوره مثل اين كه به زعم شما فريه است بياوريد و همه كساني كه احتمال ميدهيد شما را ياري كنند دعوت كنيد چه كساني كه بهره ادبي دارند چه كساني كه بهره تاريخي دارند چه كساني كه بهرهاي از پيشگويي و ملاحم دارند چه كساني كه به قداست اينها شما باور داريد از همه اينها كمك بگيريد از كاهنان كمك بگيريد از شاعران كمك بگيريد از ساحران كمك بگيريد از اوثان و اصنامي كه به قداست آنها باور داريد كمك بگيريد شما كه در جنگها وقتي براي خونريزي ميرويد گاهي پيش بتها ميرويد خضوع ميكنيد از آنها كمك ميطلبيد در اين مسئله هم از آنها كمك معنوي طلب بكنيد يك چنين مجموعهاي تلاش و كوشش بكنند تا ده سوره مثل اين بياورند ﴿و ادعوا من استطعتم من دون الله﴾ ﴿خصوصيت عدد «ده» در آيه محل بحث مطلب ديگر اين است كه گاهي سوال ميشود چه خصوصيتيست براي عدد 10 كه فرمود ﴿فاتوا بعشر سور مثله مفتريات﴾ به 10 سوره تحدّي فرمود؟؟ اگر اين كلمه ده مسبوق يا محلوق به رقم ديگر نباشد بايد تفحص كرد كه چه خصوصتي براي عدد ده است اما اينجا هيچ خصوصيتي براي عدد ده نيست بدليل اينكه كمتر از ده را هم تحدي كرده است فرمود ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾چه در سوره مباركه بقره چه در سوره مباركه يونس فرمود به يك سوره هم بياوريد و اكتفا كردند معلوم ميشود نظير آن ارقام و اعداد بسته نيست كه خصوصيتي داشته باشد كمتر از او هم تحدي شده
﴿ختم نبوّت، مستلزم عموميت و دوام معجزه پيامبر اكرم(صلّيالله عليه و آله) مطلب ديگر راجع به اين است كه اگر نبوت همگاني شد به طريق اولا معجزه بايد همگاني باشد مثل قرآن نبوت پيغمبر همگاني بود و هميشگي بود يعني لجميع الناس الي يوم القيامه بود معجزه اش هم به طريق اولي. منتها در طليعه امر بخش مهم اعجاز قرآن همان جنبه فصاحت و بلاغت و امثال ذلك بود .يكي از بهترين راه اعجاز قرآن همين فصاحت و بلاغت است اين ترديدي در اين نيست اما راه منحصر نيست در همين شواهدي كه گفته شده براي اينكه اگر دعوت جهاني است ديگران از آوردن يك سطر عربي عادي عاجز هستند چه رسد به قرآن به عربي فصيح ﴿ انسجام محتوايي آيات، بيانگر جهت ديگري از اعجاز قرآن ﴾ شاهد ديگر از آيه معروف سوره مباركه نساء است در آيه 82 سوره مباركه نساء فرمود ﴿افلا يتدبّرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾ اين هم به صورت قياس استثنايي است كه اگر اين قرآن از نزد غير خدا بود حتما در آن اختلاف بود چون اين كتاب منزه از اختلاف است هيچ اختلافي در آن نيست پس من عند الله است چرا تلازم اين مقدم و تالي چيست چرا اگر كتابي را غير خدا بنگارد حتماً در آن اختلاف است براي اينكه كتابي كه در طي بيست و سه سال بيش از بيست سال نوشته بشود گاهي در حضر گاهي در سفر گاهي در جنگ گاهي در صلح گاهي در ضرّا گاهي در سرّا گاهي در نعمت گاهي در نقمت گاهي در فشار و رنج و دردهاي نبرد گاهي هم در نشاط پيروزي گاهي هم در مسائل اعتقادي گاهي هم در مسائل اخلاقي گاهي هم در مسائل اجتماعي گاهي هم در مسائل سياسي گاهي هم در حقوق گاهي هم در حدود يك كتاب جامع الاسرار كه طبق بيان خود حضرت بود جوامع الكلم جامع همه اينها باشد بيش از بيست سال تدوين شده باشد صدر و ساقهاش هم يك دست باشد هيچ اختلافي هم در آن نباشد خوب بشر عادي بالاخره علمش بيشتر ميشود در طي اين بيست سال سهو و نسيان دارد گاهي در اثر سهو و نسيان سبق قلم و سبق لسان كم زياد ميشود گاهي در اثر تكامل علم مطلب دقيقتري ميفهمد دقيقترش را ميآورد اين كه دقيقتري در آن نيست همهاش نور است خوب اين ناظر به تحدي محتوايي است كاري به فصاحت و بلاغت ندارد ترجمه قرآن همه همين طور است اگر كسي بتواند قرآن را به خوبي ترجمه كند اين محتوا من عند الله است ﴿همگاني و هميشگيبودن قرآن مستلزم اعجازي غير از فصاحت و بلاغت﴾ الان مختصري عربي رواج دارد مثلا شايد يك بخش ضعيفي از مردم روي زمين عربي حرف ميزنند خوب بالأخره شش ميليارد صد ميليون نسبت به شش ميليارد اصلاً قابل قياس نيست كتابي كه مال شش ميليارد است بعد ممكن است به ده ميليارد به صد ميليارد برسد مگر چه قدر عرب زبانند چقدر عربي ميفهمند در اين عرب زبانها چه قدر آشنا به فرهنگ فصاحت و بلاغت است اينها يك در صد يا دو درصد كتابي كه جهاني است و همه را به معارف خود دعوت ميكند كه معجزهاش مال يك درصد و دو درصد نيست
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ﴾ ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾. ﴿ويژگي قرآن كريم در معرفي دنيا و پايان دنياگرايي﴾ جريان دنيا و آخرت را قرآن كريم كه مطرح ميكند چون كتابي است ﴿يعلِّمهم الكتاب و الحكمة﴾ عالمانه و حكيمانه مسئله دنيا را و اراده دنيا را و علم دنيا را تبيين ميكند تحليل ميكند بعد ميفرمايد چرا كساني كه دنيا طلباند سر انجام دستشان خالي است يك كتابي است براي همه انسانها نافع است براي توده مردم هم سودمند است براي آنها در حد موعظه كافي است كه علاقه به دنيا زيانبار است و مانند آن . اما چون حكمت است ﴿أدْع الي سيبل ربك بالحكمة﴾ آن مطالب موعظهاي را تعليم ميدهد تحليل ميكند كه دنيا چيست الدنيا ما هو؟ و اراده دنيا يعني چه؟ منشأ اينچنين ارادهاي چيست؟ چرا دنياطلبان سرانجام دستشان خالي است؟ و منظور از خالي بودن دستشان چيست؟ اين مقامات چهارگانه را تعليم ميدهد از سنخ ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾ است ﴿ معرفي جهان طبيعت به عنوان دنياي ممدوح و آيت الهي﴾ دنيا در برابر آخرت كه ميگويند حيات دنيا همين زمين است همين آسمان است همين زندگي مرفهانه است باغ و راغ است دامداري و كشاورزي و صنعت و تجارت است همينها آيات الاهي است چيز بسيار خوبي است خدا اينها را آفريد خوب هم آفريد همه اينها آيات الاهياند اين معناي حيات دنيا در برابر حيات آخرت و همه اينها آيات الاهياند اينها هيچ كدام بد نيست چون آيات الاهي نميتوانند بد باشند خداي سبحان هم به همه اينها استدلال كرده است يعني به اشيائش به احجارش به معادنش به همه اينها استدلال كرده است خب پس دنيا به معناي آسمان به معناي زمين به معناي آب و خاك و ميوه و كشاورزي و دامداري اينها مخلوقات الاهي است آيات الاهي است كه خداي سبحان اينها را آفريده براي تأمين نيازهاي بشر در حد معقول و مقبول استفاده كردن اينها متجر اولياست يك دنيايي است كه حبّ آن راسِ كل خطيئه است كه از اينجا شروع ميشود وآن اين است كه.... ﴿معرفي دلبستگي به جهان و اعراض از حق به عنوان دنياي مذموم﴾ انسان خب به اين زرق و برق دل ببندد اين يك چون فريفته به شيدايي اين زرق و برق شد چيزهاي ديگر را اول غفلت دارد از يادش ميبرد كم كم ـ معاذ الله ـ نسبت به آنها بياعتناست تدريجاً ـ معاذ الله ـ آنها را انكار ميكند و سرانجام حرفش همين است ﴿إن هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيي﴾ خب محبت اين زرق برق و رفاه طلبي آسايش طلبي يعني وسيله را هدف دانستن محبت اين كم كم باعث ميشود كه انسان مبتلا به مكروهات ميشود بعد به گناهان كوچك بعد به گناهان بزرگ بعد به اكبر معاصي كه ـ معاذ الله ـ انكار و شرك است مبتلا ميشود چون محبت باطل اين دنيا راس كل خطيئه است و اين يك آيه الاهي است اين ابزار شيطان است يعني محبت به دنيا علاقه به دنيا انسان وسيله را هدف بپندارد لذا فرمود «حب الدّنيا رأس كل خطيئةٍ» ﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون﴾ مصداق ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ وجود مبارك حضرت است؛ البته لفظ در مفهوم استعمال شد كلي است مطلق است همه كساني را كه داراي اين سِمت باشند شامل ميشود؛ لكن مصداق كامل آن پيغمبر است، نه اينكه لفظ در مصداق استعمال شده باشد. «بيّن» آن چيز روشني كه مبيّن امور ديگر است آن را ميگويند ﴿بَيِّنَةٍ﴾؛ چون خاصيت نور را دارد گرچه بيّن به معناي مبيّن نيست؛ لكن چون روشن است در پرتو آن چيزهاي ديگر روشن ميشوند اين معنا و مفهوم ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است. مصاديق فراواني براي بيّنه است، كتابهاي آسماني ﴿بَيِّنَةٍ﴾ هستند، انيبا و اوليا ﴿بَيِّنَةٍ﴾ هستند، حجت الهي ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است، دليل معتبر عقلي و نقلي ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است، معجزه ﴿بَيِّنَةٍ﴾ است و مانند آن .وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود؛ يعني در درون او اين چراغ روشن بود كه به وسيله آن روشنايي فطري و خدادادي حقانيت وحي را تلقي كرده است. آيه مطلق است گرچه بر افراد خاص تطبيق شده است و هرگز در فرد استعمال نشد يعني اين ﴿مَنْ﴾ مطلق است آن ﴿بَيِّنَةٍ﴾ مطلق است آن ﴿شاهِدٌ﴾ مطلق است و مانند آن. لذا قابل انطباق بر هر کسي است که به استناد آن بصارت دروني و کمک گرفتن از شاهد بيروني و از صحيفه نوراني انبياي گذشته راه حقّ را طي کنند; منتها کاملترين و بارزترين مصداق براي اين آيه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) و اهل بيت مخصوصاً حضرت امير(سلام الله عليهم) است. اين کلمه ﴿مَنْ﴾ ظاهر آن مفرد است و باطن آن عام يا جمع، لذا به لحاظ لفظ ﴿کان﴾ مفرد آورده شد، ضمير مفرد آورده شد و به لحاظ معنا ﴿أُولئِک يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ گفته شد که جمع است. مطلب بعدي آن است که قبلاً فرمود: ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ مانع گرايش به اسلام و پذيرش توحيد همان آن دنيا زدگي است که ﴿مَنْ کانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها﴾ چنين انساني فقط دنيا و زرق و برق دنيا را ميبيند، معارف فراي طبيعت را نميبيند، در قبال آن کسي که ﴿يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ کسي است که ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است ﴿وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ﴾ است و از کتاب آسماني پيشين مدد ميگيرد و ميشود مؤمن، قهراً اينها مقابل هم هستند. آن کسي که ﴿يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ مثل کسي است که سر بلند نکرده، فقط سر خم کرده جلوي پاي خود را ميبيند و به سرعت ميرود اين ﴿مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾ است او هرگز راه را تشخيص نميدهد چاه را تشخيص نميدهد او بايد سر خود را بلند کند جلو را ببيند پشتسر را ببيند پهلو را ببيند اطراف را ببيند تا راه خود را تشخيص بدهد. ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَي رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِين كَذَبُوا عَلَي رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾ (18) ﴿الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾(19) ﴿كفار و مشركان كه وحي و نبوت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را نميپذيرفتند ميگفتند اينها إفترا است﴾ ذات أقدس إله افترا را از وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نفي كرد فرمود اين فريه نيست اين بينة است و اما شما كه مبتلا به شرك و إلحاديد از يك سو، تكذيب وحي و نبوتيد از سوي ديگر و بدعت گزاريد از سوي سوم .شما گرفتار إفترا هستيد. فريه در قبال بينه است آن كسي كه ﴿علي بينة من ربه﴾ است منزه از إفترا است او مفتري نيست آن كه ﴿علي بينة من ربه﴾ نيست چيزي را به خدا اسناد ميدهد كه خدا نگفته است به خدا نسبت ميدهد كه ندارد يا چيزي را از خدا سلب ميكند كه خدا دارد يا خدا گفته است چنين كسي گرفتار فريه است نه تنها ﴿علي بينة من ربه﴾ نيست بلكه مفترى است . بين فريه و إفترا ممكن است شيء ثالثي باشد اگر كسي چيزي درباره ذات اقدس إله نگفته است عقيدهاي درباره ذات اقدس إله ارائه نكرده است كاري را نسبت به دين خدا نكرده است اين كار نه علي بينة است نه علي فريةٍ چون كاري انجام نداده ولي اگر كسي درباره ذات أقدس إله عقيدهاي دارد حرفي را ارائه كرده است فتوايي داده است اين يا ﴿علي بينة من ربه﴾ است يا مفترى است. براي اينكه اين حرف را يا خدا گفته است يا خدا نگفته است اين صفت را يا خدا دارد يا ندارد اين فعل را يا خدا انجام داده است يا انجام نداده اگر كسي ﴿علي بينة من ربه﴾ بود صفتي را كه به خدا إسناد داد و كاري را به خدا اسناد داد حكمي را به شريعت خدا اسناد داد اين حق گفته است و اگر كسي ﴿علي بينة من ربه﴾ نبود دليلي نداشت و من عنده چيزي را به خدا نسبت داد اسناد داد به دين خدا منتسب كرد اين ميشود مفترى. بنابراين پس دايره إفترا مثل دايره بينه اعم از اثبات و نفي است اما اگر كسي جاهل بود و به جهل خود آگاهي داشت و چيزي را به خداي سبحان نسبت نداد، اسناد نداد و به دين خدا اسناد نداد اين نه ﴿علي بينة من ربه﴾ است نه مفترى است بنابراين مشركان را هم در هر دو بخش شامل ميشود اينها مفترى هستند براي اينكه براي خداي سبحان شريك ثابت كردند كه خدا منزه از شريك است ﴿ليس كمثله شيئ﴾ ﴿لا شريك له﴾ خدايي كه منزه از مثل و شريك است اينهايي كه براي خدا شريك ثابت كردند مفترى هستند چيزي را هم كه خدا إثبات كرده است اينها نفي ميكنند مثل وحي و نبوت و شريعت و امثال ذلك را كه خداي سبحان ثابت كرده است اينها نفي ميكنند مفترى هستند. جريان معاد را كه خداي سبحان تثبيت كرده است اينها نفي ميكنند مفترى هستند اينها مبدا بدون معاد قائلند ﴿انا لله﴾ را ميپذيرند اما ﴿و انا اليه راجعون﴾ را انكار ميكنند بنابراين دايره افترا أعم از اثبات منفي يا نفي ثابت است.
﴿أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ ....﴾ بعد به آن جريان معرفتي پرداختند فرمودند مشكل علمي اينها آن است كه اينها گوش نميدهند ﴿ما كانوا يستطيعون السّمع﴾ چون سرسپرده و دل سپرده مظاهر دنيا هستند. انكه ميگويد من اصلاً حال و حوصله مطالعه اين چيزها را ندارم. اين همان ﴿ما كانوا يستطيعون السّمع﴾ است قرآن كريم از اينها خبر داد فرمود اينها به چيزي عادت كردند كه وحي براي آنها خيلي سنگين است در سوره مباركه شورا آيه سيزده به اين صورت بيان فرمود، فرمود: ﴿كبر علي المشركين ما تدعوهم إليه﴾ براي اينها خيلي سخت است. سخن از خدا و قيامت كه به ميان آمد ﴿و اذا ذُكر الله وحده اشمأزّت قلوب الّذين لا يؤمنون﴾ اينها مشمئز ميشوند. خوب اگر كسي اينچنين هست اصلاً حوصله گوش دادن اين حرفها را ندارد لذا نفرمود «ما يسمعون» او «ما يستمعون» فرمود ﴿و ما كانوا يستطيعون السّمع﴾ در جريان بصر هم همين مشكل را اينها دارند كه اينها واقعا نميبينند در سوره مباركه اعراف گذشت كه ﴿و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون﴾ اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر اينها اهل نگاه هستند نه اهل ديدن ما در فارسي بين نگاه و ديدن فرق ميگذاريم .اينها فقط نگاه ميكنند نه اينكه ببينند لذا فرمود ﴿ما كانوا يستطيعون السّمع و ما كانوا يبصرون﴾ اينها گوش هم نميدهند و اهل بصر هم نيستند كه ببينند گرچه نگاه ميكنند. ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَي رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ در قبال اين گونه از افراد كه از ﴿من اظلم﴾ شروع شد مردان الهي هستند كه آيات حق را خوب، اهل سمع و بصر هستند درك ميكنند ميپذيرند و برابر آن عمل ميكنند وقتي آنها را ذكر كرد به سنجش اين دو گروه ميپردازد .فرمود اين گروهي كه ﴿ضلّ عنهم ما كانوا يفترون ٭ لاجَرَم﴾ ﴿لاجرم﴾ يعني تحقيقاً و حتماً اين ﴿لا جرم﴾ در قرآن كريم نظير ﴿لا ريب فيه﴾ همان كاربرد بالضروره را دارد .اين تعبير﴿الم ٭ ذلك الكتاب لا ريب فيه ﴾ اين كتاب از ناحيه خداست ﴿لا ريب فيه﴾ يعني بالضروره يعني حتماً البته قطعاً ﴿لا جَرم﴾ هم كم و بيش كار آن بالضروره را ميكند كار آن حتماً و قطعاً را ميكند ﴿لاجرم أنّهم في الاخرة هم الأخسرون﴾ در قبال اين كافران و منافقان و سيهدلان، مردان الهياند ﴿إنّ الذين آمنوا﴾ يك ﴿و عملوا الصالحات﴾ كه حسن فاعلي را با فعلي هماهنگ كردند هم معتقدند هم برابر اعتقاد عمل ميكنند و آنها اگر مستكبر و متمردند اينها مخبت هستند اينها مُسَلِّم هستند اهل تسليمند ﴿و أخبتوا إلي ربّهم﴾ معناي اخبات همان تسليم و خضوع است ميگويند آن مرغي كه هيچ پر نميكشد و هيچ تكان نخورد ميگويند حالت اخبات اين آقاياني كه منازل سير و سلوك را ذكر كردند يكي از آن منازلشان منازل اخبات است. مناجات مخبتين هم كم و بيش در بعضي از تعبيرات هست يعني آنها كه مسلِّم هستند و منقادند و مطيع هستند اصل تعبيرش را هم ميگويند أخبَتَ ﴿مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَي وَالأَصَمِّ وَالبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ همانطوري كه انسان وقتي به مرحله بالاي عقلي رسيد، چشم هم ميبيند گوش هم ميبيند دست هم ميبيند سراپا نور ميشود دست او هم ميشنود چشم او هم ميشنود گوش او هم ميشنود سراپا نور ميشود «كلٌ في كلٍ» است اگر خداي ناكرده اهل درجات نبود به دركات افتاد همه را يكجا از دست ميدهد اينهايي كه قرآن يك قدري مدارا ميكند مال كساني است كه ممكن است يك مقدار حرف بفهمند يك مقداري كُند شوند يك مقداري توقف بكنند تأمل كنند از عاقبت خوب برخوردار شوند و مانند آن .لذا ميفرمايد اينها كه گوش دارند و نميشنوند با افراد سميع فرق ميكنند با اين تعبيرات نرم و رقيق سخن ميگويد اما آنهايي كه كه ﴿سواءٌ عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون﴾ آنها به جايي رسيدند كه همه يكجا را خدا بدون واو عطف ذكر ميكند ميفرمايد ﴿صمٌّ بكمٌ عميٌ فهم لا يعقلون﴾ اين ديگر نميفرمايد كه اينها اصم هستند و ابكم هستند و اعمي هستند اينطور نيست بدون واو عطف يكجا همه را ذكر ميكند اين براي اين است كه اينجا همه سرمايهها را اينجا از دست دادند ديگر ﴿فهم لايرجعون﴾ .بنابراين مَثَل يك نقش سازندهاي دارد در فهميدن و فهماندن و اين دو گروه مساوي هم نيستند اما آن گروه كه ﴿لهم قلوبٌ لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذانٌ لا يسمعون بها﴾ اينها همه را چون يكجا باختند فرمود ﴿صمٌّ بكمٌ عميٌ فهم لا يعقلون﴾ ﴿شعاع رسالت حضرت نوح (عليه السلام) به عنوان صاحب اولين كتاب آسماني ﴾ نوح را به طرف قومش إرسال كرديم نسل كنوني كه بعد از آدم و حوّا (سلام الله عليهما) منتشر شدند اوّلين كسي كه رسالت رسمي نبوت رسمي شريعت رسمي و كتاب رسمي را از طرف خداي سبحان به جوامع بشري ارائه كرده است نوح (سلام الله عليه) است لذا به شيخ الانبيا معروف است و تعبيري كه ذات اقدس اله در قرآن كريم از نوح دارد از هيچ پيغمبري ندارد درباره انبياي ديگر ﴿سلام علي ابراهيم﴾ ﴿سلام علي موسي و هارون﴾ ﴿سلام علي اِل ياسين﴾ و مانند آن دارد .اما درباره نوح (سلام الله عليه) دارد كه ﴿سلام علي نوحٍ في العالمين﴾ اين ﴿في العالمين﴾ در قرآن كريم مخصوص حضرت نوح است براي اينكه او تقريباً در بين انبياي ديگر اوّلين پيامبر اولوالعزم است . ﴿رواج بتپرستي در عصر حضرت نوح (عليه السلام) و نقش انذار در بازگشت به توحيد﴾ فرمود: ﴿و لقد ارسلنا نوحا الي قومه﴾ آن روز وثنيت و بت پرستي رواج داشت و آنچه كه بيشتر ميتواند جامعه را به توحيد نزديكتر بكند إنذار است ﴿اني لكم نذير مبين﴾ اما إنذار نه يعني با شمشير و با دشنه و تير و نيزه كسي را بترسانند آن اثرش كم است شايد ده درصد بيست درصد اثر بكند آن انذار مهم انذار از عذاب الهي است يعني انسان واقعاً بفهمد و باوركند كه گناه سم است و گناه آتش است منتها حالا اين آتش الان مستور است بعد مشهور و ظاهر ميشود و با آتش نميشود بازي كرد آنچه كه در طليعه سوره مباركه نساء آمده است كه ﴿إنَّ الذين يأكلون اموال أليتاميٰ ظلما إنما يأكلون فى بطونهم نارا﴾ اين انذار است هر گناهي اين طور است . اساس كار ﴿انما انت منذر﴾ و ﴿انما انا منذر﴾ اين است وگرنه بايد چون بايد براي هر پليسي يك پليس ديگر بگذاري جامعه هرگز با پليس و دستگاه قضايي اصلاح نميشود آن در ده درصد، 15 درصد است. انبيا هرچه كه آمدند گفتند ﴿واتقوا الله﴾ ﴿اني لكم نذير مبين﴾ اگر كسي برايش حل شد باور شد كه واقعاً گناه سم است يك روزي زندگي آدم را به آتش ميدهد سر از از آتش درميآورد اين ديگر راحت است آنوقت خلوت و جلوتش يكي است در هر حالي هم باشد اين سمت را دارد ﴿دعوت حضرت نوح (عليه السلام) به توحيد و اهميت آن﴾ فرمود ﴿و لقد ارسلنا نوحا الي قومه اني لكم نذيرمبين﴾ خوب چه ميخواهند بگويند ؟سخن از اين نيست كه اگر حرفم را قبول نكرديد ما ميجنگيم اينگونه نيست سخن در اين است كه ﴿أن لاتعبدوا الا الله﴾ اين ﴿ان لا تعبدوا الا الله﴾ همان لا اله الا الله است كه وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود نه من. نه انبياي قبلي هيچ كلمهاي به عظمت لا اله الا الله نياورديم .يعني بشر بايد بپرستد يك و غير خدا را نپرستد اين دو ﴿دليل عدم وجوب طاعت از فردي مانند حضرت نوح (عليه السلام)﴾ فرمود ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ پس بنابراين دليلي ندارد كه ما از شما اطاعت كنيم بعد ﴿و ما نراك اتّبعك إلاّ الذين هم أراذلنا بادي الرّأي﴾ اين دليل ماست بر عدم وجوب الطاعه شما، خوب پس آن جنبه بشري فرشتگي معنوي كه نداريد هيچ، ميماند مسائل دنيايي و مادي يك وقت است يك كسي يك لجنهاي يك گروهي يك حزبي تشكيل ميدهد يك شخصيت سياسي يك شخصيت اجتماعي دارد يك عده خردمندان و خردورزان و عقلاي قوم دور او جمعاند اين روي بناي عقلا و مسائل عرفي خوب بالاخره ما هم بهتر است كه اطاعت كنيم اما اين هم كه نيست يك عده اراذل دنبال شما راه افتادند از نظر مسائل مثلاً مالي و اينها، اينها زود باورند بادي الراي با رأي خطير و خام و ابتدايي تصديق كردند اين دو، اين دو مشكل در پيروان شماست خوب اين دليل هست كه اطاعت از شما واجب نيست. از شخص تو كه كاري ساخته نيست چون معنويتي نداري و از پيروان تو هم كاري ساخته نيست چون اينها هم اراذلاند هم زود باور از مجموع تشكيلات شما كه يك شخصيت حقوقي است از حزب شما هم كاري ساخته نيست ﴿و ما نري لكم علينا من فضل﴾ ديگر ضمير را مفرد نياورده اول ضمير مفرد بود دوم ضمير مفرد بود سوم ضمير جمع است كه ناظر به تشكيلات است بعد ميرسد به اينكه ـ معاذ الله ـ شما دروغ ميگوييد ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ اين دليل است بر اينكه حتماً ما نبايد اطاعت كنيم. شما يك آدمهاي دروغگو هستيد كه كذب مخبري دارد كارِ به كذب خبري ندارد حالا اين گزارش شما درست است توحيد درست است يا نه مطلب ديگري است ما الان كاري درباره خبر شما نداريم درباره مخبر بحث ميكنيم شما يك آدمهاي دروغگويي هستيد كه ـ معاذ الله ـ قصد سياسي داريد اغراض داريد امراض داريد و مانند آن. اين مراحلي است كه آنها ذكر كردند پس اول عدم الدليل علي وجوب الطاعه است دوم دليل علي عدم وجوب الطاعه است سوم دليل علي وجوب عدم الطاعه است ﴿معناي واژه «بادي الرأي» در زبان عربي﴾﴿بادي الراي﴾ ما به افراد تهي مغز و ساده لوح ميگوييم زود باور اين زود باور ما همان تعبير ﴿بادي الراي﴾ عربي است ﴿بادي الراي﴾ يعني ﴿بادي﴾ يعني ابتدا آغاز يعني زود رأي ميدهد حساب نشده رأي ميدهد و احياناً كه زود رأيش ظاهر ميشود .
﴿پاسخ عاطفي و برهاني حضرت نوح (عليه السلام) به سخنان منكران﴾ وجود مبارك نوح با همان رفتار مهربانانه و پدرانه با تعبيرات ﴿يا قومِ﴾ ﴿يا قومِ﴾ كه عاطفه انگيز است جواب داد. فرمود ﴿قال يا قوم أرأيتم إن كنت علي بيّنة من ربي و آتاني رحمةً من عنده﴾ شما گفتيد بشرم بله من بشرم من اين را كه انكار نكردم نگفتم من ملكم اما اين كه گفتيد مِثل مايي نه من بشرم ولي مثل شما نيستم من يك بيّنه دارم يك معجزه دارم شما نداريد من هم رحمتي از طرف خدا دريافت كردم شما نكرديد آخر چه مماثلهاي؟ بينه معجزه نبوت رسالت امامت اينها يك رحمت ويژه است كه خداي رحيم به اينها عطا ميكند در بخشهاي ديگري از قرآن كريم از اين گونه سِمَتها و منصبها به عنوان رحمت الهي ياد شده است ﴿إن كنت علي بيّنة من ربّي﴾ من معجزه دارم و از طرف خداي من هم است اين صغرا و هر كه معجزه از طرف خدا داشته باشد پيام او را ميآورد اين كبرا پس من هم پيامبرم اين نتيجه شما آن صغرا و كبرايتان اين بود كه تو بشري و هيچ بشر نميتواند پيام آور از طرف خدا باشد پس تو نميتواني و دروغ ميگويي ـ معاذ الله ـ من ميگويم من بشريت را انكار نميكنم ولي معجزه دارم و آن هم معجزهام از طرف خداست و هر كس از طرف خدا معجزه بياورد پيام او را ميآورد و من هم پيام او را ميآورم ميماند مقام اثبات. شما اينها كه همراه ما هستند اينها كه دين را قبول كردند گفتيد اراذلاند يك زود باورند دو، ميگويند اولاً اينها مؤمنان الهياند رذل نيستند چون شرف مرد به ايمان است پس اينها شرفاي قوماند اينها زود باور نيستند شما كوريد ﴿فعمّيت عليكم﴾ حالا اگر كسي آفتاب را ديد گفت الان روز است شما ميگوييد ساده لوح و زود باور. خوب آن كه باور نميكند كور است يك وقت است مطلب پيچيده است بله مطلبِ پيچيده را انسان زود كه باور نميكند يك مدتي تدبر ميكند اما اگر مطلب بَيّن شد آفتابي شد نه تنها بيّن شد بلكه بيّنه شد اين تاي بيّنه تاي مبالغه است مثل علامه نه تاي تأنيث لذا در بخشي از آيات ضميري كه به بيّنه برميگردد ضمير مذكر است نه مؤنث خوب نه تنها اين روشن است بلكه خيلي شفاف و روشن است. شما به جاي اينكه بگوييد اينها بينا هستند ما كوريم به كوريتان پي ببريد اينها را ميگوييد زود باور ﴿فعمّيت عليكم﴾ آنهم هيچ كس تعميه نكرد هيچ كس معما نكرد هيچ كس روپوش نگذاشت خودتان با دست خودتان خودتان، را كور كرديد نوح(سلام الله عليه) به عنوان امام قوم به عنوان رهبر قوم از قومش كاملاً حمايت كرد منتها حمايت معقول و مقبول گفت قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي ...﴾ حضرت نوح(سلام الله عليه) آنطوري كه از قرآن كريم بر ميآيد اولين پيامبري است كه صاحب كتاب جهاني شده بود از نظر مكان نه از نظر زمان، آنكه از نظر مكان و زمان جهاني است آن دين خاتم است و اولين گروهي كه تن به شرك رسمي دادند قوم نوح بودند منشأ همه اين انحطاطها آن معرفت شناسي حسي و تجربي اينها بود اينها ميگفتند چيزي را باور ميكنيم كه ببينيم محسوسمان باشد و چيزي ارزش دارد كه از مسائل مالي برخوردار باشد پس نظام فكري آنها را حس و تجربه تشكيل ميداد و نظام ارزشي آنها را ثروت و مال همين. در جريان نوح (سلام الله عليه) حضرت چند بار با گفتن كلمه ﴿يا قوم﴾ ضمن ارائه آن مطلب عقلي نحوه گفتارش هم گفتار عاطفي است كه هم عقل آنها را و هم عاطفه آنها را همراه كند فرمود ﴿يا قوم أرأيتم﴾ يعني اخبروني ﴿ان كنت علي بيّنةٍ من ربي و آتاني رحمةً من عنده﴾ من بينه وحي و نبوت دارم تنها جنبه بشري بودن من نيست ﴿فعمّيت عليكم﴾ منتها بر شما تعميه شده است اين ﴿فعمّيت عليكم﴾ نه تنها از خفيت بهتر است بلكه چون باب تفعيل است تشديد و تكثير و مبالغه را هم به همراه دارد خيلي اين امر بر شما پوشيده شده است و از چند لايه شما نابيناييد ﴿فعمّيت عليكم﴾ خوب پس بينه دارم و رحمت هست و من نبي هستم منتها شما چون كور هستيد نميبينيد و ما كوران را اجبار نميكنيم اوّل اينها را بينا ميكنيم بعد اينها را راهي راه حق ميكنيم. حالا اگر كسي نخواست بينا بشود ديگر عليه خودش قيام كرده است چند كار را اينجا اثبات كرد يكي بينه داشتن و ديگري رحمت بودن كه بازگشت اين دو به يك حقيقت است و بحثش گذشت چند امر را نفي كرده است پنج، شش امر را نفي كرده است برخي را به صورت نفي صريح برخي را هم به صورت استفهام انكاري. آنكه استفهام انكاري است ﴿أنلزمكموها و أنتم لها كارهون﴾ ما شما را اجبار كنيم نظير تفتيش عقايد كه الا و لابد بايد شما اين دين را بپذيريد اين كه روا نيست اين ﴿أنلزمكموها و أنتم لها كارهون﴾ همان بيان ﴿لا اكراه في الدين﴾ است يعني ما اهل اكراه و اجبار نيستيم. بعد فرمود ﴿لا اسئلكم عليه مالاً﴾ من در تمام اين تلاش و كوشش، مالي از شما طلب نكردم اين حرف را تا آخرين لحظه داشتند يعني نُه قرن و نيم كسي تلاش و كوشش بكند و نگويد به من چه؟ ما خسته شديم و چيزي از مردم طلب نكند در بعضي از تعبيرات دارد كه ﴿لا اسئلكم عليه أجرا﴾ اينجا دارد ﴿لا اسئلكم عليه مالاً﴾ اين مال همان أجر است به دليل اينكه فرمود ﴿ان أجْري إلاّ علي الله﴾. درباره وحي و نبوت خودش مرتب برهان اقامه ميكرد در حمايت از محرومان هم كاملاً از اينها دفاع كرد چون امام يك امت، پيغمبر يك امت، رسول يك امت، حافظ آبرو و ارزش آن امت هم خواهد بود از چند جهت وجود مبارك نوح از اين پيروانش حمايت كرد دفاع كرد فرمود اينكه شما گفتيد ما اينها را طرد كنيم خداي سبحان هم كه دارد ﴿و لا تطرد الذين يدعون رّبهم بالغداة و العشيّ﴾ من چرا اينها را طرد كنم ﴿ما أنا بطارد الذين آمنوا﴾ شما چهكار داريد اينها فقيرند يا غني هستند ملاك ارزش هم آن اعتقاد و ايمان و مسائل اخلاقي است نه مسائل مالي ﴿ما أنا بطارد الذين آمنوا﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيت است اگر كسي بگويد ما علما را طرد نميكنيم يعني چون دانشمند هستند محترماند بگويد ما صلحا را، صديقين را شهدا را طرد نميكنيم اين تعليق حكم به وصف است اما اگر بگويد من فلان گروه را طرد نميكنم اين بايد برهان اقامه كند كه چرا فلان گروه را طرد نميكنيد بايد دليل بياورد كه چون يا عالم هستند، يا متدين هستند يا مؤمن هستند و مانند آن اينجا هم تعليق حكم بر وصف ﴿وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ بار سوم كلمه ﴿يا قوم﴾ را تكرار ميكند من اگر بخواهم مؤمنان را چون اينها فقير هستند اينها را طرد كنم تا شما مثلا با ما مصاحبه كنيد يا بياييد يا بپذيريد چه حجتي دارم در برابر خدا خداي سبحان خداي مظلومان است گرچه خداوند رب العالمين است و خداي جهان و جهانيان است اما آن لطف خاصش را نسبت به مومنان دارد نسبت به طاغيان ندارد خوب پس تاكنون دو امر از امور چندگانه اي كه بايد نفي ميكرد نفي فرمود يكي ﴿لا اكراه في الدين﴾ و يكي اينكه لا شرف مع الثروة بلكه عزت و شرف در اطاعت و عبادت است . اما امور ديگري را كه نفي كرده صريحاً گفت «لا اسئل» كه نفي كرده اين آيات بعدي عطف بر او است آن قبلي اين است كه ﴿لا اسئلكم عليه مالاً﴾ ﴿و لا أقول لكم عندي خزائن الله و لا أعلم الغيب و لا أقول انّي ملك و لا أقول للذين تزدري أعينكم لن يؤتيهم الله خيراً﴾ من هيچ كدام از اين شش، هفتتا كار را نميكنم نه شما را اجبار ميكنم نه از شما چيزي طلب ميكنم چون مامورم از طرف خدا كه رايگان تبليغ كنم نه اين فقرا و محرومان را طرد ميكنم و ديدم نسبت به آنها نظير ديد شما نيست اين سه امر و ادعايي هم ندارم كه مخازن زمين به دست ما است كه هر كسي ايمان بياورد فردا سفره چربي داشته باشد ما چنين ادعايي نكرديم بنا هم بر اين نيست كه با پول تبليغ بكنيم با مال تبليغ بكنيم نه ادعا داريم نه اين كار را ميكنيم ﴿و لا أقول عندي خزائن الله﴾ و شما از ما طلب داريد كه مثل ذات اقدس اله معاذ الله ذاتاً عالم غيب باشيم و لو وحي نيايد هرگز يك چنين چيزي ما نداريم ﴿و لا أعلم الغيب﴾ البته ذات اقدس اله علوم فراواني از علوم غيبيه را به أنبيا داده است هر لحظه كه به اينها خبر داد اينها عالمند درباره غالب اين بزرگواران دارد كه ﴿ذلك من أنباء الغيب نوحيه إليك﴾ اين اخبار غيبي است كه ما به تو ميفهمانيم. ﴿قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا ....﴾ ﴿جهل منكران نبوّت حضرت نوح (عليه السلام) به تبعيبودن ارادهٴ ايشان﴾ اينها چون نميدانستند كه پيامبر يعني چه؟ و فرشته يعني چه؟ خيال ميكردند كه پيامبر هر كاري را كه اينها پيشنهاد بدهند ميتواند مستقلاً انجام بدهد يا از فرشته بخواهد كه مستقلاً انجام بدهد در حاليكه همه اينها تحت تدبير رب العالمين است ، قرآن تاييد ميكند كه هيچ موجودي در هيچ مرحلهاي از خدا بينياز نيست لذا فرشتگان و انبيا هركاري ميكنند ميگويند انشاء الله اينچنين نيست كه اين يك ادب عبادي و لفظي باشد كه مثلاً تعارف باشد اگر واقعاً ذات اقدس اله بخواهد ميتواند اگر نخواهد واقعا نميتواند پس اين مطلب را كه عقل گفته نقل تأييد ميكند برهان گفته قرآن تاييد ميكند ﴿فأتنا بما تعدنا﴾ بياور آنچه وعده دادی وجود مبارك حضرت نوح هم فرمود بله اگر خدا بخواهد بله، آوردني است و شما هم نميتوانيد فرار كنيد از من بخواهيد من بياورم آخر من كه مأمور او هستم منم كه از اول شما را تهديد كردم نگفتم كه اگر كفر ورزيديد من اينچنين ميكنم كه، گفتم ﴿اني أخاف عليكم عذاب يوم أليم﴾ اينكه من منذرهستم يعني شما اگر كفر ورزيديد خدا اين كار را ميكند نه اگر كفر ورزيديد من اين كار را ميكنم آن وقت شما از من خواستيد ﴿يا نوح قد جادلتنا فأكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا﴾ آخر بمن چه شما! از آن طرف خيال ميكنيد بشر نميتواند پيامبر بشود از آن طرف از كسي كه پيامبر است يك چنين چيزي ميخواهيد من از همان اول گفتم رسولم .اگر انذار هم انذارم در حوزه رسالت است يعني من رسول انذار هستم مثل اينكه رسول تعليم هستم رسول تحكيم هستم رسول تذكيه هستم رسول انذارم اينكه من دارم ميگويم ﴿اني أخاف عليكم عذاب يومٍ عظيمٍ﴾ از طرف او دارم ميگويم خوب اگر عذاب اليم را بايد بياورد او بايد بياورد اگر او آورد ﴿و ما أنتم بمعجزين﴾ آن روزي كه قهر خدا است آنجا كه شما فكرش را نميكنيد از همانجا عذاب ميجوشد بالاخره خداي سبحان اين همه بارش را از بالا ميآورد بوسيله ابرها و باران اما ديگر حالا از تنوري كه جاي آتش است كسي توقع ندارد كه آب بجوشد اينكه هيچ شما فكر نميكرديد كه از تنور كه ساليان متمادي جاي آتش بود حالا آب بجوشد ﴿و فار التّنوّر﴾ آن كار را هم ميكند براي شما. از من نخواهيد از او بخواهيد ﴿و ما أنتم بمعجزين﴾ آنها فكر ميكردند كه اگر كسي پيامبر شده مستقلاً ميتواند اين كار را بكند اين مال اين خوب پس اين مطلب عقلي را نقل تاييد ميكند اين برهان را قرآن تاييد ميكند ﴿نسبت جدال به حضرت نوح (عليه السلام) توسط منكران﴾ حالا مسئله جدال برميآيد اينها به جاي اينكه بگويند احتجاج كردي ما را به حكمت دعوت كردي گفتند جدال كردي با اينكه وجود مبارك نوح با حجاج و برهان سخن گفته .حجاج اين است كه انسان برهان اقامه ميكند تا حجت ظاهر بشود جدال اين است كه تلاش و كوشش ميكند ديگري را از مذهبش باز دارد اين يكي براي تثبيت حق است آن يكي براي ردع عن الباطل مراء كه بدتر از جدال است اين است كه بعد از اينكه حق روشن شده معلوم شده حق با چه كسي است باز انسان اصرار بكند اين است كه مراء را گفتند يك جدال خاص است مراء جدال بعد از ظهور حق است. وجود مبارك نوح برهان اقامه كرد گفت ﴿إن كنت علي بينةٍ من ربي ... فعُمّيت عليكم﴾ اين براي شما معما است وگرنه من بينه آوردم آن وقت اين برهان را اين بينه را ميگويند جدال بعد هم وجود مبارك نوح فرمود من رسولم پس اگر تهديد ميكنم از طرف مرسلم تهديد ميكنم شما از من ميخواهيد عذاب بياورم؟ به نوح گفتند قال يا نوح قد جادلتنا اولاً حجاج را برهان را جدال ناميدند يك ﴿فأكثرت جدالنا﴾ اين اكثارش درست است براي اينكه وجود مبارك نوح ﴿فَلبث فيهم ألف سنةٍ الا خمسين عاماً﴾نهصد پنجاه سال تقريبا در بين آنها بود ديگر ساليان متمادي اينها را دعوت كرد ] همين را تعريف ميكند اين ﴿فأكثرت جدالنا﴾ آن اكثارش درست است منتها اكثرت دعوتنا، اكثرتنا برهاننا، اكثرتِ حجاجنا. ﴿قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ ﴿معجزهبودن تمامي افعال خداي سبحان﴾ مطلب مهم آن است كه اين از آن رقيقترين و دقيقترين مطالب است و آن اين است كه ما كارهاي غيرعادي را معجزه ميدانيم اما كار عادي را معجزه نميدانيم معجزه يعني چه؟ يعني كاري را كه خداي سبحان دارد انجام ميدهد و هيچ كس نميتواند جلويش را بگيرد اين معناي معجزه است تمام كارهاي روزانه ما و روزمره ما هم همين است آنجا كه به ثمر ميرسدآن هم همين است آن مدير عامل آن رب العالمين آن گرداننده اينها اين خداست بر اساس توحيد افعالي و كسي هم نميتواند جلويش را بگيرد نيازمندي اين بحث به توضيح براي اين است امثالي مثل امام رازي اينجا را ميدان داري كرده و خيال كرده كه اينجا آيهٴ، آيهٴ جبر است و راهگشاي تفكر جبري اشاعره است درحاليكه مبادي اختيار در همه موارد مطرح است ﴿معجزهبودن هدايت و اغواي الهي﴾ فتحصّل كه نه تنها كارهاي غير عادي يعني معجزه. معجزه است كارهاي عادي هم معجزه است معجزه يعني چه؟ يعني كاري كه خدا ميكند ديگري عاجز است هدايتهاي دروني هم همينطور است مگر كسي ميتواند در درونِ درونِ افراد نفوذ داشته باشد؟ اما دهها مبادي اختياري دارد كه به دست ماست اين كارها را اگر ما خداي ناكرده بيراهه رفتيم خداي سبحان بقيه را به حال خود ما واميگذارد وقتي ما را به حال خودمان واگذاشت چه كسي ميتواند هدايت بكند كسي را كه خدا اضلال كرده؟ معناي اضلال همان امساك رحمت است كه ﴿و ما يمسك فلا مرسل له﴾ لذا وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) دارد كه ولو معلم من هم باشم شما آخر به سوء اختيار خودتان خودتان را به حدّي رسانديد كه خداي سبحان ﴿يريد ان يغويكم﴾ و اغواي الاهي و اضلال الاهي يعني اراد الله سبحانه و تعالي ان يمسك رحمتَه ان لا يرسلَ رحمته آن وقت چه كسي ميتواند رحمتي را كه دري را كه خدا بست كسي نميتواند باز بكند كه اين ميشود توحيد ربوبي. ﴿استنصار حضرت نوح (عليه السلام) از خداي سبحان﴾ خوب در اين فضا وجود مبارك حضرت نوح(سلام الله عليه) از ذات اقدس اله استنصار كرده است كمك خواسته است در سورهٴ نوح آمده كه به حضرت باري تعالي عرض كرد خدايا ﴿إنّي دعوت قومي ليلاً و نهاراً ٭ فلم يزدهم دعائي إلاّ فراراً﴾ و هر وقت من آنها را دعوت كردم ﴿جعلوا أصابعهم في آذانهم و استغشوا ثيابهم و أصرّوا و استكبروا استكباراً﴾ اصلاً حاضر نشدند حرفهاي من را گوش بدهند در سورهٴ مباركهٴ قمر استنصار حضرت نوح(سلام الله عليه) مطرح شد آيهٴ 10 سورهٴ قمر اين است ﴿فدعا ربّه اني مغلوب فانتصر﴾ عرض كرد ديگر حالا كاري از من ساخته نيست آنها هم كه ايمان بياور نيستند ﴿إني مغلوب فانتصر﴾ آنچه را كه قبلاً هم وجود مبارك نوح به مردم فرمود ﴿هو ربكم﴾ اينكه ناظر به توحيد ربوبي است يعني تنها كسي كه كار از او ساخته است خداست پس اگر او توفيق به شما ندهد و شما را به حال خودتان در اثر سوء اعمالتان رها كند نصيحت من هم بر شما اثر نميكند در چنين فضايي از ذات اقدس اله نصرت طلب كرده است. ﴿ وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾ ﴿إخبار خداوند به پايان ايمان آوري قوم نوح (عليه السلام)﴾ آنگاه خداي سبحان براي بخش پاياني قصه نوح اين قسمت را نازل كرد فرمود ﴿و أوحي الي نوحٍ انه لن يؤمن من قومك إلاّ من قد آمن﴾ به نوح(سلام الله عليه) اينچنين وحي فرستاده شد كه ديگر كسي غير از همين چند خانوار كسي به تو ايمان نميآورند اين بود كه وجود مبارك نوح در برابر آنچه كه در سورهٴ نوح است عرض كرد خدايا ﴿إن تذرهم ... لا يلدوا إلاّ فاجراً كفّاراً﴾ اينها بندگان خدا را گمراه ميكنند و فرزندانشان را گمراه ميكنند و نسل آينده را هم گمراه ميكنند . اول خداي سبحان به او فهماند و از راه وحي آگاهش كرد كه ديگر كسي به تو ايمان نميآورد آنگاه ايشان عرض كرد خدايا اينها خودشان ايمان نميآورند نسل بعدش هم كافر ميشود پس اينها را از روي زمين بردار ﴿نكته ادبي در معناي حرف « لَن»﴾ خوب ﴿و أوحي الي نوحٍ أنّه لن يؤمن﴾ با حرف تأكيد ﴿لن﴾ براي تأكيد است نه تعبيد چيزي كه مغياست و غايت دارد ابدي نيست ﴿فلن أبرح الأرض حتّي يأذن لي أبي﴾اينطور نيست كه براي نفي أبدي باشد چون أبديت با غايت داشتن سازگار نيست.خوب فرمود: ﴿و أوحي الي نوح أنّه لن يؤمن من قومك إلاّ من قد آمن﴾ اين كلمه ﴿قد﴾ نشان ميدهد كه افراد سه گونه بودند يك عده به كفرشان اصرار ميورزيدند يك عدّه يقيناً مؤمن شدند ايمانشان يقيني است يك عده هم مردّد بودند فرمودند اينهايي كه مرددند بعد ايمان نميآورند هم آنهايي كه به تحقيق ايمان آوردند پايدار هستند و ميمانند ﴿كشتيسازي حضرت نوح (عليه السلام) به وسيله تعليم و نصرت خداي سبحان﴾ ﴿و اصنع الفلك بأعيننا﴾ دستور داد يك فلكي بساز اين فلك چون يك فلك معجزه است و خارق عادت است با الف و لام ذكر شده نفرمود واصنع فلكا يك كشتي بساز يك كشتي مشخص معهود آن را بساز . اما خوب چون معهود بود بين متكلم و مخاطب با الف و لام ذكر شده است هر كشتي منظورنبود يك كشتي خاص است اين كشتي سازي يك بخشش به آن مهندسي اوست يك بخشش به معماري. و خانه هم همينطور ديگر يك نقشه كشي ميخواهد يك معماري ممكن است كسي مهندس باشد و معمار نباشد ممكن است كسي معمار باشد و مهندس نباشد اما ممكن است كسي هم مهندس باشد هم معمار. در اين بخش هم اصول علمي را ذات اقدس اله ياد نوح(سلام الله عليه) ميدهد و هم تأييد عملي او را بعهده ميگيرد لذا فرمود هم به كمك ما هم به تعليم ما ﴿و اصنع الفلك﴾ هم ﴿بأعيننا﴾ هم وحينا ما از راه وحي تأييدت ميكنيم تعليمت ميكنيم كه از كجا فراهم بكني چگونه بساز و چون در مرآي ما و مشهد ما و در برابر ديدگان غيبي ما هستي مورد كمك هم هستي ﴿احتمال سابقهنداشتن كشتيسازي در زمان حضرت نوح (عليه السلام)﴾ از تعبير به ﴿وحينا﴾ برميآيد كه كشتي سازي يك چيز رايجي نبود كه وجود مبارك نوح از ديگري ياد گرفته باشد فرمود ما از راه وحي به او تعليم كرديم معلوم ميشود كه اول كسي كه اين كار را كرده است خود وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) است ﴿و اصنع الفلك بأعيننا و وحينا﴾ ﴿نهي خداي سبحان از شفاعت حضرت نوح (عليه السلام) درباره برخي ظالمان﴾ بعد فرمود: ﴿و لا تخاطبني في الذين ظلموا إنّهم مغرقون﴾ شما درباره كساني كه ظلم ورزيدند كه ﴿انّ الشرك لظلم عظيم﴾ و نسبت به تو ظلم كردند نسبت به فقرا و محرومان ظلم كردند گفتند ﴿و ما نراك اتّبعك إلاّ الذين هم أراذلنا بادي الرّأي﴾ هم نسبت به خدا ظلم كردند شرك ورزيدند هم نسبت به تو ظلم كردند و نبوت را انكار كردند هم نسبت به جامعهٴ مسلمانها ظلم كردند آنها را تحقير كردند اينها ديگر بايد عذاب بشوند اما درباره ظالميني كه محكوم به غرق و عذابند با ما سخن نگوييد ﴿و لا تخاطبني في الذين ظلموا إنّهم مغرقون﴾
﴿درون كشتي پناهگاه سرنشينان﴾ در اين تعبيرات سخن از سوار بر كشتي نيست سوار دركشتي است هم آنجا فرمود ﴿قلنا احمل فيها﴾ هم اينجا فرمود ﴿و قال اركبوا فيها﴾ براي اينكه در اين طوفاني كه كالموج است شما اگر روي عرشهٴ كشتي سوار بشويد در امان نيستيد بالأخره مضطرب ميشويد برويد توي كشتي عرشهٴ كشتي مال كسي است كه بالأخره يك سابقهاي دارد و دريا آرام است امّا ﴿و هي تجري بهم في موجٍ كالجبال﴾ اين سلسله امواجي كه نظير سلسهٴ جبال رسم ميشود خب رعب آور است شما بر كشتي سوار نشويد در كشتي سوار بشويد ﴿«بسم الله» خليفه الهي محرّك كشتي عظيم بر آب﴾ اين هم از ابتكارات وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) است دربحث ولايت وليّ خدا ميگويند كسي است كه ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ او ﴿بسم الله﴾ او كار (كُن ,)خدا را ميكند اگر خداي سبحان فرمود ﴿كن﴾ آن شيء يا ﴿كن فعلوه﴾ خليفهٴ خدا و وليّ خدا اگر بگويد ﴿بسم الله﴾ اين هم كار ﴿كن﴾ را ميكند كه «بسم الله من العبد بمنزلة كن من الرب» حالا تا كي بگويد و چه جور بگويد اين لفظ از كي صارد بشود چون اينچنين بياني را سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم الميزان در باب اسماي حسناي خدا داشتند كه اسماي الهي مؤثّرند اسم خدا اثر دارد نظير آنچه كه در دعاي كميل آمده است «و اسمائك الّتي ملأت أركان كل شيء»يا در دعاي ندبه هست كه فلان اسم باعث ارتفاع جبل است و مانند آن اسم لفظ نيست و مفهوم ذهني هم نيست زيرا نه از لفظ كاري ساخته است در نظام علّي و معلولي كه مردهاي زنده بشود نه از مفهوم چنين اثري متوقّع است اسم خدا مقام است اگر كسي به آن مقام رسيد اين كلمات را فرمود يا اين معاني را در ذهن ترسيم كرد و مانند آن ميتواند بهره بگيرد و بهره بدهد . فرمود ﴿بسم الله مجريها و مرسيها﴾ يك وقت است كه كار با باد حل ميشود نظير ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ و ثمانية أيّام﴾ يك وقت است كه كار با شكاف زمين حل ميشود نظير جريان تعذيب قارون كه فرمود ﴿فخسفْنا به و بداره الأرض﴾ يك وقت است كار با جريان ﴿فغشيهم من أليمٍ ما غشيهم﴾ حل ميشود. اينجا اين موج آب كه كالجبال است به وسيلهٴ تندباد پديد ميآيد وگرنه خود آب كه بالأخره يك عاملي هست كه اين آبها را ... باد تند در تمام اين موارد كجا حركت بكند به چه سمت حركت بكند تا كجا برود و كجا بايستد ارسال و اثبات او و اسكان او با ﴿بسم الله﴾ است كشتيها معمولاً يك سكّان دارند سكّان كشتي اين جمع نيست مثل كُبّار كه جمع نيست مفرد است سكّان هم مفرد است سكّان دار يعني لنگردار اين لفظ مركب نيست جمع هم نيست و اين سكّان يعني لنگر باعث ثبات كشتي است سلسلهٴ جبال را ميگويند رواسي براي اينكه مايهٴ ثبات زمين است كشتي يك سكّان دارد كه اين سكّان كشتي دو طرف كشتي را به درون دريا وصل ميكند كه اين آرام باشد بالأخره به جايي بند ميكند تا كشتي نلرزد اين كشتي معجزهآسا سكّانش ﴿بسم الله﴾ است ما اگر خواستيم آرام باشيم ميگوييم ﴿بسم الله﴾ بخواهيم حركت كنيم ميگوييم ﴿بسم الله﴾ ﴿و قال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مرسيها﴾ ﴿ظهور مغفرت و رحمت خداي سبحان به منظور محافظت از كشتي﴾ خب چگونه ميشود كه خداي سبحان اين كشتي را كه در متن خطر هست حفظ ميكند براي اينكه ﴿إن ربي لغفور رحيم﴾ ملاحظه كرديد كه انسان بخواهد لباسي را يا خانهاي را رنگ آميزي كند اوّل لكه گيري ميكند غبار روبي ميكند لكه زدايي ميكند بعد رنگش ميكند مغفرت و رحمت هم ميگويند از همين قبيل است خداي سبحان اوّل مغفرتش را اعمال ميكند يعني آن لغزشها را آن گناهها را آن سيّئات را لكه گيري ميكند گناهان را ميبخشد وقتي گناه بخشوده شد لكهها زدوده شد آنگاه رحمت خاص خود را نازل ميكند لذا شما در كمال سلامت به مقصد ميرسيد و پياده ميشويد. در قرآن كريم غالباً يا دائماً هر جا مغفرت و رحمت كنار هم ذكر ميشود مغفرت اوّل ذكر ميشود رحمت بعد ذكر ميشود ﴿إن ربي لغفور رحيم﴾ ﴿امواج كوهآساي طوفان نوح (عليه السلام)﴾ ﴿و هي﴾ يعني اين سفينه ﴿تجري بهم في موج كالجبال﴾اين امواج اين طوفان مثل كوه بود شما ميبينيد گاهي آسمان به صورت يك ابرهاي انبوهي درميآيد كه از آن تگرگ و امثال ذلك ... ميشود فرمود ﴿و ينزّل من السماء من جبالٍ فيها من برد﴾ و فلان فلان فلان از كوههاي آسماني اين كوههاي آسماني نه يعني كوه كرات همين چند متر بالا سر شما اين ابرهاي متراكم مركّب شده به منزله سلسلهٴ جبال است ﴿قيام مجموعه نظام در همه مراحل تعذيب و انتفاي نجات پسر نوح (عليه السلام) از آن﴾ هر دستوري كه از طرف ذات اقدس إله به ارض و سماء برسد اينها اطاعت ميكنند اينها هم از اول تا آخر در صحنه بودند هم در مقدمات عذاب هم در ادامه تعذيب هم در فروكش شدن آثار عذاب در فروكش شدن آثار عذاب آن آيه معروف سورهٴ مباركهٴ هود است كه فرمود ما دستور داديم به زمين كه آبت را بلع بكن و به آسمان دستور داديم كه قلع كن نبار و هر دو امر ما را اطاعت كردند و آبها فروكش كرد و رفت و زمين به صورت حالت عادي درآمد كه اين يك توضيح بيشتري ميخواهد چون آسمان و زمين يعني فضا و زمين از اعماق زمين تا اوج فضا همگي به اطاعت برخواستند و در جريان تعذيب قوم نوح سهم داشتند لذا اگر پسر نوح به اعماق زمين ميرفت باز هلاك ميشد و اگر در برجستهترين قلههاي كوه هم ميرفت باز هم هلاك ميشد و اگر يك وسيله فضايي مثل امروز نظير هواپيما و بالاتر از هواپيما يك چيزي بود كه جورا ميشكافت و ميخواست حركت كند هم باز هلاك ميشد براي اينكه اين مجموعه از تعذيب قوم نوح مأموريت يافتند هم از بالا و هم از پايين . لذا وقتي پسر نوح گفت ﴿ساوي الي جبل يعصمني من الماء﴾ به عنوان نفي جنس حضرتش فرمود ﴿قال لا عاصم اليوم من امر الله الّا من رحم﴾ كسي تو را حفظ نميكند ﴿تعدد فرزندان حضرت نوح (عليه السلام) و نكته ادبي در عبارت ﴿ارْكَبْ مَعَنَا﴾ مطلب ديگر آن است كه حضرت نوح(سلام الله عليه) چند تا پسر داشت اين يكي طالح درآمد بقيه صالح بودند و سوار كشتي شدند اينطور نيست كه تنها همين يك پسر داشت و كافر در آمد. مطلب بعدي آن است كه نوح(سلام الله عليه) كه فرمود «اركب معنا» اين بخش از آيات اصلاً نهايت فصاحت و بلاغت اعجازي درش مشهود است تنها آيه ﴿يا ارض ابْلعي﴾ نيست البته او درخششش بيشتر از آيات ديگر است در اينجا كه نوح(سلام الله عليه) ميفرمايد «اركب معنا» يعني آمن ثم اركب نه اينكه همينطور سوار بشو چون آنجا اولين شرط گذرنامه .سوار شدن ايمان است چون مأموريت آنجا مال مؤمنين بود و اهل هم در صورتي كه اهل او باشد و اگر كسي كافر باشد كه اهلش نيست ﴿يا بنيّ اركب معنا﴾ يعني «آمن» و «اركب» بدليل اينكه فرمود ﴿و لا تكن مع الكافرين﴾ خوب اگر كسي همان عقيده را داشته باشد و سوار كشتي بشود بر فرض محال اين كه ﴿مع الكافرين﴾ است اولا در صورت كفر راهي به سفينه ندارد ثانيا بر فرض محال اگر كافر باشد و سوار سفينه بشود آن ﴿وَ لا تكن مع الكافرين﴾ را چه بايد كرد پس معلوم ميشود اينكه حضرت نوح(سلام الله عليه) ميفرمايد «يا بني اركب معنا» ميگويد «آمن ثم اركب» ﴿سرّ مجهول آمدن فعل ﴿قيل﴾ لازم نيست بفرمايد قال الله يا ارض ابلعي قيل چون غير از ذات اقدس إله احدي نيست كه زمين در اختيار او باشد فضا در اختيار او باشد همش سخن از فعل مجهول است ﴿و قيل يا ارض ابلعي مائك﴾ قبلا كه فرمود ﴿ففتحنا أبواب السماء بماءٍ منهمرٍ ٭ و فجّرنا الأرض عيوناً فالتقي الماءُ علي أمرٍ قد قدر﴾ نه به زمين و آسمان گفتيم ببار خودمان بارانديم نه به زمين گفتيم بجوش خودمان جوشانديم زمين چيزي نيست كه خداي سبحان به او امر بكند بعد او أمر بكند نه كل اين مجموعه در اختيار اوست جوشاندن، باراندن اين يك مرحله است بجوش و ببار يك مرحله ديگر است ﴿دستور خداي سبحان به زمين براي انجام سه كار پس از طوفان﴾ اينجا فرمود ما خودمان جوشانديم و بارانديم .فرمود حالا اين بارها را جمع بكن ﴿قيل يا أرض ابلعي مائك﴾ اين ﴿مائك﴾ نه يعني تنها آني كه خودت جوشاندي بگير سه تار كار از زمين خواست. يكي اينكه ديگر نجوشان وقتي فرمود فرو ببر آبهايت را جمع بكن يعني ديگر از اين به بعد نجوشان .ديگر يكي اينكه تاحال مي جوشاندي الان ديگر نجوشان ﴿و فار التنور﴾ي كه بود آن فوراني كه بود الان بايد تعطيل بشود ﴿و فجّرنا الأرض عيوناً﴾ بايد تعطيل شود اين يك. دو اينكه آبهايي كه جوشاندي بلع كن. سه آبهايي كه ما از بالا به تو داديم آنها را هم بلع بكن براي اينكه مردم زندگي ميخوان ديگر اگر بارانهايي كه از بالا باريده همچنين باشد روي زمين تو بگويي به من چه خوب اين بركه است اين درياچه است اين نحر است اين بحر است جا براي زندگي نيست لذا اين ﴿غيض الماء﴾ با اين سه تا فرمان صادر شد. يعني ﴿امسكي﴾ يك ﴿اقلعي﴾ دو ﴿ابلعي مائك﴾ دو ﴿ابلعي مائك﴾ سه و قيل بعضيها رسالهاي نوشتند در عظمت فصاحت و بلاغت همين يك آيه ﴿و قيل يا ارض ابلعي مائك﴾ يعني اين آبي كه داري يا آبي كه خودت جوشاندي يا آبي كه از فضا روي تو آ مد الان آب روي زمين است ديگر ﴿دستور خداي سبحان به آسمان براي قطع باران﴾ و يا سماء اقلعي﴾اي آسمان از اين به بعد ديگر نبار اما آبهايي كه باراندي چه؟ آن ﴿ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر﴾ ديگر در آسمان بايد بسته شود يعني در فضا بايد بسته شود اين كليد امر بايد به سمتي بگردد كه در اين ابرها قفل بشود چون ﴿له مقاليد السَّموات و الأرض﴾ كليدها به دست اوست كليد را مستحضريد اگر به يك سمت برگردانند در باز ميشود به سمت ديگر بگردانند در بسته ميشود اينجا كه فرمود ﴿ابلعي مائك﴾ يعني ديگر نبار يعني اين كليد ديگر به سمت قفل شدن حركت كرد نه به سمت فتح و گشوده شدن خوب سؤال ميشود كه اين امرها چه شد ؟! جوابش اين است كه ﴿و غيض الماء﴾ تمام آبها فرو نشست ﴿و قُضي الامر﴾ ما آن امري كه دستور داديم اين به پايان رساند ﴿عذاب طوفان و عذاب دوري از رحمت خداي سبحان﴾ همان زماني كه اين صحنه محقّق شده بود چندتا امر آمد يكي نسبت به كفار كه ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ تنها عنوان هلاكت نبود بلكه هم هلاكت ظاهري است هم هلاكت باطني كه اينها از رحمت الهي دور هستند بالقول المطلق و اين ﴿قيل﴾ هم قيل تكويني است و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است كه نفرمود بعداً لقوم نوح در بخشي ديگر دارد كه ﴿ألا بُعداً لثمود﴾ اين قوم را تبعيد ميكند ابعاد ميكند از ساحت رحمت دور ميكند آنگاه سؤال مطرح است كه چرا قوم ثمود دورند از رحمت خدا پاسخش اين است كه طبق فلان آيه اينها ظلم كردند كفر ورزيدند و مانند آن. در چنين فضايي وجود مبارك نوح و پيروان او به سلامت به مقصد رسيدند و ديگران به عذاب گرفتار شدند و اين ﴿وقيل بعداً للقوم الظالمين﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ملك آيهٴ 11 آمده است ﴿لو كنا نسمع أو نعقل ما كنّا في اصحاب السّعير ٭ فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لأصحاب السّعير﴾ ﴿فسحقاً لأصحاب السعير﴾ اين يك تبعيد عملي است اين ﴿و قيل بعداً للقوم الظالمين﴾ هم تبعيد عملي است ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾﴿خدايا اين كسي كه غرق شد پسر من است﴾ وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) براي او اين مسئله شد عرض كرد خدايا اين كسي كه غرق شد پسر من است؛ اين يك و پسر من هم جزء اهل من است؛ اين دو، شما هم كه فرموديد اهل من مستثناست؛ اين سه، ولي اين پسر غرق شد؛ اين چهار و شما هم ﴿أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾ هستيد و در اينكه ﴿أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾ هستيد هم ترديدي نيست؛ اين پنج، مشكل كجاست؟ اينكه عرض كرد: ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾ يعني من يقين دارم در ناحيه شما هيچ كمبودي نيست. شما هم كه طبق اين آيه چهل فرموديد: ﴿قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ﴾ اين ميشود صغرا آن ميشود كبرا، پسر من اهل من است اهل من هم كه بايد محفوظ باشد هر كه اهل من است بايد محفوظ باشد مشكل در صغراي قياس است يا در كبراي قياس؟ ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ و اهل من هم كه بنا شد محفوظ بمانند و شما هم كه ﴿أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾ هستي اين مشكلش كجاست ﴿پاسخ خداي سبحان به حضرت نوح (عليه السلام) دربارهٴ غرق فرزندش﴾ ذات اقدس الهی ميفرمايد من آن استثنايي كه كردم آن استثنا يك فرد روشني داشت يك فرد مستوري، آن فرد مستور همين پسرت بود در آن آيه چهل كه راجع به اهل سخن آمد فرمود: ﴿ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ ﴾ يعني زن و بچهات، خانوادهات ﴿ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ ﴾ مگر كسي كه غضب الهي بر او روا شد مقدر شد كه او از بين برود، آن ﴿مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ﴾ را شما خيال كردي فقط عيال تو است چون به كفر عيالت آشنا بودي .در حالي كه اين چنين نيست پاسخ اين است كه ﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ در كبرا اشكالي نيست در اينكه وعد ما حق است همانطوري كه اعتراف داري اشكالي نيست در اينكه ما ﴿أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾ هستيم همانطوري كه اعتراف داري اشكالي نيست فقط در صغراي مسئله اشكال است گفتي: ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ اين صغرا ممنوع است، نه . پسر تو اهل تو نيست و خيال كردي منظور اهل شناسنامه است ما اهل شناسنامهاي را كه به حساب نميآوريم آن اهل ولايت و ايمان و تقوا را ما به حساب ميآوريم لذا در كريمهاي كه دارد وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) به خداي سبحان عرض كرد كه ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ ﴾ اين ﴿مُؤْمِناً﴾ براي همان است ﴿وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً﴾ كسي كه داخل در «بيت الولاية» بشود «بيت النبوة»، «بيت الرسالة»، اين داخل در اين بيت بشود نه هر كسي بيايد در خانه من چون خصوصيتي ندارد.
﴿قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَي أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ خداي سبحان كه يكي از اسماي حسنايش سلام است انسانها را به دارالسلام دعوت ميكند كه ﴿و الله يدعوا الي دارالسلام﴾ و بهشت هم مظهر اين نام الاهي است كه دارالسلام است و گاهي دعوت به سلامت است. آنجا كه سخن از دعوت به سلامت است افراد بايد با حسن اختيار خود اين راه را طي كنند تا به مقصد برسند آنجا كه اهداي سلامت است و سلام است يك فيض خاصي است كه خداي سبحان به كسي عطا ميكند گاهي خداوند وحي تعليمي دارد، حكمي دارد، كه مربوط به انبياي تشريعي است گاهي هم وحي فعلي دارد اين وحي فعلي؛ يعني در درونِ دلِ انسان يك گرايشي پيدا ميشود آن مرحله عاليهاش مربوط به ائمه(عليهم السلام) است مراحل وسطا و نازلهاش مربوط به مؤمنان است. ﴿يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك﴾ در برخي از تفسيرها آمده است كه اين سلام سلام توديع است؛ يعني وقتي انسان مسافرتي را به پايان رسانده و دارد حالا پياده ميشود ميگويند برو در امان خدا برو خدا حافظ. سلام توديع در عربها رواج دارد اما نسبت به ذات اقدس إلهی توديع اصلاً معنا ندارد انسان در هر حالي باشد در كنار سفره ضيافت اوست از يك مقطعي به مقطعي ديگر از يك سفرهاي به سفره ديگر ميرود قهراً توديع ميشود نسبي نه نفسي. آنجا كه فرمود شما در ضيافت الهي بوديد ﴿و حملناه علي ذات ألواح و دسر﴾ در سورهٴ مباركهٴ قمر؛ يعني در جريان طوفان مهمان ما بوديد ما شما را حمل كرديم جا به جا برديم ﴿حملناكم في الجارية﴾ و مانند آن. در اين حال طوفان كه ﴿بسم الله مجرياها و مرساها﴾ شما در ضيافت الهي بوديد در اين صحنه مهمان خدا بوديد حالا به سلامت پايين بياييد؛ يعني اين محدوده ضيافت تمام شده است اما ضيافت ديگر دارد شروع ميشود درباره ﴿و علي امم ممن معك﴾ اينها كسانياند كه همراه وجود مبارك نوح بودند لكن همه آنها بالفعل نبودند چون آنهايي كه همراه حضرت نوح بودند همان اهل او بودند همسر او كه در اثر كفر غرق شد آن فرزندش هم كه در اثر نفاق غرق شد ميماند بعضي از اعضاي خانواده او، لكن طبق آن دوتا آيهٴ سورهٴ مباركهٴ صافات به يك مناسبتي همه اينها اهل حضرت نوحاند و ذريه حضرت نوحاند اما بر اساس همين آيات قبلي سورهٴ هود كه فرمود ﴿و ما آمن معه الا قليل﴾ ديگر نميشود نسبت به اين قليل گفت اينها اممي بودند .﴿ممن معك﴾ ظاهراً اين من بايد مِن ابتداييه باشد نه تبعضيه؛ يعني بر امتهايي كه از كساني كه با شما هستند متكوّن ميشوند از كساني كه با شما هستند امتهاي با ايماني به دنيا ميآيند قهراً اينها بايد مؤمن باشند به دو قرينه: يكي اينكه خداي سبحان وقتي بر انبيا سلام ميفرستد آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ صافات ميفرمايد ﴿سلام علي نوح في العالمين﴾، ﴿انا كذلك نجزي المحسنين﴾ پس هر كس اهل احسان باشد از سلام الاهي برخوردار است منتها به درجه ايمان و صلاح و فلاح خودش، كه سلام همان سلامت از نقص از يك سو؛ سلامت از عيب از سوي ديگر و سلامت از ﴿في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾ از اينگونه از امور است. اما اينكه فرمود ﴿و امم سنمتعهم﴾؛ يعني اينچنين نيست كه حالا اگر كسي آقا زاده بود امام زاده بود پيغمبر زاده بود براي هميشه اين سمت محفوظ است فرمود خيلي از اين آقا زادهها را خيلي از اين پيغمبر زادهها را ما سوزانديم به دريا فرستاديم ﴿و امم﴾؛ يعني هناك امم كه اين مبتداست براي خبر محذوف و هناك امم كه ﴿سنمتعهم﴾ آنها يك چند صباحي ميراث خوار انقلاب نوح(سلام الله عليه) هستند خيال ميكنند هميشه نعمت هست اما طولي نميكشد كه ﴿ثم يمسهم منا عذاب اليم﴾ تا هيچ كسي خيال نكند اگر نعمتي هست خودش پيدا كرده و اگر توسري خورد روزگار به او توسري زد روزگار چه كسي است؟ كسي كه مديرِ عامل اين روزگار است رب العالمين است و لاغير. فرمود نوح سالم ماند و پيروان راستين نوح سالم ماندند برخي از ذراريِ اينها هم تربيت كردند فرزندان صالح و شايستهاي بودندكه ما بر آنها هم سلام ميفرستيم ﴿و علي امم ممن معك﴾ اما ﴿و امم﴾؛ يعني هناك امم كه ﴿سنمتعهم﴾ اينها به جاي اينكه شاكر باشند خيال ميكنند هميشه همينطور است ﴿ثم يمسهم منا عذاب اليم﴾ نه روزگار، روزگار چه كسي است؟ كل جريان است چه تعذيبش چه تكريمش من الله سبحانه و تعالي است ﴿ثم يمسهم منا عذاب اليم﴾ وجود مبارك نوح سؤال نكرد و آنها هم نگفتند بالاخره الان ما برويم اينجا كجا برويم آخر پياده بشويم؟ فرمود ما همه چيز را تأمين ميكنيم ذات اقدس إلاه فرمود سلام بر تو سلام بر همراهان تو سلام بر آيندگاني كه راهي راه تواند اما يك عده هستند بيراهه ميروند ﴿و امم﴾ كه ﴿سنمتعهم ثم يمسهم﴾ ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها﴾ بعد به پيغمبر(ص) منت ميگذارد ميفرمايد اينها اخباري است كه نه كسي ميدانست نه در هيچ كتابي نوشته است گرچه در تورات و انجيل في الجمله قصه نوح آمده اما بالجمله نيامده پسرش چه كسي بود چگونه غرق شد و ما چگونه كشتي را به كوه جودي فرستاديم از آنجا چگونه سرنشينان كشتي را به يك سرزمين طوفان زده كه هيچ چيز نداشت آورديم پياده كرديم همه چيز به آنها داديم و.....
تو كجا اين حرفها را ميدانستي قومت كجا ميدانست يهوديها كجا ميدانستند مسيحيها كجا ميدانستند ﴿تلك من انباء الغيب﴾ اينها كه عالم بالذات نيستند آنكه بالذات عالم غيب و شهادت است خداست گرچه درباره وجود مبارك پيغمبر فرمود ما به تو ياد ميدهيم اما بعد از اينكه ما گفتيم. ميفرمايد ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها﴾ نه لم تعلم، ما كنت تعلم؛ يعني تو آن نبودي كه بداني حالا اگر ما نگفتيم از چه راهي ياد ميگرفتي يا بايد ذاتاً بداني كه نميداني يا بايد به كتاب آسماني اهل كتاب مراجعه كني اين تفصيلها آنجا نوشته نيست ، يك ﴿علم الانسان ما لم يعلم﴾ داريم يك ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ داريم اين يك پيام ديگر دارد درباره پيغمبر(ص) همينطور فرمود، فرمود ﴿و علمك ما لم تكن تعلم﴾ نه ما لم تعلم؛ يعني تو آن نبودي كه ياد بگيري خب از كجا ياد بگيري؟ اينجا هم فرمود ﴿ما كنت تعلمها﴾ اگر وحي ما نبود هيچ راهي نبود براي تو ﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً ....﴾ اين ﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ عطف است بر آن جمله قبلي؛ يعني «أرسَلنا إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً» كه اين هود عطف بيان آن «اخ» است. اخوت در قرآن كريم به چند قسم است يك قسم اخوت نسبي است كه در مسئله ميراث مطرح است يك قسم از اخوت ديني است كه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ است يك قسم هم اخوت نژادي است كه در اينگونه از موارد مطرح است كه اين اخوت نژادي اخوت اجتماعي و مانند آن را به همراه دارد. تعبير برادر يك تعبير نرمي است چه اينكه غالب انبيا(عليهم السلام) از قومشان به عنوان «يَا قَوْمِ» ياد ميكردند كه يك تعبير عاطفي هم هست قوم من، قبيله من، كه اين صبغه عاطفي دارد و رسيدگي به فضايلي كه در خود قوم هست يك تعصب محمود و ممدوحي است اين تعصب زشتي نيست كه انسان افراد قبيلهاش كه شايسته علمي و عملياند به آنها بيش از ديگران علاقه داشته باشد و آنها را بپروراند اين يك چيز خوبي است بد نيست. تعبير حضرت هود اين بود كه ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اولين سخن اين بزرگواران توحيد است چه اينكه در جريان نوح هم در همين سوره مباركه هود قبلاً به اين صورت گذشت .اولين سخن انبيا توحيد است كه ﴿أَنْ لاَ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ﴾ اينجا هم هود(سلام الله عليه) به قومش فرمود: ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾؛ يعني تنها اعتقاد به وحدانيت خدا كافي نيست بايد اثر عملي هم او را همراهي كند به نام عبادت. مطلب ديگر اين است كه اين «لا اله الا الله» كه حرف همه انبيا است .اين «إلاّ» به معني غير است اين دو جمله نيست يك جملهٴ ايجابي يك جمله سلبي كه در نهاد انسان نه نفي باشد نه اثبات آنگاه انبيا آمدند هم نفي را به بشر بفهمانند هم اثبات را، هم نفي «الوهيت» غير «الله» را به بشر بفهمانند هم اثبات «الوهيت» «الله» را، بلكه يك قضيه است و به صورت وصف و موصوف بيان شده «لا اله الا الله»، يعني غير از اللهي كه فطرتپذير است معقول است مقبول است، دلپذير است، همه شما با آن فطرت خلق شدهايد ديگران نه، «لا اله» غير همين يكي كه همه شما قبول داريد اينطور نيست كه دلها هم نسبت به «الله» خالي باشد هم نسبت به «آلهه» تا انبيا آمدند يكي را نفي كنند ديگري را اثبات كنند، بلكه انبيا آمدند فقط بيگانه را طرد كنند از اين آشنا پاسداري به عمل بياورند؛ يعني غير از اللهي كه شما قبول داريد فطري شما است ديگران نه، نشانه اينكه «لا اله الا الله» دوتا قضيه نيست همين تعبيرات انبيا(عليهم السلام) است در قرآن كريم كه ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾؛ يعني غير از اللهي كه همه شما با فطرت توحيدي او را ميپذيريد ديگران نه ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ پس اگر كسي غير خدا را به جاي خدا بپذيرد و او را عبادت كند اين افتراي بر خدا است؛ يعني يك منفي را مثبت كرده است، يك دروغي را صدق كرده است، يك نفيي را اثبات كرده است آن هم افترا است بر خدا ﴿إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ﴾. جريان عاد كه ظاهراً عاد اولاست نه عاد ثانيه و مانند آن از دعوت به توحيد عبادي شروع شد . قبلاً هم ملاحظه فرموديد وقتي اولين سخن پيامبرشان توحيد عبادي باشد معنايش اين است كه توحيد ذات را قبول دارند، توحيد خالقيت را قبول دارند، توحيد ربوبيت مطلقه را قبول دارند، منتها ربوبيت مقطعي و موسمي براي آنها محل نظر است در آن جهت مشركاند به دنبال آن در توحيد عبادي هم مشركاند. از اينكه پيامبرشان حضرت هود(سلام الله عليه) مستقيماً آنها را به توحيد عبادي دعوت كرده است معلوم ميشود كه آن اصول پذيرفته شده بود اين لازمه چنين دعوتي است، زيرا ملتي كه عقيده به واجب ندارد يا به توحيد خالقي معتقد نيست يا به توحيد ربوبي «رب العالمين»ي معتقد نيست آنها را كه به توحيد عبادي دعوت نميكنند،! اين از لازم اين دعوت است دليل اول، دليل دوم همان سوالهايي است كه در قرآن كريم از آنها به عمل آمده است؛ يعني فرموده اگر از آنها سوال كنيد كه خالق آسمانها و زمين كيست ميگويند خداي سبحان است و مدير كل و «رب العالمين» كيست؟ ميگويند خداي سبحان است . اعتقاد به خالقيت و به دنبال آن ربوبيت مطلقهٴ الله بعد از اعتقاد به اصل وجود اوست اين هم دليل دوم، آنگاه انبيا(عليهم السلام) هم با آنها از راه جدال أحسن احتجاج اقامه ميكنند كه كسي شايستهٴ ربوبيتِ مقطعي است و در نتيجه استحقاق پرستش را دارد كه ربوبيت مطلق در اختيار او باشد كسي ربوبيت مطلق در اختيار اوست كه آفرينش و خالقيت مطلق در اختيار او باشد كسي استحقاق خالقيت مطلق را دارد كه هستي او «بالذات» باشد، اين مطلب سوم ﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾
بعد از اينكه وجود مبارك هود(سلام الله عليه) قوم عاد را به توحيد عبادي دعوت كرده است و رسالت خود را هم به آنها اعلام كرده است كه فرمود من رسول خداي تعالي هستم آنها هم توحيد عبادي را انكار كردند هم نبوّت او را ، و گفتند تو نه بر توحيد دليل آوردي نه براي نبوّت حجّت اقامه كردي، در حاليكه خداي سبحان هم برهان عقلي را به وسيلهٴ هود(سلام الله عليه) به آنها منتقل كرد هم معجزات را ، لذا فرمود ﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾ آنها گفتند كه ما در اثر قول تو دست از بتهاي خود برنميداريم اين كلمهٴ ﴿عَن قَوْلِكَ﴾ متعلّق به «تَارِكِ» است يعني ما ترك نميكنيم صادراً ﴿عَن قَوْلِكَ﴾ كه اين ترك ما از قول تو صادر شده باشد .ما چون معجزهاي اقامه نكردي به تو ايمان نميآوريم و چون دعوت تو و ادّعاي تو بر خلاف دليل است تو يك انسان ـ معاذالله ـ سفيه يا مجنوني، گاهي تعبير به سفاهت دارند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ كه در آيات ديگر است گاهي از جنّزدگي او خبر ميدهند كه ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾ كه مثلاً مجنون شدي، چرا؟ سفاهت و جنون تو دربارهٴ دعوت اين است كه دست از بتها برداريم درحاليكه نياكان ما اينها را ميپرستيدند و مانند آن و اينها شفيع مايند مقرّب مايند و پيش ما محترماند دعواي تو دربارهٴ نبوت است اين هم سفاهت و جنون است براي اينكه انسان كه پيغمبر نميشود اگر از طرف خدا موجودي به عنوان پيامآور بيايد بايد حتماً فرشته باشد انسان اين سمت را پيدا نميكند ﴿أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾ مشكل بسياري از اين وثنيين بود كه بشريّت با نبوّت سازگار نيست اگر كسي از طرف خداي سبحان پيام ميآورد حتماً بايد فرشته باشد
﴿دعوت حضرت هود (ع)و مخالفت قوم عاد﴾ وجود مبارك هود(سلام الله عليه) كه براي هدايت مردم عاد اعزام شده بود با بلاغ مبين دعوت و دعواي خود را بازگو كرد و آياتي هم ارائه كرده است آنها اين آيات را افسانه تلقي ميكردند لذا به وجود مبارك هود گفتند تو برهاني اقامه نكردي ﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ﴾ در حاليكه خداي سبحان ميفرمايد ﴿جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾ بعد گفتند ما دست از بتها برنميداريم ﴿وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ﴾ به استناد حرف تو ترك بكنيم اين چنين نيست كه اين ترك ما صادر باشد از امر و هدايت تو اين چنين نيست پس دعوت تو را نميپذيريم چه اينكه دعواي تو را هم قبول نداريم كه تو پيامبري ﴿وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ ادعاي رسالت كه داري مقبول نيست دعوت به توحيد و معاد هم ميكني مردود است. به شهادت گرفتن خدا و مشركان توسط هود وجود مبارك هود بعد ازاينكه اتمام حجّت فرمود براي اينكه حرف پاياني را بزنند و براي قيامت حرفي براي گفتن داشته باشد يك سخني با ذات اقدس «إله» در ميان گذاشت يك سخني هم با اينها، هود فرمود كه ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ﴾ من خدا را شاهد ميگيرم كه حجّت خدا را ابلاغ كردم گفت فردا كه محكمهٴ عدل خدا است خدا شاهد باشد من حرفهايم را گفتم اين يك .و شما را هم شاهد ميگيرم ﴿وَ اشْهَدُوا﴾ شما هم شاهد باشيد كه من از بتپرستي بيزارم ما هرگز ساكت نبوديم امضا نكرديم نپذيرفتيم نپرستيديم بلكه نهي كرديم منع كرديم و مانند آن ﴿وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ مِن دُونِهِ﴾ شما هم شاهد باشيد كه من تبرّي دارم اين برائت از شرك و مشركان جزء برنامههاي رسمي انبيا است در اينجا چند مطلب است يكي اينكه شهادت ذات اقدس «إله» يعني چه؟ دوّم اينكه شهادت اينها با اينكه مسئلهٴ معاد و قيامت را منكرند يعني چه؟ سوّم اينكه چه فرق است بين شهادتي كه اينجا مطرح است با شهادتي كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد مطرح است؟ شهادتي كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد مطرح است براي تتميم حجّت است يعني دليل من به نصاب ميرسد فرمود من پيغمبر خدا هستم كي شاهد اين دعواي تو است؟ تو كه مدعي هستي مدعي بايد بيّنه اقامه بكند كي شاهد است كه تو پيغمبر هستي؟ اينها هم كه نميپذيرفتند مشركان ميگفتند و كافران ميگفتند تو پيامبر نيستي. ﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾پس آنها ميشوند منكر و وجود مبارك پيغمبر(ص) ميشود مدعي، مدعي بايد بيّنه اقامه كند منكر را انكار كافي نيست ﴿ قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ شما كه خدا را قبول داريد چون مشركين خدا را قبول داشتند به عنوان «واجب الوجود» قبول داشتند به عنوان خالق كل قبول داشتند به عنوان «ربّ الارباب» قبول داشتند منتها در ربوبيّت مقطعي مشكل داشتند آن آيات ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ هم تأييد ميكند فرمود خدا را که شما قبول داريد خدا شهادت داد كه من پيغمبر هستم ﴿قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ نه يعني خدا ميداند اين خدا ميداند بمنزلهٴ پيشنهاد كفايت مذاكرات است آنها ميگويند نه اينطور كه تو ميگويي نيست و خدا اينجور نميداند جور ديگر ميداند اينكه در مقام احتجاج سودمند نيست آن كسي كه ميگويد خدا ميداند يعني كفايت مذاكرات را دارد پيشنهاد ميدهد يعني ديگر حرفي براي گفتن ندارد آنهايي كه مظلومانه ميخواهند صحنه را ترك كنند ميگويند بالأخره خدا ميداند يعني «يوم القيامه» خدا رسيدگي ميكند امّا الان چه؟ الان حرفي براي گفتن ندارند وجود مبارك پيغمبر(ص) اينچنين نيست هنوز همچنان در ميدان احتجاج است و مناظره است و دعوايش را تكرار ميكند و مبارز طلب ميكند و فرمود من پيغمبر هستم ادّعا ميكنم، شاهدت كيست؟ خدا ، خدا شهادت داده من پيامبرم براي اينكه نامهٴ خود كلام خود همه چيز را به دست من داد اين كلام او است ديگر، اگر او مرا پيامبر نميدانست كه نامهاش را كتابش را به دست من نميداد ميگوييد حرف او نيست مثل اين بياوريد، ميگوييد كتاب او نيست مثل اين بياوريد، همين يك دانه شاهد كافي است ﴿قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ اگر شما خدا را قبول داريد خدا شهادت داد كه من پيامبر هستم امّا در اينجا وجود مبارك هود از سنخ كفايت مذاكرات است فرمود ما كه بيّنات را آورديم ادله را آورديم دعوت را گفتيم دعوا را گفتيم شما كه نميپذيريد بالأخره خداي سبحان شاهد باشد كه ما كارمان را كرديم شما هم شاهد باشيد كه ما كارمان را كرديم شهادت گرچه در ظرف تحمّل سودآور نيست ولي در ظرف ادا سودآور است يك كسي كه صحنه را مشاهده ميكند در آن حين مشاهدهٴ صحنه كه عدّهٴ زيادي ميبينند سودي براي مظلوم ندارد براي اينكه آنجا كه محكمهٴ داوري نيست ولي مشاهدهٴ شاهدان عيني براي مظلوم در محكمه سودآور است وجود مبارك هود(سلام الله عليه) فرمود گرچه شما محكمه را قبول نداريد قيامت را قبول نداريد ولي ميآورنتان شما را ميآورند از شما سؤال ميكنند شما اين صحنه را گواهي بدهيد شاهد باشيد من نسبت به برائت مشركين كم نياوردم ﴿وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ مِن دُونِهِ﴾ پس شهادت دو قسم است يك قسم براي تتميم حجّت است نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ رعد. يك قسم هم براي پايان كفايت مذاكرات و شهادت در قيامت كه در روز ادا نه در روز تحمّل، در روز ادا شما مشكل قيامت را حل كنيد بالأخره از شما سؤال ميكنند که شهادت بدهيد. محكمهٴ پايان سورهٴ رعد در دنيا است محكمهٴ آيهٴ محل بحث سورهٴ هود به لحاظ آخرت است چون اين محكمه به لحاظ آخرت است مشركين را هم در اين استشهاد شركت داده است فرمود ﴿وَ اشْهَدُوا﴾ شما هم شاهد باشيد كه ﴿أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ مِن دُونِهِ﴾. من از آنچه كه شما شرك ميورزيد بيزارم و هيچگونه سازشي هم با شما نداريم و توافقي هم در كار نيست و مانند آن، برهان مسئله هم اين است كه تكيهگاه همه ما خدايي است كه اين مثلث را آفريد و اداره ميكند انسان جهان پيوند انسان و جهان هر سه را او دارد اداره ميكند. خالق انسان ، خالق جهان ، خالق ربط انسان و جهان، تأثير و تأثر متقابل انسان و جهان را او تنظيم ميكند. ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ چرا هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد و كوتاهي نكنيد؟ براي اينكه تكيهگاه من خدايي است كه هم پروردگار من است هم پروردگار شما، شما براساس فطرت قبول داريد ولو ممكن است از نظر ربوبيت مقطعي نپذيريد و برهان مسئله هم اين است كه رهبري تمام موجودات به عهده خداي سبحان است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ يعني رهبري همه موجودات به دست خداي سبحان است يك و خداوند هم بر صراط مستقيم يعني بر عدل و حكمت كارها را تدبير ميكند دو ،ما هم كه در صراط مستقيم هستيم ما به مقصد ميرسيم سه ،شما كه كجراهه ميرويد افت و خيز داريد چهار، ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ بعد فرمود ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ يعني «تتولوا» اگر روي برگردانديد اعراض كرديد بدانيد كه زير اين دست و پا خُرد ميشويد براي اينكه همه به اين سمت دارند ميروند به سمت حق دارند ميروند شما اگر برگشتيد به طرف باطل مثل اين رودخانه عظيم است كه شما در جهت خلافش بخواهيد شنا كنيد خب بالاخره تا كي ميتوانيد مقاومت بكنيد چند لحظه كه مقاومت كرديد بعد سقوط ميكنيد اگر شما اعراض كرديد از خدايي كه «رب» من است و «رب» شما از خدايي كه زمام شما مثل زمام همه موجودات به دست اوست از خدايي كه زمام همه را گرفته در صراط مستقيم رهبري ميكند شما اگر برگرديد كجراهه برويد تا كي ميتوانيد مقاومت كنيد؟ ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ﴾ يعني هم دعوتم را هم دعوا را من رسالتم توحيد بود معاد بود همه را گفتم و به شما هم منتقل كردم كه من رسولم اين حرفها را از طرف مرسلِ خود ميگويم و بدانيد كه: ﴿وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً﴾ اين تهديدي است كه انبيا(عليهم السلام) در موقع لزوم نسبت به اممشان روا ميدارند اينكه ميفرمايند ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين يك تهديد است وگرنه ذات اقدس «إله» دائماً همين كار را ميكند يك عده را از بين ميبرد يك عدهٴ و نسل بعد به اذن خدا به بار ميآيند همه هم ميدانند كه نياكانشان و اجدادشان رخت بربستند و اينها به جاي آنها نشستند اينكه ميفرمايد ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين يك هشداري است يعني طولي نميكشد كه شما را هلاك ميكند يك گروه ديگر ميآورد و كاري هم از شما ساخته نيست نه اينكه بخواهد از يك مبدأ تكويني خبر بدهد. اين يك هشدار است چه اينكه به دولتمردان به مسئولان به كساني كه در حكومتهاي اسلامي سمت و سمتي دارند به آنها هم ميفرمايد ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ﴾ فرمود اگر دير بجنبيد همهتان را ما به زبالهدان تاريخ مياندازيم يك عده آدمهاي سالم ميآوريم كه مثل شما نباشند اين هشدار است به همه ما . اين چنين نيست كه ما حالا دين را رها بكنيم فرمود ما خيلي از افراد را از بين برديم شما را به جاي آنها نشانديم . فرمود اين كار را كرديد ﴿وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً﴾ چه كاري از دست شما ساخته است؟ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ﴾ اعمال شما عقايد شما همه را حفظ كرده بررسي كرده برابر آن دارد اقدام ميكند دينش را هم حفظ ميكند عقايد متدينان را حفظ ميكند برابر آنها هم نجات ميدهد، اين اعلام حجت و قطعنامه و بخشهاي پاياني سخن حضرت هود بعد طولي نكشيد ﴿وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا...﴾ عذاب ما كه آمد همان تند باد همان طوفان ﴿نَجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا﴾ در جريان حضرت نوح فرمود ما نوح و و همراهانش را نجات داديم در ساير موارد كه عذاب ميآيد ميفرمايد ما فلان پيامبر با مؤمنان همراه او را نجات داديم اما يك وقتي يك زلزله ميآيد يك آفت ديگر ميآيد يك بلاي آسماني ميآيد يك آزمايشي ميآيد ممكن است صالح و طالح هر دو بميرند منتها براي صالح رحمت باشد و براي طالح نقمت باشد ولي در عذابها الاّ و لابد مؤمنين نجات پيدا ميكنند اين فرق جوهري بين بلا و عذاب است بلا يعني آزمون، ممكن است آن آزمون دامنگير صالح و طالح يكجا بشود اما عذاب هرجا سخن از عذاب است ذات اقدس «اله» ميفرمايد ما مؤمنان همراه پيغمبر را نجات داديم ﴿نَجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا﴾ اين مربوط به عذاب دنيا، عذاب آخرت هم كه ﴿وَ نَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ اينها هم در دنيا حَسنه داشتند هم در آخرت، در جريان هود و همراهان او فرمود ﴿نَجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا﴾ اين مربوط به دنيا .در قبالش هم فرمود ﴿وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً﴾ اين براي قوم عاد .در جريان حضرت هود فرمود كه ﴿وَ نَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ درباره اين كفار فرمود ﴿وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يعني در روز قيامت هم اينها گرفتار لعنت الهياند چه اينكه در دنيا هستند پس براي هود و همراهانشان حَسنه دنيا و حَسنه آخرت است براي قوم عاد لعنت دنيا و لعنت آخرت است. فرمود ﴿وَ إِلي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ..﴾ چرا بايد او را بپرستيم؟ براي اينكه حدوثا و بقائاً وامدار او هستيم ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ اصل انشاء شما و ايجاد شما از زمين به وسيله اوست شما مثل علف هرز از زمين كه نروييديد اين آثار محير العقولي كه ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى﴾ به اين صورت درآمده است يك سازندهاي دارد بالاخره، و مواد خام را فراهم كرده است و شما را جانشين خود قرار داد شما را استعمار كرد ﴿ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾﴿ استعمار الهي عبارت از اين است كه از شما آباد كردن زمين را طلب كرده است براي خودتان آباد كنيد اين استعماري كه ديگران دارند اين است كه از يك ملت ستمديده طلب ميكنند كه زمين را براي آنها آباد كنند كشور را براي آنها آباد كنند اين ميشود استعمار، اما ذات اقدس «إله» استعمار كرده خداي سبحان از شما طلب كرده است كه زمين را براي خودتان آباد كنيد ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ چه كسي بايد آباد كند؟ ﴿مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ وگرنه بقيه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ خداي سبحان شما را از زمين انشا كرده و از شما خواسته كه زمين را آباد كنيد ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ﴾ از گذشته طلب مغفرت كنيد نسبت به آينده عزم جدي بگيريد بدانيد كه او نزديك است دور نيست بدانيد همه حوايج شما را برطرف ميكند چرا به دنبال اين و آن ميگرديد؟ حالا لازم نيست كه انسان بت چوبي را بپرستد كه بدترين بت همان بت هوس است و هوا كه انسان گرفتار اوست ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ﴾ ﴿قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾ اين از نظر رواني يك اثري دارد كه ما قبلاً به شما دل بسته بوديم به شما اميدوار بوديم يك رشد علمي داشتيد يك رشد فرهنگي و فكري داشتيد اميد آينده ما بوديد چطور الان بر خلاف اميد ما قدم برداشتيد و راه ديگر داريد ميرويد؟ اين در طليعه حرف، بعد گفتند كه ما دو برهان داريم كه اين دو برهان باعث ميشود ما حرف تو را قبول نكنيم يكي اينكه سنت ديرپاي نياكان ما براي ما محترم است تو ميگويي ما دست از اين ميراث فرهنگي برداريم ميگويند اين چيزي است كه سابقاً ميكردند ما هم بايد بكنيم ﴿أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ قوم ثمود به حضرت صالح(سلام الله عليه) گفتند ﴿وَ إِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ﴾ كه اين شك تنها شك علمي نيست شكي است که با سوء ظن همراه است «مريب» ما را در ريب و سوء ظن و ترديد و دلهره و اضطراب قرار داده است اين كلمه ﴿إِنَّنَا﴾ ميتواند يكي از نونهايش حذف بشود بشود «انا» پس دوتا حرف اينها داشتند در قبال براهين حضرت صالح ، آنگاه وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) ميفرمايد كه سخن من كه حق است دعوت من حق است دعواي من هم به بيّنه است كه جريان ناقه صالح را مطرح ميكند. ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ...﴾؛ يعني «اخبروني» ﴿إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ اين در محاوره با شك سخن گفتن باعث جذب مخاطب است. گرچه وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) يقين دارد كه ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است لكن با شك سخن گفتن براي جذب مخاطبان است فرمود ﴿إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ اين مال معجزه ﴿وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً﴾ يك رحمت خاصهاي به من داد بنام نبوت آنوقت من با داشتن اين حرفها هم نبوت خودم هم معجزه بودن اين بيّنه الهي براي من «بيّن الرشد» است چطور دست بردارم؟ ﴿وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ﴾ اگر من «معاذ الله» آنطوري كه شما پنداشتيد گفتيد ﴿كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾ بيايم برابر آن ديد شما با شما همكاري كنم چه كسي مرا از خداي سبحان نجات ميدهد؟ اين ﴿فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ﴾ يك اصل كلي است كه همه انبيا دارند خداي سبحان به افراد خاصي پستهاي كليدي ميدهد اگر خداوند سبحان به كسي پست كليدي داد يقين ميداند كه اين مسئوليت خودش را خوب حفظ ميكند و معصومست مصون است براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اگر كسي به مقام شامخ نبوت رسيد اگر حرفش سكه قبولي خورد و اگر جامعه او را پذيرفت چنين شخصي اگر به فرض محال «معاذ الله» پايش بلغزد احدي او را از خدا حفظ نميكند وخدا آنچنان او را رسوا ميكند كه همگان بفهمند فرمود ﴿فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾ آيهٴ 44 به بعد سورهٴ حاقه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ٭ وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾ حرف هود همين است حرف صالح همين است حرف پيغمبر هم همين است اينها جزء خطوط كلي نبوّت است. ﴿فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾ من اگر پيشنهاد شما را قبول كنم تنها چيزيكه گير من ميآيد خسارت است نه اينكه خسارت مرا زياد ميكنيد؛ يعني اين حالت افزودهاي كه براي من پيش ميآيد خسارت است وگرنه من الان خسارتي ندارم تا اينكه خسارت من را زياد بكنيد درباره كفار و منافقان و امثال ذلك دارد ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ﴾ ﴿رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ﴾ آن يك مطلب ديگر است وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) اصل كلي را كه فرمود حالا تطبيق ميكند فرمود من گفتم بيّنه دارم خدا به من معجزه داد اين است ﴿وَ يَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً﴾ شما پيشنهاد داديد يك چنين شتري از دل كوه بيرون بيايد ميآيد.اضافه «ناقه» به «الله» اضافه تشريفي است نظير «بيت الله»ي كه در قرآن هست ﴿بَيْتِيَ﴾ ﴿أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾ كه اضافه ميشود به خدا . اين هم ﴿نَاقَةُ اللَّهِ﴾ است براي آنكه روي اعجار الهي از دل كوه بيرون آمده و خصوصيتهاي فراواني هم دارد براي شما هم معجزه است و راه محفوظ بودن از خطر اين معجزه هم اين است كه كاري به اين «ناقه» نداشته باشيد ﴿فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ﴾ بگذاريد در زمين خدا ـ مال خدا است زمين مال شما كه نيست ـ هم بچرد و هم از آب آشاميدني استفاده كند ﴿وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ اگر چنانچه شما اين ناقه را آسيب رسانديد يك عذاب زودي دامنگير شما خواهد شد، چون آن عذاب نزديك است. ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ آنها اين شتر را عقر كردند پي كردند نحر كردند وقتي چنين كار را كردند وجود مبارك صالح به آنها فرمود ﴿تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ﴾ سه روز مهلت داريد در همين شهرتان، دارتان يعني همين شهر و مدينهتان ميمانيد بعد عذاب الهي كه من گفتم ﴿فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ آن عذاب غريق دامنگير شما ميشود سه روز و اين «وعد» است كه «وعد» در اينجا همان «وعيد» است؛ «وعيد» است و كذب هم در آن نيست البته «وعد» و «وعيد» اينها انشا هستند به صدق و كذب متصف نميشوند، لكن از آن جهت كه گاهي صبغه اخباري دارند به صدق و كذب متصف ميشوند وگرنه «وعد» و «وعيد» اينها انشا هستند نه صادقند نه كاذب. در جريان اينكه فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ﴾ اين ﴿قَرِيبٌ﴾ هم جريان توحيد را به همراه دارد چون آنها ميگفتند كه ما دسترسي به خدا نداريم چگونه عبادت بكنيم هم صبغه ارزشي دارد تهديد دارد او به شما نزديك است مهربان است ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾ اين ﴿قَرِيبٌ﴾ هم ميتواند بار حكمت نظري داشته باشد هم حكمت عملي هم براي اثبات توحيد خداي سبحان كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ نگوييد ما دسترسي به او نداريم بايد بتها را بپرستيم و هم اينكه صبغه عاطفي دارد، در قبال ﴿بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ﴾ همانطوري كه آنجا فرمود اينها دورند درباره مؤمنان هم فرمود خدا نزديك است اگر خدا به يك گروهي نزديك باشد ديگر نميفرمايد ﴿أَلاَ بُعْداً﴾ لكذا و كذا ﴿فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾
وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) معروف به سخا و جود هم بودند وقتي اين مهمانها آمدند فوراً حضرت يك گوساله بريان شده را براي اطعام اينها آورد «سخي الطبع» بود و «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح» خودشان ساده زندگي ميكردند اما سخي بودن مهمان را پذيرايي كردن اينها امر اخروي است امر دنيايي نيست ادبي كه قرآن كريم در اين بخشها به ما ياد ميدهد اين است كه غذا را بايد پيش مهمان ببريم نه مهمان را پيش غذا اينكه الان رسم شده است . به هر تقدير اين طولي نكشيد كه يك گوساله چاق كباب شده را آورد چاق بود براي اينكه در بعضي از آيات ديگر دارد ﴿فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ﴾ و ﴿حَنِيذٍ﴾ هم كه «فعيل» بمعني مفعول است يعني «محنوذ» آن گوشت كباب شده روي سنگي است كه با آتش داغ شده باشد بعضي از سنگها در ايام تشريق با شمس داغ ميشد آن را ميگفتند «قديد» در مقابل «حنيذ» است ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ به دنبال قوم عاد و ثمود جريان قوم لوط مطرح است و اگر بخشي از مقدّمات حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را نقل ميكند اين در حقيقت براي آن است كه اين يك حلقه ارتباطي باشد كه اين را به قوم لوط ختم كند كه اين عذابها در كنار هم ذكر ميشود وگرنه قصه حضرت ابراهيم و مبارزات حضرت ابراهيم و حجج الهي كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم داد آنها در سور ديگر است. فرمود ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى﴾ ما فرستادههايمان به ديدار حضرت ابراهيم رفتند به منظور مژده دادن رفتند كه او را به فرزند بشارت دهند وجود مبارك ابراهيم در دوران سالمندي پدر شد و همسر او هم در دوران سالمندي مادرشد به منظور بشارت رفتند بعد از اين بشارت جريان انذار و تعذيب قوم لوط مطرح است لوط هم از انبيايي بود كه به وجود مبارك ابراهيم ايمان آورد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ زيرمجموعه اين پيامبر بزرگوار كه از انبياي الوالعزم است قرار داشت خودش شرعيّت مستقل نداشت فرمود ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى﴾ وقتي وارد شدند به صورت فرشتگاني بودند كه به صورت بشر متمثل شدند ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ وجود مبارك ابراهيم هم ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ يعني آنها با جمله فعليه سلام كردند وجود مبارك ابراهيم با جمله اسميه جواب داد اين ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ نه اين است كه مفعول «قالوا» باشد وگرنه آن سلام دومي هم بايد مفعول «قال» باشد يعني آنها «قالوا نسلم سلاما، سلمنا عليك سلاما» و مانند آن. وجود مبارك ابراهيم ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ يعني «عليكم سلامٌ» «سلامٌ عليكم» يعني آنها با جمله فعليه سلام كردند وجود مبارك ابراهيم با جمله اسميه جواب داد كه مستحب هم همين است كه بالأخره جواب بهتر از سلام باشد حالا حداقلش آن است تحيّت جواب مساوي با تحيّت سلام باشد ﴿وَ إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾. وقتي آورد ديد آنها اصلاً دستشان را دراز نميكنند ﴿فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ﴾ دست دراز نميشود اينها مثل اينکه اعتصاب غذا كردند نميخواهند بخورند از اينجا هراسناك شد كه اينها چه كساني هستند بالأخره مهمان ولو ميل هم نداشته باشد يك مختصري دست دراز ميكند يك گوشهاي از اين غذا را تناول ميكند؛ ولي اينها نه، دستشان به طرف غذا دراز نشد از اين حال وجود مبارك حضرت ابراهيم احساس هراس كرد اينكه در آيه محل بحث دارد ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾ نظير ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى﴾ در درون دل يك هراس و حريمي گرفت در بخشهاي ديگر هم آيات قرآني دارد كه اينها صريحاً حضرت ابراهيم به آنها گفت كه ﴿إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾ ما از شما ميترسيم چه قومي هستيد؟ مهمان! ما هم اين غذاي خوب را براي شما حاضر كرديم شما دست دراز نميكنيد دستتان به اين طرف غذا دراز نميشود اين چه است؟ آنها احساس وجود مبارك حضرت ابراهيم را درك كردند به حضرت ابراهيم عرض كردند ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ﴾ ما فرستادگان خداييم و در بين راه سري به شما زديم يك پيامي داشتيم و مأموريت ما براي تنبيه قوم لوط است ما داريم آنجا ميرويم ما اينجا آمديم بين راه سري به شما بزنيم يك بشارتي هم به شما دهيم و آن اين است كه شما فرزنددار ميشويد اين است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم دارد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ﴾ سرّش اين است اول اسحاق بود بعد اسماعيل بود و مانند آن، در آن اثنا كه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرزند نداشت خداي سبحان فرمود كه اين فرشتگان از طرف خداي سبحان مأموريت يافتند كه به حضرت ابراهيم بشارت دهند كه هم خدا به شما فرزند ميدهد هم نوه ميدهد بالأخره نسلتان محفوظ ميماند. در اين اثنا ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾ همسر وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در اين صحنه ايستاده بود و اين گفتگوها را ميشنيد و از جريان بشارتي كه دارند اين خوشحال شد كه مادر ميشود ﴿فَضَحِكَتْ﴾ حالا بعدها خواهد آمد كه اين به معني خنده است يا «ضحكت» به معني «حاضت» است كه برخيها پنداشتهاند و معنا کردهاند كه آيا تام است يا نه؟ آن هم بعد خواهد آمد، خوشحال شد فرمود: ﴿فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ﴾ خداي سبحان پيامي كه به وسيله فرشتهها به حضرت ابراهيم و همسرش ميرساند فرمود ما به اين همسر بشارت داديم كه هم مادر ميشوي هم نوه پيدا ميكني فرزندي به تو خواهيم داد پسر است اسمش اسحاق است و بعد از اسحاق نوه هم پيدا ميكني به نام يعقوب ﴿فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ در اين گفتگو، اين در عين حال كه خوشحال شد ديد يك امر غير عادي است گفت هم من پيرم هم همسرم...
﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً.....﴾ وقتي لوط(سلام الله عليه) يك مهماناني را به اين وضع ديد ﴿سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ فاعل «سيء» معلوم نيست يعني به اينها خوش نگذشت و بدرفتاري شد براي اينكه اينها مهمانهاي ناخواندهاي بودند و حضرت لوط نظير وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) امكانات پذيرايي نداشت آن دستگاه وسيع و ضيافت و اينها را در اختيار نداشت اين ﴿وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ اصل مثلش از آنجاست كه اگر باري را بيش از اندازه شتر بر او تحميل كنند او ديگر گردن خودش را دراز ميكند اين دستها را تنگ ميگيرد به جاي اينكه اين دست را بازتر كند و بهتر برود تنگتر ميكند و به زحمت ميرود اين را ميگويند «ضاق به زرعا» و مانند آن که اين كنايه از احساس تنگدستي و مانند آن است، بعد فرمود اين يك روز سختي است مهمانهاي متعددي آمدند از چند جهت من مشكل دارم يكي اينكه اين قوم تبهكار الان با خبر ميشوند و به دنبال اينها راه ميافتند از طرفي اداره اينها براي من مشكل است هم ضيافت مشكل است، هم نگهداري مشكل است و هم طرد اين قوم تبهكار مشكل است روزي است دشوار در اين حال قوم حضرت لوط با شتاب آمدند حالا آنطوري كه جناب فخر رازي نقل ميكند كه اين فرشتگان به صورتهاي زيبايي درآمدند و همسر لوط هم به همان اوباش خبر داد. اوباش يك اصطلاحي است در احاديث، بعد هم به كلام راه پيدا كرد بعد هم ديگر تعبيرات اجتماعي شد اين چركهاي روي ناخن را «وبْش» يا «وَبش» ميگويند و جمعش هم اوباش است ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ﴾ درباره «يهرعون» گفتند يك مفعولي است كه فاعل ندارد فعل مجهولي است كه فعل معلومش استعمال نشده .«يهرعون» يعني «اهرَعَهم خوفُهم» يا «طمَعُهم» يا «طبعُهم» و مانند آن حتماً فاعل دارد منتها محذوف است .تند رفتن همراه با دويدن را ميگويند «اهراع»، يك چنين حالتي آنها داشتند با آن حال آمدند از اين تعبير ﴿وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ معلوم ميشود كه آنها براي چه انگيزه مشئومي حركت كردند و آمدند، اينها تبهكاراني بودند به دنبال فساد و قبلاً آلوده به اين كار سيّيء و زشت بودند به دنبال همين اين مهمانهاي حضرت لوط حركت كردند آمدند، آنگاه وجود مبارك لوط به آنها فرمود ﴿يَا قَوْمِ هؤُلاَءِ بَنَاتِي﴾ شما اگر بخواهيد ازدواج كنيد اينها دختران من هستند با دختران من ـ نه اين مهمانها ـ ازدواج كنيد آنها براي شما طاهرترو پاكترند. آيا منظور از اين «بنات» دختران صلبي آن حضرت بود؟ آنطوري كه جناب رازي و برخي از همفكرانشان بازگو كردند گفتند منظور از اين «بنات» دختران صلبي آن حضرت باشد از چند جهت بعيد است. يك اينكه يك انسان عاقل يك چنين پيشنهادي نميدهد چه رسد به وجود مبارك لوط كه از انبياي الهي است، ثانياً براي آن حضرت فقط دو دختر نقل كردند تعبير از «بنتين» و «بنات» مصحِّح ميطلبد اينكه دختراني نداشت، ثالثاً بر فرض سه دختر يا چهار دختر داشته باشد در برابر اين همه جمعيت چگونه ميتوانند با آنها ازدواج كنند؟ چهار دختر براي ازدواج چهار نفر است نه براي اين همه جمعيت، پس منظور از اين «بنات» دختران صُلبي نيست منظور از اين دختران همين دختران جامعه هستند كه پيغمبر به منزله پدر امت هست و آنها به منزله فرزندان امتاند يعني با اين دختران جامعه كه دختران من محسوب ميشوند از نظر اينكه پيغمبر پدر امت است با اينها ازدواج كنيد ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ اين «افعل» تعييني است نه «افضل» تفضيلي معنايش اين نيست كه كار شما طاهر هست ولي اين ازدواج با دخترها اطهر است معنايش اين است كه آن خبيث است و اين طيّب. آن «سَيِّء» است و اين «حَسَن» بعد فرمود ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ دست از آن كار حرام برداريد و حيثيت مرا هم حفظ كنيد و مرا پيش مهمانهاي من شرمنده نكنيد ﴿وَ لاَ تُخْزُونِ﴾ يعني «لا تخزوني»﴿فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ در بين شما يك آدم عاقل نيست كه اين مسئله را بفهمد هم خودش متناهي شود و هم شما را نهي از منكر كند، هم خودش دست بردارد و هم شما را وادار كند كه دست برداريد و هدايت شويد؟ ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ آنها در جواب اين سخنان وجود مبارك لوط گفتند :﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ﴾ آنها هم كه ميگويند «بنات» يعني دختران تو يعني دختران جامعه اسلامي آنها هم اسم جمع آوردند نگفتند «بنتين» آنها گفتند اين دختران شهر كه دختران شما محسوب ميشوند ما نميخواهيم با اينها ازدواج كنيم. وقتي انسان آن فطرت اساسي را از دست بدهد آن معيار درك را كه از دست دهد «يري الحسنة قبيحاً و يري القبيح حسناً» اينطور ميشود اگر آن قدرت تحقيق و تشخيص را از دست دهد آنگاه جهل به جاي علم مينشيند هوا به جاي عقل مينشيند و مانند آن، آنها به حضرت لوط(سلام الله عليه) گفتند كه تو كه ميداني ما نميخواهيم با زنها ازدواج كنيم ﴿وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾ تو ميداني كه ما چه چيز ميطلبيم. آنگاه وجود مبارك لوط فرمود ايكاش من يك قدرتي ميداشتم كه شما را دفع ميكردم يا به يك پايگاه قوي متحصن ميشدم ﴿قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾ مهمانها به حضرت لوط(سلام الله عليه) فرمودند كه ما كساني نيستيم كه آنها به ما دسترسي پيدا كنند ما هم خودمان محفوظيم هم شما را حفظ ميكنيم هم اينها را به هلاكت ميرسانيم اين سه كار از ما برميآيد ﴿قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ﴾ ما مأموران الهي هستيم ﴿لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ﴾ با نفي تأكيد، «لن» براي تأكيد است يعني مطمئن باش به شما دسترسي پيدا نميكنند و اينها را ما ميخواهيم در همين شهر عذاب كنيم بهترين فرصت اين است كه شما با اعضاي مسلمانِ از خانواده خود اين شهر را ترك كنيد. ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ «اِسراء» همان بردن شب است ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ﴾ «سري» همان سير در شب است به حضرت لوط پيشنهاد دادند كه شما آن اعضاي مسلمان خانواده را جمع كن و پاسي از شب كه گذشت از اين منطقه بيرون برو و هيچكدام از اعضاي منزل شما برنگردند و در اين سرزمين نمانند و با كسي هم رابطه نداشته باشند ﴿وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ﴾ هيچكدام به اين سرزمين توجه نكنند مگر همسر تو كه بالاخره بايد بماند و عذاب شود ﴿إِلاَّ امْرَأَتَكَ﴾ كه اين را به همراه نميبريد اين همينجا ميماند . چون ﴿إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ﴾ ـ از اينجا با فعل ماضي ياد كرد ـ آنچه را كه به طور قطع به اين قوم لوط ميرسد به او هم خواهد رسيد آن مصيبت قوم لوط دامنگير اين هم ميشود ﴿إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ﴾ از مضارع «محقق الوقوع» به ماضي ياد كرده است نفرمود «يصيبهم» يا «سيصيبهم» فرمود ﴿مَا أَصَابَهُمْ﴾ آنچه كه قطعاً به اينها ميرسد به همسر شما هم ميرسد و مستحضر باشيد كه عذاب در همان آن سحر و اول بامداد شروع ميشود ﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾ بعد فرمود: وقتي امر ما رسيد ما اين شهر را زير و رو كرديم حالا يا با زلزله با «خسف» با علل و عوامل ديگر اين منطقه را زير و رو كرديم. ﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾ ﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ كه در چنين وضعي ذات اقدس «إله» مأموران الاهي را دستور به انتقام داد و نه اينكه حالا اينها در خواب باشند و عذابي احساس نكنند اينها در منزل باشند ولو در طليعه صبح كه كسي بيرون نرفته باشد اگر كسي هم بيرون رفته باشد گرفتار آن حجاره آسماني ميشود در موقع تعبير كردن گاهي خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا﴾ اين يكطور تعبير است ما ويران كرديم گاهي دست ميگذارد روي آن نكته حساس، انقلاب يك شهر دو ضلع دارد دو روي يك سكه است يك رويش بدتر از ديگري است وقتي يك شهر زير و رو ميشود؛ يعني رو زير ميشود و زير رو ميشود، آن كسي بالا است ميآيد پايين و اين كسي پايين است ميآيد بالا، يك وقت است انسان از خود اين قلب و انقلاب شهر سخن ميگويد ميگويد تدمير شده است «دمرناه كذا»، يك وقت است كه هر دو بخش را ميگويد، يك وقت است كه يكي را ميگويد، اين يكي اگر بفرمايد ما عالي را سافل كرديم بدتر از آن است كه بگويد ما سافل را عالي كرديم اينجا به آن نكته حساس دست زده است فرمود ما آنها را كه بالا بودند پايين برديم عالي را سافل كرديم، البته سافل را هم عالي كرديم، اما عالي را سافل كردن به اهانت نزديكتر است نفرمود ما پايهها را آورديم بالا، فرمود سقفها را آورديم پايين، حرف يكي است منتها در نحوه تعبير يكي با توهين بيشتري همراه است و يكي با توهين كمتر، فرمود ما آن بالاها را پايين كشيديم ﴿جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾ نه «سافلها عاليها». مطلب بعدي اين است كه فرمود ﴿ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ اين ضمير «هي» به چه برميگردد؟ برخيها خواستند بگويند اين ضمير هي به «مدينه» برميگردد؛ يعني اين شهري كه ما ويران كرديم اين دور نيست شما در همين نزديكيهاي اردن است و برويد ببينيد در آيات ديگر بله اين هست چه اينكه مشابه اين در آيه 79 سورهٴ مباركهٴ حجر امده كه ﴿وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾؛ يعني شهرهايي كه ما ويران كرديم شما وقتي كه از حجاز به شام ميرويد از مدينه به شام ميرويد اينها بَرِ جاده است «امام مبين» آن جاده وسيع را ميگويند بزرگراه اما در آنجاها ميفرمايد كه ﴿مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ لكن اينجا فرمود: ﴿وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ قهراً ضمير «هي» ديگر به «مدينه» برنميگردد به «حجاره» برميگردد .نه «منكم» اين نشانه آن است كه هر كسي كه اهل ظلم و ستم باشد گرفتار عذاب الهي خواهد شد و اين عذاب الهي هم از ظالمين دور نيست؛ لذا احتمال قوي آن است كه ضمير «هي» به آن «حجاره» برگردد نه به آن «مدينه» يعني اينگونه از شهاب سنگها رجمهاي آسماني سنگ بارانهاي آسماني كه اينها به عنوان تمثيل است و نه تعيين يعني اينگونه از عذابهاي الهي از ظالمين دور نيست. ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً ....﴾ بعد از جريان عاد و ثمود و صالح و هود(سلام الله عليهما) جريان شعيب و قوم مدين را ذكر فرمود. مدين يك منطقهاي است در عربستان در برابر تبوك يك جاي که تا حدودي بزرگ هم هست ميگويند چون فرزند ابراهيم خليل مدين ابن ابراهيم اين منطقه را ساخت اين شهر به نام مدين نامگذاري شد. در قرآن از مدين گاهي به عنوان منطقه رسالت و تبليغي شعيب(سلام الله عليه) مطرح است گاهي به عنوان اينكه وجود مبارك موسي كليم(سلام الله عليه) چند سال در تحت تدبير شعيب در همان مدين به سر ميبرد مطرح است و گاهي جريان آب كشيدن از چاه مدين مطرح است و مانند آن, پيامبران وقتي براي هدايت مردم مبعوث ميشوند همانطوري كه معجزههاي آنها برابر نيازهاي مردم جامعه متنوع است عناصر محوري تبليغات آنها هم مشخص است اگر معجزه وجود مبارك موسي كليم با معجزات وجود مبارك عيسي مسيح(سلام الله عليهما) فرق ميكرد تبليغات آنها هم فرق دارد چه اينكه جريان شعيب براي مدين هم فرق ميكند گرچه مردم نيازمند به مسائل اخلاقياند ولي در هر عصري يك فساد بيش از فسادهاي ديگر رواج دارد آنگاه لبه تند و تيز تبليغات رسمي متوجه همان عنصر فساد است آن كم شود و برطرف شود تا مردم به مسائل اخلاقي ديگر آشنا شوند. در جريان قوم لوط يك مفسده مطرح بود در جريان قوم شعيب مفسده ديگر مطرح است. آن اصل مشترك توحيد اعتقادي و عبادي است كه معتقد باشد آن ذات مستقل يكي است، خالق يكي است، «رب» يكي است، معبود يكي است و هم او را بپرستند و لاغير اين يك اصل مشتركي است كه همه انبيا(سلام الله عليهم اجمعين) مردم را به اين اصول مشترك دعوت ميكنند، لكن بعد از آن دعوت عمومي ميپردازند به آن نياز خاص، در جريان شعيب(سلام الله عليه) طبق اين دوازده آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ هود مطرح است و جمعاً يك فصل را تشكيل ميدهد آن عنصر محوري تبليغات وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) مسئله مبارزه با كمفروشي است «تطفيف»؛ يعني «تطيف»؛ يعني قليل؛ يعني كم دادن يك بيماري رايج اقتصادي مردم مدين بود اينها در گرفتن كالا از كشاورزان و امثال كشاورز بطور كامل كيل و وزن داشتند در موقع فروش به خريدار و مصرف كننده چه در كيل چه در وزن اينها گرفتار «تطفيف» بودند «تطفيف» يعني تقليل «تطيف» يعني كم ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾ يعني كساني كه كم ميگذارند . حالا وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) بعد از اينكه مبارزه با كمفروشي را مطرح كردند كم گذاشتن در همه امور را هم مطرح كردند و با او هم مبارزه كردند كه قرآن كريم براي اهميت اين مسئله آن را در كنار مسئله توحيد عبادي ذكر ميكند اولاً، بعد نهي ميكند از چنين كار ثانياً، امر ميكند به قسط در كيل و وزن ثالثاً، بعد از اينكه اين مسائل را ارائه فرمود جمعبندي ميكند بطور اصل كلي ميفرمايد هيچ چيزي را كم نگذاريد نه تنها در كيل و وزن در عَدل و مساحت هم اين چنين است در عمر و وقت هم اين چنين است فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اگر چيزي كم دهد «بخس» است كم ندهد ولي معيب دهد باز هم «بخس» است بازگشت اين عيب هم در حقيقت به «بخس» و نقص است براي اينكه آن جاي خالي را پر نكرده. هم بايد كامل باشد هم بايد سالم باشد، اين را هم معلل فرمود به جمله اجتماعي كه شما كه وضع ماليتان خوب است چه داعي داريد که حالا كم دهيد يا نه فطرتتان آماده پذيرش اين نصيحت است ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ اين قسط همان عدل است اين قسط و عدل همان حق است و اين را هم سرپلي قرار داد براي اينكه به آن ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ برسد از اينجا كمكم همانطوري كه الان ميگويند وضعيت محلي و منطقهاي و بينالمللي، اين هم همين تعبيرات را دارد اول در فضاي داخلي فرمود با يكديگر كيل و پيمانه سالم و كامل رد و بدل كنيد بعد كمكم از محل گذشته به منطقهاي و بينالمللي ميرسد سخن از مردم است سخن از قبيله و قوم مدين و اينها نيست با هر كسي معامله ميكنيد صادرات داريد واردات داريد چيزي را كم ندهيد از اينجا هم توسعه پيدا كرده در مسائل خريد و فروش به مسائل زيست محيطي به مسائل امنيتي و مسائل اجتماعي فرمود اصلاً شما هر جا هستيد چه در شهر خودتان چه خارج از شهر، در منطقه هستيد يا خارج از منطقه، در سطح بينالملل مناطق دور هستيد هر جا هستيد مواظب باشيد آنجا را آلوده نكنيد ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ فساد گاهي مربوط به محيط زيست است گاهي مربوط به امنيت است امنيت گاهي در مرزهاست گاهي در داخل شهرهاست گاهي انسان در شهر خود باعث فساد يك سرزميني ميشود گاهي وارد يك سرزميني ميشود و آنجا را فاسد ميكند فرمود در هر جاي زمين هستيد باعث فساد نباش، نه فساد آنجايي كه هستي نه فساد جاي ديگر را به عهده بگير و دخالت بكن ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ نه تنها در مدين اين حرف همه انبياست. ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ بعد هم فرمود در بين اين امور يك چيزي براي شما ميماند بركت اين كار ميماند اثر اين كار ميماند، ماندن دو قسم است يك بقاي مذموم است يك بقاي محمود و ممدوح، بعضيها هستند كه ميمانند براي اينكه فاسدتر شوند تلختر شوند اين را ذات اقدس «إله» درباره تبهكاراني كه به آنها مهلت داده شد فرمود ﴿وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾ اين بقاي مذموم است. در اينجا نفرمود مطلق بقا خوب است فرمود براي شما خوب است ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اما ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ اگر «بقيه» به «الله» اسناد داده شود اين خير است ولي اگر شما بخواهيد از اين خير الهي طَرْفي ببنديد بايد مؤمن باشيد يعني هر كه بماند فرعون هم الآن نامش هست «لكل موسي فرعون» يا «لكل فرعون موسي» هر دو باقياند اما يكي با عذاب باقي است جهنم هم باقي است بهشت هم باقي است شيطان هم باقي است فرشته هم باقي است اما يكي با طرد و طرح و لعن باقي است يكي با رحمت و عاطفه و مهر باقي است اين بقاي محمود را خدا وعده داده است فرمود ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ بعد هم فرمود من حجت خدايم نه حفيظ ﴿وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ ما اين چنين نيست كه شما را به اجبار وادار كنيم به يك سمت ما «حفيظ» به معناي «مجبر» نيستيم. در سورهٴ مباركهٴ انعام، سورهٴ مباركهٴ نساء اينها درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) رسيده است كه تو «حفيط» نيستي آيه هشتاد سورهٴ مباركهٴ نساء اين است كه ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ تو كه اينها را مجبور نميكني براي مجبور كردن اينها هم كه نيامدي تو راهنماي اينها هستي ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ .....﴾ آنها وقتي كه اين مطالب اعتقادي كلامي اخلاقي و اجتماعي و حقوقي وجود مبارك شعيب را شنيدند ميگفتند شعيب(سلام الله عليه) خيلي نماز ميخواند در بين عبادتها نماز او چشمگيرتر بود حقيقت نماز هم امر به معروف دارد هم نهي از منكر اما آنها اين را به زبان استهزاء «معاذ الله» گفتند ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ﴾ اين نمازهايي كه ميخواني ـ چون پُر نماز بود ـ امر ميكند كه اين حرفها را ميزني؟ اين را به عنوان مسخره ميگفتند ولي حقيقت اين است كه نماز بله، امر به معروف دارد نهي از منكر دارد عمود دين است وقتي عمود دين بود دين را نگه ميدارد مانع سقوط دين است .
اين را به عنوان همزه انكار و استهزاء و اينها آيا نمازهاي تو نميگذارد كه ما در مسائل اعتقادي تابع نياكانمان باشيم؟ يك، در مسائل تجاري اقتصادي و مالي آزاد باشيم؟ دو ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ گرچه ميتواند لسان تعجب باشد شما با اينكه يك انسان بردباريد اهل رشد و تعقل و تدبريد چرا جلوي آزادي ما را ميگيريد؟ ولي صدر و ساقه اين بيان اينها همان استهزاست صدرش كه ﴿أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ اين استهزاست ذيلش هم اين است چون غالباً اين تبهكاران به انبيايشان ميگفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ روي همان آن روال غالبي اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ ميتواند استهزاء باشد البته در بعضي از موارد واقعيت است يعني شما سوابق خوبي داشتيد اهل حلم و رشد بوديد بردبار بوديد الآن چرا جلوي آزادي ما را ميگيريد؟ اين چه كاري است داريد ميكنيد؟ جلوي آزادي مردم را گرفتن سفيهانه است كار سفهي است آنها از عقيده خود از يك سو، از اعتقاد از يك سو، از اقتصاد از يك سو دفاع كردند حالا وجود مبارك شعيب دارد به آنها پاسخ ميدهد فرمود: ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ يك ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ دو ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ سه ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ چهار ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ پنج و شش، فرمود من موحّدانه و مستدل با شما سخن ميگويم، اولاً من بيّنه دارم از خودم كه نميگويم اينكه من ميگويم دست از عبادت بتها برداريد روش نياكانتان باطل بود من بيّنه إلهي دارم معجزه إلهي دارم حجت إلهي دارم آنها را به شما ارائه كردم ارائه ميكنم و مانند آن و من هم از يك روزيِ خوبي برخوردارم و آن نبوت است كه نبوت رزق حَسَن است رزق كريم است ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ من از طرف آفريدگار شما پيام دارم ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ و خودم هم هر چه ميگويم اول عمل ميكنم همين مطلب در يكي از خطبههاي نهج البلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود ما هيچ وقت شما را امر نكرديم مگر اينكه قبل از شما عمل كرديم هيچ كس از شما را نهي نكرديم مگر اينكه قبل از شما تناهي كرديم پس بنابراين آن قانون دارد حكومت ميكند نه زيد ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ چيزي به شما امر كنيم خودمان انجام ندهيم چيزي را از شما نهي كنيم خودمان ارتكاب كنيم اينطور نيست ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ من حفيظ نيستم ولي مصلحم تا آنجايي كه توان من است به ما گفتند به اندازه توانتان خدا را اتقاء كنيد ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ يا ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ به مقدار استطاعت ما داريم جامعه را اصلاح ميكنيم اگر شما دست به فساد زديد اين چنين نيست كه ديگري راه فساد را ياد نگيرد يا ديگري بيكار باشد يك كاري هم بالأخره دست اوست يك ملت ناراضي وقتي دست به فساد بزند به طور مستقيم يا غير مستقيم اين فساد در خانه شماي متكاثر هم خواهد آمد آن وقت شما در زمين زلزله زده داريد زندگي ميكنيد قهراً آرام نيستيد اينكه فرمود ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ﴾ اين «فِي الْأَرْضِ» به اطلاقش محفوظ است اينطور نيست كه اينها كه اهل فسادند يعني كه «أرض غيركم» اگر جامعه به طرف فساد رفت درب خانه اين تبهكارها را هم ميزند دخترش پسرش همسرش هم آلوده خواهد شد آن وقت زندگي براي او هم تلخ است اينطور نيست كه اگر كسي دست به فساد بزند براي ديگران باشد او در امان باشد فساد «في الارض» كه شد دامنگير او هم ميشود در اين كار ما همه اين حرفها را گفتيم اما توفيق ما از ناحيه خداست ما مبدأ قابلي هستيم ابزار كاريم آنكه علل و اسباب نهفته را با مسببات وفق ميدهد موافق ميكند يعني توفيقبخش است خداست. خدا توفيق ميدهد يعني چه؟ يعني رخدادها را طرزي تنظيم ميكند كه موافق با هدف باشد وفق با او باشد خواستهها عزمها تلاشها كوششها را طرزي تنظيم ميكند كه موافق با هدف باشد چنين كاري را ميگويند توفيق، فلان شخص مؤفّق است يعني چه؟ يعني اين رخدادها طرزي تنظيم شد كه موافق با هدف او درآمد. فلانكس موفق نيست يعني چه؟ يعني موانع و شرايط طرزي تنظيم شدند كه با نيلش به هدف وفق نميدهد هماهنگ نيست فرمود ما موفق هستيم و توفيق ما هم از ناحيه خداست ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ من در تمام كارها او را وكيل ميگيرم. يك كسي كه چيزي را نميداند بايد عالم را وكيل قرار دهد كسي كه چيزي را توانش را ندارد بايد قادر را وكيل خود قرار دهد ما هم گرفتار جهليم هم گرفتار عجز «فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ» اگر جاهليد بايد به عالم تكيه كنيد اگر عاجزيم بايد به قادر تكيه كنيم قادر را وكيل گرفتن عالم را وكيل گرفتن يعني بر خداي عليم قدير توكل كردن. چارهاي غير از اين نيست و بازگشت ما هم به سوي اوست ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ بالأخره شما با من اهل شقاقيد، اهل شقاقيد يعني چه؟ يعني دو شق كرديد يكي را اين طرف يكي را آن طرف، من را در اين طرف گذاشتيد خودتان در طرف ديگر قرار گرفتيد در شق ديگر واقع شديد شديد شقاق من، در موضع من نيستيد در شق مقابليد اينها كه آن طرفند ميگويند در شقاق با اين طرفند . فرمود اين شقاق با من حادثه تلخي را به همراه دارد همان حادثه تلخي كه براي قوم نوح بود براي قوم هود بود براي قوم صالح بود براي قوم لوط بود دامنگير شماست نزديكترين قومي كه حادثه تلخ به حيات آنها خاتمه داد قوم لوط بود ﴿وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ اين تاريخش را شما ميدانيد سرزمينش را ميدانيد اوضاعشان را ميدانيد وضع فلاكت بار آنها را هم ميدانيد . اين انذار است كه با آن تبشير همراه است ﴿وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ﴾ راه همچنان باز است بسياري از لغزشهاي شما را خداي سبحان ميگذرد مسائل حقوقيتان را با استحلال از ديگران حل ميشود برگرديد توبه كنيد پروردگار رئوف است و مهربان، ﴿ما نفقه كثيرا مما تقول.....﴾ وجود مبارك شعيب، نه نقصي در گفتار او بود كه كسي بگويد حرفهاي تو مفهوم نيست و ما نميفهميم و نه نقصي در چشم او بود كه بگويند تو نابينايي يا ضعيف البصري و مانند آن اين تعبير ﴿ما نفقه كثيرا مما تقول﴾ با اينكه وجود مبارك پيغمبر (ص) درباره حضرت شعيب (سلام الله عليه) فرمود اين خطيب انبياست توهم هر گونه نقصي در گفتار آن حضرت را برطرف ميكند ؛ پس مشكل در گفتار شعيب (سلام الله عليه) نبود بلكه قوم شعيب يا گرفتار حس و تجربه بودند معارف عقلي و تجريدي را نميفهميدند يا در اثر ابتلاي به دنيا و غفلت دلهاي اينها قفل شده است كه ﴿ام علي قلوب اقفالها﴾ و اين معارف در دلهاي آنها نفوذ نميكرد لذا گفتند يا شعيب ﴿ما نفقه كثيرا مما تقول﴾. ﴿و انا لنراك فينا ضعيفا﴾ و اما اينكه گفتند ﴿و انا لنراك فينا ضعيفا﴾ با جمله اسميه و با تأكيد ان و لام اين آن توهمي كه برخي از مفسران ذكر كردهاند كه منظور از اين ضعف، ضعف باصره است اين منتفي است زيرا اگر كسي ضعيف الباصره باشد يا نابينا باشد و مانند آن اين نسبتش به همه علي السوي است ديگر نبايد گفت كه در بين ما ضعيفي است از اينكه اينها گفتند ﴿انا لنراك فينا ضعيفا﴾ معلوم ميشود كه سخن از مشكل باصره نيست از اينكه گفتند تو در بين ما ضعيفي يعني توان اجتماعي نداري قدرت مقاومت نداري قدرت دفاع نداري اينگونه از مسائل ... گذشته از اين كسي هم نقل نكرده كه وجود مبارك شعيب اعمي بود و ضعيف الباصره بود و مانند آن. وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ فرمود آنها از اين به بعد دست به سلاح بردند گفتند اگر قوم و قبيلهات نبود ما رجمت ميكرديم طردت ميكرديم يا سنگسارت ميكرديم و مانند آن ﴿يا قوم ارهطي اعزُّ عليكم من الله﴾ فرمود حالا قبيله من پيش ما محترم است اما فرمان خدا محترم نيست يعني خداي سبحان را فرمان خدا را دستور خدا را پشت سر گذاشتيد حالا چسبيديد به قبيلهگرايي و قوم گرايي و نظام قبيلگي، اين براي شما محترم شد وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) اينها را به اصل هستي شناسي فراخواند البته اگر مشكل هستي شناسي حل بشود آن جريان معرفت شناسي هم حل خواهد شد وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود اين در حقيقت يك سفاهت است شما عزت را داديد به فاميلهاي نزديك من در حالي كه عزت مال خداي عزيز قهار منتقم است ﴿يا قوم ارهطي اعزُّ عليكم من الله﴾ شما حرمت رهط من، عزت رهط من و كرامت رهط مرا رعايت كرديد اما عزت الاهي كرامت الاهي و عظمت الاهي را كنار گذاشتيد اين همان است كه قبلاً فرمود ﴿واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ يعني اين را پشت سر گذاشتيد چيزي را كه انسان پشت سر ميگذارد ميگويند. كنايه از فراموش كردن و طرد كردن است. فرمود ﴿ارهطي اعزُّ عليكم من الله﴾ اين اعز به معناي افعل تعيين است نه تفضيل؛ زيرا آنها عزتي اصولاً براي خداي سبحان و شريعت او نبوت انبياي او قايل نبودند، نه اينكه خدا پيش آنها عزيز بود؛ ولي رهط او عزيزتر بودند اينها اصلاً خدا را عبادت نميكردند. يك وثني و صنمي عزت را براي خدا قايل نيست براي بتها قايل است ﴿أيبتغون عندهم العزة﴾ ﴿ارهطي اعزُّ عليكم من الله واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ پس خداي سبحان را و دين او را پشت سر گذاشتيد و جريان كرامت قبيله و عزت قبيله را مطرح كرديد و مرا از آن جهت كه به قبيله يا فاميلان عزيز وابستهام مصون داشتيد در حالي كه بايد مرا اگر حرمت مينهيد به من حرمت مينهيد در اثر وابستگيام به خداي عزيز مقتدر باشد. فرمود ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾ همان خدايي كه رحيم است همان خدايي كه ودود است آنچه شما انجام ميدهيد او احاطه دارد تنها علم نيست بلكه در زيرمجموعه قدرت اوست كه از هر طرفي شما محاطيد به جنود الاهي كه ﴿وَ لله جنود السمٰوات والارض﴾ اينطور نيست كه او فقط بداند بلكه در مقام قدرت ميتواند و قدرت او هم سايهافكن است و محيط است شما در دايره قضا و قدر او داريد كار ميكنيد ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾ بعد هم براي آخرين بار فرمود ﴿و يا قوم اعملوا علي مكانتكم﴾ شما هر مكانتي كه داريد منزلتي كه داريد حالا كه نصيحت پذير نيستيد هر چه خواستيد بكنيد اين ﴿اعملوا علي مكانتكم﴾ حرف آخري است كه طبيب به بيمار ميزند ميبينيد اگر طبيب به بيمار دستور هميه و پرهيز بدهد به اصطلاح كه از آن غذا بپرهيز از آن كار بپرهيز اين دارو را مصرف بكن معلوم ميشود راه علاج همچنان باز است اما وقتي چندين بار طبيب نسخه نوشت و هدايت كرد و راهنمايي كرد و دستور پرهيز داد و اين بيمار ناپرهيزي كرد ديگر عمرش به سر ميرسد قابل درمان نيست در چنين فضايي طبيب به اين بيمار ناپرهيز ميگويد شما ديگر پرهيز نداريد غذا هر چه خواستيد ميل كنيد اولياي بيمار ميفهمند كارش از معالجه گذشت؛ ولي اين چون در غفلت زندگي ميكند خيال ميكند به بهبودي دسترسي پيدا كرده در قرآن كريم راجع به تقوي اينچنين است به خيلي از مؤمنين دستور تقوي ميدهند ﴿اتقوا الله﴾ بپرهيزيد ﴿اتقوا الله حق تقاته﴾ و مانند آن. نسبت به يك عدهاي كه حالا رسيدن به جايي كه ﴿سواء عليهم أانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون﴾ است ﴿سواء علينا أوَعظْت أم لم تكن من الواعظين﴾ حرفشان است و خود آنها ميگويند كه چه بگوييد و چه نگوييد برايمان يكسان است در چنين فضايي صاحب شريعت به اينها ميفرمايد ﴿اعملوا ماشئتم﴾ اين ﴿اعملوا ماشئتم﴾ نظير همان حرفي است كه طبيب به آن بيمار ناپرهيز در اواخر عمرش ميگويد. ميگويد هر چه غذا خواستيد ميل كنيد يعني كار شما ديگر از پرهيز گذشت اينجا ميفرمايد ﴿اعملوا ماشئتم﴾ در آيه محل بحث هم وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود ﴿اعملوا علي مكانتكم﴾ هر چه خواستيد بكنيد براي اينكه احتجاج تمام شد مناظره تمام شد محاوره تمام شد نصيحت تمام شد وعده تمام شد دعوت به استغفار تمام شد دعوت به توبه تمام شد حالا هر كاري دلتان ميخواهد بكنيد ﴿اني عامل﴾ من هم كار خودم را خودم انجام ميدهم طولي نميكشد كه ﴿سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه و من هو كاذبٌ﴾ چه كسي دروغ ميگفت چه كسي راست ميگويد چه كسي مورد رحمت است چه كسي گرفتار نقمت است چه كسي متنعم است چه كسي معذب است اين بعد از يك آينده نزدي روشن ميشود. ﴿اني عامل سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه و من هو كاذبٌ﴾ هم واقعيت روشن ميشود هم اثر تلخ واقعيت، هم معلوم ميشود چه كسي صادق است چه كسي كاذب هم معلوم ميشود چه كسي رسوا است و چه كسي معزز و آبرومند . بعد فرمود در اين جريان نسبت به ما وعده است نسبت به شما وعيد است هم شما منتظر باشيد وعيداً هم ما منتظر باشيم وعداً تا ببينيم چه ميشود ﴿وارتقبوا﴾ كه تهديد است و وعيد ﴿اني معكم رقيب﴾ كه اميد است و وعده من اميدوار پيروزيام تا آن نعمت و سرور را احساس كنم شما منتظر ذلتيد تا آن رسوايي و ظهور كاذب بودن را درك كنيد ﴿وارتقبوا اني معكم رقيب﴾ ﴿و لقد ارسلنا موسي بآياتنا﴾ اقسام معجزات انبيا و مراد از ﴿سُلْطَانٌ مُبِينٌ﴾ معجراتي كه خداي سبحان به انبياء عطاء ميكند دو قسم است يك معجزات اقتراحي است كه امت آن پيامبر پيشنهاد ميدهند كه شما يك چنين كاري را انجام بدهيد آن پيامبر به اذن خدا معجزه اقتراحي و پيشنهادي آنها را عمل ميكند نظير ناقه صالح . بخش ديگر معجزاتي است كه خداي سبحان پيامبر را با آن معجزات اعزام ميكند نظير معجزاتي كه خداي سبحان به حضرت موسي داد به حضرت عيسي داد اين بخشهاي اعجازي به اقتراح و پيشنهاد مردم نبود بلكه بدءاً خداي سبحان اين معجزات را همراه آن انبياء (عليهم السلام) عطاء كرده است لذا فرمود: ﴿و لقد ارسلنا موسي بآياتنا﴾ اين سلطان مبين اگر ناظر به جريان عصاء باشد كه در بين معجزات وجود مبارك موسي يك مقدار چشمگيرتر است اين ذكر خاص بعد از عام است و اگر منظور از سلطان مطلق حجت باشد ذكر عام است بعد از خاص و اگر منظور آن ظفرمندي و اعتلاء و پيروزي باشد سخن از آيات نيست ذكر يك نعمتي است در قبال نعمتهاي معجزه ديگر .گرچه آن نعمت هم در حد خود اعجاز است اينكه خداي سبحان به وجود مبارك موسي فرمود ﴿لا تخف انك أنت الاعليٰ﴾ بالأخره تو به سلطنت ميرسي تو پيروز ميشوي آنها تحت قهر تو قرار ميگيرند گرچه اين با معجزه حاصل شده است ولي در رديف معجزات نهگانه وجود مبارك موسي كليم نبود نظير عصا نبود نظير يد بيضا نبود نظير خون شدن رود نيل نبود كه پيروان وجود مبارك موسي اين آب را مينوشيدند آب بود آنها كه ميخواستند بخورند خون بود پس سه چهار وجه درباره سلطان مبين هست معجزاتي كه براي وجود مبارك موسي بود اينها پشت سر هم يكي پس از ديگري ظهور تازهاي داشت . آيه ٤٨ سورهٴ مباركهٴ زخرف اين است ﴿و ما نريهم من آية الا هي اكبر من اختها و اخذناهم بالعذاب لعلّهم يرجعون﴾ ما مرتب معجزاتي كه يكي روشنتر و شفافتر از بزرگتر از ديگري بود به آنها ارايه ميكرديم كه بلكه اينها ايمان بياورند. قهراً سلطان مبين در بين اين معجزات ميتواند عصاي وجود مبارك موسي باشد يا همان جريان ﴿فاخذناه و جنوده فنبذناهم في اليم﴾ باشد ﴿فغشيهم من اليمّ ما غشيهم﴾ باشد يا ﴿فاضرب لهم طريقاً في البحر يبسا﴾ باشد و مانند آن. آنگاه چه وقت عذاب الاهي آمد در اين بخش به آن اشاره نشد فرمود ﴿و لما جاء امرنا نجينا شعيبا والذين آمنوا معه﴾ كه اينها همان رهط او بودند كه عزيز بودند در جامعه و وجود مبارك شعيب آنها را هدايت كرد و آنها هم هدايت پذير بودند اينها شدند مُنَعَّم و صدق اينها ظاهر شد .آن گروه ﴿و اخذت الذين ظلموا الصيحة﴾ آن صيحه آن زمين لرزه آن طوفان ﴿او ما شئت فسم﴾ باعث رسوايي كفار و ظهور كذب آنها شد ﴿و اخذت الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا في ديارهم جاثمين﴾ اينها مثل يك آدم خشك شده به زانو افتاده ركود پيدا كرده متحجر شده جامد شده جسدهاي سردشان در آن محل مانده طولي نكشيد كه آثار آنها كلا از آن منطقه رخت بربست. فرمود ﴿كأن لم يغنوا فيها﴾ یعنی ما اينها را آنچنان ريشهكن ميكنيم كه گويا اصلاً در اين سرزمين نبودند قبلاً اين معني و مانند آن گذشت و به اين صورت بيان شد
گاهي انسان يك بوتههايي كه تازه جوانه زدند و طول آنها به حد يك سانتي متر است اينها را از زمين ميكند يك جوانهاي يك بوتهاي كه تازه علفي كه از اين زمين سبز شده و حداكثر طول او يك سانتي متر است وقتي آدم بكند فردا وقتي سري به آنجا بزند معلوم نيست مگر او چهقدر ريشهدار بود چهقدر در عمق زمين بود معلوم نيست كه در اينجا يك بوته يك سانتي كنده شد يا نه اما يك چنار كهنسالي كه ساليان متمادي در عمق اين زمين ريشه دارد اگر كسي اين را از اين سرزمين بكند تا مدتها اين چاله هست فرمود اينها كه ريشههاي فراواني داشتند در اين سرزمين اعراقي داشتند و اذنابي داشتند ساليان متمادي مستقر بودند ما طوري اينها را ريشهكن ميكنيم مثل آن بوته يك سانتي گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبود اينطور ما ريشهكن ميكنيم با اين بيان روشن ميشود در اينجا كلمه «امس» ندارد فرمود ما اينها را آنچنان ريشهكن كرديم كه گويا اصلاً در اين سرزمين نبودند و اينها آنچنان از اذهان مردم هم رخت بربستند از تاريخ فاصله گرفتند كه فقط يك محقق بايد كتابهاي تاريخ را جستجو كند يا آثار باستان شناس بايد اين آثار زير زميني را حفاري كند تا اثري از اينها را بيابد و لقد ارسلنا موسي بآياتنا و سلطان مبين٭ الي فرعون و ملايه﴾ چون اينها عناصر محوري در آن نظام بودند وگرنه توده مردم هم مكلف بودند اينطور نبود كه توده مردم مكلف نباشند آنها چون مهره فساد بودند فرمود ما موسي را براي آنها فرستاديم چون همانها معذب شدند براي اهميت مسئله و براي اينكه فرعون را به آن سلطه ظالمانه مشهور كند در اين يك آيه سه بار اسم فرعون را ميبرد با اينكه يك بار اگر ميبرد دو بار ديگر هم بار دوم و سوم به ضمير اكتفاء ميكرد كافي بود فرمود ﴿الي فرعون و ملايه فاتبعوا﴾ امر فرعون ﴿و ما امر فرعون برشيد﴾ ﴿وجه سلطانبودن معجزات حسي و براهين عقلي﴾ مطلب ديگر اينكه فرعون مدّعي بود اينها منكر ربوبيت بودند كه بشر رب ميخواهد بعد وقتي ديدند كه وجود مبارك موسي كليم مسئله نياز بشر به ربوبيت را تثبيت كرد جامعه هم پذيرفت كه بالأخره بشر رها نيست يك كسي بايد باشد كه او را هدايت كند قانونش را تنظيم كند اين صريحاً ميگفت كه ﴿انا ربكم الاعلي﴾ اول نفي بود كه نيازي به ربوبيت نيست بعد گفت بله بشر رب ميخواهد و آن من هستم اين دو تعبير طاغيانه دارد يكي اينكه ميگويد ﴿انا ربكم الاعلي﴾ يكي هم همان تعبير ﴿ما علمت لكم من إله غيري﴾ ﴿فرعون وبزرگان بنياسرائيل مخاطبان اصلي حضرت موسي (عليه السلام)﴾ بيان ذلك اين است كه خداي سبحان در بخشي از آيات براي اينكه ثابت كند چنين چيزي نيست فرمود خدا نميداند خب اگر خدا نميداند معلوم ميشود نيست ديگر اگر بود خب خدا ميدانست از سنخ عدم الوجدان يا عدم العلم نيست كه «لا يدل علي عدم الوجود» باشد كه اگر خداي سبحان بفرمايد من نميدانم يعني معدوم محض است ﴿أتنبئون الله بما لا يعلم في السمٰوات﴾ خدا در آسمان و زمين براي خود شريكي نميداند يعني نيست اگر چيزي را خدا نميداند يعني يقيناً معدوم است ممكن نيست چيزي باشد و خدا نداد چون ﴿وَ ما يعذب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء﴾ ﴿داعيه دوگانه فرعون بر انكار اصل ربوبيت و اثبات ربوبيت خويش﴾ فرعون هم مشابه همين ادعا را ميكند ميگويد ﴿ما علمت لكم من إله غيري﴾ من خدايي براي شما غير از خودم نميدانم يعني وقتي كه من نميدانم يعني نيست اين همان ﴿انا ربكم الاعلي﴾ درميآيد به قدري طاغي شد كه ميگويد اگر در آسمان و زمين چيزي را من ندانم يعني نيست ﴿ما علمت لكم من إله غيري﴾ اين بازگشتش به همان ﴿انا ربكم الاعلي﴾ است خب براي مشهور كردن چنين جرثومه فسادي در يك آيه كوچك سه بار اسم نحسش را ميبرد به اسم ظاهر با اينكه اگر بار اول به اسم ظاهر ذكر ميفرمود بار دوم و سوم به ضمير كافي بود و او هم ادعاء ميكند كه من ديني براي شما آوردم و قوانيني كه من تنظيم ميكنم و تدوين ميكنم برابر انديشه خودم دين شماست و ميترسم كه موسي و هارون اينها دين شما را از بين ببرند ﴿اني اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر في الارض الفساد﴾ ﴿فرعون در ورود به آتش و لعنت دنيوي و اخروي او﴾ خدا ميفرمايد فرعون در دنيا ملعون است در آخرت ملعون است در دنيا مورد نفرين است در آخرت هم مورد نفرين است فرمود ﴿يقدم قومه يوم القيامة﴾ اين فرعون چون در دنيا مطاع بود و پيش گام بود در آخرت هم پيشرو است او را پيشاپيش به جهنم ميبرند بعد پيروان او را هم به دنبال او به جهنم ميبرند ﴿يوم ندعو كل اناس بإمامهم﴾ در قيامت هر كسي را ديگر نميگويند زيد تو پاشو عمرو تو پاشو بكر تو پاشو هر كسي را به نام آن مقتداي او صدا ميزنند يك وقتي ميگويند موسوي و عيسوي بيايند يك وقتي ميگويند فرعوني و نمرودي بيايند يك عده آن طرف صف ميكشند يك عده اين طرف صف ميكشند آنوقت هر كسي هر عقيدهاي كه دارد برابر آن عقيده به دنبال امام خود ميرود حالا يا امام حق است ﴿و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا﴾ يا امام باطل است ﴿و جعلناهم ائمة يدعون الي النار﴾ ﴿و جعلناهم ائمة يدعون الي النار﴾ در آنجاها مشخص فرمود و فعل را به خداي سبحان اسناد داد اما در اينجا فعل يا به خود فرعون منسوب است كه زمينه قابلي است يا به صورت مجهول ذكر شده ﴿يقدم قومه يوم القيامه فاوردهم النار﴾ به جاي يوردهم اوردهم فرمود چون مستقبل محقق الوقوع است به صورت ماضي بيان شده فرمود ﴿وَ بئس الورد المورود﴾ بد وارد شدني است بد جايي ميروند ورد هم درباره نار گفته شد كه سوخت و سوز را به همراه دارد هم درباره آب گفته شد كه خنكي و رفع عطش را به همراه دارد نظير ﴿وَ لمّا ورد ماء مدين﴾ و مانند آن .از آن طرف ﴿وَ ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا﴾ فرمود اين بد وردي است بد رفتني است براي اينكه سوخت و سوز را به همراه دارد خوب ﴿و اتبعوا في هذه لعنة﴾ در دنيا اثر لعنت مانده است يعني به دنبال آنها لعنت آنها را بدرقه ميكند البته چه كسي لعنت را پشت سر آنها تنظيم ميكند آن را در آيات ديگر مشخص فرمود ما اين كار را ميكنيم اما در اينجا به صورت فعل مجهول ذكر كرد آن آيات را بعداً ميخوانيم فرمود ﴿و اتبعوا في هذه لعنة﴾
﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ القُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ ﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ﴾ ﴿سلب معناي فاعلي و مفعولي ظلم از خداوند و تحقق آن دو در انسان﴾ بعد از نقل هفت قصه از داستانهاي قرآن كريم به صورت جمع بندي شده فرمود اينها مناطقياند كه محكوم عذاب الاهي شدهاند آثار بعضي از اينها سرپاست آثار بعضي از اينها درو شده است و اثري از آنها به حسب ظاهر نيست و هيچكدام از اينها مورد ظلم ما قرار نگرفتند ما به هيچ كدام ظلم نكرديم ما برابر با عدل رفتار كرديم و اگر ستمي بود اينها به خودشان كردند اشاره شد كه اگر يك فعلي باشد و يك كيفري يقيناً يكياش ظلم است براي اينكه اگر آن فعل حق و عدل باشد آن عذاب ظلم است اگر آن فعل ظلم باشد آن عذاب عدل است. اينكه فرمود ﴿و ما ظلمناهم﴾ يعني يك ظلمي يقيناً هست ولي ما ظالم نيستيم آنها ظلم كردند ما مظلوم هم نيستيم كسي هم به ما نميتواند ظلم كند ما نه ظالميم و نه مظلوم آنها هم ظالمند و هم مظلوم به خودشان ظلم كردند و اين تحليل به آن اصل گذشت كه انسان يك خودي دارد ظالم و يك خودي دارد مظلوم كه تعدد ظالم و مظلوم به اين دو نحوه از مراحل معرفت نفس برميگردد ﴿ناتواني بتها از نجات ظالمان از عذاب﴾ بعد فرمود كاري از خدايان آنها هم ساخته نبود اينكه كاري از آنها ساخته نيست براي اينكه آنها در روز خطر به آلههشان پناهنده ميشدند و از آنها سودي نميبردند لكن برابر برخي از آيات ديگر كه ميفرمايد ﴿انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم﴾ كه عابد و معبدود كلاهما في النار است آنها ميبينند اين سنگهاي دست تراش كه به صورت بت تراشيدهاند و عبادت ميكردند اينها هم به صورت حجر جهنم درآمدهاند كه ﴿وقودها الناس و الحجارة﴾ خب . اين ناس كه عابد است آن حجاره كه معبود است هر دو دارند گداخته ميشوند معلوم ميشود از اين آلهه كاري ساخته نبود ديگر اين مال عذاب آ خرت. در جريان دنيا البته اين چنين نيست اينها به آلهه شان مراجعه كردند از آلهه كاري ساخته نبود ﴿ فما اغنت عنهم آلهتهم التي يدعون من دون الله من شيءٍ لما جاء امر ربك﴾ امر الاهي هم كه بيايد كن فيكون است مانعي براي نفوذ امر الاهي نيست نه از درون و نه از بيرون. انسان كاري كه انجام ميدهد گاهي مشكل دروني پيدا ميكند كه ضعف اوست اعضا و جوارح او با او همراه نيستند عضو فلج ميشود يا ضعيف ميشود و مانند آن گاهي علل و عوامل بيروني مانع نفوذ كارند و نميگذارند كار انجام بگيرد درباره ذات اقدس إلاه هيچ كدام از اين دو فرض ندارد نه از درون و نه از بيرون از درون فرض ندارد براي اينك كسي كه قوه او نامتناهي است ضعف و عجز فرض ندارد .بنابراين هر چه هم كه هستند سربازان الاهياند لله ﴿جنود السموات و الارض﴾ بنابراين فرض ندارد كه چيزي جلوي اراده الاهي قدرت الاهي را بگيرد ﴿و مازادوهم غير تتبيب﴾ ﴿ و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري﴾ ﴿سنّت الهي در تعذيب ظالمان) آنگاه ذات اقدس إلاه ميفرمايد اين سنت ماست نه اقومي كه قبل از جريان حضرت موسي و عيسي بودند عذاب آنها آخرين عذاب بود نه عذاب قوم موسي و عيسي (عليهم السلام) آخرين عذاب است بعداً هم در پيش است فرمود ﴿ و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري﴾ قبلاً اين طور بود الان هم همين طور است بعداً هم همين طور خواهد بود سنت الاهي اين است اينكه سنت الاهي است گاهي در سورهٴ مباركهٴ سبأ و فاطر به عنوان ﴿و لن تجد لسنّت الله تبديلا و لن تجد لسنّت الله تحويلاً﴾ به آن لسان قضيه سالبه ذكر ميشود گاهي هم نظير اين آيه به صورت قضيه موجبه ذكر ميشود كه ﴿و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري و هي ظالمة﴾ اين اصل كلي است . و هرگز ذات اقدس إلاه ملتي را عذاب نميكند مگر اينكه آن ملت گرفتار ظلم باشند ﴿و ما كان ربك مهلك القري.. الا و اهلها ظالمون﴾ . ﴿عبرتگيري خائفان از سرگذشت ظالمان﴾ عمده اين است كه فرمود ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الآخرة﴾ در قرآن كريم جريانهاي فراواني است يكي اينكه بعضيها بايد اهل خشيت باشند اين خشيت مال هر كسي نيست ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾ بعضيها بايد از اين حوادث و رخداد تلخ عبرت بگيرند اين گذشته از اينكه براي اهل خشيت كافي است براي اهل خوف هم كافي است كه در همين بخش فرمود ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الاخرة﴾ براي همه آيه است منتها كسي كه اهل خوف است براي او علامت الاهي است آيت الاهي است و مانند آن عبرت گيري كه خب بتواند تحولي پيدا كند حالا اين شخص فهميد علامت است ولي يك تحولي در درون او پيدا ميشود يا نميشود آن را فرمود براي همه نيست تحول كه ﴿ان في ذلك لعبرة لمن يخشي﴾ آن براي همه نيست درباره گروه خاصي آنها ميتوانند عبرت بگيرند . آنهايي كه اهل خوفاند يك درجه از بهره را ميبرند آنهايي كه اهل خشيتند درجات بيشتر و برتر نصيب آنها خواهد شد
﴿ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود﴾ ﴿جمعشدن انسانها براي قيامت﴾ عمده آن است كه اين روز قيامت را ذات اقدس إلاه با عظمت و جلال تعريف ميكند روزي كه همه جمع ميشوند نه در او جمع ميشوند خب در او جمع شدن ميشود يك مكان عمومي كه مهم نيست براي او جمع ميشوند معلوم ميشود او چيزي است هدف است مرجع است كه ﴿ان الاولين و الاخرين ٭ لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾ اولين و آخرين در آن روز براي آن روز جمع ميشوند براي آن روز جمع ميشوند نه در آن روز جمع ميشوند معلوم ميشود آن روز يك حسابي دارد يك كتابي دارد براي آن روز جمع ميشوند از اينجا معلوم ميشود كه ميفرمايد ﴿ذلك يوم مشهود﴾ نه يعني همه او را ميبينند ﴿يوم مشهود﴾ چه چيزي مشهود است؟ ﴿يوم مشهود فيه﴾ فيه يك ضمير محذوف است. نه يوم مشهود. خب همه آن روز را ميبينند اين طور نيست خب چه چيزي مشهود است جلال و جمال الاهي مشهود است ﴿قيامت روز شهود جلال و جمال الهي﴾ بعد ميفرمايد اينها در قيامت هست در قيامت هست «معاذالله» يعني در دنيا نيست. يعني امروز قوه مال ديگران است فردا مال خداست «معاذ الله» اينكه شد قدرت محدود كه آن روز ﴿يرون﴾ ﴿ان القوة لله جميعا﴾ نه آن روز ﴿ان القوة لله جميعا﴾ آن روز ظرف ظهور توحيد ناب است نه ظرف حدوث توحيد آن روز ظرف ظهور ﴿لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله﴾است آن روز ميفهميم كه مدير عامل هميشه يك نفر بود و سراسر عالم جوارح او بودند .جمال الاهي جلال الاهي توحيد الاهي آن روز اين معنا در قيامت براي همه مشهود است كه ﴿لا تملك نفس لنفس شيئا﴾ از هيچ كسي كاري ساخته نيست نه اين كه كاري ساخته است و مضايقه ميكنند نه ﴿يوم يفر المرء من أخيه﴾ از هيچ كسي كاري ساخته نيست اين ميشود توحيد شهود همهٴ حقايق در قيامت در عين زوال زمان و مكان بعد حالا اگر كسي سؤال بكند چه زماني ظهور ميكند ميفرمايد آن وقتي كه چه وقت و كجا برطرف شد چون چه وقت از تاريخ خبر ميدهد كجا از مكان خبر ميدهد ما اگر جا را برداريم ديگر سؤال از جا به نام كجا نيست اگر تاريخ را برداريم سؤال از تاريخ به عنوان چه زماني نيست اگر چنانكه اين شمس و قمر برداشته شد آسمان و زمين برداشته شد ديگر تاريخ هجري و ميلادي نميماند كه ما بگوييم قيامت در فلان تاريخ هجري است براي اينكه خود اين مجموعه كه تاريخ سازند زمان سازند زمين سازند برداشته شد ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه﴾ ﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ بعد از اينكه فرمود همه در قيامت جمع ميشوند وقتي فرا رسيد احكامي براي آن روز مشخص است يكي از آن احكام اين است كه هيچ كس بدون اذن خدا سخن نميگويد منظور از اين اذن اذن تكويني خداست چون آن روز يعني صحنه قيامت صحنه تشريع نيست كه نيازي به حلال و حرام و وحي و نبوت داشته باشد زيرا روز جزاست نه روز عمل .فقط تكوين است و اگر تكوين شد بر اساس توحيد افعالي يك چيزي در عالم واقع نميشود مگر به اذن خدا در دنيا هم هيچ كس تكويناً سخن نميگويد هيچ كس سخن نميگويد مگر به اذن تكويني خدا پس اينكه فرمود ﴿يوم يأت لا تكلم نفس الا باذنه﴾ اين از مختصات قيامت نيست نظير اينكه فرمود ﴿يوم لاتملك نفس لنفس شيئا والامر يومئذ لله﴾ اين تعبيرات مخصوص قيامت نيست زيرا در دنيا هم هيچ كس مالك حقيقي نيست مگر خدا و هيچ چيز از ذات اقدس إلاه مخفي نيست اينكه فرمود ﴿يومئذٍ تعرضون لاتخفي منكم خافيه﴾ نه يعني در دنيا بعضي از امور مخفي است ولي در قيامت هيچ چيز براي خدا مخفي نيست ﴿كشف پرده غفلت از ديدگان انسان در قيامت﴾ نكته مهم در قرآن كريم اين است كه ما پرده را كنار زديم اما شما بايد بدانيد كه اين پرده يك روپوشي بود روي چشم شما نه يك سرپوشي بود روي حقيقتها و واقعيتها واقعيت بي سرپوش است اين يك، و اين پرده را خودت بافتي و دوختي و آويختي اين دو، اين دو مطلب را بايد بفهميم ما پرده نينداختيم ندوختيم نياويختيم خودت اين پرده را درست كردي تلاش و كوشش انبيا اين است كه آدم پرده ندوزد پرده آويزان نكند جلوي چشم خودش را نبندد چشمش باز باشد وگرنه واقعيت هيچ پردهاي ندارد فرمود ﴿فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق٭ خالدين فيها﴾ بعضيها خواستند بگويند اين خلودي كه مربوط به اشقياست به اين زفير و شهيق برميگردد اين انقطاع را كه از ﴿مادامت﴾ و از ﴿الا ما شاء﴾ استفاده ميشود اين را به اين زفير و شهيق زدند كه زفير و شهيقِ اينها منقطع است نه اصل خلود. اين هم هماهنگ نيست براي اينكه در سياق بعدي در جمله بعدي درباره بهشتيها آنجا كه سخن از زفير و شهيق نيست آنجا كه سخن از حالتهاي بهشتي نيست آنجا دارد كه بهشتيها در بهشت مخلّدند ﴿مادامت السموات و الارض الا ما شاء ربك﴾ پس اين هم نميتواند مشكل را حل كند خصوصيت لذتها و نعمتهاي بهشتي ﴿و اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ﴾ در بهشت به ما فرمودند اينها بدون تحمل رنج گرسنگي لذت سيري را ميبرند مثل دنيا نيست در دنيا بالأخره انسان تشنه است از آب لذت سيرابي ميبرد گرسنه ميشود از غذا لذت سير شدن ميبرد و مانند آن در بهشت اگر كسي بخواهد غذا بخورد لذت سير شدن و غذا خوردن را ميبرد بدون سبق درد گرسنگي . درتصوير بهشت هر جا ما كم بياوريم از فيض و فضل خدا ميشود مايه و مدد گرفت مسئله را حل كرد آن مشكل عقلي در مسئله جهنم و عذاب است وگرنه از اين طرف خب عنايت الاهي فيض الاهي اراده الاهي مشيت الاهي اينها تأمين كننده هستند اين فضل است اگر ما بخواهيم با عدل سخن بگوييم در جريان بهشت هم همين مشكل را داريم در بهشت درباره خداي سبحان كه نفرمود من عادلانه رفتار ميكنم فرمود من با احسان و عطا رفتار ميكنم اگر سخن از عدل باشد اشكال مشترك است بين بهشت و جهنم . ﴿فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ﴾ ذات اقدس إلاه به وجود مبارك پيغمبر ص ميفرمايد شما بدانيد امت اسلامي هم بداند كه روش اين مخالفان باطل است يك و اينها هم اولين مخالف نيستند چه اينكه آخرين مخالف هم نيستند قبل از اينها كساني هم بودند كه در برابر نبوت ملحدانه موضع گرفتند بعد از اينها هم كساني هستند اين دو .اينها از يك سنخند بر اساس ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾ سه .ما با همه اينها هم يك جور عادلانه رفتار ميكنيم چهار. در هر مقطع تاريخي پيروزي از آنِ حق و وحي و نبوت است پنج پس جا براي ترديد نيست ﴿فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ﴾ اينها بين الغي است و چيزي كه بين الغي است شما شك نداشته باشيد نه زرق و برق ظاهري اينها نشانه دوام اينهاست زيرا كساني را ذات اقدس إلاه از بين برد كه مخالفان عصر تو يك دهم قدرت آنها را نداشتند اين روش نابخردانهاي كه اينها دارند شماها را به شك نيندازد قبل از اينها گروهي بودند. اينها نظير نسل قبلي فكر ميكنند ﴿كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ﴾ منظور از اين آباء تنها آباء نسبي نيست بلكه نسل قبلي آباء تاريخي اينها (نه اينكه تك تك آنها پدران تك تك اينها هستند) را هم در برميگيرد .اين فعل مضارع براي آن است كه روش مستمر آنها را ذكر ميكند وگرنه آنها گذشتهاند و رخت بربستند و در ماضي بود آن ترسيم و تصوير گذشته تاريخ است پس جا براي شك نيست . ﴿وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ﴾ اينها يك حقي دارند يك بهرهاي دارند و ما هم حق و بهره اينها را داديم و ميدهيم اينها خواستند انبيا نازل بشود حقشان بود ما فرستاديم خواستند عقلشان شكوفا بشود ما بوسيله انبيا كه «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» شكوفا كرديم يك فطرتي كه نهادينه باشد با ايشان باشد هميشه باشد در هر جايي باشد به آنها داديم اين حق آنهاست براي اينكه انسان هميشه كه در حوزه و دانشگاه نيست. همه هم كه توفيق حوزوي و دانشگاهي شدن را ندارند يك ترازويي بايد در درون همه باشد كه بفهمد حق چيست باطل چيست اين را خدا به همه داد فرمود﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ آن بقيه كه جزء بخشهاي نظري است و در دسترس همگان نيست اگر كسي جاهل قاصر بود «رُفِعَ ... وَ مَا لَا يَعْلَمُون» ديگر عقاب نميشود كه آن خطوط كلي دين را خداي سبحان به همه رساند آن ميزان سيار را هم كه فطرت است به همه داده است اين مال استحقاقهاي آنها چه از درون چه از بيرون چه از فطرت چه از وحي .ما به اينها داديم هيچ نصيبي نماند كه ما به اينها ندهيم. ميماند مسئله كيفر .كيفر اينها را هم كاملاً به اينها ميچشانيم اين طور نيست كه اينها هميشه بتوانند از رحمت استفاده كنند و مشمول قهر الاهي نباشند. جناب زمخشري در كشاف دارد كه اين غير منقوص هم ميتواند جنبه تأسيسي هم داشته باشد چه اينكه جنبه تأكيدياش هم گفته شد اين كه فرمود ﴿وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ﴾ اين نصيب به هر سه معنا ميتواند باشد نصيب فطري، نصيب ارسال رسل و انزال كتب، نصيب رحمت بالغه الاهي و نصيب قهر و غضب، جامع اينها ميشود اراده بشود اما توفيه با غير منقوص يك جا جمع شد كه فرمود ﴿وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ﴾ ما چيزي را كم نميگذاريم. ﴿ وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَرِيبٍ﴾ بعد از نقل داستان انبيا (عليهم السلام) و امتهاي آنها هم براي بازگو كردن خلق و خوي غالب مردم و هم براي دستور صبر و استقامت به وجود مبارك پيغمبر (ص) فرمود جامعه اسلامي بدانند كه آنچه را كه مشركان رفتار ميكنند نظير پيشينيان آنهاست كه ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾ و همان طوري كه گذشتگان آنها بي نتيجه ماندند و به دست عذاب سپرده شدند اين گروه هم بي نتيجه ميمانند و معذَّب خواهند شد و روز عذاب اينها هم روز مشخص است به نام قيامت ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ﴾ بعد از قبول اختلاف كردند خطر مهم آن است كه اختلاف در كتاب از توده مردم نيست يك وقت است اختلاف در تقسيم اراضي است اختلاف در تقسيم معدن نفت و گاز است اينجا ممكن است مردم دو گروه يا سه گروه بشوند گرچه در آنگونه از موارد هم قسمت مهم اين اختلاف به عهده رهبران سياسي است. لكن هر گونه اختلافي كه در مسائل ديني پديد بيايد مسئول مستقيمش رهبران دينياند يعني علماي ديناند در اين بخش مستقيماً ذات اقدس الاه با بازگو كردن اختلاف در دين عالمان دين را مسئول ميدانند اگر آنها اختلاف نميكردند توده مردم در تفسير تورات در تفسير انجيل و مانند آن اختلافي نداشتند امر به استقامت هم ناظر به رهبران ديني و علمي است. اگر اينها واقعاً مستقيم باشند توده مردم هم مستقيماند غرض آن است كه اگر مسائل اقتصادي يا مانند آن مطرح بشود توده مردم هم ممكن است سهم مستقيم داشته باشند گرچه آنجا هم اولين حرف را رهبران سياسي ميزنند لكن در مسائل اعتقادي فرهنگي فكري و ديني مسئوليت مستقيم به عهده عالمان دين است يعني حوزويان و دانشگاهيان كه رهبران فكري مردماند اگر در مسائل ديني اختلاف نداشته باشند جامعه يكدست خواهد بود. اين اختلاف گاهي به اين است كه هر دو طرفِ اختلاف در نارند يكي به اين سمت افراط ميكشد يكي به سمت تفريط سوق ميدهد كه هر دو در عذاباند يك وقت است نه يك طرف حق است ديگري باطل يك چيزي افراط است ديگري معتدل يا يكي تفريط است و ديگري معتدل ديگري حرفي در قبال آن دارد يا نه براي هر دو گروه روشن است كه مقصود اين آيه كه در تورات يا انجيل است چيست لكن يكي از اين دو گروه عالماً عامداً بيراهه ميرود و ديگري او را نهي از منكر ميكند يك عده مرتكب منكرند يك عده هم ناهيان عن المنكر اين هم يك نحوه اختلاف .كه احدهما في النار است و ديگري اهل نجات. اين اختلاف باعث ارباً ارباً شدن جامعه است فرمود ﴿فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ اين ناظر به توده مردم نيست اين ناظر به عالمان دين است منتها عذاب اين گروه مربوط به قيامت است هر عذابي را نميشود در دنيا اعمال كرد دنيا ظرف بعضي از عذابهاست نه ظرف هر عذابي ﴿وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ﴾ فرمود ﴿إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ﴾ شك مريب نظير ظلّ ظليل هم ميتواند تأكيد باشد هم ناظر به اينكه هر شكي نيست اين يك شك عالمانه نيست اين يك شك عامدانه است كه نميخواهد باور بكند و گرفتار ترديد ميشود بعد از اينكه آنها را به اين وضع معرفي كرد فرمود ﴿وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبير﴾ جناب فخر رازي در تفسيرش ميگويد در همين يك سطر همين جمله هفت تا تأكيد وجود دارد يكي انّ است يكي كلمه كلاً است يكي لما است اين لامي است كه بر ما داخل شده يكي هم ماي موصوله است كه در اينگونه از موارد مفيد تأكيد است يكي هم لام قسم است يكي هم نون تأكيد ثقيله است جمعاً شده هفت تا يكي كلمه انّ است دومي كلمه كل سومي لامي است كه داخل بر خبر ان است چهارمي حرف ما است حرف ما اگر موصوله باشد در اينگونه از موارد مفيد تأكيد است پنجمي آن قَسم مضمَر است چون لام قسم، قسم يعني والله مضمر است يعني «والله ليوفينهم» ششمي لام دومي است كه بر جواب قسم آمده هفتمي هم نون تأكيد است كه در ليوفينهم آمده. و ان كلاً يعني تحقيقاً همه گروهها در صحنه هستند هيچ كدام نيست مگر اينكه خداي سبحان اعمال اينها را كاملاً توفيه ميكند بدون كمبود .همه اعمالِ اينها را توفيه ميكند اگر وفاقي بود كه اجرشان را وفا ميكند اگر خلاف بود ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ به آنها عطا ميكند چرا؟! براي اينكه ﴿إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ﴾ خداي سبحان به تمام اعمال اينها آگاهي دارد اهل خبره است ميفهمد چه كسي اين كار را كرده چرا اين كار را كردند با چه انگيزهاي اين كار را كردند انجام ميدهند. ﴿فَلِذَالِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْت﴾ بعد با فاي تفريع فرمود حالا كه صحنه اين است تو مستقيم باش .از اينجا معلوم ميشود كه امر استقامت و پايداري نهي از طغيان و امثال ذلك اينها مستقيماً متوجه به رهبران فكري جامعه است يعني حوزويان و دانشگاهيان اينها اگر مشكل فقهي در جامعه نداشته باشند جامعه يكدست و سالم است مسائل بعدي هم زير مجموعه همين رهبران فكري حل ميشود خداوند به انسان خيلي بها ميدهد ميفرمايد ببينيد من چه كار ميكنم شما همان كار را بكنيد اين نهايت حرمت به انسان است نميگويد ببين زيد چه كار ميكند مثل زيد باش .غرض اين است كه ذات اقدس الاه اگر فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ﴾ چون خودش را معرفي كرد ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ ما كارهايمان مستقيم است اگر فرمود با هم اختلاف نداشته باشيد فرمود من حرفهايم با هم اختلاف ندارد «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» شما تلاش و كوششتان اين است كه خليفه منايد حرف من را بايد بزنيد خب خليفه حرمتش به اين است كه حرف مستخلف عنه را بزند نه حرف ديگري را .ما تمام حيثيت و آبرويمان اين است كه خليفة الله باشيم و هستيم ان شاءالله سعي بكنيم باشيم .خليفه آن است كه حرف مستخلف عنه را بزند حرف منوب عنه خودش را بزند فرمود من وضعم اين است علي صراط مستقيم هستم . ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت﴾ ما به شما امر داديم كه اين راه را برويد خود ما هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين است ما كارمان در راه راست است يك، هدفمند است دو، تو هم همين طور باش فرمود ﴿ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ نه تنها ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾، ﴿وَ لا تَرْكَنُوا﴾ ﴿مراد از ركون به سوي ظالمان﴾حالا ركون چيست ميل قليل است يا نه؟! اعتماد كردن و ركن تلقي كردن است. دليلي بر اينكه ركون به معناي ميل قليل باشد خيلي روشن نيست در بعضي از آيات ديگر با شيئا قليلا همراه است اما اين نه دليل است بر اينكه ركون به معناي ميل قليل است ركن عبارت از آن ستوني است كه انسان به آن اعتماد دارد اينكه گفته شد فرعون ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾ اين ستون قابل اعتماد را ميگويند ركن ركن آن جانب قوي است كه انسان به آن اعتماد دارد و تكيه ميكند اين چنين نيست كه مثلاً ميل اندك را هم بگويند ركن. اينكه فرمود ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ روی تناسب اين داستانهاي گذشته مصداق كاملش همان كافران و مشركان و معاندان و منافقان است مصداق غير كاملش همين مسلمانهاي ستمكارند .ربا ظلم است رشوه ظلم است اختلاس ظلم است تعدي و تجاوز به ارث ظلم است تعدي و تجاوز به مال به اعيان ظلم است تعدي و تجاوز به منافع ظلم است تعدي و تجاوز به انتفاعات ظلم است ديگر اما آن ظلم بارز كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ آنها به مسائل اعتقادي برميگردد قهراً تناسب حكم و موضوع هم ايجاب ميكند كه شما در مسائل فكري به بيگانهها گرايش پيدا نكنيد اين چنين نيست كه شبههاي كه آنها القا كردند برهان باشد و راهي را هم كه آنها طي كردند راه حق باشد ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ در مسائل اعتقادي اخلاقي و مانند آن در مسائل حقوقي هم ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ چه مسلمان چه غير مسلمان ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾ آتش خواهدگرفت البته هم آتش دنيا هم آتش آخرت. بعد از امر به استقامت اشاره فرمود چيزي كه مانع استقامت است و منافي استقامت است گرايش به ظالمان است و اين ركون به ظلم باعث مساس نار است؛ يعني همين كه انسان متمايل شد به طرف ظالم، آتش او را مسح كرده است و مسح ميكند؛ هر اندازه كه ميلش بيشتر باشد برخورد آتش با او بيشتر است. در قبال آن گناهاني كه باعث خلود در نار است، برخي از گناهان است كه باعث مساس نار است و آتش را مسح ميكند. سرّش اين است كه اينها خود آتشند و دعوت به آتش هم ميكنند ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ﴾ براي آن كه آن مشكل انحراف را علاج كند و آن فضيلت استقامت را حفظ كند فرمود شما مامور به استقامتيد و منهي از طغيان و ركون به ظالمان آنچه آن مامور به را حفظ ميكند و آنچه باعث نجات از اين منهي عنه است همان عمود دين است كه نماز باشد بنابراين ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاةَ﴾ و براي اينكه روزتان محفوظ بماند اول روز را با نماز شروع كنيد و وسط روز كه مقداري غفلت دامنگيرتان شد با نماز تأمين كنيد پايان روز را كه شب هست آن را هم با نماز بگذرانيد تا شبانه روز شما تأمين بشود اگر انسان در يك وقتي از اين اوقات شبانه روز اين هفده ركعت نماز را ميخواند بقيه را به غفلت ميگذراند براي اينكه حسنات آن سيئات را شستشو ميكند روايات فراواني است كه مشخص كرده است كه ﴿طَرَفَيِ النَّهارِ﴾ هم صبح است و ظهر كه يكي از اطراف نهار است وقتي شما اين دايره را به چهار قسمت تقسيم ميكنيد چهار تا نود درجه سيصد و شصت درجه صبحش نماز است ظهرش نماز است غروبش نماز است شبش هم كه نماز است ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْل﴾ براي اينكه ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات﴾ گاهي سخن از نماز از اين راه است كه ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري﴾ گاهي نماز را به عنوان ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾ گاهي هم نماز را به عنوان ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات﴾ بيان ميكنند براي اينكه اگر انسان بخواهد آلوده بشود نماز جلويش را ميگيرد ﴿تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾ دفعاً و اگر خداي ناكرده آلوده شد نماز او را تطهير ميكند رفعاً ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات﴾ گرچه اذهاب اعم از دفع و رفع است ولي هر مرحلهاي اين نماز كار خاص خودش را دارد هم آن ﴿تَنْهى﴾ اعم از دفع و رفع است ولي ظهورش در دفع بيشتر است هم اين ﴿يُذْهِبْنَ﴾ اعم از دفع و رفع است لكن ظهورش در رفع بيشتر است دفع را هم شامل ميشود. اگر انسان به ياد خدا بود او خود را منزه از گناه ميداند نيازي نيست كه كسي يا چيزي او را از گناه نهي كند براي اينكه او بوي بد گناه را استشمام ميكند و اگر در آن مرحله نبود كه از ياد خدا و نام خدا لذت ببرد احياناً ممكن بود گرفتار وسوسه شيطان بشود به طرف گناه ميل پيدا كند آن ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾ كارآمد است و اگر خداي ناكرده آلوده شد براي اذهاب و شستشو و از بين بردن گناه آمده اين آيه كافي است ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات﴾ ﴿وَ اصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾ صابرین جزء محسنین هستند و اجرشان محفوظ. فرمود ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾ صبر در بخش اخلاق ركن محوري است و صلات در بخش عبادات هم عنصر محوري است جمع بين صلات و صبر آن هماهنگي اخلاق و عبادات است در آن آيه فرمود هم به مسائل عبادي هم به مسائل اخلاقي متّصف بشويد تا پايگاه خوبي داشته باشيد كمك خوبي است براي شما ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾ در اينجا هم فرمود ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهار﴾ بعد فرمود ﴿وَ اصْبر﴾ گرچه همه افراد مخاطباند اما همانطوري كه فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَك﴾ اينجا هم اقم الصلاة و من تاب معك واصبر و من تاب معك همه مشمول اين كارند و اگر شما صبر كرديد و مشكلات را با صبر حل كرديد خداي سبحان اجر شما را ضايع نميكند. اينجا هم تعبير به احسان كرده يعني اقامه صلات احسان است صبر احسان است احسان دو قسم است يكي اينكه انسان نسبت به ديگري كار خير انجام بدهد يكي اينكه براي خود كار حسن انجام بدهد. اگر كسي اعطا كرده انفاق كرده بخششي كرده قرض الحسنهاي داده اين احسان به غير است يك كسي نماز خوانده صبر كرده آدم وارستهاي بوده اين هم احسان است احسن يعني اتي بفعل حسن اينجا كه دارد ﴿وَ اصْبر﴾ يعني افعل فعلاً حسناً ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ﴾ يعني افعل فعلاً حسناً پس صلات حسنه است مصلي محسن است البته محسنين اطلاق دارد هر دو قسم را شامل ميشود اما قسمت روشنش اين است كسي كه كار خوب ميكند كار خوب كردن گاهي به اين است كه به غير چيزي عطا ميكند يك وقت است نه در حوزه داخلي خود يك فعل خوبي انجام ميدهد. ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ القُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ در آيات قبل همين سورهٴ مباركهٴ هود فرمود ﴿وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ﴾ و مانند آن كه ظالمان به هلاكت رسيدند در اين آيه ١١٦ بيان ميكند كه اين گروه چرا به هلاكت رسيدند. فرمود از يك سو اينها سرگرم اتراف و اسراف و خوشگذراني بودند از سوي ديگر ناهيان از منكر هم نداشتند كه جلوي اينها را بگيرند .اينهايي كه ما به هلاكت رسانديم چرا يك عده قيام نكردند و جلوي فساد را نگرفتند.؟؟ ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ القُرَي بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ فرمود اگر ما يك منطقهاي را به هلاكت رسانديم حتماً عادلانه و حكيمانه بود. اين كلمه ﴿بِظُلْمٍ﴾ را گفتند اين قيد، قيد توضيحي است قيدش احترازي نيست براي اينكه اصلاً ذات اقدس الاه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا﴾ اين هم نكره در سياق نفي است كه احدي مورد ظلم خداي سبحان نيست. بنابراين اينكه فرمود خدا ظالمانه هيچ منطقهاي را ويران نميكند اين قيد ميشود قيد توضيحي براي اينكه فرمود ﴿وَ أَهْلُها مُصْلِحُون﴾ خب وقتي اهل يك منطقهاي صالح و مصلح باشند يقيناً خداي سبحان اينها را به عذاب گرفتار نميكند .اصلاح هم نظير احسان به دو قسم تقسيم ميشود يك وقت ميگوييم اَصلَحَ يعني اصلاح كرد بين ديگران. اگر اين دو نفر به فساد گراييدند و اختلافي دارند آدم بتواند بين اينها اصلاح كند نظير آن اصلاحي كه در قرآن راجع به اصلاح خانوادگي بين زن و شوهر است كه ﴿أَصْلِحُوا﴾ يا نظير آن اصلاحي كه بين دو فرقه از مؤمنين است كه ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾. يك وقت ميگوييم اَصلَحَ يعني فَعَلَ فعلاً صالحاً مثل احسان يك وقتي ميگوييم اَحسَنَ يعني به غير احسان كرده است قرض الحسنه داد مشكلش را برطرف كرد بيمارياش را برطرف كرد و مانند آن يك وقت ميگوييم اَحسَنَ يعني اتي بفعلٍ حسن احسان به هر دو قسم زيرمجموعه يك امر كلي است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾ ﴿تهديد خداي سبحان به ريشهكني صاحبان ظلم حقوقي﴾ اينكه در برابر انبيا ميايستادند انبيا را به مبارزه دعوت ميكردند ﴿و كأين من نبيٍ قاتل معه ربيون كثير﴾ خب اين ظلم بود صلاح نبود غير از كفر ظلم هم بود پيروان انبيا را آزار ميكردند به شعيب ميگفتند شما را تبعيد ميكنيم آواره ميكنيم اينها را ميكشتند تبعيد ميكردند اموالشان را مصادره ميكردند همينطور بود ديگر خب اينها ظلم است اينها را خدا مستأصل ميكند مستأصل يعني كسي كه خدا اصلش را قطع كرد خب اين هر سه وجه ممكن است مشمول اين آيه باشد و معناي جامع اگر اراده بشود چون استعمآللفظ در اكثر از معنا هيچ محذوري ندارد اراده جامعي كه اين هر سه را شامل بشود به طريق اولا بي محذور است ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلمٍ و اهلها مصلحون ﴿مذمومبودن اختلاف ديني و ممدوحبودن اختلاف طبيعي مطلب بعدي آن است كه فرمود ﴿ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾ قبلاً سخن از اختلاف مردم بود ﴿فمنهم شقيٌ و سعيد﴾ چه اينكه محصول قصص انبيا (عليهم السلام) هم اين بود كه يك عده حاميان انبيا بودند يك عده مخالفان و محاربان انبيا اين اختلاف هم نشان ميدهد كه اختلاف در دين است بعضي قبول دارند دين را بعضي اهل نكولاند و درگيرند و مزاحم مومنان . قبلا اشاره شد كه اختلافهاي محمود و ممدوح در نظام آفرينش هست در جوامع انساني هست و خداي سبحان همين اختلاف را دليل بر آيت و نشانهٴ الاهي قرار داد فرمود ﴿و في الارض قطعٌ متجاوراتٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ رعد فرمود در يك زميني چند قطعه مجاور هماند آبشان يكي ،خاكشان يكي، باغبان يكي، هوا يكي آفتاب يكي ،مهتاب يكي، نور شبانه ستارهها يكي، اما ميوههاي رنگارنگ برگهاي رنگارنگ گلهاي رنگارنگ بوهاي رنگارنگ پيدا ميشوند ﴿و نفضل بعضها علي بعض في الاكل﴾ اين پيداست كه يك مبدأ ماهري اينها را به صورتهاي گوناگون درميآورد و اين اختلاف، اختلافِ ممدوح است و محمود . اختلاف معادن و الوان آنها اينطور است خود اختلاف انسانها ﴿و اختلاف السنتكم و الوانكم﴾ كه انسانها شبيه هم نيستند و رنگهاي آنها شبيه نيست و صداهاي آنها شبيه نيست هر كسي شناسنامه طبيعي خود را به همراه دارد اين اختلاف چهره اختلاف آهنگ براي شناسايي افراد است بنابراين اينها را خداي سبحان به عنوان رحمت و به عنوان آيت ذكر ميكند كه ﴿واختلاف السنتكم و الوانكم﴾ ﴿مذمومبودن اختلاف بعد از علم و جايگاه معرفتشناسي در تشخيص حق﴾
ميماند يك اختلاف مذموم چون اختلاف در دين است آن هم بعد العلم است وگرنه اختلاف در دين قبل العلم اين مذموم نيست مثل دو صاحبنظر كه مباحثه ميكنند تا معلوم بشود حق با چه كسي است ﴿دعوت اسلام به تبادل نظر و پرهيز از اختلاف بعد از علم﴾ فرمود ما آن اختلافي كه ممدوح بود آنكه سر جايش محفوظ است اختلاف نظر بين صاحبنظران يك اختلاف محمودي است كه ما هم امضا كرديم و هم شما را به آن دعوت كرديم. اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود شما با هم تضارب آرا داشته باشيد «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب» همين است اين تضارب آرا از همين جاست اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است در غرر و درر فرمود شما اين آرا را به هم بزنيد با هم هماهنگ كنيد به همايش بياوريد به چالش بياوريد تا آن صواب و حق در قبآلخطا و باطل جرقه بزند . اين است كه مباحثه كردن گفتگو كردن گفتمان داشتن مذاكره كردن مناظره كردن در سطوح علمي چيز خوبي است اما حالا كه معلوم شد حق با كيست از آن به بعد ﴿و ما اختلف فيه الا الذين اوتو من بعد ماجاءتهمْ البينات بغياً بينهم﴾ اين اختلاف بعد العلم كه اختلاف ظلم است و خانمانسوز او را اينجا ذكر ميكند كه اختلاف در دين است يك، آن هم اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم دو، اين اختلاف بعد العلم كه يك عده به سمت باطل ميكشند نحله درست ميكنند يك عده به سمت حق گرايش پيدا ميكنند ملت انبيا را حفظ ميكنند اين محصول همان ﴿فمنهم شقيٌ و سعيدٌ﴾ است كه قبلاً گفته شد قبلاً فرمودند كه مردم دو گروهاند ﴿فمنهم شقيٌ و سعيد﴾ آنهايي كه بعد العلم نحله آفريدند خب شقيٌ ،آنهايي كه بعد العلم ملت انبيا را حفظ كردند سعيدٌ اين به دنبآلهمان است فرمود ﴿و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة﴾ در برابر يك عده مصلحاند يك عده مفسد ﴿ولا يزالون مختلفين﴾. اين ﴿الا من رحم ربك﴾ معلوم ميشود كه اين اختلاف، اختلافِ در دين است .وگرنه اختلاف نظر اختلاف در راي اختلاف در سليقه و صنعت و اينها كه چيز خوبي است يا مقدمه كمال است يا اصلاً لازم است اينچنين باشد افراد استعدادهاي مختلف حرفههاي مختلف پيشههاي مختلف تا نظام شكل بگيرد ﴿ايجاز ادبي قرآن در تبيين امور متقابل﴾ اما اينكه فرمود ﴿و لا يزالون مختلفين ٭ الا من رحم ربك﴾ اين با يكي از صنايع بديعي ادبيات همراه است بارها مشابه اين را ما در قرآن كريم داشتيم كه خداي سبحان معجزهاش با ايجاز هم همراه است يعني گاهي چهار مطلب در كار است كه هر دو به دو مقابل هماند چهار چيز را كه قرآن بايد بفرمايد به صورت مبسوط اين چهار امر را ذكر نميكند بلكه يكي از آن دو امر را ذكر ميكند و يكي از اين دو امر دوم ذكر ميكند تا هم چهار مطلب را گفته باشد هم اطاله نداده باشد. انسان يا مختلف است يا متحد جامعه اين چنين است گروهها اينچنيناند يا مورد رحمت است يا مورد نقمت. اختلاف در مقابل اتحاد است رحمت در مقابل نقمت است در بين اين گروه چهارگانه دو امر را ذكر فرمود كه آن دو امر ديگر هم فهميده ميشود يعني ﴿و لا يزالون مختلفين﴾ نه متحدين ﴿الا من رحم ربك﴾ معلوم ميشود آنها كه گرفتار اختلافاند نقمت دامنگيرشان ميشود براي اينكه كسي كه مورد رحمت الاهي است اختلاف ندارد پس معلوم ميشود كسي كه گرفتار اختلاف است گرفتار نقمت است خب اين ﴿الا من رحم ربك﴾ نشان ميدهد كه منظور از اين اختلاف اختلاف در دين است ﴿ نيل به رحمت الهي، هدف غايي آفرينش ﴾ خب فرمود ﴿و لذلك خلقهم﴾ اين ﴿و لذلك﴾ آيا به اختلاف برميگردد كه قهراً لام ميشود لام عاقبت يا به رحمت برميگردد كه لام ميشود لام غايت؟ برخيها فكر ميكردند كه اين ﴿و لذلك خلقهم﴾ به اختلاف برميگردد ﴿و لا يزالون مختلفين و لذلك خلقهم﴾ براي اينكه اختلاف مذكّر است اينجا هم اشاره مذكراست. نفرمود و لتلك. فرمود ﴿و لذلك﴾ اگر اشاره به رحمت برميگشت ميفرمود و لتلك خلقهم قول ديگر آن است كه اين ﴿و لذلك﴾ به رحمت برميگردد چون تأنيث رحمت تأنيث مجازي است با اينكه كلمه رحمت ذكر نشده رحم هم هست ميتواند رحم مورد اشاره باشد گذشته از اين كه ﴿و لذلك﴾ به اين ﴿الا من رحم﴾ نزديكتر است و اقرب اولاي از ابعد است مطلب اساسي آن است كه ما اگر بخواهيم اين ﴿لذلك﴾ را به اختلاف و مختلفين برگردانيم بايد اين لام را لام عاقبت بدانيم نه لام غايت، لام غايت آن است كه هدف را توجيه ميكند بيان ميكند هدف چيست هدف آفرينش برابر پايان سوره طلاق، معرفت است برابر پايان سوره ذاريات عبادت است يعني انسان للعلم و العباده خلق شده است اين دوتا هم ملازم هماند . پس هدف نميتواند غير رحمت باشد . و اين لام را اگر ما به ﴿مختلفين﴾ ارجاع بدهيم بايد لام عاقبت بدانيم نه لام غايت. در حالي كه ظاهر اين لام لامِ غايت است و به رحم هم نزديك است . يعني خداي سبحان براي رحمت ،انسانها را آفريده است منتها بعضيها اين هدف را ناديده ميگيرند، مثل اينكه براي عبادت خلق شدهاند عبادت نميكنند براي معرفت خلق شده است عارف نميشوند اهل معرفت نميشوند. اينجا هم براي رحمت خلق شدهاند و از رحمت عمداً عالماً خودشان را محروم ميكنند و براي اهميت مطلب هم اين مفعول به اين متعلق مقدم شده است نفرمود و خلقهم لذلك فرمود ﴿و لذلك خلقهم ﴾ اين براي اهميت مطلب است. ﴿و تمَّت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعين﴾ ﴿اتمام حكم خداوند به ورود اختلافگران در دوزخ﴾ ما گفتيم ﴿و لا يزالون مختلفين﴾ اما اين چنين نيست كه آنها را رها بكنيم اين حكم خدا و كلمه الاهي به اين امر تعلق گرفته كه كفارِ از انس و كفارِ از جن هر دو گروه بدون استثنا وارد دوزخ ميشوند اين ﴿و تمَّت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعين﴾ نه همه را به جهنم ميبريم . از تمام انسها آن مختلفان را از تمام جنها آن مختلفان را به دوزخ ميفرستيم و اينهايي كه عالماً عامداً مسير ديگران را سدّ كردند هم بيراهه رفتند هم جلوي راه ديگران را گرفتند براي اينكه ما حجتمان را تمام كرديم و اينها هم از اين به بعد اينكه فرمود ﴿و ما كان ربك ليهلك القري بظلم و اهلها مصلحون﴾ اين اختصاصي به دنيا ندارد كه ﴿و لا يظلم ربك احدا﴾ چه در دنيا چه در آخرت بالأخره خداي سبحان بر منهج عدل حكم ميكند چه در دنيا چه در آخرت «بالعدل قامت السموات و الارض» ﴿وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ در طليعه سورهٴ مباركهٴ يوسف فرمود ﴿نحن نقص عليك احسن القصص﴾ قبلاً هم بحث شد كه احسن القَصص غير از احسن القِصص است اين قَصص است مصدر است نه قِصص كه جمع باشد جمع قصه اين احسن القَصص مفعول مطلق نوعي است نحن نقص عليك به چه نحو به چه نوع؟ به نحو احسن ما بهترين روش قصه گويي را براي تو انتخاب كرديم ﴿نحن نقص عليك احسن القَصص﴾ يعني قصصا هو احسن. اين ميشود مفعول مطلق نوعي اين از قصه آدم تا قصه حضرت عيسي (سلام الله عليهم اجمعين) همه را شامل ميشود يعني ما بهترين روش و شيرينترين روش و حكيمانهترين روش را در داستان سرايي براي تو بازگو ميكنيم ﴿بازگويي قصه انبيا به منظور تثبيت قلب پيامبر(صلّي الله عليه وآله) و موعظه مؤمنان﴾ به هر تقدير فرمود ما داستان انبيا را ميگوييم آن بخشهاي تحقيقي و نظري را ميگوييم تا شما در حق شناسي كامل بشويد يك. آن بخشهاي اخلاقي را بازگو ميكنيم تا در موعظه كامل بشويد دو .آن بخشهاي پند و اندرز و انذار ضمني را مطرح ميكنيم تا مؤمنين هشيار بشوند سه . ما به شما گفتيم ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن﴾ اما قصص را براي همين منظور به تو ارائه ميكنيم ﴿و جائك في هذه﴾ يعني براي اَنبا ، اَنبا آن خبرهاي مهم را ميگويند اما اخباري كه «لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه» از آنها به عنوان نبأ ياد نميكنند فرمود ما آن بخشهاي سود آور و تحقيقي داستان انبيا را براي شما بازگو ميكنيم اولاً قصههاي انبيا را ميگوييم براي تثبيت فؤاد شما انسان در بخشهاي علمي اگر جهل داشته باشد شك داشته باشد لرزان است در بخشهاي عملي اگر ترديد داشته باشد در نوسان است آنچه كه در بخشهاي علمي شك زدايي ميكند ثبات علم را به عهده دارد حق است آنچه در بخشهاي عملي ترديد زدايي ميكند و ثبات عزم را به عهده ميگيرد حق است فرمود داستان ما براي تثبيت فؤاد شريف توست هم در بخش علم اهل جزم باشي و از رجس و رجز شك نجات پيدا كني هم در بخش عمل اهل عزم باشي از ترديد رهايي پيدا كني فرمود داستان انبيا براي تثبيت فؤاد مبارك شما سهم تعيين كننده دارد .در اين اَنبا و داستانها ﴿جاءك في هذه الحق﴾ يك، ﴿و موعظة﴾ دو، ﴿و ذكري للمومنين﴾ سه. تهديديبودن جمله ﴿إعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾ به هر تقدير فرمود راجع به امت اسلامي آنهايي كه مومنانند فرمود اين موعظه است ﴿و ذكري للمومنين﴾ اما آنهايي كه متمردند امت بودن را نپذيرفتند تهديد كرده است فرمود ﴿اعملوا ما شئتم﴾ فرمود: همان سر جايتان باشيد هركار كه خواستيد انجام بدهيد بعد به پيامبر فرمود كه شما منتظر وعده ما باشيد آنها منتظر وعيد .يك حادثه پايان بخش كه اتفاق ميافتد به سود اسلام است و ضرر كفر و كافران . روي همان مرتبه و منزلت و مكتب و مقام و مرامي كه داريد روي همان هر چه دلتان خواست بكنيد ما هم رفتار خودمان را داريم اين نظير ﴿لكم دينكم و لي دين﴾ است .اين پلوراليزم و تصحيح و كثرتگرايي و اينها نيست اين هشدار است و تهديد. نه اينكه شما راهتان را برويد ما راهمان را ميرويم اين بعد از اينكه راهنمايي كردند كه راه بيش از يكي نيست به كجروان فرمود شما كه كجراهه ميرويد حالا منتظر عذاب الاهي باشيد ﴿ و قل للذين لايومنون اعملوا علي مكانتكم انا عاملون ٭ وانتظروا انا منتظرون﴾ اين وعده است براي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امت اسلامي و وعيد است براي كفار و تبهكاران و منافقان خب ﴿ وانتظروا انا منتظرون﴾ ﴿و لله غيب السموات و الارض﴾ ﴿ظاهر و باطن آسمان و زمين در اختيار خداي سبحان﴾ باطن سماوات و ارض مآلاوست شما يك ظاهري ميبينيد اين طرف آسمان را ميبينيد ولي آن طرفش را نميبينيد اين طرف زمين را ميبينيد آن طرفش را نميبينيد بالأخره اين طرفش كه دنياست ميبينيد آن طرفش كه آخرت است نميبينيد ميفرمايد: ﴿فأعرض عنْ من تولي عن ذكرنا و لم يرد إلا الحياة الدنيا﴾ ﴿ذلك متاع الحياة الدنيا﴾ فرمود اينها فقط ظاهر دنيا را ميفهمند يعني آخرت باطن اين عالم است از باطن اين عالم بي خبراند باطن اين عالم مثل ظاهر اين عالم در اختيار خداي سبحان است لذا غيب سماوات و ارض باطن آسمان و زمين مآلخداست ملك و مُلك اوست هم ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾ هم ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء﴾ هم مُلكش هم ملكوتش در اختيار خداست. پس از نظر مبدأ فاعلي ﴿و لله ملك السموات و الارض﴾ اوست كه فعآلما يشاء است از نظر مبدأ غايي هم كه بازگشت همه شما به آن سمت و سوي است ﴿ و اليه يرجع الأمر كله﴾ نه تنها امر معاد امر مبدأ هم همين طور است امر دنيا همين طور است بالأخره بازگشت هر كاري در هر جرياني به عهده خداي سبحان است او كه ربوبيت مطلقه را به عهده دارد اين طور نيست كه كارها را رها كرده باشد «معاذ الله» به ديگري داده باشد يا ديگري گرفته باشد كه پس تمام كارها بيده است و ما را آزمود تا ما را به كمآلبرساند كسي از قبضه قدرت الاهي بيرون نخواهد بود ﴿و اليه يرجع الأمر كله﴾ چون اين چنين است ﴿ فاعبده و توكَّل عليه﴾ هرچند كه خطاب به پيامبر است لكن امت اسلامي را يقيناً در بر دارد ﴿ فاعبده و توكَّل عليه﴾ ﴿دعوت به توحيد عبادي و اتكآلبه مالك آسمان و زمين﴾ فرمود در مسائل عبادي تنها معبودتان خدا باشد ﴿فاعبده﴾ در كارهاي عاديتان بايد وكيل بگيريد. چه كسي را وكيل بگيريد؟؟! آن كسي كه از غيب آ سمان و زمين با خبر است خوب كسي كه كاري را بايد انجام بدهد و نميداند و يا برفرض بداند نميتواند خب بايد وكيل بگيرد ديگر. وكيل ما خداي ماست توكل كردن يعني وكيل گرفتن او را وكيلمان قرار بدهيم ﴿ فاعبده و توكَّل عليه﴾ اما اين چنين نيست كه اگر ما گفتيم غيب آسمان و زمين مآلخداست و او معبود شماست و او وكيل شماست «معاذ الله» در لحظهاي از چيزي يا از شخصي غفلت بكند اين هم نيست. يك وقت است ميگوييم نه ميداند و ميتواند اما گاهي ممكن است «معاذ الله» غفلت بكند فرمود اين چنين نيست اگر علم عين ذات اوست اگر شهود عين ذات اوست چگونه ميشود چيزي كه عين شهود است و علم او فراموش بكند. ﴿و ما كان ربك نسيا﴾ لذا فرمود و ما ربك بغافلٍ عمّا تعملون﴾ هر كاري كه ميكنيد در حضور او هستيد او غفلتي ندارد سهو و نسيان ندارد ﴿ و ما كان ربك نسيا﴾ اين با كان منفي اصلاً جزء صفات سلبيه خداي سبحان قرار گرفته است بنابراين احتمآلاينكه در بعضي از موارد غفلتي راه پيدا كند اين چنين نيست پس ميشود توحيد عبادي از يك سو و توحيد توكل هم از سوي ديگر سرّ توجه به «الله» در جملهٴ ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ دفعتا ميبينيد در اين فضا كه سخن از ربوبيت است دفعتاً سخن از الله كه اسم اعظم است مطرح است نفرمود للرب غيب السموات و الارض. فرمود ﴿و لللّه غيب السموات و الارض﴾ كه همه ربوبيتهاي مقطعي زير پوشش اين اسم اعظم ظهور دارد آنگاه دوباره از باب رد العجز الي الصدر به همان مسئله ربوبيت برگشت فرمود ﴿و ما ربك بغافلٍ عمّا تعملون﴾ «و الحمد لله رب العالمين»
ویرایش بوسیله کاربر 1403/08/03 09:43:20 ب.ظ
| دلیل ویرایش: ویرایش
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08 ارسالها: 32
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
🔹تفسیر سوره هود از عبدالعلی بازرگان ۱ هود :
الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ الف، لام، راء؛ ۱ [اين] کتابي است که آياتش [نزد خدا در اُمّ الکتاب= مخزن اصلي علم و اطلاعات هستي] وحدتي يکپارچه يافته، سپس از جانب [خداوند] حکيمِ آگاه [به تدريج در طول ۲۳ سال براي فهم مخاطبين] تفصيل داده شده است ۲ [به اجزاء و آياتي تقسيم و تفريق شده است]. __ ۱- به پاورقي شماره ۱ سورة «حجر» (۱۵:۱) مراجعه شود.
۲- حقايق هدايتي در مقام مقايسه و مثال، همچون مواد غذائي براي هضم بدن، بايد به عناصر قابل جذبي تجزيه شوند و از موقعيت حکيم [محکم و يکپارچه] در حد درک و فهم بشر، «نازل» يعني قابل فهم و درک گردند. اين حقيقت را در آغاز سوره دخان [إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهٍ مُبَارَكَهٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ] به وضوح ميتوان فهميد. با اين توضيح به نظر ميرسد ترجمه محکم و يکپارچه در اين مورد خاص، مناسب باشد.
هود : ۲
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ ـ [با اين پيام] که جز خداي يکتا را عبادت نکنيد، ۳ [بگو] به راستي من از جانب او بيمدهنده و بشارت دهندهاي [نسبت به عواقب بد و خوب اعمالتان] هستم. __ ۳- هر مسلماني كه اهل نماز باشد، حداقل ده بار در نيايشهاي روزانه خود جمله «اياك نعبد و اياك نستعين» را تكرار ميكند. از اين نظر ضروري است بدانيم دقيقاً چه چيزي را از خدا درخواست ميكنيم. بيشتر مردم عبادت را همين نماز و روزه و ساير احكام شرعي ميدانند. در ترجمههاي فارسي قرآن، كلمات: بندگي كردن، پرستش، و اطاعت را جايگزين كلمه عبادت مييابيد. البته اين معادلها از جهاتي قابل قبول است، ولي بيانگر روح مطلب و رساننده همه بار معنائي كلمه عبادت نميباشد. معناي لغوي عبادت، هموار کردن نفس خود براي کسب و جذب صفات و اسماء الهي است. يعني شخصيت خدائي پيدا کردن و به کمال رسيدن. هدف از آفرينش همين است که آدمي در دوراهي: شيطان و رحمن، به نيروي تقوا، خود را از جاذبه شيطاني رهانيده و به سمت رحمن سوق پيدا کند. در اين چالش و نبرد دائمي حق و باطل است که آدمي ساخته و پرداخته ميشود.
هود : ۳
وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ و اينکه از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد [طلب پاک شدن از آثار سوء رفتارتان و تغييرات نيکو را بکنيد] ۴ سپس [با اصلاح تدريجي در زندگي] به سوي او برگرديد تا شما را از بهرهاي نيکو [=زندگي پاک] تا سرآمدي معين [=عمر طبيعي فردي و جمعي] بهرهمند سازد ۵ و هر صاحب فضيلتي را به [دستاورد عادلانه] فضل خويش برساند، ۶ و اگر [از اين راهنمائي] روي برتابيد، من به راستي از عذاب روز کبير [=قيامت] بر شما بيم دارم. __ ۴- استغفار از ريشة «غَفَرَ» [پوشاندن و پاک کردن]، پذيرش خطاي خود و آمادگي به پاک شدن و اصلاح است، وقتي تيرگيهاي قلب زدوده شد، آنگاه نور حق بر آن ميتابد. اصطلاح تغيير که در جوامع امروز بسيار مورد استفاده قرار ميگيرد، ناظر به ملتهائي است که از خواب غفلت و خودفريبي بيدار شده و خواستار تغييراتي اساسي در نفسانيات خود و جامعهشان شده باشند.
۵- نتيجه دنيائي اصلاحات و تغييرات اساسي در جامعه، تعديل نابسامانيها و نارسائيها و تعويق زمان انقراض آن است. به همين دليل نتيجه استغفار و توبه [تمايل به اصلاح و تغيير مسير] را، تداوم عمر جامعه تا سرآمد طبيعي تاريخ خود شمرده است.
۶- وعدههاي اين آيه تماماً دنيائي است؛ در نظامات استبدادي و حکومتهاي جائر، که [به فرمايش امام علي(ع)] «دانشمندانش لگام زده و دهان بسته و جاهلانش بر کرسي کرامت نشسته باشند» [...بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم- نهج البلاغه خطبه دوم] هيچ صاحب فضلي، هيچ حکيم و هنرمند و متخصص و کارداني جز در سرسپردگي به حاکم، به فضل خويش نميرسد و عدالت در توزيع مسئوليتها و امکانات جامعه تعطيل ميگردد.
هود : ۵
أَلَا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلَا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ بدانيد که آنها [=منکران رسالت پيامبر؛ هنگام تلاوت قرآن] گوش دل به شنيدن آن ميبندند تا خود را از او [=پيام رسول] پنهان دارند! ۸ آگاه باشيد، همانگاه که خود را با جامهشان ميپوشانند [تا شناخته نشوند، خدا] هر چه را که پنهان و آشکار ميکنند ميداند، مسلماً او به راز درون آگاه است. __ ۸- اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي ۴۴ موردي که [مستقل يا با ضمائر] در قرآن آمده است، معناي مجازي دارد و نميتوان آن را به قفسه سينه ظاهري نسبت داد. صدر انسان همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن تنگنظر يا داراي وسعت نظر [ضيق صدر يا سِعِه صدر] ميشود [انشراح ۱ (۹۴:۱) ، حجر ۹۷ (۱۵:۹۷) و موارد بسيار ديگر]، از تنگنظري شفا پيدا کند [توبه ۱۴ (۹:۱۴) ، يونس ۵۷ (۱۰:۵۷) ]، ترس [حشر ۱۳ (۵۹:۱۳) ]، کِبر [غافر ۵۶ (۴۰:۵۶) ]، نياز [حشر ۹ (۵۹:۹) ]، مخفي کاري [نمل ۷۴ (۲۷:۷۴) ، غافر ۱۹ (۴۰:۱۹) و...]، آيات خدا [عنکبوت ۴۹ (۲۹:۴۹) ]، دشمني [اعراف ۴۳ (۷:۴۳) ]، شيطان در آن نفوذ ميکند [ناس ۵ (۱۱۴:۵) ]، خدا سينهها را ميآزمايد [آلعمران ۱۵۴ (۳:۱۵۴) ] و... در ضمن ۱۲ بار در قرآن بر عليم بودن خدا بر ذات سينهها تأکيد شده است. با مقدمات فوق، جمله «يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ» به نظر ميرسد همان روگرداني و بستن گوش دل بر کلمات خدایی باشد [والله اعلم]. اتفاقاً منکران نوح نيز در برابر سخنان او انگشتان خويش در گوشهاشان مينهادند تا سخنانش نشوند و پيراهن خويش بر سر ميکردند تا در معرض نصايحش قرار نگيرند [وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا- نوح ۷].
هود : ۶ وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ـ [اگر نگران رزق خود از بيم بُتها، در صورت ايمان آوردن هستند] هيچ جنبندهاي روي زمين نيست جز آنکه روزياش به عهده خداست و قرارگاه او [در رَحِم] و وديعهگاه او را ميداند ۹ و همه [اين مراحل] در کتابي روشن [ثبت] است. __ ۹- سخن از مستقر و مستودع علاوه بر اين آيه، در آيه ۹۸ سوره انعام (۶:۹۸) [وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ- اوست آنکه شما را از نفس تنها- نفخه حيات- پديد آورد و سپس آن را مستقر ساخت و يا به وديعه گذاشت. همانا ما نشانهها را تفصيل داديم تا مردم تفکر کنند]. بسياري از مفسرين مستقر و مستودع را به رِحم مادر و صلب پدر نسبت دادهاند و مرحوم دکتر يدالله سحابي [در کتاب قرآن مجيد و تکامل انسان] با توجه به سلسله تکامل موجودات زنده در روي کره زمين، اين دو عنوان را ناظر به دو دسته موجودات زنده در تاريخ تکامل نوعي دانسته که نسل دسته اول چندين دوره زمين شناسي دوام آورده و نسل دوم، که اقسام واسطه را تشکيل ميدادند، کم دوام بودهاند. کلمة مستقر در قرآن به مدار خورشيد که بر محور آن حرکت ميکند نيز گفته شده است [وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا...- ياسين ۳۸ (۳۶:۳۸) ]، همچنين به اسکان انسان در زمين [...وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ... – بقره ۳۶ (۲:۳۶) ]، اما مستودع از ريشة «وَدَعَ»، به حال خود رها کردن است [أحزاب ۴۸ (۳۳:۴۸) و ضحي ۳ (۹۳:۳) ]. آيا نميتوان مستقر را رَحِم مؤنث که جايگاه رشد نطفه است و مستودع را مکانهاي رشد تخم در آب و خاک و هوا دانست [والله اعلم]؟ هود : ۷
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُـولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ
و اوست آنکه آسمانها [=عالم ستارگان] و زمين را در شش دوران آفريد ۱۰ و عرش او [=نظام حياتي] بر آب مبتني بود؛ ۱۱ [هدف از آفرينش جهان و انسان اين است] تا شما را در چالش رشد و کمال قرار دهد و معلوم دارد کداميک از شما نيکوکارتريد ۱۲ [با وجود چنين سيري از مراحل متنوع آفرينش و تداوم آن] اگر بگوئي شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد، منکران خواهند گفت: اين [سخنان] جز سِحري آشکار [براي فريب تودههاي مردم] نيست. __ ۱۰- آفرينش آسمانها و زمين در شش روز [دوران]، جمعاً در ۷ آيه قرآن مطرح شده است. اين آيات به آفرينش کل جهان اشاره دارند، و آيات ۹ تا ۱۲ سوره فصلت (۴۱:۹) ، به عنوان زير مجموعهاي از آن کل، مراحل آفرينش زمين را در دو مرحله، پيدايش کوهها [چين و چروکهاي پوسته خارجي] و تقويت خاک آن در چهار مرحله، و پيدايش جوّ زمين [۷ آسمان] را در دو مرحله [جمعاً هشت مرحله] بيان ميکند.
۱۱- همه چيز از آب زنده است [انبياء ۳۰ (۲۱:۳۰) ] و هر جنبندهاي، از جمله انسان، از آب آفريده شده است [نور ۴۵ (۲۴:۴۵) و فرقان ۵۴ (۲۵:۵۴) ] و اصلا عرش خدا بر آب قرار دارد [هود ۷ (۱۱:۷) ]، آب نماد حيات و زندگي و نار [آتش] سوزنده و نابود کننده آن است. اين که در قرآن آمده است: «اگر آنها بر طريقه حق استقامت ورزند، آنان را سيراب ميکنيم» [وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَهِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا- جن ۱۶ (۷۲:۱۶) ]. اين سيرابي، مجازي و بيانگر برخورداري آنان از همه مواهبي است که تشنه و نيازمند آن براي رشد و کمال خويشاند.
۱۲- اغلب مفسرين و مترجمين كلمه «ابتلاء» را آزمون و سنجش معنا كردهاند. اما خدا نيازي به آزمون ما و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، بلكه كلمات ابتلاء و فتنه، بوته آزمايشگاه و وسيلهاي براي آبديده شدن و تحقّق يافتن استعدادها و گوهرهاي نهان در وجود آدمي است.
هود : ۸
وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُـولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلَا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ و اگر عذاب [ناشي از ناديده گرفتن هدايت ربوبي] را تا مدت معينی از آنها به تأخير اندازيم، حتماً [با انکار و استهزاء] خواهند گفت: چه عاملي [تا حالا] آن را بازداشته است [اگر راست ميگوئيد؟ پس چرا بر ما نازل نميشود]؟ آگاه باشيد روزي که [موعد آن] فرا رسد، [عذاب] از آنان برگردانده نخواهد شد و آنچه همواره انکارش ميکردند دامنگير شان خواهد شد.
هود : ۹ وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ و اگر انسان را رحمتي از جانب خويش بچشانيم، ۱۳ سپس [در زمان ديگری بنا به مصلحت] آن را از او بگيريم، ۱۴ به کلي نوميد و ناسپاس خواهد شد. __ ۱۳- معناي ذائقه در: «اذاقهم»، چشيدن مزه و حداقل بهره بردن از آن است، در واقع نعمات دنيا در مقايسه با نعمات آخرت، در حدّ چشيدن و مزه کردن آن است.
۱۴- به کار بردن ضمایر «ما» [در نَزَعْنَاهَا مِنْهُ] نشان ميدهد از دست دادن نعمت، به عوامل مختلفي ارتباط پيدا ميکند که نقش خود شخص از مهمترين آنهاست، ورشکستگي، خشکسالي، قحطي و حوادث طبيعي نيز از جمله عوامل ديگري است که به دليل علتالعلل بودن خداوند، به او نسبت داده شده و ضمير «ما» به کار رفته است.
هود : ۱۰ وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُـولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ و اگر پس از زياني که به او رسيده، نعمتي [=آسايش و رفاهي] به او بچشانيم، [به جاي شکر نعمت در رفع مصيبت] حتماً خواهد گفت: مشکلات [خودش] از من برطرف شد، ۱۵ به راستي که [در آن حال، آدمي] سرمست [از نعمت] و مغرور ميشود. ۱۶ __ ۱۵- در جملة: «ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي»، فاعل رفع گرفتاريها به کلي فراموش شده و گوئي مشکلات خود به خود و به جبر روزگار حل شده و ارادهاي در برطرف کردن آن در کار نبوده است! اين قصه زندگي اکثر ما انسانهاست که به سبب و «اسباب» اهميت ميدهيم و مسبب الاسباب را فراموش ميکنيم. چشـم بنـد خلـق جـز اسباب نيست هرکه لرزد برسبب زاصحاب نيست بعد ازاين ما ديده خواهيم ازتو بس تا نپوشنـد بحـر را خاشـاک و خس
۱۶- فرح، شادماني طبيعي و واکنش عادي اشخاص در برابر آنچه خوشايند است نيست، بلکه متکبرانه سرمستي کردن است. صفت «فخور» نيز که سه بار به صورت «مُخْتَالاً فَخُورًا» [خيالاتي فخر فروشي] در قرآن آمده [لقمان ۱۸ (۳۱:۱۸) ، حديد ۲۳ (۵۷:۲۳) و نساء ۳۶ (۴:۳۶) ] دلالت بر شدت فخر فروشي و بها دادن افراطي به ثروت ميکند.
هود : ۱۱
إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ مگر کساني که [در برابر مصيبتها به جاي نوميدي] شکيبائي و اصلاحگري کردند، که براي چنين انسانهائي آمرزش و اجري کبير است.
هود : ۱۲
فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُـولُوا لَـوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ پس [در برابر ناسپاسان و منکران] از اينکه ميگويند: چرا گنجي بر او نازل نشده، يا فرشتهاي [در تأييد رسالت] به همراهش نيامده، مبادا بعضي از آنچه را [در ارتباط با صبر و تحمل در برابر سخنان منکران] بر تو وحي ميشود ترک کني و سینهات تنگ گردد! ۱۷ [در هر صورت] تو فقط هشدار دهندهاي؛ و خداست که بر همه چيز وکيل [=مراقب و کارگزار] است. ۱۸ __ ۱۷- از جمله اين توصيهها: ص ۱۷ (۳۸:۱۷) - اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ؛ طه ۱۳۰ (۲۰:۱۳۰) و ق ۳۹ (۵۰:۳۹) - فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ...؛ مزمل ۱۰ (۷۳:۱۰) - وَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً.
۱۸- وکيل به معناي کارگزاري که شايسته است بندگان به او توکل کنند، از نامهاي نيکوي الهي است که در قرآن با اوصاف: «کفي بالله وکيلاً» [خدا در کارگزاري کافي است- ۶ بار]، «هو علي کل شيء وکيل» [او بر هر چيزي وکيل است- ۳ بار]، «نعم الوکيل» [چه وکيل خوبي] و... تکرار شده است. جالب اين که ۷ بار نيز به پيامبر(ص) هشدار داده شده، و آن رسول نيز آن را به مردم ابلاغ فرموده، که پاسدار مردم نيست و خدا وکالت بندگان را به او نسپرده است [انعام ۶۶ (۶:۶۶) و ۱۰۷ (۶:۱۰۷) ، يونس ۱۰۸ (۱۰:۱۰۸) ، زمر ۴۱ (۳۹:۴۱) ، شوري ۶ (۴۲:۶) ، اسراء ۵۴ (۱۷:۵۴) ، فرقان ۴۳ (۲۵:۴۳) ] شگفتا، خدا چنين اجازهاي به پيامبر عظيمالشأنش نداده، اما برخي پيروان شريعت او از موضع وکالت ملت و پاسداري از عقايد و اعمال آنها ادعاي ولايت مطلقه ميکنند!!
هود : ۱۴ فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَن لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ پس اگر جواب دعوت شما را ندادند، بدانيد [که قرآن] تنها به علم خدا [از مبدأ علم الهي] نازل شده ۲۰ [نه ذهن رسول] و اينکه معبودي جز او نيست، پس آيا تسليم [به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر] ميشويد؟ __ ۲۰- اين هم سند محکم ديگري است که قرآن از مبدأ علم الهي نازل شده، نه جوشش ذهني و برداشت و روايتي است از پيامبر، نه بازگوئي فرهنگ زمانه و نه نسخهبرداري از کتب پيشين.
هود : ۱۵
مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ هر کس خواستار هميشگي زندگي دنيا و زينتهاي آن باشد، [چنين کساني، نتيجه] اعمالشان را در همين دنيا به طور کامل به آنها ميدهيم [=مانع پيشرفتشان در مسير مادّي که برگزيدهاند نميشويم] و در دنيا از حقشان [=محصول تلاششان] کاسته نميگردد.
هود : ۱۷ أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ آيا کسي که بر دليلی روشن از پروردگارش [=قرآن] تکيه دارد ۲۱ و آن را شاهدي از طرف خدا [=پيامبری امين، كه الگوي عملي اسلام است] تلاوت ميکند، ۲۲ و پيش از اين [=قرآن] نيز کتاب موسي [برایش] پيشوا [=راهنماي عملي] و رحمتي [براي بنياسرائيل] بوده است [مانند کسي است که به دنيا و زينتهايش دلبسته و کتاب راهنماي عمل، و معلمي ندارد؟] چنان کساني به آن [=قرآن] ايمان ميآورند و هر که از ساير دستجات [مخالف حق،] آن را انکار کند، وعدهگاهش آتش [دوزخ] است، ۲۳ پس در آن ترديدي مکن که مسلماً [قرآن] حقيقتي از جانب پروردگار توست، ولي بيشتر مردم ايمان نميآورند. __ ۲۱- جملة «مَن كَانَ عَلَى بَيِّنَهٍ» اين آيه در برابر «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاهَ الدُّنْيَا» آيه ۱۵ است که تفاوت دو نگاه به زندگي و دو هدف متضاد را نشان ميدهد.
۲۲- ميگويند دوصد گفته چون نيم کردار نيست. بسياري از واعظان، خود به اندرز شان عمل نميکنند، اما پيامبر اسلام قبل از اندرز به ديگران، از خود آغاز ميکرد و اولين تسليم شده به آنچه تلاوت ميکرد بود [انعام ۱۴ (۶:۱۴) و ۱۶۳ (۶:۱۶۳) ، زمر ۱۲ (۳۹:۱۲) ]. شاهد بودن پيامبر، همين نمونه و الگوي عملي و قابل مشاهده بودن او براي پيروان است. [نساء ۴۱ (۴:۴۱) و ۷۹ (۴:۷۹) ، بقره ۱۴۳ (۲:۱۴۳) ، حج ۷۸ (۲۲:۷۸) ، احزاب ۴۵ (۳۳:۴۵) ، مزمل ۱۵ (۷۳:۱۵) ].
۲۳- کلمة نار جمعا ۱۲۶ بار و به صورت «ناراً» در قرآن تکرار شده است. آيا منظور از «نار» همين آتشي است که با آن آشنائيم، يا بايد آن را از متشابهات قرآني شمرد و معنایي مجازي براي آن قائل شد؟ نار و نور در تقابل يکديگرند؛ نار سوزاننده و نابود کننده، و نور هدايت کننده به سعادت است. به تصريح قرآن: «کساني که اموال يتيمان را به باطل ميخورند، جز اين نيست که آتشي را به درونشان فرو ميخورند که در آينده- در جهنم- شعله ور ميشود» [نساء ۱۰ (۴:۱۰) ]، پس اين آتش را خود انسانها، با آتشي که در دنيا در دل ديگران ميافکنند، در نهاد خود پديد ميآورند [إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا] و در آخرت شعلهور شده و دل خودشان را ميسوزاند! اين همان آتشي است که در سورة همزه در بيان سرنوشت مالاندوزان متکبري که با عيبجوئي و خُرد کردن شخصيت مردم آمده است، آتشي که از دلها طلوع ميکند: همزه ۴ (۱۰۴:۴) تا ۸- كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَهِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَهُ نَارُ اللهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ إِنَّهَا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَهٌ در مقام مثال ميتوان گفت: هر ظلمي که مرتکب ميشويم، کبريتي است که در خانة دل ذخيره ميکنيم، وقتي کلکسيون کبريتهاي گناه متراکم شد با جرقهاي از قيامت، آتش اعمال از دلها زبانه ميکشد. اگر «نور» خورشيد به تدريج از مشرق طلوع ميکند، «نار» خودپرستيها از دلها طلوع ميکند [تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ].
هود : ۱۸ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أُولَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُـولُ الْأَشْهَادُ هَـؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِـمِينَ و کيست ستمکارتر از آنکه دروغي به خدا نسبت دهد ۲۴ [=براي غير خدا نقشي در هستي قائل گردد]؟ آنها [براي پاسخگويي نسبت به چنين ادعايي] بر پروردگارشان عرضه شوند و گواهان [=فرشتگان يا موحدين و اهل اخلاص] گويند: اينان همان کساني هستند که به پروردگارشان دروغ بستند [تا خود در سايه واسطه تراشي به مقام و منفعتی رسند]. آگاه باشيد که [شرک، ظلم عظيمي است و برخلاف ادعا و انتظار آنها] لعنت خدا [=دوري از رحمت او] نصيب ظالمان خواهد شد. __ ۲۴- فعل «أَظْلَمُ» ۱۶ بار در قرآن آمده است که ۱۵ مورد آن با جمله: و من أظلم [يا: فمن أظلم] شکل مقايسهاي دارد. بيش از همه [۹ بار] افتراي به خدا، يعني نسبت دادن چيزي به او مطرح شده است. پس از آن: تکذيب آيات خدا، کتمان شهادت خدائي، مانع ياد خدا در مساجد شدن و بالاخره اعراض از آيات خدا بعد از تذکر دادن به آن است. در زبان فارسي وقتي گفته ميشود: کيست ستمکارتر از آنکه... چنين فهميده ميشود که بدتر از او نيست، اما در زبان عربي فقط شدّت آن را بيان ميکند و مقايسهاي در کار نيست.
هود : ۱۹ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ همانهائي که [مردم را] از راه خدا [=صراط مستقيم] باز ميدارند و آن را [با نقش قائل شدن براي واسطهها و شفاعت] در انحراف [از توحيد در عبادت،] طلب ميکنند و همانهایی که آخرت را انکار ميکنند. ۲۵ __ ۲۵- صراط مستقيم نزديكترين فاصله و شاهراهی فطري به سوي خداست، اما مشركان با اعتقاد به شفاعت واسطه ها، اين راه را غير مستقيم و كج و بي راهه [با خرافات و پيرايههاي شركآميز به دين] ميجستند [وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً]. بازداشتن مردم از راه خدا و كج پيمودن آن را در اين سوره ها ميتوانيد ببينيد: آل عمران ۹۹ (۳:۹۹) ، اعراف ۴۵ (۷:۴۵) و ۸۶ (۷:۸۶) و هود ۱۹ (۱۱:۱۹) . چنين انحرافي از توحيد در عبادت، منحصر به مشرکين معاصر پيامبر اسلام نبوده، پيش از آن وجود داشته و پس از آن نيز همچنان ادامه دارد، با اين تفاوت که موضوع و مصداق واسطهها عوض شده است.
هود : ۲۰ أُولَئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ آنها [با شرک آلود کردن توحيدِ در عبادت] نتوانستند عاجز کننده [خدا يا پيامبران و مؤمنين] در زمين باشند و غير از خدا يار و ياوري نداشتند، [بلکه] عذابشان [در آخرت، به دليل گمراه ساختن مردم] دو چندان است. [آنها در زندگي دنيا] نه توان [و تمايل] شنيدن [حرف حق] را داشتند و نه [حقيقت را] ميديدند.
هود : ۲۳
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ـ [اما] کساني که ايمان آورده و كارهاي شايسته کردند و در برابر پروردگارشان فروتن بودند، ۲۶ آنان اهل بهشت و در آن جاودانه خواهند بود. __ ۲۶- «مُخْبِتِينَ»، از ريشة «خُبْت» [نرم و هموار]، به اهل تواضع و خشوع در برابر خدا گفته ميشود. گوئي جاده وجودشان در برابر مَرکب حق صاف و هموار بوده و هيچ مانعي و رادعي ندارد. اين کلمه سه بار در قرآن آمده است [هود ۲۳ (۱۱:۲۳) ، حج ۳۴ (۲۲:۳۴) و ۵۴ (۲۲:۵۴) ].
هود : ۲۴
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَكَّرُونَ مَثَل اين دو گروه [کافر و مؤمن]، همانند [مقايسه] کور و کر، با بينا و شنواست. آيا [اين دو] در مَثَل مساوياند؟ پس چرا پند نميگيرند؟
هود : ۲۸
قَالَ يَاقَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ
ـ [نوح] گفت: اي قوم من! آيا هيچ انديشيدهايد که اگر من متکي بر دليل روشني از پروردگارم باشم و او رحمتي از جانب خويش [=رسالتي] به من داده باشد که بر شما پوشيده مانده، [آنگاه با انکار اين حقيقت، به ضرر خود عمل کردهايد؟] چگونه ما [ميتوانيم] در حالي که [از پذيرش حق] کراهت داريد، شما را به [باور] آن وادار سازيم؟ ۲۸ __ ۲۸- اين آيه به وضوح ميرساند که اجبار و الزام در کار دين باطل است و اصل «لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» از آغاز نبوّت در زمان نوح اعلان شده است.
هود : ۲۹
وَيَاقَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُّلَاقُو رَبِّهِمْ وَلَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ
و [گفت] اي قوم من، از شما در برابر آن [رسالتم] هيچ مالي نميخواهم، ۲۹ پاداش من تنها بر عهده خداست، و [در ضمن، من به خاطر خوشايند شما] طردکننده کساني [از طبقات فقير و محروم] که ايمان آوردهاند نيستم، ۳۰ چرا که آنان ملاقات کننده پروردگارشاناند، ۳۱ بلکه شما را [با چنين انتظار و درخواستي] در جهالتورزي ميبينم.۳۲ __ ۲۹- در قرآن به کرّات بر «اجر» نخواستن رسولان در ازاي رسالتشان تأکيد شده است، آيه ۲۹ اين سوره (۱۱:۲۹) به طور استثناء بر «مال» نخواستن آنها از مردم اشاره شده است [وَيَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللهِ...] و آيه ۷۲ سوره مؤمنون (۲۳:۷۲) بر خرج نخواستن رسول [أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ]. شگفت اينکه نه تنها در نيمه دوم همين آيه [إِنْ أَجْرِيَ] کلمة اجر آمده، بلکه در آيه ۵۱ اين سوره (۱۱:۵۱) نيز [يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلا تَعْقِلُونَ] همچون بقيه ۱۸ مورد، سخن از «اجر» به ميان آمده است، عدم درخواست مال منحصراً در همين سوره آمده است. دليل اين استثناء براي اين قلم معلوم نيست، همين قدر ميتوان گفت اگر به جاي کلمه «مال» کلمه «اجر» در آيه ۲۹ آمده بود، نظم آماري حروف مقطعه «الر» که مضربي است از عدد ۱۹ مختل ميشد [حرف لام يک رقم کمتر و حرف راء يک رقم بيشتر ميشد]. نکته ديگر اينکه درست در ۱۹ آيه بر پاداش نخواستن رسولان اشاره شده است.
۳۰- آيات ۱۱۱ (۲۶:۱۱۱) تا ۱۱۴ سورة شعراء [قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ إِنْ حِسَابُهُمْ إِلاَّ عَلَى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ] نيز دربارة همين درخواست منکران از نوح است. عجيب آنکه پس از گذشت هزارهها، معاصران پيامبر اسلام همچنان همين درخواست را از او داشتند: انعام ۵۲ (۶:۵۲) - وَلا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِـمِينَ.
۳۱- «لقاء پروردگار» را اغلب مترجمان ملاقات خدا در روز قيامت و رستاخيز شمردهاند، هر چند اين معنا در مواردي صدق ميکند، اما به نظر ميرسد لقاء ربوبي تنها در آخرت نيست، وقتي خدا از رگ گردن به ما نزديکتر است، امکان برقراري ارتباط [ملاقات] با او همواره برقرار ميباشد. لقاء ربوبي، همين نزديک شدن و پيوند بنده با پروردگار است. همچنانکه دانشآموز با گوش سپردن به تدريس معلم و خواندن هر کلمه از کتاب او، به درک و فهم و ملاقات [تلاقي، تلقي، القاء...] مرتبهاي از هويت علمي معلم نزديک ميشود، ما نيز اگر گوش دل به کلام حق سپرده باشيم و به آن عمل کنيم، پله پله به لقاي او نزديک ميشويم. مشرکين از آنجایی که امکان ارتباط با خدا را جز از طريق بُتها، که آنها را شفيع و واسطه ميشمردند، ممکن نميدانستند، نزول مستقيم و بيواسطه وحي به بشري عادي، به خصوص پيامبري يتيم و فقير، يعني «نبوّت» را باور نميکردند و پيش خود ميپنداشتند که اگر چنين ارتباطي امکانپذير باشد، چرا بر ما که ثروتمندتر و قدرتمندتر هستيم نازل نشده است!؟
۳۲- قرآن واژة «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم». از نظر تئوري، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه غرايز خشم و شهوت و هوي و هوس بر عقل را «جهل» و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» ميشمرند.
هود : ۳۱
وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَّـمِنَ الظَّالِـمِينَ و به شما نميگويم که گنجينههاي خدا نزد من است [=وعده مال و ثروت دنيائي نميدهم] ادّعاي علم غيب هم ندارم و نميگويم که فرشتهام، و [نيز] به کساني که در چشم شما حقير ميآيند، ۳۳ نميگويم که خدا هرگز خيري نصيبشان نخواهد کرد! خدا به آنچه در نفسشان است [=به نيّات آنها؛ از من و شما] آگاهتر است. در آن صورت [اگر چنين گويم] مسلماً از ستمگران خواهم بود. __ ۳۳- «تَزْدَرِي»از ريشة «زَرَي»، عيب گرفتن و حقير شمردن کسي يا چيزي است. اين کلمه يک بار در قرآن آمده است. امام علي(ع) نيز در نهج البلاغه [خطبه ۱۷۴] از خود راضي نبودن و انتقاد به خود را با همين کلمه بيان کرده است: «إن المؤمن لا يمسي و لا يصبح إلّا و نفسه ظنون عنده فلا يزال زارياً عليها و مستزيداً لها» نفس مؤمن هميشه مورد سوء ظن اوست، دائماً بر او عيب ميگيرد و بيشتر از او طلب ميکند.
هود : ۳۲
قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ
گفتند: اي نوح، با ما مجادله کردي و خيلي هم ادامه دادي ۳۴ [اما بدان گوش ما به اين حرفها بدهکار نيست] اگر راست ميگوئي آنچه را [از عذاب] بيم ميدهي بياور! __ ۳۴- معناي اصلي جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است و در مجادله ميان انسانها، گوئي طرفين با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش ميکنند گِره اعتقادات خود را محکمتر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُستتر کنند و به اين وسيله همچون دو کُشتيگير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه ۲۸ بار در قرآن آمده است و اين از ويژگيهاي آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمان، حتي باطل خويش هم به سختي دفاع ميکند. قوم نوح نصايح خيرخواهانه و محبتآميز او را به حساب مجادله و قصد سلطهجوئي او بر خود تلقي کردند و موضع مخالفت با او را در پيش گرفتند.
هود : ۳۴
وَلَا يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
من اگر بخواهم شما را نصيحت کنم، ۳۵ وقتي خدا خواسته باشد شما را در بيراهه رها سازد، ۳۶ نصيحت من سودي به حال شما نخواهد داشت، [پس بايد دل خودتان متوجه او باشد، چرا که] او صاحب اختيار [=ربّ] شماست و [همگي] به سوي او برميگرديد. __ ۳۵- نصيحت از «نَصْح»، اندرز خالص از هرگونه شائبه و نيت سوء است و جز خيرخواهي قصدي در آن نيست.
۳۶- «يُغْوِيَكُمْ» از ريشة «غَوَي»، و غواية به راه تباهي و هلاکت رفتن است، درست مقابل رشد که به راه سعادت منتهي شدن ميباشد. قرآن واژة «غوايه» را مقابل رشد قرار داده است. مثل: بقره ۲۵۶ (۲:۲۵۶) : لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. [همچنين اعراف ۱۴۶ (۷:۱۴۶) ]. و اطاعت از حق، آدمي را به رشد ميرساند و عصيان در برابر آن، به غَي [وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى- طه ۱۲۱ (۲۰:۱۲۱) ]. البته خدا هيچ بندهاي را گمراه نميکند، همچنانکه هيچ معلمي بيجهت شاگردي را رفوزه نميکند. خود شخص است که قابليت هدايت خود را همچون شاگردي که شرايط قبولي را احراز نکرده، از دست ميدهد.
هود : ۳۵
أَمْ يَقُـولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِّمَّا تُجْرِمُونَ
يا اينکه ميگويند: ۳۷ [محمّد] اين سخنان را از خودش بافته است! ۳۸ بگو: اگر من آن را بافته باشم، [کيفر] جرم من به عهده خودم است و از جرمي که شما مرتکب ميشويد مبري هستم ۳۹ [=هر کدام بار گناه خود را به دوش ميکشيم]. __ ۳۷- اين آيه جمله معترضهاي است در وسط داستان نوح در ارتباط با منکرین رسالت پيامبر اسلام تا نشان دهد مخالفان پيامبرِ آخرين، همان حرفهاي مخالفين اولين پيامبر اولوالعزم را ميزنند! گویی در اين چند هزار سال تغييري در جبهة مخالف حق پديد نيامده است!
۳۸- «افتري» از ريشة «فَرَي»، سخناني من درآوردي و بيپايه و اساس و بافته شده است. در قرآن آمده است که ماجراي حضرت يوسف(ع) قصهاي بافته شده و ساختگي نيست، بلکه حقيقتي است که در کتابهاي پيشين نيز ذکر گرديده است: «...مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ...» [يوسف ۱۱۱ (۱۲:۱۱۱) ].
۳۹- بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد، مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبرا بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه گفته ميشود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد و «برائت» يافت، اين کلمه به معناي بهبودي از بيماري [بري شدن از مرض] و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است. کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا ميکرد [...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ...- آلعمران ۴۹ (۳:۴۹) ].
هود : ۳۷
وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ
و [اينک] کشتي [مورد نظر] را زير نظر و [مطابق] وحي ما بساز ۴۰ و درباره کساني که ستم کردند از من درخواستي مکن [و احساسات خود را در امري که تحقق يافته و از عمل خودشان ناشي شده دخالت مده] که آنها غرق شدنياند. __ ۴۰- با الف و لام معرفه آمدن «الْفُلْكَ» نشان از سابقة ذهني نوح از آن دارد که گويا قبلا به او الهام شده بود. اين سخن عيناً در آية ۲۷ سورة مؤمنون (۲۳:۲۷) نقل شده است [فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا...]. زير نظارت خدا و وحي او ساخته شدن کشتي، در حالي که نوح ظاهراً اطلاعي از نجاري و کشتيسازي نداشته، قابل فهم است، چه بسا اين کشتي به دليل نکات فني الهام شده، نمونه و مدلي براي کشتيهاي بعدي شده باشد [والله اعلم].
هود : ۳۸ وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ و [نوح به الهام الهي] کشتي را ميساخت و هرگاه سران قومش بر او ميگذشتند، مسخرهاش ميکردند [و نوح مي] گفت: اگر ما را مسخره ميکنيد، پس [بدانيد که به زودي] ما نيز شما را به همين گونه مسخره خواهيم کرد. ۴۱ __ ۴۱- مسخره کردن از ريشة «سَخَرَ»، دست انداختن و به استهزاء گرفتن ديگران است که با تسخير به معناي مسلط شدن بر کسي يا چيزي براي تحت کنترل خود درآوردن، هم ريشه ميباشد. منظور نوح قاعدتاً بايد همين معنا، يعني دست برتر داشتن و غلبه است، وگرنه از پيامبر ناصحي چون نوح به کار بردن الفاظ مسخرهآميز و استهزاء ديگران بعيد مينمايد.
هود : ۳۹
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ و به زودي خواهيد دانست چه کسي را عذابي که خوارش سازد خواهد رسيد و [در قيامت] عذابي پايدار بر او روا ميگردد. ۴۲ __ ۴۲- « يَحِلَّ» [در: يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ] از همان کلمه حلال [مقابل حرام] ميآيد که معناي آن روا شدن است. گویی خداوند سدهائي از مغفرت و رحمت در برابر غضب خود قرار داده است که با طغيان بندگان در تجاوز به حقوق يکديگر و انحراف از توحيد به شرک و گوسالهپرستي، اين سدها فرو ميريزد و آثار غضب او بر چنان مردمي حلال و روا ميگردد!
هود : ۴۰
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ
ـ [نوح همچنان به ساختن کشتي و منکران به استهزاي او مشغول بودند] تا آنکه فرمان [تکويني] ما فرا رسيد و تنّور فوران کرد ۴۳ [در اين زمان به نوح] گفتيم: از هر يک [از دامها و حيوانات اهلي] يک زوج [نر و ماده] سوار کن و [همچنين] خانوادهات را، جز هر که را قول [=قانون الهي؛ در دامنگير شدن نتيجه اعمال سوء] بر او [از شمول رحمت و نجات] پيشي گرفته باشد ۴۴ و [نيز] هر که را ايمان آورده باشد [سوار کن]، و [گرچه] جز اندکي به او ايمان نياورده بودند. __ ۴۳- «تَّنُّورُ» [با تشديد نون] از ريشة نور است، تنور نانوائي نيز روشن و آتشين است، معرفه آمدن «التَّنُّورُ» دلالت بر مشخص و واحد بودن آن ميکند، آيا واقعاً آب از تنور خانه پيرزني- آنطور که گفتهاند – فوران کرد، يا منظور از تنور، کل سطح زمين است، آنگاه که در سپيده دم نوراني شده باشد [آنچنان که از امام علي(ع) نقل شده است]؟ در اينصورت چه بسا آبفشانهاي سطحي زمين مورد نظر باشد که از هر روزنهاي فوران آغاز کردند. اين همان توصيفي است که در آيات ۱۱ (۵۴:۱۱) و ۱۲ سوره قمر آمده است: فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ طلوع خورشيد از مشرق زمين به گونهاي فوران نور و روشنائي است که از افق سر ميزند. در آيه ۸۱ همين سوره (۱۱:۸۱) ، از عذاب قوم لوط در سپيدهدم ياد شده است: ...إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ [زمان تعيين شده براي عذاب آنها صبح است، آيا صبح نزديک نيست؟]، صبح معنائي مجازي نيز دارد؛ در پس هر ظلمي، همانند هر ظلمتي، صبحي روشن است.
۴۴- سبقت گرفتن از جانب خدا ۹ بار در قرآن آمده است؛ بيش از همه [۶ بار] سبقت گرفتن کلمهاي از خدا [نسبت به قانون علت و معلولي و ملازمت فوري عذاب با اعمال سوء] که همان مهلت بخشيدن خدا به بندگان در عمر دنيائي است، پس از آن [۲ بار] سبقت گرفتن قول خدا بر همسر و فرزند نوح، يکبار نيز سبقت گرفتن کتاب [قانون] خدا، که به تعبير ديگري همان «کلمه پيشي گرفته» است [انفال ۶۸ (۸:۶۸) - لَوْلا كِتَابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ]. منظور از قول خدا، الزاماً عذاب دنيوي يا اخروي نيست، بلکه قابليت و استعداد هدايت را از دست دادن نيز تحقق قول الهي است، هرچند نتيجهاش همان عذاب است. نگاه کنيد: ياسين ۷ (۳۶:۷) - لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. ياسين ۷۰ (۳۶:۷۰) - لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ. به نظر ميرسد سبقت گرفتن قول خدا با همسر و پسر نوح، نتيجه قطع اميد از ايمان آوردن آنان و تباه شدن استعدادهاي ايماني آنها باشد.
هود : ۴۴
وَقِيلَ يَاأَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَاسَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِـمِينَ
و خطاب آمد: اي زمين، آبِ خويش فرو بر! و اي آسمان، [از باريدن] بايست و آب فروکش کرد و کار به انجام رسيد و [کشتي] بر [کوه] جودي نشست ۴۵ و گفته شد: ۴۶ دور باد [رحمت خدا] از مردمان ستمگر. __ ۴۵- در اينکه منظور از جودي کدام کوه يا بلندي است، ميان مفسرين اختلاف نظر است، در تورات [سفر پيدايش، باب ۸، سيمان ۳ تا ۵] آمده است که «کشتي نوح بر کوههاي آرارات نشست» و ميدانيم که دامنههاي آرارات مسکن کُردهاي ترکيه است و «Mount Judi» در جنوب غربي کوههاي آرارات واقع شده است و نيز گفته شده «جودي» معرب کُردي است، برخي هم گفتهاند جودي کوهي نزديک موصل است که کردها آن را «کاردو» يا «جاردو» و يونانيان «جوردي» ناميدهاند که معرّب آن جودي است [والله اعلم]. در هر حال نام بردن از اين مکان در کتابي که جز در موارد ضروري از ذکر جزئيات و اسامي پرهيز ميکند، بايد حاوي نکتهاي باشد که اميد است براي آيندگان آشکار شود.
۴۶- «قِيلَ» فعل مجهولي است که فاعل آن عام است، اين حقيقت که ظلم آدمي را از رحمت خدا دور ميسازد، واقعيتي است که داستان قوم نوح مصداقي از آن به شمار ميرود، پس قيل ميتواند به واقعيت تاريخ آدمي اطلاق گردد؛ تجربه چنين ميگويد، گذشته تاريخ چنين ميگويد.
هود : ۴۵ وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ
و نوح [که در غم غرق شدن پسرش همچنان پريشان بود] پروردگارش را ندا داد و گفت: ۴۷ پروردگارا، پسرم از خاندان من است و وعدة تو [در نجات خاندان من] مسلماً حق است و تو بهترين حکم کنندگاني [پس آيا او را به من بازميگرداني]! __ ۴۷- گويا در مدتي که کشتي در ميان طوفان و گرداب بلا بوده فکر و ذکر نوح به حوادثي بيروني و نجات ساکنان درون کشتي متوجه بوده است، اما همين که به ساحل امن ميرسند و آرامشي حاصل ميشود، به ياد پسر غرق شدة خود و وعدة نجات اهلش ميافتد و اميدوار ميشود خدا او را بازگرداند، غافل از آنکه خدا کساني از اهل بيتاش را استثناء کرده بود [آيه ۳۷ (۱۱:۳۷) ].
هود : ۴۶ قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِـحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ـ [خدا] گفت: اي نوح، او از اهل تو نيست ۴۸ [=اهليت و همدلي با تو ندارد]، او عملي ناشايسته است، ۴۹ پس چيزي که دانشي نسبت به آن نداري را از من درخواست مکن، ۵۰ من تو را پند ميدهم که از جاهلان نباشي.۵۱ __ ۴۸- کلمة «اَهْلِ» در قرآن ۵۴ بار و با ضمير [اهله، اهلهم، اهلکم و...] ۸۳ بار [جمعاً ۱۳۷] تکرار شده است. در تمامي ۵۴ باري که کلمه «اهل» [بدون ضمير] آمده است، نوعي اهليت، همفکري، همزيستي و همبستگي ديده ميشود، مثل: اهل کتاب [۳۱ بار]، اهل القري [۸ بار]، اهل مدينه [۳ بار]، اهل بيت [۳ بار]، اهل مَدْين [۲ بار]، اهل الذکر [۲ بار]، اهل يثرب، اهل النار، اهل التقوي و اهل المغفره. درست است که اعضاي خانواده هم به دليل پيوند خوني يا سببي و زير يک سقف زيستن، اهل بيت محسوب ميشوند، ولي اين اهليتي بيروني است، نه الزاماً دروني و ايماني.
۴۹- نکته قابل توجهي است که در اينجا هويت پسر نوح را با عملش معرفي کرده است؛ «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»، پس هويت انسان با عمل او شناخته ميشود و نه حتي انديشه او به تنهائي، آنچنان که در مثنوي آمده است:
اي بــرادر تــو همي انديشـهاي مابقي خود استخوان و ريشهاي گر گل است انديشهات،گلشني ور بــود خــاري هيمــه گلخني
جالب اينکه قرآن نيکي [بِرّ] را نه به عنوان ارزشي مجرد و مستقل از انسان، بلکه در عمل و در وجود او تعريف کرده است. بقره ۱۷۷ (۲:۱۷۷) - لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ... [نيکي اين نيست که... بلکه نيکي کسي است که ...].
۵۰- کار خدا يکسره حکمت و رحمت است، هرچند راز و رمزش بر ما پوشيده باشد، بسياري از دعاها و درخواستهاي آدميان، اگر اجابت گردد، آفت دنيا و آخرت است، پس ايکاش تا ندانيم نخواهيم و تا نبينيم نطلبيم. بعدازاينماديدهخواهيم از تو بس تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
۵۱- قرآن واژة «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم». از نظر تئوري، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه غرايز خشم و شهوت و هوي و هوس بر عقل را «جهل» و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» ميشمرند. شگفت اينکه هشدارِ «از جاهلان نبودن» را خداوند نه تنها به نوح نبي، بلکه به پيامبر خاتم هم که عقل و علمش در اوج بود داده است [انعام ۳۵ (۶:۳۵) ] آنهم نه براي کاري خلاف و خطا، بلکه به خاطر مهرورزي بيش از حدّ و دخالت دادن احساسات در امر ايمان آوردن مردم! اينکه يوسف دعا کرد: خدايا اگر کيد آن زنان را از من نگرداني، هواي آنها خواهم کرد و از «جاهلين خواهم گشت» منظورش از جهل، مسلماً نه ناداني، که ناتواني در برابر طوفان غرایز و غلبه احساس بر عقل بود [يوسف ۳۳ (۱۲:۳۳) ]. به طور کلي غلبه خشم، شهوت و حسادت را قرآن جهالت شمرده است [فرقان ۶۳ (۲۵:۶۳) ، نمل ۵۵ (۲۷:۵۵) ، بقره ۶۷ (۲:۶۷) ، اعراف ۱۹۹ (۷:۱۹۹) ، قصص ۵۵ (۲۸:۵۵) ].
هود : ۴۸
قِيلَ يَانُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِّنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ
ـ [پس از فروکش کردن آب و استقرار کشتي بر جودي] خطاب آمد: اي نوح، با سلام و برکاتي از سوي ما بر تو و اُمتهاي همراهت [از کشتي] فرود آي، و امتهائي به زودي [از نسل همراهانت پديد ميآيند که از نعمتهاي خود] بهرهمندشان خواهم کرد سپس [ستمگران آنها را به سبب سوء رفتارشان] عذابي دردناک از جانب ما خواهد رسيد. ۵۲ __ ۵۲- فعل مجهول «قِيلَ» و ضمائر جمعي «مِّنَّاَ» و «سَنُمَتِّعُهُمْ»، نقش نوح و پيروان و مخالفينش را در نظام الهي، مشيّت او و نقش ملائک نشان ميدهد. هرچند ما به استبداد خوگرفتگان عادت داريم هر حرکتي را منتسب به رأس هرم کنيم.
هود : ۴۹ تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ
اين [داستان] از خبرهاي غيبي است که بر تو وحي ميکنيم، پيش از اين، نه تو از آن آگاهي داشتي و نه قومت، ۵۳ پس [با توجه به پيروزي حق در تجربه نوح، در برابر سختيهاي رسالت] شکيبا باش [و بدان که] مسلماً فرجام [=پيروزي نهائي] از آنِ پرهيزکاران [=جهادگران با نفس] است. ۵۴ __ ۵۳- اين آيه پاسخي است به کساني که ميگويند داستانهاي قرآن روايتي است که پيامبر از قصههاي متداول در ميان مردمان همزماناش کرده است! تأکيد اين آيه بر غایب بودن اين حقايق از دل و دانش مردم آن زمان و نزول وحياني آن، نشانگر واقعيت داشتن، نه اسطوره بودن، و اصالت آن است. اگر آن مردم از اين داستان خبر داشتند، اين ادعاي قرآن را همان موقع تکذيب ميکردند و نشانه نادرستي آن ميشمردند.
۵۴- «مُتَّقِي» در فرهنگ ما، نماد دينداري و اهل زهد و عبادت به شمار ميرود، هرچند اين تعريف دور از حقيقت نيست، اما تقوي از وقايه [ترمز]، دلالت بر خويشتنداري در تحريکات شيطان و هوي و هوسهاي نفساني ميکند. آنچنانکه نوح و ياران اندکاش را در برابر مخالفان موفق و پيروز ساخت، همين برتري در تسلط بر نفس در مقابل ايذاء و استهزاي انکار کنندگان، و پايداري در مسير حق بود. جمله: پيروزي با پرهيزکاران است «الْعَاقِبَهَ لِلْمُتَّقِينَ» را قرآن بارها تکرار کرده است [ر ک: اعراف ۱۲۸ (۷:۱۲۸) ، قصص ۸۳ (۲۸:۸۳) ، طه ۱۳۲ (۲۰:۱۳۲) ].
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08 ارسالها: 32
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
🔹تفسیر سوره هود از عبدالعلی بازرگان
هود : ۵۲ وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ
و اي قوم من، ۵۷ از پروردگار خويش طلب آمرزش کنید ۵۸ و به سوي او باز آیید تا آسمان [باران] را بر شما پياپي ببارد ۵۹ و نیرویی بر نيرويتان بيافزايد و مجرمانه [به خدا] پشت نکنيد.۶۰ __ ۵۷- در اين سوره مرتب تکرار شده است که خداوند رسولان را به عنوان برادرشان [نه بيگانه و مدعي و مخالفشان] به سوي امتهاي منحرف فرستاد، آنها نيز مردم را يا قومِ [اي قوم من، هموطنانم، همشهريانم و...] خطاب ميکردند و خيرخواه آنها بودند.
۵۸- به پاورقي ۴ همين سوره (۱۱:۳) نگاه کنيد.
۵۹- در آيه سوم اين سوره به بهرههاي نيکوئي که در صورت استغفار و توبه نصيب ملتها ميشود اشاره کرده و در اين آيه به ارتباط عملکرد اهل زمين با آسمان و ريزش خير و برکت و افزايش توش و توان آدميان.
۶۰- معناي ريشهاي «جُرم»، نوعي بريدگي و انقطاع است، مجرم کسي است که پيوند خود را با خدا و خلقش، با گذشته [عبرتگيري از تجربيات] و با آينده [تدارک زندگي بعدي] بريده باشد.
هود : ۵۴ إِن نَّقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُـوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ ـ [در پاسخ به دعوت تو] جز اين نميگوئيم که [به کيفر کفرگویی] بعضي از خدايان ما آسيبي به [مشاعر] تو وارد کردهاند، ۶۱ [هود] گفت: خدا را به شهادت ميگيريم و شما نيز شاهد باشيد که من از آنچه غير خدا [از بُتهائي که براي او] شريک ميگيريد مبرا هستم. ۶۲ __ ۶۱- «اعْتَرَاكَ» از ريشة «عَرْو»، با عُروه [ريسمان و دستگيرهاي که ميگيرند] هم ريشه است. اصل اين کلمه گرفتن و تعلق است. کافران ميپنداشتند بُتهاشان هود را گرفتار و جادو کردهاند.
۶۲- بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بیزاری و تنفر داشته باشد، مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبرا بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه گفته ميشود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد و «برائت» يافت، اين کلمه به معناي بهبودي از بيماري [بري شدن از مرض] و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است. همان کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا ميکرد [...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ...- آلعمران ۴۹ (۳:۴۹) ].
هود : ۵۶
إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
من بر خدایی که صاحب اختيار من و شماست توکل کردهام [=باکي از تهديدهاي شما ندارم؛ چرا که] جنبندهاي نيست مگر آنکه پيشانياش [=زمام امورش] به دست اوست، ۶۴ بيترديد صاحب اختيار من [عملکردش] بر راهي مستقيم است. ۶۵ __ ۶۴- در قرآن آمده است خدا ناصيه دروغپردازان خطاکار را خواهد گرفت [علق ۱۵ (۹۶:۱۵) و ۱۶- كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَهِ نَاصِيَهٍ كَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ]. در فرازي ديگر آمده است که مجرمان با ناصيهها و گامهاي [به سوي باطل] خود گرفتار ميشوند [الرحمن ۴۱ (۵۵:۴۱) - يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ]، در اين سوره نيز خدا را گيرنده ناصيه همه جنبندگان ناميده است. به راستي ناصيه چيست و کجاست که شامل همه جنبندگان ميشود؟ اهل لغت ناصيه را همان پيشاني يا موهاي جلوي پيشاني گفتهاند که گرفتن آن توسط دشمن نشانه ضعف و ذلت و اسارت است. اما به نظر ميرسد مطلب فراتر از اين باشد؛ مگر غير از اين است که پيشاني سجدهگاه است و نمادي از تسليم و تمکين در برابر شخص يا نيروئي مافوق به شمار ميرود؟ پس اشاره سوره رحمن به اينکه در قيامت هر کسي گرفتار ناصيه و گامهائي است که در راه آن برداشته، معنائي نمادين دارد. از طرفي دانشمندان رشته مغز و اعصاب ميگويند تمام رفتار و شخصيت انسان، حتي حيوانات، به قسمتي از مغز مربوط ميشود که پشت پيشاني [ناصيه] قرار دارد و آن را کورتکس ناميدهاند.
۶۵- مطلب شگفتي است! خدائي که بندگان را به صراط مستقيم هدايت ميکند، خود نيز بر صراط مستقيم است، اينهم تعبيري است از حکيم بودن خدا که همه کارش صاف و مستقيم و بيانحراف است.
هود : ۵۹ وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ اين [قوم] عاد بودند که آيات پروردگارشان را دانسته [از سر لجبازي] انکار کردند ۶۸ و از [اطاعت] رسولانش سرپيچيدند و [در عوض] از فرمان هر جبّار معاندي [=ديکتاتور بدخواهي] پيروي کردند. ۶۹ __ ۶۸- جحود، انکاري آگاهانه توأم با ستم و سرکشي است [نمل ۱۴ (۲۷:۱۴) - وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...]. اين کلمه ۱۲ بار در قرآن آمده و همواره جحود در برابر آيات خدا به کار رفته است.
۶۹- «جَبَّارٍ» به کسي گفته ميشود که خواستههاي خود را به زور به ديگران تحميل و آنها را مجبور به برآوردن آن نمايد، چنين صفتي از همان کودکي نيز ممکن است در ارتباط با والدين ظهور کند. [مريم ۱۴ (۱۹:۱۴) و ۳۲ (۱۹:۳۲) ]، در خشم گرفتن به ديگران خود را نشان دهد [شعراء ۱۳۰ (۲۶:۱۳۰) ]، خوي يک ملت با خودي و بيگانه گردد [مائده ۲۲ (۵:۲۲) ]، يا صفت مستبديني گردد که با تکبر و عناد بر مردماني سلطه يابند [هود ۵۹ (۱۱:۵۹) ، ابراهيم ۱۵ (۱۴:۱۵) ، غافر ۳۵ (۴۰:۳۵) ]. خداوند حتي رسولان خود را از جباريت در امر دين نهي کرده است [ق ۴۵ (۵۰:۴۵) ]. اگر خدا جبار است و اين صفت از نامهاي نيکوي او محسوب ميشود، واقعيت داشتن غلبه او بر آفريدههاي خويش است و چون حقيقت دارد صادق است، اما جباريت بندگان بر يکديگر باطل و غير واقعي و دروغ است.
هود : ۶۱
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِـحًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُّجِيبٌ و به سوي [قوم] ثمود برادرش صالح را [فرستاديم که] گفت: اي قوم من! خداي يکتائي را عبادت کنيد که جز او معبودي براي شما نيست. اوست که شما را از زمين [=مواد درون خاک] پديد آورد و در آن عمر [طولاني] بخشيد [نه معبودان باطل] پس، از او آمرزش خواهيد و به سوي او [از گناه] بازگرديد، مسلماً پروردگار من بسيار نزديک و اجابت کننده است. ۷۱ __ ۷۱- معنای «اجابت» خواستهها، رفع موانع برای رسيدن به حاجات است. در زبان عربی به جهانگرد «جوّاب» میگويند که با طي طريق، مانعِ دوري مسافت را برميدارد. اما مانع ما براي رسيدن به حاجات خدائي، خودمان هستيم، پس با دور شدن از خودخواهيها مانع از بين ميرود و به خواستههاي خدائي خود ميرسيم. به همين دليل دعاهاي به ظاهر غير ممکن پيامبران اجابت شده است. ر.ک. به مقالة «اجابت دعا» در سه قسمت از همين قلم.
هود : ۶۴ وَيَاقَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُـوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ
و اي قوم من! اين شتر خدا، نشانهاي [=معجزهاي] براي شماست، ۷۳ پس آزادش بگذاريد تا در زمين خدا [هر کجا ميخواهد] بِچَرد و آزاري به او نرسانيد که عذابي زودرس شما را خواهد گرفت. __ ۷۳- در قرآن هيچ توضيحي بر اينکه اين ماده شتر چه ويژگيهائي داشته، نيامده است. در آيه ۷۳ سوره اعراف (۷:۷۳) نيز به همين اشاره اکتفا شده که: «اين شتري است خدايي که براي شما در آن نشانهاي [معجزهاي] است، پس بگذاريد در زمين بچرد و آزارش ندهيد». در سورة شمس نيز بر «آيه بودن» اين شتر و تمکين به سهميه و حق آب او اشاره شده است. صرف نظر از اينکه اين شتر چگونه بوده، که نشانه و علامتي [آيهاي] از خدا محسوب ميشده، آنچه مورد نظر اين آيه است، ظاهراً آزمون اين قوم در تمکين به حقوق غير خود و تمرين پرهيز از تجاوز به آن بوده است. به نظر ميرسد کمبود آب مسئله قابل ملاحظهاي براي آن مردم محسوب ميشده و سهميهبندي آن، نظامي براي مهار و متوقف ساختن زور مداري و تجاوز به حقوق ضعيفان بوده است. در چنين شرايطي، ماده شتر زبان بسته شايد نماد مظلوماني محسوب ميشده که بايد سهميه آنان رعايت گردد. انتساب اين شتر به خدا [هَذِهِ نَاقَهُ اللهِ- اعراف 73 (۷:۷۳) و شمس ۱۳ (۹۱:۱۳) ] و «آية الله» شمردن آن، شرافت اين نماد را که بيانگر حق و حقوقي است نشان ميدهد.
هود : ۶۵ فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ ولي [آن قوم، بياعتنا به اين توصيه] شتر را پي کردند [=از پاي درآوردند؛ و صالح به ايشان] گفت: [تنها] سه روز [فرصت داريد] در خانههاتان [از زندگي] بهرهمند شويد ۷۴ [پس از آن گرفتار عذاب عملتان خواهيد شد] اين وعدهاي بيهيچ شوخي [=کاملا جدّي] است. __ ۷۴- چه بسا اين سه روز مهلتي ديگر بوده است تا شايد کساني متنبه شده و با پيوستنشان به مؤمنين نجات يابند [والله اعلم].
هود : ۶۷ وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ و ستمگران را بانگي سهمگين [=موج انفجار آتشفشان] در گرفت و در دم در خانهشان به زانو درآمدند ۷۵ [=مُردند]. __ ۷۵- از اشارات قرآن، در سورههاي مختلف، به حادثه هلاكت قوم «ثمود» و نشانههاي ارائه شده، ميتوان فهميد آنچه موجب نابودي آنان گشته، اصطلاحاً «بمب آتشفشاني» ناميده ميشود. فشار گازها و قشرهاي مذاب زير زمين وقتي از حدّ خود خارج شود [طاغيه] با ايجاد زلزله و حركاتي شديد به صورت انفجاري قسمتي از پوستة زمين را پرتاب كرده و صاعقه وار تودههاي مذاب را به بيرون پرتاب ميكند. موج انفجار رعد آساي اين حادثه، همچون بمبي با هزاران تـُن مواد انفجاري، آثار تخريبي غير قابل تصوري پديد ميآورد. قرآن، عذاب اين قوم را با نشانههاي زلزله، صاعقه، زير و رو شدن و آتشفشان تصوير كرده است.
هود : ۶۹
وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ
و فرستادگان [=فرشتگان] ما به همراه بشارت [فرزند] نزد ابراهيم آمدند؛ سلامي گفتند و ابراهيم سلامي [گرمتر] پاسخ داد، ۷۶ پس [همين که به خانه درآمدند، براي پذيرائي مهمانان] در کوتاه مدتي گوسالهاي بريان [=کبابي لذيذ] آورد. ۷۷ __ ۷۶- در اين آيه سلام مهمان با تنوین فتحه آمده است و سلام ابراهيم با ضمه فاعلي، كه از نظر قواعد زباني دلالت بر سلامي صميميتر و برتر ميكند. هر انساني بديهي است که جواب سلام نزديكانش را بدهد، ولي از غريبه استقبال كردن با روي خوش و پاسخي مهربانانه و صميمي دادن، دلالت بر مهمان دوستي و دل پر مهر و محبت ميكند.
۷۷- گوساله براي مردمان قرنها و هزارههاي پيش، كه با دامداري و كشاورزي زندگي ميكردند، از فرزندشان عزيزتر بود و به او وابستهتر بودند. براي مهمان گوسالهاي ذبح كردن، آنهم کباب بريان! دلالت بر عاليترين مهماننوازي و كريمانهترين نيكي بلاعوض ميكند. در اين آيه به كيفيت طعام [کباب بريان] اشاره شده و در آيه ۲۶ سوره ذاريات (۵۱:۲۶) ، به پروار بودن گوساله [کميت پذيرائي] که مطلوب بيشتر مردم است.
هود : ۷۰ فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
پس همينکه ديد دستان آنان به غذا نميرسد ۷۸ [=نميخواهند يا نميتوانند غذا بخورند] غريبهشان يافت و ترسي از آنها به دل گرفت! گفتند: مترس که ما [فرشتهايم و] براي [عذاب] قوم لوط فرستاده شدهايم. ۷۹ __ ۷۸- فرشتگان که موجودات غير مادّي هستند، نه نيازي به رزق مادّي دارند، و نه ظاهراً دستشان براي برداشتن غذا چنين تواني دارد، اما براي ابراهيم که آنها را بشر ميپنداشت، نخوردن طعام علامت دشمني در آن دوران و نگران کننده بود.
۷۹- فرشتگان در واقع حامل دو پيام بودند؛ نابودي نسل لوط و تولد اسحاق! گوئي باغبان هستي براي بارور کردن گلهاي باغ، قبلا علفچيني ميکند تا علف هرزههاي قوم لوط، باغ را بيقوله نکنند.
هود : ۷۱
وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ
و همسر او که [در آنجا] ايستاده بود، [با رفع ترس و نگراني، يا مسرّت از ريشه کني قوم ستمگر لوط] خنديد! پس ما او را به اسحق و پس از اسحق به يعقوب [=نوادهاش] بشارت داديم. ۸۰ __ ۸۰- اين ديگر بشارتي فوق بشارت و نور علي نور است، يعقوب نيز ۱۲ فرزند، از جمله يوسف داشت که قوم بني اسرائيل از آنان پديد آمد و موسي در ميان آنان نخستين اُمت مبتني بر شريعت را بنيان نهاد.
هود : ۷۴ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ
پس چون دل نگراني از ابراهيم برفت ۸۱ و بشارت [فرزند] به او رسيد، با ما درباره قوم لوط به مجادله [=چون و چرا] پرداخت ۸۲ [و دلش به حال قوم لوط سوخت و خواستار نجاتشان شد]. __ ۸۱- واژة ترس در زبان عربي معادلهاي متعددي مثل: خوف، خشيت، وجلت، شفقت، رهبت، فزع و... دارد و حتي تقوا و تنذير را نيز بعضاً ترس ترجمه کردهاند، اما «رَوْعُ» که به قلب نيز گفته ميشود، نگراني و اضطراب و تپشي است که بر دل عارض ميشود.
۸۲- مجادله بحث و گفتگوئي دوطرفه براي منصرف ساختن کسي از عقيده و عمل خود ميباشد، گويا مجادله ابراهيم با پروردگار خويش، دعا و درخواست و توسلي به مغفرت و رحمت او براي قوم لوط بوده است و اين به راستي شگفتانگيز است که کسي براي قوم مفسد و متجاوز لوط که حريم پيامبرشان را نيز شکسته و بيشرمانه قصد تجاوز به ميهمانانش را داشتند، نه تنها دل بسوزاند، بلکه با پروردگار خويش چون و چرا کند!؟ به راستي که در دل ابراهيم کوچکترين کينه و بدخواهي حتي نسبت به دشمنان حق وجود نداشت.
هود : ۷۵
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ
به راستي که ابراهيم بردباري دلسوز و بازگشت کننده [به درگاه خدا، بدون کوچکترين غفلتي] بود. ۸۳ __ ۸۳- «أَوَّاهٌ» صيغة مبالغه از ريشة «اُوِّهِ» [سخني که در تأسف و تأثر ادا ميشود] به کسي گفته ميشود که داراي احساسات لطيفي است و در دعا و تضرّع به درگاه خدا حضور قلبي خاضعانه دارد و بسيار ميگريد. منيب نيز کسي است که مراقبت دائمي بر رفتار خود دارد و پس از هر خلاف و خطائي به خدا باز ميگردد، گوئي همچون زنبور عسل [نوب] که يکسره در حال رفت و آمد به کندوست، از خدا دور نميشود و بازگشتش همواره به اوست.
هود : ۷۶
يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ
[فرشتگان گفتند:] اي ابراهيم، ۸۴ از اين [درخواست] صرف نظر کن، که فرمان قطعي پروردگارت صادر گشته و آنها را عذابي بازگشت ناپذير فرا گرفته است. __ ۸۴- در انتهاي آيه قبل آمده بود که ابراهيم با «ما» درباره قوم لوط مجادله ميکرد، و در اين آيه ميگويد: «فرشتگان» گفتند: ...از اين مقايسه معلوم ميشود ضمير «ما» [در يُجَادِلُنَا] نه خدا، بلکه کارگزاران نظام خدا [فرشتگان] هستند، و گرنه خود خدا اين سخن را به ابراهيم ميگفت.
هود : ۷۷ وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ
و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، [به تصور بد خيالي هرزگان قومش] از آنان پريشان خاطر شد و دست و بالش [در تدبير مشکلات در پيش] تنگ شد ۸۵ و [به خود] گفت: امروز روز سختي است. ۸۶ __ ۸۵- ذراع به فاصله ميان مرفق تا سرانگشتان دست گفته ميشود که قبل از اختراع متر و ابزارهاي اندازهگيري، از روزگار باستان وسيلهاي آسان و طبيعي براي اندازه کردن بود، و «ذَرْعً» به عمل اندازهگيري گفته ميشود. در قرآن اين کلمه به هر دو مفهوم: اندازه [حاقه ۳۲ (۶۹:۳۲) ] و دست [کهف ۱۸ (۱۸:۱۸) - ...وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ...- سگ آنها دو دستش را در آستانه غار گشوده بود] آمده است. با اين مقدمات، معناي «وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا»، در تنگنا قرار گرفتن اندازهگيري است و از آنجایی که ذرع کردن زمين يا پارچه براي اطلاع يافتن از طول و ابعاد آنهاست، «اصطلاح تنگ شدن ذراع»، مفهوم درماندن از شناخت ابعاد مسئله و راه حل آن است.
هود : ۷۸ وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَاقَوْمِ هَـؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ
و قومش، که پيش از آن کارهاي زشتي مرتکب شدند، شتابان سوي او آمدند. [لوط] گفت: اي قوم من! اينان دختران مناند، اينها براي شما [در ازدواج] پاکترند، ۸۷ پس از خدا پروا کنيد و مرا در مقابل ميهمانانم خوار مسازيد [=موجب شرمساري من نزد آنان مشويد]. آيا در ميان شما مردي رشد يافته [=عاقل و غيرتمند] نيست؟ ۸۸ ______ ۸۶- «يُهْرَعُونَ» از ريشة «هَرَعَ»، دلالت بر شتاب و شيفتگي در رسيدن به چيزي يا پيروي از عقايدي ميکند [صافات ۷۰ (۳۷:۷۰) ]. شدت تمايلات شهواني قوم لوط، آنان را شتابان به سوي خانه لوط راند.
۸۷- لوط با عرضه کردن دخترانش به مهاجمين [قاعدتاً براي ازدواج از راه طبيعي و سالم] به خاطر جلوگيري از تجاوزي زشت و غير طبيعي با همجنس خود، در واقع فداکاري شگفتي را براي حفظ حرمتهاي اخلاقي به نمايش گذاشت.
۸۸- صفت رشيد سه بار در قرآن، و هر سه بار هم در همين سوره آمده است، دو مورد ديگر، يکي آيه ۸۷ (۱۱:۸۷) [...إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ] صفت شعيب از نظر قومش ميباشد و ديگري نفي رشيد بودن فرعون [آيه ۹۷ (۱۱:۹۷) - ... فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ].
هود : ۸۱
قَالُوا يَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ ـ [فرشتگان] گفتند: اي لوط: [نگران مباش] ما فرستادگان پروردگار توايم، آنها هرگز به تو دست نخواهند يافت ۸۹ پس [با توکل به خدا] در پاسي از شب خانوادهات را [دور از چشم مردم، به بيرون شهر] کوچ بده و هيچ يک از شما به پشت برنگردد ۹۰ [تا از بساط باقيمانده چيزي بردارد]، مگر همسرت که [با تو نخواهد آمد و] به او همان رسد که به آنها ميرسد. ۹۱ بيترديد وعده [عذاب] آنها صبحگاه است، آيا صبح نزديک نيست؟۹۲ __ ۸۹- البته هدف قوم لوط دستيابي به مهمانان لوط بود، ذکر اين که به تو دست نمييابند در اين آيه، منظور به حريم و حرمت اوست، در آية ۳۷ سورة قمر (۵۴:۳۷) آمده است که متجاوزينِ مستِ شهوت در هجوم به خانه لوط بينائي خود را از دست دادند!
۹۰- «يَلْتَفِتْ»، از ريشة «لَفَتَ»، انصراف و برگشتن از دين يا مسير طي شده است، التفات [در باب افتعال] هم به رو آوردن تعلق ميگيرد و هم به روگرداندن.
۹۱- استثناي «إِلاَّ امْرَأَتَكَ» قاعدتاً بايد بعد از «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ» ميآمد، اما در اينصورت چنين استباط ميشد که لوط از همراه بردن همسرش امتناع کرده است، يا خدا نخواسته او به مؤمنين بپيوندد، اما با فاصله آمدن آن استثناء، نشان ميدهد خود آن زن از همراهي با لوط خودداري کرده است.
۹۲- اينکه به زمان واقعه [صبحگاهان] اشاره ميکند، بايد حاوي نکتهاي پند آموز باشد و گرنه چه تفاوت ميکند که شب هلاک شده باشند يا صبح؟ معمولا ظلم با ظلمت شب، و صبح با تابش نور هدايت و نجات بهتر فهميده ميشود.
هود : ۸۲
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ پس چون فرمان ما فرا رسيد، آن [ديار] را زير و رو کرديم و بر آنان باراني از سنگ گدازههاي [آتشفشاني] پي در پي [=موج مانند] فرستاديم. ۹۳ __ ۹۳- برحسب آيات متعدد قرآن، قوم لوط در اثر انفجار ناگهاني پوسته زمين، ناشي از تراکم گازها و مواد مذاب طبقات زيرين، که اصطلاحاً بمب آتشفشاني نام گرفته، نابود شدند. اين حادثه با موج انفجار و خروش شديدي که «صيحه» ناميده ميشود آغاز گرديد و با زير و رو شدن و جابجائي طبقات فوقاني، شهر و ساکنان آن را در کام خود فرو برد و سپس باراني از گدازهها و سنگريزههاي داغ منطقه را پوشاند. حجر ۷۳ (۱۵:۷۳) و ۷۴- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَهُ مُشْرِقِينَ فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَهً مِنْ سِجِّيلٍ شعراء ۱۷۳ (۲۶:۱۷۳) - وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ قمر ۳۴ (۵۴:۳۴) - إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ
هود : ۸۳ مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِـمِينَ بِبَعِيدٍ ـ [آن عذاب] نزد پروردگارت نشاندار [=هدفدار و مرتبط با عمل آنها، نه تصادفي] بود ۹۴ و [چنين سرنوشتي] از ستمگران دور نبود. ۹۵ __ ۹۴- منظور از نشاندار بودن، مختص و متناسب بودن آن با گناهکاران است، همچنانکه امداد فرشتگان به مؤمنين نشاندار است [آلعمران ۱۲۵ (۳:۱۲۵) - ...يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَهِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَهِ مُسَوِّمِينَ]. آية ۳۴ سوره ذاريات (۵۱:۳۴) نيز مشابه همين آيه است، اما نشاندار براي مسرفين [به جاي ظالمين].
۹۵- تکرار ۶ بار کلمه بُعد و بعيد در اين سوره، در مورد اقوام منحرف پيشين، فاصله گرفتن يا دور شدن آنان را از هدايت و رحمت الهي نشان ميدهد. آيات: ۴۴ (۱۱:۴۴) - ...وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِـمِينَ ؛ ۶۰ (۱۱:۶۰) - ...أَلَا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ ؛ ۶۸ (۱۱:۶۸) - ...أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ ؛ ۸۳ (۱۱:۸۳) - ...وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِـمِينَ بِبَعِيدٍ ؛ ۸۹ (۱۱:۸۹) - ...وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ ؛ ۹۵ (۱۱:۹۵) - ...أَلَا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ.
هود : ۸۴
وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَلَا تَنقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ و به سوي [اهل] مَدين برادرشان شعيب را فرستاديم [و او در ابلاغ رسالت توحيدي] گفت: اي قوم من، خداي يکتائي را عبادت کنيد که هيچ معبودي جز او براي شما نيست ۹۶ و [حقوق مردم در] پيمانه و ترازو را کم ندهيد. ۹۷ من [در اين انتقاد] مسلماً نگاه خيري به شما دارم [=خير و مصلحت شما را در نظر دارم] و به راستي از عذاب روزي فراگير بر شما بيم دارم. __ ۹۶- منظور شعيب از اين سخن، همچون بقية رسولان، دعوت آنها به اعتقاد به خالقيت خدا و پرستش او نبوده است، معاصران پيامبران در اين مورد اختلافي با آنها نداشتند؛ منظور پيامبران از «لا تعبدوا الا الله»، همان شعار توحيدي «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» با نفي همه واسطهها و عوامل و انگيزههاي شرکآلود در خداپرستي بوده و «عبادت» در عمل، همان اطاعت و دل سپاري به خدا در زندگي و پيروي از فرامين اوست.
۹۷- کيل يا پيمانه «حجم» محصولات را تعيين ميکرده، و ترازو، «وزن» آن را، و اين دو وسيله سنجش، برحسب نوع توليدات، مستقلا به کار ميرفته است. هود : ۸۵
وَيَاقَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ و اي قوم من، عدالت را در پيمانه و ترازو به تمام و کمال رعايت کنيد و از [ارزش] کالاي مردم [که براي مبادله عرضه ميکنند] نکاهيد ۹۸ [=بر سر مال مردم نزنید] و در زمين به فساد [=بيعدالتي در مناسبات اقتصادي] مکوشيد. ۹۹ __ ۹۸- کم بهاء قائل شدن براي اشياء و کالاهاي مردم و کم قيمت نهادن بر آنچه با صرف هزينه و عمر تهيه کردهاند، در حقيقت کم بهاء دادن به شخص و شخصيت توليد کننده آن است و به همين دليل گفته شده «لاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُم» [نه: لاَ تَبْخَسُواْ أَشْيَاء النَّاسَ].
۹۹- فساد مقابل عدالت و تعادل است و انواع آن، بر حسب مورد، در اقتصاد، فرهنگ، سياست، اخلاق و... جلوه ميکند. اگر در ميان قوم لوط فساد در مناسبات غريزه جنسي جلوه کرده بود، در ميان شعیب اين فساد در خريد و فروش و تبادل محصولات با کالا خود را نشان ميداد. منظور از «وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ»، نهي از تلاشهاي سوداگرانه به شيوههاي ناعادلانه مثل: کم فروشي، کلاه گذاري، تقلب، احتکار، اجحاف و غيره است. اگر در هر يک از مناسبات ميان آحاد جامعهاي [در خدمات و سرويسهائي که به يکديگر ميدهند] اصل انصاف و عدالت رعايت گردد، اخلاق و روحيات آنها بر همين اساس شکل ميگيرد و به جنبههاي ديگر سرايت ميکند، و گرنه کم فروشي و کلاه گذاري عادت شده و در همه زمينهها ظهور و بروز پيدا ميکند.
هود : ۸۶
بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ باقيمانده خدائي [=سود حاصل از معاملهاي عادلانه] براي شما بهتر است، اگر [واقعاً] مؤمن باشيد و [اين را نيز بدانيد که] من پاسدار [=نگهبان؛ شما براي اجراي عدالت] نيستم. ۱۰۰ __ ۱۰۰- تأکيد ديگري است بر اصل «لا اکراه في الدين». وقتي پيامبر اسلام مأمور اجرا و پياده کردن اجباري دين نبوده و جز بشارت و انذار، نقش حفاظت و وکالتي بر ايمان آنان نداشته، چگونه کساني براي خود حق توليت در دين قائل ميشوند؟
هود : ۸۷
قَالُوا يَاشُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ گفتند: اي شعيب، آيا نمازت [=روي آوردن به دين جديدي که يافتهاي] به تو فرمان ميدهد که [به ما توصيه کني] آنچه را پدرانمان عبادت ميکردند رها سازيم و به دلخواه خود در اموالمان عمل نکنيم؟ ۱۰۱ تو [که] واقعاً [آدم] بردبار رشد يافتهاي هستي. ۱۰۲ __ ۱۰۱- از اين سخن معلوم ميگردد شعيب نماز و عادت و آدابي در رويکرد به آفريدگار خود داشته که براي قومش تازه بوده و گمان ميکردند اين ارتباط همچون جنزدگي، حالاتي به روح شخص القاء ميکند که توصيههاي او از همان آثار است! در ضمن اين نکته نيز روشن ميشؤد که نماز واقعاً شخص را از زشتيها دور ميسازد و در برابر جامعه خود احساس تعهد و مسئوليت ميکند.
۱۰۲- آيا قوم شعيب اين سخن را از سر تمسخر به او گفته بودند، يا منظورشان اين بوده که تو حليم و رشيد هستي و بايد بفهمي تَركِ باورهاي آباء و اجدادي و آزاد نبودن در خرج مال، كاري احمقانه است.
هود : ۸۸ قَالَ يَاقَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ گفت: اي قوم من، آيا هيچ انديشيدهايد اگر من بر دليل روشني از پروردگارم باشم [=به روشن بيني و شناختي رسيده باشم] و خدا روزي نيکوئي [=رسالتي بر اساس آگاهي به حق] نصيب من کرده باشد [آيا ميتوانم از چنين مأموريتي شانه خالي کنم؟] من نميخواهم در کاري که از آن بازتان ميدارم با شما مخالفت کنم، هدف من جز اصلاح [اختلاف طبقات و رفع فقر و محروميتها] تا جایی که بتوانم نيست و موفقيت من [در اين راستا] جز به [خواست] خدا ممکن نيست. تنها بر او توکل ميکنم و [از خطاها و زيادهرويها] تنها به سوی او بازميگردم.
هود : ۸۹
وَيَاقَوْمِ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِـحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكُم بِبَعِيدٍ
اي قوم من، مبادا دشمني با من، موجب دور شدن شما از حق و گرفتار شدنتان به مصيبتي مانند آنچه بر قوم نوح، يا قوم هود، يا قوم صالح رفت گردد، و [سرنوشت] قوم لوط از شما دور نيست. ۱۰۳ __ ۱۰۳- انگيزة مؤمن راستين در زندگي، جلب رضايت خدا در پيروي از دستورات اوست، اما بيشتر مردم مطابق ميل و رضايت نفس خود عمل ميکنند، هرچند به خدا باور دارند. اين يک بُعد انحراف از توحيد است که با «رضايت نفس» رخ ميدهد، بُعد ديگرِ انحراف، دشمني و مخالفت با ديگران است که انگيزه عمل را فراهم ميکند. اين حکمت از امام علي(ع) است که: «انّما يجمع الناس الرضا و السّخط» [مردم را دو عامل رضايت و خشم گردهم ميآورد]. کاملترين توصيه در اين زمينه را ميتوانيم در آيه ۸ سوره مائده (۵:۸) بيابيم [يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ] اي کساني که ايمان آوردهايد، شما به پا خاستگان براي خدا [ارزشهاي خدائي نه خودخواهيهاي فردي و جمعي] و الگوهاي قابل مشاهده عدالت باشيد و مبادا دشمني با مردمي موجب جدا شدن از حق و عدم رعايت عدالت شود. عدالت کنيد که به تقوا نزديکتر است. پرواي خدا داشته باشيد که خدا از آنچه ميکنيد کاملا باخبر است. «لا يَجْرِمَنَّكُمْ» از ريشه «جَرَمَ» [جدا شدن- فاصله]، دور شدن از خدا و حقيقت است.
هود : ۹۰
وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ
از پروردگارتان طلب آمرزش کنيد [=خودتان را با رويکرد به او تغيير دهيد؛ و از پيروي شيطان] به او بازگرديد، که پروردگار من بسيار مهربان و دوستدار [بازگشت کنندگان] است. ۱۰۴ __ ۱۰۴- رحمن، دلالت بر رحمت عام خدا ميباشد که همچون نور خورشيد همه اشياء را در برگرفته است [و برحمتک التي وسعت کلي شيء] و رحيم دلالت بر رحمت خاصي ميکند که شامل مؤمنين ميگردد [بالمؤمنين رئوف رحيم]. نام رحمن ۹۵ بار و نام رحيم ۵۷ بار در قرآن تکرار شده است. جالب اينکه نام رحمن به صورت مزدوج با هيچ نام نيکوئي جز رحيم ترکيب نشده است [۶ بار]، اما نام رحيم معمولا به صورت مزدوج به ترتيب با اين اسماء ترکيب شده است: غفور رحيم [۵۹ بار]، عزيز رحيم [۱۲ بار]، رئوف رحيم [۸ بار]، توّاب رحيم [۷ بار]، رحمن الرحيم [۶ بار] و ربّ رحيم، بِررحيم و رحيم ودود. اما نام ودود [از ريشه وَدّ] که تنها دو بار در قرآن آمده است [بروج ۱۴ (۸۵:۱۴) و هود ۹۰ (۱۱:۹۰) ]، معناي دوستي و مودّت دارد.
هود : ۱۰۱
وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ لَّمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ ما بر آنها [در عذاب و انقراضشان] ظلم نکرديم، بلکه خود به نفس خويش ستم کردند، و آنگاه که فرمان [عذاب] پروردگارت رسيد، معبوداني که به جاي خدا [براي برآوردن حاجات خود] ميخواندند، سودي به حالشان نداشت و جز به زيانشان نيفزود. ۱۱۲ __ ۱۱۲- «تَتْبِيبٍ» از ريشة «تَبَبَ»، خسران و زيان مستمر است. آنچنان که فرمود: ...وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبَابٍ [غافر ۳۷ (۴۰:۳۷) ] و يا: تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ [مسد ۱ (۱۱۱:۱) ]. تتبيب [در باب تفعيل، مثل: تشکيل و تمرين] به خود گرفتن و استمرار اين زيان را ميرساند.
هود : ۱۰۳
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّـمَنْ خَافَ عَذَابَ الْآخِرَةِ ذَلِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ
به راستي در اين [عبرتهاي تاريخي] براي آنکس که از عذاب آخرت بيم کند نشانهاي است [از هدفداري جهان و عواقب اعمال]. آن [آخرت] روزي است که مردم به خاطر آن جمع ميشوند [تا سرنوشت نيک و بد خويش را برحسب اعمالشان بيابند] و آن روز [سوابق هرکس] مورد مشاهده قرار میگیرد ۱۱۳ __ ۱۱۳- به تعبير قرآن، زندگي واقعي و هميشگي همان آخرت است [عنکبوت ۶۴ (۲۹:۶۴) ] ولي مردم به دنياي زودگذر دلبسته و به آن راضي شدهاند و از آخرت عاليتر، عظيمتر و ابدي غافل و رویگردانند [توبه ۳۸ (۹:۳۸) ، رعد ۲۶ (۱۳:۲۶) ، ابراهيم ۳ (۱۴:۳) ، اسراء ۲۱ (۱۷:۲۱) ]. از نظر قرآن، دنيا گذرگاهي موقت براي توشهگيري سفر آخرت است و آدمي براي آخرت و ابديت آفريده شده است.
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08 ارسالها: 32
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
🔹تفسیر سوره هود از عبدالعلی بازرگان
هود : ۱۰۴
وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَّعْدُودٍ و ما آن [آخرت] را جز تا زماني محدود به تأخير نمياندازيم. ۱۱۴ __ ۱۱۴- منظور اين نيست که قيامت قرار بوده زودتر اتفاق بيفتد ولي به خاطر لطف به شما آن را به تأخير انداختهايم، بلکه همچون ميوه نارسي که بايد برسد تا از شاخه جدا شود، سير تکاملي زمين، منظومه شمسي، شاخهاي از کهکشان راه شيري يا کل آن بايد به مرحلهاي که از آفرينش آن مقدّر شده برسد تا تحقق يابد. به تعبير قرآني، قيامت همچون ميوهاي بر درخت، که سنگين شده و ناگهان از بند خود ميافتد، رخ ميدهد:
اعراف ۱۸۷ (۷:۱۸۷) - يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَهِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَهً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ- از تو [اي پيامبر] درباره زمان وقوع قيامت ميپرسند، بگو: علم آن نزد پروردگارم است که آن را در وقت خودش جز او ظاهر نميسازد. [قيامت] در آسمانها و زمين سنگين شده و جز ناگهاني اتفاق نميافتد. از تو [درباره آن] ميپرسند، انگار تو از آن خبر داري! بگو: علم آن فقط نزد خداست، اما بيشتر مردم نميدانند.
اينجهانهمچوندرختاست ايکِرام ما بر او چون ميوههاي نيـم خام سخت گيـــرد خـــامها مــر شـاخ را زآنکه در خامي نشايـد کاخ را چون بپخت وگشت شيرين لب گزان سستگيرد شاخها را بعد از آن سختگيـري و تعصّـب خـامي است تا جنيني،کار خونآشامي است
تعبير «اجل معدود» دلالت بر محدود بودن به «عدد»، بنابراين سررسيدن و به شمارش درآمدن ميکند. اين تعبير را قرآن دربارة روزهاي رمضان که به سرعت ميگذرد و نيز ايام حج آورده است. [أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ- بقره ۱۸۴ (۲:۱۸۴) و ۲۰۳ (۲:۲۰۳) ]. يوسف را هم به بهائي اندک، چند عدد درهم فروختند [وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَهٍ...- يوسف ۲۰ (۱۲:۲۰) ]. منحرفان اهل کتاب نيز فکر ميکردند اگر آتشي هم دامنشان را در آخرت بگيرد، چند روزي بيشتر نخواهد بود [بقره ۸۰ (۲:۸۰) ، آلعمران ۲۴ (۳:۲۴) ] حال آنکه دوزخ ابدي است. ما چون در مقياس زميني و عمر کوتاه خود زندگي ميکنيم، دور بودن قيامت را به حساب نميآوريم و منتفي محسوب ميکنيم. به گفته شاعر: «در بهاران زاد و مرگش در دي است ؛ پشه کي داند که اين مُلک از کِي است؟» به تعبير قرآن: آنها آن را دور ميبينند، حال آنکه ما آن را نزديک ميبينيم [معارج ۶ (۷۰:۶) و ۷- إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا].
هود : ۱۰۵ يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ روزي که [قيامت] فرا رسد، هيچکس جز به اذن او [=خدا] سخن نگويد، ۱۱۵ پس [با رقم خوردن سرنوشتها، بر اساس اعمال دنيائي] بعضي از آنها [آدميان] محروم از ياري و برخي ياري شده [=سعادتمند] خواهند بود. ۱۱۶ __ ۱۱۵- منظور از سخن نگفتن هيچکس مگر به اذن خدا چيست؟ آيا لفظ «اجازه» مورد نظر است، يا منظور از اذن، همان قوانين و نظامات خداست که فرمود: زمين پاک نبات خويش به اذن خدا بيرون ميدهد [اعراف ۵۸ (۷:۵۸) ]؟ آيا منظور اين است که در آن روز کسي نميتواند با دروغ و دغل حقيقتي را بپوشاند، يا آنچنانکه فرمود: «بر دهانها در آن روز مُهر سکوت ميزنيم و دست و پاشان بر آنچه کردهاند شهادت ميدهند [ياسين ۶۵ (۳۶:۶۵) ] و نيز گوش و چشم و پوست بدنشان گواهي خواهد داد [فصلت ۲۰ (۴۱:۲۰) تا ۲۲]، اصلا نيازي به سخن گفتن نيست، حافظههاي سلولي واقعيتها را نشان ميدهند. نطق آب و نطق خاک و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل
۱۱۶- معناي شقاوت مقابل سعادت، و معناي شقي مقابل سعيد است. به ياري کردن مساعدت و به بازو «ساعد» ميگويند چون ياور آدمي است. پس از جهت مقابل، شقاوت همان بيبهره ماندن از ياري است. چرا که شخص شقي با جدا و مشتق شدن از جمع و ايجاد اشتقاق در وحدت، از منافع پيوستگي و اتحاد محروم ميگردد. سعيد همچون قطرهاي است که با پيوستن به دريا، صفت دريا گرفته، و شقي قطره جدا شدهاي است که تبخير ميگردد.
هود : ۱۰۶
فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ
به اين ترتيب کساني که بيبهره [از رحمت ربّ] شدند، به آتش [اعمال ستمگرانه خود] درآيند، که در آن، در هر دم و بازدمي درد و رنجي جانکاه دارند. ۱۱۷ __ ۱۱۷- سعدي عليهالرحمه فرمود: هر نفسي که فرو ميرود ممدّ حيات است و چون برآيد مفرّح ذات، پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکري واجب. اما اگر آدمي در فضاي دوزخ باشد، نه تنفس در آن ممد حيات است و نه برآمدنش مفرّح ذات. بلکه زفير و شهيقي است که به گفته مفسرين ناله و فريادي بلند و نفسگير و خفه کننده دارد. و اين البته تصويري بشري و دنيائي از دوزخ به صورت تمثيلي است وگرنه آتشي را که از دلها زبانه ميکشد [همزه ۷ (۱۰۴:۷) ] چگونه ميتوان وصف کرد و از زفير و شهيق آن سخن گفت! ...رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا [فرقان ۶۵ (۲۵:۶۵) ]. فرقان ۱۲ (۲۵:۱۲) - إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظًا وَزَفِيرًا [وقتي آتش از دور آنها را ببیند، صداي خروش و زفير آن را ميشنوند]. ملک ۷ (۶۷:۷) - إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ [وقتي در دوزخ افکنده شوند، در حالي که آتش زبانه ميکشد، صداي گوشخراشي- شهيقا- از آن ميشنوند]. انبياء ۱۰۰ (۲۱:۱۰۰) - لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لا يَسْمَعُونَ [ستمگران را در دوزخ در حالي که [هيچ نداي ياري] نميشنوند، صداي وحشتناکي- زفير- است]. کلمة «زَفِيرٌ» ۳ بار و کلمه «شَهِيقٌ» ۲ بار در قرآن آمده است که به تعبير اهل لغت، صداي وحشتناک و شديد دم و بازدم آتش است [همچون هوائي که آهنگر در کوره ذوب فلزات ميدمد]. در بيشتر اين آيات که در زير به آن اشاره ميشود، زفير و شهيق به آتش جهنم نسبت داده شده است، اما شنيدن چنين صداي وحشتناکي براي دوزخيان عذابي مضاعف است، شايد به اين دليل در آيه ۱۰۶ سوره هود (۱۱:۱۰۶) چنين حالتي به خود دوزخيان نسبت داده شده که دم و بازدم شديد دوزخيان به صورت ناله و فرياد است، با اين حال به گمان اين قلم، اين صداي وحشتناک آتش است که آنها را آزار ميدهد [والله اعلم]. با همه اين احوال، نکره آمدن زفير و شهيق نشان ميدهد اين حالات، تمثيلي و براي فهم ماست، گوئي دوزخيان در هر دم و بازدم تنفسي خود که بايد راحتي بخش و روح افزا باشد، در آن فضا درد و رنجي جانکاه دارند و يک دم راحت نيستند.
هود : ۱۱۰
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَـوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ
و هر آینه به موسي [نيز همچون تو] کتاب [تورات] داديم، پس در [پيروي جدّي از] آن اختلاف پديد آمد، و اگر نبود کلمهاي ۱۲۰ [=عامل موثری؛ در به تعويق انداختن بازتاب اعمال سوء در دنيا] که از جانب پروردگارت [بر نظام عکسالعمل طبيعي اعمال] پيشي گرفته است، ميان آنها [بي درنگ] داوري ميشد [=به کيفر خلافشان ميرسيدند] و با اين حال آنها دربارة آن [دامنگير شدن عقوبت اختلافشان در قيامت] در ترديد و بدگمانياند. __ ۱۲۰- معناي «کلمه»، به طور کلي، عامل مؤثر است. کلمه از ريشه «کـَلمْ»، در اصل به معناي تأثير است و از اين روي به زخم ناشي از تأثير شمشير و نيزه، کـَلمْ و سخني که در شنونده تأثير ميگذارد کلام ميگويند. در قرآن حضرت عيسي را کلمه خدا [کلمة من الله] ناميده است، زيرا مادرش مريم تحت تأثير القاي نيروي فرشتهاي حامله شد و اين فرزند تأثيري عظيم در تاريخ بنياسرائيل گذاشت. خداوند ابراهيم(ع) را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. «کلمات الله» آثار تحقق يافته اراده و امر خدا در آفرينش جهان هستي است.
هود : ۱۱۲
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
پس [با توجه به تجربه موسي و بنياسرائيل] آنگونه که فرمان يافتهاي [در برابر مشکلات رسالت، هم خودت] استقامت بورز، و [هم] کساني که با تو [به راه حق] بازگشتهاند. و [از ضوابط و مقررات حق] سرکشي نکنيد که مسلماً او بر آنچه ميکنيد بيناست.
هود : ۱۱۳
وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ و به ستمگران متمايل نشويد ۱۲۱ [=به پناه کاذب آنان دل نبنديد] که آتش دامنگيرتان ميشود و در برابر خدا هيچ سرپرستي نخواهيد داشت، سپس [از هيچ سو] ياري نميشويد. __ ۱۲۱- رکن هر چيز، طرف محکم آن است که به عنوان تکيهگاه مطمئن ميتوان به آن پناه برد [هود ۸۰ (۱۱:۸۰) - قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّهً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ] نهي «لاَ تَرْكَنُواْ»، هشداري است براي پرهيز از تکيه و اعتماد به قدرتهاي پوشالي روزگار و احتراز از گرايش به آنها.
هود : ۱۱۴
وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ و نماز [=رويکرد به خدا] ۱۲۲ را در آغاز و انجام روز [=صبحگاهان و عصر] و نزديک شب [=مغرب] بپادار، ۱۲۳ مسلماً نکوئيها بديها را زایل ميکند، اين تذکري [=بيدار باشي] است براي بيدار دلان. ۱۲۴ __ ۱۲۲- جالب است که در آيه قبل از تمايل و تکيه بر ستمگران نهي ميکرد و در اينجا بر رويکرد و اقبال به خدا [معناي صلوه]!
۱۲۳- در قرآن آمده است نماز فريضهاي است زمانمند، يعني عامل «وقت» در آن نقش اساسي دارد [نساء ۱۰۳ (۴:۱۰۳) - ...إِنَّ الصَّلاهَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا]، نمازهاي روزانه در پنج وقت برپا ميشود که زمان آن را قرآن در سورههاي متعدد مشخص کرده است؛ در هر يک از سه سوره زير به تعدادي از آنها اشاره شده است :
۱- اسراء ۷۸ (۱۷:۷۸) [سال ۸ بعثت] : نمازهاي ظهر، عشاء، صبح و عصر در دو طرف روز [أَقِمِ الصَّلَاهَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ...]
۲- سوره هود ۱۱۴ (۱۱:۱۱۴) [سال ۸ بعثت] : نمازهاي صبح، عصر و مغرب [وَأَقِمِ الصَّلَاهَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ...]
۳- سوره نور ۵۸ (۲۴:۵۸) [سال ۲۳ بعثت] : نمازهاي صبح، ظهر وعشاء [...مِنْ قَبْلِ صَلاهِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَهِ وَمِنْ بَعْدِ صَلاهِ الْعِشَاءِ...]
سه آية فوق ذيل کلمه «صلوه» اوقاتي را معين کرده است، اما ذيل کلمه تسبيح نيز، که همان رويکرد به خدا و ذکر اوست، ابتدا و انتهاي زمانهائي را معين کرده است که مفهوم آغاز و انجام دارد و در مواردي از انتها تا آغاز را که مدت شب را ميرساند، مورد اشاره قرار داده است. از جمله: ابتداي روز و آخر روز، با تعابير: بالغدو والاصال، بکرهً و عشياً، قبل طلوع الشمس و قبل غروبها، طرفي النهار، حين تمسون و حين تصبحون. آخر شب و ابتداي روز با تعبير: بالعشي والابکار تعابير ديگر براي زمان تسبيح وجود دارد که مستقل از نمازهاي يوميه و مربوط به نيايشهاي نيمه شب است. مثل هنگامهاي : ادبار السجود، ادبار النجوم، ليلا طويلاً، من آناء الليل، حين تقوم و... آغاز و انتهاي روز چه بسا نشانه روزگار روشني چراغ عمر آدمي و نزديکي شب، واپسين ايام عمر در آستانه غروب زندگي باشد.
۱۲۴- ذکر، مقابل نسيان [فراموشي]، بيانگر حالتي از هوشياري، بيداري و خودآگاهي است. تذکر و تلنگر و تکان دادن به خواب رفتگان غفلت است. قرآن، و تورات نيز، «ذکري» محسوب ميشوند [انعام ۹۰ (۶:۹۰) ، غافر ۵۴ (۴۰:۵۴) و...]
هود : ۱۱۵
وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ و [در برابر سختيها] صابر باش که خدا پاداش نيکوکاران را ضايع نميسازد. ۱۲۵ __ ۱۲۵- ضايع کردن چيزي، تلف و تباه کردن آن است. اين واژه ده بار در قرآن آمده است؛ يکبار درباره انسان و نمازي که آن را ضايع ميکند [مريم ۵۹ (۱۹:۵۹) ] و نه بار درباره خدا که عمل هيچکس را ضايع نميکند و ناديده نميگيرد. از جمله: اجر محسنين [۵ بار]، اجر مؤمنين [۲ بار]، اجر مصلحين و اصولا اجر هر عمل کنندهاي را. در اين سوره آمده است: صبر کن که خدا اجر محسنين را ضايع نميکند، از اين جمله معلوم ميشؤد صابران همان نيکوکارانند و صبر کردن در برابر مخالفان [به جاي تلافي کردن] کار زيبائي است و صبر جميل دلالت بر همين زيبائي و نيکوئي ميکند.
هود : ۱۱۶ فَلَـوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ
پس چرا [با وجود مسئوليت انسان در قبال جامعه خود] در ميان جوامع پيش از شما صاحبان باقيمانده [=وارثان تعاليم باقيمانده از رسولان] نبودند ۱۲۶ که [ستمگران را] از تبهکاري در زمين بازدارند؟ جز اندکي از آنها که نجاتشان داديم، و [در سکوت و بيتفاوتي آنها،] ستمگران به راهي که در آن خوش ميگذراندند رفتند و يکسره مجرم [=بريده از حق] گشتند. ۱۲۷ __ ۱۲۶- «أُوْلُواْ بَقِيَّهٍ» چه کساني هستند و بقيه چيست؟ در آيه ۸۶ اين سوره (۱۱:۸۶) به «بَقِيَّتُ اللهِ»، که همان سود باقيمانده از تجارتي منصفانه و حلال است اشاره شده، از طرفي در آيه ۲۸ سوره زخرف (۴۳:۲۸) [وَجَعَلَهَا كَلِمَهً بَاقِيَهً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ]، خداپرستي خالص و توحيدي را کلمه باقيمانده ابراهيم شمرده است. به اين ترتيب به نظر ميرسد «أُوْلُواْ بَقِيَّهٍ»، حاملان تعاليم توحيدي پيامبران هستند که در برابر انحرافات جامعه احساس تعهد و مسئوليت ميکنند. هشدار اين آيه به همه آگاهان جامعه و مؤمنين متعهد و مسئول است که در برابر ستمکاريها سکوت نکرده و به فريضه عظيمه امر بمعروف و نهي از منکر در قبال مفسدين عمل کنند. اين همان عهدي است که خدا از قشر آگاه جامعه گرفته و امام علي(ع) هنگام پذيرش خلافت به آن اشاره کرده است: و ما أخذ الله علي العلماء ان لايقارّوا علي کظّة ظالم و لا سغب مظلوم [خطبه ۳ بند ۱۶].
۱۲۷- معناي ريشهاي «جرم»، انقطاع و بريدگي است. گناه جرم محسوب ميشود، چرا که دليل آن بريدن از خدا، خلق و پذيرش مسئوليت است. در هر جامعهاي هميشه اقليتي هستند که خلاف جريان عمومي شنا کرده و با باورهاي خرافي و شرکآميز مبارزه ميکنند، اما اکثريت مردم دنبال خوشگذراني و لذت بردن و در راحت و رفاه و کامروایی زيستن هستند. اين حکمت امام علي نيز بسيار پند آموز است که: «در مسير هدايت، از اندک بودن اهل آن احساس تنهائي و نگراني نکنيد، [زيرا اکثريت] مردم گرد سفرهاي جمع شدهاند که سير شدن از آن کوتاه مدت و اشتهاي آن طولاني و هميشگي است: ايها الناس لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا علي مائدة شبعها قصير و جوعها طويل
هود : ۱۱۸
وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ
و اگر پروردگار تو ميخواست، همه مردم را امتي واحد [=يکسان در ايمان و عمل] قرار ميداد، ولي [به آنها حق اختيار داد، بنابراين] پيوسته در اختلاف هستند.
هود : ۱۱۹
إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ مگر کساني که پروردگارت [در اين اختلافات و دوراهيهاي انتخاب] بر آنها رحم آورَد و براي همين هم آنها را آفريده است ۱۲۸ [تا مشمول رحمت قرار گيرند، ولي اکثريت مردم به آفتِ شرک گرفتار ميشوند] و سخن پروردگارت که [فرمود] دوزخ را از تمامي [منحرف شدگان] جن و انس [=غريبه و آشناي شما] پُر خواهم کرد، حرف آخر [=قطعي] است. ۱۲۹ __ ۱۲۸- اين آيه در کنار چند آيه ديگر، از جمله: ملک ۲ (۶۷:۲) [الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاهَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...] و ذاريات ۵۶ (۵۱:۵۶) [وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ] هدف آفرينش انسان را نشان ميدهد.
۱۲۹- جمله «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» علاوه بر اين آيه، دو بار ديگر در قرآن تکرار شده است: انعام ۱۱۵ (۶:۱۱۵) - درباره قطعيت کتاب و قوانين الهي: وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اعراف ۱۳۷ (۷:۱۳۷) - درباره قطعيت پيروزي بنياسرائيل به دليل صبر و مقاومت آنها: ...وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا... کشاورز دانههائي را در خاک ميپاشد که هر کدام استعداد برآمدن و بالنده و بارور شدن دارند، دانه قرار است به درخت تبديل شود، اما اگر ماندن در خانه خاکي را بر هواي پاک و آسمان روشن ترجيح دهد، ميپوسد و استعداد خويش ضايع ميسازد، اين پاسخي است بر اين سؤال که چه تناسبي است ميان گناهِ يک عمرِ محدود، با عذابي جاودان در جهنم؟ هود : ۱۲۳ وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
غيب آسمانها و زمين [=اسرار جهان هستي] منحصراً از آنِ خداست [=تنها او به آنها آگاه است] و همه امور به او منتهي ميگردد [=سرنخ و سير تحولات به دست اوست]، پس [حال که چنين است] او را بندگي کن [=خانة دل را براي او آب و جارو کن] و بر او توکل کن [=نتيجة کار را به او بسپار]، و [بدان] پروردگارت از آنچه ميکنيد غافل نيست.
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.