رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,081 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
نکات مهم تفسیری سوره طه از تفسیر تسنیم
مطلب مهمّي كه آغاز سوره مباركه«طه» با آنها روبهروست اين است كه وجود مبارك پيغمبر(ص) حقّانيّت محض را به خوبي ادراك كرد و اينكه اين مردم از حق اعراض كردند و حق را فراموش كردند از اين جهت رنج ميبرند وظيفه آن حضرت هم بيش از انذار و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس چيز ديگر نيست نه اجباري در كار است و نه قدرت تكويني فرمود ما اين قرآن را براي اين نازل نكرديم كه شما خود را به زحمت بيندازيد
سه نظر در مراد لتشقی برای پیامبر سه وجه گفته شده است: يكي نفي حرف مشركان حجاز بود كه ميگفتند ـ معاذ الله ـ اين شقيّ شد چون دين رسمي حجاز را رها كرد. يكي هم برابر روايات, عبادتهاي فراواني حضرت داشت بر خودش سختي تحميل ميكرد آيه نازل شد كه اين كار را نكن, يكي نگراني حضرت بود از بيايماني مردم .طبق بعضي از آيات ديگر وجود مبارك پيغمبر بسيار حسّاس و نگران بود كه چرا مردم اين حق را نپذيرفتند و دارند كجا ميروند . . سوره «كهف» ناظر به همين است فرمود: فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً بسيار متأسفي, بسيار متأثّري مثل اينكه داري جانت را نثار ميكني كه اينها قبول نكردند خب قبول نكردند, نكردند تو تكليفت را انجام دادي لذا با اين آيه شش سوره مباركه «كهف» و همچنين با آيه سوره مباركه«شعراء» هم هماهنگ است در سوره مباركه «شعراء» آيه سه به اين صورت آمده است كه لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «بَخَع نفسه» يعني جانش را داد داري جانت را ميدهي قالب تهي ميكني كه اينها قبول نكردند خب نكردند, نكردند تو وظيفهات بيش از اين نيست. انَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ بيش از اين هم تكليف تو نيست و خودت را هم رنج نده و غصّه نخور . بر پيغمبر گران است عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ .و در رنج است اگر مؤمنين به چاه بيفتند مسلمانها و انسانها به چاه بيفتند خاصيّت رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ همين است. خدا هم برابر با حكمت كار ميكند هيچ چيزي مسير اراده خدا را از حكمت تغيير نميدهد پس مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي يك بيان نوراني از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) هست كه فرمود: «بَليّة الناس علينا عظيمة» ابتلاي ما با مردم خيلي مهم است براي اينكه «إن دعوناهم لم يجيبونا و إن تركناهم يهتدوا بغيرنا» ما اينها را دعوت كنيم نميآيند رها كنيم راه غير از اين نيست اين منطق صحيح نيست كه بگوييم بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش آن براي آن اواخر امر است وگرنه ما چرا ببينيم كه يك عدّه دارند به چاه ميافتند براي ما خيلي سخت است بگوييم رها كنيم اگر يك راه ديگري بود عيب نداشت اما هيچ راهي غير از اين نيست .لذا «بَليّة الناس علينا عظيمة» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين راه را داشت و بسيار نگران بود .ذات اقدس الهي تسلّي داد كه لازم نيست همين كه گفتي بيش از اين ديگر وظيفه نداري و رنج هم نبر مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي 👈ما اين كتاب را نفرستاديم كه تو در زحمت بيفتي اين تذكره است .پس اين كتاب براي چيست كه اين شبيه استثناي منقطع است 👈إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي. قرآن ذِكْرَي لِلْبَشَرِ است .لِمَن يَخْشَي نيست .وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ. نَذِيراً لِلْبَشَرِ اين ذِكْرَي لِلْبَشَرِ براي آن است كه خداي سبحان بشر را بدون دلمايه و سرمايه خلق نكرد اين طور نيست كه انسان همان طوري كه از علوم حوزوي و دانشگاهي اين علوم حصولي تهي بود و خلق شد .از آن علوم الهامي و فطري هم تهي بوده و لوح نانوشتهاي خدا به او داده بعد برهان اقامه ميكند چرا او خالق ارض و سماست يك, چرا او مستولي بر عرش است دو, چرا اومالك و مَلك سماوات و ارض و وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَي است سه, چهار, پنج چرا او عالِم به جَهر و سرّ و اخفاست شش و هفت و هشت براي اينكه اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست, همه كمالات را هم داراست لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي. اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است .اسماي حسنا منحصراً براي خداست غير خدا كسي اسماي حسنا ندارد .غير خدا يا اسم قبيح دارد يا اسم حَسن, اسم أحسن براي خداست فقط, چون اسم سه قِسم است يا قبيح است نظير ظالم, جائر, فاسق, عاصي, عاق و مانند آن خائن اينها اسماي قبيحاند يا حَسناند مثل عالِم, قدير, عادل, مُقسِط, مُحب اينها اسم حَسناند. خدا نه تنها اسم قبيح ندارد اسم حَسن هم ندارد براي اينكه اسم حَسن متناهي است اين حُسنا مؤنث أحسن است كه أفعل تفضيل است او أحسن اسما را دارد حقيقت نامتناهي علم نامتناهي براي اوست, قدرت نامتناهي براي اوست هيچ كمبودي در او نيست قدرت نامتناهي, حيات نامتناهي, علم نامتناهي, در اسماي فعليه جود نامتناهي, عدل نامتناهي, احسان نامتناهي, عفو نامتناهي, اينهاست پس او منزّه از اسماي قبيح است يك, مقدّس از اسماي حَسن است دو مطلب دوم اينكه از استيلا به اِستوا ياد كرده است اگر ميفرمود «الرحمن علي العرش استولي» يعني او مستولي است, او قاهر است, او سلطان عرش است اين معناي روشني دارد .اما كسي كه سلطان مقام عرش است مستولي بر مقام عرش است احاطه او و توجّه او به نزديكهاي عرش بيش از احاطه و اشراف او نسبت به اشياي دور است ولي ذات اقدس الهي اينچنين نيست نسبتش به جميع اشياء علي السواست گرچه اشياء در ارتباط با او يكسان نيستند 👈 اينجا دو مطلب است يكي اينكه احاطه خدا, حضور خدا, علم خدا, قدرت خدا به جميع اشياء علي السواست اين طور نيست كه يكي را بهتر ببيند, يكي را كمتر ببيند, يكي را دورتر ببيند, يكي را نزديكتر ببيند بر يكي قادر باشد بر يكي قادرتر اينچنين نيست چون در حقيقت غير متناهي اينها فرض ندارد.مطلب دوم اينكه از اين طرف تفاوت فراوان است يعني بعضيها به خدا نزديكاند بعضي از خدا دورند كه اين مطلب دوم بايد بيان بشود توضيح داده بشود كه چگونه اين اضافه يكطرفه است ؟الآن در صدد اين هستيم كه اين «استولي» با «استوي» بايد بيان بشود چه اينكه بيان شده .اگر «استولي» ميفرمود اين نميفهماند كه به جميع اشياء علي وزانٍ واحد اشراف دارد. اما وقتي گفته شد اسْتَوَي» يعني به جميع اشياء علي وزانٍ واحد متساوية الأطراف و الأقدام يكسان احاطه دارد , فرمود حالا كه مقدمات فراهم شد «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَي» از نبوّت وجود مبارك موساي كليم شروع ميكند اين قصّه, اين جريان اين را ميگويند حديث خود قرآن كريم احسن الحديث است . آغاز اين داستان از اينجا شروع ميشود« إِذْ رَأي نَاراً »وجود مبارك موساي كليم كه از مصر به مدين تشريف بردند مدين در شمال شرقي مصر بود. بعد از گذر و عبور از آن چند سال در محضر شعيب(سلام الله عليه) متأهّل شده با اهل و عيالش از مدين دوباره دارد برميگردد به طرف مصر .وقتي از مدين به مصر ميآيد يعني از شمال شرقي به طرف غرب حركت ميكند دست راست او يعني به طرف شمال كوهي است به نام طور اصل طور هم به معني كوه است مطلق كوه است .ولي حالا آنجا به عنوان طور سينا معروف شده است قسمت دست راستش كوه طور بود كه دارد مِن جَانِبِ الطورِ الْأَيْمَنِ. در اين وادي كه حركت ميكرد .اين «الْأَيْمَنِ» وصف جانب است نه وصف وادي, جانبِ اَيمنِ وادي نه وادي أيمن, در طرف راستش اين كوه بود به نام كوه طور در اينجا در اين نقطه مرتفع آتشي ديد همراهان آن حضرت هيچ كسي اين آتش را نديد .حالا اين چه ناري بود كه فقط حضرت ديد ديگران نديدند يك بحث خاصّ خودش را دارد ولي اجمالاً اين ظاهر آيه اين است كه او ديد و ديگران نديدند إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا .حالا چند نفر بودند روشن نيست ولي خطاب جمع است امر جمع است فرمود مَكث كنيد اينجا صبر كنيد براي اينكه شب است تار است سرد است من بروم يك مقدار آتش تهيه كنم يا بالأخره كساني آنجا هستند كه من راه را بپرسم و هدايت بشويم كه از كدام طرف برويم كه از سرما نجات پيدا كنيم سايهباني داشته باشيم مسكني پيدا كنيم
إِنِّي آنَسْتُ نَاراً يك وقت آدم چيزي را ميبيند براي او بيتفاوت است يك وقت از باب اِيناس است يعني يك چيز دلپذير, مورد اُنس, مورد علاقه را ميبيند آنجا كه ابصار با اُنس و علاقه همراه است ميگويند آنَسَ «آنَسْتُ نَاراً» يعني اين آتشي كه در اين شب سرد مورد علاقه ماست من اين را ديدم .شما اينجا باشيد لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ» يا بتوانم مقداري از آتش بياورم كه با هم گرم بشويم «أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً» كساني كه اشرافي بر نار دارند كه با« عَلَي »هماهنگ باشد كساني كه اشرافي بر نار دارند مسئول افروختن اين نارند از آنها يك راهنمايي بگيريم كه در اين شب تار كجا برويم كه هم مسكن مناسبي براي ما پيدا بشود و هم از سرما نجات پيدا كنيم. وقتي وجود مبارك موساي كليم به كنار اين نار آمد «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ»صدايي آمد «نُودِيَ يَا مُوسَي » إِنِّي أَنَا رَبُّكَ من پروردگار تو هستم «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» اين كفشها را از پا در بياور چرا, إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي» تو الآن جاي بسيار منزّهي پا گذاشتي. برخي بر اين هستند كه اين «طُوي »نام جايي از كوه طور است . شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين درست نيست اين طُوي در عربي تأكيد آن وصف قبلي است همان طوري كه ما در فارسي چيزي را بخواهيم تأكيد بياوريم ميگوييم پاكِ پاك است, پاكِ پاك است, پاك اندر پاك است. در عربي اگر بخواهند بگويند اين سرزمين پاك اندر پاك است ميگويند مقدّس طوي پس سخن از مكان نيست «إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي» مثل اين است كه حضرت فرموده باشد إنّك بالوادي كه مقدّسٌ مقدّسٌ.چون الآن در جاي پاك اندر پاك پا نهادي كفشت را در بياور مثل اينكه نمازگزار كفشش را در ميآورد ديگر اگر كسي خواست نماز بخواند كه ديگر با كفش نماز نميخواند كه لباسش طاهر, بدنش طاهر, خودش متطهّر, كفشش هم ميگيرد و مؤدبانه در پيشگاه خداي سبحان قرار ميگيرد بعد اينكه فرمود: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ مربوط به توحيد است. بعد وَأَنَا اخْتَرْتُكَ راجع به وحي و نبوّت است. من تو را به عنوان پيامبر انتخاب كردم, اختيار كردم, حالا كه اينچنين است إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي برخيها گفتند سرّ نامگذاري آن منطقه به طوي اين است كه اين وادي عميق است و مُستدير. برخيها معناي مادّي به اين طُوي دادند گفتند اسم آن سرزمين اسم اين مقطع اسم اين بُقعه مباركه «طوي» است. چون پيچيده است شبيه طَوي است گفتند طُوي .بالأخره يك كار فيزيكي و مادّي است.اما اين در دعاي نوراني «ندبه» كه ميبينيد به حضرت عرض ميكنيم ما نميدانيم شما كجاييد ميگوييم «أبرضوي أم غيرها أم ذي طوي» نه «أم طوي» طوي اسم جايي نيست يعني جايي كه صاحب قداست است اگر طوي اسم مقطعي بود، اسم وادي بود، اسم جِرگهاي بود، اسم جايي بود ميگفتيم «برضوي أم غيرها أم طوي» ولي وقتي گفته ميشود «أم ذي طوي» يعني ذي قداست، طوي نظير حِرا نيست
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ من تو را انتخاب كردم چون «إنّ الله يختار ما يشاء» ديگر مشيئتش هم حكيمانه است اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ. پُستهاي كليدي را خدا ميداند به چه كسي بدهد غير كليدي را به افرادي ميدهد بعد كشف خلاف ميشود تا حجّت بشود نظير بلعم, نظير سامري و مانند آن, اما پُستهاي كليدي را به احدي نميدهد مگر اينكه بداند اينها مستقيماند به هيچ وجه از راه مستقيم فاصله نميگيرند
فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي آنچه وحي ميفرستيم به طرف تو وحي ميآيد آنها را خوب گوش بكن. حالا وجود مبارك موساي كليم هيچ شك نكرده كه خدا دارد با او حرف ميزند. چيزي در اين وسط نيست تا موساي كليم بگويد شايد از اين باشد اين, ايني نيست بين مستمِع و مخاطب هيچ چيز نيست و جا براي شك نيست وقتي انسان به جايي رسيد كه خلع نَعل كرد و همه امور را گذاشت كنار .شيطاني نميبيند تا بگويد شايد از اين باشد ايني در كار نيست شايد و بايد در كار نيست يك گوينده است و يك شنونده.به وجود مبارك موساي كليم فرمود تو پيغمبر مايي ديگر جا براي شك نيست وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي اين صداها را ذات مقدس موساي كليم شنيد خب چيست؟ اول كه فرمود: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ معلوم شد كه گوينده خداست حالا حوزه رسالت او چه چيزي بايد به مردم بگويد يك, إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا توحيد را منتشر كن دو, فَاعْبُدْنِي سه آنچه را كه وحي ميآيد آنها را گوش بده مستمِع خوبي باش آنچه به تو وحي ميشود يك جريان توحيد است إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ كه هويّت محض را با اين يادآوري ميكند معبود بودن, اله بودن منحصراً براي من است لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا
در بين عبادت وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي اين نماز كه ستون دين است در همه اديان بود و عظمت نماز هم براي ذكر است حالا برخيها اين اضافه ذكر به ياء را اضافه به مفعول ميدانند يعني تو به ياد من باش. برخيها موافقاند كه اين را به فاعل اضافه ميدانند يعني من نماز را اقامه ميكنم تا او به ياد من باشد براي اينكه فرمود: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ خب شما به ياد من باشيد من هم به ياد شما هستم مستحضريد كه معمولاً در كتاب و سنّت هر جا سخن از صلات هست سخن از اقامه نماز است آنجا كه دارد يُصَلِّي .يَصِلُونَ ] نه يعني «يقرئون الصلاة» يعني «يُقيمون الصلاة» سرّ اينكه از نماز به اقامه تعبير ميكنند براي اينكه خود خدا قرآن را به عنوان كتاب حكيم .يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ .معرفي كرده خب اگر كتابي حكيم است بايد حكيمانه حرف بزند اگر دين گفته «الصلاة عمود الدين» بعد بگويد «إقرأ الصلاة» اينكه حرف حكيمانه نيست آخر ستون را كه نميخوانند ستون را اقامه ميكنند هر جا ستون است سخن از اقامه است أَقِيمُوا الصَّلاَةَ .أَقِمِ الصَّلاَةَ] يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ .مُقِيمَ الصَّلاَةَ و امثال ذلك, اگر ستون هست كه هست بايد اين را اقامه كرد ديگر لذا فرمود: وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي . اين مسئله توحيد آن هم وَأَنَا اخْتَرْتُكَ مسئله نبوّت
إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ. مسئله معاد و مسئله قيامت اينها اصول كلي است كه ذات اقدس الهي به همه انبيا در هر زمان و زميني فرموده است. قيامت آينده است يعني ميآيد به طور يقين أَكَادُ أُخْفِيهَا من مخفي ميكنم براي اينكه اگر قيامت علني باشد خب مردم از ترس تابع دين ميشوند گناه نميكنند قيامت براي آن است كه لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي خيلي روشن و شفاف است جريان قيامت ولي نزديك است كه من اين را مخفي كنم قيامت چرا اينچنين است براي اينكه نظام عالَم نظام عدل است افراد بعضي عادلاند بعضي ظالم ما اگر جلوي ظلم را در دنيا بگيريم اين ميشود اجبار خب .وقتي كسي يك گناه كرده فوراً تنبيه بشود ديگر دست برميدارد ديگر اين ميشود الجاء, براي اينكه مختار باشند قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ و به دنبال او در صدر او لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ را داشته باشيم پس يوم الجزاء ميافتد براي مرحله بعد در دنيا هر كس گناه كرد فوراً اين را بسوزانند خب كسي گناه نميكند در دنيا بايد دست انسان باز باشد .مَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ . اينجا فرمود: أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَي. هر كسي هر چه ميكند جزا ميبيند حالا يا پاداش است يا كيفر است جزا ميبيند البته حدّاقل اين است كه هيچ كسي از جزاي خود محروم نيست اما به مقدار عمل پاداش ميدهند يا بيشتر اين دو بيان در قرآن كريم است در جريان سيّئه و گناه فرمود ممكن نيست بيش از گناه كسي را ما كيفر بدهيم جَزَاءً وِفَاقاً فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي نفرمود به ياد دنيا نباش يا از قيامت غفلت نكن فرمود ديگران تو را از راه در نبرند . فرمود آن نفوذيها كه بخواهند تو را از ياد قيامت غافل بكنند هوامدارند اينها كساني است كه اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ لذا با فعل ماضي هم ياد شده كسي كه اتَّبَعَ هَوَاهُ او اگر در تو نفوذ كرد از قيامت غافل شدي فَتَرْدَي سقوط ميكني. تا اينجا مقام اول بود راجع به نبوّت وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى اما از اين به بعد مسئله رسالت است كه دارد جريان عصا را, اژدها شدن عصا را و مانند آن را و يد بيضا را به موساي كليم ارائه ميكند ميفرمايد: وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي. اين چيست كه در دست راستت است عرض كرد عصاي من است خب بر او تكيه ميكنم يك, چون دام داشتند به وسيله اين چوب برگهاي درخت را ميريزم و اين دامم از اين برگها تغذيه ميكند وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي و براي اينكه خيلي طول نكشد و تفسيري در بين نباشد فرمود: وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي
پرسش: خداوند مگر نميدانست در دست حضرت موسي چيست؟ پاسخ: بله, براي اينكه بفهماند كه هر چه خدا بخواهد هست نه اينكه شما بگويي عَصَايَ شما بايد بگويي هر چه تو بخواهي. يك انسان عادي وقتي چوب دستش است از او سؤال بكنند چيست ميگويد عصاست, اما اگر كسي به دالان نبوّت و رسالت رسيد و موحّدانه دارد با مبدأ واحدش سخن ميگويد اگر خدا از او سؤال كرد اين چيست فرمود حكم آنچه تو فرمايي, هر چه تو بخواهي تو خواستي عصا باشد عصاست خواستي چيز ديگر باشد چيز ديگر است اين را دارد به وجود مبارك موساي كليم ياد ميدهد كه شما اصالت را به اشياء ندهي قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي . فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي . آنگاه ذات اقدس الهي فرمود اگر عصاست بينداز ببينيم هنوز عصاست .أَلْقِهَا . خب او ميتوانست يك چوب ديگري را هم مار كند اما ميخواهد به موساي كليم بفرمايد اشياء تابع اراده الهياند. قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي . وقتي اين چوبدستي و اين عصا را انداخت فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ .نه يك حيّه خوابيده, نه حيّهاي كه بين بيداري و خواب است .تَسْعَي .كَأَنَّهَا جَانٌّ. اينقدر متحرّك بود اينقدر دَمان بود كه گويا به صورت يك جنّ بزرگي در آمده است آيه 31 سوره مباركه «قصص» اين است .خب, در چنين حالتي خب البته ترس هست ديگر چرا موساي كليم ترسيد موساي كليم كه بيسابقه است ذاتاً كه عالِم به اين كار نيست بعد كه فهميد معجزه است و امر بيد الله است اين يك امر عادي شد هر وقت خواست به اراده الهي و او هم به خليفةاللهي اين به صورت مار در بيايد مار در ميآيد هر وقت هم يخواست دست ميگذاشت ميگرفت در برخورد با فرعون اين طور بود در صحنه مبارزه با سَحره همين بود ديگر عادي بود برايش. , قَالَ خُذْهَا. بگير, يك وقت است ميفرمايد نترس كاري به تو ندارد يك وقت نه, تو بگير قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ. چرا, براي اينكه سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي. ما آن سيرت اصلياش را برميگردانيم اين مادّه گاهي به صورت چوب در ميآيد گاهي به صورت مار در ميآيد و اين كار, كار ممكني است يعني يك تكّه چوب ممكن است بعد از چند سال بشود مار, اما ممكن نيست دو دوتا بشود پنجتا محالِ عقلي تحت اعجاز در نميآيد اما محالهاي عادي چرا, تحت اعجاز در ميآيد الآن همين يك تكّه چوب بعد از مدّتي ميتواند بشود مار ديگر, اگر اين يك تكّه چوب بعد از مدّتي پوسيد و خاك شد يك, در كنار يك بوته بياباني قرار گرفت و يك مار رهگذري از آن بوته تغذيه كرد سه, و شده نطفه چهار, بعد ميشود مارزاده پنج, همين يك تكّه چوب بعد از دويست سال ميشود مار اين شدني است.محال عادي با معجزه ممكن است اما محالِ عقلي شدني نيست . اما همين جريان وقتي در جريان برخورد كرد با فرعون همين كار را كرد اين عصا را انداخت شده اژدها و كَأَنَّهَا جَانٌّ ] بعد دست آورد او را گرفت هيچ ترسي نبود, اما اينكه فرمود: وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ اين براي دست است به حسب ظاهر يك دست عادي است اما اين دست ميشود بيضا, بيضا به معناي سفيد در برابر سياه به طور عادي استعمال ميشود . سخن از سپيد و سياه نيست سخن از برّاق بودن اوست كه فرمود اين دست را وقتي به جَيب گذاشتي و بيرون آوردي اين ميشود برّاق و درخشان و اختصاصي هم به قلب نوراني وجود مبارك موساي كليم داشت وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ اين يد بَيْضَاءَ اما اين آسيبديده نيست اين يك معجزه ديگر است مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي پس آيه قبلي آن است كه اين چوب شده اژدها, مار دمان شده آيه بعدي اين است كه اين دست عادي برّاق شده نظير جام بهشتيها. اين كارها را ما كرديم لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْري اينها معجزات بزرگ ماست كه به تو نشان ميدهيم.پس با اين جهاز رسالتي, رسالت را از هم اكنون بايد بپذيري
اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي پس قبلش مقام اول مربوط به نبوت بود اين مقام ثاني مربوط به رسالت است وقتي مجهّز كرد فرمود: اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ .وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از دريافت وحي و دو معجزه از معجزههاي بزرگ الهي يكي جريان عصا و ديگري يد بيضا مأموريتي را از طرف ذات اقدس الهي تلقّي كرد كه خداي سبحان به او فرمود به طرف فرعون برو كه او طغيان كرد يعني برو طغيان او را برطرف بكن. وجود مبارك موساي كليم مدّتها در مصر زندگي كرد شكوه جبّارانه طاغوت مصر را ديد و سلطنت آميخته با دعواي الوهيّت فرعون را هم مشاهده كرد, قدرت قِبطيهاي مصر را هم ديد, ضعف نِبطيها و بنياسرائيل را هم از نزديك مشاهده كرد و بيتابي خودش را هم در برابر ظلم ديد كه نميتواند آرام بنشيند به دليل اينكه آن ستمكار را با مُشت از پا در آورد و كُشت, چنين كسي اگر بخواهد رسالتي را براي هدايت مردم مصر تلقّي كند نيازي به امدادهاي الهي دارد. عرض كرد كه به من شرح صدر بده كه تا كسي كه خودش بندهاي از بندگان توست به مبارزه عليه الوهيّت قيام كرد گاهي ميگويد أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي گاهي ميگويد مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي] به من شرح صدري بده كه اگر ظلمي را ديدم فوراً پرخاش نكنم فوراً دست به گريبان نشوم, زد و خورد راه نيندازم كسي را نكُشم, به من شرح صدر بده تا به تدريج استضعاف محرومان را از آنها زدوده كنم, به من شرح صدري بده تا قدرت بيجاي قِبطيها را از اينها بگيرم اينها شرح صدر ميخواهد و كار را بر من آسان بكن براي اينكه ما هيچ ابزاري نداريم و به نبرد كسي ميرويم كه او مدّعي الوهيّت است. اينها را از ذات اقدس الهي خواست تا فضاي اجتماعي مصر را آماده كند بعد عرض كرد 👈وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي خداي سبحان هم او را عطا كرد فرمود: قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي آن مشكلِ زبانيات برطرف شد.، فصيح كسي است كه هم حرفِ خوب بزند هم خوب حرف بزند هم هنر خوب داشته باشد هم چيزهاي خوب را نشان بدهد هم چيزهاي خوب را بنويسد هم خوب بنويسد و مانند آن. اين بخش را وجود مبارك موساي كليم فرمود برادرم از من هنرمندتر است هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً
البته آن در سوره مباركه «طه» نيست بخشي در سوره «قصص» است بخشي در سوره «زخرف» است خب هارون هم كسي است كه به مقام نبوّت رسيده است ديگر يك آدم عادي كه نيست منتها وجود مبارك موساي كليم از انبياي اولواالعزم است او يك نبيّ غير اولواالعزم وگرنه او يك آدم عادي كه نيست كه وجود مبارك هارون يك فرد عادي نيست تا انسان بگويد چگونه يك فرد غير عادي از پيغمبر افصح ميشود نه خير هر دو نبيّاند منتها يكي جزء اولواالعزم است ديگري اولواالعزم نيست و آن نصاب لازم در فصاحت را وجود مبارك موساي كليم داشت اما آن ابزار مهم كه طوري حرف بزنند كه در جان مردم اثر بكند فرمود برادرم از من از اين جهت موفقتر است چون ما بايد حرف را به جانِ مردم برسانيم نه گوش مردم، به گوش مردم رساندن كار مبلّغان عادي است اما به جان مردم منتقل كردن كارِ انبياست كه قُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً نه «في آذانهم و أسماءهم» حرف را بايد به جان اينها برساني
مطلب ديگر اينكه به تنهايي كه نميشود مشكلات مملكت را حل كرد كسي كه وِزر، سنگيني و ثِقل مملكت را تقسيم بكند بخشي از سنگيني كارهاي مملكت را به عهده بگيرد آن را ميگويند وزير كه وِزر و سنگيني و بخشي از دشواريهاي كشور را به عهده ميگيرد عرض كرد وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. آن هم هارون باشد اهل من باشد در بين اهل من هم هارون باشد اين هارون نه هارونِ ديگر، هاروني كه برادر من است اين را وزير من قرار بدهيد چرا، براي چه، به او هم همه اين توفيقات را بده نه اينكه او را وزير من قرار بدهي كارها را به دست خود ما رها كني خير، او را هم عَزِير من، هم وَزير من قرار بده وزير آن كه وِزر، سنگيني و بخشي از دشواريهاي كشور را به عهده ميگيرد، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «أزْر» يعني عون، كمك وجود مبارك هارون هم وزير موسي بود هم أزير موسي بود اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي يعني معاونت و كمك را به وسيله اين زياد كن .وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي . او را شريك كار من قرار بده. آن امرِ رسالت را كه به من سپردي او را شريك در اين كار قرار بده يعني در وحييابي شريك من است در ابلاغ وحي هم شريك من است. وجود مبارك هارون خب نبيّ بود وحي را ميگرفت مثل موساي كليم، وحي را ميرساند مثل موساي كليم اين ميشود شريك امر، وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي خب، راز موفقيّت ما سلاح نيست ما رازمان اين است و خدا هم دستور داد كه اينچنين باشيد كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً . ما براي اينكه فراعنه را از تخت بكشيم پايين بايد سبّوح و قدّوسگوي تو باشيم يك، وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً اين دو، اين كلمه كثرت هم در تسبيح آمده هم در ذكر، در ذكر كه مكرّر دارد يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً اگر ميفرمود «كَيْ نسبّحك و نَذكرك كثيرا» اين احتمال آن ميداد كه كثرت براي مجموع باشد نه براي جميع يعني مجموع تسبيح و ذكر كثير است اما براي اينكه روشن بشود براي جميع است نه براي مجموع عرض كرد نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً
قدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَيَ.و لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي بعد از اينكه ذات اقدس الهي مأموريت سنگيني را به وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) داد چندتا درخواست از طرف وجود مبارك موساي كليم ارائه شد و همه آن درخواستها برآورده شد . بعد خداي سبحان ميفرمايد شما از زمان كودكي و شيرخوارگي مورد عنايت خاصّ ما بودي و شما را در تمام خطرها حفظ كرديم اكنون كه اين مأموريت را به شما داديم مطمئن باش محفوظ ميمانيد نگران از سنگيني اين مأموريت نباش بعد از اينكه فرمود: قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي فرمود: وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي. منّت همان نعمت عُظماست هر نعمتي را هم منّت نميگويند نعمتهاي مهم را منّت ميگويند بار ديگر, اين بار ديگر همان طوري كه در كتابهاي عقلي و در فضاي عرف هم ميگويند بار ديگر نه يعني بار دوم يعني «ما ليس بأوّل», در تعبيرات عرفي هم ميگويند دست دوم, دست دوم نه يعني دست دوم يعني ممكن است دست پنجم و ششم باشد .مَرَّةً أُخْرَي يعني غير اول, چون چندين بار محبّت الهي را اينجا بازگو ميكند دوران شيرخوارگي يكي, دريا انداختن يكي, گرفتن آل فرعون يكي, نگهداري آل فرعون از او يكي, موفقيّت حضرت در دربار فرعون يكي, رفتن به مدين يكي, همه اينها جزء منّتهاي الهي است مَرَّةً أُخْرَي يعني يك بار ديگر هم ما اين محبّت را نسبت به شما اِعمال كرديم از اينجا شروع ميشود كه درست است كه ما به مادر تو وحي فرستاديم اما در حقيقت اين منّت و عنايت نسبت به تو بود
إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي وحيي كه به مادرت فرستاديم از سنخ وحيي نيست كه به تو يا برادرت هارون فرستاديم اينها كه به شما داديم وحي تشريعي است, وحي علمي است, توحيد و عقايد ديگر است, اما وحيي كه به مادرت فرستاديم از سنخ علم نيست از سنخ عمل است, از سنخ حكم نيست از سنخ تصميم است, انسان بخشي دارد كه با او انديشههايش را تأمين ميكند كه به آن ميگويند عقل نظري كه ميفهمد, بخشي دارد كارش عزم و اراده و تصميم و گرايش و محبّت و اخلاص و اينهاست كه ريا و سُمعِه هم در اين بخشهاست و آن كارِ عقلي عملي است. انسان در بخش جزم با انديشه كار دارد در بخش عزم با عمل كار دارد و شيطان در هر دو بخش دخالت ميكند يكي را با مغالطه گرفتار انديشههاي بد ميكند, يكي را با وسوسه گرفتار عمل زشت ميكند ذات اقدس الهي با وحيِ علمي يكي را آگاه ميكند, با وحي عملي يكي را مصمّم ميكند فرمود ما به مادر تو وحيِ عملي فرستاديم يعني در آن محور تصميمگيريِ او وحي رسانديم كه اين كار را بكن آن كار را بكن, اين كار را بكن آن كار را بكن اينها وحيهاي عزم و اراده و تصميم است آنكه به مادر تو وحي فرستاديم از سنخ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ است. كاري به حكم و علم و معرفت ندارد يك تصميم غيرعادي تصميم ميگيرد كه بچه را بيندازد در دريا خب اين تصميم معلوم ميشود عادي نيست ديگر آن هم با آرامش قلب. انسان براي اينكه مبادا بچهاش را بكُشند عمدا بچهاش را مياندازد در دريا با طمأنينه، طمأنينه از سنخ علم نيست از سنخ عمل است عزم و اراده و آرامش است إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي . آن مَا يُوحَي . چيست، ؟دو امرِ حاضر است و دو امر غايب أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ. «قَذْف» گاهي به معناي گذاشتن است گاهي به معناي انداختن، اما بياعتنايي را به همراه دارد يك وقت آدم كتاب را در كتابخانه ميگذارد در قفسه اين ميشود وضع كردم كتاب را نه قَذف كردم، يك وقت است كه اين كاغذباطله را در سطل زباله ميريزد ميگويد قذف كردم، قذف آن گذاشتنِ همراه با بياعتنايي است همراه با كماهميت است . فرمود اعتنا نكن به كودك به ما اعتنا بكن ميخواهي چه كني هر چه بخواهي ما به تو ميدهيم . قذف تعبير كرده اين را در قلب او انداخته آنجا سخن از قذف نبود در قلب او انداخته كه اين را بينداز در دريا مثل سطل زباله تو چه كار داري به ما مرتبط باش در سوره قصص دوتا نهي هم كنارش است وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي. اينكه گفته شد أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ] نه از آينده هراس داشته باش نه نسبت به گذشته غمگين باش كه بچه را از دست دادي فعلاً كه چيزي را از دست ندادي به ما سپردي از آينده هم هراسناك نباش براي اينكه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ برميگردانيم بعد از اينكه به تو برگردانديم دوران سلامت را پشت سر گذاشت در پايان عمرش هم وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ يك، فَاقْذِفِيهِ با «فاء» تفريع فِي الْيَمِّ دو، اين دوتا امر حاضر نسبت به مادر، فَلْيُلْقِهِ. امر غايب نسبت به دريا، دريا هم موظف است . دو امر غايب يكي دريا يكي آلفرعون فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ . امر غايب ديگر يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ حتماً فرعون بايد بگيرد، حتماً دريا بايد اين امانت را كنار قصر فرعون ببرد اين همان است كه مسخَّر در سماوات و ارض است يَمْ گاهي بر دريا اطلاق ميشود گاهي بر نهر بزرگي كه در حكم دريا دارد مثل نِيل, خب, فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ كه همه اينها معجزه است گرفتنِ كسي كه نه تنها دشمن من است دشمن تو هم هست, نه تنها دشمن توست دشمن من هم هست وَقَتَلْتَ نَفْساً يك وقت هم تو كسي را كُشتي ما تو را از آن غم و اندوه نجات داديم وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ ما تو را از اندوه نجات داديم كه حالا اگر تو را بخواهند بگيرند قصاص بكنند چه كار بكنند، ما براي نجات تو همه را آماده كرديم .چون آن قبطي كه درخواست كمك ميكرد، مظلوم بود وجود مبارك موساي كليم به حمايت از مظلوم، ظالم را از پا در آورد. با مُشت زدن يا تنبيه ديگر او را از پا در آورد .قبل از اين تو سابقهاي داشتي و آن اين بود كه تبهكاري را كُشتي ما تو را نجات داديم وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ
بعد در موارد گوناگون هم تو را آزموديم وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً حالا آن فُتون و آزمايشات چه بود بخشي از اين در آيات سوَر ديگر ممكن است مطرح بشود بعد فرمود وقتي وارد مدين شدي جاي خوبي هم براي تو فراهم كرديم
فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ چند سال هم در مدين ماندي در بهترين بيت هم تربيت شدي كه بيت پيغمبر بود, بيت شعيب بود ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي حالا برازنده شدي وارد مصر شدي الآن ما به تو مأموريت ميدهيم از دوران ميلادت تا الآن لحظه به لحظه ما مواظب تو بوديم پس اگر يك وقت چيزي خواستي حتماً گرفتي براي اينكه نخواستههايت را ما داديم چه رسد به خواستههايت حالا ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَرٍ يَا مُوسَي وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ما تمام اين كارها را كرديم تو را صَنيع قرار داديم براي خودمان, تو را براي خودمان ساختيم اصطناع كردن هم به معناي اصطفاست و برگزيدن است هم ساخت و ساز و ساختار داخليات را به عهده گرفتيم حالا برو به طرف فرعون او را هدايت كن بنياسرائيل را نجات بده اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي اين معجزاتي كه من دادم اينها را بگيريد برويد .بِآيَاتِي وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي سستي به خود راه ندهيد در نام من, در ياد من هيچ سستي نكنيد وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي .فرمود من تو را براي خودم انتخاب كردم براي خودم يعني براي مأموريت ويژه، براي راهنمايي، براي نبوّت، براي رسالت ويژه تو را انتخاب كردم تا حال هم خوب پروراندم براي اين منظور، آن منظور من از همين جا شروع ميشود اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي
سه بار جريان دستور به هدايت و ارشاد فرعون در همين بخش مطرح شد يكي در آيه 24 است كه فرمود: اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي آنجا ديگر سخن از هارون(سلام الله عليه) نبود بعد وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) درخواست كرد كه وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي] فرمود: قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي برادرت را ما وزيرت قرار داديم در مرحله دوم فرمود: اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ باز خطاب مستقيم را متوجّه موساي كليم كرد برادر او را بر او عطف كرد. در بخش سوم آنگاه فرمود: اذْهَبَا پس فرعون كه مخاطب اصلي بود كه مخاطب اصليِ وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) بود طرفِ رسالت اين دو بزرگوار قرار گرفت اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ. مسئله طغيان براي اينكه او ادّعاي ربوبيّت ميكرد إِنَّهُ طَغَي اما بعداً كه وجود مبارك موسي و هارون عرض ميكنند رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي ما ميترسيم بر ما طغيان كند يا بر محرومان ديگر طغيان كند بشورد بر ما .پس اين طغياني كه بعدها ذكر ميشود غير از اين طغياني است كه دو بار تا حال ذكر شده يكي در همان آيه 43 است كه فرمود: اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي يكي در آيه 24 است كه فرمود: اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي
فرمود: وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي آنچه باعث طمأنينه است ياد خدا و نام خداست شما اگر بخواهيد مصمّم باشيد بايد به مركز تصميم ارتباط برقرار كنيد مركز تصميم، مركز ثبات و طمأنينه ياد و نام خداست براي اينكه أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً ميدانيد او آدم پرخاشگري است هم حرفِ خوب بزنيد هم خوب حرف بزنيد كه او بهانهاي نداشته باشد و حرفِ نرم بزنيد او را دعوت كنيد .هم با القاب خوب، هم با تعبيرات خوب كه تا او متذكِّر بشود كه بالأخره نبود و خدا او را ايجاد كرد و پاياني هست و يك روز حسابي هست كه در درون او فطرتاً تعبيه شد يا بترسد بالأخره يا بترسد ايمان بياورد يا متذكّر به گذشته بشود
وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) عرض كردند رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي «فَرَطَ» يعني عجله كرد، شتابزده، عرض كردند خدايا! ما ميترسيم همين كه برويم آنجا و با او بخواهيم سخن بگوييم او شتابزده اعتراض كند حرفِ ما را گوش ندهد يا پرخاش كند با ما درگير بشود آنگاه ذات اقدس الهي فرمود.قَالَ لاَ تَخَافَا نترسيد از اين دو كار براي اينكه انَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي در بعضي از آيات ديگر آمد من با هر سه هستم مَعَكُمْ هم با او هستم كه جلوي اقتدار او را ميگيرم هم با شما هستم شما را مقتدر ميكنم إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ حرفهاي شما را و ميبينم مناظر شما را فَأْتِيَاهُ برويد به طرف او و بگوييد، حالا رسالت شما از اينجا شروع ميشود در بعضي از تعبيرات از توحيد شروع ميكند در بعضي از آيات به مناسبتهايي از نجات مردم شروع ميكند
فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ بگوييد تو ربّي داري كه آن ربّ عالَمين است ربّ ما هم هست يك، ما از طرف پروردگار تو آمديم دو، و اولين كار ما اين است كه مردم را رها كن به دست ما بسپار ما از تو سرزمين و رود نيل و اينها را نميخواهيم مردم را انبيا بايد اداره كنند مردم امانت خدايند و امانت خدا را بايد امينالله اداره كند اولين حرفي كه در اين بخش وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) به فرعون گفتند اين است كه مردم را به ما واگذار كن نه كشور را، نه سرزمين را، وقتي مردم به رهبري انبياي الهي مستقل شدند خودشان كشور را اداره ميكنند. فرمود: فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ نه اينها را بده ما برويم جايي، اينها را آزاد كن الآن اينها را در بند كردي اينها را آزاد بكن
در سوره مباركه «دخان» آيه هيجده به اين صورت آمده فرمود: وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ . آن رسولِ كريم كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) است به فرعون گفت تأديه كن تأديه براي اَداي امانت است ملّت امانتِ خدايند اين امانت را به امينِ خدا بسپار همين، فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ اينكه يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ بود، يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ] بود و به كارگري ميگرفتند بر اينها تحميل ميكردند اينها را فرمود رها كنيد اينها را آزاد كنيد قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ ما رسوليم و با معجزه هم آمديم قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ اول مسئله يدِ بيضاست آن آخرها مسئله اژدها، نه «بآيتين» با اينكه آنجا يا «آيات» كه فرمود با اين آيات شما برويد در آيات قبلي فرمود ما تو را فرستاديم با همين آياتي كه فرستاديم به طرف بِآيَاتِي همين آيه 42 كه خوانديم اين بود ذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي نه «بآيتي» اما آن آيات پشت سر هم را وجود مبارك موساي كليم مأمور نبود كه دفعتاً نشان بدهد اژدها براي مرحله بعد اينجا هم وجود مبارك موساي كليم عرض كرد قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي ما از طرف خدايي كه سلام است، سلامت را هم پيام آورديم كه به پيروان هدايت ابلاغ بكنيم هر كس پيرو هدايت بود سلام خدا بر او، چه اينكه ذات اقدس الهي درباره موسي و هارون(سلام الله عليهما) دارد كه سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
فرمود اين اصل كلي اين است كه وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي چه شما چه ديگري، ديگري إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي چه شما چه ديگري، فرقي نميكند سخن در خصوص فرعون نيست حوزه رسالت ما وسيع است هر كس اهل ايمان بود سلام الهي بر او، هر كس اهل كفر بود عذاب الهي دامنگير او ميشود اين دوتا اصل كلي را بيان كردند انبيا را تكذيب بكنند، اوليا را تكذيب بكنند، دين را تكذيب بكنند، وحي و نبوّت را تكذيب بكنند و رخ برتابيند از حق أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي دو توسعه در اين مسئله عذاب هست يكي اينكه اختصاصي به آلفرعون ندارد هر كسي كه كَذَّبَ وَتَوَلَّي. عذاب دامنگيرش ميشود. يكي اينكه عذاب اختصاصي به قيامت ندارد براي اينكه درباره همين فرعوني كه طغيانش ادامه داشت در سوره مباركه «نازعات» دارد كه فَكَذَّبَ وَعَصَي . ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَي. آنگاه فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَي پس اينكه أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي. اختصاصي به عذاب آخرت ندارد هم عذاب دنيا را شامل ميشود هم عذاب آخرت را .چه اينكه وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي اختصاصي به درود و رحمت آخرت ندارد شامل درود و رحمت دنيا هم خواهد شد.
چون وجود مبارك موساي كليم هم جريان ربوبيّت را مطرح كرد, هم جريان تبشير و انذار را مطرح كرد كه زمينه معاد است هم مسئله معاد را ذكر كرد براي اينكه إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي خب, چون جريان ربوبيّت را مطرح كرد كه گفت أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ. و جريان معاد را مطرح كرد فرعون دوتا سؤال كرد يكي درباره رب, يكي درباره معاد. درباره. رب گفت وَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي . قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي خب آنها كه رفتند چطور, چرا برنگشتند, صالح و طالح هر دو مُردند پس كجاست تبشير و كجاست انذارتان فرمود: قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي همه. اينها محفوظاند در كتاب تكوين محفوظاند, در لوح محو و اثبات محفوظاند هنوز به آنجاها نرسيديم تا براي شما شرح بدهيم همه اينها حسابشان, كتابشان, سيّئاتشان, حَسناتشان همهاش محفوظ است
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم و هارون(عليهما السلام) وارد دربار و ساحت فرعون شدند و آن دو نكته اساسي يعني دعوت و دعوا مطرح شد وجود مبارك موساي كليم, فرعون و قومش را به توحيد و معاد دعوت كرد يك, ادّعاي نبوّت خود را هم مطرح كرد كه او بايد به نبوّت حضرت موسي ايمان بياورد دو, فرعون نپذيرفت آن صحنه معجزه پيش آمد و در برابر اين عصا كه به صورت مار در آمده گفته سِحر است ما هم ساحراني داريم و آنها مثل تو سِحر ميكنند .بنا شد يك ميدان مبارزه و مناظرهاي ترتيب بدهند و همين كار را هم كردند و همه ساحران جمع شدند با دوتا اِجماع يكي اجماع خصوصي يكي اجماع عمومي,
اجماع خصوصي را در آيه شصت بيان كرد كه فرمود: فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي . آن كارشناسان خود, درباريان خود, دستاندركاران اصلي نظام را دعوت كرد با اجماع حضور پيدا كردند سراسر سَحره كشور را هم دعوت كردند حضور پيدا كردند و آنها هم گفتند فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ اجماع آيه 64 با اجماع آيه شصت راجع به دوتا اجماع خصوصي و عمومي است .حالا اينها آمدند در صحنه دارند مبارزه ميكنند سَحره هم آن روز فراوان بودند اين چند نكته در فرق بين معجزه و سِحر قبلاً بازگو شد نكته اول اينكه سِحر مثل شَعبده نه شُعبده, سِحر مثل شَعبده, جادو, طلسم و مانند آن جزء علوم است هر علمي مسائلي دارد مسائلش موضوعي دارد, محمولي دارد, مباني دارد, مبادي دارد منتها چون آن علوم ضارّ است و غير نافع است در دين تحريف شده و كسي هم به سراغش نميرود علمي است حرام, عملش حرام, كسبش حرام و مانند آن .ولي علم است دانش است يعني راه براي فراگيري اين علم باز است. هر كسي ميتواند البته هر كسي استعداد اين كار را دارد هر كسي نميتواند فقيه يا اصولي يا طبيب يا مثلاً مهندس بشود استعدادها فرق ميكند همان طوري كه راه براي همه باز است مستعدّان ميروند غير مستعد ميماند. سِحر و شعبده و اينها هم همين طور است راه فكري دارد. اما معجزه راه فكري ندارد يعني راه درس و بحث نيست كه كسي چند سال درس بخواند با نزاهت و با طهارت راهِ معجزه را ياد بگيرد اينچنين نيست درس و بحث باشد كه اگر فلان كار را بكني ميشود معجزه اينچنين نيست اين فقط به قداست روح آن شخص وليّ از امام و نبي بسته است آن روحِ قداستي هم به اذن الله كه خليفه خود را تأييد ميكند ثابت ميشود. پس فرق اساسي معجزه با سِحر اين است كه سحر علم است نظير علوم ديگر راهِ فكري دارد قابل تعليم و تعلّم است ولي معجزه راه فكري ندارد كه كسي برود درس بخواند معجزه ياد بگيرد در مصاف سِحر و معجزه, معجزه هميشه پيروز است هرگز معجزه شكست نخواهد خورد نه با علوم قريبه با قاف, نه با علوم غريبه با غين كه فرمود: وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ. يا كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي. و مانند آن, پس اين سه عنصر محوري فارق بين معجزه و سِحر است: يكي اينكه سِحر و مانند آن جزء علوماند تحصيلكردني است معجزه به قداست روح وليّ وابسته است .دوم اينكه سِحر در محدوده خيال اثر ميگذارد و خيال منشأ بسياري از كارهاي خارجي است ولي معجزه كيمياگري ميكند و واقع را عوض ميكند سوم اينكه سِحر شكستپذير است و معجزه شكستپذير نيست. در اين صحنه سَحره همه جمع شدند همه در يك روز عيدي در ميدان وسيع و بازي و در يك وقت شفافي كه ضُحي. باشد حضور پيدا كردند تا اينكه اين مناظره سامان بپذيرد وجود مبارك موساي كليم قبل از صحنه انجام مبارزه آنها را هدايت كرد, دعوت كرد .وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا. آنها اظهار ادب كردند گفتند كه إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي اول تو اين عصا را مياندازي كه به صورت مار در بيايد يا ما اين طنابها و عصاها را القا ميكنيم كه به صورت مار در آيند, چون تأدّب كردند وجود مبارك موساي كليم فرمود شما اول اين كار را بكنيد او هم ادب را با ادب جواب داد تعارف كرد كه شما بفرماييد شما القا كنيد حالا از اين به بعد صحنه, صحنه عميق است وجود مبارك موساي كليم فرمود كه شما بيندازيد صحنه هم صحنهاي است كه همه تماشاچيان حاضرند فَإِذَا. يعني إذاي مفاجات در اين حال كه آنها عصا را و طنابها را انداختند فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ .. اين حَبلها و اين عصاها يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي. در حوزه خيال وجود مبارك موساي كليم اثر گذاشت و موساي كليم هم تخيّل كرد نه تعقّل كه اينها مارها راه افتادند اين چوبها به صورت مار در آمد واين حبلها طنابها به صورت مار در آمد. برخي از بزرگان ميگويند همينجا ساحران فهميدند كه موسي پيغمبر است و ساحر نيست چرا, ؟؟ براي اينكه اين تعبير يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي. باعث شد كه موساي كليم ترسيد ولي سَحره از ترسِ موساي كليم نفهميدند اين چه خوفي است ولي اثر سِحر كه در حوزه خيال بيننده مؤثر است يك, و از حوزه خيال به بدنه. بدن او سرايت ميكند و آثار ترس در بدن ظاهر ميشود دو, از اين دو جهت فهميدند كه موسي ساحر نيست چرا, چون خودشان ميدانند اين سِحر است و عصاي سِحري, طناب سحري كه سمّي ندارد كاري به آدم ندارد خود اين سحره به هيچ وجه نميترسيدند چون ميدانستند واقعيّت ندارد اگر موساي كليم ساحر بود نبايد تخيّل ميكرد, اگر موساي كليم ساحر بود نبايد ميترسيد چرا ?فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي در قرآن ندارد كه وجود مبارك موساي كليم ترسيد آن طوري كه در كوه طور ترسيد در كوه طور ترسيد واقعاً ديگر «فولّي » فرار كرد, فاصله گرفت اوّلين بار بود شب تار آدم با اژدهايي روبهرو بشود خب فرار ميكند ديگر «فولّي» ذات اقدس الهي فرمود موسي نترس برگرد خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي بعد فهميد صاحب معجزه است و از آن به بعد ديگر هر وقت عصا را ميانداخت اژدها ميشد واقعاً و دست ميآورد اژدهاي واقعي را ميگرفت عصا ميشد واقعاً, ديگر نميترسيد . اما اينجا ديگر جا براي ترس نبود آيه ندارد كه موساي كليم ترسيد فرمود در دلش هراسي پيدا شد فَأَوْجَسَ . يعني «خاف» كه اين خِيفَةً مفعول مطلق است نه از فعل او مثل «قَعد جلوساً» فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي اين فاعل آخر ذكر شد چون آخر آيات, فواصل آيات با «ياء» و «الف» ختم ميشود خب. درون خودش هراسناك شد. راز هراسناكي موساي كليم(سلام الله عليه) در درون خودش همين بيان نوراني حضرت امير است فرمود:👈 «لَمْ يُوجِسْ مُوسَي(عليه السلام) خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» ترسِ موساي كليم اين بود كه خب حالا اين صحنه ميدان شده ميدان مار اينها هم كه تماشاچياند من هم اگر عصا را بيندازم بشود مار آن وقت اينها نتوانند بين سِحر سَحره و معجزه من فرق بگذارند چه كنم؟ , ذات اقدس الهي فرمود نه خير, ما اين را بيّنالرشد ميكنيم طرزي ميكنيم كه حتي اين عوامها هم بفهمند او كه گفت .أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي. ما دماغ او را خاك ميماليم لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي اولاً او نبايد خودش را با من قياس كند او در بين بندهها اگر گفته أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي من ميگويم .لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي تو پيروز ميشوي طرزي من اين صحنه را ميگردانم كه حتي عوامها هم بفهمند. پس بنابراين ترسِ موساي كليم از ضعف مردم, جهل مردم و مانند آن است قُلْنَا. ما به او گفتيم لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي. اين يكي, بعد به او گفتيم وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ در كوه طور به وجود مبارك موساي كليم آموخت نگو اين عصاست خدا فرمود: مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي قَالَ هِيَ عَصَايَ آنجا فرمود خير, تو بگو هر چه خدا بخواهد اوست اگر خدا اراده كرده است اين عصا باشد ميشود عصا, اگر اراده كرده است بشود اژدها اين ميشود اژدهاي دمان.. الآن اينجا هم فرمود: أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ اينكه در دستت است بينداز ببينيم چه چيزي در ميآيد أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ وقتي اين كار را كردي تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا آنچه را كه سَحره انجام دادند آن را ميبلعد خب سَحره چه كار كردند؟ طناببافي كردند نه, چوبتراشي كردند نه, پس عصا كارِ سَحره نيست, طناب كارِ سحره نيست, سِحر كار سَحره است فرمود: تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا. بعد اين را بازتر كرد, شفافتر كرد فرمود: إِنَّ. كه متأسفانه متّصل نوشته شده نه «إنّما» إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ اينها كيد كردند, سِحر كردند اين عصا آن كيد را ميخورد نه چوب را به موساي كليم گفت اگر تو اين عصا را بيندازي اين ميدان مارِ فعلي ميشود ميدان طناب و ميدان عَصيّ و يك اژدها همين, وجود مبارك موساي كليم وقتي عصا را انداخت اين همه تماشاچيها ديدند اين ميدان مار فقط يك دانه مار است بقيه چوبهايي است افتاده, طنابهايي است افتاده .تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ در سوره مباركه «اعراف» قبلاً گذشت در سوره مباركه «شعراء» هم بعداً ميآيد كه تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ.. اِفك را, كذب را, كيد را, حيله را ميخورد نه چوب را بخورد, نه طناب را بخورد .همين كار را كرديم سخن از ابطال سحر است إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ. مردم همه ديدند كه تمام اين طنابها يك گوشه افتاده, تمام اين چوبها يك گوشه افتاده يك مار دمان است فقط, اول كسي كه فهميد همين كارشناسان سحره بودند ديگر اينها گفتند ما به ربّ العالمين ايمان آورديم براي اينكه مشخص بشود كه ديگر فرعون نگويد أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي گفتند به ربّ موسي و هارون ايمان آورديم اين سِحر نيست. اينها فوراً به خاك افتادند در روايات ما هم هست كه ائمه(علهيم السلام) فرمودند: «كُن لما ترجوا أرجا مِنك لما ترجوا» يعني از راهي كه اميدوار نيستي اميدوارتر باشيد .بعد چندتا مثال ذكر كردند يكي اينكه وجود مبارك موساي كليم در شبِ تار به اميد آتش و قَبس از نار رفته نورِ نبوّت نصيبش شده, سَحره موساي كليم به اميد جايزه دربار فرعون رفتند اسلام و ايمان نصيبشان شده آنها گفتند به عزّت فرعون ما غالبيم اگر غالب شديم جايزه داريم فرعون گفت جايزه داريد «وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» هستيد فرمود وقتي اين صحنه پيش آمد ديگر آنها هيچ درنگي نداشتند فوراً سَحره آن خِصّيصينشان كارشناسانشان به سجده افتادند. نه اينكه بعد فكر كردند و امثال ذلك فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً .. آنقدر مسئله فوري و براي حقّانيّت آنها نياز به فكر نداشت كه نفرمود «سجدوا» فرمود: ?فَأُلْقِيَ گويا بياختيار شدند مشتاقانه سجده كردند .فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً . اين يك نكته كه نفرمود «سجدوا» دوم اينكه «قالوا» را عطف بر «اُلقي» نفرمود ظاهرش اين است كه خب آن يك جمله فعليه است بر او بايد عطف بشود يا فعلي بر فعل ديگر عطف باشد بشود نفرمود «و قالوا» آنقدر اين مطالب سريع و هماهنگ و مرتبط است كه به جاي اينكه بفرمايد «و قالوا» يا «فقالوا» نه «واو» آورد نه «فاء» فرمود: قَالُوا.. چه گفتند؟ قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي.. فرعون گاهي ميگفت كه آمَنتُمْ لَهُ گاهي ميگفتند آمَنْتُمْ بِهِ ظاهرش آمَنْتُمْ بِهِ.. يعني به او ايمان آورديم اما آنجايي كه دارد آمَنتُمْ لَهُ مثل همينجا كه دارد آمَنتُمْ لَهُ. يعني شما هدف سياسي داشتيد به او ايمان نياورديد براي او ايمان آورديد كارِ شما سِحر بود از نظر فنّي يك, هدف شما سياسي بود خواستيد نظام را زير و رو كنيد دو إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ. هم شما به سود موساي كليم ايمان آورديد تا بساط مرا جمع بكنيد .آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ. اين متكلّم وحده است يعني قبل از اينكه من اذن بدهم اين قبل از اينكه من اذن بدهم معنايش اين نيست كه من بعداً اذن ميدادم چرا شما قبلاً انجام داديد يعني من كه اذن نميدهم اذن دادني هم نيستم قبل از اذن من كه اذن من محال است شما حقّ ايمان نداريد حق نداريد ايمان بياوريد آن وقت من در كيفر اين كار چنين ميكنم فَلَأُقَطِّعَنَّ. كه باب تفعيل هم مبالغه را ميرساند هم تشديد را و كثرت را, تقطيع ميكنم دستها و پاهاي شما را .مِنْ خِلاَفٍ. دست و پا خلاف هماند اگر دستها را قطع بكند يا پاها را قطع بكند اينها خلاف هم نيستند اما دست و پا, پا و دست خلاف هماند يعني مختلفاند اين يك, يَمين و يسار هم مختلفاند دو, اگر دست راست باشد با پاي چپ دوتا خلاف است, دست چپ باشد با پاي راست دوتا خلاف است هم دست و پا خلاف هماند هم دست راست و پاي چپ خلاف هماند اين كار را براي تشديد عذاب ميكنم وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ بعد از اينكه تقطيع كردم چهار شَقّه كردم در لاي درختان ميگذارم يعني در جِذع و شاخههاي درخت خرما آنگاه .وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي شما چرا ايمان ميآوريد براي اينكه ميترسيد اگر ايمان نياوريد به عذاب گرفتار ميشويد آن وقت معلوم ميشود چه كسي أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي است. اين صحنه را من انجام ميدهم از طرفي هم نسبت به موساي كليم يك طعن و طنزي دارد و آن اين است كه با اينكه وجود مبارك موساي كليم اهل تعذيب نبود كسي را هم تهديد نكرد خب, از اين دو جهت فرعون گفته بود كه وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي. سوابق طولاني يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ داشت, يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ داشت و مانند آن. گفتند كه فرعون تو گفتي أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي تو عذابت در دنياست يك, دنيا هم محدود است دو, پس عذابت تمام شدني است اين سه, فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. دنيا هم تمام ميشود پس تو أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي نيستي آن كه أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي است خداست براي اينكه تو را ميبرد در جهنّمي كه نه ميميري نه زنده ميشوي, نه زنده هستي به حيات طيّبه ..نه ميميري تا راحت باشي فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ..إِنَّا در پاسخ او إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لذا احتياج به اذن نداشتيم و اين براي چند جهت است يكي ترميم سيّئات قبلي ماست يكي تكميل درجات بعدي, ترميم سيّئات قبلي اين است كه لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا يك, وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ كه عطف خاص بر عام است نكتة دو، اين مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ يعني اين سِحري كه ما كرديم حرام است مبارزه و مناظرهاي كه با پيغمبر عصر كرديم حرام است ولي تو ما را وادار كردي كه اين كار حرام را انجام بدهيم ما هم ميتوانستيم مقاومت بكنيم ولي اين معصيت را كرديم اين ذكر خاص بعد از عام براي اهميت اين مبارزه با پيغمبر جداگانه ذكر شده است. تو گفتي چه كسي بهتر است ما ميگوييم الله و دين الهي و شريعت الهي بهتر است. إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْييَ اين مُجرم هم اسمِ فاعل نيست صفت مشبهه است چون اگر اسم فاعل باشد دلالت بر حدوث ميكند با گذشتِ الهي همراه است بعد از مدّتي آزاد ميشود.اما ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي براي كسي است كه اين مجرم به عنوان صفت مشبهه براي او امر ثابت باشد وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً. .نه «مَن آمنَ», وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً . كه قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ ملاحظه ميفرماييد كه قرآن كريم روي عمل تكيه ميكند اما كدام عمل را ذكر نميكند .گاهي خصوصيت عمل را ذكر ميكند اما اينكه عمل مشروع باشد و مورد رضاي خدا باشد يك وقت دامداري است يك وقت كشاورزي است يك وقت بحث است يك وقت توليد است يك وقت خودكفايي است فرق نميكند چه باشد هر كسي در هر كاري كه دارد بالأخره اين مردم كه هستند همهشان كارهايشان شبيه هم نيست كه هر كسي در هر رشتهاي كه هست كارش رالله انجام بدهد مشمول عمل صالح است لذا در اين گونه از موارد اصلاً عمل, خصوصيّت و نحوه عمل هيچ مطرح نيست كه حالا كسي نماز بخواند يا كشاورزي بكند يا دامداري بكند يا درختكاري بكند درخت را آب بدهد هر عمل صالحي را ذات اقدس الهي پاداش ميدهد لذا براي اين بخش از آيات اصلاً خصوصيت عمل مطرح نيست فرمود: وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي حالا اگر كسي عمل صالح نداشت ولي مؤمن بود اينچنين نيست كه او را بهشت راه ندهند بعد از مدّتي راه ميدهند اما درجات عُليا به او نميدهند اين درجات عُليا جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّي آنجا فرمود: فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ اما اينجا نفرمود «فإنّ له درجات» فرمود: فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ . اين تعبير «اولئك» نشانه به رفعت منزلت آنهاست كه :يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. اين درجات را به اين صورت بيان كرده
ذات اقدس الهي يك صفت ثبوتي دارد و آن اين است كه به همه چيز عالِم است صفت ثبوتي ديگر آن است كه همه چيز را حفظ ميكند هم بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ است و هم «بكلّ شيءٍ حَفيظ» دوتا صفت سلبي دارد كه هيچ چيزي را گُم نكرده و هيچ چيزي را هم فراموش نميكند فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي چون «لانه بكل شيء عليم» وَلاَ يَنسَي. چون وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً چون حفيظِ مطلق است وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً , چون عليمِ محض است لاَّ يَضِلُّ رَبِّي. خب, ذات مقدس موساي كليم(سلام الله عليه) داشتند در مسائل توحيد سخن ميگفتند اين در اثناي تحليل حضرت و كلام حضرت يك دوتا سؤال كرده وجود مبارك موساي كليم فوراً به اين دوتا سؤالش جواب داده بعد شروع كرده به ادامه بحث .وقتي ادامه بحث را شما ملاحظه ميكنيد مثل آن است اينچنين فرموده باشد إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ يك, خواسته ما هم اين است فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ دو, كه درباره آزادي و امنيت مردم است قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ ما با معجزه آمديم وَالسَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي اين تبشير, إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي اين انذار, هنوز فرمايشات وجود مبارك موساي كليم تمام نشده دوتا سؤال فرعون فوراً حضرت اين دوتا سؤال را جواب داد حقّش اين بود كه صبر بكند تا پايان. آن وقت جوابي كه وجود مبارك موساي كليم داد آن تمام شد فرمود: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اين الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ دنباله همان رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي كه مهمترين مسئله, مسئله توحيد است شما درباره توحيد سؤال كرديد گفتيد كه مَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي ما متني را اول گفتيم بعد داريم شرح ميدهيم .
متني كه گفته شد اين است كه رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي شرح آن متن اين است كه الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي . كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي . جواب اجمالي ما درباره توحيد و مبدأ اين است كه رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي جواب اجمالي درباره معاد هم اين است كه فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي اما اين دو جواب اجمالي كه به صورت متن بيان شده شرح تفصيلياش اين است از جريان ازل و ابد كه فعلاً تو خبر نداري ما بازگو كنيم از آسمان و عرش و لوح و قلم و قضا و اينها كه باخبر نيستي طرح بكنيم تو فقط زمين و اهل زمين و درياها و صحراها و نباتات و جمادات و حيوانات و اينها را ميشناسي ما درباره ربوبيّت خدا نسبت به اينها الآن شرح ميدهيم ميگوييم 👈 الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً يعني زمين را آفريد يك, زمين را هم آماده كرد دو, شما ميخواهي خانه بسازي مسكن تهيه كنين زمين ذلول و نرم است هر كاري بخواهي بكني آماده است بخواهي كشاورزي كني زمين ذلول است, بخواهي باغداري كني زمين ذلول است كه ارض را ذلول قرار داد, مَهد قرار داد, مِهاد قرار داد, آماده قرار داد, گهواره قرار داد براي شما اين كار را كرد.راههاي زميني و زيرزميني را هم مشخص كرده كجا راه است, كجا كوه است, كجا درّه است براي روي زمين, زير زمين را هم در آيات ديگر فرمود.فرمود: وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا يعني في الأرض سُبُلاً . راههاي گوناگون وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً . ما به وسيله باران نيازهاي شما را تأمين ميكرديم, درياها را هم ما تأمين ميكرديم, صحراها را هم ما تأمين ميكرديم وقتي كه فضا و هوا در حدّ خاصّي سرد شد تبديل به آب ميشود ما از همانجا برايتان باران ميفرستيم فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي . از انواع و اقسام روئيدنيها آنگاه اين تعبير لطيف و ادبي كه آن پيام غيبي را به همراه دارد حرفِ همه انبيا بود .فرمود اين چيزهايي كه ما گفتيم اينها بركات مشترك انسان و دام است كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ . آن كه خَبير است ميفهمد اينجا يك توهينِ ضمني هم هست و آن كه خبير نيست باكش نيست آنجا كه سخن از ثروت و خوردن و پوشيدن است آن خورندهها را با دام يكجا ذكر ميكند قدري خودتان بخوريد قدري به دامهايتان بدهيد. او بايد بفهمد كه اين آيه چه ميخواهد بگويد .كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ يعني اينها مشترك بين شما و آنهاست خب اين براي تأديب كافي نيست ؟؟اين بايد آدم خجالت بكشد ديگر خب چطوري آدم را دوتايي ذكر ميكند قدري خودتان بخوريد قدري به اسبهايتان بدهيد مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ خب اگر دوتا صف باشد خب آدم بهتر است كنار ملائكه صف ببندد ديگر, اگر بنا شد آدم جا بگيرد صف ببندد چرا كنار ملائكه ننشيند, چرا كنار اينها بنشيند سخن از حلال و حرام نيست سخن از اين است كه انسان در چه هدفي دارد زندگي ميكند .كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ. قدري خودتان بخوريد قدري به دامهايتان بدهيد. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي. عقل را نُهيِه ميگويند, حِجر ميگويند چه اينكه عقل ميگويند, فؤاد ميگويند, لُبّ ميگويند به شئون گوناگوني كه عقل متّصف است نامگذاري شده چون انسان را از زشتي باز ميدارد نهي ميكند ميشود نُهيه و عقول ميشود نُهي. و عقلا را ميگويند اُولي النُهي صاحبان نُهيهاند, براي كسي كه داراي نُهيه باشد هر كدام از اينها يك آيه و علامت و نشانه قدرت الهي است اينها غير از آن معجزاتي است كه وجود مبارك موساي كليم دارد بعد فرمود: مِنْهَا.. چون آن مسئله توحيد بود حالا اين مسئله معاد است مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ ما شما را از زمين آفريديم و در زمين برميگردانيم ميبريم به زمين و از زمين بار ديگر شما را بيرون ميآوريم اينها مربوط به بدن انسان است درباره بدن انسان فرمود: إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ. حالا بشر اوّلي از طين است كه وضعش روشن است بشرهاي بعدي هم از طيناند معالواسطه يا به وساطت اينكه أبشان و جدّشان از خاك بود فرمود انسان از خاك است يا نه، همه انسانها از خاكاند الآن اگر كسي به پشتبام اين نظام كيهاني برود مردم اين زمين را نگاه كند ميبيند اينها دو قرن قبل در همان بيابانها و خاكها و مزرعهها و مرتعها بودند دو قرن بعد هم باز در همين مزارعاند اما روح كه هرگز نميميرد خداي سبحان ميفرمايد شما خيال نكنيد در زمين گُم ميشويد اين تعبير «يُعيد» آن معاد مصطلح نيست كه فرمود: مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي اين معاد, معاد اصطلاحي نيست معاد اصطلاحي همان است كه در سوره مباركه «اسراء» و مانند آن آمده است كه آنها ميگفتند آيه 51 سوره «اسراء» اين است كه فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ . آنگاه اينها به فطرتشان برميگردند سرشان خم ميشود . اين معادي كه در آيه محلّ بحث است راجع به ورود دوباره انسان به زمين است عود انسان به زمين است كه دوباره خاك ميشود. خب, فرمود اين راهي است كه همگان بايد طي بكنند مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي مطلب ديگر آن است كه در دفن اموات بين ملل اختلاف است بعضي ميسوزانند, بعضي در آب مياندازند, بعضي موميايي ميكنند روي زمين نگه ميدارند همه اينها بر خلاف سنّت الهي است آنچه سنّت الهي است اين است كه 👈وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ بنابراين اگر كسي خواست بفهمد كه از نظر قرآن كريم ذات اقدس الهي چه دستوري درباره اموات ميدهد همين است كه وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ . پس سوزاندن بدن كه در شرق كُره. زمين در بخشي از هند رسم است آن تام نيست و قَرس كردن به دريا و سپردن به دريا هم بر خلاف سنّت است و موميايي گرفتن و روي زمين نگه داشتن هم بر خلاف سنّت الهي است بلكه وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ. فقط مطابق با سنّت است چه اينكه در سوره مباركه «مائده» هم وقتي ذات اقدس الهي جريان فرزندان آدم را ذكر ميكند كه يكي ديگري را كُشت و متحيّر شد با اين بدنِ مُرده چه كار بكند .فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِيغ سَوْءَةَ أَخِيهِ . آن هم تعليمِ آسماني هم به وسيله يك حيوان همين است كه مُرده را بايد دفن كرد بنابراين بهترين راه كه با سنّت الهي و فطرت ديني هماهنگ است دفن اموات است در زمين نه سوزاندن, نه به دريا ريختن, نه با موميايي روي زمين نگه داشتن. بعد فرمود: وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي . فرعون بر بنياسرائيل منّت ميگذاشت آنها را تحت اسارت خود قرار داده بود وجود مبارك موسي و هارون گرچه مثل ساير ضَعَفه بنياسرائيل جزء مستضعفان به آن صورت نبودند ولي بالأخره تحت قَهر حكومت عصر بودند و خود موساي كليم هم به فرعون فرمود: تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ ] اين چه نعمتي است بر ما ميگذاري, وقتي هم كه فرعون گفت كه ما ساليان متمادي تو را پرورانديم وجود مبارك موساي كليم پاسخ داد غرض اين است كه موسي هم تحت منّت عمومي فرعون بود ولي آن بردگي و اينها براي بنياسرائيل و مستضعفان بود كه هم برده بودند و هم كارهاي دشوار مصر به وسيله آنها انجام ميشد. وجود مبارك موساي كليم فرمود: أَرْسِلْ مَعَنَا . نه اينكه الآن ما ميخواهيم برويم شام شما اينها را بفرست براي ما .آن شام در جريان مبارزه و عبور از دريا و امثال ذلك بود «أرسل إلينا» نيست, «أرسلنا» نيست أرْسِلْ مَعَنَا. اينها را با ما آزاد كن از بردگي آزاد كن يك, امنيت اينها را هم تأمين بكن دو, اين معناي ارسال است. خب, حالا اين گفتگوهاي وجود مبارك موساي كليم با فرعون در صد جاي قرآن به طور پراكنده ذكر شده يعني وجود مبارك موساي كليم نام شريفش بيش از صد بار در قرآن آمده اما اين طور نيست كه تمام اين گفتگوها رديف شده باشد بدون تقطيع الآن در همينجا كه محلّ بحث است فرمود: وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا ما همه آيات را نشان فرعون داديم در حالي كه اين طليعه امر است هنوز از جريان عصا و يد بيضا باخبر نشد چيزي در اينجا نيامده چه رسد به آن هفت معجزه ديگر آن آيات دَم و ضفادع و نميدانم قُمّل و امثال ذلك آن هفت معجزه با اين دو معجزه كه جمعاً نُه معجزه است فرمود: تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَا هيچ كدام از اين نُه معجزه را نشان فرعون نداد.اين كُلَّهَا . به اين معنا نيست كه به نحو قضيه حقيقيه. جميع آيات الهي را نشان فرعون داده باشند بلكه كلّ نسبي و اضافي است يعني همه معجزاتي كه وجود مبارك موساي كليم بنا بود ارائه بدهد و همچنين براهين عقلي كه بنا شد اقامه بكند همه را با او درميان گذاشتيم . وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا. ولي فَكَذَّبَ وَأَبَي. اين اِبا چون با تكذيب همراه است اِباي استكباري است نه اِباي اِشفاقي, اباي اشفاقي مورد قبول و رحمت است مثل اينكه در بخش پاياني سوره مباركه «احزاب» آمده است كه إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا اما چون وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا . اين اباي اشفاقي را كسي مذمّت نميكند اگر كسي بگويد من مقدورم نيست اما آن اِباي استكباري است كه مذموم است أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ . اين اِباي فرعون اباي استكباري است به دليل اينكه فرمود: فَكَذَّبَ وَأَبَي وقتي روح انسان در اثر قساوت خود را به شهوت و غضب سپرد فرمانرواي مطلق در درون انسان ميشود غضب يا شهوت. زيرا آن عقل يا دفن شده است كه قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا. يا به بند كشيده شده است كه «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» اگر نَفْس غالب شد اين عقل را يا به بند ميكشد به اسارت خود در ميآورد به هر تقدير فرمود اگر انسان به اينجا رسيد معجزات فراواني را هم ذات اقدس الهي به وسيله يكي از انبياي اولواالعزم نشانش بدهد او ايمان نميآورد فرعون ميگويد كه تو از خارج آمدي ميخواهي ما را از سرزمينمان بيرون كني تو مدتي اينجا نبودي. خب, قَالَ أَجِئْتَنَا اين أَجِئْتَنَا . براي همين نكته است لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا. و آنچه ادّعا كردي دوتا ادّعا كردي و هر دو باطل است ـ معاذ الله ـ يكي گفتي اين جريان عصا و جريان يد بيضا و اينها معجزه است خير اين معجزه نيست اين سِحر است, يكي اينكه گفتي از طرف خداست خير از طرف خدا نيست و از طرف خودت است بِسِحْرِكَ . لا بإعجاز الله. چون در آيات قبل اينچنين وجود مبارك موساي كليم ادّعا كرد كه به دستور خدا فرمود:قَدْ جِئْناكَ . يعني من و برادرم آمديم بِآيَةٍ . يك, مِّن رَّبِّكَ دو, اين آيه است معجزه است و از طرف خدا. اين هر دو را انكار ميكند .حالا كه اين است ما هم راهش را بلديم. در جريان معجزه لازم نيست در مناظره اگر كسي برنده نشده بهتر از او نياورد اعجاز ثابت بشود .در مناظرهها در گفتگوها در گفتمان بالأخره كسي بايد برنده بشود حرف آخر را بزند در تَحدّي لازم نيست كه يكي حرف آخر را بزند همين كه مثل اين را بياورد و برندهاي نداشته باشد اين شكستخورده است.براي اينكه اين ادّعا دارد اين معجزه است يك, و ادّعا دارد كه مثل ندارد دو, اگر مماثل پيدا بشود شكست ميخورد.فرعون گفت ما هم مِثلش را ميآوريم چون سِحر است فَلَنَأْتِيَنَّكَ با فاء تفريع, لام قسم, نون تأكيد ثقيله تَثبيت كرده كه اين كار مقدور ماست فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ كه تعبير آن تنوين خاص يك, آوردن مثل دو, همه نشانه تحقير داعيه موساي كليم است. فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ اين آورن نَحْنُ. هم براي اينكه ما هرگز تخلّف نميكنيم خودشان را مقتدر نشان ميدهند .وَلاَ أَنتَ. بعد ميفرمايد حالا جايي كه ميخواهيد قرار بدهي جايي باشد كه وسط شهر باشد كه همه بتوانند به آساني دسترسي داشته باشند براي همه مستوي باشد يك, و ميداني هم باشد كه ديدش براي همه تماشاچيها عليالسويه باشد جايي كه فراز و نشيب داشته باشد, جدار داشته باشد, درخت داشته باشد, تپّه ماهوري داشته باشد كه بعضيها ببينند بعضيها نبينند نباشد يك مكان مسطّح مستوي كه همه تماشاچي ببينند آنجا را انتخاب بكنيد اين براي زمان, وجود مبارك موساي كليم تتمّهاش را ذكر كرده فرمود نه تنها جايي را انتخاب بكنيم كه همه مردم در آنجا باشند شما همه مردم در روز عيد يك جايي ميرويد ما همانجا را انتخاب ميكنيم روز عيد كه همه شما جمع ميشويد جايي جمع نميشويد كه تپّه ماهوري داشته باشد, درخت داشته باشد, ديوار داشته باشد يكديگر را نبينيد كه يك جاي بازي است اين يك ميدان وسيعي است اين يك, چيزي كه من اضافه ميكنم اين است كه در روز زينت باشد كه روز تعطيلي است دو, روز تعطيلي هم اول روز و آخر روز هم نه, وسط روز كه همه فرصت حضور داشته باشند عندالضّحي يعني ساعت ده به بعد مثلاً كه به آن ميگويند برخيها چاشت اين «ضُحي» يعني چاشت شد يعني خيلي روشن است اين سه, پس زمانش روز عيد رسمي شما, مكان هم همان ميدان بزرگ شما, ساعتش هم ساعت ضُحي, ضُحي. يعني ده به بعد نه اول روز نه آخر روز كه بعضيها معذور باشند قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ اين قرارداد بسته شد. فرعون رفت و دسيسهها و كِيدهاي خودش را جمعآوري كند ابزار كِيد, عناصر كيد, تهمتها را از يك سو, سَحره را از سوي ديگر, كارگزاران خودش را از سوي ديگر .. براي او هم يك چادر مخصوصي نصب كردند در آنجا حضور پيدا كرد .فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ چه كيدهاي سياسي, چه كيدهاي مناظراتي, چه كيدهاي امنيتي همه را آورد ثُمَّ أَتَي. با اين كيد وارد صحنه مناظره شد. وجود مبارك موساي كليم قبل از مناظره باز دعوت كرد ادّعاي خود را, دعوا و دعوت يعني دعوت به مبدأ و معاد, دعواي وحي و نبوّت و رسالت اين مطالب را دوباره با مردم درميان گذاشت. وجود مبارك موساي كليم چون تنها براي فرعون و آلفرعون موعظه نميكرد و براي آنها سخنراني نميكرد اين سَحرهاي هم كه جمع شدند قبل از اينكه با آنها به مناظره بپردازد به مباحثه پرداخت فرمود: 👈قَالَ لَهُمْ مُّوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً من گفتم معجزه است شما ميگوييد سِحر است, من گفتم كارِ خداست شما ميگوييد كارِ موساست شما به خداي سبحان اِفترا بستيد كاري كه او كرد ميگوييد نكرد, معجزهاي كه او داد ميگوييد نداد چرا افترا ميبنديد لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً اين هم دروغ است هم فِريه, دروغ است چون مطابق با واقع نيست افتراست براي اينكه كاري كه او كرده ميگوييد نكرده .كاري كه من نكردم ميگوييد كردي من سِحر نكردم ميگوييد سِحر كردي, او معجزه آورده ميگوييد نياورده خب.رسول حرفي ندارد جز اينكه پيام الهي را ميرساند نه كسي مزاحم آب و خاك شماست كه شما را از سرزمين بيرون كند, نه مزاحم تمدّن و فرهنگ شماست اگر فرهنگ صحيح باشد, نه مزاحم امنيتهاي شماست بلكه ما آمديم آن طريقه مُثلي را به شما ارائه كنيم وگرنه اين روشي كه شما داريد طريقه مُثلي نيست., وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي اين را مستحضر باشيد هر كس به خدا فِريه بست خِيْبِه و خسارت دامنگير او ميشود اين سرمايهاش را ميبازد يك, بعد شما را اِسحات ميكند اسحات يعني پوستتان را ميكَند. فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ. بعد .وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي. هر كه بر خدا و پيامبرش فريه ببندد سرمايهاش را ميبازد, خسارت ميبيند, با حق نميشود مبارزه كرد «من صارع الحق صرع» بعد از بيان نوراني موساي كليم(سلام الله عليه) يك اختلاف داخلي پيش آمد بالأخره اينها نگاه كردند تأمّل كردند وضع خودشان را ميديدند ستمِ فرعون را هم ديده بودند بيبند و باري او را هم ديده بودند حرفِ احياگر را هم شنيدند. يك اختلاف داخلي بينشان پيش آمد كه چه كار بكنيم حق با موسي است حق با فرعون است چه كار بكنيم ? فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ . يعني اينهايي كه جزء كِيد فرعون بودند باند فرعون بودند يك اختلاف داخلي بينشان پيش آمد وَأَسَرُّوا النَّجْوَي.هم مؤمنان آينده اينها كه دست به تحقيق بودند با هم زير گوش هم نجوا كردند در سِرّ و نهان و رمز با هم نجوا داشتند هم درباريان با هم نجوا داشتند كه ما چگونه اين شستشوي مغزي را ادامه بدهيم و در اين صحنه پيروز بشويم اين اصرار نجوا يعني رازگويي, نجواداري, با هم مناجات كردن ميتواند براي هر دو گروه باشد يعني هم گروهي كه مردّد بودند كه حق با موسي است يا نه, هم گروهي كه در صدد توطئه بودند كه چگونه پيشرفت موسي را كنترل كنند. فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي اين با فاء تفريع و لام قسم و نون تأكيد ثقيله و تنوين تحقير در «سِحْرِه» و كلمه مِّثْلِهِ همه اينها نشان ميدهد كه كاري كه تويِ موسي كردي از ما هم برميآيد اين چيز مهمّي نيست . در جريان آن مناظره و مسابقه هم تعبيرات تندي دارد گفت تو انتخاب بكن هر جا كه انتخاب بكني ما براي مناظره حاضريم اين خودش پيشنهاد نميدهد پيشنهاد را به موساي كليم واگذار ميكند كه نشان بدهد ما هم بلديم . فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً كه .لاَّ نُخْلِفُهُ ما آن موعِد را .وَلاَ أَنتَ. نه تو آن موعِد را خُلف بكني يعني نه ما خلف وعده بكنيم نه تو. قَالُوا.. اينهايي كه أَسَرُّوا النَّجْوَي بودند فتنهگران .قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ. حرف اين گروهي كه جزء درباريان فرعون بودند و جزء توطئهگران بودند جزء كيد فرعون بودند اين بود كه ميگفتند كه وجود مبارك موسي و هارون ـ معاذ الله ـ ساحرند پس از نظر كلامي اينها با معجزه نيامدند سِحر ميگويند و هدفِ سياسي آنها هم اين است كه .يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم👈 براي اينكه عواطف وطني و ملّي اينها را تَهييج كنند گفتند كه اينها آمدند شما را از سرزمينتان بيرون كنند .آنجا كه سخن از تقابل بين وجود مبارك موسي و فرعون بود فرعون آنجا گفت كه آمدي لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا. اما اينجا براي شوراندن افكار مردم گفتند كه اينها آمدند .أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم اين كلمه سِحر را زياد تكرار كردند هم اول گفتند .إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ . هم بعداً گفتند كه أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا . آن تمدّن فرهنگي مصر را هم خواستند ضميمه كنند گفتند وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ كه اين طريقه و روش و فرهنگ شما أمثل است, أعلاست, أكمل است و أنبَل است و مانند آن, فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ يعني شما برويد تمام نقشههايتان را روي هم بريزيد ببينيم چه كار از دست شما برميآيد اينجا هم فرعون با درباريانش با كيدي كه آمده بود به آنها گفته بود .فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ همين . همه اينها كه گفتند إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَي حالا كه مثلاً ـ معاذ الله ـ اينها ساحرند و هدف آنها برهم زدن تمدّن شماست و گرفتن سرزمين شماست پس فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً مشورت كنيد, نظرت بدهيد, آماده باشيد براي مناظره با موسي. بياييد ببينيم كه كدام پيروز ميشويد. پس نصيحتي وجود مبارك موساي كليم داشت و يك تصميم شورانگيز و شرربرانگيزي هم آنها داشتند دستور دادند كه بياييد براي اينكه قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي. هر كه پيروز شد او اهل فلاح و رستگاري است سعادت و تمدّن در همين است. خب, اين تصميم نهايي آنها .
بعد از موفقيت وجود مبارك موساي كليم در آن مناظره و مبارزه زمزمهاي در مردم مصر پديد آمد عدهاي هم پذيرفتند, عدهاي هم ترديد پيدا كردند ولي بالأخره وضع مصر به ناساماني رفت درباريان و فراعنه به فرعون گفتند كه تو همين طور رها ميكني كه او هر كاري را در مصر انجام بدهد فرعون گفت سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ يعني ما همان روش طغيانِ قبلي را ادامه ميدهيم مردهاي اينها را ميكُشيم زنهاي اينها را نگه ميداريم ديگر نظير قبل خواهد بود بنابراين تصميم توطئه قتل وجود مبارك موساي كليم و مؤمنان به آن حضرت گرفته شد .خداي سبحان از اين صحنه باخبر هست به موساي كليم گزارش داد آنها تصميم قتل تو و مؤمنان را گرفتند بر شما لازم است كه هجرت كنيد نظير اينكه صناديد قريش تصميم قتل وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را گرفتند ذات اقدس الهي به آن حضرت اعلام كرد و دستور هجرت داد منتها صناديد قريش تصميم قتل عام نداشتند ولي فرعون تصميم قتل بسياري از همراهان موساي كليم را داشت لذا ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود بر تو هجرت لازم است يك, عدّهاي را هم به عنوان مهاجر به همراه ببري دو, در اسلام اينچنين نبود كه وجود مبارك پيغمبر(ص) مأمور شده باشد عدّهاي را به همراه ببرد چون آنها فقط در ليلةالمبيت قصد شهيد كردن خود حضرت را داشتند با جريان موساي كليم فرق ميكند لذا در همين آيات سوره مباركه «طه» فرمود: وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي . ديگر الآن جريان عصا و يد بيضا و آن معجزات ديگر كارگر نيست بايد هجرت كنيد تا جان خود و مؤمنان را حفظ بكنيد اين بر تو لازم است. جريان اسراي وجود مبارك موساي كليم درباره اين قوم براي آن بود كه اينها شناخته نشوند يك, و هراسي نداشته باشند از اينكه تحت تعقيب باشند دو, و اگر ارتش جرّار فرعون اينها را تعقيب كرد اينها نفهمند چه كسي به دنبال اينهاست خيال ميكنند دنباله جمعيت خود اينهاست سه, اين نكات باعث شد كه اينها شبانه حركت كردند . فرمود دو خطر شما را تهديد ميكرد يكي از جلو يكي از دنبال، خطر دنبال همان ارتش جرّار فرعون بود كه گفتيم لاَّ تَخَافُ دَرَكاً... خطر جلو همين جريان غرق است كه ميگوييم لاَ تَخْشَي .. و اما اينكه فرمود فرعون جنود خود را آورد بعد فرمود قوم خود را گمراه كرد اين براي اينكه قوم اعم از جنود است اضلال اختصاصي به جنود و غير جنود ندارد همه قِبطيها را گمراه كرد و اما در تعقيب جنود خودش را آورد نه همه قبطيها را ..آنجا كه شستشوي مغزي مطرح است فرمود: وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ اعم از جنود و غير جنود ..آنجا كه سخن از تعقيب مطرح است فرمود: فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ خب، فرمود: يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ. ما به شما از راه موساي كليم وعده داديم كه به طرف راست كوه طور قرار بگيريد يعني وقتي شما از دريا گذشتيد رو به مشرق هستيد طرف راست شما كوه طور است جانب ايمنِ طور . وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي ... كه دو نوع غذاست فرمود اين غذاها را كه ما فرستاديم كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ. هر گونه از غذاها اين طور است اين ديگر اصل كلي است وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ .. اسراف نكنيد، تبذير نكنيد، آن را به صورت حرام در نياوريد . ذات اقدس الهي اين ميوهها را كه طيّبات است به انسان عطا كرده و روزي انسان كرده فرمود در آن طغيان نكنيد اين انگور فوايد فراواني دارد همه آن فوايد براي شما حلال است مگر اينكه آن را به صورت شراب در بياوريد آن خرما همين طور است آن كشمش همين طور است آن آب جو همين طور است اينها را به صورت حرام در نياوريد اسراف نكنيد، تبذير نكنيد، به صورت حرام در نياوريد اينها قابل تطبيق است كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ اين اصل كلي است مورد هم كه مخصّص نيست .فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي . غضب ذات اقدس الهي بر كسي حلال است كه طيّبات او را حرام كند .. وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي . او سقوط ميكند. در همين فضا كه مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي. در همين فضا فرمود اگر كسي توبه كند توبه او مقبول است چون راه توبه تا آخرين لحظه باز است مگر اينكه انسان به حالت احتضار برسد كه ديگر رابطهاش با عملِ صالح منقطع است وگرنه اگر به مرحله احتضار نرسد در حال عادي باشد يك لحظه قبل از موت توبه كند بعد به ايست قلبي مبتلا بشود توبه او مقبول است وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي يعني كاري انجام بدهد كه هيچ مشكلي نداشته باشد حقّالله را، حقّالناس را امثال ذلك را انجام بدهد و مستقر باشد توبه او توبه مستقرّ باشد نه توبه مستودع چنين كسي توبه او مقبول است . پرسش: تَابَ كه مقدم بر آمَن شده توبه از چيز ديگري است يا از معصيت؟ پاسخ: اين اهتدا اين توبه اول انسان به اصطلاح بايد تخليه كند بعد تحليه، اول بايد از آن زشتي پشيمان بشود تا بخواهد خودش را تطهير كند اگر شرك هست، اگر كفر هست، اگر رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم هست با آن رِيْن و شرك و خَتم و طبع و امثال ذلك كه نور ايمان نميتابد اول بايد از آن كفر و الحاد و فرعونيّت و تفرعون بگردد بعد ايمان بياورد و مستقر بشود خب. بعد به دنبال او در همين قصّه و پارگراف جريان فرمود ما به موساي كليم گفتيم كه ما قرارمان اين بود كه با هم بياييد جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ. چرا عجله كردي و تنها آمدي وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَي خب ما وَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ ميخواستيم همه اينها از نزديك بيايند و همه اينها از آن فيض برخوردار باشند تو چرا تنها آمدي؟ عرض كرد .هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي اينها به دنبال من دارند ميآيند اما وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي.. من زودتر آمدم تا تو راضي بشوي اين همه محبّت و لطف و احساني كه نسبت به ما كردي بر اساس سرعت در كار خير، سبقت بر ديگران سَارِعُوا. فَاسْتَبِقُوا. و مانند آن من زودتر آمدم تا رضاي شما را تأمين كنم. خب، عرض كرد هُمْ أُولاَءِ تكرار كرد هم با «هُم» نفرمود «هم علي أثري» يا نفرمود «هؤلاء علي أثري» عرض كرد هُمْ أُولاَءِ آقا اينها نزديكاند اينها پشت سر من دارند ميآيند پس من تنها نيامدم وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي براي مزيد رضا آمدم من شوق لقاي تو را دارم وقتي تو وعده كردي .از تو به سر اشاره از ما به سر دويدن خب زودتر آمدم ديگر . خدا قبول كرد. بعد فرمود حالا كه تو آمدي اين قوم همه جمعيت نبودند اگر مربوط به وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِميقاتِنا بود اين راجع به اين چند نفر بود نه همه قوم .چون همه قوم بنا نبود كه بيايند در طور آنگاه در اين صحنه مناجات ذات اقدس الهي ميفرمايد تو كه ميآمدي آن صحنه برادرانت را الآن دو گروهاند اينها يك گروه بنا بود كه وجود مبارك موساي كليم را همراهي كنند وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً بقيه بنياسرائيل هم در شهر ماندند كه در آنجا وجود مبارك موساي كليم به هارون فرمود: وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ هارون را به عنوان خليفه در بين مردم گذاشت به مردم هم سفارش كرد كه حرف هارون را گوش بدهند اين وضع مردم اين هفتاد نفر يا كمتر و بيشتري كه وجود مبارك موساي كليم انتخاب كرده بود به دنبال او راه افتادند 👈 پس موساي كليم بود يك ،گروه ويژه بودند دو, توده مردم بودند سه, و با خلافت وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) چهار, در اين فضا و فاز خداي سبحان به موساي كليم ميفرمايد در غياب تو ما قوم تو را امتحان كرديم ما آزموديم ببينيم اينها با مشاهده همه اين آيات بيّن باز آن تفكّر حسگرايي را ميگذارند كنار و عقلگرا ميشوند يا نه, ما آزموديم اينها را يك مقدار راه را باز گذاشتيم سامري اينها را به گوسالهپرستي دعوت كرد اينها هم اجابت كردند فرمود قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ ما قوم تو را آزموديم فتنه همان آزمون است مِن بَعْدِكَ بعد از اينكه تو به طرف ملاقات و مناجات ما آمدي ما اينها را آزموديم ما امتحان كرديم ما كسي را گمراه نكرديم ولي سامري اينها را گمراه كرد ما وسايل را در اختيار شما قرار داديم عقل داديم اين همه معجزات را به اينها نشان داديم پيغمبري را كه خليفه توست به نام هارون او را در بينشان گذاشتيم معذلك اينها با داشتن اين همه آيات بيّن و شفاف گمراه شدند وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ. يكي از قبايل بنياسرائيل به نام قبيله سامره است كه اين شخص منسوب به اوست در نامگذاري اين شخص به سامري چندين وجه است كه يكي از آن وجوه همين است كه يكي از قبايل بنياسرائيل قبيله سامره است و اين شخص به آن قبيله منسوب است. آن وقت ذات اقدس الهي اين خبر را داد كه اينها گمراه شدند فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً هم عصباني شد غضبناك شد هم تأسف خورد كه اينها با داشتن اين همه معجزات با عبور از درياي خشك و مشاهده. آن تِسع آيات بيّن به دنبال سامري رفتند هم متأسف بود هم عصباني. قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً وجود مبارك موساي كليم وقتي كه آمد فرمود آخر چرا بيراهه رفتيد ؟وعده الهي كه حق بود. مرا برابر آن وعده عمومي بُرد به ميقات به من دستورها داد, راهنماييها كرد, كتاب داد و مانند آن, براي هدايت شما همه مقرّرات را به من فرمود عهد كه طول نكشيد چه چيز باعث شده است كه شما آن همه معجزات را ديديد به دنبال سامري حركت كرديد ? فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ? مگر اين تعهّدي كه قبلاً از شما گرفتيم طول كشيد يادتان رفته ؟أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ? يا نه, خداي سبحان فرمود: كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي شما از اين نعمتِ استقلال, نعمت آزادي, نعمت امنيت طغيانگرانه داريد استفاده ميكنيد خدا شما را آزاد گذاشته نه رها, شما به جاي عبادت الله چرا به دنبال گوساله رفتيد الآن هم خيليها را رها بكني همين است أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ? اين به صورت سبر و تقسيم است يعني قِسم اول كه نبود, قسم دوم كه نبود,؟ قسم سوم اين است كه شما معصيت كرديد ميخواهيد با سوء اختيار خود مستحقّ عذاب الهي باشيد أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي حالا اينها دارند عُذرشان را ذكر ميكنند قَالُوا همين قوم او مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا درست است ما خُلف وعده كرديم تخلّف كرديم اما فريب خورديم چطور فريب خورديم,؟ برخيها گفتند «بِمِلْكِنا» قرائت شده يعني با مال خودمان نبود اين اموالي را كه سامري از ما تحويل گرفته و با او گوساله راه انداخته اينها آن زيورهايي بود كه ما از اين قوم قِبط از فرعون و اينها گرفته بوديم ما خودمان چيزي نداشتيم او ميخواست گوسالهاي, مجسّمهاي درست كند گوسالهاي درست كند از طلا, ما آنچه را كه فراهم كرديم خودش هم چيزهايي كه از آنها فراهم كرده اين مجموعاً يك گوساله طلايي ساخته اين را گفتند اما بِمَلْكِنَا. يعني ظاهرش اين است به اختيار ما نبود اين بهانهاي است وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ اوزار يعني كارهاي سنگين .يك مقدار طلا, يك مقدار نقره به ما رسيد بر ما تحميل شد ما اينها را بار كرديم به همراه آورديم . فَقَذَفْنَاهَا. اينها را هم انداختيم او هم گرفت خودش هم هر چه گرفته بود انداخت ما هم هر چه گرفته بوديم انداختيم او رفته در خِفا گوسالهاي درست كرده اين أَخْرَجَ معلوم ميشود اين كار را در حضور مردم نكرده در پنهان در نهاني با فتنه و توطئه گوسالهاي, مجسّمه گوساله البته نه خود گوساله مجسّمه گوساله درست كرده و آن چيزي را كه گفت فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ آن را گرفته و در درون اين گوساله جاسازي كرده و در دَم باد گذاشته كه اگر بادي ميوزيد اين صدا توليد ميكرد.
وجود مبارك موساي كليم اين الواح را در همان بالاي كوه تلقّي كرد از طرف خداي سبحان الواحي آمد يعني تورات آمد اين تلقّي كرد وقتي برگشت جريان گوسالهپرستي را از نزديك ديد چندتا كار كرد 👈يك كار با اين الواح كرد يعني با تورات كرد 👈يك كار با برادرش هارون كرد كه اين دوتا كار شبيه هم است 👈 يك كار با توده مردم جاهل و مستضعف كرد كه آن معادل ندارد 👈 يك كار با سامري كرد يك كار هم با گوساله, 👈كاري كه با سامري و گوساله كرد همان كاري است كه وجود مبارك ابراهيم خليل با تبر با بُتها كرد فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ فرمود من اين گوساله را لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفا من اين را آتش ميزنم پودر ميكنم خاكسترش را به دريا ميريزم اين كار را كرد, نسبت به سامري هم آن كيفر الهي را اِعمال كرد پس نسبت به گوساله و گوسالهساز يك طور عمل كرد, نسبت به توده مردم از راه استدلال و ترحّم و اينها رفتار كرد, نسبت به هارون كاري كرد كه با تورات كرد نسبت به تورات كاري كرد كه با هارون كرد اين از لطايف تفسيري اماميه است. خب, وقتي انسان وارد ميشود اين صحنه را ببيند كه مهمترين اعتقاد ديني توحيد است و اين كتاب را از طرف خدايِ واحدِ احد آورده وقتي كه اين صحنه را ديد در نهايت غضب و عصبانيّتِ الهي بود كه غَضْبَانَ أَسِفاً . خداي سبحان اين غضب و عصبانيّت او را در كمال لطف ستود . بعد در اين حال دوتا كار كرد يكي با تورات يكي با هارون, تورات را انداخت خب اين انداختن تورات يعني چه؟ يعني ـ معاذ الله ـ به تورات بياعتنايي كرد؟ يا از شدّت استغراق در توحيد است كه انسان عصباني ميشود خدا غريق رحمت كند مرحوم سيّد مرتضي ايشان در تنزيهالأنبياء ميگويد كه آدم كه عصباني شد از شدّت تأسّف سر و صورت خودش را ميزند, موي خودش را ميكَند, موي صورتش را ميكَند, موي سرش را ميكَند مبادا كسي جاهلانه خيال بكند وقتي وجود مبارك موساي كليم سر و صورت برادرش را گرفت دارد او را ميزند يا اهانت ميكند اينها يك حقيقتاند موسي و هارون يك حقيقت است. به دليل اينكه بعد دارد 👈رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي خدايا ما هر دو بنده تو هستيم ما هيچ كدام بد نكرديم تو ارحمالراحميني هيچ كس سؤال نكرد كه چرا تورات را انداخت ؟ فقط همهاش اعتراض اين است كه چرا موي سر و صورت برادرش را گرفت.اينكه جناب هارون به برادرش فرمود: لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي براي اينكه به اينها بفهماند كه اين از باب غضب و عصبانيّت نسبت به من نيست. خب، لذا بعد از اينكه آن جمله را گفت وجود مبارك موساي كليم عرض كرد :رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً .وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي .فرمود اينها نه از نظر معرفتشناسي بهره نقلي داشتند نه بهره عقلي .بالأخره انسان يا بايد مثل چشمه از درون بجوشد يا مثل استخرِ مرتبط به چشمه از چشمه آب بگيرد وگرنه ميخشكد ديگر يا بايد انسان گوش بدهد ببيند معصومين چه ميگويند يا اهل عقل و استدلال باشد كه حرفِ معصومين را بتواند درك كند وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) فرمود اين بنياسرائيل نه اوّلي را داشتند نه دومي را، نه اهل نقل بودند براي اينكه من پيغمبرم خليفه اولواالعزمم حرف مرا گوش نميدهند، برهان اقامه ميكنم كه بالأخره اين گوساله فتنه است معبود نيست إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ . رب آن است كه مشكل شما را حل بكند اين چه مشكلي را ميتواند حل بكند اين برهان عقلي اينها نه اهل عقل بودند نه اهل نقل بودند، نه حرف پيغمبرشان را گوش دادند نه اهل استدلال بودند. أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ. همان سنّت تلخ نياكان بود در اينها كه بالأخره گوسالهپرستي در آن عهد كهن در مصر سابقه داشت خود فرعون هم گاوپرست بود عدّهاي هم گوسالهپرست بودند اينها يك خداي ديدني ميخواهند كه به زعم اينها رابط باشد بين ديدني و ناديدني اينها گفتند يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ اين رسميّت دادن اين بُت از چند راه نزد آنها معروف بود يا رهبران ديني آنها بايد اين كار را بكنند كه براي آنها مقبوليّت داشته باشد يا نياكانشان بايد اين كار را بكنند كه بشود سنّت يا دستگاه حكومت بايد اين كار را بكند دستگاه حكومت كه فرعون بود گفت :مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي نياكان عدّهاي هم كه بتپرست بودند ميگفتند :إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ اينها از آن قبيل نبودند لذا به موساي كليم عرض كردند :يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ از اين سوء تشخيص.. سامري سوء استفاده كرد و گفت هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي آنگاه وجود مبارك هارون در كمال قدرت با اينها مقاومت كرد برخورد كرد فرمود يا عقل يا نقل هر دو در اينجا حاضر است خداي شما الرحمن است من از طرف خداي شما هستم بايد مرا اطاعت كنيد و اين كاري از او برنميآيد. خدا آن است كه دوستداشتني باشد آدم چه كسي را دوست دارد؟ كسي را دوست دارد كه حياتِ او، سلامت او، رزق او، شفاي او، حيات و ممات او به دست اوست أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً .هارون همين را فرمود، وجود مبارك موسي(عليهما السلام) همين را فرمودند كه خدا آن است كه مشكل شما را حل كند، ضرر شما را برطرف كند، نفع به شما برساند اين طور. اين استدلالها را وجود مبارك هارون فرمود بعد به موساي كليم عرض كرد إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي اينها مرا مستضعف حساب كردند يعني ضعيف پنداشتند نزديك بود مرا بكُشند خب من اگر بيش از اين اصرار ميكردم يك اختلاف داخلي و جنگ داخلي و خونريزي داخلي ميشد، بنابراين هم هارون(سلام الله عليه) در كمال عصمت مأموريتش را انجام داد هم وجود مبارك موساي كليم در كمال عصمت مأموريتش را انجام داد اما غيرت يك حساب ديگري است. إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ خب اگر حضرت هارون را شهيد ميكردند گروهي بالأخره از اين طرف قيام ميكردند اين طور نبود كه حالا ساكت بنشينند كه ميشود خونريزي داخلي آن وقت كلّ نظام از بين ميرفت و وجود مبارك موساي كليم هم كاملاً پذيرفت عرض كرد ديگر نگفت شما كوتاه آمديد اين معلوم ميشود كه آن حالتها بر اساس تأسف است نه بر اساس غضب انسان متأسف اين كارها را ميكند وجود مبارك موسي و هارون برادران مادري بودند وجود مبارك هارون گفت يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي. گفته شد كه تعبير يا براي عاطفهانگيزي است چون رِحامت از ناحيه مادر به فرزندان بيش از ناحيه پدر ميرسد صِله رَحِم هم كه گفتند براي اينكه اينها به يك زهدان متّصلاند صِله اصلاب نيست صله ارحام است درست است كه اصلاب سهمي در رحامت دارد اما آن رحامتي كه از رَحِم مادر نشأت ميگيرد بيش از رحامتي است كه از اصلاب پدران نشأت ميگيرد كوتاهي از ناحيه موسي هم نبوده طلب مغفرت معنايش اين است , طلب مغفرت اصولاً براي انبيا جنبه دفع دارد نه رفع, استغفاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزانه ميكرد كه هفتاد بار استغفار ميكرد اينها جنبه دفع دارد يعني استغفار ميكنند كه خطر و گناه به طرف آنها نيايد ماها استغفار ميكنيم تا گناهان آمده بخشوده بشود رفعاً خب, وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي تو گفتي اصلاح بكن من اگر اين كار را ميكردم و خونريزي ميشد شما ميگفتي قولِ مرا مراقبت نكردي به دستور من عمل نكردي لذا وجود مبارك موساي كليم هم كاملاً خودش كه روشن بود در حضور مردم معلوم شد كه هارون به وظيفه خود انجام داد فرمود: فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ خَطْب آن كار مهم را ميگويند, اين كار مهمّي كه تو كردي براي چه بود,؟ چگونه كردي يك, چرا كردي دو. قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ من چيزي ديدم كه اينها نديدند. آن چيز چه بود مشخص نيست مشكل اين گونه از آيات آن است كه در قرآن كريم فقط يك جا نقل شد مطلبي كه در قرآن كريم يكجا نقل بشود به عنوان متن ادراكش آسان نيست نظير جريان وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ....كه يك جا نقل شد جريان سامري هم بشرح ايضاً اينكه ميگويد من چيزي را ديدم اثر رسول را ديدم اين قبضهاي گرفتم و اين كار را انجام دادم اين فقط يك جاي قرآن نقل شد .آن رسول چه كسي است آيا فرشته است,؟ جبرئيل(سلام الله عليه) است اگر فرشته است جبرئيل است يا نه,؟ يا اثر اسبي كه مثلاً آن فرشته بر او سوار شده بود او را گرفته اين دو, و اين خاكي كه يا قبضهاي كه بالأخره از اثر پاهاي فرشته يا اثر پاي مركوب فرشته گرفت آن چه بود؟ آيا باعث حيات يك موجود جامد است يا نه, روايات فراواني است كه مثلاً آن را گرفته در اين گوساله دستساز تعبيه كرده و او را زنده كرده خب اين روايات با ظاهر آيه هماهنگ نيست براي اينكه آيه هر جا دارد, دارد عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ . نه اينكه «عِجلاً له خوار» آوردن جسد نشانه آن است كه اين روحي ندارد اگر ظاهر اين روايات اين است كه سامري گوساله را زنده كرده است ظاهر قرآن اين است كه جَسَداً لَهُ خُوَارٌ. ما كدام را بگيريم يعني واقعاً سامري مثل عيساي مسيح مُرده زنده كرد, حيات داد, اينكه با ظاهر قرآن سازگار نيست اين است كه در اين زمينه بايد يك بحث دقيقتر بشود.
سيدناالاستاد مرحوم علامه بياني را دارد از بعضيها هم نقل كردند و آن اين است كه اينكه گفت بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ منظور از رسول وجود مبارك موساي كليم است يك, من برخي از آثار او, احكام او, حِكم او, معارف ديني او را گرفتم دو, اينها را با وثنيّت و صنميّت آميختم و آلوده كردم سه, به خوردِ مردم دادم چهار, يك دينِ التقاطي را به مردم تحميل دادم.
خب اصلاً اين واقع شده يا واقع نشده؟ اثبات اينكه اين درست بود👈 اگر خداوند اِسناد ميداد كه سامري چيزي را ديد كه ديگران نديدند «و قَبض قبضة مِن الرسول» معلوم ميشود واقعيّت داشت و اگر موساي كليم ميفرمود كه سامري «قبض قبضة من الرسول» معلوم ميشود واقعيّت داشت اما هيچ كدام از اين دو مطلب نبود خود سامري دارد ادّعا ميكند من چنين چيزي را ديدم و گرفتم اما درست است يا درست نيست, واقع شد يا واقع نشد؟ ديگر وجود مبارك موساي كليم به او مهلت نداد فرمود:قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً وجود مبارك موساي كليم به او مهلت نداد كه ديگر او بماند و حرفهايش را اثبات بكند فرمود گوسالهات را ما نَسف ميكنيم تو هم در دنيا به عذاب لامساس مبتلايي, در آخرت هم به وعيد الهي كه لَّن تُخْلَفَهُ گرفتار ميشود اين سه مطلب را درباره سامري و كار سامري گفته. گوسالهات را ما آتش ميزنيم خاكسترش را به هوا پَرت ميكنيم تو را هم به عذاب اليم دنيا و آخرت گرفتار خواهيم كرد و خدا هم خواهد كرد .ديگر به او فرصت نداد كه تحليل بكند كه اين درست است درست نيست, دروغ ميگويي دروغ نميگويي .آيا واقعاً چنين چيزي بود يا نه, ؟ اگر روايات معتبر باشد يك, و در اين گونه از مسائل هم روايت حجّت باشد دو, ميشود به آن استدلال كرد اما از آيه برنميآيد كه او چنين كاري كرده و درست هم بود. پرسش: انگيزه سامري از گفتن اين دروغ چه بوده؟من به سؤال نفسم به خواسته نفسم پاسخ مثبت دادم. اين كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي كه ميگويد حالا كه انگيزهاش این بود ولي چطور اين كار را كرده خودش گفته فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ اما انگيزهاش وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي كه مقام ثاني بحث است. مسوله نفس یعنی چه ؟ تَسويلگري يعني روانكاوي كردن, روانشناسي كردن يك, كه اين شخص چه ميخواهد بعد آنچه را كه اين شخص ميشود و نزد او زيبا و لذيذ است از همان اموري تهيّه ميكند به صورت يك تابلوي زرّين در ميآورد پشت اين تابلوي زرّين همه اين سمومات و لَجنها را پنهان ميكند زرورقي روي اين تابلو ميكِشد چيزي كه مورد علاقه اوست ميگويد مگر شما فلان كار را نميخواهي بكني اين هم فلان كار, مگر فلان خدمت را نميخواهي بكني اين هم فلان خدمت. «سَوَّلَ» يعني «سوّل» يعني زشت را براي من زيبا نشان داد فهميد من چه ميخواهم يك, روانكاوي كرد روانشناسي كرد رفته بدليها را آورده با زرورقي روي آن كشيده دو, همه آن لجنها و فتنهها را پشتش پنهان كرده سه, به من اين تابلوي زرّين را هم نشان داد گفت اين خواسته توست چهار, من هم اين را انجام دادم برادران يوسف همين را گفتند, گفتند ما بر اثر تَسويل نفس يوسف را به چاه انداختيم ما خيال كرديم اين خوب است گفتيم اين را از پا در بياوريم براي اينكه نزد پدر بشويم عزيز ما ميخواستيم نزد تو عزيز بشويم و اين خواسته باطل ما را نفس فهميد زرورقي روي اين چاهاندازي يوسف كشيد گفت اين كارِ شماست ما هم انجام داديم هم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به آنها فرمود: سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ هم خود برادران يوسف گفتند كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي بنابراين تَسويل چنين كاري است اول تسويل است . اين تسويل براي همه هست بنابراين به ما گفتند مراقب باشيد يعني رَقبه بكِشيد يعني گردن بكشيد مواظب كارتان باشيد . غرض اين است كه اگر نفس را رها بكنيم اين نفس مسوّله يك درونكاو خوبي است يك روانشناسي خوبي است ميداند اين شخص چه چيزي خوشش ميآيد آن وقت همه آن فساد و تباهيهاي را پشت اين خوبي پنهان میکند اين خوبي را به صورت يك زرورق نشان ميدهد انسان را مبتلا ميكند وقتي مبتلا كرد او را به دام ميكِشد وقتي به دام كشيد از آن به بعد اين ميشود اسير اين نفس و آن شهوت و غضب ميشود امير. گاهي سامري درست ميشود گاهي برادركُشي يا برادر به چاه انداختن درست ميشود و مانند آن. معرفی خدای سبحان توسط حضرت موسی کلیم به قومش 👇 إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ?98
خطاب به سامری فرمود :اين اله تو كه مرتّب با اين اِله عكوف داشتي وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً كه مرتّب با اين خدا در ارتباط بودي اين را ما ميسوزانيم پودر ميكنيم به دريا ميريزيم و مانند آن,
آنگاه خطاب به همه كرد فرمود: 👈👈 خداي سبحان الله است يك, و توحيد بعد از اثبات اصل الوهيّت مطرح است دو, اين خدا شريكبردار نيست هيچ چيزي در جهان هستي شريك اين خدا نيست و اين خدا به جميع اشياء عالِم است چون به جميع اشياء احاطه تدبيري دارد 👈 پس بايد به جميع اشياء عالِم باشد
إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً هدف از ذکر قصه انبیاء الهی تعلیم کتاب و حکمت است👇 كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ... ذات اقدس الهي بعد از پايان اينداستان ميفرمايد:كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ 👈 ما قصّه را براي تعليم كتاب و حكمت ذكر ميكنيم قصّه انبياي گذشته را ذكر ميكنيم, قصّه اولياي گذشته را ذكر ميكنيم, قصّه اقوام و اُمم گذشته را ذكر ميكنيم اما همه اين قِصص در مدار يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ است چيزي كه حكمت باشد براي توده مردم يك, و طهارت روح را به همراه داشته باشد دو, اينها را نقل ميكنيم بعد از نقل جريانهاي گذشته مخصوصاً قصّه موسي و هارون(عليهما السلام) فرمود
كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ
👈 اينچنين ما اخبار گذشته را براي تو بازگو ميكنيم در بخشهاي ديگر به طور تفصيل فرمود شما در جريان كوه طور نبودي, در جريان مدين نبودي, در جريان قصّه حضرت زكريا نبودي ما همه اين صحنهها را براي شما بازگو كرديم مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ ....مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ. مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ....,مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ.... همه اينها را با آدرس ذكر كرده تو در مدين نبودي, تو در بالاي طور نبودي, تو در وادي نبودي ولي قصّه از اين قبيل است 👈بعد براي اينكه روشن بشود اين كتاب قصّه نيست و تذكره الهي است فرمود:
👈كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً 👈 ما يك علم لدنّي, كتاب لدنّي, ذكر لدنّي, تذكره لدنّي به تو داديم و اين همان قرآن كريم است كه از نزد ما به تو رسيده است و تو آن را از نزد ما دريافت كردي
👈نه تنها مِنْ عِندِنَا است بلكه مِن لَّدُنَّا است آن وقت اين ميشود معيار حق
👈 از آن به بعد مردم يا قبول دارند يا نكول آن كه اقبال ميكند كه روح و ريحان به انتظار اوست و آن كه اعراض ميكند بار سنگين را به دوش خود ميكِشد مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً 👈 يعني اين خودِ اعراض يك بارِ گناه سنگين است و اين بار گناه را هيچ باربَري نميبرد. كَلَّا لاَ وَزَرَ هيچ باربري در قيامت نيست مگر خود صاحب بار فرمود👈: فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً كه خَالِدِينَ فِيهِ. در اين وِزر مُخلّدند محفوف به همين وزرند. 👈. ظاهر اين آيه آن است كه انسان در درون گناه خودش خفه ميشود و همانجا هست همين وِزر و همين سيّئه به صورت يك بار سنگين در ميآيد و خود انسان اين بار سنگين را حمل ميكند و در درون اين هم ميماند 👈خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً اين يك بارِ بدي است آنچه را كه انسان در درون حمل ميكند مثل مادر آن ميشود حَمل, آنچه را در پشت حمل ميكند ميشود حِمل در سوره مباركه «يوسف» گذشت كه فرمود: وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ. اگر كسي اين سُواء را پيدا كرده به اندازه. يك بار شتر جايزه دارد و من هم ضامنم وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ آنجا فرق بين حِمل و حَمل گفته شد اينجا هم فرمود: 👈وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً? اين بار, بار سنگين و بار بدي است ولي اينها در همين بار مُخلّدند قيامت چه موقع قيام ميكند؟👇
👈چون همه قائماند يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ] «يوم يقوم الناس للحساب» چه موقع قيامت قيام ميكند👈 يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ. روزي كه در صور دميده ميشود يا در صوَر و صورتها دميده ميشود
👈نافخ چه كسي است,؟ نَفخ چيست,؟ نفخ چندتاست ؟ آن در آيات گوناگون مطرح است كه دوتا نفخ صور است فاصله بين دوتا نفخ صور هست با نفخ صور اول همگان ميميرند صَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ با نفخ ديگر همه زنده ميشوند ميبينيد 👈دوتا فوت كردن است يك فوت كردني است كه آدم آتش را خاموش ميكند آن شعله را خاموش ميكند يك فوت كردن است براي گيراندن آن شعله است 👈 دوتا نفخ است دوتا فوت كردن در عالم است يك فوت كردني است براي خاموش شدن چراغ ممكنات كه همه خاموش ميشوند, يك فوت كردني است براي اشتعال و روشن شدن كه همه بار دگر زنده ميشوند ا👈اين ناظر به آن بار ديگر زنده شدن است كه يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ. و همگان سر از قبر برميدارند اما يك عدّه كور محشور ميشوند 👈وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً اين «زُرق» جمع أزرق است و اين أزرق به معناي كبود چشم نيست ظاهراً يعني كساني كه نور چشمشان رفته است نور چشمشان آن باصره از بين رفته است قدرت باصره و بينايي از بين رفته است اين شبكه چشم كبود ميشود بنابراين اينچنين نيست كه يعني اين چشم بيناست ولي كبود است وقتي نور رخت بربست اين شبكه چشم كبود ميشود بعضيها كه كورند شبكه چشمشان را كه ملاحظه ميكنيد ميبينيد أزرق است وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً در همين سوره مباركه «طه» آياتي در پيش داريم آيه 124 كه فرمود: وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي(اعمی یعنی کور) 👈 بنابراين وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً ميتواند به معناي اعما باشد خب,
👈اينها كه محشور شدند از شدّت هول با يكديگر آرام آرام گفتگو ميكنند چون در آن روز فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً از شدّت رنج, درد و هول كسي قدرت سخن گفتنِ علني و صداي بلند ندارد آهسته كنار هم با يكديگر زمزمه ميكنند كه ما چند مدّت اينجا مانديم 👈 يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ. آرام با اِخفات با صداي هَمس با يكديگر گفتگو ميكنند كه ما چقدر اينجا مانديم يعني بعد از مرگ تا صحنه قيامت چقدر فاصله شد؟ بعضيها ميگويند 👈إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً مثلاً ده روز مانديم بعد خدا ميفرمايد: 👈 نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ. ما بهتر ميدانيم كه اينها دارند چه ميگويند آن كه يك مقدار معتدلتر است ميگويد كه 👈يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً. ده روز خيلي زياد است يك روز مانديم. از اين يك روز هم اين چون يك روز نسبت به ده روز أمثل است يعني به واقع نزديكتر است نه اينكه واقعاً يك روز ماندهاند غير از خدا كسي نميداند👇 نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً
👈غير از خدا كسي نميداند سخن از ده روز و يك روز و يك لحظه نيست الآن شما نسبت به ابديّتي كه مشاهده ميكنيد ميگوييد ده روز يا يك روز يا يك لحظه وگرنه ساليان متمادي در برزخ مانديد
لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلكِنَّكُمْ كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ خب, بالأخره قلَّ أو كَثُرَ صحنه برزخ به پايان ميرسد ساهره قيامت قيام ميكند 👈يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً ? نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً. و ما آشناتريم
👈مهمترين مسئلهاي كه بشر از او غافل است همين مسئله معاد است شما ببينيد غالب اين معرفتشناسيها غالب اين جهانبينيها بر اساس همان عالم طبيعت است پيشرفت علم اينها را متحيّر كرده اصلاً حقيقتاً خواباند نميدانند كه بعد از مرگ چه خبري است و درباره مرگ به بعد اصلاً فكر نميكنند اينها خيال ميكنند انسان يك چند سالي زنده است بعد ميپوسد «الناس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا» مهمترين مسئلهاي كه بشر در پيش دارد جريان معاد است و برزخ, مرگ و بعد از مرگ و از او غافل است چون از او غافل است به همين صورت مبتلا شد خب. اين كوهها در قيامت چه ميشود؟ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ?
از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند اين كوهها در قيامت چه ميشود؟ 👈 برخيها سؤالِ عالِمانه داشتند برخيها هم سؤال مستهزئانه كه اگر معادي هست وضع اين كوه چه ميشود،؟ اگر خدا در قيامت بخواهد افراد را زنده كند روي اين كوهها زمين چگونه ميشود ?
👈يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ? فرمود: ?فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ? فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ? لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً?
👈 اين كوهها را ميكوبد به صورت يك پودر و شنِ نَرم در ميآورد يك، اين درّهها را با اين كوهها پُر ميكند دو، نه به حسب چشم عِوَج و اَمتي نيست
👈آن طوري كه خداي سبحان زمين را تَسطيح ميكند نه عَوج در زمين است نه عِوج، عَوج آن است كه محسوس باشد يعني انسان با چشمِ عادي بتواند آن فراز و نشيب را ببيند، عِوج آن است كه نه تنها با چشم نميتواند ببيند با مقياسهاي دقيقِ هندسي هم نميتواند يك ميليمتر كم و زياد ببيند آن ديگر محسوس نيست آن كارِ عميق رياضيِ رياضيدان است چون آن كارِ عميق علميِ رياضيدان است و جزء محسوسات نيست گرچه متعلّقش محسوس است
👈 لذا قرآن كريم تعبير به عِوج كرده يعني هيچ مهندسي نميتواند يك پَستي و بلندي در اين سطح زمين پيدا كند پس سطح زمين ميشود صاف، بيابان صاف را ميگويند قاع، وقتي مزرعهها دِرو شده ميگويند قاع شده قِيعه هم همين بيابان صاف است خب اين سرزمين صاف را ميگويند قيعه، قاع. 👈اين كلمه «صَفصه» كه به باب «دهرج» رسيده است نظير زلزله آن تكرّر در لرزش را كه زَلّ نميفهماند و زلزله ميفهماند آن تكرّر صفبندي را كه صفَّ نميفهماند صَفصفه ميفهماند 👈 لذا فرمود: لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً ، قَاعاً صَفْصَفاً. يعني تمام اين موجودات زميني همه صفبسته و منظّماند كه هيچ انحرافي در آن نيست خب، اين براي سطح زمين.
اگر زمين قاع صفصف شد اهل زمين حديدالبصر شدند شرمنده كجا خودش را پنهان كند اين است كه در دعاي «مناجات شعبانيه» و مانند آن آمده است كه تبهكار علي رئوس الأشهاد رسواست چگونه خودش را مخفي كند اين هم يك نوع، تازه اين براي تجلّي خداي سبحان به اسم الرحمان است اما اگر بخواهد به اسم المُنتَقِم تجلّي كند، به اسم الجبّار تجلّي كند 👈?إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ تجلّي كند آن چه ميشود ديگر احدي آن قدرت لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ .. وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ
👈 اما همه اينجا با نرمگفتاري و رفتاري با ما معامله ميكنند خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ. يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ تازه رحمانش اين است. خب، 👈بنابراين اينكه ميبينيد اهل بيت اين طور ناله ميكنند ميدانند چه خبر است ديگر اين درون گناه كه انسان اين حقيقت را از ذات اقدس الهي دريافت كرده آن روح را دريافت كرده آسمان و زمين را خدا براي او مسخّر كرده اين عالماً عامداً در برابر خدا دارد نافرماني ميكند، 👈 بنابراين مسئله معاد از نظر تربيتي مهمترين عامل آموزشدهنده است
يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً 👈 ذات اقدس الهي تا به شفيع اذن ندهد برابر آيه سوره مباركه «نبأ» او حقّ حرف ندارد لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مشفوعٌله تا مرضيالمذهب نباشد لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي بهرهاي از شفاعت ندارد مرضيالمذهب هم همان است كه در اوايل سوره مباركه. «مائده» مشخص فرمود كه رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً 👈 ذات اقدس الهي كه بخواهد حساب اينها را ارزيابي كند به اينها كيفر و پاداش بدهد گذشتههايشان را ميداند, آيندههايشان را ميداند, در دنيا چه كردند ميداند, نتيجه آن اعمال و عقايد در قيامت چيست ميداند, 👈هم گذشته كه مَا خَلْفَهُمْ. است ميداند هم آينده كه جريان كيفر يا پاداش است يعني مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ و اينهاست ميداند
لذا سهو و نسيان هم كه در آن نيست وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً بنابراين جزاي او عدلِ محض خواهد بود 👈يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً اما اين بخش كه 👈وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ آيا براي همه مردم است؟ 👈 فوراً تقسيم فرمود, فرمود نه همه اين طور نيستند براي اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا یک , وقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا دو, همين تقسيم دو ضلعي در محلّ بحث هم آمده با تعبير ديگر در آنجا فرمود: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا 👈 اينجا فرمود: ?وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً? يك, وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً دو, آن كسي كه مَنْ حَمَلَ ظُلْماً خواب است, آن كه «حَمل عدلا أفلح» منتها اين چهار تعبير شبيه هم نيست 👈آن دو تعبير معهود است اين دو تعبير اين است وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً چون انسان ظلمي را كه كرده كه عمل عامل را رها نميكند كه عمل زنده است يك, موجود زنده ميافتد در خطّ توليد مگر ميشود چيزي در عالَم معطّل باشد در چيزي اثر نكند از چيزي اثر نگيرد؟؟
👈 اگر عمل زنده است كه زنده است فعّال است چگونه ميشود كسي كاري انجام بدهد كار از بين برود ؟؟ چگونه ممكن است كار از بين نرود و بيكار باشد؟؟ اين ميبينيد بركات فراواني كه شامل بعضي از بيوتات است بر اساس عمل صالح جدّشان است ديگر, اگر خضر فرمود: كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً همين است ديگر.. 👈 يعني صَلاح جدّشان كه در روايت بود جدّ هفتم بود يا هفتادم هميشه خضرِ راه هست اين طور نيست كه كسي آدم صالح باشد و عمل رخت بربندد وقتي به موسي(سلام الله عليهما) فرمود ميداني چرا من اين ديوار را دارم ميچينم؟ 👈 براي اينكه جدّ اين بچهها يا پدر اين بچهها آدم صالحي بود يعني صلاح او باعث شد كه من الآن اين كار را بكنم ديگر وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً 👈 پس عمل زنده است يك, موجود زنده ميافتد در خطّ توليد دو, بيكار نميماند با چه كسي رابطه دارد با عامل خودش سه, 👈پس اگر كسي در چند سال قبل كار خلاف كرده و او را اصلاح نكرده توبه نكرده آن باري است بر دوش او 👈قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً چه اينكه اگر كسي عادلانه زندگي كرده «قد افلح من حمل عدلا» در مقابل آن قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً اين جمله نوراني را فرمود كه👈 وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ اين ديگر 👈فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً يك, وَلاَ هَضْماً دو, نه از ما بدي به او ميرسد يك, نه نتايجش را كم به او ميدهيم دو, هضم كردن يعني كم كردن مروری اجمالی بر آیات معاد👇
👈با خاتمه يافتن اين آيه بيان اجمالى سرنوشت ايشان در روز جزاء از ساعتى كه مبعوث مى شوند تا وقتى كه به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود، 1⃣ اول مسأله احضارشان را با جمله (يوم ينفخ فى الصور). 2⃣ و سپس مسأله حشرشان را با جمله (يتخافتون ) بيان نموده و آن را خيلى نزديك معرفى كرده، به طورى كه بعضى از افرادى كه درباره آن اظهار نظر مى كنند مى گويند: يك روز ميان مرگ و بعث ما فاصله شد. 3⃣ در مرحله سوم مسأله گنجايش زمين براى اجتماع همه مردم را بيان كرد، و با جمله (و يسئلونك عن الجبال...) فهماند كه در آن روز زمين هموار و بدون پستى و بلندى مى شود. 4⃣در مرحله چهارم اطاعت و پيروى مردم از داعى حضور را با جمله (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) بيان كرد. 5⃣ و در مرحله پنجم با جمله (يومئذ لا تنفع الشفاعه ) خاطر نشان ساخت كه شفاعت هيچ تأثيرى در اسقاط جزاء ندارد مگر به اذن. 6⃣ و در مرحله ششم با جمله (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) مسأله احاطه علمى خدا را نسبت به حال بندگان، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطر نشان ساخت. 7⃣ و در مرحله هفتم سلطنت خداى را بر كافران، و ذلت ايشان را در برابر او، و نفوذ حكم او در ميان بندگان را با جمله (و عنت الوجوه للحى القيوم ) بيان كرد، 8⃣و در مرحله هشتم با جمله (و قد خاب ) كيفر كافران را معين نمود كه چيست ؟ با اين بيان وجه ترتب آيات به يكديگر و ترتب مطالب آنها معلوم گرديد.
👈وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ قرآن گرچه لفظش عربي است اما هُديً لِلنَّاسِ است, لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً است, ذِكْرَي لِلْبَشَرِ است همگاني است و هميشگي منتها دالان ورودياش همان عربيّت است وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً 👈 گرچه اينها بايد اين كار را بكنند اما زمينه, زمينه لعلّ است چون عصيانپذير است حالا كه قصص انبيا گفته شد و جريان قيامت هم بازگو شد و ظهور سلطنت الهي در قيامت مشخص شد 👈فَتَعَالَي چه كسي تعالي؟ 👈 المَلِك, چرا؟ چون الحق است پس علوّ براي ملك و سلطان است چرا علوّ براي اوست؟ 👈 چون حق است, حق عالي است و شكستناپذير است فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ بعد فرمود اين قرآني كه ما نازل كردهايم با فرقان فرق دارد سوره مباركه «طه» كه عناصر محوري آن جريان اصول اعتقادي است مسئله مبدأ و وحي و نبوّت را بازگو فرمودند
👈در بخش اخير جريان معاد را مطرح ميكنند. به مناسبت اين اصول اعتقادي، قصّه حضرت آدم و حوّا(سلام الله عليهما) را بازگو فرمودند براي بار سوم
👈 چون هم در سوره مباركه «بقره» گذشت هم در سوره «اعراف» و بار سوم جريان سوره مباركه «طه» مطرح است
👈 گرچه جريان سجده در هفت سوره مطرح شد ولي جريان بهشت در اين سه سوره طرح شد. 👈بعد فرمود شما در اين منطقه كه حالا جنّت آسماني است نبايد حضور داشته باشيد بايد برويد زمين 👈 آدم و حوّا و همچنين شيطان وارد سرزمين شدند. تَثنيه به لحاظ دو جنس است يعني آدم و حوّا جنس انسان و ابليس جنس جن و مانند آن اين دو جنس مأمور شدند كه بيايند زمين لذا فرمود: 👈بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ
👈 اين طور نيست كه اين تثنيه براي آدم و حوّا باشد نظير لاَ تَقْرَبَا. نظير آنها نيست
قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً تثنيه در سوره «طه» همان جمعي است كه در سوره مباركه «بقره» بيان شده آيه. 36 سوره مباركه «بقره» اين بود كه 👈 وَقُلْنَا اهْبِطُوا به آدم و حوّا و ابليس 👈بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ 👈 همين جمع را به صورت دو جنس متقابل در آيه محلّ بحث سوره مباركه «طه» مطرح فرمود 👈قَالَ اهْبِطَا
👈يعني جنس انس و جن، آدم و حوّا از يك طرف، ابليس از طرف ديگر «جميعا بعضكم لبعض عدو» خب، 👈 از اين به بعد شريعت ميآيد، وحي و حكم الهي ميآيد وقتي شريعت آمد شما در انتخاب راه و چاه آزاد و مختاريد 👈بشر را ما آزاد آفريديم هيچ اجباري در كار نيست و اين نشانه كمالِ بشريّت است و كمال دين است 👈فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ كسي تابع هدايت الهي باشد نه گمراه ميشود نه در زحمت ميافتد اين مطلق است چه در دنيا، چه در برزخ، چه در قيامت، چه به لحاظ فردي و بدني، چه به لحاظ روحي، چه به لحاظ اجتماعي، بالقول المطلق گمراهي ندارد كجراهه نميرود و در زحمت نميافتد 👈مگر آن زحمتهايي كه زمينه امتحان است كه لازمه تكامل است
👈 وگرنه از ناحيه دين نه گمراه ميشود نه گرفتار 👈فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي
در مقابل اگر كسي اعراض كرد از دين الهي👈 وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي يعني از همان هدايت و دين الهي،
ضلالت و شَقاي او به اين است كه 👈 فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً او در يك زندگي تنگ قرار ميگيرد
👈 اين هم به اطلاق شامل بدني و روحي و فردي و اجتماعي در دنيا، شامل دنيا برزخ آخرت خواهد شد همه اينها زير پوشش 👈فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً ميتواند قرار بگيرد
👈 منتها اگر اين فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً مطلق بود ذكر جريان معاد بعد از اين اطلاق يا عموم از باب ذكر خاص بعد از عام للإهتمام است كه👈 وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي
👈 و اگر فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً. ناظر به دنيا بود 👈وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فقط ناظر به آخرت است
👈 پس ذكر نَحْشُرُهُ. يا از باب ذكر خاص بعد از عام است در صورتي كه جمله قبل مطلق يا عام باشد و يا نه، در مقابل دنياست اگر جمله قبل مخصوص دنيا باشد 👈وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي. همين تعبير دو جانبه در سوره مباركه. «بقره» هم آمد فرمود آيه 36 به بعد سوره مباركه «بقره» اين است 👈وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ 👈بعد در جريان تلقّي دارد قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً
👈 آيه 38 سوره «بقره» فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ👈 اين همان تعبير ديگري از 👈فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي است
👈وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ👈 در مقابل 👈مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً
👈 بالأخره يا قبول يا نكول هم در سوره مباركه «بقره» هر دو قِسم ذكر شده هم در محلّ بحث سوره مباركه «طه». مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً اين دوتا آيه كه يكي در سوره مباركه «طه» يعني محلّ بحث است يكي در سوره مباركه «طلاق» اينها مقابل هماند 👈در آنجا فرمود: مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ
👈 يك آدم باتقوا هرگز گير نميكند نميماند بالأخره برونرفت دارد 👈مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً . وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ اما از اين طرف 👈وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً اين تمام تلاش و كوشش را ميكند شب با قرص بخواند
همه نِعَم را دارد خب اين فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً👈 «ضنك» يعني فشار، تنگي 👈 با اينكه در وسعت رزق است آن يكي 👈مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً? پروردگارا . چرا ما را کور محشور کردی؟ما که بینا بودیم
👈 ما كه در دنيا بصير بوديم جهنم هم ميخواهي ببري بسوزاني ما نسبت به او حرفي نداريم اما حالا چرا كور محشور كردي، ؟ 👈ذات اقدس الهي در پاسخ به اينها مهلت ميدهد كه چنين سؤالي بكنند تا هم براي آنها در آخرت روشن بشود هم براي مؤمنان در دنيا روشن بشود
👈 فرمود اين حق است كه جزاء وفاق عمل است و ما وعدهاي كه داديم كه بيش از مقدار گناه كسي را كيفر نميدهيم به همين وعده و ميعاد عمل كرديم و ميكنيم
👈 اما ما تو را كور نكرديم تو كور بودي منتها نميفهميدي. بيان ذلك اين است كه تو خيال ميكردي آخرت نيست ـ معاذ الله ـ اگر هم باشد مثل دنياست
👈آن چشمي كه بايد بهشت را ببيند و اهل بهشت را ببيند كه تو نداشتي اين همه مساجد و مراكز مذهب بود تو آنها را نديدي به دنبال مراكز فساد ميرفتي تو هر جا ببيني جاي گناه كجاست آنجا را ميديدي آدرس ميگرفتي و ميرفتي 👈 خب مسجد كه درِ خانهات بود، حسينيه كه درِ خانهات بود، مراكز قرآن كه درِ خانهات بود اصلاً آنها را نميديدي ما كه تو را كور نكرديم تو كور بودي و كور محشور شدي همين، اينكه ميگويد 👈رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً? جواب ميدهد كه اشتباه ميكني تو بصير نبودي ما كور نكرديم چيزهايي اينجا هست كه اينجا با چشمِ دل بايد ديد تو آن را كه فراهم نكردي آن چشمي كه داشتي براي دنيا بود اينجا كه آن كالاها خبري نيست 👈 اينجا جاي نامحرم نيست كه تو ببيني اينجا جاي غيبت نيست تو بشنوي خب گوش براي چه ميخواهي، ؟
بنابراين كالاها فرق ميكند مرئيها فرق ميكند، رؤيتها فرق ميكند رائيها هم فرق ميكند. 👈اين بخش از آيات سوره مباركه «طه» با سرفصل خاص شروع شد كه تذكّر اصول اعتقادي و احكام شرعي چه اثر دارد 👈, نسيان عهد الهي چه اثري. آيه 115 اين بود وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً
اين سرفصل اين بخش اخير است مثل تيتر بحث است عنوان بحث است كه نسيان چه اثري دارد و تذكّر چه اثري, ⁉️
پايان همين بخش هم اين است كه 👈كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي منتها آن نسيان براي قبل از شريعت بود كه يك جريان واقعه خاصّ آن عالَم بود و اين نسيان يك اصل كلي است براي همه مردم لذا در ذيلش فرمود: 👈وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ 👈 يعني تنها درباره اين گروهي كه گرفتار معيشتِ ضَنك ميشوند نيست يك اصل كلي است كه نسيان احكام الهي چه آثار تلخي دارد 👈و قبل از اين عالَم همين حكم بود بعد از اين عالم هم همين حكم است منتها حكم هر عالمي مناسب با آن عالم است 👈وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) قبل از اينكه وارد زمين بشود مورد آزمايش مناسب آن عالم قرار گرفت تعهّدي سپرد و فراموش كرد يعني ترك كرد و آثارش هم همان رنج و درد و خروج از جنّت و مأمور شدن به هبوط به زمين
👈وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ هر كسي بيراهه رفته, تجاوز كرده, تعدّي كرده وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ اينچنين است وَلَعَذَابُّ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَي فرمود: أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ 👈 هدايت به معني روشنگري, راهنمايي و امثال ذلك است گاهي هدايت معناي تبيين را در برِ خود ميگيرد يعني تضمين ميكنند به اصطلاح, معناي تبيين را در هدايت نهادينه ميكنند ميگويند 👈أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ 👈 يعني «أفلم يُبيِّن لهم» آيا جريان گذشته براي آنها بيان نكرد اينها را هدايت نكرد يعني اينها را متوجّه نكرد ?أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ? 👈يعني «يُبيِّن لهم» ?كَمْ أَهْلَكْنَا? اين كَمْ اسم است به معني كثرت است 👈«كَثرتُ إهلاكنا» ما خيليها را خاك كرديم در جريان معاصران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك طور است, در جريان قارون يك طور است, قبل از قارون يك طور است در بحثهاي قبلي به مناسبتهايي اين سه مقطع گذشت
👈فرمود ما كساني را از بين برديم كه أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً ما سرمايهدارتر از قارون را هم از بين برديم جلوتر از اينها جريان عاد و ثمود است كه 👈لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ اينها خانههايي ساختند, كاخهايي ساختند كه در كلّ روي زمين مثل آنها نظير نداشت ديگر برج ميساختند خانه ميساختند در دامنههاي كوه ويلا ميساختند اينها آن طور نبودند اينها كوه را خانه ساختند , 👈فرمودما همه اینها را از بین بردیم منتها بايد بدانيد كه يك قضا و قدري هست, آزموني هست, مدّتي هست اينچنين نيست كه هر كس گناه كرده ما فوراً خفهاش كنيم ما امتحان ميكنيم ديگر راه توبه باز است راه برگشت باز است راه استغفار باز است راه انابه باز است «انت الذي فتحت لعبادك باباً إلي عفوك و سمّيته التوبة» اينها هست 👈اگر آن كلمه الهي نبود و اجل مسمّا نبود بله ما اينها را هم هلاك ميكرديم ولي حدّي دارد, حسابي دارد كسي نميتواند در قيامت بگويد خدايا اگر به من مهلت ميدادي ما توبه ميكرديم نه, ما مهلت كافي هم ميدهيم 👈 همين افراد تبهكار مُعرض عن ذكر الله في مَسَاكِنِهِمْ رفت و آمد ميكنند بايد بدانند كه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي اينها عبرتاً فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي
اينها آياتاند لَأُوْلِي النُّهَي 👈 عقل را نُهيه ميگويند چون انسان را از زشتي باز ميدارد و «نُهي » جمع نُهيه است 👈عقل را حِجر ميگويند هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ براي اينكه تحجير ميكند دور آدم را خط ميكشد نه ميگذارد دوستي بيجهت بيرون برود نه اجازه ميدهد دشمني بيجهت وارد بشود 👈 عقل را حِجر ميگويند به همين جهت, نُهيه ميگويند به همين جهت, لُب ميگويند به همين جهت و مانند آن,
👈 فرمود: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِي النُّهَي وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّي كه اين 👈أَجَلٌ مُسَمّي عطف بر كَلِمَةٌ. است 👈يعني «ولولا كلمة سبقت مِن ربّك و لولا أجلٌ مسمّا لكان» اين «اهلاك لزاما» حالا بايد بحث بشود كه اجل مسمّا با كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ دو عامل مستقلاند يا نه. فرمود آيتها و علامتهاي فراواني براي صاحبان عقل هست ولي آنها عقلشان را خاموش كردند و از اين مواعظ بهرهاي نبردند 👈و اگر قضا و قدر الهي برنامهريزي از سابق نكرده بود و براي اينها يك مدّت معيّني به عنوان آزمون مقرّر نكرده بود بساط اينها را هم برميچيد
اگر چند صباحي به يك عدّه مهلت ميدهند براي اين است كه اينها كاملاً آزمون بشوند و برابر آن برنامههاي از پيش تعيين شده باشد دو عامل عندالتفصيل و يك .عامل عندالإجمال باعث مهلت دادن اينهاست 👈 آن دو عامل يكي كلمهاي است كه قبلاً ذات اقدس الهي آنها را تقرير كرده است به عنوان قضاي الهي 👈و دوّمي اجل معيّن و مسمّايي است كه براي فرد و ملّت مشخص كرد همان طوري كه هر فرد اجلي دارد و از آن اجل نميتواند متأخّر بشود چه اينكه متقدّم بر او هم مقدور نيست هر امّت و ملّت هم اجلي دارند 👈 آجال اُمم مثل آجال افراد مقرّر و مشخص است لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ
👈همان طوري كه فرد اجلي دارد ملّت هم اجلي دارد خب, 👈 عبارت اين خواهد بود وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ يك, «ولو لا أجل مسمّيً» دو, لَكَانَ. اين اِهلاك ..لِزَاماً.. اين «لِزام» مصدر باب مفاعله است نظير كتاب و دِعام. خب, 👈پس يك قضا و قدر الهي است كه به مبدأ فاعلي برميگردد يكي هم قرارداد خداي سبحان است كه آن هم زيرمجموعه قضا و قدر الهي است كه براي هر فرد يا ملّتي اجلي قرار داد
👈 پس اگر قضاي الهي نبود و اگر مدّت معيّني براي اُمم مشخص نبود اين اِهلاك ضروري بود ولي ما فعلاً مهلت داديم. اينكه فرمود: فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ
👈چون مهمترين آزار را وجود مبارك پيغمبر در همان مكّه داشتند سيزده سال به تعبير بعضي از آقايان, سيزده سال، سالِ خُورد بود نه زد و خورد, زد و خورد در ده سال مدينه بود وگرنه سيزده سال مكّه همهاش خورد بود ديگر عذاب بود و رنج بود در مكه فرمود:👈 فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ
👈 نه تنها يَقُولُونَ «يفعلون» و كذا و كذا, آنها هم نيشِ زبان دارند هم نيشِ عمل دارند فرمود 👈صبر و تحمّل را رها نكن و در برابر آنچه اينها انجام ميدهند تو براي تحصيل استقامت نمازِ چند وقت را فراموش نكن 👈حالا اين راجع به نماز است آيا نماز در مكّه نازل شد يا اين بخش از آيات مدني است در سوَر مكّي يا بخشي از نمازها در مكّه آمده يعني در معراج آمده كه در مكّه واقع شده بود تفصيلش در مدينه نازل شده است 👈فرمود: وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ كه اين را بزرگان ما مثل مرحوم شيخ طوسي در تبيان و ساير مفسّران به همين نمازهاي چند وقت حمل كردند
👈وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ در روايات هم البته اينچنين آمده 👈وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ كه ميشود نماز فجر, نماز صبح 👈وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ميشود نماز عصر, 👈 وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ ميشود مغربين نماز مغرب و عشا 👈وَأَطْرَافَ النَّهَارِ كه طرفِ نهار اختصاصي به اول و آخر روز ندارد وسط روز هم طرفِ نهار است اين ميشود نماز ظهر.
فرمود دو عامل است كه فرد و ملّت را نجات ميدهد 👈يكي صبر و بردباري, يكي هم عبادت كه فرمود از اينها كمك بگيريد وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ يكي از مصاديق صبر البته روزه است ولي اينچنين نيست كه صبر به معني صوم باشد فرمود هم شما بدان هم آنها بدانند هم به آنها اعلام بكن كه زرق و برق دنيا براي هيچ كس ميوه نميشود و هيچ كس از دنيا طرْفي نميبندد 👈وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مبادا چشم بدوزي به آنچه را كه در دست ديگران است ديگران هم بدانند شما هم مستحضر باش كه آنچه در دست ديگران است يا در باغ ديگران است فقط شكوفه است اينجا جاي ميوه نيست درختِ دنيا براي احدي ميوه نميدهد اينجا جاي سردي است شما در منطقههاي سردسير كم و بيش مأنوس هستيد كه آنجا اصلاً درخت سبز نميشود بر فرض درخت سبز بشود ميوه نميدهد يك تابستان كوتاهي دارد كه تا اين درختان ميخواهند شكوفه بكنند پاييز زودرس ميآيد بساطش را به هم ميزند
👈 «زَهْر» يعني شكوفه اين تاء زَهره نظير تاء تَمره علامت وحدت است زَهر و زَهره مثل تَمر و تمره, زهرالربيع يعني شكوفه بهار نه زُهَرالربيع, زَهر يعني شكوفه, «زَهره» يعني يك شكوفه, فرمود درخت دنيا براي احدي ميوه نميدهد اگر باغ است اين است, اگر راغ است اين است, اگر پُست و مقام و جاه و جلال است همين است تا كمي حواس بخواهد به طرف اين شكوفه جمع بشود ميگويند نوبت ديگري است 👈 بنابراين تو بدان به آنها هم بگو كه اگر واقعاً ميوه ميخواهند شجره طيّبه جاي ديگر است, سايه ميخواهند جاي ديگر است اينجا جاي امتحان است 👈 حالا وجود مبارك پيغمبر كه از همه اينها منزّه بود بعضيها يك چشمشان به طرف مثلاً شكوفه است بعضي هر دو چشمشان را پُر ميكنند خيره خيره به يك جا نگاه ميكنند فرمود اين طور خيره خيره نگاه نكن اين فقط شكوفه است هر دو چشمش را پُر كرده پُر كرده دو چشمت را پُر كردي داري نگاه ميكني اين براي كسي ميوه نميشود وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ 👈 يعني گروههايي از اينها را چه چيزي متمتّع كرديم زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا نه ثَمر, فقط شكوفه است تازه اين شكوفه هم براي آزمون است👈 لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ
👈 اما آنچه را كه ما به شما ميدهيم كه محصول آن صبر و محصول اين تسبيح, محصول استعانت بالصبر و الصلاة است آن رزق ربّ توست كه هم بهتر است هم ماندگارتر 👈وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي 👈 براي اينكه روشن بشود در مكه مقاومت لازم است و مسائل خانوادگي هم نبايد جلوي مقاومت را بگيرد فرمود: 👈وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ اين اختصاص دارد به وجود مبارك حضرت امير و حضرت خديجه(سلام الله عليها) و اگر برخي از فرزندان در پايان مكه به دنيا آمده باشند چون حضرت تا خديجه(سلام الله عليها) زنده بود كه تأهّلي نكرده بود سايرين را شامل نميشود و شامل عموم مردم هم نيست 👈وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا اين نماز براي اوّلين بار است يا تازه است كه به عنوان شريعت مطرح شده كلمه اصطبار كه باب افتعال است صبرِ شديد را به همراه دارد شدّت صبر را به همراه دارد
👈 لذا فرمود بر اين عبادت خيلي با تحمّل صابر باش ما از تو چيزي نميخواهيم و تو به ما محتاجي در اوايل براي خيليها روشن نبود كه مسئله عبادت كردن, متديّن شدن سودي به اسلام و به خدا و به قرآن نميرساند تمام منافع براي خود اين شخص است در سوَر مكّي اين مطلب مطرح است كه ما از شما چيزي نميخواهيم بلكه به شما چيز ميدهيم ما نميخواهيم كه شما دين بياوريد به ما كمك بكنيد اين دين حياتِ شما را تأمين ميكند سعادت شما را تضمين ميكند 👈لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي
👈 اين سه مسئله را بدانيد كه ما از شما چيزي نميخواهيم يك, همه نيازهاي شما را هم تأمين ميكنيم دو, در هر مقطع تاريخي مردان باتقوا پيروزند سه, لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً رزق به معناي «ما يعيش به انسان» اختصاصي به غذا خوردن ندارد مسكن و پوشاك و نوشاك و همه اينها رزق است نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ما نيازهاي تو را تأمين ميكنيم در هر حادثهاي قبل از اينكه پرونده آن حادثه بسته بشود خدا اعلام ميكند كه اين پرونده به سود متّقيان بسته ميشود
👈?وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي البته آن عاقبتِ اساسي كه در قيامت است آنجا مشخص است وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها 👈 چه اينكه قبلاً هم فرمود: فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ يكي از چيزهايي كه آنها ميگفتند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ و برابر وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها مأمور به صبر و مقاومت بود
👈 همين آيه سوره مباركه همين آيه 133 است وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ ميگفتند اگر تو پيغمبري چرا معجزهاي از طرف خداي سبحان نميآوري انبياي پيشين معجزه ميآوردند تو هم يك آيه و علامتي از طرف خداي سبحان بياور 👈خب اين حرف يك مطلب سخن بين الغياي است اين همه آيات و شواهد فراواني كه پيغمبر ارائه ميكرده است و ارائه كرده است آيات الهي بود خود قرآن كريم كه 👈لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ. آيه الهي است آيه كبراي خداست
اين همه معجزات را آنها ناديده ميگيرند ميگويند چرا معجزه نياوردي خب در برابر اين پيغمبر جز صبر كار ديگري نميتواند بكند برهان كه اقامه كرده معجزه كه آورده تحدّي هم كه كرده آنها باز ميگويند چرا معجزه نياوردي وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ 👈 بعد ذات اقدس الهي ميفرمايد كه بينه و آيه شفاف و روشن جريانهاي گذشته را ما براي شما بيان كرديم ما تمام اسرار غيبي انبياي گذشته را قدم به قدم آدرس داديم
👈وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتينا يعني پيامبر بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ يك معجزه بياورد لااقل ايشان ميفرمايند ما معجزات فراواني آورديم بينات آورديم 👈أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ كه اين بينه فاعل «تأتي» است بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ اْلأُولي بعد ميفرمايد كه اين مطلب حق است اگر ما قبل از اقامه دليل كسي را هلاك ميكرديم حجتي نداشتيم آن👈 لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ نشانه آن است كه كار ما بر اساس بينه است . اگر ما كسي را قبل از اقامه حجت هلاك بكنيم يا عذاب بكنيم اعتراض دارند دليل آنها حق است و آن اين است كه 👈وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ. يعني قبل آمدن آيه و حجت و بيان الهي 👈لَقالُوا يعني ميتوانستند بگويند و ميگفتند و گفتنشان هم حق بود 👈لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي 👈 اين لو لا براي تحضيض است خب چرا قبلاً ما را با خبر نكرديد؟ چرا پيامبر نفرستاديد چرا حجتت را به ما ابلاغ نكردي ؟اگر حجتت را به ما ابلاغ ميكردي ما ذليل نميشديم رسوا نميشديم الآن با عذاب شما ذليل شديم رسوا شديم قبل از اقامه حجت چرا ما را رسوا كردي ؟ فرمود اگر ما حجت را تمام نميكرديم اين مردم اين اعتراض را ميكردند معلوم ميشود كه 👈عقلي را ذات اقدس الهي به مردم داده است كه حجت باطني است چيزي در روايات هم آمده و استدلال عقلي مادامي كه قياس و خيال و گمان و وهم او را همراهي نكند و عقل برهاني باشد مقبول خداست چه در دنيا چه در آخرت قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا ۖ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَىٰ ﴿١٣٥﴾ 👈كلمه تربص به معناي انتظار است، و صراط سوي به معناي راه مستقيم است، و جمله كل متربص معنايش اين است كه 👈 بگو هر يك از ما و شما منتظريم، ما منتظريم تا وعدهاي كه در باره شما خدا به ما داده، كه دين خود را بر كفر شما جلو مياندازد و نور خود را تمام ميكند فرا رسد، 👈 شما هم منتظريد تا بلاها بر سر ما هجوم آورد، و شما بتوانيد دعوت حق ما را باطل كنيد، و هر يك از ما و شما راه خود را به سوي آرزو و هدف خود گرفته، پيش ميرود، پس شما منتظر باشيد.
👈و اين جمله تهديد است، ميفرمايد: به زودي خواهيد فهميد كه كدام يك از ما و شما راه درست را پيموده، و آن صراط مستقيمي كه آدمي را به هدفش ميرساند، طي كرده، و كدام يك به مطلوب خود راه يافته است.[ 👈 يكي از متقنترين دليل بر ضرورت معاد همين است كه بالأخره حق بايد ظاهر بشود، در عالم دنيا حق به آن معنا قابل ظهور نيست، چون خيلي ها خود را حق ميدانند، بالأخره در عالم بايد جایی باشد كه معلوم بشود حق با چه کسی است، اگر فقط دنيا بود هيچ راهي براي تشخيص حق نبود، اين جنگ هفتاد و دو ملت براي هميشه هست، اين مكتب ها و مرام هاي گوناگون هست و هر كسي هم خودش را حق ميداند، اگر جهان جايي نداشته باشد كه حق محض در آنجا ظهور كند ميشود عالم باطل، 👈 لذا قرآن كريم يكي از متقنترين برهان های معاد را ظهور حق ميداند. زودا كه بدانيد رهروان راه راست كيانند و هدايت يافتگان كدامند و در قبالش چه كسي كجراهه رفته و (ضل عن سبيل الله
ویرایش بوسیله کاربر 1402/09/28 03:52:57 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit |