|
تحليل معناى شفاعت و اينكه جز خداوند شفيعى نيست.
((ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع (( - ((ولى (( به معناى كسى است كه مالك تدبير امر چيزى باشد، و معلوم است كه امور ما و آن شئونى كه قوام حيات ما به آنهاست قائم به هستى است ، و محكوم و در تحت تدبير نظام عامى است كه حاكم بر همه هستى است ، و نيز محكوم به نظام خاصى است كه خود ما انسانها داريم ، و نظام هر چه باشد چه عامش و چه خاصش از لوازم و خصوصياتى است كه خلقت هر چيزى دارد، و خلقت هم هر چه باشد مستند به خداى تعالى است ، پس اوست كه خصوصيات هر موجودى و از آن جمله انسان را داده ، و در نتيجه باز همو است كه براى انسان نظامى مخصوص به خودش ، و نظامى عام مقرر كرده ، پس او مدبر و ولى ماست ، كه به امور ما رسيدگى نموده و شئون ما را تدبير مى كند، همانطور كه ولى هر چيزى است ، شريكى برايش نيست
و ((شفيع (( - بنابر آنچه در مباحث شفاعت در جلد اول از اين كتاب گذشت - عبارت شد از كسى كه منظم به سببى ناقص شود، و سببيت ناقص را تكميل كند، پس شفاعت عبارت است از تتميم سبب ناقص در تاثيرش ، و چون اين معنا را با اسباب و مسببات خارجى تطبيق كنيم ، نتيجه اش اين مى شود كه هر يك از اسباب و شرايط عالم ، شفيع يكديگرند، چون سببيت يكديگر را در تاثير تكميل مى كنند، همچنان كه هر يك از ابر، باران ، آفتاب ، سايه ، و امثال آن شفيع روييدنيها هستند، چون هر يك از نامبردگان سببيت ديگرى را تكميل مى كند حال مى گوييم ، وقتى پديد آورنده اسباب ، و اجزاى آنها، و ربط دهنده بين آنها، و مسببات ، خداى سبحان باشد، پس خدا شفيع حقيقى است ، كه نقص هر سبب را تكميل مى كند، پس شفيع واقعى و حقيقى تنها خدا است ، و غير از او شفيعى نيست به بيانى ديگر و دقيق تر اينكه : قبلا كه پيرامون اسماء حسنى بحث مى كرديم ، (جلد هشتم )، گفتيم كه اسماء حسناى خداى تعالى واسطه هايى بين او و بين خلقش در رساندن فيض به ايشان هستند، مثلا خداى تعالى بدان جهت كه داراى اسم رازق ، جواد، غنى ، و رحيم است ، به خلق خود رزق مى دهد، و بدان جهت كه شافى ، معافى ، رؤ وف و رحيم است بيماران را شفا مى دهد، و بدان جهت كه شديدالبطش ، ذوانتقام و عزيز است ، ستمكاران را هلاك مى كند، و همچنين هر فيضى را كه به خلق مى رساند، به وساطت يكى از اسماء حسنايش مى رساند
و بنابراين هيچ چيز از مخلوقات او كه وجودش مركب است نخواهى ديد، مگر آنكه در وجود آن ، چند اسم از اسماء حسناى خدا دخالت و وساطت دارند، كه اين چند اسم بعضى مافوق بعضى ، و بعضى در عرض بعضى ديگرند، و هر اسمى از آن اسماء كه خصوصى تر است ، واسطه است بين آن موجود، و بين آن اسمى كه اعم از خودش است ، مثلا اسم شافى اخص از اسم رئوف و رحيم است ، چون او تنها مربوط به شفاى بيماران است ، و آندوى ديگر هم شامل بيماران مى شود، و هم غير آنان ، و به همين جهت اسم شافى واسطه مى شود بين مريض ، و بين اسم رئوف و رحيم ، باز اسم رحيم خصوصى تر از اسم قدير است ، و به همين جهت واسطه مى شود ميان قدير و بيمار، و به همين منوال ساير اسماء و اين وساطت در حقيقت تتميم تاثير سبب در مسبب است ، و يا به عبارت ديگر نزديك كردن مسبب است به سبب ، تا تاثير سبب به فعليت برسد، و از اين معنا نتيجه مى گيريم كه خدا شفيع مى شود با بعضى از اسماى خود، نزد بعضى ديگر، پس صحيح است كه به استعمال حقيقى گفته شود كه خدا شفيع است ، و غير از او شفيعى نيست ، (دقت بفرماييد)
از آنچه گذشت معلوم و روشن شد كه ديگر هيچ اشكالى در اين اطلاق و استعمال نيست ، و جا ندارد كسى اشكال كند كه چطور خدا شفيع مى شود نزد خودش ، چون گفتيم حقيقت اين شفاعت وساطت يكى از صفات كريمه او بين شخص محتاج ، و يكى ديگر از صفات اوست ، همچنان كه خود ما همه روزه پناه مى بريم به رحمت او از غضبش و يا پناه مى بريم به فضلش از عدلش ، و رحمت و فضلش را شفيع قرار مى دهيم بين خود و بين غضب و عدل او، و اما اين معناى از شفاعت كه خدا براى كسى نزد غير خودش ، شفيع شود البته به هيچ وجه صحيح نيست
تفسير الميزان
|
|
بخشي از نظرات حجت الاسلام احمد عابديني راجع به توسل و شفاعت
– تفسیر آیات 56 تا 58 سوره انعام
چکیده: خواندن بت براي امور مهم و غير مهم شرك است و خواندن انبيا و اوليا در زمان حياتشان جايز است و پس از رحلتشان نيازمند دليل است. همچنين خواندن خدا به حق پيامبران و معصومان نيازمند دليل است. خواندن انبيا و اوليا براي اينكه براي ما دعا كنند كاري بيدليل است. و دليلي وجود ندارد كه آنان را ملزم به لزوم پاسخگويي به درخواست ما كند.
قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِينَ ﴿الأنعام، 56﴾ بگو: من بازداشته شدهام از اينكه بپرستم آن كساني را که شما به جای خدا میخوانید. بگو: من از هواهای [نفسانی] شما پیروی نمیکنم، که در آن صورت گمراه شدهام و از راه یافتگان نيستم. قُلْ إِنِّي عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ يَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْفٰاصِلِينَ ﴿الأنعام، 57﴾ بگو: من بر حجتي بسيار روشن از پروردگارم استوار هستم و شما آن را تکذیب کردید، آن [عذابی] که به شتاب آن را ميخواهيد در اختیار من نیست. حکم جز براي خدا نيست، حق را پي ميگيرد و او بهترین فيصله دهندگان است. قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِينَ ﴿الأنعام، 58﴾ بگو: اگر آنچه را كه با شتاب خواستاريد در اختیار من بود، حتما کار میان من و شما تمام شده بود [و شما نابود شده بوديد]. و خدا به [حال] ستمکاران داناتر است.
در این جلسه نیاز است که راجع به برخی از مطالب جلسات گذشته توضیح بیشتری بدهم تا ابهاماتی که برای عدهای از دوستان ایجاد شده بر طرف شود:
مراد از اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ در آیه 56 بتهایی هستند که مقابل خدا میباشند. روشن است كه پیامبر(ص) و ائمه عليهم السلام مقابل خدا نيستند؛ ولی آیا خواندن ائمه که مقابل خدا نیستند صحیح است یا نه؟ بالاخره امامان زمانی به دنیا آمدهاند و زمانی از دنیا رفتهاند و با اینکه مقام بالایی داشتهاند هیچگاه مثل خدا نیستند که همیشه حی و قیوم باشند. بالاخره پیامبر(ص) و ائمه در حال حاضر حیات مادی ندارند بلکه حیات معنوی دارند. حال سوال این است که آیا میتوان از آنها درخواست کرد؟ مثلا آیا میتوان از پیامبر(ص) درخواست کرد که فلان مریض را شفا بده؟ یا گناهان من را بیامرز یا به من علم بده؟ بنده گفتم جواز چنین درخواستی دلیل میخواهد. به نظر ميرسد چنین امری در دین مسکوت است.
اشکال: با تمسک به اصالة الاباحة میتوان گفت چنین کاری جایز است. جواب: اصالة الاباحة مربوط به امور عملی است ولی بحث ما مربوط به امور اعتقادی است. اصل عملی مربوط به وقتی است که در مرحلۀ عمل به شک بیفتیم نه در اینجا که راجع به یک مسألۀ اعتقادی بحث میکنیم. در بحث ما وقتی میخواهیم به امری معتقد شویم در چنین امری سراغ اصالة الاباحة نمیروند چرا که عقاید دلیل یقینی لازم دارد و نباید آن را بر شک بنا کرد.
نتیجه اینکه اگر کسی از بت که مقابل خدا است بخواهد که مریضش را شفا دهد این کار شرک است ولی اگر از موجود خوبی که رسول خدا(ص) یا جانشین رسول خداست چیزی مثل شفای مریض بخواهیم این کارها بیدلیل است. نمیگویم این کارها شرک است چرا که آنها مقابل خدا نیستند ولی خواستن از کسی که تجلی خداست دلیل میخواهد. علاوه بر این پیامبر اکرم(ص) هیچگاه از انبیاء قبلی درخواستی نکرده است و مثلا جدش ابراهیم را صدا نزده است. از آن طرف هیچیک از مؤمنینی که قرآن از آنها سخن گفته از پیامبرانی که از دنیا رفتهاند چیزی نخواستهاند. حال اگر کسی بخواهد اعتقاد پیدا کند که چنین امری جایز است دلیل میخواهد. پس نه دلیل بر شرک بودن چنین کاری داریم و نه دلیل بر جواز چنین کاری. با این وصف نه به افراط میرویم و نه به تفریط. نه مثل وهابیت چنین کاری را شرک مینامیم و نه مثل برخی از شیعیان چنین کاری را در گفتار و عمل مباح و مستحب معرفی میکنیم.
با این توضیحات متوجه شدیم که دليلي براي جواز گفتن «یا محمد و یا علی اکفیانی فانکما کافیان» نداريم. البته اگر مراد از کافیان این باشد که پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) در مقابل خدا هستند شرک است و الا اگر منظور این باشد که آنها اسماء و صفات خدا هستند این گونه دعا كردن کار بیدلیل است. همۀ این صحبتها مربوط به خواندن غیر خدا بود که ذیل آیۀ 56 سوره انعام بحث کردیم. و اما ذیل آیات 57 و 58 بحث دیگری را مطرح کردیم که پیامبر(ص) با اینکه رحمة للعالمین است در مهربانی قابل قیاس با خدا نیست. حتی ممکن است پیامبری برای امت خودش عذاب بخواهد ولی خدا مهلت دهد؟
پاسخ به پرسشهاي دوستان خوب و فهيم با دستهبندي مباحث براي جلوگيري از خلط شدن برخي با بعضي ديگر معمولا بحث خواندن، توسل، شفاعت، زیارت و کرامت و همچنين فردِ از دنیا رفته و فرد از دنیا نرفته و افراد خوب و افراد بد با هم خلط میشود و هنگام بحث از هر يك ذهن به سوي ديگري ميرود. اميد است كه با تفکیک شود مباحث، مشكل حل ميشود. به این عنوانها دقت کنید که هریک بحث خودش را دارد: خواندن خدا – خواندن بت – خواندن اولیای خدا – خواندن خدا با تعبیر «بحق» – طلب دعا از اولیای الهی در حال حیات – طلب دعا از اولیای الهی پس از عروج و .... اینها هریک بحث مربوط به خود را دارد. مثلا زمان حیات با زمان ممات فرق دارد و اگر به شخص زندهای میگوییم لیوان آب را بده بعد از مرگ به او چنین گفته نمیشود. اولیاء خدا تا زنده هستند از آنها درخواستهای كوچك، بزرگ، مادي و معنوي میشود. از تقاضاي ليوان آب گرفته تا... اما آیا بعد از عروجشان كسي از آنان درخواست ليوان اب ميكند؟ امور بزرگ مثل شكست دشمن چه؟ بنده گفتم چنين تقاضاهايي امکان دارد ولی آیا متوّلیان دین ما از اولیای الهی پس از عروج چیزی بزرگ يا كوچك خواستهاند؟ اگر دلیلی در این مورد پیدا شد در این قسمت باید آورده شود نه جای دیگر. این یک بحث. و من گفتم در قرآن چنين موردي نيافتم اگر كسي پيدا كرد خبر دهد. در زندگي ائمه اطهار هم نيافتم مگر خطبه حضرت علي(ع) هنگام دفن زهراي مرضيه(س) كه به نظر ميسد چون مناداي مندوب است نتوان آن را دليل مستقلي دانست. بحث دیگر قَسَم دادن خدا به حق اولیای خدا بود. بنده گفتم در قرآن چنین قسمهایی وجود ندارد که مثلا پیامبری، خدا را به حق پیامبر قبلی قسم داده باشد يامؤمنان به پيامبري خدا را به حق پيامبران قبلي يا بعدي قسم داده باشند. این مورد در قرآن نیست ولی در روایات آمده است. در مورد روایات باید تحقیق کرد که چند مورد از آنها سند صحیح دارد؟ علاوه بر این باید دید که آن روایات، نسخه بدل دارند یا نه؟ مثلا ممکن است تعبیر «بحق محمد» نسخه بدل داشته باشد و بجای آن «صَلِّ علي محمد» نیز خوانده شده باشد. تازه همانطور که قبلا گفتیم روایاتي كه به دست ما رسيده فهم راوي است نه اينكه ضرورتاً عين الفاظ از دو لب معصوم خارج شده باشد و با توجه به اینکه قبل از اسلام به حق بتها سوگند میخوردند ممکن است چنین امری در ذهن افراد هنوز باقی بوده و به همین خاطر در روایات نیز ذهنیت راوی منعکس شده است. پس وقتي در قرآن خدا به حق وليي قسم داده نشده است این احتمال بعيد نيست که شايد لفظ «بحق» در این دسته از روایات اشتباه فهم راوي باشد و ضرورتا از دو لب امام صادر نشده باشد. بحث دیگر این بود که گفتیم چه دلیلی داریم که به دیگران التماس دعا بگوییم؟ آیا حضرت علی(ع) دائما به پیامبر(ص) التماس دعا میگفته است؟ البته به این نکته توجه شود که مستحب است كه مؤمنان برای یکدیگر دعا کنند ولی بحث ما فعلا این است که آیا جايز يا مستحب است كه از یکدیگر طلب دعا کنیم؟ جواز يا استحباب «التماس دعا» گفتن كجا ثابت شده است؟
یادم هست که آیت الله ایزدی روایتی میخواند كه الفاظش در ذهنم نيست ولي توضيح ايشان اين بود که کسی از امام، طلب دعا کرد و امام به او گفت: خودت برای خودت دعا کن.
اینها را میگویم تا برخی از اشکالاتي كه اين روزها به دين ميگيرند رفع شود. چرا ما برای خود دعا نکنیم و دیگری باید برای ما دعا کند؟ دعاي او براي ما چه فايدهاي دارد؟ مگر دعا براي كمال خودمان نيست؟ چطور او دعا كند من كامل شوم؟ مگر ميشود او نان بخورد من سير بشوم؟ اینکه در فقه گفته شده پدری که نمازهايش را نخوانده نمازهایش بر عهدۀ پسر بزرگش است نمازهاي پس براي پدر چه فايدهاي دارد؟ و یا اینکه به شخصی پول میدهند تا برای میت نماز بخواند تا ميت بريءالذمه شود اين چگونه توجيه ميشود؟
اتفاقا من مقالهای تحقيقي فقهي نوشتهام و در مجله الإجتهاد و التجديد شماره2 در بهار2006 ميلادي مطابق با 1385 چاپ شده است و در آن نوشتهام که این مسأله از نظر فقهي دلیل معتبری ندارد. بله اگر خود پدر وصیت کرد باید به آن وصیت عمل کرد و اجير چون پول گرفته و اجير شده بايد به عقد اجاره عمل كند. به هرحال همانطور که هرکسی باید برای خود نماز بخواند در دعا نیز هرکسی باید برای خود دعا کند.
اشکال: بر طبق آیات قرآن بنیاسرائیل و همچنین فرعونیان از موسی طلب دعا کردهاند و سوگند هم دادهاند؟ جواب: اولا آنها از حضرت موسی(ع) که زنده بوده طلب دعا کردهاند. زمان پيامبر(ص) هم از آن حضرت سؤال پرسيدهاند و در قرآن با «يسألونك» آمده است اينكه منكري ندارد. ولي اينها مجوّز سؤال كردن يا طلب كردن يا طلب دعا كردن پس از رحلت آن بزرگواران نميشود.
ثانیا فرعونیان كه طبق آيه134 اعراف «بما عهد عندك» گفتهاند شايد باء سببي باشد و بر فرض باء سوگند باشد برای ما سوگند دادن آنان حجت نیست. تازه آنان در آيه 49 زخرف حضرت موسي (ع) را ساحر خطاب كردند و دقيقا همين مطلب را خواستند آيا اين مجوّز ميشود براي ديگران كه رسول خدا را ساحر بدانند؟!! بالأخره این همه در قرآن از زبان صالحان دعاهایی آمده است که بدون سوگند دادن از خدا درخواست کردهاند. حال انصافا باید روش انبيا و اوليا را رها کرد و به عمل فرعونیان تمسک کرد؟ واقعا به کجا میرویم؟
بحث توسل قبل از پرداختن به بحث توسل چند قصه بگویم تا متوجه شوید چرا من روی این بحث حساس شدهام.
و اما به بحث توسل برسیم که مثلا خواندن دعای توسل چه حکمی دارد؟ اینکه بگوییم «یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله» چه حکمی دارد؟ اولا باید گفته شود که گفتن جملات دعای توسل نه شرک است و نه کفر. ولی بحث بر سر این است که دليل و اثرش چیست؟ دقت کنید که قبل از آمدن فضاي مجازي ميگفتند: وجودها چهار نوع هستند: لفظی – کتبی – ذهنی – خارجی به عنوان مثال زمانی واژۀ «آتش» را به زبان میآوریم. این وجود لفظی آن است. زمانی كلمه «آتش» را مینویسیم. این وجود کتبی میشود. ممکن است «آتش» را در ذهن تصور کنیم. این وجود ذهنی آن است و در مرحلۀ آخر «آتش» را در خارج از ذهن میبینیم. این میشود وجود خارجی و حقیقی. حال در مورد آثار این چهار نوع از وجود باید دانست که هریک به قدر خود اثر دارد. اثر وجود لفظی و کتبی بسيار كم و در همان حد لفظ و کتابت است. وجود ذهني اثر بيشتري دارد و تصور آتش كمي انسان را منفعل ميكند و وجود خارجی بالاترین اثر را دارد. پس اثر اصلی مربوط به وجود خارجی است. حال وقتی گفته می شود: یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله يا بلدگويي آن را پخش ميكند، این یک لفظ است و در حدّ خودش اثر دارد. ولی ما نباید در این حد متوقف شویم بلکه باید به اثر بالاتر برسیم. باید زندگی امام را يادبگیريم. این کار اثر بالاتری دارد و این مصداق توسل ذهنی میشود و كمي انسان را تكان ميدهد. اما اگر او را واقعا الگو قرار داديم و مثل امام رفتار کردیم به توسل واقعی رسیدهایم. پس اصل توسل قبول است و دعاي توسل شعار توسل است و شعار توسل غیر از خود توسل است. یادم هست استاد ما آیت الله جوادی آملی این مثال را میزد: آژیر قرمز علامت این است که به سنگر برویم. آژیر شعاری است که یادت نرود که باید به سنگر بروی. آن چیزی که از بمب باران حفظ میکند رفتن به سنگر است نه شعار اینکه من به سنگر میروم. مثال امروزی نیز میتوان زد و آن اینکه امروزه آن چیزی که ما را از کرونا نجات میدهد واکسن زدن است نه گفتنِ «من واکسن ميزنم». بله، لفظ اثر روانی دارد ولی اثرش کم است. خواندن دعای توسل اثر لفظی دارد و آن این است که ما اسم ائمه را آوردهایم و خودمان را نسبت به آنها محبّ نشان دادهایم ولی توسل واقعی زمانی اتفاق میافتد که با رفتار آنها آشنا شویم و در عمل مثل آنها گردیم.
چهارده معصوم آمدهاند تا الگوی زندگی ما باشند. ما باید به آنها نگاه کنیم و مثل آنها شویم. معنای توسل این است. ما که جاهلیم برای کسب علم باید به علم پیامبر(ص) و ائمه متوسل شویم. ما دنيا دوستيم براي زاهد شدن بايد زندگي آنان را ياد بگيريم تا زاهد شويم و عجول هستيم ميخ.اهيم بردبار شويم بايد صبوري و حلم آنان را ببينيم و.. پس توسل صحیح را باید یاد بگیریم. دین به ما یاد داده است که راه سعادتمندی دوری از گناه است. حال اینکه ما هر گناهی بکنیم و بعد با خواندن دعای توسل فکر کنیم سعادتمند شدهایم این کار، درست نیست. دعای توسل تنها یک شعار است که میخواهد به ما بگوید باید مثل امام بشوی نه اینکه فکر کنیم با گفتن جملات دعای توسل همه چیز حل میشود و از جهنم نجات پیدا میکنیم. پس توسل قبول است ولی معنای توسل تحریف شده است. بسياري گمان ميكنند کار با لفظ حل میشود در حالی که اینگونه نیست. باید عملا به ائمه متوسل شد. این هم یک بحث كه نياز به توضيح بيشتري دارد و در مجالي ديگر به ان بر ميگرديم.
نکتۀ دیگر مربوط به استشفاع است که به معنای طلب شفاعت است که مثلا بگوییم: یا اباالحسن اشفع لنا در این رابطه سوال این است که اگر این جمله را گفتیم آیا این جمله، وظیفهای برای امام پديد میآورد؟ اگر به امام گفتیم: شفاعت ما را بکن آیا او باید شفاعت کند؟ آیا ما حق آمریت بر ائمه داریم؟ مسلّما این جمله تنها یک تقاضا است و هیچ وظیفهای بر عهدۀ امام نمیآورد. آیا هر تقاضایی را به هر جایی بردیم طرف مقابل باید قبول کند؟ واقعا چه تضمینی وجود دارد که اگر به امام گفتیم: اشفع لنا، او قبول کند؟ آیا دلیلی داریم که ائمه جایی گفته باشند از ما شفاعت بخواهید تا شما را شفاعت کنیم ؟ در مورد خدا این آیه را داریم که میفرماید: وَ قٰالَ رَبُّكُمُ اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ﴿غافر، 60﴾ و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. در مورد اولیای الهی در هیچ آیۀ قرآنی نداریم که مثلا گفته باشد بیایید ما را شفیع قرار دهید تا شما را شفاعت کنیم. پس باید دلیل داشته باشیم که وقتی گفتیم: اشفع لنا، بر او لازم است که شفاعت ما را قبول کند.
تازه اگر او قبول کرد و شفاعت کرد بحث دیگر پیش میآید و آن اینکه محدودۀ شفاعت او کجاست؟ بر فرض كه او از يك آدمكش جاني يا رباخوار حرفهاي شفاعت كرد چه تضميني هست كه شفاعتش قبول شود؟ مسأله عدالت خدا چه ميشود؟ با این توضیحات فهمیدیم که اصل شفاعت مورد قبول است ولی اینکه شفاعت به چه معنا است و محدودهاش چقدر است نيز مهم است. همچنین استشفاع را توضیح دادیم و گفتیم دلیلی ندارد که بر امام لازم باشد ما را شفاعت کند و تازه اگر قبول کرد آیا در هر محدودهای میتواند شفاعت کند یا شفاعتش محدود است؟ مشاهده میکنید که این مباحث، ظرائف و دقتهای خود را دارد ولی معمولا به این ظرائف دقت نمیشود و مباحث با یکدیگر خلط میگردد. خلاصه اینکه توسل واقعی این است که اولا اخلاق و رفتار پیامبر(ص) و ائمه را یاد بگیریم که این وجود ذهنی میشود و بعد از آن باید در خارج از ذهن آن صفات نيكو را عينيت بخشيم و به وجود خارجی برسیم یعنی آن رفتار و اخلاق را در وجود خودمان تحقق ببخشیم. با این كارها شفاعت واقعی محقق میشود چرا که شفاعت از شفع به معنای جفت میآید و با این روش ما جفت اولیای الهی شده و در کنار آنها قرار خواهیم گرفت. با این توضیحات میفهمیم که اگر ائمه اطهار عليهم السلام با عبادت مقرب درگاه خدا شدند ما نیز از همین طریق باید به خدا نزدیک شویم و با گفتن اسم امام، کسی مقرب درگاه خدا نمیشود.
سوال : آیاتی در قرآن وجود دارد که موید شفاعت است مثل آیه 255 سوره بقره. شما این آیات را چگونه معنا میکنید؟ جواب: من اصل شفاعت را منکر نشدم بلکه گفتم در معنای شفاعت تحریف شده است و باید معنای صحیح شفاعت را فهمید و تبلیغ کرد. آیه 255 سوره بقره شفاعت به معنای صحیح خودش را میگوید نه شفاعتی که نزد عوام مطرح است. اتفاقا در این زمینه اشاره به آیهای از سوره طور مناسب است که میفرماید: وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ اِمْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ ﴿الطور، 21﴾ و کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان [به نوعی] در ایمان از آنان پیروی کردند، فرزندانشان را [در بهشت] به آنان ملحق میکنیم و هیچ چیز از اعمالشان را نمیکاهیم؛ هر انسانی در گرو اعمال خویش است. بر طبق این آیه در صورتی ذریۀ فرد در بهشت به او ملحق میشوند و جفت و شفع او میگردند که اهل ایمان باشند. پس شفاعت هست و براي افرادي است كه به بهشت رفتهاند و اصلا به معنایی که در بین عوام مطرح میشود نیست. شفاعتي كه در ميان عوام شيعه مطرح است پارتي بازي است و با عدالت خدا ناسازگار است. همچنین در سوره ضحی آمده است: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ ﴿الضحى، 5﴾ و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. گفته شده که این آیه مربوط به شفاعت پیامبر(ص) از اهل بیتش است و معلوم است که اهل بیت پیامبر(ص) از لحاظ اعتقاد و عمل مثل پیامبر(ص) بودهاند. در مجمع البيان در تفسير سوره ضحي آمده كه ما اهل بيت اميدوار كنندهترين آيه را همين آيه ميدانيم.[زيرا به رسول خدا ملحق ميشوند.] از آن طرف حدیثی از امام صادق داریم که: «إِنَّهُ لاَ یَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلاَةِ» (الکافى، ج3، ص 270)
از مجموع این دلایل میفهمیم شفاعت به کسی میرسد که خودش اهل بهشت است نه مربوط به کسانی که گنهکار هستند. و اما در مورد گناهان، باید گفته شود که گناهان کوچک در صورتی که اصراری بر آن نباشد بخشیده میشود و از گناهان بزرگ باید توبه کرد. زيرا توبه بيش از هر چيز ديگري مشكل را حل ميكند. در نهج البلاغه آمده است: لا شفیع انجح من التوبه(حكمت 371 نهج البلاغة) ترجمه: هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست. حال اگر کسی از گناه کبیره توبه نکرد اگر آن گناهش شرک به خدا نباشد باز نمیتوان گفت كه حتما در جهنم است چرا که نباید این آیه را فراموش کنیم که میفرماید: إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِيداً ﴿النساء، 116﴾ مسلماً خدا این را که به او شرک آورده شود نمیآمرزد، و فروتر از آن را برای هر که بخواهد می آمرزد. و هر که به خدا شرک ورزد، یقیناً به گمراهی بسیار دوری دچار شده است. در مجموع میخواهم بگویم باید معنای شفاعت را صحیح فهمید تا از انحرافات جلوگیری شود. امیدوارم با توضیحات بیان شده توانسته باشم مباحث را صورت تفکیک شده برای شما روشن کرده باشم تا همگی بتوانیم هر بحث را در جای خود قرار داده و بهتر به نتیجه برسیم.
احمد عابديني
|
|
طه:109
يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَـوْلًا
در آن روز، شفاعت [هیچکس] سودی نميبخشد، جز کسی که خدای رحمان برای او [در شفاعت کردن] اجازه داده و به سخنی [در شفاعت] برای او راضی باشد. 85
______________
85- مشرکین معاصر نزول قرآن که نه اعتقادی به آخرت داشتند و نه به نبوّت و امامت، در حوادث ناگوار برای دفع ضرر و جلب منفعت، به بُتها، که آنها را نماد فرشتگان، و فرشتگان را نیز دختران خدا! ميپنداشتند، پناهنده شده و آنها را برای برآورده شدن حاجاتشان به دعا و نیاز «ميخواندند» و ميگفتند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند [هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ- یونس 18 (10:18) ]
بحث شفاعت در قرآن در چنین زمینهای مطرح شده است. بيتوجهی به این بستر تاریخی، برداشتهای دلبخواهی از آیات شفاعت و بسط دادن آن به زمینههای دیگر، نتایج غلوآمیزی به بار ميآورد. معنای شفع، پیوند و یاری است، فرشتگان، که نیروهای عالم و کارگزار جهاناند، تنها از نقشی که خدا برای آنها تعیین کرده پیروی ميکنند و تنها کسانی را که مورد رضایت خدا باشند یاری ميرسانند.
«اذن الله» که معمولا «اجازه خدا» ترجمه ميشود، همان نظامات و سنتهائی است که به رهرو حق، چراغ سبز و اجازه عبور ميدهد. بنابراین اذن دو طرف دارد؛ حرکت مثبت از یکطرف، راه باز کردن و اجازه عبور از طرف دیگر. مثل آن که معلمی به شاگردان بگوید: دنبال تقلب و پارتی بازی نروید، کارنامة قبولی را جز کسی که از عهدة امتحانات برآید دریافت نميکند.
تفسير بازرگان
|
|
در سوره انعام ایه 94امده است:وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون
«شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ» در زندگی دنیا، عادت کردهایم به اسباب و وسیلهها تکیه کنیم و آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدفهایمان.
با واسطهها (شفیعان) دو گونه میتوان برخورد کرد:
گاه واسطه (شفیع) را «واسطهای که خدا او را شفیع قرار داده میبینیم؛ نه بیشتر.» یعنی همهکاره خداست، و چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه میکنیم؛ خواه این واسطه، «آب» باشد برای سیراب کردن (شعراء/۷۹) یا «پیامبر و امام» باشد برای هدایت کردن و به بهشت رفتن.(انبیاء/۷۳ + انبیاء/۲۸) این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است (حقیقت شفاعت در شیعه این معناست).
اما گاه این واسطهها را اصل کار میبینیم، همعرض و شریک خدا میپنداریم؛ گویی خدا بتنهایی کافی نیست و آن واسطه (شفیع) باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ رشوه، پارتی، پول، رضایت مقام مافوق، رفیق، شغل، ماشین، … باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ «شفیعانی (= واسطههایی) که آنها را در [انجام کارهای] خودتان شریک خدا میدانید». این شفاعت باطل است که روز قیامت بطلانش آشکار میشود؛ و متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم. مانند این سخن رایج که: «اول خدا، دوم فلان چیز (یا فلانی)».
بگذریم که بسیاری، حتی در حد شرک هم برای خدا نقشی قائل نیستند و اسباب و واسطهها را همهکاره میدانند!
۴) «شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»:نگاه نادرست در قبال واسطهها دو گونه تجلی میکند:
ابتدا این واسطهها را در انجام شدن کارهایمان شریک خدا میدانیم؛ یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شدهاند؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در ربوبیت شما شریک خدایند.»
در گام بعد، به خاطر اینکه چنین نقشی را برای آنها پذیرفتهایم همّوغم خود را رسیدن به آنها قرار میدهیم؛ یعنی آنها را میپرستیم ؛ یعنی در عبادت، آنها را شریک خدا قرار میدهیم. ؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در هنگام عبادت کردن شما، شریک خدایند.»
این نکته، الهام گرفته از ترجمه قرآن مرحوم آیت الله مشکینی بود: «شفيعانتان را كه آنها را شريكان در (ربوبيت ما و عبادت) خود مى پنداشتيد»
حجت الاسلام سوزنچی سایت یک ایه در روز
|
|
قول به جواز شفاعت پيغمبر (ص ) و ائمة معصومين (ع ) و اولياء الله شرك نيست .
مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ سوره انعام
افتراى دروغ بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او، با اينكه او را شريكى نيست ، و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت . و تكذيب آيات داله بر او، عبارتست از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوتش توام با آيات و معجزات الهى است ، و يا انكار دين حق كه از آن جمله است انكار كردن صانع بطور كلى .
احتجاجى كه در اين آيه است ، از چند جهت بر مشركين يعنى بت پرستان تطبيق مى شود:
يكى از جهت اينكه براى خداى سبحان شركائى به عنوان اينكه شفيع در درگاه خدا و مصدر امور عالمند، و تدبير شئون عالم مستقلا مستند به آنها است اثبات كرده اند.
و ديگر از جهت اينكه آيات پروردگار متعال را كه دلالت بر نبوت و معاد مى كند انكار نموده اند.
و ليكن بعضى از مفسرين خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيغمبر و معصومين از ذريه آن جناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند؛ و گفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست . و هر كس اين حضرات را درباره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است . و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال ، خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است : (( من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه )) علاوه بر اينكه فرموده : (( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون )) و بطورى كه مى بينيد شفاعت را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اينگونه علما، انبيا (عليهم السلام ) هستند كه از جمله آنان نبى محترم ما است .
پس اگر در شفاعت اولياى كرام از امت هم بتوان تشكيك نمود، شفاعت اين برگزيدگان خلق به هيچ وجه قابل تشكيك نيست ،
مخصوصا رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه خود خدا هم شاهد به حق بودن وى را تصديق كرده و فرموده : (( و جئنا بك على هؤلاء شهيدا ) در آيه (( لتكونوا شهداء على الناس )) و آيه : (( و يتخذ منكم شهداء )) و آيه و (( تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون )) علاوه بر انبيا و خاتم النبيين ، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرمايد، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست .
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 62
|
|
اقسام شفاعت حقیقت این است که شفاعت، اقسامی دارد که برخی از آنها نادرست و ظالمانه است و در دستگاه الهی وجود ندارد ولی برخی، صحیح و عادلانه است و وجود دارد.
شفاعت غلط بر هم زننده قانون و ضد آن است ولی شفاعت صحیح، حافظ و تأیید کننده قانون است. شفاعت غلط آن است که کسی بخواهد از راه پارتی بازی جلوی اجرای قانون را بگیرد. بر حسب چنین تصوری از شفاعت، مجرم برخلاف خواست قانونگزار و برخلاف هدف قوانین اقدام میکند و از راه توسل به پارتی، بر اراده قانونگزار و هدف قانون چیره میگردد. اینگونه شفاعت، در دنیا ظلم است و در آخرت غیر ممکن. ایرادهایی که بر شفاعت میشود بر همین قسم از شفاعت وارد است و این همان است که قرآن کریم آن را نفی فرموده است.
شفاعت صحیح، نوعی دیگر از شفاعت است که در آن نه استثناء و تبعیض وجود دارد و نه نقض قوانین، و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگزار است. قرآن این نوع شفاعت را صریحا تأیید کرده است. شفاعت صحیح نیز اقسامی دارد که بزودی بشرح آن میپردازیم.
نقض قانون
مشرکین که میپنداشتند ربوبیت جهان بین خدا و غیر خدا تقسیم شده است بر خود لازم نمیدانستند که در صدد جلب رضا و خشنودی «اللّه» باشند؛ میگفتند میتوان با قربانیها و پرستشهایی که در برابر بتها انجام میدهیم، رضایت «رب» های دیگر را بدست آوریم و نظر موافق آنها را جلب کنیم هر چند مخالف رضای «اللّه» باشد؛ اگر رضایت اینها را کسب کنیم آنها خودشان بنحوی کار را در نزد «اللّه» حل میکنند. اگر در میان مسلمانان هم کسی چنین معتقد شود که در کنار دستگاه سلطنت ربوبی، سلطنتی دیگر هم وجود دارد و در مقابل آن دست درکار است، چیزی جز شرک نخواهد بود. اگر کسی گمان کند که تحصیل رضا و خشنودی خدای متعال راهی دارد و تحصیل رضا و خشنودی فرضاً امام حسین (ع) راهی دیگر دارد و هر یک از این دو، جداگانه ممکن است سعادت انسان را تأمین کند، دچار ضلالت بزرگی شده است. در این پندار غلط چنین گفته میشود که خدا با چیزهایی راضی میشود و امام حسین (ع) با چیزهایی دیگر؛ خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز، روزه، حج، جهاد، زکات، راستی، درستی، خدمت به خلق، برّ به والدین و امثال اینها و با ترک گناهان از قبیل دروغ، ظلم، غیبت، شرابخواری و زنا راضی میگردد ولی امام حسین (ع) با این کارها کاری ندارد، رضای او در این است که مثلا برای فرزند جوانش علی اکبر (ع) گریه و یا لااقل تباکی کنیم؛ حساب امام حسین از حساب خدا جداست. به دنبال این تقسیم چنین نتیجه گرفته میشود که تحصیل رضای خدا دشوار است، زیرا باید کارهای زیادی را انجام داد تا او راضی گردد ولی تحصیل خشنودی امام حسین (ع) سهل است، فقط گریه و سینه زدن؛ و زمانی که خشنودی امام حسین (ع) حاصل گردد او در دستگاه خدا نفوذ دارد، شفاعت میکند و کارها را درست میکند، حساب نماز و روزه و حجّ و جهاد و انفاق فی سبیل اللّه که انجام ندادهایم همه تصفیه میشود و گناهان هرچه باشد با یک فوت از بین میرود! اینچنین تصویری از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است بلکه شرک در ربوبیت است و به ساحت پاک امام حسین (ع) که بزرگترین افتخارش «عبودیت» و بندگی خداست نیز اهانت است
حفظ قانون اکنون ببینیم شفاعت صحیح کدام است؟ شفاعت صحیح که تأیید کننده قانون و حافظ نظام است و آیات و روایات زیادی از طریق شیعه و سنی وجود آن را اثبات میکند بر دو گونه است: 1. شفاعت «رهبری» یا شفاعت «عمل». 2. شفاعت «مغفرت» یا شفاعت «فضل».
نوع اول شفاعتی است که شامل نجات از عذاب و نیل به حسنات و حتی بالا رفتن درجات میباشد، و نوع دوم شفاعتی است که تأثیر آن در از بین بردن عذاب و در مغفرت گناهان است و حدّاکثر ممکن است سبب وصول به حسنات و ثوابها هم بشود ولی بالا برنده درجه شخص نخواهد بود و این همان است که درباره آن، رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده است: ادّخرت شفاعتی لاهل الکبائر من امّتی، امّا المحسنون فما علیهم من سبیل «1». «من شفاعتم را برای گناهکارانی از امّت که مرتکب گناه کبیره شدهاند ذخیره کردهام، اما نیکوکاران مورد مؤاخذه قرار نمیگیرند.»
شفاعت رهبری برای توضیح این نوع از شفاعت لازم است مطلبی را که در بخش قبل تحت عنوان «عذاب اخروی» مورد دقت قرار دادیم به یاد آوریم. در آن بحث، گفتیم که اعمال و کردارهایی که انسان در دنیا مرتکب میگردد، در جهان دیگر تجسّم و تمثّل پیدا میکنند و حقیقت عینی آنها جلوهگر میشود. اکنون میافزاییم که در آخرت نه تنها اعمال، تجسم پیدا میکنند بلکه «روابط» نیز مجسم میگردد؛ روابط معنویای که البته روشن است که همانطوری که در این جهان هر یک از رهبری حق و باطل انشعابات و تقسیماتی دارد، در جهان دیگر هم چنین خواهد بود. مثلا همه کسانی که از نور هدایت رسول اکرم استضائه کردهاند و از شریعت آن وجود مبارک بهرهمند شدهاند به دنبال او خواهند بود و او- جانهای ما نثار قدمش- پرچمدار نیکوکاران است که در قیامت «پرچم سپاس» (لواء الحمد) را در دست دارد.
در این معنای شفاعت است که رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شفیع امیر المؤمنین (صلوات اللّه علیه) و حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) میباشد و آنها شفیع حسنین (علیهما السلام) و هر امامی شفیع امام دیگر و شفیع شاگردان و پیروان خویش است؛ سلسله مراتب محفوظ است، سایر معصومین (علیهم السلام) هر چه دارند به توسط رسول اکرم دارند. و در همین حساب است که حتی علما از کسانی که مورد تعلیم و هدایت ایشان قرار گرفتهاند شفاعت میکنند. یک سلسله مرتبط و پر انشعابی بوجود میآید که گروههای کوچک به بزرگتر میپیوندند و در رأس سلسله، حضرت رسول اکرم پیشاپیش همه میشتابد.
علت اینکه در روایات داریم که امام حسین (ع) از خلق کثیری شفاعت میکند این است که در این جهان، مکتب امام حسین (ع) بیش از هر مکتبی موجب احیاء دین و هدایت مردم شده است. همانطور که قبلا گفته شد شفاعت امام حسین (ع) به این صورت نیست که برخلاف رضای خدا و اراده او چیزی را از خدا بخواهد. شفاعت او دو نوع است: یک نوع آن همین هدایتهایی است که در این جهان ایجاد کرده است و در جهان دیگر مجسم میشود، و نوع دوم آن را عنقریب بیان میکنیم. امام حسین (ع) شفیع کسانی است که از مکتب او هدایت یافتهاند، او شفیع کسانی نیست که مکتبش را وسیله گمراهی ساختهاند. از این نکته نباید غفلت ورزید که همانطوری که از قرآن کریم گروهی هدایت یافتهاند و گروهی گمراه شدهاند، از مکتب امام حسین (علیه السلام) نیز گروهی هدایت شده و گروهی گمراه گشتهاند و این مربوط به خود مردم است.
روشن است که هیچیک از اشکالات شفاعت بر این گونه از شفاعت که شرح داده شد وارد نیست و مخصوصا شفاعت به این معنی با «عدل الهی» به هیچ وجه منافات ندارد، بلکه مؤید آن است.
شفاعت مغفرت دومین نوع شفاعت، وساطت در مغفرت و عفو و بخشیدن گناهان است. این معنای از شفاعت است که آماج اشکالها و ایرادهای منتقدین و منکرین قرار گرفته است ولی با توضیحی که به خواست خدا در این کتاب درباره آن داده میشود روشن میگردد که نه تنها ایرادی بر آن وارد نیست بلکه از معارف عالی و گرانقدر اسلام است.
مغفرت الهی چه ارتباطی با شفاعت دارد؟ مغفرت الهی مانند هر رحمت دیگر دارای نظام و قانون است. ما درباره نظام داشتن جهان، در بخش دوم این کتاب، مفصّلا بحث کردیم و گفتیم که اختلاف موجودات لازمه نظام هستی است، و نیز گفتیم که تفاوت موجودات با یکدیگر نه قراردادی است و نه آفریده شده بلکه لازمه ذات آنها یعنی لازمه هویت آنها و نحوه وجود آنهاست، نبودن این تفاوتها عین نبودن خود آنهاست و با فرض وجود آنها فرض عدم تفاوت، غیر معقول است. از آنچه در آنجا بیان کردیم بخوبی دانسته میشود که امکان ندارد هیچیک از جریانهای رحمت پروردگار بدون نظام انجام گیرد. به همین دلیل مغفرت پروردگار هم باید از طریق نفوس کمّلین و ارواح بزرگ انبیاء و اولیاء به گناهکاران برسد و این لازمه نظام داشتن جهان است. به همان دلیلی که رحمت وحی بدون واسطه انجام نمیگیرد و همه مردم از جانب خدا به نبوّت برانگیخته نمیشوند و هیچ رحمت دیگر هم بدون واسطه واقع نمیشود، رحمت مغفرت هم بیواسطه ممکن نیست تحقق پیدا کند.
شرایط شفاعت با توجه به اینکه شفاعت همان مغفرت الهی است که وقتی به خداوند که منبع و صاحب خیرها و رحمتهاست نسبت داده میشود با نام «مغفرت» خوانده میشود و هنگامی که به وسائط و مجاری رحمت منسوب میگردد نام «شفاعت» به خود میگیرد، واضح میگردد که هر شرطی برای شمول مغفرت هست برای شمول شفاعت نیز هست. از نظر عقلی شرط مغفرت چیزی جز قابلیت داشتن شخص برای آن نیست. اگر کسی از رحمت خدا محروم گردد صرفا به موجب قابل نبودن خود او است نه آنکه- معاذ اللّه- در رحمت خدا محدودیت و ضیقی باشد.
از نظر متون دینی این اندازه مسلّم است که کفر به خدا و شرک، مانع مغفرت است.
از آیات کریمه قرآن چنین استنباط میگردد که ایمان به خدا شرط لازم و ضروری نیل به شفاعت و مغفرت است ولی شرط کافی نیست، هیچکس هم نمیتواند جمیع شرایط را به صورت قطعی بیان کند، خدا خودش میداند و بس. در آیهای که مغفرت گناهانی دیگر غیر شرک را نوید میدهد قید «لمن یشاء» وجود دارد و در آیات شفاعت هم قید «و لا یشفعون الّا لمن ارتضی» «1» (شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که خدا بپسندد) هست و این هر دو به یک معنی است؛ گویی قرآن نخواسته است که همه شرایط شمول شفاعت را بطور صریح بیان کند، خواسته است قلوب را در میان خوف و رجاء نگهدارد. از اینجا میتوان فهمید که اشکالی که میگوید عقیده به شفاعت موجب تجرّی است، ناوارد است. شفاعت از آن خدا است
فرق اساسی شفاعت واقعی و حقیقی با شفاعت باطل و نادرست در این است که شفاعت واقعی از خدا شروع میشود و به گناهکار ختم میگردد، و در شفاعت باطل عکس آن فرض شده است. در شفاعت حقیقی، مشفوع عنده، یعنی خداوند، برانگیزاننده وسیله یعنی شفیع است؛ و در شفاعت باطل، مشفوع له، یعنی گناهکار، برانگیزاننده او است.
توحید و توسّلات
از آنچه گفتیم نکتهای عالی و مهم در توحید عبادتی به دست میآید. آن نکته این است که در توسل و استشفاع به اولیاء خدا اول باید تحقیق کرد که به کسی و از کسی باشد که خداوند او را وسیله قرار داده است. قرآن کریم میفرماید: یا ایها الّذین آمنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا الیه الوسیلة «1». بطور کلی، توسل به وسائل و تسبّب به اسباب، با توجه به اینکه خداست که سبب را آفریده است و خداست که سبب را سبب قرار داده است و خداست که از ما خواسته است از این وسائل و اسباب استفاده کنیم به هیچ وجه شرک نیست، بلکه عین توحید است. در این جهت، هیچ فرقی میان اسباب مادی و اسباب روحی، میان اسباب ظاهری و اسباب معنوی، میان اسباب دنیوی و اسباب اخروی نیست؛ منتهای امر، اسباب مادی را از روی تجربه و آزمایش علمی میتوان شناخت و فهمید که چه چیز سبب است؟ و اسباب معنوی را از طریق دین، یعنی از طریق وحی، و از طریق کتاب و سنّت باید کشف کرد.
ثانیا هنگامی که انسان متوسل میشود یا استشفاع میکند باید توجهش به خدا، و از خدا به وسیله و شفیع باشد،
آری، به عمل صالح و تقوای فقط نمیتوان تکیه کرد؛ همانطوری که رسول اکرم (ص) در آخرین روزهای زندگی پاکشان فرمودند: «نجات دهندهای نیست جز عمل و دیگر رحمت خدا». پاسخ ایرادها با تفسیری که از شفاعت مغفرت کردیم پاسخ ایرادهای شفاعت به این ترتیب به دست میآید: 1. شفاعت نه با توحید عبادتی منافات دارد و نه با توحید ذاتی، زیرا رحمت شفیع چیزی جز پرتوی از رحمت خدا نیست و انبعاث شفاعت و رحمت هم از ناحیه پروردگار است. (جواب اشکال اول و دوم).
2. همانطوری که اعتقاد به مغفرت خدا موجب تجرّی نمیگردد و تنها ایجاد امیدواری میکند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشویق به گناه نیست. توجه به این نکته که شرط شمول مغفرت و شفاعت، مشیت خدا و رضای او است روشن میکند که اثر این اعتقاد تا این اندازه است که دلها را از یأس و نومیدی نجات میدهد و همواره بین خوف و رجاء نگه میدارد. (جواب اشکال سوم). 3. شفاعت بر دو نوع است: باطل و صحیح. علت اینکه در برخی از آیات قرآن شفاعت مردود شناخته شده و در برخی دیگر اثبات شده است وجود دو نوع تصور از شفاعت است؛ قرآن خواسته است اذهان را از شفاعت باطل، متوجه شفاعت صحیح بفرماید. (جواب اشکال چهارم). 4. شفاعت با اصل عمل منافات ندارد؛ زیرا عمل به منزله علت قابلی، و رحمت پروردگار به منزله علت فاعلی است. (جواب اشکال پنجم) 5. در شفاعت صحیح، تصور این که خدا تحت تأثیر قرار گیرد وجود ندارد، زیرا شفاعت صحیح جریانی است از بالا به پایین. (جواب اشکال ششم). 6. در شفاعت، و همچنین در مغفرت، استثناء و بیعدالتی وجود ندارد؛ رحمت پروردگار نامحدود است و هر که محروم است از آن جهت است که قابلیت را بکلی از دست داده است؛ یعنی محرومیت از ناحیه قصور قابل است. (جواب اشکال هفتم).
از کتاب عدل الهی شهید مطهری
|
|
شفاعت در اسلام وقرآن- ايا شفاعت نافي عدالت است؟
تفسير الميزان در تفسير آيات 47 و48 سوره بقره چنين گفته است:
"اينكه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست ، براى اين بود كه در اين كيش بمردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض گناهان مردم قرار داد، و اين را بمردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد ، و با نمايندگان او صحبت كنيد، و از او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى كند، و تمدن بشر را با سير قهقرى به توحش مبدل ميسازد.
همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه ، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى زنند، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت مى كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف ديگران ، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته ، بهمان سادگى فطرت ، و غريزه خدادادى خود باقى مانده اند واحكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطرى ديگر آنرا باطل كرده ، باطل نمى كنند و بطور قطع حكم مى كنند باينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت ، و مدينه فاضله بشريت است ، قبيح و ناپسند است .
و اى بسا كه جمعى از اهل بحث ، مسئله شفاعت اسلام را هم ، از ترس اينكه با همين قانون شكنى هاى زشت تطبيق نشود، تاءويل نموده ، و برايش معنائى كرده اند، كه هيچ ربطى بشفاعت ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت ، هم صريح قرآن است ، و هم روايات وارده درباره آن متواتر است .
و بجان خودم ، نه اسلام شفاعت بآن معنائى كه آقايان كرده اند كه گفتيم هيچ ربطى بشفاعت ندارد اثبات كرده ، و نه آن شفاعتى را كه با قانون شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق ميشود، قبول دارد.
اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام تشريع كرده ، با هيكل اجتماع صالح ، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است ؟ و ثانيا اين شفاعتى كه وعده اش را داده اند، در چه مكان و زمانى صورت مى گيرد؟ و ثالثا چه موقعيتى در ميان ساير معارف اسلامى دارد؟
كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده ، اين است كه مؤمنين يعنى دارندگان دينى مرضى ، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند ، البته همانطور كه گفتيم ، بشرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى ، و دين حق ديدار نموده باشد، پس اين وعده اى كه قرآن داده مشروط است ، نه مطلق ، (پس هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود، و نمى تواند چنين يقينى پيدا كند).
علاوه بر اين ، قرآن كريم ناطق باين معنا است : كه هر كسى نميتواند اين دو شرط را در خود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است ، و بقاى آن از جهت گناهان ، و مخصوصا گناهان كبيره ، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان ، در خطرى عظيم است ، آرى ايمان آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودى مى كند.
و چون چنين است ، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه ترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آن را حفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس مى پرستد، و هم باميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال ، ميان نوميدى ، كه منشاء خموديها است ، و ميان اطمينان بشفاعت ، كه كوتاهيها و كسالتها است ، زندگى مى كند، نه بكلى نوميد است ، و نه بكلى مطمئن ، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است ، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان .
و ثانيا مى فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده ، كه هم جنبه ماديات بشر را تاءمين مى كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين ، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته ، و براى هر يك از مواد آن قوانين ، كيفر و پاداشى مناسب با آن مقرر كرده ، اگر آن گناه مربوط بحقوق خلق است ، دياتى ، و اگر مربوط بحقوق دينى و الهى است ، حدودى و (تعزيرهائى ) معلوم كرده ، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده ، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .
و باز براى حفظ اين احكام ، حكومتى تاءسيس كرده ، و اولى الامرى معين نموده ، و از آنهم گذشته ، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده ، و حق حاكميت داده ، تا يك فرد (هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد)، بتواند فرد ديگرى را (هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امر بمعروف و نهى از منكر كند.
و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى ، زنده نگه داشته است ، چون دعوت دينى كه وظيفه علماى امت است ، متضمن انذار و تبشيرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است ، و باين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده .
اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است ، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم در عهد خود آنجناب ، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بآن احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه ، و پيروان ايشان قرار گرفت ، و با استبداد خود، و بازى گرى با احكام دين ، و ابطال حدود الهى ، و سياسات دينى ، دين مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار بجائى رسيد كه همه ميدانيم ، تمامى آزادى ها كه اسلام آورده بود از بين رفت ، و يك تمدن غربى جاى گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن ميماند.
و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان كردند، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده ، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق هاى اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى دينان هم از آن شرم دارند.
اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى ، كه بغير از سعادت انسان در زندگى دنيا و آخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام ، و معارف اين دين حنيف يارى دهد."
|
|
بگو: کسانی را که بجای او پنداشته اید بخوانید، ولی آنها نمی توانند از شما دفع زیان کنند و نه تغییر دهند. آن کسانیکه آنها میخوانند، خود بسوی خدایشان وسیله میجویند که کدامشان به او نزدیکترند و به رحمت خدا امیدوارند و از عذابش می ترسند، همانا عذاب پروردگارت حذر کردنی ست.(اسرا ۵۶و۵۷) آگاه باشید، کسی با داشتن قرآن، نیازی ندارد و بدون قرآن ، بی نیاز نخواهد بود.
پس درمان خود را از قرآن بخواهید و در سختی ها از قرآن یاری بطلبید که در قرآن درمان بزرگترین بیماریها یعنی کفر و نفاق و سرکشی و گمراهیست. پس بوسیله ی قرآن خواسته های خود را از خدا بخواهید و با دوستی قرآن ، به خدا روی آورید و بوسیله ی قرآن از مخلوق خدا چیزی نخواهید ، زیرا وسیله ای برای تقرّب بندگان به خدا، بهتر از قرآن وجود ندارد.(نهج البلاغه، خطبه۱۷۶ ، هدایت قرآن)
بگو : تنها پروردگار خود را می خوانم و احدی را شریک او نمیکنم (جنّ ۲۰ ) ای کسیکه حوائج محتاجان از تو قطع نمی شود و ای که دعای دعا کنندگان ،تو را خسته و ملول نمیگرداند. وجود تو از همه ی مخلوقات بی نیاز است و تو شایسته ی بی نیازی از ایشان هستی و آنانرا نیازمند گرداندی که در خور آن هستند .پس همه از تو رفع نیاز میکنند و فقر خود را از تو میدانند. براستیکه حاجت خود را از جای درست آن خواسته و از راه صحیح آن طلب نموده و هر که در طلب حاجتش متوجّه احدی از بندگان تو شود ،یا بجز تو او را سبب و دستگیر قرار دهد، همانا به جایگاه ناامیدی قدم نهاده و مستحقّ محرومیت از احسان تو گشته. (صحیفه ی سجّادیه، دعای ۱۳)
|
|
در اون آیات مخاطب کسانی بودند که بتها و یا مثلا فرعون رو خدای خود میگرفتند. الان کدام شیعه امام رضا رو خدای خود گرفته.
|
|
☆☆☆خداوند هدف از خلقت ما را عبادت او واینکه معلوم گردد عمل بهتر عمل چه کسانیست معرفی فرموده . اگر عمل بهتر اینست که انسان معصومی را مخاطب دعایمان قرار دهیم ، پس دیگر چرا خدا را مخاطب قرار دهیم؟ در صورتیکه قرآن آیاتی هم دارد که گروهی از مردم در وقت بحرانها خدا را میخوانند و در مواقع دیگر شفیعانشان را .☆☆☆☆
|