logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:177908)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:140783)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:131757)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:95672)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: تعصب ديني ، ممدوح يا مذموم؟ مفهوم تعصب چيست؟    ياد قيامت: عامل بازدارنده از هر گناه    دعاي مستمر براي عدم انحراف قلب پس از هدايت    تفقه در دين وظيفه همه است نه فقط علما. دين را با تحقيق بايد شناخت             

توجه

Icon
Error

admin1 Offline
#1 ارسال شده : 1398/04/23 03:01:55 ب.ظ
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
ترجمه و تفسير و فهم سوره رحمان: نكات تدبري سوره الرحمان

پرسش:منظور از ميزان در آيه 7 سوره رحمان چيست؟ والسماء رفعها و وضع الميزان


پاسخ1:

ميزان (ترازو) بر وزن مِفعال: اسم براي وسيله اي است كه اشياء با آن وزن ميشوند
وزن؛ سنجش سنگيني چيزي و تعيين مقدار آن است و ثقل (سنگيني) و خفّت (سبكي) برحسب اختلاف عوالم و موضوعات متفاوتند و همچنين ميزان (ترازو) هم برحسب اختلاف موضوعات مورد سنجش، تفاوت ميكند؛ زيرا هر چيزي با ابزار مناسب خودش، وزن ميشود. پس موضوعات مادي با ترازوي مادي - مانند: سنگ، آهن و ... - وزن مي-شوند و موضوعات ماوراء ماده، با ترازويي از جنس خود - مانند: اجسام لطيف يا مراتب متجلّي حق - وزن ميشوند و اعمال با آنها تطبيق داده ميشوند.

نقل از التحقيق في كلمات القران

پاسخ 2:

اما اين كه فرمود: ((و وضع الميزان )) مراد از ميزان همان چيزى است كه وسيله آن هر چيزى را مى سنجند و اندازه گيرى مى كنند اعم از اين كه ميزان براى عقيده باشد يا فعل و يا قول و از مصاديق آن ميزانى است كه اشياى سنگين را به وسيله آن وزن مى كنند، و در آيه مورد بحث منظور از ميزان همان معنايى است كه در آيه ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط)) منظور است .
و از ظاهر آن بر مى آيد كه منظور از آن هر چيزى است كه به وسيله آن حق از باطل و راست از دروغ و عدل از ظلم و فضيلت از رذيلت تميز داده شود

از تفسير الميزان

پاسخ3:

ترازو
«میزان»ی که در آیه 7 ذکر شده به معنی «سیستم کنترل» بیشتر می¬خورد تا «ترازو»، زیرا ترازو نسبتی با آسمان ندارد.
اما اینکه در آیه¬های 8 و 9 به کم فروشی و انحراف از ترازو اشاره کرده به این معنی است که «ای مخاطب! سیستم¬های جهانی بر اساس کنترل و صحت جریان امور طراحی شده اند و سزا نیست تو سوء استفاده کنی، و اگر سوء استفاده کنی بطور طبیعی با واکنش سیستم¬های جهانی مواجه میشوی»

از تفسير اقاي جمال گنجه اي


كلمات كليدي:تفسير تدبر فهم سوره رحمان الرحمن ميزان
مدیر تالار
fatemeh59 Offline
#2 ارسال شده : 1398/04/28 03:29:23 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و تفسير سوره رحمان: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره الرحمن

پیش¬بینی هدایت ، قبل از آفرینش انسان

آیه¬های 3 و 4 از لحاظ توالی، منطقی است. یعنی اینکه منطقی است که انسان را آفریده و سپس بیان را به او آموخته باشد. اما چرا تعلیم قرآن را قبل از آفرینش انسان ذکر فرموده؟ شاید این ترتیب توالی به این معنی باشد که قرآن را آموخته، اما نه به انسان! بلکه به سیستم وحی¬رسانی، مثلاً به جبرئیل و عوامل زیر مجموعه او، قبل از اینکه انسان را آفریده باشد، در عین حال این هم صحیح هست که کتب انبیاءِ دیگر از لحاظ محورهای اصلی با قرآن یکی است، لذا، در اینجا کلمه «قرآن» می¬تواند «مفاهیم اصلی قرآنی» باشد که به سیستم وحی¬رسانی آموخته است.

خورشید و ماه به حساب¬اند
در اینجا به کنترلی که روی خورشید و ماه اعمال می¬شود اشاره شده و «حسبان» با «حساب» هم¬ریشه است و یعنی این که امور آنها مطابق یک حساب و کتاب معینی است.
البته امروز که بشر به این پایه از علوم رسیده، درستی این سخن واضح است زیرا لااقل در مورد خورشید و ماه می¬دانیم که خسوف و کسوفِ حتی ده هزار سال بعد نیز قابل پیش¬بینی است و درست سر دقیقه و ثانیه¬اش به وقوع می¬پیوندد.
اما در آن زمانی که این سوره داشت نازل می¬شد، این سخن خیلی از زمان خویش جلوتر بود و اینک از لحاظ «پیشگوئی¬های علمی تحقق یافته» جزء معجزات علمی قرآن است.

نعمت کجاست؟وجهِ نعمتیِ آیه 5 چیست؟
آیا در شمس و قمر است یا این که در این است که آنها به شدت تحت حساب هستند؟

واضح است اگر آنها تحت حساب و کتاب و مقررات نبودند، زندگی ما نمی¬توانست به وجود بیاید زیرا اساس پیدایش حیات روی زمین، و پیرو آن حیات انسانی، در اثر ثبات و آرامش نسبیِ موجود در روی زمین به وجود آمده، و اگر خورشید و ماه رفتار ثابت نمی¬داشتند، ثبات و آرامش نسبیِ موجود در روی زمین پیدایش نمی¬یافت.
به عنوان اشاره به دو مورد خروج جزئیِ از ترتیب اشاره می¬کنیم:
سوراخ شدن قسمتی از لایه اوزون،
دو درجه گرم شدن یخبندان¬های قطبی.
ببینید فقط همین دو فقره که نسبت به کل جریانات حاکم بر زمین و آسمان ناچیز است چه مشکلاتی برای حیات بشری پیش آورده است.
در این جهت می¬توان خیلی سخن گفت اما همینقدر کافی است.

ترجیع بند پر تکرار
در این سوره کوتاهِ 78 آیه ای، 31 بار ترجیع بند «فبای آلاء ربکما تکذبان» تکرارشده، یعنی تقریبا به اِزاءِ هر دو و نیم آیه یکبار!
چرا ؟

برای جواب به سوال طبیعی فوق بهتر است در ابتدا بدانیم که:
ترجیع بند های قرآن کریم در چهار سوره است :
سوره مرسلات با «ویل یومئذ للمکذبین» (10 بار- بازاء تقریبا هر 4 آیه یکبار)
سوره قمر با «فکیف کان عذابی ونذر ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر» (4 بار – تقریبا بازاء هر13 آیه یکبار)
سوره شعراء با «ان فی ذلک لآیه و ما کان اکثرهم مومنین وان ربک لهو العزیز الرحیم» (8 بار- تقریبا بازاء هر 25 آیه یکبار)
و این سوره با «فبای آلاء ربکما تکذبان» (31 بار- تقریبا بازاء هر دو و نیم آیه یکبار)
اولین جوابِ سوالِ «چرا اینهمه تکرارِ زود به زود؟» این است که صاحب قرآن خواسته توجه خوانندگان قرآن را به موضوعی جلب کند که ترجیع بندِ مذکور سرنخ آن است.


موضوع چیست؟موضوع «جِنّ» است.
«کُما» در «آلاء ربکما» اشاره به دو (نوع) مخلوقات دارد که یکی از آنها ما انسانها هستیم – که مفسران اینهمه نعمتهای ذکر شده در این سوره را فقط به ما مرتبط کرده اند - و دیگری نوعی دیگر از مخلوقات است که در آیات 15 و 31 و 33 و 56 و 74 همین سوره مورد تصریح قرار گرفته اند، یعنی جِنّ.
و رازِ اینهمه تکرار زود به زود این است که آنها نیز مانند ما مخاطب خداوند میباشند و خداوند میخواهد ما این موضوع را بفهمیم!
به عبارت دیگر خداوند در نکوهشِ تکذیبگرانِ نعمت ها هر دو نوع را مورد نکوهش قرار داده است.


بنا براین معنی «فبای آلاء ربکما تکذبان» این خواهد بود که «ای انسانها و ای جنیان! پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان که نمونه مادّیش را برشمردم ونمونه ضد مادّیش را که از دسترسی فکر انسانها خارج است برنشمردم ولی شماکه دارید استفاده میکنید میدانید چه میگویم را تکذیب میکنید؟»


از تفسير استاد گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/04/29 08:15:58 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/04/30 05:21:31 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و تفسير سوره رحمان: پرسش و پاسخ در سوره الرحمان:

پرسش:منظور از وجه رب چيست؟

پاسخ 1:وَجه - بر وزن فَعل -؛ چيزي است كه به آن توجه ميشود و اين در هر چيزي متناسب با همان چيز است.
سوره مباركه الرحمن آيات 26 و 27: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ/ وَ يَبْقی وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ، هر چه بر [زمين] است فانی شونده است./ و ذاتِ باشكوه و ارجمند پروردگارت باقی خواهد ماند.

وَجه در امور روحاني و درباره خداي متعال، عبارت است از وِجهِه (جهتي) كه به وسيله قلب مورد توجه قرار ميگيرد و در مقام مواجهه واقع ميشود و آينهاي براي نگريستن در آن و فاني در ربّ است و جز تجلّي صفات و مقامات الهي چيزي در آن مشاهده نميشود.
نقل از التحقيق في كلمات القران

پاسخ 2:
((و پروردگارت - عز اسمه - با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد)).
و بنابر اين كه مراد از وجه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيرهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل باشند معناى آيه چنين مى شود: ((همه زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فناى دنيا آنچه نزد او و از ناحيه او است ، از قبيل انواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق )).

نقل از تفسير الميزان

پاسخ 3:
وجه پروردگار
«وجه پروردگار» یعنی آنچه آدمی را به یاد خدا می¬اندازد،
مثلاً قرآن، کعبه، پیامبر(ص)، ائمه(ع)، یادگارها و آثار آنها، آدمهای خوب، کارهای پسندیده، صفات پسندیده، و از این نوع چیزها،که «وجه پروردگار»ند و باقی میباشند، و بقیه، مثلاً صفات زشت، کارهای زشت، اشخاص بد و از این نوع چیزها فانی می-باشند، و «وجهِ نعمتیِ» این واضح است.

از تفسير اقاي جمال گنجه اي

پاسخ 4:

ترکیب وجه رب در سه سوره قران بکار رفته است .نخستین بار در سوره لیل إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى در توصیف افرادیکه مالشان را فقط برای کسب رضای خدا می بخشند بکار رفت.دیگری در سوره رحمان و اخری نیز در سوره رعد:والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقامواالصلاه

وجه الله نیز در قران بکار رفته است:انمانطعمکم لوجه الله،فاینما تولوا فثم وجه الله،

اما ترکیب وجه با ضمیر ه که به خدا برمیگردد نیز در چند جا استفاده شده است:از جمله سوره قصص: کل شی ء هالک الاوجهه (که مشابه ایه 27 سوره رحمان است) یا در سوره های کهف و انعام:الذین یدعون ربهم بالغداه والعشی یریدون وجهه
لفظ وجه برای صورت انسانها و نیز جهت توجه انها استفاده شده است: سوره یوسف:القاه علی وجهه فارتد بصیرا
سوره لقمان:ومن یسلم وجهه الی الله
سوره بقره:ولکل وجهه هو مولیها

-در سوره نحل نیز مفهومی مشابه ایه 27 برای بقا و فنا ارایه شده است: ماعندکم ینفد و ماعندالله باق

با ترکیب این دو ایه و عنایت به مطالب بالا میتوان گفت آنچه که با توجه قلبی برای خدا انجام شده و نزد خدا ثبت شده است،باقی می ماند.


اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/04/31 02:35:43 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#4 ارسال شده : 1398/04/31 09:12:06 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره رحمان:پرسش هاي تفسيري سوره الرحمان


پرسش:منظور از مرج البحرين يلتقيان چيست؟ دو دريايي كه بهم رسيدن و بين آنها حجاب است،چيست؟

پاسخ 1:

قابل قبول ترين تفسيرى كه درباره اين دو آيه كرده اند اين كه : مراد از دو دريا دو درياى معين نيست ، بلكه دو نوع دريا است ، يكى شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در خود فرو برده ،

كه بيش تر اقيانوسها و درياها را تشكيل مى دهد، و يكى هم درياهاى شيرين است كه خداى تعالى آنها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، و نهرهاى بزرگ را تشكيل مى دهد، و مجددا به درياها مى ريزد، اين دو جور دريا يعنى درياهاى روى زمين و درياهاى داخل زمين همواره به هم اتصال دارند، هم در زير زمين و هم در روى زمين ، و در عين اين كه ((يلتقيان - برخورد و اتصال دارند)) نه اين شورى آن را از بين مى برد و نه آن شيرينى اين را
، چون بين آن دو حاجز و مانعى نمى گذارد در وضع يكديگر تغييرى بدهند، و آن مانع ، خود مخازن زمين و رگه هاى آن است ، كه نه مى گذارد درياى شور به درياى شيرين تجاوز نموده ، و آن را مثل خود شور كند، و در نتيجه جانداران راتهديد نمايد، و نه درياى شيرين به درياى شور تجاوز نموده بيش از اندازه از زمين بجوشد، و زياده از اندازه به دريا بريزد، و دريا را شيرين سازد، و در نتيجه مصلحتى را كه در شورى آب درياها است كه يا تصفيه هوا است و يا مصالحى ديگر از بين ببرد

ترجمه تفسير الميزان جلد 19 صفحه 167


پاسخ 2:
دو دریای به هم رسیده غیر متجاوز
در موضوع دو آیه 19 و 20 باید بدانیم که در ادبیات قرآنی لزوماً «دریا» به آن معنی که ما در علم جغرافیا معنی می¬کنیم نیست و در قرآن به «آب زیادِ قویِ پرحجم» دریا گفته می¬شود.
مثلاً در داستان بنی اسرائیل گفته شد که آنها را از «دریا» عبور دادیم در حالی که آنها از رود نیل عبور کرده بودند، و رود نیل در قرآن بحر نامیده شده است.

با درک این نکته، مثال¬های زیادی می¬توان برای آیه¬های 19 و 20 ارائه کرد.
مثلاً مرداب انزلی و بحر خزر می¬تواند مصداق این دو آیه باشد و در کل کره زمین از این نوع موارد زیاد است.

مرداب انزلی آب شیرین و بحر خزر آب شور دارد و در هر یک از آنها موجودات خاص خودشان زندگی می¬کنند و اگر آن دو در هم بیامیزند، لااقل این اشکال پیش¬ می¬آید که آبزیانِ آب شیرین مرداب انزلی دچار انقراض می¬شوند، و منظور از «لوءلوء» و«مرجان» میتواند چیزهای کمیاب و قیمتی باشد.

این نوع تفسیر، مربوط به حالتی است که ترجیع بند را در نظر نگیریم اما وقتیکه آن را در نظر بگیریم (و باید هم این کار را بکنیم) تفسیر آن این خواهد بود که ای انسانها هر نعمتی که شما دارید عین آن را (منتها از جنس دیگر) جنیان نیز دارند و آنچه راجع به در یاهای خودتان می فهمید راجع به در یاهای آنها هم ممکن است باشد.

از تفسير اقاي جمال گنجه اي

پاسخ 3:

2-آیات 19 و 20 با تفصیل بیشتری در سوره فرقان بیان شده است:
وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا {53}

و اوست كسى كه دو دريا را موجزنان به سوى هم روان كرد اين يكى شيرين [و] گوارا و آن يكى شور [و] تلخ است و ميان آن دو مانع و حريمى استوار قرار داد {53}
همچنین قابل ذکر است که در قران،بحر در مقابل بر(خشکی) بکار میرود و به معنای محیط ابی است اعم از رود خانه،خلیج،دریاچه، اقیانوس و ...

اقاي سيدكاظم فرهنگ

پاسخ4:

رحمن:19

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ

دو دريا را در پيوستن به يكديگر در هم آميخت.21
______________

21- «بحر» به آب وسيع گفته مي‌شود. رود نيل را هم قرآن بحر ناميده است. مفسرين براي پيدا كردن اين دو دريا، به دنبال تلاقي برخي درياها در نقاط مختلف جهان رفته‌‌اند كه با هم تفاوت رنگ و املاح دارند ولي در هم مخلوط نمي‌شوند. علم اقيانوس شناسي نيز برخي از جريانات دريايي را مشخص كرده و عكس‌هاي هوايي خط فاصل ميان اين جريان‌ها منتشر شده است. اما همه اين كشفيات مربوط به زمان ماست و بعيد به نظر مي‌رسد اعراب 14 قرن قبل از چنين جرياناتي آگاه بوده باشند.
اما اگر به معناي كلمه «بحر»، كه «آب كثير» است، توجه كنيم، بدون آنكه خواسته باشيم عظمت آيات و شگفتي جريانات دريايي را انكار كنيم، با توجه به چهار موردي كه در قرآن از اين پديده سخن گفته شده [فرقان 53 (25:53) ، فاطر 12 (35:12) ، نمل 61 (27:61) ، و رحمن 19 (55:19) ] آن دو بحر [آب كثيري] را كه مردم در هر دو كشتي‌راني و ماهيگيري و صيد درّ و مرجان مي‌كنند، مي‌توان دو سيستم آب شيرين رودخانه‌ها و آب شور درياها شمرد كه ميلياردها سال است در هم ادغام مي‌شوند [رودخانه‌ها به دريا‌ها مي‌ريزند و درياها نيز در اثر تبخير و تشكيل ابر و باران، آب رودخانه‌ها را تشكيل مي‌دهند]. اگر قرار بود باراني كه از ذرات رطوبت اقيانوس‌ها تشكيل مي‌شود مزه تلخ و شور آنها را [با همه املاحش] با خود حمل مي‌كرد، حيات گياهي از نمك و املاح دريا نابود مي‌شد و هيچ حيوان و انساني روي زمين پديد نمي‌آمد!

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/11/04 08:28:17 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/05/01 07:35:53 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


تفسير و فهم سوره رحمان: نكات تفسيري سوره الرحمان

پروردگار دو مشرق:
وجهِ نعمتیِ آیه 17 کجاست؟
یکی اعلامِ اشاره ای دالّ بر کرویت زمین است،
زیرا «دو مشرق و دو مغرب» فقط با فرض کرویت زمین سازگار است که مثلا به ازاءِ هر مشرق در یکطرف زمین یک مشرق هم در طرف مقابلِ آن داریم. و البته در جای دیگری در سوره دیگری فرموده «و رب المشارق» (= و پروردگار مشرق¬ها) که آن آیه کرویت زمین را بهتر می¬رساند و این نوع بیان جزء مؤلفه-های اعجازی علمی قرآن است.
این تفسیری است که میتوان کرد در صورتیکه جن را در ذهن خویش نداشته باشیم، اما این چگونه ممکن است در حالیکه همزمان ترجیع بند پر تکرار را هم داریم؟ تازه، موضوعِ اشاره به یک معجزه علمی، چیزی نیست که اساسا در متن سخن خداوند(حکیم) باشد زیرا ترجیع بند ، ناظر به منظور متفاوتی است.
با در نظر گرفتن ترجیع بند، تفسیر آیه این میشود که جن هم مانند شما انسانها جهانِ کاملی دارند و خورشید و ماه و منظومه شمسیِ خویش را دارند و همچنین مشرق و مغرب خودشان را.


خروج از آسمان¬ها و زمین
در آیه 33، از آنجا که جن را مقدم بر انسان ذکر کرده، میتوان نتیجه گرفت که «خروج از کرانه¬های آسمان» را خطاب به جن فرموده و خروج از کرانه¬های زمین را خطاب به انسان.
بزودی در سوره جن خواهیم دید که آنها «خروج از زمین» را براحتی انجام می¬دهند اما خروج از آسمانها، محدودیت آنهاست.
در دهه شصت قرن بیستم دیدیم که «خروج از زمین» توسط بشر صورت گرفت، البته با استفاده از میلیاردها دلار هزینه و یک ارتش از دانشمندان و مهندس¬ها و تکنسین¬ها. چنانکه دیدیم این رفت و برگشت، صورت نگرفت مگر به کمک چنان «سلطان»ی.
البته مقام بحث، مقام قیامت است و می¬فرماید از حساب و کتاب نمی¬توان فرار کرد زیرا فقط با «سلطان» (قوت، نیرو و ...) می¬توان از آن محدوده خارج شد و در قیامت هم که نیرویی ندارید زیرا این نیروهائی را که در دنیا به عاریت به شما داده شده بود، هنگام مرگ علیرغم میلتان میگذارید و میروید.
البته معنی آیات قرآن منحصر به یک معنی نیست، و در هر حال یکی از معانی تحقق این آیه را پس از 1400 سال دیدیم، و خروج از کرانه¬های زمین توسط بشر صورت گرفت، و به کمک «سلطان» هم بود، و این یکی دیگر از معجزات علمی قرآنی است.

آیا جهنم نعمت است؟چرا جهنم به عنوان نعمت قلمداد شده؟
مثالی میزنیم :
کسی را در نظر آورید که چند جور بیماری مهم دارد و در بیمارستان بستری است.
معمولا به چنین کسانی انواع و اقسام الکترودها و شلنگ ها و حسگرهای مرتبط با مانیتورهائی وصل است و اجازه ندارند حتی از تختشان هم پایین آیند و حق ندارند حتی یکی از آن الکترودها و شلنگ ها و حسگرها را از خویش جدا کنند، غذایشان هم چیزی است که آدم عادی رغبتی به خوردن آن ندارد.
چنین کسی، نسبت به دوره قبلی حیات خویش (یعنی زندگیِ جنینی) زندگیی بسیار عالی دارد، زیرا اشخاصی دارای تحصیلات و تجربه بالا دائما مراقب وضعیتش هستند و دائما ناظرند که مبادا حالش بدتر شود، و دور و بر او پر از دستگاه ها و تجهیزات گرانقیمتی است که برای خدمت به امثال او طراحی و تولید شده اند، و مجموعه بیمارستانیی که او در آن است، اعم از فضای بهداشتی و آدم های تحصیلکرده مجرب و تجهیزات پیچیده گرانقیمت، همه و همه برای خدمت به او و با هدفِ بهتر کردنِ وضعیت او به وجود آمده اند.
آیا چنین کسی که در این محیط عالی بسر می برد، از اینکه می باید در چنان شرایطی باشد راضی است؟
نه! و بلکه آرزویش این است که بتواند هرچه زودتر آنجا را ترک کند.
چرا؟
زیرا زندگیِ عادیی که مردم عادی (یعنی مردم سالم) دارند، بسیار بسیار مطلوب تر و راحت تر است از آن زندگیی که او دارد.
جهنم در مقایسه با بهشت ،جهنم است، اما اگر با زندگی قبلی (یعنی شرایط جنینی) مقایسه شود بهشت است.لذا، وجهِ نعمتیِ جهنم، این است که برای اشخاصی که طاقتِ تحملِ شرایطِ عالیِ بهشتی را ندارند، و به عبارت دیگر ناسالم (اعم از ناسالمیِ جسمی یا روحی) به قیامت و آخرت میروند، در بهشت، شرایط ویژه ای تدارک شده، که بسته به نوع و شدت ناسالمی شان، دوره خاصی را بگذرانند تا بتوانند یک زندگی معمولی را در شرایطِ عالیِ بهشتی داشته باشند.

برای توضیح بیشتر کتاب «حیات اخروی» از همین قلم را از سایتی که آدرس اش در ابتدا و انتهای همین کتاب ذکر شده، ببینید.

مجرم و تکذیبگر
آیه 43 «تکذیب» را به «مجرم»ها نسبت داده، و از اینجا معلوم می¬شود هر مجرمی مکذب هم هست.
البته ممکن است به طور زبانی و رسمی به تکذیب مبادرت نکند اما «با زبان عمل» تکذیب را انجام می¬دهد.
در همین دنیا هم اگر کسی بداند که فلان خلاف قانون قطعاً به مجازات سخت می¬انجامد، به آن کار اقدام نمی¬کند.
البته خیلی هستند که به کارهائی مبادرت می¬کنند که در قانون مجازات سختی برای ارتکاب آنها پیش¬بینی شده، اما آنها امیدواری زیادی دارند که گیرنخواهند افتاد.
آخرت و قیامت هم همینطور است.


نعمات بهشت به زبان مخاطب اولیه
آیات این پاراگراف به زبان مخاطب اولیه است.

همانطور که جنین هیچ راهی برای درک این جهان ندارد، ما نیز هیچ راهی برای درک آن جهان نداریم.
اگر شما (خواننده محترم که آدم فرهیخته¬ای هستید که این قبیل متون را می-خوانید) قرار باشد فرضاً به یک جنین داخل رحم، این جهان را توصیف کنید، چه می¬توانید بگوئید؟ در این جهان ناراحتی¬هائی هست که نمی¬¬توان آنها را برای او توصیف کرد و همچنین خوشی¬هائی هست که با توجه به مفاهیمی که او می-تواند درک کند نمی¬توان برایش توضیح داد.
غذای او ساده¬ترین نوع غذا است و از طریق بند ناف به او می¬رسد، محیط او هم گرم است، و اگر از او نظرخواهی شود، احتمالاً شرایط خویش را ایده¬آل تصور می¬کند و تمایلی به خروج از آن زندگی نخواهد داشت.
ما نیز واقعاً از جهان بعدی تصور روشنی نمی¬توانیم داشته باشیم، لذا خداوند مفاهیمی مانند نهایت عزت و احترام، نهایت رفاه، نهایت قدرت و ثروت، نهایت راحتی و آسایش و آرامش، و نهایت در اختیار بودن همه مطلوبیت¬ها، را، ساده و ساده کرده و در قالب کلماتی که مخاطب ظاهرآنها را بفهمد (نه اینکه بتواند حقایق آنها رابفهمد) بیان کرده است و البته همین مقدار هم هوش ربا است.



جنّ
نکته مهمی که در اینجا مطرح است و آن اینکه مخاطب از طریق آیات این سوره، دائماً بیاد نوع دیگری از مخلوقات که آنها نیز مخاطب همین خطاب¬ها هستند می¬افتد، و راجع به آنها علاقمند و کنجکاو می¬شود و این علاقه¬مندی و کنجکاوی سرآغاز یک سلسله حرکات و فعالیت¬هائی برای شناخت بیشتر آنها است، که در این خصوص تاکنون حرکتی انجام نشده است.

خواننده این سوره با خواندن هر آیهِ شامل ترجیع بند باید به این فکر بیفتد که موضوعِ آن نعمتی که قبل از آن مطرح شده (با در نظر گرفتنِ مطالبی که در قسمت قبلی گفته ایم) غیر از آنچه به ذهن ما می آید اشاره به نعمتِ نظیری در جهانِ جنّ نیز دارد و همیشه هم باید همزمان به ذهن بیاورد که «ذکر مصادیق افاده حصر نمیکند»– و حقیقتِ موضوع به نحو هوش ربائی عظیم تر و وسیع تر و عمیق تر از آن چیزی است که ذکر شده است.
درهر حال ، ما همزادان نامرئی خویش را نمی¬شناسیم و از آنها اطلاع کمی داریم.

اینقدر می¬دانیم که آنها نیز مانند ما از موهبت اختیار و آزادی استفاده می¬کنند و نیز می¬دانیم که آنها نیز مؤمن و کافر دارند و نیز می¬دانیم آنها نیز عذاب و نعمت دارند ونیز میدانیم هر نعمتی که ما داریم آنها نیز (در جهان خویش) نظیرش را دارند و نیز اینکه حضرت سلیمان چند تائی از آنها را بکار می¬گرفت بطوریکه اگر بکارگیری آنها نبود امروز بسیاری از ساختمانهای عظیم در روی زمین وجود نداشت و بیش از این چه می¬دانیم؟

جا دارد این مقدار از معارف قرآنی در خصوص جنّ را قدم اول قرار داده و سعی در شناخت بیشتر آنها و ارتباط¬گیری با آنها و سپس همکاری با آنها بنمائیم و ساختن جهانی بهتر را برای هر دو نوع با کمک یکدیگر آغاز کنیم.



از تفسير اقاي مهندس گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/05/06 09:28:32 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1398/05/04 05:19:36 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تفسير و ترجمه و تدبر در سوره رحمان:پرسش ها و نكات تفسيري سوره الرحمان


پرسش: منظور از خوف از مقام رب چيست؟

پاسخ 1:

اشاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بيان اينكه مقصود از خائنان در آيه :((و لمن خاف ...)) مخلصين است

و اما اين كه خوف از مقام پروردگار چيست ؟ بايد بگوييم : خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بعضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مى ترسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، و قسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس ‍ سياست و شكنجه اطاعت مى كنند، همچنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادت مى كنند تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا را محضا لله انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است ، همچنان كه در رواياتى هم آمده ، و بعضى از آنها در سابق نقل شد.
و خوف در جمله ((و لمن خاف مقام ربه )) ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ، يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير از خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است ، و نيز غير از خوف از مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهى خدا و نيز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدانكه بنده است ، در برابر ساحت عظمت و كبريائى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند.


و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به اين معنا - عبارت است از خضوع در برابر او بدين جهت كه او الله است ، ذو الجلال و الاكرام است ، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصا لوجه اللّه صورت مى گيرد.
و اين معناى از خوف ، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده ، وگرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اين كه ملائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوف بستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده : ((يخافون ربهم من فوقهم )).

از تفسير الميزان


پاسخ 2:

-عبارت مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ در دو سوره قرآن بکار رفته است:نازعات و رحمان
وَأَمَّا مَنْ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى {40}و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت {40}

ایه 40 سوره نازعات نشان میدهد که نتیجه خوف از مقام رب،بازداشتن نفس از هوی و هوس است که جایگاه چنین کسی در جنت است


اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/05/06 09:32:15 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#7 ارسال شده : 1398/05/04 05:21:14 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تفسير و تدبر سوره رجمان:نكات ادبي و ترجمه سوره رحمان،تاملاتي در ترجمه ايه فباي الاء ربكما تكذبان

پرسش 1:

1-والسماء رفعها ووضع الميزان ،چرا سماء منصوب است؟ مگر مبتدا نيست و نبايد مرفوع باشد؟


پاسخ:

۱_ السماء مفعول به فعل محذوف (رفع ؛ که به دلیل بیان شدن ان در ایه بعد السماء برای ایجاز حذف شده) است لذا منصوب است

سركارخانم انصاري

پرسش 2:

در ايه 26 كل من عليها فان ،چرا ضمير ها را به زمين برمي گردانند؟ و حال انكه كلمه ارض در ايه 10 بكار رفته است؟

پاسخ:

چون از آیه ۱۰ شروع میشود والارض وضعها للانام در مورد زمین وانچه در ان هست سخن گفته شده تا رسیده به آیه۲۶ کل من علیها فان
هر کدام از اسامی مابين اين دو ايه را را بگیریم تقریبا یک نسبتی با زمین دارد یعنی هر چیزی در روی زمین هست مثل خود زمین فانی شونده هست از لحاظ ظاهری وشاید بیشترشان مثل خود انسان قابل باز سازی

سركارخانم انصاري

پرسش 3:

در آيه پرتكرار فباي الاء ربكما تكذبان،نقش ب چيست؟ ايا با توجه به وجود ب،الائ رب،ميتواند مفعول باشد؟

پاسخ 1:
اگر جمله را فعلیه بگیریم و ب را زائد بگیریم اَیّ (اسم استفهام که دائم الاضافه هست ) + الاء(مصاف الیه ) را میتوانیم مفعول مقدم تکذبان میگردد
اگر جمله را اسمیه بگیریم ب زائد ایّ مبتدا وتکدبان خبر

سركارخانم انصاري

پرسش:

چرا ب زايد است؟ آیا نمی‌توان ترجمه را بواسطه یا به پشتوانه کدام نعمت‌ها، تکذیب می کنید، در نظر گرفت؟
در سوره تکویر هم داریم:باي ذنب قتلت

يعني بموجب کدام گناه کشته شدند

در سوره رحمان هم، ب بنظرم زائد نیست و معناي آيه را شفاف تر میکند

بموجب و باتکای کدام نعمت‌ها، تکذیب می کنید (جهنم را)


پاسخ:

اینم نگاه جالبی هست
ولی با توجه به نام سوره که رحمت است و اینکه بعد از نام بردن نعمتها بیان شده میشه ب را زائد وفقط برای تاکید گرفت وگفت از این نعمتها که یاد شده کدامیک قابل تکذیب هست؟؟ از بس این نعمتها از جهت نعمت بودن ومفید بودن وگویی به پاس انسان افریده شدن اشکار است قابلیت تکذیب ندارد
تکدیب می کنید (جهنم را) از کجا تاکید داره که منظور تکذیب جهنم است ؟؟ ببخشید من خیلی واقف نیستم 😔


پاسخ:
ببینید کسی معمولا نعمتها را تکذیب نمیکنه ممکنه فراموش کنه در نعمتهای زیادی زندگی میکنه

اگر این معنای رایج مدنظر بود،لزومی بذکر ب نبود

چرا که ای بدون با هم در قران امده

اتفاقا شروع سوره با رحمان نشان میده که شاید منکران عذاب و جهنم را بخاطر رحمانیت خدا تکذیب میکردند.

ایه 43 سوره :
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ {43}اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مىخواندند {43}

پاسخ 2:این طور که من تا حالا برخورد کرده ام، تکذیب دو تا مفعول می گیرد: مفعول شخصی و مفعول شیئی. مفعول شخصی بی واسطه است. مفعول شیئی با حرف جر همراه می شود.
کذب بالحسنی، یکذب بالدین، بای الاء ربکما تکذبان،..
اما، فان یکذبوک فقد کذبوا الرسل من قبلک، فانهم لایکذبونک
...

سركارخانم دكتر موسوي

پرسش:یک حالت دیگر هم هست که مفعول، انسانی نیست اما ذکر نمیشه
در اين حالت هم، ب نیامده.مثل الذي کذب و تولي

پاسخ:
مفعول شیئی تکذیب با حرف جر با می آید. پس وجود با بر سر اسمی در جمله نشانه آن است که آن اسم مفعول است.
مفعول به برای فعل متعدی اگر هم حذف شود، باز در تقدیر هست. بنابراین باید بتوانید آن را بازسازی کنید. در هر صورت تکذیب به چیزی واقع می شود.

پرسش:در جمله دومتون مثال نقض داریم کذبت ثمود بطغویها

که طغویها مفعول نیست

پاسخ:بطغویها یعنی از سر طغیانگری، نوعی مفعول لاجله محسوب می‌شود.

پرسش:پس در صورت وجود یک اسم با حرف ب،نمی‌توان گفت حتما مفعول به است.


آیا در فبای آلاء ربكما تكذبان، نمي توان چنين گفت؟

پاسخ:
این دو از هم قابل تشخیصند و اشتباه پیش نمیاد. مفعول لاجله معمولا مصدر است، مثل طغوی، ظلم، صد، اخذ... مثلا فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم... و بصدهم عن سبیل الله کثیرا و اخذهم الربا، کذبت ثمود بطغویها.
اما اینجا در "بای الاء ربکما"، ای اسم است و نمی‌تواند مفعول لاجله باشد.

سركارخانم دكتر موسوي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/05/07 09:36:36 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#8 ارسال شده : 1398/05/07 07:57:00 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تفسير و تدبر سوره رحمان:درس سوره رحمان،نكات مهم و پرسشهاي سوره الرحمان

ترجمه استاد فولادوند با اصلاحات نگارنده

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان
الرَّحْمَنُ {1}[خداى] رحمان {1}
عَلَّمَ الْقُرْآنَ {2}قرآن را ياد داد {2}
خَلَقَ الْإِنسَانَ {3}انسان را آفريد {3}
عَلَّمَهُ الْبَيَانَ {4}به او بيان آموخت {4}
الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ {5}خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند {5}
وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ {6}و گیاه و درخت (هر آنچه که ظهور میکند و رشد می کند) در نهایت خضوع نسبت به او هستند.{6}

وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ {7} آسمان را برافراشت و (انواع ) معیار و میزان (در افرینش تکوینی و تشریعی) وضع کرد.{7}
{أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ {8}تا مبادا در میزان و معیار(های متعارف خود) سرکشی و از حد گذرانی کنید{8}
وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ {9}و حق وزن کردن و سنجش را کامل ادا نمایید و در سنجش مكاهيد {9}}
وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ {10}و زمين را براى مخلوقات نهاد {10}
فِيهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ {11}در آن ميوه [ها] و نخلها با خوشههاى غلاف دار {11}
وَالْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَالرَّيْحَانُ {12}و دانههاى پوستدار و گياهان خوشبوست {12}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {13}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {13}

عصاره فرازآیات 1-13: خدای رحمان خالق انسان و هستی و اداره کننده‌ي با نظم و حساب آفرینش،در کنار سایر نعمتها ،نعمت تعلیم قران و وضع معیار و میزان را نیز به انس و جن عطا کرده تا از طغیان و فروکاستن در موازین اجتناب نمایند.

نکات:
1-تکرار سه باره میزان ( از مجموع 9 بار در قران) و یکبار وزن،این کلمات را در این فراز،کلیدی و مهم کرده است.
میزان در ایه 7 به انواع معیارها و میزان های سنجش مادی و معنوی که خداوند برای قوام جهان هستی و انسان ها افریده و تشریع کرده،اشاره دارد.در ایه 8 فی المیزان را میتوان به میزانکم برگداند. و با توجه به وجود کلمه الا در ابتدای ایه ،مجموع ایات 7و8 اینگونه معنا میشود که خدا همانگونه که میزان و وسیله سنجش استمرار حرکت جهان برحساب و نظم مورد انتظار قرار داد،با تعلیم قران و نزول کتب اسمانی،معیارهای و میزانهای مربوط به زندگی انسانها را هم تشریع کرد تا شما انسانها در معیار ها و میزان های زندگی خود طغیان و سرکشی نکنید و ازجمله در یکی از این میزان ها که ترازو و سنجش مادی اشیاست،کم نگذارید.


2- در ایه 6 نجم،را برخی به معنای ستارگان گرفته اند و برخی به معنای گیاهان و روییدنیها. هر دو حالت صحیح بنظر میرسدحالت اول با شمس و قمر در ایه 5 تناسب داشته و مفهوم ایه 6 اینگونه خواهد بود که هر انچه در زمین و اسمان هست،خاضع نسبت به خدا هستند. اما حالت دوم ارجح است.چرا که در ایه 5 به اجرام سماوی پرداخته و در ایه 6 به موضوعات زمینی می پردازد. همچنین با توجه به معنای ریشه لغت نجم یعنی روییدن و شجر به معنای رشد و نمو کردن،ایه این مفهوم را میرساند که هر انچه ظهور و تولد می کند و هر انچه که رشد و نمو دارد،از تولد تا کمال،در برابر خدا خاضعند.

3-آلاء:بمعني نعمت،نعمتهاي كثير،احسان و عطا ست . در سوره اعراف آيات69و74 نيز فاذكروا آلاء الله با معناي نعمات خدا بكاررفته است.با توجه به ايه هل جزاء الاحسان الا الاحسان در آيه 60،ميتوان معناي احسان را در اين سوره در نظر گرفت.

4- معنای فبای آلائ ربکما تکذبان چیست؟
ترجمه مشهور ارایه شده از این آیه :پس کدامیک از نعمتهای خدا را تکذیب می کنید؟
اما با توجه به اینکه در ایات دیگر قران اشاره ای باین مطلب نشده که کافران و مخالفان زمان پیامبر،نعمتهای خدا را تکذیب میکردند و اصولا مراد از تکذیب نعمت چیست،ایا تکذیب وجود نعمت است یا وجود منعم؟ پذیرش این معنا کمی دشوار است. در اینجا دو احتمال میتوان مطرح کرد:
-اول اینکه مراد از تکذیب،تکذیب عملی است نه لسانی. در سوره های قبلی نیز دیدیم که مکذبان معاد صرفا منحصر در منکران قیامت نیست بلکه کسانی هم که در زبان انرا باور دارند،اما در عمل انرا فراموش می کنند،جزو مکذبین قرار داشتند.در سوره رحمان هم با توجه به ایه 60 که فرموده هل جزاء الاحسان الا الاحسان،در واقع عدم شکر گذاری انس و جن و غفلت از ادای وظیفه خود در برابر نعمات و احسان خدا که شاخص ان در مراعات میزان و معیارتشریع شده توسط خداوند است،نوعی تکذیب عملی نعمتها بشمار امده است.

-احتمال دوم اینکه ب در فبای آلاء ربکما حرف جر برای مفعول به نباشد(چرا که فعل کذب اگر مفعولش غیر انسان باشد،معمولا با حرف اضافه ب میاید) بلکه مفعول به ،محذوف باشد و معنای ایه چنین باشد که پس بموجب و به پشتوانه کدام احسان و نعمت خدا،تکذیب می کنید؟ شروع سوره با صفت رحمان نشان میدهد که شاید منکران، عذاب و جهنم را بخاطر رحمانیت خدا تکذیب میکردند زیرا در ایه 43 سوره به تکذیب جهنم اشاره شده است
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ {43}اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مىخواندند {43}
و در واقع سوره با برشمردن نعمات مختلف خدا،برپایی قیامت و وجود عذاب جهنمی را نیز لازمه رحمانیت خدا میداند. البته بلحاظ قواعد زبانی،اتخاذ بای الائ ربکما بعنوان مفعول به(یعنی همان ترجمه مشهور) ارجح است.

5-نعمتهای بیان شده در این فراز:
تعلیم قران
خلقت انسان
وضع امکان قدرت بیان و انتقال مفاهیم توسط انسان
قابل محاسبه و پیش بینی بودن تحولات و حرکتهای خورشید و ماه
خاضع و فرمانبر بودن کل افرینش در برابر خدا
خلق و حفظ اسمان که محافظ زمینیان از خطرات جوی است
وضع میزان
خلق و گستراندن زمین و رویاندن میوه ها و زراعات که تامین کننده خوراک زمینیان است

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ {14}انسان را از گل خشكيدهاى سفال مانند آفريد {14}
وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ {15}و جن را از تشعشعى از آتش خلق كرد {15}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {16}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {16}
رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ {17}پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب{17}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {18}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {18}
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ {19}دو دريا را [به گونهاى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند {19}
بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ {20}ميان آن دو حد فاصلى است كه به هم تجاوز نمىكنند {20}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {21}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {21}
يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ {22}از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد {22}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {23}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {23}
وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ {24}و او راست در دريا سفينه هاى بادباندار بلند همچون كوهها {24}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {25}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {25}

عصاره فراز آیات 14-25:با اعطای نعمت وجود به جن و انس،نعمات مورد نیاز برای حیات انها نیز به تدبیر خداوند برقرار شده و استمرار یافته است.پس کدام یک را تکذیب میکنید؟

نکات:
1-دومین اشاره به جن و اولین اشاره به خلقت انها از آتش.در سوره ذاریات اولین بار لفظ جن استفاده شد:وماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون
در این سوره جنیان نیز همانند انسانها مورد خطاب هستند. صیغه مثنی در ربکما تکذبان و تکرار 30 باره ان در این سوره،قابل تامل است.

2-آیات 19 و 20 با تفصیل بیشتری در سوره فرقان بیان شده است:
وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا {53}
و اوست كسى كه دو دريا را موجزنان به سوى هم روان كرد اين يكى شيرين [و] گوارا و آن يكى شور [و] تلخ است و ميان آن دو مانع و حريمى استوار قرار داد {53}
همچنین قابل ذکر است که در قران،بحر در مقابل بر(خشکی) بکار میرود و به معنای محیط ابی است اعم از رود خانه،خلیج،دریاچه، اقیانوس و ...

3-مشابه ایه 24 در سوره شوری نیز بیان شده است:
وَمِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ {32}
و از نشانههاى او سفينه هاى كوهآسا در درياست {32}

4-در قران کلمات مشرق و مغرب،بصورت مفرد،مثنی و جمع بکار رفته است که بیانگر نسبی بودن موقعیت طلوع و غروب افتاب برای ساکنان مختلف زمین است.در این سوره میتواند به نسبی و متفاوت بودن مشرق و مغرب برای انس و جن نیز اشاره داشته باشد.

5-نعمتهای اشاره شده در این فراز
هستی بخشی به جن و انس
تعبیه روز و شب برای موجودات
عدم اختلاط آبهای شیرین با شور و حفظ خواص هریک برای موجودات وابسته به هرکدام
تعبیه و امکان استخراج ثروتهای دریایی(لولو و مرجان و ...)
ساخت کشتی های بزرگ و امکان پایداری و حرکت ان برای مقاصد حمل ونقل انسانها

كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ {26}هر چه بر [زمين] است فانىشونده است {26}
وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ {27}و توجه باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند {27}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {28}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {28}
يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ {29}هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مىكند .هر زمان او در كارى است {29}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {30}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {30}
سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلَانِ {31}اى جن و انس زودا كه با فراغت از شئون دنیا تنها به شما بپردازيم {31}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {32}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {32}
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ {33}
اى گروه جنيان و انسيان اگر مىتوانيد از كرانههاى آسمانها و زمين به بيرون رخنه ( و فرار)كنيد پس رخنه كنيد [ولى] جز با [به دست آوردن] تسلط رخنه نمىكنيد ( که ان را هم نمیتوانید){33}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {34}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {34}
يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ {35}بر سر شما شرارههايى از [نوع] تفته آهن و مس فرو فرستاده خواهد شد و [از كسى] يارى نتوانيد طلبيد {35}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {36}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {36}
فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ {37}پس آنگاه كه آسمان از هم شكافد و چون چرم گلگون گردد {37}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {38}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {38}
فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلَا جَانٌّ {39}در آن روز هيچ انس و جنى از گناهش پرسيده نشود (بلکه از چهره مجرمان مشخص است){39}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {40}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {40}

عصاره فراز آیات 26-40:همه فانی هستید. از حکومت خدا فرار هم نمیتوانید کنید.بزودی در قیامت به حساب شما رسیده خواهد شد

نکات:
1-معنا و مفهوم وجه چیست؟منظور از وجه رب چیست؟
وجه: چیزی است که به ان توجه میشود در هنگام مواجهه و رویارویی .وجه در اورروحانی و درباره خدا عبارت است از جهتی که بوسیله قلب مورد توجه قرار میگیرد. التحقیق فی کلمات القران
ترکیب وجه رب در سه سوره قران بکار رفته است .نخستین بار در سوره لیل إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى در توصیف افرادیکه مالشان را فقط برای کسب رضای خدا می بخشند بکار رفت.دیگری در سوره رحمان و اخری نیز در سوره رعد:والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقامواالصلاه
وجه الله نیز در قران بکار رفته است:انمانطعمکم لوجه الله،فاینما تولوا فثم وجه الله،
اما ترکیب وجه با ضمیر ه که به خدا برمیگردد نیز در چند جا استفاده شده است:از جمله سوره قصص: کل شی ء هالک الاوجهه (که مشابه ایه 27 سوره رحمان است) یا در سوره های کهف و انعام:الذین یدعون ربهم بالغداه والعشی یریدون وجهه
لفظ وجه برای صورت انسانها و نیز جهت توجه انها استفاده شده است: سوره یوسف:القاه علی وجهه فارتد بصیرا
سوره لقمان:ومن یسلم وجهه الی الله
سوره بقره:ولکل وجهه هو مولیها
-در سوره نحل نیز مفهومی مشابه ایه 27 برای بقا و فنا ارایه شده است: ماعندکم ینفد و ماعندالله باق
با ترکیب این دو ایه و عنایت به مطالب بالا میتوان گفت آنچه که با توجه قلبی برای خدا انجام شده و نزد خدا ثبت شده است،باقی می ماند

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ {41}مجرمان از سيمايشان شناخته مىشوند و از پيشانى و پايشان بگيرند {41}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {42}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {42}
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ {43}اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مىخواندند {43}
يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ {44}ميان [آتش] و ميان آب جوشان سرگردان باشند {44}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {45}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {45}

عصاره فراز آیات 41-45 :درقیامت،مجرمان در جهنمی که انرا تکذیب میکردند،عذاب میشوند.


نکات:
1-ایه 43 نشان میدهد که مکذبان مخاطب سوره،وجود جهنم و عذاب اخروی را تکذیب می کرده اند.
2-بررسی ارتباط بین مجرمین و مکذبین
بررسی سوره های سالهای اول نزول نشان میدهد که در همه سوره هایی که از مجرمین و الذین اجرموا سخن رفته(مدثر،مرسلات،معارج، مطففین،قلم،صافات ،قمر،ذاریات ورحمان) تکذیب معاد و یوم الدین نیز بعنوان یکی از صفات انها مطرح شده است. اما برعکس آن اینگونه نیست. یعنی سوره هایی هستند که اشاره به تکذیب دارند اما عنوان مجرم استفاده نشده است.لذا میتوان نتیجه گرفت یکی از شاخصه های رفتاری مجرمین ،تکذیب است.


وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ {46}و هر كس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است {46}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {47}پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {47}
ذَوَاتَا أَفْنَانٍ {48}كه داراى شاخسارانند {48}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {49}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {49}
فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ {50}در آن دو [باغ] دو چشمه روان است {50}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {51}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {51}
فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ {52}در آن دو [باغ] از هر ميوهاى دو گونه است {52}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {53}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {53}
مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ {54}
بر بسترهايى كه آستر آنها از ابريشم درشتبافت است تكيه زنند و چيدن ميوه [از] آن دو باغ [به آسانى] در دسترس است {54}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {55}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {55}
فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ {56}
در آن [باغها دلبرانى] فروهشتهنگاهند كه هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها تماس نداشته است {56}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {57}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {57}
كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ {58}گويى كه آنها ياقوت و مرجانند {58}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {59}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {59}
هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ {60}مگر پاداش احسان جز احسان است {60}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {61}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {61}
وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ {62}و غير از آن دو [باغ] دو باغ [ديگر نيز] هست {62}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {63}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {63}
مُدْهَامَّتَانِ {64}كه از [شدت] سبزى سيهگون مىنمايد {64}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {65}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {65}
فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ {66}در آن دو [باغ] دو چشمه همواره جوشان است {66}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {67}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {67}
فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ {68}در آن دو، ميوه و خرما و انار است {68}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {69}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {69}
فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ {70}در آنجا [زنانى] نكوخوى و نكورويند {70}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {71}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {71}
حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ {72}حورانى پردهنشين در [دل] خيمهها {72}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {73}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {73}
لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ {74} هيچ انس و جنى پيش از ايشان با آنها تماس نداشته است {74}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {75}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {75}
مُتَّكِئِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ {76}بر بالش سبز و فرش نيكو تكيه زدهاند {76}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ {77}پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد {77}
تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ {78}خجسته باد نام پروردگار شكوهمند و بزرگوارت {78}

عصاره فراز ایات 62-78:چهار جنت دلپذیر ( با درجات متفاوت)در انتظار خایفین از خداوند به پاس احسانشان

نکات:
1-از حیث طبقه بندی بهشتیان به دو دسته،همانند سوره واقعه است. هم چنین از لحاظ برشمردن نعمات مادی بهشت
2-عبارت لم يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ دو بار در قران بکار رفته که هر دوبار در این سوره است.
3-عبارت مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ در دو سوره قرآن بکار رفته است:نازعات و رحمان
وَأَمَّا مَنْ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى {40}و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت {40}
ایه 40 سوره نازعات نشان میدهد که نتیجه خوف از مقام رب،بازداشتن نفس از هوی و هوس است که جایگاه چنین کسی در جنت است.
4- در ايه 60 دو مفهوم ميتوان متصور بود:يكي اينكه خدا در برابر احسان و رفتار صالح خايفين،متقابلا احسان مي كند و بهشت پر نعمت را به انها عطا مي كند.ديگر انكه بعد از شمردن اين همه احسان و نعمت خدا در آيات قبل،از جن و انس سئوال مي كند كه ايا در بر ابر اين همه احسان خداوند،
شما نبايد احسان كنيد و شكر گزار احسان او باشيد؟


تفاوت سوره،با سوره های مشابه مربوط به مکذبین،در موضوع میزان است.
محور سوره معاد است.ایات بهشت خیلی بیشتر از جهنم است.


عصاره فرازآیات 1-13:خدای رحمان خالق انسان و هستی و اداره کننده‌ي با نظم و حساب آفرینش،در کنار سایر نعمتها ،نعمت تعلیم قران و وضع معیار و میزان را نیز به انس و جن عطا کرده تا از طغیان و فروکاستن در موازین اجتناب نمایند.
عصاره فراز آیات 14-25:با اعطای نعمت وجود به جن و انس،نعمات مورد نیاز برای حیات انها نیز به تدبیر خداوند برقرار شده و استمرار یافته است.پس کدام یک را تکذیب میکنید؟

عصاره سیاق آیات 1-25:خدای رحمان خالق انسان و هستی و اداره کننده ی با نظم و حساب آفرینش،در کنار نعمتهای فراوان غیر قابل تکذیب ،نعمت تعلیم قران و وضع معیار و میزان را به انس و جن عطا کرده است.
عصاره فراز آیات 26-40:همه فانی هستید. از حکومت خدا فرار هم نمیتوانید کنید. بزودی در قیامت به حساب شما رسیده خواهد شد
عصاره فراز آیات 41-45 :درقیامت،مجرمان در جهنمی که انرا تکذیب میکردند،عذاب میشوند.
عصاره فراز ایات 62-78: جنات دلپذیر ( با درجات متفاوت)در انتظار خایفین از خداوند به پاس احسانشان
عصاره سیاق آیات 26-78:در قیامت که از آن گریزی ندارید، به حساب همه شما با معیارها و موازین خدا رسیدگی میشودیا در جهنم عذاب خواهید شد و یا در جنات دلپذیر متنعم خواهید بود.

درس سوره رحمان:خدای رحمان خالق هستی و عطاکننده نعمات بیشماربه انس و جن، قران و میزان را نیز وضع کرد.در قیامت ، به حساب همه شما با معیارها و موازین خدا رسیدگی میشود یا در جهنم عذاب خواهید شد و یا در جنات دلپذیر متنعم خواهید بود.پس به پاس این همه احسان خدا،موازین و معیارهای او را مراعات نمایید.


آقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/05/12 10:14:57 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

admin1 Offline
#9 ارسال شده : 1398/05/09 08:02:11 ق.ظ
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
علت تكرار ايه فباي آلاء ربكما تكذبان در سوره رحمان چيست؟

آيا در قرآن تكرار داريم؟ علت تكرارها چيست؟

جهت مطالعه پاسخ ها و نظرات مختلف به سئوالات فوق به لينك زير مراجعه نماييد:


تكرار در قرآن
مدیر تالار
fatemeh59 Offline
#10 ارسال شده : 1398/05/13 12:16:29 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

بنام خدا

🔶 تدبر در سوره الرحمن 🔶

🔸 درب پاراگراف اول : آیه ۱

خداوند ، رحمان است وآفرینشش جز به کثرت عنایت ومحبتش به افریدگانش نیست .


🔸 درب پاراگراف دوم : آیات ۲ تا ۹

نعمتهای الهی خداوند بویژه تعلیم قرآن ، خلقت ووجود وبیان و...
با حساب مشخص وهدفمند است
خلایق همه به اطاعت خداوند مشغولند ،
ای انسان وظیفه تو چیست ؟

🔸درب پاراگراف سوم : آیات ۱۰ تا ۲۸

زمین وهر آنچه در آن خلق شده ،برای استفاده انسان است . مراحل خلقت انسان وجن وسایر موجودات وفانی بودن ایشان ، نشان از حساب وکتابی در خلقت است ،
پس ای انسان وظیفه تو چیست ؟


🔸درب پاراگراف چهارم : آیات ۲۹ تا ۳۶

بزودی به حساب انس وجن در قیامت رسیدگی خواهد شد ،
پس آیا وظیفه ای نداری ؟!


🔸درب پاراگراف پنجم : آیات ۳۷ تا ۴۵

جهنمی که ان هم نعمتی از رحمانیت خداونداست ، حساب تکذیب کنندگان را مشخص خواهد کرد ،
پس آیا جای تکذیبی می ماند ؟



🔸درب پاراگراف ششم : آیات ۴۶ تا ۶۱

دوبهشت ( جسمانی وروحانی ) با انواع نعمتها ، برای خائفین از مقام وعظمت الهی به پاداش بندگیشان تدارک دیده شده ،
پس آیا جای ایمان وبندگی( مسئولیت پذیری ) نیست ؟


🔸درب پاراگراف هفتم : آیات ۶۲ تا ۷۷

ونیز دوبهشت پائینتر با انواعی از نعمتها به پاداش ایمان آورندگان ،
آیا باز هم جای تکذیب است ؟


🔸درب پاراگراف هشتم : آیه ۸۸

مبارک باد نام پروردگار صاحب جلال ( منزه از نقص ) وصاحب کرامت (متصف به کمال ) که سراسر خلقتش ، سراسر رحمت است

( ارتباط مستقیم آیه اول وآخر سوره)

📚درس سوره :

آفرینش خلقت الهی ونعمات بیشمار پروردگار بویژه خلقت قرآن ، وپس از آن انسانی که با نعمت بیان ( ادراک کلیات ) از دیگر خلایق ویژه شده است ،
ونیز عاقبت اخروی ایمان آورندگان ومجرمان ، هرگز جایی برای تکذیب باقی نمی گذارد .
پس باایمان به خداوند رحمان ، شکر گزار نعمات وی باشید ودرادای وظایف بندگی کوتاهی نکنید .

❇️نکاتی در سوره الرحمن


نکته پاراگراف اول :

رحمان با توجه به وسعت رحمتی که دارد جز به خداوند متعال قابل اطلاق نیست

اگر انسان چیزی را از دنیا ولو کوچک از میان میلیاردها محبت که خدا به او کرده، با احساس «هدیه‌ی پروردگار» درک و نگاه کند، در محبت خدای تعالی ذوب شده و می‌سوزد. ولی انسان به خاطر زیادی نعمت و محبتی که در آن غرق است، غافل شده و این‌ها را درک نمی‌کند

رحمت رحیمیه، هدف نهایی خلقت است

قرآن با صراحت می‌گوید که هدف خدای تعالی از آفرینش، رحمت بوده است:«اِلاَّ مَن رحم رَبُّکَ وَ لِذَالِکَ خَلَقَهُم۱»:"
مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرد و برای همین آنها را خلق نمود می گوید که خدا از سر احتیاج و اجبار عالم را خلق نکرده است، بلکه عالم از ازل به انگیزه و لطف رحمت رحمانی و آخرت و بهشت به انگیزه و لطف رحمت فوق‌العاده‌تری که رحمت رحیمی است، ایجاد گردیده است.
دنیا، محل تجارت رحمت رحمانی به رحمت رحیمی است.


نکته پاراگراف دوم :

خداوند با ذکر علم القرآن به عنوان اولین نعمت وقبل از خلق الانسان اهمیت فوق العاده این نعمت را متذکر می شود
ونیز مطرح کننده انزال قرآن نه در قالب الفاظ بلکه در قالب وجودی آن قبل از خلقت انسان در لوح محفوظ است .

عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ » بعد از خلقت انسان نعمت بیان را برای انسان [ذكر] می كند.
معنی نطق در اینجا سخن گفتن نیست، ادراك كلیات است؛
به خاطر ارتباط قطعی ای كه میان ایندو هست؛ یعنی انسان اگر مدرك «كلی» نمی بود سخنگو هم نمی بود.
آن استعداد فطری انسان در ادراك كلیات است.
نعمت بیان كه در سوره ی رحمن آمده و نعمت قلم كه در سوره ی علق آمده ، نشان از اهمیت این دونعمت برای انسانها در انتقال اطلاعات وفرهنگ وتمدن به نسلهاست
درمجموع ، سخن از خلقت انسان و از تعلیم انسان به طور عموم است و سخن از تعلیم بیان است در سوره ی رحمن و از تعلیم قلم است در سوره ی علق. در سوره ی علق اهمیت مطلب از این جهت است كه اولین سوره ای است كه بر پیغمبر نازل شده یعنی دیباچه ی قرآن است باز اینجا صحبت تعلیم و خلقت و بیان است.


نکته پاراگراف سوم :

قرآن خلقت انسان را در مراحل مختلف بیان كرده است
این هم باز تعبیری است كه از نظر هدف نظیر «وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ» است، یعنی ای انسان اگر روزی رسیدی به اینجا كه ابتدای خلقت انسان خاك بوده، لجن بوده، گل خشكیده بوده، چه و چه بوده، یك وقت اینها فكر تو را به آنجا نبرد كه پس یك تصادف بود كه انسان آفریده شد.

پس همین طور كه «وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ» زمین را كه خدا آفریده است حساب شده بوده است، خلقت انسان هم از خاك و از گل و از این جور چیزها- كه این مراحل را باید طی كند- روی حساب است.
همه اینها نتیجه گیری برای مسوولیت ومکلف بودن است.
خداانسان را برگزیده وانسان ازاین جهت مسوولیت دارد واگر قرار بود انتخاب واختیار ووجود نعمتها برای انسان را نفی کنیم دیگر وظیفه معنی نداشت


از نظر اسلام و قرآن هرچه هست وجودش خیر است، جن در ردیف ملائكه نیست، در ردیف انسان است، یعنی در عالم جزء مخلوقاتی است كه مكلف و موظف اند، مثل انسان. منتها جن مخلوقی است كه درجه اش از انسان پایین تر است. گو اینكه از نظر بعضی از قدرتها بر انسان می چربد و تواناییهایی دارد


نکته پاراگراف چهارم :

خدا انسان را در این دنیا آورده و تكلیف برای او معین كرده كه با انتخاب خود، نیكی را انتخاب كند و بدی را انتخاب نكند.
اختیار اقتضا دارد شعاع وسیعی از مهلت را.
لازمه ی اختیار، شعاعی وسیع از مهلت است. مهلت معنایش این است: كاری به كارش نداشتن؛. گویی به خود واگذارد. این، وضع دنیاست. در آخرت، ملكوت خدا ظاهر می شود. ملكوت خدا اینجا هم وجود دارد منتها ظهور ندارد. در آخرت ملكوت خدا ظاهر می شود؛ یعنی آنجاست كه انسان رابطه ی مستقیم عملش با پاداشش را درك می كند. دیگر آنجا پاداش و كیفر، كوچكترین جدایی از عمل ندارد.
[آخرت ] برای انسانها روز ظهورِ پرداختن خدا به جزای اعمال است.

سركار خانم دكتر خدايي

ویرایش بوسیله کاربر 1399/12/02 01:01:24 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سمیرا گودرزی Offline
#11 ارسال شده : 1400/01/21 03:05:34 ب.ظ
سمیرا گودرزی

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1399/06/17
ارسالها: 112
Iran (Islamic Republic Of)
مکان: تهران

گزیده نڪات تفسیرے سوره الرحمان از تفسير بازرگان 👇👇👇

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

*پیشگفتار سوره رحمن*

سورة «الرحمن» كه عروس قرآن ناميده شده! با اولين نام نيكوي الله «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»، كه بر فراگيري رحمت او بر همة موجودات عالم دلالت دارد، آغاز مي‌گردد. خدا در هر لحظه در شأني است و هر زنده‌اي در آسمان‌ها و زمين در حيات و حركت خويش دست نياز به سوي او دارد [آية 29]. چنين تصوري از خورشيد رحمت كه همگان را در پرتو نور و گرماي لطفش قرار داده است، با ديدگاه تنگ نظرانه و ايستاي مشركين، كه ادارة عالم را واگذار شده به فرشتگان و نيروهاي واسطه مي‌پنداشتند و بر اين باور بودند كه تنها از طريق توسل و شفاعت آنان مي‌توان به خدا نزديك شد [يونس 18، زمر 3 و 43 تا 45]، تفاوت زمين تا آسمان دارد و مرز شرك و توحيد را تعيين مي‌كند.

مشركين معاصر پيامبر بر خالقيت و رازقيت و علم و عزّت خدا اقرار داشتند [زخرف 9 و 87 و...]، اما «رحمانيّت» او را كه مغاير نقش داشتن مستقل واسطه‌ها مي‌باشد، سخت انكار مي‌كردند [رعد 30، انبياء 36، فرقان 70، زخرف 33 و 36 و...]. از اين روي در اين سوره رحمت عام الهي را، كه در جلوه‌هاي متنوع و بي‌شماري بر آدمي افاضه شده، ياد مي‌كند تا بندگان مستقيم به درگاه او روي آورند. اين سوره در سال دوم بعثت در مكه نازل شده و پيام‌هاي آن دقيقاً در ارتباط با باورهاي مشركانه حاكم بر آن روزگار، و نيز امروز، قرار دارد.

در اين سوره نام جلالة «الله» نيامده است، اما در عوض، از آنجايي كه محور سوره بر «رحمانيّت» خدا قرار دارد و رحمانيّت نيز صفت «ربوبيّت» [تدبير و صاحب اختياري] اوست، 36 بار نام ربّ [با ضماير مختلف] تكرار شده و جلالت و كرامت پروردگار را با جمله «رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَام» هم در متن سوره [آية 27] و هم در آخرين آيه سوره زينت‌بخش «عروس قرآن» قرار داده است.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
رحمن:2
عَلَّمَ الْقُرْآنَ
[همو كه] قرائت [=ميل تركيبي عناصر جهان] را آموخت 2 [=اجزاء هستي را با هدايت تكويني هماهنگ كرد].

______________
2- عموماً «قرآن» را، كه مصدر قرائت از ريشه «قَرَءَ» مي‌باشد، كتاب ديني مسلمانان گرفته‌اند، در حالي كه سياق سوره رحمن بيان رحمت‌هاي عام خداوند به همه آفريده‌ها و انسانهاست، نه اختصاصاً مسلمانان! علاوه بر آن، مقدم آمدن «علّم القرآن» بر «خلق الانسان»، پيشي گرفتن زمان اولي را بر دومي نشان مي‌دهد.
ريشة كلمه «قَرَءَ» جمع شدن و انضمام اجزاء چيزي به يكديگر است، كتاب لغت «المنجد» حامله شدن و زاييدن را كه محصول تركيب سلول نر و ماده و ميلياردها تركيب ديگر است، از ريشة قرائت و قرآن ذكر كرده است [قرأت الناقه- ماده شتر حامله شد. قرأت الحامل- حامله زاييد] قرآن، عادت ماهيانه بانوان را نيز، كه با جمع شدن قطرات خون در رحم تحقق مي‌يابد، قروء [از ريشه قرائت] ناميده است [بقره 228 (2:228) ]. خواندن را نيز چون حروف و كلمات در كنار هم قرار مي‌گيرند تا معنا پيدا كنند، قرائت شمرده‌اند.
پس معناي اصلي «قرآن»، جمع شدن و به هم پيوستن است، مفسرين در «قرآن» ناميدن كتابي كه بر پيامبر اسلام(ص) نازل شده است، جمع‌آوري و به هم پيوستن تدريجي آن را ذكر كرده‌اند. اما اگر آيات تكويني و تشريعي خداوند را الفباي كتاب هستي بدانيم، قرآن كه مصدر قرائت است، ما را به منظور نويسنده [آفريدگار جهان] آشنا مي‌كند و كتاب هستي را مي‌خوانيم. گويا غفلت از معناي اصلي و عام و كلي كلمه قرآن موجب گرديده است آن را در يكي از مصاديقش كه خواندن است و كتابي كه خواندني نام گرفته [قرآن] محدود سازيم.
با مقدّمات فوق، با توجه به اين اصل پذيرفته شده علمي [مورد تأييد قرآن در آيه 30 سورة انبياء (21:30) ]، كه پس از انفجار بزرگ [بيگ بنگ]، به تدريج ذرّات اوليه زير اتمي [كوارك، الكترون، فوتون و...] شكل گرفت و تركيب [قرائت تكويني] اتم‌ها و عناصر، ستاره‌ها و كهكشان‌ها را پديد آورد، به نظر مي‌رسد، خداوند با الهام ميل تركيبي و هدايت ذرات اوليه جهان به جمع شدن و پيوستن به يكديگر، جهان هستي را شكل داده و سپس در اوج تكامل فيزيكي، انسان را [با موهبت اختيار] آفريده است [والله اعلم]. اين كه در اولين پيام وحي در غار حراء به پيامبر اُمّي و خط ننوشته و كتاب نخوانده گفته شده: «اِقْرَاء» [بخوان]، منظور خواندن كتاب هستي و پيام پروردگاري بوده است كه انسان را از علق آفريد.

رحمن:4
عَلَّمَهُ الْبَيَانَ
[و] بيان [=توانايي كشف و شناخت] را به او آموخت.4

______________
4- بيشتر مفسرين «بيان» [در آيه: عَلَّمَهُ الْبَيَانَ] را سخن گفتن و نيروي ناطقه دانسته‌اند. بيان، اسم مصدر است و مفهوم كشف و شناخت و آشكار شدن دارد و نطق حالت خاصي از بيان است كه با شرح و توضيح زباني به شناخت منتهي مي‌گردد. از نقش و نام‌هاي قرآن، يكي هم بيان است [هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى...- آل‌عمران 83 (3:83) ]. آموختن بيان به آدمي، هم در كلام او جلوه مي‌كند و هم در شعر و نويسندگي و ساير هنرهايش!

رحمن:6
وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ
و ستاره [فروزان] و شجر6 [=شبكة ستارگان- كهكشان‌ها] در سجده‌اند7 [=از قوانين تكويني پروردگار تبعيت مي‌كنند].

______________
6- «شجره» را مفسرين درخت ترجمه كرده‌اند. هر چند درخت را در زبان عربي شجر مي‌گويند و در قرآن نيز به همين معنا هم آمده است، اما درخت مصداق خاصي از كلمه شجر در طبيعت گياهي است و مفهوم اين كلمه به مراتب جامع‌تر بوده و بسياري از امور مادي و غير مادي را شامل مي‌شود كه همچون درخت از ريشه، تنه، شاخ و برگ و ميوه و محصول تشكيل شده است. در قرآن از شجره: طيبه، خبيثه، ملعونه، زقوم نيز ياد شده است كه هيچ يك گياه نيستند.با توجه به اينكه كلمه «شَجَر» در آيات 5 تا 8 اين سوره در ميان كلمات: شمس و قمر و نجوم و رفعت آسمان واقع شده، كه تماماً آياتي آسماني هستند، به نظر مي‌رسد منظور از شجر در اينجا، شبكه و مجموعه‌اي از ستارگان باشد كه كهكشان ناميده مي‌شود. از نظر علمي نيز هر كهكشاني مانند شجر، داراي سيستم و نظامي مركب از سلسله مراتبِ تنه، بازو، و برگ و بار است كه در زمينة جاذبة عمومي پديد مي‌آيد.

7- معناي سجده، در خدمت پديده مافوق و برتر درآمدن است، و اگر در قرآن به دفعات به سجده ماه و خورشيد و کوه و درخت و ساير موجودات در آستان پروردگار اشاره شده، معنايش رام و تسليم و در خدمت مشيّت خدا بودن آنها است.

رحمن:9
وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ
و توزين [=سنجش سهم و حقوق ديگران] را بر اساس عدالت 11 به پا داريد 12 و ميزان را بي‌اعتبار نكنيد [=حق ديگران را پايمال نسازيد].

______________
11- در زبان عربي به ترازو، كه «ميزان» حقوق خريدار و فروشنده را تعيين مي‌كند، «قسطاس» مي‌گويند و «قسط» معياري است براي تعيين حق و سهم مردم در مناسبات اجتماعي و اختلافات فيمابين. قسط و عدل قريب‌المعنا هستند و هردو تقريباً به يك اندازه [27 و 28 مرتبه] در قرآن تكرار شده‌اند. «عدل» كه بيانگر تعادل و تناسب اشياء و امور مي‌باشد، عمدتاً جنبة «كيفيتي» عام داشته و به مناسبات رفتاري و اخلاقي برمي‌گردد، حال آنكه «قسط» تنها در «كميّت‌ها» و امور محسوس و ملموس مثل: سهم و نصيب و توزيع عادلانة حقوق و امكانات اقتصادي مطرح مي‌شود.

12- «اقامه» در «أَقِيمُوا الْوَزْنَ» مفهوم برپا داشتن [در برابر بي‌توجهي] و جدي گرفتن دارد. مثل: اقامه صلوه، اقامه شهادت، اقامه وجه [هدفداري در زندگي] و…

رحمن:10
وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ
و [خداوند] زمين را براي موجودات 13 [و انسان‌ها] آرام و قرار داد.14
______________
13- در اين بخش هفت گروه از نعمت‌هاي الهي در زمين و آسمان و دريا معرفي شده و هفت بار جمله «فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان» تكرار گشته است. نعمات زميني خود به دو دسته: 1- انواع ميوه‌ها [باغ‌ها]، 2- انواع حبوبات [مزارع] تقسيم مي‌شوند. نعمت آسماني نيز شامل دو دسته: 1- منشأ آفرينش انسان از گِل رُس خشك شده و پيدايش انرژي‌ها [جن]، ناشي از فرآيند برخورد امواج و عناصر كيهاني با جوّ زمين و فعل و انفعالات شيميايي تركيب نزولات جوّي با عناصر مادّي و رسوبات رُسي سواحل درياهاي دوران اوليه، 2- تنوع مشرق و مغرب ناشي از حركات وضعي و انتقالي زمين به دور خورشيد كه فصول مختلف را پديد مي‌آورد. و بالاخره دستة سوم، نعمات دريايي شامل سه گروه مي‌باشد: 1- سيستم دوگانة آب‌هاي شور و شيرين زمين، 2- استخراج لوءلوء و مرجان، 3- حركت كشتي‌هاي كوه‌پيكر به نيروي باد.
نعمات هفتگانة فوق بهره‌مندي‌هاي انسان در زندگي دنيا مي‌باشد كه موقّت و فنا شدني است، اما آنچه باقي مي‌ماند، بهرة معنوي انسان از دوران زندگي و تلاش‌هاي او در مسير و هدف [وجه] پروردگار ذوالجلال والاكرام است.
«أَنَام» فقط يك بار در قرآن آمده است، گويا اين كلمه اصلا غير عربي بوده و احتمالا معناي موجودات و حيات به طور عام را دارد.

14- زمين ميليون‌ها سال زير بمباران شهاب سنگ‌ها و ستاره‌هاي دنباله‌دار بوده است، به نظر مي‌رسد آيه «وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَام» اشاره به آرام و قرار گرفتن زمين و آمادگي آن براي پيدايش حيات و زيست موجودات پس از آتشفشان‌ها و زلزله‌هاي اوليه باشد.
فعل «وَضَعَ»، نُه بار در قرآن، در «وضع حمل» [زايمان] پس از نه ماه درد و رنج آمده است. همچنين در برداشتن بار سنگين از پشت [انشراح 2 (94:2) ]، سبك كردن بار سنگين جنگ [محمد 4 (47:4) ] و امثالهم. زمين نيز در دوران اولية خود در عمر 4/6 ميلياردي با همه سختي‌هايش سرانجام آرام يافت و مهد و گهوارة همه موجودات و انسان شد [نبأ 6 (78:6) ، طور 53 (52:53) و زخرف 10 (43:10) ].

رحمن:14
*خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ*

انسان را از گِل خشكي همچون سفال [در كوزه‌گري و چيني‌سازي] آفريد،18

18- مطابق آية دهم سوره فصلت، زمين در دو مرحله، و تقدير اقوات [عناصر قابل تبديل به مواد غذايي خاك] آن در چهار دوران انجام شده است كه از نظر علمي به مراحل: 1- دوران شهاب سنگ‌ها، 2- دوران برخورد دنباله‌دارهاي حاوي آب، 3- دوران آب فشان‌ها، 4- دوران لجنزارها، تقسيم شده است. در عصر لجنزارها با افزايش تدريجي آب در سطح زمين و گِل رُس‌هاي حاصل در آبگيرهاي راكد و متعفن با گازهاي سيانيديِ دورة قبل، و نيز در اثر پيدايش بازهاي آلي و تأثير گل رس در ايجاد نوكلوئيدها، اولين هسته‌هاي حياتي پديد آمده است.
در قرآن سه بار به «صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار» [خاك رُس خشك، همچون خاكي كه در آجرپزي و كوزه‌گري مورد استفاده قرار مي‌گيرد] اشاره شده است كه دومورد آن پيدايش اين گل رس را از لجن‌هاي متعفن قديمي شمرده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»[حجر 26 (15:26) ] كه منطبق بر نظريات علمي است.
صَلْصَال را گِل خشكي گفته‌اند كه محكم شده و با زدن تلنگري به صدا در مي‌آيد. فَخَّار نيز به گِل پخته [مثل آجر] گفته مي‌شود. تشبيه مرحله‌اي از پيدايش حيات در كرة زمين به صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار، كه در نهايت منتهي به پيدايش انسان شد، تشبيهي بسيار متناسب است؛ كوزه‌گران، سفال‌گران و چيني‌سازان خاك رُس چسبنده را پس از الك كردن از ناخالصي‌هاي ريگ و ماسه آهكي كاملا ورز مي‌دهند و پس از فرم دادن آن به اشكال مختلف، نمونه‌هاي ساخته شده را در كوره حرارت مي‌دهند تا خشك و ثابت شود، پيدايش حيات نيز به تعبير قرآن از گِلي [طين، طين لازب، سلاله من طين، تراب و...] آغاز شد تا به تدريج به كمال وجودي خود رسيد. ر ك به «خلقت انسان» نوشتة دكتر يدالله سحابي صفحات 182 تا 184 و 289 تا 292.


رحمن:15
وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ
و جِن را از آميخته‌اي از آتش 19 [=انرژي خالص- آتش بي‌دود].

______________
19- مشتقات كلمة «مَارِج» پنج بار در قرآن تكرار شده است، دو بار به معناي درهم شدن دو جريان آب «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَان»، 2 بار «مرجان» [مرواريد كوچك]، و يك بار نيز در وصف ترديد و آشفتگي فكري «...جَاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيج». به نظر مي‌رسد منظور از خلقت جن از مارج، اختلاط و تركيبي از انرژي خالص [از تركيب مادي] باشد [والله اعلم].
«مَرَجَ الْبَحْرَيْن» را در زبان فارسي، به هم پيوستن و مخلوط شدن دو سيستم آبي ترجمه مي‌كنند كه با توضيح آيه بعدي در عدم اختلاط ماهيتي آنان به دليل برزخ ميان آن دو كمي تعارض پيدا مي‌كند، در واقع اين دو سيستم درهم ادغام مي‌شوند، اما با وجود اختلاط ظاهري، هركدام مختصات خود را حفظ مي‌كنند. اعراب فرستادن چهارپايان به صحرا را «مرجتُ الدّابه» مي‌گفتند كه بديهي است با هم يكي نمي‌شدند! به تعبير مولوي در دفتر اول بخش 36:
رگ‌رگست اين‌آب‌شيرين‌آب شور
در خلايق مي‌رود تا نفخ صور
رنـگ‌هـاي نيـكو از خُـم صفــاست
رنگ زشتان ازسياهابة جفاست
صبغــه الله نــام آن رنــگ لطيــف
لعنـه الله بـوي اين رنگ كثيف
آنــچ از دريـــا به دريـــا مــي‌رود
از همانجـا كامـد آنجا مي‌رود
گويا فعل «Merge» در زبان انگليسي كه به هنگام پيوستن دو كمپاني يا دو جاده و مسير به يكديگر به كار برده مي‌شود از زبان عربي در دوران تمدّن اسلامي، وارد زبان انگليسي شده باشد!

رحمن:29
يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
هر آنكه در آسمان‌ها و زمين است [=همه موجودات عالم] همواره از او درخواست [=طلب نياز] مي‌كنند و او هر لحظه در كاري است.25
______________
25- مشركين، خدا را آفريدگاري تصور مي‌كردند كه آدمي را آفريده و امورشان را به واسطه‌هاي رحمت خود سپرده است تا با توسل و شفاعت آنان به او تقرّب جويند. اين آيه نشان مي‌دهد خدا هر لحظه در كاري است و ما دائماً برخوردار از فيض و رحمت خود او هستيم.

رحمن:31
سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ
اي دو گروه وزين، به زودي به شما خواهم پرداخت.26
______________
26- عنوان «ثقلان» [دو وزين] ظاهراً در وصف دو گروه متفكر و مختار يعني جن و انس [پنهان و آشكار] مي‌باشد. جمله «سنفرغ لكم» [به زودي فراغت يافته به شما مي‌پردازم] را بيشتر مفسران فارغ شدن از كار دنيا به حساب آخرت گرفته‌اند. اما ظواهر چنين حكم مي‌كند كه با انقراض تدريجي نسل بسياري از حيوانات، سلطه اين دو وزين بر جهان آينده گسترش فوق‌العاده خواهد يافت و از محدوده زمين خارج خواهند شد [والله اعلم].

رحمن:33
اي گروه جن و انس،27 اگر توانستيد از فواصل دور 28 آسمان‌ها و زمين نفوذ [=عبور] كنيد، پس نفوذ كنيد؛29 [اما] قادر به عبور [از خطرات در كمين] نخواهيد بود، مگر با تسلطي [بر علم و تكنولوژي].30
_____________
27- مخاطب قرار دادن همه انسان‌ها، اعم از معاصرين آشنا و شناخته شده عصر نزول قرآن [انس]، و انسان‌هاي نا آشنا و غريبه [جن] در ديگر نقاط عالم، يا نسل‌هاي آينده، براي گذر از مرزهاي فيزيكي زمين و گام گذاشتن در سيّارات ديگر، در روزگاري كه سريع‌ترين مَركب اسب بود، بسيار شگفت‌انگيز است و اين نكته به تنهايي دلالت بر علم مطلق نازل كنندة كتاب بر آينده بشر در زمين مي‌كند.

28- «أَقْطَار» جمع مكسّر قُطر، به سرزمين، نواحي و كرانه گفته مي‌شود، همچنان كه چهار گوشة جهان را «اقطار الدنيا» مي‌گويند. در هندسه نيز خطي را كه دايره را به دو نيمة مساوي تقسيم كند قطر آن مي‌گويند كه بلندترين فاصله ميان دو نقطة آن است.

29- نفوذ، به رسيدن، گذشتن و پشت سر گذاشتن كسي يا چيزي گفته مي‌شود. مثل تير به هدف زدن به گونه‌اي كه پيكانش از ديگر سو بيرون زند. اين كلمه فقط در اين سوره قرآن آمده است.

30- کلمة سلطان [به صورت نکره و با ضمير] 40 بار در قرآن تکرار شده است. مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفته‌اند، تسلط را ناشي از زور مي‌بينند و به همين دليل پادشاهان را سلطان مي‌نامند [حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده است]. اما قرآن تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانشِ برتري‌بخش سراغ داده است: فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ [اگر راست مي‌گوييد دلايلي روشن به ما عرضه کنيد- ابراهيم 10 (14:10) ]. در ضمن از اين 40 مورد 12 بار «سلطان مبين» و يكبار «سلطان بيّن» مي‌باشد كه بر آشكار بودن آن دليل تأكيد مي‌كند.


رحمن:35
يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ
[چرا كه] بر شما شراره‌هاي آتش و ذرات باريده مي‌شود31 كه [در برابر آن] قادر به دفاع نيستيد؛

______________
31- «شواظ» به شعله شديد و پر التهاب، همچون زبانه‌هاي خورشيد، كه هيچ دود و ناخالصي در آن نباشد، گفته مي‌شود؛ و «نحاس» نيز شراره‌ها و جرقه‌هايي است كه هنگام حديده كردن و كوبيدن پتك بر سندان، از مس يا آهن خارج مي‌شود. توضيحات زير از كتاب با ارزش «هفت آسمان» [دفتر دوم بازنگري اساسي به اسلام] مي‌باشد.
«اين آيات با تمثيل بسيار زيبائي بر خطر اشعه الكترومغناطيسي و كيهاني دلالت دارند. شعله‌هاي آتش بي‌دود، و نيز حرارت، بيانگر اشعه الكترومغناطيس مي‌باشد و جرقه‌هائي كه در حديده كاري بوجود مي‌آيد، بيانگر اشعه كيهاني است. چرا كه اين جرقه‌ها، نه شعله‌هاي آتش، كه ذرات ريز فلز اند ولي با اين همه همچون آتش، نافذ و سوزاننده‌اند. درست نظير اشعه كيهاني كه گرچه از پرتوهاي الكترومغناطيس متمايز است، اما شبيه آن نافذ و سوزاننده است.» پروتون‌هاي سنگين هيدروژن كه از خورشيد و فضاي كهكشاني به زمين مي‌رسد نيز مرگبار مي‌باشد.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

رحمن:37
*فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ*

آنگاه كه آسمان بشكافد32 [=نظام فعلي دچار گسيختگي گردد]، پس همچون گل سرخ [يا روغن گداخته] سرخ فام گردد33 [اين آغاز رستاخيز است].


32- در پنج آيه قرآن از انشقاق در آستانة قيامت ياد مي کند که چهار مورد آن مربوط به «انشقاق آسمانِ» مرتبط با زمين، يعني منظومه شمسي [و شايد شاخه‌اي از کهکشان راه شيري] مي‌باشد. در اين سوره از سرخ‌گون شدن آسمان سخن گفته است و در 3 سورة ديگر از: سُست و گسيخته شدن انسجام آسمان [حاقه 69 (69:69) ]، انشقاق آسمان و آثار آن در زمين [انشقاق 1 (84:1) ] و ابرهاي فراگير باران زا [فرقان 25 (25:25) ]. فعل انشقاق در باب افتعال، آمادگي و پذيرش جدايي را نشان مي‌دهد:
رحمن 37 (55:37) - فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ وَرْدَهً كَالدِّهَانِ [آنگاه که آسمان بشکافد، پس سرخ‌گون گردد،همچون روغن سوخته].
انشقاق 1 (84:1) - إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ [آنگاه كه آسمان- جوّ زمين، منظومة شمسي يا فراتر از آن- شكافته شود].
فرقان 25 (25:25) - وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَهُ تَنْزِيلاً [روزی که آسمان به شدّت با ابرها گسيخته گردد و فرشتگان نازل شوند].
از اشارات فوق و با توجه به مباني علم کيهان‌شناسي، مي‌توان تصوّر کرد که با تمام شدن سوخت هسته‌اي خورشيد در تبديل ئيدروژن به هليوم، و غلبه نيروي جاذبه، انفجار عظيمي در خورشيد رخ خواهد داد که موج انفجار و آثار عظيم آن، منظومة وابسته به خود را به شدت از هم خواهد گسست. اينکه آيا اين تحولات در منظومه شمسي، بازوي کهکشاني يا صحنه‌اي گسترده‌تر رخ مي‌دهد، براي ما روشن نيست.

33- از نظر علم ستاره شناسي، وقتي نظام جاذبه حاكم بر يك منظومه، با مرگ خورشيد مركزي آن مختل و گسيخته گردد، لايه‌هاي بيروني آن پس از انقباض ناشي از تمام شدن سوخت ئيدروژن درون ستاره و فعل و انفعالات هسته‌اي آن، به شدت منبسط مي‌گردد. در اثر اين حادثه، تشعشعات خورشيدي، به دليل آنكه بايد از حجمي هزاران برابر حجم قبلي عبور كند، در اثر اُفت انرژي در طيف نوري، از رنگ زرد به قرمز ميل مي‌كند. اين مرحله را «غول سرخ» [Red Giant] مي‌نامند كه تصاوير آن را مي‌توان به صورت رنگي در سايت‌هاي نجومي ديد. گُل سرخ را در زبان عربي «ورده» مي‌نامند و روغن گداخته نيز سرخ رنگ مي‌گردد [ورده كالدهان]. اشاره به روغن سوخته نيز براي معاصرين نزول قرآن كه از چراغ‌هاي پيه‌سوز استفاده مي‌كردند، فهم تمام شدن سوخت دروني خورشيد و رو به خاموشي رفتن آن را آسان مي‌كرد. همچنان كه روغن سوخته چراغ قابليت روشني بخشي خود را از دست مي‌دهد، پايان يافتن فعل و انفعالات هسته‌اي تبديل ئيدروژن به هليوم نشانة خاموشي خورشيد مي‌باشد.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

رحمن:41
*يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ*

مجرمان35 از سيماشان شناخته شده36 و به پيشاني و گام‌ها [=نيّات و اقدامات‌شان] گرفته مي‌شوند؛37


35- جُرم به گناهاني گفته مي‌شود که باعث گسستن پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او مي‌گردد.

36- سيماي هر کسي «کُد» ويژه اوست که همچون کدهاي ژنتيکي منحصر به فرد است. البته با اين تفاوت که کدهاي ژنتيکي جسم ما خارج از اختيار ما برنامه‌ريزي شده، اما کدهاي شخصيتي ما به اختيار خودمان شکل مي‌گيرد. اگر دانش پزشکي امروز به مدد دستاوردهاي علم ژنتيک کتاب فيزيولوژيک هر کس را مي‌خواند، در آخرت نيز مي‌توانيم كتاب اعمال خود را بخوانيم.
سيما را نشانه و علامت گفته‌اند. در کلمة سيما که 6 بار در قرآن آمده [اعراف 46 (7:46) و 48 (7:48) ، محمد 30 (47:30) ، فتح 29 (48:29) ، رحمن 41 (55:41) ]، نوعي تعلّق به آرمان و هدفي معين وجود دارد؛ به اسب‌هاي آزاد و رها شده در چراگاه که معمولا مالکشان براي مشخص شدن علامت گذاري مي‌نمودند، «خَيْلِ الْمُسَوَّمَهِ» [آل عمران 14 (3:14) ] اسب نشاندار مي‌گفتند که مُعَرّف مرغوبيت آنان [در مقايسه با اسبان به گاري بسته شده] بود.
انسان‌ها نيز به موهبت «اختيار» در ميدان ابتلاي زندگي و تمتعات آن آزاد رها شده‌اند تا چه علامت و نشاني از تعلق و وابستگي بر خود بزنند!؟ اگر به راه حق رفته باشند، از امدادهاي غيبي فرشتگانِ نشاندار مدد مي‌گيرند [آل‌عمران 125 (3:125) - ... مِنَ الْمَلائِكَهِ مُسَوِّمِينَ] و اگر از ظالمين باشند، عذابشان نشاندار و مختص خودشان خواهد بود [هود 83 (11:83) - مُسَوَّمَهً عِنْدَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ ؛ ذاريات 34 (51:34) - مُسَوَّمَهً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ].

37- «ناصيه»، ظاهراً پيشاني است، به تعبير قرآن، پيشاني همة جنبندگان به دست خداست [هود 56 (11:56) ]. به نظر مي‌رسد ناصيه اشاره‌اي مجازي به مغز موجودات باشد كه نقش فرماندهي دارد. اتفاقاً بخش شخصيت و تصميم‌گيري‌هاي انسان در «كورتكس»، پشت پيشاني مي‌باشد! بنابراين «اخذ بالناصيه» [مؤاخذه و تنبيه و كيفر آدمي، به خاطر ناصيه= پيشاني] كه در آيه فوق و آيات 15 (96:15) و 16 سوره علق آمده است، بايد اشاره‌اي به خطاهاي عمدي و معايب شخصيتي آدمي باشد [والله اعلم]. برحسب مفاد اين آيه؛ مجرمان در قيامت با پيشاني [تصميمات انديشيده شده] و گام‌هايشان [اقدامات عملي] مورد مؤاخذه قرار مي‌گيرند [يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ].

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

رحمن:54
*مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ*

[بهشتيان] بر بسترهايي تكيه زده‌اند كه تار و پود آن از حرير است و ميوه‌هاي هر دو باغ در دسترس[آنها] است؛40


40- تكيه زدن «متكئين»، تمثيلي است از آسايش و رفاه. حرير نيز نمادي از نرمي و لطافت است. آنها كه در دنيا تكيه‌گاه نيازمندان بودند و خُلق و خويي مهربان و لطيف داشتند، بازتاب ابدي اعمال نيك خود را در قالب تمثيل قابل فهم ما خاكيان مهجور مي‌يابند!
«بَطَائِن» جمع بطن، وقتي به پارچه و فرش نسبت داده مي‌شود، منظور همان تار و پودي است كه اصل و اساسِ آن فرش را تشكيل مي‌دهد و نقش و نگارهاي بعدي بر آن زمينه بافته مي‌شود. بطن در برابر ظاهر قرار دارد و نشانة نيّات و اعمال خالص و دروني انسان است كه در بطن وجود، نه ظواهر و زبانش، تحقّق يافته باشد.
اما در دسترس بودن ميوه و محصول را مي‌توان با مثال‌هاي امروزي و امكانات الكترونيك، كه دسترسي به انبوه اطلاعات در اينترنت را با يك اشاره [كليك] در اختيار قرار مي‌دهد بهتر درك كرد. در اين روزگار به تدريج كتابخانه‌ها هم از رونق مي‌افتند و فايل هر كتابي به آساني در اختيار محقّق قرار مي‌گيرد.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄


رحمن:56
فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ
در آن باغ‌ها چشم به زيران [=با عفت] حضور دارند كه پيش از آن دست انس و جني [=آشنا و غريبه‌اي] به آنها نرسيده است؛

رحمن:62
وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ
و غير از آن دو [بهشت]، دو باغستان ديگر است؛41

______________
41- به نظر مي‌رسد آيات 46 تا 61 مربوط به اوصاف بهشت خائفان از مقام ربّ [لمن خاف مقام ربّه] و آيات 61 تا آخر سوره در وصف بهشت ديگري در مرتبه‌اي بالاتر است [والله اعلم].

رحمن:70
*فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ*

در آنجا نمادهاي خير و نيكويي‌اند.44


44- از 10 موردي كه كلمه خيرات در قرآن آمده، تنها همين يك مورد است كه مفسرين آن را به زنان نيكوكار نسبت داده‌اند. در بقية موارد، تعابير: سبقت و سرعت در خيرات، فعل «الْخَيْرَات» و نيكويي‌ها [توبه 88 (9:88) ] به كار برده شده است. چه بسا «خيرات» را بتوان همسراني [چه زن، چه شوهر] شمرد كه خوب بودن ذات آنها شده است [والله اعلم]، وعده‌هاي قرآن شامل هر دو جنس زن و مرد مي‌شود و استثناء ندارد.
«حِسَان» را نيز مفسرين وصف زيبا بودن زنان بهشتي شمرده‌اند، گرچه وصف حُسن در ادبيات فارسي در مورد خوب‌رويان به كار برده شده است، اما از 194 موردي كه مشتقات كلمه حُسن در قرآن تكرار شده، تنها آية 52 سوره احزاب (33:52) «...وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ...» به معناي زيبارويي است. جالب اين كه آية 76 همين سوره (55:76) نيز وصف «حسان» به پارچه‌هاي سبز رنگ نسبت داده شده است. كوتاه سخن اين كه عام و جامع بودن وعده‌هاي بهشت را نبايد با نگرشي جنسيتي محدود ساخت، حتي اگر آن مورد خاص به جاي خود تحقق يافتني و مهم هم باشد.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

رحمن:72
*حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ*

حورياني دلبسته در سرا پرده45 [ويژه همسران خويش].

45- مفسرين و مترجمين معمولا لفظ حوري را به همان معناي مصطلح، يعني: «زنان سيمين تن و زيبا روي» گرفته‌اند كه در چشم و دل اعرابِ تيره پوست نمادي از زيبايي رويايي بوده و همچنان هست؛ اما اولا اين وعده‌اي يكطرفه براي مردان است، در حالي كه روح قرآن بر تساوي زن و مرد در ارتباط با خداپرستي تصريح دارد. ثانياً مشتقات ديگر كلمه حوري، مثل: حواريون نشان مي‌دهد كه علاوه بر وصف سفيدي رنگ، سپيدي و پاك دلي را هم، مثلا در مورد «حواريون»، شامل مي‌شود. به نظر مي‌رسد وصف حوري، علاوه بر معناي ظاهري، مفهوم عميق‌تري در اشاره به پاك دل، پاك جامه و پاك دست بودن دارد كه آثار آن در آخرت به خود انسان برمي‌گردد.
تعبير «حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَام» را كساني در خانه و خيمه و سراپرده ماندن زنان و كوتاه شدن رفت و آمد آنان تلقي كرده‌اند، حال آن كه در بهشت عاملي شيطاني نقشي ندارد كه چنين محدوديتي ضرورت داشته باشد. مگر آن كه آن را پيامي براي دنيا تلقي كنيم. در آية 56 همين سوره (55:56) [و نيز صافات 48 (37:48) و ص 52 (38:52) ] از «قَاصِرَاتُ الطَّرْف» [چشم به زير، با عفت] سخن گفته شده كه فارغ از جنسيت است و چه بسا مردان بيشتر در معرض چشم چراني و نيازمند مراقبت از لغزش‌هاي چشم باشند.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

رحمن:76
*مُتَّكِئِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ*

[آنها] بر بالش‌هايي سبز و بسترهايي بي‌نظير تكيه زده‌اند؛46

46- «رَفْرَف» در اصل به شاخه‌هاي پر برگ درختان گفته مي‌شود كه پارچه‌هاي رنگارنگ زيبا را به آن تشبيه كرده‌اند. «عَبْقَرِي» را نيز «بي‌نظير و فوق العاده» گفته‌اند. تمام اين اوصاف البته به صورت نكره [ناشناخته و غيرمتعارف] و در قالب كلمات شناخته شده معاصرين زمان نزول قرآن نازل گرديده است و حقيقت آن از درك و فهم ما خاك‌نشينان دنياي مادّي دور است.
اينك مي‌توان مقايسه‌اي ميان اين دو بهشت كرد، اوصافي كه درباره دومي برشمرده كامل‌تر و جامع‌تر است.
از نظر سبز و خرمي:
بهشت اول؛ داراي شاخسارها «ذَوَاتَا أَفْنَان»
بهشت دوم؛ در نهايت سبز و خرّمي «مُدْهَامَّتَانِ»
جريان آب:
بهشت اول؛ دو چشمه جاري «عَيْنَانِ تَجْرِيَان»
بهشت دوم؛ دو چشمه دائماً جوشان « عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ»
ميوه:
بهشت اول؛ از هر نوع ميوه‌اي دو زوج «مِنْ كُلِّ فَاكِهَه»
بهشت دوم؛ مطلق ميوه‌ها، بخصوص خرما و انار « فَاكِهَهٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ»
تكيه گاه‌ها:
بهشت اول؛ تكيه بر فرش‌هاي ابريشمي
«مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَق»
بهشت دوم؛ تكيه بر بالش‌هاي سبز و فرش‌هاي ديبا
«مُتَّكِئِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ»
همسر:
بهشت اول؛ «فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جَانٌّ»
بهشت دوم؛ «فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ»، «حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ»
«لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جَانٌّ»


رحمن:78
تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
چه پر بركت است نام پروردگار صاحب جلال و كرامت تو.47

______________
47- در آية 27 اين سوره (55:27) از بقاي وجه ربّ «وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَام» ياد شده است، و در اين آيه بر پر بركت بودن «اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَالْإِكْرَام» ياد كرده است. «برکت» هر خير و فايده‌اي است که دوام و افزايش داشته باشد و «تَبَارَك» [در باب تفاعل- ارتباط خالق با خلق] که 9 بار در قرآن تکرار شده، برکت بخشيدن خدا به جهان هستي و بندگان است.

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

📚تفسیر آقاے بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/09/07 04:08:01 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#12 ارسال شده : 1401/06/19 09:40:36 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,985

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

چرا ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ بر ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ مقدّم شد؟
وقتي موجودي، انسان مي‌شود كه با قرآن هماهنگ باشد
ذات اقدس الهي در اول سوره ي مباركه ي «الرحمن» بعد از اينكه فرمود: الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ ذكر مي‌كند فرمود خداي رحمان معلّمِ قرآن است همان خدا كه معلّم قرآن است انسان را خلق كرد و به انسان بيان آموخت خب اگر انسان خلق نشود خدا قرآن را به چه كسي تعليم مي‌كند؟ چطور ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ بر ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ مقدّم شد؟
اين را الآن ششصد هفتصد سال است كه اين آقايان گفتند و گفتند و گفتند تا به ماها رسيده فرمودند اگر كسي شاگرد قرآن نبود از قرآن استفاده نكرد اهل قرآن نبود همين ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾ بود انسان نيست آنكه انسان مي‌سازد قرآن است پس اول تعليم قرآن بعد آفرينش انسان، آنكه خلق شده ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اگر بخواهد انسان بشود بايد قرآني بشود لذا ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ وقتي كسي شاگرد قرآن شد مي‌شود انسان ﴿خَلَقَ الْإِنسَانِ﴾ اگر انسان شد حرفِ او مي‌شود بيان، خب مي‌فهمد چه مي‌گويد، اگر انسان نشد مُبهم‌گوست و از اين جهت كه بَهيمه است حرف او مبهم است بهيمه را چرا بهيمه مي‌گويند؟ براي اينكه معلوم نيست چه مي‌گويد كه، چون حرفش مبهم است بهيمه است آنكه حرفي براي گفتن ندارد فقط درباره ي اجوفين سخن مي‌گويد و همين مي‌انديشد مي‌شود بهيمه ديگر. ﴿ذرع يأكل ويتمتع و يلهمهم العمر﴾ اين ديگر اهل بيان نيست.

فتحصّل معلّم، الرّحمان است محور تعليم، قرآن است بعد از تعلّمِ قرآن، شخص مي‌شود انسان وقتي انسان شد دهن باز كرد مي‌شود بيان، اگر انسان نشد هر چه بگويد مبهم است براي اينكه معلوم نيست چه دارند مي‌گويند

تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي
ali Offline
#13 ارسال شده : 1401/12/20 10:44:09 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,985

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

جهنم محور عدل و رحمت الهي

آن جهنّم هم مِهر و عدل است؛ اگر جهنّم نبود كه بشر دست از پا نمي‌شناخت و اين طغيان‌گري ادامه داشت. فرمود در آن روز يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ , يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ، فرمود در بهشت فَاليَوم الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ .
جهنم، محور عدلِ خداست، اگر جهنّم نبود اين كيفرِ ظالمان و طاغيان به عهده چه كسي بود؟! اين اشخاص كه ظالم و طاغي‌اند بايد جايي داشته باشند كه تنبيه بشوند.
براي بسياري از افراد باايمان، جهنّم منشأ رحمت است؛ خيليها وقتي قيامت مي‌شود و جهنّم را مي‌بينند، از جهنم حق‌شناسي مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي كه ما دست به خلاف نزنيم، اگر تو نبودي ما هم بيراهه مي‌رفتيم. بنابراين جهنم منشأ رحمت و بركت است.
در سوره مباركه <الرحمن> كه آلاي الهي و نَعماي الهي شمرده مي‌شود و از جن و انس اقرار گرفته مي‌شود که فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، همان طوري كه از بهشت و نعمتهاي بهشت سخن به ميان مي‌آيد
بعد مي‌فرمايد: فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ، از جهنم و سوخت و سوز آن هم سخن به ميان مي‌آيد مي‌فرمايد: فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ? هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ .
جهنّم چقدر جاي خوبي است! خب اگر جهنم نباشد كه ما دست و پاي¬مان خطا مي‌كند. بنابراين جهنم هم از عدل خداي سبحان است و خداي سبحان آن را براي طاغيان مشخص كرده است.

تفسیر تسنیم
ali Offline
#14 ارسال شده : 1402/08/28 09:21:21 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,985

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
نكات تفسيري سوره الرحمان از تفسير تسنيم

﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، اين سوره مبارکه‌اي که به نام «الرحمن» است .ذات اقدس الهي، خود را به عنوان معلم قرآن با وصف «الرحمن» معرفي کرده است وقتي گفتند در فلان کلاس فقيه دارد تدريس مي‌کند؛ يعني درس فقه مي‌دهد. در فلان کلاس اصولي دارد تدرس مي‌کند؛ يعني فنّ اصول مي‌آموزد. الرحمن» غير از راحم و غير از رحيم است. يک وصف عامي است که هم شامل مؤمن مي‌شود هم شامل کافر؛ هم شامل دنيا مي‌شود هم شامل آخرت؛ يعني درس جهان‌بيني که هم در دنيا سودمند است و هم در آخرت اثرش روشن، هم براي مؤمن کارساز است، هم براي کافر،
از وجود مبارک پيغمبر(ص) رسيد که اين سوره عروس قرآن است و نِعَم الهي هم در اين سوره بازگو شد. قسمت مهم نعمت‌هاي الهي اينجا طرح شد و برترين نعمت هم نعمت علم است آن هم «علم القرآن».
سفره را ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ پهن کرده است. نقشه را مهندسي به نام ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ پي‌ريزي مي‌کند، آن وقت اين ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ گاهي رحيم را پي‌ريزي مي‌کند، مي‌شود بهشت. گاهي منتقم را پي‌ريزي مي‌کند، مي‌شود جهنم، اين مي‌شود عروس قرآن. اگر زيباتر از اين ممکن بود خدا مي‌فرستاد، ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾
لذا هم در مسئله عذاب دارد به‌به چه جاي خوبي است! چه کار خوبي است که ما کرديم! هم درباره نعمت‌هاي بهشت.

عَلَّمَ الْقُرْآنَ چرا﴿ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ آمده، ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد ذکر شده؟
مستحضريد که اين ﴿عَلَّمَ﴾ دو تا مفعول مي‌خواهد، مفعول اوّلش چيست؟ شاگرد معلم کيست؟ قرآن را به چه کسي ياد داد؟گفتند مفعول اوّل محذوف است؛ يعني انسان را و جن را قرآن آموخت. انسان که بعد خلق شد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، درست است به صورت «فاء» و «واو» و «ثم» که حرف ترتيب‌اند نيامده؛ اما بعدها انسان پيدا شده، اول انساني در کار نبود.
حالا درباره انس؛
اين ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ چه نقشي دارد؟ درست است که با «فاء» و «ثم» که حرف ترتيب است ياد نشده؛ اما به هر حال تأخير لفظي سِمَتي دارد. رساله‌اي صاحب مفردات القرآن نوشته به نام تفصيل النشأتين آن رساله درباره همين مطلب است که چرا﴿ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ آمده، ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد ذکر شده؟
👈فرمايش ايشان اين است که آن‌که قبلاً خلق شد قبل از اينکه شاگردِ قرآن بشود بله انس بود؛ يعني حيوان ناطق بود، انسان نبود. آن کسي که انسان است کسي است که فصل اخيرش قرآني است.
👈بنابراين اين بيان لطيف که تا قرآن نباشد انسانيت نيست، اين يک حرف تامي است و ترتيب هم درست در مي‌آيد. درست است که با حرف مفيد ترتّب؛ يعني مثل «فاء»؛ مثل «ثُمَّ»، «ثُمَّ خلق الانسان» يا «فخلق الانسان» نيامده؛ اما اين ترتّب ذکري بي‌اثر نيست.. پس «علَّم الانس القرآن» وقتي انس که انسان بالقوّه است با قرآن آشنا شد، مي‌شود انسانِ بالفعل ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، آن وقت مي‌شود انسان، بعد ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ در مي‌آيد.
و چه بهتر که آدم شاگرد او باشد؛ يعنی انسان خودش در اتاق خودش وقتی که قرآن مطالعه می‌کند، قرآن معلّمی است به نام «الله»، شاگردی است به نام خود او، از اين نزديک‌تر! از اين بهتر!



عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾
👈 فرق بيان و ابهام چيست؟ به چه چيزي مي‌گوييم مبهم؟ اين انسي که انسانِ بالقوه بود و به وسيله قرآن انسانِ بالفعل شد، ديگر مي‌شود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، چون انسان شد، قلمش بيان است، حرفش بيان است، قيام و قعودش بيان است، يک چيز روشني است. حيوان را چرا بهيمه مي‌گويند؟ براي اينکه معلوم نيست چه کار دارد مي‌کند! آن آهنگش مبهم است، آن نعره‌اش مبهم است، صوتش مبهم است، ادبياتي ندارد. فرق بيان و ابهام همين است.
انسان آنکه معلوم نيست که چه دارد مي‌گويد، اين بهيمه است. مبهم دارد مي‌گويد. سر و تهِ حرفش را جمع بکني، چيزي از آن درنمي‌آيد. اين بدگويي نيست که قرآن فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾، شما يک جا ساکت بنشين، عده‌اي که به هر حال بيراهه مي‌روند، حرف‌هايشان را گوش بدهيد، اوّل تا آخرِ حرفشان را ببينيد يک برهان از داخل آن در نمي‌آيد، يک مطلب عقلي از آن در نمي‌آيد، يک مطلب علمي از آن در نمي‌آيد، هيچ چيزي از آن در نمي‌آيد، مي‌شود مبهم. ولو اينکه به حسب ظاهر لفظ است، فرق جوهري بيان و ابهام؛ يعني انسان و بهيمه، اين است که اين حرفش گوياست مستدل است عاقلانه سخن مي‌گويد او حرفي ندارد.

👈پس اگر «الرحمن» معلّم شد، قرآن ياد مي‌دهد. اگر قرآن ياد داد، شاگردش مي‌شود انسان. اگر اين شاگرد دست به قلم کرد يا دست به زبان باز کرد و زبان گشود، بنان و بيانش بيان است؛
اين ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛ يعني قدرت تفسير، قدرت تبيين به انسان داده شد. انسان مثل حيوان نيست، حيوان اگر مريض شد بيان نمي‌کند که کجايم درد مي‌کند! بيماري‌ام چيست! چه دردي دارم! فقط ناله مي‌زند. آن دامپزشک بيچاره بايد با عوارض بفهمد؛ اما انسان بيماري‌اش را، صحّتش را، حالات گوناگون خشم و رضا و غضبش را، محبت و عداوتش را، همه را مي‌تواند شرح بدهد و بيان کند.
اينها حرف‌هاي عادي است. آنچه را که در درون او ذات اقدس الهي به عنوان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ ‌آن را هم اگر مواظب باشد مي‌يابد، مي‌تواند شرح کند؛ يعني مشهود را مفهوم کند و به اصطلاع علم حضوري را علم حصولي کند. اين دو تا کار را مي‌کند، ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛


👈جن را خداي سبحان قبل از انسان آفريد، فرمود: ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾،
اما در بيان خلقت، اوّل انسان را ذکر مي‌کند که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، بعدها در آيه پانزده دارد: ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾، و هدف خلقت جنّ و انس را هم مشخص کرد که ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾، خلقت انسان را که مقدم داشت، براي اينکه اشرف اوست. جن به حدي نمي‌رسد که در آن انبيا و ائمه(عليهم السلام) در اين حد باشند.

﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾؛
👈 يعني «کلّ واحد» اينها حساب شده کار مي‌کنند و آن آيات سوره مبارکه «يس» که: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾، آن حق ندارد که يک لحظه جلو برود، ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ آن حق ندارد يک لحظه جلو برود، هر کدام بايد سرجاي خودشان باشند. اين مي‌شود نظم عالم، اين مي‌شود فوتي در کار نيست، بي‌نظمي در کار نيست. «الشّمسُ بِحُسبانٍ»، اين «بِحُسْبان» متعلّق به هر دوست. «والقمرُ بِحُسْبانٍ» ؛ منتها ضميرش محذوف است؛ يعني «بحساب الله تعالي» است
«وَ النَّجمُ يَسجد له»، «و الشَّجرُ يَسجد له»، ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾،
اين نجم از نظر هماهنگي با شمس و قمر، يک لطافت لفظي را به همراه دارد، ولي از نظر تناسب با شجر آن گياهاني که ساقه ندارند مي‌گويند نجم و آن روييدني‌هايي که ساقه دارند مثل درخت و اينها را مي‌گويند شجر. ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾؛ يعني «خاضِعانِ لِحِسابهِ تعالي».
کدام درخت بايد روييده بشود؟ کدام گياه بايد روييده بشود؟ چقدر بايد رشد بکند؟ اينها همه به حساب و نظم الهي است،

وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7)

در تعبيرات سماء هم اين‌چنين است؛ آسمان بالاي ما نيست، کرّاتي است معلّق در فضا. ما وقتي رفتيم در کره ماه، مي‌بينيم که زمين بالاي سر ماست. اين معنايش اين نيست که آدم آن گونه که در واقع است همان طور حرف بزند. سماء بالاي ما نيست، زمين پايين ما نيست اينها کراتي‌اند در فضا معلّق.
ما که در زمين هستيم، کره قمر را بالا مي‌بينيم. اگر وارد کره قمر شديم، زمين را بالاي سر خودمان مي‌بينيم. اينها که اين راه را رفتند اگر توجه مي‌کردند در هر دو طرف فکر مي‌کردند که دارند سربالايي مي‌روند. اين طور نيست که حالا آيه که مي‌گويد آسمان بالاست، يعني زمين واقعاً پايين است. نخير!
کراتي است معلّق، فرهنگ حرف زدن يک نحو است، بحث‌هاي دقيق علمي به نحوی ديگر است.
﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در قبالش آيه دَه فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾، نه زمين پايين است، نه قمر بالا.
وقتي در زمين هستيم، قمر بالاي سر ماست، وقتي در قمر هستيم، زمين بالاي سر ماست.

اما براي اينکه روشن کند اين نظمي که ذات اقدس الهي در عالم آفريد، ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾،
فرمود من هر چه آفريدم به زيباترين وجه آفريدم، براي آن است که شما که خليفه خدا هستيد، هر چه مي‌کنيد زيباترين وجه باشد. در همان بخش‌هاي سوره «ملک» و مانند آن فرمود: ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛ خدا جهان را به احسن وجه خلق کرد، تا شما به احسن وجه کار بکنيد.غرض اين است که اين گونه که خداي سبحان دارد هنرنمايي مي‌کند، نمي‌خواهد خودش را معرفي کند، مي‌خواهد ما را بپروراند.
پس تمام تلاش و کوشش براي اين است که خليفه بپروراند. من به بهترين وجه خلق کردم، شما که خليفه من هستيد به بهترين وجه زندگي کنيد. به بهترين وجه حوزه را اداره کنيد، به بهترين وجه جامعه را اداره کنيد، به بهترين وجه از عمرتان بهره‌برداري کنيد؛غرض اين است که اين به‌به و چه‌چه خدا تنها براي اين نيست که عالم را معرفي کند، مي‌خواهد خليفه بپروراند .

فرمود ما ميزان فرستاديم: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾،
فرمود ميزان ستون زندگي است، هر کسي هر کاري انجام مي‌دهد، در برابر آن کار يک حق ثابتي دارد نه کمتر نه بيشتر، اين ستونِ زندگي است؛ مثل اينکه دين ستوني دارد به نام نماز.
👈فرمود ميزان، ستون زندگي است، چون عدل است. اين عدل را با گفتن و سفارش و نصيحت و موعظه نمي‌شود در جامعه احيا کرد. اين ستون را بايد اقامه کرد ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛
منتها چهار تعبير درباره اين ستون گفته شده که سه تعبيرش سه معناي خاص خود را دارد، يکي به آن «أحد المعاني الثلاث» برمي‌گردد.
در مسئله ميزان فرمود ما ميزان را نهاديم، آن طوري که زمين را نهاديم؛ اما براي چند کار:
يکي اينکه اين ميزان که محور عدل است، ما گفتيم: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾؛
اما عدل به هر حال ميزاني مي‌خواهد. در مسائل علمي ميزان، کتاب و سنّت است.
در مسائل مالي و اقتصادي، ميزان همين ترازو است, در قيامت يک ميزان ديگري است که غير از اين ميزان‌هاي علمي حصولي و مانند آن يا ميزان مادّيِ سنگ و ترازو است .فرمود ميزان را شما بايد اقامه کنيد که دو تا کفه‌اش در محور عدل باشد، اين اوّلين وظيفه است که اين ترازو ناقص نباشد. اين ترازو کفه‌اي دارد که وزن مي‌گذارند کفه‌اي دارد که موزون را مي‌گذارند.
«فهاهنا امورٌ ثلاثة: الميزان، الوزن، الموزون»
. سه بار که کلمه الميزان تکرار شد براي اين سه اصل است: يکي خود اين ابزار سنجش است،
يکي کفه وزن است، يکي کفه موزون؛

﴿أَلَّا تَطْغَوْا﴾
👈که طغيان کنيد، اضافه بگيريد از کشاورز بيچاره، اين حرام است. بخواهيد به ارباب رجوع يا به نمايندگانتان بفروشيد، کم‌فروشي کنيد، اين هم محرّم است. جامعه وقتي روي پا ايستاده است که ترازويش اين سه ضلع را عادلانه داشته باشد. اين ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛ يعني اقامه کنيد اين ترازو را ﴿بِالْقِسْطِ﴾، اين قسط يعني عدل.بنابراين جامعه را ميزان و ترازو اداره مي‌کند.
اين اختصاصي به کيل و وزن و کشاورزي و دامداري و امثال آن نيست. اصل جامع کلّي اين است که چه در محدوده ملّي و محلّي؛ يعني داخله حوزه اسلامي؛ چه در محدوده منطقه‌اي؛ يعني داخله حوزه توحيد، با اهل کتاب، با موحدان؛ چه در حوزه بين‌المللي با جامعه بشري، چه مُلحد چه وثني چه غير وثني،
در هر سه بخش فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾

﴿فِيهَا فَاكِهَةٌ﴾، اگر اين «فاکهة» همه ميوه‌ها را شامل بشود، ذکر خرما بعد از آن ذکر خاص بعد از عام است و اگر اصطلاحاً خرما را «فاکهة» نگويند، اين ذکر خاص خودش را دارد. ﴿وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ﴾، ما اينها را در «کُم»؛ در آن غلافشان حفظ کرديم که نپوسند. پوست خاصي براي آنها داديم. آنچه مربوط به لباس انسان است مي‌گويند «کُم»؛ يعني آستين.
﴿ وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ﴾، فرمود گندم هست که جزء ميوه نيست، برنج هست که جزء ميوه نيست، اينها فاکهه نيستند. اينها کاه دارند که از آن کاه به عصف ياد مي‌شود. مغز دارند که برای خود شماست.
بعد درباره خلقت انسان فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾، انسان‌هايي که هستند اين را فرمود که ما او را خلق کرديم: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌﴾ يا ﴿مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ اين برای انسان‌هاي فعلي يا برای انسان‌هاي ثانوي؛ اما به هر حال آن انسان اوّلي از تراب است. اين انسان‌هاي فعلي هم از خاک‌اند؛
يعني اگر کسي خوب بررسي کند دو قرن قبل را و دو قرن بعد را، مي‌بيند اين هفت ميلياردي که فعلاً هستند، دو قرن قبل در همين مزرعه‌ها و مرتع‌ها خاک بودند، بعد از دو قرن هم باز مي‌روند در همين مزرعه‌ها. اين خاک‌ها در مزرعه‌ها در باغ‌ها در کنار خوشه و شاخه زرعي و نهالي و باغي قرار گرفتند يا به صورت گندم و برنج درآمدند يا به صورت ميوه درآمدند، اينها آمدند به بازار و افرادي از آنها استفاده کردند شده نطفه، بعد شده علقه، بعد شده انسان، بعد از دو قرن هم شده خاک گورستان‌ها. اين انسان اين دو قرن قبل يک مشت خاک بود دو قرن بعد هم يک مشت خاک است، اين برای بدن اوست.
انسان اوّلي از تراب و طين و امثال آن است؛ منتها مراحل تکامل به هر وسيله‌اي هست حلّ شده است؛ يعني دوران جمادي به نباتي به حيواني به انساني، اين طور نبود که دفعتاً سراميکي خدا بسازد، بعد در آن روح بدمد، اين طور نبود. تکامل حق است، طفره باطل است؛ منتها حالا چه گونه بود، چقدر بود، آن را ذات اقدس الهي مي‌داند، ولي اصل اينکه يک خاک بخواهد انسان بشود، اين مراحل را بايد طي بکند؛ حالا يا سريعاً يا بطيئاً، ولي اصل اين مراحل را طي مي‌کند.
﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾؛ او را از آتش ملتهب خلق کرده، چون قسمت مهم اين سوره مبارکه «الرحمن» خطاب به انس و جن است، هر دو از اين نظام هستي بهره‌مندند، هر دو مکلّف‌اند، هر دو شريعت دارند؛
اين ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾؛ يعني شما از اين نعمت‌هاي الهي بهره‌مند هستيد، کدامش را تکذيب مي‌کنيد؟ الآن اين ملحدان و مشرکان غرب‌نشين و مانند آن، اينها در حقيقت مخاطب اين آيه‌اند: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾، اينها مي‌گويند خودساخته است همين طوري پيدا شده! چون همين طوری پيدا شده ما در استفاده از آن آزاد هستيم!
چيزي در عالم نيست که براي انسان سودمند نباشد. فرمود همه اينها نعمت‌اند، اين ترجيع‌بند اين سوره مبارکه ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ﴾ همين است. همه اينها ﴿آلاءِ﴾ هستند ﴿آلاءِ﴾ جمع «إلاء» است، «إلاء» يعني نعمت. هيچ چيزي نيست که در عالم خلق بشود مگر اينکه براي شما نعمت است. من اينها را رام کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾.اين شش هفت طايفه آيه را که تنظيم بکنيد، مي‌بينيد هر بار که انسان اين آيه را مي‌خواند بايد تصديق بکند که «لا بشيء من آلاء ربّ أُکَذِّب

هيچ کس منکر إلاء و منفعت و سودآوري اين اشياء نيست اما سخن در منعم است که اين منعم کيست؟
لذا در قرآن کريم سخن در اين نيست که شما منکر نعمت هستيد، بلکه منکر نعمتِ منعم هستيد، ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾؛ اينها آلاء ربّ هستند. شما مي‌گوييد اينها يا صاحب ندارند مثل تفکر الحادي ـ معاذالله ـ يا ارباب متفرقون صاحب اينها هستند؛ يا منعمي در عالم نيست و حساب و کتابي نيست که مادّي مي‌پندارد، يا نه، حساب و کتابي هست؛ لکن حساب و کتاب به عهده بت‌ها و اصنام و اوثان است.
در هر دو حال اينها منکر «نعمت الرّب» هستند ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾.پس اصل نعمت بودن را کسي انکار نمي‌کند. همه از کنار اين موجودات بهره مي‌برند؛ اما در إسناد اين نِعم به ارباب متفرقه يا به «الله» يا بر اساس تصادف که ـ معاذالله ـ هيچ خبري از منعم و مبدأ فاعلي نيست اينها خودساخته است

فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾،
گاهي ذات اقدس الهي از مشرق و مغرب مفرد ياد مي‌کند، گاهي تثنيه ياد مي‌کند، گاهي جمع ياد مي‌کند.
گاهي نظير سوره مبارکه «صافات» بدون مقابل ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾، سخن از مغارب نيست، چون مغرب بودن يک امر عدمي و نسبي است. اين زمين هر لحظه که دور شمس مي‌گردد هر لحظه يک گوشه‌اش مشرق است.
اما اين ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، گفتند مشرق اعتدالي و مغرب اعتدالي است. سالي دو بار شبانه‌روز تقريباً نزديک هم مي‌شوند. اينکه گفتند: «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار» هر دو دوازده ساعت مي‌شوند. ببينيد در پايان پاييز و اوّل زمستان که شب يلداست، اين طولاني‌ترين شب است. کم‌کم شب‌ها کوتاه مي‌شود روزها بلند مي‌شود، تا به اعتدال برسد.

بعد نوبت به نعمت ديگر مي‌رسد. فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾،
«مَرج» هم به معناي خلط است. هرج و مرج هم همين است. هرج و مرج را که ما در فارسي به کار مي‌بريم واژه‌هاي عربي است به همين معناست، برخي‌ها اين ﴿مَرَجَ﴾ را به معني مخلوط کردن معنا کردند به همان جهت معناي اوّلي؛ اما به قرينه اينکه اين دو تا دريا بعداً با هم برخورد مي‌کنند، پس معلوم مي‌شود قبلاً برخورد نکردند، قبلاً مريج نبودند، اين ﴿مَرَجَ﴾ به معناي «أرسل» معنا شده، ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ﴾؛ يعني اين دو تا بحر را حرکت داده تا به هم برخورد کردند.
ذات اقدس الهي مي‌فرمايد آن آب شيرين با اين آب شور مخلوط مي‌شود نه آب شيرين طعمش عوض مي‌شود، نه اين آب شور.﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾ است.
آيا ﴿بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾، يعني حاجز و حائلي بين اينهاست که نمي‌گذارد آن شور، شيرين بشود و اين شيرين، شور؟ يا نه، خصوصيتي در هر کدام از اين آب هست که اثرپذير نيستند؟
طرزي آب فرات را با خليج فارس مخلوط کرد که اينها هم بتوانند لؤلؤ و مرجان تحويل بدهند و هم فرات وضعش عوض نشود و هم خليج فارس عوض نشود. خليج فارس اگر شيرين بشود ديگر لؤلؤ و مرجان نمي‌دهد، درياي شيرين لؤلؤ و مرجان نمي‌دهد. هر دو از آب شور به دست مي‌آيند يکي بزرگ‌تر است يکي کوچک‌تر. حالا يا تأثّرنپذيري اينها مانع امتزاج است، يا نه، يک حاجز ديگري «بينهما» است.

به هر تقدير اين سؤال مطرح است که لؤلؤ و مرجان از دو دريا نيست از اب شور است، چرا مي‌فرمايد: يَخْرُجُ مِنْهُمَا ؟ اين مصحّح تثنيه، يا براي اتّحاد اينهاست، يا بعضي از بحرشناس‌ها گفتند که آب شيرين فرات سهم تعيين‌کننده در باروري آب شور خليج دارد؛ مثل مذکر و مؤنث که اگر آن آب شيرين نباشد اين آب شور لؤلؤ و مرجان تربيت نمي‌کند. هر کدام از اين دو وجه باشد اين تثنيه صحيح است. به هر حال از خود خليج فارس اگر ما آب شيرين نمي‌داشتيم، معلوم نبود لؤلؤ و مرجان تحويل بگيريم؛ اما حالا که لؤلؤ و مرجان تحويل مي‌گيريم، مصحّح اين تثنيه اتحاد بحرين است

فرمود يکي از نِعَمي که مربوط به درياست, گاهي ذات اقدس الهي خود دريا را آيه مي‌داند, گاهي کشتي‌هاي روي دريا را آيه مي‌داند و اينها را نعمت مي‌شمارد, فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ﴾;
همان طوري که کوه‌ها روي زمين برجسته و علامت هستند، کشتي‌هاي بزرگ هم روي دريا علامت هستند; همانند کوه هستند﴿كَالأعْلاَمِ﴾. کشتي‌ها را ذات اقدس الهي جابه‌جا مي‌کند، جاري در بحر است. با باد, اينها را از جايي به جاي ديگر منتقل مي‌کند که در بحث‌هاي ديگر فرمود ما «رياح» را مأمور کرديم که اين کشتي‌هاي بزرگ را ـ حالا حامل بار يا حامل مسافر يا حامل هر دو ـ از جايي به جاي ديگر منتقل کند و اين هم نعمتي است که شما به برکت همين نعمت‌هاي الهي, از اين سمت دريا به آن سمت دريا يا به جزائر مي‌رسيد:

فرمود: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا﴾; منظور اين نيست که اگر چيزي موجود «في الارض» بود فاني نمي‌شود و «علي الارض» بود فاني مي‌شود، چون بساط کل زمين بر چيده مي‌شود, در آن نفخ صور همه رخت برمي‌بندند; حالا چه «في الارض» باشد, چه «علي الارض» باشد; اما چون انسان‌ها «علي الارض» زندگي مي‌کنند, فرمود هر چه بر روي زمين است اين فاني است؛
اين فاني به چه معناست؟ فاني چه اسم فاعل باشد، چه صفت مشبهه به وزن اسم فاعل باشد, مشتق است.
معناي ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ اين نيست که آينده فاني مي‌شوند، بلکه هم اکنون فاني هستند.
آن کسی که حيّ, ظاهر و موجود است، چيزي ديگر است که اين آيت آن است؛ وگرنه غير خدا, ذاتاً هر چه را نگاه کنيد فاني است. يک شيء ديگري زنده است که ما آن شيء ديگر را اشتباه مي‌کنيم و خيال مي‌کنيم زيد زنده است. ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾، يعني هم اکنون فاني است، نه «سيفني».
﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾; «وجه الله» هم که نامتناهي است.
درست است خدا ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است; اما در اين آيه نفرمود: «و يبقي وجه ربک ذي الجلال و الاکرام فرمود: ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾; يعني «وجه الله», ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است. ظاهر آيه اين است که ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ که اين وجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است، نه ربّ. ربّ منشأ اين وجه است
قرآن کريم «رؤوف و رحيم» را وصف وجود ذات اقدس الهي مي‌داند، اما همين «رؤوف و رحيم» را در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» وصف پيغمبر فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾; همين پيغمبر; با اينکه «رؤوف و رحيم» از اسماي حسنايي است که درباره ذات اقدس الهي مي‌گوييم. پس مي‌شود اسمي که برای ذات اقدس الهي است به مظاهر او داد. آنها مظهر «رؤوف و رحيم»‌ هستند

بعد فرمود﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، براي اينکه آنها يا نقص دارند يا عيب دارند يا مريض مي‌شوند يا اگر هم اهل مرض و مشکل نباشند، به هر حال نيازمند هستند. نيازمند که هستند، از او سؤال مي‌کنند.اين ﴿يَسْأَلُهُ﴾ برای استعطاء و استفهام است. هر کس اگر واقعاً از او سؤال بکند جوابش نقد است.
فرمود: ﴿وَ آتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾،
اين سؤال براي همه هست و ضروري هم هست چه بدانند و چه ندانند، اين امر تکويني است؛ لذا انسان چه بداند و چه نداند سائل است؛ منتها نمي‌داند که از چه کسي دارد سؤال مي‌کند؛ گاهي خيال مي‌کند که مشکل خودش را خودش حلّ مي‌کند، گاهي هم خيال مي‌کند که ديگري مشکلش را حلّ مي‌کند؛
لذا مي‌فرمايد آنچه شما داريد از ذات اقدس الهي است و تمام اين نعمت‌ها از آن ناحيه است و بايد شاکر آن ناحيه باشيد.
اين نيمي از آيه است، نه تمام آيه، اين سؤال. ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾، اگر بگوييد چرا؟
براي اينکه ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ﴾. اين «يوم» به معناي 24 ساعت نيست. «يوم» به معناي روز در قبال شب نيست. «يوم» يعني ظهور. هر ظهور او کار تازه دارد. مگر اين جمعيت چه در دريا و حيوانات دريايي، چه در فضا و حيوانات فضايي، همه مي‌گويند «يا الله»!
﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، اين سؤال است. جواب چيست؟ ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾؛ هر لحظه کار تازه مي‌کند، چون هر لحظه سؤال جديد است. يعني هر سؤالي يک پاسخ دارد. هيچ ممکن نيست کسي بگويد «يا الله» و جواب نشنود، هيچ ممکن نيست.

﴿سَنَفْرُغُ لَكُمْ أيُّهَ الثَّقَلاَنِ ﴾، خطاب به جن و انس است که ما بساط شما را جمع مي‌کنيم وارد صحنه بعد مي‌شويم. ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا﴾، گرچه اين در دنيا هم همين طور است، ولي حالا در صحنه آخرت وارد شديد، صحنه، صحنه محاسبه است کجا مي‌خواهيد فرار کنيد؟ بخواهيد آسمان برويد مقدورتان نيست، بخواهيد زمين بياييد مقدورتان نيست، از يک راهي در برويد، برون‌رفت نداريد. همه‌تان اينجا هستيد. شما هر چه خواستيد سؤال کرديد و دريافت کرديد،
اما الآن نوبت ذات اقدس الهي است خدا سؤال مي‌کند که چه کرديد؟ چه آورديد؟
بعد فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾.
اصل سؤال را مستحضريد که ذات اقدس الهي به نحو عام ذکر کرد فرمود هيچ کس نيست که در قيامت از سؤال مصون باشد.

فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾ مربوط به يک موقف است، وگرنه همه مواقف را که قرآن بيان کرده است. در اينجا سوره مبارکه «الرحمن» که دارد سؤال نمي‌شود، برهان و جوابش در آيه بعد است،
براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. «وَسَم، يَسمُ»، موسوم شدن، «سِمِه»؛ يعني علامت.

اگر کسي به صورت گرگ درآمده، جا براي سؤال نيست که تو آدم درنده بودي يا نبودي؟ اگر به اين صورت آمده: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، جا براي سؤال چيست؟ پس معلوم مي‌شود که آن مقطعي که سؤال نمي‌شود نه براي آن است که مي‌گويند حالا فعلاً شما رها هستيد و بگذريد! نه، اين به صورت حيوان درآمده است. يا نه، به صورت حيوان درنيامده، ولي چهره او، دست و پاي او طور ديگري نشان مي‌دهد.
پس پاسخ سؤال را دارد مي‌دهد که اين شخص ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. ﴿فَيُؤْخَذُ﴾، اينها سر و تهشان را جمع مي‌کنند.

فرمود وقتي که اين آسمان منشق شد، تکه تکه شد، سرخ مي‌شود، مثل دِهان است. «دِهان»؛ يعني آن روغن‌هاي زيتي که خيلي سرخ است از آن جهت است يا نه! نظير چرم سرخ که يکپارچه سرخ و آتش مي‌شود.
معلوم مي‌شود اين آتشي که در قيامت هست آتشي نيست که از کوره‌هاي ديگر بيايد، خود اين اجرام به صورت شعله در مي‌آيد و اين محور عدل است،

اينجا که فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، فوراً مي‌فرمايد: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾.
الآن از يک گرگ يا سگ سؤال مي‌کنند که تو آيا درنده بودي يا نبودي؟ اين تمام اعضا و جوارحش شهادت مي‌دهد. آنهايي که سه قسمتشان را داغ مي‌کنند، آيا سؤال مي‌کنند که روميزي گرفتي يا نگرفتي؟ زيرميزي گرفتي يا نگرفتي؟ اين سؤال و جواب ندارد. بله! اين چهره مي‌گويد گرفت، پهلو مي‌گويد گرفت، پشتش مي‌گويد گرفت، سؤال براي چيست؟
غرض اين نيست که اينجا سؤال نمي‌کنند، اينجا برهان مسئله است که چرا سؤال نمي‌کنند؟ چون جوابش نقد است. ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾

بنابراين اين ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾، اين شخص از محل کار تا منزل، از منزل تا محل کار، يا از مغازه، اين در جهنم دارد سير مي‌کند. از اينجا مال حرام در مي‌آورد آن‌جا مصرف مي‌کند از آن‌جا مال حلال درمي‌آورد در اينجا مصرف مي‌کند.
در قيامت هم بين حميم و نار آن‌جايي که آب جوشان است، با آن‌جايي که آتش است صفا و مروه او همين است. اين به جاي اينکه وظيفه ديني‌اش را انجام بدهد صفا و مروه داشته باشد، بين مرکز کار که مرکز حرام بود با مصرف حرام همين طوري رفت و آمد مي‌کرد آن‌جا همين طور؛ بين حميم و بين نار، بين حميم و بين نار؛ لذا فرمود هر کاري که در دنيا مي‌کردي اين گونه بود.

﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾
حالا وارد فصل بعدي مي‌شوند که بهشت و بهشتيان و مؤمنان و مقرّبان و اينها اوصافشان چيست؟
قسمت مهمي که تقريباً يک صفحه است، يا بيش از يک صفحه، درباره بهشت و اقسام بهشت و نعمت‌هاي بهشت است. برخي‌ها خواستند بگويند اينکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، دو تا بهشت است، بعدش هم در آيه 62 فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، اين دو تا بهشت اينجاست کنارش هم دو تا بهشت ديگر است، اين مي‌شود چهار بهشت. آيا همين چهارتاست؟ يا ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، رقمش بيش از اينهاست؟
برخي‌ها خواستند بگويند کسي که خائف مقام رب باشد، هم بهشت ظاهري دارد هم بهشت باطني؛
هم بهشت جسماني دارد هم بهشت روحاني؛ هم بهشتي دارد که مربوط به عقيده اوست، هم بهشتي دارد که مربوط به عمل اوست؛ هم بهشتي دارد که مربوط به علم اوست، هم بهشتي دارد که مربوط به عمل اوست، اينها فرق مي‌کند، ولي غالب نعمت‌هايي که در اينجا ذکر شده است بهشت ظاهري است.
آن بهشت معنوي که انسان با انبيا هست با اوليا هست .مقام الهي خشيتي دارد و خوفي؛ خوف آن آثار عملي است و خشيت ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ دقيق‌تر و علمي‌تر از خوف است.
خوف يک آثار نفساني است، خشيت با اعتقاد به تأثير او و اثرگذاري اوست. يک خوف نفسي است که آدم از مار و عقرب مي‌ترسد و از زلزله مي‌ترسد. يک خوف عقلي است که احترام مي‌گذارد. احترام کردن يعني حريم گرفتن. ما وقتي به شخصيتي برسيم احترام مي‌کنيم يعني چه؟ يعني حريم مي‌گيريم.
حَرم که رفتيم احترام ميكنيم. حريم مي‌گيريم،

وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، اگر اين بازگويي نبود و همه اين نعمت‌هاي ياد شده نعمت‌هاي ظاهري نبود،
ممکن بود انسان بگويد ﴿جَنَّتَانِ﴾ يکي‌اش مربوط به روح است يکي‌ مربوط به بدن؛ يکي مربوط به عقيده است يکي مربوط به عمل، درست است؛ اما همه اينها به حسب ظاهر نعمت‌هاي ظاهري است. قهراً آن بهشت معنوي که مربوط به علم است و روح است و ولايت است و تولي و اينهاست، آن در پايان سوره مبارکه «فجر» است. ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾؛ اين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نيست.اين يک مقام خاصي مي‌طلبد. مستحضريد خطاب به نفس مطمئنّه است .
حالا اين ﴿جَنَّتَانِ﴾ را معنا مي‌کند؛ ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، اين ذوات جمع ذات است، چون ذات اصلش ذوات بود. و در تثنيه کلمه به اصلش برمي‌گردد .تثنيه جمع نيست، تثنيه مفرد است؛ تثنيه ذات است، نه تثنيه جمع.
اين ﴿أَفْنَانٍ﴾ يا جمع فن است؛ يعني نو يا «فَنَن» است به معنای شاخه و برگ و امثال آن. ظاهرش اين است که جسماني است.

﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ﴾،
دو تا چشمه است که جاري است. دو تا چشمه جوشان است، ﴿فِيهِمَا﴾؛ در اين دو بهشت، در اين دو جنّت،
﴿مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾؛ از هر ميوه‌اي دو صنف است؛ حالا صنف بهار و پاييز، صنف سرد و گرم، صنف ترش و شيرين، هر صنفي باشد هست،
از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند در جريان درخت حضرت آدم(سلام الله عليه) بعضي گفتند انگور بود بعضي گفتند خرما بود بعضي گفتند گندم بود کدام درست است؟ فرمود همه‌اش درست است. فرمود درخت بهشت اين طور نيست که حالا انگورش خرما نده، گندم ندهد، هر چه بهشتي بخواهد مي‌دهد؛ لذا فرمود همه آن نقل‌ها درست است.

مردان بهشت ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ﴾، اينها بر فرش‌هايي تکيه مي‌کنند که آسترش ابريشم و استبرق است، چون بطانة يعني آستر. ابره فرش بهشت چون نمونه‌اي ندارد ذکر نفرمود. فرش بها و ارزش اساسي آن به ابره آن است. آسترش که روي زمين و خاک است، آن ارج و ارزش ابره را ندارد؛ غرض اين است که استبرق آسترِ فرش بهشتي است، ابره‌اش چيست، خداي سبحان مي‌داند.
﴿وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ﴾؛ چيدن ميوه‌هاي اين دو بهشت نزديک است، داني است نزديک است دنو دارد. سخت نيست. اين طور نيست که حالا انسان از اتاقش از ويلايش برود در باغ ميوه بچيند. همين که خواست ميوه براي او حاضر است يک چنين چيزي است. «جَني» يعني چيدن؛ يعني انسان نشسته است ايستاده است خوابيده است اين طور نيست که حالا لازم باشد راه دور را طي کند و برخيزد و از ميوه بچيند، اين داني يعني نزديک است در هر شرايطي در هر جايي اين به آساني مي‌تواند از اين ميوه بهره‌برداری کند و بچيند.

﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾، حوري‌هايي که در بهشت هستند مژه کوتاه‌اند. مي‌دانيد کوتاهي مژه نشانه زيبايي نيست، گفتند کنايه از آن است که اصلاً در بهشت چون دارد: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾، اين «لا» لاي نفي جنس است. اصلاً نامحرم را نگاه نمي‌کنند؛ لذا مژه کوتاه‌اند. کوتاهي‌شان يعني ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾ هستند قصور دارند فقط همسرانشان را مي‌بينند.
اينجا حالا باز ضمير جمع شده ﴿فِيهِنَّ﴾؛ ما آنچه داشتيم ﴿جَنَّتانِ﴾ بود؛ اما حالا ﴿فِيهِنَّ﴾ است. به قدري وسيع است که جنّت‌ها و باغ‌ها و پارک‌هاي فرعي هم در کنارش فراوان است؛ لذا فرمود: ﴿فِيهِنَّ﴾. برخي‌ها خواستند اين ﴿فِيهِنَّ﴾ را به ﴿فُرُشٍ﴾ برگردانند، اگر ﴿فِيهِنَّ﴾ به ﴿فُرُشٍ﴾ برمي‌گشت، بايد «عليهنّ» بود نه «فيهنّ» پس اگر اين ﴿فِيهِنَّ﴾ به ﴿فُرُشٍ﴾ برمي‌گشت بايد مي‌فرمود: «عليهنّ»؛ يعني روي اين فرش‌ها حوري‌ها به سر مي‌برند و چون اين با «في» آمده معلوم مي‌شود که در اين بهشت‌ها هستند.

﴿كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ﴾،
مستحضريد که «لؤلؤ» بزرگ است و «مرجان» کوچک. لؤلؤ را مي‌گويند در خليج فارس هست. مرجان هم در جاي ديگر پيدا مي‌شود. تشبيه آن به مرجان براي اين است که آن مرجان کوچک‌تر و ظريف‌تر است.
وگرنه مي‌فرمود: «لؤلؤ»، تشبيه به مرجان براي ظرافت او و لطافت اوست.
هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾، اين جزاي احسان به احسان، غير از کيفر است.
درباره کيفر به ما گفتند اگر کسي نسبت به شما بد کرد، اگر بگذريد بهتر است عفو کنيد بهتر است، ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾، ولي اگر خواستيد کيفر بگيريد به عدل باشد، ﴿فَمَنِ اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ﴾ اگر خواستيد عقاب کنيد، ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‌﴾
اما اگر کسي نسبت به شما احسان کرد شما خواستيد پاداش بدهيد، جزاي احسان، عدل نيست. شما يک وقت مشکلي داشتيد کسي در حال دشواريِ شما به داد شما رسيد، فلان مبلغ به شما قرض داد. مشکل شما را حلّ کرد، اين احسان است. شما بخواهيد يک وقت پاداش بدهيد، به همين مبلغ، به همين مقدار، نسبت به او احسان بکنيد جزاي او را نداديد، چون جزاي احسان، عدل نيست. جزاي احسان، احسان است؛
يعني شما آن مقداري که به شما خدمت کرد را بايد پاسخ بدهيد، اين مي‌شود عدل. و از نو يک فيض و فوز جديدي به او ارائه کنيد که بشود احسان .و گرنه شما عدل کرديد. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد جزاي احسان، احسان است. شما اگر يک کار احساني کرديد خدا پاداشتان را مي‌دهد و کم نمي‌گذارد، هيچ! اما يک چيز جديدي هم به شما مي‌دهد. جزاي احسان، احسان است، نه جزاي احسان، عدل باشد.

بهشت مقربان بالاتر از بهشت اصحاب يمين است
چون ابرار پايين‌تر از مقرّبين‌اند، اصحاب يمين پايين‌تر از مقرّبين‌اند، گفتند: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛
يعني بعد از آن دو بهشتي که گفتيم اوصافش را هم براي شما مشخص کرديم، «دون» يعني پايين‌تر؛ پايين‌تر از آنها دو بهشت ديگر است. اما اگر «دون» به معناي ماوراء باشد، راه ديگري دارد ممکن است که هر چهار بهشت برای همان گروه اوّل باشد.
بعد از اينکه در بالا فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‌﴾،
آن ﴿خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ ممکن است مخصوص مقربين باشد که اينها «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت نمي‌کنند يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»عبادت نمي‌کنند، بلکه مقام رب را در نظر دارند؛ لذا گفتند اين ﴿مِنْ دُونِهِما﴾؛ يعني پايين‌تر از آن دو بهشت، اين دو بهشت است.
اين هشت وصف براي بهشت مقرّبان، هشت وصف براي بهشت اصحاب يمين، مي‌شود شانزده.
شما در بخش‌هاي هشت‌گانه آن بهشت، بخش‌هاي هشت‌گانه اين بهشت را که بررسي کنيد مي‌بينيد که برجستگي مخصوص آن هشت طايفه هست،ملاحظه بفرماييد در آن‌جا فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، اينجا مي‌فرمايد: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‌﴾. آن‌جا فرمود که ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾،اينجا مي‌فرمايد: ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾. ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾؛ يعني زمينش سبز است، از بس سبز است به سياهي مي‌زند؛ اما آن‌جا دارد درخت‌هاي فراواني دارد که شاخه‌ها و خوشه‌هاي بي‌شماري‌اند، ميوه‌هاي فراواني دارد. آن ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، خيلي بالاتر از ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ است. از اين به بعد جنّات اصحاب يمين شروع مي‌شود.
﴿فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ﴾ که در برابر ﴿فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ﴾ است که اين جريان دارد، نهر را به دنبال دارد. اين جوششي دارد. درباره متقين که شامل هم مقربين مي‌شود و اصحاب يمين، گاهي سخن از جنّت است، گاهي سخن از جنّتين است، گاهي سخن از جنّات.

سوره مبارکه «الرحمن» که تقريباً 31 بار اين ترجيع‌بند پربرکت فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ را ذکر کردند، هشت بار گفتند درباره خلقت آسمان و زمين و اسرار عالم بود. بعد از اين جريانِ هشت بار، هفت بار درباره جريان دوزخ ذکر مي‌کنند و هشت بار ديگر درباره آن دو بهشتي که گفتند مخصوص مقرّبين است ذکر مي‌کند . و هشت بار هم درباره آن دو بهشتي که مخصوص اصحاب يمين است ذکر مي‌کنند،
که پانزده و شانزده مي‌شود 31 بار.

﴿فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ﴾،
مطلب ديگر که قرآن اصولاً درس عفت مي‌دهد، اين است که هيچ جا نام زن‌هاي بهشت را نمي‌برد فقط اوصافشان را ذکر مي‌کند .اينها حور هستند که جمع حوراء است، عين هستند که جمع عيناست، اوصافشان را ذکر مي‌کنند. ﴿عُرُباً أَتْرَاباً﴾، اينها اوصافشان است. اما اينها چه کسي هستند؟ چه چيزي هستند؟ گوهر اينها چيست؟ اينها را ديگر قرآن کريم ذکر نمي‌کند، فقط اوصاف اينها را ذکر مي‌کند.
ملاحظه فرموديد درباره آن جنّت مقرّبين دارد که ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾، که از قصر است نه از قصور؛
نه اينکه نمي‌توانند نگاه کنند، بلکه اصلاً نگاه نمي‌کنند. اينجا مقصور تعبير کرده است که معلوم مي‌شود عده‌اي اينها را تحت اشراف دارند و اينها تحت اشراف بهشتي‌هاي برتر هستند.

﴿لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾،
ديگر نفرمود: «لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ وَ لاَ جَان» اينها زن‌هاي دنيا بودند در دنيا شوهر داشتند.
فرمودند اين انسي که آن‌جا با آنها تماس گرفته باشد نيست. وگرنه اينها زن‌هاي بودند در دنيا، طمث داشتند با شوهرهايشان بودند. اين کلمه ﴿قَبْلَهُمْ﴾ ناظر به اين است. وگرنه انس‌هايي قبلاً در دنيا با اينها همسر بودند. در آن عالم، قبل از اين بهشتي‌ها نه انسي نه جنّي، با اينها تماسي نداشت.
مُتُّكِئِينَ عَلَي رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ (۷۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۷)
﴿مُتُّكِئِينَ عَلَي رَفْرَفٍ﴾، فرشي که سبز است و به ديار عبقر منسوب است. عمده اين است که اينها اين طور نيست که آن‌جا جاي تن‌پروري باشد، خسته بشوند. عالمي است که ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾، يک؛
خستگي هم در آن نيست، دو؛ تصوّرش به اين است که انسان به ثبات مي‌رسد نه سکون. اگر ساکن بشود، چند لحظه که شد خسته مي‌شود؛ اما وقتي ثابت باشد، جا براي خستگي نيست. سخن از ابديت هم هست، سخن از يک ميليارد سال و دو ميليارد سال نيست. اين طور نيست که حالا انسان يک ميليارد سال در بهشت باشد. اگر ما درست تصور کرديم که انسان ثابت است نه ساکن، ديگر ادراک بهشت براي ما آسان است. ما يک چنين عالمي داريم مي‌رويم که ثابت مي‌شويم. بدن ما هم تابع روح ما يک چنين بدني خواهد بود. الآن شما مي‌گوييد اين فرشته‌هايي که ذات اقدس الهي اينها را آفريد اينها در حال رکوع و سجود هستند دائماً، بله! چند سال است که مشخص نيست که چند ميليارد سال است، اينها خسته نمي‌شوند؟ با اينکه بدن هم دارند عده‌اي از اينها. اگر بدن دارند، بدن به مرحله ثبات رسيد، نه سکون، ديگر خستگي در آن نيست، رنج در آن نيست، خواب در آن نيست. يک چنين عالمي است.
بنابراين ما يک چنين عالمي در پيش داريم که اين همه نعمت‌هايي که ذات اقدس الهي مشخص کرد،
اينها به اراده حاصل مي‌شود، يک؛ و هرگز دفعي ندارد، دو؛ خستگي ندارد و رنجي ندارد که مظهر ذات اقدس الهي مي‌شود که ﴿أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ﴾ فرمود ما اين همه آفريديم مگر خسته شديم؟ اينها ثابت مي‌شوند نه ساکن،
عده‌اي هم به کمالات علمي مي‌رسند. کمالات عملي مقدور نيست که کسي کاري بکند ثواب ببرد، چون آن‌جا شريعتي نيست. ولي کمالات علمي فراوان است يکي پس از ديگري ظهور مي‌کند فيوضات ائمه (عليهم السلام) انسان خيلي از اسرار را مي‌فهمد، درجات بهشت را مي‌فهمد، ثبات را مي‌فهمد، ولايت را مي‌فهمد و مانند آن.

همه اينها به اسم پروردگار است که ﴿ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است.
.در پايان هم ﴿تَبَارَكَ﴾ آمده، سخن از فنا نيست، چون بهشت فناپذير نيست، ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾است.
در آن بخش اوّل يعني بخش قبلي که بخش مياني است، جريان نعمت‌هاي دنيا که بود فرمود: ﴿كلُ‌ُّ مَنْ عَلَيهَا﴾،که ضمير به «أرض» برمي‌گردد، چون قبلاً فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾.«کلّ من علي الارض فان» بعد فرمود: ﴿وَ يَبْقَي‌ وَجْهُ رَبِّكَ﴾، سخن از بقاء است.
اما اينجا که سخن از بهشت است ديگر چنين بياني نيست که بهشت فاني مي‌شود و اهل بهشت فاني مي‌شوند، اينجا ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾ است. مظهر «هو الباقي»اند؛ لذا يک چنين تعبيري که در پايان آن فصل قبلي بود، در پايان اين فصل نيست، فقط ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾.

اسم هم مستحضريد اين الفاظي که ما مي‌گوييم «إسمُ الاسمُ الاسم» است. اين الفاظ اسم است براي مفاهيم؛ مفاهيم اسم است براي آن حقايق خارجي؛ آن حقايق خارجي اسماي الهي‌اند که عالم با آن حقايق خارجي اداره مي‌شود، «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ» اين است.
اگر کسي به اسم اعظم رسيد توان آن را دارد که خيلي از کارها را انجام بدهد آن است وگرنه با لفظ کسي بتواند مرده‌اي را زنده کند، يا با يک مفهوم بخواهد مرده‌اي را زنده بکند نيست، اين مقام است که اهل بيت داراي آن مقام هستند. اسم خدا را به ما فرمودند تعظيم کنيد: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾.
آن وقت البته آن آثار تسبيح و تعظيم و اجلال و برکت و اينها سرايت کرده به همين الفاظ هم رسيده که ما موظفيم اين کلمات را احترام بگذاريم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

ویرایش بوسیله کاربر 1402/08/28 02:11:02 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (3)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 3.315 ثانیه ایجاد شد.