logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:175701)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:138498)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:129445)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:94340)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: نهي تحريمي تدريجي شراب و علل حرمت مست‌كننده ها    وصیت در چه چیزهایی و برای چه کسانی؟    جلوگيري از تضييع حق مادي و معنوي مردم توسط متجاوز، از حرمت ماه‌ حرام بالاتر است.    قمار، پليد و شيطاني است. از ان اجتناب كنيد             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1398/10/30 09:54:37 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,926

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه،تفسير ،تدبر و فهم سوره قصص

نكات و پرسش هاي تفسيري سوره قصص

پرسش:
در ماجراي دعواي دوم مرد بني اسراييلي با قبطي، گوينده جملات كيست؟مرد بني اسراييلي يا قبطي؟
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش بِالَّذِى هُوَ عَدُوُّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسى أَ تُرِيدُ أَن تَقْتُلَنى كَمَا قَتَلْت نَفْسا بِالاَمْسِ...

پاسخ 1:
بيشتر مفسرين گفته اند: ((ضمير (قال - گفت ) به مرد اسرائيلى ، همان كسى كه موسى (عليه السلام ) را به كمك مى طلبيد؛ برمى گردد، براى اينكه مرد اسرائيلى خيال كرده بود موسى با اين توبيخ و عتابش بنا دارد او را مانند قبطى ديروز به قتل برساند، لذا از خشم او بيمناك شد، و گفت : اى موسى آيا مى خواهى مرا بكشى ، همان طور كه ديروز يك نفر را كشتى ؟ از سخن او، قبطى طرف دعوايش فهميد كه قاتل قبطى ديروز موسى بوده ، لذا به دربار فرعون برگشت ، و جريان را به وى گزارش داد، فرعون و درباريانش به مشورت نشستند، و سر انجام تصميم بر قتل موسى گرفتند

و اين تفسير به نظر ما نيز تفسير درستى است ، براى اينكه سياق هم بدان شهادت مى دهد، ليكن بعضى ها آيه را چنين تفسير كرده اند كه : ((گوينده اين سخن قبطى بوده ، نه اسرائيلى (( و ليكن اين تفسير قابل اعتناء نيست ، و معناى بقيه الفاظ آيه روشن است

و در اينكه فرمود: ((ان يبطش بالذى هو عدولهما(( تعريضى است به تورات موجود در عصر نزول قرآن ، چون در آن تورات آمده كه دو طرف مخاصمه در آن روز اسرائيلى بوده اند اين جمله مى فرمايد كه نه ، موسى خواست خشم بگيرد، بر كسى كه هم دشمن مرد اسرائيلى بود و هم دشمن خودش ، پس هر دو اسرائيلى نبوده اند و نيز اين جمله تأييد مى كند كه گوينده جمله ((اى موسى مى خواهى چنين و چنان كنى (( اسرائيلى بوده ، نه قبطى ، براى اينكه سياق اين جمله سياق ملامت و شكايت است

ترجمه تفسير الميزان جلد 16 صفحه 28

كلمات كليدي: تدبر تفسير فهم سوره قصص موسي فرعون قارون

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 05:23:05 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#2 ارسال شده : 1398/11/02 07:41:45 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


تدبر و فهم سوره قصص: نكات مهم تفسيري سوره القصص

در ايه 17 قصص مراد از ((مجرمين (( در قول موسى (ع ) (فلن اكون ظهيرا للمجرمين )چيست؟ مگر موسي ياريگر مجرمان بود؟ارتباط اين جمله با ساير قسمتهاي داستان موسي چيست؟

در اين ايه هم كه مراد از مجرمين كيست و چه ارتباطي با موسي دارد، بين مفسرين اختلاف نظر است و سه نظر كلي وجود دارد:
مجرم، بني اسراييلي درگير شونده با قبطي است.
مجرم، فرعونيان هستند.
مجرم،همان قبطي درگيرشونده با بني اسراييلي و كلا ظالمان هست.

پاسخ 1:
- بعضى از مفسرين گفته اند:((مراد از ((مجرم (( آن كسى است كه غير خودش را به جرم وادار سازد، و يا يارى او به جرم كشيده شود، مانند همان اسرائيلى كه مرد قبطى با او در افتاد، و يارى كردن موسى از وى ، موسى را دچار دردسر و ارتكاب جرم ساخت پس در حقيقت در كلمه ((مجرمين (( در اين جمله ، مجازى در نسبت به كار رفته ، چون آن مرد اسرائيلى مجرم نبود بلكه سبب شد تا موسى مرتكب جرم شود((

-بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((مجرمين (( فرعون و قوم اوست ، و معناى جمله اين است كه : سوگند مى خورم به انعامت بر من ، كه توبه كنم ، و ديگر با مصاحبت و ملازمت ياور و كمك كار فرعون و قومش ‍ نشوم ، و ديگر - مانند سابق - نزدش نروم ، و ملازمش نشوم ، و خلاصه سياهى لشكرش نگردم ((
مفسر ديگر اين وجه را رد كرده به اينكه : ((اين وجه هيچ تناسبى با مقام ندارد((
اما آنچه حق مطلب است اين است كه : جمله ((رب بما انعمت على فلن آكون ظهيرا للمجرمين (( عهد و پيمانى است از سوى موسى كه ديگر هيچ مجرمى را در جرمش كمك نكند، تا شكر نعمتهايى را كه به وى ارزانى داشته به جا آورده باشد، و مراد از ((نعمت (( - با در نظر گرفتن اينكه قيدى به آن نزده - ولايت الهى است ؛ زيرا جمله ((فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ((، شهادت مى دهد بر اينكه ((الذين انعم الله عليهم (( عبارتند از: نبيين و صديقين و شهداء و صالحين
و اين نامبردگان اهل صراط مستقيمند، كه به حكم آيه ((اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ((، از ضلالت و غضب خدا ايمنند و ترتب امتناع از يارى كردن مجرمين ، بر انعام به اين معنا، ترتب روشنى است ، كه هيچ خفايى در آن نيست

از همين جا معلوم مى شود كه مراد از مجرمين امثال فرعون و درباريان اويند، نه امثال آن مرد اسرائيلى كه حضرت او را يارى كرد، چون نه يارى كردن موسى از اسرائيلى جرم بود و نه سيلى زدنش به قبطى ، تا از آن اعمال توبه كند، و چگونه ممكن است مرتكب جرم شده باشد، با اينكه او از اهل صراط مستقيم است كه هرگز معصيت خداوند نمى كنند تا گمراه شوند و خداوند در قرآن تصريح كرده بر اين كه آن جناب از مخلصانى بوده ، كه شيطان راهى به اغواى آنان ندارد، و فرموده : ((انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا((و نيز در همين چند آيه قبل تصريح كرد بر اينكه به او حكم و علم داد و او از نيكوكاران و از متقيان بود، و چنين كسى را هرگز تعصب فاميلى و يا غضب بيجا گمراه نمى كند. و او را به يارى مجرم در جرمش ‍ وانمى دارد

تفسير الميزان

پاسخ 2:

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ

موسی گفت: پروردگارا، به پاس نعمتی که [در توانائي‌های جسمی و عقلي، يا آمرزش قتل غير عمد] بر من ارزانی داشتي، پس [تعهد مي‌کنم از اين به بعد] هرگز پشتيبان مجرمان نباشم. 16

16- ظاهرا منظور از مجرم در اين آيه همان هوادار خام و بي‌تجربه و بي‌احتياطی است که بي‌جهت درگيری با مأموران فرعون پيدا کرد و موجب دردسر برای خودش و ساير مؤمنين مي‌شد.

تفسير بازرگان


پاسخ 3:

موسي عرض کرد خدایا من از این کار پشیمان نیستم تو به من نعمت علم دادی، نعمت حکمت دادی، نعمت قدرت دادی، نعمت‌های دیگر به من عطا کردی چون به من نعمت عطا کردی و من جزء مُنعَم‌علیهم هستم این نعمتت را به‌جا صرف می‌کنم بی‌جا صرف نمی‌کنم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾ ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾ من یقیناً پشتوانه و پشتیبان افراد مجرم نیستم.(كه بي تفاوت در برابر مظلوم باشم و اينگونه به ظالم و مجرم كمك كرده باشم)

تفسير تسنيم


إِنَّك لا تهْدِى مَنْ أَحْبَبْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ :ايا هدايت وظيفه خداست يا رسول؟

مراد از ((هدايت (( در اينجا صرف راهنمايى نيست ، بلكه رساندن به هدف مطلوب است كه بازگشتش افاضه ايمان بر قلب است ، و معلوم است كه اين چنين هدايت كار رسول نيست ، بلكه كار خداى تعالى است ، و احدى در آن با او شركت ندارد، و اما اگر مقصود از آن راهنمايى بود، معنا نداشت كه آن را از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) نفى كند، و بفرمايد تو هدايت نمى كنى ، براى اينكه اين قسم هدايت وظيفه رسول است . و مراد از ((مهتدين (( كسانى است كه هدايت را قبول مى كنند
بعد از آنكه خداى تعالى در آيات قبل محروميت مشركين يعنى قوم رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) را از نعمت هدايت ، و نيز ضلالتشان را به خاطر پيروى هواى نفس ، و استكبار از حق ، كه به ايشان نازل شده ، بيان كرد، و نيز بعد از آنكه ايمان و اعتراف اهل كتاب را به آن حق ذكر فرمود، آيات اين فصل را با اين جمله ختم كرد كه امر هدايت به دست خدا است ، نه به دست تو، به دليل اينكه اهل كتاب را با اينكه قوم تو نيستند، هدايت فرمود، و قوم تو را با اينكه به تو نزديكند، و خيلى دوست مى دارى هدايت شوند، هدايت نفرمود، آرى اوست كه پذيرندگان هدايت را مى شناسد

غرض كلى آيات : بيان بهانه ديگرى از مشركين بر عدم ايمانشان به قرآن: عدم امنيت در صورت ايمان اوردن

اين آيات عذر ديگر از بهانه هاى مشركين مكه را در ايمان نياوردن به كتاب خدا بيان مى كند، همچنان كه آيات قبل عذر اولشان را بيان مى كرد، به اين كه : چرا آيات و معجزاتى چون معجزات موسى نياوردى ، در اين آيات متذكر مى شود كه اين عذر را بهانه كرده اند كه اگر ما به كتاب تو ايمان آوريم ، و به دين توحيد بگرويم ، مشركين عرب ما را از سرزمينمان بيرون مى كنند، ما را مى كشند، و اسير مى كنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مى اندازند

آنگاه خداى تعالى سخن ايشان را رد مى كند، به اينكه ما شهر ايشان را برايشان حرم امن كرديم ، تمامى عرب ، مكه را مقدس و محترم مى دانند، و ميوه هر درختى را بدانجا حمل مى كنند ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند، نيست
علاوه بر اين برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان امنيت درست نمى كند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايى كه در عيششان خدا هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت ، و سرزمين آنان را به ارث برد، و اينك اين مسكنهاى آنان است كه بعد از ايشان همچنان خالى است ، و جز اندكى از آنها مسكونى نيست
از اين هم كه بگذريم ، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مى كنند و آن را بر مى گزينند متاع زندگى دنيا است ، كه زودگذر و ناپايداراست ، و انسان عاقل زندگى ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمى دهد
از اين نيز كه بگذريم خدايى كه خلقت و امر به دست او است ، وقتى چيزى را اختيار مى كند، و به آن امر مى نمايد، ديگر كسى نمى تواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت كند، و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداى تعالى بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مى كند، كه زمين او را با خانه اش در خود فرو برد

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَهُمْ كَمَا غَوَيْنَا

الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب ، و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) و صنف ديگر ياغيان جن ، و گردنكشان انس ، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان كرده مانند ابليس ، و شيطانهايى كه قرين انسانها مى شوند، و پيشوايان ضلالت ، همچنان كه درباره ابليس و شيطانها فرموده : ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (( تا آنجا كه مى فرمايد: ((و لقد اضل منكم جبلا كثيرا(( و نيز درباره اطاعت هوى فرموده : ((افرايت من اتخذ الهه هويه و نيز درباره پيشوايان ضلالت فرموده : ((اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ((

و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه ملائكه و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) هستند، كسى را اغواء نكرده اند، و آيه مورد بحث سخن از ((اغواء(( به ميان آورده و فرموده كه : پيشوايان شرك گفتند كه ما آنان را اغواء كرديم و از عبادت آنان بيزاريم . پس مراد از ((الذين حق عليهم القول ((، كه از مشركين بيزارى ميجويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق ((الذين حق عليهم القول (( هستند، و عذابشان حتمى است ، به شهادت آيه ((حق القول منى لاملئن جهنم من الجنه و الناس ‍ اجمعين (( كه همه كفار را مصداق ((الذين حق عليهم القول (( مى داند، و ليكن مراد در آيه مورد بحث پيشوايانى است كه شرك و ضلالت به ايشان منتهى مى شو

معناى و مراد از جمله ((اءغوينا هم كما غوينا((

((اغويناهم كما غوينا(( - گمراهشان كرديم ، همان طور كه خود گمراه شديم ، يعنى درست است كه گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون كه ما خود گمراه بوديم ، و ليكن آن طور نبود كه ما مجبورشان كنيم به گمراهى ، بلكه عين گمراه كردن خودمان بود، همچنان كه خود ما به اختيار خود گمراه شديم ، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچ وجه پاى اجبار و زور در بين نبود

فَعَمِيَت عَلَيهِمُ الاَنبَاءُ يَوْمَئذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ

● معناى اينكه كورى به اخبار نسبت داده شده ((فعميت عليهم الانباء(( نه به خود مشركين

كلمه ((عميت (( ماضى از ((عمى (( است كه به معناى كورى است ، و در اينجا معناى كورى مقصود نيست ، بلكه استعاره از اين است كه انسان در موقعيتى قرار گرفته كه به خبرى راه نمى يابد و مقتضاى ظاهر اين بود كه عمى و بى خبرى رابه خود آنان نسبت دهد، ولى مى بينيم كه به عكس تعبير كرده ، و فرموده : ((فعميت عليهم الانباء - خبرها بر آنان كور شد(( و اين به خاطر آن است كه بفهماند كفار در آن روز از همه طرف مأخوذ مى شوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباب بريده و كوتاه مى گردد، همچنان كه در سوره بقره ، آيه 166 فرموده : ((و تقطعت بهم الاسباب ((، توضيح اينكه : وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثير ساقط شد، ديگر در آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ايشان هم راهى به خارج از وجود خود ندارند، تا چيزى را دست آويز نموده ، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را از عذاب نجات دهند
((فهم لا يتساءلون (( - اين جمله تفريع است بر ((كور بودن اخبار((، از قبيل تفريع بعض افراد عام بر عام است (مثل اينكه بعد از گفتن اين جمله كه دانشمندان محترمند، بگويى پس بوعلى سينا هم محترم است )، در اينجا نيز بعد از گفتن اينكه كفار به طور كلى از چهار ديوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بين خودشان نيز سوال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذرى پيدا كنند، و آن را عذر نافرمانى خود، يعنى تكذيب رسولان ، و رد دعوت ايشان قرار دهند
تفسير الميزان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/06/24 08:57:33 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/11/03 09:29:00 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و تفسير سوره قصص : نكات مهم تفسيري سوره قصص


آیه «فلسفه تاریخ»ی
آیه 5 و ثلث اول آیه 6 ، از لحاظ بیان یکی از قوانین تاریخ بشر بسیار قابل توجه است.
به این معنی که کسانی هستند که استعدادها و حقوقی دارند و کسان دیگری جلوی بالفعل شدن استعدادهای آنان را می¬گیرند و حقوقشان را از آنها باز می¬دارند. و خداوند چنین اراده نموده که آن گروهی را که مظلوم واقع شده¬اند مورد حمایت قرار داده و آنها را بالا آورده و نعمتهائی را به راحتی به آنان عطا فرماید.
این مطلب اگر مورد دقت قرار گیرد یک «قانون فلسفه تاریخ»ی است و می¬تواند در بسیاری از موارد در مناقشات بشری مورد دقت واقع شده و صحت آن دریافته شود.
صحت این مطلب را می¬توان در سقوط رم ، در فروپاشی شوروی ، در استیلای عجم بر اعراب از قرن سوم هجری به بعد ، در نهضت¬های استقلال¬طلبی قرن بیستم ، و خلاصه در موارد بسیار زیادی به رأی¬العین دید .
و خلاصه اینکه این «قانون» یکی از قوانین تخلف¬ناپذیری است که برحسب آن می-توان آینده را پیشگوئی نمود.
مثلاً می¬توان در مناقشات بین ملتها بررسی کرد و تعیین نمود که کدام طرف «ضعیف شمرده شده و حقوقش قطع گردیده» است و پیش¬بینی نمود که بطور حتم ، همان طرف ، در آینده پیروز خواهد گردید .
مثلاً در همین زمان ، «مسئله فلسطین» یکی از آن موارد است و ما در ابتدای سوره اسراء در این خصوص شرحی عرض کرده¬ایم .
در «آن روزها» هم میتوان اوضاع و احوال پیامبر (ص) و پیروانش را در چارچوب همین قانون به وضوح دید و درک کرد و چون موضوع تقریبا برای همگان آشنا است شرح بیشتری لازم نمیباشد .

فروریختِن یک افسانه
افسانه ای در میان یهودیان هست که نمیدانم در خود تورات هم وجود دارد یانه، و آن این است که «پیشگویان» به فرعون خبر داده بودند که در میان بنی اسرائیل پسری زاده خواهد شد که فروپاشی سیستم فرعونیت بدست او خواهد بود، و او دستور داده بود که نوزادان ذکور بنی اسرائیل کشته شوند که چنان پسری بدنیا نیاید.
چون قرآن حق مطلق است و اگر چیزی با آن مغایر باشد باطل است، افسانه مذکور نیز باطل میگردد، زیرا چطور میتوان وقوع چنان دستوری را با آیه های 8 و 9 جمع کرد؟
اگر فرعون چنان دستوری داده، چگونه ممکن است زنش نوزادی را از آب بگیرد و کسی نگوید شکل و قیافه و پارچه ای که این بچه در آن پیچیده شده داد میزند که او بنی اسرائیلی است، بعدش اورا از آب بگیرند و از آن تابلوتر یک دختر بچه بنی اسرائیلی به آنها پیشنهاد دهد که گوش به حرف من دهید و او را به یک زن بنی اسرائیلی بسپارید که شیرش دهد و آنها هم بره وار بپذیرند!!
بچه در رودخانه با شکل و شمایل بنی اسرائیلی و با قنداقِ بنی اسرائیلی و با راهنمائی دختر بچه بنی اسرائیلی با شیرِ زن بنی اسرائیلی بزرگ شود و همه اینها در حالی باشد که همان فرعون چند روز پیش فرمان قتل نوزادان ذکور بنی اسرائیلی را صادر کرده باشد؟!!
بله! آن افسانه بکلی باطل است!
موضوع آیات 8 و 9 مذکور را بجای آنکه مطابق روایات اسرائیلی به فرعون مربوط کنیم می باید به مشکلات داخل-قبیله ایِ بنی اسرائیل مربوط کرد، که قبیله بزرگی بودند در بردگی، و انگیزه تقرب به مرکز قدرت، طایفه های مختلف آنها را به رقابت با یکدیگر وامیداشت، و این، اسباب دشمنی ها و چشم-همچشمی های زیاد میگشت و از این میان مادر موسی بو کشیده و فهمیده بود گمان این هست که چشم زخمی به جگر گوشه اش برسد و آنطور او را (به وحی) از کانون خطر دور کرد.

تفسير مهندس گنجه اي

5 - حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها
از آیه های 47 و 48 فهمیده میشود قبل از ظهور آنحضرت مردم مکه آرزوی ظهور یک پیامبر را داشته اند، اما، پس از اینکه آرزویشان برآورده شد آن حضرت را تکذیب نمودند و از آیه 50 فهمیده میشود علت تکذیب «اتباع اهواء» شان بوده است.
از آیه 57 این مطلب هم فهمیده می¬شود که کفار که پیشرفت اسلام و فتح قلوب مردم نگرانشان کرده بود دست به توطئه¬های وسیع زده بودند و از جمله آدم¬ربائی را نیز بعنوان یک عمل تروریستیِ بازدارنده در برنامه¬های خویش گنجانده بودند.

از آیه 51 این مطلب بسیار مهم فهمیده میشود که علیرغم اینکه مردم مکه مدتی طولانی بی پیامبر بوده اند اما از معارف وحیانی آنقدر که مورد نیازشان بود در بین آنها رایج بوده که نتوانند در قیامت ادعا کنند « ما که از حقایق بی خبر بودیم»

از آیات 52 تا 55 هم این نکته مهم فهمیده میشود که یهودیان و مسیحیانی که در مکه و دور و بر آن بوده اند پیشاپیش کاملا به آنحضرت ایمان داشتند و حتی به ایمانشان عمل هم میکرده اند.
از آیه 61 (و با توجه به آن ، از آیه 60 نیز) فهمیده میشود که مخالفان فعال آنحضرت (نسبت به پیروان آنحضرت) مالدار و قبیله دار، و اکثرِ پیروان آنحضرت از رده های فرودست جامعه بوده اند و خطاب دو آیه مذکور هم به دسته اول است.

از آیه 69 فهمیده میشود مخالفان آنحضرت در باره تعالیم او نظری داشته اند ولی آنچه که در باره تعالیم او ابراز میکرده اند مطابق و منطبق با چیزی که در نهانی های ضمیر خویش داشته اند نبوده است.

اگر ایمان بیاوریم دچار مشکل می¬شویم
موضوع آیه 57 را قبلاً در سوره¬های قریش و فجر دیده¬ایم. در سوره قریش مختصراً این مطالب را دیده¬ایم که کل زندگی شما براساس مجاورت با این حرم امن الهی (یعنی مکه) شکل گرفته است پس کفر چه معنی دارد و در سوره فجر بطور کامل این مطلب را دیده¬ایم که ارزش زندگی اقتصادی این جهانی ملاک و مناط اعتبار نیست و در مقابل حق و آخرت و ارزشهای واقعی چیزی نیست.

غفلت¬زدایی
آیات 71تا73چشم ما را به این نکته باز می¬کند که چه نعمت های عظیمی وجود دارد که ما به آنها عادت کرده¬ایم ، و حتی یک دفعه هم این عادت نقض نشده ، و هر کدام از آن نعمت¬های عادی که اصلاً وجود آنها را هم احساس نمی¬کنیم چه تأثیر عظیمی در زندگی ما به عنوان انسان دارد ، و اگر اینطور که هست نبود، اصلاً انسانیت و تمدن انسانی ما حتی به آن قدم¬های اولیه نیز نمی¬رسید. و اگر متوجه این نکته بودیم کمی شاکر می¬شدیم.


گفتگوئی که در خلال آیات 76 تا 80 بین بنی اسرائیل صورت گرفته ، بی جهت در قرآن در اینجا نقل نشده ، قابل فهم است که می باید چنین تلقیی از خویش در هریک از گروه های موجودِ ثروتی در دوره معاصر نزول این آیات در اذهان وجود داشته باشد ، شکاف طبقاتی عمیق (آیه 76) ، اعتراض به سوء رفتار سوپر متمکن ها (از ثلث آیه 76 تا آیه 77) ، توجیه آنان در دفاع از رفتار خویش (ثلث اول آیه 78) ، آرزوی موقعیتی شبیه آنها در بین طبقات نابرخوردار (نیمه آخر آیه 79) ، و دیالوگ داخلیِ تقابلیِ عده ای دیگر از همانها (آیه 80)
از مجموع اینها فهمیده میشود در زمان نزول این آیات ، عده ای از طبقات فرودست چشم تحسین و تقلید به سوی مخالفان آنحضرت داشتند ، و عده ای دیگر به وضوح منتقد آنان بوده و با آنها وارد دیالوگ انتقادی می بوده اند.


مطلب انتهای آیه 85 به چه معنی است؟
قابل فهم است که آنحضرت مورد دعوتهای مکرری از سوی کفار بوده که «بیا یک جوری با هم کنار بیائیم. هیچ چیزی نیست که قابل حل نباشد. این قدر راجع به خدایان ما سخت¬گیری نکن. بالاخره پرستش آنها هم به نوعی پرستش خدای تو است و ... و ...»
در انتهای آیه 85 یادآوری می¬نماید که اصلاً اینطور نیست. تو هدایت آورده¬ای و آنها از گمراهی آشکار دفاع می¬کنند و لذا مبادا هیچگونه سازشی کنی.
در صدر آیه نیز ابتدا نعمت بزرگی را که آن حضرت از آن برخوردار شده بود (ظرفیت پذیرش این رسالت) یادآوری نموده و سپس وعده¬ای به او داده که به دلخواهت میرسی و در آخر او را نهی نموده از اینکه کوچکترین سازشی نماید.

از جمله دوم آیه 85 فهمیده می¬شود دلخواه آن حضرت این بوده که به «بازگشتگاه» برگردد.
خداوند به او می¬فرماید لازم نیست برای اینکه به بازگشتگاه برگردی، کوچکترین سازشی کنی. ما که تو را الزام کرده¬ایم این بار را بر شانه¬ات حمل کنی، خودمان تو را به آرزویت می¬رسانیم. چه بسا «بازگشتگاه» در اینجا «روزهایی که اینهمه مشکلات نباشد» بوده باشد ، یعنی همان روزهایی که آنحضرت فقط یک «محمد امین» بود و عزیز و محترم بود و بار اینهمه مشکلات (تکذیب و تحقیر و استهزاء و آزار و اذیت پیروان و . . ) را نداشت ، بوده باشد ، که در اینجا تلویحا وعده موفقیت و پیروزی به آنحضرت میدهد .
در آیات 85 تا 88 مطالب عجیبی خطاب به پیامبر اکرم(ص) عنوان شده است و شبیه به مطالبی است که در سوره اسراء مبنی بر «بر حذر داشتن آنحضرت از اینکه حتی به مقدار کمی هم که باشد بسوی مشرکان رغبت فرماید» نازل شده است.
آیا پیامبر اکرم(ص) پس از اینهمه سوره¬ها و آیاتی که بر او نازل شده، و پس از اینهمه رنج و تعبی که دیده، و پس از اینهمه موفقیتی که به آن نائل شده، در موقعیتی بود که بقول آیه 87، «از مشرکان» باشد و «همراه با خدا»، «خدای دیگری را بخواند؟» البته که نه. پس سبب نزول آن مطالب چیست؟
«درس» و «درب» بما کمک می¬کند که موضوع فوق را بهتر بفهمیم.

پیامبر(ص) بار رسالتی را به دوش داشت که آنرا تا اینجای کار رسانده بود و مؤمنانی را تربیت کرده بود و مخالفان عجیبی هم ایجاد شده بودند که نه تنها هیچ طوری هیچ قدمی بطرف هدایت برنمی¬داشتند بلکه از تمام ظرفیت خویش برای از بین بردن آن استفاده می¬کردند و بزرگترین توطئه¬ها را و بدترین اعمال را مرتکب می¬شدند و حتی چنانکه در محل خویش دیده شد، حتی از آدم دزدی هم رویگردان نبودند.
پیامبر بود و بار رسالت و بقیه راه و این مؤمنان و آن موانع سخت.
هر کس دیگر که بود چه آرزوئی داشت؟
هر کس دیگر هم که بود آرزوئی جز برداشتن موانع نداشت.
یکی از بهترین راه¬های برداشتن این نوع موانع «معامله» است.
مثلاً پیامبر(ص) امتیاز کوچکی به آنان بدهد و امتیاز بزرگی از آنان بگیرد.
آنان چه نوع امتیازی را ممکن بود بخواهند؟
مشرکان و کفار آن روزها ظاهراً چیز زیادی نمی¬خواستند.

از آیه 86 فهمیده می¬شود که بعضی از کفار از پیامبر انتظارداشتند در جاهائی یک پشتیبانی¬هائی از آنان بکند و از آیه 87 فهمیده می¬شود از او می¬خواستند در جاهائی از مواضع (بنظر آنها) بسیار سفت و سخت خویش اندکی کوتاه بیاید و از آیه 88 فهمیده می¬شود از او می¬خواستند کمی هم که شده با آنان همراهی نشان دهد.
خلاصه اینکه آنها چیزی را می¬خواستند که در سوره کافرون به آن اشاره شده منتها اینک که نهضت اسلام اینهمه پیشرفت کرده بود، همان چیزها را منتها به بسـیار رقیق¬تر و به کمتر از آن هم راضی بودند که خداوند با این شدت (در سوره اسراء و در این سوره) آنحضرت را از کوچکترین معامله¬ای با آنان در این حوزه¬ها بر حذر داشته است.

با توجه به آیه 85 کلمه «فرض» از نوعی الزام و اجبار حکایت می¬کند (و «واجبات» را «فریضه» نام نهاده¬اند) و لذا «فرض کردن قرآن» بر پیامبر(ص) به این معنی است که چاره¬ای نبود جز اینکه نزول قرآن می¬یابد الزاماً بر او-ص- واقع باشد. حتماً به این علت که آنحضرت شایسته¬ترین کسی بود که قدرت و ظرفیت و امکان حمل این بار را داشت و حتماً شخص دیگری نبود که بتواند به خوبی او از پس انجام این رسالت برآید. اما خود آنحضرت به دلیل محتوای آیه 86 گمان نمیبرد که به پیامبری برسد و حالاکه رسیده همواره این امکان را داشته که با موضوع رسالتش بیش از مقدار لزوم درگیر شود و اصطلاحا به زبان امروز آن را «شخصی» تلقی کند و همواره برای او این وضعیت پیش می آمد که مانند محتوای ابتدای سوره قلم در معرض «پیشنهاد معامله» قرار گیرد (که مثلا سران کفار به آنحضرت بگویند یک امتیاز کوچکی بما بده و در عوض ده امتیاز بزرگ به تو میدهیم) که هم در سوره قلم و هم پس از آن بارها کرارا از آن نهی شده (لقد کدت ترکن الیهم . . . ولا ترکنوا الی الذین ظلموا . . .) و اینجا هم یکی از آن موارد است که بشدت نهی میشود که فلا تکونن ظهیرا للکافرین.
خلاصه اینکه آیات 85 تا 88 از طرفی همتراز آن آیات سوره قلم است که از «فلا تطع المکذبین» شروع و تا «اساطیر الاولین» ادامه می یابد، و از طرف دیگر همتراز آیه «ولقد کدت ترکن الیهم . . » سوره اسراء است که قبلا دیدیم.
حالا مسئله ما این است که در این چارچوب «. . لرادک الی معاد» را معنی کنیم.


– مرور كلي سوره قصص

پاراگراف 1 مطلقا امیدوارکننده است و بطور واضح خبر از تغییر اوضـاع در جهت حصول رضایت پیامبر(ص) و پیروانش ، و فائق شدن آنها بر مخالفان و دشمنانشـان میدهد .

در پاراگراف 2 می فرماید : ای پیامبر ! بطور قطع شما پیروز خواهیدشد پس ، براین اوضاع و احوال فعلی تان صبر کنید تا وقت مناسب برسد و اینکه ای پیامبر! قوم تو جای هیچ بهانه ای را نباید داشته باشــند زیرا این قرآنی که به تو داده ایم از معجزات هر پیامبری بالاتر است.

در پاراگراف 3ازکافران انتقــاد و نکوهش میشود که چرا تعلل وامروز- فردا و دست-دست می کنید و یکــباره ایمان نمی آورید و اگر منظورتان از تعلل درایمان آوری نگرانی راجع به «زندگی دنیا» تان است ، از کجا معلوم که بعدا موفق به ایمان شوید و از کجا معلوم که پذیرفته شود.

در پاراگراف اخر می فرماید : اینقدر به اموالتان غره نشوید ، اولاکه چیزی نیست ، ثانیا شاید وفا نکند ، و ای پیامبر ! لطف ونعمت ما برتو عظیم بوده ، البته آن خواسته ات راهم برآورده می¬کنیم .

از تفسير مهندس گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/06 10:03:34 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#4 ارسال شده : 1398/11/04 11:47:43 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و ندبر و فهم سوره قصص نكات مهم تفسيري سوره قصص

اكنون در آيات (5) و (6) نقش پايدار و پنهانى سلطه ربانى نه تنها نسبت به مستضعفان اسرائيلى، بلكه نسبت به كل مستضعفان با ايمان و شايسته طول تاريخ نويدى اميد بخش براى آنان است، و اين «نريد» در اختصاص مستضعفان اسرائيلى نيست، چنان كه فرعون و هامان و لشكريان شان نيز در انحصار اين نابكاران نيستند، بلكه اين و آن خود بيان گر بسيار مهم سلطه مستضعفان در مثلث زمان هستند، چنان كه قبلا نيز در جريان نوح و ابراهيم گذشت. زيرا «نريد» در بعد ربانيت جمعى جمع مكلفان را در بر دارد، گرچه اين اراده داراى مراحل و درجاتى بر حسب مناسبت هاست.

مستضعفان سه دسته اند: گروهى مقصرند كه خود از نظر تقصيرشان دچار استضعاف گشته اند، چنان كه در آيه (4:97) آنان را "ظالمى أنفسهم" خوانده، كه هرگز اينان نقشى در اين نصرت ربانى ندارند، تا چه رسد كه داراى سلطه و حكومت ايمانى باشند.
دسته دوم مستضعفين بدون تقصيرند، چنان كه در آيه (4:99) آمده، كه ناخواسته ونادانسته مورد استكبار قرار گرفته اند.
و دسته سوم همان مستضعفانى هستند كه ازنظر عقل و ايمان و جهاد در راه ايمان سرآمد ديگرانند، ولى سلطه هاى استبدادى مجالى برايشان باقى نگذارده است، ايشانند كه بر حسب آياتى چند ـ مانند همين آيه مورد بحث و آياتى از سوره انبياء و نور و بعضى سور ديگر ـ مورد اين وعده ربانى قرار گرفته اند كه آينده حكومت ربانى در جهان تكليف مخصوص آنان خواهد بود.


آيه 15 ـ اين جا موسى از كاخ فرعون خست و برون جَست و به گونه اى غافل گير در شهر وارد شد، كه با درگيرى يك فرعونى بايك اسراييلى چنان معركه اى را آغاز كرد تا ناخواسته مبتلاى به قتل اين فرعونى گرديد، گرچه حداقل در حال دفاع از موحد اين خود قتل منحرفى مهاجم است، ولى بالاخره اين جريان دعوت رسمى رسالتى موسى(عليه السلام) را به عقب انداخت.
قَالَ رَبِّ إِنِّى ظَـلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى فَغَفَرَ لَهُو إِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ16
گفت: «پروردگارم! من بر خويشتن ستم كردم، پس برايم پوششى (از اين كشتن ناخواسته) بنه.» در نتيجه خدا (هم) براى او (اين جريان را) پوشيد. او، بى گمان (هم)او، بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است16

آيه 16 ـ از اين آيه چنين مى نمايد كه اين جريان هرگز ستمى بر اين فرعونى نبوده، بلكه به گونه اى ناخودآگاه ظلم و نقصانى در دعوت موسى داشت، لذا از خدا همى خواست تا اين جريان را بر او بپوشد، تا در راه رسالتش بكوشد، به همين جهت بر مبناى آيه (18) كه همان اسراييلى با كسى ديگر از فرعونيان درگير شده بود، و با فرياد دوباره از موسى كمك خواست، موسى به وى فرمود: تو گمراهى آشكارگرى، زيرا مرا به تكرار جريان گذشته خوانده اى كه دعوت رسالتى ام را دو چندان به تأخير افكنى، تأييد توجيه ظلم نفسى در آياتى مانند "و لم تظلم منه شياً" (18) پيداست كه اين خود نقصانى است ناخودآگاه و نه ظلمى رسمى، روى اين اصل ظلم هميشه از روى آگاهى و تقصير نيست. و نيز "نجوت من القوم الظالمين" (21) قصاصش را در برابر اين قتل ظلم دانسته كه در اين صورت اين قتل پى آمد قصاص را ندارد زيرا ظلم نبوده است.


آيه (27) شعيب به موسى بدون درخوست او پيشنهاد اين ازدواج راكرد كه "إنى اريد ان أنكحك احدى ابنتى هاتين" بدين معنى كه من همى خواهم تو رابه ازدواج يكى از اين دو دختر در آورم.
از اين جا و آياتى ديگر مانند «زوجناكها» (33:37) چنان مى فهميم كه در عقد اصولا ايجاب ازدواج با مرد است و قبول از زن چنان كه خواستگارى هم از مرد است و پذيرش از زن، كه ازدواج نخست در بعد خواستن و سپس در بعد پيوند زدن آغازش از مرد است و پذيرشش از زن، بر خلاف آن چه معمول است كه ايجاب از زن و قبول از مرد است.
از اين جا مى فهميم كه اصولا گرچه ايجاب در باب ازدواج از مرد است ولى احياناً خواستگارى از سوى زن و اهل اوست، زيرا نخست بر حسَب آيه (26) يكى از اين دو دختر به پدر پيشنهاد كرد كه موسى را به كار گير و اين خود اشاره اى است بس لطيف كه او را به ازدواج من در آور، و سپس بر مبناى آيه (27) اين شعيب بود كه از موسى درباره اين دختر خواستگارى كرد، چنان كه مشابه اين جريان براى پيامبر بزرگوار اسلام نيز تحقق يافت كه زنى به حضرتش به گونه اى مجانى پيشنهاد ازدواج كرد و قرآن هم نه تنها بر اين جريان صحّه گذاشت، بلكه از اين زن تجليل كرد چنان كه فرمود: "وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ" (33:50): زنى با ايمان اگر خود را به پيامبر بزرگوار بخشيد،

آيه (76) «مفاتحه» به معناى درب هاى گنج هاى قارونى است ـ و نه كليد هايش ـ زيرا «مفاتح» جمع (مفتح) به معناى درب است و (مفاتيح) جمع (مفتاح) به معناى كليد مى باشد، و اين جا نوعاً مفسران و مترجمان قرآن جاى مفتاح را با مفتح عوض كرده و گمان كرده اند كه كليدهاى گنج هاى قارونى را بايستى دلير مردانى به سختى بركشند، كه اين معقول هم نيست، زيرا حمل كليدهاى هزاران گنج براى يك نفر هم ممكن است.

آيه 83 ـ اين "لا يريدون علواً فى الارض" تنها اراده علو استكبارى را در زمينه تكليف سلب نموده چنان كه "و لا فساداً" اين حقيقت را تبيين مى كند، روى اين اصل اراده و تصميم رهبرى و علّو در زمين و زمينه تكليف نه تنها براى شايستگان حرام نيست بلكه واجب نيز هست. البته در غير معصومان مشروط به اين است كه خود را در اين سلطه كَم نكنند، چنان كه ره گم كردگان در ميان اينان در طول تاريخ مشاهده مى گردند. روى اين اصل براى اين شايستگان غير معصوم دو بعد سلب وايجاب توأمان است، ايجابش خواستار سلطه شرعى و سلبش فسادزدايى و نفى خود باختگى است كه بسيار هم دشوار و اندك است. چنان كه در "و يجعلكم خلفاء الارض" حتى اميرمؤمنان كه اين آيه را از حضرت اقدس رسول گرامى شنيد ـ پرسيد مقصود از خلفاء الارض كيانند ـ حضرت فرمود مانند تو يا على! على(عليه السلام) از نگرانى بى هوش شد و چون به هوش آمد رسول گرامى به وى فرمود خدا تو را در سلطه و خلافت از هر گونه انحراف و فساد نگهبان است.
"و العاقبة للمتقين" مراد از عاقبت دو عاقبت است: يكى در دولت جهان شمول مهدوى (عج) است كه مستضعفان با ايمان در طول تاريخ فرمانداران حضرت ولى امر (عج) خواهند بود، و ديگر عاقبت برزخ و قيامت است كه در اين دو زمان نيز از رستگارانند.


تفسیر فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/06/22 09:00:08 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/11/06 04:30:26 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،فهم و تدبر در سوره قصص:نكات و پرسش هاي تفسيري سوره القصص


تِلْك الدَّارُ الاَخِرَةُ نجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

اين آيه و آيه بعدش به منزله نتيجه گيرى از داستان قارون است

و در جمله ((تلك الدار الاخره (( كلمه ((تلك (( كه مخصوص ‍ اشاره به دور است ، شرافت و ارجمندى و علو مكان آخرت را مى رساند، و همين خود شاهد است بر اينكه مراد از دار آخرت ، دار آخرت سعيده است ، نه هر آخرتى ، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت را در آيه مورد بحث به بهشت تفسير كرده اند

و معناى اينكه فرمود: ((نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا - قرارش مى دهيم براى كسانى كه نمى خواهند در زمين گردن فرازى كنند، و فساد انگيزند(( اين است كه : ما بهشت را اختصاص به چنين كسانى مى دهيم ، و منظور از گردن فرازى اين است كه : بر بندگان خدا استعلا و استكبار بورزند، و منظور از فساد انگيزى اين است كه : خواستار گناهان و نافرمانى خدا باشند، چون خداى تعالى شرايعش را، كه انسانها را به آنها مكلف فرموده ، بر اساس آنچه كه فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده ، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن كار و آن روشى را كه موافق با نظام اتم و احسن در حيات زمينى انسانهاست ، پس هر معصيتى ، بى واسطه و يا باواسطه در فساد اين زندگى اثر دارد، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ((

از اينجا روشن مى شود كه علو خواهى يكى از مصاديق فسادخواهى است ، و اگر از ميان فسادها خصوص علوخواهى و برترى جويى را نام برده ، براى اين است كه نسبت به خصوص آن عنايت داشته است ، و حاصل معناى آيه اين است كه : اين خانه آخرت ، يعنى بهشت را اختصاص به افرادى مى دهيم ، كه نمى خواهند با برترى جويى بر بندگان خداوند و با هر معصيتى ديگر در زمين فساد راه بيندازند

اين آيه شريفه عموميت دارد، و مى رساند كه تنها كسانى به بهشت مى روند، كه در زمين ، هيچ يك از مصاديق فساد و يا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، به طورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى شوند، و ليكن آيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده : ((ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ، و ندخلكم مدخلا كريما((

((و العاقبه للمتقين (( - يعنى عاقبت نيك و پسنديده ، كه همان خانه سعيد آخرت ، و يا عاقبت سعيد در دنيا و آخرت است ، از آن مردمى است كه تقوى پيشه كنند، چيزى كه هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تاييد سياق هر دو آيه است




● اشاره به اينكه ملاك در ثواب و عقاب ، آثار حاصل از اعمال است


اين را بايد دانست كه ملاك در ((حسنه و سيئه (( به خاطر اثرى است كه از آنها براى انسان حاصل مى شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه ، و اعمالى ديگر را سيئه مى ناميم ، نه به خاطر جرم و اسكلت اعمال ، كه يك نوع حركت است
ثواب و عقابى هم كه بر اعمال مترتب مى شود، باز به لحاظ آن آثار است ، نه به خاطر متن عمل ، همچنان كه قرآن كريم نيت باطنى را نيز مورد محاسبه قرار مى دهد، و مى فرمايد: ((و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ((
با اين بيان ، جواب از اشكالى كه بر اطلاق آيه شده ، كه : توحيد يك حسنه است ، و هيچ پاداشى مهم تر از آن نيست ، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مى دهند؟ و لابد آيه شريفه يا مربوط به عقايد نيست ، و يا به مساله توحيد تخصيص خورده است ، روشن مى شود
توضيح اينكه گفتيم : ملاك در ثواب و عقاب به خاطر آثار حاصل از اعمال است ، نه به خاطر خود اعمال ، در مساله توحيد هم ملاك اثرى است كه بر اين عمل قلبى مترتب مى شود، و اين اثر غير از خود توحيد است ، گرچه هيچ عملى بهتر از توحيد فرض ندارد، ولى ممكن است چيزى را فرض كرد كه از اثر توحيد بهتر و افضل باشد
علاوه بر اين توحيد هر چه و به هر معنا فرض شود، قابل شدت و ضعف و نقصان و زيادت است ، و پر واضح است كه توحيد شخص موحد كه در يك حدى از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرش بهتر است


ظاهر كلام اقتضاء داشت به جاى جمله ((فلا يجزى الذين عملوا(( بفرمايد: ((فلا يجزون (( يعنى ضميرى به كلمه ((من - كسى كه (( برگرداند، ولى چنين نفرمود، بلكه دوباره اسم ظاهر به كار برد، يعنى به جاى ضمير، موصول ((الذين (( را به كار برد، و شايد اين تعبيراشاره به اين باشد كه حكم در آيه ، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى كنند، و خطا سراپايشان را گرفته ، نه كسى كه در عمر يك گناه از او سرمى زند، همچنان كه كلمه ((سيئات (( كه جمع ((سيئه (( است ، و نيز جمله ((كانوا يعملون - همواره مرتكب مى شدند((، نيز دلالت بر اين كثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما كسى كه هم گناه مى كند و هم حسنه به جاى مى آورد، اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، همچنان كه خودش فرموده : ((و آخرون اعترفوا بذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم ((


ترجمه تفسير الميزان جلد 16 صفحه : 120

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/15 04:27:27 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1398/11/08 01:43:24 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


تدبر و فهم سوره قصص: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره قصص

پرسش: در آيه 85 سوره قصص منظور از لرادك الي معاد چيست؟ نظرات مختلف مفسرين در اين ايه چيست؟


پاسخ 1:
لرادك الى معاد(( - كلمه ((معاد(( اسم محل عود، يا اسم زمان عود است ، و مفسرين در معناى اين محل ، و يا زمان اختلاف كرده اند
بعضى گفته اند: مراد مكه است ، و بنابراين آيه شريفه وعده اى است كه خداى تعالى به پيامبر گرامى اش مى دهد كه به زودى او را بعد از آنكه از مكه هجرت كرد دوباره به مكه برمى گرداند

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن مرگ است .
و بعضى گفته اند: قيامت است
بعضى ديگر گفته اند: محشر است .
بعضى ديگر آن را مقام محمود دانسته اند، كه همان موقف شفاعت كبرى است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن بهشت است .
و بعضى ديگر گفته اند: بيت المقدس است ، كه بنابراين قول آيه شريفه وعده اى است در خصوص معراج ، البته معراج دوم ، كه مى فرمايد: بعد از آنكه ما تو را در معراج اول به بيت المقدس ‍ برديم ، بزودى تو را بدانجا برمى گردانيم

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن هر امر محبوبى است كه دلخواه آن جناب باشد. كه اين معناى آخرى با همه اقوال قبلى و يا بيشتر آنها منطبق مى شود

اما آنچه كه دقت در سياق آيات سوره به دست مى دهد، اين است كه : آيه شريفه تصريحى باشد به آنچه كه داستان مزبور در اول سوره به آن اشاره مى كرد، و آيات بعد از آن هم مويد آن است
چون خداى تعالى در اول سوره ، داستان بنى اسرائيل و موسى (عليهماالسلام ) را نقل كرد، و مفصل بيان داشت كه چه منت ها بر آنان نهاد، امنيت ، سلامتى ، عزت ، و تمكن به آنان داد، بعد از آن كه ذليل و زبون دست آل فرعون بودند، و فرعونيان پسرانشان را مى كشتند، و زنانشان را زنده مى گذاشتند
و اين داستان به دلالت التزامى دلالت مى كند بر اينكه مى خواهد به همه مؤمنين وعده اى جميل دهد، كه به زودى از فتنه ها و شدائد و عسرتى كه گرفتارش هستند نجاتشان مى دهد، و دينشان را بر همه اديان تقديم و برترى مى بخشد، و آنان را بعد از آنكه در زمين جايى نداشتند، در زمين مكنت مى دهد، و اين دلالت التزامى را مطلع سوره نيز تاييد مى كند

ترجمه تفسير الميزان جلد 16 صفحه 129

پاسخ2:

آيه 85 ـ اين جا مانند چند آيه ديگر به پيامبر بزرگوار(صلى الله عليه وآله) وعده بازگشت به مكه مكرمه مركز فرماندهى رسالت داده شده است و از آن تعبير به معاد شده، يعنى بازگشت گاه، در حالى كه چنان جريانى از نظر عادى ناممكن مى نمود، و اين اراده الهى است كه اين موردهاى ناممكن را به سود رسالت ربانى محقق ساخته و مى سازد، «معاد» ضمناً برگشت حضرتش را در رجعت نيز در بر دارد.

تفسير فرقان

پاسخ3:

معاد:اسم مکان و محلی است که در ان امری اعاده میشود. عود :رجوع به عملی در مرتبه دوم است.
معاد فقط یکبار در قران بکار رفته است. در تعیین مصداق معاد برای پیامبر، مفسران احتمالات مختلفی بیان کرده اند از جمله شهر مکه، قیامت،مرگ،مقام محمود، هر انچه که محبوب پیامبر است
با توجه به معنای لغوی معاد و نیز ایه 7 که به مادر موسی نیز وحی شد نگران نباش ما موسی را به تو برمی گردانیم. انا رادوه الیک، و در ایه 13 تحقق این وعده را اعلام کرد که فرددناه الی امه.بهترین مصداق همان شهر مکه است.

نکته ظریف: در ایه 13 بازگشت موسی به امش مطرح شده،در ایه 59 بیان شده که رسولان در ام القری مبعوث میشوند. پیامبر هم برای انذار این قوم مبعوث شده است. پس پیامبر هم به ام القرای اسلام برخواهد گشت.

اما سئوالی پیش می اید :با توجه به مکی بودن سوره قصص که پیامبر هنوز در مکه است و هجرت نکرده، وعده بازگشت به مکه چه توجیهی دارد؟

سه احتمال میتوان داد:الف- ایات اخر سوره، مدنی باشد که ظاهرا روایتی در این مورد نیست . ضمن انکه سیاق ایات هم به ایات مکی مشابهت دارد.
ب- با توجه به تهدیدهای مشرکان مبنی بر قتل و اخراج پیامبر از مکه که در سوره اسرائ بیان شد،هم چنین ناامنی و احتمال ادم ربایی مومنان که در ایه 57 اشاره شد، خداوند این نگرانی را قبل از وقوع ان برطرف میکند که حتی در صورت تحقق خروج تو از مکه، مجددا برخواهی گشت. و نقشه اخراج یا قتل تو منتفی و بی اثر است.
ج- این آیات و سوره قصص در دوران شعب ابی طالب نازل شده و خداوند با بیان ابعادی از داستان موسی که به ترس او و مادرش و نجات چندباره موسی از مرگ و نیز هلاکت فرعون و قارون می پردازد؛به مسلمانان تحت محاصره بشارت بازگشت به مکه را میدهد.


اقاي سیدکاظم فرهنگ

پاسخ4:

﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ﴾ اين ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ﴾ جمله‌اي است كه در وسط ذكر شده به منزله تعليل است يعني همان خدايي كه اين حقيقت قرآن را به شما داد و شما فكر نمي‌كرديد به مقام وحي و نبوّت و رسالت و خلافت الهي برسيد همان خدا شما را مي‌تواند دوباره به مكه برگرداند مقتدراً,

اين سورهٴ «قصص» در مكه نازل شد در زمان نزول اين سور‌ه وجود مبارك حضرت در مكه بود اما اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِلَي مَعَادٍ﴾ شما را دوباره برمي‌گرداند يعني شبيه قصّه حضرت موساي كليم است كه موسي(سلام الله عليه) در مصر بود رنج‌هاي فراواني بر آن حضرت تحميل شد همه را با حِلم تحمّل كرد از مصر بيرون رفت ولي مقتدراً قوم او به مصر برگشتند, ولو خود آن حضرت ممكن است در آن تيه رحلت كرده باشند

﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ﴾ برخي‌ها خواستند بگويند اين معاد همان معاد مصطلح است يعني بعدالموت به معاد برمي‌گرديد[3] آن حق است در آيات فراواني هم به آن مطلب اشاره شده ولي مناسب با اين قسمت نيست اين تنوين ﴿مَعَادٍ﴾ هم اين تنكيرش براي تفخيم و تعظيم است كه به يك نحو خاصّي به معاد برمي‌گردي كه مقتدراً به معاد برمي‌گردي, فاتحاً به معاد برمي‌گردي
همان حرفي كه وجود مبارك موساي كليم به ملأ فرعون زد كه ﴿رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي﴾[4] اينجا هم وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد بگويد كه ﴿رَبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَي﴾ و همان طوري كه وجود مبارك موساي كليم مأمور شد بگويد كه ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[5] اينجا هم ذات اقدس الهي به آن حضرت مي‌فرمايد: ﴿فَلاَ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكَافِرِينَ﴾ اين هم‌آوايي و اشتراك در معارف و در اخلاق و در عمل كاملاً مشهود است.

تفسير تسنيم


پاسخ 5:

قصص:85

بي‌گمان آن که [ابلاغ] قرآن را بر تو فريضه نهاد، حتما تو را به بازگشتگاهی [=مکه] 63 برمي‌گرداند [پس تسليم حکم او باش و آرام و متوکل در برابر انکار مخالفين] بگو: پروردگارم به کسی که هدايت را مطرح کرده و آنکه در گمراهی آشکاری است داناتر است.
______________

63- جملة: «لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ» [تو را به بازگشتگاهی برمي‌گرداند] از جهاتي، به خصوص نکره آمدن کلمه معادٍ، دارای ابهام است، اما اگر اين آيه را به شيوة تفسير قرآن با قرآن، با آيه 7 همين سوره در کنار هم قرار دهيم، به نظر مي‌رسد رفع ابهام گردد؛ در آيه 7 خداوند مادر موسی را که از رها کردن طفل نوزادش به امواج رودخانة نيل سخت دل نگران و مضطرب بود، وعده مي‌دهد: «مترس و غصه مخور، ما او را به تو برمي‌گردانيم... إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ]، در آيه 85 نيز با ذکر همين فعل [لَرَادُّكَ] رسول، خود را که فرمان يافته از موطن خود، مکه و کانون توحيد [کعبه] هجرت نمايد و خود را به امواج خطرات بسپارد، وعده مي‌دهد، همان کسی که ابلاغ وحی را بر تو واجب کرده، مسلماً تو را به آغوش مام ميهنت، مکه باز مي‌گرداند. نکره آمدن کلمه معادٍ چه بسا دلالت بر پيروزمندانه برگشتن و عظمت و ابهت اين بازگشت نمايد. در ضمن به مصداق سوگند آغازين سوره بلد [لا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ] پيوند مبارک پيامبر با مکه و حل شدن او در تاريخ اين شهر قابل فهم مي‌باشد.

تفسير اقاي بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/07/20 09:09:59 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#7 ارسال شده : 1398/11/09 06:20:50 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه تدبر و فهم سوره قصص: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره قصص


پرسش:
در آیه 52 سوره قصص الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ ﴿۵۲﴾

مرجع ضمیر ه در به يومنون چیست؟

قرآن یا کتاب خودشان!؟



پاسخ1:
مرجع ضمیر ه در "به" و "قبله" یکی است. وگرنه اشاره به قرآن حشو خواهد بود. نیز ضمیر "هم" که اقتضای تاکید دارد، در این صورت است که معنا پیدا می‌کند . آنهایند که به آن ایمان می آورند. می شد بسادگی بگوید الذین آتیناهم الکتاب یومنون به.

سركارخانم دكتر موسوي

پاسخ2:

سلام

ممنون خانم دکتر

من هم همین برداشت را دارم

اما دو تفسیر دیدم که آنرا به کتاب خودشان برگردانده‌اند

یعنی که اي اهل مکه، اقوام قبل از شما به کتابشون ایمان آوردند اما شما نه

. حال آنکه این برداشت با آيات بسیار دیگری که گفته اقوام قبل سولانشان را تکذیب می‌کردند، مغایرت دارد.

اقاي سيدكاظم فرهنگ

پاسخ 3:

قصص:۴۷ و ادامه‌اش به مشرکان و قصص:۵۱ و دنباله‌اش به اهل‌کتاب ناظر است.
به جای "هم" در آیه ۵۲ میتوان "الذین" گذاشت. ۵۲ بیان ضمیر "هم" در ۵۱ (یا متعلق و مصداق حکم آن جمله) است و گزاره مستقل و تامی نیست. و مرادش هم همان معدودی از اهل‌کتاب است که به پیامبر یا به وحی الاهی ایمان آورده بودند. آیه بعدش هم کالصریح در همین معنا

جناب اقاي فرزين

پاسخ4:

در تفسير القرآن العظيم مسنداً عن رسول الله صلى الله عليه وسلم والصحابة والتابعين

دو حديث نقل كرده يكي مرتبط با اسلام نجاشي و دومي عبدالله بن سلام
و ضمير ه به رسول الله ص بر ميگردد:
يعني من آمن بمحمد صلي الله عليه و ( آله) و سلم من اهل الكتاب.

همچنين در مرآة العقول ج٩ ص١٦٥ هم نوشته:

‌ قال الطبرسي (ره): من قبله أي من قبل محمد هُمْ‌ بِهِ‌ أي بمحمد يُؤْمِنُونَ‌ لأنهم وجدوا صفته في التوراة و قيل: من قبله أي من قبل القرآن هم بالقرآن يصدقون، و المراد بالكتاب التوراة و الإنجيل

اقاي دكتر موذن

پاسخ5:

ایه52. کسانی که قبل از ان کتاب اسمانی به ایشان داده ایم انان به قران می گرویدند. این ایه شریفه را دو نحوه می توان تفسیر کرد نحوه اول مراد از الذین اتینا هم الکتاب. انبیا هستند. که بر انها کتاب نازل شده. مثل موسی وداوودو عیسی کهتورات وزبور و انجیل بر ان ها نازل شده. دوم. مومنین به انبیا که این کتب سماویه بر انها تلاوت شده وقبول نمودند ووحی الهی دانستند و مانعی ندارد مراد اعم از انبیا ومومنین به ا نها باشند.

من قبله مرجع ضمیر ممکن است قران باشد یعنی کتبی که قبل از قران نازل شده. وممکن است پیغمبر اسلام باشد یعنی انبیایی که قبل از حضرت رسالت بودند (هم به یومنون)انها به این قران و به این رسول ایمان اوردند. زیرا تمام انبیا خبر از امدن حضرت رسالت داده اند ودر تمام کتب سماویه بشارت به وجود مبارک او داده شده
تفسر اطیب البیان جلد 16 صفحه 152

پاسخ 6:

ترجمه اي متفاوت از اقاي بازرگان در ايه 48

فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ {48}
فولادوند :پس چون حق از جانب ما برایشان (قوم پیامبر) آمد ، گفتند: «چرا نظیر آنچه به موسی داده شد ، به او داده نشده است؟» آیا به آنچه قبلًا به موسی داده شد کفر نورزیدند؟(وقتی که) گفتند: «دو ساحر با هم ساخته اند.» و گفتند: «ما همه را منکریم.» {48}

بازرگان :اما حالا که [رسولی بر] حق، از جانب ما برای آنها آمده، مي‌گويند: چرا به او مثل موسی معجزاتی داده نشده است؟ مگر [منکرانی از قماش آنها] در گذشته منکر معجزاتی که موسی آورد نشدند و نگفتند: [موسی و هارون] دو جادوگر همدستند و ما به همه [اين حرف‌ها] منکريم؟

قصص:52

ـ [مؤمنين راستين از] کسانی که پيش از اين [قرآن] به آنان کتاب [تورات و انجيل] داديم، آنها به اين کتاب ايمان مي‌آوردند.

قصص:53

و چون [قرآن] بر آنها تلاوت شود، گويند: به آن ايمان آورديم که بي‌ترديد حقی است از جانب پروردگارمان، ما پيش از اين نيز مسلمان [=تسليم حق] بوده‌ايم.

قصص:54

آنها پاداش خويش را به خاطر شکيبائي‌شان [در برابر متعصّبان آئين خويش] و اينکه به شيوه‌ای نيکو، بدي‌ها [ی مخالفان] را دفع کرده و از آنچه روزي‌شان داده‌ايم انفاق مي‌کنند، دو برابر دريافت مي‌دارند.

قصص:55

و [علاوه بر آن] هر گاه ياوه‌ای بشنوند، [بزرگوارانه] از آن روی برمي‌تابند [=درگير نمي‌شوند] و مي‌گويند: اعمال ما برای ما و اعمال شما برای خودتان [=بندگان خدا آزاداند و حساب هر کس با اوست]، سلام بر شما [=سلامتی و خيرتان را خواهانيم] ما در پی جاهلان نيستيم [=قصد مشاجره و منازعه نداريم].

پاسخ 7:

دو ضمير "قبله" و "به" به قرآن برمى‌گردد و بعضى از مفسرين آن را به رسول خدا برگردانده‌اند. ولى قول اول با سياق موافق‌تر است. در اين آيه و ما بعد آن بعضى از مردم با ايمان از يهود و نصارى مدح شده‌اند، بعد از آنكه در آيه‌هاى قبل، مشركين اهل مكه مذمت شدند.

و سياق ذيل آيه شهادت مى‌دهد بر اينكه اين طايفه از اهل كتاب كه مدح شده‌اند، طايفه مخصوصى از اهل كتاب بوده‌اند كه ايمان به قرآن آورده‌اند، نه تمامى مؤمنين اهل كتاب. پس نبايد به گفته مفسرينى كه اين احتمال را داده‌اند، اعتناء كرد.

الميزان

سئوال در گروه تقرب واتساپ

. در رابطه با آیه ی ۵۲ قصص، میفرماید: "الذین اتینهم الکتاب من قبله..." ، و نفرموده "من الذین اتینهم الکتاب من قبله"، و ظاهرا جمیع کسانی که پیش از نزول قرآن به آنان کتاب آسمانی داده شده است (و البته هم عصر پیامبر (ص) بودند) مورد نظر هستند و برای آنها توصیفات و ویژگیهایی ذکر کرده. در تفاسیر ذکر شده ی فوق مفسرین به این نکته نپرداختند و خیلی ساده از این نکته عبور شده و منظور آیه "عده ای حقجو از اهل کتاب" یا "عده ای از اهل کتاب" فرض شده است. این در حالی است که آنجایی که خداوند خواسته گروه خاصی از یک مجموعه ی بزرگتر را مخاطب قرار دهد این کار را کرده است. مثال: "مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ" (آیه ۴۶ سوره نسا). پس چطور میتوان آیه را با این توضیحات فهمید؟
آیا کلید فهم این نکته در فهم صحیح عبارت "الذین اتینهم الکتاب من قبله" میباشد؟


ویرایش بوسیله کاربر 1402/05/10 10:51:11 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#8 ارسال شده : 1398/11/10 11:35:33 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تدبر و فهم سوره قصص:نكات و پرسش هاي تفسيري سوره القصص

پرسش:

در آيه 51 وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۵۱﴾

منظور از وصل قول چيست؟ آيا قران است يا كتابهاي آسماني؟
با توجه به اينكه اكثر تفاسير و ترجمه ها،ضمير هم را به مردم مكه و قول را به قران برگرده اند،

ايا ميتواند اين ايه بر نفي روايات فترت وحي دلالت نمايد؟

انصاریان: ما این قرآن را برای آنان پی در پی و به هم پیوسته [به صورت سوره ای پس از سوره ای و آیه ای بعد از آیه ای] آوردیم تا متذکّر و هوشیار [حقایق] شوند.
خرمشاهی: و براى آنان سخن در سخن پيوستيم باشد كه پندگيرند
فولادوند: و به راستى اين گفتار را براى آنان پى در پى و به هم پيوسته نازل ساختيم اميد كه آنان پند پذيرند
قمشه‌ای: و همانا ما برای (هدایت) این مردم (آیات قرآن را) سخن پیوسته (یعنی مرتب و مربوط به سعادت دنیا و آخرت خلق) آوردیم تا مگر متذکر (حقایق آن) شوند.
مکارم شیرازی: ما آيات قرآن را يكي بعد از ديگري براي آنها آورديم شايد متذكر شوند.


پاسخ 1:
((و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ((

كلمه ((وصلنا(( از باب تفعيل از ماده وصل است ، و وصل در باب تفعيل ، كثرت را افاده مى كند، مانند قطع كه به معناى بريدن ، و تقطيع به معناى بسيار بريدن است ، و قتل به معناى كشتن ، و تقتيل به معناى بسيار كشتن است ، و ضمير در ((لهم (( به مشركين مكه بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : ما قرآن را كه اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم ، قرآنى كه آيه اى بعد از آيه ، و سوره اى دنبال سوره ، و وعده و وعيد و معارف و احكام و قصص و عبرت ها و حكمت ها، و مواعظى پيوسته به هم دارد، چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم ، براى اين كه متذكر شوند

تفسير الميزان

پاسخ 2:

سلام.ايه 51 مرتبط با اهل كتاب است.چون تعبیر "وصلنا لهم القول" تنها در مورد آنها جا دارد. یعنی ادامه سیر تاریخی وحی.

ضمنن، ۵۱ به بعدش بهتر میخورد تا به قبلش.


جناب اقاي فرزين

پاسخ:

سلام.اما در ايه 51 و قبلش كه صحبتي از اهل كتاب نشده است


قاعدتا مرجع ضمير هم ،بايد قبل از خودش مشخص شده باشد.

بلحاظ مفهومی هم آیه 51 نمی تواند به اهل کتاب برگردد زیرا آیه 51 نکوهشی است لعلهم یتذکرون
اما آیات 52 به بعد تمجیدی است

لذا 51 به مشرکان مکه و 52 به مومنان اهل کتاب می‌خورد.

جناب اقاي فرهنگ

پاسخ:

چند نکته در باب مبحث ضمیر و متعلقاتش، و بویژه ناظر به پرسش اخیر آقای فرهنگ، مینویسم و امیدوارم دوستان اهل ادبیات عرب یا اصحاب ادبیات فارسی حک و اصلاح یا تکمیل بفرمایند.

گرچه بعیدالعهدم و نیز جز مراجعه مختصری نتوانستم، اما به گمانم در ادبیات عرب مبحث مرجع ضمیر را تنها در چهار جای نحو یا بلاغت توضیحاتی آورده اند:

- در نحو در یک جا، که از مواضع ۵ یا ۷ گانه عدم نیاز به مرجع و یا جواز تاخیر آن یاد میشود؛
- در معانی‌-بیان در چند جا ولی مختصر، تحت عناوینی مانند ضعف التأليف، الاضمار علي شريطة التفسير، و تضمين الكلام میتوان در این باب اشاراتی یافت. نیز بحثهای مشابه‌ای ذیل مباحث بلاغی مربوط به شئون موصولات یادکردنی است.

عجالتن، در مثال‌های نحوی در تبیین حداقل ۳ مورد همان لم بلاغی "جواز اضمار به اتکال تفسیر متعاقب" در میان می‌آید و گویی بحث را با همان نکات بلاغی هم‌ارز میکند.
اما
شوربختا که بحث روشنگر مستوفایی در هیچیک از سه عنوان بلاغی یادشده نیز نخواهید یافت. تنها به اجمال و با یاد چند مثال و استقرائاتی ناقص و ناامیدکننده. لااقل در دو معجم بلاغی در دسترس بنده که اوضاع ازین قرار بود. (و برای همین هم بود که از دوستان درخواست کردم احیانن تصحیح و تکمیل فرمایند.)


و اما بر گردیم سر ماجرای خودمان:

برکنار از
- مواردی که ضمیر مرجع نمیخواهد (مانند ضمیر شان و یا ضمیر فصل)،
یا
- مواردی که مرجعش عام یا روشن است و لذا ذکرش نالازم (مانند "کل من علیها فان")،
یا
- مواردی مثل "وقالوا ما/ان هی الا حیاتنا الدنیا"،
یا
- موارد دچار خطای تحلیل (مانند "و أوجس في نفسه خیفة موسي" که صرفن از ضرورت سجع است)،
به گمانم مواردی مانند آیه‌ی درپرسش را میتوان به راحتی از نوع بلاغی اضمار قبل از تفسیر/تفصیل دانست. در واقع، بیان یا تفسیر پسین از مرجع پیشین بینیازش میکند.


به هر روی، نکته اساسی‌تر همان است که پیشتر عرض کردم: ربط قصص:۵۱ به بعدش بیشتر و وثیقتر است تا به قبلش.

در مورد مفهوم هم،بعید میدونم نکوهشی در کار باشد
ذکر امید و احتمال عرفی است و حتا تشویقکی هم در خود دارد

جناب اقاي فرزين

ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/14 08:55:07 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#9 ارسال شده : 1398/11/11 12:16:08 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره قصص:فراز بندي،عصاره فرازها و درس سوره قصص چيست؟ نكات مهم تفسيري و كلمات كليدي سوره قصص

56 - قصص

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
طسم {1}
طا ، سین ، میم. {1}
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ {2}
این است آیات کتاب روشنگر. {2}

عصاره فراز آیات 1-2: آیات قرآن، روشنگر و آشکار کننده هدایت از گمراهی است.

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ {3}
[ بخشی ] از گزارش [ حال ] موسی و فرعون را برای [ آگاهی ] مردمی که ایمان می آورند ، به درستی بر تو می خوانیم: {3}
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ {4}
فرعون در سرزمین [ مصر ] سر برافراشت ، و مردمِ آن را طبقه طبقه ساخت طبقه ای از آنان را زبون می داشت (به ضعف کشانید): پسرانشان را سر می برید ، و زنانشان را [ برای بهره کشی ] زنده بر جای می گذاشت ، که وی از فسادکاران بود. {4}
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ {5}
و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین به ضعف کشانده شده بودند منّت نهیم و آنان را پیشوایان [ مردم ] گردانیم، و ایشان را وارث [ زمین ] کنیم .{5}
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ {6}
و در زمین قدرتشان دهیم و [ از طرفی ] به فرعون و هامان و لشکریانشان آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند ، بنمایانیم. {6}

عصاره فراز آیات 3-6: بیان اخباری حق از موسی و فرعون در قران برای بشارت اهل ایمان: عطای عزت و فرمانروایی به بنی اسراییل و نابودی فرعون مفسد و سپاهش که انها را باستضعاف می کشید.

نکات:
-اولین کاربرد فعل استضعف در قران در سوره قصص،2بار
-پیش از این در سوره کهف یاجوج و ماجوج بعنوان مفسد معرفی شدند. در سوره قصص هم فرعون و قارون 2بار کلمه مفسد و 2 بار کلمه فساد استفاده شده است در سوره.
-فعل نمکن سه بار در قران بکار رفته که 2 بار ان در سوره قصص است. در سوره قبل(یوسف) هم فعل مکنا 2بار برای یوسف استفاده شده بود.
-سوره قصص اولین سوره ایست که اسم هامان نیز کنار فرعون می اید . در سوره های غافر و عنکبوت هم اسم هامان امده است. نکته جالب انکه در سوره قصص هر دو بار به همراه جنود امده است. فرعون و هامان و جنودهما

وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ {7}
و به مادر موسی وحی (الهام) کردیم که: «او را شیر ده ، و چون بر او بیمناک شدی او را در نیل بینداز ، و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمی گردانیم و از [ زمره ] پیمبرانش قرار می دهیم.» {7}
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ {8}
پس خاندان فرعون ، او را [ از آب ] برگرفتند تا سرانجام دشمنِ [ جانِ ] آنان و مایه اندوهشان باشد. آری ، فرعون و هامان و لشکریان آنها خطاکار بودند. {8}
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ {9}
و همسر فرعون گفت: « [ این کودک ] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مکُشید. شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم ، ولی آنها خبر نداشتند. {9}
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ {10}
و دل مادر موسی [ از اضطراب] تهی گشت. اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان آورندگان(به محافظت خدا) باشد ، چیزی نمانده بود که آن [ راز ] را افشا کند. {10}
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ {11}
و به خواهر [ موسی ] گفت: «از پی او برو.» پس او (موسی) را از دور دید ، در حالی که آنان (فرعونیان) متوجّه نبودند. {11}
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ {12}
و از پیش ، شیر دایگان را بر او حرام گردانیده بودیم. پس [ خواهرش آمد و ] گفت: «آیا شما را بر خانواده ای راهنمایی کنم که برای شما از وی سرپرستی کنند و خیرخواه او باشند؟» {12}
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ {13}
پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش [ بدو ] روشن شود و غم نخورد و بداند که وعده خدا درست است ، ولی بیشترشان نمی دانند. {13}

عصاره فراز آیات 7-13: تدابیر زیاد و پشت سرهم خداوند برای زنده ماندن موسی در نوزادی،رفع ترس مادرش و رشد او در دامان زن فرعون در عین اینکه به مادرش نیز برگردانده شد از نعمتهای خدا به موسی است.

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ {14}
و چون به رشد و کمال خویش رسید ، به او حکمت و دانش عطا کردیم ، و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. {14}
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ {15}
و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زدوخورد یافت: یکی، از پیروان او و دیگری از دشمنانش [ بود ] . آن کس که از پیروانش بود ، بر ضدّ کسی که دشمن وی بود ، از او یاری خواست. پس موسی مشتی بدو زد و او را کشت. گفت: «این (صحنه چینی و درگیری) کار شیطان است ، چرا که او دشمنی گمراه کننده [ و ] آشکار است.» {15}
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {16}
گفت: «پروردگارا ، من بر خویشتن ستم کردم ، پس مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت که وی آمرزنده مهربان است. {16}
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ {17}
[ موسی ] گفت: «پروردگارا به [ پاس ] نعمتی که بر من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.» {17}
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ {18}
صبحگاهان در شهر ، بیمناک و در حالی که مراقب اطراف بود. ناگاه همان کسی که دیروز از وی یاری خواسته بود [ باز ] با فریاد از او یاری خواست. موسی به او گفت: «به راستی که تو آشکارا گمراهی.» {18}
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ {19}
و چون (موسی) خواست به سوی آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد ،(دشمن شان) گفت: «ای موسی ، آیا می خواهی مرا بکشی چنان که دیروز شخصی را کشتی؟ تو می خواهی در این سرزمین فقط زورگو باشی ، و نمی خواهی از اصلاحگران باشی.» {19}
وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ {20}
و از دورافتاده ترین [ نقطه ] شهر ، مردی دوان دوان آمد [ و ] گفت: «ای موسی ، سران قوم در باره تو مشورت می کنند تا تو را بکشند. پس [ از شهر ] خارج شو. من جدّا از خیرخواهان توام.» {20}
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ {21}
موسی ترسان از آنجا بیرون رفت [ در حالی که ] مراقب اطراف بود .گفت: «پروردگارا ، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.» {21}
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ {22}
و چون به سوی [ شهر ] مَدْیَن رو نهاد [ با خود ] گفت: «امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.» {22}
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ {23}
و چون به آب مَدْیَن رسید ، گروهی از مردم را بر آن یافت که [ دامهای خود را ] آب می دادند ، و پشت سرشان دو زن را یافت که [ گوسفندان خود را ] دور می کردند. [ موسی ] گفت: «منظورتان [ از این کار ] چیست؟» گفتند: « [ ما به گوسفندان خود ] آب نمی دهیم تا شبانان [ همگی گوسفندانشان را ] برگردانند ، و پدر ما پیری سالخورده است.» {23}
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ {24}
پس برای آن دو ، [ گوسفندان را ] آب داد ، آن گاه به سوی سایه برگشت و گفت: «پروردگارا ، من به هر خیری که سویم بفرستی سخت نیازمندم.» {24}
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ {25}
پس یکی از آن دو زن- در حالی که به آزرم گام بر می داشت- نزد وی آمد [ و ] گفت: «پدرم تو را می طلبد تا تو را به پاداش آب دادن [ گوسفندان ] برای ما ، مزد دهد.» و چون [ موسی ] نزد او آمد و سرگذشت [ خود ] را بر او حکایت کرد ، [ وی ] گفت: «مترس که از گروه ستمگران نجات یافتی.» {25}
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ {26}
یکی از آن دو [ دختر ] گفت: «ای پدر ، او را استخدام کن ، چرا که بهترین کسی است که استخدام می کنی: هم نیرومند [ و هم ] درخور اعتماد است.» {26}
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ {27}
[ شعیب ] گفت: «من می خواهم یکی از این دو دختر خود را [ که مشاهده می کنی ] به نکاح تو در آورم ، به این [ شرط ] که هشت سال برای من کار کنی ، و اگر ده سال را تمام گردانی اختیار با تو است ، و نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و مرا ان شاء اللَّه از درستکاران خواهی یافت.» {27}
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ {28}
[ موسی ] گفت: «این [ قرار داد ] میان من و تو باشد که هر یک از دو مدّت را به انجام رسانیدم ، بر من تعدّی [ روا ] نباشد ، و خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.» {28}

عصاره فراز آیات 14-28: ادامه الطاف خدا به موسی:عطای علم و حکمت در جوانی ،نجات او از دست فرعونیان که قصد قتلش را داشتند و اجابت دعاهای موسی و رفع ترس و نگرانی او

نکات:
1-تکرار افعال و کلمات مشتق از خوف
2-فعل امر لاتخف در قرآن در موارد زیر بکار رفته است:
-سوره صاد، ایه 22، فرشتگان خطاب به داود وقتی برای رفع اختلاف مراجعه کردند
-سوره ذاریات ایه 28، و هود 70فرشتگان به ابراهیم وقتی بر او وارد شدند و بشارت فرزند دادند.
-سوره طه ایه 21 و قصص ایه 31 و نمل 10 خداوند به موسی وقتی عصایش تبدیل به مار شد
-سوره طه آیه 68 خداوند به موسی وقتی ساحران ،سحر خود را نمایش دادند.
-سوره قصص ایه 25، شعیب خطاب به موسی وقتی که از ترس فرعونیان وارد مدین شد.
-سوره عنکبوت آیه 33؛فرشتگان خطاب به لوط وقتی بر او وارد شدند

3- فعل امر لاتحزن نیز در قرآن در موارد زیر بکار رفته است:
-سوره طه ایه 40،قصص آیه 7،قصص ایه 13 خطاب به مادر موسی،
-سوره مریم ایه 24 خطاب به مریم،
-سوره نمل آیه 70 ،نحل ایه 127و سوره حجر آیه 88خطاب به پیامبر اسلام لاتحزن علیهم
-سوره عنکبوت ایه 33 خطاب به لوط نبی
-سوره توبه آیه 40 پیامبر خطاب به هم نشینش در غار ثور

4- ایه وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ دو بار در قران بکار رفته(با تفاوت جزیی در فعل استوی) یکبار برای حضرت یوسف یکبار هم حضرت موسی در سوره های قصص و یوسف
5-خداوند سه بار موسی را از مرگ نجات داد: در نوزادی هنگامیکه به اب انداخته شد،هنگامیکه توسط فرعونیان از اب گرفته شد و زن فرعون او را نگاه داشت و مانع قتلش شد. یکی هم هنگامیکه فرد فرعونی را کشته بود و تصمیم به قتل او گرفتند.

6- آیه 25، حاوی یک نکته ظریف اخلاقی تربیتی است که کوچکترین احسان و همکاری دیگران، را نباید بدون تشکر و تحنیت و جبران گذاشت. اقدام پدر دختران در دادن اجرت به موسی که برای گوسفندانشان اب کشیده بود،درسی در این زمینه است.
7- ایه 26 سوره قصص ،در زمینه شرایط بکارگیری و انتصاب نیروی انسانی،یکی از بهترین ایات قران، است.
حضرت موسی پس از اینکه به شهر مدین رسید و دختران شعیب(که البته ان زمان،انها را نمی شناخت)را در کار آب کشیدن از چاه و اب دادن به گوسفندان یاری کرد،حضرت شعیب در صدد جبران خدمت او بر می آید.
یکی از دخترانش پیشنهاد می کند که او را بکار گیریم.
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿۲۶﴾
فولادوند: يكى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى ‏كنى هم نيرومند [و هم] در خور اعتماد است
خرمشاهی: يكى از آن دو [دختر] گفت پدرجان او را [با دستمزد] به كار گير كه او بهترين كسى است كه مى ‏توانى به كار بگيرى، هم تواناست و هم درستكار
در واقع دو شرط تخصص و تعهد را خیلی جامع تر بیان میکند.قوی و توانا در انجام کار یعنی هم توانایی جسمی و هم امادگی و مهارت فکری و علمی.امین هم که یعنی قابل اعتماد و درست کار باشد.


فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ {29}
و چون موسی آن مدّت را به پایان رسانید و همسرش را [ همراه ] برد ، آتشی را از دور در کنار طور مشاهده کرد ، به خانواده خود گفت: « [ اینجا ] بمانید ، که من [ از دور ] آتشی دیدم ، شاید خبری از آن یا شعله ای آتش برایتان بیاورم ، باشد که خود را گرم کنید.» {29}
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ {30}
پس چون به آن [ آتش ] رسید ، از جانب راستِ وادی ، در آن جایگاه مبارک ، از آن درخت ندا آمد که: «ای موسی ، منم ، من ، خداوند ، پروردگار جهانیان.» {30}
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ {31}
و [ فرمود: ] «عصای خود را بیفکن.» پس چون دید آن مِثْلِ ماری می جُنبد ، پشت کرد و برنگشت. «ای موسی ، پیش آی و مترس که تو در امانی.» {31}
اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ {32}
«دست خود را به گریبانت ببر تا سپید بی گزند بیرون بیاید ، و [ برای رهایی ] از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان. این دو [ نشانه ] دو برهان از جانب پروردگار تو است [ که باید ] به سوی فرعون و سران [ کشور ] او [ ببری ] ، زیرا آنان همواره قومی نافرمانند.» {32}
قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ {33}
گفت: «پروردگارا ، من کسی از ایشان را کشته ام ، می ترسم مرا بکشند. {33}
وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ {34}
و برادرم هارون از من زبان آورتر است ، پس او را با من به دستیاری گسیل دار تا مرا تصدیق کند ، زیرا می ترسم مرا تکذیب کنند.» {34}
قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ {35}
فرمود: «به زودی بازویت را به [ وسیله ] برادرت نیرومند خواهیم کرد و برای شما هر دو ، تسلّطی قرار خواهیم داد که با [ وجود ] آیات ما ، به شما دست نخواهند یافت شما و هر که شما را پیروی کند چیره خواهید بود.» {35}
فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ {36}
پس چون موسی آیات روشن ما را برای آنان آورد ، گفتند: «این جز سحری ساختگی نیست و از پدران پیشین خود چنین [ چیزی ] نشنیده ایم.» {36}
وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ {37}
و موسی گفت: «پروردگارم به [ حال ] کسی که از جانب او رهنمودی آورده و [ نیز ] کسی که فرجام [ نیکویِ ] آن سرا برای اوست ، داناتر است. در حقیقت ، ظالمان رستگار نمی شوند.» {37}
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحًا لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ {38}
و فرعون گفت: «ای بزرگان قوم ، من جز خویشتن برای شما خدایی نمی شناسم. پس ای هامان برایم بر گِل آتش بیفروز و برجی [ بلند ] برای من بساز ، شاید به [ حالِ ] خدای موسی اطّلاع یابم ، و من جدّا او را از دروغگویان می پندارم.» {38}
وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ {39}
و او و سپاهیانش در آن سرزمین به ناحق سرکشی کردند و پنداشتند که به سوی ما بازگردانیده نمی شوند. {39}
فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ {40}
تا او و سپاهیانش را فرو گرفتیم و آنان را در دریا افکندیم ، بنگر که فرجام کار ستمکاران چگونه بود. {40}
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ {41}
و آنان را پیشوایانی که به سوی آتش می خوانند گردانیدیم ، و روز رستاخیز یاری نخواهند شد. {41}
وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ{42}
و در این دنیا لعنتی بدرقه [ نامِ ] آنان کردیم و روز قیامت [ نیز ] ایشان از [ جمله ] زشت رویانند. {42}

عصاره فراز ایات 29-42: بعثت موسی به رسالت و تاییدات خداوند و رفع ترس و نگرانی موسی.علیرغم ارایه معجزات توسط موسی، فرعون از روی استکبار او را تکذیب کرد و ساحر خواند. خدا هم فرعون و سپاهش را غرق کرد تا عاقبت کار ظالمان را نشان دهد.

نکات:
1-در آیه 32 خداوند دو معجزه موسی (عصا و ید بیضا) را برهان نامیده است.
2-خدا برای امیدواری مسلمانان نمونه هایی از حمایت خود و تحقق وعده هایش را بیان کرده است:
-وعده خدا به مادر موسی که اورا به تو برمیگردانیم و چنین شد.
امرزش خدا،موسی را وقتیکه یکی را کشت(به خود ظلم کرد)
-قصد کشتنش را کردند و خدا دعای اورا برای نجات از ظالمین اجابت کرد. و به مدین رفت.(قوت قلبی برای پیامبر که توطئه ها را خدا خنثی میکند.)
-موسی طلب خیر کرد و دختر شعیب بسراغش امد.
-قبول درخواست موسی برای یاری شدن توسط هارون ونیز اطمینان دادن خدا برای رفع ترس قتل موسی بخاطر قتل قبلیش زمانی که دوباره به مصر برمیگردد.
-فرعون ظالم بود .موسی را تکذیب کرد.خدای دیگری غیر از خود را نپذیرفت و خداغرقشان کرد وبنی اسراییل وارث انها شدند
3-بیشترین تکرار جنود در سوره قصص 4 بار که همگی به سپاه فرعون اشاره دارد. در سوره نمل و بقره 3 بار.
4-اولین کاربرد ائمه در قران که در ایات 5 و 41 بکار رفته است. تقابل بین پیشوایانی از مردم تحت استضعاف و پیشوایانی که مردم را به اتش جهنم رهنمون میشوند.


وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ {43}
و به راستی ، پس از آنکه نسلهای نخستین (قبلی) را هلاک کردیم ، به موسی کتاب دادیم که [ دربردارنده ] روشنگری ها و رهنمود و رحمتی برای مردم بود ، امید که آنان پند گیرند. {43}
وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ {44}
و چون امرِ [ ابلاغ پیامبری ] را به موسی تمام کردیم ، تو در جانب غربیِ [ طور ] نبودی و از گواهان [ نیز ] نبودی. {44}
وَلَكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِيًا فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ {45}
لیکن ما نسلهایی پدید آوردیم و زمان طولانی برانها گذشت (خبر انها به نسلهای فعلی نرسیده) و تو هم در میان ساکنان [ شهر ] مَدْیَن مقیم نبودی تا آیات ما را بر ایشان (قومت) بخوانی ، لیکن ماییم که فرستنده [ پیامبران ] هستیم.(و این اخبار را از طریق وحی به انها میرسانیم){45}
وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ {46}
و آن دم که [ موسی را ] ندا دردادیم ، تو در جانب طور نبودی ، ولی [ این اطّلاع تو ] رحمتی است از پروردگار تو ، تا قومی را که هیچ هشداردهنده ای پیش از تو برایشان نیامده است بیم دهی ، باشد که آنان پند پذیرند. {46}
وَلَوْلَا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ {47}
و اگر نبود که وقتی به [ سزای ] اعمالشان مصیبتی به ایشان برسد ، بگویند: «پروردگارا ، چرا فرستاده ای به سوی ما نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم» [ قطعاً ترا نمی فرستادیم] . {47}

عصاره فراز آیات 43-47:ارسال رسل و کتب اسمانی سنت خدا در هدایت و متذکر نمودن انسانهاست.ای پیامبر ترا هم فرستادیم و داستانهای انبیای قبل ازجمله موسی را نیز وحی کردیم تا این قوم را بیم دهی.و بر انها حجت تمام شود که نگویند خدا رسولی نفرستاد.

فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ {48}
پس چون حق از جانب ما برایشان (قوم پیامبر) آمد ، گفتند: «چرا نظیر آنچه به موسی داده شد ، به او داده نشده است؟» آیا به آنچه قبلًا به موسی داده شد کفر نورزیدند؟(وقتی که) گفتند: «دو ساحر با هم ساخته اند.» و گفتند: «ما همه را منکریم.» {48}
قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {49}
بگو: «پس اگر راست می گویید (که میخواهید از رسول خدا و آیاتش پیروی کنید و از طرف دیگر قران و تورات را هم تکذیب میکنید)، کتابی از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کننده تر باشد تا پیرویش کنم.» {49}
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ {50}
پس اگر تو را اجابت نکردند(در پاسخ این سئوال)، بدان که فقط هوسهای خود را پیروی می کنند و کیست گمراه تر از آنکه بی راهنمایی خدا از هوسش پیروی کند؟ بی تردید خدا مردم ستمگر را راهنمایی نمی کند. {50}
وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ {51}
و به راستی، این گفتار( و تذکرات) را برای آنان پی در پی و به هم پیوسته نازل ساختیم ، امید که آنان پند پذیرند. {51}
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ {52}
کسانی که قبل از آن (قرآن )، کتاب [ آسمانی ] به ایشان داده ایم ، آنان به [ قرآن ] می گروند. {52}
وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ {53}
و چون بر ایشان فرو خوانده می شود ، می گویند: «بدان ایمان آوردیم چراکه آن درست است [ و ] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [ هم ] از تسلیم شوندگان (به مفاهیم وحیانی) بودیم.» {53}
أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ {54}
آنان دو بار پاداش خواهند یافت به [ پاس ] آنکه صبر کردند و [ برای آنکه ] بدی (گفتار و رفتار مشرکین و مخالفین هم دین خودشان با انها) را با نیکی دفع می نمایند و از آنچه روزی شان داده ایم انفاق می کنند ،. {54}
وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ {55}
و چون لغوی بشنوند (از مخالفان) از آن روی برمی تابند و می گویند: «کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شماست. سلام بر شما ، جویای [ مصاحبت ] نادانان نیستیم.» {55}
إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ {56}
در حقیقت ، تو هر که را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی ، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی می کند ، و او به راه یافتگان داناتر است. {56}
وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِن لَّدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ {57}
و گفتند: «اگر با تو از [ نورِ ] هدایت پیروی کنیم ، از سرزمین خود ربوده خواهیم شد.» آیا آنان را در حرمی امن جای ندادیم که (علیرغم بی ثمر بودن زمین ان) محصولات هر چیزی- که رزقی از جانب ماست- به سوی آن سرازیر می شود؟ ولی بیشترشان نمی دانند. {57}

عصاره فراز آیات 48-57:به کافران که با بهانه های مختلف (چرا معجزه ای مثل موسی نداری یا درصورت ایمان به تو امنیت نداریم) هدایت را نمی پذیرند،اینگونه پاسخ بده .ضمن اینکه گروهی از پیروان موسی علیرغم مخالفتها، قران را تصدیق میکنند که پاداش مضاعف دارند.ای پیامبر هدایت افراد بدست خداست و نگران نباش.

نکات:
-تکرار زباد کلمات مشتق از هدی
- دومین کاربرد افعال انفاق در معنای انفاق مشهور و توصیه به ان . اولین مورد در سوره فرقان بود. اولین کلمه انفاق نیز در سوره اسرا بود.
1-پیش از این در سوره شعرا اینکه علمای بنی اسراییل پیامبر را می شناسند، بعنوان حجت و دلیلی علیه کافران مکه بیان شد.
سپس در سوره اسراء هم بیان شد که شما چه ایمان بیاورید چه نیاورید،اهل کتاب در برابر آیات قران خاضعند.
در سوره قصص ضمن بیان مجدد این مطلب اشاره می کند که همین اهل کتب مومن به قران و پیامبر اسلام هم مخالفانی دارند هم از مشرکین و هم از هم مسلکان خود که بخاطر صبر و مقاومت در برابر این مخالفان، پاداش مضاعف خواهند داشت.

2-ربودن اهل ایمان در مکه، مانع ذهنی برای گسترش اسلام:
در سوره عنکبوت ایه 67 خدا فرموده: اولم یروا انا جعلنا حرما امنا و یتخطف الناس من حولهم
همچنین در سوره انفال پس از هجرت مسلمانان و استقرار انها در مدینه میفرماید: واذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فی الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فاواکم و ایدکم بنصره

این آیات نشان می دهد که اولا آدم ربایی در عربستان ان زمان و شهرها و روستاهای اطراف مکه شایع بوده است اما امن بودن حرم الهی، مکه را مستثنی از ادم ربایی کرده بود.که در سوره قریش هم اشاره ای کوتاه شده بود. امنهم من خوف
ثانیا بعد از گرویدن تعداد قابل توجهی از مکیان به دین اسلام، تهدید و ازار و فشار سران مشرک علیه مسلمانان زیاد شده بود. یکی از اقدامات انها جهت ایجاد فضای رعب و ترس از همراهی با پیامبر، ربوده شدن تازه مسلمانانی بوده که از چتر حمایتی قریش و هم پیمانانش خارج میشدند و این عامل مهمی در ایمان نیاوردن سایر مردم بوده که خداوند در اینجا به آن پاسخ میدهد که تامین امنیت هم بخواست خداست همانگونه که علیرغم ناامنی اطراف مکه، مکه را در امنیت قرار داده است.


3- پاسخ خدا به بهانه کافران که چرا به محمد ص نظیر انچه به موسی داده شد(معجزات) داده نشده است:
-اگر صادقید پس چرا موسی را هم ساحر خواندید؟
- اگر راست می گویید (که میخواهید از رسول خدا و آیاتش پیروی کنید و از طرف دیگر قران و تورات را هم تکذیب میکنید)، کتابی از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کننده تر باشد تا پیرویش کنم.
- پس اگر جواب این سئوالات را نمیدهند بدان که فقط هوسهای خود را پیروی می کنند
-خود پیروان موسی که باو استناد می کنید، قران را تصدیق می کنند

4- ایه 55 که پاسخ مومنان اهل کتاب به مخالفانشان اعم از مشزکین مکه یا هم کیشان خود است،مشابه توصیف عبادالرحمان در سوره فرقان است. و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ {58}
و چه بسیار شهرها که هلاکش کردیم ، [ زیرا ] زندگی خوش ، آنها را سرمست کرده بود. این است سراهایشان که پس از آنان- جز برای عدّه کمی- مورد سکونت قرار نگرفته ، و ماییم که وارث آنان بودیم. {58}
وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ {59}
و پروردگار تو [ هرگز ] ویرانگر شهرها نبوده است تا [ پیشتر ] در مرکز آنها پیامبری برانگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند ، و ما شهرها را- تا مردمشان ستمگر نباشند- ویران کننده نبوده ایم. {59}
وَمَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ {60}
و هر آنچه به شما داده شده است ، کالای زندگی دنیا و زیور آن است ، و [ لی ] آنچه پیش خداست بهتر و پایدارتر است مگر نمی اندیشید؟ {60}
أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ {61}
آیا کسی که وعده نیکو به او داده ایم و او به آن خواهد رسید ، مانند کسی است که از کالای زندگی دنیا بهره مندش گردانیده ایم [ ولی ] او روز قیامت از [ جمله ] احضارشدگان [ در آتش ] است؟ {61}

عصاره فراز ایات 58-61:اقوام قبل هم بخاطر دلبستگی و اشتغال زیاد به متاع زندگی دنیا و غفلت از اخرت، هلاک شدند. بخود ایید و خود را از زندگی بهتر و پایدار اخرت بهره مند کنید.

نکات:
-در سوره کهف نیز بیان شد انچه که روی زمین است، زینت است برای امتحان انسانها. همچنین اموال و اولاد نیز متاع زندگی دنیاست.
-وما اوتیتم من شیء فمتاع الحیاه الدنیا و ماعندالله خیر و ابقی : قصص شوری


وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ {62}
و [ به یاد آور ] روزی را که آنان را ندا می دهد و می فرماید: «آن شریکان من ، که می پنداشتید کجایند؟» {62}
قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاء الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ {63}
آنان (از معبودانشان) که حکم [ عذاب ] بر ایشان واجب آمده ، می گویند: «پروردگارا ، اینانند کسانی که گمراه کردیم گمراهشان کردیم هم چنان که خود گمراه شدیم ، [ از آنان ] به سوی تو بیزاری می جوییم. اینها تنها ما را نمی پرستیدند.» {63}
وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ {64}
و [ به آنان ] گفته می شود: «شریکان خود را فرا خوانید.» پس آنها را می خوانند ولی پاسخشان نمی دهند و عذاب را می بینند [ و آرزو می کنند که ] ای کاش هدایت یافته بودند. {64}
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ {65}
و روزی را که [ خدا ] آنان را ندا درمی دهد و می فرماید: «فرستادگان [ ما ] را چه پاسخ دادید؟» {65}
فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنبَاء يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لَا يَتَسَاءلُونَ {66}
پس در آن روز اخبار بر ایشان پوشیده گردد و از یکدیگر نمی توانند بپرسند. {66}
فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ {67}
و امّا کسی که توبه کند و ایمان آورَد و به کار شایسته پردازد ، امید که از رستگاران باشد. {67}
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ {68}
و پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند و برتری میدهد ، و آنان اختیاری در انتخاب ندارند. منزّه است خدا ، و از آنچه [ با او ] شریک می گردانند برتر است. {68}
وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ {69}
و آنچه را سینه هایشان پوشیده یا آشکار می دارد ، پروردگارت می داند. {69}
وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ {70}
و اوست خدا [ یی که ] جز او معبودی نیست. در این [ سرایِ ] نخستین و در آخرت ، ستایش از آن اوست ، و فرمان ، او راست و به سوی او بازگردانیده می شوید. {70}
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ {71}
بگو: «هان ، چه می پندارید اگر خدا تا روز رستاخیز شب را بر شما جاوید بدارد جز خداوند کدامین معبود برای شما روشنی می آورد؟ آیا نمی شنوید؟» {71}
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ {72}
بگو: «هان ، چه می پندارید اگر خدا تا روز قیامت روز را بر شما جاوید بدارد جز خداوند کدامین معبود برای شما شبی می آورد که در آن آرام گیرید ، آیا نمی بینید؟» {72}
وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ {73}
و از رحمتش برایتان شب و روز را قرار داد تا در این [ یک ] بیارامید و [ در آن یک ] از فزون بخشی او [ روزی خود ] بجویید ، باشد که سپاس بدارید. {73}
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ {74}
و [ یاد کن ] روزی را که ندایشان می کند و می فرماید: «آن شریکان که می پنداشتید کجایند؟» {74}
وَنَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ {75}
و از میان هر امتی گواهی بیرون می کشیم و می گوییم: «برهان خود را بیاورید.» پس بدانند که حقّ از آنِ خداست ، و آنچه برمی بافتند از دستشان می رود. {75}

عصاره فراز ایات 62-75:معبودان و اربابان شما که انها را شریک خدا و موثر در اداره امور میدانید نه قدرتی در نجات شما در اخرت دارند و نه توانایی و اختیاری در اداره امور دنیا.حکمرانی تنها از ان خداست.پس توبه کنید و با ایمان و عمل صالح از رستگاران شوید.

نکات:
-تکرار ایات 74 و 62 در ابتدا و انتهای فراز
-در سوره صافات هم به گفتگوی سران کفر و پیروانشان اشاره شده بود که گفتند ما تسلطی برای اجبار شما نداشتیم. فاغویناکم انا کنا غاوین
شیطان هم در سوره حجر خطاب به خداوند میگوید رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض
-مفهوم اعمي در اخرت چيست؟ در این خصوص در سوره طه ذیل ایه124(و من اعرض عن ذکری...و نحشره یوم القیامه اعمی)نیز توضیحی ارایه شد.
در ایات 45 و46 سوره اسرا عنوان شد که مخالفان پیامبر بعلت باورها و رفتارهای غلط قلب و گوششان سنگین شده و پیامهای قران بر نفرت و اعراض انها می افزاید و بهره گیری از هدایت قران را از دست میدهند. لذا اعمی هستند.
در سوره طه نیز بیان شد که در قیامت نیز اين فرد، منزوي و فراموش شده است واطلاع به بعضي اخبار و رويدادهاي قيامت ندارد . و به همين دليل لفظ اعمی برای او استفاده شده بود.اين معنا با آيه 66 سوره مباركه قصص نيز همخواني دارد.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ/ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يَوْمَئِذٍ، و روزی را كه [خدا] آنان را ندا درمیدهد و میفرمايد: فرستادگان [ما] را چه پاسخ داديد؟/ پس در آن روز اخبار بر ايشان پوشيده گردد.
در ایه 97 سوره اسرا نیز فرموده کسانی که هدایت الهی را نپذیرند، وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ

-سئوال از شریکان مزعوم مشرکان در قیامت با عبارت أَيْنَ شُرَكَاء در سوره های قصص انعام فصلت نحل تکرار شده است.
در سوره کهف نیز با عبارت ویوم یقول نادو شرکائی الذین زعمتم
-با توجه به تعریف ظریفی که در سوره کهف از شرک ارایه شد، شرکاء صرفا به بتها و معبودان مسجود منحصر نمیشود بلکه همه علل و عوامل مادی (انسانی و غیر انسانی) که انسانها انها را مستقل از خداوند موثر در اداره امور میدانند و به انها اتکا میکنند را شامل میشود.

- در ایه 65 بیان شد که خدا در قیامت از انسانها میپرسد که چه جوابی به رسولانش دادید. در سوره مائده ایه 109 نیز همین معنا ذکر شده که از رسولان می پرسد چگونه اجابت شدید. یوم یجمع الله الرسل فیقول ماذا اجبتم


إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ {76}
قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم و زیاده خواهی کرد ، و از گنجینه ها آن قدر به او داده بودیم که (حمل) خزاین او بر گروه نیرومندی سنگین می آمد ، آن گاه که قوم وی بدو گفتند: «شادی مکن که خدا شادی کنندگان را دوست نمی دارد. {76}
وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ {77}
و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن ، و هم چنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمی دارد. {77}
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ {78}
[ قارون ] گفت: «من اینها را در نتیجه دانش خود یافته ام.» آیا وی ندانست که خدا نسلهایی را پیش از او نابود کرد که از او نیرومندتر و مال اندوزتر بودند؟ و [ لی این گونه ] مجرمان را [ نیازی ] به پرسیده شدن از گناهانشان نیست. {78}
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ {79}
پس [ قارون ] با کوکبه خود بر قومش نمایان شد کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند: «ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [ هم ] داده می شد واقعاً او بهره بزرگی [ از ثروت ] دارد.» {79}
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ {80}
و کسانی که دانش [ واقعی ] یافته بودند ، گفتند: «وای بر شما! برای کسی که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است ، و جز شکیبایان آن را نیابند.» {80}
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنتَصِرِينَ {81}
آن گاه [ قارون ] را با خانه اش در زمین فرو بردیم ، و گروهی نداشت که در برابر [ عذابِ ] خدا او را یاری کنند و [ خود نیز ] نتوانست از خود دفاع کند. {81}
وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ {82}
و همان کسانی که دیروز آرزو داشتند به جای او باشند ، صبح می گفتند: «وای ، مثل اینکه خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد گشاده یا تنگ می گرداند ، و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ، ما را [ هم ] به زمین فرو برده بود وای ، گویی که کافران رستگار نمی گردند.» {82}

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ {83}
آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار برتری جویی و فساد نیستند، و فرجام [ خوش ] از آنِ پرهیزگاران است. {83}
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ {84}
هر کس نیکی به میان آورَد ، برای او [ پاداشی ] بهتر از آن خواهد بود ، و هر کس بدی به میان آورد ، کسانی که کارهای بد کرده اند جز سزای آنچه کرده اند نخواهند یافت. {84}

عصاره فراز ایات 76-84:هلاکت عجیب قارون، ثروتمند بزرگ قوم موسی (که به اموال خود سرمست شد و به برتری جویی و ظلم به سایرین و فساد پرداخت)، عبرتی است برای شما. بدانید که فرجام خوش در اخرت تنها برای اهل تقوا و نیکوکاران است

نکات:
-دار الاخره:سوره های یوسف،قصص 2،انعام اعراف عنکبوت نحل بقره احزاب
-دار الاخره خیر للذین اتقوا(یتقون):یوسف انعام اعراف
-عاقبه للمتقین: قصص هود اعراف
-اولین اشاره به قارون،در سوره های غافر و عنکبوت اسم قارون فرعون و هامان کنار هم ذکر شده است.
- در این سوره دو مثال از هلاکت دو مستکبر و مفسد که یکی قدرت سیاسی و دیگری قدرت اقتصادی است،ارایه شده است تا نویدی برای مسلمانان و مخاطبان قران باشد.
-صفات و رفتارهای منفی قارون که در این فراز بیان شده است:
بغی و تجاوز و تعدی به دیگران، سرمستی و غرور و تفاخر ناشی از اتکا به اموالش ،فساد درسرزمین،عدم احسان( وانفاق) به دیگران
در سوره غافر بیان شده که قارون به همراه فرعون و هامان، موسی را ساحر کذاب خواند. و دستور به قتل فرزندان مومنان به موسی را دادند. در سوره عنکبوت هم بیان شده که این سه نفر در سرزمین استکبار و سرکشی داشتند.

-صفات و رفتارهای منفی فرعون که در این سوره بیان شده است:
-سرکشی و برتری جویی در زمین، تفرقه انداختن بین مردم، به ضعف کشاندن گروهی از مردم (بنی اسراییل) و به قتل رساندن مردانشان، مفسد، خود را اله و خداوند مردم و سرزمین مصر میخواند، استکبار در زمین.
-عبارت الله (ربی/ربک) یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ،9 بار در قران بکار رفته است. قبلا در سوره اسراء بود.مفهوم ان نیز در سوره های متعدد ذکر شده از جمله در سوره فجر در ابتدای نزول که گشادگی یا تنگی روزی هر دو امتحان خداست و نشانه ای بر فضیلت یا حقارت افراد نیست.
- در ایه 76 بیان شده که ان الله لایحب الفرحین. معنای فرح چیست؟ ایا خداوند افراد شاد را دوست ندارد؟

در کتاب قاموس قران فرح،شادی توام با تکبر معنا شده است.در قران کریم نیز فرح هم در شادی مذموم بکار رفته و هم در شادی ممدوح. لذا مقصود واقعی انرا باید درسیاق آیات جستجو کرد.
در اینجا با توجه به بیان حالات دیگری از قارون که زیاده خواه بود، اموالش را ناشی از علم و هنر خود میدانست و اینکه در حالت تفاخر با زینتهایش بر مردم عبور میکرد،نشان میدهد مقصود از فرح در این آیات شادی مذموم یعنی شادی همراه با تکبر و تفاخر و سرمستی است که خداوند انرا دوست ندارد.

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاء بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ {85}
در حقیقت ، همان کسی که (القا و ابلاغ) این قرآن را بر تو مقرر کرد ، یقیناً تو را به سوی بازگشتگاه (مکه) بازمی گرداند. بگو: «پروردگارم بهتر می داند چه کس هدایت آورده و چه کس در گمراهی آشکاری است؟» {85}
وَمَا كُنتَ تَرْجُو أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَافِرِينَ {86}
و تو امیدوار نبودی که بر تو کتاب القا شود ، بلکه این رحمتی از پروردگار تو بود. پس تو هرگز پشتیبان کافران مباش. {86}
وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ {87}
و البته نباید تو را از آیات خدا- بعد از آنکه بر تو نازل شده است- باز دارند ، و به سوی پروردگارت دعوت کن ، و زنهار از مشرکان مباش. {87}
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ {88}
و با خدا معبودی دیگر مخوان. خدایی جز او نیست. جز ذات او همه چیز نابود شونده است. فرمان از آنِ اوست. و به سوی او بازگردانیده می شوید. {88}

عصاره فراز ایات 85-88:ای پیامبر با توجه به ایات قبل و امید به رحمت خدا و بدون توجه و ترس از مخالفان، به دعوت خود بسوی خداوند یگانه ادامه بده که حکمرانی تنها از آن اوست.

نکات:
- در ایه 7 به مادر موسی نیز وحی شد که نگران نباش ما موسی را به تو برمی گردانیم. انا رادوه الیک
1-منظور از معاد در لرادک الی معاد چیست؟
معاد:اسم مکان و محلی است که در ان امری اعاده میشود. عود :رجوع به عملی در مرتبه دوم است.
معاد فقط یکبار در قران بکار رفته است. در تعیین مصداق معاد برای پیامبر، مفسران احتمالات مختلفی بیان کرده اند از جمله شهر مکه، قیامت،مرگ،مقام محمود، هر انچه که محبوب پیامبر است
با توجه به معنای لغوی معاد و نیز ایه 7 که به مادر موسی نیز وحی شد نگران نباش ما موسی را به تو برمی گردانیم. انا رادوه الیک، و در ایه 13 تحقق این وعده را اعلام کرد که فرددناه الی امه.بهترین مصداق همان شهر مکه است.
نکته ظریف: در ایه 13 بازگشت موسی به امش مطرح شده،در ایه 59 بیان شده که رسولان در ام القری مبعوث میشوند. پیامبر هم برای انذار این قوم مبعوث شده است. پس پیامبر هم به ام القرای اسلام برخواهد گشت.
اما سئوالی پیش می اید :با توجه به مکی بودن سوره قصص که پیامبر هنوز در مکه است و هجرت نکرده، وعده بازگشت به مکه چه توجیهی دارد؟
سه احتمال میتوان داد:الف- ایات اخر سوره، مدنی باشد که ظاهرا روایتی در این مورد نیست . ضمن انکه سیاق ایات هم به ایات مکی مشابهت دارد.

ب- با توجه به تهدیدهای مشرکان مبنی بر قتل و اخراج پیامبر از مکه که در سوره اسرائ بیان شد،هم چنین ناامنی و احتمال ادم ربایی مومنان که در ایه 57 اشاره شد، خداوند این نگرانی را قبل از وقوع ان برطرف میکند که حتی در صورت تحقق خروج تو از مکه، مجددا برخواهی گشت. و نقشه اخراج یا قتل تو منتفی و بی اثر است.
ج- این آیات و سوره قصص در دوران شعب ابی طالب نازل شده و خداوند با بیان ابعادی از داستان موسی که به ترس او و مادرش و نجات چندباره موسی از مرگ و نیز هلاکت فرعون و قارون می پردازد؛به مسلمانان تحت محاصره بشارت بازگشت به مکه را میدهد.

2-معنا و مفهوم وجه چیست؟منظور از وجه رب چیست؟
قبلا در سوره رحمان اشاره شد که وجه: چیزی است که به ان توجه میشود در هنگام مواجهه و رویارویی .وجه در امور روحانی و درباره خدا عبارت است از جهتی که بوسیله قلب مورد توجه قرار میگیرد. التحقیق فی کلمات القران
ترکیب وجه رب در سه سوره قران بکار رفته است .نخستین بار در سوره لیل إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى در توصیف افرادیکه مالشان را فقط برای کسب رضای خدا می بخشند بکار رفت.دیگری در سوره رحمان: ویبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام. و اخری نیز در سوره رعد:والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقامواالصلاه
وجه الله نیز در قران بکار رفته است:انمانطعمکم لوجه الله،فاینما تولوا فثم وجه الله،
اما ترکیب وجه با ضمیر ه که به خدا برمیگردد نیز در چند جا استفاده شده است:از جمله سوره قصص: کل شی ء هالک الاوجهه (که مشابه ایه 27 سوره رحمان است) یا در سوره های کهف و انعام:الذین یدعون ربهم بالغداه والعشی یریدون وجهه
لفظ وجه برای صورت انسانها و نیز جهت توجه انها استفاده شده است: سوره یوسف:القاه علی وجهه فارتد بصیرا
سوره لقمان:ومن یسلم وجهه الی الله
سوره بقره:ولکل وجهه هو مولیها
-در سوره نحل نیز مفهومی مشابه ایه 27 رحمان برای بقا و فنا ارایه شده است: ماعندکم ینفد و ماعندالله باق
با عنایت به مطالب بالا میتوان گفت در ایه اخر سوره قصص منظور این است که همه چیز در این جهان هلاک میشوند مگر آن چیزهایی که در توجه به او انجام شده و رو به خدا قرار گرفته اند.
-جملات لا اله الاهو له الحکم و الیه ترجعون در ایات70 و 88 تکرار شده است. که هر دو در سیاق دعوت به توحید هستند.


مرور عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-2: آیات قرآن، روشنگر و آشکار کننده هدایت از گمراهی است.
عصاره فراز آیات 3-6: بیان اخباری حق از موسی و فرعون در قران برای بشارت اهل ایمان: عطای عزت و فرمانروایی به بنی اسراییل و نابودی فرعون مفسد و سپاهش که انها را باستضعاف می کشید.
عصاره فراز آیات 7-13: تدابیر زیاد و پشت سرهم خداوند برای زنده ماندن موسی در نوزادی، رفع ترس مادرش و رشد او در دامان زن فرعون در عین اینکه به مادرش نیز برگردانده شد از نعمتهای خدا به موسی است.
عصاره فراز آیات 14-28: ادامه الطاف خدا به موسی: عطای علم و حکمت در جوانی، نجات او از دست فرعونیان که قصد قتلش را داشتند و اجابت دعاهای موسی و رفع ترس و نگرانی او
عصاره فراز ایات 29-42: مبعوث شدن موسی به رسالت و تاییدات خداوند و رفع ترس و نگرانی های موسی. علیرغم ارایه معجزات توسط موسی، فرعون از روی استکبار او را تکذیب کرد و ساحر خواند. خدا هم فرعون و سپاهش را غرق کرد تا عاقبت کار ظالمان را نشان دهد.
عصاره سیاق آیات 3-42:عطاهای متعدد خدا به موسی از کودکی تا رسالت (از قبیل نجات از مرگ، رفع ترسها و اجابت دعاهایش )، عطای عزت و فرمانروایی به بنی اسراییل مستضعف، و نابودی فرعون مفسد مستکبر و سپاهش اخبار حقی است که خدا وحی کرده است برای بشارت اهل ایمان.
عصاره فراز آیات 43-47:ارسال رسل و کتب اسمانی سنت خدا در هدایت و متذکر نمودن انسانهاست.ای پیامبر ترا هم فرستادیم و داستانهای انبیای قبل ازجمله موسی را نیز وحی کردیم تا این قوم را بیم دهی.و بر انها حجت تمام شود که نگویند خدا رسولی نفرستاد.
عصاره فراز آیات 48-57:به کافران که به بهانه های مختلف (چرا معجزه ای مثل موسی نداری یا درصورت ایمان به تو امنیت نداریم) هدایت را نمی پذیرند، اینگونه پاسخ بده. ضمن اینکه گروهی از پیروان موسی علیرغم مخالفتها، قران را تصدیق میکنند که پاداش مضاعف دارند.ای پیامبر هدایت افراد بدست خداست و نگران نباش.
عصاره فراز ایات 58-61: اقوام قبل هم بخاطر دلبستگی و اشتغال زیاد به متاع زندگی دنیا و غفلت از اخرت هلاک شدند. بخود ایید و خود را از زندگی بهتر و پایدار اخرت بهره مند کنید.
عصاره فراز ایات 62-75: معبودان و اربابان شما که انها را شریک خدا و موثر در اداره امور میدانید نه قدرتی در نجات شما در اخرت دارند و نه توانایی و اختیاری در اداره امور دنیا. حکمرانی تنها از ان خداست. پس توبه کنید و با ایمان و عمل صالح از رستگاران شوید.
عصاره فراز ایات 76-84:هلاکت عجیب قارون، ثروتمند بزرگ قوم موسی (که به اموال خود سرمست شد و به برتری جویی و ظلم به سایرین و فساد پرداخت)، عبرتی است برای شما. بدانید که فرجام خوش در اخرت تنها برای اهل تقوا و نیکوکاران است.

عصاره سیاق آیات 43-84: ارسال رسل سنت خدا در هدایت انسانهاست. ای پیامبر ترا هم فرستادیم تا اتمام حجت شود بر این قوم.اما کافران به بهانه های مختلف هدایت را نمی پذیرند. با آیات وحی پاسخ انها را بده و از سرنوشت اقوام قبل و قارون مفسدکه بخاطر دلبستگی و اشتغال زیاد به متاع زندگی دنیا و غفلت از اخرت هلاک شدند، هشدارشان ده. بگو معبودان و اربابان شما قدرتی در دنیا و اخرت ندارند. حکمرانی تنها از ان خداست. پس توبه کنید و با ایمان و عمل صالح از رستگاران سرای اخرت شوید.
عصاره فراز ایات 85-88:ای پیامبر با توجه به ایات قبل و امید به رحمت خدا و بدون توجه و ترس از مخالفان، به دعوت خود بسوی خداوند یگانه ادامه بده که حکمرانی تنها از آن اوست.

درس سوره قصص: بیان عطاهای متعدد خدا به موسی و بنی اسراییل مستضعف، و نابودی فرعون و قارون مفسد مستکبر و سپاهش از ایات روشنگر خداست برای بشارت اهل ایمان. اما کافران بخاطر دلبستگی زیاد به زندگی دنیا و اتکا به معبودان و اربابان غیر خدا، با طرح بهانه های مختلف هدایت خدا و رسولان را نمی پذیرند. ای پیامبر با آیات وحی انها را انذار کن و تذکر بده که فرجام خوش در سرای اخرت برای اهل تقوا و نیکوکاران است. با امید به رحمت خدا و بدون ترس و تاثیر از مخالفان، به دعوت خود ادامه بده .

کلمات کلیدی سوره قصص:
-تلک ایات الکتاب المبین: اغاز سوره های شعرا یوسف قصص
-اولین کاربرد فعل استضعف در قران در سوره قصص،2بار
-پیش از این در سوره کهف یاجوج و ماجوج بعنوان مفسد معرفی شدند. در سوره قصص هم فرعون و قارون .2بار کلمه مفسد و 2 بار کلمه فساد استفاده شده است در سوره.
-تکرار افعال و کلمات مشتق از خوف
-بیشترین تکرار جنود در سوره قصص
-اولین کاربرد ائمه در قران که در ایات 5 و 41 بکار رفته است. تقابل بین پیشوایانی از مردمِ تحتِ استضعاف و پیشوایانی که مردم را به اتش جهنم رهنمون میشوند
-تکرار زباد کلمات مشتق از هدی
-دار الاخره:سوره های یوسف،قصص 2،انعام اعراف عنکبوت نحل بقره احزاب
-دار الاخره خیر للذین اتقوا(یتقون):یوسف انعام اعراف
-عاقبه للمتقین: قصص هود اعراف
-اولین اشاره به قارون،در سوره های غافر و عنکبوت اسم قارون فرعون و هامان کنار هم ذکر شده است.
- در این سوره دو مثال از هلاکت دو مستکبر و مفسد که یکی قدرت سیاسی و دیگری قدرت اقتصادی است،ارایه شده است تا نویدی برای مسلمانان و مخاطبان قران باشد.
عبارت الله (ربی/ربک) یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ،9 بار در قران بکار رفته است.

تدبر و تفسير: آقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/07/13 12:29:51 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#10 ارسال شده : 1399/07/16 08:57:14 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,926

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره قصص: نكات تفسيري سوره القصص


قصص:10
ـ [از طرف ديگر] دل مادر موسی [از بي‌قراری در رها ساختن کودک دلبندش به امواج رود نيل] تهی شده بود و اگر قلبش را [از نگرانی به آرامش] پيوند و استواری نداده بوديم 10 تا از مؤمنين [به وعدة نجات ما] گردد، نزديک بود آن [راز] را فاش سازد.
__________
10- معنای «رَبَطَ»، بستن است، وقتی چيزی گسيخته و اجزاء آن از هم جدا شده باشد، چسباندن و به هم پيوند دادن آن موجب «ارتباط» مجدد مي‌گردد. در مشکلات و مصائب نيز گوئی دل آدمی از جا کنده مي‌شود و آرامش و ثباتش دستخوش ترس و تزلزل مي‌گردد. ربط دادن دل‌ها، همان دل قوی داشتن و روحيه پيدا کردن است که در آيات 14 سوره کهف (18:14) ، 10 قصص (28:10) و 11 انفال (8:11) به آن اشاره شده است. برقراری اتحاد ميان آحاد يک ملت نيز نوعی ربط دادن است: «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» [آل‌عمران 200 (3:200) ]. رباط الخيل نيز ظاهرا به اسبان بسته شده به ارابه‌های جنگی که نيروی مضاعف ايجاد مي‌کنند گفته مي‌شود.

قصص:14
و چون [موسی] به سن رشد [=بلوغ جسمی] رسيد و [بر قوای نفسانی خود] مسلط شد 14 به او حکمت [=اخلاق] 15 و علم عطا کرديم و اين چنين نيکوکاران را پاداش مي‌دهيم.
__________
14- رسيدن به بلوغ جسمی و «استواء سنی» که در اين آيه آمده است، به نظر مي‌رسد قدرت جسمی و عقلی و برخورد مسلط و سوار شدن بر غرايز کودکی باشد. شبيه اين معنا را قرآن از عالم گياهان مثال زده است؛ نهالی که از زمين جوانه زده، نيرومندش کرده تا ستبر گردد تا بتواند روی پای خويش بايستد.
«...كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ...» [فتح 29 (48:29) ]

15- منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهن‌گرائی نيست، معنای حکمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملی [نه نظری] دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خدا‌پسندانه مي‌كند. فردی ممکن است علم و دانش نداشته باشد، ولی رفتار و مناسبات اخلاقي‌اش با دوست و دشمن «حکيمانه» باشد، معنای حکمت متأسفانه در همان دوران آشنائی متفکران اوليه مسلمان، همچون ابن‌سيناها با فلسفه يونان، از معنای اصيل و عملی و قرآنی خود منحرف شد و جنبه نظری يافت.
واژة «حکمه» 20 بار در قرآن تکرار شده که 10 مورد آن همراه کتاب آمده است [يعلمهم الکتاب و الحکمة] و اين دو، دو بال پروازند. تعليم کتاب، آموزش قوانين و نظامات [در تشريع و تکوين] است و تعليم حکمت، آموزش اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق و رفتار و عملکرد آدمي. توصيه‌های لقمان به فرزندش دقيقاً بر همين اخلاقيات تکيه دارد. آيات 22 (17:22) تا 38 سوره اسراء نيز که ده توصيه اخلاقی بسيار مهم را مطرح مي‌سازد [و گويا اشاره به همان ده فرمان حضرت موسی باشد] با اين جمله ختم مي‌شود: «ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَهِ» [اينها از جمله حکمت‌هائی است که پروردگارت بر تو وحی کرده].


قصص:30
و چون نزد آن آمد، از مبدأ مبارک آن بستر نور 33 در جايگاه ويژه مبارکی 34 از آن سلسله مراتب [شجره مانند] نور، 35 ندائی رسيد که ای موسي، همانا منم خدای يگانه، پروردگار جهانيان.
__________
33- «شطأ» به جوانه لطيف و نهال نازک گياه که از زمين يا شاخه مي‌رويد گفته مي‌شود و بيانگر رويش و تولّدی نوين از يک مبدأ مي‌باشد. قرآن، محمّد(ص) و ياران نخستين او را به همين جوانه‌های نوبر آمده از سرزمين خشک و مرده تشبيه کرده است که چون نهالی روئيده و سخت و استوار بر ساق خويش تکيه کرده‌اند [سوره فتح آيه 28 (48:28) ]. اغلب مترجمان «شَاطِئِ» را جانب و حاشيه گرفته‌اند. اما با توجه به آيه 28 سوره فتح [که تنها مورد ديگری است که اين واژه در قرآن به کار رفته است] شايد بتوان «شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ» را نشأت يافته، پديد آمده و ظهور کرده از مبدأ امنيت و روحانيت ترجمه کرد.
اما «وادی» به دره، که سيل‌گاه، يعنی محل جريان آب است، گفته مي‌شود. ولی معنای ريشه‌ای آن به طور کلی همان جريان يافتن است و اگر به خون بها «ديه» گفته شده، به خاطر خونی است که ريخته و جاری گشته، و اگر در قرآن گفته شده: او را در «وادی»های گوناگون سرگردان مي‌بينی [أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یَهِيمُونَ – شعراء 225 (26:225) ]، وادی همان مجرای عمل، يعنی شيوه رفتاری و طريقه عمل شخص به نظر مي‌رسد. با چنين معنائي، آيا نمي‌توان وادی را در اين آيه، مبداء جريان و بستر ساطع شده نور هدايت فهميد؟ والله اعلم.

34- واژة «الْبُقْعَةِ» که فقط يک بار در قرآن آمده، به قطعه ممتاز و مستقلی از زمين گفته مي‌شود. به کسی نيز که مقام و منزلت والائی نزد حاکم دارد مي‌گويند: فلانٌ حَسَنُ البقعه عندالامير. به نظر مي‌رسيد منظور از کلمة «بُقْعَة» در اين آيه، همان جايگاه ويژه‌ای باشد که با صفت مبارک توصيف گشته است.

35- کلمة «شجره» را مفسرين درخت ترجمه کرده‌اند. هر چند درخت را در زبان عربی شجر مي‌گويند و در قرآن نيز به همين معنا هم آمده است، اما درخت مصداق و معنای خاصی از کلمه شجر در طبيعت گياهی است و مفهوم اين کلمه به مراتب جامع‌تر است و بسياری از امور مادی و غير مادی را نيز که همچون درخت از ريشه، تنه، شاخ و برگ و ميوه و محصول تشکيل شده، و شبکه مانند و دارای سيستم است شامل مي‌شود. در قرآن از شجره‌های طيبه، خبيثه، ملعونه و زقوم نيز ياد کرده است که هيچکدام گياه نيستند.



از تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
ali Offline
#11 ارسال شده : 1399/07/19 08:40:22 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,926

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم قران كريم: نكات تفسيري سوره قصص

تشابه وقايع مربوط به پيامبر اكرم با داستان موساي كليم

سورهٴ مباركهٴ «قصص» با قصّه وجود مبارك موساي كليم در چند مقطع شروع شد
محروميّت وجود مبارك موساي كليم در يكي از اين مقاطع زندگي, تلاش و كوشش ايشان در مقطع ديگر, برخورد ايشان با فرعوني كه داعيه شرك داشت در مقطع ديگر, مبارزات نفس‌گير آن حضرت با فرعون و ملأ فرعون از نظر ديگر, مبارزاتش با قارون كه ﴿فَبَغَي عَلَيْهِمْ﴾ در مقطع ديگر, سرانجام آنها به هلاكت رسيدند و موساي كليم(سلام الله عليه) پيروز شد و قوم مستضعف او نجات پيدا كردند اين قصّه مبسوط كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» بخش مهمّش آمده درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مطرح است فرمود شما الآن در مكه هستيد وجود مبارك موساي كليم هم در مصر بود اما در اثر فشاري كه بر آن حضرت آوردند ناچار شد از مصر فاصله بگيرد بعد مقتدراً به مصر برگردد شما هم چنين روزگاري داريد از مكه خارج مي‌شويد به عنوان هجرت بعد مقتدراً به مكه برمي‌گرديد


پاسخ به ايراد اينكه چرا عقد ازدواج موسي به دختر شعيب ابهام دارد؟

در اين قسمت وجود مبارك شعيب بعد از پذيرش پيشنهاد دخترش كه گفت: ﴿يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾ فرمود: ﴿إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ﴾ پيشنهاد از طرف آن پيرمرد بود نه از طرف حضرت موسي(سلام الله عليه) گفت من مي‌خواهم يكي از اين دو دختر را به عقد شما در بياورم اين گفتگوست عقد نيست تا گفته بشود كه اين با ابهام سازگار نيست اين مقاوله قبل العقد است لذا از چند جهت با ابهام همراه است يكي معلوم نيست كه كدام يك از اين دو دختر باشد در حالي كه در عقد بايد زوجه مشخص باشد, يكي اينكه مهريه بايد معين باشد در مهرالمسمّي اينجا مشخص نيست كه مهرالمسمّي اجاره هشت ساله است يا اجاره ده ساله اينها گفتگوهاي قبل‌العقد است كه حين‌العقد مشخص بشود.
چون مقاوله قبل العقد است اين ابهام‌ها ضرر ندارد.




ضرورت حمایت از مظلوم

موسای کلیم چون حمایت از مظلوم جزء برنامه‌های بین‌المللی اسلام است اختصاصی به حوزه اسلامی ندارد یعنی بر یک مسلمان لازم است وقتی می‌بیند یکی ظالم است دیگری مظلوم از مظلوم حمایت کند خواه آن ظالم و مظلوم هر دو مسلمان باشند یا هر دو کافر باشند یا یکی کافر یکی مسلمان, حالا کافری دارد به کافر ظلم می‌کند به انسان پناهنده شد و مقدور انسان هم است که از مظلوم حمایت کند خب بر او واجب است حمایت از مظلوم جزء دستورهای بین‌المللی اسلام است اختصاصی به حوزه اسلامی ندارد.

خطئی بودن قتل ظالم قبطی توسط حضرت موسی(علیه السلام)
﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه﴾ وجود مبارک موسای کلیم هم به حمایت از مظلوم ظالم را سر جایش نشاند مُشتی به سینه ظالم زد این را می‌گویند وَکز این مُشت زدن، این کار طبعاً و نوعاً کشنده نیست (یک) وجود مبارک موسای کلیم هم قصد قتل نداشت (دو) پس نه فعل, کشنده است؛ نه ضارب و فاعل قصد کشتن دارد این می‌شود خطأ محض وقتی خطأ محض شد دیگر جُرم نیست ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾ دیگر اجل مقضیّ او فرا رسید و مُرد.

سخنان حضرت موسی(علیه­السّلام) پس از کشته ­شدن ظالم قبطی

این مضروب که مُرد وجود مبارک موسای کلیم سه حرف زد سه بار کلمه ﴿قَالَ﴾ در اینجا تکرار شد حرف اولش این است که وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾, ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾ یعنی این درگیری شما که باعث قتل این شد این عمل شیطان است وگرنه حمایت از مظلوم که عمل شیطان نیست. کاری که زمینه قتل کسی را فراهم می‌کند این عمل شیطان است زیرا شیطان دشمن انسان است (یک) گمراه‌کننده است (دو) هم عداوتش شفاف و روشن است هم اضلال او شفاف و روشن است عدوّ مبین است مُضلّ مبین است (سه) این کلمه ﴿مُبِینٌ﴾ هم می‌تواند مربوط به هر دو باشد هم می‌تواند مربوط به اخیر؛ گرچه قدر متیقّنش اخیر است این ﴿قَالَ﴾ اول, ﴿قَالَ﴾ دوم با خدای خود گفتگو کرد چون از حکم الهی از علم الهی برخوردار بود و موحد بود ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی﴾ به او ظلم نکردم برای اینکه او استحقاق این را داشت که من او را طرد کنم ولی به خودم ظلم کردم که کار خطا از من صادر شده است البته این قبل از وحی و نبوّت است با توجه به این دو امر یکی اینکه این فعل, کشنده نبود یکی اینکه ضارب هم قصد کشتن نداشت ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی﴾ برای مردان الهی همین نقص محسوب می‌شود ﴿فَاغْفِرْ لِی﴾ مرا بیامرز این دعا مستجاب شد اگر حقّی از کسی ضایع شده بود خدا می‌فرمود بالأخره یا قصاص است یا حدود است یا دیه است یا تعزیر است باید حقّ دیگری را ادا کنی صرف استغفار که باعث بخشودن نیست از اینکه بخشود معلوم می‌شود او استحقاق این کار را داشت ﴿فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ این ﴿قَالَ﴾ دوم.

﴿قَالَ﴾ سوم عرض کرد خدایا من از این کار پشیمان نیستم تو به من نعمت علم دادی، نعمت حکمت دادی، نعمت قدرت دادی، نعمت‌های دیگر به من عطا کردی چون به من نعمت عطا کردی و من جزء مُنعَم‌علیهم هستم این نعمتت را به‌جا صرف می‌کنم بی‌جا صرف نمی‌کنم

﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾ که اگر این «باء» سوگند باشد یعنی به همین نعمت تو قسم یا به انعام تو قسم من جزء منعم‌علیه هستم همین نعمتی که به من دادی حالا یا علم و حکمت است که در آیه چهارده فرمود: ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً﴾ یا نِعم دیگر است عرض کرد خدایا ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾ این «لن» مستحضرید که برای نفی تأکید است نه تأبید چون اگر چیزی ابدی باشد دیگر غایت ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾[۵] اگر ﴿لَنْ﴾ برای نفی ابد باشد ابد دیگر «حتی» و «إلی» و امثال ذلک ندارد نمی‌شود گفت ابداً این کار را نمی‌کنم تا آن وقت, این تا آن وقت یا مگر فلان، این با ابدیّت سازگار نیست از اینکه فرمود: ﴿حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ﴾[۶] یا ﴿حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ در این گونه از موارد که با ﴿حَتَّی﴾ مغیّا شد معلوم می‌‌شود ﴿لَنْ﴾ برای تأکید نفی است نه تأبید. ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾ من یقیناً پشتوانه و پشتیبان افراد مجرم نیستم. این سه ﴿قَالَ﴾ در برابر مُشتی که وجود مبارک موسای کلیم زد که این مربوط به قبل از نبوّت است فعل, کشنده نبود فاعل قصد کشتن نداشت مضروب هم استحقاق این کتک خوردن را داشت همه اینها سر جایش محفوظ.

علت عدم بازگشت حضرت موسی(علیه السلام) به قصر فرعون
چون حضرت موسی(علیه السلام) کسی را کُشت و این هم وابسته به قبطی‌ها بود و مرز قبطی‌ها از بنی‌اسرائیل جدا بود این خبر قطعاً به کاخ فرعون رسید وجود مبارک موسای کلیم دیگر برنگشت به قصر فرعون همان طور در شهر ماند ﴿فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ
خَائِفاً یَتَرَقَّبُ﴾ بالأخره از مظلوم حمایت کرد قتلی هم اتفاق افتاده و گزارش هم به قصر فرعون رسیده و بعد معلوم شد که وجود مبارک موسای کلیم از بنی‌اسرائیل است و آن وقت فرعون هم احساس خطر کرد دیگر وجود مبارک موسای کلیم برنگشت ﴿فَأَصْبَحَ﴾ وجود مبارک موسای کلیم ـ همه ضمیرها به حضرت موسی برمی‌گردد ـ ﴿فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً یَتَرَقَّبُ﴾.



غيرمنتظره بودن نيل به مقام رسالت، براي پيامبر اكرم

در جريان قرآن كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ﴾ اين را بازتر ذكر فرمود, فرمود: ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ﴾ شما هيچ فكر نمي‌كردي كه پيامبر بشوي خب اين رحمت الهي بود اين عنايت الهي بود الآن هم به حسب ظاهر هيچ فكر نمي‌كنيد كه شما بر اين صناديد قريش پيروز بشويد همه اينها از بين بروند و آنها كه ماندند تسليم بشوند يا مُسلِم بشوند يا مُستسلِم مكه با همه عظمت در اختيار شما قرار بگيرد هيچ فكر نمي‌كنيد.

بنابراين ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ درست است كه اين شبيه آن آيات فراواني است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «قصص» گذشت كه خداي سبحان به وجود مبارك پيامبر مي‌فرمايد تو در آن صحنه نبودي ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾,[6] ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾,[7] ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[8] که در سورهٴ «آل‌عمران» درباره حضرت مريم آمده فرمود تو در فلان صحنه نبودي ولي قصّه همين است اما اينجا كه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ تنها ناظر به اِخبار به غيب نيست ناظر به اين هم است كه شما هيچ فكر نمي‌كرديد به مقام نبوّت برسيد و الآن هم هيچ فكر نمي‌كرديد به مقام حكومت برسيد كه حاكم الهي و حاكم ديني بشويد و مقتدراً به مكه برگرديد ولي اين توفيق نصيب شما هست.

تفسیر تسنیم ايت الله جوادي املي

6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 44.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 46.
[8] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 44

ویرایش بوسیله کاربر 1400/06/27 11:12:31 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#12 ارسال شده : 1400/06/23 08:27:09 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,926

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر در سوره قصص: ايا آيات 5 و6 سوره قصص يك اصل كلي است يا مخصوص مستضعفان بني اسراييل؟



پاسخ 1:

اراده و مشيت ما بر اين قرار گرفته است كه بر مستضعفين در زمين منت نهيم و آنها را مشمول مواهب خود نمائيم" (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ‌).
‏" آنها را پيشوايان و وارثين روی زمين قرار دهيم" (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ‌).
‏***" آنها را نيرومند و قوی و صاحب قدرت، و حكومتشان را مستقر و پا بر جا سازيم" (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ‌).
‏" و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را از سوی اين مستضعفين بيم داشتند نشان دهيم"! (وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‌).

‏چقدر اين دو آيه گويا و اميدبخش است؟ چرا كه به صورت يك قانون كلی و در شكل فعل مضارع و مستمر بيان شده است، تا تصور نشود اختصاص به مستضعفان بنی اسرائيل و حكومت فرعونيان داشته، می‌گويد: ما می‌خواهيم چنين كنيم ...

‏يعنی فرعون می‌خواست بنی اسرائيل را تار و مار كند و قدرت و شوكتشان را درهم بشكند، اما ما می‌خواستيم آنها قوی و پيروز شوند. او می‌خواست حكومت تا ابد در دست مستكبران باشد اما ما اراده كرده بوديم كه حكومت را به مستضعفان بسپاريم! و سرانجام چنين شد.
‏ضمنا تعبير به" منت" چنان كه قبلا هم گفته‌ايم به معنی بخشيدن مواهب و نعمتها است، و اين با منت زبانی كه بازگو كردن نعمت به قصد تحقير طرف است و مسلما كار مذمومی است، فرق بسيار دارد.

در اين دو آيه خداوند پرده از روی اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان می‌كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.
‏نخست اينكه ما می‌خواهيم آنها را مشمول نعمتهای خود كنيم (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَ‌ ...).
‏ديگر اينكه ما می‌خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم (نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً).
‏سوم اينكه ما می‌خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم (وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ‌).
‏چهارم اينكه ما حكومت قوی و پا بر جا به آنها می‌دهيم (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ‌).
‏و بالآخره پنجم اينكه آنچه را دشمنانشان از آن بيم داشتند و تمام نيروهای خود را بر ضد آن بسيج كرده بودند به آنها نشان دهيم (وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‌).

آیات فوق، هرگز سخن از یک برنامه موضعى و خصوصى مربوط به بنى اسرائیل، نمى گوید، بلکه بیان گر یک قانون کلى است، براى همه اعصار و قرون، و همه اقوام و جمعیت ها، مى گوید: «ما اراده داریم که بر مستضعفان منت بگذاریم، و آنها را پیشوایان و وارثان حکومت روى زمین قرار دهیم».

این، بشارتى است در زمینه پیروزى حق بر باطل و ایمان بر کفر.

این، بشارتى است براى همه انسان هاى آزاده و خواهان حکومت عدل و داد، و برچیده شدن بساط ظلم و جور.
نمونه اى از تحقق این مشیت الهى، حکومت بنى اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود.

و نمونه کاملترش حکومت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و یارانش بعد از ظهور اسلام بود، حکومت پا برهنه ها و تهى دستان با ایمان و مظلومان پاک دل، که پیوسته از سوى فراعنه زمان خود، مورد تحقیر و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند.

سرانجام، خدا به دست همین گروه، دروازه قصرهاى کسراها و قیصرها را گشود، و آنها را از تخت قدرت به زیر آورد، و بینى مستکبران را به خاک مالید.

و نمونه «گسترده تر» آن، ظهور حکومت حق و عدالت، در تمام کره زمین به وسیله حضرت «مهدى»(علیه السلام) است.

این آیات، از جمله آیاتى است که به روشنى بشارت ظهور چنین حکومتى را مى دهد، لذا در روایات اسلامى مى خوانیم که، ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در تفسیر این آیه، اشاره به این ظهور بزرگ کرده اند


تفسير نمونه

پاسخ 2:

كلمه" نريد" حكايت حال گذشته است، يعنی با اينكه مضارع است و معنای" می‌خواهيم" را می‌دهد، و ليكن چون در حكايت حال گذشته استعمال شده معنای" خواستيم" را افاده می‌كند.
‏و جمله‌" وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً" عطف تفسير است برای" نمن" و همچنين جملات ديگری كه بعد از آن پی در پی آمده، همه منت مذكور را تفسير می‌كنند.

معنايش اين است كه: جوی كه ما موسی (ع) را در آن پروريديم جو علو فرعون در زمين و تفرقه افكنی وی در ميان مردم و استضعاف بنی اسرائيل بود، استضعافی كه به كلی نابودشان می‌كرد، در حالی كه ما خواستيم بر همان ضعيف شدگان از هر جهت، نعمتی ارزانی بداريم كه از سنگينی آن گرانبار شوند، به اين كه خواستيم آنان را پيشوا كنيم، تا ديگران به ايشان اقتدا كنند و در نتيجه پيشرو ديگران باشند، در حالی كه سالها تابع ديگران بودند، و نيز خواستيم آنان را وارث ديگران در زمين كنيم، بعد از آنكه زمين در دست ديگران بود، و خواستيم تا در زمين مكنتشان دهيم، به اينكه قسمتی از زمين را ملك آنان كنيم، تا در آن استقرار يابند، و مالك آن باشند، بعد از آنكه در زمين هيچ جايی نداشتند، جز همان جايی كه فرعون می‌خواست آنان را در آنجا مستقر كند و خواستيم تا به فرعون پادشاه مصر و هامان وزيرش و لشكريان آن دو از همين مستضعفين، آن سرنوشت را نشان دهيم كه از آن بيمناك بودند، و آن اين بود كه روزی بنی اسرائيل بر ايشان چيره شوند، و ملك و سلطنت و مال و ثروت و رسم و سنت آنان را از دستشان بگيرند، هم چنان كه خودشان‌ در باره موسی و برادرش (ع) روزی كه به سوی ايشان گسيل شدند، گفتند كه:‏" يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلی‌".

‏اين آيه شريفه نقشه‌ای را كه فرعون برای بنی اسرائيل در سر می‌پروراند تصوير نموده است، و آن نقشه اين بود كه از بنی اسرائيل حتی يك نفر نفس‌كش در روی زمين باقی نگذارد، و اين نقشه را تا آنجا به كار برده بود كه قدرتش به تمامی شؤون هستی آنان احاطه يافته و ترسش همه جوانب وجود آنان را پر كرده بود و آن قدر آن بيچارگان را خوار ساخته بود كه حكم نابودی آنان را می‌داد، البته اين ظاهر امر بود، و اما در باطن امر اراده الهی به اين تعلق گرفته بود كه آنان را از زير يوغ وی نجات دهد، و ثقل نعمتی را كه آل فرعون و آن ياغيان گردن‌كش را گمراه ساخته بود، از آنان گرفته و به بنی اسرائيل منتقل كند، آری اراده الهی چنين بود كه تمامی آن اسباب و نقشه‌هايی را كه عليه بنی اسرائيل جريان می‌يافت، همه را به نفع آنان گرداند و آنچه به نفع آل فرعون جريان می‌يافت به ضرر آنان تمامش كند، آری خدا حكم می‌كند و كسی هم نيست كه حكمش را به تاخير اندازد.


تفسير الميزان


پاسخ 3:

اكنون در آيات (5) و (6) نقش پايدار و پنهانى سلطه ربانى نه تنها نسبت به مستضعفان اسرائيلى، بلكه نسبت به كل مستضعفان با ايمان و شايسته طول تاريخ نويدى اميد بخش براى آنان است، و اين «نريد» در اختصاص مستضعفان اسرائيلى نيست، چنان كه فرعون و هامان و لشكريان شان نيز در انحصار اين نابكاران نيستند، بلكه اين و آن خود بيان گر بسيار مهم سلطه مستضعفان در مثلث زمان هستند، چنان كه قبلا نيز در جريان نوح و ابراهيم گذشت. زيرا «نريد» در بعد ربانيت جمعى جمع مكلفان را در بر دارد، گرچه اين اراده داراى مراحل و درجاتى بر حسب مناسبت هاست.

تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1400/06/23 08:41:59 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#13 ارسال شده : 1402/05/13 10:12:58 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,026
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال

♻️♻️♻️ پیام های آیات ۶-۱ سوره قصص از تفسیر نور

۱- قرآن،معجزه ی ابدی اسلام،از همین حروف الفبای عربی تشکیل شده است، اگر آن را کلام بشر می دانید شما نیز مثل آن را بیاورید. «طسم ، تِلْکَ آیاتُ»

۲- بیان سرگذشت پیشینیان،نشانه ی قانونمند بودن سنّت های الهی در تاریخ است.اگر تاریخ،حساب و کتاب و قانون نداشت،ما نمی توانستیم از آن برای زندگی امروز خود استفاده کنیم. نَتْلُوا ... مِنْ نَبَإِ مُوسی ... لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

۳- مبارزه پیامبران با طاغوت ها و ستمگران،الگوی مؤمنان است. نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ ... لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

۴- داستان های قرآن،خُرافه،خیالی و گزافه نیست. «نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ»

۵- هدفِ قرآن از بیان داستان،هدایت مؤمنان است. «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»

۶- در شناخت نظام ها،اشخاص مهم نیستند،بلکه عملکردها اهمیّت دارند. «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» (نام«فرعون»به خاطر عملکرد استکباری ومتجاوزانه اوست)

۷- تکبّر و گردنکشی،زمینه ی فساد و گناه است. عَلا فِی الْأَرْضِ ... یَسْتَضْعِفُ ...
یُذَبِّحُ ...

۸- تفرقه اندازی،بارزترین اهرم سلطه مستکبران بر مردم است. «جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً» (تا وقتی مردم اتّحاد و همبستگی داشته باشند،طاغوت ها قدرتی ندارند و نمی توانند کاری از پیش ببرند.)

۹- تفرقه،مقدّمه ی ذلّت پذیری است.ابتدا مردم گروه گروه و متفرّق می شوند سپس به استضعاف کشیده می شوند. «شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ»

۱۰- اعمال خلاف کارگزاران،به پای حاکم نیز حساب می شود.در این آیات تمام جنایات یاران فرعون،به شخص او نیز نسبت داده شد. «جَعَلَ ، یَسْتَضْعِفُ ، یُذَبِّحُ»

۱۱- خداوند،مسأله تفرقه افکنی را قبل از قتل و کشتار ذکر فرموده است.شاید به خاطر آن که تفرقه زمینه ی کشتن و یا مهم تر از کشتن است. شِیَعاً ... یُذَبِّحُ

۱۲- سیاست گذار و دستوردهنده نیز عامل و فاعل جرم شناخته می شود. إِنَّ فِرْعَوْنَ ... یَسْتَضْعِفُ ، یُذَبِّحُ ، یَسْتَحْیِی

۱۳- تفرقه افکنان مفسدند. «کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»
آری هر جامعه که حاکمش متکبّر،مردمش متفرّق،نیروهای فعّالش مورد تهدید و منافعش در کام طبقه مرفّه باشد،جامعه ای فرعونی و طاغوتی است.

۱۴- حکومت جهانی مستضعفان و حمایت از مظلومان تاریخ،اراده وخواست الهی است. «نُرِیدُ»

۱۵- در حکومت خودکامه طاغوتی،نیروهای کارآمد به ضعف کشانده می شوند.
«اسْتُضْعِفُوا»


۱۶- آینده از آنِ مستضعفان است. نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً ...

۱۷- مستضعفان مأیوس نشوند که خداوند به آنان نیز قدرت می دهد. «وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ»

۱۸- اگر چه کیفر اصلی طاغوت ها در جهان دیگر است،ولی در دنیا نیز از قهر الهی در امان نخواهند بود. نُرِیَ ... ما کانُوا یَحْذَرُونَ

۱۹- خداوند،کافران را به دست مؤمنان،ذلیل و خوار می گرداند. نُرِیَ ... ما کانُوا یَحْذَرُونَ

سیدکاظم فرهنگ
شهروزی Offline
#14 ارسال شده : 1402/07/11 10:56:54 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره قصص از تفسیر عبدالعلی بازرگان

قصص : ۴

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

 
فرعون در سرزمين [مصر] چیرگی یافت و [برای جلوگيری از اتحاد و تشکل مردم] شهروندانش را پراکنده ساخت ۴
[با اين شيوه که] گروهی از آنها [بني‌اسرائيل] را به ضعف و زبونی مي‌کشاند [تا اين حدّ که] پسران‌شان را سر مي‌بريد ۵
و زنان‌شان را [برای کلفتی يا کامجويی] زنده نگه مي‌داشت، او به راستی از تبه‌کاران بود. 
__
۴- «شِيعْ» جمع «شيعه» به معنای فرقه‌های مختلف است. در اين کلمه معنای مشايعت و پيروی از کسی نهفته است. در قرآن آمده است: از مشركين نباشيد، همان کسانی که دين‌شان را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند و هر حزبی به آنچه خود به دست آورده متکبرانه دلخوش است. فرعون ملت خويش را از وحدت پيرامون حق بازداشت و از نظر فکری و ایمانی گرفتار تشتت آراء و افکارشان کرد.

۵- البته اگر قرار بود فرعون همه اولاد ذکور را سر ببرد، نیروی کاری برای او باقی نمي‌ماند. بر حسب آيه ۲۵ سوره غافر (۴۰:۲۵) او از اين حربه در مورد جوانانی که ايمان مي‌آوردند استفاده مي‌کرد.

قصص : ۵

وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ 


و ما [نيز] مي‌خواستيم ۶
بر کسانی که در زمين [=شهر و ديار خود] به ضعف و زبونی کشيده شده‌اند، نعمت رهائی و آزادی بخشيم ۷
و آنها را در مقام پيشوائی [=حاكميت بر سرنوشت خويش] و ميراث بری [=مالکيت بر سرزمين خود] قرار دهيم. 
__
۶- افعال مضارع: نريد، نمن، نجعل، و نُري، تماماً مضارع است که دلالت بر استمرار و هميشگی بودن چنين اراده‌ای در همه جوامع بشری مي‌کند.

۷- معنای اصلی منت از ريشه «مَنّ»، نعمت گرانی است که باعث رفع گرفتاری و پريشانی شخص مي‌گردد، و چه گرفتاری و رنجی بدتر از اسارت در چنگال رژيمی ستمگر که مخالفين خود را سرکوب مي‌کند. از آيات ۴ سوره محمد (۴۷:۴) و ۳۹ سوره ص (۳۸:۳۹) ، که کلمه «مَنّ» را در برابر اسير کردن و به بند کشيدن آورده است، مي‌توان مفهوم آزادسازی و رهائی از اسارت و مشکلات را در اين کلمه به خوبی دريافت.

قصص : ۱۰

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَـوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ 

ـ [از طرف ديگر] دل مادر موسی [از بي‌قراری در رها ساختن کودک دلبندش به امواج رود نيل] تهی شده بود و اگر قلبش را [از نگرانی به آرامش] پيوند و استواری نداده بوديم ۱۰
تا از مؤمنين [به وعدة نجات ما] گردد، نزديک بود آن [راز] را فاش سازد. 
__
۱۰- معنای «رَبَطَ»، بستن است، وقتی چيزی گسيخته و اجزاء آن از هم جدا شده باشد، چسباندن و به هم پيوند دادن آن موجب «ارتباط» مجدد مي‌گردد. در مشکلات و مصائب نيز گوئی دل آدمی از جا کنده مي‌شود و آرامش و ثباتش دستخوش ترس و تزلزل مي‌گردد. ربط دادن دل‌ها، همان دل قوی داشتن و روحيه پيدا کردن است که در آيات ۱۴ سوره کهف (۱۸:۱۴) ، ۱۰ قصص (۲۸:۱۰) و ۱۱ انفال (۸:۱۱) به آن اشاره شده است. برقراری اتحاد ميان آحاد يک ملت نيز نوعی ربط دادن است: «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» [آل‌عمران ۲۰۰ (۳:۲۰۰) ]. رباط الخيل نيز ظاهرا به اسبان بسته شده به ارابه‌های جنگی که نيروی مضاعف ايجاد مي‌کنند گفته مي‌شود.

قصص : ۱۲

وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ

 
و ما [شير] همه دايه‌ها را پيشاپيش بر او حرام کرديم ۱۲
[به طوری که به رغم گرسنگی و گريه شديد، سينه هيچ زنی را نمي‌پذيرفت و در شرايطی که همسر فرعون و بقيه با نگرانی و دلسوزی متحير مانده بودند چه کنند، خواهر موسی خود را نزديک کرده و] گفت: آيا مي‌خواهيد به خانواده‌ای راهنمائي‌تان کنم که او را برای شما نگهداری کنند و خيرخواهش باشند؟ 
__
۱۲- منظور از «حَرّمنا» در اين آيه، حرام شرعی برای طفل چند روزه يا چند ماهه نيست. صرف نظر از معنای شرعی و فقهی آن، حلال چيزی است که به طور طبيعی «حلّ» و جذب مي‌گردد؛ و حرام، حدود و حريمی است که بدن يا هر سيستم طبيعی برای حفظ خود در برابر آنچه ناسازگار با مزاج و ساختارش باشد اتخاذ مي‌کند. در اين مورد خاص، گوئی آن طفل فقط به بوی بدن و طعم شير مادر عادت کرده و در برابر ديگران عکس‌العمل نشان مي‌داده است [والله اعلم].

قصص : ۱۴

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
 

و چون [موسی] به سن رشد [=بلوغ جسمی] رسيد و [بر قوای نفسانی خود] مسلط شد ۱۴
به او حکمت [=اخلاق] ۱۵
و علم عطا کرديم و اين چنين نيکوکاران را پاداش مي‌دهيم. 
__
۱۴- رسيدن به بلوغ جسمی و «استواء سنی» که در اين آيه آمده است، به نظر مي‌رسد قدرت جسمی و عقلی و برخورد مسلط و سوار شدن بر غرايز کودکی باشد. شبيه اين معنا را قرآن از عالم گياهان مثال زده است؛ نهالی که از زمين جوانه زده، نيرومندش کرده تا ستبر گردد تا بتواند روی پای خويش بايستد. 
«...كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ...» [فتح ۲۹ (۴۸:۲۹) ]

۱۵- منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهن‌گرائی نيست، معنای حکمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملی [نه نظری] دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خدا‌پسندانه مي‌كند. فردی ممکن است علم و دانش نداشته باشد، ولی رفتار و مناسبات اخلاقي‌اش با دوست و دشمن «حکيمانه» باشد، معنای حکمت متأسفانه در همان دوران آشنائی متفکران اوليه مسلمان، همچون ابن‌سيناها با فلسفه يونان، از معنای اصيل و عملی و قرآنی خود منحرف شد و جنبه نظری يافت. 
واژة «حکمه» ۲۰ بار در قرآن تکرار شده که ۱۰ مورد آن همراه کتاب آمده است [يعلمهم الکتاب و الحکمة] و اين دو، دو بال پروازند. تعليم کتاب، آموزش قوانين و نظامات [در تشريع و تکوين] است و تعليم حکمت، آموزش اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق و رفتار و عملکرد آدمي. توصيه‌های لقمان به فرزندش دقيقاً بر همين اخلاقيات تکيه دارد. آيات ۲۲ (۱۷:۲۲) تا ۳۸ سوره اسراء نيز که ده توصيه اخلاقی بسيار مهم را مطرح مي‌سازد [و گويا اشاره به همان ده فرمان حضرت موسی باشد] با اين جمله ختم مي‌شود: «ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَهِ» [اينها از جمله حکمت‌هائی است که پروردگارت بر تو وحی کرده].

قصص : ۱۵

وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ 


و [در آن ايام، روزی موسی به صورت مخفيانه برای سرکشی به مؤمنين] در حال غفلت مردم، از کاخ وارد شهر شد و دو تن را يافت که زد و خورد مي‌کردند، يکی از پیروانش [=قوم بني‌اسرائيل] و ديگری از دشمنانش [=قبطيان پيرو فرعون] بود. آن که از پيروانش بود، عليه کسی که از دشمنانش بود، از موسی ياری طلبيد، پس موسی مشتی [آنچنان محکم] بر او نواخت که او را از پای درآورد. [آنگاه با مشاهده چنين قتل ناخواسته‌ای] گفت: اين کار شيطانی بود [=از تحريکات او ناشی شد] که مسلماً شيطان دشمن گمراه کننده آشکاری است.

قصص : ۱۶

قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
 

ـ [آنگاه با ندامت بسيار] گفت: پروردگارا، من به خود ستم کردم، مرا ببخش، آنگاه [به دليل غير عمد بودن قتل و توبه‌اش] او را بخشيديم، همانا خدا همان بخشنده مهربان است.

قصص : ۱۷

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ
 

موسی گفت: پروردگارا، به پاس نعمتی که [در توانائي‌های جسمی و عقلي، يا آمرزش قتل غير عمد] بر من ارزانی داشتي، پس [تعهد مي‌کنم از اين به بعد] هرگز پشتيبان مجرمان نباشم. ۱۶ 
__
۱۶- ظاهرا منظور از مجرم در اين آيه همان هوادار خام و بي‌تجربه و بي‌احتياطی است که بي‌جهت درگيری با مأموران فرعون پيدا کرد و موجب دردسر برای خودش و ساير مؤمنين مي‌شد.

قصص : ۱۸

فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ 


ـ [در نگرانی از پي‌آمد چنين قتلی] موسی با ترس و انتظار ۱۷
[از عکس‌العمل دستگاه فرعون] آن روز را به فردا رساند که [بار ديگر] کسی که ديروز از او ياری خواسته بود، همی به فرياد‌رسي‌اش مي‌خواند! موسی گفت: مسلماً تو آشکارا به خطا مي‌روی ۱۸
[که هر روز موجب درگيری مي‌شوی]. 
__
۱۷- معنای «تَرَقَّبُ»، معادل انتظار است، با اين تفاوت که در آن «مراقبت» از موضوع و مراعات احتياط هم وجود دارد.

۱۸- کلمه غَیّ، مقابل رشد [بقره ۲۵۶ (۲:۲۵۶) : قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ] و غوايه، رفتن در راه هلاکت است. غوی کسی است که کار خطرناک و نينديشيده‌ای مي‌کند و به جای موفقيت و پيروزي، به شکست و هلاکت مي‌رسد. تندروي‌های آن هوادار افراطی و احساساتی به تعبير حضرت موسی موجب دستگيری و اعدام او مي‌شد.

قصص : ۱۹

فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَامُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ
 

پس همين که موسی خواست به آن که دشمن هر دو بود يورش آورد، گفت: ای موسی آيا همچنان که ديروز کسی را کشتي، مي‌خواهی مرا نيز به قتل رساني؟ [با چنين شيوه‌ای گويا] تو جز جباريت در اين سرزمين قصدی نداری [=فقط مي‌خواهی به قدرت برسی] و نمي‌خواهی از اصلاح‌گران باشي. ۱۹ 
__
۱۹- اشارات اين آيه مي‌رساند که توسل به خشونت در تبليغ و پيش‌برد دين نوعی جباريت محسوب مي‌شود که با اصلاح‌گری تناقض دارد.

قصص : ۲۰

وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَامُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ 

ـ [در اين هنگام] مردی از دورترين نقطه شهر ۲۰
شتابان آمد و گفت: ای موسی سردمداران قوم به مشورت پرداخته‌اند تا تو را بكشند، [پس بي‌درنگ از شهر] خارج شو که من خيرخواه تو هستم. 
__
۲۰- ذکر جمله: «أَقْصَى الْمَدِينَهِ یَسْعَى» نشان مي‌دهد، به رغم نزديک‌ترهای تندرو و افراطي، که مجرمانه عمل مي‌کنند، چه بسا از «دورترين» نقطه شهر، که دسترسی و اميد به آنها کمتر است، فردی دورنگر، مآل انديش و محتاط، آنهم نه به شکل عادي، بلکه با شتاب خود را به صحنه برساند و به موقع هشدار دهد.

قصص : ۲۳

وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ 

و چون به [سرچشمه / چاه] آب مَدْين رسيد، گروهی از مردم [=چوپان‌هائی] ۲۴
را بر سر آن يافت که [گوسفندان خود را] آب مي‌دادند و سوای آنها، دو زن را ديد که [گوسفندان خود را از رفتن به سوی آب] باز مي‌داشتند؛ ۲۵
گفت: اين چه کاری است که مي‌کنيد؟ ۲۶

گفتند: ما تا چوپان‌ها [گوسفندان خود را سيراب نکرده و به خانه] بازنگردند، [گوسفندانمان را] آب نمي‌دهيم [آنها نوبت ما را رعايت نمي‌کنند] و پدرمان هم پيری سالخورده است [که نمي‌تواند خود عهده‌دار اين کار باشد]. 
__
۲۴- امت به گروهی از مردم گفته مي‌شود که از جهاتی همسوئي، همفکری يا همکاری داشته باشند. موسي(ع) در آن مکان امتی از مردم را يافت [وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ]، به نظر مي‌رسد معنای امت در اينجا، همان اشتراک و هم جهت بودن آنان در همين شغل چوپانی بوده است.

۲۵- «تَذُودَانِ» از ريشه «ذَوَدَ»، نوعی باز‌داشتن، دفع کردن و کنار کشيدن است.

۲۶ – خطب به کارهای مهم گفته مي‌شود که قابل گفتگو [خطاب کردن ديگری] باشد. خُطبه، خطابه، مخاطب و... از همين ريشه‌اند. کاری که آن دو دختر مي‌کردند، سؤال برانگيز و قابل گفتگو بود.

قصص : ۲۴

پس [موسی دلسوزانه و در دفاع از حق مظلومان، گوسفندان‌شان را] برای آنها آب داد و سپس [در اثر خستگی و گرما] به سمت سايه [درختی که قبلا استراحت مي‌کرد] برگشت و [در حالت در به دری و بي‌پناهی] گفت: پروردگارا، من به هر خيری که بر من فرو فرستی سخت نيازمندم. ۲۷ 
__
۲۷- فقير [در باب فعيل] شدت فقر و نياز را مي‌رساند [مثل: عليم، بسيار دانا]. تأکيد اِنَّ [در: انّی] نيز شدت نياز موسي(ع) را به پناهگاهی امنی در فرارش از تعقيب مأموران فرعون و دربدری در کوه و دشت نشان مي‌دهد.

قصص : ۲۵

پس [از مدتی] يکی از آن دو دختر، در حالی که با شرم، گام بر‌مي‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را فراخوانده تا پاداش تو را در آب دادن [به گوسفندان] ما بدهد؛ پس [موسی شادمان از چنين پيشنهادی] چون به نزدش رسيد و ماجرا را برای او بيان کرد، گفت: [ديگر] مترس که از [شرّ] ستمگران نجات يافته‌اي.

قصص : ۲۷

قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِـحِينَ 

ـ [پدر] گفت: مي‌خواهم يکی از اين دو دخترم را با اين [شرط / مهريه] که هشت سال برای من کار کنی به همسری تو درآورم؛ و اگر تا ده سال تمامش کني، به اختيار خودت است، ۲۹ نمي‌خواهم بر تو سخت بگيرم، اگر خدا بخواهد، مرا از جمله شايستگان خواهی يافت. 
__
۲۹- تعيين سرآمد هشت ساله برای قرارداد، آنگاه دو سال هم به صورت اختياری به آن اضافه کردن، حائز پندی آموزنده است. گوئی اين دو سال به جوانمردی و احسان موسي(ع) واگذار شده و ميدانی برای رشد شخصيتی او مي‌باشد، شايد هم ترجیحی برای مصالح خانوادگی بوده باشد [والله اعلم]. در ضمن عدد ده را نيز نماد تمام بودن خوانده‌اند. و شرط: «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا» ناظر به همين به تمام و کمال رساندن است. اتفاقاً ميقات الهی با موسي(ع) در کوه طور هم سی روز بوده که با ده روز ديگر «تمام» شده است. «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً...» [اعراف ۱۴۲ (۷:۱۴۲) ].

قصص : ۲۸

ـ [موسی] گفت: اين [توافق] ميان من و تو باشد که هر کدام از اين دو سرآمد [=هشت يا ده سال] را گذراندم، حق من پايمال نشود، و خدا بر آنچه مي‌گوئيم [=تعهداتی که مي‌سپاريم] گواه است

قصص : ۲۹

فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ 

و چون موسی [مدت قرارداد را] سپری کرد و [برای تشکيل زندگی مستقل] خانواده‌اش را شبانه حرکت داد، [در بين راه، در تاريکی و سرمای صحرا] از طرف [کوه] طور، احساس [مطبوع] آتشی کرد؛ ۳۰
به خانواده‌اش گفت: کمی درنگ کنيد، من آتشی احساس مي‌کنم، شايد از آن برای شما خبری يا اخگری بياورم تا گرم شويد ۳۱
[چه بسا در پرتو نور، يا از کسی که آن را روشن کرده، راهيابی کنم و هيزم گرمی برای شما بياورم]. ۳۲ 
__
۳۰- اين صحنه از ماجرای شگفت‌آور زندگی موسي(ع) علاوه بر اين سوره در سوره‌های طه آيه ۱۰ (۲۰:۱۰) و نمل آيه ۷ (۲۷:۷) هم تکرار شده است، با اين تفاوت که دو بار فعل «انس» را به کار برده، يکبار فعل رَا [ديد- طه ۱۰ (۲۰:۱۰) ].
ميان فعلِ رَای [ديد] و انس تفاوت وجود دارد، در «رَای» فقط چشم است که مي‌بيند، اما در انَسَ دل است، يا چشم بصيرت است، که مي‌بيند. انس با اُنس و مأنوس هم‌ريشه است و در آن ميل قلبی و مؤانست، انس گرفتن و احساس مطبوع کردن نهفته است. در اين واژه نوعی مراقبت، زير نظر گرفتن و احساس مسئوليت محبت‌آميز هم وجود دارد. در قرآن تشخيص سن رشد و بلوغ عقلی يتيمان، برای سپردن کامل اموال به خودشان، را با واژه «انس» بيان کرده است: «...فان انستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم...» [نساء ۶ (۴:۶) ].

۳۱- «تَصْطَلُونَ» از ريشه «صَلَی» [ملازم آتش شدن و به آن در آمدن] است که در باب افتعال، نوعی پذيرش و جذب گرمای آتش را مي‌رساند. اصطلاء همان گرم شدن با آتش است.

۳۲- قصد و منظور حضرت موسی را برای رفتن به سوی آتش، قرآن در سوره‌های مختلف با واژه‌های متفاوتی به شرح زير بيان کرده است: 
طه ۱۰ (۲۰:۱۰) - إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى
نمل ۷ (۲۷:۷) - إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ
قصص ۲۹ (۲۸:۲۹) - فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ
از مقايسه اين موارد مي‌توان فهميد قصد نخست، خبر يافتن از مسير درست در شب تاريک و قصد دوم، گرم شدن از سرما بوده است. اولی به شناخت و راهنمائی مربوط مي‌شود، که امری بيرونی است، و دومی به دلگرمی و نيرو گرفتن که به درون ارتباط دارد.

قصص : ۳۰

و چون نزد آن آمد، از مبدأ مبارک آن بستر نور ۳۳
در جايگاه ويژه مبارکی ۳۴
از آن سلسله مراتب [شجره مانند] نور، ۳۵
ندائی رسيد که ای موسي، همانا منم خدای يگانه، پروردگار جهانيان.
__
۳۳- «شطأ» به جوانه لطيف و نهال نازک گياه که از زمين يا شاخه مي‌رويد گفته مي‌شود و بيانگر رويش و تولّدی نوين از يک مبدأ مي‌باشد. قرآن، محمّد(ص) و ياران نخستين او را به همين جوانه‌های نوبر آمده از سرزمين خشک و مرده تشبيه کرده است که چون نهالی روئيده و سخت و استوار بر ساق خويش تکيه کرده‌اند [سوره فتح آيه ۲۸ (۴۸:۲۸) ]. اغلب مترجمان «شَاطِئِ» را جانب و حاشيه گرفته‌اند. اما با توجه به آيه ۲۸ سوره فتح [که تنها مورد ديگری است که اين واژه در قرآن به کار رفته است] شايد بتوان «شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ» را نشأت يافته، پديد آمده و ظهور کرده از مبدأ امنيت و روحانيت ترجمه کرد.
اما «وادی» به دره، که سيل‌گاه، يعنی محل جريان آب است، گفته مي‌شود. ولی معنای ريشه‌ای آن به طور کلی همان جريان يافتن است و اگر به خون بها «ديه» گفته شده، به خاطر خونی است که ريخته و جاری گشته، و اگر در قرآن گفته شده: او را در «وادی»های گوناگون سرگردان مي‌بينی [أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یَهِيمُونَ – شعراء ۲۲۵ (۲۶:۲۲۵) ]، وادی همان مجرای عمل، يعنی شيوه رفتاری و طريقه عمل شخص به نظر مي‌رسد. با چنين معنائي، آيا نمي‌توان وادی را در اين آيه، مبداء جريان و بستر ساطع شده نور هدايت فهميد؟ والله اعلم.

۳۴- واژة «الْبُقْعَةِ» که فقط يک بار در قرآن آمده، به قطعه ممتاز و مستقلی از زمين گفته مي‌شود. به کسی نيز که مقام و منزلت والائی نزد حاکم دارد مي‌گويند: فلانٌ حَسَنُ البقعه عندالامير. به نظر مي‌رسيد منظور از کلمة «بُقْعَة» در اين آيه، همان جايگاه ويژه‌ای باشد که با صفت مبارک توصيف گشته است.

۳۵- کلمة «شجره» را مفسرين درخت ترجمه کرده‌اند. هر چند درخت را در زبان عربی شجر مي‌گويند و در قرآن نيز به همين معنا هم آمده است، اما درخت مصداق و معنای خاصی از کلمه شجر در طبيعت گياهی است و مفهوم اين کلمه به مراتب جامع‌تر است و بسياری از امور مادی و غير مادی را نيز که همچون درخت از ريشه، تنه، شاخ و برگ و ميوه و محصول تشکيل شده، و شبکه مانند و دارای سيستم است شامل مي‌شود. در قرآن از شجره‌های طيبه، خبيثه، ملعونه و زقوم نيز ياد کرده است که هيچکدام گياه نيستند.
شهروزی Offline
#15 ارسال شده : 1402/07/11 11:16:56 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره قصص از تفسیر عبدالعلی بازرگان

قصص : ۴۲

وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ 


و در اين دنيا لعنت [=دوری از رحمت] را پي‌آمدشان کرديم ۴۴
و در آخرت نيز از زشت شمردگان خواهند بود. ۴۵ 
__
۴۴- تبعيت، پيروی کردن و دنبال کسی يا چيزی رفتن است و «أَتْبَعْنَاهُمْ» [در باب افعال]، عقوبت و کيفری را متعاقب و پيرو عمل کسی قرار دادن مي‌باشد، همانطور که سوء تغذيه عواقب و آثار سوئی از نظر سلامتی جسم دارد، سوء رفتار نيز سلامتی روح و روان را به خطر مي‌اندازد. معنای لعنت، دوری از رحمت است. کسی که در راه حق گام بردارد، خود را در معرض پرتو رحمت الهی قرار مي‌دهد و کسی که حق را پايمال مي‌کند و با آن در مي‌افتد، مسلماً از رحمت الهی دور مي‌شود. 
در قرآن ۸ بار ضمن توصيه به برخی کارهای شايسته، حاصل آن را در معرض رحمت الهی قرار گرفتن [لَعَلَّکُم تُرحَمُون] شمرده است [آل‌عمران ۱۳۲ (۳:۱۳۲) ، اعراف ۶۳ (۷:۶۳) و ۲۰۴ (۷:۲۰۴) ، نور ۵۶ (۲۴:۵۶) ، نمل ۴۶ (۲۷:۴۶) ، يس ۴۵ (۳۶:۴۵) ، حجرات ۱۰ (۴۹:۱۰) ].

۴۵- «قُبح» به نا‌پسندی گفته مي‌شود. گاهی چشم، چيزی را زشت و ناپسند مي‌بيند و گاهی نفس انسان نسبت به گفتار يا کردار کسی چنين احساسی پيدا مي‌کند. «مَقْبُوحِينَ» کسانی هستند که ناپسند همگان‌اند و همه از آنها متنفرند.

قصص : ۵۱

وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَـوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ 

و ما اين گفتار [قرآن] را برای [هدايت] آنها [به صورت مجموعة هماهنگی سلسله وار با نزول تدریجی] به هم متصل ساختيم، باشد که یادآور شوند. ۴۶ 
__
۴۶- منظور اين است که قرآن جُنگی از مطالب پراکنده هدايتي، که بی هيچ ارتباطی در کنار هم قرار داده شده باشند، نيست، بلکه ترتيب آيات و سوره‌ها و پيوند آنها با يکديگر برخوردار از سيستم و نظامی مقدر مي‌باشد.

قصص : ۵۳

وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ
 
و چون [قرآن] بر آنها تلاوت شود، گويند: به آن ايمان آورديم که بي‌ترديد حقی است از جانب پروردگار مان، ما پيش از اين نيز مسلمان [=تسليم حق] بوده‌ايم.

قصص : ۵۴

أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ 

آنها پاداش خويش را به خاطر شکيبائي‌شان [در برابر متعصّبان آئين خويش] و اينکه به شيوه‌ای نيکو، بدي‌ها [ی مخالفان] را دفع کرده و از آنچه روزي‌شان داده‌ايم انفاق مي‌کنند، دو برابر دريافت مي‌دارند.

قصص : ۵۵

وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ
 
و [علاوه بر آن] هر گاه ياوه‌ای بشنوند، [بزرگوارانه] از آن روی برمي‌تابند [=درگير نمي‌شوند] و مي‌گويند: اعمال ما برای ما و اعمال شما برای خودتان [=بندگان خدا آزاداند و حساب هر کس با اوست]، سلام بر شما [=سلامتی و خيرتان را خواهانيم] ما در پی جاهلان نيستيم [=قصد مشاجره و منازعه نداريم].

قصص : ۵۶

إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ
 
ـ [ای پيامبر] مسلماً تو آنرا که دوست داری نمي‌توانی هدايت کني، اين خداست که هر که را بخواهد [طبق نظاماتش و با تلاش خود او] هدايت مي‌کند و او به هدايت يافتگان آگاه‌تر است [=نيازی نيست که بندگان در اين مورد داوری کنند].

قصص : ۵۷

وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ 

ـ [برخی از مکّيان تمايل يافته به ايمان، اما عافيت‌طلب و محافظه کار] گفتند: اگر با تو از هدايت [قرآن] پيروی کنيم [=با تو همفکری نمائيم] از سرزمين‌مان کنده مي‌شويم ۴۷
[با سلب حمايت قبيله‌مان، آواره و اسير مي‌شويم]، آيا جز اين است که ما برای آنها حريم امنی [=مکه] قرار داده‌ايم که انواع محصولات، که رزقی از جانب ماست، ۴۸
به طرف آنها گسيل مي‌شود؟ [برخورداری و رشد اقتصادی ناشی از تجارت و تبادل کالاها در مکه، ناشی از امنيت حريم مکه است] وليکن [متأسفانه] بيشتر آنها نمي‌دانند [که همين امنيت را هم ما مقرّر کرده‌ايم]. 
__
۴۷- «خطف» ربودن و به سرعت اخذ کردن است. در قرآن آمده است که: «برق آسمان نزديک است بينايی چشم آنان را بربايد» [بقره ۲۰ (۲:۲۰) - یَكَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ].

۴۸ – مکه تنها نقطه‌ای از عربستان بود که به دليل حرمت کعبه، جنگيدن در آن حرام به شمار مي‌رفت و در سايه چنين پناهي، قبايل متخاصم مي‌توانستند در کمال امنيت در کنار يکديگر به داد و ستد بپردازند. چنين امنيتي، تجارت را رونق داده و موجب توسعه اقتصادی و راحت و رفاه ساکنان شهری شده بود که با وجود محروم بودن از کشاورزی و دامداری و صنعت، قطب اقتصادی شبه جزيره عربستان گشته و «رزق الهی» از هر سو به طرف آنان سرازير مي‌شد. اين همان دعای معمار اين خانه ابراهيم خليل(ع) بود که هنگام بنای کعبه، تأمين رزق مکه را مسئلت کرده بود [بقره ۱۲۶ (۲:۱۲۶) ].

قصص : ۵۸

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ
 
چه بسيار [مردم] شهر هایی را که در [ناز و نعمتِ] زندگی طغيان کردند ۴۹
هلاک ساختيم، اين خانه‌های [ويران] آنهاست که بعد از آنان کمتر کسی در آن ساکن گرديده است، و ما همواره وارث [ديار آنها] بوده‌ايم [=آنها چيزی را با خود نبردند]. 
__
۴۹- «بَطَرَ»، طغيان و تکبری است که از راحت و رفاه فراوان و مست ثروت و قدرت شدن ناشی مي‌گردد.

قصص : ۵۹

وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُـولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِـمُونَ 

پروردگار تو هرگز هلاک کننده [مردم] شهرها نيست، مگر اينکه در مرکز آنها پيامبری [برای هدايت و هشدارشان] برانگيزد تا آيات ما را بر آنها تلاوت کند ۵۰
و ما هرگز هلاک کننده [مردم] شهرها نبوده‌ايم، مگر آنکه مردمان‌شان ستمگر بوده‌اند. 
__
۵۰- «اُمِّ» هر شهر، همان مرکز تجمع يا پايتخت آن است که اخبار آن به اطراف منتشر مي‌گردد.

قصص : ۶۱

أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ
 
پس آيا کسی که وعده نیکوئی [برای آخرت] به او داده‌ايم، که [حتماً] به آن خواهد رسيد، همچون کسی است که [فقط] از بهره زندگی دنيا بهره‌مندش کرده‌ايم و سرانجام در روز قيامت [برای پاسخ‌گوئی به اسارتش در زندگی دنيا و فراموشی آخرت] احضار خواهد شد؟

قصص : ۶۳

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَـؤُلَاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ
 
آنهائی که قول [=فرمان عذاب] بر آنها تحقق يافته است ۵۱
[يعنی همان سرکردگان گمراهی و ستم] گويند: پروردگارا، اينها همان کسانی هستند که ما به گمراهی کشانديم، گمراهشان کرديم [نه از روی دشمني، بلکه] چون خود گمراه بوديم. [اينک] در برابر تو تبرّی مي‌جوئيم [ما بری از گناه و از آنها، و بي‌تقصير هستيم] آنها [در واقع] سر سپرده ما نبودند ۵۲
[بلکه منافعشان ايجاب مي‌کرد پيرو ما باشند]. 
__
۵۱- قول خدا فرمانی است که در همان آغاز آزمون آدمی و فريب شيطان هشدار داد که جهنم را از شيطان و آدميان پيرو او پر خواهد کرد [ص ۸۵ (۳۸:۸۵) ، اعراف ۱۸ (۷:۱۸) ، هود ۱۱۹ (۱۱:۱۱۹) ، و سجده ۱۳ (۳۲:۱۳) ].

۵۲- منظور از عبادت در اينجا پرستش به معنای مصطلح نيست، بلکه حاصل آن، يعنی سرسپردگي، تسليم، تقليد و نوکر صفتی است.

قصص : ۷۲

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 

بگو: آيا هيچ انديشيده‌ايد که اگر خدا روز را برای شما تا قيامت هميشگی دارد، کدام معبودی است غير او که برای شما شب را بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمي‌بينيد؟ ۵۴ 
__
۵۴- آيات ۷۱ و ۷۲، دو پديده شب و روز را به عنوان دو نشانه مهم ربوبيت متذکر شده است که در تداوم يکديگر حيات زمينی را موجب شده‌اند. با اين تفاوت که در مورد آيت شب گفته: «افلا تسمعون» و در مورد آيت روز: «افلا تبصرون». معنای سمع فهميدن از طريق شنوائی و معنای بصر، فهميدن با چشم بصيرت در پرتو روشنائی روز است.

قصص : ۷۳

وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
 
اين از رحمت خداست [نه امور اتفاقی] که شب و روز را برای شما قرار داده تا در آن [=شب] آرام گيريد و [در روز] به دنبال فضل او برويد، ۵۵
باشد تا شکر نعمت گزاريد [=استفاده بهينه از اوقات شب و روز نمائيد]. 
__
۵۵- اصطلاح «ابتغاء فضل الله» [در جستجوی فضل خدا] جمعاً ۱۴ بار در قرآن در زمينه‌های مختلف تکرار شده است. به طور کلی قرآن شب را هنگام استراحت و ذکر خدا، و روز را زمان به دنبال فضل خدا رفتن در کسب رزق و علم و همه زمينه‌های نيکو شمرده است. ر ک به: اسراء ۱۲ (۱۷:۱۲) ، روم ۲۳ (۳۰:۲۳) .

قصص : ۷۶

إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ 

همانا قارون از قوم موسی بود، با اين حال بر [حقوق] آنها تجاوز کرد و [در اين تجاوز و ثروت اندوزی] به او از گنج‌ها [ی ثروت و دارائی] آنچنان داده بوديم که [حمل] کليدها [يا صندوق‌ها]ی آن بر گروهی نيرومند هم دشوار مي‌آمد. [با مشاهده چنين تکبر و غرور ناشی از ثروت و قدرت] قومش به او گفتند: سرمستی نکن که خدا سرمستان را دوست ندارد.

قصص : ۷۷

وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ 

در آنچه خدا به تو بخشيده [با استفاده از امکاناتی که داری] سرای آخرت را طلب کن و نصيبت را از دنيا [در کار و تلاش برای ساختن آخرت] فراموش نکن ۵۷
و همانگونه که خدا به تو نيکی کرده، [تو نيز به ديگران] نيکی کن و در پی فساد در زمين مباش که مسلماً خدا مفسدان را دوست ندارد. 
__
۵۷- امام علي(ع) شنيد کسی دنيا را نکوهش مي‌کند، در انتقاد از چنين نگرشی فرمود: ...دنيا سرای راستی است برای کسی که حقيقت آن را دريابد، سرای عافيت است برای کسی که از آن برای آخرتش توشه برگيرد... دنيا سجده‌گاه دوستان خدا، مصلای فرشتگان، محل نزول وحی و تجارت‌خانه اولياء خداست که در آن کسب رحمت کنند و سود بهشت به دست آورند [حکمت ۱۲۶ يا ۱۳۱].

قصص : ۷۸

قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ 

ـ [قارون] گفت: آنچه به دستم آمده، فقط مرهون کاردانی خودم است! آيا ندانست که خداوند پيش از او مردمانی را که بسی نيرومندتر و ثروتمندتر از او بوده‌اند [به دليل همين تکبر و تکيه بر مال دنيا] هلاک کرده است و [هنگام نزول بلا يا عذاب] مجرمان را از گناه‌شان نپرسند [=نيازی به تحقيق نيست].

قصص : ۷۹

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ 


ـ [آنگاه قارون] با زيور های خويش [برای خودنمایی] بر همشهريانش درآمد. [با چنين نمایشی از تجملات] کسانی که دنيا را طلب مي‌کردند گفتند: ای کاش ما هم مانند آنچه به قارون داده شده مي‌داشتيم، که واقعاً او برخوردار از بهره عظيمی است. ۵۸ 
__
۵۸- قرآن دوبار از «حظ عظيم» سخن گفته است؛ يکی همين آيه که از چشم و دل مردم دنيا‌بين حظ عظيم را نشان مي‌دهد، يکی هم آيه ۳۵ سوره فصلت (۴۱:۳۵) که از نظر خدا حظ عظيم را در تسلط بر نفس و بدی ديگران را با خوبی پاسخ دادن ارائه داده است. جالب اينکه در هر دو آيه، جملة: «وَلا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» تکرار شده است. صبر اولی در برابر جاذبه‌های فريبنده دنيا و صبر دومی در برابر خشم و انتقام‌گيری است.

قصص : ۸۰

وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّـمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِـحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ 

و [اما] کسانی که [موهبت] دانش داده شده بودند گفتند: وای بر شما، بهره خدائی ۵۹
برای کسی که ايمان آورده و کار شايسته کند بهتر است و جز صابران [در برابر جاذبه‌های فريبنده دنيا] به آن نمي‌رسند. 
__
۵۹- معنای «ثواب» در قرآن، هر گونه نتيجه مثبت يا منفی است که از تلاش خود برای دنيا يا آخرت به دست مي‌آوريم، که البته با آنچه اکثر مردم مي‌پندارند تفاوت دارد. ر ک به: آل‌عمران ۱۴۵ (۳:۱۴۵) و ۱۴۸ (۳:۱۴۸) .

قصص : ۸۱

فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ 

پس [در عواقب غرق شدن در تجملات]، قارون و خانه‌اش را [با زلزله يا فرو نشست خاک] به زمين فرو برديم، ۶۰
و [در اين حادثه] هيچ گروهی را نداشت که در برابر [نظامات] خدا ياري‌اش کنند و خود نيز نتوانست مقاومت نمايد. 
__
۶۰- معلوم نيست چه حادثه‌ای موجب فرو رفتن قصر افسانه‌ای قارون در زمين شده است! وقتی حمل کليد‌ها يا صندوق‌های جواهرات او بر گروهی مرد نيرومند سنگين مي‌آمده است، چه بسا زمين نيز سنگينی کاخ او را تحمل نکرده و طبقات زيرين آن نشست کرده و موجب سقوط و فروکش کردن ساختمان شده باشد [والله اعلم].

قصص : ۸۴

مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ 

هر کس نيکی آورد [=کار خيری کند]، پاداشی بهتر از آن خواهد داشت و هر کس بدی آورد، ۶۲
آنان که مرتکب زشتي‌ها شده‌اند، جز به آنچه [در دنيا] مي‌کردند کيفر نمي‌بينند [و فقط پاداش خوبی بيش از نفس عمل است]. 
__
۶۲- در اين آيه به جای «من عَمِلَ» يا «من کَسَبَ» و مشابه آن، «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ... وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ» گفته شده است که مفهوم پديد آوردن و عرضه کردن عمل دارد و بر ايجاد و آفرينش عمل تکيه مي‌کند.

قصص : ۸۵

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ 

بي‌گمان آن که [ابلاغ] قرآن را بر تو فريضه نهاد، حتما تو را به بازگشتگاهی [=مکه] ۶۳
برمي‌گرداند [پس تسليم حکم او باش و آرام و متوکل در برابر انکار مخالفين] بگو: پروردگارم به کسی که هدايت را مطرح کرده و آنکه در گمراهی آشکاری است داناتر است. 
__
۶۳- جملة: «لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ» [تو را به بازگشتگاهی برمي‌گرداند] از جهاتي، به خصوص نکره آمدن کلمه معادٍ، دارای ابهام است، اما اگر اين آيه را به شيوة تفسير قرآن با قرآن، با آيه ۷ همين سوره در کنار هم قرار دهيم، به نظر مي‌رسد رفع ابهام گردد؛ در آيه ۷ خداوند مادر موسی را که از رها کردن طفل نوزادش به امواج رودخانة نيل سخت دل نگران و مضطرب بود، وعده مي‌دهد: «مترس و غصه مخور، ما او را به تو برمي‌گردانيم... إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ]، در آيه ۸۵ نيز با ذکر همين فعل [لَرَادُّكَ] رسول، خود را که فرمان يافته از موطن خود، مکه و کانون توحيد [کعبه] هجرت نمايد و خود را به امواج خطرات بسپارد، وعده مي‌دهد، همان کسی که ابلاغ وحی را بر تو واجب کرده، مسلماً تو را به آغوش مام ميهنت، مکه باز مي‌گرداند. نکره آمدن کلمه معادٍ چه بسا دلالت بر پيروزمندانه برگشتن و عظمت و ابهت اين بازگشت نمايد. در ضمن به مصداق سوگند آغازين سوره بلد [لا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ] پيوند مبارک پيامبر با مکه و حل شدن او در تاريخ اين شهر قابل فهم مي‌باشد.

قصص : ۸۷

وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ 

و مبادا [دشواری يا تهديدی] تو را از [ابلاغ آشکار] آيات خدا پس از آنکه بر تو نازل شد باز دارد؛ [مردم را] به سوی پروردگارت دعوت کن و هرگز از مشرکين مباش [=تحت تأثير ديگران و انگيزه‌های غير توحيدی قرار مگير].

قصص : ۸۸

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 

و با خدا معبود ديگری را نخوان که معبودی جز او نيست، همه چيز زوال‌پذير است جز سوی او ۶۵
[=آنچه خدائی و در مسير او باشد]، حکم [=فرمانروائی] از آنِ اوست و [همگی] به پيشگاه او بازگردانده مي‌شويد. 
__
۶۵- مفسرين «وجه ربّ» را اغلب «ذات» پروردگار شمرده‌اند! در حالی که معنای وجه با ذات تفاوتی بسيار دارد. وجه هر چيزی روی آن است، وجه اشياء قسمتی از آن است كه مشاهده مي‌كنيم. ما که ذات خدا را مطلقاً نمي‌شناسيم، اما در جستجوی صفات و اسماء نيکوی او [ابتغاء وجه الله] به انجام خدمات پايدار [باقيات الصالحات] نائل مي‌شويم. آيا معنای «و یبقی وجه ربک» غير از اسماء نيکوی اوست؟ «وجه الله» که در قرآن ۵ بار تکرار شده [بقره ۱۱۸ (۲:۱۱۸) ، ۲۷۲ (۲:۲۷۲) ، روم ۳۸ (۳۰:۳۸) ، ۳۹، انسان ۹ (۷۶:۹) ] همان هدف و نيت خدائی است که در نماز، انفاق، زکات و اطعام گرسنگان به آن توجه داريم. اما سه بار هم در قرآن «وجه ربّ» [علاوه بر وجه الله] آمده است [رعد ۲۲ (۱۳:۲۲) ، رحمن ۲۷ (۵۵:۲۷) ، و ليل ۲۰ (۹۲:۲۰) ] که در هر سه مورد رب مضاف [ربهم، ربک] يعنی تربيت پذيری و تجلی صفات ربّ در وجود آدمی مورد نظر است. به اين معنا که همه کسانی که روی زمين‌اند مي‌ميرند اما «باقيات الصالحات» و اعمالی که به هدف خدائی انجام شده و در وجود انسان نقش بسته شده باقی مي‌ماند. همه مدارس دنيائی نيز تعطيل مي‌شوند، ولی آنچه در وجود محصلين از «وجه مدرسه» نقش بسته باشد، باقی مي‌ماند.
ali Offline
#16 ارسال شده : 1403/05/14 08:45:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,926

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه و برگزيده تفسير سوره قصص ايت اله جوادي املي :


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سوره مباركه «قصص» در مكه نازل شد شاهد نزول اين سوره در مكه, عناصر محوري اين سوره است چون سوَر مكّي ناظر به اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد از يك سو, و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق بدون تفصيل از سوي ديگر است و بخشي از قصص انبيا(عليهم السلام) هم در اين سوَر است.
در اين سوره مباركه «قصص» از مسائل فقهي مبسوط نظير جهاد, نظير صوم, نظير خمس, نظير بخش‌هاي تفصيلي صلات سخني به ميان نيامده.
مطلب ديگر آن است كه فضاي مكه در زمان نزول اين سوره مباركه يك فضاي خفقان و اختناق بود يك گروه كمي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند و صناديد قريش, سران كفر هم با دعوت پيغمبر مخالف بودن هم با دعواي او, دعوت حضرت به توحيد و نبوت و معاد بود, دعواي آن حضرت هم ادّعاي رسالت بود او مدعي بود كه من رسولم, پيامش هم توحيدي بود مشركان مكه هم با دعوت حضرت مخالف بودند هم با دعواي او و اين گروه اندكي كه به حضرت ايمان آوردند تحت فشار و ظلم مشركان قريش بودند.
در چنين فضايي ذات اقدس الهي هم برهان بر سنّت خود اقامه كرد كه دأب الهي چيست و هم قصّه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) را در بخش خفقان مصر ذكر كرد كه در زمان خفقان مصر خداي سبحان كودكي را به دنيا آورد در همان مصر اين را پروراند، فشار فرعون بر پيروان وجود مبارك موساي كليم زياد بود اينها مجبور به مهاجرت شدند سرانجام فرعون مصر به هلاكت رسيد و همين بني‌اسرائيل مستضعف دوباره وارث زمين شدند و در مصر حكومت كردند اين بخش را ذات اقدس الهي براي تأييد مسلمان‌هاي صدر اسلام در مكه نازل كرد.
طسم (1) تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4) وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (5)

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ..
مي‌فرمايد اين آيات قرآن كريم مقام و منزلتش والاست از آن آيات به تِلْكَ اشاره كرد با اينكه آيات حاضرند نظير . ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ كه اين اشاره به بُعد منزلت و مقام است وگرنه «هذه الآيات» است نه «تلك الآيات»، ثانيا اين كتاب خودش روشن است و روشنگر؛ هم حق را بيان مي‌كند هم به وضوح بيان مي‌كند تلاوت آيات اين كتاب هم به عهده خداست هم خداي سبحان بالحق تلاوت مي‌كند چون . وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّا. هم شنونده بالحق تلقّي مي‌كند چون سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي. نه مستمع كم و زياد مي‌كند چون اهل نسيان و فراموشي نيست، نه گوينده كم و زياد مي‌كند چون اهل نسيان و سهو و فراموشي نيست
نَتْلُوا. يعني «نتلوها» عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ كلّ قصص حق است
اما در خصوص اين سوره «قصص» ما از جريان نوح و امثال آنها فعلاً نقل نمي‌كنيم چون در جريان نوح و امثال نوح يك عدّه كفر ورزيدند اما يك حاكم طاغي عَلاَ فِي الْأَرْضِ. مفسد في الأرض و امثال ذلك نبود مثل فرعون, در جريان مكه يك سلسله كفار و مشركان طاغي في الأرض بودند لذا قصّه موسي و هارون(عليهما السلام) را در اين فضاي خصوصي مكه ما براي شما نقل مي‌كنيم
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَبَإِ مُوسَي وَفِرْعَوْن.
البته اخبار موسي و هارون(سلام الله عليهما) سه قسمت است يك قسمت مسائل جزئي تاريخي است موسي در كدام زمان بود چند سال قبل از ميلاد بود چه روزي بود اينها بحث‌هاي تاريخي است كه اصلاً در قرآن كريم مطرح نيست چون قرآن كتاب تاريخ و قصه و اينها نيست.
قسمت دوم مبارزات وجود مبارك موساي كليم بود در بخش‌هاي گوناگون همه آنها را در اين سوره نقل نمي‌كند در اين سوره قسمت سوم را نقل مي‌كند كه يك گروه مستضعفي صبر كردند و هجرت كردند و پيروز شدند و به حكومت رسيدند همين بخش را نقل مي‌كند يعني شما مسلمان‌ها و مؤمنان مكه الآن در استضعافيد بعد هجرت مي‌كنيد بعد به حكومت مي‌رسيد بعد برمي‌گرديد مكه را اداره مي‌كنيد همان كاري كه مستضعفان پيرو وجود مبارك موساي كليم اين كار را كردند اينها مستضعف بودند مجبور شدند مصر را ترك كنند بعد به حكومت رسيدند برگشتند مصر, مصر را هم اداره كردند.
قبلاً از اين بني‌اسرائيل به عنوان يك مهاجر بهره‌هاي كارگري مي‌بردند پُست‌هاي كليدي را به اينها نمي‌دادند كارگري را بر اينها تحميل مي‌كردند اينها يك گروه مستضعفي بودند و به اينها هم اجازه نمي‌دادند اينها بروند سرزمين اصلي‌شان. نسل‌كشي اصولاً كار فرعون بود آن يك بحث خاصّ خودش را دارد بالأخره فرزندان اگر پسر بودند مي‌كشتند دخترها را نگه مي‌داشتند اين وضع بني‌اسرائيل در مصر بود كه اولاً اينها گروه مهاجر بودند و چون يك اقليّت ستم‌پذيري هم بودند كسي نداشتند از اينها حمايت بكند تحت سلطه ظالمانه فرعون بودند و كارهاي دشوار را بر اينها تحميل مي‌كردند پُست‌هاي كليدي هم به اينها نمي‌دادند اينها يك گروه مستضعفي بودند وجود مبارك موساي كليم كه آمد اينها را احيا كرد كه اوّلين حرفش اين بود كه . فأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ. بعد هم اينها به مقصد رسيدند.
كه شبيه چنين جرياني هم براي مسلمان‌ها در صدر اسلام در مكه بود که بعد فرمود: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ. شما فعلاً در رنجيد بعد مهاجرت مي‌كنيد بعد حكومت تشكيل مي‌دهيد بعد برمي‌گرديد مكه و اينها را از بين مي‌بريد همين طور هم شد با اين سنّت الهي وجود مبارك پيامبر مسلمان‌ها را راضي كرد قانع كرد صابر كرد به مقصد رسيدند.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ. اين الْأَرْضِ
الف و لامش الف و لام عهد است بر اساس قرينه سياق يك وقت است مي‌گوييم. إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشَاءُ معلوم مي‌شود الف و لامش براي جنس است اما اينجا به قرينه سياقي كه دارد الف و لامش براي عهد است .إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً. چندين كار در مصر انجام گرفت يكي اينكه اهل مصر را چه مصري و چه مهاجر, چه قِبطي و چه نِبطي اينها را شيعه شيعه, گروه گروه قرار داد كه وحدتي بين اينها نباشد اتحادي نباشد انسجامي نباشد همه را شيعه خود قرار داد شيعه يعني پيرو و تابع، همه شيعه او بودند (يك) هر گروهي شيعه و پيرو يك رهبر بودند (دو) پس جمعيت مصر نمي‌توانستند از حكومت مركزي عليه فرعون استفاده كنند چون شيع بودند اختلافي در كار بود احزابي در كار بود هر گروهي از يك نفر حمايت مي‌كردند ولي همه اينها شيعه او بودند يعني پيرو او بودند وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً.
اينها را از حكومت خود يكسان برخوردار نكرده بود از مزاياي كشوري يكسان برخوردار نكرده بود . يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ اين طائفه همان طائفه مهاجر بودند كه از زمان وجود مبارك يوسف از سرزمين كنعان و فلسطين آمده بودند مصر كم كم زاد و ولد كردند و تكثير شدند و شده بني‌اسرائيل .يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ
حالا منشأ اينكه اينها را ضعيف قرار داده بودند ستم را بر اينها روا مي‌داشتند فشار كار را بر اينها تحميل مي‌كردند آيا آن جريان كاهن و منجّم و امثال ذلك است يا از سابق بود كه اينها مهاجرين را مزاحم خود مي‌دانستند مطلب ديگر است.
يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ. چون اين يُذبِّحُ. به منزله تفصيل آن اجمال است و تبيين آن مجمل است ديگر عطف نشده با واو ذكر نشده اين . يُذبِّحُ. تفصيل همان يَسْتَضْعِفُ. است تبيين همان يَسْتَضْعِفُ است .
يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ اين نسل‌كشي بود كه اينها ديگر رشدي نكنند . وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ دختران اينها را زنده نگه مي‌داشتند براي كارگري و امثال آن, پسرانشان را مي‌كشتند إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ.
استمرار افسادش از كَانَ برمي‌آيد كلمه «مفسد» هم اسم فاعل باب افعال نيست صفت مشبهه‌اي است به وزن اسم فاعل يعني رشته و مَلكه و شيوه او اين بود
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ..
چرا ما اين قصّه را براي شما نقل مي‌كنيم براي اينكه شما هم در چنين وضعي هستيد ما آنها را چطور نجات داديم؟
ما كاري كه قبلاً كرديم درباره شما هم مي‌خواهيم بكنيم لذا اراده ما در گذشته و حال و آينده بر اساس همين جريان حق مستقر است . اين وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ. نه يعني از اين به بعد مي‌خواهيم اراده كرديم چنين كاري بكنيم ما اين طور هستيم خداييِ خدا اقتضا مي‌كند كه مستضعف را بر مستكبر پيروز كند به شرط استعانت او به خدا و تكيه كردن او به قدرت الهي چون اين چنين نيست كه غير خدا در جهان حاكم باشد و اين چنين نيست كه قدرت به دست غير خدا باشد قدرت فقط در اختيار خداست به ما گفتند اگر شما نه بيراهه برويد نه راه كسي را ببنديد بر هر ظالمي پيروزيد اين هست اين اراده الهي هم تكويني است هم بيان سنّت است نه تشريعي است و نه مربوط به گذشته است و زمان‌بردار، فعلي كه مربوط به ذات اقدس الهي است زمان‌بردار نيست كه در زماني در زميني اين چنين شده باشد مگر اينكه قرينه‌اي باشد بر اينكه اين قضية في واقعة مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان نقل مي‌كند كه گروهي اين را درباره ظهور وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) تطبيق كردند.
اين هست منتها بيان مصداق كامل است اين چنين نيست كه مخصوص زمان حضرت باشد از زمان انبياي گذشته بود در زمان وجود مبارك پيغمبر(ص) بود و ظهور كاملش مربوط به حضرت حجت(سلام الله عليه) است.
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ (6)
سرّ تعبير مكرر به متكلّم مع‌الغير در آيات محلّ بحث
چون بيان سنّت الهي است و قضاياي تاريخي و شخصي سهمي ندارد از جريان فرعون و هامان به عنوان يك اصل كلي و از جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) به عنوان اصل كلي ياد مي‌كند و به صورت فعل مضارع، شش بار ضمير متكلّم مع‌الغير را ذكر مي‌كند تا معلوم بشود اين سنّت, سنّت الهي است گذشته و حال و آينده را در برمي‌گيرد.
فرمود: وَنُرِيدُ. (يك) أَن نَّمُنَّ. (دو) كه اينها همان متكلّم مع‌الغير است وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً (سه) وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (چهار) وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ (پنج) وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ (شش)؛ شش بار از اين مطلب به صورت متكلّم مع‌الغير ياد مي‌كند تا هم عظمت و جلال و شكوه ربوبيّت را تفهيم كند، هم در كار بودن مدبّرات امر را تفهيم كند، هم بفهماند كه حال و گذشته و آينده يكي است.
فرمود: وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ چه فرعون و هامان اعصار گذشته كه در زمان حضرت موسي(سلام الله عليه) بودند چه فرعون و هامان آينده به تعبير تبيان شيخ طوسي كه انصارالحجّه آنها را سر جايشان مي‌نشانند .
آنچه اين فراعنه مي‌ترسيدند به وسيله مردان الهي عملي مي‌شود ولي ما اين كار را مي‌كنيم به دست اينها نظير آنچه فرمود: قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُم‏. فرمود با آنها مبارزه كنيد خدا با دست شما آنها را سر جايشان مي‌نشاند . فرمود ما نشان مي‌دهيم اما به دست شما .وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم. يعني از اين ائمه‌اي كه وارثان زمين‌اند مستضعفاني كه به امامت رسيدند .مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ.
وحي الهي به مادر حضرت موسي(عليهما السلام)
قبلاً در سوره مباركه «شعراء», «نمل», «طه» بخش‌هايي از قصّه حضرت موسي را ذكر فرمود برخورد حضرت موسي با آ‌ن قبس و گرفتن نور به جاي نار و دريافت وحي در كوه طور و اينها را ذكر كرد مبارزه با فرعون را ذكر فرمود مبارزه با سَحره را ذكر فرمود اينها در سوره مباركه «طه» و مانند آن گذشت. قصه حضرت موسي از كودكي گوشه‌اي از اين در سوره مباركه «طه» اشاره شده و بخشي هم در اين سوره مباركه «قصص». از كودكي حضرت موسي(سلام الله عليه) شروع مي‌كند مي‌فرمايد:
ما براي براندازي نظام سلطه كودكاني را زير پوشش خود داريم تا به مقصد برسانيم
وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي. عصر هم مستحضريد عصر خفقان بود که يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ در چنين عصري كه نسل‌كشي بود پسركشي بود مادر موسي(سلام الله عليهما) باردار شد وقتي اين كودك به دنيا آمد معلوم شد پسر است خدا مي‌فرمايد ما به مادر موسي وحي فرستاديم اين امور را از راه وحي به او القا كرديم . وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي به او اين مطالب را القا كرديم . أَنْ أَرْضِعِيهِ تا آنجا كه ممكن است اين كودك را شير بده فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ. وقتي ترسيدي كه مبادا مأموران فرعون اطلاع پيدا كنند و اين كودك را بگيرند . فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ. اين را بينداز در دريا.از دريا نترس چون به ما دادي اگر از مأموران فرعون مي‌ترسي اين يك امر عادي است براي اينكه اينها يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ رسمشان بود ولي دريا حرف ما را گوش مي‌دهد گرچه فرعون حرف ما را گوش نمي‌دهد .فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ. منظور آن بحر احمر و درياي سرخ نيست كه در شرق مصر است از آنجا بگذري وارد شام و اينها مي‌شوي منظور همين رود نيل است كه از وسط شهر مصر مي‌گذرد فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ؛ اما وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي خوف نسبت به آينده است حُزن نسبت به از دست دادن چيزي در گذشته. فرمود شما اين بچه را كه در صندوقچه قرار دادي انداختي دريا غمگين مباش چون چيزي را از دست ندادي, نترس براي اينكه چيزي را از دست نمي‌دهي چون به ما سپردي ما هم اين را كامل مي‌كنيم به تو برمي‌گردانيم وَلاَ تَخَافِي. نسبت به آينده وَلاَ تَحْزَنِي. نسبت به گذشته, چرا؟ چون . إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. ما او را سالم نگه مي‌داريم (يك) به تو برمي‌گردانيم (دو) به مقامات والاي رسالت مي‌رسانيم (سه)
كه اينجا دو امر يكي . أَرْضِعِيهِ. يكي فأَلْقِيهِ. دو نهي يكي .لاَ تَخَافِي. يكي .وَلاَ تَحْزَنِي. دو بشارت يكي . إِنَّا رَادُّوهُ. يكي .جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. دو به دو قرين هم شش امر را بيان فرمود.
آن وحي, خوف را برمي‌دارد حزن را برمي‌دارد طمأنينه مي‌آورد آرامش و آسايش مي‌آورد اينها همه فعل است اين . إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ. يك اِخبار غيب است شعاع آن وحي اين علم غيب را هم به همراه آورده. آن وقت اين مادر در كمال طمأنينه اين را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دريا, دريا هم فرمان الهي را كاملاً اطاعت كرده اين امانت را برده به صاحبش داده .فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ. ببر در كنار دست دشمن قرار بده.
سرانجام حضور حضرت موسي در كاخ فرعون
وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) در اين صندوقچه قرار گرفت و افتاد در دريا اين را كه انداخت در دريا دريا هم موظف است كه اين را ببرد يك جاي مشخص اين مأمور پُست است بايد ببرد آنجا و برد وقتي برد كنار قصر فرعون اين لُقطه را ـ بين لَقيط و ضال مستحضريد در كتاب فقه فرق است يك چيز گمشده انسان باشد مي‌شود ضالّه اگر كودكي گُم بشود مي‌گويند لَقيط اين لقيط از سنخ لقطه است منتها درباره خود انسان ـ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ. اما آل‌فرعون نمي‌دانستند كه پايان اين كودك چيست سرگذشت اين كودك چيست. اين لام, لام عاقبت است نه لام هدف آنها براي اينكه اين كودك دشمن اينها بشود و بساط اينها را براندازد نگرفتند اما پايان كار وجود مبارك موسي [در باطه با فرعونيان] اين است .لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً
معناي «قرة العين»
حالا كه گرفتند چه حادثه اتفاق افتاد؟ چه گفتگويي به ميان آمد؟
گفتگو اين است همسر فرعون گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ. اين قرّةالعين است در بحث‌هاي قبل هم كلمه قرّةالعين گذشت, قُرّه يعني خنكي, هواي سرد را مي‌گويند قارّ در برابر هواي حارّ هواي سرد را مي‌گويند قارّ, انسان دو بار اشك مي‌ريزد يك بار در حال غم و اندوه و حزن كه مي‌گويند اين اشك, اشك گرم است يك بار وقتي كه دوستش از سفر بيايد چشمش روشن مي‌شود اشك شوق مي‌ريزد مي‌گويند اين اشك, اشك خنك است و اشك سرد است وقتي مي‌گويند «قَرّتَ الأعين» يعني چشم‌هاي شما اشك خنك بريزد يعني حادثه خوبي به شما برسد خوشحال بشويد اشك شوق بريزيد كه آن اشك, اشك سرد است از اين جهت حوادث زيبا و خوشايند را يا ميلاد كودك را مي‌گويند قرّةالعين يعني انسان از ديدن اينها اشك شوق مي‌ريزد و اين اشك, اشك سرد است.
همين معنا درباره آن حديث نوراني پيغمبر(ص) هست كه فرمود: «حُبّب إليّ من الدنيا ثلاث» كه سومي‌اش اين است كه فرمود: «وَ قُرّة عيني في الصلاة». نماز قرّةالعين من است براي اينكه من در نماز محبوبم را زيارت مي‌كنم اشك شوق مي‌ريزم
گوشه‌اي از ناداني فرعونيان در جريان حضرت موسي(عليه­السلام)

به هر تقدير همسر فرعون گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً
خداي سبحان همان .كَانُوا خَاطِئِينَ را اينجا به صورت ديگر بازگو كرد فرمود: وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ. اصلاً نمي‌فهمند ما چطور تصميم گرفتيم آنها دارند چه فكر مي‌كنند .كَانُوا خَاطِئِينَ. آنها كه دشمن اينها نبودند برانداز نبودند كُشتند.ولی اينكه برانداز است نكشتند نمي‌فهمند چه كار بكنند خيلي از كودكان را يُذَبِّحُونَ. كه كاري از آنها ساخته نبود اينكه كاري از او ساخته است به اين كاري نمي‌توانند داشته باشند هم كَانُوا خَاطِئِينَ. از يك سو, هم . وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ از سوي ديگر.
و اين آل‌فرعون كه گرفتند با محبّت برخورد كردند در اثر اينكه . وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي. حالا اين كودك است به عنوان يك مائده غيبي براي آل‌فرعون رسيده كه آن بانو ـ زن فرعون ـ نه تنها به فرعون گفت دست به كُشتن اين نزن بلكه به صورت جمع خطاب كرد كه .لاَ تَقْتُلُوهُ. يعني مأموراني كه موظف بودند كودك‌كُشي كنند دست به قتل اين كودك نزنند نگفت «لا تقتله» گفت: لاَ تَقْتُلُوهُ..
آنجا كه زن فرعون گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ. خداي سبحان مي‌فرمايد نه خير, قرّةالعين براي آنها نيست ما اين كودك را به مادرش برگردانديم . كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا. كه آيه سيزده همين سوره مبار‌كه است تا قرّةالعين بشود براي مادرش وگرنه براي آل‌فرعون قرّةالعين نخواهد بود.

فارغ‌القلب بودن مادر حضرت موسي(عليهماالسلام)
معناي وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً.
نه يعني او واله و سرگردان بود دلش خالي شد از غصّه نمي‌دانست چه كار بكند بلكه او فارغ‌البال بود همّي نداشت غمّي نداشت آنچه در آيه 43 سوره مباركه ابراهيم امده مُهْطِعينَ مُقْنِعي‏ رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ . در صحنه قيامت از شدّت اضطراب اينها تهي‌دل‌اند با آنچه در اينجا هست كاملاً فرق دارد آن يعني از بس اضطراب و نوسان و خوف و هراس صحنه دل را پر كرده او قدرت تصميم ندارد دلش خالي شد. اما فارغ‌البال يعني شاغل ندارد چيزي مزاحم او نيست مي‌گويند فلان شخص فارغ است فراغت پيدا كرده يعني مزاحم ندارد خب اگر دل مشغول خوف و هراس باشد كه انسان فارغ نيست انسان مشحون است نه فارغ.
اگر ما ربط نكرده بوديم دل را به خودمان . إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ. اين .إِن مخفّف مثقّله است يعني «إنّها» آن مرئه كَادَتْ. نزديك بود كه بگويد پسرم رفت برويد ببينيد چه خبر است يا نگرانم از او از اين حرف‌ها .. اما هيچ از اين حرف‌ها نداشت و نام موسي را هم نبرد براي اينكه ما قلب او را به خودمان مرتبط كرديم و فضاي قلب او هم كاملاً شفاف و روشن شد.فرمود: لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. خب قلبي كه مرتبط به عنايت الهي باشد به ولايت الهي باشد به الهام و وحي الهي باشد اين ديگر مضطرب نيست.
همراهي خواهر حضرت موسي با صندوقچه
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ..
مادر موسي(سلام الله عليهما) به دخترش ـ خواهر موسي(عليه السلام) ـ فرمود به دنبال اين صندوقچه برو ببين چه خبر است قصّه را كه قصّه مي‌گويند چون پياپي و به دنبال هم يك جريان بازگو مي‌شود قِصاص را هم كه قصاص مي‌گويند براي اينكه به دنبال آن جنايت است قَصّ يعني پيگيري كرد قصّ يقصّ. امر حاضرش مي‌شود قُص اين هم چون مؤنث است فرمود: قُصِّيهِ. يعني پيروي كن به دنبال اين صندوقچه برو ببين كجا مي‌رود قُصِّيهِ . بعد خواهر موسي(سلام الله عليه) حركت كرد چون اين رود عظيم نيل مأمور نبود كه اين صندوقچه را به آ‌ن سمت رود يا وسط رود ببرد بايد همين كرانه و كناره‌ها حركت بدهد كه بيايد در خانه فرعون.
فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ.
اين در جانبي بود در يك پهلو بود پهلو گرفت مواظب بود كه اين صندوقچه كجا مي‌رود اين خواهر فهميد كه اين صندوقچه مسيرش برگشت دارد مي‌رود كنار قصر فرعون ولي آنها متوجه نبودند اين متوجه شد اينكه مي‌گويند از گناه اجتناب بكنيد يعني شما در يك جانب قرار بگيريد گناه در جانب ديگر قرار بگيرد آ‌ن طرفي كه گناه است آ‌ن طرف نرويد اين معني اجتناب است اگر كسي در همان طرف برود نمي‌گويند اجتناب كرده براي اينكه در جانب ديگر نرفته به همان جانب رفته «اجتنب, تَجَنَّب» يعني جانب ديگر گرفته موضع ديگر گرفته اينجا هم يك موضع خاص گرفتند كه كسي او را نبيند آنها متوجّه نشوند كه خواهر موسي دارد اين صندوق را بدرقه مي‌كند ببيند صندوق كجا مي‌رود اين صندوق آمده تا درِ قصر فرعون.
خب اينها در اثر القا محبّت الهي با اين كودك مهربانانه برخورد كردند و اين خواهر ديد كه اينها با مِهر و محبّت اين كودك را از اين صندوقچه درآوردند و اين كودك محتاج به شير است و گريه مي‌كند و هيچ پستاني را هم قبول نمي‌كند همان خدايي كه به دريا مي‌گويد بگير اين امانت را سالم تحويل بده همان خدا به اين لبان مطهّر موساي كليم مي‌گويد نمك هيچ چيزي را نمي‌مَكيد فرمود: وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ . گريه هم مي‌كرد خب همه هم مي‌دانستند كودك است شيرخوار هم است محبوب هم است ماندند كه چه كار كنند؟.
بررسي ادبي واژه الْمَرَاضِعَ .
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ
اين يا جمع مُرضِع است مُرضع يعني زن شيرده چون اين وصف مخصوص زن‌هاست ديگر تاء تأنيث برنمي‌دارند نمي‌گويند مرضعه مثل اينكه طالقه نمي‌گويند حائضه نمي‌گويند چون صفت مخصوص اينهاست با اينكه مرضعه نمي‌گويند تفاوتي هست بين مرضع و مرضعه هر دو صفت زن است مرضع يعني زن شيرده, مرضعه يعني زن در حالي كه پستانش را در كام كودك گذاشته الآن اينجا اين مراضع يا جمع مُرضِع است يا جمع مَرضَع, مَرضع يعني جاي شير خوردن اينكه لبان مطهّر موساي كليم باشد بالأخره نه مادرها توانستند پستانشان را در كام موسي(عليه السلام) بگذارند نه لبان مطهّر موسي(عليه السلام) پستان‌پذير بود.
منّتهاي الهي بر حضرت موسي (عليه السلام)
در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) براي استقرار حكومت عقل و عدل فرمود ما به طور مستمر بر اين گونه افراد مستضعف منّت روا مي‌داريم منّت يعني نعمت عُظما وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ. و اين منّت يعني نعمت عظما از دوران شيرخوارگي وجود مبارك موسي(عليه السلام) شروع شد به دليل اينكه در بخش‌هاي ديگر فرمود: وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي . إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ.. آن وقتي كه به مادرت وحي فرستاديم آغاز منّت بود پس كسي را كه بخواهد بپروراند از همان دوران شيرخوارگي مورد نعمت عظما قرار مي‌دهد.
اراده تكويني الهي در امتناع حضرت موسي از نوشيدن شير
اين بچه است بچه هم شير مي‌خواهد و گريه مي‌كند هر پستاني هم به او دادند نپذيرفت. نپذيرفت يعني همان خدايي كه به دريا مي‌گويد دست به اين جعبه نزن سالم تحويل بده به لبان مطهّر موسي(سلام الله عليه) هم دستور مي‌دهد نمك، هيچ پستاني را امتصاص نكن نگير قبول نكن فقط گريه كن معلوم مي‌شود گاهي گريه وسيله است .وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ.
اين تحريم تشريعي كه نيست. اين تحريم تكويني است مثل .إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا .
ما تكويناً حرام كرديم نگذاشتيم كه اين پستاني را قبول كند شيري را قبول كند غذايي را قبول كند .وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ. ما از قبل همه اينها را برنامه‌ريزي كرديم خب به چه چيزي امر كرديم از چه چيزي نهي كرديم چه چيزي را تحليل كرديم چه چيزي را تحريم كرديم اينها استمرار منّت الهي است آن فعل مضارع است كه مفيد استمرار است. وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ. اين كارهاي مستمرّ الهي است معلوم مي‌شود گاهي با گريه، آدم بايد مشكل را حل كند اين «سلاحه البكاء» كه در دعاي «كميل» آمده يكي از مواردش همين است خب اگر اين گريه نمي‌كرد اگر آرام بود اگر درباريان فرعون را بي‌تاب نمي‌كرد اينها به دنبال دايه نمي‌گشتند.
پيشنهاد خواهر حضرت موسي(عليه­السلام) به فرعونيان
هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ..
خواهر موسي(سلام الله عليه) وقتي اين صحنه را ديد خودش را به آنجا نزديك كرد گفت من خانواده‌اي نه مادر, اسم مادر را نبرد خانواده‌اي را مي‌شناسم كه علاقه‌مندند يعني نمي‌خواهند شما در زحمت باشيد تنها مهرباني آن خانواده نسبت به اين كودك مطرح نيست اين خانواده براي شما دايگي مي‌كند كه شما راحت باشيد شما كه اين بچه علاقه‌منديد محبت اين بچه در دل شما هست حالا كه مورد علاقه شماست من خانواده‌اي را مي‌شناسم كه به سود شما كار مي‌كنند اين بچه را هم خوب پذيرايي مي‌كنند خوب نگهداري مي‌كنند هم نسبت به بچه، خالصانه او را پذيرايي مي‌كنند هم خيرخواه شما هستند .وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ خب اين حرف پذيرفته‌شده است.
پاسخ مادر حضرت موسي در برابر شك فرعون.
آن‌گاه آنها قبول كردند گفتند ما به عنوان امتحان مي‌آزماييم ببينيم هست يا نه, مادر موسي(سلام الله عليهما) اين بچه را پذيرفت آنها ديدند كه اين بچه‌اي كه هيچ پستاني را نمي‌مكيد پستان او را قبول كرد. سؤال كردند, البته اين در بحث‌هاي روايي و تاريخي و اينهاست كه چطوري اين بچه كه هيچ پستاني را قبول نمي‌كرد فقط از شما شير مي‌مكد؟ گفتند نه ما وضع ما اين طور است كه طيّب‌الرائحه‌ايم شير ما پاك است تنها اين نيست هر بچه‌اي هم كه به ما بدهند شير ما را قبول مي‌كند. با اين وضع از شرّ فرعون نجات پيدا كرد .
فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (13) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14)
ما به وعده‌مان وفا كرديم, گفتيم دريا به شما برمي‌گرداند برگرداند, سالم مي‌ماند سالم ماند, به شما برمي‌گردانيم برگردانديم, خوف و حزن شما بايد برطرف بشود و شده, مانده يك وعده ديگر و آن رسالت است كه آن زمان مي‌برد .فَرَدَدْنَاهُ إِلَي أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا. قرّةالعين بشود او خوشحال بشود اشك شوق بريزد اين كار شده .وَلاَ تَحْزَنَ. چون چيزي را از دست نداد كه غمگين بشود نه اينكه حزنِ آمده را ما برداشتيم اين دفع است نه رفع، نگذاشتيم او غمگين بشود براي اينكه از همان اول وحي ما اين زمينه را فراهم كرده است . وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ. علمِ مزيد بشود ما وعده داديم كه به تو برمي‌گردانيم برگردانديم, وعده داديم خوف او را برطرف كنيم كرديم, وعده داديم حزن او را برطرف بكنيم كرديم, لكن خيلي‌ها نمي‌دانند كه وعده الهي حق است اين . إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ. براي هميشه است مي‌ماند
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً به آن هم عمل كرديم الآن آنكه اين مادر مي‌خواست اين بود كه بچه سالماً به او برگردد و برگشت در حضور او ديديم كه اعدا عدوّ او تسليم شد آن درياي قهّار تسليم شد كار ناشدني, شدني شد مانده مسئله بعدي كه مسئله رسالت باشد كه زمان مي‌برد.وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14)
بهره‌مندي نيكان و محسنان از فيض الهي﴾
جريان موسي(سلام الله عليه) كه مطرح مي‌شود بخشي مربوط به زمان وحي و نبوّت آن حضرت است كه اين با سلسله انبيا و مرسلين در ارتباط است، بخشي مربوط به قبل از وحي و نبوّت است كه در آن باره مي‌فرمايد: وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. هر كس راه صحيح و احسان را طي كند همانند موساي كليم از لطف الهي برخوردار مي‌شود اما اين مادون النبوّة و الرسالة است، البته اصل فيض كه خداي سبحان به بندگان صالح عطا مي‌كند چون مراتب و درجاتي دارد اگر به انبيا آن درجه برتر و عالي رسيد براي افراد عادي آن درجات مياني و نازل فرض دارد لذا بعد از اينكه فرمود: سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ مي‌فرمايد: كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
﴿آگاه شدن حضرت موسي(عليه­السّلام) از شرايط سياسي و اجتماعي مصر﴾
در قرآن كريم درباره دوران پرورش وجود مبارك موسي در دربار فرعون چيزي نيامده كه حضرت چطور زندگي مي‌كرد؟ چه كسي او را مي‌پروراند؟ دو سالگي, سه‌ سالگي, چهار سالگي‌اش تا جواني‌اش چه حوادثي در خانه فرعون اتفاق افتاد اينجا نقل نمي‌كند ولي اين مقدار هست وقتي كاملاً رشد كرد از فضاي سياسي مصر باخبر شد از رذايل سياسي, اجتماعي, فرهنگي و اخلاقي آل‌فرعون باخبر شد از انشعاب مردم به قبطي و نِبطي باخبر شد از مظلوميّت بني‌اسرائيل باخبر شد اين امور را از نزديك بررسي كرد. شد يعني اين چند امري كه در اول سوره «قصص» آمده .إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ. او باخبر شد از جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً. باخبر شد از . يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُم مستحضر شد از يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ. باخبر شد و . إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. را فهميد اينها فضاي سياسي, اجتماعي بود كه حاكم در مصر بود وجود مبارك موساي كليم آگاه شد.
از تعبير آيه پانزده كه فرمود: وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ. برمي‌آيد كه ظاهر اين مدينه همان مصر است معلوم مي‌شود قصر فرعون در داخل شهر نبود چه اينكه سلاطين، قصرها را در كنار شهر جاي آرام و خوش آب و هوا معمولاً انتخاب مي‌كردند قصر فرعون هم بيرون مدينه بود كه جاي وسيع‌تري باشد بازتري باشد كه از شهر فاصله داشت وجود مبارك موساي كليم از قصر فرعون وارد شهر مدينه شد تعبير قرآن اين است وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ. وارد اين شهر شد, چه وقت وارد شهر شد عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا مردم از ورود موساي كليم و آمدنش باخبر نبودند او را نمي‌ديدند او هم مردم را نمي‌ديد حالا يا نيمه‌شب بود يا نيمه‌روز بود يا در روز تعطيل بود روز عيد بود بالأخره در وقتي كه شهر خلوت بود حضرت وارد شد، خلوت بودن شهر هم علل و عوامل فراواني دارد كه به بعضي از اينها اشاره شد عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا.

﴿ياري­طلبي موحدي مظلوم از حضرت موسي(عليه­السّلام)﴾
وقتي كه شهر خلوت بود وارد شهر شد ديد يكي از همين بني‌اسرائيل پيروان وجود مبارك حضرت يعقوب كه بالأخره وجود مبارك موساي كليم از همان نسل بود اينها تحت استعمار و استثمار همين قبطي‌ها و آل‌فرعون بودند هيزم‌كشي و كارهاي سخت و كارهاي نازل را به اينها مي‌دادند اين پيرو دين ابراهيمي هم‌كيش و هم‌دين وجود مبارك موساي كليم بود منتها پيرو فكر او بود نه پيرو خود او چون حضرت هنوز به مقام رسالت نرسيده.يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ. در اين گونه از موقعيت‌ها تعبير مي‌كنند «أحدهما من شيعته والآخر من عدوه» ولي وقتي بخواهند آن صحنه گذشته را ترسيم كنند حاضر كنند احضار ماضي به صورت فعل حاضر يا وصف حاضر است به جاي اينكه بفرمايند يكي از شيعيان بود ديگري از دشمنان بود مي‌فرمايد: هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ. اين احضار صحنه گذشته است و اگر از سنخ احضار صحنه گذشته نبود مي‌فرمود «أحدهما كذا و الآخر كذا»
فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه.
پناه خواست، كمك خواست به موساي كليم گفت اين قبطي به من زور مي‌گويد اين استعمارگر است استثمارگر است زور هم مي‌گويد ظلم هم مي‌كند . فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه. به وجود مبارك موساي كليم گفت به داد من برس.
﴿ضرورت حمايت از مظلوم﴾
موساي كليم چون حمايت از مظلوم جزء برنامه‌هاي بين‌المللي اسلام است اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد يعني بر يك مسلمان لازم است وقتي مي‌بيند يكي ظالم است ديگري مظلوم از مظلوم حمايت كند خواه آن ظالم و مظلوم هر دو مسلمان باشند يا هر دو كافر باشند يا يكي كافر يكي مسلمان, حالا كافري دارد به كافر ظلم مي‌كند به انسان پناهنده شد و مقدور انسان هم است كه از مظلوم حمايت كند خب بر او واجب است حمايت از مظلوم جزء دستورهاي بين‌المللي اسلام است اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد.
﴿خطئي بودن قتل ظالم قبطي توسط حضرت موسي(عليه السلام)﴾
فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه.
وجود مبارك موساي كليم هم به حمايت از مظلوم ظالم را سر جايش نشاند مُشتي به سينه ظالم زد اين را مي‌گويند وَكز اين مُشت زدن، اين كار طبعاً و نوعاً كشنده نيست (يك) وجود مبارك موساي كليم هم قصد قتل نداشت (دو) پس نه فعل, كشنده است؛ نه ضارب و فاعل قصد كشتن دارد اين مي‌شود خطأ محض وقتي خطأ محض شد ديگر جُرم نيست.
فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ. ديگر اجل مقضيّ او فرا رسيد و مُرد.
﴿سخنان حضرت موسي(عليه­السّلام) پس از کشته­ شدن ظالم قبطي﴾
اين مضروب كه مُرد وجود مبارك موساي كليم سه حرف زد سه بار كلمه . قَالَ. در اينجا تكرار شد حرف اولش اين است كه وجود مبارك حضرت فرمود: هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ. , هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ. يعني اين درگيري شما كه باعث قتل اين شد اين عمل شيطان است وگرنه حمايت از مظلوم كه عمل شيطان نيست. كاري كه زمينه قتل كسي را فراهم مي‌كند اين عمل شيطان است زيرا شيطان دشمن انسان است (يك) گمراه‌كننده است (دو) هم عداوتش شفاف و روشن است هم اضلال او شفاف و روشن است عدوّ مبين است مُضلّ مبين است (سه) اين كلمه مُبِينٌ . هم مي‌تواند مربوط به هر دو باشد هم مي‌تواند مربوط به اخير؛ گرچه قدر متيقّنش اخير است اين قَالَ. اول, .قَالَ. دوم با خداي خود گفتگو كرد چون از حكم الهي از علم الهي برخوردار بود و موحد بود . قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي. به او ظلم نكردم براي اينكه او استحقاق اين را داشت كه من او را طرد كنم ولي به خودم ظلم كردم كه كار خطا از من صادر شده است البته اين قبل از وحي و نبوّت است با توجه به اين دو امر يكي اينكه اين فعل, كشنده نبود يكي اينكه ضارب هم قصد كشتن نداشت . قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي. براي مردان الهي همين نقص محسوب مي‌شود . فَاغْفِرْ لِي. مرا بيامرز
اين دعا مستجاب شد اگر حقّي از كسي ضايع شده بود خدا مي‌فرمود بالأخره يا قصاص است يا حدود است يا ديه است يا تعزير است بايد حقّ ديگري را ادا كني صرف استغفار كه باعث بخشودن نيست از اينكه بخشود معلوم مي‌شود او استحقاق اين كار را داشت . فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. اين قَالَ.. دوم.
قَالَ. سوم عرض كرد خدايا من از اين كار پشيمان نيستم تو به من نعمت علم دادي، نعمت حكمت دادي، نعمت قدرت دادي، نعمت‌هاي ديگر به من عطا كردي چون به من نعمت عطا كردي و من جزء مُنعَم‌عليهم هستم اين نعمتت را به‌جا صرف مي‌كنم بي‌جا صرف نمي‌كنم . رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ
كه اگر اين «باء» سوگند باشد يعني به همين نعمت تو قسم يا به انعام تو قسم من جزء منعم‌عليه هستم همين نعمتي كه به من دادي حالا يا علم و حكمت است كه در آيه چهارده فرمود: .آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً.
يا نِعم ديگر است عرض كرد خدايا .رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ اين «لن» مستحضريد كه براي نفي تأكيد است نه تأبيد چون اگر چيزي ابدي باشد ديگر غايت ندارد در سوره مباركه «يوسف» گذشت . فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي. اگر لَنْ براي نفي ابد باشد ابد ديگر «حتي» و «إلي» و امثال ذلك ندارد نمي‌شود گفت ابداً اين كار را نمي‌كنم تا آن وقت, اين تا آن وقت يا مگر فلان، اين با ابديّت سازگار نيست از اينكه فرمود: حَتَّي يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ. يا .حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي. در اين گونه از موارد كه با .حَتَّي مغيّا شد معلوم مي‌‌شود . لَنْ. براي تأكيد نفي است نه تأبيد.
فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ. من يقيناً پشتوانه و پشتيبان افراد مجرم نيستم. اين سه . قَالَ. در برابر مُشتي كه وجود مبارك موساي كليم زد كه اين مربوط به قبل از نبوّت است فعل, كشنده نبود فاعل قصد كشتن نداشت مضروب هم استحقاق اين كتك خوردن را داشت همه اينها سر جايش محفوظ.
﴿مسئلت توفيق ياري نكردن مجرمان, در نمازها﴾
ما در نمازها به ذات اقدس الهي عرض مي‌كنيم اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ. صراط مستقيم راهي است كه سالكان اين راه چه كساني‌اند .صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ. راهي است كه منعم‌عليهم راهيان اين راه‌اند، منعم‌عليه را هم كه در سوره مباركه. «نساء» مشخص كرد فرمود اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد .مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً اينها منعم‌عليهم‌اند
رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ معلوم مي‌شود كه ما در تمام نمازها از خدا مي‌خواهيم خدايا آن توفيق را به ملّت ما بده كه از ظالم حمايت نكند اين نماز مي‌شود نماز سياسي اين نماز مي‌شود نماز اجتماعي اين نماز مي‌شود نمازي كه تديّن ما باعث تمدّن ماست اين .صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ. يعني خدايا هم راه را به ما نشان بده هم كمك كن كه ما راهي اين راه باشيم و اين راه اين است كه ما از هيچ مجرمي حمايت نكنيم.
﴿علت عدم بازگشت حضرت موسي(عليه السلام) به قصر فرعون﴾
چون حضرت موسي(عليه السلام) كسي را كُشت و اين هم وابسته به قبطي‌ها بود و مرز قبطي‌ها از بني‌اسرائيل جدا بود اين خبر قطعاً به كاخ فرعون رسيد وجود مبارك موساي كليم ديگر برنگشت به قصر فرعون. همان طور در شهر ماند .فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ. بالأخره از مظلوم حمايت كرد قتلي هم اتفاق افتاده و گزارش هم به قصر فرعون رسيده و بعد معلوم شد كه وجود مبارك موساي كليم از بني‌اسرائيل است و آن وقت فرعون هم احساس خطر كرد ديگر وجود مبارك موساي كليم برنگشت .فَأَصْبَحَ. وجود مبارك موساي كليم ـ همه ضميرها به حضرت موسي برمي‌گردد ـ .فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ..
﴿پاسخ حضرت موسي(عليه السلام) به نصرت‌طلبي مجدد مظلوم بني‌اسرائيلي﴾
فردا كه شد فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ. فردا كه شد, همين بني‌اسرائيلي مظلومِ رنج‌ديده باز از وجود مبارك موساي كليم كمك خواست كه فلان قبطي دارد مرا آزار مي‌كند آن‌گاه وجود مبارك موساي كليم فرمود: إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ. هميشه دعوا راه مي‌اندازي بالأخره حسابي دارد صبري دارد. صبر از بهترين فضايل الهي است. اين‌چنين نيست كه حالا وجود مبارك موساي كليم هنوز به مقام نبوّت نرسيده بساط آل‌فرعون را بردارد اين طور كه نيست فرمود: إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ.
﴿سخن فرد قبطي در برابر غضب حضرت موسي(عليه السلام)﴾
وقتي حضرت خواست دوباره مشتي به ظالم بزند بطش داشته باشد غضب داشته باشد .فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ. موساي كليم عليه السلام .أَن يَبْطِشَ. به آن قبطي كه .عَدُوٌّ لَهُمَا. هم دشمن وجود مبارك موساي كليم بود هم دشمن آن بني‌اسرائيلي مستضعف قَالَ يَا مُوسَي. آن شخص به وجود مبارك موساي كليم گفت: . أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ قصد كشتن مرا داري همان طوري كه ديروز كسي را كشتي؟ اين معلوم مي‌شود اينكه دعوايي ديروز اتفاق افتاده و وجود مبارك موساي كليم مشتي زده و يك قبطي را به هلاكت رسانده اين در شهر پيچيد و خيلي‌ها فهميدند اين گزارش هم به قصر فرعون رسيد اينكه . خَائِفاً يَتَرَقَّبُ. است در همين زمينه است . إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ. تو اين روشي كه داشتي مَنشي كه داشتي نشانه صلاح نفسيِ تو و اصلاح غيري تو بود هم خودت صالح معرفي شدي هم به عنوان مصلح شناخته شدي ولي اين آدم‌كشي باعث مي‌شود كه تو ديگر جزء مصلحان نباشي ـ معاذ الله ـ قصد ستمگري و مانند آن داري
إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ. الف و لام ارض هم الف و لام عهد است نه در مطلق زمين در همين محدوده مصر و امثال مصر . وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ. نه تنها مصلح نيستي بلكه جبّاري، برخي‌ها هستند كه توفيق آن را دارند كه در جامعه ديگران اصلاح كنند كه جزء مصلحان جامعه هستند بعضي‌ها آن توفيق را ندارند جزء افراد عادي‌اند بعضي گذشته از اينكه جزء مصلحان جامعه نيستند جزء افراد عادي هم نيستند .أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ. آ‌ن سابقه دعواي ديروز و آدم‌كشي نشان مي‌دهد كه قصد داري كه با جبّاريت در زمين زندگي كني. در حالي كه وجود مبارك موساي كليم به عنوان يكي از مصلحان جامعه مطرح بود.

﴿تصميم شوم فرعونيان و اطلاع يافتن حضرت موسي(عليه السلام)﴾
در چنين فضايي فرعون تصميم گرفته كه با اين شخص چه كنيم شوراي امنيتي تشكيل شده در آن شوراي امنيت تصميم گرفته شد كه موسي را بگيرند. كسي كه از نزديكان همان قصر بود از همان محلّه آمده در شهر نبود از راه دور آمده همان جا كه محلّه فرعون بود قصر فرعون بود فرعونيان تردّد مي‌كردند از آنجا آمده .وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي. مردي با سعي و تلاش و كوشش و به سرعت، خودش را از همان محلّه فرعون‌نشين رسانده به وجود مبارك موساي كليم كه جاي تو در مصر امن نيست از شهر بيرون برو قصد كشتن تو را دارند. از اينكه اول فرمود: .وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ معلوم مي‌شود قصر فرعون در شهر نبود از اينكه در اين آيه بيستم مي‌فرمايد كسي از اقصاي مدينه آمده از آنجا خبر آورده اين هم نشان مي‌دهد كه كاخ فرعون در وسط شهر نبود در كناري بود كه وسيع‌تر باشد و جادارتر باشد و از شلوغي شهر مصون باشد.
.قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ. درباريان فرعون چون هم فرعون بود هم ملأ فرعون بود و هم مأموران اجرايي، تصميم‌گيري مربوط به آن ملأ بود كه با مشورت فرعون نظر مي‌دادند اينها ائتمار كردند. اين ائتمار كه باب افتعال است گاهي معناي باب مفاعله را مي‌دهد اينجا هم ائتمار كار آن مؤامره را مي‌كند مؤتمر اين است .يَأْتَمِرُونَ اين است گفت كه ملأ ائتمار كردند در آن شوراي امنيت نشستند مؤامره كردند امر يكديگر را خواستند نظر يكديگر را خواستند كه درباره تو چه تصميم بگيرند به اين نتيجه رسيدند كه تو را بكشند إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ. فوراً از شهر بيرون برو.
﴿خروج حضرت موسي(عليه­السّلام) از مصر﴾
وجود مبارك موساي كليم از مصر بيرون رفت. مستحضريد كه نيل كه بالأخره به منزله درياي روان است از وسط مصر مي‌گذرد ولي آن بحر احمر درياي سرخ است كه از شرق مصر مي‌گذرد كه مرز بين مصر است و شامات. مدين هم آن طرف بحر احمر و درياي سرخ است يعني طرف شرق اين بحر است بايد عبور كند حالا راه خشكي دارد راه دريايي دارد وجود مبارك موساي كليم بالأخره اين راه را طي كرده حالا يا از راه كشتي يا از راه خشكي اگر داشت خودش را رسانده به مدين
﴿حالات و سخنان موساي كليم هنگام خروج از مصر﴾
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ. اين همان است كه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در هنگام خروج از مدينه تلاوت فرمود: فَخَرَجَ مِنْهَا يعني از مدينه مصر خَائِفاً. اما يَتَرَقَبُ. مواظب بود رَقبه مي‌كشيد مراقب بود, رقيب بود اگر كسي سرش خم باشد گردنش خم باشد اينكه نمي‌بيند اين بايد گردن بكشد سر بكشد رقيب باشد يعني رقبه‌اش را به كار بگيرد تا بفهمد مثلاً اينها در امتحانات تقلّب مي‌كنند يا نه, اگر كسي مراقب خود نباشد يا مراقب ديگري نباشد رقبه نكشد گردن نكشد نمي‌بيند اين حالت را مي‌گويند حالت ترقّب .خَائِفاً يَتَرَقَبُ.. بعد عرض كرد .رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. در همه كارها اين طور است مي‌بينيد اين راهي كه ذات اقدس الهي فرمود اگر كسي راه موساي كليم را رفت ما چنين به او جزا مي‌دهيم
در همه موارد سخن از .رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. است يا . رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ. است اين معناي موحّدانه به سر بردن است
قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. تنها سخن از فرعون و امثال فرعون نيست. چه كار بكند به كدام طرف برود در هر جاي مصر باشد كه فرعون حرفاش اين است كه أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ. هر جا برود مِلك و مُلك فرعون است پس در محدوده مصر ممكن نيست چه اين طرف نيل چه آن طرف نيل ناچار است به طرف مدين حركت كند يعني از بحر احمر بگذرد حالا يا راه خشكي دارد يا راه دريايي دارد ولي بالأخره متوجه شرق اين درياي سرخ شد .وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ.
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (22
﴿نعمت‌هاي دنيوي, زمينه آزمون الهي﴾
مقطع سوم از مقاطع سيره وجود مبارك موساي كليم از مهاجرت آن حضرت به طرف مدين شروع مي‌شود. بعد از آن جريان برخوردي كه در مصر داشت و متوجه شد كه شوراي تأمين مصر درصدد قتل اوست بنا شد از مصر مهاجرت كند به سرزميني كه آل‌ابراهيم در آن سرزمين بودند و آن مدين بود. مطالبي كه مربوط به مقطع اول و دوم است غالباً بيان شد اما برخي از آن نكات مانده است و آن اين است كه
هر نعمتي را كه خداي سبحان در دنيا به كسي مي‌دهد در عين حال كه ممكن است پاداش اعمال گذشته باشد نسبت به آينده آزمون است كاري در دنيا انجام نمي‌شود كه با مسئوليت همراه نباشد تنها نعمت‌هاي بهشتي در بهشت است كه مسئوليت را به عنوان امتحان الهي به همراه ندارد آنچه به مادر موسي(عليهما السلام) داده شد در عين حال كه حالا يا ارهاص است يا كرامت خود مادر به هر تقدير امتحان الهي است نسبت به قدرداني و حق‌شناسي از اين نعمت اين‌چنين نيست كه چيزي را خداي سبحان به كسي عطا كند و هيچ مسئوليتي او را همراهي نكند. پس اجلال و تكريم و امثال ذلك با امتحان هماهنگ است.
﴿گفتگوي حضرت موسي و دختران چوپان﴾
اما حالا وقتي كه وارد مدين شد به بچه‌هاي آن پيرمرد كه حالا ظاهراً شعيب(سلام الله عليه) بود فرمود: مَا خَطْبُكُمَا? يعني شما يك مشكل جدّي داريد خَطْب آن كار مهم را مي‌گويند هر سخنراني را نمي‌گويند خطبه آن سخنراني كه مطالب مُعظَم در آن هست آن را مي‌گويند خطبه خطيب جمعه چنين گفت يعني مطالب مهمي را در نماز جمعه بيان كرد اگر يك امر عادي باشد و سهل باشد نمي‌گويند خطب كار مهم و مشكل را مي‌گويند خطب. فرمود: مَا خَطْبُكُمَا مشكل جدّي شما چيست كه در اين گرما اينجا ايستاديد ؟چون از ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ معلوم مي‌شود هوا گرم بود .قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ. مشكل ما اين است پدر پيري داريم ما مسئول اين دام‌ها هستيم اين دام‌ها را بايد بپرورانيم آبشان بدهيم و مانند آن و اينها هم نامحرم‌اند و نمي‌توانيم با آنها در كنار اين چاه يكجا به سر ببريم اين مشكل ماست و كار جدّي ماست وجود مبارك موساي كليم آمده اين گوسفندها را سيراب كرده و رفته در سايه‌اي و خواسته‌اي با ذات اقدس الهي در ميان گذاشت كه من نيازمند به مسائل مالي‌ام البته «خير» در قرآن كريم بر مال حلال هم اطلاق شده است. بر اصل مال هم اطلاق شده است إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.
﴿دليل حمايت حضرت موسي(عليه السّلام) از دختران چوپان﴾
چون كسي كه متعهّد است حامي مظلوم باشد خود را مسئول مي‌داند اگر گفت: رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ اگر كسي ببيند مظلومي, محرومي يك گوشه افتاده است و اين به حمايت او برنخيزد همان روايتي را كه مرحوم كليني در جلد هشت كافي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِهِ» همين است اگر كسي مظلومي را ببيند و به داد او نرسد و او را كمك نكند اين شريك جرم آن جارح و ظالم است حالا اينجا سخن از ظلم نبود سخن از يك محروميّت و استضعاف بود وجود مبارك موساي كليم آن تعهّد را با خداي سبحان داشت كه رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ كسي كه در كنار سفره احسان الهي نشسته است خود را مسئول مي‌بيند حالا اين سه, چهارتا مشكل داشت اين مشكلات يكي پس از ديگري حل شد و برخي هم دارد حل مي‌شود عرض كرد: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ خب.
﴿مراد از شيخُ كبير﴾
اين را وجود مبارك موساي كليم فرمود اما حالا آن دو بانو شنيدند يا نشنيدند يك مطلب ديگر است وقتي اين دو بانو با آن گوسفندانشان زودتر به منزل رفتند آن پدر پير ديد اينها زودتر آمدند در قرآن ندارد كه اين شعيب بود دارد پدر پير روايات مطلب ديگري است اما در آيه ندارد اين شعيب بود. اگر پدرشان حضرت شعيب(سلام الله عليه) باشد كه بار معنوي اين آيات خيلي بالاست كه روايات هم همين را تأييد مي‌كند اما در آيه ندارد كه پدرشان شعيب بود.
﴿معناي فقر انسان﴾
وجود مبارك موساي كليم عرض كرد: إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
اما من فقير به تو هستم به احدي احتياج ندارم فقير هم هستم اما به طرف تو. ما به هيچ كدام از آنها بها نداديم و نمي‌دهيم ولي فقير تو هستيم تو اگر دست ما را نگيري ما قدرت قيام نداريم.
اين را بارها ملاحظه فرموديد كه فقير به معناي ندار نيست فقير به معناي كسي است كه ستون فقراتش شكسته است شما به كتاب لغت كه مراجعه مي‌كنيد
وقتي كمر شكست ديگر ملت قدرت مقاومت ندارد «أعاذنا الله من الفقر»!
﴿پيشنهاد دختران چوپان به پدر﴾
وجود مبارك موساي كليم به احدي مراجعه نكرد با خدايش مناجات مي‌كرد رَبِّ., رَبِّ? آنجايي كه شوراي تأمين مصر داشتند تعقيب مي‌كردند رَبِّ. الآن هم كه فقيرانه آنجا دارد زندگي مي‌كند اين مسافت سنگين را هم پشت سر گذاشته آمده اينجا مي­گويد رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
اينها رفتند به پدر پيرشان گفتند پدر پيرشان ديد كه اينها زودتر آمدند گفت چه خبر است؟ گفتند كسي آمده نيرومند هم بود براي اينكه توانسته به تنهايي گوسفندهايمان را تأمين كند به تنهايي از چاه آب بكشد چه بهتر كه اين را شما اجير كنيد ما هم كه بالأخره زن هستيم شما هم كه فرزند نداريد گوسفندان هم كه يك چوپان مي‌خواهند .يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ. چرا؟ براي اينكه .إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.
﴿عناصر محوري مديريت اسلامي﴾
حالا ملاحظه بفرماييد مديريت اسلامي را قرآن چگونه تأمين مي‌كند چه در اين بخش چه در بخش سوره مباركه «يوسف» فرمود مدير اسلامي, مسئول در يك نظام اسلامي گذشته از آن اوصاف عامه كه بايد اهل نماز باشد اهل روزه باشد معصيت نكند آنها كه جزء وظايف عامّه هر مسلمان است از نظر مسئوليت مديريتي دو عنصر را بايد داشته باشد :
يكي اينكه مدير خوب باشد درايت خوبي داشته باشد در كار خودش, يكي اينكه پاك باشد اگر كسي در رشته‌اي تخصص نداشت يا اينكه در آن رشته متخصّص بود ولي طاهر نبود او در نظام اسلامي مدير نيست اين هم بايد امين باشد پاك باشد هم بايد نيرومند باشد اهل درايت و مديريت باشد اين كار را خوب پيش ببرد .إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.
آنها شرايط عامّه است كه بايد داشته باشد اهل نماز باشد اهل روزه باشد چشمش پاك باشد گوشش پاك باشد آنها وظايف ديگر است اما اين وظيفه خصوصي مديران آن است كه در هر رشته‌اي كه سِمت پذيرفتند بايد نيرومند باشند در همان رشته مديريت داشته باشند و تدبير خوب داشته باشند و از طرفي هم امين باشند پاك باشند ولو موسي باشد, ولو موساي كليم اگر بخواهد شباني را به عهده بگيرد بايد
الْقَوِيُّ الْأَمِينُ. باشد در جريان يوسف صديق(سلام الله عليه) در سوره مباركه «يوسف» گذشت . اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ. وزير بايد اهل درايت و مديريت خوب و طهارت خوب, چوپان بايد اهل درايت و مديريت خوب و طهارت خوب و بينهما هم مراتب.
اگر كسي خواست رُفتگر باشد پيك بهداشت باشد در كارش بايد متخصّص باشد و پاك, كسي خواست وزير باشد در كارش بايد متخصّص باشد و پاك اين مي‌شود مديريت اسلامي اين مي‌شود نظام اسلامي اين مي‌شود اداره اسلامي, پاك بودن و مديريت, اگر اين‌چنين باشد ديگر مشكلي پيش نمي‌آيد.
﴿دو پاداش براي حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
در چنين وضعي كه به سايه درختي يا سايه جايي پناهنده شد .فَجاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا.
يكي از اين دو دختران آن پيرمرد حالا شايد شعيب(سلام الله عليه) بود از منزل برگشتند گفتند پدرم مي‌خواهد اجرت كار شما را بدهد يك مطلب مربوط به اجرت آب دادن است، يك مطلب مربوط به عقد اجاره هشت يا ده ساله است اينها كاملاً از هم جدا هستند يك درآمد موقّتي است مربوط به اين كار، يك درآمد سالانه است مربوط به آن اجاره هشت سال يا ده ساله .
فَجاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا كه اين مربوط به آن اجاره هشت يا ده ساله نيست اين اجرت اين كار موقّت است فوراً دعاي موساي كليم مستجاب شد عرض كرد: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.
طولي نكشيد كه آن دختر از راه رسيده گفت بيا اجرت را بگير اين استجابت دعاست سريعاً در يك شهر غربت.
﴿وجه تسميه سال به «حِجّه»﴾
بعد فرمود هشت حِجّه در رواياتي كه ذيل اين آيه است ملاحظه فرموديد از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا قبل از اسلام مكه مي‌رفتند يا نه؟ فرمود حج چيز رايجي بود و به همين آيه استدلال كردند چون هر سال يك بار مكه مي‌رفتند به جاي اينكه بگويند هشت سال مي‌گفتند هشت حِجّه, حِجّه يعني يك بار حج رفتن, چون سالي يك بار حج مي‌روند اگر گفتند هشت حِجج يعني هشت سال اگر گفتند ده حِجج يعني ده سال اين استدلال وجود مبارك حضرت است.
فرمود: عَلي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ هشت حجّه يعني هشت سالي كه هر سال يك بار حج مي‌شود .فَإِنْ اتْمَمْتَ عَشْراً. اگر اين هشت سال به ده سال رسيد اين از طرف شماست از طرف ما هم مانعي نيست مي‌خواهد ده ساله باشد عيب ندارد اينها گفتگوهاي قبل‌العقد است.
﴿ اجابت شدن دعاهاي حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا
اين كار مربوط به اجاره هشت سال يا نه ساله نيست .فَلَمَّا جَاءَهُ. وجود مبارك موساي كليم آمده نزد اين پدر پير حالا يا شعيب(سلام الله عليه) بود يا ديگري مرحوم شيخ طوسي در تبيان وجوهي كه نقل كرد يكي از آن اقوال و وجوه اين است كه حضرت شعيب(سلام الله عليه) قبلاً رحلت كرده بود برخي‌ها مي‌گويند اين پيرمرد همان حضرت شعيب(سلام الله عليه) است. فرمود: فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ. قَصص قبلاً هم بحثش گذشت كه مفرد است أَحْسَنَ الْقَصَصِ همين است إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ. همين است قَصص است و مفرد است يعني اصل داستان, داستان را وجود مبارك موساي كليم براي اين پيرمرد بيان كرد آن پيرمرد فرمود همه مشكلاتت حل شد و تمام خواسته‌هايت برآورده شد از اينكه گفتي: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. كه آيه 21 بود لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. براي اينكه اينجا حوزه اقتدار فرعون نيست يك مملكت جدا و مستقلي است اصلاً در تحت نفوذ آل‌فرعون نيست اينجا سلطنت ندارد شما از خدا خواستيد گفتي: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ, . لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ اين يكي,
و گفتي: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. اين هم اجاره نقدت كه به فرزندانم كمك كردي حالا يك درآمد مستمرّي هم براي شما ما در نظر گرفتيم هم تشكيل خانواده بده و هم اينكه يك درآمد مستمر داشته باشي دو پيشنهاد هست آنجايي كه وجود مبارك موساي كليم مي‌خواست از مصر به طرف مدين مهاجرت كند گفت: عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ
آن دعا هم كه مستجاب شد بالأخره راه را گُم نكرده از مصر به شرق مصر رفته بالأخره در كمال سلامت به اين منطقه رسيده پس اگر عرض كرد: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. اين دعا مستجاب شد,
اگر گفت: عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ اين هدايت هم حاصل شد .
اگر گفت: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. اين دعا هم مستجاب شد.
حالا مانده تشكيل خانواده و درآمد مستمر, وجود مبارك شعيب اگر اين پيرمرد آن حضرت باشد فرمود شما مي‌توانيد با يكي از فرزندانم ازدواج كني و هشت سال يا ده سال اجير ما باشي.
﴿ سخنان پدر دختران چوپان با حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
فَإِنْ اتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِندِكَ..
بعد هم فرمود ما نه كارِ سخت از شما مي‌خواهيم نه يك مستأجر سخت‌گيريم كه موجر را در زحمت بيندازيم اگر اجاره به عين تعلّق بگيرد اين شخصي كه خانه ندارد مي‌شود مستأجر آ‌ن مالك خانه مي‌شود موجر اگر محور اجاره, كار باشد آن صاحب‌كار مي‌شود مستأجر اين كارگر مي‌شود موجر اين كارگر خودش را اجاره مي‌دهد در برابر اجرتي مي‌گيرد آن صاحب‌كار كه اين شخص را اجير كرده مي‌شود مستأجر اين شخص مي‌شود موجر.
وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) بنا بر اينكه اين پيرمرد شعيب باشد فرمود سه مسئله را من بايد در ميان بگذارم نه كار ما كار سخت است (يك) نه خود ما سختگيريم (دو) سوم اينكه ما نمي‌گوييم صالح واقعي هستيم, صَلاح واقعي را البته داشت, شما اميدواريم در اين برخورد چند ساله احساس كني كه ما جزء صالحينيم .
سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.
كه تو مي‌فهمي من انسان صالحم خب با اينكه في نفسه «كان من الصالحين» اما عمده آن است كه اين اجير در نحوه برخورد با صاحب‌كار صلاح او را احراز كند اين سه مطلب را وجود مبارك شعيب با او در ميان گذاشت فرمود: وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ.
في أمرين نه اصلِ كار شاقّ است نه ما كارفرماي سختگيري هستيم هيچ كدام و برخورد ما هم برخورد صالحانه است.
﴿پاسخ حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
موساي كليم در پاسخ فرمود:
ذلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاَ عُدْوَانَ عَلَيَّ. بسيار خوب حالا يا ده سال يا هشت سال بعد تصميم مي‌گيريم عقد اجاره را مي‌بنديم ولي اگر هشت سال شد شما ديگر توقّع نداشته باش اصرار بكني كه من دوسال ديگر بمانم يا اگر من پذيرفتم ده سال بمانم ديگر شما اعتراض نكنيد كه چرا بيش از هشت سال مانديد. هر كدام را پذيرفتم بعد ديگر كسي حقّ اعتراض ندارد اگر هشت سال عقد بستيم هشت سال و اگر ده سال بستيم ده سال وَاللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ. خدا را وكيل مي‌گيريم كه هم شاهد اوست هم حاكم اوست و هم مسئول اجرا اوست.
﴿ گفتگوي قبل از عقد پدر دختران چوپان با حضرت موسي(عليه السلام) ﴾
در اين قسمت وجود مبارك شعيب ـ بنا بر اينكه آن پيرمرد شعيب باشد ـ بعد از پذيرش پيشنهاد دخترش كه گفت: يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ. فرمود: إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ. پيشنهاد از طرف آن پيرمرد بود نه از طرف حضرت موسي(سلام الله عليه) گفت من مي‌خواهم يكي از اين دو دختر را به عقد شما در بياورم اين گفتگوست عقد نيست تا گفته بشود كه اين با ابهام سازگار نيست اين مقاوله قبل العقد است لذا از چند جهت با ابهام همراه است يكي معلوم نيست كه كدام يك از اين دو دختر باشد در حالي كه در عقد بايد زوجه مشخص باشد, يكي اينكه مهريه بايد معين باشد در مهرالمسمّي اينجا مشخص نيست كه مهرالمسمّي اجاره هشت ساله است يا اجاره ده ساله اينها گفتگوهاي قبل‌العقد است كه حين‌العقد مشخص بشود.چون مقاوله قبل العقد است اين ابهام‌ها ضرر ندارد.
فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29)
﴿ رؤيت آتش در کوه طور توسط حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
اين مقطع چهارم از مقاطع سيره زندگي وجود مبارك موساي كليم است مقطع اول مربوط به دوران شيرخوارگي بود مقطع دوم مربوط به اينكه از خانه فرعون درآمده در مصر آن دو حادثه اتفاق افتاد, مقطع سوم مهاجرت ايشان بود از مصر به طرف شرق مصر يعني مدين و گذراندن آن دوران هشت سال يا ده سال.
حالا مقطع چهارم اين است كه با عائله از مدين به طرف مصر يعني از شرق مصر به طرف خود مصر حركت كرده معلوم مي‌شود كه شب بوده راه را گُم كرده از اين جريان كه . أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً. كه در سوره مباركه «طه» قصّه‌اش گذشت معلوم مي‌شود كه شبانه بود (يك) راه را گُم كرد (دو) خب شب باشد و سرما باشد و همسفر داشته باشد ناري از دور ببيند به همراهانش فرمود شما بايستيد من بروم يا آتش بياورم يا ببينم كه راه كجاست ?
اين أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً. روشن مي‌شود كه آنجا بالأخره كساني هستند كه آتش روشن كردند راه را از آنها سؤال مي‌كنم راه‌بلدي هست راهنماييمان مي‌كند اين هدايت نشانه همان راهنمايي طريق است. سوره مباركه «نمل» آيه هفت اين بود كه . إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.
من گزارش اين راه را مي‌آورم يا بالأخره مقداري آتش مي‌آورم كه شما گرم بشويد اينجا هم فرمود وقتي كه نار را ديد .
قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ يعني «أبصرت» ناراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ كه بالأخره راه را آشنا مي‌شويم أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ. اگر كسي بود كه از او راه سؤال مي‌كنيم اگر هم نبود كه بالأخره يك مقدار آتش مي‌آوريم كه در اين هواي سرد, گرم بشويم لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ گرم بشويم.
﴿ شنيدن نداي الهي توسط حضرت موسي از وراي حجاب ﴾
فَلَمَّا أَتَاهَا.... وقتي آمد كنار آتش .نُودِيَ اينجاها ديگر فعل, فعل مجهول است
نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي..
وقتي كه آمد كنار آتش صدايي شنيد اين صدا در همين محدوده بود اين بُقعه, بقعه بابركت بود (يك) در اين بقعه در اين مكان درختي بود (دو) از اين درخت شنيد و اين درخت شد حجاب اين‌چنين نيست كه از شاخه‌اش, از تنه‌اش, از ساقه‌اش, از برگش شنيده باشد او از اين درخت شنيد بدون اينكه درخت سخن بگويد درخت شده حجاب, درخت حرف نزد از حجاب درخت شنيد.
﴿ موقعيت مكاني خطاب الهي به موساي كليم﴾
اين .فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ براي آن مكان است اين ندا از كجا شد ترسيم كنيد يك سرزمين بابركتي باشد درّه‌اي هم باشد درّه بالأخره دو جانب دارد اين وادي را مي‌گويند درّه آنجا كه آب ريزش مي‌كند اوديه يعني درّه‌ها, وادي يعني درّه اين درّه دو جناح دارد دو جانب دارد يك دشت پهن ديگر دو جانب دارد مگر اينكه شما اين را تقسيم كنيد وقتي سخن از وادي مطرح شد بايد معلوم بشود كه كدام طرف وادي طرف راست وادي, طرف چپ وادي فرمود از جانب راست وادي شاطيء يعني جانب, أيمن وصف شاطيء است نه وصف وادي. ما وادي أيمن نداريم جانبِ أيمن وادي نه وادي أيمن, .
جانب غربي وادي كه در آيات ديگر جانب غربي آمده مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ. أي مِن الشاطيء الأيمن للوادي يعني طرف راست اين درّه, البته گاهي ممكن است در ادبيات انسان به عنوان وادي ايمن ياد بكند آن محضوري ندارد ولي اين ديگر برداشت قرآني نيست از طرف راست اين درّه; اين چه شنيد؟
از شجره شنيد كه شجره سخن گفت؟ نه خير, كلّ اين شجره شده حجاب,
چه چيزي شنيد يَا مُوسَي.,
نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ. پس بقعه بايد باشد وادي بايد باشد جانب راست وادي بايد باشد درختي در جانب راست وادي بايد باشد از اين درخت به عنوان حجاب شنيد بدون اينكه درخت هيچ حرفي بزند حجاب بود يعني خودش حرف نمي‌زد از ناحيه حجاب اين شجره شنيد .يَا مُوسَي خب اين صدا شك‌بردار نيست ما الآن در علم حصولي, علم‌هاي نظري داريم علم‌هاي بديهي داريم, يك علم اوّلي آن اوّلي يعني اصل تناقض است كه اصلاً شك‌بردار نيست حتي جمع بين شك و لاشك را كه مي‌گويند محال است به بركت همان اصل تناقض است اينها علم حصولي است قوي‌تر از علم حصولي, علم شهودي است ما اصلاً غرق علم شهودي هستيم قبل از اينكه از علم حصولي يعني از تصوّر و تصديق و قضيه و قياس اقتراني و استثنايي سخن به ميان بياوريم با علم حضوري كار داريم خودمان را درك مي‌كنيم گرسنگي‌مان را درك مي‌كنيم سيري‌مان را درك مي‌كنيم دردمان را درك مي‌كنيم درمانمان را درك مي‌كنيم صدها علم داريم كه همه‌اش حضوري و شهودي است دست ما خورد به جايي درد احساس مي‌كنيم تشنه‌ايم تشنگي احساس مي‌كنيم اينها همه علم حضوري است اگر بخواهيم به يك طبيب بگوييم كه ما مشكل داريم از اين دردي كه مشهود ماست الفاظي انتخاب مي‌كنيم مفاهيمي انتخاب مي‌كنيم اين مفاهيم را با آن الفاظ به طبيب منتقل مي‌كنيم آن طبيب، علم حصولي پيدا مي‌كند كه ما درد داريم اين دستش درد مي‌كند كه مي‌فهمد اين ديگر شك‌بردار نيست چون ما خود واقع را مي‌بينيم نه اينكه صورتي از واقع را ببينيم علم شهودي, تصور ندارد تصديق ندارد قضيه ندارد تصور و تصديق و قضيه اينها همه براي مفاهيم علم حصولي است. از همه اينها قوي‌تر آن وقتي است كه وليّ‌اي از اولياي الهي كلام خدا را مي‌شنود از درون مي‌شنود نه از بيرون لذا وجود مبارك موساي كليم از شش طرف مي‌شنيد يَا مُوسَي.
اين طور نبود كه علم حصولي باشد كه از راه اين گوش بشنود اين گوش هم اگر بسته بود باز يَا مُوسَي. را مي‌شنيد لذا شك‌پذير نيست مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه از كجا انبيا مي‌فهمند كه اين صدايي كه شنيدند وحي الهي است حضرت فرمود: «يُوَفَّقُ لذلك» اين وِفق با حقيقت است اين ترديدپذير نيست.
﴿ ضرورت تقدم معرفت خداوند بر شناخت صفات الهي ﴾
موسی شنيد .إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ
مثل اينكه برادران يوسف گفتند تو يوسفي؛ از «أنتَ» پي به يوسف بردند نه از يوسف به «أنت», نگفتند يوسف تويي, گفتند تو كه تو را مي‌بينيم براي ما مشهودي تو يوسفي.
وجود مبارك امام صادق فرمود بايد اول خدا را ديد بعد گفت تو ربّ‌العالميني تو الله‌ هستي اينجا هم وجود مبارك موساي كليم در اثر كلام الهي شنيد كه خدا مي‌فرمايد من را كه مي‌بيني ـ حالا چگونه ديد مطلب ديگر است ـ من خدايم نه خدا منم., اللَّهُ. هستم نه اينكه الله منم.
آن اللّهي كه شنيدي آن الله را بر من تطبيق بكن نه خير, من را كه مي‌بيني من خدايم. وجود مبارك امام صادق فرمود شما خدا را كه حاضر است با چيز ديگر نشناسيد اين از غرر احاديث ماست فرمود معرفت شاهد قبل از معرفت اسما و اوصاف اوست نگوييم الله اوست نگوييم ربّ العالمين اوست بگوييم اين كه مي‌بينيم اين ربّ العالمين است اين الله است .إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ. حالا كه اين‌چنين است عصايت را بينداز .وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ.
مطلب مهم اين است كه اين .وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ. اين يعني چه اين به چه چيزي برمي‌گردد؟
چند قول در مسئله است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بعد از نقل آنها هيچ كدام از آنها را نپذيرفت.
اينكه فرمود: وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ.
اين مي‌تواند يك امر كنايي باشد يعني هم ترس شما برطرف مي‌شود هم ضعف شما برطرف مي‌شود ضعف شما به وسيله داشتن يك وزير و معاون خوب برطرف مي‌شود, ترس شما به وسيله اينكه يد بيضا پيدا كردي و اينكه آن مار شدن عصا و برگشتنش در اختيار شما هست برطرف مي‌شود كه سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي .خب اين مي‌تواند يك معناي كنايي باشد ترس را از يك راه برطرف مي‌كند ضعف را از راه ديگر برطرف مي‌كند .وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَان. اين معلوم مي‌شود كه به هر دو رابطه دارد اين طور نيست كه يك چيز بيگانه باشد يعني ما ترس‌زدايي كرديم هم قدرت يد بيضا به تو داديم هم قدرت اينكه عصا را
مار كني دوباره به حالت اوّلي برگرداني به تو داديم
فَذَانِكَ. يعني اين دو .بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ. برهان اعم از حضوري و حصولي, ذهني و عيني اينها خواهد بود اينها را بگير إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ. اين دو معجزه را بگير, مأموريتي داري كه براي هدايت فرعون و ملأ او حركت كني .إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ.
﴿ سر مسئلت موساي كليم از خداوند جهت همراهي جناب هارون. ﴾
وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ما چنين سابقه‌اي داريم إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً.
از اين جهت مي‌ترسم, از طرفي من بخواهم حرف بزنم يك سخنگو مي‌خواهم من نمي‌خواهم كسي فقط بگويد موسي راست مي‌گويد اين يُصَدِّقُنِي. معنايش اين نيست كه من حرف بزنم دو مطلب داشته باشم يكي دعوا يكي دعوت, دعوا داشته باشم بگويم «إنّي رسول الله» دعوت داشته باشم بگويم «لا إله إلاّ الله» جامعه را به توحيد دعوت كنم و خودم مدّعي رسالت باشم بعد برادرم بگويد بله راست مي‌گويد, من اين طور نمي‌خواهم اگر اين باشد كه ديگر .هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً. نمي‌خواهد من سخنگو مي‌خواهم اگر غرض اين باشد كه برادرم بگويد كه آقا راست مي‌گويد خب ديگر هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً.. نمي‌خواهد من كسي را مي‌خواهم كه حرف‌هاي مرا به جامعه منتقل كند خودم هم سخنراني مي‌كنم اما .هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً.
اين نشان آن است كه هنر سهم تعيين‌كننده‌اي در تبليغ دارد حالا هنر لفظي باشد هنر خطّي باشد هنرهاي ديگر باشد يكي از اقسام همين است هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً.
بنابراين منظور وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) از اينكه عرض كرد:
وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي. يعني معيناً معاوناً مصدّقاً تنها اين نيست كه برادرم بگويد آقا راست مي‌گويد خب اين ديگر أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً. نمي‌خواهد من كسي را مي‌خواهم كه حرف‌هاي مرا در جامعه خوب تبيين كند كه دعوت به چيست دعوا به چيست من ادّعاي چه چيزي دارم و جامعه را به چه چيزي دعوت مي‌كنم و اين برادرم اين كار از او برمي‌آيد و اين گذشته از اينكه .أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً. است از خاندان من است گذشته از اينكه عقلاً هماهنگيم از جهت عاطفه هم هماهنگيم نسبت به من مهربان است, رئوف است اين خصوصيت ندارد كه انسان بستگان خودش را بياورد ولي اگر كسي فداكار بود اگر برادرش سر و صورت او را گرفت او مي‌گويد: يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي. من داشتم فرمان تو را اطاعت مي‌كردم چنين برادري شايسته است كه وزير باشد كه تمام سفارش‌ها و عتاب‌هاي وجود مبارك موساي كليم را تحمل كند تا آنجا هم حاضر باشد هيچ حرف نزند نگويد من هم پيغمبر هستم خب اين‌چنين مقامي مي‌خواهد وگرنه صِرف اينكه برادر باشد اين سهمي ندارد
فرمود: وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً. رِديء يعني معاون, كمك .يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ مي‌ترسم آنها تكذيب بكنند من براي خودم نگران نيستم از اين نگرانم كه پيام شما را نپذيرند وگرنه ما همه جا حاضريم.
﴿ امدادهاي الهي نسبت به حضرت موسي و هارون(عليهماالسّلام)﴾
قَالَ. خداي سبحان فرمود: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ. كه اين براي تأكيد است تسويف نيست قبلاً فرق بين مساعدت و معاضدت و مرافقت گذشت كجا را مي‌گويند مرافقت كجا را مي‌گويند مساعدت كجا را مي‌گويند معاضدت, آنجا كه مرفق‌ها با هم‌اند مي‌شود مرافقت, آنجا كه ساعدها با هم‌اند مي‌شود مساعدت, آنجا كه عضدها با هم‌اند مي‌شود معاضدت ولي مطلق اينها به معني كمك خواهد بود. فرمود ما اين كار را مي‌كنيم .وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً.
شما را مسلّط مي‌كنيم اين وعده الهي است .فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا. شما با همه سوابقي كه در مصر ديديد و داريد آن قتل قبطي را در كارنامه‌تان داريد آن يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ. كه ساليان متمادي ديديد پس خشن‌تر از فرعون كسي نيست شما هم كه سابقه قتل قبطي را در كارنامه‌تان داريد ولي .نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا. اينها به شما دسترسي پيدا نمي‌كنند شما حرف‌هايتان را مي‌زنيد و به جامعه منتقل مي‌كنيد.
﴿سر تعبير. بِآيَاتِنَا در آيه 36﴾
بِآيَاتِنَا. در طليعه امر بيش از اين دو آيه نبود يكي يد بيضا بود يكي آن عصا كه خودش به صورت تثنيه فرمود: فَذَانِكَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ. تثنيه است نه جمع آيا چون كلّ واحد اينها به چند آيه منحل مي‌شود از اين جهت تعبير به جمع آورد براي اينكه دست ساده كه به جَيب و گريبان مي‌رود نوراني مي‌شود دوباره به حالت اول برمي‌گردد اين دو آيت است هم نوراني شدن آيت است هم نوراني امر عادي بشود آيت است.
عصا به صورت مار در بيايد معجزه است مار به صورت عصا مبدّل بشود معجزه است آيا چون هر كدام از اينها به چند معجزه و آيت منحل مي‌شوند جمع آورد يا راه ديگري دارد كه به لحاظ قرينه بعدي است در بخش‌هايي از سوره مباركه «نمل» فرمود من چندين آيه به شما دادم با اين آيات ما سفر كنيد؛ آيه دوازده سوره مباركه. «نمل» اين بود وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ.
معلوم مي‌شود اينجا كه آيات جمع آورد براي آن نيست كه خود عصا به چند آيه منحل مي‌شود يا يد بيضا به چند آيه منحل مي‌شود منظور همان آيات نُه‌گانه است كه فرمود: فِي تِسْعِ آيَاتٍ. منتها بعضي بالقوّه است بعضي بالفعل, بعضي‌ها را نقد نشان داد بعضي‌ها را هم وعده داد كه اگر يك وقت جريان طوفان شد جريان دم شد جريان ضفدع شد جريان قُمّل شد اين آيات هم شما را تأييد مي‌كند .
اگر اين باشد خبر داد كه شما با نُه معجزه مي‌تواني بساط فرعون را به هم بزني; مربوط به اين جمع آوردنش. فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ.. شما و بني‌اسرائيل پيروزيد قبطي‌ها را ما از بين مي‌بريم اين گوشه‌اي از آن وعده‌هاي الهي.
فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَري وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (36)

﴿ استدلالهاي متقابل فرعونيان و حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
فرعون آمده گفته كه اين سِحر است يعني آل‌فرعون, ملأ, همه اينها گفتند اين سِحر است (يك) در اين مملكت ساحر كم نيست دو: فرق تو با ساحران آن است كه آنها راست مي‌گويند تو ـ معاذ الله ـ دروغ مي‌گويي آنها مي‌گويند سِحر است تو مي‌گويي معجزه است فِريه‌اي را روي اين سِحر گذاشتي مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ (يك) مُفْتَريً (دو) بعد هم گفت ما اين حرف‌ها را از گذشته‌ها به ياد نداريم معيار ما در قبول و نكول, در تصديق و تكذيب، حرفِ گذشتگان است اگر آنها چيزي را گفتند ما مي‌پذيريم چون . إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ چيزي را نگفتند ما نمي‌پذيريم مي‌گوييم مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ.
يك سَلفيّت مذمومي هم اينها داشتند. موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود نه إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ. درست است. نه مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ درست است .شما ببينيد برهان چيست حرف اول را ذات اقدس الهي مي‌زند (يك) خدا مي‌داند كه من از طرف او براي هدايت شما آمدم (دو) نشانه, اينكه, گواهي او و خطّ او و نامه او و پيام او به دست من است (سه) اين دو پيام هم نقد است يكي عصا يكي يد بيضا (چهار) من از طرف او آمدم به همين دو نشانه.
﴿ عصاره سخنان حضرت موسي(عليه السّلام) با فرعونيان﴾
قَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ (يك) بعد هم خيال نكنيد يك مسئله علمي باشد من بگويم پيامبر هستم شما بگوييد پيامبر نيستيد مسئله خاتمه پيدا كند ما با شما كار داريم با جامعه شما با حكومت شما با سياست شما با وضع زندگي شما كار داريم و سرانجام ما هم پيروزيم و سرانجام شما هم شكست مي‌خوريد اين سه, چهار مطلب را با همين جمله بيان كرده خدا أعلم است داور محكمه است براي اينكه گواهي را به دست من داده علامتش را به دست من داده و من هم با شما كار دارم و در اين صحنه ما پيروزيم و شما هم شكست مي‌خوريد اين سه, چهار جمله را گفته فرمود: .وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ.
چه در دنيا چه در آخرت چه مجموع دراين پيروزي براي مردان مُحق است .إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. اين عصاره فرمايش حضرت موسي(سلام الله عليه(.
﴿ مقصود از عالم بودن خداوند ، در برهان موساي كليم﴾
وجود مبارك موساي كليم هم فرمود خدا مي‌داند, خدا مي‌داند يعني در اينجا داوري كرده اين محكمه را خدا اداره كرده براي اينكه كارِ او به دست من است معجزه كارِ اوست ديگر منتها به دست وليّ او ظاهر مي‌شود فرمود پروردگار من أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِنْدَهُ. او مي‌داند چه كسي از طرف او آمده و شهادت هم داده آنها گفتند نه, اين ـ معاذ الله ـ سِحر است و اينها.
﴿ سخنان فرعون در برابر ادعا و دعوت حضرت موسي(عليه السّلام)﴾
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) دعواي خود و دعوت خود را مطرح كرد يعني فرمود من رسول ربّ‌العالمين هستم اين ادّعاي او, دعوت او هم توحيد بود كه غير از خدا معبودي نيست فرعون نسبت به دعوا و دعوت او نقدي داشت نسبت به دعواي او نقدي داشت گفت دليلي نداري براي اينكه آنچه آوردي سِحر است در اين مملكت سِحر فراوان است اين سِحر را معجزه پنداشتي اين فِريه است و توطئه هم كردي كه مردم را از اين سرزمين بيرون كني و مانند آن كه آن مسابقه در سوره مباركه «طه» و «شعراء» و اينها گذشت.
فرعون چند حرف داشت يكي اينكه خالق آسمان و زمين بله خداست, يكي اينكه اله عالَم هم خداست ما كاري به عالَم نداريم اما اله مصر و خداي مردم مصر فقط منم وقتي وجود مبارك موساي كليم توحيد مطلق را مطرح كرد كه انسان و جهان مربوب خدايند مردم مصر هم بايد موحّد باشند و خدا را بپرستند فرعون چند حرف داشت يكي اينكه اله مردم مصر منم در اين ترديدي ندارم و منظورش از اله اين بود كه كشور را رأي من و انديشه من بايد اداره كند دين مردم همان قانون است و مقنِّن آن قانون هم منم معنايش اين نبود كه بايد مرا بپرستند و عبادت كنند چون خودش بت مي‌پرستيد كه يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ
پس اصل اوّلي كه او داشت و براي او مسلّم بود و نيازي به فحص نداشت اين بود كه اله مردم مصر فرعون است اين امر قطعي است مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي. معنايش اين نيست كه «ما علمتُ للعالَم الهاً غيري» يا «ما علمت لموسي الهاً غيري» نه خير, اله مصر منم اين مفروغ‌عنه است مي‌ماند اينكه موسي الهي را ادّعا مي‌كند من بايد فحص بكنم من گمانم اين است كه ـ معاذ الله ـ او دروغ مي‌گويد. قصري بنا كنيد كه من بالاي اين قصر مثلاً رصدخانه‌اي تأمين كنم ببينم كسي در جهان, آسمان, زمين هست كه اله موسي باشد يا نه
﴿ يقين فرعون به الوهيت خويش و فحص او درباره خداي موساي كليم﴾
پس سخن فرعون اين نبود كه من شك دارم كه آيا اله مردمم يا نه, نسبت به آن اظهار يقين كرد گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي. از جاهايي كه خيلي ادّعاي بلند و پرفروغ داشت يكي همين جاست آنجا كه گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي. از همين قبيل است اينجا هم كه مي‌گويد: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي. همين است
د گفت براي شما الهي غير از اين من نمي‌بينم
سيدناالاستاد مي‌فرمايد اين تعبير درست نيست براي اينكه با ذيل آيه سازگار نيست براي اينكه در ذيل آيه نشان مي‌دهد كه او شك دارد لذا به هامان گفته است كه قصري درست كن كه ما برويم بالاي قصر ببينيم در آسمان‌ها خبري هست يا خبري نيست چون ذيل آيه نشانه شكّ فرعون است پس اين .مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي. معنايش اين نيست كه يقيناً غير از من كس ديگري نيست
. خب ذيل آيه درباره اين است كه شما قصري, برجي درست كنيد كه صرح باشد يعني اشيا نزد آن مُصرّح و روشن باشند منطقه ديدش وسيع باشد هر جا را بخواهيم ببينيم بتوانيم چنين كاخي را مي‌گويند صَرْح اين مصرّح است اين صريح است يعني شفاف است صرحي درست كنيد كه من فحص كنم ببينم موسي الهي دارد يا ندارد آنكه او مي‌خواهد فحص كند اله موساست .
اما انجا كه مي‌گويد من غير از او نيافتم اله مصر است يعني براي مردم مصر غير از من الهي نيست من اگر به هامان مي‌گويم صرحي درست كن رصدخانه درست كن من فحص كنم نه براي اينكه ببينم براي مردم مصر غير از من الهي هست يا نه, آن امر يقيني است.
﴿ سر ادعاي الوهيت فرعون در عين بت­پرستي﴾
اين تفكيك دين از سياست از ديرزمان بود يك پرستش عبادي, دعا, نيايش, تضرّع و زاري براي بت‌ها بود كه خود فرعون هم داشت يكي اينكه قانوني كه كشور را اداره مي‌كند چيست اين قانون, دين مردم است اگر كسي قيام و قعودشان, معاملاتشان, تجاراتشان, عقودشان بر اساس يك انديشه باشد خب دين همان خواهد بود گفت كارهاي معاملاتي شما, روابط خانوادگي شما, روابط محلّي شما, روابط منطقه‌اي شما, روابط بين‌المللي شما با انديشه من تنظيم مي‌شود اينكه گفت: إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ همين است.
﴿ تمرد عملي فرعون در عين علم به ربوبيّت الهي﴾
وجود مبارك موساي كليم فرمود من آيات بيّن و شفاف آوردم آفتابي، ترديدي برايت نمانده خب چرا نمي‌پذيري؟! فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا . اما .وَاسْتَيْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ
يعني آن بخش انديشه‌شان صد درصد مي‌داند. بخش انگيزه‌شان صد درصد فلج است اعتراض وجود مبارك موساي كليم آن است كه فرعون براي تو هيچ ترديدي نمانده .لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ. استدلال وجود مبارك موساي كليم اين بود كه شما هيچ مشكل علمي نداريد هيچ بهانه‌اي نداريد من معجزه‌ام پيچيده نيست در قرآن كريم چند جا از معجزات وجود مبارك موساي كليم به عنوان آيات بيّن ياد كرد.
﴿ استکبار و غفلت فرعونيان از معاد﴾
بعد فرمود: وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ. مستحضريد اين .بِغَيْرِ الْحَقِّ تأكيدي است [مثل يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ. مگر قتل نبي مي‌شود به حق باشد خب يقيناً قتل نبي بِغَيْرِ الْحَقِّ است
استكبار مگر مي‌شود به حق باشد استكبار يقيناً بِغَيْرِ الْحَقِّ است اين اوصاف, اوصاف توضيحي است براي تأكيد . و مهم‌ترين مشكلشان اين بود كه مرگ, پايان زندگي است .وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لاَ يُرْجَعُونَ.
﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ ﴾همه اينها را ريختيم دريا.

اين همه اينها را ريختيم دريا براي آن است كه نشان بدهد اينها مقدور الهي‌اند نظير آيه چهارده سوره مباركه «حاقه» كه دارد وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً زمين و كوه اين پَستي و بلندي‌ها همه را يكجا گرفت و كوبيد و نَرم كرد اينها را پودر مي‌كند اين درّه‌ها را پر مي‌كند زمين مي‌شود مسطّح آن‌گاه طرزي تسطيح مي‌كند كه لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً. عِوَج, كجي, اَمْت, پستي و بلندي و انحراف در سطح زمين ديگر نيست همه يك‌دست مي‌شود .فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ
حالا از فرعون و امثال فرعون به عنوان رهبران كفر ياد مي‌كند مي‌فرمايد اينها اول گرفتار مكروهات بعد معاصي صغيره بعد معاصي كبيره و مانند آن شدند بعد خداي سبحان اينها را مؤاخذه كرده كيفر اينها را كه اضلال كيفري است و نه اضلال ابتدايي فرمود ما اينها را رهبران كفر قرار داديم كه اين اضلال كيفري است كه خدا اگر بخواهد كسي را بگيرد اين است كه نه تنها او را گمراه مي‌كند بلكه او را رهبر كفار و منافقين قرار مي‌دهد
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنصَرُونَ (41)
يعني ما اينها را به حال خودشان رها كرديم اضلال كيفري ملاحظه فرموديد كه امر عدمي است .يعني كسي را كه خداي سبحان گمراه مي‌كند بر اساس اضلال كيفري اين طور نيست كه دست او را بگيرد بيراهه ببرد بلكه فيض خود را از او قطع مي‌كند سلب توفيق است آن عنايتي كه خداي سبحان نسبت به مؤمنين دارد نسبت به اينها ندارد قدر مشترك هدايت را هُديً لِلنَّاسِ. به همه عطا كرده است چه درباره كتاب‌هاي تشريع چه درباره كتاب‌هاي تكوين آن وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا . فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. را به همه داد قرآن را هم كه هُديً لِلنَّاسِ است ذِكْرَي لِلْبَشَرِ. است براي همه قرار داد اين هدايت ابتدايي است و هدايت تكويني و تشريعي است كه خداي سبحان نسبت به همه اعمال كرده است .
اما اگر كسي قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا. با داشتن همه اين راه‌هاي هدايت, كج‌راهه برود بيراهه برود راه ديگران را هم ببندد خداي سبحان مدّت‌ها به او مهلت مي‌دهد دعوت مي‌كند راه توبه و انابه و بازگشت را باز مي‌گذارد بلكه برگردد اگر اين تمام صحنه قلب خود را سياه كرد و هيچ راهي براي توبه باز نگذاشت و درِ توبه را عمداً به روي خود بست از آن به بعد برابر آيه سوره مباركه فاطر با او عمل مي‌شود در آيه دوم سوره مباركه فاطر به اين صورت آمد .مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ.
ما نسبت به عدّه‌اي كه عقلشان, فطرتشان, وحي و نبوّت را محترم شمردند به راه آمدند يك فيض جديدي اِعمال مي‌كنيم درِ رحمت را به روي اينها باز مي‌كنيم هيچ كس هم نمي‌تواند ببندد اما كسي كه با داشتن همه حجّت‌هاي درون و بيرون تمام راه‌ها را به روي خود بست ما هم درِ توبه را به روي او باز كرديم او عمداً به سوء اختيار خود بست ما ديگر فيضمان را از او مي‌گيريم . ما كاري به او نداريم فقط فيض خاصّمان را مي‌گيريم او را به حال خودش رها مي‌كنيم انسان اگر به حال خود رها بشود مي‌ماند شهوت و غضب در بخش عمل, وهم و خيال در بخش نظر, چنين انساني خب سقوط مي‌كند
جريان فرعون اين طور بود اين نه تنها بيراهه رفت بلكه سنّت باطل هم گذاشت لذا فرمود: وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.
فرعون آمده سنّت سيّئه گذاشته مردم را به خود دعوت كرده بت‌پرستي يعني هواپرستي يعني زعيم‌پرستي را ترويج كرده اين سنّت سيّئه است چون سنّت سيّئه است هم وِزر خود را دارد هم وِزر پيروان خود را دارد لذا فرمود: وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً
چرا؟ براي اينكه اينها يك عدّه را گمراه كردند دو كار كردند يكي ضلالت في نفس بود يكي اضلال غير بود، غير كه گمراه شدند آنها هم بار خودشان را بايد بكشند اما اينها دو بار دارند .وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ. بار ضلالت پيروان را خود پيروان مي‌كشند اين طور نيست كه بار پيرو را آن راهنما بكشد نفرمود «وليحملنّ أثقالهم و أثقال من اتّبعهم» فرمود: وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ كه بار ضلالت را مي‌كشند .وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ. يعني بار اضلال را مي‌كشند لذا فرمود: وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً.
بر اساس همان كه در اوايل سوره مباركه يس است وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ.
آثار خوب باشد خدا مي‌نويسد «مَن سنّ سنة حسنة» آثار بد باشد «مَن سنّ سنة سيّئة» آن هم مي‌نويسد .وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ. بنابراين در دنيا لعنت اينها ادامه دارد كسي هم به نصرت اينها برنمي‌خيزد در قيامت هم به صورت زشت طرزي محشور مي‌شوند كه همه از اينها متنفّرند .
وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.
اين صفت مشبهه هست مَقبوح يعني قبيح يعني زشت‌منظر طوري كه همگان از اينها متنفّرند حتي در دوزخ, دوزخيان هم از اينها منزجرند وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحِينَ

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَي بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُديً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43)
اين الْكِتَابَ. الف و لامش هم عهد است يعني آن تورات را به او داديم . مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَي. ما اول اين مانع را سر راه برداشتيم يعني فرعون و جنودش را ريختيم در دريا كشور را آماده كرديم براي پذيرش كتاب الهي مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَي اين كتاب, بصائر مردمي است هدايت مردمي است رحمت مردمي است بصيرت است چشمِ دل را باز مي‌كند انسان بسياري از معارف را مي‌فهمد وقتي كه ديد, به راه مي‌افتد مي‌شود هدايت وقتي كه راه افتاد از رحمت و بركت الهي متنعّم مي‌شود برخوردار مي‌شود پس اين هم بصيرت است هم هدايت است هم رحمت اما اختيار با مردم است براي اين اهداف كتاب نازل كرديم ولي اينها مي‌خواهند متذكّر باشند يا متذكّر نباشند مختارند ولي ما اين كار را كرديم كه شايد اينها متذكِّر باشند
آن‌گاه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما صحنه انبيا را قدم به قدم براي شما ترسيم مي‌كنيم تو در آن صحنه‌ها نبودي ولي گويا حضور داشتي مي‌بينيد طرزي صحنه‌هاي گذشته انبيا را براي پيغمبرترسيم مي‌كند كه گويا حضرت آنجا حضور داشت فرمود تو در جريان كوه طور كه نبودي .وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ كه وضع اين شد مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ولي وضع اين بود .مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ ولي وضع اين بود مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ در جريان قصّه حضرت مريم إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ. ولي قصّه اين است تو در آن صحنه نبودي ولي جريان اين است آن صحنه نبودي, آ‌ن صحنه نبودي ولي اين صحنه‌ها را ما براي تو ترسيم مي‌كنيم
﴿توضیح درباره جانب غربي و شرقي طور ﴾
بحثي قبلاً گذشت چه در سوره مباركه «قصص» كه الآن محلّ بحث است چه در قسمت‌هاي ديگر كه فرمود وادي ايمن يا جانب ايمن, يمين و يسار, أيمن و أيسر به لحاظ خود شخص است ما جايي به نام طرف راست و طرف چپ نداريم بالا و پايين داريم اما طرف راست و طرف چپ و جلو و پشت سر را انسان تعيين مي‌كند اما غربي و شرقي داريم اينكه فرمود: مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ. يعني جانب راست درّه .
آن راست و چپ به لحاظ خود شخصي است كه وارد شده اگر انسان به بالاي كوه برسد يا به درّه‌اي برسد مي‌شود گفت طرف راست و طرف چپ و اگر كسي نباشد كه طرف راست و چپ ندارد, جلو و دنبال ندارد اما غربي و شرقي دارد مدين در شرق مصر است وجود مبارك موساي كليم بار اول از غرب به شرق رفت بار دوم كه از مدين به مصر مي‌آمد از شرق به غرب آمد .
به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد تو در جانب غربي نبودي كه ما با موساي كليم چه گفتگويي كرديم .وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ. كه اضافه موضوف به صفت است .

﴿ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ.﴾
تو نزد موسي نبودي كه گفتگوي ما را بشنوي (يك) و جزء شاهدان هم نبودي كه وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً. كه آنها را آورد تا شهادت بدهند جزء آنها هم نبودي (اين دو) ولي متن جريان اين است
وَلكِنَّا اين «ولكنّ» اگر با «إنّا» و «أنا» و اينها ضميمه بشود آن وقت مدّي روي آن مي‌آيد مي‌شود «لكنّا» خب وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً مدت‌ها و قرن‌ها فاصله شد و چون قرن‌ها فاصله شد از جريان حضرت موسي تا شما .فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ عمر طولاني شد قرن‌ها گذشت آن خاطره‌هاي اعجازآميز وجود مبارك موساي كليم از ذهن‌ها رخت بربست اينها ديگر به جاهليت مبتلا شدند ما دوباره وحي را تازه كرديم پيامبر جديد فرستاديم تا اينها احتجاج نكنند اين احتجاج عقلي را ملاحظه بفرماييد قرآن روي آن خيلي تكيه مي‌كند عقل را حجّت مي‌داند فرمود ما انبيا فرستاديم هر از چند گاهي تكرار كرديم تجديد كرديم تا اينها در قيامت عليه خدا استدلال نكنند نگويند خدايا ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چنين جايي هست تو كه مي‌دانستي ما با مردن نابود نمي‌شويم مي‌دانستي بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم مي‌دانستي بعد از مرگ يك حساب و كتاب و سؤال و جوابي هست چرا راهنما نفرستادي اين استدلال عقلي است خدا بر اين استدلال عقلي صحّه گذاشت فرمود ما انبيا فرستاديم هر از چند گاهي تجديد كرديم تا اينها در قيامت عليه ما استدلال نكنند
وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ..
﴿ضرورت وحي و نبوّت﴾
بعد از بيان نبوّت خاص وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) و بخشي از خصوصيات هارون(سلام الله عليه) به اصل نبوّت عام پرداختند فرمودند وجود نبوّت ضروري است يعني در عالَم, نبوّت حق است «النبوّة حقٌّ» همان طوري كه توحيد, حقّ بالاصاله است نبوّت حق است در سايه توحيد يعني امر ضروري است نه اينكه نبوّت چيز خوبي است فضيلت است بلكه ضروري است و حتمي است در عين حال كه عقل لازم است عقل كافي نيست خود عقل مي‌گويد من بسياري از امور را نمي‌دانم و حتماً راهنما مي‌خواهم مهم‌ترين دليل ضرورت وحي و نبوّت را حكما اقامه كردند. برهاني كه در اين قسمت هست گوشه‌اي از آن برهان نبوّت عام است اصل نبوّت عام را با دو تقريب كه يكي مربوط به دنياست يكي مربوط به آخرت مي‌شود بيان كرد
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ (48)
﴿بهانه جويي مشركان حجاز و پاسخ قرآن كريم﴾
فرمود حالا كه اين شد «فإذا ثَبَت أن النبوّة حقٌّ» ما تورات فرستاديم اينها گفتند سِحر است موسي و هارون را گفتند سِحْرَانِ تَظَاهَرَا تورات و قرآن را هم ـ معاذ الله ـ گفتند اينها سِحْرَانِ تَظَاهَرَا اصل نبوّت هم كه ضروري است اين دو را هم كه قبول نداشتيد پس يك كتاب بهتر بياوريد اينكه مي‌فرمايد يك كتاب بهتر بياوريد بر اساس اين مبناست كه الوحي حقٌّ النبوّة ضروريٌّ وگرنه آنها مي‌گويند اصلاً وحي و نبوّت براي چه اينكه قرآن مي‌فرمايد اگر شما درباره تورات و قرآن حرف داريد يك كتاب بهتر بياوريد بر اساس آن مبناست كه «النبوّة حقٌّ و الدين ضروريٌّ» فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا... وقتي وحي الهي آمد قرآن و اينها آمد .قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي...
شما يك معجزه بيّن و شفاف و حسّي بياور مثل اژدها, يك كتاب جامع و دفعي بياور مثل تورات موسي آيات متفرّقه نازل مي‌شود اين مثل تورات نيست معجزه‌ات قرآن كريم است اين نظير اژدها نيست
لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي.. مي‌فرمايد مگر پدرانتان به حرف موسي كفر نورزيدند و شما قبل از اينكه قرآن نازل بشود مگر نسبت به موسي و عيسي كفر نورزيديد شما دنبال بهانه مي‌گرديد .أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ? مگر شما درباره موسي و هارون(عليهما السلام) نگفتيد اين سِحْرَانِ تَظَاهَرَا. مگر اينكه قرآن كه نازل شده درباره تورات و قرآن هم همين حرف را نزديد نگفتيد .سِحْرَانِ تَظَاهَرَا گفتيد ديگر! تكرار .قَالُوا براي اين است كه مقول‌ها فرق مي‌كند قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا (يك) وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ.
﴿نقد سخن علامه طباطبايي(ره) در تفسير آيه 48 و بيان قول صحيح﴾
اگر إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ آن طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند مربوط به اصل نبوّت باشد. آن وقت قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ. پايگاهي نخواهد داشت براي اينكه اينها مي‌گويند ما اصلاً وحي را قبول نداريم آن وقت شما بگوييد كتابي بهتر از اينها بياوريد اصلاً كتابي بهتر از اينها نيست اصلاً اينها ـ معاذ الله ـ سحرند هر چه هم بيايد سِحر است مي‌شود گفت مقول اين است كه ما نه تنها به اين دو پيامبر بلكه به خيلي از انبياي ديگر هم كفر مي‌ورزيم نه به اصل وحي و نبوّت چون اصل وحي و نبوّت محور بحث نيست.

قلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (49)
﴿دو وجه در تفسير واژه أَهْدَي﴾
آن‌گاه قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا... اين أَهْدَي بودن اگر اينها سِحر باشد ـ معاذ الله ـ اين .أَهْدَي افعل تعييني است نه تفضيلي نظير .أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ. و اگر نه, به نظر خود وجود مبارك پيامبر باشد رهبران الهي باشد كما هو الحق كه اينها هادي‌اند اين أَهْدَي مي‌تواند . أَهْدَي تفضيلي باشد بنابراين اگر كسي آنها را ـ معاذ الله ـ سحر دانست كه آنها هدايت نيستند افسانه‌اند اين أَهْدَي مي‌شود . أَهْدَي. تعييني نظير أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ.
اما اگر في‌الجمله به هدايت‌گيري آنها معتقد بود يا طبق نظر گوينده آنها هدايت و نور الهي‌اند اين أَهْدَي مي‌تواند أَهْدَي تفضيلي باشد .قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
اگر راست مي‌گوييد به دنبال هدايت هستيد به دنبال حق هستيد يك كتاب بهتر بياوريد.
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50)
﴿پايان تلخ ظلم و هوازدگي﴾
بعد ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: فَإِن لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ
اينها در مقام عمل پيرو ميل‌اند اينكه مي‌بينيد بعضي‌ها مي‌گويند ما هر چه مي‌خواهيم مي‌كنيم هر چه مي‌خواهيم مي‌گوييم اين مصداق روشن أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ. بالأخره بشر يك منبع قانوني مي‌خواهد اگر هدايت الهي نبود, هواي نفساني است فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ. اين صغرا, وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً. اين هم كبرا خب اين بِغَيْرِ هُديً. اين وصف تأكيدي است [نظير فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ. يا يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ بالأخره هوا كه نمي‌تواند هدايت باشد اين بِغَيْرِ الْحَقِّ. يك وصف توضيحي است .وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَّهِ. اگر اين راه را انتخاب كرد ديگر حالا «بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش», ديگر كسي به دنبال او نمي‌رود او را به حال خودش رها كرده اين إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. نفرمود «إنّ الله لا يهديهم» اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است يعني «هولاء الظالمون» .إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. چرا؟ «لظلمهم» ظالم بما أنّه ظالم را خدا هدايت نمي‌كند هدايت نمي‌كند يعني گرايش قلبي, توفيق قلبي, لطف الهي شامل حال او نمي‌شود فقط آن هدايت تشريعي است كه هُديً لِلنَّاسِ است.
﴿ پيوستگي وحي الهي و تواتر سلسله جليله انبيا﴾
اينكه فرمود: وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ اين وصل كردن گرچه برخي‌ها مي‌گويند اين مخصوص قرآن كريم است كه آياتش به هم مرتبط, سوَرش به هم مرتبط, قصص انبيا مرتبط, قصص اُمم مرتبط, وعده و وعيدش مرتبط, اخبار و انشايش به هم مرتبط, جريان بهشت و جهنم مرتبط, ايمان و كفرش پشت سر هم مي‌آيد تا مطلب براي مردم تسجيل بشود اما نظر ديگران كه جامع‌تر است اين است :كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما بشر را بدون راهنما رها نكرديم از نظر كتاب, پشت سر هم كتاب‌هاي آسماني آمده صحف آسماني آمده تا بشر بدون كتاب مدوّن نباشد هيچ وقت سلسله نبوّت قطع نشد گرچه فاصله‌اي بين نبيّ قبلي و نبيّ بعدي بود اما جانشينان آن نبي, علماي آن مكتب, آن مكتب را حفظ كردند پس وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ. چه اينكه درباره انبيا فرمود: ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا,تَتْرَا يعني متواتر, اصلش وَتَرَ است تك تك وقتي كه جمع شد مي‌شود متواتر, انبيا سلسله‌شان متواتر است صُحف، سلسله‌شان متواتر است اقوال ذات اقدس الهي هم سلسله‌اش متواتر است وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ
اين طور نيست كه ما قدري گفته باشيم بعد قدري فاصله باشد يا بخشي را گفته باشيم بخش ديگر را نگفته باشيم هر چه لازم بود گفتيم اين مي‌شود وصلِ اقوال چه در علوم و معارف چه در اخلاق و اعمال و مانند آن, خرافات خرافاتيان را گفتيم بطلانش هم گفتيم, حقّ حق‌طلبان را گفتيم صحّت آنها را گفتيم همه اين قسمت‌ها را در ضمن قصص يا غير قصص بازگو كرديم تا اينها متذكّر بشوند.
﴿سرّ ايمان مومنان اهل كتاب به نبي خاتم﴾
اما . الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ.. قرآن كريم در عين حال كه درباره تبهكاران اقوام گذشته كوتاه نيامده و كم نگذاشت, نسبت به پرهيزكاران امم گذشته هم جانب آنها را رعايت كرده آنجا كه فرمود: مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ همان يهودي‌هايي كه پاك‌طينت بودند همان مسيحي‌هايي كه پاك‌طينت بودن و ناله‌هاي شبانه داشتند قرآن از آنها به عظمت و نيكي ياد كرده اينجا هم مي‌فرمايد: الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ قبل از قرآن, هُم بِهِ. به اين قرآن يُؤْمِنُونَ. برخي‌ها خواستند اين دو ضمير يكي مِن قَبْلِهِ., يكي .بِهِ به وجود مبارك پيغمبربرگردانند. آن هم درست است ولي ظاهرش اين است كه به قرآن برمي‌گردد فرمود اينهايي كه جزء امم قبلي بودند و اهل ايمان بودند وقتي آيات قرآني بر اينها تلاوت مي‌شود إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يعني يُتْلَي. اين قرآن عَلَيْهِمْ. به همين مناسبت مي‌گويند آن دو ضمير به قرآن برگردد اُولاست .
قَالُوا آمَنَّا بِهِ. ما اين حرف‌ها را قبول داريم, چرا؟ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا هر چه از طرف پروردگار باشد حق است و هر چه حق باشد ما به آن ايمان داريم إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ. ما قبل از اينكه اين آيات قرآن نازل بشود مسلمان بوديم يعني چه مسلمان بوديم؟ آنچه را انبيا مي‌آورند از نظر اصول اوّليه اسلام است كه . إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ. دين به معناي اسلام تثنيه‌پذير نيست چه رسد به جمع بگوييم اديان, دين يكي است اما لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً. هر پيامبري كه آمد يك شريعت خاص دارد چند ركعت نماز بخوانند به كدام سمت نماز بخوانند چند روز روزه بگيرند چه ماهي روزه بگيرند اينها جزئياتي است كه در شرايع و مناهج انبيا فرق مي‌كند اما خطوط كلي بيش از يكي نيست و آن خطوط كلي باعث اتّصاف آن معتقد است به اسلام لذا فرمود ما قبلاً مسلمان بوديم همين يهودي‌ها همين مسيحي‌ها مي‌گويند ما قبل از اينكه اين آيات نازل بشود مسلمان بوديم براي اينكه مسلمان يعني كسي كه خطوط كلي دين را بپذيرد ما هم پذيرفته بوديم لذا در بخش پاياني سوره مباركه «حج» گذشت درباره حضرت ابراهيم آمده است .مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ او شما را قبل از اين مسلمان ناميد و خدا هم شما را قبل از اين قرآن و قبل از اين مكتب به عنوان مسلمان معرفي كرد لذا اين اهل كتاب از دو منظر خودشان را مسلمان مي‌دانند يكي اينكه خطوط كلي اسلام يكي است چه وجود مبارك موسي آورده باشد چه وجود مبارک عيسي چه وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يكي هم به سبب تبشيري كه انبياي قبلي به وجود مبارك رسول خدا داده بودند.
﴿ پاداش الهي اهل كتاب مؤمن به نبي خاتم..﴾
خدا مي‌فرمايد اين گروه كه آيات الهي وقتي براي آنها خوانده مي‌شود اين آيات الهي را مي‌پذيرند بعد مي‌گويند اينها حق است چون از طرف خداست اينها را قبول داريم آنچه موسي(عليه السلام) آورد حق است چون از طرف خداست آنچه عيسي(عليه السلام) آورد حق است چون از طرف خداست ما اينها را قبول داريم اين گروه يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ هم اجر ايمان به انبياي قبلي را داشتند هم اجر ايمان به وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را دارند .وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ چرا؟ براي اينكه إِنَّهُ الْحَقُّ است چرا؟ چون مِن رَبِّنَا هر كدام از اينها دليل است براي تعبير قبلي, ما به اينها ايمان آورديم چرا؟ چون
إِنَّهُ الْحَقُّ چرا حق است؟ چون مِن رَبِّنَا است خدا هر چه فرمود حق است الْحَقُّ مِن رَبِّكَ. بعد فرمود: إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ ما قبل از قرآن مسلمان بوديم حالا كه اين است خدا مي‌فرمايد: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ اينها دو پاداش دارند هم قبل از قرآن آن دين قبلي را پذيرفته بودند خب پاداش الهي دارند بعد از نزول قرآن تعصّب نورزيدند دينِ قرآني را قبول كردند پاداش جديد دارند
﴿ منشئيت الهي كمالات انسان﴾
وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اين گروه تنها معتقدِ محض نيستند گذشته از اعتقاد, صابرند و گذشته از صبر, جلوي سيّئه را مي‌گيرند دفعاً أو رفعاً و نه تنها كارِ بد نمي‌كند بلكه آنچه ما به آنها داديم آن هم در راه خدا انفاق مي‌كنند . وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ هرگز نمي‌گويند اين مال خود من است .إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي.
﴿ ايمان به آخرت؛ منشأ انفاق مؤمنان ﴾
فرمود: وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ما آنچه به اينها داديم اينها انفاق مي‌كنند براي اينكه با دست خالي كه نمي‌شود سفر كرد اينها باور كردند آن طرف مرگ, انسان زنده است بدن دارد روح دارد مسكن مي‌خواهد لباس مي‌خواهد غذا مي‌خواهد و هيچ خبري از روابط و ضوابط نيست نه آ‌نجا بازار است براي فروش, نه رحامت و نسب است كه از راه رابطه مشكل حل بشود خب اگر نه ضابطه است نه رابطه, فقر هم هست بايد از اينجا برد. اينها باور كردند كه با دست خالي نمي‌شود سفر كرد و اگر اين باور باشد جامعه ما كاملاً تأمين است چون همه چيز دارد.
﴿ مصونيت اولياي الهي در برابر لغو و لهو﴾
بزرگاني كه در برابر تلخ‌رفتاري و گفتاري ديگران قرار دارند قرآن كريم در چند مقطع از آنها به نيكي ياد مي‌كند فرمود: وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ اين گونه از بزرگان نسبت به لغو دو كار دارند نسبت به لهو هم دو كار دارند يك وقت است انسان عمداً به طرف لغو نمي‌رود دهنش باز نيست كه هر چيزي بگويد ولي گاهي بالأخره لغو به طرف او مي‌رود او را سرگرم مي‌كند لهو و بازي هم اين‌چنين است برخي‌ها به طرف لَعْب نمي‌روند يا به طرف لهو نمي‌روند ولي گاهي لهو و لعب به طرف آنها مي‌رود اينها را سرگرم مي‌كند مردان الهي و موحّدان ناب نه به طرف لغو مي‌روند نه لغو به طرف آنها, نه به طرف لعب و لهو مي‌روند نه لعب و لهو آن قدرت را دارد كه به طرف اينها برود. در سوره مباركه «مؤمنون» وقتي اين گونه از مردان الهي را نام مي‌برد مي‌فرمايد مردان الهي كساني‌اند كه عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
در محلّ بحث مي‌فرمايد اگر كسي كار لغو كرد حرف لغو زد اين لغو نمي‌تواند آنها را سرگرم كند كه آنها پاسخ لغو را به لغو بدهند وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
پس خودشان ابتدائاً به طرف لغو بروند اين‌چنين نيست اگر لغو آمده اينها را تعقيب كرده به اينها نمي‌رسد اينها مصون عن اللغوند در لهو هم همين طور است .همان آيه معروف سوره مباركه «نور» است كه رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ. هيچ چيزي اينها را سرگرم نمي‌كند.
﴿ بيان الهي در پاسخ به علاقه شديد پيامبر به هدايت قوم خويش﴾
بعد از بيان آن مقاطع گوناگون جريان موساي كليم(سلام الله عليه) به اصل مطلبي كه سوره مباركه «قصص» درباره آن است پرداخت و آن عناصر محوري اصول دين است توحيد, وحي و نبوّت و مانند آن.

وجود مبارك پيغمبر(ص) خيلي علاقه‌مند بود كه قوم او ايمان بياورند يك امر مطلوب و مرغوبي است كه انسان علاقه‌مند است همشهريان او و قبيله او, هم‌ملّيت او موفق و مؤيّد باشند يك نعمت خوبي است. فرمود شما آن كساني را كه دوست داريد نمي‌توانيد هدايت كنيد هدايت تشريعي به معناي ارائه طريق كه براي همگان هست اين قرآن هُديً لِلنَّاسِ. است ذِكْري لِلْبَشر است, تو هم رحمةٌ للعالمين هستي
همه اين آيات اشاره ‌شده ناظر به اين است كه قرآن براي هدايت همه مردم آمده و وجود مبارك حضرت هم همين كارها را مي‌كرد تبليغ مي‌كرد با فعلش با قولش مردم را هدايت مي‌كرد اما آن گرايشي كه شما داريد كه بتوانيد در قلب اينها نورانيّتي ايجاد كنيد كه اينها اين دين را بپذيرند آن كار شما نيست.
در سوره مباركه «شوري» اين‌چنين فرمود: وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. تو كارت هدايت كردن است راهنمايي كردن است و اين كار را هم مي‌كني پس هدايت به معناي ارائه طريق از راه تعليم كتاب و حكمت اين هم وظيفه حضرت است هم برنامه رسمي او, اما تو بخواهي كسي كه قلبش مُرده است قلبش را زنده كني قلب تاريك را نوراني كني آن يك فيض خاص مي‌خواهد آن ديگر به عنايت الهي است آن نه مأموريت شماست و نه مقدور شما, آري, اگر ذات اقدس الهي اراده بفرمايد شما وسيله خير باشيد آن را مي‌توانيد انجام بدهيد
﴿مراتب حيات انسان﴾
برخي‌ها حيات گياهي دارند كه فقط تغذيه مي‌كنند بالنده‌اند و جامه خوب مي‌پوشند اينها ناميِ بالفعل‌اند و حيوانِ بالقوّه به فكر عواطف و پدر و مادر و قبيله و مسائل خانوادگي و اينها غالباً نيستند اينها ناميِ بالفعل‌اند, حيوان بالقوّه مقداري كه رشد كردند مسائل عاطفي و همسرداري و فرزندداري و اينها پيدا شد همين كاري كه حيوان‌ها هم دارند اين حيوان بالفعل است و انسان بالقوّه اگر در همين حد ماند كه اين حيوان مي‌ميرد اگر از اين حد بالاتر آمد آن انسان بالفعل است و مَلك بالقوّه اگر از اين مرحله هم بار ديگر مقرّب شد و پرّان شد و رفت اين هم مَلك بالفعل است و هم حامل عرش و الآن ديگر آنجا قوّه‌اي در كار نيست
فرمود عدّه‌اي مُرده‌اند ما به اينها حيات مي‌دهيم عدّه‌اي بعد از حيات در ظلمت‌اند ما به اينها نور مي‌دهيم اينها روشن مي‌شوند جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ مؤمن مي‌شوند اين كارِ خداست اگر ذات اقدس الهي اراده‌اش تعلّق گرفت كه شما مجراي اين فيض باشيد بله اين كار به وسيله شما انجام مي‌شود به اذن الله بنابراين اين هدايتي كه در قلب نورانيّتي پيدا بشود گرايشي پيدا بشود تلاش و كوشش بكنند يك حيات نوراني حيات قلبي پيدا بشود اين در اختيار ذات اقدس الهي است .
أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ. اين براي إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ. است براي اينكه او أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ است .فضل الهي هم مطابق با حكمت است اگر بداند كسي از اين فضل بهره مي‌برد آن كار را خواهد كرد اما اگر بداند اين هدر دادن يك فضل زايد است به او عطا نمي‌كند.
﴿ بهانه‌هاي علمي و عملي كفار و مشركان﴾
وقالُوا إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا..
مطلب بعدي آن است كه مشركين, كفار, منحرفين اينها يك راه‌هاي علمي داشتند يك راه‌هاي عملي, آن راه‌هاي علمي‌شان اين بود كه معيار حق و باطل, معيار معرفت‌شناسي ما در قبول و نكول, فعل و ترك نياكان ماست اگر چيزي را آنها گفتند ما مي‌پذيريم إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ اگر مكتبي را آنها نپذيرفتند ما هم رد مي‌كنيم مي‌گوييم .مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ.
اما راه‌هاي عملي مي‌گويند حرفي نداريم شما دعوت صحيح داريد و مثلاً توحيد حق است و شرك باطل است و اينها .ولي ما اگر مسلمان بشويم مؤمن بشويم موحّد بشويم اينجا جاي اختطاف و آدم‌ربايي است ما امنيت نداريم مشكل مالي داريم مشكل جاني داريم امنيّت نداريم در امان نيستيم در اقتصاد سالم نيستيم اينها بهانه‌هاي اينها بود. در بخش‌هاي علمي آن شبهات را قرآن قبلاً گفت و رد كرد در بخش‌هاي عملي پنج, شش جواب به اين شبهه عملي مي‌دهد مي‌فرمايد اينجا امنيت تأمين است اقتصاد هم تأمين است فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ
هم اقتصاد مردم مكّه تأمين است هم امنيّت اينها، در زمان جاهليّت همه جا ناامن بود اختطاف و آدم‌ربايي بود جنگ و خونريزي و راهزني بود مكه به احترام كعبه امن بود پس شما در مكه مشكلي نداريد اگر مشكلتان از نظر امنيت است اينجا پنج, شش جواب در كنار هم آمده. فرمود:
يك: أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً اينجا امن است محلّ امن است حيوانات در امنيّت‌اند چه رسد به شماها اينجا كسي رهزني ندارد آدم‌كشي ندارد از نظر مسائل اقتصادي هم اينجا هم مي‌فرمايد: يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.. كُلِّ شَيْ‏ءٍ. به معناي عموم نيست به معناي كثرت است. ناظر به كثرت است ناظر به عموم نيست .
كُلِّ در اينجا معني كثرت را به همراه دارد. اكثر ميوه‌ها, اكثر بهره‌ها و نتايج در مكه هست, اين
رِزْقاً مِن لَدُنَّا اينها نمي‌فهمند از كجا سرزميني كه نه تنها داير نيست, باير نيست, موات نيست, لم يُزرع نيست, غَيْرِ ذِي زَرْعٍ است كه قسم پنجم است اين همه بركت در آن هست. غَيْرِ ذِي زَرْعٍ به آن زمين موات نمي‌گويند چون موات قابل احياست «مَن احيي ارضا ميتة فهي له», «لَم يزرع» هم عدم مَلكه است يعني شأنيت كِشت و زرع دارد ولي كسي نيست كشت و زرع بكند, غَيْرِ ذِي زَرْعٍ. نه يعني موات, نه يعني «لم يزرع» يعني شما نمي‌تواني احيا كني براي اينكه نه آب دارد نه خاك يك مُشت سنگلاخ بيش نيست
فرمود خيلي‌ها نمي‌دانند كه چطوري در تمام مدّت سال نعمت اينجا فراوان است اين را خيلي‌ها نمي‌دانند اينجا . لاَ يَعْلَمُونَ است نه «لا يعقلون» وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ .بعد مي‌فرمايد برهان ديگر خب شما براي دنيا مي‌گوييد, خيلي‌ها بودند كه وضع مالي‌شان خوب بود همه اين خانه‌ها و بساط‌هايي كه داشتند ويران شده بخش ضعيفي از اين خانه‌ها مانده فرمود: وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا ...
اين منصوب به نزع خافض است يعني «بطرت في معيشتها» خودكام و عيّاش را مي‌گويند «بَطِر» فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلّا قَليلاً. اين .إِلّا قَليلاً يعني قسمت مهمّ اين روستا يا اين شهر يا اين منطقه ويران شده بخش ضعيفي از آن خانه‌ها مانده برخي‌ها مي‌گويند لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلّا قَليلاً. به لحاظ ساكن است نه به لحاظ مسكن يعني كسي اينجا به طور رسمي سكونت نمي‌كند مگر عابرين و مسافريني كه اينجا را به عنوان كاروانسرا انتخاب بكنند شبي در اينجا بيتوته بكنند.
ولي ظاهرش همان است كه قسمت مهمّ اين بناها ويران شده مختصري از آثار خرابه مانده وَكُنّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ. ما ارث برديم اين كُنّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ براي آن است كه مالك حقيقي خدا بود قبلاً, مالك حقيقي خداست بعداً, مالك حقيقي خداست فعلاً, چون اين مِلك اعتباري آمده اين پرده‌اي شده نمي‌گذارد ما آن مالك حقيقي را ببينيم مي‌فرمايد اين مِلك اعتباري كه به وسيله هلاكتِ ساكنان رخت بربست آن وارث بودن ما روشن شد وگرنه در تمام اين سه مقطع مالك حقيقي ما بوديم.
﴿ اگر خدا بخواهد ملّتي را عذاب بكند بعد از اتمام حجّت است﴾
اين كاري به مسئله كلامي دارد نه مسئله اصولي اينجا هم مي‌فرمايد: وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي هرگز خداي سبحان اهل قريه‌اي را, شهر و روستايي را به هلاكت محكوم نمي‌كند مگر اينكه در آن هسته مركزي آن منطقه به اصطلاح پايتخت يا تعبير ديگر, در آن اُمّ‌القرا راهنمايي را مبعوث بكند كه حرفش از آنجا به همه مردم آن منطقه برسد. وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي حَتَّي يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا. يعني امِّ آن قري. رَسُولاً كه اين رسول اين كار را مي‌كند . يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا خب اين . يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا همان هدايت است اگر تلاوت باشد گاهي تلاوت در مقابل تعليم و تزكيه است آنجا چون تفصيل, قاطع شركت است جداگانه ذكر مي‌فرمايد: .يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. اما وقتي تقابلي نباشد تفصيلي نباشد كه قاطع شركت است منظور از .يَتْلُوا. هم تلاوت است هم تعليم كتاب است هم تعليم حكمت است هم تزكيه, لذا اگر در اينجا فرمود: إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ يعني آ‌ن هدايت تكويني, آن ايصال به مطلوب و مانند آن مقدور تو نيست اينجا هم فرمود در تمام قُرا ما بالأخره در آن هسته مركزي كسي را مي‌فرستيم كه آيات ما را تلاوت كند تفسير كند تعليم بدهد كتاب و حكمت را و مانند آن, بعد تكرار فرمود: وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَي إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ
در اثر ظلم اعتقادي, ظلم عملي ما اينها را به هلاكت محكوم كرديم اينها يكي پس از ديگري جواب همين بهانه‌گيرهاست كه بالأخره اين خطر هست شما را خدا هلاك مي‌كند آنجا تبشير است اينجا انذار, در كنار اين انذارها تبشير هم ذكر مي‌كند جواب ديگر: مي‌فرمايد اينكه شما الآن مي‌گوييد دين حق است ولي ما اگر بپذيريم آسيب مي‌بينيم معنايش اين است كه ما ديني كه حق است را رها كرديم براي دنيا, خلاصه حرفتان اين است; فرمود: وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. پس اگر يك وقت حرف علمي داشته باشيد كه معيار حق و باطل, حرف نياكان است آن را در جاي ديگر نقل كرد و ابطال فرمود اگر حرف عملي داشته باشيد شما هيچ بهانه‌اي نداريد اينجا سرزمين امن است مهد امن است اقتصاد تأمين, امنيت تأمين و اگر اين حرف را ديگران بگويند بايد بدانند كه چيزي كه از بين‌رفتني است در اثر اطاعت نكردن فرمان ذات اقدس الهي, به هلاكت گرفتار مي‌شود خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ. و مي‌دانيد خلاصه حرفتان چيست, خلاصه حرفتان اين است كه دين را ما فهميديم حق است عالماً عامداً آن را قبول نمي‌كنيم براي اينكه دنياي ما در خطر است خلاصه حرفتان اين است, بر اساس اين خلاصه, چند جواب داده شد يكي از جواب‌ها همين آيه شصت است .وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا.......

مي‌فرمايد اينكه شما الآن مي‌گوييد دين حق است ولي ما اگر بپذيريم آسيب مي‌بينيم معنايش اين است كه ما ديني كه حق است را رها كرديم براي دنيا, خلاصه حرفتان اين است; فرمود: وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. پس اگر يك وقت حرف علمي داشته باشيد كه معيار حق و باطل, حرف نياكان است آن را در جاي ديگر نقل كرد و ابطال فرمود اگر حرف عملي داشته باشيد شما هيچ بهانه‌اي نداريد اينجا سرزمين امن است مهد امن است اقتصاد تأمين, امنيت تأمين
خلاصه حرفتان اين است كه دين را ما فهميديم حق است عالماً عامداً آن را قبول نمي‌كنيم براي اينكه دنياي ما در خطر است خلاصه حرفتان اين است, بر اساس اين خلاصه, چند جواب داده شد يكي از جواب‌ها همين آيه شصت است وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا اينها زينت شما نيست اگر كسي زميني پيدا كرده باغ و راغي درست كرده و ساختماني درست كرده آن زمين را مزيّن كرده نه خود را, زينةالأرض است نه زينةالانسان زينت انسان را در سوره مباركه «حجرات» مشخص كرد كه فرمود خداي سبحان . حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ. زينت انسان عقل است و فطرت است و ايمان است و عدل. خب يك آدم عاقل كه اين كار را نمي‌كند آنجا كه فرمود مكه كه جاي امن است و امنيت است اينجا كه خطاب رو در رو با آنهاست اينها مي‌گويند ما فهميديم دين حق است ولي اگر بپذيريم دنياي ما در خطر است مي‌فرمايد شما عاقل نيستيد براي اينكه العقل «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» شما آمديد زينت حيات دنيا را بر زينت انسان مقدّم داشتيد خب اين عقل نيست.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ
﴿اتمام حجّت خداوند با تبهكاران در قيامت﴾
حالا در صحنه قيامت كه ذات اقدس الهي با مشركين گفتگو دارد گاهي درباره توحيد است گاهي درباره وحي و نبوّت, درباره توحيد همين آيه اوّلي كه قرائت شده است وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ. قبل از بهشت و جهنم بايد حجّت، بالغه بشود در دنيا ممكن است غفلتي باشد علل و عواملي باشد شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا. باشد و مانند آن. اما در آخرت هيچ شغلي هيچ مانعي هيچ رادعي در كار نيست آنجا حقايق روشن مي‌شود انسان بايد حرفش را درست بزند خدا قبل از اينكه به جهنم ببرد در صحنه محاكمه افراد را به محاسبه مي‌كشاند مي‌فرمايد شما غير از خدا را پرستيديد آنهايي كه شريك‌الباري بودند آ‌نها الآن كجا هستند آنها كه شما را گمراه كردند از آنها بخواهيد شما را تأييد كنند چطور شما گمراه شديد.
﴿ پاسخ معبودهاي دروغين به چگونگي گمراهي تبهکاران ﴾
در آن صحنه هم تابعان هستند هم متبوعان, متبوعان اگر نظير فرشته‌ها و حضرت مسيح(سلام الله عليه) و اينها باشند كه اينها از همان اول فرمودند خدايا تو مي‌داني ما همواره آنها را به تو دعوت كرديم فرشته‌ها منزّه از آن هستند كه به سوء اختيار خودشان معبود كسي بشوند, وجود مبارك مسيح منزّه از آن است و مانند آن, آنها از همان اول عرض كردند خدايا ما فقط به اذن تو مردم را به تو دعوت كرديم اما بت‌ها و فرعون‌ها و امثال ذلك كه معبودهاي دروغين اين مشركان بودند اينها حضور دارند در اين صحنه ذات اقدس الهي از مشركين سؤال مي‌كند كه خب شُركاي من كه شما شريك قرار داديد كجا هستند چطور گمراه شديد معبودها مي‌گويند خدايا ما اينها را گمراه كرديم آ‌ن طوري كه خودمان گمراه شديم ما را كسي گمراه نكرد اينها را هم در حقيقت كسي گمراه نكرد ما دعوت كرديم تبليغ كرديم انبيا آمدند اوليا آمدند حرفِ تو را گفتند ما آمديم حرف هوا و هوس را گفتيم اينها مي‌خواستند نيايند .قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ. استحقّ العذاب و حقَّ عليهم قولِ عذاب .مي‌گويند: رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا. اينها همان‌هايي هستند كه ما اينها را گمراه كرديم اما چطور گمراه كرديم يعني مجبورشان كرديم نه, أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا. ما را كه كسي مجبور نكرد ما به سوء اختيار خودمان گمراه شديم اينها هم به سوء اختيار خودشان گمراه شدند
﴿ همان طوري كه مؤمنين به لقاي ثواب الهي مي‌روند كفار و مشركين هم به لقاي عقاب الهي مي‌روند.﴾
اينجا كه فرمود: أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاَقِيهِ. كه مشابه اين را در مسئله وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً. فرمود در قبالش هم فرمود عدّه‌اي عذاب را ملاقات مي‌كنند جهنم را ملاقات مي‌كنند فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً
پس لقاي جهنم مثل لقاي بهشت هر دو در آخرت است.
اگر يك عدّه وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً. عدّه‌اي هم .وَوَجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ . تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ. اين لقا هم نسبت به جهنم درست است هم به نسبت به بهشت, هم نسبت به وعده درست است هم نسبت به وعيد.
در اين بخش‌هايي كه اينها را در صحنه قيامت آوردند گاهي ذات اقدس الهي اينها را با ندا مخاطب قرار مي‌دهد معلوم مي‌شود اينها دورند كه يُنَادِيهِم با اينكه خدا به اينها نزديك است اينها از خدا دورند. يك اضافه مادي نيست كه قُرب و بُعدش متوافقةالأطراف باشند در مسائل مادي اضافه‌ها اين طور است دو طرفي است و اما در مسائل معنوي اضافه مي‌تواند يك طرفي باشد .اضافه‌ها گاهي متوافقةالأطراف است نظير اخوّت, مساوات و مانند آن .در مسائل معنوي ممكن است الف به باء نزديك باشد ولي باء از الف دور باشد ذات اقدس الهي به كافر و مؤمن علي وزانٍ سواء نزديك است نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ
يا . وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ. ولي مؤمن به خدا نزديك است چون كارهاي قُربي انجام داد نماز را قربة الي الله, روزه را قربة الي الله, حج و جهاد و عمره را قربة الي الله اين كارهاي قُربي او را به خدا نزديك كرد. كافر كه كارهاي قُربي انجام نداد يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ. با اينكه خدا به اينها نزديك است اينها از خدا دورند تعبير به ندا كرد در صحنه قيامت گاهي خدا ندا مي‌دهد گاهي به مأموران صحنه قيامت دستور داده مي‌شود كه با اينها گفتگو كنيد حرف اينها را بشنويد و مانند آن.
در همين جا سه بخش ذكر شده كه دو بخش آن نداي الهي است يك بخش آن به دستور خدا عدّه‌اي با آنها گفتگو مي‌كنند آن عدّه چه كساني‌اند در اين قسمت آيه مشخص نشده
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ
﴿ از خود امم سؤال مي‌كنند كه جواب انبيا را چه داديد؟﴾
اينها كه مشرك بودند تبهكار بودند و مانند آن فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ. گزارش در مقام سؤال و جواب همان حجج و ادلّه است اگر در مقام مباحثات علمي باشد اگر گفتند انبا و خبر يعني جواب علمي اما در محكمه اگر گفتند گزارش كور دارد يعني دليل كور دارد دليلي ندارد بالأخره فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يعني «فعميت عليهم الأدلّة و الحجج» وقتي حجّت نداشتند دليل نداشتند مي‌شوند سرگردان و متحيّر وقتي سرگردان و متحيّر شدند قبلاً مي‌توانستند با خودشان گفتگو كنند الآن با خودشان هم نمي‌توانند گفتگو كنند در بخش‌هايي از قرآن فرمود اينها در قيامت با هم تسائل دارند از يكديگر سؤال مي‌كنند با هم‌اند اين تسائل, مشترك بين تبهكاران است در سوره مباركه «طور» آيه 25 اين است وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ از يكديگر سؤال مي‌كنند.فرمود: فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاَ يَتَسَاءَلُونَ پس منافات ندارد كه در بخش ديگر تسائل داشته باشند سؤال و جواب هم همين طور است. در سوره مباركه «الرحمن» كه دارد فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ . در آن موقف جايي براي سؤال نيست چرا جا براي سؤال نيست جوابش در اين آيه است يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ. خب اين شخصي كه از اين عقبه كئود گذشت و جواب قانع‌كننده نداشت محكوم شد حالا كه محكوم شد علامت محكوميّت در پيشاني اوست اين سياه‌چهره است اين انسان سياه‌روي خب جوابي نمي‌خواهد شما چه سؤالي مي‌خواهي بكني خب معلوم است درنده بود
﴿ راه توبه همیشه باز است ﴾
فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً
الان هم راه باز است هر مشركي بخواهد توبه كند راه باز است قانون جَبّ هم «الاسلام يجبّ ما قبله»[ همه گذشته‌هاي او را تصفيه مي‌كند شستشو مي‌كند از اين به بعد بايد عمل صالح داشته باشد فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَي أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ. البته انسان تا در دنيا هست با عسي و ليت و لعلّ زندگي مي‌كند براي اينكه حكم جزمي براي ذات اقدس الهي مشخص است ما تا زنده‌ايم بين نفي و اثباتيم ممكن است ـ معاذ الله ـ كسي بلغزد.
بعد فرمود: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ شما اين انتخاب را كه دنيا بهتر از آخرت است به عهده خودتان گذاشتيد در حالي كه ذات اقدس الهي دنيا را آفريده آخرت را آفريده شما را آفريده موجودات اخروي را آفريده او فرموده هدايت بهتر از زُخرف و متاع دنياست شما قدرت انتخاب كه نداريد شما را راهنمايي كرده بگوييد كه دنيا بهتر از آخرت است آخر نه مي‌دانيد نه شما آفريديد رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ
خداي سبحان آفريد و حقّ اختيار و انتخاب با اوست كه چه چيزي خوب است چه چيزي بد است چه چيزي بدتر است چه چيزي بهتر است مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ
اينها حالا بيايند اختيار بكنند بگويند كه ما متاع دنيا را بر هدايت انتخاب كرديم اينها حق ندارند سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ
﴿ آزادي تكويني انسان و لزوم تبعيت از شريعت الهي ﴾
در نظام تكوين شما مختاريد يا قبول يا نكول يا اقرار يا انكار. بشر مختار است آزاد است همين آزادي, نشانه كمال اوست اگر او مجبور بود در يكي از اين امور كه كمال نبود.
فرمود اينها از نظر پذيرش يا نفي آزادند و تكامل هم در اين است كه اينها با آزادي يك طرف را انتخاب كنند ولي از نظر ما در نظام شريعت مأمورند برايشان واجب است كه اين مطهّرات را رعايت كنند حرام است كه به خبائث تن در دهند در نظام تشريع آزاد نيستند براي اينكه بعضي از چيزها صحيح است بعضي چيزها باطل است اينها نمي‌دانند بعضي چيزها واجب است بعضي چيزها حرام است اينها نمي‌دانند
إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ همه اين آيات نشان مي‌دهد كه حكم منحصراً براي خداست اگر خدا و پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكمي كردند ديگران حقّ انتخاب ندارند .وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ
پس در اصل نظام تكوين مي‌خواهند بپذيرند يا نپذيرند آزادند چه اينكه راه جهنم هم باز است راه بهشت هم باز است اما اگر نپذيرفتند خُذُوهُ فَغُلُّوهُ . ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ در پي هست در نظام تشريع آزاد نيستند گرچه مي‌تواند هم عسل و هم سمّ هر دو را بنوشد اما واجب است كه آن عسل را انتخاب كند و از سمّ بپرهيزد قبلاً هم اين كلمه ولنگاري معنا شد كه اين كلمه, كلمه بسيط نيست اين كلمه, كلمه مركب است انگار يعني انگيزه و خيال و انگاره يعني خيال كردن, وِل يعني رها بودن, آدمي كه خيال مي‌كند رهاست يا خيالِ رهايي دارد به او مي‌گويند آدم ولنگار, ولنگاري اين كلمه كه مركب از دو كلمه است اين راه علمي ندارد راه شرعي و عقلي و نقلي ندارد انسان رها نيست.
﴿سرّ عدم نفي خالقيت از غير خدادر آيه 68﴾
از اينكه فرمود: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ (يك), وَيَخْتَارُ يعني «ربّك يختار ما يشاء» (دو) چون جريان خلقت روشن است كه لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ. كسي نمي‌گويد كه غير خدا خالق است در مقام تدبير, مديريت و مانند آن ممكن است اظهارنظر كنند لذا درباره دومي نفي فرمود وگرنه درباره اوّلي چون بيّن‌الغي بود آن را ديگر نفي نفرمود, نفرمود «ما كان لهم الخلق» خب اين چون بيّن بود اما فرمود: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ (يك) وَيَخْتَارُ يعني «ربّك يختار ما يشاء» (اين دو), مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ (اين سه) اينها حقّ انتخاب ندارند اما «ما كان لهم الخلق» ديگر نيازي به گفتن نداشت.
﴿حاكميت مطلق خداي سبحان﴾
سوم: وَلَهُ الْحُكْمُ كه اين تقديم خبر هم مفيد حصر است حكم براي اوست إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ (يك) وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ (دو) وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ (سه) حكم براي اوست .
يعني در نظام هستي كه كسي نمي‌تواند عالَم را اداره كند و داور بين اشيا باشد مگر خدا, در نظام تشريع هم اوست كه حاكم عدل است اوست كه در برابر حكم او نمي‌شود كسي اظهارنظر بكند چون عليمِ به كلّ مصالح است عليم به كلّ مطالب گذشته و حال و آينده است.
﴿ وحدانيّت خداوند در الوهيّت و محمود بودن﴾
آن وقت جمع‌بندي اين بخش از مطالب به اين است . وَهُوَ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ.
اين توحيد در الوهيّت, در همان اوايل دعاي نوراني «عرفه» وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه آنجا دارد «اله كلّ مألوه] مثل «ربّ كل مربوب». تنها اله عالَم خداست و همه مألوه او هستند تنها ربّ عالم خداست و همه مربوب او هستند, اين توحيد در الوهيّت (يك) لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي وَالْآخِرَةِ اين توحيد در محمود بودن، حمد براي خداست چرا؟ چون حمد در برابر نعمت است نعمت را غير از خدا كسي نمي‌دهد مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ نعمت دنيا نعمت آخرت همه از ناحيه اوست اگر مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ است اگر «اللهم ما بنا من نعمة فمنك» است پس لَهُ الْحَمْدُ. چه در اُولي . چه در آخرت, در اُولي. كه نعمت‌هاي دنيايي است لَهُ الْحَمْدُ.
در آخرت وقتي بهشتي‌ها وارد بهشت شدند مي‌گويند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ ,وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
چون . وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ است, الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ است, الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ است, پس لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي وَالْآخِرَةِ اين هم توحيد در حمد.
﴿ نظم حكيمانه شب و روز, نشانه تدبير الهي﴾
در اين بحث‌ها يكي پس از ديگري ادلّه مشركين بازگو شد و ابطال شد و بهانه‌هاي آنها ذكر شد و ابطال شد و بعد جمع‌بندي كردند. حالا وارد مقطع ديگري از مسائل توحيد مي‌شوند مي‌فرمايند: شما در دنيا كه زندگي مي‌كنيد شبي داريد روزي داريد اينها را چه كسي تنظيم كرده فصول چهارگانه را خدا تنظيم كرده براي تأمين اقتصادتان ارزاقتان كه قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ. يعني اين فصول چهارگانه اگر همه‌اش زمستان يا پاييز يا تابستان يا بهار بود كه اقتصادتان سامان نمي‌پذيرفت فرمود فصول چهارگانه است تا نيازهاي شما در مناطق گوناگون تأمين بشود. روز را براي كار كردن شب را براي آرامش, براي اينكه آرام باشيد فضا تاريك شده براي اينكه كار كنيد فضا روشن شده حالا اگر اين محرّكي كه شمس و قمر را مي‌گرداند و اداره مي‌كند طرزي اينها را دستور بدهد كه برخي از حركت بايستند اين شب مستمر بشود چه كسي مي‌تواند براي شما روز بياورد, روز مستمر بشود چه كسي مي‌تواند براي شما شب بياورد؟! پس شب و روز كه هر دو هماهنگ هم براي تأمين نيازهاي شماست اين نشانه تدبير آن مدبّر حكيم است. قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ. مگر نمي‌بينيد
اين أَفَلاَ تَسْمَعُونَ, أَفَلاَ تُبْصِرُونَ اينها چيزهاي بديهيات است آن أَفَلاَ تَعْقِلُونَ و امثال ذلك نيازي به انديشه‌هاي علمي‌تري دارد آنجا أَفَلاَ تَعْقِلُونَ, أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ. و مانند آن است فرمود اين چيز روشني است از اين بت‌ها كه كاري ساخته نيست اگر زمان همه‌اش شب بود يا همه‌اش روز بود كه زندگي مختل بود اين نظم حكيمانه را خدا دارد اداره مي‌كند مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ قُلْ أَرَأَيْتُمْ. تك تك اينها احتجاج است
إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ.
﴿ ضرورت شكرگزاري, جهت برخورداري از نعمت شب و روز﴾
يك كار اين است كه وَمِن رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ (يك) يعني شب منظم است
وَالنَّهَارَ (دو) اين هم منظم است لِتَسْكُنُوا فِيهِ. بر اساس لف و نشر مرتّب يعني در آن ليل وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ. بر اساس لف و نشر مرتب يعني در نهار، آن اصل جامع اين است كه براي آرامش شب بايد شاكر باشيد براي كسب و كوشش روز هم بايد شاكر باشيد (اين سه) اين وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ جامع بين ليل و نهار است.
﴿ سرّ تكرار مفاد آيه 62 در آيه 74﴾
اين وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ. كه در آيه 74 هست يك ترجيع‌بندگونه‌اي است كه در قبل هم به همين صورت بود .وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ. آيه 62 همين سوره مباركه «قصص» اين بود .وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ. يعني قيامت كه شد اينها را احضار مي‌كنيم سؤال مي‌كنيم كه معبودهاي شما چه چيزي هستند به چه وجه آنها را عبادت مي‌كرديد آنها جوابي براي گفتن ندارند. باز چون سرفصل مطلب بعدي است اين آيه را بازگو مي‌فرمايند
﴿ شاهدان و گواهان اعمال در روز قيامت﴾

بعد مي‌فرمايند صحنه قيامت كه مي‌شود ما شاهدهاي فراواني داريم زمين شهادت مي‌دهد و اشياي مجاور شهادت مي‌دهند دست و پا شهادت مي‌دهند و مانند آن, يك عدّه اولياي الهي هم شاهدند انبيا هستند ائمه هستند اهل بيت هستند و در قرآن كريم از اصل جامع‌شان به عنوان مقرّبين ياد مي‌كنند كه . إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ كِتَابٌ مَرْقُومٌ . يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ .
﴿مراد از تعبير «شهدا» در بيان قرآن كريم﴾
شهدا در قرآن كريم ظاهراً بر همان شهداي اعمال اطلاق مي‌شود آن كسي كه شهيد در معركه است (رضوان الله عليه) قرآن از او به عنوان قَتيل في سبيل الله ياد مي‌كند شايد شهيد ياد نكند شهيد اصطلاح روايي است كه از روايت به فقه آمده وگرنه شهيدِ قرآني همان شهيد اعمال است گرچه برخي از مفسّران احتمال دادند كه .فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً. منظور از اين شهدا, شهداي معركه باشند.
از شهيد در ميدان جنگ به عنوان قتيل في سبيل الله ياد شده است لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه.
لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أمواتاً.

﴿ روشن شدن حقيقت براي تبهكاران در قيامت﴾
به هر حال فرمود خيلي‌ها شاهدند وَنَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً. بعد در آن صحنه به اينها مي‌گوييم .هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ شما كه به غير خدا پناهنده مي‌شديد غير خدا را مي‌پرستيديد دليلتان را بياوريد فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ. حق فقط براي ذات اقدس الهي است .وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ. اين فِريه و افترا و ترفندي كه داشتند غير خدا را شفيع مي‌دانستند غير خدا را مقرِّب مي‌دانستند غير خدا را رب مي‌پنداشتند همه اينها گُم شده است وقتي كه آفتاب طلوع بكند همه آن پندارها رخت برمي‌بندد ديگر.
﴿ نصيحت قوم حضرت موسي(عليه السلام) به قارون﴾
بعد قصّه قارون را ذكر مي‌كند ارتباط وجود مبارك موسي با فرعون و آل‌فرعون در آن مقاطع ديگر گذشت حالا به زراندوزي و مال‌مداري قارون مي‌رسد مي‌فرمايد قارون از قوم موسي بود حالا چون به موسي ايمان آورد از قوم او بود يا نِبطي بود نه قِبطي از اسرائيلي‌ها محسوب مي‌شد نه از فرعوني‌ها ولي دارد .مِن قُومِ مُوسي. بود قوم موسي هم به او نصيحت مي‌كردند كه اين قدر تظاهر به ثروت نكن و اين مقداري كه خدا به تو داد بخشي را هم به مستمندان بده سهمت هم از دنيا فراموش نكن .وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. يك زندگي قابل قبولي داشته باش بعد هم بدان موقع رفتن كَفني بيش نمي‌بري هم مادامي كه زنده‌اي سهمت را فراموش نكن هم موقع رفتن هم بدان كه يك كفن بيشتر نداري تظاهر به ثروت و رنجاندن طبقه فقرا را مرتكب نشو اين گفت مال خودم است اختيار دارم و هر كاري دلم بخواهد مي‌كنم.
آنها گفتند كه وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ. اين را توضيح دادند گفتند ما نمي‌گوييم همه اموال را در راه آخرت صرف بكن گفتيم: وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ. اما ما نمي‌گوييم كه همه را.لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. بهره خودت را هم از دنيا بايد ببري و بايد بداني تنها بهره‌اي كه انسان از مال خود در دنيا مي‌برد همان است كه ره‌توشه او باشد وگرنه آنچه مي‌خورد و از بين مي‌برد كه ديگر نصيب او نيست . وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. مبادا بگويي من خودم كسب كردم خدا احسان كرد تو هم نسبت به ديگران احسان بكن.

﴿ دو وجه در تفسير عبارت .لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾
اين لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ . مي‌تواند به چند معنا باشد يكي از آن معاني‌اش اين است كه تو يك حظّ خاصّي داري يك بهره مخصوصي داري يادت نرود كه سهم توست بقيه امانت الهي است لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا
مبادا فراموشت بشود كه نصيب تو چقدر است بهره تو چقدر است خيال بكني همه‌اش براي توست اين يك وجه براي لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا.
وجه ديگر اين است كه بهره‌اي كه انسان از دنيا مي‌برد همان است كه ره توشه او باشد زادراه او باشد او را به مقصد برساند وگرنه آنچه مصرف مي‌كند و از بين مي‌برد كه بهره او نيست با دست خالي و روي سياه سفر كردن سخت است شما اگر بخواهيد از مالت بهره ببري بايد به عنوان زادراه چيزي تهيه كني و اين همان است كه . أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ پس بهره خودت را فراموش نكن.
﴿دو وجه در معناي واژه «مَفاتِح» در آيه 76﴾
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَي فَبَغَي عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ..
اين مَفاتِح جمع مِفتَح است مثل اينكه مفاتيح جمع مِفتاح است برخي‌ها گفتند كه مَفاتِح جمع مَفتَح يعني مخزن هم است. اين كلمه «تَنوا» فقط در قرآن يك جا ذكر شده است و آن هم همين آيه است «ناءَ به» يعني «أثقله حمله» وقتي چيزي سنگين باشد آدم به زحمت بخواهد آن را بردارد مي‌گويند «ناء به», «تَنوء به» يعني اين مفاتح آن قدر زياد بود كه حملش براي يك گروه قوي و نيرومند دشوار بود عُصبه ده نفر را مي‌گويند همان طوري كه برادران يوسف گفتند: نَحْنُ عُصْبَةٌ. حالا اگر منظور كالا باشد يعني كالاهايي كه حملش براي يك عدّه دشوار باشد اين معقول است اما اگر كليد باشد كليد چقدر بود كه حمل اين كليد براي يك عدّه نيرومند دشوار بود آن كليد را با چه چيزي مي‌ساختند يا ضبط و معرفت و شناسايي‌اش براي عُصبه دشوار بود ولي به هر تقدير اين مفاتِح جمع مِفْتَح باشد به لغت نزديك‌تر است تا جمع مَفتح به معناي مخزن.

﴿ عكس العمل دو گروه در برابر دنيازدگي و تفاخر قارون﴾
فرمود: فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ
دو گروه درباره قارون كه متظاهراً بالزّينه و با زينت در جامعه ظهور پيدا كرد نظر دادند قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. آنهايي كه دنياخواه بودند نه فقط دنياخواه چون بعضي‌ها هستند كه فقط اهل دنيايند و منكر آخرت‌اند اين گروه منكر آخرت نبودند براي اينكه حرف‌هاي همين گروه در ذيل آمده معلوم مي‌شود اينها هم موحّد بودند هم به آخرت معتقد بودند ولي دنيامدار بودند اساس كارشان را بر همين حيات دنيا قرار داده بودند قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا اينها مي‌گويند: يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ. اي كاش ما هم همين را مي‌داشتيم آرزويشان اين بود چرا؟ براي اينكه قارون . ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ. است و حظّ عظيم مطلوب است اين رأي كوته‌نظران اما . وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. معلوم مي‌شود علم نافع آن است كه بداند حظّ عظيم چيست
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ. واي بر شما! ..ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ. نه اين ثروتي كه قارون دارد اين ثواب بهتر است (يك) راهش هم ايمان است و عمل صالح (دو( ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ. از نظر اعتقاد, وَعَمِلَ صَالِحاً. از نظر عمل, وَلاَ يُلَقَّاهَا يعني اين كلمه را, مگر كسي كه صابر باشد يك انسان صابر آن توفيق را دارد كه بفهمد چه چيزي خوب است چه چيزي بد است حُسن و قبح را, خير و شرّ را, حق و باطل را, صدق و كذب را عالِمان به علم نافع تشخيص مي‌‌دهند.
﴿ اقسام دوگانه دنيامداران، از منظر قرآن كريم﴾
اينكه فرمود: قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا.. افرادي كه دنيامدارند دو گروه‌اند يك عدّه هستند كه فقط دنياست كه هيچ خبري از آخرت نيست اين گروه را در سوره مباركه «نجم» مشخص كرد آنها كساني‌اند كه اصلاً سخن از آخرت ندارند فرمود: فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. اين فقط دنيا مي‌خواهد يعني خيال مي‌كند مرگ آخر خط است .اينها كه گرفتار حس و تجربه‌اند از نظر معرفت‌شناسي و از سقف حس و تجربه بالا نيامدند محصولي جز همين نخواهند داشت. فرمود: ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ. . پايين‌ترين, نازل‌ترين علم همين حس و تجربه است از نظر معرفت‌شناسي كه از اين پايين‌تر ديگر علمي نيست اما از اين بالاتر نيمه‌تجربي است بعد مسئله رياضي است بعد مسئله كلامي است بعد مسئله فلسفي است بعد مسئله عرفان نظري است بعد مسئله علم شهودي; پس برخي‌ها فقط دنياطلب‌اند آنها كه منكر مبدأ هستند منكر معادند يا منكر معادند به تنهايي ولي در محلّ بحث اينها اين‌چنين نبودند اينها كساني بودند كه آخرت را قبول داشتند به دليل اينكه وقتي قارون مُنخَسِف شد به زمين فرو رفت و زمين دهن باز كرد شقّ‌الأرض شد اين زمين دهن باز كرد و قارون را به كام خود فرو برد
.بعد از آن جريان وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ اينها فردا كه ديدند قارون به كام زمين فرو رفت گفتند خوب شد كه ما گرفتار وضع قارون نشديم خداي سبحان به هر كه مصلحت بداند چيزي عطا مي‌كند معلوم مي‌شود اينها به مبدأ معتقد بودند البته از آخرت در جمله اينها خبري نيست.
﴿ خداي سبحان، تنها عطاکننده علم و دانش﴾
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. اين .أُوتُوا. در برابر إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ. است اين بر اساس مبناي صحيح است يعني اين‌چنين نيست كه علم را خود بشر [به دست آورده باشد], بشر ظرف علم است بشر, قابل علم است نه معلّم علم, علم را ديگري عطا مي‌كند علم يك امر وجودي است يك مَلكه نوري است يك مبدأ فاعلي مي‌خواهد و هو الله است خداي سبحان به وسيله فرشتگانش, انبيايش, اوليايش به افراد علم عطا مي‌كند اينكه مي‌بينيد دفعتاً ذهن برق مي‌زند آدم بايد بفهمد كه ديگري داده است و فوراً حمد كند نه اينكه به خودش اسناد بدهد انساني كه ندارد مُعطي نيست كه به خودش علم عطا كند علم، امر وجودي است
﴿ ادراك حقيقت ثواب الهي ،بهره صابران﴾
آنهايي كه از علم درست برخوردار بودند علم نافع, به اينها مي‌گويند: وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ. نه ثروتِ قارون, اگر كسي ايمان بياورد يعني از نظر اعتقاد, حُسن فاعلي وَعَمِلَ صَالِحاً. حُسن فعلي داشته باشد مجموع اين دو حُسن, ثواب الهي را به همراه دارد و اين كلمه را جز افراد صابر كسي نمي‌تواند تلقّي كند ممكن است كسي اين حرف‌ها را درس و بحث داشته باشد در اين زمينه سخن بگويد بحث بكند مفهومش را تصوّر بكند بعد تصديق بكند اما به لقاي اين مطلب نمي‌رود با اين مطلب برخورد نمي‌كند اگر بخواهد برخورد كند بايد عمل باشد نمي‌شود گفت كه ما با اين مفهوم برخورد كرديم با اين لفظ برخورد كرديم انسان با حقيقت برخورد مي‌كند حقيقت اين معنا را افراد صابر تلقّي مي‌كنند مفهومش را حوزوي و دانشگاهي درك مي‌كنند اين مهم نيست اما به لقاي اين حقيقت بخواهند بروند به ملاقاتش بروند با آن ديدار كنند مَلكه صبر مي‌طلبد وَلاَ يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ
﴿ درماندگي قارون هنگام نزول عذاب الهي﴾
جريان فرعون و ملأ فرعون و آل‌فرعون بر اساس .فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ
گذشت, جريان قارون با فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ. دارد مي‌گذرد اين زمين دهن باز كرد قارون را و اموالش را كه .لَتَنُوأُبِالْعُصْبَةِ. خانه. او يعني همه مايَملك او را اين زمين دهن باز كرد و فرو برد .فَخَسَفْنَا. مُنخَسِف شد در چنين حالي اينكه قدرتي داشت لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ. بود گروه فراواني انباردار او بودند گروهي كليددار انبارهاي او بودند هيچ كدام از آنها نتوانستند مشكل قارون را در حال خَسف حل كنند نه خودش توانست نه آنها مشكلي را حل كردند نه ناصر داشت نه قدرت انتصار, انتصار يعني انتقام, اگر خود شخص از خودش دفاع بكند و از دشمنش انتقام بگيرد مي‌گويند انتصار كرده است در اينجا فرمود قارون نه خودش مُنتصِر بود كه بتواند دفاع كند نه ناصري داشت
﴿ معناي حلم وتاثير آن در علم﴾
ما در فارسي مي‌گوييم بردبار, حلم از آن كلماتي است كه معادل فارسي ندارد حليم يعني بردبار, اين بردبار مركب است يعني بار را مي‌برد انسان حرف سخت كه مي‌شنود يك بار سنگيني است روي دوش او, هر كسي نمي‌تواند اين بار را به مقصد برساند فوراً عصباني مي‌شود يا يك حادثه‌اي پيش آمد نمي‌تواند اين بار را به مقصد برساند فوراً اظهار ضعف مي‌كند بعضي‌ها توانمندند اين بار را مي‌برند ما در فارسي مي‌گوييم بردبار يعني مي‌تواند اين بار را به مقصد برساند آنها مي‌گويند حليم, حِلم را مي‌گويند وزير علم است.
علمي كه همراه با حِلم باشد بركت دارد هم علم را حفظ مي‌كند (يك) هم باعث مزيد علم است (دو).
( سخنان دنياطلبان پس از عذاب قارون﴾
وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ. اين «وَي» كلمه هلاكت است, نفرين است واي بر شما! .وَيْكَأَنَّ اللَّهَ. اين كلمه «وَي» يعني هلاك وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ. روزي به دست اوست او امتحان مي‌كند وَيَقْدِرُ., «يَقدِرُ» يعني «يُضيّق» .فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ.
از «قَدَر, يَقدِر» است «قَدَر, يَقدِر» يعني «ضيّق يُضيّق» نه «قَدر, يَقدُر» آن «يقدُر» به معناي قدرت است .
وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ. اين قُدِرَ. فعل مجهول از «قدر, يَقدِر» است نه «قدر يَقدُر». خدا بر ما منّت نهاد كه ما را به اين ساده‌زيستي عادت داده است اينها به آن علم رسيدند يعني به حرف‌ كساني رسيدند كه .قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ. اينها بعد از آزمون تلخ به آنجا رسيدند گفتند: .لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ. اينها به فلاح نمي‌رسند.
﴿ جمال و شكوه آخرت ، بهره مومنان صالح﴾
بعد خداي سبحان مي‌فرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خب مستحضريد كه آخرت هم جهنم دارد هم بهشت اما وقتي خدا مي‌فرمايد آخرت براي مؤمنين است يعني آخرتِ زيبا و جميل و با جلال كه مقصود از تعبير .تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ. است اين براي مردان مؤمن است . تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً. اگر مال هم دارند متذكّر نعمت الهي‌اند عواطف كسي را هم جريحه‌دار نمي‌كنند تظاهر به ثروت هم نمي‌كنند چرا گفتند كنار بچه‌هاي يتيم فرزندانتان را نوازش نكنيد اين براي اينكه عاطفه او مجروح مي‌شود خب كنار افراد ضعيف هم همین است.
﴿سرّ تعبير به ..تِلْكَ. در آيه 83﴾
فرمود: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ. اين .تِلْكَ. را گفت با اينكه آخرت حاضر است اگر اعم از [آخرت] صغرا و كبرا باشد همين كه «مَن مات فقد قامت قيامته» و اگر آخرتِ كبرا باشد خب مشهود است موجود است
لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ . لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. آن اوحدي انسان‌ها جهنم را مي‌بينند بهشت را مي‌بينند برايشان مشهود است اما چون منزلت آن بالاست از آن به .تِلْكَ. ياد شده است نظير .ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ. كه اشاره به رفعت منزلت است. اين تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ. يعني خصوص بهشت.
﴿ رستگاري و سعادت اخروي در پرتو تقوا﴾
نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ (يك) .وَلاَ فَسَاداً (دو) وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ. (سه). اين جمع‌بندي اين قصّه است كه سوره مباركه «قصص» اوّلش از قصّه فرعون شروع شده بعد قصص ديگر و قصّه قارون بخش پاياني بود. در جريان فرعون فرمود: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ. در جريان قارون فرمود قوم او به او گفتند: .لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ. پس يك علوّ مطرح شد يك فساد مطرح شد. برخي‌ها خيال كردند كه اگر كسي علوّ فرعون را نداشت و فساد قارون را نداشت مشمول .تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا.
خواهد بود به اين آساني! در حالي كه اصل مهم آن بخش پاياني و جمله سوم است ممكن است كسي علوّ فرعون را نداشته باشد ممكن است كسي فساد قارون را نداشته باشد اما گرفتار معاصي ديگر باشد عمده آن است كه .وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ. اگر اهل تقوا بود پايان كار به سود اوست پس «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا للمتّقين»
﴿ حفظ و بقاي عمل، شرط نيل به پاداش اخروي ﴾
بعد فرمود حالا كه صحنه آخرت برقرار شده است .مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.
اين در بخش پاياني سوره مباركه «نمل» به اين صورت بود كه مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ . وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. اين يك تعبير بسيار لطيف قرآني است كه معيار, حالِ فعلي است نفرمود «مَن فعل الحسنة» ممكن است كسي در دنيا كار خوب كرده باشد اما آن را حفظ نكرده به هم زده, در قيامت در صحنه معاد كسي كه كار خير دستش است مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ. حَسنه بياورد در دستش باشد نه «مَن فعل الحسنة» پس حفظ عمل, دوام عمل, نگهداري عمل, عدم ابطال آن عمل سهم تعيين‌كننده‌اي دارد اينكه كسي در دنيا كار خوبي كرده بعد با مشكلات سيّئاتي آن را از بين برده اين باعث بهره‌برداري از .تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ. نيست اگر كسي كار خير كرده و آن را آن قدر حفظ كرده كه هيچ شرايطي آن را از دستش بيرون نياورد فعلاً اين كار خير دستش است.
سرّ تعبير به .الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ. در آيه 84
تعبير لطيف قرآن كريم اين است كه در اينجا نفرمود «من جاء بالسيّئة فهو كذا» تعبير تعليق حكم بر وصفي دارد .وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ. نفرمود «فلا يُجزي الاّ مثلها» فرمود: .فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. دو بار اين را تكرار كرده آنجا كه جريان معرفت انسان است و انسان‌شناسي است و لسان, لسان ترغيب است نظير سوره مباركه «اسراء» آنجا حَسنه و احسان را تكرار مي‌كند در آنجا در سوره مباركه «اسراء» آيه هفت مي‌فرمايد: إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا. آنجا ديگر اِسائه را تكرار نمي‌كند احسان را فقط تكرار مي‌كند اين ترغيب نفس است دعوت به كرامت است دعوت به پرورش انساني است و مانند آن
اما در محلّ بحث كه سخن از آخرت است و رعايت تقواست فرمود: وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ. در اينجا سخن از سيّئه مهم است لذا با جمع الف و لام ذكر كرده فرمود آنها كه گناهان زياد دارند ما آنها را درگير مي‌كنيم ولي كساني كه گناهان بزرگ ندارند گاهي لغزش‌هايي دارند آنها ممكن است كه مشمول عفو الهي باشند ديگر «شرّ منها» دامنگير آنها نيست حصر است.
إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. قبلاً هم گذشت كه يك جا در قرآن كريم .جَزَاءً وِفَاقاً. دارد آن هم مربوط به سيّئه است كه سيّئه حتماً بيش از خود كيفر ندارد اين حصرش يك‌جانبه است نه دوجانبه وگرنه .وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ. اين «يا مَن يقبل اليسير و يعفو عن الكثير› از اين آيه گرفته شده از خيلي از لغزش‌ها صرف‌نظر مي‌كند اين حصر نسبت به مازاد است نه نسبت به مادون دِماء در حال عادت, اين دو طرفش حد دارد اما كُر يك طرفه حد دارد يعني كمتر از اين نبايد باشد بيشتر از اين شد, شد اينجا هم بيشتر از اين نفي مي‌شود نه اينكه كمتر از اين نمي‌شود .فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. يعني بيشتر از اين نمي‌شود نه كمتر از اين نمي‌شود.

﴿ تشابه وقايع مربوط به پيامبر اكرم با داستان موساي كليم﴾
سوره مباركه «قصص» با قصّه وجود مبارك موساي كليم در چند مقطع شروع شد محروميّت وجود مبارك موساي كليم در يكي از اين مقاطع زندگي, تلاش و كوشش ايشان در مقطع ديگر, برخورد ايشان با فرعوني كه داعيه شرك داشت در مقطع ديگر, مبارزات نفس‌گير آن حضرت با فرعون و ملأ فرعون از نظر ديگر, مبارزاتش با قارون كه .فَبَغَي عَلَيْهِمْ. در مقطع ديگر, سرانجام آنها به هلاكت رسيدند و موساي كليم پيروز شد و قوم مستضعف او نجات پيدا كردند اين قصّه مبسوط كه در سوره. مباركه. «قصص» بخش مهمّش آمده درباره وجود مبارك پيغمبر(ص) هم مطرح است فرمود شما الآن در مكه هستيد وجود مبارك موساي كليم هم در مصر بود اما در اثر فشاري كه بر آن حضرت آوردند ناچار شد از مصر فاصله بگيرد بعد مقتدراً به مصر برگردد شما هم چنين روزگاري داريد از مكه خارج مي‌شويد به عنوان هجرت بعد مقتدراً به مكه برمي‌گرديد.
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ. اين .إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ. جمله‌اي است كه در وسط ذكر شده به منزله تعليل است يعني همان خدايي كه اين حقيقت قرآن را به شما داد و شما فكر نمي‌كرديد به مقام وحي و نبوّت و رسالت و خلافت الهي برسيد همان خدا شما را مي‌تواند دوباره به مكه برگرداند مقتدراً, اين سوره «قصص» در مكه نازل شد در زمان نزول اين سور‌ه وجود مبارك حضرت در مكه بود . إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَادٍ. برخي‌ها خواستند بگويند اين معاد همان معاد مصطلح است يعني بعدالموت به معاد برمي‌گرديد. آن حق است در آيات فراواني هم به آن مطلب اشاره شده ولي مناسب با اين قسمت نيست اين تنوين مَعَادٍ هم اين تنكيرش براي تفخيم و تعظيم است كه به يك نحو خاصّي به معاد برمي‌گردي كه مقتدراً به معاد برمي‌گردي, فاتحاً به معاد برمي‌گردي همان حرفي كه وجود مبارك موساي كليم به ملأ فرعون زد كه رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي اينجا هم وجود مبارك پيامبر(ص) مأمور شد بگويد كه رَبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَي. و همان طوري كه وجود مبارك موساي كليم مأمور شد بگويد كه .رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ. اينجا هم ذات اقدس الهي به آن حضرت مي‌فرمايد: فَلاَ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكَافِرِينَ. اين هم‌آوايي و اشتراك در معارف و در اخلاق و در عمل كاملاً مشهود است.
﴿ غيرمنتظره بودن نيل به مقام رسالت، براي پيامبر اكرم﴾
در جريان قرآن كه فرمود: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ. اين را بازتر ذكر فرمود, فرمود: وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ. شما هيچ فكر نمي‌كردي كه پيامبر بشوي خب اين رحمت الهي بود اين عنايت الهي بود الآن هم به حسب ظاهر هيچ فكر نمي‌كنيد كه شما بر اين صناديد قريش پيروز بشويد همه اينها از بين بروند و آنها كه ماندند تسليم بشوند يا مُسلِم بشوند يا مُستسلِم مكه با همه عظمت در اختيار شما قرار بگيرد هيچ فكر نمي‌كنيد. بنابراين وَمَا كُنْتَ تَرْجُوا أَن يُلْقَي إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّكَ. اين تنها ناظر به اِخبار به غيب نيست ناظر به اين هم است كه شما هيچ فكر نمي‌كرديد به مقام نبوّت برسيد و الآن هم هيچ فكر نمي‌كرديد به مقام حكومت برسيد كه حاكم الهي و حاكم ديني بشويد و مقتدراً به مكه برگرديد ولي اين توفيق نصيب شما هست.
به هر تقدير فرمود كتاب الهي به تو داده شد تو فكر نمي‌كردي حالا هيچ كس فكر نمي‌كرد كه وجود مبارك پيامبر مقتدراً وارد مكه بشود و مكه را فتح كند و خانه ابوسفيان را بست قرار دهد و بر آنها منّت بگذارد فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء» .
﴿ وحي الهي به پيامبر، در تحذير حضرت از پيروي مشركان﴾
رمود: وَلاَ يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ. فرمود مبادا ميل به آنها يا ترس از آنها وادارت بكند كه كوتاه بيايي, كم بياوري, تساهل كني, تسامح كني, صَدّ يعني منصرف كردن, كافران اهل صدّند هم «ينصرفون بانفسهم» هم «يصرفون غيرهم» اينها كه يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ يعني همين, راه خدا را مي‌بندند نه خودشان مي‌روند نه اجازه مي‌دهند ديگري برود فرمود مبادا ميل به اينها از يك سو يا هراس از اينها از سوي ديگر صد كند, منصرفت كند, نگذارد اين راهت را ادامه بدهي البته فعلاً دشواري هست ولي پيروزمندانه برمي‌گردي.وَلاَ يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ. همين آياتي كه هرگز تو فكر نمي‌كردي اينها بر تو نازل بشود . وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ. نه تنها كوتاه نيا همان راهت را كاملاً ادامه بده مبادا از مشركين باشي البته پيامبر، مادامي كه در جهان امكان هست مكلّف است تكليف با عصمت منافات ندارد امر و نهي با عصمت منافات ندارد فرمود اگر اين كار را كردي اگر لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ. خواه به صورت قضيه شرطيه خواه به صورت قضيه حمليه به معصومي امر كرد به معصومي مي‌شود نهي كرد و او يقيناً امتثال مي‌كند غرض آن است كه تكليف با عصمت منافات ندارد مادامي كه معصوم‌اند مختاراً قادراً جلوي هوا و هوس را مي‌گيرند.
﴿ برهان ­پذير نبودن شرک﴾
وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ اين مضمون در بخش پاياني سوره مباركه «مؤمنون» گذشت؛ آيه 117 سوره مباركه «مؤمنون»: وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ
فرمود اصلاً شرك, برهان‌پذير نيست نه اينكه احتياج دارد ما دليل بياوريم بر اينكه خدا شريك ندارد چون يك حقيقت نامتناهي است حقيقت نامتناهي جا براي خداي ديگر نمي‌گذارد.اين .لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ. اين جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد براي إِلهاً آخَرَ. اصلاً .إِلهاً آخَرَ. برهان‌پذير نيست
﴿ بررسي وجوهي در تفسير كريمه كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ﴾
اما عمده اين است كه كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ. هر چيزي هالك است مگر وجه الله, اگر اين «هالك» كه مشتق است به معناي متلبّس بالفعل باشد نه متلبّس آينده معنايش اين است كه هر چيزي هم‌اكنون ذاتاً هالك است اين ديگر استثناپذير نيست مگر فيض خدا, اگر وجه به معناي ذات بود كه برخي‌ها گفتند. خب ذات خدا منزّه از هلاكت است ولي قرآن كريم درباره ذات خدا, درباره الله چنين چيزي را استثنا نمي‌كند كه مثلاً «كل من عليها فان و يَبقي الله» او بالاتر از آن است كه اصلاً به اين وصف و به اين حكم در بيايد اسماي حسناي او از بين رفتني نيست اسماي حسناي او كه به وسيله او اوليا به او متوجّه مي‌شوند از بين رفتني نيست
﴿فقر و نيازمندي، ذاتيِ هويت ممکنات﴾
اين كلمه يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ. كه گفته مي‌شود «الانسان فقيرٌ» هويّت او [فقير است] ذاتيِ به معناي هويّت نه ذاتيِ به معناي ماهيّتِ جنس و فصل. اين عميق‌ترين فقري است كه در درون ذات هر كسي نهادينه شده است انسان فقير است .فقير به معناي ندار و گدا نيست فقير به معناي كسي است كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد انسان در برابر ذات اقدس الهي اين‌چنين است فقير است يعني ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد.مي‌گويد: «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد». يعني در تمام موارد قدرت تو, حول تو و قوّه تو دستم را مي‌گيرد من قدرت ايستادن ندارم, قدرت نشستن ندارم, قدرت خوابيدن ندارم, قدرت حرف زدن ندارم «بحول الله و قوّته تعالي أتكلّم و اُبصر و أسمع و آكُلُ و أمشي» و مانند آن. اين نماز دارد به ما مكتب توحيد ياد مي‌دهد نه يعني قيام و قعود درباره نماز.
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 8.264 ثانیه ایجاد شد.