رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,085 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
خلاصه تفسیر ایات 55-70 سوره یس از تفسیر ایت اله جوادی املی
﴿ بهره مندی از لذّات بهشتی توسط بهشتی ها و مراتب آن﴾ ﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾؛ حالا كه محاسبه شد و پرهيزكاران، اصحاب بهشت شدند، اينها سرگرم لذّتهايي هستند كه محصول كار آنهاست. «فاكِه»؛ يعني مشغول گفتگو و گفتمانِ لذّتبخش هستند. برخيها خواستند بگويند «فاكِه»؛ يعني «ذو فاكهه» که صاحب و داراي ميوه هستند و اين تام نيست براي اينكه بعد دارد ﴿لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ﴾ خودِ «فاكهه» به معناي ميوه را در آيه بعد دارد. اينها «تفكّه» دارند, گفتمان دارند و از ديدار يكديگر لذّت ميبرند ﴿تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ﴾،البته اين براي اوساط از اهل ايمان است؛ اوحدي از اهل ايمان, بهشت را مقصد ميدانند نه مقصود و به اين فكر است كه وارد بهشت شود و از آن به بعد با مقصود خودش ملاقات كند. خيليها بهشت را براي ﴿شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ ميخواهند، اما حالا «لقاءالله» را طلب كنند و ﴿رَبِّ أَرِني﴾بگويند, كلام الهي را بشنوند اينها مقصود اوحديّ اهل بهشت است؛ اما اكثريّ اهل بهشت مقصود ندارند، مقصد دارند که ميخواهند بروند در بهشت ﴿في شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ باشند، همين! لذا گاهي سؤال ميكنند ما آنجا خسته نميشويم؟ در حالي كه عالَمي است كه خستگي ندارد، خواب ندارد، خواب براي برزخ است؛ اينها هميشه «يقظان» هستند و هميشه لذّت ميبرند
﴿انواع نعمتها در بهشت و سلام الهي نقطه كمال آن﴾ در بهشت سه نوع نعمت هست: يك نوع نعمت مصطلح عادي است كه نُزُل است, يك نوع هم برابر خواستن و تقاضا و اُمنيه و ادّعاي اينهاست که هر چه بخواهند حاصل است, يك قسم هم فوق آرزوي اينهاست; لذا هر سه قسم در قيامت ياد شده است. بالاتر از همه كه آن نقطه نهايي است سلام الهي است ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ يعني «لهم سلامٌ»، اين سلام «أقول قولاً» از ناحيه چه كسي؟ از ناحيه پروردگاري كه مهربان است. خود «سلام» از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است.خداي سبحان سلام است و از طرف خدايِ سلام, سِلم و سلامت و امنيّت براي مؤمنان نازل ميشود. در سوره احزاب درباره مؤمنين نازل شد که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ خدا بر شما صلوات ميفرستد تا شما را نوراني كند و از تيرگي و تاريكي به در بياورد، اين صلوات الهي است. در آيه 58 سوره مباركه «يس» فرمود از طرف خدا هم «تصليه» هست كه در سوره «احزاب» آمده و هم سلام هست ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾. برخيها خواستند بگويند سرّ نامگذاري سوره مباركه «يس» به قلب قرآن براي همين درود و تحيّتي است كه خدا به مؤمنان بهشتي ميفرستد يا ﴿أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ﴾است كه برخيها گفتند سرّ قلب قرآن بودن, آن آيه است. به هر تقدير اين آخرين و كاملترين و نهاييترين نعمتي است كه خداي سبحان به بهشتيان عطا ميكند ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ حالا يا الفاظ اين سلام را مؤمنان ميشنوند يا تكويناً آنها را در «سِلم» محض قرار ميدهد و از اين جهت كه فرمود اين قول آيا قول لفظي است يا ﴿إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾همان ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ تكوينيِ قول اوست، به هر تقدير مؤمن با دريافت سلام از هر گزندي مصون است.
﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ ﴿ جداسازي تبهكاران از مؤمنان در صحنه قيامت و محاجّه خدا با آنان﴾
چون صحنه قيامت را دارند ترسيم ميكنند درباره اصحاب جنّت اين اصول را مطرح فرمودند. در همان صحنه قيامت به تبهكاران ميفرمايد شما مرزتان را از انبيا, اوليا, مؤمنين, صلحا, صديقين و شهدا جدا كنيد، تبهكارها را در يك جاي جدايي آنها را قرار ميدهند، بعد ذات اقدس الهي احتجاج ميكند. فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾ که اين محاجّه خداست.
﴿قابل احتجاج نبودن معناي آيه در صورت حمل عهد در آن به اَزل﴾
اين عهد اگر همان عهد در عالَم ازل باشد كه برخيها گفتند, آنجا ممكن است چنين صورتي واقع شده باشد؛ ولي قابل احتجاج نيست. در سوره مباركه «اعراف» مسئله ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾در آنجا گذشت كه اگر منظور از اين عالَم ميثاق يك عالم ديگري باشد اين قابل احتجاج نيست، زيرا عالَمي كه ياد هيچكس نيست چگونه انسان ميتواند در برابر آن, خودش را «محجوج» ببيند و چگونه ميشود حجّت اقامه كرد؟ به او بگويند مگر ما در عالَم الست از شما پيمان نگرفتيم؟ مگر شما در آنجا پيمان نسپرديد؟ ميگويد عالَم الست يادم نيست؛ لذا سيدناالاستاد اصرارشان اين است كه همه اينها به همين دنيا برميگردد؛
در دنيا خداي سبحان با سه زبان با انسان حرف ميزند: با زبان فطرت كه زبان دل است, با زبان عقل و استدلال و با زبان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، همه اينها حجّتهاي الهي هستند. اگر «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»عقل و فطرت به يك حجّت برميگردند, نبوّت و ولايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) هم در يك رديف هستند و به يك حجّت برميگردند، ميشود «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ» با زبان هر دو حجّت, خداي سبحان با ما سخن گفت هم با زبان وحي و نبوّت با ما سخن گفت, هم با زبان فطرت و عقل و استدلال با ما سخن گفت، اما همه در دنياست; لذا ميشود استدلال كرد. فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾؛که اين «إِذْ» ظرف و منصوب است به فعل محذوف «اُذكر»؛ يعني به ياد اين صحنه باشيد که در قيامت هم به همين صحنه استدلال ميكنند، اما آنجا اگر هم چنين چيزي شده باشد ما دليلي بر نفي نداريم، اما آن قابل استدلال و احتجاج نيست، براي اينكه يادمان نيست و وقتي يادمان نبود ما چه تعهّدي سپرديم؟! لذا اين احتجاجهايي كه در سوره مباركه «اعراف» هست يا همين سوره هست كه ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ﴾ بايد طوري باشد كه به زبان فطرت باشد, به زبان عقل باشد, به زبان وحي و كتاب و سنّت باشد كه انسان «محجوج» به اينهاست اينها را شنيده, ياد گرفته، تعهّد سپرده و ايمان آورده. خدا ميفرمايد مگر من از شما تعهّد نگرفتم كه شما شيطان را نپرستيد؟!
بنابراين «فتحصّل» آنجا هر چه واقع شد از اسرار عالَم ما به هيچ وجه دليل بر نفي نداريم، اما حجّت بودن شيئي و معاهدهاي و ميثاقي اين حتماً بايد در دنيا باشد كه شخص در دنيا مكلّف است و حجّت الهي بر او تمام است و ميفهمد.
﴿عالم ذرّ صحنه شهود حق و دنيا محل تعهد الهي﴾ حالا بياييم به سراغ عالَم «ذَرّ», عالَم «ذرّ»ي كه به هر كسي بگويند ميگويد من يادم نيست، به افراد عادي بگويند, به خواص بگويند, به اوتاد بگويند حالا يك وقت كسي جزء انبيا و ائمه(عليهم السلام) است كه حساب آنها جداست؛ اين ميگويد من يادم نيست که من درچنين صحنهاي تعهّد سپرده باشم؛ آن وقت ما بياييم بگوييم كه در عالَم «ذرّ» شما تعهّد سپردي كه خلاف نكني و حالا كه خلاف كردي به جهنم ميروي, ميگويد من عالَم «ذرّ» نميدانم چيست و گذشته از اينكه در عالَم «ذرّ» سخن از تعهّد نيست، سخن از ارائه حق است. خدا خودش را نشان داد، گفت من هستم يا نيستم؟ همه گفتند بله هستي. سخن از زبان وحي و نبوّت و عقل و اينها نيست؛ در آن روز كه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اين بيپرده از حرم غيب بيرون آمده ﴿قالُوا بَلي﴾. بعضي از بزرگان ميگويند: بله، الآن ما آن صحنه يادمان است؛ اينها مسئله شهود رؤيت حق است، آنجا سخن از عهد نيست و سخن از عداوت شيطان نيست. قبل از خلقت آدم است؛ جريان آدم و خلقت آدم و عداوت ابليس و اينها و بعد از اينكه ذات اقدس الهي آدم را خلق كرد و جريان تعليم اسما رخ داد و دستور سجده آمد و فرشتهها اطاعت كردند و شيطان استكبار ورزيد از آن به بعد خداي سبحان فرمود اين دشمن شماست.
﴿نبودِ شيطان در عالَم ذرّ دال بر موجّه نبودن عهد در آن﴾
﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ شيطان كه در آن عالَم هنوز نبود، آن عالم هنوز جريان آدمي نبود و سجده بر آدم نبود، شيطنت شيطان نبود, استنكار شيطان نبود, شيطنتي در كار نبود؛ بعد از خلقت آدم, شيطنت شيطان ظهور كرده است، آنجا چگونه ميشود به آدم بگويند ما به شما گفتيم شيطان دشمن شماست؟
﴿ عدوّ مبين بودن شيطان دليل نهي از اطاعت او ﴾ عبادت همان اطاعت است.اينجا هم كه فرمود: ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ يعني «لا تطيعه» چرا؟ براي اينكه عدوّ مبين است، يك دشمن آشكار است و يك دشمن سوگند ياد كردهاي است. در سوره مباركه «اسراء» هم گذشت كه گفت من سواري ميخواهم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾، «احتنَكَ» كه باب افتعال است؛ يعني سوار اسب شد, يك; «حنك» و «تحت حنك» او را گرفت, دو; هر جا که ميخواهد ببرد, سه; اينها كه سواركارند «احتناك» ميكنند؛ يعني دهنه و افسار اسب در دست آنهاست که اين حالت را «احتناك» ميگويند. گفت من سواري ميخواهم, «احتناك» ميكنم، و سوگند هم ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾، اينكه ميگويند دشمنِ قسمخورده همين است. يك دشمن بينظيري هم هست، . ذات اقدس الهي هم فرمود من به شما گفتم اين عدوّ مبين شماست به هيچ وجه رهايتان نميكند، اينطور نيست كه حالا شما ده بار حرف او را گوش داديد او بار يازدهم كنار بيايد و شما را رها كند، پس آنها را عبادت نكنيد.
﴿ارائه طريق در بندگي و تبيين آن با چراغ عقل و نقل ﴾ ﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ﴾
اين دين است, صراط مستقيم است، عقل شما «سراج» است؛ عقل راه نيست، عقل چراغ است؛ اين «سراج» و چراغ، راهي كه انبيا آوردند را ميفهمند، خداي سبحان راه را ترسيم كرده و فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ و به انبيا(عليهم السلام) فرمود اين راه را به اينها نشان دهيد، هم با چراغ نقل اين راه را تشريح كنيد و هم با عقل و فطرتي كه من به مردم دادم آنها «سراج» مبين دستشان است و اين راه را ميبينند؛ با چراغ عقل, دين را ميبينند و راه ميروند وگرنه خود دين را كه عقل نميآورد. عقل ميگويد من ميفهمم كه نميفهمم؛ من ميفهمم از يك جاي ديگر آمدم، اما كجا بود نميدانم؛ به جايي ميروم، اما آنجا كجاست نميدانم؛ من يك مسافر سرگرداني هستم و راه ميخواهم. عقل ميگويد ممكن نيست اين عالَم عبث و ياوه و بيهوده باشد كه هر کسی, هر چه كرد, كرد؛ يك حساب و كتابي هم هست، اما آن حساب چيست؟ كتاب چيست؟ آن راه چيست؟ آن را خداي سبحان بايد مشخص كند كه كرده است. الآن در خود دنيا خطاب ميكند، ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ اين ميتواند درباره دنيا باشد و ظهورش هم ميتواند درباره آخرت باشد. «جِبِل»؛ يعني ايل و قبيله, قبايل فراواني از اصناف و عشاير و گروههاي فراواني را او گمراه كرده است ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً﴾ مگر شما عاقل نيستيد كه نبايد حرف دشمن سوگند يادكرده را اطاعت كرد؟ در همان صحنه قيامت كه احتجاج ميكنند و گاهي مسائل دنيا را مطرح ميکند, ميفرمايد اين جهنم است ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾.
﴿ ارائه تصويري از عذاب تبهكاران در جهنم﴾
بعد ميفرمايد: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ﴾ «صَلا»؛ يعني حالا وارد اين شويد. در جريان اصحاب جنّت با آن جلال و شكوه ذكر شده, در جريان اصحاب جحيم فرمود: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾؛ در اثر كفري كه ورزيديد دامنگيرتان همين دوزخ است، حالا وارد دوزخ شويد و بعد هم كسي حقّ حرف ندارد، براي اينكه همه اعمالتان مشخص شد ما هم سؤال كرديم که جواب نداشتيد بدهيد ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ﴾ چرا؟ براي اينكه شاهد شما با خود شماست، ما اين دهن را ميبنديم كه نميگذاريم حرف بزنند؛ دهنتان كه سرقت نكرد، زيرميزي و روميزي نگرفت، دست شما گرفت, آن وقت دست حرف ميزند و ميگويد من گرفتم؛ دست غصب كرد, دست امضاي بيجا كرد, پا جاي بد رفت، زبان كه نرفت؛ما دهن را ميبنديم كه انكار نكند. اين دستي كه اين كار را كرده است را به حرف در ميآوريم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾؛ هم اعضا و جوارح حرف ميزنند و هم پوستها حرف ميزنند ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾فرمود اينها شاهد هستند؛ ما جلوي دهن شما را ميبنديم كه بيخود انكار نكنيد، چون يك قسمت رها گذاشتيم ديديم كه انكار كرديد و گفتيد: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾ شما مشرك بوديد, شرك ورزيديد و ما شما را آورديم،
﴿وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾.
👈حالا يك مطلب دقيقي از همين آيه استفاده ميشود كه #مجرم اصلي, نفس و روح انسان است و اعضا و جوارح #شاهد هستند نه مجرم, اگر اينها مجرم بودند وقتي حرف ميزدند ميگفتيم اينها اقرار كردند نه اينکه شهادت دادند. اقرار يك چيز است و شهادت چيز ديگري است، اگر مجرم حرف بزند ميگويند اقرار كرده, بيگانه اگر درباره جُرم او سخن بگويد، ميگويند شهادت داده است؛ معلوم ميشود ما شاهدي داريم, اقراري داريم, مُقرّي داريم, آنجا ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾ داريم که اگر خود انسان بگويد, اما اگر دست حرف بزند معلوم ميشود دستِ بيچاره گناه نكرده, اين دست شهادت ميدهد نه اقرار, پا شهادت ميدهد نه اقرار, آنجا كه خود انسان حرف ميزند ميگويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾.
﴿ اعتراض نفس به اعضا و جوارح در دادن شهادت ﴾ حالا عمده اين است كه اعضا و جوارح كه شهادت ميدهند، خود نفس ميگويد چرا عليه ما شهادت دادي؟ ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾. اينها ميگويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ نه «أشهدنا». ما را به حرف آورد ما هم گفتيم. اينها نميگويند شما دروغ ميگوييد, ميگويند چرا عليه ما شهادت داديد؟ آنها ميگويند خدا ما را به حرف آورد و ما هم گفتيم, نه اينكه خدا به ما گفت اينطور بگو, خدا به ما قدرت نطق داد ما هم گفتيم, خلاف هم نگفتيم ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾.
﴿شهادت اعضا و جوارح دال بر فهم آنان از عمل﴾ اگر چنين عالَمي است فرمود ما براي اينكه خوب روشن شود خود اعضا و جوارحِ خود شخص را به حرف در ميآوريم. ما چيزي يادش نميدهيم اگر در قيامت ـ معاذ الله ـ خدا ياد اين اعضا و جوارح دهد اشخاص ميگويند خدايا تو يادشان دادي! آنجا چنين حرفي نيست. خود اين دست واقعاً ميفهمد, اين چشم واقعاً ميفهمد و اين پا واقعاً ميفهمد. اگر دست نفهمد و پا نفهمد كه در قيامت شهادت نميدهد، آنها كه نميگويند در قيامت خدا به ما گفته اينطور بگو, ميگويند خدا فقط ما را به حرف درآورده، ما بلد بوديم و همه چيز را ميديديم.
﴿ سرّ فرصت دادن به تبهکاران با توجه به قدرت جمع کردن آنان﴾ بعد ميفرمايد ما در دنيا الآن هم ميتوانيم بساط اينها را جمع كنيم؛ ولي به اينها ميدان ميدهيم ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ﴾ «طَمْس»؛ يعني صاف كردن، اگر ما چشم اينها را صاف بكنيم؛ يعني نابيناي محض شوند اينها كجا را ميتوانند ببينند؟ اگر نابينا شدند، بخواهند راه را ادامه دهند ﴿فَأَنَّي يُبْصِرُونَ﴾ كجا را ميبينند كه بخواهند راه بروند؟ ناچار هستند که همانجا بايستند. از اين رنجآورتر ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ﴾ اينها را مَسخ ميكنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ اگر اينها را مَسخ كرديم بدتر از نابيناها می شوند؛ نابينا ديگر نميتواند راهي را كه نرفته برود، اما شايد براساس هوش قبلي, راهِ آمده را بتواند برگردد; لذا درباره نابينا فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُواالصراط﴾ بخواهند سبقت بگيرند و راه را ادامه بدهند نميتوانند، براي اينكه نميبينند، اما برگشتن چطور؟ برگشتن را ذكر نميكند؛ ولي درباره مسخ ميفرمايد: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ﴾؛ اينها كه مَسخ شدند نه راه رفتن دارند و نه راه برگشت ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا﴾ نه ميتوانند بروند ﴿وَ لا يَرْجِعُونَ﴾ نه ميتوانند برگردند، براي اينكه كلّ هويّتشان عوض شده است؛ اينها در قدرت ما هستند، اما ما اينها را آزاد گذاشتيم ببينيم اينها در چه حال و چطوري عمر را صرف ميكنند و بايد بدانند كه تمام اين قدرتها به عنوان آزمون, موقّتاً در اختيار اينهاست؛ ما به تدريج داديم و به تدريج هم ميگيريم.
﴿ توبيخ به عدم تعقّل انسان با توجه به سلب قدرت بدنی او﴾ در دوران كهنسالي و فرتوتي فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ﴾ به تدريج, كمكم و رفتهرفته, توان بدني اينها را, هوش و استعداد اينها را و حافظه اينها را ميگيريم. برخيها گرفتار فراموشي ميشوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾
﴿ وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ )
فرمود اينها مگر تعقّل ندارند و مگر اين صحنه را نميبينند؟! آنها كه خيلي با شادابي زندگي ميكردند و خيال ميكردند دنيا فقط با شادابي و نشاط است در دوران كهنسالي سرگردان هستند، اما يك موحّد و يك انسان مؤمن هميشه «فرحان» است، چون يك آينده خوب به انتظار اوست و بيصبرانه منتظر رسيدن آن روز است، اين خيلي فرق ميكند؛ هرگز يک انسان مؤمن در دوران سالمندی احساس پوچی نمی کند او کاملاً با نشاط است منتها منتظر رسيدن امر الهی است. فرمود اين وضعشان است ما اگر بخواهيم چشمشان را ميگيريم, مسخ ميكنيم, آخر اينها به چه چيزي مينازند؟ اينها كه يك قطره آب بودند ما اينها را به اين صورت در آورديم.﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾ ما اين را به اين صورت در آورديم كه الآن همه دانشمندان ميكوشند گوشهاي از اسرار اين خلقت را بفهمند، بعد هم بساط او را برميچينيم، ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾ اينكه ما را به تعقّل و تدبّر دعوت ميكند، براي همين است كه نه بيراهه برويم و نه راه كسي را ببنديم.
﴿طَمْس و مَسْخ دال بر توانايي خدا و نشانه آن در فرسودگي جسم﴾ فرمودند در هر شرايطي كه هستند، ﴿عَلي مَكانَتِهِمْ﴾ هستند هم ميتوانيم طمس كنيم و هم ميتوانيم مسخ كنيم؛ اين ﴿عَلي مَكانَتِهِمْ﴾ ميتواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد. هر كسي در هر شرايطي كه هست ميتوانيم نيرو را از او بگيريم، آن وقت اينها چه كار ميتوانند بكنند؟ اين كارها را ميتوانيم انجام دهيم و نشانه آن هم اين است كه اينها هر روز دارند ضعف و قوّت را ميبينند. در سوره مباركه «روم» فرمود ما هر روز اينها را با اين وضع مشاهده ميكنند كه از ضعف به قوّت, از قوّت به ضعف دارند ميآيند ما اينها را مرتّباً كم كرديم, زياد كرديم كه اول اينها ضعيف هستند، بعد به صورت قوي درميآيند، دوباره در دوران سالمندي به صورت ضعف برميگردند؛ آيه 54 سوره مباركه «روم» اين است ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَديرُ﴾ در اينجا هم ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما كه ميبينيد همه توانها طولي نميكشد گرفته ميشود, پس ميشود داد, ميشود گرفت, ميشود نگه داشت، شما با كدام قدرت در برابر ذات اقدس الهي اين مقاومتها را ميكنيد؟ ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾. در سوره مباركه «حج» آيه پنج به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اگر اين را فراموش كرديد ديگر حيثيتي براي آدم نميماند. فرمود اين قدرتها و اين تواناييهايي كه داريد اگر در دوران سالمندي به فراموشي مبتلا شويد چه كار ميتوانيد كنيد؟ يك مُرده متحرّك هستيد
برخيها گرفتار فراموشي ميشوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،مگر «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ»؛ قلبي كه ظرف قرآن باشد نه درس و بحث قرآني داشته باشد؛ اين گرفتار آلزايمر و فراموشي در دوران كهنسالي نميشود، اين خيلي نور است. ممكن است كسي درس و بحث قرآن داشته باش؛ ولي قرآن در قلبش جا نگيرد. قلبي كه ظرف قرآن شد، اگر هم پير شود و عمر طولاني داشته باشد آبرومندانه زندگي ميكند.
لزوم تأسّي به حضرت علي(عليه السلام) در تقاضاي مهلت به جوارح تا پايان عمر فرمود اينها كه در دنيا به اين صورت هستند ما اگر بخواهيم چشم اينها را ميگيريم؛ اين تمثيل است، اعضا و جوارح ديگر هم همينطور است. اين دعاهاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) ـ در دعاي عرفه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم هست ـ اين دعاها خيلي دعاهاي كريمانه است؛ دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را دادي، ما هم همه اعضا و جوارح را تقديم ميكنيم، اما اينطور نباشد كه اول اعضا و جوارح را بگيري و بعد جان ما را بگيري؛ يعنی چشمِ ما را بگيري, دست و پاي ما را بگيري تا ما به بچههايمان محتاج باشيم، ولو به حسن و حسين(عليهما السلام)؛ اين كرامت حضرت امير است و ما هم بايد همين دعا را بكنيم. مضمون اين دعا اين است كه به ذات اقدس الهي عرض ميكند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي» خدايا همه اينها نعمتهاي تو هستند و همه اينها امانت هستند ما هم همه اينها را تقديم ميكنيم، اما اينطور نباشد كه اول اعضا و جوارح ما را بگيري که ما به بچههايمان محتاج باشيم و بعد جان ما را بگيري. فرمود موقعي كه ميخواهي بگيري اول جانمان را بگير، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته ميشوند. اين تعبير لطيف وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» همين است که حضرت عرض ميكند خدايا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهمترين عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض كرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي» اينطور نيست كه اول چشم را بگيري, گوش را بگيري که من محتاج بچهها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ يعني چشم و گوش بروند و من بمانم، اين كار را خدايا نكن! آنها را وارث من قرار بده! كه من بروم، آنها بعد از من يقيناً خواهند رفت. اين «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي» از لطيفترين تعبيرات دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است؛ اين دعا، دعاي كريمانه است و اينها كه خاندان كَرَم هستند دعاهايشان اين است گرچه همه حاجتها را آنها از خدا ميخواهند، اما آن راز و نياز خصوصي اينها در همين محور كرامت است كه با كرامت زندگي كنند, با كرامت بميرند, محتاج به بچهها و ويلچر نباشند، راحت زندگي كنند و راحت هم رحلت كنند
﴿نفي شعر و شاعري از وجود پيامبر (ص) و قرآن﴾ ﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ﴾ انها درباره قرآن ـ معاذ الله ـ ميگفتند شعر است؛ ذات اقدس الهي فرمود ما شعر يادش نداديم، ديگر نفرمود ما كهانت يادش نداديم و ما سِحر يادش نداديم، چون حضرت به آنها تحدّي نميكرد. ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ﴾ اينچنين است, ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ﴾ اينچنين است, ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ﴾اينچنين است که ما قرآن آورديم و حرفِ خدا دست ماست شما ميگوييد نه! مثل اين بياوريد؛ آن وقت آنها ميگفتند اين شعر است و خيالبافي است. خدا فرمود ما خيالبافي يادش نداديم خيالبافي هم اصلاً لايق او نيست.
﴿تبيين ذکر قولي و فعلي در انسان و قرآن﴾ اين كتاب منحصراً ياد خداست؛ مستحضريد ياد خدا تنها به زبان نيست، گوش به ياد خداست, چشم به ياد خداست. در بخشي از آيات دارد كه چشمان آنها به ياد خدا نبود، ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ پرده غفلت روي چشم اينهاست. معلوم ميشود چشم ياد دارد, گوش ياد دارد, اعضا و جوارح ياد دارند. نام خدا بر لب يك نحوه ذكر است, ياد خدا در دل نحوه ديگر است که آن ياد خدا گاهي به صورت انجام واجبات است, گاهي به صورت انجام مستحبات است, گاهي به عنوان ترك مكروهات است, گاهي به عنوان ترك محرّمات است؛ ياد خدا گاهي فعلي است, گاهي قولي است, گاهي در چشم است, گاهي در گوش است و قرآن اول و آخرش, صدر و ساقهاش ياد خداست و جمع كردن بين معارف و اعمال و اخلاق است و جمع مبين.
﴿ در فرهنگ قرآن كافر مرده است﴾ ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز الي الصدر» در آغاز سوره مباركه «يس» آيه شش آمده است كه اين تنزيل عزيز رحيم براي آن است كه ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ﴾[براي انذار آنهاست و اينجا هم ميفرمايد شما بايد انذار كنيد، منتها انذار در كسي كه حيات دارد و كسي كه زنده است از انذار شما طَرْفي ميبندد. اين صنعت «احتباك» كه در مطوّل و امثال مطوّل اين صنعت را ملاحظه فرموديد در قرآن كريم كم نيست؛ صنعت «احتباك» اين است كه چهار امري كه دو به دو مقابل هم هستند انسان در بين امور چهارگانه از هر دو مقابل يكي را ذكر ميكند، براي اينكه ديگري را طرف ميفهمد و اگر ديگري را ذكر نكرد، براي اينكه خودش با آن استنباط ميكند. انسان يا زنده است يا مرده, اين يك تقابل; انسانِ زنده يا مؤمن است يا كافر, اين هم تقابل ديگر; در بين اين امور چهارگانه براساس صنعت «احتباك» قرآن دو قِسم آن را ذكر ميكند: يكي زنده را, يكي كافر را. 👈خلاصه تقسيم اين است كه انسان يا زنده است يا كافر و معلوم ميشود كافر مرده است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾, يك; ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ دو؛ نفرمود «لينذر من كان مؤمناً»، بلکه فرمود آنكه زنده است از قرآن استفاده ميكند و آنكه كافر است از قرآن استفاده نميكند، معلوم ميشود در فرهنگ قرآن كافر مرده است. در بخشي از آيات فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ اين ﴿غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ تأكيد آنهاست، ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾. مكرّر به پيغمبر(ص) ميفرمود: ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾، مگر حضرت ميرفت در قبرستان و مقبرههاي خانوادگي منبر ميگذاشت؟ فرمود: آنهايي كه در قبر خانوادگي هستند و مرده هستند حرف تو در آنها اثر نميكند يا ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾.
|