logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:179918)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:142218)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:133986)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:96915)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ایا بنی اسراییل پس از غرق فرعونیان، به مصر برگشتند و در انجا حاکم شدند؟    قرآن به عقل، بهاي زيادي داده است. عقل حتی می‌تواند علیه خدا احتجاج کند    رب و معبود ما، بايد دوست‌داشتني و هميشگي باشد    ترجمه تدبر و فهم سوره نحل       آخرین رویداد تالار: فروش كتاب "باورها و رفتارهاي قرآني" با 50درصد تخفيف بمناسبت عيد سعيد مبعث      

توجه

Icon
Error

admin Offline
#1 ارسال شده : 1392/12/12 10:49:38 ب.ظ
admin

رتبه: Administration

گروه ها: Administrators, Moderator, member
تاریخ عضویت: 1391/10/20
ارسالها: 422

9 تشکر دریافتی در 9 ارسال
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ ﴿۵۵﴾

فولادوند: در اين روز اهل بهشت كار و بارى خوش در پيش دارند


هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِؤُونَ ﴿۵۶﴾

فولادوند: آنها با همسرانشان در زير سايه ‏ها بر تختها تكيه مى‏ زنند


لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ﴿۵۷﴾

فولادوند: در آنجا براى آنها [هر گونه] ميوه است و هر چه دلشان بخواهد


سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ﴿۵۸﴾

فولادوند: از جانب پروردگار[ى] مهربان [به آنان] سلام گفته مى ‏شود


خرمشاهی: سلام [بر شما]، اين سخنى است از پروردگار مهربان‏


وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿۵۹﴾


مکارم: جدا شويد امروز اي گنهكاران!


أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۶۰﴾

فولادوند: اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست


وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿۶۱﴾


خرمشاهی: و اينكه مرا بپرستيد، كه اين راهى راست است‏


وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ﴿۶۲﴾

فولادوند: و [او] گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد آيا تعقل نمى ‏كرديد


هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۶۳﴾

فولادوند: اين است جهنمى كه به شما وعده داده مى ‏شد


اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ﴿۶۴﴾

فولادوند: به [جرم] آنكه كفر مى‏ ورزيديد اكنون در آن درآييد

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۶۵﴾


خرمشاهی: امروز بر دهانهايشان مهر گذاريم و درباره آنچه مى‏كردند، دستهايشان با ما سخن بگويند، و پاهايشان گواهى دهند



وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ ﴿۶۶﴾

فولادوند: و اگر بخواهيم هر آينه فروغ از ديدگانشان مى‏گيريم تا در راه [كج] بر هم پيشى جويند ولى [راه راست را] از كجا مى ‏توانند ببينند


وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ ﴿۶۷﴾

فولادوند: و اگر بخواهيم هرآينه ايشان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم [به گونه ‏اى] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند



وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿۶۸﴾


مکارم: هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم (و به ناتواني كودكي باز ميگردانيم) آيا انديشه نمي‏كنند؟


وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ ﴿۶۹﴾

فولادوند: و [ما] به او شعر نياموختيم و در خور وى نيست اين [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نيست


لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۷۰﴾


خرمشاهی: تا هر كس را كه زنده [دل‏] است هشدار دهد و حجت را بر كافران تمام گرداند




sadeghjani Offline
#2 ارسال شده : 1392/12/14 11:48:15 ق.ظ
sadeghjani

رتبه: Newbie

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1390/03/30
ارسالها: 7

2 تشکر دریافتی در 2 ارسال

دو نکته قابل ملاحظه و تامل در آیات 70-55 به شرح زیر میباشد:
1- آنچه مسلم است در نهایت باید آنانکه راه را به خطا رفته اند و بر گناه اصرار ورزیده اند از نیکوکاران و بندگان خوب خدا جدا شوند
آنها که راه را به خطا رفته اند براساس این آیه باید بفهمند که روزی آنها را از خوبان جدا خواهند کرد و با خیل بد کاران باید محشور باشند و این خود برای انسانهای با تفکر و صاحب عقل بسیار سخت است
2- به نظر میرسد برای تمام انسانها ، حرکت در مسیر درست و عدم عبور از خطوط قرمز تبیین میشود به قسمی که این واقعیت بین انسان و خدای او به یک عهد تبدیل می شود و پایان راه (روز حساب) این نکته به انسان یاد آوری خواهد شد که چرا از شیطان تبعیت کرده اید .مگر عهد نکردید؟
لذا پسندیده است که ما قبل از روز حساب این پیمان را به خود یاد آوری کنیم.
ali Offline
#3 ارسال شده : 1392/12/16 01:39:58 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,029

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
بنام خدا

در ایات صفحه قبل،بیان شد که از ایه 48 تا 54 خداوند سرنوشت مخالفین پیامبر را بیان میکند که در دنیا به هلاکت میرسند و در اخرت هم همگی در محضر خدا حاضر میشوند.

در اینجا در ایات 55تا 68 سرنوشت متفاوت دو گروه بهشتیان و جهنمیان را بیان میکند.ابتدا در ایات 55تا58 سرانجام خوش و دلپذیر بهشتیان را

بیان میکند.قبل از بیان اوضاع و احوال جهنمیان ،ملاک و معیار بهشتی و جهنمی شدن را ارایه میکند:

پای بندی انسانها به عهد اولیه مبنی بر پرستش خدا و بنده شیطان نشدن که راه راست همین است.


سپس به توصیف جهنمیان میپردازد.به نظر من حتی دلیل جهنمی شدن انها را هم گفته است:

تعقل نکردند.شیطان گمراهشان کرد وبر دهان و دست و پا و چشمان آنها مستولی گردید.

در انتها نیز به حمایت مجدد از پیامبر و شعر نبودن قرآن که برای انذار افراد زنده و حی(تعریف زنده را در ایات 28-40 گفتیم)و

اتمام حجت بر کافرین نازل شده،تاکید نموده است.


farhang Offline
#4 ارسال شده : 1399/03/22 05:41:12 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,085
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تفسیر و تدبر سوره یس

از فرازهای سخت سوره یس،آیات 66-68 است.که مفهوم انها،و نحوه اتصال انها به آیات قبل و بعدشان جای سئوال است:

﴿ وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَ‌اطَ فَأَنَّىٰ يُبْصِرُ‌ونَ ﴿٦٦﴾ وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْ‌جِعُونَ ﴿٦٧﴾ وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ ﴿٦٨﴾

پاسخ1:

و اگر بخواهيم فروغ ديدگانشان را محو مى‌كنيم، پس آنگاه كه در راه سبقت مى‌گيرند، چگونه خواهند ديد؟


و اگر بخواهيم آنان را در جاى خود مسخ مى‌كنيم (و به مجسّمه‌هايى بى‌روح مبدّل مى‌سازيم،) به گونه‌اى كه نه بتوانند به راه خود ادامه دهند و نه بر گردند.

اگر اين دو را ادامه آيات قبل در مورد عذاب كفّار در قيامت بدانيم، بيانگر ناتوانى كفّار در جستجوى راه بهشت و حيرت و سرگردانى آنها در صحراى محشر است. امّا اكثر مفسّران اين دو را مربوط به كيفر دنيوى كفّار دانسته و آن را نوعى تهديد در از دست دادن قوّه بينايى و يافتن راه خانه و كسب و كار دانسته‌اند.

تفسیر نور

پاسخ 2:
معناى جمله ((فاستبقوا الصراط(( اين است كه : در طلب و خواست آن بودند كه به سوى طريق حق و واضح سبقت گيرند، خواستند به آن طريقه اى سبقت گيرند كه سالك آن گمراه نمى شود، ولى آن را نديدند و هر گز هم نخواهند ديد. پس استبعادى كه از جمله ((فانى يبصرون (( استفاده مى شود، خود كنايه از اين است كه هرگز نخواهند ديد.

سوره مباركه يس آيه 67: وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَی مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ، و اگر بخواهيم، هرآينه ايشان را در جای خود مسخ میكنيم [به گونهای] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند.يعني صورتشان را بر وفق آنچه كه در باطنشان و مطابق سيرت و آنچه كه در قلبهايشان بود، متحوّل ميكرديم.

مراد از ((مسخ كفار بر مكانى كه دارند(( اين است كه ما چنين قدرتى داريم كه كفار را در همان جايى كه فعلا نشسته اند بدون اينكه از جايشان تكان دهيم ، و بدون اينكه خود را به زحمت اندازيم ، به صرف مشيت خود مسخشان مى كنيم . پس كلمه ((على مكانتهم (( كنايه از اين است كه اين كار براى خداى تعالى آسان است و هيچ سختى ندارد.

معناى جمله ((فما استطاعوا مضيا و لا يرجعون (( اين است كه : نه مى توانند به سوى عذاب روانه شوند و نه از عذاب برگردند و حالت قبل از عذاب خود را دريابند. پس كلمه ((مضى (( و ((رجوع (( كنايه هستند از برگشتن به حالت سلامت ، و از باقى ماندن بر حالت عذاب و مسخ .

و من نعمره ننکسه فی الخلق
اين آيه شريفه مى خواهد براى امكان مضمون دو آيه قبل (كه مسأله مسخ و كور كردن را خاطرنشان مى ساخت ) استشهاد كند و بفرمايد آن خدايى كه خلقت انسان را در روزگار پيرى اش تغيير مى دهد، و هر چه داده مى گيرد، قادر است بر اينكه چشم كفار را از آنها بگيرد و ايشان را در همان جايى كه هستند مسخ كند.

و در اين جمله كه فرمود: ((افلا يعقلون (( كفار را به خاطر نداشتن تعقل توبيخ مى كند و نيز تحريك مى كند به اينكه به تدبر در اين امور بپردازند، و از آن عبرت گيرند.

تفسیر المیزان
پاسخ 3:

تا پیغمبر اکرم در میان مردم است، خداوند آنها را عذاب نخواهد کرد، عذاب های کذائی ﴿ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يسْتَغْفِرُونَ﴾.
قرآن در اینجا می‌فرماید: ﴿وَلَوْ نَشَاءُ، لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ﴾

یا رسول الله این دشمنانی که تو الآن داری، اگر بخواهیم چشم اینها را کور می‌کردیم، «طمس» یعنی چشم را کور کردن، میل کشیدن بر چشم، ﴿لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ﴾ ‌چشم اینها را کور می‌کردیم، ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّرَ‌اطَ فَأَنَّىٰ يُبْصِرُ‌ونَ﴾ اینها می‌خواستند به خانه خود بروند، می‌خواستند دنبال بازار بروند، ﴿فَأَنَّىٰ يُبْصِرُ‌ونَ﴾، چطور می‌توانند ببینند.
یا رسول الله! اگر بخواهیم چشم اینها را کور می‌کنیم، اینها بخواهند بازار یا در خانه بروند،‌نمی‌توانند.

چرا در این آیه مبارکه نگفته‌ :«و إن نشاء» بلکه فرمود: ﴿وَلَوْ نَشَاءُ﴾ ؟
به باین دیگر فرق این دو کلمه‌ چیست و چرا حرف «لو» را آورد نه حرف «إن» را؟
چون اگر حرف «إن» را می‌آورد، معنایش این بود که این یک امر ممکن است، ولی حرف «لو» برای امتناعیه است ولذا به آن می‌گوید لو امتناعیه ، ﴿وَلَوْ نَشَاءُ﴾ یعنی اگر بخواهیم، ولی هرگز نخواهیم خواست. چرا؟ ﴿ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ﴾.
تا پیغمبر اکرم در میان مردم است، خدا چنین مشیتی را نخواهد کرد، حرف «لو» لو امتناعیه است

در این آیه کریمه خداوند قدرت خود را بیان می‌کند و می‌گوید: یا رسول الله! اگر ما بخواهیم: ﴿لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ﴾ چشم آنها را کور می‌کنیم، ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّرَ‌اطَ﴾ با هم دیگر سبقت می‌گذارند که بروند به خانه و لانه خود و یا به کار و کاسبی خود، ﴿فَأَنَّىٰ يُبْصِرُ‌ونَ﴾ کی اینها می‌توانند، اما نخواهند کرد. چرا؟ ﴿ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ﴾
«وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْ‌جِعُونَ».

ما جور دیگر هم می‌توانیم اینها را گوشمال بدهیم، یعنی همان جا که ایستاده‌اند، اینها را مسخ شان می‌کنیم، مثلاً به صورت میمون یا حیوان دیگر در می‌آوریم، همین ابوسفیان و ابوجهل، ربیعه و امثالش را می‌توانیم در جا اینها را مسخ شان کنیم،‌»ولو نشاء» کور نمی‌کنیم، «لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْ‌جِعُونَ». در همان جایی که هستند، اینها را مسخ کنیم، لباس انسانیت را بکنیم،‌لباس بوزینه، سگ و خنزیر بپوشانیم.

هنگامی که ما اینها را مسخ کردیم،‌نه جلو می‌توانند بروند و نه عقب، عقل شان را از دست می‌دهند ﴿ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا﴾ پیش بروند. ﴿وَلَا يَرْ‌جِعُونَ﴾‌عقب بروند.

﴿وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ [3] .

شما این آیه را چنین معنا می کنید که هرکس را ما بیشتر عمر بدهیم، در خلقت او نکسی به جا می‌آوریم، «نکس» یعنی واژگونی، هر چه انسان پیر تر بشود، عقل و فکر و درایت را از دست می‌دهد، شما این گونه معنا می‌کنید، هر کس را بیشتر پیر کنیم «نُنَكِّسْهُ» «نکس» به معنای واژگون است، آفرینش او را واژگون می‌کنیم و در حقیقت ‌بر می‌گردد بر دوران کودکی، ﴿أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ شما چنین معنا می‌کنید و همه مفسرین مگر کمی از ایشان چنین معنا کرده‌اند.

اشکال
ولی این معنا یکدانه اشکال دارد و آن اینکه این چه ارتباطی به دو آیه قبلی دارد و حال آنکه باید این ارتباط محفوظ باشد،‌دو آیه قبلی راجع به مشرکان بود و گفت اگر بخواهیم مشرکان را در جا کور شان می‌کنیم، در جا مسخش می‌کنیم، بعداً بگوید هر کس را بیشتر عمر بدهیم، او را واژگون می‌کنیم، یعنی بر می‌گردانیم بر دوران بچگی تا چیزی نفهمد،‌ این چه ارتباطی به ماقبل دارد؟.


معنای ﴿نُّعَمِّرْ‌هُ﴾ باقی گذاشتن است، یعنی باقی بگذاریم،‌باقی گذاشتن، «عمّر،‌یعمّر» یعنی به همان حالت باقی گذاشتن.
آیا در قرآن کریم «‌عمّر یعمّر» به معنانی باقی گذاشتن آمده است؟ بلی،‌مانند این آیه مبارکه :﴿ أولم نعمّرکم ما یتذکرفیه من تذکر﴾ یعنی «ألم نبقیکم» یعنی به شما مهلت ندادم که تذکر کنید و ازجهالت بیرون بیایید، «أولم نعمرکم» معنایش این نیست که آیا شما را پیر نکردیم، بلکه معنایش این «أولم نعمّرکم» ‌یعنی آیا به شما عمر ندادیم و شما را باقی نگذاشتیم، مهلت ندادیم تا متذکر بشوید،

این آیه می‌گوید ما سه جور می‌توانیم با مشرکان معامله کنیم:
الف، چشم شان را کور کنیم.
ب، آنها را مسخ کنیم.
‌ج، به همین حالت بمانند و هلاک بشوند، ﴿وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ﴾ اگر این کار را نکردیم، آنکس که به او، بقا دادیم،‌حیات دادیم، یعنی نه کورش کردیم و نه او را مسخ نمودیم، بلکه به همان حالت گذاردیم، ﴿ وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ آفرنیش اینها را واژگون می‌کنیم، یعنی خاموش و نابود و مستاصل می‌شوند.


‌البته من نمی‌گویم که خداوند حتماً این را اراده کرده است، ولی این معنا که من می‌کنم با آیات قبلی می‌خورد و تطبیق می‌کند و الا آنچه که معروف است، خب! کسانی که عمر می‌کنند ﴿ وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾.

این چیزی است که همه می‌گویند، این مطلب درست است،‌اما این آیه آن را نمی‌رساند، این آیه می‌گوید: ما سه جور می‌توانیم با اینها معامله کنیم، یا چشم شان را کور کنیم،‌یا اینها را مسخ کنیم، یا اینها را به همان حالت باقی بگذاریم،‌یعنی نه کور کنیم و نه مسخ، بلکه به همین حالت باشند،‌خلقت اینها واژگون شوند، یعنی به همین حالت هلاک بشوند و از بین بروند بدون اینکه آنها را کور کنیم یا آنها را مسخ.

از تفسیر آیت الله سبحانی

ویرایش بوسیله کاربر 1399/03/28 10:23:34 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#5 ارسال شده : 1399/03/28 10:22:03 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,085
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و فهم سوره یس: ایات سخت و پراختلاف سوره یس

از فرازهای سخت سوره یس،آیات 66-68 است.که مفهوم انها،و نحوه اتصال انها به آیات قبل و بعدشان جای سئوال است:

﴿ وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَ‌اطَ فَأَنَّىٰ يُبْصِرُ‌ونَ ﴿٦٦﴾ وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْ‌جِعُونَ ﴿٦٧﴾ وَمَن نُّعَمِّرْ‌هُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ ﴿٦٨﴾

ادامه پست قبل:

پاسخ 4:

طمس: ؛ ج ۴، ص: ۲۳۶ - صفحه۱۳۰۸]
«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ آمِنُوا بِمٰا نَزَّلْنٰا مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَليٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولًا» نساء: ۴۷. در اين آيه باهل كتاب در صورت عدم ايمان يكي از دو عقوبت وعده شده: محو وجوه و بر گرداندن به قفا، و مسخ شدن مانند اصحاب سبت ولي «وُجُوهاً» كه نكره آمده دليل است كه عذاب شامل همه نخواهد بود اما تهديد همگاني است زيرا كه مصداق وجوه معين نيست.

رجوع ضمير جمع «نَلْعَنَهُمْ» به «وجوه» دليل است كه مراد از وجوه اشخاص است نه فقط صورتها. و اين ميرساند كه مراد از طمس وجوه و ردّ بر ادبار بر گشتن صورتها بقفاها نيست. بنظر ميايد: مقصود از «نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَليٰ أَدْبٰارِهٰا» تغيير فطرت انسانيت و از بين بردن درك و فهم سعادت است چون بشر پيوسته بآينده و سعادت خويش متوجه است و اگر صورتش بقفا بر گردد بقهقري و بدبختي ميرود چنانكه آيۀ: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ كَمٰا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ» انعام: ۱۱۰. دالّ بر آن است.

در اينصورت: عده اي از يهود بعذاب اول گرفتار شده اند ديگر لازم نيست بگوئيم مراد بر گشتن صورت بقفا است و يا
يهود در آينده يكي از طمس صورت يا مسخ را خواهند ديد. يعني: اي اهل كتاب بقرآن كه كتاب شما را نيز تصديق ميكند تسليم شويد پيش از آنكه صورتهاي باطني شما را بر گردانيم و درك و فهم سعادت را از شما سلب كنيم و يا مانند اصحاب سبت مسختان كنيم و يكي از اين دو حتما خواهد شد «وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولًا» (استفاده از الميزان).

وَ لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَليٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرٰاطَ فَأَنّٰي يُبْصِرُونَ يس: ۶۶. اگر ميخواستيم چشمهايشان را از بين ميبرديم آنوقت ميخواستند در راه رفتن بر ديگران سبقت بگيرند ولي چطور ميديدند؟ بعضي آنرا عدم قدرت بر هدايت گرفته اند ولي با ملاحظۀ آيۀ قبل و بعد بدست ميايد كه منظور اظهار قدرت است مثل إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ … نساء: ۱۳۳.


مسخ: مسخ: وَ لَوْ نَشٰاءُ لَمَسَخْنٰاهُمْ عَليٰ مَكٰانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطٰاعُوا مُضِيًّا وَ لٰا يَرْجِعُونَ يس: ۶۷. مسخ بنا بر آنكه در مجمع و قاموس و اقرب ذكر شده عوض شدن شكل و صورت است بشكل قبيح. راغب آنرا عوض شدن شكل و اخلاق گفته است و از بعضي حكما نقل ميكند كه مسخ دو قسم است: مسخ جسمي و مسخ اخلاقي … معني آيه: و اگر ميخواستيم آنها را در جاي خود مسخ و بشكل ديگري در ميآورديم كه نمي توانستند بروند و برگردند. يعني قدرت نميداشتند كه در آنعذاب راحت بمانند و يا بحالت اوّل برگردند مراد از مسخ در آيه تغيير و تحوّل شكل است نه اخلاق اين كلمه بيشتر از يك مورد در قرآن كريم نيست. رجوع شود به «قرد».

قاموس قران

پاسخ5 :

«لطمسنا» را هم مي‌توان دو گونه معنا كرد. يكي اين كه كورشان كنيم، يعني نعمت چشم و بينايي را از آنها بگيريم و ديگر يعني كور معنوي‌شان كنيم.

چرا شكر نمي‌كني؟ بعلاوه چرا ناسپاسي مي‌كني؟ چشم‌داري، هم چشم دل و هم چشم ظاهر. شكر كن آنطور كه شايسته است. «ولو نشاء لطمسنا علي اعينهم» نابود مي‌كنيم، محو مي‌كنيم چشم‌هاي آنان را «فاستبقوا» الصراط فأني يبصرون». اينها مي‌خواستند كه راه بروند. اما كجا؟ چشم ندارند،‌ كجا را ببينند؟ آدم كور چگونه مي‌تواند راه پيدا كند؟ اين آيه شريفه شبيه آيه‌اي است كه در اوايل سوره بود «فاغشيناهم فهم لا يبصرون» كور است و آدم كور نمي‌تواند راه برود، هر چند راه هم خيلي راست، مستقيم و آسفالته باشد، اين كور ظاهري هم عصاكش مي‌خواهد «فاستبقوا الصراط فاني يبصرون» «فاستبقوا» به معناي «ارادو» است كه معني چنين مي‌شود: اراده مي‌كردند كه راه بروند. «فاني يبصرون» كجا را ببينند؟! يعني چطور مي‌توانند راه بروند با نداشتن چشمي بينا.

وَ لَوْ نََشَآءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَي مَكَانَِتهِمْ فَما استَطَاعُوا مُضِيّاً وَ لا يَرْجِعُونَ(67)

«و اگر بخواهيم همان جا صورت آنها را مسخ كنيم (به شكل سگان و بوزينگان) كه نه (از آن صورت) بتواند گذشت و نه (به صورت اول) بازگشت»


به طور خلاصه سه نوع مسخ شدن داريم:

الف) اين كه شخص وقتي صفت رذيله‌اي را پيدا مي‌كرد ناگهان شكل ظاهري او هم تغيير كرده و به همان شكل در مي‌آمد كه به شكل خوك و ميمون و ... در آمدند. اين نوع مسخ شدن در زمان انبياء سلف بوده كه بعضي امت‌ها به شكل ميمون در آمدند و تا سه روز بيشتر زنده نبودند و همه مردند و يا مثل «اصحاب السبت» كه در قرآن هست، به صورت خوك درآمدند و مردند. بعد از پيامبراكرم صلوات الله عليه و آله،‌اين نوع مسخ شدن ديگر نيست.

ب) نوعي ديگر از مسخ شدن هم اين است كه يك جوان رشيد و سالم و نيرومند ناگهان فلج مي‌شود وديگر نه مي‌تواند بايستد و نه مي‌تواند بنشيند.

ج) يك مسخ هم كه مهمتر از همه است مسخ قلبي است، يعني دل مسخ مي‌شود. انسان است اما صفت سگ را پيدا مي‌كند به طوري كه اگر انسان ديگري را در مقابلش پوست بكنند خم به ابرو نمي‌آورد، بلكه لذت هم مي‌برد.

لذا تا چنين نشده‌اي، ياد نعمتهاي الهي باش و در برابرش سپاسگزار. اينها همه نعمتهاي الهي است كه ما به آن توجه نداريم و خداوند متعال تذكر مي‌دهد.

«ولو نشاء لمسخناهم علي مكانتهم» مسخ مي‌كرديم آنها را بر آن مكانتي كه داشتند، مسخ ظاهري، مسخ معنوي، فلج دست و پا، فلج قلب و روح، سگ صفت شدن و خوك صفت شدن «فما استطاعوا مضيا و لا يرجعون» و آن طور مسخ شود كه ديگر نه توان رفتن داشته باشد و نه ياراي بازگشت. يعني ديگر فلج است و نمي‌تواند تكان بخورد. ديگر رأفت و مهرباني يك انسان را ندارد، ديگر تفكر ندارد، ديگر تعقل نمي‌كند و چنين كسي را نمي‌توان انسان ناميد.


همانطور كه ما مي‌توانيم جوان را پير كنيم، مي‌توانيم فردا چشمان بيناي تو را هم كور كنيم، «افلا تشكرون» چرا شكر نمي‌كني؟ «افلا تعقلون» چرا تفكر نمي‌كني؟ همانطور كه ما مي‌توانيم جوان را به مرور زمان پير كنيم و وقتي پير شد ديگر نمي‌تواند برود و نمي‌تواند بيايد، تو هم ممكن است شب بخوابي و صبح بيدار شوي، ببيني نمي‌تواني رفت و آمد كني چون فلج شده‌اي.

پس چرا بايد اين همه غافل باشيم از نعمت‌هاي خدا؟ عزيزان من! پيش از اين كه پير شويد، به فكر باشيد، قدر جواني را خوب بدانيد و از لحظات عمرتان، در راه خدا استفاده ببريد.

تفسیر ایت اله مظاهری

پاسخ 6:


«وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی‏ أَعْینِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّی یبْصِرُونَ»

این آیه بویژه فراز دوم آن ظرفیت معانی متعددی دارد، به طوری که دهها ترجمه متفاوت از آن ارائه شده است که با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، بعید نیست اکثر آنها مورد نظر باشد.

در مورد فراز اول (وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی‏ أَعْینِهِمْ: و اگر بخواهیم [قلم] محو کشیم بر چشمانشان) دست کم دو معنا قابل برداشت است: یکی کور کردن ظاهری آنان (حسن، قتاده و جبائی؛ به نقل مجمع‌البیان، ج۸، ص۶۷۴) که این معنا، با تعبیر «مسخ» که در آیه بعدی می‌آید مناسبت بیشتری دارد (البحر المحيط، ج‏۹، ص۷۸). و دیگری گرفتن چشم بصیرت و کور کردن آنان از مسیر هدایت (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج۸، ص۶۷۴).

اما در خصوص فراز دوم، معانی بسیار متعددی مطرح شده است

پس شتابان آهنگ راه كنند، ولی چگونه ببينند (کجا را می‌توانند ببینند) (آیتی، پورجوادی، حلبی، رهنما)
پس در راه (متعارف خود كه به حسب عادت بسويش می‏رفتند) پيشی گيرند اما كجا می‏توانند [آن] راه را ببينند (مشکینی، سراج، فیض الاسلام)
آن‏گاه [برای عبور] از راه می‏خواهند از هم سبقت گيرند، ولی چگونه می‏توانند بينند؟ (مکارم، برزی، ترجمه جوامع الجامع)
تا چون به راه سبقت گيرند، كجا (با كوری و گمراهی) بصيرت يابند؟ (الهی قمشه‌ای)
پس به [سوی همان‏] راه [گمراهی‏] بر يكديگر پيشی می‏گيرند ولی چگونه می‏توانند ديد؟ (انصاریان)



«وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی‏ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»

خداوند انسان را انسان آفرید؛ اما این ظرفیت را به او داد که با اختیار خود هر راهی را در پیش گیرد؛ یعنی این امکان را به او داد که خودش هویت نهایی خویش را رقم بزند.

برخی از انسان‌ها به جای اینکه مسیر خلیفة‌اللهی را که خداوند برایش مقدر فرموده در پیش بگیرند، به غرایز حیوانی خویش اصالت می‌دهند؛ برخی چون گرگ درنده‌خو می‌شوند و درنده‌خویی‌شان جز به ریختن خون انسان‌های بیگناه آرام نمی‌گیرد؛ و برخی همچون خوک چنان در شهوات جنسی غوطه‌ور می‌شوند که به بهانه آزادی هرگونه شهوترانی را برای خویش و دیگران آزاد اعلام می‌کنند و … .

اینان در حقیقت مسخ شده‌اند و باطن خویش را به جای اینکه انسان خلیفة‌الله قرار دهند، به صورت گرگ و خوک و … درآورده‌اند.

آیا اینان نمی‌ترسند که اگر خداوند اراده کند، در همینجا آنان را مسخ ‌کند (چنانکه این واقعه برای برخی از امتهای پیشین به وقوع پیوسته است؛ بقره/۶۵ و اعراف/۱۶۶ و مائدة/۶۰) که در این صورت، نه راه پیش برایشان می‌ماند و نه راه پس.



«وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»

از میان‌سالی به بعد، هرچه سن انسان بیشتر می‌شود، توانایی‌هایش کاهش می‌یابد؛ پس این توانایی‌ها را صرفاً برای زندگی در دنیا به ما ندادند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی
خداوند استعدادها و توانایی‌های گوناگونی را در وجود ما قرار داده تا آنها را شکوفا کنیم؛

اما شکوفا کنیم، که چه شود؟

که نهایتاً بمیریم و همه آنچه شکوفا شده، هدر رود؟

اگر مرگ را جدی بگیریم – که از معدود واقعیت‌هایی است که هیچ گونه تردیدی در آن نیست – می‌فهمیم شکوفا شدن توانایی‌ها صرفاً به این نیست که این استعدادها در زندگی دنیوی به کار آید؛ زیرا معنی ندارد که هدف نهایی شکوفا شدن یک استعداد، نابود شدنش باشد!

یعنی شکوفا شدن حقیقیِ این استعدادها به این است که بتوانیم به مقام خلیفة‌اللهی دست یابیم؛ و تنها در این صورت است که انسان چنان از آن استعدادها بهره گرفته که مرگ هم برایش صرفاً‌ معبری برای رفتن به مرحله دیگر می‌باشد، نه پایان کار.

اگر این نکته را درست دریابیم، آنگاه این آیه پیام مهمی برای ما خواهد داشت:

برای شکوفا شدن استعدادها که انسان را به خلیفة‌اللهی برساند، زمان بی‌نهایت لازم نیست؛ ‌همین مدت متعارف عمر کافی است؛ بلکه نیمی از این عمر هم کافی است! به تعبیر دیگر، خداوند با رو به نقصان نهادنِ توانایی‌ها به ما پیام می‌دهد که آن مقدار زمانی که برای شکوفا کردنِ آنها در اختیارتان گذاشتم کافی بود. اگر شکوفا کردید و به سرمنزل مقصود رسید که خوشا به سعادتتان؛ وگرنه، بدانید که کم‌کم این استعدادها را از شما پس می‌گیرم.


http://yekaye.ir/ya-seen-36-67/

پاسخ 7:

وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ {66}
و اگر بخواهيم هر آينه فروغ از ديدگان شان مى‏گيريم پس (اگر بخواهند تغییر کنند و) در راه ( هدایت) پيشى جويند ، چگونه مى‏توانند ببينند {66}
وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ {67}
و اگر بخواهيم هرآينه ايشان را در جایگاهِ (باطنی) شان مسخ مى‏كنيم پس [اگر بخواهند هم] نه میتوانند بروند و نه برگردند (پس بخود ایند که امکان بازیافتن بصیرت و عبور از این غرقاب را دارند){67}
وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ {68}
(همانگونه که )و هر كه را عمر (دراز) دهيم او را در (بعد جسمی) خلقتش فروكاسته ، وارونه گردانيم .آيا نمى‏انديشند (امکان وارونگی روحی و فکری و برگشت به فطرت را هم دارند) {68}
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ {69}
و [ما] به او(پیامبر) شعر نياموختيم و در خور وى نيست اين [سخن] جز اندرز و قرآنى روشنگر نيست {69}
لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ {70}
تا هر كه را [دلش] زنده است بيم دهد و گفتار [خدا] در باره كافران محقق گردد {70}

عصاره فراز آیات 66-70: جمود و کوردلی و وضعیت فعلی اینها بخاطر رفتار و افکار خودشان است. خدا انها را کور و مسخ نکرده است. پس تعقل کنند و با پذیرش انذارهای آیات روشنگر قران که از جانب خداست، خود را احیا نموده، تا از تبعات موعود برای کافران نجات یابند.


مفهوم ایات 66-68 چیست؟
در ابتدای سوره خداوند فرمود: إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ {8}ما در گردنهاى آنان تا چانه‏هايشان غلهايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته (در برابر حق خاضع نیستند و اطراف خود را نمی بینند) {8}
وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ {9}و [ما] فراروى آنها سدى و پشت‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند {9}
یعنی این مخالفان، با لجبازی و تعصب و جمود بر عقاید و رفتار خود، بگونه ای عمل کرده اند که چشمهایشان حقیقت را نمی بیند و اصلا نمی خواهند فراتر از محدوده ذهنی خود را درک و تامل کنند لذا در جای خود، مانده اند و درجا میزنند. و به پیامبر هم میفرماید برایشان یکسان است که انذارشان دهی یا ندهی. ایمان نمی اورند.

حال این سئوال مطرح میشود که آیا اینها نمی توانند متحول شوند؟ ایا خداوند طوری برای انها مقدر کرده که ایمان انها محال است؟ و اگر اینگونه است، پس چرا خدا بینایی چشم و دلشان را نمی گیرد و جسم و روح انها را در همان حال کوردلی و لجبازی مسخ نمی کند؟
خداوند در آیات 66 و67 پاسخ میدهد این وضعیت جمود و کوری آنها خودساخته است و میتوانند تغییر دهند. اما اگر خداوند بخواهد که انها را واقعا کور و نابینا کند و یا انها را در همان موقعیت مکانی و عقیدتی که هستند ساکن و مسخ نماید، ان وقت واقعا جای هیچ گونه حرکتی نخواهند داشت. پس چرا بخود نمی ایند.

خداوند در این آیات پاسخ میدهد که امید به ایمان انها هست و هنوز میتوانند خود را باپذیرش آیات وحی، زنده نمایند.
اینها کور جسمی نیستند که اگر اینگونه بودند یا شوند، چگونه راه خود را می پیمایند. اینها کور باطنی دائمی هم نیستند که اگر اینگونه شوند و بخواهند به راه هدایت برگردند، نمیتوانند ببینند. اینها مسخ نشده اند که در این صورت، امکان بازگشت نداشتند.
استفاده از لفظ لو بجای اِن شرطیه ،در ایات 66 و67 امتناع را نشان میدهد. یعنی خدا نمیخواهد که کور و مسخ مطلق باشند بلکه در اثر اعمالشان اینگونه شده اند و امکان برون رفت هم دارند.
در ایه بعد نشانه ای هم از امکان تغییر انها بیان می کند که هرکس را که عمر دراز میدهیم و به پیری میرسد او را در (بعد جسمی) خلقتش فروكاسته، وارونه میگردانيم. (قدرتش مانند دوران کودکی کم میشود) به همین گونه امکان وارونگی روحی و فکری و برگشت به فطرت (مانند طفولیت) را هم داراست. آيا نمى‏انديشند. پس از فرصت دعوتی که در ایه 45 بیان شد استفاده کنند تا خود را ازکوری و بی بصیرتی خارج نمایند.

-در ترجمه ها و تفاسیر طمس اعین و مسخ را هم به بعد فیزیکی و جسمانی نسبت داده اند و هم به بعد باطنی و کوردلی . با توجه به توضیحات ارایه شده و ایات ابتدای سوره، به نظر میرسد معنای باطنی انها مراد است.
-مثال های مختلفی نیز که در فرازهای قبل،از طبیعت و جانشینی مستمر شب و روز وخورشید و برگشت هلال ماه در طول یک ماه، زنده شدن زمین، بیان شد، همچنین تکرار کلمات و افعال مشتق از حی در سوره و ایه 70 که در ادامه این ایات امده و انذارپذیری زندگان را تاکید میکند، و نیز ایه 12 که فرمود انا نحن نحیی الموتی موید این امر هستند که آیات این فراز در ادامه نکات خود سوره ، بر امکان هدایت و تنبه و تذکر و احیای آنها دلالت می نماید.

نکته:شاید بتوان گفت سوره یس را بدین جهت قلب قران گفته اند که تاکید بیشتری بر احیای قلوب مرده انسانهای غافل دارد.


سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/04/07 01:52:05 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1399/03/29 01:59:10 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنى ءَادَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشيْطنَ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ

كلمه ((عهد(( به معناى وصيت (سفارش ) است .




● مراد از عبادت شيطان در آيه شريفه

و مراد از ((عبادت كردن و پرستيدن شيطان (( اطاعت اوست در وسوسه هايى كه مى كند و به آن امر مى كند (يعنى وسوسه هاى شيطان را اطاعت نكنيد، زيرا كه ) غير از خداوند و كسانى را كه خداوند دستور داده نبايد اطاعت كرد. در اين آيه براى نپرستيدن شيطان چنين علت آورده كه : او براى شما دشمنى است آشكار. آشكار بودن دشمنى اش هم از اين جهت است كه دشمن در دشمنى كردن خير كسى را نمى خواهد.

مراد از عهد خدا با بنى آدم در آيه : الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...

و اما آن عهدى كه خداى تعالى با بنى آدم كرد كه شيطان را عبادت و پرستش و اطاعت نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبيا و رسولان خود به بشر ابلاغ فرمود و تهديدشان كرد از اينكه او را پيروى كنند، مانند اين پيام كه فرمود: ((يا بنى آدم لا يفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة (( و نيز فرمود ((و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ((.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد مزبور عهدى است كه خداى ت عالى در ((عالم ذر(( از انسانها گرفت و فرمود: ((الست بربكم قالوا بلى (( و ليكن اگر به خاطر داشته باشيد، ما در تفسير آيه ذر گفتيم : عهد ((عالم ذر(( به وجهى عين آن عهدى است كه در دنيا متوجه بشر كرده .

در كتاب اعتقادات صدوق از امام (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هركس گوش به سخن كسى بدهد، به همين مقدار او را پرستيده اگر گوينده از خدا بگويد شنونده خدا را پرستيده و اگر از ابليس بگويد ابليس را پرستيده
fatemeh59 Offline
#7 ارسال شده : 1399/03/29 02:02:57 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

نکات تفسیری سوره یس

لِّيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا وَ يحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْكَفِرِينَ


ترجمه تفسير الميزان جلد 17 صفحه 162

اين تعليل مربوط است به جمله ((و ما علمناه الشعر(( و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: ما به آن جناب شعر نياموختيم ، براى اينكه مردم زنده را با قرآن كه منزه از خيالبافى هاى شعرى است انذار كند.
ممكن هم هست متعلق به جمله ((ان هو الا ذكر...(( باشد، كه در اين صورت معناى مجموع آن دو چنين مى شود: آنچه بر مردم مى خواند چيزى به جز ذكر و قرآن مبين نيست كه ما آن را به وى نازل كرديم تا انذار كند آن كسى را كه زنده است . و به هر تقدير برگشت هر دو احتمال به يك معنا است .

اين آيه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - نتيجه ارسال رسول و انزال قرآن به رسول را عبارت دانسته از: يكى انذار كسى كه زنده باشد، يعنى حق را تعقل بكند، و آن را بشنود، و دوم حقانيت قول و واجب شدن آن بر كفار. پس محاذى بودن اين آيه در برابر آيات اول سوره در اينكه هر دو يك معنا را دنبال مى كنند، به خوبى روشن گرديد.

ویرایش بوسیله کاربر 1399/04/05 10:22:07 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#8 ارسال شده : 1399/03/30 09:11:40 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,029

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
بهشت کوچولوی موقت:بهشت قیامت غیر از بهشت اخرت

(به قرینه آیه 59) پذیرائی مورد اشاره در آیات 55 تا 58 مربوط به حالتی است که هنوز قیامت است ، و هنوز آخرت (بهشت و جهنم) شروع نشده است .

یعنی در همان قیامت هم که همگی مشغول رسیدگی به کارنامه¬ها یشان هستند ، کسانی که بعداً اهل بهشت خواهند بود ، در یک حالت «پیش¬بهشتی» خواهند بود تا مرحله قیامت بطور کامل تمام ، و بساطش جمع شود و آنها بتوانند به بهشت کامل واقعی خویش برسند.

از تفسیر اقای گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1399/03/30 09:30:12 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#9 ارسال شده : 1399/04/02 10:55:22 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره يس: منظور از ازواجهم در ايه 56 چيست؟ ايا به همسران دنيايي بهشتيان اشاره دارد؟


آيه 56 ـ «ازواجهم» اينجا تنها به معنى هم گنان و همراهان بهشتيان است و نه خصوص همسرانشان، چنانكه در آيه صافات آمده "احشروا الذين ظلمواو ازواجهم فاهدوهم الى صراط الجحيم" (37:23) و بالاخره زوج و ازواج در قرآن تنها به معناى همسر نيست، بلكه در آياتى چند همه اجزاء جهان را نسبت به يكديگر ازواج خوانده مانند "خلق الازواج كلها"، "و من كل شى خلقنا زوجين"

وانگهى اگر در آيه مورد بحث ازواج همان همسران باشند بايد ديد اين همسران مانند خود اين بهشتيان اهل بهشتند يا اهل دوزخ؟ اگر اهل بهشت هستند مشمول «هم» مى باشند كه اصحاب الجنة هستند و ديگر ازواجهم جائى ندارد، و اگر هم اهل جهنم هستند جايشان نيز همان جهنم است. چنانكه آياتى بر اين حقيقت صراحت دارد كه زوجيت و همسرى پيامدش نه شقاوت است و نه سعادت، فرعون بس شقى بود و همسرش بسيار سعيد، و لوط و نوح كه از پيامبران الهى بودند زنانشان به نص قرآن از اهل آتش بوده اند.

روى اين اصل «ازواجهم» اينجا پيروان فرعى بهشتيانند كه چنانكه در عالم تكليف در سعادت پيرو آنان بوده اند و آنان اصالت داشته اند، در قيامت نيز چنانند چه همسرانشان باشند و چه بيگانگان، چنانكه در آيه صافات نيز "الذين ظلموا" بنيانگذاران و مشعل داران ستم هستند و «ازواجهم» پيروانشان، چه از همسرانشان چه از بيگانگان.


تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/04/02 01:47:34 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#10 ارسال شده : 1399/04/03 01:57:05 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


_ اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد (فطرى، عقلانى و وحيانى) نكردم كه شيطان را نپرستيد، بى گمان وى دشمنى آشكارگر براى شماست؟ _…_60_
آيه 60 ـ در اينجا پيمان عمومى ربانى با بنى آدم به ميان آمده كه شامل كل پيمانهاى تكوينى و تشريعى است، تكوينى اش نخست پيمان فطرت كه در آيات فطرت به تفصيل آمده است كه كل انسانها بر سرشت و فطرت توحيد آفريده شده اند و سپس پيمانهاى عقلانى و علمى و دريافت هاى اين دو از آيات آفرينش كه اينها در جمع پيمانهاى پيوسته يا گسسته ربانى به عنوان يادواره هاى انسانها نسبت به توحيد است، سپس پيمانهاى تشريعى كه كل آيات وحيانى نازل شده بر پيامبران الهى است، و اين پيمانها در كل دو نقش نفى و اثبات لا "إله" را در "لا تعبدوا الشيطان" و "الا الله" را در «اعبدونى» و در نتيجه "هذا صراط مستقيم" مى دهند.
اينجا عالمى به عنوان ذَر هرگز وجود ندارد، چنانكه در آيه ذريه و فطرت به تفصيل بيان گشته و مختصراً بايد گفت كه اگر عالمى پيش از آفرينش انسان به نام عالم ذر موجود بود، و خدا هم با انسانها در آن عالم پيمان گرفته بود، اين خود هرگز برهان و حجتى ربانى عليه انسانها نيست، زيرا احدى چنان عالمى را هرگز بياد ندارد، بلكه اين خود عالم فطرت است كه دست تكوين با قلمى نورانى بر ذريه ارواح كه زير بناهاى آنها به معناى فطرتها است نقش نورانى لا اله الا الله را نبشته است و نيز «ذر» به معناى مورجه است و نه ذريه!
_…_62_ اين جهنّمى است كه به شما وعده داده مى شده است! _…_63_ به (جرم) آنكه كفر مىورزيديد، اكنون آن را بيفروزيد! _…_64_
آيه 64 ـ "اصلوها اليوم" صلى چنانكه بارها گذشته و خواهد آمد به معناى ورود در آتش نيست، بلكه به معناى گيراندن آن است و اين خود دليلى ديگر است بر آنچه از پيش گذشت كه در «هم» و «ازواجهم» مقصود از «هم» جهنميان اصلى و مقصود از «ازواجهم» كسانى هستند كه در حاشيه آنان منحرف شده بوند، كه «اصلوها» در اختصاص جهنميان اصلى و مشعلداران ضلالت است.

تفسیر فرقان
farhang Offline
#11 ارسال شده : 1403/11/19 12:20:04 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,085
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
خلاصه تفسیر ایات 55-70 سوره یس از تفسیر ایت اله جوادی املی

﴿ بهره مندی از لذّات بهشتی توسط بهشتی ها و مراتب آن﴾
﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾؛ حالا كه محاسبه شد و پرهيزكاران، اصحاب بهشت شدند، اينها سرگرم لذّت‌هايي هستند كه محصول كار آنهاست. «فاكِه»؛ يعني مشغول گفتگو و گفتمانِ لذّت‌بخش هستند. برخي‌ها خواستند بگويند «فاكِه»؛ يعني «ذو فاكهه» که صاحب‌ و داراي ميوه هستند و اين تام نيست براي اينكه بعد دارد ﴿لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ﴾ خودِ «فاكهه» به معناي ميوه را در آيه بعد دارد. اينها «تفكّه» دارند, گفتمان دارند و از ديدار يكديگر لذّت مي‌برند ﴿تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ﴾،البته اين براي اوساط از اهل ايمان است؛ اوحدي از اهل ايمان, بهشت را مقصد مي‌دانند نه مقصود و به اين فكر است كه وارد بهشت شود و از آن به بعد با مقصود خودش ملاقات كند. خيلي‌ها بهشت را براي ﴿شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ مي‌خواهند، اما حالا «لقاءالله» را طلب كنند و ﴿رَبِّ أَرِني﴾بگويند, كلام الهي را بشنوند اينها مقصود اوحديّ اهل بهشت است؛ اما اكثريّ اهل بهشت مقصود ندارند، مقصد دارند که مي‌خواهند بروند در بهشت ﴿في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ باشند، همين! لذا گاهي سؤال مي‌كنند ما آن‌جا خسته نمي‌شويم؟ در حالي كه عالَمي است كه خستگي ندارد، خواب ندارد، خواب براي برزخ است؛ اينها هميشه «يقظان»‌ هستند و هميشه لذّت مي‌برند

﴿انواع نعمت‌ها در بهشت و سلام الهي نقطه كمال آن﴾
در بهشت سه نوع نعمت هست: يك نوع نعمت مصطلح عادي است كه نُزُل است, يك نوع هم برابر خواستن و تقاضا و اُمنيه و ادّعاي اينهاست که هر چه بخواهند حاصل است, يك قسم هم فوق آرزوي اينهاست; لذا هر سه قسم در قيامت ياد شده است.
بالاتر از همه كه آن نقطه نهايي است سلام الهي است ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ يعني «لهم سلامٌ»، اين سلام «أقول قولاً» از ناحيه چه كسي؟ از ناحيه پروردگاري كه مهربان است. خود «سلام» از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است.خداي سبحان سلام است و از طرف خدايِ سلام, سِلم و سلامت و امنيّت براي مؤمنان نازل مي‌شود. در سوره احزاب درباره مؤمنين نازل شد که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ خدا بر شما صلوات مي‌فرستد تا شما را نوراني كند و از تيرگي و تاريكي به در بياورد، اين صلوات الهي است.
در آيه 58 سوره مباركه «يس» فرمود از طرف خدا هم «تصليه» هست كه در سوره «احزاب» آمده و هم سلام هست ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾.
برخي‌ها خواستند بگويند سرّ نامگذاري سوره مباركه «يس» به قلب قرآن براي همين درود و تحيّتي است كه خدا به مؤمنان بهشتي مي‌فرستد يا ﴿أَحْصَيْناهُ في‌ إِمامٍ مُبينٍ﴾است كه برخي‌ها گفتند سرّ قلب قرآن بودن, آن آيه است. به هر تقدير اين آخرين و كامل‌ترين و نهايي‌ترين نعمتي است كه خداي سبحان به بهشتيان عطا مي‌كند ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ حالا يا الفاظ اين سلام را مؤمنان مي‌شنوند يا تكويناً آنها را در «سِلم» محض قرار مي‌دهد و از اين جهت كه فرمود اين قول آيا قول لفظي است يا ﴿إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾همان ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ تكوينيِ قول اوست، به هر تقدير مؤمن با دريافت سلام از هر گزندي مصون است.

﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾
﴿ جداسازي تبهكاران از مؤمنان در صحنه قيامت و محاجّه خدا با آنان﴾

چون صحنه قيامت را دارند ترسيم مي‌كنند درباره اصحاب جنّت اين اصول را مطرح فرمودند. در همان صحنه قيامت به تبهكاران مي‌فرمايد شما مرزتان را از انبيا, اوليا, مؤمنين, صلحا, صديقين و شهدا جدا كنيد، تبهكارها را در يك جاي جدايي آنها را قرار مي‌دهند، بعد ذات اقدس الهي احتجاج مي‌كند. فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾ که اين محاجّه خداست.

﴿قابل احتجاج نبودن معناي آيه در صورت حمل عهد در آن به اَزل﴾

اين عهد اگر همان عهد در عالَم ازل باشد كه برخي‌ها گفتند, آن‌جا ممكن است چنين صورتي واقع شده باشد؛ ولي قابل احتجاج نيست. در سوره مباركه «اعراف» مسئله ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾در آن‌جا گذشت كه اگر منظور از اين عالَم ميثاق يك عالم ديگري باشد اين قابل احتجاج نيست، زيرا عالَمي كه ياد هيچ‌كس نيست چگونه انسان مي‌تواند در برابر آن, خودش را «محجوج» ببيند و چگونه مي‌شود حجّت اقامه كرد؟ به او بگويند مگر ما در عالَم الست از شما پيمان نگرفتيم؟ مگر شما در آن‌جا پيمان نسپرديد؟ مي‌گويد عالَم الست يادم نيست؛ لذا سيدناالاستاد اصرارشان اين است كه همه اينها به همين دنيا برمي‌گردد؛

در دنيا خداي سبحان با سه زبان با انسان حرف مي‌زند: با زبان فطرت كه زبان دل است, با زبان عقل و استدلال و با زبان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، همه اينها حجّت‌هاي الهي هستند.
اگر «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»عقل و فطرت به يك حجّت برمي‌گردند, نبوّت و ولايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) هم در يك رديف هستند و به يك حجّت برمي‌گردند، مي‌شود «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»
با زبان هر دو حجّت, خداي سبحان با ما سخن گفت هم با زبان وحي و نبوّت با ما سخن گفت, هم با زبان فطرت و عقل و استدلال با ما سخن گفت، اما همه در دنياست; لذا مي‌شود استدلال كرد.
فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‌ آدَمَ﴾؛که اين «إِذْ» ظرف و منصوب است به فعل محذوف «اُذكر»؛ يعني به ياد اين صحنه باشيد که در قيامت هم به همين صحنه استدلال مي‌كنند، اما آن‌جا اگر هم چنين چيزي شده باشد ما دليلي بر نفي نداريم، اما آن قابل استدلال و احتجاج نيست، براي اينكه يادمان نيست و وقتي يادمان نبود ما چه تعهّدي سپرديم؟!
لذا اين احتجاج‌هايي كه در سوره مباركه «اعراف» هست يا همين سوره هست كه ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ﴾ بايد طوري باشد كه به زبان فطرت باشد, به زبان عقل باشد, به زبان وحي و كتاب و سنّت باشد كه انسان «محجوج» به اينهاست اينها را شنيده, ياد گرفته، تعهّد سپرده و ايمان آورده. خدا مي‌فرمايد مگر من از شما تعهّد نگرفتم كه شما شيطان را نپرستيد؟!

بنابراين «فتحصّل» آن‌جا هر چه واقع شد از اسرار عالَم ما به هيچ وجه دليل بر نفي نداريم، اما حجّت بودن شيئي و معاهده‌اي و ميثاقي اين حتماً بايد در دنيا باشد كه شخص در دنيا مكلّف است و حجّت الهي بر او تمام است و مي‌فهمد.

﴿عالم ذرّ صحنه شهود حق و دنيا محل تعهد الهي﴾
حالا بياييم به سراغ عالَم «ذَرّ», عالَم «ذرّ»ي كه به هر كسي بگويند مي‌گويد من يادم نيست، به افراد عادي بگويند, به خواص بگويند, به اوتاد بگويند حالا يك وقت كسي جزء انبيا و ائمه(عليهم السلام) است كه حساب آنها جداست؛ اين مي‌گويد من يادم نيست که من درچنين صحنه‌اي تعهّد سپرده باشم؛
آن وقت ما بياييم بگوييم كه در عالَم «ذرّ» شما تعهّد سپردي كه خلاف نكني و حالا كه خلاف كردي به جهنم مي‌روي, مي‌گويد من عالَم «ذرّ» نمي‌دانم چيست و گذشته از اينكه در عالَم «ذرّ» سخن از تعهّد نيست،
سخن از ارائه حق است. خدا خودش را نشان داد، گفت من هستم يا نيستم؟ همه گفتند بله هستي. سخن از زبان وحي و نبوّت و عقل و اينها نيست؛ در آن روز كه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اين بي‌پرده از حرم غيب بيرون آمده ﴿قالُوا بَلي﴾.
بعضي از بزرگان مي‌گويند: بله، الآن ما آن صحنه يادمان است؛ اينها مسئله شهود رؤيت حق است،
آن‌جا سخن از عهد نيست و سخن از عداوت شيطان نيست.
قبل از خلقت آدم است؛ جريان آدم و خلقت آدم و عداوت ابليس و اينها و بعد از اينكه ذات اقدس الهي آدم را خلق كرد و جريان تعليم اسما رخ داد و دستور سجده آمد و فرشته‌ها اطاعت كردند و شيطان استكبار ورزيد از آن به بعد خداي سبحان فرمود اين دشمن شماست.

﴿نبودِ شيطان در عالَم ذرّ دال بر موجّه نبودن عهد در آن﴾

﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛
شيطان كه در آن عالَم هنوز نبود، آن عالم هنوز جريان آدمي نبود و سجده بر آدم نبود، شيطنت شيطان نبود, استنكار شيطان نبود, شيطنتي در كار نبود؛ بعد از خلقت آدم, شيطنت شيطان ظهور كرده است، آن‌جا چگونه مي‌شود به آدم بگويند ما به شما گفتيم شيطان دشمن شماست؟

﴿ عدوّ مبين بودن شيطان دليل نهي از اطاعت او ﴾
عبادت همان اطاعت است.اين‌جا هم كه فرمود: ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ يعني «لا تطيعه» چرا؟
براي اينكه عدوّ مبين است، يك دشمن آشكار است و يك دشمن سوگند ياد كرده‌اي است. در سوره مباركه «اسراء» هم گذشت كه گفت من سواري مي‌خواهم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾، «احتنَكَ» كه باب افتعال است؛ يعني سوار اسب شد, يك; «حنك» و «تحت حنك» او را گرفت, دو; هر جا که مي‌خواهد ببرد, سه; اينها كه سواركارند «احتناك» مي‌كنند؛ يعني دهنه و افسار اسب در دست آنهاست که اين حالت را «احتناك» مي‌گويند. گفت من سواري مي‌خواهم, «احتناك» مي‌كنم، و سوگند هم ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾، اينكه مي‌گويند دشمنِ قسم‌خورده همين است. يك دشمن بي‌نظيري هم هست،
. ذات اقدس الهي هم فرمود من به شما گفتم اين عدوّ مبين شماست به هيچ وجه رهايتان نمي‌كند، اين‌طور نيست كه حالا شما ده بار حرف او را گوش داديد او بار يازدهم كنار بيايد و شما را رها كند، پس آنها را عبادت نكنيد.

﴿ارائه طريق در بندگي و تبيين آن با چراغ عقل و نقل ﴾
﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ﴾

اين دين است, صراط مستقيم است، عقل شما «سراج» است؛ عقل راه نيست، عقل چراغ است؛ اين «سراج» و چراغ، راهي كه انبيا آوردند را مي‌فهمند، خداي سبحان راه را ترسيم كرده و فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي‌ مُسْتَقيماً﴾ و به انبيا(عليهم السلام) فرمود اين راه را به اينها نشان دهيد، هم با چراغ نقل اين راه را تشريح كنيد و هم با عقل و فطرتي كه من به مردم دادم آنها «سراج» مبين دستشان است و اين راه را مي‌بينند؛ با چراغ عقل, دين را مي‌بينند و راه مي‌روند
وگرنه خود دين را كه عقل نمي‌آورد. عقل مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم؛ من مي‌فهمم از يك جاي ديگر آمدم، اما كجا بود نمي‌دانم؛ به جايي مي‌روم، اما آن‌جا كجاست نمي‌دانم؛ من يك مسافر سرگرداني هستم و راه مي‌خواهم. عقل مي‌گويد ممكن نيست اين عالَم عبث و ياوه و بيهوده باشد كه هر کسی, هر چه كرد, كرد؛ يك حساب و كتابي هم هست، اما آن حساب چيست؟ كتاب چيست؟ آن راه چيست؟ آن را خداي سبحان بايد مشخص كند كه كرده است.
الآن در خود دنيا خطاب مي‌كند، ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾
اين مي‌تواند درباره دنيا باشد و ظهورش هم مي‌تواند درباره آخرت باشد. «جِبِل»؛ يعني ايل و قبيله, قبايل فراواني از اصناف و عشاير و گروه‌هاي فراواني را او گمراه كرده است ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً﴾ مگر شما عاقل نيستيد كه نبايد حرف دشمن سوگند يادكرده را اطاعت كرد؟
در همان صحنه قيامت كه احتجاج مي‌كنند و گاهي مسائل دنيا را مطرح مي‌کند, مي‌فرمايد اين جهنم است ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾.

﴿ ارائه تصويري از عذاب تبهكاران در جهنم﴾

بعد مي‌فرمايد: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ﴾
«صَلا»؛ يعني حالا وارد اين شويد. در جريان اصحاب جنّت با آن جلال و شكوه ذكر شده, در جريان اصحاب جحيم فرمود: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾؛
در اثر كفري كه ورزيديد دامنگيرتان همين دوزخ است، حالا وارد دوزخ شويد و بعد هم كسي حقّ حرف ندارد، براي اينكه همه اعمالتان مشخص شد ما هم سؤال كرديم که جواب نداشتيد بدهيد
﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ﴾ چرا؟ براي اينكه شاهد شما با خود شماست، ما اين دهن را مي‌بنديم كه نمي‌گذاريم حرف بزنند؛ دهنتان كه سرقت نكرد، زيرميزي و روميزي نگرفت، دست شما گرفت, آن وقت دست حرف مي‌زند و مي‌گويد من گرفتم؛ دست غصب كرد, دست امضاي بي‌جا كرد, پا جاي بد رفت، زبان كه نرفت؛ما دهن را مي‌بنديم كه انكار نكند. اين دستي كه اين كار را كرده است را به حرف در مي‌آوريم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ هم اعضا و جوارح حرف مي‌زنند و هم پوست‌ها حرف مي‌زنند ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾فرمود اينها شاهد هستند؛ ما جلوي دهن شما را مي‌بنديم كه بي‌خود انكار نكنيد، چون يك قسمت رها گذاشتيم ديديم كه انكار كرديد و گفتيد: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾ شما مشرك بوديد, شرك ورزيديد و ما شما را آورديم،

﴿وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾.

👈حالا يك مطلب دقيقي از همين آيه استفاده مي‌شود كه #مجرم اصلي, نفس و روح انسان است و اعضا و جوارح #شاهد هستند نه مجرم, اگر اينها مجرم بودند وقتي حرف مي‌زدند مي‌گفتيم اينها اقرار كردند نه اينکه شهادت دادند. اقرار يك چيز است و شهادت چيز ديگري است، اگر مجرم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده, بيگانه اگر درباره جُرم او سخن بگويد، مي‌گويند شهادت داده است؛ معلوم مي‌شود ما شاهدي داريم, اقراري داريم, مُقرّي داريم, آن‌جا ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾ داريم که اگر خود انسان بگويد, اما اگر دست حرف بزند معلوم مي‌شود دستِ بيچاره گناه نكرده, اين دست شهادت مي‌دهد نه اقرار, پا شهادت مي‌دهد نه اقرار, آن‌جا كه خود انسان حرف مي‌زند مي‌گويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾.

﴿ اعتراض نفس به اعضا و جوارح در دادن شهادت ﴾
حالا عمده اين است كه اعضا و جوارح كه شهادت مي‌دهند، خود نفس مي‌گويد چرا عليه ما شهادت دادي؟ ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾. اينها مي‌گويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ نه «أشهدنا». ما را به حرف آورد ما هم گفتيم. اينها نمي‌گويند شما دروغ مي‌گوييد, مي‌گويند چرا عليه ما شهادت داديد؟ آنها مي‌گويند خدا ما را به حرف آورد و ما هم گفتيم, نه اينكه خدا به ما گفت اين‌طور بگو, خدا به ما قدرت نطق داد ما هم گفتيم, خلاف هم نگفتيم ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾.

﴿شهادت اعضا و جوارح دال بر فهم آنان از عمل﴾
اگر چنين عالَمي است فرمود ما براي اينكه خوب روشن شود خود اعضا و جوارحِ خود شخص را به حرف در مي‌آوريم. ما چيزي يادش نمي‌دهيم اگر در قيامت ـ معاذ الله ـ خدا ياد اين اعضا و جوارح دهد اشخاص مي‌گويند خدايا تو يادشان دادي! آن‌جا چنين حرفي نيست. خود اين دست واقعاً مي‌فهمد, اين چشم واقعاً مي‌فهمد و اين پا واقعاً مي‌فهمد. اگر دست نفهمد و پا نفهمد كه در قيامت شهادت نمي‌دهد، آنها كه نمي‌گويند در قيامت خدا به ما گفته اين‌طور بگو, مي‌گويند خدا فقط ما را به حرف درآورده، ما بلد بوديم و همه چيز را مي‌ديديم.

﴿ سرّ فرصت دادن به تبهکاران با توجه به قدرت جمع کردن آنان﴾
بعد مي‌فرمايد ما در دنيا الآن هم مي‌توانيم بساط اينها را جمع كنيم؛ ولي به اينها ميدان مي‌دهيم ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ﴾ «طَمْس»؛ يعني صاف كردن، اگر ما چشم اينها را صاف بكنيم؛ يعني نابيناي محض شوند اينها كجا را مي‌توانند ببينند؟ اگر نابينا شدند، بخواهند راه را ادامه دهند ﴿فَأَنَّي يُبْصِرُونَ﴾ كجا را مي‌بينند كه بخواهند راه بروند؟ ناچار هستند که همان‌جا بايستند.
از اين رنج‌آورتر ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ اينها را مَسخ مي‌كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ اگر اينها را مَسخ كرديم بدتر از نابيناها می شوند؛ نابينا ديگر نمي‌تواند راهي را كه نرفته برود، اما شايد براساس هوش قبلي, راهِ آمده را بتواند برگردد; لذا درباره نابينا فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُواالصراط﴾ بخواهند سبقت بگيرند و راه را ادامه بدهند نمي‌توانند، براي اينكه نمي‌بينند، اما برگشتن چطور؟ برگشتن را ذكر نمي‌كند؛ ولي درباره مسخ مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ اينها كه مَسخ شدند نه راه رفتن دارند و نه راه برگشت ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا﴾ نه مي‌توانند بروند ﴿وَ لا يَرْجِعُونَ﴾ نه مي‌توانند برگردند، براي اينكه كلّ هويّتشان عوض شده است؛ اينها در قدرت ما هستند، اما ما اينها را آزاد گذاشتيم ببينيم اينها در چه حال و چطوري عمر را صرف مي‌كنند و بايد بدانند كه تمام اين قدرت‌ها به عنوان آزمون, موقّتاً در اختيار اينهاست؛ ما به تدريج داديم و به تدريج هم مي‌گيريم.

﴿ توبيخ به عدم تعقّل انسان با توجه به سلب قدرت بدنی او﴾
در دوران كهنسالي و فرتوتي فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ﴾ به تدريج, كم‌كم و رفته‌رفته, توان بدني اينها را, هوش و استعداد اينها را و حافظه اينها را مي‌گيريم.
برخي‌ها گرفتار فراموشي مي‌شوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾

﴿ وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ )

فرمود اينها مگر تعقّل ندارند و مگر اين صحنه را نمي‌بينند؟! آنها كه خيلي با شادابي زندگي مي‌كردند و خيال مي‌كردند دنيا فقط با شادابي و نشاط است در دوران كهنسالي سرگردان هستند، اما يك موحّد و يك انسان مؤمن هميشه «فرحان» است، چون يك آينده خوب به انتظار اوست و بي‌صبرانه منتظر رسيدن آن روز است، اين خيلي فرق مي‌كند؛ هرگز يک انسان مؤمن در دوران سالمندی احساس پوچی نمی کند او کاملاً با نشاط است منتها منتظر رسيدن امر الهی است.
فرمود اين وضعشان است ما اگر بخواهيم چشمشان را مي‌گيريم, مسخ مي‌كنيم, آخر اينها به چه چيزي مي‌نازند؟ اينها كه يك قطره آب بودند ما اينها را به اين صورت در آورديم.﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني‌﴾ ما اين را به اين صورت در آورديم كه الآن همه دانشمندان مي‌كوشند گوشه‌اي از اسرار اين خلقت را بفهمند، بعد هم بساط او را برمي‌چينيم، ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾
اينكه ما را به تعقّل و تدبّر دعوت مي‌كند، براي همين است كه نه بيراهه برويم و نه راه كسي را ببنديم.

﴿طَمْس و مَسْخ دال بر توانايي خدا و نشانه آن در فرسودگي جسم﴾
فرمودند در هر شرايطي كه هستند، ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ هستند هم مي‌توانيم طمس كنيم و هم مي‌توانيم مسخ كنيم؛ اين ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ مي‌تواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد. هر كسي در هر شرايطي كه هست مي‌توانيم نيرو را از او بگيريم، آن وقت اينها چه كار مي‌توانند بكنند؟ اين كارها را ميتوانيم انجام دهيم و نشانه آن هم اين است كه اينها هر روز دارند ضعف و قوّت را مي‌بينند. در سوره مباركه «روم» فرمود ما هر روز اينها را با اين وضع مشاهده مي‌كنند كه از ضعف به قوّت, از قوّت به ضعف دارند مي‌آيند ما اينها را مرتّباً كم كرديم, زياد كرديم كه اول اينها ضعيف هستند، بعد به صورت قوي درمي‌آيند، دوباره در دوران سالمندي به صورت ضعف برمي‌گردند؛ آيه 54 سوره مباركه «روم» اين است ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَديرُ﴾ در اين‌جا هم مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما كه مي‌بينيد همه توان‌ها طولي نمي‌كشد گرفته مي‌شود, پس مي‌شود داد, مي‌شود گرفت, مي‌شود نگه داشت، شما با كدام قدرت در برابر ذات اقدس الهي اين مقاومت‌ها را مي‌كنيد؟ ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾.
در سوره مباركه «حج» آيه پنج به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي‌ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اگر اين را فراموش كرديد ديگر حيثيتي براي آدم نمي‌ماند. فرمود اين قدرت‌ها و اين توانايي‌هايي كه داريد اگر در دوران سالمندي به فراموشي مبتلا شويد چه كار مي‌توانيد كنيد؟ يك مُرده متحرّك هستيد

برخي‌ها گرفتار فراموشي مي‌شوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،مگر «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ»؛ قلبي كه ظرف قرآن باشد نه درس و بحث قرآني داشته باشد؛ اين گرفتار آلزايمر و فراموشي در دوران كهنسالي نمي‌شود، اين خيلي نور است. ممكن است كسي درس و بحث قرآن داشته باش؛ ولي قرآن در قلبش جا نگيرد. قلبي كه ظرف قرآن شد، اگر هم پير شود و عمر طولاني داشته باشد آبرومندانه زندگي مي‌كند.

لزوم تأسّي به حضرت علي(عليه السلام) در تقاضاي مهلت به جوارح تا پايان عمر
فرمود اينها كه در دنيا به اين صورت هستند ما اگر بخواهيم چشم اينها را مي‌گيريم؛ اين تمثيل است، اعضا و جوارح ديگر هم همين‌طور است. اين دعاهاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) ـ در دعاي عرفه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم هست ـ اين دعاها خيلي دعاهاي كريمانه است؛ دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را دادي، ما هم همه اعضا و جوارح را تقديم مي‌كنيم، اما اين‌طور نباشد كه اول اعضا و جوارح را بگيري و بعد جان ما را بگيري؛ يعنی چشمِ ما را بگيري, دست و پاي ما را بگيري تا ما به بچه‌هايمان محتاج باشيم، ولو به حسن و حسين(عليهما السلام)؛ اين كرامت حضرت امير است و ما هم بايد همين دعا را بكنيم. مضمون اين دعا اين است كه به ذات اقدس الهي عرض مي‌كند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»
خدايا همه اينها نعمت‌هاي تو هستند و همه اينها امانت هستند ما هم همه اينها را تقديم مي‌كنيم، اما اين‌طور نباشد كه اول اعضا و جوارح ما را بگيري که ما به بچه‌هايمان محتاج باشيم و بعد جان ما را بگيري. فرمود موقعي كه مي‌خواهي بگيري اول جانمان را بگير، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته مي‌شوند. اين تعبير لطيف وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» همين است که حضرت عرض مي‌كند خدايا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهم‌ترين عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض كرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي»
اين‌طور نيست كه اول چشم را بگيري, گوش را بگيري که من محتاج بچه‌ها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ يعني چشم و گوش بروند و من بمانم، اين كار را خدايا نكن! آنها را وارث من قرار بده! كه من بروم، آنها بعد از من يقيناً خواهند رفت. اين «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي» از لطيف‌ترين تعبيرات دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است؛ اين دعا، دعاي كريمانه است و اينها كه خاندان كَرَم‌ هستند دعاهايشان اين است گرچه همه حاجت‌ها را آنها از خدا مي‌خواهند، اما آن راز و نياز خصوصي اينها در همين محور كرامت است كه با كرامت زندگي كنند, با كرامت بميرند, محتاج به بچه‌ها و ويلچر نباشند، راحت زندگي كنند و راحت هم رحلت كنند

﴿نفي شعر و شاعري از وجود پيامبر (ص) و قرآن﴾
﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ﴾
انها درباره قرآن ـ معاذ الله ـ مي‌گفتند شعر است؛ ذات اقدس الهي فرمود ما شعر يادش نداديم، ديگر نفرمود ما كهانت يادش نداديم و ما سِحر يادش نداديم، چون حضرت به آنها تحدّي نمي‌كرد. ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ﴾ اين‌چنين است, ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ في‌ رَيْبٍ﴾ اين‌چنين است, ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ﴾اين‌چنين است که ما قرآن آورديم و حرفِ خدا دست ماست شما مي‌گوييد نه! مثل اين بياوريد؛ آن وقت آنها مي‌گفتند اين شعر است و خيالبافي است. خدا فرمود ما خيالبافي يادش نداديم خيالبافي هم اصلاً لايق او نيست.

﴿تبيين ذکر قولي و فعلي در انسان و قرآن﴾
اين كتاب منحصراً ياد خداست؛ مستحضريد ياد خدا تنها به زبان نيست، گوش به ياد خداست, چشم به ياد خداست. در بخشي از آيات دارد كه چشمان آنها به ياد خدا نبود، ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ پرده غفلت روي چشم اينهاست. معلوم مي‌شود چشم ياد دارد, گوش ياد دارد, اعضا و جوارح ياد دارند. نام خدا بر لب يك نحوه ذكر است, ياد خدا در دل نحوه ديگر است که آن ياد خدا گاهي به صورت انجام واجبات است, گاهي به صورت انجام مستحبات است, گاهي به عنوان ترك مكروهات است, گاهي به عنوان ترك محرّمات است؛ ياد خدا گاهي فعلي است, گاهي قولي است, گاهي در چشم است, گاهي در گوش است
و قرآن اول و آخرش, صدر و ساقه‌اش ياد خداست و جمع كردن بين معارف و اعمال و اخلاق است و جمع مبين.

﴿ در فرهنگ قرآن كافر مرده است﴾
ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز الي الصدر» در آغاز سوره مباركه «يس» آيه شش آمده است كه اين تنزيل عزيز رحيم براي آن است كه ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ﴾[براي انذار آنهاست و اين‌جا هم مي‌فرمايد شما بايد انذار كنيد، منتها انذار در كسي كه حيات دارد و كسي كه زنده است از انذار شما طَرْفي مي‌بندد.
اين صنعت «احتباك» كه در مطوّل و امثال مطوّل اين صنعت را ملاحظه فرموديد در قرآن كريم كم نيست؛ صنعت «احتباك» اين است كه چهار امري كه دو به دو مقابل هم هستند انسان در بين امور چهارگانه از هر دو مقابل يكي را ذكر مي‌كند، براي اينكه ديگري را طرف مي‌فهمد و اگر ديگري را ذكر نكرد، براي اينكه خودش با آن استنباط مي‌كند. انسان يا زنده است يا مرده, اين يك تقابل; انسانِ زنده يا مؤمن است يا كافر, اين هم تقابل ديگر; در بين اين امور چهارگانه براساس صنعت «احتباك» قرآن دو قِسم آن را ذكر مي‌كند: يكي زنده را, يكي كافر را. 👈خلاصه تقسيم اين است كه انسان يا زنده است يا كافر و معلوم مي‌شود كافر مرده است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾, يك; ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ دو؛
نفرمود «لينذر من كان مؤمناً»، بلکه فرمود آن‌كه زنده است از قرآ‌ن استفاده مي‌كند و آن‌كه كافر است از قرآن استفاده نمي‌كند، معلوم مي‌شود در فرهنگ قرآن كافر مرده است. در بخشي از آيات فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ اين ﴿غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ تأكيد آنهاست، ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾. مكرّر به پيغمبر(ص) مي‌فرمود: ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾، مگر حضرت مي‌رفت در قبرستان و مقبره‌هاي خانوادگي منبر مي‌گذاشت؟ فرمود: آ‌نهايي كه در قبر خانوادگي هستند و مرده هستند حرف تو در آنها اثر نمي‌كند يا ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾.
سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (2)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 1.627 ثانیه ایجاد شد.