logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:184121)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:148827)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:140400)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:100464)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: قرآن و عترت معصوم است، نه مفسّر.اين قرآن وحي است، نه آن معنايي كه مفسّر مي‌فهمد    اگر قرآن كتاب هدايت همه مردم است، پس چرا انرا ذكر و رحمت براي مومنين ميداند؟    تفاوت تذكر و تعقّل و تفكّر در قران چيست؟    محرمات مشترك همه شرایع: فرمانهاي دهگانه همه اديان الهي كدامند؟       آخرین رویداد تالار: مراسم عصرانه قراني همزمان با ايام عيد سعيد غدير 5شنبه 22خرداد      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1399/04/26 09:25:56 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,112

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره انعام: نکات تفسیری سوره انعام


جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ ... ایه100

(( جن )) در تركيب يا مفعول دوم كلمه (( جعلوا )) و مفعول اول آن (( شركاء )) است ، و يا بدل از (( شركاء )) ، و جمله (( و خلقهم )) به منزله حال است ، گر چه بعضى از علماى نحوى آنرا قبول نكرده اند، و ليكن دليلشان روشن نيست . و به هر حال اين جمله در مقام رد مشركين است ، و معنايش اين است كه : مشركين براى خداى تعالى شركائى از جن اتخاذ كردند، در حالى كه جن نيز مخلوق خدا است و مخلوق نمى تواند با خالق خود در خدايى شركت داشته باشد.

منظور از (( جن )) در اينجا شيطانهايند، چون بعضى مانند مجوسيان كه قائل به اهريمن و يزدان بودند و همچنين مانند يزيديها كه قائل به الوهيت ابليس (ملك طاووس شاه پريان ) بودند شياطين را شريك خدا مى دانستند. و نيز ممكن است مراد از جن همين جن معروف باشد، چون بطورى كه نسبت مى دهند بعضى از مشركين قريش معتقد بودند كه خداى تعالى دخترى از جن گرفته و از آن دختر ملائكه بوجود آمده . اين احتمال با سياق جمله (( و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم )) سازگارتر است ، و بنابراين احتمال ، (( بنين : پسران )) و (( بنات : دختران )) از جنس ملائكه خواهند بود كه مشركين آنها را به عنوان شركايى به خدا نسبت داده و بر او افترا بستند، پاك و منزه است خداى تعالى از آنچه مشركين او را وصف مى كنند.

و اگر مراد از (( بنين )) و (( بنات )) اعم از ملائكه باشد بعيد نيست كه مقصود از آن همان اعتقادى باشد كه در ساير ملل غير اسلامى يافت مى شود، مانند اعتقاد برهماييها و بودائيها كه اعتقادى نظير اعتقاد مسيحيها داشتند و نيز مانند اعتقادى كه ساير بت پرستان قديم داشته و خدايان ساختگى خود را پسران و دختران خدا مى دانستند.
و هم اكنون آثارى كه به دست باستان شناسان كشف مى شود وجود چنين اعتقادى را تأييد مى كند، مشركين عرب هم ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند


مراد از انشاء و پديده آوردن بنى آدم از (( نفس واحدة )) و تقسيم آنان به (( مستقر )) و (( مستودع )) . ایه98


ظاهرا مراد از اينكه فرمود: (( و هو الذى انشاكم من نفس واحدة )) اين است كه نسل حاضر بشر با همه انتشار و كثرتى كه دارد منتهى به يك نفر است ، و آن آدم است كه قرآن كريم او را مبدأ نسل بشر فعلى دانسته است .
و مراد از (( مستقر )) آن افرادى است كه دوران سير در اصلاب را طى كرده و متولد شده و در زمين كه به مقتضاى آيه (( و لكم فى الارض مستقر )) قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته ،
و مراد از (( مستودع )) آن افرادى است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. و نيز ممكن است كه لفظ (( مستقر )) و (( مستودع )) را مصدر ميمى گرفت .


به هر حال معنايى كه ما براى جمله مورد بحث كرديم ، معنايى است كه با مقام بيان آيه سازگارتر است ، چون آيه در مقام بيان خلقت تمامى افراد بشر و انشعابشان از يك فرد است ، و به همين جهت است كه به لفظ (( انشاء )) تعبير كرد نه به لفظ (( خلقت )) ، چون لفظ انشاء معناى ايجاد دفعى و بدون تدريج را مى رساند بر خلاف خلقت و الفاظ ديگرى كه مرادف آن است كه معناى ايجاد تدريجى را مى دهد. مؤ يد معنايى كه ما براى ایه کردیم
ali Offline
#2 ارسال شده : 1399/04/29 07:04:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,112

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه و تدبر سوره انعام :فهم ايات سوره انعام

منظور از وليقولوا درست در ايه 105 چيست؟

وَكَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۱۰۵﴾

فولادوند: و اين گونه آيات [خود] را گوناگون بيان مى ‏كنيم تا مبادا بگويند تو درس خوانده‏ اى و تا اينكه آن را براى گروهى كه مى‏ دانند روشن سازيم

قمشه‌ای: و این چنین ما آیات قرآن را به انواع گوناگون بیان کنیم (تا وسیله هدایت شود) ولی عاقبت کافران نادان گویند: تو (اینها را) به درس آموخته‌ای! و تا آن را برای اهل دانش بیان کنیم.

مکارم شیرازی: و اين چنين آيات را در شكلهاي گوناگون بيان مي‏داريم بگذار آنها بگويند تو درس خوانده‏ اي (و آنها را از دگري آموخته‏ اي) هدف ما اين است كه آنرا براي كساني كه علم و آگاهي دارند روشن سازيم.

پاسخ1:

يعني همين طور آيات را در قالبهاي مختلف بيان ميكنيم براي اغراض بخصوصي و تا بگويند آنرا درس خوانده و آموخته اي و تا آنرا بر اهل دانش روشن كنيم
لام در «لِيَقُولُوا» براي غايت است يعني تصريف آيات براي عللي است و در نتيجه اهل كفر از تصريف سوء استفاده كرده و خواهند گفت كه از ديگران آموخته اي.
بعضي‌ها آنرا «دُرِسَتْ» بصيغۀ مجهول و مؤنّث غائب خوانده اند يعني تا بگويند: اين سخنان كهنه شده و از گفتار گذشتگان استو نيز «دارستَ» بفتح تاء خوانده اند.

بِمٰا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتٰابَ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ آل عمران: ۷۹ كه كتاب را تعليم ميكرديد و مي‌خوانديد. أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ الْكِتٰابُ عَليٰ طٰائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ كُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِينَ انعام: ۱۵۶ خطاب باهل مكّه است مراد از طائفتين، يهود و نصاري اند يعني: اين قرآن را نازل كرديم مبادا بگوئيد كتاب فقط بدو طائفۀ پيش از ما نازل شد و ما از خواندن آنها غافل بوديم.

قاموس قران

پاسخ 2:

كلمه (( درست )) به صيغه (( دارست )) كه مذكر مخاطب است و صيغه (( درست )) كه مؤنث غايب است نيز قرائت شده است . بعضى درباره (( نصرف )) گفته اند: (( تصريف )) به معناى بيان يك معنا است در صورتهاى گوناگون تا فايده اش جامع تر شود،
و كلمه (( درست )) از ماده (( درس )) به معناى تعليم و تعلم از راه خواندن است ، قرائت (( دارست )) نيز مبنى بر اين معنا است ، جز اينكه زيادتى معنى را افاده مى كند.

و اما بنا بر قرائت (( درست )) به صيغه مؤ نث غايب ، از ماده (( دروس )) و به معناى از بين رفتن اثر است . و بنابراين قرائت ، معناى آيه چنين مى شود كه : تا بگويند اين حرفها همان حرفهاى كهنه و از بين رفته است كه ديگر امروز به هيچ دردى نميخورد. همچنان كه در آيات ديگرى اين معنا را از قول كفار نقل كرده كه گفتند: اين همان اساطير اولين است .

و بنا بر قرائت اول معنايش اين است كه : ما آيات را به عبارات گوناگون و بيانات مختلفى گوشزد مى كنيم براى هدفهايى كه در نظر داريم ، و از آن جمله يكى اين است كه اين بدبختها بدبختى خود را تكميل نموده تو را به اين معنا متهم كنند كه تو اين معارف و اين آيات را نزد بعضى از اهل كتاب خوانده و از او ياد گرفته اى .

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 418

پاسخ 3:

حرف واو در ولیقولو به نظرم واو فصیحه است و از جمله یا جملات محذوف حکایت میکند. ترجمه علامه «برای هدف هایی که در نظر داریم و از آن جمله...» در واقع بیانگر همین نکته است.
به نظرم قرائت «درست» به معنای ماضی مخاطب مفرد مذکر درست تر است البته معنای دروس و کهنگی اگر چه ضعیف است با این نظر سازگار است.

«واو» و «فاء» فصیحه حرف عطفی را گویند که جملهٔ پس از آن منطقاً نمی‌تواند عطف به جمله قبل باشد. در نتیجه عطف به جمله‌ای محذوف است که قراین عقلی یا متنی آن را مشخص می‌کند در واقع باید جملهٔ معطوف علیه را در تقدیر گرفت. به این دلیل فصیحه نامیده می‌شود که «تفصح عما قبلها المحذوف». فای فصیحه معمولاً بر جواب جمله شرط می‌اید که جمله شرط آن حذف شده و در تقدیر است. مثال «فاء» فصیحه تمام جملات جواب شرط در قرآن است که جمله شرط پیش از آن نیامده است. همچنین است حرف «واو» فصیحه که در جایی می‌آید که جملهٔ قبل صلاحیت معطوف علیه بودن را ندارد در نتیجه باید جمله یا جملاتی را پیش از آن به عنوان معطوف علیه در تقدیر گرفت. نمونه‌های «واو» فصیحه نیز در قرآن بسیار است.

از جمله «هذا بلاغ للناس و لینذروا به ....» حرف واو در «ولینذرو به» قطعاً واو فصیحه است زیرا جملهٔ «هذا بلاغ للناس» نمی‌تواند معطوف علیه باشد لاجرم باید جمله یا جملاتی به عنوان معطوف علیه حذف شده باشند در نتیجه ترجمه چنین می‌شود «این پیام یا ابلاغی برای مردم است تا هدایت شوند و .... و تا بدان بیم داده شوند» همچنین است واو در «و لیقولوا» در آیهٔ «و كذلك نصرف الآيات و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون»(انعام:105)مختصر آن که در این موارد قرآن جملات معطوف علیه محذوف را به خواننده سپرده تا با خلاقیت ذهن خود و با توجه به شواهد و قراین حالیه و مقالیه آن را حدس بزند.

اقاي دكتر ارمين

پاسخ 4:

انعام:105

و اين چنين آيات را [به شيوه‌هاي گوناگون] بيان مي‌كنيم تا [در اين آزمون، منكران] گويند [آن را از ديگران] درس گرفته‌اي! و [همچنين] تا براي اهل علم [=آگاهي طلبان] آن را به روشني بيان كرده باشيم.


- تصريف يا تبيين آيات از سوي خدا، بازتاب متفاوت و عكس‌العمل مختلفي را در ميان مخاطبين برمي‌انگيزد؛ لامِ به كار رفته در «لِيَقُولُوا» و «لِنُبَيِّنَهُ»، لامِ عاقبت و نتيجة تصريف آيات درميان مردم است. مشابة اين شيوه بيان را در آية 53 همين سوره (6:53) (وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلاءِ مَنَّ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا...) و آيات ديگري درقرآن مي‌بينيد.

از جمله:كهف 19 (18:19) - وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ...

مدثر 31 (74:31) - وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَهً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللهُ بِهَذَا مَثَلاً...

اقای عبدالعلی بازرگان

پاسخ 5:

درست از ریشه درس: جريان عمل و به كارگيري، به قصد استفاده و كسب نتيجه است و عمل و به كارگيري به اختلاف مورد و ماده متفاوت ميشود و به كارگيري و تكرار عمل نسبت به كتاب و لباس، موجب كهنگي و مندرس شدن آنها ميشود و در مورد علم و قرآن، موجب ضبط و حفظ ميشود و در مورد منزل و خانه، موجب تخريب و متلاشي شدن ظاهر و باقيماندن نشانه هايش ميشود
همچنين درس، عامّتر از علم و معرفت است؛ زيرا در آن جنبه تكرار نگاه و ادامه عمل لحاظ ميشود، اما به دست آمدن علم و شناخت در ماده آن منظور نيست و اين لطف تعبير به اين ماده به جاي علم و معرفت است؛ زيرا در آيات، همين جهت ظاهري بدون حصول علم و يقين مورد نظر است. بنابراين حقيقت ماده، ممارست در كاري است، تا جايي كه آثار و نتايجي كه بر آن مترتب است، به دست آيد و اين معنا با مطلق ممارست و امثال آن متفاوت است.

سوره مباركه انعام آيه 105: وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ، يعني تا بگويند اين تسلّط كامل، نتيجه بررسي و فراواني ممارست است.


پاسخ 6:

فعل نصرف الایات در سوره انعام در آیات 46 و 65 نیز بکار رفته است.انظر کیف نصرف الایات ثم هم یصدفون، انظر کیف نصرف الایات لعلهم یفقهون،
در سوره اعراف نیز امده که کذلک نصرف الایات لقوم یشکرون

هم چنین در سوره هایی که فعل صرفنا برای قران استفاده شده پس از ان لعلهم یتقون(طه) لیذکروا (اسرا و فرقان) و لعلهم یرجعون (احقاف) . افعل فصلنا و نفصل الایات نیز همینگونه است.در ایات 97 و 98 همین سوره هم فصلنا الایات لقوم یعلمون و لقوم یفقهون آمده است.یعنی هدف از تصریف و تفصیل آیات تامل کردن و متذکر شدن و بازگشت است .

با توجه به اینکه ل در لیقولوا درست لام تعلیل است، لذا هدف تصریف ایات با توجه به موارد مشابه نمی تواند اعلام مخالفت کافران باشد آن هم باین بهانه که تو قران را از دیگران اموخته ای. چرا که اولا لزوما تصریف ایات باعث طرح این اتهام نمیشود و بیان مختصر هم میتواند این اتهام را برانگیزد. ثانیا در دو مورد دیگر در قران که این اتهام مطرح شده از فعل علّم استفاده شده است. یعلمه بشر، معلم مجنون که بر تعلیم یافتگی محمد ص تاکید دارد . اما فعل درست فاقداین جنبه است و نهایتا به ممارست و خواندن خود پیامبر در کتب قبل دلالت میکند.

همچنین در ایه 156 هدف تفصيل قران اينگونه بيان شده است كه :أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَإِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ ﴿۱۵۶﴾

[آری، قرآن را نازل کردیم] تا [شما مشرکان] نگویید: کتاب آسمانی فقط بر دو گروه پیش از ما [یهود و نصاری] نازل شد و [چون به لغت ما نبود] از [یاد گرفتن] قرائت آنان و آموزششان بی خبر ماندیم.
با توجه به اين ايه و اشتراك لفظ دراستهم و درست و معناي ايات ، اين مفهوم مدنظر است كه ايات را ارايه كرديم تا مطالب را بخوانند و بگويند فراگرفتيم.

با توجه به انکه در تلفظ و اعراب صحیح درست نیز اختلاف نظر است (بعضي‌ها آنرا «دُرِسَتْ» بصيغۀ مجهول و مؤنّث غائب خوانده اند و نيز «دارستَ» بفتح تاء خوانده اند قاموس قران) صیغه مجهول دُرِسَت صحیح تر بنظر میرسد یعنی چون هدف خداوند تامل و تذکر و تفقه در ایات است، اینها هم بعد از تصریف ایات بگویند چند بار خوانده شد.

اقاي سيد كاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/06/03 07:57:38 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#3 ارسال شده : 1399/05/03 09:17:23 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,112

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم آیات سوره انعام: نکات تفسیری سوره انعام


لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِمُ الْمَلَئكةَ وَ كلَّمَهُمُ المَْوْتى ...

اين آيه بيان ديگرى است براى جمله (( انما الايات عندالله )) و اينكه ادعاى مشركين كه مى گويند: (( لئن جاءتهم آية ليؤ منن بها )) ادعا و وعده دروغ است كه جهل به عظمت پروردگار آنان را به چنين دروغ پردازيها وادار كرده ، اين نابخردان خيال كرده اند كه آيه و معجزه ، ايمان را در دل آنان ايجاد مى كند و دل آنان را براى قبول ايمان قابل و مستعد مى سازد، و حال آنكه اين كار بستگى به مشيت پروردگار دارد.

بنابراين ، سياق آيه دلالت دارد بر اينكه به منظور اختصار در كلام چيزى حذف شده ، و تقدير آن اين است كه : اگر ما پيشنهاد مشركين را مي پذيرفتيم و آيات عجيب و غريب براى آنان نازل مى كرديم ، حتى اگر ملائكه را به چشم آنان در مى آورديم و يا مرده ها را برايشان زنده مى كرديم و آنان با مرده هاى خود حرف ميزدند، و مرده ها به صدق دعوت ما شهادت ميدادند،و يا تمام موجودات را طائفه طائفه جمع نموده و يا مواجه با آنان مى كرديم و همه به زبان حال و يا به زبان قال شهادت ميدادند، باز ايشان ايمان آور نبودند، و هيچ يك از اين كارها در آنان تأثير نمى كرد، مگر اينكه خدا خواسته باشد.


پس اين مردم جز به مشيت خدا ايمان نمى آورند. آرى ، گر چه نظام عالم خلقت با همه عرض عريضى كه دارد محكوم به قانون علت و معلول است و بر طبق اين قانون جريان دارد، ليكن اين علل و اسباب خود محتاج به خداى تعالى هستند، و از ناحيه خود استقلال ندارند. و خلاصه خداوند با اجراى اين نظام دست بند به دست خود نزده ، علل و اسباب وقتى مؤثرند كه خداوند خواسته و اذن داده باشد.

اما چه بايد كرد كه بيشتر مشركين كه شايد عوام و غير علماى اهل بغى و ستم آنان باشند به مقام پروردگار خود جاهلند، و همه علل و اسباب را مستقل در تأثير مى پندارند، و خيال مى كنند اگر خداوند معجزه را كه سبب ايمان است برايشان بياورد ايمان مى آورند و حق را پيرو مى شوند هر چند خداوند نخواسته باشد، و اشتباهشان از اين جهت است كه اين اسباب ناقص را اسباب مستقل پنداشته اند

مراد از تماميت كلمه به صدق و عدل در: (( تمت كلمة ربك ... )) كمال يافتن شرايع با تشريع شريعت اسلام است .

مراد از (( تماميت كلمه )) و خدا بهتر مى داند اينست كه اين كلمه يعنى ظهور دعوت اسلامى با نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نزول قرآن كه مافوق همه كتابهاى آسمانى است پس از آنكه روزگارى دراز در مسير تدريجى نبوتى پس از نبوت ديگر و شريعتى پس از شريعت ديگر سير مى كرد به مرتبه ثبوت رسيده در قرارگاه تحقق قرار گرفت ، زيرا به دلالت آيات كريمه ، شريعت اسلامى به كليات شرايع گذشته مشتمل است و زيادت بر آنان نيز دارد، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى )) .

از اين بيان روشن شد كه مراد از (( تماميت كلمه )) رسيدن شرايع آسمانى است از مراحل نقص و ناتمامى به مرحله كمال ، و مصداقش ‍ همين دين محمدى است . خدا مى فرمايد: (( و الله متم نوره و لو كره الكافرون هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون )) .

و تماميت اين كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد، و تماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاى آن يكنواخت باشد بدون اينكه به تضاد و تناقض مشتمل شود، و هر چيز را آنطور كه شانش مى باشد بسنجد، بدون حيف و ميل .

كَذَلِك جَعَلْنَا لِكلِّ نَبىٍ عَدُوًّا شيَطِينَ الانسِ وَ الْجِنِّ...

(( شياطين )) جمع (( شيطان )) است كه در اصل لغت به معناى شرير مى باشد و در اثر غلبه استعمال بيشتر به (( ابليس )) اطلاق مى شود. كلمه (( جن )) از ماده (( جن )) بفتح اتخاذ شده كه در اصل لغت به معناى استتار و نهان شدن است و در عرف قرآن به معناى طائفه اى از موجودات غير ملائكه هستند كه شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهانند، و خداوند ابليس را از سنخ جن معرفى كرده است . كلمه (( وحى )) به معناى گفتار در گوشى و پنهانى و اشاره و امثال آن است . و (( زخرف )) آن آرايشى را گويند كه آدمى را به اشتباه بيندازد، پس (( زخرف قول )) آن گفتارى است كه امر را بر انسان مشتبه سازد. و كلمه (( غرور )) در اين آيه يا مفعول مطلق فعل مقدرى است از جنس خود آن يعنى از ماده (( غرر )) ، و يا مفعول له .

بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: همانطور كه براى تو دشمنانى از شيطانهاى انسى و جنى درست كرده ايم كه پنهانى و با اشاره عليه تو نقشه ريزى مى كنند و با سخنان فريبنده مردم را به اشتباه مى اندازند براى تمامى انبياى گذشته نيز چنين دشمنانى درست كرده بوديم . و گويا مراد اين باشد كه شيطانهاى جنى به وسيله وسوسه به شيطانهاى انسى وحى مى كنند و شيطانهاى انسى هم آن وحى را بطور مكر و تسويل پنهانى براى اينكه فريب دهند يا براى اينكه خود فريب آنرا خورده اندبه همديگر مى رسانند


منظور از اعراض از مشر کین چیست؟ ایا پیامبر به انها کاری نداشته باشد؟

از آنجايى كه قبل از جمله (( و اعرض عن المشركين )) قرار گرفته ممكن است انسان را به اين توهم بيندازد كه معنايش اين است كه تو وحى را پيروى و پروردگارت را عبادت بكن بگذار مشركين سرگرم پرستش بتهاى خود باشند و در نتيجه شنونده خيال كند كه خداوند طريقه و كيش بت پرستان را امضا و صحه گذارده است ،
لذا بين آن دو جمله فاصله انداخته ، بعد از جمله اول فرموده : (( لا اله الا هو )) تا هم توهم مزبور را دفع كند و هم در نتيجه جمله (( و اعرض )) معناى مورد نظر را برساند. و آن معنا اين است كه : تو آنچه را به سويت وحى شده و پروردگارت با وحى آنها تو را مورد عنايت بالغه و رحمت خاصه خود قرار داده پيروى كن ، و از اين مشركين اعراض نما، البته نه به اينكه كارى بكار آنان نداشته باشى و بگذارى بتهاى خود را بپرستند، و به عمل ناشايستشان راضى باشى تا در نتيجه بت پرستى آنان را امضا كرده باشى ، چون معبود يكى است و او همان پروردگار تو است كه به سويت وحى فرستاده ، معبود ديگرى جز او نيست ، بلكه به اينكه از آنان اعراض نموده و خود را در تحميل دين توحيد بر آنان به زحمت نيندازى ، و خلاصه تو مأمور به تكليفى كه فوق طاقتت باشد نيستى ، وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، نه اينكه حفيظ و وكيل آنان باشى ، حفيظ و وكيل آنان خدا است ، و خداوند مشيتش تعلق نگرفته كه ايشان موفق به دين توحيد شوند، چون اگر مشيتش تعلق گرفته بود هرگز شرك نمى ورزيدند، آرى ، خداوند ايشان را به خودشان واگذاشته كه در همان ضلالت باقى بمانند، چون از حق اعراض و از خضوع در برابر حقيقت استكبار كردند.
در نظام عالم تشريع نيز سنت عليت و معلوليت حاكم است .

آرى ، نظام عالم تشريع هم مانند نظامى است كه در عالم تكوين برقرار است ، و همچنان كه در سراسر عالم تكوين قانون و سنت و عليت و معلوليت برقرار است و با آنكه مشيت پروردگار مطلق است همواره در ايجاد موجودات و احداث حوادث بر وفق نظام علت و معلول تعلق مى گيرد و آن حادثهاى را احداث مى كند كه علتى اقتضاى حدوث آنرا داشته باشد يعنى شرايط حدوثش موجود و موانع آن مفقود بوده باشد. همچنين در عالم تشريع كسى را هدايت مى كند كه از ناحيه خودش ‍ تقاضاى هدايت داشته باشد،و به آن كسى رحم مى كند كه از او رحم بخواهد، و اما كسى كه از هدايت و رحم او اعراض مى كند او را هدايت ننموده ترحم نمى كند.

البته هدايت به معناى نشان دادن راه شامل هدايت همه افراد انسان مى شود، و ليكن هدايت به معناى رسانيدن به مطلوب مختص كسانى است كه در صدد تحصيل آن برآمده بخواهند از اين موهبت الهى بهره مند شوند، و با فسق و فجور و كفر و عناد راه خود را منحرف نسازند، چنين كسانى به پاكيزه ترين زندگانى زنده خواهند شد، و اما آنانكه پيرو هواى نفس خويشند و با حق دشمنى نموده ، و خود را بزرگتر از خدا پنداشته ، با خدا مكر و به آيات خدا استهزا مى كنند چنين كسانى را خداوند از رسيدن به مطلوب كه همان سعادت زندگى است محروم نموده ، آنان را در عين داشتن علم به عواقب كار خويش دچار شقاوت و ضلالت مى كند و دلهايشان را به كفر مهر مى كند تا براى هميشه روى نجات نبينند.

اين است سنت پروردگار در نظام تشريع


نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى .

وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۰۸﴾و آنهايى را كه جز خدا مى‏ خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مى‏ دادند آگاه خواهد ساخت (۱۰۸)

اين آيه يكى از ادبهاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن ، احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نمى شود، چون اين معنا غريزه انسانى است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد، و چون ممكن بود مسلمين به منظور دفاع از حريم پروردگار بتهاى مشركين را هدف دشنام خود قرار داده در نتيجه عصبيت جاهليت ، مشركين را نيز وادار سازد كه حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار دهند لذا به آنان دستور مى دهد كه به خدايان مشركين ناسزا نگويند، چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل به ساحت قدس ربوبى توهين كنند در حقيقت خود مؤمنين باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شده اند.

از عموم تعليلى كه جمله (( كذلك زينا لكل امة عملهم )) آنرا افاده مى كند نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى استفاده مى شود

تفسیر المیزان
admin1 Offline
#4 ارسال شده : 1399/05/09 12:13:13 ق.ظ
admin1

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/14
ارسالها: 199

8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
تدبر و فهم ایات سوره انعام


انعام:101 تفاوت خالق، فاطر و بدیع چیست؟

ـ [در حالي كه خدا] نوآفرين آسمان‌ها و زمين است، 161 چگونه ممكن است او را فرزندي باشد، با آنكه همسري نداشته و همه چيز را خود آفريده و او بر هر چيزي داناست؟


______________

161- بدعت، نوآوري و آفرينشي بي‌سابقه است كه در اين آيه، و آية 117 بقره از آن سخن گفته است. يكي از نام‌هاي نيكوي خدا «فاطر» (شكافندة عدم و طرح نو در اندازنده) است كه از جهاتي مشابه نام «بديع» است. کلمة «فطر» 20 بار در قرآن تکرار شده که 13 بار آن دربارة آفرينش آسمان‌هاست. اگر در کلمة «خلق»، مفهومِ ساختن و در کلمة «بدع»، ابتکاري و ابداعي بودن آفرينش آسمان‌ها آشكار است، در کلمة «فَطَرَ»، شکافتن عدم مورد نظر مي‌باشد.


انعام:103 معنای لطیف چیست؟

چشمان خِرَد [=بصيرت آدميان] او را درنيابد، حال آنكه او [بصيرت] آنها را درمي‌يابد و خدا لطيف 164 [=باريك‌بين] خبير است. 165


______________

164- معناي «لطيف» در قرآن با آنچه امروز مي‌فهميم تفاوت بسيار دارد. در کلمه لطف نوعي ظرافت، دقت، رفاقت و مدارا در اشياء و امور يا گفتار و کردار وجود دارد. مثل پارچه نازک و لطيف، يا رعايت دقت و ظرافت در جزئيات رفتار.

در قرآن آمده است که اصحاب کهف به کسي که او را براي خريد به شهر مي‌فرستادند، از ترس آنکه مبادا شناخته و دستگير شود، توصيه مؤکد کردند با «لطافت» رفتار کند! يعني با احتياط کامل و مراقبت و هشياري در ميان مردم ظاهر شود. اينکه در انتهاي آيه تأکيد شده خدا لطيف و خبير است، يعني بر جزئيات اعمال شما مراقب و بينا و از پنهاني‌ترين مراتب آن باخبر است. از توصيه‌هاي حضرت علي(ع) در عهدنامة مالک اشتر، توصيه به فرماندهان ارتش در رعايت محبت و «لطف» به سربازان است؛ محبّت، در تعهدات عمومي، و «لطف»، در توجه ويژه به مشکلات فردي آنان.



165- مشتقات واژة «خبر» 52 بار در قرآن آمده که 45 بار آن مربوط به نام نيکوي خبير (معرفه يا نکره) است.
خبير کسي است که از تمام جزئيات باخبر است. اصطلاح خِبره بودن در برخي تخصص‌ها از همين روي معمول شده است. نام نيکوي خبير در قرآن با صفات: لطيف (5 بار)، حکيم (4 بار)، عليم (4 بار)، و بصير (3 بار) ترکيب شده و نشان مي‌دهد خبر داشتن مطلق خدا، ناشي از توجه به جزئيات نا‌ديدني، حکمت، علم و بصير بودن اوست.

در ضمن همواره خبير بودن او را، نسبت به اعمال آدمي (کارهاي ارادي) شمرده است، به استثناي يک بار افعال (تفعلون- نمل 88 (27:88) )، و يک بار هم ظاهر‌سازي‌هاي ريا‌کارانه (يصنعون- نور 30 (24:30) )، و البته دو بار هم به آثار و عوارض اعمال (اسراء 17 (17:17) و فرقان 58 (25:58) ).




از تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان
مدیر تالار
ali Offline
#5 ارسال شده : 1399/06/03 11:11:50 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,112

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال


آيه 92 ـ «ام القرى» بمعنى مركز و محور كل مجتمعات مكلفان جهان آفرينش است چه زمينيان و چه آسمانيان، زيرا «القرى» كه جمع محلّى به لام است شامل كل مجتمعات مكلفين بدون استثناء مى باشد، روى اين اصل "و من حولها" تمامى اطراف و اكناف اين محور اصلى و يگانه دعوت از نزديكترين تا دورترين مجتمعات مكلفان را بگونه اى مطلق شامل است كه اين كتاب آخرين با رسول و دعوت و نورانيت و هدايتش فراترين گام را در رسالت وحيانى ربّانى براى آخرين بار برداشته است كه پس از رسولش رسالتى و پس از كتابش كتابى تا پايان زمان تكليف نخواهد آمد.

آيه 101 ـ "ولم تكن له صاحبةٌ" ـ كه در زمينه نداشتن همسر توليد فرزند را براى مرد محال دانسته ـ دليل است بر اينكه بدون زن هرگز زادن فرزند ممكن نيست گرچه عكسش احياناً مانند جريان مريم(عليهما السلام) امكان پذير است.

آيات 118 و 119 ـ در اين دو آيه خوردن از حيوانات حلال گوشتى را كه بهنگام كشتنشان نام خدا بر آنها ياد شده نتيجه ايمان مى داند، زيرا مشركان به گمان احترام به خدا نام خدا از آنها نمى خوردند، همچنين اگر كشنده حيوانات اهل كتاب باشند كه نام خدا را بر آنها ياد كنند و ساير شرايط اسلامى را هم رعايت كنند اگر مؤمنان از گوشت آنها نخورند خلاف ايمان است، چنانكه در آيه (119) نيز اين جريان مورد تهديد قرار گرفته كه با آنكه خدا محرمات را به تفصيل بيان فرموده و هرگز مسلمان بودن را شرط ذبح ندانسته چرا آنرا برخود حرام مى دانيد؟

تفسير فرقان
ali Offline
#6 ارسال شده : 1404/04/08 04:14:48 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,112

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايات 91-94 سوره انعام از تفسير ايت اله جوادي آملي

می‌فرماید در قرآن كريم انسانها را به تقواي نهايي دعوت كردم فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ چه اينكه در مسئلهٴ جهاد هم فرمودند كه ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ اما آيهٴ تقوا و آيهٴ جهاد كه به حق التقوی و حق الجهاد معروف شده است، مقيد شده است در بخشهايي از قرآن كريم اين حق تقوا معين شد يعني ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بنابراين. اين سه مسئله يكي دربارهٴ تقوا يكي دربارهٴ جهاد يكي دربارهٴ معرفت معيارش مشخص خواهد شد دربارهٴ تقوا كه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» آنجا مشخص فرمود كه آيهٴ شانزده سورهٴ «تغابن» ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه اينكه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ نه يعني آن مقداري كه شايستهٴ اتقاي از خداست كه آن مقدور كسي نيست بلكه آن مقداري كه مورد استطاعت شماست دربارهٴ جهاد هم اين‌چنين است اگر فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ حق جهاد در راه خدا مقدور كسي نيست ولي آن مقداري كه مقدور است به عنوان مقدار استطاعت است كه آيه‌اي كه دربارهٴ تقوا نازل شده است همان جهاد را تبيين مي‌كند يعني «جاهدوا في الله ما استطعتم» از اين دو جريان مي‌شود جريان معرفت خدا را هم بررسي كرد .
اگر فرمودند كه خدا را بشناسيد و يك عده‌اي را مذمت فرمود كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ يعني شما خدا را به مقداري كه استطاعت داريد بشناسيد تعظيم كنيد و مانند آن اگر اين ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ﴾ به معناي «ما وصفوا الله حق قدره» يعني شما خدا را به مقداري كه مقدور شماست بحث كنيد اگر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ﴾ يعني «و ما علموه حق تعظيمه» يعني شما به مقدار مقدورتان تعظيم كنيد و اگر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ يعني «و ما عرفوه حق معرفته» يعني شما به مقداري كه مقدورتان هست خدا را بشناسيد.

﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾
بايد بپردازيم آنها كه منكر نبوت‌اند يا اباهه‌گري را انتخاب كردند يعني مي‌خواهند رها باشند و اصل وحي را نمي‌پذيرند اينها در حقيقت خدا را نشناختند براي اينكه خداي حكيم هرگز مردم را رها نمي‌كند يا نه اباهه‌گري را اينها نمي‌پذيرند مردم را رها نمي‌دانند مي‌گويند براي مردم يك حساب و كتابي هست لكن عقل را كافي مي‌دانند نظير براهمه مي‌گويند نيازي به وحي نيست براي اينكه پيامبر كه مي‌آيد رهاورد او يا موافق عقل است يا مخالف عقل اگر موافق عقل باشد كه خود عقل كافي است و ما را از وحي بي‌نياز مي‌كند ـ معاذ‌الله ـ و اگر مخالف عقل هم باشد كه مردود است شبههٴ اينها برطرف شده است در بحثهاي قبل كه خيلي از چيزهاست كه عقل اصلاً نمي‌فهمد نظري ندارد بخشهاي عظيمي از احكام فقهي است، احكام حقوقي است، احكام اخلاقي است كه مربوط به جزئيات است و عقل راه ندارد آنجاها كه عقل راه ندارد وحي ضرورتش مشخص است آنجا كه عقل راه دارد درك مي‌كند وحي او را تأييد مي‌كند اما چيزي كه مسلماً پيش عقل بيّن باشد و خلاف او را شرع بگويد اين‌چنين نيست هرگز شرع برخلاف عقل نمي‌گويد خب پس اين دو گروه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آنها كه اباهه‌گري دارند وحي را نمي‌پذيرند يا آنها كه اهل افراط‌اند و براي عقل حرمتي بيش از آن مقداري كه هست قائل‌اند اينها ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ گروه ديگر كساني هستند كه اباهه‌گري را نمي‌پذيرند و براي خدا وحي و دين و رسالت قائل هستند كه خدا وحي‌اي دارد فرستاده‌هايي دارد ولي مي‌گويند آن فرستاده بايد فرشته باشد نه بشر كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت در سورهٴ «تغابن» هم هست كه آيا بشر مي‌شود پيامبر باشد كه در سورهٴ «تغابن» فرمود اگر در زمين فرشته‌هايي بودند خدا براي اهل زمين فرشته را رسول انتخاب مي‌كرد و چون شما بشريد بايد بشر از سنخ شما باشد مي‌گفتند مگر اينكه بشر پيامبر مي‌شود اين گروه در حقيقت «و ما قدر الانسان حق قدره» اينها اصلاً انسان را نشناختند كه انسان مي‌تواند خليفه الله باشد، رسول الله باشد، نبي الله باشد، ولي الله باشد، اينها انسان را نشناختند «و ما قدر الانسان حق قدره» پس آن گروه اباهه‌گر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن گروهي كه نظير براهمه مي‌انديشد ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اما آن گروهي كه اصل وحي و رسالت را مي‌پذيرند ولي مي‌گويند انسان شايستهٴ دريافت وحي نيست و تنها فرشته است كه بايد رسول خدا باشد اينها «ما قدر الانسان حق قدره» لذا ذات اقدس الهي براي انسان و معرفي انسان آيات فراواني نازل مي‌كند همان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها﴾ بعد آدم را يعني انسان كامل را معلّم ملائكه معرفي مي‌كند براي آن است كه كسي انسان را كمتر از ملك نداند و نگويد چطور فرشته‌ها وحي مي‌گيرند و انسان توان دريافت وحي را ندارد اين‌چنين نيست بلكه حقيقت انسان كه همان خلافت الهي است صلاحيت دريافت وحي را دارد

﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي لِلنّاسِ..﴾

مطلب بعدي آن است كه ضمن اينكه فرمود شما اصل وحي را پذيرفتيد نبوت عامه را و نبوت خاصه را هم جريان موساي كليم(سلام الله عليه) را پذيرفتيد فرمود همان طوري كه شما جريان موساي كليم را پذيرفتيد تورات را پذيرفتيد بعد انكار كرديد منافات هم ندارد اصل وحي را بپذيريد بعد اصل وحي را انكار كنيد چون همين يهوديها وقتي لجوج و عنودند در هنگام لجاجت مي‌بينيد اصل اسلام را زير سؤال مي‌برند شما در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت آيهٴ 51 اين مطلب بود آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً﴾ فرمود نگاه به اين اهل كتاب بكن اينها چگونه داوري جائرانه مي‌كنند اينها مي‌گويند مشركين متمدن‌تر از مسلمين‌اند اينها رو به راه‌ترهستند اينها به صراط مستقيم نزديك‌ترند خب اين حرف حرفِ كيست؟ حرف انسان لجوج عنود است كه فرمود: ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾ اينها جزء الد الخصام‌اند هم مشركين جزء قوم لُدند هم اينها وگرنه يهود كه نمي‌تواند بگويد مشركين از مؤمنين اَهدي سبيل‌اند كه مگر روي لجاج.
پس بنابراین اگر كسي بگويد در مكه يهوديها نبودند اين با خود قرآن موافق نيست اگر بگويد گوينده‌ها مشركين بودند اين با جواب نقضي قرآن موافق نيست جواب اول كاري به نقض ندارد هر كس كه گفت خدا پيامبري نفرستاد او در حقيقت خدا را نشناخت چون حدّ وسط آن برهاني كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در باب الاضطرار الي الحجه اقامه مي‌كند همان حكمت خداست عدل خداست، هدايت خداست و اما برهان دوم و سوم كه نقضي است و جدال اَحسن است اين ناظر به اهل كتاب است برهان دوم همين بود كه اشاره شد برهان سوم اين است فرمود:
﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾
مي‌فرمايد خب اگر وحي نبود، نبوت نبود اين‌گونه از معارف الهي كه مربوط به اسماي حسناي خداست مربوط به عصمت، نبوت، ولايت و مانند آن است كه از شئون انسان كامل است و بخشي مربوط به معاد است چگونه در بين شما رواج پيدا مي‌كرد اينكه فرمود: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ اين ناظر به آن است كه يك سلسله معارفي هست كه شما نمي‌توانستيد از خودتان ياد بگيريد چه اينكه گذشتگان شما هم نمي‌توانستند عالم به اين علوم باشند و به شما ارث برسانند نه شما اهل اين بوديد نه گذشتگانتان اين سلسلهٴ علوم و معارف غير از آن مسايل ابتدايي است يا علوم حصولي طبيعي و تجربي است كه ذات اقدس الهي فرمود خداوند وقتي شما را به دنيا آورد عالم به اين مسايل نبوديد ابزار ادراك و فراگيري اينها را به شما داد

﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴿91﴾

معلوم مي‌شود كسي كه باطل گراست اهل لهو و لعب است خب اينجا كه ميدان بازي نيست اينها در احتجاج گفتند: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ نبوت عام را منكر شدند خدا مي‌فرمايد اينها بازيچه است معلوم مي‌شود منظور از بازي در قرآن كريم اين نيست كه انسان سنگ بازي كند يا چوب بازي كند يا توپ بازي كند بازي با افكار، بازي با علوم، بازي با سخنان، بازي با مكاتب كسي كه خود را به باطل سرگرم كرده است عمري در بازي مشغول است، مشغول بازي است منتها حالا اين جوانها را سرزنش بكند كه اينها چرا توپ بازي مي‌كنند خب تو هم فكر باطل داري او بالأخره يك فايدهٴ بدني دارد بدن را سالم نگه مي‌دارد تو اين طرف را هم نمي‌بندي مي‌بينيد يك وقت هست كه از كنار مجلس لهو و لعب مي‌گذرد ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾
يك وقت هست نه از كنار مكتب باطل مي‌گذرد فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ آنكه منكر وحي و نبوت است اهل بازي است و اينكه دربارهٴ مؤمنين گفته شد كه مؤمنين از لهو مي‌پرهيزند از لغو مي‌پرهيزند نه تنها از طنز گفتن از حرف هزل گفتن مي‌پرهيزند از فكر باطل مي‌پرهيزند
اين ﴿يَلْعَبُونَ﴾ از چه گرفته شده اين يك فعلي است كه از يك امر جامدي مشتق شده لُعاب دهان كه با خود دهان همراه است و از دهان توليد مي‌شود اين آن قدر نيست كه انسان تشنه را سيراب كند همين كه انسان اين لعاب را به لب مي‌آورد مي‌خشكد اين قدر دوامي ندارد هرچه بازيچه است همين است مثل لعاب دهان است آنجا مي‌فرمايد: ﴿بَلْ هُمْ في شَكِّ يَلْعَبُونَ﴾ اين است ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين است هرچه كه غير حق باشد مثل لعاب دهان است هرگز تشنه‌اي را سير نمي‌كند و دوام هم ندارد4⃣
فرمود: ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ.....﴾

آن‌گاه اوصافي را براي اين كتاب ذكر مي‌كند كه اجراي اين اوصاف البته به دست پيغمبر است اين است كه عرض شد كه اگر وحي بودن و كلام الله و كتاب الله بودن قرآن كريم اثبات شد نبوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بالملازمه اثبات مي‌شود فرمود: ﴿مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ يكي از آثار بركت اين كتاب آن است آنچه را كه بر موساي كليم نازل شده بر عيساي مسيح نازل شده بر انبياي ابراهيمي به عنوان صحف الهي نازل شده همهٴ آنها را تصديق مي‌كند در آيهٴ قبل فرمود كتابي را كه ذات قدس الهي بر موساي كليم نازل كرد نور است و هدايت للناس، ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي لِلنّاسِ﴾ خب قرآني كه مصدّق و نور است نوراني است مصدّق هدايت است، هدايت است گذشته از اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» خود قرآن كريم هم به عنوان اينكه نور است و هدايت و مصدّق است و در بعضي از بخشهاي ديگر فرمود مهيمن است ياد شده در آيهٴ سه به بعد سورهٴ «آل عمران» اين است كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ ٭ مِنْ قَبْلُ هُدًي لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ﴾ در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هم از جريان تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل هم سخن به ميان آمد پس از اين جهت مبارك است براي اينكه مصدّق نور مبارك است، مصدّق هدايت مبارك است عامل اجراي كمال و وصف ديگر را پيغمبر مي‌شمارد بعضي از قرائتها اين است كه «و لِيُنذِر» اگر به «و لِيُنذِرَ» باشد باز بحث مستقيماً دربارهٴ قرآن است اما اين قرائت معروف ﴿وَ لِتُنْذِرَ﴾ است كه معلوم مي‌شود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي مقام نبوت است و گيرندهٴ وحي است كه اين هم منشأ بركت خواهد بود ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾

گرچه خداوند كتابهاي آسماني را به وصف تبشير و انذار و همچنين انبياي الهي را به اين دو وصف مبشر و منذر بودن ستود و معرفي كرد . [همچنين] قرآن را به عنوان بشير و نذير، نظير ساير كتب آسماني ستود و معرفي كرد اما در اينجا فقط از انذار سخن به ميان مي‌آيد چون اكثري مردم به وسيله انذار راه راست را طي مي‌كنند شوق به بهشت آن‌قدر عامل وادار كننده نيست اينها مي‌گويند ما بهشت برويم براي لذت خب چرا لذت نقد را از دست بدهيم ولي اگر بگويند اين كار حرام را كردي در قيامت گرفتار آتش مي‌شوي ناچار دست برمي‌دارد ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ پس سّر اكتفاي انذار همين است چه اينكه ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾و مانند آن ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ منظور از اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ خب مكه است در آن حرفي نيست اما ﴿أُمَّ الْقُري﴾ اين الف و لام ﴿الْقُري﴾ ناظر به اين است كه مكه امّ روستاها يا شهركهاي اطراف خودش است يا نه مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است كه الف و لام‌اش استغراق باشد هر قريه‌اي كه در عالم باشد زيرمجموعهٴ مكه است اگر منظور از اين ﴿الْقُري﴾ و همچنين ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ جميع اهل الارض باشند اين منافاتي با جهان شمولي وحي اله ندارد و ديگر كسي نمي‌تواند به اين آيه استدلال كند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسالتش جهاني نبود براي اينكه او مأمور شده است مردم مكه و اطراف مكه را انذار كند ولي اگر منظور از اين «الف ولام» ﴿الْقُري﴾ يعني همين قراي معهود اطراف مكه ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ هم از كساني كه حول اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ هستند خب اگر مكه امّ روستاها و شهركهاي محدود است ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ هم ساكنان همان روستاها و شهركهاي محدود خواهد بود اگر چنين باشد اين آيه با جهان شمولي قرآن كريم و وحي پيغمبر منافات دارد
ولي آنچه كه از خود قرآن كريم برمي‌آيد اين است كه رسالت پيغمبر عام است اولاً اين آيه در مكه نازل شد و دو مطلب را خود قرآن به ما بازگو مي‌كند يكي اينكه رسالت او جهاني است، دوم اينكه شيوهٴ اجراي او مقطعي است اول از مكه شروع بكن بعد مدينه بعد عالم را بگير نه رسالت او محدود است و نه جهان شمولي رسالت او بعد آمده او همان از اول كه «بعث رسولاً، بعث رحمة للعالمين» پس «‌هاهنا امور ثلاثه» اول اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان وقتي كه مبعوث شده است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ بود، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ بود ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ بود «بعث للناس كافه» اين مطلب اول. همين است.....

مطلب دوم اينكه شيوه اجرايي رسالتش مقطعي است اول از مكه شروع كن، بعد مدينه، بعد كم كم به سراسر جهان اين دو حق است.

سوم كه امر باطني است آن است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از همان اول رسالت‌اش محدود بود، نبوتش محدود بود بعد نبوتش توسعه پيدا كرد اين باطل است چه اينكه امر چهارم هم بيّن الغي است و باطل و آن اينكه رسالتي هم براي جهان نداشت فقط آن محدودهٴ حجاز قلمرو رسالت او بود خب اينكه در همان عتائق سور فرمود: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ﴾ اين در مكه نازل شد در اوايل بعثت پيغمبر هم نازل شد فرمود اين كتاب تذكرهٴ بشريت است يا همين آياتي كه قبلاً خوانديم و در سورهٴ مكه هم نازل شد يعني در همين سورهٴ «انعام» نازل شد كه ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ همين آيه‌اي كه دو آيهٴ قبل از اين بود كه قبلاً خوانديم آيهٴ نود همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ خب دو آيهٴ قبل فرمود اين يك كتاب جهاني است معلوم مي‌شود كه يا منظور از ﴿أُمَّ الْقُري﴾ يعني مكه امّ همهٴ شهرهاي جهان است و روستاهاي جهان و قهراً ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ هم شامل سكنهٴ همهٴ اطراف زمين است يا نه. يا از اين جهت ساكت است نه دلالت بر‌خلاف دارد و اينكه فرمود: ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ يعني شيوهٴ اجرايي رسالت عام‌ات درجه به درجه از اينجا شروع مي‌شود.

مطلب بعد آن است كه حالا چرا ﴿أُمَّ الْقُري﴾ مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است ما اگر بحث اقليمي و جغرافيايي نكنيم و بحث قرآني بكنيم معلوم مي‌شود مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است چرا؟ براي اينكه مكه داراي كعبه است كه مسلمين عالم در جميع اقطار شبانه‌روز چند بار به طرف كعبهٴ همين مكه روي مي‌آورند و از اين بالاتر مرگ و زندگي مردم مسلمان سراسر عالم به طرف كعبه است حيات و ممات ما به طرف كعبه است

﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾92﴾
بعد مي‌فرمايد اين كتاب آسماني مورد قبل چه گروهي قرار مي‌گيرد ؟؟!
مي‌فرمايد كسي به اين كتاب ايمان مي‌آورد كه اهل اعتقاد به قيامت باشد ﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ اين هم از آن لطائف قرآن كريم است كه ذات اقدس الهي براي اثبات نبوت و وحي در چند بخش قرآن كريم از راه معاد استدلال مي‌كند ديگران كه مي‌خواهند كه براي اثبات وحي و نبوت عام برهان اقامه كنند همين براهين معروف است كه چون بشر مدني بالطبع است بايد با يكديگر زندگي كنند قانون مي‌طلبند قانون را خودش نمي‌تواند وضع كند بايد كسي وضع كند كه منزه از اشتباه و مانند آن باشد اين برهان حق است اما در چند مورد ذات اقدس الهي برهان نبوت عام را جريان معاد مي‌داند مي‌فرمايد انسان كه با مردن نابود نمي‌شود انسان مسافر است يك مقصدي را در پيش دارد آن مقصد حق لا ريب فيه اگر انسان مسافر است و با مردن نابود نمي‌شود بالضروره يا راه بلدي مي‌خواهد كه او را هدايت كند كجا برود چطور برود؟ چون هدف حق است، راه حق است، راهنما حق چون قيامت حق است نبوت حق است اگر ـ معاذ‌الله ـ انسان با مرگ نابود مي‌شد خب نيازي به راهنما نداشت همان قانون بشري كافي بود كه كساني كه منكر قيامت‌اند و بر اساس حكومت مردم بر مردم كشور را تأمين مي‌كنند و اما اگر معاد حق است كما هو الحق و انسان نمي‌داند بعد از مرگ كجا مي‌رود يقيناً راهي هست كه او را به معاد برساند و يقيناً يك راه بلدي بايد باشد [تا] او را رهبري كند فرمود كسي قرآن را قبول دارد كه قيامت را قبول داشته باشد اگر قيامت را قبول كرد يقيناً قرآن را قبول مي‌كند وقتي قرآن را قبول كرد ستون قرآن را كه نماز است را حفظ مي‌كند

﴿وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾
مي‌بينيد در بين همهٴ بحثها باز سخن از نماز است پس از راه حدّ وسط برهان معاد است چون معاد حق است، نبوت حق است البتّه وقتي نبوت حق بود پيامبر حرفهايي دارد يكي از حرفها جريان معاد است ولي در اين آيه استدلالش حدّ وسط برهان بر ضرورت وحي اين است چون معاد حق است نبوت حق است حالا كه نبوت و دين حق شد اين دين ستوني دارد به نام نماز شما مي‌بينيد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» طليعهٴ اوصافي كه براي مؤمنين ذكر مي‌كند نماز است پايان اوصاف كه جمع‌بندي مي‌كند نماز است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾
بعد چندين وصف مي‌كند ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ و كذا و كذا و كذا ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ اين بحث تمام مي‌شود يعني وقتي اوصاف مؤمنون در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ياد مي‌كند آيهٴ اول اين است كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ بعد اولين وصفي كه براي مؤمنان خالص ياد مي‌كند ﴿الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾ بعد مسائل فراواني را به عنوان اوصاف كمالي ذكر مي‌كند آن‌گاه در آيهٴ نهم مي‌فرمايد: ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ نه تنها اهل نمازند همهٴ نمازها را هم حفظ مي‌كنند

فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ...﴾
اين ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ جامع است جامع سه قسم است دو قسمش با يك ﴿مَنْ﴾ و موصول ذكر شد قسم سوم با ﴿مَنْ﴾ و موصول ديگر ذكر شد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ﴾ اين ﴿مِمَّنِ﴾ دو تا فرض را زيرمجموعه خود دارد ﴿مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ﴾ اينجا ديگر ﴿مَنْ قالَ﴾ نيست اين ﴿قالَ﴾ عطف بر ﴿افْتَري﴾ است كه زير مجموعه ﴿مَنْ﴾ قرار گرفت ﴿مِمَّنِ افْتَري﴾ آن ﴿مَنْ﴾اي كه قبل از ﴿افْتَري﴾ واقع شد دو گروه را زير مجموعه خود دارد يكي ﴿افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ يكي ﴿قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ءٌ﴾ اما اين سومي كاملاً از آن دو تا جداست لذا كلمهٴ ﴿مَنْ﴾ تكرار شد ﴿وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ يعني آن طوري كه خدا كار كرد من مي‌كنم من كار خدايي مي‌كنم ببينيد اين ادعاي نبوت نيست و انكار نبوت هم نيست اين ادعاي ربوبيّت است كه فوق همهٴ اينهاست در شبيه اين‌گونه از موارد كه ذات اقدس الهي سه مسئله را ذكر مي‌كند و دوتا را زيرمجموعهٴ يك اصل قرار مي‌دهد سومي را زيرمجموعهٴ اصل ديگر مشابهش قبلاً گذشت نظير آيهٴ پنجاه همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت آن آيهٴ پنجاه اين بود .خلاصه آيهٴ پنجاه اين است كه ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ كه اين خاصيت ربوبيّت است ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ كه اين هم خاصيت ربوبيّت است بالذات ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ يعني ديگر اين مربوط به فرشته بودن است آن دو مطلب كه مربوط به ربوبيّت است با يك ﴿أَقُولُ﴾ ذكر شد اين مطلب سوم كه مربوط به نفي فرشته بودن است با ﴿أَقُولُ﴾ ديگر ذكر شد وگرنه ممكن بود براي اختصار بفرمايد: «لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ و لا اني ملك» تكرار ﴿أَقُولُ﴾ براي آن است كه مطلب اول و دوم از شئون ربوبيّت است مطلب سوم از شئون فرشته بودن .

در اينجا هم كاملاً جدا شد تفكيك شد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ءٌ﴾ اينها زير مجموعهٴ يك اصل است ﴿وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ كه اصل ديگر است آن دو تاي اول با پذيرش توحيد ربوبي، با پذيرش اصل ربوبيّت است اين سومي داعيه ربوبيّت داشتن است
اينها ظالم‌ترين مردم‌اند براي اينكه به مقدس‌ترين اصول اهانت كردند
﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ اين ﴿كَذِبًا﴾ مفعول مطلق نوعي است مفعول مطلقي است كه از سنخ خود فعل است نظير «قعدت جلوساً» كه جلوس و قعود محتوايش يكي است لفظش دو تاست، اينجا هم يك وقت هست كه گفته مي‌شود «من اظلم ممن افتري علي اله افترائاً» يك وقت گفته مي‌شود ﴿مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ در حقيقت محتوا يكي است لفظ فرق مي‌كند أو ﴿قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ءٌ﴾ اين اصل كلي هم بر مسيلمه قابل تطبيق است هم عبدالله‌ابن‌سعد قابل تطبيق است هم بر ديگر مدعيان نبوت ولي همهٴ آن قصه‌ها در مدينه‌ اتفاق افتاده بود و اين آيه جزء سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه در مكه رخ داد اگر هم بعضي از روايات اين را بر جريان مسيلمه يا عبدالله‌ابن‌ابي‌سعد تطبيق كردند اين در حقيقت تطبيق است نه شان نزول مگر اينكه مسلّم باشد اين آيه در مدينه نازل شده است و به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه‌اي كه در مدينه نازل شد در ضمن آيات مكي قرار گرفت كه اين هم بعيد است چون دليل معتبري بر چنين روايت نيست.

يكي از نشانه‌هاي غمرات موت اين‌گونه از تبهكاران
فرمود: ﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ﴾
آن‌گاه ملائكه چكار مي‌كنند؟ ﴿وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ﴾ دستهايشان را دراز مي‌كنند حالا يا به صورت ضرب وجوه و ادبار كه در سورهٴ «انفال» و در سورهٴ 47 آمده است يا نه طلبكارانه دستشان را دراز مي‌كنند مي‌گويند جانت را به ما بده اين جانت را به ما بده يعني خودت قبض روح خودت را به عهده بگير اين نشانهٴ قهر است وگرنه نه انسان قدرت آن را دارد تشريعاً كه جان خود را قبض بكند تا تحت تكليف باشد نه قدرت آن را دارد كه جان خود را بگيرد تا تشريعاً تحت تكليف قرار بگيرد نه تكويناً نزع روح و قبض روح مقدور آدم است اما اين براي شدت اُنف است كه مي‌گويند جانت را بيرون بياور ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ اگر اين ناظر به قبض روح باشد معنايش آن شدت فشار است و اگر مربوط به قبض روح نباشد فرشتگان به چنين انسان تبهكاري كه در غمرات موت است، در شدائد موت است به او مي‌گويند ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ اگر توانستيد خودتان را از اين غمرات و شدائد خارج كنيد برهانيد وقتي در دنيا بوديد اظهار قدرت مي‌كرديد؟ الآن اگر مقتدريد خودتان را از اين شدائد برهانيد يعني «اخرجوا انفسكم من غمرات الموت» خودتان را نجات بدهيد.
بعد فرمود: ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ امروز به عذاب خاري معذب‌ايد غير از آن فشارها غير از دردها يك ذلت و خواري بر شما تحميل مي‌شود چرا؟ چون مشابه همين مضمون در آيات ديگر بود كه روح استكباري اينها خبر مي‌داد كه ﴿بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ﴾ يك انسان مستكبر يك ادعاي دروغين دارد خود را برتر مي‌شمارد اين يك مقدمه وقتي برتري او دروغ بود كبر و بزرگي او دروغ بود هر دروغي يك راستي دارد كوچكي او راست است كسي كه داعيهٴ عزت دارد كه اگر شما او را به تقوا امر كنيد ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾ اين عزيز بي‌جهت است هر بي‌جهتي يك با‌جهتي دارد اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل با‌جهت است اگر عزت كسي دروغ بود ذلت او راست است اين دو مقدمه،
از روز مرگ به بعد هر چه حق است ظهور مي‌كند اين سه مقدمه،
پس خواري و ذلت اين عزيز بي‌جهت آنجا ظهور مي‌كند اين نتيجه غير از آن عذاب سوخت و سوز فرمود: ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ در بخشي از آيات همين محتوا تعليل شد فرمود: ﴿بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ﴾
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هر بينندهٴ ديگري مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ﴾ غمره، يعني شدت فرورفتگي فروبردن آن چيزي كه انسان را فرو مي‌برد غامر است و اينها در شدائد موت فرورفته‌اند فرشتگان هم دستها را براي تعذيب اينها گشوده‌اند و باز كردند چنين حالتي را اگر شما ببينيد معلوم مي‌شود كه نتيجهٴ آن استهزا و استكبار و افراط و تفريط را الآن دارند مي‌كِشند فرشتگان به آنها مي‌گويند ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ اگر منظور اين باشد كه ارواحتان را از ابدان خارج كنيد كه اين به عنوان توبيخ و تعيير و سرزنش است اين از آياتي است كه دلالت مي‌كند كه روح غير از بدن است و اما اگر منظور اين باشد ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ يعني خود را از اين غمرات شدائد برهانيد اين آيه دلالت نمي‌كند براي اينكه روح غير از بدن است براي مغايرت روح و بدن از آيات ديگر بايد استفاده كرد

﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾
در آخرت در عين حال كه همه جمع‌اند نظامش نظام فردي است هر كسي كنار سفرهٴ خود نشسته است هيچ كسي به داد كسي نمي‌رسد ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ﴾ ﴿ وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ﴾و مانند آن خب
پس نظام آخرت نظام فردي است ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ﴾ نه روابط است نه ضوابط نه براساس ضابطه خريد و فروش و عقد و عقود و صلح و امثال و ذلك مشكل حل مي‌شود كه كسي چيزي بخرد چيزي بفروشد نه از راه دوستي ممكن است مشكلي را حل بكند و نه شفاعتي هست مگر اينكه براي افراد خاصي كه دينشان مرضي است هم مشفوع له مشخص است كيست هم شفيع مشخص است كيست؟ خب پس نظام آخرت نظام فردي است هر كسي كنار سفره خود نشسته است اگر كسي از معدوبه قرآن از مائدهٴ قرآن و دين استفاده كرده است فردا سفره‌اي دارد در كنار سفره علم و عمل صالح مي‌نشيند و اگر كسي مائده‌اي، معدوبه‌اي، غذايي فراهم نكرده است چون ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا﴾ در حقيقت دنيا ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾ بود آنچه را كه در دنيا فراهم كرده است در كنار همان سفره مي‌نشيند سفرهٴ او هم ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَريعٍ ٭ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ﴾

فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنجا كه به شما گفتيم ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى﴾ زاد و توشه تهيه نكرديد آنچه را هم كه فراهم كرديد گذاشتيد و آمديد اين در بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست كه شما مقداري از دارايي را در راه خدا صرف بكنيد اين‌چنين نباشد كه كل مالتان را بگذاريد «فَيَكُون فَرْضاً عَلَيْكُمْ» اگر كل مال را گذاشتيد «فَيَكُون فَرْضاً عَلَيْكُمْ» آن بار را بايد ببريد ولي اگر مقداري كه خود لازم داشتيد استفاده كرديد مقداري را در راه رضاي الهي صرف كرديد آن براي شما سودمند است آن ديگر كَلّ براي شما نيست فرمود اگر كُل را گذاشتيد «فَيَكُون فَرْضاً عَلَيْكُمْ» بنابراين تبهكار با دست تهي و روي سياه مي‌رود و فراداست اما مؤمن در كنار سفره ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى﴾نشسته است ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابًا طَهُورًا﴾ نشسته است ﴿يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ٭ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ﴾ نشسته است ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُراديٰ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ﴾ «خوله» يعني «اعطاه» يك عده بر اساس ﴿ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ﴾ ترك نكردند تقديم كردند اما تبهكاران ترك كردند هر چه را دارند ﴿وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ﴾ يعني «ما اعطيناكم» ﴿وَراءَ ظُهُورِكُمْ﴾ آن را پشت‌سر گذاشتيد دسترسي هم به او نداريد ﴿وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ﴾ آنهای كه شما شريك خدا اخذ كرديد مدبر و مدير شما، خداست و لاغير. رازق شما، خالق شما، رب شما، معبود شما، خداست و لاغير ولي شما براي اين خدا شريك قائل شديد ربوبيّتي كه براي خداست به غير خدا داديد اولوهيتي كه براي خداست به غير خدا داديد رازقيتي كه براي خداست به غير خدا داديد معبود بودني كه براي خداست به غير خدا داديد
﴿وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ﴾ ﴿شُفَعاءَكُمُ﴾ يعني آنچه كه شما شفيع پنداشتيد مي‌گفتيد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ ﴿الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ﴾ آنها را دربارهٴ خود شريك پنداشتيد گفتيد شريك دنياست و مشكلات ما را هم نزد خدا حل مي‌كند اينها شفعاي مصطلح قائل نبودند چون به قيامت قائل نبودند اينها كه مي‌گفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ شفاعت مصطلح اخروي منظورشان نبود والا اينها كه مي‌گفتند: َِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اينها منكر قيامت بودند كسي كه منكر قيامت است كه شفاعت مصطلح را قائل نيست شفاعتي كه وثنيين قائل بودند به معني وساطت امور دنيا بود يعني مشكلات دنياي ما با وساطت اين بتها حل مي‌شود. در آخرت اولين و آخرين جمع‌اند اين يك مطلب، نظام آخرت نظام فردي است هر كس در كنار سفرهٴ خود مي‌نشيند اين دو مطلب، روابط، ضوابط، داد و ستد، عقود، ايقاعات همه اينها منقطع است چون ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾ هست ﴿تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ﴾ است ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ﴾ اين هم سه مطلب، تبهكاران هيچ راهي براي نظام آخرت ندارند لذا با دست خالي مي‌آيند .

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (2)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 0.954 ثانیه ایجاد شد.