logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:163453)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:126107)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:113295)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:86218)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ترجمه تدبر و فهم سوره رعد    معنای الله‌اكبر چيست؟ خدا از چه چيزي بزرگتر است؟    سعادت دنيا واخرت را با هم از خدا بخواهيد    ايا دين، بهتان زدن به مخالفان را مجاز كرده است؟ ايا حديث باهتوهم صحيح است؟             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1402/05/15 09:23:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,600

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و نکات مهم تفسیری ایه 2 سوره رعد

رعد:2
اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ
ـ [نازل کنندة کتاب، همان] خدائي است که آسمان‌ها [=عالم کهکشان‌ها] را بدون ستون‌هائي که ببينيد [=به نيروي جاذبه] برافراشت،3 آنگاه به عرش [=اداره، سازمان‌دهي و هماهنگي آنچه آفريد] پرداخت4 و خورشيد و ماه را که هر کدام تا سرآمد معيني در سیرند، در خدمت [شما] گماشت؛ امور [جهان هستي] را او تدبير مي‌کند، اين آيات [=نشانه‌هاي ربوبيّت و تدبير خود] را به وضوح بيان مي‌دارد5 تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.6

______________
3- «عَمَدٍ» جمع «عماد»، به ستون‌هائي گفته مي‌شود که ساختمان را برپا مي‌دارند، بناي آسمان نيز بر پايه‌هائي استوار شده که قابل رؤيت نيست، اين ستون‌ها همان نيروي جاذبه است که چهارده قرن قبل در اين آيه و آيه 10 سوره لقمان (31:10) به عنوان آيه‌اي از آيات خدا ذکر شده است.

4- اصطلاح «ثم استوى على العرش» كه 6 بار در قرآن تکرار شده، تعبيري است از به کمال رسيدن خلق و راه‌اندازى و کارکرد آن. مثل اتومبيل که پس از ساخت و خروج از کارخانه، آماده بهره‌بردارى مى‌شود و راننده پشت فرمان قرار مى‌گيرد [ثم استوى على العرش]. يا مثل ميوه که پس از رسيدن قابل مصرف مى‌شود. سوار کشتي يا چهارپایان شدن و مسلط گشتن و راندن آنان را قرآن با همين اصطلاح بيان کرده است [زخرف 13 (43:13) ].

5- تفصيل دادن آيات، در مقابل مجمل و مختصر بيان کردن آن است. تفصيل آيات از جانب خدا، با کلي‌گوئي‌هاي فلسفي و تشبيهات غلوآميز ادبي فرق بسيار دارد. تفصيل از ريشه «فَصَلَ»، دلالت بر جدائي و استقلال اجزاء هر کلي مي‌کند، همچون دوربيني که تصاوير دقيق بر مي‌دارد و جزئيات موي و خطوط پوست را نشان مي‌دهد.

6- لقاء، تلاقي، تلقي، ملاقات و... تماماً دلالت بر نوعي رسيدن به: روز قيامت، خدا و ربّ مي‌کند. در قرآن از تکذيب، کفر [ناديده گرفتن]، نسيان [فراموشي]، شک و ترديد و نوميدي نسبت به: لقاء آخرت، لقاء الهي يا ربوبي ياد کرده است و در جهت مقابل نيز، نقش کتاب و رسولان و تفصيل آيات را براي: انذار به آخرت، اميد، ايمان و يقين به: لقاء ربّ، الله و آخرت برشمرده است. در ضمن فعل مضارع «تُوقِنُونَ» دلالت بر استمرار تلاش علمي و ايماني براي يقين‌آوري مي‌کند.

تفسیر بازرگان

آيه شريفه : ((الذى رفع السموات ...)) در مقام اثبات وحدت خداى تعالى در ربوبيت است

و چون مطلوب در اين مقام - بطورى كه از سياق آيات برمى آيد - توحيد در ربوبيّت و بيان اين جهت بوده كه خداى سبحان تنها رب هر چيز است و ربى بغير او نيست ، نه اثبات اصل صانع . لذا دنبال ((رفع السموات ...))، فرمود: ((ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر...)) كه خود دليل بر تدبير عمومى داشته و عالم را بهم متصل و اجزايش را بهم مربوط مى سازد، اين را فرمود تا اثبات كند كه رب همه و مالك مدبّر آن يكى است .
زيرا (در توضيح آن بايد گفت كه ) وثنى ها كه قرآن با ايشان مناظره مى كند اين معنا را منكر نيستند كه خالق عالم و موجد آن يكى است و در ايجاد آن شريكى برايش نيست ، و اين همان خداى سبحان است ، بلكه تنها چيزى كه هست معتقدند كه خداوند تدبير هر شأنى از شئون عالم و هر نوعى از انواع آن را به يكى از موجودات قوى واگذار كرده ، مثلا تدبير زمين را به يكى ، آسمان را به يكى انسان و حيوان و ترى و خشكى و جنگ و صلح و حيات و مرگ ، هر كدام را به يكى سپرده ، و آن موجودات قوى ، شايسته پرستش اند تا از ما راضى شوند و خير خود را به ما رسانيده از شرورشان ايمن گرديم ، بنابراين در رد مردمى كه چنين اعتقاد دارند، تنها بايد اثبات وحدت ربوبيّت كرد نه توحيد در ذات خدا، و اينكه واجب الوجودى غير او نيست و تمامى موجودات به او منتهى مى شوند، زيرا اين مطالب امورى هستند كه وثنى ها آنرا انكار نكرده و هيچ ضررى به ايشان نمى زند.
از اينجا معلوم مى شود جمله ((الذى رفع السموات بغير عمد ترونها)) كه در صدر آيه جاى گرفته مقدمه اى است براى جمله ((ثم استوى على العرش ...))، نه اينكه در اقامه برهان ، مقصود بالذات باشد،

و نيز روشن مى شود كه جمله ((بغير عمد)) متعلق است به ((رفع ))، و جمله ((ترونها)) وصف ((عمد)) است ، و مراد اين است كه آنها را بدون پايه اى كه ديدنى باشد بلند كرده است ،
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 394
و اما اينكه بعضى ها گفته اند جمله ((ترونها)) جمله ايست مستانفه و نو كه غرض آن دفع دخلى است كه ممكن است از شنيدن ((رفع السموات بغير عمد)) به ذهن شنونده بيايد و بپرسد به چه دليل بى ستون است ؟ در جواب گفته شد: ((ترونها)) يعنى مى بيند كه ستون ندارد، وجه بعيدى است .


اين نظريه مشهورتر است در بين مفسرين ، و ليكن آن معنايى كه ما گذرانديم روشن تر و با سياق آيات سازگارتر است .
وجه تقييد به جمله ((بغير عمد ترونها)) اينها نيست ، بلكه وجه آن اين است كه مى خواهد فطرت خواب رفته بشر را بيدار كند تا به جستجوى سبب آن برخيزد، و پس از جستجو، در آخر به خداى سبحان پى ببرد.

پس اينكه فرمود: ((رفع السموات بغير عمد ترونها)) و آسمانها را وصف كرد به اينكه پايه اى كه شما ببينيد ندارند، مقصودش اين نبوده كه آسمانها اصلا پايه ندارند، و در نتيجه وصف ((ترونها)) وصفى توضيحى بوده و مفهوم نداشته باشد، (و نتوان نتيجه گرفت كه پس پايه هاى نديدنى دارد).
و نيز مقصودش اين نبوده كه پايه هاى محسوس ندارند، تا بنابراين در تقدير معنايش اين شود: حال كه پايه ندارند پس خدا آنها را بدون وساطت سببى سر پا نگهداشته است ، و اگر پايه مى داشتند مثل ساير چيرهايى كه پايه دارند آن پايه ها نمى گذاشت بيفتند، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشتند.

آرى معناى آيه شريفه اين نيست ، همچنانكه اوهام عاميانه همين را مى پندارد كه تنها چيرهاى استثنائى را كه علل و اسباب آنها معلوم نيست به خدا نسبت مى دهند مانند امور آسمانى و حوادث جوى و روح و امثال آن .
زيرا كلام خداى تعالى صريح در اين است كه : اولا هر چيزى كه اسم چيز بر آن اطلاق شود جز خداى تعالى ، همه مخلوق خدا است ، و هيچ خلق و امرى خالى و بدون استناد به خدا نيست ، همچنان كه فرمود: اللّه خالق كل شى ء و نيز فرمود: ((الا له الخلق و الامر)).
و ثانيا تصريح مى كند بر اينكه سنت اسباب در تمامى اجزاى عالم جريان دارد، و خدا بر صراط مستقيم است (كه همان صراط عليت و سببيت است ).

(كل يجرى لاجل مسمّى )) - در معناى اين جمله گفته اند: يعنى هر يك از آن دو تا اجلى معين جريان دارند، كه وقتى آن اجل سررسيد مى ايستند، اما ممكن است ، بلكه رجحان هم دارد كه بگوييم : ضميرى كه حذف شده ضمير جمع است كه به همه آسمانها و شمس و قمر بر مى گردد، زيرا حكم جريان و سير، حكمى است عمومى كه همه اين اجسام محكوم به آن هستند

(يفصل الايات لعلّكم بلقاء ربكم توقنون )) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از ((آيات ))، همان آيات تكوينى است ، و بنابراين ، مراد از ((تفصيل آيات )) اين مى شود كه بعضى از بعضى ديگر جدا و متمايز و بعد از جدا شدن ، متمايز شود، و اين خود از سنتهاى الهى است كه اشياء را از هم جدا و هر كدام را از ديگرى متمايز سازد، و از هر كدام ، آنچه كه در ذات و باطنش نهفته است بيرون آورد، در نتيجه نور از ظلمت ، و حق از باطل ، و خير از شر، و صالح از طالح ، و نيكوكار از مجرم متمايز گردد.

و لذا مى بينيم دنبال جمله مورد بحث فرمود: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون ))، زيرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت و قيامت است كه آن را ((يوم الفصل )) هم ناميده و وعده داده كه در آن متقين را از مجرمين و فجار جدا سازد، و فرموده : ((ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين )) و نيز فرموده : ((و امتازوا اليوم ايها المجرمون )) و نيز فرموده : ((ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون )).
و مشهورتر در نزد مفسرين اين است كه مراد از آيات ، آيات كتابهايى است كه از ناحيه خدا نازل شده ، بنابراين ، مقصود از تفصيل آيات به منظور جدا ساختن ، عبارت مى شود از شرح آن و بيان و پرده بردارى از حقايق آن در كتابهايى كه بر انبياء نازل شده ، تا مردم در آنها تدبّر و تفكر كنند و حقايق آنها را بفهمند، زيرا در اين صورتست كه اميد مى رود به لقاى پروردگارشان يقين پيدا نموده به سوى او بازگشت كنند.

تفسیر المیزن


در آيه اولي فرمود: كتاب تكوين و تدوين هردو حق است، نه باطل در نظام هستي راه دارد نه در مضامين قرآن كريم راهي براي باطل است اين به طور اجمال, تفصيل اين مسئله را در آيات بعد تبيين مي‌كند

بحث درباره آسمانها و زمين از نظر قرآن كريم در سه مرحله خلاصه مي‌شود
مرحله اولي تبيين نظام داخلي آسمانها و زمين است كه قرآن تشريح مي‌كند به طور اجمال كه آسمانها و زمين چگونه هستند؟ مرحله بعد تبيين نظام فاعلي است كه اين كارها به دست كيست؟ و چه كسي كرد؟ مرحله سوم كه مهم‌تر از هر دو مرحله است تبيين نظام غايي است كه براي چه كرد؟ چون مرحله اول را علم دنبال مي‌كند و تعقيب مي‌كند و به نظام محيرالعقول پي مي‌برد و مي‌فهمد

عالم كسي است كه گوشه‌اي از اسرار نظام را بفهمد پس نظام آفرينش نظامي است علمي زيرا همه مضامين كتاب از اينجا نشأت گرفت و همه علما هم از اينجا سخن مي‌گويند پس عالم علم ممثل است, آنچه كه مهم است نظام فاعلي است كه تعيين مي‌كند نظام داخلي به دست چه كسي است و آنچه اهم است پي بردن به نظام غايي است كه اين عالم براي چه كسي خلق شده. چون نظام فاعلي را بسياري از افراد مي‌پذيرند, منتها نظام غايي را قبول ندارند اعتقاد به خدايي كه به دنبالش قيامت نباشد مسئوليت نمي‌آورد لذا وثنيين حجاز مبدأ منهاي معاد را قبول داشتند و برايشان مسئله‌اي نبود چون اعتقاد به خدايي كه فقط خلق كرد از انسان مسئوليت نمي‌خواهد كه سودي ندارد و به حال بت پرستها هم ضرري ندارد لذا او را مي‌پذيرند خدايي كه مسئوليت نخواهد ناظر نباشد حسابرس نباشد سميع و بصير نباشد او را همه بت‌پرستهاي عالم قبول كردند و قبول دارند, زيرا آن خدايي كه كاري به كار كسي نداشته باشد و حسابي از انسان نخواهد قبول آن خدا براي وثنيين سهل بود آنها از رب فرار مي‌كردند و از معاد گريزان بودند

عمده آن است كه خدا اين نظام را كه آفريد از ما چه مي‌طلبد؟ اينكه اصراري دارد كه شما ظاهر آسمان و زمين را ببينيد عالم بشويد باطن آسمان و زمين را ببينيد مؤمن بشويد از ما چه مي‌طلبد؟ اينكه اصرار مي‌كند كه ما در ملك آسمان و زمين فحص كنيم تا دانشمند بشويم در ملكوت آسمان و زمين بنگريم تا معتقد بشويم براي چيست؟

مؤمن كسي است كه در چهار مرحله بتواند نظام غايي را خوب تبيين كند, قرآن يكي پس از ديگري اين مراحل چهارگانه را دربارة نظام غايي كه مهم‌ترين بحث از اين مباحث خلقت آسمان و زمين است ارائه مي‌دهد يك وقت مي‌گويد اينها باطل نيست يك وقت مي‌گويد اينها بازيچه نيست, يك وقت مي‌گويد اينها حق‌اند يك وقت مي‌گويد جز حق نيستند, چهار تعبير در چهارجا در چند جاي قرآن كريم به اين چهار تعبير آمده

در همين سورة آل عمران اين‌چنين آمده كه آنها تفكر مي‌كنند بعد مي‌گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا اين نظام واحد باطل نيست كاري كه بعد بايد فرسوده بشود و بپوسد و هدف ندارد به آن مي‌گويند كار باطل كاري كه انسان اگر بپرسد اين براي چه جواب نداشته باشد اين مي‌شود كار باطل فرمود اين نظام كه يك واحد است باطل نيست ما خلقت هذا باطلا بلكه چيست؟ حق است حق است يعني چه؟ هدف دارد, هدف دارد يعني چه؟ يعني عالم به يك جهان حسابي مي‌رسد يعني قيامتي هم در كار هست. لذا مي‌گويند فقنا عذاب النار

اسمان، بدون ستون يا با ستون نامرئي
دو جاي قرآن تعبيرش اين است كه آسمانها را بدون ستون نگه داشت بدون ستوني كه ببيني رفع السماوات بغير عمدٍ ترونها بي‌ستون نگه داشت؟ يا بدون ستون مرئي نگه داشت؟

اگر فرمود: آسمانها را بدون ستون نگه داشت نه يعني ستوني دارد و شما نمي‌بينيد اگر آن ستون جاذبه باشد خود جاذبه هم نيروي ديگري بايد حفظش كند محتاج به حافظ است بنابراين كل آسمانها و زمين اگر در داخلش جاذبه باشد براي مجموعش ديگر جاذبه نيست چون بيرون از مجموع چيزي نيست اگر در درون اينها يك كشش متقابلي باشد كل اين مجموع به امر او ايستاده است
و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره اگر هم كششي هست متقابل در درون كل و مجموع اين كيهان را امرالهي حفظ كرده است
در سوره حج هم همان تعبيري كه درباره پرنده‌ها دارد كه خدا نمي‌گذارد اينها سقوط كنند مشابه آن تعبير را درباره آسمانها دارد آيه 65 سوره حج اين است كه فرمود خدا نمي‌گذارد آسمانها سقوط كنند ا لم تر ان الله سخر لكم ما في الارض و الفلك تجري في البحر بأمْره و يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه همان تعبيري كه درباره پرنده‌هاي فضا دارد كه ما يمسكهن الا الله درباره آسمان هم دارد كه ما يمسكهن الا الله

يدبر الامر يفصلُ الآيات, آيات تكويني را به طور منظم و گسترده تبيين مي‌كند تا با مشاهده آيات تكويني پي به هدف و راز خلقت ببريم آيات تدويني را هم يكي پس از ديگري مستدل تبيين مي‌كند تا با تدبر در آيات قرآن به آن هدف نهائي پي ببريم. يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم, كه آن روز لقاء هم روز فصل است يقين پيدا كنيم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ان الاولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم اما روز فصل است نه روز جمع دنياست كه حق و باطلش كنار هم است و مجموع‌اند دنياست كه طيب و خبيثش كنار هم‌اند آنجا يوم‌الفصل است

قسمت مهم طرح مسائل توحيدي براي ذكراي معاد است ياد قيامت بودن است چون ياد قيامت است كه مسئوليت و تهذيب و تزكيه را به همراه دارد و الا ياد مبدأ اعتقاد به اينكه جهان مبدأي دارد ولي مبدأ كاري با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئوليت و وظيفه‌اي نباشد اين اعتقاد سازنده نيست, مهم‌ترين عاملي كه در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان ياد معاد است لعلكم بلقاء ربكم توقنون آن‌روز را هم يوم‌التلاق مي‌نامند يعني روز تلاقي تلاقي عبيد با مولايشان تلاقي كل با كل همه يكديگر را مي‌بينند يكي از القاب قيامت يوم‌التلاق است يعني روز تلاقي و برخوردها يا چون بندگان بلقاء حق مي‌رسند بلقاء ربكم از اين جهت يوم‌التلاق است يا چون يكديگر را ملاقات مي‌كنند يوم‌التلاق است

تفسير تسنيم


كلمات كليدي: تدبر فهم سوره رعد تفسير

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/26 03:53:08 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#2 ارسال شده : 1402/05/26 10:58:07 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 852
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : ایات 1 و3

رعد:1 منظور از ایات الکتاب چیست؟

المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ
الف، لام، ميم، راء 1 اين است آيات کتاب،2 و آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق است، اما بيشتر مردم ايمان نمي‌آورند.

______________
1- از ميان سوره‌هاي شش‌گانه 10 تا 15 که با حروف مقطعه مشترک «الر» آغاز شده‌اند، تنها اين سوره است که با اضافه شدن «م»، با «المر» افتتاح شده است. اين حرف اضافه ارتباط اين سوره را با: الم [سوره‌هاي 2، 3، 29 تا 32]، المص [سوره 7]، طسم [سوره‌هاي 26 و 28] و حم [سوره‌هاي 40 تا 46] نشان مي‌دهد. در مورد حروف مقطعه «الر» در پاورقي شماره 1 سوره فجر (89:1) شرح داده شده است. از نظر آماري نيز، طبق تحقيقات محقّق مصري دکتر رشاد خليفه، مجموع تکرار چهار حرف «المر» در اين سوره مضربي است از عدد 19. [19x78=1482]

2- حرف «واو» در ميان «آيَاتُ الْكِتَابِ» و «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، اين دو موضوع را از هم جدا ساخته است، اگر اين واو وجود نداشت، «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ» وصفي براي کتاب محسوب مي‌شد. به نظر مي‌رسد کلمة «کتاب» که 230 بار در قرآن، به معاني مختلف تکرار شده، در اين آيه به «آيات تکويني» و نظاماتي که پروردگار در جهان هستي با «علم» خود به جريان انداخته اشاره داشته باشد، و جمله «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، به «آيات تشريعي». اتفاقاً نخستين آيه سوره نمل نيز بيانگر چنين دوگانگي مي‌باشد: «طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ»، و جالب اينکه کلمه کتاب به اين معنا، در هر دو سوره با جمله: « وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» تکرار شده است: رعد 43 (13:43) : ... قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ؛ نمل 40 (27:40) : قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ...
مفهوم «نظامات و قوانين حاکم بر جهان هستي و عالم انسان‌ها» را از جمله در اين آيات مي‌توان دريافت: إسراء 4 (17:4) : وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ... ؛ اسراء 58 (17:58) : وَإِنْ مِنْ قَرْيَهٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا. سوره رعد در ميان شش سوره با حروف مقطعة مشترک «الر»، به دليل همان «ميم» اضافي در ميان حروف مقطعه آن، تفاوتي با پنج سوره ديگر اين مجموعه پيدا كرده است؛ از جمله: آنها به نام پيامبران يا سرزمين آنان است [يونس، هود، يوسف، ابراهيم و حجر] و اين سوره به نام پديده‌اي طبيعي [رعد]. در پنج سوره ديگر، نزول وحي را در بستر تجربي پيامبران با امت‌هاي آنها توضيح مي‌دهد، و در سوره رعد، مشابه همان پديده را در: نزول باران [به جاي کتاب]، ارسال باد [به جاي رسول]، رعد [به جاي انذار]، برق [به جاي بصيرت] و همچنين مشابهت فاعليت الهي و قابليت انسان‌ها در پذيرش وحي با مدل طبيعي نزول باران، و قابليت و ظرفيت دره‌ها براي پذيرش آن و جاري ساختن سيل و مشابهت‌هاي ديگر بيان مي‌کند. از قضا سوره نمل نيز مشتمل بر اشارات فراواني به علم و استفاده از آيات تكويني در پيشبرد شريعت [در داستان داوود و سليمان] مي‌باشد.

تفسیر بازرگان

در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است ، يكى دلالت طبعى كه آيات كونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد، ديگرى دلالت لفظى كه آيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل شده ، دارد و جمله ((و لكن اكثر الناس لا يؤمنون استدراكى است متعلق به هر دو جمله ، يعنى جمله ((تلك آيات الكتاب ))، و جمله ((و الذى انزل اليك من ربك الحق )) نه تنها به جمله آخرى فقط.
آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود: اين موجودات و نظامى كه در عالم كون است (و اگر با لفظ ((تلك )) كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بود كه ارتفاع مكانت و عظمت آنها را برساند) آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مى كند بر اينكه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست ، و قرآنى كه بسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست ،

و اين خلوص از حرف ((لام )) و در ((الحق )) استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند - پس اين آيات ، آياتى است كه در دلالتش قاطع است ، و اين قرآن حق است ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كه نازل شده ، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود

ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 390


رعد:3 منظور از گستراندن زمین چیست؟

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
و اوست آنکه [قاره‌هاي] زمين را [با برآوردن از درياهايي که زمين را پوشانده بود] گستراند 7 و در آن لنگرهائي [=کوه‌هائي] قرارداد 8 [تا مانع جابجائي محسوس قاره‌ها گردد] و نهرهائي [در ميان دره‌ها براي آبرساني به خشکي‌ها جاري ساخت]9 و در آن [زمين] هر ميوه‌اي را [به صورت] زوج [=نر و ماده] قرار داد،10 [پي در پي تاريکي] شب را به روز مي‌پوشاند11 [تا با اختلاف درجه دما، حرکت و حيات تداوم يابد] مسلماً در اين [طرح و تدبير] بس نشانه‌هاست براي مردمي که بينديشند.12

______________
7- گفته مي‌شود کرة زمين در 5.4 ميليارد سال پيش با جدا شدن از خورشيد تولد يافته و تا حدود يک ميليارد سال زير بمباران قطعات باقي مانده از پيدايش منظومه شمسي قرار داشته که اقيانوسي از مواد مذاب [ماگما] با درجه حرارتي بيش از هزار درجه سانتيگراد در آن غليان مي‌کرده است، به تدريج با برخورد ستاره‌هاي دنباله‌دار محتوي آب، يا ريزش سيل و باران‌هاي اسيدي بر زمين، سطح خارجي آن در طول حدود پانصد ميليون سال به تدريج سرد و به اقيانوسي اسيدي تبديل شده است که با ته‌نشين شدن عناصر سنگين‌تر، همچون آهن، در آغاز هسته مرکزي و سپس گوشته و در نهايت پوسته نازک و جوّ بيروني زمين شکل گرفته است. امتداد يافتن پوسته زمين [مَدَّ الْأَرْضَ] که در آيه 30 نازعات (79:30) [وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا] به دحو = بسط و گسترش آن، و در سوره‌هاي ديگر به فراگيري فرش مانند آن اشاره شده [بقره 22 (2:22) - الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا... ؛ ذاريات 48 (51:48) - وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ] تماماً بيانگر پيدايش تدريجي پوستة فعلي زمين، با فروکش کردن بخشي از آب‌هاي سطح آن به اعماق زمين و تبخير آن و تشکيل جوّ، بوده است. و نيز ممکن است منظور از «مَدَّ الْأَرْضَ»، سرد شدن تدريجي قسمتي از همان اقيانوس مذاب اوليه بوده باشد [والله اعلم].

8- «رواسي» جمع «راسيه» به معناي لنگر است که موجب توقف کشتي در بندر مي‌گردد. کوه‌ها نيز به دليل ريشه‌دار بودن‌، قاره‌هاي زمين را روي قشر مذاب زمين نگه داشته و مانع حرکت آنها مي‌گردند. اين اصطلاح 10 بار در قرآن تکرار شده است: رعد 3 (13:3) ، حجر 19 (15:19) ، نحل 15 (16:15) ، انبياء 31 (21:31) ، نمل 61 (27:61) ، لقمان 10 (31:10) ، فصلت 10 (41:10) ، ق 7 (50:7) ، و مرسلات 27 (77:27) ، نازعات 32 (79:32) .

9- چين‌خوردگي‌هاي پوسته خارجي زمين و شيب آن به سمت قسمت‌هاي مسطح دشت‌ها، امکان جريان يافتن آب و تقسيم آن براي آبياري بخش‌هاي مختلف زمين را در کانال‌هاي طبيعي فراهم ساخت.

10- همانطور که مي‌دانيم نشستن گرده نر به روي تخمک گل موجب پيدايش ميوه‌ها مي‌گردد. در آيات 36 سوره ياسين (36:36) و 49 سوره ذاريات (51:49) نيز بر زوجيت همه چيز از جمله گياهان اشاره شده است.

11- مضارع آمدن فعل «يُغْشِي»، تداوم هميشگي اين پديده را مورد توجه قرار مي‌دهد.

12- «لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» هفت بار در قرآن تکرار شده است [يونس 24 (10:24) ، رعد 3 (13:3) ، نحل 11 (16:11) و 69 (16:69) ، روم 21 (30:21) ، زمر 42 (39:42) ، جاثيه 13 (45:13) ] که در هر کدام آيه‌اي را براي انديشه کردن مطرح کرده است.

تفسیر بازرگان

بهمين منظور زمين را گسترده كرد، كه اگر گسترده نمى كرد انسان و حيوان نمى توانست در آن ادامه زندگى دهد، و اگر هم يكسره گسترده مى شد و در آن پستى و بلندى وجود نمى داشت باز هم صالح براى زندگى نبود، چون آبهايى كه در آن ذخيره شده بر سطح آن جريان نمى يافت و زراعت و بستانى به وجود نمى آمد، و لذا خداى تعالى كوههاى بلند و پاى برجا در آن ميخكوب كرده و آنچه آب از آسمان مى فرستد در آن كوهها ذخيره نموده و نهرهايى از اطراف آنها جارى و چشمه هايى بر دامنه ها روان مى سازد، و كشتزارها و باغات را سيراب مى كند، و ميوه هاى مختلف تلخ و شيرين و تابستانى و زمستانى و اهلى و جنگلى ببار مى آورد، و شب و روز را كه دو عامل قوى در رشد ميوه ها و حاصل ها است بر زمين مسلط مى سازد، آرى شب و روز سرما و گرما را به وجود مى آورند و اين دو نيز در نضج و نمو و انبساط و انقباض ‍ موجودات زمين تأثير دارند.
پس گستردن زمين ، راه را براى ايجاد كوههاى ريشه دار، و كوهها راه را براى جارى شدن نهرها و جارى شدن نهرها راه را براى پيدايش ‍ ميوه هاى نر و ماده و رنگهاى مختلف آن هموار ساخته ، با ايجاد شب و روز اغراض مذكور به نحو كمال حاصل مى گردد، و در همه اينها تدبيرى است متصل و متحد كه از وجود مدبرى حكيم و واحد و بى شريك در ربوبيّت كشف مى كند، و در همه اينها آياتى است براى مردمى كه تفكر كنند.



معناى اينكه خداوند ميوه ها را ((زوجين اثنين )) قرار داد

((و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين )) - يعنى و از جميع ميوه هايى كه ممكن است وجود يابد، در زمين انواع متخالف و مختلفى از حيث نوع ، از حيث تابستانى و زمستانى ، از حيث شيرينى و غير آن ، و از حيث ترى و خشكى آن قرار داد.
اين معناى معروف در تفسير كلمه ((زوجين اثنين )) است ، و بنابراين تفسير، مقصود از دو زوج ، دو صنف خواهد بود كه يك صنف با صنفى ديگر مخالف باشد، چه اينكه صنف سومى داشته باشد يا نداشته باشد، نظير ساير مواردى كه تثنيه به منظور تكرار آمده ، مانند آيه ((ثم ارجع البصر كرتين )) كه مقصود از تثنيه ((كره ))، رجوع بعد از رجوع است ، هر چند از نظر كثرت خيلى زياد شود.


● بيان طنطاوى در تطبيق (زوجين اثنين ) با نر و ماده بودن گياهان

طنطاوى در تفسير جواهر در ذيل جمله ((زوجين اثنين )) گفته است : خداوند در زمين از هر صنفى از ميوه ها زوج قرار داده ، يعنى دو تا يكى نر و يكى ماده ، كه ازدواج آنها در گلهاشان صورت مى گيرد، علم جديد هم اين معنا را كشف نموده و ثابت كرده كه هر درخت و زراعتى ميوه و دانه نمى بندد مگر اينكه نر و ماده آن با هم درآميزند، چيزى كه هست گاهى عضو نر با خود ماده و درخت و بوته ماده هست ، مانند بيشتر درختان ، و گاهى عضو نر در يك درخت است و عضو ماده در درختى ديگر، مانند درخت خرما.
آن دسته كه عضو نرو ماده هر دو در يك بوته هستند گاهى هر دو در يك گل قرار دارند، و گاهى در دو گل ، اولى مانند بوته پنبه ، كه عضو نر با عضو ماده آن در يك گل قرار دارند، و دومى مانند بوته كدو.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 398
گفتار وى هر چند از حقايق علميه اى است كه هيچ ترديدى در آن نيست ، و ليكن ظاهر آيه كريمه با آن مساعدت ندارد، زيرا ظاهر آن اين است كه خود ميوه ها زوج و دو تا هستند، نه اينكه از درختى خلق مى شوند كه آن درختها زوج و دو تايى باشند، و اگر مقصود، درختهاى آنها بود، مناسب بود بفرمايد: ((و كل الثمرات جعل فيها من زوجين اثنين - و همه ميوه ها را از دو جفت قرار داد)).
ولى البته اين مطلبى كه وى گفته ممكن است از مثل آيه ((سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض )) و همچنين از آيه ((و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم )) و آيه ((و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون )) استفاده شود.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از ((زوجين اثنين ))، نر و ماده و شيرين و ترش ، و ساير اصناف است ، و بنابراين زوجان چهار تا خواهند بود، نر و ماده كه هر كدام از آن دو به صفاتى كه بيشتر از يكى است مختلف مى شوند، مانند شيرين و غير آن ، تابستانى و مخالف آن . و ليكن اين معنا همانطور كه ملاحظه مى كنيد معناى صحيحى نيست .

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/03 10:57:50 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#3 ارسال شده : 1402/06/03 10:55:46 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 852
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال

رعد:4 مراد از ایه 4 سوره رعد چیست؟ اختلاف ثمرات و محصولات در یک زمین ناشی از چیست؟


وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
و در زمين قطعه‌هائي [با عناصر و استعدادهاي متفاوت، ولي ظاهري يکسان] در کنار يکديگر قرار دارند13 و تاکستان‌ها و کشتزارها و درختان خرمائي، با يک تنه يا چند تنه [برخاسته از يک ريشه] که با يک آب آبياري مي‌شوند، با اين حال برخي از آنها را بر برخي ديگر از حيث خوردني [=طعم و شيريني و ترشي و عطر و رنگ] برتري مي‌دهيم، بي‌ترديد در اين [تنوع حاصل‌خيزي خاک] بس نشانه‌هاست براي مردمي که تعقل مي‌کنند.14

______________
13- خاک زمين در چهار دوره شکل‌گيري پوسته زمين قوت غذائي و حاصلخيزي و برکت يافته است [فصلت 10 (41:10) ]. به اين ترتيب خاک داراي خواص شيميايي غني و قابليت‌هاي غذايي متنوعي است که بر حسب بذر گياه و تنوع ژنتيکي آن مي‌تواند بارور و بالنده کننده هر گياهي گردد.

14- در آيات 1 تا 4 اين سوره به چهار دسته از آيات اشاره شده و چهار انتظار از انسان را در قبال آنها مطرح ساخته است: 1- «ايمان» در برابر آيات کتاب و آنچه نازل شده است، 2- «يقين» به لقاي ربوبي با توجه به تدبير جهان و گردش خورشيد و ماه و جريان مستمر هستي، 3- «تفکر» در سير شکل‌گيري پديده‌هاي زمين، 4- «تعقل» در تنوع در محصولات از خاک و آبي واحد.
تعقل، به کارگيري «علمِ» حاصل از تفکر در پديده‌هاست و کثرت حاصل از وحدت در عالم گياهان، اشاره‌اي است به ظرفيت و قابليت‌هاي متفاوت انسان‌ها و مختلف بودن تلاش آنها در برابر نزول کتاب و ارسال رسولان.

تفسیر بازرگان

معناى آيه 4اين است كه : دليل اينكه گفتيم نظام جارى در عالم قائم به تدبير مدبرى است كه خود جزء عالم نيست ، و همه اشياء بالطبع در برابرش خاضعند، و بر وفق مشيت او و آنطور كه او بخواهد سير مى كنند، اين است كه در زمين قطعه هايى هست نزديك بهم و همسايه هم كه خاكش از نظر طبع شبيه بهم است و در آنها باغهاى انگور مى رويد كه خود از ميوه هايى است كه از نظر شكل و رنگ و طعم و درشتى و ريزى و لطافت و خوبى بسيار با هم مختلفند، و همچنين حاصلهايى مى رويد كه جنس و صنف آنها مختلف است ، گندم و جو اين محل با گندم وجوه محل ديگر مختلف است . و نيز خرما مى رويد كه بعضيها مثل همند، و از يك ريشه جوانه مى زنند، و بعضى مثل هم نيستند، با اينكه زمين يكى است و همه از يك آب مشروب مى شوند، و ما بعضى را بر بعضى بخاطر مزيّت مطلوبى كه در صفات آنست برترى داديم

و اگر اختلاف در ((اكل )) را به خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ما برترى داديم بعضى را بر بعضى در ((اكل )) بدون اينكه اسمى از واسطه اين اختلاف و يا وسائط آن ببرد، مانند ((رفع سماء)) بدون پايه ديدنى ، كه بدون ذكر واسطه به خود خداوند نسبت داده ، و همچنين گستردن زمين ، و قرار دادن جبال و انهار كه در همه آنها واسطه ها را اسقاط كرده .و غرض از اين اسقاط وسائط بيدار كردن فطرت خواب آلود شنوندگان بوده تا از جايش كنده شده به جستجو و بحث از سبب اين اختلاف برخيزد،و پس از جستجويش سرانجام به خدا كه مسبب و قاهر بر همه اسباب است پى برد.

اثبات توحید ربوبی :وحدت در عین کثرت و کترت در عین وحدت
اختلاف اثرى كه در موجودات هست با اينكه ماده اصلى همه آنها يكى است از اين حقيقت پرده برمى دارد كه همه مستند به سببى هستند ماوراى اين اصل مشترك كه انتظام آن از مشيت و تدبير اوست ، پس مدبّر عالم ، خداى سبحان است و او رب آنست ، و ربى غير او ندارد. اين است خلاصه حجتى كه آيه در مقام اقامه آنست ، پس اينكه از كلمات بعضى از مفسرين استفاده مى شود كه آيه در مقام اثبات اصل صانع است صحيح نيست .

علاوه بر آنچه گفته شد، به طورى كه از سياق آيات برمى آيد، آيات مورد بحث در مقام احتجاج عليه وثنى مذهبان است ، كه در عين اينكه وحدت ربوبيّت را منكرند و ارباب گوناگونى اثبات مى كنند، در عين حال به وحدت واجب الوجود اعتراف داشته ، خداى عزّ اسمه را قبول دارند، و با اينكه قبول دارند، معنا ندارد براى اثبات او عليه ايشان استدلال شود.

فرق ميان دو حجت و دليل ، يعنى حجت ((و هو الذى مد الارض ...)) و حجت ((و فى الارض قطع متجاورات ...)) اين است كه اولى توحيد ربوبيّت را از وحدتى كه در كثرت مشاهده مى شود، و ارتباط و اتصالى كه در تدبير همه موجودات عالم با همه كثرتش ديده مى شود اثبات مي نمايد و مى رساند كه مدبّر آن يكى است .
ولى دومى به عكس اولى اين مدّعا را از طريق كثرت خواص و آثار در موجوداتى كه در شرايط واحدى قرار دارند اثبات مى كند، و مى رساند كه اختلاف آثار و خواص موجودات با اينكه اصل همه يكى است خود كاشف از وجود مبدئى است كه اين آثار و خواص مختلف و متفرق را افاضه مى كند، و خود امرى است ماوراى طبايع اين موجودات ، و سببى است فوق اين اسباب كه گففيم اصلشان واحد است ، و او رب همه است ، و ربى غير او نيست .


و اما آن حجتى كه قبل از اين دو حجت اقامه شده بود يعنى جمله ((اللّه الذى رفع السموات ...)) دليلى بود كه مدّعا را از هر دو طريق اثبات مى كرد، زيرا هم در جمله ((يدبر الامر)) مسأله تدبير را تذكر مى دهد، كه عبارتست از وحدت كثير و جمع متفرقات ، و هم در جمله ((يفصل الايات )) تفصيل را يادآورى مى كند كه خود تكثير واحد و تفريق مجتمعات است ، و حاصلش اين است كه امر عالم با همه تشتت و تفرقى كه دارد تحت تدبير واحدى اداره مى شود، پس بهمين دليل رب آن نيز واحد است و آن خداى سبحان است ، و خداى تعالى است كه آيات را تفصيل مى دهد، و هر يك را از ديگرى جدا و متمايز مى سازد، و در نتيجه سعيد از شقى ، و حق از باطل جدا مى گردد، و اين همان معاد است ، پس ‍ خداوند متعال از اين برهان خود دو نتيجه مى گيرد: يكى مبدأ و ديگرى معاد، و درباره معاد مى فرمايد: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون

تفسیر المیزان

نتایج نامساوی در شرایط مساوی
خلاصه مطلب آیه 4 این است که در شرایطی که بنظر مساوی می­آید نتایجی نامشابه می­بینید، جای تعجب نیست زیرا اینها از جنس نشانه­ های الهی است.



تفسیر مرحوم گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/03 11:08:26 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#4 ارسال شده : 1402/06/17 10:19:41 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 852
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایه 5 سوره رعد

سئوال: چرا قول منکران معاد تعجب برانگیز است؟ چرا خدا انها را کافر به رب میداند؟ منظور از اینکه اصحاب نار هستند،چیست؟

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
اگر [قرار باشد از چيزي] تعجب کني، تعجب از سخن آنهاست که [مي‌گويند] آيا وقتي [پوسيده مثل] خاک شديم، آيا [واقعاً زنده شده و] در آفرينش جديدي درمي‌آئيم؟ [اينها بهانه است، مشکل آنجاست که] آنها پروردگارشان [=نقش ربوبيّت خدا در زندگي خود] را انکار کرده‌اند و همين‌ها هستند که بر گردن‌هاشان زنجير هاست15 [از وابستگي به دنيا و هوس‌هاي آن، که آينده را نمي‌بينند] و همين‌هايند که ملازمت با دوزخ دارند 16 و در آن جاودانه خواهند ماند.

______________
15- در ادبيات فارسي آمده است که: «رشته‌اي بر گردنم افکنده دوست، مي‌کشد آنجا که خاطر خواه اوست»، اين رشته را که شيطان و دشمن دوست‌نما به گردن مي‌اندازد، در زبان عربي «غُل» مي‌گويند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنين سخت و ستبر است.

16- معناي مصاحبت، نوعي همراهي و ملازمت است كه به تدريج شخصيت انسان را به آنكه يا آنچه با آن مصاحبت مي‌كند شبيه مي‌سازد؛ همچون صحابه رسول خدا و ساير مصاحبت‌هاي دنيائي. «اصحاب النار» بودن، شخصيت جهنمي پيدا كردن مردمان آتش‌افروز و ظالم است. مصاحبت با هر چيز از اعتماد و اتكاء به آن ناشي مي‌شود و گام به گام در تأثيرپذيري مشابهت حاصل مي‌گردد.

تفسیر بازرگان

در اين كريمه به ضرورت معاد اشاره دارد مي‌فرمايد: شما اگر خواستيد از چيزي تعجب كنيد سخنان اينها تعجب‌آميز است اينها كه منكر معادند و ان تعجب يعني اگر شما از چيزي تعجب مي‌كنيد از سخن اينها تعجب كنيد فعجب قولهم. نه آن طور كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع معنا كرد كه و ان تعجب از انكار توحيد از انكار معاد هم بايد تعجب بكنيد حرف آنها عجب است نه. و ان تعجب اگر تو شگفتي و تعجبي داري از حرف اينها تعجب داشته باش براي اينكه حرف اينها تعجب‌انگيز است فعجب قولهم

حرفشان چيست؟ حرفشان اين است كه أءِذا كنا ترابا أئِنا لفي خلق جديد ما اگر مرديم و پوسيديم و خاك شديم دوباره زنده مي‌شويم اولاً برهاني از منكران معاد در سراسر قرآن كريم اقامه نشده است.
در حد تعجب است و در حد استبعاد.
دليل عقلي اقامه نكردند بر انكار معاد همه‌اش به عنوان اينكه بعيد است و چطور مي‌شود و مشكل هست رجعٌ بعيد و ما نحن بمستيقنين و امثال ذلك است
آنها نمي‌توانستند يقين پيدا كنند به نفي معاد چون دليلي بر نفي معاد نداشتند. براي اثبات معاد درك مسئله بر اينها دشوار بود نه اينكه دليل داشتند بر نفي معاد. هيچ برهاني اقامه نكردند قرآن كريم اصرار دارد كه حرفتان را بزنيد حرفشان اين است كه چطور دوباره خاك زنده مي‌شود در حد تعجب است

در مسئله معاد اشكال منكرين معاد را جواب دادن كافي نيست اين قدم اول بحث معاد است زيرا منكرين معاد مي‌گفتند شدني نيست اگر ما اشكالات آنها را جواب داديم معلوم مي‌شود شدني است قابل شدن است ممكن است. اينكه معاد نيست معاد همان است كه مي‌گوييم انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه و به اصطلاح منطقي «المعاد حق بالضرورة» امري است ضروري الوقوع
بنابراين يك سلسله از بحثهاي معاد در قرآن كريم به حل شبهات منكران معاد برمي‌گردد يك سلسله از بحث‌ها براي تبيين ضرورت معاد



آنها كه روز قيامت را منكرند در قرآن كريم فرمود گرفتار سه اصل خواهند شد گرفتار سه عقوبت و بلا خواهند بود اولاً: اولئك الذين كفروا بربهم, اينها كه قيامت را منكرند خدا را منكرند زيرا خدائي كه آفريدگار باشد و از انسان مسئوليت نخواهد و در برابر اعمال انسان حسابي مقرر نكند كه رب نيست رب آن است كه انسان را بيافريند و بپروراند رب آن نيست كه انسان را بيافريند و رها كند ايحسب الانسان ان يترك سديً انسان رهاست و مسئول نيست يا در برابر هر انديشه و خُلق و عملي كه دارد مسئول است آن انساني كه مبدأ منهاي معاد را قبول كرده است خدا را انكار كرده است زيرا رب آن پرورنده‌اي است كه مسئوليت مي‌طلبد.

دوم: و اولئك الاغلال في اعناقهم, آنها كه منكر معادند زنجيرهاي زمينگرائي بر گردن اينها سنگيني مي‌كند آن انسان معتقد به معاد است كه وارسته است زيرا مي‌انديشد و عاقبت را مي‌نگرد و دست به كار مي‌برد آن انساني كه به محكمه عدل الهي معتقد نيست به زنجير تبهكاري بسته است در محدوده زمين گير است اخلاد الي الارض دارد او رها و آزاد نيست كسي كه قيامت را نمي‌پذيرد راهي براي جهان‌بيني صحيح ندارد اولئك الاغلال في اعناقهم, كسي كه غل به گردن او بسته است نه مي‌تواند جهان را ببيند نه مي‌تواند انسان را بشناسد
كسي كه منكر قيامت و روز حساب است تمام تلاشش اين است كه راحت زندگي كند خواه از راه بد خواه از راه خوب او بد و خوب نمي‌شناسد
اگر در بعضي از سوَر فرمود دو راه است كه انسان خداي خود را بشناسد يكي راه معرفت نفس و يكي راه معرفت جهان در پايان سوره حم فصلت فرمود سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق, يك عده آيات آفاقي را مي‌نگرند از اين راه خداشناس مي‌شوند يك عده آيات انفسي را مي‌نگرند از راه معرفت النفس موحد مي‌شوند كه جمع هر دو را شايد, يا از راه مشاهده جهان يا از راه تأمل در انسانيت انسان يا با ديدن بيرون يا با تأمل درون موحد مي‌شود اين هر دو راه را انسان تبهكار به روي خود بسته است زيرا بين گردن او تا چانه او را آهنهاي سخت گرفته است او نمي‌تواند خويشتن خويش را بنگرد واز راه معرفت نفس خداي خود را بشناسد و جلوي چشمان او را هم پرده‌هاي هوس و شهوت گرفته است جهان را نمي‌تواند ببيند انا جعلنا في اعناقهم اغلالاً ما در گردنهاي اينها زنجيرها و غُلها گذاشتيم در اثر تبهكاري اينها فهي الي الاذقان, يعني از گردن تا چانه را آهن سخت گرفته است فهم مقمحون, مقمح يعني سربه هوا نمي‌تواند سر خم كند چون تمام اين محدوده را آهن سخت گرفته است نمي‌تواند سر خم كند و بگويد كه من كي بودم يك مشت خاك بودم كه به اينجا رسيدم و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً از جلو و دنبال هم پرده‌هاي غفلت و شهوت گرفته است راهي براي جهان‌بيني ندارد نه با تأمل در آيات آفاق خدا را مي‌تواند بشناسد نه با تأمل در خصوصيتهاي نفس از راه آيات انفسي مي‌تواند خداشناس باشد نه راه دل نه راه فكر نه راه جهان نه راه انسان هر دو را انكار به معاد مي‌بندد هر دو را هوس‌پرستي مي‌بندد

سوم سرانجام به اين منتهي مي‌شود كه و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون, فتحصل كه عده‌اي براي اينكه شهوتها را توجيه كنند منكر معادند عده‌اي براي اينكه مشكلات علمي شبهات را حل نكنند گرفتار انكار معادند و انكار معاد سلسله‌اي در پا, زنجيري در گردن، انسان را اخلاد به زمين و به زمين ميخكوب مي‌كند كه جز زمين نمي‌انديشد و جز طبيعت نمي‌بيند و سرانجام و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون

تفسیر تسنیم

دلائل و جهات انكار و استبعاد زنده شدن بعد از مرگ و پوسيده شدن ، و رد جواب هر يك

در آن موقع انسان كه هيكلى گوشتى به شكلى مخصوص و مركب از اعضاى خاص و مجهّز به قوايى به قول ايشان مادى است بطور كلى معدوم شده است ، و چيزى كه بكلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جديد برمى گردد؟.
اين شبهه ايشانست درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات و مناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ و بن بركنده است .

يكى از آن جهات ، اين استبعاد است كه خاك برگردد و انسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است ؟!
و با اينكه همه روزه نمونه هاى آنرا مى بينيم و از صرف امكان درآمده به وقوع مى پيوندد، ديگر چه جاى ترديد است كه مشتى خاك روزى دوباره انسانى تمام عيار گردد؟! همچنانكه خودش فرموده : ((يا ايّها النّاس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه ...)).

يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از اين ، جواب داده شده به اينكه : خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است ، همچنان كه خداى تعالى فرمود: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الّذى انشاها اول مره )).

جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و ديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص ‍ تصوّرى از او هست ، و ليكن انسان خارجى نيست ، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟
خداى تعالى در كلام خود از اين نيز جواب داده و چنين فرموده كه : انسان ، عبارت از بدن مركب از مشتى اعضاى مادى نيست تا با مرگ و بطلان تركيب و متلاشى شدنش بكلى معدوم شود،بلكه حقيقت او روحى است علوى - و يا اگر خواستى بگو حقيقت او نف س او است - كه به اين بدن مركب مادى تعلق يافته ، و اين بدن را در اغراض و مقاصد خود بكار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است ، بنابراين هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بين مى رود و متلاشى مى شود، اما روح ، كه شخصيّت آدمى با آن است باقى است ، پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست ، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد، و علاقه او را از آن قطع كند، آنگاه مبعوثش نمايد، و بعث و معاد هم معنايش اين است كه خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بايستد.

خداوند در اين باره مى فرمايد: ((و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) كه حاصلش اين است كه شما با مردن در زمين گم نمى شويد و معدوم نمى گرديد، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقيقتى را كه لفظ ((شما)) و ((ما)) به آن دلالت مى كند، و عبارت از جانها است مى گيرد و در قبضه او باقى مى ماند و گم نمى شود، آنگاه وقتى مبعوث شديد بسوى خدا برمى گرديد، و دوباره بدنهاى شما بجانهايتان ملحق مى شود، و باز شما شمائيد.

اينكه فرمود: ((اولئك الذين كفروا بربّهم )) اشاره است به لازمه اولى كلام منكرين معاد، و آن عبارت بود از عالم ربوبى و زندگى جاودانى و كفران نعمت هاى مقيم و دائمى كه نزد خداست ، و پوشاندن آنها.
و اينكه فرمود: ((اولئك الاغلال فى اعناقهم )) اشاره است به لازمه دومى كلامشان ، و آن عبارت بود از گرائيدن به زمين و ركون به سوى هوى و مقيد بودن به كنده و زنجير جهل و غلهاى انكار، (و اگر به خاطر خوانندگان محترم مانده باشد) در جلد اول اين كتاب بيانى در اين باره گذرانديم ، كه اينگونه تعبيرات قرآنى ، تعبيرات حقيقى است نه مجازى ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نمايد.
و اينكه فرمود: ((اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون )) اشاره است به لازمه سوم انكارشان ، كه عبارت بود از مكثشان در عذاب و شقاوت .


ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 409



سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#5 ارسال شده : 1402/06/26 02:33:06 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,600

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد

رعد:6
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلَاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِّلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ
سئوال: مراد از يستعجلونك بالسيئه قبل الحسنه چيست؟

آنها پيش از [درخواست رحمت و] نيکوئي، از تو مطالبه عذاب زودرس مي‌کنند17 [و لجبازانه مي‌گويند: اگر راست مي‌گوئي عذاب مورد ادعايت را بياور] با آنکه قبل از آنها شواهد مثال زدني [فراواني از عذاب منکران ستمگر] رخ داده است 18 [که بايد براي آنها عبرت‌آور و پندآموز باشد] و به راستي پروردگار تو نسبت به مردم با همه ستمگري‌شان بسي آمرزنده و [درعين حال] بسي سخت کيفر است.

______________
17- با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آيه 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [عليها تسعة عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم].
در مدرسة هستي کارنامه عمل هر کسي در پايان دوره مقرّر داده مي‌شود و در اين مهلت، آزادي و اختيار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بت‌پرستي و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دليل رضايت او و درستي کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله نتيجه و عذاب هر عمل نا‌شايستي دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].

18- «مَثُلَاتُ» از ريشه «مَثَلَ» و جمع مَثُلَه، کيفر و عقوبتي است که بر قومي واقع و براي ديگران مَثلي و تجربه‌اي تاريخي مي‌گردد. اين کلمه در سخنان امام علي(ع) در نهج‌البلاغه بارها آمده است از جمله:
از مَثُلاتي که بر اقوام پيش از شما به دليل افعال زشت و اعمال نکوهيده نازل شده حذر کنيد [خطبه 192]
کسي که از مَثُلات [سرانجام وخيم اقوام گذشته] عبرت آشکار گرفته باشد، پرواپيشگي [چون سدّي استوار] او را از افتادن در ورطه امور شبهه ناک باز مي‌دارد [خطبه 16].

تفسير بازرگان

ضمير جمعى كه در جمله ((يستعجلونك بالسيئه قبل الحسنه )) است به كفارى بر مى گردد كه در آيه قبل مورد بحث بودند، و مراد از ((استعجالشان به سيئه قبل از حسنه )) اين است كه ايشان از باب استهزاء و مسخره كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، بجاى درخواست رحمت و عافيت درخواست عذاب كرده بودند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((و قد خلت من قبلهم المثلات )) و با در نظر داشتن اينكه جمله مذكور جمله ايست حاليه ، مراد از سيئه ، آن عقوبتهايى خواهد بود كه بر امتهاى گذشته نازل شد و ايشان را منقرض ساخت .
و معناى آيه چنين خواهد بود: كسانى كه كفر ورزيدند، بعد از آنكه شنيدند كه تو از عذاب الهى انذارشان كردى ، و قبل از آنكه از خدا طلب رحمت و عافيت كنند طلب عذاب كردند تا به خيال خود تو را مسخره كرده باشند، با اينكه خبر داشتند از عذاب الهى و عقوبتهايى كه بر سر امتهاى گذشته به جرم كفر ورزيدنشان به پيغمبرشان فرستاد، و اين آيه در مقام تعجب است كه با اينكه چنين علمى دارند چگونه باز به تو كفر مى ورزند.


تفسير الميزان

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الحَسَنَةِ, اين افراد به جاي اينكه حسنات الهي را استقبال كنند و به اين فكر باشند كه از حسنات الهي برخوردار بشوند خود را به دامن سيئات گرفتار مي‌كنند

اينها فكر مي‌كنند كه تعذيب الهي _معاذالله_ دروغ است؟ اينها به قدرتهاي خود تكيه مي‌كنند به چه متكي هستند؟ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ المَثُلاتُ, عقوبتهايي كه ضرب‌المثل شده قبل از اينها گذشت آن عقوبتهاي ماندني كه ضرب‌المثل مي‌شود به او مي‌گويند «مَثُله» و آن عقوبات را مي‌گويند «مَثُلات» فرمود عقوبتهايي كه به حيات اقوام پيشين خاتمه داد و «مَثُلات» شد ضرب‌الامثال شد مَثل شد ماندني شد گذشت, اينها به چه متّكي هستند؟
يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة قبل از اينكه به حسنه توفيق بيابند به دامن سيئه مي‌افتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبيائشان سخن مي‌گويند نظير آنچه كه با نوح در ميان گذاشتند يا نوح قد جادلتنا اكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين اين را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو كه همواره به جدال عليه مكتب ما برمي‌خيزي مي‌گوئي خدائي هست و قيامتي هست و ما را مي‌ترساني خوب اگر راست مي‌گوئي عذاب را بياور يا نوح قد جادلتنا فأكْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين اين استعجال به سيئات قبل الحسنه است


تفسير تسنيم

معناى جمله : ((ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ...))ايا خدا ظالمان را هم مي امرزد؟

و جمله ((و ان ربك لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ))، يا جمله اى است استينافى (نو) و يا جمله اى است حاليه ، كه سبب شگفت آورى درخواست عذاب ايشان را افاده مى كند و مى رساند كه پروردگار تو داراى رحمت واسعه اى است كه مردم را در جميع احوالشان و حتى در حال ظلمشان شامل است ، همچنان كه داراى غضبى شديد است ، و با اينكه رحمت او بر غضبش پيشى دارد پس چرا از رحمت واسعه او و مغفرتش اعراض مى كنند، و در خواست عذاب شديد او را مى نمايند، و در اين باره عجله هم مى كنند؟ راستى اين امر عجيبى است !

، عفو و مغفرت اختصاص به بعد از مرگ و يا روز قيامت ندارد، و همچنين آثار آن دو نيز تنها مختص به قيامت نيست ، و قبلا هم مكرر از نظر خواننده محترم گذشت كه : خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده و دامنه اش را وسيع كند، و هر كه را بخواهد بيامرزد، حتى شامل ظالم هم در حين ظلمش بشود، و در صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نيز آمرزيده ، مظلمه اش را جبران كند، همچنان كه مى تواند عقاب نمايد، كما اينكه فرمود: ((ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانّك انت العزيز الحكيم ))
و بخاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به ((للناس )) تعبير كرد و نفرمود: ((للمومنين )) و يا ((للتائبين )) و يا امثال آن . بنابراين ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد و از او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بيامرزد، حال چه كافر باشد و چه مومن ، چه مرتكب كبيره باشد چه صغيره .
چيزى كه هست اگر مشرك طلب مغفرت شركش را بكند، با همين طلب مغفرت ، مؤمن مى شود، و خداى سبحان فرموده كه مشرك را نمى آمرزد، و معلوم است كه اين وقتى است كه مشرك به دين توحيد برنگشته باشد: ((ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء))
پس اينها كه در آيه مورد بحث ، كافر شدند لازم بود با ايمان آوردن به خدا و رسول او از خداى تعالى طلب مغفرت كنند، - و در اين طلب خود عجله كنند - و از او بخواهند كه شركشان را و يا گناه ديگرى كه از فروعات شركشان بود بيامرزد، و يا اينكه در عين ظلم و شركشان حداقل از خدا بخواهند كه عافيت و بركت و بهترين مال و اولاد روزيشان كند، كه اگر چنين مى كردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان را مى داد، حتى حاجت آن كسى را هم كه ايمان به او نياورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است ، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش ‍ خداوند با شرك و ظلم نمى سازد همچنان كه خودش فرمود: ((و اللّه لا يهدى القوم الظالمين ))
كلمه ((ذو مغفره )) با داشتن مغفرت و به كار بردن آن مى سازد به خلاف كلمه ((غفور)) و ((غافر)) كه بر كسى اطلاق مى شود كه آن را اعمال هم بكند)

تفسير الميزان


اينها چرا به جاي اينكه به طرف رحمت حق گرايش پيدا كنند خود را به دامن عذاب الهي مي‌اندازند؟ «وقد خلت ومضت من قبلهم المثلات»,
فرمودان ربك لذو مغفره للناس ان ربك فرمود يك, للناس فرمود نه للمؤمنين دو, علي ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است كه راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ مي‌آمرزد كه وعده داده باشد كه من ستمكاران را مي‌آمرزم فرمود در حاليكه ستمكار گرفتار آلودگي است در مغفرت باز است منتها او بايد به سراغ اين در بيايد اگر نيامد ان ربك لشديد العقاب.در حين اينكه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نيامدند هم اكنون برگردند و ان ربك لذو مغفرةٍ للناس علي ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب در عين حال كه ظالمند راه بازگشت باز است در عين حال كه تبهكارند اينطور نيست كه راه برگشت باز نباشد بسته باشد اينطور نيست در حين ظلم خدا غفار نيست ولي ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را مي‌آمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستي بيا,
اينها كه كفروا بربهم لذا نفرمود ان ربهم چون اولئك الذين كفروا بربهم لذا فرمود ان ربك آنها كه كافر به رب هستند نفرمود ان ربهم اين يك, و چون مخصوص مؤمنين نيست مخصوص تائبين نيست اين رحمت را براي همه آماده كرده خداي سبحان نفرمود ان ربك لذو مغفرهٍ للمؤمنين, مؤمنوني كه برگشت نه اينها هم كه برنگشتند به اينها هم مي‌گوئيم براي شما هم آماده هست خواستيد بگيريد بگيريد بيائيد بگيريد اگر كسي نخواست و بر كفرش عناد ورزيد ان ربك لشديد العقاب

مع‌ذلك خداي متعالي به اينها وعده مي‌دهد در حين وعيد و تهديد وعده مي‌دهد مي‌فرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, خدا ظالمين را هم مي‌آمرزد احتمال آمرزش ظالمين هم هست اما كارشان را به نتيجه نمي‌رساند يك سخن آن است كه خدا قيام ظالمانه ظالمين را به جايي مي‌رساند هرگز! إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ , ظلم ظالم به نتيجه نمي‌رسد كار ستمكار به مقصد نمي‌رسد چون هر كاري را خداي متعالي بايد توفيق وصول به مقصد را مرحمت كند هرگز ظلم به نتيجه نمي‌رسد اين يك اصل قرآني است
فسق به مقصد نمي‌رسد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ, لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ , لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ و مانند آن كفر به مقصد نمي‌رسد فسق به مقصد نمي‌رسد ظلم به مقصد نمي‌رسد و مانند آن, اما ظالم اگر ظلم كرد آيا راه برگشت و مغفرت براي ابد بسته است يا راه باز است؟
مي‌فرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, با اينكه ظالم‌اند گرچه كارشان بي‌نتيجه است به مقصد نمي‌رسد ولي ممكن است از رحمت خدا برخوردار باشند در عين حال كه وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقَابِ «بين الخوف والرجاء» انسان را تربيت مي‌كند انسان بايد طوري باشد كه اگر هر معصيتي هم كرده باشد نااميد از رحمت و عفو الهي نباشد زيرا يأس از رحمت حق خود معصيت كبيره است و اگر همه طاعات را داشته باشد مغرور نباشد چون «إنّ الأعمال بخواتيمها» , معلوم نيست پايان كار چه خواهد شد


تفسير تسنيم

رعد:7
وَيَقُـولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَـوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

سئوال: ايا همه اقوام پيامبر داشته اند؟ ايا منذر و هادي يكي است؟
و [بهانة ديگر اينکه] کافران گويند: چرا نشانه‌اي [=معجزه‌اي] از پروردگارش به او داده نشده؟ [آنها نمي‌دانند که] تو فقط [نسبت به عواقب اعمال‌شان] هشداردهنده‌اي و [چنين است که] براي هر قومي ، هدايتگري بوده است.
______________
19- به تصديق آيات متعددي از قرآن، [از جمله: انعام 37 (6:37) و 109 (6:109) ، يونس 20 (10:20) ، انبياء 5 (21:5) ] مشرکين از پيامبر اسلام درخواست معجزاتي، مشابه آنچه به موسي(ع) و عيسي(ع) داده شده بود، مي‌کردند، باز هم بر حسب گزارش قرآن [از جمله: اعراف 132 (7:132) تا 135 (7:135) ] حتي معجزات نه‌ گانه موسي(ع) نيز در ايمان آوردن فرعون و قومش بي‌تأثير بوده است. پس وقتي مردماني نخواسته باشند حقيقتي را باور کنند، هر معجزه‌اي را به حساب تردستي و شعبده‌بازي مي‌گذارند.

20- در آية 24 سوره فاطر (35:24) نيز آمده است که هيچ امتي نبوده جز آنکه هشداردهنده‌اي براي آن آمده است [...وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ].

تفسير بازرگان


هر قومی هدایت ­کننده ­ای دارد
آیه 7 یکی از آیات برجسته قرانی است و نوع مفسران از آن چنین فهمیده اند که پیامبران منحصر در آن کسانی نیستند که نامشان در قرآن آمده بلکه به ازاء هر جامعه انسانی، «هدایت کننده»ای وجود دارد خواه یک پیامبر باشد یا وصی او.

و به نظر آنان دلایل این موضوع زیاد است :

از جمله در سوره­ هائی «مجوس» را در ردیف «اهل کتاب» ذکر کرده و بعبارت دیگر تلویحاً چنین گفته که دین مجوسیانِ اصلی، دین حق بوده و لذا آنها می­باید پیامبری داشته باشند اما چنانکه می­دانیم اسم آن پیامبر در قرآن نیامده است. یعنی اینکه نبودن اسم یک پیامبر در قرآن بمعنی نبودن او نمی­باشد.

دلیل دیگر اینکه در آیه ­ای فرموده «رسولانی که قصه­ شان را بر تو گفتیم و رسولانی که قصه­ شان را بر تو نگفتیم» و از اینجا معلوم می­شود که پیامبرانی هم بوده­ اند که اسامی آنها در قرآن نیامده است.

به نظر آنان ، در آیه فوق، این موضوع را کاملاً تعمیم داده و می­فرماید اساساً هیچ جامعه بشری نیست که «هدایت کننده» نداشته باشد .

اما ، در آیه مذکور «هاد» از جنس «منذر» نیست ، زیرا با «و» بین آنها فاصله افتاده ، و اگر غیر از این بود (یعنی «هاد» از جنس «منذر» بود) معنی جمله مذکور چنین میشد که تو منذری و هر قومی هم منذری دارد که مفهوم اخیر با آیه 6 سوره یس (و آیات مشابه آن که کم هم نیست) معارض می بود ، بعلاوه اینکه با تاریخ اسلام هم جور در نمی آید .
لذا ، باید «هادی» آیه فوق را به عنوان «شخص فهمیده مورد اعتماد و مراجعه عموم» تلقی کنیم ، و البته در همه جوامع بشری چنین کسانی بوده اند ، مثلا لقمان در میان قومش و عبد المطلب در مکهء قبل از ظهور پیامبر (ص)


تفسير مرحوم گنجه اي

اين مسئله ولكل قومٍ هاد ناظر است به ضرورت رسالت و وحي كه ممكن نيست هيچ امتي رهبر و هادي و امام و پيامبر نداشته باشد اين يك اصل كلي قرآني است كه لكل قومٍ هادٍ هر قوم هدايت كننده‌اي دارد تا آنجا كه انسان, انسان هست و در زمين انسان زندگي مي‌كند براي انسانيت هدايت هست لكل قوم هاد براي قوم تو هم هادي است و آن خود شمائيد هدايت شما هم از راه انذر است گرچه هم منذري, نذيري و هم بشيري اما قسمت مهم انذار است .لذا در طليعه وحي فرمود يا ايها المدثر قم فانذر پاشو مردم را بترسان گرچه هم از راه تبشير و هم از راه انذار مي‌شود هدايت كرد هم خوفاً من النار هم شوقاً إلي الجنه مي‌توان مردم را هدايت كرد اما آنچه كه عامل مهم در هدايت توده مردم است ترساندن است زيرا ممكن است بگويند بسيار خوب ما خير آن منافع و لذائذ بهشت را خورديم الآن سرگرم عيش و نوش باشيم ولي جوابش آن است كه اگر الآن سرگرم عيش و نوش باشي بدان كه «النار حفت بالشهوات» درون اين لذائذ آتش است مواظب خودت باش

تسنيم

پاسخ خدا به درخواست معجزه كافران چه بود؟ چرا معجزه نفرستاد؟

و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيهً من ربه اين حرف را مي‌گويند معلوم شد كه استهزاءً مي‌گويند نه احتجاجاً, لذا نه مستقيماً جواب اينها را داد نه به حضرت فرمود جواب اينها را بگو آنطوري كه در سوره انعام بود كه قل جواب اينها را بده اينجا ديگر آنچنان نيست
فرمود انما انت منذرٌ و لكل قوم هادٍ تو منذري تو كه مبعوث نشدي كه روزانه در اين نظام عوض بكني يك جا را چشمه بكني يك جا را دشت كني يك جا را باغ كني تو كه براي اين نيامدي تو منذري و هر قومي هدايت كننده‌اي دارد.


فرمود اولاً جواب اينها جواب دادني نيست چون اينها دارند استهزاء مي‌كنند استهزاء هم محيط به خود مستهزء هست و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن اين مال اينها تو جواب آنها را نده من قلبت را مطمئن مي‌كنم انما انت منذر تو تنها هم نيستي و لكل قوم هاد تو هم هادي اين قومي منتها هدايتت از راه انذار است هم از راه تبشير است كه وَ ما ارسلناك إلاّ كافةً للناس يا رحمه للعالمين يا داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً بشيراً و نذيرا هم بشيري هم نذير اما لبه تبليغت متوجه انذار است چون خودت مي‌ترسي مي‌ترساني

تحليل سخن استهزء كنندگان براي پيامبر اكرم(ص)
و قرآن اين مسئله را تحليل كرد فرمود انگيزه اينها استهزاء است يك, اعجاز هم ضروري است و ما معجزه آورديم و آن كتاب الله است دو, و باز هم اعجاز و معجزات به دست انبيا ظهور مي‌كند اين سه, اما لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ اينطور نيست كه هر روز هر چه آنها گفتند ما انجام بدهيم هر روز هر چه گفتند تو انجام بدهي و تو رسول من بدان كه گرچه به ايمان اينها حريصي ولي اگر بخواهي به آسمانها بروي و از آسمان معجزه بياوري يا زمين را بشكافي از زمين اعجاز و معجزه بياوري اينها ايمان نمي‌آورند اينها به دنبال چيز ديگر حركت كرده‌اند و مطمئن باش اگر هم معجزه سمائي بياوري يا معجزه ارضي بياوري باز اينها ايمان نمي‌آورند اين گروهي كه خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ آن وقت اين تحليلها را در همين سوره رعد و سوره انعام و سوره يونس و سوره غافر و ديگر سور كه قرآن كريم انگيزه‌هاي پيشنهاد دهنده‌گان اعجاز روزانه را مطرح مي‌كنند مطالعه كنيم

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/06/26 03:43:27 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#6 ارسال شده : 1402/07/02 03:28:54 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 852
Iran (Islamic Republic Of)

46 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری سوره رعد

اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ ﴿۸﴾خدا مى‏ داند آنچه را كه هر ماده‏ اى [در رحم] بار مى‏ گيرد و [نيز] آنچه را كه رحمها مى ‏كاهند و آنچه را مى‏ افزايند و هر چيزى نزد او اندازه‏ اى دارد (۸)
عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ﴿۹﴾داناى نهان و آشكار [و] بزرگ بلندمرتبه است (۹)

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ ﴿۱۰﴾[براى او] يكسان است كسى از شما سخن [خود] را نهان كند و كسى كه آن را فاش گرداند و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشكارا حركت كند (۱۰)

ارتباط ایات 8-10 بایکدیگر و با ایات قبل

آنچه كه در اين سوره مباركه بيش از هر چيزي مورد نظر هست همان توحيد ربوبي است آياتي كه دلالت مي‌كند بر توحيد ربوبي خداي سبحان در اين سوره فراوان است آن‌گاه در اين مقام كه مقام تبيين توحيد ربوبي خداي سبحان است اول از علم شروع مي‌كند زيرا مدبر بودن و مربي بودن بدون علم ممكن نيست, آن‌وقت علم به كل شيئ و نظم ضروري كل‌شئ را بيان مي‌كنند تا برسند به مسئله ربوبيت و تنصيص بكنند به اينكه خدا رب كل شيئ است, لذا فرمودند: الله يعلم ما تحمل كل أنتي و ما تغيض الأرحام و ما تزداد و كل شئ عنده بمقدار
آيه بعد هم باز درباره علم واجب هست منتهي از اين وسيع‌تر فرمود عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال معمولاً در هر آيه مطلبي كه ذكر مي‌شود ذيل آيه دليل آن مطلب بيان خواهد شد
در آيه محل بحث فرمود خداي سبحان آنچه را كه هر ماده‌اي حمل مي‌كند عالم است الله يعلم ما تحمل كل انثي اين انثي درباره انسان و حيوان صادق است اگر اين انثي درباره گياهان هم صادق باشد كه گياهان هم انثي و ذكر داشته باشند هر چه را كه يك گياه انثي حمل مي‌كند آن را هم خداي سبحان عالم است, جريانِ اينكه هر چه را هر انثايي حمل مي‌كند اعم از انسان و حيوان خدا مي‌داند درقرآن كريم هم اصل آفرينش ما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم علم بما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم صورتگري و صورت‌سازي ما في‌الارحام را به خدا نسبت داد و هم نر و ماده بودن ما في‌الارحام را هم به خدا نسبت داد بنابراين آنچه كه در رحم قرار مي‌گيرد با جميع شئونش تحت علم حق تعالي است هم اصل وجودش هم نحوه وجودش هم مقدار وجودش و هم كيفيت وجود زيرا هر چه كه در ارحام قرار مي‌گيرد وجودش به هبه الهي بسته است اين يك اصل كلي


اگر چنانچه ما في الارحام براي شما غيب است براي خداي سبحان شهادت است اگر ما گفتيم الله يعلم ما تحمل كل انثي براي شما اگر غيب است براي خداي سبحان مشهود است او عالم الغيب و الشهاده است چرا عالم الغيب و الشهاده است
براي اينكه الكبير المتعال چيزي در برابر خداي سبحان قابل قياس نيست, کل شيئ دونه
نه او بزرگ است و بعضي از چيزها كوچك‌ند او يك قدري بزرگ‌تر است و مانند آن اينكه گفته شد الله اكبر يعني «الله اكبر من ان يوصف» مشابه او درباره كبير است همه اشياء در برابر او صغيرند چيزي در برابر او نيست هيچ‌كدام كبير نيستند كه او بشود اكبر كبير محض و كبير مطلق اوست
و چون او نه تنها علي است بلكه متعالي است پس هيچ چيزي از دسترس علمي او بيرون نيست كه مخفي باشد و مكتوم باشد او متعالي از آن است كه چيزي از او نهان باشد چيزي از او پوشيده باشد چون كبير است و چون متعالي است پس چيزي از حيطه علمي او بيرون نيست پس عالم الغيب والشهاده است كه اين چهار اسم از اسماء حسني حق سبحانه تعالي دوتايش مي‌تواند دليل دو تاي ديگر باشد يعني الكبير المتعال مي‌تواند دليل عالم الغيب والشهاده كه در حقيقت عالم الغيب و عالم الشهاده است باشد.

تفسیر تسنیم

سئوال: منظور از انچه که رحم ها می کاهند و می افزایند، چیست؟

پاسخ 1
مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده يكى در جمله ((ما تحمّل كل انثى ))، و يكى در جمله ((ما تغيض ‍ الارحام ))، و يكى در جمله ((ما تزداد)) اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل باشد، و بگوئيم اولى اشاره است به جنينى كه رحمهاى زنان در خود جاى داده ، آنرا حفظ مى كنند، و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها آنرا به مصرف غذاى جنين مى رساند، و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را به خارج دفع مى كند مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان گاهگاهى در ايام حمل مى بينند،

وجوهى كه مفسرين در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند

و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى ، يعنى ((ما تغيض الارحام )) آن مقدار وقتى است كه رحم ها از نه ماه كم مى كنند، چون مدت حمل و باردارى نه ماه است ، - ولى برخى از رحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى ، يعنى ((ما تزداد)) آن مدتى است كه بعضى از رحم ها از نه ماه زياد مى كنند.
و ليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند در دست نيست ، چون اگر واژه ((غيض )) را بدين معنا بگيريم در حقيقت نوعى استعاره بكار برده ايم ، و استعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست .

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از ((ما تغيض ‍ الارحام )) آن مقدار مدتى است كه از اقل مدت حمل يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است ، (زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى بدنيا بيايد سقط است ) و مراد از ((ما تزداد)) آن بچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از ((غيض ))، نقصان در مدت حمل ، و مراد از ((زياده )) زيادى در آن است .
اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد، زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم ، علاوه بر اين ، خواننده به خوبى فهميد كه مناسب تر به سياق آيه ، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.
تفسیر المیزان

سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2023, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 0.945 ثانیه ایجاد شد.