logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:171729)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:134156)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:124268)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:90398)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ایا دعا به هم زدن نظام موجود هستی است؟    عذاب و مغفرت خدا مشمول قانون عام است و منحصر به گروه خاصي نيست.    مشخصات حكومت صالح و ناصالح در قران : حكومت فرعوني چه ويژگيهايي دارد؟    منظور از ایه إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَو مٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ چیست؟       آخرین رویداد تالار: قران پویان 14 ساله شد : خلاصه اماری 13 سال فعالیت تالار گفتگوهای قران پویان      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1401/11/16 08:47:32 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا : نکات و سئوالات تفسیری ایات 1-3 سوره انبیا


اقْترَب لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ مُّعْرِضونَ


مراد از اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ چيست؟

پاسخ 1:
كلمه ((اقتراب (( از باب افتعال و از ماده ((قرب (( است كه هر دو به يك معناى است چيزى كه هست اقتراب بليغ تر از قرب است چون به خاطر زيادى حروفى كه از آن تشكيل يافته عنايت بيشترى به نزديكى و قرب را افاده مى كند و هر دو باب با حرف ((من (( و ((الى (( متعدى مى شود مثلا مى گويند: ((اقترب و قرب زيد من عمرو(( و يا ((اقترب و قرب زيد الى عمرو(( يعنى زيد به عمرو نزديك شد، ولى اگر با حرف ((من (( متعدى شود نسبت نزديكى از عمرو گرفته شده و اگر با ((الى (( متعدى شود اين نسبت از زيد گرفته مى شود چون اصل در معناى ((من (( ابتداى هدف است ، همچنان كه اصل در معناى ((الى (( انتهاى آن است .
از همينجا روشن مى شود كه ((لام (( در كلمه ((للناس (( به معناى ((الى (( است نه به معناى ((من (( براى اينكه مناسب با مقام اين است كه نسبت نزديكى از ناحيه حساب گرفته و گفته شود: ((مردم به حساب نزديك شدند(( چون حساب است كه طالب است و مى خواهد مردم به آن نزديك شوند نه مردم ، زيرا مردم از آن به كلى غافلند.


و مراد از حساب - كه به معناى محاسبه خداى سبحان اعمال مردم را در روز قيامت است - خود حساب است نه زمان آن ، تا بگوييم ((گفتن اينكه حساب نزديك شد نوعى مجاز گويى است و كلمه زمان در تقدير است (( هر چند كه بعضى از مفسرين بر آن اصرار ورزيده اند. و بعضى ديگر چنين توجيهش كرده كه : اصل در نزديكى و دورى زمان است و اگر اين دو كلمه را به حوادث هم نسبت مى دهيم باز به وساطت زمان است .
ولى غرض در مقام آيه متعلق به يادآورى خود حساب است نه روز حساب براى اينكه آنچه مربوط به اعمال بندگان مى شود حساب اعمال است و مردم مسئول پس دادن حساب اعمال خويشند و بدين جهت حكمت اقتضا مى كند كه از ناحيه پروردگارشان ذكرى بر آنان نازل شود و در آن ذكر (و كتاب )، مسئوليت آنان را برايشان شرح دهد و بر مردم هم واجب است كه با جديت هر چه بيشتر به آنچه ذكر مى گويد گوش ‍ دهند و دلهاى خود را از آن غافل نسازند. بله اگر سياق كلام سياق بيان هولها و موقف هاى دشوار قيامت بود كه چه شكنجه ها و عذابها براى مجرمين آماده مى شود، مناسب تر آن بود كه از قيامت ، به يوم الحساب تعبير كند و يا زمان را تقدير بگيرد و يا طورى ديگر كه زمان را بفهماند.

در جمله ((اقترب للناس (( مراد از ((ناس (( جنس مردم است يعنى مجتمع بشرى كه اكثرا آنان را در آن روز مشركين تشكيل داده بودند نه خصوص مشركين ، هر چند اوصافى كه براى مردم آن روز از غفلت و اعراض و استهزا و غير آن آورده اوصاف مشركين است ولى مقصود خصوص آنان نيست پس نسبت به ((ناس (( از قبيل نسبت بعض به كل دادن به طور مجاز نيست بلكه از باب نسبت حكم جامعه به خود جامعه دادن است به طور حقيقت و سپس استثنا بعضى كه آن حكم را ندارد و اين طور نسبت دادن يعنى نخست حكم را به جامعه نسبت دادن و سپس افرادى را كه آن حكم شاملشان نيست استثنا كردن آداب و روش قرآن كريم است

بعضى از مفسرين نزديك شدن حساب به مردم را چنين توجيه كرده اند كه هر روزى كه از عمر دنيا مى گذرد دنيا نسبت به ديروزش به حساب نزديك تر مى شود. بعضى ديگر گفته اند: نزديك شدن حساب به اين اعتبار است كه بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آخر الزمان اتفاق افتاده همچنان كه خود آن جناب فرموده : ((بعثت انا و الساعه كهاتين - من و قيامت مانند اين دو انگشت با هم مبعوث شديم (( و ليكن اگر منظور اين بود جا داشت بفرمايد:
((يقترب الساعه - قيامت نزديك مى شود(( چون نزديك شدن قيامت به آن معنى كه گفته شد استمرار دارد و لفظى لازم است كه استمرار را برساند و آن لفظ ((يقترب (( است نه ((اقترب (( كه صرف تحقق را افاده مى كند نظير تفسير گذشته اين تفسير است كه گفته اند: آوردن كلمه ماضى براى افاده حتميت وقوع قيامت است

تفسير الميزان

پاسخ 2:

اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ در اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ سخن از اقتراب قيامت است ولي چون مهمترين حادثه قيامت همان صحنه حساب است كه هر كسي مسئول اعمال خودش است آن بخش مهم قيامت را در طليعه سوره «انبياء» ذكر فرمود كه: اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ و اينها غافل‌اند دو تا عامل وجود دارد براي تنبه يكي عامل دروني كه همان عقل و فطرت است كه انسان هرگز خود را پوچ نمي‌داند و خود را ابدي تلقي مي‌كند و به آينده اميدوار است بنابراين بايد براي آينده تلاش و كوشش بكند دوم ادله بيروني كه انبيا و اوليا آمدند ‌«وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آنچه را كه در درون دلهاي مردم نهادينه شد آنها را شكوفا مي‌كنند اثاره مي‌كنند اين گروه يعني مشركان و بسياري از افراد مردم نه به نداي دروني توجه دارند نه به صلاي بيروني لذا غافل‌اند و از دستورهاي ديني عقلي و نقلي رو برمي‌گردانند گريزانند

اقْتَرَبَ لِلنّاسِ اقتراب گاهي از مبدأ شروع مي‌شود گاهي از منتها يك وقت است ما مي‌خواهيم بگوييم كه آن شيئي كه از دير زمان شروع كرده است الآن نزديك است مي‌گوييم «قَرُب الينا» «اقترب الينا» يك وقت است كه سير را از خودمان شروع مي‌كنيم ما كه حركت كرديم و به او مي‌خواهيم برسيم مي‌گوييم «اقتربنا منه» يا «قَرُبنا منه» ما به او نزديك شديم اگر به‌لحاظ مبدأ باشد من استعمال مي‌شود به‌لحاظ منتها باشد الي اين لام هم سهم همان الي را دارد «اقترب الي الناس» اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ يعني جريان حساب كه در گردش بود و از دير زمان شروع كرد نزديك است به مردم برسد و هيأت اقتراب هم بالاتر از هيئت قَرُب آن معنا را مي‌رساند كه «زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني» همان طوري كه بين قدرت و اقتدار فرق است اقتدار آن قدرت بيشتر و برتر است بين اقتراب و قرب هم فرق است اقتراب آن نزديكي بيشتر است لذا هم در اين سوره سخن از اقتراب است

مراد از اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ
ولي بالأخره اگر حساب اعم از حساب قيامت كبرا و قيامت صغرا باشد براي هر كسي نزديك است خيليها صبح را به روز نياوردند يا روز را به شب نياوردند اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ اينكه مي‌بينيد روزانه افراد فراواني به گورستان منتقل مي‌شوند همين است ديگر كمتر شهري شما ببينيد مگر اينكه گورستانش بالأخره جزء منطقه‌هاي پر رفت و آمد هر روزه است پس اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ اينكه ديگر مشخص نفرمود حساب حشر اكبر كه در قيامت هم همين كه انسان مرد اولين چيزي كه از او سؤال مي‌كنند «عمرِك فيما اَفنيتَه» از نماز مي‌پرسند از عبادات ديگر مي‌پرسند آن حساب عظيم البته مال قيامت كبرا است اما اين سؤالهاي ابتدايي همينهايي كه در تلقين قبر به ميت تلقين مي‌كنند همينها را سؤال مي‌كنند بعضيها يادشان نيست بعضيها يادشان است همينها را سؤال مي‌كنند اگر كسي مسلمان بميرد يادش هست كه پروردگار او كيست كتاب او چيست قبله او كجاست و مانند آن و اگر بي اعتنا باشد يادش نيست اين ابتدايي اين مسائل ابتدايي يادش نيست لذا نمي‌تواند جواب بدهد اين سؤال و جوابها اين حسابها براي همه مردم هست پس بنابراين مي‌شود اين حساب را توسعه داد و اقتراب را به همان معناي ظاهرش گرفت چون هر روز جامعه افرادي را از دست مي‌دهد و طليعه #قبر هم اين مسائل را از آنها سؤال مي‌كنند اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ

تفسير تسنيم

پاسخ 3


آيه 1 ـ اينجا حساب «ناس» را نزديك ديده، و آيا اين «ناس» همان انسانهاى زمان آخرين تكليف هستند كه معاصران خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله)تا روز رستاخيز مى باشند؟ روى اين اصل حساب قيامت نسبت به ايشان نزديكتر از گذشتگان خواهد بود، البته در صورتى كه مقصود از «حسابهم» تنها حساب آخرت باشد، و يا مقصود كل نسلهاى انسانى است، ولى در اين صورت ايشان گذشتگانى از انسانها ندارند، تا حسابشان نزديكتر از آنان باشد، مگر آنكه «حسابهم» اعم از حساب برزخ و قيامت باشد، كه حساب برزخى همگان نزديك است، ولى حساب قيامت در دو احتمال قبل براى انسانهاى نسل اخير نزديكتر از ديگران است، و در هر صورت قدر مسلّم از اين «ناس» همان انسانهاى آخرين زمان رسالتند كه شامل معاصران رسول الله(صلى الله عليه وآله) تا قيامت مى باشند.

تفسیر فرقان

منظور از (و هم فى غفله معرضون )) چيست؟

و بدين جهت غافل و رو گردانند كه به دنيا دل بسته و به تمتع از آن سرگرم شدند در نتيجه دلهاشان از محبت دنيا پر شد، و ديگر جايى خالى براى ياد قيامت ، يادى كه دلهايشان را متأثر كند در آن باقى نماند، حتى اگر ديگران هم متذكر شان كنند باز متوجه نمى شوند، و همچنان در غفلت از قيامت هستند، چون آنطور كه بايد آن را تصور نمى كنند، و گرنه دلهاشان متأثر مى شد.

تفسير الميزان

دلبستگي به بازيچه دنيا عامل غفلت مشرکان

اول اعراض است بعد اعتراض است بعد معارضه اول رو برمي‌گرداند نيم رخ مي‌گويند اعرض بعد وقتي گله و اعراض شروع شد قهر شروع مي‌شود و اعتراض شروع مي‌شود بعد از اعتراض هم معارضه عملي شروع مي‌شود اولين خطر اولين گام خطر اعراض است بعد اعتراض بعد معارضه كه دامنگير اينها شده اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ اين تاي تنوين غفلت هم تنويني است براي تفخيم مذموم يعني اينها در غفلت فرو رفته‌اند گاهي تنوين براي تفخيم با اجلال است گاهي براي تفخيم با الهاء و لغو

منشأ ديگر اين است كه مهمترين عامل غفلت همين دنياست كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه» قرآن كريم گاهي به صورت متن آن جامع كلي را ذكر مي‌كند كه ?إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

تفسیر تسنیم

غفلت غلیظ
آنچه در این پاراگراف برجسته شده «غفلت» کافران است. مثلاً غفلتشان از نزدیک شدن «حساب»شان، غفلت از احاطه علم خداوند به همه چیز، غفلت از صداقت مطلق پیامبر(ص) و اهمیت فوق­العاده وحی، غفلت از آنچه بر سر پیشینیان آمد که همین رفتارهای اینها را می­کردند، غفلت از سرانجام محتومی که در صورت عدم اصلاحِ رفتارشان دچار آن خواهند شد، و خلاصه غفلت و غفلت و غفلت و غفلت!


تفسیر مرحوم گنجه ای

مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكرٍ مِّن رَّبِّهِم محْدَثٍ إِلا استَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ...

منظور از ذكر محدث و جديد چيست؟

اين آيه به منزله تعليلى است براى جمله ((و هم فى غفله معرضون (( چون اگر در غفلت و روى گردان نبودند در هنگام شنيدن ذكر به لهو و لعب نمى پرداختند، و بلكه خود را براى شنيدن آن آماده مى كردند، و چون چنين بود، يعنى آيه شريفه تعليل آن جمله بود، لذا آن را بدون حرف عطف آورد.
و مراد از كلمه ((ذكر(( هر چيزى از قبيل وحى هاى الهى ، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد، كه يكى از آنها قرآن كريم است ، و مراد ((از آمدن ذكر((، نازل شدن آن براى ايشان است ، به اينكه بر پيغمبر نازل شود و او به گوش ايشان برساند، و كلمه ((محدث (( به معناى جديد و نو است ، و اين معنا معنايى است نسبى ، كه صفت ذكر است ، پس اگر قرآن مثلا ذكرى نو است ، براى اين است كه بعد از انجيل نازل شده ، همچنان كه انجيل نيز به خاطر اينكه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكرى است جديد،

همچنين بعضى از سوره هاى قرآن به خاطر اينكه بعد از بعضى ديگر نازل شده نسبت به آنها جديد و نو است .

معناى آيه اين است كه هيچ ذكر جديدى به وسيله نزول از آسمان ، و ابلاغ رسول به ايشان در هيچ حالى از احوال نمى رسد مگر اينكه ايشان در حال لهو هستند، يعنى در حالى هستند كه دلهايشان لاهى است ، و اگر آن ذكر را مى شنوند در آن حال مى شنوند، و خلاصه معنا اين است كه : احداث ذكر و تجديد آن هيچ اثرى در آنان نمى گذارد، و از اشتغال به لعب دنيا بازشان نداشته ، متوجه ماوراى آن نمى كند. و اين تعبير كنايه است از اينكه ذكر در هيچ حالى در آنان مؤثر نمى افتد، نه اينكه بخواهد بگويد ذكر جديد در آنان اثر ندارد ولى ذكر قديم و كهنه اثر مى گذارد و چون مطلب روشن است مى گذريم .


ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 346


عدم توجه به تذکره الهي در اثر غفلت
وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ چرا؟
براي اينكه ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ چون قيامت يك امر محقق الوقوع است گاهي از او به فعل ماضي هم ياد مي‌شود مثل إذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ گذشته از اقتراب از وقوع هم ياد مي‌كنند اين خيلي جاي سؤال نيست كه چرا حالا اقتراب فرمودند وقتي إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ داريم ديگر اقتربت سؤال برانگيز نيست گرچه آنجا با اذا استعمال شده است

خب فرمود اينها چون در غفلت فرو رفته‌اند هر ياد و نامي از طرف پروردگار بيايد خواه به صورت تورات خواه به صورت انجيل خواه به صورت صحف ابراهيم خواه به صورت زبور داوود خواه به صورت قرآن رسول گرامي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و همچنين سوره بعد از سوره آيه بعد از آيه هر ذكري از طرف خداي سبحان بيايد اينها مي‌شنوند ولي بازي مي‌كنند گويا نشنيده‌اند سرّش آن است كه به جان اينها فرو نمي‌رود اينها فقط از راه گوش مي‌شنود اما اين را وارد قلبشان بكنند آنجا تحليل بكنند تدبر بكنند نيست حرف وقتي در فضاي گوش رخنه كرد و به دل ننشست آن آثار خاص را ندارد
وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ لعب براي دل نيست لعب مال اعضا و جوارح است لهو مال جانحه و قلب است يعني سرگرمي اشتغال قلبشان مشغول بازي است چون اين‌‌چنين است حرف در اينها اثر نمي‌كند اين غَفْلَةٍ تنوين‌اش هم مي‌تواند مفيد استمرار باشد اينها دائماً در حال لغو و امثال ذلك هستند خب بنابراين اين مجموعه ما را به مسئله معاد فرا مي‌خواند
به هر تقدير كساني كه در قيامت پيروزند آنهايي‌اند كه هم ?عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ? اند يك، خودشان عمداً به سراغ لغو نمي‌روند هم اينكه لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ? بازيگران و بازيگري نمي‌تواند آنها را سرگرم كنند اين گروه گروه رستگارند

تفسير تسنيم


كلمات كليدي: انبيا تدبر فهم تفسير سوره حساب

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/29 11:33:07 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#2 ارسال شده : 1401/11/21 10:37:39 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: تهمتهای مشرکان به پیامبر ایات 3-6 سوره انبیا

انبیاء:3
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿۳﴾
[چرا این پیام نو را نادیده مي‌گيرند؟ زیرا] دل‌های آنها [به بیهودگیها] مشغول است؛ ستمگران در نهان [درگوش مؤمنان] نجوا مي‌کنند که آیا این [مرد - محمد] جز بشری همانند شماست؟ آیا در حالی که مي‌بينيد، به سِحر [=آیاتی که تلاوت مي‌کند] روی مي‌آوريد؟

بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ﴿۵﴾بلكه گفتند خوابهاى شوريده است [نه] بلكه آن را بربافته بلكه او شاعرى است پس همان گونه كه براى پيشينيان هم عرضه شد بايد براى ما نشانه‏ اى بياورد (۵)

مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾قبل از آنان [نيز مردم] هيچ شهرى كه آن را نابود كرديم [به آيات ما] ايمان نياوردند پس آيا اينان [به معجزه] ايمان مى ‏آورند (۶)


نجواى ايشان مشتمل بر دو مطلب بوده كه يا به طور قطع و يا به طور استفهام انكارى ردش كرده اند.
اول اينكه گفتند: ((هل هذا الا بشر مثلكم (( كه آنرا دليل بر ابطال نبوت آن جناب گرفتند، و حاصلش اين است كه او همانطور كه مى بينيد بشرى است مانند خود شما - به همين جهت اسم اشاره آورده و گفتند: ((هل هذا(( ضمير نياوردند كه بگويند: ((هل هو((، تا دلالت كند بر علم به مشاهده - و در هيچ چيز از لوازم بشريت از شما جدا نيست ، و هيچ چيزى كه مختص به خود او باشد ندارد، پس اگر آنچه ادعا مى كند كه به غيب اتصال و ارتباط دارد حق باشد، بايد شما هم همان را داشته باشيد، چون شما هم مانند او بشر هستيد، و چون شما خبرى از غيب نداريد، پس او هم مثل شما است و خبرى ندارد، پس پيغمبر نيست و دعوتش باطل است .
دوم اينكه گفتند ((افتاتون السحر و انتم تبصرون (( كه با فاء تفريع متفرع بر انكار و نفى نبوت شد، و برگشت معنا به اين مى شود كه بعد از آنكه با جمله اول اثبات كرديم كه او پيغمبر نيست و با غيب اتصال ندارد، نتيجه چنين مى شود كه آنچه آورده ، و ادعا مى كند كه معجزه نبوت من است ، معجزه نباشد، بلكه سحرى باشد كه شما از آوردن نظير آن عاجزيد، و سزاوار نيست كسى كه چشم بينا دارد فريب سحر را خورده ، به آن ايمان بياورد.
ولى به هر حال از اينكه گفتند: ((بايد آيتى براى ما بياورد كه گذشتگان آوردند((، از اين وعده ضمنى بر مى آيد كه اگر يكى از آن آيات كه پيشنهاد كرده اند بياورد ايمان خواهند آورد.

وقتى اين را كه وى آورده و آن را آيت خوانده ، يعنى قرآن ، خوابهاى پريشان ، يا افترا، و يا شعر بود، ديگر ادعاى نبوتش تمام نيست ، و قرآن او ما را قانع نمى كند، پس بايد آيتى براى ما بياورد، همانطور كه گذشتگان آوردند، مثلا ماده شتر از كوه بيرون كردند، عصا اژدها نمودند و يد بيضا داشتند.
و در اينكه فرمود: ((كما ارسل الاولون ((، با اينكه ظاهر سياق اقتضا مى كرد بفرمايد: ((كما اتى بها الاولون - همانطور كه گذشتگان آن آيت را آوردند(( براى اشاره به اين معنا بود كه آيت از لوازم ارسال است ، و اگر اين شخص رسول است ، بايد به رسولان گذشته اقتدا نموده ، بر رسالت خود احتجاجى مانند احتجاج آنان بكند

مَا ءَامَنَت قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ
در اين جمله سخن قبلى مشركين و آن وعده اى كه ضمنا مشتمل بود رد و تكذيب شده ، مى فرمايد: اگر آنچه را كه پيشنهاد مى كنند برايشان آورده شود، باز هم ايمان نمى آورند، چون اقوام گذشته وقتى معجزات پيشنهادى خودشان را هم ديدند ايمان نياوردند و هلاك شدند آن وقت اينان ايمان مى آورند؟!
و حاصل معناى جمله به طورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه : كفار در وعده اى كه مى دهند دروغ گويند، و اگر معجزات پيشنهادى آنان را هم نازل كنيم باز ايمان نمى آورند، و در نتيجه به همين جرم هلاك خواهند شد، همچنانكه امت هاى گذشته وقتى درخواست معجزه كردند، و معجزه برايشان نازل كرديم ، ايمان نياوردند ما نيز هلاكشان نموديم ، طبيعت اينان با طبيعت آنان يكى است ، و مانند آنان اسراف گر و متكبرند، و به هيچ وجه ، به هيچ آيتى ايمان نمى آورند، پس آيه مورد بحث از يك نظر شبيه به آيه ((فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( مى باشد.
بنابراين اگر قريه را با وصف ((اهلكناها(( توصيف كرد، و در حقيقت به آخرين نقطه سرنوشتشان تو صيفشان نمود، براى اين بود كه بفهماند عاقبت اجابت معجزه خواهى مردم هلاكت ايشان است ، و لا غير.

تفسیر المیزان

شبهات مشرکان درباره رسالت در سوره <انبياء>

در اين سوره مباركه «انبياء» اول مسئله معاد را اشاره كردند بعد شبهات منكران وحي و نبوّت را يكي پس از ديگري بازگو كردند درباره نبيّ سه‌تا كلام دارند كه دوتايش فرع است و يكي‌اش اصل آن شبهات سه‌گانه‌شان اين است كه اين بشر است و بشر نمي‌تواند پيامبر باشد اگر رسالتي هست به عهده فرشته است. دوم و سوم كه لازمه همين اصل است اين است كه اين نيازمند به خورد و خوراك و خواب و امثال ذلك است و ديگر اينكه در معرض مرگ است مانند افراد ديگر مي‌ميرد .
اينكه مدّعي رسالت است بشر است اولاً, دوتا لازم هم دارد يكي مسئله اكل شرب است ديگري هم مسئله مرگ و با تحقير هم از او نام بردند براي اينكه جزء سرمايه‌داران حجاز نبود گفتند كه هَلْ هذَا اين يك آدم معمولي است اين مگر مي‌تواند پيغمبر باشد اين تعبير هست هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ ناظر به اين است كه اين اگر نبوّت بر بشر نازل مي‌شد براي يكي از بزرگان طائف يا مكه مثلاً يا مكه و مدينه نازل مي‌شد عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ خب.

محورهاي اصلي شبهات مشرکان درباره رسالت و وحي الهي
اين مقام اول شبهاتش راجع به شخص پيامبر است كه او آورنده اين پيام الهي است دوم درباره پيام او سخن گفتند چون اصل رسالت را براي فرشته مي‌دانند و بشر را شايسته رسالت الهي نمي‌دانند آنچه را كه اين بشر آورده رهاورد او را به بهانه‌هاي گوناگون متّهم مي‌كردند برخيها مي‌گفتند كه سِحر است برخي مي‌گفتند كهانت است , برخي مي‌گفتند شعر است, برخي مي‌گفتند فُسون است و فسانه, برخي هم مي‌گفتند كه اين رؤيا و امثال ذلك است.

اما مقام ثاني كه درباره رهاورد او حرف مي‌زدند گفتند: أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ اين ساحر است اگر شما نتوانيد مثل اين بياوريد مثل آن است كه نتوانيد مثل ساحر كارِ سِحر انجام بدهيد صِرف نتوانستن دليل اعجاز نيست ممكن است او ساحر باشد اين وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ترجيع‌بندگونه در همه اين دو مقام كه مقام اول سه شبهه, مقام دوم چهار شبهه را در برداشت گرچه ريشه همه آن دو شبهه مقام اول و چهار شبهه مقام ثاني به يك جا برمي‌گردد ترجيع‌بندش وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ است يعني شما كه مي‌دانيد, شما كه مي‌بينيد اين بشر است و مانند آن, أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ خب, اين وَأَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذِينَ ظَلَمُوا كه پشت درهاي بسته اين تصميم را گرفتند اين نشان مي‌دهد اين كارها را تقسيم كردند يعني در فرصتهاي مناسب بين كفّار و مشركان حجاز اين شبهات را تقسيم كردند كه هر كسي يك طور حرف بزند.

مراتب اهانت مشرکان نسبت به رسالت و وحي الهي
اينها گفتند ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيغمبر اولاً خواب مي‌بيند اينها حرفهاي آشفته خواب آلود است آن هم دسته‌اي و انباري و فله‌اي است أَضْغاثُ أَحْلامٍ باز أَ فَلا تُبْصِرُونَ هم كنارش هست بدتر از او و پست‌تر از او يك فريه است يك آدم خواب مي‌بينيد هر كاري به كسي ندارد نمي‌خواهد آزار برساند غرض سوء هم ندارد هدف سوئي هم ندارد خب آشفته خواب مي‌بيند اما اين غرض سوء دارد مي‌خواهد به خدا اسناد بدهد دروغ بگويد داعيه كذب را هم دارد ـ معاذ الله ـ و از اين پست‌تر اين است كه شاعر است خيالباف است در بيداري خيالبافي مي‌كند خب اين وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ يك ترجيع‌بندي است كه روي همه اينهاست هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَوَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ بَلِ افْتَراهُ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ بَلْ هُوَ شاعِرٌوَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ اينها محصول مشاوره و نجواي پشت درهاي بسته است

احاطه الهي بر توطئه آشکار و نهان مشرکان
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همه اينها يك پاسخ جامع داد بعد تفصيلاً به هر كدام جواب جداگانه داد فرمود آنچه شما در پشت درهاي بسته گفتيد خدا مي‌داند زيرا اگر ذات اقدس الهي سميع [وسيله] به جارحه و اُذن و مانند آن بود سرّ و جهر براي او فرق مي‌كرد, سرّ و علن براي او فرق مي‌كرد, دور و نزديك براي او فرق مي‌كرد اگر كسي بنا بود از راه گوش يا از راه چشم ببيند يا بشنود تفاوت زمان و زمين اثر مي‌گذارد اگر دور باشد يا نزديك فرق مي‌كند اگر گذشته باشد يا حال فرق مي‌كند ولي اگر بنا شد با اراده بداند و علمش ذاتي باشد نه قُرب و بُعد زماني اثر دارد نه قرب و بعد زميني الآن نمونه‌اش بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» در همه ما هست ما الآن مي‌خواهيم داستان حضرت نوح(سلام الله عليه) را تصوّر بكنيم يا جرياني كه امروز اتفاق افتاده تصوّر بكنيم براي هر دو يكسان قدرت داريم صِرف تصوّر است ديگر يا بخواهيم اين مسجد اعظم را تصوّر بكنيم يا مسجدالحرام را براي ما تصوّر هر دو يكسان است نزديكي اين و دور بودن آن در تصوّر ما اثري ندارد نزديك بودن حادثه امروز با دور بودن حادثه طوفان نوح(سلام الله عليه) براي ما كه بخواهيم تصوّر بكنيم فرقي ندارد، اگر كسي با ابزار چيزي را نمي‌داند با اراده و علم مي‌داند سرّ و علن براي او فرق نمي‌كند چون همه جا حضور دارد ديگر. قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ دور باشد، نزديك باشد، جهر باشد، سرّ باشد چون وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ است

تفاوت معجزه اقتراحي با ساير معجزات
خب منظورتان چيست، اگر ـ معاذ الله ـ در اين شك داريد كه خوب، يك كسي مثل اين بياورد اگر مي‌گوييد نه، آنچه را كه ما مي‌خواهيم بيايد معجزه اقتراحي است يعني پيشنهادي آن يك خطري آن را همراهي مي‌كند معجزه‌اي كه خداي سبحان مي‌فرستد يا قبول يا نكول عذابش نقد نيست، اما معجزه اقتراحي و پيشنهادي كه شما خودتان پيشنهاد بدهيد بگوييد اين كار را براي ما بكن، اگر معجزه‌اي اقتراحي و پيشنهادي بود و خداي سبحان پذيرفت و آن پيشنهاد را عمل كرد و ايمان نياورديد عذابش قطعي است و خداي سبحان با بودِ پيغمبر نمي‌خواهد عذاب استيصالي را دامنگيرتان كند همين.
در جريان بزغاله جابر اين طور بود در بسياري از موارد كرامتهايي از حضرت صادر شد كه همه ديدند و امثال ذلك، آن درخت هم ديدند برخي از معجزات احتمالاً اقتراحي هست چون جريان نهج‌البلاغه دارد كه آن هم ريشه‌اي دارد كه چرا عذاب استيصال دامنگيرشان نشد فرمود: وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ خود وجود مبارك رحمةٌ للعالمين مانع عذاب استيصال است خب.

عواقب عدم پذيرش معجزه اقتراحي
فرمود اگر سخن از معجزه‌هاي اقتراحي است اين با خطر همراه است مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا خيليها پيشنهاد معجزه اقتراحي دادند يعني پيشنهاد دادند كه معجزه‌اي بيايد و ما ايمان مي‌آوريم و آن پيامبر ابلاغ كرد كه ذات اقدس الهي آن معجزه پيشنهادي را آورد و آنها ايمان نياوردند و عذاب الهي به حيات آنها خاتمه داد چون كه ديگر نمي‌شود با دين خدا و معجزه بازي كرد امروز اين را بخواهيد فردا آن را بخواهيد اين براي اين. فرمود امّتهايي كه قبل از اينها بودند معجزه اقتراحي را ديدند و ايمان نياوردند و هلاك شدند اينها ايمان مي‌آورند! اين اينها ايمان مي‌آورند يعني اينها كه بدتر از گذشته‌ها هستند أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ اين مثل نيست بلكه از مثل پَست‌تر است ملاحظه بفرماييد مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ اينها پيشنهاد مي‌دهند كه معجزه بياوريد خب معجزه اقتراحي خطر دارد ما اين كار را نسبت به اُمم قبلي كرديم آنها هلاك شدند اينها ايمان بياورند! اينها با اينكه لُدّند وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً اينها هستند، أَلَدُّ الْخِصَامِ اينها هستند اينها ايمان بياورند! أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ آن وقت باز كه خطر انقراض دامنگيرشان باشد و خطر انقراض هم كه مصلحت نيست مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ اينها ايمان بياورند! اينها كه لُدّدند، أَلَدُّ الخِصَامِ هستند.

تفسیر تسنیم

همه جور نسبتی به پیامبر(ص) می­دادند غیر از آنچه حق اوست
با توجه به آیه ­های 3 و 5، آنها علیرغم غفلت پر حجم خویش، به گرفتاری بزرگتری هم دچاربودند و آنهم اینکه کسی را که مانند خودشان نیست گمراه و «جادو زده» ولی خودشان را «صاحب بصیرت» تلقی می­کردند.
همه چیز به پیامبر(ص) نسبت داده میشد غیرازحقیقتِ موقعیتِ آنحضرت.

سئوال: در ایه قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاء وَالأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿4﴾
فاعل فعل «گفت» در ابتدای آیه کیست؟


پاسخ: غالب مفسران و مترجمان فاعل قال را پیامبر گرفته اند.

اگر آیات قبل رابادقت ملاحظه کرده باشید، فاعل مذکور یکنفر از طرف های آن «نجوا» (آیه3) است.

تفسیر مرحوم گنجه ای


ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/25 05:49:19 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#3 ارسال شده : 1401/12/02 08:07:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۷﴾و پيش از تو [نيز] جز مردانى را كه به آنان وحى میکرديم گسيل نداشتيم اگر نمیدانید از پژوهندگان كتابهاى آسمانى بپرسيد (۷)

لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۱۰﴾در حقيقت ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است آيا نمى‏ انديشيد (۱۰)



منظور از اهل الذكر چه كساني هستند؟


مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ

پاسخ 1:
اين آيه پاسخى از احتجاجى است كه بر نفى نبوت كرده و گفتند: ((هل هذا الا بشر مثلكم (( و حاصلش اين است كه مگر انبياى گذشته غير بشر بودند، كه انتظار داريد پيامبر شما بشر نباشد؟ بشريت كه با نبوت منافات ندارد.
و اگر كلمه ((رجالا(( را با جمله ((نوحى اليهم (( توصيف فرموده ، براى اشاره به فرق ميان انبيا و غير انبيا است و محصلش اين است كه يگانه فرق بين اين دو طائفه تنها اين است كه ما به انبيا وحى مى فرستيم و به ديگران نمى فرستيم ، و وحى موهبت و منتى است خاص كه بر خدا واجب نيست همه افراد را به آن موهبت نائل سازد

و مقصود از ((ذكر(( كتابهاى آسمانى است ، و مراد از ((اهل ذكر((، علماى اهل كتابند،

تفسیر المیزان

پاسخ 2:ما رجالي را به عنوان رهبران الهي فرستاديم كه با وحي الهي ارتباط داشتند مي‌گوييد نه، فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ تورات ذكر است، انجيل ذكر است، اينها كتابهاي آسماني‌اند ذكر خدا را به همراه دارند از اينها سؤال بكنيد اگر نمي‌دانيد به شما مي‌گويند كه پيامبران اينها بشر بودند رجالي بودند كه از وحي كمك مي‌گرفتند.

بطلان ادّعاي مشرکان درباره رسالت با ارجاع آنان به اهل کتاب
پس درباره انبيا اگر سخني داريد اين اهل كتاب يعني يهوديها، مسيحيها، شما كه با آنها ارتباط داريد و باند يكديگر هم كه هستيد فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ گذشته‌ها، انبياي گذشته جسدي بودند كه اهل غذا بودند اگر بگوييد كه خب همان انبياي قبلي بَس بودند مي‌گوييم انبياي قبلي وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ اينها كه براي ابد نماندند، نمي‌ماندند، ماندني نبودند تا شما بگوييد كه همان انبياي قبلي بَس بود، انبياي قبلي مانند افراد ديگر محكوم مرگ بودند كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ پس چون آنها خالد نيستند رخت برمي‌بندند نيازي به نبيّ جديد هست، اگر بگوييد چرا انبياي ما مي‌ميرند خب انبياي قبلي هم همين طورند بگوييد چرا انبياي ما اهل اَكل و شُرب‌اند انبياي قبلي هم بودند، اگر بگوييد با بودن انبياي قبلي نيازي به انبياي بعدي نيست مي‌گوييم وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ اينها كه براي هميشه نمي‌مانند.

تفسير تسنيم


سئوال: مقصود از اهل الذكر در آيه (فسئلوا اهل الذكر)اهل بيت عليهم السلام است؟

و نيز در همان كتاب به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (( در جواب او پرسيد مقصود چه كسانى هستند؟ فرمود: مقصود از اهل ذكر ماييم . زراره مى گويد: پرسيدم پس مسئول هم شماييد فرمود: بله . پرسيدم : سائل هم ماييم فرمود: بله . پرسيدم : پس بر ما است كه از شما پرسش كنيم فرمود: بله . پرسيدم : پس بر شما هم لازم است كه جواب ما را بگوييد فرمود: نه بر ما واجب نيست و ما در پاسخ گفتن به شما مختاريم اگر خواستيم جواب مى دهيم وگرنه ، نه ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: ((هذا عطاونا فامنن او امسك - اين عطاى ما به شما است خواستيد بر مردم منت بگذاريد و خواستيد خوددارى كنيد مسئول نخواهيد بود((
مؤلف : اين معنا را طبرسى نيز در مجمع البيان از على و ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده و آنگاه گفته اين معنا را اين نكته تأييد مى كند كه خداى تعالى نامگذارى كرده نبى (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را ذكر رسول . ولى اين روايت از باب ذكر مصداق است براى اينكه مى دانيم آيه شريفه عام است نه خاص و ذكر يا قرآن است و يا مطلق كتابهاى آسمانى و يا معارف الهى ، و امامان اهل بيت در هر حال اهل ذكرند و نمى توان آن را تفسير آيه بر حسب مورد نزول دانست چون معنا ندارد كه خداى تعالى مشركين را به اهل رسول و يا به اهل قرآن ارجاع دهد چون مشركين دشمنان اهل رسول و اهل قرآن بودند اگر مى خواستند از اهل رسول حرفى بپذيرند از خود رسول مى پذيرفتند

تفسير الميزان

تطبيق أَهْلَ الذِّكْرِ بر اهل‌بيت(عليهم السلام) در روايات
بله، اين روايت هم قبلاً هم خوانده شد در روايات ما تطبيق شده و نه تفسير مفهومي براي اينكه آن وقت اهل بيتي در كار نبود فقط وجود مبارك حضرت امير بود در مكّه هنوز وجود مبارك فاطمه به دنيا نيامده هنوز اهل بيت به دنيا نيامدند آن وقت مردم خود پيغمبر را قبول ندارند چه رسد به اهل بيتش به مشركين مكه كه نمي‌گويند شما برويد از اهل بيت سؤال بكنيد كه اولاً اهل بيت هنوز وجود پيدا نكردند ثانياً اينها پيغمبر را قبول ندارند چه رسد به اهل بيت اين در روايات هم تطبيق شده منتها در بعضي از روايات ما همان طوري كه روزهاي اول گذشت تطبيق شده و نه تفسير مفهومي اين تطبيق درست هم هست قرآن كه مورد كه مخصّص نيست هم به آن استدلال كردند حتي براي رجوع جاهل به عالِم هم به آن استدلال كردند اين هم مي‌تواند في‌الجمله و نه بالجمله درست باشد بالأخره هر جاهلي بايد به عالِم مراجعه كند و عالِم ما اهل بيت‌اند اين تطبيق، تطبيق درستي هم هست در روايات ولي تفسير مفهومي نيست.

تفسير تسنيم

پاسخ 3:از اهل ذکر بپرسید یعنی چه؟
در رابطه با آیه 7 مفسران محترم بحثهای مفصلی نموده و سئوالاتی مطرح کرده­اند مثلاً اینکه:

1- «بپرسید» انتهای آیه به چه کسانی برمی­گردد؟

2- منظور از «اهل ذکر» که باید از آنان پرسید چه کسانی است؟

3- منظور از «ذکر» چیست؟ آنگاه پاسخ­هایی داده­اند و مفسران بعدی روی پاسخ­های آنها بحث­هائی کرده و پاسخ­های جدیدی داده­اند و همینطور ...

اما با توجه به «درس» و «درب» ، جواب آن سئوال­ها بنظر روشن می­آید و بطور خلاصه می­خواهد بفرماید که مشکل اینان غفلت است و غفلتشان هم ارادی است ، و اگر اراده کنند از غفلت بدر آیند آسان است ، و می­توانند به اشخاص کارشناس و خبره موضوعات مربوط به وحی و دین و کتب آسمانی و پیامبران و این نوع موضوعات رجوع کنند.
تفسير گنجه اي



لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كتَباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
امتنانى است از خداى تعالى بر اين امت به منت انزال قرآن ، پس مراد از ((ذكر ايشان (( ذكرى است كه مختص به اين امت است ، و ذكرى است كه لايق حال اين امت است ، ذكرى است كه آخرين و بلندترين معارف را كه حوصله بشر توانايى تحمل آن را دارد متضمن است ، و عالى ترين برنامه را كه ممكن است در جامعه بشرى اجرا شود در بر دارد، و آن عبارت است از شريعت حنيفيت ، پس خطاب در آيه خطاب به همه امت است .

تفسير الميزان

ذکر بودن قرآن و آثار بهره مندي از آن
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ اگر إِنَّ الذِّكْرَي تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ اين كتاب هست، اگر لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ كه ترجيع‌بند سوره مباركه «قمر» است اين ذكر، و اگر كسي بخواهد نامور بشود نامبردار بشود با قرآن باشد كه نامش مي‌ماند فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ اين أَفَلاَ تَعْقِلُونَ خيلي قوي‌تر و غني‌تر از إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ است چون دين مي‌خواهد ما عاقل باشيم و نه عالِم، علم نردبان خوبي است اما خب نردبان به درد به نتيجه نهايي نمي‌رسد يك طناب خوبي است طناب نتيجه? نهايي را به همراه ندارد اين طناب را وقتي به مُغنّي دادي خب اين مي‌رود تَه چاه، اين نردبان را هم وقتي به مُغنّي دادي مي‌رود تَه چاه ولي به مهندس دادي مي‌رود سقف ما بايد عاقل باشيم و نه عالِم علم پنجاه درصد راه است

قرآن, معجزه الهي و عهده¬دار حيات حقيقي انسان

اما گفتيد معجزه خب معجزه آورديم ديگر لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً اين كتاب ياد خداست، نام خداست شما را هم نامور مي‌كند نامبردار مي‌كند بعضيها قبل از مرگ مرده‌اند يك سلسله جنازه‌هاي عمودي‌اند بعد مي‌افتند كه جنازه? افقي اينكه قرآن كريم درباره يك عدّه دارد أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ يعني برخيها قبل از اينكه بميرند مُردند آن هم با يك تأكيد فرمود: أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ اين اثري از حيات در آن نيست خب بعضيها قبل از اينكه مُردند از يادها و تاريخها و صحنه جامعه رخت برمي‌بندند مرده‌اند ديگر اما برخيها براي هميشه زنده‌اند چرا «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» براي اينكه آنچه نام خداست و يادخ داست با او زنده‌اند مي‌شود وجه الله فرمود: لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ شما را جاودانه مي‌كند أَفَلاَ تَعْقِلُونَ بعد به دنبال يك معجزه ديگر مي‌گرديد كه مثلاً حالا با يك بزغاله سير بشوند يا موجودات ديگر و آنها كه به دنبال بهانه مي‌گردند ما آنها را مَقصوم كرديم مقصوم با صاد يعني درو كرديم و قطع كرديم و ازبين برديم وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ . چقدر ما مردم سرزميني كه لدود بودند و اهل لجاج بودند آ‌نها را از بين برديم و قريه ديگر و ملّتي ديگر را روي كار آورديم. فتحصّل كه شبهه اُولي نه درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رواست و نه درباره رهاورد او.


جدال احسن قرآن با مشرکان در حقانيّت وحي و رسالت
فرمود شما درباره نبوّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه شبهه‌اي داريد اگر مي‌گوييد بشر پيغمبر نمي‌شود اين همه انبيايي كه آمدند بشر بودند فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ اگر برهان عقلي لازم داريد در سوره «انعام» آمده است كه اگر فرشته رسالت خدا را به عهده بگيرد شما او را نمي‌بينيد چگونه احتجاج كنيد، چگونه اسوه شما باشد، چگونه سؤالاتتان را با او در ميان مي‌گذاريد وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً بر فرض فرشته را براي شما بفرستيم بايد به صورت انسان در بيايد پس شما هيچ حجّتي نداريد
اگر بگوييد چرا معجزه نيامد خب اين قرآن كريم معجزه است، ذكر است گذشته از اينكه آوردنش مثل او ممكن نيست فوايد فراواني را هم دارد هم تذكره دنيا و آخرت است هم ذكر و نام‌آوري شما را به همراه دارد شرف شماست إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ هم ذكر شماست شما را نامور مي‌كند، نامبردار مي‌كند از خمود و افسردگي تاريخي بيرون مي‌آورد هم اينكه معجزه است. آ‌نها مي‌گفتند اگر توده مردم نتوانند مثل قرآن كريم بياورند يا براي آن است كه جزء نوابغ نيستند و اين يا سِحر است يا شِعر يا مردم بزرگ‌تر از آن‌اند كه دست به اين كار بزنند براي اينكه اين يا افيون است و فسون است و فسانه يا فِريه است، يا اضغاث احلام است يا افترا، پس يا دون همّت مردم است يا فوق همّت اكثري مردم يا سِحر و شعر است يا فريه و ضِغث خدا فرمود قرآن منزّه از اين امور است و امثال ذلك.

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/25 05:57:49 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#4 ارسال شده : 1401/12/02 08:26:58 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا: نكات مهم تفسيري ايات 11-13 سوره انبيا


وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ ﴿۱۱﴾و چه بسيار شهرها را كه [مردمش] ستمكار بودند در هم شكستيم و پس از آنها قومى ديگر پديد آورديم (۱۱)
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ ﴿۱۲﴾پس چون عذاب ما را احساس كردند بناگاه از آن مى‏ گريختند (۱۲)

لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ 13
ـ [این خطاب به آنهاست که:] مگریزید! [بلکه] به ناز و نعمتی که در آن بودید و به خانه‌هایتان برگردید، شاید [از طرف کسانی که شما را ارباب و صاحب نظر مي‌پندارند] مورد پرسش قرار گیرید. 9

______________
9- این خبرها مربوط به اقوام بیگانه نیست، در تاریخ گذشته و معاصر خودمان نمونه‌هائی از شاهان و مقامات مهم داشته‌ایم که با همة قدرت نمائیهای ظاهری، تا خطر خارجی یا قیام مردمی را «حس» کردند، مملکت را رها کرده و پا به فرار گذاشته‌اند! فاعتبروا یا اولی الابصار. (بازرگان)

معناى آيات اين است كه : ((و كم قصمنا(( چقدر هلاك كرديم ((من قريه (( از اهل قريه هايى را كه به خود ((كانت ظالمه (( ستمكار بودند و اسراف و كفر مى ورزيدند ((و انشانا(( و بعد از هلاك كردن آنان ، ايجاد كرديم ((قوما آخرين (( مردمى ديگر را ((فلما احسوا(( پس همين كه آن اهل قريه ستمكار به حس خود درك كردند ((باسنا(( عذاب ما را ((اذا هم منها يركضون (( ناگهان پا به فرار گذاشته بدويدند در آن هنگام بود كه از در توبيخ و ملامت به ايشان گفته شد: ((لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه (( ندويد و از اين عذاب فرار مكنيد بلكه به آن نعمتها كه در آن زياده روى مى كرديد مراجعه كنيد ((و مساكنكم (( و به خانه هايتان برگرديد ((لعلكم تسئلون (( تا شايد باز هم فقرا و بينوايان به دريوزگى شما مراجعه كنند و شما از در نخوت و اعتزاز ايشان را از خود برانيد و يا خود را از ايشان پنهان كنيد و اين كنايه است از اعتزاز و استعلاى ستمكاران كه خود را متبوع و به جاى خدا و ارباب تابعين مى دانستند، از در پشيمانى ((قالوا(( گفتند ((يا ويلنا انا كنا ظالمين (( واى بر ما كه مردمى ستمكار بوديم ((فما زالت تلك (( و اين همچنان سخن ايشان بود و بر ظلم خود اعتراف و به ربوبيت خداى تعالى اقرار مى كردند ((حتى جعلناهم حصيدا(( تا آنكه ما اينها را درو شده و مقطوعشان كرديم ، ((خامدين (( و ساكن و ساكتشان ساختيم مانند آتشى كه خاموش شود نه صدايى دارد و نه درباره اش ‍ گفتگويى مى شود. مفسرين براى جمله ((لعلكم تسئلون (( وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه از فهم دور است و ما به همين جهت متعرض آنها نشديم

تفسير الميزان

معناي آيه فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا
خب، اينها وقتي كه به خطر افتادند تازه بيدار مي‌شوند وقتي بيدار شدند كمك مي‌طلبند فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا احساس يعني به مرحله محسوس رسيد آن شيء وجود مبارك عيساي مسيح وقتي كفر را احساس كرد فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ
آن علائم دور براي تنبّه اينها كافي نبود اما وقتي در دسترس قرار گرفت نشان عذاب را ديدند محسوسشان شد

خطاب الهي به منکران وحي بعد از مشاهده عذاب

بعد فرمود: لاَ تَرْكُضُوا كجا فرار مي‌كنيد اين فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ مشابه همين است كجا مي‌خواهيد فرار كنيد قبلاً در چه حال بوديد الآن هم برويد قبلاً در خانه‌هايتان مرفّهانه زندگي مي‌كرديد يك، و خوشحال و مسرور بوديد با اِتْراف به سر مي‌برديد دو، هم مسكنهايتان هم زندگي مُترفانه‌تان هم به اترافتان برگرديد هم به مسكنتان، هم به روش مشئوم زندگيتان برويد آنجا تا از شما سؤال بكنند كه چه حادثه‌اي اتفاق افتاده آن‌گاه شما كه شاهد جريان هستيد مي‌گوييد كه خبر از چه بود چگونه عذاب شروع شد چگونه اين ملّت سقوط كرد وَارْجِعُوا إِلَي مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ شما قبلاً اين دوتا كار را داشتيد خانه‌هاي زيبا داشتيد يك، خوشگذرانيها هم داشتيد دو، حالا برويد به سراغ اِتراف و خوشگذراني‌تان يك، به آن مسكنهاي مجلّلتان دو، برويد آنجا تا از شما سؤال بكنند، سؤال بكنند كه چگونه اين ملّت، چگونه اين مملكت ويران شده شما پاسخ بدهيد يا نه، اين يك تهكّم، يك استهزاست كه برويد در همان كاخهايتان بنشينيد و افراد زيادي كه به شما مراجعه مي‌كردند به عنوان خَدمه شما، به عنوان عَبيد شما كاري از شما مي‌خواستند كمكي از شما مي‌خواستند همان سؤالها و كمكها و نيازها را با شما در ميان بگذارند اين دو وجه است لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ به اين معنا.
اينها وقتي احساس خطر كردند راهي هم براي نجات نبود قَالُوا يَا وَيْلَنَا واي را صدا مي‌زنند كسي كه هيچ چاره ندارد واي را صدا مي‌زند ‌«واويلا‌»، يَا وَيْلَنَا
إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ اعتراف مي‌كنند اين فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ مخصوص به آخرت نيست اينكه در آيه يازده فرمود: وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً? همين قسمت را هم مي‌گيرد چون اينها ظالم بودند به همين وضع گرفتار مي‌شون
اين پايان تاريخ نيست باز هم يك عدّه? ديگري را ما مي‌آفرينيم چون قبلش فرمود: وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ بعد از اين هم باز يك ملّت ديگر است همين وضع هست و اينها سنّت الهي است.

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/05 09:49:28 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#5 ارسال شده : 1401/12/07 09:09:49 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و نكات تفسيري سوره انبيا

انبیاء:17 لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ
اگر [به فرض هم] مي‌خواستیم سرگرمي‌اي داشته باشیم، که هرگز چنین نبوده‌ایم حتماً آن را از نزد خود مي‌گرفتیم.
______________
11- در این ترجمه، در جمله: «إِنْ كُنَّا فَاعِلِینَ»، حرف ان را نافیه [نه شرطیه] گرفته‌ایم. یعنی ما هیچوقت چنین نبوده‌ایم. (تفسير بازرگان)

انبیاء:18 بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ
ـ [چنین نیست] بلکه حق را بر باطل مي‌افکنيم تا آن را در هم شکند که در این صورت نابود گردد 12 و وای بر شما از توصیفی که [در بازیچه بودن جهان، از بی معنا بودن حق و باطل] مي‌کنيد.

وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ ﴿۱۹﴾
و هر كه در آسمانها و زمين است براى اوست و كسانى كه نزد اويند از پرستش وى تكبر نمى ‏ورزند و درمانده نمى ‏شوند (۱۹)

انبیاء:20 يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ
شبانه روز [یکسره] او را [با ایفای نقش مثبت اصلاحی خود] بی هیچ سستی تسبیح مي‌کنند.
______________
- بروز استعدادهای خداداد هر موجودی در جهان هستی، تسبیح اوست كه كار حساب شده‌ای را در مجموعه هستی انجام مي‌دهد و بدون آن عیب و نقصی پدید مي‌آيد. همچون ساعتی كه حذف هر پیچ و دنده‌ای آن را از دقّت مي‌اندازد.

انبیاء:21 أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ
آیا [با وجود تسلیم فرشتگان به آفریدگار] آنها معبودانی از زمین گرفته‌اند که [گمان مي‌کنند] آنها نشر دهنده [خیرات] هستند؟ 14



اگر مي خواستيم بازيچه اختيار كنيم، از نزد خود مي گرفتيم. منظور چيست؟

پاسخ 1:
اگر براى نفى احتمال لهو لعب با لفظ ((لو(( تعبير كرد، براى اين بود كه امتناع را برساند و دنبالش هم فرمود: ((ان كنا فاعلين ((، تا آن را تأكيد كند، (دقت فرماييد)
با اين بيان روشن مى شود كه جمله ((لو اردنا...(( در مقام تعليل براى نفى در جمله ((و ما خلقنا...(( است ، و جمله ((من لدنا(( معنايش ((من نفسنا(( و در مرحله ذات ما است ، يعنى اگر مى خواستيم ، بازيچه اى را از مرحله ذات خود مى گرفتيم نه مرحله خلق ، كه فعل ما و خارج از ذات ما است ، و جمله ((ان كنا فاعلين (( اشاره مستقلى است به آنچه كه لفظ ((لو(( بر آن دلالت دارد، پس در حقيقت آن را كه گفتيم امتناع است تأكيد مى كند.

(ان كنا فاعلين (( - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه ((ان ((، شرطيه است همچنانكه قبلا هم بدان اشاره رفت و بنابراين جزاى اين شرط حذف شده و جمله ((لا تخذناه من لدنا(( بر آن دلالت مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((ان (( نافيه است و جمله مذكور نتيجه بيان سابق است . و از بعضى ديگرشان حكايت شده كه گفته اند: كلمه مذكور نافيه نيست زيرا ان نافيه غالبا لام همراه دارد تا با ((ان (( شرطيه اشتباه نشود ولى آنچه كه ما در معناى آيه گفتيم روشن شد كه از نظر مقام ، شرطيه بودن ((ان (( بليغ ‌تر از نافيه بودن آن است .

تفسير الميزان
______________

سنت جارى الهى درباره حق و باطل در جهان : منظور از قدف حق بر باطل چيست؟

پاسخ 1
آرى سنت خداى تعالى بر اين جريان يافته كه : باطل را آنقدر مهلت دهد تا روزى باحق روبرو گردد، و با آن در بيفتد، تا به خيال خود آن را از بين برده ، خودش جاى آن را بگيرد، ولى خدا به دست حق خود، او را از بين ببرد و نابودش كند.
پس اعتقاد حق هيچ وقت در زمين ريشه كن نمى شود، هر چند كه در بعضى ادوار حاملين آن در اقليت قرار گيرند و يا ضعيف شوند و همچنين كمال حق هرگز از اصل نابود نمى شود هر چند كه گاهى اضداد آن زياد گردند، و نصرت الهى هرگز از رسولان خدا جدا نمى شود هر چند كه گاهى به اصطلاح ، كاردشان به استخوان برسد آنچنان كه مأيوس ‍ شوند و خيال كنند كه به كلى تكذيب شدند.
و اين همان معنايى است كه از جمله ((بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق (( استفاده مى شود، چون اين جمله اعراض و اضراب از جمله قبلى است كه مى فرمود: خداوند عالم را به لعب نيافريده و يا از جمله ((لو اردنا ان نتخذ لهوا(( كه مى فهماند خلقت عالم ناشى از اتخاذ لهو نيست ، و اينكه فرمود: ((نقذف (( به خاطر اينكه استمرار را مى رساند دلالت دارد بر اينكه حق را به چنگ باطل انداختن سنت جارى و هميشگى خدا است و در اينكه فرمود: ((نقذف ... فيدمغه (( دلالت دارد بر اينكه هميشه غلبه با حق است و در اينكه فرمود: ((فاذا هو زاهق (( دلالت بر اين معنا است كه اين درگيرى حق با باطل ناگهانى صورت مى گيرد و وقتى كه ديگر كسى اميد نمى برد كه حق غالب شود و باطل فرار كند، و چون آيه شريفه مطلق است نمى توان گفت مقصود حق و باطل در عقايد يا در سيره و سنت و يا در خلقت است بلكه همه را شامل مى شود و معنا اين است كه ما عالم را براى بازى خلق نكرديم و نخواستيم سرگرمى براى خود تهيه كنيم بلكه سنت هميشگى ما اين بوده كه باطل را با حق بزنيم و آنچنان بزنيم كه او را هلاك كند و ناگهان مردم ببينند كه دارد از بين مى رود چه اينكه آن باطل حجتى باشد يا عقيده اى كه حجت و عقيده حق آنها را نابود مى كند، و چه اينكه عمل و سنتى باطل باشد كه عمل و سنت حق آنها را از بين مى برد همچنان كه در قراى ظالمه گذشته چنين شد و عذاب استيصال آن اعمال و سنت ها را از بين برد و چه اينكه باطل چيز ديگرى باشد.
باطل را از آن جهت كه باطل است ، هيچ وقت به خود نسبت نمى دهد، بلكه آن را لازمه نقص بعضى از موجودات ، به قياس به موجودى كامل تر معرفى مى كند، مثلا عقايد باطل از لوازم نقص ادراك است ، و هر امر باطلى از لوازم آن امر است به قياس به كامل تر آن ، هر جا باطل را به خود نسبت داده ، آن را منسوب به اذن خود كرده ، به اين معنا كه مثلا اگر زمينى شوره زار و شفاف خلق كرده كه بيننده آن را از دور آب مى پندارد، همين خلق كردنش اذن او است ، اذن در اينكه بيننده از ديدن او فورا به خيال آب بيفتد، و همين خود تحقق سراب است كه تحققى است خيالى و باطل .
از همينجا روشن مى شود كه هيچ چيز در عالم وجود نيست مگر آنكه در آن شائبه اى از بطلان هست ، مگر وجود خداى سبحان كه حق محض ‍ است و هيچ بطلانى با او آميخته نيست و بطلان بدو راه ندارد، همچنان كه فرمود: ((ان اللّه هو الحق ((
و نيز روشن مى شود كه عالم خلقت با همه نظامى كه در آن هست از امتزاج حق و باطل پديد آمده ، همچنان كه خداى تعالى امر خلقت را چنين مثل زده ، ((انزل من السماء ماء فسالت او ديه بقدرها، فاحتمل السيل زبدا رابيا، و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله ، كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء، و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض (( و در زير همين عنوان معارف بسيارى نهفته است .

تفسير الميزان

پاسخ 2:

- «قذف بالحق» در آیة 48 سوره سبا (34:48) [قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ...] نیز آمده است که از مقایسه آنها مي‌توان فهمید منظور مواجهه و برخورد دادن حق به باطل و به مصاف آن رفتن است تا همچون نور که با طلوعش تاریکی را برمي‌چيند، باطل را زائل کند [جاء الحق و زهق الباطل]. تضاد تاریخی را که در مکتب ماتریالیسم دیالکتیک، تضاد تز و آنتی تز نامیده و سن‌تزی تکاملی از آن برداشت کرده‌اند، قرآن با عناوین حق و باطل تعریف کرده است که همچون نور و تاریکی جنبه وجودی و عدمی دارد. از آنجائی که اصالت با نور است، همین که نور بیاید، تاریکی مي‌رود، چون اصالتی ندارد. همچنانکه گفته شده است: «...جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا» [اسراء 81 (17:81) ]. حضور اهل باطل و ستمگران در جوامع به دلیل غیبت اهل حق است، همینکه آنها جرأت و همّت کرده و به میدان مبارزه بیایند، پیروزی «تحقّق» مي‌يابد و باطل بساطش را جمع مي‌کند. ر ک به: انفال 8 (8:8) ، رعد 17 (13:17) ، حج 62 (22:62) ، سبا 49 (34:49) ، و شوری 24 (42:24) .

تفسير بازرگان

پاسخ 3:

تقابل دائمی حق و باطل
موضوع آیه ۱8 یک مفهوم عادی و ساده ای دارد و قبلاً هم در سوره اسراء دیدیم که فرموده بود بگو حق آمد و باطل نابود شد اما یک معنی عمیقتری هم دارد که دارای بار فلسفی و فکری بالائی است و اگر به درب « و » درس « توجه کنیم میتوانیم حدسهائی بزنیم:

1- آنچه به خداوند مربوط »میشود حق است:
مثلاً مقصود حکیمانه از آفرینش جهان و آنچه در آن است حق است و هر چه مغایر آن باشد باطل يا عبث است .
2 - یا مثلاً دینی که خود خداوند توصیه کرده حق است و خدایانی که مشرکان آنها رامیپرستند باطل است.
۳ - پیامبر و پیام او حق است و کاهنان و جادوگران و القائات آنها و شاعرانی که از خودشان مطالبی در میآورند باطل است.
۴ - آنچه که خداوند برای جهان برنامه ریزی نموده، (که مثلاً دین او شناخته شود،پذیرفته شود، جهانگیر شود، ...) حق است و برنامه ریز ی های مغایر آن باطل است مثلاً برنامه ریزی آن کسی که داستانش را در سوره فیل دیدیم که میخواست دین موردنظر خود را مطرح و مطلوب کند و کعبه را مزاحم میدید و تصمیم به تخریب کعبه گرفته
بود باطل بود و نابود شد.
۵ - و غیره و غیره ... که بسیار زیاد است.
اینکه در آیه ۱8فرموده حق را بر باطل میافکنیم تا آنرا در هم بشکند ظاهراً باید به این معنی باشد که نمادهای حق، (مثلاً پیام حق و راه و روش حق) باطل را نابود میکند
نه اینکه خداوند شخصاً و با روشهای اعجازی و خارق العاد ه )مانند روش مستقیمیکه در سوره فیل به آن اشاره شد( این کار را بکند.

لااقل پس از بعثت پیامبر ما )ص( که در دوره بلوغ بشریت است خداوند به آن نوع روشهای مستقیم و خارق العاده نپرداخته (یا لااقل بسیار بسیار کم پرداخته است)

تفسير مرحوم گنجه اي

پاسخ 4:

تبيين سنت الهي در نابودي باطل : اگر جهان لهو و بازیچه نیست، پس اینهمه باطل در جهان چیست؟

حالا سئوال، شما كه بازي نمي‌كنيد عالم هم كه لهو و لعب است پس اين همه طاغوتها و ظلمها و امثال ذلك كه خود شما الآن گفتيد وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً ظلم كه باطل است اينها چيست پس,
فرمود در بخشهاي مجرّدات و ارواح انبيا و اوليا كه لهو و لعب و ظلم نيست, در بهشت و صحنه قيامت هم كه جاي لهو و لعب و ظلم و اينها نيست .دنيا جاي امتحان است ديگر اگر جاي لهو و لعب و خلاف نباشد كه جاي امتحان نيست اينجا هست ولي ما هميشه سركوبش مي‌كنيم اين طور نيست كه باطل از يك طرف, حق از يك طرف نه خير, هميشه حق پيروز است
منتها اگر كسي قيام نكرد و خودش را گرفتار باطل كرد به سوء اختيار. خودش آسيب مي‌بيند بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ اين حق همان است كه از آن به حقّ مخلوق‌ٌبه ياد مي‌كند اين حق همان است كه فرمود ما آسمان و زمين را به حق آفريديم ما با ابزار حق بر باطل پيروز مي‌شويم قَذف مي‌كنيم اين حق دِماغ باطل را در مي‌آورد او را دامِغ مي‌كند دامِغ است نسبت به او يعني مغز او و دماغ او را مي‌كوبد
فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ خب اگر مغزكوب شد ديگر از بين مي‌رود پس گاهي ما ريشه را مي‌زنيم مي‌شود كَمْ قَصَمْنَا گاهي مغز را مي‌كوبيم مي‌شود فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ فرق نمي‌كند يا ريشه‌كن مي‌كنيم يا مغزكوب آنجا فرمود: وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً اينجا هم فرمود: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ اين فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ, زَاهِقٌ اسم فاعل نيست, زَاهِقٌ رفتني است صفت مشبهه است طبعِ باطل اين است كه رفتني است نه اينكه حالا اتفاق افتاده اين باطل رفت
در هيچ مقطع تاريخي باطل سرگردان نيست مثل حق يك طرف حق يك طرف باطل اين طور نيست در تمام مقاطع تاريخي حق پيروز است اين طور نيست كه گاهي حق پيروز باشد گاهي باطل پيروز باشد اين طور نيست. نظام عالَم بر اين است كه اگر هم باطل در چند جلسه‌اي جَوَلان داشت بعد مغزكوب مي‌شود براي اينكه فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ طبع باطل به عنوان صفت مشبهه اين است كه او رفتني است نه اينكه حالا اتفاق افتاده

نه تنها كارِ او باطل نيست بلكه كار او ابطالِ باطل هم هست كه فرمود هر جا باطل باشد نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ پس عبث و لعب و لهو و لغو و باطل نه تنها در حوزه كار خدا نيست بلكه مطرود كار خدا هم هست كه دو مسئله، دو مسئله يعني دو مسئله نه اينكه يعني خدا لغو نمي‌كند بلكه خدا با لغو مي‌جنگد

تفسیر تسنیم

منظور از "من عنده" در ايه 19 چيست؟ چرا از عبادات شبانه روزي خسته نمي شوند؟

پاسخ 1
مراد از اينكه فرمود: ((و من عنده - و كسى كه نزد او است (( مخصوصين به موهبت قرب و حضورند كه چه بسا منطبق با ملائكه مقرب شود، و اينكه فرمود: ((يسبحون الليل و النهار لا يفترون - شب و روز تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند(( به منزله تفسيرى است براى جمله ((و لا يستحسرون (( يعنى آنها كه نزد خدايند دچار خستگى و ماندگى نمى شوند، بلكه شب و روز بدون هيچ سستى ، او را تسبيح مى گويند، و تسبيح در شب و روز كنايه از دوام آن است ، يعنى لا ينقطع تسبيح مى گويند.
ولى در خداى تعالى چنين نيست ، براى اينكه او خدا و مالك حقيقى بندگان ، و بندگان ملك حقيقى او هستند، چون مالك آنها بى نياز مطلق از مملوك او و مملوك او در حاجت مطلق به مالك است ، و در اين مسأله هيچ فرقى ميان مقرب و غير مقرب ، دورو نزديك ، و عالى و دانى نيست ، بلكه هر قدر بنده او تقرب بيشترى پيدا كند بيشتر به عظمت و كبريا، و عزت و بهاى مولايش پى مى برد، و بيشتر ذلت و مسكنت وحاجت خود را احساس مى كند، پس در نتيجه كارش به جايى مى رسد كه به غير عبوديت و خضوع ، كار ديگرى نكند.
پس گويا اينكه فرمود: ((و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون ...(( اشاره است به اينكه ملك خداى تعالى - كه قبلا اشاره كرد به اينكه مالكيت او اقتضا دارد عبوديت و حساب و جزا را - بر خلاف ملكيت متداول در ظرف اجتماع انسانى است ، پس نبايد كسى انتظار داشته باشد كه از انجام وظيفه مستثنى ، و از حساب و جزا بخشيده شده است .
ممكن هم هست جمله مورد بحث در مقام ترقى دادن به مطلب باشد، و معنا چنين باشد كه : تمامى آنكه در آسمانها و زمين است ملك خدا است .
پس بايد او را بندگى كنند، و به زودى به حسابشان رسيدگى مى شود، و كسى از اين محاسبه مستثنى نيست حتى مقربين درگاه ، و ملائكه گرامش و لذا همان مقربين درگاه او هيچ وقت از بندگى او سر بر نتافته و خسته نمى شوند، بلكه دائما و لا ينقطع مشغول تسبيح او مى باشند.
در سابق يعنى در آخر سوره اعراف ، در تفسير آيه ((ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ((، اين معنا را استفاده كرديم ، كه مراد از تعبير ((آنهايى كه نزد پروردگار تو مى باشند(( اعم از ملائكه مقرب است ، (پس از اين نكته غفلت نكن )
تفسير الميزان

پاسخ 2
و هر كه در آسمان ها و زمين است تنها براى اوست، و كسانى كه نزد اويند ]:به او نزديكند[ از پرستش وى تكبر نمىورزند، و (هرگز) از آن حسرت نه جويند. _…_19_
آيه 19 ـ "مَن عنده" كسانى را منظور دارد كه از مقربان عندالله هستند، زيرا «عند» نسبت به حضرتش نه مكانى است و نه زمانى، و نه وصول كلى معرفتى، بلكه منظور مكانت معرفتى است، بدين معنى كه كسانى كه نزد خود نيستند، يعنى از إنِّيت و أنانيّت، خودبينى، خود خواهى و خود راهى وارسته اند، و به فقر الى الله خويش را آراسته اند، جُز خدا نمى بينند، بجز او را نمى خوانند، جز راه او را نمى پويند، و بجز خشنودى اش نمى جويند، ايشانند كه هرگز از پرستش او سرباز نمى زنند، و شبانه روز بدون خستگى تسبيح گويانند، اين خود زمينه اى است براى اثبات توحيد حقيقى، كه خدا هرگز جانشينانى در ربوبيت ندارد.

تفسير فرقان


پاسخ 3:

آیا خداوند » نزد « دارد؟
بعبارت دیگر، آیا مکان خاصی هست که آنجا » نزد « خداست و جاهای دیگر » نزد « او نیست؟
واضح است که این تصورات صحیح نیست و خداوند محدود به زمان و مکان نیست و تاکنون آیاتی که این نوع تصورات را باطل میکند، زیاد دیده ایم .
بنابراین معنی » نزد او «» چه میشود؟
با توجه به آنچه که گذشت، باید بدانیم که معنی نزد او از لحاظ زمان و مکان جواب نمیدهد بلکه باید مفاهیمی مانند شخصیت و روحیه و درک و فهم را موردتوجه قرار دهیم.
یعنی اینکه آنکس که درک و فهم و شخصیت و روحیات پسندیده بالاتری دارد، بیشتر به خداوند نزدیک است و از لحاظ نزد او بودن، نزدتر است.

سئوال: در ايات 19 و 20 منظور از اينكه از عبادت خسته نميشوند، چيست؟ اينكه شب و روز تسبيح ميكنند، يعني چه؟


خداوند نمیخواسته است به ما و قبل از ما به مخاطبان آن روزیِ قرآن چنین بگوید که مثلاً سکون و سکوت سنگ نیز تسبیح است.
بلکه از درس و درب فهمیده میشود که می خواسته به آن کافران بگوید گردنفرازی نکنید و بخاطر اینکه عبادت )به معنی نماز و زکوه و دعا و خیرات و رعایت عهد و امانت و اقامه شهادت و سایر احکام اخلاقی که تا زمان نزول این آیات نازل شده بود( برای شما مشکل بنظر می آید اصل و ریشه آن را انکار نکنید زیرا که اینها چیز خوبی است و مانند زندگی است و آیا شما از زندگی خوب و پسندیده خسته میشوید؟
این یک معنی نسبتاً عمیقتر آیه مذکور است و یک معنی ظاهر یتر و آسانتر آنهمان است که بدون توجه به این بحثهائی که عرض کردیم و نتایجی که به آن رسیدیم از ظاهر دو آیه ۱۹ و 20 فهمیده می شود که اگر شما گردنفرازی میکنید و دو رکعت نماز و دو درهم زکوه بنظرتان خیلی سخت میآید چندان اهمیتی ندارد، زیرا خداوند ملائکه و انسانها و موجوداتی دارد که دائماً در تسبیح و تقدیس اویند و خسته هم نمیشوند.
این یکی از جوه اعجازی قرآنی است که دو بیان بسیار عمیق و بسیار سطحی را در قالب کلماتی یکسان عرضه میکند.

تفسير مرحوم گنجه اي

معناي ينشرون در ايه 21 چيست؟
پاسخ 1:
- معنای «هُمْ یُنْشِرُونَ» را مترجمان نشور روز قیامت یعنی رستاخیز مردگان گرفته‌اند، در حالی که مشرکان اعتقادی به آخرت نداشتند که خواسته باشند دل به یاری معبودان خود در قیامت ببندند. درست است که زنده شدن در قیامت نوعی نشور است که قرآن نیز به دفعات از آن یاد کرده است، اما معنای اصلی «نشر»، گستردن و گسترده شدن است همچون گشودن کتاب یا جامه یا زنده و گسترده شدن زمین مرده در فصل بهار که سبز و خرّمی را مي‌گستراند. در واقع «هُمْ یُنْشِرُونَ» اشاره به نقش کارساز بُت‌ها دارد.
در قرآن آمده است که خدا رحمتش را مي‌گستراند: «یَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» [کهف 16 (18:16) ] و «وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ» [شوری 28 (42:28) ] اما مشرکان چشم امید به شفاعت بُت‌ها داشتند و آنها را کارساز و حلال مشکلات زندگی دنیایی خود مي‌دانستند.

تفسير بازرگان

پاسخ 2:
أَمِ اتخَذُوا ءَالِهَةً مِّنَ الاَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ
كلمه ((انشار(( به معناى زنده كردن مردگان است ، و بنابراين ، مراد از آن معاد است ، در اين آيه احتمال ديگرى كه منافى معاد است رد شده ، و حاصلش اين است كه كسى بگويد: غير از خدا آلهه ديگرى هستند كه مردگان را زنده كنند و محاسبه نمايند، و خداى تعالى در مسأله معاد هيچ دخالتى نداشته ، و به همين جهت اجبارى نداريم كه از او بترسيم ودعوت پيغمبرانش را اجابت نموده ايشان را پيروى كنيم ، بلكه همان آلهه را مى پرستيم و هيچ ضررى هم ندار

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 374

پاسخ 3:

در اين آيه فرمود شما كسي را مي‌پرستيد كه توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده كند. اگر چنين تواني در اختيار او نيست كه شما را بعد از مرگ زنده كند، ثواب اطاعت شما را چه كسي مي‌دهد بهره? عبادت را از چه كسي مي‌خواهيد دريافت كنيد؛ كسي كه قدرت احياي بعد الموت را ندارد كسي كه قدرت تأسيس معاد را ندارد، نتايج اعمالتان را چگونه از او مي‌خواهيد بگيريد. فرمود: أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ

آ‌نچه مي‌توان گفت اين است كه اصولاً «نشور»، «انتشار» و «اِنشار» هم دربارهمسائل خلقت دنياست هم درباره مسائل خلقت آخرت. اگر مربوط به آخرت باشد تقريباً راهي كه اين بزرگان طي كردند رفتني است اما اگر دنيا را هم در بر بگيرد ديگر نيازي به آن تكلّف نيست؛ معبود كسي است كه بتواند بشرِ دنيا را خلق كند و اينها را در زمين منتشر كند. «انتشار», «نشور» و مانند آن هم درباره خلقت دنيا مطرح شده هم درباره خلقت آخرت [و] از هر كدام از اينها نمونه‌هايي در قرآن كريم هست.

سوره «فرقان» آيه 47، «نشور» را درباره جريان خلقت دنيا مطرح كرد فرمود: وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً؛ در روز مردم منتشِر مي‌شوند، خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمين مطرح است. مشابه همين آياتي كه نشور را درباره زمين و خلقت زمين مطرح كردند مي‌توان از آيه بيست سوره مباركه «روم» كمك گرفت كه در آنجا فرمود: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ؛ شما را از خاك آفريده بعد در زمين منتشر مي‌شويد؛ اگر شما منتشر مي‌شويد او مي‌شود مُنشِر, اگر انتشار براي شماست اِنشار براي اوست.
اگر اِنشار به معناي خلقت دنيا باشد اين برهان تام است كه أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ؛ كساني را شما به عنوان آلهه پذيرفتيد كه آنها مُنشِرند يعني خالق‌اند و بشري كه در زمين منتشر مي‌شود را مي‌آفريند. اگر اين باشد ديگر آن اشكال و جواب و سؤال و اينها ديگر مطرح نيست.

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/18 06:37:11 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#6 ارسال شده : 1401/12/11 01:44:48 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و تفسیر سوره انبیا : نکات تفسیری ایات 22 و 23


لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿۲۲﴾
اگر در آنها [=زمين و آسمان] جز خدا خدايانى [ديگر] وجود داشت قطعا [زمين و آسمان] تباه مى ‏شد پس منزه است‏ خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى كنند (۲۲)
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ﴿۲۳﴾در آنچه [خدا] انجام مى‏ دهد چون و چرا راه ندارد و[لى] آنان [=انسانها] سؤال خواهند شد (۲۳)

سئوال:منظور از اینکه اگر 2 اله وجود داشت،اسمان و زمین فاسد میشدند، چیست؟ چرا دو اله به نظم بهتر کمک نمی کنند؟

پاسخ 1

نزاعى كه هست در اله به معناى رب و معبود است ، كه بت پرست ها بر آن شده اند كه تدبير عالم با طبقاتى كه در اجزاى آن هست از ناحيه آفريدگار عالم به موجوداتى شريف و مقرب درگاه او واگذار شده كه به همين جهت ما بايد آنها را بپرستيم ، تا براى ما شفيع درگاه خدا شوند، و ما را به درگاه او قدمى نزديك تر كنند، مانند رب آسمانها، و رب زمين ، و رب انسان ، و همچنين اربابى ديگر، و اينها اله مخلوقاتند، و خدا اله آنها و آفريدگار همه موجودات ، همچنان كه آيه شريفه ((و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم (( و آيه ((و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه (( همين اعتقاد را از ايشان حكايت مى كند

آيه شريفه مورد بحث هم آلهه غير از خدا در آسمان و زمين را به اين معنى نفى مى كند نه به معنى تعدد واجب الوجود و هستى بخش را، چون احدى قائل به تعدد او نيست ، و مراد از اينكه فرمود: اگر در آسمان و زمين غير خدا اله ديگرى بود، اين است كه الوهيت غير خدا متعلق به آسمان و زمين باشد، نه اينكه در آسمان و زمين منزل گرفته باشند، و بنابراين آيه مورد بحث مانند آيه ((و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله (( خواهد بود.



● تقرير و توضيح استدلال بر نفى وجود آلهه جز خدا، در جمله :((لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(( و پاسخ به دو شبهه

و اما بيان حجتى كه آيه آورده حاصلش اين است كه : اگر فرض شود كه براى عالم آلهه متعددى باشد، ناچار بايد اين چند اله با يكديگر اختلاف ذاتى ، و تباين حقيقى داشته باشند، وگرنه چند اله نمى شدند، و تباين در حقيقت و ذات مستلزم آن است كه در تدبير هم با يكدگر متباين و مختلف باشند، و همين كه پاى اختلاف در تدبير به ميان بيايد، تدبير هر يك تدبير ديگرى را فاسد مى كند، و آسمان و زمين رو به تباهى مى گذارند، و چون مى بينيم نظام جارى در عالم نظامى است واحد، كه همه اجزاى آن يكديگر را در رسيدن به هدف خود يارى مى دهند، و با رسيدن اجزاى ديگر به هدف هاى خود سازگارند، مى فهميم كه پس ‍ براى عالم غير از يك اله نيست ، و همين هم مدعاى ما است .

در توجيه ما كه آيه را از طريق ملك توجيه كرديم نه از راه حكمت اتصال آيه به ما قبلش نيز روشن تر از وجوهى است كه براى اتصال مذكور ذكر كرده اند، براى اينكه قبل از آيه مورد بحث جمله ((سبحان اللّه رب العرش عما يصفون (( قرار گرفته ، و عرش همانطور كه قبلا هم گفتيم كنايه از ملك و سلطنت است و بنابراين ، جمله مورد بحث ، يعنى جمله ((لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون (( برهان بر ملك خداى تعالى است ، همچنانكه ملك خدا و مسئول نبودن وى برهان بر ربوبيت او، و مملوكيت خلق است براى او، همچنان كه مملوكيت و مسئوليت خلق ، برهان عدم ربوبيت آنها است ، زيرا فاعلى كه به هيچ وجه در فعلش مسئول نيست ، او مالك على الاطلاق فعل نيز هست ، و اما فاعلى كه از فعلش بازخواست مى شود او مالك فعل خود نيست ، مگر وقتى كه آن فعلش داراى مصلحت باشد، كه در حقيقت مالك فعل همان مصلحت است كه مؤ اخذه را از فاعل بر مى دارد، و پروردگار عالم و يا پروردگار جزئى از اجزاى عالم آن كسى است كه مالك مستقل تدبير آن باشد، و اين مالكيت از ذات او و براى ذات او باشد نه اينكه از ناحيه ديگرى دارا شده باشد، پس خداى سبحان تنها رب عرش است و غير او همه مربوب او هستند.

تفسیر المیزان

پاسخ 2

"فَسَدَتا" در اصل به آن دو "آلهه الاّ الله" نظر دارد، كه اگر بر جهان آفرينش سيطره چند الوهيت در كار باشد، هيچيك از اين خدايان هرگز خدا نيستند، در نتيجه جهانى هرگز بوجود نخواهد آمد، و اگر هم بوجود آيد به تباهى خواهد كشيد،
«فسدتا» در بُعد نخست راجع به "الهة الاّالله" است، و در حاشيه اش راجع به زمين و آسمان، يعنى كل آفرينش نيز محال مى باشد، اگر هم بر فرض محال دو يا چند خداى فاسد در الوهيت و جود داشته باشند، نتيجه اصلى فساد در اين الوهيت ها فساد و تباهى در كل جهان وجود است.
بنابراين يا اصلا خدائى وجود ندارد، كه در نتيجه هيچ موجودى، چه خالق و چه مخلق، موجود نيست، يا ـ چنانكه روشن است ـ خدائى وجود دارد، و او همان خداى واحد من جميع الجهات است، كه نه همتايى دارد، نه فرعى، نه وكيلى، نه جانشينى ونه نمونمه اى، بلكه الوهيت و ربوبيت در كل جهات ويژه اوست، و ساير موجودات همگان آفريدگان اويند.
براين اساس اينجا جاى حقيقتى است كه آيه (23) بيانگر آن است، كه اين خداى واحد هرگز در كارهايش مسئول نيست، و ديگران كُلا مسئولند، و مسؤليت هم بمعناى پرسش است، و هم به معناى خطا، پرسش توبيخى و نه استفهامى تنها از كسى است كه ممكن است قصور يا تقصيرى داشته باشد


تفسیر فرقان

پاسخ 3:
با توجه به آیه 22 فساد یعنی چه؟
اگر بتوانید چند چیز فاسد را بنظر آورده و سپس حالت سالم همان چیزها را هم بنظرمی رسیم و آنهم این است که: فساد عبارت است از خارج شدن سوژه موردنظر از حالت سلامت.
بنابراین فساد نسبت به سلامت تعریف میشود
بنابراین اینکه فرموده اگر در آسمانها و زمین غیر از خداوند، خدایان دیگری باشد حتماً آنها )یعنی آسمان و زمین( فاسد خواهند شد، یعنی از این حالت فعلی که همه چیز سر جای خویش بنظر میرسد و اضطراب و اعوجاجی در آن بنظر نمی رسد خارج خواهد شد، و در نتیجه امور جهان از حالت فعلی )که یک نمونهاش این است که میتوان پیشبینی کسوف و خسوف ده هزار سال بعد را هم نمود و همه چیز بر مبنای علم و عقل و حکمت است( خارج خواهد شد.


در کشتی هم عرشه محل هدایت کشتی است چنانکه قبلاً هم عرض کردیم عرش نماد مدیریت است. و در آیه 22 ، از میان هزاران صفت خداوند متعال از لحاظ صفت، رب العرش را ذکر نموده که به مدیریت و ربوبیت همه جانبه آن حضرت راجع به همه نوع از موجودات اشاره ای نموده باشد و نیز تأکیدی فرموده باشد که فسادموردنظر در آیه، بیشتر فساد از لحاظ پراکندگی امور عالم و از هم گسیختگی رشته تدبیر امور میباشد.

تفسیر مرحوم گنجه ای


پاسخ 4:

نظم حاکم بر جهان بيانگر وحدانيت ربوبي عالم
بطلان تالي در سوره مباركه «ملك» مشخص شد؛ عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ اين مقدم, لَفَسَدَتَا اين تالي؛ لكن التالي باطل فالمقدّم مثله؛ عمده تلازم بين مقدم و تالي است كه چرا اگر بيش از يك اِله داشتيم عالَم فاسد مي‌شود.

عمده تلازم اين مقدم و تالي است كه چگونه اگر بيش از يك خدا در آسمان و زمين باشند دو خالق باشند، يا دو ربّ و پروردگار باشند، آسمان و زمين در هم مي‌ريزند. منظور از فساد، اين نيست كه اصلِ آسمان و زمين موجودند منتها صَلاحشان به فساد تبديل مي‌شود كه فقط <كان>ي ناقصه را خبر بدهد، بلكه از <كان>ي تامّه هم سخن مي‌گويد يعني در هم مي‌ريزند [و] نابود مي‌شوند.

در كلام غالباً از همين برهان <تمانع> و امثال <تمانع> مطرح است كه اگر دو خدا باشد عالَم فاسد خواهد بود. غالباً آ‌نها مي‌گويند اگر دو خدا باشد، اگر مرادهاي اينها يكي باشد يعني هر دو اراده كردند حيات زيد را يا آفرينش فلان زمين را يا ايجاد فلان ستاره را، اين مراد اگر به اراده هر دو واقع بشود، اين توارد دو علّت تام است بر معلول واحد كه مستحيل است [و] اگر طبق اراده يكي واقع بشود و طبق اراده ديگري واقع نشود، اين ترجيح بلا مرجّح است (اولاً) و آن كه اراده‌اش واقع شد او در حقيقت قاهر است (ثانياً) [و لذا] او خداست [و] اگر مراد هيچ كدام واقع نشود كه هر دو عاجزند پس اله نيستند (اين در صورتي است كه مراد هر دو يك شيء واحد باشد). اگر مراد آنها دو شيء باشد يعني اين خدا اراده كرده آفرينش زمين را يا زيد را [و] آن خدا آفرينش زيد را اراده نكرده است يا آفرينش زمين را اراده نكرده است، خب مراد كدام واقع مي‌شود تمانع در اين قسمت است. [اينکه] مراد هر دو واقع بشود كه يكي وجودي است و ديگري عدمي، اينکه محال است، مراد هيچ كدام واقع نشود، آن هم رفع نقيضين است که محال است، مراد يكي واقع بشود ديگري واقع نشود، گذشته از ترجيح بلامرجّح لازمه‌اش آن است كه آن كه مرادش واقع نشده خدا نباشد؛ اين برهان <تمانع> است.

لزوم بازگشت استدلال مذکور در آيه بيست و دوم به برهان تمانع
خب چون دو علم دارند، الاّ و لابد دو تشخيص دارند دو حكمت است دو مصلحت است، مي‌شود برهان <تمانع>، پس لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.
اين الاّ هم به معناي <غير> است ـ كه قبلاً هم در بحثهاي سابق داشتيم ـ‌ يعني غير از اللّهي كه دلپذير است و دلمايه است و فطرت‌پذير است و معقول است و مقبول است، ديگران هيچ. اين «لا إله الاّ الله» هم به همين معناست، اينكه دو قضيه نيست يكي قضيه موجبه يكي قضيه سالبه كه هر دو بخواهند يك شيء جديد را به بشر القا كنند كه بشر هم نسبت به نفي آلهه،خالي‌الذّهن باشد و هم نسبت به اثبات الله، خالي‌الفطره باشد؛


بنابراين در بيان تلازم مقدم و تالي قياس استثنايي سوره «انبياء» حتماً بايد از آيه سوره مباركه «مؤمنون» كمك بگيريم. در سوره «مؤمنون» آيه 91 به اين صورت آمده است فرمود: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، چرا براي اينكه اگر بيش از يك خدا در عالَم بود حتماً با هم اختلاف داشتند إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ بالضروره همان طوري كه دو دوتا پنج‌تا محال است، دو خدا باشند و هماهنگ باشند هم محال است، براي اينكه قانوني در كار نيست قانون را اينها مي‌آفرينند؛ نفس‌الأمر، ما هو الواقع، ما هو الأصلح در كار نيست، دو خدا هست بعد عدمِ محض، اينها تازه دارند عالَم مي‌آفرينند.

بعضي از مفاهيم است كه مقتضي انحصار است مثل اعلمِ كل؛ اما در حيطه خودش مثلاً اگر كسي در فقه اعلم بود معنايش اين نيست كه در طب هم اعلم است؛ اگر ما علوم متعدّد [و] حقايق متعدّد داشتيم، بهترينهايش هم متعدّدند, اعلمهايش هم متعدّدند. اگر ما دو خدا داشتيم، يقيناً دو علم داريم دو واقعيّت داريم دو گونه عالَم داريم [و] بهترينِ هر كدامشان فرق مي‌كند. بنابراين نمي‌شود گفت چون <بهترين> واحد است، دو خدا حتماً بهترين را خلق مي‌كنند، چون در تشخيص <بهترين> علم دخيل است و دو علم [و] دو حكمت, دو بهترين دارند


مستحضريد كه مسئله واحد بودن غير از احد بودن است. خدا يكتاست يعني بسيط است جزء ندارد [و] مركّب از ماده و صورت يا وجود و ماهيّت يا جنس و فصل يا عَرَض و معروض يا موضوع و امثال ذلك نيست؛ بسيط محض است يعني احد است و واحد است يعني شريك ندارد و دو خدا در عالم نيست. آنچه مورد پذيرش مشركان حجاز بود اين بود كه واجب‌الوجود واحد است، خالق كل هم واحد است، اله‌الآلهه هم واحد است، ربّ‌الأرباب هم واحد است؛ منتها ارباب جزئيه و ارباب متفرّقون، هر كدام مسئول تدبير گوشه‌اي از گوشه‌هاي عالَم‌اند؛ كارهاي انسان را كارهاي زمين را كارهاي دريا را كارهاي صحرا را آلهه متعدّد به عهده دارند و اينها هم مستقلّاً تدبير مي‌كنند و بشر را مستقلاً به خدا نزديك مي‌كنند (اين شركي بود كه داشتند).

آنچه مشركان حجاز مبتلا بودند، مسئله تعدّد واجب يا تعدّد خالق يا تعدّد ربّ‌الأرباب يا تعدّد إله‌الآلهه نبود، اينها معتقد بودند كه واجب واحد است و لا غير, خالق كل واحد است و لا غير, ربّ‌الأرباب واحد است و لا غير, اله‌الآلهه واحد است و لا غير؛ لكن آلهه متعدّد و ارباب متعدّد هر كدام گوشه‌اي از عالم را اداره مي‌كنند يعني زمين را الهي, انسان را الهي, اشيا را الهي, شمس و قمر را الهي اداره مي‌كند (اينها قائل به تعدّد آلهه بودند و معتقد بودند اين آلهه) هم در تدبير مستقل‌اند و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها آن عابد را به اله‌الآلهه يعني به الله نزديك مي‌كنند [يعني] اينها شفيع إلي الله‌اند شفاعةً مستقلّه [و] مقرِّب إلي الله‌اند تقريباً مستقلاً, پس تدبير اين اشياي جزئي مثل انسان, دريا, صحرا, شمس, قمر به عهده اين آلهه است بالاستقلال و اگر كسي اينها را عبادت بكند اينها شفيع‌اند و عابد را به الله نزديك مي‌كنند بالاستقلال (اين كارها را مستقلاً مي‌كنند).

تبيين برهان تمانع براي رفع شرک
در اين فضا آيات سوره مباركه «انبياء» نازل شد كه اگر اين آسمان و زمين را چند خدا اداره مي‌كنند حتماً اينها [يعني آسمان و زمين] بايد فاسد بشوند، چرا؟ براي اينكه اله آن است كه موجود مستقل و بسيط باشد که نه جزئي دارد و نه جزء چيزي است. اين عالَم كاملاً منسجم و هماهنگ است؛ زمينش از آسمانش مدد مي‌گيرد, شمس و قمر كاملاً در پرورش امور زمين سهم تعيين‌كننده دارند، زمين ارتباط مستقيمش با موجودات آسماني است، پس يك واحد منسجم است كه ليل و نهار را هماهنگ مي‌كند, فصول مختلف را هماهنگ مي‌كند, جزر و مدّ دريا را هماهنگ مي‌كند (اين يك واحد منسجم است) اگر چند اله بخواهند اينها را اداره كنند بايد اينها از هم بپاشند و فاسد بشوند، چرا؟ چون اله آن است كه بسيط باشد، اله آن است كه داراي اوصاف كمالي باشد، اله آن است كه اوصافش عين ذات باشد تا بتواند چيزي را اداره كند. اگر اله آن است كه بسيط باشد و داراي اوصاف كمالي باشد و اوصافش هم عين ذات باشد، قهراً دو اله دو اراده دارند, دو بينش دارند, دو علم دارند, دو حكمت دارند، الاّ و لابد منتهي مي‌شود به فساد نظم.

تلازم خالقيت با ربوبيت و لزوم وحدانيت خداوند
خب اگر ما دو خدا داشتيم، اين دو خدا چون صفاتشان عين ذات آنهاست علمشان عين ذات آنهاست و حكمت آنها زير پوشش علم، عين ذات آنهاست، چون دو خدا داريم، دو علم داريم دو قانون‌گذار داريم دو قانون داريم، آن وقت تازه اول دعواست. در سوره مباركه «مؤمنون» اين آيه مطرح شده است كه خداي سبحان مي‌فرمايد اگر دو خدا باشد، الاّ و لابد با هم درگيرند، چون آنها با هم درگيرند عالَم فاسد مي‌شود، بنابراين در بيان تلازم مقدم و تالي قياس استثنايي سوره «انبياء» حتماً بايد از آيه سوره مباركه «مؤمنون» كمك بگيريم. در سوره «مؤمنون» آيه 91 به اين صورت آمده است فرمود: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، چرا؟ براي اينكه اگر بيش از يك خدا در عالَم بود حتماً با هم اختلاف داشتند إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ بالضروره همان طوري كه دو دوتا پنج‌تا محال است، دو خدا باشند و هماهنگ باشند هم محال است، براي اينكه قانوني در كار نيست قانون را اينها مي‌آفرينند؛ نفس‌الأمر، ما هو الواقع، ما هو الأصلح در كار نيست، دو خدا هست بعد عدمِ محض، اينها تازه دارند عالَم مي‌آفرينند.

عينيت علم با ذات الهي و تبيين برهان آيه بيست و دوم
عمده همين آيه سوره مباركه «مؤمنون» است كه خدا غريق رحمت كند مرحوم ميرداماد را ايشان در تقويم‌الايمان در كنار همين آيه لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا اين آيه 91 سوره مباركه «مؤمنون» را ذكر كرده كه اگر دو خدا باشند حتماً اول دعواست، چرا؟ براي اينكه اين خدا علمش عين ذات اوست، آن خدا علمش عين ذات اوست، دو ذات متباين دو علم متباين دارند دو حكمت متباين دارند. شما بگوييد مطابق با ما هو الواقع، ما هو الأصلح، ما في نفس الأمر، واقعي در كار نيست اصلحي در كار نيست نفس‌الأمري در كار نيست، تازه اينها مي‌خواهند شروع كنند نفس‌الأمر بيافرينند، لذا اگر دو خدا باشند الاّ و لابد دعواست و چون دو خدا الاّ و لابد دعوا دارند، اگر اين مقدّمه برابر آيه 91 سوره مباركه «مؤمنون» روشن شد، آيه محلّ بحث سوره مباركه «انبياء» شفاف مي‌شود كه خب دو خدا كه دو ذات دارند و علمشان هم عين ذات است پس دو علم دارند و دو حكمت است؛ فرمود: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.

نقد نظر فخر رازی
ظاهر آيه اين است كه اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل مي‌شود، در حالي كه ممكن است دو خدا باشند و با يك اراده كار بكنند يعني با اراده هماهنگ؛ بله اگر دو خدا باشند و با دو اراده و دو تشخيص بخواهند كار بكنند عالَم فاسد مي‌شود، پس ممكن است كه با دو اراده عالَم را اداره كنند كه عالَم بشود فاسد, ممكن است كه با يك اراده عالم را اداره بكنند عالم بشود منسجم. چطور آيه سوره «انبياء» با فعليّت و جزم سخن گفت فرمود اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد مي‌شود، در حالي كه بايد مي‌گفت اگر دو خدا باشند ممكن است عالم فاسد بشود.

ايشان مي‌گويند كه چون در اين گونه از موارد غالباً تغالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حكم امكان همان حكم فعليّت را پيدا كرده، بعد بحث را برمي‌گردانند به <توارد علّتين>، مي‌گويند بر اساس <توارد علّتين> اين امر محال است. مي¬گويد اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثير مستقلّ‌اند هر كدام مستقلاً در اين شيء اثر مي‌گذارند [و] بازگشت توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد، به جمع بين نقيضين است (كه قبلاً اشاره شد) زيرا اين معلول به علّت <الف> احتياج دارد براي اينكه علّت آن است و از همين علّتِ <الف> بي‌نياز است براي اينكه <باء> نياز آن را تأمين مي‌كند و همين معلول به <باء> محتاج است چون <باء> علّت آن است و از <باء> بي‌نياز است براي اينكه <الف> نياز آن را تأمين مي‌كند. توارد علّتين مستقلّتين علي معلولٍ واحد به جمع بين نقيضين برمي‌گردد و اين يك امر قطعي و بالفعل است .

اين سخن هم ناصواب است براي اينكه استحاله چه كار به فساد دارد؟! اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد كنند اين كار محال است [اما] معنايش اين نيست كه اين نظم به هم مي‌خورد، معنايش اين است كه اصلاً عالم وجود پيدا نمي‌كند، در حالي كه آيه ناظر به اين است كه اگر دو خدا باشند بايد نظم موجود فاسد مي‌شد اما نظم سرِ جايش محفوظ است و فسادي نيست مطابق آيه سوره مباركه «ملك» كه فرمود: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ . بنابراين مسير برهان اصلاً توارد علتين مستقلّتين نيست،
إله آن است كه بسيط باشد و علمش هم عين ذات باشد؛ ديگر ممكن نيست كسي بسيط باشد علمش هم علم ذات باشد مع‌ ذلك شريك داشته باشد! اينكه مي‌بينيد در مسئله اتحاد عالم و معلوم و مانند آن، دو نفر يك مطلب را ياد مي‌گيرند، براي اينكه اين دو نفر مشتركات فراواني دارند [و] آن معلومِ خارجي مشتركات فراواني دارد، اين دو نفر كه در بسياري از امور از هم جدا هستند، در بخشي از امور ممكن است كه شريك هم باشند، آن هم ممكن است يكي يادش برود ديگري يادش بماند. اين‌چنين نيست كه بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم كه علم عين ذات بشود، دو نفر يك علم داشته باشند [بلکه] دو نفر دو علم دارند به دليل اينكه دو ذات دارند به دليل اينكه مشتركاتي دارند و مُميّزاتي دارند و كاملاً از هم جدا هستند.
اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستيم، الاّ و لابد ربوبيّت مخصوص اوست و الوهيّت هم مخصوص اوست. كسي اله و مألوه و معبود است كه كار از او بر بيايد؛ آن كه لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً كه ديگر معبود نيست، چون كاري از آن ساخته نيست، پس اله آن است كه رب باشد. رب آن است كه خالق باشد
الاّ و لابد رب بايد خالق باشد، براي اينكه كسي مي‌تواند بپروراند كه آفريده باشد. اگر زيد چيزي را آفريد، عمرو بخواهد او را بپروراند كه از او باخبر نيست از كُنه هستي او باخبر نيست از قبل و بعدش باخبر نيست، از سود و زيانش باخبر نيست، لذا قرآن كريم استدلال مي‌كند مي‌گويد رب كسي است كه خالق باشد، شما كه قبول داريد كه خدا خالق است خب همان او رب است وگرنه آفريده خدا را ديگري بپروراند كه از او بي‌خبر است چگونه پرورش حاصل مي‌شود؟! و خالق هم كسي است كه نيازي به ديگري نداشته باشد، اگر خودش نيازمند به خالق باشد كه خودش مخلوق است نه خالق. بنابراين كسي خالق است كه واجب باشد، كسي رب است كه خالق باشد، كسي اله است كه رب باشد و همه اينها خداست
تأييد آيات سوره <اسراء> و <مؤمنون> بر برهان سوره <انبياء>
خب پس آيه سوره مباركه «اسراء» و همچنين آيه سوره مباركه «مؤمنون» اين تأييد مي‌كند كه اگر دو خدا در عالَم فرض مي‌شد الاّ ولابد عالم فاسد مي‌شد و اينها با هم درگير بودند و هيچ راهي براي حفظ نظم در جهان فرض نمي‌شد.
فرمود: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا لكن فسادي در عالم نيست پس فالمقدّم مثله [آن گاه فرمود:] فَسُبْحَانَ اللَّهِ؛ خدا منزّه است از اينكه شريك داشته باشد، او ربّ‌العرش است [و] تنها كسي كه بر تخت فرمانروايي مطلق مستقر است و ربّ‌العرش است اوست: فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ خدا منزّه است از آنچه اينها وصف مي‌كنند اينها براي خدا شريك قائل‌اند.

تفسیر تسنیم

مظور از اینکه خدا سئول نمیشود،چیست؟ و چرا؟

پاسخ 1
ظاهر آيه شريفه ((لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون (( اين معنا را نمى رساند و صاحبان اين توجيه كه كلام خداى را مقيد به حكمت كرده اند بايد دليلى بر مدعاى خود اقامه كنند و اگر صحيح باشد كه ما عدم سؤال را در آيه مورد بحث به چيزى تعليل كنيم كه خارج از لفظ آن باشد چرا صحيح نباشد كه به جمله ((سبحان اللّه رب العرش عما يصفون (( تعليل كنيم كه متصل به خود آيه است ؟ آرى آيه شريفه اگر براى خدا ملك مطلق را اثبات مى كند دليلش همين است كه ملك تابع اراده و مطيع امر مالك است چون ملك است و ذات خود ملك اين معنا را اقتضا مى كند، نه به خاطر اينكه فعل خدا يا قول او موافق با مصلحت مرجحه است و گرنه اگر تابعيت ملك خدا براى اراده او به خاطر اين باشد كه او مالكى حكيم است ديگر ميان خدا و خلقش ‍ فرقى نيست چون پست ترين رعيت خدا هم اگر عملش بر طبق مصلحت باشد مطاع خواهد بود و بازخواست نمى شود ولى اگر در موردى بر طبق مصلحت نباشد ديگر اطاعتش واجب نخواهد بود پس ‍ در حقيقت خداى تعالى هم واجب الاطاعه نيست ، آنچه واجب الاطاعه است همان مصلحت است .

هر مولاى عرفى هم كه تصور كنيم در آن دستورات و اوامرى كه قانونا حق صادر كردن آن را دارد مطاع و متبع است و بنده و برده او بايد آن دستورات را به شرطى كه مطابق حكمت و مصلحت باشد اطاعت كند.
پس خداى سبحان كه ملك و مالك همه عالم ، و تمام عالم رعيت و مملوك او است هر چه بخواهد مى كند و مى تواند بكند و هر حكمى كه بخواهد مى تواند براند غير او را نمى رسد كه چنين باشد، او مى تواند غير خود را در آنچه مى كنند بازخواست كند ولى غير او را نمى رسد كه او را در آنچه مى كند بازخواست نمايند
تفسیر المیزان

پاسخ 2

اقسام سؤال در قرآن و نمونه¬هايي از هر يک
لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ؛ ذات اقدس الهي مسئول قرار نمي‌گيرد. در بحثهاي قبل هم گاهي از همين آيه كمك گرفته مي‌شد كه سؤال چند قسم است، يك [قسم] سؤال استفهامي است كه متعلِّمي از معلِّم مطلبي را سؤال مي‌كند، اين سؤال استفهامي است و اين هم ترغيب شده است كه سؤال كنيد براي اينكه بعد از سؤال شما جواب داده مي‌شود [و] هم مُجيب ثواب مي‌برد هم سائل ثواب مي‌برد هم مستمع ثواب مي‌برد و مانند آن و سؤال هم كليد علم است كه فرمود: علم مخزني دارد و كليد [آن] سؤال است . [اين گونه سؤال] خيلي هم ترغيب شده، از خدا هم سؤال مي¬كنيم؛ اين يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ،يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ ، يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ ، يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ اينها سؤالهاي استفهامي است. قسم دوم سؤالهاي استعطايي است [که] سؤال مي‌كنيم و چيزي از کسي مي‌خواهيم مثل اينكه فرمود: وَاسئلوا الله من فضله ؛ از فضل خدا بخواهيد سؤال كنيد. اين سؤال استعطايي است درخواست است كه همه ما سؤال استعطايي داريم. يك سؤال استيضاحي است؛ اينكه در قانون اساسي آمده است كه نمايندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول يا وزير سؤال كنند يعني اين را زير سؤال ببرند

تبيين معناي سؤال در لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ
اينكه فرمود: لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ?، ناظر به سؤال [قسم] سوم است يعني خدا زير سؤال نمي‌رود. چرا زير سؤال نمي‌رود؟ براي اينكه اگر قبلاً قانوني [و] اصل حاكمي باشد، ما كارِ خدا را مطابق آن قانون انجام بسنجيم، بله، مي‌گوييم چرا چنين كردي يا چرا چنان نكردي، در حالي كه همه قوانين از خلقت او انتزاع مي‌شود؛ ما چرا مي‌گوييم اين بد است؟ براي اينكه با عالم هماهنگ نيست؛ چرا مي¬گوييم اين ظلم است؟ براي اينكه با عالَم هماهنگ نيست. ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن يا ناهماهنگ بودن نظام هستي مي‌گيريم وگرنه عدل و ظلم كه خارج از نظام هستي جايي ندارد. خب پس اگر قانوني بود، ما كارِ خدا را بر آن قانون عرضه مي‌كرديم و آن معيار و ميزان بود، مي‌سنجيديم مي‌توانستيم بگوييم فلان كار صواب است فلان كار خطا [و خدا] زير بار سؤال مي‌رفت اما چنين قانوني كه نيست. مي‌ماند آنچه را كه عقل مي‌فهمد نظير اجتماع نقيضين نظير اجتماع ضدّين و امثال ذلك که اينها را ما از علم ذات اقدس الهي مي‌گيريم.

خداي سبحان كاري نمي‌كند كه زير سؤال قرار بگيرد، چون عين حكمت است. گاهي ممكن است در جهت جهلِ علمي (يك) يا جهالتِ علمي (دو) يا سهو و نسيان (سه)، خطا يا خطيئه‌اي رخ بدهد اما اگر كسي علمِ محض است خطا و خطيئه ندارد [اگر کسي] حكمتِ صِرف است سفاهتي ندارد [اگر کسي] قدرتِ محض است عجزي ندارد [لذا] كاري از خدا صادر نمي‌شود كه او زير سؤال برود. اگر بخواهيد درباره خود خدا سؤال بكنيد از فاعل سؤال بكنيد [يعني] بخواهيد سؤال بكنيد از علّت فاعلي كه خودش فاعل‌الفواعل است هو الأوّل است؛ اگر بخواهيد سؤال كنيد از هدف و غايت، خودش هدف‌الأهداف است، آخرالآخرين است هو الآخر است، اصلاً جا براي سؤال نيست؛ اگر بخواهيد از مادّه و صورت و اينها سؤال بكنيد، او كه منزّه از اينهاست بگوييد [مثلاً] از چه جنس است از چه چيزي خلق شده از چه چيزي آفريده شده، او كه منزّه از اينهاست، لذا سؤال در حرمِ امن الهي راه ندارد.

اگر درباره فعل بخواهيد سؤال بكنيد، سؤال استفهامي سرِ جايش محفوظ است (يك)، سؤال استعطايي محفوظ است (دو)، سؤال استيضاحي راه ندارد [و] سالبه به انتفاء موضوع است [زيرا] او تمام كارهايش عين حكمت است، از چه چيزي مي‌خواهي سؤال بكني؟! يعني سؤال بكني كه چرا فلان كار را كرده است، خب اين كارِ حكيمانه است [يا] چرا فلان كار را نكرده است، خب آ‌نجا مصلحت نبود نكرد. اين‌چنين نيست كه كاري باشد كه بايد مي‌كرد و نكرد، تا زير سؤال برود.

حکيمانه بودن افعال الهي و تبيين غرض در ذات خداوند
بنابراين اگر از مبدأ فاعلي او سؤال بكنيم، فرض ندارد چون خودش فاعل كل است [اگر] از مبدأ غايي او سؤال بكنيم كه براي چه اين كار را كردي [فرض ندارد چون] او خودش هدف كل است و غايت كل؛ اما فعلِ او را بخواهيم سؤال بكنيم كه فايده اين فعل چيست، سراسر اين فعلش حكمت است [و] خودش هم بازگو كرد كه فلان كار براي فلان فايده است, فلان عمل براي فلان سود است, فلان اقدام براي فلان نتيجه است و مانند آن. چون غنيّ محض است خودش غايت و هدف ندارد چون خودش هدف است و چون حكيمِ صِرف است تمام كارهاي او حكيمانه [و از روي] مصلحت است

لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ (يك), وَهُمْ يعني آن آلهه, وَهُمْ يعني عابدان آلهه, وَهُمْ يعني عابد و معبود كلاهما في النّار و همه يُسْئَلُونَ (دو)؛ آنها زير سؤال مي‌روند. اينكه فرمود: فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ، حجاره همين اصنام و اوثاني است كه اينها مي‌تراشيدند و مي‌پرستيدند. بنابراين آنها مسئول‌اند زير سؤال مي‌روند و ذات اقدس الهي زير سؤال نمي‌رود.

تفاوت روش علامه با ديگران در نفي سؤال
بنابراين معناي متوسّطِ آيه اين است كه همه كارهاي او حكيمانه است، كارِ حكيمانه كه زير سؤال نمي‌رود [و] معناي ادقّش اين است كه آخر ما دخالت بكنيم سؤال بكنيم, زير سؤال ببريم كه چه, يعني چرا فلان كار را كردي؟ خب مِلك مطلق از آنِ اوست, مُلك مطلق از آنِ اوست، اصلاً ما حقّ دخالت نداريم؛
كسي در برابر خداي سبحان حقي ندارد، تا بگويد چرا اين را به من دادي چرا آن را به من ندادي. اگر سراسر عالَم مِلك و مُلك اوست او دارد در مِلك خودش كار مي‌كند، به ما چه كه او دارد چه كار مي‌كند؟! مگر ما درباره ديگري دخالت مي‌كنيم كه چرا فلان‌ جا خانه ساختي يا فلان فرش را خريدي؟! [دخالت نمي¬کنيم] چون براي ما نيست. اگر مُلكِ مطلق براي اوست و اگر ملكوت مطلق براي اوست و در قبال او هيچ كسي <لا يملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً> ، ما فقط مالك دعاييم: «لا يملك الاّ الدعاء» و فقط دستمان دراز است، آن وقت چه چيزي سؤال بكنيم؟! اين معناي ألطفي است كه ايشان مي‌فرمايند .

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/05 10:05:45 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#7 ارسال شده : 1401/12/18 01:26:53 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: نكات مهم تفسيري آيات 24-28 سوره انبيا

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ ﴿۲۴﴾آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفته‏ اند بگو برهانتان را بياوريد اين است‏ يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده [نه] بلكه بيشترشان حق را نمى ‏شناسند و در نتيجه از آن رويگردانند (۲۴)
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿۲۵﴾و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا بپرستيد (۲۵)
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ ﴿۲۶﴾و گفتند [خداى] رحمان فرزندى اختيار كرده منزه است او بلكه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند (۲۶)
لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ﴿۲۷﴾كه در سخن بر او پيشى نمى‏ گيرند و خود به دستور او كار مى كنند (۲۷)
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿۲۸﴾آنچه فراروى آنان و آنچه پشت‏ سرشان است مى‏ داند و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمى كنند و خود از بيم او هراسانند (۲۸)



أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالهَِةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ....
كلمه ((هاتوا(( اسم فعل به معناى ((بياوريد(( است و مقصود از ((برهان (( دليلى است كه براى آدمى يقين آور باشد و مراد از ((ذكر(( - بنابر آنچه از سياق استفاده مى شود - كتابى است كه از سوى خداوند نازل شده و مراد از ((ذكر آنچه با من است (( قرآن است كه ذكر امتش تا قيامت نيز هست و مراد از ((ذكر آنچه قبل از من بود(( كتابهاى آسمانى ديگر است كه به انبياى ديگر نازل شده مانند تورات و انجيل و زبور و غير آن ، و ممكن هم هست مراد از آن وحيى باشد كه در قرآن كريم نازل شده كه ذكر معاصرين پيغمبر هم هست و مراد از ((وحى نازل به افراد قبل از وى (( همان نسلهاى قبل از آن جناب است كه قرآن كريم امر به توحيد در عبادت را از ايشان نقل نموده است ، بنابراين مشاراليه كلمه ((هذا(( امر به توحيدى است كه بر انبياى سابق و در قرآن به آن جناب نازل شده

مطالبه ((برهان (( از مشركين در مقابل قرآن و كتب آسمانى پيشين

و جمله ((قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى (( از قبيل منع با ذكر دليل است ، و اين منع با سند، خود يكى از اصطلاحات فن مناظره است ، و حاصل معناى آن اين است شخصى از طرف مناظره خود كه مدعى است ، دليل بخواهد، و در ضمن بگويد من از اينكه از تو دليل مى خواهم به خاطر اين است كه خودم دليلى بر خلاف ادعاى تو دارم .
در اين آيه نيز خداى تعالى پيغمبرش را دستور مى دهد كه به اين مشركين كه به غير خدا آلهه اى اتخاذ كرده اند بگويد: ((هاتوا برهانكم (( دليل بر مدعاى خود را بياوريد براى اينكه ادعا بدون دليل پذيرفته نيست ، و عقل اجازه نمى دهد كه انسان آن را پذيرفته ، و به آن اعتماد كند، و دليل اينكه من از شما مطالبه دليل مى كنم كتب آسمانى است كه از نزد خداى سبحان نازل شده ، اين كتابها با ادعاى شما موافقت ندارند بلكه مخالف سر سخت بت پرستى هستند، اين قرآن يكى از كتب آسمانى است كه ذكر و كتاب معاصر است ، و اين ساير كتب آسمانى ، مانند تورات و انجيل و غيره است كه همگى الوهيت و وجوب عبادت را منحصر در خداى تعالى مى كنند.
و يا اين كه در قرآن كه ذكر نازل بر من ، و براى بشر معاصر من است ، و در كتب آسمانى قبل كه ذكر مردم گذشته بود، آنچه درباره عبادت آمده همه آنها عبادت را منحصر براى خدا، و الوهيت را شايسته او به تنهايى دانسته اند.

در جمله ((بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ((، دوباره خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده ، اشاره مى كند به اينكه : اكثر مردم ، ميان حق و باطل را تميز نمى دهند، و اهل تشخيص كه همواره پيرو دليل باشند نيستند، در نتيجه بدون دليل از حق و پيروى آن گريزانند

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 386



بيان حال و وصف ملائكه ، كه نه آلهه بل عباد مكرمون خدايند

وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ
از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله حكايت كلام بت پرستان است كه مى گفتند، ملائكه فرزندان خدا هستند، و به همين جهت مراد از ((عباد مكرمين (( نيز ملائكه است ، و خداى تعالى با جمله ((سبحانه (( خود را منزه از فرزند داشتن كرده ، بعد با اضراب حال ملائكه را بيان كرده كه بندگانى مكرمند، و چون جمله ((لا يسبق ونه بالقول ...(( در آيه بعدى بيان كمال عبوديت ملائكه ، از حيث آثار، و صفاى آن از حيث خواص است ، و نيز چون قبلا آنان را عباد ناميد، در نتيجه مراد از اكرام ملائكه ، اكرامشان به خاطر همان عبوديت بوده نه به غير آن ، بنابراين برگشت معنا به اين مى شود كه ملائكه بندگانى هستند دارنده حقيقت معناى بندگى ،دليلش هم اين است كه آثار عبوديت كامل از عبوديتشان مشاهده مى شود، و آن اين است كه هرگز در سخن از خدا سبقت نمى گيرند.
پس مراد از اينكه ملائكه را عباد خواند، با اينكه تمامى موجودات داراى شعور، همه عباد و بندگانند، خواست به آنان بفهماند كه عبوديتى كه دارند خدا به ايشان كرامت كرده ، و اين موهبت ، عطيه اى است الهى ، پس خود را جز بنده نمى بينند، و اين نظير مخلص (به كسر لام (( براى خدا است ، كه وقتى كسى چنين شد، خدا هم در مقابل ، او را مخلص (به فتح لام ) براى خود قرار مى دهد چيزى كه هست فرق ميان كرامت ملائكه و كرامت بشر - هر چند كه در هر دو موهبتى است - اين است كه اين موهبت را به بشر از راه اكتساب مى دهند، ولى به ملائكه بدون اكتساب ، (دقت فرماييد)

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 387


يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ
مفسرين دو جمله ((ما بين ايديهم (( و ((ما خلفهم (( را به اعمال گذشته و آينده آنان تفسير كرده ، گفته اند: معنايش اين است كه خداوند آنچه را كه تاكنون كرده اند، و آنچه را كه بعدا مى كنند مى داند.
بنابر اين تفسير جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ((، استيناف و جمله اى ابتدايى در مقام تعليل جمله قبل است كه مى فرمود ((لا يسبقونه بالقول ...((، گويا فرموده است : اگر آنچه از گفتار و كردار دارند، همه به امر خداى تعالى است ، بدين جهت است كه خداى تعالى نيز، هم گفتار و كردار گذشته آنان را مى داند و هم آينده شان را، به همين جهت همواره مراقب احوال خود هستند.
و معناى مذكور معناى خوبى است ، ليكن براى تعليل عدم اقدامشان بر معصيت بهتر سازش دارد تا براى تعليل انحصار عمل در مورد امر، و لفظ آيه منظورش اين دومى است نه اولى .
علاوه بر اين لفظ آيه هيچ دلالتى ندارد بر اينكه ملائكه مى دانند كه خدا به گذشته و آينده شان آگاه است . و با اين فرض ديگر معناى صحيحى براى تفسير مزبور نمى ماند.

در تفسير آيه شريفه ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا(( نيز گذشت كه گفتيم بهترين وجه اين است كه جمله ((ما بين ايدينا(( را حمل بر اعمال و آثار متفرعه بر وجود آدميان نموده ، جمله ((و ما خلفنا(( را هم بر اسباب و علل وجود آنان ، كه مقدم بر وجود ايشان است بكنيم ، و بنابراين اگر اين دو عبارت را در آيه مورد بحث نيز حمل بر همين معنا كنيم ، در نتيجه جمله مذكور تعليل روشنى براى مجموع ((بل عباد مكرمون ... بامره يعملون (( خواهد بود، و معناى آن جمله و اين تعليل چنين مى شود: اگر خداى تعالى ذوات ملائكه را مكرم داشته ، و آثار وجودى آنان را ستوده ، براى اين بوده كه به گفتار و كردار آنان آگاه بوده ((يعلم ما بين ايديهم ((، و نيز به اسبابى كه به وسيله آن اسباب هستى يافته اند، خبر داشته ، و آن اصل و ريشه اى كه روى آن ريشه جوانه زده اند آگاه بوده ، ((و ما خلفهم ((، همچنان كه در ستايش ‍ اشخاص مى گوييم : فلانى مردى كريم النفس و خوش كردار است ، چون از دودمانى اصيل ، و نجيب منشاء گرفته است .

و جمله ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى ((، مساءله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را متعرض است ، و اين مسأله اى است كه خيلى مورد توجه و اعتقاد بت پرستان است ، كه مى گفتند: ((هولاء شفعاونا عند اللّه (( و يا مى گفتند: ((انما نعبدهم ليقربونا الى اللّه زلفى (( خداى تعالى در جمله مورد بحث اعتقاد آنان را رد نموده ، مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضاء باشند، و ارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح و مورد رضاى خدا است ، چون خودش فرموده : ((ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء(( پس ايمان به خدا بدون شرك ، ارتضايى است ، كه وثنى ها آن را ندارند، چون مشركند، و از جمله عجائب امر ايشان اين است كه خود ملائكه را شريك خدا مى گيرند، ملائكه اى كه شفاعت نمى كنند مگر غير مشركين را.


رواياتى درباره شفاعت در قيامت در ذيل (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )

و در كتاب عيون ، به سند خود، از حسين بن خالد، از على بن موسى الرضا، از پدرش ، از پدرانش ، از امير المؤمنين (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كه به حوض من ايمان نياورد خدا او را به كنار آن نياورد، و از آن بهره مندش ‍ نكند، و كسى كه به شفاعت من ايمان نداشته باشد خداوند شفاعتم را نصيبش نفرمايد، آنگاه فرمود: شفاعت من براى گنهكاران از امت من است ، كه گناهان كبيره مرتكب شده اند، و اما محسنون و نيكوكاران احتياجى به آن پيدا نمى كنند.
حسين بن خالد مى گويد، به حضرت رضا (عليه السلام ) عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه پس معناى اين كلام خدا كه فرموده : ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى (( چيست ؟ فرمود: يعنى كسانى كه خدا دين آنان را پسنديده باشد.
و در الدر المنثور است كه حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى در كتاب البعث از جابر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه را تلاوت كرد: ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى (( و سپس فرمود: شفاعت من براى اهل كبائر از امتم است


(و هم من خشيته مشفقون (( - مقصود از اين خشيت ترس از سخط و عذاب خدا است ، اما ترسى كه توام با امن از آن باشد، چون ملائكه گناهى ندارند. و اگر بگويى ملائكه با عصمتى كه خدا به ايشان داده ، ديگر چرا مى ترسند؟ مى گوييم : عصمتى كه به آنان افاضه شده قدرت خداى را تحديد نمى كند، زمام ملك را از يد او خارج نمى سازد، پس او در هر حال قادر است ، و همين نكته است كه معناى آيه بعدى را روشن مى سازد.

تفسیر المیزان


انبیاء:28
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ
ـ [خدا] آنچه در پیش و آنچه پشت سر دارند [آینده و گذشته آنها را] مي‌داند 19 و جز برای کسی که خدا از او راضی باشد شفاعت نمي‌کنند 20 و آنها از خشیت او بیمناک‌اند. 21

______________
19- وقتی سخن از نقش رسولان به میان مي‌آيد، برای آنکه گمان استقلالی در نقش واسطه و شفیع بودن آنها نرود، بلافاصله بر علم خدا نسبت به گذشته آنان تصریح مي‌کند. به این موارد نیز نگاه کنید: بقره 255 (2:255) ، طه 110 (20:110) ، حج 76 (22:76) .

20- مشرکین معاصر نزول قرآن که نه اعتقادی به آخرت داشتند و نه به نبوّت و امامت، در حوادث ناگوار برای دفع ضرر و جلب منفعت به بُت‌هاپناهنده شده و آنها را برای برآورده شدن حاجات‌ «مي‌خواندند» و مي‌گفتند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند [هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ- یونس 18 (10:18) ].بحث شفاعت در قرآن در چنین زمینه‌ای مطرح شده است. بي‌توجهی به این بستر تاریخی و برداشت‌های دلبخواهی از آیات شفاعت و بسط دادن آن به زمینه‌های دیگر نتایج غلوآمیزی به بار مي‌آورد. معنای شفع، پیوند خوردن و یاری رساندن است، فرشتگان که کارگزاران جهان‌اند، تنها از نقشی که خدا برای آنها تعیین کرده پیروی مي‌کنند و تنها کسانی را یاری میكنند که مورد رضایت خدا باشند

21- در قرآن واژه‌های متعددی همچون: خوف، خشیت، شفقت، رهبت، وجل، هول، رعب، فزع و... آمده است که همه را «ترس» ترجمه مي‌کنند. حتی تقوا را ترس از خدا و منذر بودن پیامبران را نیز ترساننده بودن آنها از کیفر الهی مي‌شمرند. البته محدودیت‌های زبانی در انتقال مفاهیم و تنگ بودن ظرف زبان فارسی، در ترجمان مفاهیمی که لغت معادلی برای آن نیست، عامل اصلی این ساده‌گیری مي‌باشد، و گرنه مترجم مجبور است برای چنین مواردی توضیحات اضافی دهد که متن ترجمه را به درازا مي‌کشاند.
در این آیه، دو واژه قریب المعنا آمده است: خشیت و شفقّت [هُم مِّنْ خَشْیَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ]. خشیت ترس است، اما ترسی که به تعبیر قرآن، فقط نصیب بندگان دانشمند مي‌شود [فاطر 28 (35:28) ]. چنین ترسی همان حیرت در برابر عظمت مقام ربّ و بیم و نگرانی از غفلت مي‌باشد که جز با علم و آگاهی و شناخت نصیب کسی نمي‌گردد.
شفقّت نیز ترس است، اما ترسی ناشی از مهر و محبّت به کسی یا چیزی که دل نگرانی برای او وجود دارد. مثل شفقّت والدین به فرزندان یا پیامبران و صالحان به بندگان خدا، در این آیه نشان مي‌دهد چگونه خشیت از مقام ربّ، شخص را به شفقّت به خلق و دلسوزی برای آینده خود و خویشان سوق مي‌دهد [ر ک به کتاب کلماتی از قرآن- عنوان ترس شناسی در قرآن از همین قلم].

تفسیر بازرگان

آيه 26 ـ «ولداً» فرزندانى مانند انسان و فرشتگان و جنيان ـ و كل فرزندان را چه در بعد ولايت يا منزلت ـ را در بر دارد، و "عبادٌ مكرمون" براى نفى افتراى اينكه فرشتگان و يا ديگر معصومان را خدا به فرزندى برگرفته است نخست بايد دانست كه كرامت يافتن اين بندگان شايسته خدا اعم از فرشتگان يا پيامبران انس و جن و يا ساير معصومان كه فرزند بودنشان نسبت به حضرتش هرگز سازش ندارد، زيرا بندگان كرامت يافته خدا همان بندگان خدايند، نه فرزندان ذاتى اش كه از بندگى اش برونند، و نه فرزند خواندگى شان، زيرا اينهم از عبوديت برون است، و اصولا فرزند خواندگى يا از نظر نياز است، كه حضرتش هرگز نياز ندارد، و يا از نظر بزرگداشت و امتياز دادن آنان بر ديگران است، كه اينهم اضافه بر مجاز بودنش در صورتى دُرست است، كه حقيقتش ـ يعنى فرزند ذاتى بودنشان ـ براى او ممكن باشد، و در صورت امكان هم اين خود بر خلاف كرامت اين بزگواران مى باشد، و چنانكه گفتيم كرامت هاى بندگان در درجات عبوديتشان مى باشد، كه هر اندازه گامهايى بلندتر در عبوديت خدا بر دارند بندگى آنها نيز افزونتر است.

اين "عبادٌ مكرمون" با آيه بَعدى چهار ويژگى براى معصومان ـ كه احياناً فرزندان خدا ناميده شده اند ـ بيان داشته است; نخست «عبادٌ» كه رنگ عبويتشان همچنان پا برجاست، و نه «عبيدٌ» كه خواه ناخواه بنده و آفريده اويند، بلكه اينان بندگانى متعبدند، دوم كرامت يافتگان، كه افزون بر كرامت عبوديتشان خدا نيز به آنان كرامتى بيشتر در عبوديت عنايت فرموده، و چنانكه گذشت "عند ربك" مى باشند، كه از مقربان ويژه خدايند، وچون اين كرامت از نظر ربانى و مطلق است، اينان نيز در ميان مكلفان داراى كرامت مطلقه ربانى مى باشند، كه عبارةٌ اُخرى عصمت است، سوم در هيچ سخنى ـ چه لفظى و چه معنوى و عملى ـ بر او پيش نمى جويند، كه اينهم مقتضاى كرامت عبوديت است، و چهارم اينكه اعمالشان تنها به امر اوست، و چنانكه در آيه (66:6) در باره فرشتگان آمده، هرگز از دستور خدا سرپيچى نمى كنند، و آنچه مأموريت يافته اند انجام مى دهند.

آيه 28 ـ سپس پنجمين منزلت در بُعد عصمت و عبوديتشان با اين حقيقت نمودار است، كه هرگز براى كسى شفاعت و ميانجيگرى نمى كنند، مگر آنكه مورد رضايت حضرت حق باشد، و اين خود مشتمل بردو حقيقت است; نخست اثبات مقام شفاعت براى اين معصومان، سپس اختصاص همين شفاعت به كسانى كه مورد رضايت پروردگارند، يعنى آنانكه در هر صورت موحدند، موحد زندگى كرده اند، و موحد مُرده اند، و اگر هم گناهى مرتكب شده اند براى خودشان ناخوشايند بوده است، چنانكه در حديث رضوى است كه "من ارتضى" به همين معناست،

تفسیر فرقان


حرف اگر نه سند عقلي داشت نه سند نقلي مي‌شود جَهل. بعد از اين سبر و تقسيم و نتيجه‌گيري فرمود اينها از حق به طرف باطل رفتند از علم به طرف جهل رفتند؛ اين مي‌شود انصافِ در مناظره و گفتگو لذا فرمود: هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ؛ خب يك عدّه ممكن است توبه كنند و برگردند ولي اكثري¬شان حق را نمي‌فهمند حالا يا مقلِّدند يا خلط مي‌كنند بين تكوين و تشريع يا مي‌گويند اين طورٌ فوق طورِ عقل، بالأخره سخنِ عالمانه ندارند فَهُم مُعْرِضُونَ؛ چون جاهل‌اند، از حق مُعرض‌ و رو برگردان¬اند.

برهان اقامه مي‌كنند مي‌گويند كه اله آن است كه خالق باشد محيي باشد مميت باشد (اين اوصاف را بايد داشته باشد)، آنچه را كه شما مي‌پرستيد منشِر نيستند، مُحيي نيستند، احيا و اماته ندارند، بنابراين بر اساس شكل ثاني، اينها اله نيستند أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ، بعد اين را در اصل جامع بيان كرده است فرمود: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ.

بيان مراحل بندگي و کسب مقام صالحين
اين سه مرحله را قرآن كريم درباره انسانها هم مطرح مي‌كند: مرحله اول اين است كه انسان راه عبادت را طي كند كه بنده خدا بشود نه بنده هوا؛ مرحله دوم آن است كه اين راه را ادامه بدهد جزء عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ باشد كه ايمان داشته باشد و كارهاي صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترك كند و مانند آن؛ مرحله ثالثه آن است كه اين ايمان و عمل صالح براي او مَلكه بشود [و] به منزله فصل مقوِّم بشود [تا] خودش جزء صالحين بشود نه عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.
اين عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ناظر به بخش عمل است يعني اينها در مقام عمل كارِ خوب مي‌كنند اما صالحين مربوط به گوهر ذات است كه درباره وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) گفته مي‌شود: وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ؛ صالحين يعني كساني كه در گوهر ذات صالح¬اند [که] اين نصيب هر كس نخواهد شد.
اين راهي كه براي انسانها هست براي فرشته‌ها هم هست منتها حالا در انسانها اکتسابي است [ولي] در آنجا با كرامت الهي همراه است و موهبتي است مسئله ديگري است. فرشتگان بندگان خدايند جز بندگي چيزي ندارند و اين بندگي¬شان مستمر است و به وسيله اين بندگي كرامت تحصيل مي‌كنند و چون بندگان خالص و كريم الهي‌اند، خداي سبحان اينها را انتخاب مي‌كند مي‌شوند «مُكرَم»؛

بنابراين انسانها اول بنده مي‌شوند بعد عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مي¬شوند بعد صالحين مي‌شوند بعد مخلِصين مي‌شوند بعد مخلَصين، فرشته‌ها هم بشرح ايضاً؛ آنها هم همين مراحل را دارند منتها با موهبت الهي، بنده‌اند عابدند مخلِص‌اند بعد مخلَص، مُكرِم‌اند بعد مكرَم؛ در اين كريمه فرمود: عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ.

تفسير تسنيم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/05 02:12:52 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#8 ارسال شده : 1402/01/04 12:38:42 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر . فهم سوره انبیاء : نکات تفسیری ایات 30 تا 33 سوره انبیا

سئوال: منظور از اینکه اسمان و زمین بسته بودند و باز شدند، چیست؟
انبیاء:30
أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ
آیا آنها که [حقایق توحیدی را] انکار کردند نمي‌بينند که آسمان‌ها و زمین بسته بودند سپس ما آن دو را گشودیم 22 و از آب همه چیز را زنده کردیم؟ 23 آیا [با مشاهدة حیات بخشیدن خدا به طبیعت] باز هم ایمان نمي‌آورند؟

______________

پاسخ 1
1- ظاهر آیه بیانگر بسته بودن زمین و آسمان در زمستان است که با گشایش باران بهاری و شکافتن و نفس کشیدن زمین پس از یخ‌بندان زمستانی، به برکت آب سبز و خرّم مي‌شود.
2- اما برخی مفسران از کلمات «رَتْقً و فَتَقْ» که دلالت بر بسته بودن و بازگشائی کلی تری مي‌کند، و ذکر «سَمَاوَاتِ» [به جای السماء دنیا] که اشاره به عالم ستارگان است، با توجه به دستاوردهای علمی جدید، که پیدایش جهان ما را از مه‌بانگ [Big Bang] سراغ مي‌دهد که از نقطه‌ای بسته [رتق] آغاز شد و به گشایش [فتق] عالم بي‌کران کهکشان‌ها رسید، این آیه را اشاره‌ای فراتر از رخدادهای بهاری در کره زمین مي‌دانند که چه بسا هر دو وجه را به تناسب زاویه نگرش انسان بتوان پذیرفت.
3-علاوه بر آن، در خطبة 21 نهج‌البلاغه این رتق و فتق را به پیدایش طبقات هفتگانه جوّ زمین مرتبط دانسته است [ثم فطر منه اطباقا، ففتقها سبع سموات بعد ارتتاقه... از آن طبقاتی ایجاد کرد و آن طبقات را که بر بسته بودند از هم بگشود و هفت آسمان ساخت و آسمان‌ها به فرمان او خود را نگه داشتند]. این سخن نهج‌البلاغه با آیات 11 (41:11) و 12 سوره فصلت که ناظر به پیدایش طبقات جوّ زمین از توده‌ای گازی شکل‌اند تطابق دارد و خطبه 89 نیز با اتکاء به همین آیه، رتق و فتق آسمان را به تشکیل طبقات هفتگانه جوّ نسبت داده است: ...و ناداها بعد اذ هی دخان، فالتحمت عری اشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها... [...و آسمان را که دود مانند بود فرا خواند، آسمان مطیع شد و هر جزء آن جزء یکدیگر را نگه داشت. آن را که یکپارچه و بسته بود از هم بگشود و...]

23- در آیة 7 سوره هود نیز از قرار گرفتن عرش [نظام آفرینش] خدا بر آب و در آیه 45 سوره نور (24:45) از آفرینش همه جنبندگان از آب سخن گفته است.

تفسیر بازرگان

پاسخ 2

فرمود آسمان و زمين بسته بودند كه پنج قول را جناب فخررازي نقل مي‌كند كه بسته بودند يعني چه,
يعني آسمان به هم بسته بود و قطعات زمين به هم بسته بود ما قطعات آسمان را از هم جدا كرديم و قطعات زمين را از هم جدا كرديم يا نه,
آسمان و زمين به هم بسته بودند اين دوتا را از هم جدا كرديم
يا از نظر باران, باراني نمي‌آمد و زمين گياهي نمي‌رويانيد ما زمين را شكافتيم و منشأ پيدايش گياهان كرديم و از آسمان به معناي سِمَت بالا و جهتِ بالا باران بارانديم براي شما.

بيان اينكه تمام اين آسمان و زمين در بدأ پيدايششان به هم متّصل بودند, مرتبط بودند, بسته بودند, رَتْق بودند بعد خدا اينها را باز كرد فَتق كرد گشود و به صورت هفت آسمان در آورد و تمام اين ستاره‌ها را در آسمان اول قرار داد از آسمانهاي بعدي فعلاً خبري نيست اينها براي چيست. ما را دعوت مي‌كند به فراگيري علوم كيهان‌شناسي و مانند آن. فرمود اينها بسته بودند ما باز كرديم

نظامي را كه قرآن كريم ترسيم مي‌كند عبارت از اين است كه اين مجموعهٴ آسمان و زمين قبلاً به هم متّصل و مرتبط بودند بعد ذات اقدس الهي اين رَتْق و متّصل را فَتْق و منفصل كرد و اين جريان فَتقِ رَتق يعني منفصل كردن آن شيء متّصل شش روز طول كشيد و مقصود از روز هم همان تطوّر است و دو روزش براي آسمانها و دو روزش براي زمين, قهراً دو روز ديگر هم براي موجودات بين الأرض و السماست و اين آسمانها به صورت دخان بودند بعد خداوند اين دخان را به صورت شمس و قمر و منظومهٴ شمسي و راه شيري و اينها قرار داد و زمين را هم مثل آسمان قرار داد كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «طلاق» فرمود: (وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) آنجا يك بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) هست در ذيل آيهٴ دوازده سورهٴ «طلاق» كه (وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) حضرت دست مباركشان را روي هم مي‌گذارند مي‌فرمايند: «أرضٌ و سماءٌ, أرضٌ و سماءٌ» يعني هفت زمين داريم و هفت آسمان داريم اينكه در دعاي قنوت گفته مي‌شود «ربّ الأرضين السّبع» ظاهراً از آن روايت نوراني گرفته شده بعد هم مي‌فرمايد ما بساط آسمان و زمين را جمع مي‌كنيم وقتي قيامت فرا مي‌رسد (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ)

تبيين بسته بودن آسمان و زمين و باز شدن آن* : منظور ایه باز شدن اسمان و زمین در اثر باران نیست.

اينها «فَتْق» بود، بعد خدا «رَتْق» كرد. در سوره مباركه «انبياء» آيه سي فرمود آسمان و زمين بسته بودند که ما باز كرديم: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾؛ اول به صورت يك ماده بسته بود. در ذيل همان آيه سي سوره مباركه «انبياء»، چه اينكه در ذيل همين آيه سوره مباركه «فصلت» اين روايت هست كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند، آسمان و زمين بسته بود يعني چه؟ فرمود اين‌طور نبود كه اينها دو موجود بودند و به هم بسته بودند، بلكه چيزي از آسمان به نام باران نازل نمي‌شد و چيزي از زمين به عنوان گياه روئيده نمي‌شد؛ اين بسته بودن آسمان و زمين به اين معناست. اين روايت در جاي خودش حق و صدق است که با آيات ديگر بايد هماهنگ شود؛ ولي باران از آسمان نازل نمي‌شود، از همين فضا نازل مي‌شود! باران از اين «سماوات سبع» و «راه شيري» و «شمس» و «قمر» و مانند اينها نازل نمی شود، اين از آن‌جا نيست؛ باران از همين چند متري ماست كه در اين فضاي ما نازل مي‌شود؛ اين «سماء» غير از آن سمايي است كه ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾؛ آن مربوط به راه شيري و منظومه شمسي و مانند آن است. بنابراين نزول باران، هيچ رابطه‌اي با بحث آسمان و زمين كه تكويني‌ هستند و خلق شده‌اند ندارد، آن روايت هم در ذيل آيه سي سوره «انبياء» نقل شده است, هم در آيات محلّ بحث, اين يك مطلب. پرسش: دارد ﴿وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؟
پاسخ: امّا ندارد از آن سماواتي كه ﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾؛ اين جبالي كه در آسمان‌ها هست، همين ابرهاست، اين فضا و جوّ مراد است، نه آسماني كه «شمس و قمر» در آن هست و طبقات هفت‌گانه و مانند آن دارد. بنابراين آنچه در سوره مباركه «انبياء» آمده، با آنچه در سوره مباركه «فصلت» محلّ بحث است، اينها ناظر به شمس و قمر و راه شيري و امثال آن‌ هست، كاري به مسئله فضا و هوا ندارند و آن دو طايفه آيات هم براي تنظيم خلقت چند روزه اينهاست.

تفسیر تسنیم

پاسخ 3:

علاّمه شعرانى: آسمان بسته بود و از آن باران نمى‌آمد و زمين بسته بود و از وى گياه نمى‌رست، ما آن را به باران و اين را به گياه گشاده گردانيديم، كقوله تعالى: وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ‌ اَلرَّجْعِ‌ * `وَ اَلْأَرْضِ‌ ذٰاتِ‌ اَلصَّدْعِ‌ . و بنابراين، مراد به سماوات سماء دنياست و جمع آن به اعتبار آفاق است
اين تفسير بر ديگر تفسير مفسّران مرجّح باشد. چون در عتاب كفّار گويد كه آيا آنان نديدند ناچار بايد به چيزى احتجاج كند كه آنان ديده باشند و كفّار آمدن باران و روييدن نبات را ديده بودند، اما زمين و آسمان را به هم چسبيده نديده بودند.

علامه شعرانی

پاسخ 4:

أَ وَ لَمْ‌ يَرَ اَلَّذِينَ‌ كَفَرُوا حاكى است كه اگر كفار در اينكار دقت كنند پى بتوحيد خواهند برد، رؤيت در آيه به معنى علم است كه يكى از معانى رؤيت مى‌باشد و نيز معلوم مى‌شود كه فهميدن اين حقيقت عميق براى آنها ميسر است
تفسیر احسن الحدیث

پاسخ 5
«فتقناهما»: آن دو را از هم جدا و منفصل كرديم. استعمال فعل مثنّى (كانتا) و ضمير مثنّى (هما) با توجّه به اين است كه مجموعۀ سماوات يك طرف، و خود ارض يا زمين يك طرف در مدّ نظر بوده است. در اين بخش اشارۀ گذرايى به آغاز پيدايش جهان شده است.
تفسیر سید قطب ترجمه خرمدل

پاسخ 6:

تمام اين اقوال خلاف ظاهر آيه است. زيرا كفار همچه رتق و فتقى را مشاهده نكرده بودند چنانچه غير كفار هم مشاهده نكردند و منافى با جملۀ. ( أَ وَ لَمْ يَرَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ كٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا ) است، بخصوص بلفظ مضارع كه الآن و بعد مى‌بينند. بلكه مراد اين است كه در سال خشك سالى از آسمان يعنى از عالم بالا باران نمى‌باريد و از زمين چيزى نمى‌روئيد و اين در هر عصر و زمانى مشاهده مى‌شود خداوند باران را از طرف بالا فرستاد چنانچه مى‌فرمايد: «وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً»

تفسیر اطیب البیان

پاسخ 7

قرآن يك كتاب مذهبى است كه انسان را به سعادت دنيوى و اخروى‌اش ره مى‌نمايد و نه كتابى كه ديدگاه‌هاى فلسفى، علمى، ستاره‌شناسى و ديگر علوم را ارائه دهد و هدف از تمام آيات قرآن اعمّ از هستى‌شناسى و يا تاريخى نظير داستان‌هاى پيامبران آن است كه از آنها پند بگيريم و يا به‌وسيلۀ آنها به وجود خدا ره بيابيم و به او و عظمتش ايمان بياوريم. از جملۀ آيات جهان هستى، همين آيه‌اى است كه ما درصدد تفسير آن مى‌باشيم و خدا در آن، از دو چيز ياد كرده است:

1. مجموعه منظومۀ شمسى كه عبارتند از: خورشيد، زمين، مريخ، مشترى، زحل، عطارد و ديگر ستارگان، همگى به هم پيوسته و همانند يك چيز بوده‌اند. آن‌گاه خداوند آنها را از يكديگر جدا كرده و هركدام را يك ستارۀ مستقل قرار داده است. دانشمندان جديد، نظريۀ جدا شدن زمين از خورشيد را اثبات كرده‌اند، لكن در جزئيات اين امر دچار اختلاف شده‌اند. قرآن نيز از بيان چگونگى پيوسته بودن و جدا شدن خوددارى كرده است و ما هم دربارۀ آنچه خدا سكوت اختيار كرده، سكوت مى‌كنيم:

2. وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍّ‌. مضمون اين آيه، دومين چيزى است كه خدا آن را ياد كرده است و بيان آن بدين ترتيب است: آب منبع حيات براى هر چيزى است كه از استعداد رشد برخوردار مى‌باشد، خواه اين چيز، انسان باشد، يا حيوان و يا گياه


تفسیر کاشف


[قاموس قران - رتق: ؛ ج ۳، ص: ۵۱ - صفحه۷۵۴]
رتق: ؛ ج ۳، ص: ۵۱
رتق: بستن و منظّم كردن در اقرب آمده «رتقه رتقا: سّده و اغلقه» گويند «رجل راتق و فاتق» يعني مردي گره زن و گشاينده است. «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ كٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلٰا يُؤْمِنُونَ» انبياء: ۳۰. رتق در آيه مصدر بمعني مفعول است و فتق چنانكه گذشت بمعني گشودن و باز كردن و ضدّ رتق است.



وَجَعَلْنَا فِى الاَْرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ _…_31_
و در زمين كوه هايى استوار نهاديم تا مبادا (زمين) آنان ]: مردمان[ را سرنگون سازد، و در آن راه هاى سراشيب فراخ پديد آورديم، شايد راه يابند. _…_31_
آيه 31 ـ "أن تميدبهم" ـ كه به معناى نگهبانى انسانها از پرتاب شدن آنان است ـ دليلى است بر حركت زمين، و «رواسى» به معناى كوههاى بلندى است كه سر در آسمان كشيده، و پايه هاشان در اعماِق زمين استوار است، و در حقيقت سكانى براى اين كشتى متحرك در فضاى جهان معرفى شده اند، كه سر نشينان اين كشتى را از غرق شدن نجات مى دهند.

وَ جَعَلْنَا السَّمَآءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ ءَايَـتِهَا مُعْرِضُونَ _…_32_
و آسمان را سقفى محفوظ (از سقوط و دستبرد شيطان ها) قرار داديم، در حالى كه آنان از نشانه هاى آن رويگردانند. _…_32_
آيه 32 ـ اينجا آسمان را سقفى محفوظ دانسته كه هم از سقوط و ويران شدن محفوظ است، و هم از شيندن وحى ملاء اعلى براى شيطانها، چنانكه برحَسَب آياتى چند اين حقيقت نمودار است.
محفوظ بودن سقف آسمانى در دو بُعد است: نخست نگهبانى از سقوط كونى كل آسمانها كه همچنان فضاى ممتد آسمانهاى هفت گانه و ستارگانش ـ و نيز سر نشينانش ـ كلا از سقوط در جو در امانند، و چنانكه زمين ما نيز در عين حركات راهوارش از سقوط محفوظ است، اين حفظ نخستين مى باشد كه مربوط به كل جهان خلقت است، سپس حفظ مقام وحى است كه بر حَسَب آياتى در ملاء أعلى ـ يعنى بالاترين جايگاه فرشتگان وحى ـ اين وحى ربانى نيز از سقوط محفوظ است، بدين معنا كه شيطانهايى كه به آن جايگاههاى وحى تجاوز كرده و مى كنند، تا وحى هاى ربانى را بشنوند، با نيزه هاى آتشين پرتاب مى شوند، روى اين اصل "سقفاً محفوظاً" در بُعد نخست آسمانها و ستارگانشان را در برَ دارد، و در بُعد دوم تنها آسمان وحى بر فرشتگان دربالاترين جايگاههاى آسمانى است.
اينجا مثلثى براى نگهبانى آسمان تصور مى شود، كه اضافه براين دو جريان، جريان سقوط سرنشينان كراتى آسمانى است، كه اينان نيز همچون آسمان و كراتش از سقوط محفوظند.

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَك يَسْبَحُونَ _…_33_
و اوست آن كس كه شب و روز و خورشيد و ماه را پديد آورده است، هر يك در گردشگاهى (:فضايى، ميان ستارگان) شناورند. _…_33_

آيه 33 ـ اينجا "كل فى فلك يسبحون" هر يك از شب و روز و خورشيد و ماه را شناورى در جاده اى فضائى معين خوانده كه خود دليل است بر حركت زمين و خورشيد و ماه، چنانكه همين تعبير در سوره (يس) پس از زمين و خورشيد و ماه آمده است.
«يسبحون» ـ كه ضمير جمع ويژه ذوى العقول است ـ اينجا بجاى (يَسْبَحْنَ) ـ كه براى غير ذوى العقول است ـ آمده، زيرا گرچه اين يادشدگان داراى عقل و كنترل عقلى نيستند، اما حركت دهنده اينان ـ در شناورى مستمرشان در اين فضاى بيكران ـ آفرنينده كل عقول و عاقلان است، روى اين جهت از هر عاقلى از عقلا در اين حركت عاقلترند، كه تقصير و قصورى هم در حركاتشان به اراده رب العالمين ندارند.
اين شب و روز و خورشيد و ماه انحصارى به شب و روز زمين، و اين خورشيد و ماه مربوط به زمين ندارد، بلكه «ال» در اين چهار مورد براى جنس است، كه كل شبها و روزها، خورشيدها و ماههاى كل جهان آفرينش را در بَر دارد.
تفسیر فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/01 12:33:24 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#9 ارسال شده : 1402/01/06 11:11:04 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا نکات تفسیری مهم ایات 34- 35

سئوال: مراد از ایه 34 چیست که اگر تو مردی ایا انها جاویدانند؟!

انبیاء:34
وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ

پاسخ 1:
و ما برای هیچ بشری پیش از تو جاودانگی قرار ندادیم [حال آنهائی که منتظر مرگ تو هستند تا نهضت توحیدی تعطیل گردد] آیا اگر تو بمیری، آنان ماندگار خواهند بود؟ 28


- بر حسب آنچه در آیه 30 سوره طور (52:30) آمده است، منکران مي‌گفتند: او شاعری بیش نیست که سرانجام سوئی را [با این سخنان انکارآمیزش علیه بُت‌ها] برای او چشم انتظار هستیم.

بازرگان


پاسخ 2:
آيه 34 ـ در اين آيه خلود و زنده ماندن رسول الله(صلى الله عليه وآله) را همچون گذشتگان سلب كرده، و بر خلاف رأى عمر بن خطاب كه پس از رحلت حضرتش مرگش را انكار مى كرد، ابوبكر به منبر رفت و با خواندن اين آيه او را تكذيب نمود.
اينجا "فهم الخالدون" گواهى است بر معناى خلود كه بى پايانى نيست، بلكه دوامى است در زندگى، و اينجا مقصود عمرى بيشتر از براى اينان از عمر رسول خداست، و در جاى جاى قرآن اين حقيقت باادله لغوى و غيره به اثبات رسيده كه معناى خلود همين است.


تفسیر فرقان

پاسخ 3
اينكه فرمود: ((افان مت فهم الخالدون - آيا اگر تو بميرى ايشان جاودان خواهند بود(( و نفرمود: ((فهم خالدون (( با در نظر گرفتن اينكه استفهام در آن انكارى است نفى قصر قلب را افاده مى كند گويا خواسته است بفرمايد اينكه مى گويند ((انتظار مرگ او را داريم (( سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند كه اگر تو بميرى او جاودان گشته حيات جاويد عايدش ‍ مى شود آن هم حيات بى فتنه و دغدغه ، و حالآنكه چنين نيست هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند را بدهد.

تفسیر المیزان

پاسخ 4

در جريان وحي و نبوّت يك سلسله دهن‌كجي¬هايي مشركين داشتند؛ دهن‌كجي¬هاي مشركين بخشي مربوط به مسائل سياسي بود بخشي مربوط به مسائل اجتماعي و اخلاقي و مانند آن. در بحثهاي سياسي فكر مي‌كردند كه وجود مبارك حضرت رحلت مي‌كند [و چون] فرزند ندارد [و ـ معاذ الله ـ] اَبتر است [پس] بساط نبوّت برچيده مي‌شود [و] اين چراغ خاموش مي‌شود كه إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ردّ اينهاست و نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ هم ردّ اينهاست.

بعد فرمود چه منظوري داريد كه مي‌گوييد: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ ؛ ما منتظريم. مَنون يعني مرگ؛ «اذ المنية انشبت أظفارها» يعني مرگ. اگر مَنيّه به معني مرگ است مَنون به معني مرگ است، گفتند: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ؛ منتظريم كه مثلاً حضرت رحلت بكند.
ذات اقدس الهي فرمود بر فرض رحلت بكند منظورتان چيست، اگر آن منظور دهن‌كجي داريد كه حكم اين است، اگر منظور داريد كه اين چراغ خاموش بشود، شما هم در آينده نزديك مي‌ميريد؛ اين طور نيست كه شما باشيد بعد اين چراغ را خاموش كنيد، ما دينش را حفظ مي‌كنيم؛ هم دينش را حفظ مي‌كنيم هم شما را پشت سر اين مي‌بريم يا زودتر از اين مي‌بريم. بنابراين اين فكر را از سرتان دور كنيد كه شما بمانيد بعد بتوانيد اين چراغ را خاموش كنيد.فرمود: مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ؛ جريان مرگ تازگي ندارد گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده آن طور است.
همان طوري كه دو دوتا چهارتاست و پنج‌تا مستحيل است ابديّت در عالَم دنيا مستحيل است، براي اينكه حركت با ابديّت هماهنگ در نمي‌آيد (يك), امتحان با ابديّت هماهنگ در نمي‌آيد (دو)؛ آدم دائماً امتحان بدهد، خب مي‌شود لغو، لذا فرمود: مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛ حالا شما كه رحلت كرديد [آيا] اينها مي‌مانند؟ اين‌چنين نيست؛ گذشته اين طور بود حال اين طور است آينده هم همين طور [فرمود:] كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛ هر كسي مرگ را مي‌چشد.

تفسیر تسنیم

پاسخ 5:

زمخشری گفته است:"انان مطمئن بودند او انسانی است که خواهد مرد و بدین سبب او را شماتت میکردند. و خداوند با این آیه،زمینه شماتت را منتفی دانست. معنای ایه چنین است که هیچ انسانی در دنیا جاودان نباشد. حال که چنین است، اگر تو بمیری، انها زنده خواهند ماند؟"
تفسیر الجابری


كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ﴿۳۵﴾هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوى ما بازگردانيده مى ‏شويد (۳۵)

سئوال: در ایه 35 منظور از اینکه هر نفسی مرگ را میچشد، چیست؟ ایا روح است یا جسم؟ ایا خداوند هم شامل کل نفس است؟

اولا مراد از نفس در جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم .
و ثانيا آيه شريفه عموميتش تنها درباره انسان ها است كه شامل ملائكه و جن و ساير حيوانات نمى شود هر چند كه بعضى از نامبردگان از قبيل جن و حيوان متصف به آن بشوند. و يكى از قرائنى كه اختصاص آيه به انسان را مى رساند جمله اى است كه قبل از آن واقع شده و مى فرمايد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد(( و نيز جمله اى است كه بعد از آن واقع شده و مى فرمايد: ((و نبلوكم بالشر و الخير فتنه (( چون به طورى كه توضيحش را خواهى ديد قبل و بعد آيه سخن از انسان است

جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( همانطور كه تقرير و تثبيت مضمون ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد... است ،
همچنين توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است ، كه مى فرمايد: ((و نبلوكم بالشر و الخير فتنه (( - يعنى ما شما را به آنچه كراهت داريد از قبيل مرض و فقر و امثال آن ، و به آن چه دوست داريد، از قبيل صحت و غنى و امثال آن ، مى آزماييم ، آزمودنى - گويا فرموده : هر يك از شما را به حياتى محدود، و موجل زنده مى داريم ، و در آن حيات به وسيله خير و شر امتحان مى كنيم ، امتحان كردنى ، و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد، پس به له و عليهتان حكم مى كند.

در اين جمله به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده ، و آن اين است كه اصولا زندگى هر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى ، و معلوم است كه امتحان جن به مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نيست ، بلكه متعلق به ذى المقدمه است ، و اين نيز روشن است كه هر مقدمه اى ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى موقفى است كه در آن موقف نتيجه امتحان معلوم مى شود، پس براى هر صاحب حياتى مرگى است حتمى ، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان ، تا در آن بازگشت درباره اش داورى شود

معانی نفس
ليكن بعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: ((هو الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است و اين معنا در آيه شريفه ((اخرجوا انفس كم اليوم تجزون عذاب الهون (( و اين دو معنا يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان يعنى نباتات و حيوانات بكار نرفته مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود و نيز به مبداء مدبر جسم او كه جان او است نيز نفس گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون نفس مى گويند آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد و از همين باب مى گويند فلان حيوان نفس سائله (خون جهنده ) دارد و آن ديگرى ندارد.
و نيز در لغت درباره هيچ يك از ملك و جن كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود

تفسیر المیزان


فرمود شما مرگ را مي‌چشيد نه «كلّ نفس يذوقه الموت»؛ مرگ ما را نمي‌چشد؛ ذائق، مذوق را هضم مي‌كند و در خود فرو مي‌برد نه مذوق [ذائق را]. شما يك ليوان آب يا شربت كه نوشيديد، شما اين آبِ ليوان يا شربت ليوان را هضم مي‌كنيد نه او شما را؛ ذائق پيروز است نه مذوق. انسان مرگ را مي‌ميراند [و] مي‌شود ابدي، اگر ابديّت شد هم به حركت جواب مثبت داده شد هم به آزمون.

بنابراين برهان مسئله اين است: چرا همه بايد بميرند؟ براي اينكه اين نشئه, نشئه? امتحان است [و] امتحان با ابديّت سازگار نيست، امتحان براي آن است كه كساني كه امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئله? معاد را هم اينجا مطرح مي‌كند كه ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

نقد کلام فخر رازي در تخصيص خوردن آيه كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ
جناب فخررازي مي‌گويد اين آيه تخصيص خورده است براي اينكه خداي سبحان حيّ لا يموت است (يك) و جمادات مرگي ندارند (اين دو)، پس از بالا و پايين از عالي و سافل، اين عموم تخصيص خورده است، غافل از اينكه خروج آنها به تخصّص است نه تخصيص.

اينكه ذات اقدس الهي فرمود: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، اين نفس، مجموعه روح و بدن است مثل اينكه مي‌گوييم: مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الارضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً ؛ هر نفسي اين طور است يا عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ ؛ هر نفسي مي‌داند و هر نفسي به اعمال خودش آگاه است يا هر نفسي در برابر اعمالش مَجزي است. اين نفس، مجموعه روح و بدن است نه نفس به معناي ذات باشد، گرچه در بخش پاياني سوره مباركه «مائده» نفس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) عرض كرد: تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ، فِي نَفْسِكَ يعني «في ذاتک»؛ آن نفس به معني ذات است [و] اين نفسي كه در آيه محلّ بحث اخذ شده است، به معناي مجموعه روح و بدن است كه به انسان مي‌گوييم داراي نفس است يا بر خود مجموعه انسان، نفس اطلاق مي‌شود: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ نه به معناي ذات [و] چون به معناي ذات نيست نه شامل ذات اقدس الهي مي‌شود نه شامل جمادات، جمادات ذاتي دارند [که] مي‌گوييم في نفسه يعني في ذاته. بنابراين اين آيه همچنان به عموم خود باقي است و تخصيص‌پذير نيست: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ.

از اينكه فرمود: (كُلُّ نَفْسٍ) به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نفس گاهي به معني ذات شيء است كه مي‌گويند اين شيء في نفسه يعني في ذاته نفسِ به اين معنا بر ذات اقدس الهي اطلاق مي‌شود به لحاظ تعيّناتش نه به لحاظ هويّت مطلقه‌اش و بر غير خدا از موجودات ديگر چه انسان چه فرشته چه جن چه انس چه جماد چه نبات اطلاق مي‌شود حجر في نفسه يعني في ذاته. قِسم دوم نفس به معناي مركّب از روح و بدن است كه مي‌گوييم (مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ) يا (تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا) اين نفس يعني يك شخص كه اين مجموع روح و بدن است. قسمت سوم و اطلاق سوم نفس به معني روح است ديگر اين ديگر مخصوص انسان است نفسي كه به معناي روح باشد مورد جريان مرگ نيست ما در هيچ جاي قرآن نداريم كه روح مي‌ميرد دارد نفس مي‌ميرد نفس مجموعهٴ روح و بدن است همان كه فرمود: (مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ) يا (كَتَبْنَا) در تورات كه (النَّفْسَ بِالنَّفْسِ) اين نفس يعني مجموعهٴ روح و بدن اين قابل مرگ است چون مجموع با تفرقه‌اي كه بين روح و بدن حاصل مي‌شود از بين خواهد رفت اما در هيچ جاي قرآن ندارد كه روح مي‌ميرد لذا معاد روحاني اصلاً دليل نمي‌خواهد كه به چه دليل روح عود مي‌كند روح اصلاً نمي‌ميرد تا عود كند عمده مسئلهٴ جسم است كه نياز دارد به برگشت و تركيب جسم و بدن وگرنه روح كه مرتّب حركت مي‌كند از داري به دار ديگر اين اصلاً معدوم نمي‌شود تا ما بگوييم چه كسي دوباره او را زنده مي‌كند سخن از (مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ) است پس بنابراين نفس به معناي سوم يعني روح او خارج از بحث است و در هيچ جاي قرآن هم نيامده كه روح مي‌ميرد روح دائماً ثابت است چون مضاف به الهي است به خداي سبحان است به اضافهٴ تشريفيه كه فرمود: (وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي) خب، پس نفسي كه مي‌ميرد به قرينهٴ بشر كه قبل از اين ذكر شد (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ) اين يك قرينه، و به قرينهٴ (نَبْلُوكُم) كه بعد آمده اين دو قرينه، منظور همين نفس انساني است كه مركب از روح و بدن است اين مجموع مي‌ميرد و مرگ اين مجموع هم به جدايي روح از بدن است.

نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً : ایا شر مطلق هم داریم؟

چون دنيا دار امتحان است چيزي در دنيا نيست كه امتحان نباشد و صبغهٴ آزمون نداشته باشد گاهي مي‌فرمايد: (بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ) گاهي مي‌فرمايد: (نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً) گاهي مي‌فرمايد: (وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ) بعضيها مبتلا به سلامت‌اند بعضيها مبتلا به مرض الآن ما كه اينجا نشستيم از نعمت سلامت برخورداريم مبتلا به سلامتيم آنها كه در بيمارستان بستري‌اند مبتلا به مرض‌اند ما خيال مي‌كنيم كه ابتلا فقط در بيمارستانهاست ابتلا يعني امتحان در سورهٴ فجر فرمود همه مبتلاي‌اند بعضي مبتلا يعني مُمتحن به سلامت‌اند بعضي مبتلا يعني ممتحن به بيماري‌اند ما سلامتي را به بعضيها به عنوان آزمون مي‌دهيم ببينيم چه مي‌كنند, ثروتي را به بعضيها مي‌دهيم به عنوان ابتلا ببينيم چه مي‌كنند, بعضي مبتلا به ثروت‌اند بعضي مبتلا به فقر

فرمود: (وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً) شرّ چيست و خير چيست؟ ما معمولاً چيزي كه ناسازگار است به حال ما مي‌گوييم شرّ و آنچه به حال ما سازگار است مي‌گوييم خير اين تفكّر اومانيستي يا اومانيسمي از سابق بود كه انسان را محور قرار مي‌دادند چيزي كه به حال انسان نافع است خير است چيزي كه به حال انسان نافع نيست شرّ است و اين درست نيست به تعبير جناب شيخ اشراق انسان محور نيست انسان موجودي است از موجودات اين عالَم بيكران هر چيزي يك ملايم و ناملايم دارد ملايم به حال او خير است ناملايم به حال او شرّ خيلي از چيزهاست كه به لحاظ انسان ناملايم است ولي به لحاظ هوا و فضا و حيوانات و ديگر موجودات خير است پس اين اصل صحيح است كه خير هر كسي آن است كه با هويّت او ملايم باشد و هر چه با هويّت آن شيء ناملايم است براي او شرّ است قهراً خير و شرّ مي‌شود امر نسبي ما چيزي داشته باشيم كه شرّ مطلق باشد نخواهيم داشت خير مطلق به عنوان اصل هستي مطرح است اما شرّ مطلق نخواهيم داشت اين يك مطلب

مرحوم امين‌الاسلام نقل مي‌كند كه وجود مبارك حضرت امير كسالتي پيدا كرد عدّه‌اي رفتند محضر حضرت عيادت بكنند از حضرت سؤال كردند «كيف حالك» فرمود: «علي شرٍّ» عرض كردند شما هم مي‌فرماييد شرّ؟ فرمود بله، براي اينكه خدا فرمود: (نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً) بيماري يك شرّ است و خدا ما را به بيماري امتحان كرده


(وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) يعني مرجعي داريد محكمه‌اي هست حساب و كتابي هست اين يك, همان طوري كه مبدأ داريد و آن مبدأ خداست «و لا شريك له» معاد داريم و آ‌ن مرجع و معاد خداست آن هم «ولا شريك له» آ‌ن «لا شريك له» را با تقديم جار و مجرور بر فعل ذكر كرد فرمود: (إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) نه «ترجعون إلينا» اين (إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) ضمن رعايت فواصل آيات كه با واو و نون ختم مي‌شود مفيد حصر هم هست يعني به جايي مراجعه مي‌كنيد آنجا فقط ماييم (وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) نه به غير ما مراجعه مي‌كنيد يك, نه به ما و غير ما مراجعه مي‌كنيد كه شريك در معاد داشته باشيم اين دو, (وَإِلَيْنَا) يعني «لا إلي غيرنا ترجعون» آيات قبلي غالب اينها با واو و نون ختم مي‌شد در اين صفحه و صفحهٴ قبل هم كه مي‌بينيد همه يا با ياء و نون يا با واو و نون ختم مي‌شود پس اين (وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ) دو مطلب را به همراه دارد.


تفسیر تسنیم

هر نفسى ]: كسى[ چشنده ى مرگ است. و شما را در حال آزمون با بد و نيك بسى گيرودار مى كنيم، و تنها سوى ما بازگردانيده مى شويد. _…_35_
اصولا چهار جريان در انتظار كل زندگان مى باشد، كه به ترتيب زنده شدن نخستين، مرگ، صعقه و بيهوشى، و در آخر كار صعقه دوم كه عامل زنده كردن براى قيامت است، و بايد ديد كه آيا مرگ و صعقه براى همگان يكجا خواهد بود "إلاّ مَن شاء الله" يا آنكه مرگ پيش از صعقه است؟ شايد پاسخ اين باشد كه چون مرگ فروتر و صعقه فراتر است، در دو زمان تحقق مى يابند; نخست مرگ همه زندگان است، كه از جمله آنان فرشتگان مى باشند، سپس صعقه و بيهوشى است كه "إلامَن شاء الله" از آن مستثنا هستند، اكنون اگر فرشتگان نيز مشمول اين استثناء هستند،همانند ديگر ويژگان بيهوشى شامل حالشان نخواهد بود، ولى مشمول "كل نفس ذائقة الموت" هستند، چون مرگ بابيهوشى تفاوت دارد، و كسانى كه در قيامة الاماته هنوز نمرده اند نخست مى ميرند، و سپس به فاصله اى كم يا زياد مشمول صعقه و بيهوشى مى شوند.
از آياتى چون "ومن وراء هم برزخٌ الى يوم يبعثون" (23:100) نيز چنان مى نمايد كه نخست مرگ شامل همگان مى گردد، و سپس جريانى فراتر كه بيهوشى است گريبانگيرشان مى شود.

مرگ به خودى خود كه جدائى روح از بدن است، مقتضى اين حقيقت كلى است كه همگان حتى فرشتگان دو بُعدى هستند كه داراى روح و بدن مى باشند، زيرا روح به تنهايى برايش مرگ متصور نيست، چون مرگ به معناى جدائى بخش زنده زندگان از بخش مرده آنان است، كه زنده همان روح و مرده همان بدنشان مى باشد، ولى صعقه مى تواند به تنهايى گريبانگير روح شود كه روح چه داخل بدن و چه بيرون از آن بيهوش گردد، و "إلاّ من شاء الله" چون صعقه ندارند، و تنها مرگ شامل حال تمامى آنان مى شود، ناگزير همه داراى دو بُعد روح و بدن هستند، البته بدنها گوناگون اند: مانند بدن دينوى، برزخى، و بدنى هم براى فرشتگان كه نمى دانيم چگونه است.
بنا براين «كُم» در «نبلوكم» و «انتم» در «ترجعون» شامل كل اين نفوس است، كه بازشت و زيبا، يا مناسبتها و تناسبهاى گوناگون مورد آزمون مى باشند، چه معصومان وعادلان وچه ديگران.


تفسیر فرقان


ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/01 11:23:08 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#10 ارسال شده : 1402/01/12 05:48:58 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: نکات تفسیری ایات 36-40 انبیا

انبیاء:36
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ
و هرگاه کسانی که [حقایق را] انکار کردند تو را ببینند، جز به استهزا نگیرند [و به مردم گویند] آیا این است آن [کسی] که خدایان‌تان را [از موضع انکار] یاد مي‌کند؟ در حالی که خودشان منکر یاد خدای رحمان هستند [و بي‌توجهی به بُت‌ها را گناهی نابخشودنی مي‌دانند، اما بي‌توجهی به رحمانیت جهان شمول خدا را گناه نمي‌دانند].

انبیاء:37
خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ
انسان از شتاب آفریده شده است، به زودی نشانه‌های [کیفر] خود را به شما نشان خواهم داد، پس [با انکار لجبازانه عذاب،] زودتر رسیدن آن را از من نخواهید. 29

______________
29- در مدرسة هستی کارنامه عمل هر کسی در پایان دوره مقرر داده مي‌شود و در این مهلت، آزادی و اختیار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همین بازتاب فوری نداشتن شرک و بت‌پرستی و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دلیل رضایت او و درستی کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصریح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانیسمی در تعویق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله نتیجه و عذاب هر عمل نا‌شایستی دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].
با چنین انتظار و بینشی بود که مشرکین معاصر پیامبران معمولا از آنان مطالبه پیشاپیش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آیات مختلف چنان شتابی را نقل کرده است [انعام 57 (6:57) و 58 ، یونس 50 (10:50) و 51 ، رعد 6 (13:6) ، نحل 1 (16:1) ، انبیاء 37 (21:37) ، نمل 46 (27:46) و 72 (27:72) ، حج 47 (22:47) ، شعراء 204 (26:204) ، عنکبوت 53 (29:53) و 54 ، صافات 176 (37:176) ، ص 16 (38:16) ، شورا 18 (42:18) ، احقاف 24 (46:24) ، ذاریات 14 (51:14) و 59 (51:59) ].
شاید آیة 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [علیها تسعه عشر] بی ارتباط به این موضوع نباشد [والله اعلم].

وَ يَقُولُونَ مَتَى هَـذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ _…_38_
و مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين وعده(ى قيامت) كى خواهد بود؟» _…_38_

انبیاء:39 لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ
اگر منکران مي‌دانستند آن هنگامی که [عذاب فرا رسد] نه مي‌توانند آتش را از روی هایشان [=نماد رویکرد باطل‌شان] و پشت‌هاشان [=نماد تکیه کردن‌هاشان به ستمگران] برگردانند 31 و نه [از طرف هیچ کسی] یاری مي‌شوند [امروز چنین انکاری نمي‌کردند].
______________
31- در فرهنگ قرآن، وجوه نماد توجه و روی آوردن به چیزی یا کسی، و ظهور، نماد پشتیبانی و تکیه کردن به آن است. و گرنه چهره یا پشت آدمی گناه بیشتری از سایر اعضاء بدن ندارد که آتش متوجه آن شود. در همه زبان‌ها تشبیه امور معنوی و مجازی به امور مادی حقیقتی امری عادی است.

تفسیر بازرگان

بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿۴۰﴾بلكه [آتش] به طور ناگهانى به آنان مى ‏رسد و ايشان را بهت‏زده مى ‏كند [به گونه‏ اى] كه نه مى‏ توانند آن را برگردانند و نه به آنان مهلت داده مى ‏شود (۴۰)


آيه 37 ـ «عَجَل» كه مصدر و به معناى شتاب است، آفرينش كل انسانها را به همين حالت در برگرفته، چه انسان نخستين كه با كلمه «كُن» شتابان آفريده شده، و چه ساير انسانها كه آغاز خلقتشان همان منى هاشان است كه به شتاب از هر دوى زن و مرد در يك جا جهيده و با هم آميخته مى گردند، و اين شتاب به حدى است كه بجاى عاجِل كه اسم فاعل است «عَجَل» آمده كه مصدر است، و گوئى اين جريان خود يك شتاب است و نه تنها شتاب دار، و به همين جهت خمير مايه و سرشت انسان شتابزدگى است، درست است كه عجله در خير به از خير بى عجله است، و عجله در شرّ بدتر از شرّ بى عجله است ولى در هر صورت اين عجله تكوينى همگانى است.


آيه 38 ـ اين پرسش كه اگر راستگو بوده ايد بگوئيد كه وعده رستاخيز كى است، سخنى بسيار نامربوط است، زيرا صدِق وعده هرگز ملازمتى بادانستن زمان آن ندارد، و گهگاهى است كه دانستن زمان وعده هرگز دارايى مصلحت نيست، مانند زمينه هاى آزمايش كه بالاترينش آزمايش در انتظار رستاخيز است، چنانكه برحَسَب آيه (40) اين هنگامه ناگهان گريبان همگان را مى گيرد.

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ _…_39_
كاش آنان كه كافر شده اند آن هنگام (و هنگامه) را مى دانستند، كه اينان آتش را نه از چهره هاشان و نه از پشت هاشان باز نمى دارند، و نه ايشان يارى مى شوند. _…_39_
آيه 39 ـ «وجوههم» توجهات و اتجاهات نارى، و «ظهورهم» هم اعتمادهاى نارى است كه كل توجهات و اعتمادات آتشين را در بر دارد.


تفسیر فرقان


(وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً) آن‌گاه اين سه مطلب را با اين سه تعبير كه يكي محذوف است و دوتا مذكور ذكر مي‌كنند (أَهذَا الَّذِي) اين يكي, اين دارد به خدايان ما بد مي‌گويد اين (هذَا الَّذِي) با تحقير ذكر مي‌شود اين يك, (آلِهَتَكُمْ) را با جلال و شكوه ذكر مي‌كنند چه نامي پربركت‌تر از اِله ما ديگر نامي بالاتر از اله نداريم بالاتر از نبيّ, بالاتر از امام, بالاتر از فرشته, بالاتر از وصيّ نامي از همهٴ نامها با جلال و شكوه‌تر است ديگر اين را مي‌دهند به اين چوبها و (أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ) به آنها مي‌دهند آن سومي هم كه به سوء از ذكر مي‌كنند بعد (وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ) قرآ‌ن كريم در مقابل اين كلمهٴ (هُمْ) را تكرار كرده فرمود اينها كساني‌اند كه الرّحماني كه حيات به اينها داد, سلامت به اينها داد, دنيا و آخرت تأمين كرد, براي بشر آسمان و زمين را آفريد به الرّحمان كافرند به دنبال سنگ و گِل راه افتادند (وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ) بعد هم در برابر تهديدات وجود مبارك پيامبر مي‌گويند خب اگر عذابي هست عذاب را بياور (فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ) اگر تهديدي مي‌كني مي‌گويي خدايي هست و عذابي دارد بفرست

فرمود اينها عجول‌اند عجله با سرعت فرق دارد سرعت وصفِ حركت است عجله وصف متحرّك است اين يكي, و سرّ اينكه عجله بد است و سرعت خوب اين است كه عجله آن است كه شيء قبل از وقت انجام بگيرد مثل اينكه كسي بخواهد قبل از ظهر نماز بخواند خب قبل از زوال وقتِ نماز ظهر نيست اين مي‌شود عجله و مذموم سرعت آن است كه حالا كه وقتش فرا رسيد در اوّلين فرصت استفاده كني لذا سرعت مطلوب و محمود است و عجله مذموم كه «العجلة مِن الشيطان»
در كلّ نظام خب (كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ), (إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) اين طور است هر چيزي حسابي دارد نظمي دارد اگر قبل از آن موعد باشد مي‌شود عجله و مذموم و اگر بعد از رسيدن فرصت باشد در اوّلين فرصت مثل اينكه كسي نماز اول وقت بخواند مي‌شود (سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ) بعضي از امور است كه اصلاً وقت ندارد مثل «عَجِّلوا بالتوبة قبل الفوت» و گاهي با قرينه گفته مي‌شود «عجّلوا بالصّلاة» اين «عجّلوا بالصّلاة» يعني (سَارِعُوا) يعني وقت نماز كه فرا رسيد عجله كنيد

(وَلَوْ تَرَي إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) در ذيل آن آيه مكرّر اين بيان لطيف مرحوم آقا شاه‌آبادي(رضوان الله عليه) استاد حضرت امام(رضوان الله عليه) آمده ايشان در آن جزوهٴ شذراتشان دارند كه سرّ اينكه در حال مرگ صورتهاي تبهكاران را مي‌زنند و پشت اينها را مي‌زنند ايشان توجيه‌شان اين است فرشتگان مأمور اين عالَم مي‌بينند اين شخص سرمايه را كه عمر بود هدر داد و چيزي كسب نكرد و جاي ديگران را تنگ كرد با فشار پشتش را مي‌زنند از دنيا به برزخ مي‌فرستند فرشتگان و مأموران برزخ مي‌بينند اين با دست خالي دارد مي‌آيد به صورتش سيلي مي‌زنند كه در اين مدّت بودي چه كردي اين سيلي زدن صورت براي فرشتگان برزخي است اين مُشت زدن به پشت براي فرشتگان دنياست اين توجيه اين بزرگوار است

تفسیر تسنيم


و مراد از ((ذكر رحمان ((، ياد خداى تعالى است ، به اينكه خدايى رساننده هر رحمت ، و منعم هر نعمت است ، و لازمه اين ، رب بودن او است ، و لازمه رب بودنش ، وجوب عبادت او است .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از ذكر، قرآن است ، و ذكر الرحمان ، يعنى قرآن رحمان ، و معناى آيه اين است كه : وقتى كفار يعنى مشركين تو را مى بينند با تو معامله اى جز استهزاء و سخريه ندارند، به يكديگر مى گويند: اين است كسى كه آلهه شما را به بدى ياد مى كند، و هر وقت به ياد آلهه خود مى افتند، تعصب براى آنها به خرج مى دهند، و حال آنكه به ياد خدا كافرند، و كفر به ياد خدا را جرم نمى دانند.

میفرمايد: اگر آنها عجله مى كنند، ما عجله اى نداريم ، چون از دست ما نمى گريزند، و تلافى ما فوت نمى شود.
از آيه بعدى به دست مى آيد كه مراد از ((ارائه آيات (( (نشان دادن ) در جمله ((ساوريكم آياتى (( عذاب به آتش دوزخ است ، و آيه بعدى اين است كه مى فرمايد: ((لو يعلم الذين كفروا حين ....(())

وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ...
گويندگان اين حرف همان كفارند، و مخاطبين در اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤمنين اند، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بگويند: ((ان كنت من الصادقين - اگر از راست گويانى ((، ولى اينطور نگفتند بلكه گفتند: ((اگر از راستگويانيد((، تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به خيال خود بيشتر در فشار بگذارند، و از او چيزى بخواهند كه قادر بر انجام آن نباشد، و علاوه بر آن مؤمنين را هم گمراه نموده ،


معناى آمدن آتش به طور ناگهانى ، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان احاطه پيدا مى كند، و همين معنا لازمه آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده : ((نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده (( و يا فرموده : ((فاتقوا النار التى وقود ها الناس (( و يا فرموده : ((انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ((
و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، و شمولش نسبت به باطن كمتر از ظاهر نيست ، و مانند آتش دنيا نيست كه متوجه تنها ظاهر بدن مى شود، و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فرار كند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد، و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست ، بلكه همانطور كه جان آدمى با آن است ، آن آتش هم با آدمى است ، همانطور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده خود به طرفى ديگر رفت ، آتش دوزخ نيز چنين است ، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست ، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست ، و وقتى فرا مى رسد جز حيرت و حسرت هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند پس معناى آيه و خدا (داناتر است ) اين است كه : نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند بلكه وقتى مى رسد از جايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/12 10:01:51 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#11 ارسال شده : 1402/01/17 01:18:54 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا : نکات تفسیری آیات 42-47 سوره انبیا


انبیاء:42
قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ
بگو: چه کسی شبانه روز شما را از [قهر خدای] رحمان حفظ مي‌کند؟ 32 [آنها از حوادث هلاکت‌بار طبیعی بی‌خبر نیستند] بلکه از یاد پروردگارشان [=صاحب اختیارشان] روی گردانند!

______________
32- « یَكْلَؤُكُمْ» از ریشة «کلؤ»، فقط یکبار در قرآن تکرار شده است، کلائه حفظ و حراست و نگهداری است.


أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلَا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ ﴿۴۳﴾[]آيا براى آنان خدايانى غير از ماست كه از ايشان حمايت كنند [آن خدايان] نه مى‏ توانند خود را يارى كنند و نه از جانب ما يارى شوند (۴۳)


انبیاء:44 منظور از نقص در اطراف زمین چیست؟

بَلْ مَتَّعْنَا هَٰؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ
ـ [مسئله این نیست] بلکه ما اینها و پدران‌شان را [به رغم ناسپاسیهای مستمر] برخوردار کرده‌ایم تا آنجا که عمرشان [در غرور و غفلت] طولانی شده است؛ آیا [با یک عمر تجربه] نمي‌بينند که این ماییم که [مستمراً] به سراغ زمین مي‌آئيم و از اطراف آن مي‌کاهيم [=اقوام ستمگر را هلاک مي‌سازيم]، آیا [با این وجود] آنها پیروز خواهند بود؟ 34

______________

پاسخ 1
34- جمله: «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» ظاهراً اشاره به مغلوب شدن اقوام و تمدن‌هائی در پیرامون سرزمین مکه [الارض] دارد که از خرابه‌های مربوط به اقوام لوط و عاد و... صبح و شام عبور مي‌کردند [صافات 137 (37:137) ] که به رغم کثرت جمعیت و ثروت و قدرت و آبادی بیشتر نتوانستند بر نظاماتی که خدا بر جوامع انسانی مقرر ساخته غلبه کنند [مکانیسم‌های مقابله با ظلم را بي‌اثر سازند]. [غافر 21 (40:21) و 82 (40:82) ، روم 9 (30:9) ، سبا 45 (34:45) ، توبه 69 (9:69) ، قصص 78 (28:78) ، فاطر 44 (35:44) ، محمد 13 (47:13) ].

تفسیر بازرگان

پاسخ 2
حتى طال عليهم العمر(( -
اين جمله غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است كه از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه : ((بلكه ما اين مشركين و پدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام يافت تا عمرشان طولانى شد، پس دچار غرور گشته خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قريش ‍ مشرك همينطور بودند، زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعيل در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكه مسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده ، بت پرست شدند.

(افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها(( -
مناسب تر با سياق اين است كه مراد از ((نقص ارض از اطراف آن (( انقراض بعضى امم ساكن آن باشد، چون براى هر امتى در زمين اجل و مهلتى است كه فرمود: ((ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (( قبلا هم اشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان ، طول عمر جامعه ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : آيا نمى بينيد كه زمين (يعنى جمعيت آن ) را رو به نقصان نهاده امتى بعد از امت ديگر در آن منقرض مى شود، و امر خدا آنان را هلاك مى كند، آيا اينان چه كسى را دارند از هلاكت جلوگيرشان شود؟ آيا اگر خداى تعالى عذاب و يا هلاكت را خواسته باشد، و يا خواسته باشد كه منقرضشان كند، ايشان بر خدا غلبه مى كنند؟!.
در سابق يعنى در تفسير سوره رعد، در ذيل آيه اى كه نظير اين آيه بود بحثى گذشت كه بدانجا مراجعه فرماييد، اين را نيز بدانيد كه در اين آيه وجوهى از التفات به كار رفته كه چون روشن بود متعرض بيانش ‍ نشديم .

تفسیر المیزان

پاسخ 3

پس آيا نمى بينند كه ما زمين را مى آييم ]: درمى گيريم،[ در حالى كه آن را از اطرافش فرومى كاهيم؟ پس آيا آنان پيروزمنداند؟ _…_44_
آيه 44 ـ اينجا زمين تنها ماده زمينى نيست، بلكه آباد كنندگان تكليفى زمين نيز مقصودند، و خدا چنانكه از اطراف زمين مى كاهد، و كاستى هايى در آن بر حَسَب انفجارات، سيلها، زلزله ها و بالاخره پوسته اُذُن پديد مى آورد، همچنان رهبران ربّانى نيز رو به كاهش مى روند، نخست كل معصومان كه بجز حضرت ولى امر(صلى الله عليه وآله)از زمين تكليف رخت بربسته اند، سپس شرع مداران شايسته كه هميشه بيش از پيش رو به نقصان مى گذارند، يا نقصان وجوديشان و يا نقصان شرع مداريشان، و در هر دو صورتإبتلاى مكلفان بيش از پيش مى گردد، چنانكه آيه (50:4) به وجهى عمومى شامل اين جريان است.

تفسیر فرقان

پاسخ 4:

معنی درست تر این است که دارد به کفار می فرماید آیا نمی بینید هر روز از حوزه نفوذ عقاید (شرک) تان کم میشود ؟
در آیه 44 آیا زمین بمعنی «کره زمین» است یا «جغرافیای محل سکونت شما»؟
با توجه به جمله «آیا آنها غالب می­شوند؟» که در انتهای آیه آمده، معنی اخیر درست است و معنی آیه این می­شود که ای کافران! آیا نمی­بینید که روز بروز از دامنه نفوذ شما کاسته و بر دامنه نفوذ این پیامبر(ص) افزوده می­شود؟

از این آیه فهمیده میشود در این ایام به دامنه تاثیر کلام وحی افزوده و از تاثیر مخالفان کم میشد .

تفسیر مرحوم گنجه ای

جهت مشاهده تفاسیر دیگر این ایه به لینک زیر مراجعه نمایید

http://quranpuyan.com/ya...hwd--yh-44-swrh-nby.aspx


قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنْذَرُونَ ﴿۴۵﴾بگو من شما را فقط به وسيله وحى هشدار مى‏ دهم و[لى] چون كران بيم داده شوند دعوت را نمى ‏شنوند (۴۵)

وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿۴۶﴾و اگر شمه‏ اى از عذاب پروردگارت به آنان برسد خواهند گفت اى واى بر ما كه ستمكار بوديم (۴۶)

انبیاء:47
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ
و ما میزان‌های عدالت [=ترازوهای دقیق] را در روز رستاخیز [برای ارزیابی اعمال‌شان] مي‌نهيم، 37 پس هیچ کس مورد هیچ ستمی [با پایمال شدن حقوق خود] قرار نخواهد گرفت، حتی اگر به سنگینی دانه خردلی هم باشد [به حسابش] مي‌آوريم. حسابگر بودن ما [برای رسیدگی به حساب بندگان] کافی است. [پس نیاز نیست شما برای کسی در دنیا پرونده سازی کنید]!

______________
37- عدل صفت موازین است و موازین همان معیارها و نظام‌های ارزشی است که عملکرد انسان‌ها با آنها سنجیده مي‌شود.


آيه 47 ـ «القسط» كه عدالت و فوِ عدالت است، در عين مفرد بودنش خود بدلى است از «الموازين» و يا آنكه توصيفى است براى آن، و در هر صورت تنها قسط است كه كل ميزانها و سنجش هاى احوال و اعمال را در بَر دارد، شخص و اشخاص ميزان نيستند، مگر آنان كه مطلق قسط در سراسر وجودشان بگونه اى مطلق وجود دارد، مانند حضرت اقدس محمد و محمديين (صلواة الله عليهم اجمعين).
در آيه (7:7) كه وزن بعنوان كل حق معرفى شده، حق همان قسط است و وزن هم همان موازين، چنانكه "فمن ثقلت موازينه" در همين آيه بيانگر اين حقيقت است، وزن و موازين هم داراى دو بعد است; نخست مورد سنجش و ميزان اعمال، و در ثانى خود اعمال، كه اگر شايسته است داراى وزن مى باشد، و اگر ناسايسته است كُلا بى وزن است، و گروهى هم ميانگين اين دو جريانند، كه در بخشهايى وزن دارند، و در بخشهايى ديگر بى وزنند، و چه زيبا در خبرى از حضرت صادِق(عليه السلام)آمده كه "الموازين هى موازين الانسانية" ميزانها و سنگينى ها همان گرانسنگى هاى انسانيت است كه طبعاً بر مبناى وحى مى باشد، و در هر صورت اين وزنها را با آن وزن قسط وحق مطلق مى سنجند.

تفسیر فرقان
وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّك لَيَقُولُنَّ يَوَيْلَنَا إِنَّا كنَّا ظلِمِينَ
كلمه ((نفحه (( به معناى وقعه اى از عذاب است ، و مراد اين است كه انذار با آيات قرآن به حال ايشان سودى ندارد، بلكه اينان محتاج به نفحه اى از عذابند تا بيچاره شوند، آن وقت ايمان آورده به ظلم خود اعتراف كنند.

المیزان

مي‌فرمايد حوادث گاهي در شب اتفاق مي‌افتد گاهي در روز چه كسي شما را از حوادث شب و حوادث روز حفظ مي‌كند و از خداي رحمان براي شما فيض دريافت مي‌كند چه حافظ شماست (مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ)

در تمام مدّت اين استفهام انكاري است يعني شما كه نمي‌پذيريد از اين به بعد مي‌فرمايد: (بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ) اينها اصلاً ياد خدا را فراموش كردند از اين به بعد اعراض ديگر اينها نه تنها ياد خدا را فراموش كردند به شريك خدا پناهنده شدند اين شريك چه كاره است كاري از او ساخته است (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ) كه (تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) بدون ما مي‌توانند كاري انجام بدهند يا از ما آنها را حفظ بكنند اينها مشكل خودشان را نمي‌توانند حل كنند (لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) براي اينكه ما همهٴ اينها را به جهنّم مي‌بريم مي‌گوييم (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ)

فرمود اينها مشكل خودشان را حل نمي‌كنند ج وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ) اينها شما بخواهيد بگوييد مقرِّب‌اند (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) كه نيستند، (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ) كه نيستند اينها آخر با ما نزديك نيستند سِمتي ندارند كه در اثر اين سِمت مشكل شما را حل كنند برخيها خواستند بگويند اين ضمير (وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ) به مشركين برمي‌گردد اين درست است كه مشركين هم منصور نيستند، مَصحوب نيستند ولي أقرب اين است كه به همين آلهه و بتهاي دروغين برگردد.

اگر (يُصْحَبُونَ) همان فعل مجهول باب ثلاثي مجرّد باشد اُولاست يعني اينها مشكل خودشان را حل نمي‌كنند و چون در صِحابت ما نيستند در صحبت ما نيستند نه حقّ تَقريب دارند نه حقّ شفاعت شما اينها را مي‌پرستيديد به بهانهٴ اينكه (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) اينها كه در صحبت ما نيستند تا شفيع نزد ما باشند شما اينها را مي‌پرستيديد (لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي) اينها كه مقرَّب ما نيستند تا عامل تقرّب شما باشند.

اِضراب آخر اين است كه (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) اينها مدّتي در خانواده‌هاي متنعّم و مرفّه زندگي كردند يا در قبيلهٴ مرفّه زندگي كردند اين طول كشيده خب اگر غفلت طولاني بشود همين پيامدهاي تلخ را دارد
خب، آنچه باعث فريب اين تبهكاران است همين است كه ساليان متمادي ذات اقدس الهي اينها را امتحان كرده به اينها نعمت داده به پدران اينها نعمت داده اينها خيال مي‌كردند روزگار هميشه همين طور است (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) به جاي اينكه نعمت را از خدا بدانند (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) و شاكر باشند فكر كردند كه استحقاق ذاتي‌شان است و اين نعمت را بايد داشته باشند. بعد فرمود اينها اگر قدري تاريخ را، حكمت تاريخ را، سنّت الهي را بررسي كنند مي‌بينند كه ما زمين را گاهي خراب مي‌كنيم تخريب زمين گاهي با سيل و زلزله و امثال ذلك است كه خب اين روشن است امر حسّي است

(وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ) كه جمع «أصمّ» است (الدُّعَاءَ) اين دعوت ما را انساني كه كَرند نمي‌شنوند و همينها گوششان به سراغ صداي ديگران است.

(إِذَا مَا يُنذَرُونَ) وقتي اينها انذار مي‌شوند ما با وحي انذار مي‌كنيم وقتي انذار مي‌كنيم اين وحي الهي را نمي‌شنوند و يك وقت هم بيدار مي‌شوند آن صحنه به قدري بيدار كننده است كه با سه علامت رقّت و ضعف اينجا ذكر شده با اين سه علامت ضيف مع‌ذلك اينها را منقلب مي‌كند فرمود: (وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ) اين كلمهٴ «مَسّ» خب غير از تعذيب است غير از بردن در جهنم است غير از (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) است، غير از (لَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) است مَسّ است ديگر مَسّ كمترين برخورد است ديگر اين يك، نَفح هم آن نسيمِ ضعيف و ظريف است اين دو، تاء او هم تاء وحدت است نظير تَمْر و تَمره اين سه، اگر (نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ) به اينها مَس بكند دادشان بلند است حالا بيدار مي‌شوند آن‌گاه (لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ) اين همان است كه (فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ)

(وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا) ما اين را مي‌آوريم چون از علم ما و از حيطهٴ هستي ما كه غايب نيست (وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ) اما به انسان مي‌گوييم تو قاضي خود باش «تو نيك و بد خود هم از خود بپرس٭٭٭ چرا بايدت ديگري مُحتسِب» (اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً) تو در محضر ما هم كه نمي‌تواني خلاف بكني گرچه (كَفَي بِنَا حَاسِبِينَ) اما (اقْرَأْ كِتَابَكَ) و خودت حسابرس خودت باش آن روز كه انسان نمي‌تواند جز حق چيزي بگويد براي اينكه همهٴ اعضا و جوارح او ايستاده‌اند شهادت بدهند خب انسان چه چيزي را مي‌تواند كتمان بكند آن (يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّي بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً) همه اعضا و جوارح صف كشيدند شهادت بدهند خب كجا مقدور است كه انسان كتمان بكند.

در جريان ترازو مستحضريد كه براي تفهيم ما وقتي از ترازو سخن به ميان مي‌آيد آن سه مطلب را بالأخره ترازو بايد داشته باشد يكي خود ميزان است كه ابزار سنجش است كه از او به ترازو ياد مي‌كنيم ميزان يعني آلتِ وزن اين ميزاني كه دو كفّه دارد در يك كفّه وزن را مي‌گذارند در كفّهٴ ديگر موزون را مي‌گذارند اگر خواستند نان را بسنجند گوشترا بسنجند در يك كفّه سنگ را مي‌گذارند كه سنگ وزن است در كفّهٴ ديگر نان و گوشت را مي‌گذارند كه موزون است اين سه عنصر توزين است در توزين سه عنصر لازم است الميزان، الوزن، الموزون، ميزان يعني ترازو، وزن آن واحد سنجش، موزون آن كالا. فرمود در صحنهٴ قيامت ما ميزانِ عدل را نصب مي‌كنيم خب حالا با چه عقايد و اخلاق و اعمال را مي‌سنجيم آن در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش گذشت كه فرمود: (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود يعني ما وقتي ترازو را وزن كرديم نهاديم آن واحد سنجش ما حق است

ترازويي كه ذات اقدس الهي فرستاده آن ترازو تنها براي مسلمانها يا موحّدانِ عالَم اعم از مسلمان و مسيحي و امثال ذلك نيست بخشي از آن ترازو براي انسانيّت است جامع‌الجوامع انساني است كه حقوق بشر را بايد از اين بخش از آيات قرآ‌ن كريم گرفت.

فرمود چه در سوره ی مباركه ی «حديد» چه در ساير سوَر اين مضمون هست كه ما ميزان را نازل كرديم (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) تا مردم, مردم نه مسلمانها نه «يقوم المؤمنون» يا «مسلمون» يا «ليقوم الموحّدون» (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) بالأخره خيليها هستند كه ايمان نمي‌آورند و خداي سبحان هم مي‌داند كه اينها ايمان نمي‌آورند و حرفشان اين است كه (سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ) به پيامبر هم فرمود: (سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ) ولي بالأخره قرآن براي اداره ی جامعه ی بشري آمده ديگر با اينكه مي‌داند خيليها ايمان نمي‌آورند مي‌فرمايند بسيار خب, حالا ايمان نياورديد خدا را قبول نداريد قيامت را قبول نداريد در دنيا بايد راحت زندگي كنيد
اگر در دنيا خواستيد راحت زندگي كنيد (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) بايد باشد اين (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) كه در سوره ی «حديد» است سفارش همه ی انبيا مخصوصاً شعيب(سلام الله عليهم اجمعين) است كه فرمود: (وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ) اين جزء جوامع‌الكَلِم است يعني هيچ چيز مردم را كم نگذاريد سخن از تطفيف نيست (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ) يا (إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ) فرمود مردم چه مسلمان چه غير مسلمان چيزي كه با آنها در ميان مي‌گذاري كالا هست قرارداد بين‌المللي هست وقت است كتابي مي‌خواهي براي اينها ترجمه كني مي‌خواهي براي اينها درس بگويي مي‌خواهي روابط ديپلماتيك داشته باشي چيزي را كم نگذاريد (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) مطلق است جميع مَن فيه في الأرض را شامل مي‌شود اشياء هم جميع اشياء را شامل مي‌شود
اگر چيزي را آدم كم بگذارد ديگر (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) نيست اين بيان نوراني شعيب(سلام الله عليه) كه در سوره ی مباركه ی «اعراف» كه فرموديَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ) چيزي از مردم كم نگذاريد حالا اگر صادرات هست صدر و ذيل يك سبد يا يك صندوق فرق بكند اين خيانت است اين بر خلاف دستور اسلام است جنسي را مي‌خواهيد بفروشيد, چيزي را مي‌خواهيد به كفّار بفروشيد كم نگذاريد نه زير و رو فرق بكند نه ظاهر و باطن فرق بكند نه بالا و پايين فرق بكند هيچ چيزي فرق نكند اين معناي (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) است پس ترازويي كه ذات اقدس الهي وضع كرده براي تأمين تمدّن بشر هست ولو غير مسلمان,

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/23 05:54:14 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#12 ارسال شده : 1402/01/23 06:05:24 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا : نکات تفسیری داستان حضرت ابراهیم

انبیاء:51
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِـمِينَ
و به ابراهیم [نیز لازمة] رُشدش را از قبل [=پیش از موسی و هارون] عطا کردیم و به [شایستگی های] او آگاه بودیم.

انبیاء:56
قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ
گفت: [این بُت‌ها و اربابان باطل، کاره‌ای نیستند] بلکه ربّ شما [=صاحب اختیارتان] همان ربّ آسمان‌ها و زمین است که آنها را [از عدم] آفریده است و من بر این [حقیقت] از گواهانم [=به شهود و آگاهی رسیده‌ام].

انبیاء:58
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ
به این ترتیب [در خلوت بُت‌خانه] همه آنها، جز بزرگترین‌شان را، در هم شکست تا [برای پرسش از واقعه] به سراغش آیند.

انبیاء:61
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ
[بقیه] گفتند: پس او را [هر چه زودتر دستگیر کرده و] در مقابل مردم بیاورید تا [بر انتقاد او علیه معبودان ما] شهادت بدهند.

انبیاء:64
فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِـمُونَ
پس به [وجدان] خویش بازگشتند و [خطاب به متولیان بُت‌پرستی] گفتند: شما خودتان ستمگر هستید [نه ابراهیم]!


انبیاء:67
أُفٍّ لَّكُمْ وَلِـمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
اُف [وای] بر شما و بر آنچه به غیر خدا مي‌پرستيد! آیا فکر خود را به کار نمي‌اندازيد؟

انبیاء:68
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ
[سردمداران نظام بُت‌پرستی که منافع خود را با تأثیر سخنان ابراهیم و گرایش مردم در خطر مي‌ديدند، شتاب زده] گفتند: بسوزانیدش! و اگر اهل عمل هستید، خدایان‌تان را یاری کنید.

سئوال: منظور از اینکه به ابراهیم رشدش را دادیم چیست؟
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ
در اين آيه به ما قبل موسى و هارون ، و نزول تورات ، انعطافى شده ، و كلمه ((من قبل (( آن را به خوبى مى رساند و مراد اين است كه بفرمايد: دادن تورات به موسى و هارون از ما امر نو ظهورى نيست ، بلكه سوگند مى خورم كه ما قبل از موسى و هارون اين رشد را به ابراهيم داده بوديم .
و مقصود از ((رشد(( معنايى است كه در مقابل ((غى (( و گمراهى قرار دارد، و آن رسيدن به واقع است ، و در ابراهيم اهتداى فطرى و تام و تمام او به توحيد و به ساير معارف حقه است ، و اضافه رشد به ضميرى كه به ابراهيم بر مى گردد، اختصاص رشد را به وى مى رساند،
و مى فهماند كه ابراهيم خود لايق چنان رشدى بود، مؤ يد اين معنا جمله ((و كنا به عاملين - ما هم او را مى شناختيم (( است ، و اين كنايه است از علم به خصوصيات حال او، و مقدار استعدادش .
و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه ما به ابراهيم داديم آنچه را كه وى مستعد و لايق آن بود، و آن عبارت بود از رشد، و رسيدنش به واقع ، و ما او را از پيش مى شناختيم . و همانطور كه گذشت مراد از آنچه خداى سبحان به ابراهيم داد، همان دين توحيد و ساير معارف حقه است كه ابراهيم (عليه السلام ) بدون تعلم از معلمى ، و يا تذكر مذكرى ، و يا تلقين ملقنى ، با صفاى فطرت و نور بصيرت خود درك كرد

تفسیر المیزان

(وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ).

رُشد در فرهنگ قرآن كريم مشخص شده است كساني كه فرد يا ملّتي كه داراي اوصاف ثبوتي معيّن يك, و صفات سلبي مشخص دو, اينها باشند اهل رشدند در سوره ی مباركه ی «حجرات» فرمود خداي سبحان (حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ) يك, (وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ) دو, (وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ) پنج, اين سه صفت سلبي آن دو صفت ثبوتي وقتي جمع شد (أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ) پس رُشد در فرهنگ قرآن مجموعه ی آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي است رشيد كسي است كه دين محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» عبادت كند يا «شوقاً إلي الجنّة» عبادت كند دين محبوب او باشد

تفسیر تسنیم

رشد» ابراهیم (ع) از چه لحاظ بود؟
با توجه به آیه 51 «رشد»ی که به آن اشاره شد، چیست؟

1- چنانکه در آیه­ های 52 تا 57 ذکر شده او در چند هزار سال قبل، چنان شده بود که قوم و قبیله و ریش سفیدان و کسانی که بزرگ بنظر می­آیند در مقابل حق، برای او بزرگ بنظر نمی­آمدند.

2- چنانکه از آیه ­های 58 تا 67 فهمیده می­شود او «بطور عملی» نیز وارد «ماجرا» شد و البته علیت مطلب اول نسبت به این مطلب واضح است.

موضوع قوم و قبیله و بزرگان و ریش­ سفیدان و پابند بودن مردم به اینکه در مقابل افراد و عناصر فوق عرض اندام نکنند حتی تا همین صد سال قبل نیز یک عامل بازدارنده بسیار مهم بود و با توجه به این نکته، اهمیت عرض وجود حضرت ابراهیم آنهم در چندین هزار سال قبل تا حدودی معلوم می­شود. آن حضرت، «خدایان» آنها را «مجسمه» می­خواند و آنها و «پدرانشان» را «گمراه» می­نامید و بالاخره «خدایان» آنها را تکه­پاره می­کرد.

با توجه به آیه 71 لوط در جریان «رشد» ابراهیم و سپس رسالتش از پیروان نزدیک او بوده است.

تفسیر مرحوم گنجه ای

پاسخ ابراهیم که أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ یعنی چه؟

قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ
سؤ ال تعجب و استبعاد است ، و شيوه مردم مقلد و تابع بدون بصيرت همين است كه وقتى مى بينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است ، استبعاد مى كنند، و به هيچ وجه احتمال نمى دهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد، و لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مى پرسند: راستى نمى دانى اينها چيستند، و يا شوخى مى كنى ، و مراد از اينكه گفتند: ((حق آورده اى ((، - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه جدى اين حرف را مى زنى ، و يا شوخى مى كنى ؟.
مقصود از اينكه فرمود: ما به ابراهيم رشد او را داديم

آنگاه با جمله ((و انا على ذلكم من الشاهدين ((، از اين حقيقت كشف كرده كه وى متصرف به اين حقيقت ، و ملتزم به لوازم و آثار آن است ، و بر آن شهادت مى دهد شهادت اقرار و التزام ، آرى علم به هر چيز، غير التزام به آن است ، و چه بسيار مى شود كه از هم جدا مى شوند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((و جحدوابها و استيقنتها انفسهم ((
و با اين شهادت جواب از پرسش قبلى ايشان را هم داد، و آن اين بود كه راستى و جدى منكر بتها است ، يا شوخى مى كند؟ جواب داد كه نه بلكه به آن يقين و تدين دارم .

تفسیر المیزان

فرمود: (وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ) يعني من شاهد بر توحيد و وحدانيّت خدا هستم هم در ذات, هم در صفات, هم در عبادت. شاهدم يعني مي‌دانم خب, اگر كسي ادّعا بكند كه من عالِمم كه در محاجّه و در دعوت سودمند نيست اگر كسي بگويد من مي‌دانم خب شما مي‌داني ولي برهان اقامه نكردي ولي اگر شاهد به معني مقرِّب, به معني مُبيِّن, كسي كه در محكمه دارد شهادت مي‌دهد نه در سينه حادثه شهادت را تحمل كرده چون شاهد دو مرحله دارد يكي اينكه در صحنه ی حادثه حضور دارد آن حادثه را تحمل مي‌كند اين تحمّل شهادت است اين تحمّل شهادت فقط علمي است براي خود شاهد كارآمد نيست ولي در محكمه وقتي شهادت را اَدا مي‌كند اين مي‌شود جزء افرادي كه مُبيّن است, مقرّر است, حادثه را بيان مي‌كند وجود مبارك ابراهيم فرمود من شهادت مي‌دهم يعني تبيين مي‌كنم, تقرير مي‌كنم در محكمه ی استدلال و برهان من شاهدم نه در جريان تحمّل حوادث من عالِم باشم آن براي خود من خوب است اما الآن من تقرير مي‌كنم

شاهدِ محض بودن وجود مبارك ابراهيم خليل که مي‌فرمايد من در همه ی اين مراحل شاهد و حاضرم. عالِمم به علمم عمل مي‌كنم معلّم كتاب و حكمتم، مدافعم، دست به تبرم، (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ) هم تحمّل مي‌كنم پس سخن از لاعب بودن نيست شاهدِ محض بودن است هر جا كه فرض بكنيد من حضور دارم (وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ) اين مصداق كامل است براي آن (أُولُوا الْعِلْمِ) كه در كنار ملائكه است و هر دو در جوار نام مبارك الله‌اند كه (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ) اين جزء (أُولُوا الْعِلْمِ)ي است كه مِن الشاهدين است فرمود، اما سؤالتان كه من چه چيزي آوردم من حق آوردم درباره ی خود من سؤال كرديد كه (أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ) خير، (أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ) لعب و بازي در دستگاه ما نيست. خب، (أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ) فرمود من حق آوردم براي اينكه (رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ)، (مِنَ اللَّاعِبِينَ) نيستم (مِنَ الشَّاهِدِينَ) هستم (وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ)

تفسیر تسنيم

سئوال: ایا سوگند تاللّه لاكيدن اصنامكم در برابر مردم بوده است؟

سياق داستان ، و طبع اين كلام اقتضا دارد كه جمله ((و تاللّه لاكيدن اصنامكم (( به معناى تصميم عزم آن جناب عليه بتها باشد، چون بسيار مى شود كه از تصميم عزم ، تعبير به قول مى كنند، مثلا مى گويند: من اين كار را حتما مى كنم ، چون حرفش را زده ام ، يعنى تصميمش را عزم كرده ام .
و بعيد است كه مخاطب به اين كلام مردم شهر، يعنى امت وثنيت باشد، چون امت نامبرده امتى نيرومند، و داراى شوكت و حميت و تعصب نسبت به بتها بوده اند، و ابراهيم (عليه السلام ) هم براى آنان مردى ناشناس بوده ، چون در ميان آنان نشو و نما نكرده ، و اين ابتداى دعوت ابراهيم (عليه السلام ) به دين توحيد بوده ، و جز او هيچ كس دين توحيد را نداشته ، و از همه اينها گذشته اين با حزم و احتياط سازگار نيست ، كه ابراهيم (عليه السلام ) دشمن خود را كه يك امت است ، به نيت خود خبر دهد، آن هم به اين صراحت كه به ايشان بگويد: روزى كه همه به بيرون شهر مى رويد، من به حساب بتهايتان مى رسم ، و اين در مثل به آن مى ماند كه شخصى راز دل خود را نزد كسى كه بايد از او پنهان باشد فاش سازد. مگر اينكه احتمال دهيم اين حرف را به بعضى از مردم شهر گفته ، به كسانى كه مى دانسته از آن ها تجاوز نمى كند، و اما اينكه به عموم مردم چنين حرفى را زده باشد به هيچ وجه معقول نيست

المیزان

سئوال: در ماجرای شکستن بتها منظور از لعلهم الیه یرجعون چیست؟

و از ظاهر سياق بر مى آيد كه اظهار اميد ابراهيم (عليه السلام ) در جمله ((لعلهم اليه يرجعون (( به منظور بيان آن صحنه اى است كه عملش ‍ آن را مجسم مى كند، چون عمل وى يعنى شكستن همه بتها، و سالم گذاشتن بت بزرگ عمل كسى است كه مى خواهد مردم ببينند كه چه بر سر بتهايشان آمده ، و بت بزرگشان سالم مانده ، ناگزير نزد آن رفته آن را متهم كنند، كه اين كار زير سر او است ، مثل كسى كه مردمى را بكشد، و يكى از آنها را زنده نگهدارد، تا او به دام بيفتد.
و بنابراين ضمير در كلمه ((اليه (( به كلمه ((كبيرا(( بر مى گردد، و مؤيد اين معنا گفتار آينده ابراهيم (عليه السلام ) است كه در پاسخ آنان فرمود: ((بلكه بزرگ آنها چنين كرده ((
ولى بيشتر مفسرين بر اين رفته اند كه : ضمير مذكور به ابراهيم (عليه السلام ) بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) همه بتها را خرد كرد، مگر بزرگ آنها را، باشد كه مردم به وى مراجعه كنند، و او در پاسخ ايشان با ايشان محاجه نموده ، مجابشان سازد، و بطلان الوهيت بتها را برايشان روشن سازد.
بعضى از مفسرين ضمير مذكور را به كلمه ((اللّه (( برگردانيده و گفته اند: معناى آيه اين است كه بتها را شكست ، و بزرگ آنها را باقى گذاشت ، باشد كه مردم به سوى خدا برگردند و او را عبادت كنند، و از خرد شدن خدايان خود متنبه شده و بفهمند كه آنها معبود نيستند و آنچه درباره آنها معتقد بودند باطل است .
و اين معنا روشن است كه لازمه دو تفسيرى كه نقل كرديم اين است كه جمله ((الا كبيرا لهم (( جمله اى زيادى و مستدرك باشد، هر چند كه بعضى از اين مفسرين براى حل اين اشكال دست و پايى كرده ، ولى كارى از پيش نبرده ، و گويا آن علتى كه نگذاشته ايشان ضمير را به كلمه ((كبير(( برگردانند اين بوده كه فكر كرده اند بنابراين تقدير ديگر اظهار اميد معنا ندارد.
و ليكن خواننده محترم توجه كرد كه منظور از اظهار اميد، اظهار اميد واقعى نيست ، بلكه منظور از آن بيان آن صحنه ايست كه عمل او به وجود مى آورد.

تفسیر المیزان

قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ
گويا مراد از اينكه گفتند: ((لعلهم يشهدون (( اين است كه مردم همه شهادت دهند كه از او بدگويى به بتها را شنيده اند، و به اين وسيله او را وادار به اقرار بكنند. و اما اينكه بعضى گفته اند كه : مراد حضورشان در هنگام عقاب ابراهيم است ، سخن بعيد است .


سئوال: چرا ابراهیم گفت بلکه بت بزرگ شکسته است، ایا دروغ نبود؟

پاسخ 1
محاجه آن جناب (عليه السلام ) با قوم خود بعد از شكستن بتها:((قال بل فعله كبيرهم ...((

قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ
ابراهيم (عليه السلام ) به داعى الزام خصم و ابطال الوهيت اصنام ، گفت : بزرگ ايشان اين كار را كرده . همچنان كه در جملات بعدى صريحا منظور خود را بيان نموده ، مى فرمايد: ((افتعبدون من دون ال له ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ...(( نه اينكه بخواهد به طور جدى خبر دهد كه بزرگ آنها اين كار را كرده .
و اينگونه تعبيرات در مخاصمات و مناظرات بسيار است ، پس معناى آيه اين است كه : ابراهيم گفت : ((از شاهد حال كه همه خرد شده اند، و تنها بزرگشان سالم مانده ، بر مى آيد كه اين كار كار همين بت بزرگ باشد((، اين را به آن جهت گفت ، تا زمينه براى جمله بعدى فراهم شود كه گفت : ((از خودشان بپرسيد...((
در جمله : ((فسئلوهم ان كانوا ينطقون (( دستور داده كه حقيقت حال را از خود بتها بپرسيد، كه آن كسى كه اين بلا را بر سرشان آورده كه بود؟ تا اگر مى تواند حرف بزند - پاسخشان را بدهد؟! پس جمله ((ان كانوا ينطقون (( جمله شرطيه اى است كه جزاى آن حذف شده ، و جمله ((فسئلوهم (( بر آن دلالت دارد.


پس حاصل كلام اين شد كه : آيه شريفه به ظاهرش و بدون اينكه چيزى در آن تقدير بگيريم ، و يا تقديم و تأخيرى در آن مرتكب شويم ، و يا دچار محذور نقيصه گرديم مضمون خود را با بيانى ايفاء كرده كه نظاير آن در محاورات بسيار است ، صدر آن شكستن بتها را مستند به بت بزرگ كرده ، تا زمينه براى ذيل آن فراهم شود و بتوانند به ايشان بگويد: از بتها بپرسيد، تا اگر حرف مى زنند جوابتان را بدهند، و در نتيجه مردم اعتراف كنند به اينكه بت حرف نمى زند.

و چه بسا بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((ان كانوا ينطقون ((، قيد براى جمله ((بل فعله كبيرهم (( است ، و تقدير آن چنين است كه : اين كار را بت بزرگ كرده ، اگر چنانچه بت حرف مى زند، و چون حرف زدن بت محال است ، پس انجام اين كار، و هر كار ديگرى نيز از آن محال است . و آنگاه اين مفسرين جمله ((فسئلوهم (( را جمله معترضه گرفته اند.
و چه بسا مفسرينى ديگر كه گفته اند: فاعل در ((فعله (( محذوف است ، و تقدير كلام ((بل فعله من فعله (( است ، يعنى اين كار را هر كه كرده ، كرده ، آنگاه خودش ابتدا كرده و گفته : ((كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون ((
و چه بسا وجوه ديگرى گفته اند كه هيچ يك خالى از تكلف نيست ، آن هم تكلفى كه كلام را دچار نقيصه مى كند، و خداى تعالى منزه است از آن

المیزان

پاسخ 2
وجود مبارك حضرت ابراهيم در مناظره و در جدال احسن فرمود: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) شما كه مي‌گوييد اين بتها همه‌كاره‌اند, مقرّب الي‌الله‌اند, شفيع الي‌الله‌اند, نافع و ضارّند اين, اين كار را كرد خب اگر كسي قدرت ندارد كه كاري انجام بدهد كه شايسته ی الوهيّت نيست چون شما اين شئون فراوان را از بتهايتان متوقّعيد همين كار را كرد (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) بنابراين از سنخ جدال احسن است و مشروط هم نيست و خبرِ جدّي هم نيست تا كسي بگويد كذب است و امثال ذلك و نيازي داشته باشد به آنچه مرحوم سيّد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء ذكر كرده يا وجوه فراواني كه مفسّران شيعه و سنّي نظير مرحوم امين‌الاسلام در مجمع يا جناب فخررازي در تفسير كبيرشان ذكر كردند بازگو بشود. (فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) ضمير جمع (كَبِيرُهُمْ) به همين بتهاي شكسته برمي‌گردد.


(فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا) اين يك، (فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) از اينها سؤال بكنيد از اين بتهاي خردشده ريزشده اگر اينها حرف مي‌زنند نه «إن كان ينطق» مفرد نيست اين فعل، نه يعني اينكه اگر آن بتِ بزرگ حرف مي‌زند از اينها سؤال كنيد اگر اينها حرف مي‌زنند بنابراين اين دو جمله است يكي مطلق است ديگري مشروط نه اين است كه اين (إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) به آن اوّلي ارتباط پيدا مي‌كند كه شرطِ او باشد تا بگوييم كه اين كذب نيست براي اينكه حضرت فرمود: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ)، (إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) چون اگر «إن كان يَنطق» بود بله، اما (إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) يعني اگر اين بتها حرف مي‌زنند نه آن بتِ بزرگ بنابراين يك سؤال و جوابي است مربوط به اينكه چه كسي اين بتها را در هم كوبيد و شكست حضرت فرمود: (كَبِيرُهُمْ) اين ديگر مطلق است.

شاهد صحنه چه كسي است شما كه ادّعا مي‌كنيد اين بتِ بزرگ بتهاي ديگر را شكست شاهدتان چيست؟ شاهدش اين است كه از اين بتها بپرسيد خود اينها شاهدند ديگر (فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) اين (إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) بساطِ شهادت اين شهود را به هم مي‌زند حالا تا برسيم به جملهی اُوليْ بنابراين اين (فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ) هيچ، هيچ يعني هيچ ارتباطي با (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) ندارد كه بگوييم اين دروغ نيست براي اينكه مشروط است و شرطش چون حاصل نيست اين دوتا جمله‌اند دوتا مطلب علمي جداي از هم هستند
آنها معتقد بودند اين بتها همه كاره است وجود مبارك خليل حق به عنوان جدال احسن نه به عنوان خبر وقتي خبر نبود و جدال احسن بود و داوري در ميدان جدال بود خبر نيست تا صدق و كذب داشته باشد مثل انشاء، انشاء نه صدق دارد نه كذب، صدق و كذب براي خبر است اين بر اساس جدال احسن مي‌گويد شما كه معتقديد اين بتها همه‌كاره است خب اينها را اين كرده اينكه نمي‌خواهد خبر بدهد كه خبرهايش را قبلاً داده بعداً هم مي‌دهد قبلاً فرمود اينها هيچ‌كاره‌اند بعد هم مي‌فرمايد: (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) اينها كه هيچ‌كاره‌اند چرا اينها را مي‌پرستيد آنجا جمله ی خبريه است خبرهاي ابراهيم خليل براي قبل و بعد است آنجا كه فرمود اينها هيچ‌كاره‌اند جمله ی خبريهی جد است اينجا هم كه بعد از اين محكمه مي‌گويد كه (أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) اينها هيچ‌كاره‌اند خبر جد است اما اينكه مي‌فرمايد: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) در مفصله ی جدال احسن است در منازعه است نه خبر است بنابراين وقتي خبر نبود صدق و كذب ندارد خب شما كه معتقديد اينها همه‌كاره‌اند همين بزرگه انجام داد، بنابراين اگر از من شاهد خواستيد خب اين بتهاي شكسته شهادت مي‌دهند كه چه كسي اينها را شكاند

تفسیر تسنیم

پاسخ 3
در آيه (63) پاسخ ابراهيم(عليه السلام) اين است كه اگر اينان سخن مى گويند بت بزرگ كه تَبر بر گردن دارد همه آنان را شكسته، و اين سخن هرگز دروغ نيست، چون اين نسبت به بت بزرگ مربوط به دو جريان است; 1ـ از آنها بپرسيد و 2ـ اگر سخن مى گويند، كه نه از آنان پرسيدند، و نه آنها توانايى سخن گفتن داشتند، روى اين اصل آن نسبت هم منفى خواهد بود.
تفسیر فرقان

تنبه مردم بعد از شنيدن كلام ابراهيم (ع ): ایا به خودشان گفتند ظالمید یا به همدیگر؟

فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ
اين جمله تفريع و نتيجه بر جمله ((فسئلوهم ان كانوا ينطقون (( است ، چون مردم وقتى كلام ابراهيم (عليه السلام ) را شنيدند و منتقل شدند به اينكه اصنام جماداتى بى شعورند كه حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام و هر يك از حضار در دل خود را خطا كار دانسته ، حكم كرد به اينكه ظالم او است ، نه ابراهيم .
پس جمله ((فرجعوا الى انفسهم (( استعاره به كنايه است ، و با كنايه از تنبه مردم و تفكرشان در دل خبر مى دهد، و معناى جمله ((فقالوا انكم انتم الظالمون (( اين است كه هر يك به نفس خود خطاب كرد كه : تو چقدر ظالمى كه جماد بى زبان را مى پرستى ؟.

بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه بعضى به بعضى ديگر مراجعه نموده گفتند: شما ظالميد. ولى خواننده خود مى داند كه چنين معنايى با مقام ، كه مقام اتمام حجت بر همه است ، همه اى كه در جرم و ظلم شريكند، سازگار نيست .
و بر فرض هم كه از بى تناسبى با مقام صرف نظر كنيم ، و معناى مزبور را اختيار كنيم ، اشكال ديگرى در آن هست ، و آن اين است كه در چنين مقامى بايد گفته باشند: ما ستمكاريم نه ابراهيم ، همچنان كه در نظاير آن همينطور آمده مثلا فرموده : ((فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ، قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين (( و يا فرموده : ((فظلتم تفكهون انا لمغرمون بل نحن محرومون .

المیزان

(فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ) اينها به فطرتشان مراجعه كردند ديدند كه حق با وجود مبارك ابراهيم خليل است نه به يكديگر گفتند شما ظالمي تا اين بگويد تو مقصّر بودي او بگويد تو مقصّر بودي بلكه هر كدام به خودشان گفتند (فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا) اين جميع براي جميع است نه بعض براي بعض يعني كلّ واحد اينها به خودش گفته است كه تو ظالمي يعني «فأعترفوا بظلمهم»
(فَقَالُوا) يعني كلّ واحد از اين بت‌پرستها به خودش گفته است كه تو ستمكاري نه وجود مبارك ابراهيم (فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ٭ ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ) چون دو بار اينها به درون خودشان مراجعه كردند اين سرافكنده شدند تعبير به فعل مجهول براي آن است كه اينها ناكِس نيستند اينها منكوس‌اند كسي اينها را سرافكنده كرد در قيامت هم يك عدّه سرافكنده محشور مي‌شوند

برابر آيه ی59 اين‌چنين بود (مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ) هر كس اين كار را كرد ظالم است الآن هر كدام به خودشان گفتند كه (إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ)، (فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ) برخيها گفتند كه اينها به يكديگر گفتند (أَنتُمُ الظَّالِمُونَ) ولي به قرينه ی تعبير بعدي هر كدام به خودش گفته است تو ستمكاري (ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ) هر كدام سر خم كردند به خودش گفتند تو كه مي‌داني اين بتها چه‌كاره‌اند خب چرا مي‌پرستي اين (لَقَدْ عَلِمَتَ) مخاطب مفرد است يعني تو كه مي‌داني اين بتها هيچ‌كاره‌اند چرا در برابر او خضوع مي‌كني.

نه اينكه سر بالا كردند به او گفتند خب اگر اين بود كه حضرت ابراهيم فرمود خب من هم مي‌گويم كه اينها، پس باور كرديد شما پس چرا دستور مي‌دهيد مرا بسوزانند

تسنیم


ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ
راغب در مفردات گفته : كلمه ((نكس (( به معناى سرازير كردن هر چيزى است ، و از اين باب است ((نكس فرزند((، وقتى كه پاهايش ‍ قبل از سرش بيرون آيد و در قرآن آمده : ((ثم نكسوا على روسهم ((
پس اينكه فرمود: ((ثم نكسوا على روسهم (( كنايه و يا استعاره به كنايه است از اينكه باطل را در جاى حقى كه برايشان روشن شده جا دادند، و حق را در جاى باطل ، گويا حق در دلهايشان بالاى باطل قرار داشت ، ولى چون سر را پايين ، و پاها را بالا گرفتند، قهرا باطل رو قرار گرفت و حق در زير آن ، چون خود آنان به حق ظلم كردند، و آن وقت نسبت ظلم به حق را به ابراهيم داده گفتند: ((لقد علمت ما هولاء ينطقون .((
و معناى اينكه گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى زنند اين است كه اين دفاع كه از خود مى كنى (كه از بت بزرگ اگر حرف مى زند بپرسيد چه كسى بتها را شكسته با اينكه خودت مى دانى كه بتها حرف نمى زنند )، خود دليل بر اين است كه كار زير سر خود تو است ، و تو اين ظلم را مرتكب شده اى .
پس جمله مذكور كنايه از ثبوت جرم و حكم عليه ابراهيم است

المیزان

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ {66}
گفت آيا پس جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى‏رساند {66}

پس حاصل تفريع جمله ((افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم (( اين شد كه : لازمه بى زبان بودن اصنام اين است كه هيچ علم و قدرتى نداشته باشند، و لازمه آن هم اين است كه هيچ نفع و ضررى نداشته باشند، و لازمه اين بيم اين است كه عبادت و پرستش آنها لغو باشد، چون عبادت يا به اميد خير است ، و يا از ترس شر، و در اصنام نه اميد خيرى هست نه ترسى از شر، پس اله نيستند.
و جمله ((اف لكم و لما تعبدون من دون اللّه (( اظهار انزجار و بيزارى آن جناب از ايشان و از خدايان ايشان است و اين را بعد از ابطال الوهيت آنها اظهار نمود همچنان كه شهادتش بر وحدانيت خداى تعالى را بعد از اثبات آن اظهار نمود و فرمود ((و انا على ذلكم من الشاهدين (( و در جمله ((افلا تعقلون (( ايشان را توبيخ نمود.

المیزان

سخن ابراهيم خليل(سلام الله عليه) درباره اینکه هيچ كدام از اين اهداف سه‌گانه در پرستش بتها حاصل نيست اينها نه نافع‌اند نه ضارّند نه محبوب، من حق آوردم گفتيد كه (أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ) بله من حق آوردم چرا، براي اينكه كسي نافع است كه ربّ باشد اين قدم اول كه سِمت تدبير و مالكيّت و اداره ی مردم به عهده ی او باشد دو كسي ربّ است كه خالق باشد آن كسي كه نيافريد چگونه مي‌تواند بپروراند او كه از هويّت اين شيء خبر ندارد الاّ ولابد ربّ بايد همان كسي باشد كه خالق باشد سه كسي خالق است كه هستي او عين ذات باشد و محتاج به خالق ديگر نباشد تنها كسي كه هستيِ او عين ذات اوست و محتاج به خالق ديگر نيست عين حقيقت است ذات اقدس الهي است پس الله واحدٌ لا شريك له در ذات، الله واحدٌ لا شريك له در وصف، الله واحدٌ لا شريك له في الفعل.

بيان نوراني كه مي‌گوييم «لا إله الاّ الله وحده وحده وحده» ناظر به اين مراحل سه‌گانه ی توحيد است ديگر و الاّ تكرار كه نيست.


تسنیم

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ
ابراهيم (عليه السلام ) گو اينكه با كلام سابقش الوهيت اصنام را باطل نمود و لازمه ضمنى كلامش اين بود كه شكستن بتها ظلم نيست و ليكن اين را نيز به طور اشاره فهماند كه اگر تقصير را به گردن بت بزرگ انداخت و اگر به ايشان گفت از بتها بپرسيد، منظورش دفاع از خودش نبود بلكه همه عنوان زمينه چينى براى ابطال الوهيت بتها را داشت . به خاطر همين مقدار از سكوت و دفاع نكردن از خود، جرم را به گردن او انداخته محكومش كردند به اينكه بايد در آتش سوخته شود.
و به همين جهت به منظور تحريك عواطف دينى و عصبيت مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد و امر آنها را بزرگ بداريد و كسى را كه به آنها اهانت كرده مجازات كنيد و اين تهييج و تحريك از جمله ((ان كنتم فاعلين - اگر مرد عمليد(( به خوبى نمايان است .

قُلْنَا يَنَارُ كُونى بَرْداً وَ سلَماً عَلى إِبْرَهِيمَ ایا اتش ،خاصیت خود را از دست داد که ابراهیم نسوخت؟

اين جمله حكايت خطابى تكوينى است كه خداى تعالى به آتش كرد و با همين خطاب خاصيت آتش را كه سوزانندگى و نابود كنندگى است از آن گرفت و آن را از راه معجزه براى ابراهيم (عليه السلام ) خنك و سالم گردانيد، و به همين جهت كه معجزه بوده ديگر راهى براى ما باقى نمى ماند كه براى فهم حقيقت آن پافشارى كنيم ، چون ما آنچه از مباحث عقلى داريم تنها در سلسله علل و معلولات ، آنهم علل و معلولاتى كه تاكنون بدان وقوف يافته ايم و همه روزه برايمان تكرار مى شود جريان دارند و اما خوارق عادات كه هيچ اطلاعى از روابط در آنها نداريم از حيطه آن ابحاث خارج است . بله اينقدر مى دانيم كه همه نفوس در آن معجزات دخالت دارد و اما اينكه به طور تفصيل به حقيقت آنها پى ببريم نه ، و ما در جلد اول اين كتاب در مباحث اعجاز به طور مفصل در اين مسأله گفتگو كرديم . و اگر جمله ((قلنا(( به طور فصل آمده نه وصل (با واو ) بدين جهت بوده كه در معنا پاسخ از سؤالى مقدر بوده و تقدير كلام اين بوده : آتشى بيفروزيد و او را در آن بيفكنيد. آنگاه گويا كسى پرسيده بعدا چه شد و كار ابراهيم به كجا انجاميد در پاسخ فرمود: به آتش گفتيم براى ابراهيم خنك و سالم باش . و همچنين فصل در جمله ((قال (( و جمله ((قالوا(( در آيات سابق اين داستان ، از همين جهت بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه


خب ديگر يعني حرارت گرفته شد ولي همان طنابِ مَنجنيق را سوزاند خاكستر كرد و هر كس گفتند حيوان و پرنده‌ها مي‌خواستند رد بشوند مي‌سوزاندند اما (سَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ) نه سلامِ مطلق (يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ) نه «برداً و سلاماً مطلقا» لذا پرنده قدرت عبور نداشت و همه ی آنها هيزمها هم سوختند ديگر خاكستر شدند اين طور نبود كه ديگر حالا چيزي در آنجا خاكستر نشود و سوخت و سوزي نباشد و آن طناب سوخته نشود كه. خب، پس معجزه چيست مشخص شد حقيقت مطلق است مشخص شد معرفت نسبي است مشخص شد و اصل بر تخطئه است نه تصويب اين مشخص شد و نار غير نار نشد مشخص شد حرارت را از نار فقط نسبت به ابراهیم گرفتند مشخص شد اين هم به اراده ی الهي است

تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/01 06:10:14 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#13 ارسال شده : 1402/01/29 04:29:35 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا: نكات تفسيري ايات 71-73

وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ
منظور از اين سرزمين ، سرزمين شام است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) بدان مهاجرت كرد، و لوط اولين كسى است كه به وى ايمان آورده و با وى مهاجرت نمود، همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى ((

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ ﴿۷۲﴾و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم (۷۲)
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ﴿۷۳﴾و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت میکردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند (۷۳)


سئوال:منظور از يهدون بامرنا و هدايت بامر چيست؟
بيان اينكه در جمله :((و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا)) مراد از هدايت رساندن به مقصد و مراد از ((امر(( امر تكوينى است

و اما آنچه در خصوص اين مقام خاطر نشان مى كنيم ، اين است كه اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده ، هدايت به معناى راهنمايى نيست ، چون مى دانيم كه خداى تعالى ابراهيم را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود، همچنان كه توضيحش در ذيل آيه ((انى جاعلك للناس اماما(( گذشت ، و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمايى نيست ، پس هدايتى كه منصب امام است معنايى نمى تواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است ، كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال ، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد.
و چون تصرفى است تكوينى ، و عملى است باطنى ، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى گيرد نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى ، كه صرف اعتبار است ، بلكه همان حقيقى است كه آيه شريفه ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء(( آنرا تفسير مى كند.
و مى فهماند كه هدايت به امر خدا از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مى شوند، و به رحمت پروردگارشان ملبس مى گردند.
و چون امام به وسيله امر، هدايت مى كند - با در نظر گرفتن اينكه باء در ((بامره (( باء سببيت و يا آلت است - مى فهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است ، و از او به ساير مردم منتشر مى شود، و بر حسب اختلافى كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى شود، از اينجا مى فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است ، همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى ، يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته ، و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مى شود.

و نيز مى فهميم كه امام دليلى است كه نفوس را به سوى مقاماتش ‍ راهنمايى مى كند همچنان كه پيغمبر دليلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حق و اعمال صالح راه مى نمايد، البته بعضى از اولياى خدا تنها پيغمبرند، و بعضى تنها امامند، و بعضى داراى هر دو مقام هستند، مانند ابراهيم و دو فرزندش
توضيح اينكه مراد از وحى در آيه : ((و اوحينا اليهم فعل الخيرات ...(( وحى تسديد است نه وحى تشريع و مؤيد بودن ائمه به تسديد و تأييد الهى را افاده مى كند

تفسير الميزان


منظور از اوحينا اليهم فعل الخيرات چيست؟

((و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه (( - اضافه مصدر ((فعل ((، به معمولش ((خيرات (( اين معنا را مى رساند كه معناى آن در خارج تحقق دارد، حال اگر بخواهند اضافه مزبور اين معنا را افاده نكند، آن را مقطوع از اضافه مى كنند و يا كلمه ((ان ((، و ((ان (( (مشدد ) كه خاصيت تأويل بردن به مصدر را دارند بر سر آن فعل مى آورند، اين قاعده را جرجانى در كتاب دلائل الاعجاز آورده .
و بنابراين اگر بگوييم ((يعجبنى احسانك و فعلك الخير - احسان و كار نيكت مرا خوش آمد(( و يا قرآن كريم فرموده :((ما كان اللّه ليضيع ايمانكم (( دليل بر اين است كه عمل مورد كلام قبلا واقع شده و اما اگر بگوييم : ((يعجبنى ان تحسن و ان تفعل الخير - خوش دارم كه احسان كنى و كار نيك انجام دهى (( و يا خداى تعالى فرموده : ((ان تصوموا خير لكم (( اين دلالت را ندارد يعنى نمى فهماند كه عمل مورد سخن قبلا واقع شده است .
و به همين جهت معهود و ماءلوف از آيات در آيات دعوت و آيات تشريع اين است كه كلمه ((ان (( را روى فعل مى آورد، نه مصدر مضاف ، مثلا مى فرمايد: ((امرت ان اعبد اللّه (( و ((الا تعبدوا الا اياه (( و ((و ان اقيموا الصلوه ((
بنابراين ، پس آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ((واوحينا اليهم فعل الخيرات ...(( كه مصدر مضاف در آن به كار رفته ، دلالت دارد بر اينكه فعل خيرات تحقق يافته ، به اين معنا كه وحى متعلق به فعل صادر از ايشان شده . و ساده تر اينكه عمل خيرات كه از ايشان صادر مى شده ، به وحى و دلالتى باطنى و الهى بوده كه مقارن آن صورت مى گرفته و اين وحى غير وحى مشرعى است كه اولا فعل را تشريع مى كند و سپس ‍ انجام آن را بر طبق آنچه تشريع شده بر آن مترتب مى سازد.


مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: ((و كانوا لنا عابدين ((، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مى كرده اند و وحى ، ايشان را تأييد نموده است ، و عبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده ، وحى تسديد (تأييد ) است ، نه وحى تشريع .
پس حاصل كلام اين شد كه ائمه مؤيد به روح القدس ، و روح الطهاره ، و مؤيد به قوتى ربانى هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات (انفاق مالى مخصوص به هر شريعتى ) دعوت مى كند.

تفسير الميزان

پاسخ 2:

بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه خداي سبحان امر خودش را مشخص كرد فرمود: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) اين امرِ خداست و اين هم كاري به تبليغ و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه ٴ نفوس و سخنراني و كتاب نوشتن و شاگرد تربيت كردن و امر به معروف و نهي از منكر نيست همه ي اينها جزء عناوين اعتباري است كه در حوزه ي تشريع راه دارد اين (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) مي‌شود در فضاي تكوين، وقتي فضاي تكوين شد ديگر در گوش و چشم و كتاب و كتيبه و امثال ذلك كار ندارد به باطن كار دارد تصرّف در نفوس است تصرّف در قلوب است اينكه مي‌بينيد قلب كسي گرايش پيدا مي‌كند به كاري اين گرايش حركت است اين حركت محرِّك مي‌خواهد زمامدار اين حركت آن امام است كه دل را به سَمتي مي‌كشاند تكويناً، اين رهبري دلها از نظر تكوين وقتي مورد عنايت آن امام شد اين دل جذب مي‌شود ديگر خلاف ندارد آنها از راه صحيح هدايت مي‌كنند اين هم صحيحاً مي‌پذيرد اينكه مي‌بينيد يك وقت حُرّي پيدا مي‌شود كه بين جهنّم و بهشت دفعتاً بهشتي مي‌شود اين يك تصرّف لازم دارد اين با تبليغ و موعظه و اينها نيست تبليغ و موعظه در آن ميداني بود كه حضرت فرمود و در او اثر نكرد

پس هدايت به امر الهي معرّف امامت است و هادي به امر الله همان امام خواهد بود. خب، اينها چه كساني‌اند؟

اينها كساني‌اند كه خداي سبحان با خود اينها تكويناً كار مي‌كند خروجي اين كارِ تكويني هم رهبريِ تكويني است
(وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ) اما ما رايگان اين كار را نكرديم (وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) ساليان متمادي اينها به عبادت گذراندند ما هم نسبت به اينها اين محبّت را كرديم اين طور نيست كه ما رايگان به همه بدهيم اين (يَهْدِي مَن يَشَاءُ) همين است آنكه رايگان به همه داديم (هُديً لِلنَّاسِ) است اينكه رايگان نيست ارزان نيست به دست هر كسي نمي‌رسد براي كساني است كه (كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) بودند اينها چون (كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) كه مفيد استمرار است ساليان متمادي بندگان خاصّ ما بودند ما در آن بخشِ عمليِ اينها تلاش و كوشش كرديم اين عصاره ي بخشي از فرمايشات سيدناالاستاد است حالا شما از كشّاف تا آخرين تفسير اهل سنّت، از تبيان تا آخرين تفسير اهل شيعه ببينيد كه اين معارف در آن هست يا تنها آن تك‌درختي كه در بين همه ي اينها مي‌تابد طباطبايي است اين است كه الميزان مي‌ماند اين را مي‌گويند توليد علم،
انبيا كساني‌اند كه در آن مراحل پاياني به جايي مي‌رسند كه خداي سبحان آنها را هاديِ به امر مي‌كند كه مي‌توانند در دلها اثر كنند مُرده را زنده كنند بيماران را شفا بدهند (يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) چون هدايت، هدايت تكويني است اختصاصي به مسئله ي شريعت ندارد شفا هست، احياي موتا هست
ظاهرش اين است كه (فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) و اين (فِعْلَ) هم وقتي اضافه شد از وقوع خبر مي‌دهد يعني اين فعلي كه انجام مي‌دهد با ايحاي ماست ما در عزم اينها در اراده ي اينها در تصميم‌گيري اينها آنجا حضور داشتيم گفتيم بكن اينها هم كردند

فرمود اينها مستمرّاً بندگان خدا بودند (وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) هم عبادت اينها استمرار داشت و هم توحيد اينها براي اينكه هم (وَكَانُوا) ذكر شده است هم (لَنَا) بر (عَابِدِينَ) مقدم شد كه فرمود: (وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) نه «كانوا عابدين لنا» اين تقديم (لَنَا) مفيد حصر است آن تعبير (كَانُوا) هم مفيد استمرار.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
همه ی انبيا(عليهم السلام) به اذن خدا و به دستور خدا مردم را هدايت مي‌كنند آن هدايت به امر تشريعي خداست اما اينكه فرمود ما ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب و اينها را ائمه‌اي قرار داديم كه به امر ما هدايت مي‌كند و در جريان حضرت ابراهيم هم در پايان عمر مباركش فرمود: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) معلوم مي‌شود آن امامت, رهبري تشريعي نيست چون رهبري تشريعي را قبلاً هم داشتند اين رهبري تكويني است كه بتوانند مظهر مقلّب‌القلوب باشند در دلهاي اثر بگذارند به امر الهي.


آن امري كه در مقابل خلق است كه در اين كريمه ی (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ) مطرح است يا امر به معني تدبير است يعني خداي سبحان آفريد پس خالق است, مي‌پروراند پس آمر است امر يعني تدبير و راهنمايي كردن و مديريت نمودن, اگر امر به معناي تدبير باشد بازگشتش به پروردگاري خداست و در مقابل خلق است كه بازگشتش به آفريدگاري خداست خدا آفريد و مي‌پروراند آفرينش به «كان» تامّه برمي‌گردد پرورش به «كان» ناقص, اما اگر گفتيم امر كه در مقابل خلق قرار گرفته (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ) همان امري است كه در بخش پاياني سوره ی مباركه ی «يس» و آيات ديگر آمده كه (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) امر چيزي است كه زمان و مدّت و امثال ذلك نياز ندارد يك امرِ دفعي است منزّه از تدريج است در جريان حضرت عيسي و آدم(سلام الله عليهما) مي‌فرمايد: (مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) خب, خلقتي كه به تراب برمي‌گردد زمان‌دار است و تدريجي است اما آفرينشِ روح يك امر تدريجي نيست دفعي است پس اگر امر در مقابل خلق بود اين امر گاهي به معني تدبير است كه بازگشتش به پروردگاري خداست گاهي هم به قِسمي از اقسام مخلوقات است يعني آنچه را كه مربوط به عالَم مادّه و طبيعت است عالَم خلق است آنچه به عالم مجرّدات مرتبط است عالم امر است آن‌گاه (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) مي‌تواند بر اساس اين باشد كه با (كُن فَيَكُونُ) حل است مثل اينكه جريان حضرت آدم را مي‌فرمايد ما او را خلق كرديم بعد گفتيم (كُن فَيَكُونُ) يعني بدنش زمان‌دار است ولي روحش منزّه از زمان است.
ذات اقدس الهي دو نحوه خلقت دارد دو نحوه كار دارد يك نحوه تدريجي است كه فرمود: (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ) يا (وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ) يك خلقت و كاري هم دفعي است كه فرمود: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) اگر امر به اين معنا باشد ديگر به تكوين برمي‌گردد يك, منزّه از تدريج است دو, و ظاهراً آيه ی (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) به اين قسمت برمي‌گردد سه.


بخش ديگري كه اين آيه متعرّض آن است، آن است كه خداي سبحان فرمود من كاري كه با ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب كردم اين است كه به آن بخشِ عملي آنها كار كردم نه بخش نظري اينها، نه چيزي به اينها ياد دادم اين را قبلاً گفتم، نه چيزي به اينها امر كردم اينها را قبلاً گفتم، آنكه الآن به اينها دارم مي‌دهم آن بخش عملي اينهاست.

(وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) نه احكام الخيرات، نگفتيم به اينها كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي بد است چه چيزي خوب، به اينها گفتيم بكنيد مثل اينكه به مادر موسي وحي فرستاده كه اين صندوقچه را بينداز در دريا يانكه وحيِ تشريعي نيست اينكه وحي اعتباري نيست اينكه وحي علمي نيست اين يك وحي عملي است ما در آن بحثهاي قبل داشتيم كه چرا ما عالِم بي‌عمل داريم براي اينكه مسئولِ علم، عقل نظري است او خوب مي‌فهمد انديشه دارد برهان دارد اما او هيچ يعني هيچ، هيچ‌كاره است او كه بايد تصميم بگيرد عقل عملي است


(وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) اين مصدرِ مضاف به اين جمع هم مفيد تحقّق است هم مفيد عموم نه «أوحينا إليهم أن افعلوا» اينجا «أن افعلوا» نيست كه بعدها بكنيد نه خير، (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) اينها به خوبي با يك گرايش و عَطش به طرف خيرات مي‌روند با گرايش و عطش به طرف اقامه ي نماز مي‌روند با گرايش و عطش به طرف ايتاء زكات مي‌روند

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) ما اينها را ائمه قرار داديم خب، كه وجود مبارك ابراهيم در رأس اينهاست برادرزاده ي او، فرزند او، نوه ي آنها در ذيل قرار دارند اينها را يعني وجود مبارك ابراهيم را، لوط را، اسحاق را، يعقوب را ما اينها را ائمه قرار داديم، ائمه قرار داديم يعني راهنمايان، يعني هاديان، يعني ارائه ي طريق‌كننده‌ها به اين معنا نيست براي اينكه در جريان حضرت ابراهيم كه همه ي اين مراحل را گذراند فرمود: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) اگر امامت به معناي تعليم كتاب و حكمت باشد به معناي هدايت باشد به معناي تبليغ و دعوت باشد كه وجود مبارك ابراهيم خليل همه ي اين مراحل را قبلاً گذراند هم امر به معروف و نهي از منكرِ تَبري داشت هم لساني، بنابراين اينكه فرمود: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) اين امامت آن امامت نيست بعد از نبوّت، بعد از رسالت، بعد از خُلَّت همه ي اين مراحل را كه گذراند تازه مي‌شود امام اين امام به معناي جانشيني پيغمبر هم نيست تفسير اين امامت به همين جمله‌هايي است كه بعد از او ياد شده (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) اين هدايتِ به امر الهي اين معرِّف امامت است «الإمامة ما هي؟ الإمام مَن هو؟ الإمامة هي الهداية بأمر الله، الإمام الهادي بأمر الله» خب، هاديِ به امر الله يعني تبليغ، يعني تعليم، اينها را كه وجود مبارك حضرت ابراهيم قبلاً داشت.

تفسير تسنيم

پاسخ 3
ایرادات الميزان:

1 – از لحاظ ترتیب نزول (که تفسیر آیه را به آیه سوره بقره ارجاع داده که تا نزول آن سالهای زیادی مانده)

2 – «امر» را بجای اینکه به معنی لغوی بگیرد که جمع آن امور (یعنی کارها) میشود به یک معنی فلسفی که خود مولف المیزان به آن علاقمند است گرفته و به آیات کن فیکون اشاره کرده که ربطی به اینجا ندارد. که چه بشود؟ که عقیده ما شیعیان در باره امامت دارای مستند قرآنی بگردد!

تفسير مرحوم گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/30 11:26:58 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#14 ارسال شده : 1402/02/02 11:34:05 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: نکات تفسیری ایات 76-82 سوره انبیا: داستان نوح و سلیمان و داود


انبیاء:76
وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ
و نوح را [به یاد آر] که [پروردگارش را] قبل از آن [پیامبرانی که ذکرشان رفت] ندا داد 42 و ما ندایش اجابت کردیم و او، و کسانش را 43 از اندوه عظیم نجات بخشیدیم. 44

______________
42- به آیه 10 سوره قمر (54:10) و آیات 26 (71:26) تا 28 سوره نوح مراجعه کنید.

43- به استثنای همسر و پسرش که از بازماندگان بودند.

44- اصطلاح «كَرْبِ الْعَظِیمِ» را قرآن علاوه بر این آیه، در آیه 76 سوره صافات (37:76) نیز درباره طوفان و آبگرفتگی عظیم، و در آیه 115 صافات (37:115) در برابر امواج عظیمی که قوم فرعون را در نیل غرق کرد به کار برده است.


نداي وجود مبارك نوح چه بود
, آن را در سوره ی مباركه ی «قمر» مشخص كرد كه نوح اين‌چنين دعا كرد آيه ی نُه و ده سوره ی مباركه ی «قمر» اين است (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ ٭ فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ) دعاي حضرت نوح عرض كرد خدايا! اينها مرا مغلوب كردند گفتار من كه اثر نكرده و چند نفر بيشتر به من ايمان نياوردند من 950 سال تلاش و كوشش كردم از طرف من مضايقه‌اي نيست ولي اينها (لاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً), (رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً) براي اينكه (إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً) بعد عرض كرد (فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ) اصرار ما بر خواندن اين (فَانتَصِرْ) براي اين است كه خدا مي‌فرمايد ما او را از قومش نصرت داديم معمولاً نمي‌گويند ما فلان پيامبر را از آن گروه نصرت داديم مي‌گويم بر آن گروه نصرت داديم او را پيروز كرديم ظفرمند كرديم اين تعبيري كه در آيه ی محلّ بحث آمده است كه فرمود: (وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ) «نَصَره مِن القوم» نيست نصرِ در جبهه ی جنگ است و ظفر بر آن قوم است نه نصرِ از آن قوم سرّش اين است كه وجود مبارك نوح انتصار كرده عرض كرد (فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ) انتصار يعني انتقام «إنْتَصَرَ» يعني «إنْتَقَم» الآ‌ن هم كه مي‌گويند انتصار, انتصار يعني انتقام‌گيري خب, عرض كرد خدايا! من مغلوب اين قومم انتقام مرا از اين قوم بگير, اگر كسي إنتصَرَ يعني طلب انتقام كرد آن شخص در جواب مي‌گويد «فَنَصَرْتُهُ» كه آ‌ن نصر در قبال انتصار, اين انتصار متابعه ی آن نصر است اگر عرض كرد (أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ) خدا مي‌فرمايد: (فَانتَصِرْ) او نسبت به ما انتصار كرد ما هم نصرت داديم يعني انتقام گرفتيم بنابراين اگر كلمه ی «نَصْر» با «مِن» استعمال شد كه (نَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ) يعني اين قوم مُنتصَر‌منه‌اند وجود مبارك نوح مُنتصِر است يعني درخواست‌كننده ی انتقام است ما هم ناصريم يعني مُنتقِم (وَنَصَرْنَاهُ) در برابر آن انتصاري است كه او خواسته

تفسیر تسنیم


انبیاء:78 ماجرای داوری داود و سلیمان جه بود؟ ایا داود در صدور حکم اشتباه کرد؟ چرا خدا حکم را به سلیمان الهام کرد؟

وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ
و داوود و سلیمان را [به یاد آر] آنگاه که در مورد کشتزاری که گوسفندان قوم [ی خاص که] در آن [بی مراقبت چوپان پراکنده شده و] چریده بودند، داوری مي‌کردند 45 و ما شاهد داوری آنها بودیم.

______________
45- فعل «نَفَشَ» علاوه بر این آیه، در آیه 5 سوره قارعه (101:5) [وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ] هم آمده است. نَفَشَ نوعی پراکنده شدن اجزائی به هم پیوسته است، مثل پشم حلاجی شده یا انفجاری که قطعات آن را پراکنده مي‌سازد. شب هنگام نیز در بازگرداندن گله گوسفندان به آغل، ممکن است با غفلت چوپان، گوسفندانی به مزرعه مردم داخل شوند و محصولات کشاورزی را بچرند.

انبیاء:79
فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ
پس [حکم عادلانه را] به سلیمان فهماندیم و هر کدام را حکم و علم 46 دادیم و کوه‌ها را با تسبیح‌شان [با نقش مثبت و کارسازی که برای استخراج فلزات جهت صنایع دفاعی و عمرانی ایفا مي‌کردند]، قابل استفاده و بهره‌برداری داوود ساختیم 47 و [نیز] پرندگان را [در انتقال پیک و پیام‌ها به دورترین نقاط کشور قرار دادیم] 48 و ما کننده [چنین کارهائی] بوده‌ایم.
_____________

47- تسبیح موجودات برای خدا، چیزی جز ایفای نقش سازنده و مثبت آنها برای رفع عیب و نقص و نیاز موجودات در نظام هستی [که تقدیس و تنزیه آفریدگار محسوب مي‌شود] نمي‌باشد و مسخّر شدن کوهها برای داوود، عرضه استعدادهای درونی خود از انواع معادن برای استخراج و استفاده از فلزاتی مثل آهن برای صنایع دفاعی و عمرانی بوده است.
در سوره‌های دیگر قرآن به وضوح بهره‌برداری از معادن برای چنین مقاصدی را توضیح داده است از جمله:
در آیه 10 سبا (34:10) ذوب آهن [أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ] را راهکاری برای ساخت زره‌های گشاد و فراگیر شمرده و بر دقت نظر و رعایت اندازه حلقه‌های زره تأکید شده است.

48- استفاده از پرندگان به عنوان پیک خبری در روزگاری که سیستم ارتباطی وجود نداشته، از الهامات خدا به سلیمان بوده است [ر ک به مقاله: توانایی های داوود و سلیمان در کتاب «متدولوژی تدبّر در قرآن» از همین قلم.

پاسخ 1:

دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ إِذْ يحْكمَانِ فى الحَْرْثِ إِذْ نَفَشت فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ...حُكْماً وَ عِلْماً
كلمه ((حرث (( به معناى زراعت است ، البته به معناى باغ انگور نيز هست . و كلمه ((نفش ((، به معناى چراندن حيوانات در شب است . و در مجمع البيان گفته : ((نفش (( - به فتح فاء، و هم به سكون آن - اين است كه شتران و گوسفندان را در شب رها كنند تا بدون چوپان بچرند.
و در معناى جمله ((و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه ((، از سياق استفاده مى شود كه درباره يك داستان است ، و واقعه اى بوده كه ميان دو نفر رخ داده ، و به شكايت و مرافعه نزد داوود آمده اند، چون داوود (عليه السلام ) در بنى اسرائيل سمت پادشاهى داشته ، و خدا او را در زمين خليفه كرده بود: ((يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق (( و اگر هم سليمان در اين قضيه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش ، و به خاطر يك علتى بوده كه ممكن است آن علت اين بوده كه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشينى او را دارد، و گرنه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو حاكم حكم كنند، و حكم هر يك هم مستقل از ديگرى باشد.
از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از اينكه فرمود: ((اذ يحكمان ((، معناى مطابقى كلمه نيست ، بلكه معنايش اين است كه درباره آن پيشامد مشورت مى كردند، و يا مناظره و بحث مى نمودند، نه اينكه هر دو حكم صادر مى كردند.

و اينكه فرمود: ((اذ يحكمان (( كه حكايت حال گذشته است ، اين وجه را كاملا تأييد مى كند، چون مى رساند كه حكم كردنشان تدريجى بوده ، و در زمان بعد نيز ادامه داشته و طورى بوده كه وقتى تمام مى شده يك حكم صدور مى يافته ، و گرنه جا داشت بفرمايد: ((اذ حكما((
و نيز مؤيد آن ، جمله ((و كنا لحكمهم شاهدين (( است ، چون ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در ((حكمهم (( به انبيا برگردد، و در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه خدا به انبيا حكم داده .


بعضى از مفسرين ضمير مزبور را به داوود و سليمان ، و صاحبان دعوا برگردانده اند، و اين صحيح نيست ، چون به هيچ وجه نمى شود نسبت حكم را به صاحبان دعوا داد. پس صحيح همين است كه حكم ، حكم واحدى است ، و آن هم حكم انبيا است ، و آن حكم ظاهرا اين است كه صاحب گوسفند نسبت به مالى كه گوسفندانش از صاحب زرع تلف كرده اند ضامن است .

بررسى عقلى احتمالات مسأله و متعين شدن اينكه حكم سليمان و داود حكم واحدى بوده است

و اين حكم واحدى بوده ، كه آن دو در كيفيت اجراى آن اختلاف داشته اند، و گرنه اگر اختلافشان در اصل حكم بوده ، و بر حسب فرض ‍ سليمان و داوود دو حكم مختلف كرده اند، به يكى از دو صورت تصور دارد. يا اينكه حكم هر دو حكم واقعى بوده ، و يكى ديگرى را نسخ كرده ، كه لابد حكم سليمان ناسخ ، و حكم داوود كه پيامبر قبل از او بوده منسوخ بوده ، چون قرآن هم مى فرمايد: ((ففهمناها سليمان (( و يا اينكه هر دو حكم اجتهادى خود آنان بوده ، نه حكم واقعى الهى ، بلكه هر دو نسبت به حكم واقعى الهى جاهل بوده اند، و آنچه به نظرشان رسيده حكمى ظنى بوده ، و خداى تعالى اجتهاد سليمان را تصديق و آن را حكم خود دانسته است .
اگر اولى بوده باشد - كه حكم سليمان ناسخ حكم داوود بوده - هيچ شكى نيست كه ظاهر جملات آيه با آن مساعدت ندارد، زيرا دو حكم كه يكى ناسخ ديگرى باشد متباين با هم خواهند بود، و در اين صورت بايد مى فرمود: ((و كنا لحكمهما شاهدين - و ما به حكم آن و حكم اين شاهد بوديم (( تا تعدد و تباين را برساند، نه اينكه بفرمايد ((وكنا لحكمهم (( چون اين عبارت وحدت حكم را مى رساند. علاوه بر اين شاهد بودن خدا بر حكم آن دو، مى فهماند كه هر دو از خطا مصون بوده اند،
و اگر داوود به حكم منسوخ حكم كرده باشد در خطا بوده است ، و با جمله بعدى هم كه مى فرمايد: ((و ما به هر يك از آنان حكم و علم داده بوديم (( نمى سازد، چون اين آيه دلالت مى كند بر تأييد، و ظاهر در مدح است .
و اما احتمال دومى كه هيچ يك عالم به حكم واقعى الهى نبوده باشند، و آنچه حكم كرده اند حكمى بوده كه به اجتهاد خود رانده اند، احتمالى است بعيدتر از احتمال اول ، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: ((ففهمناها سليمان (( يعنى علم به حكم اللّه واقعى را به سليمان هم آموختيم ، و اين تعبير با حكم اجتهادى كه ظنى بيش نيست نمى سازد. بعلاوه ، با اينكه فرمود: ((و به هر يك حكم و علم داديم (( نيز سازگار نيست ، چون اين تعبير به ما مى فهماند كه حكم داوود هم حكمى علمى بوده ، نه حكمى ظنى . و اگر جمله مذكور شامل حكم داوود، در اين واقعه نمى شد، جا نداشت اين جمله را در اينجا ايراد فرمايد.
مضافا بر اينكه خواننده محترم فهميد، كه گفتيم جمله ((و كنا لحكمهم شاهدين (( اشعار، و بلكه دلالت دارد بر اينكه حكم ، حكم واحدى بوده و مصون از خطا. با اين حال ديگر جز اين باقى نمى ماند كه حكم سليمان و داوود حكم واحدى بوده ، كه در كيفيت اجرايش ‍ اختلاف شده ، و حكم سليمان سبك تر و سازگارتر بوده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 440

پاسخ 2:
[قاموس قران - اشاره - صفحه۶۹۰]
در تفسير صافي و الميزان از تفسير قمي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خلاصۀ آن چنين است حكم داود نيز مثل سليمان بود و فقط خواست به بني اسرائيل بفهماند كه سليمان وصيّ و جانشين اوست و در حكم اختلاف نكردند و اگر اختلاف ميكردند ميفرمود: «وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمٰا شٰاهِديٖنَ». از روايت بدست ميايد كه معني آيۀ آنست: داود و سليمان در بارۀ حرث حكم ميكردند و داود حكم را ميدانست. خداوند آنرا بسليمان نيز فهماند تا بني اسرائيل بدانند كه او وصيّ داود است.

تفسير احسن الحديث سید علی‌اکبر قرشی بنابی ، جلد 6 ، صفحه 538
79 فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ‌ وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ‌ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ‌ يُسَبِّحْنَ‌ وَ اَلطَّيْرَ وَ كُنّٰا فٰاعِلِينَ‌ اين آيه مى‌گويد: حكومت و قضاوت را به سليمان تفهيم كرديم و او حكم كرد، از آيه ما قبل فقط‍‌ مشورت آن دو فهميده شد، نه حكم كردن وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً براى رفع شبهه از داود است يعنى نبايد فكر كرد كه سليمان بر داود فضيلت داشت نه، بلكه به هر دو حكم كردن و علم بخصوص داده بوديم، اما صلاح آن بود كه اين حكم را به سليمان تفهيم نمائيم، بالاتر از آن اينكه پرندگان را مسخّر داود كرديم


پاسخ 3:

وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ) اين ضمير جمع را برخيها گفتند ضمير جمع براي آن است كه حكم داود و سليمان(سلام الله عليهما) با محكوم‌له و محكوم‌عليه اين مجموعه حكمشان را ما شاهديم خب اِسناد حكم به داود و سليمان اسناد به فاعل است اسناد حكم به محكوم‌له و محكوم‌عليه اسناد به قابل است آيا منظور اين است كه اينها هم حكم دارند يا اينكه نه، حكمهم به انبيا برمي‌گردد ما شاهد حكم انبيا(عليهم السلام) بوديم هميشه شاهديم، هميشه حافظيم
در اينجا كه فرمود: (لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ) شايد ناظر به اين باشد كه من شاهدِ حكمِ همه ي انبيا هستم (وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ
٭ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ) ما اين قضيه را و اين فتوا را به هر دو اعلام كرديم براي اينكه فرمود: (وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً) اما راهِ اجراييش را به سليمان تفهيم كرديم اين راهِ اجرايي مي‌شود پس بنابراين هيچ‌كدام خطا نيست

یک حالت اینکه وجود مبارك داود و سليمان با هم مشورت كردند نظر مشورتي سليمان ترجيح داده شد اين هم آسيبي نمي‌رساند براي اينكه حاكم داود(سلام الله عليه) هست كه در سوره ي مباركه ي «ص» بالصراحه فرمود: (يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي) اين را صريحاِ به داود(سلام الله عليه) فرمود و اگر داود مسئول قضا باشد مشورت بكند با سليمان و نظر سليمان را بپذيرد اين هم ممكن است.

مطلب بعدي آن است كه اگر داود(سلام الله عليه) به عنوان صلح بين المتخاصمين اين نظر را داده نه حكمِ اساسي و جزمي و سليمان(سلام الله عليه) به عنوان حكم كرده اين هم راه‌حلّي است.

مطلب بعدي آن است كه نه، هر دو حكمشان يكي بود منتها در نحوه ي اجرا اختلاف داشتند نحوه ي اجراي وجود مبارك سليمان مقبول‌تر شد چون به جمع بين حقوق نزديك‌تر بود


تفسیر تسنیم

پاسخ 4

در آيات (78 ـ 88) جرياناتى جسته و گريخته از برخى پيامبران ياد شده; از جمله خطايى در موضوعاتى چند كه از روى قصور كرده اند ـ چه پيش از رسالت ـ و در آستانه آن يا در زمان رسالت ـ وحكمتش هم اين است كه قصور ذاتى آنان را منهاى وحى بر مردمان ثابت كنند، كه گمان استقلال آنان در علم وحى كُلا زدوده شود.
از جمله درباره داود است كه حضرتش با سليمان در جريان تجاوز گوسفندانى در مزرعه ديگران گفتگو داشتند، زيرا «يحكمان» شامل حاكميت هر دو است، كه اين دو با مشورت يكديگر در پى حكم درباره اين موضوع بودند، و در اين ميان خدا حكم وحيانى را تنها به سليمان تفهيم كرد، در حاليكه رسالت اصلى مربوط به داوود بود، و سليمان در زمان حضرتش در حاشيه رسالت او بوده است،
و اين جريان به جهاتى چند بوده: نخست قصور ذاتى رسولان، گرچه در مرتبه اى والا از رسالت باشند، وسپس تثبيت خلافت رسالتى سليمان نسبت به داود در زمان حضرتش، و پس از رحلتش، روى اين دو مبنا حكم وحيانى در اين مورد را خدا تنها به سليمان تفهيم كرد، در صورتى كه "و كُلا آتيناه حكماً و علماً" هر دو را داراى حاكميت وحيانى و علمى دانسته، كه هر دو در اصل پيرو شريعت تورات بودند و در استمرار آن در عين اشتراك در رسالت، داود بر سليمان مقدم بود، چنانكه در آياتى چند عظمت نبوت داود نمودار است، مانند آيه (38:26) كه حضرتش مخاطب اين حقيقت است، كه اى داود ماتو را جانشين رسول و رسولان پيشين قرار داديم، پس به حق بين مردمان حكم كُن،
و در آيه مورد بحث هرگز اشاره اى هم وجود ندارد كه داود حكم بر خلاف حق كرده باشد، بلكه خطاى موضوعى اش قصور در اين حكم و سكوت از آن بوده، زيرا اصولا پيامبران الهى كه حاكميت هاى شرعى شان كُلا وحيانى است، قضاوتهاشان نيز به طريق اولى چنان است.
اينجا «يحكمان» ـ چنانكه اشاره شد ـ مشورتى در حكم موضوع مورد بحث است، و نه آنكه حكم كردند، زيرا لفظش (حكما) است، بلكه در آستانه قضاوت بر مبناى مشورت بودند، و خدا هم شاهد اين جريان بود، سپس "فَفَهَّمْناها سليمان" بيانگر حكم وحيانى است، و بالاخره "كُلا ءآتينا حكماً" حاكميت و حكميت هر دو را بر مبناى وحى دانسته، كه در اين مورد باسكوت هر دو، اين حكم تنها به سليمان تفهيم وحيانى شد و نه داود، روى اين اصل داود تنها قصورش در حكم سكوت
از آن بوده است، و سليمان به وحى خدا اين حكم را صادر كرد.



تفسیر فرقان
انبیاء:80
وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ
و ما به خاطر [حفاظت از] شما به او صنعت ساخت زره [جنگی] را آموختیم تا [شما را] از آسیب جنگ‌تان مصون دارد. پس آیا سپاس [این نعمت را] مي‌گذاريد؟ 49

______________
49- رعایت تناسب و اندازه حلقه‌های زره در یقه و آستین و سایر قسمت‌ها، صنعتی دقیق است که خدا به داوود الهام کرده بود [وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَكُمْ]. نکته ظریفی که در این تعلیم وجود دارد، آموزش ابزار دفاعی [زره] است نه ابزار تهاجمی [همچون تیر و نیزه]. همین امر تأکید دیگری است که جنگ در اسلام فقط در شکل دفاعی آن مشروعیت دارد.


انبیاء:81
وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِـمِينَ
و برای سلیمان تندباد را [=طوفان‌های شدید را؛ قابل مهار و بهره‌برداری ساختیم] که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن برکت داده بودیم [=منطقه شامات] جریان مي‌يافت [و موجب انگیزش ابرها و ریزش باران مي‌شد] 50 و ما به هر چیزی آگاه بودیم.

______________
50- علاوه بر این آیه، دو اشاره دیگر هم در سوره‌های دیگری شده است که از مجموع آنها بهتر مي‌شود به موضوع پی برد:
سبا 12 (34:12) - وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ...
و ما برای سلیمان باد را [قابل بهره‌برداری ساختیم] که بامدادش یک ماه و شامگاهش یک ماه بود...
ص 36 (38:36) - فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیْثُ أَصَابَ
ما نیروی باد را قابل استفاده او کردیم که به فرمان [طبق برنامه عمرانی] او به هر سو مي‌خواست به آرامی حرکت مي‌کرد.
همانطور که ملاحظه مي‌شود، در هیچ یک از این آیات سخنی از حرکت خود سلیمان به نیروی باد [که در قصه‌پردازیهای اساطیری از فرش سلیمان که نشسته بر آن پرواز مي‌کرد!] خبری نیست، بلکه از توانائی او در مهار تند بادهای طوفانی که سرعت وزش آن معادل یک ماه حرکت باد ملایم [یا طی طریق یک فرد] است، سخن گفته شده است. ذکر جداگانه حرکت در بامداد و شامگاه، به نظر مي‌رسد نشانه حرکت دوّار و طوفانی [متناوب] جریان باد باشد و مي‌دانيم بادهای محلی و منطقه‌ای [غیر قاره‌ای] که از اختلاف انبساط هوای جوّ در اثر تابش خورشید به وجود مي‌آيد، در صبح و شام مسیری معکوس دارند و اگر در بامدادان مسیری یک ماهه را طی کنند، همان مسیر را در دوران معکوس برمي‌گردند.
از هر دو آیه فوق‌الذکر استفاده مي‌شود که سلیمان به الهام و آموزش الهی، توان مهار تندبادهای وحشی را به توفیق پروردگار پیدا کرده و توانسته بود با بهره‌برداری از این انرژی طبیعی، کاستن از سرعت و به آرامی روان ساختنش در مسیر برنامه‌های عمرانی خود، آبادانی چشمگیری در سرزمین برکت‌خیز بیت‌المقدس [یا شامات] پدید آورده بود. هر چند مکانیسم این مهار، امروز برای ما معلوم نیست، اما در اصل آن تردیدی وجود ندارد.
اگر متوسط مسافتی را که رهروان با پای پیاده در طول یک روز مي‌توانستند طی کنند حدود 30 الی 40 کیلومتر [ماهیانه 900 الی 1200 کیلومتر] فرض کرده و نیم روز جریان باد را 6 ساعت در نظر بگیریم، سرعت این تندباد 150 تا 200 کیلومتر در ساعت مي‌شود که با سرعت طوفان‌ها [بین 100 تا 400 کیلومتر در ساعت] هماهنگی دارد.


انبیاء:82
وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ
و برخی از شیاطین [=متجاوزان شرور و متمرّد] 51 را که در خدمت او غواصی، و به غیر از آن کارهای دیگری نیز مي‌کردند [به تسلطش در آوردیم تا به جای ستمگری به سازندگی بپردازند] و ما محافظ آنها [از تمرّد و طغیان] بودیم. 52

______________
51- «شیطان» صفتی است که به هر متمرّد خارج شده از حریم و حدود اطلاق مي‌گردد، چه ابلیس که با عصیانش از امر پروردگار در سجده به آدم، از حریم فرشتگان هبوط کرد، چه انسان‌های طغیانگر دیو‌صفت [انبیاء 82 (21:82) ، بقره 14 (2:14) ]، چه سنگ‌های سرگردان شرر بار که از مدار خود خارج شده و به جوّ زمین برخورد مي‌کنند [حجر 17 (15:17) ، صافات 7 (37:7) ، ملک 5 (67:5) ]، چه میکروب [ص 41 (38:41) ] و... گویا سلیمان به لطف خدا توفیق یافته بود متجاوزان دیو و دَد صفت [اقوام مغول] معاصر خود را مهار کند و آنها را به کارهای سازنده همچون بنائی [ساختمان سازی در زمین] و غواصی [استخراج یا بندر‌سازی در دریا] وا دارد و هم شرورتر‌های غیر قابل اصلاح را به بند درآورد.

52- در آیة 17 سوره نمل (27:17) نیز از مهار و تحت کنترل شدید ارتشی بودن این نیروهای تخریبی یاد کرده است.

تفسیر بازرگان

جريان زره‌بافي حضرت داود(سلام الله عليه) آنجا يك علم بود كه قابل انتقال به ديگري است يك كرامت و معجزه بود ديگر قابل انتقال به ديگري نيست چگونه زره ببافند اين علم است و قابل يادگيري كه فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ اما چگونه اين آهنِ سخت و نَرم را مثل يك موم نرم بكنند اين ديگر علم نيست اين نه جزء علوم قَريبه است نه جزء علوم غريبه است

آ‌ن بخش زره‌بافي كه علم است تعبير كرده فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ اما بخشي كه مربوط به معجزه است فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ نه «علّمناه إلانة الحديد» نه اينكه ما يادش داديم چگونه آهن را نرم بكند بلكه ما آهن را در دست او نرم كرديم همان طوري كه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ اينجا هم درباره ي حضرت داوود است «و ما ألنت إذ ألنت ولكنّ الله ألانَ» ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ جريان كشتي هم همين طور است يك بخش‌اش مربوط به علم است كه اين علم كشتي‌سازي است و فرمود آن كار را بكن، يك بخش‌اش در جريان طوفان مربوط به معجزه است خب بالأخره از چاه آب در آوردن، از چشمه آب در آوردن، از قنات آب در آوردن، از نهر و بحر آب در آوردن، از زمين عادي آب در آوردن اينها راههاي علمي دارد اما از تنوري كه جاي آتش است مَهد آتش است از آنجا آب جوشاندن كار عادي نيست

تفسیر تسنیم



سخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسبِّحْنَ وَ الطيرَ وَ كنَّا فَعِلِينَ
كلمه ((تسخير(( به معناى رام كردن چيزى است به طورى كه آنچه مى كند مطابق خواست مسخر كننده باشد.
كه معناى تسخير كوهها، و مرغان با داوود كه با او تسبيح مى كنند، اين است كه كوهها و مرغان كه خود فى نفسه تسبيح دارند، تسبيحشان هماهنگ با تسبيح داوود باشد.

معناى آيه اين است كه : ما صنعت زره سازى را به داوود تعليم داديم تا براى شما زره بسازد و شما با آن وسيله از شدت فرود آمدن اسلحه بر بدن خود جلوگيرى كنيد. جمله ((فهل انتم شاكرون (( تقرير و تحريك بر شكر است .

و مقصود از اينكه فرمود: ((و ما شيطانها را حفظ مى كرديم (( اين است كه آنها را در خدمت وى حفظ، و از فرار كردن ، و يا از انجام فرمانش سر بر تافتن ، و يا كار او را تباه كردن ، جلوگيرى مى كرديم .

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/02 08:40:48 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#15 ارسال شده : 1402/02/03 02:22:21 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: نکات تفسیری آیات 83-88 داستان ایوب و یونس

انبیاء:83 ابتلای حضرت ایوب چه بود؟ منظور از اینکه اهلش و مثل ان را برگرداندیم،چیست؟

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
و ایوب را [به یاد آر]، 53 آنگاه که ربّ خود [=صاحب اختیار و مولایش] را ندا کرد، که مرا رنج و اندوهی رسیده، 54 حال آنکه تو [یارب] مهربان‌ترین مهربانانی. 55

______________
53- نام ایوب فقط 4 بار در قرآن آمده است؛ در آیات 163 نساء (4:163) و 84 انعام (6:84) تنها اشاره‌ای به نام این پیامبر شده است. اما در سورة انبیاء، 2 آیه و در سورة ص، 4 آیه به آن اختصاص داده شده است. بررسی این دو سوره به تشخیص درد و رنجی که بر آن پیامبر رسیده بود و نحوة درمان آن مدد مي‌رساند. ذیلاً بیان هر دو سوره از پریشان حالی ایوب را مقایسه مي‌کنيم:
انبیاء 83 (21:83) : وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
ص 41 (38:41) : وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ

مشکل ایوب را در سوره انبیاء، «ضُرّ» و در سوره ص، «نصب و عذاب» شمرده است. کلمه ضرر مقابل نفع است. به گفته اهل لغت ضَرّ [با فتحه] شامل هر ضرر و زیانی مي‌شود، اما «ضُرّ» به ضرری که به بدن برسد، همچون بیماری و لاغری و مشابه آن گفته مي‌شود. اما «نُصْبْ»، زحمت و خستگی است و «عذاب»، همان درد و رنج. پس مي‌توان نتیجه گرفت که این پیامبر را بیماری سخت و جانکاهی به شدت به رنج و زحمت و درد و اندوه مبتلا ساخته بود. سوره ص، شیطان را فاعل چنین پریشانی معرفی کرده است، ولی مي‌دانيم شیطان را خداوند تسلطی بر جسم و جان آدمیان نبخشیده و او جز وسوسه و تحریک و دعوت به شهوات نقشی ندارد. شیطان از نظر لغوی از ریشة «شَطَنَ» به معنای دوری از خیر مي‌باشد، اگر ابلیس شیطان نامیده شده است، به دلیل همان دوری از رحمت خدا و رانده شدن از بهشت است. باید توجه داشت که لفظ شیطان وصف است نه اسم خاص. از این منظر، در احادیث و روایات گذشته، که هنوز میکروب و ویروس کشف نشده بود، آلودگی و عامل بیماری را شیطان مي‌ناميدند و از جمله توصیه شده است ناخن‌های خود را کوتاه کنید که جایگاه شیطان است!

54- ایوب پس از بیان درد و رنج و پریشان حالی خود در پیشگاه ربوبی، به همین جمله که «تو ارحم الراحمینی» کفایت مي‌کند. برخی مفسرین گفته‌اند این ادب دعا کردن است که ایوب به جای درخواست، تنها یادآور رحمانیتِ برتر خدا شده است. درست همچون تشنة دردمندی که به بي‌کرانی دریا مي‌نگرد و مي‌فهمد تشنگی او از خشکی خاک است وگرنه دریا بخیل نیست!

55- اصطلاح «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» 4 بار در قرآن آمده است؛ یکی زمانی که یعقوب حفاظت فرزندش را به خدا مي‌سپارد [یوسف 64 (12:64) ]، دوم موقعی که یوسف با بخشیدن برادران خطاکارش این نام را یادآور مي‌شود [یوسف 92 (12:92) ]، سومی آنگاه که موسی برای آمرزش قومش که در گوساله پرستی شان مي‌بيند، دعا مي‌کند [انعام 151 (6:151) ].

انبیاء:84
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ
پس [با چنین ندا و نیازی] دعایش را اجابت کردیم 56 و درد و رنجش را برطرف ساختیم 57 و خانواده [از دست رفته‌اش] و همانند آن را [دو برابر] به او بخشیدیم [تا نشانه‌ای باشد از] رحمت ویژه ما و تذکری برای عبادت‌گران. 58

______________
56- معنای «اجابت» خواسته‌ها، رفع موانع برای رسیدن به حاجات است. در زبان عربی به جهانگرد «جوّاب» مي‌گويند که با طی طریق مانع دوری مسافت را برمي‌دارد. مانع ما برای رسیدن به حاجات خدائی، خودمان هستیم، با دور شدن از خودخواهیها مانع از بین مي‌رود و به خواسته‌های خدائی خود مي‌رسيم. به همین دلیل دعاهای به ظاهر غیر ممکن پیامبران اجابت شده است. ر.ک. به مقاله «اجابت دعا» در سه قسمت از همین قلم.

57- نحوة این درمان را که نوعی آب سرد درمانی و گیاه درمانی بوده، قرآن در سوره ص توضیح داده است [مراجعه کنید به پاورقیهای شماره 38 (38:42) تا 40 سوره مذکور ذیل آیات 42 تا 44].

58- ذکر مقابل فراموشی و نسیان است، یادآوری چنین موهبتی موجب امیدواری و بیداری دل عبادت پیشه‌گان مي‌گردد.

تفسیر بازرگان

وَ أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الضرُّ وَ أَنت أَرْحَمُ الرَّحمِينَ
كلمه ((ضر(( - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقيما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض ، و لاغرى ، و امثال آن . و كلمه ((ضر(( - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مى شود.
ايوب (عليه السلام ) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت ، اموالش همه از دست برفت ، و اولادش همه مردند. مرض شديدى بر بدنش مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنكه دست به دعا بلند كرد و حال خود را به درگاه او شكايت كرد. خداى تعالى دعايش را مستجاب نمود و از مرض ‍ نجاتش داد و اموال و اولادش را با چيزى اضافه تر به او برگردانيد. در آيه بعدى در اين باره مى فرمايد: ((فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر(( يعنى او را از مرضش نجات و بهبودى داديم .

((و آتيناه اهله و مثلهم معهم (( يعنى آنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگردانديم . ((رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين (( تا هم به او رحمتى كرده باشيم و هم بندگان عابد ما متذكر شوند و بدانند كه خداى تعالى اولياى خود را به منظور آزمايش مبتلا مى كند آنگاه اجرشان مى دهد و اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.


تفسیر المیزان

آيات 83 و 84 ـ سخنى نغز و پر مغز درباره ايوب است كه بر خلاف تهمتهاى نارواى تورات درباره حمله هاى شيطانى به بدن و مال و اولادش، هرگز شكوه اى نكرد، و تنها با اين جمله لطيف كه «پروردگارا! مرا از ناحيه شيطان زيان رسيده و تو ارحم الراحمينى» در محضر حق عرض حال كرد و ديگر هيچ، خدا هم در خواستش را استجابت فرمود، وكل زيانهايش را بر طرف كرد، و اهل وعيالش را دو چندان به او باز گرداند.
آنان را كه مُرده بودند زنده كرد و هم آنانى كه از حضرتش جدا شده بودند برگردانيد، و به تعداد همانان فرزندانى نصييبش ساخت، كه «اهله» زنده كردن يكجا و آنى آن مردگان، و «مثلهم» توليد فرزندانى به تعداد و همانندشان بوده است، اين «اهله» درست است كه همسرش را نيز در بر دارد، جُز آنكه به نص قرآن اين زن تنها در آخر كار از او فاصله گرفته بود كه برگشت داده شد، و بر مبناى «مثلهم» چنانكه فرزندانى ديگر همانند آن فرزندان نصيبش شد، همسرى ديگر نيز مانند همسرش نصيبش گشت.


تفسیر فرقان

مثلهم معهم (در داستان ایوب ع) به چه معنی است؟
داستان ایوب (ع) در تفاسیر چنان بد معنی شده که واقعا از لحاظ آسیب شناسیِ تفاسیر قابل توجه است.

البته ما در سوره صاد توضیح کافی داده ایم اما، در اینجا به همین مقدار اکتفا میکنیم که «اهل» معنی «پیرو» را هم میدهد که در اینجا به این معنی است نه به معنی اعضاء خانواده، که در معنی اخیر نامفهوم و نامعقول است، زیرا افراد خانواده که ناگهان دوبرابر نمیشود.
تفسير مرحوم گنجه اي



اگر دليل معتبري باشد كه منظور اين است كه (وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ) يعني بچه‌هاي او را برگردانديم اين هيچ منعِ عقلي ندارد يكي از اقوال اين است كه او مخيّر كردند كه ما بچه‌هاي تو را آنها را در دنيا به تو بدهيم يا در آخرت به شما برگردانيم فرمود آنها را در آخرت به من ملحق كنيد و مِثل اينها را در دنيا به من بدهيد چند قول در مسئله هست يكي از آنها هم همين است يك قولِ قطعيِ جامع‌الأطرافي در مسئله نيست كه بگويد خود آن بچه‌ها را خدا زنده كرد و مِثل آنها را هم به آنها داد ولي يكي از اقوال در مسئله همين است و دليل عقلي هم بر منعش نيست منتها اثباتش به وسيله ي دليل عقلي است. خب,


ادب دعای انبیا

يك وقت انسان در حالت بيماري يا امثال بيماري در اين مصيبتها و حوادث تلخ دهنش را باز مي‌كند هر چه مي‌خواهد مي‌گويد اين بر خلاف ادب است بر خلاف دستور است بايد مواظب بود جز حق چيزي نگفت, گاهي شكايت و شِكْوه را به غير خدا مي‌برند اين هم درست نيست اما با خدا راز و نياز كردن و شِكْوه را به خداي سبحان منتقل كردن و با خدا شكوه را مطرح كردن كاري كه ايّوب كرد, كاري كه يعقوب(سلام الله عليهما) كردند اينها مخالف با صبر نيست (أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ) يا وجود مبارك ايّوب به خداي سبحان عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) اين شكوه به خدا بردن با صبر مخالف نيست

مطلب بعدي آن است كه دعا نكرد ندا داد اين هم ادب انبياست كه مستقيماً چيزي را از خدا نخواستند عرض حاجت كردند دو عنصر را ذكر كردند آن سومي را ذكر نكردند نقص خود و حاجت خود را ذكر كردند يك, توانايي ذات اقدس الهي را ذكر كردند دو, اما ديگر نتيجه نگرفتند عرض نكردند خدايا! مشكل ما را حل كن اين سومي را نگفتند اگر اين سومي را گفته بودند مي‌شد دعا, اوّلي و دومي را گفتند شده ندا, گرچه دعا گاهي به معناي خواندن است گاهي به معني خواستن آن خواستن در حقيقت سؤال است خيلي از اين جمله‌هاي دعايي است كه در وصف و نَعْت خداي سبحان و اسماي حُسناي اوست خواستني در كار نيست ولي معمولاً وقتي گفته مي‌شود ايّوب دعا كرد يعني براي رفع بيماري خود دعا كرد ولي تعبير قرآن كريم اين نيست كه او دعا كرد تعبير اين است كه او ندا كرد با خدا سخن گفت اين دو مطلب را گفت سومي را كه دعاست نگفت, نگفت به من بده عرض كرد كه (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) اين نقصان من (وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) اين كمالِ شماست پس مبدأ فاعلي در كمال است مبدأ قابلي در نهايت حاجت هست اما حالا به من بده را ديگر نگفت اين ادب آنهاست
چه اينكه وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود وقتي از مصر به مدين آمده كه به خدمت شعيب(سلام الله عليه) برسند براي فرزندان شعيب از چاه آب كشيد (ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) اما حالا فقر مرا به غنا تبديل بكن, به من چيزي بده عرض نكرد گفت من نيازمندم اما نياز مرا برطرف بكن آن‌چنان نبود آنكه در سوره ي مباركه ي «قصص» آمده آيه ي 24 اين است (فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) اما حالا فقرِ مرا به غنا تبديل كن به من چيزي بده اين را ذكر نكرد اينجا هم وجود مبارك ايّوب عرض كرد (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) اما حالا ضرر من و بيماري مرا برطرف بكن كه بشود دعا اين را ذكر نكرده تأدّباً,

در جواب ذات اقدس الهي فرمود: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ) گرچه او ندا داد ولي نداي او در حقيقت ما تَلبيه نگفتيم ما استجابت كرديم اين دعا بود به صورت ندا و ما خواستهي او را برآورده كرديم (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ) اين ضرر را برطرف كرديم اندوه دروني و ضرر بيروني را برطرف كرديم او هم قلباً بانشاط شد هم بدناً سالم (فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ) بيماري او را برطرف كرديم
(وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) او گفته (أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) ما هم به عنوان ارحم‌الراحميني ظهور كرديم أرحم‌الراحمين است «في موضع العفو و الرحمة» چه اينكه «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة» اينجا جاي أرحم‌الراحميني خداست ما هم (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا) ظهور كرديم دوتا كار كرديم يكي او را درمان كرديم, يكي اينكه آنچه را كه او از دست داد به دستش داديم.


(وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ) اين (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا)
خب اين اَوّاب است دائم‌الرجوع است, كثيرالرجوع است و كثرت رجوع او هم به اين نيست كه گاهي رجوع بكند گاهي برگردد وگرنه آن اِتلاف وقت است ديگر, يك وقت چند قدم رفته دوباره برگشته اينكه رجوع نيست اين سرمايه را هدر داده اين خاسر است آن كسي كه دائماً دارد برمي‌گردد به او مي‌گويند اوّاب اين جريان اوّاب مخصوص حضرت ايّوب(سلام الله عليه) نيست درباره ي حضرت داود و اينها هم آمده اين اوّاب است مرتّب دارد سيرش را ادامه مي‌دهد,


در سوره ي مباركه ي «ص» فرمود: (رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَي لَأُولِي الْأَلْبَابِ) در آيه ي محلّ بحث سوره ي مباركهي «انبياء» فرمود: (رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ) يعني اگر كسي اهل عبادت بود اين جزء وارثان حضرت ايّوب است در بخش عبادت, اگر اهل فكر و تأمّل بود جزء وارثان آن حضرت است در بخش لُبّ,


تفسیر تسنیم

اشتباه حضرت یونس ، چه بود؟ از چه چیزی اعلام برئت و پشیمانی کرد؟

انبیاء:87
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِـمِينَ
و ذوالنون [یا یونس را به یاد آر] 60 آنگاه که [در عوض صبر و مقاومت در برابر منکران،] خشمناک [از میان قومش] برفت و [با این کار عملاً] پنداشت که بر او تنگ نخواهیم گرفت، اما [وقتی به کام نهنگ رفت] در تاریکیها ندا کرد که: معبودی جز تو نیست، منزهی [از بی صبری من]، بی تردید من [در ترک مأموریت خود] از ستمگران بودم. 61

______________
60- ذوالنون عنوانی است که به دلیل پیوستگی داستان یونس با نهنگی که او را بلعید بر این پیامبر گذاشته شده است. نون، نوعی نهنگ است، در آیه 48 سوره قلم (68:48) نیز او را صاحب الحوت [مصاحب با ماهی] نامیده است. شرح بیشتر در این مورد در مقاله «ماهیت ماهی یونس» در کتاب پژوهشی در قرآن، ج 1 ، از همین قلم آمده است.

61- شرح ماجرای زندگی یونس، که در چندین سوره قرآن تکرار شده است، در کتاب فوق الذکر، مقاله «پند و پیامی از ماجرای یونس» صفحات 19 تا 30 نیز آمده است.

بازرگان

و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه (( - يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم ((نقدر عليه (( بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است .
ممكن هم هست جمله ((اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه (( در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش ‍ از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است ، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.
پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى .
در جمله ((فنادى فى الظلمات ...(( ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده ، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند) و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى كه ديگران هم گفته اند - ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهى ، و ظلمت شب است .
((ان لا اله الا انت سبحانك (( - در اين جمله يونس (عليه السلام ) از آنچه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنين قصدى نداشت - اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت ((لا اله الا انت - جز تو معبودى نيست (( و نيز چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض ‍ نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت : ((سبحانك ((
((انى كنت من الظالمين (( - در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت ، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تأديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم ، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.


و كذلك ننجى المؤمنين (( وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است ، البته مؤمنى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا كند،

المیزان

این خطای یونس مربوط به قبل از رسالت است یا بعد از ان؟

آيات 87 و 88 ـ درباره ذالنون است كه بر حسب آياتى چند همان يونس و صاحب الحوت است، وى در حالت آغازين رسالت كه "وإنّ يونسَ لمن المرسلين. إذْ أبَقَ إلى الفلك المشحون" (37:140) در اين حالت بر حسب اين آيه غضبناك از ميان قومش گريخت، زيرا برحَسَب آياتى چند دعوتش را بى تأثير يافت، كه آنان همچنان به تكذيب وى ادامه دادند، و اينجا غضب و خشم طرفينى بود، كه شديداً نسبت به يكديگر خشمناك شدند، و حضرتش كه ماندنش را در ميان اين نابكاران بى اثر مى ديد، و نيز از وعده عذاب خدا مى ترسيد، از ميانشان گريخت به گمان اينكه در اينصورت خدا بر او خُرده اى نخواهد گرفت، و بر او تنگى روا نخواهد داشت، زيرا "لن نقدر عليه" به معناى نفى قدرت ربانى نيست كه كفر است، بلكه به همان معناى در تنگنايى نگذاردن اوست، چنانكه آياتى ديگر هم بدين معنا آمده است، مانند "فَقَدَر عليه رزَقه" (89:16)
اينجا بر حَسَب آياتى ديگر بسوى كشتى فرار كرد، و چون تعداد زياد سر نشينان كشتى آنرا دچار غرِق مى نمود، براى حفظ ساير سرنشينان نسبت به افكندن يكى از آنان قرعه كشيدند، قرعه بنام يونس افتاد، در جا ماهى بزرگى ـ كه مأموريت ربانى داشت ـ يونس را بلعيد، و اينجا برحَسَب آيه مورد بحث در ظلماتى چند قرار گرفت، كه ظلمت شب و دريا و شكم ماهى بود، تا از جريان فرارش توبه كرد، و اقرار نمود كه من در آستانه رسالت به خودم ستم كردم، كه اين ظلم هم قصور موضوعى بيش نبود كه پيش از وحى رسمى رسالتى اتفاِق افتاد، بدين معنى كه در آستانه رسالت بود، و نبودش در ميان قومش همانند بودنش بايد به امر خدا باشد، و اينجا بدون دستور فرار را بر قرار ترجيح داد، آرى اگر همانند موسى(عليه السلام) و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) دچار خطر جانى بود با وحى يا بدون وحى لازم بود براى حفظ جانش فرار كند، ولى جريان يونس چنان نبود، بلكه تنها استمرار تكذيب آنان و وعده عذاب بود كه البته استمرار هر دو هم مسلّم نبود، ولى پيامبران و در حاشيه آنان كل شرع مداران، آمران به معروف و ناهيان از منكر بايستى همچنان به كار خويش تاپاى جان ادامه دهند، چه تأثير كند و چه تأثير نكند، كه مختصراً ايشان "عذراً اونذراً" مى باشند، يا دعوتشان مؤثر است كه «نذراً» و يا بى تأثير است، كه «عذراً» وانگهى ادامه دعوت و استمرار امر و نهى گرچه بالفعل مؤثر نباشد، ولى در آخر كار امكان تأثير دارد، و اگر هم اثرى نكرد، خود اين استمرار دعوت حجت ربانى را عليه منكران و مكذبان افزون مى كند.
و چنانكه در آيه (10:98) آمده، در عين آنكه اينجا ايمان در رسيدن خطر سودبخش نيست، ولى قوم يونس مستثنا شدند، كه ايمان آوردند، و خدا هم عذاب موعود را از آنان بر طرف ساخت.
در هر صورت پس از اين جريان، برحَسَب آيه اى ديگر كه اين گزارش را مفصلتر آورده "وَ ارسلناه الى مائة ألف أيزيدون" (37:147) اينجا آغاز رسالت رسمى اوست، زيرا اگر پيش از آن رسماً رسول بوده «ارسلناه» تحصيل حاصل بود، كه بعد از اين قصور و زندانى شدن در شكم ماهى توبه و انابه كرد.


تفسیر فرقان


المیزان گفته آيه شريفه (اذذهب مغاضبا) از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى.

خیلی ممنون ! پس آنهمه مطالب دیگر در سوره های دیگر در باره حضرت یونس مثلا آیه 48 سوره قلم که میگوید ای پیامبر مانند یار آن ماهی نباش ، و آیات 139 تا 148 سوره صافات که فرار و کشتی پر و قرعه کشی و به دریا اندختن و یک لقمه آن ماهی شدن و سپس به بیابان افتادن و درخت کدو روییدن و بر او سایه انداختن و . . . همه اینها تمثیل است؟

یعنی در سوره قلم پیامبر را از یک تمثیل نهی میکند یا از رفتار یک یونس واقعی؟ و اگر اینطور باشد که با آیات اینقدر راحت باشیم، پس داستانهای سایر پیامبران چه میشود؟ آنها هم تمثیل است؟ ای وای از مظلومیت قرآن
تفسیر مرحوم گنجه ای


وجود مبارك يونس گرچه از دريا به ساحل افتاد (فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ) و اين نَقص نيست و اما اگر «نُبِذَ و هو مذموم» بود نقص بود درباره ي مذمّت نفي شده فرمود اگر او جزء مسبِّحين نبود (لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ) اما چون مسبّحين بود به حالت مذموم بودن نَبذ نشده ولي بيمار بودن و سَقيم بودن و رنجِ دريا و شكم ماهي داشتن اينها عذاب نيست.

خداي سبحان دربارهي يونس و ساير انبيا تعبير كرد (كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ) يك, (كُلٌّ مِنَ الأخْيَارِ) دو, بعد هم فرمود: (لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ) اين محمودِ ماست, ممدوحِ ماست ما مذمّتي درباره ي او نداريم براي اينكه او از نعمت ما برخوردار است اينكه در سوره ي مباركه ي «قلم» آيه ي 48 به بعد فرمود: (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُومٌ)اگر نعمت ما شامل حال او نشده بود او متنعّم به اين نعمت نبود از دريا به ساحل مي‌آمد در حالي كه مذموم بود و چون در مقام تحديد است يعني از دريا به ساحل آمده محموداً و ممدوحاً ما مدحي داريم, ما حمدي داريم پس او جا براي مذمّت نيست اما اين نعمت به تعبير لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه نعمت عندالاطلاق در قرآن كريم همان نعمتِ ولايت است
وقتي نعمت را بالقول المطلق ذكر مي‌كند سخن از شمس و قمر نيست, سخن از آب و گياه نيست مي‌گويد (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) فرمود اگر نعمت خدا به سراغ او نرفته بود او مذموم بود يعني او اگر جزء اولياي الهي نبود تحت ولايت ما نبود مذموم بود لكن چون تحت ولايت ماست متنعِّم به اين نعمت است محمود و ممدوح است پس خود خداي سبحان درباره ي يونس(سلام الله عليه) با عظمت و تجليل ياد مي‌كند خود يونس(سلام الله عليه) هم, هم نقص خود را مي‌پذيرد هم سبحان‌بودن خداي سبحان را تصديق مي‌كند

فرمود: (وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا) اينها غرق رحمت ما هستند در درون رحمت زندگي مي‌كنند خداي سبحان حِصني دارد به نام حصن علم, حصني دارد به نام حصن رحمت, اگر كسي وارد حصنِ علم الهي شد از جهل مصون است وارد حصن قدرت او شد از عجز مصون است وارد حصن رحمت او شد از غضب مصون است

خب اگر خداي سبحان كسي را در رحمت خاصّ خود راه بدهد جايي براي غضب او نيست. (وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ) اين طليعه براي انبيا مخصوصاً اين انبيايي كه نام مباركشان برده شد هست اين زمينه را فراهم مي‌كند كه وجود مبارك يونس حُسن مظنّه داشته باشد
خب چرا يونس(سلام الله عليه) گمان كرد يا اطمينان داشت كه خداي سبحان بر او سخت نمي‌گيرد؟ چون خود را در رحمت الهي مي‌ديد خداي سبحان درباره ي اسماعيل و ادريس و ذي‌الكفل فرمود: (وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا) درباره ي ذوالنّون هنوز خبر نرسيده كه اين هم جزء اين مجموعه هست يا نه, گرچه جزء مجموعه ي (مِنَ الصَّالِحِينَ) هست, جزء مجموعه ي (مِنَ الأخْيَارِ) هست اما جزء مجموعه ي (وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا) هنوز چنين بشارتي داده نشده اين بشارتها براي اسماعيل و ادريس و ذالكفل(عليهم السلام) است جريان ذوالنّون را بعد ذكر مي‌كند لذا فشاري كه بر حضرت يونس وارد شده است نشان آن است كه اين هنوز در آن رحمت رحيميه ي خاصّه وارد نشده يا نه, اين فشار هم بر اثر همان رحمت رحيميه خاصّه بود كه خداي سبحان رحمتي به او عطا كرده است كه در آنجا آن روحِ توحيدي او ظاهر بشود اين (عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ) هست

درباره ي انبياي ديگر فرمود مثل فلان پيامبر باش, مثل فلان پيامبر باش, مثل نوح باش, مثل ابراهيم باش اما درباره ي حضرت يونس فرمود: (وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ) مانند يونس نباش كه امّتش را رها بكند (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) سوره ي مباركه ي «قلم» آيه ي 48 فرمود: (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ) بنابراين وجود مبارك يونس آ‌ن صبرِ برتر را اِعمال نكرده است و غضبناك شده نسبت به امّت خود كه حرف او را گوش ندادند و ايمان نياوردند و از امّت خود فاصله گرفت گفت ممكن است كه عذابي بيايد به حيات اينها خاتمه بدهد من چرا در اين صحنه ي عذاب حضور داشته باشم يا نه, علل و عوامل ديگري باعث غضبناك شدن وجود مبارك يونس شد و صحنه را ترك كرد فرمود: (وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً) لله علي قومه اين‌چنين است كه غضب او براي رضاي خداست عليه قوم او.چه نقصي است براي اينكه وقتي انسان در خود امر به معروف و نهي از منكر و اينها وقتي احتمال تأسّي نداد خب آدم رها مي‌كند ديگر, وقتي اين همه تلاش و كوشش را بكند اگر معجزه‌اي خواستند كه آورده و اگر برهان خواستند كه اقامه كرده حالا گاهي هم مي‌گويند (سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ) آدم مي‌بيند اتلاف عمر است يك وقت است كه دستور مي‌رسد كه حتماً آنجا باشد آن يك مطلب ديگري است ولي هنوز چنين دستوري نيامده كه تو بايد در بين اينها باشد اين هم «مُغاظباً لله علي قومه» حركت كرده نه اينكه براي هواي نفس باشد. خب, (وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً) يعني «مغاظبا لله علي قومه» بعد گمانش هم بر اساس حُسن ظنّي كه به عنايت الهي داشت اين بود كه خداي سبحان بر او سخت نمي‌گيرد حالا اين (فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ) اين «قَدَرَ يَقدِرُ» است نه «قَدَرَ يَقدُرُ» از باب قدرت نيست «قَدَرَ يَقدِرُ», «قَدَرَ» يعني «يَقدِرُ» يعني «يُضيِّقُ» متعدّي هم هست در چند جاي قرآن «قَدَرَ» به معناي «ضَيَّقَ» به كار رفته است
يعني گمان كرد كه خداي سبحان حوادث تلخي را براي او مقدّر نمي‌كند به اين معناست چه ثلاثي مجرّد باشد چه ثلاثي مزيد هيچ كدام از باب قدرت نيست يا به تقدير برمي‌گردد يا به قَدر و تنگ گرفتن

مشكل وجود مبارك يونس اين بود كه اين نظير پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) نبود كه جامع‌نگر باشد خب اگر خدا ارحم‌الراحمين است مظنّه ي شما اين است كه خدا بر شما سخت نگيرد يا مظنّه شما اين است كه خدا تقدير تلخي براي شما روا ندارد همين مظنّه را نسبت به امّت هم بايد داشته باشيد شايد آنها را هم خداي سبحان مورد رحمت قرار بدهد چه اينكه داد شايد براي آنها حوادث تلخي مقدّر نكند چه اينكه نكرد شما همين كه خودت را ديدي (فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ) با امّتت هم ببين آن‌گاه «فظنّ أن لن يقدر الله علي امّته» اين است كه در سورهي مباركهي «قلم» به حضرت فرمود يعني به رسول خدا فرمود: (وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ) اينها جزء انبياي اولواالعزم نيستند كه آن طوري كه هست كونِ جامع باشند و جامع‌نگر باشند سِعه ي رحمت الهي را هم براي خودشان ببيند هم براي ديگران.
فرمود اين (فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ) مشكلش اين بود كه خيال كرد كه فقط خدا بر او سخت نمي‌گيرد خب بايد مناسب بود گمان كند كه خدا بر امّت او هم سخت نمي‌گيرد


نمي‌شود گفت ـ معاذ الله ـ اينها وجود مبارك يونس كاري كرده دارد تنبيه مي‌شود اين صحنه را خداي سبحان انجام داده است تا انسان بفهمد نظمِ عالم چيست, چه كسي دارد اداره مي‌كند, اسرار كار يونس با همين جريان ماهي مشخص شد معلوم مي‌شود دريا تسخيرِ الهي است, ماهي تسخير الهي است خود ماهي هم دارد تسبيح مي‌كند ماهي هم دارد امر خدا را اطاعت مي‌كند اينها نشان مي‌دهد عملاً نشان مي‌دهد كه ماهي بنده ي خداست, دريا بنده ي خداست, مسبِّح خدايند, ساجد خدايند, مُسلِم و مطيع و منقادند و مانند آن, اين‌چنين نيست كه در بر توبيخ و تنبيه و امثال ذلك حمل بشود.


شرایط و خواص ذکر یونسیه

وجود مبارك يونس همان طوري كه الآن روشن مي‌شود يك جمله بيشتر نگفت اين يك جمله او را از خطرهاي متراكم نجات داد انبوهي از خطر كه هر كدام براي هلاكت كافي بود او را تعقيب كرد حالا معلوم مي‌شود كه اين جمله را يعني ذكر يونسي(عليه السلام) را كسي بايد بگويد كه خود را در ظلمت ببيند و بيچاره باشد آن حالت اگر باشد همين يك بار كافي است حالا گاهي سؤال مي‌كنند كه ما چند بار بگوييم صد بار بگوييم, دويست بار بگوييم, در چه حالت بگوييم البته آدم صد بار بگويد صد بار ثواب مي‌برد در حال سجده بگويد بيشتر ثواب مي‌برد اما حالِ يونسي بايد داشت نه ذكر يونسي آن در آن حال وجود مبارك يونس واقعاً موحّد محض بود ديگر يعني وقتي كه هيچ يعني هيچ به نحو سالبه ي كليه هيچ راهي براي نجات انسان نباشد انسان چه كسي را مي‌خواهد اين پرده‌ها هميشه كنار مي‌رود

صد بار هم اگر بگوييم, دويست بار هم اگر بگوييم دويست‌تا ثواب برديم, دويست‌تا ذكر گفتيم اما يك بار نشد كه يونسي ذكر بگوييم اگر كسي خود را در ظلمت بيابد و بداند كه هيچ حجابي نيست و هيچ اثري از هيچ مؤثّري نيست و هيچ كسي نمي‌تواند كاري انجام بدهد آن وقت دعايمان مستجاب است
اولاً انسان بايد حُسن ظن داشته باشد يك, ثانياً احساس كند كه هيچ راهي براي علاج او نيست

زمخشري در كشّاف نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما مِن مَكروبٌ دَعا بهذا الدّعا الاّ استجيب له» هيچ غم‌باري, مصيبت‌زده‌اي, دردمندي, مشكل‌داري اين دعا را نخواند مگر اينكه مستجاب شد كه همان ذكر يونسي است (لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ) خب اگر كسي در آن حالت باشد موحّدانه خدا را بخواهد يك بار هم كافي است اين است كه انسان گاهي ده بار, بيست بار, صد بار مي‌گويد و كمتر نتيجه مي‌گيرد براي اينكه آن حالت نيست اگر ذكر يونسي را يونس‌وار كسي بگويد بله يك بار مستجاب است ديگر كافي است ديگر حضرت بيش از يك بار نگفت كه, همين يك بار گفت.
دعاي حضرت ايّوب هم دو جمله داشت يكي اينكه (رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) يكي اينكه تو ارحم‌الرّاحميني اما سومي را ديگر نگفت عرض نكرد كه من بيماري صعب‌العلاج دارم يك, تو ارحم‌الراحميني دو, مشكل مرا حل كن سه, اين را ديگر نگفت وجود مبارك يونس هم مثل ايّوب(سلام الله عليهما) اين هم به همين دو عنصر بسنده كرد عرض مي‌كند كه تو منشأ هر قدرت و منزّه از هر نقصي و من هم بيچاره ديگر سومي را «فنجّنا» ديگر در آن نبود آن‌گاه خدا فرمود: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ) اين الف و سين و تاء براي تأكيد است مثل «استكبر» نه اينكه (فَاسْتَجَبْنَا) يعني براي تسويف و استقبال باشد (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ) بعد فرمود اين يك اصل كلي است
(وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) اينكه بسياري از مشايخ(رضوان الله عليهم) ذكر يونسي را توصيه مي‌كنند براي ذيل همين آيه است كه خدا وعده داد من هر مؤمني را كه از ما كمك بخواهد مستجاب مي‌كنم اين غير از (إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ) آنجا ندارد چه چيزي بخواه كه يك اصل كلي در سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت كه (إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ) اما چه جمله‌اي بگويد, چطور دعا بكند, نظير چه كسي دعا بكند, الگوبرداري بكند اينها نيست در آنجا مشكل حل نمي‌شود آن اصل كلي است اما اينجا مشكل با ارائه ي راه حل شده است حل مي‌شود كه او اين جمله‌ها را گفت ما نجاتش داديم هر كه هم باشد نجاتش مي‌دهيم (وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) اين‌چنين مؤمنين را نجات مي‌دهيم اين است كه بزرگان به ذكرِ يونسي(سلام الله عليه) خيلي توجه كردند خب.
اگر كسي واقعاً خدا را بخواهد او را از غم نجات بدهد پيشنهاد نمي‌دهد كه چه چيزي به من بده چه چيزي به من نده, از غم برهاند خدا اين مصلحت است و حكمت است به او عطا مي‌كند چون كسي غمگين باشد و گرفته باشد اينكه مطابق با حكمت خدا نيست اما چرا, بسطِ رزق يا قَدْرِ رزق اينها برابر با حكمت است ممكن است كسي از خدا سِعه ي رزق طلب بكند حالا مصلحتش نباشد فرمود: (عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ) برابر همان حكمتِ حكيمانه خدا او را مسرور مي‌كند و راضي مي‌كند كه به همان بسازد.فرمود ما اين كار را كرديم او دعا كرد اين جمله (لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ) پس حالت يونسي داشتن مهم است آن‌گاه ذكر يونسي پيدا كردن (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) ما مؤمنين را اين‌چنين نجات مي‌دهيم.

اينكه فرمود: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ) از غم او را نجات داديم انسان گاهي غَمّش مربوط به خودش است گاهي مربوط به جامعه است گاهي مربوط به اهل و عيالش است گاهي مربوط به قبيله‌اش است گاهي مربوط به شهرش است غم هر چه وسيع‌تر باشد ذات اقدس الهي بهتر به آن ندا پاسخ مي‌دهد قلبِ وسيع را و مشروح را خداي سبحان دوست دارد طبع كريم را خدا دوست دارد اين‌چنين نيست كه انسان تنها به اين فكر باشد كه غمّ خودش را حل كند البته غمّ خودش را حل كند اينكه در دعاي قنوت وِتْر گفتند چهل نفر همسايه را دعا كنيد اين طور است


تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/03 06:35:02 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#16 ارسال شده : 1402/02/05 04:00:12 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا: نكات تفسيري ايات 89-91 سوره انبيا : زكريا و مريم و عيسي

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ﴿۸۹﴾و زكريا را [ياد كن] هنگامى كه پروردگار خود را خواند پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگانى (۸۹)

وجود مبارك زكريا عرض كرد كه خدايا من ادب را حفظ مي‌كنم اينكه عرض كردم (هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) من نمي‌خواهم وارثِ محض طلب بكند وارث حقيقي شماييد (وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ) كار به دست شما مي‌رسد بالأخره (أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) يك مطلب, اما بالأخره خود خداي سبحان حتّي بعد از مرگ آن صالحين ارض را خداي سبحان ارث مي‌برد كه (لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ) لذا وجود مبارك زكريا هم مثل يونس(سلام الله عليهما) ادبِ دعا را حفظ كرده ارض كرد كه (وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ) بعد فرمود: (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي)
همه مي‌دانند داشتن فرزند صالح, داشتن اثر مثبت بعد از مرگ ذكر خيري از او به ميان بيايد بركتي است ولي اين ادب را وجود مبارك زكريا حفظ كرد عرض كرد اينكه من مي‌گويم (هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي) خب وارث حقيقي تويي براي اينكه (ان الأرض يرثه الله) زمين و اهلش و اهلها خدا ارث مي‌برد

چرا اين كار را كرديم براي اينكه (إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ) چون (إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ) پس (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ) مگر شما نمي‌خواهيد وارث آنها بشويد, مگر نمي‌خواهيد دعاي شما مستجاب بشود خب (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ) ديگر اينها چون (يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ) سرعت هم همان طوري كه مرحوم شيخ طوسي قبلاً معنا كرده بودند با عجله فرق دارد عجله اين است كه آدم كاري را قبل از وقت انجام بدهد لذا مذموم است سرعت اين است كه وقتي وقتش رسيده اول وقت انجام بدهد كسي قبل از ظهر نماز بخواند عجله كرد و نمازش باطل است اما وقتي ظهر شده اول وقت نماز بخواند سرعت گرفته قرآن ما را به سرعت دعوت كرده يعني وقت كه شده معطّل نشويد و معطّل نكنيد قبل از وقت هرگز چيزي را از خدا نخواهيد

تفسير تسنيم

وَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَـهَا وَ ابْنَهَآ ءَايَةً لِّلْعَــلَمِينَ _…_91_

اين بخشيدنِ يك فرزند يا فرستادن يك فرشته به صورت نفخِ روح در مريم باشد يعني چه؟
الآن وجود مبارك مريم مي‌خواهد ترقّي كند, ترقّي كند نه تنها مادر بشود بلكه مادرِ پيغمبر بشود چطور مادر پيغمبر بشود يعني زايماني بكند انساني تحويل بدهد كه بعدها مي‌شود پيغمبر يا هم‌اكنون اگر او به دنيا آمده مي‌گويد (إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً) اگر چنين حقيقتي را الآن به مريم(سلام الله عليها) داده شد اين پذيراي يك روح برتر است مريم مي‌خواهد زنده از زنده‌تر بشود لذا اين دوتايي در حقيقت يك واقعيّت‌اند (وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ)

اين نفخ روح باعث مي‌شود كه مريمي كه كامله‌ است كامله‌تر مي‌شود اگر اين شد ديگر ظاهر آيه محفوظ است (فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا) هم مريمِ كامل را كامل‌تر كرديم هم روحي به او عطا كرديم كه وقتي به دنيا آمده بگويد (إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً)

تفسير تسنيم

فنفخنا فيها من روحنا(( - ضمير به مريم بر مى گردد. و ((نفخ روح (( در مريم كنايه است از اينكه ولادت فرزندش عيسى مستند به جريان عادى نيست كه مانند ساير فرزندان نطفه اى باشد، كه پس از طى دوره اى روح در آن دميده شده باشد. و وقتى نطفه اى نباشد ديگر جز اين باقى نمى ماند كه تنها نفخ روح باشد و اين نفخ روح همان كلمه الهى است كه در سوره آل عمران فرموده : ((ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (( و معنايش اين است كه مثل آن دو يكى است و در اينكه از خلق شدن از نطفه بى نيازند مثل همند.

تفسير الميزان


((و جعلناها و ابنها آيه للعالمين (( - در اين جمله عيسى و مادرش ‍ يك آيت به شمار آمده اند، چون منظور از آيت در اينجا تولد اينطورى است و اين آيت قائم به هر دو است و چون مريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است لذا اول نام مريم را برده فرموده : ((ما او و فرزندش را(( و نفرموده ((ما فرزندش را و خودش (( را آيت قرار داديم و همين افتخار براى مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره و در رديف انبيا (عليهم السلام ) آمده و حال آنكه خودش از انبيا نبوده است .

تفسير الميزان


و آن زنى ]: مريم[ را كه عورتش را نگهداشت، پس در او از روح (برجسته اى از آفريدگان) خودمان دميديم، و او و پسرش را براى جهانيان آيتى قرار داديم. _…_91_
آيه 91 ـ اين آيه راجع به مريم سلام الله عليها است، كه در آياتى ديگر همچون آيه (65:12) در اين باره به تفصيل سخن رفته است، و اينجا اين دو آيه با نظر به يكديگر اين حقيقت را روشن ساخته، كه اين روح ـ البته بانطفه مردانه كه به ضميمه نطفه مريم سلام الله عليها روح و اندام مسيح(عليه السلام) را تشكيل داد ـ از مجراى تناسلى مريم سلام الله عليها واردشده، گر چه در آيه مورد بحث «فيها» آمده كه مجراى و رود اين روح و نطفه را بيان نكرده، ولكن در آيه طلاِق بعد از «فرجها» "فنفخنا فيه من روحنا" آمده، كه طبعاً اين ضمير مفرد مذكر مرجعش «فرجها» مى باشد كه مذكر است.
اينجا جاى اين اشكال است كه "ثم أنشأناه خلقاً آخر" ارواح آدميان را نشأت گرفته از بدنهاشان دانسته، و اين خود بااين دو نص كه خدا روح مسيح را در رحم مريم دميد منافات دارد.
پاسخ اين است كه ارواح كل انسانها نيز بر حسب آياتى مانند "ونفخ فيه من روحه" (32:9) مانند روح مسيح در بدنهاشان دميد شده، پس نفخ اين دو روح يكسان است، و پاسخ از اينكه اگر روح مسيح و ارواح كل انسانها نشأت گرفته از جسمهاى آنان است، كه اين بدنها هم هنوز در درون رَحمهاست؟ اين است كه خدا در آغاز اين ارواح را از اين جنين ها خلاصه گيرى كرده، و از اين بدنها بگونه اى لطيف برون آورده، و پس از اين سازماندهى مجدداً آنها را به بدنهاشان بر گردانده.
در جمع جريان حالت جنينى مسيح داراى دو بُعد است، بُعد نخستين جنينى مانند ساير جنينها، كه روحش نيز نشأت گرفته از خود جنين است، در اين بُعد با
آفرينش ديگر انسانها تفاوتى ندارد، اما بُعد خارِق العاده اش نخست وارد شدن نطفه رجوليت به آفرينش ربانى در غير صلب همسر، كه اين نطفه با نطفه مريم ابتدا توأم گرديد، و سپس مرحله دومين خرِق عادتش اين بود كه اين دو نطفه امشاج با سرعتى بى نظير جنين گشتند، كه بجاى 6 يا 9 ماه بر حسب اشاره آيه "فَحَمَلتْهُ فَاْنَتَبذَتْ به مكاناً قَصياً" (19:21) و بر حسب رواياتى چند در فاصله 6 ساعت بدن مسيح در رحم مادرش تكميل شده، و طبعاً پس از اين تكميل روح مسيح از همين بدن گلچين گشت و جنينى زنده شد.
از جمله فرقهايى كه ميان جنين عيسى و ساير جنينها است همان بوده كه اشاره شد، كه يا بدون طى مراحل جنينى در همان ساعات اندك بدن كامل شد، و يا باطى همين مراحل و به همان سرعت چنان شد، در هر صورت بر مبناى آيه "ثم انشأ ناه خلقاً آخر" (23:14) روح مسيح از بدن تكامل يافته اش انتخاب گشت، و مجدداً در آن نفخ شد، حتى آدم(عليه السلام) نيز روحش نشأت گرفته از بدنش مى باشد، و اين مثلث در جهاتى همسانند، و در جهاتى ديگر اختلاف دارند; مثلا آدم مستقيماً از خاك آفريده شد، كه نطفه و تكامل جنينى هرگز در كار نبود، و آفرينش او عجيب تر از آفرينش مسيح(عليه السلام)است، و اين "نفخنا فيه من روحنا" همچون آياتى ديگر براى روح نفخ جايگاهى ويژه قائل شده، و اگر روح كلا مجرد باشد نه جايى دارد و نه جابجا مى شود، و اكنون كه جايگاه روح، جنين و بدن انسان است، قطعاً بايد خود روح نيز جسمانى باشد، وگرنه چگونه ممكن است كه لامكان در مكان جايگزين گردد، اگر لامكان است مكانش چيست، و اگر داراى مكان است لامكانش چيست.

تفسير فرقان



إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ :چرا دوبار اصطفا براي حضرت مريم بكار رفته؟ منظور از برگزيدگي بر زنان جهان چيست؟

دو صَفْوَط و اصطفا خداوند براي، دو طهارت و دو وصف خداي سبحان براي مريم(سلام الله عليها) ذكر كرد يكي اينكه فرمود: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) آيه ي 42 سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» (وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) آن صَفوط اول اگر نساء عالمين باشد يعني نساء عالَمين عصر خودش در روايات ما هم ملاحظه فرموديد كه در فضيلت وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) آمده است كه مريم(سلام الله عليها) نسبت به نساء عالمينِ عصر خودش افضل بود، سيّده ي نساء عالميان بود ولي وجود مبارك صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) سيّده ي نساء عالمين است مِن الأوّلين و الآخرين اين براي آن (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ)، (وَطَهَّرَكِ) كه مربوط به عصمت است.

فرق بين مريم(سلام الله عليها) و حضرت صديقهي كبرا(سلام الله عليها) اما اين دومي كه فرمود: (وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) اين به اطلاقش محفوظ است چون مربوط به صفوط نفسي نيست، مربوط به فضيلت نفساني و كرامت نيست مربوط به اين قسمت است كه خداوند تو را انتخاب كرده كه در بين زنهاي جهان فقط تو هستي كه بدون همسر مادر شدي بنابراين آنكه در بحارالأنوار و غير بحارالأنوار هست مربوط به صفوه ي اوّلي است كه فضيلت حضرت است البته در علم، در كمالات، در فضايل نفساني وجود مبارك صديقه ي كبرا سيّده ي نساء عالمين من الأوّلين و الآخرين است ولي وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) سيّده ي نساء عالميان عصر خودش است. و اما در اين صفوه دوم كه بدون همسر مادر بشود اين ديگر مخصوص خود حضرت مريم است كه در آيه محلّ بحث فرمود: (وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ) اين به اطلاقش محفوظ است.

(إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) اين (وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) بالقول المطلق محفوظ است آن اصطفاي اوّلي است كه در روايات ما دارد كه اين سيّدهي نساء عالميان است نسبت به عصر خودش و وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سيّدهي نساء عالمين است مِن الأوّلين و الآخرين اما اين (وَاصْطَفَاكِ) اطلاقش محفوظ است يعني از آن جهت كه صفوةالله است به مقام صفوةالله رسيد سيّدهي نساء عالمين است البته وجود مبارك صديقه ي كبرا از او افضل است اما از اين جهت كه بي‌همسر مادرِ پيغمبر شد اين تنها فضيلت اوست اين (عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) بالاطلاق العام است آن رواياتي كه دارد صديقه ي كبرا(سلام الله عليها) از مريم افضل است كما هو الحق آن نسبت به مقامات است بله مقامات وجود مبارك حضرت فاطمه از او بالاتر است اما اين خصيصه كه بدون همسر مادر پيغمبر مي‌شود مخصوص اوست ديگر لذا (عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) كه در اين بخش سوم است اين مفعول‌واسطه براي هر سه نيست (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ) تمام شد, (وَطَهَّرَكِ) تمام شد, (وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ) يك مفعول‌واسطه است براي سومي يك وقت است كه ما قرينه داريم كه فعل مفعول‌واسطه است براي همه مثل همين دعاهاي هر روز ماه مبارك رمضان كه اين ماهي است كه «فضَّلته و شرّفته و كرّمته علي الشّهور» اين «علي الشّهور» بخورد به همه «علي التنازع» مفعول واسطه است براي هر چهار فعلي كه ياد شده اما اينجا مفعول‌واسطه است براي اصطفاي اخير اين خصيصه براي وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) است مِن الأوّلين و الآخرين
پس بنابراين چنين مقامي را وجود مبارك مريمِ كبرا پيدا كرده است جمعاً شده يك آيه يك وقت سخن از شب و روز است با اينكه متّصل‌اند اما قرآن تفكيك كرده (وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ), (آيَتَيْنِ) يعني (آيَتَيْنِ) تثنيه است يك گوشه شب است يك گوشه روز است هر كدامش معجزهي خداست اما با اينكه اينها متّصل‌اند يك ‌جا شب است يك ‌جا روز است امتدادِ زماني هست و جداي از هم نيستند ما تفكيك مي‌كنيم ولي دو آيه است اينجا از آن سنخ نيست كه دو آيه باشد يك آيه است

تسنيم

ali Offline
#17 ارسال شده : 1402/02/06 04:25:59 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا نكات تفسيري ايات 92-94

منظور از امتكم واحده چيست؟ مرجع ضمير كم كيست؟ منظور از تقطيع امر چيست؟

انبیاء:92
إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ
[اینک ای انسان‌ها] بی تردید این امت شما [=بشریت] امتی واحد است و من [=خدا] ارباب [=صاحب اختیار] شما هستم، پس [تنها] مرا عبادت کنید.

انبیاء:93
وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ
و [متأسفانه با وجود این فرمان، پیروان هر دینی] باور مشترکشان [=دین] را به تفرقه کشاندند 69 [غافل از آنکه برای حسابرسی] همگی به سوی ما باز مي‌گردند.

______________
69- جملة «أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» را «باور مشترکشان» ترجمه کردیم. آنچه یک جامعه را وحدت مي‌بخشد و همچون ملات یک ساختمان موجب یکپارچگی و استحکام آن مي‌شود، چیزی جز باورهای مشترک و اهداف توافق شده آنان نیست و هیچ عاملی نیز برای متلاشی کردن جامعه مؤثرتر از تفرقه و تشتت نمي‌باشد

بازرگان

إِنَّ هَـذِهِى أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ _…_92_ وَ تَقَطَّعُواْ أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَ جِعُونَ _…_93_
(اى پيامبران!) اينان بى گمان امت شمايند; امتى يگانه. و منم پروردگارتان، (پروردگارى يگانه). پس تنها مرا بپرستيد. _…_92_ و (ولى) كارشان را ميان خودشان پاره پاره كردند. همه گان تنها سوى ما برگشت كننده اند. _…_93_

آيات 92 و 93 ـ و در سوره مؤمنون آيه (54) بيانگر اين حقيقت است كه كل امتهاى وحيانى يگانه هستند، ورسالت ها نيز يك رسالت است، چون خدا نيز يك خداست، و درست است كه رسالتهاى اصلى پنج است، جُز آنكه جريانهاى بنياديشان يكى است، گر چه چهره هاى برخى احكامشان بر مبناى امتحان مختلف است، چنانكه در (42/13) دين را واحد و شرايع را گوناگون خوانده، و در (5/48) اين شرايع گوناگون را تنها به منظور آزمون مكلفان دانسته، كه اگر اين آزمون نبود، خدا نيز شريعت و دين را يكى قرار مى داد، و بالاخره هم دين واحد است، و هم شريعت هاى مختلف، و هم شريعتهايى كه در درون خودشان داراى تناسخ ها و جابجاهايى ظاهرى بر مبناى آزمون مكلفان دارند، ليكن در اين ميان نابكاران امت هاى وحيانى جدائى ايجاد كرده اند، وشريعت هاى گوناگون را بايكديگر درگير نموده اند، و داخل هر شريعتى نيز گروههايى گوناگون جدلهايى كرده اند: (93) و حال آنكه "ولذلك خلقهم" بعد از "ولايزالون مختلفين الاّمَن رحم ربك" (11:118) بيانگر اصالت وحدت است، زيرا «ذلك» مرجعش همان رَحْم ربانى است، كه اين خود به منظور وحدت امت هاى وحيانى مى باشد.

تفسير فرقان


معناى آيه : ((ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون (( و مراد از ((امت (( در آن

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكمْ فَاعْبُدُونِ
كلمه ((امة (( به معناى جماعتى است كه مقصد واحدى آنها را جمع كرده باشد. خطاب در آيه شريفه به طورى كه سياق به آن گواهى مى دهد خطابى است عمومى ، كه تمامى افراد مكلف بشر را در بر مى گيرد. و مراد از امت در اينجا نوع انسان است ، كه معلوم است نوع براى خود وحدتى دارد، و همه انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره ((هذه (( را مونث آورده به مناسبت تانيث خبر ((ان (( است كه همان كلمه ((امت (( مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : اين نوع انسانى ، امت شما بشر است ، و اين هم واحد است ، (همه در انسانيت يكى هستند)، پس امت واحده اى هستيد و من - اللّه واحد تعالى - پروردگار شما هستم ، زيرا مالك و مدبر شمايم ، پس تنها مرا بپرستيد، و نه ديگران را. و در جمله ((امة واحدة (( اشاره به دليل خطاب ((فاعبدون (( نموده ، براى اينكه نوع انسانى وقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت باشد از سعادت حيات انسانى ، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته باشد، چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفى و قراردادى نيست ، تا انسان به اختيار خود هر كه را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد،

و مقصود از آن اين است كه مردم اين امر واحد را كه گفتيم همان دين توحيد است كه انبيا بدان دعوت كرده اند رها كرده با اينكه امرى واحد بود پاره پاره نموده و ميان خود تقسيمش كردند، هر طايفه اى يك قسمت آن را گرفته بقيه را رها كرد يكى وثنى مذهب شد، يكى يهود و يكى نصارى و ى كى مجوس و ديگرى صابئى ، آن هم با همه اختلافاتى كه در طوايف آنها هست . و اين خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر اختلافشان در دين و نافرمانى خدا در پرستش معبود يگانه .


فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كفْرَانَ لِسعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كتِبُونَ
اين آيه تفصيل حال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى ، و به زودى آيه اى خواهد آمد كه به منزله بيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است كه در آن مى فرمايد: ((و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ((
پس معناى اينكه فرمود: ((فمن يعمل من الصالحات (( اين است كه از افراد بشر هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقيد به ايمان كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد -.
و مراد از ((ايمان (( به طورى كه از سياق و مخصوصا از آيه گذشته كه مى فرمود: ((و انا ربكم فاعبدون (( برمى آيد قطعا ايمان به خدا است ، چيزى كه هست ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست ، آن هم همه آنان ، بدون استثناء، زيرا فرموده : ((ان الذين يكفرون باللّه و رسله ، و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض ... اولئك هم الكافرون حقا((
((فلا كفران لسعيه (( - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند. ((كفران (( در مقابل ((شكر(( است ، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده : ((و كان سعيكم مشكورا((



تفسير الميزان

منظور از«کُم» (= شما) در کلمه «امتکم» کیست؟
منظور از کلمه «کم» پیامبرانی است که در پاراگراف­های قبل اسمشان آمد، و نیز همه پیامبرانی که وجود داشتند و اسمشان در قرآن نیامده است.

چرا؟

به دلیل خطاب یا «ایها الرسل» (=ای پیامبران) در آیه 51 سوره مؤمنون، که درست پس از آن، دو آیه دقیقاً شبیه دو آیه 92 و 93 آمده است.

در چه هنگامی خطاب فوق (یعنی آیه 92) صادر شده؟
هنگامی که خداوند آن پیامبران را موفق نمود و دشمنانشان را مغلوب و آنها و قومشان را نجات داد.

چرا؟

به دلیل اینهمه شرح موفقیت­های پیامبران، که در پارگراف­های قبل از این پاراگراف در این سوره، و نیز آیه­های 49 و 50 و 51 سوره مؤمنون، فرموده است.

منظور از آیه 92 در این سوره چه بوده؟
خداوند تلویحاً دارد به پیامبر(ص) و پیروانش می­فرماید ای پیامبر! و ای مسلمانان! به زودی شما هم از این وضعیت به وضعیت مطلوب در خواهید آمد، اما آنطور نباشید که قبلی­ها شدند، یعنی مطابق آیه 53 سوره مؤمنون، و ِآیه 93 این سوره رفتار نکنید، بلکه در همان حالت «امت واحده» بمانید (چنانکه ماندند!!)

تفسير مرحوم گنجه اي

فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ كه آيا ﴿هذِهِ﴾ به فطرت و خلقت برمي‌گردد يا به شريعت و دين برمي‌گردد. نظير شيخ طوسي و ساير بزرگان اين است كه به شريعت و دين برمي‌گردد نظر سيدناالاستاد اين است كه به خلقت و فطرت برمي‌گردد ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ يكي بت‌پرست باشد يكي غير بت‌پرست باشد، يكي مشرك باشد يكي غير مشرك باشد، يكي موحّد باشد يكي ملحد باشد اين ارباً اربا كردنِ جامعه ي انساني است و از حق جدا شدن است خالقِ همه يكي، پروردگار همه يكي، رازق همه يكي، مرجع و مآب همه يكي، يوم‌الحساب هم همه به طرف يكي مي‌روند ديگر يكي مشرك يكي موحّد معنا ندارد. در سورهي مباركهي «مؤمنون» اول به طور كلي نام انبيا را مي‌برد وقتي كه نام انبيا را به طور كلي ذكر فرمود مي‌فرمايد ما بعد از مثلاً نوح قرون فراواني را تأمين كرديم و انبيايي براي آنها فرستاديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا﴾ سورهي مباركهي «مؤمنون» بعد از قصّهي حضرت نوح مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ٭ فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ﴾ اينها را فرمود بعد از اين جريان آمده مسئلهي حضرت موسي(سلام الله عليه) را ذكر فرمود آيهي 44 ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾، ﴿تَتْرَا﴾ همان مثل تقوا كه اصلش وَترا بود وَتْر يعني تَك اين تك تك، تك تك وقتي كنار هم جمع بشوند مي‌شود متواتر، متواتر هم از همين تك تكِ پياپي آمده است تَتْرا نظير تقوا اصلش وَترا بود يعني متواتر «ثمّ أرسلنا رسلنا متواتراً» پياپي آورديم حالا چقدر هستند اين را در روايات مشخص فرمودند كه عدد انبيا مثلاً هزارهاست بعد از اين قسمت فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ﴾ بعد از گذشت اين جريان آن‌گاه به جريان حضرت مريم در آيه ي 51 مي‌فرمايد اين انبيايي كه يكي پس از ديگري قرن بعد از قرن آمدند ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ٭ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ٭ فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حِينٍ﴾ اينها را رها كن تا روز حساب ما به محاسبات اينها رسيدگي كنيم اين نشان مي‌دهد كه منظور از اين امّت همان شريعت است اين‌چنين نيست كه سخن سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ناصواب باشد آن مطلب حق است، عميق است و شامل‌تر از مطلبي است كه ديگران گفتند اما ظاهر آيه ي محلّ بحث با در نظر گرفتن آيه سوره ي مباركه ي «مؤمنون» ناظر به مسئله ي شريعت است.


(إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً) بعد از اينكه جريان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را ذكر فرمود چون در آيه ي 25 فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ) بعد از اينكه به عنوان متن جريان رسالت انبيا(عليهم السلام) را به طور متن و اجمال ذكر فرمود شرح حال تقريباً هفده پيامبر را با اجمال و تفصيل ذكر فرمود بعد درباره ي انبيا مي‌فرمايد: (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) تا اينكه مطابق با آيهي سورهي مباركهي «مؤمنون» بشود در سورهي مباركهي «مؤمنون» آيهي پنجاه به بعد سوره ي مباركهي «مؤمنون» اين است (وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً) بعد از اينكه فرمود حضرت مسيح و مادرش جمعاً يك آيه هستند (وَآوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ) آن‌گاه فرمود: (يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) اين نشان مي‌دهد كه منظور از اين وحدت همان وحدت ديني و اسلامي است براي اينكه (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت گرچه (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) آن فروعات فقهي در بين امّتها احياناً با يكديگر اختلاف جزئي دارند ولي اصلِ خطوط كلّي دين واحد است چون اصل خطوط كلي دين واحد است همه ي انبيا در يك راه‌اند و اُمم آنها هم موحّد بايد باشند نه برخيها برگردند ـ معاذ الله ـ از توحيد به الحاد يا برگردند از توحيد به شرك هيچ كدام از اين دو روا نيست هم خروج از زير توحيد به الحاد باطل است و هم خروج از زير توحيد به تثليث يا تَثنيه

وقتي مبدأ يكي بود, معاد يكي بود راه هم يكي است انبيا در اين راه‌اند از اين راه به عنوان حبلِ مَتين ياد مي‌شود گاهي صراط مستقيم مي‌گويند, گاهي حبل متين مي‌گويند به همه ي ما گفتند كه شما در اين مسير باشيد يك, و همه‌تان دست به اين طناب بزنيد چنگ بزنيد دو,

متأسفانه يك عدّه (وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم) با اينكه وظيفه ي آنها نگهداري و نگهباني مشترك بود تَقَطُّع شده (وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ) اما (كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ) ما اينها را رها نمي‌كنيم اينها به سوي ما برمي‌گردند خب وقتي برمي‌گردند ما چه كار مي‌كنيم با اينها (فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ) اگر كسي اين دو عنصر محوري را داشت حُسن فعلي و حُسن فاعلي آدمِ خوبي بود يعني مؤمن، كارِ خوبي كرد يعني عملِ صالح (فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ) نفرمود جزاي خير به او مي‌دهيم با دو تعبير لطيف پاسخ داد يكي به صورت نفي جنس فرمود هيچ كسي توان آن را ندارد كه سعيِ اينها را ناديده بگيرد يك، دوم اينكه از اين عمل به سعي تعبير شده كه يك صبغه ي ادبي دارد، معنوي دارد فرمود كوشش اينها مشكور است، مَكفور نيست نه تنها ما كفران نمي‌كنيم احدي كفارن نمي‌كند

تفسير تسنيم


farhang Offline
#18 ارسال شده : 1402/02/08 08:51:52 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا:نکات تفسیری ایات 95تا101

انبیاء:95
وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ

منظور از ایه 95 که عدم بازگشت هلاک شدگان حرام است، چیست؟ بازگشت به کجا؟ بازگشت یا عدم بازگشت؟

و غیر ممکن است [مردمان] شهری که [به دلیل ستمگری] هلاکشان ساختیم [به زندگی دنیایی برای جبران گذشته] بازگردند. 71

______________
71- حلال و حرام در ذهنیت اکثر مردم تداعی کننده تکالیف شرعی، و مجاز و غیر مجاز شمردن برخی اعمال است. چنین معنائی البته در فرهنگ دینی درست است، اما بار معنائی این کلمات عام‌تر از چارچوب خاص احکام شرعی است. حلال، همان آزاد و رها کردن و رفع موانع و گشودن گره‌هاست، همچون حل و جذب غذا در بدن، اما حرام تداعی کننده نوعی سدّ و مانع شرعی، طبیعی [مثل ممانعت خاک و هوای کویر از رویش گل و گیاه] و قانونی [مثل: ممانعت از رانندگی در حال مستی یا زیر 18 سال] و غیره مي‌باشد.
واژة «حرام» 25 بار در قرآن آمده است که 23 مورد آن مرتبط با حریم و حرمت‌های مرتبط با حج است. مثل: مسجدالحرام، شهرالحرام، بیت الحرام، مشعرالحرام. سوای این موارد، آیه 116 سوره نحل (16:116) معنای حلال و حرام «شرعی» دارد و آیه 95 این سوره (21:95) [انبیاء] معنای حرام طبیعی، یعنی محال و غیرممکن بودن بازگشت مردگان به دنیا. به طور خلاصه حرام محدودیتی است با قانون شرعی، عرفی یا طبیعی.



در آيات (95 تا 97) بخشى از رجعت مردگان در قيام جهانشمول ربانى قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه بيان گشته، آيه نخست و تصريح مى كند كه گروههاى هلاك شده حتماً به همين زندگى برگشت خواهند كرد، تا فتح يأجوج و مأجوج و نزديك شدن وعده حق قيامت، كه اين هر دو پيش از قيامت است، جريان يأجوج و مأجوج در سوره كهف بيان گشته كه در حاشيه افساد جهانشمول اسرائيلى مى باشد، و چنانكه در آياتى از سوره اسراء بيان گشته اين جريان پيش از رستاخيز است، و نيز "واقترب الوعد الحق" كه بيانگر نزديك شدن رستاخيز است، پس از هنگامه رجعت مى باشد، در هر صورت اينجا بخشى از سه بخش رجعت است كه به ميان آمده، وچنانكه در احاديثى جند اين جمله مكرر است كه (من محض الايمان محضاً ومَن مَحَّض الكفر محضاً) البته با گروهى ميانگين در آن هنگامه رجعت خواهند كرد.

وَ حَرَ مٌ عَلَى قَرْيَة أَهْلَكْنَـهَآ أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ _…_95_
و بر گروهى كه هلاكشان كرديم، بى چون عدم بازگشتشان (در رجعت به دنيا) حرام است (كه ناگزير و ناگريز رجعت خواهند كرد). _…_95_
آيه 95 ـ آيات (95) تا (100) درباره رجعت دسته دوم است كه كافران و مكذبانى مى باشند، كه در اثر كثرت كفر وتكذيبشان هلاك شده اند، در آن هنگام رجعت خواهند كرد، چنانكه در دو آيه: (14:13 و14) به همين معنى تصريح شده كه "لنهلكن الظالمين" : پروردگار اين نابكاران را در زمانى آينده بكلى نابود خواهد فرمود، و كل رسولان و صالحان را جايگزينشان آنان خواهد كرد.
در سراسر قرآن آياتى چند بيانگر اين حقيقت است، كه در جمع در زمان آخرين دولت جهانشمول ربانى تأسيس خواهد گرديد، چنانكه رسول اين شريعت آخرين نيز در آياتى چند "رحمةً للعالمين" خوانده شده، و تحقق اين رحمت جهانشمول در همين زمان آخرين خواهد بود، كه "ليظهره على الدين كله" واقعيت غلبه دين اسلام بر كل اديان در همان زمان است
آيه 98 ـ اينجا «ما» در «ماتعبدون» كل معبودهاى غير خدا را در بردارد، چه بى جان و چه جاندار، چه جنيان، يا فرشتگان و يا انسانها، چه فرعونها و نمرودهاشان، و چه پيامبرانى كه مانند حضرت مسيح(عليه السلام) بعنوان الوهيت مورد عبوديت قرار گرفته انده، ولى اينجا پرسش مربوط به جماداتى است كه احياناً مورد عبوديت بوده اند و هرگز آگاهى يا در خواستى نسبت به معبود بودنشان نداشته اند، پس چرا همپاى عابدانشان از گيرانه هاى جنهم باشند.
پاسخ اين است كه اين جريان براى تعذيب اين معبودان نيست، بلكه تنها براى تعذيب پرستندگان آنهاست، كه بگونه اى مضاعف عذاب شوند، تا با عذاب خودشان همواره ببينند كه معبودانشان نيز در آتش هستند، اين معبودها احساس عذاب نمى كنند ولى عابدان افزون بر عذاب خودشان عذابى افزون دارند، اما راجع به حيواناتى كه معبود بوده اند، اولا بطور كلى حيوانات نه بهشتى اند و نه جهنمى،
اما طاغوتهايى مانند فرعونها ونمرودها كه يا خود دعوى الوهيت داشته اند، و يا اين جريان را پذيرفته اند، نه تنها در جهنم خواهند بود، بلكه گيرانه هاى اصلى آن هستند، زيرا كه خود مبدء ضلاتند.
اما پاكان و معصومانى كه نه خود دعوى الوهيت داشته اند، و نه آنرا پذيرفته اند، بلكه همواره اين منحرفان را از پرستش خود باز مى داشتند، به نص آيه (101) هرگز دچار چنان جريانى نخواهند بود، زيرا ايشان تنها شايسته كرامتندو نه اهانت، ولى فرعونها و نمرودها بايسته اهانتند، و جمادات هم چنانكه گذشت نه مورد اهانتند ونه كرامت، بلكه بوسيله همراه بودنشان با پرستش كنندگان خود وسيله اى براى تعذيب بيشتر و شايسته تر آنان خواهند بود و نه آنكه حيوانى معبود ـ اگر هم با آنان به جهنم رود ـ معذب گردد.


تفسیر فرقان


حَرَمٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ

● وجوه مختلف در معناى آيه : ((و حرام على قرية اهكناها انهم لايرجعون (( و اشاره به اينكه فساد فرد به فساد مجتمع مى انجامد

آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد: مااهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى گردند تا آنچه كمبود دارند جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند استيفا نمايند. و اين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه ((فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن ...((، متضمن آن است . پس طرف ديگر از دو طرف تفصيل اين مى شود: هر كه مؤمن نباشد، هر چه عمل صالح به جاى آورد نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست بلكه خائب و خاسر است ،و سعيش ‍ در دنيا بى نتيجه است ، و بعد از مردن هم ديگر راهى به تدارك آنچه كه از او فوت شده ندارد. چيزى كه هست ، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع رامورد سخن قرار داده ، و فرموده : ((و حرام على قريه اهلكناها(( و نفرموده : ((و حرام علىمن اهلكناه حرام است بر كسى كه ما او را هلاك كرديم ((، و اين بدان جهت است كه فساد فردبه طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند

معناى آيه اين است كه : آن قريه اى كه عمل صالح توأم با ايمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعى خود را مشكور، و اعمال خود را مكتوب ، و مقبول كند.
و اما اينكه فرمود: ((انهم لا يرجعون (( با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت بفرمايد ((انهم يرجعون (( حق مطلب اين است كه در اين تعبير مجاز عقلى به كار رفته ، يعنى نتيجه تعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار گرفته . به عبارت ديگر: آن وضعى كه متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته ، توضيح اينكه نتيجه تعلق حرمت به بازگشت (به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيا بر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود ((رجوع (( كه متعلق حرمت است قرار گرفته .
اگر گفته شود كه : غرض از اين مجاز عقلى چه بوده . و چرا از اول نفرموده ((و حرام على قريه اهلكناها انهم يرجعون - و حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم كه برگردند((؟. در جواب مى گوييم فايده اين مجاز اين است كه نفوذ فعل (حرمت ) را افاده كند. گويا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤثر بود كه به محضى كه متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هيچ فاصله مبدل به عدم رجوع شد.


تفسیر المیزان



به هر تقدير فرمود اين خداي سبحان مرجع همه است و همه به آنجا رجوع مي‌كنيد هيچ كسي در بين راه نمي‌ماند هيچ كسي هم گُم نمي‌شود هيچ كسي هم كم نمي‌آورد همه الي الله رجوع مي‌كنند جمله ي بعد هم مناسب همين خواهد بود كه فرمود: (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ) چند وجه براي اين معنا ذكر كردند سرّش اين است كه يك كلمه ي «لا» آ‌ن وسط مشكل‌آفرين شد حرام در اينجا حرمت تشريعي نيست حرمت تكويني است يعني محروم كردن، ممنوع كردن
اين (حَرَامٌ) هم حرمت تكويني است

چند وجه براي اين معنا ذكر كردند:
1-اينها كه كافر بودند و به هلاكت رسيدند ديگر برنمي‌گردند، ديگر برنمي‌گردند يعني به دنيا برنمي‌گردند تا نظير (رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً) باشد يعني دوباره به دنيا برنمي‌گردند كه جبران بكنند يُحتمل،
2- رجوع نمي‌كنند «مِن الكفر الي الاسلام، مِن الباطل الي الحق» يعني توبه نمي‌كنند اين درست است يعني اهل قريه آن ملّتي كه خداي سبحان تمام راههاي درون و بيرون را براي آنها باز كرد راه عقل و فطرت را از درون, راه وحي و نبوّت را از بيرون به سوي او باز كرد اينها به سوء اختيار خودشان بيراهه رفتند خداي سبحان چندين بار مهلت داد براي توبه و اِنابه بلكه برگردند ستّاري كرد بلكه برگردند, غفّاري كرد بلكه برگردند ولي اينها برنگشتند به جايي رسيدند كه بايد به مرحله ي هلاكت برسند فرمود اين گروهي كه سرنوشت شومشان را خودشان تنظيم كردند و مستحقّ هلاكت شدند و ما اراده كرديم اينها را هلاك كنيم يا اينها را هلاك كرديم اينها هرگز پشيمان نمي‌شوند مگر در قيامت, برنمي‌گردند به طرف ما مگر در قيامت آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد.
3- يعني حرام است كه رجوع نكنند الي الله يعني ممتنع است كه رجوع نكنند الي الله بلكه يقيناً به الله مراجعه مي‌كنند اين طور نيست كه حالا اينها مُردند راحت شدند گفتند حالا ما (إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا) حالا كه مُرديم راحت مي‌شويم آنها كه دست به خودكشي مي‌زنند خيال مي‌كنند مرگْ راحتي است در حالي كه اوّلين لحظه ي عذاب آن وقتي است كه اين جان از بدن فاصله گرفته است.
4-دوتا روايتي است كه در تفسير علي‌بن‌ابراهيم آمده كه اين ایه مربوط به رجعت است. در رجعت طبق اين دوتا روايت آنها كه ايمانِ محض دارند برمي‌گردند يك، آنها كه كفرِ محض دارند و به هلاكت دنيا مبتلا نشدند برمي‌گردند دو، آنها كه كفر داشتند و به عذاب الهي مبتلا شدند و به هلاكت رسيدند آنها «لا يرجعون في الرجعة» سه، اينكه فرمود: (حَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ) يعني امّتي كه كفر ورزيد و مستحقّ عذاب الهي شد و خداي سبحان آن قريه و اهلش را هلاك كرد و ويران كرد اينها در رجعت برنمي‌گردند خب اينها در رجعت براي چه برگردند اگر براي عذاب برگردند كه خب اين احساني است نسبت به اينها كه اينها در برزخ برنمي‌گردند كه دوباره معذّب بشوند اينها كه در رجعت برگردند كه نه در رديف انبياي‌اند نه در رديف مؤمنين خالص، اگر برگردند بايد عذاب ببيند شايد اين احساني باشد نسبت به اينها كه خدا دو بار اينها را عذاب نمي‌كند يك بار در دنيا قبل از مرگ اينها را هلاك كرده دوباره در رجعت برگردند و معذّب بشوند اين‌چنين نيست ولي يكي از محتملات همين است كه آنها در رجعت بخواهند برگردند و ايمان بياورند شدني نيست، گذشته را جبران بكنند شدني نيست. اما ظاهر (حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) معنايش اين است كه اينها (لاَ يَرْجِعُونَ) تا اين وقت (حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ)"


اينها كه كافر بودند و به هلاكت رسيدند ديگر برنمي‌گردند، ديگر برنمي‌گردند يعني به دنيا برنمي‌گردند تا نظير (رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً) باشد مطابق آن باشد كه يعني دوباره به دنيا برنمي‌گردند كه جبران بكنند يُحتمل، يا نه رجوع نمي‌كنند «مِن الكفر الي الاسلام، مِن الباطل الي الحق» يعني توبه نمي‌كنند اين درست است و (لاَ يَرْجِعُونَ) اين بيان همان حرمت باشد يعني حرام است كه رجوع نكنند الي الله يعني ممتنع است كه رجوع نكنند الي الله بلكه يقيناً به الله مراجعه مي‌كنند اين طور نيست كه حالا اينها مُردند راحت شدند گفتند حالا ما (إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا) حالا كه مُرديم راحت مي‌شويم آنها كه دست به خودكشي مي‌زنند خيال مي‌كنند مرگْ راحتي است در حالي كه اوّلين لحظه ي عذاب آن وقتي است كه اين جان از بدن فاصله گرفته خب، پس بنابراين اين‌چنين نيست كه اينها رجوع كنند به دنبال نظير (رَبِّ ارْجِعُونِ) بشود يك، اين‌چنين نيست كه اينها رجوع بكنند «مِن الكفر الي الاسلام» توبه بكنند اين دو، اين‌چنين نيست كه رجوع الي الله نكنند سه، سيدناالاستاد اين سومي را نپذيرفت همان رجوع الي التوبه و امثال ذلك را پذيرفت ولي ظاهراً مي‌تواند به قرينه ي (كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ) همين رجوعِ الي الله باشد آنها را هم در زيرمجموعه ي خود بگيرد.
خب, در اينجا فرمود: (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) يعني منظور از قريه يعني اهل قريه آن ملّتي كه خداي سبحان تمام راههاي درون و بيرون را براي آنها باز كرد راه عقل و فطرت را از درون, راه وحي و نبوّت را از بيرون به سوي او باز كرد اينها به سوء اختيار خودشان بيراهه رفتند خداي سبحان چندين بار مهلت داد براي توبه و اِنابه بلكه برگردند ستّاري كرد بلكه برگردند, غفّاري كرد بلكه برگردند ولي اينها برنگشتند به جايي رسيدند كه بايد به مرحله ي هلاكت برسند فرمود اين گروهي كه سرنوشت شومشان را خودشان تنظيم كردند و مستحقّ هلاكت شدند و ما اراده كرديم اينها را هلاك كنيم يا اينها را هلاك كرديم اينها هرگز پشيمان نمي‌شوند مگر در قيامت, برنمي‌گردند به طرف ما مگر در قيامت آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد.

تفسیر تسنیم



وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ‌. اين آيه پاسخ به يك پرسش مقدّر است: مشركانى كه از مردم قريه‌هايى بودند كه ما آنان را براثر كفرشان هلاك كرديم، آيا خداوند پس از مرگ، بار دوم آنها را زنده و در آخرت هم همانند دنيا
عذابشان خواهد كرد يا خير؟

خدا در پاسخ اين پرسش مى‌گويد: تمام مردم، بدون استثنا، در روز قيامت به‌سوى خدا بازمى‌گردند، حتى كسانى كه او آنها را در دنيا به سبب گناهانشان هلاك كرده است و عدم بازگشت آنان به‌سوى خدا پس از مرگ ناممكن است، بلكه ناچار بايد در روز قيامت محشور گردند.

پرسش: آيا خداوند پس ازآن‌كه آنان را در دنيا مجازات كرد، در آخرت نيز آنها را به دليل كفرشان مجازات خواهد كرد؟ و آيا ممكن است يك گناه دو مجازات داشته باشد؟

پاسخ: هلاك كردن آنان در دنيا مجازات تكذيب بوده، زيرا آنان پيامبرانى را كه با معجزات به‌سوى ايشان آمدند تكذيب كردند، چنان‌كه اين سخن خداوند بر اين موضوع دلالت دارد: «قوم نوح را چون پيامبران را تكذيب كردند، غرق كرديم». و نيز اين سخن خدا: «پيش از آنها قوم نوح و اصحاب رسّ و ثمود تكذيب كرده بودند و قوم عاد و فرعون و قوم لوط و اصحاب ايكه و قوم تبّع، همه پيامبران را دروغ شمردند و مستحق وعدۀ عذاب من شدند». و ديگر آيات. امّا عذاب آخرت براثر خود كفر و نيز ساير گناهان است؛ همانند دروغ، ستم و... بنابراين، مجازات متعدد در برابر گناهان متعدد است، نه براى گناه واحد.

تفسير کاشف محمدجواد مغنیه ، جلد 5 ، صفحه 486


جهت مطالعه نظرات دیگر مفسران و قران پژوهان درخصوص این ایه به لینک زیر مراجعه کنید

http://quranpuyan.com/ya...-naWhum-la-yarjiuwn.aspx

انبیاء:96
حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ

مراد از اذا فتحت یاجوج و ماجوج در ایه 96 سوره انبیا چیست؟ ارتباطش با ایات قبل و بعد چیست؟ منظور از کل حدب ینسلون چیست؟


سياق اقتضا دارد كه جمله ((حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج ...(( نتيجه و غايت تفصيل مذكور در ((فمن يعمل من الصالحات (( - تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمع در ((ينسلون (( به يأجوج و مأجوج بر گردد. آنگاه معناى آيه اين مى شود كه : مدام امر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى اعمال صالح مؤمنين را مى نويسيم و سعيشان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم تا آن روزى كه راه بسته ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج از بلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است همچنان كه آيه ((فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا(( نيز بدان اشاره مى كند و ما به طور مفصل در معناى ياجوج و ماجوج و سدى كه بر آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحث كرديم .

المیزان

يأجوج و مأجوج، دو قبيله از زردپوستان ساكن شمال چين هستند. مانند: مغول، تاتار و ... كه از مفسدان، اهل طغيان، تجاوز و تخريب بودند و بعيد نيست كه اين عنوان در آن هنگام همه اقوام وحشي ساكن شمال چين - كه در نواحي منچوري، توانگو، يوچانگ، مغول و ... ساكن بودند - را بر ميگرفته است.

سه, چهار احتمال در اين آيه بود حالا به قرينه ي «حتّي» كه وصف كرده نشان مي‌دهد كه اين مربوط به قيامت است يعني به قيامت وصل مي‌شود اينها برنمي‌گردند تا وقتي كه قيامت قيام بكند آن وقت هم كه وجوه فايده ندارد (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها) يعني اهل قريه مثل (وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ) يعني «وسأل أهل القريه» (حَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها) يعني «أهلكنا أهلها» گرچه اهلاك قريه هم معنا دارد وقتي قريه ويران شده (سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ) يا (عَالِيَهَا سَافِلَهَا) كرده اهلش هم هلاك مي‌شوند (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ) حرام همان حرام تكويني است نظير (ان الله حرم الله علي الكافرين) نه حرام تشريعي (لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) چه چيزي فتح بشود سدّ يأجون و مأجوج فتح بشود كه اين از اشراط‌الساعه است
پس اينكه جناب شيخ طوسي فرمودند دو سد منظور اين دو سد نمي‌تواند باشد براي اينكه اين دو سد مربوط به يأجوج و مأجوج نيست آن سدّي كه مانع عبور يأجوج و مأجوج بود همان سدّ ذوالقرنين بود كه بين‌السدّين ساخته شده (وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ) يعني «يُسرعون» به سرعت حالا (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) به سرعت «كجَراد مُنْتَشِر» در نحوه ي حركت اينها از قبر به صحنه ي برزخ را گاهي دارد (جَرَادٌ مُنتَشِرٌ) مثل ملخهايي كه منشورند و منتشرند و به سرعت پرواز مي‌كنند اينها هم به سرعت حركت مي‌كنند. خب, (وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ) اين مي‌شود اشراط‌الساعه حالا معلوم مي‌شود كه آن وعده ي الهي نزديك است پس معلوم مي‌شود اينها جزء اشراط‌الساعه است علائم قيامت است و اين (حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) پايانش (وَاقْتَرَبَ) است يعني وقتي كه آن سدّ يأجوج و مأجوج شكست قيامت نزديك مي‌شود كه اين بخورد به آن قسمت يا نه, اينها در كنار هم قرار دارند (فَإِذا هِيَ) در اين هنگام كه قيامت دارد قيام مي‌كند (شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا) اينها, انسان متحيّر چشمش بالاست اصلاً نمي‌دانند كجا را نگاه مي‌كنند دفعتاً چشم بالاست و قدرت حركت هم ندارند و نمي‌دانند كجا را بايد ببيند متحيّرند

طبق بيان برخي از مفسّران بازگشتش به همين است كه (أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) اينها برنمي‌گردند از غفلت برنمي‌گردند به تنبّه مگر آنكه آن سدّ ذوالقرنيني سدّ يأجوج و مأجوج بشكند كه نشانه ي ظهور قيامت است در آن حال اين غايت حاصل مي‌شود آن غايت چيست؟ مي‌گويند (يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا) پس (أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) حالا (إِذَا فُتِحَتْ) رجوع مي‌كنند يعني توبه مي‌كنند يا نه, رجوع مي‌كنند مي‌گويند اي كاش ما قبلاً همين, اعتراف مي‌كنند ولي اثر ندارد كه.(وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا) يعني «يقولون يا وَيْلنا» (قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا) مشكل اين است كه وقتي گفتند (فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا) يعني اين با ما بود و ما غافل بوديم نه ما جاهل بوديم.

حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ) حالا اين (هُم) به (يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ) برمي‌گردد چه اينكه قُرب لفظي دارد يا نه, قُرب معنوي معيار است كه منظور «كلٌّ إلينا راجعون» است همه ي مردم به طرف الله برمي‌گردند نه اينكه از اين كانال يا از اين معبَر از اين تنگه به الله برمي‌گردند تا گفته بشود كه ضمير به يأجوج و مأجوج برمي‌گردد مردم به الله رجوع مي‌كنند اين ديگر اختصاصي به اين منطقه و اين كانال و اين سد و اين معبر ندارد هر كس هر جا هست به الله برمي‌گردد

تفسیر تسنیم

یاجوج و ماجوج
چنانکه در سوره کهف خواهیم دید «ذی القرنین» شکاف بین دو کوه را با ریختن مواد مذاب و خرده فلز پر کرد و لذا «یاجوج و ماجوج» دیگر نتوانستند نه از آن بالا روند و نه بر آن نقب بزنند و پشت آن «سد» محبوس ماندند و شرشان موقتاً دفع شد. «یاجوج و ماجوج»ی که در آیه 96 مطرح است آن چیزی نیست که در سوره کهف ذکر شده است. زیرا مطلب سوره کهف علیرغم شباهت و حتی انطباق لفظ، مربوط به گذشته دور است، در حالی که موضوع آیه 96 مربوط به آینده­ای است که هنوز به وقوع آن خیلی مانده است.

مفسرین محترم هم درباره آیه 96 تفسیری که به دل بچسبد و فکر قانع شود ندارند. در اینجا باید نکته­ای عرض شود و آنهم اینکه امروز بسیاری از آیات را می­بینیم که معجزه علمی یا معجزه تاریخی است.

یعنی اینکه امروز فهمیده می­شود اما قبلاً به خوبیِ امروزه فهمیده نمی­شد.

به همان قیاس می­توان انتظار داشت در قرآن کریم آیاتی هم باشد که حتی امروز هم فهمیده نشود و سال­ها بعد فهمیده شود و ممکن است این آیه نیز یکی از آنها باشد. در هر حال یکی از علائم نزدیک بودن وقوع قیامت، ظهور قوم یاجوج و ماجوج است که مثل سیل از تپه­هائی سرازیر می­شوند. ( البته دلیلی هم وجود ندارد که این «یاجوج و ماجوج» همان یاجوج و ماجوجی باشد که در سوره کهف ذکر شده است)

فرضیه پیشنهادی: پیشنهاد ما این است که این یاجوج و ماجوج، همان قومی که در سوره کهف و در داستان ذی القرنین آمده، نیست.

یاجوج و ماجوج مطرح در آیه 96، لااقل در امروز هنوز موجود نیست .

زیرا اگر بود، این خبرنگارهائی که دنبال کوچکترین چیز عجیب و غریب می­گردند تا آنرا با تبلیغات زیاد مطرح کنند و تیراژ مجله­شان یا قیمت آگهی کانال رادیو – تلویزیونی­شان را بالا ببرند تا حالا آنها را به نمایش درآورده بودند.

لذا آنها بعداً بوجود خواهند آمد.

بوجود آمدن آنها هم اینطور خواهد بود که با اینهمه کار مهندسی ژنتیک که دارد روی انسان و حیوان انجام می­شود و سعی می­شود ضریب توانائی مغزی انسان و حیوان بالاتر برود، یا این باصطلاح «مشابه­سازی»ها که با این گستردگی دارد انجام می­شود و این مراقبت­ها و حفاظت­های ضعیفی که بعلت خصوصی بودن لابراتورها اعمال می­شود باعث خواهد شد درب یکی از آزمایشگاه­ها مدتی باز بماند و موجوداتی بتوانند فرار کنند.

بعضی از آن فراریان جای دور از چشمی را پیدا خواهند کرد و آنرا برای زندگی خویش مناسب خواهند نمود و خود را نیز با آن وفق خواهند داد.

به احتمال زیاد چون جنگ­های محلی طولانی نیز در کل جهان زیاد است (مثلاً جنگ­های ایرلند بیش از چهل سال و در آنگولا حدود بیست و پنج سال و در ایران و عراق هشت سال) و زیادتر هم خواهد شد، آنها از جنگ­های محلیِ نزدیک به خود استفاده کرده و (در امنیت حاصله از بی­خبری طرفین و دیگران) بسرعت زیاد خواهند شد و بجائی خواهند رسید که دیگر نمی­توانند در جغرافیای خویش محدود بمانند و مانند «بربرها» که یکی از دلایل سقوط حکومت روم بودند، آنها هم به «جهان متمدن» وقت که دیگر مانند حکومت روم فرتوت و ضعیف و دارای مشکلات لاینحل داخلی است، سرازیر خواهند شد و کاری خواهند کرد که آیه 96 گوشه­ای از آن را بازگو می­کند.

اینک که اواسط سال 2015 است و این پاراگراف دارد ویرایش مختصر میشود پیدایش «داعش» را که ناگهان و در یک سال با کمک اسرائیل به وجود آمد و اینهمه وحشیگری و سفاکی را به نام مقدس اسلام میکند و حتی یک تیر هم بطرف اسرائیل شلیک نکرده ، و بیشترین سود را به اسرائیل رسانده ، یکی از شبیه ترین نمونه ها به یاجوج و ماجوج را دارد عملا نشان میدهد زیرا اینها گروهی هستند که شعار اسلام – اسلام میدهند و در رفتارشان ذره ای از حقیقت شعارشان دیده نمیشود و همه رفتارهای عمده آنها در جهت خلاف شعارشان است و گوئی گنگ و عقب مانده ذهنی (که معنی یاجوج و ماجوج باشد) هستند و لذا پیدایش چنان موجوداتی در اواخر تاریخ بشر نیز چندان دور از ذهن نیست .

مرحوم گنجه ای


حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ‌. در تفسير آيۀ 94 سورۀ كهف از برخى مفسران نقل كرديم كه يأجوج همان تاتار و مأجوج عبارت از مغول است و نيز در تفسير آيۀ 98 سورۀ مذكور گفتيم: سدّ يأجوج و مأجوج با گذشت زمان از بين رفته است و اگر امروز باقى مى‌بود، آشكار مى‌شد. بنابراين، مراد از جملۀ: «فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ‌»، پراكنده شدن آنان در سطح قارّه‌هاست. در هر حال، ما دربارۀ يأجوج و مأجوج، مطلبى كه بتوان بدان اعتماد كرد، نخوانده‌ايم نه در تفاسير و نه در ديگر منابع. انديشه هم در اين‌گونه موضوعات زمينه‌اى ندارد. ازاين‌رو، ما تنها به ظاهر نصّ قرآنى بسنده مى‌كنيم و جزئيات را به ديگران وامى‌گذاريم.

مراغى از مجلّۀ المقتطف سال 1888 نقل مى‌كند كه سدّ ذو القرنين در پشت جيحون، در نواحى بلخ واقع شده است و اكنون از آن به نام «دروازۀ آهن» ياد مى‌شود كه در نزديكى شهر ترمذ قرار دارد. دانشمند آلمانى به نام سيلدبرگر در سفرنامه‌اش در اوايل قرن پانزدهم، آن را يادآور شده است. نيز مورخ اسپانيايى به نام كلاويخو در سفرنامۀ خود، در سال 1403 ميلادى از اين سدّ ياد كرده است.
وَ تَرَكْنٰا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ‌. ما از اين آيه مى‌فهميم كه يأجوج و مأجوج پس از ويران شدن سدّ، در زمين پراكنده مى‌شوند و زندگى مردم را به تباهى مى‌كشند. خداوند مى‌گويد: «تا آن‌گاه كه يأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنان از بلندى‌ها به شتاب سرازير گردند». به‌علاوه اگر مراد از آمدن وعدۀ خداوند روز قيامت و يا پس از آمدن دجال باشد، بايد آن سدّ در حال حاضر به همان حالت نخست خودش وجود مى‌داشت و روشن است كه اگر مى‌بود، هرآينه كشف مى‌شد، به‌ويژه كه امروز دانش بشر، كرۀ زمين و ساكنان آن را به‌سان اعضاى يك خانواده در يك خانه قرار داده است.


تفسير كاشف


ـ [تجاوز تاریخی ستمگران ادامه یابد] تا آنگاه که [پای هجوم قبایل] یأجوج و مأجوج 72 گشوده گردد [مهار آنها گسیخته گردد و با پیروزی و فتح در مقیاس جهانی] 73 از هر منطقه [کوهستانی] بلندی [برای قتل و غارت به سوی کشورهای مجاور و جلگه‌های سرسبز آنها] روان شوند. 74

______________
72- این پیش‌بینی قرآن، همچون پیش‌بینی پیروزی رومیان بر ایران [آیات اولیه سوره روم]، از معجزات شگفت‌انگیز قرآنی است که در قرن 12 میلادی تحقق یافت. البته بسیاری مي‌پندارند این پیش‌بینی در آستانه قیامت، با رشد جمعیت و تسلط نژاد زرد بر جهان تحقق خواهد یافت! در حالیکه یأجوج و مأجوج در قرآن مردمان خشن و خونریزی معرفی شده‌اند که از نژاد آنها [مغولان] تعداد بسیار قلیلی در دنیای امروز باقی مانده‌اند و این امر ربطی به نژاد زرد ندارد.
یورش مغولان به رهبری چنگیز [تموچین] به کشورهای مجاور در قرن 12 میلادی [اواخر قرن ششم هجری شمسی] از فاجعه‌آمیزترین تراژدیهای تاریخ است که میلیون‌ها کشته به جای گذاشت و تمدن اسلامی را نیز متوقف کرد. چنگیز که توانسته بود قبایل نُه‌گانه مغولستان را متحد کند و با اقوام ترک نیروی عظیمی فراهم آورد، با فتوحات خود که توسط جانشینانش، از جمله هلاکوخان، ادامه یافت، بر بخش عظیم دنیای متمدن آن روز از جمله چین، بیشتر آسیا و تمام ایران، روسیه و شرق اروپا مسلط شد و بیش از یک قرن حکومت ایلخانان ادامه یافت. هر چند مغولان بزرگترین امپراطوری تاریخ را تشکیل دادند، ولی امروز جمعیت آنها حدود 10 میلیون نفر است که نزدیک 6 میلیون آنان در چین و یک میلیون آنان در روسیه زندگی مي‌کنند و مغولستان فقط 2 . 7 میلیون جمعیت دارد. هجوم چنگیز به ایران که از تکبر و بی تدبیری سلطان محمد خوارزمشاه ناشی مي‌شد، موجبات حمله و قتل عام مردم شهرهای خراسان و سایر نواحی آباد ایران را فراهم کرد و این حملات بعدها به شهرهای عراق و ارمنستان و آسیای صغیر و مصر نیز کشیده شد.
نام یأجوج و مأجوج در سوره کهف آیه 94 (18:94) [قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ...] در شرح زندگی «ذوالقرنین» [که گویا همان کورش کبیر باشد که با اتحاد میان اقوام ماد و پارس قدرت عظیمی پدید آورد که توانست مانع هجوم مغولان شود] آمده است. اینها ظاهراً همان اقوام بدوی «تاتار» بودند که گروهی از آنان در دوران ذوالقرنین [که گفته مي‌شود حدود 600 سال قبل از میلاد مسیح بوده] از سواحل دریای سیاه، اقوام دامنه کوههای قفقاز را مورد هجوم قرار دادند که ذوالقرنین برای حفاظت آن مردم سدی میان دو کوه بنا کرد. چه بسا آیاتی از قرآن که از تدبیر حضرت سلیمان در مهار اقوام وحشی شیطان صفت و به کار گماشتن آنها در بنائی و غواصی و سایر کارهای عمرانی یاد مي‌کند [از جمله: سبا 13 (34:13) ، ص 37 (38:37) ، انبیاء 82 (21:82) ]، ناظر به تیره‌ها و اقوامی از مغولان باشد [والله اعلم]. این اقوام در قرون بعد نیز حملاتی به اقوام مجاور کردند، از جمله در قرن 4 میلادی [حدود 10 قرن بعد] مغولها به رهبری «آتیلا» با حمله به اروپا، امپراطوری روم را نابود کردند و بار دیگر در قرن 12 میلادی چنگیز خان جهانگشایی خونینی کرد.
نام این دو قوم در تورات [کتاب حزقیل فصل 38 و 39 و کتاب یوحنا فصل 20] گوگ و مأگوگ ذکر شده که به دلیل فقدان حرف گاف در زبان عربی، یأجوج و مأجوج خوانده مي‌شوند. در زبان یونانی نیز آنها را «گاگ» و «ماگاگ» مي‌نامند که به همین لفظ به سایر زبانهای اروپائی منتقل شده است.

73- «فُتِحَتْ» فعل مجهولی است که فاعل آن را مي‌توان قوانینی که خدا بر تحولات جوامع بشری مقرر کرده شمرد. معنای فتح گشودن و باز کردن است، همچنانکه به کلید «مفتاح» و به پیروزی در جنگ یا رفع اختلاف، که گشاینده گره مشکلات‌اند، «فتح» مي‌گويند. باز شدن پای قبایل یأجوج و مأجوج [مغولان] به کشورهای مجاور، از بزرگترین مصیبت‌ها و خونبارترین فجایع تاریخ بشری است. آنها همچون در بسته زندانی که باز شود، یا سدی که در برابر سیل شکسته گردد، خونریزی و خرابی و خسران بسیاری به بار آوردند.

74- واژة «حَدَب» تنها یکبار در قرآن آمده است، محدّب [برخلاف مقعّر] به برجستگی گفته مي‌شود. مناطق کوهستانی نیز از جلگه‌های مجاور مرتفع‌تر هستند و گویا فلات مغولستان که کوههای هیمالیا در آن قرار دارد، از همه فلات‌ها مرتفع‌تر است. در قسمت شمال سلسله جبال هیمالیا که مانع حرکت ابرهای باران‌زا مي‌شود، صحرای گبی [Gobi] زیستگاه مغولها قرار دارد که با ارتفاع حدود 1520 متر بالاتر از سطح دریا و هوای بسیار سرد و خشک، فاقد استعداد کافی کشاورزی برای تأمین آذوقه ساکنین این فلات بوده است و به این دلیل تنازع بقاء میان این مردمان و تداوم جنگ و غارت در طول تاریخ، مغولان را مردمی خشن، نیرومند و بسیار جنگجو و تجاوزگر بار آورده است. جنگاوری و مهاجرت، یا حمله به سرزمین‌های مجاور، از چین در شرق گرفته تا اروپا در غرب و ایران و ممالک عربی در جنوب و روسیه در شمال، به تناوب در طول تاریخ، رویه این اقوام وحشی بوده است. اشاره به سرازیر شدن آنها از هر پشته و ارتفاع، بیانگر وضعیت ویژه جغرافیایی مغولان است که سرزمین کاسه‌مانندشان با کوههای بلند و کوتاهی آنها را از دیگران جدا ساخته بود، علاوه بر کوههای هیمالیا در جنوب، کوههای آلتای در شمال، کوههای تیان در غرب، کوههای دیگری نیز در شرق، آنها را احاطه کرده و بسیاری از مناطق داخلی فلات را هم کوههای کم ارتفاعی تشکیل مي‌دهند. «یَنْسِلُونَ» از ریشه «نسل»، دلالت بر نوعی انفصال و جدایی و خروج مي‌کند، مثل نسل آدمی، که همچون میوه درخت، از او منفصل و جدا مي‌شود و به سوی زندگی مستقل خویش مي‌رود. در فعل ینسلون مفهوم به سرعت روانه شدن نیز نهفته است [یس 51 (36:51) و معارج 43 (70:43) ]، این اشاره‌ای است به هجوم سواران چابک و سریع مغول از همه ارتفاعات و موانع طبیعی به سوی جلگه‌های آباد و متمدّن همسایگان.

تفسیر بازرگان


(96) «حَتّٰى»: حرف ابتدائيه بوده و كلام بعد از آن غايت و هدف است. «فُتِحَتْ‌»: گشوده مى‌شوند. مراد از ميان رفتن سدّ سر راه ايشان، يا گشايش ابواب فتنه و فساد توسط‍‌ آنان است. «يَأْجُوجُ‌ وَ مَأْجُوجُ‌»: (نگا: كهف/ 94). «هُمْ‌»: مراد قبايل بى‌بندوبار يأجوج و مأجوج است. يا اين كه ضمير (هم) به مردم برمى‌گردد و معنى چنين مى‌شود كه: از نشانه‌هاى فرارسيدن قيامت يكى شكسته شدن سدّ ذو القرنين و طغيان يأجوج و مأجوج است، و دوم روان شدن مردمان از فراز و بلنديهاى زمين به‌سوى محشر است (نگا: تفسير المراغى). «حَدَبٍ‌»: زمين بلند و مرتفع. «يَنْسِلُونَ‌»: شتاب مى‌گيرند. تند رهسپار مى‌شوند
تفسير نور مصطفی خرم‌دل ، صفحه 674

بالجمله فتح يأجوج و مأجوج از اشراط ساعت و قيامت شمرده شده چنانچه از همين آيه هم استكشاف مى‌توان كرد، و لازم نيست كه مقارن با قيامت باشد. بلى از اشراط ساعت و لو هزاران سال قبل از قيامت باشد شمرده مى‌شود، و آنچه فعلا در نظر مى‌آيد اينكه همين بعض دول جديده باشند كه متمدّنه و مترقّيه مى‌شمارند و از حيوانات وحشى وحشى‌ترند كه حتّى حيوانات وحشى را مى‌بلعند و از بين مى‌برند و در اين آيۀ شريفه تعبير به فتح فرموده. ( حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ‌ ) و فتح غير از شكستن سدّ است چنانچه تصوّر كردند، و جملۀ ( وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ‌ ) شايد به توسّط هواپيماها و طيّاره‌ها پائين مى‌آيند و بندگان خدا را نابود مى‌كنند كه الآن آثارش ظاهر است و مسلّما قبل از ظهور واقع مى‌شود. و ممكن است ضمير هم راجع به خلق باشد در: ( وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ‌ ): يعنى از قبور خارج مى‌شوند و در صحراى قيامت پراكنده مى‌شوند، و اللّٰه العالم.
تفسير اطيب البيان
سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#19 ارسال شده : 1402/02/11 01:08:19 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه و تدبر و فهم ايات 97 تا103 سوره انبيا

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸﴾در حقيقت‏ شما و آنچه غير از خدا مى ‏پرستيد هيزم دوزخيد شما در آن وارد خواهيد شد (۹۸)

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ﴿۱۰۰﴾براى آنها در آنجا ناله‏ اى زار است و در آنجا [چيزى] نمى ‏شنوند (۱۰۰)
إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿۱۰۱﴾بى‏ گمان كسانى كه قبلا از جانب ما به آنان وعده نيكو داده شده است از آن [آتش] دور داشته خواهند شد (۱۰۱)
لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ ﴿۱۰۲﴾صداى آن را نمى ‏شنوند و آنان در ميان آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (۱۰۲)
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۱۰۳﴾دلهره بزرگ آنان را غمگين نمى ‏كند و فرشتگان از آنها استقبال مى كنند [و به آنان مى‏ گويند] اين همان روزى است كه به شما وعده مى‏ دادند (۱۰۳)


معذب شدن کسی که «معبود» واقع شده یعنی چه؟

در رابطه با آیه 98 معذب شدن آنکس که غیر خدا را عبادت می­کند مفهوم و معقول است اما معذب بودن آنکس که عبادت می­شود، چه توجیهی دارد؟
از دو آیه 98 و 99 فهمیده میشود سران کفار معاصرِ نزول این آیه ها ، غیر از «الهه» ها (که برخی از فرشتگان باشند) عبادت (= اطاعت) کسان دیگری را نیز میکردند ، و چه بسا منظور آیه ، همان اطاعتی باشد که از انسان های دیگر (که داعی شرک و یا داعی نتایج شرک و یا داعی متفرعات شرک بودند) میکردند .

در اینجا باید توجه خواننده محترم را جلب نمائیم که اگر به آیه اواخر سوره یس توجه فرموده باشید که می­گوید «ای بنی­ آدم آیا با شما قرار نگذاشته بودم که عبادت شیطان نکنید ...» خواهیم فهمید که یک معنی عبادت، پیروی و اطاعت است.

با توجه به این مفهوم، موضوع آیه 98 روشن می­شود: کسی که غیر خدا را اطاعت می­کند، معذب بودن او مفهوم و معقول است اما کسی که مورد چنین اطاعت ناحقی قرار می­گیرد، از لحاظ نقشی که در این امر داشته مسئول است، مثلاً مردم را دعوت به اطاعت ناحق از خویش نموده و بعداً این قضیه عادت شده و یا مردم را تشویق و یا مجبور به اطاعت خویش نموده و بعدها این اطاعت ناحق عادت شده، و بصورت «روش آباء و اجدادی» تقدس هم یافته است.

او نیز از لحاظ نقشی که در آن اطاعتِ (= عبادتِ) خلاف داشته ، معذب خواهد بود و این تعذیب مفهوم و معقول و منطقی است .

به این ترتیب آیه­ های 99 و 100 نیز مفهوم است
تفسير مرحوم گنجه اي


آيه 98 ـ اينجا «ما» در «ماتعبدون» كل معبودهاى غير خدا را در بردارد، چه بى جان و چه جاندار، چه جنيان، يا فرشتگان و يا انسانها، چه فرعونها و نمرودهاشان، و چه پيامبرانى كه مانند حضرت مسيح(عليه السلام) بعنوان الوهيت مورد عبوديت قرار گرفته انده، ولى اينجا پرسش مربوط به جماداتى است كه احياناً مورد عبوديت بوده اند و هرگز آگاهى يا در خواستى نسبت به معبود بودنشان نداشته اند، پس چرا همپاى عابدانشان از گيرانه هاى جنهم باشند.
پاسخ اين است كه اين جريان براى تعذيب اين معبودان نيست، بلكه تنها براى تعذيب پرستندگان آنهاست، كه بگونه اى مضاعف عذاب شوند، تا با عذاب خودشان همواره ببينند كه معبودانشان نيز در آتش هستند، اين معبودها احساس عذاب نمى كنند ولى عابدان افزون بر عذاب خودشان عذابى افزون دارند، اما راجع به حيواناتى كه معبود بوده اند، اولا بطور كلى حيوانات نه بهشتى اند و نه جهنمى، اما طاغوتهايى مانند فرعونها ونمرودها كه يا خود دعوى الوهيت داشته اند، و يا اين جريان را پذيرفته اند، نه تنها در جهنم خواهند بود، بلكه گيرانه هاى اصلى آن هستند، زيرا كه خود مبدء ضلاتند.
اما پاكان و معصومانى كه نه خود دعوى الوهيت داشته اند، و نه آنرا پذيرفته اند، بلكه همواره اين منحرفان را از پرستش خود باز مى داشتند، به نص آيه (101) هرگز دچار چنان جريانى نخواهند بود، زيرا ايشان تنها شايسته كرامتندو نه اهانت، ولى فرعونها و نمرودها بايسته اهانتند، و جمادات هم چنانكه گذشت نه مورد اهانتند ونه كرامت، بلكه بوسيله همراه بودنشان با پرستش كنندگان خود وسيله اى براى تعذيب بيشتر و شايسته تر آنان خواهند بود و نه آنكه حيوانى معبود ـ اگر هم با آنان به جهنم رود ـ معذب گردد.

تفسير فرقان

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لا يَسمَعُونَ
((زفير(( صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود، و به همين جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگر فرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است .
در اين آيه از خطاب به كفار عدول كرده ، و خطاب را متوجه رسول خود نموده ، تا به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. و بنابراين توجيه ، ديگر ضماير جمعى كه در آن است تنها به كفار بر مى گردد، نه به كفار و آلهه ، هر دو.
ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 463

دوتا خطر از خطرهايي كه متوجّه جهنّميهاست اينجا ذكر كرده:
اول اينكه اينها به نفس مي‌افتند و آن بخشي كه فرو مي‌رود را هم ذكر فرمود كه (لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ) اين يك.
دوم اين است كه اينها چيزي را نمي‌شنوند (وَهُمْ فِيهَا لاَ يَسْمَعُونَ) نه تنها حرف خودشان را نمي‌شوند حرفهاي خوب را البته دَمِ خود آن نفس خودشان را كه دردآور است آن را ممكن است بشنوند ولي حرفهاي خوب را نمي‌شنوند اما حرفهاي زشت را و بد را كه به يكديگر نثار مي‌كنند اين را مي‌شنوند اينكه فرمود: (كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا) وقتي اين گروهها را به جهنم انداختند هر كدام ديگري را لعن مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي اين را مي‌شنوند چون اين عذابي است فوق عذاب (كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا) اين را مي‌شنوند اما اين همه سخناني كه براي انبيا هست يا در صحنهي بهشت وجود مبارك داود(سلام الله عليه) خوانندهي بهشتيهاست, قاري بهشتيهاست قرآن تلاوت مي‌كند اين حرفها اصلاً به گوش آ‌نها نمي‌رسد يا در صحنهي قيامت كلمات طيّب و طاهري كه گفته مي‌شود اينها اصلاً نمي‌شنوند نظير همان كور محشور شدني است كه در سورهي مباركهي «طه» آمده كه فرمود: (وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً)

(إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي) چون عدّه‌اي سؤال كردند اعتراض كردند در همان صدر اول در روايات هم هست كه خب اگر عابد و معبود كلاهما في النار بعضيها انبياي الهي را, قدّيسين بشر را, بعضيها ملائكه را پرستيدند و اينكه قرآن دارد عابد و معبود هر دو (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) اين مشكلش چيست؟ مستحضريد كه مرحوم ميرزا در قوانين به بخشي از اينها جواب داده كه «ما» براي ذوي‌العقول نيست براي غير ذوي‌العقول است اين يك جواب است كه در آنجا گفتند شما (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ) اين (مَا تَعْبُدُونَ) «مَن تعبدون» را شامل نمي‌شود اين يك جواب بود اما اينجا فرمود نه خير, (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي) آنها كه انبياي الهي‌اند, فرشتگان رحمت‌اند و مانند آن (أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ) آنها خيلي از جهنم فاصله دارند اينها نه تنها از جهنم فاصله دارند (لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا) اينها اصلاً آن صدا و خروش جهنم كه به فاصلهي پنجاه فرسخي مي‌آيد بوي بدِ جهنم يا صداي شَهيق و زَفير آتش پنجاه فرسخ مي‌آيد خب, يا كمتر و بيشتر (لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا) اصلاً صداي ضعيف جهنم هم نمي‌شنوند اينها هم همين طورند, اينها هم كَر و كورند مؤمن در دنيا كَر و كور نيست آن‌كه (قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ) اين كور نيست در قيامت هم همين طور است ديگر اين اهل اينكه غيبت گوش بدهد و امثال ذلك نيست (إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً) نيست اين نگاهش به نامحرم نيست جهنم هم نمي‌بيند اين هم كور است در حقيقت منتها كورِ ممدوح و محمود اين حرفِ بد را نمي‌شنود (مَرُّوا كِرَاماً) صداي جهنم را هم نمي‌بيند منتها يك كورِ محمود ممدوحي داريم كه نعمت است كه خوب است كه انسان (قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ) اين چشم كه اصلاً نامحرم نبيند يعني نمي‌بيند در حقيقت ديگر اين بهترين نعمت است به هيچ وجه عذاب جهنم را نمي‌بيند با اينكه (إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً) نه اذا رأوها, جهنمِ قيامت چيز مي‌فهمد, رؤيت را خدا به جهنم و نارِ جهنم اسناد داد نه «إذا رأوها» بلكه (إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً)

فرمود اينها غرق در نعمت‌اند (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) فزع اكبر را در سورهي مباركهي «نمل» مشخص كرده كه آن روز روزي است كه همه در ناله‌اند در آيه ي 87 سورهي مباركهي «نمل» اين است (وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ) خب كلّ عالَم را دارند مي‌تَكانند ديگر جا براي آرامش نيست اما (إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ) كنارش هست اين (إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ) همين مؤمنين (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي) هستند اينها آرام‌اند ديگران بالأخره كم و بيش اضطراب دارند حالا تا چه اندازه مضطرب بشوند مطلب ديگر است ولي بالأخره يك عدّه هستند آرامِ محض‌اند يك عدّه هستند كه يأجوج و مأجوج‌اند و بينهما هم مراتب.

منظور از (وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) براي بهشتيان چيست؟
فرمود بهشتيان در بهشت هر چه بخواهند هست هر چه اراده كنند هر چه مشيئت كنند (لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ) يك, (وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ) دو, اين دو آيه و مانند آن مي‌گويد مؤمن هر چه بخواهد در بهشت براي او هست يك مطلب مهم هم دارد كه (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ) يك, (وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) دو, اين دو طايفه آيه يك پيام جديد دارد:

مؤمن هر چه بخواهد در آن هست, هر چه مورد اشتهاي او باشد به او خواهند داد اما اشتهاي هر كسي, اُمنيه هر كسي, آرزوي هر كسي, اميد هر كسي به اندازه ي معرفت اوست خيليها نمي‌دانند در بهشت چه چيزي هست تا آن را بخواهند الآن مثلاً شما هيچ شنيديد كه يك كشاورز يا يك دامدار يا كاسبِ گذر در تمام مدّت عمر هشتاد نود ساله‌اش آرزو بكند اي كاش من نسخهي خطّي تهذيب مرحوم شيخ طوسي را مي‌داشتم اين اصلاً چنين آرزويي ندارد اين تهذيب نشنيد, نسخهي خطّي نشنيد اما وقتي به سراغ علما مي‌رويد مي‌گويد اي كاش ما مثلاً آ‌ن نسخه خطّي تهذيب مرحوم شيخ طوسي را مي‌داشتم آرزوي هر كسي به اندازه ي معرفت اوست فرمود چيزهايي در بهشت است كه شما اصلاً نمي‌فهميد تا از ما بخواهيد (وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) با اينكه فرمود: (لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ) در (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ) هم همين است خب ما وقتي كه يك عالَم ديگري است نمونه‌اش را نه ديديم, نشنيديم ما به اندازه ي دركمان آرزو مي‌كنيم بله, هر چه مي‌فهميم خوب است از خدا مي‌خواهيم به ما مي‌دهند اما وقتي نمي‌فهميم چه چيزي بخواهيم


لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) اولاً اينكه فرمود: (مَا يَشَاؤُونَ) معلوم مي‌شود مشيئت بهشتيها و ارادهي بهشتيها در طول علل تحقّق اشيا در بهشت است پس مشيئت و اراده ي بهشتيها در بهشت جزء علل و اسباب نعمتهاي بهشتي است با اينكه مشيئت چنين سهمي دارد مع‌ذلك در بهشت نعمتهايي است فوق مشيئت چون فوق معرفت است و او نمي‌داند چه چيزي در بهشت هست تا آنها را بخواهد اين (وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) كه در آيه ي 35 سوره ي مباركه ي «ق» آمده ناظر به همين است خب.

در آنجا هم فزع اكبرِ صحنه ي قيامت هست اينها در متن فزع اكبرند ولي كسي كاري به آنها ندارد (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) چه اينكه (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ) هم همين طور است ديگر جهان‌لرزه است ديگر اين‌چنين نيست كه يك گوشه ي عالَم بلرزد يك گوشه ي ديگر نلرزد كه, اگر (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ) است, اگر (يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا) است, اگر (تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ) هست, مردان الهي راحت‌اند گويا اصلاً خبري نيست اين طور نيست كه در تبديل صحنه ي دنيا به قيامت اينها هم بلرزند كه اين نظير زلزله ي دنيا كه نيست اينها در كمال آرامش‌اند.


مشكل دنيا اين است كه اگر چيزي مستمر شد ديگر انسان از او لذّت نمي‌برد براي او عادي است
فرق اساسي دنيا و بهشت را هم قبلاً هم نمونه‌هايش گذشت مي‌شود اين‌چنين يافت در دنيا انسان تا گرسنه نشود و رنج گرسنگي را تحمل نكند از غذا خوردن لذّت نمي‌برد يك انسان سير علاقه‌اي به غذا ندارد و از غذا خوردن لذّت نمي‌برد ولي در بهشت بدون رنجِ گرسنگي لذّتِ سيري نصيبشان مي‌شود بدون رنج تشنگي لذّت سيرابي و از كوثر بهره گرفتن نصيبشان مي‌شود اين مي‌شود نشاطِ مستمر لذا فرمود: (وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ) آنها كه دائماً در نعمت‌اند قدر نعمت را نمي‌دانند دائماً سالم‌اند قدر سلامت را نمي‌دانند ولي در بهشت دائماً در سلامت و نعمت‌اند و دائماً هم لذّت مي‌برند

تفسير تسنيم


_ بى گمان كسانى كه در گذشته از جانبمان به آنان نيكوترين (وعده) گذشت، ايشان از آن (آتش) دور شونده اند. _…_101_
آيه 101 ـ اينجا «مبعدون» به اين معنا نيست كه اين بزگواران در آتش قدم نمى گذارند، بلكه پس از قدم نهادنشان از آن دور مى شوند، چنانكه آيه (19:71 و 72) براين حقيقت به خوبى دلالت دارد، كه بالغت حصر همگان و حتى پيامبران را وارد در جهنم خوانده، تا چه رسد فرشتگان و ساير معصومان و پاكان، جُز انكه پس از ورود اين بزرگوران در جهنم اينان از نجات يافته گانند، و اين ورود نيز هرگز براى عذاب نيست، بلكه بعنوان ديدارى از زندان تبهكاران خود رحمتى است، پيش از رحمت آينده و رود در بهشت.
اينجا پس از آيه (102) كه حتى صداى زبانه هاى جهنم را اين شايستگان نمى شنوند، در آيه (103) مى فرمايد; فزع اكبر هرگز آنان را غمگين نسازد، كه از جمله اش ـ چنانكه در آيات (27:87) و (39:68) و (33:1 و 2) آمده ـ فزع مرگ از برزخ و بيهوشى در اين حال و بالاخره ناراحتى سخت كه از براى همگان وجود دارد، اين بزرگواران از كل اين ناراحتى ها در امان هستند، كه هرگز اين جريانات در انتقام به زندگى آخرين و رستاخيز گريبانگير ايشان نيست، چنانكه در همين آيات مربوطه به تفضيل ياد شده است.
درست است كه آيه (102) درباره زمانى است كه از جهنم دور شده اند، ولى جاى اين پرسش است كه همان لحظات اندك كه در جهنم بوده اند چگونه صداى پر خروش آتش را نمى شينده اند.
پاسخ اين است كه همانگونه كه ديدار از جهنم برايشان رحمت بوده، شيندن صداى جهنمى نيز برايشان دلخراش نبوده است، بلكه مانند ديده هاشان و شينده هاشان نيز درباره زندان تبهكاران رحمتى فوِق رحمت آينده است.

تفسير فرقان

انبیاء:103
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ
آن وحشت بزرگتر [=حوادث قیامت] 78 آنان را غمگین نخواهد ساخت و [برعکس،] فرشتگان کاملاً در حمایت‌شان خواهند گرفت 79 [و خوش آمدشان خواهند گفت که] این است آن روزی که وعده داده مي‌شدید.

______________
78- «فَزَعُ» حالت ویژه‌ای است که از مواجهه با صحنه‌ای وحشتناک به قلب انسان دست مي‌دهد، اصطلاحاً مي‌گويند: دلم فرو ریخت، از جا کنده شد، به شدت تپید، منقبض شد و…

79- «تَلَقّی» [در باب تفعّل] نوعی دریافت توأم با تمایل و پذیرش و آمادگی است، مثل: تلقی کلمات الهی توسط حضرت آدم [بقره 37 (2:37) ]، تمایل توده‌های مردم به شنیدن شایعات علیه دیگران [نور 15 (24:15) ]، اخذ و دریافت اطلاعات مربوط به گفتار و کردار انسان توسط دو فرشته گمارده بر او [ق 17 (50:17) ]. تلقی فرشتگان نسبت به مؤمنان در قیامت، زیر چتر حمایتی مثبت خود بردن آنان است. هیأت فعل تتلقّی [به جای تلقّی] شدت و دوام آن را مي‌رساند. مثل: تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَهُ [فصلت 30 (41:30) ].
تفسير بازرگان


farhang Offline
#20 ارسال شده : 1402/02/14 05:11:02 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبیا: نکات تفسیری ایات 104 تا 105 سوره انبیا

انبیاء:104 منظور از درهم پیچیدن طومار اسمانها چیست؟ منظور از برگشت به اول خلقت چیست؟ یعنی به نیستی قبل از خلقت یا خلقت اولیه؟

يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ
روزی که آسمان‌ها [=عالم کهکشان‌ها] را همچون طومار نوشته‌جات [مانند نامه‌های رسمی قدیم که لوله مي‌کردند] درهم خواهیم پیچید، همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را به حالت نخست باز خواهیم گرداند. [این] وعده‌ای است بر عهده ما، ما همواره کننده [=فاعل وعده‌های خود] بوده‌ایم.

______________
- شکل‌گیری کهکشان‌ها که به تخمین دانشمندان نجومی از حدود 10 بیلیون سال پس از انفجار بزرگ اولیه [Big Bang] رخ داده است، ناشی از نیرویی است که از انقباض بیشتر جهان، ناشی از نیروی جاذبه، مانع شده و پس از آنکه با شدت یافتن مجدد انبساط عالم و پیدایش انرژی ناشناخته تاریک [Culprit: Dark Energy]، کهکشان‌ها در حرکتی مارپیچی حلزونی پدید آمدند که طومارنامه‌ها نمادی از آن است.
در مورد پایان جهان، تئوریهای گوناگونی، برحسب آنکه سرانجام جاذبه یا ضد جاذبه [Antigravity] غلبه کند، توسط دانشمندان نجومی عرضه شده است. اینکه آیا چگالی ماده برای بقای نیروی فعلی جاذبه کافی خواهد بود یا دچار فروپاشی مي‌شود، نامعلوم است. با قدرتی که ضد انرژی [Anti Energy]، که نوعی ضد جاذبه است دارد، شاید شدت یافتن انبساط عالم به واسطه این انرژی موجب شکاف و فروپاشی عظیمی شود که جهان را از شکل کهکشانی به حالت اتم برگرداند، در غیر اینصورت، جهان صدها میلیارد سال پس از مرگ ستارگان به انبساط خود ادامه خواهد داد. آنچه از این آیه مي‌توان فهمید، همان بازگشت به شکل اولیه در آغاز پیدایش است.

تفسیر بازرگان

وقوع قیامت در سطح منظومه شمسی است
در رابطه با آیه 104 پدید آمدن قیامت همانطور که قبلاً کراراً دیده­ایم در اینجا در آیه 104 مجدداً مورد اشاره واقع شده و توجه به کلمه «آسمان» قابل توجه است و نشان می­دهد که «در هم پیچیده شدن» مذکور در سطح منظومه شمسی خواهد بود و نه در کل جهان زیرا در آنصورت لازم بود کلمه «آسمانها» بکار رود.
تفسیر مرحوم گنجه ای

مراد اين است كه سجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيده مى شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده ، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهر نمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچنان كه فرموده : ((و السموات مطويات بيمينه (( در نتيجه ، غايب گشته چيزى از آن ظاهر نمى ماند، نه عينى ، و نه اثرى . چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود هر چند كه از ديگران پنهان مى گردد، همچنان كه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند كه از ديگران پنهان است .
پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد از آنكه از خزائن نازل ، و اندازه گيرى شده بود، همچنان كه درباره آن و تمامى موجودات فرموده : ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (( و نيز به طور مطلق فرموده : ((و الى اللّه المصير(( و نيز فرموده : ((ان الى ربك الرجعى ((

بعضى گفته اند: جمله ((كما بدانا اول خلق نعيده (( ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنان كه فرموده : ((و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا(( و نيز فرموده : ((هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يك ن شيئا مذكورا(( و اين معنا همان مطلبى است كه به ابن عباس نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه ((هر چيزى نابود مى شود آن چنان كه قبل از خلقت بود(( و اين قول هر چند با اتصال آيه به جمله ((يوم نطوى السماء...(( مناسبت دارد و براى آن جنبه تعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است ، نه اعاده به
معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود.
پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم . پس ((كاف (( در ((كما بدانا اول خلق نعيده (( كاف تشبيه و ((ما(( در آن مصدريه و ((اول خلق (( مفعول ((بدانا(( است . و مراد اين است : ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.
و معناى اينكه فرمود: ((وعدا علينا انا كنا فاعلين (( اين است كه : ما به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى خواهيم نمود و اين است سنت ما.

تفسیر المیزان

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ﴿۱۰۵﴾
و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد (۱۰۵)

منظور از اینکه زمین به بندگان صالح بارث میرسد، چیست؟ در دنیا یا در اخرت؟ یکبار یا متناوب؟ الذکر چیست؟


بعضى از مفسرين گفته اند مراد از ((ذكر(( تورات است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكر ناميده يكى در آيه ((فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (( دوم درآيه ((و ذكرا للمتقين (( و بعضى ديگر گفته اند منظور از ((ذكر(( قرآن است به دليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده . و بنابراين قول ، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكه قبل از آن نازل شده عيبى ندارد چون مراد از بعديت ، بعديت رتبى است نه زمانى . بعضى ديگر گفته اند مراد از آن لوح محفوظ است . ولى اين قول صحيح نيست .

((ان الارض يرئها عبادى الصالحون (( - ((وراثت (( و ((ارث (( به طورى كه راغب گفته به معناى انتقال مالى است به تو بدون اينكه معامله اى كرده باشى . و مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع ، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه برمى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه : به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند همچنان كه آيه ((وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ... يعبدوننى لا يشركون بى شيئا(( از آن خبر مى دهد. و يا اين بركات اخروى است كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند چون اين مقامات هم ، از بركات حيات زمينى است هر چند كه خودش از نعيم آخرت است همچنان كه آيه : ((و قالوا الحمد لله الذى اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء(( كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه ((اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس (( بدان اشاره مى كنند.

بيان اينكه آيه ناظر بر وراثت دنيوى و اخروى هر دو است

از همينجا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث خاص به يكى از دو وراثت هاى دنيايى و آخرتى نيست بلكه هر دو را شامل مى شود. و مفسرينى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است تمسك جسته و چه بسا گفته اند همين معنا متعينا مقصود است چون بعد از اعاده ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند، زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث عطف بر آيه قبلى اش كه متعرض مسأله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده ديگر زمينى باقى نمى ماند. و ممكن است عطف به اول آيات باشد كه مى فرمود: ((فمن يعمل من الصالحات (( كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

آن مفسرينى هم كه آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و يا دوران مهدى (عليه السلام ) - كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آن ها را نقل كرده اند - نموده اند باز راه درستى نرفته اند زيرا روايات مذكور هر چند متواتر و مسلم است اما آيه را تخصيص نمى زند.
كوتاه سخن ، همانطورى كه گفتيم آيه شريفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود چيزى كه هست از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى كند اين است كه آيه شريفه عطف بر همان جمله ((فمن يعمل من لصالحات و هو مؤ من ...(( باشد چون آن آيه به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزاى دنيوى اشاره مى كند،
و در نتيجه حاصل كلام اين مى شود كه : ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف كردندو مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهايى كه ايمان آوردند سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد - و از كفار بر خلاف اين شد - و اما در دنيا، آنهايى كه ايمان آوردند زمين را به وراثت مالك شدند - به خلاف ديگران

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 467

فرمود ما نوشتيم يعني مقدِّر قطعيِ ماست ديگر در همه ی كتابها نوشتيم اين اختصاصي به قرآن ندارد كه اينجا ذكر فرمود بعضيها گفتند «ذكر» مطلقِ كتاب آسماني است و زبور هم چون رايج بود نزد آنها بعد از حضرت موسي ذكر كردند برخيها گفتند كه «ذكر» منظور تورات است «ذكر» ظاهراً مطلق كتابهاي آسماني است اگر دربارهی بني‌اسرائيل گفته شد (فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ) اين تطبيق يك كلّي بر فرد, عام بر فرد, مطلق بر فرد باعث انحصار نيست اين يكي از مصاديق ذكر است

ما كه نوشتيم ما برنامه‌ريزي كرديم (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ) حالا گفتند «ذكر» تورات موساي كليم است يك, گفتند «ذكر» جنس است منظور جميع صحف الهي و كتب آسماني است دو, چه عهد ذهني باشد كه به تورات برگردد نزد بعضيها چه جنس باشد كه مطلق كتاب باشد جزء حرفهايي است كه (مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ) است جزء شريعت و منهاج نيست كه (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) اين جزء محدوده ي (مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ) است قبلاً هم ملاحظه فرموديد در محدوده‌اي سخن از آن است كه قبلي كه آمده بشارت مي‌دهد نسبت به بعدي, بعدي كه آمدي مي‌گويد هر چه كه قبلي گفته درست است اما آنجا كه (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) آ‌ن مسائل فرعي و جزئي فقهي است كه سخن از ناسخ و منسوخ است كه شما چند ركعت نماز بخوانيد آنها چند ركعت نماز بخوانند شما چه موقع روزه بگيريد آنها چه موقع روزه بگيريد اينها فرق مي‌كند اما خطوط كلي جهان‌بيني و وحي و نبوّت و توحيد و امامت و (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) بودن اينها كه به شريعت و منهاج برنمي‌گردد اينها به اصول برمي‌گردد فرمود ما در تورات گفتيم در زبور گفتيم در كتابهاي انبيا گفتيم بالأخره زمين صاحبي دارد (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ) اين اصل كلي را كه چه؟ (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ)


(وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) معنايش اين نيست كه در پايان جمع‌بندي كه بخواهيم بكنيم در قيامت (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) عالم دنيا هم حسابي دارد, نظمي دارد, كتابي دارد در هر مقطع تاريخي پايانش به سود مردان باتقواست در اينجا هم فرمود براي امّت اسلامي ما اين را رقم زديم (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ)

روايات فراواني از ائمه(عليهم السلام) به مناسبتهاي فراواني در ذيل آيات آمده در سورهي مباركهي «حديد» كه (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) گفتند اين زمين مُرده است زميني كه عدلِ مَهدوي در آن نيست مُرده است فرمود ما اين زمين را زنده مي‌كنيم فرمود: (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) يعني به ظهور حضرت (أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا) آنها روايت است يكي دوتا و ده‌تا نيست البته معنايش تطبيقِ مصداقي است نه تفسيرِ مفهومي كه منحصر باشد تطبيقِ مصداقي‌اش اين است كه بارزترين مصداق با ظهور حضرت زمين روشن مي‌شود با عدل و داد مردم روشن مي‌شود با علم و عمل اينجا هم فرمود ما نوشتيم و تنظيم كرديم و اين كار شدني است كه زمين را وجود مبارك حضرت از ما ارث مي‌برد نه از ديگري (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) و اين نوشتهي ماست يعني تنها اين‌چنين نيست كه ما به شما بگوييم در قرآن بگوييم اين طور نيست در تورات همين حرف بود در زبور همين حرف بود.

فرمود قبل از اينكه قيامت قيام بكند ما در همين دنيا هم بساط ظالمين را جمع مي‌كنيم يك چند روزي به اينها نوبت داديم بعد اين طور نيست كه عالم حساب و كتابي نداشته باشد در هر مقطع تاريخي آن دقيقه ي نود (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) است اين طور نيست كه (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) يعني عالم هرج و مرج باشد فقط در قيامت (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) در هر مقطع تاريخي كه اين برنامه بخواهد به دقيقه ي نود برسد معلوم مي‌شود حق با چه كسي است اين اصل كلي است اين‌چنين نيست كه روشن نشود آن‌قدر بيّنات الهي شفاف و روشن است كه در هر مقطعي بالأخره حق را روشن مي‌كند و اين قدرت غيبي حق است فرمود در جريان دنيا هم همين طور است


پس اگر فرمود: (لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) اگر منظور از اين ارض جنس باشد ارضِ دنيا و آخرت هر دو را شامل مي‌شود اگر خصوص دنيا باشد چون مثبتان‌اند و حصر نيست ارض آخرت به دليل ديگر ثابت مي‌شود
ارض دنيا به وسيلهی همين آيهی 55 تشريح مي‌شود (وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ) هم همين معنا را تأييد مي‌كند كه درباره ی زمينِ دنياست. خب, اما اگر مربوط به جريان آخرت باشد كه خب در سوره ی مباركهی «مؤمنون» كه قبل از نور است فرمود مردان الهي فردوس را ارث مي‌برند آيه ی ده به بعد سورهی مباركهی «مؤمنون» اين است كه (أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ) اينها فردوس را به ارث مي‌برند سرزمين فردوس هم براي خداست, ارض فردوس هم براي خداست آن را به بندگان خاصّ خودش عطا مي‌كند به عنوان ارث كه (لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) آن زمين را هم به مردان الهي عطا مي‌كند. از خداي سبحان ارث مي‌برند

پس ارض چه ارض دنيا باشد چه ارض آخرت ميراث خداست يك. اين ميراث را ذات اقدس الهي به بندگان صالح ارث مي‌دهد اين دو.جامع هر دو همين آيه ی سورهی مباركه ی «انبياء» است سه. بخش دنيا را آيهی سوره ی «نور» حل كرد چهار. بخش آخرت را سورهی مباركهی «زمر» حل كرد پنج, و همچنين آيه ی يازده سورهی مباركه ی «مومنون» روشن كرده است. خب, (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) بندگان ارث مي‌برند چه كسي ارث مي‌دهد مورِث چه كسي است خداي سبحان است چون (لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ).

تفسیر تسنیم

آیه «فلسفه تاریخ»ی
آیه 105 چنانکه ملاحظه می­کنیم راجع به آینده بشریت القاء کننده دید مثبت است، (که شر در مقابل خیر رنگ می­بازد و خیر حاکم می­شود) و این یک نکته مهم «فلسفه تاریخ»ی و مغایر با فلسفه­های رایج موسوم به «پوچی» است و با نفس و ذات انسان که همواره در تکاپو بطرف تکامل و تعالی است همخوانی دارد

تفسیر مرحوم گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/14 06:08:47 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#21 ارسال شده : 1402/02/20 02:43:30 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,766

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره انبيا: نكات مهم تفسيري ايات 106-112

إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِينَ ﴿۱۰۶﴾به راستى در اين [امور] براى مردم عبادت‏پيشه ابلاغى [حقيقى] است (۱۰۶)
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ﴿۱۰۷﴾و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم (۱۰۷)
قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۰۸﴾بگو جز اين نيست كه به من وحى مى ‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است پس آيا مسلمان مى ‏شويد (۱۰۸)
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ ﴿۱۰۹﴾پس اگر روى برتافتند بگو به [همه] شما به طور يكسان اعلام كردم و نمى‏ دانم آنچه وعده داده شده‏ ايد آيا نزديك است‏ يا دور (۱۰۹)
إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ ﴿۱۱۰﴾[آرى] او سخن آشكار را مى‏ داند و آنچه را پوشيده مى داريد مى‏ داند (۱۱۰)
وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿۱۱۱﴾و نمى‏ دانم شايد آن براى شما آزمايشى و تا چند گاهى [وسيله] برخوردارى باشد (۱۱۱)
قَالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿۱۱۲﴾گفت پروردگارا [خودت] به حق داورى كن و به رغم آنچه وصف مى ‏كنيد پروردگار ما همان بخشايشگر دستگير است (۱۱۲)


إِنَّ فِي هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِينَ

سئوال: منظور از هذا در ایه 106 چیست؟

پاسخ 1
كلمه ((بلاغ (( به معناى كافى بودن است ، و نيز به معناى آن چيزى است كه آدمى به وسيله آن به آرزوى خويش مى رسد، و نيز به معناى خود بلوغ است . و به هر حال معناى آيه از ميان اين سه معنايى كه نقل كرديم روشن است

كلمه "هذا" اشاره به معارفى دارد كه در سوره بيان شده. و معناى آن اين است كه: آنچه در اين سوره بيان كرديم كه رب عالم واحد است و غير او ربى نيست و واجب است كه از طريق نبوت پرستش شود تا به اين وسيله آماده روز حساب گردند و اينكه جزاى مؤمنين چنين و چنان و جزاى كافران چنين و چنان است براى مردم عابد كافى است، البته در صورتى كه آن را اخذ نموده و به آن عمل كنند كه در اين صورت به آرزوى خويش مى‌رسند....
المیزان

پاسخ 2
بعضى از مفسران "هذا" را اشاره به تمام وعد و وعيدهايى كه در اين سوره و يا در تمام قرآن آمده است دانسته‌اند كه موضوع بحث ما نيز در اين مفهوم كلى وارد است. ولى ظاهر آيه اين است كه "هذا" اشاره به همان وعده‌اى است كه در آيه قبل به بندگان صالح خود در مورد حكومت روى زمين داده شده است...
تفسير نمونه
پاسخ 3
«هذا» اشاره به اين دارد كه زمين را بندگان صالح به ارث مى‌برند، هرچند پس از مدتى باشد. مراد از «عابدين» در اينجا، كسانى‌اند كه از آنچه مايۀ عبرت است پند مى‌گيرند و از هشدارها سود مى‌برند.
تفسير کاشف

پاسخ 4
«هذا» راجع است به «ما ذكر» كه تمام مطالب سوره است يعنى در اين مطالب كه گفته شده كفايت هست براى مردمى كه عبادت و عمل كنند، يعنى كافى است در رساندن آنها به سعادت، آيه دوم حاكى است كه اين قرآن و تعليمات از مصاديق رحمة للعالمين بودن آن حضرت است و نيز دليل جهانى بودن رسالت آن حضرت است،
احسن الحدیث
پاسخ5
«هٰذٰا»: اين نكته كه چه كسانى حكومت زمين را به دست مى‌گيرند، يا آخرت را فرا چنگ مى‌آورند. تمام وعد و وعيدها و سرگذشت و سرانجام ملّتهايى كه در اين سوره آمده است. «بلاغا»: كفايت و بسندگى. مايۀ درك موضوع و سبب رسيدن به هدف. نيل به مقصود.
خرمدل

پاسخ 6
فرمود: (إِنَّ فِي هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ) اگر كسي اهل عبادت باشد اين حرف به جان او مي‌رسد گرچه اين حرف بيانِ جهاني است (هُديً لِلنَّاسِ) است, (ذِكْرَي لِلْبَشَرِ) است, (لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً) است هر كس بشر باشد اين پيام به او مي‌رسد هر كس جزء عالَمين باشد اين انذار به او مي‌رسد اما آنها كه بهره مي‌برند مردان عابدند كه اين حرف به درون جان آنها مي‌نشيند و انبيا هم موظّف بودند كه (قُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً) بعضيها طوري‌اند كه راه را مي‌بندند وقتي بسته شدند حرف نفوذ نمي‌كند (كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم) وقتي بالأخره بسته شد اين رسوبات صحنهی دل را بست حرف نفوذ نمي‌كند ولي مردان الهي چون قلبشان باز است و نفوذپذير هست اين حرف در درون جان آنها نفوذ مي‌كند مي‌شود بالغ, نه اينكه به گوش آ‌نها برسد به گوش همه مي‌رسد اما آن‌كه فرمود: (قَوْلاً بَلِيغاً) اين دربارهی مردان عابد اين‌چنين است اين قولِ بلاغ است براي آنها يعني به دل آنها مي‌رسد اما بعضي از آنها فقط در سطح گوش آنها عبور مي‌كند

تفسير تسنيم

چرا پيامبر اسلام رحمه للعالمين معرفي شده است؟ مفهوم آن چيست؟
پاسخ 1:
وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ
يعنى تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعتهاى بشرى فرستاده شده اى . دليل بر اينكه گفتيم همه جماعتها، جمع با الف و لام است ، علاوه بر اين كه مقتضاى رسالت هم همين است . و اما اينكه چطور رحمت براى همه اهل دنيا است ؟ جهتش اين است كه دينى آورده كه در اخذ به آن سعادت اهل دنيا در دنيا و آخرتشان تأمين است . آرى آن جناب (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رحمت براى اهل دنيا است از جهت آثار حسنه اى كه از قيام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد كه اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اينكه آن جناب مبعوث شود در نظر بگيريم و با وضعى كه پس از قيام او به خود گرفت مقايسه كنيم كاملا روشن مى گردد

تفسير الميزان

پاسخ 2
اينكه فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) رسالتِ تو فقط و فقط رحمتِ جهاني است اين يك حصر.مي‌فرمايد تو رسالت جهاني داري و اين رسالت تو فقط و فقط رحمت است هيچ عذابي در آن نيست هيچ رنجي در آن نيست خيرِ محض است حقّ محض است صِدق محض است و صدقِ صِرف اين رحمت كه با حصر بيان شده است (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ)

سه حصر يكي اينكه تو فقط (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) هستي به دليل (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) دو حصر نوراني از آيه بعد استفاده مي‌شود كه يكي (إِنَّمَا) است يكي (أَنَّمَا) به من فقط و فقط يك چيز وحي شد پس وحي فقط يك چيز است آنكه به من وحي شده چيست؟ فقط و فقط خداي شما يكي است (قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ) يعني غير از اين چيزي به من نگفتند اين (إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ) يعني غير از اين مطلب, مطلب ديگري به من نگفتند خب, پس وحي منحصر شد مي‌شود حصر دوم آنكه به شما گفتند چيست؟ آن فقط خداي يكي است (قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ).

بنابراين آن حصر اول معنايش اين است كه تو فقط رحمتِ جهاني هستي سؤال باقي مي‌ماند خب چرا رحمت جهاني هستي؟ پاسخ آن سؤال را حصر دوم مقداري زمينه را فراهم مي‌كند و حصر سوم پاسخ نهايي را مي‌دهد چرا رحمتِ جهاني هستي؟ براي اينكه براي من فقط يك چيز وحي شد باز سؤال هست آن يك چيز چيست؟ و آن اين است كه عالَم را خدا مي‌گرداند آن وقت راحت مي‌شود آدم. خب, اگر عالَم را خدا آفريد انسان را خدا آفريد پيوند عالَم و آدم را خدا آفريد, اين مثلث كارِ اوست اداره‌اش هم بايد كار او باشد ديگر, ديگري دخالت بكند مي‌شود هرج و مرج

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ :چرا فرموده به من فقط توحید، وحی میشود؟ پس سایر اصول دین و احکام ،جزئ وحی نیستند؟

يكي از آن حصرها اين است كه من ذاتاً بشرم غير از بشريّت چيز ديگر در من نيست (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ) بنده ی خدا, مخلوق خدا و بشرم كه در سورهی مباركهی «كهف» و در آيات ديگر هم اين حصر آمده كه ذاتاً مخلوقم, بشرم و بنده ی خدا. حصر ديگر آن است كه در عصر من فقط بر من وحي مي‌شود و لاغير بر هيچ كسي وحي نمي‌شود الاّ بر پيامبر و من پيامبرم اين حصر دوم كه (إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ) در اين آيه ی 108 سوره ی مباركهی «انبياء» اين است كه فقط بر من وحي مي‌شود.

فرمود اگر ذات اقدس الهي به پيامبر وحي فرستاد وحي‌اش هم منحصراً در توحيد است يعني غير از توحيد چيزي به پيامبر وحي نيامده كه (قُلْ إِنَّمَا يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ) تنها چيزي كه به من وحي شده است توحيد است. خب, افرادي مثل فخررازي كه اين گونه تفكّر را دارند مي‌گويند اين حمل بر مبالغه مي‌شود چون غير از توحيد چيزهاي ديگر هم آمده اما مفسّران دقيق مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند اين حصر, حصر حقيقي است براي اينكه شما اصول دين و فروع دين هر چه را كه تحليل مي‌كنيد غير از توحيد چيز ديگر برنمي‌آيد خدا هست و اسماي حسناي او, صفات علياي او و مخلوقات او و احكام او, ديگر در عالم غير از اين چيز ديگر نيست كه غير از احكام الهي, غير از بندگان الهي, غير از مخلوقات الهي, غير از اوصاف الهي, غير از اسماي الهي و غير از خود خدا چيزي در عالم نيست كه اين مي‌شود توحيد, اگر ما احكام را بررسي كنيم همه ی اين احكام بالأخره فرمان اوست ديگر اگر جهان را ببينيد آفريده ی اوست, انسان را ببينيد آفريده و بنده ی اوست, منقطع از او نيست چيزي در عالَم نيست كه بنده ی او نباشد, آيت او نباشد, مخلوق او نباشد

اگر كسي اين شجره ی طوبا را تحليل كند و تبيين كند معلوم مي‌شود كه غير از توحيد چيز ديگر در عالَم نيست همان طوري كه از نظر وجودي خداست و بقيه فيضِ او, از نظر مسائل اعتقادي و علمي و فقهي و اصولي و امثال ذلك خداست و دستورهاي او, چيزي كه دستور خدا نباشد ما در دين نداريم خارج از دستور خدا هم باطل است و بيّن‌الغي لذا فرمود به مردم بگو فقط يك چيز به من وحي شد و آن يك چيز هم اين است كه فقط خدا معبود است و ولاغير اين مي‌شود رحمتِ جهاني, اگر جهان بر اساس اين توحيد حركت كند هيچ كس نه بيراهه مي‌رود نه راه كسي را مي‌بندد.


وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) تو فقط رحمتي, غضب براي تو نيست وجود مبارك پيغمبر(ص) كه مظهر (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) است معمار رحمت است, مهندس رحمت است و اگر جايي غضب دارد رحيمانه غضب دارد ماها متأسفانه رحمت ما در مقابل غضب ماست اين‌چنين نيست كه غضبِ ما از رحمت ما دستور بگيرد ما گاهي عصباني هستيم گاهي غير عصباني آنجا كه عصباني هستيم غضبناكيم غضب است آنجا هم كه خوشحاليم رحمت است همين دو صفت را ما داريم اما يك رحمت مطلقه‌اي باشد كه آن رحمت مطلقه معماري كند, مهندسي كند بگويد كجا رحمتِ خاصّه باشد و كجا غضبِ مخصوص اين براي ما نيست ذات اقدس الهي كارش اين است پيغمبر اسلام و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مظهر آن رحمت مطلقه قرار داد و چون مظهر آن رحمت مطلقه قرار داد كاري به عنوان غضب نه از خداست نه از پيغمبر, غضبِ در مقابل رحمت نه درباره ی خداست نه درباره ی پيغمبر, غضبِ تحت فرمان رحمت هم براي خداست بالاصاله, هم براي پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است بالتبع.


فرمود من فقط (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) هستم مي‌ماند حالا اين سؤالها كه جنگها و خونريزيهاي چگونه است؟
حضرت (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) است اگر (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) است مظهر الله است الله عدلِ محض است اگر «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال والنقمة» بر اساس عدل است عدل هم رحمت است اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جنگها و امثال ذلك عدّه‌اي را به جهنم فرستاد بر اساس رحمت است عدل رحمت است معناي رحمت, رحمتِ عاطفي كه نيست, رحمت دلسوزي كه نيست همان شاهدانِ عادل را قرآن در سورهی مباركهی «نور» مي‌فرمايد: (لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ) پس رحمتِ عاطفي غير از رحمت معقول است رحمت معقول با عدل هماهنگ است رحمت عاطفي بر اساس دلسوزيهايي است كه گاهي عدل است گاهي غير عدل,رحمت غير از خوشايندي است اگر كسي مشكل قلب دارد يك غُدّهی سرطاني دارد دارند جرّاحي مي‌كنند مي‌شكافند از درونش در مي‌آورند اين رحمت است ديگر حالا او خوشش بيايد يا خوشش نيايد رحمت است ولي خوشايند نيست اين علم است, حكمت است, عدل است. خب, اگر معيار خوشايند باشد بله نسبت به اين خوشايند نيست اما نسبت به اين ظلم نيست, اگر ظلم نيست عدل است «العدل رحمةٌ» ديگر. خب
به هر تقدير فرمود تو رحمت جهاني هست و اگر يك عدّه را به درك واصل مي‌كني اين عدل است عدل كه بد نيست اين حكمت است حكمت كه بد نيست خطا نيست بنابراين تو (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) هستي رحمت تو اَمام غضب توست و اگر در جايي فرمان جنگ مي‌دهي رحمت است دستور صلح مي‌دهي رحمت است

رئوف و رحيم در سورهی مباركهی «توبه» آيهی 128 دربارهی پيغمبر آمده (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ) خب اگر خدا رئوف رحيم است بالذّات, وجود مبارك حضرت و همچنين اهل بيت كه به منزله ی نَفْس او هستند (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ)اند اين رئوف و رحيم بودن رحمت خاصّه است و رحمت خاصّه كه مؤمنان از آنها استفاده مي‌كنند وگرنه براي جهان (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) است

تفسير تسنيم

پاسخ 3:

برخی مفسران علت یا کارکرد رحمه للعالمین را تنها در ایه 108 منحصر کرده اند که پیامبر به همه انسانها پیام وحیانی توحید را که لازمه تبدیل آنها به انسانهای عابد صالح و داخل شدن در رحمت الهی (که در سوره چند بار اشاره شده) و رستگاری است، ابلاغ میکند. اما به نظر میرسد باید مجموعه ایات 108-112 را در نقش رحمه للعالمین دخیل دانست. یعنی چگونگی واکنش در برابر نپذیرندگان این پیام وحیانی هم بخشی از عملکرد مهم ایشان است. یعنی بعد از انکه به انها گفت به من فقط وحی شده که به شما بگویم اله و معبود شما یکی است به انها گوشزد کند که من وظیفه ابلاغ و انذار را انجام دادم و نمیدانم هم که کی مهلت شما برای عذاب یا زندگی در این دنیا بسر می اید و بیش از این هم اقدامی علیه شما نمی کنم. و داوری بین ما و شما را به خدای رحمان واگذار میکنم.
پیش از این در سوره فرقان از پیامبر بعنوان للعالمین نذیرا یاد شده بود.
اقاي سيدكاظم فرهنگ

اتمام حجت پيامبر با كافران در ايات انتهايي سوره انبيا

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ ءَاذَنتُكمْ عَلى سوَاءٍ
كلمه ((ايذان (( به طورى كه گفته اند از ((اذن (( گرفته شده كه به معناى علم به اجازه است در كارى . آنگاه به طور مجاز در مطلق علم استعمال شده و از آن افعالى اشتقاق يافته و بسيارى از موارد متضمن معناى تهديد و انذار نيز مى شود.
و كلمه ((على سواء(( على الظاهر حال از مفعول ((آذنتكم (( است ، و معناى آن اين است كه : اگر از دعوت تو اعراض كردند، و از اينكه با قبولى دين توحيد تسليم خدا شوند روى گردانيدند، پس به ايشان بگو من به شما اعلام مى كنم كه شما از اين اعراض خود در خطر مى باشيد، چون شما در اينكه من اعلامتان كنم ، و يا در خود خطر قرار گيريد مساوى هستيد، (و به عبارت ديگر: در اعلام كردن من همه مساوى هستيد، و يا در مخاطره بودن همه برابريد) بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود اعلام به جنگ است . ولى اين معنا در سوره هاى مكى دور به نظر مى آيد.

وَ إِنْ أَدْرِى أَ قَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ مَا تَكتُمُونَ
اين آيه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كلامى كه مأمور شده آن را ابلاغ نمايد. و منظور از جمله ((ما توعدون (( همان تهديد در جمله ((آذنتكم على سواء(( است . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نخست مأمور شد ايشان را از خطرى كه در اعراض از اسلام هست هشدار دهد، و سپس مأمور شد علم به دورى و نزديكى وقوع آن خطر را از خود نفى كند، و بى علمى خود را چنين تعليل كند كه علم به گفته هاى علنى ايشان كه همان طعن بر اسلام و استهزاء به آن است - و گفته هاى پنهانى آنان ، منحصرا مخصوص به خداى تعالى است ، و تنها او است كه عالم به حقيقت امر است .
از اينجا به دست مى آيد كه منشا متوجه شدن عذاب به كفار آن طعنه هايى بوده است كه در ظاهر به اسلام مى زدند، و هم آن نقشه هايى كه پنهان مى داشتند، گويى كه فرموده : اگر اينان مستحق عذاب شدند به خاطر اظهاراتى است كه عليه اين دعوت الهى كردند، و آن نقشه هايى كه پنهان داشتند، پس ايشان را به آن عذاب تهديد كن ، و ليكن از آنجايى كه تو اطلاعى از ظاهر و باطن آنان ندارى ، و نمى دانى كه جرمشان چقدر استحقاق عذاب دارد، و آيا استحقاق عذاب نزديك دارند، يا دور، لذا چنين علمى را از خودت نفى كن ، و آن را تنها به خداى تعالى ارجاع ده . از اين بيان معلوم مى شود كه منظور از ((جهر قول (( آن سخنانى است كه مشركين (عليه اسلام ) اظهار نموده و استهزايى است كه مى كردند، و مراد از آنچه پنهان مى داشته اند، نقشه هاى شومى بوده كه عليه اسلام در بين خود مطرح مى كردند.

وَ إِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكمْ وَ مَتَعٌ إِلى حِينٍ
اين جمله نيز تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مأمور به گفتن آن شده است . ضمير در كلمه ((لعله (( به طورى كه گفته اند كنايه از خبرى است كه در كلام نيامده ، و بعيد هم نيست كه راجع به ايذان و اعلامى باشد كه مأمور به آن شد. و معناى آن اين است كه : من نمى دانم ، ممكن است اين اعلامى كه من مأمور بدان شدم ، يعنى مراد خداى تعالى از اينكه مرا مأمور به اعلام خطر نموده ، اين باشد كه شما را امتحان كند تا آنچه در باطن شما است بيرون كشيده ظاهرش ‍ سازد پس خدا مى خواهد شما را بيازمايد و تا مدتى مهلت و كام بدهد و به اصطلاح استدراجتان كند.

قَلَ رَب احْكم بِالحَْقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُستَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ
ضمير در قال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر مى گردد و آيه شريفه كلام آن جناب را حكايت مى كند كه در دعوت مردم به حق چه گفت و چگونه مردم دعوتش را رد كردند و از او اعراض نمودند گويى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از آنكه ايشان را دعوت نموده رسالت خودش را به ايشان ابلاغ كرد و ايشان دعوتش را انكار كردند و در انكارشان پافشارى نمودند روى از ايشان برگردانيده به درگاه پروردگارش متوجه شد و گفت : ((رب احكم بالحق - خدايا به حق حكم كن (( و اگر حكم را مقيد به حق كرد (معنايش اين نيست كه خدا حكم به غير حق هم مى كند) بلكه اين قيد توضيحى است نه احترازى چون حكم خداى تعالى جز حق نمى تواند باشد پس كأنه گفته ((خدايا به حكم خودت كه حق است حكم كن (( يعنى حق را براى آنانكه به نفعشان است و عليه آنان كه بر ضررشان است اظهار فرما.
آنگاه بار ديگر روى سخن را متوجه كفار نموده و فرموده است : ((ربنا الرحمن لمستعان على ما تصفون - و پروردگار ما رحمان و عليه گفته هاى شما بهترين ياور است
(( و گويى كه با اين جمله به علت اعراض خود از ايشان و روى به درگاه خدا نهادن و درخواست حكم به حق را بيان كردن اشاره مى كند. پس خداى سبحان رب او و رب همه ايشان است و او را سزد كه ميان مربوبين خود حكم كند و او كثير الرحمه است ، يعنى سائلش و كسى را كه به سويش روى آورد نوميد نمى كند و او است كه حكم مى كند و كسى نيست كه حكمش را تأخير اندازد و او است كه با كلماتش حق را به كرسى نشانده باطل را باطل و نابود مى سازد.

تفسير الميزان

فرمود: (فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ) اين قبول داريد يا نداريد براي اينكه اين مثلث را قبول داريد كه جهان را خدا آفريد شما را خدا آفريد پيوند شما و جهان را خدا آفريد, قبول داريد كه بعد از مرگ هم به طرف الله مي‌رويد خب او بايد روزي شما را تأمين كند ديگر شما بايد مُنقاد باشيد, مطيع باشيد همه منقاد و مطيع‌اند حالا ممكن است درجات انقياد فرق بكند وگرنه چيزي در عالم نيست در نظام تكوين كه منقاد خداي سبحان نباشد فرمود بعد از همهی اين براهين و اتمام حجّت (فَإِن تَوَلَّوْا) اگر اِعراض كردند (فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ) من به شما اعلان خطر مي‌كنم

فرمود پس اين‌چنين نيست كه شما بتوانيد بگوييد عذاب ما بدون اطلاع قبلي نازل شده نه خير همه با اطلاع قبلي بود من همه را اعلام كردم علي سواءٍ هيچ كس بي‌خبر نيست (فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ) يعني بايد اسلام و انقياد را داشته باشيد (فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ) چه وعيد دنيا چه وعيد آخرت به دست ذات اقدس الهي است.

خب, چه كسي پس مي‌داند شما كه مي‌گوييد من نمي‌دانم نزديك است يا دور, عذاب دنيا نزديك است يا دور, عذاب آخرت نزديك است يا دور, پس چه كسي مي‌داند؟ خدا مي‌داند براي اينكه (إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ) يك, (وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ) دو, و پاداش و كيفر و اينها به دست اوست (وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ) شايد خداي سبحان بخواهد در اين مدّت شما را بيازمايد


فرمود من اعلام خطر كردم به همه شما هم گفتم اين طور نيست كه به بعضيها گفته باشم به بعضيها نگفته باشم علي سواءٍ به همه هم گفتم كه خطر در راه است من نه مي‌دانم كه آن خطر چيست مگر اينكه خدا به من بفهماند, نه مي‌دانم كه چه موقع آن خطر مي‌آيد مگر اينكه خداي سبحان به من اعلام بكند و نمي‌دانم چه آزموني شما در پيش داريد او ظاهرتان, باطنتان, جَهرتان, سرّتان, خِفايتان, أخفايتان همه را او مي‌داند و به ما هم البته در فرصتهاي خاصّي اعلام مي‌كند اينكه فرمود: (فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَي سَوَاءٍ) به همه گفتم همه مستوي هستيد باخبر هم شديد گرچه (وَإِنْ أَدْرِي) نمي‌دانم (أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ)

(قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ) انبيا قصصشان كه در همين سورهی «انبياء» آمده يا در ساير سوَر در آن بخش پاياني مشكلاتشان عرض مي‌كردند (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ) انبيا اين كار را به خداي سبحان كه خيرالفاصلين است و خيرالحاكمين است أحكم‌الحاكمين است ارجاع مي‌دهند به اذن خدا عرض مي‌كردند خدايا بين ما و قوم ما حكم بكن براي اينكه ما ديگر هر چه بايد مي‌گفتيم گفتيم, هر چه بايد تحمل مي‌كرديم تحمل كرديم ما برنامه‌مان را انجام داديم حالا تو داوري اين (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ) كه انبياي ديگر مي‌گفتند وجود مبارك حضرت هم به اين زبان عرض كرد (قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ) اين (احْكُم بِالْحَقِّ) تأكيد است چون حكم او جز حق چيز ديگر نيست

اين سور‌ه هم در مكّه نازل شد عرض كرد همين (رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) به مردم آن حرفها را ابلاغ كرد آ‌نها نپذيرفتند عرض كرد خدايا آنچه بلاغ مبين بود گفتم, احتجاج بود گفتم, انذار بود گفتم, جدال احسن بود گفتم, موعظهی حَسنه بود گفتم, دعوت حكيمانه بود كردم, (رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ) بعد فرمود: (وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ) شما وصف مي‌كنيد مي‌گوييد (إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا) شما وصف مي‌كنيد مي‌گوييد كه (قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي) چون شعار رسمي مشركان و زورمداران همين است ديگر (قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي) اين اختصاصي به عصر فرعون ندارد در هر روزگاري بالأخره فرعونيان هستند.

سورهی مباركهی «بقره» گذشت كه (تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ) يعني مردم اين روزگار با مردم اعصار گذشته يك قلب متشابه و نظير هم دارند (تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ) همان حرفهايي كه فرعونيان مي‌زدند اينها هم مي‌زدند حرف مشترك فراعنه اين است كه (قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي) وجود مبارك حضرت به خدا عرض كرد كه (رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ) بعد التفات كرد از غيبت به خطاب به مردم گفت كه (وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ) آنچه را كه شما وصف مي‌كنيد من از ذات اقدس الهي كمك مي‌خواهم كه مشكل ما را حل كند.


تسنيم

انبیاء:109
فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ
پس اگر [به این پیام توحیدی] پشت کردند، بگو: من همه شما را یکسان [از این حقیقت] آگاه کرده‌ام [پس کسی نمي‌تواند مدعی شود من خبر نداشتم] و نمي‌دانم آنچه وعده داده شده‌اید [=وقوع قیامت] نزدیک است یا دور؟
انبیاء:111
وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ
و [نیز] نمي‌دانم، شاید آن [نامشخص بودن زمان قیامت] آزمایشی برای شما و [شوقی دنیائی برای] بهره‌مندی تا چند صباحی دیگر باشد. 83

______________
83- اگر زمان قیامت دقیقاً معین مي‌شد، اگر دور از عمر دنیائی ما بود، همچون سایر امور مادّی کم اهمیتش مي‌شمرديم و اگر نزدیک بود، همچون سایر خطرات جدّی، دست از زندگی و تمتّعات آن مي‌شستيم و به آخرت مي‌پرداختيم که هر دو حالت به دور از عدالت در تساوی موقعیت همه بندگان در نسل‌های مختلف است.
انبیاء:112
قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ
گفت: پروردگارا، [خودت بین ما و منکران] به حق داوری کن. و صاحب اختیار ما آن رحمت‌گستر بر عالم است که بر آنچه [از شرک و انکار] وصف مي‌کنيد، مرجع یاوری است [=ما از او در برابر انکار شما استعانت مي‌جوئيم].

بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/31 09:44:31 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#22 ارسال شده : 1402/02/21 08:58:18 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
فهم سوره انبیا: نکات مهم و فرازبندی سوره از تفسیر مرحوم گنجه ای

فراز 2
حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها
کفارِ آن روزها چنین اعتقاداتی داشتند:
۱ - در آفرینش آسمانها و زمین، مقصود حکیمانه ای نبوده.
2 - خداوند مخلوقاتی دارد که نوعی استقلال در حرکات و رفتارهای خود دارند .
۳ هستند دیگر نیازی به عبادت ندارند . » نزدیکتر « - آنها که به خداوند
۴ ی وجود ندارد که پروردگاری بخواهد. » عرش « -
۵ - خداوند نه تنها فرزند دارد، بلکه همه ملائکه فرزندان او هستند.
۶ - بسیاری از ملائکه میتوانند مستقلاً شفاعت بکنند.
واین موصوع منحصر به اعراب ۱۴00 سال پیش نبوده،
مثلاً در اشعار شاعران آن زمان، در متون رایج ادیان آن زمان، در میتولوژی تقریباً همه اقوام و ملل، و حتی در قبایلِ موجودِ نزدیک به زمان ما )مثلاً سرخپوستان قرن ۱۹ و قبایل زولو و اقوام مایا و اینکا و آزتک که خیلی به زمان ما نزدیک بودهاند( آنقدر ادله و شواهد و سند و مدرک دارد که میتواند موضوع تحقیقات گسترده ای بشود، و حتی
تا همین دویست سال پیش نیز اقوام قدرتمندی بودهاند که به وجود هزاران خدای مؤثر در هزاران زمینه امور زندگی اعتقاد داشتهاند و در جشنها و روزهای خاص مذهبی پسران و دخترانی را در معابد خویش سر میبریدهاند و به خیال خویش تقدیم خدایان میکردند تا حمایت آنها را جلب نمایند و سود ببرند یا مضار آنها را دفع کنند و باز
هم سود ببرند.


پیشگوئی های تحقق یافته علمی
آیات ۳۳ - ۳0 پُر است از معجزات علمی. و گرچه خطاب به کافران آن روزها هم هست اما واقعاً کافران آن رزوها قابل این نبودند که مورد خطاب چنین آیاتی واقع شوند. مطالبی که امروزه مفهوم و معلوم است ولی آن روزها که هیچ بلکه حتی تا این چند قرن اخیر هم مفهوم و معلوم نبوده اینهاست:

۱ - آسمانها و زمین پيوسته بود و بعدا باز شد. آیا نظریه (Big Bang) انفجار عظیم که امروزه در علم فیزیک یک نظریه جا افتاده و پذیرفته ای است، تفسیر موضوع فوق، در آیه ۳0 نیست؟
2 - همه چیز از آب زنده شد، با آخرین نظریه های زیست شناسی منطبق نیست؟
۳ در زمین لنگر هائی هست تا از لرزش زمین جلوگیری کند ، اشاره به حرکت دوار زمین، که امروز از لحاظ زمین شناسی تبدیل به بدیهیات شده است، نیست؟
۴ -شب و روز و خورشید و ماه، در فلكي شناورند، وضع منظومه شمسی در داخل کهکشان راه شیری را بیان نمیکند؟
دو آیه 2۱ و 22 بدون این که فرع بر آیه ای باشند پرانتزی هستند، دلیلش هم این که اگر چشم خود را بر آنها ببندیم و قبل و بعد آنها را به یکدیگر وصل کنیم میبینیم روال سخن صافتر و یکدستتر شده است. همینطور است وضع آیات 2۴ و 2۵ و 2۶ .نیز وضع آیه 2۹ .

» عبادت یعنی زندگی مطلوب
با توجه به آیه ۱۹ از كلمه عبادت اولین چیزهائی که به ذهن ما می آید، نماز و روزه و دعا و زکوه و حج و امثال آنهاست.
از آنجا که کسب روزی حلال و جستجوی علم و حسن خلق، داخل مفهومی میشود که ما آنرا زندگي مینامیم، پس بطور منطقی در مییابیم که عبادات چيزي خارج از زندگي نيست بلکه عبادت، عین زندگی خوب است.
ايا زندگي خوب، بدون کسب علم ممکن است؟ بعبارت دیگر، آیا زندگی جاهلانه میتواند یک زندگی خوب باشد؟ و یا حتی زندگی خشن و بدخلقانه و یا حتی یکزندگی ساده شده و صد در صد بسیط، )مانند زندگی حیوانات( میتواند خوب باشد؟
واضح است که نه! پس یک زندگی مبتنی بر علم، و مبتنی بر حسن خلق، و مبتنی بر ساخته شدن آن بدست بشر، آن زندگیی است که برای ما پسندیده شده و همان هم » عبادت «است.
بعبارت دیگر؛ عبادت عبارتست از زندگی پسندیده. و نماز و روزه و حج و زکوه و زیارات و دعاها و غیره، نیز جزئی از آن زندگی پسندیده است.
بنابراین اینکه فرموده خسته نمیشوند مفهوم میگردد. معلوم است که هیچکس از زندگي پسنديده خسته نميشود. بنابراین، براساس آنچه تاکنون بدست آورده ایم آیه ۱۹ را اینطور میفهمیم:
و هر کس که از لحاظ شخصیت و روحیات و از لحاظ تعالیم الهی، بالاتر است، از زندگی پسندیده خویش خسته نمیشود و گردنفرازی هم نمیکند

درباره خداوند و کارگزاران جهان (یعنی ملائکه)
در این پاراگراف، بسیاری از مطالبش برایمان آشناست و به صورتها و عبارات مختلف قبلاً دیده ایم اما نکاتی هم دارد که جدید است اما چیزی که باید توجه ما را به خویش جلب کند این نکته است که اعم از نکات آشنای قدیمی و نکات جدید "تركيب مجموعه آنها در جهت تعریف و تبیین و توضیح موقعیت خداوند در جهان است.
اگر با این دید به این مجموعه آیات نگاه کنیم چنین نکاتی را کشف می کنیم:
۱ - در آفرینش آسمانها و زمین یک مقصود حکیمانه و عاقلانه مورد نظر بوده است.
2 - خداوند مالک همه مخلوقات است.
۳ - آنها که به خداوندنزديكتر هستند در عبادت ساعیترند.
4- خداوند، پروردگار عرش = مرکز مدیریت و فرماندهی کل جهان است.
۵ - خداوند از هر چه تصور کنید بالاتر است.
۶ - خداوند فرزند ندارد.
۷ - همه، حتی ملائکه، مخلوقات خداوند هستند و در هیچ کاری نمیتوانند علیرغم اراده خداوند کاری کنند.
8 - خداوند به همه احاطه دارد .
۹ - ملائکه نمیتوانند علیرغم خداوند شفاعتی کنند.
البته امروز، پذیرش این نکات اعتقادی برای ما آسان است اما برای اینکه از آن روزها تصوری داشته باشید، موارد نُه گانۀ فوق را مرور کنید و در انتهای جملات، فعلهایِ خبریِ مثبت را منفی و منفی ها را مثبت کنید.
اگر این کار را بکنید خواهید دید، محورهای اعتقادی رایج کفار آن روزها چه بوده است.


فراز 3

حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روز ها
قسمتی از زحمت­هائی که کافران برای پیامبر(ص) ایجاد می­کردند عبارت بود از:

1- توطئه قتل آنحضرت (آیه 34)،

2- مسخره کردن ایشان (آیه 36)،

3- تشکیک در رسالت آنحضرت (آیه 38)

4 – مسلمانان (و خود پیامبر–ص) دوران ناگواری را میگذراندند و «زودتررسیدن» یاری الهی را میخواستند (آیه 37)

البته زحمتهائی که آنان در راه رسالت ایجاد می­کردند بسیار بیشتر از اینهاست و شامل همه نوع مانع تراشی و سنگ­اندازی می­شود و قبلاً در آیه­ها و سوره­های مربوطه ، بسته به مورد ، شرح مختصری تقدیم کرده­ایم اما آنچه در اینجا آمده احتمالاً به این علت باشد که در مقطع زمانی نزول این آیات ، این سه گروه مزاحمت و سنگ­اندازی پررنگ­تر بوده است .
وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ ﴿78﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿79﴾ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ﴿80﴾ وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿81﴾ وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿82﴾

وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿91﴾

مشکل به نظر رسیدنِ آیات فوق از این لحاظ است که مفسران راجع به آیات فوق سخنان مختلفی گفته اند، وگرنه ما با «درس» و «درب» آنها را مفهوم می بینیم و مشکلی در آنها احساس نمیکنیم، و در این آیات قدرت هائی به آنها نسبت میدهد که سبب امیدواری و دلگرمی آنحضرت و پیروانش در اثر انتقال ذهنی به این نکته است که شما نیز از این فشارها و تضییقاتی که در آن هستید نجات خواهید یافت،

مفسران بیشتر به این ورطه افتاده اند که توضیحاتی برای مصادیق بدهند که در این راه معمولا به روایاتی تمسک جسته اند که محل تامل است و یا به نقل اقوال دیگرانی پرداخته اند که همانها نیز قبلا به این ورطه افتاده بودند و چیزهایی را جستجو میکردند که برای فرستنده قرآن توضیح دادن آنها (مانند نام های برادران یوسف در سوره یوسف و یا اسامی اصحاب کهف در سوره کهف) مهم نبوده، و همانها هم که در این راه غیر ضرور سعیی کرده بودند سعیشان به اصابت نیانجامیده (تلاش غیر ضرور و به نتیجه نرسیدن) و اقوالشان مطلوب نیافتاده است.
به یک روایتِ عصمت انبیاء فروخته میشود!

خطا :

1 – حاکم کردن روایت بر قرآن

2 – بی توجهی به ترتیب نزول

3 – بی سلیقگی تفسیری و ندیدن آنهمه نصوص


2 (آیه 87) : (المیزان) : " وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ"- يعنى به ياد آر ذو النون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى‏گيريم" نَقْدِرَ عَلَيْهِ" بطورى كه گفته‏اند به معناى تنگ گرفتن است.

ممكن هم هست جمله" إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ" در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه: رفتن او و جدايى‏اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى‏يابد و او مى‏تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى‏تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى‏تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.

پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى."

خیلی ممنون ! پس آنهمه مطالب دیگر در سوره های دیگر در باره حضرت یونس مثلا آیه 48 سوره قلم که میگوید ای پیامبر مانند یار آن ماهی نباش ، و آیات 139 تا 148 سوره صافات که فرار و کشتی پر و قرعه کشی و به دریا اندختن و یک لقمه آن ماهی شدن و سپس به بیابان افتادن و درخت کدو روییدن و بر او سایه انداختن و . . . همه اینها تمثیل است؟

یعنی در سوره قلم پیامبر را از یک تمثیل نهی میکند یا از رفتار یک یونس واقعی؟ و اگر اینطور باشد که با آیات اینقدر راحت باشیم، پس داستانهای سایر پیامبران چه میشود؟ آنها هم تمثیل است؟ ای وای از مظلومیت قرآن


داستان ابراهیم
نزدیک دو سوم کل این داستانها و داستان همه آن پیامبران سرجمع، حدود یک سوم است و از همین موضوع می­توانیم چیزهایی بفهمیم. مثلاً:

1- اهمیت «اعتقادات درست» به «زندگی درست» مثل دو به یک است.

2- اعتقادات درست، مثل فونداسیون است نسبت به بقیه عناصر ساختمان است و اول باید اعتقادات درست کسب کرد و پس از آن خودبخود «زندگی درست» هم پیدا می­شود.

3- مسلمانانِ معاصرِ نزول این آیات در مرحله اول بودند یعنی در حال کوشش برای دریافت اعتقادات صحیح از طرفی، و مبارزه با اعتقادات غلط از طرف دیگر، بودند. و طی این پاراگراف ها به آنان تلویحاً وعده موفقیت مرحله اول، و پس از موفقیت در آن، وعده گشایش در زندگی و پیروزی و حل همه مسائل زندگی و رفع ناراحتی­های آن داده می­شود.

فراز 4
حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها
در این پاراگراف­ها که از آیات 45 شروع و به آیه 91 ختم می­شود، نمونه­ هائی از الطاف و نعمت­های الهی را که به پیامبران و مؤمنان ارزانی داشته، به یاد می­آورد که به قرار ذیل می­باشند:

1- دادن ملاک تشخیص حق و باطل (حضرت موسی، آیه 48)،

2- دادن پند پربرکت (پیامبر اسلام، آیه 50)،

3- رشد (ابراهیم، آیه 51)،

4- نجات از طریق معجزه آسا (ابراهیم، آیه 69)،

5- نجات و ارسال بسوی زمینِ با برکت (ابراهیم، آیه 71)،

6- اولاد صالح در پیری (ابراهیم، آیه 72)،

7- حکمت و علم (لوط، آیه 74)،

8- نجات (لوط، آیه 74)،

9- اجابت دعا و نجات (نوح، آیه 76)،

10- نابودی دشمنان (نوح، آیه 77)،

11- تعلیم قضاوت (داوود و سلیمان، آیه 78)،

12- هماهنگ نمودن کوه­ها و طیور با داوود برای تسبیح (داوود، آیه 79)،

13- تعلیم ساختن زره (داوود، آیه 80)،

14- رام کردن باد سرکش (سلیمان، آیه 81)،

15- واداشتن شیاطین­ برای غواصی و کار (سلیمان، آیه 83)،

16- اجابت دعا و برطرف کردن ناراحتی­ها و دادن دو برابر نعمتهائی که از دست داده بود (ایوب، آیه 84)،

17- رحمت بر صابران (اسمعیل، ادریس، ذالکفل، آیه 85)،

18- اجابت و بخشش و نجات (یونس، آیه 88)،

19- نجات (مؤمنان، آیه 88)،

20- اجابت دعا و دادن اولاد در پیری (زکریا، آیه 90)،

21- دادن اولاد بطور معجزه آسا (مریم، آیه 91).

چنانکه دیده می­شود حدود 75% نمونه­های لطف و رحمت الهی که در این آیات ذکر شده ، ناظر بر نجات مؤمنان (آنهم به طریق فوق­العاده و معجزه­ای) و دادن نعمت­های بسیار بسیار مهم به آنان (آنهم به طریق فوق­العاده و معجزه­ای) می­باشد و از همینجا فهمیده می­شود همزمان با نزول این آیات مؤمنانِ پیروِ رسول خدا(ص) خیلی تحت فشار بودند و بنظرشان چنین می­آمد که راه­های چاره قطع است و این نوع آیات آتش امید و نجات­خواهی آنها را خیلی تیز می­کرد و آنها را در همبستگی هرچه قوی­تر به پیامبر(ص) تشویق می­نمود.

از دو آیه 98 و 99 فهمیده میشود سران کفار معاصرِ نزول این آیه ها ، غیر از «الهه» ها (که برخی از فرشتگان باشند) عبادت (= اطاعت) کسان دیگری را نیز میکردند ، و چه بسا منظور آیه ، همان اطاعتی باشد که از انسان های دیگر (که داعی شرک و یا داعی نتایج شرک و یا داعی متفرعات شرک بودند) میکردند .

آیه های 105 و 106 متضمن پیام روشن پیروزی برای جبهه رسول خدا (ص) است ، اما در آیه 109 (که بیشتر به نظر می آید روی سخن بطرف پیروان آنحضرت باشد) میگوید فکر نکنید این پیروزی خیلی زود حاصل شود ، و همچنین آیه 111 متضمن نوعی هشدار هم هست که مبادا شما هم مانند اقوام سلف خراب کنید ! (چنانکه مسلمانان هم اصلا خراب نکردند ! )

سیمای کلی سوره انبیا

در پاراگراف 1 می فرماید : ای پیامبر ! به مشکلات رسالتت آنقدر اهمیت نده ، زیرا همین الآن عدّه زیادی سمپات درداخل اردوگاه کفرداری که ازترس سران خویش جرات پیوستن بـه به دعوتت راندارند و ضمن نکوهش کفار لجوج ، که علی­رغم در دسترس داشتن عناصر ایمان­زا ، ایمان نمی­آورند ، می فرماید ای کافران ! تکلیف خودتان را در رابطه با این پیام الهی روشن کنید .

در پاراگراف 2 می فرماید : ای پیامبر ! این کافران از باب هشدار و تشویق ، سخن مستدل روشن ، و صبر و حوصله ، و چشم پوشی ، به اندازه کافی مورد مماشات و مدارا قرار گرفــته اند ، دیگر بین تو و آنان حجت تمام شده است . منتظر تحولات آینده باش .

در پاراگراف 3 می فرماید : ای پیامبر ضعف انسان و هولناکی آخرت و بیچارگی کافران و حق مطلق بودن این قرآن و احتمال هلاکت دستجمعی را بیاد آنان بیاور.

در پاراگراف 4 می فرماید : ای پیامبر برمشکلات رسالتت صبر کن ، به موقع یاری خواهی شد.

در پاراگراف 5 می فرماید : به همه پیامبران پس از اینکه مشکلات اولیه شان حل شد ندا دادیم که «ای پیامبران! این امت شماست که در مقابل قانون دین شما یکجور هستند و روش و قانون آن اقوامی که هلاک شدند دیگر برنمی­گردد ، نه تنها بزودی روزهای سخت شما پایان می یابد بلکه روش الهی مورد نظر شما که مبتنی بر تقوی و فضایل است ، مستقرمیشود و باقی خواهد ماند ، و روزی که بساط آسمان در هم پیچیده شود، کافران معذب و مؤمنان نجات یافته خواهند بود.

درس: اي پيامبر! باقوت رسالتت را پي گير كه مانند پيامبران گذشته موفق مي شوي.

تفسير مرحوم گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1402/02/21 09:06:55 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#23 ارسال شده : 1402/02/29 11:52:08 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 936
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه، تدبر، فرازبندی، استخراج عصاره فرازها و درس سوره انبیا همراه با سئوالات مهم سوره


83 - انبياء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ {1}
براى مردم [وقت] حسابشان نزديك شده است و حال انکه آنان در غفلتی عظیم رويگردانند (از این امر) {1}
مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ {2}
(نشانه اعراضشان اینکه) هر پند ویادآور تازه‏اى از پروردگارشان میامد آن را مي شنيدند در حالیکه اهمیتی به ان نمي دادند {2}
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ
(چرا كه) دلهايشان اکنده از لهو و لذتهای بیحاصل است
عصاره فراز آیات 1-2: مردم علیرغم انکه به حسابشان نزدیک میشوند بدلیل اشتغال دلهاشان به لهو دنیا، در غفلت و روگردانی از ان هستند و به تذکرات فرستادگان خدا در این زمینه هم بی توجهند.

وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ {3}
و آنانكه ستم كردند نجوا و گفتگوهای خود (با تازه مسلمانان را) را پنهان داشتندكه آيا اين [مرد] جز بشرى مانند شماست؟آيا ديده و دانسته به سوى سحر مى‏رويد؟! {3}
قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاء وَالأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ {4}
[ان تازه مسلمان هم در واکنش باین نجوا] گفت پروردگارم [هر] گفتار[ى] را در آسمان و زمين مى‏داند و اوست ‏شنواى دانا {4}
بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ {5}
(به اتهام سحر کفایت نکردند) بلكه گفتند (سخنان پیامبر) خوابهاى شوريده است [نه] بلكه آن را بربافته بلكه او شاعرى ماهر است پس بايد براى ما نشانه‏اى بياورد همان گونه که پيشينيان هم (با معجزه) ارسال شدند {5}
مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ {6}
قبل از آنان [نيز مردم] شهرهایى كه نابود كرديم [علیرغم ارسال نشانه ها] ايمان نياوردند پس آيا اينان [پس از معجزه] ايمان مى‏آورند؟ {6}
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ {7}
و (در پاسخ باینکه میگویند او بشری مثل شماست ) پيش از تو [نيز] تنها انسانهایی که به انان وحى مى‏كرديم بعنوان رسول فرستادیم پس اگر نمى‏دانيد از اهل كتابهاى آسمانى بپرسيد {7}
وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ {8}
و ايشان را جسدى كه غذا نخورند قرار نداديم و جاويدان [هم] نبودند {8}
ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاء وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ {9}
سپس وعده [خود] به آنان را راست گردانيديم پس آنها را نجات داديم و نیز هر كه را بخواهیم و افراطكاران را به هلاكت رسانيديم {9}
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ {10}
(اگر نشانه میخواهند) همانا ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياداوری و رفع غفلت شما در آن است آيا نمى‏انديشيد {10}
وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ {11}
و چه بسيار شهرها را كه [مردمش] ستمكار بودند در هم شكستيم و پس از آنها قومى ديگر پديد آورديم {11}
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ {12}
پس چون عذاب ما را احساس كردند بناگاه از آن مى‏گريختند {12}
{لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ {13}
[هان] مگريزيد و به سوى آنچه در آن متنعم بوديد و [به سوى] سراهايتان بازگرديد باشد كه شما مورد پرسش (توسط پیروان و زیردستان تان) قرار گيريد {13}}
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ {14}
گفتند اى واى بر ما كه ما واقعا ستمگر بوديم {14}
فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ {15}
سخنشان پيوسته همين بود تا آنان را دروشده بى‏جان گردانيديم {15}
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ {16}
و (این هلاکت انها بدین سبب بود که) آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم {16}
{لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ {17}
اگر مى‏خواستيم بازيچه‏اى بگيريم قطعا آن را از پيش خود اختيار مى‏كرديم که هرگز این کار را نکرده ایم{17}}
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ {18}
بلكه حق را بر باطل فرو مى‏افكنيم پس آن را در هم مى‏شكند و بناگاه آن نابود مى‏گردد واى بر شما از آنچه وصف مى‏كنيد {18}

عصاره فراز ایات 3-18: کافران، میخواهند مسلمانان را با اتهامات مختلف به پیامبر، از ایمان برگردانند و معجزه ای همانند رسولان قبل طلب میکنند. به انها بگو رسولان قبل هم انسانهایی بودند که خدا یاریشان کرد و مخالفانشان را علیرغم انکه معجزه برایشان امد، ایمان نیاوردند و هلاک نمود چرا که خدا خلقت را بی هدف انجام نداده و همواره حق را بر باطل غالب میکند. ایا اینها ایمان میاورند؟ و حال انکه قران نشانه ای از خداست که برای تذکر شما امده است.

نکات:
کلمه ذکر و مشتقات ان : ایات ذكر من ربهم2، اهل الذكر7 ،10فيه ذكركم، ایه 24: هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي، و ایه 50: وَهَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ .در سوره مومنون هم بیان شد بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ ، ایه 36 يذكر الهتكم، بذکرالرحمن هم کافرون، ایه 48 ذکرا للمتقین(تورات) ،ایه 84 ذکری للعابدین (داستان ایوب)، ایه 105:من بعدالذکر،
یاویلنا و لکم الویل:ایات 14،18،46 و 97
-در ایه 14 عنوان شده که مخالفان رسولان هنگام نزول عذاب از ان فرار می کنند و به اشتباه خود اعتراف کرده، میگویند يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ. در انتهای سوره ایه 97 بیان میکند که هنگام برپایی قیامت نیز کافران همین حال را دارند :وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ {97}
در ایه 46 هم خطاب به مشرکان انذار میدهد که اگر نفحه ای از عذاب به انها برسد همین را خواهند گفت : وَلَئِن مَّسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ {46}
-مشابه ایه 3 در سوره فرقان هم بود که مشرکان به مسلمانان می گفتند ان تتبعون الا رجلا مسحورا
-ایات 3-6 از تلاش و نجواهای پنهانی طرفداران شرک با افراد تازه مسلمان خبر میدهد که میخواستند با طرح اتهاماتی علیه پیامبر انها را از ایمان خود منصرف کنند. ایات فوق گفته های انها را بیان کرده و سپس پاسخ میدهد.

وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ {19}
و هر كه در آسمانها و زمين است، براى اوست (از جمله معبودان موهوم شما، پس اله مستقل نیستند) و كسانى هم كه نزد ( ومقرب) اويند از پرستش وى تكبر نمى‏ورزند و درمانده نمى‏شوند {19}
يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ {20}
شبانه روز بى‏آنكه سستى ورزند نيايش مى‏كنند (پس ملائکه و مقربین هم، نمی توانند معبود باشند) {20}
أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ {21}
آيا براى خود خدايانى از زمين اختيار كرده‏اند كه آنها موجودات را در زمین خلق و منتشر می کنند؟{21}
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ {22}
اگر در آنها [=زمين و آسمان] جز الله خدايانى [ديگر] وجود داشت قطعا [زمين و آسمان] تباه مى‏شد پس منزه است‏ خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى‏كنند ( و برای او شریکانی در تدبیر امور و عبادت قایل میشوند){22}
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ {23}
(الله) از آنچه انجام مى‏دهد سئوال نمیشود و[لى] آنان [=انسانها و معبودانشان] سؤال خواهند شد {23}
أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ {24}
آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفته‏اند بگو برهانتان را بياوريد اين است‏يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده (که اله، فقط الله است) [نه] بلكه بيشترشان حق را نمى‏شناسند و در نتيجه از آن رويگردانند {24}
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ {25}
و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا بندگی کنید {25}
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ {26}
و گفتند [خداى] رحمان فرزندى اختيار كرده (فرشتگان را) منزه است او بلكه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند {26}
لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ {27}
چرا كه در سخن بر او پيشى نمى‏گيرند و فقط به دستور او كار مى‏كنند (برخلاف امر و قول خدا کاری نمی کنند){27}
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ {28}
آنچه فراروى آنان و آنچه پشت‏سرشان است مى‏داند و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمى‏كنند و خود از بيم او هراسانند {28}
وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ {29}
و هر كس از آنان بگويد من [نيز] جز او خدايى هستم او را به دوزخ كيفر مى‏دهيم [آرى] سزاى ستمكاران را اين گونه مى‏دهيم {29}

عصاره فراز آیات 19-29: تمام افرینش از ان خداست.و رب مستقل دیگری وجود ندارد.انها که معبودی غیر خدا برگزیده اند، برهانی برکار خود ندارند.پیام قران و همه پیامبران هم این است که هیچ معبودی جز الله نیست و او را بندگی کنید. حتی فرشتگان و مقربین هم بنده و مملوک اویند نه اله یا فرزند خدا و تنها باذن او هم شفاعت میکنند.

نکات:
-در سوره مومنون هم بیان شد که ارسلنا نوحا الی قومه فقال یاقوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره،...فارسلنا فیهم رسولا ان اعبدوالله
- عبارت قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ در سوره نمل نیز خطاب به مشرکان در اثبات بی مبنا بودن شرک و پرستش اله ها ذکر شده بود.
-وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ : مشابه دخان 38
-باطل نبودن خلقت اسمان و زمین: صاد 27، ال عمران، حجر85 و احقاف 3 و روم 8 الا بالحق،
-مشابه ایه 22( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) ،در سوره مومنون هم بیان شد که مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ{91}خدا فرزندى اختيار نكرده و با او معبودى [ديگر] نيست و اگر جز اين بود قطعا هر خدايى آنچه را آفريده [بود] باخود مى‏برد و حتما بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوق مى‏جستند منزه است‏ خدا از آنچه وصف مى‏كنند . همچنین به فساد اسمانها و زمین هم در سوره مومنون اشاره شد :وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ 71
- معرضون: ایه 24 أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ (در سوره مومنون هم بیان شد که وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ {70}
بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ {71}) ، ایه 32 وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ، ایه 42 بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ
ايه 1 و هم في غفله معرضون

-معناي ينشرون در ايه 21 أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ چيست؟ برای ینشرون دو معنا ذکر شده است:
"در اين آيه فرمود شما كسي را مي‌پرستيد كه توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده كند. اگر چنين تواني در اختيار او نيست كه شما را بعد از مرگ زنده كند، ثواب اطاعت شما را چه كسي مي‌دهد بهره عبادت را از چه كسي مي‌خواهيد دريافت كنيد؛ كسي كه قدرت احياي بعد الموت را ندارد كسي كه قدرت تأسيس معاد را ندارد، نتايج اعمالتان را چگونه از او مي‌خواهيد بگيريد. فرمود: أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ.
آ‌نچه مي‌توان گفت اين است كه اصولاً «نشور»، «انتشار» و «اِنشار» هم درباره مسائل خلقت دنياست هم درباره مسائل خلقت آخرت ؛ معبود كسي است كه بتواند بشرِ دنيا را خلق كند و اينها را در زمين منتشر كند.
سوره «فرقان» آيه 47، «نشور» را درباره جريان خلقت دنيا مطرح كرد فرمود: وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً؛ در روز مردم منتشِر مي‌شوند، خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمين مطرح است. در سوره روم هم فرمود: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ؛ شما را از خاك آفريده بعد در زمين منتشر مي‌شويد؛ اگر شما منتشر مي‌شويد او مي‌شود مُنشِر, اگر انتشار براي شماست اِنشار براي اوست.اگر اِنشار به معناي خلقت دنيا باشد اين برهان تام است كه أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ؛ كساني را شما به عنوان آلهه پذيرفتيد كه آنها مُنشِرند يعني خالق‌اند و بشري كه در زمين منتشر مي‌شود را مي‌آفريند." تفسير تسنيم
با توجه به سیاق ایات و نیز عدم اعتقاد مشرکان به نشور و زنده شدن پس از مرگ، معنای خلقت و انتشار در همین دنیا برای ینشرون مناسب تر است.

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ {30}
آيا كسانى كه كفر ورزيدند ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو بسته ( پيوسته) بودند و ما آن دو را باز (به اجزا تفكيك) نموديم و هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم آيا [باز هم] ايمان نمى‏آورند {30}
وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ {31}
و در زمين كوههايى استوار نهاديم تا مبادا [زمين] آنان [=مردم] را بجنباند و در آن راههايى فراخ پديد آورديم باشد كه راه يابند {31}
وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ {32}
و آسمان را سقفى محفوظ ( و ایمن از ریزش) قرار داديم و[لى] آنان از [مطالعه در] نشانه‏هاى آن (آسمان) اعراض مى‏كنند {32}
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ {33}
و اوست آن كسى كه شب و روز و خورشيد و ماه را پديد آورده است هر كدام در مدارى [معين] شناورند {33}
عصاره فراز ایات 30-33: کافران از نگرش و تامل در ایات الهی متعدد در خلقت اسمان و زمین و شب و روز و ماه و خورشید و نظم پیوسته و مستمر افرینش هم اعراض کرده، ایمان نمی اورند.
نکات
-منظور از اینکه اسمان ها و زمین بسته بودند و باز شدند چیست؟
در تفسیر این ایه چند قول عمده مطرح شده است:
1-آسمانها و زمين به هم بسته و پيوسته بودند اين دوتا را از هم جدا كرديم ( كه البته در اين صورت بايد فعل كانت استفاده ميشد چون هر دو يك چيز بودند در حاليكه فعل كانتا استفاده شده. ضمن اینکه موید دیگری در قران مبنی بر یکی بودن اسمانها و زمین در ابتدا بنظر نمیرسد.)
1-آسمانها به هم بسته و گره زده شده بود و زمين به هم بسته بود ما اجزاي آسمانها را از هم جدا كرديم و هفت اسمان پدید امد. قطعات و طبقات زمين را از هم جدا كرديم . اين موضوع در سوره هاي فصلت ايه 12 و بقره ايه 29 اشاره شده كه خدا پس از خلقت زمين به اسمان كه بصورت دود بود پرداخت و 7 اسمان پديد اورد. يعني 7اسمان ابتدا يك چيز بود و سپس از هم باز و جدا شدند. در سوره طلاق هم به مشابهت اين امر براي زمين اشاره شده است : خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن.
3- زمين بسته بود گياهي نمي‌رويانيد ما زمين را شكافتيم و منشأ پيدايش گياهان كرديم و از آسمان به معناي سمت بالا و جهتِ بالا باران بارانديم براي شما.
اما با توجه به اینکه اولا این ایات در مقام احتجاج با کفار است كه آيا آنان نديدند ناچار بايد به چيزى احتجاج كند كه آنان ديده باشند (بدانند) و كفّار آمدن باران و روييدن نبات را ديده بودند، اما زمين و آسمان را بسته و باز نشده نديده بودند و حتي علمي به ان نداشتند. ثانیا فعل هم بصورت مضارع امده که یعنی استمرار دارد اولم یری الذین در صورتیکه اگر دلالت ایه بر گشایش اولیه اسمانها باشد، مناسب بود که فعل ماضی بیاید ثالثا بلافاصله بعد از این جمله هم به پدید امدن موجودات زنده از آب اشاره کرده، لذا نظر سوم صحیح تر است هرچند که برای نزول باران استفاده از لفظ سماوات مفهومی ندارد و باران از همین اسمان نزدیک زمین نازل میشود. لذا نمیتوان قاطعانه نظری را پذیرفت. در ایه 104 هم فرموده که يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ (روزی که آسمان‌ را همچون طومار نوشته‌جات [مانند نامه‌های رسمی قدیم که لوله مي‌کردند] درهم خواهیم پیچید، همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را به حالت نخست باز خواهیم گرداند.) که به بسته بودن اولیه اسمان همانند یک طومار پیچیده اشاره دارد.

وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ {34}
و پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] قرار نداديم آيا پس اگر تو وفات کنی آنان جاويدان میمانند؟( که ترا بخاطر انسان بودن و جاودان نبودنت سرزنش میکنند) {34}
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ {35}
(قاعده افرینش این است که) هر نفسى چشنده مرگ است و شما را (دراین دنیا) از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و منحصرا به سوى ما بازگردانيده مى‏شويد {35}
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ {36}
و كسانى كه كافر شدند چون تو را ببينند فقط به مسخره‏ات مى‏گيرند [و مى‏گويند] آيا اين همان كس است كه خدايانتان را [به بدى] ياد مى‏كند در حالى كه آنان خود ياد [خداى] رحمان را منكرند {36}
خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ {37}
انسان از شتاب آفريده شده است به زودى آياتم را به شما نشان مى‏دهم پس [ قیامت را] به شتاب از من مخواهيد {37}
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {38}
و (نمونه دیگر استهزایشان که) مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد اين وعده [رجوع بسوی ما] كى خواهد بود {38}
لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ {39}
كاش آنان كه كافر شده‏اند مى‏دانستند آنگاه كه آتش را نه از چهره‏هاى خود و نه از پشتشان بازنمى‏توانند داشت و نه به انها کمک میشود [چه حالى خواهند داشت] {39}
بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ {40}
بلكه [آتش ] به طور ناگهانى به آنان مى‏رسد و ايشان را بهت‏زده مى‏كند [به گونه‏اى] كه نه مى‏توانند آن را برگردانند و نه به آنان مهلت داده مى‏شود {40}
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون {41}
و مسلما پيامبران پيش از تو [نيز] مورد تمسخر قرار گرفتند پس كسانى كه آنان را مسخره مى‏كردند [سزاى] آنچه كه آن را به ريشخند مى‏گرفتند گريبانگيرشان شد {41}
قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ {42}
بگو چه كسى شما را در شب و روز از [عذاب] رحمان حفظ مى‏كند [نه] بلكه آنان از ياد پروردگارشان رويگردانند {42}
أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلَا هُم مِّنَّا يُصْحَبُونَ {43}
(خودشان که نمیتوانند) آيا براى آنان خدايانى غير از ماست كه از ايشان حمايت كنند [آن خدايان] نه مى‏توانند خود را يارى كنند و نه از جانب ما يارى و مصاحبت شوند {43}
بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ {44}
[نه] بلكه اينها و پدرانشان را برخوردار كرديم تا عمرشان به درازا كشيد ( ودر غفلت فرو رفتند که اوضاع همواره چنین است اما) آيا نمى‏بينند كه ما مى‏آييم و زمين را از جوانب آن فرو مى‏كاهيم (و با حوادث مختلف افراد و اقوام را هلاک میکنیم) آيا پس آنان (بر اراده ما )غالبند؟! {44}
قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاء إِذَا مَا يُنذَرُونَ {45}
بگو من شما را فقط به وسيله وحى هشدار مى‏دهم و[لى اینها همانند] كران هنگامیکه بيم داده شوند دعوت را نمى‏شنوند {45}
وَلَئِن مَّسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ {46}
ولی اگر شمه‏اى از عذاب پروردگارت به آنان برسد خواهند گفت اى واى بر ما كه ستمكار بوديم {46}
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ {47}
و ترازوهاى داد را در روز رستاخيز مى‏نهيم پس هيچ كس [در] چيزى ستم نمى‏بيند و اگر [عمل] هموزن دانه خردلى باشد آن را مى‏آوريم و كافى است كه ما حسابرس باشيم {47}
عصاره فراز ایات 34 تا 47:کافران ترا بخاطر عدم جاودانگیت،نفی معبودانشان و وعده قیامت سرزنش و مسخره میکنند. در حالیکه همه حتی خودشان میمیرند. بگو در برپایی قیامت تعجیل نکنندکه اگر برسد، کوچکترین اعمالشان بر اساس قسط محاسبه شده، نه خودشان قدرت دفع عذاب را دارند و نه معبودانشان. امتهای قبل هم که رسولانشان را مسخره کردند، به جزایش گرفتار شدند. اما اینها از انذار تو متنبه نمیشوند تا زمانیکه گوشه ای از عذاب را احساس کنند و پشیمان شوند.
نکات:
-خالدون: در ایات 8،34،99 و 102
-كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ در سوره های انبیا عنکبوت و ال عمران
-قبلا در ايه 14 به سرگذشت اقوام قبل اشاره كرد كه هنگام مشاهده عذاب فرار ميكنند و اعتراف مي كنند كه ياويلنا انا كنا ظالمين، در ايه 46 بيان ميكند كه اين كافران مكه هم كه از هيچ پيام و نشانه اي متذكر نمي شوند، اگر شمه اي از عذاب به انها برسد، همين را خواهند گفت. در ايه 97 هم بيان ميكند كه كافران هنگام مشاهده نشانه هاي ظهور قيامت، خواهند گفت يا ويلنا قد كنا في غله من هذا بل كنا ظالمين.
-مراد از ایه 34 چیست؟ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ {34}
برخی مفسران از روی عبارت أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ حدس زده اند که مشرکان بامید وفات پیامبر بوده اند تا این دعوت توحیدی او هم خاموش گردد اما خداوند به انها میفرماید که شما هم جاویدان نیستید . پس از مرگ او شما ها هم بالاخره می میرید و این ارزو حسنی برای شما ندارد. لکن چنین ارزویی در جای دیگری از سوره نمود ندارد ضمن انکه پاسخ چنین ارزویی هم باید به جاودانگی دین پیامبر و قران اشاره داشته باشد نه فقط به مرگ مخالفان. لذا نظر دیگری که در تفسیر کشاف مطرح شده، مناسب تر است و آن اینکه مشرکان انسان بودن پیامبر و عدم جاودانگی او را مایه نقد و سرزنش وی قرار داده بودند. که خداوند در ایه 34 پاسخ میدهد که اولا انسانهای قبلی هم هیچکدام جاودانه نبودند ثانیا خود شما هم جاودانه نیستید ثالثا مرگ یک قاعده عمومی و فراگیر است که همه را در برمیگیرد و این موجبی برای انتقاد نیست. ایه 8 هم مویدی بر این نظر است. در انجا هم عنوان شده بود که پیامبران قبلی هم انسانهایی بودند که غذا میخوردند و جاویدان نبودند. و این عدم جاودانگی ذات این جهان است. اما برعکس در انتهای سوره تاکید میکند که خلود و جاودانگی مربوط به اخرت است. مشرکان و معبودانشان در عذاب و صالحین در نعمات بهشت خلود دارند.
-مراد از أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا چیست؟
در خصوص این ایه هم نظرات مختلفی ابراز شده است:
1-پرداختن به زمين و كم نمودن از اطراف آن، كنايه است از كشتن و هلاك كردن اهل آن. مراد از نقص زمین، عبارت از نقص انفس زمین است.
2- اشاره به مطلب علمی و طبیعی است که پوسته زمين از اطراف خورده شده و از آن کاسته می‌شود. مرادف نقص خود زمین است نه اهلش.
3- منظور این است که خدا تدریجاً از اراضى و سرزمین هاى مشرکان مى کاهد و بر بلاد مسلمین مى افزاید.
4- اشاره به مغلوب شدن اقوام و تمدن‌هائی در پیرامون سرزمین مکه [الارض] دارد که از خرابه‌های مربوط به اقوام لوط و عاد و... صبح و شام عبور مي‌کردند
5- در بعضى روایات و تفاسیر، این آیه به مرگ علما و دانشمندان مرتبط گردیده است
سیاق ایات این فراز در پاسخ به انکار قیامت توسط مشرکان و تمسخر انها ست که گفتند اگر راست می گویید پس کی میاید؟ در ایات قبل به کافران گفته شد عجله نکنید که اگر قیامت و عذاب بیاید نمی توانید انرا دفع کنید. اینها و پدرانشان را هم برخوردار کردیم از زندگی دنیا و مدتی زندگی کردند در این دنیا .سپس میفرماید ایا نمی بینند که که از اطراف زمین کم می کنیم یعنی افراد و اقوام مختلف را می میرانیم ایا اینها بر اراده خدا می توانند غلبه کنند. لذا با توجه به سیاق ایات، همان نظر اول صحیح است.
مشابه این عبارت در سوره قاف هم امده که أَ إِذا مِتْنا وَ کنَّا تُراباً ذلِک رَجْعٌ بَعيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کتابٌ حَفيظٌ (4) همچنین در آیه سئوال شده، آیا مشرکان قریش نمی بینند که ما از اطراف زمین می کاهیم؟ این بدان معناست که مشرکان قریش به چشم خود هلاکت انسان ها را دیدند و می بینند.(فعل مضارع، استمرار دارد)

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاء وَذِكْرًا لِّلْمُتَّقِينَ {48}
و همانا به موسى و هارون فرقان (تورات) داديم و [كتابشان] براى پرهيزگاران روشنايى و یادآور است {48}
الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ {49}
[همان] كسانى كه از پروردگارشان در نهان هم ملاحظه دارند و از قيامت نگرانند {49}
وَهَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ {50}
و اين [كتاب] هم كه یاداوری پربرکت است را نازل كرده‏ايم آيا پس شما باز هم آن را انكار مى‏كنيد {50}
عصاره دسته آیات 48-50: ما به موسی و هارون هم کتابی دادیم که برای خداترسان و معادباوران،تذکر است. قران هم تذکری مبارک از جانب خداست اما شما انرا انکار می کنید.
نکات:
مبارک بودن قران: صاد 29 کتاب انزلناه الیک مبارک، انعام 92و 155 کتاب انزلناه مبارک، انبیا 50 هذا ذکر مبارک انزلناه
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ {51}
و همانا پيش از آن به ابراهيم رشد [فكرى]اش را داديم و ما به [شايستگى] او دانا بوديم {51}
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ {52}
آنگاه كه به پدر خود و قومش گفت اين مجسمه‏هايى كه شما ملازم آنها شده‏ايد چيستند {52}
قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ {53}
گفتند پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم {53}
قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ {54}
گفت قطعا شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد {54}
قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ {55}
گفتند آيا حق را براى ما آورده‏اى يا تو از شوخى‏كنندگانى {55}
قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ {56}
گفت [رب شما بتان نیستند] بلكه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است همان كسى كه آنها را پديد آورده است و من بر اين [واقعيت] از گواهانم (و بطور جدی براین امر اعتقاد و التزام و حضور دارم) {56}
وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ {57}
و (بخود گفت) سوگند به خدا كه پس از آنكه پشت كرديد و رفتيد قطعا در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد {57}
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ {58}
پس آنها را جز بزرگترشان را ريز ريز كرد باشد كه ايشان به سراغ آن بروند {58}
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ {59}
(پس از برگشت) گفتند چه كسى با خدايان ما چنين [معامله‏اى] كرده كه او واقعا از ستمكاران است {59}
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ {60}
گفتند شنيديم جوانى از آنها [به بدى] ياد مى‏كرد كه به او ابراهيم گفته مى‏شود {60}
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ {61}
گفتند پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد باشد كه آنان شهادت دهند (که ابراهیم از بتان به بدی یاد کرده){61}
قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ {62}
گفتند اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كردى {62}
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ {63}
گفت بلكه (با توجه به شواهد) آن را اين بزرگترشان (که سالم مانده) كرده است . پس از آنها (بتان خرد شده) بپرسيد( که چه کسی این کار را کرده) اگر سخن مى‏گويند{63}
فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ {64}
پس به خود آمده و [به خود] گفتند در حقيقت‏ شما ستمكاريد ( ونه ابراهیم){64}
ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ {65}
سپس سرافكنده شدند [چرا که به خود میگفتند] قطعا میدانستی كه اينها سخن نمى‏گويند {65}
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ {66}
(ابراهیم) گفت آيا پس جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى‏رساند {66}
أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ {67}
اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى‏پرستيد مگر نمى‏انديشيد (عقل هم پرستش این موجودات بی خاصیت را تایید نمی کند) {67}
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ {68}
گفتند او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى دهيد اگر كارى مى‏كنيد {68}
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ {69}
گفتيم اى آتش براى ابراهيم سرد و بى‏آسيب باش {69}
وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ {70}
و خواستند به او نيرنگى بزنند و[لى] آنان را زيانكارترين [مردم] قرار داديم {70}
وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ {71}
و او و لوط را [براى رفتن] به سوى آن سرزمينى كه براى جهانيان در آن بركت نهاده بوديم (از شر کید قوم) رهانيديم {71}
وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ {72}
و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم {72}
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ {73}
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان تنها پرستنده ما بودند {73}
وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ {74}
و به لوط حكمت و دانش عطا كرديم و او را از آن شهرى كه [مردمش] كارهاى پليد [جنسى] مى‏كردند نجات داديم به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند {74}
وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ {75}
و او را در رحمت‏خويش داخل كرديم زيرا او از شايستگان بود {75}
عصاره دسته آیات 51-75 :به ابراهیم رشد و حکمت دادیم .قومش را به نفی بت پرستی و پرستش خدا دعوت کرد اما قومش بخاطر شکستن بتها تصمیم به قتلش گرفتند ولی ما او را نجات دادیم. در فرزندان و نسلش هم که عابد خدا و صالح بودند نبوت و امامت قراردادیم. به لوط هم حکمت و علم دادیم. و در رحمت خود داخل کردیم. و از شر قوم بدکارش نجات دادیم
نکات:
-در ایه 65 جمله لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ خطاب به ابراهیم است یا خودشان؟
این جمله خطاب به ابراهیم نمی تواند باشد زیرا در اینصورت یا در مقام سرزنش است یا مطالبه . یعنی که تو میدانی که اینها سخن نمی گویند پس چرا چنین حرفی میزنی و تقصیر را بر بت بزرگ میاندازی که این لحن و عتاب با جملات قبلی که فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ {64}ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ سازگار نیست و یا در مقام مطالبه است که تو که میدانستی چرا قبلا به ما نگفتی که در اینصورت ابراهیم باید پاسخ میداد قبلا بارها شما را از بی خاصیتی بتان انذار داده بودم.
لذا به نظر میرسد این جمله هم مانند إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ خطاب به نفس خودشان باشد.

وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ {76}
و نوح را [ياد كن] آنگاه كه پيش از [ساير پيامبران] ندا كرد پس ما او را اجابت كرديم و وى را با خانواده‏اش از بلاى بزرگ رهانيديم {76}
وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ {77}
و او را در برابر قومى كه ایات ما را تکذیب کرده بودند پيروزى بخشيديم چرا كه آنان مردم بدى بودند پس همه ايشان را غرق كرديم {77}
عصاره دسته آیات 76-77: نوح را هم اجابت و در برابرقوم مکذبش نصرت کردیم. او و اهلش از سیلاب بزرگ نجات یافته، سایرین غرق شدند.
وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ {78}
و داوود و سليمان را [ياد كن] هنگامى كه در باره آن كشتزار كه گوسفندان مردم شب‏هنگام در آن پخش شده، چريده بودند داورى مى‏كردند و [ما] شاهد داورى آنان بوديم {78}
فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ {79}
پس آن [حکم داورى] را به سليمان فهمانديم و به هر يك [از آن دو] حكمت و دانش عطا كرديم و كوهها و پرندگان را در همراهی داود به تسبیح واداشتيم و ما كننده [اين كار] بوديم {79}
وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ {80}
و به [داوود] فن زره [سازى] آموختيم تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ كند پس آيا شما سپاسگزاريد {80}
وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ {81}
و براى سليمان تندباد را [رام كرديم] كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم جريان مى‏يافت و ما به هر چيزى دانا بوديم {81}
وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ {82}
و برخى از شياطين بودند كه براى او غواصى و كارهايى غير از آن مى‏كردند و ما مراقب [حال] آنها بوديم {82}
عصاره دسته آیات 78-82: به داود و سلیمان هم حکمت و علم دادیم. کوهها، پرندگان باد و شیاطین را مسخر انها کردیم و بر حکمرانی انها شاهد و الهام کننده در مواقع لزوم بودیم
نکات:
-تکرار ارض التی بارکنا فیها در ایات 81 و 71 در خصوص مقصد مهاجرت ابراهیم که در تورات گفته شده سرزمین کنعان است و مهار باد بفرمان سلیمان به این زمین که گفته شده فلسطین و شام است.
-در ایات 77و 78 ماجرای داوری داود و سلیمان چه بود؟ ایا داود در صدور حکم اشتباه کرد؟ چرا خدا حکم را به سلیمان الهام کرد؟ در تفاسیر مباحث مفصل و نظرات مختلفی دراین خصوص ارایه شده است. اما در خود قران اشاره زیادی نشده که با توجه به سیاق ایات قبل و بعد هم این نکته تایید میشود که جزییات این ماجرا از نظر قران و محور سوره و این سیاق مورد نیاز نبوده است. ایات به امکانات و نعمات و حکمرانی عظیم داود و سلیمان می پردازد و اشاره می کند که در ماجرای قضاوت در یک اختلاف بین دو نفر خداوند شاهد ماجرا بوده و حکم صحیح را به سلیمان الهام و تفهیم کرده است و اشاره ای نشده که ایا داود اشتباه یا قصوری داشته و چرا با وجود داود به سلیمان تفیهم شده و ایا سلیمان در فهم حکم مشکلی داشته که خداوند برای او قابل فهم کرده و یا سئوالات و فرضیات دیگر. انچه مهم بوده این است که خداوند وقتی حکمرانی را عطا کرده همچنانکه ساخت زره را یادشان داده در قضاوت و داوری موضوعات مورد نیاز هم هدایت کننده و کمک حالشان بوده است.

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ {83}
و ايوب را [ياد كن] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه به من آسيب رسيده است و تويى مهربانترين مهربانان {83}
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ {84}
پس [دعاى] او را اجابت نموديم و آسيب وارده بر او را برطرف كرديم و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان به وى عطا كرديم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏كنندگان [باشد] {84}
عصاره دسته آیات 83-84: و ایوب را هم در ضری که مبتلا شده بود، اجابت کردیم و با دفع ضر، اهلش را برگرداندیم که رحمتی از جانب ما و تذکری برای عابدان است.
نکات:
-در سوره صاد داستان حضرت ایوب اینگونه بیان شده بود:
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ{41}ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ{42}وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ{43}وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ
أَوَّابٌ{44}و بنده ما ايوب را به ياد آور آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد {41}[به او گفتيم] با پاى خود [به زمين] بكوب اينك اين چشمه‏سارى است‏ سرد و آشاميدنى {42}و [مجددا] كسانش را و نظاير آنها را همراه آنها به او بخشيديم تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى خردمندان باشد {43}[و به او گفتيم] يك بسته شاخه های مختلف به دستت برگير و با آن بزن و سوگند مشكن ما او را شكيبا يافتيم چه نيكوبنده‏اى به راستى او بسيار متوجه و بازگشت كننده به خدا بود {44}

وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِينَ {85}
و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [ياد كن] كه همه از شكيبايان بودند {85}
وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصَّالِحِينَ {86}
و آنان را در رحمت‏خود داخل نموديم چرا كه ايشان از شايستگان بودند {86}
عصاره دسته آیات 85-86: اسماعیل و ادریس و ذالکفل را که صابر و صالح بودند در رحمت خود داخل کردیم.
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ {87}
و ذوالنون را [ياد كن] آنگاه كه خشمگين (از قومش) رفت و پنداشت كه ما بر او سخت نمی گیریم ( بر این ترک محل ماموریتش) تا در [دل] تاريكيها ندا درداد كه معبودى جز تو نيست منزهى تو. راستى كه من از ستمكاران بودم {87}
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ {88}
پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏دهيم {88}
عصاره دسته آیات 87-88: یونس را هم پس از اعتراف به خطای خود در تاریکی شکم ماهی ، اجابت کرده، نجات دادیم و همینگونه مومنان را هم از اندوه نجات میدهیم.

نکات:
در خصوص حضرت یونس در سوره صافات توضیح بیشتری امده است که :
وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ {139} إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ {140}فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنْ الْمُدْحَضِينَ {141}فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ {142}فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ {143}لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ {144}فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِيمٌ {145}و َأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ {146}وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ {147}
و در حقيقت ‏يونس از زمره فرستادگان بود {139}آنگاه كه به سوى كشتى پر بگريخت (بدون طلب اذن از خدا){140}
پس [سرنشينان] با هم قرعه انداختند و [يونس] از باختگان شد {141}[او را به دريا افكندند] و عنبرماهى او را بلعيد در حالى كه او ملامت کننده(اوضاع و تدبیر خدا) بود{142}و اگر او از زمره تسبيح‏كنندگان نبود(و خدا را منزه از اشتباه نمیدانست) {143}قطعا تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند در شكم آن [ماهى] مى‏ماند {144}پس او را در حالى كه ناخوش بود به زمين خشكى افكنديم {145}و بر بالاى [سر] او درختى از [نوع] كدوبن رويانيديم {146}و او را به سوى يكصدهزار [نفر از ساكنان نينوا] يا بيشتر روانه كرديم {147}
لذا به نظر میرسد اشتباه یونس ترک محل ماموریتش بدون اذن خداوند بوده و در ان هنگام ملامت کننده هم بوده است یعنی احتمالا در نزد خود ناراحت و غضبناک از پپیشرفت امور باین نحو و عدم ایمان قومش بوده است اما وقتی در شکم ماهی میفتد به اشتباه خود پی می برد و خداوند را منزه و بی تقصیر میداند. و با این توبه خداوند هم او را بخشیده شده به ساحل برمیگرداند.
وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ {89}
و زكريا را [ياد كن] هنگامى كه پروردگار خود را خواند پروردگارا مرا تنها ( و بدون وارث) مگذار و تو بهترين ارث برندگانى {89}
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ {90}
پس [دعاى] او را اجابت نموديم و يحيى را بدو بخشيديم و همسرش را براى او شايسته [و آماده حمل] كرديم زيرا آنان در كارهاى نيك شتاب مى‏نمودند و ما را از روى رغبت و بيم مى‏خواندند و در برابر ما فروتن بودند {90}
وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ {91}
و آن [زن را ياد كن] كه خود را پاكدامن نگاه داشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براى جهانيان آيتى قرار داديم {91}
عصاره دسته آیات 89-91: زکریا را هم اجابت کردیم و یحیی را بعنوان وارث باو دادیم. چرا که او و همسرش در خیرات سرعت داشتند و در برابر ما خاشع بودند. مریم پاکدامن و عیسی را هم نشانه ای برای مردم قرار دادیم.
عصاره فراز ایات 48-91: انبیای مختلف قبلی را هم که انسانهایی صالح و عابد و منادی توحید و نفی عبادت غیر خدا بودند، مشمول رحمت خود کردیم، کتاب و حکمت و معجزات دادیم، شاهد بر انها بودیم . خودشان و پیروانشان را از شر قومشان و گرفتاری ها نجاتشان دادیم و دعاهایشان را اجابت کردیم و در موارد لزوم در امر حکمرانی راهنمایی میکردیم. مومنان را هم از اندوه نجات میدهیم.
نکات:
-تکرار انجینا نجینا ننجی 6 بار
-تکرار استجبنا 4 بار. استجبنا فقط در سوره انبیا بکار رفته است،کشفنا 1بار وهبنا 2 بار
-ادخلنا فی رحمتنا: ایات 86 و 75

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ {92}
(ای پیامبران ) اين است امت‏ (برنامه و دین) شما كه امتى (ایینی) يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بندگی کنید {92}
وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ {93}
و[لى] (مردم و مخاطبان رسولان) امر (دین مشترک)شان را ميان خود تکه تکه كردند (و حال انکه) همه به سوى ما بازمى‏گردند {93}
فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ {94}
(در رجوع به ما) پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن [هم] باشد براى تلاش او ناسپاسى نخواهد بود و ماييم كه به سود او ثبت مى‏كنيم (و سایرین اعم از بدکاران یا نیکوکاران غیر مومن، اورده ای نخواهند داشت) {94}
وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ {95}
و بر [مردم] شهرى كه آن را هلاك كرده‏ايم نیز عدم بازگشتشان [به سوی ما] حرام است (انها هم حتما برای حساب برمیگردند) {95}
حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ {96}
(هلاک قریه ها ادامه دارد )تا وقتى كه ياجوج و ماجوج (مفسدان زمان) [راهشان در استانه قیامت] گشوده شود و آنها (لشکر مهاجم یا مردم شهرهای مورد هجوم) از هر پشته‏اى خارج شده، جریان یابند. {96}
عصاره دسته آیات 92-96: ایین و دین انبیا یکی است و ان بندگی فقط الله است .اما مردم در این امر اختلاف کردند. ولی سرانجام همه مردم حتی شهرهای هلاک شده بسوی خدا بازمیگردند و تنها مومنین دارای عمل صالح پاداش اعمال خود را دریافت می کنند.
نکات:
-مشابه ایه 94 در سوره فاطر هم بود که - مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُوْلَئِكَ هُوَ يَبُورُ {10}هر كس عزت و استعلا مى‏خواهد (با تقرب به خدا حاصل میشود نه از سایر معبودان چرا که) سربلندى يكسره از آن خداست‏ سخنان (و افکار) پاكيزه به سوى او بالا مى‏رود و كار شايسته به آن رفعت مى‏بخشد و كسانى كه به بدی مکر و حیله مى‏كنند (که به عزت برسند در غیر این مسیر) عذابى سخت‏خواهند داشت و مکرشان خود تباه مى‏گردد {10} فاطر.کلمه طیب، همان عقاید و باورهای توحیدی است. این ایه عمل صالح را به تنهایی نجات بخش نمیداند بلکه انرا وسیله بالابردن باورهای پاک میداند. یعنی که عمل صالح مشرکان و کافران اصلا بالا نمیرود.


سئوال 1: مخاطب ضمیر کم در ان هذه امتکم واحده در ایه 92 کیست؟
در ایات قبل از داستانهای انبیا (ایه 50) پیامبر، کافران را مخاطب قرارداد (افانتم له منکرون) بعد از ایه 92 نیز در ایه 98 و نیز ایه 108 خطاب با کافران است. اما همین عبارت ایه 92 در سوره مومنون پس از ذکر نام چند تن از رسولان با خطاب یاایها الرسل بیان شده بود. در سوره انبیا هم بلافاصله بعد از ذکر داستان انبیا این جمله امده است. بلحاظ مفهومی هر دو مخاطب میتواند درست باشد لکن با توجه به ضمیر هم در در تقطعوا امرهم در ایه 93به نظر میرسد مخاطب، همان رسولان صحیح تر است. برخی نیز این ایه را در ادامه ایه قبل و خطاب به قوم عیسی دانسته اند که با توجه به کلیت و شمول عمومی مفهوم ایه و ایات بعدی، همان نظر قبلی ارجح است ضمن انکه دلیلی برای مخاطب قراردادن قوم عیسی در این ایات وجود ندارد و اگر نیاز به نقل قولی خطاب به انها بود همانند سایر انبیا از زبان رسول انها بیان میشد نه مستقیما ازجانب خداوند.
-در سوره مومنون امده بود که يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ {51} وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ {52} فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ {53}
اى پيامبران از چيزهاى پاكيزه بخوريد و ( به شکرانه ان) كار شايسته كنيد كه من به آنچه انجام مى‏دهيد دانايم {51}و در حقيقت اين ، امت (آیین) ‏شماست كه امتى (آیینی) يگانه است و من پروردگار شمايم پس‏از من پروا داريد {52}پس (اقوام مخاطب رسولان) كار[دين]شان را ميان خود قطعه قطعه كردند [در حالیکه] در ان قطعه خود تثبیت شدند .هر دسته‏اى به آنچه نزدشان بود دل خوش كردند {53}

سئوال 2: در ایه 95 مراد از رجعت به کجاست؟ رجعت، حرام است یا عدم رجعت؟
"فرمود اين خداي سبحان مرجع همه است و همه به آنجا رجوع مي‌كنيد جمله ي بعد هم مناسب همين خواهد بود كه فرمود: (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ).حرام در اينجا حرمت تشريعي نيست حرمت تكويني است يعني محروم كردن، ممنوع كردن. چند وجه براي اين معنا ذكر كردند:
1-اينها كه كافر بودند و به هلاكت رسيدند ديگر برنمي‌گردند، ديگر برنمي‌گردند يعني به دنيا برنمي‌گردند تا نظير (رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً) باشد يعني دوباره به دنيا برنمي‌گردند كه جبران بكنند يُحتمل،
2- رجوع نمي‌كنند «مِن الكفر الي الاسلام، مِن الباطل الي الحق» يعني توبه نمي‌كنند اين درست است يعني اهل قريه آن ملّتي كه خداي سبحان تمام راههاي درون و بيرون را براي آنها باز كرد راه عقل و فطرت را از درون, راه وحي و نبوّت را از بيرون به سوي او باز كرد اينها به سوء اختيار خودشان بيراهه رفتند خداي سبحان چندين بار مهلت داد براي توبه و اِنابه بلكه برگردند ستّاري كرد بلكه برگردند, غفّاري كرد بلكه برگردند ولي اينها برنگشتند به جايي رسيدند كه بايد به مرحله ي هلاكت برسند فرمود اين گروهي كه سرنوشت شومشان را خودشان تنظيم كردند و مستحقّ هلاكت شدند و ما اراده كرديم اينها را هلاك كنيم يا اينها را هلاك كرديم اينها هرگز پشيمان نمي‌شوند مگر در قيامت, برنمي‌گردند به طرف ما مگر در قيامت آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد.
3- يعني حرام است كه رجوع نكنند الي الله يعني ممتنع است كه رجوع نكنند الي الله بلكه يقيناً به الله مراجعه مي‌كنند اين طور نيست كه حالا اينها مُردند راحت شدند گفتند حالا ما (إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا) حالا كه مُرديم راحت مي‌شويم آنها كه دست به خودكشي مي‌زنند خيال مي‌كنند مرگْ راحتي است در حالي كه اوّلين لحظه ي عذاب آن وقتي است كه اين جان از بدن فاصله گرفته است.
4-دوتا روايتي است كه در تفسير علي‌بن‌ابراهيم آمده كه اين ایه مربوط به رجعت است. در رجعت طبق اين دوتا روايت آنها كه ايمانِ محض دارند برمي‌گردند يك، آنها كه كفرِ محض دارند و به هلاكت دنيا مبتلا نشدند برمي‌گردند دو، آنها كه كفر داشتند و به عذاب الهي مبتلا شدند و به هلاكت رسيدند آنها «لا يرجعون في الرجعة» سه، اينكه فرمود: (حَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ) يعني امّتي كه كفر ورزيد و مستحقّ عذاب الهي شد و خداي سبحان آن قريه و اهلش را هلاك كرد و ويران كرد اينها در رجعت برنمي‌گردند خب اينها در رجعت براي چه برگردند اگر براي عذاب برگردند كه خب اين احساني است نسبت به اينها كه اينها در برزخ برنمي‌گردند كه دوباره معذّب بشوند اينها كه در رجعت برگردند كه نه در رديف انبياي‌اند نه در رديف مؤمنين خالص، اگر برگردند بايد عذاب ببيند شايد اين احساني باشد نسبت به اينها كه خدا دو بار اينها را عذاب نمي‌كند يك بار در دنيا قبل از مرگ اينها را هلاك كرده دوباره در رجعت برگردند و معذّب بشوند اين‌چنين نيست ولي يكي از محتملات همين است كه آنها در رجعت بخواهند برگردند و ايمان بياورند شدني نيست، گذشته را جبران بكنند شدني نيست. اما ظاهر (حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) معنايش اين است كه اينها (لاَ يَرْجِعُونَ) تا اين وقت (حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ)"
تفسیر تسنیم
از میان چهار قول فوق، نظر سوم به نظر مناسب تر است زیرا اولا در دو آیه قبل یعنی ایه 93 صحبت از رجوع به سمت خدا بود. کل الینا راجعون . مشابه این ایه در سوره یس نیز امده (أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ {31}یس مگر نديده‏اند كه چه بسيار نسلها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان بازنمى‏گردند {31})اما در انجا با ذکر قید الیهم (مردمان مخاطب قران) مقصد رجوع را مشخص کرده است یعنی انها به دنیا و مردم معاصر بازنمی گردند.(قول اول) با توجه به عدم ذکر این کلمه یا کلمات مشابه در ایه 95 که مقصد رجوع را مشخص کند، بهترین قرینه همان است که همچنان ادامه بحث قبلی یعنی رجوع به سمت خدا باشد. ضمن اینکه در کل قران رجوع به سمت خدا بسیار تکرار شده است . الیه راجعون، الینا راجعون، ثانیا سیاق ایات نیز یا این معنا سازگارتر است چرا که بیان میکند همه بسوی ما بازمیگردند و نیکوکاران مومن ثواب خود را دریافت میکنند. که نتیجه منطقی کلام ان است که بدکاران یا نیکوکاران غیرمومن بهره اخروی ندارند. در اینجا سئوالی بذهن مخاطب میاید که اقوام خیلی بد که مستحق عذاب و هلاک شدند، چطور؟ بخصوص که در همین سوره بیان شده بود که مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ {6}قبل از آنان [نيز مردم] شهرهایى كه نابود كرديم [علیرغم ارسال نشانه ها] ايمان نياوردند پس آيا اينان [پس از معجزه] ايمان مى‏آورند؟ {6} و ایه 95 پاسخ میدهد که انها هم برای حساب برمیگردند اما انها هم طبیعتا بهره اخروی نداشته مستحق عذاب اخروی هستند. ثالثا در این قول نیاز به توجیه اضافه بودن لا در لایرجعون که در قول اول و دوم مشاهده شد، وجود ندارد.
شایان ذکر است پذیرش قول دوم هم اسان نیست. زیرا از اقوام هلاک شده کسی انتظار توبه و رجوع ندارد اگر هم مراد ایه را اقوام مستحق هلاکت بدانیم، هم با تکلف و تغییر در ظاهر ایه همراه است و هم مثال نقض ان وجود دارد یعنی قوم یونس که هلاکت و عذاب بر انها مقرر شده بود اما بموقع برگشتند و عذاب از انها برطرف شد.

سئوال 3: مراد از اذا فتحت یاجوج و ماجوج در ایه 96 چیست؟
در سوره کهف اشاره ای به یاجوج و ماجوج شده بود که قومی از ذوالقرنین تقاضای ساخت سدی در برابر تهاجم یاجوج و ماجوج نمودند و او هم سدی فلزی از اهن و مس را برایشان ساخت و گفت این سد غیر قابل تخریب و غیر قابل نفوذ است اما زمانیکه وعده پرودگارم فرارسد انرا در هم میکوبد و با درگیری موج اسا میان اقوام، در صور دمیده شود و همه جمع میشوند. لذا تخریب سد احداث شده توسط ذوالقرنین از نشانه های فرارسیدن قیامت عنوان شده است.
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا {98} وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا {99} وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا {100}
گفت اين رحمتى از جانب پروردگار من است و[لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم كوبد و وعده پروردگارم حق است {98}و در آن روز آنان را رها مى‏كنيم تا موج‏آسا بعضى با برخى درآميزند و [همين كه] در صور دميده شود همه آنها را گرد خواهيم آورد {99}و آن روز جهنم را آشكارا به كافران بنماييم {100}
ممکن است الفاظ یاجوج و ماجوج که هم در سوره کهف در ماجرای ذوالقرنین اشاره شده و هم در سوره انبیا در استانه قیامت ذکر شده، اشاره به قومی یا نماد مفسدان و مهاجمان باشد نه لزوما نام افراد یکسان .چرا که چنین افرادی که از ان زمان تا کنون زنده مانده باشند و تا قیامت هم زنده بمانند، ثبت نشده اند. جمع این دو فراز در دو سوره میتواند بیانگر ان باشد که در استانه قیامت با خراب شدن سد ذوالقرنین یا یک مانع مشابه دیگر، اقوام مهاجم حمله میکنند و درگیری میان حداقل بخشی از ساکنان زمین در میگیرد.
اما ارتباط ان با ایه 95 چه میشود؟ برخی از مفسران عبارت حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج را تنها بعنوان نشانه ای از قیامت دانسته اند اما چرا از بین علایم زیاد ظهور قیامت و حتی ایه بعد که بصراحت اقترب وعدالحق را بیان کرده، به موضوع یاجوج وماجوج اشاره شده است؟ بنظر میرسد از انجا که در ایه 95 صحبت از هلاکت اقوام بوده حرف ربط حتی در ابتدای ایه 96 غایت زمانی این هلاکتها را نشان میدهد که بواسطه جنگهایی در میان خود مردم است که با هجوم اقوام مهاجم اغاز میشود و پس از آن وعده حق نزدیک و قیامت برپا میشود. در سوره های مختلف هم بیان شده که یکی از انواع عذابها و هلاکتها، هلاکت توسط اقوام دیگر است.
(از جمله در سوره انعام قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ ﴿۶۵﴾بگو او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [ديگر] بچشاند بنگر چگونه آيات [خود] را گوناگون بيان مى ‏كنيم باشد كه آنان بفهمند .و در آیه 129 توضیح یا مصداقی از عذاب نوع سوم را بیان میکند:وَكَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضًا بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ﴿۱۲۹﴾و اين گونه برخى از ستمكاران را به [كيفر] آنچه به دست مى‏ آوردند سرپرست برخى ديگر مى ‏گردانيم. و یا سوره محمد ایات 12-14)
"سه, چهار احتمال در آيه قبل بود حالا به قرينه ي «حتّي» كه وصف كرده نشان مي‌دهد كه اين مربوط به قيامت است يعني به قيامت وصل مي‌شود اينها برنمي‌گردند تا وقتي كه قيامت قيام بكند آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد (وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها) (لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) چه چيزي فتح بشود سدّ يأجون و مأجوج فتح بشود كه اين از اشراط‌الساعه است
طبق بيان برخي از مفسّران بازگشتش به همين است كه (أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) اينها برنمي‌گردند از غفلت برنمي‌گردند به تنبّه مگر آنكه آن سدّ ذوالقرنيني سدّ يأجوج و مأجوج بشكند كه نشانه ي ظهور قيامت است در آن حال اين غايت حاصل مي‌شود آن غايت چيست؟ مي‌گويند (يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا) پس (أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ٭ حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ) حالا (إِذَا فُتِحَتْ) رجوع مي‌كنند يعني توبه مي‌كنند, اعتراف مي‌كنند ولي اثر ندارد ." تفسیر تسنیم

سئوال4: در ایه 96 منظور از وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ چیست؟
ضمیر هم در وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ نیز برخی گفته اند به یاجوج و ماجوج برمیگردد و برخی گفته اند به حشر مردگان از قبرها برمیگردد. با توجه به اینکه در ایه بعد صحبت از برپایی قیامت است( که حشر مردگان هم همان زمان است) و نیز اینکه در انطباق حدب و برجستگی بر قبر، محل تردید است،مناسبتر است که این جمله را در ادامه جمله اول حتی اذا فتحت.. دانسته و ضمیر را هم به لشگر مهاجم یا مردم مورد تهاجم و یا هر دو طرف این درگیری مرتبط بدانیم که با ایه 99 سوره کهف هم تطابق بیشتری دارد. ( وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا )
در ایه 51 سوره یس اینگونه امده که "و نفخ فی الصور فاذا هم من الاجداث الی ربهم ینسلون " که مشابهت تقریبی با ایه 96 سوره انبیا دارد. بسیاری از مفسران و مترجمان هم انرا به خروج مردم از قبرها در قیامت برگردانده اند. اما دو ایه لزوما دلالت یکسانی ندارند.در سوره یس عبارت نفخ فی الصور صراحت دارد بر اینکه صحنه قیامت رخ داده است اما در ایه 96 این امر مشخص نیست و قدر متیقن ان اشراط الساعه و زمینه های ظهور قیامت است. در ایه سوره یس اجداث به معنای قبرهاست اما در سوره انبیا عبارت کل حدب به معنای هر بلندی و برامدگی امده که نمی توان انرا لزوما بر قبرها منطبق کرد . لذا با توجه به جمله قبل ان، بهترین ترجمه میتواند اینگونه باشد: آنها (لشکر مهاجم یا مردم شهرهای مورد هجوم) از هر پشته‏اى خارج شده، جریان یابند


وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ {97}
و( پس از آن) وعده حق نزديك گردد پس آنگاه ديدگان كسانى كه كفر ورزيده‏اند خيره مى‏شود [و مى‏گويند] اى واى بر ما كه از اين [روز] در غفلت بوديم بلكه ما ستمگر بوديم (و اگاهانه اعراض و غفلت کردیم){97}
إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ {98}
(به انها گفته میشود) در حقيقت ‏شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد هيزم دوزخيد شما در آن وارد خواهيد شد {98}
لَوْ كَانَ هَؤُلَاء آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ {99}
اگر اينها خدايانى [واقعى] بودند در آن وارد نمى‏شدند و حال آنكه جملگى در آن ماندگارند {99}
لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ {100}
براى آنها در آنجا ناله‏اى زار (نفسی عمیق همراه با تحمل رنج) است و در آنجا [چيزى] نمى‏شنوند {100}
عصاره دسته آیات 97-100: با وقوع نشانه های قیامت کافران با حیرت ابراز پشیمانی از غفلت اگاهانه خود میکنند و به همراه معبودانشان وارد جهنم خواهند شد.
نکات:
-ایه 97 به ابتدای سوره بازگشته است .در انجا بیان شد اقترب للناس حسابهم و نیز وهم فی غفله معرضون

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ {101}
بى‏گمان كسانى كه قبلا از جانب ما به آنان وعده نيكو داده شده است از آن [آتش] دور داشته خواهند شد (حتی اگر کسانی انها را معبود خود قرارداده باشند) {101}
لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ {102}
صداى آن را نمى‏شنوند و آنان در ميان آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند {102}
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ {103}
دلهره بزرگ آنان را غمگين نمى‏كند و فرشتگان از آنها استقبال مى‏كنند [و به آنان مى‏گويند] اين همان روزى است كه به شما وعده مى‏دادند {103}
يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ {104}
روزى كه آسمان را همچون در پيچيدن صفحه نامه‏ها در مى‏پيچيم همان گونه كه بار نخست آفرينش را آغاز كرديم دوباره آن را بازمى‏گردانيم .وعده‏اى است بر عهده ما كه ما انجام‏دهنده آنيم {104}
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ {105}
و همانا در زبور پس از (وعده مذکور در)تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد {105}
إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ {106}
به راستى در اين [بشارت] براى مردم عبادت‏ کننده خدا ابلاغى واضح و کافی است {106}

عصاره دسته آیات 101-105: انها که در دنیا وعده حسنای خداوند را تصدیق کردند، از اتش جهنم و دلهره بزرگ قیامت بدورند. در روز قیامت اسمان را در هم میپیچیم . این وعده حتمی خداوند است که انجام شدنی است. زمین را هم بندگان صالح خدا بارث خواهند برد.
عصاره دسته آیات 92-96: ایین و دین انبیا یکی است و ان بندگی فقط الله است .اما مردم در این امر اختلاف کردند. ولی سرانجام همه مردم حتی شهرهای هلاک شده بسوی خدا بازمیگردند و تنها مومنین دارای عمل صالح پاداش اعمال خود را دریافت می کنند
عصاره دسته آیات 97-100: با وقوع نشانه های قیامت کافران با حیرت ابراز پشیمانی از غفلت اگاهانه خود میکنند و به همراه معبودانشان وارد جهنم خواهند شد.
عصاره دسته آیات 101-106: انها که در دنیا وعده حسنای خداوند را تصدیق کردند، از اتش جهنم و دلهره بزرگ قیامت بدورند. در روز قیامت اسمان را در هم میپیچیم. این وعده حتمی خداوند است که انجام شدنی است. زمین را هم بندگان صالح خدا بارث خواهند برد.
عصاره فراز آیات 92-106: ایین و دین انبیا یکی است و ان بندگی فقط الله است .اما مردم در این امر اختلاف کردند. ولی سرانجام همه بسوی خدا بازمیگردند تنها مومنین دارای عمل صالح پاداش اعمال خود را دریافت می کنند اما کافران ابراز پشیمانی از غفلت اگاهانه خود میکنند و به همراه معبودانشان وارد جهنم خواهند شد. زمین را هم بندگان صالح خدا بارث خواهند برد. اینها وعده حتمی خداوند است

نکات:
-منظور از أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ چیست؟ ایا به دنیا دلالت دارد یا اخرت؟
هر چند ایه اطلاق دارد و می تواند بارث رسیدن زمین به صالحان هم در دنیا را شامل شود و هم در اخرت (انچنانکه در سوره مومنون بیان شده بود که اولئک هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون ) اما با توجه به ایات قبل که سرنوشت صالحین در اخرت و بهشت و ایمنی انها از جهنم را بیان کرده بود، به نظر میرسد این ایه به سرنوشت منازعات کفار با صالحان در همین دنیا اشاره داشته باشد. همچنین ذکر اینکه در تورات هم چنین وعده ای بوده و حکمرانی عظیمی داود و سلیمان هم که در ایات قبل به ان اشاره شد، تحقق همان وعده تورات بوده، موید این نکته است.
-کلمه هذا در ایه 106 إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ به چه چیز اشاره دارد؟
برخی مفسران کلمه هذا را به کل مفاهیم و مطالب ارایه شده در سوره برگردانده اند . در این صورت ایه 106 در فراز بعدی که جمع بندی سوره است قرار میگیرد. برخی مفسران نیز انرا به بشارت ایه قبلی ان یعنی میراث بردن زمین توسط بندگان صالح دانسته اند. دراینصورت این ایه با ایات ماقبلش در یک فراز قرار میگیرد.
با توجه به اینکه اولا مفاهیم و مطالب کل سوره خطاب به همه اعم از عابدین و کافران است، و در ایه مذکور انرا بلاغی برای عابدین دانسته نمیتواند کل سوره مدنظر باشد ثانیا در ایه 74 هم ماجرای رفع ضر از ایوب و اجابت وی را تذکری برای عابدین دانسته بود که با توجه به اینکه ایه 105 هم جنبه بشارت دارد و در ان هم لفظ عباد بکار رفته بود، ارجاع ایه 106 به 105 هم مناسب تر است.
ثالثا فراز بعدی، جمع بندی سوره و خطاب پیامبر متوجه منکران و نپذیرندگان وحی است نه عابدین . لذا انطباق کلمه هذا بر بشارت ایه 105 ارجح ست.
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ {107}
و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم {107}
قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ {108}
(پس) بگو منحصرا به من وحى مى‏شود كه تنها خداى شما خدايى يگانه است پس آيا تسلیم (او) مى‏شويد {108}
فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاء وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ {109}
پس اگر روى برتافتند بگو به [همه] شما به طور يكسان اعلام كردم و نمى‏دانم آنچه وعده داده شده‏ايد آيا نزديك است‏يا دور {109}
إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ {110}
[آرى] او سخن آشكار (و طعنه های شما ) را مى‏داند و نیز آنچه را پوشيده مى‏داريد مى‏داند {110}
وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ {111}
و نمى‏دانم شايد آن براى شما آزمايشى و تا مدتی [وسيله] برخوردارى باشد {111}
قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ {112}
گفت پروردگارا [خودت] به حق داورى كن و به رغم آنچه شما وصف مى‏كنيد پروردگار ما همان بخشايشگر کمک کننده است {112}

عصاره فراز آیات 107-112: ای پیامبر ترا رحمتی برای همه جهانیان فرستادیم بگو بمن وحی میشود که خدای شما الله یکتاست تا تسلیم خدا شوند . اگر هم نپذیرفتند بگو وعده خدا چه دور باشد چه نزدیک حتمی است و این مهلت ،امتحانی برای شماست و خداوند رحمان که کمک کننده ماست، بحق حکم خواهد کرد.

نکات:
-عابد: در ایه 73پیامبران اشاره شده در ایات قبل را با کانوا لنا عابدین نام می برد.در ایه 84 ماجرای ایوب را هم ذکری للعابدین میداند .در ایه 106 هم بشارت بارث رسیدن زمین را بلاغی برای قوم عابد میداند. در ایه 53 هم بت پرستان زمان ابراهیم پدرانشان را عابد بتها معرفی میکنند. وجدنا ابائنا لها عابدین
-عالمین: در ایه 71 سرزمینی را که در ان برکت برای عالمین قرارداده معرفی کرد، در ایه 91 مریم و پسرش را ایتی برای عالمین خواند و ایه 107 پیامبر را رحمه للعالمین معرفی میکند.
-ایه 110 (إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ ) اشاره ای به ابتدی سوره دارد که مشرکان، اتهامات علیه پیامبر را در گوش افراد تازه مسلمان نجوا میکردند. و نیز اشاره به استهزای علنی پیامبر توسط انها.
- در ایه 107 منظور از اینکه پیامبر اسلام رحمه للعالمین است، چیست؟
برخی مفسران علت یا کارکرد رحمه للعالمین را تنها در ایه 108 منحصر کرده اند که پیامبر به همه انسانها پیام وحیانی توحید را که لازمه تبدیل آنها به انسانهای عابد صالح و داخل شدن در رحمت الهی (که در سوره چند بار اشاره شده) و رستگاری است، ابلاغ میکند. اما به نظر میرسد باید مجموعه ایات 108-112 را در نقش رحمه للعالمین دخیل دانست. یعنی چگونگی واکنش در برابر نپذیرندگان این پیام وحیانی هم بخشی از عملکرد مهم ایشان است. یعنی بعد از انکه به انها گفت به من فقط وحی شده که به شما بگویم اله و معبود شما یکی است به انها گوشزد کند که من وظیفه ابلاغ و انذار را انجام دادم و نمیدانم هم که کی مهلت شما برای عذاب یا زندگی در این دنیا بسر می اید و بیش از این هم اقدامی علیه شما نمی کنم. و داوری بین ما و شما را به خدای رحمان واگذار میکنم.
پیش از این در سوره فرقان از پیامبر بعنوان للعالمین نذیرا یاد شده بود.

مرور کلی سوره:
عصاره فراز آیات 1-2: مردم علیرغم انکه به حسابشان نزدیک میشوند بدلیل اشتغال دلهاشان به لهو دنیا، در غفلت و روگردانی از ان هستند و به تذکرات فرستادگان خدا در این زمینه هم بی توجهند.
عصاره فراز ایات 3-18: کافران، میخواهند مسلمانان را با اتهامات مختلف به پیامبر، از ایمان برگردانند و معجزه ای همانند رسولان قبل طلب میکنند. به انها بگو رسولان قبل هم انسانهایی بودند که خدا یاریشان کرد و مخالفانشان را علیرغم انکه معجزه برایشان امد، ایمان نیاوردند و هلاک نمود چرا که خدا خلقت را بی هدف انجام نداده و همواره حق را بر باطل غالب میکند. ایا اینها ایمان میاورند؟ و حال انکه قران نشانه ای از خداست که برای تذکر شما امده است.
عصاره فراز آیات 19-29: تمام افرینش از ان خداست.و رب مستقل دیگری وجود ندارد.انها که معبودی غیر خدا برگزیده اند، برهانی برکار خود ندارند.پیام قران و همه پیامبران هم این است که هیچ معبودی جز الله نیست و او را بندگی کنید. حتی فرشتگان و مقربین هم بنده و مملوک اویند نه اله یا فرزند خدا و تنها باذن او هم شفاعت میکنند.
عصاره فراز ایات 30-33: کافران از نگرش و تامل در ایات الهی متعدد در خلقت اسمان و زمین و شب و روز و ماه و خورشید و نظم پیوسته و مستمر افرینش هم اعراض کرده، ایمان نمی اورند.
عصاره فراز ایات 34 تا 47:کافران ترا بخاطر عدم جاودانگیت،نفی معبودانشان و وعده قیامت سرزنش و مسخره میکنند. در حالیکه همه حتی خودشان میمیرند. بگو در برپایی قیامت تعجیل نکنندکه اگر برسد، کوچکترین اعمالشان بر اساس قسط محاسبه شده، نه خودشان قدرت دفع عذاب را دارند و نه معبودانشان.امتهای قبل هم که رسولانشان را مسخره کردند، به جزایش گرفتار شدند. اما اینها از انذار تو متنبه نمیشوند تا زمانیکه گوشه ای از عذاب را احساس کنند و پشیمان شوند.
عصاره فراز ایات 48-91: انبیای مختلف قبلی را هم که انسانهایی صالح و عابد و منادی توحید و نفی عبادت غیر خدا بودند، مشمول رحمت خود کردیم، کتاب و حکمت و معجزات دادیم، شاهد بر انها بودیم . خودشان و پیروانشان را از شر قومشان و گرفتاری ها نجات دادیم و دعاهایشان را اجابت کردیم و در موارد لزوم در امر حکمرانی راهنمایی میکردیم. مومنان را هم از اندوه نجات میدهیم
عصاره فراز آیات 92-106: ایین و دین انبیا یکی است و ان بندگی فقط الله است .اما مردم در این امر اختلاف کردند. ولی سرانجام همه بسوی خدا بازمیگردند تنها مومنین دارای عمل صالح پاداش اعمال خود را دریافت می کنند اما کافران ابراز پشیمانی از غفلت اگاهانه خود میکنند و به همراه معبودانشان وارد جهنم خواهند شد. زمین را هم بندگان صالح خدا بارث خواهند برد. اینها وعده حتمی خداوند است
عصاره فراز آیات 107-112: ای پیامبر ترا رحمتی برای همه جهانیان فرستادیم بگو بمن وحی میشود که خدای شما الله یکتاست تا تسلیم خدا شوند . اگر هم نپذیرفتند بگو وعده خدا چه دور باشد چه نزدیک حتمی است و این مهلت ،امتحانی برای شماست و خداوند رحمان که کمک کننده ماست، بحق حکم خواهد کرد.

درس سوره انبیا: مردم علیرغم انکه به حسابشان نزدیک میشوند بدلیل اشتغال دلهاشان به لهو دنیا، در غفلت و روگردانی از ان هستند و به تذکرات فرستادگان خدا در این زمینه هم بی توجهند. از سوی دیگرکافران هم بخاطر نفی معبودانشان توسط رسولان که هیچ حجتی هم بر انها ندارند و نیز وعده عذاب قیامت، رسولان را مسخره و با اتهامات گوناگون در ایمان مومنان تردید می افکنند. و حال انکه خداوند همواره رسولان را که منادی توحید بودند، نصرت و راهنمایی کرده از گرفتاری ها نجات داده و مخالفانشان را هلاک کرده است. ای پیامبر بگو تنها معبود، الله است .قیامت و رجوع همه مردم بسوی خدا و پاداش به مومنین دارای عمل صالح و عذاب کافران وعده حتمی خداوند است چه بپذیرند چه نپذیرند و خدا داوری خواهد کرد.

کلمات کلیدی:
-در سوره مومنون هم بیان شد که ارسلنا نوحا الی قومه فقال یاقوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره،...فارسلنا فیهم رسولا ان اعبدوالله
-در سوره مومنون هم منکران رسولان، از بشر بودن رسول اظهار تعجب کردند. ما هذا الا بشر مثلکم (24 و 32 مومنون) هل هذا الا بشر مثلکم (3 انبیا)
-مشابه ایه 22( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) ،در سوره مومنون هم بیان شد که وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ {91} و با او معبودى [ديگر] نيست و اگر جز اين بود قطعا هر خدايى آنچه را آفريده [بود] باخود مى‏برد و حتما بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوق مى‏جستند. همچنین به فساد اسمانها و زمین هم در سوره مومنون اشاره شد :وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ 71
- معرضون: ایه 24 أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ (در سوره مومنون هم بیان شد که وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ {70}
بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ {71}) ، ایه 32 وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ، ایه 42 بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ
ايه 1 و هم في غفله معرضون
-وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ ....فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ سوره مومنون و انبیا
-جعلنا ابن مریم و امه ایه (سوره مومنون انبیا)،
-سرعت در خیرات: مومنون(5 و61) انبیا ال عمران
-خشیت از رب: مومنون57 و انبیا 28
-نصرت و نجات پیامبران و هلاک مخالفان هم در سوره مومنون و هم انبیا اشاره شده
-كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ در سوره های انبیا عنکبوت و ال عمران
-وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ : مشابه دخان 38
-باطل نبودن خلقت اسمان و زمین: صاد 27، ال عمران، حجر85 و احقاف 3 و روم 8 الا بالحق، مومنون: افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون
- عبارت قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ در سوره نمل نیز خطاب به مشرکان در اثبات بی مبنا بودن شرک و پرستش اله ها ذکر شده بود.
-بلاغ بودن قران: احقاف ابراهیم انبیا
-تکرار 14 باره اله و الهه در سوره
اقترب للناس حسابهم(مشابه قمر)
،مایاتیهم من ذکر من ربهم محدث(شعرا انبیا)
وماارسلنا من قبلک الارجالا نوحی الیهم فاسئلو اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون(نحل انبیا)
من عنده لایستکبرون عن عبادته(نحل اعراف سجده انبیا)
قالوا اتخذالرحمن ولدا(مریم انبیا)
فلا تستعجلون(یستعجلونک بالعذاب:حج عنکبوت 2 )، یقولون متی هذاالوعد(یونس انبیا نمل سبا یس ملک)،
لقداستهزی برسل من قبلک فحاق بالذین سخروامنهم ماکانوابه یستهز ئون (انبیا انعام دقیقا،رعد جمله اول)،
انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها (رعد انبیا)
جعلناهم ائمه یهدون بامرنا ( سجده انبیا)
ان ادری اقریب ام بعید ما توعدون: انبیا (مشابه جن: ان ادری اقریب ما توعدون ام یجعل له ربی امدا)
-کلمه ذکر و مشتقات ان :13 بار، ایات ذكر من ربهم2، اهل الذكر7 ،10فيه ذكركم، ایه 24: هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي،و ایه 50: وَهَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ .در سوره مومنون هم بیان شد بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ، ایه 36 يذكر الهتكم، بذکرالرحمن هم کافرون، ایه 48 ذکرا للمتقین(تورات) ،ایه 84 ذکری للعابدین (داستان ایوب)، ایه 105:من بعدالذکر،
-یاویلنا و لکم الویل:ایات 14،18،46 و 97
-مبارک بودن قران: صاد 29 کتاب انزلناه الیک مبارک، انعام 92و 155 کتاب انزلناه مبارک، انبیا 50 هذا ذکر مبارک انزلناه
-عابد: در ایه 73پیامبران اشاره شده در ایات قبل را با کانوا لنا عابدین نام می برد.در ایه 84 ماجرای ایوب را هم ذکری للعابدین میداند .در ایه 106 هم بشارت بارث رسیدن زمین را بلاغی برای قوم عابد میداند. در ایه 53 هم بت پرستان زمان ابراهیم پدرانشان را عابد بتها معرفی میکنند. وجدنا ابائنا لها عابدین
-عالمین: در ایه 71 سرزمینی را که در ان برکت برای عالمین قرارداده معرفی کرد، در ایه 91 مریم و پسرش را ایتی برای عالمین خواند و ایه 107 پیامبر را رحمه للعالمین معرفی میکند.
-تکرار عبادت عبد عابد و ...12 بار
-تکرار انجینا نجینا ننجی 6 بار
-تکرار استجبنا 4 بار. استجبنا فقط در سوره انبیا بکار رفته است،کشفنا 1بار وهبنا 2 بار
-خالدون: در ایات 8،34،99 و 102
سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 5.454 ثانیه ایجاد شد.