مرور نکات تفسیری آیات 19 تا انتهای سوره معارج از نغسیر تسنیم
ادامه سوره مبارکه «معارج» . خلقت انسان را تشریح میکند، شئون و قوایی که در ساختار انسان است، بیان میکند. جنگ بیرحمانه قوای مادون نسبت به قوای مافوق که ائمه آنها هستند و رهبران آنها هستند را بازگو میکند. جهاد مقدسی که رهبران آنها با این قوای مادون دارند تشریح میکند. غنیمتهایی که این دو جهاد به همراه دارد، آن را خوب تبیین میکند و مهمترین خطر انسانی که در جنگ با رهبران عقلی خود قیام میکند را ذکر میکند و مهمترین عامل هدایت و موفقیت را ستون دین که نماز است میداند، آن وقت آثار نماز را تشریح میکند.
اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾
فرمود انسان، «هلوع» خلق شد. این کلمه «هلوع» یک بار در قرآن ذکر شد و آن هم در همین جاست.
قبل از اینکه نیازی باشد که لغت این «هلوع» را و «هَلَع» را معنا کند، خود قرآن کریم آن را تبیین کرد، تفسیر کرد، فرمود «هلوع»، انسانی است که هنگام برخوردِ ناملایم جزع میکند، صبور نیست و هنگامی که خیری به او رسد انحصارطلب است، سعی میکند این خیر به دیگری نرسد.
این دو رذیلت که جمع شود، میشود «هَلع» و اگر کسی در این رذیلت خیلی کامل باشد، میشود «هلوع»، پس «هلع» جمع این دو رذیلت است. «هلوع» کسی است که در این دو رذیلت کامل است، در این دو نقص کامل است.
﴿اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، در شرّ به جای اینکه صابر باشد و بردبار باشد، جزع و ناله میکند و بیصبری میکند و همراه جزع کارهایی میکند که نباید بکند، حرفهایی میزند که نباید بزند و هنگامی که خیر به او میرسد به جای اینکه این خیر را یک مائده الهی و سفره حق بداند و دیگران را در کنار این سفره سهیم بداند، ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾است، این ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾ بودن، از همین ﴿وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ درآمده.
این بخشها را ذات اقدس الهی در شرایط گوناگون، منتها با پیشوایی نماز ذکر کرده است تا معلوم بشود که ستون دین بودن همین است.
بارها به عرض شما رسید که ما هیچ جای قرآن نداریم که به ما بگویند نماز بخوان! چون نماز ستون است و ستون را نمیخوانند.
هر جا سخن از نماز است: ﴿اَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾ اگر صرف یک قرائت بود؛ نظیر تلاوت، ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً﴾، بله؛ اما درباره قرائت که وارد نشده این ستون دین است، همهجا مواظب حرف خود هست.
اینجا هم که ﴿الْمُصَلِّینَ﴾ گفته شده، اسم فاعل نیست. صفت مشبههای است که به وزن اسم فاعل است، به دلیل حافظ بودن، چون اگر اسم فاعل باشد با همان حدوث سازگار است؛ اما اسم فاعل نیست، صفت مشبههای است به وزن اسم فاعل؛ لذا دائماً نماز میخوانند، دائماً حافظ نماز هستند
نمازگزارها نه میگذارند که او خلقت الهی را تغییر بدهد و نه اگر ـ خدای ناکرده ـ آلوده شدند، به خودشان اجازه تدوام نمیدهند، حتماً اصلاح میکنند.
﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾،
کسی که دائماً در نماز است، دائماً در نماز هستند؛ یعنی چه؟ دائماً دارد نماز میخواند؟ یا نمازش را دائماً حفظ میکند؟❓
صلات ذکر خداست. در روایات ما آمده که کسی که مرتّب به ذکر خداست، ذکر خدا نماز اوست.
بلند میشود «بحول الله»، مینشیند «الحمد لله. این دائماً به یاد خداست. نه اینکه دائماً دارد نماز میخواند، او که «دائم الذکر» است، «دائم الحضور» است، «دائم الصلاة» هم هست.
بعد فرمود: ﴿وَ الَّذینَ فی اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾،
مسائل مالی را هم حفظ میکند. مسائل مالی را در سوره مبارکه «توبه» گذشت، اگر کسی زکات واجب به عهده اوست و این زکات واجب را ادا نکرد، یک انسان آلوده است، پاک نیست.
آلوده میشود هلوع. قرآن چگونه بگوید؟! زکات پاک میکند. نماز جلوی هلوع بودن را میگیرد. وَ الَّذینَ فی اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «معارج» از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»,به همان محتوای اوّلیه این سوره برمیگردد که راجع به قیامت است.
آغاز این سوره درباره قیامت بود، اثنای این سوره چند فصل درباره اخلاق یا خلقت انسان از نظر طبع مطرح شد، راه نجات هم بیان شد که نماز راه نجات است و حقیقت نماز که صراط مستقیم است، اگر خطری باشد، آن را رفع میکند و اگر نباشد، دفع میکند؛ یعنی مانع پیدایش گناه است، یک و گناه حاصل شده را برطرف میکند، دو؛
سهم نماز رفعاً و دفعاً در برطرف کردن مفاسد را بیان فرمودند.
بعد به وضع خارجی مکه پرداختند. عدهای از مشرکان و عدهای از منافقین از هر طرف در صدد استهزای آن حضرت بودند. وقتی وجود مبارک حضرت در کنار کعبه مشغول قرائت قرآن و مشغول نماز و مانند آن بود، از هر طرف به طرف آن حضرت میآمدند: ﴿عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ﴾، فرقه فرقه میآمدند و قصد ایذاء و استهزاء داشتند.
در این بخش فرمود آنها که کافر هستند حالا یا مشرک هستند یا منافق، اینها از هر طرف به قصد ایذاء میآیند، به قصد اهانت، به قصد مسخره کردن. ﴿فَمالِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾. ﴿قِبَلَکَ﴾؛ اطراف تو. اینها مُهطِع هستند؛ یعنی مسرع هستند، شتابزده میآیند که بیادبی کنند. منظورشان هم از طرف راست یا از طرف چپ میآیند، محاصره کردن تو و احاطه به تو در این حیطه استهزاء است.
میگویند این پیامبری را که خود را اهل بهشت میداند و مؤمنین را اهل بهشت میداند، اگر قیامتی باشد، ما هم اهل بهشتیم و زودتر از اینها به بهشت میرویم. اینگونه از برداشتها در سوره مبارکه «کهف» هم بود که بعضی میگفتند که اگر این صحنه بهشت درست باشد، قیامت درست باشد، ما هم وقتی به آنجا وارد شدیم، ما بهتر از شما از آن بهشت استفاده میکنیم! اگر قیامت حق باشد؛ مثل آیه 36 سوره مبارکه «کهف»؛ آن رفیق میگفت که: ﴿ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، ـ معاذالله ـ قیامتی نیست، فکر نمیکنم باشد! ﴿وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾؛ من الآن که اینجا در باغ خوب و مرفّهانه زندگی میکنم، اگر قیامتی باشد؛ مثل این یا بهتر را به من میدهند. این خیال خامی بود که اینها داشتند. خیال میکردند که عالم با تصادف و گزاف خلق میشود. اینها هم در اینجا همین حرف را میزنند، میگویند اگر معادی باشد، ما بهتر از اینها و زودتر از اینها وارد بهشت میشویم: حالا یا براساس باورهای باطل یا براساس استهزاء می گفتند. در این بخش از سوره مبارکه «معارج» فرمود اینها طمع دارند که وارد بهشت بشوند: ﴿کَلاَّ﴾؛
در اینجا میفرماید قسم به کسی که پروردگار مشرق و مغرب است؛ یعنی نظمی در عالم است. اگر نظم است هر کسی باید به حساب خود برسد.
کلا؛
اینطور نیست که هر کسی هر کاری بکند رها باشد. این به دلیل قسم خورده، نه در قبال دلیل.
﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ﴾، به تعبیر بعضی از بزرگان به شرق و غرب قسم نخورد که فعل آفتاب باشد یا فعل زمین باشد. به مشرق و مغرب به این جایگاه قسم خورد که کار خود اوست،
گرچه شرق و غرب هم کار اوست
به پیغمبر فرمود نگران نباش! اینها از طرف راست میآیند، از طرف چپ میآیند، عزه عزه میآیند، متفرقه میآیند، قصد مسخره دارند، بیادبی دارند، فرمود نگران نباش. قسم به پروردگار مشرق و مغرب عالم ما توانا هستیم که اینها را برداریم و افراد دیگری بیاوریم، یک؛ چه اینکه توانا هستیم کلّ این نظام سپهری را عوض کنیم و عالَم دیگر بیاوریم، دو. و هر دو را هم انجام میدهیم، سه.
﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی اَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ﴾، چون بردنِ اینها و آوردن افراد، این به منافع عمومی است. این از سنخ تبدیل خلق خدا نیست، این از سنخ کار خود ذات اقدس الهی است که بقیه مطالبش باید بازگو شود
﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، ما همیشه حرف اوّل را میزنیم. ما سابق هستیم، اینها مسبوق هستند. در قضا و قدر ما حاکم است، اینها محکوم هستند.
فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ یک چند صباحی اینها را رها کن که اینها خوض کنند، بازی کنند، تا اینکه ﴿حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ﴾،
به هر حال امتحان باید به مقام کامل برسد. در تمام شرایط اینها امتحان میشوند. اینطور نیست که ذات أقدس الهی به مجرد اینکه کسی بیراهه رفته او را بگیرد. نه، فرمود ما املاء میکنیم، مهلت میدهیم. «املاء»؛ یعنی امهال. مهلت میدهیم تا به هر حال این به پایان کار برسد.
﴿فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ﴾،
آن روز چه روزی است؟ فرمود روزی است که اینها از قبر خارج میشوند: ﴿یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً﴾؛ شتابزده؛ یعنی اینها را شتابان شتابان میآورند. کجا میآورند؟ ﴿کَأَنَّهُمْ إِلی نُصُبٍ یُوفِضُونَ﴾، در دنیا اگر میخواستند پیش بتها، پیش این اصنام و اوثام حرکت کنند با شتاب حرکت میکردند، الآن گویا پیش این بتها میخواهند بروند، به سرعت، با اشتیاق میروند تا بیفتند در آن گودال.
﴿یُوفِضُونَ﴾؛ یعنی حرکت سریع دارند به طرف آتش. ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾؛ کمکم آثار ترس در اینها ظهور کرده و آثار ذلت تمام بدن آنها را پوشانده است: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ﴾، که در صدر همین سوره مبارکه «معارج» از معاد سخنی به میان آمده است.
سوال :آیا خلقت انسان، این است که هلوع باشد؟ یا خلقت ثانی و طبیعت ثانیه که در اثر سیّئات به دست میآید، انسان چنین است؟؟؟
پاسخ:
قرآن کریم چندتا اصل دارد که ثابت میکند خلقت اصلی انسان، هلع نیست و انسان هلوع خلق نشده،
اصل اوّلی قرآن کریم این است که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی، چیزی از طبیعت برنخاست، خودساخته نیست. هر چیزی که عنوان شیء بر آن صادق باشد، این مخلوق خداست.
اصل دوم : این است که ذات اقدس الهی هر چیزی را که آفرید به زیباترین وجه آفرید: ﴿الَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ و دیگر بهتر از آن ممکن نبود؛ چه حیوانات را، چه انسان را، چه معادن را، چه موجودات آسمانی را، چه موجودات زمینی را، چه موجودات دریایی را،
هر چه که برای خرچنگ لازم است به او داد، یعنی ممکن نیست که ماهی باشد از این بهتر، خرچنگ باشد از این بهتر، اگر بهتر از این ممکن بود و خدا خلق نمیکرد ـ معاذالله ـ یا برای اینکه نمیدانست یا نمیتوانست یا آن جود و بخشش را نداشت. اینها جزء صفات سلبیه خداست، پس این نوع ماهی از این بهتر دیگر ممکن نیست
مطلب سوم
بیان نورانی موسای کلیم (سلاماللهعلیه) است که وقتی فرعون گفت «ربّ العالمین» ی که تو را فرستاد، کیست؟ فرمود «ربّ العالمین» من کسی است که با سه نظام، جهان را تنظیم کرده است و آفرید:
﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾؛
یعنی هر موجودی که شما میبینید، این دارای سه ضلع و سه عنصر محوری است:
یک عنصر مربوط به نظام فاعلی است که فاعل و سازنده دقیقِ حکیم دارد،
یک ضلع مربوط به نظام داخلی است که هر چه در دستگاه او لازم باشد به او داده است.
یک ضلع مربوط به نظام غایی و هدفمندی اوست که او را رها خلق نکرده است، برای چیزی، به سوی چیزی، با راه چیزی خلق کرده است.
هر موجودی هدفی دارد، غرضی دارد، مقصدی دارد، مقصودی دارد:
﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی﴾، یک؛
﴿کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، نظام داخلی، دو؛ ﴿ثُمَّ هَدَی﴾، به مقصد، سه؛
انسان از بارزترین مصادیق این کریمه است،
پس هر چه در انسانیت انسان لازم بود، خدا به او داد. مگر اینکه او دستکاری بکند کم بکند، زیاد بکند، با میل خود، با اراده خود، وصفی را برای خود تهیه بکند که نباید بکند، کمالی را از دست بدهد که نباید از دست بدهد، این هم اصل سوم.
اصل چهارم درباره خصوص انسان است که فرمود وقتی که این علقه بود، مضغه بود، عظام بود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾،
پس در خلقت انسان از این زیباتر ممکن نبود!
آنگاه خود انسان دستکاری میکند، کم میکند، زیاد میکند، چشم را که زیباست، به او داد؛ منتها بیجا مصرف میکند. گوش را که زیباست، بیجا مصرف میکند. دستگاه گوارش را که زیباست، بیجا مصرف میکند. چون اکثر بیماریها، تقریباً هشتاد درصد بیماری این بیمارستانها مربوط به این دستگاه گوارش است، پُرخوری
بنابراین اینکه شیطان گفت من این کار را میکنم ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ یعنی انسانی که ذات اقدس الهی طبق آن اصول چهارگانه ﴿خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است،
﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ است،
﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ هست،
﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ هست،
این «احسن الموجودات» را من عوض میکنم، همین! ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾،
. اگر «خُلِقَ»، باید همه همینطور باشند. اگر یک امر طبیعی باشد، باید همه اینطور باشند. این معلوم میشود که همه اینطور نیستند.
این ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ است. وگرنه خلقت انسان دو گونه نیست، دو گونه خلقت ما در دستگاه الهی نداریم. انسان همان است که ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است.
این چنین نیست که بعضیها اینطور خلق بشوند، بعضیها اینطور خلق نشوند. این همان ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ است،
سوال:منظور از مشارق و مغارب چیست؟
پاسخ
اینکه در بخش پایانی فرمود: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، به شرق و غرب و طلوع و غروب قسم نخورد که کار قمر و شمس یا حرکت زمین دور شمس باشد، به خود مشرق و مغرب که خدا آفریدگار آنهاست، سوگند یاد کرده است.
در قرآن کریم گاهی سخن از مشرق و مغرب است که ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،
گاهی «مشرقین و مغربین» است که متساوی است. آن روزها سالی دو روز است، دو تا مشرق داریم، دو تا مغرب داریم.
گاهی به لحاظ کروی بودن زمین که هر لحظه یک گوشه مشرق است، یک گوشه مغرب: ﴿مَشارِقَ الْاَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾، داریم. گاهی جمعبندی نهایی است، میفرماید: ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾
ما اصلاً مغرب نداریم، مغرب یک امر نسبی است. چیزی به نام غروب نداریم، چیزی به نام مغرب نداریم. این شمس مرتّب در حرکت است. اینجا که حرکت است، طلوع است. آنجا حرکت است، طلوع است. نبودِ شمس از جایی ما غروب انتزاع میکنیم و الا چیزی به نام غروب در عالم نیست. این است که در سوره مبارکه «صافات» وقتی جمعبندی نهایی شروع شده، میفرماید این ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است.
بنابراین ما چیزی در عالم به نام مغرب نداریم. وجود خارجی ندارد، این یک امر نسبی است؛
.
ویرایش بوسیله کاربر 1402/04/14 11:30:56 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit