رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1394/12/17 ارسالها: 651 تشکرها: 7 بار 31 تشکر دریافتی در 31 ارسال
|
آيا براي #فهم قرآن،فقط بايد به روايات پيامبر و معصومين مراجعه كرد؟
پاسخ از منظر علامه طباطبايي
"قرآن مجيد كه از سنخ كلام است مانند ساير كلامهاي معمولي از معني مراد خود كشف ميكند و هرگز در دلالت خود گنگ نيست و از خارج نيز دليلي وجود ندارد كه مراد تحت اللفظي قرآن جز آنست كه از لفظ عربيش فهميده ميشود.
برخي گفتهاند در تفهيم مرادات قرآن به بيان تنها پيغمبر اكرم (ص) يا به بيان آنحضرت و بيان اهل بيت گرامش بايد رجوع كرد. 👈👈ولي اين سخن قابل قبول نيست زيرا حجيت بيان پيغمبر اكرم (ص) و امامان اهل بيت (ع) را تازه از قرآن بايد استخراج كرد و بنابر اين چگونه متصور است كه حجيت دلالت قرآن ببيان ايشان متوقف باشد بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت بايد بدامن قرآن كه سند نبوت است چنگ زد.
و البته آنچه گفته شد منافات ندارد با اينكه پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) عهده دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت- كه از ظواهر قرآن مجيد بدست نميآيد- بودهاند."👌
سيد محمد حسين طباطبايي،كتاب قرآن در اسلامویرایش بوسیله کاربر 1396/02/04 07:35:59 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
1 کاربر از Azam.pormaye برای ارسال مفیدش تشکر کرده است.
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,051 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ايشان در قسمت ديگري از همان كتاب پس از اشاره به سه نوع تفسير رايج،تفسير روايي را نوع دوم نام گذاري كرده سپس اين روش را بدليل ايرادات آن نفي مي كند:
"2-تفسير آيه بمعونه روايتي كه در ذيل آيه از معصوم رسيده
طريق دوم، روشي است كه علماء تفسير در صدر اسلام داشتند و قرنها رايج و مورد عمل بود (چنانكه در فصلهاي گذشته مذكور شد) و تاكنون نيز در ميان اخباريين اهل سنت و شيعه معمول به ميباشد.
طريقهايست محدود در برابر نياز نامحدود زيرا ما در ذيل ششهزار و چند صد آيه قرآني صدها و هزارها سؤالات علمي و غير علمي داريم پاسخ اين سؤالات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟
آيا بروايات بايد مراجعه نمود؟ در صورتيكه آنچه نام روايت نبوي ميشود بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت بدويست و پنجاه حديث نميرسد گذشته از اينكه بسياري از آنها ضعيف و برخي از آنها منكر ميباشند و اگر روايات اهل بيت را كه از طرق شيعه رسيده در نظر آوريم درست است بهزارها ميرسد و در ميان آنها مقدار معتنابهي احاديث قابل اعتماد يافت ميشود ولي در هر حال در برابر سؤالات نامحدود كفايت نميكند،
گذشته از اينكه بسياري از آيات قرآني هست كه در ذيل آن از طريق عامه و خاصه حديث وارد نشده است.
يا در اين مشكلات به آيات مناسبه بايد برگشت كه در اين طريقه ممنوع است؟
يا اصلا از بحث خودداري كرد و نياز علمي را ناديده انگاشت؟
در اين صورت آيه «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» سوره نحل آيه 89 با دلالت روشنتر از آفتاب خود چه معني خواهد داشت؟
و جمله «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» سوره نساء آيه 82 و سوره محمد آيه 24 و آيه «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» سوره ص آيه 29 (ترجمه: كتابي است مبارك كه بر تو نازل كرديم براي اينكه آياتش را تدبر كنند و ارباب عقول متذكر شوند)
و آيه «أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ» سوره مؤمنون آيه 67 (ترجمه: آيا اين سخن را تدبر نكردهاند يا بسوي ايشان چيزي (تازه) آمده كه بسوي پدران گذشتهشان نيامده بوده) چه مفهومي خواهد داشت؟
و احاديث مسلمهاي كه از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) رسيده و بمردم توصيه و تأكيد نموده كه در مشكلات و فتن بقرآن مجيد مراجعه نمايند چه اثري خواهد بخشيد؟
اساسا بنابر اين طريقه مسئله تدبر در قرآن كه بمقتضاي آيات كثيره يك وظيفه عمومي است مورد ندارد.
و همچنين از طرق عامه در حديث پيغمبر اكرم (ص) و از طرق خاصه در اخبار متواتره از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) عرض اخبار به كتاب اللّه وظيفه قرار داده شده، بموجب اين اخبار، حديث بايد به كتاب خدا عرض شود اگر موافق كتاب باشد بآن اخذ و عمل شود و اگر مخالف باشد طرح گردد.
بديهي است مضمون اين اخبار وقتي درست خواهد بود كه آيه قرآني بمدلول خود دلالت داشته باشد و محصل مدلول آن- كه تفسير آيه است- داراي اعتبار باشد و اگر بنا شود كه محصل مدلول آيه- تفسير- را خبر تشخيص دهد عرض خبر بكتاب معني محصلي نخواهد داشت.
اين اخبار بهترين گواه است بر اينكه آيات قرآن مجيد هم مانند ساير كلام دلالت بر معني دارند و هم دلالت آنها با قطع نظر از روايت و مستقلا حجت است.
پس آنچه از بحثهاي گذشته روشن شد اين است كه
وظيفه مفسر اين است كه به احاديث پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) كه در تفسير قرآن وارد شده مرور و غور كرده بروش ايشان آشنا شود پس از آن طبق دستوري كه از كتاب و سنت استفاده شد بتفسير قرآن پردازد و از رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده بآنچه موافق مضمون آيه است اخذ نمايد.
|
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1390/03/04 ارسالها: 134
5 تشکر دریافتی در 4 ارسال
|
تاريخ جعل حديث و انحراف شيعيان در احترام صوري به قران و عمل به روايات
به نام خدا
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه 19 سوره مائده،بحثي تاريخي راجع به پيدايش و سير علوم عقليه نزد مسلمانان داشته اند. كه بخش هايي از انرا ارسال ميكنم:
"مردم در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) (منظورمان ايام اقامت آن جناب در مدينه است ) جديد العهد با تعاليم اسلامى بودند، در آغاز اولين قدمى كه برداشتند حفظ قرآن و قرائت آن و سپس حفظ احاديث بود، يعنى سخنانى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و با يك واسطه از آن جناب مى شنيدند حفظ مى كردند، و از حفظ براى ديگران نقل مى نمودند، قدم دومى كه در مسير علم برداشتند مختصر مناظراتى در خصوص علم كلام بود، كه يا در بين خود داشتند و يا با بعضى از غير مسلمانان و صاحبان مذاهب بيگانه مخصوصا يهوديان و مسيحيان ، چون قبائلى از اين دو ملت در شبه جزيره عربستان و در حبشه و شام مى زيستند، از همين جا بود كه علم كلام پيدا شد،
اشتغال ديگرى كه مسلمانان داشتند نقل و روايت اشعار بود كه خود يك سنت قديمى عرب بود، ولى اسلام اهتمامى به امر آن نكرد و در كتاب مجيدش حتى يك كلمه شعر و شعرا را نستود سنت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز پر و بالى به آن نداد.
پس از رحلت رسول اكرم،اختلاف ناشى از مساله خلافت بابى به ابواب علم كلام افزود، و يكى ديگر از مسائل علم كلام شد كه دانشمندان اسلامى را به خود مشغول كرد.
در زمان خليفه اول آوازه اسلام بلند شد و قلمرو آن در اثر فتوحات عظيمى كه در عهد وى رخ داد، گسترش يافت . مسلمانان از تعمق در مسائل علمى و روابط علوم و ترقى در مدارج آن باز ماندند
از سوى ديگر با فتوحات پى در پى و پر اهميتى كه نصيب عرب گرديد آن غريزه هاى جاهلانه عرب كه در اثر تربيت اسلامى فروكش شده بود، بار ديگر سر به طغيان كشيد، غرورها و نخوتها بار ديگر سركشى آغاز كرد و در نتيجه به تدريج و آرام آرام روحيه امتهاى مستكبر و استعمارگر را به خود گرفتند،
و آن مقدار معارفى كه از دين داشتند و سير علمى تا آن حدى كه در سابق پيش رفته بود متوقف شد، يعنى اشتغالات علميشان منحصر در قرائت قرآن بود، قرائتى منسوب به زيد بن ثابت و قرائتى منسوب به ابى و ابن مسعود و غير آنان بود.
و اما حديث در آن زمان به نحو چشمگيرى رواج يافت و نقل و ضبط احاديث بسيار شد، به حدى كه عمر بعضى از صحابه را از نقل حديث نهى كرد، زيرا او زياده از حد حديث گفته بود، از سوى ديگر عده اى از اهل كتاب به اسلام درآمدند و محدثين كه كارشان نقل حديث بود.مطالب بسيارى از آنان در باره اخبار كتابهايشان و داستانهاى انبياءشان و امتهايشان را شنيدند
و شنيده هاى خود را با آنچه از احاديث كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شنيده و حفظ كرده بودند مخلوط نموده ، و جعل احاديث دروغين و دستبرد در احاديث صحيح را شروع كردند كه امروز در ميان احاديثى كه از طرق صحابه و راويان صدر اول از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل شده مقدار بسيار زيادى از اين كلمات دروغين و بريده بريده يافت مى شود كه قرآن كريم به ظاهر الفاظش آنها را دفع مى كند و عمده سببى كه باعث اين دستبردها شد چند امر بود.
عوامل جعل حديث بعد از رحلت پيامبر (ص)
اول احترام بسيار زيادى بود كه مردم براى همنشينى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و براى حفظ حديث معتقد بودند،
عامل دوم جعل حديث ، حرص شديدى بود كه اين افراد در حفظ حديث داشتند همين حرص در حفظ حديث و نقل آن نمى گذاشت كه در باره درستى و نادرستى حديث و تدبر در معناى آن و مخصوصا عرضه كردن آن بر كتاب خدا دقت كنند، با اينكه قرآن كريم اصل دين بود و ساختمان دين بر اين پايه و اصل نهاده شده بود، فروع دين از اين اصل ريشه مى گرفت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هم بطورى كه در نقل معتبر آمده سفارش اكيد كرده بود كه هر سخنى را از هر كسى نپذيرند، بلكه شنيده هاى خود را بر قرآن كريم عرضه كنند، در صورتى كه مخالف قرآن بود رهايش كنند، و در حديث معتبر فرموده بود: (ستكثر على القاله ) بزودى حديث تراشان عليه من زياد مى شوند و احاديثى ديگر از اين قبيل .
همين معنا فرصتى شد براى اينكه احاديث جعلى و دروغينى در مورد صفات خدا و اسماء و افعال او و نيز در باره لغزشهائى كه به انبياى گرامى نسبت داده شده ، و اعمال زشت كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نسبت داده شده و آن جناب را مشوه جلوه داده ، و در باره خرافاتى در خلقت و ايجاد و داستانهاى دروغينى از امتهاى گذشته و در باره تحريف شدن قرآن و مسائل ديگرى از اين قبيل در دست و دهنها بگردد، احاديثى كه دست كمى از خرافات تورات و انجيل ندارد.
نتيجه اين وضع آن شد كه تقدم و عمل در بين قرآن و حديث تقسيم شود، يعنى تقدم و احترام صورى از آن قرآن و اخذ و عمل از آن حديث شود، و در اندك مدتى قرآن از حيث عمل متروك گردد، و اين سيره نكوهيده يعنى مسامحه در عرضه حديث بر قرآن ، همچنان در بين امت استمرار يافت و تا به امروز نيز عملا استمرار يافته ، هر چند كه امت آن را به زبان انكار نموده و ناپسند مى داند، قرآن كريم نيز از آن پيشگوئى كرده و فرموده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در قيامت خواهد گفت پروردگارا امت من قرآن را متروك گذاشتند، الا عده اى قليل كه در هر عصرى از اين انحراف دور ماندند.
عامل سوم در جعل احاديث ماجرائى بود كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مساله خلافت پيش آمد و اراى عامه مسلمين در باره اهل بيت آن جناب مختلف گرديد، عده اى طبق دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به آن حضرات تمسك جسته ، و به آنان عشق ورزيدند، جمعى ديگر از آن حضرات روى گردانيده و اعتنائى به امر آنان و مكانتشان به علم قرآن نكردند و براى آگاهى و يادگيرى علم قرآن به غير آن حضرات مراجعه نمودند، جمعى ديگر با آن حضرات دشمنى نموده ، با جعل احاديثى دروغين به آنان بدگوئى كردند
اهل بيت پيغمبر همچنان مظلوم و مقهور بودند، و احاديثشان متروك بود، تا آنكه امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در يك برهه اى از زمان يعنى در دوره انتقال حكومت از بنى اميه به بنى العباس قيام نموده آنچه از احاديث پدران بزرگوارشان به دست فراموشى سپرده شده بود براى مردم بيان كردند و آنچه از معارف اسلام كه مندرس گشته اثرى از آن نمانده بود براى مردم بيان كردند.
اما مع الاسف احاديثى كه آن دو بزرگوار و ساير امامان از پدران خود نقل نموده در اختيار امت اسلام نهادند، نيز از دسيسه و دستبرد سالم نماند، همانطور كه در كلمات رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست بردند، كلمات آن حضرات نيز مورد دستبرد قرار گرفت ، به شهادت اينكه خود آن دو بزرگوار به اين معنا تصريح نموده ، چند نفر از وضاعين و حديث تراشان را براى مردم نام بردند، مانند مغيرة بن سعيد، و ابن ابى الخطاب ، و... و بعضى ديگر از ائمه (عليهم السلام ) بسيارى از رواياتى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و از خود ايشان در دست و دهن ها افتاده بود انكار نموده و به شيعيان خود دستور فرمودند هر حديثى كه از ما براى شما نقل مى شود بر قرآن عرضه كنيد، آنچه موافق با قرآن است بگيريد، و آنچه مخالف است رها كنيد.
اما مردم مگر افرادى انگشت شمار به اين دستور عمل ننمودند، و مخصوصا به رواياتى كه در غير مورد مسائل فقهى بود بدون عرضه آنها بر قرآن پذيرفتند، و رفتار عامه مردم شيعه در قبول هر سخنى كه جنبه حديث داشت رفتار عامه مردم سنى در مورد احاديث نبوى بود.
و حتى عامه شيعه در اين امر آنچنان افراط كردند كه جمعى قائل شدند به اينكه ظواهر قرآن حجت نيست ، ولى كتابهائى ديگر از قبيل مصباح الشريعه و فقه الرضا و جامع الاخبار حجت است ، و افراط را از اين حد نيز گذرانده به جائى رساندند كه گفتند:
حديث هر چند كه مخالف صريح قرآن باشد مى تواند قرآن را تفسير كند، و اين حرف نظير و هم سنگ سخنى است كه بيشتر اهل سنت گفته اند، و آن اين است كه حديث اصلا مى تواند قرآن را نسخ كند،
و به نظر مى رسد قضاوتى كه دانشمندان در باره رفتار امت اسلام كرده اند قضاوت درستى باشد، آنها گفته اند: اهل سنت كتاب را گرفتند و عترت را رها كردند و سر انجام كارشان بدانجا كشيده شد كه كتاب هم از دستشان رفت ، و شيعه عترت را گرفته كتاب را رها كردند، و سرانجام كارشان بدينجا كشيده شد كه عترت هم از دستشان رفت ،
پس مى توان گفت كه امت اسلام بر خلاف دستور صريح رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كه فرموده : (انى تارك فيكم الثقلين ...)، هم قرآن را از دست دادند، و هم عترت را، هم كتاب را و هم سنت را.
اين راهى كه امت در مورد حديث پيش گرفت يكى از عواملى است كه در قطع رابطه علوم اسلامى يعنى علوم دينى و ادبى از قرآن كريم اثرى به سزا داشت ، با اينكه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و ميوه هاى درخت طيبه قرآن و دين بود،
چون اگر در باره اين علوم دقت به خرج دهى خواهى ديد كه طورى تنظيم شده كه پيدا است گوئى هيچ احتياجى به قرآن ندارد، حتى ممكن است يك محصل همه آن علوم را فرا بگيرد متخصص در صرف و نحو بيان و لغت و حديث و رجال و درايه و فقه و اصول بشود، و همه اين درسها را تا آخر بخواند و قهرمان اين علوم نيز گردد، و حتى به پايه اجتهاد نيز برسد، ولى قرآن را آنطور كه بايد نتواند قرائت كند، و يا به عبارتى اصلا دست به هيچ قرآنى نزده باشد، پس معلوم مى شود از اين ديدگاه هيچ رابطه اى ميان آن علوم و ميان قرآن نيست و در حقيقت مردم در باره قرآن به جز قرائت هيچ وظيفه اى ندارند، و العياذ بالله قرآن ارزشى جز خواندن و يا آويزان كردن به گردن نوزاد تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند ندارد، پس شما خواننده عزيز اگر از اين قسم مسلمانان هستى عبرت بگير و در رفتارت با قرآن تجديد نظر كن ،
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1390/03/04 ارسالها: 134
5 تشکر دریافتی در 4 ارسال
|
نقش روایات در تفسیر قران
شهید ایت الله دکتر بهشتی در کتاب روش برداشت از قرآن بخشی به نام چگونگی استفاده از روایات تفسیری دارد که در زیر به آن اشاره میشود:
"ما مثل اخباريها نيستيم كه فهم قرآن را يكسره مخصوص پيامبر و امامان بدانيم و بگوييم براي فهم هر آيهاي بايد به رواياتي كه پيرامون آن آيه آمده مراجعه كرد. ما ميگوييم مقداري از آيات را كه آيات بينات و محكمات قرآن هستند همه مردم ميتوانند بفهمند به شرط آنكه عربي بدانند، آن هم عربي عصر قرآن و به شرط آنكه با شرايط نزول آيات آشنا باشند و به شرط اينكه از آن حدي كه به روشني ميفهمند فراتر نروند و اگر خواستند فراتر روند تمام آن قيودي را كه گفتيم رعايت كنند.
- چگونگي استفاده از روايات تفسيري
بعضي افراد تا روايتي در تفسير قرآن پيدا كنند، ميگويند »اين را امام يا پيامبر فرموده« و همان سخن را قطعي تلقي ميكنند. آقاي من چه كسي گفت هر روايتي كه در هر كتابي به نام پيامبر و امام است واقعا از پيامبر و امام هست؟ بله اگر ما بدانيم كه پيامبر و امام درباره اين آيه اين مطلب را فرموده، بيشك بالاي چشم ماست اما به شرط آنكه اثبات شد اين روايات واقعاً گفته پيامبر يا امام است.
اگر روايات تفسيري، مسلّم باشد كه از پيامبر و امام است و قطعي الصدور باشد، بديهي است كه در فهم قرآن نقش تعيينكننده دارد. اما چه مقدار از اين روايات تفسيري را ميتوانيم اثبات كنيم كه قطعاً از پيامبر و ائمه است؟ بيشك بسياري از اين روايات كه در تفسيرها آمده از نظر سند مخدوش است، تازه اگر از نظر سند مخدوش نباشد خبر واحد است و نميتواند دليل قطعي باشد.
بنابراين در برخورد با روايات تفسيري موضع ما مشخص است. يعني موضعي كه مورد تأييد عموم علماي بزرگ نيز هست. وضع ما اين است كه اگر روايتي از نظر سند و از نظر دلالت قطعي باشد، اين روايت رديف و مطابق قرآن است. همان كتاب، سنت و عترت است. اما اگر روايت يا سندش مخدوش يا ظني باشد يعني قطعي نباشد يا دلالت عبارت قطعي نباشد، حق نداريم به آنها نقش تعيينكننده در فهم قرآن بدهيم.
اين موضعي كه اعلام ميكنم موضعي قطعي است و اين موضع شخصي نيست. موضع عمومي محققين ماست و آن اين است كه هر روايت كه استنادش به پيامبر و امام عليهم السلام قطعي باشد و خود روايت از نظر عبارت، مبهم و تودرتو نباشد و معني روشني بهدست دهد، در تفسير قرآن نقش قطعي و تعيينكننده دارد، ولي مادون آن هيچگونه نقش تعيينكننده ندارد. مثل تاريخ است. چيزي در رديف همان مطالعه تاريخي است. اكثر روايات تفسيري استنادش قطعي نيست و بسياري از آنها نيز از نظر معني چندان روشن نيستند.
در مورد رواياتي كه در تفسير عليبن ابراهيم و در تفسير منسوب به امام حسن عسگري آمده، بحثها هست. حتي در مورد روايات تفسيري كه در كتاب كافي آمده بحثهايي وجود دارد. كدام عالم و فقيه است كه امروز با همه روايات كافي در فقه قطعي برخورد كند؟ مرحوم آيتالله بروجردي در تدريس فقهشان مكرر در مكرر روي روايات كافي بحث ميكردند. رواياتي را رد ميكردند و كنار ميزدند. در خود كافي روايات متضادي هست. ناچاريم تعدادي از آنها را كنار بزنيم. بنابراين در فقه چنين است كه بايد در رويارويي و مواجهه با روايات سخت دقيق باشيم و به رواياتي كه اصطلاحاً »مو لاي درزش نميرود« اهميت بيشتري دهيم.
ارزش روايات صحيح را با اهميت و اعتبار نابجائي كه به هر عبارت منسوب به پيامبر و ائمه طاهرين )سلام... عليهم اجمعين( داده ميشود عوضي نگيريم.
در همين كتابهاي حديث مشاهده ميكنيم كه پيامبر)ص( در زمان خود ميفرمايد كه دروغگويان زيادي هستند كه از زبان من براي شما مطلب كذب نقل ميكنند، هر چيزي را از آنها قبول نكنيد. هر چه از زبان من نقل كردند بر كتاب اللّه، عرضه كنيد. آن چيزي كه مطابق با قرآن باشد قابل قبول است و هر چه مخالف قرآن باشد قبول نكنيد. اين امر روشني است كه امروز و ديروز و اسلام و غيراسلام ندارد. قبل از اسلام و در همه اديان، مكاتب و در همه اجتماعات بوده، همه جا دروغسازهايي كه خبر جعل ميكنند بودهاند. كتاب كافي و امثال آن مورد احترام ماست، ارزش هم دارد ولي كاملاً و دربست قطعي نيست. يعني كافي پابهپاي قرآن نيست
بنابراين استفاده از احاديث و روايات در فهم قرآن حرفهاي است بسيار ظريف و بسيار دقيق و يك كار كاملاً فني و تخصصي است. چرا؟ براي اينكه بخشي از اين احاديث جعلي است، احاديث غيرمعتبري وجود دارد كه انسان را به اشتباه ميافكند.
روايات جالبي در تفسير قرآن هست كه بسيار مفيد است ولي به شرط اينكه نقش تذكر دهنده به آنها بدهيم نه نقش تعيينكننده. نقش تعيينكننده را تنها به روايتي ميتوانيم بدهيم كه استناد آنها به پيامبر)ص( و امام)ع( قطعي باشد. قطعي ميگوييم نه مظنون و نه حتي خبر صحيح.
در تفسير فقط خبر يقيني، آن هم در حدود دلالت روشن و يقيني است كه ميتواند نقش تعيينكننده داشته باشد و روايات ديگر فقط نقش تذكردهنده دارند. اميدوارم كه با رعايت اين معيارها بتوانيم در استفاده از قرآن كه كتاب من اللّه است و نور است و هدي هست و مبين است در راه راست قرار گيريم. »يا اهل الكتاب... قد جائكُم مِنَ اللّهِ نورٌ و كتابٌ مبينٌ يهدي بِهِ اللّه مَنِ اتَبَعَ رضوانهُ سُبُلَ السلام«.ویرایش بوسیله کاربر 1396/07/28 02:22:32 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.