رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم ايات سوره انعام: نكات تفسيري سوره انعام
أَ فَغَيرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكمُ الْكِتَب مُفَصلاً در اين آيات به خوردن آنچه به نام خدا ذبح شده امر و از آنچه به نام خدا ذبح نشده نهى شده است ، و اينكه آنچه خدا فرموده و براى بندگان خود پسنديده همين است .
اين بيان مؤيد آن روايتى است كه از ابن عباس نقل شده كه گفته است : مشركين در مسأله خوردن گوشت ميته با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و مؤمنين مجادله مى كردند كه چرا شما حيوانى را كه خودتان ذبح مى كنيد ميخوريد و اما حيوانى را كه خداوند كشته است نميخوريد؟ در پاسخ آنان اين آيات نازل شد كه فرق بين آن دو حيوان را بيان نموده و حكم خداى را اثبات كرده است .
وَ كذَلِك زَيَّنَ لِكثِيرٍ مِّنَ الْمُشرِكينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شرَكاؤُهُمْ .. .البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده ، زيرا موؤده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (( شركاء )) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانسته اند.
از تفسير الميزان
كلمات كليدي: تدبر انعام ميته مشرك
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه و فهم ايات سوره انعام: تدبر در سوره انعام
سئوال:
َمَا لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ ﴿۱۱۹﴾ انصاریان: و شما را چه شده [که به دنبال یاوه گویی مشرکان] از آنچه [چون گوشت ذبیحه ای] که نام خدا بر آن برده شده نمی خورید؟! در صورتی که آنچه را خدا بر شما حرام نموده برای شما بیان کرده است، مگر چیزی که [برای حفظ جانتان] به خوردن آن ناچار شوید؛ و قطعاً بسیاری [از بداندیشان]، دیگران را از روی جهل و نادانی با هواهای نفسانی خود گمراه می کنند؛ یقیناً پروردگارت به تجاوزکاران [از حدود حق] داناتر است.
در این آیه اشاره شده که احکام مربوط به محرمات غذایی قبلا تفصیل داده شده و حال انکه در سوره های مکی تنها سوره نحل و انعام باین موضوع پرداخته اند.
با توجه به اینکه سوره نحل، اواخر دوران مکی نازل شده است، پس ایه به چه چیزی اشاره دارد؟
پاسخ 1: از آيه شريفه به دست مى آيد كه محرمات از خوردنيها قبل از سوره انعام نازل شده ، و چون اين محرمات در ميان سور مكى در سوره نحل است پس بايد سوره نحل قبل از انعام نازل شده باشد.
الميزان
پاسخ 2:
با سلام با توجه به آیات ۱۴۳تا ۱۴۶ همین سوره (انعام)که به بیان حدود ماکولات حلال و حرام می پردازد ، احتمال اینکه آیه۱۱۹ در خصوص شرایع قبلی به ویژه شریعت ابراهیمی که در مکه غالب بود ، باشد ، دور از ذهن نیست.
دكتر شهريوري
سلام آقای دکتر
ممنون میتونه محتمل باشه اما با توجه به فصل لکم و آيات قبل که انزل الیکم الکتاب مفصلا، احتمالش کم است. اقاي فرهنگ
پاسخ 3:
سلام یعنی در این سری آیات که همین حالا فرستادیم «فصل» کردیم (از مثلا آیه 119 تا 147)
اقاي مهندس گنجه اي
سلام متشكرم
البته فعل ماضي قد فصل لكم و نيز لحن همراه با نكوهش ايه ظاهرا نشان ميدهد كه قبلا چنين حكمي بيان شده است.
اقاي فرهنگ
«ظاهرا»، آنطور که من گفته ام هم هست مثلا کسی میگوید طلب داری ؟بیا اینهم چِک (در حالیکه چک را ننوشته
این👆در محاوره جاری، عادی است
اقاي گنجه اي
پاسخ 4:
امروز جدول ترتيب نزول اقاي بازرگان را ديدم ايشان سوره انعام را در سه دسته مشخص كرده 10 بعثت 6 هجري 10 هجري
اين ايات را در سال 6 هجري جا داده و ايات مربوط به ماكولات سوره نحل را در سال 2 هجري قرار داده.
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/14 ارسالها: 199
8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
|
ترجمه و فهم آیات سوره انعام: نکات مهم تفسیری سوره انعام
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ ﴿۱۲۳﴾و بدين گونه در هر شهرى گناهكاران بزرگش را مى گماريم تا در آن به نيرنگ پردازند و[لى] آنان جز به خودشان نيرنگ نمى زنند و درك نمى كنند (۱۲۳)
اما اينكه فرمود: (( و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون )) جهتش اين است كه مكر به معناى عملى است كه مكر شده آنرا به حال خود نافع بداند و حال آنكه مكر كننده آن عمل را به منظور ضرر رسانيدن به او و خنثى كردن زحمات و باطل ساختن غرضش انجام داده ، و از آنجا كه خداوند سبحان غرضى از دعوت دينى خود نداشته از آن ، نفعى عايد او نمى شود، و منظورش همه منتفع شدن خود مردم است ، پس اگر كسى با خدا مكر كند و نگذارد كه غرض از دعوتهاى دينى حاصل شود در حقيقت به خود ضرر زده نه به پروردگار خود.
ارتباط هدایت با شرح صدر
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۲۵﴾پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مى گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مى گرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى رود اين گونه خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد (۱۲۵)
پس كسى كه خداوند سينه اش را براى قبول اسلام كه همان تسليم بودن است شرح كرده باشد در حقيقت سينه اش را براى تسليم در برابر اعتقادات صحيح و عمل صالح وسعت داده ، به طورى كه هيچ مطلب حق و صحيحى به او پيشنهاد نمى شود مگر آنكه او را مى پذيرد، و اين نيست مگر بخاطر اينكه چشم بصيرتش نورى دارد كه هميشه به اعتقاد صحيح و عمل صحيح ميتابد، به خلاف آن كسى كه چشم دلش كور شده ، او حق را از باطل و راست را از دروغ تشخيص نمى دهد، همچنان كه فرموده : (( فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور )) . اينجا است كه ميتوان گفت برگشت اين دو آيه يعنى آيه مورد بحث و آيه سوره (( زمر )) به يك معنا است ، و آن اين است كه خداى سبحان وقتى بندهاى از بندگان خود را هدايت مى كند سينه اش را شرح و توسعه مى دهد، و در نتيجه سينه اش براى قبول هر اعتقاد حق و عمل صالحى گنجايش يافته و آن را به نرمى مى پذيرد، و داراى قساوت نيست تا آنرا رد كند. و اين خود يك نوع نور معنوى است كه اعتقادات صحيح و عمل صالح را در نظر روشن ساخته و صاحبش را در عمل به آن مدد مى كند، و همين معنا معرف هدايت الهى است .
تقسيم هدايت الهى به دو قسم : تكوينى و تشريعى . و تقسيم هدايت تشريعى به دو قسم: ارائه طريق و ايصال به مطلوب .
و هدايت خداى تعالى دو قسم است : يكى هدايت تكوينى و ديگرى تشريعى . و اما هدايت تكوينى هدايتى است كه به امور تكوينى تعلق مى گيرد، مانند اينكه خداوند هر يك از انواع مصنوعات را كه آفريده ، او را به سوى كمال و هدفى كه برايش تعيين كرده و اعمالى كه در سرشتش گذاشته راهنمايى فرموده و شخصى از اشخاص آفريده را به سوى آنچه برايش مقدر شده و نهايت و سر رسيدى كه براى وجودش قرار داده است به راه انداخته ، چنانكه مى فرمايد: (( ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى )) و مى فرمايد (( الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى )) .
و اما هدايت تشريعى اين هدايت مربوط است به امور تشريعى از قبيل اعتقادات حق و اعمال صالح كه امر و نهى ، بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است . اين قسم هدايت نيز دو گونه است : يكى ارائه طريق يعنى صرف نشان دادن راه كه هدايت مذكور در آيه (( انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا )) از آن قبيل است . و ديگر ايصال به مطلوب يعنى دست طرف را گرفتن و به مقصدش رساندن كه در آيه (( و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه )) به آن اشاره شده . در آيه (( فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام )) هم به بيان ديگرى همين هدايت را تعريف كرده و فرموده : اين قسم هدايت عبارت است از اينكه قلب به نحو مخصوصى انبساط پيدا كرده و در نتيجه بدون هيچ گرفتگى قول حق را پذيرفته به عمل صالح بگرايد، و از تسليم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حكم او ابا و امتناع نداشته باشد.
و آيه شريفه (( افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلك هدى الله يهدى به من يشاء )) به همين معنا اشاره نموده و اين حالت را نور خوانده است ، چون قلب با داشتن اين حالت نسبت به اينكه چه چيزهايى را بايد در خود جاى دهد، و چه چيزهايى را قبول نكند روشن و بينا است .
خداى تعالى براى اين قسم هدايت رسم ديگرى را هم ترسيم كرده ، آنجا كه هدايت انبيا (عليهم السلام ) و اختصاصات ايشان را ذكر كرده دنبالش مى فرمايد: (( و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ))
حاکمیت ظالمین جزای اعمال است
كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظلِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ
در اين جمله اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه بعضى از ستمكاران را ولى بعضى ديگر قرار دادن به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شد، و آن اين بود كه تابع (ستمگران ) از تسويلات متبوع خود (شيطان ) لذت برده از اين راه گناهانى را مرتكب مى شود، و اين روش را آنقدر ادامه مى دهد تا آنكه خداوند متبوع او را ولى او و او را در تحت ولايت آن متبوع قرار دهد . حرف (( باء )) در جمله (( بما كانوا يكسبون )) براى سببيت و يا مقابله است ، و مى رساند كه قرار دادن اين ولايت خود مجازاتى است كه خداوند ستمگران را در قبال ظلمهايى كه مرتكب شدند كيفر مى دهد، نه اينكه مجازات ابتدايى و بدون گناه بوده باشد. و اين همان معنايى است كه آيه (( يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين )) آن را بيان مى كند.
قتل فرزندان بخاطر بتها !!! وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ ﴿۱۳۷﴾ و اين گونه براى بسيارى از مشركان بتانشان كشتن فرزندانشان را آراستند تا هلاكشان كنند و دينشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا مى خواست چنين نمیکردند پس ايشان را با آنچه به دروغ مى سازند رها كن (۱۳۷)
.البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده ، زيرا موؤده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (( شركاء )) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانسته اند.
معناى آيات پنجگانه مورد بحث اين مى شود كه : تحريم انواعى از حرث و انعام ، ضلالت و لغزشى است از آنان ، كه نه با حجت عقلى قابل تفسير و توجيه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است ، و نه از وحى و دليل نقلى چيزى با آن مساعد است ، پس اين گروه در اين گفتار و رأى خود حيرانند.
منظور اینکه حق میوه ها را در روز چیدن بپرداز چیست؟
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿۱۴۱﴾و اوست كسى كه باغهايى با داربست و بدون داربست و خرمابن و كشتزار با ميوه هاى گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد از ميوه آن چون ثمر داد بخوريد و حق [بينوايان از] آن را روز بهره بردارى از آن بدهيد و[لى] زياده روى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست ندارد (۱۴۱)
مقصود از (( حق )) در جمله (( و اتوا حقه يوم حصاده )) آن حق ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى مذكور مى شود. و بنابراين ، ضميرى كه در (( حقه )) است به كلمه (( ثمر )) برمى گردد و اگر فرمود: (( حق ميوه را بپردازيد )) به اين جهت است كه حق مزبور به آن ميوه ها تعلق مى گيرد، همچنان كه گفته مى شود: (( حق فقراء )) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير مزبور مانند ضميرى كه در: (( انه لا يحب المسرفين )) است به خداى تعالى برگردد و معناى آيه اين باشد كه : حق خدا را بپردازيد، چون ميوه هاى مذكور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است كه آن ميوه ها را ايجاد فرموده است .
به هر حال آيه شريفه به طور اجمال و سربسته از ميوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده ، و فرموده كه در روز درو غلات و چيدن ميوه ها حق فقرا بايد داده شود. و اين اشاره به حكم عقل است ، و در حقيقت حكمى را كه عقل در اين باره دارد امضاء كرده
چرا برخی حلال ها بر یهودیان حرام شد؟
وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿۱۴۶﴾و بر يهوديان هر [حيوان] چنگالدارى را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر آنان حرام كرديم به استثناى پيه هايى كه بر پشت آن دو يا بر روده هاست يا آنچه با استخوان درآميخته است اين [تحريم] را به سزاى ستم كردنشان به آنان كيفر داديم و ما البته راستگوييم (۱۴۶)
اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است ، و آن سؤ ال اين است كه اگر چارپايان حلالند، و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت ميكنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود، كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنان كه آيه (( كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية و آيه فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا )) نيز به اين جواب اشاره دارند.
تفسیر المیزان ویرایش بوسیله کاربر 1399/05/03 09:22:22 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit |
مدیر تالار |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم ايات سوره انعام
آيات 118 و 119 ـ در اين دو آيه خوردن از حيوانات حلال گوشتى را كه بهنگام كشتنشان نام خدا بر آنها ياد شده نتيجه ايمان مى داند، زيرا مشركان به گمان احترام به خداو نام خدا از آنها نمى خوردند، همچنين اگر كشنده حيوانات اهل كتاب باشند كه نام خدا را بر آنها ياد كنند و ساير شرايط اسلامى را هم رعايت كنند اگر مؤمنان از گوشت آنها نخورند خلاف ايمان است، چنانكه در آيه (119) نيز اين جريان مورد تهديد قرار گرفته كه با آنكه خدا محرمات را به تفصيل بيان فرموده و هرگز مسلمان بودن را شرط ذبح ندانسته چرا آنرا برخود حرام مى دانيد؟
آيه 128 ـ اين آيه منحرفان انس و جن را از جهنميان دانسته كه در آن جاودانند، مگر آنچه را خدا بخواهد، كه اگر پس از چشيدن عذاب ايمانى برايشان مانده باشد در آخر اهل نجات خواهند بود، و اين خود دليل است بر اينكه خلود در آتش به معناى هميشگى آن نيست، و نيز ـ بر خلاف آنچه در رواياتى آمده است ـ جايگاه جنيان منحرف همان جايگاه آدميان منحرف است، و توبيح اين جنيان كه بسيارى از آدميان را به گمراهى كشانيده اند، خود دليلى بر حرمت كمك گرفتنهاى ناروا از جنيان است
140و اوست كسى كه باغ هايى با داربست ها و بدون داربست ها و خرمابن و كشتزار با خوراك گوناگون آن و زيتون و انار را- همانند و ناهمانند - پديد آورد، و سازمان داد. از ميوه ى آن - چون ثمر داد - بخوريد، و حقّ ]: زكات بينوايان يا خمس آن[ را از آن به روزِ بهره بردارى بدهيد، و زياده روى مكنيد (كه) همواره خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد. 141
آيه 141 ـ اين آيه مكى از آيات سى گانه مكى و مدنى زكات است كه از جمله ادله عموميت زكات مى باشد چنانكه تمامى اين آيات يا نص و يا ظاهر بر اين عموميت يا اطلاق هستند، و اينجا جنات كل باغها را با تمامى ميوه هاى آنها در بردارد و نيز زرع شامل تمامى زراعتهاست، و سپس زيتون و انار كه از نه مورد خيالى زكات بيرون است، در مرحله سوم از اموال زكوى آمده است، و در آخر "يوم حصاده» بعنوان هنگام پرداخت زكاتش مقرر شده، و بس شگفت انگيز است، كه فتواهاى شرعمداران شيعه و سنى برخلاف اين سى آيه و بسيارى از روايات درباره زكات تجارت تنها نه چيز را مورد زكات است! و براى فرار از اين عدم انحصار گويند، اين آيه مكى است، و زكات هم حكمى مدنى است، پس مقصود از اين حق زكات هم نيست، با اينكه بيشتر آيات زكات هم مكى است!
بگو: «در آنچه به من (درباره ى انعام) وحى شده - بر خورنده اى كه آن را مى خورد - هيچ حرامى نمى يابم، مگر مردار يا خون ريخته شده (پس از كشتن يا پيش از آن) يا گوشت خوك را، پس اين همواره پليد است; يا (قربانى كه) از روى نافرمانى (به هنگام ذبح) نام غير خدا بر آن برده شده. پس كسى كه بدون سركشى و (يا) بازگشت (به خوردن آنها) بى اختيار ناچار گردد (بر او گناهى نيست).» به راستى پروردگار تو بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است. 145
آيه 145 ـ اين «لااجد» كه مضارع است ـ و نه (ماوجدْته) كه تنها گذشته را در بر مى گيرد ـ دليل است بر اينكه محرمات كل انعام چه از ذواتشان و چه اجزائشان در مثلث زمان در نص آن ياد شده است، روى اين اصل بجز آنچه حرمتش در قرآن آمده مانند درندگان و خبائث هرگز حرام نيست، كه مانند خرگوش از افراد انعام و مانند كل اجزاء انعام بجز خون ريخته شده و به جز خبائث حلال است، و در اينجا "دماً مسفوحاً" حرمت خون را در انحصار آن مقدار از خون دانسته كه به هنگام كشتن حيوان برون ريزد.
تفسير فرقان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/14 ارسالها: 199
8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
|
تدبر و فهم ایات سوره انعام:
انعام:130 منظور ازدو گروه انس و جن چیست؟ مراد از دشمنان انس و جن چیست؟
ـ [در روز قيامت خداوند از آنان ميپرسد:] اي گروه جن و انس 228 [=فريبكارانِ در نقاب نفاق، و ساده لوحان احساس باور] آيا رسولاني از ميان خودتان [از جانب خدا] براي شما نيامدند تا آيات مرا بر شما حكايت كنند و از ديدار امروزتان [در مواجهه با عذاب اعمال] هشدارتان دهند؟ گويند: [آري] علية خويش گواهي ميدهيم. و زندگي دنيا [اين چنين] آنان را فريفت و [اينك به ناچار] به زيان خويش گواهي ميدهند كه بيگمان پيوسته حق را انكار ميكردند.
______________
228- در اين سوره (و نيز سورة الرحمن) چهار بار «انس و جنّ» آمده است كه بيش از ساير سورهها ميباشد، از اين روي شايسته به نظر ميرسد اگر تأمل بيشتري در معناي قرآني «انس و جنّ»، با نگاهي به موارد كاربرد آن، در كتاب الهي بكنيم.
قرآن دربارة آدميزاد سه واژة به ظاهر مشابه: ناس، انسان و انس را به كار برده است كه به رغم مشابهت ظاهري، تفاوت معنايي ظريفي باهم دارند؛ بيش از همه (241 بار) «ناس» در قرآن آمده است كه دلالت بر نوع آدمي و تودههاي «مردم» ميكند. بعد از آن «انسان» (65 بار) است كه ناظر به ويژگيهاي نيك و بد اخلاقي اين موجود است و خدا هرگاه بخواهد از صفات و خلقيات آدمي سخن بگويد عنوان «انسان» را برميگزيند. نام «اِنس» در مرحلة سوم (18 بار) قرار دارد كه همواره با «جن» آمده است. اگر كلمة «جن» در قرآن، «پوشيده و نامحسوس بودن» را تداعي ميكند، درست در جهت معكوس، كلمة «انس»، دلالت بر «محسوس و آشكار» بودن ميكند. اولي به دلايل متعدد طبيعي يا تصنّعي، براي ما ناشناخته ميآيد، و دومي محسوس و ملموس است.
در كلمة «انس» مفهوم «احساس» (حواس پنجگانه) غلبه دارد، مثل احساسي از آتش كه در بياباني سرد و تاريك به موسي(ع) دست داد (إِنِّي آنَسْتُ نَارًا- طه 10 (20:10) ، نمل 7 (27:7) ، قصص 29 (28:29) ). احساس به سن بلوغ رسيدن را نيز قرآن با كلمة انس بيان كرده است: نساء 6 (4:6) - ... فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا... آشنائي و اُنس گرفتن با ديگران نيز از عواطف و احساسات آدمي ناشي ميشود (نور 27 (24:27) - ...لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا...).
سؤال اصلي اين است كه منظور از «انس و جن» در اين آيه و نيز آية 112 همين سوره (6:112) (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ...) كه از جبهة مقابل پيامبران نام ميبرد، چه كساني بوده و هستند؟
دشمنان پيامبران را قرآن در آيات متعددي به دو گروه: مستكبران و پيروان آنها تقسيم كرده است (اعراف 75 (7:75) ، سبا 31 (34:31) تا 34، ابراهيم 21 (14:21) ، غافر 47 (40:47) و...) كه گروه اول را همان طاغوتها و جبّاران ظالم تاريخ، و گروه دوم را تودههاي تبعيت كنندة از نظام حاكم و اعضاي حزب باد! تشكيل ميدهند (جالب اينكه از 18 باري كه جن و انس در قرآن باهم آمدهاند، 13 بار آن دلالت بر شرّ بودن و دشمني اين دو گروه با حق ميكند). قرآن گروه نخست را به دليل فريب شبانهروزي مردم با تبليغات و وعدههاي دروغين (سبا 33 (34:33) )، پوشاندن نيّت ناپاك خود و ناشناخته ماندن اهداف واقعيشان، با واژة «جن»، كه دلالت بر پنهان بودن ميكند، معرفي كرده و گروه دوم را كه عقل و خرد را در پيروي كوركورانه از ستمگران قرباني ميكنند، با واژة «انس»، كه دلالت بر «احساس گرائي» و تمايل به اُبهت ظاهري و زرق و برق حاكمان ميكند.
اينك بايد پرسيد كدام واقعيت تاريخي و عقل سليم گواهي ميدهد كه موجوداتي غيرمادّي و ناشناخته به نام «جن»، اكثريت انسانها را به پيروي از خود در طول تاريخ واداشتهاند!؟ ملتهاي گذشته در طول تاريخ جز سرسپردگي به طاغوتها و جبّاران و جيرهخواري از سفرة قدرت آنها، از كدام «جن و پري» تمتّع و بهرهمندي جستهاند؟ آيا جملة «كَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ» (در سرآغاز آية 129 (6:129) ) بيانگر «ولايت» و سلطة ستمگراني از ميان خود آدميان بر جوامع بشري نيست كه مصداق واقعي مفهوم جن (فريبكار، رياكار، منافق صفت و پنهان كار) هستند؟
قرآن در يک تقسيمبندي کلي، جبهه مقابل پيامبران را به دو دسته جن و انس تقسيم کرده است؛ ميفرمايد براي هر پيامبري شيطان صفتاني از جن و انس قرار داديم (انعام 112 (6:112) ). روز قيامت دوزخيان از خدا ميخواهند کساني از جن و انس را که موجب گمراهي آنان شدهاند، نشان دهد تا لگدکوبشان کنند (فصلت 29 (41:29) ). آيا جز اين است که لگدکوب کردن مربوط به آدميان خاکي است!؟ آيا جز ارباب زر و زور و تزوير و سرسپردگان وابسته و مقلّد آنها از ميان مردم (ناس) كسان ديگري مورد نظر هستند؟ اين آيات تنها مربوط به مشرکين معاصر پيامبر نيست، مخاطب قرآن همه آدميان در همه ادوارند. به فرض هم اگر کساني در آن زمان جنپرست (به معناي مصطلح) بوده باشند، آيا در روزگار ما و تاريخي که خواندهايم، جامعهاي را سراغ داريد که جنپرست بوده باشند!؟
در قرآن آمده است که در دنيا رجالي از انس، به رجالي از جن پناه ميبرند (سوره جن آيه 6 (72:6) )، ما در دنيا از پناه بردن هموطناني (مأنوس) به بيگانگان (به دليل خودباختگيهاي فرهنگي يا جلب منافع در پناه آنها) خوانده و شنيدهايم، اما هرگز شاهد پناه بردن آدميان به موجودات نامريي نبودهايم.
براي بررسي بيشتر در مفهوم دوگانه جن و انس، به اين آيات نيز رجوع کنيد: اعراف 38 (7:38) و 179 (7:179) ، فصلت 25 (41:25) ، احقاف 18 (46:18) ، رحمن 33 (55:33) ، جن 5 (72:5) ، هود 119 (11:119) ، سجده 13 (32:13) ، و ناس 6 (114:6) .
نكتة ديگر تفاوت ريشه و اصل كلمات ناس، اِنس و انسان ميباشد كه تأثير مهمي روي معنا و مقصود آنان ميگذارد. ناس (مردمان) از ريشة «نوس»، به ويژگي تحرّك، جابجايي و آمد و شد آدميان اشارت دارد. همچنانكه نوسان بيانگر حركت و تكان خوردن است. در زبان عربي در مورد راندن شتر، تكان خوردن شاخة درخت، آويختگي و حركت زلفها، جنبيدن اشياء، لرزش شعلة شمع يا فتيلة چراغ و... از همين كلمه استفاده ميكنند. عنكبوت، يا تار آن را نيز كه در اثر باد در تكان و نوسان است «نُواس» ميگويند. با اين حال، هيچ موجودي در دنيا قابليت نقل و انتقال و پويايي مكاني به مانند آدميان را ندارد كه دائماً در سير و سفر براي تفريح و تجارت و تبادل تجربه و علم و فرهنگ با مردمان ديگر در قارههاي جهان ميباشد.
اما «انسان» از ريشة «اَنَسَ»، معرّف موجودي مشتاق اُنس و الفت اجتماعي است و احوالات روحي و رواني و عواطف و احساسات (مثبت يا منفي) آن را دربر ميگيرد. حال آن كه كلمة «بشر»، بر ويژگي ظاهري آدمي دلالت ميكند و برخلاف انواع قبل، كه بدنشان پوشيده از پشم بود، پوست بدنش آشكار است (بشره = پوست). گويا از آنجايي كه نسل آدمي، طبق تحقيقات علمي، از مناطق گرمسير آفريقايي به قارههاي ديگر حركت كرده است، بينياز از پوشش طبيعي بوده و بعدها در مهاجرت به مناطق سردسير از پشم و پوست حيوانات يا الياف مصنوعي استفاده كرده است.
«اِنس» نيز (همچون انسان) از ريشة «اَنَسَ» ميباشد، اما در دو باب متفاوتِ فَعَلَ (اَنَسَ) و فِعلان (انسان). كلمة اِنس بيشتر به همان بُعد ظاهري و حواس پنجگانه و غرايز ارتباط پيدا ميكند و كلمة انسان بيشتر بر خُلق و خوي و شخصيت انساني.
انعام:109
و [با وجود اين كتاب روشنگر، مشركين] با سوگندهاي سخت [=باتمام وجود]، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر معجزهاي براي آنها بيايد، حتماً به آن ايمان خواهند آورد! بگو: معجزهها فقط نزد خداست، 174 و بايد [سوابق آنها] آگاهتان كرده باشد 175 كه اگر آن معجزات هم بيايد، ايمان نخواهند آورد.
______________
174- کساني همچنان اصرار دارند معجزهاي حسّي براي پيامبر اسلام، همچون شقّالقمر، سخن گفتن ريگ در کف دست، حرکت دادن درخت با ريشهها و... با استناد به برخي روايات نامطمئن اثبات کنند، اما اين آيه به وضوح نشان ميدهد، معجزه بودن قرآن براي اثبات حقانيت نبوّت پيامبر کاملا کافي است، و چنان تلاشهايي از کم بها دادن به قرآن و ترجيح معجزه حسّي به معجزه عقلي ناشي ميشود. آية 49 سورة عنكبوت (29:49) تأكيد ميكند اين قرآن در سينههاي كساني كه علم دارند معجزه مينمايد.
175- شعور از ريشه «شَعْر» (موي سر)، به هر آنچه ظريف و نازک باشد و درک و فهمش نازک بيني و دقّت نظر بخواهد گفته ميشود. شاعر، نکتهسنج و ظريف سخن است و شعور، به درک ظرايف و نکاتي گفته ميشود که در ظاهر آشکار نيست. کافران در دنيا به ظرافت ارتباط عمل با سرنوشت ابدي توجه نداشتند و مغرور انکارهاي به ظاهر بيعقوبت دنيايي خود بودند. «مَا يُشْعِرُكُمْ» يعني ظرافت مطلب به گونهاي است كه شما (به خاطر اين سوگندهاي رياكارانه) نميتوانيد دريابيد كه آنها به هيچ قيمتي ايمان نميآورند.
از تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان |
مدیر تالار |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
فهم ايات سوره انعام
انعام:120
ظاهر و باطن اثم [=تنگنظري وخود محوري] را ترك كنيد، 204 بيگمان كساني كه [در ذات و ضميرشان] اثم [=خود خواهي] كسب [=انباشته] ميكنند، به زودي به جزاي آنچه [از خودخواهيها] ظاهر و آشكار كردهاند 205 خواهند رسيد.
______________
204- اغلب مترجمين، واژة «اثم» را معادل گناه گرفتهاند. كلمات ديگري مثل ذنب، جور و جرم و... را هم گناه ترجمه ميكنند، در حاليكه هر كدام از اين كلمات معناي ويژه خود را دارند.
«اثم» مقابل «بِرّ» است. بِرّ، دلالت بر همه جانبه بودن نيكي و وسعت نظر ميكند و «اثم» كاملا برعكس است و نوعي تنگنظري، خودخواهي و محدوديت ديد را نشان ميدهد. اما در ارتباط با «ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ»، بسياري از خودخواهيهاي ما در ارتباط با ديگران ظهور و بروز خارجي دارد و همگان متوجه ميشوند، اما بسياري از آنها باطني است و به نيّت و انگيزة اعمال ما مربوط ميشود. منظور اين است كه محرّك گفتار و رفتار آدمي بايد بيرون از خودخواهيها و ناشي از خداخواهي باشد.
كلمات ظاهر و باطن علاوه بر اين آيه، در 5 آية ديگر قرآن آمدهاند؛ 1) حديد 3 (57:3) - تأكيد بر ظاهر و باطن بودن خدا (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...)، 2) لقمان 20 (31:20) - خدا نعمتهاي فراوان ظاهري و باطني به ما داده است (...وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً...)، 3) اعراف 33 (7:33) - خدا زشتيهاي ظاهري و باطني را حرام كرده است (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، 4) انعام 151 (6:151) - خدا فرمان داده كه به زشتيهاي ظاهري و باطني نزديك نشويم (...وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، 5) حديد 13 (57:13) - در قيامت فقط كساني كه باطن خود را اصلاح كرده باشند در حصار امنيّتاند، و ظاهرنمايان در بيرون حصار خواهند بود (...بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ).
انعام:121
و از آنچه نام غير خدا بر آن برده شده نخوريد كه مسلماً اين كار، فسق [=نقض حكم خدا] است 206 و بيگمان شياطين 207 [=سردمداران نظام شرك] به دوستان [=دنبالهروي] خود اشاره ميكنند 208 تا با شما به مجادله [براي تغيير عقيده] بپردازند 209 و [بدانيد] اگر از آنها اطاعت كنيد، شما نيز مشرك خواهيد شد.210
______________
206- «فسق» در زبان عربي، پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» ميگردد. همچون پاره شدن پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن ميشود. پوسته انسان همان حريم و حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيروئي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود مدد ميرساند و فسق به پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز گفته میشود. مشركين معاصر پيامبر هنگام ذبح دامهايي كه خدا آفريده، با صداي بلند و هلهله كردن نام بُتهاي خود را ميبردند و به افتخار آنها، كه شفيعان خود نزد خدا ميپنداشتند، عمل قرباني را انجام ميدادند. چنين تشريفاتي البته موجب فراموشي خدا و اعتبار و اهميت يافتن بُتها نزد مصرفكنندگان قرباني ميشد.
207- شياطين (جمع شيطان)، آدميان شيطان صفت و طغيانگر نسبت به حق و حقوق مردماند. ريشه اين کلمه «شَطَنَ»، دوري از حق و از مدار طاعت است. اگر ابليس شيطان ناميده شده، به دليل تمرّد و نافرمانياش در برابر خداست و از اين نظر شيطان ، هم وصفي است بر فرشتهاي که از سجده بر آدم امتناع کرد، و هم وصف هر انساني که از دايره فرمان خدائي خارج شود. اشعههاي مضرّ حيات و سنگهاي سرگردان در جوّ نيز شيطان شمرده شدهاند (ملک 5 (67:5) ، صافات 7 (37:7) ، حجر 17 (15:17) ) و همينطور ميکرب و عوامل بيماريزا (ص 41 (38:41) )، در قرآن شيطان همواره به صورت معرفه آمده و شياطين حالت عام دارد. همانطور که درباره فرشتگان افعال: ارسال، نزول، جعل، ولايت، تلاوت و وحي به کار رفته است، درباره شياطين هم اين افعال مورد استفاده قرار گرفته است، مثل: ...أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ... (مريم 83 (19:83) )، وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (شعراء 210 (26:210) و 221 (26:221) )، ...إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (اعراف 27 (7:27) )، وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيْمَانَ... (بقره 102 (2:102) )، ...وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ... (انعام 121 (6:121) ).
انسانهاي پاکدامن و پرهيزکار در معرض نزول و ارسال فرشتگان قرار ميگيرند و برخوردار از ولايت آنها ميشوند و انسانهاي گمراه و ستمگر در معرض نزول افکار و القائات شيطاني و پذيراي رسولان اين جريان (أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ...). در اين سوره كلمة شياطين بيش از ساير سورهها آمده است (آيات 71، 112 و 121).
208- كلمة «وحي» كه 78 بار در قرآن تكرار شده است، بر سخن گفتن و انتقال پيام به شيوهاي غير متعارف دلالت ميكند. در قرآن آمده است، زكريا(ع) كه با ملاقات فرشتگان و بشارت تولد يحيي(ع) دچار لكنت زبان و ناتواني در سخن گفتن شده بود، از طريق ايما و اشاره و با حركات دست مردم را از محراب عبادت توصيه به تسبيح شبانه روزي خدا ميكرد (مريم 11 (19:11) ). چنين حالتي را قرآن وحي ناميده است؛ وحي انساني به انسانهاي ديگر به شيوه غير متعارف. سخن گفتن پنهاني و توطئه گرانه شيطان صفتان عليه پيامبران را نيز، كه غير صريح و منافقانه است، قرآن وحي ناميده است (انعام 112 (6:112) و 121 (6:121) ). خدا علاوه بر پيامبران، به زنبور عسل (نحل 68 (16:68) )، طبقات جوّ زمين (فصلت 12 (41:12) )، زمين (زلزال 5 (99:5) )، حواريون حضرت عيسي (مائده 111 (5:111) )، و مادر موسي (اعراف 160 (7:160) ) نيز وحي كرده است.
209- معنای اصلی جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است و در مجادله ميان انسانها، گوئي طرفين دعوا با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش ميکنند گِره اعتقادات خود را محکمتر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُستتر كند و به اين وسيله، همچون دو کُشتيگير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه 29 بار در قرآن آمده است و از ويژگيهاي مختص آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمانهاي حتي باطل خويش هم به سختي دفاع ميکند.
210- وقتي حكم خدا به صورت آشكار ابلاغ شده باشد، پيروي از افكار و القائات شركزدگان و تحت تأثير جوّ روزگار واقع شدن شرك محسوب ميشود. مگر شرك چيزي جز مشاركت دادن انگيزههاي غيرخدائي در زندگي است؟
از تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم آيات سوره انعام:
انعام:123 ايا خدا مجرمان را بر مردم مسلط مي كند؟
و بدينگونه در هر شهري سركردگان مجرمش را برگماشتيم 215 [و به آنان اختيار و آزادي داديم] تا در آن مكر [=حيلهگري] كنند؛ 216 در حالي كه جز بر ضدّ خويش مكر نميكنند، ولي [اين تضاد را] درنمييابند. 217
______________
215- ضمير جمعي «نا» در «جعلنا»، نشان از نقشآفريني نظامات الهي در پرتو اختياري دارد كه به آدمي عنايت شده است. نه آنكه خدا خواسته باشد مجرمان را بر مردم شهرها مسلط گرداند، اين دنياپرستي مردم و محافظهكاري و ترس از انتقاد و اعتراض به ستمگران است كه آنها را به قدرت و تبهكاري ميرساند، ولي چون همة اين فعل و انفعالات از خدايِ علّت العلل و مسبب الاسباب ناشي شده، به او نسبت داده شده است.
انعام:124
وقتي آيهاي براي آنها آيد، گويند: هرگز ايمان نميآوريم مگر همانند چيزي [=الهاماتي] كه به رسولان خدا داده شده، [مستقيماً] به ما هم داده شود! 218 خداوند بهتر ميداند رسالت خويش را كجا [و در دل چه كسي] قرار دهد. به زودي مجرمان، 219 به خاطر حيلهگريهايي كه [پيوسته در مقابلة با حق] ميكنند، با خفّت و خواري [در بازتاب خودبزرگبيني و تكبّرشان] و با عذاب شديدي نزد خدا مواجه خواهند شد.
______________
218- اين نشانة تكبر و خودبزرگبيني غريبي است كه آنها با همة آلودگي به شرك و خرافات، انتظار داشتند گيرندة وحي و الهامات غيبي هم باشند.
219- جُرم به گناهاني گفته ميشود که باعث گسستن ارتباط و پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او ميگردد. جُرم در لغت، به بيبهره بودن و قطع ميوه درخت در اثر قطع ارتباطش با آب و خاک و هوا گفته ميشود.
انعام:137 تفاون ان شاء الله و لو شاء الله چيست؟
و بدينسان شركاي آن ها [=متوليان مذهبي و پاسداران نظام شرك]، براي بسياري از مشركين كشتن [=قرباني كردن] فرزندانشان را [در آستانة بُتها، براي رفع بلا و برآوردن حاجات] آراستند 234 و به اين وسيله آن ها را به نابودي كشاندند و دينشان را برايشان مشتبه ساختند 235 و اگر خدا ميخواست 236 [=آزادي انتخاب و اختيار به بندگان نداده بود] چنين نميكردند، پس آن ها را با آنچه [به دروغ به نام دين] ميبافند به حال خود واگذار.237
______________
234- چه بسيار جنگهاي توسعهطلبانه باطلي كه زير لواي دين و آئين به تحريك و تصوّرات واهي متوليان مذهبي در طول تاريخ، ملتها را به مسخ انسانيت و مسلخ و مرگ كشانده و ميليونها انسان را به كشتن داده است. وقتي شريكاني با ادعاي نمايندگي خدا، مريدان خود را به قرباني كردن جگرگوشههاي خود تشويق ميكردند، چه عجب اگر در جوامع شركزدة امروز، مرشد و مراد و مفتي و ملا و مرجعي مقلدين و فداييان خود را به عمليات انتحاري در بمبگذاري و ترور و تخريب ترغيب كنند!؟
235- «يَلْبِسُوا» از «لَبَسَ»، همچون لباس پوشاندن است، لباسي از اوهام و خرافات و شاخ و برگهاي شرك بر اندام دين و پوشاندن خلوص توحيدي آن.
236- همة ما با جملات «ان شاء الله» و «ما شاء الله» آشنا هستيم، اما شايد كمتر به جملة «ولوشاء الله» (اگر خدا بخواهد) كه حدود 30 بار با ضماير و زمانهاي مختلف در قرآن به كار رفته، توجه كرده باشيم. ظاهراً به نظر ميرسد حروف: «اِنْ» و «ولو» (در: ان شاء، ولوشاء) هر دو شرطيه به معناي «اگر خدا بخواهد» هستند، اما در جملة «ان شاء الله»، تحقق يافتن موضوع را مشروط به مشيّت خدا ميكند و در جملة «ولو شاء الله»، نفي مشيتي را از جانب خدا مورد تأكيد قرار ميدهد. پس معناي «امتناع» و انكار دارد. يعني خدا چنين نخواسته كه شما تصوّر ميكنيد، بلكه قضيه درست برعكس است و ارادة خدا خلاف انتظار شما است! آياتي كه در آنها جملة «ولوشاء الله ... ولكن ...» آمده است، دقيقاً بيانگر تفاوت عميق تشخيصها و تمايلات، به ظاهر معقول و منطقي ما، با مشيّت الهي ميباشد.
انعام:125 منظور از صدر، شرح صدر و ضيق صدر چيست؟
پس [مشركان شايستگي دريافت الهامات غيبي را ندارند، زيرا] خدا كسي را كه بخواهد هدايت كند، سينهاش را 220 براي تسليم به حق گشاده ميدارد 221 [و پنجرة دلش را بر آفتاب رحمت خود ميگشايد] و كسي را كه بخواهد در گمراهي رها سازد، سينهاش را چنان تنگ و ناپذيرا 222 ميگرداند كه گويي [با همة سنگيني و به زمين و زندگي چسبيدن] ميخواهد به آسمان صعود كند! خداوند اين چنين رجس 223 [=سنگيني گناه] را بر كساني كه ايمان نميآورند قرار ميدهد.
______________
220- اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي 44 موردي که (مستقل يا با ضمائر) در قرآن آمده است، معناي مجازي دارد و نميتوان آن را به قفسه سينه ظاهري نسبت داد. صدر انسان، همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن، تنگنظر يا داراي وسعت نظر (ضيق صدر يا سِعِه صدر) ميشود (انشراح 1 (94:1) ، حجر 97 (15:97) و موارد بسيار ديگر)، سينه است كه از تنگنظري شفا پيدا ميکند (توبه 14 (9:14) ، يونس 57 (10:57) )، و امراضي امثال: ترس (حشر 13 (59:13) )، کِبر (غافر 56 (40:56) )، نياز (حشر 9 (59:9) )، مخفي کاري (نمل 74 (27:74) ، غافر 19 (40:19) و...)، دشمني (اعراف 43 (7:43) )، شيطان در آن نفوذ ميکند (ناس 5 (114:5) )، خدا سينهها را ميآزمايد (آلعمران 154 (3:154) ) و آيات خود را در آن وارد ميكند (عنکبوت 49 (29:49) ) و.... در ضمن 12 بار در قرآن بر عليم بودن خدا بر ذات سينهها تأکيد شده است.
221- اصطلاح «شرح صدر» که نشانة گشادگی قفسه سينه در تنفس و تحمل سختيها و صعود ميباشد، تمثيلي است براي گشودنِ اختياري و با اشتياق سينه در هواي اهداف و تمايلات انساني، که ميتواند کفر باشد يا تسليم به خدا، آنچنان که در اين آيه آمده است. اولين درخواستي که حضرت موسي(ع) پس از دريافت مأموريتِ سختِ به مصاف فرعون رفتن از خدا ميکند، همين «انشراح صدر» بوده است، قرآن تحقق چنين شرح صدري را نيز نسبت به پيامبر اسلام(ص)، در سورهاي به همين نام، اعلام کرده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ و...
222- ضيق صدر مقابل انشراح صدر است. کسي که تنگي نفس داشته باشد، توانايي بالا رفتن و حمل بارهاي سنگين را ندارد، برعکس، فراخ سينهها به سادگي آن را تحمل ميکنند. اين استعارهاي است از امور حقيقي براي فهم امور مجازي. «حرج» به محدوديت و تنگنايي گفته ميشود که شخص را به زحمت و دردسر بيندازد و نوعي سختگيري و تکليف شاق به شمار رود. اگر در اين آيه از سختي صعود گمراهان به آسمان معنويت سخن گفته، در آية 10 سورة فاطر (35:10) از سهولت صعود كلام پاكِ هدايت يافتگان به مدد اعمال صالح آنان نشانه آورده است: ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ... (كلام پاك به سوي او صعود ميكند و عمل صالح آن را بالا ميبرد).
در ضمن، «يَصَّعَّدُ» در اصل يَتَصَعَّدُ بوده است كه با ادغام «ت» در «ص» در باب تفعّل، حرف صاد تشديد گرفته است. در قالب اين باب قرار گرفتن، نوعي تحمّل سختي را به همراه دارد. مثل: تكلّف، تشكّل، تحمّل و... كه دلالت بر بيحوصلگي و بيرغبتي به پذيرش حق ميكند. اما در آية 10 سورة فاطر (35:10) ، فعل «يَصْعَدُ» آمده است كه سهولت و راحتي را ميرساند.
223- «رِجْس» به پليدي، يا آثار و عوارض پليد هر کار زشتي در جسم و جان و شخصيت آدمي گفته ميشود. مثل: خوردن گوشت مرده، خون ريخته شده يا گوشت خوک (انعام 145 (6:145) )، همچنين شراب، اعتياد به قمار، بُتپرستي، بخت آزمايي، دروغ (مائده 90 (5:90) ، حج 30 (22:30) ) و مشابة آن.
علاوه بر آن، «رِجْس» به کساني که ايمان نميآورند (انعام 125 (6:125) )، عقل خود را به کار نميبندند (يونس 100 (10:100) ) و به مشرکين (اعراف 71 (7:71) ) نسبت داده شده است. اين کلمه بيش از همه سورهها در سوره توبه (سه بار) و تماماً در ارتباط با «منافقين» آمده و جمعاً 10 بار در قرآن تکرار شده است.
انعام:136 ايا سهم گذاشتن براي بتان و غير خدا ، امروز هم مرسوم است؟
و [مشركان] سهمي از زراعت و دامهايي را كه خدا آفريده براي او قرار دادند و به خيال خود گفتند: اين سهم خداست و اين هم سهم شريكان ما [بُتها، و عملا متوليان بتكده]! اما آنچه براي شريكان آن ها بود به خدا نميرسيد، ولي [اگر كسري پيش ميآمد] آنچه براي خدا بود به شريكان آن ها [=بُتها] ميرسيد! 233 چه بد حكمي ميكنند.
______________
233- چنان سهميهبندي و باورهايي با منسوخ شدن بُتپرستيِ دوران باستان البته امروز موضوعيت ندارد، اما همان تصوّرات و تقسيمبنديها را ميتوان بعضاً به گونة مشابهي در رفتار و نحوة دينداري امروز ديد و «خودپرستي» و شركت دادن تمايلات «خود» در «خداپرستي» را در تقسيم وقت و سرمايه مشاهده كرد. گرچه در اين دوران بيشتر ما كِشت و زرع و دامداري نميكنيم، اما اگر از دستاورد و درآمد ماهيانة خود درصدي را براي كار خير كنار ميگذاريم، هرگاه سفر و سياحتي پيش آيد و خرج خانه و خريد و تزئين و تجمّلات آن بيشتر شود، از سهم كار خير كم ميگذاريم! اگر ساعات روزانه را به كار و تفريح و تغذيه و احياناً ساعتي را به خدمات اجتماعي يا خواندن صفحهاي از كتاب ديني خود اختصاص داده باشيم، هرگاه به خاطر مهماني ديشب ديرتر بيدار شويم، آنچه البته قرباني نميشود، زمان كافي براي صبحانه و كارهاي شخصي است، دعا و مطالعة ديني را ميتوان تقليل داد يا آن را فعلا تعطيل كرد و براي خود يا ديگران بهانه تراشيد! اگر همزمان به مراسمي همراه جشن و سرور و مجلسي براي خدمات اجتماعي يا كمك به نيازمندان دعوت شده باشيم، بيمعطّلي به تمايل دل پاسخ مثبت ميدهيم و سهم خدمات خدائي را به تعويق مياندازيم! و از اين سهميهبندي و گزينشها بسيار است.
انعام:145
ـ [اي پيامبر] بگو: در آنچه بر من وحي شده است، چيزي كه خوردنش بر هر مصرف كنندهاي حرام باشد نمييابم، مگر آنكه [قبل از ذبح] مرده باشد، يا خونِ ريخته شده، يا گوشت خوك كه [اين موارد] پليدند 253 يا [ذبح] خلاف شرعي كه نام غير خدا بر آن برده شده باشد، [با اين حال] اگر شخصي [از شدت گرسنگي] در حالت اضطرار باشد، 254 بدون آنكه مشتاق يا متجاوز [از حداقل لازم] باشد، 255 بيشك پروردگارت [نسبت به اين افراد] بخشندة مهربان است.
______________
253- «رِجْسَ»به پليديِ ناشي از گناه و زنگاري که بر دل ميبندد گفته ميشود. خداوند شراب و قمار و بُتهاي نصب شده و قرعه را رجس ناميده (مائده 90 (5:90) )، همچنين خوردن حرام (خون، مرده، و گوشت خوک- انعام 145 (6:145) ) و بُت پرستي و سخن ناروا را (حج 30 (22:30) ). قرآن رجس را مانع ايمان و در برابر آن قرار داده و تأکيد کرده است. مؤمنين به پيروي تقوا، دائماً بر ايمانشان، و بيماردلان با انکارشان بر «رجس» خود ميافزايند (توبه 125 (9:125) ). رجس همان آلودگيهاي اخلاقي است که با «طهارت» پاک ميشود (احزاب 33 (33:33) - ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)، و بالاخره رجس با ايمان نياوردن (انعام 125 (6:125) ) و تعقل نکردن (يونس 100 (10:100) ) و نفاق (توبه 95 (9:95) ) پديد ميآيد. در مقام مثال، همچنانکه تغذيه ناسالم، بيحرکتي، کمخوابي، خستگي و... آثار بيمارکنندهاي را در جسم موجب ميگردد، رجس نيز مشابه اين آثار در روح و روان است.
254- محرمات چهارگانه در خوردنيها در چهار سورة قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است (بقره 173 (2:173) ، انعام 139 (6:139) و 145 (6:145) ، نحل 115 (16:115) ).
255- «بغي» طلب كردن چيزي با تمايل و تجاوز از حدّ است. باغي بودن در مصرف محرمات، تمايل نشان دادن به خوردن و سوء استفاده از جواز شرعي در موارد اضطرار است.
انعام:146 منظور از الذين هادوا چيست؟
و [از قوم موسي] بر كساني كه [پس از انحرافِ گوساله پرستي] توبه كردند 256 [=به توحيد بازگشتند]، هر حيوان ناخندار [=سُم ناشكافته]، و نيز از گاو و گوسفند، دنبه [=چربي] آنها را حرام كرديم، 257 مگر چربيهايي كه بر پشت آنهاست يا با امعاء و استخوانها آميخته باشد. 258 اين [محروميت]، كيفر تجاوزشان [به حقوق يكديگر] بود 259 و ما به يقين راست گوئيم.260
______________
256- «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به حق)، به كساني از قوم موسي گفته ميشود كه پس از گوسالهپرستي استغفار كردند و با اعلام «إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف 156 (7:156) ) به خداپرستي بازگشتند. اين كلمه با هدايت كه از ريشة «هَدَيَ» ميباشد تفاوت دارد.
جالب اينكه در قرآن 10 بار جملة «الذين هادوا» آمده كه دلالت بر «عمل مثبت» آنها ميكند و تنها يك بار لفظ «يهودي» آمده است (آن هم از زبان يهوديان) كه بر «هويت تاريخي» آنها اشاره ميكند (آلعمران 67 (3:67) ). كلمة «يهود» در كنار نصاري 2 بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد. اما در مورد مسلمانان، قرآن 89 بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده كه ناظر به «ايمان آوردن» آنهاست، و تنها يك بار «ايها المؤمنون» آمده كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به توبه است (نور 31 (24:31) ). درضمن جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است. به اين ترتيب به نظر ميرسد ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و «اي مؤمنين» براي «يا ايها الذين آمنوا» منتقل كنندة همة بار معنائي خطاب نميباشد.
نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز به خاطر عمل ممتاز حواريون كه پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آلعمران 52 (3:52) و صف 14 (61:14) )، «نصاري» (14 بار)، يا «نصراني» (يك بار) ناميده، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي» را، كه جنبة شخصي دارد، به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپائي به همين عادت مسلمانان را «محمدي» ميناميدند!
ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت ميباشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را مخاطب «يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع) از گوساله پرستي توبه كردند و قوم محمد(ص) از بُتپرستي. اما حواريون عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي برخاستند. شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن باورمندان به همان حواريون محدود بوده باشد كه او را نصرت دادند، و ميدانيم مسيحيت در دوران پس از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان برگزيدند. مائده 14 (5:14) - وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ...
257- «ظُفُر» به ناخن انسان و پرندگان گفته ميشود. مفسرين آن را حيواناني مثل شتر و شترمرغ و اردك و غاز و امثالهم شمردهاند كه سُم آنها بدون شكاف است. در تورات (سِفر لاويان باب 11 و تثنيه باب 14) نشخوار كننده و شكافته سم بودن را توأمان نشانه حلال بودن دانسته است و ليست طويلي از انواع پرندگان، خزندگان و حيوانات و حشرات حرام گوشت را برشمرده كه مسلمانان نيز آنها را عيناً رعايت ميكنند، هرچند در قرآن چنين تحريمهايي وجود ندارد.
258- چربيهايي كه به صورت غيرمتمركز در ميان امعاء و احشاء يعني درون شكم و مغز استخوانها يا پشت گاو و گوسفند است، عملا قابل تفكيك و جداسازي نميباشند.
259- آنچه حايز اهميت است، موقت و مشروط بودن اين تحريمهاست كه هيچكدام مبناي تكويني و هميشگي نداشته است و چنين محروميتي به دليل خوي تجاوزگري اين قوم، كه احتمالا مصرف گوشت و چربيِ بيش از حدّ در خلقيات آنها مؤثر بوده، ناشي گشته است (والله اعلم). آية 160 سورة نساء (4:160) نيز تأكيد ميكند كه «به خاطر ظلمي كه يهوديان مرتكب ميشدند و موانع بسياري كه در راه خدا ايجاد ميكردند، روزيهاي پاكيزهاي را كه قبلا براي آنها حلال بود برايشان حرام كرديم». و نيز در آية 93 آلعمران (3:93) آمده است: «همة خوردنيها براي بنياسرائيل حلال بود، مگر آنچه يعقوب قبل از آنكه تورات نازل شود (قرنها قبل) بر خود حرام كرده بود (گويا به خاطر بيماري تصميم گرفته بود گوشت شتر نخورد و همين سنّت موجب شد بنياسرائيل گمان كنند گوشت شتر حرام است)!
تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.