رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
جعل حدیث از چه زمانی آغاز شد؟
یکی از بحثهای چالشی این است که آغاز جعل حدیث از چه زمانی است؟ کی وضع حدیث شروع شد؟ از چه زمانی عده ای به خودشان اجازه دادند حدیث جعل کنند؟
در این زمینه چهار قول وجود دارد. قول اول که در تاییدش روایتی از حضرت علی(ع) در بحار وجود دارد این است که؛ جعل حدیث از زمان پیامبر(ص) به صورت کمرنگ شروع شد ولی اگر جعل حدیث نبود پیامبر(ص) این مقدار نمی فرمود «من کذب علی متعمدا فلیتبوا مقعده من النار» هرکس به من دروغ ببندد جایگاهش در جهنم است این عقیده ماست.
آقای هاشم معروف حسنی همین را می گوید جعل حدیث از زمان پیامبر(ص) به صورت کمرنگ شروع شد وی دو قصه را نقل می کند که جعل حدیث از زمان پیامبر(ص) شروع شد، یکی اش را می گویم؛ بنده خدایی رفت خواستگاری، دختر را به وی ندادند گفتند دختر به شوهر نمی دهیم. رفت و غروب برگشت و گفت پیامبر(ص) من را فرستاده گفته دخترتان را به این بدهید اگر ندهید عذاب بر شما نازل می شود و همین امشب مرا به داخل راه دهید، پدر دختر موافقت کرد و پسر را راه داد ولی خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت پسری از قول شما این حرف را زده حضرت دستهایش را بالا برد و زیر بغلهایش پیدا شد زیاد ناراحت شد با حالت غضب گفت من کذب علی متعمدا...
نمونه ای دیگر حدیثی است از حضرت علی که مرحوم مجلسی در بحار نقل کردند که حضرت علی در یک روایتی احادیث را دسته بندی کردند از جمله فرمودند: «إن في أيدي الناس حقا و باطلا و صدقا و كذبا و ناسخا و منسوخا و عاما و خاصا و محكما و متشابها و حفظا و وهما»[3] بعد فرمود «و قد كذب على رسول الله (ص) على عهده» بر پیامبر(ص) در زمان حیاتش دروغ بسته شده «حتی قام خطیبا» تا آنجایی که پیامبر(ص) بلند شد ایستاد «فقال أيها الناس قد كثرت علي الكذابة فمن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار ثم كذب عليه من بعده» این را می رساند که قصه دروغ بستن به پیامبر(ص) از زمان حیات پیامبر(ص) بوده است.
قول دوم معتقد است که جعل حدیث اواخر خلافت عثمان شروع شد و عده ای به فکر افتادند فضیلتی برای خلفا درست کنند.
قول سوم می گوید سال 44 هجری با مرگ عثمان با شهادت علی(ع) و زمان شروع خلافت معاویه بود که جعل حدیث شکل گرفت.
قول چهارم که دکتر فُراته در کتابش می گوید این است که اواخر قرن اول سال 80 یا 90 زمان امام سجاد(ع) جعل حدیث شروع شد.
نظر من این است که جعل حدیث رسما از زمان معاویه در سال چهل و یک هجری شروع شد شاهدی پیدا نکردیم که خلیفه اول و دوم برای خودشان یا در فضایلشان حدیثی گفته باشند آن چیزی که من به آن رسیدهام این است که جعل حدیث رسما از زمان معاویه در سالی که به آن «عام الجماعه» سالی که معاویه به قدرت رسید شروع شد، وی بود که در فضیلت شام، بنی امیه، خلفا، در مذمت امیرالمومنین و در جابجایی شان نزول آیات قرآن افرادی را استخدام و رسمی کرد و محور تعیین کرد. ولی در زمان 40 سال اول اسلام قضیه خیلی کم رنگ است حتی در زمان پیامبر(ص) گشتیم سه چهار مورد بیشتر پیدا نکردیم.
انگیزههای وضع حدیث چیست؟
چرا عده ای به خودشان اجازه دادند حدیث جعل کنند؟ من در کتاب خود«درسنامه وضع حدیث» هفت، هشت انگیزه را آورده ام ولی در اینجا به سه، چهار مورد اشاره می کنم.
یکی از انگیزههای جعل حدیث انگیزه سیاسی بود یعنی سلطنت و خلافت را بتوانند مشروعیت دهند و برای خلفا فضیلت بتراشند این خیلی بحث گسترده ای است برای عمر، ابوبکر، معاویه و ابوالعباس سفاح در «تاریخ الخلفا»ی سیوطی، روایاتی نقل شده است ابن جوزی می گوید تمام این روایات جعلی هستند نسائی کتابی دارد به نام «فضائل امیر المومنین(ع) و خصائص علی ابن ابی طالب(ع)» که آقای نجارزادگان ترجمه ی خوبی کرد و کتاب سال هم شد نسائی در مقدمه این کتاب می گوید ما هرچه گشتیم در فضیلت معاویه روایتی پیدا نکردیم فقط یک روایت پیدا کردیم که آن هم پیامبر(ص) معاویه را نفرین کرده است.
انگیزه های جعل حدیث مسائل سیاسی، مشروعیت بخشیدن به خلافت خلفا، سلطنت و حذف فضائل اهل بیت(ع) از صحنه است که اینها در اهل سنت است در شیعه نیست و در این رابطه خیلی جعل حدیث شده است.
دومین عامل جعل و وضع حدیث، فرقه گرایی است فرقه های کلامی، فقهی و مذهبی خیلی زیاد شد حنفی ها گفتند پیغمبر(ص) فرمود اضر از محمد ابن ادریس شافعی کسی نیست شافعی ها گفتند پیغمبر(ص) فرمود اضر از ابوحنیفه کسی نیست پیروان ابوحنیفه گفتند پیغمبر(ص) فرمود «ابوحنیفه هو سراج امتی»[5] چراغ امت من ابوحنیفه است و به این ترتیب در مسائل فرقهگرایی و فرقههای مختلف به جعل حدیث پرداختند.
در کتاب خود جمع آوری کردم که چه مقدار احادیث برای عقایدشان جعل میکردند. یکی برای اثبات جبر و دیگری برای اثبات تفویض روایت جعل میکرد یا برای باورهای خودشان مثلا برای حدوث قرآن حدیث می آورد دیگری برای قدم قرآن. به قول ابوریه هر کجا کم می آورند حدیث جعل میکردند ابوریه قصه پرنده را نقل می کند میگوید بر هارون الرشید در حالی که کبوتربازی می کرد کسی وارد شد عدهای هم نشسته بودند وی تعجب کرد خلیفه با این عظمت و کبوتربازی؟! یک کسی بلند شد و گفت رسول خدا(ص) فرمود مسابقه جایز نیست مگر در سه چیز اسب، شتر و کبوتر، کبوتر را از خودش اضافه کرد هارون یک جایزه خوب به وی داد بعد از اینکه جلسه تمام شد کسی که بغل دست هارون الرشید بود به هارون گفت کبوتر را ذبح کن. گفتند چرا؟ گفت به خاطر این بر رسول خدا(ص) دروغی نسبت داده شد، خودشان می فهمیدند دروغ است.
ابوالعباس در منبر پیامبر(ص) در مسجد النبی با کمربند مشکی، لباس، کفش و چکمه نشسته بود کسی گفت چکمه، کمربند و منبر پیامبر(ص)؟ یکی از اینها گفت قال فلان، قال فلان ما دیدیم پیامبر(ص) بر منبر نشست در حالی که کمربند و چکمه داشت.
البانی اخبار جعلی را در 20 جلد جمع آوری کرده «الاحادیث الضعیفه» ابن جوزی 16 هزار حدیث جعلی در «الموضوعات» آورده است و اینها زیاد است.
جاعلین حدیث در قسمت تاویل آیات در شیعه وارد شدند.
انگیزه سوم که خیلی مهم است و باعث جعل حدیث شد غلو است، بحث های این قسمت را با احتیاط عرض میکنم . بخش زیادی از روایات تفسیری ما روایاتی که از ائمه(ع) در مورد تفسیر رسیده تاویلی است من آمار نگرفتم آقای دکتر شاکر که خیلی در این زمینه کار کرده گفت که 14 هزار روایت تفسیری داریم حدودا 7 هزار از این تعداد، روایات تاویل است.
تفسیر ظاهر آیه را توضیح می دهد «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» امام می گوید «أن المسح ببعض الرأس لمكان الباء»اینها روایات تفسیری است.
روایات تاویل روایاتی است که از ظاهر آیه برداشت نمیشود بطن و باطن آیه است من فکر میکنم در این قسمت جاعلین حدیث در شیعه راه پیدا کردهاند. من اصل تاویل را منکر نیستم تاویل را ببینید قرآن می فرماید «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين» اگر آبها فرو برود چه کسی برای شما آب می آورد؟ امام معصوم میگوید: «إن أصبح إمامكم غائبا فمن يأتيكم بإمام مثله» این درست است امام هم ماء است، هم جاری است و هم مایه حیات است این تعبیر مانعی ندارد.
یک وقت قرآن می فرماید «عَمَّ يَتَساءَلُونعَنِ النَّبَإِ الْعَظيم» نبا عظیم یعنی قیامت حضرت علی(ع) می فرماید «انا النبا العظیم»[12] این القاء خصوصیت است من هم نبا عظیم هستم این عیب ندارد این تاویل درست است. اگرچه دکتر شاکر در کتابش می گوید این جعلی است ولی من این را نمی گویم من در اینجا با ایشان هم نظر نیستم.
تا آنجایی که بشود نمی گذاریم روایت تاویلی زمین بماند هر چه راه دارد سعی می کنیم توجیه کنیم. تاویلی که در راستای تفسیر است، توهین و غلو نیست و با مبانی منافات نداشته باشد اشکال ندارد در کتاب «تاویل الایات» دوجلدی مرحوم استر آبادی ، «تفسیر صافی» و «تفسیر البرهان» از روایات تاویلی زیاد است.
در تفسیر البرهان و نورالثقلین روایات تاویلی وجود دارد که این تاویل با شوون، مقام و جایگاه امام جور در نمیآید بلکه تنقص و گاهی هم غلو است
من گشتم در اسناد این روایات غالبا عمر بن شمر وجود دارد عمر بن شمر یک غالی است کتابهای حدیثی تاویل را اگر دیدید عمربن شمر در اسناد روایتی یافت شود با دقت باید بررسی شود وی می نویسد «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ» الثقلان: نحن و القرآن من در کتاب نوشتهام این حدیث درست نیست برای اینکه مذمت است می گوید «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان» خدا به قرآن و اهل بیت(ع) این را بگوید؟ سند ضعیف است در سند این روایت محمد بن جمهور است در سند این جور روایات محمد بن سنان است یعنی این جور شخصیتها را شما پیدا میکنید و ما شیعه ها به این مبتلا هستیم و اهل سنت به اندازه ما مبتلا نیستند علتش این است که غلو جایی ممکن است که شخصی فضیلتی داشته باشد می آیند اضافهاش می کنند اهل سنت در چه چیز غلو بکنند؟
کتاب کافی شریف باب سوره «انا انزلناه» را نگاه کنید روایاتی که دارد یا آن بابی که «باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولاية»90 تا روایت است نگاه کنید روایاتی داریم که نمی شود پذیرفت است در آیه«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» روایت ذیلش می گوید «البعوضة علي(ع) و أن ما فوقها و هو الذباب محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله)»این سند هم مشکل دارد
بخش سوم را بیشتر توضیح میدهم کسی هم جرات نداشته تا حالا بیشتر وارد شود و کار کند سنیها و وهابیها اخیرا شروع کردند اینها را از منابع بیرون می آورند در شبکه هایشان مطرح می کنند میگویند این روایات شیعیان در مورد اهل بیت(ع) است.
لذا بحث غلو بحث بسیار مهمی است ائمه(ع) ما با غالیان برخورد داشتند
بعضی از این مصادیق را تا آنجا که بشود آدم توجیه میکند ولی واقعا بعضیها توجیه پذیر نیست مثلا آیه شریفه «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» امام می فرماید این طور نازل نشده «خَيْرَ أُمَّةٍ» نبوده امتی که امامش را بکشد «خَيْرَ أُمَّةٍ» است؟ آیه این طور بود «كنتم خير أئمة أخرجت للناس» از این بوی تحریف در می آید امام می فرماید: نزلت «كنتم خير أئمة أخرجت للناس» أ لا ترى مدح الله لهم «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله»[23] یک وقت امام امت را توضیح می دهد یک وقت امام می گوید این طور نازل نشده است و این درست نیست.
آن چیزی که ما شیعیان بیشتر با آن مبتلا هستیم بخش سوم است و باید این بخش بیشتر کار و تامل شود رویات تاویل گفته 7 هزار روایت است سندها خیلی مشکل دارد برداشت من در کار ده ساله این است که جاعلان و غالیان در این بخش نفوذ کرده اند نه اینکه ائمه(ع) نگفته نباشند گفته اند ولی اینها سوءاستفاده کرده اند.
موارد تشخیص احادیث جعلی چیست؟
آخرین بحث، بحث مهمی است که بیشتر اهل سنت در این مورد کتاب دارند در شیعه هم اخیرا کتابهایی می نویسند موضوع موارد تشخیص احادیث جعلی است به عبارت دیگر نقد حدیث و حلاجی کردن حدیث است.
اولین راه شیوه بررسی سند حدیث است که مرام آیت الله خوئی و دیگران بوده و آسانترین راه است البته اگر از این طریق وارد شویم چیزی ته روایات تفسیری نمیماند چون اکثر روایات تفسیری فاقد سند است و ما روایات تفسیری با سند خوب کمتر داریم.
آیت الله فاضل لنکرانی(رض) کتابی دارد به نام «مدخل التفسیر» این کتاب ترجمه فارسی هم شده به نام «مقدمه ای بر علوم قرآن» یا «مقدمه ای بر تفسیر قرآن» آیت الله فاضل در این کتاب و آیت الله خوئی در مقدمه «البیان» می گوید روایات تفسیری را اگر بخواهید با مداقه در سند وارد شوید چیزی ته روایات نمیماند آیت الله معرفت در مقدمه «التفسیر الاثری» هم این مطلب را میگوید وی در مقدمه این کتاب می گوید من معتقدم نقد سند در روایات تقسیری نمیتواند راهگشا باشد چون خیلی روایات زمین ریخته می شود.
راههای تشخیص احادیث موضوعه
من هفت راه در نقد متن یعنی تشخیص احادیث موضوعه بیان میکنم از طریق متن نه از طریق سند، سند را مفروغ عنه میگیریم.
1ـ عرضه روایات به قرآن: اگر روایتی با نص قرآن سازگاری نداشت خود ائمه(ع) به ما گفتهاند از ما نپذیرید حالا به دیوار بزنید را درجایی ندیدم «فاضربوه علی الجدار» را در جایی ندیدهام در روایات عبارات «زخرف»، «باطل»، «لم اقله»، «به خود قرآن واگذار کنید» و «برگردانید» وجود دارد.
من شواهدی برای عرضه روایات این است که؛ احادیثی پیش عایشه خوانده میشد می گفتند: شب فلان یا در قیامت خدا دیده می شود عایشه می گفت این خلاف قرآن است «لاتدرکه الابصارو هو یدرک الابصار»
2ـ نقد با سنت: اگر روایتی از ائمه معصومین(ع) که با سنت، یعنی احادیث محکم منافات داشته باشد آن روایت را کنار میگذاریم.آیت الله صافی کتابی دارد به نام «الحدیث النبوی بین الروایه و الدرایه» ایشان در این کتاب در این مورد مفصل بحث کرده است.
3ـ بررسی تاریخ صدور حدیث: در این بخش علامه تستری خیلی بحث کرده برای نمونه روایتی وجود دارد که پیامبر(ص) دست معاذ را بعد از جنگ تبوک بوسید یا لمس کرد این خلاف تاریخ است، معاذ قبل از جنگ تبوک از دنیا رفته بود شاید کس دیگری است. یا علی ابن مهزیار دنبال امام زمان(عج) میگشت این علی ابن مهزیار نمی تواند باشد چون امام زمان(عج) را اصلا درک نکرده است وی زمان امام جواد(ع) است و نامه هایش هم با امام جواد(ع) در رجال کشی وجود دارد. این روایات را به اینکه احتمالا نوه مهزیار بوده باید توجیه کرد.
4ـ بررسی حدیث از طریق عقل: در کتابهای آیت الله جوادی و آیت الله سبحانی و دیگران خیلی در این مورد گشتم در اینکه منظور از نقد حدیث با عقل چیست نتوانستم یک معنای شسته رفته به دست بیاورم. آیت الله جوادی آملی میفرماید: عقل برهانی، آیت الله سبحانی میگوید عقل خالی از هوا، من در این کتاب بحث کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر روایتی با بدیهیات عقلی مشکل داشت و عقل منجر به تناقض شد برای مثال روایت بگوید دو دو تا پنج تا، روایت را نمیپذیریم.
5ـ بررسی حدیث از طریق حس:
6ـ اجماع امت
7ـ بدیهیات عقلی
8ـ رکاکت: یعنی صدور این حدیث از امام(ع) با ساحت امام(ع) جور در نمیآید.
سه دیدگاه در مورد روایات تفسیری وجود دارد
دیدگاه اول این است که آنچه که دارای سند و محکم است را قبول کنیم و بقیه مرسلها، ضعیفها و فاقد سندها را کنار بگذاریم. این باعث حذف بسیاری از روایات تفسیری می شود مخصوصا اگر کسی قائل شود خبر واحد در فقه حجت است اما در تفسیر حجت نیست. علامه طباطبایی می گفت «در فقه مجبوریم خبر واحد را حجت بدانیم به خاطر اینکه میخواهیم وضو بگیریم ولی در تاریخ و تفسیر مجبور نیستیم که از خبر واحد استفاده کنیم». اگر این حرف را زدیم همان کاری که علامه طباطبایی کرده و خیلی بر روایات تفسیری تکیه نکرده است را باید انجام دهیم. ایشان غالبا سعی کرده قرآن را با قرآن تفسیر کند.
دیدگاه دوم میگوید: که در روایاتی که از معصوم رسیده کاری به سند نداریم. مطالبی راجع به تفسیر است خواندیم باید قبول کنیم. خیلی از کتابهای تفسیری بر این اساس تدوین شده است.
دیدگاه سوم دیدگاه آیت الله معرفت است که؛ «شما اگر فلان شخصیتی یک دیدگاه تفسیری را گفته است کار به سند نداریم» ایشان می گوید که ما این دیدگاه را در کنار تفسیر میگذاریم اگر با مبانی ما جور در می آید با سندش کار نداریم یعنی متنی کار می کنیم. فرض کنید از امام می پرسند حضرت یوسف چند ساله بود؟ امام می فرماید: 9 ساله بود.[29] قرآن در مورد این مطلبی ندارد این اشکالش چیست؟ ما به عنوان یک دیدگاه، و بر اساس مبانی خودمان طرح و تفسیر میکنیم و روایت را هم ذیلش نقل می کنیم. یا زمانی که به امیر المومنین(ع) می گویند «رب المشارق و المغارب» یعنی چه؟ حضرت می فرماید «لها ثلاثمائة و ستون مشرقا، و ثلاثمائة و ستون مغربا» زمین 360 مغرب و مشرق دارد و این با کرویت زمین جور در میآید مشارق و مغارب اشاره به این 360 درجه می کند. این حرف قشنگی را امروزیها نمی پسندند که 14 قرن قبل شما به کرویت زمین اشاره کردهاید. این روایت در «معانی الاخبار» صدوق است چه اشکال دارد؟
از سخنراني وضع حدیث انگیزه ها وآسیب ها
حجت الاسلام و المسلمین دکتر ناصر رفیعی
نقل از سايت فهيم http://fahimco.com/Post/...DB%8C%D8%A8-%D9%87%D8%A7كلمات كليدي: جعل حديث روايات جعلي اخباري ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/06 08:13:56 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
عوامل جعل حديث بعد از رحلت پيامبر (ص)از ديد علامه طباطبايي
"حديث در آن زمان به نحو چشمگيرى رواج يافت به حدى كه عمر بعضى از صحابه را از نقل حديث نهى كرد، از سوى ديگر عده اى از اهل كتاب به اسلام درآمدند و محدثين كه كارشان نقل حديث بود.مطالب بسيارى از آنان شنيدند و شنيده هاى خود را با آنچه از احاديث كه از رسول خدا شنيده بودند مخلوط نموده، و جعل احاديث دروغين و دستبرد در احاديث صحيح را شروع كردند. عمده سببى كه باعث اين دستبردها شد چند امر بود.
اول احترام بسيار زيادى بود كه مردم براى همنشينى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و براى حفظ حديث معتقد بودند،
عامل دوم جعل حديث ، حرص شديدى بود كه اين افراد در حفظ حديث داشتند همين حرص در حفظ حديث و نقل آن نمى گذاشت كه در باره درستى و نادرستى حديث و تدبر در معناى آن و مخصوصا عرضه كردن آن بر كتاب خدا دقت كنند، با اينكه قرآن كريم اصل دين بود و ساختمان دين بر اين پايه و اصل نهاده شده بود، فروع دين از اين اصل ريشه مى گرفت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هم بطورى كه در نقل معتبر آمده سفارش اكيد كرده بود كه هر سخنى را از هر كسى نپذيرند، بلكه شنيده هاى خود را بر قرآن كريم عرضه كنند، در صورتى كه مخالف قرآن بود رهايش كنند، و در حديث معتبر فرموده بود: (ستكثر على القاله ) بزودى حديث تراشان عليه من زياد مى شوند و احاديثى ديگر از اين قبيل .
همين معنا فرصتى شد براى اينكه احاديث جعلى و دروغينى در مورد صفات خدا و اسماء و افعال او و نيز در باره لغزشهائى كه به انبياى گرامى نسبت داده شده ، و اعمال زشت كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نسبت داده شده و آن جناب را مشوه جلوه داده ، و در باره خرافاتى در خلقت و ايجاد و داستانهاى دروغينى از امتهاى گذشته و در باره تحريف شدن قرآن و مسائل ديگرى از اين قبيل در دست و دهنها بگردد، احاديثى كه دست كمى از خرافات تورات و انجيل ندارد.
نتيجه اين وضع آن شد كه تقدم و عمل در بين قرآن و حديث تقسيم شود، يعنى تقدم و احترام صورى از آن قرآن و اخذ و عمل از آن حديث شود، و در اندك مدتى قرآن از حيث عمل متروك گردد، و اين سيره نكوهيده يعنى مسامحه در عرضه حديث بر قرآن ، همچنان در بين امت استمرار يافت و تا به امروز نيز عملا استمرار يافته ، هر چند كه امت آن را به زبان انكار نموده و ناپسند مى داند، قرآن كريم نيز از آن پيشگوئى كرده و فرموده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در قيامت خواهد گفت پروردگارا امت من قرآن را متروك گذاشتند، الا عده اى قليل كه در هر عصرى از اين انحراف دور ماندند.
عامل سوم در جعل احاديث ماجرائى بود كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مساله خلافت پيش آمد و اراى عامه مسلمين در باره اهل بيت آن جناب مختلف گرديد، عده اى طبق دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به آن حضرات تمسك جسته ، و به آنان عشق ورزيدند، جمعى ديگر از آن حضرات روى گردانيده و اعتنائى به امر آنان و مكانتشان به علم قرآن نكردند و براى آگاهى و يادگيرى علم قرآن به غير آن حضرات مراجعه نمودند، جمعى ديگر با آن حضرات دشمنى نموده ، با جعل احاديثى دروغين به آنان بدگوئى كردند
اهل بيت پيغمبر همچنان مظلوم و مقهور بودند، و احاديثشان متروك بود، تا آنكه امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در يك برهه اى از زمان يعنى در دوره انتقال حكومت از بنى اميه به بنى العباس قيام نموده آنچه از احاديث پدران بزرگوارشان به دست فراموشى سپرده شده بود براى مردم بيان كردند و آنچه از معارف اسلام كه مندرس گشته اثرى از آن نمانده بود براى مردم بيان كردند.
اما مع الاسف احاديثى كه آن دو بزرگوار و ساير امامان از پدران خود نقل نموده در اختيار امت اسلام نهادند، نيز از دسيسه و دستبرد سالم نماند، همانطور كه در كلمات رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست بردند، كلمات آن حضرات نيز مورد دستبرد قرار گرفت ، به شهادت اينكه خود آن دو بزرگوار به اين معنا تصريح نموده ، چند نفر از وضاعين و حديث تراشان را براى مردم نام بردند، مانند مغيرة بن سعيد، و ابن ابى الخطاب ، و... و بعضى ديگر از ائمه (عليهم السلام ) بسيارى از رواياتى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و از خود ايشان در دست و دهن ها افتاده بود انكار نموده و به شيعيان خود دستور فرمودند هر حديثى كه از ما براى شما نقل مى شود بر قرآن عرضه كنيد، آنچه موافق با قرآن است بگيريد، و آنچه مخالف است رها كنيد.
اما مردم مگر افرادى انگشت شمار به اين دستور عمل ننمودند، و مخصوصا به رواياتى كه در غير مورد مسائل فقهى بود بدون عرضه آنها بر قرآن پذيرفتند، و رفتار عامه مردم شيعه در قبول هر سخنى كه جنبه حديث داشت رفتار عامه مردم سنى در مورد احاديث نبوى بود.
و حتى عامه شيعه در اين امر آنچنان افراط كردند كه جمعى قائل شدند به اينكه ظواهر قرآن حجت نيست ، ولى كتابهائى ديگر از قبيل مصباح الشريعه و فقه الرضا و جامع الاخبار حجت است ، و افراط را از اين حد نيز گذرانده به جائى رساندند كه گفتند:
حديث هر چند كه مخالف صريح قرآن باشد مى تواند قرآن را تفسير كند، و اين حرف نظير و هم سنگ سخنى است كه بيشتر اهل سنت گفته اند، و آن اين است كه حديث اصلا مى تواند قرآن را نسخ كند،
و به نظر مى رسد قضاوتى كه دانشمندان در باره رفتار امت اسلام كرده اند قضاوت درستى باشد، آنها گفته اند: اهل سنت كتاب را گرفتند و عترت را رها كردند و سر انجام كارشان بدانجا كشيده شد كه كتاب هم از دستشان رفت ، و شيعه عترت را گرفته كتاب را رها كردند، و سرانجام كارشان بدينجا كشيده شد كه عترت هم از دستشان رفت ،
پس مى توان گفت كه امت اسلام بر خلاف دستور صريح رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كه فرموده : (انى تارك فيكم الثقلين ...)، هم قرآن را از دست دادند، و هم عترت را، هم كتاب را و هم سنت را.
اين راهى كه امت در مورد حديث پيش گرفت يكى از عواملى است كه در قطع رابطه علوم اسلامى يعنى علوم دينى و ادبى از قرآن كريم اثرى به سزا داشت ، با اينكه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و ميوه هاى درخت طيبه قرآن و دين بود، چون اگر در باره اين علوم دقت به خرج دهى خواهى ديد كه طورى تنظيم شده كه پيدا است گوئى هيچ احتياجى به قرآن ندارد، حتى ممكن است يك محصل همه آن علوم را فرا بگيرد متخصص در صرف و نحو بيان و لغت و حديث و رجال و درايه و فقه و اصول بشود، و همه اين درسها را تا آخر بخواند و قهرمان اين علوم نيز گردد، و حتى به پايه اجتهاد نيز برسد، ولى قرآن را آنطور كه بايد نتواند قرائت كند، و يا به عبارتى اصلا دست به هيچ قرآنى نزده باشد، پس معلوم مى شود از اين ديدگاه هيچ رابطه اى ميان آن علوم و ميان قرآن نيست و در حقيقت مردم در باره قرآن به جز قرائت هيچ وظيفه اى ندارند، و العياذ بالله قرآن ارزشى جز خواندن و يا آويزان كردن به گردن نوزاد تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند ندارد، پس شما خواننده عزيز اگر از اين قسم مسلمانان هستى عبرت بگير و در رفتارت با قرآن تجديد نظر كن ،
تفسير الميزان سوره مائده
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
نمونه هايي از جعل حديث و برخورد شيعيان اخباري
در همین كتاب كافی و كتابهای دیگر، روایتها هست كه اگر به مضمون آنها نگاه بكنیم می فهمیم كه مزخرف است. بعضی هم سندشان ضعیف است. مثلاً چندی پیش بود كه داشتم مسائل مربوط به ربا را مطالعه می كردم، دیدم روایتی است كه در آن مردی به نام علی بن الحدید می گوید: سلسبیل- كه نام زنی است- از من چنین پولی خواسته و من می خواهم این پول را به او بدهم و از او به فلان حیله ربح بگیرم، این درست است یا نه؟ اتفاقاً كتاب تهذیب را می خواندم، به روایت دیگری رسیدم. دیدم نام این شخص را آورده است. شیخ طوسی در آنجا می گوید: مُضَعَّفٌ جِدّاً. حالا چون شیخ كلینی در كافی این روایت را نقل كرده است، باید بگوییم درست است؟ نه. پس قابل قبول نیست. مثلاً افرادی كه اغراض بخصوص داشته اند، این را جعل و وضع كرده اند كه در زمان حضرت صادق سقف حرم پیغمبر را تعمیر می كردند. كسی می گوید ما چند نفر بودیم و با هم بحث می كردیم: حالا كه سقف را برداشته اند، آیا جایز است از بالا قبر پیغمبر را مشاهده بكنیم یا نه؟ یكی گفت جایز است، دیگری گفت جایز نیست. چرا جایز نیست؟ گفت: شاید پیغمبر با یكی از زنهایش خلوت كرده باشد و ما او را با زنش ببینیم! ببینید،
این حرفی است كه اصلاً آیا ممكن است یك مسلمان عادی بگوید كه پیغمبر مثلاً زنده شده و دارد در آنجا با زنش عشقبازی می كند؟ ! آیا بگوییم چون در كتاب كافی است، درست است؟ اینها (اخباريون) می گویند هرچه كافی نوشته باشد صحیح است. مجتهدین(اصولي) می گویند نه، مثل این اشخاص هزارها آدم جعّال وضّاع كذّاب بوده اند.
مردی است به نام ابی الخطاب. این مرد، ملحد و ضد اسلام بود. طشت رسوایی اش بالاخره از بام افتاد. وقتی می خواستند اعدامش كنند گفت: وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فی اَخبارِكُمْ اَرْبَعَةَ آلافِ حَدیثٍ من چهار هزار حدیث در اخبار شما قاطی كردم. مجتهدین می گویند وقتی یك چنین جریانهایی در تاریخ وجود داشته است چطور ما می توانیم بگوییم هرچه حدیث نقل شده است، درست است. مردی است به نام یونس بن عبد الرحمن كه از بزرگان است. می گوید من كوشش می كردم كه همیشه روایتهای معتبر را بنویسم و نقل بكنم. همه را نوشتم و به صورت كتابی درآوردم. یك وقتی خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و كتاب روایتم را به حضرت عرضه كردم و گفتم كه تمام روایتها را از پدران شما نوشته ام. دیدم حضرت بسیاری از آنها را خط زد و گفت اینها دروغ است.
ولی اخباریین زیر بار این حرفها نرفتند. یك مبارزه ی بسیار شدیدی میان مجتهدین و اخباریین صورت گرفت. اخباریین مظهر كامل جمودند. ای كاش به این جمود قناعت می كردند. اینها یك تعصب احمقانه ای راجع به اخبار و روایتها دارند اخباریین می گفتند اساساً عقل حق ندارد در موضوعات دینی دخالت كند.
هرجا كه استدلال عقلی به كار می آمد، می گفتند عقل حق ندارد دخالت كند. مثلاً اگر در یك جا گفته می شد یك دریا آب در یك فنجان جای گرفت، این با عقل جور در نمی آید ولی می گفتند عقل حق ندارد فضولی بكند. از این حرف اینها، مردم حقه باز زیرك هم استفاده كردند. هر دروغی كه می خواستند جعل كنند، جعل كردند و در اختیار آنها قرار دادند. یك چیزهایی یهودیها و مغرضین جعل كردند و به اینها دادند و این خوش باورها هیچ نگفتند. مثلاً حدیثی نقل كرده اند به نام حدیث «سلسلة الحمار» كه روزی پیغمبر اكرم آمد و به الاغی برخورد كرد. . . تا آخر. اینها واقعاً اسباب ننگ است و اگر مجتهدین نبودند، امروز [این جریان ] اسباب زحمت برای مسلمین بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 106
اخباریگری از كجا و چه زمانی پیدا شد؟
اخباریگری سه چهارقرن بیشتر از عمرش نمی گذرد. این نغمه را اولین بار مردی به نام ملاّ امین استرآبادی- كه سالها در مكه و مدینه مجاور بود [2]- بلند كرد و با وجودی كه خودش شیعه بود، به علمای بزرگ شیعه مانند شیخ طوسی و علامه ی حلّی و محقق حلّی و مخصوصاً به علامه ی حلّی شدیداً حمله كرد. چون علامه می گفت اخباری كه ما الآن داریم همه معتبر نیست و اخبار را از نظر سند تقسیم كرد به اخبار صحیح، اخبار موثّق، اخبار حسن و اخبار ضعیف.
اخبار صحیح اخباری است كه تمام رُواتش مردمان موثق و هم شیعه بوده اند. [اخبار موثق، اخباری است كه رواتش افراد موثقی بوده اند ولی شیعه نبوده اند. ] اخبار حسن اخباری است كه كسانی كه آنها را نقل كرده اند اشخاصی راستگو بوده اند ولی ثابت نشده است كه رواتشان افراد خوب و راستگو باشند. روایات ضعیف یعنی روایاتی كه افرادی كه آنها را روایت كرده اند یا لااقل یك نفر از آنها معلوم است كه آدم درستی نیست. تاریخ، احوال روات را كم و بیش نشان داده است. (البته افرادی هم هستند كه مجهولند) . نتیجه این می شود كه اخباری كه ما در دست داریم همه قابل اعتماد نیست. ما باید ببینیم چه كسانی نقل كرده اند. ملا امین گفت علامه حلی با این كار، روایات ما را دسته دسته كرد و عده ای از روایات ما را انداخته. هرچه روایت داریم، همه یكجا درست است.!!! اگر بگوییم روایتی ضعیف است، این توهینی است به امام صادق. مگر می شود روایتی از امام صادق باشد و ضعیف باشد خصوصاً روایات كتب اربعه، یعنی روایاتی كه در كافی شیخ كلینی و یا تهذیب شیخ طوسی و استبصار شیخ طوسی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق آمده است؟ ! اگر روایتی در این چهار كتاب باشد، دیگر جای گفتگو نیست.!!!
شهيد مطهري
خرافه ای در مسئله ی احیای دین یكی از مسائلی كه در اطراف آن، خرافه به وجود آمده است خود مسئله ی احیای دین است. دین مانند آبی است كه در سرچشمه صاف است، بعد كه در بستر قرار می گیرد آلودگی پیدا می كند و باید این آلودگیها را پاك كرد. ولی متأسفانه در همین زمینه، افكار كج و معوجی پیدا شده است. خوشبختانه از خصوصیات دین خاتم است كه مقیاسی در دست ما هست كه اینها را بفهمیم و تشخیص بدهیم. راجع به مسئله ی تجدید و احیای دین از همان قرن دوم و سوم هجری در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان) فكری پیدا شده است كه چون در طول زمان برای دین بدعت پیدا می شود و دین شكل كهنگی و اندراس پیدا می كند احتیاج به یك اصلاح و تجدید دارد، گفتند برای این كار خداوند در سر هر چند سال یك نفر را می فرستد كه دین را تجدید كند، چون كهنه می شود، گرد و غبار می گیرد و احتیاج به پاك كردن دارد. این را من در كتابهایی می دیدم، و می دیدم كه عده ای از علمای ما را در كتابها به نام «مجدِّد» اسم می برند.
مثلاً می گویند میرزای شیرازی مجدّد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحید بهبهانی مجدّد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسی مجدّد دین است در اول قرن دوازدهم، محقق كَرَكی مجدّد دین است در اول قرن یازدهم. همین طور گفته اند مجدّد دین در اول قرن دوم امام باقر علیه السلام است، مجدّد دین در اول قرن سوم امام رضا علیه السلام است، مجدّد دین در اول قرن چهارم كلینی است، مجدّد دین در اول قرن پنجم طبرسی است و. . . ما می بینیم علمای ما این مطلب را در كتابهایشان زیاد ذكر می كنند، مانند حاجی نوری كه در احوال علما ذكر كرده است یا صاحب كتاب روضات الجنات كه همین مجدّدها را نام برده است.
به این فكر افتادم كه این موضوع را پیدا كنم. هرچه جستجو كردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزی وجود ندارد و معلوم نیست مدرك این موضوع چیست. اخبار اهل تسنن را گشتم، دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد. فقط در سنن ابی داود یك حدیث بیشتر نیست، آنهم از ابی هریره نقل شده است به این عبارت: اِنَّ اللّهَ یَبْعَثُ لِهذِهِ الْاُمَّةِ عَلی رَأْسِ كُلِّ مِائَةٍ مَنْ یُجَدِّدُ لَها دینَها. پیغمبر فرمود: خدا برای این امت در سرِ هر صد سال كسی را مبعوث می كند تا دین این امت را تازه كند. غیر از ابی داود كس دیگری این روایت را نقل نكرده است. حالا چطور شد كه شیعه این را قبول كرده است؟ . این روایت از آن روایات خوش شانس و از اهل تسنن است. آنها در این فكر رفته اند و راجع به این موضوع در كتابها زیاد بحث كرده اند. مثلاً می گویند اینكه پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یك نفر می آید كه دین را تجدید كند، آیا او برای تمام شئون دینی است یا اینكه برای هر شأنش یك نفر می آید؟ از قرن هفتم به بعد كه چهار مذهبی شدند، گفتند آیا برای هریك از این مذاهب باید یك مجدّد بیاید یا برای هر چهار مذهب یك مجدّد؟ گفتند برای هریك از مذاهب یك مجدّد،. بعد راجع به سایر مذاهب اسلامی بحث شد. گفتند مذهب شیعه هم یكی از مذاهب است. بالاخره پیغمبر فرموده مجدّد هست، باید برای همه ی مذاهب باشد، آن هم یكی از مذاهب اسلامی است، خارجیگری هم از مذاهب اسلامی است. ببینیم در مذهب شیعه چه كسانی مجدّد بوده اند؟ حساب كردند گفتند محمّد بن علی الباقر مجدّد مذهب شیعه است دراول قرن دوم، علی بن موسی الرضا مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ كلینی مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهارم. این را برای هر مذهبی توسعه دادند و حتی برای سلاطین هم در سر هر صد سال یك مجدّد حساب كرده اند.
سرایت این خرافه به شیعه
این فكر به شیعه سرایت كرده است. من كتابها را خیلی گشتم. به نظر من اولین كسی كه این فكر را در شیعه وارد كرد شیخ بهایی بود، نه به عنوان اینكه این را یك حقیقت بداند و بگوید كه این حدیث درست است، بلكه در رساله ی كوچكی كه در «رجال» دارد وقتی كه راجع به شیخ كلینی بحث می كند می گوید شیخ كلینی چقدر مرد باعظمتی است كه علمای اهل تسنن او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. شیخ بهایی یك مرد متبحر بود، از حرفهای اهل تسنن اطلاعاتی داشت، خواست این را به عنوان فضیلتی از شیخ كلینی ذكر كند نه اینكه بگوید این حدیث، حدیث درستی است. گفته است شیخ كلینی آنقدر عظمت دارد كه اهل تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. دیگران هم كه «رجال» نوشته اند، حرف شیخ بهایی را نقل كرده اند. كم كم خود شیعه هم باورش آمده كه این حرف، حرف درستی است. بعد در دوره های صد سال و دویست سال بعد از شیخ بهایی، در قرون دوازدهم و سیزدهم- كه به عقیده ی من ما دوره ای منحطتر از این دو قرن نداریم؛ یعنی اگر بخواهیم بدانیم كه معاریف شیعه و كتابهایی از شیعه در چه زمانی از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنی سطحش پایین تر بوده، قرن دوازدهم و سیزدهم است- افسانه سازها این حدیث را به صورت یك حدیث واقعی درنظر گرفته و بدون اینكه خودشان بفهمند كه ریشه ی این حدیث كجاست، نشسته اند بقیه ی [مصداقها] را درست كرده اند.
اهل تسنن تا شیخ كلینی آمده بودند. اینها همین طور آمده اند تا رسیده اند به اول قرن چهاردهم. گفتند میرزای شیرازی مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهاردهم. حالا این مدركش چیست، معلوم نیست. از همه مضحكتر این است كه حاج میر ملاّ هاشم خراسانی در كتاب منتخب التواریخ همین موضوع را نقل كرده است و مجدّدهای مذهب شیعه را قرن به قرن ذكر می كند. او هم هرچه نگاه می كند می بیند جور در نمی آید، حاج ملاّ هاشم مثل علمای تسنن گفته است علما حسابشان جداست، سلاطین هم حسابشان جداست. مجدّدها در میان خلفا و سلاطین كیانند؟ تا آنجا كه شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته اند: عمر بن عبد العزیز و مأمون و. . . از آنجا كه خود شیعه پادشاه داشته است، آمده اند سراغ پادشاهان شیعه: عضدالدوله ی دیلمی و. . . كم كم رسیدند به نادرشاه. این مردی كه از كلّه ها مناره ها می ساخت، شده است مجدّد مذهب شیعه! بعد می گوید نادرشاه اهمیتش این بود كه سپهسالار خوبی بوده، یك قلدر بزن بهادر خوبی بوده است. تا روزی كه متوجه دشمنان ایران بود خوب كار می كرد، دشمنان ایران را بیرون كرد، هندوستان را فتح كرد. ولی بعد دیگر كارش خونریزی بود، دائم آدم كشت تا آنجا كه بعضی معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این مرد دیوانه می آید می شود مجدّد مذهب شیعه! ببینید كار ما به كجا رسیده است! توجه داشته باشید كه گاهی در این حرفها ریشه هایی از مذهبهای دیگر وجود دارد. اهل مذهبهای دیگر آمده اند معتقدات خودشان را داخل كرده اند. این فكر كه در هر هزارسال یك بار یك مجدّد دین می آید، مربوط به قبل از اسلام است. یك فكر در ایران قدیم بوده و از زردشتیهاست كه هر هزار سال یك بار، مصلحی می آید. بنابراین آن سخن از حرفهای دروغی است كه با روح اسلام جور در نمی آید و از ناحیه ی دیگران آمده است.
كتاب فراید ابوالفضل گلپایگانی مبلّغ زبردست بهائیها را مطالعه می كردم، دیدم در آنجا حدیثی را از جلد سیزدهم بحار نقل می كند كه پیغمبر اكرم فرمود: اِنْ صَلَحَتْ اُمَّتی فَلَها یَوْمٌ وَ اِنْ فَسَدَتْ فَلَها نِصْفُ یَوْمٍ یعنی اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز مهلت دارند. بعد می گوید روزی كه پیغمبر بیان كرده، همان است كه در قرآن است: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ [2]یك روز در نزد پروردگار تو مساوی با هزارسال است. پس اینكه پیغمبر فرمود: اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز، یعنی اگر صالح باشند هزارسال باقی خواهند بود و اگر فاسق باشند پانصد سال.
این ابوالفضل گلپایگانی كه از آن شیّادهای درجه ی اول است، بعد می گوید: این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ برای اینكه این امت كه فاسق شد، صالح بود و هزارسال هم بیشتر عمر نكرد زیرا تا سنه ی 260- كه سال رحلت حضرت امام حسن عسكری است- دوره ی نزول وحی است، چون ائمه هم همان وحی را بیان می كردند. این دوره، به اصطلاح همان دوره ی انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسكری باید گفت كه عمر امت شروع می شود؛ همان سال، سال تولد امت است. از سال 260 كه آغاز عمر امت است، هزار سال بگذرد چقدر می شود؟ 1260، سال ظهور «باب» . پس پیغمبر فرمود كه اگر امت من صالح باشد هزارسال عمر می كند (یعنی بعد از هزارسال كس دیگری دینی آورده دین مرا منسوخ می كند) و اگر فاسق باشد پانصد سال.
برای اینكه این حدیث را پیدا كنم اول خودم بحار را گشتم، پیدا نكردم. دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره ی این حدیث توجیه می كند و می خواهد به گلپایگانی جواب بدهد. باور كرده كه چنین حدیثی وجود دارد. چون در كتاب گلپایگانی دیده، باور نكرده كه این را گلپایگانی از خودش جعل كرده باشد. من هرچه گشتم دیدم چنین چیزی پیدا نمی شود.
یك چیزی دیدم در بحار از كعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یك عبارت دیگر كه: در زمان مهدی علیه السلام، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهای خوبی باشند هركدام هزارسال عمر می كنند و اگر آدمهای بدی باشند پانصد سال. این حدیث را كعب الاحبار گفته و درباره ی آدمها هم گفته است. ابوالفضل گلپایگانی گفته این را پیغمبر گفته است نه كعب الاحبار. از بس این موضوع عجیب بود من به آقای دكتر توانا- كه اطلاعات زیادی درباره ی بهائیها دارند- تلفن كردم، گفتم: یك چنین جریانی است، این كتاب ابوالفضل گلپایگانی این طور می گوید و كتاب میرزا ابوطالب این طور می گوید، شما در این زمینه مطالعه دارید، من هرچه در بحار گشتم چیزی پیدا نكردم جز همین حدیث. گفت: راست می گویید، جز این حدیث كعب الاحبار تمام از مجعولات است.
اینها می رساند كه مسامحه كاری در كار دین چقدر بد است. آن حرف ابوهریره كه در سنن ابی داود آمده چه غوغایی در اهل تسنن ایجاد كرده! بعد علمای شیعه آن را در كتابهای خودشان ذكر كردند و برایش حساب باز كردند و كشیدند به آنجا كه نادر یكی از مجدّدین مذهب شد. اینجا یك شیّادی به نام ابوالفضل گلپایگانی شیّادی می كند و عالمی مثل آقا میرزا ابوطالب باورش می شود كه چنین چیزی وجود دارد، نمی رود بحار را نگاه كند ببیند در آن هست یا نیست. بعد صدها نفر دیگر می آیند كتاب میرزا ابوطالب را می خوانند و این حدیث را قبول می كنند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 253
روايت زن سوگلي
در روایات شیعه و فقه شیعه مطلبی آمده است كه احتمال می رود از مجعولات راویان ایرانی باشد و نتیجه ی همه آنها این است كه در حدودی شخص می تواند در بين چند همسرخود، یك زن را سوگلی و مورد عنایت بیشتر قرار دهد. مثلاً می گوید مرد می تواند یك زن را به نفقه و كسوة بر دیگران ترجیح دهد و برای دیگران به اقل واجب قناعت كند یا اینكه اگر كمتر از چهار زن دارد، می تواند یكی از آنها را از لحاظ بیتوته بر دیگران ترجیح دهد.
وسائل روایاتی در این زمینه نقل می كند. طبق این روایات عدالت به معنی مساوات میان زوجات شرط نیست، بلكه زنان حقوقی واجب دارند كه باید رعایت شود. ولی این خلاف ظاهر آیه است. آیه، عدالت و عدم ترجیح را واجب می شمارد.حدیث معروف كه پیغمبر فرمود: من كانت له امرأتان یمیل لاحدیهما علی الاخری (یا: فلم یعدل بینهما فی القسم من نفسه) . . . می رساند كه منظور رعایت به یك چشم نگاه كردن است، نه صرف ادای حق اقل واجب. و همچنین آیه و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساءقرینه است كه مقصود رعایت مساوات است. به هرحال در اینجا ضعف و قصوری در روایات و فقه شیعه دیده می شود، هرچند در روایات شیعه خلاف آن هم دیده می شود.
مجموعه اثار شهيد مطهري ،جلد پنجم .ص: 309
ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/16 10:14:58 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
جعلیات در داستان حضرت داود
در اینجا روایاتی در تفاسیر شیعه و سنی هست، كه مجمع البیان خلاصه ی اینها را ذكر كرده و تكذیب و رد نموده است. به هر حال روایت اگر ضعیف باشد، فرق نمی كند مال شیعه باشد یا سنّی.
در بعضی از روایات آمده است كه این داستان چنین بوده است كه داوودِ پیغمبر زنان متعددی در خانه داشت، در عین حال در جریانی [شیفته ی زنی شد] . جریان این بود كه داوود در محرابش عبادت می كرد، شیطان ابتدا به صورت یك مرغ زیبا در آن كُوّه یعنی روزنه ای كه در آن جایگاه عبادت وجود داشت ظاهر شد. آنچنان این مرغ زیبا بود كه داوود نمازش را شكست؛ رفت آن را بگیرد، آن طرف تر پرید؛ رفت بگیرد، روی پشت بام پرید؛ داوود هم دوید و به پشت بام دارالعماره و دارالسلطنه اش رفت. اتفاقاً زن یكی از سربازها به نام اوریا [در خانه ی مجاور] آبتنی می كرد و زنی بود در نهایت جمال و زیبایی. دل داوود را برد. تحقیق كرد این كیست؟ این زن فلان سرباز است. آن سرباز كجاست؟ در میدان جنگ است. نامه ای به سردار خودش نوشت كه هر جور هست این سرباز را به جایی بفرست كه جان سالم بدر نبرد و كشته شود. او هم آن سرباز را به مقدّم جبهه فرستاد و او كشته شد. وقتی كه او كشته شد، این زن بلامانع شد؛ عدّه اش كه تمام شد داوود با او ازدواج كرد. ملائكه این صحنه ی ساختگی را برای این ساختند كه به او بگویند: مَثَل تو مَثَل آدمی است كه نودونه گوسفند دارد و رفیقش یك گوسفند دارد؛ با اینكه خودش نودونه گوسفند دارد، طمع به یك گوسفند دیگران هم بسته است. داوود تازه متوجه شد كه مرتكب گناه شده است كه توبه كرد و خدا هم توبه اش را قبول كرد.
حقیقت داستان در عیون اخبارالرضا در مباحثاتی كه امام رضا علیه السلام با اصحاب ملل و مقالات یعنی با نمایندگان مذاهب مختلف غیراسلامی و بعضی مذاهب اسلامی، با یهودیها، نصرانیها، زردشتیها، ستاره پرستان و بعضی از علمای اهل تسنن انجام داده، روایت شده است كه در مجلسی كه مأمون تشكیل داده بود و امام مباحثه می كرد، حضرت رضا از یكی از پیشوایان اهل تسنن سؤال كرد كه شما درباره ی داستان داوود كه اجمالش در قرآن آمده است چه می گویید؟ او همین حرف را زد. امام فرمود: سبحان اللّه! چطور شما به پیغمبر خدا چنین نسبتی می دهید؟ ! آخر این چه پیغمبری شد كه مشغول نماز باشد، چشمش به یك كبوتر زیبا كه بیفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند؟ ! این گناه اول، یعنی فسق. تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه ها دنبال كبوتر بدود، در حالی كه هم پیغمبر است و هم پادشاه، و گویی كسی هم نبوده كه به او بگوید آن كبوتر را برای من بگیر. تا پشت بام برود و آنجا یك كبوتر دیگر از نوع انسان برایش پیدا بشود، چشمش به یك زن زیبا بیفتد، این دلِ هرجایی كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و یك دل نه صد دل عاشق این زن بشود. این گناه دوم. تازه تحقیق كند كه این زن شوهر دارد یا ندارد. به او بگویند شوهر دارد. زن چه كسی است؟ زن یك سرباز فداكار كه دارد در میدان جنگ فداكاری می كند. دوز و كلك درست كند كه این سرباز كشته بشود برای اینكه با زن او هم بستر بشود. پس فسق هست، فجور هست، قتل نفس هست، نماز شكستن هست، عشق به زن شوهردار هست؛ آخر این چه پیغمبری شد؟ ! .
حالا ریشه ی قضیه چیست؟ از امام سؤال كردند: پس قضیه چیست؟ فرمود: قرآن كه اصلاً این حرفها را طرح نكرده. این حرفها چیست كه از خودتان ساخته اید؟ ! قضیه این است: روزی داوود- كه حكمتها و قضاوتهای او ضرب المثل است- كوچكترین عُجبی در قلبش پیدا شد كه اگر قضاوت هم هست قضاوت داوودی است؛ آنچنان صحیح در میان مردم قضاوت می كنم كه هیچ وقت یك ذره تخلّف نمی شود (مثل داستان یونس و داستان آدم و داستانهای دیگر) . یك ذره عجب سبب می شود كه خدا عنایت خودش را از بنده بگیرد تا بنده عجزش بر خودش ثابت بشود. ما در دعاهایمان می خوانیم: «وَ لا تَكِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَداً» . انسان در هر مقامی كه باشد، همیشه باید به خدا عرض كند: خدایا مرا یك چشم بر هم زدن به خودم وامگذار.
امام رضا فرمود: در دل مقدس این پیغمبر بزرگ این عجب پیدا شد كه آیا از من بهتر قاضی هم در عالم هست؟ تصور «من» در قلب داوود پیدا شد. داوود! تو دیگر نباید فكر «من» ، تصور «من» در ذهنت باشد. خدا این امتحان را پیش آورد. عنایت خدا كه از داوود گرفته شد، در قضاوتش شتاب كرد حتی به صورت تقدیری؛ یعنی یادش رفت كه وقتی مدعی دعوی خودش را طرح می كند، قاضی نباید یك كلمه حرف بزند ولو به صورت تقدیر و فرض. یك نفر آمده می گوید: این آقا كه می بینید مال بنده را برده است؛ با ثروت زیادی كه دارد (نودونه گوسفند دارد و من یكی دارم) به این یك گوسفند من هم طمع كرده.
داوود تحت تأثیر عواطف انساندوستی خودش قرار گرفت، صبر نكرد كه ببیند طرف چه می گوید. آخر او هم از خودش دفاعی دارد. فوراً گفت: درواقع- شاید هم به صورت تقدیر: اگر این طور باشد- او به تو ظلم كرده است. تا چنین پیشدستی كرد، یكمرتبه متوجه شد كه داوود! شرط قضاوت این نبود كه حرف دیگری را نشنیده، سخن بگویی؛ قاضی باید سكوت كند بگذارد دیگری هم حرفش را بزند و از خودش دفاع كند، آن وقت حرفش را بزند. اینجا بود كه داوود فهمید اشتباه كرده است. نه تنها فهمید در امر قضاوت اشتباه كرده، بلكه ریشه ی اشتباه خودش را هم فوراً به دست آورد: داوود! از كجا خوردی؟ از آنجا كه فكر «من» كردی، گفتی منم. این ضربه ای بود كه از آن «من» خوردی. در قرآن صحبت زنی نیست، صحبت اوریایی نیست، صحبت مرغی كه پریده باشد نیست، صحبت این حرفها نیست.
ریشه ی پیدایش این داستان
حال چطور شد كه این داستان در بعضی از كتب ما مسلمین پیدا شد؟ همین قدر به شما بگویم امان از دست یهود كه بر سر دنیا از دست اینها چه آمد! یكی از كارهایی كه قرآن به اینها نسبت می دهد كه هنوز هم ادامه دارد مسأله ی تحریف و قلب حقایق است. اینها شاید باهوش ترین مردم دنیا باشند؛ یك نژاد فوق العاده باهوش و متقلّب. این نژاد باهوش متقلّب همیشه دستش روی آن شاهرگهای جامعه ی بشریت است، شاهرگهای اقتصادی و شاهرگهای فرهنگی. اگر كسی بتواند تحریفهایی را كه اینها حتی در حال حاضر در تاریخها، جغرافیها و خبرهای دنیا می كنند [جمع آوری كند، كار مفیدی است ] . البته عده ای این كار را كرده اند ولی نه به قدر كافی.
قرآن در یك جا می فرماید: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ كَلامَ اَللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. » [1]. مسلمین! شما به ایمان اینها چشم [دارید] ؟ ! آیا اینها را نمی شناسید؟ ! اینها همان كسانی هستند- یعنی الآن هم روح همان روح است و الاّ كسی اجدادش فاسد باشند، دلیل فساد امروزش نمی شود؛ اینها همان روح اجداد خودشان را حفظ كرده اند- كه با موسی هم كه بودند، سخن خدا را كه می شنیدند، وقتی كه بر می گشتند آن را مطابق میل خودشان عوض می كردند، نه از روی جهالت و نادانی، در كمال دانایی. تحریف و قلب حقایق، یكی از كارهای اساسی یهود از چند هزار سال پیش تا امروز است.
در میان هر قومی در لباس و زیّ خود آن قوم ظاهر می شوند و افكار و اندیشه های خودشان را از زبان خود آن مردم پخش می كنند، منویّات خودشان را از زبان خود آن مردم می گویند. مثلاً می خواهند میان شیعه و سنّی اختلاف بیندازند. نه این طور است كه خودش حرف بزند. یك سنّی پیدا می كند و او شروع می كند آنچه كه می تواند علیه شیعه تهمت می زند و دروغ می گوید. البته دفاع از حقیقت به جای خودش، باید دروغها را رد كرد، ولی گاهی افرادی نظیر صاحب الخطوط العریضة را پیدا می كنند كه چهار تا دروغ هم او بیاید ببندد. از زبان این به آن دروغ می بندند و از زبان آن به این.
اینها تورات خودشان را پر از این دروغها كردند، و داستانها از امّتهای گذشته هست كه تورات به گونه ای نقل كرده است، قرآن به گونه ی دیگر، و بلكه قرآن به گونه ای نقل كرده است كه دروغ اینها را كه داستان را تحریف كرده و در توراتِ تحریف شده آورده اند آشكار می كند. و اینها برای اینكه قرآن را - العیاذباللّه- تكذیب كنند آمده اند یك سلسله روایات به نام پیغمبر یا ائمه و یا مثلاً بعضی از صحابه ی پیغمبر و به نفع آنچه در تورات آمده است جعل كرده اند ولی به گونه ای جعل كرده اند كه كسی نفهمد این طور نیست.
از جمله- كه شاید عبرت آموز باشد- در داستان عمالقه كه همین بیت المقدس فعلی را اشغال كرده بودند و موسی به اینها می گفت: آنها به زور اینجا را اشغال كرده اند، بیایید به آنجا برویم، اینها [حفظ جان ] می كردند و می گفتند: «یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ. » [2]. قرآن آبروی اینها را برده. هرچه موسی گفت: كمی غیرت داشته باشید، هنر داشته باشید، حقتان را بگیرید، گفتند: خیر، آنها مردمی هستند زورمند، ما اینجا نشسته ایم، تو و خدایت دوتایی بروید آنجا بجنگید، عمالقه را بیرون كنید، وقتی كه كارها تمام شد بیا ما را خبر كن كه برویم وارد آنجا بشویم. گفت: گر به مغزم زنی وگر دنبمكه من از جای خود نمی جنبم موسی دوباره آمد با اینها صحبت كرد كه این حرفها یعنی چه؟ ! به خدا توكل كنید، در راه خدا جهاد كنید، اگر در راه خدا جهاد كنید خدا شما را یاری می كند؛ كه نشان می دهد قضیه، قضیه ی عملی بوده است. گفتند: نمی رویم كه نمی رویم. در اینجا قرآن آبروی اینها را به این صورت برده است كه می گوید اینها مردمی بودند طمّاع و می خواستند بدون آنكه زحمتی كشیده باشند [سرزمین بیت المقدس ] مفت به چنگشان آمده باشد؛ كه در جنگ بدر ظاهراً مقداد اسود به پیغمبر عرض كرد: یا مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 123 رسول اللّه! ما آن حرف را نمی زنیم كه یهود به موسی گفتند كه تو با خدایت برو با آنها بجنگ، وقتی كه تصفیه كردی و مانع را برداشتی ما را خبر كن؛ ما می گوییم كه تو هرچه امر كنی همان را اطاعت می كنیم، اگر امر كنی خودتان را به دریا بریزید خودمان را به دریا می ریزیم.
اینها فكر كردند چكار كنند كه تورات را تأیید و قرآن را تكذیب كنند ولی مسلمین هم نفهمند كه اینها دارند قرآن را تكذیب می كنند. آمدند افسانه ها برای عمالقه ساختند. گفتند این عمالقه كه در بیت المقدس بودند، می دانید چگونه آدمهایی بودند؟ (می خواستند بگویند اگر نژاد ما نرفت بجنگد حق داشت و قرآن - العیاذباللّه- بیخود اعتراض كرده، جای جنگیدن نبود. ولی بسیاری از مسلمین این مطلب را نفهمیدند. ) آن مردمی كه در آنجا بودند از نژادهای آدمهای معمولی نبودند كه بشود با آنها جنگید. البته این را نگفتند «كه بشود با آنها جنگید» كه مسلمین بفهمند. گفتند مردمی آنجا بودند از اولاد زنی به نام عُناق، و عناق زنی بود كه وقتی می نشست ده جریب در ده جریب را می گرفت، و پسری داشت به نام عِوَج كه وقتی موسی با عصایش آمد كنار او ایستاد، با اینكه چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصایش و چهل ذراع از زمین جستن كرد، تازه عصای او به قوزك پای عوج بن عناق خورد. جمعی از اینها آمده بودند در بیابان بیت المقدس. موسی عده ای جاسوس فرستاده بود برای اینكه بروند خبر بیاورند كه اینها چه می كنند. آدمهایی كه قدشان چند فرسخ بود و حتی ماهی را از دریا می گرفتند مقابل خورشید كباب می كردند و می خوردند و در صحرا آن طور راه می رفتند، یك وقت یكی از آنها دید یك چیزهایی روی زمین دارند می جنبند (كه همان افراد موسی بودند) . چند تا از آنها را گرفت، در آستینش ریخت و نزد پادشاهشان آمد، آنها را ریخت آنجا و گفت: «اینها می خواهند اینجا را از ما بگیرند. » اگر واقعاً در بیت المقدس یك چنین نژادی بوده است، پس موسی بیخود گفت بروید آنجا را بگیرید؛ حق با آنها بود كه می گفتند كار، كار ما نیست، تو و خدایت بروید آنها را بیرون كنید تا ما بعد بیاییم. آنها كه آدم معمولی نبوده اند! . اینها برای آنكه انتقاد قرآن از قوم یهود را زیركانه رد كرده باشند، آمدند این داستانها را جعل كردند و در زبان خود مسلمین انداختند. بعد خود مسلمین می نشستند داستان عوج بن عناق را می گفتند، از اهمیت عمالقه می گفتند و اینكه اگر
قضیه این طور باشد پس قرآن به اینها چه می گوید؟ ! .
درداستان داوود هم قضیه از این قرار بود. این داستان مرغ و عاشق شدن داوود زن اوریا را و بعد به كشتن دادن داوود اوریا را [یك داستان جعلی است ] و حتی بدترش را هم گفته اند كه هنوز اوریا كشته نشده بود كه داوود- العیاذباللّه- زن او را به خانه ی خودش آورد و با او زنا كرد و خیال كرد كار گذشته است ولی بعد از مدتی آن زن به او اطلاع داد كه من حامله شده ام، تكلیف چیست؟ وقتی كه داوود دید این زن از او حامله شده و فردا بچه متولد می شود و مشتش باز می گردد، دستور داد كشته شود! . قرآن داستان داوود را به آن نزاهت و نظافت نقل كرده و توراتِ تحریفی این داستان را به این كثافت نقل كرده است. بعد آمدند این روایات مجعول را به زبان خود مسلمین هم انداختند. ارزش ائمه در اینجا آشكار می شود. امام رضاست كه می آید دروغ اینها را روشن می كند و می گوید این چرندها و مزخرفات چیست كه می گویید؟ ! این نسبتها چیست كه به پیغمبر خدا می دهید؟ !
در كجای قرآن چنین مطلبی آمده است؟ ! قرآن كه قضیه را بیش از این نقل نمی كند كه افرادی آمدند [نزد داوود و یكی از آنها از دیگری شكایت كرد] ، و در مورد قضاوت نیز همین مقدار می گوید كه داوود وقتی كه سخن مدعی را شنید فوراً حكم خودش را گفت، بعد یكدفعه متوجه شد كه اشتباه كرده و بعد استغفار كرد. قضیه از این قرار بوده و صحبت زنی مطرح نبوده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 117تا124
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
نمونههاي ديگري از روايات ساختگي
داستان ازدواج شهربانو دختر يزدگردسوم با امام حسين ع
اگر از زاویه ی تاریخ بنگریم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسین علیه السلام و ولادت امام سجاد علیه السلام از شاهزاده ای ایرانی مشكوك است. در اینجا نیز اصل داستان كه یزدگرد دختری به نام شهربانو یا نام دیگر داشته و به افتخار عقد زناشویی حسین بن علی علیه السلام و مادری امام سجاد علیه السلام نائل شده باشد، از نظر مدارك تاریخی سخت مشكوك است. مورخین عصر حاضر عموماً در این قضیه تشكیك می كنند و آن را بی اساس می دانند. می گویند در میان همه ی مورخین تنها یعقوبی جمله ای دارد به این مضمون كه گفته است: مادر علی بن الحسین علیه السلام «حرار» دختر یزدجرد بود و حسین علیه السلام نام او را غزاله نهاد. خود ادوارد براون از كسانی است كه داستان را مجعول می داند.
كریستن سن نیز قضیه را مشكوك تلقی می كند. سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران آن را افسانه می داند. و اگر فرض كنیم این داستان را ایرانیان به همین منظور جعل كرده و ساخته اند، حتماً پس از حدود دویست سال از اصل واقعه بوده است؛ یعنی مقارن با استقلال سیاسی ایران بوده است و این پس از آن است كه از پیدایش مذهب شیعه نیز در حدود دویست سال گذشته بوده است.
اینكه گفتیم پیوند زناشویی امام حسین علیه السلام با دختر یزدگرد مشكوك است از نظر تاریخ است، ولی در پاره ای از احادیث این مطلب تأیید شده است. از آن جمله روایت كافی (46) است كه می گوید: دختران یزدگرد را در زمان عمر به مدینه آوردند و دختران مدینه به تماشا آمدند. عمر به توصیه ی امیر المؤمنین علیه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را می خواهد انتخاب كند و او حسین بن علی علیه السلام را انتخاب كرد. ولی گذشته از عدم انطباق مضمون این روایت با تاریخ، در سند این روایت دو نفر قرار دارند كه این روایت را غیر قابل اعتماد می كند: یكی ابراهیم بن اسحاق احمری نهاوندی است كه علمای رجال او را از نظر دینی متهم می دانند و روایات او را غیر قابل اعتماد می شمارند، و دیگری عمرو بن شمر است كه او نیز كذّاب و جعّال خوانده شده است. من نمی دانم سایر روایاتی كه در این مورد است از این قبیل است یا نه. بررسی مجموع احادیثی كه در این زمینه وارد شده است، احتیاج به مطالعه و تحقیق بیشتری دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 124
توضیح :درخصوص ازدواج امام حسین ع با دختر یزدگردسوم اقای دکتر جعفر شهیدی نیز آنرا صیحیح نمیداند اما ایت الله یوسفی غروی در کتاب موسوعه تاریخ اسلام انرا معتبر میداند.
"اختلاف اقوال در اینست که آیا ایشان دختر یکی از بزرگان و شخصیتهای ایرانی بوده یا بطور مشخص دختر یزدگرد سوم بوده؟؛ مرحوم شهید آیة الله مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران»، و پیش از ایشان مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب «زندگانی علی بن الحسین(ع)» که سابقاً بنام «چراغ روشن در دنیای تاریک» منتشر شده بود، در صحت نقلهای تاریخی و اخبار و روایاتی که ایشان را فرزند یزدگرد میخواند، بنا بر قرائن و دلایلی تردید نموده و فقط این مقدار را قطعی دانستهاند که ایرانیِ اشرافزادهای بوده.
دکتر شهیدی موضوع را به روش بحث تاریخی پیش میبرد و در اثر کثرت وجوهِ اختلاف میگوید: گزارشهای تاریخی، اضطراب غیر قابل جمع دارد، پس با این وجوه اختلاف نمیشود نتیجۀ قابل اعتمادی گرفت. و مرحوم استاد شهید مطهری به روش حوزوی، یعنی بحث روایی و سندی به این نتیجه رسیده که با این روایات به صورت اجمال و سربسته این مقدار بدست میاید که مادر امام زین العابدین(ع) اشرافزادۀ ایرانی بوده است، اما جزئیاتش که آیا دختر یزدگرد سوم بوده یا نه ثابت نمیشود.
اما در کار تألیف کتاب «موسوعة التاريخ الإسلامي» با جستجو و تحقیقی که در اخبار و روایات مربوط به تاریخ ولادت امام سجاد(ع) داشتم دیدم حدیثی که مرحوم شیخ صدوق(ره) از امام رضا(ع) در «عیون اخبار الرضا(ع)» آورده هم از لحاظی سندی معتبر است و هم از لحاظ تاریخی نه تنها قرائن کذبی ندارد بلکه قرائن صدقش خوب و قوی است و روشن نشد که چرا آن دو بزرگوار این روایت را ترجیح ندادهاند."
نقل از کانال ایت الله یوسفی غروی
انتساب نادرست عبارت اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد به امام حسين
درباره ی این جمله ای كه اخیراً به نام امام حسین علیه السلام معروف شده كه: اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد در هیچ مدركی از مدارك اسلامی چنین جمله ای از امام حسین علیه السلام نقل نشده است، بنابراین سند ندارد. این جمله معنایش هم درست نیست و با منطق امام حسین جور در نمی آید. منطق اسلام این نیست كه زندگی این است كه انسان یك عقیده ای داشته باشد و در راه عقیده اش جهاد كند. در اسلام صحبت عقیده نیست، صحبت «حق» است. زندگی این است كه انسان حق را پیدا كند و در راه حق جهاد كند.:point_left: این مسئله كه در راه عقیده باید جهاد كرد، یك فكر فرنگی است كه بعدها در میان مسلمین به صورت این شعر آمده است: قِفْ دونَ رَأْیِكَ فِی الْحَیاةِ مُجاهِداًاِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ
من می خواهم این مطلب را عرض كنم- چون دیدم چند نفر از جوانان دلشان می خواهد كه این جمله از امام حسین باشد و خوششان نیامده است كه من گفتم این جمله از امام حسین نیست- كه ما برای نسل جوان این احترام را نسبت به نسل گذشته قائل هستیم كه آنان را حقیقت جو می دانیم، نه متعصب در عقیده ای كه- ولو بدون دلیل- پیدا كرده است. اولاً اگر بنا شود نسل جوان این طور باشد كه اگر یك چیزی در كلّه اش رفت، نشود آن را بیرون آورد و اگر بدون هیچ دلیل و منطقی چیزی را گفت، نشود با او درباره ی عقیده اش حرف زد، این نسل هم مانند نسل كهن می شود؛ منتها شما از این جمله خوشت آمده و او از جمله ی دیگری خوشش آمده؛ او بی دلیل به عقیده ی خودش چسبیده، شما هم بی دلیل به عقیده ی خودت چسبیده ای.
اگر شما از جنبه ی حماسی شیفته ی این جمله هستید، امام حسین علیه السلام جمله هایی صد درجه بالاتر از این جمله دارد. آیااِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد بالاتر است یا همین جمله ای كه خواندم: مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حیاةٍ فی ذُلٍّ؛ كدام یك بهتر است؟ آیا این جمله بهتر است یا جمله ی روز عاشورای امام حسین علیه السلام كه فرمود: اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُكوبِ الْعارِوَ الْعارُ اَوْلی مِنْ دُخولِ النّارِ ما كه در فقر شعار نیستیم. اگر ما مردمی بودیم كه در فقر این جور شعارها بودیم، یعنی شعارهای زنده ی حماسی نداشتیم، اگر می گفتند جمله ای از امام حسین است می گفتیم حال كه ما از خودمان چیزی نداریم، یك جمله ی دیگر را- العیاذباللّه- به نام امام حسین می گوییم. ما هیچ دچار فقر شعار نیستیم. آنقدر از خود امام حسین، از پدر امام حسین، از برادر امام حسین، از مادر امام حسین، از فرزندان امام حسین شعارهای زنده داریم كه دنیا باید بیاید از ما قرض كند. ما چرا برویم شعار مردم، آنهم شعار نادرست مردم را قرض كنیم؟ ! شایسته نیست نسل جوان تعصب بورزد. باز هم می گویم: اگر واقعاً كسی این جمله را پیدا كرد ، من قول می دهم كه بالای همین منبر بیایم و بگویم كه من اشتباه كردم. ولی ما باید مستند حرف بزنیم، نه همین طور غیر مستند یك چیزی را بگوییم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 246
ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/23 01:09:01 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
جعل حدیث : وسيله باطل براي هدفي مقدس
برای اینكه مردم را هدایت و راهنمایی كند، می آید حدیثی از پیغمبر یا امام جعل می كند در حالی كه غرض شخصی ندارد بلكه غرضش هدایت مردم است ولی فكر می كند كه اگر چنین حدیثی را از پیغمبر یا امام برای مردم نقل كند، مردم بهتر می پذیرند. مثلاً [با خود می گوید] مردمی كه این قدر غیبت می كنند و حرف لغو می زنند، خوب است برای اینكه غیبت نكنند و حرف لغو نگویند من بیایم حدیثی جعل كنم در فضیلت فلان دعا كه مردم این حدیث را بخوانند و به جای حرف لغو و بیهوده و غیبت بروند دعا بخوانند، یا در ثواب قرآن بگویم اگر فلان سوره ی قرآن را چهل بار پشت سر یكدیگر بخوانید فلان اثر را دارد. آیا این، كار خوبی است؟ مسألةٌ: هدف مقدس است ولی كسی می خواهد با دروغ و جعل این هدف مقدس را تأمین كند؛ آیا این درست است یا درست نیست؟
در تاریخ، خیلی ها بوده اند كه چنین كاری كرده اند. حدیثی است كه در اغلب كتب تفسیر نوشته اند، ظاهراً در مقدمه ی مجمع البیان هم هست و من مكرر در كتابها خوانده ام. این حدیث را از اُبَیّ بن كعب نقل می كنند در فضایل مخصوص قرائت سوره های قرآن، مثلاً برای خواندن سوره ی «سَبِّحِ اِسْمَ » فضیلت خاصی ذكر می كنند، سوره ی «هَلْ أَتاكَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ» فضیلت و ثواب دیگری، سوره ی «لَمْ یَكُنِ اَلَّذِینَ كَفَرُوا» ثواب دیگری، سوره ی بقره ثواب دیگری، سوره ی آل عمران ثواب دیگری؛ برای هر كدام یك چیزی گفته اند. همه هم از پیغمبر روایت شده. شخصی رفت از آن كسی كه این حدیث را روایت می كرد پرسید: آخر چطور است كه فقط تو این حدیث را روایت می كنی و یك نفر دیگر غیر از تو روایت نكرده؟ گفت: راستش را بخواهید من این حدیث را برای رضای خدا جعل كردم؛ دیدم مردم در مجالس كه می نشینند شروع می كنند به افسانه ها و تاریخ جاهلیت را نقل كردن و اشعار جاهلیت راخواندن. دیدم وقت مردم دارد بیهوده تلف می شود. برای اینكه به جای این كار بیهوده مردم را وادار به تلاوت قرآن كنم، آمدم این حدیث را از زبان پیغمبر گفتم؛ اینكه عیبی ندارد! .
دیگری می آید برای فلان مقصد یك خواب جعل می كند و فكر می كند با این خواب مردم را هدایت می كند. آیا این كارها درست است كه انسان برای هدف مقدس، از وسایل نامقدس استفاده كند؟ نه، این كار غلط است. این مطلب قبلاً در ذهن خودم مكرر آمده بود، همین امروز كه باز تفسیر المیزان را در همین زمینه مطالعه می كردم دیدم ایشان ادب تبلیغ نبوت را كه از قرآن استنباط كرده اند- كه به طور كلی چه آدابی را همه ی انبیاء و از جمله رسول اكرم رعایت می كردند- از جمله همین مطلب را ذكر كرده اند كه هرگز انبیاء در سیره و روش خودشان، برای رسیدن به حق از باطل استفاده نمی كنند، برای رسیدن به حق هم از خود حق استفاده می كنند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16(سيره نبوي)، ص: 99
وظيفه ما در برابر نقل روايات جعلي
می دانید كه غیبت حرام است، چه غیبت زنده باشد و چه غیبت مرده. ولی غیبت یك مواردی دارد كه استثنا شده است (موارد استثنائی) . یكی از موارد استثنای غیبت كه همه ی علمای بزرگ مرتكب این غیبت شده اند و این غیبت را لازم می دانند بلكه احیاناً واجب می دانند و غیبت واجب است آن چیزی است كه «جرح راوی» می نامند.
یك كسی حدیث روایت می كند، از پیغمبر حدیث روایت می كند، از امام حدیث روایت می كند، آیا شما فوراً باید قبول كنید؟ نه، باید تحقیق كنید كه این چگونه آدمی است؟ راستگوست یا دروغگو؟ اگر در زندگی او یك نقطه ی ضعفی- عیبی، نقصی، دروغی، فسقی- را كشف كردید، اینجا بر شما نه تنها جایز است، بلكه لازم است در متن كتابها این آدم را رسوا كنید، بگویید فلان كس، مثلاً اسحاق بن احمری نهاوندی، كه فلان روایت را مثلاً روایت شهربانو را و لو در كافی نقل كرده است، یك آدم جعّال و وضّاع و دروغگویی بوده است. او را در مقابل تاریخ باید رسوا كنید. این كار اسمش «جرح» است. با اینكه غیبت و بدگویی است و غیبت و بدگویی نه از مرده جایز است و نه از زنده، ولی در اینجا كه پای تحریف و قلب حقایق است باید شما دروغگو را رسوا كنید.
یك عالِم ممكن است در یك قسمت، بزرگ هم باشد. ملا حسین كاشفی است، خیلی مرد ملاّیی هم بوده است، اما روضة الشهداء او پر از دروغ است. به همه دروغ بسته است حتی به ابن زیاد و عمر سعد. كتابش مملوّ از دروغ است. می گوید ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد كه آمد قضیه ی كربلا را قبول كرد. خوب، هر كه بشنود می گوید پس عمر سعد خیلی هم تقصیر نداشته، پنجاه خروار طلا را به هركس بدهند دست به این كار می زند.
ملاّ آقای دربندی اتفاقاً اتفاق نظر است كه آدم خوبی بوده است. حتی مرحوم حاجی نوری كه این قدر از كتابش انتقاد می كند- و به حق انتقاد می كند- می گوید مرد خوبی بوده است. واقعاً نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده، و می گوید واقعاً طوری بود كه هر وقت نام امام حسین را می شنید اشكش جاری می شد. فقه و اصول خوبی هم داشته است. خودش خیال می كرد كه از فقهای درجه اول است، ولی لااقل از فقهای درجه دوم و سوم به شمار می رود.
به هر حال این مرد با اینكه مرد عالمی است، ولی اسرار الشهادة نوشته كه بكلی حادثه ی كربلا را تحریف، قلب، زیرورو، بی خاصیت و بی اثر كرده است. كتابش- سراسر نمی شود گفت، چون لابلای آن [سخن راست ] پیدا می شود؛ انبار كاه هم چند تا گندم در آن پیدا می شود- [مملوّ از] دروغ است. حالا به خاطر اینكه او یك عالم بوده، باتقوا بوده، مخلص امام حسین بوده است، دیگر ما درباره اش سكوت كنیم؟ حاجی نوری نباید درباره ی اسرار الشهاده ی او اظهار نظر كند، نباید مدرك اسرار الشهادة را بگوید كه یك كتاب بی سروتهی بود، نه اول داشت و نه آخر، فقط در حاشیه اش نوشته بودند تألیف فلان عالم جبل عاملی، رفتیم گشتیم آن عالم اصلاً چنین كتابی نداشت، :pensive:
متن كتاب را هم نگاه كردیم پر از دروغ بود، ولی این مرد عالم خیال كرد این كتاب یك كتاب درستی است، برداشت همه ی آن را در كتاب خودش نقل كرد؟ ! . این جرح است. پس باید جرح بشود. این وظیفه ی عالم است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 133ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/26 01:17:18 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تولید احادیث جعلی هنوز هم ادامه دارد/ ۴ مرحله تاریخی احادیث جعلی
گروه حوزههای علمیه ــ عضو هیئت علمی موسسه دارالحدیث قم با برشمردن ۴ مرحله تاریخی برای احادیث ساختگی تاکید کرد: این احادیث مربوط به قرون گذشته نبوده بلکه در دوره معاصر نیز وجود دارد و حتی روایتی در مورد شلمچه را به امام رضا(ع) نسبت دادهاند.
روایاتی که کذب آن احراز شود موضوع و مجعول خوانده میشود؛ بنابراین هر حدیث ضعیفی، به علت اینکه صدق آن به دلیل راوی ناشناخته و مرسل بودن و ... احراز نشده است، جعلی نیست ولی هر حدیث جعلی، ضعیف است.
مهریزی با اشاره به روایات رسیده از پیامبر(ص) و ائمه(ع) در مورد احادیث جعلی که بیانگر وجود این نوع احادیث این گونه است، بیان کرد: اینکه در میان احادیث، جعلی وجود دارد فی الجمله مورد تایید است؛ البته تعداد احادیث جعلی به فرض کم بودن هم مسئله مهمی است و آثار منفی زیادی دارد؛ زیرا عمدتا جعل حدیث در جایی است که تضاد منافع اعم از مذهبی، جنسیتی، فرقهای و ... وجود دارد.
ما چهار مرحله تاریخی در مورد حدیث جعلی داریم؛ مرحله اول اینکه آیا در زمان پیامبر(ص) و ائمه(ع) بوده که همه متفق القول بر بودن آن هستند؛ مرحله دوم اینکه آیا این احادیث به کتب اصلی حدیثی مانند «الکافی» و «من لایحضره الفقیه» و ... راهیافته است؛ مرحله سوم اینکه از فاصله کلینی تا شیخ صدوق و صاحب وسائل آیا چیزی جعل شده و مرحله چهارم نیز اینکه از دوره صفویه تا دوره معاصر روایت جعل شده است یا نه؟ بنده معتقدم که باید در تمام این مراحل بحث شود و صرفا آن را منحصر به دوره پیامبر(ص) و ائمه(ع) نکنیم.
مهریزی تصریح کرد: اخباریها معتقدند که تلاش عالمان محدث و حضور ائمه معصومین(ع) سبب شد تا احادیث جعلی اصلاح شود؛ بنابراین هر چه بعد از دوره ائمه(ع) وجود دارد درست است که از جمله استرآبادی و مرحوم صاحب «وسائل الشیعة» و علامه مجلسی در آثار خویش به این مسئله تاکید کردهاند.
وی افزود: افراطیهای اخباری میگویند همه روایات، قطعیالصدور است، دیدگاه میانه میگوید اگرچه قطعی الصدور نیستند ولی صحیح هستند و گرایشات ملایمتر نیز معتقدند که اگرچه احادیث ضعیف وجود دارد ولی جایزالعمل است البته دیدگاه مخالفان با این گروه یعنی مجتهدان و فقها معتقدند که احادیث جعلی بعد از کتب اربعه نیز منتقل شده است.
این محقق و پژوهشگر حدیث بیان کرد: در بحارالانوار فراوان روایاتی وجود دارند که در کتب اربعه حدیثی و قرون قبل از آن دیده نمیشود و بسا اوقات مرحوم مجلسی به صورت وجاده در نسخههای عتیقه و قدیمه دیده است؛ نمونه این مسئله روایت ۹ ربیع است که مجلسی از فرزند سیدبن طاووس نقل کرده ولی اثری از این نسخه برغم اینکه گفته میشود وجود دارد، نیست. مهریزی با بیان اینکه جوامع و مجامع روایی به کتبی که در دوره صفویه جمعآوری شد گفته میشود، اظهار کرد: به نظر من در فاصله قبل تا دوره صفویه اتفاقات زیادی در جعل حدیث رخ داده است و بعد از آن نیز شاهد احادیث جعلی هستیم؛ مثلا روایتی در مستدرک در مورد شهادت ثلاثه در اذان آمده که تا یک قرن قبل در میان احادیث ما نبوده است و اگر سیر شکلگیری این حدیث را نگاه کنیم، میبینیم بهتدریج ایجاد شده یا روایتی در مورد شلمچه به امام رضا(ع) منتسب شده است که بعد از دفاع مقدس شکل گرفت، بنابراین مجعولات حدیثی مسئلهای به روز است. مهریزی با اشاره به انواع جعل با بیان اینکه گاهی جعل در قالب یک کتاب و گاهی در قالب یک مطلب، روایت و ... شکل میگرفته است، تصریح کرد: همچنین عربیات، مسیحیات، یهودیات، زرتشتیات و ایرانیات در میان احادیث داریم؛ مثلا در مورد اینکه گفتهاند وقتی نام امام زمان(عج) برده میشود، بلند شده بایستید و دست روی سر بگذارید؛ اصل این مطلب در کتب حدیثی گذشته هست ولی همین بخش اخیرا اضافه شده است
نقل از سایت ایکنا
https://iqna.ir/fa/news/...مرحله-تاریخی-احادیث-جعلی
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
روایت تعظیم و جشن در نهم ربیع ساختگی است!
در جلد 31 و 95 بحارالانوار به نشر دار الإحیاء التراث العربی، در کتاب های «فتن و محن» و «اعمال ایام و ماه ها» روایتی مبنی بر عید بودن نهم ربیع الاول به سبب هلاکت #عمر بن خطاب آمده است که به دلایل فراوانی، این روایت ساختگی است.
تاریخ قتل عُمر بن خطاب در تمام منابع تاریخی -اعم از شیعه و سنی- بدون استثناء در ماه ذیالحجه و در روزهای آخر این ماه گفته شده است. اختلاف اقوال در تعیین دقیق روز است؛ روز زخمی شدن و روز فوتش. خنجر خوردنش را اکثر قریب به اتفاق مورخان و تقریباً به اجماع، در بامداد روز چهارشنبه ٢٦ ذیالحجه سال ٢٣ق گفتهاند.و فوتش را اغلب سه روز پس از زخمی شدنش دانستهاند. شروع خلافت عثمان را نیز همگی در ابتدای ماه محرّم گفتهاند.
بهرحال شهرت جرح و قتل عُمر بن خطاب در ماه ربیعالأول، پایه و استنادی علمی ندارد و بر خلاف اجماع مورخان و لذا فاقد اعتبار است. :علامه مجلسی(ره) این روایت را از کتاب زوائد الفوائد نقل می کند که نویسنده این کتاب علی بن علی بن طاووس «پسر ابن طاووس» بوده و جز نامی از این کتاب و روایت فوق که مستند به این کتاب است، روایت دیگری از آن باقی نمانده و همین امر دلیل بر ضعف و ساختگی بودن این روایت است. روایت فوق تنها از پسر ابن طاووس نقل شده و حتی شخص ابن طاووس هم که فردی متسامح است، این روایت را در کتب خود نیاورده و این امر هم دلیلی دیگر بر جعلی و ساختگی بودن چنین روایتی است.
شهرت قتل عمر در روز نهم ربیع الاول به علت تبلیغات کاذب پادشاهان صفویه برای تحریک احساسات مردم به جنگ با اهل سنت با کارهایی همچون جشن گرفتن در این ایام ،بعد از اتملم ماه های عزاداری محرم و صفر بوده است.
فضائل فراوانی که در این روایت برای جشن گیرنده روز نهم ربیع الاول آمده، توهم عظیم بودن این روز را می آورد در صورتی که هیچ گونه روایت دیگری از هیچ یک از علما و اهل بیت(ع) درباره فضائل این روز وارد نشده است، بنابراین اگر این روایت صحیح باشد، می توان گفت که ائمه اطهار(ع) هم تا زمان امام هادی(ع) از فضایل این روز نا آگاه بودند.
🖌آیت الله یوسفی غروی
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,960
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
اول. مفهوم وضع حدیث
حدیث پژوهان در تعریف حدیث موضوع می نویسند:« وهو المکذوبُ المُختِلقُ المصنوع»؛ حدیث موضوع حدیث دروغین و ساخته شده است(2). در حقیقت حدیث موضوع، حدیث نیست، بلکه از باب مجاز و مسامحه در تعبیر، آن را حدیث نامیده اند(3). حدیث موضوع، بدترین نوع از احادیث ضعیف و روایت آن حرام است؛ زیرا کمک به اشاعه ی گناه است، برخلاف دیگر روایات ضعیف که نقل و روایت آن حرمت ندارد.(6)
وضع حدیث در آیینه ی روایات و سخنان بزرگان
چه بسا گفته شود این احادیث، کذب در احادیثِ دوران معصومان علیهم السلام را به اثبات می رساند، ولی تلاش اصحاب اصول حدیثی و مؤلفان کتب اربعه در پیرایش احادیث، سبب شد آنچه در این کتب هست، صادق و صحیح باشد(11)، اما در جواب باید سخن شهید صدر رحمه الله را گفت: آگاهی بخشی امامان نسبت به حرکت جعل حدیث و دقت اصحاب ائمه و علمای شیعه در مقام نقل حدیث، گرچه سهمی وافر در تقلیل جعل و وضع داشته، بدان معنا نیست که مطمئن باشیم در مجموعه های حدیثی کنونی، حدیث جعلی وجود ندارد، به ویژه که جعل و وضع، به طور غالب، در کتب اصحاب موثق ائمه علیهم السلام صورت می گرفت. چه بسا برخی روایات متعارضی که اینک در دست است، مانده ی همان جعل و تزویر باشد.(12) مرحوم آیت الله خویی نیز این شبهه را به همین شکل پاسخ داده است.(13)
شیخ صدوق(381ق) در کتاب الاعتقادات، باب الاعتقاد فی الحدیثین المختلفین، قائل به جعلی بودن پاره ای از روایات طبی است(14). ایشان همچنین وضع و جعل را از جمله ی عوامل تعارض در این اخبار می داند.(15)
شیخ مفید(413ق) در تصحیح الاعتقاد نوشته است: (16)؛ به طور کلی هر حدیث منسوب به امامان علیهم السلام صحیح نیست؛ چه بسا احادیثی به دروغ به آنان نسبت داده شده باشد و فردی که شناخت کافی ندارد، درست را از نادرست تمیز ندهد.
مرحوم مامقانی(م1351) گفته است: دلیل چهارم [در نیاز به علم رجال] این است که روایات ما متضمن اخبار جعلی است و عمل بدانها روا نیست مگر آنکه رجال سند بررسی شود. در این خصوص دلیل عقلی و نقلی گواهی می دهد. دلیل عقلی آن است که علم اجمالی هست که در میان راویان، افراد دروغگو و وضع کننده وجود داشتند. این اطمینان، با تتبع در کتب اخبار به دست می آید، چنان که مغیرة بن سعید گفت: نزدیک به صد هزار حدیث جعل کردم. دلیل نقلی نیز روایات فراوانی است که بر این مدعا دلالت دارد.(17)
مرحوم محمدحسین کاشف الغطاء(م1373ق) می گوید: «در اینجا نکته ای دقیق است که باید بدان آگاهی داد و آن اینکه نزد مسلمین و غیرمسلمین روشن است که جعل حدیث، شایع و فراوان بود. روایات جعلی تا آن اندازه با احادیث درست به هم آمیخت که می توان ادعا کرد حدیث جعلی بیش از روایت صحیح است. این بلیّه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بروز کرد و پیامبر، امت را از آن برحذر داشت. لیکن این تلاش، در کاستن از جعل موفق نبود، چه رسد که بخواهد آن را ریشه کن کند. غرض آن است که رهبران مذاهب اسلامی و دیگران، حتی عالمان شیعی بدانند که نمی توان بر آنچه در کتب خبر آمده، اعتماد کرد. همچنین نمی توان بر کتب حدیث شیعه اطمینان کرد؛ زیرا در کتب اربعه که معتبرترین کتب حدیثی است، صحیح و سقیم وجود دارد؛ چه از جهت متن و چه از ناحیه سند و چه هر دو...» (18).
علامه شعرانی نزدیک به بیست درصد احادیث را جعلی و ساختگی دانسته است.(19)
از مرحوم آیت الله بروجردی نقل شده است:« اصل اولیه در اغلب اخبار و روایاتی که در مدح و ذم بلدان، خواص میوه جات و فضائل افراد وجود دارد، عدم حجیت است؛ برای اینکه طرفین شیعه و سنی آنها را به نفع خود ساخته اند.» (20)
حضرت امام خمینی رحمه الله بسیاری از احادیث مستدرک الوسائل را ضعیف دانسته و بسیاری از احادیث این کتاب را به شوخی نزدیکتر دانسته اند تا واقعیت.(21)
آیت الله خویی معتقد است: در کتاب کافی، به ویژه روضه کافی، احادیثی آمده که نمی توان آنها را تصدیق کرد... به سخن دیگر، ادعای قطع نسبت به عدم صدور برخی روایات کافی از معصوم علیه السلام به واقع نزدیک است. تمامی روایات کتب اربعه صحیح نیست، تا چه رسد که قطعی الصدور باشد(22).
شهید صدر در بحث حجّیت ظواهر قرآن، در ذیل حدیثی می گوید: این حدیث و مانند آن نشان می دهد که تمامی روایات کتب اربعه صحیح نیست و نویسندگان این کتب نیز چنین عقیده ای نداشتند، بلکه آنان می خواستند حدیث را مدون سازند. از این رو، احادیث متناقض را هم نقل کرده اند. پس باید قاعده سندشناسی را نسبت به این روایات اعمال کرد.(23) وی همچنین یکی از اسباب و علل تعارض در روایات را جعل و وضع می داند.(24) صبحی صالح می نویسد: زنادقه به تنهایی( چنان که حمّاد بن زید گفته است) چهارده هزار حدیث جعل کردند.(25) در زمان مهدی عباسی آن گاه که خواستند عبدالکریم بن ابی العوجاء را گردن بزنند، فریاد برآورد:« من در دین شما، چهار هزار حدیث اختراع کردم که در آن حلال را حرام و حرام را حلال می کند.(26)
گستره ی وضع در احادیث
در برخی احادیث به کثرت وضع اشاره شده است؛ از باب نمونه به حدیث زیر توجه کنید: برخی یاران ما از یونس پرسیدند: ای ابامحمد! چقدر درباره ی حدیث سختگیری می کنی! چقدر روایت اصحاب را رد می کنی! چه چیز تو را به رد احادیث واداشته است؟ او گفت: هشام برای من حدیث کرد که امام صادق علیه السلام فرمود: حدیثی را از جانب ما نپذیرید، مگر آنکه با قرآن و سنت، سازگار باشد و یا در میان احادیث پیشین ما، شاهدی بر آن بیابید؛ چرا که مغیرة بن سعید که لعنت خدا بر او باد، احادیثی را در کتب اصحاب پدرم وارد ساخت که هرگز پدرم آنها را حدیث نکرده بود. پس، از خدا پروا کنید و هیچ سخنی را که با کلام پروردگار بزرگ و سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله سازگاری ندارد، از جانب ما نپذیرید... یونس می گوید: به عراق رفتم. گروهی از اصحاب امام باقر و صادق را دیدم. از آنان حدیث شنیدم و نوشته هایشان را دریافت کردم. پس از مدتی آنها را بر امام رضا علیه السلام عرضه داشتم. حضرت رضا علیه السلام احادیث بسیاری از آن را نپذیرفت که از اصحاب امام صادق علیه السلام باشد و فرمود:« ابوالخطاب بر ابوعبدالله علیه السلام دروغ بست؛ لعنت خدا بر او و یارانش باد. آنها در کتب اصحاب امام صادق علیه السلام دست برده اند. از این رو، مخالف قرآن را از سوی ما نپذیرید؛ چرا که ما همیشه به موافق کتاب و سنت سخن می گوییم.(83)
امام صادق علیه السلام فرمود:«إنّا اهلُ بَیتٍ صادِقونَ لا نَخْلُو مِنْ کَذّابٍ یَکْذِبُ عَلَینا و یُسْقِطُ صِدْقَنا بِکَذِبهِ عَلَینا عِندَ النّاس» (84)؛ ما خاندانِ راستگویی ایم که از دروغگویی که بر ما دروغ می بندد، در امان نیستیم و با دروغ بستنش بر ما، چهره ی راستگویی ما را نزد مردم خراب می کند. مفضل گوید: شنیدم آن هنگام که فیض بن مختار بر امام صادق علیه السلام وارد شد، آیه ای را مطرح کرد و حضرت آن را تفسیر نمودند. فیض به حضرت عرض کرد: قربانت، این اختلافِ میان شیعه چیست؟ فرمودند: کدام اختلاف؟ فیض گفت: اینکه هرگاه در کوفه در مجلسشان می نشینم از اختلاف آنها در حدیث مردّد می شوم تا اینکه به مفضّل مراجعه می کنم و او به آنچه دلم آرام می گیرد، راهنمایی ام می سازد. حضرت فرمود: بله، جریان اختلاف همچنان است که گفتی؛(زیرا) مردم بر دروغ بستن به ما چنان اشتیاق دارند که گویی خداوند بر آنها واجب ساخته و اساساً غیر از این را از آنها نخواسته است. گاه برای برخی از اینان حدیث می کنم و او از نزد من بیرون نمی شود تا اینکه بی مورد توجیه اش می کند؛ آنها از حدیث ما و محبّت ما در پی آخرت نیستند، بلکه دنیا را می خواهند(85).
بدین گونه در بستر تاریخ، حدیث سازی و دروغ پردازی، جریان نیرومندی گشت که با شکلهای مختلف، تأثیر تأسف باری بر فرهنگ اسلامی بر جای گذاشت.
هفتم. انواع حدیث موضوع
جعل و وضعی که در حدیث رخ داده است، در اغلب موارد مربوط به متن حدیث و گاهی مربوط به سند و در مواردی هم مربوط به سند و متن هر دو می شود. بنابراین، حدیث موضوع بر سه قسمِ موضوعِ سندی، موضوعِ متنی و موضوع سندی- متنی تقسیم می شود. جاعل حدیث، گاهی از نزد خود متن و سند را ساخته و بافته و چونان حدیث مطرح می نماید؛ گاهی کلمات بزرگان و اسرائیلیات را در مقام حدیث با سندی ساخته شده به معصوم علیه السلام نسبت می دهد و گاهی حدیثی را که از نظر سند ضعیف است، با سندی دیگر بازسازی می کند و حدیث صحیح را به معصوم علیه السلام نسبت می دهد.
گونه های وضع
1.نسبت کتابی به امام علیه السلام در حالی که تألیف خود راوی است. در این مورد نمونه ی قطعی وجود ندارد، ولی به نظر می توان از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام و نیز علل فضل بن شاذان که برخی آن را منتسب به امام رضا علیه السلام دانسته اند، یاد کرد.(86)
2.انتساب کتابی به راویِ ثقه؛ مانند کتاب سلیم بن قیس هلالی که ابن غضائری می گوید: ابان بن ابی عیاش آن را نوشته و به سلیم بن قیس هلالی منتسب کرده است.(87) شیخ صدوق رحمه الله نیز درباره ی زید نرسی و زراد می نویسد: دو اصل حدیثی منتسب به زید نرسی و زراد، به دست محمد بن موسی همدانی وضع شده است.(88) وی متهم به وضع و انتساب کتابی به خالد بن عبدالله نیز هست.(89)
3.دسّ و خلط در بعضی کتب؛ یعنی در کتاب اصحاب چیزی وارد شود که از آنها نیست. شیخ مفید درباره ی کتاب سلیم می گوید: این کتاب دسّ گردیده است.(90) نجاشی درباره ی محمد بن علی بن نعمان(مؤمن طاق) می نویسد: کتاب افعل و لا تفعل او را نزد ابن غضائری دیدم؛ ولی این کتاب بعدها دسّ گردید.(91)
4.افزودن یا کاستن کلمه یا جمله ای از حدیث. خطیب بغدادی، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است:«إِذا رَأیْتُمْ مُعاوِیَةَ یَخْطُبُ عَلَی مِنْبَرِی فاقبَلِوه، فانّه امینٌ مأمونٌ» (92) هرگاه مشاهده کردید معاویه بر منبرم سخن می گوید، او را پذیرا شوید و تصدیق کنید؛ زیرا وی درستکار و درخور اطمینان و معتمد است. جالب توجه است که اصل این خبر، روایت نصر بن مزاحم در کتاب وقعة صفّین از حسن بصری، از پیامبر صلی الله علیه و آله است: (93)؛ چون دیدید معاویه بر منبرم سخن می گوید، او را بکشید. چنان که دیدیم در خبر، «فاقْتُلوه» (او را بکشید) را به «فاقْبَلُوه» (او را تصدیق کنید) تغییر داده و عبارت «فإنّه امین مأمون) (زیرا که او درستکار و معتمد است) را شاهد این تغییر قرار داده اند تا اذهان مخاطبان منحرف و مجاب گردد.(94)
نمونه ی روشنگری جعل حدیث و جاعل آن
در حدیث زیر امام صادق علیه السلام علاوه بر معرفی دروغ پردازان، نمونه ای از احادیث جعلی را ذکر نموده است. الف. زراره از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:(107)؛ پیوسته در میان اهل کوفه دروغگویی وجود داشته است. مغیرة بن سعید از افرادی است که بر پدرم دروغ بسته و گفته است که پدرم به او خبر داده، زنهای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله نمازهای دوران قاعدگی را قضا می کنند. به خدا سوگند که او دروغ گفته، هرگز چنین چیزی نبوده و پدرم چنین سخنی به او نگفته است. ابوالخطاب هم بر من دروغ بسته و گفته است که من او و اصحابش را امر کرده ام که نماز مغرب را پس از آنکه ستارگان را مشاهده کردند، بخوانند.
ب.شخصی به امام صادق علیه السلام گفت:(108) ابوالخطّاب(109) از شما نقل می نماید که به او فرموده ای: هرگاه حقّ را شناختی هرچه می خواهی بکن. فرمود: خدا ابوالخطّاب را لعنت کند، به خدا قسم من به او این چنین نگفته ام، و لکن گفتم: هرگاه حق را شناختی، هرچه از اعمال نیک خواستی، انجام ده که از تو پذیرفته شود. ج. فضیل بن عثمان گوید: شخصی از امام صادق علیه السلام پرسشی نمود، و به آن حضرت عرض کرد: (111)؛ این ناپاکها از پدرت روایت می نمایند و می گویند پدرت علیه السلام فرموده است: چون به مرحله ی شناخت رسیدی، هرچه می خواهی بکن، و اینان بعد از آن، هر کار حرامی را حلال می شمرند. امام صادق علیه السلام فرمود: اینها را چه شده است؟ خدا آنها را از رحمت خود دور گرداند! پدرم تنها فرمود: چون حق را شناختی هر عمل نیکی که از تو پذیرفته گردد، انجام بده.
نمونه ی وضع
در چندین روایت آمده است که ماه مبارک رمضان همچون سایر ماهها ممکن است 29 یا 30 روز باشد؛ مثلاً در روایت محمد بن مسلم از یکی از صادقین علیهما السلام آمده است که فرمودند:« ماه رمضان ممکن است مانند سایر ماهها ناقص باشد. اگر بیست و نه روز روزه گرفتی و بعد (در شب سی ام) آسمان ابری شد، روز سی ام را نیز به روزه تمام کن» (112). در برابر این روایت، در چند روایت در کافی و من لا یحضره الفقیه آمده است که ماه رمضان هرگز ناقص نمی گردد. مرحوم کلینی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند:«إنَّ الله عزّوجلَّ خَلَقَ الدنیا فی ستّةِ ایام...» (113)؛ خداوند دنیا را در شش روز آفرید و این ایام را از روزهای سال جدا کرد و یک سال 354 روز است. شعبان هیچ وقت تمام نمی گردد و به خدا سوگند که هیچ گاه ماه رمضان ناقص نمی شود؛ چه هیچ فریضه ای ناقص نیست. خداوند می فرماید:« باید عدّه را کامل کنید». و شوال، 29 روز و ذی القعده، 30 روز است؛ چه خداوند فرمود:« ما با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با ده شب دیگر کامل کردیم. در نتیجه، میقات پروردگارش چهل شبه تمام شد.» و ذی الحجه، 29 و محرم، 30 روز و ماههای پس از آن، یکی کامل و یکی ناقص خواهد بود.
شیخ طوسی رحمه الله پس از نقل این خبر از مرحوم کلینی می نویسد: این خبر، قابل استدلال و استناد نیست؛ زیرا خبری واحد است که نه علم آور و نه وادارنده به عمل است. چنین خبری نمی تواند در برابر ظاهر قرآن و اخبار متواتر، عرض اندام کند. افزون بر این، با اینکه خبر واحدی است، با الفاظ و معانی گوناگون نقل شده است. با همه اینها روایت مذکور تعلیلی دارد که بیانگر عدم صدور آن از امام معصوم علیه السلام می باشد؛ چه علّت سی روز بودن همیشگی ذی القعده را آیه «وواعدنا...» دانسته و علت ناقص نشدن ماه رمضان را این شمرده که هیچ گاه فریضه ای ناقص نمی شود...؛ اما امور ذکر شده، دال بر آن است که تعلیلِ ذکر شده در روایت (سی روزه بودن همیشگی ماه رمضان)، ساختگی و مجعول است و صدور آن از امامان معصوم علیهم السلام صحیح نیست.(114)
برگرفته از شناسایی مقوله ی وضع در حدیث تاليف حجة الاسلام دکترسیدعلی دلبریاصل مقاله و منابع در سايت راسخون https://rasekhoon.net/ar...%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.