logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:179143)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:141732)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:133291)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:96434)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: تدبر و فهم سوره جاثیه :خداوند با وجود ایات و نشانه های مختلف در جهان هستی کتاب هدایتگر هم فرستاد    قرآن به عقل، بهاي زيادي داده است. عقل حتی می‌تواند علیه خدا احتجاج کند    ایا بنی اسراییل پس از غرق فرعونیان، به مصر برگشتند و در انجا حاکم شدند؟    رب و معبود ما، بايد دوست‌داشتني و هميشگي باشد       آخرین رویداد تالار: فروش كتاب "باورها و رفتارهاي قرآني" با 50درصد تخفيف بمناسبت عيد سعيد مبعث      

توجه

Icon
Error

farhang Offline
#1 ارسال شده : 1403/11/05 09:51:47 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,074
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات مهم ایات 1و2 سوره نحل

سئوال: منظور از امرالله در ایه 1 سوره نحل چیست؟ ایا عذاب دنیوی است یا مرگ یاقیامت ؟ چرا از فعل ماضی استفاده شده است؟

نحل:1 أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ
فرمان خداوند [دربارة وقوع قيامت و کيفر نهائي تبه کاران] آمد 1 پس [به انکار و استهزاء] در طلب آن شتاب مکنيد، 2 [که] او از آنچه [مشرکان] شريکش مي‌گردانند، منزه و برتر است.

_پاسخ 1
_____________
1- فعل «أَتَى» به صورت ماضي آمده، در حالي که قيامت هنوز تحقق نيافته است. عموم مفسرين بر اين عقيده‌اند که چون در زبان عربي امور قطعيه مربوط به آينده را با فعل ماضي بيان مي‌کنند، اين تفاوت حاصل شده است. اما ماضي و مضارع براي ما انسان‌ها معنا دارد، خدايي که خالق زمان و مکان است، فرامينش به مصداق: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» [يس- 82 (36:82) ] آني است، هرچند براي ما که در اسارت زمان هستيم، در ظرف زمان تحقق مي‌يابد. پس فرمان قيامت از همان آغاز خلقت صادر شده است، همچنانکه کهولت و مرگ در همان هنگام تولد رقم مي‌خورد و هيچکس جاويد نمي‌ماند.

2- در مدرسة هستي کارنامة عمل هر کسي در پايان دوره مقرر داده مي‌شود و در اين مدّت و مهلت، آزادي و اختيار و امکان اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بت‌پرستي، و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دليل رضايت او و درستي کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله عذاب هر عمل نا‌شايستي دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].
با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران، معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آية 30 سورة مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» شمرده [عليها تسعة عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم].
نحل:2
يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ
فرشتگان را به همراه روحي از امرِخويش [=وحي هدايت کننده‌اي از فرمانش] 3 بر هر که از بندگانش که بخواهد [=شايسته دريافت آن بداند] مي‌فرستد [با اين مأموريت] که هشدار دهيد معبودي جز من نيست، پس تنها از من پروا کنيد.

______________
3- فراميني که ما آدميان مي‌دهيم، جز الفاظي خشک و بي‌روح نيست، اما امر خدا، همانطور که گفته شد، جنبه تکويني و کن فيکوني [يس- 82 (36:82) ] دارد و فرامين تشريعي‌اش به رسولان، به نيروي «روح»، که رحمتي از اوست و به دليل رمزگونه بودنش وحي ناميده شده صادر مي‌گردد. پس روح، نيرو يا شعور مرموزي است که هدايت ربوبي را به قلب پيامبر «وحي» کرد. در سه سوره ديگر قرآن نيز «روح» را عاملي مرتبط با «امر» در القاء «وحي» به پيامبران شمرده است:
اسراء 85 (17:85) - وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي...
غافر 15 (40:15) - ...يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ...
شورا 52 (42:52) - وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...

تفسیر بازرگان

پاسخ 2:

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مشركان را از عذابى دردناك، بيم مى‌داد و مى‌ترسانيد. آنان با تمسخر به او پاسخ مى‌دادند و از او مى‌خواستند كه آن عذاب زودتر فرارسد و به آن حضرت مى‌گفتند: «بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست». ازاين‌رو، خداوند به آنان پاسخ داد كه عذاب خدا فرامى‌رسد و هر چيزى در حال فرارسيدن باشد نزديك است. خداوند در اينجا به جاى يأتى (مضارع) اتى (ماضى) آورده است، تا نشان دهد كه عذاب يقينا به‌وقوع مى‌پيوندد و هر چيزى كه وقوعش حتمى باشد، حال، گذشته و آينده برايش يكسان است و به زودى در فرداى قيامت به اين مشركان گفته خواهد شد: اين است آن چيزى كه شما براى آن شتاب مى‌كرديد. آنان هيچ پاسخى ندارند، جز اينكه مى‌گويند: واى بر ما كه در غفلت و حتّى ستمگر بوديم.

تفسیر کاشف

پاسخ 3

مى‌فرمايد: " سُبْحٰانَهُ‌ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ‌" و مقتضاى اين تفريع اين است كه مقصود از امرى كه خبر از آمدنش داده و فرموده: " أَتىٰ أَمْرُ اَللّٰهِ " امرى باشد كه ساحت ربوبيت خداى را از شرك مشركين پاك نموده ريشه آن را از بيخ و بن بر كند، و در هيچ جاى كلام خدا، از مؤمنين حكايت نشده كه در امرى استعجال و عجله كرده باشند، بلكه هر جا كه مساله ساعت و قيامت و امر فتح مسلمين و امر نزول عذاب را تذكر مى‌دهد حكايت استعجال مشركين است، و از آن جمله در آيه " قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ اَلْمُجْرِمُونَ‌ ... وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ‌ بِمُعْجِزِينَ‌" و همچنين آياتى ديگر، كه روى سخن در همه آنها با مشركين است. پس بنا بر اين، مقصود از امر آينده در آيه، همان وعده‌اى است كه خدا به رسول گرامى خود و به مؤمنين داده بود، و همان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده و فرموده بود: به زودى مؤمنين را يارى مى‌كنيم، و به زودى كفار را خوار كرده و عذابشان مى‌كنيم، و دين خود را به امرى از ناحيه خود غلبه مى‌دهيم، هم چنان كه فرمود: " فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ "
ضمير در " فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ‌" هم بطورى كه از سياق بر مى‌آيد به همين امر بر مى‌گردد. ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد، و اين در محاورات عرفى شايع است، مثلا به كسى كه منتظر آمدن امير است و مى‌خواهند به او بگويند آمدنش نزديك است مى‌گويند: "اين امير است دارد مى‌آيد" ،و حال آنكه هنوز نيامده. و نيز با اين بيان معلوم شد كه تعبير در جمله " سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ " از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى‌فرمود عجله مكنيد، اما حالا مى‌فرمايد منزه است از آنچه در باره‌اش شرك مى‌ورزند) و اين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك، آن قدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند، و استعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان و از باب سخريه و استهزاء به دعوت انبياء است.
از آنچه گذشت پنبه اين حرف كه بعضى از مفسرين زده و گفته‌اند:" خطاب در آيه، به مؤمنين و يا به مؤمنين و مشركين هر دو است "،زده مى‌شود، و معلوم مى‌شود كه اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد. علاوه بر اين، خداى تعالى در جاى ديگر كلام خود استعجال را صريحا از مؤمنين نفى كرده و فرموده است: " يَسْتَعْجِلُ بِهَا اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهٰا وَ يَعْلَمُونَ‌ أَنَّهَا اَلْحَقُّ‌" .
و نيز پنبه اين حرف كه بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از امر، روز قيامت است، زده مى‌شود، زيرا مشركين هر چند كه به شهادت آيه " مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ‌" نسبت به عذاب آخرت نيز استعجال مى‌كردند، و ليكن سياق آيه مورد بحث همانطور كه فهميديد با آن مساعدت ندارد

تفسیر المیزان

پاسخ 4

فرمود ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ اين امر يعني فرمان تكويني خدا كه جمعش امور است نه امر به معناي حكم و دستور كه جمعش اوامر است. فرمان تكويني خدا آمده. از اينكه فرمود ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ معلوم مي شود كه در آستانه آمدن است، زيرا امر آمده را كه نمي گويد عجله نكن. وقتي امري واقع شد، ديگر جا براي استعجال نيست. استعجال آن است كه انسان بي صبرانه بگويد چرا نيامده؟ چه زماني مي آيد؟ چطور شد؟ مثل اينكه به نوح(سلام الله عليه) گفتند كه ﴿يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[1] اين را مي گويند استعجال كه غالب تبهكاران با انبيايشان همان رفتار را داشتند كه قوم نوح با نوح داشتند مي گفتند مكرر مي گويي عذاب عذاب، خب بيايد عذاب. اين را مي گويند استعجال.

خب اگر عذاب آمده باشد كه چنين حالي فرض ندارد. به قرينه ﴿لاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ معلوم مي شود ﴿أَتَي﴾ يعني يأتي.
اين مستقبل محقق‌الوقوع و قريب‌الوقوع در حكم ماضي است مثل ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ بعد از آن آيه اي كه در صدر سورهٴ «انبياء» هست نازل شده كه ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ حساب نزديك شد. بعد از يك مدتي صبر كردند ديدند نه روز حساب نيامده، باز استعجال كردند اين آيه نازل شد كه ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ سخن از اقتراب نيست، سخن از اتيان است. سخن از نزديكي نيست، سخن از آمدن است. ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ اين بايد خيلي نزديك باشد.

مطلب ديگر اين است كه اگر منظور از اين عذاب زلزله و صاعقه و طوفان و اينها باشد يك راه دارد، اما اگر عذابي باشد كه ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ باشد يا ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾ باشد خب خيليها روزانه مي ميرند، چون «من مات فقد قامت قيامته» مگر اين طور نيست كه همين كه مرد وارد برزخ مي شود

خب خيليها مردند، خيليها روزانه مي ميرند پس براي خيليها ﴿أَتَي﴾ صادق است، براي يك عده اي هم ﴿ اقْتَرَبَتِ﴾ صادق است. البته آن حشر اكبر حساب ديگري دارد كه ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ ولي هر كسي مسئول كار خودش است
بنابراين اين طور نيست كه ما حتماً بگوييم از يك آينده دور خبر مي دهد نه براي خيليها واقع شده البته آن عذابهاي نظير جنگ بدر و آنها البته مستقبل محقق‌الوقوع است، يا حشر اكبر مستقبل محقق‌الوقوع است و مانند آن.

مطلب ﴿أَمْرُ اللَّهِ﴾ آن چيزي است كه خداي سبحان مؤمنان را به او وعده داد و كفار را به آن وعيد، يعني عذاب الهي، يعني حوادثي كه بالأخره مسلمانها را شيرين كام و مشركين را تلخ كام بكند كه جمع اين امر امور است نه اوامر. برخيها فكر مي كردند كه منظور از اين امر حكم فقهي است

مؤمنان معمولاً شتابزده نبودند كه عجله كنند. در هيچ جاي قرآن ندارد كه مؤمنان عجله كردند كه چرا عذاب نمي آيد اين كفار بودند كه مستعجل بودند مي گفتند چرا پس عذاب نمي آيد.

عذاب الهي هم در قرآن كريم گاهي مربوط به دنياست، گاهي مربوط به آخرت است، گاهي جامع بين‌العذابين است، لذا آياتي كه در مسئله استعجال وارد شده سه طايفه است
خطاب ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ متوجه مشركان و كفار است، چون آنها عجله مي كردند البته وقتي خطاب به مشركان باشد اصل فايده علمي اش نصيب امت اسلامي مي شود اينها هم بهره مي برند، لكن صدر و ساقه اين بخش متوجه كفار است،
ملاحظه مي فرماييد آيه اول اين است ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد ادله فراواني بر خلقت آسمان و آسماني، زمين و زميني، حيوانات و امثال اينها و پيش بيني آفرينش چيزهايي كه بعدها خلق مي شود و شما امروز نمي دانيد، اينها را ذكر مي كند. جريان نزول باران و پرورش گياه و رويش و ريزش گياهان را ذكر مي كند، جريان پيدايش دريا و موجودات دريايي را ذكر مي كند، جريان سپهر و راه شيري و موجودات آسماني و شمس و قمر را بالاجمال ذكر مي كند، بعد مي فرمايد به اينكه شما با مشاهده اين همه آيات به دنبال صنم وَسن مي گرديد؟ شما اله اصلي تان را رها كرديد اين اله دست سازتان كه خودتان ساختيد و بافتيد به او معتقد شديد؟ بعد فرمود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾[5] بعد از گزارش همه اين براهين فرمود مشكل ما اين است كه ما با مرده ها روبه‌روييم ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ مرده غير زنده اين تأكيد است ديگر.

خب صدر و ساقه اين بخش نشان آن است كه خطاب به مشركان است. به همين مشركان مي فرمايد به اينكه: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[6] شما به دنبال چه چيزي هستيد؟ بعد از اينكه اين همه براهين را اقامه كرده فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ٭ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينها يك مشكل علمي دارند، يك مشكل عملي. مشكل علمي شان انكار است، مشكل عملي شان استكبار. يعني اينها يا نمي فهمند يا آنهايي هم كه مي فهمند مستكبرند. مستكبر آن است كه حق براي او روشن شده ولي باور نمي كند

صدر آيه خطاب به مشركين است ذيل همين آيه التفات از خطاب به غيبت است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد رو بر مي گردانند به پيغمبر و مؤمنان و اينها ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا سبوح است وقتي منزه از شريك باشد جا براي شريك سازي نيست، جاي براي صنم وَسن نيست. گرچه برخيها «تشركون» را قرائت كردند اما سرّ التفات از خطاب به غيبت و عدول از خطاب به غيبت براي اينكه دو حرف است. آ ن پيام اول را مستقيم به مشركين مي‌شود رساند اما آن پيام دوم را كه نمي شود به اينها رساند. شما مي خواهيد به مشركين بگوييد عجله نكن خب مي شود گفت اما به مشركين بگوييد او «سبوح» است و «قدوس» اينها را كه آنها نمي فهمند كه. اين معني التفات از خطاب به غيبت است سرّ عدول از ﴿لاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ كه خطاب است و ﴿يُشْرِكُونَ﴾ كه غيبت است اين است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ اين تمام شد ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ديگر اينها قابل نيستند بگويند «عما تشركون».
او هم سبحان است هم متعالي است و سبوح بودن او به تعالي او بر مي گردد، چون خيلي بالا و بلند است احدي همتاي او نيست و احدي به او دسترسي ندارد، احدي نمي تواند او را درك كند، احدي نمي تواند شريك او باشد و مانند آن

چرا خدا شريك ندارد؟ چون او منزه از همتاست. خب او هم شريك داشته باشد، ديگري هم شريك داشته باشد، پس نزيه نيست، پس معلوم مي شود تحت جامع يك چيزي كمالي دارد كه ديگران هم دارند.

اين چون «سبوح» است شريك ندارد، چون اعلي و متعالي است شريك ندارد. چرا مشركان حرف باطل مي زنند؟ براي اينكه او «سبوح» است. چرا مشركان حرف باطل مي زنند؟ براي اينكه متعالي است. ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون اين برهان مسئله است

خب، پس شما نمي توانيد به آن بارگاه راه پيدا كنيد، ولي او از آ ن جهت كه مطلق است مي تواند شما را در هر جا هستيد هدايت كند، شما به آنجا دسترسي نداريد چون او تعالي است، ولي او توان آن را دارد كه مشكل شما را حل كند، لذا ﴿يُنَزِّلُ﴾ او ملائكه را مي فرستد، فرستاده ها را مي فرستند، روح را مي فرستند به خواص از انسانها اين بركات را مي دهد تا توده مردم را آگاه كنند.
فرمود ما هر كه را كه ذات اقدس الهي بخواهد از بندگانش فرستادههاي خود را ملائكه را مي فرستد، روح را مي فرستد به اين شخص القاء مي كند و اين شخص مي يابد مأموريتش هم اين است كه ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾

آ نها مي گويند ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾ انذار كنيد كه خدا واحد است ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ بهترين علم هم همين علم توحيد است. مطابق سوره طه بهترين علمي كه پيامبر مأمور بود به فراگيري و افزون در آن علم، همان علم توحيد است
حالا كه اين چنين است ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يك ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[20] است، آن براي ضعاف يا توده و اوساط مردم است. يك ﴿فَاتَّقُونِ﴾ هم هست آن موحد به دنبال ﴿فَاتَّقُونِ﴾
يك موحد براي ترس از جهنم گناه نمي كند، اين براي اينكه بي حيايي است گناه نمي كند.

تفسیر تسنیم





کلمات کلیدی: تدبر تفسیر نحل امرالله

ویرایش بوسیله کاربر 1403/11/05 10:16:28 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#2 ارسال شده : 1403/11/05 10:57:19 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,074
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره نحل- سئوالاتی از ایه 2

﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾

سئوال: روحی که با ملایکه بر برخی از بندگان نازل میشود، چیست؟

#روح اجمالاً، يك موجود مجردي است كه عامل حيات است و مادي نيست يك؛ عامل حيات است دو؛ حيات هم درجات و مراتبي دارد سه؛ و خود روح از سنخ امر است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ چهار؛ امر پروردگار هم ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[21] پنج؛ امر او با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[22] يا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[23] در جريان آفرينش آسمان و زمين چون موجود مادي جسماني اند تطورات زماني معتبر است، در تأمين ارزاق مردم فصول چهارگانه معتبر است چون همه اينها اجرام اند، اجسام اند، مادي اند. اما وقتي امري ملكوتي شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[24] روح از عالم امر است اين صغر؛ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ كبرا؛ پس مي شود از سنخ عالم ملكوت و مجرد.

روح كه در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» قرار گرفته اين است يك موجود مشخص خارجي است كه در قيامت نظير فرشته ها در صف حاضران شركت مي كنند. آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «نبأ» اين است: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ اين معلوم مي شود يك وصف نفساني نيست، نظير عدل، نظير تقوا و نظير علم اينها نيست يك موجود مشخص خارجي است كه اين صف مي بندد همراه فرشته ها و اين حقيقت بر اساس آنچه كه گفته شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[11] يعني از عالم امر است، عالم امر را هم ذات اقدس الهي مشخص كرده است كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾[12] اگر منظور از اين امر تدبير نباشد، منظور از اين امر، امري باشد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] يعني روح از عالمي است كه با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل است نه با ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[14] نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[15] او متزمن و متمكن نيست كه زمان و مكان داشته باشد با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل مي شود.

ایا ملائکه و روح فقط بر انبیا نازل میشود؟
ملائكه را در صحبت روح، همراه روح يا بالروح، به سبب روح، اين «باء» چه مصاحبه باشد چه «باء» سببيه باشد چندان تفاوتي نمي كند. بر هر كه از بندگانش كه بخواهد نازل مي كند اگر آ نها منصب نبوت و رسالت و امامت و امثال ذلك كه مشروط به عصمت است مي آورند يك انسانهاي كاملي است كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ﴾[23] رسالته، نبوته، امامته و مانند آن، اما اگر نه اصل هدايت است، اصل لطف الهي است كه مطابق مي شود با خطوط كلي ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[24] اين ممكن است فرشتگان الهي نازل بشوند خيلي از علوم را، خيلي از معارف را به انسانهاي وارسته عطا بكنند، چون اينها زيرمجموعه نبوت و رسالت و امامت اند. اگر شياطين از يك سو تمام تلاش و كوششان اين است كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[25] فرشته ها هم يوحون الي اولياي خودشان.
﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾[27] خب فرشته ها بر خيليها نازل مي شوند مردان الهي كه دينشان را يافته اند، باور كرده اند و در دينشان مستقيم بودند، نه امام اند نه پيغمبر، معصوم هم نيستند مؤمن عادي اند. اينها مطالب خوبي، تأييدات خوبي، الهامات خوبي نصيبشان مي شود، اينها جزء ملائكةالانس هستند در برابر آن شياطين الانس منتها شياطين الانس را قرآ ن تصريح كرده، ملائكةالانس را تصريح نكرده بالأخره ملائكه بر اينها نازل مي شوند

ملائكه كه همه اينها حاملان عرش نيستند، همه اينها كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيستند ملائكه هم درجات گوناگون و فراواني دارند اگر ملائكة الارض غير از ملائكة السماست، ملائكة العلم غير از ملائكة الرزق است، ملائكة الشفاء غير از ملائكة الرزق است. اين ملائكه درجاتي دارند هر كدام از آنها مأموريتي دارند چه اينكه شياطين هم دركاتي دارند هر شيطاني براي هر كسي از باب ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ كار نمي كنند.

بنابراين هم اين آيه مي توان نسبت به انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) مراحل عاليه را شامل بشود هم نسبت به شاگردان آنها مراحل وسطا و نازله را شامل بشود البته اين مراحل وسطا و نازله با سِمَت همراه نيست، با عصمت همراه نيست همان تأييدات الهي است.

پرسش: روح چيست؟ روح هم نازل مي شود بر غير معصوم؟

پاسخ: روح درجاتي دارد او ممكن است مأموران نازل خودش را اجرا بكند. روح چون اشراف دارد گاهي كار را بلاواسطه انجام مي دهد، گاهي كار را مع الواسطه. نسبت به معصومان(عليهم السلام) بلاواسطه است نسبت به مأموران افراد ديگر مع الواسطه است بالأخره او آن سِمَت را دارد و از آن جهت كه پيام آنها حيات‌بخش است مثل روح است، گفته اند روح. روح وحي نيست، روح كلمه نيست و اگر احياناً بر روح كلمه اطلاق شده است براي آن است كه كلمه بر موجودات خارجي هم اطلاق مي شود ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[28] اين آيه و آيه ديگر هر موجود خارجي را كلمةالله مي داند

به هر تقدير ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اين عباد درجاتي دارند آن تنزيل هم درجاتي دارد ملائكه هم درجاتي دارند امر هم درجاتي دارد. خب جامع مشتركش همين دو چيز است يكي معرفت كه به ايمان بر مي گردد يكي عمل صالح. انسان يك بخشش به اين است كه از مدارج عاليه، كمالات علمي را دريافت بكند آ نجا جاي كار نيست، آنجا جاي ادراك است. آ نچه را كه انسان از بالا تلقي مي كند، دريافت مي كند علم است و معرفت.

فرستادن فرشته‌ها با روح بر بندگان خود چون روح ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[7] است و امر رب هم ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[8] است بر خلاف عالم خلق، بنابراين اين منزه از زمان است،
﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ مشيّت الهي عين حكمت اوست،

اين فضل الهي و فيض الهي عين صفات فعليه است تمام صفات فعليه‌اي كه براي ذات اقدس الهي ذكر مي‌كنند عين همين افاضه است و چون مشيّت الهي با حكمت او همراه است اين‌چنين نيست كه هر كس را بخواهد از اين نزول فرشته‌ها برخوردار مي‌كند

منظور آن است كه هم آن مقامهايي كه ذات اقدس الهي عطا مي‌كند براساس مشيّت اوست، هم اين مقاماتي كه براي علما و فقها و بزرگان ديگر عطا مي‌شود براساس مشيّت اوست، اين مشيّت او مخصوص به كارهاي غير كسبي نيست، اين طور نيست يك كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم شده‌ام اين همان تفكر قاروني است كه مي‌گويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾
مگر ممكن است بدون مشيّت الهي كسي به جايي برسد؟ چه در كارهايي كه انسان با كسب به دست مي‌آورد به مشيّت الهي است و چه كسي كه بدون كسب ثروتي را پيدا مي‌كند مثل انبيا و اوليا به مشيّت الهي است

بنابراين اين ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اختصاصي به انبيا و اوليا ندارد آن مراحل عاليه‌اش كه با عصمت همراه است پستهاي كليدي است مخصوص آنهاست، آن مراحل نازله‌اش كه براي علماست كه ورثه انبيا هستند، شاگردان انبيا هستند، حرفهاي انبيا را ياد گرفتند و باور كردند و عمل كردند و دارند منتشر مي‌كنند
آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه از آن به سورهٴ «مؤمن» هم ياد مي‌شود اين است: ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اگر منظور همراه با وحي و نبوت و رسالت و امامت معصومانه باشد اين مخصوص پيامبران و ائمه(عليهم السلام) است، اما اگر نه علوم همانها را به شاگردانشان بخواهند اطلاق كنند، ملائكه‌اي كه آورندهٴ آنها هستند خب ملائكه نازل و متوسط‌اند و آنچه را هم كه اينها مي‌گيرند باز خطابردار است براي اينكه گرچه فرشته معصوم است ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[25] اما ظرفيتي كه اين عالم دارد يك ظرفيت معصومانه نيست گاهي هم درست تلقّي مي‌كند، گاهي هم درست تلقّي نمي‌كند ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ كه مشيّت او هم حكميانه است.

ملائکه چه چیزی را الهام میکنند؟

فرمود ملائكه همين دو تا كار را به آدم ياد مي دهند ﴿أَنذِرُوا﴾ چه بگويد انذار كنيد و به مردم ابلاغ كنيد؟ ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ اين به توحيد بر مي گردد چون همه آن امور هم اگر نبوت و رسالت است بالأخره رسالت از طرف خداست اينها به توحيد بر مي گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي گردد، پس آن به قوه علميه است اين به قوه عمليه. به اصطلاح خواستيد بگوييد، بگوييد عقل نظري و عقل عملي، حكمت نظري و حكمت عملي، ساده تر خواستيد بگوييد، بگوييد علم و عمل به هر زباني كه بخواهيد بيان كنيد اين آيه تحمل آن را دارد.

ضمير ﴿أَنَّهُ﴾ ضمير شأن است نه ضمير قصه كه مؤنث باشد. ضمير شأن بالأخره مذكر است ضمير قصه مؤنث است. انه و انها ضمير غيبت براي شأن و قصه است اما ﴿أَنَا﴾ ضمير متكلم است ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ كه به علم بر مي گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي گردد البته همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين تقواي از خدا بالاتر از ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[31] است.


تقوا یعنی چه؟ ایا ترسیدن است؟ خدا اهل التقوی است یعنی چه؟

#تقوا اين تايش جزء كلمه نيست اصلش «وقوا» بود، و اصلش از «وقايه» است،
«وقايه» هم «حفظ الشيء مما يؤذيه و يضره»
« #وقايه» يعني حفظ، حفظ كردن منتها انسان [را] چون از خطر حفظ مي‌كند مي‌ترسد كه آن خطر به او برسد لازمهٴ تقوا چون خوف است، گاهي از تقوا به #خوف، گاهي از خوف به تقوا و به تعبير راغب در مفردات، گاهي از مقتضي به مقتضا، گاهي از مقتضا به مقتضي ياد مي‌شود.


از «جُنّه» از سپر هم به «وقايه» ياد مي‌شود،
در بيانات حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه اين تقوا «جُنّة من الخطر»، «جُنّة من النار» «جُنّه» يعني #سپر كه آدم را حفظ مي‌كند.

برخيها گفته اند ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يعني «فاجعلني وقاية لما تخاف»
به انسانها گفته مي شود كه ﴿فَاتَّقُونِ﴾ خدا به آنها مي فرمايد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يا در موارد ديگر دارد ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾، ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾
👈يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» شما از هر چه مي ترسيد خدا را « #وقايه» قرار بدهيد نه اينكه از خدا بترسيد چون خدا منشأ رحمت و بركت و لطف است، او هراسي ندارد او را وقايه قرار بدهيد
اين با حديث معروف كه «كلمة لا اله الا الله حصني» هم سازگار است. انسان گاهي متحرك است سپر بر سر مي گيرد، گاهي ساكن است در دژ و قلعه و حصن وارد مي شود، حصن را «وقايه» قرار مي دهد «مما يخاف» چه اينكه جُنَّه و سپر را «وقايه» قرار مي دهد «مما يخاف»
پس ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» نه از خدا بترسيد، البته انسان از عواقب كار خود مي ترسد

در مسئله ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ كه يعني «واجعلون وقاية» برابر سورهٴ «مدثر» كه ذات اقدس الهي هم خودش #اهل_تقواست او هم #وقايه دارد
منتها او وقايه‌اش به ذات است ديگران وقايه‌شان بالعرض،
ديگران خدا را وقايه قرار مي‌دهند به بركت خدا از نقص به عيب مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً وقايه دارد مثل اينكه ديگران وارد حصن توحيد مي‌شوند كه «كلمة‌ لا اله الا الله حصني»
در اين حصن و قلعه مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً مصون است، پس ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي﴾ هم درست خواهد بود ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم درست خواهد بود معناي ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم اين خواهد بود كه «اجعلوني وقاية لكم عن الحوادث و النوائب» و مانند آن.

تفسیر تسنیم ایت اله جوادی آملی
سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#3 ارسال شده : 1403/11/12 10:43:01 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,074
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و فهم ایه 3 و 4 سوره نحل


خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۳﴾آسمانها و زمين را به حق آفريده است او فراتر است از آنچه [با وى] شريك مى‏ گردانند (۳)

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ ﴿۴﴾انسان را از نطفه‏ اى آفريده است آنگاه ستيزه ‏جويى آشكار است (۴)

تفاوت ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ایه 1 با ایه 3 چیست؟

اين ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ تكرار شده است هم در آيه اول، هم در آيه سوم.
هم در آيه اول فرمود: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ هم در آيه سوم مي فرمايد: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون خطاب بالأخره با مشركين است، خطاب به مشركين است. آن ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ درباره آن است كه مشركان اصنام و اوثان را شركاي خدا قرار دادند و اگر عذاب الهي بيايد فكر مي كنند كه بتها از آنها شفاعت مي كنند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] آنجا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا شريكي ندارد كه جلوي عذاب الهي را بگيرد، اما در مسئله خلقت آسمان و زمين فرمود او متعالي از آن است كه در آفرينش شريك داشته باشد آن ﴿يُشْرِكُونَ﴾ غير از اين ﴿يُشْرِكُونَ﴾ است آنجا «يشركون في الشفاعة و العباده» اينجا «يشركون في الخلقة و الربوبية و التدبير» و مانند آن.

مشرکان حجاز در چه چیزی مشرک بودند؟

اينها مشرك در ذات نبودند كه بگويند دوتا واجب الوجود داريم مشرك در خالقيت نبودند كه بگويند دوتا خالق داريم، اينها مشرك در ربوبيت بودند كه مي گفتند خدا ربّ كل است و مدير كل است و ربّ العالمين است، اما ارباب جزئيه عهده دار تدبير امور جزئي اند انسانها را يكي، درياها را يكي، صحراها را يكي، اينها ارباب متفرقون اند. بيماري به دست يكي سپرده شده، روزي به دست ديگري سپرده شده، امنيت به دست ديگري سپرده شده، دادن فرزند به دست ديگري سپرده شده، اينها ارباب متفرق اند اله اي هستند فرشته هايي هستند بعد براي آنها نمادين تصويري تمثيلي كم كم عكس صورت بود بعد كم كم مجسمه شد بعد كم كم خود اين مجسمه ها را پرستيدند، اول كه نمي گفتند اين چوبها رب ماست كه اول همان قديسين از فرشته ها و آنها را مي گفتند ارباب متفرق است بعد براي آنها تصوير و از تصوير به تجسيم و از تجسيم كم كم به تعبير اينها در آمدند.

قرآن كريم همه اينها را باطل مي داند مي فرمايد به اينكه خدا خالق است و غير خدا احدي خالق نيست، پس كاري براي غير خدا ساخته نيست اين يك، و در اين نظام خلقت جا براي باطل نيست ملاحظه بفرماييد كه چگونه هم برهان اقامه مي كند بر توحيد ربوبي بحث در توحيد ربوبي است يعني رب يكي است، چون رب يكي است پس اله هم يكي است.
در توحيد خالقيت بحث نيست. در ربوبيت و الوهيت چه كسي رب است يك، چه كسي را بايد عبادت بكنيم دو، اينجا نزاع بين موحد و مشرك است.

تفاوت رویکرد قران در مواجهه با ملحدین و مشرکین

قرآن در صدد اين است آنكه ملحد است اصلا ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ مي گويد اينها افسانه است. قرآن براي او برهان اقامه مي كند كه مگر مي شود يك چيزي نبود، بود بشود، معدوم خود به خود موجود مي‌شود، يك آفريننده دارد، اگر آفريننده دارد آن آفريننده اش بايد عليم باشد حكيم باشد ازلي باشد ابدي باشد تا بتواند اين نظام را بيافريند براي آنها برهان اقامه مي كند كه البته همان برهان براي مشركين هم مي تواند برهان باشد.

براي مشركان حجاز كه مشكلي در اصل وجوب وجود واجب نداشتند يك، مشكلي در وجود خالق و توحيد خالق نداشتند دو، از همين مقدمه مقبول آنها كمك مي گيرد كه هر كسي خالق است بايد رب باشد، البته اين برهان و تلازم بايد بيايد، بعد مي فرمايد اين نظام، نظام حقي است جاي براي بتها اينجا نيست، حالا شما نامگذاري كرديد كسي جلوي شما را نگرفته، ولي حرف زديد فقط لفظ است.

در پايان اين بخش نتيجه مي‌گيرند ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَ احِدٌ﴾ از توحيد ربوبي به توحيد عبادي منتقل مي‌شوند سند توحيد عبادي توحيد ربوبي است چرا فقط خدا را بايد بپرستيم؟ براي اينكه فقط او رب ماست، چرا فقط او رب ماست؟ براي اينكه فقط او خالق است، ديگري خالق نيست خلقت حد وسط است براي اثبات ربوبيت و ربوبيت حدّ وسط است براي اثبات الوهيت و معبود بودن

اين نظام بالحق است ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ یعنی چه؟
آسمان و زمين همه با حق است من اينها را به حق آفريدم، باطل در اينجا راه ندارد، چون باطل در اينجا راه ندارد، البته من انسان را آزاد گذاشتم كه بخواهد فكر باطل كار باطل بكند، ولي اين فكر باطل يا كار باطل را به هر جا عرضه كند بالا مي آورند
فرمود اين نظام مصالح ساختماني اش حق است، گناه در اين نظام جا ندارد هر كس خلاف كرد بالا مي آورد، قي مي كند و رسوا مي شود اين معناي ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾

حق بودن نظام هماهنگ اين است كه هر چيزي ساختار داخلي اش منظم است كم و زياد ندارد، هيچ كم و زياد ندارد ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ يك، هدفي دارد دو، چون چيزي كه سرگردان و شناور باشد مي شود باطل، اگر يك چيزي بي مقصد باشد بي مقصود باشد مي شود باطل ديگر، مي شود عبث ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[32] پس هر چيزي يك مقصدي دارد بايد به آن مقصد برسد اين دو، بين اين سالك و آن مقصد يك صراط مستقيم است اين چنين نيست كه راه نباشد، اين چنين نيست كه جاده خاكي باشد، اين چنين نيست كه يك كجراهه باشد يك صراط مستقيم است سه، اين صراط مستقيم را به آدم نداند نگفتند برو بلكه يك راهنما گذاشتند براي آدم و يك پيشوا گذاشتند براي آدم در امام او، در امام او هست ولي زمام كل به دست خود خداي سبحان است فرمود من زمام همه تان را گرفتم در اين صراط مستقيم دارم مي برم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾ بعد در بخش ديگر ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[34] يك راهنمايي است كه بدون اينكه خودش حركت كند زمام دست اوست قافله را در صراط مستقيم مي برد تا از آغاز به انجام برسد، اين مي شود حق.


بعد فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا﴾ حالا اينها تقريباً زيرمجموعه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[40] است فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ ما انسان را از يك نطفه به اين صورت در آورديم و اين به جاي اينكه شاكر و متشكر باشد به مخاصمه مي پردازد، گرچه ﴿خَصِيمٌ﴾ به معناي منطيق، متكلم، قدرتمندِ در سخن تفسير شده است، اما به قرينه سورهٴ مباركهٴ «كهف» و مانند آن يا سورهٴ «قيامت» اين ﴿خَصِيمٌ﴾ ناظر به آن است كه او حق شناس نيست، او وقيهانه با ما رفتار مي كند.

خلاصه تفسیر تسنیم ایت اله جوادی املی

نحل:4
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ
انسان را از نطفه آفريد، پس آنگاه [وقتي او به کمال جسمي برسد] زبان‌آوري مجادله‌گر [براي احقاق حقوق و اثبات ادعا هایش] گردد.

______________
4- آية 77 سورة يس (36:77) [أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ] نيز نشان مي‌دهد چنين زبان آوري به نفي رستاخيز و مجادله با مؤمنين نيز کشيده مي‌شود. کلمه خصم را برخي «دشمن» ترجمه کرده‌اند که چندان درست نمي‌باشد. معناي دشمني عداوت است. فرق عداوت با خصومت در اين است که در عداوت دشمني قلبي غلبه دارد، و در خصومت دشمني لفظي. اين سخن را مي‌توان از 18 موردي که مشتقات کلمه خصم در قرآن آمده است به روشني دريافت کرد. در واقع خصومت جدال لفظي و دعواي زباني است.

تفسیر بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/11/12 10:49:28 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 0.632 ثانیه ایجاد شد.