تفسير و تدبر قرآن انلاين-تالارگفتگوي قرآن پویان
»
پرسش و پاسخ و تحقيقات قرآني
»
پرسش و پاسخ قرآني
»
آيا پيامبران و امامان علم غيب داشتند؟محدوده علم معصومين چيست؟ ايا به امور دنيوي سايرين علم دارند؟
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1399/01/25 ارسالها: 38 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() تشکرها: 37 بار
|
حدود علم غيب امام
علم غيب امام به ميزانى است كه خدا بخواهد. راوى مى گويد از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا امام غيب مى داند؟
«قَالَ: لَا وَ لَكِنْ إِذْ أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِك»[1]
حضرت فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آن را به او بياموزد.
با توجه به روايت فوق آنچنان نيست كه علم غيبى امام ذاتى باشد و امام بدون اذن الهى همواره از آن علم برخوردار باشد، بلكه هرچه حكمت خدا اقضاء كند كه امام بداند مى داند. امام هم به عنوان انسانى كه تنها به بندگى خدا راضى است، خواست خدا را مى پسندد. البته آنچه در هدايت مردم لازم است كه امامان بدانند، خداوند به ايشان مىدهد به همين جهت مى فرمايند:
«بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّه»[2]
دلهاى ما ظروف مشيت و خواست الهى است و آنچه خدا مى خواهد ما مى خواهيم.
نكته ى ديگر در مورد علم امام آن است كه گاهى امام بنا به مصلحتى در موضوعى اصلًا نظر به عوالم غيبى نمى كنند و اظهار بى اطلاعى مى نمايند و سعى مى نمايند از طريق عادى اقدام به تحقيق نمايند، پس اگر سؤال شود: اگر پيامبر و امامان (ع) علم غيب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادى است كه گويا هيچ اطلاعى از غيب ندارند، آيا اگر واقعاً علم غيب داشتند نبايد خودشان را در معرض هلاكت قرار نمى دادند؟ در جواب بايد گفت: قرار نيست امامان از علم غيبى كه خداوند در اختيار آنها گذارده تا بشريت را هدايت كنند، در زندگى عادى و به نفع شخصى خود استفاده كنند و نظام زندگى خود را از مجارى عادى خارج كنند. به همين جهت با اينكه منافقين را مى شناختند با آنها با حفظ ظاهر برخورد مى كردند و يا در قضاوت هرگز از علم غيب استفاده نمى كردند. از طرفى علم غيب، مسير حوادث را تغيير نمى دهد بلكه علم به مسير حوادث است از طريقى كه واقع مى شود. يعنى امام علم دارد كه فلان حادثه با چه عللى حادث مى شود، در واقع علم غيب، علم به سلسله ى زنجيرهاى علل است كه اراده ى خود فرد يكى از اجزاء اين سلسله است و علم به سلسله و زنجيره ى علل مسير سلسله و زنجيره را تغيير نمى دهد، امام پى مى برند كه فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع مى شود.
علم به غيب، علم است به آنچه پيش خواهد آمد و اين علم، مسير حوادث را تغيير نمى دهد و تكليفى هم نمى آورد تا امام براى تغيير آن واقعه تلاش كنند زيرا آن علم، علم به نظام تكوينى و غيبى عالَم است، مى بينند كه اين فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تكوين سرنوشتش چنين مى شود. زيرا علم امام، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمىالوقوع مىباشد و لذا آنچه حتمى الوقوع است تكليف به آن تعلق نمى گيرد. امرى را انسان در موردش تلاش مى كند كه امكان شدن و نشدن دارد، پس علم امام ربطى به تكاليف خاصه او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضاى الهى رسيده، دوست دارد آنچه را خدا اراده كرده است واقع شود. لذا چون در قضاى الهى رانده شده كه مثلًا حضرت على (ع) به دست ابن ملجم شهيد شود، امام جز اين مطلب را طلب نمى كند، و اين غير از آن است كه انسان در شرايط عادى بايد از مهلكه خود را رها كند، چون اين مهلكه ها را در نظام عالمِ تكليف، براى او ايجاد مى كنند و او هم بايد با اراده و اختيار خود در رفع آنها تلاش كند.[3] برعكسِ آن حقايق غيبى كه براى امام از طريق علم غيب مى نمايانند و خبر از نظام حتمى و قضاى رانده شده به او مى دهند تا در هدايت مردم به آن حقايق آگاهى كامل داشته باشد و هدايتش همه جانبه باشد، نه اينكه اين علوم غيبى براى او تكليف و موضعگيرى شخصى در برداشته باشد.
نقل قول:حدّ علم امام در علوم معمولى چقدر است؟ و امام چقدر از اين علوم معمولى را بايد دانا باشد؟
جواب: نصاب علم امام، كليه ى علوم و معارف و احكامِ شريعت و مطالبى است كه براى زمامدارى و هدايت مردم لازم است و اصولًا مقام امام اقتضاء دارد كه هرگاه مصلحتى در ميان بود، هرچيزى را بخواهد برايش روشن شود.
از نمونه ى اعمالى كه نشان مى دهد پيامبر و ائمه (ع) مأمور به حكم به ظاهر بودند اينكه علامه ى عسگرى مى فرمايد: ابن ملجم از اسكندريه با گروهى جهت تبريك و بيعت، خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند. حضرت به ابن ملجم نگاه كردند و چون بيرون رفت فرمودند: «اريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ قَتْلي» [4] من مى خواهم او زنده بماند و او مى خواهد مرا به قتل برساند. عده اى گفتند پس او را بكش. فرمودند: «اذاً قَتَلْتُ غَيرَ قاتِلي» در اين صورت غير قاتل خود را كشته ام.[5] ملاحظه مى كنيد علم غيبى امام موجب تكليف خاص براى حضرت نشد تا اراده كنند ابن ملجم را به قتل برسانند.
[1] ( 1)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 633. [2] ( 2)- بحارالأنوار، ج 52، ص 51. [3] ( 1)- مثل آنجا كه امام على( ع) از سايهى ديوار كج بلند شده و جاى ديگرى مىنشينند. [4] ( 2)- ارشاد، ترجمهى ساعدى، ص 16.
[5] ( 1)-
عبدالرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّدبن أبى بكر فرستاده بود، و نامه ى معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مىكرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! (حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.) ابن ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مىكنى كه من تو را دوست ندارم؟
حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمىشناسد! و چون ابنملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمىكشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مىكنيد كه قاتل خود را بكشم؟
« بحارالانوار، ج 58، ص 138» به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع)
ویرایش بوسیله کاربر 1400/01/20 09:46:27 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 938
تشکرها: 4 بار 27 تشکر دریافتی در 27 ارسال
|
معنا و مفهوم و مراتب غيب
غیب: اصل الواحد در ماده، آن چيزي است كه در مقابل شهادت است و به اختلاف شهادت و نسبت به آن، مفهوم غيب تفاوت ميكند. شهادت به معناي حضور است و حضور؛ يا به حضور مكاني است يا به حضور نزد حواس ظاهري يا به حضور در نظر و علم يا به حضور در مقام معرفت و بصيرت و در مقابل هر يك از اين موارد چهارگانه، غيبي هست. سوره مباركه يوسف آيه 10: قَالَ قَائلٌ مِّنهُْمْ لَا تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فیِ غَيَبَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَعِلِين، گويندهای از ميان آنان گفت: يوسف را مكشيد. اگر كاری میكنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخی از مسافران او را برگيرند.يعني در نقطهاي غايب و پنهان از چاه و وزن فَعالَة از اوزان مصدر است. مانند: شَرافَة و كَرامَة و به قرينه فتحه و الف، از فعلهايي ساخته ميشود كه بر امتداد در حالت يا صفتي دلالت ميكند.
غيب مطلق مانند: سوره مباركه انعام آيه 73: عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ، داننده غيب و شهود است و اوست حكيم آگاهغيب مرتبه پنجمي دارد و آن چيزي است كه علمش مختصّ خداي تعالي است؛ زيرا خداوند مقدار محدودي از غيب را براي رسولان و اوليايش، برحسب استعدادشان و به مقتضاي تحملشان و نيازهايي كه در نفس خويش و در مقام رسالت دارند، آشكار ميكند.
پس روشن شد كه غيب داراي 5 مرتبه است كه دو تاي آنها مادي و دو تاي آنها معنوي هستند و ديگري هم در امور مادي و هم در امور معنوي تحقق مي-يابد و اين مراتب، به اختلاف مخلوقات در علم و احاطه و شهود، متفاوت است. .
از التحقيق في كلمات القران
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1399/01/25 ارسالها: 38 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() تشکرها: 37 بار
|
افَمَنْ يَهْدي الي الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّي الّا انْ يُهْدي
علم امام: وقتى كسى خواست هدايت كلى جامعه اى را به عهده بگيرد بايد علمى تضمين شده داشته باشد كه خطا در آن راه نيابد، و لذا آن علم، نه علم تجربى است و نه علم قياسى و فكرى. قرآن در مورد خصوصيت كسى كه بايد انسانها را هدايت كند مى فرمايد: «افَمَنْ يَهْدي الي الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّي الّا انْ يُهْدي ...» آيا آنكس كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته پيروى است يا آن كسى كه نمى تواند راه به جايى ببرد مگر هدايتش كنند و تعليمش دهند؟
يعنى آن كس كه شايسته است مردم از او هدايت گيرند غير از آن كسى است كه علمش اكتسابى است. زيرا اگر علم امام كامل نباشد، هدايتش كامل نيست. و اگر علمش را به تدريج به دست آورده باشد، به همان اندازه كه هنوز از بقيه ى ابعاد آن علم بى بهره است، انسانها را در گمراهى قرار خواهد داد. پس تنها آن كسى كه هدايت ذاتى دارد و علمش لدنى است، شايسته ى هدايت كردن است. و طبق اين آيه تنها كسانى شايستگى دارند عهده دار هدايت ديگران شوند كه خودشان بدون آنكه به هدايتشدن از طرف افراد ديگر نياز داشته باشند، هدايت شده اند؛ يعنى كسانى كه تنها از هدايت بى واسطه ى الهى برخوردارند. و آن كسى كه از چنين هدايتى برخوردار نيست، خواه گمراه باشد و يا هدايت يافته به واسطه ى ديگرى، هيچ كدام شايستگى اين را ندارند كه عهده دار امر هدايت ديگران گردند مگر آنكه هدايتِ خود را از كسانى بگيرند كه آنها علم لدّنى دارند.
با توجه به آيه ى مذكور وقتى به شخصيتهاى دنيا نظر كنيم، فقط انبياء و ائمه ى معصومين (ع) را مى يابيم كه اولًا: از هيچ كس علمى نياموخته اند. ثانياً: از همه ى مردم داناترند. پس مصداق آيه براى هدايت كردن مردم، اين بزرگان بايد باشند و بقيه هم كه بخواهند مردم را هدايت كنند بايد از علم لدنّى انسانهاى معصوم استفاده كنند، نه اينكه نظرات خودشان را در عرض سخنان انسانهاى معصوم ارائه دهند. ثالثاً: به ما مى فرمايد: بايد از كسانى تبعيت كنى كه بدون آموزشهاى معمولى به حق هدايت مى كنند. يعنى راه و رسمى در بين اين افراد هست كه اگر از آن راه و رسم تبعيت كنى راه هدايت را رفته اى، و راه و رسم ائمه (ع) دستوراتى است كه به ما مى دهند و پيروى از آنها براساس سيره و سنت آنها و دستوراتشان ما را به نورانيتى مى رساند فوق آنچه كه با درس و بحثهاى معمولى مى توان به آن رسيد. آيه ى فوق به ما پيشنهاد مى كند كه در انديشه و روش زندگى از ائمه ى معصومين (ع) تبعيت كنيم و به عالمانى رجوع نمائيم كه متذكر معارف اهل البيت (ع) هستند و با تدبّر در سيره و سخنان آنها ما را هدايت مى كنند، حال چه فقه و چه در فلسفه و كلام و تفسير
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Moderator, students تاریخ عضویت: 1397/09/13 ارسالها: 83 مکان: Qom
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
نور...پاکیزه: علم غیب پیامبران و امامان پرسش:
علم غیب پیامبران و امامان در چه اندازه ای است؟ آیا پیامبر گرامی ما می دانستد که مثلا فردا چه اتفاقی قرار است برای چه کسی بیافتد و یا تعداد برگ درختان خانه اشان چند تاست و…….؟
پاسخ: علم غیب مختص خداوند است بالاصالة. خداوند ممکن است قسمتی از علم غیب را به برخی بندگانش تعلیم بدهد. این آدمیان معدود به اذن و به تبع خداوند از بخشی از غیب و نه تمام آن مطلع می شوند. بنابراین هیچ بشری حتی پیامبران علم غیب بالاصالة ندارند. هیچ بشری حتی پیامبران از تمام غیب مطلع نیستند. هیچ یک از پیامبران از جمله محمد بن عبدالله (ص) چنین ادعایی نداشته اند. ایشان به اذن الله به قسمت اندکی از عالم غیب اطلاع داشته اند. این اطلاع لزوما در امور شخصی، امور خصوصی دیگران و امور بی فایده ای از قبیل تعداد برگ درختان یا تعداد ریگ بیابانها نبوده است. اینکه ائمه (ع) نیز از مرتبهي نازله ای ازعلم غیب برخوردار بوده اند امکان دارد هرچند اعتقاد به آن ضروری مذهب نیست، و باور آن برای کسی که ادلهی مسئله را تمام می داند لازم است. ادلهی قرآنی نکات فوق به شرح ذیل است: (انعام ۵۰) قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّـهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّامَا يُوحَىٰ إِلَيَّ بگو: «به شما نمىگويم گنجينههاى خدا نزد من است؛ و غيب نيز نمىدانم؛ و به شما نمىگويم كه من فرشتهام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم.»
(انعام ۵۹) وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى] آن را نمىداند، و آنچه در خشكى و درياست مىداند، و هيچ برگى فرو نمىافتد مگر [اينكه] آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت ]است.
(اعراف ۱۸۸) قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّـهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ ۚ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ بگو: «جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب مىدانستم قطعاً خير بيشترى مىاندوختم و هرگز به من آسيبى نمىرسيد. من جز بيمدهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند، نيستم.»
(نمل ۶۵) قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّـهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ بگو: «هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمىشناسند و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد؟»
(احقاف ۹) قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ بگو: «من از [ميان] پيامبران، نودرآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد. جز آنچه را كه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم؛ و من جز هشداردهندهاى آشكار [بيش] نيستم.»
(جن ۲۶ و ۲۷) عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد
موفق باشید محسن کدیور
|
|
|
|
رتبه: Guest
گروه ها: Guests
تاریخ عضویت: 1391/10/20 ارسالها: 710
17 تشکر دریافتی در 16 ارسال
|
سلام
در خصوص پست 26 توضیحات در مورد علم غیب با آیات قرآن سازگاری ندارد.
1-اگر پیامبر و ائمه بزرگوار ما، به مخزن علم الهی وصل بودند، معقول بود که از آن برای حل مشکلات خودشان و دیگر مومنان، استفاده کنند. در صورتی که پیامبر مامور شده که به روشنی بگوید من علم غیب ندارم و دلیلش را نیز بفرماید که اگر داشتم، برای خودم کسب سود می کردم و هیچ آسیبی به من نمی رسید
آیات را می آورم: سوره 6 الأنعام : آیات 50 تا 55 های جهان وغیب، فقط نزد خداست قُلْ لا اَقولُ لَكُمْ عِنْدى خَزائِنُ اللهِ بگو به شما نمی گویم گنجینه های رحمت الهی نزد من است وَ لا اَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا اَقولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ و غیب هم نمی دانم ،1 و نمی گویم «من فرشته ا م» ، اِنْ اَتَّبِعُ اِلّا ما يوحىٰ اِلَىَّ من فقط از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم»
2-در قرآن، خدای متعال به عنوان «عالم الغیب» معرفی شده ولی دیگران، فقط گیرندگان «أنباء الغیب» هستند،اگر کسی خودش عالم الغيب است، معنی ندارد که به أو «خبری از غیب» بدهند.
قرآن میفرماید «إنما الغيب لله»در اینجا، منظور علم غیب است، ولی آنچه به رسولان برگزیده، همچون محمد مصطفی، عطا می شود، خبر از غیب است «تلک من أنباء الغيب، نوحیها الیک» این از خبرهای غیبی است که به تو وحی می کنیم. اگر به آن بزرگوار، علم غیب داده شده بود، دیگر چه لزومی داشت به او خبر از غیب داده شود؟ اگر کسی خودش پزشک باشد، لازم نیست به او خبر بدهند که بیماری تو چیست، و راه علاجش کدام است!
3-علم یعنی آشنایی به روابط و قانونمندی کسی که علم دارد، در همان رشته علمی خود، قدرت پیشبینی پیدا می کند و کسی که به غیب، عالم است نیز، در امور پنهان، آگاهی دارد
اما خبر اینطور نیست. داشتن هر خبری از جهان غیب، باعث نمی شود که شما سایر اخبار و قانونمندی ها را در امور پنهان، بدانید یا کشف کنید
4-آیات پایانی سوره جن نیز، عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ استثناء متصل نیست، «الّا» در آنجا، برای استثناء منقطع است، می فرماید: فقط خداوند عالم به غيب است، ولی رسولان برگزیده خویش را رصد می کند، تا مأموریت خویش را به خوبی انجام دهند. اگر به رسولان علم غیب داده شده بود، دیگر نیازی به رصد کردن و محافظت از «ابلاغ در وحی» نبود.
ویرایش بوسیله کاربر 1400/01/23 07:29:47 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Moderator, students تاریخ عضویت: 1397/09/13 ارسالها: 83 مکان: Qom
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
)
💮دیدگاه بعضی از متکلمین امامیه
دربارة صفات پیامبر(ص) به عنوان انسان کامل ممکن است همه صفات کمال انسانی در یک مقاله قابل شمارش نباشد و پیداست که پیامبر خدا باید نسبت به انسانهای دیگر از صفات کمال به طور کلی برخوردار باشد چنانچه در کتب کلامی اندیشمندان اسلامی مخصوصاً دانشوران شیعی یکسری صفات ذکر گردیده است. (علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 158) اما در این مقاله که تأکید آن بیان شئون پیامبر از نگاه امام خمینی است یکسری از صفات برجسته که اختصاص به پیامبر(ص) داشته باشد و عمدتاً مورد تأکید امام خمینی قرار گرفته باشد را میآوریم. اما قبل از بیان دیدگاه ایشان به یکسری کتب معتبر از دانشمندان مطرح کلامی و مفسرین نیز باید پرداخته شود.
💮علامه حلی
علامه در کتاب نهج الحق صفاتی چون «عصمت» و «اعجاز» و «علم لدنی» را از صفات اختصاصی انبیا ذکر مینماید که باید یک پیامبر، این صفات را داشته باشد تا به پیامبری و رسالت برسد، علاوه بر آنکه یکسری صفات عمومی را نیز باید داشته باشد مانند عقل، ذکاوت، قوت رأی، نداشتن عیب جسمانی، عدم بیماری تنفرآور و عدم صفاتی چون سختدلی، قساوت، خشونت، ضعف شخصیت و داشتن اخلاص، تحمل سختیها، ظلمستیزی، عدالتپروری و...( علامه حلی، نهج الحق، ص 159 – 160)
یکی از بزرگان عرفا علم لدنی را برای اهل نبوت و ولایت دانسته و به آیة 65 سورة کهف اشاره کرده که دربارة اعطای علم از نزد خداوند متعال به حضرت خضر است. (آملی، تفسیر المحیطالاعظم و البحر الخضم، ج 8، ص 58)
💮شیخ صدوق
مرحوم شیخ صدوق در کتاب توحید دو روایت را از امام باقر(ع) نقل میکند به این مضمون که برای خدا دو گونه علم است: علم خاص؛ و آن دانشی است که ملائکهها و پیامبران از آن اطلاعی ندارند. (یعنی مخصوص خداوند متعال است).
علم عام؛ و آن دانشی است که ملائکه مقربین و رسولان الهی از آن اطلاع دارند و برای ائمه(ع) نیز از جانب رسول خدا(ص) رسیده است. (شیخ صدوق، التوحید، ص 138)
💮شیخ حر عاملی علم غیب را برای پیامبر و ائمه(ع) فی الجمله قایل میشود با این تعبیر که پیامبر و ائمه(ع) جمیع علم غیب را نمیدانند اما بعض از علم غیب را که خداوند به آنها اعلام نموده میدانند و هر زمان که اراده کنند که چیزی از علم غیب را بدانند، از آن آگاه میشوند(حرعاملی، الفصول المهمه فی اصول الائمه، ج1، ص95). ایشان در ادامه به یکسری آیات و روایات استناد مینماید.
💮شیخ محمدحسین مظفر ضمن بحث از علم امام(ع) از علم پیامبر اسلام(ص) به عنوان منبع علم ائمة اطهار(ع) یاد کرده و به خاطر شمول دایرة نبوت آن حضرت بر جمیع مخلوقات عالم، علم پیامبر به حوادث عالم را لازمة نبوت عام آن حضرت دانسته است. (مظفر، علم الامام(ع)، ص 13) تا با دانشی که از موهبتهای خاص الهی است به اراده و اصلاح جامعه اقدام نماید.
|
|
|
|
تفسير و تدبر قرآن انلاين-تالارگفتگوي قرآن پویان
»
پرسش و پاسخ و تحقيقات قرآني
»
پرسش و پاسخ قرآني
»
آيا پيامبران و امامان علم غيب داشتند؟محدوده علم معصومين چيست؟ ايا به امور دنيوي سايرين علم دارند؟
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن می باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن می باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن می باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن می باشید.