رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف: پرسشها و نكات تفسيري سوره يوسف
پرسش: گوينده جمله معروف وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ كيست؟ يوسف يا زليخا
در ايات 52 و 53 بين مفسرين و مترجمين اختلاف نظراست كه ايا نقل قول زليخاست يا يوسف.
ظاهر ايات نشان دهنده آن است كه ادامه گفتار زليخاست.اما بسياري از مفسران،آنرا مربوط به يوسف دانسته اند.
قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾ انصاریان: همسر عزیز گفت: اکنون حق [پس از پنهان ماندنش] به خوبی آشکار شد، من [بودم که] از او درخواست کام جویی کردم، یقیناً یوسف از راستگویان است.
ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿۵۲﴾
انصاریان: [من به پاکی او و گناه خود اعتراف کردم] و این اعتراف برای این است که یوسف بداند من در غیاب او به وی خیانت نورزیدم و اینکه خدا نیرنگ خیانت کاران را به نتیجه نمی رساند.
خرمشاهی: [يوسف] گفت چنين بود تا او [عزيز] بداند كه من در نهان به او خيانت نكردهام، و اينكه خداوند نيرنگ خيانتكاران را به جايى نمىرساند
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾ انصاریان: من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛ زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند؛ زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.
خرمشاهی: و من خود را مبرا نمى شمارم، چرا كه نفس [آدمى] بدفرماست، مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است
پاسخ:
با مطالعه آیات 50-54 اولین و معمول ترین برداشت مخاطب این است که ایات 52 و53 نیز در ادامه جملات زلیخاست.اما اکثر مفسران و مترجمان بدو دلیل آنرا به یوسف منتسب کرده اند. یکی اینکه زلیخا قبلا به یوسف خیانت کرد و او را زندانی کرد لذا جا ندارد که بگوید بداند که به او خیانت نکردم اما اگر جمله متعلق به یوسف باشد یعنی که یوسف به عزیز مصر خیانت نکرده است. دلیل دوم اینکه سطح معرفتی ایه 53 ،تاکید بر رحم خداوند برای درامان ماندن از نفس اماره و نیز به سرانجام نرساندن کید خاینین توسط الله نمیتواند جملات زلیخا باشد.
در رد این نظر، توجه به نکات زیر لازم است: الف- ظاهر آیات صراحتا بر نقل این جملات توسط زلیخا دلالت دارد و ترک ظاهر ،دلیل قوی میخواهد.
ب-آیات نشانگر ان است که اصلا یوسف در این محفل پادشاه مصر حضور ندارد و جملات یوسف تنها در آیات 50(هنگام برگرداندن فرستاده نزد پادشاه) و 54 هنگام ملاقات با پادشاه منحصر میباشد.
ج-ایات 53 و 54 در ادامه جملات زلیخا در ایه 51 که به کار خود اعتراف کرده، یوسف را صادق خواند، بیانگر تحول و توبه زلیخاست که به الله ایمان آورده و او را رب خود میداند. و مراد از ایه 52 نیز این است که در این مجلس در غیاب او به یوسف خیانت نکرده است. زندان کردن قبلی یوسف مشمول این ایه نیست چرا که در غیاب وی نبوده بلکه مطابق ایات 32 و33 تهدید زلیخا به زندان در صورت عدم تمکین یوسف ، آشکار بوده و خود یوسف هم با اطلاع از ان، زندان را محبوب تر از این کار زشت میدانسته است. لذا این ایات در ادامه جملات زلیخاست.
آقاي سيدكاظم فرهنگ
كلمات كليدي:تدبر فهم تفسير سوره يوسف زليخا يعقوب مصر ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/05 10:17:24 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
منظور از قرآن عربي در ايه 2 سوره يوسف چيست؟
پاسخ 1:
عرب از ریشه عرب: اصل الواحد در ماده، رفع ابهام، تبيّن (آشكاري) و وضوح حال است و مخالف عُجمَة ميباشد كه به معناي گره در ابهام است و از مصاديقش: سخن عرب است كه ميگويند: أعرَبَ بِحُجَّتِه؛ يعني حجّتش را آشكار كرد. عرّب منطقه؛ يعني منطقش را تبيين كرد، عرب إذا فصح بعد لكنة؛ يعني زبانش پس از لكنت، باز شد، عرّب عليه؛ يعني تقبيح، فساد و شرّي را كه در دل داشت، آشكار كرد و از همين باب است، آشكار شدن فساد در درون معده و عَروب؛ زني است كه تنها خالص براي شوهرش باشد و از ناخالصي و غَشّ و چند رنگي و كينه پرهيز كند، در نتيجه او دوستدار شوهر، صاف و خالص است. پس اين دو قيد در همه اين موارد لحاظ ميشوند. بعيد نيست كه مفهوم فساد از زبان عِبري گرفته شده باشد.
همچنين عَرَب: اسم جنس است، مانند: عَجَم و هرگاه به وسيله ياء نسبت، چيزي يا كسي به آن منسوب شود، بر إفراد (واحدي از يك مجموعه) دلالت ميكند. پس عربي؛ يعني يك نفر از عرب.
اعراب: در اصل جمع عرب است، اما بعداً بر باديه نشينان اطلاق شده؛ زيرا جمع بر تكثير (فراواني) و افراد گوناگوني كه مجتمع شدهاند، دلالت ميكند و اين با تحقير و تعميم (عموميت دادن) ملازمت دارد و در مقابل تشخّص، عزت يافتن و اختصاص است و براي نشان دادن يك نفرباديه نشين، به كلمه اعراب، ياء نسبت اضافه ميكنند. پس أعرابي؛ يعني كسي كه به اعراب (باديه نشينان) منسوب است.
سوره مباركه نحل آيه 103: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ، اين [قرآن] به زبان عربی روشن است.منظور وضوح و آشكاري آن و رفع ابهام از آن است و زبان عربي منظور نيست، هرچند كه زبان عربي از مصاديق اصل است.
سوره مباركه واقعه آيات 36 و 37: فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا/ عُرُبًا أَتْرَابًا، و ايشان را دوشيزه گردانيدهايم/ شوی دوست همسال.عُرُب؛ جمع عَروب - بر وزن فَعول - و به معناي خالص، صاف و آشكار است، كه در او هيچ خلط، شوب، تيرگي و ابهامي نيست و از لوازم اين معنا، محبت، طيب نفس (آسودگي خاطر)، خنده و نشاط است
نقل از نرم افزار التحقيق في كلمات القران
پاسخ 2:
ايه 2 ـ "قراناً عربياً" به معناى خواندنى روشن است و نه تنها به لغت عربى، دُرست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است ولى عربى قرآن در همين لغت عربى نيز در درجه اول و بى مانند روشنى و روشنگرى است
تفسير فرقان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
ترجمه،تدبر و فهم سوره يوسف: نكات تفسيري سوره يوسف
این تنها قصه ای است در قرآن که شکل «قصه ایِ کامل» دارد، هم از کودکی کسی شروع میشود، و هم مراحل مهم زندگی او را دارد، و هم «پایان خوشِ» داستانی را.
بر عکسِ قصه یوسف (ع) قصه های موسی (ع) است که از – تقریبا – اول وحی (به ترتیب نزول از سوره اعلی) تا آخر آن (سوره مائده) – تقریبا – همیشه یکی از داستان های موسی هست. چرا خداوند داستان موسی را نیز مانند قصه یوسف عرضه نکرد؟ مثلا از تولدش تا وفاتش! (آنهم پیوسته!) و اسمش را هم میتوانست بگذارد سوره موسی! (خیلی هم به نظر همانها قشنگ میشد!)
قصه یوسف چیست؟ برادرانی که بر برادرشان حسد میورزند و تا آنجا پیش می روند که او را بکشند، تا اینکه یکی شان (که خون پیغمبرزادگی اش به جوش می آید میگوید نه بابا گناه دارد! چرا بکشیدش؟ توی یک چاهی بیاندازید شاید بعضی ها پیدایش کردند!) و خلاصه اینکه برادرشان را تا حد مرگ می آزارند و او سر از جای دیگر در می آورد و – تقریبا – شاه میشود و برادران سابق سر تعظیم و تسلیم خم میکنند که بله حق با تو بود و ما خطاکار بودیم.
آیا داستان پیامبر ما غیر از این بود؟ کسانی که همه جور او را به خوبی می شناختند بارها کمر به قتل او نبستند؟ به انواع راه ها سعی در خاموشی صدایش نکردند؟ تا نهایت امکاناتشان عرصه را بر او و دوستدارانش تنگ نکردند؟ تا اینکه زد و یک طوری شد و او از جایی دیگر سر در آورد و شاه شد و به دار و دیارش برگشت و برادران سابق سر تعظیم و تسلیم فرو آوردند که تو راست میگفتی و ما خطاکاریم. بله ، داستان های قرآنی (وبطور کلی هر متن قرآنی) آن روزها که داشت نازل میشد به منظور ایجاد سرگرمی نبود، و، وامروز هم که قرن ها از نزولش میگذرد، و فردا هم که قرن های بیشتری از نزولش گذشته خواهد بود، مفسر را باید به این فکر بیاندازد که چرا خداوند این را فرموده؟ منظور خداوند در آن روز های نزول سوره یوسف این بود که به پیامبر – ص - و مسلمانان بگوید کمی دیگر صبر کنید، شماهم یوسف وار پیروزمندانه به آنها باز خواهید گشت ولی مانند آنان رفتار نخواهید کرد، و امروز، و فردا، مفسران باید این نکته را بفهمند که منظوری که خداوند در آن روزهای نزولِ مطالب قرآنی داشت، را، کشف کنند و از آن برای «درد»های زمان خودشان «نسخه» ای بپیچند.
چند دریافت مستقیم و کوتاه
آیه 35: «نشانه¬ها»ی مورد بحث، باید چیزهائی بوده باشد از قبیل اعتقاد به توحید و تبلیغ آن و مخالفت با دین شرک آنها و عدالتخواهی و اعتراض به مظالم جاری، و اینها باید سبب زندانی شدن او شده باشد نه توطئه آن زنان که در آیه¬های 33 و 34 اشاره شده.
آیه 42: ساده¬ترین توضیحِ مطلب این است که او هر که بوده یکنوع «مجرم سیاسی» بوده. و شفاعت یکنفر «برده» (که پائین¬ترین موقعیت اجتماعی را دارد) برای یک «مجرم سیاسی» کار آسانی نیست و متضمن خطراتی برای شفیع است لذا آن شخص خود را «خودسانسوری» کرد و بالاخره هم کاملاً فراموشش شد. نقش شیطان آن بود که او را به از دست دادن موقعیتش و زحماتی که در آنصورت به آن دچار میشد ترساند تا اینکه موفق شد او را بطور کامل بفراموشاند.
آیه 45: این «یادآوریِ» آن شخص در اینجا کاملاً موجه است، زیرا یادآوری قبل از این مطلب، «شفاعت از یک مجرم سیاسی» تلقی می¬شد و برای او نوعاً ناخوشایند بود اما حالا یک «خوش خدمتی» است وبرای او کاملاً مطلوب است.
آیه 49: کلمه¬ای که در آیه آمده «یُغاثُ» است که هم به معنی «فریادرسی می¬شوند» و هم به معنی «بارانده می¬شوند» است و چون باران از آسمان می¬آید، گویی که خداوند فریاد ناراحتی مردمِ هفت سال خشکسالی کشیده را شنیده، و برایشان باران فرستاده باشد، که فی¬نفسه، هم معنی لغوی رایجی است و هم لطیف است، در ترجمه ترجیح داده شد. گرچه دومی هم صحیح است و هر دو هم بالاخره به یک معنـــی می¬رساند.
آیه¬های 52و53 : اینها گفتار یوسف است نه آن زن. آیه 66: وثیقه موردنظر باید قاعدتاً «قسم» یا «تعهد اخلاقی» بوده باشد. آیه¬های 67و68 : یعنی «به چشم نیائید» (و به اصطلاح امروز «چراغ خاموش» بروید) آیات 70تا76 : روش یوسف از آنجا که یک «حق انتقام» به گردن آنها داشت موجه است.
در آیه 20 فاعل چه کسی (کسانی) است؟ در جواب باید گفت فاعل نمیتواند اهل کاروان باشد، زیرا آنها آن کودک را «ثروت»ی تلقی کرده بودند. لذا توضیح مطلب این میشود که برادران یوسف دورادور کشیک میکشیدند که عاقبت کار او چه میشود و وقتیکه دیدند اهل کاروان او را پیدایش کرده اند برای اینکه مانع کارهای احتمالی آنها برای رساندن کودک به خانواده اش شوند او را به پشیزی به آنها فروختند.
خواب و تعبیر خواب
در رابطه با آیه 43 در این سوره سه نوع «خواب» معرفی شده است: 1- رویا (خواب)، 2- احلام (چیزهای خوشایند)، 3- اضغاث (پراکنده) «رویا» خوابهای دارای معنی و تعبیر است که مثلاً یکی از آنها همین خواب حضرت یوسف است که دیده بود یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده می¬کردند. یا خواب حضرت ابراهیم که دیده بود پسرش اسمعیل را ذبح می¬کند یا خواب پیامبر(ص) که دیده بود حج بجا می¬آورد. از مشخصات این نوع خوابها این است که جزئیات صحنه و سکانس معلوم نیست، و صحنه و سکانس یک حالت سوررئالیستی دارد، و در این نوع خوابها فقط موضوع موردنظر مطرح است و جزئیات دیگر وجود ندارد. و از این نوع خوابها که دارای معنی است بسیاری از اشخاص صالح دیده¬اند و چیز نادری نیست.
«احلام» خوابهایی است که آدمی در جهت رسیدن به رفع نیازهای جسمی و روحی خویش می¬بیند، مثلاً آدم گرسنه، سفره رنگین و پسر جوان، صحنه¬های جنسی می¬بیند، و گاهی هم محتلم می¬شود، همین کلمه «محتلم» با کلمه «احلام» همریشه است، و اینکه گفته شده «شتر در خواب بیند پنبه دانه» در همین جهت و به همین معنی است. از مشخصات چنین خوابهایی این است که صحنه و سکانس مطلب با تمام جزئیاتش واضح است. «اضغاث» خوابهای پراکندهء بکلی بی¬معنی است، مثلاً از نوع خوابهائی که آدمی پس از پرخوری می¬بیند.
مرور كلي سوره يوسف
در پاراگراف 1 که ابتدای سوره است می فرماید : ای پیامبر ! قصه ای را که برایت می گوئیم ، صرفا یک قصه صِرف نیست ، بلکه از وحی است و لذا عین حقیقت است .
در پاراگراف 2 می فرماید : ای پیامبر ! درمقایسه داستان یوسف با داستان توشباهت عجیبی هسـت ، که اگرپیروانت شبیه سازی کنند و متوجه آن شوند دلگرم ترخواهند شد .
در پاراگراف اخر می فرماید : ای پیامبر ! مخالفانت به سختی دچار محسوسات خویش بوده واز آیات و صفات وقدرت های الهی غفلت دارند وگرنه رفتارشان غیر از این می بود ، ولی تو دلگیر مباش و کاملا دلگرم باش و با قوت پیگیر کار رسالت خویش باش و موفق خواهی شد .
از تفسير مهندس گنجه اي
ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 01:40:23 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره یوسف: نکات و پرسشهای تفسیری سوره یوسف
پرسش:در ابتدای سوره یوسف در آیه
نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذاالقران
ترجمه و نقش "بما" چیست؟
در قرآن منتشر شده آقای سید محمد جزایری بما را همانند کما ترجمه کرده (ما بهترین داستانها را بر تو میخوانیم همانگونه که قران را به تو وحی کردیم)
و گفته قصص قرآن، هر چند وحیانی است اما جزو قرآن نیستند.
نظر دوستان چیست؟
پاسخ1: مستحضريد كه محتمل است قصص اسم مصدر و معنايي مفعولي باشد كه ميشود: بهترين قصه (نه آنطور كه برخي جمع تصور كرده اند؛ قصه ها) و ممكنست به معني مصدري آن يعني اقتصاص باشد كه ميشود: بهترين قصه سرايي.
در تعيين مصداق "احسنالقصص" دو نظر مطرح است: ١. قرآن؛ ٢. قصّه يوسف (مجمعالبيان، ذيل آيه).
براساس نظراول احسن القصص، يكى نامهاى قرآن كريم است. در حدیثى که «على بن ابراهیم» از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده، مى خوانیم:وَ أَحْسَنُ الْقَصَصِ هذَا الْقُرآنُ .در کتاب «روضه کافى» در خطبه اى از امیر مؤمنان على(ع) چنین نقل شده: إِنَّ أَحْسَنَ الْقَصَصِ وَ أَبْلَغَ الْمَوْعِظَةِ وَ أَنْفَعَ التَّذَکُّرِ کِتابُ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ.
براساس نظر دوم قصه يوسف (ع) بهترين و زيباترين قصه است (همانجا)
احتمال سومي هم هست و آن اينكه خداوند، بيانگر داستان يوسف با بهترين و زيباترين بيان است يعني مصداق «احسن القصص» مىتواند سوره يوسف باشد. «القصّ» مصدر «نقصّ» به معناى بازگو كردن و بيان كردن است (لسانالعرب) چنانچه «قصص» مصدر باشد، «احسنالقصص» مفعول مطلق مىشود و بيانگر كيفيّت بازگو كردن خواهد بود.
احتمال چهارم اينكه «قصّه يوسف، بهترين قصّه و داراى شيواترين بيان به سبب وحى شدن آن از سوى خداوندست درينجا حرف (باء) در «بما أوحينا» سببيّه است و لزومي به كما دانستن آن نيست.
اينكه كسي بما را كما بگيرد مستند ادبي ميخواهد و شاهد قوي در استعمال عرب نه صرف ادعا.
اينكه قصص قرآن هم جزو قرآن نباشد هم تنقيص قرآن است هم فاقد استدلال.
پاسخ 2:
سلام اگر ما را مصدریه بگیریم حرف باء در «بما» بای مصاحبت خواهد بود و جمله معنای سر راستی خواهد داشت: نحن نقص علیک احسن القصص بوحینا الیک هدا القرآن
ما بهترین داستان را با وحی کردن این قرآن بر تو می خوانیم( انصاريان).
با اين قرآن كه به تو وحى كردهايم، بهترين داستان را برايت حكايت مىكنيم( آيتي)
اگر بما يعني حرف جر با و ماي موصول را بخواهيم به فارسي برگردانيم ميشود: بموجب، بدانچه، از طريق.../ بطريقي كه
ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بر تو حكايت مىكنيم( فولادوند)
ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن -که به تو وحی کردیم- بر تو بازگو میکنیم( مكارم)
ما بهترین قصه را بدانچه با این قرآن بسوي تو وحي كرديم، برتو حكايت مي كنيم.
ما به بهترین روش به وحی این قرآن بر تو حکایت میکنیم ( الهي)
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
ترجمه،تفسير و تدبر سوره يوسف :نكات مهم تفسيري سوره يوسف
آيه 2 ـ "قراناً عربياً" به معناى خواندنى روشن است و نه تنها به لغت عربى، دُرست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است ولى عربى قرآن در همين لغت عربى نيز در درجه اول و بى مانند روشنى و روشنگرى است
آيات 13 و 14 ـ پاسخ يعقوب با كمال ملايمت اين بود كه من از دورى يوسف غمگين مى شوم و نيز مى ترسم ـ در صورت غفلتِ شما ـ گرگ او را بخورد، حُزن او كه مسلّم بود ولى معمولا گرگ آدم را بكلى نمى خورد و اگر هم بخورد پيراهنش را سالم نمى گذارد. روى اين اصل گرگ خواره گى خود راهنمائى بود براى برادران يوسف كه اگر مى خواهيد عذرى بياوريد به همين عنوان باشد، كه در آخر كار رسوا گردند، ولى اينان با شتاب زدگى و ناآگاهى در پاسخ يعقوب گفتند: اگر او را گرگ بخورد ـ در حاليكه ما گروهى نيرومند هستيم ـ زيانبار خواهيم بود، و آيا اى پدر ما را اينگونه ناچيز و ناتوان گرفته اى كه با وجود ما ده تن نيرومند گرگ برادر كوچكمان را بخورد. و "انا اذاً لخاسرون" بدين معنى است كه اگر در عين نيرومندى، در حفاظت برادرمان گرگ او را بدرد، در داشتن نيرو و برادرى خيلى زيانكاريم، كه هيچ نيستيم، و اين خود تهديدى است نسبت به يعقوب كه گويى ما را به هيچ گرفته كه درباره برادرمان بما اطمينان ندارد.
آيه 29 ـ "و استغفرى لذنبك" به اين معنى نيست كه عزيز از زليخا استغفار از گناهش را در برابر خدا خواسته باشد، زيرا مشرك بوده اند، بلكه مقصود پنهان داشتن اين گناه از ديگران است چون ذنب گناهى دنباله دار است و دنباله اين جريان رسوائى عمومى قصر عزيز مصر است كه از نظر ناموس اينگونه ناهنجار بوده.
بنابراين بس است كه گناهت را ما دانستيم ولى از ديگران آنرا بپوشان، و چرا اينجا عزيز، زليخا را "من الخاطئين" دانسته كه مقصود مردان خطا كار است و "من الخاطئات" نگفته؟ نخست بايد گفت كه «خاطئين» هر دوى زنان و مردان خطاكار را در بر دارد، و در ثانى اين خطاى زليخا اضافه بر زنانه بودنش مردانه هم بوده است، چون زنان نوعاً بدنبال مردان براى اطفاء شهوت با آنان گلاويز نمى شوند.
اينجا پيامى درخشان از سخنان يوسف با زندانيان آشكار است كه اگر شخصى يا اشخصاص گمراه گرفتارى داشتند كه بدست شخصى مؤمن حل مى شود ـ پيش از آنكه گرفتاريشان را حل كند ـ بر مبناى اينكه آنان به او نياز دارند و طبعاًبه سخنانش گوش مى دهند، اين زمينه را مغتنم شمرده و درصد راهنمائى آنان باشد كه در آيات (37 تا40) حضرت يوسف (عليه السلام) با كمال بلاغت و اخلاص اين جريان را به خوبى عمل كرد و آنان را با برهان و پندو اندرز بسوى عقيده توحيدى سوِق داد.
آيه 70 ـ "جعل السقاية فى رحل اُخيه" كه ظرف زرّين آب را دربار انداز برادرش نهاد، خود حيله اى است شرعى براى بدست آوردن جريانى بَس مهمتر، زيرا يوسف هرگز نمى توانست بگونه اى عادى به برادرش دست يابد، و دست يابى به اين برادر كه نسخه دوم اوست حتى بعضى از محرمات را نيز حلال مى كند تا چه رسد به جريان توريه، بويژه آنگونه كه يوسف انجام داد، مثلا "انكم لسارقون" ظاهرش سرقت ظرف است ولكن مقصود سرقت يوسف است از پدرش كه اين خود مصداِق اعلاى سرقت مى باشد، و اين توريه اى است بس لطيف كه گام به گام بسوى دست يابى به برادرش بوده است، اينجا تنها يوسف عامل گزاردن ظرف طلاست دربارانداز براردش، و اين خود چنانكه اشاره شد، مكرى است ربانى كه برابر مكر شيطان پاسخى عادلانه است،
و از جمله «كدناليوسف» در آيه (76) همين مكر ربانى مستفاد مى گردد، در هر صورت هم گذارنده اين ظرف زرين و هم بردارنده آن خود شخصى يوسف(عليه السلام) بوده كه "ثم استخرجها من وعاء أخيه" ولى فريادگر جريان دزدى برادران يوسف(عليه السلام) نبوده بلكه "أذّن مؤذّنُ" كه بلندگوى تشكيلات يوسف بوده است، و از «تفقدون» مى فهميم كه گروه كارساز يوسف در جمع نمى دانستند كه اين ظرف زرّين كجاست، زيرا گفتند "نفقد صُواعَ الَملَك" و طبعاً اين نسخن به دستور يوسف بوده است، و هرگز كذبى هم در اين ميان نبوده كه دست كم توريه و مكرى عادلانه است در برابر مكر شيطانى برادران.
تفسير فرقانویرایش بوسیله کاربر 1401/12/17 11:17:38 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره يوسف: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره يوسف
مراد از علم يوسف (عليه السلام ) به تأويل احاديث چيست؟
تا اينجا مى خواستيم بگوييم مراد از تأويل احاديث تأويل روياها است ، و ليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره برمى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تاءويل آن را به يوسف (عليه السلام ) تعليم داده بود اعم از احاديث رويا است ، و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنهايى كه در بيدارى .
آرى ، بين حوادث و ريشه هاى آنها كه از آن ريشه ها منشأ مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت ، و با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود. بنابراين ، ممكن است بنده اى به اذن خدا به اين روابط راه پيدا كرده باشد، بطوريكه از هر حادثه اى حوادث بعدى و نتيجه اى را كه بدان منتهى مى شود بخواند.
مؤيّد اين معنا در خصوص حوادث عالم رويا، آن حكايتى است كه خداى تعالى از قول يعقوب در تأويل خواب يوسف كرده ، و نيز آن تأويلى است كه يوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانيش و از خواب عزيز مصر كرد، و در خصوص حوادث عالم بيدارى حكايتى است كه از يوسف در روزهاى زندانيش نقل كرده و فرموده : ((قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاءويله قبل ان ياتيكما ذلكما مما علمنى ربى )) و همچنين آنجا كه فرموده : ((فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا يشعرون
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 109
و الله المستعان على ما تصفون :اوج توكل و صبر يعقوب
يعقوب بعد از آنكه فرمود: ((فصبر جميل )) دنبالش گفت : ((و الله المستعان على ما تصفون )) و كلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد، نظير آنكه در آيات بعدى همين معنا را رعايت نموده چنين گفت : ((فصبر جميل عسى الله ان ياتينى بهم جميعا انه هو العليم الحكيم ...))
پس جمله (( و الله المستعان على ما تصفون)) - كه راستى كلام عجيبى است - توكل يعقوب را بر خداى تعالى بيان نموده ، مى فرمايد: من مى دانم كه شما در اين قضيه مكر و حيله اى به كار برده ايد، و مى دانم كه يوسف را گرگ نخورده ، و ليكن در كشف دروغ شما و دست يابى بر يوسف به اسباب ظاهرى كه بدون اذن خدا هيچ اثرى ندارند دست نمى زنم و در ميان اين اسباب دست و پا نمى زنم بلكه با صبر، ضبط نفس نموده ، و با توكل به خدا حقيقت مطلب را از خدا مى خواهم .
پس معلوم شد كه جمله ((و الله المستعان على ما تصفون )) دعايى بود كه يعقوب (عليه السّلام ) در مقام توكل كرده ، و معنايش اين است : ((پروردگارا! من در اين گرفتاريم بر تو توكل كردم تو در آنچه كه اين فرزندانم مى گويند ياريم كن )). و اين جمله توحيد در فعل را مى رساند. يعقوب خواست بگويد تنها و يگانه مستعان خداست ، و مرا جز او مستعانى نيست . آرى ، او معتقد بود كه هيچ حكم حقى نيست مگر حكم خدا، و در آياتى كه به زودى مى آيد به همين معنا تصريح كرده و گفته است : ((ان الحكم الا لله عليه توكلت )). و براى اينكه توحيد در فعل را تكميل نموده و به بالاتر از اين برساند اسمى از خود نبرد، و نگفت : ((بزودى صبر خواهم كرد)) و نيز نگفت : ((و من در آنچه شما مى گوييد به خدا استعانت مى جويم )) بلكه خود را به كلى كنار گذاشت و فقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حكم خداست كه تنها حكم او حق است ، و اين كمال توحيد او را مى رساند و مى فهماند كه با آنكه درباره يوسفش غرق اندوه و تاسف است ، در عين حال يوسف را نمى خواهد و به وى عشق نمى ورزد، و از فقدانش دچار شديدترين و جانكاه ترين اندوه نمى گردد مگر به خاطر خدا و در راه خدا.
معناى : ((والله غالب على امره ))
و در جمله ((و اللّه غالب على امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون )) ظاهر اين است كه منظور از ((امر)) شأن باشد، و شاءن خدا همان رفتارى است كه در خلق خود دارد كه از مجموع آن نظام تدبير به دست مى آيد، همچنان كه خودش فرموده : ((يدبر الامر)) و اگر امر را به خدا اضافه كرده و گفته ((امره )) براى اين است كه خدا مالك همه امور است ، همچنان كه خودش فرموده : ((الا له الخلق و الامر)). و معناى آيه اين است كه هر شاءنى از شئون عالم صنع و ايجاد از امر خداى تعالى است و خداى تعالى غالب و آن امور مغلوب و مقهور او هستند و او را در هر چه كه بخواهد مطيع و منقاد مى باشند و نمى توانند از خواسته او استكبار و تمرد كنند، و از تخت سلطنت او خارج گردند، همچنان كه نمى توانند از او سبقت بگيرند، و چيزى از قلم تدبير او نمى افتد، همچنان كه فرموده : ((ان اللّه بالغ امره )).
و كوتاه سخن ، خداى سبحان بر همه اين اسباب فعاله عالم غالب است ، به اذن او فعاليت مى كنند، و او هر چه را بخواهد بدانها تحميل مى كند، و آنها جز سمع و طاعت چاره اى ندارند، اما (چه بايد كرد كه ) بيشتر مردم نمى دانند، چون گمان مى كنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تاثيرشان مستقلند، و به همين جهت مى پندارند كه وقتى سببى و يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را مثلا ذليل كند خدا نمى تواند آن اسباب را از صورتى كه دارند بگرداند، ولى آنها اشتباه مى كنند.
منظور از بلغ اشده چيست؟ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ ((بلوغ اشد)) به معناى سنينى از عمر انسان است كه در آن سنين قواى بدنى رفته رفته بيشتر مى شود و به تدريج آثار كودكى زايل مى گردد، و اين از سال هيجدهم تا سن كهولت و پيرى است كه در آن موقع ديگر عقل آدمى پخته وكامل است .
و ظاهرا منظور از آن رسيدن به ابتداى سن جوانى است ، نه اواسط و يا اواخر آن كه از حدود چهل سالگى به بعد است ، به دليل آيه اى كه درباره موسى (عليه السّلام ) فرموده : ((و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما)) زيرا در اين آيه كلمه ((استوى )) را آورد تا برساند موسى به حد وسط اشد رسيده بود كه ما مبعوثش كرديم . و در آيه ((حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنه قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك )) چون مى خواسته برساند در اواخر بلوغ اشد خود چنين و چنان گفت كلمه ((چهل سالگى )) را هم اضافه كرده ، و اگر بلوغ اشد به معناى چهل سالگى باشد ديگر حاجت به ذكر ((بلغ )) و تكرار آن نبود بلكه مى فرمود: ((حتى اذا بلغ اشده اربعين سنه )).
ترجمه تفسير الميزانویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 11:23:20 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره يوسف:نكات مهم تفسيري سوره يوسف
چگونه خدا امر خود را بر همه عوامل مخالف يوسف، غلبه داد؟
تتمه كلام يوسف است كه به برادران دستور مى دهد پيراهنش را نزد پدر ببرند، و به روى پدر بيندازند، تا خداوند ديدگانش را بعد از آنكه از شدت اندوه نابينا شده بود شفا دهد. و اين آخرين عنايت بى سابقه ايست كه خداوند در حق يوسف (عليه السّلام ) اظهار فرمود، و مانند ساير اسبابى كه در اين سوره و اين داستان بود و بر خلاف جهتى كه طبعا جريان مى يافت جريانش داد، ايشان مى خواستند با آن اسباب و وسايل او را ذليل كنند، خداوند هم با همان اسباب او را عزيز كرد، مى خواستند از آغوش پدر به ديار غريبش بيندازند و بدين جهت در چاهش انداختند، خداوند نيز همين سبب را سبب راه يافتنش به خانه عزيز و آبرومندترين زندگى قرار داد و در آخر بر اريكه عزّت و سلطنتش نشانيد، و برادرانش را در برابر تخت سلطنتى او ذليل و خوار نموده به التماس و تضرع درآورد، تضرعى كه آيه ((يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين )) آنرا حكايت مى كند.
و همچنين همسر عزيز و زنان مصر عاشق او شدند، و با او بناى مراوده گذاشتند، تا بدين وسيله او را در مهلكه فجور بيفكنند، ولى خداوند همين عشق ايشان را سبب ظهور و بروز پاكى دامن و برائت ساحت و كمال عفت او قرار داد، دربار مصر او را به زندان افكند، و خداوند همين زندان را وسيله عزّت و سلطنت او قرار داد. برادران آنروز كه وى را به چاه انداختند پيراهن به خون آلوده اش را براى پدرش آورده به دروغ گفتند مرده ، خداوند بوسيله همين پيراهن خون آلودى كه باعث اندوه و گريه و در آخر كورى او شد چشم وى را شفا داد و روشن كرد كوتاه سخن اينكه تمامى اسباب دست به دست هم دادند تا او را بى مقدار و خوار سازند، ولى چون خدا نخواست ، روز بروز بزرگتر شد، آرى آنچه خدا مى خواست غير آن چيزى بود كه اسباب طبيعى بسوى آن جريان مى يافت ، و خدا بر كار خود غالب است
معناى ((روح )) و بيان اينكه يأس از روح و رحمت الهى گناه كبيره است ارتباط ياس از روح و گشايش خدا با كفر چيست؟
و كلمه ((روح )) - به فتح راء و سكون واو - به معناى نفس و يا نفس خوش است ، هر جا استعمال شود كنايه است از راحتى ، كه ضد تعب و خستگى است ، و وجه اين كنايه اين است كه شدت و بيچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصوّر مى شود، همچنان كه مقابل آن يعنى نجات يافتن به فراخناى فرج و پيروزى و عافيت ، نوعى تنفس و راحتى به نظر مى رسد، و لذا مى گويند خداوند ((يفرج الهم و ينفس الكرب - اندوه را به فرج ، و گرفتارى را به نفس راحت مى سازد))، پس روحى كه منسوب به خداست همان فرج بعد از شدتى است كه به اذن خدا و مشيت او صورت مى گيرد.
و بر هر كس كه ايمان به خدا دارد لازم و حتمى است به اين معنا معتقد شود كه خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد و بهر چه اراده كند حكم مي نمايد، و هيچ قاهرى نيست كه بر مشيت او فائق آيد و يا حكم او را بعقب اندازد، و هيچ صاحب ايمانى نمى تواند و نبايد از روح خدا مأيوس و از رحمتش نااميد شود زيرا ياس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، در معنا كفر به احاطه و سعه رحمت اوست ، همچنان كه در آنجا كه گفتار يعقوب (عليه السّلام ) را حكايت مى كند مى فرمايد: ((انه لا يياس من روح اللّه الا القوم الكافرون )
مقصود يوسف از اين دعا كه خدا مرا مسلم بميران چيست؟
و اين اسلامى كه يوسف درخواست كرد بالاترين درجات اسلام ، و عالى ترين مراتب آنست ، و آن عبارتست از تسليم محض بودن براى خداى سبحان به اينكه بنده براى خود و براى آثار وجودى خود هيچ استقلالى نبيند و در نتيجه هيچ چيز - چه خودش و چه صفات و اعمالش - او را از پروردگارش مشغول نسازد، و اين معنا وقتى به خدا نسبت داده شود (و عرض شود كه خدايا تو مرا مسلم قرار ده ) معنايش اين است كه خداوند بنده اش را خالص براى خود قرار دهد. از آنچه گذشت معلوم شد كه معناى درخواست (مرا مسلم بميران ) اين است كه خدايا اخلاص و اسلام مرا مادامى كه زنده ام برايم باقى بدار. و به عبارت ديگر اين است كه تا زنده است مسلم زندگى كند، تا در نتيجه دم مرگ هم مسلم بميرد، و اين كنايه است از اينكه خداوند او را تا دم مرگ بر اسلام پايدار بدارد، نه اينكه معنايش اين باشد كه دم مرگ مسلم باشم ، هر چند در زندگى مسلم نبودم ، و نه اينكه درخواست مرگ باشد و معنايش اين باشد خدايا الان كه داراى اسلامم مرا بميران
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 334ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 10:57:01 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره يوسف: نكات و پرسشهاي تفسيري سوره يوسف
پرسش: به نظر شما ترجمه صحیح وظنوا انهم قد کذبوا در ایه زیر چیست؟ چه كساني گمان كردندبه انها دروغ گفته شده؟چه دروغي؟
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۱۰﴾ انصاریان: [پیامبران، مردم را به خدا خواندند و مردم هم حق را منکر شدند] تا زمانی که پیامبران [از ایمان آوردن اکثر مردم] مأیوس شدند و گمان کردند که به آنان [از سوی مردم در وعده یاری و حمایت] دروغ گفته شده است. [ناگهان] یاری ما به پیامبران رسید؛ پس کسانی را که خواستیم رهایی یافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمی شود.
خرمشاهی: تا آنجا كه چون پيامبران نوميد شدند و [پيروان] پنداشتند كه به دروغ وعده داده شدهاند، آنگاه بود كه نصرت ما به آنان در رسيد و هركس كه خواسته بوديم نجات يافت، و عذاب ما از قوم گناهكار برنمى گردد
فولادوند: تا هنگامى كه فرستادگان [ما] نوميد شدند و [مردم] پنداشتند كه به آنان واقعا دروغ گفته شده يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مى خواستيم نجات يافتند و[لى] عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد
قمشهای: (مردم با انبیاء چندان ضدیت کردند) تا آنجا که رسولان مأیوس شده و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد (یا گمان کردند که دیگر هیچ کس تصدیق آنها نخواهد کرد) در آن حال یاری ما بدیشان فرا رسید تا هر که ما خواستیم نجات داده شد، و نیز قهر و انتقام ما از بدکاران عالم باز گردانده نخواهد شد.
مکارم شیرازی: (پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت همچنان ادامه دادند) تا رسولان مايوس شدند و گمان كردند كه (حتي گروه اندك مؤ منان) به آنها دروغ گفته اند، در اين هنگام ياري ما به سراغ آنها آمد هر كس را ميخواستيم نجات ميداديم و مجازات و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نميشود.
پاسخ1: معناى آيه : ((حتى اذا استياءس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا..))
و معناى مجموع آن اين است كه : اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو از اهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است ، اين رسولان ، قوم خود را همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود مأيوس شدند (و يا نزديك بود مأيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفته عذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته ، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت ، پس هر كه را خواستيم نجات داديم ، و آنها همان مؤمنين بودند، و باس ما يعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت . اما مأيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده و فرموده : ((و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن )) و نيز فرموده : ((و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)) و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و موسى (عليه السّلام ) نيز ديده مى شود. و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيز نظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند: ((بل نظنكم كاذبين )) و همچنين در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و فرعون فرموده ((فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا)). و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤمنين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه : ((و كان حقا علينا نصر المومنين )). مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : ((نجينا هودا و الذين آمنوا معه )) و در داستان قوم صالح فرموده : ((نجينا صالحا و الذين آمنوا معه )) و در داستان قوم شعيب فرموده : ((نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه )) و همچنين در داستانهاى ديگر.
و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى و خصوصى ذكر شده ، در آيه ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون )) و آيه ((و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال )) و همچنين آيات ديگر ذكر شده
تفسير الميزان
پاسخ2:
تا هنگامى كه فرستادگان (ما از ايمان كافران) نوميد شدند، و پنداشتند كه به آنان (از جانب مردمان) بى گمان دروغ گفته شده، ياريمان آنان را در رسيد. پس كسانى را كه مى خواستيم، نجات يافتند. و برخورد شديدمان از گروه مجرمان برگشت ندارد. 110 آيه 110 ـ "وظَنُّو ا اَنهّم قد كُذبوا" بيانگر اين است كه به گمان فرستادگان خدا بر اينكه مورد تكذيب مكلفانى واقع شده و تا اندازه اى از نتيجه رسالت خود مايوس شده بودند، و در اين هنگامه نصرت ربانى فرار رسيد.
تفسير فرقان
پاسخ3
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ {110} (وقوع عذاب مجرمین و نصرت مومنان بطول انجامید) تا اینكه فرستادگان [ما] نوميد شدند (از وقوع آن) و اینطور پنداشتند كه به آنان دروغ گفته شده (وعده نصرت) اما يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مىخواستيم نجات يافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمیشود (مجرمین عذاب شدند) {110}
اقاي سيدكاظم فرهنگ
ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/06 09:38:26 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
ترجمه،تدبر و فهم سوره يوسف: فرازبندي،عصارهفرازها،كلمات كليدي و نكات تفسيري سوره يوسف
55 - يوسف
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ {1} الف لام راء اين است آيات كتاب روشنگر (هم خودش آشکار است و هم آشکار کننده هدایت از گمراهی){1} إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ {2} ما آن را قرآنى واضح نازل كرديم باشد كه بينديشيد {2} نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ {3} ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مىكنيم و تو قطعا پيش از آن از بىخبران بودى {3}
عصاره فراز آیات 1-3: ایات روشنگر و واضح قران و نیز داستانهای آن وحی خداوند و برای تعقل انسانهاست.
نکات: 1-تلک آیات الکتاب المبین: شعرا قصص یوسف شروع سوره
2-در ایه 2 منظور از قران عربی چیست؟ "عرب: اصل الواحد در ماده، رفع ابهام، تبيّن (آشكاري) و وضوح حال است و مخالف عُجمَة ميباشد كه به معناي گره در ابهام است و از مصاديقش: سخن عرب است كه ميگويند: أعرَبَ بِحُجَّتِه؛ يعني حجّتش را آشكار كرد. سوره مباركه نحل آيه 103: وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ، اين [قرآن] به زبان عربی روشن است.منظور وضوح و آشكاري آن و رفع ابهام از آن است و زبان عربي منظور نيست، هرچند كه زبان عربي از مصاديق اصل است. "التحقیق فی کلمات القران"
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ {4} [ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مىكنند {4} قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ {5} [يعقوب] گفت اى پسرك من خوابت را براى برادرانتحكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است {5} وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ {6} و اين چنين پروردگارت تو را برمىگزيند و از تعبير خوابها ( و سخن ها) به تو مىآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىكند همان گونه كه قبلا بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام كرد در حقيقت پروردگار تو داناى حكيم است {6} لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ {7} به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست {7} إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ {8} هنگامى كه [برادران او] گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نيرومند هستيم دوستداشتنىترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است ( که این همه یوسف و برادرش را مورد محبت قرار میدهد){8} اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ {9} [يكى گفت] يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان (از او ) فارغ و معطوف برای شما گردد و پس از او مردمى شايسته گردید (از دید پدر){9} قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ {10} گويندهاى از ميان آنان گفتيوسف را مكشيد اگر كارى مىكنيد او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخى از مسافران او را برگيرند {10} قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ {11} گفتند اى پدر تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم {11} أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ {12} فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود {12} قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ {13} گفت اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مىكند و مى ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد {13} قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ {14} گفتند اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم در آن صورت ما قطعا [مردمى] بىمقدار خواهيم بود {14} فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ {15} پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند] و به او وحى (الهام) كرديم كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه نمىدانند با خبر خواهى كرد {15} وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ {16} و شامگاهان گريان نزد پدر خود [باز] آمدند {16} قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ {17} گفتند اى پدر ما رفتيم مسابقه دهيم و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم آنگاه گرگ او را خورد ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمىدارى {17} وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ {18} و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مىكنيد خدا يارىده است {18} وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ {19} و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده اين يك پسر است و او را چون كالايى پنهان داشت
ند و خدا به آنچه مى كردند دانا بود {19} وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ {20} و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند و در آن بىرغبت بودند (بخاطر ترس که نگه دارند یا به قیمت بالاتری بفروشند){20} وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {21} و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت نيكش بدار شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تاويل خوابها را بياموزيم و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند {21} وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ {22} و چون به حد رشد رسيد او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم {22}
عصاره فراز ایات 4-22:علیرغم اینکه یوسف در اثر کید برادرانش به چاه انداخته شد،اما بدلیل غلبه اراده و مشیت خدا ، مهمان گرامی عزیز مصر شد و خداوند باو مکنت و علم و حکمت عطا کرد. چرا که از محسنین بود.
نکات: بیشترین تکرار کلمه کید و افعال ان 8 بار بیشترین تکرار کلمه حافظ در سوره یوسف 4بار ،یکبار هم کلمه حفظ، والله خیر حافظا تنها در سوره یوسف بیان شده است. والله غالب علی امره تنها در سوره یوسف بیان شده است.
مشابهت با سوره کهف:در سوره کهف محور سوره بر اعمال ولایت مطلق خداوند بر امور و غالب بودن اراده و تدبیر او بر عوامل و اسباب مادی بود که در قالب 4 داستان بیان شد. در سوره یوسف نیز همین موضوع در داستان طولانی و سرگذشت پرنشیب و فراز یوسف مشاهده میشود که چگونه خداوند خواست خود را با تمام مخالفتها و کید های اطرافیان یوسف محقق میکند.
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ {23} و آن [بانو] كه وى در خانهاش بود خواست از او كام گيرد و درها را [پياپى] چفت كرد و گفت بيا كه از آن توام [يوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نيكو داده است قطعا ستمكاران رستگار نمىشوند {23} وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ {24} و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مىكرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود {24} وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ {25} و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند و [آن زن] پيراهن او را از پشت بدريد و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند زن گفت كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناك شود {25} قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ {26} [يوسف] گفت او از من كام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پيراهن او (یوسف)از جلو چاك خورده زن راست گفته و او(یوسف) از دروغگويان است {26} وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ {27} و اگر پيراهن او از پشت دريده شده زن دروغ گفته و او (یوسف) از راستگويان است {27} فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ {28} پس چون [شوهرش] ديد پيراهن او از پشت چاك خورده است گفت بىشك اين از نيرنگ شما [زنان] است كه نيرنگ شما [زنان] بزرگ است {28} يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ {29} اى يوسف از اين [پيشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود طلب بخشش کن) یا انرا پوشیده دار) كه تو از خطاكاران بوده اى {29} وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ {30} و [دستهاى از] زنان در شهر گفتند زن عزيز از غلام خود كام خواسته و سختخاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى (اشتباه) آشكارى مىبينيم {30} فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ {31} پس چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند منزه استخدا اين بشر نيست اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست {31} قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ {32} [زليخا] گفت اين همان است كه در باره او سرزنشم مىكرديد آرى من از او كام خواستم و[لى] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور مىدهم نكند قطعا زندانى خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گرديد {32} قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ {33} [يوسف] گفت پروردگارا زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد {33} فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ {34} پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت كرد و نيرنگ آنان را از او بگردانيد آرى او شنواى داناست {34}
عصاره فراز آیات 23-34: یوسف با توکل بر خدا و برخورداری از توجه خدا،از کید زن عزیز مصر و دوستانش نجات یافت و دامان خود را نیالود.چرا که از مخلصین بود.
نکات: -مکنا در قران سه بار برای شخص استفاده شده است یکی سوره کهف برای ذوالقرنین .دو بار هم سوره یوسف
- در این سوره عبارت ضلال مبین که معمولا در امور معنوی و هدایتی در قران استفاده شده، برای اشتباهات دنیوی هم استفاده شده است.دو بار از قول برادران یوسف خطاب به یعقوب که او را در حب زیاد به یوسف و گریه فراوان برای او سرزنش کردند. یکی هم زنان اشراف مصر که عشق زلیخا به یوسف را سرزنش کردند و گفتند او را در اشتباه و گمراهی می بیینیم.
-داستان یوسف و زلیخا نشان میدهد که دوری و اجتناب از گناه نیز نیازمند تایید و یاری خداوند است که در صورت دعا و خواست فرد ،اجابت میشود.
-واکنش و جملات سایر زنان مصر نشان میدهد که اقدام زلیخا در عاشق یوسف شدن و کام خواستن از او، در آیین و فرهنگ انها نیز مذموم و مورد نکوهش بوده است.
-استفاده از عبارت حاش لله توسط زنان اشراف در آیات 31 و51 نشان میدهد که مردم مصر آن زمان،الله و خدای خالق را میشناختند اما باو بعنوان موثر و رب جهان ایمان نداشته، بتها و معبودان دیگر هم داشته اند.(طبق ایات 39 و40)
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ {35} آنگاه پس از ديدن آن نشانهها به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند {35} وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ {36} و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزى] يكى از آن دو گفت من خويشتن را [به خواب] ديدم كه [انگور براى] شراب مىفشارم و ديگرى گفت من خود را [به خواب] ديدم كه بر روى سرم نان مىبرم و پرندگان از آن مىخورند به ما از تعبيرش خبر ده كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم {36} قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ {37} گفت غذايى را كه روزى شماست براى شما نمىآورند مگر آنكه من از تعبير آن به شما خبر مىدهم پيش از آنكه رویایتان محقق شود. اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است من آيين قومى را كه به خدا(ی یگانه) اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كرده ام {37} وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِـي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ {38} و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نموده ام براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم اين از عنايتخدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند ( و مشرکند){38} يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ {39} اى دو رفيق زندانيم آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر {39} مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {40} شما به جاى او جز نامهايى [چند] را نمىپرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر [حقانيت] آنها نازل نكرده است فرمان جز براى خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد اين است دين درست ولى بيشتر مردم نمى دانند {40} يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ {41} اى دو رفيق زندانيم اما يكى از شما به آقاى خود باده مى نوشاند و اما ديگرى به دار آويخته مىشود و پرندگان از [مغز] سرش مىخورند امرى كه شما دو تن از من جويا شديد تحقق يافت {41} وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ {42} و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مى كرد خلاص مىشود گفت مرا نزد آقاى خود به ياد آور و[لى] شيطان يادآورى به آقايش را از ياد او برد در نتيجه چند سالى در زندان ماند {42} وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ {43} و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشگيده ديگر اى سران قوم اگر خواب تعبير مىكنيد در باره خواب من به من نظر دهيد {43} قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ {44} گفتند خوابهايى است پريشان و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم {44} وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ {45} و آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم {45} يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ {46} اى يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند {46} قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ {47} گفت هفتسال پى در پى مىكاريد و آنچه را درويديد جز اندكى را كه مى خوريد در خوشهاش واگذاريد {47} ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ {48} آنگاه پس از آن هفتسال سخت مى آيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهادهايد جز اندكى را كه ذخيره مىكنيد همه را خواهند خورد {48} ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ {49} آنگاه پس از آن سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن [سال] باران مىرسد و در آن آب ميوه مىگيرند {49} وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ {50} و پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف] گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است {50} قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ {51} [پادشاه] گفت وقتى یوسف را طلب کردید، چه منظوری داشتيد زنان گفتند منزه ستخدا ما گناهى بر او نمىدانيم همسر عزيز گفت اكنون حقيقت آشكار شد من [بودم كه] از او كام خواستم و بىشك او از راستگويان است {51} ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ {52} اين [اقرار] براى آن بود كه [یوسف] بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به سرانجام نمى رساند {52} وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ {53} و من نفس خود را تبرئه نمى كنم چرا كه نفس قطعا به بدى امر مىكند مگر كسى را كه خدا رحم كند زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است {53} وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ {54} و پادشاه گفت یوسف را نزد من آوريد تا وى را خاص خود كنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى {54} قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ {55} [يوسف] گفت مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم {55} وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ {56} و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم كه در آن هر جا كه مى خواستسكونت مىكرد هر كه را بخواهيم به رحمتخود مىرسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى سازيم {56} وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ {57} و البته اجر آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مى نمودند بهتر است {57}
عصاره فراز آیات 35-57:خداوند یوسف را که بخاطر کید زن عزیز مصر زندانی شده بود ، با اثبات بی گناهی او ازاد کرده و با احترام و شکوه و مکنت، بر مصدر امور مصر نشاند.تا بدانید که حکم تنها از ان خداست و خدا رحمت خود را به هرکه بخواهد به هر طریقی میرساند. (علیرغم کیدها ) و اجر دنیوی و اخروی نیکوکاران را ضایع نمی کند.
نکات: 1-ایات 37-40 به بیان توحید و نفی شرک از زبان یوسف در جمع زندانیان پرداخته است. یوسف در انجا برای نخستین بار با اعلام علنی ترک دین و ایین بت پرستی مردمان انجا، انها را هم به توحید و نفی پرستش بی دلیل معبودان دیگر دعوت کرد. مشابه اصحاب کهف .
2-اولین کاربرد دین القیم در قران،در ایه 40 که توسط یوسف برای دینی عاری از شرک بیان شده است. دین القیم 5 بار در قران،یکبار هم بصورت دینا قیما بکار رفته است.
3- سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف 4-ان الحکم الا لله در قران سه بار بکار رفته است یکبار در سوره انعام و دو بار در سوره یوسف
5-گوینده آیات 52و53 کیست؟ یوسف یا زلیخا؟ با مطالعه آیات 50-54 اولین و معمول ترین برداشت مخاطب این است که ایات 52 و53 نیز در ادامه جملات زلیخاست.اما اکثر مفسران و مترجمان بدو دلیل آنرا به یوسف منتسب کرده اند. یکی اینکه زلیخا قبلا به یوسف خیانت کرد و او را زندانی کرد لذا جا ندارد که بگوید بداند که به او خیانت نکردم اما اگر جمله متعلق به یوسف باشد یعنی که یوسف به عزیز مصر خیانت نکرده است. دلیل دوم اینکه سطح معرفتی ایه 53 ،تاکید بر رحم خداوند برای درامان ماندن از نفس اماره و نیز به سرانجام نرساندن کید خاینین توسط الله نمیتواند جملات زلیخا باشد.
در رد این نظر، توجه به نکات زیر لازم است: الف- ظاهر آیات صراحتا بر نقل این جملات توسط زلیخا دلالت دارد و ترک ظاهر ،دلیل قوی میخواهد. ب-آیات نشانگر ان است که اصلا یوسف در این محفل پادشاه مصر حضور ندارد و جملات یوسف تنها در آیات 50(هنگام برگرداندن فرستاده نزد پادشاه) و 54 هنگام ملاقات با پادشاه منحصر میباشد. ج-ایات 53 و 54 در ادامه جملات زلیخا در ایه 51 که به کار خود اعتراف کرده، یوسف را صادق خواند،بیانگر تحول و توبه زلیخاست که به الله ایمان آورده و او را رب خود میداند. و مراد از ایه 52 نیز این است که در این مجلس در غیاب او به یوسف خیانت نکرده است. زندان کردن قبلی یوسف مشمول این ایه نیست چرا که در غیاب وی نبوده بلکه مطابق ایات 32 و33 تهدید زلیخا به زندان در صورت عدم تمکین یوسف ، آشکار بوده و خود یوسف هم با اطلاع از ان، زندان را محبوب تر از این کار زشت میدانسته است. لذا این ایات در ادامه جملات زلیخاست.
6-اینکه خواست و مشیت خدا بر تدابیر انسانها غالب است، بارها در سوره، هم برای خاینین و هم برای صالحین تکرار شده است ازجمله: - ایه 42 از انجا که زمان رهایی یوسف از زندان هنوز فرا نرسیده، تمایل و تدبیر یوسف برای سفارش به خادم رها شده از زندان برای وساطت یوسف نزد پادشاه، با فراموشی ان خادم ملغی و بی اثر میشود. -تدابیر یعقوب برای حفظ یوسف از جمله نگفتن رویای خود به برادران،و مقاومت اولیه یعقوب در نسپردن یوسف به برادران برای چرای گوسفندان، -مقاومت اولیه یعقوب در همراه نکردن بنیامین با برادران و سپس وثیقه و سوگند خواستن از انها برای حفظ بنیامین و سفارش برداران باینکه هنگام ورود به مصر در معیت بنیامین از دروازه های متعدد وارد شوند -کید زلیخا برای به زندان افکندن یوسف به منظور خوار شدنش و حال انکه عزیزتر شد.
7-فعل راود 8 بار در قران بکار رفته است که یکبار ان در سوره قمر به طلب کردن مهاجمین، از لوط مهمانانش را اشاره کرده و 7 بار هم در سوره یوسف در مصداقهای مختلف بکار رفته است. معنای مشترک ان طلب کردن مصرانه چیزی یا کسی علیرغم مخالفت خودش یا صاحبش می باشد.
8- بیشترین تکرار کلمه تاویل در سوره یوسف 9-ایات 41،42 و50 نشان میدهد که حضرت یوسف (حتی بعد از علنی کردن دعوت و رسالت خود و دعوت به توحید) در مکالمه با دیگران طبق اعتقاد خودشان با انها صحبت میکرده و پادشاه مصر را رب انها میخوانده است.
وَجَاء إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ {58} و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند {58} وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ {59} و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد گفت برادر پدرى خود را نزد من آوريد مگر نمىبينيد كه من پيمانه را تمام مىدهم و من بهترين ميزبانانم {59} فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلاَ تَقْرَبُونِ {60} پس اگر او را نزد من نياورديد براى شما نزد من پيمانهاى نيست و به من نزديك نشويد {60} قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ {61} گفتند او را از پدرش خواهيم خواست (علیرغم مخالفتش)و محققا اين كار را خواهيم كرد {61} وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {62} و [يوسف] به غلامان خود گفتسرمايههاى آنان را در بارهايشان بگذاريد شايد وقتى به سوى خانواده خود برمىگردند آن را بازيابند اميد كه آنان بازگردند {62} فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ {63} پس چون به سوى پدر خود بازگشتند گفتند اى پدر پيمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم و ما نگهبان او خواهيم بود {63} قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ {64} [يعقوب] گفت آيا همان گونه كه شما را پيش از اين بر برادرش امين گردانيدم بر او امين سازم پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان {64} وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَـذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ {65} و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند دريافتند كه سرمايهشان بدانها بازگردانيده شده است گفتند اى پدر [ديگر] چه مىخواهيم اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانيده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانى مىكنيم و [با بردن او] يك بار شتر مىافزاييم و اين [پيمانه اضافى نزد عزيز] پيمانهاى ناچيز است {65} قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ {66} گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پيمان استوارى ببنديد كه حتما او را نزد من باز آوريد مگر آنكه گرفتار [حادثهاى] شويد پس چون پيمان خود را با او استوار كردند [يعقوب] گفتخدا بر آنچه مىگوييم وكيل است {66} وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ {67} و گفت اى پسران من [همه] از يك دروازه [به شهر] در نياييد بلكه از دروازههاى مختلف وارد شويد و من [با اين سفارش] چيزى از [قضاى] خدا را از شما دور نمىتوانم داشت فرمان جز براى خدا نيست بر او توكل كردم و توكلكنندگان بايد بر او توكل كنند {67} وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {68} و چون همان گونه كه پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [اين كار] چيزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىكرد جز اينكه يعقوب نگرانی را كه در دلش بود برآورد و بىگمان او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراى دانشى [فراوان] بود ولى بيشتر مردم نمىدانند {68} وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَاْ أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ {69} و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش [بنيامين] را نزد خود جاى داد [و] گفت من برادر تو هستم بنابراين از آنچه [برادران] مىكردند غمگين مباش {69} فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ {70} پس هنگامى كه آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد آبخورى را در بار
برادرش نهاد سپس [به دستور او] نداكننده اى بانگ درداد اى كاروانيان قطعا شما دزد هستيد {70} قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ {71} [برادران] در حالى كه به آنان روى كردند گفتند چه گم كردهايد {71} قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ {72} گفتند جام شاه را گم كردهايم و براى هر كس كه آن را بياورد يك بار شتر خواهد بود و [متصدى گفت] من ضامن آنم {72} قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ {73} گفتند به خدا سوگند شما خوب مىدانيد كه ما نيامدهايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبودهايم {73} قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ {74} گفتند پس اگر دروغ بگوييد كيفرش چيست {74} قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ {75} گفتندكيفرش [همان] كسى است كه [جام] در بار او پيدا شود پس كيفرش خود اوست ما ستمكاران را اين گونه كيفر مىدهيم {75} فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ {76} پس [يوسف] به [بازرسى] بارهاى آنان پيش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنيامين] در آورد اين گونه به يوسف شيوه آموختيم [چرا كه] او در آيين پادشاه نمىتوانست برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد [و چنين راهى بدو بنمايد] درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مىبريم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است {76} قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ {77} گفتند اگر او دزدى كرده پيش از اين [نيز] برادرش دزدى كرده استيوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى] گفت موقعيتشما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مىكنيد داناتر است {77} قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ {78} گفتند اى عزيز او پدرى پير سالخورده دارد بنابراين يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم {78} قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ {79} گفت پناه به خدا كه جز آن كس را كه كالاى خود را نزد وى يافتهايم بازداشت كنيم زيرا در آن صورت قطعا ستمكار خواهيم بود {79} فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ {80} پس چون از او نوميد شدند رازگويان كنار كشيدند بزرگشان گفت مگر نمىدانيد كه پدرتان با نام خدا پيمانى استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره يوسف تقصير كرديد هرگز از اين سرزمين نمىروم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داورى كند و او بهترين داوران است {80} ارْجِعُواْ إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ {81} پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد اى پدر پسرت دزدى كرده و ما جز آنچه مىدانيم گواهى نمىدهيم و ما نگهبان غيب (حادثه ای که از آن مطلع نبودیم) نبوديم {81} وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيْرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ {82} و از [مردم] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو و ما قطعا راست مىگوييم {82} قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ {83} [يعقوب] گفت [چنين نيست] بلكه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نيكوست اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد كه او داناى حكيم است {83} وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ {84} و از آنان روى گردانيد و گفت اى دريغ بر يوسف و در حالى كه اندوه خود را فرو مىخورد چشمانش از اندوه سپيد شد {84} قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ
{85} [پسران او] گفتند به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مىكنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى {85} قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ {86} گفت من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مىبرم و از [عنايت] خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد {86} يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ {87} اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمتخدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمتخدا نوميد نمىشود {87} فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ {88} پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اى عزيز به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايهاى ناچيز آوردهايم بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد {88} قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ {89} گفت آيا دانستيد وقتى كه نادان بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد {89} قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ {90} گفتند آيا تو خود يوسفى گفت [آرى] من يوسفم و اين برادر من است به راستى خدا بر ما منت نهاده است بىگمان هر كه تقوا و صبر پيشه كند خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند {90} قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ {91} گفتند به خدا سوگند كه واقعا خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاكار بوديم {91} قَالَ لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ {92} [يوسف] گفت امروز بر شما سرزنشى نيستخدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است {92}
عصاره فراز ایات 58-92: تدبیر و ترتیب دادن اقدامات متعدد خدا بمنظور تحقق مواجهه دوباره برادران با یوسف در حالت شکوه و برتری یوسف و اعتراف انها به خطایشان .چرا که خدا پاداش اهل تقوا و صبر را ضایع نمی کند.
نکات: -جملات مهم و معروف "لا تیاسوا من روح الله" و "من یتق و یصبر فان الله لایضیع اجر المحسنین" در این فراز قرار دارد. - بیشترین تکرار افعال مرتبط با یاس در این سوره 4بار(استیاسو،لا تیاسوا، لا ییاس،استیاس ) -علیه (الله) فلیتوکل المتوکلون 3بار در قران بکار رفته سوره های یوسف زمر ابراهیم -صبر جمیل دو بار قران بکار رفته که هر دو در سوره یوسف است. یکبار هم در سوره معارج خطاب به پیامبر صبرا جمیلا استفاده شده است.
اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ {93} اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد [تا] بينا شود و همه كسان خود را نزد من آوريد {93} وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ {94} و چون كاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به كمخردى نسبت ندهيد بوى يوسف را مىشنوم {94} قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ {95} گفتند به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهى ديرين خود هستى {95} فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ {96} پس چون مژدهرسان آمد آن [پيراهن] را بر چهره او انداخت پس بينا گرديد گفت آيا به شما نگفتم كه بىشك من از [عنايت] خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد {96} قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ {97} گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم {97} قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {98} گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مىخواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است {98} فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ {99} پس چون بر يوسف وارد شدند پدر و مادر خود را در كنار خويش گرفت و گفت ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شويد {99} وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ {100} و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم القائات شر نمود.بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است {100} رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ {101} پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا تا لحظه مرگ،در تسلیم کامل خود نگهدار و مرا به شايستگان ملحق فرما {101} ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ {102} اين [ماجرا] از خبرهاى غيب است كه به تو (پیامبر)وحى مىكنيم و تو هنگامى كه آنان همداستان شدند و نيرنگ مىكردند نزدشان نبودى {102}
عصاره فراز آیات 93-102:اعمال ولایت مستمر خدا برای تحقق اراده اش در لطف و احسان به یوسف:رساندن یوسف و ابوین و برادرانش به همدیگر پس از مدت طولانی و حوادث متعدد، تحقق رویای خضوع انها در برابر یوسف،اعطای ملک و حکمت به یوسف
نکات -کاربرد اولین صفت لطیف برای خداوند در سوره یوسف -آیات 97 و98 نشان میدهد اینکه فرد گناهکار از دیگران بخواهد برای او استغفار و طلب امرزش از خدا نماید، مجاز است. برادران یوسف که خود را خطاکار میدانستند از یعقوب بعنوان پدر(که در این مدت رنج زیادی از فقدان یوسف کشیده بود) تقاضای استغفار کردند
وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ {103} (ای پیامبر) و بيشتر مردم هر چند آرزومند باشى ايمانآورنده نيستند {103} وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ {104} (در حالیکه) و تو بر اين [كار] پاداشى از آنان نمىخواهى (و )آن [قرآن هم] جز پندى براى جهانيان نيست {104} وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ {105} و چه بسيار نشانهها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مىگذرند در حالى كه از آنها روى برمىگردانند {105} وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ {106} و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه [با او چيزى را در پرستش و تدبیر امور] شريك مىگيرند (اکثر اینها اگر به الله هم ایمان اورند، تنها امیخته با شرک است){106} أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ {107} آيا ايمنند از اينكه عذاب فراگير خدا به آنان دررسد يا قيامت در حالى كه بىخبرند بناگاه آنان را فرا رسد {107} قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ {108} بگو اين است راه من :كه من و هر كس پيروىام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم و منزه استخدا ( از اینکه برایش شریکی قایل شوند) و من از مشركان نيستم {108} وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ {109} و پيش از تو [نيز] جز مردانى از اهل شهرها را كه به آنان وحى مىكرديم نفرستاديم آيا در زمين نگرديدهاند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بودهاند (مجرمین هلاک شده با عذاب) بنگرند و قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كردهاند بهتر است آيا نمىانديشيد {109} حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ {110} (وقوع عذاب مجرمین و نصرت مومنان بطول انجامید) تا اینكه فرستادگان [ما] نوميد شدند (از وقوع آن) و اینطور پنداشتند كه به آنان دروغ گفته شده (وعده نصرت) اما يارى ما به آنان رسيد پس كسانى را كه مىخواستيم نجات يافتند و عذاب ما از گروه مجرمان برگردانده نمیشود (مجرمین عذاب شدند) {110} لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ {111} به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى استسخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق آنچه [از كتابهايى] است كه پيش از آن بوده و روشنگر (و تبیین کننده)هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مىآورند رهنمود و رحمتى است {111}
عصاره فراز ایات 103-111: ای پیامبر علیرغم تلاش و رغبت شدید تو، اینها ایمان نیاورده بلکه از همه ایات اعراض کرده و بر شرک خود استوارند. تو به دعوتت به خدای یکتا ادامه بده و بدانید که سنت نصرت اهل ایمان و تقوا و عذاب مجرمین حتمی است و در زمان مدنظر خداوند وقوع میبابد.
نکات: -اولین کاربرد لفظ مشرک در قران،در سوره کهف اولین لفظ شرک استفاده شده بود. -تکرار 13 باره نفس -تکرار 5 باره محسن و 3 باره احسن - سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف
-مفهوم ایه 106 چیست؟ وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ این آیه در ادامه ایات 102تا 105 خطاب به پیامبر اسلام است که انتظار نداشته باش همه مردم مکه به خدا ایمان بیاورند. انها از همه ایات و دلایل اعراض میکنند. (همانطور که در سوره های قبلی بیان شده بود) اکثر اینها به الله ایمان نمیآورند مگر انکه شریکانی نیز برایش قایلند.این مفهوم در آیات 37-40 هم از زبان یوسف در جمع زندانیان در نفی شرک و دعوت به توحید بیان شده بود.ابتدا فرمود من آیین مردمی که به الله ایمان نمیاورند ترک کردم(علیرغم اینکه انها الله را میشناختند). و سپس خاندان خود را از شرک تبرئه کرد و پرستش معبودانی جز الله را نفی نمود. در ایه 106 هم همین مفهوم امده است که ایمان به الله باشرک سازگار و قابل جمع نیست. (در سوره کافرون هم این امر بعنوان محور سوره بیان شد) نمی توان هم به الله ایمان داشت و هم به معبودان دیگر.لذا همواره در قران ، مراد از ایمان به الله، ایمان به خالقیت خداوند نیست بلکه ایمان به انحصار ربوبیت و ولایت در الله است. و خداوند در اینجا به پیامبر فرموده است که مشرکان علیرغم سعی و تلاش شدید تو و اینکه از انها مزدی هم نخواستی ،از آیات اعراض نموده و بر شرک خود باقی میمانند.
-مفهوم مشابه آیه 107 در آیات 68 و 69 سوره اسراء خطاب به کفار مکه بیان شد که شما در هنگام ضر و سختی به خدا متوسل میشوید. ایا از حوادث و بلاهای زمینی و اسمانی ایمن شده اید که از خدا اعراض می کنید و کافر شده اید؟
مرور عصاره فرازها: عصاره فراز آیات 1-3: ایات روشنگر و واضح قران و نیز داستانهای آن وحی خداوند و برای تعقل انسانهاست. عصاره فراز ایات 4-22:علیرغم اینکه یوسف در اثر کید برادرانش به چاه انداخته شد،اما بدلیل غلبه اراده و مشیت خدا ، مهمان گرامی عزیز مصر شد و خداوند باو مکنت و علم و حکمت عطا کرد. چرا که از محسنین بود. عصاره فراز آیات 23-34: یوسف با توکل بر خدا و برخورداری از توجه خدا،از کید زن عزیز مصر و دوستانش نجات یافت و دامان خود را نیالود.چرا که از مخلصین بود. عصاره فراز آیات 35-57:خداوند یوسف را که بخاطر کید زن عزیز مصر زندانی شده بود ، با اثبات بی گناهی او ازاد کرده و با احترام و شکوه و مکنت، بر مصدر امور مصر نشاند.تا بدانید که حکم تنها از ان خداست و خدا رحمت خود را به هرکه بخواهد به هر طریقی میرساند. (علیرغم کیدها ) و اجر دنیوی و اخروی نیکوکاران را ضایع نمی کند. عصاره فراز ایات 58-92: تدبیر و ترتیب دادن اقدامات متعدد خدا بمنظور تحقق مواجهه دوباره برادران با یوسف در حالت شکوه و برتری یوسف و اعتراف انها به خطایشان .چرا که خدا پاداش اهل تقوا و صبر را ضایع نمی کند. عصاره فراز آیات 93-102:اعمال ولایت مستمر خدا برای تحقق اراده اش در لطف و احسان به یوسف:رساندن یوسف و ابوین و برادرانش به همدیگر پس از مدت طولانی و حوادث متعدد، تحقق رویای خضوع انها در برابر یوسف،اعطای ملک و حکمت به یوسف عصاره سیاق آیات 4-102:حکمرانی و سرپرستی بر جهان تنها از ان خداست. لذا مشیتها و سنت های خود از جمله رحمت رسانی و حفاظت از بندگان، عطای عزت و حکمت و مکنت و پاداش دنیوی و اخروی به نیکوکاران و اهل تقوا و صبر و بی اثر کردن کید خاینین در حق انها را برهمه چیز ازجمله تدبیر انسان و کید اطرافیان و شیطان غالب میکند . عصاره فراز ایات 103-111: ای پیامبر علیرغم تلاش و رغبت شدید تو، اینها ایمان نیاورده بلکه از همه ایات اعراض کرده و بر شرک خود استوارند. تو به دعوتت به خدای یکتا ادامه بده و بدانید که سنت نصرت اهل ایمان و تقوا و عذاب مجرمین حتمی است و در زمان مدنظر خداوند وقوع میبابد.
درس سوره یوسف :حکمرانی و سرپرستی بر جهان تنها از ان خداست. لذا مشیتها و سنت های خود ازجمله رحمت رسانی و حفاظت از بندگان، عطای پاداش دنیوی و اخروی به نیکوکاران و اهل تقوا و صبر و بی اثر کردن کید خاینین و شیطان در حق انها، نصرت اهل ایمان و عذاب مجرمین را محقق میکند .پس ای پیامبر علیرغم اعراض اکثریت مردم، با ایات روشن قران و صبر و امید و توکل به خدا، به دعوت خود به توحید و نفی شرک ادامه بده .
کلمات کلیدی: بیشترین تکرار کلمه کید و افعال ان 8 بار بیشترین تکرار کلمه حافظ در سوره یوسف 4بار ،یکبار هم کلمه حفظ، والله خیر حافظا تنها در سوره یوسف بیان شده است. والله غالب علی امره تنها در سوره یوسف بیان شده است. -بیشترین تکرار کلمه تاویل در سوره یوسف -ان الحکم الا لله در قران سه بار بکار رفته است یکبار در سوره انعام و دو بار در سوره یوسف مکنا در قران سه بار برای شخص استفاده شده است یکی سوره کهف برای ذوالقرنین دو بار هم سوره یوسف جملات مهم و معروف لا تیاسوا من روح الله و من یتق و یصبر فان الله لایضیع اجر المحسنین در این فراز قرار دارد. -بیشترین تکرار افعال مرتبط با یاس در این سوره 4بار(استیاسو،لا تیاسوا، لا ییاس،استیاس ) علیه(الله)فلیتوکل المتوکلون 3بار در قران بکار رفته سوره های یوسف زمر ابراهیم -کاربرد اولین صفت لطیف برای خداوند در سوره یوسف -اولین کاربرد لفظ مشرک در قران،در سوره کهف اولین لفظ شرک استفاده شده بود. -تکرار 13 باره نفس -تکرار 5 باره محسن و 3 باره احسن -اولین کاربرد دین القیم در قران،در ایه 40 که توسط یوسف برای دینی عاری از شرک بیان شده است. دین القیم 5 بار در قران،یکبار هم بصورت دینا قیما بکار رفته است. -سومین و چهارمین کاربرد ایمان بالله در قران در سوره یوسف -صبر جمیل دو بار قران بکار رفته که هر دو در سوره یوسف است. یکبار هم در سوره معارج خطاب به پیامبر صبرا جمیلا استفاده شده است.
مشابهت با سوره کهف:در سوره کهف محور سوره بر اعمال ولایت مطلق خداوند بر امور و غالب بودن اراده و تدبیر او بر عوامل و اسباب مادی بود که در قالب 4 داستان بیان شد. در سوره یوسف نیز همین موضوع در داستان طولانی و سرگذشت پرنشیب و فراز یوسف مشاهده میشود که چگونه خداوند خواست خود را با تمام مخالفتها و کید های اطرافیان یوسف محقق میکند.
ایات 37-40 به بیان توحید و نفی شرک از زبان یوسف در جمع زندانیان پرداخته است. یوسف در انجا برای نخستین بار با اعلام علنی ترک دین و ایین بت پرستی مردمان انجا انها را هم به توحید دعوت کرد. مشابه اصحاب کهف .
استادسيدكاظم فرهنگویرایش بوسیله کاربر 1398/11/01 03:53:20 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, member تاریخ عضویت: 1398/02/31 ارسالها: 134
|
تدبر و فهم سوره يوسف: پرسش هاي تفسيري سوره يوسف
پرسش:منظور از ايه 106 سوره يوسف چيست؟ ايا ايمان اكثر مسلمانان با شرك اميخته است؟
وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ ﴿۱۰۶﴾انصاریان: و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه [برای او] شریک قرار می دهند. خرمشاهی: و بيشترينه ايشان [ظاهرا] به خداوند ايمان نمى آورند مگر آنكه [باطنا، به نوعى] مشركند فولادوند: و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند جز اينكه [با او چيزى را] شريك مى گيرند قمشهای: و اکثر خلق به خدا ایمان نمیآورند مگر آنکه مشرک باشند (و جز خدا امور دیگر را نیز مؤثر در انتظام عالم دانند). مکارم شیرازی: و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند.
پاسخ 1:
نسبي و اضافي بودن ايمان و شرك و امكان اجتماع بعضي مراتب ان دو
ايمان به خدا و شرك به او دو نقطه در بي نهايت هستند كه فاصله زيادي از هم دارند و رهرواني بين ان دو ،هر يك در نقطه اي قرار دارند از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى را بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، و حال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد. و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان دارد به اينكه : ((ان العزه للّه جميعا - عزّت همه اش مال خداست )) مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است با اين حال در خانه هر كس و ناكس را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كه مى كند بصير است ، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست ، اما در عين حال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين . پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است ، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند.
رواياتى در معناى جمله ! ((ما يؤمن اكثرهم بالله الّا و هم مشركون ))
در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )) فرموده : مقصود از آن ، شرك طاعت است ، نه شرك در عبادت ، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعت است و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند.
و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد. و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه فرموده : مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم ، و اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك او شريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مى گويد عرض كردم : حال اگر كسى چنين بگويد: ((اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاك مى شدم )) چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد. و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) پرسيدم چه مى فرمائى در آيه ((و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ))؟ فرمود: يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو. مؤلف : مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را به نحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست ، و اخبار در اين باره زياد است
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 383
پاسخ 2:
و چگونه ايمان به خدا با شرك سازش دارد، و حال آنك در اين آيه اكثريت مؤمنين بالله را مشرك خوانده؟ پاسخ اين است كه مشرك داراى مراحلى است، مشركِ به معناى بت پرست كه شرك رسمى است، با توحيد هرگز سازگار نيست، ولكن ساير مراحل شرك با توحيد سازگارى دارد، چه شرك حرام مانند ثنويت يا تثليث و ريا و چه شرك حلال و مرجوح مانند تو جهاتى احيانى به غير خدا كه اين خود همگانى است جُز براى معصومان كه با درجات مختلفشان يكجا و سراسر توجه به خدا دارند، قلبهايشان فؤاد است كه شعله نور توحيد نسبت به آنها فراگير مى باشد و براين مبنا فطرتها، عقلها، فكرها، تدبيرها، عقايد، اخلاِ و اعمالشان يكسسره و يكجا متوجه خداست.
تفسير فرقان
پاسخ 3:
این آیه در ادامه ایات 102تا 105 خطاب به پیامبر اسلام است که انتظار نداشته باش همه مردم مکه به خدا ایمان بیاورند. انها از همه ایات و دلایل اعراض میکنند. (همانطور که در سوره های قبلی بیان شده بود) اکثر اینها به الله ایمان نمیآورند مگر انکه شریکانی نیز برایش قایلند. این مفهوم در آیات 37-40 هم از زبان یوسف در جمع زندانیان در نفی شرک و دعوت به توحید بیان شده بود.ابتدا فرمود من آیین مردمی که به الله ایمان نمیاورند ترک کردم(علیرغم اینکه انها الله را میشناختند). و سپس خاندان خود را از شرک تبرئه کرد و پرستش معبودانی جز الله را نفی نمود.
در ایه 106 هم همین مفهوم امده است که ایمان به الله باشرک سازگار و قابل جمع نیست. (در سوره کافرون هم این امر بعنوان محور سوره بیان شد) نمی توان هم به الله ایمان داشت و هم به معبودان دیگر.لذا همواره در قران ، مراد از ایمان به الله، ایمان به خالقیت خداوند نیست بلکه ایمان به انحصار ربوبیت و ولایت در الله است. و خداوند در اینجا به پیامبر فرموده است که مشرکان علیرغم سعی و تلاش شدید تو و اینکه از انها مزدی هم نخواستی ،از آیات اعراض نموده و بر شرک خود باقی میمانند.
اقاي سيدكاظم فرهنگ
ویرایش بوسیله کاربر 1398/11/05 03:00:40 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,023 47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
نکات تفسیری سوره یوسف
سئوال: در ایه 24 سوره یوسف منظور از اینکه وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ چیست؟ ایا یوسف ع هم متمایل به رابطه با زلیخا شده بود؟ برهان رب چه بود؟
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾
پاسخ 1: ابتدا ترجمه های مختلف را مرور کنیم
خرمشاهی: و آن زن آهنگ او [يوسف] كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن مىكرد، اينگونه [كرديم] تا نابكارى و ناشايستى را از او بگردانيم، چرا كه از بندگان اخلاص يافته ماست فولادوند: و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او میکرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود قمشهای: آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود. مکارم شیرازی: آن زن قصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نميديد - قصد وي را - مينمود، اينچنين كرديم تا بدي و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
اما استاد انصاریان ترجمه متفاوتی ارایه کرده است:
انصاریان: بانوی کاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاکدامن، شکست خورده دید با حالتی خشم آلود] به یوسف حمله کرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [که جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است] ندیده بود [به قصد دفاع از شرف و پاکی اش] به او حمله می کرد [و در آن حال زد و خورد سختی پیش می آمد و با مجروح شدن بانوی کاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز می شد، ولی دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوی بانوی کاخ بر او بسته شد]. [ما] این گونه [یوسف را یاری دادیم] تا زد و خورد [ی که سبب اتهام می شد] و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم؛ زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی] بود.
پاسخ 2:
بنابر آنچه گفته شد اگر برهان پروردگارش را نمى ديد واقع در معصيت نمى شد بلكه تنها تصميم مى گرفت و نزديك به ارتكاب مى شد، و نزديك شدن غير از ارتكاب است ، و لذا خداى تعالى به همين نكته اشاره كرده و فرموده : ((لنصرف عنه السوء و الفحشاء - تا سوء و فحشاء را از او بگردانيم )) و نفرموده : ((لنصرفه عن السوء و الفحشاء - تا او را از سوء و فحشاء بگردانيم )) - دقّت بفرماييد. از اينجا روشن مى شود كه مناسب تر آنست كه بگوييم منظور از ((سوء)) تصميم بر گناه و ميل به آن است ، و منظور از فحشاء ارتكاب فاحشه يعنى عمل زنا است ، پس يوسف (عليه السّلام ) نه اين كار را كرد و نه نزديكش شد، ولى اگر برهان پروردگار خود را نمى ديد به انجام آن نزديك مى شد، و اين همان معنايى است كه مطالب گذشته ما و دقّت در اسباب و عوامل دست به هم داده در آن حين آن را تأكيد مى كند.
برهان )) به معناى سلطان است ، و هر جا اطلاق شود مقصود از آن سببى است كه يقين آور باشد، چون در اين صورت برهان بر قلب آدمى سلطنت دارد، مثلا اگر معجره را برهان مى نامند و قرآن كريم مى فرمايد: ((فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملاه )) و يا مى فرمايد: ((يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم )) براى اينست كه معجره يقين آور است ، و اگر دليل و حجت را هم برهان ناميده و مى فرمايد: ((ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين )) باز براى اين است كه دليل ، حجت يقينى است ، كه حق را روشن ساخته و بر دلها حاكم مى شود، و جاى ترديدى باقى نمى گذارد.
پس يقينا آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، همان برهانى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى دهد و آن نوعى از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدنى است ، كه نفس آدمى با ديدن آن چنان مطيع و تسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند،
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 174
پاسخ 3:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِى وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ 24 (اين زن) با اصرار و تكرار، همواره آهنگ وى كرد و (يوسف نيز) - اگر برهان پروردگارش را نديده بود - آهنگ او مى كرد. چنين (كرديم) تا بدى و زشتكارى تجاوزگر را از او بازگردانيم. به راستى او از بندگان پاك شده ى (ويژه ى) ماست24 آيه 24 ـ «لقد» در اينجا دو تأكيد است بر اهتمام جنسى زليخا، و در مقابل "و هَمِّ بها" بدون هيچ تأكيدى هيچ اهتمامى را در بر ندارد، بلكه اهتمام متقابل يوسف نسبت به زليخا با بودن كل شرايط شهوانى هرگز محقق نشده، زيرا "لولا أن رأى برهان ربّه" جلوگير چنان تصميمى بود، البته زمينه اهتمام شهوانى يوسف در كل جهات بشرى صد در صد فراهم بود; جوانى و زيبائى و تنهائى يوسف باضافه جوانى و زيبائى و تنهائى زليخا افزون بر بودن اين دو در كاخ شاهنشاهى، و نيز اهتمامهاى مختلف زليخا بگونه اى كه بدنبال يوسف دوان دوان رهسپار شد; همه اينها "لولا أن رأى برهان ربّه" احياناً كنترل را تا اين اندازه از دست يوسف مى گرفت، كه دست كم خيال شهوانى درباره زليخا كند، اما اين خيال با اين عصمت برونى بر پايه عصمت درونى منتفى شد، و حداقل «كذلك» اينگونه بر مبناى عصمت يوسف را نگهبانيم كه "لنِصْرِفَ عنه السوء" هر گونه بدى را و حتى اهتمام برگناه را زا او بزُدائيم تا چه رسه به «الفحشاء» كه در اينجا مقصود تجاوزى جنسى است، و چرا اينگونه خداى او را منزه گردانيد؟ پاسخش "انه من عبادنا المخلصين" مى باشد
تفسیر فرقان
پاسخ 4
گاهي ميشود جواب لولا قبل از خود لولا بيايد همان آيه ده سوره مباركه قصص كه و أصبح فؤاد أم موسي فارغاً ان كادت لتبدي به مثل اينكه قلب ميخواست بيايد بيرون اگر ما نگرفته بوديم لولا ان ربطنا علي قلبها اينجا هم همينطور است و هم بها لولا ان رءا برهان ربه اگر برهان رب را نميديد خب ميشد حلال وقتي حلال بود اقدام ميكرد ولي برهان رب را كه ميبيند يعني اين كار ممنوع است ايشان هم همت نكرد اصلاً قصد نكرده نه اينكه وارد عمل نشده برهان رب براي آن آمده كه بگويد اين كار خلاف است اگر برهان رب را نميديد قصد ميكرد ولي چون برهان رب را ميديد قصد هم نكرد ديگر اگر كسي اهل شهود باشد خب جهنم را روبهرو ميبيند خب دست نميزند تصميم نميگيرد ديگر يا بهشت را روبهرو ميبيند خلاف نميكند ديگر يا بالاتر از بهشت و جهنم جنتاللقاء را ميبيند خب خلاف نميكند ديگر
خب ما چطوري فحشا را برميداريم بعد از ايتاي حكم و علم برميداريم هيچ كسي هيچ آدم عاقلِ متشرعي در تمام مدت عمر هوس كرده است با محارم خود سفاح بكند هرگز اصلاً خيالش نيامده تا بگويد «اعوذ بالله» چرا؟ خب اين معصيت است ديگر ممكن است يك كسي هشتاد سال نود سال زندگي كند اصلاً در ذهنش نيايد كه با محارمش سفاح بكند بعد بگويد استغفر الله يا اعوذ بالله اصلاً به ذهنش نميآيد چرا؟ براي اينكه نسبت به بعضي از معاصي معصوميم ما ما اصلاً عصمت را تا في الجمله نفهميم كه بالجمله تصديق نميكنيم ما يك صدم دو صدم سه صدم عصمت را داريم خب هيچ شيعهاي به اين فكر افتاده كه ـ معاذالله ـ حرمي را مثلاً منفجر بكند اصلاً به ذهنش نميآيد تا بگويد اين كار بد است استغفرالله نسبت به اين كار معصوم است ديگر هيچ شيعهاي به اين فكر است كه قرآن را العياذ بالله طعمه حريق بكند تا بعد بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در تمام مدت عمر به ذهنش نميآيد اينها بر اثر همان مشاهده برهان رب است يعني من شيعهام معتقدم قرآن كتاب اصلي من است منبع ديني من است من به قرآن زندهام اينها اصل است اينها اصلاً نميگذارد كه آن خاطره به ذهن بيايد تا آدم بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در ذهن كسي نميآيد پس ما يك درصد دو درصد سه درصد عصمت را در خود تجربه كرده ايم
كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء نه «لنصرفه عن السوء والفحشا» بله ممكن است يك كسي بخواهد يك غيبتي بكند نگاه نامحرمي بكند خداي ناكرده مال مشكوكي را بگيرد يك هوسي بكند بعد بگويد استغفرالله آن كار بدي است چرا ميكنم اين ممكن است كه بعد از گناه منصرف بشود اما اينگونه از گناهان يادشده اصلاً به سراغ يك شيعه نميآيد منشأش همين است ?كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين حالا اگر كسي به مقام مخلَص نرسيده است به مقام مخلِصين هم رسيده باشد باز كافي است
تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي
پاسخ 5: و آن زن آهنگ يوسف کرد و او نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن ميکرد، ۳۱ اين چنين [خواستيم] تا بدي و زشتکاري را از او بازداريم، ۳۲ بيترديد او از بندگان پاک ما بود [که چنين توفيقي نصيبش شد].۳۳ ۳۱- «برهان» به دليل و منطق روشن گفته ميشود. از اين نظر قرآن نيز برهان ناميده شده است [نساء ۱۷۴ (۴:۱۷۴) - يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا]. در اينکه ذهن يوسف متوجه چه دليل روشني براي روگرداندن از تمناي آن زن شد، سخنان زيادي گفته شده است، به نظر ميرسد سادهتر از همه، اين اصل عقلي و منطقي باشد که در خود آيه آمده است؛ جواب خوبي را با خيانت نبايد داد! اين استدلال را آية ۵۲ همين سوره (۱۲:۵۲) تأييد ميکند: [ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ- چنين کردم تا عزيز مصر بداند من در پنهاني به او خيانت نکردم، و اينکه خدا کيد خيانتکاران را به جائي نميرساند].
۳۲- به کار بردن ضمير متکلم معالغير «ما»، نقش خود يوسف را با امدادهاي غيبي در پرتو نظامات الهي شامل ميگردد.
۳۳- «خلوص»، صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که ميکوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد. در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ اين سوره (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همه بندگان را گمراه ميکند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان ميدهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نميتوان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].
تفسیر بازرگان
پاسخ 6
در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگوى بسيار است كه مىتوان همه را در سه تفسير زير خلاصه كرد:
1 همسر عزيز تصميم بر كامجويى از يوسف داشت و نهايت كوشش خود را در اين راه به كار برد، يوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اينكه جوانى نوخواسته بود، و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هيجانانگيزترين صحنههاى جنسى قرار گرفته بود. چنين تصميمى را مىگرفت هر گاه برهان پروردگار يعنى روح ايمان و تقوى و تربيت نفس و بالآخره مقام "عصمت" در اين وسط حائل نمىشد!. بنا بر اين تفاوتى ميان "هم" (قصد) همسر عزيز و يوسف اين بود، كه از يوسف، مشروط بود به شرطى كه حاصل نشد (يعنى عدم وجود برهان پروردگار) ولى از همسر عزيز مطلق بود و چون داراى چنين مقام تقوا و پرهيزكارى نبود، چنين تصميمى را گرفت و تا آخرين مرحله پاى آن ايستاد تا پيشانيش به سنگ خورد. نظير اين تعبير در ادبيات عرب و فارسى نيز داريم، مثل اينكه مىگوئيم: افراد بىبند و بار تصميم گرفتند ميوههاى باغ فلان كشاورز را غارت كنند، من هم اگر ساليان دراز در مكتب استاد تربيت نشده بودم، چنين تصميمى را مىگرفتم. بنا بر اين تصميم يوسف مشروط به شرطى كه حاصل نشد و اين امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى يوسف منافات ندارد بلكه توضيح و بيان اين مقام والا است. طبق اين تفسير از يوسف، هيچ حركتى كه نشانه تصميم بر گناه باشد سر نزده است، بلكه در دل تصميم هم نگرفته است. بنا بر اين بعضى روايات كه مىگويد: يوسف آماده كام گيرى از همسر عزيز شد، و حتى لباس را از تن بيرون كرد، و تعبيرات ديگرى كه ما از نقل آن شرم داريم، همه بىاساس و مجعول است، و اينها اعمالى است كه در خور افراد آلوده و بىبند و بار و ناپاك و نادرست است، چگونه مىتوان يوسف را با آن قداست روح و مقام تقوا به چنين كارهايى متهم ساخت. جالب اينكه: در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع همين تفسير اول در عبارت بسيار فشرده و كوتاهى بيان شده است آنجا كه "مامون" خليفه عباسى از امام مىپرسد آيا شما نمىگوئيد پيامبران معصومند؟ فرمود آرى، گفت: پس اين آيه قرآن تفسيرش چيست؟ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ . امام فرمود: لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ و لو لا أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ لهم بها كما همت به، لكنه كان معصوما و المعصوم لا يهم بذنب و لا ياتيه. .. فقال المامون للّٰه درك يا ابا الحسن!: "همسر عزيز تصميم به كامجويى از يوسف گرفت، و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمىديد، همچون همسر عزيز مصر تصميم مىگرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمىكند و به سراغ گناه هم نمىرود" مامون (از اين پاسخ لذت برد) و گفت: آفرين بر تو اى ابو الحسن!
2 تصميم همسر عزيز مصر و يوسف، هيچكدام مربوط به كامجويى جنسى نبود، بلكه تصميم بر حمله و زدن يكديگر بود، همسر عزيز به خاطر اينكه در عشق شكست خورده بود، و روح انتقامجويى در وى پديد آمده بود و يوسف به خاطر دفاع از خويشتن و تسليم نشدن در برابر تحميل آن زن. از جمله قرائنى كه براى اين موضوع ذكر كردهاند اين است كه همسر عزيز تصميم خود را بر كامجويى خيلى قبل از اين گرفته بود و تمام مقدمات آن را انجام داده بود، بنا بر اين جاى اين نداشت كه قرآن بگويد او تصميم بر اين كار گرفت چرا كه اين لحظه، لحظه تصميم نبود. ديگر اينكه پيدا شدن حالت خشونت و انتقامجويى، پس از اين شكست، طبيعى است زيرا او تمام آنچه را در توان داشت از طريق ملايمت با يوسف به خرج داد، و چون نتوانست از اين راه در او نفوذ كند به حربه ديگر متوسل شد كه حربه خشونت بود. سوم اينكه در ذيل اين آيه مىخوانيم كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ : "ما هم" بدى "و هم" فحشاء "را از يوسف بر طرف ساختيم" فحشاء، همان آلودگى به بى عفتى است، و سوء نجات از چنگال ضربه همسر عزيز مصر. ولى به هر حال يوسف، چون برهان پروردگار را ديد، از گلاويز شدن به آن زن خوددارى كرد مبادا به او حمله كند و او را مضروب سازد و اين خود دليلى شود كه او قصد تجاوز را داشته، و لذا ترجيح داد كه خود را از آن محل دور سازد و به سوى در فرار كند.
3 بدون شك، يوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هر چند غرائز نيرومند او تحت فرمان عقل و ايمان او بود، ولى طبيعى است كه هر گاه چنين انسانى در برابر صحنههاى فوق العاده هيجان انگيز قرار گيرد، طوفانى در درون او بر پا مىشود، و غريزه و عقل به مبارزه با يكديگر بر مىخيزند، هر قدر امواج عوامل تحريك كننده نيرومندتر باشد، كفه غرائز، قوت مىگيرد، تا آنجا كه ممكن است در يك لحظه زود گذر به آخرين مرحله قدرت برسد، آن چنان كه اگر از اين مرحله، گامى فراتر رود، لغزشگاه هولناكى است، ناگهان نيروى ايمان و عقل به هيجان در مىآيد و به اصطلاح بسيج مىشود و كودتا مىكند، و قدرت غريزه را كه تا لب پرتگاه كشانيده بود به عقب ميراند. قرآن مجيد اين لحظه زود گذر حساس و بحرانى را كه در ميان دو زمان آرامش و قابل اطمينان قرار گرفته بود، در آيه فوق، ترسيم كرده است، بنا بر اين منظور از جمله " هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ " اين است كه در كشمكش غريزه و عقل، يوسف تا لب پرتگاه كشيده شد، اما ناگهان، بسيج فوق العاده نيروى ايمان و عقل، طوفان غريزه را در هم شكست تا كسى گمان نكند اگر يوسف توانست خود را از اين پرتگاه برهاند، كار سادهاى انجام داده چرا كه عوامل گناه و هيجان در وجود او، ضعيف بود، نه هرگز، او نيز براى حفظ پاكى خويش در اين لحظه حساس دست به شديدترين مبارزه و جهاد با نفس زد. ***
منظور از برهان پروردگار چيست؟ " برهان "در اصل مصدر" بره "به معنى سفيد شدن است، و سپس به هر گونه دليل محكم و نيرومند كه موجب روشنايى مقصود شود، برهان گفته شده است، بنا بر اين برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، يك نوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران در باره آن احتمالات زيادى دادهاند، از جمله: 1 علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته. 2 آگاهى او نسبت به حكم تحريم زنا. 3 مقام نبوت و معصوم بودن از گناه. 4 يك نوع امداد و كمك الهى كه بخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس به سراغ او آمد. 5 از روايتى استفاده مىشود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مىشد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مىكند و حركات خيانت آميزش را با خشم مىنگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد، تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بىعقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مىداند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟. اين احساس، توان و نيروى تازهاى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند . در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمام اين معانى يك جا منظور باشد زيرا در مفهوم عام" برهان "همه جمع است، و در آيات قرآن و روايات، كلمه" برهان" به بسيارى از معانى فوق اطلاق شده است.
تفسير نمونه
ویرایش بوسیله کاربر 1401/11/24 04:02:38 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف: نكات تفسيري سوره يوسف
وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ {42} و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مى كرد خلاص مىشود گفت مرا نزد آقاى خود به ياد آور و[لى] شيطان يادآورى به آقايش را از ياد او برد در نتيجه چند سالى در زندان ماند {42}
سئوال: در ايه 42، گوينده اذكرني عند ربك كيست؟ ضمير ه در فانساه الشيطان به كه بر ميگردد؟ ايا تقاضاي يوسف از دوست زنداني براي سفارش او در نزد عزيز مصر، با توحيد منافات ندارد؟
پاسخ 1: ضميرهايى كه در جمله ((فانسيه الشيطان ذكر ربه )) هست همه به كلمه ((الذى )) بر مى گردد، ومعنايش اين است كه : شيطان از ياد رفيق زندانى يوسف محو كرد كه نزد ربش از يوسف سخن به ميان آورد، و همين فراموشى باعث شد كه يوسف چند سالى ديگر در زندان بماند. و بنا به گفته ما معناى ((ذكر رب )) ((ياد كردن نزد رب )) است ((نه ياد خدا)). كلمه ((بضع )) عدد كمتر از ده را گويند. ● توسل به اسباب منافاتى با اخلاص ندارد، بلكه اعتماد بر اسباب با اخلاص منافات دارد و اما اينكه دو ضمير مذكور را به يوسف برگردانيم و در نتيجه معنا چنين شود كه : شيطان ياد پروردگار يوسف را از دل او ببرد و لاجرم در نجات يافتن از زندان دست به دامن غير آورد و به همين جهت خدا عقابش كرد و چند سال ديگر در زندان بماند، همچنان كه بعضى از مفسرين هم گفته اند: و چه بسا به روايت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعيفى است كه ) با نص كتاب مخالفت دارد.
چون صرف نظر از ثنايى كه خداوند در اين سوره از آن جناب نموده تصريح كرده بر اينكه او از مخلصين بوده . و نيز تصريح كرده كه مخلصين كسانيند كه شيطان در ايشان راه ندارد. و اخلاص براى خدا باعث آن نمى شود كه انسان به غير از خدا متوسل به سبب هاى ديگر نشود، زيرا اين از نهايت درجه نادانى است كه آدمى توقع كند كه بطور كلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلكه تنها و تنها اخلاص سبب مى شود كه انسان به سبب هاى ديگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله ((اذكرنى عند ربك )) قرينه اى كه دلالت كند بر دلبستگى يوسف (عليه السّلام ) به غير خدا وجود ندارد. بعلاوه جمله ((و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه ...)) خود قرينه روشنى است بر اينكه فراموش كننده ساقى بوده نه يوسف .
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 247
پاسخ 2
و "أُذكرنى عندربّك" پس از جريان تعبير خواب آن دو زندانى بود كه با آن زندانى رهائى يافته آنرا بميان گذاشت كه مرا نزد پادشاه، ياد كن كه چنان جريان درخشانى از زندانى شما يوسف ديده ام و نه يادكن كه مرا از زندان خلاص كند، تا تنها ميانجگيرى باشد، زيرا اصولا ميانجيگرى شخصى زندانى نقشى ندارد، بلكه احياناً تهمت رابيشتر مى كند، چون خودش هم به جرمى زندانى بوده است، وانگهى يوسف پس از مدتها كه در زندان بوده و اكنون تعبير خواب را بعنوانى و حيانى و خارِ العاده بيان نموده، در اين زمينه بر او واجب است كه خود را از اين زندان ـ كه زندان استمرار تهمت است ـ نجات دهد، نه نجات با صرف درخواست آنهم بوسيله يك زندانى، بلكه به دليل آگاهى و حيانى بر تعبير خوابها.
"فَأنساهُ الشيطانُ ذكرَ رِبّه" هم بدين معنى نيست كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد، زيرا اگر چنين بود «فَأنساه» بر «اذكرنى» پيش مى افتاد، بدين معنى كه چون شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف بُرد يوسف نيز به رفيق زندانى مشركش متوسل شد تا درخواست او را با پادشاه مشرك در ميان گذارد! ولى درست قضيه به عكس است كه اولا "اذكرنى عند ربك" و سپس "فَأنساه الشيطان ذكر ربه" و در نتيجه "فلبث فى الحين بضع سنين" كه اين سه جريان پيوند و در پى يكديگر بوده است، و نيز يوسف كه در چهار آيه گذشته اين مشركان را به خدا توجه داده چگونه مى شود خود خدا را فراموش كند، وانگهى اصل زندان رفتن يوسف براى فرار از گناه و بخاطر ياد خدا بوده، پس چگونه ممكن است كه حال خداى را فراموش كند.
در پايان نيز "وَادّكر بعد أمّة" در آيه (45) خود دليلى است روشن بر اينكه اين نسيان در «فانساه» نسيان آن زندانى رها يافته بوده كه تذكر يوسف را فراموش كرد، و نه آنكه شيطان در يوسف چنان نسيانى را ايجاد كرده باشد كه بر خلاف كل اين جريانات بوسيله مشركى به مشركى ديگر توسل جويد.
آيه 50 "و قال الملك ائتُونى بِهِ" دليل است بر اينكه خود پادشاه درخواست كرد كه يوسف را بياوريد، ولى يوسف اين تقاضا را نپذيرفت و به فرستاده گفت "ارجع الى ربك" بسوى مربّيت برگرد:، يعنى اولا دست خالى برگرد، و ثانياً درباره جريان آن زنان، از او بپرس، اينها خود دليل ديگرى است كه "اذكرنى عند ربك" توسل به دو مشرك براى بيرون شدن از زندان تن نبوده است، بلكه همانگونه كه ورودش در زندان براى فرار از زندان روح بوده كه مبادا به انحراف جنسى وادار شود، و او را به همين اتهام ظالمانه زندانى كردند، اكنون كه مدتى از زندانى اش گذشته و دليلى هم بر پاكى خود آورده در صدد است كه آن تهمت كه باعث زندانى شدنش شده بزطرف گردد كه با سربلندى تمام دو جريان نفى و اثبات را طى كند; نخست نفى اتهام و سپس رسيدن به مقام بزرگ در سلطه فرعونى كه در حقيقت بخشى مهم از "لا اله الاالله" را در اينجا پياده كرد، «لا اله» كه نفى كل نسبتهاى ناروا بود و «الاّ الله» شايستگى مقام عزيزى مصر كه همانگونه كه از آيات بعد مى فهميم عزيز مصر بركنار شد و يوسف جاى او را گرفت. و از باب آياتى مانند "وابتغوا اليه الوسيله" وسيله اين نفى و اثبات "اذكرنى عندربك" بود كه در حقيقت يوسف نه تنها كار مرجوح و يا حرامى انجام نداده، بلكه كارش از واجبات رسالتى بوده است، كه اولا اين تهمت بزرگ كه برخلاف عدالت است ـ تا چه رسد به رسالت ـ از او زدوده گردد، پس آنگاه در دستگاه فرعونى اين رسول آسمانى شاغل شغلى بس وحيانى مهم گردد. در اينجا اين پيام مهم از براى كل شايستگان و مؤمنان تاريخ وجود دارد كه در كل جريانها بايد اين نفى و اثبات را رعايت كنند، نفى ناشايستگى و اثبات شايستگى كه حتى المقدور رهبرى هاى مردم را بدست گيرند، گرچه در ميان مردمى مشرك باشند، چنانكه يوسف و زيراقتصاد در دولت فرعون گرديد تا چه رسد به اينكه رهبرى شايستگان را بدست گيرد كه اگر چنان نكند رهبرى آنان بدست ناكسان خواهد افتاد.
تفسیر فرقان
پاسخ 3: خبري از ابن عباس نقل شده است به صورت مرسل كه اين را خيليها دامن زدند و به تعبير سيّدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمود بهترين عامل براي تبرئه و نزاهت وجود مبارك يوسف همان قرآن كريم است قول خداي سبحان است آنكه از ابن عباس نقل شده است اين است كه وجود مبارك يوسف معاذالله سه بار لغزيد يكي لغزشش در وَهمّ بها بود يكي هم لغزشش در اذكرني عند ربك است لغزش سوم او هم انكم لسارقون هست كه اينها يا لغزش غريزي است يا لغزشهاي توكل و امثال ذلك است يا تهمتهاي اجتماعي سياسي است در حالي كه ذات اقدس الهي او را جزء بندگان مخلص ميداند و شيطان را از حريم او دور ميداند و سوء را و بدي را از او دور ميداند نه او را از بدي منصرف كرده باشد همه اين آيات راجع به عصمت او نزاهت او كمال قداست او گواه كاملي است
اين اذكرني عند ربك يعني پيش سيد خودت پيش مالكت برو بگو گناه ما چيست اگر چنانچه اين نسيان عبارت از اين باشد كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك يوسف از خدا غفلت كرده است به جاي اينكه متذكر الله باشد به خدا توكل كند خدا را فراموش كرده است فانسـه الشيطان ذكر ربه كه منظور رب يعني پروردگار باشد ضمير هم به حضرت يوسف برگردد با آنچه كه بعدها خواهد آمد وادّكر بعد امة فلبث في السجن بضع سنين هفت سال مثلاً در اثر اين كيفر به عنوان كيفر اين فراموشي در زندان ماند خب در آيه 45 دارد وادّكر بعد امة بعد از يك مدتي به يادش آمد يعني هفت هشت سال اين غافل بود هفت هشت سال از ياد خدا غافل بود نسيان داشت؟ هفت هشت سال به غير خدا توسل كرده بود؟ اين سازگار است با روح قرآن؟ خب اين وادّكر يعني همان كسي كه نسي والدكر آن كسي كه نسي يادش رفته بعد از گذشت چند سال يادش آمد خب چه كسي فراموش كرد چه چيز را فراموش كرد اگر فراموشكار وجود مبارك يوسف بود ـ معاذالله ـ ياد خدا نام خدا توكل به خدا توسل به خدا را فراموش كرده يعني بعد از هفت سال اين تذكر پديد آمد؟ اينها همه نشان ميدهد كه ضمير به آن ناجي برميگردد به آن زنداني كه آزاد ميشد برميگردد و منظور از رب او هم يعني سيد و مالك او. شيطان بازگو كردن اين صحنه را از ياد آن شخص آزاد شده از زندان برد بعد از چند سال كه دوباره سلطان يك چنين خوابي ديد اين يادش آمده كه ما در زندان يك كسي داشتيم كه تعبير خوبي كرده بود و بعد رفته به سلطان گفته كه يك معبر خوبي در زندان شماست بنابراين اين همه شواهد نشان ميدهد كه فانسـه يعني ضمير انسه به آن ناجي برميگردد به زنداني آزاد شده برميگردد و منظور از رب هم همان سيد و مالك خود آن زنداني است چون او يادش رفته كه در محكمه به حرف وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را به آن حاكم برساند اين همينطور چند سال در زندان ماند
تفسیر تسنیم
سئوال: چرا در ايه گفته شده كه شيطان از يادش برد كه در نزد پادشاه،يوسف را ياد كند؟ مگر شيطان قادر به چنين تسلطي در ذهن انسان است؟ چرا بعدا(زمان روياي پادشاه) ،مانع اينكار نشد؟
آیه 42: سادهترین توضیحِ مطلب این است که او هر که بوده یکنوع «مجرم سیاسی» بوده. و شفاعت یکنفر «برده» (که پائینترین موقعیت اجتماعی را دارد) برای یک «مجرم سیاسی» کار آسانی نیست و متضمن خطراتی برای شفیع است لذا آن شخص خود را «خودسانسوری» کرد و بالاخره هم کاملاً فراموشش شد.
نقش شیطان آن بود که او را به از دست دادن موقعیتش و زحماتی که در آنصورت به آن دچار میشد ترساند تا اینکه موفق شد او را بطور کامل بفراموشاند.
آیه 45: این «یادآوریِ» آن شخص در اینجا کاملاً موجه است، زیرا یادآوری قبل از این مطلب، «شفاعت از یک مجرم سیاسی» تلقی میشد و برای او نوعاً ناخوشایند بود اما حالا یک «خوش خدمتی» است وبرای او کاملاً مطلوب است.
تفسير مرحوم گنجه اي
ویرایش بوسیله کاربر 1401/12/23 02:30:41 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره يوسف:
مراد از نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ در ايه 37 سوره يوسف چيست؟ تاويل رويا يا تاويل طعام؟ ضمير ه به طعام برميگردد يا رويا؟ تاویل طعام یعنی چه؟
قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي
انصاریان: گفت: هیچ جیره غذایی برای شما نمی آید مگر آنکه من شما را پیش از آمدنش از تعبیر آن خواب آگاه می کنم، این از حقایقی است که خدا به من آموخته است؛
خرمشاهی: [يوسف] گفت خوراكى برايتان نمىآيد كه بخوريدش مگر آنكه پيش از آمدن آن، شما را از تعبير آن [خواب] آگاه مىكنم، اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است،
پاسخ 1:
قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا
وقتى آن دو زندانى با حسن ظن ناشى از ديدن سيماى نيكوكاران در چهره يوسف (عليه السّلام ) به آن جناب روى آوردند، و درخواست كردند كه وى خوابهايشان را تعبير كند، يوسف (عليه السّلام ) در پاسخ آن دو چنين فرمود: هيچ طعامى - بعنوان جيره زندانيان - براى شما نمى آورند مگر آنكه من تأويل و حقيقت آن طعام و مال آن را براى شما بيان مى كنم . آرى من به اين اسرار آگاهى دارم ، و همين خود شاهد صدق دعوت من است به دين توحيد. البته اين معنا در صورتى است كه ضمير در ((بتاءويله )) به طعام برگردد، كه در اين صورت يوسف (عليه السّلام ) خواسته است معجره اى براى نبوت خود ارائه داده باشد، نظير گفتار مسيح (عليه السّلام ) به بنى اسرائيل كه فرمود: ((و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لايه لكم ان كنتم مؤمنين )). مؤيّد اين معنا پاره اى از رواياتى است كه از طرق امامان اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده ، و اما بنابراين كه ضمير مذكور به رويايى كه ديده بودند برگردد معناى آيه چنين مى شود ((من خيلى زود تأويل خواب شما را برايتان بيان مى كنم ، حتى قبل از اينكه طعام شما را بياورند من خوابتان را تعبير مى كنم )) و ليكن اين معنا كه در حقيقت وعده به تسريع در قضاى حاجت آنان است از نظر سياق آيات معناى بعيدى است .
تفسير الميزان پاسخ 2:
برخي از مفسران عرب گفتند كه اين الا نبّأتكما بتاويله الا و لابد ضمير به همان رويا برميگردد نه به طعام چرا؟ اولا توقيت به طعام براي آن است كه زنداني كه در سلولهاي انفرادي يا مثلاً جمعي زندگي ميكنند در زندان هم بسته است رفت و آمد نيست تاريك است آنها طلوع و غروب و روز و شب نميفهمند آنها يك برنامه روشني دارند كه چه وقت براي آنها جيرهشان را ميآورند غذايشان را ميآورند نميشود گفت كه من در اول شب به شما ميگويم يا اول صبح ميگويم يا اول ظهر ميگويم چون آنها ظهر و شب و روز نميفهمند اما آن طعامي كه برايشان هميشه به عنوان جيره ميآورند اين را ميفهمند و براي اينكه معلوم بشود منظور آن طعام حيرهاي موظف است گفت طعام ترزقانه. نه طعام كه يك حلوايي ممكن است برايتان بياورند يك غذايي ممكن است برايتان بياورند كه آن هم نامعلوم است هم اصل آوردنش نامعلوم است هم وقتش نامعلوم است . قبل از اينكه اين غذاي مسلمتان برسد كه اين ديگر مشخص است ثانيا گفتند اين طعام كه تأويل ندارد پس الا و لابد اين تأويل به همان رويا برميگردد
اين سخنان بعضي از اين جهات تأييد ميكند كه ضمير تأويله به همان رويا برگردد نه طعام امااشكال اين نظر اين يك موجبه كليهاي دارد و يك سالبه كليهاي. سالبه كليه اينكه هيچ وقت هيچ غذايي براي شما نميآورند. موجبه كليه اين است كه در جميع موارد اين است قبل از اينكه غذا را بياورند من به شما ميگويم كه غذا چيست. خب اگر منظور آن بود كه قبل از اينكه جيره شما برسد من به شما ميگويم يعني زود به شما ميگويم اين بايد ميفرمود كه «أنبئكم قبل ان يأتيكما طعام ترزقانه» نه اينكه يك موجبه كليه بگويد كنارش يك سالبه كليه يعني هيچ وقت غذا براي شما نميآورند مگر اينكه من به شما ميتوانم بگويم اين غذايتان چيست
تفسير تسنيم
پاسخ 3:
در تفسير اين طعام شش نظريه ذكر شده كه نزديكترين آنها به ظاهر لفظ بهطور خلاصه چنين است: يوسف به اين دو پرسشكننده گفت: من و شما همگى در اينجا زندانى هستيم و هيچكدام از آنچه در بيرون زندان مىگذرد آگاهى نداريم. با اين وجود، من از خوراكى كه براى شما دو نفر فرستاده مىشود آگاهى دارم و پيش از فرستادن آن، مىدانم كه چه نوع خوراكى است و هدف از فرستادن آن چيست.
پرسش: آن دو دربارۀ تعبير خوابشان از يوسف پرسيدند ولى او پاسخ داد كه دربارۀ غذايى كه براى آنها مىآورند از غيب خبر مىدهد. اين پاسخ به پرسش ربطى ندارد؟
پاسخ: البتّه، اين پاسخ يوسف تعبير خواب نيست، لكن پيشدرآمدى براى آن محسوب مىشود، زيرا يوسف با بهرهگيرى از اين فرصت خواست براى زندانيان ثابت كند كه او پيامبرى فرستاده شده از سوى خداوند است و براى اثبات نبوّت خود به خبر دادن از غيب استدلال كرد. چنانكه عيسى عليه السّلام نيز براى راستگويى خود چنين استدلال كرد: «و به شما مىگويم كه چه خوردهايد و در خانههاى خود چه ذخيره كردهايد اين براى شما نشانههاى حقانيت است». بديهى است، نخستين هدف يوسف عليه السّلام آن است كه باور يكتاپرستى و اقرار به روز قيامت را در ميان زندانيان گسترش دهد. چنانكه اين، كار پيامبران است و اين موضوع از سخنان بعدى او به دست مىآيد.
تفسير كاشف مرحوم مغنيه
پاسخ 4:
قالَ لا يَأتِيكُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ حضرت يوسف نظر به اينكه كراهت داشت از بيان تعبير خواب آنها چون براي آن صاحب خبر بد بود و بدش مي آمد لذا در مقام ديگري با آنها صحبت فرمود ابتداء در مقام اثبات نبوت خود و اقامه معجزه بر صدق دعواي خود برآمد فرمود که نمي آيد شما را طعامي که از منازل خود اهل بيت شما براي شما مي آورند که بخوريد إِلّا نَبَّأتُكُما بِتَأوِيلِهِ ضمير تأويله به طعام برمي گردد يعني از صفت آن طعام و چيست و چه مقدار است و چه نحوه است شما را خبر مي دهم که بدانيد آنچه ميگويم صدق است و حق است چنانچه حضرت عيسي [ع] هم يكي از معجزات خود را همين قرار داد فرمود وَ أُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُم (آل عمران٤٣). قَبلَ أَن يَأتِيَكُما بعد از آني که بيان اوصاف طعام آنها را فرمود و پس از آوردن طعام مشاهده كردند كانّه سؤال كردند يا جاي سؤال بود که بگويند اين علم را از كجا آموختي لذا در جواب آنها فرمود ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبِّي اين علم از افاضات پروردگار من است چه به طريق وحي و چه به افاضه به قلب که از خصايص نبوت است (اطيب البيان ج١١ص١٩٥)
پاسخ 5:
ـ [يوسف] گفت: پيش از آنکه روزي [=غذای امروز] شما برايتان بيايد، تحقّق يافتن رؤياتان، پيش از آوردن غذا، را به شما خبر خواهم داد [=حکمتان پيش از آوردن غذا اجرا خواهد شد]. اين از اموري است که پروردگارم به من آموخته است، زيرا من آئين مردماني را که به خدا ايمان نميآورند و منکر آخرت هستند رها ساختهام. __ - ترجمة متعارف آيه اين است که پيش از آوردن غذاي امروز تأويل رؤياي شما را خواهم گفت: يعني عجلهاي براي رسيدن به غذا نکنيد، اما تکرار «قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا» در نيمه دوم آيه، در حالي که «إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا» در نيمه اول رساننده اين مقصود بود، بايد حاوي نکتهاي باشد. و گرنه مطرح کردن طعام چه ضرورتي داشته است، جز آنکه رزق ديگري در زندان نخواهيد داشت و تکليفتان هم امروز پيش از آوردن غذا معلوم ميشود [والله اعلم]. اين برداشت را نويسنده مديون دوست محقق قرآني آقاي مهندس مصطفي ملايري ميباشم
تفسیر بازرگان
پاسخ 6:
سلام بعید است ضمیر به طعام برگردد، آن هم در میانه نقل خواب همبندان یوسف و بیان تاویل آن خوابها. چه نیازی به چنین اخباری بوده، در جایی که به حقیقت پیوستن تاویل خوابها بهترین دلیل صدق یوسف خواهد بود؟ هرچه یوسف در باب غذایی که برای زندانیان میآوردند میگفت، صحتش قابل سنجش نبود ولی بیان تاویل خواب آن دو زندانی و بعد محقق شدن آن سنجه خوبی بوده برای راستی آزمایی مدعای یوسف.
معلوم نیست چرا انتظار داریم یوسف معجزهای بنمایاند؟ و مدلول این آیه معجزه قرار است چه باشد؟ اگر کسی بتواند خوابهای مردم را به درستی تعبیر و تاویل کند، آنچه در نتیجه این کار بر مردم معلوم میگردد این است که او قابلیت تعبیر خواب دارد، نه فراتر. یوسف هم با دو تعبیر خواب قصد داشت به آن نجاتیابنده متوسل شود که نزد پادشاه او را یاد کند: و قال للذی طن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک، احتمالا یاد کرد به این قابلیت دانستن تعبیر خواب. و خب در زمان مناسب همین اتفاق میافتد. یوسف هم وقتی به محضر پادشاه میرسد از نبوت و ارتباط با عالم غیب و معاد چیزی نمیگوید، از تواناییاش بر اداره امور میگوید. پس چرا انتظار معجزه از او داریم؟
سرکار خانم دکتر موسوی
پاسخ 7:
:بفرموده يكي از اساتيد بزرگوار
تأویل در هر حال آن رخداد عینی است که در خارج محقق میشود. تعبیر رویای کسی آگاهانیدن او به آن پدیده عینی خارجی است.
به گمان ايشان سر نخ معنا و مراد در تکرار یأتیکما نیست در خود *طعام* است. باید پرسید نقش طعام این وسط چیست؟ قرآن در قَصص - قصه کردن- خود به جزئیات نمیپردازد و عناصر مذکور کاملا گزینشی است و در افاده مقصود نقش دارد چرا باید طعام را ذکر کند؟
به این احتمال فکر کنیم که خود رؤیا، رزق باشد رؤیاهای صادقانه را به مثابۀ رزق کریمی تصویر کردهاند که خداوند نصیب انسانهای امین و صادق میگرداند (جوادی آملی، ٧/ ٢٠)
البته هر كس روياي صادق ديد انساني امين و صادق نيست از فرعون گرفته تا ... اما رؤياي صادق رزق است و يك جزء از هفتاد جزء نبوت...وقتي نبي مرسل اولى العزمي نزد فرعون مي رود چه باك كه رؤياي صادقي رزق او شود؟ گرچه او طاغى و عال و مستكبر باشد.
اقای دکتر موذن
پاسخ 8:
در ترجمه این ایه کلا 4 حالت متصور است، ه در تاویله به طعام یا رویا برگردد یاتیمکا نیز به طعام یا تحقق رویا برگردد
از انجا که در ایه قبل درخواست دو زندانی تاویل رویا بوده ست، انتظار میرود پاسخ حضرت یوسف هم به تاویل رویا اشاره داشته باشد. ضمن انکه عبارت تاویل طعام نامانوس و مبهم است.
اماچه نکته ای در قید قبل ان یاتیکما وجود دارد؟ اگر فقط هدف از این جمله، تعیین زمان بیان تاویل رویا توسط یوسف بوده ضرورتی به ذکر قبل ان یا تیکمانبود و همان جمله اول یعنی لایاتیکما طعام ترزقانه کفایت میکرد.
لذا به نظر میرسد این جمله برای بیان فوریت زمان تحقق تاویل رویاست.
طعامی برای شما نمی اید جز اینکه تاویل رویایتان را به شما خبر دهم
اما چون ممکن است تاویل رویا، قبل از رسیدن طعام هم محقق شود
با اوردن قید قبل ان یاتیکما، هم بیان کرده که من در هرصورت قبل از تحقق رویا، انرا تاویل میکنم و هم ذهن انها را اماده کرده که احتمال تحقق زودهنگام هم وجود دارد
لذا ترجمه نهایی اینگونه خواهد بود: طعامی برای شما نمی اید جز اینکه تاویل رویایتان را به شما خبر دهم، قبل از تحقق رویایتان
سیدکاظم فرهنگ
ویرایش بوسیله کاربر 1402/01/17 11:07:43 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08 ارسالها: 29
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
🔹نکات سوره یوسف از تفسیر عبدالعلی بازرگان
یوسف : ۲
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
ما آن را [به صورت یک متن] خواندنی آشکاری ۲ [در سطح درک و فهم شما] نازل کرديم، تا خِرَد خويش به کار بنديد.۳ __ ۲- واژة قرآن در اصل مصدر است، به معني خواندن، از ريشة «قـَرَءَ»، و به آنچه بر پيامبر مکرم اسلام نازل شده، به اعتبار آن که متني خواندني است، قرآن گفته ميشود [به سوره قيامه آيات ۱۷ (۷۵:۱۷) و ۱۸ نگاه کنيد]. «عربي» نيز وصفي است براي قرآن، به معناي فصيح و روشن که واژة مقابل آن «عجمي» به معناي گنگ و نامفهوم است. اِعراب گذاري کلمات نيز براي روشن کردن آنها در تلفظ با حرکت گذاري علامات ميباشد
۳- معناي ريشهاي كلمة «عقل» حفظ و نگهداري است. تفكر يعني انديشه كردن در امور. محصول انديشه، «علم» است. اما حفظ و نگهداري و كاربرد علم، تعقل ناميده ميشود و عاقل كسي است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.
یوسف : ۳
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَـمِنَ الْغَافِلِينَ
ما از طريق اين قرآن که بر تو وحي كرديم، نيکوترين سرگذشت [قابل پند و پيگيري] را بر تو حكايت ميکنيم، ۴ هر چند پيش از آن [نسبت به اين ماجرا] از بيخبران بودي.۵ __ ۴- داستان و سرگذشت را از اين جهت قصه ميگويند که مطالبش پشت هم و پيوسته است و گوينده يا خواننده آن را تعقيب ميکنند. مفهوم تعقيبِ محتوا و منظور نيز در واژه قصص وجود دارد تا تلاوت کننده کتاب، در ماجراهاي جاذب آن متوقف نشده و به پند و پيام سرگذشتها بپردازد [ر ک: يوسف ۱۱۱ (۱۲:۱۱۱) ، انعام ۵۷ (۶:۵۷) و ۱۳۰ (۶:۱۳۰) ، نمل ۷۶ (۲۷:۷۶) ، اعراف ۳۵ (۷:۳۵) و ۱۷۶ (۷:۱۷۶) ، نحل ۱۱۸ (۱۶:۱۱۸) ]. قصاص نيز نوعي تعقيب جنايت و در پي جاني رفتن براي کيفري متناسب و به اندازه ظلم انجام دادن است. تعقيب جاي پا در مسير طي شده هم با مشتقات همين فعل در قرآن بيان شده است [کهف ۶۴ (۱۸:۶۴) ].
۵- تأکيد بر اين که اين داستان از طريق وحي بر تو الهام ميشود و قبلا هيچ خبري از آن نداشتي، مُهر تأييد ديگري است بر اينکه قرآن کلام الهي است، نه روايت و برداشتهاي پيامبر و نقل او از قصههائي که در ميان قومش رواج داشته است.
یوسف : ۶ وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ و اين چنين [با تحقّق بخشيدن به رؤيايي که ديدي] پروردگارت [استعدادهاي روحي] تو را سامان ميبخشد ۹ و از تأويل رؤياها [=تعبير خواب و پيشبيني آن] به تو ميآموزد ۱۰ و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد کرد، همانطور که پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، مسلماً پروردگار تو بسي دانا و حکيم است. __ ۹- معناي «اجتباء» همچون جبایت خراج [جمعآوري ماليات]، نوعي سامان دادن به پراكندگي سرمايههاي روحي است. اجتباء رسولان، هدف منسجم و واحد بخشيدن به شخصيت آنان است.
۱۰- «تَأْوِيلِ» از ريشة «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقيقت مطلبي است که هنوز وقوع خارجي پيدا نکرده است. خوابي که يوسف در کودکي از سجده خورشيد و ماه و يازده ستاره ديد، تحقق عيني و حقيقت آن در دوران صدارتش در مصر براي ديگران روشن شد [يوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱].
یوسف : ۸
إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ آنگاه که [برادران يوسف به يکديگر] گفتند: بيترديد يوسف و برادرش [=بنيامين؛ که از يک مادر بودند] نزد پدرمان از ما، که گروهي نيرومند [=متشکل و عهدهدار امور خانواده] هستيم، ۱۱ محبوبترند، واقعاً که پدر ما در اشتباهي آشکار است. ۱۲ __ ۱۱- «عُصبه» از ريشة «عَصَبْ»، به جمع متشکلي گفته ميشود که همچون «سلسله اعصاب»، يا شبکههاي سازمان يافته، در اتحاد و پيوستن به يکديگر نيرومند شده باشند. تعصب نيز که نوعي وابستگي کورکورانه و شديد به سازماني سياسي يا مذهبي است، از همين ريشه ميباشد. برادران يوسف نيز که ده جوان همدست بودند، خود را عصبه ميدانستند [يوسف ۸ (۱۲:۸) و ۱۴ (۱۲:۱۴) ].
۱۲- منظور برادران يوسف از کلمة «ضلال»، مسلماً گمراهي ديني نبود، ارزش و ضد ارزش در گفتار هر کسي با معيارهاي ذهني خودش سنجيده ميشود؛ در نزد آن برادران، معيار ارزش گذاري فقط زور بازو و کارآوري بود و اهميتي به اخلاق و استعدادهاي ديگر يوسف نميدادند.
یوسف : ۹ اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِـحِينَ
[آنگاه نتیجه گرفتند پس] يوسف را بکشيد يا به سرزميني [ديگر تبعيد و] دورش سازيد تا توجه پدرتان منحصر به شما باشد و پس از آن [خيالتان راحت شده و] مردمي شايسته شويد ۱۳ [=توبه کرده و کار خوب کنيد]. __ ۱۳- کار شيطان همين نيکو جلوه دادن جنايت و توجيه و تزئين عمل و نوعي خودفريبي است و اين قصه هميشگي و همه جائي بنيآدم است.
یوسف : ۱۸
وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ و پيراهن او را که با خوني دروغين آغشته بودند [=به عنوان مدرک و سند] عرضه کردند؛ [يعقوب] گفت: [حقیقت چنين نيست] بلکه نفسهاي شما کاري [ظالمانه] را در نظرتان نيکو جلوه داده است؛ ۱۹ پس [در چنين مصيبتي، تنها چاره] صبري جميل است ۲۰ و در برابر آنچه توصيف ميکنيد، تنها از خدا میتوان یاری گرفت.۲۱ __ ۱۹- «سَوّلت» از مصدر «تسويل»، نوعي خودفريبي نفس و خوب جلوه دادن كار زشتي است كه عقل از آن پرهيز دارد. در ماجراي انداختن يوسف در عمق چاه و به دروغ وانمود كردن كشته شدنش توسط گرگ، حضرت يعقوب از همين كلمه براي وصف زشتي آنچه فرزندان نيكو ديده بودند استفاده كرده است.
۲۰- جميل، که دلالت بر زيبائي و حُسن رفتار ميکند، صفتي است که قرآن آن را در صبر و تحمل رفتار کسي که بدي کرده [يوسف ۱۸ ۱۲:۱۸) و ۸۳ (۱۲:۸۳) ، معارج ۵ (۷۰:۵) ]، رها ساختن به نيکوئي زنان مطلقه [احزاب 28 (۳۳:۲۸) و ۴۹ (۳۳:۴۹) ]، کنارهگيري از مکذبين مرفه [مزمل ۱۰ (۷۳:۱۰) ] و بالاخره به روي خود نياوردن از انکار آخرت [حجر ۸۵ (۱۵:۸۵) ] به کار برده است.
۲۱- «مُسْتَعَانُ» از ريشة «عَوْن» [ياري]، اسم مفعول [مرجع ياري طلبي، مرکز پناهندگي] است و استعانت، ياري خواستن است، همچنانکه در نماز ميخوانيم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» [فاتحه ۵ (۱:۵) ]. «وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ»، انحصار ياري رساني واقعي را براي خدا نشان می دهد.
یوسف : ۲۰
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ و او را [در بازار برده فروشان] به بهائي اندک، چند درهم، فروختند و در مورد او از بيرغبتان بودند. ۲۳ __ ۲۳- معناي «زُهد» که فقط يکبار در قرآن آمده است، بيرغبتي، بيتوجهي، اهميت ندادن و دلبسته نبودن به مال دنياست، در کلمات قصار امام علي(ع) آمده است که: «تمام معناي زهد ميان دو کلمة قرآن نهفته است؛ بر آنچه از دست دادهايد تأسف نخوريد و از آنچه به دست آوردهايد شادي متکبرانه نکنيد، کسي که از گذشته تأسف نخورد، در آينده هم خودش را گُم نميکند» [نهج البلاغه حکمت ۴۳۹]. زاهد بودن برده فروشان در مورد يوسف، بيخرج و زحمت به دست آوردنش و قانع شدن به بهائي اندک بود.
یوسف : ۲۱
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ آن شخص مصري که او را خريد، ۲۴ [آنگاه که در سيمايش آثار نجابت و نيکوئي يافت] به همسرش گفت: مقام او را گرامي دار، چه بسا نفعي به ما برساند، يا او را به فرزندي بگيريم. و بدينسان يوسف را در آن سرزمين امکانات [=رشد و تعالي شخصيتي] بخشيديم ۲۵ تا [در تجربة روزگاران] تأویل رویاها [=پيشبيني حوادث آينده] را به او بیاموزیم و خدا بر کار خويش [به رغم غلبه ظاهري ظالمان] مسلط است، ولي بيشتر مردم نميدانند ۲۶ [که در پس ظواهر، چه حقايقي نهفته است]. __ ۲۴- در تورات، کتاب پيدايش، از باب ۳۷ تا ۵۰ که يکسره درباره يوسف است. در باب ۳۷ آمده است بوطيفار که يوسف را خريد، يکي از افسران فرعون و رئيس محافظان دربار بود.
۲۵- باز به نقل تورات [باب ۳۹] يوسف که مورد لطف اربابش قرار گرفته بود، طولي نکشيد که بوطيفار او را بر خانه و کليه امور تجاري خويش ناظر ساخت، شگفت آنکه يوسف از عمق چاهِ تاريک و تنهائي، به امکانات گستردهاي در سرزمين مصر، به لطف الهي دست يافت.
۲۶- در قرآن ۴۵ بار «اکثرهم» تکرار شده که بيش از همه [۱۵ بار] اکثرهم لا يعلمون آمده است، پس از آن [۱۱ بار] اکثرهم لا يؤمنون و به ترتيب: لا يعقلون، يفسقون، لايشکرون، يجهلون، کاذبون، کارهون، لا يسمعون و مشرکين آمده است.
یوسف : ۲۲ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ و چون يوسف به رشد [جسمي و عقلي] رسيد، به او حکمت و دانش بخشيديم ۲۷ و بدين سان نيکوکاران را پاداش ميدهيم. __ ۲۷- چنين موهبتي به موسي(ع) نيز پس از رسيدن به سن بلوغ تعلق گرفته است. همچنين براي لوط [انبياء ۷۴ (۲۱:۷۴) ] و داوود و سليمان [انبياء ۷۹ (۲۱:۷۹) ] . منظور از تعليم حکمت، آموزش فلسفه و ذهنگرائي نيست، معناي حکمت در قرآن، عمدتاً جنبه عملي [نه نظري] دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خداپسندانه ميكند. آدمي ممکن است علم و دانش نداشته باشد، ولي رفتار و مناسبات اخلاقياش با دوست و دشمن «حکيمانه» باشد، معناي حکمت متأسفانه در همان دوران آشنائي متفکران اوليه مسلمان با فلسفه يونان، از معناي اصيل و عملي و قرآني خود منحرف شد و جنبه نظري يافت. واژة «حکمه» ۲۰ بار در قرآن تکرار شده که ۱۰ مورد آن همراه کتاب آمده است [يعلمهم الکتاب و الحکمه] و اين دو، دو بال پروازند. تعليم کتاب، آموزش قوانين و نظامات [در تشريع و تکوين] است و تعليم حکمت، آموزش اخلاقيات در ارتباط با خدا و خلق و رفتار و عملکرد آدمي. توصيههاي لقمان به فرزندش دقيقاً بر همين اخلاقيات تکيه دارد. آيات ۲۲ (۱۷:۲۲) تا ۳۸ سوره اسراء نيز که ده توصيه اخلاقي بسيار مهم را مطرح ميسازد [و گويا اشاره به همان ده فرمان حضرت موسي دارد] با اين جمله ختم ميشود: «ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَهِ» [اينها از جمله حکمتهائي است که پروردگارت بر تو وحي کرده].
یوسف : ۲۳
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُو آن زني که يوسف در خانهاش بود، ۲۸ از او کام دل خواست و [به اين منظور] درها را بست و گفت: هان، بشتاب که در اختيار توام! يوسف گفت: پناه بر خدا، او [=همسر تو] که ارباب من است، مقام و موقعيت مرا نيکو داشته است ۲۹ [و اين خلاف مروّت است به او خيانت کنم]، بيگمان ستمگران به سعادت نميرسند.۳۰ __ ۲۸- «مراوده» همچون مريد و اراده، از ريشة «رَوَدَ» ميباشد که در باب مفاعله [مراوده]، دلالت بر قصد و ارادهاي براي تغيير اراده ديگر ميکند. چنين طلب و تلاشي معمولا با لطائف الحِيل، يعني شيوههاي لطيف و ظريف براي تصرّف دل طرف مقابل يا با تحکم و تجاوز انجام ميشود. از هشت باري که واژة مراوده در قرآن آمده، هفت مورد آن [آيات ۲۳، ۲۶، ۳۰، ۳۲، ۵۱ و ۶۱ از سوره يوسف] در ارتباط با قصد همسر فرعون در کامجویی از يوسف، يا قصد برادران يوسف براي جلب رضايت و فريب پدرشان ميباشد. مورد ديگر به قصد قوم لوط براي زشتکاري نسبت به مهمانان پيامبرشان نسبت داده شده است [قمر ۳۷ (۵۴:۳۷) ]. جالب آنکه قرآن غلبه بر قلوب منکران و جذب دل آنان را «رُويدا» ناميده [طارق ۱۷ (۸۶:۱۷) - فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا] که از ريشه اراده و نوعي حکمت و هنرمندي در تغيير دلهاي مخالف ميباشد.
۲۹- در آية ۲۱ خوانديم (۱۲:۲۱) که عزيز مصر وقتي يوسف را خريد و به خانه برد، به همسرش سفارش کرد: «أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» [مقام او را گرامي دار].
۳۰- «فِلاح» را رستگاري، موفقيت و به نجات و پيروزي رسيدن ترجمه کردهاند. ريشة اين کلمه «فَلَحَ»، تداعي کنندة شکافتن موانع براي انجام کار و پيشروي در مسير است. در زبان عربي کشاورز را به خاطر شکافتن و شخم زدن زمين «فلاّح»، و کشاورزي را «فلاّحت» ميگويند. به همين نحو دريانورد را نيز که دريا را ميشکافد و پيش ميرود فلاّح مينامند. کشاورز با شخم زدن زمين، امکان تنفس به زمين ميدهد تا دانه نهاده شده در آن، از دل خاک به افلاک سر کشد و در پرتو نور خورشيد بالنده و بارور گردد. دانه قدسي آدمي نيز اگر از بار سنگين وابستگيهاي مادّي، به مدد تزکيه نفس آزاد گردد، در هواي ايمان و معنويت، به رشد و تعالي ميرسد. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا [سوره شمس آيه ۹ و ۱۰ (۹۱:۹) ]. تأکيد «إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ» هفت بار در سوره تکرار شده است؛ به ترتيب، درباره ظالمون [۴ بار]، کافرون [۲ بار]، و مجرمون [۱ بار].
یوسف : ۲۴
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَـوْلَا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ و آن زن آهنگ يوسف کرد و او نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ آن زن ميکرد، ۳۱ اين چنين [خواستيم] تا بدي و زشتکاري را از او بازداريم، ۳۲ بيترديد او از بندگان پاک ما بود [که چنين توفيقي نصيبش شد].۳۳ __ ۳۱- «برهان» به دليل و منطق روشن گفته ميشود. از اين نظر قرآن نيز برهان ناميده شده است [نساء ۱۷۴ (۴:۱۷۴) - يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا]. در اينکه ذهن يوسف متوجه چه دليل روشني براي روگرداندن از تمناي آن زن شد، سخنان زيادي گفته شده است، به نظر ميرسد سادهتر از همه، اين اصل عقلي و منطقي باشد که در خود آيه آمده است؛ جواب خوبي را با خيانت نبايد داد! اين استدلال را آية ۵۲ همين سوره (۱۲:۵۲) تأييد ميکند: [ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ- چنين کردم تا عزيز مصر بداند من در پنهاني به او خيانت نکردم، و اينکه خدا کيد خيانتکاران را به جائي نميرساند].
۳۲- به کار بردن ضمير متکلم معالغير «ما»، نقش خود يوسف را با امدادهاي غيبي در پرتو نظامات الهي شامل ميگردد.
۳۳- «خلوص»، صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که ميکوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد. در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ اين سوره (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همه بندگان را گمراه ميکند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان ميدهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نميتوان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].
یوسف : ۳۰ وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ و [با وجود اين مخفيکاري، ماجرا به بيرون درز کرد تا جایی که] زنان شهر گفتند: همسر عزيز [=وزير دربار] از غلامش کام دل ميطلبد و عشق او اسيرش کرده است! ۳۴ ما به راستي او را در گمراهي آشکاري ميبينيم ۳۵ [=واقعاً که کاري خلاف عُرف و عادت انجام داده است]. __ ۳۴- به غلاف قلب که آن را در برگرفته شغاف ميگويند، يعني تمام دلش را در برگرفته و اسيرش کرده است.
۳۵- منظور آنها از «ضَلاَلٍ مُّبِينٍ» [همچون آيات ۸ و ۹۵]، نه در معناي ديني کلمه، بلکه مغايرت با معيارهاي دنيائي و عرف و عادت زمانه بوده است.
یوسف : ۳۲ قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ [در اين هنگام، همسر عزيز] گفت: اين همان کسي است که مرا دربارة [عشق] او ملامت ميکرديد؛ [آري] من از او کام دل خواستم! ولي خودداري کرد! ۳۸ و اگر آنچه را به او فرمان ميدهم انجام ندهد، حتماً به زندان افکنده ميشود و بيترديد از خوارشدگان خواهد گشت. ۳۹ __ ۳۸- «فَاسَتَعْصَمَ» از ريشة «عصم»، طلب نگهداري و حفاظت است و اعتصام، چنگ زدن به چيزي براي حفظ و نجات است. منظور از عصمت، نه محفوظ بودن ذاتي از شرّ شيطان، بلکه چنگ زدن به پناه الهي براي حفاظت نفس است، يوسف به خدا پناه برد، نه اينکه از قبل معصوم بود.
۳۹- لام تأکيد و نون ثقيله تأکيد، در «لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا»، نشان دهنده تهديد بسيار جدّي زليخا نسبت به يوسف در مقابل مهمانان است و تأکيد بر خُرد کردن شخصيت او [وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ] چنين تهديدي شايد به دليل گمانش به خود بزرگ بيني يوسف در عدم تسليم به تمناي او باشد.
یوسف : ۳۳ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ يوسف [در مقابل تهديد زليخا] گفت: پروردگارا، زندان نزد من محبوبتر از کاري است که مرا بدان ميخوانند ۴۰ و اگر کيد [=نقشه و نيرنگ] آنها را از من نگرداني، به شدت به آنان کشيده ميشوم ۴۱ و [در اينصورت] از جاهلين خواهم گشت.۴۲ __ ۴۰- مقايسة زندان با تسليم به غرائز جنسي، مقايسهاي معالفارق و متضاد است؛ اولي اسارت غرائز و دومي آزاد ساختن آن است، براي مردم، زندان محکوميت و محدوديت، و ارضاء غرائز، اشتياق و آرزوست. جواب اينکه چرا يوسف به جاي آنکه بگويد: «زندان براي من قابل تحملتر است»، گفته است: «زندان براي من محبوبتر است»؟ را بايد در همين تضاد جستجو کرد؛ نکته اصلي در همين جاست که تحمل سختيهاي زندان از تحقق بعضي آرزوها و ايدهآلهاي شيطاني نزد اولياء الله محبوبتر ميشود.
۴۱- در فعل «أَصْبُ»، از ريشة «صبّ»، نوعي تداوم و تسلط و شدّت وجود دارد. مثل ريختن باران از آسمان [عبس ۲۵ (۸۰:۲۵) ]، تازيانه عذاب [فجر ۱۳ (۸۹:۱۳)]، ريختن آب جوش روي سر دوزخيان [دخان ۴۸ (۴۴:۴۸) و حج ۱۹ (۲۲:۱۹) ]. تسلط تمايلات جنسي در دوران جواني نيز آنچنان نيرومند است که جسم و جان را از بالا فرا ميگيرد.
۴۲- قرآن واژة «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم». از نظر تئوري، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه غرايز خشم و شهوت و هوي و هوس بر عقل را «جهل» و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» ميشمرند. اينکه يوسف ميگويد در اين صورت از جاهلين ميشوم [وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ]، منظور، مغلوب غريزه جنسي شدن است نه ناداني. خداوند در مواردي پيامبران را از غلبه احساسات، که جهل ناميده ميشود، برحذر داشته است. از جمله درباره نوح نسبت به غلبه احساسات پدري بر مصلحت [هود ۴۶ (۱۱:۴۶) ]، يا پيامبر اسلام در حرص براي ايمان مردم [انعام ۳ (۶:۳۵) ].
یوسف : ۳۶ وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ و با او دو جوان [ديگر از ملازمان درباري] زنداني شدند، يکي از آنها [به يوسف] گفت: من [در عالم خواب] خود را چنين ميبينم که [براي تهيه] شراب [انگور، براي عزيز مصر] ميفشارم و ديگري گفت من [در رويا] خود را ميبينم ۴۴ که بر سر خود [سبد] ناني، که پرندگان از آن ميخورند، حمل ميکنم [لطفاً] ما را از سرانجام اين [رؤياها] آگاه کن که تو را از نيکوکاران ميبينيم. ۴۵ __ ۴۴- فعل «أَرَانِي» به جاي رأيت، دلالت بر مضارع و مکرر بودن اين رؤيا ميکند، گوئي اين تصوير يکسره بر پرده ذهنشان نشسته بود و غايب نميشد. به خصوص سه بار تکرار و تأکيد بر ضمير متکلم وحده [إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ- إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ] نشان ميدهد سرنوشت قريب الوقوع در صفحه ذهنشان ظاهر شده بود!
۴۵- در اين سوره پنج بار بر محسن بودن يوسف از ديدگاه دوست و دشمن، خدا و خلق او تأکيد شده است [آيات: ۲۲، ۳۶، ۵۶، ۷۸ و ۹۰] اين حقيقت نشان ميدهد نيکوکاري به همگان چنان سرنوشتي را براي يوسف رقم زد، نه آنکه در قسمت و تقديرش بود.
یوسف : ۳۷ قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ـ [يوسف] گفت: پيش از آنکه روزي [=غذای امروز] شما برايتان بيايد، تحقّق يافتن رؤياتان، پيش از آوردن غذا، را به شما خبر خواهم داد ۴۶ [=حکمتان پيش از آوردن غذا اجرا خواهد شد]. اين از اموري است که پروردگارم به من آموخته است، زيرا من آئين مردماني را که به خدا ايمان نميآورند و منکر آخرت هستند رها ساختهام. __ ۴۶- ترجمة متعارف آيه اين است که پيش از آوردن غذاي امروز تأويل رؤياي شما را خواهم گفت: يعني عجلهاي براي رسيدن به غذا نکنيد، اما تکرار «قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا» در نيمه دوم آيه، در حالي که «إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا» در نيمه اول رساننده اين مقصود بود، بايد حاوي نکتهاي باشد. و گرنه مطرح کردن طعام چه ضرورتي داشته است، جز آنکه رزق ديگري در زندان نخواهيد داشت و تکليفتان هم امروز پيش از آوردن غذا معلوم ميشود [والله اعلم]. اين برداشت را نويسنده مديون دوست محقق قرآني آقاي مهندس مصطفي ملايري ميباشد.
یوسف : ۴۰ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ آنچه به غير خدا ميخوانيد، جز نامهائي [بي مسمّي] نيستند که شما و پدرانتان آنها را ناميدهايد ۴۹ [=صفاتي براي آنها به خيال خود قائل شدهايد]، خدا هيچ دليل و برهاني براي آنها قرار نداده است، حکم، تنها از آن خداست، فرمان داده که جز او را بندگي نکنيد، اين است دين برپا دارنده ۵۰ ا ما بيشتر مردم نميدانند. __ ۴۹- منظور از اسم گذاشتن روي خدايان فرضي، لفظ و عنوان نيست، بلکه نقش و صفتي قائل شدن براي آنهاست، مثل خداي جنگ [زئوس] الهه عشق و انواع معبودان باطل که آدمياني چنين فرض کرده و متولياني با اين مدّعيات بر مردم سلطه يافتهاند. سورههاي اعراف ۷۱ (۷:۷۱) ، نجم ۲۳ (۵۳:۲۳) و ۲۷ (۵۳:۲۷) اشاره به همين اسامي بيمسمّي دارد که آدميان قرار دادهاند.
۵۰- «دِينُ الْقَيِّمُ»، آئيني است که بندگان را از پستي و پلشتي شرک و جهالت برپا ميدارد و به قيام و شکوفائي ميرساند.
|
|
|
|
رتبه: Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08 ارسالها: 29
1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
|
🔹نکات سوره یوسف از تفسیر عبدالعلی بازرگان
یوسف : ۴۳ وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ و [روزي] پادشاه گفت: من [در رؤيا] هفت گاو فربه ميبينم که هفت گاو لاغر آنها را ميخورند و هفت خوشه [گندم] سبز و هفت خوشه خشک. ۵۱ اي بزرگان [درباري و دولتي]، اگر تعبير خواب ميدانيد، ۵۲ مرا درباره خوابم نظر دهيد. __ ۵۱- عدد هفت [سَبْعَ] جمعاً ۲۴ بار در قرآن تکرار شده که يک سوم آن در سوره يوسف است. اين عدد در قرآن به صورت نمادين معناي کثرت دارد؛ مثل: هفت آسمان [که ۹ بار تکرار شده]، هفت خوشه گندم که در هر خوشه صد دانه است براي نمايش کثرت آثار انفاق [بقره ۲۶۱ (۲:۲۶۱) ]، هفت شب طولاني عذاب [حاقه ۷ (۶۹:۷) ]، هفت آيه سوره حمد- سبعاً من المثاني براي بيان کثرت معاني اين سوره [حجر ۸۷ (۱۵:۸۷) ]، هفت روز روزهداري به خاطر فديه حج [بقره ۱۹۶ (۲:۱۹۶) ]، تعداد اصحاب کهف [کهف ۲۲ (۱۸:۲۲) ] و بالاخره تعداد درهاي جهنم [حجر ۴۴ (۱۵:۴۴) ]. در سوره يوسف نيز علاوه بر هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک، از هفت سال فراواني و هفت سال خشکسالي ياد شده است.
۵۲- تعبير با کلمات: عبرت، عبور و عبارت هم ريشه است. ريشة اين کلمه [عبر] گذشتن از حالتي به حالتي ديگر است، مثل عبور از جوي آب يا پل و امثال آن. عبرت گرفتن نيز معرفت پيدا کردن از تجربهاي محسوس، براي پرهيز از تکرار آن است و عبارت سخني است که فاصله ای را از زبان گوینده تا گوش شنونده طی میکند. اما تعبير خواب، عبور از ظاهر و رسيدن به باطن و معناي آن ميباشد. ما سخن از «تعبير» خواب ميگوئيم و قرآن، از «تأويل» آن، و ميان اين دو تفاوتي آشکار است، تعبير خواب فقط يکبار از زبان پادشاه مصر در قرآن آمده است [يوسف ۴۳ (۱۲:۴۳) ]، اما تأويل خواب [رؤيا، احلام، احاديث] 9 بار تکرار شده است [يوسف ۶، ۲۱، ۳۶، ۳۷، ۴۴، ۴۵، ۱۰۰، و کهف ۷۸ (۱۸:۷۸) ، ۸۲ (۱۸:۸۲) ]. «تَأْوِيلِ» از ريشه «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقيقت مطلبي است که هنوز وقوع خارجي پيدا نکرده. خوابي که يوسف در کودکي از سجده خورشيد و ماه و يازده ستاره ديد، تحقق عيني و حقيقت آن، در دوران صدارتش در مصر براي ديگران روشن شد [يوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱]. مصاديق ديگر تأويل عبارتند از: دليل باطني و حقيقت پنهاني کارهایی که خضر انجام داد و براي موسي پوشيده بود [کهف ۷۸ (۱۸:۷۸) و ۸۲ (۱۸:۸۲) ]، سرانجام و نتيجه کار [نساء ۵۹ (۴:۵۹) و اسراء ۳۵ (۱۷:۳۵) - ... ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً]، حقيقت متشابهات قرآن [آلعمران ۷ (۳:۷) ]، تحقق وعده قيامت و حقيقت وحي [اعراف ۵۳ (۷:۵۳) ، يونس ۳۹ (۱۰:۳۹) ]. پادشاه مصر تعبير، به معناي عبور از رؤيا، به معناي آن را ميخواست و تأويل، عميقتر از آن، رسيدن به پيام اصلي و حقيقت مطلب است.
یوسف : ۴۶
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ـ [و چون نزد يوسف آمد، گفت:] يوسف، اي هميشه راستگو [و راست کردار]، 54 ما را درباره [رؤياي] هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را ميخورند، و هفت خوشه سبز و خوشههاي خشکيده نظر ده تا [با راهنمائي و تأويل تو] نزد مردم بازگردم، ۵۵ باشد [که از سرگشتگي رها شده و] آگاه شوند. __ ۵۴- صدق و صداقت راستي است، «صِدِّيق» صيغه مبالغه اين فعل، يعني بسيار راستگو و بسيار راست کردار است. مؤمن واقعي کسي است که ميان قول و فعلش هيچ دوگانگي و تفاوت نباشد و به آنچه ايمان آورده کاملا عمل کند. اگر به انفاق و زکات، صدقه و صدقات گفته شده، از اين روست که صداقتِ ايمان را با خرج کردن براي غير ميتوان شناخت. وصف صادقون و صادقين عمدتاً به راستگويان گفته ميشود، اما صيغه مبالغه اين فعل فقط درباره پيامبران به کار برده شده است که ظاهر و باطن و حرف و عملشان کاملا يکي بوده است. مثل: ابراهيم [إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا] و ادريس که درست با همين عنوان [در آيه ۵۶ سوره مریم (۱۹:۵۶) ] ستوده شده است. همچنين يوسف که ياران زندانياش او را صدّيق ميناميدند [يوسف ۴۶ (۱۲:۴۶) ] و مريم که صدّيقه لقب گرفته بود [مريم ۴۱ (۱۹:۴۱) ]. ناگفته نماند اين صفت علاوه بر پيامبران، به صورت جمعِ صديقون و صديقين، در وصف اوصياء و اولياء حق، که اولين تصديقکنندگان پيامبران با قول و فعل شأن بودند، در قرآن آمده است [نساء ۶۹ (۴:۶۹) و حديد ۱۹ (۵۷:۱۹) ]، چه بسا اصحاب بدر و مهاجرين و انصار همچنين حواريون عيسي را بتوان در اين رديف قرارداد. بالاتر از قول و فعل، ميثاقي است که خدا از طريق عقل و ادراک از ما گرفته و آزمون و وسيله امتحاني است که تا چه حد صادقانه به آن عمل ميکنيم: لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ... [احزاب ۸ (۳۳:۸) ].
۵۵- در اينکه فرستاده پادشاه به جاي ذکر نام شاه و مقامات درباري، از مردم سخن گفت [لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ]، حکمتي موجود است؛ آيا منظور او تحريک حسّ مردم دوستي يوسف بوده، يا تأثير آن خواب را روي ملت مورد نظر داشته، و يا علت ديگري در اين نکته نهفته است؟ والله اعلم.
یوسف : ۴۹ ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ پس از آن، سالي فرا رسد که مردم بهرهمند از باران [رحمت و راحتي] گردند ۵۹ و [چنان فراواني شود که از ميوهها] عصاره گيرند. ۶۰ __ ۵۹- براي باران کلمات مختلفي مثل: ماء، مَطَر، وابل، صيب، وَدْق، و طَل و... در قرآن آمده است. غيث به باران رحمتي گفته ميشود که تشنه کامان کويري و صحاري خشک و تفتيده در طلب آنند. و مفهوم نجات از خشکسالي يا بلاء و مصيبت در آن بر کلمات مشابه غلبه دارد، به همين دليل خدا را در دعا «يا غياث المستغيثين» [باران تشنگان- فرياد رس گرفتاران] ميخوانند.
۶۰- در آيه ۳۶ همين سوره (۱۲:۳۶) ، از آب انگور گرفتن سخن رفته بود [أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا]، باران نيز از درون ابرهاي متراکم و تحت فشار نازل ميشود [نبأ ۱۴ (۷۸:۱۴) - وَأَنْزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا]، بادهاي شديد نيز که عامل چنين فشاري در طبقات جوّ ميشوند، اِعصار ناميده ميشوند [بقره ۲۶۶ (۲:۲۶۶) ] همچنين به پايان روز يا زمانه نيز عصر ميگويند که عصاره عمر و محصول کار شخص در آن معلوم ميگردد.
یوسف : ۵۰
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُـولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الـلَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ
پادشاه [پس از شنيدن تأويل خواب] گفت: او را نزد من آوريد! هنگامي که فرستادة [شاه، سوي يوسف] آمد، [يوسف] گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجراي آن زناني که دستهاي خويش بريدند چه بود؟ البته ارباب من [=پروردگار عليم] از نيرنگ آنها آگاه است. ۶۱ __ ۶۱- چند نکته حکيمانه در اين آيه کوتاه مشهود است؛ اول آنکه يوسف نميگويد از پادشاه و مقام معظم ملوکانه استدعاي تحقيق کن، بلکه ميگويد: از اربابت بپرس! در ضمن اضافه ميکند ارباب من همه چيز را ميداند. همين نکته کوچک تفاوت دو ارباب را نشان ميدهد. نکته دوم، احتراز از شرح و بحث بيگناهي خويش است و دعوت آنها به تحقيق و بررسي. چنين شيوهاي البته پذيرفتنيتر و منصفانهتر است. علاوه بر آن، کسي را هم متهم نميکند، بلکه مسئله بريدن دستها را مطرح ميسازد. سومين نکته قصد يوسف کسب آبروي لکهدار شده خود قبل از آزادي است تا در برابر شاه، نه به عنوان متهمي که مشمول عفو شده، بلکه با اعاده حيثيت و اثبات بيگناهي حاضر شود. چهارم اين که در اين ماجرا، شاه و مقامات مملکتي هستند که به يوسف محتاج شده و او را طلب ميکنند و اين يوسف است که در اجابت دعوت آنان شرط ميگذارد.
یوسف : ۵۲ ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ
اين [اعتراف آشکار را در بیان تبرئه يوسف از آن جهت مطرح کردم] تا بداند که من [با تهمت] در غيابش به او خيانت نکردهام و مسلماً خدا نيرنگ خيانتکاران را به مقصود نخواهد رساند. ۶۵ __ ۶۵- بسياري از مفسرين اين آيه، و آيه پس از آن را، که نشان از سلامتي روحي گوينده دارد، به يوسف و پيام او به عزيز مصر [همسر زليخا] نسبت دادهاند که خواسته است ذهن او را قبل از آزادي نسبت به خود صاف کند. به خصوص آيه بعدي را که حاوي مضمون بلندي است، از زليخا بعيد ميدانند، اگر چنين باشد، گسستي از نظر سياق آيات پديد ميآيد و ترتيب منطقي آيات مختل ميشود، که البته بيسابقه هم در قرآن نيست. ولي منطقيتر به نظر ميرسد که انقلاب روحي زليخا را غير ممکن نشماريم و اين سخنان را به حساب همو بگذاريم که حُسن عاقبتي در سنين بالاتر پيدا کرد.
یوسف : ۵۳
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّـوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ
و من [با اين اعتراف] خود را بيگناه نميشمارم، مسلماً نفس [انسان] پيوسته به بدي فرمان ميدهد، مگر آنکه پروردگارم رحمت آورد که پروردگارم مسلماً بخشنده مهربان است.
یوسف : ۵۶ و اين چنين براي يوسف در سرزمين مصر مقام و موقعيت [=امکانات رشد استعدادها و خدمت به بندگان] فراهم ساختيم، [به گونهاي که آزادانه] هر کجا بخواهد مسکن گزيند؛ ۶۷ ما هر که را بخواهيم [=شايسته بدانيم] به رحمت خويش ميرسانيم و پاداش نيکوکاران را ناديده نميگيريم. __ ۶۷- ذکر آزادي او در انتخاب جا و مکان براي اسکان و مقام گزيدن، بي ارتباط با تنگناي چاه، حسادت برادران يا زندان زليخا نيست؛ بدخواهان يوسف دنيا را بر او تنگ کردند، ولي پروردگارش همه مصر را ميدان عمل و اقتدار او قرار داد.
یوسف : ۶۷ وَقَالَ يَابَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ
و [هنگام اعزام آنها] گفت: اي پسران من! از يک دروازه [به شهر] داخل مشويد، بلکه از دروازههاي مختلف وارد شويد ۷۱ [تا تعداد شما موجب نگراني مرزبانان نشود] و من [با اين توصيهها] شما را بينياز به [ياري خواستن از] خدا نميکنم، ۷۲ حُکم تنها به دست خداست، بر او توکل کردهام و اهل توکل تنها بر او بايد تکيه کنند. __ ۷۱- کلمة «باب» [به صورت مفرد و جمع] ۲۷ بار در قرآن تکرار شده که حدود يک سوم آن [از جمله ۵ موردي که در سوره يوسف آمده] جنبه حقيقي، يعني همان در ورودي خانه يا دروازه شهر را دارد و بقيه موارد جنبه مجازي، يعني راه ورود به حريم و محيطي ديگر [مثل جهنم، بهشت، آسمان] دارد. راه حل يک مسئله و ورود به آن براي گشودن گِره نيز معنايي است که از اين آيه ميتوان استنباط کرد! به عبارتي ديگر، توصيه يعقوب به پسران خود ميتواند مفهوم جانبي مأيوس نشدن از تلاش براي رسيدن به مقصود و استفاده از هوش و استعداد خود در به کار بستن شيوههاي مختلف باشد [والله اعلم]. آية ۱۸۹ سوره بقره (۲:۱۸۹) [...وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا...] به رغم ظاهر سادهاش، دلالت بر همين ورود به مسئله از مسير درست ميکند.
۷۲- اين سخن حاوي حکمتي توحيدي است که هرگز نبايد بر تدابير خود در زندگي تکيه مطلق کرد و توکل بر خدا را فراموش نمود. اين حکمت از امام علي(ع) است که خدا را در فسخ شدن تصميمها[ي به ظاهر قطعي] و بازگشودن گرهها[ي به ظاهر ناگشودني] شناختم [نهج البلاغه حکمت ۲۵۰ و در بعضي نسخ ۲۳۶].
یوسف : ۸۵
قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ـ [خانواده و خويشانش] گفتند: به خدا سوگند آنقدر تو از يوسف ياد ميکني تا سخت بيمار يا هلاک ميگردي. ۷۸ __ ۷۸- لفظ تفتئوا از ريشة فَتَا، دلالت بر ادامه و استمرار و لاينقطع بودن ميکند. حَرَضَ، بيماري ناشي از ناکامي در عشق يا اندوه است که شخص را در اسارت خود گوئي آب ميکند و هلاک ميسازد. اين واژه دو بار نيز در باب تفعيل [تحريض] در قرآن آمده است که مفهوم مقابل آن يعني برانگيختن و از ترس و ترديد به تحرک و تلاش آمدن دارد [نساء ۸۴ (۴:۸۴) و انفال ۶۵ (۸:۶۵) ]. گوئي جهاد در راه حق، نفوس را از اسارت انگيزههاي فرساينده دنيائي آزاد ميکند و زندگي معنوي و حيات ميبخشد.
یوسف : ۸۶ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ گفت: من پريشان حالي و اندوه خويش را تنها با خدا درد دل ميکنم [به شما کار و شکايتي ندارم] و از خدا چيزهايي ميدانم که شما نميدانيد ۷۹ [=اميدوار رحمت و لطف او هستم]. __ ۷۹- در انتشار موجودات در زمين، يا پراکنده شدن خاک توسط باد از فعل «بَثَّ» استفاده ميکنند. غم و اندوهي را نيز که خواه ناخواه در چهره و رفتار شخص نمود پيدا ميکند و خبرش منتشر ميگردد، «بث» ميگويند، اما حزن را به نيروي صبر ايماني و توکل ميتوان در دل پنهان داشت. شِکوه و شکايت به زبان آوردن و بيان غم و اندوه است.
یوسف : ۹۲
قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
ـ [يوسف] گفت: امروز هيچ سرزنشي بر شما نيست، ۸۴ خدا شما را [با چنين پشيماني و توبهاي] ميبخشد که او مهربانترين مهربانان است. __ ۸۴- تثريب از «ثَرَبَ»، نکوهش و ملامت است. اين درس اخلاقي بزرگي است که وقتي خطاکاري به گناه خود واقف شد، نبايد شخصيت او را با نکوهش شکست و تحقير نمود. خدا کريم است و بندگان مکرم او با بزرگواري از گناه ديگران ميگذرند.
یوسف : ۹۳
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ
اين پيراهنم را ببريد و بر صورت پدرم بیندازید تا بينا گردد ۸۵ و همه خانواده خود را نزد من آوريد. __ ۸۵- دانش چشم پزشکي، توجيه علمي پذيرفته شدهاي براي چنين اتفاق شگفتي ندارد، هر چند کساني خواستهاند ارتباطي ميان بوي عرق پيراهن با چشم بيابند و آزمايشاتي نيز کردهاند. آيا شوک شديد عاطفي و احساسي عواملي را فعال کرده، يا معجزهاي در کار بوده است؟ بايد منتظر بررسيهاي آينده بود! آنچه بر شگفتي مسئله ميافزايد، علم و آگاهي يوسف از تأثير پيراهنش در بينا ساختن پدر ميباشد!
یوسف : ۹۸
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ گفت: به زودي از خداوندم براي شما طلب آمرزش خواهم کرد، ۸۸ مسلماً او بس آمرزنده مهربان است. __ ۸۸- يعقوب اجابت تقاضاي آنان را به فرصتي نزديک موکول کرد. آيا منظورش دست دادن حضور قلب و حالتي روحاني در نماز و نياز بود، يا ميخواست فرصتي براي تنبّه بيشتر فرزندان فراهم آورد [والله اعلم]؟ حداقل از اين پاسخ معلوم ميشود که دعا لقلقه زبان و لفظ و حرف نيست، بلکه بايد از دل برخيزد و حالي دست دهد.
یوسف : ۱۰۲ ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ
اين [سرگذشت] از خبرهاي غيب است که بر تو وحي ميکنيم، تو نزد آنان [=برادران يوسف] نبودي، آنگاه که حيلهگرانه بر کارشان [=انداختن يوسف در چاه] هم رأي و همدست شدند. ۹۵ __ ۹۵- اين آيه پاسخي است به کساني که ميگويند داستانهاي قرآن روايتي است که پيامبر از قصههاي متداول در ميان مردمان همزماناش کرده است! تأکيد اين آيه بر غایب بودن اين حقايق از دل و دانش مردم آن زمان و نزول وحياني آن، نشانگر واقعيت داشتن، نه اسطوره بودن، و اصالت آن است.
یوسف : ۱۰۸
قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ـ [اي پيامبر] بگو: راه من اين است؛ با بصيرت [نه تقليد و تعبّدِ چشم و گوش بسته، مردم را به توحيد] دعوت ميکنم؛ هم من و هم هر کسي از من پيروي ميکند [بايد چنين کند]، و منزه است خدا [از عبادت آلوده به شرک و شخصيتپرستي] و من در جرگه مشرکان نيستم. ۱۰۱ __ ۱۰۱- اين آيه صريحاً نشان ميدهد که دينداري مستقل از شناخت و بصيرت معنا ندارد و تقليد چشم و گوش بسته از مراجع و متوليان ديني شرک در عبادت محسوب ميشود. همچنانکه پيروان پيشين، متوليان ديني [احبار و رُهبان] را به جاي خدا به اربابي گرفتند و نشناخته و ندانسته پيرو سخنان آنان شدند [توبه ۳۱ (۹:۳۱) ].
یوسف : ۱۱۰
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ـ [منکران آنقدر ميدان را براي مؤمنين تنگ کردند] تا رسولان [از ايمان مردم] نوميد گشتند و پنداشتند [در مورد نصرت مؤمنين و عذاب کافران] به آنان دروغ گفته شده است ۱۰۴ [آنگاه] ياري ما فرا رسيد، پس ما هر کس را بخواهيم [=شايسته بدانيم] نجات ميدهيم ۱۰۵ و يورش [عذاب] ما بر مجرمان [به هيچ نيرويي] بازگردانده نميشود. __ ۱۰۴- انسانهاي عادي معمولا باوري به نصرت الهي در مشکلات ندارند و به همين اسباب ظاهري دنيا دلبسته و اميدوارند، پيامبران اما، همه اميدشان به نصرت خدا در برابر دشمنان و توکل به او بوده است. اشاره اين آيه به موارد نادري است که وقتي شکست ظاهري و قلع و قمع و کشتار مؤمنين را ميديدند، بعضاً بيتاب شده و تعجيل در ياري رساني خدا را طلب ميکردند و احياناً لحظاتي ميپنداشتند کارد به استخوان رسيده و کار تمام است! چنين فضائي را ميتوانيد در آيه ۲۱۴ سوره بقره (۲:۲۱۴) احساس کنيد [...مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ].
۱۰۵- وقتی تلاش و توکل به نهایتِ ممکن و مقدورِ شخص یا ملت برسد و به اصطلاح سرمايههاي موجود، مصرف شده و استعدادهاي بالقوه به فعليت رسيده باشد و همچنان تاريکي ظلم مسلط باشد، نصرت و نجات همچون طلوع فجر فرا ميرسد و صحنه را تغيير ميدهد، نجات بنياسرائيل از رود نيل و غرق شدن فرعون و لشگريانش نمونهاي از اين نصرت است.
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,906
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه و برگزيده تفسير ايت اله جوادي املي از سوره يوسف
مقدمهای بر سوره مبارکه یوسف (سلام الله) گرچه نكات فراواني از اين سوره نوراني استفاده ميشود لكن عنصر محورياش اين است كه اگر كسي به خدا متكي بود و آن سخن باطل را نگفت كه هدف وسيله را توجيه ميكند بلكه متوجه بود كه براي رسيدن به هدف سعادتمند، راه مستقيم لازم است بين هدف و راه رابطه ضروري برقرار است براي رسيدن به هدف معين راه معين لازم است و تنها كسي كه راهنماست و مقصد هم در اختيار اوست خداي سبحان است و فراز و نشيب امتحانها نبايد او را از صراط مستقيم و هدف اصيل كه به دست خداي سبحان است غافل كند اگر چنين بود سختيها را تحمل ميكند و خداي سبحان او را از ذلت به عزت ميرساند از عسر به يسر منتقل ميكند . و تنها وليي كه انسان در اختيار ولايت اوست خداي سبحان است و آنها كه همه امكانات را دارند اگر تابع دستورات الهي نباشند به ذلت ميافتند چه اينكه جريان عزيز مصر از اين قبيل بود و شكوه و جلال وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم از آن قبيل. مطلب ديگر آنكه هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان عطا كرده است آزمون الهي است اين نعمت گاهي جلال است و گاهي جمال. و اگر كسي از نعمت جلال و نعمت جمال بهره خوب نبرد ممكن است خداي سبحان اين نعمت را از او بگيرد وجود مبارك يوسف صديق(سلام الله عليه) هم به جمال امتحان شد هم به جلال. به جمال امتحان شد كه معلوم بود به جلال و عزت و شكوه كه آن مقام والا بود آن هم امتحان شد در هر دو امتحان سرافراز برآمد. و نكات فراوان ديگري كه در اين سوره هست و در اين قصه هست كه فرمود: لقد كان في قصصهم عبرةٌ لأولي الألباب آنها كه داراي لب و مغزند وسيله عبرت در اين قصه فراوان است. عبرت هم عبارت از عبور از نقص به كمال است اگر يك جرياني گفته شد مخاطب به وسيله آشنايي با آن جريان از نقص به كمال هجرت كرد از رذيلت به فضيلت عبور كرد از جهل علمي به علم از جهالت عملي به عقل عبور كرد ميگويند: او عبرت گرفت وگرنه تماشا كرد .سرّ نامگذاري عبرت كه فاعتبروا يا أولي الأبصار همين است. مطلب ديگر آن است كه اين داستان براي عبرت اولي الالباب و خردمندان است الي يوم القيامه اينكه در آيه 111 همين سوره فرمود :لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب يعني اين قصه براي اولي الالباب الي يوم القيامه عامل عبرت است اگر كسي بخواهد از جهل به علم عبور كند اين قصه قصه خوبي است اگر بخواهد از حسد به غبطه عبور بكند اين قصه قصه خوبي است و بالأخره اگر بخواهد از نفس به كمال عبور كند اين قصه قصه خوبي است اين يك صراط مستقيم است اين يك پل بسيار خوبي است و اما اگر كسي بخواهد تماشاگر اين قصه باشد كه خودش را هدر داده و اين قصه براي تماشا نيست آن كسي كه اين قصه را خوب تحليل ميكند و قصد عبور دارد ميخواهد حركت كند و حركتش هم از نقص به كمال باشد اين قصه قصه خوبي است لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب بسم الله الرحمن الرحیم الر تلك آيات الكتاب المبين حروف مقطع سه قسم است يا جزء آيه است يا يك آيه مستقل است يا دو آيه را تشكيل ميدهند و ارتباطي هم بين اين الر با مضمون آيه است سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين حروف مقطع را هم برابر با «القرآن يفسر بعضه بعضا» معنا كردند ايشان نظر شريفشان اين است كه همانطوري كه آيات قرآن «يفسر بعضه بعضا» اين حروف مقطع هم همينطور است آن وقت نتيجهاي كه ميگيرند اين است كه ميگويند: ما اگر سورهاي كه اولش الم است اين را بررسي كنيم سورهاي كه اولش ص است اين را بررسي كنيم و سورهاي كه نظير اعراف اولش المص است بررسي كنيم اين سه تا بررسي به ما ميفهماند كه مضمون آن سورههايي كه اولش الم است يك چيز است مضمون آن سورهاي كه اولش ص است يك چيز است مضمون آن سورهاي كه المص است مجموع اين دو تا مضمونهاست شواهدي هم براي اين كار اقامه ميفرمايند، ميفرمايند: همانطوري كه آيات «يفسر بعضه بعضا» اين حروف مقطع هم «يفسر بعضه بعضا» تلك آيات الكتاب المبين الم ذلك الكتاب لا ريب فيه يا الر تلك آيات الكتاب.. آنجا چون مشاراليه مذكر است ذلك گفته شد اينجا چون مشاراليه مؤنث است تلك گفته شد در آنجا بيان شده است كه با اينكه كتاب حاضر است جامعه بشري در خدمت اين قرآن كريماند معذلك براي رفعت مقام از او به اشاره بعيد ياد كرده است مثل اينكه انسان در حضور يك شخص «عظيمالشأن»ي نشسته است ميگويد ما به آن جناب عرض كرديم ما به آن جناب گفتيم اين ما به آن جناب گفتيم يا در ادعيه مثلاً با اينكه خداي سبحان شاهد و حاضر است ميگوييم «هو الذي» كذا «هو الذي» كذا يا «انت هو الذي» كذا كه از او به غايب ياد ميكنيم خب اين تعبير به دور براي بُعد مكانت است نه مكان بُعد منزلت است نه زمان تلك آيات الكتاب . كه كتاب همين قرآن كريم است اين كتاب مبين است هم مبين است في نفسه هم مبين است لغيره مبين يعني روشن هم روشن هم روشنگر برخيها خواستند بگويند منظور از اين كتاب لوح محفوظ است او ميتواند مرحله بالاي همين قرآن كريم باشد ولي ظاهر كتاب مبين همين قرآن كريم است. هم في نفسه روشن است ابهام در او نيست هم حقايق و معارف را براي مردم بيان ميكند بعد ميفرمايد كه اين كتاب دستنويس كسي نيست محصول فكر كسي نيست پيامبر اين را نياورده پيامبر اين را تلقي كرده است انا انزلناه قرآناً ما اين را نازل كرديم در حالي كه اين قرآن بود قرآن از قرء است به معني جَمَعَ اين الف و نون زايد بر كلمه است قَرَنِ نيست قَرَءَ است قرء يعني جَمَعَ اين مجموعه كه مؤلَّف است منسجم است منظم است و همينطور تكميل ميشود تا به اليوم اكملت لكم دينكم برسد اين را ما نازل كرديم. اين نزول به نحو تجلي است نه تجافي اولاً و به نحو آويختن است نه انداختن ثانياً اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه قرآن را معرفي ميكند ميفرمايد: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكون رأوه» خداي سبحان در قرآن كريم براي مردم تجلي كرده است منتها مردم متكلم را نميبينند تجلي با تجافي فرقش اين است كه در تجافي يعني جا خاليكردن وقتي شيئي در يك مرحله بالا هست در مرحله پايين نيست وقتي در مرحله پايين آمده ديگر در مرحله بالا نيست انا انزلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون اين لعل به مخاطب برميگردد نه خداي سبحان با لعل سخن ميگويد چون در آن مقام. مقامِ ترديد و شك و امثال ذلك نيست اين مقامِ فعل است . در مقامِ فعل صفت فعل كه اين عين آن متعلق است اينجا جاي لعل و عسي و ليت و امثال ذلك است نه از طرف متكلم جا براي ترديد و شك است نه كلام اين وحي شافيبودن آن با شك و ترديد همراه است ذات اقدس إلهي بالجزم ميداند كه چه كسي قبول ميكند چه كسي نكول و قرآن هم يقيناً مؤثر است براي اينكه ننزل من القرآن ما هو شفاء. القرآن شافٍ بالضروره الله عالمٌ بالضروره اما مخاطبان متّعظٌ للامكان ما سه قضيه داريم دو قضيه ضروريه است يك قضيه ممكنه اين لعل و ليت و عسي اين مربوط به مخاطب است شايد بپذيريد شايد نپذيريد چون بشر آزاد است بعضيها ميپذيرند بعضيها نميپذيرند. درباره عربي دو تا نكته است يكي اينكه فرهنگ عربي لغت عربي خصوصيتي دارد كه در بين لغات يك مقداري قويتر و رساتر است كلمات مفرد در آن زياد است بسيط در آن زياد است ولي لغات ديگر اينچنين نيست خصوصيت ديگر مربوط به نژاد عرب است كه قرآن ميفرمايد: اگر ما كتاب را به غير عربي نازل ميكرديم شماها كه متعصب در عربيت و عروبتيد نميپذيرفتيد اگر لو نزّلناه قرآناً اعجمياً شما استنكاف داشتيد. پس هم خصوصيت اثباتي عربي و هم خصوصيت سلبي عربزبانها باعث شد كه اين كتاب به صورت عربي بشود. نحن نقص عليك احسن القصص در بخشهايي از اين سوره مباركه نشانه حسن و زيبايي يا احسنبودنِ اين را بازگو ميكنيم نه اينكه اين احسن است نسبت به قصههاي ديگر، احسن است نسبت به كتابهاي ديگر يعني تمام قرآن نسبت به كتابهاي ديگر احسن است چون الله نزّل احسن الحديث تمام قصص قرآني نسبت به قصصي كه در كتابهاي ديگر است احسن است چون نحن نقص عليك احسن القصص عين حق را ميگوييم كم و زياد نميگوييم آن زوايد را حذف ميكنيم آنكه سودمند نيست ذكر نميكنيم لذا فرمود: در اين قصه حضرت يوسف(سلام الله عليه) آياتٌ للسّائلين هست در همين اوايل سوره در بخش پاياني همين سوره مباركه فرمود: لقد كان في قصصهم عبرة لأولي الالباب هم آيه است هم عبرت است خب نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين غفلت آن است كه يك چيزي موجود باشد انسان از او اطلاع نداشته باشد .اصل جريان قصه جريان انبيا و مرسلينِ گذشته جريان حضرت يوسف مطرح بود چه اينكه در كتابهاي آسماني پيشين هم مطرح بود ولي تو و قومت، مردم مكه، امت اسلامي هيچكدام از اين جريان باخبر نبوديد و ان كنت من قبله لمن الغافلين
اذ قال يوسف لابيه يا ابت اني رأيت احد عشر كوكباً والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين حالا آغاز قصه يعني اذ . متذكر باش .فرمود: متذكر آن صحنه باش كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) به پدرش گفت: يا ابتِ همه اينها با عاطفه و اينها همراه است اين را به صورت جمله اسميه گفته است با قطع گفته است با حرفهاي تأكيد گفته است بدون ترديد .اني رأيت احد عشر كوكباً . من ديدم يازده ستاره و همچنين ديدم شمس و قمر براي من سجده كردند چون فاصله شد كلمه رأيت تكرار شده است اگر فاصله نميشد به همان يك رأيت اكتفا ميشد و اينها درباره اين يازده جرم آسماني و درباره شمس و قمر كه تعبير به سجده شده است چون كار ذويالعقول از آنها صادر شده است به جمع سالم مذكر بيان شد نفرمود ساجدات. گذشته از اينكه قرآن كريم اينها را اهل ادراك و شعور ميداند. اصل داستان از اينجا شروع ميشود اوايل به عنوان رابطه پدري و پسري مطرح است نه يوسف و يعقوب، يعقوب و يوسف اگر سخن از يوسف است در برابرش يعقوب نيست در برابرش پدر است پدر ميگويد پسر، پسر ميگويد پدر . اني رأيت احد عشر كوكباً والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين. من ديدم يازده ستاره را يك، و شمس و قمر را همراه با آن يازده ستاره همهشان را ديدم كه دارند به من سجده ميكنند اگر نبود بيان نوراني وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه فرمود: يا بني لاتقصص رؤياك معلوم نبود منظور از اين رأيت چيست ?رأيت يقيناً چشم ظاهري نيست كه انسان در حال عادي با چشم ظاهر ببيند اين رأيت هم ميتواند رؤيا و خواب باشد هم ميتواند حالت مناميه باشد نه خواب. الآن هم خيلي روشن نيست كه وجود مبارك حضرت يوسف خوابيده بود و خواب ديد .رؤيا غير از اينكه آدم بخوابد افراد عادي تا نخوابند رؤيا نصيبشان نميشود اما مردان الهي لازم نيست بخوابند و رويا نصيبشان بشود [در] بيداري هم نصيبشان ميشود اين را ميگويند حالت مناميه. اين حالت كشف و شهود است حالتِ تمثل است نظير آنكه در شب عاشورا امام حسين بعضي از اين امور را بهره آن شهدا و اصحاب خاص خود كرد رأيتهم لي ساجدين سجود خضوع است نه يعني انسان اعضاي سبعه را روي زمين ميگذارد رو به قبله سر به خاك ميگذارد شمس و قمر هم بايد اين كار را بكنند سَجَدَ يعني خَضَعَ مگر فرشتگان براي حضرت آدم سجده كردند يعني اعضاي هفتگانه را روي زمين گذاشتند بعد سر به خاك گذاشتند نظير سجده ما؟ سجده خضوع است و طرزي فرشتگان مأمور شدند نسبت به آدم (سلام الله عليه) انجام وظيفه كنند كه از او به عنوان سجده نام [برده] ميشود ود خب فرشتگان حسابشان جداست شمس و قمر هم او كه نديد آمدند كنار او سر به زمين گذاشتند كه گفت من ديدم اينها تابع مناند ساجدند خاضعاند سجده اينها براي ذات اقدس الهي دائمي است كه لله يسجد ما في السموات و ما في الأرض. گاهي خداي سبحان به بعضي از موجودات دستور ميدهد كه در فرمان فلان وليّ انجام وظيفه بكنيد به دستور فلان وليّ حركت بكنيد نظير آب بالأخره آب كار طبيعياش رفتن است ديگر ولي خداي سبحان به همان درياي روان دستور ميدهد وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) به اذن من عصا را به تو زد آن آبهاي رفته زود جا خالي كنند بروند آبهاي نيامده نيايند يك سد آبي درست كنند اين وسط جاده خاكي بشود تا اينها رد بشوند .حالا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) ميبيند كه اين يازده ستاره با شمس و قمر در پيشگاه او خاضعاند او اگر دستور طلوع ميداد طلوع ميكردند دستور غروب ميداد غروب ميكردند سرعت ميداد سرعت كُند ميداد كُند جريان رد شمس هم از همين قبيل ميتواند باشد ديد اين يازده موجود آسماني مطيع اويند هر چه دستور بدهند او اطاعت ميكند خداي سبحان نسبت به اينها كه هميشه اينها ساجدند گاهي دستور ميدهد كه همراه فلان پيامبر هر كاري كه او ميكند شما بكنيد يك، گاهي دستور ميدهد ميفرمايد: هر چه او گفت شما انجام بدهيد دو، يك وقت ميفرمايد: هر كاري كه او ميكند شما بكنيد يك وقت ميفرمايد: هر چه او دستور ميدهد شما بكنيد آنجا كه ميفرمايد: هر چه او كرد شما بكنيد إنّا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشي والاشراق. يا جبال اوّبي معه. سخن از معه. است يك صف جماعتي تشكيل دادند اين سلسله جبال شدند مأموم وجود مبارك داود شده امام نماز جماعت را با هم خواندند حالا لازم نيست كه آن نماز جماعتي كه آنها ميخوانند نظير نماز جماعتي باشد كه مأمومان ما دارند كه ولي بالأخره يسبحن معه بالعشي والاشراق است .يا جبال اوّبي معه . هست و مانند آن. يك وقتي دستور اين است كه ببين اين وليّ من چه ميگويد اين «اسجدوا له» آن قبلي «اسجدوا معه» است تا فرمان چه باشد در جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) «اسجدوا له» بود چون رؤيا رؤياي صادقه است و معصوم است معنايش اين ميشود كه گويا ذات اقدس الهي به اين يازده ستاره و شمس و قمر دستور داد «اطيعوا له» اطاعت كنيد ببينيد او چه كار ميكند او چه ميخواهد وجود مبارك يوسف اين معنا را احساس كرد خب آدم اگر ببيند ده موجود در اختيار اوست همه را ميتواند جابهجا كند ميگويد اينها خاضعاند براي من ديگر انسان نسبت به اعضا و جوارح خودش هر كاري كه بكند مطاع است ديگر آنها هم مطيعاندحالا چون خواب يا روياي بالأخره شرافت بخشي بود وجود مبارك يعقوب فرمود: براي برادران حسودت بازگو نكن.
حضرت یوسف ديدند كه يازده ستاره با شمس و قمر سجده كردند و معناي سجده هم خضوع است اين را ديد وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه خب معبّر خوبي است چندين مطلب از اين رويا استفاده كرده است اين پنج شش مطلبي را كه وجود مبارك يعقوب فرمود در حقيقت تعبير اين روياست كذلك يجتبيك ربك يك، ويعلمك من تأويل الاحاديث دو، تأويل احاديث هم غير از تعبير رؤياست و يتم نعمته عليك سه، كما اتمها . اينها با فروعات بعدي خب اينها همه را از همين رؤيا استفاده كرده
جريان سجدهاي كه اين شمس و قمر براي وجود مبارك يوسف كردند چون روياي اين بزرگواران روياي صادق است معلوم ميشود تجويز شده است ترخيص شده است امر شده است و مانند آن. اني رأيت أحد عشر كوكباً كه يازده برادرند و الشمس و القمر رأيتهم لي ساجدين. شايد با اينكه بدرفتاري برادران نسبت به او كردند آن حسن خاتمه باعث شده است كه از اينها به صورت يك ستاره ترسيم شده است منتها ستارهها گاهي چينش خوب دارند گاهي مثلاً مشكل چينشي دارند گاهي هم باعث انخساف و انكساف ديگرند همين ستارههايند كه جلوي يكديگر را ميگيرند همين كواكباند كه خسوف و كسوف توليد ميكنند
تعبيري كه وجود مبارك يوسف دارد اين است كه اذ قال يوسف لابيه يا ابت اين بازگو كردن يا ابت براي همان جريان عاطفي است چه اينكه متقابلاً وجود مبارك يعقوب فرمود .يا بني . آن را هم با يايي كه نشانه ترحيم و ترقيق و اينطور است نه پسر كوچك اين يا براي ايجاد عاطفه است فرمود روياي خود را براي برادرانت بازگو نكن كه اينها مكر ميكنند كيد ميكنند بر اساس حسادت
فيكيدوا لك كيدا. اينها كيد ميكنند مكر ميكنند نميگذارند تو آرام باشي اين جريان را كه فرمود فيكيدوا لك كيدا خب منشأاش ميتواند حسادت باشد چون از اين خواب پيداست كه شما بالأخره به مقامي خواهي رسيد اين ظاهر خواب ولو خصوصيتهاي همراه اين خواب معلوم نيست كه بالأخره به كدام مقام ميرسي ولي اجمالاً معلوم است كه شما مقامي خواهي رسيد و آنها هم در برابر تو خضوع ميكنند يك وقت است كه تو يك مقامي پيدا ميكني كه آنها فاقد آن مقاماند اين يك حسدي را به همراه دارد في الجمله يك وقتي به مقامي ميرسي كه آنها در برابر تو خاضعاند اين مستلزم حسادت مضاعف است چون اينها تو اينها را ديدي رأيتهم لي ساجدين فيكيدوا لك كيدا لكن اينها چون بالأخره پيامبر زاده بودند عاقبت اينها هم مثلاً خواستند به خير باشد و خيلي هم اهل فتنه و شر و فساد نبودند فرمود منشأ همه اين كارها همان شيطنت شيطان است ان الشيطان للانسان عدوٌ مبين نه اينكه اين اخوه عدو مبين توأند شيطان اينها را تحريك ميكند چون شيطان اينها را تحريك ميكند اينها ذاتاً دشمن تو نيستند. جريان شيطنت شيطان را هم وجود مبارك يعقوب در طليعه امر بيان فرمود ان الشيطان للانسان عدوٌ مبين هم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در پايان امر كار را به شيطان اسناد داده است
اينكه فرمود ان الشيطان للانسان عدو مبين. نه معنايش اين است كه خود او آشكار است عداوت او آشكار است او يك دشمن آشكاري است براي آدم دشمني او پوشيده نيست براي اينكه او صريحاً اعلام كرد و سوگند ياد كرد كه گفت فَبعزتك لأُغوينهم اجمعين. اينطور نيست كه كتمان كرده باشد اينكه ميگويند دشمن قسم خورده دشمن قسم خورده همين است اين صريحاً اعلام كرده است سوگند ياد كرده است كه من دشمن انسانم از اين جملهاي كه وجود مبارك يوسف گفت رأيتهم لي ساجدين اين مطالب را وجود مبارك يعقوب برداشت كرد به حضرت يوسف فرمود. فرمود و كذلك. يعني همانطوري كه اين رويا كه روزي معنوي است نصيب تو شد يجتبيك ربك تو جزء مجتباهاي پروردگاری
مجتبي يعني جبايه شده بر چين شده اجتبي شده. در بين افراد خداي سبحان بعضيها را برچين ميكند آنها كه سالماند صادقاند آنها را برچين ميكند فرمود تو را در بين افراد ديگر برچين ميكند همانطوري كه تا كنون اين نعمتها را داد بقيه نعمتها را هم بعد به تو خواهد داد اما حالا اين نبوت است ولايت است وصايت است چيست روشن نيست هر پيامبري مجتباست اما هر مجتبايي پيامبر نيست لذا از اين آيه نميشود نبوت وجود مبارك يوسف را به دست آورد
و يعلمك من تأويل الاحاديث تأويل احاديث هم غير از تعبير روياست فرمود :و يعلمك من تأويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و علي آل يعقوب(6) نعمت خود را بر تو تمام ميكند بهترين نعمت نعمت ولايت است حالا اين نعمت روي اطلاقي كه دارد هم نعمت ظاهري را ميگيرد هم نعمت باطني را ميگيرد خداوند نعمت خود را بر تو تمام ميكند و بر آل يعقوب هم تمام ميكند اين نشانه آن است كه آنجا كه پاي آن برادرها لغزيد تعبير كرد به برادران تو آنجا كه به حسن ختام ختم ميشود تعبير كرد به فرزندان من آل يعقوب.. نفرمود يتم نعمتك عليك و علي اخوتك . به هر تقدير اينها كه هميشه در همان حد نبودند بعد دو تا پيامبر خدا براي اينها طلب مغفرت كردند هم وجود مبارك يوسف آن هم وجود مبارك يعقوب گفت سوف استغفر لكم. گفتند سرّ تأخير اين بود كه ميخواست سحر بشود در سحر چون دعا و استغفار مؤثرتر است براي فرزندانش در سحر استغفار كند خب حالا يا نكته تأخير اين بود يا نكات ديگر ولي بالأخره دو شخصيت الهي براي اينها طلب مغفرت كردند معلوم ميشود يك غفلتي بود صادر شده است بعضيها هم كه از اول مخالف بودند با اين كار بعضيها هم كه اين كار را كردند توبه كردند يعني قتلي واقع نشده همين كاري كه واقع شده توبه كردند خودشان توبه كردند وجود مبارك يعقوب ميفرمايد :و يتم نعمته عليك و علي آل يعقوب گرچه آل يعقوب اعم از اينها هستند فرزندان آينده يوسف (سلام الله عليه) و ديگر فرزندان هم مشمول آل يعقوبند ولي آنها كه مصداق روشن آليعقوبند خارج نخواهند بود . فرمود همانطوري كه خداي سبحان قبل از شما قبل از تو و آل يعقوب نعمت خود را بر پدران شما يعني وجود مبارك ابراهيم و اسحاق اضافه كرد اتمام كرد . براي فرزندان يعقوب هم حفظ ميكند. اينجا كه فرمود كما اتمها علي ابويك. فوراً اين ابويه را مشخص كرد كه منظور ابراهيم و اسحاق است مبادا خيال بشود كه اين ابويه همان ابويهي است كه به صورت شمس و قمر درآمدند كه اني رأيت احد عشر كوكباً والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين. كه آنها يكي پدر است يكي خاله كه بعد گفت وَ رفع ابويه علي العرش. كما اتمها علي ابويك من قبل ابراهيم و اسحاق ان ربك عليم حكيم. همه اين اسرار را ميداند يك، در توزيع نعمتها و در وعد و وعيد هم حكيمانه رفتار ميكند دو، لقد كان في يوسف و اخوته آيات للسائلين(7) اينها فلسفه قصه يوسف است يعني از بيرون كسي كه نگاه ميكند ميبيند كه اين قصه مسئلهدار است يك عدهاي هم درباره حضرت يوسف هم درباره برادران او مطالبي را سؤال ميكردند يهوديها به وسيله مشركان مكه گفتند از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنيد كه جريان يوسف چه بود جريان برادران يوسف چه بود جريان قصه يوسف چيست بالأخره براي مردم مكه كه خبري نبود ديگران هم خبر نداشتند چه اينكه فرمود :و ان كنت من قبله لمن الغافلين. بعد وحي آمد همه اين خصوصيات را فرمود پيامبر به آنها منتقل كرد آنها هم به يهوديها منتقل كردند فرمود :لقد كان في يوسف و اخوته آياتٌ للسائلين. اينها كه ميخواستند سؤال بكنند خيال ميكردند كه تنها يك سلسله مسائل علمي نصيبشان ميشود و تاريخي اما نه معجزات برايشان معلوم شد علم غيب معلوم شد كيفيت هدايت معلوم شد كه اگر كسي خود را به خداي سبحان بسپارد از هر گزندي مصون است راههاي مبارزات فرق ميكند و بسياري از احكام و حكم را به وسيله همين قصه فهميدند اينها نه تنها مطالب را در برابر اين جواب ياد گرفتند بلكه معجزات را هم ديدند و قرآن روي آن معجزات تكيه ميكند نميفرمايد در قصه يوسف يك سلسله مطالب تاريخي بود البته مطالب تاريخي بود مطالب علمي هم بود اما لقد كان في يوسف و اخوته آياتٌ للسائلين مطلب بعدی آن است كه : يك وقت است کسيخواهد يك قدري دقيقتر و بالاتر بيانديشد ميفرمايد باز هم اين قصه مشكل آنها را حل ميكند.. يك وقت است يك كسي ميخواهد بررسي كند كه چگونه يك كشور قحطيزده را در حال بحران يك انسان وارستهاي اداره ميكند خب مصر هم خيلي همه مناطقش زرخيز و حاصلخيز و اينها نيست و هفت سال هم قحطي ديده خب يك كشور قحطيزده هفت سال خشكسالي داشته را چه طوري آدم اداره بكند اين يك كار خوبي است يك رشته اقتصادي است رشته اجتماعي است اين كادر سازي ميخواهد نيرو سازي ميخواهد تربيت نيرو ميخواهد صرف اينكه آن والي آن رهبر انسان وارستهاي است كه كافي نيست. يوسف (سلام الله عليه) چه كار كرده چه طوري اداره كرده اين را همين روستاهاي اطراف همين روستائيان اطراف همه منطقههاي دور و نزديك حتي هشتاد فرسخي كه از كنعان يعقوب و بچههايش آمدند براي تأمين آذوقه بالأخره اين توانست اين كشور وسيع و اين فلات وسيع را اداره كند. يك وقتي يك كسي قصه حضرت يوسف را براي اين زمينه مطالعه ميكند اين هم راه خوبي است ..لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب.. اداره كردن مسائل سياسي بالأخره آراء مختلف نظرات مختلف در يك سيستم حكومتي خاص چگونه به وسيله حضرت يوسف اداره شد اينها هم مسئله است اگر کسی اين حرفها براي او مسئله شد آن وقت اين جريان حضرت يوسف را كه خوب بررسي كند ميبيند كه فرمود :لقد كان في يوسف و اخوته آيات للسائلين. فقط مسئله اجتماعي يا سياسي و اقتصادي نيست مسائل فلسفي و كلامي هم است آنجا ديگر سخن از آيه است معجزه است نه سخن از عبرت وقتي عبرت شد ميشود مسئله اخلاقي وقتي آيت شد ميشود مسئله حكمت و كلام اگر كسي بخواهد روي اين مسائل كار كند باز هم فيه آيات للسائلين اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الي ابينا منا.....﴿8﴾ طليعه داستان از اينجا شروع ميشود كه حسد است اين حسد از آن بدترين بيماريها و ويروسهاي دروني است كه اگر كسي او را در اوايل درمان نكند معالجهاش در اواخر بسيار مشكل است گفتند يوسف و برادر او براي پدر ما نزد پدر ما از ما محبوبترند در حالي كه ما يك عده جوانهاي نيرومند و ورزشكار مقتدري هستيم و ما بايد محبوب باشيم همين تفكري كه مثلاً داشتند كه نظام ارزشي اسوه بودن و قدرتمند بودن و داشتن بازوهاي توانمند و اينهاست ما چون اسوه هستيم بايد احب باشيم نه آنها كه چون اكرمند و اتقا هستند بايد احب باشند و پدر ما معاذالله مرتجع است يا سادهلوح است يا كوتهنظر است يا عقبافتاده است روشنفكر نيست بالأخره ان ابانا لفي ضلال مبين. اين فكر برادران يوسف بود.
حالا شما ببينيد حرف حرف روز است كه ميگويند نظام ارزشي بايد كه ما را محبوب جامعه را بداند ما ورزشكاريم ما مقتدريم ما زورمنديم و كسي كه ارزش ما را كمتر از ارزش يوسف ميداند اين لفي ضلال مبين. آن وقت چه كسي اين مسائل ارزشي را تحريك كرده منشأش چيست؟؟ منشأش حسد است حسد باعث ميشود كه واهمه راهاندازي ميشود واهمه خيال را تحريك ميكند از يك سو عقل را ميبندد از سوي ديگر عقل كه بسته شد محصولش همين انديشههاست اين انديشههاي باطل آن انگيزههاي غلط را به همراه دارد كه انسان دست به كار ميشود براي كشتن يا چاه اندازي اول واهمه است به جاي فاهمه . .بعد خيال و اينها خيالپردازي ميكنند نظام ارزشي درست ميكنند بعد انگيزه پيدا ميشود براي ترميم كردن اين خواستههاي باطل و از بين بردن كسي كه در اين مسير حركت نميكند. ـ اعاذنا الله من شررو انفسنا و سيئات اعمالنا ـ اقتلوا يوسف أوِطرحوهُ أرضاً يخل لكم وجه ابيكم......﴿9﴾
اينكه گفتند بالأخره يا اين را بكشيد يا تبعيد .كه نباشد در جمع ما نباشد در جمع ما يك جاي دوردستي بفرستيد كه در اين محدوده نباشد كه حكم مرگ را داشته باشد آنگاه پدر وقتي آنها را از دست داد تمام محبتش متوجه شما ميشود حسد يك فتواي غير معقول ميدهد ديگر اين كار منشأش حسد است ديگر.. يك دستور غير معقول يك دستور غير عقلي غير قابل قبول ميدهد يخل لكم وجه ابيكم. پدر كه الان محبتش به دوازده فرزند توزيع شده است آن وقت به يازده فرزند مثلاً توزيع ميشود و..
قال قائلٌ منهم لا تقتلوا يوسف..(10) يعني پيشنهاد اول را عمل نكنيد پيشنهاد دوم كه اوطرحوه ارضاً. او را هم عمل نكنيد كه لاتطرحوه ارضا منتها آن پيشنهاد دوم در حكم پيشنهاد اول است و در حكم مرگ است وقتي آن پيشنهاد اول را رد كردند دومي هم مردود خواهد بود پس پيشنهاد اول و پيشنهاد دوم عملي نشد
و القوه في غيابت الجب. اين پيشنهاد سوم را عملي بكنيد فكر كردند مشورت كردند همين پيشنهاد سوم را تصويب كردند كه در آيه بعد دارد و اجمع علي ان ..في غيابت الجب.. درباره غيابه هر چيزي را كه عامل ستر و پنهان كردن باشد غيابه ميگويند لذا گفتند قبر غيابت الشخص است حتي قبر را گفتند آن طاقي كه براي اين چاهها ميكندند آن را گفتند غيابه آن قسمتهايي كه در حواشي از چاه حفر ميكنند هم براي آيش خود حفارها هم براي جادار بودن هم براي سهولت ورود و خروج هم براي اينكه آب بيشتري جا بگيرد آنها را ميگويند غيابه همه اينها هم ميتواند مخفيگاه خوبي باشد جايگاه خوبي باشد هم مأمني باشد براي كسي كه به چاه انداختند و هم قابل اين باشد كه محفوظ بماند و بتوانند اين را دربياورند يلتقطه بعض السياره هر چاهي هم نيندازيد جاي بدي هم نيندازيد از اينكه گفتند يلتقطه نه اينكه خودش بيرون بيايد معلوم ميشود اين جزء لقيط است يك لغته دارند لقيط دارند و ضاله دارند و مانند آن ضاله اين چيزهاي گم شده را ميگويند ضاله اما اين كودكاني كه سرراهياند خيابانياند اينها را پيدا ميشوند ميگويند لقيط يلتقطه بعض السياره. اين جزء لقيط بشود معلوم ميشود يك مرد بزرگي نبود نظير آن برادران نبود كه بتواند خودش را از چاه نجات بدهد يك نوجواني بود بين كودك و نوجواني يا نوجواني بود كه عنوان لقيط صادق باشد بر او كه اين لقطه باشد اين را پيدا كنند خب . معلوم ميشود كه نوجوان بود به دو دليل يكي همين كه اينجا تعبير شده است يلتقطه بعض السياره. يكي هم تعبير وجود مبارك يعقوب است در آيه بعد كه ميترسم او را گرگ بدرد كه آن هم شاهدي است بر نوجواني يوسف (سلام الله عليه) و القوه في غيابت الجبِّ يلتقطه بعض السيارة
پس چاه باشد يك، سر راه قافله باشد دو، اين چاه مأمن داشته باشد سه، آن غيابه جب است يعني مخفيگاه كه اگر او خواست خودش را پنهان كند بتواند. خواست دم دست بيايد هم بتواند.. يك چنين كاري بكنيد آخرش هم گفت ما كه گفتيم كاري نكنيد ولي اگر تصميم داريد نسبت به او يك كار انجام بدهيد اين كار را بكنيد ان كنتم فاعلين. اول من حرفم اين است كه كاري به او نداشته باشيد اين 👈ان كنتم فاعلين يعني لا تفعلوا.. قالوا يا ابانا ما لك لا تأمنّا علي يوسف...(11) بنابراين اينها جمع شدند توطئه كردند مصوباتي داشتند دو تا پيشنهاد طرح شد و عمل نشد و تصويب نشد پيشنهاد سوم طرح شد و تصويب شد حالا ميخواهند او را ببرند در غيابت الجب بيندازند طرح عملياش اين است آمدند به وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) گفتند كه ما هر از چند گاهي ميرويم بيابان براي رمهداري دامداري اين را هم به همراه ما بفرست از كجا معلوم ميشود كه فضاي خانوادگي وجود مبارك يعقوب و يوسف (سلام الله عليهما) فضاي ناامني بود؟ از اين كريمه 👈قالوا يا ابانا ما لك لا تأمنّا علي يوسف مثل اينكه قبلا هم پيشنهاد ميدادند كه يوسف را ببرند وجود مبارك يعقوب حاضر نبود يا نه اصلاً آنها ميدانستند كه اين پيشنهاد آنها مقبول نيست و پيش حضرت يعقوب امنيت اينها احراز نشده است پيشنهاد نميدادند لذا الان گفتند كه چرا شما ما را امين نميدانيد مالك لاتأمنّا علي يوسف چرا ما را امين نميداني كه اين برادرمان را به ما بدهي ما با هم برويم دامداري خب از اينجا وجود مبارك حضرت يعقوب نفي نكرد اين ناامني را بلكه گفت من ميترسم يك حادثهاي پيش بيايد شما هم او را رها كرده باشيد حالا حادثه به دست شما لازم نيست رخ بدهد حوادث ديگري ممكن است در راه باشد شما غافل باشيد
و إنّا له لناصحون ناصح يعني خالص. پس شما احساس امنيت بكنيد ما را امين بدانيد و بعد از احساس امنيت و اينكه ما امين پيش شماييم درباره برادرمان پيشنهاد ما اين است كه ارسله معنا غداً ما فردا كه براي رمهداري دامداري به بيرون كنعان ميرويم اين را به همراه ما بفرست بالأخره ما با هم هم به چراي گوسفند مشغول باشيم هم بازي كنيم ميدان مسابقه هم بود كه نستبق اين استباق همان مسابقه است هم او بازي ميكند يك فضاي تازهاي يك هواي تازهاي را احساس ميكند و بهره ميبرد و هم ما نگهبان خوبي هستيم براي او. و إنا له لحافظون.
وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) كه آن اسرار را بنا نبود بازگو كند ولي بدون اتمام حجت هم اين امانت الاهي را به آنها نميسپرد .قال اني ليحزنني ان تذهبوا به و اخاف ان ياكله الذئب و انتم عنه غافلون من از اين جهت هراسناكم محزون ميشوم آنچه كه ممكن است من را غمگين كند اين است كه شما اين كودك را اين نوجوان را ببريد و ميترسم گرگ او را بدرد و شما غافل باشيد از اين . معلوم ميشود از ديگران كوچكتر بود كه احتياجي به محافظ داشت پس ميشود استظهار كرد كه او نوجوان بود قدرت دفاع نداشت مثل برادرهاي ديگر نبود قال اني ليحزنني ان تذهب به و اخاف ان ياكله الذئب و انتم عنه غافلون(13) شما غفلت داشته باشيد آنها گفتند ما ناصحيم حضرت تكذيب نكرد آنها گفتند ما حافظيم حضرت تكذيب نكرد گفت شما اگر غافل باشيد يك انسان غافل نه توفيق نصح دارد نه توفيق حفظ. ما نميگوييم شما عمداً او را از پا درميآوريد يا عمداً او را رها ميكنيد ولي غفلت ممكن است دامنگيرتان بشود و انسان غافل از توفيق نصح و از توفيق حفظ محروم است قالوا لئن اكله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون(14) اينها ميگفتند ما عصبهايم يعني يك جماعت چند نفرهايم گفتند از يك تا ده نفر حتي بيش از ده نفر هم گفتند و جماعت متعصب هستيم و هواي يكديگر را هم داريم براي يكديگر هم تعصب ميكنيم اين هم برادر ماست ما نسبت به متعصبيم همه ما برادرها نسبت به يكديگر عصبهايم نسبت به او هم عصبهايم تعصب شديد داريم چطور ميشود از او غفلت كنيم و گرگ او را بخورد بالأخره رمهسرا هست سگ هست ما هستيم چوپان هست و در چنين جمعيتي گرگ راه ندارد كه. قالوا لئن اكلمه الذئب و نحن عصبةٌ انا اذاً لّخاسرون. معلوم ميشود ما خيلي خسارت ديده و خسارت بايد ببينيم تا اينكه يك چنين حادثه تلخي پيش بيايد فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه في غيابت الجب....
اينجا حادثه به قدري مهم است كه به زبان نيامده .خب چي شد؟ آنقدر حادثه تلخ است كه به زبان نميآيد خب پس معلوم است كه اين را انداختند در چاه در چنين مقطعي و اوحينا اليه لتنبئنهم... وحي به آن معناي عام به وجود مبارك حضرت يوسف برگردد كه به الهام شبيهتر است و اوحينا اليه. يعني ما به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) وحي فرستاديم كه تو اين صحنه را به آنها منتقل خواهي كرد لتنبئنهم بامرهم هذا. يعني تو موفقيت پيدا ميكني بالأخره زنده ميماني روزي فراميرسد كه عين اين صحنه را براي برادرانت گزارش ميدهي بازگو ميكني آنها را باخبر ميكني كه يك چنين حادثهاي را براي تو به وجود آوردند لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون اينها نه الان باخبرند نه آن روز باخبرند الان كه آگاه نيستند كه تو آيندهات چه خواهد شد آن روز هم تا تو نگويي روشن نميشود اين مال بخش علمي اين وحي است بخش عملياش هم كه آرامشي بود كه وجود مبارك يوسف داشت خب از گريه يعقوب خدا خبر داد وابيضت عيناه من الحزن و هو كظيم اما از گريه يوسف هيچ خبري نيست از رنج و اشك و آه او هيچ خبري نيست خوب اگر بود ميفرمود ديگر از اينكه اين نوجوان هيچ احساس خطر نكرد و گريه نكرد معلوم ميشود انزل سكينته في قلبه. شد كه آن كار عملي آن وحي عملي با اين وحي علمي آرام شد
و جاءو اباهم عشاءً يبكون صبح رفتند و شب برگشتند با اشك گفتند كه يا ابانا إنا ذهبنا نستبق. ... ما كه رفتيم بيابان در اين ميدان وسيع براي استباق اينجا جايي است كه افتعال كار مفاعله را ميكند يا براي مسابقه سرگرم شديم نستبق يعني نسابق مسابقه ميداديم حالا يا در دويدن يا در كارهاي ديگر مسابقه ميداديم و اين چون قدرت مسابقه نداشت اين را پيش آن لوازممان در آن رحلمان پيش اثاثمان گذاشتيم .و تركنا يوسف عند متاعنا.. بالاخره لباسهايمان را كه گرفتيم وسايل غذا و خوراكي را كه به همراه داشتيم يوسف (سلام الله عليه) اين را ما كنار اثاثمان گذاشتيم خودمان هم مشغول مسابقه بوديم ...فأكله الذئب... گرگ آمد و او را خورد ولي شما حرف ما را باور نميكنيد براي اينكه ما پيش شما متهم هستيم
همان كه در طليعه پيشنهاد گفتد يا ابانا ما لك لا تأمنا علي يوسف. ما پيش تو امين نيستيم متهميم اينجا هم همان را تكرار كردند كه شما مومن يعني مصدق نيستيد حرفهاي ما را تصديق نميكنيد و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو كنا صادقين ولو ما راست هم بگوييم شما باور نميكنيد اينها چون آن پيراهن را درآوردند كه خوني كنند و به پدر (سلام الله عليه)نشان بدهند آن پيراهن هم نشان دادند و جاءُو علي قميصه بدمٍ كذب... از باب مبالغه اين كذب را وصف دم قرار دادند وگرنه مكذوب فيه است نه كذب است اين خون دروغ نميگويد درباره اين خون سخن دروغ گفته شد خوني را پيدا كردند به اين پيراهن ماليدند و اين پيراهن را خوني كردند گفتند گرگ اين را دريده است حالا چطور اين دم كذب است براي اينكه خوب برخي از مفسرين گفتند كه عجب گرگي بود كه به لباس رحم كرد ولي به لابس رحم نكرد چون پيراهن را سالم درآورده بودند ديگر ميگويند يوسف (سلام الله عليه) را دريد ولي كاري به پيراهنش نداشت خب اگر يوسف را دريد بايد پيراهنش را پاره ميكرد ديگر اين پيراهن سالم آغشته به خون نشانه آن است كه اين دم دم كذب است دم دروغ است . اگر گرگ يوسف (سلام الله عليه) را دريده بود بالاخره پيراهن پاره ميشد و آغشته به خون اما پيراهن آغشته به خون است و سالم پس معلوم ميشود اين دم دم كذب است بل سوّلت لكم انفسكم أمراً فصبرٌ جميل والله المستعان علي ما تصفون..(18)
و جاءو علي قميصه بدم كذب اين را گفتند لكن وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) در جواب اينها گفت كه نه خير اينچنين نيست نظرم درباره كار شما تاثير نفس مسوله است يك، وظيفه من صبر و بردباري صبر جميل است آنكه مستعان است و به او استعانت ميجوييم و از او كمك ميخواهيم فقط خداي سبحان است سه، آنچه كه شما وصف كردهايد چاره جز اين نيست كه ما هم درباره او صبر بكنيم و هم براي حل معضل به خداي سبحان پناهنده بشويم. نفس مسوله در اين بخشهاي سوره مباركه يوسف هست نفس مسوله بعداً هم هست كه وجود مبارك يوسف فرمود سولت يا آنها گفتند تسويل بود چه اينكه در جريان سامري هم هست كه سولت لي نفسي قبلا هم جريان نفس مسوله بحث شد نفس مسوله غير از نفس اماره است ظاهرا قبل از نفس اماره شروع به فعاليت ميكند نفس مسوله آن است كه چون بالاخره از شئون دروني ماست و از قواي نهادي ماست از خصوصيت ما باخبر است يك روانشناس خوبي يك روانكاو خوبي است و از خود ماست ميداند ما از چي خوشمان ميآيد چي بدمان ميآيد اين يك، آنچه كه خوشمان ميآيد يك كاري ميكند كه آن را رو در روي ما قرار بدهد كه اين زيبايي را دارد اين ظرافت را دارد اين خوبي را دارد و آنچه كه خطر است و ضرر است و سم است او را در پشت پنهان ميكند يك زرورقي از اين خواستههاي ما روي آن ميكشد اين را به صورت يك تابلوي زيبا درميآورد پيش ما نشان ميدهد كه آنچه را كه ما ميبينيم همان است كه ما ميطلبيم پشتش همه سمومات را دفينه كرده است اين كار نفس مسوله است. نفس مسوله براي اينكه تسويل بكند فريب بدهد زشت را زيبا ميكند زيبا را زشت ميكند سليقه آدم را درست ميكند چون ميداند زيد از چي خوشش ميآيد آن وقت تمام آن اهداف مشئوم را پشت اين تابلو قرار ميدهد يك، يك زرورقي از همين خواستهها بافتهها و يافتههاي او روي آن ميكشد دو، ميگويد اين همان است كه شما ميخواهيد آن وقت انسان هم قبول ميكند كلاً اين را ميپذيرد و دام آن سمومي كه پشت اين زرورق جاسازي شده است ميافتد و خطر او را تهديد ميكند
صبرِ جميلِ وجودِ مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به معناي انظلام و زير بار ظلم رفتن و تحمل ظلم نيست اين صريحاً موضع گرفته فرموده: شما خلاف ميگوييد اين كار تسويل است نفس مسوله شما، شما را وادار كرده به اين دسيسه، كار بدي كرديد ميدانم اين حرف دروغ است همه اينها را فرموده بنابراين اين صبر به معناي تحمل ظلم نيست بلكه تحمل اين آزمون الهي است انسان صابر دست و پايش را گم نميكند متحصن شده است متحصن يعني كسي كه به حصن الهي رفته است حصن الهي يعني دژي كه دژبانش خداست اينكه فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني» نه حصنٌ «حصني» يعني دژ است يك و من هم دژبانم خب اگر كسي وارد يك دژي بشود وارد قلعهاي بشود كه قلعهبانش خدا باشد محفوظ است ديگر هيچكس ديگر وارد آن قلعه نخواهد شد خب آدم وارد قلعه كه شد ديگر آرام ميگيرد چون قلعه است حصن است يك حصنالله هم است بالأخره حادثه سلخ و سخت بود بعد اول كاري كه كرد بعد از ورود در آن حصن به دژبان متوسل شد فرمود: و الله المستعان. اين و الله المستعان يعني استعانت، خودش را هم اصلاً نديد نگفت «اسعنت بك» يا «استعنت بالله» فرمود: تو مستعاني نه من مستعينم صدر و ساقه اين لسان توحيد است و با اين صبر بسياري از مشكلات حل ميشود اينكه ميگويند: و استعينوا بالصبر و الصلاة نه يعني سكوت كنيد خب انسان ساكت كه صابر نيست انساني كه در يك قلعهاي است آرام مينشيند تا تصميم بگيرد صابر است وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِه..... در اين مقطع اين حادثه تلخ شروع شد .راد يرود مراودهكردن يعني رفت و آمد به منظور ترفند و فريبكاري و جاذبه ايجادكردن و كسي را به طمعي واداركردن و مانند آن است . وَ رَاوَدَتْهُ. آن زني كه هُوَ. وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) فِي بَيْتِهَا بود او را خواست مراوده كند از خودش بگيرد نه مالش را بگيرد او را از خود بگيرد .يعني انسان يك خود اصلي دارد كه خود ملكوتي است كه همان خود الهي است كه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» وقتي از آن خود ملكوتي پايين آمد همان خود حيواني ميماند در اين كريمه طمع زليخا اين بود كه يوسف را از آن خود ملكوتي بگيرد از او غفلت كند ميماند خود حيواني، خود حيواني كه شد با او ميتوان كنار آمد .وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ نه از مقام و منصب و پست و مال و امثال ذلك او را از خود واقعي بگيرد از او جدا كند وقتي از او جدا شد ميشود خود حيواني از او كه فاصله گرفت كه فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ شد. ميشود خود حيواني .آنوقت با خود حيواني ميشود كنار آمد .وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ خب اينها را از راه مراودهكردن گفتگوكردن مذاكره كردن خودآراييكردن با احسانكردن به حسب ظاهر. و از طرفي هم مانع ايجاد كردند كه اگر او خواست فرار كند نتواند بگريزد درها را نهتنها يك در تغليق كرده نه غلق هم درها را هم به شدت و با استحكام بسته است كه تغليق است نه غَلَق خود غَلَق متعدي است اما وقتي به باب تفعيل رفته هم تكسير را هم تشديد را به همراه دارد وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ. آنگاه وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ. حالا وجود مبارك يوسف در اين بيت دارد خدمت ميكند به عنوان عبد اين دربار آنها كارگزارانشان را كارگرانشان را دستهبندي ميكنند بعضيها را براي دم در نگه ميدارند بعضيها را براي رفت و روي حيات نگه ميدارند بعضيها را براي رفت و روي بيروني نگه ميدارند بعضيها را براي پذيرايي اندرون نگه ميدارند اين را براي پذيرايي اندرون نگه داشتند مراوده كرده است اين زليخا كه همسر عزيز مصر بود و وجود مبارك يوسف در بيت او بود اين را مراوده كرده است خواست از راه خدعه اراده او را تحت ميل خود قرار بدهد اين كار را كه با خدعه و نيرنگ همراه است يك، براي تضعيف اراده دو، و جلب خواسته او به طرف خواسته خود سه، به اين كار مجموعاً ميگويند مراوده وَ رَاوَدَتْهُ. يوسف(سلام الله عليه) را آن زني كه يوسف در بيت او مشغول انجام وظيفه و خدمت بود عَن نَفْسِهِ. خواست او را از موقعيت خودش از حيثيت خودش بربايد از آنجا بگيرد با خدعه يوسف را از يوسف بگيرد يعني يوسفي را رها كند بشود يك جوان غريزهخواه . وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ اينها مقدمهچيني بود بعد وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ البته دستور داد كه درهاي خروجي بسته بشود و باب تفعيل را هم ذكر كردند براي اينكه به شدت و به استحكام همه درهاي خروجي بسته بشود كه وجود مبارك يوسف نتواند فرار كند خودش كه شايد نبست ولي دستور داد كارگرهاي ديگر زنهاي ديگر مردهاي ديگر كه بودند درها همه را ببندند وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ. بعد وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ . اين هيت اسم فعل است يعني بشتاب اين زليخا به يوسف(سلام الله عليه) گفت: هَيْتَ لَكَ. بشتاب ..اما وجود مبارك يوسف چه فرمود؟ فرمود: مَعَاذَ اللَّهِ. در بحثهاي قبلي هم در جريان حضرت يعقوب(سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد يك وقت انسان خودش را ميبينيد ميگويد: اعوذ بالله، استعيذ بالله و مانند آن يك وقتي خود را نميبينيد نميگويد من به خدا پناه ميبرم ميگويد: خدا پناهگاه است نظير آنچه كه وجود مبارك يعقوب گفته بود آن هم همينطور است يعقوب نگفت استعين بالله فرمود: وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ اينجا هم وجود مبارك يوسف در اين بحبوحه آزمون و خطر ميفرمايد :مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي پروردگار من است أَحْسَنَ مَثْوَايَ من را از چاه به در آورد به مصر آورد از بازار مصر به خانه شما آورد منزلت من مكانت من را زيبا كرده است. برهان اقامه ميكند او رب من است رب بايد اطاعت بشود من از او اطاعت ميكنم او احسان كرده است جزاي احسان هم احسان است نه بيادبي من هم بايد اطاعت بكنم از طرفي اگر بيادبي كردم تعدي كردم تجاوز كردم به حريم صاحبخانه اين ظلم است ظالم بالأخره رسوا خواهد شد به مقصد نميرسد فلاح و رستگاري و به مقصد رسيدن براي ظالمين نيست خب در راه ميمانم من چرا كاري بكنم كه در راه بمانم مَعَاذَ اللَّهِ . يك برهان .إِنَّهُ رَبِّى يك برهان أَحْسَنَ مَثْوَايَ . يك برهان .إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. كه نتيجه سلبي ميدهد آن هم برهان ديگر ..اين نتيجه آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً است . اگر كسي اينچنين بود قهراً كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ شاملش ميشود. در اين جريان بعد آيه وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا است كه با آن شواهد فراواني كه اين را همراهي ميكند عصمت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) تثبيتشده است. فرمود: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ. او نه تنها مراوده كرد يك نه تنها درهاي فراوان را با شدت و محكمي بست تغليق كرد نه غلَق ابواب را نه تنها يك باب را بلكه هَمَّتْ بِهِ همت كرد قصد كرد ولي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) جريانش از اينجا شروع ميشود .
وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ. كه آن جزاست اين شرط است آن مقدم ذكر شده اين مؤخر يعني اگر برهان رب خود را نميديد همان ربي كه گفت: مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ. اگر برهان رب را نميديد اين هم قصد ميكرد خب پس فعل خارجي كه واقع نشد يك قصد از طرف آن زن واقع شد ولي از طرف وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) واقع نشد قصد خلاف هم نكرد چرا؟ چون برهان رب را ديد حالا يا اضافه بيانيه است برهاني كه «هو الرب» است يكي از اسماي خداي سبحان «برهان» است «يا برهان ... يا سبحان» يا «حنان يا منان» يكي از اسامي الهي «برهان» است كه او نُورُ السَّماوَ اتِ وَ الأرْضِ است باهر است ظاهر است روشن است «برهان» ي كه رب است ديد .يا اضافه بيانيه است يا نيست به هر تقدير چون برهان رب را مشاهده كرده است قصد هم نكرده است چون برهان رب را مشاهده كرد قصد هم حاصل نشد. اين دعواي بين عقل و قلب است دعواي بين علم حصولي و حضوري است دعوا بين حكمت و عرفان است يكي ميخواهد بفهمد يكي ميخواهد ببيند وجود مبارك يوسف به بركت جهاد اكبر آن جهاد اوسطش را حل كرده يعني اخلاقش را نزاهتش را طهارتش را با برهان رب حل كرده . نه براي «خوفاً من النار» يا «شوقا الي الجنة» اين براي يك حوري از يك زن زيبا نگذشت كه يك معامله است اين را ميگويند مستعيض اين عوضخواه است اين را ميگويند مستغرض غرض دارد مستعوض داد و ستدكننده است و سوداگر است و عوضطلب است او عوضي نميخواهد اين برهان رب مانع ارتكاب ذنب شده است أَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَي الْبَابِ... يوسف(سلام الله عليه) كه در كمال، ديگر نيامد عذرخواهي بكند يوسف در كمال شهامت و شجاعت وقتي كه داشت فرار ميكرد اين زن او را از پشت سر تعقيب كرد أَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَي الْبَابِ. اين وجود مبارك يوسف صريحاً فرمود: هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي.. اين ميخواست ترفند ايجاد كند من را فريب بدهد من بيگناهم اين را بالصراحه گفت: هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي.. و به طهارت خود شهادت داد و مدعي هم كرد اين يكي و در آن جريان بعدي هم گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي . اين حداكثر اين است كه زندان ببرد ديگر خب هم اينجا خودش صريحاً اعلام كرد: هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي. هم آنجا گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي. ما زندانش را حاضريم. پس يوسف(سلام الله عليه) منادي طهارت خود بود زن آن وزير و عزيز يعني زليخا اول آن حرفها را زد اما بعد گفت: لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ . به زنان مصر گفت: من خواستم او را از خودش خالي كنم او را به خودم جذب بكنم ولي او معصومانه برخورد كرد مستعصم بود خيلي محكم عصمتش را گرفت حاضر نشد پس اين هم زن و بعد در اواخر هم گفت: الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ. اين أَنَا رَاوَدتُّهُ. را دوبار گفته الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ. نسبت به همسر زليخا . او هم بعد از اينكه سؤال كرد و از ماجرا باخبر شد و بعد از بيرون آمدن از زندان گفت: إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ. اين ترفند شما زنان است. خب پس آن شوهر هم اعتراف كرد به طهارت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) زنان مصر هم كه بگومگو داشتند ميگفتند كه زن عزيز مصر با اين جوانِ منزلش مراوده دارد در آن مهماني كه آمدند گفتند: حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ. اين فرشته است نهتنها از نظر جمال فرشته است از نظر كمال هم فرشته است مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ. بعد گفتند: حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ. ما هرچه بررسي كرديم از اين جوان جز طهارت چيزي نديديم اين هم زنان مصر. شهود آن محضر هم كه شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ .. وَ إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ. اين هم كه روشن شد حالا يا كودك گهواره بود يا شاهد ديگر بود اين هم كه به طهارت وجود مبارك يوسف شهادت داد . بالاتر از ذات اقدس الهي است كه فرمود: كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ما نهتنها نگذاشتيم يوسف به طرف گناه برود اصلاً. اجازه نداديم بدي به اين طرف بيايد بالأخره بدي يك وصفي است كه از ناحيه يك مبدأ شروري به نام شيطان ميآيد . پس شهادت خدا اين است كه ذات اقدس الهي شهادت داد به طهارت وجود مبارك يوسف آن هم طهارت بالا كه گفت: إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ. نهتنها مخلِص است بلكه مخلَص است بنده مخلِص كسي است كه همه كارها عقايد و اخلاق و اعمال و رفتارش خالصا لوجهالله است اين يك. در اين مخلِصين در صف مخلِصان ذات اقدس الهي برچين ميكند يك عده ممتاز و اوحدي از اين مخلِصين را براي خود به عنوان عبد خالص انتخاب ميكند كه «يستخلصهم الله لنفسه» از آن به بعد ميشوند مخلَص، مخلَص خيلي بالاتر از مخلِص است در اينجا ذات اقدس الهي شهادت داد إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ اين سوره مباركه «يوسف» را كه ارزيابي كنيد ميبينيد تمام كساني كه در جريان يوسف(سلام الله عليه) نقشي داشتند شهادت به طهارت او دادند همه از دوست و دشمن خود يوسف كه مدعي بود سخني بر طهارت خودش اقامه كرد. آن زن كه اهل مراوده بود ترفند از او بود آن هم به طهارت يوسف گواهي داد . شوهر اين زن به طهارت يوسف گواهي داد شاهدان داخلي به طهارت يوسف گواهي دادند زنان مصر به طهارت يوسف گواهي دادند ذات اقدس الهي كه فوق همه اينهاست به طهارت يوسف گواهي داد فلما سمعت بمكرهن....(31) وقتي زن عزيز مصر از مكر اينگونه از زنهاي مصر باخبر شد از آنها دعوت خصوصي به عمل آورد معلوم ميشود زنهاي عادي نبودند يك، رابطه هم داشتند آشنا هم بودند دو، ارسلت اليهن. پيكي فرستاد اينها را دعوت كرد و اعتدت. يعني آماده كرده است لهن متكهاً. و آتت كل واحدة منهنَّ سكيناً ... به هر كدام يك كاردي داد معلوم ميشود آن غذايي كه مصرف ميكردند كارد لازم بود حالا يا ميوه بود يا چيز ديگر بالأخره بايد با كارد تقسيم ميشد يا پوستش كنده ميشد گرچه اين ايتاء به اين امرأة عزيز اسناد داده شد اما معنايش اين نيست كه خودش اين كاردها را تقسيم كرده بشقابها را تقسيم كرده بلكه او مباشرتاً اين كاردها را تقسيم كرده است و آتت كل واحدة. او سرجايش نشسته اين دستورها را ميدهد منتظر اصل قضيه است آن گاه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در يك اتاق ديگري كه بود گفت حالا از آن اتاق بيرون بيا وارد اين اتاق مهماني زنانه بشو. و قالت اخرج عليهن. اين نشان ميدهد كه اين سه مطلب ميخواهد بگويد يكي اينكه از اين اتاقي كه مخصوص توست بيرون بيا در آن اتاق برو در حالي كه اينها مشغول ميوه خوردناند عليهن داخل بشود پس اين سه مطلب را با دو كلمه بيان كرده و قالت اخرج عليهن . يعني اخرج من بيتك وادخل في بيوتهن وادخل عليهن ..و قالت اخرج عليهن.. فلما رأينه. همه اين زنها اكبرنه. گفتند اين يك انسان موجود كبير است يعني او را با عظمت گفتند اين يك انسان عادي نيست.اكبرنه. هم باز به به حضرت يوسف برميگردد يعني اعظمنهن آن وقت جلال و شكوه حضرت يوسف در اينها اثر كرد اينها و قطّعن ايديهن.. اينها كه مشغول پوست كندن ميوه بودند كه پوست ميوه را بكنند پوست دستهايشان را كندند قطع دست يعني مجروح كردن اين دست نه انگشتها را بريدند جدا كردند الان هم اگر كسي چاقويي به دستش برسد يك مقداري شكاف بردارد ميگويند دستش را بريد اين بريدن لازم نيست به معناي جدا كردن باشد . هم به صفا و جمال ظاهري او اعتراف كردند و هم به طهارت روحي او گفتند حاش لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملكٌ كريم. اين از طهارت روح او باخبر نبودند فقط از جمال او خبر دادند. اين صحنه كه گذشت كه دستهايشان را بريدند زن عزيز مصر يعني زليخا آن مشكل خودش را حل كرد نه تهمت را. تهمت را همچنان پذيرفت و تصميم بر عمل آن تهمت را هم با اينها در ميان گذاشت و اينها را هم همكار خود كرد در تحريك يوسف (سلام الله عليه).نگفت هذا اين دمدست بود همه ميديدند ديگر بايد ميگفت هذا گفت فذلكن در اينگونه از موارد ما يك ذا داريم كه اشاره است و يك مشاره اليه داريم و يك مخاطب يك مشير است يك مشار اليه است و يك خطاب وقتي گفتند ذلك اين مشير يك مطلب دوري را به اين مخاطب نشان ميدهد كاف مال خطاب است ذا و لام براي مشار اليه دور است اگر نزديك باشد ميگويند هذا اگر ميانه باشد ذاك نه ذلك اگر دور باشد ميگويند ذلك. اينجا مشير زليخاست مشار اليه وجود مبارك يوسف است مخاطب زنان مصرند منتها نگفت هذا و نگفت ذاك گفت ذلكن اين همان است كه شما مرا ملامت ميكرديد ميشود انسان اين را ببيند و دل نبندد فذلكن الذي لُمْتُنَّني فيه مرا ملامت ميكرديد بله من اين كار را ميكردم. تراود فتها عن نفسه بود ..قد شغفها . بود همهاش را هم قبول دارم الآن هم قبول دارم تصميمم هم از اين به بعد اين است كه بالأخره او تمكين بكند نكرد زندان . و لقد راودته عن نفسه. من خواستم او را از محدوده پاكدامنياش بكشم بيرون اما فاستعصم. اين الف و سين و تاء براي مبالغه و تأكيد است نه براي سؤال مثل «استجب دعائنا» نه اينكه «نطلب منك» تسريع بكن فاستعصم. آن عصمتش معصوم بودنش را كاملا نگهداري كرد لحظه به لحظه بيشتر شد ولي من دست بردار نيستم .و لئن لم يفعل ما ءَامُرُهُ. من اين را امر كردم گفتم هيت لك. اين فرار كرد نميگذارد اگر اين كار را نكند ليسجننَّ. با نون تاكيد ثقيله حتماً مسجون ميشود و ليكوناً من الصاغرين. اين از مواردي كه رسم الخط قرآن مطابق با اين قواعد معروف نيست وگرنه فعل مضارع آن نونش ديگر تنوين قبول نميكند و ليكون من الصاغرين نه ليكوناً من الصاغرين آن گاه زنان يوسف از اين به بعد حق را به زليخا دادند يك، زنان يوسف يا مع الواسطه يا بلا واسطه يوسف را ترغيب كردند سفارش كردند نصيحت كردند كه به خودت رحم بكن به زندان نيافت دو، در چنين حال نه اينكه به خودشان دعوت كردند زنان مصر وجود مبارك يوسف را نصيحت ميكردند كه تمكين بكن وگرنه زندان است دعوتي كه زنان مصر ميكردند براي تمكين در برابر زليخا بود نه دعوت به خودشان. ممكن است كسي يك چنين هوسي داشته باشد ولي استفادهاش از آيه مشكل است اين زنها كه زليخا را صاحب حق تلقي كردند گفتند حق با توست از چنين جواني نميشود گذشت يوسف را ترغيب ميكردند امر زليخا را اطاعت كند وجود مبارك يوسف در اينجا هم در برابر زليخا هم در برابر مهمانانش موضع گرفت قال رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني....(33) نه مما تدعوني نه آنچه كه زليخا ميگويد بلكه آنچه كه همه اين زنها ميگويند زندان پيش من محبوبتر از آن چيزي است كه همه اين زنها ميگويند نه آن چيزي است كه زليخا فقط ميگويد زليخا يك حرف دارد همه هم او را تأييد ميكنند پس جمعاً يك پيشنهاد خلاف ميدهند. آنچه تهديد شدهام زندان است زندان براي من بهتر است. خدايا اينكه من گفتم به لطف تو وابسته است. رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني ..از اين به بعد وجود مبارك يوسف استغاثهاش شروع شده با خدا خدايا ميبيني يكي مدعي است عدهاي هم حامي او .رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني بعضيها از باب هيت لك. دعوت ميكنند بعضيها از باب اينكه بالأخره حق با اوست تمكين بكن دعوت ميكنند همه ما را دعوت ميكنند به خلاف. ولي زندان بالاتر از اين كه خلاف است .سجن يعني همان ما يسجن فيه، محبس رب السِّجن أحبُّ اليَّ مما يدعونني آنچه كه به عهده من است همين است من تمكين نميكنم ولي بالأخره هر نعمتي باشد استقامت باشد صبر باشد مقاومت باشد از ناحيه توست وما بكم من نعمة فمن الله. و الّا تصرف عني كيدهن خوب اگر نباشد لطف الهي وَ لوْ لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي. منكم من احد أبدا» بالاخره طهارت روح نعمت وجودي است يا نه خب اگر كسي اهل استغاثه باشد و اگر كسي صداي آژير خطر را شنيد برود در پناهگاه خب پناهش ميدهند فرمود پناهگاه من هميشه باز است وقتي صداي آژير خطر را شنيديد :وَامّا ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله وسوسه آژير خطر است خب يك قدري بلرزيد فوراً برويد در پناهگاه همان كه گفتيد خدا پناهگاه است ديگر .وجود مبارك يوسف آنطور گفت رب السجن احب الي مما يدعونني آنطور گفت خدايا تنها كار از دست تو برميآيد همه وسائل گناه آماده است قدرت هم دست اينهاست تنها تكيهگاه تويي و الّا تصرف عني كيدهن أصْبُ اليهن. يعني اميل اليهن اميل نسبت به اينها يعني حرف اينها را من پاسخ ميدهم حرف همه اينها اين است كه با امرأة عزيز مراوده كند أصب اليهن. آن گاه .و أكن من الجاهلين اين جهالت است جهالت عملي است نه جهل علمي. اين جهالت در مقابل عقل است. انسان يا عاقل است يا جاهل .جاهل به جهالت عملي .اين جهل به معناي بي سوادي و مانند آن نيست اين جهل در مقابل عقل است اگر عقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان» است اگر چيزي باعث كسب عبادت و بهشت نشود او عقل نيست ميشود جهل حالا چه انسان تحصيلكرده و حوزوي و دانشگاهي باشد چه نباشد و أكن من الجاهلين. نه أكن جاهلا .اين من الجاهلين. هم باز هم صفت مشبهه است و معناي ثبوت را ميرساند و نشانه استقرار جهالت عملي است در من اينجا وجود مبارك يوسف عرض كرد خدايا آن سابقه من كه گفتم ـ معاذ الله ـ آنجا هيچ كسي نبود الان اينجا كه خيليها فهميدند آنجا كه هيچ كسي نبود گفتم ـ معاذ الله ـ اينجا هم ميگويم ـ معاذالله ـ ولي بالأخره همانطوري كه آنجا كمك كردي اينجا هم بايد كمك بكني. ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات...(35) يعني با اينكه طهارت يوسف(سلام الله عليه) براي آنها ثابت شد و نشانههاي فراواني بر طهارت يوسف ديدند معذلك تصميم گرفتند او را زنداني كنند نظير و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم نظير آنچه كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود لقد علمت ما أنزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر. وجود مبارك موسي فرمود براي تو روشن شده است كه اينها آيات الهي است خدايي كه پروردگار آسمان و زمين است اينها را به عنوان معجزات فرستاده است اين آيات نشان ميدهد كه اگر كسي ـ معاذالله ـ نيروي عزم و اراده را كنترل نكند در برابر پيغمبر زمان خودش هم ميايستد و يك انسان معصومي را هم به زندان ميبرد . آيات فراواني را ديدند اما از اين طرف هم تصميمشان قطعي شد براي اينكه با لام قسم و با نون تأكيد ثقيله و اينها نشان ميدهد كه تصميم بر زنداني كردن مسلم با اينكه آيات را بالعيان ديدند تا يك مدتي بالأخره در زندان باشد و اوضاع آرام بشود . و دخل معه السجن فتيان. همراه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) دو جوان هم به زندان رفتند معلوم ميشود در سلول انفرادي نگه نداشتند در جايي كه ديگران هم بودند. قال احدهما اني أراني اعصر خمرا و قال الآخر اني أراني أحمل فوق راسي خبزا...(36) اين اراني. نشان ميدهد كه مربوط به رويا است اما از كجا فهميدند كه او تعبير رويا دارد از اينكه إنّا نراك من المحسنين. گفتند حدس زدند كه او از اين فن آگاه باشد گذشته از اينكه ممكن است اين وجوه را جناب فخر رازي و ديگران هم بازگو كردند ممكن است در همان اوايل ورود در زندان يكديگر را معرفي كردند خودشان را به يكديگر معرفي كردند كه تو چه كسي هستي؟ و سمت تو چه بود و به چه جرم به زندان آمدي اينها را معمولاً افرادي كه وارد زندان ميشوند مشكل سياسي ندارند يكديگر را در جريان قرار ميدهند ممكن است در همان اوايل فهميدند وجود مبارك يوسف مثلاً چه سمتي دارد گرچه بعدها وجود مبارك يوسف آن معرفي كامل را ذكر كرد لكن از بعضي از معارف يوسف با خبر شدند گفتند چون محسن هستي هم طهارت روح داري هم نسبت به ديگران احسان ميكني از اين فن هم لابد با خبري. بعدها وجود مبارك يوسف فرمود ذلكما مما علمني ربي. و مانند آن بالأخره يا خودشان را معرفي كردند يا آنها از علائم و نشانهها فهميدند كه او از يك سلسله علوم برخوردار است به ايشان مراجعه كردند. وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) قبل از اينكه جواب اين سؤال را بدهند روياي اينها را تعبير كنند به اين مطلب پرداخت كه تا آنها بدانند كه اين حرفي كه جناب حضرت يوسف ميزند روي ظن و تخمين و امثال ذلك نيست تا كاملاً باور كنند وقتي باور كردند هر دو طرف مطمئن ميشوند كه وجود مبارك يوسف درست گفت چون نسبت به يكي مژده آزادي است آن در حد اميد است آن خيلي مشكلي ندارد اصلاً. نسبت به ديگر اعلام مرگ است و يك خبر تلخي است اين خبر تلخ را بدون مقدمه ذكر كردن هم خيلي روا نيست حضرت ميخواهد بفرمايد من روي گمان نميگويم يك و يك مبدئي در عالم هست كه تمام اين حوادث به دست اوست دو، و ميدانست كه بالأخره يكي از اينها در آينده نزديك اعدام ميشوند خب چرا كافراً بميرد او را دارد هدايت ميكند كه مؤمن بشود و بعد مومناً بميرد .پس براي اينكه صرف محسن بودن كافي نباشد بلكه مدعي باشد كه من عالم تعبيرم عالم تأويلم و مانند آن.حضرت به اجمال فرمود علوم فراواني خدا به ما داد و تعبير رويا و همچنين آگاه بودن از غذايي كه ميخوريد اين بعضي از علوم است ذلكما مما علمني ربي. اين من، من تبعيضيه است از بعضي از علومي كه به ما آموخت اين است اگر ميفرمود ذلك علمني ربي اين دليل بر علوم ديگر نبود اما وقتي فرمود . ذلكما مما علمني ربي. معلوم ميشود علوم ديگري را هم خداي سبحان به حضرتش آموخت كه برخي از آن علوم مسئله تعبير رويا است در آيهاي كه دارد . اين حادثه اينكه وجود مبارك يوسف عرض كرد خدايا علمتني من تأويل الاحاديث يعني هر رخداد كه پديد ميآيد از كجا شروع شد اول رجوع بازگشتش به چيست اين را ما ميدانيم.تأويل حادثه غير از تأويل روياست لذا در جريان تأويل طعام هم فرمود ما اين غذاهايي كه براي شما ميآوردند تأويلش را ميدانيم اينها جزء تأويل الاحاديث است كه غير از تعبير روياست اين حادثه از كجا شروع شده در چه شرايطي الان ادامه پيدا ميكند به كجا ختم ميشود اين را ميگويند تأويل احاديث يعني ارجاع و اول شناسي و رجوع شناسي و بازگشت شناسي هر حادثه و رخداد را ما به اذن خدا ميدانيم . در كنارش هم مسئله توحيد دعوت به توحيد ربوبي توحيد عبادي و مانند آن هست كه الان بازگو ميكنند اين علوم فراوان را يكي پس از ديگري اشاره كرده است خب تعبير رويا يك. تأويل احاديث دو. مسئله توحيد ربوبي و الهي سه. كه الان اين مجموعه را در كنار هم اينجا ذكر ميكند جريان اداره كردن مصر و اينها كه خب بعداً خواهد آمد لذا فرمود ذلكما مما علمني ربي. بعد هم راه را به ما نشان داد فرمود دليل اينكه خداي سبحان اين كمالات را به ما مرحمت كرده است اين است كه من از هرگونه شركي چه در اعتقاد چه در اخلاق چه در اعمال منزهم و هر گونه توحيدي كمالي است و من به آن كمال متكاملم هم در مسئله عقيده هم در اخلاق هم در اعمال موحدم. چه اينكه هم در عقيده هم در اخلاق هم در اعمال منزه از شركم نه آن دوران كودكي و نوجواني هم كه در كنعان به سر ميبردند و يك عده مشرك بودند من آن راهها را رفتم نه در دوران جواني ام كه آمدم در سرزمين مصر و گرفتار قبطيها شدم به شرك اينها آلوده شدم اني تركت ملّة قوم لا يؤمنون بالله و هم بالأخرة هم كافرون. اعم از كنعانيهاي كافر كه در كودكي و نوجواني آنجا بودم و البطيهاي ملحد وثني كه دوران جواني را اينجا گذراندم من هرگز آلوده نشدم بعد واتبعت. نه تنها به اين شرك آلوده نشدم بلكه مزين به توحيد شدم اعتقاداً اخلاقاً و عملاً و اتبعت ملة آبائي ابراهيم و اسحاق و يعقوب. كذا و كذا تا ميرسد نه تنها ما شرك را ترك ميكنيم و موحدانه به سرميبريم اصلاً در شأن ما نيست كه ما بر خلاف اين روش را داشته باشيم اين در شأن ما نيست .
در نظام قسط و عدل مردان الهي و وارسته به سمتهاي لايق نائل ميشوند ولي در نظام سلطه و فساد مردان الهي يا مطرودند يا مسجون. اگر در نظام طغيان مصر كسي دست به تباهي ميزد و پيشنهاد آن نسوه مصر را عملي ميكرد اين نه تنها به زندان نميافتاد بلكه سمتي پيدا ميكرد ولي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بر اساس طهارت و قداستي كه داشت دامنش پاك بود لذا به اين زندان افتاد پس نظام يا سلطه است يا نظام تقوا. در نظام سلطه زندانيها مشخص است چه گروهياند و آزادان چه گروهي و در نظام تقوا زندانيها چه گروهياند و آزادان چه گروه ديگر. وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) از نظر سلسله نبوت يك ويژگي دارد كه در كمتر انبيا هست براي اينكه از چند نسل پيغمبر است پدرش يعقوب پيغمبر است و پدرش اسحاق پيغمبر است و پدرش ابراهيم پيغمبر است اينها سلسله انبيايند بالأخره وقتي پيشنهاد تعبير رويا به حضرتش داده شد حضرت به اجمال فرمود علوم فراواني خدا به ما داد و تعبير رويا و همچنين آگاه بودن از غذايي كه ميخوريد اين بعضي از علوم است .فرمود من چون از شرك منزه شدم و به توحيد مزين شدم اين فضايل را خدا به ما داده است معلوم ميشود هر كس از شرك منزه ميشود و به توحيد مزين بشود به مقدار نزاهتش از شرك و تزينش به توحيد از علوم الهي بهره ميبرد حالا لازم نيست به مقام انبيا و اوليا برسد كه دسترسي به آن مقدور ديگران نيست. اين وعده الهي محقق ميشود درباره او كه فرمود: ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا. يا اتقوا الله و يعلمكم الله. اگر شما اهل تقوا باشيد فرق در خيلي از موارد فرق بين حق و باطل خير و شر نفع و ضرر صدق و كذب به شما داده ميشود. گاهي انسان در قلبش يدرك و لا يوصف است بالأخره گرايش دارد به يك سمتي به آن سمت علاقه پيدا ميكند و بعد معلوم ميشود حق با اوست ولو نتواند برهان اقامه كند اين يك مرحله است اگر خيلي دقيقتر و شفاف تر بود راه علمياش را هم خدا به او ياد ميدهد بالأخره يا گرايش است يا بينش محصول تقوا خواهد بود ذلك من فضل الله علينا و علي الناس. منتها بسياري از مردم اين راه را طي نميكنند حق شناسي نميكنند شكر نميكنند نعمتي است كه خداي سبحان به همگان عطا كرده است آنها حق شناسي نميكنند.
وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) قبل از تعبير روياي آن دو زنداني اينها را به توحيد دعوت كرده است و از نظم عالم و نظم ساختار انساني آنها را هدايت كرده است كه يك مبدأ در عالم مسئول تدبير جهان است و اگر بيش از يك مبدأ بود حتماً تفرق اختلاف و تباين و شكاف راه پيدا ميكرد و شما براي غير آن مبدأ حرمت عبادي قائليد اين يك برهان .برهان اول ناظر به اين است كه آنها عامل تفرقاند برهاني كه براي اثبات توحيد است. تقريب دوم براي نفي شرك است آنچه را كه شما به عنوان رب ميپرستيد اسم بي مسمّاست يعني سمتي از ربوبيت ندارد وقتي سمتي از ربوبيت نداشتند ميشود اسم بي مسمّا و اگر اسمي بي مسمّا شد كار شما هم اسم بي مسماست . فرمود يا صاحبي السجن. طليعه خطاب به اين دو نفر است متوجه اين دو نفر است براي اينكه اينها سؤال كردند اينها طرف محاورهاند لكن محور بحث همه زندانيها هستند چه اينكه بيرون هم ميتوانند از حكم درون كمك بگيرند طليعه محاوره تثنيه است ولي وقتي وارد بحث ميشويد ميبينيد بحث صبغه جمع دارد تثنيه نيست اين يك. و بحث هم در اين نيست كه الله موجوداست. چون اينها به وجود الهي معتقد بودند كه الله موجود است توحيد ذات را قبول داشتند توحيد خالقيت را قبول داشتند توحيد ربوبيت همگاني و جهاني را قبول داشتند يعني الله موجود را قبول داشتند الله خالق لا شريك له را قبول داشتند «الله رب الارباب و رب العالمين لا شريك له في الربوبية المطلقه» اينها را قبول داشتند مشكلشان ربوبيت جزئي بود چه كسي كار انسان را اداره ميكند چه كسي كار دريا را اداره ميكند چه كسي كار صحرا را اداره ميكند چه كسي كار حيوان را ادراه ميكند ؟ اين ربوبيت جزئي مشكل جدي بود و وثنيين حجاز هم به همين درد مبتلا بودند لذا در مسئله خلقت اينها مشرك نبودند. البته اينها مشركان مصر بودند لكن مشركان حجاز و اينها هم در يك وادي به سر ميبرند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همان راه وجود مبارك ابراهيم را طي ميكند سخن از دوست دارم است سخن از انتخاب كردن است چه چيزي را قبول دارم چه چيزي را انتخاب ميكنم چه چيزي را ميپسندم شما چه چيزي را ميپسنديد آنهايي كه چندتا هستند و هر كدام ساز ديگري دارند و هر كدام راه ديگري دارند او را ميپسنديد يا آن يك كسي كه هيچ شريك ندارد همه چيز دارد ?أارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار? فرمود شما چه چيزي را انتخاب ميكنيد به چه كسي سرميسپريد به چندتا كه هر كدام يك راه خاصي دارند علمشان محدود. قدرتشان محدود. بر فرضي كه اين سمتها را داشته باشند محدود است شما كه همه چيز را مورد نيازتان است حيات ميخواهيد سلامت ميخواهيد رزق ميخواهيد علم ميخواهيد يك كسي بايد باشد همه اينها را بداند؟؟ نه تنها شما، كل جامعه بشر لذا اول خطاب تثنيه است بعد خطاب جمع است. خب معلوم ميشود وجود مبارك حضرت يوسف دارد رهبري خود را در زندان اعمال ميكند نه هدايت آن دوتا زنداني را اول يا صاحبي السجن است كه تثنيه است چون آنها طرف سؤالند بعد وقتي كه شروع كرد فرمود ما تعبدون من دونه الا اسماء. جمع آورد ديگر تا آخر و سخن در مسئله حكمت و كلام نيست كه چه چيزي هست و چه چيزي نيست سخن در اين است كه انسان به چه چيزي دل بسپرد. اين راه قرآن است خب به چه كسي دل بسپرد به آن يكي كه همه چيز بلد است و قدرتش نامتناهي است و در كنار وحدتش احدي نيست. لذا وحدت او وحدت قاهره است نه قهار يعني جبار وحدت قاهره آن است كه كثرت را محو بكند وقتي وحدت قاهره شد چيزي در عالم نيست. لله الواحد القهار. كه ان وحدت، وحدت قاهره است جا براي كثرت نميگذارد اگر جا براي كثرت نگذاشت ميشود وحدت قهار منظور از ارباب متفرق، مختلف نيست كه بعضيها جنسشان سنگ است بعضيها جنسشان چوب است بعضيها كوچكند بعضيها بزرگند بعضي به صورت طبيعياند بعضي به صورت ثنايياند اينها نيست. منظور مختلف نيست. بلكه اربابي كه عامل تفرقهاند خودشان مخالفند و مايه تفرقهاند اينها بهترند يا خداي سبحان كه واحد است و رقيب ندارد و وحدتش هم قاهره است و هر گونه تفرق و تشتت و تخالف و تباين را طرد ميكنند؟؟ اين برهان در متن ادعا ذكر شده است بيان ذ لك اين است كه اگر دو خدا در عالم باشد دو رب و دو مدبر باشد الا و لابد شكاف است و تشتت است و تفرق است و تنازع هيچ راهي براي وحدت نيست آيه سوره مباركه انبيا اين ادعا را دارد كه :لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا
بعد كم كم لحن خطاب عوض ميشود اول سبك محاوره و مهربانانه و اينهاست بعد ميفرمايد شما اين چيزهايي كه ميپرستيد اسم بي مسماست شما اسم رب را گذاشتيد روي شمس و قمر يا روي اين صنم و وثن رب يعني مدبر تربيب بكند و كنار او تربيت هم باشد از اينها چه كاري ساخته است يك اسم بي مسمايي است در آيات ديگر ميفرمايد چرا شما به دنبال اسم بي مسماييد براي اينكه خودتان هم يك اسم بي مسماييد .فرمود ما تعبدون من دونه. غير از خداي سبحان هرچه بپسنديد الا اسماء اسمي بي مسماست، اين اسماء هم ساختگي است بالأخره يا برهان عقلي بياوريد يا دليل نقلي بياوريد . الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم. ... اسم بي مسماست پس برهان عقلي نداريد دليل نقلي هم كه نداريد فرمود أمر ألا تعبدوا إلا اياه. دستور داد ذات اقدس الهي كه جز او را نپرستيد بعد فرمود ذلك الدّين القيّم. اين يك مكتبي است روي پاي خودش ايستاده هم قائم به ذات است انحرافي در آن نيست شبههاي در آن نيست باطلي در آن نيست يك مكتبي است كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه.لرزان نيست شبهه پذير نيست آسيب پذير نيست قائم است قيم است و توان آن را دارد كه جامعه را اداره كند منتها مكتب قيم مثل ستون محكم است. لذا به امت اسلامي در سايه رهبري انبيا دستور داده شد كه شما اين دين را كه خود اين دين قيم است ان أقيموا الدين.. اين ستون را نگهداريد ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون. خيليها نميدانند كه اين دين قيم است ميتواند سياست را دولت را ملت را حكومت را جريان محلي را منطقهاي را بين المللي را اداره بكند قيم است خيليها نميدانند خب حالا اينها را فرمود اينها براهين توحيد نفي شرك اينها را فرمود حالا به تعبير رويا رسيد فرمود يا صاحبي السجن... اي دو نفر كه رفيق زندانيد نه رفيق منيد صاحبي السجن. يعني شما اصحاب سجنيد زنداني هستيد از آيه برميآيد كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مستقيماً خواب تك تك اينها را به آنها تفهيم نكرده چون آنها يكي گفت اني اراني اعصر خمرا.. يكي گفت اني أراني أحمل فوق رأسي خبزاً تاكل الطير منه. فرمود اما احدكما به صراحه نفرمود تو آزاد ميشوي تو اعدام ميشوي خب خبر تلخ را آن هم يك چنين خبر تلخ گزندهاي را مستقيماً اعلام نكردن بهتر است فرمود أمّا أحدكما. يكي از شماها آزاد ميشويد يكيتان اعدام أمّا احدكما فيسقي ربَّه خمراً. آزاد ميشود پيش صاحبش ميرود پيش همان سيدي كه به تعبير خود مصريها از او به عنوان رب تعبير ميكردند پيش او ميرود و ساقي او ميشود آزاد ميشود و شغل قبلي را پيدا ميكند فيسقي ربه خمراً و أمّا الآخر فيصلب.. مصلوب ميشود به دار آويخته ميشود فتأكل الطّير من رأسه. اين را روي چوبه دار نگه ميدارند كم كم پرندهها از گوشت بدنش از گوشت سرش استفاده ميكنند بعد فرمود اين يك تعبير حرس و گمان و مظنهاي نيست اين امر قطعي است كار تمام شده است .قضي الأمر الذي فيه تستفتيان شما استفتا كرديد استفتا كردن يعني حل مشكل علمي را خواستن اختصاصي به فقه ندارد در موارد ديگر هم كلمه استفتا درست است قضي الأمر الذي فيه تستفتيان برخيها نقل كردند وقتي يك چنين تعبير تندي را شنيدند گفتند كه ما دروغ گفتيم يا خواب نديديم يا شوخي كرديم خواستند بگويند مثلاً صحنه طور ديگر بود ايشان ميفرمايند حكم همين است كه من گفتم براي اينكه يأتيكما ذلكما مما علمني ربي ديگر ما كه از خودمان نداريم و از روي تخمين و گمان و اينها هم نيست خب خيلي فاصله نشده بين آن سخنان بلند شرك زدايي و سخنان بلند طرح توحيدي بعد اين آيه آمد
و قال للّذي ظنَّ أنّه ناجٍ منهما اذكرني عند ربك.. ظن گاهي در مورد يقين هم به كار ميرود. اينجا هم فرمود: للذي ظن انه. با اينكه فرمود قضي الأمر الذي فيه تستفتيان به صورت قطعي فرمود. خب نسبت به كسي كه ميدانست اين آزاد ميشود فرمود خب تو كه آزاد ميشوي ميروي پيش عزيز مصر بگو گناه ما چيست آخر ما را محاكمه نكردند همينطور انداختند در زندان .اين كه بد نيست اين پناه بردن به غير خدا نيست اين قيام براي حق خواهي است حق طلبي است حفظ عرض است كسي بگويد آقا من گناهم چيست اينجا زندانيم اين حرف بدي زده؟ به غير خدا مراجعه كرده؟ گفت آخر به او بگو كه گناه من چيست اينجا هستم اين توسل به غير خدا نيست اينها ميگويند توسل به غير خداست چون توسل به غير خداست مورد عقوبت الهي قرار گرفت يك چند سال بيشتر هم در زندان ماند. اين است كه درك برخي از اين روايات گرچه مرحوم امين الاسلام هم نقل كرده است آسان نيست فأنسـاه الشيطان ذكر ربه خب اين شخص وقتي كه آزاد شد ديگر به فكر خودش و زن و بچه خودش و آزادي خودش بود. شيطان از يادش برده كه پيش مولا و صاحبش رفته با او گفتگو كند. اينكه دارد اذكرني عند ربك.. اگر ضمير فانسـاه. اين ضمير مفعول به آن شخص ناجي برگردد اين ذكر همان ذكر اول است اين رب هم همان رب اول است . اذكرني عند ربك فانسـاه الشيطان ذكر ربه اين چهار تا دو به دو عين هم هستند ذكر دوم عين ذكر اول است رب دوم هم عين رب اول است يعني يادآوري كردن. اما اگر فانسـاه ضمير به وجود مبارك يوسف برگردد آن ذكر غير از اين ذكر است آن رب هم غير از اين رب است .يوسف (سلام الله عليه) به آن ناجي فرمود مرا پيش رب و سيدت يادآوري كن به ربت بگو گناه يوسف چه بود. فانسـه الشيطان ذكر ربه. اين ذكر يعني . ياد خدا اين ربه هم كه به الله برميگردد راجع به الله است. اينجا خواستند بگويند كه شيطان ـ معاذالله ـ در وجود مبارك يوسف اثر كرده و يوسف ياد خدا را فراموش كرده به غير خدا پناهنده شده عقوبتش اين بود كه چند سال در زندان بماند خب آخر فاصلهاي ندارد با آن معارف بلند توحيدي وقتي با او فاصله ندارد در كنار اوست بعد اين در همان مجلس است در همان محفل است در همان فضاست بعد شيطان فوراً اثر كرده اين ياد خدا نام مبارك الله را با تذكر الهي يادش رفته اثبات اين يك مقداري با سياق آيه سازگار نيست. اما اين مشكلي براي حضرت يوسف نيست اين دادخواهي است به دليل اينكه آن آخرها هم كه ميخواستند از زندان آزادش كنند فرمود خب اول برويد بپرسيد مرا براي چه آورديد اين آزادي است اين ظلم ستيزي است اين كار بافضيلت است .نه اينكه اين به غير خدا پناهنده شد لذا عقوبت الهي شامل حالش شده دامنگيرش شده چند سال در زندان مانده نه.این نیست فانسـه الشيطان ذكر ربه فلبث .... وجود مبارك يوسف اين لبث ضميرش به همان قال برميگردد قال ضميرش به حضرت يوسف برميگردد ظن به حضرت يوسف برميگردد فلبث حضرت يوسف في السِّجن بضْع سنين.
و قال الملك اني اري سبع بقرات..... من ميبينم كه هفت گاو چاق كه سمان جمع سمين است اين هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر ميخورند اين تعجب برانگيز است كه چطور گاوي گاوي را ميخورد آن هم گاو لاغر گاو چاق را ميخورد ? اعجف بايد جمعش عجف باشد ولي براي اينكه هماهنگ با سمان باشد از جمع ديگرش استفاده شد كه عجاف باشد البته اين جمع مكسر سماعي است قياسي كه نيست آن جمع سالم است كه قياسي است اين عجاف در برابر آن سمان قرار گرفته شد .عجاف در برابر سمان يعني گاوهاي لاغر اينها را من ميبينم كه اين هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را ميخورد.و ميبينم هفت خوشه سنبل سبز اين هفت تا را ميبينم در كنارش هم هفت خوشه خشكيده كه آماده براي درو هست هم ميبينم اينها كاري با هم ندارند هفت تا خوشه سبز است و هفت تا خوشه خشكيده اينها يعني چه؟ اينها را من خيلي شفاف و روشن ميبينم كان نيست واقعاً ميبينم اينها را در رؤيا اين را در دربارش مطرح كرد كه عالمان تعبير حضور داشتند ديگران هم بودند و آن كسي هم كه ساقي بود او هم حضور داشت كه از اين صحنه با خبر شد يا ايها الملأ افتوني.. اين درخواست فتوا يعني آن جواب علمي كه مشكل اين شخص را برطرف كند آن را ميگويند افتا اين را ميگويند استفتا.اين رؤيا براي من يك مشكل علمي شد اين يعني چه؟ ان كنتم للرءْيا تعبرون اگر شما تعبير خواب بلديد گرچه از بحرمحيط نقل شده است كه تعبير خيلي روا نيست به باب تفعيل بردن همان عبر رؤياست يعني عبوردادن و عبوركردن اين لامش هم لام تقويت است اين كنتم الرءْيا تعبرون. اين متعدي است احتياجي به لام هم ندارد اگر شما رؤيا را تعبير ميكنيد عبور خواب را بلديد براي من تعبير كنيد اين برايش خيلي مهم بود. تعبير رؤيا عبر رؤيا عبور رؤيا هم به اين است كه اگر اين رؤيا يك اصلي داشته باشد از يك جايي نشئت گرفته باشد حتماً به جايي ختم خواهد شد اگر از درون خود اين شخص برخيزد به همان درون فرو مينشيند عرضه كرد كه آنها برايش عبور بكنند و عبور بدهند ان كنتم للرُّءْيا تعبرون آنها گفتند اين نظير يك دسته علفي است كه انسان از زمين ميكند كه هم چوب خشك در آن است هم علفتر در آن هست هم علف هرز در آن است هم علف خوراكي در آن هست يك دسته علفي كه هم خشك در آن باشد هم تر باشد هم مأكول در آن باشد هم غير مأكول اين را ميگويد ضغث كه تر و خشك در آن هست ميگويند رطب و يابس بافته رطب و يابس بافته همين است يك مشت يك دسته علفي كه باغبان از زمين جمع ميكند چهارتا علف خشك هم در آن هست چند تا علف سبز هم هست چندتا خوراكي هم هست چندتا غير خوراكي هم هست اين را ميگويند رطب و يابس يعني هماهنگ نيست يعني رطب و يابس بافت همين است تروخشك را جمع كرده همين اينها را ميگويند ضغث ضغث يعني يك دسته علفي كه همه چيز يا يك دسته چوبي كه همه چيز در آن هست . اينها گفتند: اين خواب تو مثل اينكه ميگويي خواب فلهاي حرف فلهاي است انباري است خرواري است يعني نظمي در آن نيست مخلوط است اينها اضغاث احلام است شما چند مشت حرف از درونت درآمده ديدي اين ديگر تعيبري ندارد و ما هم اهل تعبير رؤيا نيستيم ما يا سالبه به انتفاع موضوع است كه اينها تعبير صحيح ندارد يا به انتفاع محمول است كه ما فن تعبير بلد نيستيم قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين... يا ما اصلاً تعبير رؤيا بلد نيستيم يا نه اين احلام الف و لامش الف و لام عهد است يعني ما اهل اين نيستيم كه اينگونه از خوابها را تعبير بكنيم اين كنايه از آن است كه اين سالبه به انتفاع موضوع است اينها تعبير ندارند چون اين را پادشاه در دربار خود نقل كرد و گروه فراواني بودند حتي آن ساقي آزاد شده هم بود اين وقال الذي نجا منهما و ادكر بعد امة يعني بعد از يك مدتي حالا يا هفت سال بود يا كمتر يا بيشتر تازه به يادش آمد كه خودش در مثلاً هفت سال قبل در زندان يك خوابي ديد و يك انسان راستگو اين خواب را به درستي تعبير كرده است گفت من شما را با خبر ميكنم انا أنبئكم انا أنبئكم . نه يعني من تعبير رؤيا بلدم شما را آگاه ميكنم به قرينه فارسلوني يعني من را بفرستيد يعني من را بفرستيد به سراغ كسي كه عالم به تأويل احاديث و تعبير روياست از او بپرسم جواب را بگيرم بياورم پيش شما به همين مقدار گفت من خبرش را به شما ميدهم. نه انا اعلمكم .انا أنبئكم من گزارشش را ميآورم من را بفرستيد من اين نبأ و گزارش و خبرش را به شما ميدهم فارسلون اين را فرستادند اين آمده در زندان رفت خدمت يوسف (سلام الله عليه) گفت: ايها الصديق ..براي اينكه رفتار او را ديدند صادقانه بود قول علمي او را ديدند ،ديدند درست در آمد خب كسي كه مدتي است سيره و سنت ديگري را بيازمايد بر اساس صداقت بيابد تعبير به صديق ميكند يوسف ايها الصديق افتنا .. اين خواب را به صورت مبسوطي كه شنيده بود مبسوطاً نقل كرد وقتي مبسوطاً خواب را براي آن حضرت نقل كردند حضرت دستور داد كه شما يك هفت سال پربركتي داريد يك هفت سال خشك سالي را در پي داريد و اين هفت گاو چاق نشانه دامداريهاي خوب و آن هفت سال هفت خوشه سبز نشانه كشاورزي خوب در اثر داشتن باران مناسب و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در طي اين هفت سال اول تأمين است در اثر خشكساليتان قحطيتان و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در هفت سال بعد در زحمت هستيد و گرفتار قحطي ميشويد
خداي سبحان وقتي بخواهد كاري را انجام بدهد مقدماتش را هم به حسب ظاهر فراهم ميكند «اذا اراد الله امراً هيَّئَ اسبابه» جريان رؤيايي كه براي پادشاه مصر پيش آمد و عجز معبّران از تعبير اين رؤيا و خود اين رؤيا كه وحشتانگيز بود همه اينها علل و عواملي بود كه به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مراجعه بكنند خود خواب هراسناك بود براي اينكه چگونه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را ميخورند اين چه ضعيفي است كه بر قوي چيره ميشود؟ اگر قوي ضعيف را بخورد خب يك امر طبيعي است اما ضعيف اگر بر قوي چيره بشود اين نشانه يا قيام مردمي است كه حكومت را ساقط ميكند يا حمله كشورهاي ضعيف است به كشور قوي او را از پاي درميآورد بالأخره يك خطري در كار هست گرچه آنها گفتند اين اضغاثِ احلام است و ما تعبير احلام اينچنيني را بلد نيستيم اما آن هراس و دلهره ملك همچنان باقي بود وقتي مبسوطاً خواب را براي حضرت يوسف نقل كردند حضرت دستور داد كه شما يك هفت سال پربركتي داريد يك هفت سال خشك سالي را در پي داريد و اين هفت گاو چاق نشانه دامداريهاي خوب و آن هفت سال هفت خوشه سبز نشانه كشاورزي خوب در اثر داشتن باران مناسب و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در طي اين هفت سال اول تأمين است در اثر خشكساليتان قحطيتان و مانند آن هم دامداريتان هم كشاورزيتان در هفت سال بعد در زحمت هستيد و گرفتار قحطي ميشويد قال تزرعون سبع سنين دأبا. .... پشت سر هم هفت سال كشاورزي خوب ميكنيد فما حصدتم. هر چه را كه محصود شماست دروشده شماست آن را كه از مزرع گرفتيد از آن غلافش بيرون نياوريد . فذروه في سنبله. مگر مقدار كمي كه آذوقه سالانه شما باشد إلا قليلا مما تاكلون. همين هفت سالي كه پشت سر هم سنبل ميرويانيد و اين خوشههاي سبز از مزرع نصيبتان ميشود همينها به تدريج ميشود خوشههاي خشك چون هفت سال بعد كه چيزي گيرتان نميآيد رويشي ندارد زمين. همين سنبلات سبز هفت سال اول ميشود خوشههاي خشك هفت سال دوم نه اينكه هفت سال دوم خوشههاي خشك ميچينيد چون وقتي قحطسالي باشد بيآبي باشد چيزي از زمين نميرويد همين سبزهاي هفت سال اول خشكيدههاي هفت سال دوم ميشود و آنها را هم به تدريج آذوقه كنيد و مشكلتان حل ميشود .... ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون(49) بعد يك مطلبي را هم در آخراضافه كرده است كه فرمود.يك سال آرامبخش و پربركتي در پيش داريد يعني سال پانزدهم اين سال پانزدهم در رؤياي مَلِك نبود چون او فقط دو تا هفت سال خواب ديد اين را وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بر اثر اينكه عالم به بسياري از علوم غيبي بود آگاه بود در همان طليعه چاهافتادنش هم خداي سبحان فرمود: و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا. همين كه خواستند [به] چاه بيندازند يا به چاه انداختند ما از راه وحي به حضرت يوسف (سلام الله عليه) گفتيم كه اين جريان را شما بعداً براي ايشان خواهي گفت يعني شما سالم ميمانيد عمر طولاني داري اينها هم هستند به جايي هم ميرسي بعد بالأخره گزارش ميدهي كه شما مرا در چاه انداختيد از آن راهها ميتوان از وحي و الهامي كه به وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) رسيد باخبر شد البته هنوز تا اينجا دليلي كه بالصراحه دلالت كند بر نبوت و رسالت يوسف (سلام الله عليه) در اين آيه نيست اما در بخشهاي ديگر به صورت شفاف و بينالرشد دلالت دارد كه اين رسول است. فرمود: در سال پانزدهم مردم ديگر راحتاند نه حالا پربار ميشود مردم هم غيثشان تأمين ميشود هم كشاورزيشان حالا يا غيث باران است يا غيث گياه است بالأخره كشاورزيشان تأمين ميشود و هم دامداري آنها براي اينكه اينها در اثر داشتن دامداري خوب گوسفندهايشان گاوهايشان شترهايشان شير ميدهد و اينها عصر ميكنند فشار ميدهند پستان آنها را و شيرهايشان را ميگيرند هم لبنياتشان تأمين است هم آن غيث و باران و گياهشان تأمين است و اين دو عامل وقتي تأمين باشد ديگر مشكل اقتصادي ندارند. اگر هم اين يغاث. از غوث باشد يعني نصرت يعني در آن سال پانزدهم مردم منصورند ديگر شما مأموريتي نداريد. و قال الملك ائتوني به.....(50( وقتي اين پيك حالا همان ساقي بود يا پيك مخصوص مَلِك بود وقتي كه آمد فلما جاءَه الرسول. فرستاده پادشاه مصر وارد زندان شد به عرض يوسف (سلام الله عليه) رساند كه شما آزاديد گفت نه نميآيم ارجع الي ربك. برو از سيدت از ربت بپرس گناه من چه بود كاملاً اين سياق را ملاحظه بفرماييد آنجايي كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) از آن سلطان بخواهد ياد كند يا مَلِك. ميگويد يا ربّك. ميگويد و مانند آن آنجايي كه از خداي سبحان بخواهد ياد كند ربي ميگويد در هيچ جا تعبير از ملك به ربي و مانند آن نبود اين تقابل و تفصيل كه قاطع شركت است نشان آن است كه وجود مبارك يوسف هرگز از غير خدا به رب تعبير نكرده است اگر تفصيل قاطع شركت است اگر يك قرينه قطعي است بر اثر تقابل كه از غير خدا به رب خود ياد نكرد پس در جايي كه با ضمير بيان شده نظير معاذالله انه ربي اين يقينا ضمير انه به الله برميگردد نه به ملك برگردد انه ربي احسن مثواي. مطلب بعدی آن است كه اينها آزادي را در برابر تعليم و امثال ذلك كه براي انسان لازم است قرار نميدهند وگرنه در همان جريان كه آن دو كار مهم را يكي تعبير مهم يكي تدبير اهم بود ميتوانست بگويد كه اين مشكل به دست من حل ميشود مشكل علمي تا من را آزاد نكنيد من نه تعبير ميكنم نه تدبيرش را بازگو ميكنم ولي آنجا هم تعبير را رايگان در اختيارشان قرار داد هم تدبير را رايگان در اختيارشان قرار داد و هيچ اشتراطي نكرد كه اگر اين شرط را پذيرفتيد من براي شما تعبير ميكنم حالا چرا وجود مبارك يوسف اين كار را كرده وجود مبارك يوسف هم صبغه انساني اين كار را بيان كرد هم صبغه الهي اين كار را فرمود: برويد از سلطان و پادشاه مصر بپرسيد گناه من چيست تا اين دو مطلب روشن بشود يكي مطلب انساني است ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب. تا او بداند كه من در غيابِ او خيانتي نكردم با همسرش دوم اينكه كار الهي هم روشن بشود كه من يك آدم ناشناس بيگناهي بودم به دلخواه خودشان من را به زندان بردند همه توطئهها هم در اختيار آنها بود و هيچ كاري هم از پيش نبردند و بدانند كه ان الله لا يهدي كيد الخائنين. من براي اين دو مطلب الآن ميگويم برويد تحقيق كنيد يكي اينكه روشن بشود من خيانت نكردم يكي اينكه معلوم بشود كار به دست ديگري است براي اينكه تمام توان در اختيار شما بود من هم يك غلام گمنامي بودم ديگر چطور شد كه دستگاه حكومت با همه تلاش و كوشش بالأخره به مقصد نرسيد. من براي اين دو كار ميگويم برويد تحقيق كنيد تا معلوم بشود ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب. اين ذلك علت است براي ارجع الي ربك فاسئلْه ما بال النسوة ألـتي قطعن ايديهن? حالا كه ميخواهند بيگناهي خود را ثابت بكنند جمال يوسف (سلام الله عليه) در اينجاها مشخص ميشود كه اين تا آخر عمر ميماند نه جمالي كه بعد از يك مدتي از بين ميرود جمال وجود مبارك يوسف يكي در صبر و حلم و بردباري است براي اينكه اين وارث ابراهيم خليل است كه ان ابراهيم لحليم أوّاه و مانند آن اين صبور است صابر است صبار است اينطور. در مقام دفاع، در مقام دفاع تمام خطر از امرئه عزيز بود اين اصلاً از آن زن نام نميبرد از دستگاه عزيز نام نميبرد و از زنهايي هم كه «يدعونه» بود از آن هم به يدعون نام نميبرد فقط به يك قصه اشاره ميكند كه آن قصه زبانزد همه بود و خود آن قصه همراه با خلاف نيست و آن بريدن دست است. فرمود: برويد از آن زنها سؤال كنيد اين زنها كه دستهايشان را بريدند براي چه بريدند اين صحنه چه بود خب؟ چطور شد كه اينها دستهايشان را بريدند همهشان اگر اتفاقي باشد اشتباه باشد بالأخره يكي يا دوتا اما همهشان دستشان را ببرند بالأخره معلوم ميشود خبري است ديگر حالا اگر در يك جمع چند نفري اتفاقاً يكي هنگام پوستكندن ميوه دستش را ببرد اين ديگر حادثه تاريخي نيست يا صحنه عجيب نيست اما همه دست ببرند معلوم ميشود خبري است فرمود: از آنها سؤال كن يعني از اين ربت سؤال كن نه از آن زنها. اين هم نشانه ادب و عفاف حضرت يوسف (سلام الله عليه) است فسئله ما بالالنسوة الّـتي قطعن ايديهنخب در اين جمله فرمود: ارجع الي ربك. يعني برو به سيدت بگو از او بپرس تا تحقيق بشود اما سيد من كه از اوضاع باخبر است ان ربي بكيدهن عليم يك بياني سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند كه ميفرمايند: اين اِشعار دارد كه اين مَلِك آن مَلِك قبلي نبود يعني آن پادشاه قبلي حالا يا معزول شد يا مُرد رخت بربست اين يك پادشاه ديگر است چرا؟ براي اينكه اگر اين مَلِك فعلي همان ملك قبلي بود او كه قبلاً مسئله برايش حل شده بود آن شوهر اين زَليخا براي او حل شده بود كه حق با يوسف (سلام الله عليه) است
وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كه ميفرمايد: شما برو از ملك بپرس تحقيق بكنند اگر اين ملك همان ملك بود خب آنكه برايش روشن شده بود مگر براي اينكه يك محاكمهاي تشكيل بشود عمومي همين گفتگو براي همين است كه تا روشن بشود شماها يعني درباريها فهميدند زليخا فهميده بود شوهرش فهميده بود آن زنها فهميدند درباريها فهميدند. اما توده مردم نفهميدند و اگر از توده مردم سؤال ميكردي فلان غلام چرا زندان رفت ميگفتند متهم بود الآن براي اينكه همگان بفهمند من بيگناه بودم شما مجدداً تحقيق كنيد از آن زنها سؤال بكنيد اگر اينچنين باشد آن وقت احتمال تعدد ملك شايد لازم نباشد اما ظاهرش اين است كه ملك قبلي تمام جريان را باخبر بود. اين مقاومت وجود مبارك يوسف و تحقيق و داوري باعث شد كه آنها تحقيق كردند به اين نتيجه رسيدند بار دوم كه پادشاه مصر پيام ميدهد براي حضرت يوسف كه آزاد بشود نظير بار اول نميگويد كه قال الملك ائتوني به. .. او را بياوريد آزادش كنيد بلكه ميگويد قال الملك ائتوني به استخلصحه لنفسي...... وقتي رفت تحقيق كرد ديد كه بله اين زنها از آن صحنه خبر دادند و شيدايي و شيفتگي را گفتند بعد تنها سؤال اين نبود كه شما چرا دستت را بريدي تا آنها بگويند ما مدهوش شديم. وجود مبارك يوسف فرمود: از آنها بپرسيد كه چرا من زندان آمدم نه اينكه از آنها بپرسيد چرا دستهايتان را بريديد تا آنها بگويند ما مدهوش شديم از آنها بپرسيد كه چرا من به زندان آمدم؟ از چه كسي بپرسم؟ از آنهايي كه دستشان را بريدند. از آنهايي كه دستهايشان را بريدند تحقيق كردند گفتند بله اين صحنه پيش آمد و ما مدهوش شديم و دعوت كرديم مراوده كرديم يا براي خود يا براي زليخا و او .فاستعصم.. و تمكين نكرد و تصميم گرفتند او را به زندان ببرند در چنين حالتي آن زليخا هم به سخن آمد قلن حاش لله. ما نه تنها جمال ديديم او را جميل يافتيم آمدن او رفتن او نشستن او برخواستن او فرشته منش بود ما او را به اين صورت ديديم ما هذا بشراً ان هذا الا ملك كريم تنها جمال نبود آن جلال و شوكت ديني هم او را همراهي ميكرد در اينجا باز همان جمله را تكرار كردند ..حاش لله ما علمنا عليه من سوء.. اين تهمتهايي كه بر او روا داشتند هيچكدام از اينها نبود اين نفي علم يعني علم به عدم يعني ما ميدانيم نبود به دليل حاش لله. ما بدياي از او نديديم نه اينكه، يك وقت است يك آدم غايبي است انسان ميگويد كه من از او بدي نديدم ولي ممكن است واقعاً كار خلاف كرده باشد اما كسي در مشهد و محضر انسان است و انسان با او رابطه دارد در يك حادثهاي كه همه حضور دارند در همين حادثه اگر بدي كرده باشد خب همه ميفهمند ديگر. اين عدم العلم بازگشتش به علم به عدم است يعني او كار خلافي نكرده ما علمنا عليه من سوء... در چنين حادثهاي آنگاه زن عزيز بالصراحة اعتراف كرد قالت امرأت العزيز... خب اگر اين ملك همان ملك قبلي بود اينجا به ضمير اكتفا ميكرد... قالت امرات العزيز الئن حصحص الحق... حص ظهر حصحص يعني خيلي شفاف و روشن شد الئن حصحص الحق.انا راودته حق الآن آشكار شد گناه از من بود انا راودته. او هم در كمال صراحت و شفافي و مبالغه و حصر از اين سه چهار مطلب ياد كرد (يك) الآن بعد از چندين سال حق روشن شد( دو) تنها كسي كه منشأ اين فتنه بود من بودم براي اينكه اين انا را مقدم آورد انا راودته. ديگري اين كار را نكرد نه مراوده از طرف او شروع شد نه زنهاي ديگر در اين كار مستقيماً نقش داشتند من بودم كه منشأ هم فتنه بودم (سه )اين با جمله اسميه و با «انّ»ي تأكيدي و با لام طهارت و صداق يوسف (سلام الله عليه) را اعتراف كرد. و انه لمن الصّادقين. نه تنها صادق بلكه من الصّادقين است صادق هم در اينگونه از موارد صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني اين جزء صداقتپيشگان است در تمام اين صحنهها اين زن به خوبي شهادت داد نسبت به طهارت يوسف و به خوبي اعتراف كرد نسبت به بزهكاري خود بعد از اين وجود مبارك يوسف ميفرمايد: سرّ اينكه من گفتم برويد تحقيق كنيد براي دو نكته بود. يكي اينكه ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب.... در غياب او من خيانت نكردم دوم اينكه كار به دست ديگري است هر چه شما بخواهيد حق را بپوشانيد و باطل را اظهار كنيد هرگز حق شكست نميخورد و باطل پيروز نميشود و ان الله لا يهدي كيد الخائنين
در جريان يوسف(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي فرمود: هم عبرت هست براي يك عدهاي هم آيات الهي است براي كساني كه در صدد تحقيق اين قصهاند كه در قصه يوسف و برادرانش ءايات للسائلين و تا روز قيامت پژوهشگرهايي كه ميآيند ميخواهند در اين زمينه بحث كنند جزء سائليناند كه اين قضيه از كجا شروع شد به كجا ختم شد طهارت و نزاهت و قداست يوسف(سلام الله عليه) چگونه بود تهاجم بيگانگان چگونه بود حضرت گرچه بيگناه به زندان رفت ولي تا تبرئه نشده بود و نزاهت او ثابت نشده بود بيرون نيامد به زندان بردن در اختيار او نبود ولي آزادشدن در اختيارش بود گفتند: آزادي گفت: نه!!! تا ثابت بشود كه من بيگناهم اين همان جزء آياتي است كه فرمود: در قصه اين ءايات براي سائلين است آيه هفت همين سوره اين بود كه لقد كان في يوسف و اخوته ءايت للسائلين . فرمود: برويد تحقيق كنيد همين كه ملك گفت: ائتوني به.. و پيك ملك آمد گفت: ارجع الي ربك بار دوم كه پيك وارد زندان شد با وجود يوسف صديق گفتگو كرد اين صحنه را اطلاع داد كه ملك تحقيق كرد هم آن زنها شهادت دادند هم امرئه عزيز اقرار كرد و براي ملك ثابت شد كه شما امينيد گفت ايشان را از زندان آزاد كنيد كه جزء مشاوران مخصوص من باشد نهتنها به كار اولياش باشد يا جزء كارگزاران مهم دولت باشد بلكه استخلصه لنفسي. پيك و گماشته وقتي كه دوباره برگشت به زندان و اين حرفها را به يوسف صديق(سلام الله عليه) گفت يوسف آزاد شد حاضر شد كه از زندان بيرون بيايد وقتي از زندان بيرون آمد با ملك ديداري داشت و قال الملك ائتوني به. كه استخلصه لنفسي. نه به كار قبلي برگردد نه اينكه جزء دولتمردان متعارف باشد بلكه جزء مشاوران مخصوص خود من باشد فلما كلّمه. وقتي با او گفتگو كرد ديد او هم معبر خوبي است هم مدبر خوبي است طهارت روح دارد تدبير هوشمندانه دارد . قال انك اليوم لدينا مكين امين از اين تاريخ به بعد تو در دستگاه ما نافذي متمكني و به عنوان يك مشاور امين در دستگاه من مطرحي در پيش ما مطرحي براي اينكه ما امانت تو را احراز كرديم تو كه گفتي ذلك ليعلم اني لم اخنه. من فهميدم كه خيانت نكردي چون فهميدم خيانت نكردي در دستگاه ما اميني و صاحب نفوذ هم هستي در اينجا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) به جاي اينكه مثلاً بگويد بسيار خب خوشحال بشود و قدرداني بكند فوراً آمادگياش را براي پذيرش پست اقتصاد در يك كشور پهناوري كه در آستانه بحران است قبول كرد . قال اجعلني علي خزائن الارض. كه «خزائن» جمع است و «ارض» هم يعني محدوده وسيع كشور مصر تمام مسائل مالي زير نظر من باشد نه اينكه «علي خزينة مصر» و مانند آن يعني تمام درآمدهاي اين سرزمين زير نظر من باشد يك وقت خزينه است يك وقت خزاين يك وقت خزينه دولت است يك وقت خزينه مملكت حرف وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) سخن از خزينه نيست سخن از خزاين است سخن از #دولت نيست سخن از #مملكت است يعني تمام درآمدهاي مملكت زير نظر من باشد اجعلني علي خزائن الارض. چرا؟ براي اينكه در يك مسئول دو خصوصيت معتبر است و هر دو را من دارم يكي اينكه بتواند آنها را خوب حفظ بكند امين باشد خيانت نكند يكي اينكه كارشناس فني رشته خودش باشد
همين كار را هم كردند آنگاه ذات اقدس الهي بر اساس توحيد افعالي ميفرمايد: اينها ابزار كار بود در حقيقت ما او را به اينجا رسانديم .. و كذلك مكنا ليوسف في الارض. اين ارض دوم مثل ارض اول الف و لامش عهد است يعني سرزمين مصر و كذلك مكنا ليوسف في الارض ما براي يوسف(سلام الله عليه) در اين سرزمين امكاناتي فراهم كرديم بالأخره ما او را به اينجا رسانيدم اگر ملك مصر گفت: انك اليوم لدينا مكين امين. بالأخره جزء مجاري ماست چون لله جنود السموات و الأرض. اينطور نيست كه ملك مصر او را متمكن كرده باشد بلكه ما او را به اينجا رسانديم و آنها مجاري قدرت ما و تدبير ما بودند . وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم وقتي ميخواهد حقشناسي بكند در پايان دوران عمر پربركتش آيه 101 اين است رب قد ءاتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث فاطر السموات و الأرض انت وليّ في الدنيا و الأخرة توفني مسلماً و الحقني بالصّالحين. عرض ميكند: خدايا همانطوري كه تأويل احاديث را تو به ما دادي تمكن در سرزمين مصر را هم تو به ما عطا كردي ما اين را از كسي نگرفتيم.
هم خداي سبحان ميفرمايد: ما اين كار را كرديم هم وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اعتراف دارد در آن نيايش پايانياش عرض ميكند: خدايا اينها را تو به ما دادي بنابراين يك موحد هرگز نعمت را از اين اواسط و مجاري وسطا نميبيند اينها را ابزار كار ميبيند در حد ابزار و در حد وسيله و لله جنود الله السموات و الارض. تلقي ميكند
و كذلك مكنا ليوسف في الارض كه يتبوأ منها حيث يشاء. در همين محدوده يك روزگاري گذشت كه او هيچ جايي نداشت الا ته چاه كه القوه في غيابت الجب بعد هم در همين سرزمين يك روزگاري گذشت كه او هيچ جايي نداشت مگر ته زندان گفت: رب السجن احب الي . الآن به جايي رسيده كه در تمام اين سرزمين هر كجا بخواهد حضور پيدا كند آزاد است همه جا در اختيار اوست . يتبوأ منها حيث يشاء. هر جا بخواهد در اين كشور پهناور مصر در اختيار اوست و كذلك مكنا ليوسف في الارض يتبوأ منها حيث يشاء وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) سرّ اينكه خزاين ارض را به عهده گرفته آن روزها محور اصلي اقتصاد مردم كشاورزي و دامداري بود فرمود: نصيب برحمتنا من نشاء و لا نضيغ اجر المحسنين. ما هرگز كسي كه قدم نيكو برداشت كار خيري كرد و داراي مقام احسان بود هرگز اجرش را ضايع نميكنيم حالا چه يوسف چه غير يوسف بنابراين اين قصه هماكنون زنده است يعني هر كسي عفيف بود بالأخره به جايي ميرسد هر كسي امين بود به جايي ميرسد هر كسي مقاوم بود به جايي ميرسد هر كسي صبور بود به جايي ميرسد دنيا به منزله كمكهزينه است آن اجر نهايي در آخرت است فرمود: آنچه را كه شما در دنيا مشاهده كرديد كه ما به عنوان پاداش به مردان صالح عطا كرديم اين يك كمك نقدي بود وگرنه اجر نهايي در آخرت است . . ولأجر الأَخرة خير للذين ءامنوا و كانوا يتقون . آنها كه اهل ايماناند و اهل تقوايند و سيره مستمره آنها همين فضيلت تقواست نه «آمنوا و اتقوا» ءامنوا و كانوا يتقون. اگر «يتقون» ميفرمود يعني اينها چون فعل مضارعه است دائماً اهل تقوايند اما اين «كان» از آن سنت و سيرت خبر ميدهد مرداني كه سيره آنها سنت آنها تقوا باشد اجر آخرت براي آنها خيلي بهتر از دنياست يعني ما در دنيا به آنها اجر ميدهيم اجر آخرت بيشتر است( يك) آنها به اجر آخرت دلگرمتر از اجر دنيايند (دو ) چون اجر دنيا هم با مسئوليت همراه است هم زودگذر و اصولاً در دنيا چيزي نيست كه اهلالله بخواهند لذت ببرند او كه از اين امور ميپرهيزد دنيا چه كالايي دارد كه براي اولياي الهي عزيز و جالب باشد لذا فرمود: و لأجر الأَخرة خير للذين ءامنوا و كانوا يتقون
البته ايمان درجاتي دارد تقوا درجاتي دارد به يك عده آخرت ميدهند يعني همان جنات تجري من تحتها الانهار اين ميشود . و الاخرة خير لكم من الاولي. يك وقت است در آخرت به انسان لقاءالله ميدهند يا ما عندالله ميدهند قبل از لقاء الله اين است كه ميفرمايد: وما عند الله خير. كذا و كذا ..اين مقام دوم يك وقت است كه اجر آخرت اين است كه نهتنها به آنها جنات تجري من تحتها الانهار. ميدهند نهتنها به آنها ما عند الله خير ميدهند بلكه .الله خير و أبقی. را مشاهده ميكند اين سه درجه. سه درجه يعني سه درجه بهشت يك حساب است ما عند الله يك حساب است لقاء الله حساب ديگر است سه طايفه آيات است سه نحوه خير است سه درجه است براي سه گروه. پس اينكه گفته شد لأجر الآخرة يعني اجري كه در آخرت ميدهند حالا يا خود آخرت را ميدهند مثل جنات تجري يا ما عند الله را ميدهند كه آن هم .ما عند الله خير. يا بالاتر از همه ..و الله خير و ابقي. آن را عطا ميكنند
اگر قرآن كريم از وجود مبارك يوسف به عنوان وصف ملكه با كلمات مفيد استمرار سه جا گاهي به اخلاص گاهي به احسان گاهي به اتّقا به عنوان . عبادنا المخلَصين . اجر المحسنين. كانوا يتقون. ياد ميكند نشانه تحفظ وجود مبارك يوسف بر ملكه تقوا احسان و اخلاص است حالا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بعد از اينكه از زندان آزاد شد و گفتگو كرد و به سمت وزارت اقتصاد و دارايي كشور پهناور مصر رسيد هنوز كنعانيها و فلسطينيها باخبر نيستند كه يوسف(سلام الله عليه) مسئوليت دارد تقريباً اين سالها حالا شايد مثلاً هفت سال در خانه عزيز مصر بود هفت سال هم كه تقريباً در زندان بود الان بيش از هفت سال است كه تصدي وزارت كشور مصر را دارد براي اينكه وقتي از زندان آزاد شد و به مسئوليت رسمي باريافت آن هفت سال اول وزارت او كه هفت سال فراواني نزولات آسماني بود و رشد كشاورزي و دامداري و اينها بود ديگر كسي از اطراف مصر به مصر براي تأمين آذوقه نميآمدند هفت سال دوم كه شروع شد حالا فرض اولين سال از سال هشتم كه بالأخره قحطي شروع شد كم كم جريان توزيع عادلانه آن جيرهها و ذخيرهها فرا رسيد .
اين قطحي و خشكسالي مخصوص كشور مصر نبود همسايهها هم گرفتار همين وضع بودند كنعانيها و فلسطينيها هم گرفتار همين وضع بودند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) كه در كنعان به سرميبردند با فرزندانشان گفتار همين خشكسالي و قحطي و اينها شدند مردم منطقه فلسطين ميآمدند مصر چون شنيده بودند كه عزيز مصر عادلانه گندم را ذخيره كرده است و ارزاق را ميفروشد اينها هم فاصله طولاني فلسطين تا مصر را حالا يا 17 روز يا 18 روز يا 19 روز كمتر و بيشتر طي كردند اين برادران يوسف از فلسطين آمدند مصر تا ديدار داشته باشند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم مسئوليت مستقيم توزيع اين كالاها را به عهده داشت اينچنين نبود كه به ديگران واگذار بكند وقتي اينها آمدند وجود مباركِ يوسف اينها را شناخت آنها نشناختند آنها اصلاً احتمال نميدادند براي اينكه 21 سال كه از اين قضيه گذشت آنها هم كه چاه انداخته بودند فكر نميكردند كه ديگر آن حضرت ديگر زنده باشد آن هم به اين مقام والا برسد كه بشود وزير رسمي مصر. مصر در آن منطقه جزء مهمترين كشورهاي آن بخش بود كه كشورهاي كوچك يا بخشهاي كوچك بالأخره از آنها كمك ميگرفتند
وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همه مهمانها را به خوبي پذيرايي ميكرد و پيمانه همه را هم پر ميكرد ديگر تطفيفي در كار نبود در روزگاران گذشته كالا اگر كم بود وزن ميكردند اگر زياد بود كيل ميكردند اذا كالو هم او وزنوهم يخسرون معمولا مراكز خريد اينها با پيمانه ميخرند چون كلي ميخرند در هنگام فروش گاهي به فروشندههاي خودشان ميفروشند كه با پيمانه ميفروشند گاهي به ارباب رجوع ميفروشند به خريدارهاي جزء ميفروشند با وزن ميفروشند. پس در موقع فروختن يا كيل است يا وزن در موقع خريدن فقط اكتيال است آنها وقتي اين وضع را از وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ديدند گفتند ما يك پدر پيري هم داريم يك برادري هم داريم سهميه ما را به ما داديد ما خريديم اما آنها كه نتوانتسند بيايند چه كنيم؟ فرمود حالا پدر پيرتان نميتواند بيايد آن برادرتان بايد بيايد من از نزديك ببينم سهميه او را به خود او بدهم يك راه حلي روشن شد كه يك برادر ديگري هم دارند درست است انبياي الهي به مقاماتي ميرسند اما خداي سبحان اينها را ميآزمايد گرچه ذات اقدس الهي نِعَم ابتدايي فراواني دارد و همه نعم او ابتدايي است «منتك ابتداء» اما اگر بخواهد دري از غيب به روي كسي باز بكند بالاخره آزمون ميطلبد يك امتحان ميطلبد ولو انبيا هم باشند اين طور است اين نشئه، نشئه آزمون است نشئه رايگان بخشي نيست بعد از آن آزمونهاي زياد بالصراحه گفت .اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون به هر تقديري كه بود برادران يوسف(سلام الله عليه) او را نشناختند ولي اعضاي خانوادگي و شناسنامه خودشان و زندگي داخلي خودشان را به عرض حضرت يوسف رساندند كه ما يك پدر پيري داريم يك برادري هم داريم كه با او مأنوس است و برادر ابويني ما هم نيست برادر ابي است مانوس است پدر با او، او هم با پدر مانوس است او با ما نميآيد. و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه . حالا يا تك تك اين مسافران وارد ميشدند يا اينها كه از راه دور آمدند هيجده فرسخ راه آمدند برخلاف يك روستايي است كه صبح ميآيد و عصر برميگردد تا ظهر در راه است و عصر برميگردد اينكه هجده روز از راه دور آمدند شايد جاي تفقّد داشت وقتي كه آمدند بر وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) وارد شدند .فدخلوا عليه فعرفهم. نه اينكه ديگران معرفي كردند و گزارش دادند اينها خاندان يعقوباند از كنعان آمدهاند خود يوسف(سلام الله عليه) عَرَفَهُم. نه عرّفهم له بلكه . عرفهم. خود يوسف(سلام الله عليه) اينها را شناخته اما . و هم له منكرون. آنها يوسف را نشناختند نكره بود يوسف براي آنها انكر يعني لم يعرفه ?و هم له منكرون بعد از اينكه معلوم شد اينها چقدر گندم ميطلبند چقدر بودجه آوردند همه كارها انجام شد بار اينها را تجهيز كرد . و لما جهزهم بجهازهم بار يك كسي را ميگويند (جهاز )
فرمود به دو دليل شما اين برادر ابي را بياوريد يكي اينكه بالأخره ما سهم هر كسي را به اندازه كافي به او ميدهيم هيچ كسي در گرفتن سهميه نااميد نيست نقصي يا عيبي در اين سهميه نيست يك) دوم اينكه اينجا هم كه آمدند ما هم خوب پذيرايي ميكنيم حالا اگر كاروانسرا است كه زير نظر ماست خوب پذيرايي ميشود اگر مهمانسرا است كه خوب پذيرايي ميشود اگر در اتاق شخصي خود ماست كه خوب پذيرايي مي شود خانه شخصي ماست كه خوب پذيرايي ميشود ما مُنزِل خوبي هستيم يعني كسي كه بر ما نازل ميشود ما مُنزِل خوبي هستيم اين نازلها را خوب پذيرايي ميكنيم پس به اين دو دليل شما برادر ابيتان را هم همراهتان بياورید الا ترون اني اوفي الكيل و انا خير المنزلين حالا ممكن است زير مجموعه و كارگزاران ديگر اين ..اوفي الكيل را خير المنزلين بودن را فاقد باشند اما من كه شخصا مسئول اين كارم هم خوب كيل و پيمان دارم هم مهمان پذير خوبي هم هستم
اگر آن عوامل تهديد و جذب در شما اثر نكرد . فان لم تاتوني به. هيچ كدام از اين دو فضيلت براي شما نيست فلا كيل لكم عندي. اين يك و لا تقربون. نزديك من هم نميآييد كه من مهماندار شما بشوم اين( دو) وارد شهر بشويد بالأخره از هر كسي شد ممكن است بخريد قهراً گران هم گيرتان ميآيد يا كم گيرتان ميآيد يا ناقص گيرتان ميآيد يا معيب و ناقص است يا گران است بالأخره .اما يك قيمت رايج با كيل وافي با مهمان پذيري اينها براي من است اگر نيامديد پيش من اين دو فضيلت ديگر براي شما نيست حالا از راه ديگر خودتان مختاريد. برادرها در پاسخ گفتند كه .قالوا سنراود عنه اباه ما رايزني ميكنيم مراوده ميكنيم راي پدرش را درباره اين برادر أبيمان ميگيريم تا او موافقت كند كه او را ما به همراه بياوريم . گفتند . سنراود عنه اباه . نه ا بانا . اين چون ابويني ما نيست( يك) و يك خصوصيتي دارد كه ما نداريم لذا پدر به او دل بسته است دو) گفتند ما با پدر او رايزني ميكنيم با پدر او مراوده ميكنيم كه بلكه نظر مثبت بدهد نگفتند نراود ابانا براي اينكه اين ابويني نبود و با اينها هم فرق داشت قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون.
..و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم في رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الي اهلهم لعلهم يرجعون
فرمود اينهايي كه آمدند بالأخره يك پولي آوردند يا يك جنسي آوردند يا جنس را با گندم معامله كردند چه اينكه امام رازي ميگويد سال اول با چه سال دوم با چه كالا سال سوم با چه كالا بالأخره اجناس و دراهم و دنانير و كالاهايي را از آنها گرفتند يا درهم و ديناري كه آنها آوردند همان را برگردانيد يا كالايي كه به عنوان ثمن آوردند آنها را برگردانيد ظاهرا آن دينار و درهم بايد باشد وگرنه كالايي كه مثلاً اينها بار كردند آوردند در قبال اين كالا گندم ببرند كه نميشود آن كالا را در همان كيسه شان در جوالشان گذاشت و قال لفتيانه.. يعني يوسف به كارگران زير مجموعه خود به غلامان خود گفت :اجعلوا بضاعتهم.. يعني اين كالا و متاعي كه آوردند با او گندم خريدند اينها را به اينها برگردانيد اما الان برنگردانيد اينها را بگذاريد در رحل آنها در همان كيسه و خورجين يا ظرف ديگري كه داشتند رحال اينها
لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الي اهلهم لعلهم يرجعون. اينها وقتي ببينند كه كيل وافي گرفتند يك، پذيرايي خوبي هم شدند دو، وزير رسمي با آنها ملاقات خصوصي داشت سه، پول اينها را هم به آنها برگرداند چهار، اين انگيزه ميشود كه تلاش و كوشش كنند دوباره بيايند با برادر هم بيايند فرمود اين كار را بكنيد . .لعلهم يعرفونها . اين را بشناسند اين بضاعتشان را وقتي برگشتند به فلسطين تا شايد دوباره برگردند آخر برگشت از فلسطين به مصر هيجده روز در آن بيابان قَفْر كار آساني نبود آنهم با برادري كه پدر(سلام الله عليه) حضرت يعقوب به اينها اطمينان ندارد كه برادر را به دست اينها بدهد وقتي برادر قبلي را يعني يوسف را حاضر نشد يك روزه در اختيار اينها قرار بدهد گفت ميترسم مشكل پيش بيايد حالا هيجده روز رفتن هيجده روز آمدن چند روز هم آنجا ماندن اين تقريبا چهل روز طول ميكشد كه دو روز هم آنجا بمانند اين قافلهاي كه هيجده روز در راه است بالأخره يك هفته بايد آرامش داشته باشد اين بيش از چهل روز طول ميكشد آن هم بيابان قَفْر . اينچنين نبود كه رستوراني باشد راه پذيرايي باشد چايي باشد اينها باشد اين كار بسيار دشواري بود اما با اين انگيزههاي فراواني كه ايجاد شده است رغبت كردند يعني كيل تام بود پذيرايي تام بود ملاقات خصوصي بود همه پولها برگشت گفت اين كار را بكنيد .لعلهم يرجعون. حالا اينها آمدند و باز كردند پيشنهاد خودشان را به وجود مبارك يعقوب به اين صورت بيان كردند فلما رجعوا الي ابيهم قالوا يا أبانا منع منا الكيل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحافظون. اينها اولين بار كه آمدند قبل از اينكه آن متاعها را باز كنند ببينند پول اينها به آنها برگشت آن شرط ضمن عقد را يا شرط ابتدايي را به عرض يعقوب(سلام الله عليه) رساندند گفتند ما كه رفتيم از ما تعهد گرفتند كه ديگر به شما پيمانه گندم نميدهيم مگر اينكه اين برادر ابي را با ما بفرستي اين را اولين بار با پدرشان در ميان گذاشتند .قالوا يا أبانا منع منا الكيل. يعني ديگر گفتند فلا كيل لكم عندي. به ما نميدهند پيمانه يعني آن گندمي كه با كيل ميدادند از ما تعهد گرفتند كه گفتند اگر ما برادر ابي را نبريم به ما نميدهند .. فارسل معنا اخانا. كه ما اكتيال بكنيم برويم گندم را با كيل دريافت بكنيم ما هم حافظ اوييم. فارسل معنا اخانا. اينجا ديگر اخانا گفتند ديگر در بعضي از قرائتها يكتل است در بعضي از قرائتها كه اين قرائتهاي معروف است نكتل است آن قرائت يكتل يعني او كه بيايد سهميه خودش را ميگيرد .فارسل معنا اخانا نكتل. اما ما چون گروهي با هم ميرويم وقتي او را ببريم هم سهميه او را ميگيريم هم سهميه خودمان را چون به ما گفتند اگر بار ديگر بياييد و آن برادر ابي همراهتان نباشد فلا كيل لكم عندي. لذا قرائت نكتل كه مضبوط است و معروف است أوليست و درباره برادر هم اگر شما نگرانيد با جمله اسميه و با لام تاكيد و با حرف إنَّ موكدا گفتند .و انا له لحفظون كوچك هم كه نيست الان هم بايد در حدود سي سال سنش باشد ديگر وجود مبارك يعقوب فرمود: قال هل ءامنكم عليه الا كما أمنتكم علي اخيه من قبل.. نفرمود من فعلا نميفرستم آن فعلا نميفرستم در آيه بعد است كه قالَ لن ارسله معكم حتي تؤْتون موثقا ذكر فرمود اينجا پاسخ آنها را داد كه آنها گفتند . و انا له لحفظون. ما او را حفظ ميكنيم وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) فرمود از شما برنميآيد به دليل سابقهتان تنها حافظ خداي سبحان است قال هل ءامنكم عليه. آيا من از شما احساس ايمني كنم او را به دست شما بدهم او را در امان بدانم و شما را امين تلقي بكنم اينچنين نيست استفهام انكاري است . هل ءامنكم? يعني ما آمَنُكُمْ هل ءامنكم عليه الا كما امنتكم علي اخيه من قبل پس شما نگوييد انا له لحفظون ..فالله خير حافظا و هو ارحم الرحمين هم بهترين حافظ است هم بهترين مهربان، مهربانترين مهربانان نه تنها حافظ است رحمت او هم عديل ندارد اين دو صفت مخصوص خداي سبحان است .فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين. اين گزارش كوتاه لدي الورودشان بود و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم.... اين بارها را باز كردند وقتي باز كردند .وجدوا بضاعتهم ردت اليهم آن كالايي كه با آن كالا اين گندمها را خريده بودند ديدند برگشت در همان كيسهها برگشت يا با همان سكهها برگشت آنگاه دوباره آمدند پيش حضرت يعقوب(سلام الله عليه) عرض كردند .قالوا ياأبانا ما نبغي.. اين همان است كه ما ميخواهيم در سوره كهف و اينها دارد كه ذلك ما كنّا تبغ. يعني اين همان است كه ما ميخواستيم اين هم ميگويد ..ما نبغي اين همان است كه ما ميخواهيم ما ميخواهيم با كسي كه مهربان باشد رئوف باشد كريم باشد عطوف باشد امين باشد حق ما را بشناسد به ما عنايت بكند همه كارها را اين شخص دارد ديگر. ديگر ما چه ميخواهيم دنبال چه هستيم اين ما هم ميتواند موصوله باشد هم ميتواند استفهاميه باشد يعني از اين بهتر؟ در سال قحطي سهميه ما را به ما دادند پذيرايي هم كردند پول ما را هم به ما برگرداندند ديگر ما چه ميخواهيم ?ما نبغي? اگر استفهامي باشد معنايش اين است كه ديگر ما چه چيزي ميخواهيم نافيه باشد يعني ما ديگر چيزي بيشتر از اين طلب نداريم هذه بضاعتنا ردت الينا . اين پولي بود كه ما داديم به ما برگردادند ديگر نه چيز ديگر به ما كمك كردند پول خود مان را به ما دادند خب وجود مبارك يعقوب هم پيغمبر زمان است اين مالها را به پيغمبر زمان تسليم ميكند هذه بضاعتنا ردت الينا و نمير اهلنا يعني براي آنها ميره ميآوريم گندم ميآوريم در بعضي از تعبيرات ديگر هم همين هست نمير اهلنا. بعد برادرمان هم كه با ما فرستادي خب حفظ ميكنيم و نحفظ اخانا و نزداد كيل بعير او يك نفر است وقتي اضافه شد خب يك شتر هم بيشتر ميگيريم ديگر اين را كه الان گرفتيم ما هم عائله منديم ده نفر ماييم يكي هم برادر ماست يكي هم شما بالأخره اعضاي منزل مهمان رفت و آمد اين . ذلك كيل يسير. با اين رفت و آمد ما اين ده تا شتر يا ده بار براي اين مدت كم است . يك سهميه بيشتر هم ميگيريم .ذلك كيل يسير تا اينجا پيشنهاد برادران يوسف و فرزندان يعقوب به عرض مبارك آن حضرت اما جواب آن حضرت.👇 وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: با لنِ تأكيد نه تحبيب لن براي نفي تأكيد است نه تحبيب . قال لن ارسله معكم حتي . چيزي كه مغيّاست معلوم ميشود براي ابديت نيست اگر ابدي بود غايت نداشت .فلن ابرح الارض حتي ياذن لي ابي. لن ارسله معكم حتي توتون موثقا نه چون مغيّا به حتي است معلوم ميشود كه ابدي نيست براي نفيِ مؤكَّد است نه محبّت .قال لن ارسله معكم حتي توتون. يعني توتوني كه نونش اگر آن نونِ فعل مضارع افتاده است نون، نون وقايه است و كسرهاش نشانه حذفِ ياي متكلم حتي توتون موثقا من الله (يك) وثيقه إلهي به من بسپاريد تعهدي، سوگندي خدا وكيل باشد خدا شاهد باشد به خدا سوگند ياد كنيد كه خيانت نكنيد اين امانت را به من برگردانيد .حتي توتون موثقا من الله لتأتنّني به . همهتان مسئوليد مفرد نيست اين جمع است . لتأتنّني. با نون تأكيد و لام، تثبيت كرده و همه را مسئول كرده اينجا همه آنها بايد سوگند ياد كنند همه آنها مسئولاند يك نفر هم اگر بماند مسئول است كه بايد بنيامين را حفظ كنند برادر را بياورند البته مگر اينكه حادثه طبيعي يا انساني پيش بيايد يك وقت است سيل است زلزله است رعد و برق است كه حوادث طبيعي است ميشود محيط و غالب، شما ميشويد محاط و مغلوب يا راهزنان فراواني هست يك گله راهزن حمله كرده به شما خب شما چه ميكنيد آنجا شما ميشويد محاط، اين گرگها يا راهزنها يا آن رعد و برقها ميشوند محيط در حوادث تلخ انساني يا طبيعي كه شما محاط و مغلوب شديد معذوريد و اگر شما محاط و مغلوب نبوديد معذور نبوديد برابر آن ميثاق بايد عمل بكنيد وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) بر اساس آن توحيد افعالي فرمود اينها يك وظايف بشري است ما داريم انجام ميدهيم اما كار اصلي به دست خداي سبحان است كه تكيه گاه، اوست بر او بايد توكل كرد ما هم بر او متوكل شديم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) چنين گفت :الله علي ما نقول وكيل. شاهدِ ما خداي سبحان است. اينكه شما تعهد سپرديد تا آخرين لحظه و نفس خب برادرتان را حفظ بكنيد و حافظ حقيقي هم اوست و من هم الآن اين مطلب را بازگو ميكنم. وجود مبارك يعقوب فرمود: حالا كه ميخواهيد برويد مصر مجدداً سهميه بگيريد يازده برادر هستيد معمولاً كنعانيها آن منطقه آب و هواي آنها پرورنده است با افراد ديگر فرق ميكنند مردم آن منطقه جبل عامل با ديگران يك كمي فرق ميكنند گرچه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ممتاز بود ولي برادران ديگر هم از يك جمالي برخوردار بودند اندام مناسب، رشادتي داشتند چهرهاي داشتند خب اينها يازده نفر وقتي باهم وارد يك صحنهاي بشوند بيگانه را بالأخره وادار ميكند جستجو كند يا حسد است يا فتنهگري است يا تهمتهاي ديگر است فرمود :يابنيَّ لا تدخلوا من باب واحد. از يك در وارد نشويد فرمود شما باهم يكجا نرويد حالا يا منظورِ اين در، درِ فيزيكي است يعني از يك دري وارد نشويد براي اينكه يازده چهره اينچنيني ممكن است محسود بشوند ممكن است مورد تهمت قرار بگيرند يا احياناً همانطوري كه برخيها نقل كردند چشم زخم ديگري اثر كند چون چشم هم اثر دارد البته فيالجمله اثر دارد نه بالجمله براساس هر كدام از اين علل باشد درست است. يابنيّ لا تدخلوا من باب واحد وادخلوا من ابواب متفرقة . و ما أغني عنكم من الله من شيء...فرمود اينكه من گفتم يك در نرويد از چند در وارد بشويد اين يك اسباب ظاهري است ماييم و وسايل ظاهري. كار به دست ديگري است آن قدر علل و عوامل ناشناخته در پيش است كه چندين برابر بيش از آن علل و عوامل شناخته شده است و ما اغني عنكم من الله من شيء.. اين نكره در سياق نفي هم مفيد عموم است يعني از من هيچ كار برنميآيد در برابر تصميم و عزم إلهي. ولي ماييم و ظواهر اعمالِ ما و وظايف طمأنينه بخش . ان الحكم الا لله در تمام اين صدر و ذيل آنچه كه من قبلاً گفتم آنچه الان من ميگويم تنها حاكم، خداست اين هم از آن آيات توحيدي است اگر در بخشهاي ديگر دارد كه و هو خير الحاكمين. ان الحكم الا لله. اين حصر براي تبيينِ توحيدِ حاكميتِ خداي سبحان است ان الحكم الا لله. چون اينچنين است تنها حاكم اوست و تنها قادر اوست و كار به دست اوست و اسباب را هم او تثبيب ميكند و اسباب هم منحصر نيستند آن اسباب شناخته نشده ناشناخته خيلي بيش از اسباب شناخته شده هستند پس چاره جز توكل نيست. لذا به صورت حصر گفت عليه توكلت. نه توكلت عليه تنها تكيه گاهِ توكلِ ما خداست براي اينكه تنها حاكم اوست تنها عليمِ بالذات اوست تنها قدير بالذات اوست. و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغني عنهم من الله من شيء... اين امر و توصيه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) مشكلي براي اينها حل نكرد جمعشان به تفرق مبتلا شده بعضيها بازداشت شدند با بنيامين رفتند بي بنيامين آمدند آن برادر بزرگ هم گفت من تا تكليف روشن نشود من نميآيم بنيامين را از يك سو از دست دادند آن برادر بزرگ را هم از يك جهت .از آنها فعلاً موقتاً از آنها جدا شده اينها با نگراني آمدند لذا فرمود: ما كان يغني عنهم من الله من شيء. و اين كار هم يك حاجتي بود در نفس يعقوب كه يعقوب(سلام الله عليه) اين راهنمايي را ميخواست بكند كرد كه جايي كه احساس خطر ميكنيد كه ايست بازرسي است باهم نرويد همين نگراني هم برطرف شد ديگر نگران توصيه نبود او بايد راهنمايي ميكرد راهنمايي كرده اما آن حوادث غير مترقب كه در اختيار كسي نيست خبر هم نميكند آن مقداري كه انسان به حسب عادي ميفهمد انجام ميدهد ديگر نگراني نيست . ما كان يغني عنهم من الله من شيء الا حاجة في نفس يعقوب قضاها. وجود مبارك يعقوب با اين توصيه آن حاجت را برآورده كرده از اين جهت ديگر نگران نيست. خداي سبحان برابر با علم و دارو و مانند آن مشكل ما را حل كند آن كمبود را هم توسل و توكل و نيايش و صدقه و صله رحم حل بكند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود ما هر دو كار را بايد بكنيم جايي كه در معرض خطر است خب چرا وارد بشويد من به شما سفارش ميكنم كه وارد نشويد و كمبود اين راه را هم من با توكل حل ميكنم و چون آنچه را نميدانيم بيش از آن مقداري است كه ميدانيم من به شما صريحاً بگويم اعتراف بكنم كه اين توصيه من همه كارها را انجام نميدهد مشكل را حل نميكند ولي ما موظفيم برابر اين علوم و قواعد عمل بكنيم .ما اغني عنكم من الله من شيء.. لذا هر دو قسمت را وجود مبارك يعقوب انجام داد اين كه خداي سبحان فرمود انه لذو علم لما علّمناه اين سهم تعيين كننده دارد يعني ان قدم به قدم كاري است كه ما يادش داديم و او دارد پياده ميكند چه اينكه درباره يوسف(سلام الله عليه) فرمود اين نقشهاي است كه ما كشيديم او دارد پياده ميكند اينها ميشوند مظاهر اسماي الهي اينها ميشوند موحدان توحيد افعالي كه همه كارهايشان برابر با راهنمايي الهي است اينها ميتوانند بگويند نه تنها صلاتي و نسكي بلكه .محياي ومماتي لله اينها حيات و مماتشان به رهبري آن معلم غيبي است در بحبوحه جريان خدا درباره حضرت يعقوب فرمود: انه لذو علم لما علّمناه. يعني اين جزئياتي كه ميبينيد به راهنمايي ما بود و همه هم اثر كرد در بحبوحه جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) فرمود: كذلك كدنا ليوسف. ما اين نقشه را به يوسف یادش داديم ميفرمايد اينها ذو علماند و خدا خود علم است و علم اگر قائم به ذات بود ميشود عليم. پس بنابراين اين كه فرمود ذو علم است يعني كسي به او عطا كرده آن كس كيست؟ ماييم انه لذو علم لما علّمنه يعني اين كارهايي كه انجام داده جمع بين غيب و شهادت جمع بين دعا و علم جمع بين دعا و توكل علم و توكل علم و توسل اينها را ما به او ياد داديم كه جمع كند بين علم و شهادت
حالا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) براي پذيرايي مهمانها آمده است اينها هم وارد شدند از دروازههاي متفرق وارد شدند و كوي و برزن مصر را طي كردند و وارد دربار وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) شدند ولما دخلوا علي يوسف... حالا اين در موقع پذيرايي سفرهها را جدا كرده اتاقها را جدا كرده وقتي كه ديدار خصوصي با برادرش بنيامين داشت .ءاوي اليه اخاه برادر را مأوا داد ارجعه الي نفسه يك ديدار خصوصي با او داشت بعد آن راز نهفته را باز كرد فرمود .اني انا اخوك. وجود مبارك يوسف به برادرش بنيامين فرمود اني انا اخوك برخيها خيال كردند كه .اني انا اخوك. منظور اين است كه تو كه برادرت را از دست دادي اين ديگران برادران ابويني هستند تو برادر ابويني نداري من به منزله برادر تو هستم كه برادر نوعي و عاطفي و اينها هستم اين با اين جمله اسميه و تقديم انا بر اخوك سازگار نيست يعني تنها كسي كه برادر توست من هستم نه اخوك انا .اني انا اخوك . همان كه تو او را از دست دادي من همانم بعد يكديگر را شناختند و اين صحنه اين اني انا اخوك باعث شد كه وجود مبارك يوسف او را آشنا كرده و او هم شناخته كه يوسف برادر اوست چه اينكه در آيه نود وقتي برادران يوسف به حضرت يوسف ميگويند آيا تو يوسفي؟ فرمود آنها گفتند أنك لانت. فرمود من برادر ابويني تو هستم پس .فلا تبتئس. اين فلا تبتئس مثل لا باس عليك بأس و حزن و اندوه و غم همه را بگذار كنار. آنچه كه قبلاً كردند فلا تبتئس بما كانوا يعملون آنچه هم در پيش داري .فلا تبتئس بما كانوا يعملون. كه اين فعل مضارع است و مفيد استمرار چون هنوز حوادثي در پيش داري مسئله ساق و سقايه و اينها در پيش است مسئله اتهام سرقت در پيش است مسئله بازداشت در پيش است اينها فلا تبتئس. غمگين نباش اسرار هم اين است اگر بخواهي پيش ما باشي يك راه دشواري را بايد باهم طي كنيم ولي نگراني در كار نيست فلا تبتئس بما كانوا يعملون فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية... اين هم وسيله پيمانه بود هم وسيله آبخور بود اين كه ميبينيد ضميرها گاهي مذكر است گاهي مونث ضمير مذكر است نظير و لمن جاء به حمل بعير. و من وجد في رحله فهو جزاؤه. گاهي ضمير مونث است ثم استخرجها من وعاء اخيه به لحاظ سقايه ضمير ميشود مونث به لحاظ صواع ضمير ميشود مذكر . جعل السقاية في رحل اخيه . اين جعل چون دستور آن حضرت بود مخفيانه جعل به خود حضرت اسناد داده شد .ثم اذن مؤذن. تاذين ظاهرا آن نداي مكرر است با صداي رسا چند بار گفتند : ايتها العير. عير يعني قافله مجموعه يك افرادي كه بارهايي را روي شتر و امثال شتر حمل ميكنند ميشود عير قافله . ايتها العير انكم لسارقون. ... يك امر عادي هم هست بالأخره يك كسي يك پيمانهاي كه حساس است گران است مال ملك است گم بشود خب بالأخره آنها هم تلاش و كوشش ميكنند بگيرند اين جمله و اقبلوا. معترضه است برادران يوسف «اقبلوا عليهم و قالوا ما ذا تفقدون» قالوا درحاليكه و اقبلوا چون اينها پشت كرده بودند ديگر داشتند ميرفتند اينها از پشت صدا زدند يعني مأموران مصر از پشت صدا زدند ايتها العير انكم لسارقون.. آنها برگشتند گفتند چه گم كرديد ؟ ما كه سرقت نكرديم شما چه چيزي گم كرديد؟ قالوا نفقد صواع الملك. آنجا سقايه بود اينجا صواع است آنجا چون اضافه نشده بود با الف و لام ذكر شده كه مشخص است اينجا چون اضافه شد مشخص است صواع است ما يك پيمان خاصي را گم نكرديم صواع ملك را گم كرديم آنجا هم السقايه ناظر به همان سقايه معهود است كه با او كيل ميكردند لذا او را با الف و لازم ذكر كردند اين را اينجا بدون الف و لام ذكر شده بعد از طرف وجود مبارك يوسف مستقيم يا غير مستقيم يك جعالهاي شده كه هر كس اين را پيدا كرده آورده ما يك حِمل بعير به او ميدهيم. ميبينيد لحن خيلي نرم و نرمتر شد اول سخن از . ايتها العير انكم لسارقون است خب انسان كارگر دست پاچه ميشود ميگويد شما گرفتيد ديگر بعد سخن از نفقد است بعد سخن از ضاله است تقريباً هر كسي گم شده ما را پيدا كرده و آورده اينقدر به او ميدهيم خب اين جعاله است. جعاله براي كسي است كه متاعي را گم بكند نه اينكه كسي را سرقت بكند كه فرمود ما چيزي را گم كرديم اين ضاله ما را اگر شما پيدا كرديد آورديد شما كه متهم نيستيد در حقيقت هر كسي پيدا كرده ما يك بار گندم يك بار شتر به او گندم ميدهيم مثلاً و لمن جاء به. يعني كسي اين صواع ما را آورده حمل بعير. آن باري كه روي دوش است به آن ميگويند حِمل باري كه درون است به آن ميگويند حَمل. مادر حمل دارد ابر حمل دارد كه اينها حاملات باراناند چون در درون ابر است نه پشت ابر اين بارهاي بيروني را ميگويند حَمل بارهاي دروني را ميگويند حِمل درباره انسانها هم گفتند به اينكه اينها در قيامت يك حَمل بدي دارند لحن سه تاست اولين بار آن كارگران جزء ميگويند شما سرقت كرديد بعد يك كمي نرمتر ميشود ميگويد چه چيزي گم كرديد؟ ميگويند ما صواع ملك گم كرديد بعد از طرف ملك جعاله و كفاله و اينها هم كفيل مشخص ميشود هم جعاله مشخص ميشود . لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم . اين يا خود يوسف(سلام الله عليه) يا نماينده مخصوص او گفت اين به عهده شخص من است اين چيزي نيست كه ما بگوييم ديگران اجرا بكنند اين جعل را در اين جعاله من شخصاً ميپردازم آن روز هم يك بار گندم براي همه حياتي بود. برادران يوسف گفتند قسم به خدا ما كه قبلاً آمديم الآن هم بررسي كرديد آخه ما بررسي در دروازه مصر داديم ما بار اولمان نيست قبلاً ما را راه داديد قبلاً آمديم ما را ميشناسيد و تحقيق هم كرديد هنگام بازرسي ما نه براي فساد آمديم كه در اينجا فسادي بهپا كنيم نظم را به هم بزنيم ما اصلاً اين كاره نيستم ما جئنا في الارض. يعني در سرزمين مصر به نحو عام هرگونه تباهي و گناه را نفي ميكند بعد ما كنا سارقين هم نفي خاص بعد العام است كه اصلاً ما اين كاره نيستيم. حالا آنها هم گفتند بسيار خب ما چيزي را گم كرديم ميگرديم قالوا فما جزاؤه ان كنتم كاذبين.. بالأخره ما چيزي را گم كرديم و اگر باشد در كاروان شماست در بار شماست حالا اگر در بار شما پيدا كرديم چه؟ اينها ديگر از اينجا طليعه نقشه است خب وگرنه يك كسي كه در يك كشوري است به نام مصر اين ديگر از اين متهم سؤال نميكند كه شما در سرزمينتان به متهم السرقه چگونه كيفر ميدهيد كه اين معلوم است نقشه است .فما جزاؤه ان كنتم كاذبين قالوا جزاؤه من وجد في رحله فهو جزاؤه كذلك نجزي الظالمين... ما در سرزمين فلسطين و مصر اگر متهم السرقه داشته باشيم مال خودمان را در مال كسي پيدا بكنيم خود آن سارق را حالا يا استرقاق ميكنيم يا يك مدتي نگه ميداريم پيش خودمان همين را اينها از اينها اقرار گرفتند گفتند قانون شما اين است. بعد چون ميدانستند به دستور حضرت آمدند و گشتند و اول بارهاي آن ده برادر را گشتند در آن نبود و بعد از همه، بار اين يكي را گشتند و در آن پيدا كردند گفتند ما هم آنچه كه قانون شماست آن را هم امضا ميكنيم گرچه قانون ما اين نيست ولي ما برابر قانون شما هم عمل ميكنيم قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل... آنها خب به سرقت مثلاً تن در دادند اگر اين بنيامين اين برادر ابي ما اين مثلاً صواع را سرقت كرده يك برادر ديگري هم داشت معاذ الله او هم قبلاً سرقت كرده بود براي اين پنج يا شش وجه ذكر كردند كه سه وجهش در بعضي از تفاسير آمده پنج يا بيش از پنج وجهش در تفسير فخر رازي آمده كه چگونه اين برادرها سرقت را به حضرت يوسف اسناد دادند گفتند بعد از اينكه يك كمربندي از حضرت اسحاق(سلام الله عليه) به خواهر حضرت اسحاق كه عمه حضرت يوسف(سلام الله عليه) ميشود به آن خواهر رسيد آن كمربند را يا شال را آن عمه به اين كمر يا گردن حضرت يوسف بسته بود و نخواست مثلاً از او جدا بشود و به بهانه اينكه اين را سرقت كرده است خواست پيش خودش نگهدارد بعد از اينكه حضرت يوسف چون مادرش مرده بود پيش عمهاش تربيت شده يعني بزرگ شده بود آن عمه اين شال يا كمربند را به كمرش بست گفتند اين كمر بند را او گرفته يا حضرت گاهي كه براي دامداري براي رمه داري ميرفتند گاهي مخفيانه گوسفندي را به مستمند ميدادند يا مال ديگري را مسئول تغذيه بودند و به مستمند ميدادند پنج شش وجه ذكر كردند براي اتهام سرقت كه از آنجا ميگويد يوسف(سلام الله عليه) سابقه سرقت دارد «معاذ الله» فاسرها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم و قال انتم شر مكانا.. وجود مبارك يوسف چون خير المنزلين بود ا ين حرف اينها را شنيده و در دل نگهداشت .اين قال به قرينه اسر يك به قرينه لم يبد دو يعني در دلش گفته نه به اينها گفته . اين انتم شر مكانا يعني مكانت شما منزلت شما از ديگران پست تر و بدتر است. اين كلمه را اظهار نكرد پاسخ نداد. آنها گفتند كه رفتند عذرخواهي بكنند كه ما اهل اين كار نيستيم و اين شخصي كه پيمانه شما در رحل او پيدا شد اين برادر ابويني ما نيست اين برادر ابي ماست او يك برادر ابويني هم دارد كه آنها هم كم و بيش اين كارها را ميكردند خواستند خودشان را تبرئه كنند. سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد كه اين انتم شر مكانا را به آنها گفته براي اينكه ظاهر حرف شما تناقض است براي اينكه از يك سو وقتي گفتند ما پيمانه ملك را گم كرديم شما سوگند ياد كرديد گفتيد : تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد في الارض و ما كنا سارقين. سوگند ياد كرديد كه ما سارق نيستيم وقتي سوگند ياد كرديد كه ما سارق نيستيم يعني اين قافله يازده نفره سارق نيست.نگفتيد كه ما ده نفر سارق نيستيم اين يكي كه همراه ماست برادرش سابقه سرقت دارد و از او خبر نداريم كه اين را كه نگفتيد كه از خود قافلهتان خبر داديد الان ميگوييد كه اين يكي با برادرش سابقه سرقت داشت و اين هم اگر سرقت كرد از اينها بعيد نيست خب اين حرف جور درنميآيد. انتم شر مكانا. شما از يك سو ميگوييد ما سارق نيستيم از سوي ديگر ميگوييد كه ان يسرق فقد سرق اخ له اين بيان سيدنا الاستاد است لكن وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اگر بخواهد جدال كند يك گفتگوي جدلي داشته باشد تا حدودي اين درست است اما اگر گفتگوي جدلي ندارد خود وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميداند كه سرقتي در كار نبود آنها گفتند ما كنا سارقين. خب درست گفتند اينجا هم سرقتي در كار نبود حالا اگر بگويد كه انتم شر مكانا براي اينكه شما سارقيد براي اينكه شما يوسف را دزديديد اين در صورتي است كه نه آنها حضرت يوسف را بشناسند نه حضرت يوسف خودش را به آنها معرفي كرده اين با ادبيات محاوره چطور جور درميآيد. بنابراين مناسب همان است كه اين .انتم شر مكانا را حضرت نفرمود فرمود بالأخره يك متاعي پيدا شده شما كه ميگوييد اگر او سرقت كرده است برادرش هم سابقه سرقت دارد اينها از يك مادرند پدرشان با پدر ما يكي است ولي مادرشان از ما جداست و اينها مشكل را از آن راه دارند خب اين را ممكن است حضرت به باطن واگذار كرده باشد بعد بفرمايد والله اعلم بما تصفون قالوا یا أيها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا.. حالا اينها به دست و پا افتادند حالا كرم و جمال حضرت يوسف را اينجا مشاهده ميكنيد به حضرت عرض كردند كه بسيار خب بنا شد كه اين برادر ما كه متهم به سرقت است بازداشت بشود مثلاً پيش شما بماند توقيف بشود به مدت معيني كار بكند درآمدي پيدا بكند كه معادل آن مال باشد برابر قانون شما ولي شما فديه بگيريد يكي از ماها را فديه او قبول كنيد ما را توقيف كنيد ما اينجا باشيم او را رها كنيد به سه دليل . يكي اينكه او پدري دارد ان له اباً كه اين مسأله ابوت و عاطفه و اينها مطرح است شما نسبت به او رحم كنيد .گذشته از عاطفه داشتن پيري او هم وسيله استرحام است گذشته از پيري اين است كه اين بزرگ خاندان ماست بزرگ قبيله است بزرگ آن كنعان و فلسطين است حرمتي دارد به حرمت او رحم بكنيد اين سه وجه را براي استرحام ذكر كردند گفتند چون آخر به او دل بستهتر از ماست اگر پيشنهاد بدهند به حضرت يوسف كه يكي از ماها را توقيف كنيد ديگر نميتوانند استدلال كند كه ان له ابا شيخا كبيرا خب لك اب شيخ كبير ديگر هر كدام از اين ده نفر همينطورند خصوصيت اين برادر را در آن ديدار قبلي بيان كردند آنگاه گفتند : فخذ احدنا مكانه. ..يكي از ماها را توقيف كن به جاي او ما فديه او، او را آزاد كن انا نراك من المحسنين . خب تو خير المنزلين بودي.اوف الكيل بودي . سفر اول محبت كردي سفر دوم محبت كردي نسبت به ديگران هم محبت ميكني اين گذشت را نسبت به ما انجام بده حالا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ميفرمايد معاذالله. ببينيد اگر اينجا يك امر حقوقي باشد ما يك ضامن داريم كه مسأله ضمانت است كه مسأله مال است يك كفيل داريم كه به تن برميگردد يك وقت يك كسي را ميخواهند ببرند زندان اين كفيل او ميشود حالا گفتند ما كفيل او هستيم ما را بگير و او را رها كن حضرت فرمود معاذالله ما هرگز چنين كاري نميكنيم چرا؟ براي اينكه او كه سرقت نكرد جا براي فديه نيست ما يك توافقي كرديم كه او پيش ما باشد اما شما را اگر بخواهيم بگيريم به عنوان توقيف بايد بگيريم آخر شما كاري نكرديد كه اين را ميگويند كرم يوسفي با معاذالله شروع شده فرمود ما كسي را اينجا پيش خودمان نگه ميداريم نفرمود كسي كه سرقت كرده است فرمود كسي كه ما متاع خودمان را در رحل او يافتيم او را پيش خودمان نگه ميداريم همين. آن وقت شما را به چه دليل نگه بداريم با شما كه توافق نكرديم و شما اگر بفهميد پشت پرده چه ميرود نهاني آن وقت حق اعتراض داريد و هرگز حاضر نيستيد اينجا پيش ما باشيد ما چه سند مشروعيت داريم كه شما را نگه بداريم قال معاذالله ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده... تاكنون همهاش سخن سرقت بود گفتند ان يسرق فقد سرق لكم من قبل. آنها هم گفتند كه حالا كه ما پيدا كرديم تو سارقي همه سخن سرقت بود ولي به شخص يوسف(سلام الله عليه) كه ميرسيم اصلاً سخن از سرقت نيست فرمود ما هر كسي كه پيمانه خودمان را در رحل او يافتيم او را پيش خودمان نگه ميداريم خب شما را به چه مناسبت نگه بداريم شما به عنوان متهم السرقه بايد باشيد ديگر كه چنين نيست معاذالله ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذاً لظالمون.
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ.... سين استيئسوا سين تاكيد است نظير استجاب ربهم نظير فاستعصم نظير استكبر كه اين سين در اينگونه از موارد سين تسبيب و طلب و اينها نيست سين طلب نيست سين تاكيد است وقتي كاملا نااميد شدند از اينكه برادر آزاد بشود يا وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) پيشنهاد آنها را بپذيرد خَلَصُوا نَجِيّاً يك انجمن سري و خصوصي تشكيل دادند تا راه حل را با مشورت پيدا كنند آنكه از همه بزرگتر بود كه وجوهي گفته شد حالا يا سناً بزرگتر بود يا عقلاً بزرگتر بود يا جمع بين هر دو .قَالَ كَبِيرُهُم. .. اين حادثه تلخ كه پيش آمد اين دومين كاري است كه شما كرديد أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ. اين (يك)، شما ميدانيد موقع آمدن پدر از شما وثيقه گرفت سوگند ياد كرده (دو، )وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ در گذشته هم يك سابقه سوء داريد . پس دو تا جرياني است كاملا از هم جدا و شما در هر دو جريان متهميد هم اينجا تعهد سپرديد هم آنجا سابقه سوء داريد
اين قضيه جداي آن قضيه است ولي شما همان افراد سابقيد اين را بايد بدانيد من حاضر نيستم ديگر بيايم فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي.. تا او اجازه بدهد يا خداي سبحان حكم به سود ما بكند مثلاً برادرمان آزاد بشود يا جانمان را بگيرد كه ما ديگر از اين تلخكامي راحت بشويم بالأخره .وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ
اين وضع خود من شما برويد به پدرتان اين مطلب را بگوييد ارْجِعُوا إِلَي أَبِيكُمْ.. از اينجا نميشود استفاده كرد كه اين برادر ابويني آنها نبود ولي بالأخره وجود مبارك يعقوب پدر همه بود ديگر . إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ و ما هم آنچه كه ميگوييم برابر همان چيزي است كه شواهدي است كه فهميديم ما كه علم غيب نداريم وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ... دو سه وجه گفته شد كه ما درباره اين صحنه برادرمان كه متهم به سرقت بود و بازداشت شد آنچه را كه گزارش ميدهيم جز چيزي كه ميدانيم مطلب جدايي نيست يك، يا نه آنچه كه در مصر از ما سؤال كردند . ما گفتيم مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ آنجا آن حرف را زديم ما كه نميدانستيم كه برادر ما متهم السرقه است و او را بازداشت ميكنند كه، از ما سؤال كردند كه در ديار شما اگر كسي سرقت كرد چه ميكنيد ما گفتيم ما كه نميدانستيم چه اوضاع در پيش است كه يا ناظر به آن است وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ.. اين حرف ما. شما راهي براي تحقيق داريد هم اين قافلهاي كه همسفر ماست از مصر برگشته است ميتوانيد از آنها سؤال كنيد هم ميتوانيد از خود مصر بپرسيد پرسيدن از مصر به دو سه جور است يا ارسال نامه است يا با مراسله است نامهاي بفرستيد به شما جواب ميدهند يا با ارسال يك سفير و گماشته و پيك است يا خودتان سفر كنيد اين سه راه وجود دارد كه انسان از مصر تحقيق كند . به يكي از اين سه راه يا ارسال يا مراسله يا سفر يكي از اين سه راه ممكن است وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا.. اين عِير و قافلهاي كه همسفر ما بود با هم برگشتيم از اينها هم ميتوانيد سؤال كنيد راه تحقيق بازاست وقتي مطلب خيلي روشن باشد ميگويند از خود شهر بپرس گرچه منظور آن است كه از مردم شهر بپرس لكن وقتي يك كاري در يك شهر رواج پيدا كرد كه همهگير شد اين كار را به آن محل اسناد ميدهند چه در طرف فضيلت چه در طرف رذيلت چه در مسائل علمي چه در مسائل عملي در مسائل عملي و رذيلت . اينجا فرمود : وَاسْأَلِ القَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا.. يعني از مردم آن محل بپرس قريه هم به منطقه كوچك گفته ميشود هم به منطقه بزرگ اما مدينه شايد به منطقه كوچك گفته نشود مصر با همه پهناوري كه داشت در اين آيه به عنوان قريه از او ياد شد ولي در سوره مباركه يس اول تعبير به قريه ميكند بعد تعبير به مدينه وقتي كه آيه 12 به بعد قصه .وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْيَةِ. را ذكر ميكند آنجا كه سخن از انكار و جهود و تحجر است از آن منطقه به عنوان قريه ياد ميشود . تا ميرسد به همين محل فرمود . وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي المَدِينَةِ رَجُلٌ. يك مرد الهي كه پيدا شد همين قريه دفعتاً ميشود مدينه مدنيت هست تمدن هست دين هست و مانند آن جايي كه مرد الهي مينشيند همين جايي كه تاكنون قريه بود همين جا ميشود مدينه مشابه آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر (ص) وقتي وارد يثرب شدند همين يثرب شده مدينه. اينكه مدنيت را پيدا كرد دين را پيدا كرد و مانند آن شده مدينه اينجا هم همين طور است وقتي يك مرد الهي پيدا شد و حرف ديني و حرف جديد زد همين قريه شده است مدينه گرچه بر مدينه قريه اطلاق ميشود نظير مصر اما بر قريه كوچك مدينه اطلاق بشود
وقتي به عرض پدر رساندند وجود مبارك يعقوب فرمود كه قال. در جواب فرمود نه اينطور نيست بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً. خب اين يك چيزي بود واقعا صادق شواهد علمي هم كه وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا. نشانه صدق است اينجا ديگر سخن از تسويل نفس نيست اينجا كار خلافي اتفاق نيفتاده اينها دروغ نگفتند خلاف نگفتند امينانه رفتند امينانه آمدند آنجا تضرع كردند ناله كردند گفتند يكي از ماها را قبول بكن آن برادر بزرگ هم گفت كه من ديگر با چه وضعي بيايم . وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) ميفرمايد كه شما نميدانيد آن بنياميني كه گير كرده اين برادر بزرگي هم كه تحصن كرده يا اعتصاب كرده بالأخره نيامده اين دو تا وصل به همان جريان يوسفند. اينها دنباله يك قضيه است من نه تنها منتظر بنيامينم نه تنها منتظر بنيامين و برادر بزرگم منتظر هر سه نفرم چون هر سه نفر يك واقعيت را تشكيل دادند عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي به. نه بهما. نه .بِهِم . آري اين يك جريان ميبيند نه اينكه بخواهد بفرمايد كه الان شما در اينجا فريب نفس مسوله را خورديد خب الان اين بيچارهها گناهي نكردند اينها گفتند كه وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ. وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا. برو از هر جا ميخواهي تحقيق كن يا ارسال يا مراسله يا سفر يا اگر قافلهاي كه با هم رفتيم و با هم آمديم همه را تحقيق بكن ما بيگناهيم در اينجا وجود مبارك پيامبر معصوم بفرمايد بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ. اين قرينه ميطلبد چطور سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ فرمود: منظورم اين نيست كه در اين قضيه . سَوَّلَتْ لَكُمْ. اين قضيه تتمه آن چاه اندازي يوسف است .عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً. بعد رو برگرداند گفت .يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ... سخن از بنيامين نيست سخن از بنيامين و آن برادر بزرگ نيست سخن از يوسف است كه سر فصل اين قضيه است . قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم. نه به.. نه بهما .بهم .جَميعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ
اين دو تا اسم مبارك عليم و حكيم در اين احسن القصص كارساز است شما ميبينيد پسر سخن از عليم حكيم است پدر سخن از عليم حكيم است رابط بين پسر و پدر سخن از عليم حكيم است آن وقتي كه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) يك خوابي ميبيند يعقوب (سلاماللهعليه) آن خواب را تعبير ميكند ميگويد .:إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ. اينجا هم به تعبير سيدنا الاستاد (رضواناللهعليه) كه وجود مبارك يعقوب رو كرد گفت : فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَمِيعاً. سخن از نيايش و تضرع به درگاه خدا نيست سخن از بيان حكمت و علم خداست .إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ. وگرنه در دعاها انسان وقتي كه نيايشي كرد ميگويد انه سميع بصير سميع مجيب و مانند آن دعا را كه انسان مطرح كرد ميگويد تو سميع الدعايي، سميعي، عليمي، دعا را ميشنوي ميبيني ضرورت ما را قديري اين است خاصيت اسماي حسنا است كه ضامن مضمون قبلياند اگر كسي دعايي كرد ميگويد انك سميع الدعا مطلب حكيمانهاي را به خدا اسناد داد ميگويد إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ ميداند و حكيمانه تو را اجتبي ميكند و مجتباي خدا ميداند چه اينكه در همين بخش هم وجود مبارك يعقوب فرمود :إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ. ناظر به همين است بعد هم وقتي وجود مبارك يوسف دارد شكرگزاري ميكند و ميگويد كه برادر من و پدر و اينها به مقامي رسيدند و همه ما با هم كنار هم جمع شديم آنجا باز سخن از العَلِيمُ الحَكِيمُ. است وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم .
من متاسفم نسبت به يوسف قبلاً ساليان متمادي از فراق يوسف (سلاماللهعليه) متاثر بود الان اين هجران و فراق دو فرزند زمينه هجران حضرت يوسف سه فرزند شد اين حزنش مضاعف شد كم كم سر از نابينايي وجود مبارك حضرت يعقوب درآورد يا سفيدي چشمشان تعبير به عمي نفرمود فرمود :وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ اين سياهي چشمشان خيلي كم شد سفيدي تمام چشمش را گرفت اينطور تعبير به كوري نفرمود وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم.. در عين حال كه با خداي سبحان گفتگو ميكرد مناجات ميكرد خيلي هم گريه ميكرد اما نسبت به فرزندان پرخاشي نداشت عصباني بشود غضبناك بشود آنها را از منزل بيرون كند يا مثلاً مشكلات ديگر اينها نيست . من متاسفم نسبت به يوسف حالااز اينها روبرگرداند ديگر كاري به اينها ندارد ديگر به اينها اعتراضي ندارد اين معني كظيم بودن است كاظم هست كظيم هست يعني خشمگين است خب انساني كه غضب نداشته باشد خشم نداشته باشد كه ناقص است كاظم غيض بودن خشم را فرونشاندن كمال است وگرنه آدمي كه عصباني نباشد قدرت دفاعي نداشته باشد غضب نداشته باشد خب يك انسان ناقص ومريضي است ديگر. منتها هنر در اين است كه اين را به جا مصرف كند بي جا مصرف نكند هرجا مصرف نكند برادران يوسف (سلاماللهعليه) فرزندان يعقوب (عليهالسلام) به حضرتش عرض كردند :قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ تَفْتَأُ.. يعني لا تفتروا يعني لا تقصروا فتور و قصور نداري مرتب به ياد يوسفي اخر اين چه كاري است شما ميكنيد بگو از بين رفته ديگر. تفتأ يعني فتوري نداري بالأخره خستگي نداري در نام بردن حضرت يوسف دائما به ياد يوسفي؟قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ. فتور پيدا كردي ضعيف شدي مرتب به ياد يوسفي ?تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الهَالِكِينَ... اين هم نشان ميدهد به اينكه وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) كه در بخش دوم فرمود .بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ. روي آن سر فصل داستان است يعني رفتن بنيامين و نيامدن .رفتن آن برادر بزرگ و نيامدن . همه اينها دنباله همان چاه و زندان افتادن حضرت يوسف است ديگر همهاش به ياد حضرت يوسف بود كه بقيه را هم از آن منظر ميديد و ميفرمود: بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ اينها هم برادرها گفتند شما همهاش به فكر يوسفي .تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً حرض يك شيء بي مقدار شيئي بي ارزش كه لا يعتني به. يعني به جايي ميرسي كه ديگر اثري از شما نيست يا نه واقعا ميميري حرض در قرآن همين يكجا استعمال شده است تحريض كه به معناي تشويق است گاهي ميگويند باب تفعيل اين تشديدش كار همزه باب افعال را ميكند همزه باب افعال گاهي براي ازاله است كه افعل يعني ازال ذلك الشيء را اگر همزه باب افعال گاهي براي ازاله است و تضعيف باب تفعيل هم براي ازاله است تحريض يعني ازاله حرض. آن وقت ازاله حرض ميگويند: حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ. آنها جهاد را شيء بي مقداري ميدانستند بي ارزش ميدانستند ميگفتند اينها را آدمهاي عادي دارند شما عظمت جهاد را بازگو بكن اين را ارزشمند معرفي بكن بگو جزء اصول ارزشي ماست آن تحريض يعني ازاله حرض اين شيء بي مقدار بي مقدارياش را زايل كن با مقدارش معرفي بكن انما اشكو بثي الي الله وحزني الي الله». انما اشكوا بثي الي الله حزني الي الله مبثوث كردن يعني كسترده كردن باز كردن مبثوث يعني مبسوط من اين شكايت را باز ميكنم به كدام طرف؟ الي الله. حزنم را رها ميكنم به كدام طرف ?الي الله. اين الي الله. مفعول بواسطه است هم براي بث هم براي حزن علي التنازع. «انما اشكو بثي الي الله وحزني الي الله» اين كه عبادت است إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. من ميدانم صبر بينتيجه نيست شما نميدانيد در عالم غيب به من گفتهاند كه اينها زندهاند شما نميدانيد اما زنده بودن گاهي در چاه است گاهي در زندان است گاهي در شهر غريب است خب اينها گريه دارد ديگر. اينطور نيست كه من فقط براي مرگ آنها گريه كنم كه شما بگوييد حالا كه مرده مرده نه زندان است يا در حالي است كه مثل زندان است كسي كه نتواند خودش را معرفي بكند كسي كه نتواند بله كشور مصر را دارد اداره ميكند شكم مردم را سير كردن مهم است اما دين مردم را اداره كردن اهم است. ديگري هم نميتواند اين كار را انجام بدهد اين بايد اينجا باشد بدانند پسر يعقوب است سمتي دارد آن وقت صداي تبليغي از اينجا به مصر هم ميرود او حالا فقط دارد نان مردم را تامين ميكند نه عقل مردم را. گاهي ممكن است چهارتا نصيحت هم بكند . إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. حالا كه اين است . يَا بَنِيَّ ببينيد همين فرزندان نسبت به اينها كظيم و كاظمانه برخورد كرد فرمود :يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا.. برويد به دنبال يوسف اين زنده است ما را به او برسانيد او را به ما برسانيد.........
بعد از اينكه برادرها برگشتند و گزارش سفر اخير را دادند وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) حزنش و تأسفش بيشتر شد و ارتباطش با خداي سبحان از نظر مناجات و اظهار شكوي و بث الي الله بيشتر شد گذشته طولاني از يك سو غمهاي جديد از سوي ديگر زمينه عين بيضاء و سفيدي چشم حضرت را فراهم كرده گرچه تعبير قرآني در اين قسمت نابينايي نيست ولي همانطوري كه در اشعار بعضي از ادباي عرب از عمي به ابيضاض ياد ميشود اينجا هم ممكن است كه در آستانه نابينايي قرار گرفته و آن فَارْتَدَّ بَصِيراً . هم منافي اين نيست كه نورش كم شده و بعد برگشت اما اگر نابينا باشد و دو باره بينا بشود با آن هم سازگار است فرمود :يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا . برويد . فَتَحَسَّسُوا. اين تحسس اعم از اينكه مستور باشد يا مشهور بر خلاف تجسس كه حتماً مستور و اختفاء مستور بودن و مخفي بودن را به همراه دارد گذشته از جريان خير و شر ، جريان مستور و مشهور بودن هم فرق ديگر بين تجسس و تحسس است.فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ. حالا چون وجود مبارك يعقوب فرمود . اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا. اينها براي دو منظور آمدند يكي گرفتن سهميه گندم يكي هم گرفتن برادرش . فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ. يك قافلهاي تشكيل دادند آل يعقوب (سلاماللهعليه) از كنعان و فلسطين حركت كردند به طرف مصر رفتند روي شناسايي قبلي كه داشتند مستقيما با خود يوسف (سلاماللهعليه) مذاكره كردند منتها نميشناختند ديگران كه ميآمدند سهميه ميگرفتند با مسئولان توزيع كالا رابطه داشتند اينها چون حالا چند بار آمدند وآشنايي داشتند و مهماني حضرت يوسف را هم خصوصي ديدند اينها را راه ميدادند وقتي وارد حضرت يوسف شدند قَالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ ديگر حالا با لحن كرامت و ادب و درخواست سخن گفتند .مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ . نه تنها ما خاندانمان بالأخره الان آسيب ديدهايم ضرر به ما رسيده است . وَجِئْنَا پس حال خانواده ما اين است كه مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ اين يك،) چيزي هم كه آورديم متاع اندك است وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ بضاعة يعني كالا مُّزْجَاةٍ . به معني اندك و قليل نيست چيزي كه به اجبار به آدم ميدهد تا آدم قبول بكند او را ميگويند مزجات .اگر فراوان باشد يا معتدل باشد كه لازم نيست با فشار و به زور تحميل بكنند كه شما بالأخره يك چيزي را ميخواهيد به قيمت خوب بخريد خب اين را ديگر با فشار نميخريد .اما گاهي ميخواهيد كمتر از آن ارزش بخريد به يك مقداري پولي بخريد كه آن طرف قبول نميكند اين را با چانه زني و فشار و زور ميخواهي تحميل كني اين حالت ازجاء يعني فشار آوردن دفع كردن تحميل كردن اين را ميگويند ازجاء. آن كالا را ميگويند مزجات. و اين چون در صورتي اين تحميل و فشار است كه كالا اندك باشد از اين جهت كالاي قليل را ميگويند بضاعة مزجات وگرنه لغة تزجيه به معني تقليل نيست اجزاء به معناي اقلال نيست مزجاة به معناي قلت نيست. يُزْجِي سَحَاباً. اين است با فشار اين ابرها را جابجا ميكند . ما آمديم با فشار درخواست اين را به شما تحميل بكنيم وگرنه ارزش گندم شما خيلي بيش از آن كشك و پشمي كه ما آورديم هست ما دامداريم يك قدري كشك آورديم يك قدري هم پشم آورديم اينها را كه شما نميخريد از ما و قبول نمي كنيد. ما با الحاح و اصرار و فشار داريم اينها را به شما ميدهيم اين بضاعة ما مزجات است شما اين را قبول كنيد از ما اينها مال كالا آن برادر ما را كه گرفتيد او را هم به ما بدهيد او را به ما صدقه بدهيد ما ديگر در برابر او چيزي نياورديم كه. حرفي هم براي گفتن نداريم .إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي المُتَصَدِّقِينَ
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ.. آن وقتي كه دوران جاهليت شما بود ميدانيد نسبت به يوسف وبرادرش چه كرديد حالا اين زمينه معرفي است اين جهل جهل علمي نيست جهل عملي است اين جهالت است كه در مقابل عقل است انسان يا عاقل است يا گرفتار جهالت .عاقل اهل بهشت است نه عالم. آن كه مهم است عقل است كه آدم بفهمد چكار ميكند حرف چه كسي را گوش بدهد چه راهي را برود. قهرا انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم. آن اهل جهنم يا درس خوانده است يا درس نخوانده فرمود آن دوران جاهليت شما بود نه اينكه شما يوسف را نميشناختيد پيغمبر زمانتان را نميشناختيد شما پيغمبر زادهايد ديگر پيغمبر زمانتان را ميشناختيد بيگناهي يوسف را هم ميدانستيد بيگناهي برادرش را هم ميدانستيد فقط حسد شما را به اين راه برد. يعني اذ انتم لستم بعاقلين عاقل نبوديد نه بيسواد بوديد آنگاه آنها عرض كردند كه آيا شما يوسفيد فرمود من يوسفم. حدس زدند كه اين همين يوسف بايد باشد براي اينكه پدرشان پيغمبر زمان است فرمود .فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ. بعد فرمود إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. نااميد نباشيد جستجو كنيد يوسف را پيدا كنيد يوسف پيدا شدني است نامه را كه آوردند وجود مبارك يوسف آن همه علاقه و ادب و عاطفه نشان داد اينها كم كم حدسشان دارد شكوفا ميشود كه وجود مبارك يوسف همين شخص است.بعد آن نامه را كه حضرت بررسي كردند ديگر حالا چاره جز معرفي نبود ديگر حالا فرصت رسيد كه خودش را معرفي كند فرمود: هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ اين زمينه براي آن است كه آنها را به توبه دعوت كند نه بخواهد به رخ آنها بكشد انتقام بگيرد هيچ نشاني از انتقام و رخ كشيدن و شرمنده كردن در آن نيست فرمود ميدانيد جاهلانه چه كاري كرديد اين عذر را اين تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است هم در باب اكرام هست در باب عذر است .مثل دعاي كميل يك وقتي ميگوييم «فارحم عبدك الجاهل» دليل در كنار او هست يعني من روي جهالتم اين كار را كردم اين چنين نبود كه عمداً اين كار را كرده باشم . اين إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ. اين دارد عذر را به اينها تلقين ميكند و ميخواهد با عفو و صفح برخورد كند كه شما حالا يا جوان بوديد يا نوجوان بوديد بالأخره جاهلانه اين كار را كرديد روي عقل نبود روي تدبير و خرد نبود ميدانيد چه كرديد حالا راه برگشتتان اين است برگرديد. توبه کنید اگر ميفرمود كه من يوسفم خب آنها فقط شرمنده ميشدند بعد در دلشان اين بود كه شايد انتقام بگيرد اين مشكل را داشتند اما براي بخشيدن حق الله از يك سو و حق الناس از سوي ديگر ميفرمايد هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ميدانيد چه كار كرديد منتها چون جاهلانه بود بياييد برگرديد حالا كه عالم شديد حالا كه خردمند شديد سني از شما گذشت بياييد علاج كنيد آنها رفتند اظهار نگراني كنند فرمود نه هيچ جاي نگراني نيست هم حق الله بخشيده شده هم حق الناس . حق الناس كه من را چاه انداختيد لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ.. حق الله هم بخشيده شده براي اينكه داريد توبه ميكنيد .يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ مشكلي نداريد شما. اين را ميگويند كرم بنابراين اينكه ميفرمايد . هَلْ عَلِمْتُم نميخواهد به رخ اينها بكشد قَالُوا أَءِنَّكَ لأَنتَ يُوسُفُ . حضرت فرمود :أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي اين .وَهذا أَخِي . ديگر لازم نبود خب اينها ميدانستند ميشناختند ديگر بنيامين را كه ميشناختند وقتي يوسف شناخته بشود خب اين هم بنيامين برادر اوست . اين وَهذا أَخِي. را براي اين ميفرمايد كه قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ. من به برادرم علاقمند بودم برادرم به من علاقمند بود ما به هم رسيديم حالا به پدر هم ميرسيم انشاءالله و اگر كسي اهل تقوا باشد من و برادرم هر دو اهل تقوا بوديم منتها تقواي من بيشتر بود من و برادرم هر دو صابر بوديم منتها من بيشتر اين صغري، كبراي قضيه مطوي است نتيجه قضيه مذكور است هر كسي كه اهل صبر و تقوا باشد ما هم اهل صبر و تقوا بوديم و هر كس اهل صبر و تقوا باشد اهل احسان است از محسنين است و هر كس محسن باشد خدا اجر او را ضايع نميكند .فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ حالا اينها فهميدند كه بايد برگردند گفتند :تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا خدا تو را بر ما انتخاب كرده است ايثار كرده است ترجيح داده است و ما بله خطاكاريم اشتباه كرديم بد كرديم خب اين كه گفتند .وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ. اين .إن. براي تاكيد است .إن. يعني مخفف از مثقله ميتواند باشد وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بحث را از اينجا آغاز كردند كه ما اصلاً خودمان را معرفي نكرديم تا شما عذرخواهي كنيد ما براي چند تا نكته برتر خودمان را معرفي كرديم يكي ملاك رسيدن به فيض الهي كه صبر و تقواست خواستيم بازگو كنيم يك،) دوم اينكه خداي سبحان هرگز بنده صابر و پرهيزكار خود را رها نميكند اين دو،) سوم اينكه راه حل به شما نشان بدهيم ما بنايمان اين نبود كه انتقام بگيريم. قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ گاهي روز در برابر شب است مثل نماز روز در برابر شب گاهي مجموع شب و روز را ميگويند روز مثل صلاة يوميه كه مجموع ليل و نهار است گاهي روز به معناي روزگار است در اين عصر كه من به اين مقام رسيدم و شما در كمال نياز هستيد هيچ مشكلي نداريد اليوم يعني اين عصر مثل .اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ.. .اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ معلوم ميشود طرح اين جريان كه فرمود .هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ مثل آن است كه يك پزشك مهرباني به يك بيمار ناپرهيزي ميگويد ميداني آن غذاي زيانبار را كه نميدانستي خوردي الان همچنان جاهلي يا فهميدي ضرر دارد اگر فهميدي ضرر دارد بيا دارو بدهم راه حل به شما نشان بدهم. اين آن است نه اينكه بخواهد انتقام بگيرد حيثيت آنها را زير سؤال ببرد فرمود اگر جاهليد كه خب بايد عالم بشويد اگر عالم شديد كه راه حل دارد ديگر .هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم از طرف ما در اين روزگاري كه همه قدرت در اختيار ماست و همه ضعف مال شما هيچ نگران نباشيد لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ فرمود :لاَ تَثْرِيبَ. اين نفي جنس است يعني هيچ نوع آسيبي به شما نميرسد هيچ كس كاري به شما ندارد پرده محفوظ است آبرو محفوظ است ما به كسي نخواهيم گفت خودمان هم انتقام نميگيريم به روي شما هم نميآوريم مانند آن منتها مشكل خودتان را با خدا حل كنيد يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين پس راجع به حق الناس هيچ نگران نباشيد ميماند حق الله . حق الله هم .يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.اگر اين .يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ. خبر باشد يعني اگر توبه كرديد ذات اقدس الهي شماراميبخشد ميآمرزد چون خدا ارحم الراحمين است ما كه بنده خداييم بنده ضعيف و ذليل اوييم از حقمان گذشتيم خدا كه ارحم الراحمين است يقينا از حق خود ميگذرد .اگر اين جمله خبر باشد با آن بياني كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) دارد كاملا هماهنگ ميشود يعني يعقوب وعده داد كه من براي شما استغفار ميكنم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليهما) گفت خدا ميآمرزد اين دليل نيست كه يوسف (سلام الله عليه) زودتر از يعقوب نسبت به برادرانش مهربانانه رفتار كرد اما اگر جمله انشائيه باشد جمله خبريهاي است كه به داعيه انشاء القا شده مثل اينكه اگر كسي عطسه كرد مستحب است انسان بگويد «يرحمكم الله» اين با فعل مضارع است و دعا ميكند اين انشا است نه خبر .اگر نظير يرحمكم الله باشد خب جمله دعائيه است و انشائيه است و الان دارد از ذات اقدس الهي براي آنها استغفار ميكند يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ. آن وقت اين سؤال مطرح است كه چطور وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) فرمود سَوفَ أستَغفِر آن طبق آن بحثهايي كه هم شيعهها نقل كردند هم سنيها مثل زمخشري در كشاف كه وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) منتظر رسيدن سحر آن هم سحر شب جمعه بود كه فرصت مناسبي باشد براي استغفار كه فرمود سَوفَ أستَغفِر لَكُم .و چون با فعل مضارع است و نشانه استمرار يعني من مرتب براي شما استغفار ميكنم چه اينكه نقل كردند مدتها براي فرزندانشان طلب مغفرت ميكرد خب پس هم حق الناس بخشوده شد هم حق الله معلوم ميشود اين بخش از تاريخ و داستان براي آن است كه آنها را عالم كند آگاه كند متنبه كند مستغفر كند يك)، و سنّت الهي را بازگو كند دو، )و راه رسيدن به سنّت الهي كه حفظ و حراست است كه صبر و تقواست آنها را تعليم بدهد سه،) وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. حالا اينها مطمئن شدند كه حق الله بخشيده شد قابل بخشش است يا توبه كردند و بخشيده شد و حق الناس هم بخشوده شد منتها مشكل پدر دارند كه از وجود مبارك يعقوب هم طلب رحمت بكنند يعني درخواست بكنند كه براي آنها از خداي سبحان مغفرت بطلبد. وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) يك پيشنهاد سنگيني ميدهد حالا اين پيشنهاد را چه كسي قبول بكند؟ پدري كه وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم. دو پسر را در دو مقطع طولاني به اين برادرها داد كه هيچ كدام برنگشتند به آن وضع و هر دو در زحمت بودند حالا اين بار وجود مبارك يوسف ميگويد پدر را هم بياوريد ..خب آن پدر پير با چه اطميناني همراه اينها حركت بكند اينها كه مرتب ميگفتند إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم. به همراه اينها با چه اطميناني حركت كند آن هم عائله را بياورد وجود مبارك يوسف هيچ راه حلي به حسب ظاهر نداشت مگر اينكه پدر را مطمئن كند. يوسف (سلام الله عليه) فرمود :اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا.اين پيراهن معلوم ميشود يك نشان خاصي بود كه حالا بين يوسف و يعقوب (سلام الله عليه) بود يا نه اين پيراهن يك خصيصهاي داشت كه مال مسئولان بلندپايه مصر است مال افراد عادي نيست اگر كسي جامه وزيري را كه در مصرمخصوص وزير بود به همراه داشته باشد معلوم ميشود كه اين جامه عادي نيست ديگر بالأخره يك علامتي آنچه را كه زمخشري نقل ميكند در تفسيرهاي شيعه هم هست كه اين پيراهن ارثي بود از وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) به حضرت يعقوب و از او به حضرت يوسف (سلام الله عليهم اجمعين) رسيد اثباتش آسان نيست براي اينكه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را در آن نوجواني به چاه انداختند ديگر بقچه و اثاث و لباس همراهش نبود كه پيراهن قيمتي و ميراث خانوادگي و نبوي ابراهيم (سلام الله عليه) در آن جمع باشد كه بعد هم آن قافله آمد و حضرت را از چاه درآورد و فروختند و رد شد و رفت در طي اين چندين سال يك چنين پيراهن گرانبهاي خانوادگي را كه در اختيار كسي كه گاهي در چاه است گاهي در زندان است قرار نميدهند كه اگر پيراهن پيراهن وزير رسمي مصر باشد خب بالأخره يك پيراهن شناخته شده است كه اين لباس رسمي من است اين پيراهن را ببريد البته اين لباس از آن جهت كه لباس مسئولان رسمي مصر است حرمتي ندارد ولي چون به بدن مطهر يوسف صديق (سلام الله عليه) رسيده است ارزشي پيدا كرده كه قبلاً اين قصه گذشت سه تا قميص است از وجود مبارك يوسف در سه مقطع تاريخي هر كدام يك كار خاصي را كردند خب اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا... البته اين كرامتي كه اين پيراهن به همراه خود برد كه .فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً. اين بهترين نشان كرامت خداست اين باعث اطمينان و باعث آرامش وجود مبارك يعقوب است با اينكه قبلاً فرمود إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ آنها آرام بخش است وگرنه وجود مبارك يعقوب به چه اطميناني خودش را و همسرش را با اين قافله و به اطمينان حرف اين برادرها حركت كند اين برادرهايي كه دو بار تعهد كردند و خلاف كردند بالأخره يك علامتي بايد باشد تا وجود مبارك حضرت مطمئن بشود .بِقَمِيصِي هَذا بايد يك خصوصيتي داشته باشد يك، آن جريان هم كه .فَارْتَدَّ بَصِيراً. براي خودش نشان كرامتي است دو، آن راهي كه وجود مبارك يعقوب فرمود :إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ سه، اين مجموعه مايه طمأنينه وجود مبارك يعقوب و دودمان يعقوب شد وقتي حضرت مطمئن شد خب حالا با قافله حركت كردند و آمدند . اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي گفتند جمال يوسف گرچه نهايت ظرافت را دارد ولي گاهي كار از پيراهن برميآيد نفرمود وقتي آمد اينجا بينا ميشود كار را بايد با پيراهن انجام داد او بينا ميشود يأت يأتي يعني يصير مثل جاء كه گاهي به معناي صار ميآيد عطا گاهي به معناي صار ميآيد يأتي هم به معناي يصير ميآيد. اين هم مجزوم شده .يأت بصيراً. يعني يصير بصيراً خب حالا كه اين چنين شد شما هم با همه برادرها با اعضاي خانواده در خدمت پدر و مادرتان بياييد وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ. بياييد پيش من همهتان با هم بياييد ديگر حالا آمدن شما كنعانيها به مصر محذوري ندارد. وَلَمَّا فَصَلَتِ العِيرُ.....وقتي اينها حركت كردند آمدند يعني از مصر درآمدند به اصطلاح از حد ترخص خارج شدند كه به طرف كنعان حركت كنند اينجا هم خود عير فصل يعني از حد ترخص مصر خارج شدند وجود مبارك يعقوب فرمود: إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ... اين را با جمله اسميه و با نون تأكيد ثقيله و با لامي كه مفيد تاكيد است بيان فرمود فرمود من بوي يوسف را ميشنوم بدون ترديد اگر شما تفنيد نكنيد فند همان خرافه و خرف بودند و امثال ذلك است تفنيد كه از باب تفعيل است براي نسبت به خرافه است يعني اگر مرا به خرافه منتسب نكنيد منسوب نكنيد نگوييد خرفت شدي كهنسال شدي فرتوت شدي من حرفم اين است كه بطور يقين من بوي يوسف را ميشنوم قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم.... اين يازده نفر يازده تا همسر داشتند چندين بچه داشتند يك جمعيت زيادي در دودمان حضرت يعقوب زندگي ميكردند اگر چنانچه اينها بودند به حضرت يعقوب گفتند كه إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم. قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ القَدِيِم. همانها كه قبلاً ميگفتند كه تو در ضلالي منظور از ضلالت يعني كهنهفكري نه يعني گمراهي چون اينها هم به نبوت حضرت يعقوب (سلام الله عليه) ايمان داشتند در همان طليعه امر كه ميگفتند كه آيه 8 همين سوره كه گذشت إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ. آنجا اشاره شد كه منظور از اين ضلالت در مقابل هدايت ديني نيست براي اينكه اينها به نبوت حضرت يعقوب ايمان داشتند خودشان را امت حضرت يعقوب ميدانستند اين ضلالت يعني همان كهنه انديشي گذشته
فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِيرُ القَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ بعد از اينكه طبق راهنمايي وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) آن پيرهن را آوردند و اثر كرامت ظاهر شد و وجود مبارك يعقوب بينا شد فرمود: من نگفتم چيزي را من از خدا ميدانم كه شما نميدانيد برادرها طلب مغفرت كردند گفتند: يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا. نسبت به حق الناس كه وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) را رنجاندند لابد استغفار كردند نسبت به حق الله توسلي حاصل شده است هم خودشان طلب مغفرت كردند به عنوان توبه هم توسلي جستند به وجود مبارك يعقوب (سلاماللهعليه) كه از اينجا جريان توسل در مسئله نيايش و دعا روشن ميشود گرچه خودشان هم دعا ميكردند طلب مغفرت كردند و اينها و وجود مبارك پيغمبر آن عصر حضرت يعقوب (سلاماللهعليه) هم توسل اينها را پذيرفته به اينها وعده داده كه ما براي شما استغفار مي كنم و اين فعل مضارع هم كه نشانه استمرار است براي بخشش گناهان مستمر اين افراد در طول اين مدت است . فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ. خب وقتي كه حالا اين بار رسيدند ديگر اين قافله حركت كردند به دروازه مصر رسيدند وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) به احترام پدر از شهر خارج شد شاهد اينكه از شهر بيرون آمده اين است كه فرمود: فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ. هنوز وارد مصر نشدند بر يوسف وارد شدند معلوم ميشود حضرت از مصر آمده بيرون و منتظر اينها بود وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) چندتا كار كرد آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ. يعني ضم اليهما ابويه پدر و مادر خودش را در آغوش گرفت آغوش گرم و محبت. بعد حرف بعدي و وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ فرمود وارد مصر بشويد از اينجا معلوم ميشود كه وجود مبارك يوسف از مصر بيرون آمد به استقبال اينها بيرون دروازه مصر . خانه يك كسي كه عزيز مصر است همان مصر است اين از خانه خود بيرون آمد و بيرون خانه دم دروازه كه دروازه شهر به منزله دروازه آن سياست مدار رسمي و مقتدر رسمي آن شهر است وجود مبارك يوسف در بيرون خانه خود از مهمان خود استقبال كرد بعد به عرض پدر رساند كه ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ. خب هم امنيت به آنها داد يك و هم پدر را از امن بودن اين فضاي قحطي زده آگاه كرد اين دو هم امنيت داد براي اينكه خب مسئول رسمي مملكت بود هم آنها را از امن بودن اين شهر با خبر كرد اين ناظر به مديريت تام اوست كه كشور اين منطقه وسيع با اينكه چند سال است قحطي دارد خشك سالي دارد گراني دارد بايد سرقت زياد باشد راهزني زياد باشد آدم كشي زياد باشد ناامني زياد باشد ولي ما به لطف الهي منطقه را امن نگه داشتيم ما به شما امنيت ميدهيم يك احتمال است شما كاملاً احساس آرامش و امنيت ميكنيد چون شهر امن است احتمال ديگر همه اينها به بركت الهي است ان شاء الله در داخل كاخ، وقتي حضرت يوسف (سلاماللهعليه) وارد شدند همه به احترام او سجده كردند يك سجده مطرح است. يكي اينكه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) پدر و مادر خود را برد روي تخت اختصاصي خود آنجا نشاند برادرها هم با خودش در كنار پدر و مادر زير تخت بودند و قصه شروع شد و قصه از حمد و ثناي حضرت يوسف شروع شد و هيچ صحبت چاه نبود بدرفتاري برادرها نبود هيچ گله و زاري نبود كه اينها نسبت به من بد كردند و مانند آن. فرمود: وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً.... جريان سجده اگر به عنوان عبادت باشد اين مخصوص ذات اقدس الهي است در هيچ جا هم استثنا نشده و قابل امر هم نيست چون يك چيزي كه قبيح است امر تعلق نميگيرد چيزي كه منكر است امر نميشود عبادت براي غير خداي سبحان عقلاً قبيح و شرعاً ممنوع خب نقلاً ممنوع . اما سجده اگر الي شيء او شخص باشد يا سجده تكريم و خضوع باشد اينها دستور ميخواهد محذور عقلي يا نقلي ندارد ولي دليل ميخواهد پس سجده اگر به عنوان عبادت باشد لغيرالله سبحانه و تعالي عقلاً ممنوع نقلاً حرام. اگر براي كسي باشد به عنوان تجليل و تكريم نه به عنوان عبادت اين يك. يا به سوي چيزي يا كسي باشد كه آن بشود مسجود اليه يعني قبله باشد اين نه منع عقلي دارد نه حرمت نقلي منتها دليل معتبر ميخواهد. جريان سجده براي حضرت آدم از همين قبيل است جريان سجده به سوي كعبه از اين قبيل است جريان سجده به سوي صخره قدس از اين قبيل است .اگر دليل آمد كه اسْجُدُوْا لآِدَمَ. در حقيقت عبادت خداست و اطاعت خداست دارند فرمان خدا را اطاعت ميكنند . وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً..
حالا سخنگو وجود مبارك يوسف است در اين مهماني اولين سخني كه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) عرض كرد به پدر اين است كه وَقَالَ يَا أَبَتِ... كه اينها تعبير عاطفي هم هست أَبَتِ هذا. هذا يعني اينكه شما و همسرتان و اين يازده برادر در برابر من خضوع كرديد تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً نظر شريفتان هست كه من در طليعه امر به عرض شما رساندم اني آنجا هم گفت :يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ. شمس و قمر شما و همسرتانيد و اين يازده برادر هم يازده ستارهاند اين يازده ستاره گاهي به صورت عقرب و سرطان در ميآيند گاهي به صورت ميزان و سنبله ظهور ميكنند آن خوابي كه در طليعه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) ديد كه إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ. الآن ظهور كرده اين پيوند آغاز و انجام است اول و آخرش اين است اما مقداري از وسط داستان به عرضتان برسانم كه ما در طي اين نزديك 35 سال يا كمتر و بيشتر يكديگر را نديديم بر من چه گذشت و از وسط قصه شروع ميكند نه از آغاز قصه آن آغاز، آغاز كه حسابش جدایی بود آغاز قصهاش جريان چاهاندازي و خريد و فروش اينها بود اينها را اصلاً اسم نميبرد فقط از وسط شروع ميكند خدا را شكر ميكنم كه نسبت به من احسان كرده مرا از زندان آزاد كرده اصلاً سخن از چاه نميبرد خب اين نشان آن است كه وجود مبارك يوسف آن جمال ظاهرش با جمال باطنش آميخته .اين كلمه را كه اينها گفتند إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ. اين را براي آنها بازگو نكرد اين را براي آنها نگفت اما الآن هم كه دارد قصه را شرح ميدهد اصلاً سخن از چاه به ميان نميآورد كه مبادا اينها خجالت بكشند بعد هم ميفرمايد بين من و برادرها شيطان دخالت كرده است نه شيطان آنها را فريب داد نفرمود شيطان آنها را فريب دارد وسوسه كرد اغوا كرد فرمود بين من و آنها شيطان دخالت كرد [و] نزغ كرد به قصد فتنه و ترفند و فساد وارد شده است خب اين را ميگويند جمال و كرامت وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ بدو يعني بيابان باديهنشين را ميگويند . فرمود: شما كه درخود شهر زندگي نميكرديد در روستا به سر ميبرديد الآن آمديد روي عرش و تخت سلطنت مصر عزت مصر اين جاي شكر است «به حق هم آمديد مهمان ماييد» از روستا آمديد به پايتخت و روي تخت اين احسان است ديگر اين عنايت الهي است وَجَاءَ بِكُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي. نَّزَغَ. آن فشاري كه وارد ميشود اين دراز گوشها اين حمارها كه بار ميبرند آن چارويدارها براي اينكه اين بار را سريعتر ببرند زودتر ببرند يك ميخي يك سيخي دست آنهاست كه به اين حمارها ميزنند كه زودتر بار ببرند اين سيخ زدن را ميگويند نَّزَغَ. گاهي شيطان براي اينكه انسان بار او را ميبرد . نَّزَغَ ميكند . وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ. اگر يك وقتي يك وسوسهاي در خودت احساس كردي كه فلان گناه را انجام بدهي بدان اين ميخ و سيخ شيطان است اين دارد اين حمار را حول ميدهد به طرف گناه فوراً بگو يا الله. مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ.. او حكيمانه كار ميكند اين محكم كاري اوست حكمت، احكام، تحكيم، محكم، مستحكم، اينها همخانوادهاند يك ظريفكاري هم دارد كه آن نقاشيهاي اوست لطف الهي براي ظريفكاريهاي اين كاخ هستي است حكمت خدا براي محكم كاري كاخ هستي است آنجا كه سخن از عليم حكيم است يعني كارهاي متقن محكم مبرهن ميكند و خيلي هم ظريف انجام ميدهد خب هيچ كس باور نميكرد بدون جنگ و خونريزي و مبارزات و امثال ذلك يك كسي كه يك روزي به عنوان برده خريد و فروش ميشود الآن وارد صحنه سياسي بشود و روي تخت باشد و همه از او تمكين بكنند اين كار ظريف را ذات اقدس الهي لطيفانه انجام داد بر اساس حكمت و براي همه هم اين كار را ميكند إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ خب ما يشاء او چيست ?إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ. معمولاً در اين گونه از موارد حكيم را بعداز عليم ذكر ميكنند به پدر عرض كرد كه شما در طليعه داستان من كه به من فرموديد إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ شما در نوجواني كه خواستيد خوابم را تعبير كنيد از عليم و حكيم بودن خداي سبحان سخن به ميان آورديد من هم الآن بعد از گذشتن چندين سال به عرضتان ميرسانم همان خداي عليم حكيم اين كار را حق كرده است اين رويا را حق كرده است رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ.. وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است برخي از آن نعم را شمرد عرض كرد . اينها را تو به من دادي اگر من گفتم اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ به راهنمايي تو بود اگر آنها گفتند إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ. به راهنمايي تو بود اينها همه نعمت توست. بر اساس وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. اينها را تو به ماعطا كردي اينها راجع به دنيا . اما اين عظمتي كه به من دادي تازه منالملك است چون تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ. الملك كله بيده سبحانه و تعالي گوشه. از آن ملك را به ما دادي كه شديم ما عزيز مصر . رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ آن المُلْكِ. كلي كه به دست توست. درباره. تأويل احاديث هم همينطور است همه علوم اولين و آخرين را كه به كسي نميدهند اين هم من .من تبعيضيه است . وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَاديثِ. كه وجود مبارك يعقوب در همان طليعه امر به يوسف (سلاماللهعليه) فرمود وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ.. در هر دو منشأ من در تحت ولايت توام ولي كار مولي عليه را انجام ميدهد اين چنين نيست كه اگر كار خوبي از مولي عليه صادر شده باشد براي خود مولي عليه باشد تو ناصر ما نيستي تو وليّ مايي اين اصلاً ادب يك عبد صالح نيست كه بگويد من خودم زحمت كشيدم و به اينجا رسيدم آنها كه در راهند ميگويند به لطف خدا به كمك خدا به عنايت الهي بود كمك خدا بود كه ما اين كار را كرديم خب اينها در راهاند آنها كه به مقصد رسيدهاند ديگر خودشان را نميبينند سخن از ياري خدا نيست سخن از ولايت خداست . ولي غير از ناصر است ناصر به كسي در جايي ميگويند كه كسي قدرت كار دارد برخي از كارها را انجام ميدهد آن كارها را آن كمك حل ميكند پدر ناصر فرزند جوان است چون فرزند جوان خيلي از كارها را ميتواند انجام بدهد آن كمبودش را پدر تأمين ميكند اين جاي نصرت است اما كودك همه كارها را ولي به عهده دارد چه كار ميتواند بكند يك كودك نوزاد تا بگوييم بقيه را پدر و مادر به عهده ميگيرند خب بقيهاي ندارد كه اينجا ميشود ولي. ميگويند او ولي ماست ما در كنار سفره ولايت او نشستهايم أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ نه انت ناصري كه يك قدرش را من انجام دادهام يك قدرياش را تو. خب به چنين انسان كاملي نميآيد كه بگويند فلان جا كوتاه آورده كم آورده مثلاً گرفتار غرور شده يا مثلاً خب .أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ
تَوَفَّنِي مُسْلِماً. آن وقتي كه به زندان افتاده نگفت تَوَفَّنِي مُسْلِماً. الآن كه جلال و جبروت و شكوه دارد ميگويد تَوَفَّنِي مُسْلِماً تا ثابت كند كه اين جلال و شكوه براي انبيا چيزي نيست اين همان «عفطه. عنز» است مبادا خداي ناكرده اينها پاگير كسي بشود آن چاه افتاده اگر بگويد خدايا مرا مسلماً بميران . يعني من قدرت صبر ندارم آن زندان رفته اگر بگويد . تَوَفَّنِي مُسْلِماً يعني من قدرت صبر ندارم حالا كه كارآمد شد از چاه درآمد از زندان درآمد از امتحان سر فراز به درآمد اين جلال و شكوه مبادا او را بگيرد اينجا به فكر مرگ است اين هم نعمت خوبي است .تَوَفَّنِي مُسْلِماً. الآن به فكر مرگ افتادن خوب است وگرنه يك آدم زنداني يا چاه افتاده به فكر مرگ باشد كه كمال نيست وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ اينكه خود يوسف (سلاماللهعليه) از صالحين است اما عرض ميكند تَوَفَّنِي مُسْلِماً. گرچه با فا و ثم نفرمود با واو ذكر كرد اما اين نشان بعد الوفات است خب بعد الوفات مرا كجا ببر، مرا به صالحين ملحق بكن تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَالحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. اين فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ. كه در وسط قرار گرفته واسطةالعقد است گذشته را به آينده، آينده را به گذشته مرتبط ميكند اين جمله دعاست و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است منصوببودن فَاطِرَ هم براي اينكه دعاست «يا فاطر السماوات و الأرض» اين «يا فاطر السماوات والأرض» براي آن است كه چون آفرينش اين هستي در اختيار توست كل اين مجموعه هستي تحت ولايت توست فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ. اين فَاطِرَ السَّماوَاتِ. يك حد وسط است يك علت است چرا ولي مني؟براي اينكه ولي آسمان و زميني. چطور به من نعمت دادي؟ براي اينكه منعم كل تويي. چطور معلم من بودي؟ براي اينكه معلم كل تويي . فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ. هر مطلب نويي چه علمي چه عيني چه در آسمان چه در زمين پديد بيايد به عنايت الهي است فرشتگان هم حرفشان اين بود كه . لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا خب پس او ميشود .فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يعني هر چه كه در آسمان و آسماني زمين و زمينيان ظهور بكند به عنايت الهي است آنوقت چنين موجودي از ذات اقدس الهي تَوَفَّنِي مُسْلِماً. را درخواست كرده است مطلب ديگر اين است كه گرچه مسلمان مردن حسن عاقبت و عافيت نعمت خوبي است مطلوب است براي همه لكن اسلامي كه وجود مبارك يوسف (سلاماللهعليه) درخواست ميكند نظير همان اسلامي است كه براي ذات مقدس ابراهيم (سلاماللهعليه) است كه أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ. يعني سلم محض كه مقام تسليم و تفويض و مرحله عاليه اسلام است نه اصل اسلام به معناي اعتقاد به ربوبيت خدا و شهادت به رسالت آن اسلام يعني سلم محض بودن است. چنين اسلامي را وجود مبارك يوسف دارد مسئلت ميكند گرچه وصيت ابراهيم (سلاماللهعليه) اين است كه .فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ. اگر كسي مسلمان بميرد كمال است ولي اينها در صدد تحصيل آن كمال اتماند وقتي اسلام ميخواهند آن مقام تسليم را ميخواهند آن اسلام كامل را طلب ميكنند . ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ... ذلك. يعني اين جريان حضرت يوسف نه اين مطلب اخير. جريان حضرت يوسف نه از كسي شنيدي نه در كتابي ديدي اينها نيست مستقيماً غيبي است كه ما گفتيم و تو شنيدي همين ميشود «مما لا ريب فيه» خبرهاي غيبي است كه نُوحِيهِ إِلَيْكَ. ديگري اين غيب را به تو نرساند ما اين غيب را به تو رسانديم خب. بعد به آن سرفصل قصه اشاره كرد فرمود: وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ اصلاً اصل قصه يوسف از كجا شروع ميشود از اينكه برادرها تصميم بگيرند كه يوسف را آسيب برسانند از همان جا شروع ميشود ديگر فرمود آن لحظهاي كه برادرها تصميم گرفتند كه به يوسف (سلاماللهعليه) آسيب برسانند آن لحظه تو نبودي يعني از آن لحظه تا عرش عزتي كه در اختيار او بود ما آن عصارهاش را براي تو گفتيم اين . وَمَا كُنتَ. وسطهاي قصه نيست سرفصل قصه است فرمود در اصل قصه تو حضور نداشتي آن وقتي كه اينها تصميم گرفتند درباره حضرت يوسف يك كاري بكنند . وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا عزم كردند امر خودشان را در حالي كه مكر دارند اين وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ. آدرسدادن خداي سبحان است كه تو در آن صحنه نبودي ولي واقعيت از اين قبيل است بعد ميفرمايد كه تو هم حرف خوب ميزني هم غرضي نداري خب چرا حرفت را قبول نميكنند مشكل اينها چيست تو هم حرفهاي غيبي حرفهاي معقول حرفهاي حق داري و هم غرضي هم در كار نداري چيزي هم از مردم نميخواهي اگر يك رهبري هم كار خوب بكند هم غرضي نداشته باشد خب بايد پذيرفت ديگر اتَّبِعُوا مَن لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً. اجر هم اختصاص به مسائل مادي ندارد يعني چيزي از شما نميخواهد اين نكره هم در سياق نفي است نه اجر مادي ميخواهد نه اجر معنوي ميخواهد كه شما او را تجليل كنيد [نه] از شما احترام ميخواهد هيچ چيز از شما نميخواهد وَهُم مَّهْتَدُونَ اينجا هم ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر فرمود تو هر دو امر را داري براي اينكه اينها اخبار غيبي و احكام غيبي است كه ما ميگوييم وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ با اينكه وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ . إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين اين اختصاصي به مردم مكه ندارد تا بگوييم كه آنها خدا را قبول داشتند ولي مؤمن نبودند نه. غالب مردم اينطورند به دليل عالمين يعني اكثر مردم جهان گرفتار حساند آن ايماني كه بايد بيا ورند نميآورند البته بعدها ممكن است، بسياري از اينها اهل سهو وخطا و جهلاند عنادي ندارند البته سرانجام اينها به مغفرت الهي ميرسند به استثناي معاندين كه «أن تُخَلِد فِيها المُعاندين» وگرنه بقيه كه براساس جهل و غفلت و سهو و نسيان و كماعتنايي و غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا. اينها وقتي كه عذابشان به آن نصاب رسيد خب آزاد ميشوند اما خب حالا انسان يك لحظهاش نميتواند آن عذاب را تحمل كند چه رسد به چند روز يا چند ماه خب وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ كه اين آ يات هست و مردم غافلانه از اينها ميگذرند و ايمان نميآورند بعد اين جمله است كه . وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ. پس اكثر مردم كه ايمان نميآورند طبق آيه 103 وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ. اين حرص هم چيز خوبي است نسبت به ايمان مردم كه فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الحَدِيثِ أَسَفاً اين يك .فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ دو. اينگونه از آيات ذات اقدس الهي در اين آيات به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسلي ميدهد كه حالا اگر نپذيرفتند نگران نباش پس وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ پس اكثر مردم نميپذيرند اقل ميپذيرند اين اقلي هم دو قسماند اكثر اين اقلي مشركاند آن اقل اين اقلي موحد ناباند وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ يعني اين اكثر مؤمنين مشركاند پس مردم با تقسيم اول به دو قسماند يك اكثر يك اقل اكثر ايمان ندارند اين اقل به تقسيم دوم دو قسم ميشوند اكثر و اقل، اكثر اين اقلي ايمانشان آلوده است اقل اين اقلي موحد ناباند اينكه ميبينيد در زيد و عمرو ميگردد به اين سمت و آن سمت ميگردد همين است ديگر ميگويد خدا هست ولي بله خدا را قبول داريم ولي اين ولي و اما دنبال لا اله الا الله اوست يك لا اله الا الله ميگويد يك ولي و اما هم ميگويد يعني لا اله الا الله و آن آقا لا اله الا الله و آن جريان از امام (سلاماللهعليه) سؤال كردند چگونه اكثر مؤمنين مشركاند؟ فرمود: خب اينكه ميگويند: «لولا فلان لهلكت» همين است ديگر اگر فلان طبيب نبود ما از بين رفته بوديم خب بگو خدا را شكر كه ذات اقدس الهي از راه فكر آن طبيب ما را درمان كرد وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ نه اينكه اگر او نبود ما از بين رفته بوديم اگر فلانكس نبود آبروي ما ميرفت او مشكل ما را حل كرد خب چرا اينگونه ميگوييد بگوييد خدا را شكر كه او را وسيله قرار داد خداي سبحان آبروي ما را از آن راه حفظ كرد چون وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ديگر، اين تعبير اول خدا و دوم فلان شخص همين اين شركآلودبودن ايمان را ميرساند خدا يك اولي نيست كه ثاني داشته باشد كه، به ما گفتند «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»
بسياري از مردم در عين حال كه جستجو ميكنند كه حق براي اشان روشن بشود بعد از اينكه بر اساس . قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ. حق براي ايشان روشن شده است معذلك بر كفر گذشته شان اصرار دارند .بعد از اينكه اين گزارشهاي غيبي آمده اين مردم به جاي اينكه ايمان بياورند و بپذيرند بر كفرشان اصرار ورزيدند لذا فرمود: وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ. دو اينگونه از آيات ذات اقدس الهي در اين آيات به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسلي ميدهد كه حالا اگر نپذيرفتند نگران نباش پس . وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ. پس اكثر مردم نميپذيرند اقل ميپذيرند . اين حرص هم يك چيز خوبي است انسان علاقه شديد داشته باشد كه جامعه مسلمان و متدين باشد اين بد نيست و وجود مبارك پيغمبر اين حرص را داشت و خداي سبحان هم او را تسلي داد اين حرص محمودي است نه مذموم آن حرص دنياست كه بد است اما حرص به دينداري جامعه كه چيز بدي نيست البته در مقام عمل انسان بايد از اعتدال نگذرد افراط تفريط نكند ولي علاقه شديد داشته باشد كه جامعه همه شان مسلمان و متدين باشند چيز خوبي است بعد فرمود كه آنها مشكلي ندارند در ايماننياوردن هيچ وجهي ندارد براي اينكه تو هم مطالب علمي و حق و صدق داري هم چيزي از آنها طلب نميكني فرمود: وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ.... با آنچه كه درباره پيغمبر (ص) وارد شده است كه فرمود: قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي. اين بايد جمع بشود كه چگونه در بخشي از آيات آمده است تو اجر نميخواهي در بخشي از آيات آمده است كه بگو من چيزي از شما نميخواهم اجري از شما نميخواهم مگر مودت در قربا . آياتي كه در اين زمينه است سه طايفه است اين آيه داخلي روشن بشود كه معنايش چيست تا اين سه طايفه را تنظيم بكنيم اين آيه كه فرمود به مردم بگو من هيچ اجري از شما نميخواهم مگر مودت اهل بيت من .كه مودت بالاتر از محبت است . آن درجه كاملي كه نشان خضوع اعتقادي و اخلاقي و عملي است در برابر محبوب آن را ميگويند مودت. خب فرمود به مردم بگو كه من هيچ اجري از شما نميخواهم مگر مودت اهل بيت كه اين مزد رسالت است بعد هم فرمود: وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً. فرمود: :وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين.... چيزي هم كه نميخواهي تذكره جهانيان است براي همه مردم است يادآوري مردم است مردم گرفتار غفلتاند خيليها غافلانه زندگي ميكنند تو اينها را يادآوري ميكني بعد فرمود نهتنها اين جريان و اين آيات بر مردم خوانده شد آنها بيتفاوت گذشتند بلكه وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُون.. اينها عبور ميكنند ولي اعراض دارند نميبينند غافلاند سيدنا الاستاد (رضواناللهعليه) ميفرمايد اين يَمُرُّونَ. يعني بيتفاوت ميگذرند ظاهر آيه هم همين است كه منظور از . يَمُرُّونَ. اينكه ما بگوييم بيتفاوت ميگذرد معناي كنايي مراد است نه اينكه عبور ميكند يعني به آن نگاه نميكند ولو نشسته است يا ايستاده است آرام است اين را نگاه نميكند اين را ميگوييم بيتفاوت از كنارش گذشت وقتي ميگوييم بيتفاوت از كنارش گذشت معناي كنايي مراد است نه معناي مطابقي يعني عبور كرد و رفت نه. ايشان ميفرمايند كه اگر ما اين .يَمُرُّونَ. را [به] معناي حقيقياش بگيريم نه معناي كنايي .اين نشان حركت زمين است بالأخره مردم روي زمين در اثر حركت زمين از آيات الهي ميگذرند منتها هم آن مسئله علمي تأمين است هم اين مسئله موعظهاي و اخلاقي .وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ. كه اين آ يات هست و مردم غافلانه از اينها ميگذرند و ايمان نميآورند
فرمود: أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ... ما همه حرفهارا زديم سؤال كردند جواب داديم از اخبار غيب به اينها گفتيم موعظه هم كرديم ولي اينها همچنان بيراهه ميروند اينها بالأخره از دو خطر كه احيانا در پيش است و مانعةالخلو است مانعةالجمع نيست اينها در امان نيستند يا يك عذاب فراگير كه غاشيه است .آنكه ميپوشاند به آن ميگويند غاشيه آنكه ميپوشاند يك عذاب فراگير كه آدم را فرو ميبرد اين در راه است يا اين در دنيا ميآيد يا جريان قيامت بغتتاً ميرسد خبر نميكنند كه انسان دفعتاً نشسته ميبيند وضع عوض شده خيليها اصلاً نميفهمند كه مردند دفعتا ميبينند اوضاع عوض شده. يك افراد ديگر هستند يك جاي ديگر است بعد از اينكه بردند در قبر و تلقين كردند و گفتند «و اعلم ان الموت حق» يعني بدان تو مردي ديگران هم ميميرند اين حالتي كه داري حالت مرگ است «ان الموت حق» نه اينكه به مرده بگويند كه بدان مرگ حق است او بگويد من الان يافتم نه. ميگويند در اين حالي كه داري نميداني كجا رفتي اين حالت مرگ است ما هم ميآييم «ان الموت حق و الجنة حق و النار حق» اين همه را كاملاً گوش ميدهد تازه ميفهمد مرده. اين را ميگويند بغتتاً أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ.. اصلاً نميدانند كه مردند و قيامتي قيام كرده حالا يا قيامت صغرا يا قيامت كبرا اين جمعش ممكن است لذا براي كسي كه مشركانه به سر ميبرد يا .غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ. است يا بغتتاً قيامت او را غافلگير ميكند و او نه به توبه موفق شد نه به انابه. بعد از اين كه فرمود اكثر مردم در اثر گرفتار حس و حب دنيا از ايمان محروماند و بعد از اينكه فرمود مؤمنان هم دو گروهند اكثري و اقلي بعد سيره علمي و عملي خودش و پيروان علمي خودش را ذكر فرمود تكليف ساير افراد هم مشخص ميشود. فرمود قُلْ هذِهِ سَبِيلي...به ديگران بگو مخاطب وجود مبارك پيغمبر (ص) جامعه بشريت است به دليل اينكه در آيه قبل فرمود . إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين. اختصاصي به عرب و فارس و گروههاي اين چنيني كه در خاورميانهاند و مانند آن ندارد قهراً مخاطب آن حضرت هم همين وسعت را دارد. فرمود ما سه گروهيم بالأخره گروه انبيا هستند و علماً هستند و توده مردم. ما روي بينايي شهودي مرم را دعوت ميكنيم علما روي بيناييهاي علمي و تحقيقي كه همان علم حصولي و مانند آن است دعوت ميكنند توده مردم هم بايد بصيرانه رهبرانشان را انتخاب بكنند اين چنين نيست كه ما .. عَلَي بَصِيرَةٍ. دعوت بكنيم مردم مجاز باشند كوركورانه هر كسي را خواستند انتخاب بكند پس اين تثليث با بصارت همراه است . در رأس حرم وجود مبارك پيغمبر قرار دارد (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) كه . عَلَي بَصِيرَةٍ. دعوت ميكنند در دامنه اين هرم هم اولياي الهي علما فقها حكما مردان حق مبلغان الهي اينها قرار دارند كه . عَلَي بَصِيرَةٍ . دعوت ميكنند دامنه اين هرم مردماند كه : عَلَي بَصِيرَةٍ. تشخيص ميدهند و ميپذيرند. خب اگر رهبر عَلَي بَصِيرَة. دعوت بكند علما عَلَي بَصِيرَةٍ. دعوت بكنند مردم عَلَي بَصِيرَةٍ. تشخيص ندهند اين جامعه جامعه فلاح و صلاح است؟ اين كه نخواهد بود. اين كه فرمود . قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي... يعني ما كارهايمان دعوت بصيرانه است شما كارهايتان پذيرش بصيرانه باشد بالأخره ما يا محققيم يا مقلد .مقلد ديگر نبايد در تقليد مقلد باشد اين بايد در تقليد محقق باشد .اين بايد بررسي كند اطمينان پيدا كند كه اين رهبر عَلَي بَصِيرَةٍ. دعوت ميكند اين عالم عَلَي بَصِيرَةٍ. دعوت ميكند پس اينكه فرمود . قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي.. اين معنايش اين است كه ما هر سه گروه .عَلَي بَصِيرَةٍ كار ميكنيم هم محققان ما هم مقلدان ما هم رهبران ما هم رهروان ما وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ القُرَي أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ.(109) هم شما ميدانيد هم مردم بدانند كه اين اولين باري نيست كه حالا مسئله رسالت و نبوت و تبليغ مطرح شد ما انبياي قبلي فرستاديم قبلاً خيلي پيامبر فرستاديم آنها داراي اين چهار ويژگي بودند عدهاي كه به دنبال بهانه بودند ميگفتند اگر از طرف خدا يك پيكي و رسولي ميآيد بايد فرشته باشد كه در سوره مباركه انعام مبسوطاً بحثش گذشت كه اگر شما فرشته بوديد رسول خدا هم فرشته است ولي وقتي شما مردميد او بايد با شما گفتگو كند اتمام حجت كند اسوه شما باشد در بين شما زندگي كند شما را راهنمايي كند شما سوالاتتان را با او در ميان بگذاريد اين بايد مثل شما باشد اين كه نميتواند فرشته باشد اين اول، حالا كه گفتند كه . أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا. اين ابطال شد . حتما آن فرستاده بايد بشر باشد اين بشر بايد مرد باشد يا زن . فرمودند گرچه كمالات فرقي بين زن و مرد ندارد اما كارهاي اجرايي بين زن و مرد فرق است ولايت كه كمال انساني است بله در آن جهات بين زن و مرد فرق نيست هم زن ميتواند ولي الله بشود هم مرد ميتواند ولي الله بشود اما كارهاي اجرايي با مردم بودن جنگ و صلح داشتند نيازهاي مردم را شنيدن با نامحرمها مرتب تماس گرفتن به ميدان جبهه و جنگ رفتن سنگ خوردن و سنگ زدن اينها كار زن نيست فرمود اين كار اجرايي است بنابراين در اينجا فرمود: . إِلاَّ رِجَالاً كارهاي اجرايي كمال آور نيست هر كسي ممكن است در وظيفه خود با اخلاص عمل بكند و از ديگري يا كم نياورد يا جلوتر برود اينها مربوط به آن است كه هر كسي وظيفه خود را خالصا لوجه الله ابتغاء لوجه الله انجام بدهد. اما كارهاي اجرايي با مردم درگير شدن جنگ كردن صلح كردن عهد نامه داشتن صلح نامه داشتن سفر كردن ميدان جبهه رفتن اينها خب كار اجرايي است اينها را فرمود ما به مرد داديم ..وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً. يعني بشرا رجلا. هم اين بشر بودن را ضمنا بيان فرمود هم مرد بودن را گرچه برخيها كه احيانا دلشان ميخواست از زن حمايت كنند خيال ميكردند حمايت از زن در اين است كه اين كارهاي اجرايي را هم به عهده زن بدهند از اين مفسرين مثلاً روشنفكرنما اينها فكر ميكردند كه اين رجال در برابر نساء نيست أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ.. اينها يك بررسي هم بكنند الان سرشان را در لاكشان فرو بردند خبري از اينها نيست اينها يك قدري مسافرت كنند ببينند انبياي ديگر در شهرهاي ديگر بودند مردم يك عده ايمان آوردند يك عده كفر ورزيدند عاقبت مؤمنان چه شد پايان تلخ كفار چه شد ؟؟ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ اين انذار .وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا. اين تبشير .أَفَلا تَعْقِلُونَ؟ قبلاً هم اين بحث مكرر بازگو شد كه برخيها ميگويند چطور سرزمين خاور ميانه پيغمبر خيز است و مغرب زمين فيلسوف خيز آنجا فلاسفه درميآيند اينجا انبيا غافل از اينكه همه جا صحبت نبوت است هيچ جايي نيست كه پيامبر نباشد منتها قرآن كريم انبياي خاور ميانه را ذكر ميكند براي اينكه خاور دور يعني چين و امثال چين كه آن طرف اقيانوس اطلس بود دسترسي نبود تا كسي به اين آيه عمل كند أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ. چون قرآن بعد از اينكه اصل كلي را ذكر فرمود . ميفرمود خودتان برويد تحقيق كنید بررسي كنيد آثارشان را ببينيد خب چه كسي حالا ميتوانست آن طرف اقيانوس اطلس سفر بكند اين طرف آب هم يعني غرب هم كه كشف نشده بود باختر دور وگرنه هيچ ممكن نيست يك جمعيتي در يك سرزميني زندگي كند و خدا پيامبر نفرستد .وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. هيچ قريهاي نيست چندين آيه است به اين مضمون إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ هيچ قريهاي نيست هيچ ملت و امتي نيست مگر اينكه خداي سبحان براي آنها انبيا دارد منتها اگر جريان خاور دور را يا باختر دور را بفرمايد ديگر نميتواند بفرمايد .أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ خب حالا مشركي كه در عنود است ميگويد شما ميگوييد آن طرف آن طرف چه كسي رفته چه كسي ميتواند تحقيق كند يك طوري حرف ميزني كه نميشود ثابت كرد نميشود هم نفي كرد فرمود نه. ما همين خاور ميانه را بگوييم اين خاور ميانه آنجايي كه نوح بود آن جايي كه ابراهيم بود آنجايي كه اسحاق بود آنجايي كه يعقوب بود آنجايي كه موساي كليم بود آنجايي كه عيساي مسيح (سلام الله عليهما) بود به اين منطقه را برويد بگرديد ديگر. اين را قرآن كريم درباره اينها دارد . فرمود: در اين فاز و فضا عدّهاي ايمان آوردند عدّهاي نياوردند حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ.. اينجا كه فرمود: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً. راجع به نبوت عام است .چه كساني از پذيرش ايمان قومشان نااميد شدند افرادياند كه يكي از آنها وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) است كه آيه 36 سوره مباركه هود اين است كه :وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ. ما به حضرت نوح وحي فرستاديم كه بالأخره نه قرن و نيم دعوت كردي همين گروه اندك به تو ايمان آوردند چون خدا به حضرت نوح وحي فرستاد كه ديگر اينها را بعد از اين به تو ايمان نميآورند در سوره مباركه نوح دارد كه : رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الأَرْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً. براي اينكه . إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً .. عرض كرد خدايا اينها ديگر ايمان نميآورند خب اين را وجود مبارك نوح بعد از علم غيبي كه خدا به او افاضه كرده است گفت وگرنه از كجا ميدانست نسل بعد ايمان نميآورند عرض كرد: وَلاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً.. خب اينها هم ميشود يأس انبياء از ايمان آوردن قومشان بعد از يك مدّتي نااميد شدند . حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا. آنهايي كه كذّبوا قرائت كردند يعني تكذيب شدند خب كذّبوا ميشود به خود انبياء برگردد يعني گمان كردند كه مورد تكذيب قوم جاهل و عنودند اما وقتي كُذبوا آمده. نه كذّبوا .كذبوا به آن مخاطبي ميگويند كه خبر دروغ به او داده شد . اين ذيل كه ردّ العجز الي الصدر است ظاهراً ناظر به قصّه يوسف و برادران يوسف است نه قصص انبيا وگرنه جمع ذكر ميكرد .لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ.. يعني در داستان حضرت يوسف و برادرانش گذشته از اينكه .آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ بود عِبْرَةٌ لاُولِي الالبَابِ. اگر كسي لبيب باشد ميتواند عبور كند قبلاً هم ملاحظه فرموديد عبرت را عبرت ميگويند براي اينكه به وسيله آن انسان جاهل از جهل به علم عبور ميكند انسان ظالم از ظلم به عدل عبور ميكند انسان فاسق از فسق به اطاعت عبور ميكند و مانند آن . اگر كسي يك داستان آموزندهاي را بررسي كرد و تحولي در او پيدا نشد او تماشاچي است نه معتبِر او را نميگويند عبرت گرفته اين تماشا كرده
ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي.. اصلاً اين قابل جعل نيست نه اينكه او جعل نكرده اولين و آخرين جمع بشوند نميتوانند جعل بكنند چون ساخت خود من است مگر اولين و آخرين جمع بشوند ميتوانند راه شيري بسازند راه شيري ساخت خداست بله خدا ميتواند راه شيري ديگر بسازد و امّا كار اوست اين . مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي. لسانش اين است فرمود: .مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ. اين تورات اين انجيل اين صحف موسي ابراهيم اينها را شما برديد در خانههايتان پنهان كرديد خب در بياوريد اينها را ديگر. اين تصديق همان حرفهاست اين كسي كه عمري تورات نديده انجيل نديده چون چند نسخه خطي بود آن هم پيش شماها بود ديگر شما در نميآوريد كه اين صريحاً اعلام كرد كه بابا اين حكمي كه من ميگويم در تورات شما هست در بياوريد ببينيد درست است يا نيست ?؟ و اين كتاب تفسير هر چيزي است و هدايت و رحمت است براي كسي كه ايمان بياورد گرچه هدايت و رحمت است . كَافَّةً لِّلنَّاسِ. ولي كساني كه بهرهبرداري ميكنند مؤمناناند. والحمدلله رب العالمین 🤲🌷
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.