logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:183952)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:148734)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:140153)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:99990)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: قرآن و عترت معصوم است، نه مفسّر.اين قرآن وحي است، نه آن معنايي كه مفسّر مي‌فهمد    اگر قرآن كتاب هدايت همه مردم است، پس چرا انرا ذكر و رحمت براي مومنين ميداند؟    تفاوت تذكر و تعقّل و تفكّر در قران چيست؟    ⁉️ چه نیازی به فهم قرآن داریم؟   چه کسانی نیازمند فهم قرآن هستند؟       آخرین رویداد تالار: مراسم عصرانه قراني همزمان با ايام عيد سعيد غدير 5شنبه 22خرداد      

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1399/04/20 09:34:29 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خداوند تعالى دعايى را كه ابراهيم در آخر عمرش كرده يعنى بعد از آنكه به ارض مقدس مهاجرت نمود و صاحب اولاد شد و اسماعيل را به مكه آورد و آن شهر و خانه خدا را بنا نهاد، چنين ذكر مى كند: (( و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام )) تا آنجا كه عرض مى كند (( ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة )) تا آنجا كه عرض ‍ مى كند (( الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء )) تا آنجا كه عرض مى كند (( ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب )) .

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 234


● آزر، پدر صلبى و حقيقى ابراهيم عليه السلام نبوده است .


اين آيه روال و سياقى كه دارد و قرائنى كه همراه آن است ، بهترين شاهد است بر اينكه پدر او كه اينجا دعا در حقش مى كند، غير آن شخصى است كه در آيه مورد بحث ، از آن نيز به پدر تعبير كرده و اسمش را (( آزر )) خوانده است . چرا كه آيات مورد بحث ، صريح در اين معنا است كه استغفار ابراهيم جهت شخص نامبرده صرفا به منظور وفاى به عهد بوده ، و وقتى متوجه شد كه وى دشمن خدا است ، از او تبرى و بيزارى جسته است ، با اين حال چطور ممكن است در آخر عمر و در آخرين دعائى كه كرده بار ديگر از تبرى قبليش چشم پوشيده و برايش ‍ طلب مغفرت كرده باشد؟. پس معلوم مى شود آزر پدر صلبيش كه او را و مادرش را در اين آيه دعا كرده است ، نيست .

يكى از لطايفى كه در اين آيه است و شاهد بر مدعاى ما است ، اين است كه در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه (( والدى )) كه جز بر پدر و مادر صلبى اطلاق نمى شود، تعبير كرده و در آيه مورد بحث كلمه (( اب )) را به كار برده است ، كه به غير پدر هم اطلاق مى شود، و همچنين در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده از او به أب تعبير كرده است ، و اين كلمه همانطورى كه گفتيم به غير پدر از قبيل جد و عمو و كسانى ديگر نيز اطلاق مى شود، از آن جمله در خود قرآن از ابراهيم كه جد يعقوب است و همچنين از اسماعيل كه عموى او است به پدر تعبير كرده و مى فرمايد: (( ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون )) . و نيز آنجا كه كلام يوسف را حكايت مى كند چنين مى فرمايد: (( و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب با اينكه اسحاق جد يوسف )) ، و ابراهيم جد پدر او است .

پس به خوبى روشن گرديد كه آزر پدر حقيقى ابراهيم نبوده و ناچار در او عنوانى بوده است كه به خاطر آن عنوان او را پدر خطاب كرده است ، چون در لغت ، بعضى از اوصاف و عناوين وجود دارد كه مصحح اطلاق پدر بر دارنده آن است ، از آن جمله جد، عمو، پدرزن و هر كسى است كه زمام امور آدمى را در دست دارد و هر كسى كه بزرگ و فرمانرواى قوم است . و اين گونه اطلاقات مجازى منحصر در لغت عرب نيست ،


بلكه ساير زبانها نيز نمونه آن را داشته و چه بسيار اطلاقات مجازى كه در كلمات مادر، عمو، برادر، خواهر، سر، چشم ، دهن ، دست ، بازو، انگشت و امثال آن ، از كنايه و مجازاتى كه ساخته و پرداخته ذوق لطيف و تفنن در بيان است ، دارند


ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 235

ali Offline
#2 ارسال شده : 1399/04/24 10:29:43 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

نحوه سخن گفتن و سئوالات ابراهيم مانند يك فرد نااشنا و تازه وارد است. ايا واقعا همين طور بوده است؟

اگر داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم ، خواهيم ديد كه آنجناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده تازه وارد به آن جامعه را داشته است . زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست ؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده ، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: (( ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون )) و نيز مى پرسد: (( ما تعبدون )) ؟ در جواب مى گويند: (( نعبد اصناما فنظل لها عاكفين )) دوباره مى پرسد: (( هل يسمعونكم اذ تدعون )) ؟ (( او ينفعونكم او يضرون )) ؟ در جواب مى گويند: (( بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون )) .

و اين سنخ گفتار، همانطورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بت پرستى ، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى (يعنى بابل كلدان ) بار آمده و رشد يافته است .
ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام ، شروع به پرسش خدايان آنها (ماه ، ستاره ، آفتاب و...) مى كند، و اشاره به ستاره اى نموده مى گويد: (( هذا ربى )) و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد مى گويد: (( هذا ربى )) روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند مى گويد: (( هذا ربى هذا اكبر )) اين است پروردگار من ، چرا كه اين ، از آن دو بزرگتر است ، اينجا نيز ابراهيم (عليه السلام ) خود را به جاى كسى قرار مى دهد كه اصلا ستاره و ماه و خورشيدى نديده است ، روشنترين دليلها بر اين معنا همين تعبيرى است كه در باره آفتاب كرده ، چون به خوبى پيدا است كه اين تعبير، تعبير كسى است كه گويا اصلا نمى داند آفتاب و ماه و ستاره چيست .

فقط اين را مى داند كه مردم در برابر اين اجرام خضوع كرده و آنها را مي پرستند، و قربانى تقديمشان مى دارند.


● ضمير مذكر آوردن براى (( شمس )) در كلام ابراهيم (ع ): (( هذا ربى هذا اكبر )) شاهد بر اينست كه آن حضرت همچون انسانى فرضى كه خبر از هيچ چيز ندارد سخن گفته است

حاصل اينكه ، از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم (عليه السلام ) را با پدر و قومش درباره توحيد حكايت مى كند برمى آيد كه وى قبل از آن ايام ، دور از محيط پدر و قومش زندگى مى كرده ، و لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده ، و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته ، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است ، و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بتها مى افتد و از پدرش ‍ مى پرسد كه اين چيست ؟
و وقتى آن جواب را ميشنود شروع مى كند به مشاجره و خدشه دار كردن الوهيت بتها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته ، آنان را نيز قانع مى كند، آنگاه به سراغ پرستش ارباب بتها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اينكه همه غروب كردند، آنگاه ربوبيت آنها را باطل نموده و در اثبات توحيد خالص چنين گفت : (( انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين )) و از شواهد و نمونه هائى كه بعدا ذكر مى كنيم چنين برمى آيد كه اين احتجاج و استدلال را در دو روز و يك شب به پايان رسانيده است .



حضرت ابراهيم، كدام ستاره را اشاره كرده و گفته هذا ربي؟

از ظاهر آيات استفاده مى شود كه در آن عصر مردمى بوده اند كه كوكب معينى را كه همان كوكب مورد اشاره ابراهيم بوده ، مي پرستيدند و اين معنا را هم مى دانيم كه (( صابئون )) هر كوكبى را احترام نمى كرده اند، بلكه تنها سيارات را مقدس مي شمرده اند و به طورى كه از قرائن برمى آيد ستاره مذكور همان ستاره زهره بوده است ، براى اينكه (( صابئين )) تنها سيارات هفتگانه يعنى (( قمر )) ، (( عطارد )) ، (( زهره )) ، (( شمس )) ، (( مريخ )) ، (( مشترى )) ، و (( زحل )) را احترام مى كرده و حوادث عالم را به آنها نسبت ميداده اند. و آن اهالى هند و بعضى از جادوگران و بت پرستان عرب و غير عرب بودند كه ستارگان ثابت را مقدس ميشمردند.

و چون قرآن در داستان ابراهيم شمس و قمر را بعد از آيه مورد بحث ذكر كرده است ، بنابراين ، سياره كوكب يكى از پنج سياره ديگر بوده ،و چون (( عطارد )) مدار تنگترى دارد و بسيار كم ديده مى شود و زهره در بين آن چهار سياره ديگر، از جهت تنگى مدارش ، نمى تواند بيش از چهل و هفت درجه از خورشيد فاصله بگيرد و هميشه همراه خورشيد است ، از اين جهت به ذهن مى رسد كه كوكب مزبور همان زهره بوده است چرا كه زهره گاهى قبل از خورشيد طلوع مى كند و عوام آنرا ستاره صبح مى نامند، و گاهى در دنبال آن قرار گرفته و در نتيجه بعد از غروب خورشيد در همان طرف مغرب ظاهر مى شود و چيزى نميگذرد كه غروب مى كند.



ايا واقعا حضرت ابراهيم معتقد شده بود كه ستاره يا ماه يا خورشيد، رب اوست؟ يا دروغ گفته بود؟

اينكه ابراهيم (ع ) نخست ستاره و ماه و خورشيد را (( رب )) دانست ، از باب محاجه به زبان خصم بوده است .


ابراهيم (عليه السلام ) يقين به اين معنا داشته كه او داراى پروردگارى است كه هدايت و ساير امورش را متكفل است ، و اگر در اين آيات واقعا يا ظاهرا از پروردگار خود جستجو و بحث كرده ، منظورش ‍ اين بوده كه بفهمد آيا آن كسى كه امورش را عهده دار است ، همان آفريدگار آسمان و زمين است ، يا آنكه يكى از آفريده هاى او است ؟ و وقتى برايش معلوم شد كه ستاره و ماه شايستگى ربوبيت را ندارندچون از نظرش ناپديد شدند ناگزير اظهار اميدوارى كرد و گفت : اگر پروردگارم مرا به سوى خود راهنمائى نكند، از گمراهان خواهم بود.

اينكه ابراهيم (عليه السلام ) اشاره به ستاره كرد و گفت : (( اين پروردگار من است )) و همچنين پس از ديدن ماه و خورشيد گفت : (( هذا ربى )) اين عقيده نهايى او نبوده تا العياذ بالله شرك ورزيده باشد، بلكه صرف فرضى است كه بايد در اطرافش بحث شده و در ادله و مؤيداتش دقت و تامل شود.

از آيات سوره مريم كه در مقام حكايت احتجاجات ابراهيم در برابر پدرش مى فرمايد: (( يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا، يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا، يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا، قالا راغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليا، قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا ))

چنين برمى آيد كه وى حقيقت امر را ميدانسته و ايمان داشته كه مدبر امورش و آن كسى كه به او احسان نموده و در اكرامش از حد گذرانيده ، همانا خداى سبحان است . بنابراين ، اينكه در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت : (( هذا ربى )) در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است ، وى در ظاهر خود را يكى از آنان شمرده و عقايد خرافى آنان را صحيح فرض نموده و آنگاه با بيانى مستدل ، فساد آن را ثابت كرده است ، و اين نحو احتجاج بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان و تعصب او جلوگيرى نمايد و او را براى شنيدن حرف حق آماده سازد.

از همه اينها گذشته ، آيه (( قال يا قوم انى برى ء مما تشركون ، انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين )) بخوبى بر اين معنا دلالت دارد، زيرا از ظاهر آن پيدا است كه آن جناب در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده ، بلكه با فرض ربوبيت ستاره و ماه و خورشيد و سپس اعراض و انصراف از آن فرض ، مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگار شريكى نيست ،

پس همه اين قرائنى كه در آيات مورد بحث و ساير آياتى كه كلام آن حضرت را حكايت مى كند، وجود دارد، اين معنا را مى رساند كه ابراهيم (عليه السلام ) اين مساله را كه براى جميع موجودات ، آفريدگار يگانه و بى شريكى هست و آن همان خداوند متعال است ، و همچنين اين معنا را كه ناچار و ناگزير براى آدمى رب و مدبرى است ، امر مسلمى ميدانسته ، و تنها در اين جهت بحث مى كرده كه آيا اين رب و مدبر همان آفريدگار يگانه است ، و زمام تدبير امور آدمى نيز مانند ايجاد و خلقتش ‍ در دست او است ، يا آنكه بعضى از مخلوقات خود را مامور تدبير امور انسان كرده و اين كار را به او محول نموده است . و لذا همان اجرامى را كه آنها مى پرستيده اند مد نظر قرار داده و آنها را مدبر خود فرض كرده و سپس از آنها اعراض نموده است .


● قضيه مورد بحث مربوط به زمان كودكى و قبل از بلوغ ابراهيم (ع ) است

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چطور مى توان باور كرد كه ابراهيم (عليه السلام ) كراتى از اجرام فلكى را مدبر و رب خود فرض كند و آنگاه در آن بحث نموده به اشتباه خود پى برده باشد، و حال آنكه ابراهيم از پيغمبران بزرگ است .


جواب اين سؤال اين است كه :آرى ، از ظاهر اين فرض كردن و سپس در آن فرض خدشه نمودن ، همين معنا استفاده مى شود، چون طبعا علم به نتيجه برهان پس از اقامه برهان پيدا مى شود. ليكن اين معنا به مقام نبوت ابراهيم (عليه السلام ) ضررى نمى زند.

براى اينكه همانطور كه قبلا هم گفتيم از آيات مورد بحث چنين استفاده مى شود كه اين داستان مربوط به سرگذشت دوران كودكى ابراهيم (عليه السلام ) است ، و معلوم است كه در چنين دورانى دل آدمى نسبت به مساله توحيد و ساير معارف اعتقادى ، مانند صفحه سفيد و خالى از نقش و نوشته اى از هر نقش مخالفى خالى و فارغ است ، و آدمى هر كه باشد در اين دوران وقتى شروع به كسب معارف مى كند، ناچار چيزهايى را اثبات و چيزهاى ديگرى را انكار مى كند تا آنكه سرانجام به عقايد صحيح مى رسد، و چنين كسى در اين نفى و اثباتها و افكار پريشانى كه دارد مورد مؤاخذه قرار نمى گيرد، براى اينكه هيچ انسانى در بين دو مرحله ابتداى تميز و مرحله رسيدن به معرفت كامل و علم به حق خالى از چنين افكارى نيست ، و هر انسانى را كه فرض كنيم ، چنين روزهايى را در زندگى خود دارد، چرا كه اگر نميداشت و لحظاتى را كه در آن لحظات از قصور جهل به مرحله علم به عقايد حقه مى رسد به خود نمى ديد عقلش او را مكلف به بحث و نظر در عقايد نمى كرد، و حال آنكه وجوب بحث و كنجكاوى در عقايد و تحصيل اعتقاد صحيح از ضروريات عقلى است .

و اگر در قرآن كريم افرادى از بشر مانند مسيح و يحيى (عليهما السلام ) را مى بينيم كه قبل از رسيدن به چنين دورانى و بدون احتياج به نفى و اثبات ، عقايد حقه را دارا بوده اند، در حقيقت افرادى خارق العاده و استثناء از اين سنت عمومى بوده اند، و وجود اين افراد استثنايى باعث نمى شود كه بگوييم هر انسانى اينطور است ، يا هر پيغمبرى اينگونه آفريده شده است .

منظور از (( لا احب الافلين )) چيست؟

منظور ابراهيم (عليه السلام ) هم از اينكه فرمود: (( لا احب الافلين )) همين بوده كه به قوم خود بفهماند، چيزى كه براى آدمى باقى نمى ماند و از انسان غايب مى شود، لياقت اين را ندارد كه آدمى به آن دل ببندد و آن را دوست بدارد، و آن پروردگارى كه آدمى پرستش مى كند بايد كسى باشد كه انسان به حكم فطرت ناگزير باشد، دوستش بدارد. پس نبايد چيزى باشد كه دستخوش زوال گردد. و بنابراين ، اجرام فلكى كه دستخوش غروب مى شوند، شايستگى ندارند كه اسم (( رب )) بر آنها اطلاق شود و به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين كلام برهانى است كه هم عوام آنرا مى فهمند و هم خواص .

ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 261

ویرایش بوسیله کاربر 1399/04/25 06:57:45 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#3 ارسال شده : 1399/04/25 07:12:45 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال


أُولَئك الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ

اشاره به لفظ (( اولئك )) كه مخصوص بعيد است به منظور اين است كه دلالت كند بر علوشان و رفعت مقام انبيا (عليهم السلام )،

اما نبوت در تفسير آيه شريفه (( كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين ... )) كه مراد از آن ، دريافت اخبار غيب است به عنايت خاص ‍ خداوند، و آن اخبارى است وابسته به ماوراى حس و محسوس مانند يگانگى خدا و فرشتگان و روز رستاخيز.

و اينكه خداوند اين سه كرامت (كتاب و حكم و نبوت ) را كه سلسله جليل پيامبران را به آن سرافراز فرموده در سياق آياتى قرار داده كه هدايت او را بيان مى كند دلالت دارد كه اين سه ، از آثار هدايت خاص ‍ خداوند است كه به آن وسيله شناخت خدا و آيات وى تمام مى شود.

گويا گفته شده : آن هدايتى كه پيغمبران را بر آن گرد آورديم و به سبب آن بر جهانيان برترى داديم همانست كه ايشان را به راهى راست درآورده و مى آموزد به ايشان كتابى را كه شامل احكام و شرايع خدا است ، و همان هدايت است كه ايشان را پا بر جا داشته و براى حكم ميان مردم نصب مى كند و اخبار غيب و نهان را به ايشان گزارش مى دهد

مراد از دادن كتاب و حكم ، فرستادن شرايع دين و حكم كردن بر طبق آنها ميان مردم خواهد بود. همچنان كه ظاهر تعدادى ديگر از آيات كريمه قرآن نيز مؤيد همين معنا است ، مانند آيه و (( انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ))


تفسير الميزان
ali Offline
#4 ارسال شده : 1399/04/28 07:31:35 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال


شريعت اسلام ناسخ شرايع قبل است و امر خداوند در (( فبهديهم اقتده )) به معناى امربه تبعيت از شرايع گذشته نيست .



در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را دستور مى دهد تا هدايت ايشان را پيروى كند، و اگر دستور نداد كه شريعت ايشان را پيروى كند براى اين بود كه شريعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ناسخ شريعتهاى ساير انبيا، و كتابش حافظ و حاكم بر كتابهاى ايشان است ، تازه هدايت ايشان هم هدايت خدا است ، و اگر فرمود: (( به هدايت ايشان اقتدا كن )) صرفا به منظور احترام گزاردن برايشان بوده و گر نه بين خدا و بين كسى كه خدا هدايتش كرده و يا مى كند واسطه اى نيست ، به شهادت اينكه در همين آيات فرموده : (( ذلك هدى الله .... ))

بعضى از مفسرين اين آيه را دليل گرفته اند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و امتش مأمورند به اينكه از شرايع قبلى پيروى كنند مگر آن شرايعى كه در اسلام نسخ شده . ولى آيه مباركه چنين دلالتى ندارد، بلى اگر فرموده بود: (( فبهم اقتده : پس انبيا را پيروى كن )) صحيح بود كه بگوييم امت اسلام نيز مأمور به پيروى شرايع انبياى سابقند، و ليكن چنين نفرمود، بلكه فرمود: (( هدايت ايشان را پيروى كن )) .

خداى متعال اين آيات را كه راجع به خصوصيات و اوصاف توحيد فطرى مى باشد با جمله (( قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين )) ختم فرموده ، گويا خواسته است بفرمايد: (( هدايت الهيى كه انبياى قبل از تو، به آن مهتدى شدند پيروى كن و اهل عالم را هم تذكر بده تا همه ، آنرا پيروى كنند، و از ايشان درخواست مزد رسالت مكن ، و اين سفارشم را هم به ايشان برسان تا خاطرشان آسوده شود و تا بدانند كه از ايشان انتظار اجرت ندارى ، چون اگر مردم اين معنا را بدانند به دعوت تو خوشبين تر شده و دعوتت زودتر به ثمر مى رسد، و تو هم از تهمت دورتر خواهى بود ))


ali Offline
#5 ارسال شده : 1399/05/08 09:14:41 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم ايات سوره انعام


انعام:76

پس هنگامي كه [تاريكي] شب بر او [=اطراف او را] پوشاند، 105 ستاره‌اي ديد، [و به خود يا بُت‌پرستان] گفت: اين ربّ [=گرداننده و صاحب اختيار] من است! پس هنگامي كه افول كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم. 106


______________

105- مشتقات كلمة جن (مثل جان، جنه، مجنون، جُنّه، جنات، اجنّه) 201 بار در قرآن تكرار شده است، اما اين تنها موردي است كه اين كلمه به جاي اسم به صورت فعل درآمده است. كلمة «جن» در زبان عربي، در همه مشتقات و موارد كاربرد آن، دلات بر نوعي پوشيدگي و اختفاء از حواس ظاهري انسان مي‌كند. از جمله انسان‌هاي ديگري كه در ساير نقاط عالم با زبان و فرهنگ ديگري زندگي مي‌كردند و براي اعراب كاملا جن (ناآشنا و غريبه) بودند. و گرنه قرآني كه براي انسان‌ها نازل شده و از غسل و تيمم و ازدواج و طلاق و صدها حكم مادي سخن مي‌گويد، معنا ندارد كتاب هدايتي موجوداتي غير مادي باشد. در قرآن تصريح شده است كه براي هر قومي هدايت‌گري از جنس خودشان مي‌فرستيم و اگر در زمين فرشتگان ساكن بودند، رسول‌شان هم حتماً فرشته مي‌بود.



106- افول، زايل شدن تدريجي نور (ستاره، ماه و خورشيد) است كه 4 بار در قرآن و فقط در اين سوره آمده است. ابراهيم حدود 3 تا 4 هزار سال قبل در دوران طفوليت نوع انسان در بابل مي‌زيسته و پرستش خدايان متعدد (ارباب انواع)، از جمله ستارگان و ماه و خورشيد، در تمدّن‌هاي كلده و بابل معمول بوده است. بنابراين طبيعي است ابراهيم در آغاز سفر ايماني خود، سيري در انديشه‌هاي حاكم بكند و هركدام را در بوتة آزمون عقلي و فطرت پاك خويش بيازمايد، اين كه آيا همة آزمون در يكروز انجام شده، يا مدتها ذهن او را به خود مشغول مي‌داشته، و آيا با مردمان چنين استدلال‌هايي را در ميان مي‌گذاشته، يا در نفس خويش، خدايي را كه در پرتو عقل و فطرتش به آن باور داشته، در مظاهر طبيعت و مصادق عيني جستجو مي‌كرده، چندان روشن نيست. غرض از ذكر اين مراحل، چه بسا يادآوردي خاطرة گام بلندي است كه يك انسان در دوران تقليد و پيروي از فرهنگ حاكم، از طريق استدلال و برهان و پيروي از عقل و منطق به سوي حقيقت برداشته است.

انعام:78

پس [از سپري شدن شب]، هنگامي كه خورشيد را تابان ديد، گفت: اين «ربّ» من است، 107 اين بزرگتر است، پس هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من، به راستي كه من از آنچه شما شريك خدا مي‌سازيد بري [=بركنار] هستم. 108


______________

107- در مكاشفة ابراهيم 4 بار نام «ربّ»، به عنوان كليد فهم ملكوت آسمان‌ها و زمين، تكرار شده است. در بازپرسيِ محاكمه مانند نمرود از ابراهيم نيز مسئلة اصلي، «ربوبيّت»، به معناي سروري و سيادت و رياست بود كه نمرود بر آن كرسي تكيه داشت (بقره 258 (2:258) ). پذيرش نام «الله» كم و بيش مورد توافق مردمان بوده است، آنها به هر حال به خدايي به تناسب درك و فهم خود باور داشتند، اختلاف همواره بر سر «ربوبيّت» بوده است كه به فرماندهي و قدرت ارتباط پيدا مي‌كند.



108- بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد، مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبري بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه گفته مي‌شود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد يا «برائت» يافت، اين کلمه به معناي بهبودي از بيماري (بري شدن از مرض) و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است. همان کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا مي‌کرد (...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ...- آل‌عمران 49 (3:49) ).

انعام:79

من روي [دل] خويش 109 حق‌گرايانه 110 به سوي كسي كرده‌ام كه آسمان‌ها و زمين را [از عدم] آفريده 111 و من [در عبادت او] از مشركين نيستم.112


______________

109- معناي ظاهري «وجه»، همان چهره و روي آدمي است، اما از آنجايي که روي آوردن به هر چيز، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه، اهداف و آرمان‌هايي است که به آن روي مي‌آوريم. مثلا آنگاه که ابراهيم(ع) پس از روي آوردن به ستاره و ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» (انعام 79 (6:79) )، مسلماً متوجه ساختن وجه خود، همان نگاه دل و هدفگيري در زندگي است. اصطلاحات: «ابتغاء وجه الله» (پى‌جوئي وجه خدا) و «يريدون وجه الله» (خواستن وجه خدا)، که به کرّات در قرآن تکرار شده (از جمله: بقره 115 (2:115) و 272 (2:272) ، رعد 22 (13:22) ، روم 38 (30:38) و 39، رحمن 27 (55:27) ، انسان 9 (76:9) ، ليل 20 (92:20) ، و...). همان جهت و هدف خدايي است که مؤمن به آن روي مي‌آورد. چنين است تسليم کردن وجه خود به خدا (...أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ...- آل‌عمران 20 (3:20) ). اين که در قرآن گفته شده در قيامت کساني با وجه خود به آتش مي‌افتند، منظور همين اهدافي است که به آن روي آورده‌اند (از جمله اسراء 97 (17:97) ، فرقان 34 (25:34) ، قمر 48 (54:48) ).



110- حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل از گمراهي به هدايت و از کجي به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک نبودن است (حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ- حج 31 (22:31) ) و يا اخلاص در عبادت (وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ- بينه 5 (98:5) ). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ مي‌باشد که نوعي تمايل معکوس را نشان مي‌دهد.

بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي جستجو و گرايش به حق از خود نشان مي‌دهند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت حق‌گرايي در شخص مي‌کند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع) است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود و تغيير و تحول باورهايش از ستاره و ماه و خورشيد پرستي تا رويکرد به ربّ العالمين، نشانگر حق جويي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر در تسليم به خدا و ذبح فرزند مي‌باشد. در دو مورد باقيمانده (روم 30 (30:30) و يونس 105 (10:105) )، واژة «حنيفاً»، هدفگيري حق‌گرايانه به سوي دين خدا را نشان مي‌دهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا.




111- ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي موجود است؛ خلق ممکن است تکراري يا مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز بعضاً در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر از شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن مي‌گويد.




انعام:81

چگونه [انتظار داريد من] از آنچه [بُت‌ها يا متولياني] كه شريك خدا پنداشته‌ايد بترسم و شما از اينكه چيزي را با خدا شريك ساخته‌ايد كه [خدا] هيچ تسلط [علمي و آگاهي] نسبت به آن بر شما نازل نكرده، نمي‌ترسيد؟ 115 پس اگر واقعاً مي‌دانيد، كدام يك از دو گروه [موحّدين و مشركين]، به امنيّت سزاوارترند؟


______________

115- کلمة سلطان (به صورت نکره و با ضمير) 40 بار در قرآن تکرار شده است. مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفته‌اند، تسلط را ناشي از زور مي‌بينند و به همين دليل پادشاهان را سلطان مي‌نامند (حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده است). اما قرآن تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانشِ برتري‌بخش سراغ داده است: فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (اگر راست مي‌گوئيد دلايلي روشن به ما عرضه کنيد- ابراهيم 10 (14:10) ).

انعام:86

و [نيز] اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط را [رهبري كرديم] و جملگي را بر جهانيان برتري بخشيديم. 120


______________

120- در مجموعه آيات 74 تا 86 پيرامون تجربيات توحيدي ابراهيم و ذريّة او، نام 18 پيامبر آمده است كه اگر نام پيامبر خاتم را نيز، كه مخاطب و گيرندة اين آيات بود، به آن اضافه كنيم، جمعاً ياد 19 معلم بزرگ توحيد در طول تاريخ را گرامي داشته است. اين پيامبران تماماً از ذريّة (فرزندان و نسل) ابراهيم بوده‌اند، يا به نحوي مرتبط با او؛ مثل نوح كه ابراهيم از ذريّة او بود (مريم 58 (19:58) )، يا لوط كه اولين ايمان آورنده به ابراهيم و گويا برادرزاده يا خواهرزادة او بوده است.

عدد 19 به نوعي تداعي كنندة توحيد است كه شواهد فراواني از قرآن بر آن گواه مي‌باشد؛ از جمله، «بسم الله الرحمن الرحيم» سرآغاز سوره‌ها كه از 19 حرف تشكيل شده و تك تك كلمات: اسم، الله، رحمن و رحيم در قرآن مضربي است از عدد 19.

به غير از اين 19 برگزيده از سلسة موحّدين مخلص، فقط نام 6 پيامبر ديگر (آدم، ادريس، هود، صالح، شعيب و ذوالكفل) در قرآن ذكر شده كه رسالت آنها تماماً قبل از تشكيل امت بني‌اسرائيل بوده است (از ذوالكفل ذكر زيادي در قرآن نيست). جالب آنكه در سورة مريم (و 5 سورة مرتبط با حروف مقطعة آن) دقيقاً از 19 رسالت ياد شده است و 114 بار نام آن رسولان (114=19x6 تعداد سوره‌ها) تكرار شده است (ر ك به پاورقي 1 سورة مريم (19:1) ).

اما دسته‌بندي پيامبراني كه نامشان در آيات 84 تا 86 اين سوره آمده است، ظاهراً چهار دورة زماني را در برمي‌گيرد:

1- ابراهيم، فرزندش اسحق و نوه‌اش يعقوب (سرسلسلة بني‌اسرائيل، لقب يعقوب)، نتيجه‌اش يوسف، تا پيامبران امت موسي شامل: هارون، داود، سليمان، ايوب از شاخه و سلسلة اسحق فرزند دوم ابراهيم.

2- پيامبران معاصر عيسي شامل زكريا، يحيي و الياس كه مي‌توان آنها را از شاخة آل‌عمران يا مرتبط با آن ناميد.

3- پيامبران از نسل اسمعيل، فرزند نخست ابراهيم (به استثناء لوط) كه از سرزمين خود هجرت كردند و پيامبر اسلام نيز از همين شاخه مي‌باشد. اسمعيل به مكه هجرت كرد، يونس با ترك ديار خود بعدها مأمور قومي ديگر شد، لوط نيز با ابراهيم هجرت كرد (عنكبوت 26 (29:26) )، اما داستان اليسع در قرآن نيامده است و از هجرت او خبري نداريم.

گروه اول را قرآن «محسنين» شمرده است كه بر نيكوئي و خير و خدمتشان به مردم حكايت مي‌كند؛ گروه دوم را كه مأمور اصلاح قوم بني‌اسرائيل و مبارزه با انحرافات و خرافات در امّت موسي بودند و جانشان را به خطر انداختند، «صالحين» ناميده است؛ و بالاخره هجرت كنندگانِ گروه سوم را كه توانستند با انتقال پيام توحيد به خارج از منطقة بيت‌المقدس «فضيلتي بر جهانيان» (نه تنها قوم بني‌اسرائيل) پيدا كنند، با جملة « وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ» و صف كرده است.
انعام:87

و همچنين بعضي از پدران و فرزندان و برادران آنها [را مشمول رحمت خود قرار داديم و استعدادهاي معنوي آنان] را سامان بخشيديم 121 و به راه راست رهبري‌شان كرديم.


______________

121- معناي «اجتباء»، همچون جِبايت خراج (جمع‌آوري ماليات)، نوعي سامان دادن به پراكندگي سرمايه‌هاي روحي و جمع و جور كردن روانِ از تمركز و توجه خارج شده است. اجتباء رسولان، هدف منسجم و واحد بخشيدن به شخصيت آنان است. ارتکاب گناه، آدمي را از استواري و انسجام روحي خارج مي‌سازد. از اين نظر، به سامان در آمدن پس از توبه و اصلاح را قرآن در مواردي اجتباء ناميده است: در مورد حضرت آدم: طه 122 (20:122) - ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى. در مورد يونس: قلم 50 (68:50) - فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.

انعام:88

چنين است هدايت الهي، هركس از بندگانش را كه بخواهد [=شايسته بداند] هدايت مي‌كند، 122 و اگر شرك بورزند، بي‌ترديد تلاش آنها به باد مي‌رود. 123


______________

122- هدايت و ضلالت را اغلب راهنمايي و گمراهي ترجمه مي‌كنند، اما هدايت، «ايصال بالمقصود» يعني رهبري و رساندن شخص به هدف ايماني، و اضلال، به حال خود رها كردن در بيراهه و به تباهي كشيده شدن طبيعي تلاش‌ها مي‌باشد.

در اين گروه از آيات مربوط به ابراهيم (از آيات 74 تا 90)، جمعاً 9 بار مشتقات هدايت تكرار شده است كه اهميت محور ي آن را در رهيابي ابراهيم و پيامبران بعدي از ذريّة او نشان مي‌دهد، كلمات ديگري همچون: موقنين، ضالين، وجه، حنيف، سلطان، حجّت، صراط مستقيم و اقتداء نيز در ارتباط با «هدايت»، حلقة موضوعي مشتركي را تشكيل مي‌دهند.



123- اصطلاح «حبط اعمال» كه 16 بار در قرآن تكرار شده، دلالت بر باطل و بي‌اثر شدن اعمال مي‌كند. هر كسي هر كاري مي‌كند، به خاطر نتيجه و فايده‌اي است كه از آن اراده كرده، عمل شرط لازم است، اما كافي نيست، مگر آنكه متناسب با مقصود و منطبق با قواعدي باشد كه لازمه دستيابي به آن است. همچنانكه در تجارت اگر از قواعد علم اقتصاد و تجربيات بشري استفاده نكنيم، تلاش‌مان «حبط» مي‌شود و سود مورد انتظار به باد مي‌رود.


انعام:89

آنها كساني بودند كه بديشان كتاب و حكم و نبوّت بخشيديم، 124 و اگر اين قوم [=مردم مكه] به آن كفر ورزند [=نبوّت و كتاب تو را انكار كنند؛ اين امانت را] به مردماني خواهيم سپرد [=ملت‌هايي از نقاط ديگر عالم به آن گرايش خواهند يافت] كه قدر نشناس آن نخواهند بود. 125


______________

124- سه عنوان: كتاب و حكم و نبوّت، در سه آية قرآن عيناً تكرار شده (آل‌عمران 79 (3:79) ، انعام 89 (6:89) و جاثيه 16 (45:16) )، و در دو آيه، فقط نبوّت و كتاب آمده است (عنكبوت 27 (29:27) و حديد 26 (57:26) ) و در يك مورد نيز كه كتاب و حكم در كنار هم قرار گرفته است(مريم 12 (19:12) ).

عنوان «كتاب»، نقش قانون و شريعت را نشان مي‌دهد، «حكم» يا «حكمت»، دلالت بر اخلاقيات در مناسبات رفتاري و داوري عادلانه مي‌كند، و بالاخره «نبوّت»، نقش آگاهي رساني به مردم دارد.



125- ظاهراً در «هَؤُلاَءِ» (اينها)، بايد اشاره به مردمان عربستان باشد، همانطور كه مي‌دانيم، پس از چندي مردم ايران و همسايگاني ديگر تا قلب اروپا به اسلام گرايش يافتند و تمدّن اسلامي را بنيان گذاشتند.

از تفسير اقاقي عبدالعلي بازرگان
ali Offline
#6 ارسال شده : 1399/05/12 08:52:19 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم ايات سوره انعام:نكات و پرسش هاي تفسيري سوره انعام

سئوال:

در آیه 84
وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ كُلًّا هَدَيْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ

ترجمه : و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم، و همه را به راه راست درآورديم، و نوح را از پيش راه نموديم، و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را [هدايت کرديم‌] و اين گونه، نيکوکاران را پاداش مى‌دهيم.

ضمیر ه در ذريته به ابراهيم برميگردد يا نوح؟

با توجه به اینکه آیات قبل، ماجرای ابراهیم است و ايه هم با ارجاع به او شروع شده، انتظار می‌رود ذریه هم به ابراهيم برگردد.

اما المیزان، آنرا به نوح برگردانده است.

نظر دوستان چیست!؟


پاسخ 1:

ضميرى كه در كلمه (( ذريته )) است بر حسب ظاهر به نوح برمى گردد، چون لفظ نوح در آيه شريفه نزديك ترين كلمه اى است كه ممكن است ضمير به آن عايد شود، و لفظ ابراهيم (عليه السلام ) از آن دور است . علاوه بر اين ، بعضى از انبياى نامبرده در آيه ، مانند لوط و الياس بطورى كه گفته اند ذريه ابراهيم (عليه السلام ) نيستند، پس ناگزير بايد گفت مرجع ضمير همان نوح است .

بعضى از مفسرين گفته اند مرجع ضمير ابراهيم (عليه السلام ) است ، و اگر در ضمن ، اسم لوط و الياس را هم برده با اينكه اين دو بزرگوار از ذريه ابراهيم (عليه السلام ) نبوده اند از باب تغليب بوده ، لذا مى بينيم در آيه 27 سوره عنكبوت كه مى فرمايد: (( و وهبنا له اسحق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب )) ضمير (( ذريته )) به ابراهيم (عليه السلام ) بر مى گردد.

ممكن هم هست مراد از (( ذريه )) همان شش نفرى باشند كه در آيه ذكر شده اند، و نامبردگان در آيه بعدى داخل در آن نباشند، و جمله (( و زكريا... )) و همچنين (( و اسماعيل ... )) معطوف بر جمله (( و من ذريته )) باشند نه بر (( داود... )) . اين احتمالاتى است كه بعضيها داده اند، و ليكن نسبت به سياق آيه احتمال بعيدى است

تفسير الميزان

پاسخ 2:

اين پيامبران تماماً از ذريّة (فرزندان و نسل) ابراهيم بوده‌اند، يا به نحوي مرتبط با او؛ مثل نوح كه ابراهيم از ذريّة او بود (مريم 58 (19:58) )، يا لوط كه اولين ايمان آورنده به ابراهيم و گويا برادرزاده يا خواهرزادة او بوده است.

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

پاسخ 3:

سلام،ظاهرا دو نظر متخالف وجود دارند که دلیلی بر ترجیح یکی بر دیگری باید داشت.
ظاهرا ایوب از نسل ابراهیم نیست. ضمن اینکه ضمیر به نزدیکترین مرجع ممکن بازگردانده می‌شود مگر اینکه مانعی بافتی در کار باشد. لذا به نوح برميگردد


خانم دكتر موسوي

پاسخ4:

در آيه ظاهرا به نوح ع منتسب شده لذا نظر علامه درسته
كاملترش اينه
برخي فقط ذريه آدم ع
برخي ذريه نوح ع
و الباقي ذريه ابراهيم ع

اولَٰئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا

اما در منابع اسلامي ایوب ع همچون بسیاری دیگر از پیامبران از ذریه ابراهیم علیه السلام دانسته شده است. نسب او را تا حضرت ابراهیم چنین گفته اند: «أیوب بن أموص بن رازخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام».
مادر او نیز از فرزندان حضرت لوط ع بود.
همسر حضرت ایوب ع نیز نامش رحمه است و به یک واسطه به حضرت یوسف ع مى رسد.

اما در منابع يهودي

در مورد هویت و ملیت و دوره زمانی ایوب ع اختلاف نظر زیادی دارند.
و در مجموع یکی از پیامبران جنتیل (غیریهودی) است.

اقاي دكتر موذن



ali Offline
#7 ارسال شده : 1404/03/27 09:02:22 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,110

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايات 74-90 سوره انعام از تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴿74﴾
جريان حضرت ابراهيم را قران به مناسبتهاي گوناگون ذكر مي‌كند. وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل به ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾ يعني نسبت به آيندگان . خداوند هم دعاي او را مستجاب كرد الآن مي‌بينيد هر جا توحيد هست ابراهيم خليل به عزت شناخته شده در بين مسيحيها در بين كليميها در بين مسلمين الآن بيش از دو مليارد مردم روي زمين ابراهيم را به عظمت مي‌شناسند هيچ كسي به عظمت ابراهيم خليل در روي زمين عزيز نيست لذا قرآن كريم در بسياري از موارد به پيغمبر امت اسلامي مي‌فرمايد: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ﴾ يا ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾ شما كسي كه پيش شما مقبول است حجت او را .حالا چنين انسان كاملي با چنين موقعيتي احتجاجاتش را قرآن كريم دارد نقل مي‌كند.
فرمود به ياد بياور و ﴿إِذْ﴾ اين منصوب است به ظرفيت و ناصبش هم ﴿اذْكُرْ﴾ است گرچه خطاب به خود پيغمبر(ص) است ولي در اين‌گونه از معارف همهٴ امت اسلامي و همهٴ انسانها سهيم‌اند. فرمود اين صحنه را ياد بياور ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ﴾ جريان ابراهيم را متذكر باش .در اين كلمه كه ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ﴾ بحث مبسوطي مفسّرين شيعه و سنّي دارند كه پدر ابراهيم همين آزر بود كه مشرك بود يا غير او.میشود ثابت كرد كه پدر ابراهيم خليل موحّد است .سید الاستاد علامه طباطبایی در کتاب شریف المیزان میفرمایند : شما تنها درباره أب جستجو بكنيد ببينيد چه برداشتي از قرآن داريد بعد ببينيد قرآن كريم وقتي مي‌خواهد جريان خانوادگي ابراهيم خليل را شرح بدهد آيا يك نواخت سخن مي‌گويد همه جا سخن ازأب است يا آنجا كه از توحيد پدر او سخن به ميان مي‌آورد سخن از والد است نه أب كلمهٴ أب در قرآن كريم هم به معناي پدر استعمال شد، هم به معناي عمو استعمال شد هم به معناي جد استعمال شد، هم به معناي رهبر و معلّم و هادي امت استعمال شد .پس «أب» در قرآن كريم گاهي به معناي پيغمبرِ امت است گاهي به معناي معلّم و مربي است و هادي و راهنما . كسي كه بالأخره انسان در پرتو او تربيت شده است پرورش انسان را به عهده گرفته است در پايان سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 78 اين‌چنين فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ اين ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب است براي اغراق يعني «خذوا مله ابيكم» يعني مردم دين پدرتان را بگيريد .خب به همهٴ بشريت كنوني خدا خطاب مي‌كند مي‌فرمايد كه دين پدرتان را بگيريد يعني مربيتان را همه كه نسل ابراهيم خليل نبودند كه. مردم حجازي كه مخاطب بالمُشافههٴ اين‌گونه از آيات بودند كه همه آنها نسل ابراهيم خليل نبودند كه. فرمود ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ خب پس أب گاهي به معناي راهنما مربي و مانند آن خواهد بود
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» أب به معناي عمو هم آمده چه اينكه به معناي جد هم آمده آيهٴ 133 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ﴾ يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش هنگام احتضار فرمود: ﴿ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي﴾ فرزندان او ﴿قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ﴾ اين آباء توي يعقوب چه كساني هستند ﴿إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ﴾ خب اسحاق ازآباء پدر يعقوب بود ابراهيم جد يعقوب بود و از آباء او به حساب مي‌آيد اما اسماعيل كه عموي آنها است عموي يعقوب بود پدر او نبود و قرآن كريم اسماعيل را پدر يعقوب مي‌داند خب پس اين‌گونه از موارد كه أب گاهي معني عمو است گاهي به معناي مربي و مانند آن در قرآن كريم است .اما شما هيچ جا نداريد كه «والد» به معناي عمو باشد يا «والد» به معناي مربي باشد «والد»، «والد» است ديگر پس «والد» با «أب» فرق مي‌كند.
حالا قرآن كريم يك اصل كلي دارد كه هيچ كسي حق ندارد براي مشركين طلب مغفرت بكند براي اينكه مشرك چون شرك را خدا نمي‌آمرزد ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾ پس هيچ كسي حق ندارد براي مشركين طلب مغفرت كند آيهٴ 113 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبي مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ﴾ يك وقت است كه انسان نمي‌داند اين شخص مشرك است براي او طلب مغفرت مي‌كند محذوري ندارد يا مي‌داند او مشرك است ولي به او وعده داد براي تشويق او قبل از رسيدن نهي الهي به او وعده داده است كه من براي تو طلب مغفرت مي‌كنم باز هم عيب ندارد .
حالا فان قلت چرا حضرت ابراهيم براي پدرش طلب مغفرت كرد؟ در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» استغفار حضرت ابراهيم را براي پدرش نقل مي‌كند كه ﴿وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ﴾ حالا اين ان قلت را آيهٴ 114 سورهٴ مباركهٴ «توبه» پاسخ مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه﴾ چون قبلاً به او وعده داد وعده‌اش هم در سورهٴ مباركهٴ «مريم» هست كه وجود مبارك ابراهيم به او وعده مي‌دهد .حضرت ابراهيم به ابيه‌اش گفت ﴿سَلامٌ عَلَيْكَ﴾ اين سلام توديع است ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا﴾ من براي تو طلب مغفرت مي‌كنم اين وعده‌اي كه داد برابر آن وعده در همان سورهٴ «شعرا» گفت ﴿وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ﴾ولي نسبت به ﴿أبيهِ﴾ ديگر طلب مغفرت نكرد اما همين قرآن در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» دوران پيري ابراهيم را شرح مي‌دهد ﴿ رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ﴾ اين را در زمان پيري مي‌گويد معلوم مي‌شود والد يعني همان پدر حقيقي «والده» يعني همان مادر حقيقي .والد ديگر بر عمو اطلاق نمي‌شود والد ديگر بر مربي اطلاق نمي‌شود همين خدايي كه مي‌فرمايد ديگر ابراهيم براي پدرش استغفار نكرد همين خدا مي‌فرمايد براي والدش استغفار كرد پس معلوم مي‌شود «أب» غير از «والد» است آن هم در زمان پيري ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ﴾ خب كجا ظاهر قرآن مطابق با حرف سنّيها است اين مي‌شود ابتكار الميزان حالا شما الكاشف را هم مي‌بينيد الميزان را هم مي‌بينيد فخررازي را هم مي‌بينيد به دنبال فخر‌رازي المنار را هم مي‌بينيد نو آوري الميزان مشخص مي‌شود.2⃣
﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ ﴿75﴾
از اينكه قبل از احتجاج و بعد از احتجاج، ذات اقدس الهي اين حجت را به خود اسناد مي‌دهد گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ﴾ معلوم مي‌شود كه وجود مبارك خليل حق ﴿عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود و اين سخنان را به عنوان فرض يا جدال احسن ذكر كرد.
مطلب بعدي آن است كه محور بحث در توحيد است نه اثبات اصل ذات. سخن در حقانيت توحيد و بطلان شرك است يعني سخن در اين است كه آيا بيش از يك رب در عالم هست بيش از يك اله در عالم هست يا نه بيش از يك اله و بيش از يك رب در عالم نيست؟ محلّ بحث اين است و نه محلّ بحث اين است كه آيا جهان خالقي دارد يا نه. يا محلّ بحث در آن نيست كه آيا واجب الوجود در عالم موجود است يا نه ؟آن مراحل مفروغ عنها است يعني واجب الوجود بالذات موجود است اولاً و همان واجب الوجود بالذات خالق است ثانياً و خالق هم شريك ندارد ثالثاً عمده آن است كه تدبير امور فقط به عهده خداست يا ديگران هم در تدبير امور سهيم‌اند محلّ بحث اين است چون نه وثنيين حجاز گرفتار الحاد بودند نه مشركين عصر ابراهيم(سلام الله عليه) گرفتار الحاد بودند آنها خدا را به عنوان خالق قبول داشتند منتها در ربوبيّت مشرك بودند.
مطلب بعدي آن است كه ملكوت همان طوري كه در ترجمه بعضي از مفسّران عهد از قدما آمده است آنها ملكوت را به سلطنت معنا كردند به پادشاهي معنا كردند ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يعني به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نشان داديم كه سلطنت آسمانها و زمين به دست كيست چون ملكوت كه مبالغه مُلك است و نظير رقبوت، رحموت و مانند آن . آن مرحله سلطنت و فرمانروايي آسمانها و زمين را مي‌گويند چون در قرآن كريم زمام هر چيزي را به دست خدا مي‌داند و همچنين ملكوت را منزه از تدريج مي‌داند براي اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ آن چهره سلطه بر اشيا را مي‌گويند ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ اينكه فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ يعني هيچ جنبنده‌اي نيست مگر اينكه زمامش به دست خداست آن زمامداري ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ است و آن هم يك امر تدريجي است كه ذات اقدس الهي ائمه خود را يعني كساني كه آنها را به مقام والاي امامت رساند كه مردم را به دين حق دعوت مي‌كنند از آنها ياد كرد كه ﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ﴾ اين ائمه به آيات الهي يقين داشتند كه وجود مبارك خليل حق جزء چنين ائمه‌اي بود ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾ اين جزء ائمه‌اي بود كه به آيات الهي يقين داشت چون ملكوت اشيا را ديده بود .
براي اثبات توحيد ربوبي چند تا برهان در قرآن كريم آمده است يكي از اين راههايي كه ربوبيّت مستلزم خلقت است و آنكه خالق است مي‌تواند رب باشد براي اينكه اگر كسي بخواهد موجودات عالم را تدبير كند و پرورش بدهد بايد از كنه هستي آنها و از كيفيت ارتباط آنها باخبر باشد تا بتواند اين اشيا را هماهنگ كند اينها را خوب اداره كند خب كسي كه اشيا را نيافريد از كنه اينها باخبر نيست چگونه مدبر و مدير اشيا است كسي رب اشيا است كه خالق آنها باشد و چون غير خدا كسي خالق اشيا نيست غير خدا رب اشيا نيست اين يك برهان.
برهان ديگر اينكه ربوبيّت، تدبير يك نحو خلقت است منتها خلقت گاهي به «كان» تامه تعلق مي‌گيرد كه اصل شيء را مي‌آفريند گاهي به «كان» ناقصه متعلق است كه روابط و كمالات و اوصاف را اعطا مي‌كند چون مشركين قائل بودند كه تنها خالق خداست لذا ذات اقدس الهي بر اساس جدال احسن از آنها اقرار مي‌گيرد كه ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾ آن‌گاه خدا مي‌فرمايد اگر خالق خداست رب هم بايد خدا باشد اينكه مكرر ذات اقدس الهي فرمود از آنها سؤال بكن كه آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد آنها مي‌گويند خدا خلق كرد. بعد مي‌فرمايد خب اگر او خالق است پس بايد رب باشد به اين دو تقرير خواهد بود يا روي تلازم بين خلقت يا ربوبيّت يا نه بازگشت ربوبيّت به خلقت است اين دو راه در بسياري از آيات قرآن كريم مطرح است
خب پس محور بحث اثبات اصل ذات نيست يك، اثبات توحيد ذات نيست دو، اثبات اصل خالق نيست سه، اثبات توحيد خالق نيست چهار، اثبات اصل ربوبيّت مطلقه كه او رب الارباب هست، نيست پنج، مورد نزاع فصل ششم است كه مدبر انسان كيست ؟!آيا خدا كه مدبر كل است رب الارباب است؟ همان خدا مدبر انسان است يا كارها را به اين كواكب و امثال كواكب واگذار كرده است كه اينها مي‌شوند رب ؟!و اگر كسي اين ارباب جزء متفرق را عبادت بكند اين ارباب متفرق شفعاء‌عند الله‌اند مقرب الي‌الله‌اند و مانند آن؟؟!
فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ ﴿76﴾
اما راهي كه خليل حق(سلام الله عليه) طي كرده است هيچ كدام از آن دو راه نيست اين راه راه محبّت است.
سخن خليل حق اين است كه ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ يعني «اني لا احب الشيء من الكواكب و الاقمار و الشموس» نه اينكه «اني لا احب هذا الآفل» اينكه آفلين را با جمع مهلا و با الف و لام ذكر كرد يعني «ليس شيء من الآفل بالرب سواء كان كوكبا ليلاً او نهارا شمساً او قمرا» چون همه اينها آفل‌اند بنابراين آنجا هم اشاره‌اي به اين ستاره خاص نكرد ﴿رَأى كَوْكَباً﴾ هيچ شيء آفلي به نحو سالبه كليه رب نيست «لا شيء من الآفل بالرب» چرا؟ براي اينكه بايد رابطه بين رب و مربوب برقرار باشد آن در حال غيبت رابطه ندارد رب كسي است كه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ آنكه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ رب است نه آنكه غروب كرده و از شما بي‌خبر است
خب اينكه فرمود: ﴿رَأي كَوْكَبًا﴾ يعني در اين جهت و اقامه برهان فرقي بين ستارهٴ زهره و ديگر ستاره‌ها نيست بين ثابت و سيار نيست هر كوكبي باشد حكمش همين است چيزي كه آفل است محبوب نيست آنها ستاره خاص را مي‌پرستيدند ولي ايشان به عنوان ﴿رَأي كَوْكَبًا﴾ ياد كردند خب پس همان قدم اول با اين دو شاهد يك قانون كلي را ارائه كردند كه «كوكب» چه ثابت چه سيار «آفل‌ » چه كوكب چه غير كوكب هيچ كدام نمي‌تواند رب باشد
﴿ فَلَمّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغًا﴾ يعني «طالعاً» ﴿قالَ هذا رَبّي﴾ ﴿فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾
خب اين رب همان است كه ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داد اين رب همان است كه خدا درباره او فرمود: ﴿لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ اين رب همان است كه وجود مبارك خليل گفت: ﴿وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ﴾
آن‌گاه مي‌فرمايد اگر آن خدا من را هدايت نكند كه تدبير من به دست كيست ﴿لأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾ نه اينكه اين ارباب متفرق نظير كواكب و شمس و قمر و مانند آن. آن ربي كه ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ﴿قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾ از همين گروه گمراهان خواهم بود چه اينكه در طليعهٴ امر هم به آزر و قومش گفت: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾
چهار احتجاج از وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در ابن بخش بازگو شد اول احتجاجي بود كه با آزر در جريان بطلان ربوبيّت اصنام سخن به ميان آورد دوم احتجاجي بود دربارهٴ بطلان ربوبيّت آن ستاره كه ظاهراً ستارهٴ زهره است مثلاً. سوم بطلان ربوبيّت ماه و چهارم بطلان ربوبيّت آفتاب .
در همان اولين برخورد احتجاج مي‌كند بر بطلان ربوبيّت اصنام براي اينكه بطلانش روشن است فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ در بخشهاي ديگر هم سرّ بطلان ربوبيّت اصنام را ذكر مي‌كند يعني در طليعهٴ برخورد مي‌فرمايد اين بتها سمتي ندارند براي اينكه نه نافع‌اند نه ضار.
﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا﴾
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك خليل حق به تدريج اين مراحل توحيد را بازگو كرد در درجه اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ كه محبّت آفلين را از آلههٴ دروغين قومش سلب كرد كه فرمود من اينها را دوست ندارم.
بعد از نفي محبّت فرمود اگر خداوند من، مرا هدايت نكند من جزء ضالين‌ام كه مشابه اين معنا در آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «نور» هم آمده است كه اگر فضل الهي نباشد كسي هدايت نخواهد شد ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ پس، بعد از نفي محبّت به ضلالت خود در فرض عدم هدايت اشاره كرد.
مرحله سوم آن است كه صريحاً از قوم خود بريد و اظهار انزجار كرد گفت: ﴿إِنّي بَري‏ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ اينها كارهاي منفي است يعني نفي محبّت نفي هدايت اظهار برائت اينها كارهاي منفي است. اثبات بعد از گذشت سه مرحله نفي شروع مي‌شود فرمود: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اين طليعهٴ اثبات است اما تازه اثبات الرب نه توحيد رب ثابت مي‌كند كه رب من ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما حالا در اين ربوبيّت شريك دارد يا نه ؟ آن را بايد كه يك لسان نفي است آن را بايد بعداً بازگو كند ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا﴾ يعني من در اثبات ربوبيّت حق تعالي حنيفم حنيف مقابل جنيف است حنيف يعني كسي كه مايل به صراط مستقيم و مايل به وسط است .
جنيف كسي كه مايل به انحراف است اينكه فرمود ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ آن كسي كه به گناه ميل دارد آن را مي‌گويند جنيف.پس جنيف يعني كسي كه مايل به انحراف است مثل كسي است كه براي فرار آماده است آنكه فرار آماده است هميشه نزديك آن پياده رو حركت مي‌كند به حاشيه خيابان نزديك است كه زود فرار كند اما آنكه مي‌خواهد به مقصد برسد سعي مي‌كند هميشه وسط راه باشد آنكه مايل به وسط راه است به او مي‌گويند حنيف. وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود من در اثبات ربوبيّت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ميل الي الحق دارم ميل الي القسط و العدل دارم ميل الي الصراط دارم جنيف نيستم اين مرحله چهارم.
پنجم اين است كه چون اثبات ربوبيّت حق تعالي غير از توحيد در ربوبيّت است خدا رب است غير از آن است كه خدا تنها رب است لذا اثبات توحيد و نفي شرك را با اين جمله بيان فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ من اصلاً از اين گروه نيستم كه البته جمعاً به صورت لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ درمي‌آيد منتها بازگشت اينها به كلمه طيبه لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ محصول قضيه را يكي مي‌كند نه دوتا چون ظاهر اين تعبير ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ ظاهرش اين است كه دو جمله است جمله اولي قضيه اثباتي است جمله ثانيه قضيه سلبي است اما بعد از جمع بندي و ارجاع اين دو قضيه به كلمه طيبهٴ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ به يك قضيه برمي‌گردد عني غير از اللهي كه وجودش مسلّم و مفروق عنه است ديگران نه.
مطلب بعدي آن است كه در بين اسماي حسناي الهي ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ انتخاب شده است اين ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مجموعه نظام هستي، آفرينش هستي اختصاصي به خصوص آسمانها و زمين ندارد وقتي ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در قرآن ذكر بشود «ما فيهما» يا «مَا بَيْنَهُمَا» و مانند آن ذكر نشود منظور مجموعه نظام آفرينش است خدا را به عنوان فاطر مي‌پذيرد كه اين با برهان فطرت هماهنگ است. «فاطر» يعني درون اشيا را خدا شكافت و علاقه به خود را در درون اشيا به وديعت گذاشت فطرت مثل جِلسه.فطره يك نوع خاصي از خلقت است.آن خصوصيت در اين است كه نام و ياد خدا در درون اشيا بعد از شكافتن جا‌سازي بشود. برهان فطرت هم همين است .﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ يعني انسان به يك سبك خاصي خلق شده چه طوري خلق شده در درون او نهان او شكافته شده و ارتباط با خدا در درون او جا‌سازي شده كه همين در سورهٴ «شمس» به صورت ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بازگو شده و مانند آن خب و اين تبديل‌پذير تغيير‌پذير هم نيست لذا ارتباط دروني هر انساني با خداي اوست.اين تعبيه و درون‌سازي اختصاصي به انسان ندارد كل نظام اين طور است لذا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ﴾ غير از ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است طوري آسمان و زمين را شكافت كه علاقه به خود را در درون آنها نهاد . اگر اين‌چنين است كسي كه دارد بحث خلقت را و برهان خلقت را طرح مي‌كند مي‌گويد «وجهت وجهي للذي خلق السموات و الارض» ولي كسي كه بر مبناي برهان فطرت مشي مي‌كند مي‌گويد ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾
اگر خدا فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾ همين امر را اگر به وجود مبارك ابراهيم خليل متوجه كرد او هم دارد اِمتثال مي‌كند ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ خب پس انسان چه چهره‌اش، چه دستش، چه پايش، چه اعضاي ظاهري، چه باطني‌اش، چه سرش، چه پايش همه و همه اين چهره هستي‌اش متوجه الله است چه اينكه چهره هستي هر موجودي هم متوجه الله است اين مي‌شود برهان فطرت. و وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بر اساس برهان فطرت دارد مشي مي‌كند.
وقتي اين مراحل را گذراند حالا آنها شروع به محاجّه كردند ﴿وَ‌ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾
﴿وَ‌ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ از اين به بعد باب محاجّه است سر ريز كردند بعد از اينكه آن پنج، شش مرحله را وجود مبارك خليل حق گذراند حالا آمدند سرريز كردند كه كم كم سرانجام ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ سر درمي‌آورد.
﴿وَ‌ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اما چه گفتند معلوم نيست ولي از قرائن بعدي معلوم است كه او را تهديد كردند تهديدهاي ديني كردند نه تهديدهاي سياسي يا تهديدهاي بدني و مانند آن. گفتند مگر تو از اين بتها نمي‌ترسي كه عليه اينها داري قيام مي‌كني ؟؟!
﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ﴾ آنچه كه شما شرك ورزيديد من از آنها ترسي ندارم خب همان حرفي كه قوم شعيب به شعيب زدند كه ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ همان حرف را اينها دارند مي‌زنند مي‌گويند تو آسيب ديده‌اي آسيب مي‌بيني اين گفت از اينها كاري ساخته نيست فقط از الله كار ساخته است اگر خدا بخواهد آسيبي از هر راهي به من برسد روي آزمايش الهي قدرت اوست و علم اوست كاري از غير خدا ساخته نيست
اين مسئله اخافه كه فرمود: ﴿وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ٭ وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ﴾ كه معيار خوف را مطرح كردند.
اما آنچه كه در اكثري مردم اثر مي‌گذارد «خوفاً من النار» است حالا آنها در همين محاجّه گفتند مگر نمي‌ترسي .فرمود من از اينها آسيب نمي‌بينم شما بايد بترسيد من چه ترسي از اينها كاري ساخته نيست. البته چيزي را كه خدا بخواهد از ناحيه اينكه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ممكن است به كسي آسيب برسد اما خدا عليم است ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾ است مي‌داند از چه راهي آسيب برساند
بعد مردم را به راه فطرت متذكر كرد فرمود: ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾ يعني ما يك حرف جديدي نياورديم ما آمديم آن حرف را احيا كرديم شما اگر متذكر باشيد فراموشتان نشده باشد يادتان مي‌آيد كه در درون شما ارتباط به خدا تعبيه شده است اين فطرت را شما هم داريد ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾ يعني گذشته از آن معارف و مطالب بلند علمي از اين جهت قرآن تذكره است يعني چيزي را آورده كه شما مي‌دانيد ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّكر﴾
بعد فرمود: ﴿وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا﴾
بالأخره انسان يا حرف عقلي بايد بزند يا حرف نقلي بزند كه مجموع اينها دين است چه كسي گفته شرك حق است شما يا بايد برهان عقلي بياوريد يا يك مسئله شهودي بياوريد يا يك كتاب آسماني اين حرف را بزند يكي از سه راه را بايد طي كنيد. يا انسان كسي را مي‌پرستد كه مستقلاً كاري را انجام بدهد يا شريك الخالق باشد شما بايد اين معنا را بپذيريد آن معبود آن رب كسي است كه يا خالق باشد يا شريك الخالق . يك كاري بايد در عالم بكند اگر يكي از اين دو تا كار را كرد رب است اگر هيچ كدام از اين دو كار را نكرد رب نيست اين تلازمش روشن است براي اثبات صلاحيت اينها كه يا اينها خالق‌اند يا شريك الخالق‌اند يكي از‌اين راهها را بايد طي كنيد آن راه اين است ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ در اين كريمه هم مي‌فرمايد شما بايد بترسيد براي اينكه مكتبي را انتخاب كرديد كه ﴿لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا﴾ تنزيل سلطان يعني برهان، برهان را سلطان مي‌گويند براي اينكه هم از نظر درون بر وهم و خيال سلطه دارد هم از نظر بيرون بر رقيب و خصم مسلط مي‌شود از اين جهت برهان را گفتند سلطان.
خب انسان در گرايشهاي دروني‌اش وقتي گرفتار وهم و خيال شد عقل به ميدان آمد آن وهم و خيالها رخت برمي‌بندد قطع عقلي ديگر جلوي وهم و خيالات را مي‌گيرد در مقام احتجاج هم رقيب را از پا درمي‌آورد اين مي‌شود سلطان اين سلطان هم يا عقلي است يا نقلي، فرمود شما بايد بترسيد براي اينكه سلطان نداريد نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي من هم دليل عقلي دارم هم دليل نقلي نقلي كه راه انبياي گذشته است عقلي هم همين است
آن‌گاه از راه عدل و انصاف سخن مي‌گويد ﴿فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ اين ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تفضيلي نيست افعل تعييني است حالا چه كسي در امان است ما يا شما؟ ﴿فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ يعني «حقيق بالأمن ان كنتم تعلمون» بعد نظر نهايي را اعلام كرد كه ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ كه اينجا بارزترين مصداق ظلم همان شرك است ﴿أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾.


﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ
بعد از اينكه اين همهٴ بركات را وجود مبارك خليل حق دريافت كرد چون از خداوند خواست ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾ يعني نام من ياد من در بين آيندگان محفوظ باشد خب يك نعمت خوبي است كه انسان فراموش نشود .حالا نه تنها فرزندان صالح به او داد انبيايي را از صلب او برانگيخت فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ﴾ كه از ساره به او اسحاق داد در دوران پيري ﴿وَيَعْقُوبَ﴾ كه يعقوب نوه اوست.﴿كُلاًّ هَدَيْنا﴾ اين كلاً يعني هرسه نفر وجود مبارك ابراهيم فرزند او اسحاق نوه او يعقوب. بعد فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ﴾ قبل از ابراهيم ما نوح را هم به اين هدايت خاصه كه سرگذشتش آمده است هدايت كرديم يعني همين راهي را كه الان دربارهٴ ابراهيم خليل گفتيم قبلاً به نوح ارائه كرديم
فرمود ما براي حفظ مكتب او، به او فرزندان صالح داديم كه ادامه دهندگان جريان نبوت و رسالت اويند به او اسحاق اعطا كرديم كه اين هبة الله است نوه به او داديم كه يعقوب اين هم هبة الله است كه فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾ دربارهٴ بسياري از انبيا ذات اقدس الهي نام هبه را ياد مي‌كند به وجود مبارك موساي كليم به او مي‌فرمايد ما برادرت را به تو هبه كرده‌ايم اينها هبهٴ خاص الهي‌اند. همان طوري كه هدايت الهي دو قسم است يك هدايت عام و هدايت خاص هبهٴ ذات اقدس الهي هم دو قسم است كه يك هبهٴ عام است كه همه نعمتهاي الهي مواهب الهي‌اند هبه‌هاي حق‌اند كه رايگان است در مقابل يك هبهٴ خاص است كه معارف الهي هبهٴ خاص است «اِلهى‏ هَبْ لى‏ كَمالَ الإِنْقِطاعِ اِلَيْكَ» اين « كَمالَ الإِنْقِطاعِ » هبهٴ خاص است داشتن فرزند خوب، برادر خوب، پدر خوب، استاد خوب، شاگرد خوب، هم بحث خوب اينها هم هبهٴ الهي است كه فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾ اين ﴿كُلّاً﴾ به خصوص اسحاق و يعقوب برنمي‌گردد به حضرت ابراهيم هم مي‌تواند برمي‌گردد يعني كل واحد از ابراهيم و فرزندان او را ما هدايت كرديم اين هدايت، هدايت خاصّه است نه هدايت عام
بعد فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ﴾ ما نوح را قبل از اينها هدايت كرديم كه اين هم هدايت خاص است نه هدايت عام، آن هدايت عام براساس ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ عام است و شامل انبيا و اوليا و افراد عادي هم مي‌شود بعضيها مي‌پذيرند، بعضي نمي‌پذيرند. آن هدايت عام مستلزم سعادت نيست آن هدايت خاص است كه سعادت را به همراه دارد آن هدايت عام تماميّت حجت را به همراه دارد علم مي‌آورد ولي سعادت آوردن او قطعي نيست مربوط به پذيرش خود آدم است .خب اينكه دربارهٴ ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) از يك سو فرمود: ﴿كُلاًّ هَدَيْنا﴾ و اين هم كه دربارهٴ نوح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ﴾ آن هدايت خاصّه است غير از آن هدايت عامه‌اي كه ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ است و فراگير.
بعد فرمود: ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِه﴾ دربارهٴ ﴿ذُرّيَّتِه﴾ اختلاف نظر هست كه ضمير به نوح برمي‌گردد يا به ابراهيم بعضيها خواستند بگويند به ابراهيم برمي‌گردد براي اينكه بسياري از اين انبيايي كه آمدند اينها انبياي ابراهيمي‌اند و ذريه ابراهيم‌اند اما شاهدي اقامه شده است از آن طرف كه به وجود مبارك نوح برمي‌گردد به دليل قرب براي اينكه فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ﴾ كه اين نوح نزديك‌تر است و ضمير بايد به اقرب برگردد. اين يك نكته، نكته ديگر اينكه بعضي از اين انبيا ذريه ابراهيم نيستند مثل الياس، مثل لوط اينها كه ذريه ابراهيم نيستند روي اين نكات گفتند ضمير به نوح برمي‌گردد ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ﴾ يعني از ذريه نوح اينها هستند كه خود ابراهيم(سلام الله عليه) هم از ذريه نوح مثلاً محسوب مي‌شود و داود و سليمان و اينها هم از ذريه او باشند ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ
چه ضمير ﴿ذُرّيَّتِهِ﴾ به نوح برگردد چه ضمير به ابراهيم برگردد در بين اين انبياي عظام وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) است عيسي هم جزء ذريّهٴ نوح مي‌تواند باشد هم جزء ذريّهٴ ابراهيم خليل به هر تقدير از راه مادر ذريّه شده است نه از راه پدر. آن احتجاجي كه اصحاب اميرالمؤمنين مي‌كردند و حتي وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) كرد براي اينكه حسنين(سلام الله عليهما) فرزندان پيغمبر(ص)اند به اين آيه استدلال كرد كه خدا همان طوري كه عيسي را ذريّه و فرزند ابراهيم مي‌داند يا فرزند نوح مي‌داند درحالي كه عيسي پدر نداشت فقط از راه مادر به ابراهيم نوح مرتبط است لذا وجود مبارك امام حسن و امام حسين(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) هم فرزندان پيغمبرند .
تقريباً هيجده نفر از اولياي الهي و انبياي الهي و اصفياي الهي(عليهم السلام) در اين دو سه آيه بازگو شده است دربارهٴ اين گروه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ خب هدايت را به عنوان هدايت خاصّه براي اينها مقرر كرد فرمود: ﴿كُلاًّ هَدَيْنا﴾ احسان را هم برای آنها تثبيت كرد فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ اينها چون اهل احسان بودند ما به اينها پاداش مثبتي داديم پس هدايت خاصّه يك وصف، احسان مخصوص كه بالاتر از عدل است وصف ديگر. چون در سورهٴ «نحل» خدا احسان را بالاتر از عدل ياد كرد كه ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾ گرچه به فاي تفريع ذكر نفرمود ولي اين تدّرج مراتب كمالي را نشان مي‌دهد انسان اولاً عادل مي‌شود كه به حق كسي تعدي نمي‌كند بعد احسان مي‌شود به مرحله احسان مي‌رسد كه از حق خودش مي‌گذرد اگر كسي به آدم ظلمي كرد در حوزهٴ اسلامي انسان مي‌تواند برابر ﴿مَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾ عادلانه انتقام بگيرد ولي اگر روي بزرگواري صرفنظر كرد، گذشت كرد، صبر كرد اين را مي‌گويند احسان ﴿وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ اينها گذشته از آن عدل بالاتر از عدل هم داشتند هم احسان داشتند يعني كار خوب انجام مي‌دادند هم احسان داشتند به اين معنا كه نسبت به غير كار خير انجام مي‌دادند احسان يعني انجام كار خوب اين «اَحسنَ» ديگر متعدي نيست يك احساني است كه متعدي است يعني نسبت به غير آدم كار خير انجام بدهد اينها جامع هر دو كمال بودند .
بعد فرمود: ﴿وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ كُلُّ مِنَ الصّالِحينَ﴾ خب، اين صلاح، آن احسان، آن هدايت اينها جزء كمالات برجسته و مكارم اخلاقي است كه ذات اقدس الهي براي اين انبيا ثابت كرد.
بعد فرمود: ﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ﴾ اين فضيلت بر مردم عصر خود را هم براي اينها ثابت كرد. اين حتماً فضيلت نسبي است نه نفسي و مطلق. فضيلت نسبي است مطلق نيست به دليل كثرت ممكن نيست همه افضل مطلق باشند مثل اينكه نمي‌شود چند نفر اَعلم مطلق باشند اگر خدا فرمود همهٴ اينها را ما بر عالمين فضيلت داديم يعني هر كدام نسبت به مردم عصر خود افضل بودند افضل علمي و افضل عملي وگرنه همه كه نمي‌توانند نسبت به كل جهان افضل باشند براي اينكه لازمه‌اش اين است كه اينها هم فاضل باشند هم مفضول .پس اين فضيلت، آن صلاحيت، آن صلاح، آن احسان، آن هدايت اينها چهار عنصر محوري بود كه تاكنون ذكر فرمودند
بعد فرمود: ﴿وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين هم يك عنصر محوري پنجم و آن اجتباست اينها گذشته از اينكه صالح‌اند، محسن‌اند، مهدي‌اند و فاضل‌اند مجتبي هم هستند «جِبايه» يعني برچين شده، برچين كردن وقتي انسان در يك طبق ميوه‌اي آن درشتها و شادابها را انتخاب مي‌كند برچين مي‌كند اين را مي‌گويند «جِبايه» مجتبي از بعضي از جهات شبيه مصطفي است كه اينها صفوه‌اند انتخاب شده‌اند خب، اينها مجتباي الهي‌اند كه خدا اينها را برچين كرد پس اينها مجتباي الهي‌اند و جمع شده هم هستند.
بعد فرمود: ﴿وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ كه اين غير از ارائه طريق است بلكه ايصال به مطلوب است، ايجاد گرايش است در بخشي از آيات قرآن ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَمّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾ ما بعضيها را براي انجام كارهاي خير خيلي سهل قرار مي‌دهيم كه به آساني چيز مي‌فهمند، به آساني كار خير انجام مي‌دهند، به آساني دست از گناه برمي‌دارند، به آساني به نوافل و فرائضشان مي‌رسند كه خيلي برايشان آسان است اينها روي علاقه است و اين گرايشها همان هدايت خاصّه است فراهم كردن اسباب همان هدايت خاصّه است رفع موانع همان هدايت خاصّه است .
بعد از اينكه اسامي اين‌گونه از انبيا و مرسلين را ذكر فرمود آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ﴾ اين كمال جامع هدايت خاصّه الهي است كه ﴿يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ﴾ اين هدايت خاص و جامع و كامل نصيب همگان نمي‌شود آنها كه هدايت عام الهي را شنيدند به او پاسخ مثبت دادند و راه عبادت را طي كردند راه صلاح را، راه فلاح را، راه احسان را پيمودند از آن به بعد خدا به آنها پاداش مي‌دهد پاداشي كه خدا به آنها مرحمت مي‌كند اين است كه به آساني اين بقيه راه را طي مي‌كنند مثل اينكه مجذوب‌اند مثل اينكه اينها را مي‌برند
خب خيلي فرق است يك وقت است كسي به لقاء الله مي‌رود يك وقت خدا او را به لقاي خود مي‌برد خيلي آسان‌تر از رفتن است بردن خيلي آسان‌تر از رفتن است اينها هدايتهاي خاصه‌اي است كه نصيب كساني مي‌شود كه هدايت عام را بفهمند اولاً، بپذيرند ثانياً، برابر آن فهم و اين ايمان و پذيرش عمل بكنند ثالثاً، آن‌گاه ذات اقدس الهي اينها را از هدايت خاصّه خود بهره‌مند مي‌كند رابعاً فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ﴾ اين تمام شد.
آن‌گاه اين نكته پرخطر را هم گوشزد مي‌كند كه اين انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در عين حال كه داراي هدايت خاصه‌اند داراي احسان‌اند، داراي صلاح‌اند، داراي فضيلت بر همهٴ مردم عصر خود هستند بالأخره مكلف‌اند اگر لحظه‌اي از تكليف الهي بازبمانند به همان مقدار محروم‌اند و اگر ـ معاذ‌الله‌ـ شرك بورزند هر كارهايي كه بعداً انجام خواهند داد باطل خواهد بود ﴿وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ همه كارهايي كه مي‌كنند باطل است اين هم جزء خطوط كلي است كه ذات اقدس الهي درباره همه فرمود اختصاصي به اين هجده پيامبر ندارد. يك خطر و هشدار مشتركي است خدا به همهٴ انبيا داده اين براي آن است كه يك نقاط محوري مشترك مثبتي قبلاً ذكر شد اينجا هم بعضي از نقاط محوري مشترك منفي ذكر شد تا از مجموع آن مثبتها و اين منفيها سنن انبيا مشخص بشود بعد معلوم مي‌شود راهي كه انسان موظف است طي كند چه راهي است
بعد فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾
ما اين انبيايي كه نامشان برده شد به آنها كتاب داديم اين كتاب چون جنس است جمع نياورد نفرمود: «آتيناهم الكتب» چون جنس مراد است حكم داديم يا حكمت به آنها داديم يا قضا و داوري بين مردم، بين متخاصمين داديم يا حكومت و ادارهٴ امور مردم را به آنها واگذار كرديم .اينها همه‌شان داراي نبوت بودند و همه‌شان داراي كتاب نبودند مگر به اين معنا كه بعضيها مستقيماً كتاب آوردند بعضي حافظ كتاب و شريعت ديگري بودند مثلاً وجود مبارك يحيي(سلام الله عليه) كتاب مستقلي نياورد اما بالأخره حافظ همان انجيل بود و انبياي ابراهيمي همهٴ اينها اولوالعزم نبودند كه كتاب و شريعت بياورند وجود مبارك ابراهيم بود موسي(عليه السلام) بود عيسي(عليه السلام) بود .اين‌چنين نيست كه ما به اين هجده نفر به همه‌شان كتاب داديم، نبوت داديم، حكومت داديم بلكه اين مجموع براي آن مجموع است اگر آنها جزء انبياي اولوالعزم بودند خب هم كتاب داشتند هم حكم داشتند هم نبوت اگر جزء اولوالعزم نبودند حافظ كتاب نبي قبلي بودند لوط(سلام الله عليه) حافظ كتاب ابراهيم بود.
بعد فرمود: ﴿فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ
﴿وَكَّلْنا﴾ «نوكل» «خلفنا، نستخلف» ماضي مضارع كار ماست بعضي از امور هست كه منسلخ از ماضي است پيداست كه اين بيان سنت خداست اختصاصي به گذشته ندارد آينده هم همين طور است ﴿فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا﴾ كه ﴿لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾
به پيغمبرمي‌فرمايد كه اين مردان الهي اين انبيا و مرسلين اينها كساني‌اند كه در مسير هدايت خاصه‌اند خب خطوط كلي فضائل اينها مشخص شد نزاهت اينها از شرك هم مشخص شد مسئوليت اينها در دينداري و دين باوري و نشر دين و احتجاج هم مشخص شد براي اينكه كسي كه وكيل خداست كسي كه خليفه خداست بايد همين كارها را انجام بدهد
حالا خود پيغمبر(ص) كه برابر آيهٴ سورهٴ «احزاب» اسوهٴ ماست، ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ الآن براي پيغمبر قدوه معين كرد اسوه معين كرد كه پيغمبر هم بايد اقتدا كند اما به چه كسي به هيچ كس نفرمود: «بهم اقتده» او به هيچ احدي اقتدا نمي‌كند او چون انسان كل است ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ است اول مطلق فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده »به همان مكتب اقتدا بكن . به اصل دين كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ معارف الهي حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ قابل نسخ نيست خطوط كلي اخلاق و حقوق عبادات حق است قابل نسخ نيست آنها اصل دين‌اند به اين اقتدا بكن .
بعد از اينكه اين امور را مشخص كرد آن‌گاه فرمود يك كار ديگر هم بايد بكني و آن اينكه ما به همهٴ آنها گفتيم رايگان تبليغ كن تو هم بايد رايگان تبليغ كني همهٴ آنها آمدند گفتند: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ تو هم بايد اين را اعلام بكني اين را هم در كنار آن خطوط كلي ذكر كرد فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ آن‌گاه از باب ذكر خاص بعد از عام اين مسئله را ذكر كرد اينكه فرمود: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ ‌اين هم جزو راههاي آنهاست خطوط كلي آنهاست نه چون آنها گفتند تو بگو.تو هم بگو من اجر طلب نمي‌كنم. شما از بسياري از انبيا اين جمله نوراني را شنيديد جمع بندي اينها در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است ﴿وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلي رَبِّ الْعالَمينَ﴾
اين ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ اين هم جزء خطوط كلي است كه انبيا آن راه را طي كردند تو هم بايد همان هدايتي را كه انبيا مهتدي شدند طي كني به اضافهٴ اين نكته ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ نه تنها تو مقتدي نيستي تو مقتدايي برای اينكه تو حرف جهاني را آوردي

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (7)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 1.192 ثانیه ایجاد شد.