رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خداوند تعالى دعايى را كه ابراهيم در آخر عمرش كرده يعنى بعد از آنكه به ارض مقدس مهاجرت نمود و صاحب اولاد شد و اسماعيل را به مكه آورد و آن شهر و خانه خدا را بنا نهاد، چنين ذكر مى كند: (( و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام )) تا آنجا كه عرض مى كند (( ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة )) تا آنجا كه عرض مى كند (( الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء )) تا آنجا كه عرض مى كند (( ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب )) .
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 234
● آزر، پدر صلبى و حقيقى ابراهيم عليه السلام نبوده است .
اين آيه روال و سياقى كه دارد و قرائنى كه همراه آن است ، بهترين شاهد است بر اينكه پدر او كه اينجا دعا در حقش مى كند، غير آن شخصى است كه در آيه مورد بحث ، از آن نيز به پدر تعبير كرده و اسمش را (( آزر )) خوانده است . چرا كه آيات مورد بحث ، صريح در اين معنا است كه استغفار ابراهيم جهت شخص نامبرده صرفا به منظور وفاى به عهد بوده ، و وقتى متوجه شد كه وى دشمن خدا است ، از او تبرى و بيزارى جسته است ، با اين حال چطور ممكن است در آخر عمر و در آخرين دعائى كه كرده بار ديگر از تبرى قبليش چشم پوشيده و برايش طلب مغفرت كرده باشد؟. پس معلوم مى شود آزر پدر صلبيش كه او را و مادرش را در اين آيه دعا كرده است ، نيست .
يكى از لطايفى كه در اين آيه است و شاهد بر مدعاى ما است ، اين است كه در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه (( والدى )) كه جز بر پدر و مادر صلبى اطلاق نمى شود، تعبير كرده و در آيه مورد بحث كلمه (( اب )) را به كار برده است ، كه به غير پدر هم اطلاق مى شود، و همچنين در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده از او به أب تعبير كرده است ، و اين كلمه همانطورى كه گفتيم به غير پدر از قبيل جد و عمو و كسانى ديگر نيز اطلاق مى شود، از آن جمله در خود قرآن از ابراهيم كه جد يعقوب است و همچنين از اسماعيل كه عموى او است به پدر تعبير كرده و مى فرمايد: (( ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون )) . و نيز آنجا كه كلام يوسف را حكايت مى كند چنين مى فرمايد: (( و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب با اينكه اسحاق جد يوسف )) ، و ابراهيم جد پدر او است .
پس به خوبى روشن گرديد كه آزر پدر حقيقى ابراهيم نبوده و ناچار در او عنوانى بوده است كه به خاطر آن عنوان او را پدر خطاب كرده است ، چون در لغت ، بعضى از اوصاف و عناوين وجود دارد كه مصحح اطلاق پدر بر دارنده آن است ، از آن جمله جد، عمو، پدرزن و هر كسى است كه زمام امور آدمى را در دست دارد و هر كسى كه بزرگ و فرمانرواى قوم است . و اين گونه اطلاقات مجازى منحصر در لغت عرب نيست ،
بلكه ساير زبانها نيز نمونه آن را داشته و چه بسيار اطلاقات مجازى كه در كلمات مادر، عمو، برادر، خواهر، سر، چشم ، دهن ، دست ، بازو، انگشت و امثال آن ، از كنايه و مجازاتى كه ساخته و پرداخته ذوق لطيف و تفنن در بيان است ، دارند
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 235
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
نحوه سخن گفتن و سئوالات ابراهيم مانند يك فرد نااشنا و تازه وارد است. ايا واقعا همين طور بوده است؟
اگر داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم ، خواهيم ديد كه آنجناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده تازه وارد به آن جامعه را داشته است . زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست ؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده ، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: (( ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون )) و نيز مى پرسد: (( ما تعبدون )) ؟ در جواب مى گويند: (( نعبد اصناما فنظل لها عاكفين )) دوباره مى پرسد: (( هل يسمعونكم اذ تدعون )) ؟ (( او ينفعونكم او يضرون )) ؟ در جواب مى گويند: (( بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون )) .
و اين سنخ گفتار، همانطورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بت پرستى ، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى (يعنى بابل كلدان ) بار آمده و رشد يافته است . ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام ، شروع به پرسش خدايان آنها (ماه ، ستاره ، آفتاب و...) مى كند، و اشاره به ستاره اى نموده مى گويد: (( هذا ربى )) و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد مى گويد: (( هذا ربى )) روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند مى گويد: (( هذا ربى هذا اكبر )) اين است پروردگار من ، چرا كه اين ، از آن دو بزرگتر است ، اينجا نيز ابراهيم (عليه السلام ) خود را به جاى كسى قرار مى دهد كه اصلا ستاره و ماه و خورشيدى نديده است ، روشنترين دليلها بر اين معنا همين تعبيرى است كه در باره آفتاب كرده ، چون به خوبى پيدا است كه اين تعبير، تعبير كسى است كه گويا اصلا نمى داند آفتاب و ماه و ستاره چيست .
فقط اين را مى داند كه مردم در برابر اين اجرام خضوع كرده و آنها را مي پرستند، و قربانى تقديمشان مى دارند.
● ضمير مذكر آوردن براى (( شمس )) در كلام ابراهيم (ع ): (( هذا ربى هذا اكبر )) شاهد بر اينست كه آن حضرت همچون انسانى فرضى كه خبر از هيچ چيز ندارد سخن گفته است
حاصل اينكه ، از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم (عليه السلام ) را با پدر و قومش درباره توحيد حكايت مى كند برمى آيد كه وى قبل از آن ايام ، دور از محيط پدر و قومش زندگى مى كرده ، و لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده ، و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته ، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است ، و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بتها مى افتد و از پدرش مى پرسد كه اين چيست ؟ و وقتى آن جواب را ميشنود شروع مى كند به مشاجره و خدشه دار كردن الوهيت بتها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته ، آنان را نيز قانع مى كند، آنگاه به سراغ پرستش ارباب بتها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اينكه همه غروب كردند، آنگاه ربوبيت آنها را باطل نموده و در اثبات توحيد خالص چنين گفت : (( انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين )) و از شواهد و نمونه هائى كه بعدا ذكر مى كنيم چنين برمى آيد كه اين احتجاج و استدلال را در دو روز و يك شب به پايان رسانيده است .
حضرت ابراهيم، كدام ستاره را اشاره كرده و گفته هذا ربي؟
از ظاهر آيات استفاده مى شود كه در آن عصر مردمى بوده اند كه كوكب معينى را كه همان كوكب مورد اشاره ابراهيم بوده ، مي پرستيدند و اين معنا را هم مى دانيم كه (( صابئون )) هر كوكبى را احترام نمى كرده اند، بلكه تنها سيارات را مقدس مي شمرده اند و به طورى كه از قرائن برمى آيد ستاره مذكور همان ستاره زهره بوده است ، براى اينكه (( صابئين )) تنها سيارات هفتگانه يعنى (( قمر )) ، (( عطارد )) ، (( زهره )) ، (( شمس )) ، (( مريخ )) ، (( مشترى )) ، و (( زحل )) را احترام مى كرده و حوادث عالم را به آنها نسبت ميداده اند. و آن اهالى هند و بعضى از جادوگران و بت پرستان عرب و غير عرب بودند كه ستارگان ثابت را مقدس ميشمردند.
و چون قرآن در داستان ابراهيم شمس و قمر را بعد از آيه مورد بحث ذكر كرده است ، بنابراين ، سياره كوكب يكى از پنج سياره ديگر بوده ،و چون (( عطارد )) مدار تنگترى دارد و بسيار كم ديده مى شود و زهره در بين آن چهار سياره ديگر، از جهت تنگى مدارش ، نمى تواند بيش از چهل و هفت درجه از خورشيد فاصله بگيرد و هميشه همراه خورشيد است ، از اين جهت به ذهن مى رسد كه كوكب مزبور همان زهره بوده است چرا كه زهره گاهى قبل از خورشيد طلوع مى كند و عوام آنرا ستاره صبح مى نامند، و گاهى در دنبال آن قرار گرفته و در نتيجه بعد از غروب خورشيد در همان طرف مغرب ظاهر مى شود و چيزى نميگذرد كه غروب مى كند.
ايا واقعا حضرت ابراهيم معتقد شده بود كه ستاره يا ماه يا خورشيد، رب اوست؟ يا دروغ گفته بود؟
اينكه ابراهيم (ع ) نخست ستاره و ماه و خورشيد را (( رب )) دانست ، از باب محاجه به زبان خصم بوده است .
ابراهيم (عليه السلام ) يقين به اين معنا داشته كه او داراى پروردگارى است كه هدايت و ساير امورش را متكفل است ، و اگر در اين آيات واقعا يا ظاهرا از پروردگار خود جستجو و بحث كرده ، منظورش اين بوده كه بفهمد آيا آن كسى كه امورش را عهده دار است ، همان آفريدگار آسمان و زمين است ، يا آنكه يكى از آفريده هاى او است ؟ و وقتى برايش معلوم شد كه ستاره و ماه شايستگى ربوبيت را ندارندچون از نظرش ناپديد شدند ناگزير اظهار اميدوارى كرد و گفت : اگر پروردگارم مرا به سوى خود راهنمائى نكند، از گمراهان خواهم بود.
اينكه ابراهيم (عليه السلام ) اشاره به ستاره كرد و گفت : (( اين پروردگار من است )) و همچنين پس از ديدن ماه و خورشيد گفت : (( هذا ربى )) اين عقيده نهايى او نبوده تا العياذ بالله شرك ورزيده باشد، بلكه صرف فرضى است كه بايد در اطرافش بحث شده و در ادله و مؤيداتش دقت و تامل شود.
از آيات سوره مريم كه در مقام حكايت احتجاجات ابراهيم در برابر پدرش مى فرمايد: (( يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا، يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا، يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا، قالا راغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليا، قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا ))
چنين برمى آيد كه وى حقيقت امر را ميدانسته و ايمان داشته كه مدبر امورش و آن كسى كه به او احسان نموده و در اكرامش از حد گذرانيده ، همانا خداى سبحان است . بنابراين ، اينكه در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت : (( هذا ربى )) در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است ، وى در ظاهر خود را يكى از آنان شمرده و عقايد خرافى آنان را صحيح فرض نموده و آنگاه با بيانى مستدل ، فساد آن را ثابت كرده است ، و اين نحو احتجاج بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان و تعصب او جلوگيرى نمايد و او را براى شنيدن حرف حق آماده سازد.
از همه اينها گذشته ، آيه (( قال يا قوم انى برى ء مما تشركون ، انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين )) بخوبى بر اين معنا دلالت دارد، زيرا از ظاهر آن پيدا است كه آن جناب در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده ، بلكه با فرض ربوبيت ستاره و ماه و خورشيد و سپس اعراض و انصراف از آن فرض ، مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگار شريكى نيست ،
پس همه اين قرائنى كه در آيات مورد بحث و ساير آياتى كه كلام آن حضرت را حكايت مى كند، وجود دارد، اين معنا را مى رساند كه ابراهيم (عليه السلام ) اين مساله را كه براى جميع موجودات ، آفريدگار يگانه و بى شريكى هست و آن همان خداوند متعال است ، و همچنين اين معنا را كه ناچار و ناگزير براى آدمى رب و مدبرى است ، امر مسلمى ميدانسته ، و تنها در اين جهت بحث مى كرده كه آيا اين رب و مدبر همان آفريدگار يگانه است ، و زمام تدبير امور آدمى نيز مانند ايجاد و خلقتش در دست او است ، يا آنكه بعضى از مخلوقات خود را مامور تدبير امور انسان كرده و اين كار را به او محول نموده است . و لذا همان اجرامى را كه آنها مى پرستيده اند مد نظر قرار داده و آنها را مدبر خود فرض كرده و سپس از آنها اعراض نموده است .
● قضيه مورد بحث مربوط به زمان كودكى و قبل از بلوغ ابراهيم (ع ) است
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چطور مى توان باور كرد كه ابراهيم (عليه السلام ) كراتى از اجرام فلكى را مدبر و رب خود فرض كند و آنگاه در آن بحث نموده به اشتباه خود پى برده باشد، و حال آنكه ابراهيم از پيغمبران بزرگ است .
جواب اين سؤال اين است كه :آرى ، از ظاهر اين فرض كردن و سپس در آن فرض خدشه نمودن ، همين معنا استفاده مى شود، چون طبعا علم به نتيجه برهان پس از اقامه برهان پيدا مى شود. ليكن اين معنا به مقام نبوت ابراهيم (عليه السلام ) ضررى نمى زند.
براى اينكه همانطور كه قبلا هم گفتيم از آيات مورد بحث چنين استفاده مى شود كه اين داستان مربوط به سرگذشت دوران كودكى ابراهيم (عليه السلام ) است ، و معلوم است كه در چنين دورانى دل آدمى نسبت به مساله توحيد و ساير معارف اعتقادى ، مانند صفحه سفيد و خالى از نقش و نوشته اى از هر نقش مخالفى خالى و فارغ است ، و آدمى هر كه باشد در اين دوران وقتى شروع به كسب معارف مى كند، ناچار چيزهايى را اثبات و چيزهاى ديگرى را انكار مى كند تا آنكه سرانجام به عقايد صحيح مى رسد، و چنين كسى در اين نفى و اثباتها و افكار پريشانى كه دارد مورد مؤاخذه قرار نمى گيرد، براى اينكه هيچ انسانى در بين دو مرحله ابتداى تميز و مرحله رسيدن به معرفت كامل و علم به حق خالى از چنين افكارى نيست ، و هر انسانى را كه فرض كنيم ، چنين روزهايى را در زندگى خود دارد، چرا كه اگر نميداشت و لحظاتى را كه در آن لحظات از قصور جهل به مرحله علم به عقايد حقه مى رسد به خود نمى ديد عقلش او را مكلف به بحث و نظر در عقايد نمى كرد، و حال آنكه وجوب بحث و كنجكاوى در عقايد و تحصيل اعتقاد صحيح از ضروريات عقلى است .
و اگر در قرآن كريم افرادى از بشر مانند مسيح و يحيى (عليهما السلام ) را مى بينيم كه قبل از رسيدن به چنين دورانى و بدون احتياج به نفى و اثبات ، عقايد حقه را دارا بوده اند، در حقيقت افرادى خارق العاده و استثناء از اين سنت عمومى بوده اند، و وجود اين افراد استثنايى باعث نمى شود كه بگوييم هر انسانى اينطور است ، يا هر پيغمبرى اينگونه آفريده شده است .
منظور از (( لا احب الافلين )) چيست؟
منظور ابراهيم (عليه السلام ) هم از اينكه فرمود: (( لا احب الافلين )) همين بوده كه به قوم خود بفهماند، چيزى كه براى آدمى باقى نمى ماند و از انسان غايب مى شود، لياقت اين را ندارد كه آدمى به آن دل ببندد و آن را دوست بدارد، و آن پروردگارى كه آدمى پرستش مى كند بايد كسى باشد كه انسان به حكم فطرت ناگزير باشد، دوستش بدارد. پس نبايد چيزى باشد كه دستخوش زوال گردد. و بنابراين ، اجرام فلكى كه دستخوش غروب مى شوند، شايستگى ندارند كه اسم (( رب )) بر آنها اطلاق شود و به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين كلام برهانى است كه هم عوام آنرا مى فهمند و هم خواص .
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 261ویرایش بوسیله کاربر 1399/04/25 06:57:45 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
أُولَئك الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ
اشاره به لفظ (( اولئك )) كه مخصوص بعيد است به منظور اين است كه دلالت كند بر علوشان و رفعت مقام انبيا (عليهم السلام )،
اما نبوت در تفسير آيه شريفه (( كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين ... )) كه مراد از آن ، دريافت اخبار غيب است به عنايت خاص خداوند، و آن اخبارى است وابسته به ماوراى حس و محسوس مانند يگانگى خدا و فرشتگان و روز رستاخيز.
و اينكه خداوند اين سه كرامت (كتاب و حكم و نبوت ) را كه سلسله جليل پيامبران را به آن سرافراز فرموده در سياق آياتى قرار داده كه هدايت او را بيان مى كند دلالت دارد كه اين سه ، از آثار هدايت خاص خداوند است كه به آن وسيله شناخت خدا و آيات وى تمام مى شود.
گويا گفته شده : آن هدايتى كه پيغمبران را بر آن گرد آورديم و به سبب آن بر جهانيان برترى داديم همانست كه ايشان را به راهى راست درآورده و مى آموزد به ايشان كتابى را كه شامل احكام و شرايع خدا است ، و همان هدايت است كه ايشان را پا بر جا داشته و براى حكم ميان مردم نصب مى كند و اخبار غيب و نهان را به ايشان گزارش مى دهد
مراد از دادن كتاب و حكم ، فرستادن شرايع دين و حكم كردن بر طبق آنها ميان مردم خواهد بود. همچنان كه ظاهر تعدادى ديگر از آيات كريمه قرآن نيز مؤيد همين معنا است ، مانند آيه و (( انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ))
تفسير الميزان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
شريعت اسلام ناسخ شرايع قبل است و امر خداوند در (( فبهديهم اقتده )) به معناى امربه تبعيت از شرايع گذشته نيست .
در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را دستور مى دهد تا هدايت ايشان را پيروى كند، و اگر دستور نداد كه شريعت ايشان را پيروى كند براى اين بود كه شريعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ناسخ شريعتهاى ساير انبيا، و كتابش حافظ و حاكم بر كتابهاى ايشان است ، تازه هدايت ايشان هم هدايت خدا است ، و اگر فرمود: (( به هدايت ايشان اقتدا كن )) صرفا به منظور احترام گزاردن برايشان بوده و گر نه بين خدا و بين كسى كه خدا هدايتش كرده و يا مى كند واسطه اى نيست ، به شهادت اينكه در همين آيات فرموده : (( ذلك هدى الله .... ))
بعضى از مفسرين اين آيه را دليل گرفته اند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و امتش مأمورند به اينكه از شرايع قبلى پيروى كنند مگر آن شرايعى كه در اسلام نسخ شده . ولى آيه مباركه چنين دلالتى ندارد، بلى اگر فرموده بود: (( فبهم اقتده : پس انبيا را پيروى كن )) صحيح بود كه بگوييم امت اسلام نيز مأمور به پيروى شرايع انبياى سابقند، و ليكن چنين نفرمود، بلكه فرمود: (( هدايت ايشان را پيروى كن )) .
خداى متعال اين آيات را كه راجع به خصوصيات و اوصاف توحيد فطرى مى باشد با جمله (( قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين )) ختم فرموده ، گويا خواسته است بفرمايد: (( هدايت الهيى كه انبياى قبل از تو، به آن مهتدى شدند پيروى كن و اهل عالم را هم تذكر بده تا همه ، آنرا پيروى كنند، و از ايشان درخواست مزد رسالت مكن ، و اين سفارشم را هم به ايشان برسان تا خاطرشان آسوده شود و تا بدانند كه از ايشان انتظار اجرت ندارى ، چون اگر مردم اين معنا را بدانند به دعوت تو خوشبين تر شده و دعوتت زودتر به ثمر مى رسد، و تو هم از تهمت دورتر خواهى بود ))
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم ايات سوره انعام
انعام:76
پس هنگامي كه [تاريكي] شب بر او [=اطراف او را] پوشاند، 105 ستارهاي ديد، [و به خود يا بُتپرستان] گفت: اين ربّ [=گرداننده و صاحب اختيار] من است! پس هنگامي كه افول كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم. 106
______________
105- مشتقات كلمة جن (مثل جان، جنه، مجنون، جُنّه، جنات، اجنّه) 201 بار در قرآن تكرار شده است، اما اين تنها موردي است كه اين كلمه به جاي اسم به صورت فعل درآمده است. كلمة «جن» در زبان عربي، در همه مشتقات و موارد كاربرد آن، دلات بر نوعي پوشيدگي و اختفاء از حواس ظاهري انسان ميكند. از جمله انسانهاي ديگري كه در ساير نقاط عالم با زبان و فرهنگ ديگري زندگي ميكردند و براي اعراب كاملا جن (ناآشنا و غريبه) بودند. و گرنه قرآني كه براي انسانها نازل شده و از غسل و تيمم و ازدواج و طلاق و صدها حكم مادي سخن ميگويد، معنا ندارد كتاب هدايتي موجوداتي غير مادي باشد. در قرآن تصريح شده است كه براي هر قومي هدايتگري از جنس خودشان ميفرستيم و اگر در زمين فرشتگان ساكن بودند، رسولشان هم حتماً فرشته ميبود.
106- افول، زايل شدن تدريجي نور (ستاره، ماه و خورشيد) است كه 4 بار در قرآن و فقط در اين سوره آمده است. ابراهيم حدود 3 تا 4 هزار سال قبل در دوران طفوليت نوع انسان در بابل ميزيسته و پرستش خدايان متعدد (ارباب انواع)، از جمله ستارگان و ماه و خورشيد، در تمدّنهاي كلده و بابل معمول بوده است. بنابراين طبيعي است ابراهيم در آغاز سفر ايماني خود، سيري در انديشههاي حاكم بكند و هركدام را در بوتة آزمون عقلي و فطرت پاك خويش بيازمايد، اين كه آيا همة آزمون در يكروز انجام شده، يا مدتها ذهن او را به خود مشغول ميداشته، و آيا با مردمان چنين استدلالهايي را در ميان ميگذاشته، يا در نفس خويش، خدايي را كه در پرتو عقل و فطرتش به آن باور داشته، در مظاهر طبيعت و مصادق عيني جستجو ميكرده، چندان روشن نيست. غرض از ذكر اين مراحل، چه بسا يادآوردي خاطرة گام بلندي است كه يك انسان در دوران تقليد و پيروي از فرهنگ حاكم، از طريق استدلال و برهان و پيروي از عقل و منطق به سوي حقيقت برداشته است.
انعام:78
پس [از سپري شدن شب]، هنگامي كه خورشيد را تابان ديد، گفت: اين «ربّ» من است، 107 اين بزرگتر است، پس هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من، به راستي كه من از آنچه شما شريك خدا ميسازيد بري [=بركنار] هستم. 108
______________
107- در مكاشفة ابراهيم 4 بار نام «ربّ»، به عنوان كليد فهم ملكوت آسمانها و زمين، تكرار شده است. در بازپرسيِ محاكمه مانند نمرود از ابراهيم نيز مسئلة اصلي، «ربوبيّت»، به معناي سروري و سيادت و رياست بود كه نمرود بر آن كرسي تكيه داشت (بقره 258 (2:258) ). پذيرش نام «الله» كم و بيش مورد توافق مردمان بوده است، آنها به هر حال به خدايي به تناسب درك و فهم خود باور داشتند، اختلاف همواره بر سر «ربوبيّت» بوده است كه به فرماندهي و قدرت ارتباط پيدا ميكند.
108- بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد، مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبري بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه گفته ميشود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد يا «برائت» يافت، اين کلمه به معناي بهبودي از بيماري (بري شدن از مرض) و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است. همان کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا ميکرد (...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ...- آلعمران 49 (3:49) ).
انعام:79
من روي [دل] خويش 109 حقگرايانه 110 به سوي كسي كردهام كه آسمانها و زمين را [از عدم] آفريده 111 و من [در عبادت او] از مشركين نيستم.112
______________
109- معناي ظاهري «وجه»، همان چهره و روي آدمي است، اما از آنجايي که روي آوردن به هر چيز، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه، اهداف و آرمانهايي است که به آن روي ميآوريم. مثلا آنگاه که ابراهيم(ع) پس از روي آوردن به ستاره و ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» (انعام 79 (6:79) )، مسلماً متوجه ساختن وجه خود، همان نگاه دل و هدفگيري در زندگي است. اصطلاحات: «ابتغاء وجه الله» (پىجوئي وجه خدا) و «يريدون وجه الله» (خواستن وجه خدا)، که به کرّات در قرآن تکرار شده (از جمله: بقره 115 (2:115) و 272 (2:272) ، رعد 22 (13:22) ، روم 38 (30:38) و 39، رحمن 27 (55:27) ، انسان 9 (76:9) ، ليل 20 (92:20) ، و...). همان جهت و هدف خدايي است که مؤمن به آن روي ميآورد. چنين است تسليم کردن وجه خود به خدا (...أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ...- آلعمران 20 (3:20) ). اين که در قرآن گفته شده در قيامت کساني با وجه خود به آتش ميافتند، منظور همين اهدافي است که به آن روي آوردهاند (از جمله اسراء 97 (17:97) ، فرقان 34 (25:34) ، قمر 48 (54:48) ).
110- حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل از گمراهي به هدايت و از کجي به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک نبودن است (حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ- حج 31 (22:31) ) و يا اخلاص در عبادت (وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ- بينه 5 (98:5) ). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ ميباشد که نوعي تمايل معکوس را نشان ميدهد.
بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي جستجو و گرايش به حق از خود نشان ميدهند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت حقگرايي در شخص ميکند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع) است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود و تغيير و تحول باورهايش از ستاره و ماه و خورشيد پرستي تا رويکرد به ربّ العالمين، نشانگر حق جويي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر در تسليم به خدا و ذبح فرزند ميباشد. در دو مورد باقيمانده (روم 30 (30:30) و يونس 105 (10:105) )، واژة «حنيفاً»، هدفگيري حقگرايانه به سوي دين خدا را نشان ميدهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا.
111- ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي موجود است؛ خلق ممکن است تکراري يا مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز بعضاً در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر از شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن ميگويد.
انعام:81
چگونه [انتظار داريد من] از آنچه [بُتها يا متولياني] كه شريك خدا پنداشتهايد بترسم و شما از اينكه چيزي را با خدا شريك ساختهايد كه [خدا] هيچ تسلط [علمي و آگاهي] نسبت به آن بر شما نازل نكرده، نميترسيد؟ 115 پس اگر واقعاً ميدانيد، كدام يك از دو گروه [موحّدين و مشركين]، به امنيّت سزاوارترند؟
______________
115- کلمة سلطان (به صورت نکره و با ضمير) 40 بار در قرآن تکرار شده است. مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفتهاند، تسلط را ناشي از زور ميبينند و به همين دليل پادشاهان را سلطان مينامند (حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده است). اما قرآن تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانشِ برتريبخش سراغ داده است: فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (اگر راست ميگوئيد دلايلي روشن به ما عرضه کنيد- ابراهيم 10 (14:10) ).
انعام:86
و [نيز] اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط را [رهبري كرديم] و جملگي را بر جهانيان برتري بخشيديم. 120
______________
120- در مجموعه آيات 74 تا 86 پيرامون تجربيات توحيدي ابراهيم و ذريّة او، نام 18 پيامبر آمده است كه اگر نام پيامبر خاتم را نيز، كه مخاطب و گيرندة اين آيات بود، به آن اضافه كنيم، جمعاً ياد 19 معلم بزرگ توحيد در طول تاريخ را گرامي داشته است. اين پيامبران تماماً از ذريّة (فرزندان و نسل) ابراهيم بودهاند، يا به نحوي مرتبط با او؛ مثل نوح كه ابراهيم از ذريّة او بود (مريم 58 (19:58) )، يا لوط كه اولين ايمان آورنده به ابراهيم و گويا برادرزاده يا خواهرزادة او بوده است.
عدد 19 به نوعي تداعي كنندة توحيد است كه شواهد فراواني از قرآن بر آن گواه ميباشد؛ از جمله، «بسم الله الرحمن الرحيم» سرآغاز سورهها كه از 19 حرف تشكيل شده و تك تك كلمات: اسم، الله، رحمن و رحيم در قرآن مضربي است از عدد 19.
به غير از اين 19 برگزيده از سلسة موحّدين مخلص، فقط نام 6 پيامبر ديگر (آدم، ادريس، هود، صالح، شعيب و ذوالكفل) در قرآن ذكر شده كه رسالت آنها تماماً قبل از تشكيل امت بنياسرائيل بوده است (از ذوالكفل ذكر زيادي در قرآن نيست). جالب آنكه در سورة مريم (و 5 سورة مرتبط با حروف مقطعة آن) دقيقاً از 19 رسالت ياد شده است و 114 بار نام آن رسولان (114=19x6 تعداد سورهها) تكرار شده است (ر ك به پاورقي 1 سورة مريم (19:1) ).
اما دستهبندي پيامبراني كه نامشان در آيات 84 تا 86 اين سوره آمده است، ظاهراً چهار دورة زماني را در برميگيرد:
1- ابراهيم، فرزندش اسحق و نوهاش يعقوب (سرسلسلة بنياسرائيل، لقب يعقوب)، نتيجهاش يوسف، تا پيامبران امت موسي شامل: هارون، داود، سليمان، ايوب از شاخه و سلسلة اسحق فرزند دوم ابراهيم.
2- پيامبران معاصر عيسي شامل زكريا، يحيي و الياس كه ميتوان آنها را از شاخة آلعمران يا مرتبط با آن ناميد.
3- پيامبران از نسل اسمعيل، فرزند نخست ابراهيم (به استثناء لوط) كه از سرزمين خود هجرت كردند و پيامبر اسلام نيز از همين شاخه ميباشد. اسمعيل به مكه هجرت كرد، يونس با ترك ديار خود بعدها مأمور قومي ديگر شد، لوط نيز با ابراهيم هجرت كرد (عنكبوت 26 (29:26) )، اما داستان اليسع در قرآن نيامده است و از هجرت او خبري نداريم.
گروه اول را قرآن «محسنين» شمرده است كه بر نيكوئي و خير و خدمتشان به مردم حكايت ميكند؛ گروه دوم را كه مأمور اصلاح قوم بنياسرائيل و مبارزه با انحرافات و خرافات در امّت موسي بودند و جانشان را به خطر انداختند، «صالحين» ناميده است؛ و بالاخره هجرت كنندگانِ گروه سوم را كه توانستند با انتقال پيام توحيد به خارج از منطقة بيتالمقدس «فضيلتي بر جهانيان» (نه تنها قوم بنياسرائيل) پيدا كنند، با جملة « وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ» و صف كرده است. انعام:87
و همچنين بعضي از پدران و فرزندان و برادران آنها [را مشمول رحمت خود قرار داديم و استعدادهاي معنوي آنان] را سامان بخشيديم 121 و به راه راست رهبريشان كرديم.
______________
121- معناي «اجتباء»، همچون جِبايت خراج (جمعآوري ماليات)، نوعي سامان دادن به پراكندگي سرمايههاي روحي و جمع و جور كردن روانِ از تمركز و توجه خارج شده است. اجتباء رسولان، هدف منسجم و واحد بخشيدن به شخصيت آنان است. ارتکاب گناه، آدمي را از استواري و انسجام روحي خارج ميسازد. از اين نظر، به سامان در آمدن پس از توبه و اصلاح را قرآن در مواردي اجتباء ناميده است: در مورد حضرت آدم: طه 122 (20:122) - ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى. در مورد يونس: قلم 50 (68:50) - فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.
انعام:88
چنين است هدايت الهي، هركس از بندگانش را كه بخواهد [=شايسته بداند] هدايت ميكند، 122 و اگر شرك بورزند، بيترديد تلاش آنها به باد ميرود. 123
______________
122- هدايت و ضلالت را اغلب راهنمايي و گمراهي ترجمه ميكنند، اما هدايت، «ايصال بالمقصود» يعني رهبري و رساندن شخص به هدف ايماني، و اضلال، به حال خود رها كردن در بيراهه و به تباهي كشيده شدن طبيعي تلاشها ميباشد.
در اين گروه از آيات مربوط به ابراهيم (از آيات 74 تا 90)، جمعاً 9 بار مشتقات هدايت تكرار شده است كه اهميت محور ي آن را در رهيابي ابراهيم و پيامبران بعدي از ذريّة او نشان ميدهد، كلمات ديگري همچون: موقنين، ضالين، وجه، حنيف، سلطان، حجّت، صراط مستقيم و اقتداء نيز در ارتباط با «هدايت»، حلقة موضوعي مشتركي را تشكيل ميدهند.
123- اصطلاح «حبط اعمال» كه 16 بار در قرآن تكرار شده، دلالت بر باطل و بياثر شدن اعمال ميكند. هر كسي هر كاري ميكند، به خاطر نتيجه و فايدهاي است كه از آن اراده كرده، عمل شرط لازم است، اما كافي نيست، مگر آنكه متناسب با مقصود و منطبق با قواعدي باشد كه لازمه دستيابي به آن است. همچنانكه در تجارت اگر از قواعد علم اقتصاد و تجربيات بشري استفاده نكنيم، تلاشمان «حبط» ميشود و سود مورد انتظار به باد ميرود.
انعام:89
آنها كساني بودند كه بديشان كتاب و حكم و نبوّت بخشيديم، 124 و اگر اين قوم [=مردم مكه] به آن كفر ورزند [=نبوّت و كتاب تو را انكار كنند؛ اين امانت را] به مردماني خواهيم سپرد [=ملتهايي از نقاط ديگر عالم به آن گرايش خواهند يافت] كه قدر نشناس آن نخواهند بود. 125
______________
124- سه عنوان: كتاب و حكم و نبوّت، در سه آية قرآن عيناً تكرار شده (آلعمران 79 (3:79) ، انعام 89 (6:89) و جاثيه 16 (45:16) )، و در دو آيه، فقط نبوّت و كتاب آمده است (عنكبوت 27 (29:27) و حديد 26 (57:26) ) و در يك مورد نيز كه كتاب و حكم در كنار هم قرار گرفته است(مريم 12 (19:12) ).
عنوان «كتاب»، نقش قانون و شريعت را نشان ميدهد، «حكم» يا «حكمت»، دلالت بر اخلاقيات در مناسبات رفتاري و داوري عادلانه ميكند، و بالاخره «نبوّت»، نقش آگاهي رساني به مردم دارد.
125- ظاهراً در «هَؤُلاَءِ» (اينها)، بايد اشاره به مردمان عربستان باشد، همانطور كه ميدانيم، پس از چندي مردم ايران و همسايگاني ديگر تا قلب اروپا به اسلام گرايش يافتند و تمدّن اسلامي را بنيان گذاشتند.
از تفسير اقاقي عبدالعلي بازرگان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,950
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم ايات سوره انعام:نكات و پرسش هاي تفسيري سوره انعام
سئوال:
در آیه 84 وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ كُلًّا هَدَيْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
ترجمه : و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم، و همه را به راه راست درآورديم، و نوح را از پيش راه نموديم، و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را [هدايت کرديم] و اين گونه، نيکوکاران را پاداش مىدهيم.
ضمیر ه در ذريته به ابراهيم برميگردد يا نوح؟
با توجه به اینکه آیات قبل، ماجرای ابراهیم است و ايه هم با ارجاع به او شروع شده، انتظار میرود ذریه هم به ابراهيم برگردد.
اما المیزان، آنرا به نوح برگردانده است.
نظر دوستان چیست!؟
پاسخ 1:
ضميرى كه در كلمه (( ذريته )) است بر حسب ظاهر به نوح برمى گردد، چون لفظ نوح در آيه شريفه نزديك ترين كلمه اى است كه ممكن است ضمير به آن عايد شود، و لفظ ابراهيم (عليه السلام ) از آن دور است . علاوه بر اين ، بعضى از انبياى نامبرده در آيه ، مانند لوط و الياس بطورى كه گفته اند ذريه ابراهيم (عليه السلام ) نيستند، پس ناگزير بايد گفت مرجع ضمير همان نوح است .
بعضى از مفسرين گفته اند مرجع ضمير ابراهيم (عليه السلام ) است ، و اگر در ضمن ، اسم لوط و الياس را هم برده با اينكه اين دو بزرگوار از ذريه ابراهيم (عليه السلام ) نبوده اند از باب تغليب بوده ، لذا مى بينيم در آيه 27 سوره عنكبوت كه مى فرمايد: (( و وهبنا له اسحق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب )) ضمير (( ذريته )) به ابراهيم (عليه السلام ) بر مى گردد.
ممكن هم هست مراد از (( ذريه )) همان شش نفرى باشند كه در آيه ذكر شده اند، و نامبردگان در آيه بعدى داخل در آن نباشند، و جمله (( و زكريا... )) و همچنين (( و اسماعيل ... )) معطوف بر جمله (( و من ذريته )) باشند نه بر (( داود... )) . اين احتمالاتى است كه بعضيها داده اند، و ليكن نسبت به سياق آيه احتمال بعيدى است
تفسير الميزان
پاسخ 2:
اين پيامبران تماماً از ذريّة (فرزندان و نسل) ابراهيم بودهاند، يا به نحوي مرتبط با او؛ مثل نوح كه ابراهيم از ذريّة او بود (مريم 58 (19:58) )، يا لوط كه اولين ايمان آورنده به ابراهيم و گويا برادرزاده يا خواهرزادة او بوده است.
تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
پاسخ 3:
سلام،ظاهرا دو نظر متخالف وجود دارند که دلیلی بر ترجیح یکی بر دیگری باید داشت. ظاهرا ایوب از نسل ابراهیم نیست. ضمن اینکه ضمیر به نزدیکترین مرجع ممکن بازگردانده میشود مگر اینکه مانعی بافتی در کار باشد. لذا به نوح برميگردد
خانم دكتر موسوي
پاسخ4:
در آيه ظاهرا به نوح ع منتسب شده لذا نظر علامه درسته كاملترش اينه برخي فقط ذريه آدم ع برخي ذريه نوح ع و الباقي ذريه ابراهيم ع اولَٰئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا
اما در منابع اسلامي ایوب ع همچون بسیاری دیگر از پیامبران از ذریه ابراهیم علیه السلام دانسته شده است. نسب او را تا حضرت ابراهیم چنین گفته اند: «أیوب بن أموص بن رازخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام». مادر او نیز از فرزندان حضرت لوط ع بود. همسر حضرت ایوب ع نیز نامش رحمه است و به یک واسطه به حضرت یوسف ع مى رسد.
اما در منابع يهودي
در مورد هویت و ملیت و دوره زمانی ایوب ع اختلاف نظر زیادی دارند. و در مجموع یکی از پیامبران جنتیل (غیریهودی) است.
اقاي دكتر موذن
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.