logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:173329)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:135834)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:126160)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:92317)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ترجمه تدبر و فهم سوره حج    انتشار کتاب فرهنگ قرآن اموز و دانلود رایگان فایل دیجیتال آن    منظور از شعاير الله چيست؟    اذان: دعوت عمومي به نماز             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1398/09/03 08:16:39 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,832

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه،تدبر و فهم سوره كهف:پرسش هاي تفسيري سوره كهف:


سئوال: منظور ايه 25 از وازدادو تسعا چيست؟ وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا

پاسخ1:

آيه 25 ـ اين سيصد سال خواب و زياده نه سال ـ و نه سيصد و نه سال ـ بيانگر اين حقيقت است كه اصحاب كهف پس از سيصدسال كه از خواب بيدار شدند درخواست كردند خدا نه سال دگر بر خوابشان بيافزايد زيرا: «واز دادوا» پس اين توجيه كه مراد از سيصد سال قمرى است و تسعاً افزودن نه سال ديگر است ـ كه جمعاً سيصدسال شمسى خواهد بود ـ خرافه اى بيش نيست، چون سيصدسال چه قمرى يا شمسى «واز دادوا» تسعاً آن نيز يا شمسى است و يا قمرى، و در هر دو صورت سيصدو نه سال است كه سيصدسالش ناخواسته و نه سال ديگرش با درخواستشان تحقق يافت،
و آيا پس از مرحله دوم خوابشان باز بيدار شدند؟ و زندگى شان را ادامه دادند؟ يا همان هنگام رحلت كردند؟ اگر ادامه اى در زندگى و بيدارى پس از مرحله دوم خواب بود، اينجا هم اشاره مى شد، روى اين اصل وضع عاديش اين است كه در آخرين لحظه نه سال بعدى از همان حالت خواب مرگ گريبانشان را گرفت، و يا پس از اندكى بيدارى مردند، در هر صورت آنچه به عنوان اعجازى ربانى اينجا بيان گشته سيصد سال و نه سال خواب است، ولى ادامه زندگيشان پس از نه سال نه تنها مورد هيچ گونه اشاره اى نيست بلكه اگر چنان بود خود اعجازى سوم بود كه بايستى مورد اشاره واقع مى شد.

از تفسير فرقان

پاسخ 2:

در تفسیر ایه 25 برخی گفته اند 300 سال اشاره شده در ابتدای ایه،مدت بیهوشی و توقف اصحاب کهف را به سال شمسی بیان کرده و اضافه شدن جمله وازدادوا تسعا ،این زمان را به قمری بیان کرده است.
حال انکه این برداشت غیر معمول و نامتعارف است بلکه منطقی ان است که هر دو عدد از یک جنس باشد یا هر دو قمری یا هر دو شمسی. نه اینکه یکی شمسی و دیگری مابه تفاوت شمسی و قمری.
ضمن اینکه این نوع طرز بیان اعداد در سوره عنکبوت در بیان 950 سال رسالت حضرت نوح نیز استفاده شده است: و لبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما .یعنی ابتدا عدد رند بیان شده و سپس خرده دقیق ان .در اینجا نیز 309 سال،بصورت 300 باضافه 9 بیان شده است.


اقاي سيدكاظم فرهنگ

كلمات كليدي: تفسير ترجمه فهم سوره قران كهف غار شرك

ویرایش بوسیله کاربر 1398/09/24 05:05:54 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#2 ارسال شده : 1398/09/10 08:44:39 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره كهف:نكات و پرسشهاي تفسيري سوره كهف از الميزان

1-معناى آيه : ((واذكر ربك اذا نسيت ...(( و وجوهى كه در معناى آن گفته شده است

ومعناى آيه اين است كه : هر وقت در اثر غفلت از مقام پروردگارت فراموش كردى كه در كلام خود استثناء مذكور را به كار برى به محضى كه يادت آمد مجددا به ياد پروردگارت باش ، آنگاه ملك و قدرت خود را تسليم او بدار و از او بدان و افعال خويش را مقيد به اذن ومشيت او كن .
و از آنجائى كه امر به يا آورى مطلق آمده ، و معلوم نكرده كه چه نحو و با چه عبارتى به ياد خدا بيفتيد، لذا استفاده مى شود كه منظور ذكر خداى تعالى است به شأن مخصوص به او، حال چه اينكه به لفظ باشد و چه به ياد قلبى ، و لفظهم چه ان شاء اللّه باشد و يا استغفار

از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند آيه مستقل از آيات قبل است ، و مراد از فراموشى ، فراموشى خدا و يا مطلق فراموشى است ، و معنايش اين است كه ((هر وقت خدا را فراموش كردى و يا هر چيز ديگرى را فراموش كردى سپس يادت آمد به ياد خدا، بيفت (( گفتار صحيحى نيست

2-منظور از جمله ((و لا تقولن لشى ء انى فاعل ذلك غدا(( چيست؟
منظور اين نيست كه شما كارهاى خودتان را به خود نسبت ندهيد، واين كارها مال شما نيست ، قطعا منظور اين نيست ، براى اينكه ما مى بينيم بسيارى از موارد خدا كارهاى پيغمبرش و غير پيغمبرش را به خود آنان نسبت داده ، و اصلا امر مى كند كه كارهايى را به خودش ‍ نسبت دهد: ((فقل لى عملى ولكم عملكم (( ويا ((لنا اعمالنا و لكم اعمالكم (( پس قرآن كريم اصل نسبت دادن افعال به فاعل را انكار نمى كند آن چيزى را كه انكار كرده اين است كه كسى براى خود و يا براى كسى و يا چيزى ادعاى استقلال در عمل و بى نيازى از مشيت خدا و اذن او كند، اين است آن نكته اى كه جمله استثنائى : ((الاان يشاء اللّه (( در مقام افاده آن است .



3-چرا اصحاب كهف تقيه نكردند؟
با اينكه تقيه و تظاهر به كفر از روى اضطرار جايز است سبب نگرانى و بيم اصحاب كهف چه بوده است ؟

البته هيچ يك از اينها نسبت به كسى كه در زير فشار كفار قرار گرفته و از هر سو او را محصور خود نموده مانند يك اسير زير دست و مستضعف در ميان آنان زندگى مى كند مانعى ندارد، هم عقل آن را تجويز مى كند، و هم نقل ، حتى قرآن كريم صريحا تجويز نموده و فرموده : ((الامن اكره و قلبه مطمئن بالايمان (( و نيز فرموده : ((الاان تتقوا منهم تقاة (( كه چنين كسانى مى توانند به زبان انكار حق نموده ودر دل ايمان داشته باشند، ليكن همه اينها براى كسى است كه گفتيم در زير فشار كفار و زير نظر آنان ودر چنگالشان قرار گرفته باشد، نه مانند اصحاب كهف كه از ميان كفار نجات يافتند، و آزادى در عمل و اعتقاد به دست آوردند، براى آنان ديگر جائز نيست خود را در مهلكه ضلالت افكنده و دست بسته تحويل اجتماع كفر شوند آن وقت نتوانند به كلمه حق لب بگشايند، و خود را از انجام وظائف دينى و انسانى محروم كنند، كه اگر چنين كنند سعادت را بر خود حرام نموده ديگر هرگز روى رستگارى را نمى بينند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : ((ان الّذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماوهم جهنم و ساءت مصيرا((
و با همين بيان وجه ترتب جمله ((و لن تفلحوا اذا ابدا(( بر جمله ((او يعيدوكم فى ملتهم (( كاملا روشن مى گردد، و نيز اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد رفع مى شود، وآن اشكال اين است كه اظهار كفر از روى اكراه و پنهان داشتن ايمان در قلب و بين خود و خدا هميشه بخشوده است ، و منحصر به زمانى معين نيست ، پس چرا فرموده : ((و هرگز تا ابد رستگار نمى شوند(( و با اينكه مجبور بودن اصحاب كهف از حالشان هويدا بوده چرا برگشتن به كفر ملتشان را هلاكت ابدى خوانده ؟ جوابى كه گفتيم از كلام ما به دست مى آيد اين است كه اگر خود را بر مردم عرضه مى كردند ويا ايشان را به نحوى به مخفى گاه خود راهنمائى مى نمودند خود را به اختيار گرفتار كفر و شرك نموده و عذرشان موجه نمى شد

ترجمه تفسير الميزان جلد 13 صفحه : 365

4-اشتباه فرد صاحب باغ در سوره كهف چه بود؟
توبيخى كه در آيه به وى شده ، اين است كه وى دچار مبادى شرك شده بود، يعنى در نتيجه نسيان پروردگار معتقد به استقلال خود و استقلال اسباب ظاهرى شده بود كه همين خود مستلزم عزل خداى تعالى از ربوبيت و زمام ملك و تدبير را به دست غير او دانستن است ، و اين خود ريشه و اصلى است كه هر فساد ديگرى از آن سر مى زند، حال چه اينكه چنين شخصى به زبان موحد باشد و يا منكر آن ، ومعتقد به الوهيت آلهه هم باشد.

زمخشرى در ذيل جمله ((قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا(( گفته - وچه خوب هم گفته : بيشتر اغنياء و توانگران از مسلمين را مى بينى كه اگر به زبان اقرار به شرك نمى كنند بارى زبان حالشان گوياى اين حقيقت است كه در دل ايمانى به خداى يگانه ندارند

5-معناي اينكه ولايت تنها از آن خداست چيست؟
حق مطلب - و خدا داناتر است - اين است كه : كه معنايى عمومى است ، و در تمامى مشتقات اين كلمه جريان دارد كه بيانش در تفسير آيه ((انما وليكم اللّه و رسوله (( گذشت .
ترجمه تفسير الميزان جلد 13 صفحه : 441

و بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : در هنگام احاطه هلاكت و از كار افتادن اسباب نجات از سببيت و تأثير و روشن گشتن عجز و زبونى انسانى كه خود را مستقل و مستغنى از خدا مى پنداشت كاملا روشن مى شود كه ولايت همه امور انسانها و هر موجود ديگرى و ملك تدبير آن تنها از آن خدا است ، چون او يگانه معبود حق است ، و معبود حق است كه تمامى تدابير و تأثيراتش همه بر اساس حق و واقع است ، و ساير اسباب ظاهرى كه بشر گمراه آنها را شركاى خدا در مسأله تدبير و تأثير مى پندارند، در ناحيه ذات خودشان باطلند و مالك هيچ اثرى از آثار خود نيستند. تنها آن اثرى را دارا هستند واز خود بروز مى دهند كه خداى سبحان اذن داده باشد، و تمليكشان كرده باشد. و از استقلال جز اسمى كه بشر از آن برايش توهم كرده ندارد، پس هر سببى از ناحيه خودش باطل و به وسيله خدا حق است ، و خدا در ناحيه ذاتش حق و مستقل و غنى بالذات است .

6-ارتباط ايات 47 تا 59 سوره كهف با داستانها و ايات قبلي چيست؟

اين آيات متصل به آيات قبل است و در پى همان آيات سير مى كند و به بيان اينكه اين اسباب ظاهرى و زخارف فريبنده دنيوى كه زينت حيات هستند به زودى زوال و نابودى بر آنها عارض مى شود مى پردازد، و براى انسان روشن مى كند كه مالك نفع وضرر خويش نيست ، و آنچه براى انسان مى ماند همان عمل او است كه بر طبقش كيفر و يا پاداش ‍ مى بيند.
در اين آيات ابتدا، مسأله قيام قيامت مطرح شده ، و بيان مى فرمايد كه هر انسانى تك و تنها بدون اينكه كسى به غير از عملش همراه او باشد محشور مى گردد، و سپس مسأله امتناع ابليس از سجده بر آدم و فسقش ‍ نسبت به امر پروردگار را ذكر مى كند كه پيروانش او و ذريه او را اولياى خود مى گيرند، و به جاى خدا او را كه دشمن ايشان است سرپرست خود اتخاذ مى كنند. آنگاه دوباره مسأله قيامت را عنوان مى كند كه در آن روز خداوند خود پيروان شيطان و نيز شيطانها را كه شريك خدايش ‍ گرفته بودند احضار مى كند، در حالى كه رابطه ميان آنان قطع شده باشد. و در آخر آياتى چند در خصوص وعده و وعيد آمده و مجموع آيات از نظر هدف با آيات قبل متصل است

7-پيام داستان موسي و خضر چيست؟

پس ، گويا يادآورى داستان موسى و عالم براى اشاره به اين است كه اين حوادث و وقايعى هم كه بر وفق مراد اهل دنيا جريان مى يابد، تاويلى دارد كه به زودى بر ايشان روشن خواهد شد، و آن وقتى است كه مقدر الهى به نهايت اجل خود برسد و خداى اذن دهد تا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شوند، و براى يك نشاة ديگرى غير نشاة دنيا مبعوث گردند. در آن روز تاويل حوادث امروز روشن مى شود، آن وقت همانهايى كه گفتار انبياء را هيچ ميانگاشتند مى گويند: عجب ! رسولان پروردگار، سخن حق مى گفتند و ما قبول نمى كرديم .



نقل از تفسير الميزان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/09/25 10:05:47 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/09/11 07:28:50 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،فهم و تدبر سوره كهف: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره كهف

پرسش:منظور از كتاب در ايه 49 سوره كهف ووضع الكتاب چيست؟

پاسخ 1:
از ظاهر سياق استفاده مى شود كه ((كتاب (( در جمله ((ووضع الكتاب (( كتاب واحدى است كه اعمال تمامى خلايق در آن ضبط شده ، و آن را براى حساب نصب مى كنند، نه اينكه هر يك نفر يك كتاب جداگانه اى داشته باشد، و اين با آياتى كه براى هر انسانى و هر امتى كتابى جداگانه اى سراغ مى دهد منافات ندارد، مانند آيه ((كل انسان الزمناه طائره فى عنقه ونخرج له يوم القيمة كتابا...(( كه در محل خودش تفسيرش گذشت . و نيز مانند آيه ((كل امة تدعى الى كتابها و آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق (( به زودى تفسير اين دو آيه خواهد آمد - ان شاء الله تعالى .

بعضى گفته اند: مراد از ((كتاب (( نامه هاى اعمال است ، و الف و لام در ((الكتاب (( براى استغراق است (يعنى تمامى كتابها) وليكن سياق آيه مساعد آن نيست .

((فترى المجرمين مشفقين مما فيه (( - اين جمله تفريع بر وضع كتاب ونصب آن است ، و اين تفريع و همچنين ذكر اشفاق آنان خود دليل بر اين است كه مقصود از كتاب ، كتاب اعمال است ، و يا كتابى است كه اعمال در آن است . و اگر از آنان به ((مجرم (( تعبير كرده براى اشاره به علت حكم است ، و اينكه اشفاقشان از آن حالى كه به خود گرفته اند به خاطر اين است كه مجرم بودند. پس اين حال و روزگار مخصوص به آنان نيست ، هر كس در هر زمانى مجرم باشد هر چند كه مشرك نباشد چنين روزگارى خواهد داشت .
تفسير الميزان

پاسخ دو

آيه 49 ـ اينجا «الكتاب» همان كتاب اعمال مكلفان است كه از درون ذات و برونشان هويدا مى گردد، درونى اش "وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه" (17:13) است ـ چنانكه گذشت ـ و برونى اش زمين و فضاى آن كه "بانّ ربّك اوحى لها" (99:6):پروردگار عالم به زمين اينگونه در بنياد وجوديش رمز نهاده كه دستگاه گيرنده و فرستنده صداها و سيماهاى مكلفان باشد، و اضافه براين دو كتاب صامت، دو كتاب ناطق هم كه گواهى فرشتگان و پيامبران و تمامى معصومان است ضميمه مى گردد و اين چهار كتاب همسان و همپا، يكجا در محشر آشكار مى گردند كه در نتيجه "و وجدوا ماعملوا حاضراً" تمام آنچه در عالم تكليف از زشت و زيبا ـ در درون عقيدتى و برون لفظى و عملى ـ انجام داده اند در محضر حساب حاضر مى بينند.

اين "لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها" تمامى بدى ها را به روز رستاخيز و حساب حاضر دانسته و آيا اين منافاتى با بخشش گناهان صغيره ندارد؟ هرگز! زيرا بخشش گناهان صغيره در انحصار مؤمنانى است كه كباير را ترك گفته اند، و اينجا جريان مجرمان در پيش است و نه مؤمنان، و نيز منافاتى با انحصار جزاى مجرمان به كبائر برحسب آياتى چند ندارد، زيرا آيه مورد بحث تنها مرحله نخستين جلوه گرى گناهان كبيره و صغيره را دارد، ولى در مرحله جزا صغيره ها طبق رحمت الهيه بخشوده اند.

تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/09/16 04:23:03 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#4 ارسال شده : 1398/09/13 03:01:43 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه تدبر و تفسير سوره كهف:

1-چند دریافت مستقیم کوتاه

آیه 84: «از هر چیز وسیله¬ای» به این معنی است که مثلاً از لحاظ علمی عالم بود و از لحاظ نظامی¬گری به فنون جنگها دانا بود و ابزارهای جنگی زمان خویش را داشت و از لحاظ مالی ثروتمند بود و از لحاظ نیروی انسانی اشخاصی کافی را در خدمت خویش داشت. و خلاصه اینکه چیزی نبود که آدمهای موفق زمان او داشته باشند و او نداشته باشد.

آیه¬های 88-87: معلوم می¬شود ذوالقرنین مردی کاملاً عادل بوده و قائل به «سوختن خشک و تر با هم» نبوده و معتقد بوده که با هر کس باید براساس عکس¬العمل صحیح رفتارهای خودش رفتار شود و بر همین اساس هم میان آنان حکم می¬راند.

آیات 102-99: که به مغلوب شدن کافران و جهنمی شدن آنان و ضعف ایدئولوژیک آنان اشاره دارد نیز در جهت همان هدفی است که ذکر داستان ذوالقرنین بود. یعنی در جهت دلشاد کردن مؤمنان آن روز. بعبارت دیگر به آنها می¬فرماید شما که در آخرت امیدوار بهشت هستید، در همین دنیا نیز کاملاً ممکن است به قدرت و شوکت و ثروت و امکانات برسید و لذا دل خوش دارید و امیدوار باشید که چه بسا که این احوال ناخوش و سخت و نامساعد از شما رخت بربندد.

پاشیدن بذر امید در دل مؤمنان تحت ظلم و فشار
در این پاراگراف مطالبی راجع به ذی¬القرنین بیان می¬فرماید. و چنانچه ملاحظه می-شود، او شخصی است مؤمن و موحد و متقی که ضمناً بسیار قدرتمند و موفق هم هست و این موضوع بذر امیدی در دل مؤمنان آنروزیِ مخاطب این آیات بوجود می-آورد که ممکن است آنان نیز مشکلات و فشارهای موجود را پشت سر بگذارند و به قدرت و توفیق برسند. بطور کلی سه داستانی که در این سوره آمده است هر یک یک گوشۀ روانِ مخاطب¬های آن روزی این آیات را تیمار می¬کند:
در داستان اصحاب کهف، غیرمستقیم این نکته را دریافت می¬کنند که در هر حال عقیده آنان غالب و حاکم و جا افتاده خواهد شد حتی اگر خودشان هم نباشند و در داستان آن مرد عالم، این نکته را در می¬یابند که در پس این مشکلات و ناراحتی¬هائی که تحمل می¬کنند، حکمتی نهفته است که آشکار خواهد شد و در داستان ذوالقرنین به پیروزی و موفقیت امیدوار می¬شوند.

مرور كلي سوره كهف
در پاراگراف 1 که ابتدای سوره است می فرماید : حمد مخصوص خداست که این قرآن را نازل کرد و ای پیامبر! برای انجام رسالتت اینقدر بخودت فشار نیاور .

در پاراگراف 2 می فرماید : ای مسلمانان ! آینده ازآن عقیده شماست . لذا اینک که می بینید نمی توانید اوضاع واحوال را مطابق خواسته تان کنید کافی است تسلیم نشوید وعقیده صحیح تان راحفظ کنید . عقیده صحیح شما درآینده فراگیر خواهد شد .

در پاراگراف 3 می فرماید : ای پیامبر ! هردوگروه کافر و مومن دراین جهان میباید امکان لازم رابرای امتحان دادن داشته باشند لذا کافی است وحی رابه همگان ابلاغ کنی وبـا پیروانت صبور باشی وبه کافران نیز اهمیتی مده .
ای پیروان پیامبر ! دل خوش داریدکه بزودی دوره ناراحتــی شما به پایان خواهد رسید و باز هم دل خوش دارید که اوضاع آخرتی مطلوب از آن شماست و مخالفانتان ازآن بی بهره خواهند بود .

در پاراگراف 4 می فرماید : ای پیروان پیامبر ! ازدوستی وتاثیر پذیری از دوستان شیطان بپرهیزید و خود را یکسره به جریان حق وهدایت الهی بسپارید ، زیرا در قیامت است که معلوم خواهد شد اگر کسی چنین نکند چه ضرری به خویش زده، و البته خداوند از رحمت خویش به گناهکاران مهلت می¬دهد تا شاید تحت تأثیر مطالب قرآن قرار گیرند .

در پاراگراف 5 می فرماید : ای پیروان(آن روز) رسول خدا (ص) ! اینک که شما به شرف اسلام مشرف شده اید مبادا غرور شما را بردارد وتصور کنید که مثلا حالا چه شده ! بلکه باید توجه داشته باشیدکه چه بسا کسانی هستند که نسبت شما با آنها مانند نسبت موسی(ع) با آن«عالم» است . علاوه بر این توجه داشته باشید که ممکن است اتفاقاتی بیفتد که شما خوش نداشته باشید اما درآن حکمتی نهفته باشد که بعدا متوجه شوید .

در پاراگراف 6 می فرماید : ای پیروانِ (آن روزِ) رسولخدا(ص)! دل خوش دارید که هــیچ بعید نیست که شماها هم در عین حالی که ایمان صحیح دارید روزی قدرتمند و ثروتمند بشوید واز مشکلاتی که دچارش هستید رها شوید و به اقطار عالم نفوذ کنید.

در پاراگراف اخر می فرماید : بدترین مردم کسانی هستند که کوشش آنها در زندگی دنیا به جایی نرسید و تصور هم می¬کنند که دارند کار خوب میکنند. و ای پیروان پیامبر(ص) ! دل خوش دارید که خدای تان بزرگ و پیامبرتان بزرگ و سعادت دوجهان ازآن شماست درصورتیکه درگرایش تان ثابت قدم واستوار بمانید

تفسير مهندس گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/09/24 05:08:43 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/09/17 01:01:16 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره كهف: نكات مهم تفسيري سوره كهف

1-مراد از ولايت شيطان در جمله : ((افتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو(( چيست؟

((ا فتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو(( - اين جمله تقرير بر ما حصل واقعه ابليس و آدم است كه به استفهام انكارى تعبير شده است ، و معنايش اين است : نتيجه اى كه مى توانيد از داستان آدم و ابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس و ذريه او را اولياى خود بگيريد، چون آنها دشمنان شما بنى نوع بشرند. و بنابراين ، پس مراد از ولايت ، ولايت اطاعت خواهد بود، چون كفار شيطانها را در آنچه كه به سويش ‍ دعوت مى كنند اطاعت مى كنند، و خدا را در آنچه به سويش مى خواند اطاعت نمى كنند. همه مفسرين نيز آيه را اينطور تفسير كرده اند.

و بعيد هم نيست كه مراد از ولايت ، ولايت ملك و تدبير باشد كه عبارت ديگر ربوبيت است ، زيرا بت پرستان همانطور كه ملائكه را به طمع خيرشان مى پرستيدند، جن را نيز به خاطر ترس از شرشان مى پرستيدند، و خدا هم كه تصريح كرده كه ابليس از جن است ، و داراى ذريه اى است ، و ضلالت آدمى در راه سعادتش و همچنين همه بدبختيهاى ديگرش همه به اغواى شيطان است .
پس با در نظر گرفتن اين جهات ، معناى آيه چنين مى شود: آيا باز هم او و ذريه او را اولياء و آلهه و ارباب خود مى گيريد وبه جاى من آنها را مى پرستيد و به سويشان تقرب مى جوييد، با اينكه دشمنان شمايند ؟.
مؤيد اين معنا آيه بعدى است ، زيرا شاهد اينكه خدا در خلقت ، شيطانها را شاهد نگرفت مناسب با نداشتن ولايت تدبيرست ، نه ، نداشتن ولايت اطاعت ، و اين پر واضح است .


و جمله ((بل ظننتم ان لن نجعل لكم موعدا(( از نظر معنا نظير آيه ((افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون (( مى باشد و اين جمله اگر به خاطر كلمه ((بل (( و به ظاهر سياق اعراض از جمله قبل باشد تقدير آن از نظر معنا چنين مى شود: زينت دنيا و تعلق دلهايتان به اسباب ظاهرى ، شما را از عبادت ما و سلوك راه هدايت ما باز داشته ، بلكه از اين هم بالاتر، پنداشته ايد كه ما براى شما موعدى كه در آن ما را ديدار كنيد، و ما به حسابتان برسيم مقرر نكرده ايم .

و به عبارت ديگر: اشتغالتان به دنيا و علاقه دلهايتان به زينت آن هر چند كه سبب شده از ياد ما اعراض كنيد و خطايا و گناهانى را مرتكب گرديد ليكن در اين ميان يك سبب ديگرى براى اعراض شما هست كه از سبب مذكور قديمى تر و اصلى است و آن اين است كه شما پنداشته ايد كه ما برايتان موعدى مقرر نكرده ايم . آرى ، از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض ‍ از طريقه هدايت و فساد اعمال شما است .
همچنان كه در آيه ديگر به اين معنا تصريح شده ، مى فرمايد: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ((
و وجه اينكه پندار وظن به نبودن قيامت را به ايشان نسبت داده اين است كه كارهايى كه مى كنند شبيه كار چنين كسانى است ، يعنى اينكه با خاطر جمع و آسوده به كلى دل به دنيا و زينت آن داده اند، و به جاى خدا غير خدا را معبود خود كرده اند، اين عمل عمل كسى است كه مى پندارد الى الابد باقى است ، و هرگز به سوى خدا بازگشتى ندارد.
پس اين ظن ، ظن درونى نيست ، بلكه ظن حالى و عملى است ، به اين معنا كه وضع اينان و حال و عملشان وضع و حال و عمل كسى است كه در دل چنين پندارى دارد. ممكن هم هست كنايه از بى اعتنائى شان به خدا و به تهديدهاى او باشد، نظير آيه ((ولكن ظننتم ان الله لايعلم كثيرا مما تعملون (( كه ظن در آن كنايه از بى اعتنائى است

2-خاسرترين افراد كيست؟

آدمى در زندگى دنيا جز سعى براى سعادت خود كارى نمى كند، و جز كوشش براى رسيدن به چنين هدفى همى ندارد، و اين انسان اگر طريق حق را بپيمايد و به غرض خود نائل شود و سعادتمند بشود كه هيچ ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد كه دارد خطا مى رود خاسر است ليكن همين خاسر خسرانش قابل زوال است و اميد نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت و به غير حق اصابت كرد و همان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استكبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر كس ديگرى بي نتيجه تر، زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود، و اميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود و به همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: ((الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا((

و اينكه كسى با روشن شدن بطلان اعمالش ، باز هم آن را حق بپندارد از اين جهت است كه دلش مجذوب زينتهاى دنيا و زخارف آن شده ، و در شهوات غوطه ور گشته لذا همين انجذاب به ماديت او را از ميل به پيروى حق و شنيدن داعى آن و پذيرفتن نداى منادى فطرت باز مى دارد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده :((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم (( و نيز آمده : ((واذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم (( پس پيروى هواى نفس و از در عناد و استكبار و عشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن همان خشنودى از باطل خويش بودن و آن را نيكو پنداشتن است .

3-زینتهای روی زمین برای امتحان انسانهاست. ایا عدم ایمان مردم به رسول،نشانه شکست تصمیم خدا نیست؟

پس حاصل معناى آيه اين شد كه : اعراض ايشان از دعوت وانذار و تبشيرت باعث تأسف بيش از حد تو نشود، و اگر مى بينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادى اند، ناراحت مباش ، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند و كارى هم نمى توانند بكنند، بلكه نه تنها نمى توانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض و سرگرمى به متاع دنيا خود آزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است . آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمين منزل و متاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم ، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشان مجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد و معلوم شود كه كدامشان بهتر عمل مى كنند، و آنگاه پس از اتمام امتحان ، به تحقيق كه همين ما زمين و آنچه را كه در آن است به صورت سرزمين خشك و فاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مى آوريم .

پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عده اى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر و ضلالت به معناى مغلوب شدن خدا باشد، واز اين جهت تو ناراحت شوى ، بلكه همين سرنوشت را، خود او برايشان تنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است .


از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله ((وانا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(( از باب استعاره به كنايه است ، ومراد از آن ، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاى زندگى زمينى است
ترجمه تفسير الميزان جلد 13

ویرایش بوسیله کاربر 1398/10/12 10:19:35 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1398/09/21 02:22:37 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تدبر و فهم سوره كهف: نكات و پرسشهاي تفسيري سوره الكهف،فرازبندي،عصاره فرازها و درس سوره كهف

54- كهف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا {1}
ستايش خدايى را كه اين كتاب [آسمانى] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچ گونه كژى در آن ننهاد {1}
قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ {الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا {2}
[كتابى] راست و درست تا [گناهكاران را] از جانب خود به عذابى سخت بيم دهد و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى‏كنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكوست {2}
مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا {3}
در حالى كه جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود {3}}
وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا {4}
و تا كسانى را كه گفته‏اند خداوند فرزندى گرفته است هشدار دهد {4}
{مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا {5}
نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى‏آيد [آنان] جز دروغ نمى‏گويند {5}}
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا {6}
و چه بسا تو جان خود را در كار و بار ايشان، از شدت تاسف مى‏فرسايى، كه چرا به اين سخن ايمان نمى‏آورند{6}
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا {7}
در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند {7}
وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا {8}
و ما آنچه را كه بر آن است قطعا بيابانى خشک و بدون حیات خواهيم كرد {8}

عصاره فراز آیات 1-8:خداوند قران را برای انذار مشرکین و تبشیر مومنان نازل کرده و زندگی و زینتهای موقت دنیا را نیز برای امتحان انسانها قرارداده است. ای پیامبر از ایمان نیاوردن انها، این همه اندوهگین نباش

نکات:
1-مشابهت با سوره فرقان در شروع کلام:تبارک الذی انزل الفرقان علی عبده،الحمدلله الذی انزل علی عبده الکتاب
2-در سوره شعرا نیز ناراحتی پیامبر از ایمان نیاوردن کافران مکه ، مشابه سوره کهف بیان شده بود: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ
3-اولین اشاره به اینکه انسانها در این جهان در معرض امتحان الهی هستند.
4-توصیف قران با جمله "یبشر المومنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا" فقط در سوره های اسراء و کهف امده است.
5-تاکید بر عمل صالح در سوره کهف: 4بار تکرار صالحات

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا {9}
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه‏دار] از آيات ما شگفت بوده است {9}
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا {10}
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان {10}
فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا {11}
پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده (خواب) زديم {11}
ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا {12}
آنگاه آنان را بيدار كرديم تا معلوم کنیم كدام يك از آن دو دسته(در میان خودشان) مدت درنگشان را بهتر حساب میکنند{12}
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى {13}
ما خبرشان را بر تو درست‏حكايت مى‏كنيم آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم {13}
وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا {14}
و دلهايشان را استوار گردانيديم آنگاه كه [در قوم خود به قصد مخالفت با شرك] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند كه در اين صورت قطعا ناصواب گفته‏ايم {14}
هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا {15}
اين قوم ما جز او معبودانى اختيار كرده‏اند چرا بر [حقانيت] آنها برهانى آشكار نمى‏آورند پس كيست‏ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد {15}
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا {16}
و چون از آنها و از آنچه كه جز خدا مى‏پرستند كناره گرفتيد پس به غار پناه جوييد تا پروردگارتان از رحمت‏خود بر شما بگستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد {16}

عصاره دسته آیات 9-16:اصحاب کهف جوانمردان مومنی بودند که با هدایت و تثبیت خداوند بر عقیده توحیدی،علیه شرک قوم خود برخاستند و با دست کشیدن از کار و زندگی دنیوی خود و پناه گرفتن در غار،مشمول رحمت خاص خدا و گشایش در کار خود شدند

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا {17}
و آفتاب را مى‏بينى كه چون برمى‏آيد از غارشان به سمت راست مايل است و چون فرو مى‏شود از سمت چپ دامن برمى‏چيند در حالى كه آنان در جايى فراخ از آن [غار قرار گرفته]اند اين از نشانه‏هاى [قدرت] خداست‏خدا هر كه را راهنمايى كند او راه‏يافته است و هر كه را بى‏راه گذارد هرگز براى او یاور و سرپرستی راهبر نخواهى يافت {17}
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا {18}
و مى‏پندارى كه ايشان بيدارند در حالى كه خفته‏اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى‏گردانيم و سگشان بر آستانه [غار] دو دست‏خود را دراز كرده [بود] اگر بر حال آنان اطلاع مى‏يافتى گريزان روى از آنها برمى‏تافتى و از [مشاهده] آنها آكنده از بيم مى‏شدى {18}
وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا {19}
و اين چنين بيدارشان كرديم تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند گوينده‏اى از آنان گفت چقدر مانده‏ايد گفتند روزى يا پاره‏اى از روز را مانده‏ايم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ايد داناتر است اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزه‏تر است و از آن غذايى برايتان بياورد و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند {19}
إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا {20}
چرا كه اگر آنان بر شما دست‏يابند سنگسارتان مى‏كنند يا شما را به كيش خود بازمى‏گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد {20}

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا {21}
و بدين گونه [مردم آن ديار را] بر حالشان آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا راست است و [در فرا رسيدن] قيامت هيچ شكى نيست هنگامى كه ميان خود در امر انها (اصحاب کهف) با يكديگر نزاع مى‏كردند پس [عده‏اى] گفتند بر روى آنها ساختمانى بنا كنيد پروردگارشان به [حال] آنان داناتر است [سرانجام] كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند گفتند حتما بر ايشان مسجدى بنا خواهيم كرد {21}

سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا {22}
به زودى خواهند گفت‏سه تن بودند [و] چهارمين آنها سگشان بود و مى‏گويند پنج تن بودند [و] ششمين آنها سگشان بود تير در تاريكى مى‏اندازند و [عده‏اى] مى‏گويند هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاه‏تر است جز اندكى [كسى شماره] آنها را نمى‏داند پس در باره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو {22}
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا {23}
و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد {23}
إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا {24}
مگر آنكه خدا بخواهد و چون فراموش كردى(این امر را) پروردگارت را ياد كن و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است هدايت كند {24}
وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا {25}
و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال [نيز بر آن] افزودند {25}
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ ف
ِي حُكْمِهِ أَحَدًا {26}
بگو خدا به آنچه درنگ كردند (ماهیت این کار) داناتر است. نهان آسمانها و زمين به او اختصاص دارد وه چه بينا و شنواست براى آنان هیچ ياورى جز او نيست و هيچ كس را در فرمانروايى خود شريك نمى‏گيرد {26}

عصاره دسته آیات 17-26: خداوند با خواب طولانی، جوانمردان مومن کهف را از شر دشمنان مشرک حفظ کرد. بیداری مجدد انها و آگاه کردن مردم شهر بر این امر،نیز نشانه ای از صدق وعده خداوند و امکان معاد و قیامت است.ای پیامبر در همه اقوال و افعال مشیت خدا را بخاطر داشته باش.و بگو که هیچ ولی و یاوری جز خدا نیست و در حکمرانی خود شریکی ندارد.

عصاره فراز ایات 9-26:خواب طولانی اصحاب کهف که با ایمان به خدا و نفی شرک، و ترک وابستگی های دنیوی، از قوم مشرک خود کناره گیری و در غار پناهنده شدند و با برخورداری از رحمت و ولایت خدا از شر دشمنان در امان ماندند، و بیداری مجددشان (پس از 309 سال) نشانه ای بر صدق وعده های خدا ،ولایت غالب و بی همتای او و وقوع قیامت است.

نکات
1-تکرار 6 باره فعل لبث در این فراز، بیشترین تکرار در قران: در اینجا فعل لبث به درنگ اصحاب کهف در غار (زمان خواب و بیهوشی انها:فاصله زمانی تا هوشیاری و مشاهده قبلی انها) اشاره دارد. در سایر ایات و سوره های قران که سئوال انسانها در قیامت با این فعل بیان شده، (کم لبثنا) بین مفسران و مترجمان در اینکه ایا به دوران برزخ اشاره دارد یا زندگی دنیایی شان، اختلاف نظر وجود دارد. در سوره نازعات گفتیم که موضوع لبث ،زمان برزخ و بعد از حیات دنیوی است .ایات سوره کهف نیز این برداشت را تایید می کند.
متفاوت بودن برداشت از گذشت زمان در عالم برزخ توسط روح نسبت به گذشت زمان در زندگی دنیا،در این داستان و سایر ایات مرتبط با قیامت تاکید شده است.

2-تکرار 5 باره شرک در این سوره: اولین سوره ای که به شرک پرداخته است.پیش از این تنها در سوره طور عبارت سبحان الله عما یشرکون و در سوره قلم فلیاتوا بشرکائهم ذکر شده بود. هم چنین 5 بار اتخاذ ولی و معبود من دون الله نکوهش شده.
3-بیشترین تکرار کلمه رشد و مشتقاتش در سوره کهف و جن
4-آیات 23و24 حاوی تذکر به پیامبر و همه مخاطبان که در انجام کارها همواره خدا را مد نظر داشته باشند و امور خود را باتوکل بر او و مشروط به مشیت و اراده خدا برنامه ریزی نمایند.در داستان بعدی نیز، صاحب باغ بخاطر اینکه باور نداشته و هنگام ورود به باغ نگفته ماشاءالله لا قوه الابالله نکوهش شده است.

5-در تفسیر ایه 25 برخی گفته اند 300 سال اشاره شده در ابتدای ایه،مدت بیهوشی و توقف اصحاب کهف را به سال شمسی بیان کرده و اضافه شدن جمله وازدادوا تسعا ،این زمان را به قمری بیان کرده است. حال انکه این برداشت غیر معمول و نامتعارف است بلکه منطقی ان است که هر دو عدد از یک جنس باشد یا هر دو قمری یا هر دو شمسی. نه اینکه یکی شمسی و دیگری مابه تفاوت شمسی و قمری.
ضمن اینکه این نوع طرز بیان اعداد در سوره عنکبوت در بیان 950 سال رسالت حضرت نوح نیز استفاده شده است: و لبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما .یعنی ابتدا عدد رند بیان شده و سپس خرده دقیق ان .در اینجا نیز 309 سال،بصورت 300 باضافه 9 بیان شده است.

6-آیه 16نشان میدهد که جوانمردان اصحاب کهف پس از انکه بر عقیده توحیدی خود ثابت قدم شدند و از شرک قوم خود ابراز تنفر و برائت کردند، و حاضر شدند از خانه و کاشانه وکار و موقعیت خود کناره گیری کنند،خداوند رحمت خاص خود را شامل انها نمود و گشایشی در کار انها فراهم نمود تا بتوانند ضمن حفظ عقاید خود، از آزار و شکنجه و قتل توسط مشرکین قوم در امان بمانند. قبلا هم در سوره مریم به کناره گیری حضرت ابراهیم از مردم و نتایج ان اشاره شد. فلمااعتزلهم و مایعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و یعقوب.
این موضوع میتوانسته ضمن دلگرمی و بشارت به مسلمانان تحت فشار مشرکین در ان زمان، آنها را به خروج و هجرت از مکه نیز رهنمون شود.


وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا {27}
و آنچه را كه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان .كلماتش را تغييردهنده‏اى نيست و جز او هرگز پناه و مرجعی (برای تبدیل کلماتش) نخواهى يافت {27}
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا {28}
و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى‏خوانند [و] خشنودى او را مى‏خواهند شكيبايى پيشه كن و دو ديده‏ات را از آنان برمگير (رهاشان نکن)كه زيور زندگى دنيا را بخواهى و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته‏ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس] كارش بر زياده‏روى است اطاعت مكن {28}
وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا {29}
و بگو حق از پروردگارتان [رسيده] است پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند كه ما براى ستمگران آتشى آماده كرده‏ايم كه سراپرده‏هايش آنان را در بر مى‏گيرد و اگر فريادرسى جويند به آبى چون مس گداخته كه چهره‏ها را بريان مى‏كند يارى مى‏شوند وه چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است {29}
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا {30}
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است تباه نمى‏كنيم {30}
أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا {31}
آنانند كه بهشتهاى عدن به ايشان اختصاص دارد كه از زير [قصرها]شان جويبارها روان است در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مى‏شوند و جامه‏هايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مى‏پوشند در آنجا بر سريرها تكيه مى‏زنند چه خوش پاداش و نيكو تكيه‏گاهى {31}

عصاره فراز آیات 27-31:ای پیامبر هدایت قران را به مردم برسان. انتخاب با خودشان است. با حفظ پیروانت بدون توجه به زینتهای دنیوی، در برابر پیشنهادات هواپرستان وآزار انها صبر کنید و بدانید که سرنوشت نیکو مخصوص اهل ایمان و اتش سخت مخصوص نپذیرندگان هدایت الهی است.
نکات:
1-در زندگی دنیا، مخالفان هدایت الهی و رسولان بعلت دلبستگی به زینت ها و زخارف دنیوی از پذیرش هدایت و پیام رسولان سرباز میزنند. اما اهل ایمان و عمل صالح که زندگی دنیا را عرصه امتحان میدانسته و دل به دنیا نداده اند، در زندگی اخروی از نعمات و زینتهایی بمراتب بهتر از دنیا،بهره مند میشوند. ایه 31 دستبندهايى از طلا آراسته مى‏شوند و جامه‏هايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مى‏پوشند
2-لا مبدل لکلماته (الله): کهف انعام 2بار،بیشترین تکرار کلمات 3بار در کهف

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا {32}
و براى آنان آن دو مرد را مثل بزن كه به يكى از آنها دو باغ انگور داديم و پيرامون آن دو [باغ] را با درختان خرما پوشانديم و ميان آن دو را كشتزارى قرار داديم {32}
كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا {33}
هر يك از اين دو باغ محصول خود را [به موقع] مى‏داد و از [صاحبش] چيزى دريغ نمى‏ورزيد و ميان آن دو [باغ] نهرى روان كرده بوديم {33}
وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا {34}
و براى او ميوه فراوان بود پس به رفيقش در حالى كه با او گفت و گو مى‏كرد گفت مال من از تو بيشتر است و از حيث افراد(فرزندان و خدمه) از تو نيرومندترم {34}
وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا {35}
و در حالى كه او به خويشتن ستمكار بود داخل باغ شد [و] گفت گمان نمى‏كنم اين نعمت هرگز زوال پذيرد {35}
وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا {36}
و گمان نمى‏كنم كه رستاخيز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم قطعا بهتر از اين را در بازگشت‏خواهم يافت {36}
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا {37}
رفيقش در حالى كه با او گفت و گو مى‏كرد به او گفت آيا به آن كسى كه تو را از خاك سپس از نطفه آفريد آنگاه تو را [به صورت] مردى درآورد كافر شدى {37}
لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا {38}
اما من [مى‏گويم] اوست‏خدا پروردگار من و هيچ كس را با پروردگارم شريك نمى‏سازم {38}
وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا {39}
و چون داخل باغت‏شدى چرا نگفتى ماشاء الله نيرويى جز به [قدرت] خدا نيست اگر مرا از حيث مال و فرزند كمتر از خود مى‏بينى {39}
فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا {40}
اممکن است كه پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرمايد و بر آن [باغ تو] آفتى از آسمان بفرستد تا به زمينى هموار و لغزنده تبديل گردد {40}
أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا {41}
يا آب آن [در زمين] فروكش كند تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى {41}
وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا {42}
[تا به او رسيد آنچه را بايد برسد] و [آفت آسمانى] ميوه‏هايش را فرو گرفت پس براى [از كف دادن] آنچه در آن [باغ] هزينه كرده بود دستهايش را بر هم مى‏زد در حالى كه داربستهاى آن فرو ريخته بود و [به حسرت] مى‏گفت اى كاش هيچ كس را شريك پروردگارم نمى‏ساختم {42}
وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا {43}
و او را در برابر خدا گروهى نبود تا ياريش كنند و توانى نداشت كه خود را يارى كند {43}
هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا {44}
در آنجا [آشكار شد كه] يارى به خداى حق تعلق دارد اوست بهترين پاداش و [اوست] بهترين فرجام {44}

مثال1:کسی که به مال و دارایی و فرزندان خود متکی بود و خود را مالک و مدبر انها میدانست و بر همین پندار، عذاب قیامت را هم نفی میکرد با یک بلای اسمانی شبانه باذن خدا ثمره اش از دست رفت و در برابر این اعمال ولایت خدا، یاوری نداشت.

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا {45}
و براى آنان زندگى دنيا را مثل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم سپس گياه زمين با آن درآميخت و [چنان] خشك گرديد كه بادها پراكنده‏اش كردند و خداست كه همواره بر هر چيزى تواناست {45}
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا {46}
مال و پسران زيور زندگى دنيايند و نيكيهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد [نيز] بهتر است {46}

مثال2:زندگی دنیا (مال و فرزند) مانند ابی است که رونق موقت به گیاهان زمین میدهد اما پس از مدتی خشک و با بادی پراکنده میشوند.تنها اگر این فرصت دنیا با ایمان و عمل صالح آمیخته شود، ماندگار و نجات دهنده خواهد بود.

عصاره فراز ایات 27-47: ای پیامبر با ذکر این دو مثال بگو مال و فرزند و خدم و حشم، زینت زندگی دنیا و فناپذیر هستند. تفاخر و اتکا به انها و فراموشی از موثر اصلی جهان، که غالب بر همه چیز است، شرک به ربوبیت خدا و مایه خسران بوده و انجام عمل صالح برای رب مقتدر واحد، ماندگار و نجات دهنده است.
نکات:
1-تکرار سه باره زینت در سوره: در ایه 7 بیان شد که انچه بر روی زمین است زینت آن است تا بوسیله انها انسانها آزمایش شوند.
در آیه 28 پیامبر و مسلمانان به صبر در مقابل دنیا خواهان و بی اعتنایی به زینت دنیا دعوت شد در ایه 46 نیز پس از انکه زندگی دنیا طی مثالهایی ناپایدار معرفی شد،مال و فرزند را زینت موقت زندگی دنیا قلمداد نمود.

2-چرا در ایه 42 صاحب باغ ،گناه و اشتباه خود را شرک معرفی کرد؟
در سوره کهف مفهوم ظریفی از شرک بکار رفته است.همانگونه که بیان شد اولین سوره ایست که بطور مبسوط به شرک پرداخته است. ایات 34-36 و38و42و39 نشان میدهد که صاحب باغ با اتکا بر اموال و اولاد و سایر امکانات مادی خود، از قدرت خدا در اداره امور غفلت کرد و همه امور را به برنامه ریزی خود و متکی به امور عادی و تحت کنترل میدید. اما این حادثه نشان داد که او این عوامل را باشتباه وغفلت شریک و جایگزین خداوند در تدبیر امور کرده غافل از اینکه حتی اداره امور روزمره و عادی جهان هم با اذن او استمرار می یابد. در این فراز دو بار اشرک بربی احدا بکار رفت.

در فراز قبلی نیز با بیان مالهم من دونه من ولی و لایشرک فی حکمه احدا،به ولایت غالب و حکمرانی بدون شریک خداوند اشاره شده بود.
در دو فراز بعد نیز از اتخاذ شیاطین بعنوان ولی بجای خدا و اتخاذ شریک برای خدا نکوهش شده است.
3-این مثال صاحب باغ در سوره کهف مشابه مثال اصحاب باغ در سوره قلم است. در انجا هم صاحبان یک باغ قرار گذاشتند فردا میوه ها را در ارامی جمع کنند و به محرومان ندهند اما غافل از این بودند که قدرت و اراده خدا مافوق اراده و تصمیم انهاست. صبحگاه که به باغ مراجعه کردند با باغی خشک و بی بر مواجه شدند.جالب انکه در سوره قلم هم این مثال برای مخالفان ثروتمند پیامبر مطرح شد که با اتکا به مال خود،به پیامبر پیشنهاد سازش داده بودند و خداوند با امر لاتطع و مفاهیمی مشابه سوره کهف، ایشان را برحذر داشت

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا {47}
و [ياد كن] روزى را كه كوهها را به حركت درمى‏آوريم و زمين را آشكار [و صاف] مى‏بينى و آنان را گرد مى‏آوريم و هيچ يك را فرو گذار نمى‏كنيم {47}
وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا {48}
و ايشان به صف بر پروردگارت عرضه مى‏شوند [و به آنها مى‏فرمايد] به راستى همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم [باز] به سوى ما آمديد بلكه پنداشتيد هرگز براى شما موعدى مقرر قرار نخواهيم داد {48}
وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا {49}
و كارنامه [عمل شما در ميان] نهاده مى‏شود آنگاه بزهكاران را از آنچه در آن است بيمناك مى‏بينى و مى‏گويند اى واى بر ما اين چه نامه‏اى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته جز اينكه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده‏اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمى‏دارد {49}
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا {50}
و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد پس [همه] جز ابليس سجده كردند كه از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد آيا [با اين حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گيريد و حال آنكه آنها دشمن شمايند و چه بد جانشينانى براى ستمگرانند {50}
مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا {51}
[من] آنان (اولیایی که بجای خدا میگیرید)را نه در آفرينش آسمانها و زمين گواه گرفتم (حضور نداشتند) و نه در آفرينش خودشان و من آن نيستم كه گمراهگران را همكار خود بگيرم {51}
وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا {52}
و [ياد كن] روزى را كه [خدا] مى‏گويد آنهايى را كه شريكان من پنداشتيد ندا دهيد پس آنها را بخوانند و[لى] اجابتشان نكنند و ما ميان آنان ورطه‏اى(هلاک کننده) قرار دهيم {52}
وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا {53}
و گناهكاران آتش [دوزخ] را مى‏بينند و درمى‏يابند كه در آن خواهند افتاد و از آن راه گريزى نيابند {53}

عصاره فراز آیات 47-53: مجرمین و آنها که شیاطین را بجای خدا اولیای خود گرفتند در قیامت که همه اعمال خود را مشاهده کنند، فراری از جزای اتشین خود نداشته معبودان مزعوم انها نیز کمکی نمیتوانند کنند.

-در سوره اسراء مطرح شد كه معبودان پنداري مشركان،خود خوف از عذاب خدا دارند و درپي تقرب به خداوند هستند. اين امر كه اين معبودان در قيامت عليه عابدانِ خود گواهي ميدهند،در سوره هاي مختلف قران ازجمله آیه 18 سوره فرقان و52 کهف مطرح شده است.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا {54}
و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آورديم و[لى] انسان بيش از هر چيز سر جدال (تحکیم باور و گفتار قبلی خود)دارد {54}
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا {55}
و چيزى مانع مردم نشد از اينكه وقتى هدايت به سويشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند جز اينكه سنت پيشينيان سراغشان امد (یعنی با بهانه ها و علل مشابه رسولان و هدایت الهی را تکذیب کردند) يا عذاب دربرابر دیدگانشان بيايد (انگاه ایمان اورند) {55}
وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا {56}
و پيامبران [خود] را جز بشارت‏دهنده و بيم‏رسان گسيل نمى‏داريم و كسانى كه كافر شده‏اند به باطل مجادله مى‏كنند تا به وسيله آن حق را پايمال گردانند و نشانه‏هاى من و آنچه را [بدان] بيم داده شده‏اند به ريشخند گرفتند {56}
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا {57}
و كيست‏ستمكارتر از آن كس كه به آيات پروردگارش پند داده شده و از آن روى برتافته و دستاورد (اعمال) پيشينه خود را فراموش كرده است ما بر دلهاى آنان پوششهايى قرار داديم تا آن (آیات)را درنيابند و در گوشهايشان سنگينى [نهاديم] و اگر آنها را به سوى هدايت فراخوانى باز هرگز به راه نخواهند آمد {57}
وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا {58}
و پروردگار تو آمرزنده [و] صاحب رحمت است اگر به [جرم] آنچه مرتكب شده‏اند آنها را مؤاخذه مى‏كرد قطعا در عذاب آنان تعجيل مى‏نمود [ولى چنين نمى كند] بلكه براى آنها سر رسيدى است كه هرگز از برابر آن راه گريزى نمى‏يابند {58}
وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا {59}
و [مردم] آن شهرها چون بيدادگرى كردند هلاكشان كرديم و براى هلاكت آنها نیز موعدى مقرر کرده بودیم. {59}

عصاره فراز ایات 54-59:علیرغم هادی و کافی بودن قران، مردم بخاطر تمایل به استمرار باورها و گفتارهای قبلی خود،مشابه اقوام قبل به بهانه های مختلف،از پذیرش هدایت اعراض می کنند.سران کفر نیز به جدال با حق و تمسخر رسولان میپردازند. اینها قابل هدایت نبوده و مستحق عذابی خواهند شد که موعدش را خدا تعیین میکند.همان گونه که سنت خدا درباره اقوام پیش نیز چنین بوده است.

نكات
-ایه54:مشابه ایه 50 فرقان وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا {50}و89 سوره اسرائ وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا {89}
- وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا {46}سوره اسراء و کهف 57
-وما منع الناس ان یومنوا اذجائهم الهدی:اسراء کهف در سوره اسراء با بیان بهانه های مختلف کافران،بیان کرد که بشر بودن رسولان بر خلاف ذهنیات و باورهای انها بوده و لذا مانع پذیرش رسولان و هدایت انها میشد.
-آغاز کاربرد کلمات و افعال مشتق از ریشه جدل و جدال
-مشابه آیه 58 در سوره های نحل و فاطر نیز امده است :ولو یواخذ الله الناس بما کسبوا ماترک علی ظهرها من دابه ولکن یوخرهم الی اجل مسمی که دلالت بر این نکته دارند که عذاب موعود خداوند دارای مهلت و موعدی نسبتا طولانی است. اگر قرار بود خدا هر قوم یا فردی را بخاطر گناهش فورا مواخذه کند، هیچکس بر زمین نمی ماند.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا {60}
و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سالها[ى سال] سير كنم {60}
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا {61}
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند ماهى خودشان را فراموش كردند و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت] {61}
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا {62}
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى] به جوان خود گفت غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم {62}
قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا {63}
گفت ديدى وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم من ماهى را فراموش كردم و جز شيطان [كسى] آن را از ياد من نبرد تا به يادش باشم و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت {63}
قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا {64}
گفت اين همان (نشانه ای) بود كه ما مى‏جستيم پس جستجوكنان رد پاى خود را گرفتند و برگشتند {64}
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا {65}
تا بنده‏اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم {65}
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا {66}
موسى به او گفت آيا تو را به شرط اينكه از بينشى كه آموخته شده‏اى به من ياد دهى پيروى كنم {66}
قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا {67}
گفت تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى {67}
وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا {68}
و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى {68}
قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا {69}
گفت ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد {69}
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا {70}
گفت اگر مرا پيروى مى‏كنى پس از چيزى سؤال مكن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم {70}

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا {71}
پس رهسپار گرديدند تا وقتى كه سوار كشتى شدند [وى] آن را سوراخ كرد [موسى] گفت آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى واقعا به كار ناروايى مبادرت ورزيدى {71}
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا {72}
گفت آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى {72}
قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا {73}
[موسى] گفت به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير {73}
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا {74}
پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسى به او ] گفت آيا شخص بى‏گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى {74}
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا {75}
گفت آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى {75}
قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا {76}
[موسى] گفت اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم ديگر با من همراهى مكن [و] از جانب من قطعا معذور خواهى بود {76}
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا {77}
پس رفتند تا به اهل قريه‏اى رسيدند از مردم آنجا خوراكى خواستند و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى‏خواست فرو ريزد و [بنده ما] آن را استوار كرد [موسى] گفت اگر مى‏خواستى [مى‏توانستى] براى آن مزدى بگيرى {77}
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا {78}
گفت اين [بار ديگر وقت] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت {78}
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا {79}
اما كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مى‏كردند خواستم آن را معيوب كنم [چرا كه] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى] را به زور مى‏گرفت {79}
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا {80}
و اما نوجوان پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد {80}
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا {81}
پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد {81}
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا {82}
و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم اين بود تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى {82}

عصاره فراز آیات 60-82: خداوند در تدبیر امور ،از طریق بندگان و سایر مخلوقاتش اقداماتی را سامان میدهد که نتیجه نهایی ان خیر و به نفع محرومان و صالحان است اما بشر بعلت عدم احاطه به حکمت انها، انها را در ظاهر شر و نابجا دانسته و نمی تواند بر انها صبر کند.

نکات:
-تکرار سه باره شاء الله در سوره
-عدم استطاعت انسان بر صبر نسبت به اموریکه از تاویل و حکمت انها خبر ندارد حتی انسانهای والایی چون حضرت موسی
-تکرار فعل نسی در این فراز ابتدا همراه موسی فراموش میکند که به اب افتادن عجیب ماهی را به موسی بگوید و موسی هم در مواجهه با خضر سه بار قول خود را فراموش کرد و نتوانست بر سکوت،صبر کند.
-تکرار 5باره کلمات صبر و یکبارکلمه صابر
-داستان موسی و خضر نشان میدهد لزومی نیست که حتی انبیای اولوالعزم اگاه به همه علوم و تاویل افعال هستی باشند. ممکن است برخی افرد خاص در برخی زمینه ها علم خدادادی (لدنی) بیشتری نسبت به انها داشته باشند. این داستان همچنین نشان میدهد که ظاهر حوادث دنیا برای انسانها و حتی انبیا حجیت داشته و لزومی به اجتناب از واکنش تا حصول علم به باطن حوادث نیست.

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا {83}
و از تو در باره ذوالقرنين مى‏پرسند بگو به زودى چيزى از او براى شما خواهم خواند {83}
إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا {84}
ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيله‏اى بدو بخشيديم {84}
فَأَتْبَعَ سَبَبًا {85}
پس وسیله ای را بکار گرفت {85}
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا {86}
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه‏اى گل‏آلود و سياه غروب مى‏كند و نزديك آن طايفه‏اى را يافت فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مى‏كنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مى‏گيرى {86}
قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا {87}
گفت اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانيده مى‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏خواهد كرد {87}
وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا {88}
و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشى [هر چه] نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به كارى آسان واخواهيم داشت {88}
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا {89}
سپس راهى [ديگر] را دنبال كرد {89}
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا {90}
تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع مى‏كرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم {90}
كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا {91}
اين چنين [مى‏رفت] و قطعا به خبرى كه پيش او بود احاطه داشتيم {91}
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا {92}
باز راهى را دنبال نمود {92}
حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا {93}
تا وقتى به ميان دو سد رسيد در برابر آن دو [سد] طايفه‏اى را يافت كه نمى‏توانستند هيچ زبانى را بفهمند {93}
قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا {94}
گفتند اى ذوالقرنين ياجوج و ماجوج سخت در زمين فساد مى‏كنند آيا [ممكن است] مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى {94}
قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا {95}
گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده [از كمك مالى شما] بهتر است مرا با نيرويى [انسانى] يارى كنيد [تا] ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم {95}
آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا {96}
براى من قطعات آهن بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد گفت بدميد تا وقتى كه آن [قطعات] را آتش گردانيد گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم {96}
فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا {97}
[در نتيجه اقوام متجاوز] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند {97}
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا {98}
گفت اين رحمتى از جانب پروردگار من است و[لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم كوبد و وعده پروردگارم حق است {98}

عصاره فراز آیات 83-98: خدا با تدبیر و مشیت خود، با مکنت دادن به ذوالقرنین، و تامین اسباب مورد لزوم، او را برای اجرای عدالت و کمک به مردم مورد تجاوز فرستاد.

-کلمه سبب 5 بار در قران بکار رفته که 4بار ان در سوره کهف است
-تکرار 3باره وعد ربی و وعدالله، و 3 بار کلمه موعد
-در سوره انبیا ایه 96 نیز به یاجوج و ماجوج اشاره شده است که قبل از قیامت در دوران رجعت بر مردم هجوم میاورند.ممکن است این عناوین اشاره به قومی باشد نه لزوما نام افراد.چرا که چنین افرادی که از ان زمان تا قبل از قیامت زنده مانده باشند، ثبت نشده اند.
-در ایه 98 ذوالقرنین پس از موفقیت در ساخت سد و جلوگیری از تهاجم دشمن،انرا رحمت خدا خواند برخلاف داستان صاحب باغ که موفقیت و برتری ظاهریش را بخود نسبت میداد.

وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا {99}
و در آن روز آنان را رها مى‏كنيم تا موج‏آسا بعضى با برخى درآميزند و [همين كه] در صور دميده شود همه آنها را گرد خواهيم آورد {99}
وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا {100}
و آن روز جهنم را آشكارا به كافران بنماييم {100}
الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا {101}
[به] همان كسانى كه چشمان [بصيرت]شان از ياد من در پرده بود و توانايى شنيدن [حق] نداشتند {101}
أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا {102}
آيا كسانى كه كفر ورزيده‏اند پنداشته‏اند كه [مى‏توانند] به جاى من بندگانم را سرپرست بگيرند ما جهنم را آماده كرده‏ايم تا جايگاه پذيرايى كافران باشد {102}

عصاره فراز آیات 99-102:کافرانی که در دنیا از یاد خدا اعراض کردند و بجای خدا ،بندگان خدا را یاور و سرپرست خود گرفتند، در جهنم عذاب خواهند شد
نکات:
1-در ایه 57 بیان شد که اعراض کنندگان از یاد خدا ستمکارترین افراد هستند. انها بر دلهاشان پوششی و در گوشهاشان سنگینی نهاده شده است که پذیرای هدایت نیستند. ایه 101 نیز همین افراد را توصیف و سرنوشت انها را جهنم معرفی میکند.
2-تا ایه 98 داستان ذوالقرنین و جملات او بود. از ایه 99 به بعد سخنان کلی خداوند است که میتوان انها را ادامه ایات 58و59 دانست .یعنی ادامه همان توصیف موعد عذاب خدا برای مشرکین و کافران عصر پیامبر ص

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا {103}
بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم در اعمال آگاه گردانم {103}
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا {104}
[آنان] كسانى‏اند كه كوشش‏شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏دهند {104}
أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا {105}
[آرى] آنان كسانى‏اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهيم نهاد {105}
ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا {106}
اين جهنم سزاى آنان است چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند {106}
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا {107}
بى‏گمان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند باغهاى فردوس جايگاه پذيرايى آنان است {107}
خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا {108}
جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمى‏كنند {108}
قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا {109}
بگو اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد قطعا دريا پايان مى‏يابد هر چند نظيرش را به مدد [آن] بياوريم {109}
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا {110}
بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد {110}

عصاره فراز آیات 103-110:ای پبامبر بگو کافران به ایات خدا و قیامت که رسولان را مسخره کردند هیچ بهره اخروی جز جهنم ندارند حال انکه مومنان به ایات خدا و قیامت به پاس اعمال صالح و عبادت غیرمشرکانه خود در بهشت متنعم خواهند شد.

نکات:
1-اولین استفاده لفظ حبط اعمال
2-زیانکارترین مردم کیست؟ ایات 103 تا 105 توضیحاتی از رفتار و باورهای خاسرترین افراد ارایه میکند. اگر ایه 103 را در ادامع ایه قبلی 102 تحلیل کنیم،میتوان گفت بیشترین خسران مربوط به افرادی است که برای خود یاور و ولیی بجز خدا گرفتند و امور زندگی خود را با اتکا بر انها تدبیر میکردند.

مرور عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-8:خداوند قران را برای انذار مشرکین و تبشیر مومنان نازل کرده و زندگی و زینتهای موقت دنیا را نیز برای امتحان انسانها قرارداده است. ای پیامبر از ایمان نیاوردن انها، این همه اندوهگین نباش
عصاره فراز ایات 9-26:خواب طولانی اصحاب کهف که با ایمان به خدا و نفی شرک، و ترک وابستگی های دنیوی، از قوم مشرک خود کناره گیری و در غار پناهنده شدند و با برخورداری از رحمت و ولایت خدا از شر دشمنان در امان ماندند، و بیداری مجددشان (پس از 309 سال) نشانه ای بر صدق وعده های خدا ،ولایت غالب و بی همتای او و وقوع قیامت است.
عصاره فراز آیات 27-31:ای پیامبر هدایت قران را به مردم برسان . انتخاب با خودشان است. با حفظ پیروانت بدون توجه به زینتهای دنیوی، در برابر پیشنهادات هواپرستان و آزار انها صبر کنید و بدانید که سرنوشت نیکو مخصوص اهل ایمان و اتش سوزان مخصوص نپذیرندگان هدایت الهی است.
عصاره فراز ایات 27-47: ای پیامبر با ذکر این دو مثال بگو مال و فرزند و خدم و حشم، زینت زندگی دنیا و فناپذیر هستند. تفاخر و اتکا به انها و فراموشی از موثر اصلی جهان، که غالب بر همه چیز است، شرک به ربوبیت خدا و مایه خسران بوده و عمل صالح برای رب مقتدر واحد، ماندگار و نجات دهنده است.
عصاره فراز آیات 47-53: مجرمین و آنها که شیاطین را بجای خدا اولیای خود گرفتند در قیامت که همه اعمال خود را مشاهده کنند، فراری از جزای اتشین خود نداشته معبودان مزعوم انها نیز کمکی نمیتوانند کنند.
عصاره فراز ایات 54-59:علیرغم هادی و کافی بودن قران، مردم بخاطر تمایل به استمرار باورها و گفتارهای قبلی خود،مشابه اقوام قبل به بهانه های مختلف،از پذیرش هدایت اعراض می کنند.سران کفر نیز به جدال با حق و تمسخر رسولان میپردازند. اینها قابل هدایت نبوده و مستحق عذابی خواهند شد که موعدش را خدا تعیین میکند.همان گونه که سنت خدا درباره اقوام پیش نیز چنین بوده است.

عصاره فراز آیات 60-82: حکایت موسی و خضر: خداوند در تدبیر امور ،از طریق بندگان و سایر مخلوقاتش اقداماتی را سامان میدهد که نتیجه نهایی ان خیر و به نفع محرومان و صالحان است اما بشر بعلت عدم احاطه به حکمت انها، انها را در ظاهر شر و نابجا دانسته و نمی تواند بر انها صبر کند.
عصاره فراز آیات 83-98: خدا با تدبیر خود، با مکنت دادن به ذوالقرنین، و تامین اسباب مورد لزوم، او را برای اجرای عدالت و کمک به مردم مورد تجاوز فرستاد.
سیاق آیات 60-98: خداوند در تدبیر امور جهان، از طریق بندگان و سایر مخلوقات خود و تامین اسباب و علل مورد نیاز که گاها خارج از محاسبه و تحلیل بشر است، ولایت خود را اعمال میکند.
عصاره فراز آیات 99-102:کافرانی که در دنیا از یاد خدا اعراض کردند و بجای خدا، بندگان او را یاور و سرپرست خود گرفتند، در جهنم عذاب خواهند شد
عصاره فراز آیات 103-110:ای پبامبر بگو کافران به ایات خدا و قیامت که رسولان را مسخره کردند هیچ بهره اخروی جز جهنم ندارند حال انکه مومنان به ایات خدا و قیامت به پاس اعمال صالح و عبادت غیرمشرکانه خود در بهشت متنعم خواهند شد.

در هر چهار داستان ذکر شده در سوره کهف اعمال ولایت و ربوبیت خدا بطرق خارق العاده مشاهده میشود.

درس سوره کهف:
امکانات و عوامل مادی فناپذیر و برای امتحان انسانهاست. اتکا بر انها و پرستش و اطاعت از معبودان غیر خدا، و فراموشی از پرودگار یگانه که غالب بر همه عوامل مادی است و ولایتش را بطرق مختلف اعمال میکند،شرک و مایه خسران و عذاب آتشین بوده در مقابل ، باور به توحید و لقای رب و انجام عمل صالح، ماندگار و نجات دهنده است. ای پیامبر هدایت قران را به مردم برسان و از اعراض انها اندوهگین نباش و صبر کن.


کلمات کلیدی:
-در سوره شعرا نیز ناراحتی پیامبر از ایمان نیاوردن کافران مکه ، مشابه سوره کهف بیان شده بود: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ
-اولین اشاره به اینکه انسانها در این جهان در معرض امتحان الهی هستند.
-تاکید بر عمل صالح در سوره کهف: 4بار تکرار صالحات
تکرار 6 باره فعل لبث ، بیشترین تکرار در قران:
تکرار 5 باره شرک در این سوره: اولین سوره ای که به شرک پرداخته است.پیش از این تنها در سوره طور عبارت سبحان الله عما یشرکون و در سوره قلم فلیاتوا بشرکائهم ذکر شده بود. هم چنین 5 بار اتخاذ ولی و معبود من دون الله نکوهش شده.
-کلمه سبب 5 بار در قران بکار رفته که 4بار ان در سوره کهف است
تکرار سه باره شاء الله در سوره
تکرار 5باره کلمات صبر و یکبارکلمه صابر
-تکرار 3باره وعد ربی و وعدالله، و 3 بار کلمه موعد
-اولین استفاده لفظ حبط اعمال
-بیشترین تکرار کلمه رشد و مشتقاتش در سوره کهف و جن

مشابهتها با سوره اسراء و فرقان
ایه کهف 54:مشابه ایه 50 فرقان وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا {50}و89 سوره اسرائ وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا {89}
- وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا {46}سوره اسراء و کهف 57
-توصیف قران با جمله "یبشر المومنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا" فقط در سوره های اسراء و کهف امده است.
-وما منع الناس ان یومنوا اذجائهم الهدی:اسراء کهف


تدبر و تفسير : اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/09/25 10:38:34 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

Sgoodarzi Offline
#7 ارسال شده : 1399/10/18 08:12:27 ق.ظ
Sgoodarzi

رتبه: Member

گروه ها: member, Moderator
تاریخ عضویت: 1399/10/09
ارسالها: 17
مکان: تهران

🌸✨نگاهی دیگر به داستان اصحاب کهف


🍃🌸حکیمان و عارفان داستان را یک تمثیل و یک رمز و نماد از حقایقی دیگر دانسته اند و آن واقعه را چنان تفسیر کرده اند که در همۀ زمانها و مکانها می تواند مصداق حال کسانی باشد.

🌸👈از جمله گفته اند در دوران ظلم و ستم اگر هیچ راهی برای مبارزه علیه ستمکاران گشوده نیست، دستور این است که آدمیان در گروه های کوچک از ستمکاران پیوند ببرند و در غار خلوت خویش گرد آیند و منتظر تغییر اوضاع باشند.

🌸👌 زیرا خردمند خود را بی جهت در دسترس ظلم ظالمان قرار نمی دهد بلکه جان را در جایی فدا می کند که در رسیدن به مقصود مقدسی سودمند باشد.



┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن"
به قلم حسین الهی قمشه ای
📚

ویرایش بوسیله کاربر 1399/10/18 12:31:15 ق.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

Sgoodarzi Offline
#8 ارسال شده : 1399/10/20 06:09:39 ق.ظ
Sgoodarzi

رتبه: Member

گروه ها: member, Moderator
تاریخ عضویت: 1399/10/09
ارسالها: 17
مکان: تهران

💠نکاتی از سوره کهف:👇👇


🌸🔶سوره کهف شامل چهار داستان
می باشد .

🔸داستان اصحاف کهف یا یاران غار

🔸داستان صاحب دو باغ

🔸داستان موسی و خضر

🔸داستان ذو القرنین.


💫همه این داستان ها منحصر به این سوره می باشد، و درهیچ جای دیگر از قرآن تکرار نشده است.

🌸🔷هر چهار داستان دارای یک محور اساسی است و آن هم بروزِ فتنه های چهار گانه در زندگی دنیا می باشد :

🔹آزمایش و ابتلا در دین (در خلال داستان اصحاب کهف)

🔹آزمایش در مال و نعمت ( در خلال داستان صاحب دو باغ)

🔹آزمایش و ابتلا در علم ( در خلال داستان موسی و خضر)

🔹آزمایش در قدرت و سلطنت (در خلال داستان ذو القرنین).

┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄

📚برگرفته از ڪانال نکات تفسیری ایات.
شهروزی Offline
#9 ارسال شده : 1401/11/03 08:50:28 ق.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره کهف از تفسیر عبدالعلی بازرگان

کهف : ۶


فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا 
نزدیک است تو از [شدّت] تأسف بر آثار [عاقبت‌سوز اعمال] آنهائی که نسبت به این پیام نوین ایمان نمي‌آورند خود را در معرض هلاکت اندازی. ۳
__
۳- معنای «بَخَعَ»، جان باختن از شدت خوشحالی یا دق کردن از غم و غصه و تأسف است. وصف چنین حالتی از رسول مکرم اسلام(ص)، که دلالت بر نهایت دردمندی و احساس مسئولیت عاطفی او در قبال سرنوشت مردم مي‌کند، علاوه بر این مورد، در آیه ۳ سوره شعراء (۲۶:۳) [لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ] نیز آمده است. دردمندی، تأسف، جانبازی و حزن و اندوه پیامبر برای مردم، و حرص او بر ایمانشان را در سوره‌های دیگر نیز مي‌توان یافت [از جمله: توبه ۱۲۸ (۹:۱۲۸) ، کهف ۶ (۱۷:۶) ، فاطر ۸ (۸ :۳۵) ، یوسف ۱۰۳ (۱۲:۱۰۳) ، نحل ۳۷ (۱۶:۳۷) ، حجر ۸۸ (۱۵:۸۸) ، نحل ۱۲۷ (۱۶:۱۲۷) و...].

کهف : ۹

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا 
آیا پنداشته‌ای که اصحاب کهف و رقیم، از نشانه‌های شگفت‌انگیز ما بوده‌اند؟ ۶ [اینها در برابر شگفتي‌هاي عالم ناچیزند!]. 
__
۶- برحسب آیة ۱۲ (۱۸:۱۲) که از دو گروه سخن می‌گوید، به نظر مي‌رسد که اصحاب کهف و رقیم دو گروه همفکر و مستقل بودند که به راه حل مشترکی رسیده و به اتفاق به غار پناه برده بودند، ولی بیشتر مفسرین بر این باورند که این دو عنوان به یک گروه اطلاق مي‌شود؛ یعنی به دلیل ملازمت و اقامتشان در غار، اصحاب کهف، و به دلیل رقم خوردن سرنوشت و سالیان درنگشان در غار، اصحاب رقیم نامیده شده‌اند. رقیم [در باب فعیل] به معنای رقم خورده و مرقوم است. مثل: وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّینٌ كِتَابٌ مَرْقُومٌ [مطففین ۸ (۸۳:۸) و ۹] و وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّیُّونَ كِتَابٌ مَرْقُومٌ [مطففین ۱۹ (۸۳:۱۹) و ۲۰] که به رقم خوردن دو سرنوشت متفاوت اشاره دارد. از طرفی موضوع عدد و رقم و نگهداری حساب زمان در این داستان [به خصوص در آیات ۱۱، ۱۲، ۱۹، ۲۵] بسیار چشمگیر است و سَرِ نخی به دست مي‌دهد که این جوانان در دو چیز سرنوشتشان با هم ملازمت پیدا کرد؛ یکی پیوندشان در «کهف» و دیگری قرار گرفتنشان در برابر این سؤال مشترک [تعیین «رقم» و عدد سالیانی] که: چقدر درنگ کردید؟

کهف : ۱۲

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِـمَا لَبِثُوا أَمَدًا 
سپس بیدارشان کردیم ۱۰ تا بدانیم ۱۱ کدامیک از دو گروه [=کهف و رقیم] بر مدّت درنگشان [در غار] حسابگرتر است [=بهتر تشخیص مي‌دهد که چه مدّتی در خواب بوده‌].۱۲ 
__
۱۰- «بعث» برانگیختگی است. برانگیختگی از خوابِ گران مرگ در روز بعثت، برانگیختگی از خواب شبانه، نیمروز یا خواب ۳۰۹ ساله اصحاب کهف، و بالاخره برانگیختگی و بیداری یک انسان در جامعه‌ای خفته، که بعثت نامیده مي‌شود.

۱۱- افعال: «لِیعلَم» [تا بداند]، «لِنعلم» [تا بدانیم]، و «لمّا یعلم» [هنوز ندانسته است] که ۱۱ بار در مورد «علم خدا» در قرآن آمده است [بقره ۱۴۳ (۲:۱۴۳) ، آل‌عمران ۱۴۰ (۳:۱۴۰) و ۱۴۲ (۳:۱۴۲) و ۱۶۶ (۳:۱۶۶) و ۱۶۷ (۳:۱۶۷) ، مائده ۹۴ (۵:۹۴) ، توبه ۱۶ (۹:۱۶) ، کهف ۱۲ (۱۸:۱۲) ، سبا ۲۱ (۳۴:۲۱) ، محمد ۳۱ (۴۷ :۳۱) ] تماما در اغلب ترجمه‌های موجود از معنای ظاهری خود، به اتکاء دیدگاهی تفسیری برگردانده شده‌اند.
در حالی که اگر خدا مي‌خواست مي‌توانست به جای «لَنعلمَ» [تا بدانیم]، افعال: «لَنَعلمُ» [حتما مي‌دانيم- حاقه ۴۹ (۶۹:۴۹) ]، را به کار مي‌برد. و یا به جای: «لِیعلم الله» [تا خدا بداند]، افعال تاکیدی: «لَیعلَمَ» [حتما خدا میداند] را به کار مي‌برد. مسلما در این تفاوت‌ها، دلایلی وجود دارد که ما مجاز به نادیده گرفتن آنها و تغییر‌شان، به اتکاء نظریات بشری، در ترجمه نیستیم.
علت این تفسیر و تحریف لفظی، تعارضی است که برخی مترجمان در ترجمه ظاهری «تا خدا بداند» با علم مطلق خدا، که بر گذشته و حال و آینده اشراف دارد، مي‌بينند، درست است که خدا خالق زمان و مکان است و نیازی به گذشت زمان و تجربه عمل آدمیان برای شناخت ندارد، اما به استناد: «ابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها» [خدا امتناع دارد که امور را جز از مجرای اسباب آنها بگذراند]، کار طبیعت و عالم انسان‌ها را در بُعد زمان و تأثیر آن [در تغییر، تحول و تحقق تدریجی] قرار داده و به زبان بشری و درک و فهم ما از ابعادی که در آن زندگی مي‌کنيم سخن گفته است.
ناگفته نماند برخی را عقیده بر آن است که اعمال انسان به دلیل اختیاری که خدا به او عنایت کرده، مستقل و آزاد از نظامات اجباری از پیش تعیین شده مي‌باشد، بنابراین تا عملی از او سر نزند، چیزی در علم خدا تحقق نمي‌يابد و باید امتحان بدهد تا خدا بداند [والله اعلم].

۱۲- هدف از به خواب بردن و بیدار کردن اصحاب کهف پس از ۳۰۹ سال [با توجه به لام غایت در  ۱۲ و ۱۹]، ظاهراً پاسخ به سؤال مقدر «مدّت زمان مرگ تا قیامت» و فقدان ادراک گذشت زمان یا توقف آن از نظر انسان مي‌باشد، که در ارتباط با موضوع قیامت و رستاخیز مردگان حائز اهمیت کلیدی است. قرآن مسئله درنگ تا رستاخیز را هم از زبان زنده‌شدگان در دنیا [بقره ۲۵۹ (۲:۲۵۹) ، کهف ۱۹ (۱۸:۱۹) و ۲۵ (۱۸:۲۵) و ۲۶ (۱۸:۲۶) ] مطرح کرده و هم از زبان زنده‌شوندگان در آینده قیامت [طه ۱۰۳ (۲۰:۱۰۳) و ۱۰۴، مؤمنون ۱۱۲ (۲۳:۱۱۲) و ۱۱۳ و ۱۱۴]، و هم به عنوان احساس همه آدمیان در آخرت [اسراء ۵۲ (۱۷:۵۲) ، روم ۵۵ (۳۰:۵۵) ، یونس ۴۵ (۱۰:۴۵) ، احقاف ۳۵ (۴۶:۳۵) و نازعات ۴۶ (۷۹:۴۶) ].

کهف : ۱۴

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَّقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا
 
و بر دل‌هایشان نیز استواری بخشیدیم، آنگاه که [در برابر نظام منحرف زمانه] برخاستند و [شجاعانه] اعلام کردند: صاحب اختیار ما [نه اربابان قدرت، بلکه] گرداننده آسمان‌ها [=عالم ستارگان] و زمین است. ۱۴

[و به اتکاء این ایمان] هرگز غیر از او معبودی [به سرسپردگی] نمي‌گيريم، که [اگر چنین کنیم] در آن صورت سخنی به ناحق گفته‌ایم. ۱۵ 
__
۱۴- منظور از «إِذْ قَامُوا»، گفتن بیخ گوش خودي‌ها در خلوت و خفا نیست، بلکه اعلان موضع آشکار اعتقادی در برابر ستمگران است.

۱۵- «شَطَط» معنای مقابل حق دارد [ص ۲۲ (۳۸:۲۲) : ...فَاحْكُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ...] و به سخنی که دور از حق و منحرفانه باشد گفته مي‌شود. آیة 4 سوره جن (۷۲:۴) ، شَطَط را گفتاری سفیهانه شمرده است.

کهف : ۱۶

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا 

ـ [خدا فرمود:] هرگاه از آنها و از آنچه به جای خدا بندگی مي‌کنند کناره‌گیری کردید، به غار [مورد نظر] پناه برید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و راهی [برای نجات] از گرفتاریتان برای شما بگشاید. ۱۷ 
__
۱۷- اصحاب کهف دعا کرده بودند که خدا راه نجاتی برای آنان بگشاید [آیه ۱۰]، در این آیه شرط اجابت را، فاصله گرفتن و ترک وابستگی از گمراهان و افکار شرک‌آمیز آنان شمرده است.

کهف : ۱۹

وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا 

و بدین‌سان بیدارشان ساختیم تا از یکدیگر [مدّت زمان خواب‌شان را] بپرسند؛ یکی از آنان پرسید: چه مدتی [در غار] درنگ کرده‌اید؟ گفتند: یک روز، یا پاره‌ای از روز؛ [آنگاه با تحیّر به یکدیگر] گفتند: پروردگارتان به مدتی که درنگ کرده‌اید داناتر است، پس [اینک که هیچکدام نمي‌دانيد، فعلا] یک نفرتان را با این سکه‌هائی که دارید به شهر بفرستید تا [بررسی کند و] ببیند چه غذائی پاکیزه‌تر [=حلال‌تر و مناسب‌تر] است، ۲۴
تا رزقی از آن برای شما بیاورد. [در ضمن] باید با ظرافت و احتیاط عمل کند و هیچکس را متوجه شما نسازد. ۲۵ 
__
۲۴- چنین توصیه‌ای نشان مي‌دهد قصد آنان رفع گرسنگی به هر شکلی نبوده و به پاک [حلال] بودن غذا و نحوه تهیه و طبخ آن [از نظر بهداشتی یا شرعی] اهمیت مي‌دادند.

۲۵- لطف به ظرافت در کار و توجه به جزئیات گفته مي‌شود، و لطیف بودن آفریدگار، همان ظرافت و زیبائیها و شگفتي‌هاي صنع او در آفریده‌های بسیار کوچک و امور بسیار جزئی بندگان است. شعور نیز از ریشه «شَعَر» [موی] دلالت بر نازک‌بینی و نکته سنجی مي‌کند. منظور از این توصیه، رعایت بسیار دقیق نکات امنیتی است تا هیچ سوء ظنی را بر نیانگیزد.

کهف : ۲۱

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا 

و بدین‌سان [مردم را با مشاهده سکه‌های سه قرن قبل] به موقعیت آنها آگاه ساختیم ۲۷
تا بدانند وعده خدا مسلماً راست است و ساعت [قیامت] تردیدی در آن نیست، ۲۸
آنگاه که درباره آنها با یکدیگر چون و چرا مي‌کردند. پس [آنهائی که از راز آنها سر در نیاورده بودند] گفتند: بنائی [تشریفاتی تاریخی] بر آنان بسازید، پروردگارشان بر آنان داناتر است، ۲۹
[اما] آنهائی که بر کار آنها چیره شده بودند [=حقیقت ماجرا را دریافت کرده بودند] گفتند: ما حتماً مسجدی بر [آرامگاه] آنان خواهیم ساخت.۳۰ 
__
۲۷- «أَعْثَرْنَا» از «عَثْر»، آگاه شدن از چیزی، نه در تحقیق و جستجو، بلکه اتفاقی و به طور تصادفی است. این کلمه علاوه بر این سوره، یک بار دیگر در آیه ۱۰۷ سوره مائده (۵:۱۰۷) آمده است: فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا... [اگر اطلاع حاصل شد که آن دو گناهی مرتکب شده‌اند...].

۲۸- محور اصلی این ماجرا، مسئله قیامت و رستاخیز مردگان است که بزرگترین مانع پذیرش آن، امکان بیداری از خواب گرانِ مرگ بوده و همچنان مي‌باشد. زنده ماندن پس از سه قرن و عدم تشخیص زمان درنگ در غار، پیامی است از نسبی بودن زمان و احساسی که همه ما در قیامت خواهیم داشت؛ گویی همین دیروز یا لحظاتی قبل مرده‌ایم! پیام‌های جانبی بسیار مهمی، همچون بی اعتبار شدن سکه سلاطین، ضرورت صبر و حوصله و تکیه بر عنصر زمان در پیشرفت اهداف بر حق، تأثیر طنین نَه گفتن اقلیتی موحّد به نظام و فرهنگی شرک‌آمیز، که ارادة ساختن مسجدی را در سه قرن بعد پدید آورد، و امثال آن، در این ماجرا قابل استخراج است، ولی محور اصلی آن آخرت و آینده بشریت است.

۲۹- جملة: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ»، ممکن است سخن آنهائی باشد که اظهار بي‌اطلاعي از اصل ماجرا کردند، یا جمله‌ای معترضه در میان این گفتگو، از طرف خداوند [آنچنان که برخی مترجمین گفته‌اند] مي‌باشد.

۳۰- فعل «لَنَتَّخِذَنَّ» با دو بار ادوات تأکیدِ لام و نون، و تصریح بر ضمیر «ما» در تصمیم جدّی این آگاهان، به بار نشستن نهال کاشته شده اصحاب کهف را پس از سه قرن نشان مي‌دهد و برای مؤمن آزاد از اسارت زمان و مکان چه تفاوت مي‌کند که نتیجه تلاش خود را امروز ببیند یا فردای قیامت؟

کهف : ۲۳

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا 

و [با توجه به پیچیدگی امور و عدم آگاهی آدمی از آنها] هرگز در هیچ موردی مگو که فردا چنین خواهم کرد.

کهف : ۲۴

إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا 

مگر خدا بخواهد [ان‌شاء الله را فراموش نکن] و هرگاه فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است پروردگارم مرا به رشد نزدیک‌تری [به قُرب خودش] رهبری کند. ۳۳ 
__
۳۳- این تذکر دو آیه‌ای که به صورت جمله معترضه‌ای در متن [نه انتهای] قصه اصحاب کهف با تغییر مطلع و موضوع آمده است، حاوی هشدار و پندی مهم است. ما آدمیان عادت داریم به حواشی و جزئیات و از بیرون به قضیه نگاه کنیم، اما در متن ماجرایی که همه حواس خواننده را به خود جذب کرده، ناگهان اذهان را متوجه عبرت‌هائی که باید از این قصه گرفت مي‌کند، آنهم مخاطب عظیم‌الشأنی همچون رسول مکرم(ص) را تا بدون توجه به مشیت خدا هرگز به فردای خود مطمئن نباشد و جز در طلب علم از موضع نیاز، ادعائی نکند.

کهف : ۲۷

وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا 

و [با عنایت به این حقایق] آنچه از کتاب پروردگارت بر تو وحی شده را تلاوت کن ۳۶
و [یقین بدان] هیچ دگرگون کننده‌ای برای کلمات او نیست ۳۷ و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت. 
______
۳۶- خواندن قرآن را نیز به این دلیل تلاوت شمرده‌اند که قرائت کننده در پی معانی و منظور آیات مي‌رود و به قرائت ظاهری اکتفا نمي‌کند. بعضی نیز تلاوت را به اعتبار تبعیت حروف از یکدیگر دانسته‌اند. در هر حال منظور نوعی «پی آمد» و پیروی است.

۳۷- معنای «کلمه» [در کلمه التقوى] عامل مؤثر است. کلمه از ریشه «کـَلمْ»، در اصل به معنای تأثیر است. به زخم ناشی از تأثیر شمشیر و نیزه، کـَلمْ و به آنچه با چشم یا گوش درک مى‌شود و در شنونده تأثیر مي‌گذارد کلام مي‌گويند. قرآن حضرت عیسی را کلمه خدا [کلمه من الله] نامیده است، زیرا مادرش مریم[س] تحت تاثیر القای نیروی فرشته‌ای حامله شد و تأثیری عظیم در تاریخ بني‌اسرائيل گذاشت. خداوند ابراهیم(ع) را نیز با «کلماتی» مبتلا ساخت. کلمات خدا همان قوانین و نظامات مؤثری است که خداوند در جهان مقدّر فرموده و این نظامات را عامل تبدیل کننده‌ای در جهان نیست [انعام ۳۴ (۶:۳۴) ، ۱۱۵ (۶:۱۱۵) و یونس ۷۴ (۱۰:۷۴) ].

کهف : ۲۹

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِـمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا 

و بگو: حق [=قرآن] از سوی پروردگارتان [آمده] است؛ هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد، [اما بداند] ما برای ستمگران آتشی مهیا کرده‌ایم که سرا پرده‌هایش آنها را احاطه کرده است؛ ۴۰ [به گونه‌ای که] اگر استغاثه [=فریادرسی] کنند، آبی که همچون فلز گداخته چهره‌ها را بریان مي‌کند، به آنان داده مي‌شود. ۴۱ چه بد آشامیدنی و چه بد مدارائی.۴۲ 
______
۴۰- «سُرَادِقُ» جمع سردق، به خیمه و چادری که فضائی را مي‌پوشاند گفته مي‌شود. برخی لغت‌شناسان، سرادق را همان سراپرده فارسی مي‌دانند که مُعرب شده است. منظور از احاطه سرادق آتش بر ستمگران، فراگیری گناه همچون چتر و چادری است که آنها را مي‌پوشاند. آیه ۸۱ سوره بقره (۲:۸۱) ساده‌تر این مطلب را بیان کرده است: بَلَى مَنْ كَسَبَ سَیِّئَهً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ [آری هر کس مرتکب عمل زشتی شود و خطاهایش بر او احاطه یابد، چنین کسانی اهل آتش‌اند].

۴۱- استغاثه [در باب استفعال] طلب «غیث» [باران] است. اما برای باران کلمات مختلفی مثل: ماء، مَطَر، وابل، صیب، وَدْق، و طَل در قرآن آمده است. غیث به باران رحمتی گفته مي‌شود که تشنه کامان کویری و صحاری خشک و تفتیده در طلب آنند. بنابراین مفهوم نجات از خشکسالی یا بلاء و مصیبت در آن بر کلمات مشابه غلبه دارد و به همین دلیل خدا را در دعا «غیاث المستغیثین» [باران سیراب كنندة تشنگان- فریادرس گرفتاران] مي‌خوانند.

۴۲- از آنجائی که همه چیز از آب زنده است [انبیاء ۳۰ (۲۱:۳۰) ]، هر جنبنده‌ای، از جمله انسان، از آب آفریده شده [نور ۴۵ (۲۴:۴۵) و فرقان ۵۴ (۲۵:۵۴) ] و اصلا عرش خدا بر آب قرار دارد [هود ۷ (۱۱:۷) ]، مي‌توان آب را نماد حیات و زندگی و نار [آتش] را سوزنده و نابود کننده آن دانست. این که در قرآن آمده است: «اگر آنها بر طریقه حق استقامت ورزند، آنان را سیراب مي‌کنيم» [وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا- جن ۱۶ (۷۲:۱۶) ]. این سیرابی، مجازی و بیانگر برخورداری آنان از همه مواهبی است که تشنه و نیازمند آن برای رشد و کمال خویشند.
با این مقدمه، آیا نمي‌توان گفت آن آتش فراگیر و آن تشنگی و طلبی که دوزخیان را به فریاد مي‌آورد، بیانی مجازی برای تصویر تشنگی روحی بالاتری است که ستمگران استعداد سیراب شدن از آن را در دنیا سوزانده بودند؟ و گرنه وقتی خانه‌ای آتش مي‌گيرد، سوزش تن جایی برای تشنگی باقی نمي‌گذارد.
شهروزی Offline
#10 ارسال شده : 1401/11/05 06:55:14 ق.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره کهف از تفسیر عبدالعلی بازرگان

کهف : ۳۱

أُولَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا 

ویژة آنهاست بهشت‌های جاودانی که نهرها [ی حیات‌بخش] در اختیارشان جاری است، ۴۳
و در آنجا به دستواره‌های زرّین آراسته مي‌شوند و جامه‌های سبزی از ابریشم ظریف و ستبر مي‌پوشند، ۴۴
در حالی که بر تخت‌هائی تکیه دارند. چه دستاورد خوبی و چه تسهیلات نیکوئی.۴۵ 
__
۴۳- ضمیر «من تحتهم» به بهشتیان برمي‌گردد نه به باغات بهشتی؛ منظور این است که عامل خرّمی زندگی آنان در بهشت، در اختیار و از وجود خودشان جاری است.

۴۴- دو واژة سندس و استبرق را که علاوه بر این آیه در دو آیه دیگر [دخان 53 (44:53) و انسان 21 (76:21) ] آمده است، ابریشم نازک حریر مانند و ابریشم ضخیم، که نشانه دو پوشش زیرین و زبرین در گرما و سرما یا خانه و بیرون است، گفته‌اند. البته نکره آمدن این دو وصف، نشانه ناشناخته و غیر معمول بودن آنهاست [نه همین ابریشم‌های شناخته شده]. مراد وصف حالتی است که آنان را در برمي‌گيرد. همچنانکه قرآن، «تقوا» را نیز لباس نامیده [اعراف 26 (7:26) ] و مفهوم پوشاندن و فراگیری را در مورد شب، تفرقه، همسر، و دین نیز به کار برده است [نباء 10 (78:10) ، بقره 187 (2:187) ، انعام 65 (6:65) و 82 (6:82) و 137 (6:137) ]. تأکید بر این که لباس بهشتیان حریر است [حج 23 (22:23) و فاطر 33 (35:33) ]، همین راحتی و نرمشی است که آنها را فرا مي‌گيرد، و گرنه پارچه حریر را در دنیا نیز مي‌توان تهیه کرد.

۴۵- «مُرْتَفَقًا» از ریشه «رِفْق»، بیانگر حالتی از مدارا و ملاطفت و تسهیل و گشایش است. آرنج را نیز که تکیه‌گاه سر و استراحت است، مِرفق مي‌نامند. در رفاقت و با رفیقان نیز مدارا و ملاطفت برقرار می‌شود.

کهف : ۳۲

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا 

برای آنها [که شیفتة متاع دنیایی شده‌اند، داستان] دو مرد را مَثَل بزن که برای یکی از آنها دو باغ انگور قرار داده و پیرامون آن دو باغ را با نخل پوشانده بودیم و در فاصله دو باغ نیز کشتزاری نهاده بودیم. ۴۶ 
__
۴۶- کلام خدا بي‌حکمت نیست و ذکر ويژگي‌هاي آن دو باغ، با جزئیات و به تفصیل، مسلماً دلیلی دارد؛ در ادامه داستان معلوم مي‌شود یکی از آن دو نفر، ثروتمند و دیگری نیازمند بود. آنکه ثروتی اندوخته بود، از هر آنچه [در حرفة باغداری و کشاورزی] ممکن بود، دو نمونه کامل داشت؛ دو باغستان انگور [میوه‌جات بوته‌ای]، هر دو احاطه شده با درخت خرما [میوه درختی] و در میان این دو باغ کشتزاری از انواع سبزیجات و حبوبات. اگر کشتزاری میان این دو باغ واقع نشده بود، یکی تلقی مي‌شدند، اما ذکر این ویژگیها نشان مي‌دهد که یک نفر از هر چیزی دو واحد، و دیگری هیچ نداشت.

کهف : ۳۳

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا 

هر دو باغ بي‌هيچ کم و کاست [=بی نقص و آفتی، کاملا] میوه مي‌دادند ۴۷
و میان آن دو نهری جاری ساخته بودیم. ۴۸
__
۴۷- در این آیه، کلمة «ظلم» معنای عمیق خود را آشکار مي‌سازد؛ درختی که مصرف کننده آب و خاک و کود و نور و حرارت خورشید است، باید نقش خود را در عرضه «میوه» به موجودات دیگر ایفا کند و اگر محصولی ندهد ظلم کرده است. آدمی نیز که خود مصرف‌کننده گیاهان و گوشت انواعی از حیوانات است، اگر نقشی در هستی از خود به جای نگذارد، به خود و به هستی ظلم کرده است.

۴۸- اگر فقط یکی از دو باغ میوه مي‌داد، و دومی باغی کهنه و فرسوده بود، ممکن بود ادعا کند فقط یک باغ قابل استفاده دارد و اگر نهر آب فقط از میان یکی از دو باغ جاری بود، باز هم ادعا مي‌کرد باغ بدون آب که باغ نمي‌شود! ذکر این نکات تصریح کننده این پیام است که فرد ثروتمند هیچ نیاز واقعی به داشتن دو نمونه از هر چیز نداشته است.

کهف : ۳۴

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا 

و ثمراتی [از آن دو باغ] در اختیارش بود، ۴۹
پس در حال گفتگو با دوستش [با احساسی از غرور] به او گفت: من [به راستی] از تو ثروتمندتر و به داشتن نفرات [=خدَم و حَشم] برترم. ۵۰ 
__
۴۹- این آیه نشان مي‌دهد که فصل برداشت محصول بوده و میوه‌ها در اختیار صاحب باغ قرار داشته است و دارائی او «نقد» محسوب مي‌شده است، در حالی که اگر فصل پاییز یا زمستان بود، چنین احساسی کمتر دست مي‌داد.

۵۰- لُب کلام و جان سخن در همین نکته است که دست اندرکاری هزاران عوامل طبیعی را در به میوه نشستن درخت ندیدن و به حساب هنر و همّت خود گذاشتن، نهایت غفلت و خودبینی است.

کهف : ۳۶

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا 

و گمان نمي‌کنم رستاخیزى هم برپا شود و اگر [هم به فرض قیامتی باشد و] به سوی پروردگارم بازگردانده شوم، مسلماً جایگاهی بهتر از این خواهم یافت. ۵۲ 
__
۵۲- قضاوت هر کسی بر اساس معیارهائی است که برگزیده؛ وقتی ثروت و قدرت ملاک فضیلت و برتری باشد، طبیعی است که دنیاداران بر این باور باشند که سرمایه آینده‌شان نیز همین سرمایه‌های انباشته دنیائی خواهد بود، چه بسا تولید کار و تعداد نان‌خورهائی که دارند چنین احساسی را برای آنها به وجود مي‌آورد! هر چند تولید مرضی خدا و مثبت است، اما مشروط بر آن که از حُسن نیت و قصد خدمت، نه خودخواهی و استثمار حاصل شده باشد.

کهف : ۳۸

لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا 

ولی من [بر این باورم که] همان الله [=خدای یکتا] ربّ [=صاحب اختیار و نعمت دهنده] من است و [بر این اساس] هیچکس را با او شریک نمي‌کنم. ۵۳ 
__
۵۳- شخص ثروتمند منکر «الله» نبود، بلکه «ربوبیّت»، یعنی تدبیر امور و تحولات روزگار را عملا ناشی از مخلوقات [طبیعت، صاحبان قدرت و ثروت و شخص خود] مي‌دانست. مرز میان شرک و توحید، نه باور و ناباوری خدا، بلکه در نقشی است که عملا در زندگی خود برای خدا قائل مي‌شويم.

کهف : ۴۰

فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا
 
چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو نصیب من سازد و بر آن [باغ که بر آن تکیه کرده و به آن مفتون شده‌ای] حادثه‌ای روی حساب بفرستد ۵۴
و در نتیجه زمینی خالی از سبزه و خرّمی گردد. 
__
۵۴- واژة حسبان در قرآن، علاوه بر این آیه، دو بار دیگر، و هر دو بار در حساب و کتاب داشتن حرکت شمس و قمر آمده است [رحمن 5 (55:5) - الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ؛ انعام 96 (6:96) - ... وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا...] و از این مفهوم مي‌توان پی برد که حسبان حادثه‌ای است که روی «حساب» و کتاب و نظامات طبیعت است و همچون سیل و زلزله و صاعقه، هر از چندی در ناحیه‌ای اتفاق میافتد. بیشتر مترجمین آن را بلا یا عذاب آسمانی شمرده‌اند که خدا بر باغ او فرستاد. چنین تعبیری جنبه کیفری و انتقام‌جویانه پیدا مي‌کند، اما به نظر مي‌رسد هشدار این دوست مؤمن، به ناپایدار بودن نعمات دنیا در برابر حوادث طبیعی است و اگر هم این امور به خدا نسبت داده شده، به دلیل فاعلیت مطلق او در همه تحولات طبیعی است.

کهف : ۴۲

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُـولُ يَالَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا 

ـ [از قضا حادثه‌ای رُخ داد] و محصولش همه جانبه از بین رفت، ۵۶
پس [آنچنان از این خسارت گرفتار حُزن و اندوه شد که] دو دست خویش از حسرت آنچه هزینه کرده بود بر هم میزد در حالیکه [باغ] بر داربست‌هایش فرو ریخته بود [=به کلی نابود شده بود] و یکسره میگفت: ای کاش احدی را با پروردگارم شریک نمي‌ساختم. ۵۷ 
__
۵۶- جملة «وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ» از فراگیری و احاطه حادثه‌ای همچون گردباد، طوفان یا صاعقه‌ای سخن می‌گوید که مانند سپاهی نیرومند درختان را محاصره و احاطه کردند به گونه‌ای که هیچ راه نجاتی برای آن نبود.

۵۷- این دوست ثروتمند البته بي‌خدا و لامذهب نبود، اما همچون اکثر مسلمانان شناسنامه‌ای! خدا را فقط برای روز مبادا و یاری در بلاها ذخیره کرده بود و روزگار را تنها با تکیه بر توان خویش و بي‌توکل مي‌گذراند و مي‌پنداشت جهان بر وفق مراد او مي‌گذرد!

کهف : ۴۴

هُنَالِكَ الْـوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا 
آنجا [بود که فهمید] ولایت از آنِ خداوندِ حقیقی است [=سرپرستی و کارسازی بندگان منحصر به اوست]؛ هموست که بهترین دستاورد [=حاصل زندگی] و نیکوترین فرجام [در عبادت او] است.

کهف : ۵۰

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِـمِينَ بَدَلًا 

ـ [به یاد آور] زمانی را که به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنید [=در خدمتِ رشد و کمال انسان باشید]، ۶۵
پس همگی سجده کردند جز ابلیس که از جن بود، ۶۶
پس [با این سرکشی] از امر پروردگارش خارج شد. ۶۷
آیا [با چنین سوء سابقه‌ای در مخالفت با سـعادت خودتان،] او و فرزندان [=فریب خورده از آدمیان] ش را به جای من به دوستی مي‌گيريد؟ ۶۸
[این] بد جایگزینی است برای ظالمان.۶۹ 
__
۶۵- عزم، قصد، اراده و قدرت تصمیم‌گیری با ثباتی است که به شخص تسلط بر نفس و استقامت مي‌دهد.

۶۶ – به شهادت تمام آیات مربوط به سجدة فرشتگان به آدم، ابلیس از جنس و در جرگة همانها بود پس این سؤال مطرح است که جمله «كَانَ مِنَ الْجِنِّ» در صدد القای چه پیامی به تلاوت کننده قرآن است؟ آیا جنسیت و منشأ خلقت جن مورد نظر است كه او را قبلا از فرشتگان شمرده بود، یا صفت او را معرفی مي‌کند؟ اگر فعل «كَانَ» [در: كَانَ مِنَ الْجِنِّ] را مورد تدبّر قرار دهیم، مشاهده مي‌کنيم که جملة «كَان َ مِنَ الْکافِرین» هم دربارة ابلیس دو بار در قرآن تکرار شده است [ص ۷۴ (۳۸:۷۴) و بقره ۳۴ (۲:۳۴) ]. معنای کفر «پوشاندن» حقیقت و نادیده گرفتن آن است و در زبان عربی ابر را هم به دلیل آنکه مانع رؤیت خورشید مي‌شود کافر مي‌گويند. از طرفی در معنای واژة جن نیز پوشیدگی و پنهان بودن وجود دارد، مثل جنین در رحم، جنّه [سپر پوشاننده]، جنّت [باغ و سبزه که خاک را مي‌پوشاند]، مجنون که عقلش پوشیده شده، تاریکی شب که همه اشیاء را مي‌پوشاند و جن مي‌کند [انعام ۷۶ (۶:۷۶) ] و امثالهم. پس جن و کفر از جهت مفهومی با هم قرابت دارند. فعل «لَمْ یَكُنْ» نیز مثل «لَمْ یَكُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» [از سجده کنندگان نبود] نیز سه بار [اعراف ۱۱ (۷:۱۱) ، حجر ۳۱ (۱۵:۳۱) و ۳۲] و أفعال «أَبَى وَاسْتَكْبَرَ» [امتناع کرد و تکبر ورزید] هم چندین بار در قرآن آمده است [از جمله: بقره ۳۴ (۲:۳۴) ، ص ۷۴ (۳۸:۷۴) و ۷۵، طه ۱۱۶ (۲۰:۱۱۶) ]. استنباط این قلم از مجموعه آیاتی که درباره ابلیس آمده این است که واژه «جن» [در: كَانَ مِنَ الْجِنِّ] بیانگر عدم سجده ابلیس به آدم و عرضه نکردن خود در خدمت رشد و کمال آدمی است که نوعی اظهار غریبه‌گی، کفر و پوشاندن تلقی مي‌شود [والله اعلم].

۶۷- معنای «فسق» خروج از حریم و حدود و نظاماتی است که خدا مقرّر کرده است و نوعی عصیان و قانون‌شکنی و دریدن پرده و پوستة محافظ محسوب مي‌شود. فسق ابلیس خارج شدن از صف سجده کنندگان و نقض امر الهی بود.

۶۸- ذُرِّیه به فرزندان و نسلی که از نوع آدمی پدید مي‌آيد گفته مي‌شود. این آیه تنها موردی است که ذرّیه به ابلیس نسبت داده شده است و به نظر مي‌رسد وابستگان صفتی ابلیس و پیروانی را نشان مي‌دهد که در شبکه‌ای گسترده عمل مي‌کنند.

۶۹- همانطور که در پاورقی ۴۷ (۱۸:۳۳) توضیح داده شد، ظلم همان مصرف کننده بی محصول بودن است. بنده‌ای که رزق و روزی و نعمات بيکران آفریدگار خود را ناشکرانه مصرف مي‌کند و دشمن خدا را به دوستی مي‌گيرد، تبدیل ظالمانه‌ای انجام داده و میوه تلخ و زهرآگینی به عمل آورده است. گفته مي‌شود عدالت و ظلم متضاد یکدیگرند، در عدالت تعادل و نظم وجود دارد و در ظلم، عدم تعادل و بی نظمی.

کهف : ۵۳

وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا 

و مجرمان آتش [دوزخ] را مي‌بينند و یقین مي‌کنند که در آن خواهند افتاد ۷۰
و گریزگاهی از آن نخواهند یافت. ۷۱
__
۷۰- معنای ریشه‌ای «جرم»، انقطاع و بریدگی است. گناه جرم محسوب مي‌شود، چرا که دلیل آن بریدن از خدا و خلق و تکالیف بندگی است.

۷۱- ماضی آمدن افعال رءَا و ظنّوا، به دلیل قطعی و مسلم بودن آن است که در زبان عربی معمول مي‌باشد. فعل مضارع «یَجِدُوا» بیانگر فقدان راه نجات برای همیشه است.

کهف : ۵۴

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا 
و ما [برای پیشگیری از چنان سرنوشتی] در این قرآن برای مردم هر مَثلی را [برای تفهیم آسان‌تر] 72 به شیوه‌های مختلف بیان کرده‌ایم 73 و [با این حال] انسان بیش از هر موجودی سر جدال دارد.74 
__
۷۲- معنای «مَثـَلْ»، تفهیم مطلب از طریق ارائه دلیل و حجت یا نمونه و شبیه است تا عبرتی در این تطبیق حاصل گردد. مثال‌ها عاقبت و سرانجام کارها را تشریح و تبیین مي‌كنند.
مجسمه را در زبان عربی «تمثال» مي‌گويند که قالب و مُدلی از انسان‌ها، حیوانات یا اشیاء دیگر است. گاهی اخلاق و رفتار یا شیوه زندگی کسی الگوئی «مثال» زدنی برای دیگران مي‌شود. کما آنکه عیسی بن مریم مجسمه مِهر و محبّت و مثالی برای بني‌اسرائيل بود [زخرف 57 (43:57) و 59 (43:59) ]، فرعون نیز نظام حکومتی خود را الگوئی نمونه و مثال زدنی مي‌دانست [طه 63 (20:63) ]. مثال زدن‌های قرآن، تفهیم مطلب از طریق ارائه مدل مشابه است.

۷۳- معنای تصریف آیات، همچون صرف افعال مختلف در زبان عربی [رفتم، رفتی، رفت، رفتیم...]، بیان حالات مختلف و متنوع یک موضوع است تا هر کسی در حد درک و فهم و ذوق و استعداد خود آن را دریابد.

۷۴- معنای اصلی جدال، محکم کردن و تابیدن نخ و ریسمان است و در مجادله میان انسان‌ها، گوئی طرفین با بحث و گفتگوی خصمانه تلاش مي‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پیوستگی نظریات طرف مقابل را سُست‌تر کنند و به این وسیله همچون دو کُشتي‌گير، یکدیگر را مغلوب نمایند. این واژه 29 بار در قرآن آمده است و این از ويژگي‌هاي مختص آدمی است که نه تنها از جسم و جان و موجودیت خود دفاع مي‌کند، بلکه از حیثیت و آبرو و آرمان‌های حتی باطل خویش هم به سختی دفاع مي‌کند.

کهف : ۵۷

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا 
و [به راستی] کیست ستمکارتر از آنکه به آیات پروردگارش پند داده شود، آنگاه [به جای تغییر روش] از آن روی گرداند و [آثار و عوارض] رفتار انجام شده‌اش را هم فراموش کند؛ ما [در نظام علت و معلولی خود] بر دل‌های آنها [که حق گریزند] پرده‌ای [در برابر فهم آن حقیقت نورانی]، و بر گوش‌هاشان سنگینی [از شنیدن حرف حق] قرار داده‌ایم و [به این ترتیب] اگر آنها را به راه هدایت هم فراخوانی، با چنین زمینه‌هائی [از فقدان استعداد و آمادگی] هرگز هدایت نخواهند شد. 76 
__
76- این آیه که مشابة آن در انعام 25 (6:25) و اسراء 46 (17:46) نیز آمده است، بیانگر این حقیقت است که ایمان امری صد در صد داوطلبانه و قلبی است و مادام که خود شخص آمادگی و تمایلی به ایمان و شنیدن حرف حق نداشته باشد، هرگونه هدایت و ارشادی بي‌نتيجه است. کسانی که دلشان شیفته ذوقیات و زینت‌های دنیاست، گوئی پرده‌ای بر دلشان زده شده که زيبائي‌هاي معنوی را نمي‌بينند و گوششان برای شنیدن مسائل اخروی سنگین است. همه این تعابیر تمثیلی به خاطر تجسّم و عینیت بخشیدن به موضوعات ذهنی است و نسبت دادن آنها به خدا، به دلیل تفهیم نظامات علت و معلولی است که خدا مقرّر داشته است [ر ک: یاسین 8 (36:8) و 9، سبا 33 (34:33) ].

کهف : ۶۰

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا 

و [به یاد آور] آنگاه که موسی به جوان [همراه] خود گفت: ۷۸
پیوسته [به جستجوی خود برای یافتن آن بندة عالم] ادامه خواهم داد تا به محل تلاقی دو دریا ۷۹
برسم، هر چند زمان بس درازی بگذرانم.۸۰ 
__
۷۸- «فَتَی» به نوجوان گفته مي‌شود. گویند این نوجوان «یوشع بن نون» بوده که پس از موسی به مقام پیامبری بني‌اسرائيل نائل شده است. ذکر همراهی این نوجوان با موسی، در سفری که خود موسی به دنبال مرشد و مقتدائی دیگر مي‌گشت، بیانگر سلسله مراتب علم و ایمان است. ظاهراً نسیان و فراموشی این نوجوان منشأ خیر و برکتی برای موسی شد و او را به مرادش رساند. آیا ذکر این ماجرا حاوی این پند و پیام نیست كه وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ [یوسف 76 (12:76) ]؟

۷۹- «مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» به محل تلاقی و به هم پیوستن دو بحر [رود و دریا] گفته مي‌شود. این دو دریا را دریای سرخ و مدیترانه گفته‌اند که از طریق خلیج عقبه در ناحیه شرقی صحرای سینا و خلیج سوئز در ناحیه غرب به هم مي‌پيوندند كه نباید از سرزمین فلسطین و مكان زیست موسی خیلی هم دور بوده باشد. اما باید دید ذکر محل جغرافیائی حاوی چه نکته هدایتی است و چه ارتباطی میان این نقطه جغرافیائی با کسی که موسی به دنبالش بوده وجود داشته است؟ از طرفی موضوع دو دریا [بحرین- بحران] 5 بار در قرآن آمده است که به غیر از این آیه، 4 مورد دیگر [رحمن 19 (55:19) ، فاطر 12 (35:12) ، فرقان 53 (25:53) ، نمل 61 (27:61) ] تماماً درباره آب‌های شور و شیرین دریاها و رودخانه‌ها مي‌باشد که درهم مخلوط مي‌شوند.
آیا مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ مي‌تواند تداعی کننده تلاقی دو جریان متفاوت حق و باطل، شور و شیرین یا شریعت و طریقت باشد؟ حضرت موسی مطابق موازین شریعتی که خدا در تورات بر او نازل کرده بود عمل مي‌کرد و آن بنده عالم [خضر] مطابق طریقتی که خدا منحصراً به او تعلیم داده بود. شریعت عام است و طریقت خاص، تلاقی این دو نوع هدایت در این قصه حاوی نکات عبرت‌آموزی است. در شریعت که برای همگان است، پیروی چشم و گوش بسته و مقلد وار ممنوع است و موسی نشان داد به هیچ وجه در برابر کاری که در شریعت او ممنوع است سکوت نمي‌کند. اما خضر که مأموریت‌های ویژه‌ای در طریقت خود داشت، نه داعیه پیامبری و تشکیل اُمت کرده بود و نه حتی شاگرد و مرید مي‌پذيرفت.

۸۰- «حُقُب» به مدت زمان بسیار طولانی گفته مي‌شود، جمع آن احقاب است که به زمان دراز و مبهمِ درنگ در جهنم گفته مي‌شود [نباء 23]. نکره آمدن وصف حُقُبًا دلالت بر حدّ و مرز نگذاشتن برای آن است.

کهف : ۶۵

فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا 

پس [بعد از بازگشت به مکان قبلی] بنده‌ای از بندگانمان را یافتند ۸۵
که رحمتی [ویژه] از جانب خویش بر او بخشیده بودیم و علمی [مخصوص] از نزد خود به او آموخته بودیم. ۸۶ 
__
۸۵- گفته شده است این بنده، همان حضرت خِضر بوده است، اما معرفی مجمل و مبهم او، به عنوان یکی از بندگانمان، بدون آنکه اسمی از او برده شود، نشان مي‌دهد منظور همین گستردگی علم و دانش و حضور بندگانی است که پیامبر عظیم‌الشأنی همچون موسی مشتاق و بیتاب شاگردی امثال آنها بوده است. قرآن به همین وصف بسنده کرده است که او بنده‌ای بود که ما رحمت و علم ویژه‌ای از جانب خود به او عطا کرده‌ بودیم.

۸۶- «لَدُنَّ» ظرف زمان و مکان است که مشابه کلمه «عند» [نزد] مي‌باشد، ولی مفهوم نزدیکی و ویژه بودن در آن غلبه دارد. مثل: لدنک رحمه، لدنک ولیاً، لدنک نصیراً، لدنا اجراً، لدنا علماً، حناناً من لدنا، رزقاً من عندنا و...

کهف : ۷۷

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا 

پس [آن مکان را] ترک کردند تا اینکه به مردم شهری رسیدند، [و چون گرسنه بودند] از اهل آن شهر طعامی طلب کردند، اما آنها از مهمان کردنشان خودداری کردند! پس [در حالی که خسته و گرسنه دیار آنها را ترک مي‌کردند] در آنجا دیواری را دیدند که [از شدّت فرسودگی و انحراف] مي‌خواست فرو ریزد، پس [بدون هیچ مزد و منّتی] آن دیوار کج را راست کرد. [موسی با ناراحتی از عملگی بی مزد و پاداش برای چنان مردمی بي‌خير] گفت: اگر مي‌خواستی، لااقل برای این کار مزدی مي‌گرفتی [تا چیزی بخریم و شکم خود را سیر کنیم]. ۹۲
__
۹۲- این سومین سؤال، و این بار محترمانه موسی بود که دلالت مي‌کرد با معیارهای بشری مناسبتی ندارد، کسی کار بی مزد و پاداش انجام دهد و در شریعت چنین خدمتی مگر به عنوان کمک به محرومان توصیه نشده است.
شهروزی Offline
#11 ارسال شده : 1401/11/05 07:06:06 ق.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره کهف از تفسیر عبدالعلی بازرگان

کهف : ۷۸

قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا 

گفت: این [سومین نقض عهد، موجب] جدائی میان من و توست، ۹۳اینک به تأویل [=واقعیت پنهان] آنچه یارای تحملش را نداشتی آگاهت خواهم کرد. ۹۴
__
۹۳- ذکر «هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِكَ»، بیانگر تجربه آشکاری است از ضرورت تفکیک و جدایی «شریعت» با آنچه امروز «طریقت»اش مي‌نامند، و «فرق» میان پیروی از «کتاب الهی» و پیروی از مرشد و مرادی که در فرقه‌های صوفیه و مشابه آن تبلیغ و طلب مي‌گردد. اگر پیر و مرشدی به مقام خضر هم برسد، جز به صورت پنهانی و در پرده، آن هم به صورت فردی مجاز به تبلیغ فرقه‌ای شخصی نیست و هرگز نمي‌تواند دکانی در برابر شریعت الهی باز کند و داعیه رهبری ایمانی نماید. مگر آن که همان شریعت، نه مدعیات خود را، در دورانی که زُهدگرایان و مقدس مآبان به ظواهر دین پرداخته‌اند، با نگاهی از بطن و محتوا بیان نماید.

۹۸- «تَأْوِیلِ» از ریشة «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقیقت مطلبی است که هنوز وقوع خارجی پیدا نکرده است. مثل خوابی که یوسف در کودکی از سجده خورشید و ماه و یازده ستاره دید و تحقق عینی و حقیقت آن در دوران صدارتش در مصر برای دیگران روشن شد [یوسف 6 (12:6) و 21 (12:21) و 100 (12:100) و 101 (12:101) ]. کارهائی که آن بنده عالم مي‌کرد، صورت ظاهری داشت که دلیل واقعی آن برای موسی روشن نبود و نمي‌توانست در اموری که با معیارهای اهل شریعت تعارض دارد صبر کند.

کهف : ۸۰

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا 

اما آن پسر بچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسیدیم ۹۵
که [این پسر] آنها را به طغیان و کفر بکشاند! 
__
۹۵- سوراخ کردن کِشتی را، آن عابد به تشخیص و «اراده خود» نسبت داد [آیه ۷۹- فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا]، کُشتن آن کودک را به «اراده ما» [آیه ۸۱- فَأَرَدْنَا]!؟ و بالاخره تعمیر آن دیوار را به «اراده او» [فَأَرَادَ رَبُّكَ] و این سه نوع اراده، سه قلمرو شناخت آدمی را نشان مي‌دهد؛ آنچه خودش به تنهائی مي‌تواند بفهمد، آنچه با جستجو و کنجکاوی خود به کمک امدادهای غیبی، یعنی خدا و فرشتگان قابل درک و فهم است [ما]، و بالاخره آنچه در پرده غیب است و جز خدا، بشر به آن نمي‌تواند آگاهی پیدا کند [مثال گنج زیر خاک].
در مثال نخست، او با اِشراف به مسائل اجتماعی و پیگیری امور سیاسی و منازعات میان حکومت‌ها دریافته بود که پادشاه آن حوالی، کِشتیها را برای نبرد آینده مصادره خواهد کرد. این شناختی است که در قلمرو علوم ظاهری قابل درک همگان قرار دارد. در مثال دوم، او از حرکات و سکنات آن کودک و چه بسا شیطنت‌های او و آزاری که به همسالان خود مي‌رساند، به نابسامانی و اختلالی پی برده بود که امدادهای غیبی او را به مصلحتی که به نفع والدین و جامعه‌اش باشد هدایت کرد [وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...- عنكبوت 69 (29:69) ]. این کاری بود که نه سر خود، بلکه در متن یک نظام و سیستم فراتر انجام داد و بالاخره در مثال سوم، به قلمروی اشاره کرد که غیب و ناپیداست.
این سه قلمرو گرچه در ظاهر مستقل مي‌نمايد، اما در انتهای بحث [آیه ۸۱] آن بندة عابد تصریح مي‌کند: من این امور را به اراده خود نکردم، بلکه تماماً از رحمت پروردگار ناشی شده است. از این زاویه، ارادة فردی یا جمعی انسان‌ها و فرشتگان نیز ناشی از ارادة مطلق الهی است.

کهف : ۸۳

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا 
از تو دربارة ذوالقرنین مي‌پرسند، ۹۶
بگو: برای شما یادی از او تلاوت خواهم کرد. 
__
۹۶- ذوالقرنین یعنی صاحب دو قرن، ما فارسی زبان‌ها قرن را یک صد سال مي‌دانيم، اما در فرهنگ قرآن، قرن به مردمان معاصر گفته مي‌شود، همان مفهومی که ما امروز از کلمة «نسل» مي‌فهميم. مثل: نسل قبل از انقلاب که کمیت زمانی اصلا در آن مطرح نیست. اصولا معنای قرن، جمع شدن و نزدیکی دو یا چند چیز با هم است و در مشتقات آن، مثل: اقتران، قرین و مقارن نیز همین مفهوم وجود دارد. در ۷ موردی که کلمه قرن [و قرناً] در قرآن آمده، تماماً مردمی مورد نظر است که در یک دوره زمانی معین در مکانی مشخص زندگی مي‌کردند [مثل اقوام عاد، ثمود، فرعون و...]. جای شگفتی است که از ۴۰ موردی که مشتقات واژه قرن در قرآن به كار رفته، حتی یک بار هم به معنای شاخ نیامده است، در حالی كه بیشتر مترجمین و مفسرین، «ذوالقرنین» را بر اساس مدارک دینی یهود [اسرائیلیاتی که وارد تفاسیر و فرهنگ اسلامی شده] و نشانه‌هائی که در رویای دانیال آمده، دارای دوشاخ قوچ مانند در سر [یا تاج و کلاهخود] تصور کرده و نیز به مجسمه‌ای با این مشخصات، که در نزديکي‌هاي استخر پایتخت قدیم هخامنشی یافت شده، استناد کرده‌اند. اگر نشانه‌هائی که قرآن از ذوالقرنین داده است با کوروش کبیر منطبق باشد، که با شواهد موجود چنین مي‌نمايد، مي‌دانيم کورش موفق شد دو قرن، یعنی دو ملت ماد و پارس را با هم متحد کند و پادشاه دو ملت [ذوالقرنین] شود!
ناصرالدین شاه قاجار را هم «سلطانِ صاحبقران» گفته‌اند. قِران از نظر لغوی پیوند و اتصال است. در گذشته به كسی كه سی سال از عمرش گذشته بود مي‌گفتند یك قران [نسل] را گذرانده است، زیرا دارای فرزند شده و نسل دیگری را پایه گذاشته است [سی سال نماد یك نسل بود]. ناصرالدین شاه نیز در سال ۱۲۹۳ هجری شمسی به مناسبت سي‌امين سالگرد سلطنت خود سكه‌ای ضرب كرد كه بر آن نوشته بود: «ناصرالدین شاه صاحبقران» و از آن تاریخ این لقب را در كلیة مكاتبات اداری و خصوصی خود به كار مي‌برد. او پنجاه سال سلطنت و بر دو نسل حکمرانی كرد.

گرچه در فرهنگ قرآن، کلمه قرن مطلقاً به معنای شاخ نیامده، اما اگر در زبان عربی استثناً شاخ را هم قرن گفته باشند، قرن [شاخ] وسیله دفاعی حیوان است و ذوالقرنین مي‌تواند به کسی که دو شاخ دفاعی [قوم ماد و قوم پارس] داشته، اطلاق گردد. تأویل دو شاخ قوچ در رؤیای دانیال، همان اتحاد دو قدرت برجسته زمان، یعنی کشورهای پارس و ماد مي‌باشد.
در مورد «ذوالقرنین» سخنان زیادی گفته شده است؛ برخی او را با اسکندر مقدونی، و برخی با یکی از پادشاهان یمن تطبیق داده‌اند که هیچکدام با ویژگیهائی که قرآن از او سراغ داده هماهنگی ندارد. جامع‌ترین و در ضمن قابل قبول‌ترین نظریه را «مولانا ابوالکلام آزاد» [دانشمند و سیاستمدار و اولین وزیر فرهنگ هندوستان پس از استقلال] در فصلی از تفسیر بزرگ خود- ترجمان القرآن- مطرح کرد که توسط «محمد ابراهیم باستانی پاریزی» تحت عنوان: کوروش کبیر یا ذوالقرنین در سال ۱۳۴۲ ش منتشر شده است. مرحوم صدر بلاغی نیز در کتاب «قصص قرآن» خود آن را آورده و مفسرینی همچون علامه طباطبائی نیز این انطباق را مناسب‌ترین احتمال دانسته‌اند. اگر زندگی کوروش کبیر و خصلت‌های بي‌نظير او، در مقایسه با پادشاهان، را با آنچه در این سوره در وصف ذوالقرنین گفته شده مقایسه کنیم، به شباهت‌های قابل توجهی مي‌رسيم.

در مدارک دینی یهود از کوروش به عنوان نجات دهنده یهودیانِ اسیر شده در بابل یاد شده است [اسفار: دانیال، اشعیاء و ارمیا]. کوروش با حُسن سیاست خود توانست [در نیمه قرن ششم قبل از میلاد] میان دو کشور پارس و ماد اتحاد برقرار کند و به نیروی چنین اتحادی بر همسایگان متجاوز سلطه یافته و نظام صلح‌آمیز گسترده‌ای بر بخش عظیمی از دنیای روزگار خود مستقر سازد.

کهف : ۸۵

فَأَتْبَعَ سَبَبًا 

پس وسیله‌ای را پی گرفت ۹۸ [=با استفاده از نیرو و تجهیزات، سپاهی را به راه انداخت]. 
__
۹۸- سبب [جمع آن اسباب] به طناب و ریسمانی که با آن از درخت خرما بالا می رفتند یا از چاه آب مي‌کشيدند گفته شده است، این کلمه به طور استعاره در مورد هر آنچه وسیله‌ای برای موفقیت و بالا رفتن باشد، مورد استفاده قرار مي‌گيرد. از جمله واسطه‌ها و پارتي‌هاي قدرت و ثروت در روابط دنیائی [بقره ۱۷۷ (۲:۱۷۷) ] و داشتن ملک و فرماندهی و ترقی کردن با آن امکانات. [ص ۱۰ (۳۸:۱۰) ] فرعون نیز از وزیرش هامان خواسته بود برج بلندی برای او بسازد تا به «اسباب آسمان‌ها» برسد و از خدای موسی مطلع شود! [غافر ۳۶ (۴۰:۳۶) و ۳۷]
نزدیک نیمی از مشتقات کلمه سبب [۵ بار] در سوره کهف در بیان وسائل و امکاناتی که در اختیار ذوالقرنین برای کشورداری گسترده‌اش قرار گرفته بود آمده است. جالب اینکه دشنام را «سبّ» مي‌گويند که از همین ریشه مي‌باشد، گوئی شخص زبون، به جای همّت و هنر به خرج دادن برای غلبه بر دشمن و استفاده از «اسباب ترّقی»، از سَبّ [دشنام] که فقط حرف است، برای برتری یافتن استفاده مي‌کند!
تبعیت از اسباب [فَأَتْبَعَ سَبَبًا]، پیروی از نظامات و قوانین و استفاده درست از امکاناتی است که در اختیار مدیران و رهبران جامعه قرار دارد. ذوالقرنین به لطف چنین حکمت و مدیریتی، به ایفای نقش تاریخی بزرگی نائل شد. اسباب را در این آیات چه بسا بتوان کارایی دولت، تشکیلات اداری، ارتش نیرومند، وحدت ملی و تجهیزات لازم دانست.

کهف : ۸۶

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَاذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا 

تا وقتی [در ساحل دریا] به غروبگاه خورشید رسید، و آن را چنین یافت که [گوئی] در دریایی سیاه غروب مي‌کند [=فرو مي‌رود] ۹۹ و در آن [منطقه] قومی را یافت؛ گفتیم‌ ای ذوالقرنین، بر آنها سخت مي‌گيري، یا به نیکی میان‌شان رفتار مي‌کني؟ 
__
۹۹- اگر نگاه گذرائی به نقشه آسیا و فصل مشترکش با اروپا بکنیم، کشور ترکیه را آخرین خشکی در غرب آسیا مي‌يابيم که تقریباً تمامی شمال آن را دریای سیاه [عَیْنٍ حَمِئَهٍ = Black Sea] و بخش اعظم جنوب و غرب آن را دریای مدیترانه احاطه کرده است که باریکه آبی تنگه بُسفر، دو قارة اروپا و آسیا را از هم جدا مي‌کند. کمی پائین‌تر از آن، تنگه داردانل در شمال غربی ترکیه نیز دریای اژه را به دریای مرمره متصل مي‌کند. وضعیت جغرافیائی آسیا در قسمت غرب آن، به وضوح نشان مي‌دهد آخرین منطقه‌ای که امکان داشته ارتشی با نیروی زمینی پیشرفت کند، قسمت غربی ترکیه است که سه جهت آن را دریای سیاه، دریای مرمره، دریای اژه و مدیترانه احاطه كرده است. از طرفی مي‌دانيم که نیمه غربی ترکیه فعلی سرزمین امپراتوری لیدی [Lydia] بوده است که پس از به هم پیوستن دو کشور ماد و پارس، سه دولت بزرگ آن زمان: دولت‌های لیدی، بابل و مصر نیز متحد شدند و پادشاه لیدی «کرزوس» که از فتح اکباتان توسط کوروش و تسلط بر دولت مقتدر ماد و تشکیل کشور واحد پارس و ماد [ایران] بسیار خشمگین بود، در سال ۵۴۹ قبل از میلاد به قصد تصرّف ایران حرکت کرد و سرانجام کورش موفق شد کزروس را شکست دهد و پایتخت لیدی یعنی سارد [یا: ساردیس] را فتح کند و این منطقه تا قرنها در کنترل ساتراپ‌ های پارس بود. از طرفی در این آیات مي‌خوانيم ذوالقرنین به سمت غرب حرکت داد تا جائی که راهی دیگر نبود و خورشید را دید كه در دریائی سیاه [Black Sea] غروب مي‌کرد و مي‌دانيم دریای سیاه دقیقاً در شمال و غرب لیدیا قرار دارد.

کهف : ۸۸

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِـحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا 

و اما هر کس ایمان آورد و کار شایسته کند، او را پاداشی بس نیکوست و در فرمانمان تسهیلاتی برای او توصیه خواهیم کرد. ۱۰۰ 
__
۱۰۰- در این آیه و آیة قبل آن، از رفتار عادلانه و ملاطفت‌آمیز ذوالقرنین نسبت به قوم مغلوب سخن گفته است که با شیوة سلاطین غالب در دنیای گذشته به کلی متفاوت است. شگفت آنکه گزارشاتی که مورخین درباره کوروش داده‌اند نیز مؤید همین موضوع است. حتی مورخین یونانی که دولتشان همواره در نبرد با ایران بوده است، نوشته‌اند کورش پس از فتح لیدیا [ترکیه امروزی] کراسوس را بخشید و از او فرماندهی باوفا در خدمت اهداف امنیت گسترانه خود در منطقه ساخت و همچون اتحاد با قوم ماد، با مردم لیدیا نیز بسیار ملاطفت‌آمیز رفتار کرد.

کهف : ۹۰

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا 

تا اینکه به طلوع‌گاه خورشید [=منتهي‌اليه منطقه شرقی سرزمین خود] رسید و چنین‌اش یافت که بر قومی طلوع مي‌کند که در مقابل آفتاب پوششی برای آنها قرار نداده بودیم ۱۰۱
[یعنی احتمالا صحرانشین بودند]. 
__
۱۰۱- ذوالقرنین پس از فتح لیدی به سمت شرق حرکت کرده و با مردمانی بدوی در مناطق شرقی برخورد کرده است که بعضاً صحرانشین بوده‌اند. اتفاقاً در شرح فتوحات کورش نیز مورخین نوشته‌اند که او پس از فتح لیدی نواحی شرقی را یکی پس از دیگری فتح کرد و به ترتیب گرگان [هیرکان]، پارت، هریو [هرات]، رخج، مرو، بلخ، زرنگ [سیستان] تا شمال غربی هند را به تصرفات خود درآورد و در شمال سلسله جبال هیمالیا، به مرزهای مغولستان و صحرای گُبی [Gobi] رسید. اقوام چادرنشین «ماساگت» که از نژاد بَربَر بودند، در مرزهای شمال شرقی امپراطوری، شرارت‌های زیادی مي‌کردند که این امر کورش را مجبور به مهار آنان و ایجاد امنیت در مناطق شرقی کرد. ناگفته نماند برخی احتمال داده‌اند ممكن است مردمی که میان آنها خورشید حائلی نبوده، ساکنین مناطق بسیار شمالی زمین باشند که خورشید در ۶ ماه سال غروب نمي‌کند و ساتری با مردم ندارد.

کهف : ۹۴

قَالُوا يَاذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا 

آنها [با ایما و اشاره] گفتند: ای ذوالقرنین، قوم یأجوج و مأجوج ۱۰۲ در این سرزمین فساد [=غارت و خونریزی] مي‌کنند، ۱۰۳ آیا ممکن است هزینه‌ای در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنها سدّی بنا کنی. ۱۰۴ 
__
۱۰۲- یأجوج و مأجوج ظاهراً همان اقوام بدوی «تاتار» بودند که گروهی از آنان در دوران ذوالقرنین از سواحل دریای سیاه، اقوام دامنه کوههای قفقاز را مورد هجوم قرار مي‌دادند که ذوالقرنین برای حفاظت از آن مردم سدی میان دو کوه بنا کرد. چه بسا آیاتی از قرآن که از تدبیر حضرت سلیمان در مهار اقوام وحشی شیطان صفت و به کار گماشتن آنها در بنائی و غواصی و سایر کارهای عمرانی یاد مي‌کند [از جمله: سبا ۱۳ (۳۴:۱۳) ، ص ۳۷ (۳۸:۳۷) ، انبیاء ۸۲ (۲۱:۸۲) ]، ناظر به تیره‌ها و اقوامی از مغولان باشد [والله اعلم]. این اقوام در قرون بعد نیز حملاتی به اقوام مجاور کردند، از جمله در قرن ۴ میلادی [حدود ۱۰ قرن بعد] مغولها به رهبری «آتیلا» با حمله به اروپا، امپراطوری روم را نابود کردند و بار دیگر در قرن ۱۲ میلادی چنگیز خان جهانگشائی خونینی کرد.
نام این دو قوم در تورات [کتاب حزقیل فصل ۳۸ و ۳۹ و کتاب یوحنا فصل ۲۰] گوگ و مأگوگ ذکر شده که به دلیل فقدان حرف گاف در زبان عربی، یأجوج و مأجوج خوانده مي‌شوند. در زبان یونانی نیز آنها را «گاگ» و «ماگاگ» مي‌نامند که به همین لفظ به سایر زبانهای اروپائی منتقل شده است.

۱۰۳- افساد مقابل اصلاح است و ظهور فساد در مملکت، به هم خوردن نظم و تعادل حاکم است.

۱۰۴- اینکه چنین تنگه‌ای در کجای عالم قرار داشته و آنها چه قومی بوده‌اند، چندان روشن نیست. برخی نیز آنها را اقوامی در دامنة همان کوه‌های آرارات دانسته‌اند [والله اعلم]. مي‌دانيم کورش نیز پس از فتح لیبی در غرب و پیشروی در شرق، تا تنگوش در نواحی شمال غربی هند پیشروی كرد و همه را تحت یک نظام قانونمند و مصلح در آورد. این مناطق مجاور ارتفاعات هیمالیا و سرزمین مغولستان است که وحشيگري‌هاي آنان زبانزد خاص و عام است.
در مقایسة فتوحات ذوالقرنین با کوروش، با وجود شباهت‌های بسیار، فتوحاتی که کوروش در دیگر نواحی شرقی ایران، همچون سوریه و فلسطین و فنیقیه، همچنین شکست دولت نیرومند بابل و آزادسازی یهودیان اسیر انجام داده بود، در داستان ذوالقرنین نیامده و این ابهام مسئله مهمی است. این احتمال وجود دارد که تسلیم تقریباً بي‌مقاومت دولت بابل، به دلیل اختلافات داخلی و حُسن شهرت و محبوبیت کورش و رفتار کریمانه‌اش با مِلل مغلوب، این فتوحات با وجود اهمیت‌اش، چندان زحمتی نداشته و تحت‌الشعاع فتح لیدی، که پس از دفاعی جانانه تحقق یافت، قرار گرفته باشد [والله اعلم].
در هر حال، نه به گفتة مورخینی [یونانی] که با فاصله زمانی و مکانی زیاد دربارة کورش و متصرفاتش نوشته‌اند، مي‌توان اعتماد کامل کرد، و نه از آنچه قرآن درباره ذوالقرنین گفته با قاطعیت مي‌توان سخن گفت. آنچه مسلم مي‌نمايد، مطابقت داستان ذوالقرنین با کوروش، در مقایسه با شخصیت‌های دیگری مثل اسکندر، به مراتب بیشتر است.

کهف : ۹۵

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا 

[ذوالقرنین] گفت: امکاناتی که پروردگارم در اختیار من قرار داده، بهتر [از پاداش شما] است، در عوض با نیرو [ی انسانی یا مواد و مصالح لازم] مرا یاری کنید تا میان شما و آنها سدّی [محکم و بادوام] قرار دهم. ۱۰۵ 
__
۱۰۵- کلمة «رَدْمً» فقط یکبار در قرآن آمده است. آن قوم از ذوالقرنین خواسته بودند برای آنان «سدّی» در برابر اقوام وحشی یأجوج و مأجوج بنا کند و او پاسخ داد: شما نیرو تهیه کنید تا من «رَدْمی» برای شما بسازم. سدّ فقط مي‌تواند جلو سیل رودخانه را بگیرد، اما در معنای کلمه «رَدْمً»، به هم وصل کردن دو چیز، دوختن و پینه زدن جامه کهنه، و بستن رخنه گفته مي‌شود که مفهوم دوام و استحکام در بلند مدت در آن نهفته است [مثل: ادامه تب، ماندن و نرفتن ابر، طولانی شدن خصومت و قهر]. ر ک به المنجد

کهف : ۹۶

آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا
 
ـ [اینک] قطعات [سنگ] آهن برای من [از معادن] بیاورید؛ تا آنکه [با انباشته شدن سنگ‌ها] میان دو سمت تنگه کوه را همسطح ساخت. [آنگاه] گفت: [آتش بیفروزید و در آن] بدمید تا اینکه آن را بگداخت، [سپس] گفت: [سنگ مس] برای من بیاورید تا مس گداخته بر آن بریزم. ۱۰۶ 
__
۱۰۶- مس احتمالا قدیمی ترین فلز شناخته شده توسط آدمیان است که به دلیل نرمی و قابلیت چکش‌خواری در ابزار سازی های اولیه بشر مورد استفاده بوده و قدمت آن به ۸۷۰۰ سال قبل از میلاد مسیح برمي‌گردد. از این فلز که در ترکیب با سایر فلزات آلیاژهای متنوعی مثل برنز و برنج ساخته مي‌شود، در گذشته در ساخت مفتول‌ها و ورقه‌های مسی، پوشش بناها و امثالهم استفاده فراوان مي‌شده است. به نظر مي‌رسد ریختن مس مذاب روی دیواره آهنین سدّ، برای جلوگیری از زنگ زدگی و فرسودگی آهن باشد، همچنانکه ظروف مسی و ورقه‌هائی از آن که برای سقف‌ها از آن استفاده مي‌کنند، مثل آهن اکسیده نمي‌شود.

کهف : ۹۸

قَالَ هذا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا 

[با اتمام این پروژه، ذوالقرنین] گفت: این [توفیق در احداث سدّ،] رحمتی از جانب پروردگار من است، ۱۰۸
و زمانی که وعدة پروردگار من فرا رسد، [=هنگام قیامت] آن را در هم خواهد کوبید و وعدة پروردگار من حق است. ۱۰۹ 
__
۱۰۸- این آیه و آیه بعد را، که در این ترجمه و اغلب ترجمه‌ها از قول ذوالقرنین نقل شده است، مي‌توان سخن پیامبر اسلام به مسلمانان تلقی کرد که در پایان داستان و نتیجه‌گیری از آن آمده است.

۱۰۹- اتفاقاً پیام اصلی داستان اصحاب کهف که پیش‌تر در این سوره آمده بود، همین وعده الهی و رسیدن رستاخیز مي‌باشد: آیة ۲۱- وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیهَا... علاوه بر آن، در دومین داستان سوره کهف [دو باغ] نیز هم در متن [آیات ۳۶، ۴۶ تا ۴۹، ۵۲، ۵۳]، و هم در انتها به همین وعده اشاره مي‌کند. آیه ۵۸ : ... بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً


کهف : ۱۰۰

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا 
در آن روز دوزخ را بر کافران [=منکران توحید و رستاخیز] عرضه مي‌کنيم، عرضه کردنی [متناسب با اعمال‌شان]. ۱۱۱ 
__
۱۱۱- عرضه کردن دوزخ به منکران در قیامت، در معرض قرار دادن آن است، در زندگی دنیا، گناهانی که مي‌کنيم، چون در پناه خداوند حلیم و علیم ستارالعیوب و مکانیسم «مهلت و میدان عمل دادن» [امهال و املاء] او قرار داریم، از عوارض آن مصون مي‌مانيم، اما در آخرت که صحنه ظهور و بروز اعمال است، این مانع برداشته مي‌شود و هر کسی با دستاوردش مواجه مي‌شود و در «معرض» آثار نیک و بد اعمالش قرار مي‌گيرد. در این آیه [و آیه ۴۶ غافر (۴۰:۴۶) ] از عرضه آتش بر کافران یاد مي‌شود و در آیات دیگری [احقاف ۲۰ (۴۶:۲۰) و ۳۴ (۴۶:۳۴) و سوره شوری ۴۵ (۴۲:۴۵) ] از عرضه کافران بر آتش، که چنین تفاوتی حالت جذب و انجذاب کفر و آتش را مي‌رساند.

کهف :۱۰۱

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا 
همان‌ها که دیدگان [=چشم دل] آنان از یاد من در پرده [هوس‌های دنیائی] ۱۱۲
بود و توان [=تمایل و تحمّل] شنیدن [حرف حقّ] را نداشتند. ۱۱۳ 
__
۱۱۲- «غِطَاء» و غشاوه، پرده پوششی است که روی چیزی را مي‌گيرد، از آنجائی که دنیا پرستی و خودخواهی، چشم دل را تیره و تار مي‌کند، این کلمات به عنوان استعاره برای بیان علت و چرایی نادیده گرفتن حقیقت به کار رفته مي‌شود.
کلمه غِطاء در آیه ۲۲ سوره ق (۵۰:۲۲) [لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ] نیز آمده است.

۱۱۳- سمع و بصر، همچون دو شاخک حشرات یا دو بال پرندگان، ابزار شناخت حقیقت و پروازند. همه مردم مي‌بينند و مي‌شنوند، اما اگر دل که ستاد فرماندهی بدن و مرکز تجربه و تحلیل داده‌های سمع و بصر و تصمیم‌گیری است، پردازش و عبرت‌گیری لازم را انجام ندهند، ره به جائی برده نمي‌شود و هدایتی حاصل نمي‌گردد. کفر که پوشاندن حق و نادیده گرفتن آیات است، گوئی پرده‌ای بر چشم دل مي‌افکند و گوش قلب را سنگین و نیازمند سمعک مي‌کند. در اینصورت چشم کور، و گوش کَر مي‌شود و استطاعت شنوائی را از دست مي‌دهند. این حالت را قرآن «وقر» [سنگینی گوش] نامیده است [فصلت ۴ (۴۱:۴) و ۴۴ (۴۱:۴۴) ، انعام ۲۵ (۶:۲۵) ، کهف ۵۷ (۱۸:۵۷) ، لقمان ۷ ( ۳۱:۷ ) ].

کهف : ۱۰۳

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا 
بگو [ای پیامبر]: آیا [مي‌خواهيد] شما را به زیان‌کارترین [مردم] از نظر اعمال، آگاه کنیم؟ ۱۱۵ 
__
۱۱۵- کسی که به رستاخیزی باور نداشته و حساب و کتاب و مسئولیتی بر اعمال خود قائل نباشد، مِلاک ارزشی او همان خواسته‌های مادّی دنیایی خواهد گشت و از سرمایه عمر و امکانات دنیائی خرجی برای آینده و آخرتش که سودی انتظار داشته باشد نخواهد کرد. این همان زیان‌کاری آشکار است که آدمی ابدیتش را به دو روزه دنیا بفروشد [نمل ۵ (۵ :۲۷) - أُولَئِكَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ].

کهف : ۱۰۴

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا 
ـ [آنها] کساني‌اند که تلاش‌هایشان در [راستای اهداف مادّی] زندگی دنیا، گم شده [=به هدر رفته] ۱۱۶
و با این حال مي‌پندارند بهترین کار را هم مي‌کنند. ۱۱۷ 
__
۱۱۶- گُم شدن سعی و تلاش آدمی در زندگی [ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا]، به نتیجه نیکو و پایدار نرسیدن آن است. درست است که دنیاداران به دارائیهای کلان مي‌رسند و خود را از لذّات دنیا ارضاء و اشباع مي‌کنند، ولی همه این تمتّعات موقت و منقطع است و تماماً مصرف مي‌شود و همچون گرد هوا گُم مي‌گردد [فرقان ۲۳ (۲۵:۲۳) ، ابراهیم ۱۸ (۱۴:۱۸) ].

۱۱۷- نیکی و بدی تابع نظام فکری و جهان‌بینی اشخاص است، وقتی خدایی و آخرتی در کار نباشد، معیار ارزشی تابع تمایلات شخص یا تراوشات ذهنی انسان‌های دیگر مي‌گردد. از خود راضی بودن‌ها و احساس زرنگی و زیرکی را در آیات دیگری نیز [از جمله: فاطر ۸ (۳۵:۸) ، نساء ۶۲ (۴:۶۲) ، بقره ۱۱ (۲:۱۱) ] مطرح کرده است. در کلمه «یصنعون» نوعی هنرمندی و زرنگی نهفته است.

کهف : ۱۰۵

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا 
آنها همان کساني‌اند که آیات پروردگارشان و لقای او را [در عمر دنیائی] انکار کردند، در نتیجه تلاششان تباه شده است ۱۱۸
پس روز قیامت وزنی [=ارزشی] برای آنها قائل نمي‌شويم ۱۱۹ [=کاری برای آخرتشان نکرده‌اند که آن را منظور کنیم]. 
__
۱۱۸- اصطلاح «حبط اعمال» كه ۱۶ بار در قرآن تكرار شده، دلالت بر باطل و بي‌اثر شدن اعمال مي‌كند. هر كسی هر عملی مي‌كند، به خاطر نتیجه و فایده‌ای است كه از آن اراده كرده، عمل شرط لازم است، اما كافی نیست، مگر آنكه متناسب با مقصود و منطبق با قواعدی باشد كه لازمه دستیابی به آن است. همچنانكه در تجارت اگر از قواعد علم اقتصاد و تجربیات كسب شده استفاده نكنیم، همه تلاشها‌مان «حبط» مي‌شود و سود مورد انتظار به باد مي‌رود.

۱۱۹- در اینجا کلمة وزن در معنای مجازی آن به کار رفته و برپا داشتن آن، ارزش قائل شدن و به حساب آوردن آن است. استعاره وزن درباره اعمال انسان در قرآن فراوان به کار رفته است [از جمله: اعراف ۹ (۷:۹) ، مؤمنون ۱۰۲ (۲۳:۱۰۲) ، قارعه ۶ (۱۰۱:۶) و ۷، ...]

کهف : ۱۰۶

ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا 
این است جزای ایشان؛ دوزخ! به خاطر آنچه انکار کردند و آیات من و فرستادگانم را به استهزاء گرفتند. ۱۲۰ 
__
۱۲۰- استهزاء از ریشة «هزء»، سبک شمردن، بهاء قائل نشدن و اهمیت ندادن به اشخاص یا موضوعات است که در 34 آیه قرآن از ناحیه کافران به: خدا، آیات او، آخرت، رسولان، دین، نماز، سبیل‌الله، و مؤمنین نسبت داده شده است. این کلمه را معمولاً ریشخند گرفتن و مسخره کردن ترجمه مي‌کنند، اما ریشخند لفظی است که از نوعی نگاه و ارزیابی اشخاص نسبت به دیگران، یا باورهای آنها ناشی مي‌شود که موجب خوار شمردن و بي‌اعتنائي نسبت به آن مي‌گردد. اما ریشخند و تمسخر دیگران امری عادی است، ولی موضوعاتی مثل: خدا و آیات و آخرتش را بیشتر انکار مي‌کنند و سبک مي‌شمارند.
از طرفی در آیة ۱۵ سورة بقره (۲:۱۵) در مورد منافقینی که مؤمنین را به استهزاء مي‌گرفتند، گفته شده است که خدا نیز آنها را به استهزاء مي‌گيرد [اللهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ] و مي‌دانيم که استهزاء خدا، نه ریشخند لفظی، بلکه همان سبک شمردن و پاداشی قائل نشدن برای آنان است، همچنانکه معلم برای شاگردی که سهل‌انگاری کرده، نمره‌ای به سبکی همان سعی و تلاش او خواهد داد.
این واژه در زبان عربی در مورد ساربانی که شترهایش را با سهل‌انگاری در سرما به کشتن داده و بیابان سخت و صعب العبوری که پیاده را خسته و فرسوده کرده باشد نیز به کار برده مي‌شود. خلاصه آن که مفهوم سهل‌انگاری و سبک شمردن در این واژه، که حتی در مورد مؤمنین و موضوعاتی همچون نماز [مائده ۵۸ (۵:۵۸) ] و آزار زنان مطلقه [بقره ۲۳۱ (۲:۲۳۱) ] نیز استهزای آیات خدا شمرده شده، مغفول واقع گشته است.

کهف : ۱۰۹

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا 
بگو: اگر دریا برای [نوشتن] کلمات پروردگارم [=آثار آفرینش او] مُرَکب شود، ۱۲۳
مسلماً پیش از آن که کلمات پروردگارم تمام شود دریا به انتها مي‌رسد، حتی اگر همانند آن [دریائی دیگر] را به کمک آورده باشیم. ۱۲۴ 
__
۱۲۳- معنای «کلمه» به طور کلی عامل مؤثر است. کلمه از ریشة «کـَلمْ»، در اصل به معنای تأثیر است. به زخم ناشی از تأثیر شمشیر و نیزه، کـَلمْ و به آنچه با چشم یا گوش درک مى‌شود و در شنونده تأثیر مي‌گذارد کلام مي‌گويند. در قرآن حضرت عیسی را کلمه خدا [کلمة من الله] نامیده است، زیرا تحت تأثیر القای نیروی فرشته‌ای حامله شد و تأثیری عظیم در تاریخ بني‌اسرائيل گذاشت. خداوند ابراهیم(ع) را نیز با «کلماتی» مبتلا ساخت. منظور از «کلمات الله» در این آیه به نظر مي‌رسد آثار تحقق یافته اراده و امر خدا در آفرینش جهان هستی باشد.

۱۲۴- در آیة ۲۷ سوره لقمان (۳۱:۲۷) ، از اضافه شدن هفت دریای دیگر به عنوان مُرَکب، و تبدیل همه درختان زمین به قلم، برای نگارش کلمات خدا مثال آورده است.
ali Offline
#12 ارسال شده : 1403/03/09 08:46:28 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,832

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايت اله جوادي املي از سوره كهف


بسم الله الرحمن الرحيم
سوره مباركه «كهف» در مكه نازل شد و نشان نزول اين سور‌ه در مكه هم مضامين اين سوره است زيرا عناصر محوري اين سور‌ه اصول دين است يعني مسئله توحيد, وحي و نبوّت, معاد و مانند آن و همچنين اشاره به خطوط كلّي اخلاق, فقه, حقوق است اين مطلب اول.دوم آنكه صدر و ساقه اين سور‌ه درباره وحي و نبوّت است اول اين سور‌ه آن است كه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا و آخر اين سور‌ه هم جريان وحي است كه آخرين آيه سوره مباركه «كهف» اين است قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي‏ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ اين همان ردّ العجز الي الصدر كه از محسّنات بديعي است در اينجا ملحوظ شده كه انسان وقتي وارد صحبت شد مطلبي را سرفصل سخنش قرار مي‌دهد بعد در پايان جمع‌بندي مي‌كند به آن حرف اول مي‌رسد كه هم خودش بفهمد چه چيزي گفت و هم مخاطبانش بفهمند چه چيزي شنيدند اين ردّ العجز الي الصدر از محسّنات بديعيه است كه در كتاب بديع مطوّل آمده در غالب سُوَر قرآني لحاظ شده.

الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجًا ﴿١﴾ قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِّن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿٢﴾ مَّاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا ﴿٣﴾
خدای سبحان همهٴ نِعَم را براي بشر آفريده است و فرمود: نعمت هاي الهي قابل شمارش نيست، لكن در بين اين نِعَم برخي از نعمت ها را مي‌شمارد تا اقامهٴ برهان کند به اين كه خدا محمود است، چرا؟
براي اين كه بهترين نعمت را كه نعمت قرآن و وحي است براي بشر نازل كرد و هر كس نعمت خاص به بشر عطا كند استحقاق حمد دارد، پس خدا مستحقّ حمد است و محمود است. اين مي‌شود تعليم كتاب و حكمت، سپس از اين مطلب نظري يك مطلب عملي در مي‌آيد، او كه اين شايستگي را دارد ما هم وظيفه‌مان اين است كه حقّ او را بشناسيم و ادا كنيم. اين ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ برهان مسئله است و آثار فراواني دارد كه يكي از آنها اين است كه ما هم موظّفيم بگوييم خدا را شكر مي‌كنيم كه بر پيامبرمان قرآن نازل كرد.
اما اين ﴿الْكِتَابَ﴾ «الف» و «لام»ش بر همين قرآن منطبق است، یعنی كتابي كه معروف بود همين قرآن كريم است، اين شش هزار و اندي آيه اعوجاج و كجي ندارد، نقدپذير، اشكال‌پذير، شبهه‌پذير، بطلان‌پذير و نسخ‌پذير نيست، چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفريط، دعوتی كه دارد حق است، گزارشي كه مي‌دهد صِدق است، وعده و وعيدي كه مي‌دهد عملي است، فريب و نيرنگ در او نيست، دربارهٴ جهان با برهان سخن مي‌گويد، از گذشته و حال با صِدق خبر مي‌دهد، چون هيچ يك از اين نقص ها در حرم امنِ اين كتاب نيست .پس ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾. حالا كه عِوج ندارد کتابی مستقيم است، قيّم است، چون خودش نقص ندارد مي‌تواند مكمّل ديگري باشد.
﴿قَيِّماً﴾، یعنی قيّم مردم است، مردم جاهل‌اند او معلّم كتاب و حكمت است، مردم در ضلالت‌اند او هادي مردم است، مردم نه مي‌دانند از كجا آمدند نه مي‌دانند به كجا مي‌روند،
اين کتاب آمده چهار مقطع را به مردم نشان بدهد كه اين چهار مقطع را شما خودتان بايد بسازيد1 دنيا،
2 برزخ، 3 صحنهٴ وسيع قيامت در جايگاه خاصّي كه دارد و4 بهشت.
اين كتاب را براي چه فرستاد؟ تا پيامبر (ص) با اين كتاب كساني را كه مي‌گويند خدا فرزند دارد آنها را انذار كند. اگر يك كتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد مي‌گوييم «لديَّ» اگر اين كتاب در منزل در قفسه باشد مي‌گوييم «عندي»، براي ما «عند» و «لدي» فرق دارد، ولي براي خدای تعالی «عند» و «لدي» فرق ندارد چون همه چيز نزد اوست، ﴿لَدَيْنَا﴾ عذاب گلوگير است، فرمود: ما بخواهيم عذاب کنيم اين دمِ دست ماست، اين‌چنين نيست كه قدري فاصله داشته باشد، آناً هم مي‌گيریم، حتی اگر در طبقات زیر زمین باشند آنها هم در اختيار اوست، لذا او سريع‌العِقاب است.
فرمود: خدا داراي بأس شديد است، يعني داراي عذاب شديد، و چون از نزد اوست، خطاپذير و قابل دفاع هم نيست تا كسي جلويش را بگيرد، اگر با ارادهٴ الهي و از نزد خدای تعالی است عذاب حق است و چاره‌اي جز تحمّل او نيست .
اما دربارهٴ مؤمنان فرمود: ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ كدام مؤمن؟
مؤمني كه از نظر عقيده و عمل سالم است. جايي در قرآن نيست كه خدا به مؤمن وعدهٴ بهشت داده باشد مگر به مؤمني كه عمل صالح دارد. تعبير اجر هم يك تعبير تشويقي است ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً﴾ آن هم ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً﴾ یعنی در اجر غرق هستند، كسي از آنها نمي‌گيرد، چون وقتي عطاي الهي باشد كلّ جهان مأموران الهي‌اند
وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّـهُ وَلَدًا ﴿٤﴾
اينجا بهترين و شفّاف‌ترين مصداق مستحقّان انذار را ذكر مي‌كند، چون دردِ رسمي مردم حجاز آن روزها، که يا اهل كتاب بودند و عُزير را فرزند خدا مي‌دانستند، يا مسيحي هايي بودند كه عيسي را فرزند خدامي‌دانستند، يا مشركان حجاز و بت‌پرست ها بودند كه فرشته‌ها را دختران خدا مي‌پنداشتند، اين ها سنگين‌ترين دردِ مشركين بود در كنار آن معاصي ديگر، آن معصيت هاي غيبت و دروغ و امثال ذلك يك طرف، شرك و بنات الله و اتّخاذ ولد و امثال ذلك طرف ديگر، چه آ‌نهايي كه مي‌گفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ، صافات/152﴾، چه اين هايي كه مي‌گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ اين چون مهم‌ترين مصداق معصيت بود جداگانه ذكر فرمود.

مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا ﴿٥﴾


فرمود: اين گوينده‌ها جاهلانه سخن مي‌گويند و خودشان هم مقلّد نياكان و تبار قبلي‌شان‌ هستند که آنها هم جاهل بودند، فرمود: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ، زخرف/22﴾ هم اين ها كه تقليدكنندهٴ نياكان‌اند جاهل‌اند، هم آن نياكان شان.
سپس فرمود: اين که مشرکین گفتند خدا فرزند گرفته، يك گناه و يك حرف بزرگ است كه از دهان اين ها خارج شده، اين حرف ريشهٴ عقلي ندارد، چيزي كه از جان برنمي‌خيزد در همان فضاي دهان است.

خيلي ها دين برايشان مثل آدامس است، مادامي كه مَزه دارد در دهان مي‌گردانند، وقتي نشد آن را دور می اندازند، خدای سبحان فرمود: اين حرف­ها، حرف­هاي دهني است، حرف هاي عقلي و قلبي نيست.

در ﴿أَفْوَاهِهِمْ﴾ ضمير (هم) به هر دو برمي‌گردد، يعني هم به آباء، هم به خود اين ها. اين آدامس­هاي ديني هم در دهان پدران شان بود، هم در دهان اين­ها. چون مشركين مجسِّمه بودند، یعنی قائل به جسم بودن الله بودند، لذا برای خدا دخترانی قائل بودند و مانند آن.
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿٦﴾


فرمود: شما اين معارف را بازگو مي‌كنيد ولي يك عده نمي‌پذيرند، از آن جهت كه شما ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ هستيد بسيار نگرانيد، نه این که چون حرف شما را گوش ندادند يا پيام ما را به زمين گذاشتند، بلكه براي اين كه خودشان را به زحمت نيندازند شما نگرانيد.
﴿بَاخِعٌ﴾ يعني «مُهلكٌ» داري جان مي‌دهي كه اينها ایمان نیاوردند، قبول نكردند، که نكردند، ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم﴾ به دنبال اين ها اين‌قدر تلاش و كوشش مي‌كني، مثل اين كه مي‌خواهي خودت را هلاك كني؟ متأسّف و متأثّر بودن و غصّه خوردن بر آنها لازم نيست.
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ﴿٧﴾ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا ﴿٨﴾

فرمود: اين مطلب را به آنها بگو كه چيزي در آسمان و زمين براي شما نيست، اين ها وسيلهٴ سرگرمي است، ما زمين را مزيّن كرديم، بساط زيبايي پهن كرديم، اما همهٴ اين ها جامه‌اي است بر پيكر زمين
﴿زِينَةً لَّهَا﴾، (لها) نه «لكم» حالا اگر كسي خانه، فرش، و اتومبيل خوب دارد، آ‌ن شخص زمين را مزيّن كرده، اتاق را زينت داده، نه خودش را.
شما يك زينت خاصّي داريد كه ما برايتان مشخص كرديم، ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ، حجرات/7﴾
فرمود: خداي سبحان ايمان را در قلب شما مزيّن قرار داد، شما يك محبوب و يك زيور دارید و آن ايمان است،
حضرت امير مكرّر در نهج‌البلاغه فرمود: اينجا خيلي سبز و پررونق است، خيلي پر طمطراق است، باغ و بوستان است، اما اين دنيايي كه خيلي مزيّن است، اين يك چراگاه سبزِ خرّم وباخيز است، فرمود: اين بيماري ها، گناه ها، باندبازي ها، اين ها آبروبر است مواظب آبرويتان باشيد.
فرمود: ما اين را زينت زمين قرار داديم تا شما را بيازماييم، حرام نيست اما خودتان را به چاه نيندازيد، بهره‌برداري از اين ها حلال است، از راه حلال به دست بياوريد و بهره‌برداري كنيد، اما شما زينتتان چيز ديگر است.
فرمود: شما اگر خداي ناكرده بخواهيد از آ‌ن زينت اصلي بمانيد، بدانيد اين آخرش پژمردگي است، همان طور که در کنار هر بهاری خزانی هست،
صَعيد جُرُز (زمینی که گیاه نرویاند) و مراد از آن، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاي زندگي زميني است.

علامه طباطبایی مي‌فرمايد: اين دوتا آيه يك بيان عجيبي در ساختار خلقت جهان و انسان دارد براي اين كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ و ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾
مي‌فرمايند: اينجا سخن عجيب اين است 👈كه انسان از راه دور آمده، البته بدني دارد كه از ناحيه طبيعت برخاست كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾
اما اصالت، حقيقت، گوهر و هويّت اين با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است از جاي ديگر آمده، وطن او جای دیگری است، اينجا غريب است، لذا اُنس نمي‌گيرد، بسيار سخت است براي انسان كه در دنيا بماند.

خداي سبحان فرمود: ما براي اين كه او را سرگرم و علاقه‌مند كنيم، اين مهمان‌خانه را آرايش داديم، هر چه او بخواهد ما اينجا فراهم كرديم، آسمان و زمين را مزيّن كرديم، علاقهٴ به جاه و مقام و فرزند و… را هم در درون او نهادينه كردیم تا او را سرگرم كنيم كه این جا بماند، چون ما با اوكار داريم، مي‌خواهيم او را بپرورانيم، او اگر بخواهد به جايي برسد بايد در كلاس درس و امتحان شركت كند، منتها اين هفتاد يا هشتاد سالي كه هست هر لحظه‌اش امتحان است تا آنجا كه مي‌فهمد.

بعد از اين كه فرمود: آنچه در روي زمين است زينت زمين است و مردم بين زينت زمين و زينت انسان اشتباه مي‌كنند و بعد از گذشت عمر مي‌فهمند كه سرزمين زندگي آنها به صورت صَعيد جُرز در آمده.
امْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ﴿٩﴾

فرمود: اين قصه گرچه معروف هست، اما بين شما كم و زياد دارد، عده ای اصحاب رقيم را از اصحاب كهف جدا كردند، در حالی که اصحاب كهف همان اصحاب رقيم‌اند، براي اين كه اسامي ایشان در لوحي مرقوم شده، حالا يا در موزهٴ آن روز، يا در سينهٴ همان كوه حك شده بود.

شخص پيغمبر(ص) از آن جهت كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ ممكن است اين داستان براي آن حضرت تعجّب‌آور باشد، اما از آن جهت كه خودش با وحي الهي آيات كبرا را پشت سر گذاشت براي او تعجّب‌آور نيست، و خطاب به آن حضرت از آن جهت كه او اُسوهٴ همهٴ مخاطبان است و تنها گيرندهٴ وحي خود آن حضرت است، بنابراين اين تعجّب ها براي تودهٴ مردم است نه براي خود حضرت،
اين كه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ﴾ نه اين كه تو خيال كردی، فرمود: خيلي ها از اين تعجّب مي‌كنند، لذا سؤال مي‌كنند كه داستان اصحاب كهف چيست؟
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿١٠﴾

اين افراد جوان نبودند، تعبير قرآ‌ن هم (شَباب، جوان) نيست، بلکه (فتیه) است، چون قرآن هم از فتوّت ايشان سخن به ميان آورده، معلوم می شود جوانمرداني بودند که قيام كردند، و بعضي از آنها شايد ميانسال بودند.
اَوی، يعني جايي كه آدم پناه مي‌گيرد و آنجا مي‌ماند. همچنين كلمه رَشَداً راه يافتن به سوي مطلوب است.
فرمود: اين ها از انحراف اعتقادي، ظلم و بي‌عدالتي به ستوه آمدند، به خدا عرض کردند: ما به تو پناه برديم، «مِن لدنك» تو كه مسبّب اسبابي راهی به ما نشان بده، براي اين كه حكومت و مردم و جامعه اين‌طورند، ما هم به جایی دسترسي نداريم.
اين ها فهميده بودند الحاد باطل است و الهي بودن حق است، شرك باطل است و توحيد حق است، لذا نه بايد ملحد بود و نه مشرك. پس هيچ راهي و هيچ پناهگاهي نداشتند مگر غار، هيچ وسيله‌اي نداشتند مگر خالق ربّ السماوات و الأرض،
به خدای سبحان عرض كردند از نزد خودت چيزي به ما برسان براي اين كه در نزد ديگران راه براي نجات نيست.
فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ﴿١١﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿١٢﴾

فرمود: ما جواب ايشان را داديم، و اين ها را سيصد سال خوابانديم، معلوم مي‌شود جواب نقد خدا اين‌چنين نيست كه اگر كسي گفت ربّنا، فوراً جواب مثبت اين‌چنين بدهد، خدا جواب داد، اما بعد از سيصد سال
👈اين معناي صبر است، اين معناي رضاست، اين معناي سكوت حق است.
فرمود: ما اين ها را طوري خوابانديم كه هيچ صدایی بيدار شان نمي‌كند، نه سر و صداهاي طوفان و غرّش رعد و برق و پرنده‌ها و نه هيچ چيز دیگري.
اين ﴿سِنِينَ﴾ را بعد تشريح مي‌فرمايند كه اين ها 309 سال خوابیدند. ما اينها را خوابانديم بعد بيدارشان كرديم وقتي بلند شدند دو حزب وگروه شدند،
يك عده سؤال كننده بودند يك عده جواب دهنده. خدا مي‌فرمايد، ما اينها را بيدار كرديم تا روشن بشود كه كدام يك از دو گروه اين را درست شماره كردند چرا؟⁉️

چون اگر انسان يك روز يا نصف روز در اثر خستگي‌اش بخوابد اين يك امر عادي است، اما سه قرن بخوابد اين آيةٌ الهيّه است.
گاهي معجزات الهي، آيات الهي در درون خود انسان هست، مقلّب‌القلوب حالاتي را در جان انسان پياده مي‌كند .
حضرت امير(ع) می فرماید: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ» سَبْت يعني تعطيل، عرض كرد: خدايا ما به تو پناه مي‌بريم از اينكه عقل جامعه بخوابد.
بنابراين همين ها كه ﴿آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ هستند، ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ﴾ هستند، قرآن خيلي از ایشان تجليل مي‌كند،
﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ تا معلوم بشود خود اين ها هم يك حد نبودند، با اين كه همه‌شان اهل قيام و مقاومت بودند، موحّد بودند از الحاد و شرك رهايي يافتند، سيصد سال آيات الهي در درون اين ها ظهور كرد، ولي بعضي ها فهميدند، بعضي نفهميدند.
نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ﴿١٣﴾
جريان اصحاب كهف در كتاب هاي آسماني آمده، لذا مورد سؤال قرار گرفت، و خدای سبحان اين قصّه را از لُوث تحريف و افراط و تفريط پاك مي‌كند و درست تبيينه مي‌كند.
لذا فرمود: آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما نيز بر هدايت شان افزوديم،
این ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾ بر اساس اين است كه اگر كسي ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ آ‌ن هدايت اوّليه را پذيرفت، هدايت پاداشي و آن گرايش و علاقه نصيبش مي‌شود. از آن به بعد خداي سبحان پاداش عطا مي‌كند،
پاداش تنها بهشتِ قيامت نيست، در دنيا هم پاداش عطا مي‌كند، البته مصداق و ظهور كاملش در قيامت است.
وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَـٰهًا لَّقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿١٤﴾
حكومت، حكومت شرك است پدر و مادر مشرك‌اند، محيط تحصيلي، تجاري، سياسي، همه جا شرك آلوده است، اينها هيچ پناهگاهي ندارند، با دست خالي داخل غار شدند. اين ها چطوري خوابشان مي‌برد؟ ⁉️
ذات اقدس الهي از ربط قلب خبر داده است، فرمود: ما اين قلب ها را به خودمان مرتبط كرديم و نگذاشتيم اين قلب بلرزد و بتپد.
برخي از اين ها جزء درباريان حاكم عصر بودند، در برابر يك حكومت خشني كه دينش بت پرستی بود ممكن نبود كسي علناً بتواند مخالفت كند، با اضطراب و هراس از دربار خارج شدند تنها عاملي كه بتواند اين قلب را مطمئن كند همان نيروي مقلّب‌القلوب است.
قيام در اينجا به معنای مقاومت و استقامت است. فرمود: چون ایشان ایستادگی کردند با دو مطلب با خدا سخن گفتند.
ابتداء با جمله ﴿ فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ توحيد را اثبات نموده و ربوبيت تمامي عالم را منحصر به رب واحدي كرده ‏اند كه شريك ندارد، و اين غير آن چيزي است كه وثنيت مي‏گويد. وثنيت براي هر نوع از انواع مخلوقات، اله و ربي قائل هستند.
آنگاه براي تاكيد توحيد اضافه كرده‏اند كه: ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ ما به غير او اله ديگري نمي‏خوانيم و فائده اين تاكيد نفي آلهه ‏ايست كه وثنيت آنها را اثبات مي‏كرد،
مجددا تاكيد ديگري آوردند كه: ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ اگر چنين كنيم از راه حق تجاوز كرده ‏ايم و با اين جمله فهماندند كه خواندن غير خدا تجاوز از حد و غلو در حق مخلوق و بالا بردن آن تا حد خالق است.
هَـؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّـهِ كَذِبًا ﴿١٥﴾)
يك وقت است انسان احساس مسئوليت نمي‌كند مي‌گويد گروهي هستند در فلان منطقه كه مشركانه به سر مي‌برند، اما اگر گفتيم ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ يعني كاري بايد بكنيم اين ها را هدايت كنيم،
اين ﴿قَوْمُنَا﴾ رسالت و مسئوليت اصحاب كهف را تبيين مي‌كند، لذا تا آن آخرين لحظه هم به فكر اين ها بودند. ﴿اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ اين ها هر كدام گرفتار ارباب متفرّقه بودند، هر كدام يك ربّ خاصّي داشتند، منظور از اين آلهه تنها سنگ و گِل و چوب نيست، منظور يا فرشتگان‌اند که می گفتند دختران خدا هستند، يا جنّ‌اند، يا قدّيسين بشرند، نظير عُزير (ع) که او را پسر خدا می گفتند.
جملهٴ ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ یعنی اين ها دليل روشني بر آنچه ادعاء مي‏كنند ندارند، پس مشركين باید برهاني قاطع بر صحت گفتارشان اقامه كنند كه اگر اقامه نكنند سخنشان سخني بدون دليل و علم بوده، دروغ و افترائي خواهد بود كه به خدا بسته‏اند، و افتراء ظلم است، و ظلم بر خدا بزرگترين ظلم ها است.

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّـهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا ﴿١٦﴾ اين آيه فراز دوم از گفتگوی آنان بعد از بيرون شدن از ميان مردم و کناره گرفتن شان از آنان و از خدايان شان را حكايت مي‏كند.
﴿وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ﴾ كه اين ﴿إِلَّا﴾ به معناي غير است اين ها غير خدا را مي‌پرستيدند شما اين ها را پشت سر گذاشتيد. هيچ وقت سابقه نداشته كه مشرکین خداي سبحان را با بت هاي خود پرستيده باشند، یعنی قدری خدا را و قدری بت هایشان را پرستیده باشند، چون چنین کسی ریا کار است، نه مشرک، مشرک اصلا الله را نمی پرستد.
به هر حال بعضي از ايشان پيشنهاد كردند كه داخل غار شوند و خود را از دشمنان دين پنهان كنند. و اين كه اين پيشنهاد خود الهامي الهي بوده كه به دل ايشان انداخته كه اگر چنين كنند خدا به لطف و رحمت خود با آنان معامله مي‏كند، و راهي كه منتهي به نجات شان از زورگوئي هاي قوم و ستم هاي ايشان باشد پيش پايشان مي‏گذارد. و اين معنا را از این جا استفاده كرديم، که اصحاب كهف به طور جزم گفتند: پروردگارتان از رحمتش براي شما مي‏گستراند، و نگفتند اميد است پروردگار­تان چنين كند و نيز نگفتند شايد پروردگارتان چنين كند. و اين دو مژده، يعني نشر رحمت و معامله به لطف، كه بدان ملهم شدند همان دو خواهشي بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداي خود نموده و به حكايت قرآن كريم گفتند : (ربنا آتنا من لدنك رحمة و هيي‏ء لنا من امرنا رشدا)
وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ مَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ﴿١٧﴾
فرمود: غار شان يك غار تنگ و بسته نبود، يك غار وسيعي بود كه اين ها در وسط غار خوابيدند، غارشان رو به شرق نبود كه وقتی آفتاب طلوع كرد مستقيماً تا آخر غار را بگيرد و حرارت بتاباند و اين ها را آسيب برساند، رو به غرب هم نبود كه بعدازظهر آفتاب كه به كرانه غرب رفت، مستقيم تا آخر غار را روشن كند،
بلكه منطقه‌اي بود كه تقريباً رو به شمال بود و پشتش به طرف قطب جنوب بود، صبح كه آفتاب طلوع مي‌كرد به يك قسمت غار مي‌تابيد كه فضا را روشن و تا حدودي تلطيف كند، ولي به خود اين ها نرسد که آسيب ببینند، عصر هم كه مي‌شد به يك سَمت ديگر غار مي‌تابيد كه باز به اين ها نتابد تا احساس حرارت نكنند و رنج نبرند، درون غار محفوظ بود، هوا هم لطيف و معطّر می شد و سوزان و گداخته نمي‌شد.
﴿وَتَرَي الشَّمْسَ﴾ يعني به هر مخاطبي مي‌فرمايد اگر شما آن صحنه بودي، مي‌ديدي، الآن هم اگر آن غار را ببيني اين حال را احساس مي‌كني. اما اين كتاب چون نور است، نه یک كتاب علمی، حجاب در آن نيست هر مطلب علمي را كه نقل مي‌كند صبغهٴ هدايتي‌اش را هم بازگو مي‌كند.
فرمود: ﴿ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ مُهتدي كامل كسي است كه از هدايت پاداشي خدا بهره‌برداري كند، اگر كسي را خدا هدايتِ پاداشي داد او به مقصد مي‌رسد وگرنه هدايت تشريعي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، خدا همه را هدايت كرده.
﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً﴾ اضلال هم كه اصلا ابتدايي نيست، اضلال كيفريست، یعنی خداي سبحان درِ رحمت را به روي بعضي كه لايق نيستند باز نمي‌كند، اشخاص را به حال خودشان رها مي‌كند اين معني اضلال است، وگرنه چيزي باشد به نام ضلالت ـ معاذ الله ـ که خدا اين را به آدم بدهد نيست.
خدای سبحان عقل را از درون، و وحي را از بيرون، و همهٴ اسباب هدايت و راهنمايي را فرستاده، قرآن و پيغمبر هم فرستاده، همهٴ مقدّمات را فراهم كرده مدّتي هم مهلت داده، ديد اين بيراهه مي‌رود، اين را به حال خودش رها مي‌كند، در این صورت احدي هم به هدايت این شخص اقدام نمي‌كند، چون هيچ عاملي در جهان بدون اذن خدا كار نمي‌كند و خدا هم كه اذن نداده يك چيز اضافی به اين شخص بدهيد، اين شخصي كه به سوء اختيار خود کتاب خدا را پشت سرش انداخت.
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿١٨﴾
«تَحسب» يعني شمايِ مخاطب، حالا هر كسي مي‌خواهد باشد. اين قصّهٴ گذشته را به زبان و زمان حال ترسيم مي‌كند. فرمود: اگر شما در آن صحنه بوديد و آن منظره را مي‌ديديد، خيال مي‌‌كرديد اين ها بيدارند براي اين كه چشم هايشان باز بود، تا کسی یا چيزي طمع نكند كه به سراغ شان برود و به آنها آسيب برساند. حالا سيصد سال چطور آدم اين‌طور مي‌خوابد، لباسش نمي‌پوسد، خودش نمي‌پوسد این چطوري است؟ فرمود: ما هر وقت لازم بود اين ها را از پهلوي راست به پهلوي چپ، از پهلوي چپ به پهلوي راست جابه‌جا مي‌كرديم. همان‌طوري كه آنها در عين حال كه خواب رفته بودند چشمان شان بيدار بود
اين سگ هم به حالت خواب نبود، حالت حمله و بیدار باش داشت. اين سگ هاي نگهباني را ديديد؟ وقتی مي‌خواهند نگهباني بدهند، دمِ در به شکلی می نشینند كه آمادهٴ حمله‌ باشند، يعني اين دوتا دست را جلو مي‌گذارند آمادهٴ برخاستن‌اند اين را مي‌گويند حالت ﴿بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾. آن منظره با اين سگ اين گونه بود که اگر كسي وارد غار مي‌شد و اين صحنه را مي‌ديد، مملوّ از ترس مي‌شد و فرار مي‌كرد
وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَـذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ﴿١٩﴾
﴿بَعَثْنَاهُمْ﴾ يعني «أيقظناهم»، این چنین ما آنها را خوابانديم و بيدار كرديم، چرا؟⁉️
براي اين كه در فضاي حاكم آن روز روشن بشود كه كار میراندن و زنده کردن به دست خداست و معاد حق است. فرمود: ما يك سؤال درون‌گروهي براي اين ها ایجاد كرديم تا از يكديگر سؤال كنند چقدر خوابيدند؟كم كم برايشان روشن بشود كه معاد حق است و به جامعه هم منتقل كنند. يكي از آنها سؤال كرد شما چقدر خوابيديد؟ نمي‌گويد: ما چقدر خوابیدیم، اين از خودش باخبر نيست از بقیه سؤال مي‌كند شما چند ساعت خوابيديد؟ عده ای گفتند: ما يك روز يا بعضي از روز را خوابيديم، براي اين كه وقتي كه وارد غار شدند ديدند آفتاب فلان قسمت غار است، بعد از اين كه از خواب بيدار شدند ديدند آفتاب باز همان قسمت است. عده ای گفتند: نه، ما وقتي كه آمديم آفتاب فلان قسمت غار بود، الآن قسمت ديگر است، معلوم مي‌شود ما مقداری از روز را خوابيديم، نه تمام روز را. يك عده گفتند: سخن از يك روز و بعض روز نيست، پروردگار شما مي‌داند كه شما چقدر خوابيديد، نگفتند: پروردگار ما مي‌داند، يعني ما به تأويل الهي مي‌دانيم، ولي شما نمي‌دانيد.
وَرِق يعني پول نقد، که آن روزها سكّه‌ بود. گفتند: این سکه ها را ببريد شهر فوراً ا غذاي طيّب و طاهر تهيه كنيد و برگرديد و آن‌قدر بايد هوشيارانه برويد و بياييد كه هيچ كسي نفهمد. غذاي حلال سهم تعيين كننده دارد، درست است كه عصارهٴ هويّت هر كسي انديشه و انگيزهٴ اوست، اما اين انديشه را اين غذاها مي‌سازد.
﴿فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ خيلي رقيق و لطيفانه معامله كنيد که کسی متوجه ما نشود، آنچه كه قابل استفاده و حلال است آن را رزق مي‌گويند.
اصحاب كهف معارف شان را از انبياي قبل از موسای کلیم گرفته بودند، چون قصّهٴ اصحاب كهف در تورات وجود دارد. در همين خاورميانه وجود مبارك ابراهيم خليل، اسحاق، اسماعيل، يوسف (علیهم السلام) و فرزندان آن حضرت بودند كه معارف را در خاورميانه منتشر مي‌كردند.
إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿٢٠﴾
فرمود: سنّت بد اين ها اين بود كه هر كس بر مرام شان نبود يا سنگسارش مي‌كردند يا او را وادار مي‌كردند كه مرتد بشود و وارد مذهب آنها بشود. و سرّ اين كه گفتند ﴿فِي مِلَّتِهِمْ﴾ “فی” بیانگر این است که آنها راضي نمي‌شدند كه كسي به اين سَمت و به اين آیین گرايش پيدا كند، بلكه علاقه داشتند هر كه وارد مي‌شود در مليّت و آیین آنها مستقر بشود. فرمود: اگر وارد صحنهٴ شرك بشويد ابدا نجات پيدا نمي‌كنيد.


وَكَذَٰلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَىٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا ﴿٢١﴾


فرمود: در چنين شرايطي ما مردم را بر اوضاع اين ها مطّلع كرديم، كه وعد الهي حق است و در قيامت ترديدى نيست.

👈 یعنی غرض اين نبود که ما در اين شرايط فقط ایشان را كه جوانمردان خاصّ الهي بودند، از معارف مان برخورد كنيم، بلکه خواستيم مردم شهر را هم از اين آيه الهي برخوردار كنيم، آنها كه مؤمن بودند مؤمن‌تر مي‌شوند، آنها كه مؤمن نبودند ايمان مي‌آورند، خواه در مبحث توحيد، خواه در مبحث معاد، آنهايي هم كه شك داشتند اگر تاكنون حجّتي بر آنها اقامه نشده است، اكنون حجّتي اقامه مي‌شود كه خداوند هيچ ملّتي را بدون حجّت نمي‌گذارد.

فرمود: آن كسي كه برای تهیه غذا رفته بود وقتی سكه را به فروشنده داد با فروشنده درباره قدمت سکه بین شان منازعه شد و مردم شهر مطّلع شدند كه عده‌اي در غار هستند.
چون قرآن كتاب تاريخ و داستان نيست كه اين ها مثلاً چند ساعت زنده بودند بعد چطور شدند، لذا درباره نحوی رحلت شان هم چیزی نگفته.
می فرماید: مردم دربارهٴ اين ها با هم نزاع مي‌كردند كه با اين ها چه کنیم؟ عده‌اي گفتند: ما دهنهٴ اين غار را مي‌بنديم كه كسي از حال اين ها باخبر نشود، مزاحم شان نشود. اما آنهایی كه كاملاً مطّلع شدند، يا زمام امر را به دست گرفتند، يا تفكّر اين اصحاب كهف در آنها يك رشد و بلوغي ايجاد كرد كه رهبري گروهي را به عهده گرفتند، گفتند: ما اينجا را براي تبرّك، مسجد مي‌سازيم اينجا بايد منشأ بركت باشد.
مسجد يك اصطلاح توحيدي و قرآنی است، مشركان عبادت داشتند ولي از محلّ عبادت شان به عنوان معبد ياد مي‌كردند نه به عنوان مسجد. يعني انبياي ديگر هم همين عنوان را داشتند و این آیه ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ شاهد اين اصطلاح قرآني و الهي بودن اوست.
در اين فضايي كه مردم دربارهٴ اين ها اختلاف مي‌كردند، ما اين ها را از اين صحنه آگاه كرديم كه عمده آن است كه شما به مبدأ و معادتان عالم بشويد و بدانيد كه وعده‌ى خدا راست است و در قيامت ترديدى نيست.
سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ﴿٢٢﴾

بعد خدای سبحان به پيغمبر(ص) فرمود: عده‌اي درباره تعداد اين ها اختلاف كردند. خواهند گفت: اصحاب كهف سه نفر بودند آن سگ گلّه هم در راه، اين ها را همراهي كرده است.
قول دوم آن است كه اين ها پنج نفر بودند ششمي اين ها سگِ شان بود، اين حرف ها ﴿رَجْماً بِالْغَيْبِ﴾ است، تيری در تاريكي انداختن است، و هدف را نشناختن و آگاه نبودن است.
قول سوم آن است كه گفتند: اصحاب كهف هفت نفر بودند هشتمي اين ها سگ شان بود، فرمود: بگو: خدا مي‌داند كه اين ها چند نفر بودند، اين براي شما فايده‌اي ندارد، حالا يا سه نفر يا چهار نفر يا هفت نفر.
قليلي از افراد مؤمن هم كه مي‌دانند خداي سبحان در كتاب هاي آسماني به وسيلهٴ انبياي الهي به آنها آگاهي بخشيد.
فرمود: شما وقتي بخواهيد جدال وگفتگو كني بايد گفتگوي ظاهر داشته باشي، يك دليل معتبر داشته باشي، اگر يك دليل ظاهري نداريد نبايد جدال كنيد، چون قولِ باطل است.
فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ یعنی اين دو مطلب را بگو 1) خدا اعلم است، 2) افراد كمي هم مثل انبيا و اولياي الهي مي‌دانند، در همين حد با آنها گفتگو كن، اگر بخواهي دربارهٴ رقم و عدد اصحاب كهف بحث كني آنها جاهل‌اند تو عالِمي این جدال درستي نيست.
فرمود: دربارهٴ اصحاب كهف نه از اهل كتاب استفتا كن، و نه از مشركاني كه با اهل كتاب در ارتباط بودند، براي اين كه اين ها نمي‌دانند و جا براي سؤال كردن نيست،

چون اين سور‌ه در مكه نازل شد و در مكه اهل كتاب بسيار كم بودند پس اين ضمير ﴿مِنْهُمْ﴾ بعيد است كه به اهل كتاب برگردد، ولي اهل كتاب مطالبي را به مشركان القا كردند، مشركان هم ادّعاي عالِم بودن داشتن و قهراً در مدينه اگر كسي از اصحاب كهف باخبر بود همان مشركاني بودند كه از اهل كتاب باخبر شدند.
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا ﴿٢٣﴾ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَـٰذَا رَشَدًا ﴿٢٤﴾

اين كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ نهي است، اما نه اين كه حضرت مرتكب شده، مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، زمر/65﴾ اين احكام است، تكليف است، حضرت مكلّف است، اين‌چنين نيست كه حضرت مكلّف نباشد، اما معصومانه همهٴ احكام را انجام مي‌دهد.
دقت کنید اصل قصّه براي پرورش روح توحيد و اخلاق است. فرمود: دربارهٴ هيچ چيزي نگو من فردا انجام مي‌دهم، چه كارهايي كه به تنهايي بايد انجام بدهي چه كارهايي كه با مشورت و معاونت ديگران انجام بدهی، مگر اينكه بگويی ان‌شاءالله. اين ادب توحيدي است كه به ما ياد مي‌دهد. چرا؟ ⁉️
براي اين كه كسي كه هستي او به مشيئت الهي وابسته است، اگر بگويد من اين كار را انجام مي‌دهم و ـ معاذ الله ـ به مشيئت الهي بي‌اعتنا باشد اين داعيه استقلال دارد، كسي مي‌گويد من اين كار را فردا مي‌كنم، تو از هستي خودت كه خبر نداري، بر فرض هستي خودت در اختيار تو باشد، هستي خيلي از چيزها در اختيار تو نيست، پس هيچ كاري را هيچ كسي نمي‌تواند مدّعي باشد، مگر اين كه بگويد اگر خدا بخواهد.

حالا يك وقت است كه ان‌شاءالله را لفظاً مي‌گويد، يك وقت ان‌شاءالله در نيّتش است آن هم باز كافي است.
پس انسان دائماً موحّدانه زندگي مي‌كند، مثلا كسي بگويد من يك لحظهٴ بعد تلفن مي‌كنم، و اين ان‌شاءالله در ذهنش باشد، همين كه موحّدانه بود كافي است. انسان اگر موحّد باشد كه آن ذُكر قلبي سرِ جايش محفوظ است، حالا اگر غفلتِ ذهني عارض شده در ذهنش نبود كه ان‌شاءالله را ترسيم كند، بعد كه يادش آمد فوراً بگويد ان‌شاءالله كافي است، چون آن سهو و نسيان برداشته شد، همين كه متذكّر شدي كافي است.

وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾
، كلمه (هذا) اشاره به ذكر خدا بعد از فراموشي می باشد، یعنی اميدوار باش كه پروردگارت تو را به امري هدايت كند كه رشدش از ذكر خدا بعد از نسيان بيشتر باشد، و آن عبارت است از ذكر دائمي و بدون نسيان.
در نتيجه آيه شريفه از قبيل آياتي خواهد بود كه رسول خدا (ص‏) را به دوام ذكر دعوت مي‏كند، چون به ياد چيزي افتادن بعد از فراموش كردن، و بياد آوردن و به خاطر سپردن كه ديگر فراموش نشود خود از اسباب دوام ذكر است.
وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا ﴿٢٥﴾ قُلِ اللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ﴿٢٦﴾

از حضرت امير (ع) سؤال كردند كه چطور ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾؟⁉️
👈 فرمود اين 300 سال يعني سالِ قمري چون معمولاً سال به اصطلاح كتاب و سنّت همان سال قمري است، در كتاب هاي انبياي ديگر يا در نوشته‌هاي اقوام و ملل ديگر آمده است كه آنها سيصد سال شمسي آرميده‌اند خداي سبحان فرمود: ﴿ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ يعني 309 سال قمري كه معادل سيصد سال شمسي است. اين سخن خداست و اين مي‌شود آيت الهي.

بعد فرمود: به دو دليل خدای سبحان به مدت طولانی خواب اصحاب كهف آگاه است،
1) خداي تعالي تنها مالك آنچه در آسمانها و زمين است مي‏باشد، و تنها او است كه مالك غيب است و چيزي از او فوت نمي‏شود، هر چند كه آسمان و زمين از بين بروند.
و2) خداي سبحان بینا و شنواست و هيچ چيزي از حوزهٴ بصر و سمع او خارج نيست، پس يقيناً به جريان اصحاب كهف عليم است.
﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ يعني اصلاً ذات اقدس الهي بر اساس توحيد به كسي اجازهٴ دخالت در نظام تكوين نمي‌دهد همه مأموران و مدبّران الهي‌اند به اذن خدا.

اما در مسئله شركت در خلقت يا امر و امثال ذلك فرمود: ﴿وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ يعني ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ و ذات اقدس الهي براي خود هيچ شريكي قرار نداد،
پس ديگران نه بالاستقلال عالم‌ به این قضیه هستند نه بالمشاركة.
سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ 22 مي‌فرمايد: بر اساس توحيد، كلّ صحنهٴ آفرينش براي خداست، غير خدا نسبت به ذرّه‌اي از ذرّات عالَم هيچ كدام از اين سِمت ها را ندارد، نه بالاستقلال مالك ذرّه است، نه بالمشارکة، نه بالمظاهرة (با پشتیبانی) مي‌ماند بالشفاعه، شفاعت هم تحت اذن اوست. بنابراين در اصل قضيه اساس بر توحيد است در پايان قضيه هم اساس بر توحيد است بين آن آغاز و انجام هم بساط بر توحيد است.
وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا ﴿٢٧﴾


فرمود: در قصّهٴ اصحاب كهف گفتهٴ دیگران مشكل را حل نمي‌كند، شما ببينيد وحي چه مي‌گويد. آنچه كه از وحي و كتاب الهي بر تو نازل شده است همان را تلاوت كن، هم در مقام لفظ آن را تلاوت كن، هم در مقام عمل از آن تبعيّت كن و هيچ كسي قدرت تبديل اين كتاب را ندارد.

اين تعبير، دليل بر منزه بودن قرآن از تحريف است، يعني هيچ كسي نيست كه اين كتاب را تغيير دهد و تبديل كند، براي اينكه اين كتاب دينِ آخرين انبياست و بعد از رسول گرامي(ص) پيامبري نخواهد آمد، اگر نظير تورات و انجيل قابل تحريف بود، پس دیگر ديني در روي زمين نخواهد ماند، لذا عقلاً يقيناً ذات اقدس الهي كتاب آخرين پيامبر را از هر تحريفي حفظ مي‌كند،

پس آنچه كه در اين آيه است كه ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ شبيه همان ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ، حجر/9﴾ است منتها معناي دقيق‌تر ديگري را هم دارد و آن اين است كه خود ما هم عوض نمي‌كنيم،
اما حالا چرا تغيير و تبديل در اينها نيست ولو به وسيلهٴ خود خداي سبحان، مي‌فرماید: جا براي تبديل نيست براي اين كه غير خدا كه قدرت ندارد، خود خدا هم كه قادر است، اين كتاب را به احسن بيان نازل كرده ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ، زمر/23﴾ و از اين بهتر ممكن نبود، پس چرا خدا تغيير بدهد؟
چه اينكه در ساختار خلقت هم همين طور است در جريان كلمات تكويني خدا فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، روم/30﴾ چرا؟
چون يك اصل كلي اين است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ، زمر/62﴾
اصل ديگر قرآن كريم اين است كه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ، سجده/7﴾ يعني هر چه را آفريد به بهترين وجه آفريد، چرا عوض كند؟
لذا نه ساختار تكوين تبديل‌پذير است نه ساختار تشريع و تدوين.
مُلْتَحد يعني پناهگاه فرمود: بشر غير از خدا پناهگاهی ندارد. ﴿قُلْ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ، جن/22﴾ هيچ كسي مرا پناه نمي‌دهد اگر خداي ناكرده من از خدا فاصله بگيرم.
چرا؟ براي اينكه هرگز جز او پشت و پناهى نخواهى يافت. خدای سبحان به وسيله بشر، به وسيلهٴ اولياي الهي كه شاگردان فراواني هم دارند اين قرآن را از هر تحريف حفظ مي‌كند چه اينكه از راههاي غيبي هم حفظ مي‌كند.





وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿٢٨﴾
اشراف قريش و سرمايه‌داران مكه به پیامبر پيشنهاد دادند كه اگر بخواهي ما بياييم، بايد اين فقرا را از مجلس خودت طرد كني، خدای سبحان فرمود: مبادا چنين كاري كني همين عرب هایی که با راهزني زندگي مي‌كردند الآن شدند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ، حشر/9﴾ به پيغمبر فرمود: اينها قابل تربيت‌اند، اينها حافظ، مربّي و حامي دين‌اند، با همين مؤمنين و فقرا و اهل توحيد و عبادت و نماز به سر ببر. اينها بامداد، و شامگاه نمازشان را مي‌خوانند دائماً به ياد ذات اقدس الهي هستند مبادا از اينها فاصله بگيري، ديگران مي‌خواهند بيايند، مي‌خواهند نيايند. فرمود: چشمانت از اينها تجاوز نكند، یعنی مبادا به اينها توجه نکنی و حواست پیش اشراف و سرمایه داران باشد، يعني مردان موحّد و مؤمن گرچه فقيرند اينها را رها نكن. يك وقت است كسي فقير مستكبرست، اهل نماز و عبادت نيست، چنين فقرايي را خدای سبحان جزء اصحاب حضرت به حساب نياورده. فرمود: اينها نه اهل ريا هستند نه اهل سُمعِه‌. کسی كاري بكند كه ديگري ببيند مي‌شود ريا، كاري بكند كه ديگري بشنود مي‌شود سُمعه. بلكه ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اگر كسي مريد وجه الله باشد، وجه الله چون مصون از زوال و مرگ است، چنين انساني هم محفوظ است.
انسان وجه الله را مي‌خواهد منظورش چيست؟ وقتی انسان مي‌خواهد خدا به او توجه كند و مشكلاتش را حل كند، اين به فكر خويشتنِ خويش است، اين حد منشأ بقا نيست. اما آنهايي كه مي‌خواهند وجيه عندالله بشوند، باقي‌اند، معناي ماندگاري افرادي كه وجيه اللهي‌اند، و برای وجه الله كار مي‌كنند اين است كه هم از طرف آنها بركات نصيب مردم مي‌شود، هم از طرف مردم بركات براي آنها درخواست مي‌شود.
سپس فرمود: ما قلب اينها را غافل كرديم، مستحضريد كه ذات اقدس الهي قلب همه را بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا، شمس/8﴾ روشن كرد، قلب كسي را غافل نكرد، اما وقتي كسي آن الهام الهي را ناديده انگارد و كتاب خدا را وراء ظَهْرش بيندازد، اين به دنبال هواي خودش مي‌رود و امر او فُرُط است.
اگر كسي از حد بگذرد يا از اين طرف يا از آن طرف، اگر از آن­ طرف بگذرد مي‌شود افراط، اگر از اين طرف بگذرد مي‌شود تفريط. امر آنها فُرُط است یعنی اهل افراط‌ و تفريط‌اند، در آن هستهٴ مركزي عدل قرار ندارند و از آن صراط مستقيم فاصله گرفته اند.
وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿٢٩﴾
بگو حق از طرف خداست و لاغیر، و اين يكي از بركات نعمتهاي الهي است كه انسان از نظر آفرينش آزاد خلق شده، و كمال هم در اين است كه بر اساس آزادي به طرف حق برود، اگر مجبوراً به طرف حق مي‌رفت كه كمال نبود. در نظام تشريع الاّ ولابد انسان بايد دين را بپذيرد، چون دين صراط مستقيم است و اگر نپذيرفت
كج‌راهه رفته گرفتار اين اصل مي‌شود ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً﴾
اين صراط مستقيم دو طرفش جهنم است، که گاهي گفته مي‌شود پُل صراط روي جهنم است، يعني افراط و تفريط جهنم است. ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا﴾ يعني ما آماده كرديم الآن جهنم موجود است، چه اين كه الآن هم بهشت موجود است آنجا فرمود: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ،ق/31﴾.
فرمود: اگر استغاثه كنند ضجّه بزنند كه ما تشنه‌ايم به ما آب بدهيد به جاي آب گوارا و زلال به آنها مس گداخته مي‌دهند که آن را مُهل مي‌گويند، اين مهل هنوز به لب نيامده ـ معاذ الله ـ پوست صورت را مي‌ريزد از بس داغ است، چهره را بُريان مي‌كند، در واقع (مُهل) اين مس گداخته، باطن گناه، باطن ظلم، باطن هتك حريم الهي، و باطن شرك و کفر است.
بعد فرمود: ﴿بِئْسَ الشَّرَابُ﴾ اين مس گداخته به جاي اين كه رفع عطش كند تمام دستگاه گوراش را مي‌سوزاند ذات اقدس الهي دوباره دستگاه گوارش ايجاد مي‌كند، ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا،نساء/56﴾
ظلم معنايش تجاوز از حق و تجاوز از حد است، خدای سبحان فرمود: كفّار و معصيت‌كاران به خودشان ظلم مي‌كنند، اين نشان مي‌دهد كه ما دو مرحله داريم، يك مرحله خودمانيم كه مختار و مالكيم البته به تمليك الهي، در مرحله‌اي ديگر امينيم، مالك نيستيم، ذات اقدس الهي آن فطرت و هويّت انسانيِ انسانيّت ما را مِلك ما نكرد، بلکه به عنوان امانت الله به ما داد. اين بخش رويي كه بسياري از كارها را او به عهده مي‌گيرد، اگر از مرز خود تعدّي كند وارد محدودهٴ امانت الله بشود اين مي‌شود ظلم.
چرا ما نمي‌توانيم خودمان را بكشيم؟ براي اين كه ما مالك خودمان نيستيم، ما امانت داریم، يكي از معاصي كبيره خودكشي است، اگر ما مالك خودمان باشيم كه به خودمان ظلم نكرديم، پس آن هويّت انسانيِ ما را به عنوان امانت به ما داد، ما بايد صحيحاً و سالماً اين امانت را حفظ كنيم و تحويلش بدهيم، اين‌چنين نيست كه هر كسي بتواند بگويد من خودم آزادم، و اين تعبير هم تعبير مجاز نيست که ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ،روم/9﴾ تعبير حقيقي است.پس ما محدوده‌اي داريم تا آنجا كه حلال است محدودهٴ ماست، لذا فرمود: از محدودهٴ حلال بگذريد وارد آن هويّت انسانيّت تان مي‌شويد، آن را به هم نزنيد وگرنه مي‌شود ظلم.
چرا كافر ظالم است؟ براي اينكه هم به حريم و حدود الهي تجاوز كرده، هم به حقوق ديگران، هم به هويت اصلي خويش تعدّي كرده. اين جا در (فَلْيُوْمِن) تعبیر ايمان را تغيير نداد براي اين كه در آیه بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين همان تبيين ايمان است منتها اين را شرح كرد، و بسط داد، ولي دربارهٴ كفر آن را تغيير داد تبديل به ظلم كرد تا روشن بشود كه چرا كافر بايد بسوزد؟ براي اينكه در حقيقت ظالم است.
﴿وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ مُرتَفق يا تكيه‌گاه آرنج، مثل وقتی که انسان خسته مي‌شود اين مرفق، آرنج را روي بالش تكيه مي‌دهد آن مي‌شود مُرتَفق. مُرتَفق يا تكيه‌گاه صورت است يا براي مِرفق تكيه‌گاهي است مثل بالش. و يا نه، مُرتفق يعني مجتمع رفقا به هر كدام از اين معاني تفسير بشود معنايش اين است كه جاي بسيار بدي است يا تكيه‌گاه بسيار بدي است يا محفل بسيار بدي است براي ظالمين
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ﴿٣٠﴾ أُولَـئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا ﴿٣١﴾
در قرآن كريم هر جا سخن از بهشت است ايمان با عمل صالح است، براي جهنم رفتن كفر لازم نيست، گناه كافي است، خواه انسان كافر باشد، خواه نباشد گناه با جهنم رابطه دارد، حالا يا كوتاه مدت يا دراز مدت يا دركات ضعيف يا دركات قوي، اما بهشت تنها با ايمان حل نمي‌شود الاّ ولابد عمل صالح مي‌خواهد، صِرف اين كه كسي مؤمن باشد ولي عمل نكند بهشت جايش نيست.
فرمود: کسانی که ایمان دارند و عمل شایسته انجام می دهند جزايي دارند، ما جزاي كسي را ضايع نمي‌كنيم. جزاي آنها چيست؟
فرمود: براي مردم با ايمان بهشت هايي است، نه براي يك نفر بهشت هاست، چون جنّات درجات و مراتبش فرق مي‌كند، یا نه براي هر یک از آنها بهشت هایی است، حالا دو یا سه جنّت است، گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ،رحمان/46﴾ گاهي دارد ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ، رحمان/62﴾ پس براي همه چند بهشت نيست، براي بعضي ها يك بهشت است، اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ يك جنّت حسّي است كه درخت است و حور و قصور و كوثر و خوردن و نوشيدن است و امثال ذلك، يك جنّةاللقاست كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي٭وَادْخُلِي جَنَّتِي، فجر/29﴾ آنجا ديگر سخن از غُرف مبنيه و درخت و حور و قصور نيست.
اكثري مردم همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را دارند، يعني يكديگر را مي‌بينند، حور و قصور و غذا و آب و آسايش دارند، اما براي اوحديّ از مردان با ايمان گذشته از اين كه اين جنّت هست، آن جنّت هم هست.
اينكه فرمود: ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ عَدْن يعني اقامه، دوام. معدن را كه معدن مي‌گويند براي اين كه قرارگاه و اقامتگاه اين گوهرهاست، اما اينكه فرمود: ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ﴾ در آيات ديگر دارد كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ يعني زیر درختان بهشت نهر جاري است. اما (من تحتهم) زير آنها نهر جاري است، اين يا براي آن است كه اين ها در غُرف مبنيه هستند، در آن غُرف كه زندگي مي‌كنند زير قصر و غرفه‌هاي شان نهر جاري است، يا نه، نهر همانند كانالهاي زیر زمینی است، اينها كه روي زمين بهشت زندگي مي‌كنند و كانال‌گونه زير اين زمين آبها جاري است. أساور جمع سِوار به معنی دستبند است که مُچ را مي‌پوشاند. فرمود: در آن جا با دستبندهاى زرّين آراسته مى‌شوند. و پارچه‌هايي را مي‌پوشند كه :1) از نظر رنگ سبز است 2) حرير نازك و ضخیم است، برخي ها استبرق را ديبا معرّفي كردند، ديبا پارچه زربافت است.
در قبال رنج جان‌كاه كفّار، اين ها آسايش جان‌نواز دارند، روي تخت ها تكيه مي‌دهند كه كمال آرامش در آ‌ن هست. و همچنین ثواب خوبي خداي سبحان به اينها عطا كرده است.
ثواب چون از (ثوبه) است، هم كيفر را شامل مي‌شود، هم پاداش را، در قرآن كريم (مثوبه) دربارهٴ جهنّمي ها و ظالمين آمده. اين (ثوب) این جامه و لباس را خود انسان تار و پود، و بافتش را در دنيا مي‌بافد و آنجا هم آن را مي‌پوشد، به تعبير فردوسي اگر بار خار است خود كِشته‌اي «واگر پرنيان است خود رشته‌اي»
ما با اعمال خودمان محشوريم و از آنها یا بهره مي‌بريم، يا خداي ناكرده رنج مي‌بريم. ﴿وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً﴾، و تکیه گاه و استراحتگاه نیکویی هست بهشت.
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا ﴿٣٢﴾ كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا ﴿٣٣﴾ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ﴿٣٤﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَـذِهِ أَبَدًا ﴿٣٥﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا ﴿٣٦﴾
در این داستان يا واقعاً دوتا همسايه بودند يكي توانگر و ديگري تهيدست يا نه، به صورت يك مَثل است كه دنيا وضعش اين است، بارها شنيديم كه خداي سبحان فرمود آنچه در جهان هستند عائله من‌ هستند، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا،هود/6﴾ بر خودم لازم كرده‌ام، من عهده‌دار روزي تمام موجودات عالم هستم، هيچ كسي بدون روزي نيست، انسان هم همچنین، منتها علاوه ی بر آن يك تلاش و كوششي مي‌خواهد، اين ها آزمون است.
👈 فرمود: ما دو نفر را آزموديم يكي را به فقر، دیگری را به غنا، وآن روزي مشترك و لازم را به همهٴ آنها داديم، علاوه بر آن به يكي از اين ها دوتا باغ داديم، اين باغها پر از انگور و خرماست، بين اين درخت ها هم مزرعه است، يعني جو و گندم و عدس و لوبيا اين چيزهايي كه لوازم زندگي است هم محصول باغي دارد، هم محصول كشاورزي، آبش را هم ما از درون تأمين كرديم كه از وسط اين دو باغ نهري كه هم فراوان است هم در دسترس جوشاندیم. اين شخص گذشته از كشاورزي و باغداري داراي ثمر هم بود، به مال ثمر مي‌گويند، پس انساني بود مرفّه به تمام معنا هيچ كمبودي نداشت ما به او داديم تا بيازماييم. «وكان له ثمرٌ» پس هيچ مشكل اقتصادي نداشت ما از هر راه تأمينش كرديم. اين دوتا باغ انگور با درخت خرما محفوف شدند، یعنی احاطه شدند. هر دو باغ اُكل خودشان را دادند،
اُكل يعني خوراکی «أَكل» يعني خوردن، اينجا هم فرمود: هيچ سالي او گرفتار خشكسالي يا سرمازدگي نشد، هر كدام از اين دو باغ محصول خودشان را به خوبي دادند، هيچ كدام از اين دو باغ نسبت به آن خوراكي، يعني ميوه ظالم نشدند، «ظَلَم» يعني «نَقَص» هيچ كدام كم نياوردند. ظلم لغتاً يعني نقص، چون اشياء در جاي خود قرار نگيرند نقص است، كسي كه به حقّ خود راضي نيست و به حقوق ديگران تعدّي مي‌كند باعث نقصان حقوق ديگري است به او ظالم مي‌گويند. چنين آدمي به جاي اينكه شاكر باشد به همسايه‌اش به رفيقش فخرفروشي می كرد، حالا يا مي‌گفت من سرمايه‌دارم، فرزند و خَدَم و حَشَم من از تو بيشتر است، يا به رُخش مي‌كشيد. نَفَر هم به اعضاي خانواده مي‌گويند يعني فرزندان، برادران، عموها و بستگان، هم به عشيره و قبيله مي‌گويند. از نظر نفر، عزيزم و از نظر مال هم فراوان. با اين فخرفروشي وارد باغش شد. او به خودش ستم كرده، براي اين كه او به جای این که خودش به زينت عقل و عفاف مزيّن بشود، تمام تلاش و كوشش‌اش اين بود كه از سرمايه خود، كه عمر است بكاهد و اين زمين را مزيّن كند، بعد با دست خالي برود، اين خسارت است که آدم رايگان، براي جماد كار كند.
در چنين حالي وقتي وارد اين باغ شد منطق و رفتار و گفتارش اين بود كه گفت من فكر نمي‌كنم، یعنی خودش را معيار حق و باطل تشخيص داد، خيال كرد آنچه كه او فكر مي‌كند درست است. گفت من فكر نمي‌كنم اين از بين برود، و بعد هم قيامتي هم فكر نمي‌كنم باشد، خبري بعد از مرگ نيست، اگر هم قيامتي باشد آنجا هم با تلاش و كوشش من همين كاري كه اينجا كردم آنجا هم همين كار را مي‌كنم، آنجا هم باغ و نهر و درخت خرما و درخت انگور وكشاورزي و مال خوبي هم فراهم مي‌كنم، من پيدا مي‌كنم، نه خدا به من مي‌دهد، اين بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ است.
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا ﴿٣٧﴾ لَّـكِنَّا هُوَ اللَّـهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ﴿٣٨﴾ وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّـهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّـهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا ﴿٣٩﴾ فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا ﴿٤٠﴾ أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا ﴿٤١﴾
اين مرد مؤمن بزرگوار به همسايه توانگرش گفت: تو اول يك مُشت خاك بودي بعد كم كم به صورت ميوه در آمدي بعد پدرت اين را خورد و به صورت نطفه در آورد بعد اين نطفه به اين صورت شد تو شاكر باش.
اگر كسي برود پشت‌بام اين آسمان این هفت ميليارد بشر را نگاه کند که در دو قرن قبل در اين باغ ها و زمين ها افتاده بودند، بعد از مدّتي هم اين هفت ميليارد، تبدیل به خاك و كود باغ ها شدند، و سپس جذب گياهان و درختان شدند، جو و گندم و سيب و گلابي يا علف شدند و گوسفندها آن ها را خوردند، و از راه اين كشاورزي و باغداري و دامداري آمدند به بازار آبا و اجداد ما، آنها هم اين گندم و جو و برنج و ميوه و گوشت را خوردند، و شد نطفه، و اين نطفه ها الآن شده هفت ميليارد بشر، اين‌چنين نيست كه كود را از عالم ديگری بياورند، همين انسان ها هستند که تبدیل به کود می شوند، حالا دارند فخر فروشی مي‌كنند،
گفت: چرا کسی را که تو را خلق کرده انکار کردی، اصلت كه خاک بود بعد هم كه نطفه شدی، تو به چه چيزي افتخار مي‌كني؟ اگر فيضي است كه براي اوست. اين بيان يك موحّد است، بعد هم سپس مستوي‌الخِلقه خلقت كرد، یعنی اعضا و جوارحت به‌جا و مناسب. هيچ كسي چه خودم چه ديگري را شريك او قرار نمي‌دهم كار فقط به دست اوست و به تو هم نصيحت مي‌كنم، چرا وقتي وارد باغ شدي شكر نكردي؟ نگفتي الحمد لله، به جاي اينكه خدا را ببيني خودت را ديدي، به جاي اينكه امتحان را ببيني كرامت خود را خيال كردي. اگر مي‏بيني كه من از جهت مال و فرزند دست كمي از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوتري، باري زمام امر به دست پروردگار من است، و چون چنين است هيچ بعدي ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من جنتي بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاي بلاي خود قرار داده بلائي آسماني چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه و امثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زميني خشك و خالي از درخت و زراعت در آورد، و يا بلائي زميني بر آن مسلط ساخته آب چشمه‏اش را قبل از آنكه به زمين تو برسد در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.
وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا ﴿٤٢﴾
اين ﴿فَأَصْبَحَ﴾ نشان مي‌دهد كه اين خطر شبانه آمده. فرمود: تاكنون اين مزرعه‌ها و باغها با درختهاي سرسبز و خرّم احاطه شده بود الآن با عذاب الهي احاطه شده. حالا اين دستها را روي هم مي‌زند كه من چه كاري كردم، چرا من اين همه راه بيراهه رفتم و اين همه سرمايه را در راه باطل صرف كردم، این باغ سقفهايش پايين آمده، اگر انگور بود، داربست بود، سقفي داشت كه اين شاخه‌ها و خوشه‌ها روي آن سقف آرميده بودند اينها فرو ريختند. آن‌گاه در چنين حالي مي‌گويد اي كاش به پروردگارم شرك نمي‏ورزيدم، و احدي را شريك او نمي‏پنداشتم ، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم اعتماد نمي‏كردم.
وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّـهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا ﴿٤٣﴾ هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّـهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا ﴿٤٤﴾
يك وقت است كارهاي انسان را ديگري به عهده مي‌گيرد اين مي‌شود وليّ، مثل اين كه كار كودك را پدر و مادر او به عهده مي‌گيرند. اما يك وقت است که بخشي از كارها را خود انسان به عهده دارد بخشي را از ديگري مدد مي‌جويد اين مي‌شود نصرت فرمود: اينها ناصر ندارند براي اين كه كسي در آن روز قدرتي ندارد كه به كمك اين ها بيايد، يك وليّ مي‌ماند و آن خداست، خدا هم كه ولايت اينها را رها كرده سرپرستي اينها را به عهده نگرفته.
او گفت فكر نكنم قيامتي باشد مثل اينكه فكر او منشأ كار است بر فرض هم باشد همان‌طوري كه اينجا من پيدا كردم به من دادند آنجا هم مي‌دهند. با ضرس قاطع مي‌گويد, مي‌گويد لَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خب از كجا لَأَجِدَنَّ اين به خود متّكي است ديگر خيال مي‌كند قدرتي دارد يا كرامتي دارد كه به او مي‌دهند يا مي‌گيرد خب اگر يك لَأَجِدَنَّ است امروز كه خطر رسيده چرا خودت انتقام نمي‌گيري؟ مَا كَانَ مَنتَصِراً يعني «ما كان منتقما» اين نتوانست از خودش دفاع بكند حالا آن روز مي‌گويد اگر به قيامت هم رفتم باز هم آنجا مي‌يابم. وجود مبارک نوح به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّی مَغْلُوبٌ﴾، ﴿فَانْتَصِرْ﴾؛ یعنی انتقام بگیر! نه تنها مرا یاری کن. گذشت که ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا یقیناً از دشمن بخواهد انتقام می‌گیرد، این انتصار به معنای انتقام است.
لذا، نه خودِ اين سرمايه‌دار مال‌باخته قدرت انتصار دارد كه خودش انتقام بگيرد جبران كند، نه كسي از بيرون به كمك اين مي‌شتابد، يك وليّ مي‌ماند كه ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ آن هم كه وليّ مؤمنين است، درست است خدا مولاي عالميان است، اما آن ولايت خاصّه‌اي كه بتواند با عنايت همراه باشد آن براي مؤمنين است، پس ولايت حق در آنجا ظهور مي‌كند كه اين شخص بهره‌اي ندارد، انتصار هم مقدورش نيست نصرت هم نصيبش نمي‌شود «الله مولانا و لا مولي لكم» خدا ولايت دارد اما ﴿هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً﴾ پايان خوب به دست اوست، ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ،هود/49﴾ ثواب براي اوست به مؤمنان خواهد داد، اينها را به حال خودشان رها مي‌كند هيچ كسي به داد اينها نمي‌رسد و آن نتيجهٴ عملِ تلخ هم دامنگير شان مي‌شود. پس يك نصرت هست، يك انتصار، يك ولايت، هر سه به عنايت الهي است، لكن اين شخص ذاتاً مُنتصِر نيست .یک1) قدرت انتقام ندارد،دو 2) احدي هم به یاری او قيام نمي‌كند، سه3) تنها وليّ خداست و ولايت الهي هم بهرهٴ ديگران است نه بهرهٴ اين
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا ﴿٤٥﴾
همين مطلب را بر اساس اهميّتش دوباره با ذكر آن داستان با مَثلي به پايان مي‌برد. البته بهار و پاييز نعمت است مخلوق خداست آيهٴ الهي است بهار چيز بسيار خوبي است پاييز هم همچنین، نقصي در آنها نيست،
فرمود: اين زرق و برق دنيا يك بهار زودگذري است كه پاييز خزانِ برگ‌ريزِ مستمر را به دنبال دارد او را به اين تشبيه كرده، فرمود: باران را فرستاديم، اين ذرّات بذرگونهٴ زمين با اين آب درآمیخت، علف روييده، گياه و خوشه و شاخه و درخت كِشت شده، آن‌گاه طولي نكشيد كه شدند كاهِ زرد، برگهاي زردِ خزاني که باد او را اين طرف و آن طرف مي‌برد، اهل دنيا اين‌طور هستند، آنكه باد به هر سمتی بوزد به همان سمت مي‌رود، روزي هم مي‌رسد كه باد هم او را اين طرف و آن طرف مي‌برد، خدا بر هر چيزى قادر است

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا ﴿٤٦﴾
اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آیه 14 اين را باز كرده كه فرمود اين مالي كه ما مي‌گوييم ﴿زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين چند بخش دارد بعضي جمادند، بعضي نبات‌اند، بعضي حيوان، فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ﴾ اين ها محبوب هاي انساني‌اند، ﴿وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ﴾ این ها محبوب هاي جمادي‌اند، ﴿وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ﴾ این ها محبوب هاي حيواني‌اند، و این ها هم ﴿وَالْحَرْثِ﴾ يعني كشاورزي كه محبوب هاي گياهي‌اند. محبوب آدم يا از سنخ جماد است، يعنی نقدين مثل طلا و نقره و امثال ذلك، يا زمين است و مانند آن. يا درخت و كشاورزي و باغداري و امثال ذلك است كه نبات است. يا دامداري است كه از سنخ حيوان است. يا زن و فرزند است كه از سنخ انسان است.
دربارهٴ الباقيات و الصالحات مصاديق زيادي ذكر شده كه جنبهٴ تطبيقي دارد و نه تفسير مفهومي. نماز شب، نمازهای پنجگانه، تسبيحات اربعه، خدمت به جامعه، اذكار الهي، و برجسته‌تر از بسياري از اعمال باقي صالح مودّت اهل بيت است كه وجود مبارك امام صادق(ع) فرمود: مودّت ما را ذخيره بدانيد و اين از باقيات صالحات است. ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ﴾ اگر چيزي را خدا خير دانست اين معلوم مي‌شود مي‌ماند چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾. پس سرّ تكرار اين جريان، عبارت از همين خواهد بود، که این آیه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ به منزلهٴ متن است و اين آيات چندگانه هم به منزلهٴ شرح تطبيق. چون مهم‌ترين عامل انحراف در عقيده يا اخلاق يا عمل، حبّ دنياست، مسئلهٴ حبّ دنيا را هم با تحليل و تعليل عقلي روشن فرمود، هم با تمثيل روشن‌تر كرد آيه ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ نتيجهٴ بحث هاي مربوط به اين مَثل و آن داستان است كه جريان مال براي زينت دنياست، اگر دنيا گذراست زينتِ او هم گذراست، اگر دنيا لهو و لعب و تفاخر و تكاثر است زينت او هم همچنین است. زينت هر چيزي تابع همان چيز است.
اما براي اينكه بحث گذشته را به آينده مرتبط بفرمايد مسئله پاداش و آرزوي خير بودن را هم مطرح فرمود: ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾ يعني باقیات و صالحات از حیث پاداش و آرزو نزد خدا باقی است، چه موقع اين پاداش ظهور مي‌كند؟ چه موقع اين اميد و آرزو به مقصد مي‌رسد؟ فرمود: ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ﴾ كه هم مسئله معاد را كه از عناصر محوري مطالب سوَر مكّي است طرح كرده باشد و هم ظرف اين وعده‌هاي الهي را بازگو كرده باشد.
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿٤٧﴾
خدای سبحان زمين را كه آفريد براي آرامش و سكون زمين از اضطراب، كوه ها را در زمين قرار داد، كه به منزلهٴ ميخ اين زمين‌اند. براي اضطراب و لرزش زمين كه زمين‌لرزهٴ جهاني پديد آيد، اول اين ميخ ها را مي‌كَنند، وقتي ميخ ها كَنده شد زمين آماده براي اضطراب مي‌شود. ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ، حج/1﴾ كلّ آسمان و زمين مي‌لرزد و درهم كوبيده مي‌شود. اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «كهف» دربارهٴ زمين‌لرزه، كوه‌لرزه ی حالت قيامت است. فرمود: ما اين كوهها را مي‌بريم، زمين آماده مي‌شود براي لرزيدن، كوهها را كجا مي‌بريم؟ آيهٴ 105 و 106 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ از تو می پرسند اين كوهها در قيامت چه مي‌شود؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ بگو: پروردگارم اين ها را مي‌كوبد، اين ها در درّه‌ها و چاله‌‌ها قرار مي‌گيرند، كلّ زمين مسطّح مي‌شود، كلّ زمين شفّاف و قابل ديد می شود. در چنين فضايي ما مردم را محشور مي‌كنيم، زنده مي‌كنيم با چه چيزي؟ با نامهٴ اعمال شان، هيچ كسي و هیچ چیزی از حساب نمي‌ماند، «غادَر» يعني «تَرَك» پس هيچ كسي نيست مگر اينكه در آن روز حضور پيدا مي‌كند، و در پيشگاه ذات اقدس الهي با نامهٴ اعمالشان مي‌آيند.
وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا ﴿٤٨﴾
همه در یک صف در پيشگاه الهي حضور پيدا مي‌كنند، آن‌گاه گوينده فقط ذات اقدس الهي است و شنونده مردم ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً،نباء/38﴾ هيچ كسي حقّ حرف ندارد و اگر هم اجازه گرفت جز حق چيزي نمي‌گويد، در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» می فرماید در آن روز تنها كسي كه مجازند حرف بزنند اهل بيت‌اند, حالا خدا چه مي‌گويد؟ مي‌فرمايد: همان طور که تنها آمديد كسي با شما نبود، امروز هم هيچ كس با شما نيست، يك كودك چطوري تنها به دنيا مي‌آيد، چنين حالتي هم در معاد براي ما هست، هر چه به چپ و راست نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كسي را نمي‌شناسيم، هيچ كس با ديگري ارتباط ندارد. هيچ چيزي جز نامهٴ اعمال با انسان نیست، فرمود: ما كتاب شما را از درون شما برآورديم ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ،یس/ 19﴾ و حالا يك عده را هم توبيخ مي‌فرمايد، شما خيال كرديد ما قرارگاهي نداريم و عالم عبث است. خداي حكيم كه كار عبث نمي‌كند، این چنین نیست که هر كسي هر چه كرد، هر چه بُرد حساب و كتابي در عالم نباشد، این كه مي‌شود باطل.
وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَـذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا ﴿٤٩﴾
در چنين حالي نامه‌هاي هر كسي به او داده مي‌شود، هيچ كسي آن روز قدرت حرف زدن ندارد، ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً، نباء/38﴾ در آن روز يك عده مي‌لرزند، آنها با هراس و دلهره از اين كتاب و مطالب اين كتاب به سر مي‌برند چون مي‌دانند چه كردند.
گاهي «قال» آن رازگويي و رازداري پنهانی را هم شامل می شود. يعني این ها مجازند حرف بزنند؟ ممکن است، چون اين حرف اظهار تأسف است و دردي هم براي آنها دوا نمي‌كند. ممکن هم هست كه فقط در درونشان اين حرف بگذردکه اين چه كارنامه‌اى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را وانگذاشته مگر اين كتاب آن را شمرده، اين كتاب را بررسي كرده و متن همه اعمال را يافتند، يعني دیگر هيچ جايی براي انكار نيست، چون خود انسان اين عمل را كرده و دست‌پخت خود اوست، مشخص مي‌كند چاره‌اي هم براي انكار ندارد. نامهٴ اعمال كسي را به حساب ديگري ننوشته اند، كم و زياد هم نكرده اند، از طرفی هم آنها خود عمل را مي‌بينند و خداي سبحان عادلانه با آنها در ثبت اعمال عمل كرده. معناي ثبت اعمال در كتاب، صورت ملکوتی اعمال است و ارائهٴ متن عمل است در صحنهٴ قيامت به عاملان.
﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ چون
1 انسان عمل خود را به خوبي مي‌شناسد و اين عمل از بين نمي‌رود، چون در سلسلهٴ علل و معلول يك چيز معطّل و بيكاری وجود ندارد.
2 اگر موجود است يك چيز شناور و سرگردان و متحيّر در عالم نيست.
3 الاّ ولابد اين عمل به جايي مرتبط است، آن چه كسي است؟ خود عامل است.
4) مگر مي‌شود موجودي به چيزي مرتبط باشد و هيچ كار نكند؟ نه سرگرداني در عالَم هست نه تعطيل.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿٥٠﴾
اينجا فقط در محور اطاعت فرشتگان و عصيان ابليس سخن مي‌گويد، فرمود: ما به فرشته‌ها دستور داديم كه براي آدم سجده كنيد آنها اطاعت كردند. در جريان امر به سجده شيطان هم حضور داشت وگرنه در جريان آفرينش فرشته‌ها و درجات فرشته‌ها و امثال ذلك شيطان حضوري ندارد براي اينكه از جن است. براي اينكه روشن بشود فرشته گناه نمي‌كند فوراً فرمود منشأ عصيان ابليس آن است كه او جن بود فرشته نبود، جن مثل اِنس يك موجود مختاري است كه شهوت و غضب دارد، مؤمن و كافر دارد، مطيع و عاصي و متمرّد و مريد دارد، اين شيطان چون از جن بود و راه عصيان باز بود معصيت كرد.
فِسق يعني خروج از راه، وقتي كسي در بستر مستقيم حركت مي‌كند مي‌شود عادل و معتدل، وقتي از راه راست جدا شد فاصله گرفت مي‌گويند او فاسق است، در برابر امر الهي عصيان كرده است.
اينكه گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ تنها معصيت نبود كه باعث لعن ابد بشود، چون يك عصيان عادي باعث لعن ابد نمي‌شود اين استكبار بود، ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ،بقره/34﴾ .اين شخصي هم كه در اين مَثل سورهٴ «كهف» آمده، مطيع همان شيطان بود او گفت: ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ اين همان حرف شيطان است كه از زبان او شنيده مي‌شود. در اين فضا كه مكه آلوده بود، مشركان آلوده‌اند و در اين مَثل هم اين شخص آلوده بود، خدای سبحان جريان ابليس را بازگو مي‌كند، مي‌فرمايد: اين از جن است و از امر پروردگار فاصله گرفت. فرمود: شما او و ذراري او را به عنوان اوليا قرار مي‌دهيد. اوليا كه معناي متعددي دارد مي‌تواند در جامعش استعمال بشود كه هم شامل یاری کننده مي‌شود، هم شامل سرپرست و مدير و مدبّر و هم شامل مولا و معبود، هر كسي در هر مقطعي با شيطان ارتباط داشته باشد مشمول اين نهي و مذمّت است. ناصر خداست، كسي از خدا نصرت نخواهد به دنبال جن‌گيري برود، سرپرست خداست كسي از خدا سرپرستي نطلبد به دنبال سرپرستي ابليس باشد، معبود خداست كسي خدا را عبادت نكند به طرف عبادت ابليس برود، مشمول اين آیه است.آنهايي هم كه بت‌پرست‌اند در حقيقت معبودشان ابليس است، براي اين كه ابليس اين ها را منحرف كرده است. علامه طباطبایی می فرمایند: برهان ديگر در مسئله اين است كه ابليس و ذريّه ابليس دشمن شما هستند، شما را از راه راست به در ببرند. شيطان گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ،اعراف/16﴾من سرِ راه راست به عنوان كمين مي‌نشينم، راه هاي چاله و چالش‌دار و گودال كه راه خود اوست، آنجا لازم نيست او كمين بكند، در سرِ راه راست يعني در عبادت ها و كارهاي خير مي‌نشيند، گفت: ﴿صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يك صراط هم بيشتر نيست، من همين‌جا كمين مي‌كنم، آنها كه بيراهه مي‌روند كه جزء باند خودش‌ هستند. بعد فرمود: كساني كه شيطان را بدل خدای سبحان گرفتند چه در بخش نصرت و ياري، چه در بخش سرپرستي و مديريت، چه در بخش عبادت اين بدلِ غلط است. ظالمين براي خود به جاي خداي سبحان بدلي اتّخاذ كردند و آن ابليس است، چه بد جانشینی انتخاب کردند.
مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا ﴿٥١﴾
چرا حالا او لياقت اين كار را ندارد؟ براي اينكه او هيچ‌كاره است در عالَم، شما ابليس و ذريّهٴ ابليس را براي چه به عنوان ناصر و سرپرست و معبود اتّخاذ مي‌كنيد؟ بالأخره يا بايد علماً چيزي را بدانند يا بايد عملاً كاري از آنها ساخته باشد. اينها كه در عالم هيچ‌كاره‌اند. این ها که نه در هنگام آفرينش آسمانها و زمين حضور داشتند، و نه این که ما اينها را در آفرينش عالَم آگاه كرديم. بعد فرمود: خود اينها هم جزء ابزار كار ما هستند، اصلاً نمي‌دانستند ما اينها را از چه چيزي آفريديم، ما اينها را از يك دود خلق كرديم، همان‌طوري كه شمس و قمر را از دود خلق كرديم،﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ، حجر/27﴾ اما بدن شما انسان ها را از خاك و گِل آفريديم، و جانتان را از خود مايه گذاشتيم ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي، ص/72﴾ حساب شما با اينها جداست، شما مي‌توانيد خليفهٴ من باشيد. پس چهار برهان در مسئله است،
1 اينها شاهد صحنهٴ خلقت جهان و خلقت خودشان نبودند،
2 كمك و دستيار ما نيستند،
3 فاسق‌اند و بيراهه رونده اند،
4 دشمن خون‌آشام شما هستند، پس چرا با آنها رابطه برقرار مي‌كنيد؟
وقتي خدا مي‌فرمايد: ما از مُضلّين كمك نگرفتيم يعني نگرفتيم و نمي‌گيرم.

وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا ﴿٥٢﴾
فرمود: آن روز را به ياد بياور كه خداي سبحان به همين مشركان دستور مي‌دهد امروز كه روز خطر و نياز است آن بتهايي را كه شريك من قرار داديد، به پندار باطل شما شركاي من بودند آنها را بخوانيد كه به داد شما برسند، شفاعتتان كنند، عذاب را از شما دفع كنند، ثواب را به شما بدهند، چه كاري از آنها ساخته است؟
اين ها برابر همان ملكات دنيايي‌شان بتها را خواندند، كاري از آنها ساخته نبود آنها هم اجابت نكردند. در اين حال بين معبودان دروغين و عابدان باطل‌رو يك درّهٴ هلاكتي فاصله شد، يعني رابطه قطع شد، اگر آن معبودها جزء ملائكه و قدّيسين بشر بودند، بين اينها يك درّهٴ هلاكت‌زايي است كه اينها وارد مهلكه
مي‌شوند و آنها نجات پيدا مي‌كنند، آ‌نها مي‌گويند ما اينها را دعوت نكرديم که ما را عبادت کنید
وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا ﴿٥٣﴾
ورود در نار مخصوص مشركان نيست، هر كه مجرم بود بالأخره بايد متنبّه بشود، جرم گاهي به شرك است، گاهي به غير شرك، بر این اساس به جاي ضمير، اسم ظاهر ﴿الْمُجْرِمُونَ﴾ آورد، در اين صحنه مجرمین آتش را ديدند، آتش هم از دور اينها را مي‌بيند و نعره مي‌زند و فرياد مي‌كشد، هيچ دليلي نداريم كه بگوييم اين مجاز در كلمه است، يا مجاز در اسناد است، ما كه از آتش آنجا خبر نداريم، نبايد آتش قيامت را مثل آتش دنيا بدانيم. فرمود: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً، فرقان/12﴾.
گاهي اين (ظنّ) به معناي (علم) است یعنی مي‌فهمند. اين كلمهٴ مواقِعه دربارهٴ دوزخيان همين يك‌جا ذكر شده است كه اينها مواقِع آتش‌اند، نه واقع در جهنّم. قيامت به عنوان صحنهٴ واقعه است كه ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾ اين مجرمان و مشركان با آتش مواقعه دارند یعنی وقوع يك‌جانبه نیست هم اينها در آتش مي‌روند، هم آتش در اينها فرود مي‌آيد، اين يك تأثير و تأثّر، يك تعامل متقابلي است، لذا تعبير به مواقعه فرمود. ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ نشانهٴ آن است كه در حقيقت نتيجهٴ اعمال سويي كه به اختيار انجام داده‌اند سبب شده که با اختيار وارد جهنم مي‌شوند گرچه مأموران الهي اينها را مي‌برند.
نمونه‌هاي اين را در دنيا ما داريم، يك وقت است انسان يك تكّه كاغذ را در تنور مي‌گذارد، کاغذ به صورت خاكستر در مي‌آيد، يك وقت يك گالن بنزين را روی آتش می ریزند، اين يك وقوع طرفيني است، بنزين آتش مي‌گيرد، آتش را هم شعله ورتر مي‌كند. فرمود: خود ظالمين هيزم جهنّم‌اند ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، جن/15﴾. بعد كم كم مي‌بينند هيچ راهي براي فرار از آن آتش نيست.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَـذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا ﴿٥٤﴾
فرمود: ما از هر مَثلي براي تفهيم مردم آيه نازل كرديم، مطلبي فرستاديم. در بين جدال کنندگان انسان پرجدل‌ترين آنهاست، انبيا حكمت و موعظه و جدال احسن دارند، ولي انسانهاي عادي آن حكمت و موعظه را از دست دادند، جدال حق را از دست دادند، به دنبال جدال باطل‌اند.
فرمود ما براي فهماندن مطلب از هر مَثلي كمك گرفتيم . وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه من قرآن نمي‌فهمم چون بارها عرض شد كه قرآن يك كتابِ علمي است تخصّصي نيست اگر نور هست براي همه هست ديگر منتها بخش عميق اين نور براي اولواالألباب است بخشهاي مياني‌اش براي مؤمنين است بخشهاي نازلش براي توده مردم است شما از يَا أَيُّهَا النَّاسُ. بگيريد تا يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ. تا يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ. تا يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اوجش يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ. است نزولش يَا أَيُّهَا النَّاسُ است بينهما هم مراتب. يك يَا أَيُّهَا النَّاسُ دارد كه خطاب به همه مردم است يك يَا أَهْلَ الْكِتَابِ. دارد كه براي غير مسلمانهاست يك يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُو. دارد كه براي مؤمنين است, يك أُوْلِي الْأَبْصَارِ دارد كه براي خواص است, يك أُوْلِي الْأَلْبَابِ. دارد كه براي اخص است, يك يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ دارد كه براي خاصّة الخواص است يك يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ دارد كه مي‌گويند خلاصة صفاي خاصّ الخاص است آنجا كه سخن از يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ. است كه ديگران حضور ندارند كه بنابراين فرمود ما همه گونه سخن گفتيم .
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا ﴿٥٥﴾
فرمود: وقتي هدايت الهي آمد اينها ايمان نمي‌آورند، اكثري مردم تا خطر نبينند ايمان نمي‌آورند روز خطر هم كه روز نفع ايمان نيست، روزي كه عذاب الهي دامنگيرشان شد كه ايمان سودي ندارد. اگر ايمان بياورند از گذشته توبه كنند بر اساس قانون «الإسلام يَجبّ ما قبله».ذات اقدس الهي مي‌پذيرد. می فرماید: تنها منتظر دو چيزند يا سنّت اوّلين، كه اين عذاب دنياست، يا نه، مي‌ميرند و به عذاب قيامت گرفتار مي‌شوند، كه در
هيچ يك از اين دو حال ايمان نافع نيست. در طليعهٴ ورودشان در برزخ گرفتار مي‌شوند بعد اين عذاب ادامه دارد تا به قيامت.

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا ﴿٥٦﴾
کار انبيا اين نيست كه آزادي را از مردم بگيرند، کار انبيا تعليم و تربيت است، هدايت و ارشاد است، تبشير و انذار است، اينها اختيار را از انسان سلب نمي‌كنند، تا انسان را مجبور به ايمان و استغفار ‌كند، هدف انبيا این است، انذار مي‌كنند تا بيراهه نروید، تبشير مي‌دهند كه اگر به راه آمديد، به مقصد برسيد. براي دوری از گناه انذار مي‌كنند، براي تقرّب به الله با انجام حسنات تبشير مي‌كنند، اما اينكه ما گفتيم ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً﴾ اما همهٴ انسان ها اين‌چنين نيستند، بلکه کفارند که اين‌چنين‌اند. بنابراين، انسان مي‌تواند ظرفيّت خود را بشناسد و به تعبير قرآن كريم وقتي انسان وسعت ظرفيتش زياد هست، اين را لبريز از معارف كند.کفار كارشان اين است كه زير پاي حق عامل لغزش ايجاد كنند كه حق بلغزد، با شبهه، اشكال، نقد بي‌جا و مانند آن زير پاي حق را خالي كنند كه بلغزد و از بين برود. و این کفار آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند، گاهي استهزا به اين معناست كه مي‌گويند آیا بشری ما را هدایت می کند؟ يا اگر رسالت حق است بايد فرشته بر ما نازل شود و مانند آن. اگر كسي اهل قرآن است نبايد وارد جهنم بشود ولو يك لحظه، اگر يك لحظه وارد جهنم شد معلوم مي‌شود به همان يك لحظه ـ معاذ الله ـ قرآن را استهزا کرده، البته منشأ (اتّخاذ هُزوا) همان حبّ دنياست.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا ﴿٥٧﴾
فرمود: از اينها ظالم‌تر چه كسي است؟ براي اينكه خداي سبحان همهٴ حجت های ظاهري و باطني را در اختيار آنها گذاشته. بدترين ظلم، ظلم به دين خداست، اينها چون به دين خدا ستم كردند از اينها ظالم‌تر كسي نيست، آنچه در درون اينهاست با تذكره يادآوري شده، ولي اينها عمداً اعراض كردند و آن سيّئات قبلي هم از يادشان رفته يعني بي‌باك‌اند.
پس خداي سبحان فرمود: ما در برابر انحراف آنها آن مجاري ادراكي شان را روشن نكرديم اينها را به حال خودشان وا گذاشتيم. يادش آوردند يعني، با يك ابزار و سرمايهٴ خاصّي انسان به اين عالَم آمده و انبيا هم مذكِّرند و قرآن تذكره است به ياد انسان مي‌آورند كه از كجا آمده، اين حرفها براي انسان آشناست. فرمود: از اينها ظالم‌تر چه كسي است؟ كه ما سرمايهٴ اوّلي را به اينها داديم و در درون شان نهادینه كرديم، عزيزترين و بهترين انسانها را به دنبال شان فرستاديم اينها را يادآوري كردند، اينها هم به يادشان آمد، اما باز برگشتند، عالماً عامداً اعراض كردند. فرمود: کارهایی را که با دستاهایشان انجام دادند فراموش کردند. چون قسمت مهمّ كار با دست است این گونه تعبير فرمود وگرنه حرفهايي كه زدند، با پا جايي كه رفتند، با چشم چيزهايي كه ديدند، با چهرهٴ آنها كسي گناه كرد، يا با چهرهٴ خودشان گناه كردند همهٴ اينها جزء ﴿نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ مي‌شود.
حالا مي‌فرمايد: راز اين چيست كه انبيا بهترين انسان ها براي آنها پيام مي‌آورند تبشير و انذار مي‌كنند، اما اينها به هوش نمي‌آيند؟ فرمود: ما چراغ هدایت را قبلاً در دل او روشن كرده بوديم، اما حالا آن چراغ را روشن نكرديم و او را به حال خودش واگذاشتيم اينكه مدّعي است من خودم زحمت كشيدم، هر چه بخواهم مي‌كنم، هر جا بخواهم مي‌روم، اين هر چه، هر چه كه مي‌گويد داعيه استقلال دارد، ما او را به حال خودش رها كرديم، يعني چه؟
يعني اين دوتا فيضي كه به او مي‌داديم اين را از اين به بعد نمي‌دهيم ما هر دو راه را بر اينها بستيم نه از دل اينها چيزي مي‌جوشد نه اينها گوش به حرف عالِمان دين مي‌دهند ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا،شمس/8﴾ سرمايهٴ اوليه را خدا به اينها داد، اما اينها این سرمایه را در غرايز و اغراض شان دفن كردند، پس از دل چيزي نمي‌جوشد حرفهاي علما را هم كه گوش نمي‌دهند. لذا فرمود هم گوششان بسته است هم دلشان قفل شده است آن‌وقت اينها چه كار مي‌توانند بكنند با چه چيزي عالِم بشوند؟ البته ما قفل نزديم ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا،محمد/24﴾ اينها خودشان قفل كردند، و در چند جاي قرآن فرمود اينها هر دو راه را به سوء اختيار خودشان بستند.
وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا ﴿٥٨﴾
فرمود: اينها كه به اين صورت در آمدند استحقاق عذاب دارند، لكن ذات اقدس الهي در عين حال كه عادل است اهل تفضّل و احسان هم هست، اهل مغفرت و رحمت هم هست، اينها اهل نجات نيستند و خداي سبحان هم اينها را نمي‌آمرزد، براي اينكه اينها مشرك‌اند، كافرند صريحاً و سريعاً در برابر دين موضع گرفتند، لكن چون خدای سبحان نه تنها غافر است بلكه غفور است، نه تنها رحمان و رحيم است، بلكه ذوالرحمه است، به تعبير مرحوم علامه اين است که ذوالرحمه از دوتا اسم رحمان و رحيم كامل‌تر است. خداي سبحان در اثر غفور بودن، در اثر ذوالرحمه بودن به اينها مهلت مي‌دهد راه براي توبه باز است، تا به حُسن عاقبت بار يابند. اگر مي‌خواست فعلاً اينها را مؤاخذه كند می کرد، چون همهٴ علل و عوامل كيفر كردن اينها فراهم است، تأخير نمي‌انداخت فوراً اينها را عذاب مي‌كرد، ولي چون خداي سبحان غفور است و ذوالرحمه به اينها مهلت مي‌دهد عذاب مي‌كند لكن تأخير مي‌اندازد كه راه براي توبهٴ اينها باز باشد.
فرمود: خدای سبحان الآن در مقام قضا و داوری است، می فرماید: من اين‌چنين حكم مي‌كنم، الآن عجله‌اي نيست ما اينها را در يك موعد مشخص خواهيم گرفت. «لَنْ» براي نفي ابد نيست نفي تأكيد است، چون در چند جاي قرآن اين «لن» به دنبالش غایت و هدفی ذکر شده ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي،یوسف/80﴾اگر چيزي ابدي بود كه ديگر غايت ندارد. موئل هم به معناي پناهگاه است هم محلّ نجات. لذا فرمود: اينها نه اهل نجات‌اند نه پناهگاهي دارند كه خودشان را از خطر محفوظ كنند.
وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا ﴿٥٩﴾
فرمود: مردمي كه در سرزميني زندگي مي‌كنند که اهل عناد و لجاج و كفر و شرك‌اند سرانجام به هلاكت مي‌رسند، ما براي اينها يك هلاكت‌گاه مشخّصي قرار داديم و از نظر زمان و زمين مشخص است. فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه منظورْ مردم آن سرزمين‌اند نه خود آن سرزمين. عذابهاي الهي چند قِسم است يك قسم فقط مردم منطقه‌اي را از بين مي‌برد آنجا كه دارد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ،حاقه/7﴾، يك قسم خود آن سرزمين را با مردمش از بين مي‌برد، آ‌نجا كه دارد ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا،حجر/74﴾.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ﴿٦٠﴾
جريان ملاقات وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) با آن صاحبش كه از او به عنوان خضر در روايات ياد شده است مبسوطاً ذكر مي‌كنند اين براي آن است كه طلب علم لازم است علمِ سودمند, علمِ نافع ولو انسان در حدّ موساي كليم باشد طلب علم لازم است ولو با خستگي سفر همراه باشد, طلب علم لازم است ولو اينكه با برگشت به جايي كه قبلاً بود اين رنج را بايد تحمل كند, طلب علم لازم است كه انسان در اثناي طرح بحث اشكال نكند, سؤال نكند خب اينها راههايي است كه ذات اقدس الهي با نقل اين داستان به انسان ياد مي‌دهد .آنچه را كه وجود مبارك موساي كليم از خضر آموخت اين براي تعليم ماست وگرنه همه اين مطالب را در حدّ اعلا و اشرف خود وجود مبارك موساي كليم پشت سر گذاشته
در باره اينكه مجمع البحرين كجاست ؟ بعضي گفته‏اند : منتهي اليه درياي مديترانه از ناحيه شرقي، و منتهي اليه خليج فارس از ناحيه غربي است، كه بنا بر اين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در آخر شرقي مديترانه و به اعتبار ديگر در آخر غربي خليج فارس قرار دارد، و به نوعي مجاز آن را محل اجتماع دو دريا خوانده‏اند.
فرمود: به ياد آر آن زماني را كه موسي به جوان ملازم خود گفت مدام راه مي‏پيمايم تا به مجمع البحرين برسم و يا روزگاري طولاني به سير خود ادامه دهم.
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا ﴿٦١﴾
اين ماهي براي غذا و خوردن نبود چون اگر مي‌خوردند كه بعد علامت نبود. اثبات اينكه ماهي در آب زنده شد محال نيست، اما در قرآن يا روايت از حيات مجدّد ماهي خبري نيست. پس اگر ماهي در دريا بيفتد علامت است. گرچه قرآن براي طليعهٴ اين داستان نفرمود هر وقت اين ماهي به دريا رفت همان‌جا وقت ملاقات شماست، ولي از اينكه موساي كليم گفت: «اين همان بود كه ما مى‌جستيم.» معلوم مي‌شود اين علامتي بود بين خداي سبحان و موساي كليم(ع) پس اين ماهي حالا چطور بود سرخ‌كرده بود، آماده بود، به چه وضع بود، اين از اينها برنمي‌آيد.
بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اينكه ماهي مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از ظاهر كلام رفيق موسي كه گفت: من ماهي را فراموش كردم اين معنا استفاده مي‏شود كه ماهي را روي سنگي لب دريا گذاشته بوده‏اند و به دريا افتاده و يا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است و در اعماق دريا فرو رفته و ناپديد شده است.

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـذَا نَصَبًا ﴿٦٢﴾ قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا ﴿٦٣﴾
بعد از آنكه از مجمع البحرين گذشتند موسي به جوان ملازم خود فرمود تا چاشت شان را بياورد زيرا از مسافرت خود خسته شده به تجديد نيرو نيازمند شده‏اند. حضرت موسی (ع) نگفت: ماهي را بياور، گفت: غذا را بياور، پس ماهي را براي خوردن نياورده بودند ماهي يك علامتي بود، چون اگر ماهي را مي‌خوردند كه ديگر علامت نبود، علامتش همين بود كه ماهی در دريا برود. جوان همراه موسی (ع) گفت: من رفتم در اين زنبيل را باز كنم غذايمان را، صبحانه‌مان را يا چاشتمان را يا نهارمان را بياورم ديدم ماهي نيست، اين ماهي هم همان‌جايي كه رفتيم استراحت بكنيم افتاد داخل آب، عرض كرد كه شما به من فرموديد هر جا اين ماهي در آب رفت به عرض شما برسانم ولي من يادم رفت به عرض شما برسانم و جز شيطان كسي از ياد من نبرد. شيطان وسوسه مي‌كند خاطره‌اي را كم و زياد مي‌كند ولي آزادي را از آدم نمي‌گيرد، او مي‌دانست كه اين ماهي وقتي رفت آنجا، آنجا جاي حسّاس است، و حالا يا مي‌دانست كه آنجا ميقات است يا نه، فقط موظّف بود كه به عرض موساي كليم برساند.
قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿٦٤﴾
موسي گفت: اين جريان كه در باره ماهي اتفاق افتاد همان علامتي بود كه ما در جستجويش بوديم، لا جرم از همانجا برگشتند، و درست از آنجا كه آمده بودند (با چه دقتي) جاي پاي خود را گرفته پيش رفتند. از جمله «اين همان بود كه ما مى‌جستيم.» كشف مي‏شود، كه موسي (ع‏) قبلا از طريق وحي مامور بوده كه خود را در مجمع البحرين به عالم برساند، و علامتي به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهي بوده، لذا مي‏بينيم حضرت موسي به محضي كه قضيه ماهي را مي‏شنود مي‏گويد: ما هم در پي اين قصه بوديم و بي درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مكان كه آمده بود مي‏رسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مي‏نمايند.
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴿٦٥﴾
موسی (ع) مأمور شد از كسي كه اين دو عنصر باعظمت را دارد علم فرا بگيرد،(یک) كسي كه داراي رحمت است كاري بر خلاف رحمت نمي‌كند، (دو)كسي كه داراي علم لدنّي است كاري كه بر خلاف علم باشد نمي‌كند. اين رحمت را قبل از علم ذكر كرد چون ذات اقدس الهي كه معمار و مهندس اين عالَم است، هم بر اساس حق اين عالَم را تنظيم كرد، كسي بخواهد با حيله و مكر كاري را انجام بدهد، بداند كه به مقصد نمي‌رسد چون همهٴ عالَم ستاد الهي‌اند ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ، المدثر/31﴾ هم این که عالم با رحمت خلق شده است «برحمتي وسعت كلّ شيء» از نظر مِهر و عاطفه و جاذبه كلّ جهان با رحمت خلق شده است، لذا اگر ذات اقدس الهي يك وقت بخواهد قَهري را اِعمال كند، مهندسي اين قهر را مِهر به عهده مي‌گيرد. فرمود: اين كسي را كه تويِ موساي كليم مأمور شدي از او استفاده كني، بدان كه ما بر اساس رحمت و ويژه نقشه كشيديم كه اين علم لدنّي پيدا كند، و همهٴ جهات علم لدنّي را براي اين شخص فراهم كرديم ﴿مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ يعني علمِ اصلي معدنش نزد ذات اقدس الهي است.
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿٦٦﴾ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٦٧﴾ وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿٦٨﴾
موساي كليم به خضر (علیهما السلام) عرض کرد: من اگر بخواهم چيز ياد بگيرم یعنی آنچه كه عامل رشد من است به من تعلیم بدهی بايد تابع باشم؟ پس هدف اصلي تعليم و تعلّم مي‌شود رشد. رشدي كه قرآن كريم مي‌گويد مجموع صفات ثبوتي و سلبي است که مؤمنان واقعی دارا می باشند، می فرماید: مؤمنان واقعی كساني‌اند كه ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ، حجر ات/7﴾اگر كسي دوستِ ايمان باشد، به ايمان دل ببندد، و زيور او هم همين ايمان باشد، اينها جزء صفات ثبوتي مؤمنان است، و از کفر و فسق و عصیان بیزار باشد، اينها جزء اوصاف سلبي مؤمنان است، ﴿أُولئِكَ﴾ آنها كه جامع آن اوصاف ثبوتي و اين اوصاف سلبي‌اند ﴿هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾. ايشان نگفت: هر چه بلدي به من یاد بده، عرض کرد: مقداري از آنچه بلدي به من بگو.
ذات اقدس الهي به موساي كليم آدرس داد به سراغ چه كسي برويد و علم را از چه شخصي ياد بگيريد. این جا که فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ یعنی موساي كليم از علم ایشان باخبر بود، لذا به ایشان گفت: حالا كه شما علم لدي‌اللهي داری، و ما هم اگر در علم باطن به آنجا نرسيديم، لااقل از محضر شما گوشه‌اي از آنچه را كه شما ياد گرفتيد به ما هم برسد. اين علم ظرفيّت مي‌خواهد، اگر خضر (ع) بخواهد بر خلاف آنچه را كه شاگردش مي‌داند يك مطلب جديدي به او القا كند، اينجا صبر و حوصله لازم است. از موساي كليم تعهّد گرفت، گفت من حرف ها و كارهايي دارم بر خلاف آنچه در ذهن شماست، شما بايد صبر كني، تا جمع‌بندي كنيم.
اگر خداي سبحان به موساي كليم فرمود: برو ياد بگير به خضر(ع) هم فرمود: برو ياد بده دستور دوجانبه است، درست است كه موسي (ع) جزء انبياي اولواالعزم است، اعلم امّت خود هست، اما آن وليّ خدا جزء تودهٴ مردم نبود، پس ایشان علمِ شريعت را به موساي كليم تعليم نداد، بلکه علمِ ولايت را تعليم داد. و اين ياد دادنِ كتابي نيست اين با تكوين كار دارد، لذا تحمل مي‌خواهد، كارهايي را بايد انجام بدهد كه اين صاحب شريعت نمي‌تواند آنها را تحمل كند.
فرمود: ما كارهايي مي‌كنيم تو خبير نيستي، به راز و رمزش آشنا نيستي و اعتراض مي‌كني، در واقع آن حضرت فرمود: وقتي مي‌تواني تابع باشي كه خبير باشي، حالا كه خبير نيستي احاطهٴ علمي نداري چطوري مي‌تواني تحمل بكني؟
قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿٦٩﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿٧٠﴾
موسی (ع) گفت: ممكن است من نتوانم صبر بكنم اما اگر خدا بخواهد، من با اطمينان به عنايت الهي صابرم، تو ما را به عنوان شاگرد بپذير. امر شما را عصيان نمي‌كنم، تابع محضم، منتها به عنايت الهي وابسته‌ است، خضر به موسي(ع) مي‌فرمايد: چگونه مي‌تواني صبر كني در حالي كه توانش را نداري؟ من مي‌خواهم كارهايي كنم كه به هيچ وجه با شريعت سازگار نيست. لذا موسي(ع) ديد هيچ چاره‌اي ندارد بر اساس همان توحيد حركت كرد، فرمود: بالأخره قدرت خدا كه فوق اينهاست او اگر بخواهد من مي‌توانم صبر كنم، پس خودش را در همان حِصن توحيد جاسازي كرد، بعد هم براي تأكيد مسئله، خضر به موسي(عليهما السلام) فرمود: پس اگر از من پیروی می کنی از چیزی سوال نپرس. وجود مبارك موسي عرض کرد: آن چه که عامل رشد من است به من تعلیم میدهی؟ خضر(ع) مي‌گويد: نه خير كارهاي من ارشاد نيست، كارهاي من تذكره است، یادآوری است، همين كارهايي كه من كردم قوي‌ترش را تو قبلاً كردي، منتها الآن یادت میاد. يعني اگر به درونِ درون خودمان نگاه كنيم مي‌بينيم خداي سبحان با ما خيلي از اين كارها كرده است ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾.
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿٧١﴾
موسی و خضر (علیهما السلام) از مجمع‌البحرين حركت كردند، مي‌خواستند سفر دريايي كنند همين كه سوار كشتي شدند. اين كشتي ديواره‌اي دارد كه به طرف آب است، كَفي دارد كه روي آب است، خضر (ع) ظاهراً بعضي از اين تخته‌ها و الواحي كه به طرف دريا بود و خطر ورود آب را تداعي مي‌كرد را سوراخ کرد، موسی (ع) گفت: اين كاری را كه كردي پايانش غرق و فرو رفتن اين كشتي است، براي اينكه آب وارد كشتي مي‌شود تعادلش را از دست مي دهد و غرقش مي‌كند. ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ «إمر» يعني عظيم، در اين درياي پرخطر كاری كردي که پايانش غرق است.
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٢﴾ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿٧٣﴾
خضر (ع) فرمود: نگفتم اصلاً نمي‌تواني صبر كني، سپس در كمال طمأنينه روي همين كشتي سوراخ‌شده نشست، موسی کلیم گفت: به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن. که البته این ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ در حوزهٴ ولايت و در حوزهٴ راز و رمز است، نه در حوزهٴ شريعت، لذا این نسيان در احكام الهي نيست، نسيان در آ‌ن تعهّد به ولیّ است. اِرهاق كردن، تحميل كردن، یعنی دشواري را بر من تحميل نكن. مستحضريد اينكه خضر به موسي(سلام الله عليهما) گفت: ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ اين مي‌تواند ناظر به جريان خود موساي كليم باشد كه در دوران كودكي مادرش او را به امر خدا در صندوقی گذاشت و روی آب رهایش کرد و او اين مراحل را در كمال جلال و شكوه پشت سر گذاشته، فرمود: من به يادت مي‌آورم كه راز و رمز اين كار چيست. سپس فرمود: من به دستور خودم كه اين كشتي را سوراخ نكردم، آنكه مالك من و مالك سفينه و سرنشينان سفينه و مالك امواج دریاست او به من دستور داد، وگرنه امواج دریا در برابر ارادهٴ ذات اقدس الهي كه استقلالي ندارد.
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ﴿٧٤﴾
موساي كليم در فضيلت غیرت خيلي ممتاز بود، ديد خضر(ع) جواني را كه به حسب ظاهر بي‌گناه بود كُشت، بدون اين كه اين جوان كسي را كشته باشد و خون مظلومي در عهدهٴ او باشد، به خضر(ع) عرض كرد: كسي كه ديگري را نكشته شما او را كشتيد؟ يك وقت قصاص است که اين در تورات هم هست، اما این قصاص نبود. کار اوّلي، مرگ را به همراه نداشت، ممكن بود مرگ و خطر غرق آنها را تعقيب كند، اما دومي قتل نقد است، شما چرا اين كار را كردي؟ خضر (ع) فرمود: تو هم همین كارها را قبل از من كردي، من يادت مي‌آورم، ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ، قصص/15﴾ موسی (ع) او را با يك مُشت و سيلي از بين برد. خضر (ع) به ایشان مي‌گويد: آنچه را تو انجام دادی كه از اين مهم‌تر بود، يا لااقل در همين حد بود شما براي چه كردي؟ شايد آنچه را كه ما با خدا تعهّد سپرديم و خيلي از چيزها يادمان رفته، الآن اينجا يادمان مي‌آيد، با همين داستان مي‌خواهد رمز و راز آن عالَم را براي ما بيان كند.
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٥﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا ﴿٧٦﴾


معناي اين جمله روشن است، و كلمه “لک” يك نوع اعتراضي است به موسي كه چرا به سفارشش اعتناء نكرد. و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به او گفته بود: هرگز نمى‌توانى همراه من شكيبايى كنى. و يا اگر شنيده خيال كرده كه شوخي كرده است، و يا با او نبوده، و لذا گويا مي‏گويد: اين كه گفتم: هرگز نمى‌توانى همراه من شكيبايى كنى با تو بودم، و غير از تو منظوري نداشتم. موسی (ع) گفت: اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤالي كردم ديگر مي‏تواني با من مصاحبت نكني. به عذري كه از ناحيه من باشد رسيدي، و به نهايتش هم رسيدي.
فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ ۖ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿٧٧﴾


موسي و خضر (علیهما السلام) خسته و گرسنه به محلّي رسيدند كه از آنها طعام خواستند، اما آنها حاضر نشدند اين ها را به عنوان مهمان پذيرايي كنند. در اين صحنه موسي و خضر(سلام الله عليهما) ديدند در اين قريه ديواری در حال فرو ریختن است. اينجا موساي كليم بر خلاف آن كارهاي قبلي اثري ديد كه سؤال‌انگيز بود، كارهاي قبلي اين بود كه ظاهرش فتنه است، رازش معلوم نيست. اين كار بر خلاف كارهاي قبلي، ظاهرش حكمت و احسان است، ولي رازش معلوم نيست. اهل قريه‌اي كه حاضر نيستند دو شخصيت را به عنوان مهمان بپذيرند، آدم بيايد كارگري بكند، ديوار مردم را درست بكند؟ اين احسان سؤال‌برانگيز است، كه شما نسبت به چه كسي داري احسان مي‌كني؟
اينجا موسی کلیم به فعل اعتراض نكرد، چون فعل احسان است و اعتراض ندارد، اما مورد، قابل و لايق نيست، فرمود: پس شما اگر اجري مي‌گرفتيد مشكل بي‌غذايي ما حل مي‌شد. کلمه ﴿فَأَقَامَهُ﴾ يعني وجود مبارك خضر اين عبد صالح اين ديوار را حفظ كرد، نگذاشت اين ديوار سقوط كند. اما از اين كه موساي كليم گفت: اگر مي‌خواستي اجري مي‌گرفتي اين دوتا پيام را به همراه دارد كه( یک) عده‌اي آنجا حضور داشتند، (دو) كار هم به نحو عادي بود. يعني كارگري، معماري بود، بالأخره بازسازي بود. درست است مي‌توانست از راه معجزه و كرامت الهي آن كار را بكند، اما بر اساس معجزه كه اجرت نمي‌دهند. از اين كه گفت ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اين نكات برمي‌آيد.
قَالَ هَـٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿٧٨﴾
آن‌گاه خضر(ع) فرمود: اين آخرين مهلت بود، براي اين كه شما قبلاً دوبار مهلت خواستي، در بار سوم گفتي از اين به بعد ديگر به من مهلت نده، چون عذر را به پايان رساندي، ديگر عذرخواهي نمي‌تواني بكني، لذا وجود مبارك خضر براي اين كه كاملاً مسئله تسويه بشود و جدايي حاصل بشود به موسي(ع) فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾.
اما اين كه من گفتم كارِ من با حكمت است به شما اطلاع مي‌دهم، من بايد به وعده‌ام وفا كنم. اينجا وجود مبارك خضر گفت: تأويل اين قصّه آن است، یعنی نه اين كه من دارم لفظي معنا مي‌كنم، من كاري كردم و اين كار بازدهي دارد آن بازدهش اين است…...

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩﴾


بازدهش اين است كه آن کشتی را که من آسيب رساندم، متعلق به يك عده مسکینی بود که با این وسيلهٴ نقليه‌شان كه يا باربري بود يا مسافربري يا مخلوط کسب روزی مي‌كردند.
اين سه‌تا جريان يك قصّه، با سه تعبير همراه شده، يك‌جا فعلِ عيب و نقص است كه وجود مبارك خضر به خود اسناد مي‌دهد، يك‌جا مشترك از نقص و كمال است در دالان ورودي اين كار اين را به خودش و خدا اسناد مي‌دهد، وقتي مي‌خواهد اين فعل منشعب بشود به آن بخشِ خير فقط به خدا اسناد مي‌دهد، اين سه تعبير از ادبِ توحيدي وجود مبارك خضر حكايت مي‌كند. ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ من خواستم اين را معيوبش كنم چرا؟ براي اين كه ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ اين «وَراء» گرچه به معني پشت سر هست، ولی اكثر مفسّران اين وراء را به معني جلو معنا كردند، نظير ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾ وراي كفّار و منافقان جهنم است، یعنی جهنم در پيش است. بالأخره يا از جلو اين كار را مي‌كردند، يا پشت سر، ما وقتي كه به اين بندر رفتيم، سلطان اين منطقه حالا در اثر اين كه جنگي دارد، يا كارگري زايد مي‌طلبد، كشتي هاي سالم را به بيگاري مي‌برد. اين كه فرمود: ﴿يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ يعني «كلّ سفينة سليمة غصبا» براي اين كه اگر هر كشتي را چه سالم چه معيوب، او به بيگاري مي‌برد، دیگر لزومی نداشت که اين كشتي را معيوب كند؟ معلوم مي‌شود كشتي سالم را براي باربري يا مسافربري دريا مي‌برد. فرمود: اين كشتي را از اين جهت من سوراخ كردم كه اين محفوظ بماند. موساي كليم ديگر سؤال نكرد، چون وقتي او وليّ خداست، بعد هم گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ يعني خداي من به من فرمود كه من اين چوب ها را بردارم، من هم اطاعت کردم، ديگر موساي كليم آرام شد. براي اين كه آن خدايي كه به دريا مي‌گويد: ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ، طه/39﴾ اين سفينه را هم حفظ مي‌كند. ببينيد آن عنصر محوري اينجا مسكوت مي‌ماند وگرنه موساي كليم مي‌توانست بگويد: بالأخره شما براي اين كه اين وسيلهٴ رزق اين چهارتا كارگر محفوظ بماند همه را به خطر انداختي آن سؤال مرا چرا جواب ندادي؟ اما چون خضر (ع) گفت: ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ صدر قصه هم اين است، كه اين شخص رحمت عند اللهي و علم لدي اللهي دارد، كسي كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً، کهف/65﴾ است از طرف خدا مأمور شده كه اين كشتي را آسيب برساند، يقيناً اين كشتي محفوظ مي‌ماند. به همان دليلی که صندوقچه موسی (ع) در نوزادی در رود نیل محفوظ ماند، اهلش سالم مي‌ماند به دليل اين كه آن كه در صندوقچه بود، محفوظ ماند، دوجریان مشابه.
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿٨٠﴾ فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾


پدر و مادر این نوجوان مؤمن بودند، آیا اين فرزند آنها را در اثر تبليغ سوء و گرايش هاي باطل به طغيان و كفر می كشاند، یا خودش در اثر طغيان و كفري كه دارد، عصيان و نافرمانی شان را کند و به آنها آسيب برساند، يا هر دو؟ اينجا دوتا كار صورت می گیرد، يك كار به حسب ظاهر سؤال‌برانگيز است و آن قتل نفس است. يك كار كمال و احسان است و آن دادنِ يك فرزند صالح، رئوف، مهربان كه عقوق نداشته باشد، طغيان و كفر نداشته باشد، پدر و مادر هم به طغيان و كفر نكشاند.

در طليعهٴ امر كه مشترك است بين خود و خدا ضمير متكلّم مع‌الغير مي‌آورد ﴿فَخَشِينَا﴾، ﴿فَأَرَدْنَا﴾، اما وقتي مي‌خواهد به دالان ورودي كمال برسد خودش را كنار مي‌كشد، مستقيماً به خدا اسناد می دهد، ﴿أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ اين بخش كه فقط كمال و لطف و احسان است مستقيماً به خداي سبحان اسناد داده شد، كه خدا به جاي اين كسي كه گرفتار طغيان و كفر مي‌شود فرزندي به او بدهد كه( 1) زَكي و طاهر است (2) از نظر صِلهٴ رَحِم از او اقرب است، یعنی بيشتر فاميل دوست باشد( 3) از نظر رعايت كردن حقوق پدر و مادر كه آنها را به طغيان و كفر نكشاند، و پدر و مادر را در آن دين ياري ‌كند.
وقتی خضر (ع) این پاسخ را داد، موسی (ع) ديگر سؤال نكرد كه قصاص قبل از جنايت نمي‌شود كرد، چون خود موساي كليم در نوجوانی در آن صحنه چه كار كرده بود؟ ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ، قصص/15﴾ موساي كليم آن جوان را كُشت، ظاهرش قتل بود، ولي باطناً و واقعاً اين شخص مهدورالدم بود، براي اين كه جزء ظالمان به طبقهٴ محروم بود، و موسي (ع) هم گفت: ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، قصص/21﴾ اين جریان مشابه داستان موسی بود.
اين آيه به هر حال اشاره به اين دارد كه ايمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته، آن قدر كه اقتضاي داشتن فرزندي مؤمن و صالح را داشته‏اند كه با آن دو صله رحم كند، و آنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف اين بوده، و خدا امر فرموده تا او را بكشد، تا فرزندي ديگر بهتر از او و صالح‏تر و رحم دوست‏تر از او به آن دو بدهد.
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿٨٢﴾
اما جريان اين ديوار، كه شما هم خودت مثل اين كار را كردي، شما وقتي كه ديدي دختران شعيب (ع) مشغول فراهم كردن آب براي گوسفندان‌اند، حالا ولو شعيب را نشناسي، و نداني اين ها بچه‌هاي شعيب‌اند، ولي آنها دامدار بودند، امكانات مالي داشتند، با اين كه نيازمند بودي گفتي: ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، قصص/24﴾ مي‌توانستي اجرت بگيري چرا نگرفتی؟ حالا به من اعتراض مي‌كني كه چرا اجرت نگرفتم؟
مستحضريد كه در آن سؤال سوم تعبيري از قبيل “اِمْر” یا “نُكْر” و مانند آن ندارد، چون آن كار اول به حسب ظاهر خلاف شرع بود، كار دوم هم به حسب ظاهر خلاف شرع بود، اما به خضر (ع) هيچ اعتراضي نداشت براي اين كه آمده از محضر آن علم ياد بگيرد، اما دربارهٴ کار او جاي نقد دارد، ولي در فعل سوم هيچ تعبير گزنده‌اي مشاهده نمي‌شود كه اين فعل، فعل بدي باشد، فقط گفت: چرا اجرت نگرفتي؟
وقتي خضر(ع) فرمود: من اين كار را نكردم مگر به دستور خدا، يعني اين چهار كاري كه كردم، (1) سوراخ کردن كشتي،( 2) قتل نوجوان،( 3) بازسازي يا نوسازي اين ديوار، (4) اعلام فراغ، که گفتم: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾ ديگر عذر تو را نمي‌پذيرم، اين ﴿مَا فَعَلْتُهُ﴾ به همهٴ اين امور چهارگانه برمي‌گردد،
ديگر موساي كليم ساكتِ محض شد، نگفت: پس اجازه بدهيد من خدمت شما باشم. اينجا فهميد كه بايد فاصله بگيرد از اين كه فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾ يعني پايان راه است، و اين كار را هم من به دستور خودم انجام ندادم، به دستور خدای سبحان انجام دادم.
پس رحمت خداي تعالي سبب اراده او است به اين كه يتيم‏ها به گنج خود برسند، و چون محفوظ ماندن گنج منوط به اقامه ديوار روي آن بوده، لا جرم خضر آن را به پا داشت،
و سبب برانگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم و يك گنج از خود به جاي گذاشته است. پس اين كه فرمود: ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا اشاره‏اي است از خضر به اين كه آنچه براي وقايع سه‏گانه تاويل آورد و عمل خود را در آن وقايع توجيه نمود سبب حقيقي آن وقايع بوده نه آنچه كه موسي از ظاهر آن قضايا فهميده بود.

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا ﴿٨٣﴾ إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ﴿٨٤﴾ فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٨٥﴾
دربارهٴ خود ذو‌القرنين گرچه اختلافات فراوان است، اما دو قولش رسمي است، يك قول اين است كه او قبل از ميلاد مسيح زندگی می کرده و مؤمن بوده و برابر آن شريعتي كه آن روزها حاكم بوده ايمان آورده بود و ناشر فرهنگ و تمدّن و علم بود و وارد سرزمين يهودي ها شد، عالِمان يهود را خواست هر كسي تلاش و كوششي كرده بود و علمي آموخته بود به او پاداش داد و علم را و فرهنگ را ترويج كرد، و همين كه مي‌گويند ذو‌القرنين شاگرد ارسطو بود از همين قبيل است.
قول دوم از ابوريحان بيروني است، كه اين ذو‌القرنين از ملوك حِمْيَر بوده است كه پادشاهان شان به عنوان تُبَّع نام داشتند، و اهل روم نبوده، اهل حِميَر بود. و سرّ اين كه قرآن كريم نام غير انبيا را در قرآن ذكر نكرده، اما چرا نام اين شخص را ذكر کرده، براي اين است كه او ناشر فرهنگ و تمدّن بود. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و بعضي ها هم پذيرفتند كه مثلاً احتمال اين هست كه منظور از اين ذو‌القرنين كوروش باشد، اين نيازي به جستجوی تاريخي عميق دارد، كه آيا كوروش چنين قدرتي داشت كه مغرب و مشرق عالَم را به اين وضع طي كند يا نه؟ كوروش آن ديانت را داشت كه فرمان را از پيامبر بگيرد يا مورد الهام باشد كه خداي سبحان با او در مغرب چه بگويد؟ در مشرق چه بگويد؟ اين ها بايد ثابت بشود. و چندتا ذو‌القرنين داريم، در چه تاريخي بودند، اين ها بايد بررسي بشود. در تطبيق ذوالقرنين بر يكي از اين عناصر بايد خصوصيات قرآني ملحوظ بشود، اولاً او مؤمن بود، حالا كلمات الهي را اگر مستقيماً تلقّي نمي‌كرد به وسيلهٴ پيامبر عصر خودش تلقّي مي‌كرد، و به دستور خدا عمل مي‌كرد و نظير سلاطين ديگر رفتار نمي‌كرد، بلكه با مردم از راه مهرباني و عطوفت رفتار مي‌كردند، و جنگ آنها در حقيقت زدودن ظلم طاغيان بود، مردمي كه در كشورهاي ديگر زير سلطهٴ طاغيان بودند اين ها، آن طاغيان را كه مانع پيشرفت مردم بودند، برمي‌داشتند، و مردم را آزاد مي‌گذاشتند.كارِ ذو‌القرنين و امثال او اين بود، صِرف كشورگشايي و جهان‌گيري و امثال اين ها نبود، به دليل همان برخوردي كه با مردم مغرب‌زمين و مشرق‌زمين داشت و مانند آن. اگر كسي خواست ذوالقرنين را بر كوروش كبير يا بر اسكندر و مانند آنها منطبق كند بايد اين خصوصيّات را هم از نظر تاريخي ثابت كند. ولي بالاخره این شخص كارهاي مثبت فراواني را انجام داد. جريان ذو‌القرنين هم از مطالب مطرح شده در حجاز بود كه از نزد اهل كتاب به اين ها رسيد و از وجود مبارك پيغمبر سؤال كردند كه ذو‌القرنين چيست؟ آنها دنبال قصه و تاريخ و امثال اين ها بودند، قرآن كريم راه سؤال و جواب را به اينها آموخت كه شما به دنبال چيزي باشيد كه اساس داشته باشد، این كه اسم او چه بود؟ پدر و مادر او كه بودند؟ در كدام سرزمين مي‌زيست؟ چه موقع به دنيا آمده و چه موقع مُرده؟ اين ها سودي ندارد، شما شأن و هويّت علمي و عملي او را بخواهيد.
حالا چرا او را ذو‌القرنين گفتند؟ آيا براي اين است كه مشرق و مغرب را پيموده است؟ يا عمر طولاني كرده است كه تقريباً دو قرن را درك كرد؟ يا در تاج او دوتا چيزي شبيه قَرن و شاخ بود؟ وجوهي گفته شد كه هيچ كدام از اين ها «لا يَضرّ من جَهله و لا ينفع مَن عَلِمه» حضرت فرمود: من كه نزد خودم اين قصّه‌ها را بازگو نكردم و نمي‌كنم،اگر ذات اقدس الهي آياتي نازل بكند آن را بر شما تلاوت مي‌كنم. ﴿سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾. خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ﴾ ذو‌القرنين كسي بود كه ما او را در زمين متمكّن كرديم. اين جا به قرينهٴ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً﴾ از يك سو، و رفتن او به مشرق و مغرب عالَم از سوي ديگر تأييد مي‌كند كه منظور از اين ارض، محلّي يا منطقه‌اي نيست، بلكه بين‌المللي است ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني «في كلّ الأرض» ما او را متمكّن كرديم. ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً﴾ اين آیه کریمه هم تأييد مي‌كند که او بخواهد به هر چيزي برسد اسبابش را فراهم كرديم، اگر بخواهد سفرِ ظاهري داشته باشد وسيله‌اش را فراهم كرديم، سيرِ علمي داشته باشد وسايل علمي را فراهم كرديم، او اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش علم است ما علم را در اركان او فراهم كرديم، اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش مال است ما مال را در اختيار او قرار داديم. ما اين امكانات را به او داديم او هم از اين امكانات استفاده كرد، ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ اگر قدرت علمي داديم، همهٴ نعمت را كه به آن يك نفر نمي‌دهیم، به دوستان، به مشاوران، به معينان به معاونان او مي‌دهیم، اگر از هر كسي بتواند بهرهٴ كافي ببرد مي‌شود ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾، يعني اين اسبابي كه ما به او داديم چه اسباب مادي، چه معنوي اين پيروي كرده به دنبال سبب راه افتاده.
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا ﴿٨٦﴾
اين اسباب او را به جهان‌گردي كشاند، قرآن اول به طرف مغرب را نقل مي‌كند بعد به طرف مشرق را ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ﴾ البته اين ارضي كه امروز بشر به كار مي‌برد، شايد آن وقت ها نبود، خيلي از شهرها و كشورهايي است كه آن طرف آب وآن طرف اقيانوس كبير است، بعدها كشف شده قبلاً خبري از آنها نبود، آنها در طرف غرب، آخر دنيا را همين طليعهٴ اقيانوس كبير، از اين طرف هم اقيانوس هند مي‌دانستند.
﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ ذوالقرنین وقتي به كرانه اين اقيانوس آرام قرار گرفت، چون اقيانوس هم مثل زمين كُروي است غروب كه مي‌شود آدم خيال مي‌كند كه اين خورشید وارد دريا می شود، در آن قسمت جزيره‌اي بود که آب داغ و گرمی داشت که با لَجن آن ساحل همراه بود، وقتی در آن جا خورشید غروب كند، اگر كسي در كنار افق بايستد خيال مي‌كند خورشید در چشمه ای جوشان فرو رفته ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ احتمالا آن منطقهٴ استوايي وگرم و سوزان در آفریقا بود. “حمأ ” يعني آبِ آميخته با گِل که مي‌شود لجن، در آن فلات دور جزيره‌اي گل آلود بود که چون در كنار دريا بود چشمه ای لجنی تلقّي مي‌شد. لذا قرآن نفرمود: خورشید به آنجا رفت، فرمود: او اين‌چنين ديد، ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾.
در این طرف كرانهٴ اين اقيانوس عده‌اي زندگي مي‌كردند، ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً﴾ خدای سبحان می فرماید: در اين منطقهٴ تقريباً آفريقايي، به او گفتيم با اين مردم چه می کنی؟ ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ منظور از ما گفتيم، يعني یا بدون واسطه گفتیم يا باواسطه، اگر بدون واسطه گفتيم، نظير آن القاء وحيي كه نسبت به مادر موسي(ع) بود ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ يا نه از آن دستورهايي است كه خدا به انبيا مي‌دهد؟ ممكن است در زمان ذو‌القرنين پيامبري بوده كه به او مأموريت داده يا ذو‌القرنين دستورات شرعي‌اش را از او ياد مي‌گرفت. پس از اين ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ استفاده كرد كه ذو‌القرنين پيامبر بود، اگر دليل و روايات معتبري داشته باشيم كه او پيامبر بود با آيه مخالف نيست، چون بايد ما روايت را بر قرآن عرضه كنيم، اگر مخالف قرآن نبود بپذيريم. از آيه در نمي‌آيد كه الاّ ولابد او پيغمبر نبود، ولي از قرآن هم برنمي‌آيد كه او پيغمبر بود، ولی بر می آید که يك عبد صالح و مؤمن بود، به او گفتیم: دربارهٴ اين ها چه تصميم مي‌گيري؟ اين ها را عذاب مي‌كني، يا روش خوبي دربارهٴ اين ها اتّخاذ مي‌كني؟
قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ﴿٨٧﴾ وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَىٰ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ﴿٨٨﴾
ذو‌القرنين در پاسخ اين‌چنين گفته. منظور از اين ظلم تنها افساد في الأرض نيست، منظور از اين ظلم به قرينهٴ مقابلش كه فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ سه گروه‌اند: 1)كسي كه مؤمن نباشد و عملِ صالح انجام ندهد، او ظالم است چون ملحد است،
2) مؤمن باشد و عمل صالح انجام نمي‌دهد، یعنی ملحد يا مشرك نيستند، ايمان دارند ولي اسلامِ اسمِ و شناسنامه‌اي، نه اهل عبادتند نه اهل حقوق الهي‌اند، نه اهل حقوق شرعي‌اند، هيچ چيزي نيستند عمل صالحي ندارند،
3) بعضي هم مشرك‌اند كه اصلاً مؤمن نيستند. اين سه گروه ظالم‌اند.
﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ﴾ گفت: اگر آنهايي كه بيراهه مي‌روند، ظالم‌ باشند آنها را تنبيه می کند. آنها كه ظالم نيستند و مؤمن‌اند آنها را پاداش خوب مي‌دهد. پس معلوم می شود دين و مكتب و دعوتي هست كه از آن به بعد بعضي اهل قبول‌اند بعضي اهل انکار، اگر مكتب و دعوت و دين نباشد، ظلم و ايمان معنا ندارد.
از اين تعبير ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ معلوم مي‌شود كه اين گفتگو مستقيماً بين خدا و ذو‌القرنين نيست، چون اگر مستقيماً بين خدا و ذو‌القرنين بود و او هم پيامبر بود، عرض مي‌كرد «ثمّ يردُّ اليك» نه ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾. آن كه به ذو‌القرنين مي‌گويد: ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ آن خدا نيست، آن یا پيامبر خداست يا وليّ‌اي از اولياي الهي. ﴿ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ نُكْر يعني چيزي كه قابل شناخت نيست، يعني خدا ايشان را عذابي بي‏سابقه كند كه هيچ گمانش را نمي‏كردند و انتظارش را نداشتند. الآن در دنيا اگر كسي معذَّب بشود، ولو سوخته بشود مي‌گويد: من بي‌گناهم، يا اگر خودش بداند كه گناه کار است مي‌گويد: بالأخره من روزي انتقام مي‌گيرم، يا بچه‌هاي من، يا حزب و گروه من انتقام مي‌گيرند، بالأخره با چيزي خودش را سبك مي‌كند. اما وقتي به صحنهٴ قيامت رسيد هيچ كدام از اين شايد و بايد مطرح نيست، بنابراين هيچ ممكن نيست كسي در قيامت عذاب ببيند و با وجهي از وجوه كار خود را توجيه بكند، يا خودش را از نظر رواني سبك بكند.
ولي «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جزاءً الْحُسْنَي » يعني عاقبت حُسنا براي اوست. مستحضريد كه در قرآن كريم می فرمایند: افراد عادي وارد بهشت مي‌شوند، اما دربارهٴ شهدا يا صدّيقين، صالحین، علماء و ربّانيّون می فرماید: «له الجنّة» یعنی بهشت در اختيار آنهاست. پس اگر بهشت در اختيار كسي باشد او حقّ شفاعت هم دارد. اين تعبير «يدخل الجنّة» با «له الجنّة» فرق دارد. اين ها هم از همان قبيل‌اند، اگر كسي مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد، برای او عاقبت حُسناست كه اين بالاتر از آن بهشت است.
و سنقول له من امرنا يسرا: به زودي به او از امر خود سخني مي‏گوييم آسان، يعني به او تكليفي مي‏كنيم آسان كه بر او گران نيايد.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٨٩﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿٩٠﴾
فرمود: وقتی سفرِ غربي‌شان تمام شد، ما كه همهٴ وسايل را براي او فراهم كرديم، او از آن وسايل كمك گرفته به طرف شرق مسافرت كرده، ذوالقرنین اسباب عادي را در اختيار داشت، بر خلاف جريان سليمان(ع) كه فرمود: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ، ص/36﴾ است. تا اين كه به طرف شرق رسيدند مَطلَع يعني زمانِ طلوع، اما مطلِع يعني مكانِ طلوع، قسمتي كه آفتاب طلوع مي‌كند. ﴿وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ فرمود: در آنجا يك افراد ساده‌اي زندگي مي‌كردند كه از امكانات اوليه محروم بودند. اين ها هيچ پوششي در برابر آفتاب نداشتند، آفتاب مستقيماً بر اين ها مي‌تابيد، نه حجاب طبيعي داشتند، مثلاً پشت كوه باشند و مانند آن، نه حجاب مصنوعي و بِنا و معماري و مهندسي داشتند كه در خانه‌ها زندگي بكنند، نه حجاب و پوشش لباسي داشتند كه از تابش مستقيم آفتاب مصون باشند، شبيه حيوانات زندگي مي‌كردند كه ﴿لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ اين گروه فرهنگي نداشتند جز حمله و غارت، و زندگي شان زندگي جنگلي بود. و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده: ما براي آنان وسيله پوششي از آن قرار نداديم اشاره است به اين كه مردم مذكور هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسي هم لازم است و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.
كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا ﴿٩١﴾
﴿كَذلِكَ﴾ يعني اين‌چنين كه ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ او رفت و ديد و باخبر شد، ما هميشه باخبر بوديم كه آنجا چه خبر است، بر شرقِ دور ما احاطهٴ علمي داشتيم، او رفته از نزديك ديده كه آنجا چه مردمي زندگي مي‌كنند. یعنی ما بكلّ شيء خبير بوديم
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٩٢﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿٩٣﴾
از آن منطقه ايشان راه را ادامه داد و به شرق دور رفت در اين قسمت كه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ معلوم مي‌‌شود قبلاً براي نجات از آن قوم وحشي و مهاجم دوتا سد ساخته شده بود، يك سد براي نجات از يأجوج، يك سد براي نجات از مأجوج، بين اين دو سد درّه‌ و شكافي بود، که از آنجا مي‌آمدند حمله و غارتگري می کردند. با كشاورزي كه آشنا نبودند، تغذيه‌شان از همين راه غارتگري بود و مزاحم مردم اين طرف منطقه بودند. ذوالقرنین آن طرف اين سدّين مردمی را دیدند که هيچ چيزي نمي‌فهميدند، نه زبان شان با زبان مردم خاورميانه يا مشرق‌زمين هماهنگ بود نه فرهنگ شان، نه آداب شان، نه سُنن شان، اهل فهم و فرهنگ نبودند كارشان هم غارتگري بود.
نکته: پس ذوالقرنین اهل مغرب و مشرق هم نبود، چون ظاهر قرآن اين است كه اين سفري به طرف مغرب سپس به طرف مشرق كرده، اين براي خاورميانه است. مطلب بعدي آن است كه سفر مغربش را به همين مغربِ نزديك ختم كرده، مغرب دور كه شمال اقيانوس آرام است به آنجا نرسيد، ولي دربارهٴ سفر مشرقش دو سفر را ذكر فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً ٭ كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً ٭ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً﴾ يك مشرقِ نزديك و يك مشرق دور را هم او طي كرده، یعنی در قسمت شرق خاوردور دوتا سفر داشت ولي در باختر يك سفر داشت.
قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَىٰ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا ﴿٩٤﴾
مردم اين طرف سد گفتند: ذو‌القرنين! آن طرف سد يأجوج و مأجوج هستند، غارتگرند و ما از دست شان در امان نيستيم، كه مي‌گويند: این ها قوم تَتار و مغول هستند.مردم اين طرف سد آدم های بافرهنگي بودند، از ظلم يأجوج و مأجوج به سطوح آمدند به ذو‌القرنين گفتند: يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مى‌كنند، آيا ممكن است براى تو هزينه‌اى قرار دهيم تا ميان ما و آنها سدّى بسازى؟ یعنی ما هزينه‌اش را مي‌دهيم ولي آن معماري و آن مهندسي و آن امكانات را نداريم كه شكاف اين دو سد را بپوشانيم. خداي سبحان هم كه قبلاً فرمود: ما او را متمكّن در زمين كرديم . ذوالقرنین پاسخ داد…
قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا ﴿٩٥﴾
ذو‌القرنين فرمود: پروردگارم امكاناتی را که به من داده بهتر است منتها نيروي كمكي، كارگر و ابزار كار را بياوريد ما كه نمي‌توانيم از نقاط مختلف اين سرزمين آهن، بُراده‌هاي آهن، قير و سرب بياوريم، شما اين وسايل و نيروي کار را بدهيد بقيه را ما تأمين مي‌كنيم.
﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾ رَدْم همان سد است، گفت: من كاري مي‌كنم كه اين شكاف بسته شود، بين شما كه اين طرفيد و آنها كه آن طرف سد هستند، رَدْمي، سدّي باشد كه آنها نه بتوانند از بالاي سد بيايند نه بتوانند اين سد را سوراخ بكنند. پس مي‌شود سه‌تا سد دوتا سدّ طبيعي سدّي هم ما مي‌سازيم. اين سد آن ديوار چين نمي‌تواند باشد براي اين كه ديوار چين بر اساس همان مصالح ساختماني آجر و امثال آجر است، اما اين سد يك سدّ فلزّي است. آهن است و برادهٴ آهن و سرب و نفّاخي كردن و دَميدن اين كورهٴ آهنگري هست و آب كردن اين سرب ها و يك ديوار فلزّي.
مطلب ديگر اين كه آنها از ذو‌القرنين سد خواستند، ذو‌القرنين گفت: من به شما رَدْم مي‌دهم، شما سدّ سنگي و آجري و سيماني مي‌خواستيد من سدّ فلزّي به شما مي‌دهم اين ردْم محکم تر از آن سد است.
آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ۖ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا ﴿٩٦﴾ فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿٩٧﴾
ذو‌القرنين دستور داد موادّ اوليه را كه بُريده‌هاي آهن بود فراهم كردند، سه كار را با اين مواد خام انجام داد، يكي اين كه عرضِ اين دو سد را پُر كردند، يكي اين كه طول اين دو سد را پُر كردند كه نه شكافي در عرض باشد، و نه شكافي در طول، که آنها نتوانند بالا بيايند، وقتي دو ضلع اين دو سد پُر شد عرضاً و طولاً، از آهن و بُريده‌هاي آهن، دستور داد آتشي فراهم بشود و كورهٴ آهنگري راه‌اندازي بشود و نفّاخي بشود. قبلا در کوره ها با وسیله ای نظیر بادبزن می دمیدند و آتش را مشتعل تر و گسترده‌تر مي‌كردند، وقتي آتش مشتعل شد كلّ اين بُريده‌هاي آهن يك تكّه آتش شده، سپس آن مسِ آب‌شده يا سرب آب‌شده را ريختند، ريختن آن موادّ گداخته روي اين آهنِ داغ‌شده، وقتي سرد بشود يك دفعه يك سدّ طولاني عريضِ طويلِ عميق مي‌شود. وقتی اين سد مستحكم ساخته شد آنها فهميدند كه يأجوج و مأجوج هيچ راهي براي نفوذ ندارند و نمي‌توانند بالا بيايند، چون صاف و لیز بود،
﴿وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ از نظر قطر هم قوي بود اينها نمي‌توانستند آن را سوراخ كنند تونل بزنند. نه تونل‌پذير است نه دستگيره دارد نه راه ديگر. سرب مذاب را به این دليل ﴿قِطْراً﴾ گفتند چون که قطره قطره مي‌ريزد.

قَالَ هَـذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ﴿٩٨﴾
اين كار را وقتي ذو‌القرنين انجام داد گفت ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾ مردان الهي هر كاري كه نصيب آنها مي‌شود اين را به رحمت الهي استناد مي‌دهند. بالأخره اين سد مانند سدهاي ديگر، اين بخش از زمين مانند ساير بخش هايي از زمين روزي بساطش برچيده مي‌شود. ذو‌القرنين گفت: وقتي آ ن روز دستور الهي و پيمان الهی برسد، اين سدّي كه يأجوج و مأجوج نمي‌تواند از او بگذرند، خداي سبحان اين را هم مثل پودر نرم مي‌كند. و وعدهٴ الهي هم حق است، اين كار را اگر بخواهد مي‌كند و يقيناً خواهد كرد، يعني قيامت خواهد آمد. از اين به بعد را ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد.
مي‌فرمايد: اگر آن وَعد آمد ما اين سد را مثل پودر نرم مي‌كنيم. و مقصود از وعده يا وعده‏اي است كه خداي تعالي در خصوص آن سد داده بوده كه به زودي يعني در نزديكي‏هاي قيامت آن را خرد مي‏كند، در اين صورت وعده مزبور پيشگويي خدا بوده كه ذو القرنين آن را خبر داده. و يا همان وعده‏اي است كه خداي تعالي در باره قيام قيامت داده، و فرموده : كوه ها همه در هم كوبيده گشته دنيا خراب مي‏شود.
وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا ﴿٩٩﴾
در طليعهٴ معاد نفخ اول که پيدا مي‌شود، همه می میرند. در نفخ دوم ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ﴾ که فرمود: ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ٭لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ، واقعه/50 و 51﴾ آن روز همه زنده می شوند، وقتي اين ها را خواستند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ، اسراء/71﴾ با فشار از اين قبرها سر بر مي‌دارند، مثل ملخ پَركشان حركت مي‌كنند، بشر مثل درياي سونامي‌زده موجي ايجاد مي‌کنند، از هول و وحشت پراكنده مي‌شوند، نه مي‌دانند كجا بروند و نه مي‌شناسند به چه كسي پناهنده بشوند، البته يك عده در امان‌اند. لذا فرمود: «يموج بعضهم في بعض» در عين حال كه جمع‌اند، جميعشان حاضرند اما همه‌شان تنها هستند ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً، مریم/95﴾.
وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا ﴿١٠٠﴾ الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا ﴿١٠١﴾اين ها را بر جهنم عرضه مي‌كنند یعنی اين ها را مي‌برند نزديك جهنم، در حدّي كه جهنم را ببينند، مانند آل فرعون كه دربارهٴ برزخ شان می فرماید: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾ اما در جريان قيامت مي‌فرمايد: ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ جهنم را به اين ها نشان مي‌دهيم. همين معنا كه در دنيا افراد تبهكار اين همه صداهاي پاك هست نمي‌شنوند و به دنبال صداهاي آلوده مي‌روند، از طرفي در دنیا راه هاي ناهنجار هست، دعوت هاي فراواني از تبهكاران هست، اما مردان الهي به آنها گوش نمي‌دهند و فقط گوش شان به طرف انبيا و اولياست، در قيامت همين معنا ظهور مي‌كند. چگونه غرّش جهنم كه تا پانصد فرسخ يا تا هزار كيلومتر مي‌رود مردان بهشت آن را نمی شنوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَف انبیا/102﴾، یا بهشتي كه بويش تا پانصد فرسخ مي‌رود، عاقّ والدين اين بو را استشمام نمي‌كنند؟ بنابراين ما در دنيا يك حواسّ مشتركي داريم يعني چشم وگوش ما مشترك است، اين صداها را مي‌شنويم مناظر را می بینیم ولي همين صداها و همين مناظري كه ما داريم يك نگاه ديگري هم لازم است، اگر آن نگاه ديگر را داشتيم در قيامت چيزي را ما مي‌بينيم كه ديگري نمي‌بيند، چيزي را ما مي‌شنويم كه ديگري نمي‌شنود. اين كه در آيهٴ 101 اين سور‌ه فرمود يك عده چشم و گوششان بسته است همين است ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ چشم شان نام مرا نمي‌بيند یعنی نام و ياد الهي گذشته از اين كه شنيدني است ديدني هم هست.
قرآن كريم فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ﴾ اما اهل سمع نيستند، ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ، اعراف/179﴾ ولي اهل بصر نيستند، كفار گوش دارند اما شنوا نیست، چشم دارند اما فقط باهاش نگاه می کنند. بصر آن است كه يك موادّ خوبي را به عقل ارائه كند تا عقل دربارهٴ اين ها تصميم بگيرد. سميع آن است كه حرف هاي خوب را بشنود و تحويل عاقله بدهد تا عاقله ارزيابي كند. فرمود: تو را نگاه مي‌كنند ولي نمي‌بينند آن كسي كه بين پيغمبر و غير پيغمبر فرق نگذارد كه اين چه كسي است؟ چه چيزي آورده و تشخيص ندهد كه اين چه مي‌گويد آن چه مي‌گويد اين داراي سمع و بصر نيست، داراي نظر و اُذن است. سمع و بصر در اين است كه انسان دربارهٴ نظم عالِمانه و حكيمانهٴ ليل و نهار فكر كند، اگر نكرد ديگر سميع و بصير نيست. يك وقت است انسان مسلمان است موحّد است و گاهي غفلت مي‌كند در آن حين غفلت بصير و سميع نيست. دربارهٴ اين گروه تعبير به فعل ماضي «كان» مي‌كند كه نشانهٴ استمرار و مداومت و مَلكه است، هم دربارهٴ از دست دادن بصر تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ و هم دربارهٴ از دست دادن نيروي سمع تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾
أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا ﴿١٠٢﴾
فرمود: شما اين بت ها را براي چه مي‌پرستيد؟ براي اين كه به شما نفعی برسانند یا از شما ضرری را دور کنند؟ از اين ها كاري ساخته نيست. ما جهنم را براي كفار آماده کرده ایم، نه از بت ها كاري ساخته است نه از بت‌پرستي، بت‌پرستي سراب است، خواه آن معبودشان فرشته باشد يا غير فرشته؟ چون از غير فرشته كه كاري ساخته نيست، فرشته و امثال فرشته هم كه از كار اين ها بيزارند.
“نُزُل” آن چيزي است كه وقتي مهمان وارد شد قبل از آن پذيرايي هاي اصلی، يك پذيرايي موقّت مثل شربت و شیرینی دارند. فرمود: اين ها همين كه مُردند جهنم را نُزل اينها قرار مي‌دهيم.
آيات مورد بحث بلكه تمامي آيات سوره در اين سياق است كه بفهماند كفار به زينت زندگي دنيا مفتون گشته، امر بر ايشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمينان كردند، و در نتيجه غير خداي را اولياي خود گرفتند و پنداشتند كه ولايت اين آلهه كافي و نافع براي آنان است و دافع ضرر از آنها است. و حال آن كه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلايق خواهند ديد مناقض پندار ايشان است، پس آيه شريفه مورد بحث نيز همين پندار را تخطئه مي‏كند.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿١٠٣﴾ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿١٠٤﴾
خسران و خسارت در كسب و كارهايي صورت مي‏گيرد كه به منظور استفاده و سود انجام مي‏شود و وقتي خسران تحقق مي‏يابد كه كاسب از سعي و كوشش خود به غرضي كه داشته، نرسد، بلكه نتيجه عمل اين شود كه مثلا چيزي از سرمايه هم از بين برود، و يا حداقل منفعتي عايد نگردد در نتيجه سعيش بي‏نتيجه شود. و اين همان است كه آيه شريفه آن را ضلال سعي خوانده، گویا راه استفاده گم شده، و راهي كه پيموده به خلاف آن هدفي كه داشته است منتهي گرديده.
عده‌اي هستند كه همهٴ كارهاي شان پوچ است، ﴿بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا﴾ وقتي كار صبغهٴ (رنگ) عقلي و ديني نداشته باشد، همهٴ اين كار پوچ در مي‌آيد. نه تنها در آخرت پوچ است در دنيا هم پوچ است، یعنی نه در دنيا نتيجه مي‌دهد نه در آخرت، چون سعي‌شان در دنيا گُم شده، كسي كه غير حق را مي‌پرستد، وقتي حق ظهور كرد اين به دنبال چه چيزي مي‌رود؟ اگر كسي در تاريكي به دنبال گوهر و غيرگوهر مي‌گردد، دفعتاً آفتاب طلوع كرده ديد که جز يك مُشت سنگ‌ريزه چیزی در دستش نیست، چه حالی دارد؟ حالا اگر كسي سراب را آب پنداشت و حرف راهنمايان را گوش نداد ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ يعني آن تلاش هايي كه در دنيا كردند الآن مي‌بينند خبري نيست .خدای سبحان فرمود: به مردم بگو: مي‌خواهيد من به شما خبر مهم بدهم كه چه كسي از همه خسرانش بيشتر است؟ آن كسي كه حرف حق را نمي‌شنود، خودپسند است، كار باطل انجام مي‌دهد، خيال مي‌كند دارد كار خوب انجام مي‌دهد، چنین کسی تلاش و كوشش‌اش هم در دنيا بي‌اثر است، هم در آخرت، چون اين گروه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ خيال مي‌كنند متمدّن‌اند، راه حق مي‌روند، و آدم هاي متشخّص‌اند. چون اين خيال را دارند از ديگران زیانکارترند.
يك وقت است كسي بيراهه مي‌رود ولي خيال نمي‌كند كه اين كار، كار خوبي است مي‌گويد من ديگر حالا مبتلا هستم. اما کسی كارِ بد مي‌كند و خيال مي‌كند كار خوبي است، لذا از ديگران زیانکارتر است. اين ها در اثر همان خودخواهي منكر مبدأ و معادند، وقتي آغاز و انجام را منكر باشند، صراط مستقیم که همان دین است را هم منکرند. اين صراط مستقيمي كه ما معتقديم، مِن الله و الي الله است، ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ، بقره/156﴾.
اما احسان به معناي عمل صالح دوتا مصداق دارد، يكي اين كه مثلاً كسي نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد، آدم منزّهي است چشم و گوش‌اش پاك است، صادق است، اين احسان است، يعني كار حَسَن مي‌كند. اما يك وقت نسبت به ديگري جود و بخشش و صفا و وفا دارد، اين هم احسان است، يعني نسبت به غير عملِ صالح انجام مي‌دهد. بنابراين احسان به معناي عمل صالح هر دو قسم را مي‌گيرد، اما منظور از ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ ناظر به آن عمل صالح شخص است، يعني اين ها خيال مي‌كنند كارِ خير مي‌كنند.
أُولَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا ﴿١٠٥﴾
کفار از نظر مبدأ آيات الهي را نديدند، از نظر معاد منكر لقاءالله بودند، مبدأ و معاد كه براي اين ها افسانه است، بين مبدأ و معاد كه صراط است هم افسانه خواهد بود، وقتي راه افسانه شد راهنما هم ـ معاذ الله ـ افسانه مي‌شود، لذا اين ها رُسل را به استهزا گرفتند، چرا رسل را؟ چون رسل مي‌گويند: از اين مبدأ تا آن منتها راه است و ما راهنماييم. فرمود: اين ها كساني‌اند كه ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً ﴾.وجه اين كه چرا اعمال شان حبط (بي اجر) مي‏گردد اين است كه آنها هيچ عملي را براي رضاي خدا انجام نمي‏دهند، و ثواب دار آخرت را نمي‏جويند و سعادت حيات آخرت را نمي‏طلبند و محرك شان در هيچ عملي ياد روز قيامت و حساب نيست. و اين كه فرمود: (فلا نقيم لهم يوم القيامة و زنا) نتیجه ای است بر حبط اعمال، زيرا سنجش و وزن در روز قيامت به سنگيني حسنات است، به دليل اين كه مي‏فرمايد: (و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم). و نيز به دليل اين كه با حبط عمل ديگر سنگيني باقي نمي‏ماند و در نتيجه ديگر وزني معنا ندارد.
ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا ﴿١٠٦﴾
كلمه “ذلك” اشاره به همان صفتی است كه از اوصاف آنان ذكر كرد، يعني حال و وضع ايشان بدين‏سان است كه ما گفتيم. و جمله جزاؤهم جهنم كلامي است نو و تازه كه از عاقبت امر ايشان خبر مي‏دهد.
پس اين ها سزای شان جهنم است چون آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند خيال مي‌كنند مرگ پوسيدن است، نه از پوست به در آمدن و بعد از مرگ هم خبري نيست.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا ﴿١٠٧﴾ خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا ﴿١٠٨﴾ بهشت براي مومنین نُزُل است، وقتی مهماني می آید، بالأخره يك لیوان شربتي، آبي، ميوه‌اي، قبل از غذای اصلی براي او حاضر مي‌كنند، آن را نُزل مي‌گويند. تقسيم انسان به مؤمن و كافر و رسيدن به بهشت و جهنم، به این است كه اگر كسي زينت حيات دنيا را با زينت انسان خلط نكرد، و امر بر او مشتبه نشد، اين اهل بهشت است و بهشت برای او نُزل است. و اگر كسي زينت حيات دنيا را زينت انسان تلقّي كرد و به آن سَمت رفت، گرفتار جهنم مي‌شود و جهنم براي او نُزل و پیش پذیرایی است. اگر پيش‌پذيرايي مهمانِ كافر جهنم است، و پيش‌پذيرايي مهمان مؤمن بهشت است، اصل ‌پذيرايي‌اش چيست؟
فرمود: چيزهايي در قيامت هست كه به خيال كسي نمي‌آيد، اين جنّاتي كه ما وصف كرديم حور و قصور و غِلمان دارد، ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ، آل عمران/15﴾ است اينها تازه نُزل است اما ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ، ق/35﴾ چيزهايي است كه اصلاً به فكر كسي نمي‌آيد ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ، سجده/17﴾ هيچ كس نمي‌داند آنجا چه خبر است و چون شبيه اش در دنيا نيست، ما چه تعريف بكنيم؟!
قرآن كريم براي عذاب يك عامل قائل است و آن معصيت است.
اما نعمت ويژهٴ بهشت دو عامل لازم دارد يكي ايمان، يكي عمل صالح،
صِرف ايمان كافي نيست كه انسان وارد بهشت بشود، لذا غالباً وقتي جريان وعدهٴ بهشت مطرح است ايمان و عمل صالح مطرح است. اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ ما اين پيش‌پذيرايي را آماده كرديم، اينها وقتي از راه رسيدند، لحظات موت سخت است، جريان برزخ سخت است، ورود در ساهرهٴ قيامت سخت است، اين عقبه‌هاي سخت را كه پشت سر گذاشتند وارد مي‌شوند به ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ كه اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ تازه براي آنها نُزُل است، اما بالاتر از ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ بالاتر از اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ مطالبي است كه البته دربارهٴ نماز شب‌خوانها و مانند آن است كه ﴿ فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ، سجده/17﴾ هيچ كس نمي‌داند ما چشم‌روشنايي كه براي اينها در قيامت ذخيره كرديم چيست؟
قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ﴿١٠٩﴾
منظور از كلمه و كلمات در اين آيه نه در مقابل كلام است نه در مقابل فعل، چون قرآن كريم گاهي كلمه را بر جمله و مطلب القا مي‌كند، ﴿تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ، انعام/115﴾ كلمهٴ خدا يعني اين مطلب الهي، گاهي كلمه را بر عين خارجي اطلاق مي‌كند، مثل اين كه دربارهٴ عيساي مسيح مثلاً گفته شد او كلمة الله است، و گاهي كلمه به معناي فعل است كه حضرت امير(ع) در نهج‌البلاغه خطبه 186فرمود: ­«إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» حرف خدا كار خداست، نه اين كه خدا ـ معاذ الله ـ دهان و زباني داشته باشد با اين زبان حرف بزند، «إنّما قوله فعله» فعلِ خدا حرف خداست، چرا حالا فعل خدا را كلمة الله گفتند؟
براي اين كه كلمه يك امر مشهود است كه ما را راهنمايي مي‌كند به آنچه در ضمير متكلّم است و براي ما غايب است، آنچه را كه او تلفّظ كرده براي ما حاضر است. لذا سراسر عالَم مي‌شود كلمات الله، چون آيات الهي‌اند، آن غيبِ محض را به ما نشان مي‌دهند، آن علوم غيبيه، قدرت غيبيه، عنايت غيبيه، جود غيبيه الهي را به ما نشان مي‌دهند، پس سنّت و سيره و افعال الهي، كلمة الله است، و كلمات الهي هم تمام‌شدني نيستند،
لذا قهراً علوم نامتناهي مي‌شود، اگر دريا مركب بشود بخواهد كلمات الهي را يادداشت كند، اين دريا تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد، حالا اگر درياي ديگري مانند درياي تمام‌شده او هم مركب بشود به مدد اين بيايد او هم تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد. پس علوم الهي، یعنی علومي كه در جهان هست نامتناهي است و خدای سبحان انسان را به چنين سفرهٴ نامحدودي دعوت كرده است.
اين آيه جزء غرر آيات قرآن كريم است، نه تنها در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بلكه در ساير سُوَر نشانهٴ نامتناهي بودن فيض خداست. این كه فرمود: ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ جاي هر گونه حسد و امثال ذلك را تنگ مي‌كند، اگر به ما گفتند اين دعاها را بعد از نماز بخوانيد، یا در قنوت بخوانيد «يا مَن لا يَشغله شأنٌ عن شأن» يا «يا مَن لا يَشغله شيء عن شيء» یا «يا مَن يَكفي مِن كلّ شيء و لا يَكفي» همهٴ دعاها كه مربوط به طلب مغفرت در عالَم قيامت نيست، طرز زندگي را هم به ما نشان دادند، وقتي خدا چيزي را به ديگري داد به ما هم مي‌تواند بدهد، به شرطي كه از او بخواهيم. بنابراين: اين كه فرمود: كلمات الهي نامتناهي است، نخواسته که خودنمايي كند، فرمود كَرَمش نامتناهي است، نعمتش بي‌پايان است، اين تشويق به خواندن است.

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿١١٠﴾
فرمود: به اين ها بگو شما اگر دربارهٴ شخصِ من حرف مي‌زنيد من دو چهره و دو حيثيت دارم، يكي اين كه بشر عادي‌ام مثل شما، يكي اين كه بر من وحي نازل مي‌شود، نبيّ‌ و رسول هستم و با فرشته‌ها ارتباط دارم، تا از طرف خدا وحي نيايد از من كاري ساخته نيست، این که شما توقّع داشته باشيد من از آن جهت كه بشر هستم، علم غيب داشته باشم و معجزه بياورم و از گذشته و آينده خبر بدهم، اين‌چنين نيست. اما از آن جهت كه نبيّ‌ و رسول هستم و وحي مي‌گيرم، خداي سبحان هر چه مصلحت بداند دربارهٴ گذشته و حال و آينده به من خبر مي‌دهد، من هم به شما خبر مي‌دهم، چه اين كه جريان اصحاب كهف، ذو‌القرنين، و جريان روح از همين قبيل بود. فرمود: حرفي كه من مي‌زنم همين توحيد و نبوّت و معاد است. خدا هست و يكي است و اسماي حُسنا براي اوست و مدير و مدبّر كل است، از غير خدا هيچ ساخته نيست، مگر اين كه خود خدا آنها را وسيله قرار بدهد. نماز، روزه، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)، اقرار و توبه را وسيله قرار داد.
اين إِله ها را كنار بگذاريد، آنها دروغين‌ و اسم های بي‌مسمّا هستند. سپس مسئلهٴ معاد را اينجا ذكر مي‌كند ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ عملِ صالح براي عامل صالح است، عملي را قرآن صالح مي‌داند كه مطابق با شريعت باشد.
اگر از قرآن سؤال كنيم كدام كار خوب است؟ مي‌گويد كاري كه پيغمبر اسلام از طرف خدا آورده، حالا اگر كسي معتقد نباشد، مدرسه یا درمانگاهی بسازد، اين عمل صالح نيست، اين حُسن فعلي بايد با آن حُسن فاعلي همراه بشود، يعني 1) مؤمن باشد، 2) اين كارِ خير را انجام بدهد. اما از اين جهت كه حُسن فعلي دارد، چون حُسن فاعلي ندارد، ذات اقدس الهي بهرهٴ دنيايي او را مي‌دهد بركات و خیراتی به او در دنیا مي‌دهد اما در آخرت برای او بهره ای ندارد،
فرمود: ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ شرك نورزد، یعنی اهل سُمعه و ريا نباشد. سُمعه آن است كه انسان كاري را مي‌كند كه ديگران بشنوند، ريا آن است كه كاري را انجام مي‌دهد که ديگران ببينند. فرمود: اين كار را نكنند هر دو شرك است، اين ها سر از جهنم در مي‌آورند.
بنابراين عناصر اصلي كه توحيد و نبوّت و معاد باشد حق است، راه رسيدن به آن دارالقرار كه ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ باشد عمل صالح است، و براي اين كه اين عمل صالح ما را به جنّات الفردوس برساند، بايد خالص باشد.
لذا صلاحش را با ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ بيان كرده، خلوصش را كه منزّه بودن از سُمعه و رياست با ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ بيان كرده.

والحمدلله رب العالمین 🤲

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (7)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 7.553 ثانیه ایجاد شد.