logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:175142)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:138083)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:128777)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:94003)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: نهي تحريمي تدريجي شراب و علل حرمت مست‌كننده ها    جلوگيري از تضييع حق مادي و معنوي مردم توسط متجاوز، از حرمت ماه‌ حرام بالاتر است.    وصیت در چه چیزهایی و برای چه کسانی؟    قمار، پليد و شيطاني است. از ان اجتناب كنيد             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1398/11/19 10:14:07 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه،تدبر و فهم سوره نمل:نكات و پرسش هاي تفسيري سوره نمل

در سوره نمل به داستان مكاتبه و مواجهه حضرت سليمان با ملك سبا بيان شده است.چه نكاتي از اين داستان قابل استفاده است؟

پاسخ 1:

-شرح مختصر مطلب این است که یمن همسایه فلسطین بود و حکمرانی سلیمان خیلی قوی و مقتدرانه بود و طبیعی است که حکومت یمن می باید خیلی از حکومت فلسطین حساب میبرد و شاید هم تحت الحمایه یا مستعمره اش بود و لذا اینکه سلیمان حاکمش را احضار کند و شرایطی را به او دیکته کند در 3000 پیش امری عادی بود و دو کلمه «مسلمین» در این چارچوب مفهوم است.
در جریان این احضار، ملکه سباء اموری رویت کرد که درک کرد که پادشاهیِ سلیمان از نوعِ پادشاهیِ عادی نیست، و این درک سبب شد دین سلیمان را بپذیرد و لذا کلمه «اسلمت» با این توضیح مفهوم میشود.
چند دریافت کوتاهِ مستقیم

-آیه 23: معلوم می¬شود چند هزار سال قبل نیز مانند امروز که سلطنت زنان عجیب نیست و پذیرفته می¬شود، در آن زمانها نیز چنین بوده و زنی می¬توانسته حتی تا حد سلطنت هم بالا برود.
بنابراین، این سخن فمینیستها درست نیست که «زن همیشه مظلوم بوده» و البته از این نوع نظایر زیاد است اما محل طرح آنها در اینجا نیست.

-ازآیات 32تا35 فهمیده می¬شود که نوع حکومت آن زن، سلطنت مشروطه و مجلس مورد مشورت او نوعی مجلس سنا بوده است.

-از آیات 38تا40 فهمیده می¬شود که جابجائی ماده ممکن است.
تا امروز، و با این تکنولوژی روز فعلاً بشر موفق شده امواج را جابجا کند و رادیو تلویزیون و رادار و تلفنِ همراه بر این اساس است.
اما انتقال ماده فعلاً بصورت تخیل و آرزوست.
از آیات فوق معلوم می¬شود آنهم ممکن است.

-ریشه قدرت¬های عجیب سلیمانی
با توجه به آیه¬های 18 و 39 معلوم می¬شود «علم به زبان پرندگان» بعنوان نمونه ذکر شده وگرنه آنحضرت به زبان مورچگان و زبان جنیان نیز آشنا بوده است.
باز هم اگر کمی ذهن خویش را آزاد بگذاریم و قدری روی کلمه «زبان» متمرکز شویم متوجه می¬گردیم که زبان در نزد ما وسیله انتقال منویات ما به طرف مقابل است.
از مجموع این مطلب و آیات این پاراگراف فهمیده می¬شود که حضرت سلــیمان می-توانست منویات ذهنی پرندگان و حیوانات و جن را درک کند و همچنین می¬توانست منویات خویش را به آنان منتقل نماید. و این برای او «قدرت» خاصی ایجاد می¬کرده که بی¬نظیر بوده است.
چنانکه می¬دانیم محور اصلی تمدن بشری و تفوق انسان بر حیوانات و تسلط بشر بر جهان طبیعت در درجه اول مرهون «امکان ارتباط¬گیری» افراد بشر با یکدیگر است و اگر بشر چنین استعدادی را نداشت، چیزی از حیوانات بالاتر نبود و تاکنون کاملاً منقرض شده بود.
قدرتی که از راه ارتباط¬گیری با سایر موجودات زنده برای آدمی حاصل می¬شود برای ما قابل تصور نیست فقط همین مقدار را می¬توانیم حدس بزنیم که چنین قدرتی بسیار مهم و بسیار بزرگ و بسیار قوی است. و می¬تواند صاحب خویش را به جاهائی برساند که قابل تصورمان نیست و این، فقط یکی از قدرتهای حضرت سلیمان بوده و جمله «از هر چیزی بما داده شده» بما می¬گوید که سلیمان علاوه بر امکان ارتباط-گیری با همه انواع موجودات زنده، قدرتهای متنوع دیگری نیز داشته است که تنوع آنها بسیار زیاد بوده و از انواع همه قدرتها، چیزی به او داده شده بوده است.

-از آیه 39 فهمیده می¬شود که این نوع علوم منبع و مأخذ خاصی دارد که بعضی¬ها می-توانند به آن منبع و مأخذ دسترسی بیابند و صاحب این نوع علوم باشند.

-ملکه سباء بالاتر از یک «ملکه» بود
اوبا توجه به آیه 44 زنی است فهمیده، قدرتمند، ثروتمند، حکومتمند و برای امتحان سلیمان از سرزمین خویش به سرزمین سلیمان آمد و تخت خود را در نزد او دید و گفت قبلاً ایمان آورده بودیم و آنگاه که وارد حیاط قصر شد و دید آبگیر است و ساقهایش را برهنه کرد تا از آن عبور کند، وبعداکه فهمید که آبگیر نبوده و بنظر او چنین آمده، ایمان آورد.
چه رابطه¬ایست بین ایمان آوردن و دیدن چنین چیزهائی؟
بنظر می¬آید در این دو نکته (یعنی موضوع تخت و آبگیر) نشانه¬هائی بود که آن زن حکومتمند، درک کرد که قدرتهای سلطنتی سلیمان، از نوع قدرتهای سلطنتی معمولی نیست، بلکه به «ماوراء» وصل است.

-علمِ برترِ آن دو نفر «پیغمبر- شاه»
با توجه به آیه 15 برتریی که مورد اشاره قرار گرفته، با توجه به پاراگراف فوق، جنبه فوقِ قدرتیِ آن دو پیامبر بوده و به وجه ایمانی آنها ناظر نمی¬باشد.
مؤمنان نیز چیزی دارند که آنهم از نوع «علم» است مثلاً اینکه قیامت برپا خواهد شد و حساب و کتاب و بهشت و جهنم خواهد بود، همه اینها «علم» است و مؤمنان به این نوع علم آراسته¬اند و این نوع علم است که مردم را به عمل صالح دعوت می¬کند و سبب رستگاری آنها می¬شود.
البته داوود و سلیمان که دو پیامبر بودند نه تنها این نوع علم را داشتند بلکه کیفیت این نوع علمِ آنها قاعدتاً باید بسیار بالاتر از کیفیت این نوع علم در نزد «بسیاری از بندگان مؤمن» بوده باشد.

از جملۀ «برتری دادِ» آیه 15 فهمیده می¬شود که علم مورد اشاره آنها، علاوه بر علمی بوده که مؤمنان – از جمله آن «عفریت من الجن» و نیز آن «من عنده علم من الکتاب» دارند.


-«علمِ» تصرف در قوای جهان
در رابطه با آیه¬های 16 و 40 می¬توان چنین گفت که «علم» مورد اشاره در آیه 15، از نوع علومی بوده که سبب ایجاد قدرت می¬شده است.
بعبارت دیگر آن دسته از علوم در اینجا مطرح است که به چگونگیِ تصرف در قوای جهان و نیز نفوذ در حیطه زندگی انسان و جن و پرندگان و حیوانات و به کار گرفتن آنها در جهت دلخواه مربوط می¬شد.
علم به «زبان پرندگان»، و «داده شدن از هر چیزی»، موردی بوده که سلیمان از داوود به ارث برده است.

یک سوال که حیفم می آید در این متن جوابش ندهم
یکی از دوستان در جلسه قرآن خوانی شان با سوالی مواجه شد که آن را به من منتقل کرد:
در داستان سلیمان و ملکه سباء، ملکه، یک خانم با تدبیر و فهمیده تلقی میشود در حالیکه حضرت سلیمان مردی خشن و تبلیغ کننده دینش با زور به نظر می آید (شواهدش هم اعلام تنبیه شدید هدهد و حتی ذبح او و دستور دادن به ملکه که «مسلِمانه» نزدم بیایید و گرنه چنان لشکری برسرتان فرود آورم که . . . »
جواب این سوال دو قسمت دارد:
1 – متنی (تکست)ی
2 – اوضاع و احوالی (کانتکست)ی
از لحاظ متنی، توضیحی که در بالاتر (در قسمت معنی برخی کلمات) عرض کردیم، کافی است.
از لحاظ دوم، بهتر است بدانیم که اخلاقیات جدیدی که (خوشبختانه) در دنیا شروع به رواج کرده و دارد بسرعت فراگیر و ریشه دارد میشود، چندان تاریخی ندارد، و خودِ تاریخ تاسیس سازمان ملل، (که اعلامیه حقوق بشر و کنوانسیون های حقوق کودک و و حقوق زنان و منع خشونت علیه زنان و و و منشعب از آن است) کمتر از 85 سال است، و هر چه در تاریخ به عقب میرویم درجه خشونتِ اِعمال شونده از سوی قوی نسبت به ضعیف را، پررنگ تر و غلیظ تر می یابیم،
غلظت و حِدّت در کلام سلیمان نبی (ع) را می باید به سه عامل نسبت داد:
1 – اینکه او حدود سه هزار سال از امروز دور است و شدّت و خشونت عادی بود.
2 – سلطنت عجیب و عظیمی که داشت، و به «نه شنیدن» عادت نکرده بود.
3 – خشونت خاصِ ذات بنی اسرائیلی (نگاه کنید که ساره با هاجر و یوسف با برادرانش چه کرد، که تا وقتی آنها را به نهایت ذلت نرساند، نگفت لاتثریب علیکم الیوم و و و )
لذا رفتار سلیمان نبی (ع) با توجه به این کانتکست، چندان قابلیت ایرادی هم ندارد.-


از تفسير آقاي جمال گنجه اي

سایر پاسخها در پستهای بعدی


كلمات كليدي:تدبر فهم تفسير سوره نمل سليمان سبا قران هدهد

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/08 10:47:50 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#2 ارسال شده : 1398/11/22 03:09:02 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

پيامها و نكات قابل استفاده از داستان سليمان و ملكه سبا: تفاوت والامر اليك با والامر لك چيست؟

پاسخ 2:

آيه 31 ـ از اين سخن حكيمانه ملكه سبا به خوبى پيداست كه هرگز عناد و استبدادى در سياست كشورش نداشته، بلكه با مشورت با سران كشورش تاكتيك هاى سياسى را به انجام مى رسانده است، و در هر صورت با روش سليم بحث و گفتگو هر گاه به نتيجه اى شايسته مطابق رأى خود يا ديگران مى رسيد، آن را انجام مى داد، ولى اين جا چنان كه در آيه (33) آمده در آغاز و انجام رأى ملكه دقيق تر و پسنديده تر بوده است.

آيه 33 ـ چرا در اينجا "والامر إليك" آمده و نه «لك»؟ نكته اين است كه چون سلطه مشروطه بوده است، و «لك» بر مبناى ويژگى رأى ملكه نمايان گر استبدادى است، از اين رو اين فرمان سياسى را «لك» و براى او ندانسته اند، بلكه «اليك» و به سوى او خوانده اند، كه در صورت مشورت با برهان قوى فرمانده، اين نظر شورايى تنها به سوى او برگشت دارد، كه اين برگشت هرگز رنگ استبداد ندارد، و تنها در عين قوت استدلال ملكه «اليك» كافى نبوده و مجدداً از وى درخواسته شده كه با نگرشى بيشتر فرمان دهد.

ايه 35-از اين نظر سياسى بسيار دقيق ملكه سبا كه مورد تصديق قرآن نيز مى باشد چنين پيداست كه اصولا در برخورد با توانمندى مخالف بايد بهترين بازنگرى ها و احتياطات انجام گردد، ملكه سبا اكنون از حال سليمان آگاه نيست، كه آيا اضافه بر سلطه سياسى سلطه معنوى هم دارد، فعلا بر مبناى نخست به عنوان تلطيف و آرامش هديه اى براى سليمان مى فرستد تا بداند جريان چيست؟ اگر تهديد سليمان با همين هديه ـ و البته دنباله هاى ديگرش ـ خاموش شد كه هيچ، وگرنه بايد كار ديگرى كرد كه اين همان حضور در نزد سليمان است.


سليمان چه چيزي را از داود به ارث برد؟
طبعاً اين ارث، ارث نبوت نيست، زيرا نبوت مال نيست كه به ارث برده شود، بلكه حالت عصمتى است كه تنها با اراده الهى و در زمنيه هاى شايسته محقق مى گردد، چه پدر نيز پيامبر باشد يا نباشد، مانند ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)كه پدرش تارَخ گرچه مردى صالح بوده ولى پيامبر نبوده است، و مانند فرزندان پسرى يا دخترى گروهى از پيامبران كه جز بعضى پسرانشان سِمَت پيمبرى نيافته اند، بنابراين اصل ارث سليمان از داود ميراث مالى است،

ايه 40-بر حسب خبرى اين تخت تبديل به موجى شد كه در همان لحظه با سرعتى مافوِ تصور آمده و با برگشت به حالت نخستين در حضور سليمان حاضر گرديد، به تعبير ديگر ماده تخت در اين سرعت پيش از چشم بر هم زدن براى طى اين مسافت يك ماه تبديل به نيرويى گرديد و اين نيرو هم اين فاصله طويل را به سرعت در هم نورديد.

تفسير فرقان ايت اله صادقي تهراني

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/04 01:55:31 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/11/24 07:40:57 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

پيام ها و نكات داستان حضرت سليمان و ملكه سبا چيست؟ واكنش سليمان نسبت به هدهد چه پيامي دارد؟

پاسخ 3:

1-واكنش سليمان عليه السّلام درباره اخبار هدهد

قَالَ سنَنظرُ أَ صدَقْت أَمْ كُنت مِنَ الْكَذِبِينَ

ضمير در ((قال - گفت )) به سليمان (عليه السّلام ) بر مى گردد، كه داورى درباره هدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاى خود شاهدى نياورد، البته تكذيبش ‍ هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت ، لذا وعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم ، تا معلوم شود راست گفته اى يا دروغ .

2- توضيح سخن ملكه بعد از ديدن نامه سليمان عليه السّلام : ((قالت يا ايها الملوا انى القى الى كتاب ...))

اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سباء است ، كه به مردمش از رسيدن چنين نامه اى و كيفيت رسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى دهد و نامه را توصيف مى كند به اينكه نامه اى است كريم و ظاهر آيه دوم اين است كه مى خواهد علت كريم بودن آن را بيان كند،مى گويد: علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است ، چون ملكه سباء از جبروت سليمان خبر داشت و مى دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، به شهادت اينكه در چند آيه بعد از ملكه سباء حكايت مى كند كه وقتى عرش خود را در كاخ سليمان ديد گفت : ((و اوتينا العلم من قبله و كنا مسلمين - ما قبلا از شوكت سليمان خبر داشتيم و تسليم او بوديم ))

((و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم )) - يعنى اين نامه به نام خدا آغاز شده و به اين جهت نيز كريم است . آرى بت پرستان وثنى ، همگى قائلند به اينكه خداى سبحان هست منتهى او را رب الارباب دانسته نمى پرستيدند، چون خود را كوچك تر از آن مى دانستند. آفتاب پرستان نيز، وثنى مسلك ، و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش را تعظيم مى كردند، چيزى كه هست صفات او را به نفى نواقص و اعدام برمى گردانيدند مثلا، علم و قدرت و حيات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسير كرده اند. پس قهرا وقتى نامه ، ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) باشد نامه اى كريم مى شود، چنان كه بودن آن از ناحيه سليمان عظيم نيز، اقتضاء مى كند كه نامه اى كريم بوده باشد. بنابر اين ، مضمون نامه تنها جمله ((ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين )) خواهد بود، و حرف ((ان )) در ابتداى آن تفسيرى است .

و عجب از جمعى از مفسرين است كه جمله ((انه من سليمان )) را استينافى و غير مربوط به ما قبل گرفته و گفته اند: پاسخى است از سوال مقدر، گويا كسى پرسيده ، اين كتاب از طرف چه كسى رسيده و در آن چه نوشته ؟ و ملكه سباء در پاسخ گفته است : اين از ناحيه سليمان است ... و بنا به گفته اين مفسرين جمله ((انه بسم اللّه ...)) بيان مضمون نامه ، يعنى متن نامه مى شود و خلاصه : همه جملات ((بسم اللّه الرحمان الرحيم الا تعلوا على و اتونى مسلمين )) مضمون نامه مى شود.
و اين چند اشكال دارد:
اول اينكه : در اين صورت كلمه ((ان )) زيادى مى شود و هيچ فايده اى در آن نمى ماند، همچنان كه بعضى به همين جهت گفته اند: اين كلمه مصدرى و كلمه ((لا)) نافيه است ، نه ناهيه . ( نمى خواهد بگويد بر من برترى جوئى مكن ، بلكه با حرف ((ان )) مصدرى ، فعل ((لا تعلوا)) مصدر مى شود و چون گفتيم ((لا)) نافيه است معنا اين مى شود كه تو بر من برترى ندارى ) ولى اين وجه بسيار بى پايه و - به بيانى كه خواهد آمد - بسيار سخيف و ضعيف است .

3-قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنت قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ
كلمه ((افتاء)) به معناى اظهار نظريه و فتوا است و فتوا همان راى و نظريه است و قطع امر به معناى عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و كلمه ((شهادت )) به معناى حضور است ، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد: در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من در اين پيشامد با شما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداه ام ، بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام .

4-رأى ملكه سبا پس از مشورت با قوم خود

و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شود نظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده ، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأ ى دهد.

و از ظاهر كلام درباريان ، كه كلام خود را با جمله ((نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد)) آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن ، در آخر راى خود را ارائه داد، اول گفت : ((ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها...)) يعنى ، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است ، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم ، اگر تاب نيروى او را نداشتيم ، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم ، مگر اينكه راه ، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم ، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم .

5-اختلاف مفسرين در علم الكتاب و اسم اعظم احضار كننده عرش

مفسرين در اينكه اين علم چه بوده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده . بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم . بعضى ديگر گفته اند: آن ذو الجلال و الاكرام بوده . بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرحمان بوده . بعضى آن را به زبان عبرانى ((آهيا شراهيا)) دانسته اند و بعضى گفته اند: آن عالم چنين دعا كرد: ((يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت ، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست ، تخت او را برايم بياور)) و سخنانى ديگر از اين قبيل . و ما در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد،

از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است ، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است .
و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده ، تنها و تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص ‍ نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است : ((من آن را برايت مى آورم )) غير از اين دو كلمه درباره او چيزى نيامده ، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است ، كه كار در حقيقت كار خدا بوده ، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته ، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش ‍ را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده . و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است .
از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است .

6-رواياتى كه در اين داستان وارد شده

اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هدهد و دنباله آن آمده ،

بيشترش مطالب عجيب و غريبى دارد كه حتى نظائر آن در اساطير و افسانه هاى خرافى كمتر ديده مى شود، مطالبى كه عقل سليم نمى تواند آن را بپذيرد و بلكه تاريخ قطعى هم آنها را تكذيب مى كند و بيشتر آنها مبالغه هايى است كه از امثال كعب و وهب نقل شده است .

و اين قصه پردازان مبالغه را به جايى رسانده اند كه گفته اند: سليمان پادشاه همه روى زمين شد و هفتصد سال سلطنت كرد و تمامى موجودات زنده روى زمين از انس و جن و وحشى و طير، لشكريانش ‍ بودند. و او در پاى تخت خود سيصد هزار كرسى نصب مى كرد، كه به هر كرسى يك پيغمبر مى نشست ، بلكه هزاران پيغمبر و صدها هزار نفر از امراى انس و جن روى آنها مى نشستند و مى رفتند. و مادر ملكه سباء از جن بوده و لذا پاهاى ملكه مانند پاى خران ، سم دار بوده و به همين جهت با جامه بلند خود، آن را از مردم مى پوشاند، تا روزى كه دامن بالا زد تا وارد صرح شود، اين رازش فاش گرديد. و در شوكت اين ملكه مبالغه را به حدى رسانده اند كه گفته اند: در قلمرو كشور او چهار صد پادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهار صد هزار نظامى بوده و وى سيصد وزير داشته است ، كه مملكتش را اداره مى كردند و دوازده هزار سر لشكر داشته كه هر سرلشكرى دوازده هزار سرباز داشته ،

و همچنين از اين قبيل اخبار عجيب و غير قابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى نداريم ، مگر آنكه بگوييم از اخبار اسرائيليات است و بگذريم . و اگر از خوانندگان عزيز ما كسى بخواهد به آنها دست يابد، بايد به كتب جامع حديث چون الدر المنثور و عرائس و بحار و نيز به تفاسير مطول مراجعه نمايد.

تفسير الميزان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/04 01:25:33 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#4 ارسال شده : 1398/11/25 09:49:35 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره نمل: نكات و پرسشهاي مهم تفسيري سوره نمل


نکات قابل توجه در داستان سلیمان و ملکه سبا:

-ملکه سبا پس از دریافت نامه سلیمان مبنی بر تسلیم شدن و تحت حاکمیت سلیمان قرار گرفتن کشور سبا، با سران کشور و مشورت میکند و راسا تصمیم نمی گید. چرا که امری مهم در خصوص استقلال کشور و نیز وارد کردن مردم کشورش به جنگ است.

-سران کشور بجای مشورت دادن منطقی و دلسوزانه، احتمالا از روی چاپلوسی با طرح شوکت و هیمنه و برتری نظامی خود، ملکه را به سمت جنگ تشویق می کنند. اما ملکه با درایت و دوراندیشی و دلسوزی برای کشور و مردمش، با یاداوری تبعات عمومی جنگها، از تصمیم احساسی و ورود یکباره به جنگ اجتناب کرده بلکه سعی میکند از طرق مسالمت امیز و دیپلماسی، ضمن تعویق انداختن واکنش عملی متقابل، اطلاعات بیشتری از شخصیت و رفتارهای سلیمان و نیز قدرت حکومتش بدست اورد لذا هدیه ای برای سلیمان میفرستد.

-برخي با استناد به ايه 37 و تهديد حضرت سليمان به لشكر كشي ، جهاد ابتدايي و جهاد براي گسترش توحيد و رفع شرك در عالم را مجاز و واجب دانسته اند. ايا اين برداشت صحيح است؟
نگارنده پيش از اين كليه ايات مرتبط با قتال و جهاد در اسلام را به تفكيك بررسي و باين نتيجه رسيده بود كه انچه در اسلام تصريح و تاكيد شده است، جنگ دفاعي و مقابله با متجاوزين به سرزمين و عقايد مسلمانان است. در ماجراي سليمان و ملكه سبا نيز جنگي رخ نداده است تا انرا مبناي استناد قرار داد. بلكه صرفا پاسخ ايشان به فرستادگان ملكه سبا بعد از اوردن هدايا بوده است و باستناد ان نمي توان گفت ايا در صورت عدم تسليم ملكه سبا، حضرت سليمان مبادرت به جنگ ميكردند يا خير؟

ضمن انكه آیه 38 (من قبل ان یاتونی مسلمین) نشان میدهد که ظاهرا سلیمان میدانسته یا حدس زده بوده است که انها خود بدون جنگ تسلیم میشوند . لذا جمله ايشان فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ را ميتوان تدبير و تهديدي از جانب ايشان براي تكميل فرايند تصميم گيري ملكه سبا به عزيمت نزد سليمان و تسليم بوده است.

-داستان مکاتبه سلیمان با ملکه سبا میتوانسته الهام بخش پیامبر اسلام برای نامه نگاری با سایر حکومتها پس از شکل گیری و تثبیت حکومت اسلامی در عربستان باشد.



حجیت خبر واحد: در ایه 22 هدهد که یکی از کارگزاران مهم و مورد توجه سلیمان است، خبری یقینی (که خودش دیده ) را برای سلیمان می اورد. اما سیلمان پذیرش آنرا منوط به تحقیق می کند. که کاملا عقلایی و منطقی است.
و این برخلاف قاعده مشهور اصولی حجیت خبر واحد (خبر غیر متواتر) است که بسیاری از فقها انرا با استناد نادرست به ایه 14 سوره حجرات جزو اصول استنباط قرار داده اند. در سوره حجرات خداوند فرموده است اگر فاسقی برای شما خبری اورد حتما انرا بررسی کنید که بواسطه آن خبر از روی جهالت و فقدان علم به بقیه ضرر نزنید. فقها با مفهوم گیری معکوس از جمله بر این اصل باور پیدا کرده اند که پس اگر شخص غیر فاسق یا عادلی خبر اورد، لازم به تحقیق نیست و باید پذیرفت. یعنی اگر شخصی ثقه بود هر خبری اورد و هر روایتی نقل کرد باید پذیرفت. این قاعده به که حجیت خبر واحد مشهور شده است،تنها استناد قرانی ان همین ایه سوره حجرات است که ان هم با قواعد منطق و عقلا مغایر است. در زندگی روزمره، انسانها نیز واکنش ها و اقدامات مهم را صرفا با استناد به خبر یک نفر غیر فاسق انجام نمی دهند

استادسيدكاظم فرهنگ


۱- زودباوری ممنوع؛ ردّ كردن حرف ديگران نيز بدون دليل ممنوع. «سَنَنْظُرُ»

‏(در مورد مسايل مهم، به يك گزارش اعتماد نكنيد.)

‏۲- ادّعا وتبليغات ديگران، ما را از تحقيق باز ندارد. (هدهد ادّعا كرد: خبر من يقينی است، ولی سليمان گفت: ما بايد بررسی كنيم) «سَنَنْظُرُ»

‏۳- تحقيق كردن، مخصوص گزارش‌های شخص فاسق نيست؛ بلكه هنگام شك نيز تحقيق و بررسی لازم است. «سَنَنْظُرُ»

‏۴- نه تصديق، نه تكذيب، بلكه تحقيق. «سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ»

تفسير نور


ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/06 08:39:58 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/11/26 07:16:00 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و فهم سوره نمل : نكات مهم تفسيري و پرسشهاي سوره نمل:

1-ترجیع بندِ «اَ اله مع الله» و جواب متفاوتِ آن در هر زمینه ای

در آیه 60 که زمینه سخن آفرینش آسمانها وزمین و فروفرستادن باران و رویش گیاهان است جواب ترجیع بند را «بد اختیاری» دانسته، و این مفهوم است، زیرا مواردِ ذکر شده از لحاظ انحصار در خداوند چنان در نزد همگان عیان بوده که شریک تراشی فریاد آشکار از لج و سوء اختیار را در خویش دارد.

در آیه 61 مواردی مطرح شده که به وضوح موارد آیه 60 نیست و درک آنها «علم»ی میخواهد.

در آیه 62 مواردی مطرح شده که درک آنها نیاز به «تجربه شخصی» دارد و کسی که در گرفتاریی گیر کرده و رفع آن را از خداوند میخواهد با «زبان خواهش»ش فقط او را مخاطب قرار میدهد، و هرکسی تجربه هائی از این نوع دارد، و لذا اغلب که پس از رفع گرفتاری رفتاری مغایر آنچه که در حال گرفتاری داشتند بروز میدهند، در مورد آنان فراموش کردنِ تذکری را که یافته بودند مطرح میفرماید.

همچنین است ظرائفی که در انتهای آیه های 63 و 64 اشاره فرموده که خودتان با روشی که ما در باره آیات 60 و 61 و 62 عرض کرده ایم ادامه دهید.

2-پراکنده گوئی؟
آیه 82 ناظر به وقایع نزدیک به وقوع قیامت است،
و آیه های 83 تا 85 ناظر به جریانات پس از وقوع قیامت،
و آیه 86 گرچه پرانتزی است اما از این لحاظ که در سوره های قبلی (البته به ترتیب نزول) زندگیِ پس از قیامت را قسمت جدیِ زندگی و این زندگی دنیا را قسمت نیمه جانِ آن معرفی کرده بود، به موضوع قیامت مربوط بوده و حالت بشارت دارد که از قیامت مترسید که زندگی بهتر و کاملتری به شما رو خواهد کرد،
و آیه 87 بازهم به حوادث کاملا نزدیک به قیامت مربوط است،
و آیه 88 بازهم به حوادث قبل از وقوع،
و آیه های 89 و 90 به چگونگیِ رسیدگی و ارزیابی اعمال مردم پرداخته که مربوط به پس از وقوع و استقرار آن است.

در اینجا خداوند سر راست و به ترتیب سکانس ها صحبت نفرموده است،
چرا؟

به نظر این قلم، موضوع منحصر به اینجا نیست و در جاهای دیگری نیز چنین طرز سخن گفتنی در قرآن دیده میشود و این نوع سخن گفتن همان چیزی است که سروش آن را «پریشان گوئیِ شخصِ خواب زده» نام نهاده و گفته این هم یک دلیل است بر اینکه قرآن «خواب نامه» پیامبر ص است، و به نظر این قلم سروش بی ربط گفته و کلام حق را نفهمیده و صورت مسئله را پاک کرده، و جواب او وامثال او که من آنان را «قرآن ندان» ارزیابی کرده ام (و به عده ای برخورده!) این است که خداوند عمدا در جاهائی از چنین روشی در سخن گوئی استفاده کرده که فرق کسانی که قرآن را حجت مطلق و سخن خداوند میدانند و کسانی که قرآن را سخن مشترک خدا و پیغمبر میدانند (شبستری به نقل از یکی از شاگردانش که در اینجا اسم نمی برم) و نیز کسانی که قرآن را پریشان گوئی و خوابنامه میدانند معلوم شود، و این «عمدی بودنِ این نوع از سخن الهی» در دو آیه ذیل عیان است (کذلک یضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و ما یعلم جنود ربک الا هو <مدثر 31> و یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا <بقره 26> )

اما حل مطلب: تمام فقرات مذکور در سوره های قبلی به نحوی که کوچکترین ابهامی نداشته باشد ذکر شده است و اگر کسی ترتیب نزول بداند میداند چه میگویم و لذا در پاراگراف مذکور (آیات 82 تا 92 نمل) ضرورتی نداشته که ترتیب سکانس را رعایت کرده باشد.

3-«خیر منها» نسبت به چه؟ (آیه 89)
میفرماید کسی که با خودش «حسنه» آورده باشد «فله خیر منها» یعنی در ازاء آن حسنه چیز بهتر گیرش می آید، لذا، ذکر کلمه معادل پاداش (مثلا کلمه ای مانند جزاء) محذوف به قرینه شده است.

مروري بر سوره نمل

در پاراگراف 1 می فرماید : ای پیامبر! قرآنی که به تو وحی شده چیزی بسیار بلند مرتبه است و کسانی که به آن کفر می¬ورزند مشکلی دارند که نمی توانند این رادرک کنند .
در پاراگراف 2 ضمن شرحی از چگونگی برگزیدگی موسی می فرماید : ای پیامبر ! تو نیز مانند موسی از جانب ما تایید خواهی شد و موفق خواهی گردید .
در پاراگراف 3 می فرماید : ای پیامبر ! تو نیز مورد تاییدات ماهستی لذا به کاررسالتت محکم ومطمئن ادامه ده .
در پاراگراف 4 می فرماید : ای پیامبر ! تو و پیروانت موفق خواهید شد ، لذا بدون کوچکترین نگرانی با قوت به پیگیری رسالتت مشغول باش .

در پاراگراف 5 می فرماید : «ای پیامبر! توجه مردم را به این افعال و صفات الهی و در عین حال توجه آنان رابه معنی و نتیجه عقاید مشرکانه شان جلب کن ، و مشکل فکری یهودیان توسط قرآن قابل حل است، اما اگر گرایش نشان ندادند مهم نیست.

در پاراگراف 6 هشدار شدید به کافران میدهد (که عاقبتتان – درصورتیکه برهمین حال کفربمانید – این است .....) و ای پیامبر ! این حقیقت رابرای آنان بیشتر مطرح کن که اهمیت «حرمت» مکه (که به سبب وجود کعبه در آن است) فرع است بر حرمت دینی که «پروردگار این شهر» شما را به آن می¬خواند ، و اینکه توفرستاده کسی هستی که اساسا مبنای این «حرمت»ها از ناحیه او است و وظایفی داری که می باید به آنها پایبند باشی .

تفسير مهندس گنجه اي

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/10 01:30:55 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#6 ارسال شده : 1398/11/28 01:51:20 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره نمل: نكات مهم تفسيري سوره نمل از تفسير فرقان


آيه 14 ـ وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم: انكار كردند در حالي كه به آن يقين داشتند.منظور چيست؟
اين جا انكار و تكذيب كافران نسبت به نشانه هاى ربانى موسى(عليه السلام) پس از يقيين كردن آنان آمده است، كه تنها از جهت ستم و خودخواهى آنها را انكار كرده اند، «انفسهم» در اين جا به معناى «قلوبهم» نيست، زيرا يقيين قلبى خود عصمت و يا تالى تلو عصمت است، كه حتى گمان قلبى هم برابر با دلباختگى در برابر حق آمده، چنان كه در وصف خاشعان و دلباختگان فرمايد: "الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم" (2:46)، بنابراين «انفسهم» در اين جا به معناى عقل هاى آنان مى باشد كه اين نشانه هاى ربانى را در بعد عقلى پذيرفته اند، ليكن هرگز اين پذيرش را به دلهاشان راه نداده اند، و از روى ستم و خودخواهى در ظاهر آن را انكار نمودند.

آيه 30 ـايا بسم الله الرحمن الرحيم جزو قران است؟
اين جا "بسم الله الرحمن الرحيم" در متن آيه اى قرآنى است، و اين خود دليلى قاطع است بر اين كه "بسم الله" كلا از قرآن است، چه بخشى از آيه اى همچون اين آيه و چه آيه اى مستقل همچون آغازگر (113) سوره و آيا مى توان گفت كه "بسم الله" اين جا آيه است و در ساير جاها آيه نيست.

در اين باره گفتگويى با امام جماعت مسجدالحرام به ميان آمد، نخست به وى گفتم: آيا شما در مكه خودتان هستيد و در جاهاى ديگر خودتان نيستيد؟ گفت: اين پرسش بسيار عجيب است. گفتم: بلكه همانندش عجيب تر است، آيا "بسم الله" در سوره نمل قرآنى است و در ساير سوره هايى كه در ابتدا آمده جزو قرآن نيست؟ فوراً تسليم شد و وعده داد كه از ين پس در نمازهايش "بسم الله" را در آغاز سوره حمد بخواند، ولى آهسته كه متهم نشود. اما باز بعد از تكبيرة الاحرام بدون فاصله آغاز به "الحمدلله" كرد، پس از نمازش به او گفتم: به وعده خويش عمل نكردى! گفت: فكر كردم با آهسته خواندن بسم الله هم مورد اتهام مى شوم; لذا از ترسم آن را ترك كردم. گفتم: در هر صورت بر خلاف آنچه ائمه مذهب شما گمان برده اند "بسم الله" ازمتن قرآن است، بلكه تكرارش و معناى عالى جامعش دليلى است روشن بر اين كه مهم ترين آيه قرآنى است، چنان كه روايات بسيارى از فريقين نيز گواه همين حقيقت است.

آيه 65 ـ ايا پيامبران علم غيب دارند؟
در اين آيه علم غيب مطلق در انحصار خدا دانسته شده پيامبران هم اگر بهره اى از غيب ربانى دارند تنها ويژه وحى احكام و شريعت ربانى است، كه حتى به عمق معجزات رسالتى شان ـ بر حسَب آياتى چند ـ آگاهى ندارند، تا چه رسد به آگاهى كلى، آرى اين بزرگواران اضافه بر علم وحى بر مبناى تأييدهاى رسالتشان از برخى موضوعات در مثلث زمان نيز به وسيله وحى ـ براى تثبيت بيشتر رسالتهاشان ـ آگاهى هايى دارند و ديگر هيچ.


آيه 92 ـمنظور از تلاوت قران چيست؟ ايا تلاوت قران،فقط خواندن است؟
تلاوت قرآن كه پس از مطلق عبادت براى رسول خدا مورد مأموريت است، تنها به معناى خواندن قرآن نيست، زيرا اولا اين جا (عليكم) نيامده تا مقصود تلاوت قرآن بر مكلفان باشد، بلكه تلاوت قرآن مطلق است، وانگهى تلاوت در اصل لغت به معناى پيروى است، چنان كه "والقمر اذا تلاها" (91:2) ماه را پيرو خورشيد دانسته و نه آن كه ماه خورشيد را بخواند! روى اين اصل محور رسالت رسول الله(صلى الله عليه وآله) پس از خودسازى شايسته اش كه در "امرت أن اعبد رب هذه البلدة" و همچنين "امرت أن اكن من المسليمن" عبادت و تسليم كامل در برابر خدا را براى خودسازى رسالتى حضرتش مقرر كرده، و سپس كل رسالتش در جريان تلاوت قرآن اختصار يافته كه به معناى پيروى از آن است، و اين پيروى داراى دو بخش خودى و غير خودى است، گام نخستين پيروى خود رسول از كل قرآن است، و گام دومين دعوت كل مكلفان به پيروى از قرآن كه در نتيجه بر حسَب آيه موردبحث هر كس در پرتو اين تلاوت رسالتى قرآن راه يابد به سود اوست، و هر كس به بى راهه رود به زيان خود اوست، و پيامبر بزرگوار تعهدش تنها تبليغ شايسته رسالت است.

تفسير فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/10 10:28:44 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#7 ارسال شده : 1398/11/29 06:33:51 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره نمل: نكات و پرسش هاي تفسيري سوره نمل


چند سئوال از ايات انتهاي سوره نمل


1-ايه مشهور امن يجيب المضطر اذا دعاه ...ايا بر هر مضطري اطلاق دارد؟ و تعريف مضطر چيست؟

با توجه به اينكه نعمات و ايات الهي ذكر شده در ايات قبل،محسوس و قابل مشاهده و غير قابل انكار توسط مخاطبان يعني مشركان مي باشند،ايا اجابت مضطر هم اينگونه است؟

2- ايا اين جمله با جمله بعدي و يجعلكم خلفائ الارض،ارتباط مفهومي دارد؟ يا دو نشانه جدا هستند؟



پاسخ:

ابتدا معاني كلمات خليفه و مضطر را مرور كنيم

اما خليفه مانند:خَلَف،صفت است، با اين تفاوت كه هرگاه به خداي متعال منتسب شود، منظور از آن، تأخّر كيفي است و خلائف، جمع خليفه است، اما خُلَفاء جمع خَليف است و تاء در خَليفَة - مثل: علّامَة - براي مبالغه است، بنابراين دلالتش بر مفهوم وصفي اش از خليف بيشتر است، همچنان كه خَلائِف بر وصف، تأكيد و تثبيت بيشتري نسبت به خُلَفاء دلالت ميكند. اما خَوالِف، جمع خالِفَۀ است و در معنايش تنها خَلَفيّت موجود است؛ يعني اين كه آنان به طور ظاهري بعد از گروهي و درپشت ايشان باشند.

التحقيق في كلمات القران


خليفه بمعني نائب و جانشين است در مفردات و اقرب ميگويد: خلافت نيابت از غير است در اثر غيبت منوب عنه و يا براي مرگش و يا براي عاجز بودنش و يا براي شرافت نائب و از اين قبيل است كه خداوند اولياء خويش را در ارض خليفه كرده يعني براي شرافت اولياء مثل هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلٰائِفَ الْأَرْضِ انعام: ۱۶۵. راغب ميگويد: خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است مثل «جَعَلَكُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ» نا گفته نماند اين سخن بنا بر قاعدۀ جمع است و گرنه مؤنّث و مذكّر در آن حساب نيست در بارۀ حضرت داود آمده جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ ص: ۲۶ در اقرب الموارد ميگويد: خلفاء و خلائف هر دو جمع خليفه است. خلفاء مذكّر است گويند: «ثلاثة خلفاء» ولي در خلائف تذكير و تأنيث هر دو جايز است گفته ميشود: «ثلاثة خلائف و ثلث خلائف» و هر دو (خلائف و خلفاء) لغت فصيح اند شاهد قول اقرب آنست كه هر دو در قرآن مجيد آمده است.

[قاموس قران - اشاره - صفحه۶۰۶]


اضطرار: بمعني احتياج و اجبار است، (اقرب). آن در واقع حمل غير بر ضرر است تحميل كننده شايد از كنار باشد و شايد حالت و امري در خود شخص باشد مثل گرسنگي و مرض و غيره: «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِليٰ عَذٰابِ النّٰارِ» بقره: ۱۲۶. «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِليٰ عَذٰابٍ غَلِيظٍ» لقمان: ۲۴. در اين دو آيه تحميل از كنار است و از طرف خداوند ميباشد يعني: سپس او را بعذاب آتش مجبورش ميكنيم و باجبار در آتش ميكشم. هكذا آيۀ دوم.
علي هذا مضطرّ بمعني در مانده و ناچار است «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» نمل: ۶۲. رجوع شود به «دعو».
[قاموس قران - ضرر: ؛ ج ۴، ص: ۱۷۶ - صفحه۱۲۴۹]


اضطرار: بر وزن افتعال و اصلش اضترار است و بر اختيار ضَرّ دلالت ميكند؛ يعني ضرري كه به اختيار باشد. ميگويند: اضطرّه؛ يعني او را عمداً به ضرر انداخت، كه به فاعل: مُضطَرِر و به مفعول: مُضطَرَر ميگويند، كه بعد از ادغام، در لفظ با هم يكسان شدهاند؛
مُضطَرّسوره مباركه نمل آيه 62: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ، يا [كيست] آنكس كه درمانده را- چون وی را بخواند- اجابت میكند و گرفتاری را برطرف میگردانداين كلمه اسم مفعول است؛ زيرا انسان به ميل خود و از روي اختيار به خود ضرر نميزند، تا بتوانيم مُضطَرّ را اسم فاعل بدانيم. اما گاهي انسان، مُضطَرّ به صيغه مفعول ميشود؛ يعني نقصان، عذاب، سختي و رنج، براي او در بدن يا متعلقاتش، پيش ميآيد. نتيجه اضطرار و حصول نقصان: ايجاد حالت التجاء (پناه خواهي) و احتياج است و كلمه ضرورت - به معناي نقصان و شرّ -، گاهي به معناي التجاء و احتياج به كار رفته است و اين كلمه يا اسم مزيد است - مانند: ضَرورۀ -، يا مصدر مجرد است بر وزن فَعول - مانند: قبول -؛ كه به معناي حالت نقصان و عروض (پديد آمدن) شرّ است

التحقيق في كلمات القران

پاسخ 1:

أَمَّن يجِيب الْمُضطرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِف السوءَ وَ يَجْعَلُكمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكرُونَ

● توضيح اينكه دعاى مضطر چون صادقانه است قطعا اجابت مى شود (امن يجيب المضطر اذادعاه و يكشف السوء)

مراد ((از اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند)) اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست ، چون تا آدمى بيچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد، و اين خيلى روشن است .
قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : ((اذا دعاه - وقتى او را بخواند))، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى ، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.

و يجعلكم خلفاء الا رض )) - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه : مراد از ((خلافت ))، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده ، تا با آن خلافت در زمين و هر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند همچنان كه درباره اين خلافت فرمود: ((اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ))


● خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست

توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواريها و عوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر و بيچاره نموده و از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را محدود مى سازد و از بعضى از آنها جلو گيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است .

پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمين مسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيه مناسب تر است .

تفسير الميزان

پاسخ2:

آيه 62 ـ اين جا اجابت مضطران و بيچارگان از سوى خداى منان به ميان آمده، البته در صورتى كه او را بخوانند و هم از او بخواهند، و اين جريان در طول تاريخ تكليف در هر زمين و زمانى كما بيش بوده و هست جز آن كه زُدودن تمامى بديها و اضطراب ها و اضطرارها، چه از نظر درونى يا برونى فردى و يا اجتماعى و از هر نظر ديگر زندگى آرام انسانى تنها در زمان دولت جهان شمول حضرت مهدى (عج) خواهد بود، كه در آن هنگام و هنگامه بزرگ خلافت و دولت جهانى ويژه شايستگان است، چنان كه اين جا از آنان به "خلفاء الارض" تعبير شده، در آيه نور نظير همين تعبير تكرار گشته، و اصولا مؤمنانى كه زير سلطه ديگران زندگى مى كنند هرگز در امان نيستند، و حتى آنان كه خود داراى سلطه اى محدودند و احياناً حكومت اسلامى تشكيل مى دهند، در برابر ساير مستكبران نيز كلا در امان نمى باشند، زيرا اين خود سلطه ها و حكومت هاست كه نقش هاى زشت يا زيبا دارند، ولى آن هنگام و هنگامه بزرگ كه مؤمنان كلا "خلفاء الارض" شدند، كه هم فرمانده كل حضرت مهدى (عج) و مانند او از ساير معصومان خواهند بود و هم فرمانداران و كارگزارن دولت جهانى اسلامى از مؤمنان به حق مى باشند. در اين صورت مكلفان همگى در أمن مطلق و زندگى بسيار شايسته اى خواهند بود.

و چنان كه اشاره شد اضطرارها داراى ابعادى چند است كه كم و يا زياد در طول زمان هاى تكليف در اثر دعاهاى شايسته از شايستگان زدوده مى گردد، ولى اين جا "يجعلكم خلفاء الارض" كه كل مؤمنان شايسته را فرمانداران كل زمين تكليف خوانده است، اضطرارهاى جمعى افزون بر اضطرارهاى فردى در پرتو حكومت جهان شمول مهدوى زدوده خواهد گرديد، و نابكاران يا نابود مى گردند يا همچون گروهى از يهوديان و نصرانيان تحت سلطه جهانى مهدوى خواهند بود، كه بالاخره قدرت تنها قدرت ايمان اسلامى است و بس.

تفسير فرقان

پاسخ3:

آیه 62: کسی را که همه راه¬ها به روی او بسته شده، «بی¬چاره» می¬خوانیم که معادل کلمه «مضطرّ» است که در متن آیه آمده. در این آیه تلویحاً وعده داده شده که خداوند فریاد بیچاره را می¬شنود و اضطرارش را رفع می¬کند. هر کسی مواردی از این نوع را که برایش اتفاق افتاده، بیاد می¬آورد. هر کس بیاد می¬آورد که هنگام بیچارگی، فقط خداوند را یاد می¬کند و حل مشکلش را فقط از او می¬خواهد و اغلب «جواب» هم می¬گیرند.

اما نکته ای در اینجا هست که نمیتوان ناگفته اش گذاشت، این آیه که مستند اینهمه «ختم های امّن یجیب» است مطلق نیست، و همیشه به اجابت نمیرسد، و به قرینه «یجعلکم خلفاءالارض» که درست پس از آن آمده، اطلاقش در باره مبارزات اجتماعی حق طلبانه است، و فقط در آن زمینه است که – به شهادت تاریخ بشر – همیشه درست در می آید، ولو اینکه ظاهرا چنین به نظر آید که درست در نیامده است، مثلا مورد امام حسین علیه السلام ظاهرا به نظر میآید که آنحضرت مغلوب شده، اما واقعا آنحضرت پیروز شده است، زیرا اولا در مدتی کوتاه گفتمان غالب تغییر کرد، ثانیا دودمان بنی امیه بربادرفت، ثالثا پس از گذشت ازمنه و دهور و اعصار و قرون روز بروز بر احترام آنحضرت و نفرت از مخالفانش افزوده میشود.

خطاي الميزان واضح است. زیرا مواردی که نتیجه گیری المیزان درست در نیامده بسیار زیاد است ، بطوریکه هر کسی مواردی از آن را سراغ دارد، از جمله در همین ایام (که اینک اواخر آذر ماه 93 است) در خبر ها دیدیم که چند کشتی در دریا غرق شدند و همگی سر نشینان مردند. حتما در بین آنهمه آدم در آن کشتی های مغروق لا اقل یکنفر وجود داشت که مطابق فرضیات المیزان خداوند را خوانده، اما دیدیم که اجابت نشد و سوء برطرف نگردید، دلیلش هم این است که المیزان در تفسیر موضوع خطا نموده و موضوع مطلق نیست، بلکه مقید است به زمینه مطلب که مبارزات اجتماعی حق طلبانه است. زیرا درست بعد از آن فرموده و یجعلکم خلفاء الارض که جمله اخیر به مبارزات اجتماعی حق طلبانه میخورَد.

تفسير اقاي گنجه اي

پاسخ4:

آنکه درمانده [=به بن‌بست رسيده] را، چون او را بخواند، پاسخ مي‌دهد و بدی را برطرف مي‌سازد و شما را جانشينان زمين [=وارث بر نظام ستمگر پيشين] مي‌سازد [شايسته پرستش است يا واسطه‌ها؟] آيا معبودی با خدای يکتا هست؟ چه کم پند مي‌پذيرند!

- برخی مترجمان جمله «وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ» را مستقل از سخن قبل از آن [اجابت دعای درمانده] گرفته و به تداوم و جانشينی هر نسلی به جای نسل قبلی اشاره کرده‌اند، اما به نظر مي‌رسد [والله اعلم] که اين دو قسمت پيوند مستقيمی با هم دارند؛ مردمان مضطری که همه راه‌های نجات را بر روی خود بسته مي‌بينند، گويا همان ملت‌هائی باشند که تحت سلطه نظام‌های سرکوب‌گر، امنيت و آزادی و اقتصاد خود را از دست داده و در حال ضرر و زيان [مضطر از ريشه ضرر] و باختن همه چيز، خدا را برای نجات مي‌خوانند.

آنگاه بنا به اراده هميشگی خدا که به ضعف و زبونی کشيده‌شدگان توسط ستمگران را منت آزادی و رهائی مي‌بخشد
[وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ- قصص 5 (28:5) ] آنها را جانشين نظام حاکم و مسلط بر سرنوشت خويش مي‌سازد، و مگر تاريخ خود گواه فروپاشی نظام‌های استبدادی و پيروزی ملت‌های حق‌طلب نبوده، هر چند اين بازی باز هم تکرار شده باشد؟


از تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

پاسخ 5:
در تفسير اين ايه دو نظر عمده موجود است:
گروه اول، مضطر را به همان معنای لغوی گرفته اند و براساس آیاتی، یکی از مصادیق آنرا افراد راکب بر کشتی در حال غرق دانسته است. مثل المیزان و گفته اند خداوند هر مضطري اگر تنها خدا را از روي اخلاص بخواند، اجابت ميكند.
گروه دوم، براساس روایات و ادامه ایه (يجعلكم خلفا)، اين ايه را مربوط به حكومت امام زمان دانسته اند.

در قران واژه خلفا سه جا استفاده شده است. اولین مورد ان در همین سوره نمل، دومین در سوره اعراف ایه 69 خطاب به قوم عاد:واذکرو اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح، دیگری هم در سوره اعراف ایه 74 خطاب به قوم ثمود: واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فی الارض.در سوره اعراف خداوند خطاب به دو قوم فرموده که شما را خلفا و جانشینان اقوام قبل کردیم. و مراد از خلفا، درواقع نسلهای جدید بعد از اسلاف است نه خلافت و جانشینی خاص.

البته در سوره اعراف خلفاء الارض نیست اما لغت خلائف که هم معنی با خلفا و بقول برخی منابع لغوی هر دو جمع خلیفه هستند، به همین معنا و در هم نشینی با ارض بکار رفته است:
وهو الذی جعلکم خلایف الارض (انعام 165)،ثم جعلناکم خلایف فی الارض(یونس 14)،هوالذی جعلکم خلایف فی الارض (فاطر 39). لذا در سوره نمل نیز همان معنای عمومی جانشینی نسلها در زمین مراد است و نه خلافت خاص الهی. هر چند که ان هم یک نوع و مصداقی از خلفاء الارض می باشد.

از سوي ديگر، با توجه به اينكه نعمات و ايات الهي ذكر شده در ايات قبل، محسوس و قابل مشاهده و غير قابل انكار توسط مخاطبان يعني مشركان مي باشند، مفاد اين ايه يعني اجابت مضطر و جانشيني زمين هم اينگونه بايد باشد.
لذا منظور ايه اجابت دعاي هر انساني است كه در مواقع اضطرار و درماندگي خدا را خوانده است كه معمولا براي هر انساني حداقل يكبار پيش امده و در وجدان خود اين امر را تاييد ميكند. ايات در مقام بر شمردن نعمات مختلف منحصر بخداست تا با مشركين احتجاج نمايد و در اين مقام نبوده كه بگويد همه دعاهاي مضطرين اجابت ميشود. بخاطر همين هم مشركان و مخاطبان پيامبر، اين ايه و اين استدلال را نفي نكرده اند.


اقاي سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/07/02 08:01:51 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#8 ارسال شده : 1398/12/01 04:29:58 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره نمل: نکات و پرسش های تفسیری مهم سوره نمل از تفسیر المیزان


1-تِلْك ءَايَت الْقُرْءَانِ وَ كتَابٍ مُّبِينٍ
اشاره به تلك - همانطور كه در اول سوره شعراء گفتيم - اشاره به آيات سوره است ، آياتى كه بعدا نازل مى شود، و آياتى كه قبلا نازل شده ، و تعبير به لفظ ((تلك )) كه مخصوص اشاره به دور است براى اين است كه به رفعت قدر و بلندى مرتبه آن آيات نيز اشاره كرده باشد.

كلمه ((قرآن )) اسم كتاب است و اگر آن را قرآن ناميده بدين جهت است كه خواندنى است و كلمه ((مبين )) از ابانه به معناى اظهار است ، و اگر كلمه كتاب را نكره آورد و نفرمود ((و الكتاب المبين )) براى اين بوده كه عظمت آن را برساند ( چون نكره آوردن اسم ، گاهى تفخيم و تعظيم را مى رساند )، و معناى جمله مورد بحث اين است كه اين آيات رفيع القدر و عظيم المنزله كه ما نازل مى كنيم آيات كتابى است خواندنى و عظيم الشان ، كتابى كه مقاصد خود را روشن مى كند و ابهام و پيچيدگى ندارد.


در مجمع البيان گفته : اگر آيات را به دو صفت ((قرآن و كتاب )) توصيف كرد، براى اين بود كه بفهماند همانطور كه با خواندن ، ظاهر مى شود با نوشتن نيز ظاهر مى شود، و خلاصه به منزله ناطقى است كه معارف را آن هم از دو طريق خواندن و نوشتن بيان مى كند و اگر آن را با كلمه ((مبين )) توصيف كرد، براى اين بود كه آن را به ناطقى تشبيه كرده باشد كه روشن سخن مى گويد.

2- چرا در بسیاری از ایات در توصیف مومنان و متقین به نماز و زکات اشاره شده است؟ ایا فقط این دو عمل مهم هستند؟الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ...

مقصود از ذكر نماز و زكات ، ذكر نمونه اى از اعمال صالح است و اگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك در باب خود ركن هستند، نماز در عبادتهاى راجع به خداى تعالى ، و زكات در آنچه راجع به مردم است و از نظرى ديگر، نماز در اعمال بدنى و زكات در اعمال مالى

3-مقصود از اينكه فرمود: ((يبدء الخلق ثم يعيده ))

((بدء خلق )) به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار و اعاده خلق به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است

الوهيت كه به معناى استحقاق عبادت است ملازم با ربوبيت است ، چون كسى مستحق عبادت و پرستش است كه رب باشد، يعنى مالك و مدبر باشد، پس عبادت مشركين به هر طريقى كه معمول ايشان است يا به اين منظور است كه شكر نعمت معبود باشد، يا اينكه باعث شود كه معبود عابد را از شر و نقمت حفظ كند و هر چه باشد و به هر منظورى باشد عبادت مشرك مربوط به تدبيرى است كه از شئون ربوبيت است .

و چون غرض در فصول مذكور ابطال الوهيت خدايان دروغى است ، همچنان كه ديديم بعد از هر فصلى مى فرمود: ((ءاله مع اللّه - آيا با خدا خدايى ديگر است ))؟، لذا در جمله مورد بحث ، رسول گرامى خود را دستور مى فرمايد از مشركين مطالبه برهان كند، كه به چه دليل خدايان شما خدايند؟ تا وقتى از آوردن برهان عاجز ماندند خود بفهمند كه در ادعاى خويش گزاف گو و در عقيده شان خرافى هستند، چون اگر بخواهند به راستى درباره الوهيت ، دليلى بياورند بايد آن دليل تدبير ناحيه اى از عالم باشد، در حالى كه ثابت شد كه تدبير تمامى خلايق از خدا به تنهايى است

4-بَلِ ادَّرَك عِلْمُهُمْ فى الاَخِرَةِ بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّنهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ
كلمه ((ادارك )) در اصل ((تدارك )) بوده ، و تدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود و چيزى از آن باقى نماند و در اينجا معناى ((تدارك علمشان در آخرت )) اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش درباره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنا بر اين ، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: ((فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم )) و كلمه ((عمون )) جمع عمى است .
بعد از آنكه احتجاج خداى تعالى در آيه قبل بدينجا منتهى شد كه احدى غير از خداى تعالى هنگام بعث را نمى داند و با همين جمله مشركين را مجاب كرد، در آيه مورد بحث رو به پيغمبر خود مى كند و به يادش مى آورد كه مشركين قابل خطاب نيستند و از اين مرحله ها بدورند، چون هيچ خبرى از امور آخرت ندارند، تا چه رسد به وقت و ساعت آن ، و اين بدان جهت است كه ايشان آنچه استعداد براى درك و علم داشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دلهايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آن كور كرده است .
پس از اين بيان معلوم شد كه چرا كلمه ((بل )) كه براى اعراض است در يك آيه تكرار شده ؟ و روشن گرديد كه مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيه شريفه آن مراتب را مى فهماند و مى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناى جمله ((بل ادارك علمهم فى الا خرة )) اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله ((بل هم فى شك منها)) اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده ، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند و تصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود: ((بل هم منها عمون )) اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست ، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده ، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تدارك علم مشركين ، تكامل علم ايشان و رسيدنش به حد يقين است ، يعنى علم مشركين به خاطر تكامل حجتهاى ما كه بر حقيقت بعث دلالت مى كند تكامل يافته است ، و اين را از باب استهزاء فرموده ، و ليكن به نظر ما اين معنا با دنباله آن كه دو نوبت اضراب مى كند - يك بار در شك ، و يك بار در كورى آنان - نمى سازد


5-((آيات )) - همانطور كه در آيه قبلى هم گفتيم - مطلق آيات است كه بر حق دلالت كند و جمله ((و لم تحيطوا بها علما)) جمله اى است حاليه و معنايش اين است كه : آيات مرا تكذيب كرديد، در حالى كه هيچ علمى به آن نداشتيد، چون از آن اعراض داشتيد، پس چگونه چيزى را تكذيب كرديد كه نمى شناختيد؟ و چگونه نسبت دروغ به آن داديد، در حالى كه هيچ دليلى علم آور بر گفته خود نداشتيد؟. ((ام ما ذا كنتم تعملون )) يعنى غير از تكذيبى كه كرديد چه كارها مى كرديد.

6-سيريكم آياته فتعرفونها)) - اين جمله اشاره است به مطالب قبل كه از آيه ((و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض )) شروع مى شد و ظهور جمله ((آياته )) در عموم ، دليل بر اين است كه منظور، آيت مخصوصى نيست ، بلكه هر آيتى است كه مردم را ناگزير از قبول حق كند و هر آيتى است كه قبل از قيام قيامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.
و جمله ((و ما ربك بغافل عما تعملون ))، خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اين جمله به منزله تعليل و بيان مطالب گذشته است و معنايش اين است : اعمال شما بندگان در برابر ديدگان پروردگار تو است ، پس هيچ چيز از آنچه حكمت در قبال اعمال شما اقتضاء مى كند از او فوت نمى شود، اگر حكمت اقتضاء دعوت و هدايت داشته باشد، مى كند و اگر اقتضاى اضلال و نشان دادن آيات و سپس پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران را داشته باشد، انجام مى دهد.

7-و من ضل فقل انما انا من المنذرين )) - يعنى و هر كس هدايت نشود و از ياد پروردگارش اعراض كند، ضلالتش به ضرر خودش و وبال كفرش به گردن خودش است ، نه من ، براى اينكه من جز بيم رسانى نيستم ، مأمورم كه مردم را از خطرى كه در پيش دارند بيم دهم ، ولى وكيل آنان نيستم ، خدا وكيل بر ايشان است .
پس اگر مى بينيم به جاى اينكه بفرمايد: ((و من ضل فانما انا من المنذرين )) با اينكه ظاهر كلام هم همان را اقتضاء داشت ، فرمود ((فقل انما انا من المنذرين )) و كلمه ((بگو)) را اضافه فرمود، براى اين بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را متذكر آن عهدى كند كه قبلا تذكرش داده بود و آن اين بود كه غير از انذار پستى ندارد و هيچگونه مسئوليت در باره امور مردم ندارد و موظف است كه بر خدا توكل كند و امور ايشان را محول به او نمايد، همچنان كه فرمود: ((فتوكل على اللّه انك على الحق المبين انك لا تسمع الموتى ...))
پس گويى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : و هر كس ‍ گمراه شد به او بگو: من از پروردگارم شنيده ام كه به غير از انذار مسئوليتى به گردنم نينداخته ، پس من از ضلالت هر كس گمراه شود بازخواست نخواهم شد.

8-● ایا سلیمان ،فقط زبان و صدای پرندگان را می فهمیده است؟ بيان اينكه مراد از منطق طير در قرآن معناى ظاهرى آن نيست

ولى آنچه مسلم است ، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست ، بلكه معنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن ، به چند دليل :
اول اينكه : سياق آيه گواهى مى دهد بر اينكه سليمان (عليه السّلام ) از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامه مردم نبوده ، كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است . و اين معناى ظاهرى كه براى منطق طير كرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند در زندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد، ( كه مثلا چه صدايى علامت خشم ، و چه صدايى علامت رضا است ، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى و امثال آن است .

دليل دوم اينكه : محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايت فرموده ، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست ، چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چندصدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟ آرى در كلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گريهايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او و اينكه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان (عليه السّلام ) مطالبى به هدهد فرموده ، از جمله اينكه به او دستور داده به سبا برود و نامه او را ببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى ويند و چه مى كنند و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق و معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است ، منوط به داشتن هزاران هزار معلومات ديگر است ، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند.

علاوه بر اين ، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش ، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده و تميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطقها كه سليمان (عليه السّلام ) آن را مى شناخت سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تأييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايى انسان از شنيدن آن عاجز است ، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجز از شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آنها را ساير حيوانات بشنوند.

دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها در اكثر افراد آدميان بر نخورده اند.
پس ، از آنچه گذشت ، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى است كه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان (عليه السّلام ) داده بود.


9-دعای ظریف سلیمان ((و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين )) -
يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار ده و اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش ، تا در نتيجه نفس مستعد شود براى قبول هر نوع كرامت الهى .
و معلوم است كه صلاح ذات ، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت .

نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه در درخواست عمل صالح گفت : اينكه ((من عمل صالح كنم )) و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات ، نامى از خود نبرد و اين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ما هم مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات ، كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست و لذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست ، ولى صلاح عمل را از او نخواست ، و نگفت : ((و اوزعنى العمل الصالح )) بلكه گفت : ((اوزعنى ان اعمل صالحا - اينكه عمل صالح كنم ))

از تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/09 12:33:47 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#9 ارسال شده : 1398/12/04 07:51:57 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134


تدبر و فهم سوره نمل: پرسش ها و نکات مهم تفسیری سوره النمل


سئوالاتي از آيات اخر سوره نمل

1-در ايه 82 كه خروج دابه من الارض اشاره شده، به چه زماني اشاره دارد؟انتهاي زندگي دنيوي در زمين است يا در عرصه محشر؟
مصداق وقع القول عليهم چيست؟ مرگ است يا عذاب دنيوي يا عذاب اخروي؟

2-ايه 83 كه به حشر فوجي از مكذبين اشاره كرده، به چه زماني مربوط است؟ قبل از قيامت و حشر همگاني اموات يا بعد از ان؟

3-وقع القول ايه 85 ايا متفاوت از ايه 82 است؟

4-ايه 87 به نفخ صور اول اشاره دارد يا نفخه دوم؟

5-در ايه 88 تري الجبال تحسبها جامده ايا به ديدن وضع فعلي كوهها اشاره دارد يا وضع كوهها در قيامت را بيان ميكند؟

پاسخ1:


1-و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند آيه ((سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق )) مى باشد، براى اينكه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است ، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمان بياورند.


مراد از اخراج از زمين ، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان ، (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد) و اما اينكه آن جنبنده ، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه ((دابه - جنبنده )) به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است ، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين امرى است خارق العاده .

ليكن - متأسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چه خصوصياتى دارد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است .

و حاصل معنا اين است كه : وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مى شود - كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلى باطل گشته ، تعقل و عبرت گيرى از دستشان خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديم نشانشان دهيم ، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اى برايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مى آوريم ، تا با ايشان صحبت كند.

اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.

در اين كه اين دابه چگونه خلقتى دارد، روايات بسيارى است ، كه حرفهاى عجيب و غريب در آنها آمده و در عين حال با هم متعارض ‍ هم هستند،

2-از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن ، حشر در غير روز قيامت است ، زيرا حشر در روز قيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امتها در آن محشور مى شوند و حتى به حكم آيه ((و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا))، يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما در اين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم .


مؤيد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد: ((و نفخ فى الصور)) و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن ، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، چون ترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد آن را بعد از مسأله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور مسأله حشر فوج از هر امتى را آورده ، پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست .


3-وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ

احتمال اول: مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مى شود اين قول است كه ((ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين )) و معنا اين است كه ايشان به خاطر اينكه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند راه نيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند ((فهم لا ينطقون ))

احتمال دوم:و چه بسا مفسرينى كه وقوع قول عليه ايشان را تفسير كرده اند به وجوب عذاب بر ايشان و مناسب تر آن است كه بنا بر اين تفسير مراد از قول واقع عليه ايشان ، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمكاران باشد، كه در امثال آيه ((الا ان الظالمين فى عذاب مقيم )) خاطر نشان شده و آن وقت معناى آيه چنين باشد: ((ايشان به خاطر اينكه ستمكارند قضاى عذاب در ايشان رانده شد و ديگر چيزى نخواهند داشت كه سخن بدان آغاز كنند))، و ليكن وجه سابق وجيه تر است .

4-مقصود از نفخ در صور در آيه : ((و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و منفى الارض ...)) كدام نفخه است ؟

بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن ، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤيد اين ، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((و كل اتوه داخرين )) يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آيند، چون مراد از ((اتوه - مى آيند آن را)) حضورشان نزد خداى سبحان است و نيز مؤيد ديگر آن استثناى ((من شاء اللّه - هر كس را كه خدا بخواهد))، از حكم فزع است ، كه بعد از آن جمله ((و هم من فزع يومئذ امنون ))، را در باره نيكوكاران آورده و همين خود دلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است .

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود، ((و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون )) چون ((صعقه ))، در اين آيه همان فزع در آن آيه است ، كه در هر دو آيه ، نتيجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر اين ، مراد از جمله ((كل اتوه داخرين )) رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد.

و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه ، نفخه هر چه باشد از مختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راه مى افتند، همه از خواص ‍ نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص ‍ نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال ، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد.

5- چهار قول در معنای تری الجبال تحسبها جامده
اينكه مى فرمايد: ((و ترى الجبال - و مى بينى كوهها را)) خطاب در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و مراد از آن مجسم كردن واقعه است ، همچنان كه در آيه ((و ترى الناس سكارى )) حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اينكه تو الا ن ايشان رامى بينى ، بلكه اگر مى ديدى حال ايشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است اينطور به نظرت مى رسيد كه مستند.

((تحسبها جامدة )) - يعنى كوهها را مى بينى و آنها را جامد گمان مى كنى ، اين جمله بعد از جمله قبلى ، جمله اى است معترضه و معناى آن دو اين است كه : ((تو در آن روز كوهها را - كه امروز جامد گمان مى كنى -، مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند))، ممكن هم هست آن را جمله اى حاليه گرفت ، كه در اين صورت معنايش اين مى شود: ((تو در آن روز كوهها را - در حالى كه جامد گمانش مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند))

و جمله ((و هى تمر مرالسحاب )) حال است از كلمه ((جبال )) و عامل آن فعل ((ترى )) است و معنايش اين است كه : تو كوهها را وقتى در صور دميده مى شود، در حالى مى بينى كه سير مى كنند مانند سير ابرها در آسمان .


در آيه ((و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب )) دو قول ديگر هست . يكى اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت جوهرى و اينكه تمامى موجودات با جوهره ذاتشان به سوى غايت وجود خود در حركتند و اين همان معناى حشر و رجوع به خداى سبحان است .
و اين معنا، از نظر اشاره اى كه در جمله ((تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى )) هست - به اينكه همين امروز كه قيامتى به پا نشده ، متحركند - مناسب ترين معناست ، براى اينكه نمى شود روز قيامت را ظرف گرفت هم براى جامد ديدن كوهها و هم براى حركت آنها چون ابر.

دوم اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت انتقالى زمين . و اين معنا از نظر آيه - فى نفسها - معناى خوبى است ، الا اينكه دوتا اشكال متوجه آن مى شود، اول اينكه : بنا بر اين معنا، آيه شريفه از ما قبل و ما بعد خود بريده و غير مربوط مى شود، چون هم ما قبل آن و هم ما بعدش راجع به قيامت بود، دوم اينكه با اين بريدگى اتصال جمله ((انه خبير بما تفعلون )) به ما قبلش نيز به هم مى خورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد 15

پاسخ 2

1و2-آيات (82) تا (87) اين آيات گزارشى است بس شگفت انگيز از سه جريان در آخر زمان:
نخست حيوانى كه خدا او را از زمين برون مى آورد; و با گمراهان اين گونه سخنى مى گويد: كه اين مردمان به نشانه هاى ربانى ايمان نمى آورده اند، و اين كه يك حيوان با مردم سخن گويد به خواست خدا و اعجاز است.

دوم مكذبان هر امتى از امت هاى جهان را خدا گرد مى آورد، همان گونه كه صالحان درجه اول را نيز زنده مى سازد، اين ويژگى در دو بعدش دليلى روشن است بر اين كه آن روز روز رستاخيز جهانى نيست، بلكه روز رجعت است كه پيش از رستاخيز و در زمان دولت جهان شمول مهدوى (عج) است،

در هر صورت جاى شك نيست كه اين «دابة» يك حيوان است و طبعاً اين حيوان آن چنان بزرگ نيست كه به پهناى كره زمين باشد، بلكه حيوانى معمولى است كه سخنى نامعمول مى گويد، و گروهى كه بايد آن را بشنوند به هر ترتيب ممكن مى شنوند، و اين حيوان همچون دستگاه فرستنده جهان شمول حجت عينى عليه اين كافران است كه در آن هنگامه "وقع القول عليهم": امر تعذيبشان از جانب پروردگار صادر گشته، با اين گونه حجت ها و آيات ربانى پيش از تحقق عذاب روبرو خواهند شد، و پيامد همين روز است كه آيه (83) بيان گر آن مى باشد.

3-و اين گردآورى تكذيب كنندگان در طول تاريخ در آن زمان ـ و نه گردآورى همگان ـ دليلى روشن است بر اين كه آن روز رستاخيز كلى جهان نيست، چون رستاخيز يوم الجمع است، كه همه مكلفان و بلكه همه جانداران در آن روز براى پاداش زشت و زيباى اعمال شان محشور خواهند شد، و چنان كه در آيه (85) وارد است "وقع القول عليهم" به معناى تحقق بخشيدن همان كلمه عذاب است، كه در آيه (82) نسبت به آنان گذشت، پس اين دو روز يك روز است، گرچه آغازش سخنگويى حيوانى است و انجامش عذاب اين بدتر از حيوان ها،و گواه ديگر بر اين كه اين روز رستاخيز جهان نيست آيه (87) "يوم ينفخ فى الصور" است.


4-جهان آخرين داراى دو بعد است: نخست مرگ همگان به جز "من شاء الله" و سپس زنده شدن آنان، اين جا از اين مرگ تعبير به «فزع» شده، و در آيه ديگر به «صعقة» به معناى بى هوشى كلى، و اين بى هوشى كلى طبعاً از مرگ فراتر است، و در عين آن كه جان ها و ارواح در اصل همچنان زنده اند ولكن در اين بى هوشى هيچ ادراكى بالفعل ندارند، مانند عضو كِرِخ شده انسان كه هيچ احساسى ندارد ولى زنده است، در آن هنگام ارواح كرخ مى گردند و نه آن كه به كلى نابود گردند. زيرا نابود شدنشان پيامد ثواب عقاب را از آنان بر مى دارد چرا كه آنان كه با زشت و زيباى اعمالشان مرده اند، اكنون رفته اند و ديگر چه و كه جايگزين آنها خواهد بود؟!


5-آيه 88 ـ اين جا مخاطب كل مكلفانند، چه در جهان تكليف و چه روز رستاخيز كه كوه ها را در بينش آغازين و ظاهرى بى حركت مى بينند در حالى كه همچون ابرها داراى حركاتى تند يا كند هستند، چه حركات درونى كه كل جهان آفرينش مشمول اين حركت است، ـ و اصولا حركت درونى از لوازم ذاتى تمام مواد جهان مى باشد ـ و چه برونى كه دومين گام جابجا شدن كوه هاست، و بر حسَب علم زمين شناسى احياناً كوه هايى جاهاى خود را عوض مى كنند، و سومين گام حركت زمين است، و كوه ها كه لنگرهاى اين كيهان پيما در اقيانوس بى كران فضا مى باشند پيرو حركات زمين در حركتند، و در رستاخيز نيز اين حركت آشكارتر است، و در عين حال اين حركات گوناگون زمينى به اندازه اى رام و آرام مى نمايد كه گويى اصلا دچار حركتى نيست و اين خود از اتقان سازمان ربانى است.

اين آيه در عين حالى كه ميان آيات آخرت واقع است، در بعد محورى اش شامل دنيا نيز مى باشد، و هرگز اختصاصى به حركت رستاخيزى اين كوه ها ندارد; زيرا "مرّ السحاب" حركت ناپيداى ابرهاست در حالى كه حركت كوه ها در انفجار جهانى براى همگان پيداست، و در اين جا لفظ «تَمُرُّ» شامل حركات ناپيداى كل مواد جهان و همين طور حركات زمين با كوه هاست، و در ضمن شامل حركات اين كوه ها در انفجار كلى جهان است، و اين «صُنْع الله» نيز دليلى متقن است بر ترجيح دو گونه حركت زمين گرچه خرابى سازمان جهان هم در حاشيه ساختن آن "صنع الله" است، و روى اين اصل در ابعادى چند اين آيه در درجه اول شامل حركات زمين، و در حاشيه حركات كوه ها در جهان آخرت است.
حركات ابرها احياناً ديدنى است كه تكه ابرى در آسمان جابجا گردد، ليكن اگر كل آسمان را در افق بينندگان ابر فرا گيرد جابجايى آنها معلوم نيست، و نيز گاهى حركت ابر به قدرى كند است كه با چشم نمى توان آن را تشخيص داد. همين گونه است حركات برونى زمين يعنى جابجا شدن آن كه گروهى اندك اخيراً با چشم علم آن را نگريسته و مى نگرند، و مسلمين با چشم وحى بر حسب آياتى گوناگون آن را ديده و مى بينند، ولى ديگران كه نه چشم وحى دارند و نه چشم علم از ديدار اين حركات برونى محروم بوده اند.

تفسیر فرقان


پاسخ3:

آیه 82 ناظر به وقایع نزدیک به وقوع قیامت است،
و آیه های 83 تا 85 ناظر به جریانات پس از وقوع قیامت،
و آیه 86 گرچه پرانتزی است اما از این لحاظ که در سوره های قبلی (البته به ترتیب نزول) زندگیِ پس از قیامت را قسمت جدیِ زندگی و این زندگی دنیا را قسمت نیمه جانِ آن معرفی کرده بود، به موضوع قیامت مربوط بوده و حالت بشارت دارد که از قیامت مترسید که زندگی بهتر و کاملتری به شما رو خواهد کرد،
و آیه 87 بازهم به حوادث کاملا نزدیک به قیامت مربوط است،
و آیه 88 بازهم به حوادث قبل از وقوع،
و آیه های 89 و 90 به چگونگیِ رسیدگی و ارزیابی اعمال مردم پرداخته که مربوط به پس از وقوع و استقرار آن است.


-دابه الارض (آیه 82)
موضوع آیه 82 یکی از حوادثی است که نزدیک به وقوع قیامت رخ میدهد، و دلیل ما متن خود قرآن است. زیرا از آیه 66 تا 72 که صراحتا قیامتی است و این واضح است. آیات بعد هم به نوعی به همان موضوع مرتبط است، مثلا آنجا که به علم خداوند اشاره میکند و اینکه هیچ چیزی نیست مگر اینکه در «کتاب مبین» هست، و اینکه ای پیامبر! نگران تکذیب اینها مباش، . . همگی به موضوع قیامت مرتبط است، تا اینکه در آیه 82 دوباره برمیگردد به صراحت قبلی در موضوع قیامت.

با این توضیح، آیه 82 همسطح آیه «واذا الوحوش حشرت» در سوره تکویر است، و چیزی که در اینجا خاص است «تکلمهم ان الناس کانوا بآیاتنا لایوقنون» است، که چندان مایه تعجب نیست، زیرا در زمانِ نزدیک به وقوع قیامت (چنانکه تاکنون در سوره های پیشین دیده ایم) چنان اتفاقات عجیب و خارق العاده رخ میدهد که این موضوع در پیش آنها عجیب نیست، اما چیزی که اصلا مفهوم نیست روایت هایی است که «دابه الارض» مذکور را به امیرالمومنین (ع) تطبیق میدهند، و البته از این نوع روایاتی که چیزهایی را به آیه هایی ربط میدهند که واقعا هیچ ربطی ندارد، کم نیست، متاسفانه.

تفسیر اقای جمال گنجه ای

پاسخ 4:

و زمانی که واقع شد قول بر آنها بیرون میکنیم از براي آنها جنبده از زمین با آنها تکلم میکند محققا ناس بآیات ما یقین ندارند.

این آیه شریفه فی نفسه از متشابهات قرآن است لذا تفسیر مفسرین عامه تفسیر برأي است مگر از ائمه اطهار و مصادر عصمت و طهارت تفسیر بیاید باید بوسید و بر چشم گذارد و اخبار در تفسیر این آیه که در برهان 17 حدیث مفصل و مبسوط از کتب معتمده شیعه مثل کلینی و نعمانی و علی بن ابراهیم و غیر آنها روایت کرده که دابۀ الارض وجود مبارك امیر المؤمنین است در دوره رجعت در کرة اخیره چون براي امیر المؤمنین در رجعت سه کره است و با او است عصاي موسی و خاتم سلیمان و با عصا بصورت
مؤمن میزند نقش ایمان در صورتش نمایان میشود و به خاتم بصورت کافر سواد کفر در صورتش ظاهر میشود و در بسیاري از اخبار آیه بعد را شاهد گرفته اند

[سوره النمل ( 27 ): آیه 83 ] ....
( وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّۀٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ ( 83
و روزي که محشور میکنیم از هر امتی یک فوج و دستهاي از کسانی که تکذیب کردند بآیات ما پس آنها باز داشته میشوند.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّۀٍ فَوْجاً مفسرین عامه تفسیر کردند بیوم القیمۀ لکن این تفسیر خلاف صریح قرآنست و در اخبار بسیاري از ائمه استشهاد فرموده اند بآیه شریفه وَ حَشَرْناهُمْ، فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (کهف آیه 47 ) که در قیامت تمام جن و انس حتی وحوش محشور می شوند و احدي باقی نمیماند و این آیه میفرماید از هر امتی فوجی محشور میشوند و این دلیل واضح است بر رجعت

از كتاب تفسير طيب البيان

پاسخ 5:

إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً﴾ ما جُنبنده‌اي را بيرون مي‌آوريم كه با آنها سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ اين دابّه در تفسير اهل سنّت به وضع خارق‌العاده‌اي تعبير شده كه به تعبير فخررازي هيچ كدام از اين اوصاف در قرآن كريم براي آن دابّه نيامده (يك) اگر خبر صحيحي در بين اينها از وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) به ما برسد به آنها اعتماد مي‌كنيم (دو). [4]

از طرق ما شيعه‌ها اين دابّه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است

دابّه‌اي كه در اين آيه است بر حضرت امير تطبيق شده است يعني جنبنده‌اي كه با كفار سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ چه مي‌گويد؟ مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ مردم به آيات ما ايمان نياوردند يعني همين مشركين چون تمام اين ضماير به مشركين برمي‌گردد چون بحث در مشركين بود اينهايي كه ايمان نياوردند .

در آن روزي كه عذاب الهي مي‌خواهد واقع شود دابّه‌اي به آنها مي‌گويد جُرم شما اين بود كه به آيات الهي ايمان نياورديد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ كه اين دابّه ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾.

فخررازي كه به تفكّر رجعت و امثال رجعت شيعه معتقد نيست قبول دارد كه اين «مِن»,وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّۀٍ فَوْجاً، «مِن» تبعيضيه است يعني بعضي از مكذّبان گروهي از مكذّبان منتها اين را بعد از قيام قيامت مي‌داند مي‌گويد وقتي كه قيامت قيام مي‌كند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد از اينكه ساهره قيامت به آن وضع عمومي‌اش قيام كرد گروهي از مكذّبان را حاضر مي‌كند با آنها گفتگو مي‌كند بعد آنها را به بند مي‌كشد در حالي كه اين هم دليل مي‌طلبد, وقتي قيامت قيام كرد هر كسي در برابر كارش مسئول است ديگر يك گروه خاصّي را بياورند ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبَسون» اين وجهي ندارد .پس وقتي تهديد به نصاب برسد در آستانه وقوع و اجراست واقع كه شده است اين صحنه پديد مي‌آيد كسي به اينها مي‌گويد شما به آيات ما ايمان نياورديد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾.

﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ﴾ اين «مِن», «مِن» تبعيضيه است ﴿مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ اين فوج را از چه گروه؟ ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ پس «من» اول براي تبعيض است «من» دوم «من» تبيين ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ اين هم فعل مضارع است و مفيد استمرار است كسي كه دائماً تكذيب مي‌كرد. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه در قيامت همگان حضور دارند فوجي از اينها محشور نيستند همه محشور مي‌شوند

تفسیر تسنیم

پاسخ 6:

ایه 87 به نفخ صور اول اشاره دارد یا دوم؟ با توجه به انتهای ایه کل اتوه داخرین که همگی رو بسوی خدا ارند، به نفخه دوم اشاره دارد چرا که نفخه اول، نفخه اماته و مرگ همگانی است.
-ایه 89 توضیح ایه 87 است. در ایه 87 گفته شد که در نفخ صور همه به هراس می افتند مگر من شاء الله. اما چون مشیت خداوند قانونمند است در ایه 89 این افراد را معرفی میکند .کسانی که نیکی خود را تا اخرت به همراه اورده و حفظ کرده اند.
-در سوره قصص ایه 63 مشرکانی که در قیامت وعده عذاب بر انها حتمی شده را این چنین توصیف نمود :قال الذین حق علیهم القول..

-به نظر میرسد کل فراز به حوادث قیامت و بعد از نفخ صور دوم یعنی بعث و حشر همگانی اشاره داشته باشد.
در ایات 82-86 به وضع خاص مکذبان در انروز اشاره میکند سپس در ایات 87-90 به وضعیت کلی محشر و قانون حاکم برآن و امن بودن نیکوکاران و جزای جهنمی بدکارن پرداخته است.


سيدكاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/07/06 01:25:14 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#10 ارسال شده : 1398/12/05 06:41:18 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه و تفسير سوره نمل: تدبر در ايات انتهاي سوره نمل
سئوال از سوره نمل

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ {76}
بى‏ گمان اين قرآن بر فرزندان اسرائيل بيشتر آنچه را كه آنان در باره‏اش اختلاف دارند حكايت مى‏كند {76}
وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ {77}
و به راستى كه آن رهنمود و رحمتى براى مؤمنان است {77}
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ {78}
در حقيقت پروردگار تو طبق حكم خود ميان آنان داورى مى‏كند و اوست ‏شكست‏ ناپذير دانا {78}

1-مراد از مومنین درایه 77 کیست؟ بنی اسراییلی که به قران ایمان اورند یا مسلمانان ؟ یا مومنینی که در ایه 2 توصیف شده است؟

2-مرجع ضمیر هم در ایه 78 یقضی بینهم کیست؟بین مومنان یا بین مومنان و بنی اسراییل يا مشركان؟

3-غرض ایات بالا چیست؟این ایات چه نکته ای را میخواسته به سایر مطالب سوره بیفزاید؟

پاسخ 1:
اين آيه شريفه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت و دلگرمى مى دهد و نيز زمينه را براى بعد كه به زودى از حقانيت دعوتش و تقويت ايمان مؤمنين سخن مى گويد،فراهم مى كند، و به همين بيان وجه اتصال آيه به ما قبل كه فرمود: ((فلا تحزن عليهم ...))، كه باز به حقيقت دعوتش اشعار دارد، معلوم مى شود.

پس جمله ((ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون - اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر آن مسائلى كه مورد اختلافشان است بيان مى كند))، به داستانهايى از قصص انبياء اشاره مى كند و حق را در آنچه كه در آن اختلاف مى كنند بيان مى نمايد و يكى از آن داستانها داستان مسيح (عليه السّلام ) است ، كه حق مطلب را در آن معارف و احكام كه مورد اختلافشان بود بيان مى كند.

و اينكه فرمود: ((و انه لهدى و رحمة للمؤمنين )) به اين معنا اشاره مى كند كه با اين داستانها كه بر بنى اسرائيل مى خواند، مؤمنين را به سوى حق هدايت مى كند
و نيز رحمتى است براى آنان كه دلهايشان را آرامش مى دهد و به اين وسيله ايمان را هم در دلهايشان ريشه دار و ثابت مى كند.

ان ربك يقضي بينهم يعني خود خداوند بين انان (مشركان) قضاوت و داوري خواهد كرد و بايد دل پيامبر به قضاي پروردگار راضي شود.

تفسير الميزان

پاسخ 2:
یعنی ‌يؤيد بني اسراءيل فيما يختلفون المشركين من التوحيد و الجزاء،
و یعنی دعوت غیرمستقیم یهودیان به جرگه مومنان جدید در میانه محاجه با مشرکان مکه.


سئوال:
سلام ممنون.يقص علي را چطور معنا کردید؟
مرجع ضمیر در يختلفون را مشرکان گرفتید نه یهود؟
پاسخ:

همان معانی عمومی واژگان.یعنی میگوید قرآن هم چیزهایی مانند معارف خودتان "روایت" میکند.
یعنی عمده چیزهایی که یهودیان در آنها با مشرکان مخالف اند.

(البته بر عکسش هم غلط نیست: ... که مشرکان با یهودیان سرشان اختلاف دارند.)
بیمرجعی ضمیر یا حذف را هم به اتکال کلیت داستان میتوان ساده شمرد.

جناب اقاي فرزين

پاسخ 3:

-ایات قبل و بعد این جملات خطاب به مشرکان است. پیامبر در مکه چالشی با یهودیان نداشته است. انها قران را زیر سئواب بردند و گفتند اساطیر الاولین است. ابتدای سوره هم با تلک ایات القران شروع شد.
لذا این جملات پاسخ مخالفان است که نه تنها قران،اساطیر نیست. بلکه اختلافات بنی اسراییل را هم بیان می کند.

-در خصوص فعل یختلفون نیز با مراجعه به ایات مشابه قران مشخص میشود منظور یخالفون است. یعنی حقایقی که بنی اسراییل با ان مخالفت می کردند.

-یقضی بینهم نیز به معنای داوری و حکمیت بین انها و اختاتفاتشان نیست. بلکه داوری و حکم دادن در مورد کل انها ست

اقای دکتر آرمین

پاسخ 4:
این فراز در ادامه ایات قبل که احتجاج با مشرکان و منکران معاد و عذاب بود، در مقام تسلی دادن به پیامبر برای ادامه رسالتش نکات ظریفی بیان میکند.
هرچند در سوره اسمی و سخنی از یهودیان و بنی اسراییل نیست، اما قران در اینجا مخاطبان قران را به سه دسته تقسیم کرده است یکی مومنان به قران و پیامبر که قران برایشان هدایت و رحمت است که باید همچنان قران را برایشان بخوانی. دیگری مخالفان و منکران است که هرکارکنی ایمان نمی اورند و نگران انها نباش. گروه سومی هم هستند که در جامعه پیرامون تو هستند اما هنوز مستقیما مورد خطاب و دعوت تو قرار نگرفته اند و بعدا مخاطب خواهند شدند. انها یهودیان و مسحیحیان هستند که این قران برای انها هم بسیاری از موارد اختلافشان با حق را بازگو میکند و تو باید برای انها نیر قران را تلاوت کنی.
پس با توجه به این تقسیم بندی مخاطبان و از انجا که تو بر حق هستی ،لازم است که با توکل بر خدا به کار خود با قاطعیت ادامه دهی.

یک نکته هم در خصوص نظر جناب دکتر ارمین:در ایات قبل این فراز،صحبت معاد و حشر است و اساطیر الاولین به وعده حشر برمیگردد نه کل قران.

اقاي سيدكاظم فرهنگ

پاسخ 5:

یهودیان اختلافات زیادی داشتند قران هم بتدریج در سوره های مختلف مواضع و عقاید و باورهای انها را نقد و اصلاح کرده است. فعل مضارع یقص هم به همین منظور است. لذا مومنین در اینجا،مومنین بنی اسراییل منظورند.

اقای دکتر جعفری

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/18 05:53:44 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#11 ارسال شده : 1398/12/10 01:41:42 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

ترجمه،تدبر و فهم سوره نمل: فرازبندي و درس سوره نمل چيست؟ نكات و پرسشهاي مهم تفسيري سوره نمل


57 - نمل

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ {1}
طا سين اين است آيات قرآن و [آيات] كتابى روشنگر {1}
هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ {2}
كه [مايه] هدايت و بشارت براى مؤمنان است {2}
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ {3}
همانان كه نماز برپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و خود به آخرت يقين دارند {3}
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ {4}
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند كردارهايشان را در نظرشان بياراستيم [تا همچنان] سرگشته بمانند {4}
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ {5}
آنان كسانى‏اند كه عذاب سخت براى ايشان خواهد بود و در آخرت خود زيانكارترين [مردم] اند {5}
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ {6}
و حقا تو قرآن را از سوى حكيمى دانا دريافت مى‏دارى {6}

عصاره فراز آیات 1-6: قران که ازجانب خداوند حکیم بر پیامبر القا شده،کتاب روشنگر و مایه هدایت و بشارت برای اهل ایمان است. اما بی باوران به اخرت ،زیان خواهند کرد.

نکات:
- اولین کاربرد توام یقیمون الصلاه و یوتون الزکوه در وصف مومنان
- کلمه زکات قبلا در سوره مریم برای حضرت عیسی و ..استفاده شده بود
- اولین کاربرد اقم الصلاه برای پیامبر و مسلمانان درسوره اسرائ بود.
- تلک ایات الکتاب المبین: اغاز سوره های شعرا یوسف قصص،
- تلک ایات الکتاب و قران مبین: حجر، تلک ایات القران و کتاب مبین: نمل
- کتاب مبین بصورت نکره 7بار در قران بکار رفته که اولین و دومین آن در سوره نمل است.(ایات 1 و75) از این 7 بار ، دو بار انها در ایه 1 سوره نمل و سوره حدید به قران اشاره دارد که کتابی روشنگر است. در سایر موارد به کتاب عالم(لوح محفوظ) اشاره دارد.
- مشابهت با سوره عصر:ان الانسان لفی خسر. در سوره عصر انسان در خسران معرفی شد مگر اهل ایمان،عمل صالح و تواصی به حق و صبر. در سوره نمل خاسرترین افراد در اخرت را کسانی میداند که به اخرت باور ندارند.
- در ابتدای سوره قصص نیز اخبار موسی و فرعون،بشارتی برای اهل ایمان معرفی شد.
- کاربرد کلمات و افعال مشتق از لقی(مقابله همراه با ارتباط) لتلقی القران،القی ،
- تکرار 6 باره صفت مبین در سوره

إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ {7}
[يادكن] هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت من آتشى به نظرم رسيد به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد يا شعله آتشى براى شما مى‏آورم باشد كه خود را گرم كنيد {7}
فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ {8}
چون نزد آن آمد آوا رسيد كه خجسته [و مبارك گرديد] آنكه در اين آتش(=صدایی که او را مخاطب قرار داد) و آنكه پيرامون آن (=موسی) است و منزه است خدا پروردگار جهانيان ( از اینکه دیده شود) {8}
يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ {9}
اى موسى اين منم خداى عزيز حكيم {9}
وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ {10}
و عصايت را بيفكن پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى‏جنبد پشت گردانيد و به عقب بازنگشت اى موسى مترس كه فرستادگان پيش من نمى‏ترسند {10}
إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ {11}
(اما کسانی که ظلم کردند میترسند) مگر كسى كه ستم كرده سپس بعد از بدى، نيكى را جايگزين [آن] گردانيده [بداند] كه من آمرزنده مهربانم {11}
وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ {12}
و دستت را در گريبانت كن تا سپيد بى‏عيب بيرون آيد [اينها] از [جمله] نشانه‏هاى نه‏گانه‏اى است [كه بايد] به سوى فرعون و قومش [ببرى] زيرا كه آنان مردمى خروج کننده از حدود و فرامین الهی انسانی هستند.{12}
فَلَمَّا جَاءتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ {13}
و هنگامى كه آيات روشنگر ما به سويشان آمد گفتند اين سحرى آشكار است {13}
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ {14}
و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود {14}

عصاره فراز ایات 7-14: خداوند موسی را هم به رسالت مبعوث و او را با معجزات روشنگر بسوی فرعونیان فاسق فرستاد اما آنها از روی ظلم و خودخواهی، موسی و ایاتش را تکذیب کردند و سرانجام هم عذاب و هلاک شدند.

نکات:
- تکرار 9 باره کلمه ایات در سوره
-داستان بعثت موسی و مشاهده اتش و وحی شدن باو در سوره های طه و قصص نیز بیان شده بود.

-موسی از چه چیزترسید؟ ایا فقط مرسلین در محضر خدا نمی ترسند؟
در آیه 10 سوره نمل ،به تبدیل عصای موسی به مار و سپس ترس موسی و خطاب خداوند به موسی که نترس،اشاره شده است.

أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ * إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ (نمل، 10-11) و عصایت را بیفکن! -هنگامی که (موسی) به آن نگاه کرد، دید همچون ماری به هر سو می‌دود، (از ترس) به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد- ای موسی! نترس، که رسولان در نزد من نمی‌ترسند!

ارتباط ایه 11با 10چگونه است؟ ایا استثنای الا پیوسته است یا منقطع؟ مفسرین و مترجمین، ترجمه های مختلفی ارایه کرده اند. ترجمه های مختلف در این خصوص به سه دسته تقسیم میشوند:
1-مگر کسی که ستم کند [که او باید بترسد]؛ ولی زمانی که پس از بدی نیکی را [که ایمان و کار شایسته است] جایگزین آن نماید [از عذاب من در امان است و نباید بترسد]؛ زیرا من بسیار آمرزنده و مهربانم
2-(ستمکاران عالم باید بترسند) مگر کسی که ستم و کار بد کند آن‌گاه به زودی (توبه کند و) نیکویی را جایگزین بدی کند (تا خدایش ببخشد) که همانا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
در تفسیر المیزان نیز مطابق ترجمه دوم،جمله محذوفی را در نظر گرفته است.
3-(مرسلون نزد من نمي ترسند)مگر کسي که(از مرسلون) ستم کند؛ سپس بدي را به نيکي تبديل نمايد(اين مرسلون،ميترسند)، که (توبه او را مي پذيرم، و) من غفور و رحيمم! (استثناي متصل در نظر گرفته شده مثل تفسير الفرقان )

برای پاسخ باین سئوال و ترجمه صحیح ایات، ابتدا این موضوع را در سوره های دیگر بررسی می کنیم:
این موضوع و خطاب لاتخف خطاب به موسی در سوره های طه و قصص نیز نقل شده است:
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ(قصص)
أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًاوَلَمْ يُعَقِّبْ يَامُوسَىٰ لَاتَخَفْ إِنِّي لَايَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (نمل)
جملات ابتدای ایه سوره قصص عین ایات سوره نمل است .لکن بعد از لاتخف،عبارت انک من الامنین آمده است.
با وجود این ایه و تاکید بر امن بودن موسی، احتمال پیوسته بودن استثنا و افاده این معنا که رسولان نزد خدا نمی ترسند مگر رسولانی که ظلم کردند و بعدش جبران نمودند (این رسولان میترسند و موسی هم به همین دلیل ترسید) منتفی میشود.
در این ایه خدا به موسی یاد اوری میکند که تو از امنین هستی و در محضر ما،وجهی برای خوف نداری.پس نترس. نه اینکه چون ظلم کردی و توبه کردی،سزاوار ترس هستی.

در سوره طه نیز باین صورت بیان شده است که: قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى
همان طور که مشاهده میشود در هرسه سوره،علت ترس موسی ،ظهور مارجهنده از عصای اوست و نه ترس از وحی و خطاب یا ترس از حضور در برابر خدا.
لذا باید به دنبال ایات مرتبط با ایمن بودن از حوادث دنیوی بود نه ایمن بودن اخروی و معنوی.
سوره یونس أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ {62}الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ {63}لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ {64}
این ایه به خوف نداشتن اولیا الله در دنیا و اخرت اشاره دارد.
اما رابطه امن بودن با ظلم و توبه چیست؟
-الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ {82}انعام
این ایه نیز افراد مومنی که ایمانشان را به ظلم نیالوده اند،ایمن و هدایت یافته معرفی کرده است.

در سوره طه نیز به خضوع انسانها در قیامت در برابر خداوند اشاره کرده و ظالمین را خسران زده و ناامید میشمرد. وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا {111}
در ایه 11 سوره نمل نیز همین معنا را تکمیل میکند که اگر کسی ظلم کرد ولی توبه نمود و جبران، از شمول ظالمین خارج میشود و هم چنان در مقام امن خواهد بود.
اما تاکید بر لدی (در حضور خدا) در ایه مورد بحث چیست؟
خداوند،برخی مکانها و حریم ها را امن معرفی کرده است:
از جمله در سوره ال عمران ایه 97 مقام ابراهیم (ومن دخله کان امنا )و در سوره بقره ،ابراهیم،قصص و عنکبوت شهر مکه و حریم کعبه را امن (حرما امنا)معرفی کرده است. که مراد همان امنیت از بلایا و حوادث مادی است.
وقتی حریم کعبه و مکه که منسوب به خداست امن است،به طریق اولی محضر خود خداوند برای راه یافتگان به محضرش امن است.
در واقع موسی بنابه عادت همه انسانها که از ماری جهنده فرار میکنند، ترسید وفرار کرد اما خداوند به او یاداوری میکند که تو در محضر مایی و تبدیل عصا به مار به اراده ما صورت پذیرفت بنابراین نترس.
لذا در محضر خدا،که خاص اولیا الله است، امن هستند. مرسلون هم جزو این اولیا الله هستند که معمولا مرتکب ظلمی نمیشوند و یا در صورت ارتکاب (مانند یونس ) توبه میکنند.در سوره قصص هم موسی پس از قتل غیر عمد قبطی،گفت رب انی ظلمت نفسی و در خواست غفران و توبه کرد که خدا هم او را بخشید.
لذا معنای ایه باین صورت خواهد بود که در نزد من مرسلون نمی ترسند و ایمن هستند.(کسانی که مرتکب ظلم شدند،ایمن نیستند) مگر کسی که ظلم کند و سپس انرا با نیکی جبران و اصلاح نماید که من امرزنده و مهربان هستم.

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ {15}
و به راستى به داوود و سليمان دانشى عطا كرديم و آن دو گفتند ستايش خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان باايمانش برترى داده است {15}
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ {16}
و سليمان از داوود ميراث يافت و گفت اى مردم ما زبان پرندگان را تعليم يافته‏ايم و از هر چيزى به ما داده شده است راستى كه اين همان امتياز آشكار است {16}
وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ {17}
و براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان جمع‏آورى شدند پس دسته دسته (در صفوف تقسیم بندی )گرديدند {17}
حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ {18}
تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسيدند مورچه‏اى [به زبان خويش] گفت اى مورچگان به خانه‏هايتان داخل شويد مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را پايمال كنند {18}
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ {19}
[سليمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى سپاس بگزارم و به كار شايسته‏اى كه آن را مى‏پسندى بپردازم و مرا به رحمت‏خويش در ميان بندگان شايسته‏ات داخل كن {19}

دسته آیات 16-19:فضل خدا به سلیمان و داود در فرمانروایی و فهم زبان پرندگان و حیوانات و شکر گزاری زیاد سلیمان

نکات:
-تکرار 5 باره شکر و افعالش در سوره
-ایه 17 نمایانگر ان است که سپاهیان و کارگزاران حکومت سلیمان، از انس و جن و پرندگان بوده اند.
-دعاهای سلیمان در ایه 19 پس از بیان قول مورچه در واقع در خواست از خداوند برای ستفاده صحیح از نعمات و قدرت و فضایلی است که خداوند به وی عطا کرده است بگونه ای که در زمره بندگان صالح خدا باشد.

وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ {20}
و جوياى [حال] پرندگان شد و گفت مرا چه شده است كه هدهد را نمى‏بينم يا شايد از غايبان است {20}
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ {21}
قطعا او را به عذابى سخت عذاب مى‏كنم يا سرش را مى‏برم مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد {21}
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ {22}
پس ديرى نپاييد كه [هدهد آمد و] گفت از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‏اى و براى تو از سبا گزارشى درست آورده‏ام {22}
إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ {23}
من [آنجا] زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت {23}
وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ {24}
او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا به خورشيد سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و آنان را از راه [راست] باز داشته بود در نتيجه [به حق] راه نيافته بودند {24}
أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ {25}
[آرى شيطان چنين كرده بود] تا براى خدايى كه (چیزهای) نهان را در آسمانها و زمين بيرون مى‏آورد و آنچه را پنهان مى‏داريد و آنچه را آشكار مى ‏نماييد مى‏داند سجده نكنند {25}
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ {26}
خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست پروردگار عرش بزرگ است {26}
قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ {27}
گفت‏خواهيم ديد آيا راست گفته‏اى يا از دروغگويان بوده‏اى {27}
اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ {28}
اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن آنگاه از ايشان روى برتاب پس ببين چه پاسخ مى‏دهند {28}
قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ {29}
[ملكه سبا] گفت اى سران [كشور] نامه‏اى ارجمند براى من آمده است {29}
إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ {30}
كه از طرف سليمان است و [مضمون آن] اين است به نام خداوند رحمتگر مهربان {30}
أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ {31}
بر من بزرگى مكنيد و مرا از در اطاعت درآييد {31}
قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ {32}
گفت اى سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد كه بى‏حضور شما [تا به حال] كارى را فيصله نداده‏ام {32}
قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ {33}
گفتند ما سخت نيرومند و دلاوريم و[لى] اختيار كار با توست بنگر چه دستور مى‏دهى {33}
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ {34}
[ملكه] گفت پادشاهان چون به شهرى درآيند آن را تباه و عزيزانش را خوار مى‏گردانند و اين گونه مى‏كنند {34}
وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ {35}
و [اينك] من ارمغان و هدیه ای به سويشان مى‏فرستم و مى‏نگرم كه فرستادگان [من] با چه چيز بازمى‏گردند {35}
فَلَمَّا جَاء سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ {36}
و چون [فرستاده] نزد سليمان آمد [سليمان] گفت آيا مرا به مالى كمك مى‏دهيد آنچه خدا به من عطا كرده بهتر است از آنچه به شما داده‏است [نه] بلكه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نماييد {36}
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ {37}
به سوى آنان بازگرد كه قطعا سپاهيانى بر [سر] ايشان مى‏آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مى‏كنيم {37}
قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ {38}
[سپس] گفت اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند براى من مى‏آورد {38}
قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ {39}
عفريتى از جن گفت من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مى‏آورم و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم {39}
قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ {40}
كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‏آورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى‏كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مى‏گزارد و هر كس ناسپاسى كند بى‏گمان پروردگارم بى‏نياز و كريم است {40}
قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ {41}
گفت تخت [ملكه] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا پى مى‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏برند {41}
فَلَمَّا جَاءتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ {42}
پس وقتى [ملكه] آمد [بدو] گفته شد آيا تخت تو همين گونه است گفت گويا اين همان است و پيش از اين ما (از قدرت سلیمان) آگاه شده و از در اطاعت درآمده بوديم {42}
وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ {43}
و [در حقيقت قبلا] آنچه غير از خدا مى‏پرستيد مانع [ايمان] او شده بود و او از جمله گروه كافران بود {43}
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ {44}
به او گفته شد وارد ساحت كاخ [پادشاهى] شو و چون آن را ديد بركه‏اى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد [سليمان] گفت اين كاخى مفروش از آبگينه است [ملكه] گفت پروردگارا من به خود ستم كردم و [اينك] با سليمان در برابر خدا پروردگار جهانيان تسليم شدم {44}
عصاره دسته آیات 20-44: تدابیر خداوند برای تسلیم ملکه خورشید پرست سبا در برابر سلیمان و پذیرش توحید پس از مشاهده معجزات و حقانیت سلیمان

عصاره فراز ایات 16-44: فضل زیاد خدا به سلیمان در فرمانروایی و شکر گزاری زیاد سلیمان. تدابیر خداوند برای تسلیم ملکه خورشید پرست سبا در برابر سلیمان و پذیرش توحید پس از مشاهده معجزات و حقانیت و قدرت سلیمان

نکات:
1-حجیت خبر واحد: در ایه 22 هدهد که یکی از کارگزاران مهم و مورد توجه سلیمان است، خبری یقینی (که خودش دیده ) را برای سلیمان می اورد. اما سیلمان پذیرش آنرا منوط به تحقیق می کند. که کاملا عقلایی و منطقی است.
و این برخلاف قاعده مشهور اصولی حجیت خبر واحد (خبر غیر متواتر) است که بسیاری از فقها انرا با استناد نادرست به ایه 14 سوره حجرات جزو اصول استنباط قرار داده اند. در سوره حجرات خداوند فرموده است اگر فاسقی برای شما خبری اورد حتما انرا بررسی کنید که بواسطه آن خبر از روی جهالت و فقدان علم به بقیه ضرر نزنید. فقها با مفهوم گیری معکوس از جمله بر این اصل باور پیدا کرده اند که پس اگر شخص غیر فاسق یا عادلی خبر اورد، لازم به تحقیق نیست و باید پذیرفت. یعنی اگر شخصی ثقه بود هر خبری اورد و هر روایتی نقل کرد باید پذیرفت. این قاعده به که حجیت خبر واحد مشهور شده است،تنها استناد قرانی ان همین ایه سوره حجرات است که ان هم با قواعد منطق و عقلا مغایر است. در زندگی روزمره، انسانها نیز واکنش ها و اقدامات مهم را صرفا با استناد به خبر یک نفر غیر فاسق انجام نمی دهند.
ایه 27 سوره نمل و واکنش حضرت سلیمان دلیل قرانی محکمی در رد این اصل غیر قرانی است. حضرت سلیمان فرموده است سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین. با توجه به اینکه ایشان افراد فاسق را جزو کارگزاران حکومتش قرار نمیدهد، و از نظر ایشان هدهد عادل و ثقه بوده است با این حال می پذیرند که یک شخص ثقه هم لزومی ندارد همه اخبار و روایاتش صادق و صحیح باشد. ممکن است عمدا یا سهوا دچار خطا در فهم یا انتقال موضوع شده باشد لذا هر خبری که می اورد (مخصوصا اخباری که مبنای تصمیمات مهم است) باید در بوته بررسی و تحقیق گذاشته شود.


2-معانی اسلمت و مسلمین در ایات:
در آیات 31،38 و 42 لفظ مسلمین در معنای تسلیم شدن و پذیرفتن حاکمیت سلیمان بکار رفته است اما در آیه 44 به تسلیم شدن در برابر خدا و پذیرش توحید و کنار گذاشتن خورشید پرستی بکار رفته است.

3-نکات قابل توجه در داستان سلیمان و ملکه سبا:
-ملکه سبا پس از دریافت نامه سلیمان مبنی بر تسلیم شدن و تحت حاکمیت سلیمان قرار گرفتن کشور سبا، با سران کشور و مشورت میکند و راسا تصمیم نمی گید. چرا که امری مهم در خصوص استقلال کشور و نیز وارد کردن مردم کشورش به جنگ است.
-سران کشور بجای مشورت دادن منطقی و دلسوزانه، احتمالا از روی چاپلوسی با طرح شوکت و هیمنه و برتری نظامی خود، ملکه را به سمت جنگ تشویق می کنند. اما ملکه با درایت و دوراندیشی و دلسوزی برای کشور و مردمش، با یاداوری تبعات عمومی جنگها، از تصمیم احساسی و ورود یکباره به جنگ اجتناب کرده بلکه سعی میکند از طرق مسالمت امیز و دیپلماسی، ضمن تعویق انداختن واکنش عملی متقابل، اطلاعات بیشتری از شخصیت و رفتارهای سلیمان و نیز قدرت حکومتش بدست اورد لذا هدیه ای برای سلیمان میفرستد.

-برخي با استناد به ايه 37 و تهديد حضرت سليمان به لشكر كشي ، جهاد ابتدايي و جهاد براي گسترش توحيد و رفع شرك در عالم را مجاز و واجب دانسته اند. ايا اين برداشت صحيح است؟
نگارنده پيش از اين كليه ايات مرتبط با قتال و جهاد در اسلام را به تفكيك بررسي و باين نتيجه رسيده بود كه انچه در اسلام تصريح و تاكيد شده است، جنگ دفاعي و مقابله با متجاوزين به سرزمين و عقايد مسلمانان است. در ماجراي سليمان و ملكه سبا نيز جنگي رخ نداده است تا انرا مبناي استناد قرار داد. بلكه صرفا پاسخ ايشان به فرستادگان ملكه سبا بعد از اوردن هدايا بوده است و باستناد ان نمي توان گفت ايا در صورت عدم تسليم ملكه سبا، حضرت سليمان مبادرت به جنگ ميكردند يا خير؟
ضمن انكه آیه 38 (من قبل ان یاتونی مسلمین) نشان میدهد که ظاهرا سلیمان میدانسته یا حدس زده بوده است که انها خود بدون جنگ تسلیم میشوند . لذا جمله ايشان فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ را ميتوان تدبير و تهديدي از جانب ايشان براي تكميل فرايند تصميم گيري ملكه سبا به عزيمت نزد سليمان و تسليم بوده است.

-داستان مکاتبه سلیمان با ملکه سبا میتوانسته الهام بخش پیامبر اسلام برای نامه نگاری با سایر حکومتها پس از شکل گیری و تثبیت حکومت اسلامی در عربستان باشد.

4-پیش از این در سوره صاد نیز گوشه هایی از داستان سلیمان و توجه او به حکومت و مظاهر آن مانند اسب و دعای او برای عطای حکومتی بی مانند باو توسط خداوند بیان شده بود.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ {45}
و به راستى به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه خدا را بپرستيد پس آنان دو دسته متخاصم شدند {45}
قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ {46}
[صالح] گفت اى قوم من چرا پيش از [جستن] نيكى شتابزده خواهان بدى (وقوع عذاب موعود) هستيد چرا از خدا آمرزش نمى‏خواهيد باشد كه مورد رحمت قرار گيريد {46}
قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ {47}
گفتند ما به تو و به هر كس كه همراه توست ‏شگون بد زديم گفت ‏سرنوشت ‏خوب و بدتان پيش خداست بلكه شما مردمى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته‏ايد {47}
وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ {48}
و در آن شهر نه دسته بودند كه در آن سرزمين فساد مى‏كردند و از در اصلاح درنمى‏آمدند {48}
قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ {49}
[با هم] گفتند با يكديگر سوگند بخوريد كه حتما به [صالح] و كسانش شبيخون مى‏زنيم سپس به ولى او خواهيم گفت ما در محل قتل كسانش حاضر نبوديم و ما قطعا راست مى‏گوييم {49}
وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ {50}
و دست به نيرنگ زدند و [ما نيز] دست به نيرنگ زديم و خبر نداشتند {50}
فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ {51}
پس بنگر كه فرجام نيرنگشان چگونه بود ما آنان و قومشان را همگى هلاك كرديم {51}
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ {52}
و اين [هم] خانه‏هاى خالى آنهاست به [سزاى] ستمى كه كرده‏اند قطعا در اين [كيفر] براى مردمى كه مى‏دانند عبرتى خواهد بود {52}
وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ {53}
و كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند رهانيديم {53}

عصاره فراز ایات 45-53: قوم ثمود هم در برابر دعوت صالح به عبادت الله،دو دسته شدند. مخالفان برای قتل او هم قسم شدند اما خداوند با نزول عذاب ویران کننده، و نجات اهل ایمان، مکر انها را خنثی کرد

وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ {54}
و [ياد كن] لوط را كه چون به قوم خود گفت آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست [لواط] مى‏شويد {54}
أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ {55}
آيا شما به جاى زنان از روى شهوت با مردها در مى‏آميزيد [نه] بلكه شما مردمى جهالت‏پيشه‏ايد {55}
فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ {56}
و[لى] پاسخ قومش غير از اين نبود كه گفتند خاندان لوط را از شهرتان بيرون كنيد كه آنها مردمى هستند كه به پاكى تظاهر مى‏نمايند {56}
فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ {57}
پس او و همراهانش را نجات داديم جز زنش را كه مقدر كرديم از باقى‏ماندگان [در خاكستر آتش] باشد {57}
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ {58}
و بارانى [از سجيل] بر ايشان فرو باريديم و باران هشدارداده‏شدگان چه بد بارانى بود {58}
عصاره فراز آیات 54-58:مخالفان لوط هم در صدد اخراج او از شهر برامدند اما عذاب الهی انها را هلاک کرد و او و پیروانش نجات یافتند.

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ {59}
بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است آيا خدا بهتر ست‏يا آنچه [با او] شريك مى‏گردانند {59}
أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاء مَاء فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ {60}
[آيا آنچه شريك مى‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه آسمانها و زمين را خلق كرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد پس به وسيله آن باغهاى بهجت‏انگيز رويانيديم كار شما نبود كه درختانش را برويانيد آيا معبودى با خداست [نه] بلكه آنان قومى منحرفند {60}
أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ {61}
[آيا شريكانى كه مى‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمى‏دانند {61}
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ {62}
يا [كيست] آن كس كه درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى‏كند و گرفتارى را برطرف مى‏گرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار مى‏دهد آيا معبودى با خداست چه كم پند مى‏پذيريد {62}
أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ {63}
يا آن كس كه شما را در تاريكيهاى خشكى و دريا راه مى‏نمايد و آن كس كه بادها[ى باران زا] را پيشاپيش رحمتش بشارتگر مى‏فرستد آيا معبودى با خداست‏خدا برتر [و بزرگتر] است از آنچه [با او] شريك مى‏گردانند {63}
أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {64}
يا آن كس كه خلق را آغاز مى‏كند و سپس آن را بازمى‏آورد و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى‏دهد آيا معبودى با خداست بگو اگر راست مى‏گوييد برهان خويش را بياوريد {64}

عصاره فراز آیات 59-64: ای پیامبر بگو حمد و پرستش از ان خداست و تذکر بده بی قدرتی معبودانی را که شریک خدا گرفتند در مقایسه با قدرت بی انتهای الله در خلق و اداره عالم و اعاده ان

نکات:
1-تکرار 5 باره عبارت أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ
2- ايه مشهور امن يجيب المضطر اذا دعاه ...ايا بر هر مضطري اطلاق دارد؟ ايا اين جمله با جمله بعدي و يجعلكم خلفائ الارض، ارتباط مفهومي دارد؟ يا دو ايت جدا هستند؟ منظور از یجعلکم خلفاء الارض در ایه 62 چیست؟
پاسخ: در تفسير اين ايه دو نظر عمده موجود است:
گروه اول، مضطر را به همان معنای لغوی گرفته اند و براساس آیاتی، یکی از مصادیق آنرا افراد راکب بر کشتی در حال غرق دانسته است. مثل المیزان و گفته اند خداوند هر مضطري اگر تنها خدا را از روي اخلاص بخواند، اجابت ميكند.
گروه دوم، براساس روایات و ادامه ایه (يجعلكم خلفا)، اين ايه را مربوط به حكومت امام زمان دانسته اند.

در قران واژه خلفا سه جا استفاده شده است. اولین مورد ان در همین سوره نمل، دومین در سوره اعراف ایه 69 خطاب به قوم عاد:واذکرو اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح، دیگری هم در سوره اعراف ایه 74 خطاب به قوم ثمود: واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فی الارض.در سوره اعراف خداوند خطاب به دو قوم فرموده که شما را خلفا و جانشینان اقوام قبل کردیم. و مراد از خلفا، درواقع نسلهای جدید بعد از اسلاف است نه خلافت و جانشینی خاص.
البته در سوره اعراف خلفاء الارض نیست اما لغت خلائف که هم معنی با خلفا و بقول برخی منابع لغوی هر دو جمع خلیفه هستند، به همین معنا و در هم نشینی با ارض بکار رفته است:
وهو الذی جعلکم خلایف الارض (انعام 165)،ثم جعلناکم خلایف فی الارض(یونس 14)،هوالذی جعلکم خلایف فی الارض (فاطر 39). لذا در سوره نمل نیز همان معنای عمومی جانشینی نسلها در زمین مراد است و نه خلافت خاص الهی. هر چند که ان هم یک نوع و مصداقی از خلفاء الارض می باشد.
از سوي ديگر، با توجه به اينكه نعمات و ايات الهي ذكر شده در ايات قبل، محسوس و قابل مشاهده و غير قابل انكار توسط مخاطبان يعني مشركان مي باشند، مفاد اين ايه يعني اجابت مضطر و جانشيني زمين هم اينگونه بايد باشد.
لذا منظور ايه اجابت دعاي هر انساني است كه در مواقع اضطرار و درماندگي خدا را خوانده است كه معمولا براي هر انساني حداقل يكبار پيش امده و در وجدان خود اين امر را تاييد ميكند. ايات در مقام بر شمردن نعمات مختلف منحصر بخداست تا با مشركين احتجاج نمايد و در اين مقام نبوده كه بگويد همه دعاهاي مضطرين اجابت ميشود. بخاطر همين هم مشركان و مخاطبان پيامبر، اين ايه و اين استدلال را نفي نكرده اند.

قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ {65}
بگو هر كه در آسمانها و زمين است جز خدا غيب را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كى برانگيخته خواهند شد {65}
بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ {66}
[نه] بلكه اسباب دانش انها درباره اخرت مهياست اما توجه نكرده علم حاصل ننمودند علم آنان در باره آخرت نارساست [نه] بلكه ايشان در باره آن ترديد دارند [نه] بلكه آنان در مورد آن كوردلند {66}
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَئِذَا كُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ {67}
و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند آيا وقتى ما و پدرانمان خاك شديم آيا حتما [زنده از گور] بيرون آورده مى‏شويم {67}
لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ {68}
در حقيقت اين را به ما و پدرانمان قبلا وعده داده‏اند اين (موضوع حشر و جزای اخروی) جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست {68}

عصاره فراز آیات 65-68: ای پیامبر منکران اخرت علمی به ان ندارند و از روی شک، حشر مردگان را بعید می شمرند. در برابر بهانه زمان وقوع آن، به انها بگو که زمان بعث را جز خدا کسی نمیداند.

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ {69}
بگو در زمين بگرديد و بنگريد فرجام گنه‏پيشگان چگونه بوده است {69}
وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُن فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ {70}
و بر آنان غم مخور و از آنچه مكر مى‏كنند تنگدل مباش {70}
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {71}
و (مکرشان در انکار عذاب این است که) مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد اين وعده كى خواهد بود {71}
قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ {72}
بگو شايد برخى از آنچه را به شتاب مى‏خواهيد(عذاب موعود) در پى شما باشد {72}
وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ {73}
و راستى پروردگارت بر [اين] مردم داراى بخشش است (که در عذابشان تعجیل نمیکند) ولى بيشترشان سپاس نمى‏دارند {73}
وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ {74}
و در حقيقت پروردگار تو آنچه را در سينه‏هايشان نهفته و آنچه را آشكار مى‏دارند نيك مى‏داند {74}
وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ {75}
و هيچ پنهانى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتابى روشن [درج] است {75}
آیات 69-75: ای پیامبر از مکر آنها در استبعاد و تکذیب عذاب الهی ناراحت نباش و ، بگو در سرنوشت اقوام قبلی تامل کنند .عذابی که در ان تعجیل میکنند (از روی انکار) در پی انها ست.

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ {76}
بى‏گمان اين قرآن بر فرزندان اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن (از عقاید و رفتار مذهبی شان و نیز داستان انبیای قبل) اختلاف دارند حكايت مى‏كند {76}
وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ {77}
و به راستى كه آن ( کل قران یا همان بخش بیان اختلافات ) رهنمود و رحمتى براى مؤمنان است {77}
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ {78}
در حقيقت پروردگار تو با حكم خود آنان(مشرکان و مکذبان) را داورى مى‏كند( وکارشان را پایان میدهد) و اوست‏ شكست ‏ناپذير دانا {78}
فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ {79}
پس بر خدا توكل كن كه تو واقعا بر حق آشكارى {79}
إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ {80}
البته تو مردگان را شنوا نمى‏گردانى و اين ندا را به كران چون پشت بگردانند نمى‏توانى بشنوانى {80}
وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ {81}
و تو راهبر كوران [و بازگرداننده] از گمراهى‏شان نيستى تو جز كسانى را كه ( در دل)به نشانه‏هاى ما ايمان آورده‏ و تسلیم (حق) هستند، نمى‏توانى بشنوانى {81}

ایات 76-81:قران مایه هدایت و رحمت برای اهل ایمان و مبین اختلافات مذهبی بنی اسراییل است. تو هم بر حق هستی پس با توکل بر خدا به کار خود ادامه بده و از روگردانی اینها از پیامهای هدایتگرت نگران نباش چرا که خدا در مورد انها حکم میکند.کسانی که تسلیم حق هستند،ایمان میاورند.

نکات:
1-در همه مواردی که قرآن برای بیان حکایات و داستانهای خود از فعل قص یقص استفاده کرده، مخاطب پیامبر اسلام بوده و فعل نقص علیک استفاده شده است.ایه 76 سوره نمل تنها موردی است که مخاطب این قصه گویی را غیر پیامبر اورده و فرموده یقص علی بنی اسراییل.
2- ایه 77 مشابه ایه 2 است. در ایه 2 قران، مایه هدایت و بشارت مومنان معرفی شد . در ایه 77 هدایت و رحمت برای مومنان.
3-مرجع ضمیر هم در ایه 78 یقضی بینهم کیست؟بین مومنان یا بین مومنان و بنی اسراییل
-غرض ایات بالا چیست؟ با توجه به اینکه بقیه سوره راجع به پیامبر و مشرکان است و اشاره دیگری به رفتار بنی اسراییل با پیامبر و قران نشده،این ایات چه نکته ای را میخواسته به سایر مطالب سوره بیفزاید؟
پاسخ: این فراز در ادامه ایات قبل که احتجاج با مشرکان و منکران معاد و عذاب بود، در مقام تسلی دادن به پیامبر برای ادامه رسالتش نکات ظریفی بیان میکند.
هرچند در سوره اسمی و سخنی از یهودیان و بنی اسراییل نیست، اما قران در اینجا مخاطبان قران را به سه دسته تقسیم کرده است یکی مومنان به قران و پیامبر که قران برایشان هدایت و رحمت است که باید همچنان قران را برایشان بخوانی. دیگری مخالفان و منکران است که هرکارکنی ایمان نمی اورند و نگران انها نباش. گروه سومی هم هستند که در جامعه پیرامون تو هستند اما هنوز مستقیما مورد خطاب و دعوت تو قرار نگرفته اند و بعدا مخاطب خواهند شدند. انها یهودیان و مسحیحیان هستند که این قران برای انها هم بسیاری از موارد اختلافشان با حق را بازگو میکند و تو باید برای انها نیر قران را تلاوت کنی.
پس با توجه به این تقسیم بندی مخاطبان و از انجا که تو بر حق هستی ،لازم است که با توکل بر خدا به کار خود با قاطعیت ادامه دهی.

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ {82}
و چون قول [عذاب اخروی] بر ايشان تثبیت و نازل گردد جنبنده‏اى را از زمين براى آنان بيرون مى‏آوريم كه با ايشان سخن گويد كه مردم [چنانكه بايد] به نشانه‏هاى ما يقين نداشتند {82}
وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ {83}
و آن روز كه از هر امتى گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده‏اند محشور(مجتمع) مى‏گردانيم پس آنان در دسته های مختلف نگاه داشته میشوند نگاه داشته مى‏شوند تا همه به هم بپيوندند {83}
حَتَّى إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ {84}
تا چون [همه] بيايند [در محضر خدا] مى‏فرمايد آيا نشانه‏هاى مرا به دروغ گرفتيد و حال آنكه از نظر علم بدانها احاطه نداشتيد آيا [در طول حيات] چه مى‏كرديد {84}
وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنطِقُونَ {85}
و به [كيفر] آنكه ستم كردند حكم [عذاب] بر آنان تثبیت و مستقر گردد در نتيجه ايشان دم برنيارند {85}
أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ {86}
آيا نديده‏اند كه ما شب را قرار داده‏ايم تا در آن بياسايند و روز را روشنى‏بخش [گردانيديم] قطعا در اين [امر] براى مردمى كه ايمان مى‏آورند مايه‏هاى عبرت است {86}
وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ {87}
و روزى كه در صور دميده شود(نفخه دوم) پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است به هراس شدید افتد مگر آن كس كه خدا بخواهد و جملگى با زبونى رو به سوى او آورند {87}
وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ {88}
و كوهها را مى‏بينى [و] مى‏پندارى كه آنها بى‏حركتند و حال آنكه آنها ابرآسا در حركتند [اين] صنع خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى پديد آورده است در حقيقت او به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است {88}
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ {89}
هر كس نيكى به ميان آورد پاداشى بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آن روز ايمنند {89}
وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ {90}
و هر كس بدى به ميان آورد به رو در آتش [دوزخ] سرنگون شوند آيا جز آنچه مى‏كرديد سزا داده مى‏شويد {90}
عصاره فراز ایات 82-90:عذاب موعود و هراس انگیز درصحنه محشر بر مکذبین ایات محقق میشود. اورندگان خیر و نیکی در امان و حاملان بدی در آتش سوزان به سزای خود خواهند رسید.

-تکرار زیاد "آیات" در سوره 9( بار ) و این فراز
-عبارت مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا فقط در سوره های نمل و قصص بکار رفته
-تقابل بین من جاء بالحسنه و من جاء بالسیئه نیز در سوره های قصص نمل و انعام مشاهده میشود.
-ایه 83 مشابه ایه وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ {17}

-ایه 87 به نفخ صور اول اشاره دارد یا دوم؟ با توجه به انتهای ایه کل اتوه داخرین که همگی رو بسوی خدا ارند، به نفخه دوم اشاره دارد چرا که نفخه اول، نفخه اماته و مرگ همگانی است.
-ایه 89 توضیح ایه 87 است. در ایه 87 گفته شد که در نفخ صور همه به هراس می افتند مگر من شاء الله. اما چون مشیت خداوند قانونمند است در ایه 89 این افراد را معرفی میکند .کسانی که نیکی خود را تا اخرت به همراه اورده و حفظ کرده اند.
-در سوره قصص ایه 63 مشرکانی که در قیامت وعده عذاب بر انها حتمی شده را این چنین توصیف نمود :قال الذین حق علیهم القول..

-آیت الله جوادی آملی: در خصوص ايه 89 نكته جالبي دارند: "خداوند در قرآن نفرمود: کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است!در هیچ جای قران نداریم که فرموده باشد: «من فعل الحسنه» بلکه فرمود :«من جاء بالحسنه»این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود «به سرای باقی» ببرد. یعنی اعمالش در دستش نقد باشد.این طور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد. این «شیوه اخیر» مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست . بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همه افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد.لذا در صحنه قیامت نمی‌گویند تو در دنیا چه کردی بلکه می‌گویند چه با خودت آوردی؟!! از همین رو خداوند فرمود «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» اینکه گفته شد: به او ده برابر می‌دهند، اینطور نیست که هر کسی کار خوبی بکند به او ده برابر بدهند!! بلکه کسی از این نعمت بهرمنده خواهد بود که بتوا ند آن را حفظ کند و بتواند آن حسنه را نگه دارد.

-من جاءبالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون.چرا فقط انجام حسنه،شرط ایمنی است و به ترک سيئة اشاره اي نشده است.
با نكته تفسيري اقاي جوادي آملي، اين معنا بدست مي ايد كه در قيامت برايند اعمال خوب وبد ما ملاك خواهد بود.يعني اگر جمع جبری اعمال خوب ما به همراه آثار مثبت آنها از مجموع اعمال بد ما و آثار منفی آنها بیشتر باشد،ایمن از عذاب خواهیم بود.واگر جمع عملکرد ما منفی باشد،همان اعمال منفی به ما تحویل داده شده و مارا معذب میکند.


إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ {91}
من مامورم كه تنها پروردگار اين شهر را كه آن را مقدس شمرده و هر چيزى از آن اوست پرستش كنم و مامورم كه از مسلمانان باشم {91}
وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ {92}
و اينكه قرآن را بخوانم پس هر كه راه يابد تنها به سود خود راه يافته است و هر كه گمراه شود بگو من فقط از هشداردهندگانم {92}
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ {93}
و بگو ستايش از آن خداست به زودى آياتش را به شما ( که این ایاتش را تکذیب کردید) نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت (که ان موقع دیر است برای ایمان اوردن) و پروردگار تو از آنچه مى‏كنيد غافل نيست {93}

عصاره فراز ایات 91-93: بگو که من تنها خدا را عبادت میکنم و تسلیم اویم که ستایش مخصوص اوست. قران را هم برشما تلاوت میکنم تا هرکه بخواهد هدایت یابد و هر که روی برگرداند،گمراه خواهد بود.

بیشترین تکرار الحمد لله در سوره نمل و زمر 3 بار
در سوره قصص هم به امن بودن شهر مکه اشاره شد:
أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ

مرور عصاره فرازها:

عصاره فراز آیات 1-6: قران که ازجانب خداوند حکیم بر پیامبر القا شده،کتاب روشنگر و مایه هدایت و بشارت برای اهل ایمان است. اما بی باوران به اخرت ،زیان خواهند کرد.
عصاره فراز ایات 7-14: خداوند موسی را هم به رسالت مبعوث و او را با معجزات روشنگر بسوی فرعونیان فاسق فرستاد اما آنها از روی ظلم و خودخواهی، موسی و ایاتش را تکذیب کردند و سرانجام هم عذاب و هلاک شدند.
عصاره فراز ایات 16-44: فضل زیاد خدا به سلیمان در فرمانروایی و شکر گزاری زیاد سلیمان. تدابیر خداوند برای تسلیم ملکه خورشید پرست سبا در برابر سلیمان و پذیرش توحید پس از مشاهده معجزات و حقانیت و قدرت سلیمان
عصاره فراز ایات 45-53: قوم ثمود هم در برابر دعوت صالح به عبادت الله،دو دسته شدند. مخالفان برای قتل او هم قسم شدند اما خداوند با نزول عذاب ویران کننده، و نجات اهل ایمان مکر انها را خنثی کرد
عصاره فراز آیات 54-58:مخالفان لوط هم در صدد اخراج او از شهر برامدند اما عذاب الهی انها را هلاک کرد و او و پیروانش نجات یافتند.

عصاره سیاق ایات 7-58:اقوام قبل هم در برابر پیام رسولان خدا به تکذیب و مخالفت و حتی برنامه ریزی برای قتل و اخراج رسولانشان پرداختند اما خداوند انها را هلاک و مومنان را نجات داد. اما در زمان سليمان كه به فضل خدا حکومتی خاص و با کارگزارانی از انس و جن و جانوران داشت، با ارایه معجزات خارق العاده، ملكه سبا و مخالفان در برابر پذیرش حق تسليم شدند.

عصاره فراز آیات 59-64: ای پیامبر بگو حمد و پرستش از ان خداست و تذکر بده بی قدرتی معبودانی را که شریک خدا گرفتند در مقایسه با قدرت بی انتهای الله در خلق و اداره عالم و اعاده ان
عصاره فراز آیات 65-68: ای پیامبر منکران اخرت علمی به ان ندارند و از روی شک، حشر مردگان را بعید می شمرند. در برابر بهانه زمان وقوع آن، به انها بگو که زمان بعث را جز خدا کسی نمیداند.
آیات 69-75: ای پیامبر از مکر آنها در استبعاد و تکذیب عذاب الهی ناراحت نباش و ، بگو در سرنوشت اقوام قبلی تامل کنند .عذابی که در ان تعجیل میکنند(از روی انکار) در پی انها ست.

عصاره سیاق ایات 59-75:ای پیامبر در برابر مشرکان و منکران معاد و عذاب الهی،اینگونه احتجاج کن.

ایات 76-81:قران مایه هدایت و رحمت برای اهل ایمان و مبین اختلافات مذهبی بنی اسراییل است. تو هم بر حق هستی پس با توکل بر خدا به کار خود ادامه بده و از روگردانی اینها از پیامهای هدایتگرت نگران نباش چرا که خدا در مورد انها حکم میکند. کسانی که تسلیم حق هستند،ایمان میاورند.

عصاره فراز ایات 82-90:عذاب موعود و هراس انگیز درصحنه محشر بر مکذبین ایات محقق میشود. اورندگان خیر و نیکی در امان و حاملان بدی در آتش سوزان به سزای خود خواهند رسید.
عصاره فراز ایات 91-93: بگو که من تنها خدا را عبادت میکنم و تسلیم اویم که ستایش مخصوص اوست. قران را هم برشما تلاوت میکنم تا هرکه بخواهد هدایت یابد و هر که روی برگرداند،گمراه خواهد بود.

عصاره سیاق ایات 76-93 :قران مایه هدایت و رحمت برای اهل ایمان است. تو هم بر حق هستی پس از روگردانی اینها از پیامهای هدایتگرت نگران نباش چرا که خدا در مورد انها حکم میکند.پس با توکل بر خدا به رسالت خود و تلاوت قران ادامه بده کسانی که تسلیم حق هستند،ایمان میاورند. در اخرت نیز قطعا اورندگان خیر و نیکی در امان و حاملان بدی در آتش سوزان به سزای خود خواهند رسید.

درس سوره: قران،کتاب روشنگر و مایه هدایت و بشارت برای اهل ایمان است. اقوام قبل هم در برابر پیام رسولان خدا به تکذیب و انواع مخالفت پرداختند البته حق پذیرانی هم بودند و خداوند مخالفان را هلاک و مومنان را نجات داد. ای پیامبر در برابر مشرکان و منکران معاد و عذاب الهی،اینگونه احتجاج کن و از روگردانی شان از پیامهای هدایتگرت نگران نباش چرا که خدا در مورد انها حکم میکند.پس با توکل بر خدا به رسالت خود ادامه بده تا هرکه در برابرایات حق تسلیم است، هدایت پذیرد. در اخرت نیز قطعا اورندگان خیر و نیکی در امان و حاملان بدی در آتش سوزان به سزای خود خواهند رسید.


کمات کلیدی:

-اولین کاربرد توام یقیمون الصلاه و یوتون الزکوه در وصف مومنان
-تلک ایات الکتاب و قران مبین: حجر، تلک ایات القران و کتاب مبین: نمل
-تکرار 6 باره صفت مبین در سوره
تکرار 9 باره کلمه ایات در سوره
-تکرار 5 باره شکر و افعالش در سوره
-تکرار 5 باره عبارت أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ
-عبارت مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا فقط در سوره های نمل و قصص بکار رفته
بیشترین تکرار الحمد لله در سوره نمل و زمر 3 بار
تکرار 4 باره قران (دومین بعد از سوره اسرا)
بیشترین تکرار کلمه مسلم (5بار) در میان سوره های مکی

استاد سيد كاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1398/12/12 10:22:46 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#12 ارسال شده : 1398/12/13 11:29:43 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

پاسخ به سئوالات پست شماره 10

پاسخ 1:

با سلام و عرض ادب
قبل از اینکه بخواهم وارد پرسشهای شما شوم و بصورت جزء جزء پاسخ را بر اساس دانش اندکم بدهم، شاید بد نباشد که کمی درباره خود سوره نمل باختصار بیان شود.
سوره "نمل" با سخن از هدایت قرآن و نویدهای آن برای مؤمنان، آغاز می شود و پس از اشاره به اینکه کافران بخاطر خوش بینیِ افراطی به اعمال خویش، از درک این حقیقت عاجزند، به داستان موسی ع می پردازد.
نشان می دهد که چگونه مخالفان موسی ع با همۀ قدرت و شوکتشان در برابر پیامبر إلهی مغلوب شده و راه به جایی نبردند و بدین ترتیب، به کنایه، به پیامبر اسلام ص و همۀ پیروان او، در دوران سخت مکّه، پیام امید می دهد. همچنین از پیامبران دیگر، چون داود ع و سلیمان ع که به لطف خدا صاحب شکوه و قدرت شده و عجایبی در زندگی آنها پیش آمد، سخن به میان آورده است و گویی، بدین طریق با عطف توجه به قدرت لایزال خداوند، به پیامبر اسلام ص و اصحابش تذکّرمی دهد که به چه عظمت بیکرانی تکیه دارند و خدایشان از حمایت آنها دریغ نخواهد کرد.
سپس به تناسب، از قوم ثمود و اینکه توطئه کردند تا پیامبرشان صالح ع را شبانه به قتل رسانند، یاد می کند و ظاهراً غیرمستقیم به مسلمانان پیام می دهد که اینگونه توطئه ها در مورد پیامبر شما نیز نقش بر آب خواهد شد . چنانکه شد و مشرکان موفّق به قتل پیامبر اکرم ص در شب هجرت نشدند. به همین ترتیب از قوم لوط و داستان عبرت آمیز آن قوم یاد شده و سوره با تفصیلی از آیات توحیدی و اشاره به معاد ـ که دو اصل اساسی دعوت انبیاء است ـ به انتها نزدیک می شود و با ذکر قرآن و هدایت های آن، همانند آیات آغازین، پایان می پذیرد.

تصور می کنم در پست قبل پاسخ سوال سوم داده شد.

در خصوص پرسش نخست باید عرض کنم که مراد از مؤمنین در آیه 77 تمامی مؤمنین هستند. اعم از مؤمنان بنی اسرائیل و مؤمنان دیگر ادیان و نیز مسلمانان. البته بصورت اخص در ادامۀ آیۀ قبل، بنی اسرائیل را تشویق می کند که به هدایت و داوری قرآن تن دردهند و بدان ایمان آورند. اما این موضوع نافی عام بودن مؤمنین نیست و همه مؤمنین باید به داوری قرآن تن در دهند و به آن ایمان بیاورند.

در خصوص پرسش دوم هم باید عرض کنم که مرجع ضمیر "هم" در آیه 78 و در "يَقْضِي بَيْنَهُم" به بنی اسرائیل بر می گردد که سخن درباره ایشان بوده است. بازهم باید عرض کنم که قطعاً خداوند بر اساس حکم خویش میان همه دوری خواهد کرد اما در این آیه منظور این است که اگر هم بنی اسرائیل به هدایت های قرآنی در این دنیا توجه نکردند، باکی نیست چرا که سرانجام به سوی خدا بازخواهند گشت و خدای شکست ناپذیر و حکیم، بر طبق موازین خود، دربارۀ آنها داوری خواهد کرد.

پاسخ 2:

با سلام
و تشكر فراوان از توجه شما و نيز رسم يك سيماي كلي از سوره #نمل

در كليت با شما موافقم اما جهت گيري اين داستانها مهم است.

ميتوان با توجه به مقدمه سوره اين طور گفت كه به پيامبر و مسلمانان اينگونه تسلي داده كه همواره در برابر دعوت انبيا، قدرتمندان و اكثريت مردم مخالفت كرده حتي اقدام عملي به مقابله ميكنند كه البته اقدام انها خنثي شده است.و سه نمونه هم مثال زده شده است.

اما داستان سليمان و ملكه سبا متفاوت است. ملكه سبا با دورانديشي و پرهيز از جنگ و البته بعد از ديدن معجزات متعدد،دعوت و حكومت سليمان و پيام توحيد را ميپذيرد.

شايد بتوان گفت هدف از ذكر اين نمونه كه تقريبا در قران منحصر بفرد است، اين بوده كه خداوند ميخواسته به پيامبر و مسلمانان تذكر دهد ايمان اوردن سران و قدرتمندان،به اساني نيست و ملكه سبا هم كه ايمان اورد تحت چنين شرايطي و با چنان اقتداري در حكومت سليمان بوده است. امكان پذير هست اما فعلا انتظار مشابه نداشته باش.

اقاي سيد كاظم فرهنگ

پاسخ3:

سلام بر شما

1 مومنین لفظ عام است و منحصر به مسلمین نیست

مثلا هر مسلمي نمیتواند بگوید من مومن هستم

2 شما باید بدانید که شیوة جمع آوري قرآن چگونة بودة و در اصل قرآن به صورت مصحف بودة

مصحف عائشة

مصحف حفصة

مصحف ابن مسعود

مصحف ابي بن کعب

و سایر مصحف ها

و از این مصحف ها قرآن عثماني مقتبس شدة که در اختیار ماست

لذا بعضي آیات جابجا شدند و یا اینکه بعضي آیات نسخ شدة در قرآن کنوني وارد نشدند و یا اینکة برخي از آیات نسخ نشدة در قرآن کنونی نیست

لذا این ناهماهنگي آیات دلیلش این است و در بعضي موارد دیگر نیز این موضوع به چشم میخورد که ناشي از خطاي انساني در عصر عثمان بن عفان است

اما پاسخ به سوال: مرجع ضمیر هم بني اسرائیل است

پاسخ 4:

سلام بر شما

1_درسته که مومنين عام است. اما هر عامی می‌تواند در متن، به مصداق خاصی اشاره کند

لذا سوال، مصداق خاص مومنان در این آیه است

2_مصاحف متعدد بوده. اما دلیلی نمی‌شود بر اینکه آیات جابجا شده اند یا حذف شده اند.
اگر بر این باورید، نمی توانید بر قرآن احتجاج کنید چرا که در هر فراز و سیاقی این امکان قابل طرح است.

3_چرا به بنی اسرائیل بر می‌گردد؟ قاعدتا ضمیر به اولین اسم قبل از خود بر می‌گردد.

اقاي سيد كاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1400/07/07 01:36:52 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#13 ارسال شده : 1399/07/04 10:30:30 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم آیات سوره نمل: نکات تفسیری سوره النمل

نمل:37

نزد آنها بازگرد [و بگو] که من بي‌ترديد با سپاهی به سراغشان خواهم آمد که در برابر آن توان روياروئی ندارند 47 و البته آنان را با خواری و به حال زبونی از آن [سرزمين] بيرون خواهم راند. 48

منظور حضرت سلیمان از لشگرکشی به سرزمین سبا چه بوده است؟
______________

47- اصل پانزدهم: «برترين قدرت: اسلحه علم و ارتش عالمان». چنين موضع جنگ ‌طلبانه و خشن از ناحيه پيامبری که نامش از سلم و سلامت گرفته شده، بسيار غير‌منتظره مي‌آيد، اما در دنباله داستان معلوم مي‌شود سليمان به جای لشکرکشی و تهاجم نظامي، از علم و دانش خود و دولت‌مردانش استفاده کرده، در نمايش باشکوهی از برتری علمی و تکنولوژيک، ملکه سبا را مسحور و شيفته و تسليم قلبی به ربّ‌العامين کرد. اين است آن لشگری [از دانشمندان] که گفته بود، شما توان مقابله با آن را نداريد. مگر در دنيای امروز پيشرفته‌ترين کشورها در دانش و تکنولوژي، برترين قدرت‌های سياسی و نظامی جهان نيستند؟


48- اين همان سخن ملکة سباست که در آية 34 آمده، اما سليمان بدون جنگ و خونريزی آنان را از قله غرور و تکبّر و عرش عظيم به پائين آورد.


نمل:40

ـ [اما] آن که دانشی از کتاب [قوانين و نظامات] داشت گفت: من قبل از آن که چشم بر هم زنی [=در يک لحظه] آن را برای تو مي‌آوردم. 52 پس همين که [سليمان] تخت را مقابل خويش مستقر ديد، گفت: اين [امکانات] از فضل پروردگارم است [=از فزون‌بخشي‌های اوست] تا مرا [در ابتلای قدرت] بيازمايد که آيا شکر [نعمت] مي‌گذارم يا ناسپاسی مي‌کنم؟ 53 و [مسلما] هرکس سپاس گذارد، جز اين نيست که به سود خود کرده و هر کس ناسپاسی کند، بي‌ترديد پروردگار من بي‌نياز کريم است.

در داستان سلیمان و اوردن تخت ملکه سبا، منظور از علم من الکتاب چیست؟
______________

52- اصل شانزدهم: «علم مطلق نزد خداست».

منظور از «علم من الکتاب» چيست؟ آيا منظور کتاب دينی است؟ کدام کتاب؟ تورات يا کتابی ديگر؟ با توجه به معنای کتاب، که ظرف ثبت و ضبط قوانين و نظامات شريعت يا طبيعت است، با فرض اينکه واقعاً تخت ملکه سبا انتقال مکانی داده شده باشد، آيا نمي‌توان گفت آن که به دانشی از کتاب دست يافته بود، شناختی از قوانين فيزيک در انتقال ماده و انرژی و مسائل مربوط به جاذبه داشت و مي‌توانست در چشم به هم زدنی تخت ملکه سبا را منتقل سازد؟

هر چند چنين دانشی نه سابقه تاريخی داشته و نه به ديگران رسيده است، ممکن است کلمه عرش در اينجا به معنای نظاماتی که حکومت سليمان بر اساس آن اداره مي‌شده، و قانون اساسی آن جامعه بوده باشد. در اينصورت آوردن آن نزد سليمان در زمانی کوتاه، کشف و عرضه آن بوده باشد [والله اعلم] چه بسا آينده اين راز را بگشايد. در قرآن آمده است که بالاتر از هر دانشمندی خدای عليم است [وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِيمٌ- سوره يوسف آيه 76 (12:76) ] رقابت علمی ارائه شده در اين آيه، اشاره‌ای است به نامحدود بودن دامنه علم.


53- اصل هفدهم: «قدرت برای خدمت، نه سلطه و سرکوب». اين بار دومی است که سليمان خود را در معرض امتحان الهی مي‌بيند؛ بار نخست وقتی پيام موران را شنيد و از اينکه با چنين دانشی مي‌تواند از پايمال کردن ضعفا پروا کند چنين احساسی کرد، و بار دوم هنگامی که ديد چه امکانات گسترده و چه کارگزاران دانشمند و مورد اعتمادی دارد، به جای غرور و تکبر متوجه عنايت حق شد. بي‌ترديد سليمان الگوی شکر نعمت در قدرت و تسليم حق بود.


نمل:82
آنگاه که [در آستانة قيامت] آن قول [الهی، که آثار اعمال سوء سرانجام دامنگير منکران خواهد شد] 94 فرا رسد، جنبنده‌ای برای [آگاهی] آنها از زمين بيرون آوريم که با آنان [به زبان وجودی] سخن گويد. 95 [=شگفتي‌های آن، نمایانگر حقايق ايمانی و بيانگر اين واقعيت باشد که] مردم به آيات ما يقين نمي‌آورند. 96

منظور از حق القول چیست؟ دابه الارض چگونه با مردمان سخن میگوید؟
__________
94- اين «قول» که با الف و لام معرفه ذکر شده چيست؟ در اين آيه و آيه 85 از «وقوع» آن قول و در 7 آيه ديگر قرآن، از «تحقق» آن [حق القول] سخن گفته است. ظاهراً منظور از قول، هشدار به همان نظام و قانون علت و معلولی است، بنابراين منکران نمي‌توانند بي‌تفاوت در برابر اعمال‌شان باشند و بايد بدانند عقوبت و عذاب، نتيجه طبيعی تبه‌کاری آنها است. اين نتيجه يا توفيق ايمان را از آنان سلب مي‌کند [ياسين 7 (36:7) ]، يا در همين دنيا عوارض عذاب‌شان تحقق مي‌يابد [اسراء 16 (17:16) ]، يا در آخرت [قصص 63 (28:63) ، سجده 13 (32:13) ، سبا 31 (34:31) ، صافات 31 (37:31) ، فصلت 25 (41:25) ، و احقاف 18 (46:18) ].

95- سخن گفتن آن جنبنده با آدميان الزاماً به شکل متعارف نيست، طبيعت و موجودات با زبان تکوينی [وجودی] سخن مي‌گويند، بلکه کشف عجايب وجودی آن، منکران را در برابر حقايقی که دلالت بر وجود آفريدگار حکيم و هوشمند مي‌کند، مبهوت و ناتوان از پاسخ علمی خواهد ساخت و گويای اين واقعيت خواهد بود که مردم در شناخت آيات خدا يقين‌آوری نمي‌کنند.

96- اين آيه از آيات پوشيده و مرموز قرآن است و قرينه ديگری هم ندارد تا بتوان از آن کمک گرفت، اصولا اغلب آيات مربوط به قيامت، از متشابهات قرآن محسوب مي‌شوند.



نمل:88
کوهها را مي‌بينی و بي‌حرکت‌شان مي‌پنداري، حال آنکه همچون گذر ابرها در گذارند، 99 [اين است] آفرينش [حساب شده] خدائی که همه چيز را [به رغم ناپايداري‌های ذاتی] انتظام بخشيد. 100
__________
99- از نظر فيزيکی مي‌دانيم که اجسام هر چقدر هم سنگين و به ظاهر متراکم باشند، وقتی زير ميکروسکوپ‌های اتمی قرار گيرند، معلوم مي‌شود توده ابری رقيق و پراکنده بيش نيستند و فضای خالی ميان اتم‌ها و الکترون‌های آنها ميليون‌ها برابر بيش از اجزای آنهاست. از نظر فيزيک‌دانان، ميخی که در چوبی کوبيده مي‌شود، ابری است که وارد ابری با تراکم کمتر مي‌شود. ذکر اين حقيقت علمی در جامعة بي‌سواد 14 قرن قبل، آيا بيانگرِ جز اين حقيقت است که گوينده آن غير خدا نمي‌تواند باشد؟

100- واژه «اتقن» از ريشه «تَقَنَ» فقط يک بار در قرآن آمده است. کتاب‌های لغت آن را محکم و خوب و استوار کردن معنا کرده‌اند. از مصاديق آن، آبِ غنی از رسوبات رساندن به زمين برای تغذيه و حاصلخيزی خاک است. به کار بردن فن و تکنيک را نيز در صنعت «تِقْنِيه» گويند. «أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ» در آيه مورد نظر، دلالت بر آفرينش حساب شده و دقيق هر چيزی مي‌کند.



از تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان
ali Offline
#14 ارسال شده : 1400/07/07 10:38:35 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر در سوره نمل:

لطفا بفرمایید حضرت سلیمان چرا فقط برای غیبت هدهد فرمود... اگر بیاد و برای غیبت خودش دلیلی نیاورد او را عذاب سخت یا می کشم.. یعنی جرمش اینقد سنگین بود؟!!

سئوال يكي از كاربران گروه تقرب واتساپ


سلام بر شما.سوال خوبیست

برخی مفسران باين موضوع نپرداختند وبعضی هم حدس هایی زده اند که ارسال میکنم

اما در کل، روحیات حضرت سلیمان، همانطور که در این داستان می بینیم، خاص است

سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد ! ( لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِيداً ) و يا او را ذبح مى كنم ! ( أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ ) يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد ( أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ ) منظور از سلطان در اينجا، دليلى است كه مايه تسلط انسان، بر اثبات مقصودش گردد، و تاكيد آن بوسيله مبين براى اين است كه اين فرد متخلف حتما بايد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند در حقيقت سليمان ع بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتى براى تهديد خود دو مرحله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام، و مرحله مجازات اعدام ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و تواناييش نمى كند
تفسير نمونه

- ظاهر آيه رنگ خشونت و سنگدلی دارد، آن هم از ناحية يک پيامبر نسبت به پرنده‌ای که تنها به فرمان غريزه عمل مي‌کند و گناهی ندارد! اما اگر اين قصه را به صورت نمادين، قالبی برای ارائه محتوايی عميق‌تر تصور کنيم، همچنانکه شايد عطار در «منطق‌الطير» با الهام از اين قصه بيان کرده است، در اينصورت تخلف هدهد يا مأمور مراقب پرندگان پيک‌رسان، همچون تخلف بخش اطلاعات و مخابرات يک ارتش تلقی مي‌شود که بايد به سختی با آن برخورد کرد. همچنانکه هنگام جنگ، برخی تخلفات، خيانتی نابخشودنی تلقی شده و به محاکمه صحرائی و اعدام کشيده مي‌شود
بازرگان

تفسیری عجیب:
براى حفظ نظام و گرفتن زهر چشم از متخلّفان، مانعى ندارد كه براى يك تخلّف كوچك، جريمه‌ى سنگينى قرار دهيم.!!! «عَذاباً شَدِيداً»
تفسير نور

آيا هدهد كه در اين جا تهديد به مرگ شد مكلف بوده، و در صورت مكلف بودنش آيا تخلفش از سان سليمان موجب كشتنش بوده است‌؟

بايد گفت كه اولاً برحسب آيۀ انعام كل حيوانات در حدود خود مكلفند كه " وَ مٰا مِنْ‌ دَابَّةٍ‌ فِي اَلْأَرْضِ‌ وَ لاٰ طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ‌ إِلاّٰ أُمَمٌ‌ أَمْثٰالُكُمْ‌ مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ‌ مِنْ‌ شَيْ‌ءٍ ثُمَّ‌ إِلىٰ‌ رَبِّهِمْ‌ يُحْشَرُونَ‌" (38:6) كه " أُمَمٌ‌ أَمْثٰالُكُمْ‌ " نخست برهانى روشن است بر اين كه حيوانات مانند انسان‌ها گروه‌هايى هستند، و از جملۀ همانندى درين‌بين تكليف آنان است گرچه از تكليف انسان فروتر است، در ثانى " ثُمَّ‌ إِلىٰ‌ رَبِّهِمْ‌ يُحْشَرُونَ‌" كه گردآورى شدن به روز رستاخيز است، طبعاً از براى حساب و پاداش زشت و زيباى اعمالشان مى‌باشد، گرچه همان گونه كه تكاليف حيوانات فروتر از تكاليف انسان‌هاست، حساب پاداششان نيز چنان است.

از جريان تهديد هدهد به اعدام چنين مى‌فهميم كه احياناً حيوانات هم مانند انسان‌هاى مكلف داراى تكاليفى مشابه‌اند، كه از جمله در بسيج و سان عمومى سليمان به امر حضرتش بايد شركت كنند، و چون اين امر ولايتى بر مبناى نبوت و عصت بسيار واجب‌الاجراست، تخلف بدون عذر از آنان نيز موجب عذاب يا اعدام مى‌باشد، مگر اين كه هدهد " بِسُلْطٰانٍ‌ مُبِينٍ‌ " به همراه بياورد.

اما چگونه اين هدهد از آن جريان سبا آگاه بود ولى سليمان با مقام نبوت و عصمتش هرگز از آن آگاهى نداشت‌؟ پاسخ اين است كه مقام نبوت و عصمتِ‌ سه‌گانۀ احكام شرعى است كه در گرفتن وحى، عمل كردن به آن و تبليغ نسبت به آن است، و اصولاً علم به موضوعات صددرصد در مقام نبوت جاى ندارد، و اين خود دليل است بر اين كه معصومان علم غيبشان به گونۀ صددرصد تنها در احكام است، گرچه در موضوعات هم در صدى داراى علم مى‌باشند،

تفسیر فرقان

سرزنش هدهد به جهت غايب شدنش براى اين است كه سليمان عليه السّلام روش پادشاهان و فرماندهان لشكر را پيش گرفته است، كه فرمانده لشكر وقتى ببيند يكى از اعضاى لشكر غيبت كرده است او را به اين جرم سرزنش و مؤاخذه مى‌كند. زيرا هر يك از اعضا داراى شغل و عملى است كه اگر بدون اجازه و جانشين غايب شود كار لشكر مختل مى‌شود، شايد غيبت يكى از اعضاى لشكر سبب هلاكت همه‌ى لشكر گردد. هدهد چنانچه در خبر آمده است لشكر را به آب راهنمايى مى‌كرد، چه او آب را در زير زمين مى‌ديد همان طورى كه كسى روغن را در كوزه و دبّه ببيند

ترجمه فارسي تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة سلطان محمد بن حیدر سلطان علی‌شاه ، جلد 11 ، صفحه 64

ویرایش بوسیله کاربر 1402/11/12 08:45:11 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#15 ارسال شده : 1400/07/14 10:07:24 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره نمل : نكات تفسيري درمورد خروج دابه من الارض

در ادامه سئوالات پست شماره 9

نمل:82

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ

آنگاه که [در آستانة قيامت] آن قول [الهی، که آثار اعمال سوء سرانجام دامنگير منکران خواهد شد] 94 فرا رسد، جنبنده‌ای برای [آگاهی] آنها از زمين بيرون آوريم که با آنان [به زبان وجودی] سخن گويد. 95 [=شگفتي‌های آن، نمایانگر حقايق ايمانی و بيانگر اين واقعيت باشد که] مردم به آيات ما يقين نمي‌آورند. 96
______________

94- اين «قول» که با الف و لام معرفه ذکر شده چيست؟ در اين آيه و آيه 85 از «وقوع» آن قول و در 7 آيه ديگر قرآن، از «تحقق» آن [حق القول] سخن گفته است. ظاهراً منظور از قول، هشدار به همان نظام و قانون علت و معلولی است، بنابراين منکران نمي‌توانند بي‌تفاوت در برابر اعمال‌شان باشند و بايد بدانند عقوبت و عذاب، نتيجه طبيعی تبه‌کاری آنها است. اين نتيجه يا توفيق ايمان را از آنان سلب مي‌کند [ياسين 7 (36:7) ]، يا در همين دنيا عوارض عذاب‌شان تحقق مي‌يابد [اسراء 16 (17:16) ]، يا در آخرت [قصص 63 (28:63) ، سجده 13 (32:13) ، سبا 31 (34:31) ، صافات 31 (37:31) ، فصلت 25 (41:25) ، و احقاف 18 (46:18) ].

95- سخن گفتن آن جنبنده با آدميان الزاماً به شکل متعارف نيست، طبيعت و موجودات با زبان تکوينی [وجودی] سخن مي‌گويند، بلکه کشف عجايب وجودی آن، منکران را در برابر حقايقی که دلالت بر وجود آفريدگار حکيم و هوشمند مي‌کند، مبهوت و ناتوان از پاسخ علمی خواهد ساخت و گويای اين واقعيت خواهد بود که مردم در شناخت آيات خدا يقين‌آوری نمي‌کنند.


96- اين آيه از آيات پوشيده و مرموز قرآن است و قرينه ديگری هم ندارد تا بتوان از آن کمک گرفت، اصولا اغلب آيات مربوط به قيامت، از متشابهات قرآن محسوب مي‌شوند.



تفسسير بازرگان

‏اين آيه ظاهراً به جريان قبل از قيامت مربوط است كه هرگاه قهر خداوند بر مردم حتمی شد، خدای متعال، با قدرت خود موجود زنده‌ای را از زمين بيرون می‌آورد، تا با مردم سخن گويد، و سخنش اين است كه: مردم ايمان نمی‌آورند.

‏گرچه كلمه‌ی دابّة به غير انسان گفته می‌شود ولی بارها در قرآن، اين كلمه در جايی به كار رفته كه شامل انسان نيز می‌شود و از آن جا كه دابّه بايد در موقعيّتی باشد كه حرفش نسبت به همه‌ی كفّار يك سند باشد، بايد گفت: مراد از دابّه يك شخصيّت مهم است كه در روايات، به علیّ‌بن ابی‌طالب عليهما السلام تفسير شده است.

‏شايد هر يك از اوليای خدا كه در آخرالزّمان قيام و حركت فوق‌العاده‌ای انجام دهند و حقّ و باطل و مؤمن و كافر را از هم جدا سازند، نيز مشمول اين آيه باشند. «و الله العالم»

‏دابّة كيست و چيست؟

‏در آيه، قرائنی است كه نشان می‌دهد اين دابّة موجود بسيار مهمی است، زيرا:

‏۱. در آستانه‌ی قهر الهی ظاهر می‌شود. «إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ» اقتضای سخنان مهم آن است كه از سرچشمه‌های مهم صادر شود.

‏۲. به نحو استثنايی پيدا می‌شود. أَخْرَجْنا ... مِنَ الْأَرْضِ‌

‏۳. حرف می‌زند، «تُكَلِّمُهُمْ» قضاوت می‌كند و از آينده مردم خبر می‌دهد. أَنَّ النَّاسَ كانُوا ...

‏۴. حرف او همچون صوراسرافيل، آخرين سخن است. «إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ»

‏۵. كلمه‌ی دابّة، با تنوين، نشانه‌ی عظمت و بزرگی اين موجود است.

‏۶. آيه‌ی بعد، مربوط به رجعت است كه اوليای خدا قبل از قيامت زنده می‌شوند.

‏۷. آيه نمی‌گويد: «بآيات الله» بلكه می‌گويد: «بِآياتِنا» گويا نشانه‌های او همان نشانه‌های خداوند است.

‏جمع‌بندی ميان اين قرائن كه در ظاهر آيه است و روايات متعدّدی كه در تفاسير آمده است، ما را به اين حقيقت می‌رساند كه بگوييم: مراد از «دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»، حضرت‌علیّ عليه السلام است.

‏اوست كه لايق است حرف آخر را بگويد وبر پيشانی بعضی، مهر عدم ايمان بزند واز آينده شوم گمراهان خبر دهد.

‏دو سؤال:

۱. آيا كلمه‌ی دابّه، مخصوص جنبنده‌های غير انسانی نيست؟

‏پاسخ: خير، در قرآن بارها كلمه‌ی دابّه به كار رفته كه شامل انسان نيز می‌شود، نظير «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها»۱

۲. آيا اطلاق كلمه‌ی جنبنده بر حضرت علی عليه السلام توهين به آن حضرت نيست؟

‏پاسخ: هرگز؛ همان گونه كه اطلاق كلمه‌ی «بشر» بر پيامبر توهين نيست، و اطلاق كلمات «شی‌ء، عالم، نور و وجود» بر خداوند جايز است، لكن فرق است ميان علم، نور و وجود خداوند با سايرين.

‏۱ هود، ۶.

تفسير نور

شهروزی Offline
#16 ارسال شده : 1402/12/01 07:10:44 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره نمل از تفسیر عبدالعلی بازرگان

نمل : ۱

طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ 
طاء، سين، اين است آيات قرآن و کتاب روشنگر. ۱ 
__
۱- قرآن، مصدر از ريشه «قَرَءَ» به معنای متنی خواندنی برای تدبّر در آيات آن است، «کتاب»، به آنچه مکتوب و مقرر شده، يعنی به مجموعه قوانين و نظامات تکوينی و تشریعی گفته مي‌شود. در اين آيه، هم به جنبه خواندنی و آموختنی بودن آنچه بر پيامبر وحی شده اشاره مي‌کند، و هم به جنبه پيروی از قوانينی که در آن آمده است.

نمل : ۲

هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ 
که
نقل قول:
نقل قول:
نقل قول:
هدايتی است و بشارتی برای مؤمنين. ۲ 

۲- سه سوره: بقره، نمل و لقمان، که هر سه با حروف مقطعه و نقش هدايت‌گر قرآن آغاز مي‌شوند، و جمله سه مرحله‌اي: «الَّذِينَ یُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» عيناً در هر سه تکرار شده است، هدايت قرآن را از سه منظر و برای سه گروه از بندگان مطرح مي‌سازد؛ بقره: «متقين»، نمل: «مؤمنين»، و لقمان: «محسنين».
از اين سه منظر مي‌توان ارتباط انسان را با سه موضوع: خود، خدا، و خلق تعريف کرد؛ مهمترين خصلت «خودِ» انسان در فرهنگ قرآن تقواست، پس سوره بقره که با مقدمه مردم‌شناسی در معرفی سه گروه: مؤمن، کافر، و منافق پرداخته است، بر نقش تقوا در هدايت‌پذيری «خود» از قرآن تأکيد مي‌کند. سوره نمل عمدتاً بر ارتباط انسان با «خدا» تکيه دارد، از اين منظر صفت «ايمان» مطرح مي‌شود و بالاخره سوره لقمان، به خصوص در آيات ۱۲ (۳۱:۱۲) تا ۱۹ [اندرزهای لقمان به فرزندش] بر ارتباط آدمی با «خلق» تکيه دارد، صفت احسان از اين منظر مهمترين نشانه آدمی محسوب مي‌شود. 
متقين و مؤمنين و محسنين سه گروه نيستند، بلکه سه خصلت يک انسان از سه منظر متفاوت محسوب است.

نمل : ۳

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

 
همانها که نماز را به پا مي‌دارند و زکات مي‌پردازند ۳
و همانها که به راستی به آخرت يقين‌آوری مي‌کنند. ۴ 
__
۳- اقامة صلاة، برپا داشتن، به معنای جدی گرفتن و اولويت قائل شدن برای ارتباط با پروردگار در نمازهای يوميه، و پرداخت زکات، خرج کردن در راه خدا، در خدمت به مردم از طريق انفاق و صدقات است که موجب «تزکیه» نفس و پاکيزگی روح مي‌گردد. اين سوره در سال هشتم بعثت در مکه نازل شده است و هنوز زکات به معنای ماليات حکومتی رسم نشده بود.

۴- در جملة: «وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»، دو بار ضمير «هم» تکرار شده است که بر اهميت اساسی يقين به آخرت و محوری بودن آن در باورها دلالت مي‌کند. در ضمن «يوقنون» فعلی مضارع است که نشانگر تلاشی مستمر برای رسيدن به يقين مي‌باشد.

نمل : ۴

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ
 

بي‌ترديد کسانی که به آخرت ايمان نمي‌آورند [بدان جهت است که] اعمال‌شان را در نظرشان نيکو جلوه داده‌ايم ۵
[لذا با از خود راضی بودن، دليلی برای نگرانی از آينده ندارند] بنابراين سرگردان [در شناخت راه از بيراهه] هستند. 
__
۵- از خود راضی بودن نوعی خود فریبی است که معیارهای ارزشی را به جای حق، تابع نفس مي‌کند، در اين صورت، شخص هر آنچه خود بپسندد، نيکو مي‌شمارد، تا جائی که زشت‌کاري‌هايش را زيبا و افسادش را اصلاح مي‌بيند. 
فاعلِ نيکو جلوه کردن اعمال شخص نزد خود را قرآن گاهی به شيطان نسبت داده [انعام ۴۳ (۶:۴۳) ، انفال ۴۸ (۸:۴۸) ، نحل ۶۳ (۱۶:۶۳) ، نمل ۲۴ (۲۷:۲۴) ، عنکبوت ۳۸ (۲۹:۳۸) ]، گاهی به شرکاء شيطانی [فصلت ۲۵ (۴۱:۲۵) ، انعام ۱۳۷ (۶:۱۳۷) ]، گاهی به خدا [انعام ۱۰۸ (۷:۱۰۸) ، نمل ۴ (۲۷:۴) ] ولی بيشتر به صورت ناشناخته، که مي‌تواند هر يک از موارد فوق باشد [انعام ۱۲۲ (۷:۱۲۲) ، توبه ۳۷ (۹:۳۷) ، يونس ۱۲ (۱۰:۱۲) ، رعد ۳۳ (۱۳:۳۳) ، فاطر ۸ (۳۵:۸) ، مؤمن ۳۷ (۲۳:۳۷) ، محمد ۱۴ (۴۷:۱۴) و فتح ۱۲ (۴۸:۱۲) ].

نمل : ۶

وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ 

و بي‌ترديد تو قرآن را از نزد [خداوند] حکيم دانايی دريافت مي‌داری ۷
[پس ترديدی در اصالت اين کتاب نداشته باش]. 
__
۷- لقاء و ملاقات و تلاقي، روبرو شدن و مصادف گشتن با چيزی يا کسی است. اين کلمه به صورت متعددی [تلقّی] به معنای روبرو کردن و تفهيم مطلب است. منظور اين است که اين قرآن ساخته‌های ذهنی و محصول انديشه پيامبر در مشکلات اجتماعی و ارائه راه حلی بشری نيست، اين قرآن از ناحيه خدای حکيم و عليم به او تفهيم شده است. اين تأکيد، پاسخگوی نظرياتی است که قرآن را سخن خود پيامبر و محصول راز و نيازهای متعالی او، بنابراين امری بشری و بازتاب دهنده افکار و نظريات زمانه و ابطال‌پذير، مي‌شمارد.

نمل : ۷

إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ 


ـ [به ياد آر] آنگاه که موسی [در تاريکی و سرمای صحرا] به خانواده‌اش گفت: من [به راستي، نه خيالی] احساس [مطبوع] آتشی مي‌کنم، ۸
[کمی در اينجا درنگ کنيد، مي‌روم و] به زودی خبری از آن [در تشخيص راه] يا پاره‌ای آتش برای شما مي‌آورم تا گرم شويد. ۹ 
__
۸- اين صحنه از ماجرای شگفت‌آور زندگی موسي(ع)، علاوه بر اين سوره، در سوره‌های طه آيه ۱۰ (۲۰:۱۰) و قصص آيه ۲۹ (۲۸:۲۹) هم تکرار شده است، با اين تفاوت که دو بار فعل «انس» را به کار برده، يکبار فعل رَا [ديد- طه ۱۰ (۲۰:۱۰) ].
ميان فعلِ رَای [ديد] و انس تفاوت وجود دارد، در «رَای» فقط چشم است که مي‌بيند، اما در انَسَ دل است، يا چشم بصيرت است، که مي‌بيند. انس با اُنس و مأنوس هم‌ريشه است و در آن ميل قلبي، انس گرفتن و احساس مطبوع کردن نهفته است. در اين واژه نوعی مراقبت، زير نظر گرفتن و احساس مسئوليت محبت‌آميز هم وجود دارد. در قرآن تشخيص سن رشد و بلوغ عقلی يتيمان، برای سپردن کامل اموال به خودشان را با واژه «انس» بيان کرده است: «...فان انستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم...» [نساء ۶ (۴:۶) ].

۹- «تَصْطَلُونَ» از ريشه «صَلَی» [ملازم آتش شدن و به آن در آمدن] است که در باب افتعال، نوعی پذيرش و جذب گرمای آتش را مي‌رساند. اصطلاء همان گرم شدن با آتش است. 
مولوی در مثنوی خود، از اين صحنه، تقابل نار با نور را برداشت کرده و به زيبائی تفاوت ظاهر با باطن و صورت با سيرت را به نظم کشيده است. 
موسی آن را نار ديد و نور بود
زنگيی ديديم شب را حور بود
بعد از اين ما ديده خواهيم از تو بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
ساحران را چشم چون رست از عما
کف زنان بودند بی اين دست و پا
چشم بندِ خلق جز اسباب نيست
هر که لرزد بر سبب زَاصحاب نيست [دفتر ۶-۲۳۲۰ به بعد] 
در ضمن موسی در پرتو نور آتش، هم مي‌خواست «خبری از راه» کسب نمايد و هم آتشی برای گرم شدن بياورد. اين دو نکته به نظر مي‌رسد به دو اصل :

۱- کسب هدايت، ۲- کسب نيرو و نصرت برای طی طريق اشارت داشته باشد [والله اعلم].

نمل : ۸

فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَـمِينَ
 

پس همين که نزد آن [آتش] آمد، ندائی در رسيد که: «مبارک است آن که در آتش و آنکه پيرامون آن است» ۱۰
و [البته] منزه است خدای پروردگار جهانيان [از تصورات مادّی و بشری اين تمثيل]. 
__
۱۰- برکت به هر خير و فايده‌ای که دوام و پيوستگی و رشد و افزايش داشته باشد گفته مي‌شود. مبارک چيزی است که در آن فايده ثابت و هميشگی باشد. جمله: «بُورِكَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا»، بيان اين حقيقت و پيامی معنوی است که هر کس در متن اين آتش و پيرامون آن باشد، در خير و برکت است. بديهی است آتش معمولی سوزنده و کشنده است، پس اين چه آتشی است که در دل هر که افتاد به خیری ابدی مي‌رسد؟ عارفان ما عمدتاً اين آتش را همان آتش عشق شمرده‌اند، نگاه کنيد به برخی ابيات مولوی در مثنوي: 
آتشی ديدی که سوزد هر نهال
آتش جان بين کزو سوزد خيال
نه خيال و نه حقيقت را امان
زين چنين آتش که شعله زد به جان [دفتر ۶- ۲۲۴۶]
چون درخت موسوی شد اين درخت
چون سوی موسی کشانيدی تو رَخت
آتش او را سبز و خرّم مي‌کند
شاخِ او انی انا الله مي‌زند [دفتر ۴- ۳۵۷۵]
آتش ابراهيم را نبود زيان
هر که نمرودی است گو مي‌ترس از آن [دفتر ۲- ۳۳۲۳]
آتش نمرود ابراهيم را
صفوتِ آيينه آمد در جلا [دفتر ۶- ۲۰۵۲]
آتش است اين بانگ نای و نيست باد
هركه اين آتش ندارد نيست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حديثِ راه پُر خون مي‌کند
قصه‌های عشق مجنون مي‌کند [دفتر اول ابيات ۹ تا ۱۳]
آتشی در عشق در جان برفروز
سر به سر فکر و عبادت را بسوز
موسيا آداب دانان ديگرند
سوخته جان و روانان ديگرند
عاشقان را هر نفس سوزيدنی است
بردهِ ويران خراج و عُشر نيست
ملت عشق از همه دين‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست [دفتر ۲ ابيات ۱۷۶۸ به بعد]

نمل : ۱۰

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَامُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ

 
و [اينک] عصايت را در انداز، پس همين که موسی ديد [عصايش] همچون مار مي‌جنبد، برگشت و پا به فرار گذاشت و به پشت [سرش] هم نگاه نکرد. [خطاب رسيد] ای موسی نترس، که نزد من [=در پناه و امنّيت من] فرستادگان نمي‌ترسند. ۱۲ 
__
۱۲- واژة «عصا» ۱۲ بار در قرآن تکرار شده است که ده مورد آن [عدد تمام]، به عصای موسی و دو مورد ديگر به ريسمان و عصاهای ساحران فرعون اشاره دارد [طه ۶۶ (۲۰:۶۶) و شعراء ۴۴ (۲۶:۴۴) ]. عصا تکيه‌گاهی است که کارهای ديگری نيز از آن برمي‌آيد [طه ۱۸ (۲۰:۱۸) ]، اما تکيه‌گاه مي‌تواند باطل و شيطانی و موجب «عصيان» گردد يا حق و خدائی باشد. آيا نمي‌توان گفت عصای موسی در اين قصه «نماد تکيه‌گاه» هر کسی است که مي‌تواند همچون مار و اژدها گزنده و هلاک کننده باشد، يا تکيه‌گاهی از منطق و هدايت و همّت که هر فريب و دروغی را ببلعد [اعراف ۱۱۷ (۷:۱۱۷) ، شعراء ۴۵ (۲۶:۴۵) ]، همچنين چشمه آب از دل سنگ برای تشنگان بجوشاند [بقره ۶۰ (۲:۶۰) و اعراف ۱۶۰ (۷:۱۶۰) ] يا سد و مانع رود نيل را برای ملتی که در تعقيب سپاه فرعون است بگشايد [شعراء ۶۳ (۲۶:۶۳) ]؟

به قول مولوی درباره پيامبر اسلام: 

ای رسول ما تو جادو نيستي
صادقی هم خرقه موسيستي

هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشَد چون اژدها

تو اگر در زير خاکی خفته‌اي
چون عصايش دان تو آنچه گفته‌اي

قاصدان را بر عصايت دست ني
تو بخسب ای شه مبارک خفتي

نمل : ۱۱

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُـوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ 


مگر کسی که ستم کرده و سپس نيکی را جايگزين [به کفارة گناه] کرده باشد، پس [در اينصورت] مسلماً من بخشنده مهربانم. ۱۳ 
__
۱۳- به نظر مي‌رسد اين جمله اشاره به ماجرای قتل ناخواسته و اتفاقی آن قبطی توسط موسي(ع) باشد که تلويحاً به او اين دلداری را مي‌دهد که اگر از عواقب آن واقعه بيمناک هستي، حال که با توبه و عمل اصلاحی خود، آن را جبران کرده‌اي، خداوند بخشنده مهربان است.

نمل : ۱۲

وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُـوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ
 

و [حال] دستت را در گريبانت ببر تا سفيد، بی هيچ آسيبی [ناشی از بيماری] خارج شود، ۱۴
[اين دو معجزه] از جمله نشانه‌های نه‌گانه‌ای است ۱۵
برای عرضه به فرعون و قومش، بي‌ترديد آنها مردمانی حرمت‌شکن بودند. 
__
۱۴- آيا مي‌توان از معجزه «يد بيضاء» [دست روشن] موسی پند و پيامی به صورت نمادين دريافت کرد؟ مشتقات واژه «بَيضَ» نيز [همچون واژه عصا] ۱۲ بار در قرآن آمده است که 5 مورد آن مرتبط با همين معجزه حضرت موسی مي‌باشد [اعراف ۱۰۸ (۷:۱۰۸) ، طه ۲۲ (۲۰:۲۲) ، شعراء ۳۳ (۲۶:۳۳) ، نمل ۱۲ (۲۷:۱۲) ، قصص ۳۲ (۲۸:۳۲) ].
معنای اين واژه همان سپيدی و درخشندگی است که قرآن آن را در وصف: پوست تخم مرغ، سنگ‌های سفيد رنگ، خطوط روشن طلوع فجر در افق، سپيد روئی [در برابر سيه روئی عمل] و... به کار برده است، اما روشن و درخشنده بودن دست موسي(ع) نه ناشی از بيماری پوستی و نه ذاتی و جسمی بود، بلکه به تعبير قرآن، برای ناظرين چنين نمودی پيدا مي‌کرد [هی بيضاء للناظرين- اعراف ۱۰۸ (۷:۱۰۸) ، شعراء ۳۳ (۲۶:۳۳) ] و در ارتباط با مردم معنا مي‌يافت. 
از طرفی «يد» [دست]، نماد قدرت و انجام کار و خدمت است و «جَيب» به سينه و قلب و گريبان [بالای سينه] گفته مي‌شود، همچنانکه توصيه شده بانوان روسری را بر سينه خود بپوشانند. 
از طرفی مي‌دانيم واژة «صدر» [سينه] در قرآن جايگاه قلب [حج ۴۶ (۲۲:۴۶) ] مي‌باشد و هر دو واژه سينه و قلب به معنای مجازی و معنوی خود در اين کتاب به کار رفته است، آنچنانکه در ادبيات ما آمده است: 
خدايا سينه‌ای ده آتش افروز
در آن سينه دلی وان دل همه سوز
آيا نمي‌توان معجزه «يد بيضاء» موسی را، نمادی از نورانيتی شمرد که موسی از سينه پر سوز و نورانی شده خود از پرتو وحی برای «ناظرين» عرضه مي‌کرد؟ کسی که در عرصه آتش کوه طور در آمده، اينک بايد به دست توانای همتش، تاريکي‌های نظام فرعونی را به نور حق بزدايد.

۱۵- نُه گانه بودن معجزات موسي(ع) را آيه ۱۰۱ سوره اسراء (۱۷:۱۰۱) ذکر نموده و آيات ۱۳۰ (۷:۱۳۰) و ۱۳۳ سوره اعراف (۷:۱۳۳) به ۷ مورد ديگر [علاوه بر عصا و يد بيضاء] اشاره کرده است: خشکسالي، کاهش محصولات، طوفان، حمله ملخ به مزارع، حشرات موذي، قورباغه و خون.

نمل : ۱۶

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَاأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ 

و سليمان [استعداد علمی و اداره مُلک و ملت را] از داوود به ميراث برد و گفت: ای مردم، ما زبان پرندگان آموخته شده‌ايم و از هر چيزی [که لازمه اداره مملکت باشد] بهره‌مند گشته‌ايم، ۱۶ بي‌گمان اين همان فضل آشکار [خدا داد] است. 
__
۱۶- در آية قبل، فعل متکلم مع الغير «آتَيْنَا» [داديم]، عنايت ويژه خدا به همراه عوامل مختلف در نظام هستی را در بارور ساختن کنجکاوی علمی و تلاش آن پدر و پسر برای شناخت مسائل نشان مي‌دهد و در اين آيه، افعال «عُلِّمْنَا» و «أُوتِينَا» که فاعل نا‌معلوم دارند، بر همين گستردگی عوامل، البته با عنايت و هدايت الهی دلالت مي‌کند.

نمل : ۱۷

وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ
 
و [در نتيجه چنين دانش و فضيلتی بود که] برای سليمان و سپاهيانش از جنّ [=بيگانگان به استخدام گرفته شده] ۱۷
و اِنس [=هموطنان] و پرندگان [برای انتقال اخبار] ۱۸
گردآوری شدند و آنها تماماً تحت حفاظت ۱۹
[=انتظامات و مراقبت ارتشی] بودند. ۲۰ 
______
۱۷- کلمات جِنّ و اِنس، همچون غيب و شهاده، دلالت بر دو حالت: ۱- پوشيده، پنهان، غريبه و ناآشنا... ۲- آشکار، آشنا، مأنوس و خودی بودن مي‌کند. جن، وصف حالی است که مصاديق متنوعی دارد. در اين آيات، منظور از جن، اقوام وحشی متجاوزی [از قبيل مغول‌ها] است که سليمان آنها را مهار کرده و در کارهای عمرانی به کار گرفته بود. اينها بيگانگانی با زبان و فرهنگ مردم معاصر سليمان بودند. آيات ۳۷ (۳۷:۳۷) و ۳۸ سوره صافات و آيه ۸۲ سوره انبياء (۲۱:۸۲) اين متجاوزان را که به دليل تعديات شيطنت‌آميزشان، در حکومت سليمان به کارهای بنائی و غواصی گمارده شده يا به دليل تربيت ناپذير بودن به بند کشيده شده بودند، شياطين ناميده و در اين سوره و سوره سبا [آيات ۱۲ (۳۴:۱۲) و ۱۳] جنّ! برای توضيحات بيشتر، به مقاله «جنّ و انس» در قرآن از همين قلم مراجعه شود [پژوهشی در پرتو قرآن ج ۴ ص ۲۰۵].

۱۸- استفاده از پرندگان در روزگاری که سيستم ارتباطی وجود نداشته، به عنوان پيک خبري، از الهامات خدا به سليمان بوده است [ر ک به مقاله: توانائي‌های داوود و سليمان در کتاب «متدولوژی تدبّر در قرآن» از همين قلم.

۱۹- «يوزعون» از ريشه «وَزَعَ» به معنای باز‌داشتن و مانع شدن است. به پليس و نيروهاي بازدارنده نيز «وَزَعَه» مي‌گويند. جمله «فهم يوزعون» در اين سوره عيناً درباره سپاهيان حضرت سليمان که تحت کنترل و انضباط بوده و نمي‌توانستند از خدمت فرار کنند آمده است.

۲۰- اولين اصلی که از قصه نمادين سليمان مي‌توان استنباط کرد، «ضرورت نظم و مقررات جدّی» و انضباط سخت برای يک ارتش است تا در امر خطير دفاع از کشور که به جان و مال شهروندان ارتباط پيدا مي‌کند، کسی نافرمانی نکند.

نمل : ۱۸

حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَاأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
 
تا به وادی مورچگان رسيدند. ۲۱
موری [با احساس لرزش زمين در اثر گام‌های سربازان] گفت: ۲۲
ای مورچگان به لانه خود درآیید تا مبادا سليمان و سپاهش ندانسته شما را پايمال کنند. ۲۳ 
__
۲۱ – به درّه از اين جهت وادی گفته مي‌شود که بستر جريان آب است، اما معنای ريشه‌ای اين کلمه، برخی از جريان‌ها و حرکت‌های ديگر را نيز شامل مي‌شود. مثل مسير حرکت مورچگان يا بستر نزول وحی و معرفت در وادی ايمن [قصص ۳۰ (۲۸:۳۰) ].

۲۲- بديهی است سخن گفتن مورچگان متناسب با ابزار اطلاع‌رسانی خودشان و با ايما و اشاره مخصوص بوده است.

۲۳- دومين اصلی که از اين قصه، در مقابل هم نهادن يک ارتش منظم و نيرومند با تعدادی مورچه ضعيف مي‌توان آموخت، «ضرورت مراقبت از جان و مال و حقوق ضعفا» از ناحيه نیروهای مسلح است که ممکن است تکيه بر قدرت، آنان را مغرور و غافل سازد. معنای جمله: «وَهُم لايشعُرُونْ» در انتهای آيه، دلالت بر همين ناديده گرفتن‌های ناشی از سهل‌انگاری است. شعور از ريشه «شَعْر» [موی] دلالت بر نازک‌بينی و درک و فهم ظرايف مي‌کند، همچنانکه شاعران نکته سنج‌اند و شعائر به نمادهائی گفته مي‌شود که درک آنها دقت نظر مي‌طلبد. 

امام علي(ع) هر گاه لشگری به سوی سرزمينی گسيل مي‌داشت، قبلا بخشنامه‌ای به مسئولين و مردمی که لشگر از ديار آنها عبور مي‌کرد مي‌فرستاد و پيشاپيش برای پايمال شدن احتمالی حقوق آنان تدابيری مي‌انديشيد. نگاه كنيد به نامه ۶۰ نهج‌البلاغه: 

«اما بعد، من لشگری را گسيل داشته‌ام که اگر خدا بخواهد از سرزمين شما خواهد گذشت. من آنچه را که خدا واجب کرده به آنان سفارش کرده‌ام تا به کسی آزار نرسانند و گزند خويش از ديگران باز دارند. من به سبب بیعتی که با شما دارم. از آسيبی که ممکن است سپاهيان به مردم رسانند نزد شما از کار آنها بيزاری مي‌جويم... شکايت‌های خود را به من رسانيد. ستم‌هائی را که به شما برسد و توان دفع آن را جز با پناه بردن به خدا يا من نداشته باشيد، با من در ميان نهيد تا به ياری خدا آنرا اصلاح و جبران کنم.»

ویرایش بوسیله کاربر 1402/12/01 07:33:56 ب.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

شهروزی Offline
#17 ارسال شده : 1402/12/01 08:57:07 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹نکات سوره نمل از تفسیر عبدالعلی بازرگان

نمل : ۱۹

فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِـهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِـحِينَ
 

پس [سليمان] از گفتار او لبخندی زد و گفت: پروردگارا، مرا تسلط [بر نفس] و توفیقی ده ۲۴
تا شکر نعمتی را که بر من و پدر و مادرم بخشيده‌ای به جای آورم و [با استفاده از نعمات] کار شايسته‌ای کنم که تو از آن راضی باشی ۲۵
و مرا به [لطفِ] رحمت خويش در شمار بندگان شايسته‌ات در آر. ۲۶ 
__
۲۴- « أَوْزِعْنِی» از ريشه «وَزَعَ»، مفهوم مراقبت و ممانعت از پراکندگی دارد، همچنانکه در انتهای آيه ۱۷ همين سوره، اين کلمه در مورد ممانعت از تفرّق و تحت انضباط بودن ارتش سليمان به کار رفته است. سليمان از خدا مي‌خواهد به او توفيق دهد تا او را از هر آنچه جز شکر اوست باز دارد و به خدمت خالص در راه او بر گمارد.

۲۵- اصل: «قدرت برای خدمت» سومين درسی است که از اين قصه مي‌گيريم. سليمان که بر چنان ارتش و چنان علم و آگاهی تکيه داشت که به گفته شاعر از زبان عقاب مغرور: «گر در تَه درّه يکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عيان در نظر ماست»، احساس نگرانی مي‌کند اينک که از تحرکات مورچگان هم در مسير سپاهش آگاهی دارد، مبادا مغرور و مفتون گردد، لذا از خدا مي‌خواهد او را مسلط بر نفس در مسير شکر نعمت‌ها بدارد.

۲۶- پيوستن به جرگه صالحان در آخرت، دعای بس بلندی است که قرآن از زبان پيامبران ديگر نيز نقل کرده است [ر ک به: مائده ۸۴ (۵:۸۴) ، يوسف ۱۰۱ (۱۲:۱۰۱) ، انبياء ۷۵ (۲۱:۷۵) ، عنکبوت ۹ (۲۹:۹) ].

نمل : ۲۲

فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ
 

پس ديری نگذشت که [هدهد بازگشت و] گفت: من بر چيزی اطلاع يافته‌ام که تو بر آن مطلع نيستی و از [سرزمين] سبا برای تو خبری يقينی [=صد در صد موثق] آورده‌ام. ۳۰ 
__
۳۰- اصل ششم بيانگر «خطر غرور و خود بزرگ‌بينی فرمانده» و کم تحملی او نسبت به رده‌های پائين‌تر است. چه بسا کسی که به ظاهر در پست عادی خود قرار ندارد، به کار مهمتری اشتغال داشته باشد، و پائين‌ترين فرد سپاه از نظر سلسله مراتب، ممکن است به آگاهي‌هائی دست يابد که فرمانده هم از آن بي‌خبر باشد.

نمل : ۲۴

وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ
 

او و قومش را چنين يافتم که به جای خدا، برای خورشيد سجده مي‌کنند و شيطان اعمال‌شان را نزدشان نيکو جلوه داده است [=به چنين باوری افتخار هم مي‌کنند] و در نتيجه آنها را از راه [حق] بازداشته و هدايت نمي‌شوند. ۳۳ 
__
۳۳- اصل هشتم پذيرش واقعيتِ «خودشیفتگی ملت‌ها» در ارتباط با باورها و فرهنگ دينی و ملی خويش است. بنابراين مادام که باور آنها تغيير نکرده باشد، توسل به زور و قوه قهريه، هر چند آنها را به زانو درمي‌آورد، اما نمي‌تواند دل آنها را تسخير و تسليم کند. قرآن توصيه مي‌کند هرگز به کسانی که غير از خدا را مي‌پرستند، دشنام ندهيد و موجب عکس‌العمل مشابه آنها نشويد، زيرا ما عمل هر امتی را برای خودش نيکو جلوه داده‌ايم [اعراف ۱۰۸ (۷:۱۰۸) ]. بر اساس چنين هشداری بود که امام علي(ع) در جنگ صفیّن، همين که شنيد سربازانش در برابر سپاه معاويه تبادل ناسزا مي‌کنند، احضارشان کرد و فرمود: 

«من برای شما ناپسند مي‌دانم که اهل دشنام باشيد، اما اگر به توصيف اعمال و بيان حالشان بپردازيد... و بگوييد: بار‌خدايا خونهای ما و آنها را از ريختن نگه دار و ميان ما و آنها آشتی و صلح درانداز و... بهتر است: «إِنِّی أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ... وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِیَّاهُمْ اَللَّهُمَّ اِحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ... [خطبه ۲۰۶ و در بعضی نسخ ۱۹۷].

نمل : ۲۷

قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ 


ـ [سليمان] گفت: به زودی خواهيم ديد که راست گفته‌ای يا از دروغگوياني؟ ۳۶ 
__
۳۶- اصل نهم «تحقيق و بررسی» است. هيچ سخنی را هر چند از فردی عادی نمي‌توان ناديده گرفت و از کنار آن گذشت.

نمل : ۲۸

اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ 


ـ [آنگاه به هدهد گفت:] اينک اين نامه مرا ببر و بر آنان بيفکن، سپس [بي‌درنگ] از آنان دور شو و بنگر چه واکنشی نشان مي‌دهند. ۳۷ 
__
۳۷- اولين عکس‌العمل سليمان نسبت به گزارش مأمور خود، برقرار کردن ارتباط مستقيم و مکاتبه با بيگانگان و بررسی عکس‌العمل آنان در برابر پيام مسالمت‌جويانه است- اصل نهم «مذاکرات مسالمت‌آميز».

نمل : ۳۰

إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِيمِ 


اين نامه از سليمان است و [مضمون] آن، به نام خداوند رحمان و رحيم است. ۳۸ 
__
۳۸- پيام اصلی و کليدی سليمان، همين توجه دادن ملکه سبا به منشأ رحمانيت [عام و خاص] است. به اين ترتيب نگاه او را از خورشيد ظاهری به خورشيد رحمت جهانتاب متوجه مي‌سازد. اين دهمين اصل اين ماجرا يعنی اصل «خدا محوری» در منازعات قدرت و در هر مجادله‌ای است. در قرآن آمده است که مخالفين را به راه خدا [نه تمايلات خود] دعوت کن، آنهم با حکمت و اندرز نيکو و مجادله‌ای به بهترين شکل [نحل ۱۲۵ (۱۶:۱۲۵) ].

نمل : ۳۱

أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
 

ـ [و ديگر] اين که بر من برتري‌طلبی نکنيد و تسليم شده [به حقيقت توحيد] نزد من آیید. ۳۹ 
__
۳۹- ممکن است چنين درخواستی به ظاهر قدرت‌طلبی و خودخواهی تلقی شود، اما اگر هدف منحصرا خدا باشد، اين وظيفه و نقش يک پيامبر است که منحرفان را از اطاعت جباران و گمراهان برحذر داشته و به اطاعت از خود [در مسير بندگی خدا] فرا خواند.

نمل : ۳۲

قَالَتْ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ
 

ـ [ملکة سبا پس از گزارش متن اين نامه] گفت: ای سران، مرا در کارم نظر دهيد، ۴۰
من هيچگاه کاری را قاطعانه نمي‌گذراندم [=تصميم فردی نمي‌گرفتم] مگر در حضور [و مشورت با] شما. ۴۱ 
__
۴۰- منظور از جملة: «أَفْتُونِی فِی أَمْرِی»، به اصطلاح فتوا دادن در احکام از مقام بالاتر نيست، بلکه همين اظهار نظر و راهنمائی است.

۴۱- در اين آيه نکته بس حکمت‌آموزی نهفته است؛ شگفتا! حاکمی مِهر‌پرست، آنهم يک زن، در نظامی شرک‌آميز، از آنچنان سعه صدر، دموکرات‌منشي، آزاد فکری و تدبير در اداره مملکت برخوردار است که از اطرافيان نظرخواهی مي‌کند و هرگز تصميمی شخصی در امور کشور به اتکاء ولايت مطلقه خود نمي‌گيرد. به فرموده حکيمانه پيامبر اسلام(ص): «المُلک یَبْقی مَع الْکُفر وَلا یَبقی مَع الظُّلم» [حکومت با کفر مي‌ماند ولی با ظلم نمي‌ماند]. اصل يازدهم: «استقلال دين از سياست» مي‌باشد.

نمل : ۳۳

قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ
 

ـ [سران] گفتند: ما بسی نيرومند و به سختی جنگاوريم [=آمادگی کامل برای مقابله داريم] و [لی] ۴۲ فرمان از آنِ تو است [=ما گوش به فرمانيم]، پس خودت ببين چه دستوری مي‌دهي! ۴۲ 
__
۴۲- جالب است که در برابر چنان تدبير و حکمتی که ملکه سبا نشان مي‌دهد، مردان سپاه او فاقد رأی و نظر و بي‌شخصيت بوده و فقط بر توان نظامی و جنگ‌آوری خود و گوش به فرماني‌شان بر هر آنچه دستور داشته باشند تکيه مي‌کنند!! فاعتبروا يا اولی الالباب- اصل دوازدهم: «مذمّتِ سرسپردگی».

نمل : ۳۴

قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ
 

ـ [ملکه سبا در مخالفت با نظر ارتشيان در برخورد نظامی] گفت: پادشاهان وقتی [فاتحانه و به زور] وارد شهری شوند، مسلماً آن را به تباهی مي‌کشند [=نظامات آن را در هم مي‌ريزند] و بزرگان آن سرزمين را خوار و ذليل مي‌سازند و [سلطه‌گران همواره] چنين مي‌کنند. ۴۳ 
__
۴۳- اصل دوازدهم: «هشدار به عواقب خانمانسوز جنگ». منظور از «اعز» [عزيزتر] همان بزرگان کشوری و لشگری و تصميم گيرندگان اصلی نظام‌اند که وقتی کشوری شکست خورد، از اولين قربانيان به شمار مي‌روند و از اوج عزّت به زندان ذلت يا هلاکت مي‌افتند. به تعبير حضرت علي(ع) در نهج‌البلاغه، همچون محتويات ديگی در حال جوشش که به بالا و پایین مي‌رود، طبقات جامعه زیرورو مي‌گردند [خطبه ۱۶- وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّى یَعُودَ اَسْفَلُكُمْ اَعْلاَكُمْ وَ اَعْلاَكُمْ اَسْفَلَكُمْ].

نمل : ۳۵

وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

 
و من [برای پيش‌گيری از چنين مصيبتي، از در صلح وارد شده و] هديه‌ای برای آنها مي‌فرستم تا ببينم سفيران [ما] با چه [پاسخی] باز مي‌گردند. ۴۴ 
______
۴۴- اصل سيزدهم: «صلح طلبی و تدبير، مقدم بر جنگ است».

نمل : ۳۶

فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ

 
پس چون [سفير ملکة سبا] نزد سليمان آمد، [سليمان با زيرکی در تشخيص برنامه تطميع آنها و بي‌اعتنا به هدايا] گفت: آيا مي‌خواهيد مرا به مالی [دنيایی] مدد رسانيد؟ در حالی که آنچه [از علم و امکانات] خدا به من داده، از آنچه به شما داده برتر است. ۴۵
بلکه اين شماييد که به هديه خويش [که به يکديگر مي‌دهيد، سرمستانه] شادمانی مي‌کنيد. ۴۶ 
______
۴۵- اصل چهاردهم: «پايبندی به اصول و پرهيز از فريب‌های دنيائی». ظاهر اين آيه چنين مي‌نمايد که سليمان در برابر حرکت مسالمت‌آميز و هديه نفيس ملکه سبا، به جای نرمش و تساهل، موضعی تلخ و تهديد آميز اتخاذ کرد و جانب جنگ را ترجيح مي‌دهد، اما در بررسی واکنشِ ملکة سبا به سليمان مي‌بينيم او به جای پاسخ دادن به دعوت سليمان، در تعالی بخشيدن به آرمان خود از خورشيد به خدای آفریننده خورشيد و همراهی با سليمان در تسليم به نظامات صاحب اختيار جهانيان، بي‌اعتنا به اصل پيام او، به ترفندِ تطميع متوسل شده است که معنای آن انکار دعوت سليمان به شمار مي‌رود.

۴۶- فرح، شادمانی طبيعی و واکنش عادی اشخاص در برابر آنچه خوشايند نيست، بلکه متکبرانه سرمستی کردن و نوعی تفاخر و پُز دادن به شمار می رود.

نمل : ۳۷

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ
 

نزد آنها بازگرد [و بگو] که من بي‌ترديد با سپاهی به سراغشان خواهم آمد که در برابر آن توان رويارويي ندارند ۴۷
و البته آنان را با خواری و به حال زبونی از آن [سرزمين] بيرون خواهم راند. ۴۸ 
__
۴۷- اصل پانزدهم: «برترين قدرت: اسلحه علم و ارتش عالمان». چنين موضع جنگ‌طلبانه و خشن از ناحيه پيامبری که نامش از سلم و سلامت گرفته شده، بسيار غير‌منتظره مي‌آيد، اما در دنباله داستان معلوم مي‌شود سليمان به جای لشکرکشی و تهاجم نظامي، از علم و دانش خود و دولت‌مردانش استفاده کرده، در نمايش باشکوهی از برتری علمی و تکنولوژیک، ملکه سبا را مسحور و شيفته و تسليم قلبی به ربّ‌العامين کرد. اين است آن لشگری [از دانشمندان] که گفته بود، شما توان مقابله با آن را نداريد. مگر در دنيای امروز پيشرفته‌ترين کشورها در دانش و تكنولوژي، برترين قدرت‌های سياسی و نظامی جهان نيستند؟

۴۸- اين همان سخن ملکه سبا ست که در آيه ۳۴ آمده، اما سليمان بدون جنگ و خونریزی آنان را از قله غرور و تکبّر و عرش عظيم به پايين آورد.

نمل : ۴۰

قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ 


ـ [اما] آن که دانشی از کتاب [قوانين و نظامات] داشت گفت: من قبل از آن که چشم بر هم زنی [=در يک لحظه] آن را برای تو مي‌آوردم. ۵۲
پس همين که [سليمان] تخت را مقابل خويش مستقر ديد، گفت: اين [امکانات] از فضل پروردگارم است [=از فزون‌بخشي‌های اوست] تا مرا [در ابتلای قدرت] بيازمايد که آيا شکر [نعمت] مي‌گذارم يا ناسپاسی مي‌کنم؟ ۵۳
و [مسلما] هرکس سپاس گذارد، جز اين نيست که به سود خود کرده و هر کس ناسپاسی کند، بي‌ترديد پروردگار من بي‌نياز کريم است. 
__
۵۲- اصل شانزدهم: «علم مطلق نزد خداست». منظور از «علم من الکتاب» چيست؟ آيا منظور کتاب دينی است؟ کدام کتاب؟ تورات يا کتابی ديگر؟ با توجه به معنای کتاب، که ظرف ثبت و ضبط قوانين و نظامات شريعت يا طبيعت است، با فرض اينکه واقعاً تخت ملکه سبا انتقال مکانی داده شده باشد، آيا نمي‌توان گفت آن که به دانشی از کتاب دست يافته بود، شناختی از قوانين فيزيک در انتقال ماده و انرژی و مسائل مربوط به جاذبه داشت و مي‌توانست در چشم به هم زدنی تخت ملکه سبا را منتقل سازد؟ هر چند چنين دانشی نه سابقه تاريخی داشته و نه به ديگران رسيده است، ممکن است کلمه عرش در اينجا به معنای نظاماتی که حکومت سليمان بر اساس آن اداره مي‌شده، و قانون اساسی آن جامعه بوده باشد. در اينصورت آوردن آن نزد سليمان در زمانی کوتاه، کشف و عرضه آن بوده باشد [والله اعلم] چه بسا آينده اين راز را بگشايد. در قرآن آمده است که بالاتر از هر دانشمندی خدای عليم است [وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِيمٌ- سوره يوسف آيه ۷۶ (۱۲:۷۶) ] رقابت علمی ارائه شده در اين آيه، اشاره‌ای است به نامحدود بودن دامنه علم.

۵۳- اصل هفدهم: «قدرت برای خدمت، نه سلطه و سرکوب». اين بار دومی است که سليمان خود را در معرض امتحان الهی مي‌بيند؛ بار نخست وقتی پيام موران را شنيد و از اينکه با چنين دانشی مي‌تواند از پايمال کردن ضعفا پروا کند چنين احساسی کرد، و بار دوم هنگامی که ديد چه امکانات گسترده و چه کارگزاران دانشمند و مورد اعتمادی دارد، به جای غرور و تکبر متوجه عنايت حق شد. بي‌ترديد سليمان الگوی شکر نعمت در قدرت و تسليم حق بود.

نمل : ۴۱

قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ

 
ـ [آنگاه سليمان] گفت: تخت او را [با انجام تغييراتی] غير قابل تشخيص برای او سازيد تا ببينيم [به اين تغييرات] پی مي‌برد يا از کسانی است که پی نمي‌برند؟ ۵۴ 
__
۵۴- اصل هجدهم: «ضرورت شناخت نقاط ضعف و قوّت مخالفين». معنای اصلی هدايت، رساندن به مقصود، يعنی رهبری [نه فقط راهنمائی] است. رسيدن به مقصد نيز علاوه بر رهبري، به رهروي، يعنی گام گذاشتن در راه درست و «پيروی» از راهنما، نقشه يا عقل فطری و وجدان نيازمند است. سليمان با اين آزمايش مي‌خواست ميزان هوش و ذکاوت ملکة سبا را بسنجد که تا چه حد مي‌تواند از تغييرات ظاهری عرش خود به حقيقت امر پی ببرد، و اگر در اين آزمون توفيق يافت مي‌توان اميدوار بود که به خدای يکتا نيز پی ببرد.

نمل : ۴۲

فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ 


به اين ترتيب، وقتی [ملکة سبا به مقرّ حکومت سليمان] در آمد، [اولين سؤالی که از او] پرسيده شد [اين بود که] آيا تخت تو اين گونه است؟ گفت: مثل آنکه خودش است؛ ما پيش از اين [به فضيلت علمی سليمان] آگاهی داده شده بوديم و تسليم [پيام توحيدی او] بوديم. ۵۵ 
__
۵۵- اصل نوزدهم «اختلاط حق و باطل در جبهه دشمن». پاسخ ملکة سبا به سؤال مأمور سبا نشان داد تا چه حد هشيار و حق‌طلب بوده است، اشاره او به اينکه به ما [نيز] قبلا دانش داده شده و همواره تسليم بوده‌ايم، نشان مي‌دهد اهل فضيلت و علم بوده و از نتايج و دستاوردهای علمی تبعيت مي‌کرده است. ظاهرا منظور او از تسليم، نه تسليم به ربّ‌العالمين، بلکه تسليم به هر دستاورد علمی و برخورد منطقی با مسائل و عدم لجبازی با حقايقی که بر او عرضه مي‌شده، بوده است. مخالفين يکدست نيستند و نمي‌توان آنان را با يک چوب راند. سفيد و سياه ديدن خودی و بيگانه ره به جائی نمي‌برد، همواره در ميان مخالفين ممکن است انسان‌های حق گرائی باشند که با سياست درست جذب مي‌شوند. ر ک به: سوره فتح آيه ۲۵ (۴۸:۲۵) .

نمل : ۴۳

وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ

 
ـ [اما] آنچه به جای خدا بندگی مي‌کرد، او را [از پرستش خدای يکتا] باز داشته بود و هر آينه از قومی ناسپاس بود. ۵۶ 
__
۵۶- اصل بيستم: «نقش جامعه در انحراف توده‌ها». مشکل اصلی ملکه سبا، به رغم آمادگی ذاتی او برای تسليم به حق،
۱- غلبه باورهای شرک‌آميز تاريخی جامعه در مهرپرستي،
۲- تعلق او به جامعه‌ای بود که در سير کفر و ناسپاسی طی طريق کرده بودند. اين دو عامل نيرومند که اولی بر اعتقادات و فرهنگ منحط [ذهنيات]، و دومی بر عادت در پيروی از رفتار جمعی و تقليد ناخودآگاه از پسند عامه دلالت مي‌کند، او را از رسيدن به حقيقت باز داشته بود. امام علي(ع) در همان آغاز عهدنامه تاريخی خود موسوم به «منشور حکومتی مالک اشتر» استاندار خود در مصر را از برخورد خشن و محکوم کننده نسبت به مردمی که قبلا تحت سلطه نظامی غير خدائی زندگی کرده و خواسته يا ناخواسته خطاهائی مرتکب شده‌اند به شدت پرهيز مي‌دهد.

نمل : ۴۴

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَـمِينَ 


به او گفته شد: به کاخ اندر آي، پس همين که آنرا ديد، گمان کرد برکه آبی [زلال] است و ساق‌پوش خود را [برای جلوگیری از خيس شدن] بالا زد! ۵۷
[سليمان] گفت: [اين آب نيست] قصری است فرش شده از شيشه بلورين. ۵۸
[ملکه سبا با مشاهدة اين برتری علمی و تکنيکی] گفت: پروردگارا، من بر خود ستم کرده‌ام و اينک به همراه سليمان تسليم خدای پروردگار جهانيان شدم. ۵۹ 
__
۵۷- اصل بيست و يکم: «مات و مبهوت کردن حريف با علم و تکنيک برتر». در واژة «صرح» همچون صراحت و تصريح و... شفافيت و آشکار بودن نهفته است، ظاهرا صرح به فضای باز و صحن و حياطی گفته مي‌شود که وسيع و روباز باشد. گويا سليمان با صنعتی پيشرفته‌تر از زمان، سقفی شيشه‌ای روی آبی جاری در سرای خود قرار داده بود که تازه‌واردان ناآشنا گمان مي‌کردند پای در ميان آب مي‌نهند و به همين خاطر ملکه سبا دامن خويش برای عبور از آن بالا گرفته بود.

۵۸- اهل لغت ممّرد را صاف شده و عاری از خلل و فرج يعنی کاملا صيقل شمرده‌اند.

۵۹- اصل بيست و دوم: «تسليم به ربّ، هدف نهائی». اين ماجرا با تسليم ملکه سبا به همراهی سليمان به ربّ‌العالمين پايان مي‌پذيرد. نام سليمان همانطور که ذکر شد، از سلم و تسليم گرفته شده است و موضوع تسليم که در آيات ۳۱، ۳۸، ۴۲، ۴۴، ۵۹، ۸۱، ۹۱ اين سوره تکرار شده است از محورهای مهم اين داستان محسوب مي‌شود و سياست حکيمانه سليمان در سوق دادن ملکه سبا به تسليم از آموزه‌های زيبای اين سوره است.

نمل : ۴۷

قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ
 

گفتند: ما اين سرنوشت شوم [=مشکلات و نابساماني‌های پيش آمده در جامعه] را ناشی از تو و پیروانت مي‌دانيم ۶۳
[که با ادعای رسالتت موجب اين دو دستگي‌ها شده‌ای]. گفت: سرنوشت [نيک و بد] شما نزد خداست [=مطابق نظامات و قوانين او رقم مي‌خورد]، بلکه شما مردمی تحت آزمون هستيد [=اين مشکلات امتحان شماست]. 
__
۶۳- «تطیّر» باب تفعّل طير [پرنده] است. اعرابِ جاهليت به فال و جادو و بخت‌آزمائی و سعد و نحس اشخاص و اوقات بسيار باور داشتند و برای تصميم‌گيری در ترديدها، پرنده دست‌آموزی را به هوا مي‌فرستادند. اگر در بازگشت بر شانه راست مي‌نشست، بر آن کار اقدام مي‌کردند و اگر بر شانه چپ مي‌نشست، آن را به فال بد مي‌گرفتند. به تدريج پرنده به هوا انداختن [تطیّر] معنای سرنوشت يا شومی آن را يافت. معاصر‌ين صالح، مشکلات اجتماعی پيش آمده از عملکرد منحرفانه خويش را با فرا‌فکنی خود‌فريبانه‌ای به حساب صالح و نظريات موحّدانه‌اش مي‌گذاشتند. 
آيات ۱۸ (۳۶:۱۸) و ۱۹ سوره ياسين نيز همين فرا‌فکنی را از ناحية مردمانی ديگر نسبت به رسولان الهی نشان مي‌دهد.

نمل : ۴۸

وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ
 

و در آن شهر نُه گروه بودند ۶۴
که يکسره به تباهی مي‌پرداختند و هيچ اصلاحی نمي‌کردند [=هرگز نقش مفيد و مثبتی نداشتند]. 
__
۶۴- «رهط» به تيره‌ها و طائفه‌های درونی يک شهر و قبيله گفته مي‌شود که معمولا به سر‌سلسله و خانواده معينی ختم مي‌شدند. در روزگار ما عنوان‌هاي: باند، دسته و گَنگ قابل فهم‌تر است، باند تبه‌کاران و دسته اراذل و اوباش و چاقو‌کشانی که معمولا در خدمت منافع قدرتمندان حاکم و مزدور آنان برای ساکت کردن مخالفين قرار مي‌گيرند. عدد ده در قرآن معنای سمبليک «تمام» دارد. آيا ذکر نُه دسته بودن آنان نشانی از نقصان ندارد؟ [والله اعلم]

ویرایش بوسیله کاربر 1402/12/01 08:58:59 ب.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

شهروزی Offline
#18 ارسال شده : 1402/12/01 09:17:41 ب.ظ
شهروزی

رتبه: Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 29

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
نمل : ۴۹

قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ 

با سوگند به خدا گفتند: ۶۵
حتما به او [=صالح] و کسانش شبيخون مي‌زنيم [=آنها را دسته جمعی به قتل مي‌رسانيم] ۶۶
سپس به ولی او [=بزرگ خاندان و قبيله‌اش] مي‌گوئيم: ما به هيچ وجه در جريان قتل او و کسانش حضور نداشتيم و ما صددرصد راست مي‌گوئيم. ۶۷ 
__
۶۵- خودفریبی را ببين که عده‌ای متعصب فريب‌خورده و تحريک شده به خدا سوگند مي‌خورند که پيامبر او و خاندانش را بکشند! به نام خدا چه جنايت‌هائی شده و مي‌شود!

۶۶- چرا شبيخون و نه در روز روشن!؟ اگر کاری مطابق حق و قانون و عرف و اخلاق جامعه و مورد رضايت اکثريت مردم است، چرا در خاموشی و خفا و به هنگام خوابِ قربانی بايد انجام شود؟ اگر ضرب و شتمی قانونی و قابل دفاع است، چرا بايد لباس شخصي‌ها را به جای مأموران رسمي، برای مأموريت فرستاد؟

۶۷- وقاحت در دروغ را ببينيد! ناجوانمردانه‌ترين جنايت‌ها را مرتکب شدن، آنگاه هزار قسم و آيه برای اثبات بي‌گناهی خود خوردن! ادوات تأکيد [لام، نون، انّا، فعل حاليه لصادقون] که در اين آيه به کار رفته است، همچون: لنبيتنه، لنقولن و انالصادقون، دلالت بر همين اصرار و ابرام و انحراف مي‌کند.

نمل : ۵۰

وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
 

ـ [عليه صالح و يارانش] برنامه‌ريزی کردند، چه برنامه [توطئه‌آميز و جنايتکارانه]‌ ای، ما نيز برنامه‌ای [عليه آنها در نظامات خود] ريختيم، چه برنامه‌ [عقوبت آور] ای ۶۸
در حالی که متوجه نبودند [که چاه کَن، خود در چاه مي‌افتد]. 
__
۶۸- «مکر» همان چاره‌جوئی و تدابيری است که هر کس برای مقابله با دشمن يا حل مشکلات خود به کار مي‌برد. اين صفت از بُعد مثبت به خدا نيز، به دليل نظاماتش در مقابله و دفع و طرد عوامل ضد حق، اطلاق مي‌گردد، ولی خدا «خير الماکرين» است. برعکس، مکر تبه‌کارانه منکران، در نظام حق‌مدار عالم، منفی است و به خودشان برمي‌گردد.

نمل : ۵۶

فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ 

اما پاسخ قوم او جز اين نبود که [خطاب به عوام‌الناس] گفتند‌: خاندان لوط را از شهرتان بيرون کنيد که آنها مردمانی پاکی طلبند [=نمي‌خواهند همرنگ جماعت شوند]. ۷۱ 
__
۷۱- با واژگونه شدن ارزش‌ها در يک جامعه، خاستگاه اخلاق از خدا، به خواهش‌های نفسانی تنزل مي‌کند و همجنس‌گرائی تبديل به يک ارزش و کناره‌گيری از آن تقدّس مآبی تلقی مي‌شود.

نمل : ۵۷

فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ
 

پس او و اهلش را نجات داديم، به استثنای همسرش که [به دليل خيانت‌هايش] مقدّر ساختيم از بازماندگان باشد. ۷۲ 
__
۷۲- همسر لوط با آنکه بيش از همه با آن مربی و معلم خدائی ارتباط داشت، از عقايد شرک‌آميز آباء و اجدادی خود دست برنداشت. لفظ «غابرين» که هفت بار در قرآن درباره اين زن تکرار شده، با غبار، که گرد و خاک هواست، هم ريشه مي‌باشد. غابر کسی است که از رفتن و رشد و از کاروان کمال باز ماند و همچون غبار هوا بنشيند.

نمل : ۵۹

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ 

ـ [اينک با آگاهی از جريان تاريخیِ انتخاب اصلح در عالم انسان‌ها] بگو: سپاس ويژه خداست، و سلام بر آن بندگانش که [به رسالت] برگزيد. [حال با شناخت سرنوشت مؤمنين و مشرکين، از آنان بپرس] آيا خدای يکتا بهتر است يا آنچه با او [در عبادت] شريک مي‌گيريد؟ ۷۳ 
__
۷۳- اين آيه با پرسش: «الله خير امّا يشرکون» سرآغاز سلسله سؤالاتی است که در پنج آيه بعدی با تکرار: «اَمَّن» [آيا کسی که ...] در پنج زمينة مختلف مطرح مي‌گردد.

نمل : ۶۰

أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ 

آيا آنکه آسمان‌ها و زمين را آفريد و برای شما از آسمان، آبی [پُر برکت] فرستاد و به لطف آن بوستان‌های فرح‌بخشی رويانيد که برای شما امکان‌پذير نبود درختانش را برويانيد [شايستة پرستش انحصاری است، يا واسطه‌ها و بُت‌هائی که کاری از آنها ساخته نيست؟] آيا معبود ديگری با خدای يکتا هست؟ ۷۴
[مسلماً خير!] مسئله اين است که آنها مردمانی هستند که عدول مي‌کنند [=با روي‌گردانی از حق، معادل ديگری مي‌گيرند]. ۷۵ 
__
۷۴- يعنی خدائی که باغچه و بوستان بشريت را يکسره با ريشه‌کن کردن علف‌های هرزه و آفاتِ آزار رسان، و ميدان رشد و باروری دادن به گياهان مفيد و پر بهره مراقبت مي‌کند، باغبان بهتری است يا آن که باغ را به قانون جنگل مي‌سپارد؟ پس همچون طبيعت که با نزول باران پر برکت، سبز و خرّم شده، در عالم انسانها نيز اين خداست که مراقبت و انتخاب اصلح مي‌کند.

۷۵- همچنانکه امروزه نيز ميان بسياری از دينداران ظاهري، در مسيحيت و اسلام و بسياری از مذاهب به شرک آلوده شده، معمول است و گرفتاران به جای مستقيم رفتن به سوی خدا ، به واسطه‌هائی متوسل مي‌شوند و به اين ترتيب از خدا به بندگانش عدول مي‌کنند. عدول، چيزی را معادل ديگری و عدل او قرار دادن است.

نمل :۶۱

أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ 

آيا آنکه زمين را قرار‌گاهی [آرام و قابل زيست] گرداند و در خلال [چين‌خوردگي‌های پوسته] آن، نهرهائی جريان داد و برای [مهار حرکت خشکي‌های] آن، کوه هایی [به عنوان لنگرهای نگهدارنده کشتی قاره‌ها در اقيانوس مواد مذاب طبقات زمين] قرار داد و ميان دو دريا [ی شور و شيرين / دو سيستم آب‌های درياها و رودخانه‌ها] حائلی گذاشت ۷۶
[شايسته پرستش است يا واسطه‌ها؟]، آيا معبودی همراه خدای يکتا وجود دارد [مسلماً خير!] واقعيت اين است که اکثر آنها [از اين شگفتي‌های طبيعت] خبر ندارند! ۷۷ 
__
۷۶- «بحر» به آب وسيع گفته مى‌شود. رود نيل را هم قرآن بحر ناميده است؛ پس لازم نيست حتماً دريا مورد نظر باشد. مفسرين برای پيدا کردن اين دو دريا، به دنبال تلاقی برخی جريانات آبی در نقاط مختلف جهان رفته‌‌اند که با هم تفاوت رنگ و نوع املاح دارند ولی در هم مخلوط نمى‌شوند. علم اقيانوس‌شناسی نيز برخی از اين جريانات دريايي را مشخص کرده است و حتی عکس‌های هوائی خط فاصل ميان اين جريان‌ها را نيز مى‌توان ديد. اما همه اين کشفيات مربوط به زمان ماست و بعيد به نظر مى‌رسد اعراب از چنين جرياناتی آگاه بوده باشند. اما اگر به معنای کلمه «بحر» که «آب کثير» است [و در لغت به هر وسعت و گستردگی اطلاق شود] توجه کنيم، بدون آنکه خواسته باشيم عظمت آيات و شگفتی اين جريانات را انکار کنيم، با توجه به ۴ موردی که در قرآن از اين پديده سخن گفته است [فرقان ۵۳ (۲۵:۵۳) ، فاطر ۱۲ (۳۵:۱۲) ، نمل ۶۱ (۲۷:۶۱) ، و رحمن ۱۹ (۵۵:۱۹) ] دو بحر [آب کثيری] که مردم در هر دو ماهیگیری مي‌کنند، دُرّ و مرجان صيد مي‌کنند و کشتی مي‌رانند [و يکی تلخ و شور و ديگری گوارا و شيرين است] دو سيستم آبهای روی زمين، يعنی آب شيرين رودخانه‌ها و آب شور درياهاست که میلیاردها سال است در هم ادغام مى‌شوند [رودخانه‌ها به دريا‌ها مي‌ريزند و درياها نيز در اثر تبخير، آب رودخانه‌ها را تشکيل مي‌دهند]. در حالي كه بسياری از اين جريانات دريايي، که مثال مي‌زنند، هر دو تلخ و شور اند. اگر قرار بود بارانی که از ذرات رطوبت اقيانوس‌ها تشکيل مي‌شود عيناً ماهيت و مزه تلخ و شور آنها را [با همه املاحش] با خود حمل مي‌کرد، هيچکس هوس نمي‌کرد تشنگی خود را از آن سيراب کند و گياهان نيز از نمک و املاح دريائی مي‌خشکيدند!

۷۷- در آية قبل سخن از رحمت خدا در آسمان بود و در اين آيه از زمينی که به لطف او ۴ مرحله را طی کرده است: آرامش [از تکان و تحولات اوليه و بمباران شهاب سنگ‌ها و آتشفشان‌ها]، جريان يافتن آب در سطح زمين برای آبياري، پيدايش کوهها برای تعادل بخشيدن به پوسته جامد، و بالاخره دو سيستم بودن آبهای روی زمين [اقيانوس‌ها و دریاهای شور و تلخ، رودخانه‌ها، چشمه‌ها و قنوات شيرين]. همه اين تدابير، که با ۴ بار تکرار فعل جَعَلَ به خدا نسبت داده شده است، البته برای کسانی آيه محسوب مي‌شود که بر آنها علم و آگاهی داشته باشند. وقتی بسیاری از مردم آنها را به طبيعت و حوادث اتفاقی آن نسبت مي‌دهند، معلوم مي‌شود از طراح آن خبری ندارند.

نمل : ۶۲

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ 

آنکه درمانده [=به بن‌بست رسيده] را، چون او را بخواند، پاسخ مي‌دهد ۷۸
و بدی را برطرف مي‌سازد و شما را جانشينان زمين [=وارث بر نظام ستمگر پيشين] مي‌سازد ۷۹
[شايسته پرستش است يا واسطه‌ها؟] آيا معبودی با خدای يکتا هست؟ چه کم پند مي‌پذيرند! 
__
۷۸- معنای «اجابت» خواسته‌ها، رفع موانع و برآوردن حاجات است که منحصرا در اختيار خداست. ر.ک. به مقاله «اجابت دعا» در سه قسمت از همين قلم.

۷۹- برخی مترجمان جمله «وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ» را مستقل از سخن قبل از آن [اجابت دعای درمانده] گرفته و به تداوم و جانشينی هر نسلی به جای نسل قبلی اشاره کرده‌اند، اما به نظر مي‌رسد [والله اعلم] که اين دو قسمت پيوند مستقيمی با هم دارند؛ مردمان مضطری که همه راه‌های نجات را بر روی خود بسته مي‌بينند، گويا همان ملت‌هائی باشند که تحت سلطه نظام‌های سرکوب‌گر، امنيت و آزادی و اقتصاد خود را از دست داده و در حال ضرر و زيان [مضطر از ريشه ضرر] و باختن همه چيز، خدا را برای نجات مي‌خوانند. 
آنگاه بنا به اراده هميشگی خدا که به ضعف و زبونی کشيده‌شدگان توسط ستمگران را منت آزادی و رهائی مي‌بخشد [وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ- قصص ۵ (۲۸:۵) ] آنها را جانشين نظام حاکم و مسلط بر سرنوشت خويش مي‌سازد، و مگر تاريخ خود گواه فروپاشی نظام‌های استبدادی و پیروزی ملت‌های حق‌طلب نبوده، هر چند اين بازی باز هم تکرار شده باشد؟

نمل : ۶۳

أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
 
آيا آنکه شما را در تاريکي‌های خشکی و دريا به مقصد مي‌رساند ۸۰
و آنکه بادها را -پيشاپيش رحمتش- بشارت دهنده [به نزول باران] مي‌فرستد ۸۱
[شايسته پرستش است يا واسطه‌ها؟]، آيا معبودی با خدای يکتا هست؟ خدای يکتا، برتر است از آنچه به او شرک مي‌ورزند. 
__
۸۰- معنای هدايت، نه راهنمائي، بلکه راهبری و ايصال به مقصد و مقصود است. ماه و ستارگان چراغ‌هائی آسمانی هستند که از هزاره‌های پيشين، آدميان در پرتو نور ماه و نحوه قرار گرفتن ستارگان، طی مسير کرده و به مقصد مي‌رسيدند.

۸۱- تابش خورشيد بر پهنة اقيانوس‌ها و جذب گرما، اختلاف درجه ميان آب و خشکی را پديد مي‌آورد، اين اختلاف موجب به هم خوردن تعادل هوا و ايجاد باد مي‌شود، باد نيز هوای رطوبت گرفته سطح اقيانوس‌ها را به بالا مي‌برد و ابرها را برمي‌انگيزد و به سوی خشکي‌ها سوق مي‌دهد. گرچه در جوامع متمدن امروز، مردم کاری به اين تحولات ندارند، اما در روزگار پيشين، در سرزمين‌های محروم از بارانِ کافي، مثل عربستان، وقتی باد مي‌وزيد، همه خوشحال و اميدوار مي‌شدند بلکه بارانی ببارد. پس باد همواره بشارتی بوده است.

نمل : ۶۴

أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ 


آيا آنکه آفرينش را آغاز مي‌کند [=به موجودات، زندگی مي‌بخشد]، سپس آن را [پس از مرگ از آنها] باز مي‌گرداند ۸۲
[=مرتباً در هر بهاران اين کار را تکرار مي‌کند، و در رستاخيز نيز] و از آسمان و زمين يکسره روزي‌تان مي‌دهد [شايستة پرستش است يا واسطه‌ها؟] آيا معبودی با خدای يکتا هست؟ بگو: اگر راست مي‌گوئيد برهان خود را بياوريد. 
__
۸۲- درست است که قيامت نوعی بازگرداندن و اعاده حيات است و از اين نظر معاد ناميد شده، اما هر اعاده‌ای قيامت نيست، بلکه هر سال اين قيامت در طبيعت تکرار مي‌گردد. 
در قرآن ۷ بار جمله «یُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِيدُهُ» تکرار شده است، که به خصوص از آيات يونس ۳۴ (۱۰:۳۴) ، عنکبوت ۱۹ (۲۹:۱۹) [أَوَلَمْ یَرَوْا كَيْفَ یُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِيدُهُ] و روم ۱۱ (۳۰:۱۱) [اللهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ] به وضوح معلوم مي‌شود همين تجديد حيات بهاری که قابل رؤيت مردم و پيش از رستاخيز نهائی است، خود معادی عبرت‌انگيز است. 
کدام دانه در زمين فرو رفت و نرُست
چرا به دانة انسانت اين گمان باشد؟

نمل : ۶۶

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ 

بلکه علم آنها دربارة آخرت [به دليل دنيانگري‌شان] متوقف شده است ۸۴
[=بُرد دانش و سقف علمی آنها محدود است - ذلک مبلغهم من العلم] بلکه دربارة آن شک دارند [که نمي‌خواهند باور کنند]، بلکه از [فهم] آن کوردلند. ۸۵ 
__
۸۴- علم، سیّال و بي‌نهايت است. اگر برای آن محدوده‌ای قائل شويم، به بن‌بستش کشانده‌ايم، آنها که مرگ را پايان زندگی و نيستی مطلق مي‌پندارند و به تداوم حيات و ادامه آن پس از رستاخيز باور ندارند، علم‌شان درباره آخرت به توقف رسيده است و با مرگ آدمی پرونده او را مي‌بندند. 
«ادّارک»، از ريشه «دَرَکَ»، در اصل تدارک بوده که حرف «ت» در «د» ادغام شده و تشديد گرفته و برای سادگی در قرائت، الف به ابتدای آن افزوده شده است. در تنها آيه ديگری که اين فعل در آن به کار رفته [اعراف ۳۸ (۷:۳۸) ]، مفهومِ به خط پايان و سرنوشت نهائی رسيدن دارد. 
دَرَکَ از نظر لغوی مقابل دَرَجَ مي‌باشد. در زبان عربی صعود به «اعلا عليين» را درجه به درجه مي‌سنجند و سقوط به «اسفل السافلين» را با لفظ دَرَک. مثل إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...- منافقين در پائين‌ترين درکه [مقابل درجه] آتش‌اند. [نساء ۱۴۵ (۴:۱۴۵) ]

۸۵- در اين آيه، به سه عامل ناباوری نسبت به قيامت اشاره شده است:

۱- نداشتن علم لازم،
۲- شک و ترديد [بلاتکلیفی]،
۳- نداشتن نور بصيرت. اتفاقاً اين سه عامل را با همين کلمات يا مشابه آن در سوره‌های ديگر تکرار کرده است: 
حج ۸ (۲۲:۸) و لقمان ۲۰ (۳۱:۲۰) - وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدًى وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ [برخی از مردم بی هيچ دانش، راهنمائي، و کتاب روشنی درباره خدا مجادله مي‌کنند]. 
آل‌عمران ۱۸۴ (۳:۱۸۴) و فاطر ۲۵ (۳۵:۲۵) - ... جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ [رسولان خدا همراه دلايل روشن، حکمت و کتاب روشن آمدند]. 
عامل نخست را در آيات فوق با واژة «علم» يا «بينات» [دلايل روشن] که همان معنا را دارد وصف کرده است. 
عامل دوم را، هدی [راهنما، راهبر] و زُبُر [مجموعه‌ای از حکمت، اخلاق و عقل] شمرده که شناخت به مدد معلمی از عقل و حکمت اخلاق است. 
و بالاخره عامل سوم همواره «کتاب منير» معرفی شده که از خدا ناشی مي‌شود. 
از سه عامل فوق، اولی [اکتساب علم]، عملی شخصی است. دومی به مدد معلم و مربی و رسولی هدايت يافته انجام مي‌شود و سومی به لطف پيروی از کتاب راهنمای عمل تحقق مي‌پذيرد [خود، خلق، خدا]. 
اينک مي‌توانيم بگوييم [والله اعلم]، ۱- «علمِ» منکران قيامت با ديد دنيانگرشان متوقف شده، ۲- در حقانيت رسول او و پيام او «شک» دارند، ۳- چشمشان از ديدن کتاب منير [نورانی] «کور» است [بل هم منها عمون].

نمل : ۷۰

وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُن فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ
 

و [ای پيامبر، به خاطر تکذيب و انکار] بر آنان اندوه مخور و از نيرنگ ‌هایشان دل‌تنگ مباش. ۸۸ 
__
۸۸- در قرآن جمعاً ۹ بار، با جملات: لا تحزن، لا يحزنک و انه لیحزنک، پيامبر اسلام را از تأثيرپذيري احساسی و عاطفی نسبت به عملکرد منکران و غصه و اندوه خوردن از سرنوشت تباه‌شان هشدار داده است تا خونسرد و به دور از عواطفی همچون مادر، که با محبت سرشار در امور کودک دخالت مي‌کند و تصميم فردی مي‌گيرد، کارشان را به اختيار و حق انتخاب خودشان و حکم خدا بسپارد. سوره‌هاي: حجر ۸۸ (۱۵:۸۸) ، نحل ۱۲۷ (۱۶:۱۲۷) ، نمل ۷۰ (۲۷:۷۰) ، آل‌عمران ۱۷۶ (۳:۱۷۶) ، مائده ۴۱ (۵:۴۱) ، انعام ۳۳ (۶:۳۳) ، يونس ۶۵ (۱۰:۶۵) ، لقمان ۲۳ (۳۱:۲۳) ، و يس ۷۶ (۳۶:۷۶) .

نمل : ۷۶

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

 
اين قرآن بيشتر مواردی را که بني‌اسرائيل [=يهوديان و مسيحيان] در آن اختلاف مي‌کنند، بر آنها بازگو مي‌کند. ۹۱ 
__
۹۱- معنای ريشه‌ای قصه، نوعی پيگيری و تعقيب و یادآوری برای عدم فراموشی است.

نمل : ۷۹

فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ
 

پس [در برابر نگراني‌های ناشی از توطئه آنها] به خدا توکل کن، که مسلماً تو بر حقی آشکار هستي. ۹۲ 
__
۹۲- امروز نيز اگر به راستی جوامع اسلامی مطابق قرآن عمل کنند، بايد در برابر توطئه‌های صهيونيسم و استکبار جهانی با خيال راحت به خدا توکل کنند، اما از ماست که بر ماست.

نمل : ۸۰

إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ
 

مسلماً تو نمي‌توانی [پيام قرآن را]، وقتی از آن روی مي‌گردانند و پشت مي‌کنند، به مردگان بشنوانی و به گوش کران برساني.

نمل : ۸۱

وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ 

و [نيز] هدايت‌گر کوردلان از گمراهی نتوانی بود. تو [اين پيام‌ها را] تنها به گوش کسانی مي‌رسانی که نشانه‌های ما را باور کرده و [در نتيجه ايمان] به آن تسليم شده باشند. ۹۳ 
______
۹۳- ايمان همچون علوم مدرسه و دانشگاه نيست که به زور هم شده با چند بار خواندن با اکراه، فرا گرفته شود، ايمان امری است قلبی که تا دل نخواهد جايگزين در آن نمي‌شود، حتی اگر پيامبر هم با تمام وجود مجاهدت کند.

نمل : ۸۲

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ 

آنگاه که [در آستانة قيامت] آن قول [الهی، که آثار اعمال سوء سرانجام دامنگير منکران خواهد شد] ۹۴
فرا رسد، جنبنده‌ای برای [آگاهی] آنها از زمين بيرون آوريم که با آنان [به زبان وجودی] سخن گويد. ۹۵
[=شگفتي‌های آن، نمایانگر حقايق ايمانی و بيانگر اين واقعيت باشد که] مردم به آيات ما يقين نمي‌آورند. ۹۶ 
__
۹۴- اين «قول» که با الف و لام معرفه ذکر شده چيست؟ در اين آيه و آيه ۸۵ از «وقوع» آن قول و در ۷ آيه ديگر قرآن، از «تحقق» آن [حق القول] سخن گفته است. ظاهراً منظور از قول، هشدار به همان نظام و قانون علت و معلولی است، بنابراين منکران نمي‌توانند بي‌تفاوت در برابر اعمال‌شان باشند و بايد بدانند عقوبت و عذاب، نتيجه طبيعی تبه‌کاری آنها است. اين نتيجه يا توفيق ايمان را از آنان سلب مي‌کند [ياسين ۷ (۳۶:۷) ]، يا در همين دنيا عوارض عذاب‌شان تحقق مي‌يابد [اسراء ۱۶ (۱۷:۱۶) ]، يا در آخرت [قصص ۶۳ (۲۸:۶۳) ، سجده ۱۳ (۳۲:۱۳) ، سبا ۳۱ (۳۴:۳۱) ، صافات ۳۱ (۳۷:۳۱) ، فصلت ۲۵ (۴۱:۲۵) ، و احقاف ۱۸ (۴۶:۱۸) ].

۹۵- سخن گفتن آن جنبنده با آدميان الزاماً به شکل متعارف نيست، طبيعت و موجودات با زبان تکوينی [وجودی] سخن مي‌گويند، بلکه کشف عجايب وجودی آن، منکران را در برابر حقايقی که دلالت بر وجود آفريدگار حکيم و هوشمند مي‌کند، مبهوت و ناتوان از پاسخ علمی خواهد ساخت و گويای اين واقعيت خواهد بود که مردم در شناخت آيات خدا يقين‌آوری نمي‌کنند.

۹۶- اين آيه از آيات پوشيده و مرموز قرآن است و قرينه ديگری هم ندارد تا بتوان از آن کمک گرفت، اصولا اغلب آيات مربوط به قيامت، از متشابهات قرآن محسوب مي‌شوند.

نمل : ۸۳

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ
 

و روزی که از هر امتی گروهی از کسانی که آيات ما را تکذيب مي‌کردند محشور کنيم و [به دليل سوابق‌شان] تحت نگهداری و بازداشت قرار گيرند.

نمل : ۸۴

حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ 

تا چون [همة منکران] بيايند، [خدا] گويد: آيا نشانه‌های مرا [به تمامه] دروغ شمرديد و احاطه [=شناخت] علمی به آنها پيدا نکرديد؟ پس [در مدت زندگی دنيا] چه مي‌کرديد؟ ۹۷ 
__
۹۷- سخن بسيار شگفتی است! پيام در دو آية قبل، از پديدار شدن جنبنده‌ای در آخرالزمان نشانگر اين واقعيت است که مردم در صدد «يقين‌آوری به آيات خدا» نيستند و در اين آيه خبر مي‌دهد اولين سؤالی که در قيامت از منکران پرسيده مي‌شود، اين است که چرا «احاطه علمی به آيات خدا» پيدا نکرديد، يعنی پس چه غلطی مي‌کرديد!؟ گوئی نقش آدمی در زندگی دنيا پيش از هر چيز شناخت علمی است! امام علي(ع) در حکمتی جامع در ستايش علم، به شاگرد هوشمند و با استعدادشان کميل بن زياد، از جمله فرمودند: «ای کميل معرفت علمی دِينی است [به گردن آدمی] که به [تناسب فراگيری] آن جزا داد مي‌شود، با علم است که آدمی در زمان حياتش توفيق طاعت مي‌يابد و بعد از وفاتش جزای جميل به دست مي‌آورد... [حکمت ۱۴۷ نهج‌البلاغه].

نمل : ۸۵

وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنطِقُونَ
 

ـ [در آن هنگام] قانون عذاب [به کيفر انکار جاهلانه‌شان] بر آنها واقع مي‌شود و کلامی هم [در توجيه انکار خود] نتوانند گفت.

نمل : ۸۷

وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ 

روزی که در صور دميده شود، ۹۸
هر آنکه در آسمان‌ها و زمين است سخت به هراس افتد، مگر آن کس که خدا بخواهد، و همگی با خضوع و فرمانبری در آستانش آيند. 
______
۹۸- پيدايش جهان هستی از نظر علم کيهان‌شناسي، از لحظه انفجار بزرگ [Big Bang] عيناً از شکلی شيپور مانند تبعيت کرده است که تصوير آن را مي‌توانيد در کتاب‌های مربوطه مشاهده کنيد. در زبان عربی به شيپور نيز «صور» مي‌گويند و در تورات و انجيل و نقاشي‌ها و مجسمه‌های يهوديان و مسيحيان نيز از شيپورِ دميدن در حيات، نشانه‌های فراوانی مي‌توان يافت. پروردگار عالم برای فهم عموم، از اين وسيله قابل مشاهده و فهم، که برای احضار و جمع کردن سربازان استفاده مي‌شود، مدلی برای تفهيم دميدن حيات و حشر نهائی به مثال آورده است. صور در واقع نشانی از «صورت»های عالم هستی مي‌باشد که به اراده خدا شکل گرفته است. برای توضيحات کامل‌تر به مقاله «دميدن در صور» از همين قلم مراجعه کنيد. [پژوهشی در پرتو قرآن جلد ۵]

نمل : ۸۸

وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ
 
کوهها را مي‌بينی و بي‌حرکت‌شان مي‌پنداري، حال آنکه همچون گذر ابرها در گذارند، ۹۹
[اين است] آفرينش [حساب شده] خدائی که همه چيز را [به رغم ناپايداري‌های ذاتی] انتظام بخشيد. ۱۰۰
و خدا به آنچه مي‌كنيد كاملا آگاه است. 
__
۹۹- از نظر فيزيکی مي‌دانيم که اجسام هر چقدر هم سنگين و به ظاهر متراکم باشند، وقتی زير ميکروسکوپ‌های اتمی قرار گيرند، معلوم مي‌شود توده ابری رقيق و پراکنده بيش نيستند و فضای خالی ميان اتم‌ها و الکترون‌های آنها ميليون‌ها برابر بيش از اجزای آنهاست. از نظر فيزيک‌دانان، ميخی که در چوبی کوبيده مي‌شود، ابری است که وارد ابری با تراکم کمتر مي‌شود. ذکر اين حقيقت علمی در جامعة بي‌سواد ۱۴ قرن قبل، آيا بيانگرِ جز اين حقيقت است که گوينده آن غير خدا نمي‌تواند باشد؟

۱۰۰- واژه «اتقن» از ريشه «تَقَنَ» فقط يک بار در قرآن آمده است. کتاب‌های لغت آن را محکم و خوب و استوار کردن معنا کرده‌اند. از مصاديق آن، آبِ غنی از رسوبات رساندن به زمين برای تغذيه و حاصلخيزی خاک است. به کار بردن فن و تکنيک را نيز در صنعت «تِقْنِيه» گويند. «أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ» در آيه مورد نظر، دلالت بر آفرينش حساب شده و دقيق هر چيزی مي‌کند.

نمل : ۸۹

مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
 

هر که نيکی عرضه کند، [پاداشی] بهتر از آن برای اوست و نيکوکاران از هراس آن روز [=قيامت] در امان خواهند بود. ۱۰۱ 
__
۱۰۱- به دو آية قبل نگاه کنيد. اينها همان استثنا هایی هستند که خدا خواسته در امنیّت باشند.

نمل : ۹۰

وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
 

و هر که بدی عرضه کند، سرافکنده به آتش در افتد، ۱۰۲
آيا جز آنچه يکسره مي‌کردند، جزا داده مي‌شوند. 
__
۱۰۲- کلمة «كُبَّتْ»، به غير از اين آيه، فقط يکبار ديگر در آيه ۲۲ سوره ملک (۶۷:۲۲) آمده است که از مقايسه آنها مي‌توان به مفهوم جمله «فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ» بهتر پی برد. نگاه کنيد: 
أَفَمَنْ یَمْشِی مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ [آيا کسی که سر به زير راه مي‌رود، بهتر به مقصد مي‌رسد، يا آنکه راست‌قامت در راهی راست گام بر مي‌دارد؟]
کسی که فقط جلوی پايش را مي‌بيند و دورنگری ندارد، تشبيه و تمثيلی نمادين از کسی است که به دو روزه دنيا دل بسته و نيم نگاهی هم به آخرت نمي‌کند. آنها همانطور در دنيا همه هوش و حواس و هدفشان [وجه و رویکردشان] سر به زير به سوی متاع زمينی بود، در آخرت نيز به خاطر همين وجوه [اهداف و رویکردها] سرافکنده به سوی دوزخ خواهند رفت.

نمل : ۹۱

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ
 

ـ [ای پيامبر بگو:] من فرمان يافته‌ام که منحصراً پروردگار اين شهر [=مکه] را، همان کسی که برای آن حريم امن قرار داده، ۱۰۳
و همه چيز منحصراً از آنِ اوست بندگی کنم و مأمورم که از تسليم شدگان [به او] باشم. 
__
۱۰۳- مکه تنها نقطه‌ای از عربستان بود که به دليل حرمت کعبه، جنگيدن در آن حرام به شمار مي‌رفت و در سايه چنين پناهي، قبايل متخاصم مي‌توانستند در کمال امنيت در کنار يکديگر به داد و ستد بپردازند. چنين امنيتي، تجارت را رونق داده و موجب توسعه اقتصادی و راحت و رفاه ساکنان شهری شده بود که با وجود محروم بودن از کشاورزی و دامداری و صنعت، قطب اقتصادی شبه جزيره عربستان گشته و «رزق الهی» از هر سو به طرف آنان سرازير مي‌شد. اين همان دعای معمار اين خانه ابراهيم خليل(ع) بود که هنگام بنای کعبه، تأمين رزق مکه را مسئلت کرده بود [بقره ۱۲۶ (۲:۱۲۶) ].
پيام اين آيه، مضمون سوره قريش است که فرمود: برای ايجاد الفت و همبستگی ميان قريش، الفتی با وجود کوچ زمستانی و تابستاني، بايد پروردگار اين خانه را بپرستند [نه بُت‌های بي‌جان را] چرا که از گرسنگی طعام‌شان داده و از ترس ناامني، امنيت‌شان بخشيده است.

نمل : ۹۲

وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ 


و اينکه قرآن را [بر شما] تلاوت کنم، پس هرکس هدايت پذيرد، جز اين نيست که به سود خويش هدايت شده و هرکه گمراهی گزيند، بگو: من فقط از هشدار دهندگانم [=اجبار و اکراهی در دين نيست].

نمل : ۹۳

وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ 


و بگو: ستايش ويژه خداست، ۱۰۴
به زودی نشانه‌هايش را به شما مي‌نماياند. ۱۰۵
پس آنها را خواهيد شناخت، و پروردگارت از آنچه مي‌کنيد غافل نيست. 
__
۱۰۴- دو بار ديگر در آيات ۱۵ و ۵۹ ستايش انحصاری خدا توصيه شده بود که تدبّر در تفاوت موارد آنها آموزنده است.

۱۰۵- مهمترين بخش تاريخی اين سوره درباره داوود و سليمان، و نقش بي‌نظير و سازنده‌ای که اين دو پيامبر به برکت «علم» در تاريخ بشر ايفا کردند، مي‌باشد. اينک در بخش انتهائی سوره [به خصوص آيات ۸۱ تا ۸۴]، به عنوان جمع‌بندی و نتيجه‌گيری نهائي، بار ديگر اهميت شناخت علمی به آيات الهی را مورد تأکيد قرار مي‌دهد. در اين سوره جمعاً ۱۰ بار [عدد تمام] واژة کليدی «علم» به کار رفته است.
ali Offline
#19 ارسال شده : 1403/06/07 09:38:13 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,906

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

خلاصه تفسير سوره نمل ايت اله جوادي آملي


سوره نمل
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ (1(
آنچه از سوره مباركه «فرقان» شروع شده بعد «شعراء» بعد هم «نمل» بعد هم سوره مباركه «قصص» كه در پيش است همه اين سوَر، مُصدّر به تكريم قرآن‌اند اين قدر مشترك اين چند سور‌ه است البته برخي از ساير سوَر هم نظير سوره «حجر» آن هم مصدّر به همين مطالب است اما اين چهار سور‌ه كه در كنار هم‌اند مصدّر به عظمت قرآن‌اند. در سوره مباركه «فرقان» آيه اوّلش اين است: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً. در سوره مباركه «شعراء» اوّلش اين است: طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ. در سوره مباركه «نمل» كه محل بحث است فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ در سوره مباركه «قصص» كه به خواست خدا در پيش است فرمود: طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ.
فرمود: طس. اين حروف مقطّع كه در سوَر قرار گرفت كه بحث مبسوطش در همان اول سوره مباركه «بقره» گذشت چند قسمت‌اند بعضيها به تنهايي يك آيه‌اند نظير آنچه در سوره مباركه «شعراء» گذشت كه آيه اوّلش همان طسم است برخيها جزء آيه اوّل‌اند نظير آنچه در اين سوره. «نمل» مطرح است كه فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ. كه جزء آيه اُولاست بعضيها دو آيه‌اند نظير حم عسق. يكي آيه اول است يكي آيه دوم. فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ. اين . تِلْكَ كه مؤنث است براي اينكه . آيَاتُ. مؤنث است بر خلاف ذلِكَ. كه اشاره به كتاب است الم ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ. آن ذلِكَ. كه اشاره به دور است اين .تِلْكَ. هم كه اشاره به دور است ناظر به بعيد المنال بودن و رفعت منزلت و مقام آيات قرآن كريم و كتاب الهي است با اينكه گفته مي‌شود .هَذا كِتابٌ. از اين جهت كه انسان در خدمت آن است گفته مي‌شود .هذا. و از آن جهت كه منزلت رفيعي دارد مي‌فرمايند تِلْكَ. يا ذلِكَ.
گاهي در نام‌گذاري اين فقط قرآن مطرح است گاهي كتاب مطرح است گاهي قرآن و كتاب باهم مطرح است آنجا كه گفته شد الم . ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ. آنجا فقط سخن از كتاب است از قرآن سخني به ميان نيامده گاهي سخن از قرآن است كتاب ذكر نمي‌شود گاهي جمع بين كتاب و قرآن است مثل اينجا و مثل آيه سوره «حجر» در مواردي كه جمع بين قرآن و كتاب است گاهي كتاب مقدّم بر قرآن ذكر مي‌شود كه در سوره «حجر» آمده گاهي قرآن قبل از كتاب ذكر مي‌شود كه در محلّ بحث آمده. در اول سوره «حجر» دارد الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ. كه قرآن بعد از كتاب ذكر شده اما در سوره. «نمل» كه محلّ بحث است فرمود: تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ. خب اول قرآن هست بعد كتاب, جريان قرآن نظير الواح موساي كليم نيست كه به صورت لوح و كتابِ نوشته نازل شده باشد اول اين معارف در قلب مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است كه .بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ بعد هم فرمود: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ . عَلَي قَلْبِكَ. بعد هم فرمود: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي . بعد حضرت املاء مي‌فرمود و حضرت امير(سلام الله عليه) و ساير كَتبه وحي مي‌نوشتند مي‌شد كتاب, پس اول قرآن است «قَرأ» خواندن «جَمَع» و مانند آن است بعد به صورت كتابت در مي‌آيد گرچه حرف «واو» براي ترتيب نيست ولي تقديمِ ذكري ناظر به آن است كه اول قرآن است بعد كتاب.
در سوره. مباركه «شعراء» فقط كتاب ذكر شده .تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ. براي اينكه آنچه فعلاً در دست مسلمين است كتاب است قرائتي در كار نيست و تلاوتي در كار نيست كه وجود مبارك پيغمبر(ص) قرائت بكند تلاوت بكند اما «قَرأ» به معناي «جَمَع» كه همين باعث شده است كه اجزاي منسجم او به صورت يك كتاب در بيايد او البته هميشه هست لذا مي‌شود گفت .قُرآنٌ مُبِينٌ.
اينكه در سوره «نمل» كه محلّ بحث است اول كلمه قرآن آمده بعد كتابِ مبين براي آن است كه آن نظم طبيعي رعايت بشود اما در سوره مباركه «حجر» كه اول كتاب است بعد قرآن آنجا گفتند آن قرآن عطف بيان است نه وصف. وقتي عطف بيان شد آن وقت مُبيِّن كتاب است مفسّر كتاب است از اين جهت مي‌تواند بعد از او ذكر بشود بدل نيست وصف نيست براي اينكه عطف بيان است. تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ.
اين كتاب و همچنين مبين نكره ذكر شده است براي اينكه تنوينها, تنوينهاي تفخيم و تعظيم است
اين تنوين مُبينٌ تنوين .كِتابٌ اينها نشانه تفخيم مسئله است نشانه‌اش آيه شش همين سور‌ه است كه فرمود: وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ. اين گونه از تنوينها كه براي تفخيم و تعظيم است نيازي ديگر به الف و لام نيست با آن فخامت و عظمتي كه از اين تنوينها استفاده مي‌شود.
اين سور‌ه هم چون در مكه نازل شد قسمت مهمّش بيان حقيقت قرآن است از نظر اضلاع سه‌گانه اين مثلث كه مبدأ نزول اين كتاب كيست؟ مهبط اين كتاب كيست؟ و خود اين كتاب چيست؟ مبدأ نزولش حكيمِ عليم است مهبطش هم رسول امين(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خودش هم كه كتاب است و نور است و مبين است و هدايت است و بُشرا است و امثال ذلك كه الآن اوصاف آن را دارد ذكر مي‌كند مبدأ فاعلي را ذكر مي‌كند مبدأ قابلي را ذكر مي‌كند نظام داخلي را هم ذكر مي‌كند اين گونه از عناصر را هم در صدر اين سور‌ه ذكر مي‌كنند هم در آيات پاياني اين سور‌ه؛ آيات پاياني اين سور‌ه از آيه 89 شروع مي‌شود تا 93 كه مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ. در آيه 92 دارد فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ كه اين از باب ردّ العجر الي الصدر، بخش پاياني سوره به اول برمي‌گردد
كه اين برگشتش به صدر سور‌ه است اين باعث حُسن خروج از اين سور‌ه است كه معلوم مي‌شود محور اصلي اين سور‌ه چيست.


بشارت به مومنین
در اين بخش نام مؤمنين را برد فرمود: هُديً وَبُشْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ .با اينكه اين كتاب هُديً لِلنَّاسِ. است اختصاصي به مؤمنين ندارد. اين براي آن است كه مؤمنين بهره بيشتري مي‌برند اين يك جهت يا نه, نه تنها مؤمنين بهره بيشتري مي‌برند از اين جهت فرمود: هُديً لِلْمُتَّقِينَ. براي اينكه هدايت زائد را هم اينها مي‌برند نه اصلِ هدايت و بهره‌برداري براي اينها باشد. اگر فرمود: إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً. اينها معلوم مي‌شود پيشگامان‌اند هم اينها بهره مي‌برند ديگران يا بهره نمي‌برند يا اگر بهره بردند بعد از اينها هستند و هم اينها روزانه در ترقّي‌اند كه زَادَتْهُمْ إِيمَاناً. ديگران اين‌چنين نيستند لذا اين .هُديً. و بُشْرَي. هر دو متعلّق به «مؤمنين‌»اند علي‌التنازع يعني اين لِلْمُؤْمِنِينَ. متعلّق به .هُديً و بُشْرَي است
مؤمنين كساني‌اند كه ... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
بين عقيده سالم و اقرار زباني و عملِ اركاني جمع كرده باشند. جريان عقيده كه با ايمان مطرح شد. مهم‌ترين عمل دو بخش است يك بخش رابطه با خداست كه از آن با يُقِيمُونَ الصَّلاةَ. ياد شده است يك بخش هم رابطه با مردم است كه مسائل مالي و حقوق مالي را ادا مي‌كند كه به عنوان يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ. مطرح شد اين را بارها ملاحظه فرموديد كتاب چون حكيم است فرمود: وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ يك مطلب و دين, صلات را به عنوان عمود مطرح كرده است كه «الصلاة عمود الدين» دو مطلب, لذا قرآن كريم هر جا سخن از نماز به ميان مي‌آورد مسئله اقامه نماز است سخن از قرائت نماز نيست. درباره قرآن و تلاوت و قرائت و اينها مطلب ديگر است اما وقتي دين بنا شد نماز را ستون بداند خب ستون را كه نمي‌خوانند ستون را اقامه مي‌كنند. فرمود: يُقِيمُوا الصَّلاةَ., أَقِيمُوا الصَّلاَةَ,أَقِمِ الصَّلاَةَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ. چه به صورت فعل ماضي چه مضارع چه امر چه وصف همه سخن از اقامه است كه با عمود بودن دين هماهنگ باشد آنجا كه دارد صَلَّي. و مانند آن, آن موارد هم به معناي اقامه صلات است خب اگر كسي ستون دين را نگه داشت اين خيمه را به پا داشت زير اين خيمه مي‌رود و حكم اين خيمه را رعايت مي‌كند كه مسئله زكات هم مطرح است
اهميت مطلب باعث شد كه اين كلمه هُمْ. دو بار تكرار بشود در يك جمله كوتاه، فرمود: وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. چون هيچ چيزي به اندازه ايمان به آخرت ضامن اجرا نيست حتي مسئله توحيد، خب بالأخره خدا هست خب خدا هست را اين مشركين هم قبول داشتند ديگر خدا هست ولي ما هم در برابر خدا مسئول هستيم يا نه يك سؤال و جوابي هست يا نه؟! مي‌گويند نه, تا مسئله معاد نباشد مسئوليّت انسان نباشد احكام دين ضامن اجرا ندارد اين همه مشركيني كه در عالم بودند اينها خدا را كه قبول داشتند اصرار قرآن كريم بر جريان معاد اين است كه بسيار خب, همين خدا روزي از شما سؤال مي‌كند يا نمي‌كند شما در برابر خدا مسئول هستيد يا نيستيد مي‌گويند نه, ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ. يعني چه وقتي انسان مُرد, مُرد ديگر, اصرار قرآن در يك جمله كوتاه با تكرار كلمه .هُمْ. نشان مي‌دهد اين آقايان به قيامت معتقدند چون همين اعتقاد به قيامت است كه ضامن اجراست ديگر.
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ..

چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است و مهم‌ترين بخش‌ آن بعد از توحيد جريان وحي و نبوّت است ذات اقدس الهي جريان وحي و نبوّت و قصص انبيا را با اين جمله شروع مي‌كند كه اين بحثهايي كه در اين سور‌ه مطرح است تو اين را از كسي نشنيدي از كتابي هم نخواندي از علماي بني‌اسرائيل فرا نگرفتي از تورات و انجيل نقل نمي‌كني بلكه إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ تمام اين حرفها را كه به نام قرآن كريم است از نزد ذات اقدس الهي كه حكيمِ مطلق و عليمِ محض است تلقّي مي‌كني پس جريان درس و بحث نيست سخن تلقّي و علم است كه شهود است و اين شهود هم از لدن و نزد و حضور خداي سبحان است كه مي‌شود علم لدنّي و خدا هم حكيمِ مطلق است و عليمِ محض پس تمام اين حرفهاي شما حق است و صدق است بلا كذبٍ از جايي هم نگرفتيد درست است كه آن تورات و انجيل كه اصل است [و تحريف‌شده نيست] حق است ولي تو از آنجا نقل نمي‌كني
در سوره مباركه «نمل» كه محلّ بحث است قصّه پنج پيامبر(عليهم السلام) را به عنوان نمونه ذكر مي‌كند قصه حضرت موساي كليم هست داوود هست سليمان هست صالح هست و لوط(سلام الله عليهم) اين قصص انبيا را به اين صورت ذكر مي‌كند كه مناسب با وضع آن روز مردم حجاز بود.
بعد از اينكه فرمود: إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ. از جريان موساي كليم(سلام الله عليه) شروع مي‌كند. قصّه موساي كليم دهها بار در قرآن كريم آمده نام مبارك آن حضرت بيش از صد بار [129 بار] در قرآن آمده در هر بخشي گوشه‌اي از قصّه‌هاي مبسوط آن حضرت ذكر شده

اما آنچه فعلاً در سوره «نمل» است آيه هفت اين است: إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ
وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه با فرزند شعيب(سلام الله عليه) ازدواج كرد از مدين به طرف مصر حركت مي‌كردند خودش بود و همسرش تعبير به «اهل» فرمود بعد هم چهار ضمير جمع آورد براي اينكه فرمود: .إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ. اين «اهل» ممكن است مفرد باشد يعني امرأئه او ممكن است همراهان او باشد يعني با امرأئه كه جمع باشد اما اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه عدّه‌اي همراه وجود مبارك موساي كليم بودند يكي .سَآتِيكُم است دوم أَوْ آتِيكُم است سوم لَّعَلَّكُمْ است چهارم تَصْطَلُونَ اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه همراهاني هم داشتند حالا يا از خود امرأئه به اهل تعبير شد و چون از امرأئه به اهل تعبير شد به مناسبت اين تعبيرِ لفظي چهار ضمير جمع آورده شده يا نه, واقعاً عدّه‌اي غير از همسر حضرت موسي(سلام الله عليه) در خدمت آن حضرت بودند كه اين چهار ضمير جمع بعد از كلمه «اهل» آمده.
وجود مبارك موساي كليم از شرق مصر يا از شمال شرقي مصر از مدين حركت كردند بيايند به طرف مصر خب شب شد راه‌بلد نداشتند هوا هم سرد بود از اين كلمه اِصطلا و گرم شدن معلوم مي‌شود كه احساس برودت و سردي مي‌كردند و احتياج داشتند كه گرم بشوند و راه‌بلدي اينها را هدايت كند وقتي كه از دور وجود مبارك موساي كليم اين آتش را ديد نفرمود «أبصرتُ» فرمود: .آنَسْتُ اين آنَسْتُ يعني «أبصرتُ شيئاً لي به اُنس» چيزي را من ديدم كه باعث اُنس و آرامش من مي‌شود درست است كه آنَسْتُ را به «أبصرتُ» تفسير كردند اما هر اِبصاري, ديدن هر چيزي اِيناس نيست. ايناس, ديدن چيزي است كه باعث انس باشد يعني در حالت ضرورت, مشكل آدم را حل كند. اينها كه همراهان حضرت موساي كليم بودند كه چهار جا از اينها به ضمير جمع ياد كرد هيچ كدام نديدند فقط وجود مبارك موساي كليم ديد كه گفت: إِنِّي آنَسْتُ نَاراً . سرّ اينكه اين كلمه آتِيكُم. تكرار شده است كه فرمود: سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ (يك) أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ (دو) براي آن است كه اميد دو چيز داشت اينها هم با هم فرق مي‌كند چون با هم فرق مي‌كند اين فعل تكرار شده اين دو خواسته يك جامع مشترك دارند لذا در برخي از آيات و سوَر يك بار كلمه «آتي» ذكر شده است به لحاظ آن جامع مشترك, خصوصيتهاي مميّزه دارند كه باعث شد اين كلمه «آتي» تكرار بشود. در اينجا اين كلمه «آتي» تكرار شد فرمود: سَآتِيكُم مِّنْهَا از آن ناري كه ديدند بِخَبَرٍ بالأخره آنجا آتشي هست يك عدّه آتش روشن كردند راه‌بلدند يا دامداران اين منطقه‌اند يا راهداران اين منطقه‌اند, بالأخره از آنها مي‌پرسم خبري مي‌گيريم كه راه كجاست اگر هم كسي را نيافتم آنها آتش روشن كردند به دنبال كارشان رفتند يك مقدار آتش مي‌آورم كه شما گرم بشويد جمع هر دو خواسته ممكن است ولي بالأخره اگر هر دو نشد احدالأمرين حاصل مي‌شود.
اهميّت موضوع باعث شد كه ذات اقدس الهي وضع اين نار را روشن كند (يك) اين نار در كجا و از كجا تلألؤ داشت (دو) و آن جايي كه محور اين نار بود در كدام بخش از وادي قرار داشت (سه) و اين نار چه ناري بود (چهار)
اين خصوصيّات را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: فَلَمَّا جَاءَهَا وقتي وجود مبارك موساي كليم به حضور اين نار آمد نُودِيَ . اينجا ديگر فعل, فعل مجهول است چون هنوز مسئله ربوبيّت و الوهيّت و متكلّم كيست و اينها روشن نيست . نُودِيَ اول ندايي شنيد, چه چيزي شنيد؟ شنيد آگاه باش كه اين نار, نار عادي نيست كه تو مقداري نار بگيري بروي نزد بچه‌ها گرم بشوي از آن قبيل نيست . أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ. برخيها در درون اين آتش‌اند اما مبارك‌اند (يك) وَمَنْ حَوْلَهَا آنها كه اطراف اين نارند كه يكي از آنها خود شمايِ موسي هستي الآن به مقام بركت رسيدي (دو) و آن كه اين حرفها را مي‌زند و آن كه فيض او و لطف او در نار ظهور كرده است و آن كه تو را منشأ بركت كرده است از هر توهّم و تخيّل مادّي منزّه است وَسُبْحَانَ اللَّهِ. آن الله .رَبِّ الْعَالَمِينَ است. اين سُبْحَانَ اللَّهِ همان ندايِ آن منادي است نه حرف موساي كليم .اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم كرد خب چه شد؟ فرمود آن صدايي كه شنيد
بُورِكَ مَن فِي النَّارِ. بود و مَنْ حَوْلَهَا. بود و سُبْحَانَ اللَّهِ. بعد اين جمله‌ها را كه شنيد اين كلمات نوراني را هم شنيد يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
شنيد كه گوينده‌اي وجود مبارك كليمِ حق را صدا مي‌زند مي‌فرمايد: يَا مُوسَي. با إِنَّهُ كه مؤثّر در تأكيد است .إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. اسم و اوصاف را بعد از أَنَا. ذكر فرمود.
فرمود: . يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تا حال در مكتب شعيب(سلام الله عليه) اين حرفها را شنيدي اما آنچه الآن در اينجا مشاهده مي‌كني منم كه نام من الله است وصف من عزيز حكيم است يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً....
تعبير قرآن كريم درباره اين عصا اين است كه وقتي كه انداخت هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ. بود يا حَيَّةٌ تَسْعَي بود در بخشي از تعبيرات, نظير همين آيه كه . أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً. وقتي اين چوب را انداخت اين گويا يك مار كوچك شد «جانّ» يعني آن مار كوچك خيلي خزنده كه جست و خيز دارد خب اين با ثُعبان مبين سازگار نيست. برخيها خواستند بگويند كه اين عصا در چند حالت به چند صورت در آمد در كوه طور يك مار كوچك بود در هنگام ارعاب فرعون ثُعبان مبين شد لذا اختلاف تعبير براي اختلاف حالات اين عصاست لكن اين تام نيست همان طوري كه سيدناالاستاد به آن اشاره فرمودند براي اينكه اگر عبارت اين بود عصا را انداخت و جانّ شد ـ جانّ يعني مار كوچك خيلي پر جست و خيز ـ اگر تعبير اين بود ممكن بود حمل بشود بر اختلاف مورد اما تعبير به صورت تشبيه است فرمود اين مار گويا شبيه جانّ بود شبيه مار كوچك ـ مار كوچك خيلي پر جست و خيز است ـ يعني با اينكه بدنه سنگيني دارد از نظر سرعت حركت و جست و خيزي مثل مار كوچك است خب اگر واقعاً آنجا مار كوچك بود كه تشبيه نمي‌كرد به مار كوچك نمي‌فرمود: كَأَنَّهَا جَانٌّ. معلوم مي‌شود همان مار بزرگ بود و از نظر جست و خيزي مثل مار كوچك بود
موساي كليم ترسيد خب اوّلين بار است ديگر, اوّلين بار است كه وجود مبارك موساي كليم مي‌بيند چوبي به صورت اژدها در آمده خب جاي ترس دارد اين يك ترس مذمومي كه نيست از آن صحنه فرار كرد
وَلَّي مُدْبِراً. به طرف پشت حركت كرد وَلَمْ يُعَقِّبْ. دوباره برنگشت اين تأكيد فرار است .وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ اين تمام شد
ندا آمد .يَا مُوسَي لاَ تَخَفْ اين نترس يك امر تكويني است كه امنيت را ايجاد كرد و رعب را برداشت فرمود نترس, چرا؟ برهان مسئله اين است: چون پيامبران نزد من نمي‌ترسند يعني تو رسولي. رسولان نزد من نمي‌ترسند اين كبرا, پس تو هراسي نداري اين نتيجه.
فرمود: لاَ تَخَفْ. چرا ؟
إِنِّي لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ. يعني «أنت مرسل و لا يخاف لديّ المرسلون فأنت لا تخاف».
فرمود: إِلَّا مَن ظَلَمَ . در محضر ما مرسلين كه نمي‌ترسند .غير مرسلين اگر گناه كردند مي‌ترسند ولي براي پرهيز از خوف راه توبه باز است پس مرسلين نمي‌ترسند تائبين هم نمي‌ترسند يعني راه براي نجات از خوف باز است الاّ كسي كه ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً. يعني بَدَّل بعد از كار, كاري را كه اگر انجام بدهد مي‌شود حُسن بعد از اينكه معصيت كرد ظلم كرد اگر توبه كرد .فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ. آن وقت كسي كه مورد مغفرت و رحمت شد ديگر خائف نيست. اين يك معجزه بود به عنوان عصا,
﴿ ید بیضاء دومین معجزه حضرت موسی کلیم سلام الله﴾
معجزه ديگر فرمود: وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ. دستت را در جَيْب و در گريبان بگذار و بيرون بياور تا معلوم بشود مثل ماه مي‌درخشد.وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ اين دو معجزه در كنار معجزاتي كه مجموعه اينها نُه‌تاست اين معجزات را بگير و به طرف فرعون و قومش برو

فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَي فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ.
براي اينكه اينها از راه راست منحرف شدند «فَسَق» يعني «خَرج عن الطريق السويّ» برو اينها را هدايت كن. فرمود اين آيات، شفاف و روشن است. يك وجه درباره اين معجزات است يك وجه درباره داوريهاي بي‌جاي آنها. خداوند درباره اين آيات و معجزات فرمود: .فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً. يعني آيات روشن و شفاف آن معجزه‌اي كه به حس بيايد شفاف و روشن باشد از آن به عنوان معجزه مبصره ياد مي‌شود
تعبير قرآن درباره اين معجزات حسّي و شفاف و روشن اين است كه اينها آيات مبصره‌اند اينها بصائرند. در قبال اين آيات مبصره در قبال اين بصائر آنها مي‌گويند اين سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو) يعني سحرِ روشن است روشن است كه سحر است خب معجزه را سحر دانستن, نهايت لجاجت است ديگر.
فرمود ما اين آيات مبصره را آورديم اين بصائر را آورديم .فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو). منشأ اين چيست. اين كار كه خب كار قبيحي است ظلم است, ظلم است براي اينكه انكار حق است, قبح فعلي دارد براي اينكه انكار حق است مي‌شود ظلم, قبح فاعلي‌اش چيست چرا اينها اين حرف را مي‌زنند يك معجزه را مي‌گويند سِحر يك معجزه حسّي را مي‌گويند سِحر روشن، چرا اين حرف را مي‌زنند فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا....
فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو). منشأ اين چيست؟
اين كار كه خب كار قبيحي است ظلم است, ظلم است براي اينكه انكار حق است, قبح فعلي دارد براي اينكه انكار حق است مي‌شود ظلم, قبح فاعلي‌اش چيست چرا اينها اين حرف را مي‌زنند يك معجزه را مي‌گويند سِحر يك معجزه حسّي را مي‌گويند سِحر روشن، چرا اين حرف را مي‌زنند فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا.
انكار كردند در حالي كه وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ. اينها دو صفت داشتند يكي انكار است يكي يقين با اينكه يقين دارند انكار كردند انكارشان ظلم است يقين داشتنشان كه با يقين اين ظلم را مرتكب شدند نشانه اعتلا و بزرگ‌بيني و بزرگي‌‌طلبي و برتري‌خواهي و اينهاست منشأ ظلم عالمانه و متيقّنانه همان برتري‌طلبي است بنابراين آن انكار, ظلم است با استيقان كه اين «الف» و «سين» و «تاء» آن مبالغه در يقين را مي‌رساند مثل انسان مستكبر كه شديدتر از متكبّر است با استيقان انكار كردند منشأش بزرگ‌بيني و عَلاَ فِي الأَرْضِ
و امثال ذلك است.اين همه علم در عالم هست آنكه مشكل را حل مي‌كند ايمان است انسان بعد از اينكه فهميد كاملاً مي‌تواند ايمان بياورد كاملاً مي‌تواند ايمان نياورد زيرا بين نفس و ايمان, اراده فاصله است. وجود مبارك موساي كليم فرمود براي تو صددرصد روشن شد كه اينها معجزه است اينها قبول نكردند خدا هم مي‌فرمايد: وَجَحَدُوا بِهَا اما نه «تَيَقَّنَت» .وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ چرا؟ چون .عُلُوّاً تمام مشكل به سبب همان عُلُوّاً است بنابراين اگر شيطان كسي را در بخش انگيزه يعني عقل عملي كه «ما عُبِد به الرحمن واكتسب به الجِنان» به بند كشيد و زنجيري كرد خب اين تابع شيطان است.
فرمود اين كارها را انجام بده و برو به طرف فرعون رفت بعد فرمود: فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ. پايانش هم ببين. در اين سور‌ه براي اينكه روشن بشود پايان مفسدين چه خواهد بود جريان حضرت داوود و سليمان و بخشي از انبيا را نقل مي‌كند
فرمود: .وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً..
اين تنوين عِلْماً براي تفخيم و تعظيم است يعني علم ويژه‌اي ما به اينها داديم گرچه خب اصلِ علم را خداي سبحان به خيليها داده است اما علم ويژه‌اي كه مربوط به اين دو پيامبر بزرگوار است با كلمه
عِلْماً يعني با اين تنوين خاص بيان كرد.
وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.
اينها شاكرانه عرض كردند خدايا تو را شكر مي‌كنيم كه اين علم ويژه را به ما دادي ما را تنها بر بندگان كافر و منافق و ملحد و امثال ذلك برتري نداد آنها كه حساب ديگري دارند ما را بر بسياري از بندگان خاصّ خودش برتري داد چون خدا فرمود: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ.. خداي سبحان مؤمنان عالِم را انبيا را و مانند آن را كه از علم خاص برخوردار كرد برتري داد يك علم خاص به ما داد كه مايه فضيلت ما بر ديگران شد ما بايد بيش از ديگران شاكر باشيم .
در جريان قصّه سليمان(سلام الله عليه) دو جا كلمه كُلِّ شَيْ‏ءٍ. آمده اين معلوم مي‌شود كُلِّ شَيْ‏ءٍ. مقطعي و موسِمي است نه كُلَّ شَيْ‏ءٍ. وجود مبارك سليمان فرمود خدا كلّ شيء را به ما داد يعني براي اداره حكومت اين منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجايي كه مربوط به حكومت حضرت سليمان نيست مربوط به آسمان است مربوط به منطقه‌هاي ديگر است كه كاري ندارد يا درباره ملكه سبا دارد .أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ. اين كلمه شَيْ‏ءٍ. آمده كلمه .كُلِّ. هم آمده يعني آنچه لازمه. اداره مردم يمن بود اين ملكه سبا داشت نه اينكه .أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ, كُلِّ شَيْ‏ءٍ. نظير .كُلَّ شَيْ‏ءٍ. سوره مباركه «فصلت» باشد كه . أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ
بنابراين اين كُلِّ شَيْ‏ءٍ كه در موارد گوناگون در قرآن كريم آمده همه جا به يك معنا نيست در اينجا هم يعني آيه شانزده سوره مباركه «نمل» كه دارد وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ اين كُلِّ شَيْ‏ءٍ. يعني .كُلِّ شَيْ‏ءٍ. كه بتواند كشور را اداره كند.
﴿. وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ..﴾
در جريان ارث مستحضريد كه نبوّت ارثي نيست مال هم درست است كه ارثي است اما ارثِ مال هم چيزي نيست كه خدا در قرآن به صورت وحي بيان كند خب هر پسري از پدرش مال را ارث مي‌برد نه مسئله نبوّت است چون نبوّت ارثي نيست نه مسئله مال است چون مال را هر پسري از پدر ارث مي‌برد اما سلطنت و مديريت و اداره كشور و اينها در بين فرزندان داوود به سليمان(سلام الله عليه) رسيد كه فرمود:
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ. پس ارث, ارث نبوّت نيست چون نبوّت ارثي نيست نبوّت كسبي نيست .اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ. مال, ارثي است اما نيازي به وحي نيست براي اينكه هر پسري از پدر ارث مي‌برد اما مسئله مديريت و حكومت بر پرنده‌ها و حكومت بر حيوانات و حكومت بر كلّ جامعه اين يك مقام ويژه‌اي است كه قابل ارث است.


﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ﴾
مفصّل‌ترين قصّه سليمان(سلام الله عليه) در همين سوره «نمل» را بيان فرمود. مي‌فرمايند: وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ گرچه اينجا به صورت فعل مجهول ذكر فرمود ولي حاشرش خود خداست كه فرمود ما همه اينها را جمع كرديم در حكومت سليمان و در دور او منظّماً اينها را اداره كرديم. جنود و لشكريان و ارتشيان و سپاهيان سليمان سه صنف بودند .مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ. اين سه صنف را اول ذكر كردند گفتند چرا جن اول ذكر شد براي اينكه تسخير جن و احضار جن و حكومت بر جن خيلي دشوار است لذا اين امر صعب و دشوار را اول ذكر فرمود, دشواريِ حكومت بر طير بيش از دشواري حكومت بر انسان است چون حكومت بر انسان تقريباً يك امر عادي است طير بسيار دشوارتر از انسان تحت اداره قرار مي‌گيرند لكن اين را آخر ذكر كرد براي اينكه جن و انس با هم تناسبي دارند اگر مي‌فرمود «حُشر لسليمان جنوده مِن الجن و الطير و الانس» اين ناهماهنگي احساس مي‌شد جن و انس غالباً كنار هم ذكر مي‌شوند .
آن‌گاه بحث در سه فصل قرار مي‌گيرد بخشي مربوط به حشر جن بخشي مربوط به حشر انس بخشي مربوط به حشر طير كه اينها چه كار كردند وظيفه‌شان چه بود ارتباطشان با سليمان چه بود توبيخ و پاداششان چه بود اينها را تا آنجا كه لازم باشد ذكر مي‌فرمايد. اينها توزيع‌شده‌اند هر كدام سر جاي خودشان هستند
حالا برخي از قصص را دارد ذكر مي‌كند اينها عبوري از فضا مي‌گذشتند كيفيت سير وجود مبارك سليمان را هم قرآن مشخص فرمود كه غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ. يعني بامداد راه يك‌ ماهه را مي‌رفتند عصر راه يك ماهه را مي‌رفتند در صبح, غُدوه, بامداد وقتي حركت مي‌كردند به اندازه راه يك ماه را مي‌رفتند آن روزها كه ديگر جريان هواپيما و امثال ذلك مطرح نبود تا ذات اقدس الهي اين وضع را ذكر كند گاهي مي‌فرمايد سرعت است و بُطيء است و امثال ذلك ولي براي رفع نيازها و اينها چون سركشي‌كردن بود ديگر لازم نبود كه خيلي سريع عبور كنند فرمود اين بادها, سليمان(سلام الله عليه) را صبح به اندازه راه يك ماه مي‌برد حضرت سركشي مي‌كرد عصر هم به اندازه راه يك ماه مي‌برد حضرت سركشي مي‌كرد غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ.اينها در يكي از برخوردها و سركشيها به وادي مورها رسيدند وادي يعني درّه وقتي كه كوه باشد بارانهاي تند بيايد در سينه اين كوه شكافي پيدا مي‌شود تا دامنه اين كوه اين را مي‌گويند وادي گاهي هم ممكن است در يك شيب ملايم وادي پيدا بشود درّه پيدا بشود آنجا كه كوه نيست ولي يك شيب ملايم باشد باز درّه پيدا مي‌شود اين وادي يعني درّه تعبير به عَلَي. هم براي همين است كه وجود مبارك سليمان از بالا داشتند حركت مي‌كردند و سركشي مي‌كردند وقتي هم كه پايين آمدند از آغاز درّه كه قسمت برجسته است اشراف پيدا كردند حركت كردند تا به پايين درّه كه جاي مورچه‌ها بود پس به هر دو تقرير خواه به سبب اينكه از بالا عبور مي‌كردند تعبير عَلَي. درست است خواه حالا كه زمين آمدند براي اينكه از بالاي درّه تا پايين درّه بيايند چون اشراف دارد تعبير عَلَي. درست است وگرنه عبور را نمي‌گويند «علي» مي‌گويند «ب» مثلاً«مَرَرْتُ بِه» يا رسيدم «إليه»
قَالَتْ نَمْلَةٌ. كه مسئوليّتي مثلاً داشت به ساير مورچه‌ها چنين گفت .قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ.
برويد در لانه‌هايتان براي اينكه لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ اين نيروهاي فراوان كه دارند مي‌آيند ممكن است در اثر غفلت و عدم توجّه شما را زير دست و پا لِه كنند اين احساس كرد كه وجود مبارك سليمان و جنودش عالماً عامداً كسي را زير نمي‌گيرند ولي اين جمعيّت همه‌شان كه معصوم نيستند ممكن است در اثر غفلت و عدم توجه موري را زير بگيرند اين نصيحت و راهنمايي نَمله بود نسبت به ساير انمله و مورچه‌ها .لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ.. در حالي كه اينها غفلت دارند يعني عالماً و عامداً اين كار را نمي‌كنند ولي ممكن است كه غفلت داشته باشند اما حالا اينكه نمله به ساير مورچه‌ها گفت شما برويد در لانه‌هايتان براي اينكه جلال و شكوه سليمان را نبينيد و مثلاً به جاي شكر نعمت, كفران نعمت دامنگيرتان نشود اين حرفها مقداري اثباتش آسان نيست.

فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا ....
حضرت سلیمان از گفتار او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته­ ای شکر کنم و عمل صالحی که می­ پسندی انجام دهم، و مرا به رحمت خویش در جمع بندگان شایسته ­ات درآور
صدای این مورچه را ذات اقدس الهی به وسیله باد به گوش سلیمان (ع) رساند، حضرت سلیمان از قدرتی که خدا به او داده شاکرانه لبخند زد و فرمود: خدا را شاکریم به این­جا رسیدیم که اگر موری بخواهد از حکومت ما گلایه­ ای داشته باشد ما آن را می­شنویم، و حکومت ما هم طوری است که به موری هم آسیب نمی­رساند، و اگر آسیبی هم برسد در اثر غفلت است. سپس عرض کرد: خدایا آنچه که مربوط به علم بود که دادی (علمنا منطق الطیر)، بخش­های حکومت وسیاست و اداره جامعه را هم تأمین کردی، یعنی وحی علمی (مثل این که به انبیا و اولیا در باره علوم غیب، احکام و شرایع، حلال و حرام، اصول و فروع دین وحی می­شود) را عطا کردی، یک وحی عملی (الهام عملی) را هم عطا کنید، مصداق (و أوحینا إالیهم فعل الخیرات/ انبیا73) است، کاری به علم ندارد، آیه می­فرماید: ما گرایش به خیر را در درون­شان قرار دادیم، یعنی انسان می­بیند که مصمم می­شود فلان کار خیر را بکند. حضرت سلیمان (ع) عرض کرد: خدایا چنین چیزی هم نصیب ما بکن، آن که به ما دادی علم بود، اما به من الهام کن که شاکر باشم، و این شکر را در جای خودش قرار بدهم، برای این که به من و خاندان من نعمت­های فراوانی دادی، ما از بیت علم و شرف تربیت شدیم و این نعمت را تو به ما دادی، خدایا! من و پدر و مادرم اعضای کاروانی هستیم که شما فرمودید: (الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین/ نساء 69) ما اینهاییم، پس آن توفیق را بده که ما این را حفظ کنیم، شکرگزار باشیم و عمل صالحی که تو بپسندی انجام دهیم،
چون ممکن است یک عمل صالحی باشد که دیگران خوش­شان بیایید، راضی باشند، اما جوهره صلاح و رستگاری را نداشته باشد. سپس عرضه داشت: خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن. صالحین غیر از کسانی هستند که عمل صالح انجام می­دهند، در واقع صالحین گوهر هستی و ذات آنها صالح است. و جالب این که انبیایی همچون ابراهیم خلیل (ع) عرض می­کند: (ألحقنی بالصالحین)، در مورد حضرت ابراهیم می­فرماید: (إنه فی الاخره لمن الصالحین)، یعنی این­ها در آخرت به اهل بیت ملحق می­شوند.
باید توجه داشت داخل شدن در زمره صالحین درخواستی بالاتر و مرحله ای عالی­تر از انجام عمل صالح است، زیرا گاه انسان عمل صالحی را انجام می­دهد در حالی که می­تواند صلاح جزء ذات و وجودش نشده باشد، اما صالحین، صالح بودن از اعمال­شان فراتر رفته در درون جان­شان نفوذ کرده است.

حالا رسيديم به مسئله هدهد.
وجود مبارك سليمان تَفقّد كرده تفقّد يعني معرفة الفقدان اما اين مسبوق به تعهّد است چون همه اين حيوانات فَهُمْ يُوزَعُونَ. بودند همه در جاي خود صف كشيده و منظّم بودند وجود مبارك سليمان اول تعهّد كرد يعني اين عهد را بررسي كرد بعد مُتفقِّد شد ديد كه هدهد را نمي‌بيند. تفقّدي كه فعلاً مي‌گويند يعني حال كسي را پرسيدن اين سابقه اين تفقّد لاحق است هر تفقّدي مسبوق به تعهّد است تعهّد يعني سركشيِ عهد سابق اگر كسي متعهّدانه از زيرمجموعه خود سركشي بكند آن وقت اگر كسي بيمار بود يا غايب بود اين متفقّد مي‌شود يعني «يَعرف فقدانه يعرف فَقْده» وگرنه تفقّد به معناي دلجويي و امثال ذلك نيست .
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ. ديد كه اين پرنده نيست اين طير كه مطلق است با كلمه هدهد تبيين شده فرمود: مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ. آنها كه اهل غيبت نيستند من چطور شد كه اين را نمي‌بينم اين تعجّب از حال خودش يا اينكه نه از من جاي تعجّب نيست من ترك عادي نكردم من چيزي كه نبود نديدم اگر او غايب بود و من نديدم اين جاي سؤال و تعجّب نيست .أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ. . غيبتِ او يا موجّه است يا موجّه نيست اگر موجّه بود كه
.لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ. اگر موجّه نبود من او را تنبيه مي‌كنم .لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً
اين «لام», «لام» قسم است .أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ. يا حجّتي بياورد كه غيبتش موجّه بود يا او را ذبح مي‌كنم يا عذاب اليم .
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ. حالا اين ضمير .فَمَكَثَ به سليمان برمي‌گردد كه بحث در سليمان است يا به هدهد برمي‌گردد كه آينده درباره آن است. به قرينه سابق ضمير به سليمان برمي‌گردد به قرينه لاحق ضمير به هدهد برمي‌گردد سرّ اينكه طولي نكشيد كه هدهد آمد . حالا يا خود سليمان مدّت كوتاهي صبر كرد يا خود هدهد. آن‌گاه هدهد آمد و اين حرف را زد .فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ. من از چيزي باخبر شدم به چيزي احاطه پيدا كردم كه شما به آن محيط نبودي و من از منطقه سبأ يك نبأ يعني خبر مهم آوردم (يك) يقيني هم است (دو) كلمه سبأ و نبأ كه هم‌وزن‌اند اين باعث ظرافت ادبي است كه زمخشري و امثال زمخشري به اينها خيلي مي‌پردازند خب .وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ،
نبأ همان خبر مهم را مي‌گويند هر خبري را نمي‌گويند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من يك گزارش مهم دارم (يك) از نظر علمي هم يقيني است نه مظنّه و گمان (دو) و من مي‌دانم و شما نمي‌دانيد
﴿.أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ....﴾
يعني از نظر علمي او هم نمي‌داند كه سليمان مي‌داند و احاطه مي‌كند چون حيوان است و نمي‌داند كه سليمان به علم غيب آگاه است و علم ملكوتي است و علم ملكوتي, سند فقهي نيست. وجود مبارك سليمان حالا گوش مي‌دهد گفت: إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ. من كه رفتم در سبا منطقه‌اي از يمن است يك حكومت و سياست و امّت و جريان اجتماعي ديدم (يك) يك فرهنگ و فكر و عقيده هم ديدم (دو) از نظر حكومت, حكومت اينها طوري بود كه خانمي در رأس حكومت قرار داشت (يك) و همه امكانات و تدبير و اداره و مديريت حكومت هم در اختيار او بود كمبودي هم نداشتند (اين دو)
كمبود نداشتند گراني نداشتند عرش عظيم داشتند هر چه لازمه اين مملكت بود داشتند از نظر اعتقادي و فكري هم .وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ. خود او و قوم او هم آفتاب‌پرست بودند مشكل اعتقادي داشتند ولي مشكل سياسي و اقتصادي و اينها نداشتند اين عصاره گزارش هدهد بود به پيشگاه سليمان(سلام الله عليه)
خب حالا چطور شد كه اينها آفتاب‌پرست شدند خداپرست نشدند منشأش چيست؟ منشأش اين است كه .وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ. شيطان اين شرك را براي اينها زيبا نشان داد توحيد را از اينها مستور كرد اينها از توحيد محروم بودند به دام وثنيّت و ثنويت افتادند براي اينكه اين آفتاب است كه همه اين گياهها را مي‌روياند اين بذرها و حبّه‌ها و هسته‌هاي اين نهال را اين آشكار مي‌كند اگر آفتاب نباشد كه اينها سر در نمي‌آورند.
فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. ديگر «عن سبيل الله» نگفت, گفت السَّبِيلِ بالقول المطلق همان صراط مستقيم است آن را مي‌گويند راه, اگر از توحيد گذشتيد ديگر راه نيست نه اينكه راههاي ديگر هم هست اگر احياناً گفته مي‌شود .سَبِيلَ الْغَيِّ. چون پسوند دارد وگرنه بيراهه را كه راه نمي‌گويند كج‌راهه را كه راه نمي‌گويند يك حرف نفي به نام «بي» يا يك حرف تلخي به عنوان «كج» اينها را همراهي مي‌كند يا پسوند اينهاست يا پيشوند اينهاست وگرنه آنجا كه پايانش گمراهي است كه ديگر راه نيست
.فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. «صَدَّ» يعني «صَرَفَ» برخيها هم «يصرفون أنفسهم» هم «يصرفون غيرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ ديگري چون شيطان اينها را از آن راه معهود باز داشت اينها به مقصد نمي‌رسند در بين راه گُم‌اند.
حضرت سليمان فرمود چه گفتند,؟ عصاره‌اش را شرح داد هم حكومتشان را شرح داد هم انحرافشان را بيان كرد هم سبب انحرافشان را بيان كرد پس لاَ يَهْتَدُونَ پس راه اصلي چيست؟
راه اصلي اين است أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ. كارِ شمس بالعرض است شمس چه كار مي‌كند؟ اين مستورها را مشهور مي‌كند اين حَبّ و هسته و بذرهايي كه در دل خاك نهان شده اين با تابش آفتاب و بارش باران بالا مي‌آيد آن كه هم در زمين اين كارها را مي‌كند هم در آسمان همه ستاره‌هاي مستور را كه غروب كرده‌اند او مشهور مي‌كند و خود شمسِ غروب‌كرده را او مشهور مي‌كند. يُخْرِجُ الْخَبْءَ. يعني مستور را مشهور مي‌كند خود شمس كه مستور شد او مشهور مي‌كند اين همه كواكب مستور را او مشهور مي‌كند هم مستور مي‌كند و هم مشهور, هم مشهور مي‌‌كند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض براي خداي سبحان است فرمود: يُخْرِجُ الْخَبْءَ بالقول المطلق فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ چه در آسمان چه در زمين, شمس كه اين كار را نمي‌كند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد .وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ. براي اينكه بتواند اداره كند, اين ذات چه كسي است؟ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

اللَّـهُ لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ۩ ﴿٢٦﴾
خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، صاحب عرش بزرگ است
این آیه به منزله نتیجه­ ای است ازبیان آِیه قبلی، و بی ­پرده اظهار کردن حق است، در مقابل عقیده باطل مشرکین، و به همین دلیل نخست کلمه (لا إله إلا الله) را که کلمه توحید است، و توحید در عبادت خدا را می­رساند، آورده، آنگاه جمله: (رب العرش العظیم) را ضمیمه کرده، تا دلالت کند بر این که همه تدبیر­های عالم منتهی به خدای سبحان می­شود. چون عرش عظیم عبارت است از مقامی که زمام همه­ ی امور در آنجا جمع می­شود، و از آنجا احکام لازم برای اداره­ ی عالم صادر می­شود. جمله (رب العرش العظیم) در مقابله با کلام هدهد در توصیف ملکه سبا نیز هست که گفت: (و لها عرش عظیم)، و ای بسا همین گفتار هدهد باعث شد که سلیمان به افراد خود دستور داد تا تخت او را نزدش حاضر کنند، تا ملکه­ ی سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معنای کلمه خاضع گردد
قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾
تعبير حضرت در برابر سخن هدهد اين بود كه ما بررسي مي‌كنيم ببينيم راست گفتي يا جزء كاذبين هستي،
تقابل بايد أصَدَقْتَ أم كَذَبْت باشد ولي در موارد مبالغه، تعبير ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ مطرح است نظير ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ آنجا هم براي مبالغه است پس تقابل اصلي بين «صَدَقْتَ» و «كَذَبْت» است لكن براي مبالغه در آن وصف ﴿كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ مطرح است
حضرت به هدهد فرمود اين نامه را مي‌بري چندتا كار انجام مي‌دهي اين نامه را به دست مَلكه سبا مي‌رساني بعد مقداري فاصله مي‌گيري بعد خوب گوش مي‌دهي ببيني اينها در گفتگو با يكديگر چه مي‌گويند وقتي نامه رسيد اين مَلكه سبا به صورت ويژه مطرح كرد كه من باخبرم و اين نامه سرّي به من رسيده است اين كلمه ﴿إِنِّي﴾ نشان همين مطلب است ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ كتابي كه با كرامت است به دست من رسيده ممكن است نشانه‌هاي كرامتي هم در نامه از نظر تاريخ باشد ولي آن دليلي كه نشان كرامت اين نامه است به حسب محتواي قرآن همين دو چيز است ﴿أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ سبب كرامت اين كتاب هم يكي‌اش اين است كه ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ چون صِيت و آوازه سليمان(سلام الله عليه) پيچيده بود و خود امرئه سبا هم طبق آيه 42 همين سورهٴ «نمل» گفته
بود ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ ما قبل از اينكه به حضور شما بياييم از جريان شما باخبر بوديم
اين خود سليمان(سلام الله عليه) به عنوان يك مَلِك معروف بود (اين يك) و عظمت توحيد هم در آن مطرح است (دو) ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ (يك) ﴿وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ (دو)
تقديم سليمان بر تَسميه اين در آن نامه نبود كه در نامه اين‌چنين نوشته بشود نامه‌اي است از طرف سليمان بعد ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين طور نيست وقتي نامه را تنظيم مي‌كنند اول به نام خداست بعد مطلب نوشته مي‌شود بعد در پايانِ نامه امضا مي‌شود وقتي اين نامه به دست طرف مقابل رسيد آن طرف مقابل مي‌گويد نامه‌اي از فلان شخص به اين مضمون رسيده است اين‌چنين نيست كه اين كلمه سليمان در نامه، قبل از تسميه نوشته شده باشد بلكه در بيان امرئه سباست كه نامه‌اي از طرف سليمان آمده است كه در آن نامه نوشته بود ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾
﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾
مشركين بالأخره الله را به عنوان ربّ‌الأرباب، اله‌الآلهه قبول داشتند منتها گرفتار شرك در ارباب متفرّقه بودند وگرنه مشركين ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ الله را فوق آن مي‌دانستند كه بشر بتواند با او رابطه برقرار كند او را عبادت كند از او چيزي بخواهد ولي اسلام كه آمده فرمود: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ يك ربّ بيشتر در جهان نيست و همه امور هم به دست اوست.
آ‌نچه از قرآن برمي‌آيد سبب كرامت اين نامه همين دو چيز ياد شده است ممكن است جهات ديگري هم آنها را همراهي بكند.فرمود كرامت اين نامه از جهت آن است كه نويسنده‌اش يك پادشاه مقتدري است و در صدرش هم نام مبارك خدايي است كه رحمان و رحيم است اما مضمون آن نامه اين است كه شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد نه اينكه در متن نامه اين نوشته شده باشد
﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ وگرنه جايي براي گفتن اين كلمه «أن» در ﴿ألاَّ﴾ نيست اين «أن» مفسّره براي چيست؟ در اول نامه بايد بگويد «لا تعلوا عليّ وأتوني مسلمين» اما مي‌فرمايد: ﴿أَلَّا﴾ اين «أن» دارد چه چيزي را تفسير مي‌كند بنابراين معناي حرف امرئه سبا اين نيست كه در متن نامه اين كلمه نوشته شده اين لفظ نوشته شده كه ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ بلكه نقل به معناست وقتي از او سؤال كردند كه عصاره نامه چيست؟ ‌گفت اينكه ـ «اينكه» تفسير آن جواب است ـ منقاداً بايد تابع حكومت مركزي باشيد وگرنه در متن نامه كه نمي‌نويسند ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ مي‌نويسند «لا تعلوا».
وجود مبارك سليمان جزء انبياي اولواالعزم نبود كه حكومتش كلّ زمين را بگيرد اين در اردن و اطراف اردن حكومت داشت در قبالش يمن بود در قبالش مصر بود در بخشهاي ديگر خاورميانه حكومتهاي ديگري هم بود ولي آن حكومت اسلامي و ديني كه سليمان تشكيل داد در همان محدوده اردن و اطراف اردن بود وقتي حضرت هم به زيارت خانه خدا رفتند ظاهراً در همان سفر و همان محدوده بود كه هدهد از يمن باخبر شد و چنين صحنه‌اي پيش آمد.
وجود مبارك سليمان در تعبير اوّلش نفرمود «ألا تعلوا علي الله» » فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ شما بايد تابع حكومت ما باشيد آن وقت وقتي تابع حكومت ما شديد از نظر عقيده و اعتقاد مسائل ديني، برهاني مي‌شود بعد از برهان هم شما مي‌پذيريد و مؤمن مي‌شويد چه اينكه همين كار هم شده همين كه وجود مبارك سليمان مرقوم فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ با ردّ و بدل هدايا و امثال هدايا امرئه سبا فهميد كه اين حكومت، حكومت الهي است نه سلطنت مادي و به صورت مُنقاد وارد محدوده حضرت سليمان شد بعد براهين توحيدي برايش روشن شد آن‌گاه گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ من و سليمان و امثال ما همه تابع خداييم
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ (32)
من در هيچ كاري بدون مشورت شما و حضور فكريِ شما تصميم نمي‌گيرم نه شهود فيزيكي و حضور بدني چون حضور بدني كه براي قوّه مجريه است آنها بايد اجرا بكنند ولي حضور فكري لازم است تا در تصميم‌گيري من بتوانم راسخ باشم ﴿مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ﴾
يعني «تشهدوني» و اين نامه را به آنها گفت كه مضمون نامه اين است آنها گفتند ما براي مبارزه كردن و دفاع كردن و جنگيدن حاضريم اما نظر نهايي با شماست. ﴿قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ﴾
چون محدوده يمن در اختيار اين بانو بود بخشي از مصر در اختيار سلطان ديگر بود اين بخش اردن و اطراف اردن در اختيار سليمان بود كه مي‌گفتند مُلك سليمان همين محدوده بود
اين درباريان و دولتمردان سليمان گفتند ما آماده مبارزه و جنگيم و قدرت هم داريم اما ﴿وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ﴾ تصميم نهايي با شماست شما نظر كنيد نظريه بدهيد هر چه امر بدهيد ما امتثال مي‌كنيم. اين مجموعه را اينها گفتگو كردند و اين را هدهد مي‌شنود بعد اين امرئه سبا در اين گفتگو گفته بود كه شما كه پيشنهاد جنگ مي‌دهيد يا آماده جنگ هستيد بدانيد جنگ چه ما برنده بشويم چه آنها برنده بشوند طرفين بازنده‌اند
در هيچ #جنگي خير و صلاح و فلاح نيست چه ما پيروز بشويم چه آنها پيروز بشوند جز ذليل كردن عزيزان و ويراني مملكت چيز ديگر نيست پس ما پيشنهاد جنگ نمي‌دهيم آماده جنگ نيستيم راه‌حلّي هم هست وگرنه در جنگ چه ما پيروز بشويم چه آنها پيروز بشوند نتيجه جز ويراني چيز ديگر نيست
﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً﴾
اينها اگر پيروز بشوند چه اين گروه چه آن گروه، من هم مَلِك هستم او هم مَلِك است ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً﴾ چندين خطر به بار مي‌آورند اول: ﴿أَفْسَدُوهَا﴾ خود آن شهر را ويران مي‌كنند دوم: ﴿وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ بالأخره در درجه اول با حكمرانان و دولتمردان درگيرند ديگر با طبقه پابرهنه كه درگير نيستند آن خطرات تبعي‌اش دامنگير اينها مي‌شود اين عبارت ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ اگر سخن خود اين امرئه باشد كه لازم نبود اين جمله را بگويد ولي وقتي گفت و ذات اقدس الهي اين را نقل كرد و رد نكرد معلوم مي‌شود اين حرف درست است و اگر اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ كلام‌الله باشد كه امضاي اين روش است كه بله، دولتمردان دنيايي وقتي جنگي را شروع كردند همين كار است تخريب ديار و جَعْل اَعزّه ﴿أَذِلَّةً﴾ است اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ مي‌شود حجّت وگرنه آن حرف امرئه شواهد تاريخي دارد البته اما حجّت باشد كه همه جا همين طور است اين نيست مگر [به استناد] اين ذيل كه ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾
وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿٣٥﴾
ملکه بعد از مشورتش با درباریان تصمیم گرفت که درباره سلیمان تحقیق بیشتری کند و کسی را نزد او بفرستد که از حال او و مظاهر نبوتش و سلطنتش اطلاعاتی به دست بیاورد، لذا گفت: نظر من این است که هدیه­ ای برای او بفرستیم ببینیم فرستادگان ما چه خبری می ­آورند آن وقت تصمیم به یکی از دو طرف جنگ یا صلح می­گیریم.
فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَ﴾ نه «جاءوا» ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ﴾ وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم خواستيم بياييد اينجا آشنا بشويد بعد با هم مسلمان الهي باشيم چه اينكه در پايان همين نتيجه را هم گرفتند كه ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾
ما كه غرضمان كشورگشايي و اينها نبود ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ مالهاي فراواني خدا به ما داد ما شما را براي يك مطلب ديگري دعوت كرديم مسئله مال نبود شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد اين حكومت مركزي بر محور دين مي‌گردد شما بعد از اينكه وارد حكومت مركزي شديد بر اساس دين باشيد وگرنه ما بر اساس مسائل دنيايي و اين گونه از مسائل دعوت نكرديم .
وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم
وجود مبارك سليمان به اينها مطلب اصلي را تفهيم كرد آنها هم گفتند ما تحقيق مي‌كنيم تحقيق كردند هديه فرستادند اين بانو هم گفت ﴿فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ ببينيم كه بالأخره قصد جنگ دارند قصد جنگ ندارند ما تصميم بگيريم وقتي اين هديه را آوردند وجود مبارك سليمان دو تعبير درباره اين هديه دارد
حضرت فرمود: ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ اين تنوين براي تحقير است فرمود اين گرچه نزد شما مال فراواني است اما نزد ما ‌«مالٍ‌» است ما اعتنايي به اين نداريم ثانياً شما خيلي خوشحال هستيد كه چنين مالي را به عنوان هديه به ما مي‌دهيد (يك) و اگر كسي مشابه اين را به شما بدهد خوشحال هستيد (دو) محور فرح و نشاط شما همين امور است (سه) ما با اين خوشحال نيستيم (چهار) ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ اين مربوط به بخش اول
﴿فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ دو، آن چهار مطلب از اين دو استفاده مي‌شود ﴿بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾
آن مطالب اربعه از اين دومي در مي‌آيد آن يكي از آن جمله اوّلي بعد فرمود ما شما را دعوت نكرديم براي اينكه مال به ما هديه بدهيد .﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ اين ﴿إِلَيْهِمْ﴾ يعني به امرئه و دولتمردان نه ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ يعني به همراهانت برگرد چون ﴿أَتُمِدُّونَنِ﴾ به اين همراهان برنگشت اينها كه هديه ندادند اينها هديه را آوردند به اينها برنمي‌گردد فرمود: ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم ....﴾
حضرت سلیمان (ع) به نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، فرمود: نزد همراهانت (دولت­مردان یمن) برگرد، و بگو: که این­ها باید تابع حکومت مرکزی باشند، و اگر نیامدند ما این­ها را می­ آوریم، و قدرت مقابله هم ندارند، فرمود: ما که آمدیم کاری به مردم نداریم، کاری به سرزمین­تان هم نداریم، که جایی را خراب و ویران کنیم، فقط این دولت­مردان طاغی، این کاخ نشینان بی­ جهت را کوخ نشین می­کنیم و از آنجا بیرون­ شان می­کنیم.
﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ به همان دولتمردان يمن برگرد بگو ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ﴾ كه اينها قدرت مقابله ندارند ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾ (يك) كاري هم به كشورتان نداريم كه جايي را خراب كنيم ويران بكنيم فقط كاخ‌نشينان بي‌جهت را كوخ‌نشين مي‌كنيم همين! ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾ فرمود ما كاري با كشور نداريم آب و خاك نداريم كاري با توده مردم نداريم ما اين اعزّه را اذلّه مي‌كنيم همين! از اين عدل بهتر از اين حق زيباتر فرمود: ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾
.قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣٨﴾
حضرت سلیمان (ع) بعد از برگرداندن هدیه مردم سبا، خبر داد که ایشان به زودی نزدش می ­آیند، در حالی که تسلیم باشند، . وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فرمود اينها مي‌آيند و تسليم سياسي هم مي‌شوند ولي ما مي‌خواهيم اينها را به الهيّت ذات اقدس الهي دعوت كنيم از جريان شمس‌پرستي و مانند آن نجات بدهيم ما معجزه مي‌خواهيم كيست كه تخت ايشان را قبل از آمدن ايشان بياورد
﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني مسلمين بالانقياد السياسي آنجا هم كه در نامه بود فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آن گرچه دو احتمال دارد ولي اين دو احتمال در طول هم هستند يعني اول به عنوان اسلام سياسي و انقياد سياسي بياييد تابع حكومت مركزي بشويد بعد با مشاهده معجزات و آيات، مسلمان خواهيد شد آنجا فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اينجا فرمود: ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ من مي‌خواهم تختش حاضر شود؛ اين پيشنهاد حضرت بود.

﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾
اين جنها قدرت بدني و حركتشان زياد است اما قدرت ادراك كه بتوانند وحي الهي را آن طوري كه هست درك كنند به مقام ولايت نبوت امامت رسالت به اين گونه مقامها برسند ندارند ظاهراً در بين اين جنها هم پيامبري و مانند آن نقل نشده البته عالماني دارند كه با انبيا محشور مي‌شوند و دستورها را مي‌گيرند و به قومشان مي‌رسانند اين هست وقتي حضرت فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾، ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ من اين كار را مي‌كنم بحث در درازمدّت نبود اگر يك كار درازمدّتي باشد كه معجزه نيست حضرت فرمود قبل از اينكه اينها بيايند در مدّت كوتاهي اين تخت بايد اينجا مستقر بشود لذا اين عِفريت عرض كرد قبل از اينكه شما از مقامتان برخيزيد من مي‌آورم حالا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ يعنی به اندازه يك نشست و برخاست يا نه، شما صبح كه جلوس كرديد براي انجام امور مردم ظهر كه مثلاً برمي‌خيزيد براي اداي تكليف قبل از اينكه شما از كارتان فارغ بشويد من مي‌آورم ولي بالأخره در مدت كوتاهي من مي‌آورم. عمده يك مسئله مديريت است كه در اين آيه است و يك مسئله كلامي يا غير كلامي كه در اين آيه است.
مسئله مديريتي كه در اين آيه است عرض كرد: ﴿وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ كساني در خدمت سليمان(سلام الله عليه) بودند و كارگزاران آن حضرت بودند اين دو ويژگي را داشتند كه هم در كارشان كارشناس و نيرومند و مقتدر بودند و هم امين و پاك بودند اين دو ركن، دو عنصر محوري يك كارگزار است اگر كسي مدير لايق نباشد مدبّر لايق نباشد در آن كار كارآمد نباشد موفق نيست اگر كارآمد بود ولي امين و پاك نبود موفق نيست اگر قرآن كريم سياست را كارگزاري را مديريت و مدبريّت را مطرح مي‌كند مي‌گويد هر كسي در هر سِمتي كه است اين دو وصف عنصري را بايد داشته باشد يعني در آن كار كارآمد باشد (يك) و پاك باشد (دو) ﴿إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾
حضرت فرمود زمان مي‌برد من مي‌خواهم كمتر از اين باشد منتها اين را در لفظ، ذكر نفرمود
﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾
آن کسی که در خدمت حضرت سلیمان بود که به گفته برخی روایات آصف بن برخیا بود، گفت: قبل از این که چشم تان برگردد (کمتر از فاصله نگاه کردن و دیدن باشد) من این تخت را می­ آورم، این مورد تصویب حضرت قرار گرفت و به اذن آن حضرت این شخص تخت را آورد، گفتن همان و آوردن همان. تخت از یمن به فلسطین آمد، حضرت سلیمان تخت را که نزد خودش دید فرمود: حضور این تخت به این عظمت از فاصله دور کمتر از یک چشم بر هم زدن، از قدرت الهی است تا خدا ما را بیازماید، ببیند ما شاکریم یا کفران نعمت می­کنیم، آنگاه فرمود: و هر کس شکر بگذارد برای خود گذاشته، یعنی نفع آن عاید خودش می­شود نه عاید پروردگار من، و هر کس کفران نعمت او کند باز ضررش عاید خودش می­شود، چون پروردگار من بی­ نیاز و کریم است
﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾وجود مبارك سليمان اين تخت را نزد خودش ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ گفتند شكر دو خصيصه دارد يكي قيد موجود است يكي صيد مفقود، اگر كسي نعمتي دارد شاكر باشد اين شكر دو كار مي‌كند يكي اين موجود را به بند مي‌كشد حفظ مي‌كند دوم آنچه ندارد را صيد مي‌كند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ معنايش همين است يعني قيد الموجود و صيد المفقود. اينكه فرمود من اضافه مي‌كنم يعني آن كه داريد حفظ مي‌كنم آنچه هم نداريد به شما مي‌دهم اين خصيصهٴ شكر است.
كفران نعمت هم در معرض تهديد است غالباً تهديد الهي به صورت ضمني و تلويحي است ولي وعده الهي و تحبيب الهي صريح است اين مسئله ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾از همين قبيل است نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنّكم» ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ ﴿وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ﴾ يك جا ضمير متكلّم وحده است يك جا به صورت اسم ذكر مي‌كند غالباً رحمت الهي طوري است كه وعده را به صورت صريح و مطابقه، وعيد را به صورت ضمني و تلويحي ذكر مي‌كند اينجا هم درباره ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون خداي سبحان غنيّ محض است ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ اين ترجمه اين آيات،
اين كار از سليمان جاي سؤال است كه چرا اين عرش را و اين تخت را دستور تغيير داد فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ تَنكير در قبال تعريف است تعريف يعني «جعل الشيء معرفة» تنكير يعني «جعل الشيء نكرة» اين را شما نكره قرار دهيد ناشناس قرار دهيد ببينيم كه مي‌فهمد يا نمي‌فهمد. سه چيز باعث شد كه اين بانو شك كند كه آيا اين عرش، تخت اوست يا نه يكي فاصله زياد مكاني كه چگونه اين تخت از راه دور در كمترين مدّت اينجا حاضر شده است؟ دوم هم تغيير صورت بود كه حضرت فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ در سؤال هم كه عامل سوم است سؤال نكردند آيا اين تخت شماست گفتند: ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا تخت شما شبيه اين است يا اين شبيه تخت شماست؟ اين سؤالِ ابهام‌برانگيز از يك سو آن تغيير صورت از سوي دوم و آن فاصله مكاني از سوي سوم باعث شده است كه اين بانو بگويد ﴿كَأَنَّهُ هُوَ﴾ گويا اين همان تخت است نه مثل آن است .اين آزمايش هوش شايد براي اين باشد كه وجود مبارك سليمان اگر بخواهد يمن را اداره كند چه بهتر كه به وسيله كسي كه مقبول مردم است اداره كند به او هم سِمتي بدهد كه اين برود ولي مسلماً متديّناً مؤمناً آن كشور خودش را اداره كند وگرنه اين آزمايش هوش بي‌جهت نمي‌تواند باشد كه حالا بر فرض او را بيازمايد كه او هوشمند است يا نيست حالا بر فرض هوشمند باشد يا نباشد چه اثري دارد .
اينكه فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ در قبال «تَهتدي»، «لا تهتدي» است اما براي رعايت فواصل در همه اين موارد ﴿الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ يا ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ يا مانند آن آمده اينها براي همان رعايت فواصل است كه با نون حل ميشود.
﴿فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ﴾ حالا چه كسي گفته البته به دستور خود سليمان(سلام الله عليه) گفته شد ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا اين شبيه عرش توست يا نه؟ طرزي سؤال كردند كه او در نفي و اثبات بگويد كه بله اين شبيه عرش من است يا شبيه عرش من نيست سؤال را به آن سمتي نبردند كه بگويند آيا اين عرش توست يا نه كه نفي و اثبات به وجود و عدم خود عرش برگردد سمت و سوي سؤال را متوجه كردند به اينكه، اينکه يقيناً عرش تو نيست آيا عرش تو شبيه اين است يا نه ايشان بالاتر جواب داد گفت گويا خودش است نه اينكه شبيه عرش من است بدين سان هوشمندي او را روشن كردند.
﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾بعد گفت ما از قدرت سليمان قبلاً باخبر بوديم نيازي به اين كارها نيست ما جلال و شكوه او، سلطه او بر انس، سلطه او بر جن، سلطه او بر پرنده‌ها همه باخبر بوديم . و ما از نظر پذيرش قدرت او منقاد او بوديم منتها حكومت مركزي او را نپذيرفته بوديم اينجا نيامده بوديم وگرنه ما او را قبول داشتيم براي اينكه همگان از عظمت او باخبر بودند اما اين انقياد به معناي اطلاع از حكومت مركزي بود نه زير پوشش او آمدن يا اسلام به معناي ايمان .آن‌گاه وجود مبارك سليمان براي اينكه حُسن خاتمت را نصيب او كند او را به معجزه ديگر آشنا كرد ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي﴾ حالا در اين گونه از موارد خود سليمان(سلام الله عليه) مباشرتاً سخن نمي‌گويد آنجا ﴿قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يكي از كارگزاران گفت اينجا شايد همان بود يا ديگري
﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ او را به قصر دعوت كردند كه وارد قصر شود .

صَرْح يعني قصر وقتي وارد اين قصر شد اين قصر سقف و سطحش از بلور مُمرَّد بود ممرّد يعني مملَّس، أملس، أمرد يعني بدون برجستگي زياد فرورفتگي زياد همان طور گفتند: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ يك قصر ممرّد يك قصر أمرد يك قصر مملّس يك قصر أملس و مانند آن بود.
﴿فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً﴾ وقتي كه ديد آن قدر اين قصر بلورين شفاف بود اين خيال كرد كه اينجا يك آب انباشته است ﴿وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا﴾ مقداري اين لباسش را بالا زد كه پاهاي او تَر نشود خيال كرد كه در روي استخر دارد پا مي‌گذارد آن شخصي كه او را به اين قصر دعوت كرد كه ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ همان شخص گفت اينجا استخر آب نيست اين يك قصر بلورين است ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ﴾ يعني قصر است خيلي ممرّد است خيلي تَمريد شده تَمليس شده أملس شده صاف شده است كه تو او را آب مي‌بيني
اين صيغه باب تفعيل براي همين جهت است هم شدّت است و هم كثرت ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾ و از قوارير و بلور و شيشه ساخته شده است يك قصر بلورين است اين معجزه را كه ديد با آن جلال و شكوهي كه قبلاً باخبر بود مسلمان شده ﴿قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾
من تاكنون كه در برابر آفتاب خضوع مي‌كردم به خودم ستم كردم ﴿وَأَسْلَمْتُ﴾ براي تو، اما همراهان من سليمان و امثال اينها هستند ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از معبود جديد خود كه معبود راستين است سه بار ياد كرد يكي عرض كرد ﴿رَبِّ﴾ دوم اينكه گفت: ﴿لِلَّهِ﴾ سوم اينكه اين ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است
يعني نه تنها ربّ من است نه تنها الله است كه همه در الوهيّت او متحيّرند ربّ عالمين هم است و سليمان هم جزء عالمين است يعني كلّ اين دستگاه مربوب اوست
خب حالا اگر يك وقت كسي خواست بانويي كه با عاطفه زندگي مي‌كند را به دين دعوت كند راهش نشان دادن صرح ممرّد است يا راهش نشان دادن آن سيف و سنان و امثال ذلك. هر كسي را بالأخره با راه مناسب او بايد به دين دعوت كرد دعوت زنها به دين با دعوت مرداني كه از خشونت بالأخره حساب مي‌برند فرق مي‌كند گرچه وجود مبارك سليمان در آنجا فرمود: ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾ اما اين با دولتمردان يمن بود اما به خود اين زن كه رسيد با صرح ممرّد او را هدايت كرده است آن همه پرنده‌ها آن همه حيوانات همه صف كشيده بودند مي‌توانست با آن قدرت‌نمايي او را به دين دعوت كند اما با صرح ممرّد دعوت كردن اين نشانه رعايت تناسب حكم و موضوع است.
پرسش: آيا اين صرح ممرد خودش معجزه بود؟
پاسخ: بله ديگر، صرحي كه سقفش بلورين و سطحش بلورين و پايه‌اش بلورين و جدارش بلورين و درش بلورين و كفَش بلورين صدر و ساقه‌اش بلورين معجزه است
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾
وجود مبارك صالح به اينها چه فرمود؟؟؟
پيام رسمي وجود مبارك صالح اين بود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ موحّد باشيد يا عدّه‌اي ملحد بودند يا مشرك ايشان مي‌فرمايد الهيّت را بايد پذيرفت و توحيد را در كنارش قبول كرد. مردم آن سرزمين دو گروه شدند ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ﴾ چون دو گروه شدند نفرمود «يختصمان» فرمود: ﴿يَخْتَصِمُونَ﴾ جمعيّت بود هم آنها و هم اينها آن گروه مؤمن با گروه غير مؤمن به نام ملحد و مشرك اينها در خصومتهاي فرهنگي و فكري بودند. اصلش را به صورت تثنيه ذكر فرمود، فرعش را به صورت جمع ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾
﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ﴾فرمود شما دو راه داريد يك راه طيّب و طاهر راه حَسنه است كه راه سعادت است يك راه خبيث و رِجس كه راه سيّئه و الحاد و شرك و بت‌پرستي است چرا عجله داريد كه اين راه را برويد خب آن راه كه برايتان باز است آن راه عبادت آن راه حَسنه آن راه فيض و فوز كه باز است .شما قبل از اينكه به طرف حسنه و ايمان و توحيد و فضيلت برويد به دنبال شرك و بت‌پرستي راه افتاديد آخر چرا اين كار را مي‌كنيد؟! ﴿لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ﴾ شما از شرك و بت‌پرستي اگر توبه كرديد خدا مي‌پذيرد راه حسنه هميشه براي شما باز است ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در همه موارد هست براي اينكه معلوم نيست انسان عاقبت به خير مي‌شود يا نمي‌شود حتي در جريان صوم كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ در كنارش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ است اين‌چنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت يا نماز خواند الاّ ولابد به بهشت مي‌رود اما فراز و فرود كم نيست لذا در همه موارد با «لعلّ» ذكر مي‌شود ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾

﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾
اما آن مشركيني كه بت‌پرستي داشتند و آن را بر توحيد مقدّم داشتند حرفشان چه بود؟
اگر كسي توحيد را نپذيرد خدايي را قبول نداشته باشد ناچار است به وثنيّت و صنميّت و خرافات بسنده كند اين مسئله شانس اين مسئله بخت اين مسئله صبر و جَخد اين مسئله عدد سيزده اينها همه‌شان #خرافات است براي پر كردن آن خلأ فكري انسان بالأخره احتياج دارد خودش را محتاج مي‌بيند و اين احتياج حق است محتاج بودن او حق است اما نمي‌داند به چه كسي محتاج است به چه چيزي محتاج است اگر به آن حق تكيه نكند ناچار به خرافات مراجعه خواهد كرد اين گروه به خرافات به نام #شانس به نام بخت به نام تَطيّر، معتقد بودند مي‌گفتند فلان مرغ آمد خواند بد قدم است اين شُئومت، شئامت، زشتي را به خواندن اين مرغها اسناد مي‌دادند لذا از تشئّم به تطّير تعبير مي‌كردند چون اين شئامت را با طيور و پرنده‌ها و پر كشيدن طيرها بر اساس آن آداب جاهلي تطبيق مي‌كردند لذا از تشئّم به تطيّر ياد مي‌شد و اينكه در حديث دارد طيره بر طرف شد هم ناظر به آن است خب اگر كسي موحّد نباشد ناچار است به بخت و شانس تكيه كند
وجود مبارك صالح فرمود اين چه خرافاتي است كه دامنگير شما شده آنها ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ شما باعث فقر و فلاكت و عقب افتادگي ما شديد فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم خواهد آمد كه ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ نحس خود شما هستيد يك آدم جاهل نحس است ديگر اينكه فرمود: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ يا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ يعني نحس است ديگر يعني پليد است اين انسان بدفكر انسان بدعقيده انسان بدباطن، نحس است فرمود نحس خودتان هستيد شما منحوسانه فكر مي‌كنيد (يك) كژ‌روي داريد (دو) «كژ روي جف القلم كژ آيدت» (سه) وگرنه از طرف ذات اقدس الهي جز مهرباني و رحمت چيز ديگر مقرّر نشده فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين نحس با خود شماست چه چيزي در عالَم نحس است ؟فلان پرنده خواند نحس است چيست؟! عدد سيزده نحس است چيست؟! شانس آورديم و نياورديم چيست؟! يك راه منظمي است سنّت الهي است قضا و قدر است مطابق عدل است «بالعدل قامت السماوات و الأرض» ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ يعني خود شما نحس هستيد نحوستي در كار نيست.
آن بيان نوراني حضرت هادي(سلام الله عليه) كه صاحب تحف‌العقول نقل كرده است آن از غرر روايات ماست كه آن حسن بن مسعود خدمت حضرت رفته عرض كرد كه چه روز نحسي بود حضرت فرمود زمان، ظرف حوادث است مگر ظرف، بدي و خوبي دارد اين عمل را شما در اين ظرف ريختي اين عمل، تلخ و بد است شما را تلخكام كرده حالا مي‌خواهي ظرف را بشكني ؟؟ حوادث در ظرف زمان اتفاق مي‌افتد.

فرمود: ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ اين قضا و قدر است كه عند الله تنظيم كرده شما چطور مي‌خواهيد حركت كنيد راه خوب برويد نتيجه‌اش خوب است راه بد برويد نتيجه‌اش بد است اين زمان، ظرف است تقصيري ندارد ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ شما هستيد كه در معرض آزمون هستيد (اولاً) اگر اين آزمون را بد عمل كرديد گرفتار فتنه مي‌شويد (ثانياً) حدوثاً اين افتنان به معناي آزمون است بقائاً اين افتنان به معناي همان فتنه است در اثر ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين براي اين.
وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ....﴾
جناب زمخشري در كشّاف دارد كه منظور از اين مدينه همان حِجر است كه ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين مدينه همان شهر حِجر است چند گروه فاسد مفسد غير مصلح در مدينه در اين حجر بودند خب اينها چه كار مي‌كردند؟ اينها ديدند كه وحي و نبوّت اين پيغمبر به نام صالح(سلام الله عليه) دارد فراگير مي‌شود اينها تصميم قتل گرفتند تبييت كردند گفتند ما شبانه حمل مي‌كنيم او و مؤمنين را مي‌كشيم بعد به دوستان و بازماندگانشان مي‌گوييم ما نبوديم و بساطش را برمي‌چينيم ذات اقدس الهي اين داستان را نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها نمي‌دانستند كه ما اينها را با دست خود اينها داريم مي‌گيريم اينها ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾ اگر خدا بخواهد كسي را بگيرد با دست او مي‌گيرد با توطئه او مي‌گيرد با نقشه او مي‌گيرد فرمود اينها قصد كردند كه صالح(سلام الله عليه) و همراهانش را بكشند ولي ما همه اينها را به هلاكت گرفتار كرديم.
﴿ تفرقه از انبيا نيست تفرقه از طاغيان و مفسدان است.﴾
در سرزمين حجر نُه گروه بودند كه اينها نه تنها فاسد و مفسد بودند بلكه مفسد محض بودند برخي افرادند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاًوَآخَرَسَيِّئاً﴾ برخي‌ها هستند كه فاسد محض و مفسد صِرف‌اند اين نُه گروه از همين قبيل بودند لذا ذات اقدس الهي درباره اين نُه گروه فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ﴾ كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ نه يعني كلّ زمين يعني در همان منطقه حجر منطقه‌اي كه در قلمرو رسالت وجود مبارك صالح بود ﴿وَلاَيُصْلِحُونَ﴾
يعني مفسد محض بودند هيچ اميدي براي اصلاح اينها نيست اينها الله را قبول داشتند به عنوان ربّ‌العالمين لكن بت‌پرست بودند.
﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا .....﴾ اينها به يكديگر گفتند هم‌قسم بشويد ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا﴾ نه اينكه اين ﴿تَقَاسَمُوا﴾ فعل ماضي باشد كه اينها ﴿قَالُوا﴾ كه قبلاً قسم خوردند نه خير اين امر است يعني فعلاً هم‌قسم بشويد به الله كارتان هم اين باشد ما صالح را ترور مي‌كنيم همراهانش را ترور مي‌كنيم بعد هم اعلام مي‌كنيم كه ما نبوديم اين ترور را به عهده نمي‌گيريم اين كارشان بود اين كار توطئه دشوار و سختي است كه جهات فراواني بايد آن را همراهي بكند لذا با تنوين تفخيم و تعظيم از اين مكر ياد شد ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً﴾ كه اين تنوين براي تفخيم است بعد فرمود ما هم ﴿مَكَرْنَا مَكْراً﴾ اين هم براي تفخيم است اما اين مكر ما درون همان مكر آنها بود يعني ما خواستيم آنها را بگيريم با دست آنها گرفتيم ديگر ذات اقدس الهي از جاي ديگر سربازكِشي نمي‌كند يك وقت است كه نظير ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾ است ﴿تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ﴾ است بله از جاي ديگر سربازكشي مي‌كند ولي يك وقت اگر خواست يك سلسله طاغيان را بگيرد با دست آنها، آنها را مي‌گيرد اين بيان نوراني حضرت امير كه بارها خوانده شد فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‌» دست و پاي شما سربازان خدا هستند اگر بنا شد خدا كسي را بگيرد با دست او با زبان او با پاي او، او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود اين معنايش اين است كه ذات اقدس الهي به اين شخص مهلت داد ديد او اصلاح‌شدني نيست با زبانِ او، او را گرفت جايي را امضا مي‌كند جايي مي‌رود حرفي را مي‌زند جايي شركت مي‌كند رسوا مي‌شود .فرمود آنها مكر كردند ما هم مكر كرديم كلّ اوضاع را به هم زديم ببينيم چه كسي پيروز شده.
فرمود اينها اين كار را كردند ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ يعني به الله سوگند ياد كنيد هم‌قسم بشويد كه خود اين گوينده‌ها هم داخل در اين قسم يادكننده‌ها هستند ما حتماً تَبييت مي‌كنيم بيتوته كردن يعني شب را به روز آوردن يا در شب تصميم گرفتن اينها گفتند ما تبييت مي‌كنيم شبانه مي‌كشيم ترور مي‌كنيم ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا﴾ بالأخره يك عدّه هستند كه حاميان اينها هستند خون‌بهاي اينها را طلب مي‌كنند مي‌گوييم ما نبوديم به عهده نمي‌گيريم .﴿وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ خيلي‌ها نمي‌دانند كه الآن در دستِ سياست الهي‌اند كه با دستِ او خدا دارد او را مي‌گيرد خيلي‌ها اين غفلت را دارند دفعتاً مي‌بينند گُم شدند اين است كه مي‌گويند آدم هر لحظه خودش را بايد به خدا بسپارد براي همين جهت است.
﴿فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً....﴾ يعني خاليةً و منهدمةً ﴿بِمَا ظَلَمُوا﴾ در اثر ظلم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ فرمود: ﴿وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾ كه اينها كه مؤمن بودند و اصلاً ريشه تقوا داشتند را نجات داديم
﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾
در جريان حضرت لوط فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين كار، فاحشه است چون فحشاي اين كار و زشتي اين كار خيلي بيّن‌الغي است اين «تاء» مبالغه روي آن آمده شده فاحشه وگرنه اين‌چنين نيست كه تأنيث باشد اين خيلي زشت است و شما هم علناً اين را انجام مي‌دهيد ﴿وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ يا به معناي اين است كه شما اين كار را زشت مي‌دانيد و انجام مي‌دهيد يا به اين معناست كه، در حضور يكديگر انجام مي‌دهيد آنچه معناي دوم را تأييد مي‌كند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود شما در محافل رسمي‌تان در مهماني‌هاي خودتان همين كارها را مي‌كنيد؛ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾ نادي يعني محفل همين پارتي‌هاي شبانه همين مهماني‌ها در حضور يكديگر اين كار را مي‌كنيد.
اگر معناي ﴿وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين باشد كه شما مي‌دانيد اين كار بد است انجام مي‌دهيد آن وقت با آن شدّت و حِدّتي كه اينها داشتند و وجود مبارك لوط و هم‌فكرانش را مثلاً تقبيح مي‌كردند سازگار نيست اينها اين كار را حلال مي‌دانستند پاك مي‌دانستند بعد درباره حضرت لوط و چند نفري هم كه مثلاً از خانواده او بودند الاّ همسرش مي‌گفتند اينها آدم‌هاي مقدسي‌اند اينها عقب‌افتاده‌اند اينها مرتجع‌اند ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها خشك مقدس‌اند اين چه كاري است چه عقب‌افتادگي است! مي‌بينيد اين حرفي را كه قرآن كريم زد حرف تازه است سرّش اين است كه قرآن كريم فرمود شما تا حدّي جلو آمديد بعد آنجا ايست كرديد و شما جاهل هستيد هم جهل علمي داريد براي اينكه راه قانون‌گذاري را نمي‌دانيد هم جهل عملي داريد براي اينكه حرف قانون‌شناس را كه انبياي الهي هستند گوش نمي‌دهيد شما راه به مقصد نمي‌بريد

﴿أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾
جمع بين «إنّ» و «لام» براي تأكيد قبح اين كار است . مستحضريد كه اگر فرمود ﴿قَوْمٌ﴾ مناسب «يَجهلون» بود اما يك صغرا و كبرايي در همين جمله كوتاه منطوي است «بل أنتم من قوم يجهلون» (يك) چون از قوم جاهل هستيد و هر كس از قوم جاهل بود جاهل است (دو) پس شما جاهل هستيد (سه) اين سه مطلب را با يك جمله ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ذكر فرمود اين عبارت قومٌ كذا، قومٌ كذا را در آيه 47 فرمود: ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ در آيه 52 فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ در آيه 55 هم فرمود: ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ آنها چه گفتند،؟؟
گفتند: ﴿أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها مقدس‌مآب هستند اينها را بگذاريد كنار به عنوان استهزا اين حرف را زدند بعد فرمود: ﴿فأنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ﴾ ما وجود مبارك لوط و اهلش را كه گروه كمي هم بودند به استثناي همسرش همه را نجات داديم ﴿قَدَّرْنَاها﴾ اين امرئه را كه اين جزء غابرين و از بين رفته‌ها باشد ﴿وَأَمْطَرْنَا عَليهِم﴾ بر اين قوم لوط ﴿مَّطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ﴾ اين همان خداست طولي نمي‌كشد بالأخره يا اينها اصلاح مي‌شوند توبه مي‌كنند يا بساطشان برچيده مي‌شود اين طور نيست كه جهان همين طور رها بشود اينها با همين وضع رژه بروند! در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود فقط يك خانواده به وجود مبارك لوط ايمان آوردند آيه 35 به بعد سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است كه ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ يك خانوار بودند

﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾
چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و مطالب اصيل سوَر مكّي اصول دين است و گاهي با تبشير و انذار همراه است بعد از بيان قصص پنج‌گانه گذشته به اصل مسئله توحيد پرداختند و ادب سخنراني يا تعليم يا تبليغ را هم عملاً بيان كردند فرمودند اول حمد خداست بعد تحيّت به ارواح انبيا و اولياي الهي بعد وارد مبحث شدن كه مسئله را انسان بعد از حمد و تسليم و تَصليه شروع مي‌كند.
﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ (يك) ﴿وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ (دو) بعد وارد مبحث مي‌شوند.
طرح مبحث به اين صورت است كه خدا حق است يا شركايي كه مشركان براي او قائل‌ هستند خدا حق است يعني آيا توحيد حق است يا شرك چون مشركان خدا را مي‌پذيرند.
قرآن يك كتاب علمي نيست كه فقط عالِم بپروراند كتاب نور است اين نور، انسان را ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ مي‌پروراند يعني عالِم باتقوا مي‌پروراند كتاب‌هاي ديگر كتاب‌هاي علمي‌ هستند محصول آنها هم پرورش عالِم است گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما قرآن هميشه تعليم را كنار تزكيه ذكر مي‌كند تعليم را مقدّمه مي‌داند تزكيه را مقدّم مي‌شمارد و هدف مي‌داند و براي پرورش انسان كامل علم و عقل را كنار هم ذكر مي‌كند تعبيراتش هم اين‌چنين است براهيني هم كه مي‌خواهد اقامه كند اين‌چنين است براهين قرآني هرگز شبيه براهين فنّي در فلسفه و كلام و امثال ذلك نيست اين حكمت عملي را با حكمت نظري كنار هم ذكر مي‌كند يك مقدمه حكمت عملي يك مقدمه حكمت نظري تعبيراتي هم كه در مسائل برهاني به كار مي‌برد آميخته ارزش و دانش است مثلاً كلمه «خير» كلمه «صدق» كلمه «حَسن» اين تعبيرات در حكمت نظري غالباً جايگاهي ندارند اينها در حكمت عملي راه دارند آيا اين بهتر است يا آن؟ اين خير است يا آن؟ اين حَسن است يا آن؟ اينها در مسائل حكمت عملي راه دارد در براهين، سخن از حق و باطل است سخن از صدق و كذب است و مانند آن.
در طليعه بحث فرمود آيا خدا خير است يا آنچه مشركان مي‌پندارند يعني توحيد خير است يا شرك ؟
اين «أم» در ﴿أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ به تعبير جناب زمخشري مي‌تواند «أم» متّصله باشد اما «أم» در ﴿أَمَّنْ﴾ و همچنين آيات عطف‌شده، «أم» منقطعه است به معني «بل» است ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ يعني «التوحيد خيرٌ أم الشرك» اين «أم» مي‌تواند متّصله باشد اما برهان كه اقامه مي‌كند ﴿أَمَّنْ﴾ اين «أم» به معني «بل» است يعني شرك خير نيست شرك، حق نيست شرك، صدق نيست .شرك، حَسن نيست .توحيد حق است چرا؟ براي اينكه كلّ اين نظام (يك) جهان بشريّت (دو) پيوند انسان و جهان (سه) اضلاع اين مثلث را خدا آفريد از غير خدا كاري ساخته نيست بنابراين چرا او معبود باشد كسي معبود است كه رب باشد كسي رب است كه خالق باشد خلقت و ربوبيّت براي خداست خب عبادت هم براي او بايد باشد ديگر، پس «أم» در ﴿أَمَّا﴾ مي‌تواند متّصله باشد بلكه ظاهرش اين است ولي «أم» در ﴿أَمَّنْ خَلَقَ﴾ اين «أم» منقطعه است به معني «بل» است .بعد برهان اقامه مي‌كند چه برهان آسماني چه برهان زميني چه برهان مردمي آن‌گاه به ديگران مي‌فرمايد اين براهين ماست شما هم دليلتان را بياوريد آخر به چه دليل شما غير خدا را مي‌پرستيد؟!
﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾
اين ادلّه ماست اگر شما نظام علّي و معلولي را منكر هستيد به بخت و اتفاق و تصادف و شانس روي آورديد اگر كسي چنين فكري دارد او اهل استدلال نيست او نمي‌تواند به چيزي يقين كند يا شك كند اثبات كند نفي كند براي اينكه همه اينها احتياج به استدلال دارد در هر استدلالي آن دو مقدمه علّت نتيجه‌اند پيوندي بالأخره بين اينها هست
فرمود آفرينش مخصوص خداست پرورش مخصوص خداست آفريدن و پروراندن محتاج به علم غيب است اين علم غيب مخصوص به خداست هر موجودي در هر لحظه‌اي از خدا چيز مي‌خواهد نه از غير خدا و نه خود را بي‌نياز مي‌بيند اين هم يك دليل.

﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾
يعني «كلّ موجود محتاجٌ و كلّ محتاجٍ سائلٌ و كلّ سائلٍ محتاجٌ إلي المجيب» و تنها كسي كه مجيب است خداست اختصاصي به اجابت دعاي انسان ندارد همه موجودات مضطرّند زيرا هر موجودي در اصل هستي‌اش فقير است در ادامه هستي‌اش فقير است در تأمين رزق خود فقير است محتاج است و اين احتياج هم هر لحظه است لذا ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾
اين قضايا به نحو موجبه كليه حقيقيه است براي همه اينها از آن طرف هم ذات اقدس الهي مطابق آيه سوره«الرحمن» ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ يوم هم در مقابل شب نيست، مجموع ليل و نهار نيست ﴿كُلَّ يَوْمٍ﴾ يعني «كلّ ظهورٍ» ذات اقدس الهي هر لحظه فيض تازه دارد چون همه موجودات هر لحظه سؤال دارند اين يك آيه كوتاه صدر و ذيلش مربوط به سؤال عمومي و جواب عمومي است چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ چون «يسأله من في السّماوات و الأرض كلّ يوم» و منظور از ﴿كُلَّ يَوْمٍ﴾ هم كلّ لحظه است هر موجودي در هر لحظه مي‌گويد يا الله بايد جواب بشنود بنابراين اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ اختصاصي به انسان ندارد منتها فرق ما با ديگران اين است كه موجودات ديگر مي‌فهمند كه محتاج‌اند و به خدا نيازمندند ما گاهي مشكل داريم خيال مي‌كنيم مشكلات ما را مال ما حل مي‌كند يا قدرت ما حل مي‌كند ما هم مي‌توانيم در درمان خودكفا باشيم منتها چون به اين خودكفايي نرسيديم حوادث بيگانه ما را بيدار مي‌كند.
بعد در تتمّه اقامه براهين مي‌فرمايد: ﴿أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾
شما در مسافرت‌هاي دريايي، صحرايي بالأخره يك راهنما مي‌خواهيد اين چراغ جهان كه ستاره‌هاست اينها را چه كسي خلق كرده چه كسي شما را در تاريكي‌هاي خشكي و صحرايي و دريايي نجات مي‌دهد اسناد ظلمت و تاريكي و تيرگي به برّ و بحر به يك اندك مناسبت است وگرنه نه زمان تاريك است نه زمين، هوا و اشيا گاهي روشن‌اند گاهي روشن نيستند روشني هوا و اشيا به وسيله شمس و قمر و امثال ذلك است چون در شب آفتاب نيست نور به اين هوا و اشيا نمي‌تابد اينها تاريك‌اند وگرنه اسناد ظلمت به زمين يا اسناد ظلمت به زمان بر اساس عنايت است ﴿ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ يعني وقتي كه آن نيّر نتابيد و غروب كرد كه در نتيجه شما در برّ و بحر جايي را نمي‌بينيد چه كسي شما را به مقصد راهنمايي مي‌كند؟؟!
﴿وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾
در قرآن كريم از باران به عنوان رحمت ياد شده است وقتي ابر باران‌زا مي‌آيد و ابر باران‌زا را بادها هدايت و رهبري مي‌كنند مي‌گويند پيشاپيش رحمت خدا اين ابر مي‌آيد پيشاپيش رحمت خدا اين بادهايي كه حامل ابر هستند مي‌آيند اين بادها را به عنوان اينكه رسول خدا هستند تعبير كردند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اينها رسالت تكويني الهي را دارند اين نسيم‌ها اول نرم‌اند بعد قدري بيشتر مي‌شوند بعد تند مي‌شوند ابر توليد مي‌شود اين ابرها را به نكاح يكديگر در مي‌آورند ابرها مادر مي‌شوند ابرها را مي‌خواهند به زايمان برسانند براي ابرها رَحِم درست مي‌كنند كه قطره‌اي ببارد شلنگي نبارد كه فرمود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه «مِن فَمه» و مانند آن و اگر اين ابرها كه باردارند شلنگي ببارند كه همه جا را خراب مي‌كنند فرمود بعد از اينكه اينها تلقيح شدند باردار شدند رحم‌دار مي‌شوند قطره‌اي مي‌بارند همه اين كارها را فرمود ما كرديم اين گونه از بادها كه مي‌آيد اينها بشارت‌دهنده‌اند لذا هواشناسي بر اساس اينها مي‌تواند كاملاً تشخيص بدهد پيدايش باد پيدايش ابر نكاح ابرها كدام ابر مادر است كدام ابر پدر است چگونه اينها تلقيح مي‌شوند چگونه اينها مادر مي‌شوند .ده‌ها مطلب عميق علمي از اين آيات استفاده مي‌شود حالا چون اين آيات مطرح نيست اگر كسي گفت ما علمِ غير ديني نداريم شايد سنگين باشد آنچه الآن براي اينها سخت است باور كنند كه هواشناسي ديني است و غير ديني نيست اين است كه اينها خيال مي‌كنند آنچه هست طبيعت است چيزي در عالم به عنوان طبيعت نيست طبيعت خرافات است و فسون است و فسانه هر چه هست خلقت است خب خلقت هم كار خداست.

﴿أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾
خيلي‌ها خيال مي‌كنند اشيا فاسد مي‌شوند (يك) و مرگ پايان راه است و پوسيدن است (دو) اين گونه از آيات مي‌فرمايد چيزي از بين نمي‌رود همه در حال حركت‌اند چه چيزي از بين مي‌رود زمين از بين مي‌رود اين در قيامت بايد بيايد شهادت بدهد آسمان از بين مي‌رود اين هم در قيامت بايد حضور پيدا كند ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ بله تغيير و تبديل است نه عدم و زوال
الآن شما اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ را بررسي كنيد حالا ما كاري به سؤالات عمومي نداريم آن سؤالات اضطراري، كساني كه در منزل بستري‌ هستند يا بيمارستان بستري هستند يا گرفتار غرق هستند يا گرفتار ابن‌السبيل بودن هستند يا در اثر سوار شدن اين سفينه‌هاي فضاپيما به كرات ديگر رفتند آنجا راه گُم كردند آنجا رابطه‌شان قطع شد ميليون‌ها انسان در يك زمان درد دارند همه مي‌گويند الله آن كسي كه ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾ «هو الذي في البحر اله» «هو الذي في البرّ اله» صداي همه را مي‌شنود و جواب مي‌دهد چنين موجودي است ميليونها موجود چه حيوان چه غير حيوان چه مورچه چه غير مورچه چه جماد چه غير جماد در تمام حالات مي‌گويند «يا الله» خب او بايد حاجت همه را بداند همه جا حضور داشته باشد همه نيازها را بتواند برطرف كند چنين خدايي است.
فرمود: ﴿وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾
اگر توحيد را نمي‌پذيريد و داعيه شرك داريد برهان اقامه كنيد در سوره مباركه «حج» فرمود اگر تابعي محقّق باش اگر متبوعي محقّق باش بالأخره انسان يا تابع كسي است يا متبوع كسي است از او تبعيّت مي‌كنند فرمود تا چيزي براي او ثابت نشد نفي نكند تا چيزي براي او اثبات نشد اثبات نكند اين ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ اين است بعد فرمود حلّ مشكلات مردم محتاج به غيب است ديگر اين غيب فقط از خدا ساخته است نه بت سمايي نه بت ارضي ذاتاً غيب نمي‌دانند مگر اينكه الله آنها را عالِم به غيب كند
﴿بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾
فرمود اينها هر چه علم داشتند در همين تجربيات صرف كردند اين هم زمخشري در كشّاف هم قرطبي در جامع, اينها را نقل كردند كه دوازده قرائت شده در ﴿ادَّارَكَ﴾ كه اصلش «تدارك» بود تاء تبديل به دال شد اين ﴿ادَّارَكَ﴾ از دَرْك و دَرَك و هلاكت و اينهاست يعني علمشان هر چه داشتند كم كم صرف كردند تمام شد الآن شما به ژاپن برويد مي‌بينيد اينها «به زير آوردند چرخ نيلوفري را» اما گرفتار كهنه‌ترين خرافات بت‌پرستي هستند به هند برويد يا گاوپرستي‌اند يا موش‌پرستي با اينكه كشور اتمي است به غرب برويد گرفتار عرفان كاذب و فال‌گيري است اينها هر چه علم داشتند در راه تجربه صرف كردند اصلاً به اين فكر نبودند كه معارف تجريدي هم هست ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ كم كم به درك رسيد لذا الآن غافل‌اند هيچ ندارند اصلاً در برابر ماوراي طبيعي غافل محض‌اند برخي‌ها كه ته‌مانده‌اي دارند ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ برخي‌ها كه نه, كم و بيش رفتند و در اين زمينه كار بكنند در اثر الحاد و انكار كور شدند پس ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ (يك) ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ (دو) ﴿بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾ اعما و كورند (سه) اين مراحل سه‌گانه است حالا يا مراحلش فرق مي‌كند يا اقوام فرق مي‌كند يا كشورها فرق مي‌كند اين مراحل دارد.
﴿أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ ٭ لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾
سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است آنچه مربوط به بطلان شرك و حقانيّت توحيد بود تا حدودي بيان شد بعد به مسئله معاد پرداختند بعد به مسئله وحي و نبوّت.
آنها فكر مي‌كردند انسان با مردن نابود مي‌شود (اين يك) و خيال مي‌كردند مرگ, نابودي و پوسيدن است و انسانِ معدوم دوباره برنمي‌گردد (اين دو) و خيال مي‌كردند معاد, رجوع به دنياست و چون رفتگان به دنيا برنگشتند پس ـ معاذ الله ـ معادي نيست (اين سه)
﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ﴾
چه عجله‌اي داريد مگر وضع ديگران را نديديد شما هم مثل آنها هستيد اگر چند روزي تأخير مي‌اندازد ﴿لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ﴾ اين عنايت الهي است كه به شما مهلت مي‌دهد ..برويد ببينيد قوم صالح چه بودند قوم لوط چه بودند قوم نوح چه بودند قوم ابراهيم چه بودند, فرمود اگر يك وقت به شما مهلت دادند نگوييد پس كجاست عذاب! ﴿فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ
﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾
در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين بود كه فرمود: «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» مخفيانه گناه نكنيد زيرا آن كس كه امروز مي‌بيند فردا داور اوست خب اگر قاضي, خود شاهد باشد خودش در صحنه باشد كه حكم خلاف نمي‌كند مخصوصاً قاضي عدل «خلواتكم عيانه» اين درباره ﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ تقديم ﴿تُكِنُّ﴾ بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ براي اينكه انسان اول تصوّر مي‌كند تصديق مي‌كند در دل مي‌پروراند بعد علن مي‌كند از اين جهت گرچه با فاء ذكر نفرمود اما همين ترتيب لفظي نشانه آن است كه چرا ﴿تُكِنُّ﴾ را بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ مقدم داشت بعد هر دوي آنها را صغرا قرار داد براي اين كبرا كه فرمود:
﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾
نزد ما حاضر است مكتوب است حاضر است اين ارشاد به نفي موضوع است .اينجا هم كه فرمود سَتري هست يعني براي شما ستري هست براي ذات اقدس الهي ستر نيست.

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾
رسالت انبيا ايجاد وحدت محلّي و منطقه‌اي و بين‌المللي است .اين قرآن كريم تنها ما مسلمان‌ها را به اتحاد دعوت نمي‌كند تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾ شكوه شما شوكت شما به وسيله اختلاف از بين مي‌رود به مسيحي‌ها مي‌گويد اختلاف نداشته باشيد به يهودي‌ها مي‌فرمايد اختلاف نداشته باشيد به مسيحي و يهودي مي‌فرمايد شما اختلافاتتان را بگذاريد كنار آن مشتركاتتان را بگيريد بعد مي‌فرمايد ما مسلمان‌ها با شما اهل كتاب يك پيمان وحدت‌آميز منطقه‌اي داشته باشيم كه اختلافي نداشته باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾
پس قرآن كريم چند پيام وحدت‌آميز دارد يكي محلّي است كه داخله مسلمان‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ يكي مسيحي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه كليمي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه مسيحي و كليمي, كليمي و مسيحي را با هم هماهنگ مي‌كند يكي اينكه مسلمان‌ها را با اهل كتاب هماهنگ مي‌كند اين دين است .با هم بحث‌هاي علمي‌تان را داشته باشيد مقدّسات يكديگر را محترم بشماريد .براي اينكه اختلاف‌ها برداشته بشود بالأخره مشتركات فراواني داريد اين درگيري و زد و خورد و كشتار در اثر همين اختلاف است وقتي اختلاف نباشد بالأخره يك زندگي راحتي داريد ولو زندگي دنيايي باشد. قرآن كريم مي‌گويد اين اختلاف‌ها را برداريد بالأخره نمي‌خواهيد زندگي كنيد اين لعن‌هاي متقابلي كه در داخلهٴ مسيحي‌ها نسبت به يكديگر, در داخله كليمي‌ها نسبت به يكديگر, مسيحي‌ها و كليمي‌ها درباره يكديگر, يكي مريم را عذرا و مطهّره مي‌داند يكي او را متّهمه مي‌داند خب خيلي فرق است ديگر, قرآن آمده تطهير كرده وجود مبارك مسيح را مريم را اينها را بازگو كرد فرمود اختلافات شما با اين بيان وحياني حل مي‌شود شما اگر درباره وحي بودن قرآن ترديد داريد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾ نمي‌خواهيد مسلمان بشويد نشويد ولي با هم بسازيد بالأخره ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾
بعد فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾
اين شما را راهنمايي مي‌كند مگر نه آن است كه شما مسافريد مگر نه آن است كه راه وجود دارد يك راهنمايي مي‌خواهيد من راهنما اين هم راهبري و مي‌رويد به شما بشارت هم مي‌دهم كه اگر چند قدم اين راه را رفتيد كساني هستند كه شما را كمك كنند همراهان خوبي داريد ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ همين است ديگر; انبيا در اين راه هستند اوليا در اين راه هستند صدّيقين در اين راه هستند شهدا در اين راه هستند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها رفقاي خوبي هستند نمي‌گذارند بيفتيد نمي‌گذارند اگر زاد و راحله كم داشتيد همين طور بمانيد خب چه مسافرتي بهتر از سفري كه همراهان اين بزرگواران باشند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ فرمود اينها بشارت است رحمت است شما چند قدمي بياييد بقيه را به شما كمك مي‌كنند به شما مي‌رسانند.
اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ از همين قبيل است ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ از همين قبيل است اينها همه هدايت‌هاي پاداشي است.
به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما كارتان را انجام بدهيد يك محكمه عدلي است به نام قيامت البته گاهي هم در دنيا اين محكمه عدل الهي ظهور دارد ولي اساس كار بر قيامت است براي اينكه اينها در دنيا مختارانه كارشان را انجام بدهند ما جلوي كسي را نمي‌گيريم

فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم﴾ ربّ تو قاضي است شما نگران چه هستيد ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم﴾ به چه چيزي؟ ﴿بِحُكْمِهِ﴾ كه حكم او عدل محض است خودش نفوذناپذير است عزيز است عزّت يعني نفوذناپذيري نه غلبه, لازمهٴ نفوذناپذيري غلبه و پيروزي است ﴿هُوَ الْعَزِيز﴾ است و چون عالم به قوانين است و عادل است و نفوذناپذير است هم در اصلِ حكم عادلانه حكم مي‌كند هم در اجرا معطّل كسي نيست اگر عزيز است نفوذناپذير است مقتدر است خب حكم خودش را اجرا مي‌كند پس از اين جهت شما نگران نباش به همان او تكيه كن
فرمود: ﴿فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ﴾ مشكلت چيست؟ ﴿إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ﴾
اينها همه‌اش برهان است چون خدا عادل است و عزيز است و عليم است در محكمه او جا براي بطلان نيست و چون تو ﴿عَلَي الْحَقِّ الْمُبِين﴾ هستي او تو را مي‌پذيرد پس به او تكيه كن هم او تكيه‌گاه خوبي است هم به تو راه مي‌دهند چون ﴿عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ﴾ هستي.

﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾
بعد مي‌فرمايد اينها واقعاً كورند مي‌بينيد درباره يك عدّه طبيب مي‌گويد اينها مرده‌اند به اينها اجازه دفن مي‌دهد . خدا مي‌فرمايد يك عدّه حيات حيواني‌شان محفوظ است اما اينها واقعاً طبق حيات انساني مرده‌اند (يك) يا اگر نيمه‌رمقي از حيات دارند اصمّ هستند ناشنوا هستند (دو) يا اعما و كورند (سه) شما مي‌خواهي هدايت كنيد مرده‌ها را كه نمي‌شود هدايت كرد در بعضي از تعبيرات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِي الْقُبُور﴾ فرمود آنها كه در قبرستان هستند را نمي‌تواني اصلاح بكني با اينكه دستور رسمي اسلام اين است كه به مرده تلقين كنيد او كاملاً مي‌شنود اين «مَن في القبور» به آن معنا كه كسي مُرده يقيناً درك مي‌كند فقط عربي را درك مي‌كند لذا اين تلقين‌ها هم بايد عربي باشد اما ﴿مَن فِي الْقُبُور﴾ به معني آنها كه در مقبره خانوادگي زندگي مي‌كنند مي‌فرمايد حيات انساني ندارند يا اگر نيمه‌رمقي از حيات انساني داشته باشند كر هستند خب يك انسان كر وقتي حرف را نمي‌شنود گاهي با اشاره, انسان مطلب را به او مي‌فهماند حالا همين كر اگر پشت كرد و فرار كرد دارد مي‌رود شما اشاره هم نمي‌تواني بكني فرمود: ﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾ اگر هم فرار نكرده باشد چون كور است اشاره در او اثر نمي‌كند آخر با چه مي‌خواهي بفهماني؟! نه با حرف مي‌شود اينها را هدايت كرد نه با اشاره.
﴿إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾ اين «صُمّ» جمع اصمّ است يعني كر مخصوصاً ﴿إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾, آن وقتي كه پشت كرده دارد مي‌رود .﴿وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ﴾ همين گروهي كه صم هستند همين گروهي كه عُمي و اعما هستند نه با اشاره چيز مي‌فهمند نه با سخن چيز مي‌فهمند.
فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ﴾

اين دلالت به شرط محمول نيست يعني يك انسان منصف كه گوش فرا مي‌دهد اين مي‌بيند ما حرف‌هاي دلپذير داريم اين حرف‌هاي ما براي او آشناست اين را مي‌پذيرد و كم كم عمل مي‌كند و اگر بيراهه رفته است و چشم و گوش او متوجّه چيز ديگر شد البته او ديگر از اين امور بهره‌اي ندارد و سهمي هم نخواهد داشت.

﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾
فرمود اينها كه با ارائه ادلّه از يك سو، ارائه آيات آفاقي و انفسي از سوي ديگر ايمان نياوردند روز سختي در پيش دارند آن روزي كه قول الهي، تهديد الهي به نصاب خود برسد از آن چنين ياد مي‌كنند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ وقتي آن تهديد بخواهد به اجرا در بيايد مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾
پس اينجا سه مرحله است مرحله اول ارائه ادلّه توحيد و وحي و نبوّت است اگر پذيرفتند و قبول كردند طوبي لهم و حُسن مآب، اگر نپذيرفتند مسئله تجديد نظر است فرصت است مهلت است. مرحله دوم آن است كه اين تجديد نظر و اين استمهال و امثال ذلك به پايان برسد وقتي به پايان رسيد نصاب تهديد تمام مي‌شود مي‌گويند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ مرحله سوم اين تهديد اجرا مي‌شود مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ منظور از اين قول همان مَقول است مي‌گويند: ﴿حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ﴾.
﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ اين «سين» بنا بر اينكه «سين» تسويف و استقبال باشد معنايش اين است كه يك سلسله آيات آفاقي و انفسي هست كه اگر خدا آنها را نشان دهد كار تمام است. آيات فراوان فعلي چه در انفس چه در آفاق، اينها آناء الليل و اطراف النهار خدا دارد نشان مي‌دهد نظم عالم، نظم زمين، نظم آسمان، حيات و ممات، خواب و بيداري همه اينها آيات الهي هستند ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ﴾ و مانند آن. اين آيات در حدّ يك استدلال شفاف و روشن است اما آن ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ يك آيات بيّني است كه هيچ كس را در حال ترديد نمي‌گذارد هيچ كافري ديگر نمي‌تواند با مشاهده آن آيات به كفر خود ادامه دهد هنگامي كه آن آيات كه تهديد الهي است به نصاب رسيد بخواهد اجرا شود به همين صورت در مي‌آيد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ وقتي آن تهديد الهي فرا مي‌رسد حالا اين مربوط به قيامت است چه اينكه عدّه زيادي گفتند يا اشراط‌الساعه است كه برخي‌ها گفتند يا جريان رجعت است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اخبار رجعت از طرق ما فراوان است كه ما بر آن هستيم.

﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً﴾
ما جُنبنده‌اي را بيرون مي‌آوريم كه با آنها سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ اين دابّه در تفسير اهل سنّت به وضع خارق‌العاده‌اي تعبير شده كه به تعبير فخررازي هيچ كدام از اين اوصاف در قرآن كريم براي آن دابّه نيامده (يك) اگر خبر صحيحي در بين اينها از وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) به ما برسد به آنها اعتماد مي‌كنيم (دو). از طرق ما شيعه‌ها اين دابّه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است
يعني جنبنده‌اي كه با كفار سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ چه مي‌گويد؟ ؟؟
مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ مردم به آيات ما ايمان نياوردند يعني همين مشركين چون تمام اين ضماير به مشركين برمي‌گردد چون بحث در مشركين بود اينهايي كه ايمان نياوردند بنابراين از نظر روايت چقدر فرق است بين آنچه از طرق اهل سنّت درباره اين دابّه آمده و آنچه از طريق شيعيان درباره اين دابّه آمده.
در روايات آمده است كه اينها مربوط به رجعت است چرا؟⁉️
براي اينكه اگر مربوط به قيامت بود در قيامت، خدا همه را محشور مي‌كند نه فوجي را ، چون در اين آيه دارد كه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ اين «مِن» براي تبعيض است يعني برخي از مكذّبان را ما محشور مي‌كنيم، در معاد كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ همه محشور مي‌شوند ديگر بعض ندارد. در آن روزي كه عذاب الهي مي‌خواهد واقع شود دابّه‌اي به آنها مي‌گويد جُرم شما اين بود كه به آيات الهي ايمان نياورديد
اين دابّه ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾. بايد بگوييم «إنّ» نه «أنّ» در حالي كه اينجا «أنّ» است ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ به چه كلامي با آنها گفتگو مي‌كند ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ اگر «تَكْلِمُهُم» بود بايد «إنّ» مي‌خوانديم و اينجا چون «أنّ» است نه «إنّ» معلوم مي‌شود مقول و كلام آن متكلّم است ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ نظير اينكه فرمود: ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾
در آنجا با چه كسي حرف مي‌زند اين زمين عندالقيامه كه حديث مي‌گويد با چه كسي حديث مي‌گويد در ذيل آن هم دارد كه با وجود مبارك حضرت امير سخن مي‌گويد. اينها نشان آن است كه وجود مبارك حضرت چه در اشراط‌الساعه چه در زلزلةالأرض چه در موارد حسّاس ديگر به عنوان سخنگوي رسمي ذات اقدس الهي حرف مي‌زند. فخررازي كه به تفكّر رجعت و امثال رجعت شيعه معتقد نيست قبول دارد كه اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است يعني بعضي از مكذّبان گروهي از مكذّبان منتها اين را بعد از قيام قيامت مي‌داند مي‌گويد وقتي كه قيامت قيام مي‌كند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد از اينكه ساهره قيامت به آن وضع عمومي‌اش قيام كرد گروهي از مكذّبان را حاضر مي‌كند با آنها گفتگو مي‌كند بعد آنها را به بند مي‌كشد .
در حالي كه اين هم دليل مي‌طلبد، وقتي قيامت قيام كرد هر كسي در برابر كارش مسئول است ديگر يك گروه خاصّي را بياورند ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبَسون» اين وجهي ندارد .پس وقتي تهديد به نصاب برسد در آستانه وقوع و اجراست واقع كه شده است اين صحنه پديد مي‌آيد كسي به اينها مي‌گويد شما به آيات ما ايمان نياورديد .
﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ﴾ اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است ﴿مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ اين فوج را از چه گروه؟ ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ پس «من» اول براي تبعيض است «من» دوم «من» تبيين ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ اين هم فعل مضارع است و مفيد استمرار است كسي كه دائماً تكذيب مي‌كرد.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه در قيامت همگان حضور دارند فوجي از اينها محشور نيستند همه محشور مي‌شوند آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ﴾ نه «حشرنا فوجاً منهم» ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هم مشابه اين تعبير آمده كه همگان را محشور مي‌كند اين طور نيست كه مثلاً گروهي بيايند فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبسون» ﴿حَتَّي إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ فرمود: ﴿أعْدَاءُ اللهِ﴾ نه «فوجاً من أعداء الله» بنابراين اين ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ﴾ اين يك قول خاصّي است
فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً﴾
اين ﴿لَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً﴾ بعضي از علوم است كه با عمل همراه است انسان وقتي به همه جوانب، عالِم باشد مي‌پذيرد. در بعضي از موارد است البته نادر است با اينكه انسان يقين دارد احاطه علمي دارد ولي قبولِ عملي ندارد نظير آنچه براي فرعون و برخي از اطرافيان فرعون پديد آمده كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو شفاف و روشن شد كه اينها آيات بصائر الهي هستند خب چرا ايمان نمي‌آوري؟! همه كفار نظير فرعون اين طور نيست كه احاطه علمي داشته باشند بعضي‌ها اصلاً اِعراض مي‌كنند حاضر نيستند تحقيق بكنند بر اساس تقليد از نياكان، قبول و نكولشان را تنظيم مي‌كنند مي‌گويند آباي ما چون نگفتند پس درست نيست آباي ما چون اين‌چنين كردند پس اين درست است.
﴿وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا﴾ اگر ما اين عذاب الهي را بر اينها مستقر كرديم ديگر اينها زبانشان بند مي‌آيد كه فرمود اينها ﴿لا يَنطِقُونَ﴾.
﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ﴾
اين مسئله توحيد ربوبي است اين كاري به مسئله معاد ندارد. فرمود شما نظم عالم را رعايت كنيد اين عالم به قدري منظّم است اين كُره زمين به قدري منظّم حركت مي‌كند كه شب آن از روز, روز آن از شب حساب‌شده جداست فصولش كاملاً از هم جداست منطقه‌هاي قطبي از منطقه‌هاي استوايي با نظم خاص از هم جداست اين نظم را شما ببينيد پي به وحدانيّت ربوبي خدا ببريد اين آيه كاري به مسئله معاد ندارد مستقيماً مربوط به توحيد ربوبي است البته غير مستقيم جريان معاد را هم به دنبال دارد و براي هر متفكّري هم اين آيات, برهان قاطع است يعني مي‌تواند استنباط كند و استدلال كند لكن بهره‌اش براي مردان الهي است كسي كه اهل شهوت و غضب است در بخش عمل, اهل وهم و خيال است در بخش نظر اين پي به آيات توحيد نمي‌برد نظير آنچه در قرآن كريم راجع به خود قرآن آمده كه ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ خب اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ولي متّقين بهره‌ مي‌برند اين «شفاء للناس» است ولي مؤمنين بهره مي‌برند: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
اين نظم دقيق رياضي لكلّ متفكّر است لكن مردان با ايمان استفاده مي‌كنند و بهره مي‌برند لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين «آياتٍ للناس» است منتها مردان با ايمان بهره مي‌برند.
بنابراين آيه ﴿أَلَمْ يَرَوْا﴾ ناظر به توحيد ربوبي است آيه بعد مربوط به اشراط‌الساعه است و طليعه قيامت و خود قيامت،

فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾..
اگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ روح را به بدن عطا مي‌كند با شيپور زدن نيست با يك افاضه غيبي است نفخ صور هم اين معنا خواهد بود به هر تقدير اين معنا هم هست آن معناي در شيپور دميدن هم هست.
سه مطلب است يكي اينكه در آن حالي كه نفخ صور است فزع اكبر پديد مي‌آيد همگان هراسان هستند دوم اينكه بعضي‌ها مدهوش مي‌شوند ﴿فَصَعِقَ﴾ مدهوش مي‌شوند سوم اين است كه همه داخراً خاضعاً ذليلاً به پيشگاه خدا مي‌روند اين مرحله سوم براي نفخ صور دوم است كه ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾اين نفخ صور دوم است.
نفخ صور اول يك مرحله ابتدايي دارد كه فزع‌آور است يك مرحله مياني يا پاياني دارد كه صعقه‌آور است در نفخ صور اول كه بخشي از آن به فزع, بخشي از آن به صعقه همراه است يك عدّه مستثنا هستند
در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست در نفخ صور اول كه يك عدّه فزع دارند ﴿فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «نمل» است يا ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «زمر» است در هر دو بخش يعني چه در سورهٴ «نمل» چه در سورهٴ «زمر» يك عدّه استثنا شدند ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ گفتند جبرئيل, ميكائيل, اسرافيل كه اينها ذوات قدسي هستند, اهل بيت(عليهم السلام), انبياي اولواالعزم, انبياي بزرگ اينها مي‌توانند جزء ﴿مَن شَاءَ﴾ باشند ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ كه استثنا دارد
اما در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست چون همگان بايد حضور پيدا كنند هيچ كس نيست كه در آنجا مُرده باشد يا حضور پيدا نكند و مانند آن.
پس فزع هست صَعقه هست آيا اينها دو مرحله است يُمكن, دو تعبير از يك واقعيّت است يُمكن,
اما ما سه نفخه نداريم كه در برخي از تفسيرهاي اهل سنّت آمده يك نفخه فزع باشد يك نفخه صعقه باشد يك نفخه حضور همگان . بلكه در همان نفخه اُولي كه طليعه قيامت است يا فزع و صعقه در دو مرحله قرار مي‌گيرد يا براي دو گروه است به هر تقدير به همان نفخه صعقه برمي‌گردد اگر با نفخه دوم يك عدّه زنده مي‌شوند آنهايي كه با نفخه اول مردند با نفخه دوم زنده مي‌شوند اما آنهايي كه جزء ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ بودند با نفخه اول صعقه نزدند ديگر در نفخه دوم زنده‌اند اگر كسي گفت ما زنده به ذكر دوست باشيم ديگر حيوان به نفخه صور ناظر به همين مرحله است. بنابراين اين جريان در كنار ﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ﴾ كه مسئله رجعت و اينها را مطرح كرده است اين مربوط به طليعه قيامت و خود قيامت است.
از اين مجموعه مي‌توان گفت كه ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ اين هم مي‌تواند ناظر به مسئله قيامت باشد هم ناظر به مسئله حركت جوهري كه بعضي‌ها گفتند . هم ناظر به مسئله حركت انتقالي كه برخي‌ها گفتند و مانند آن باشد.
نمي‌شود گفت كه چون آيه در سياق معاد است مربوط به حركت جوهري يا مربوط به حركت انتقالي نيست ظاهر آيه اين است كه شما زمين را جامد مي‌بينيد اين جمود گاهي در مقابل ميعان است مي‌گويند يخ منجمد شد در برابر آب كه مايع است يك وقت در برابر حركت است مي‌گويند اين كوه را شما جامد يعني ساكن مي‌پنداريد در حالي كه آ‌ن متحرّك است فخررازي همانند جناب زمخشري مي‌گويند كه شيء بزرگ وقتي حركت مي‌كند حركتش محسوس نيست ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ اما در حقيقت اين هم مثل ابر حركت دارد . اگر بر حركت انتقالي تطبيق شود قابل است بر حركت جوهري تطبيق شود قابل است
اگر مخصوص معاد بود با هيچ كدام از اين دو سازگار نبود براي اينكه فرمود از شما سؤال مي‌كنند خدا در معاد با اين كوه‌ها چه مي‌كند ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ از تو سؤال مي‌كنند اين سلسله جبال در قيامت چه مي‌شود؟
فرمود بگو خدا اينها را پودر مي‌كند تمام اين درّه‌ها با اين كوه‌ها هموار مي‌شود آن وقت كلّ كُره زمين شفاف و صاف مي‌شود .
در جريان كوه گاهي سخن از پودر كردن و كوبيدن و هموار كردن است. اما چندين بخش درباره جبال هست در بيانات نوراني حضرت امير است كه «و وَتَّدَ بالصُّخور مَيَدانَ اَرضه» مَيَدان يعني اضطراب؛ خداي سبحان با ميخِ كوه, اضطراب زمين را تثبيت كرد «و وَتَّدَ بالصُّخور مَيَدانَ اَرضه» يعني «اضطراب ارضه» خب اگر تخته‌اي را نجّار ميخ‌كوب كند ديگر حركت نمي‌كند اين براي زمين. فرمود كوهي كه الآن زمين را ميخ‌كوب مي‌كند خودش كم كم مي‌لرزد چطور مي‌لرزد؟ اول خيلي سِفت و سخت است بعد ﴿كَثِيباً مَّهِيلاً﴾
مثل يك تپّه ماهوري شن الآن در اين منطقه‌هاي كويري با يك گردباد يك شن روي هم مي‌آيد تپّه‌اي درست مي‌شود اين تپّه را مي‌گويند كثيب مهيل كه همين كه يك مختصر دست بزني بقيه مي‌ريزد اين دوامي ندارد چنين تپّه‌اي را مي‌گويند كثيب مهيل بعد مي‌گويد از تپّه شن هم ضعيف‌تر است ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾
عِهْن يعني پنبه اگر پنبه‌اي را بزنند قدري بالا بيايد اين خب از آن شن سبك‌تر است اين عِهن منفوش از آن تپّه شن سست‌تر است قدري جلوتر مي‌روي مي‌بينيد كه اين پودر شده كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾
در بخشي از قرآن كريم دارد ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ﴾ قدري جلوتر حرفي مي‌زند كه واقعاً ما نمي‌فهميم فرمود: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ حالا ما چون نمي‌فهميم اين ﴿كَانَتْ﴾ را به معني «صارت» مي‌گيريم يعني كوه‌ها مي‌رود بعد سراب مي‌شود سراب يعني چه؟⁉️! هيچ يعني هيچ!
آنها قابل فهم است يعني عِهن منفوش شدن, كثيب مهيل شدن, ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ﴾ شدن خب اينها كاملاً قابل فهم است چيزي بيايد كوه را پودر بكند مي‌شود اما سراب يعني چه؟⁉️
در اينجا فرمود: ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ ...
در جريان معاد حق است كه اين كوه‌ها به اين صورت در مي‌آيد اين مراحل ياد شده است اما درباره حركت جوهري يا حركت انتقالي نمي‌شود به صورت قطعي گفت آيه اينها را نمي‌خواهد بگويد براي اينكه در سياق معاد است خب يك قدم جلوتر در سياق توحيد ربوبي بود ديگر, چرا شما آن آيه ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً﴾ كه مربوط به معاد نيست را در نظر نمي‌گيريد پس بگوييد هر سه احتمال دارد يعني هم حركت جوهري احتمال دارد كه به حسب ظاهر آرام است ولي سيّار است, هم حركت انتقالي ـ خود زمين چطور؟ «وتري الارض جامدة» ديگر، شما زمين را خيال مي‌كنيد آرام است در حالي كه «و هي تمرّ مرّ السّحاب» پس هم حركت انتقالي مي‌تواند درست باشد هم حركت جوهري مي‌تواند درست باشد ـ هم جريان معاد.
﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ آن بيان لطيفي هم كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد مي‌فرمايد عندالقيامه كه ديگر ﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ نيست [در آ‌ن روز] اين دارد كوبيده مي‌شود دارد ريز ريز مي‌شوند معلوم مي‌شود كه به توحيد ربوبي نزديك‌تر است تا مسئله معاد.
﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ آنها كه اهل معرفت هستند از اين آيه بهره ديگري بردند گفتند مردان الهي به حسب ظاهر وقورند اما در باطن دارند سير مي‌كنند اهل سير و سلوك هستند اگر عدّه‌اي مانند جبل راسخ هستند اينها كساني هستند كه همانند كوه در باطن دارند معدن مي‌پرورانند در دل دارند گوهر مي‌پرورانند به حسب ظاهر آرام هستند مردان الهي كه به منزله جبال زمين هستند وسيله آرامش و طمأنينهٴ زمين و مردم منطقه هستند اين مي‌تواند مصداق معنوي جبال را مردان الهي بداند كه اينها به حسب ظاهر آرام هستند ولي باطنشان دارد سير مي‌كند.
﴿صُنْعَ اللَّهِ﴾ اين اضافه ﴿صُنْعَ﴾ به ﴿اللَّهِ﴾ مفيد تأكيد است اين اسناد مصدر به ذات اقدس الهي مفيد تأكيد است ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ خب اين تأييد مي‌كند كه اين مربوط به مسئله توحيد ربوبي است با آيه 86 هماهنگ است و بعد همان طوري كه آن آيه زمينه براي معاد بود اين هم زمينه براي معاد است كه ﴿إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ﴾ هر كاري كه مي‌كنيد او مي‌داند درون شما, بيرون شما, ظاهر شما, باطن شما, اوّل شما, آخر شما را او كارشناس است مي‌داند و در مشهد و در محكمه او بايد پاسخ بدهيد.

در پايان سوره مباركه «نمل» بعد از ارائه براهين بر اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه، فرمود صحنه قيامت حق است و اگر قيامتي نباشد عالَم باطل است زيرا هر كس هر چه كرد هباء منثور خواهد بود
چون عالَم به حق است و هدفدار پس حساب و كتابي هست و معيار هم روز قيامت است نه دنيا ممكن است در دنيا كسي عمل صالح بكند بعد برگردد ـ معاذ الله ـ گرفتار عمل طالح شود و حسنات خود را از بين ببرد پس معيار يوم القيامه است. لذا فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ نه «مَن فعل الحسنة» در بخش پاياني سوره مباركه «قصص» آيه 84 هم همين است ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ آن‌گاه نشانه اينكه مردان با تقوا پايان جهان به كام آنهاست چنين فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
در جريان حسنه فرمود ما مطابق كار افراد به آ‌نها پاداش نمي‌دهيم حتماً بيشتر پاداش مي‌دهيم هيچ كسي را خداي سبحان به اندازه كارِ خير او جزا نمي‌دهد اين يك اصل كلي قرآني است به نحو سالبه كليه در قبالش يك موجبه كليه است كه هر كس كار خير بكند خداوند بيش از عمل او به او پاداش مي‌دهد اين هم به نحو موجبه كليه خب اين كَرم الهي است كه به نحو سالبه كليه فرمود ما هيچ كس را به اندازه كار خير او پاداش نمي‌دهيم و به نحو موجبه كليه فرمود هر كس كار خير بكند بيش از استحقاقش به او پاداش مي‌دهيم خب اين كَرم الهي است درباره كار شرّ و معصيت يك سالبه كليه دارد و آن اين است كه ما هيچ كس را بيش از اندازه بديِ او كيفر نمي‌دهيم يك موجبه جزئيه هم دارد كه نسبت به بعضي‌ها تخفيف و عفو روا مي‌داريم
اينكه فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين تحديد به لحاظ نفي مازاد است نه نفي مادون ، گاهي تحديد به لحاظ طرفين است گاهي به لحاظ أحدالطرفين.
اما آن مطلب دقيقي كه مي‌خواهيم عرض كنيم اين است كه ،بهترين حسنه همان ولايت اهل بيت است كه مطابق سوره «شوري» خوانديم كه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ اين محفوف به قرينه است با سياق همراه است با سباق همراه است سباقاً و سياقاً منظور از اين حسنه، ولايت اهل بيت است به عنوان مصداق كامل نه فرد منحصر، روايات هم دارد كه حسنه، ولايت اهل بيت است
﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ يعني در خطّ علي بودن خطّ علي آن است كه انسان «خوفاً من النار» عبادت نكند «شوقاً الي الجنّة» عبادت نكند مي‌خواهد وليّ الله بشود مستجاب‌الدعوه بشود دعايي بخواند باران بيايد دعايي بخواند بيماري درمان شود دعايي بخواند گم‌شده پيدا شود دعايي بخواند مشكلات نظام حل شود يك آدم اين‌چنيني.

بعد در پايان فرمود من مأمور شدم آيات الهي را بخوانم به مأموريتم عمل مي‌كنم، براي شما تلاوت كنم اگر كسي پذيرفت به سود خودش است خودش كامياب مي‌شود ﴿فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ﴾ اگر كسي گمراه شد من مسئول نيستم من وظيفه‌ام تبليغ بود تعليم بود تزكيه بود كارهايم را كردم و اين هم يك انذار ضمني است

فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ﴾ ...
خداي سبحان مأموريت‌هاي وجود مبارك پيغمبر را دارد بيان مي‌كند ملاحظه فرماييد در يك سطر كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ تكرار شده است فرق ﴿أُمِرْتُ﴾ اول با ﴿أُمِرْتُ﴾ دوم چيست و چرا در مسائل بعدي ﴿أُمِرْتُ﴾ بازگو نشده فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ من مأموريتي ويژه دارم در برابر مشركان، اول كسي كه در برابر مشركان مأمور به توحيد شد و توحيد ربوبي را طرح كرد و توحيد ربوبي را باور كرد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود طبق مأموريت الهي فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ﴾ اين حصرها، حصرهاي اضافي است نه اينكه مأموريت من فقط همين است در برابر شما كه وثني و صنمي هستيد من مأموريتم توحيد ربوبي است ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾
در بخش‌هاي ديگر دارد ﴿رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و مانند آن اما براي ترغيب مردم حجاز به توحيد ربوبي، عظمت و جلال مكه را مطرح مي‌كند، مي‌فرمايد شما مردمان اين شهر هستيد اين شهر در روي كُره زمين يك ويژگي دارد كه هيچ جاي دنيا اين ويژگي را ندارد اين شهر با اينكه هيچ چيزي از خود ندارد در طول سال غرق نعمت است. هيچ چيزي از خود ندارد براي اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه همسرش و آن خردسال را در كنار جاي بيت به خدا سپرد عرض كردند ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ وادي يعني درّه، غير ذي زرع يعني هيچ! مكه سنگلاخي بود كه نه تنها آب نداشت پر از اين سنگ‌هاي سياه بود آن هم در درّه، كعبه هم در درّه است ديگر يعني اطراف مكه، كوه است آن پايين‌ترين منطقه يعني درّه آنجا اين بيت ساخته شده لذا چند بار سيل آن بيت را تهديد كرده. اما همه كار از تو برمي‌آيد و اگر زير پاي اسماعيل(سلام الله عليه) زمزم جوشيد الآن چهار هزار سال است دارد مي‌جوشد اين مي‌شود معجزه الهي. وجود مبارك پيغمبر فرمود اين سرزمين روي كُره زمين خصيصه‌اي دارد خدا ﴿حَرَّمَهَا﴾ هم محترم شمرد هم محرّم شمرد هم ظلم در آن را تحريم كرد در تمام روي زمين هيچ شهري هيچ بَلْده‌اي اين خصوصيت را ندارد كه هر كس در هر وقت سال خواست برود بايد احرام ببندد مكه مثل مدينه و عتبات نيست كه هر كسي خواست در طول سال به زيارت برود همين طوري آزادانه برود اين اول بايد در يكي از اين مواقف احرام ببندد عمل عمره مفرده را انجام بدهد يا اگر موقع حج است حج انجام بدهد و بعد وارد مكه شود هيچ چاره ندارد مگر اينكه مُحرِم شود چنين خصيصه‌اي است علي وجه الأرض براي مكه است كه هيچ جايي اين خصيصه را ندارد لذا ورود غير مسلمان در اين منطقه ممنوع است .‌چنين خصيصه‌اي هست
فرمود من مأمور شدم خداي اين سرزمين را بپرستم شما هم مردم همين سرزمين هستيد از جاي ديگر كه نيامديد اين سرزمين خصيصه‌اي دارد كه بايد خدايي كه اين سرزمين را محترم شمرد عبادت كرد
آيه محلّ بحث اين است ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي﴾ نه «الّتي» وقتي مي‌خواهد وصف مكه را شرح دهد موصوف را ذكر نمي‌كند واصف را ذكر مي‌كند نمي‌گويد مكه اين‌چنين است مي‌گويد مكه‌آفرين چنين كرد اگر مي‌فرمود «إنّما امرتُ أن أعبد ربّ هذه البلدة الّتي حرّمها» همين معنا فهميده مي‌شد وصف را با ذكر موصوف تبيين كرد اما آيه درصدد آن است كه وصف را با ذكر واصف معرفي كند نفرمود «التي» فرمود: ﴿الَّذِي﴾ خدا اين كار را كرده نه اين طوري شده البته اگر «التي» هم مي‌فرمود، ضمير [حَرَّم] چون فعل معلوم است به الله برمي‌گشت ولي اصرار آيه اين است كه نام ذات اقدس الهي برده بشود بعد هم فرمود اينكه من مي‌گويم: ﴿رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ نظير حاكمان و سلاطين نيست كه يك قلمرو محدود داشته باشد كه من بگويم خدا ربّ اين سرزمين است نه، خدا ربّ كلّ شيء است لذا فرمود: ﴿وَلَهُ كُلُّ شَيْ‌ءٍ﴾ ربّ آسمان‌ها و اهل آن، ربّ زمين و اهل آن، اما مكه را كه من نام مي‌برم براي اينكه آن عِرق ديني‌تان را لااقل به اين سمت بيدار كند ﴿وَلَهُ كُلُّ شَيْ‌ءٍ﴾ اين يك مأموريت.

﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾..
در يك آيه دو بار كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ تكرار شده آن براي الهام است آن براي شخص خودش است آ‌ن به بخش رسالت برمي‌گردد اين به اين بخش كه من هم مثل شما بايد مسلمان باشم.
يك وقت است مي‌فرمايد: «و أن أكون مسلما» اين يك ويژگي را نشان مي‌دهد ولي آيه درصدد آن نيست نفرمود «و امرت أن أكون مسلما» بلكه فرمود: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾
البته آن ويژگي خاص را در سوره مباركه «انعام» فرمود: ﴿أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ لذا فرمود: ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ البته اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ خصيصه‌اي كه دارد مي‌تواند اوّليت رتبي هم باشد يعني همه انبيا موحّد و مسلمان هستند ولي من در خطّ مقدم انبيا هم هستم در بين سلسله انبيا من ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ هستم وگرنه ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ اگر يعني در جامعه خودمان، خب هر پيغمبري اين طور است در جامعه خودش. اين تعبير ظاهراً درباره انبياي ديگر نيامده آنكه در سوره مباركه «انعام» مطرح شد اين است؛ آيه 162 به بعد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ اين ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ مي‌تواند خصيصه آن وجود مبارك باشد اما ﴿أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ در همان سوره مباركه «انعام» به اين صورت گذشت ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ در بين امّت اسلامي.
خب اوّلين مسلمان من هستم اين اوّليت زماني است اما در اينجا كه فرمود: ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ اين خصيصه را دارد مأموريت دومش اين است كه جزء امّت اسلامي باشد مأموريت‌هاي ديگري هم ذات اقدس الهي براي ايشان نقل كرده كه در بين جامعه اسلامي من عدل را اقامه كنم ﴿أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾ .در آيات محلّ بحث اين كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ براي بار سوم تكرار نشده بار دوم سرّش معلوم شد كه چرا تكرار شده ولي در بار سوم تكرار نشده بار اول اين بود كه ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾
دوم: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ سوم: ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ ديگر اينجا نفرمود «امرت أن أتلوا القرآن» زيرا اينكه فرمود: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ در حوزه رسالت آن حضرت است و حضرت در حوزه رسالتش مأموريت‌هاي فراواني دارد يكي ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ است .يكي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است. يكي ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ است و مانند آن، ديگر درباره تك تك اينها بيان مأموريت لازم نيست
﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ يعني «أتلوا القرآن عليكم» نه في نفسه قرآن بخواند به چه دليل؟ به دليل اين تفريع [كه فرمود: ﴿فَمَنْ اهْتَدي﴾] اگر در آيات ديگر فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ اينجا هم كه فرمود: ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ يعني «أتلوا القرآن عليكم» نه في نفسه قرآن بخواند
اگر «واو» بود خب خيلي ظهور نداشت فقط سياق بود اما گذشته از سياق اين تفريع يعني «فاء» قرينه ديگر خواهد بود ﴿فَمَنِ اهْتَدَي﴾ اگر كسي پذيرفت و قبول كرد ﴿فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ و اگر كسي نپذيرفت من مسئوليتي ندارم مرز مسئوليت من ابلاغ است تا به جان شما برسد شما را بايد آگاه كنم از آن به بعد مسئله عزم و اراده و نيّت و اخلاص در اختيار شماست .

﴿مَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ ما ديگر وظيفه‌اي بيش از انذار نداريم
﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ بگو حمد و ثنا براي خداست.
اكنون كه ايمان نياورديد ما دو سنخ آيات داريم [مثلاً] آسمان و زمين آيات الهي هستند ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾ ﴿وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ اين مضمون در قرآن فراوان است اما يك سلسله آياتي است نفس‌گير فرمود ما آنها را بعد به آنها نشان مي‌دهيم ديگر هرگز نمي‌توانند ايمان نياورند ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾ آن آيات ويژه را ما نشان مي‌دهيم نظير آيات عذابي كه براي امم پيشين آمده آن آيات كه بيايد ديگر هيچ كس نمي‌تواند بگويد من ايمان نمي‌آورم به قدري مسئله رعب‌آور است كه اينها بالضروره مي‌پذيرند
﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ گاهي به صورت اثبات مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾
گاهي به صورت صفت سلب مي‌فرمايد: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ همه اعمال را ذات اقدس الهي عالِم است و عادلانه داوري مي‌كند.
والحمدلله رب العالمین 🤲
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (15)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 9.869 ثانیه ایجاد شد.