logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:177864)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:140724)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:131699)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:95649)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: تعصب ديني ، ممدوح يا مذموم؟ مفهوم تعصب چيست؟    ياد قيامت: عامل بازدارنده از هر گناه    دعاي مستمر براي عدم انحراف قلب پس از هدايت    تفقه در دين وظيفه همه است نه فقط علما. دين را با تحقيق بايد شناخت             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1398/12/17 08:55:28 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,982

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حجر: نكات و پرسشهاي تفسيري سوره الحجر

پرسش:

الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ ﴿1﴾ رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ ﴿2﴾
الف. لام. ر. اين آيات آن کتاب ، و خواندنيي روشنگراست (1) چه بسا کافران دوست ميدارند که کاش مسلمان ميبودند (2)

ايه 2 ايا به وضع كافران زمان پيامبر اشاره دارد كه ارزوي اسلام داشتند

يا بيان كننده حسرت و ارزوي انها در قيامت است كه اي كاش مسلمان بودند؟

پاسخ1:

پشيمانى كافران : اى كاش مسلمان شده بوديم !


رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كفَرُوا لَوْ كانُوا مُسلِمِينَ

اين جمله مقدمه است براى نقل تهمت هايى كه به پيغمبر زده و گفتند:((يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون )). در حقيقت جمله مورد بحث هشدار ميدهد كه كفار با وجود كفرى كه دارند به زودى پشيمان شده آرزو مى كنند كه اى كاش تسليم خدا شده بوديم و به او و به كتابش ايمان آورده بوديم اما وقتى اين آرزو را مى كنند كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند.

پس مراد از جمله ((ربما يود)) ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت و محبت به دليل جمله ((لو كانوا مسلمين )) كه در مقام بيان آن مودت است ، چون كلمه ((لو)) و همچنين كلمه ((كانوا)) دلالت دارند بر اينكه ودادت ايشان ودادت آرزو است ، و اينكه آرزو مى كنند اى كاش در گذشته - كه از دست داده اند و ديگر باز نميگردد - اسلام مى داشتند. نه اينكه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنيا است .

و بنابراين ، آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى - يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود - از كفر خود پشيمان شده آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم
تفسير الميزان

پاسخ2:
از آیه 2 فهمیده میشود درستی تعالیم پیامبر (ص) و جذابیت قرآن تمام سنگرها را در نوردیده بود ولی اظهار و اعلام گرایش انجام نمیشد و از آیه 3 فهمیده میشود تعلقات زندگی و عادات و آمال و آرزوهایشان مانع آنها بوده که سخن عقل و دل خویش را پی بگیرند و با قامت راست و قدم محکم جلو بیایند و اظهار ایمان کنند و از آیه های 6و7 فهمیده میشود آنها علیرغم آنچه در ذهن شان بود رفتاری درست مخالف آن بروز میدادند ، مثلا آنحضرت را دیوانه خطاب میکردند و معجزه طلبی میکردند ولی واقعا معجزه نمیخواستند و مطابق آیه های 14 و 15 آن را بهانه ای قرار داده بودند که فعلا به وسیله آن از ایمان آوری فرار کنند تا بعدا چه پیش آید اگر هم معجزه ای به آنها ارائه میشد بهانه دیگری می آوردند.

المیزان ظرف زمانی «ربما» را آخرت قرار داده، در حالیکه اگر به موقعیت زمانیِ آیه مذکور دقت کنیم معلوممان میشود که اینک مدت طولانیی است که سوره های زیادی بر آنحضرت نازل شده و در قلوب مردم تاثیر گذاشته و خوششان آمده ولی از ترس روسای قبایل جرات نمی کنند ابراز ایمان کنند ، لذا موضوع آیه 2 مردم معمولی است و با موضوع آیه6 و پس از آن که روسای قبایلند فرق دارد.

از تفسير اقاي گنجه اي


پاسخ 3

اولا ترکیب فعل یود با حرف شرط لو بر تعلیق شرط یا بعبارتی آرزوی ناممکن (در ان لحظه) دلالت میکند. که در سوره های مختلف قران مشابه ان امده است: یود المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه (معارج11) یود احدهم لو یعمر الف سنه( بقره96) یومئذ یودالذین کفروا لو تسوی بهم الارض (نسا 42) و ان یات الاحزاب یودوا لو انهم بادون فی الاعراب(احزاب 20)

ثانیا با توجه به اینکه در ایات تنها صحبت از یک گروه (الذین کفروا) شده که در ایات 6و7 هم گوشه ای از رفتار انها را بیان کرده که به پیامبر اتهام جنون میزدند، قاعدتا اینها نمی توانسته اند در همان زمان در دل حب اسلام و پیامبر را داشته باشند اما بدلیل فشار اجتماعی قادر به ابراز ان نبوده باشند. ضمن انکه در صورت وجود چنین افرادی، آیات 3-5 که شدیدا نکوهشی است ،نمی تواند پاسخ خدا به چنین افرادی باشد.

اقای سید کاظم فرهنگ

پاسخ 4

رُبَمٰا يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ؛ «ربما» به تشديد و تخفيف خوانده شده است معمولا اين كلمه بر اوّل فعل ماضى در مى آيد و اين جا كه بر مضارع داخل شده، به اين سبب است كه دلالت بر ماضى مى كند، زيرا آنچه خداوند از آينده خبر دهد، به دليل اين كه تحقق آن حتمى است به منزلۀ ماضى و گذشته است و گويا خداوند فرموده است: ربما ودّ، و معناى آيه اين است: روز رستاخير موقعى كه كفّار، وضع و حال خود، و حالت مسلمانان را مشاهده كنند آرزو مى كنند كه كاش مسلمان بودند به قول ديگر، اين آرزوى آنان هنگامى است كه مى بينند مسلمانان از آتش خارج مى شود لَوْ كٰانُوا مُسْلِمِينَ : اين جمله در بيان آرزوى آنها و حكايت از مطلب دوست داشتنى آنان است

تفسير جوامع الجوامع

پاسخ 5

لَوْ كٰانُوا دلالت مى كند كه اين آرزو بعد از گذشتن وقت و بعد از فوت فرصت خواهد بود مانند: رَبِّ اِرْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صٰالِحاً فِيمٰا تَرَكْتُ مؤمنون 99، نظير اين آيه است آيۀ: فَلَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ شعراء 102، زمر 58 در تفسير جلالين گفته است: «رب» براى تكثير است و آن راجع به «يود» است، يعنى: بسيار دوست خواهند داشت و بسيار آرزو خواهند كرد كه اى كاش در دنيا مسلمان مى بودند على هذا اين آرزو در روزى خواهد بود كه قدرت برگشت ندارند مانند روز هلاكت دنيا و روز قيامت در تفسير عياشى نقل شده: عبد اللّٰه عطاء از امام باقر عليه السّلام از اين آيه پرسيد، فرمود: روز قيامت نداء كننده اى ندا مى كند و مردم مى شنوند كه جز مسلمان كسى داخل بهشت نشود آن گاه سائر خلق آرزو مى كنند كه اى كاش در دنيا مسلمان بودند اين روايت در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام و نظير آن از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله نقل شده است

تفسير احسن الحديث

پاسخ 6

﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾
در ذيل اين آيه رواياتي از وجود مبارك پيغمبر(ص) و اهلبيت نقل شده است كه وقتي عدّه‌اي از مسلمانانِ فاسق كه به دوزخ رفتند اينها چون مُخلَّد در نار نيستند عذاب آنها منقطع‌الآخر است طبق علل و عواملي اينها آزاد مي‌شوند به بركت اسلامشان چون آنها كه مخلد در نار نيستند آن گاه دوزخياني كه كافرند و مخلد در نارند ‌مي‌گويند: ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ اگر چنين روايتي در اين‌گونه از آيات وارد شد اين معني حصر و اختصاص را در بر ندارد اين يكي از آن مصدايق مورد تمنّي كافران است

هر حالت خوبي كه براي مسلمانها هست و كفار از آن محروم‌اند و ممكن است باعث بشود كه آنها تمنّي بكنند اي‌كاش ما در دنيا مسلمان بوديم ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾
اين مودت به قرينه لوي در ﴿لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ همان تمنّي است وگرنه دوستي صادق نيست اين يك دوستي كاذبي است براي اينكه اين أمل، أمل كاذبي است أمل يعني آرزو، آرزو وقتي كاذب بود دوستي‌اش هم مي‌شود كاذب .انسان يك كار خيري انجام مي‌دهد به اين آرزو كه بعداً نتيجه‌اش را بگيرد بازگشت چنين عمل و آرزويي به رجا و اميد است و چيز خوبي است كسي كه كار خوب انجام مي‌دهد براي اينكه در قيامت از او طرفي ببندد يك عمل صادق يعني آرزوي صادق است كه همان رجا است و مودتش هم مودت صادق خواهد بود امّا وقتي انسان نسبت به دنيا كه از بين رفته است و وارد آخرت شد آرزو داشته باشد چنين آرزويي، آروزي كاذب است و آن مودتش هم مودت كاذب.

تفسير تسنيم



كلمات كليدي: تدبر فهم تفسير سوره حجر قران

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/11 02:04:49 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#2 ارسال شده : 1398/12/19 07:21:53 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره حجر:نکات و پرسش های تفسیری سوره الحجر

«فضائی ها» یک خرافه پولساز است
با توجه به آیه های 16 تا 18، معلوم میشود این همه فیلم و سریالی که در باره «خطر فضائی ها» و این که به زمین و منابعش طمع دارند و از تکنولوژی بالاتر برخوردارند و هر لحظه ممکن است به زمین حمله کنند و مردمِ زمین را بَرده، و منابع زمین را غارت کنند، و در این باره بیشمار فیلم و سریال و بازی کامپیوتری ساخته شده و میلیاردها دلار را روانه جیب های گشاد کمپانی های سازنده این نوع اباطیل نموده اند و همچنان دارند ادامه میدهند.

این جریان تا کی ادامه خواهد داشت؟
تا وقتیکه آیات فوق الذکر به چشم و گوش اکثر مردم جهان برسد.
لذا از همین یک نمونه (که در قرآن کم هم نیست) می فهمیم که جریانات حاکم بر کل جهان، نان نادانی و قرآن ندانیِ اکثریت مردم جهان را میخورند!!!

حکمتِ معجزه نفرستادن علیرغم اصرار کفار
تا کنون بسیار آیاتی را دیده¬ایم که کفار با اصرار از پیامبر(ص) معجزه می¬طلبیدند اما از سوی خداوند با خواسته¬شان موافقت نمی¬شد.
در آیه های 7 و 8 به بهترین وجه حکمت این عدم موافقت را بازگو می¬کند که اگر معجزه می¬آمد و آنها کماکان اصرار بر کفر خویش می¬کردند در آن صورت دیگر مهلتشان سر می¬رسید و هلاک می¬شدند.

من از او بالاترم: با توجه به آیه 33 به فرض صحت تصور ابلیس مبنی بر کم ارج¬تر بودن گِل بر آتش، اینکه خداوند از چیزی که از ماده اولیه کم ارج¬تری ساخته شده، چیزی بوجود بیاورد که بالاتر از چیزی شود که ماده اولیه¬اش ارجمندتر بوده، درجه عالیِ قدرتِ خالقیت و هنرمندیِ خداوند متعال را می¬رساند و جای ایرادی نیست و از همینجا معلوم می¬شود منطق ابلیسی، منطقی ظاهربینانه و غیرعمیق است.

چنین و چنان خواهم کرد: توجه در آیه 39 نیز این نکته را برایمان روشن می¬کند که منطق ابلیسی منطقی بسیار خودبین و کوته¬فکرانه است.
( تو که وجودت از خداست، در مِلک خداست، با نیرو و قوت خدا کار میکنی، آیا می-توانی علیرغم خواست خدا کاری کنی؟ آنچه را که تو فکر می¬کنی برای تشفی غیظ و غضبت انجام می¬دهی، خودش چیزی است که قبلاً برنامه¬ریزی شده و تو فقط فکر می¬کنی که «بطور مستقل» انجام دهنده¬اش هستی)
گمراه¬شدگان عمدی: (مطابق شرحی که در سوره نجم راجع به واژه «غیّ» عرض کردیم) ، شخصی کاری می¬کند و در اثر آن کار گمراه می¬شود، این شخص «گمراه عمدی» است، مانند کسی که مواد مخدر مصرف می¬کند و در اثر آن از جاده عقل و فضیلت خارج می¬شود و بعبارت دیگر گمراه می¬شود. چنین شخصی این گمراهی را خودش برای خودش ایجاد کرده و معنی «غاوین» که در متن آیه 42 آمده، نزدیک به همین مفهوم است.

- پیشگوئی های تحقق یافته
در آیات 51 تا 56 الطافی را که به حضرت ابراهیم شده به یاد می آورد با این پیشگوئیِ تلویحی که ای پیامبر برای تو نیز الطاف خودمان را منظور کرده ایم که به وقتش ارائه میکنیم .
در آیات 57 تا 84 سرگذشت دو قوم از اقوام پیشین را ذکر کرده که اصرار در تکذیب و نافرمانی پیامبرشان سبب اضمحلالشان شد ، و در این یک پیشگوئیِ تلویحی نهفته است که ای پیامبر فعالان مخالفان تو نیز بزودی تغییر رویه خواهند داد یا مضمحل خواهند گردید .


هفت درب جهنم

در آیه 44 درباره جهنم توصیفی ندارد فقط به ذکر این نکته کفایت نموده که جهنم هفت درب دارد که هر کدام برای قسمتی از آنان است.
اینکه جهنم هفت درب داشته باشد چه اهمیتی دارد؟مثلاً اگر شش یا هشت درب می¬داشت چه فرقی می¬کرد؟
باید توجه داشته باشیم که مفاهیمی مانند قیامت و جهنم و بهشت و امثال آنها، چیزهائی است که ما هیچ راهی برای درک آنها نداریم.
همانطور که جنینِ داخل رحم هیچ راهی برای درک این جهان ندارد. همینطور است درباره جهنم و اینکه «درب»هایش هفت¬تاست.
باید بدانیم قرآن به زبان مخاطب صحبت کرده و باید بفهمیم که «هفت درب» یعنی «راه¬های ورودی متعدد». و چنین بنظر می¬رسد که علت متعدد بودن راه¬های ورودی طبقه¬بندی آنها برحسب نوع گناهان باشد.
اما در هر حال، هرچه باشد، فرقهایی با هم دارند و ورودی¬هایشان جداست و شاید هم «هفت درب» کنایه¬ای از این باشد که «در اول» ورودی اصلی است و آنچه بین «در اول» و «در دوم» هست جایگاه کسانی است «جرائم سبک¬تر» دارند تا آنکه به در هفتم برسد که آنها «جهنمی در جهنمی در جهنمی ...» بوده، و صاحب بدترین و سنگـــین¬ترین و غیرقابل بخشش¬ترین گناهان باشند که جایشان در آنجا است.


چشمت دنبال «اموال» نباشد

با توجه به آیه 88 طبعاً کسی باید مانند رسول اکرم(ص) باشد تا معنی این سخنان را به خوبی بفهمد زیرا ما مردم عادی که اسیر محسوسات هستیم دائماً آنچه را که در دست مردم است از قبیل اموال و اعتبارات اجتماعی و نعمتهائی مانند سلامت و زیبایی و فرزندان خوب و موقعیت¬های مناسب را می¬بینیم و چیزی را که نمی¬بینیم، همان چیزهائی است که از نوع «سخن» است.
در این آیه به پیغمبر می¬فرماید تو با دیگران فرق داری و نعمتی که به تو داده¬ایم بسیار بسیار بالاتر است از آنچه به مردم داده¬ایم و لذا متوجه همان باش و چشمت را روی جزئیات نعمت¬هائی که به دیگران داده¬ایم متمرکز نکن.
آیا پیامبر به دنبال مال و جاه بوده و از اهمیت قرآن غافل بوده؟
قطعاً اینطور نیست و دلایل زیادی می¬توان آورد که نشان دهد پیامبر دنبال فضایل اخلاقی و انسانی و کمال و تعالی روح بوده است.
با توجه به «درس» و «درب»، چنین می¬فهمیم که پیامبر برای پیشبرد رسالتش ممکن است گاهی چنین آرزو می¬کرده که اگر مثلاً مال فراوانی می¬داشته که بوسیله آن اسلام را پیش می¬برده چه خوب می¬شده که در این آیه به آنحضرت توجه می¬دهد که برای پیشبرد رسالت قرآن، آن هفت سخن تصدیق کنندهء یکدیگر مؤثرتر است تا آنچه در دست «گروه¬هائی از مردم» می¬بینی.

با توجه به آنچه عرض کردیم این کلمه «آنان» که در نیمه دوم آیه آمده (یعنی لا تحزن علیهم) به مسلمانان منطبق می¬شود که اکثراً فقیر بودند و اینطور معنی می-دهد که ای پیامبر عزیزمان برای پیگیری رسالتت بیشتر به نفوذ قرآن و «آن هفت سخن مصدق یکدیگر» اهمیت بده نه مال و جاهی که به گروه¬هایی از غیر مسلمانان داده¬ایم و ضمناً برای مسلمانانی که از آن مال و جاه بی¬بهره¬اند اندوهگین مباش زیرا آنها هم این نعمت بزرگ را دارند که پیرو تو اند و اسلام را دارند و از نعمت بزرگ قرآن و آن هفت سخن مصدق یکدیگر بهره می¬برند.

با قرآن «گزینشی» برخورد نکنید
آیات 89 تا 94 بطور واضح انتقاد از کسانی است که به قرآن بعنوان یک «کلیت» نگاه نمی¬کردند بلکه اجزاء و عناصری از آن را بطور گزینشی در نظر گرفته و از آن برای پیشبرد مقصود خویش سوء استفاده می¬کردند.
از این آیات چنین فهمیده می¬شود که حتی از همان روزها نیز عده¬ای از مخالفان پیامبر(ص) در روی مطالب قرآن، دقت و کارشناسی می¬نمودند تا بتوانند اولاً ضعفی در آنها یافته و آن را با آب و تاب برای سایر مخالفان آن حضرت مطرح کنند و ثانیاً در آن مطالبی پیدا کنند که دلالت بر عقاید بت¬پرستانه خود آنان کند و آنرا با آب و تاب بزرگ کرده و چنین وانمود کنند که پیامبر چیز جدیدی نگفته بلکه همان مطالب آنان را به صورتی متفاوت بیان کرده است و شیوه آنها برای این کار، این بوده که قسمتی از قرآن را بطور گزینشی انتخاب می¬کرده¬اند (مثلاً از «ید الله فوق ایدیهم» چنین نتیجه می¬گرفتند که خدا هم مانند آدمی «دست» دارد و از این قبیل ...) و صرف¬نظر از صدر و ذیل آن، روی آن قسمت مانور دلخواه خویش را می¬کرده¬اند.
( کاری که همیشه در تاریخ اسلام توسط تقریباً همه فرقه¬ها انجام می¬شده و هنوز هم ادامه دارد )

مرور كلي سوره حجر
در پاراگراف 1 می فرماید : ای پیامبر ! معجزه بزرگ را به تو داده ایم ، اما این کافران قابلیت درک آن را ندارند . پس ، دلگرم باش ، وبه آنها اهمیتی مده ، وکار رسالتت را کما کان پیگیر باش .
در پاراگراف 2 می فرماید : ای پیامبر ! توجه همگان وبخصوص کافران به اینهمه آیات صنع ، وآیات لطف ورحمت ، وآیات نعمت الهی جلب کن .
در پاراگراف 3 می فرماید : ای پیامبر ! علت مخالفت این کفار همان علتی است که ابلیس از فرمــان خداوندت سرپیچید ، لذا به آنها اهمیتی مده و کار رسالتت را کما کان پیگیر باش و پیروانت را که خود را از وسوسه های شیطانی دور نگه میدارند به موقعیت عالی آخرتی شان مژده ده .
در پاراگراف 4 می فرماید : ای پیامبر ! به پیروانت دلداری ده که اگر بر این آموزه ها پای بفشارند بعید نیست که خداوند با آنان چنان رفتاری کند ، وچنان نعمت هائی به آنــان روا دارد که نسبت به پیامبران برجسته اش روا داشته است . و ای پیامبر ! به این قوم هشدار ده که خیره سری را از حدودی نگذرانند زیرا ممکن است به عذاب هلاکت دستجمعی گرفتار شوند .
در پاراگراف اخر می فرماید : ای پیامبر ! به نعمت های بزرگی که به تو داده ایم بنگر وآنها رادائما درنظر داشته باش وآرزوی چیز دیگر مکن وبرای این منظور ازاین پس به ایــن عبادات بپرداز .

از تفسیر آقای جمال گنجه ای

ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/07 08:27:15 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#3 ارسال شده : 1398/12/20 08:23:48 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره حجر: نکات و سئوالات مهم تفسیری سوره حجر

پاسخ خدا به خواست مشرکان،برای نزول فرشتگان، چه بود؟((ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين )

ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستند موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى با مردن از دنيا به آخرت منتقل شوند. چيزيكه در اين جا مى خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اينكه خود در عالم شهادتند - مانند انبياء (عليهم السلام ).
و شايد همين معنايى كه گفتيم مراد آيه ((ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين )) باشد، چون اگر مشركين پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنان را در صورت اصليشان ببينند تا پس از ديدن ، دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تصديق كنند و اين پيشنهاد جز با مردنشان عملى نمى شود.
همچنان كه قرآن كريم فرموده :(( و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة ... يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)).

و هر دوى اين معانى در ((آيه و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون )) جمع شده ، خداى تعالى مى فرمايداگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت او نازل كنيم لازمه اش اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم و حتى اگر يكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشر ممثل و مجسم كنيم ، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم ، چون منظور از رسالت اين است كه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد و از رسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان و قبول دعوت الهى نمايد غرضى كه گفتيم حاصل نمى شود.

أَرْسلْنَا الرِّيَحَ لَوَقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَسقَيْنَكُمُوهُ وَ مَا أَنتُمْ لَهُ بخَزِنِينَ

● سه حقيقت علمى از جهان هستى كه چهارده قرن قبل قرآن افاده نموده است

كلمه ((لواقح )) جمع ((لاقحه )) از ماده ((لقح )) به فتحه لام و سكون قاف - است . وقتى كه گفته مى شود ((لقح النحل )) معنايش اين است كه درخت خرما را لقاح ( به فتح لام ) كرد. و لقاح گرد درخت خرماى نر است كه تا آن را به درخت ماده منتقل نكنند بارآور نمى شود.
امروزه در مباحث گياهشناسى مسلم شده كه مساله نر و مادگى در تمام گياهان هست ، و بادها در وزش خود ذراتى از گرد گل گياه نر را به گياه ماده منتقل مى كند و آن را بارور مى سازد. قرآن كريم در آيه مورد بحث از همين حقيقت پرده بردارى مى كند و مى فرمايد: ما بادها را براى كار تلقيح فرستاديم )).

جمله ((فانزلنا من السماء ماء فاسقيناكموه )) اشاره به باران است كه از ابرها فرو مى ريزد. اين نيز در مباحث علمى عصر مسلم است كه آب موجود در كره زمين از بارانهايى جمع شده كه از آسمان فرو ريخته اند،
بر خلاف قدماء كه معتقد بودند آب ، خود كره اى است ناقص كه بيشتر سطح كره زمين را پوشانده و خود يكى از عناصر چهارگانه است .
و آيه مورد بحث كه با قسمت اولش يعنى جمله ((و ارسلنا الرياح لواقح )) مساله نر و مادگى و تلقيح گياهان را و با قسمت دومش يعنى جمله ((فانزلنا من السماء ماء فاسقينا كموه )) مساله پيدايش آب را از باران اثبات نموده است ، همچنين آيه قبل كه داشت : ((و انبتنا فيها من كل شىء موزون )) به يك حقيقت علمى ديگر اشاره نموده و آن اينست كه وزن در روئيدن نباتات مؤثر است و اين خود يكى از دقايق علمى امروز است كه قرآن كريم گوى سبقت را در آن از همه آكادميهاى علمى جهان ربوده است و كشف اين اسرار در چهارده قرن قبل از قرآن كريم دست كمى از معجزه ندارد، بلكه همان معجزه است .

ایا تعابیر مختلف در ماده اولیه خلقت انسان،تناقضی با هم ندارند؟ ایا فقط خلقت ادم اول،از خاک بوده یا همه انسانها؟

مقصود از اينكه فرمود: ((و لقد خلقنا الانسان من صلصال)) ابتداى خلقت انسان است ، به دليل اينكه در جاى ديگر درباره خلقت آدمى از گل مى فرمايد: ((و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين )) بنابراين ، آيه شريفه خلقت نوع انسان را بيان مى كند،
زيرا خلق كردن اولين موجودى كه بقيه افرادش از آن منشعب مى شوند در حقيقت خلق كردن همه آنها است .
در مجمع البيان مى گويد: اصل آدم از خاك بوده چون قرآن مى فرمايد: ((خلقه من تراب : آدم را از خاك خلق كرد چيزى كه هست خاك مذكور را گل كرد، همچنان كه فرموده : ((و خلقته من طين : تو آدم را از گل آفريدى ))، آنگاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، همچنان كه فرموده ((من حماء مسنون : آدمى را از گل گنديده خلق كردم )) آنگاه آن گل را گذاشت تا خشك شد: ((من صلصال : از گل خشكيده )) بنا بر اين تناقضى در اين تعبيرهاى مختلف قرآن نيست ، زيرا حالات مختلف مبدأ خلقت آدمى را بيان مى كند.

در مفردات گفته كلمه ((بشرة )) به معناى ظاهر پوست و كلمه ((ادمه )) به معناى باطن آنست عموم ادباء چنين گفته اند - تا آنجا كه مى گويد - اگر از انسان هم به بشر تعبير كرده اند به اعتبار هويدا بودن پوست بدن او است چون ساير حيوانات پوست بدنهايشان با پشم ، مو و يا كرك پوشيده شده است ، و در اين كلمه مذكر و مؤنث و همچنين جمع و مفرد يكسان است ، و تنها تثنيه دارد، به يك فرد و جماعتى گفته مى شود بشر، ولى تنها بر دو فرد آن مى گوييم ((بشرين ))، همچنان كه قرآن مجيد فرموده : ((انؤمن لبشرين )).
در قرآن كريم هر وقت جثه و ظاهر بدن انسان مورد بحث باشد از او به بشر تعبير مى شود، مانند ((و هو الذى خلق من الماء بشرا : او است كه از آب ، بشرى خلق كرد)).

از تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/03 11:38:57 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#4 ارسال شده : 1398/12/21 11:57:05 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره حجر: نکات و پرسشهای مهم تفسیری سوره الحجر

معنای رجیم بودن شیطان چیست؟ رجیم همان ملعون است؟ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْك اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ

كلمه ((رجيم )) بر وزن فعيل و به معناى مفعول از ((رجم )) به معنى طرد است يعنى رجم شده و مطرود، اين كلمه استعمالش در رجم با سنگ و ريگ شايع شده . و كلمه ((لعن )) به معناى طرد و دور كردن از رحمت است .

از همين جا روشن مى شود كه جمله ((و ان عليك اللعنة ...)) بمنزله بيان است براى جمله ((فانك رجيم ))، چون رجم باعث شد ابليس از ميان ملائكه و از آسمان يا از مقام و منزلت الهى ، و كوتاه سخن از مقام قرب كه مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود، و بنا بر اين منطبق بر ابعاد و دور كردن از رحمت مى شود، كه همان لعن است .



چرا ابلیس اغوای خود را به خدا منتسب کرد و گفت رب بما اغویتنی لازینن لهم ..؟ توضيح در مورد نسبت اغواء به خدا در ((رب بما اعوتينى ...))

و از اينكه ابليس اغواى خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد كرد، نه جوابش داد مى فهميم كه مقصود از آن غوايت ، قضيه سرپيچى از سجده بر آدم نبوده براى اينكه هيچ رابطه اى ميان سرپيچى او و معصيت انسان نيست ، تا آن سبب اين شود، و ابليس با سرپيچى خودش وسيله معصيت بشر را فراهم كند.

بلكه مقصود از اين اغواء آن غوايتى است كه از خطاب خدايى استشمام نمود، و فهميد كه لعنت مطلقه خدا كه همان دورى از رحمت او و گمراهى از طريق سعادت است ، براى هميشه در باره اش مسلم شده ، البته اين استقرار لعنت گزافى و بيهوده نبوده ، بلكه اثر آن اغوايى است كه خودش براى خود پسنديد، پس اضلال خداى تعالى در باره او اضلال ابتدائى نيست ، بلكه اضلال مجازاتى است ، كه مكرر گفته ايم جائز است و هيچ اشكالى ندارد،


و به همين جهت بود كه خداى تعالى هم آن را انكار نكرد و در آيه : ((يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين )) به بيانى كه در ذيل آن و در چند جاى اين كتاب گذرانديم ، به آن اعتراف و تصريح نموده است .
اينجاست كه معناى سببيت اغواى شيطان براى غوايت مردم درست در مى آيد، يعنى بخاطر اينكه او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و اين دورى بخاطر لزوم و هميشگى لعنت خدا لازمه او گشته ، لذا هر وقت كه با وسوسه ها و تسويلات خود به درون دلى رخنه كند، و نزديك شود همين نزديكى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او. و اينكه مى گوييم : او مردم را اغواء مى كند، معنايش اين است كه اثر غوايت خود را در آن دل مى اندازد.
اين آن حقيقتى است كه دقت و تدبر در آيات قرآنى آن را به دست مى دهد، و خلاصه اش اين شد كه : منظور از اغواى خداى تعالى شيطان را، اغواء و اضلال ابتدايى نيست . بلكه به عنوان مجازات است ، و جمله ((و ان عليك لعنتى )) هم آن را افاده مى كند.



چرا خداوند در پاسخ شیطان فرمود هَذَا صِرَطٌ عَلىَّ مُستَقِيمٌ؟ معناى بر خدا بودن راه شيطان ((هذا صراط على مستقيم )

ظاهر كلام به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه جمله مورد بحث كنايه باشد از اينكه همه امور به دست خداست حتى شيطان هم در اين فضولى هايش بى نياز از خدا نيست ، همچنان كه اگر دريا به دريانورد بگويد راه تو بر پشت من است به او فهمانده كه چاره اى جز اين ندارد كه خود را مجهز به وسائل عبور از دريا بنمايد. و همچنين اگر كوه به كوهنورد بگويد راه تو منحصرا بر پشت من است ، به او فهمانده كه بايد وسائل عبور از قله هاى بلند و كوره راههاى تنگ را فراهم نمايد، همچنين بر خدا بودن راه شيطان معنايش اين است كه راه شيطان هم مانند همه امور از هر جهت موقوف به حكم و قضاى خداست ، او است كه هر چيزى از ناحيه اش آغاز مى گردد و به سويش انجام مى پذيرد، پس ‍ هيچ امرى نيست مگر اينكه او رب و قيوم بر آنست .
و نيز از ظاهر سياق بر مى آيد كه هذا صراط اشاره به كلام ابليس است كه گفت : ((لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ))، چون ابليس ‍ با اين كلامش كه : به زودى از بشر انتقام مى گيرم و با تزيين و اغواء، سلطه خود را بر همه آنان مى گسترانم ، به طورى كه جز عده قليلى رهايى نداشته باشند، چنين اظهار كرد كه او به زودى نسبت به آنچه كه تصميم گرفته مستقل و بى نياز از خدا خواهد شد، و خواستش بر خواست خدا پيشى خواهد گرفت ، چون خدا از خلقت انسانها اين را خواسته بود كه خليفه خود در زمينشان نموده و ايشان را بندگان خود كند، ولى او مى خواهد نگذارد اين خواسته خدا صورت بندد. و جمله ((و لا تجد اكثرهم شاكرين )) اشاره روشنى به اين معنا دارد.
خداى تعالى در قبال اين اظهار پاسخ داده است كه : آنچه گفتى كه به زودى همه آنها را گمراه مى كنى ، و آنچه كه استثناء نمودى و چنين اظهار نمودى كه به زودى مستقل مى شوى ، و همه اين كارها را به حول و قوه و مشيت خود ميكنى سخت اشتباه كرده اى ، زيرا غير من كسى مستقل نيست ، و كسى جز من مالك اين تصرفات و حاكم در آن نيست ، از هر كسى هم كه سر زند به حكم و قضاى من است .


اگر اغواء كنى به اذن من كردى و اگر نتوانى و ممنوع شوى به مشيت من ممنوع شده اى ، و تو از ناحيه خود مالك هيچ چيزى نيستى . تنها مالك و اختياردار آن امورى هستى كه من مالكت كرده ام ، و آنچه كه من قضائش ‍ را رانده باشم ، و من چنين رانده ام كه تو نسبت به بندگان من هيچ كار نتوانى بكنى ، مگر تنها آنهايى كه پيرويت كنند ...

منظور از 7 باب داشتن جهنم چیست؟ لها سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم

قرآن فرموده : ((فتحنا عليهم ابواب كل شى ء)) و چه بسا كه اسباب رسيدن به چيزى و راههاى رسيدن به آن را نيز ابواب مى گويند، مانند ((ابواب رزق )) كه مقصود از آن انواع معاملات است .
و بعيد نيست از آيات متفرقه در قرآن كه درباره آتش دوزخ آمده معناى دومى استفاده شود، مانند آيه ((و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤها فتحت ابوابها - تا آنجا كه مى فرمايد - قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها - و آيه ((ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار)) و همچنين آياتى ديگر.

مؤيد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: ((لكل باب منهم جزء مقسوم : از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده )) چون ظاهر آن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است ، و اين وقتى معناى صحيح مى دهد كه ((باب )) به معناى طبقه باشد نه در ورودى .
و بنابراين ، معناى ((هفت در داشتن جهنم )) اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، و هر نوع آن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد. و اين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است هفت قسم ، و طرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند نيز چند قسم است ، و در صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد مؤيد رواياتى خواهد بود كه در باره طبقه بندى عذابهاى دوزخ آمده

منظور از صفح جمیل چیست؟ مفهوم لاتمدن عینیک برای پیامبر چیست؟

پس اين چهار دستور، يعنى رغبت نكردن به متاع دنيوى كه نزد كفار است ، غصه نخوردن از كفر و استهزاى ايشان ، خفض جناح براى مؤمنين ، و روشن ساختن ماموريت خود، همان صفح جميلى است كه براى كسى مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سزاوار است ، زيرا اگر يك پيغمبرى (كه خاتم پيغمبران هم هست ) يكى از اين چهار خصوصيت را نداشته باشد امر دعوتش مختل مى گردد.

و مقصود از چشم دوختن به زينت زندگى دنياى آنان اين است كه داده هاى خدا را ننگرد و چشم حسرت به آنچه ديگران دارند بدوزد، و مقصود از ازواج ، مردان و زنان و يا اصناف مردم است ، مانند صنف بت پرستان و صنف يهود و صنف نصارى و صنف مجوس . و معناى آيه اين است كه : چشم از آنچه كه ما از نعمتهاى ظاهرى و باطنى به تو انعام كرده ايم بر مگير،و با حسرت به آنچه كه به ازواج اندك و يا اصنافى از كفار داده ايم خيره مشو.
بعضى از مفسرين جمله ((لا تمدن عينيك )) را كنايه از نگاه طولانى گرفته اند. ولى خواننده خود مى داند كه على اى حال منظور، نهى از رغبت و ميل و تعلق قلبى است به آنچه كه مردم از متاعهاى زندگى از قبيل مال و جاه و آوازه و شهرت دارند، از همه اينها بطور كنايه تعبير مى شود به نگاه نكردن ، نه طولانى نكردن نگاه ، آيه اى هم كه به زودى از سوره كهف نقل مى كنيم مؤيد اين معنا است .
(( و لا تحزن عليهم )) - يعنى از جهت اصرارشان بر تكذيب و استهزاء، و لجبازيشان در ايمان نياوردن غم مخور.

تفسیر المیزان

باسلام
منظور از ۷ درب جهنم ۷ طبقه مجزا نسبت به یکدیگر است وهر طبقه برای خود دارای ۷ مقام وجایگاه درونی خودرا دارد . هم چنین است ۸ درب بهشت که به ۸ طبقه ویا ۸ جهان مختلف طبقه بندی شده است . هر طبقه نیز دارای ۷ وبرخی ۸ مقام درون خود می باشند .

نظر یکی از مخاطبان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/10 09:00:17 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

fatemeh59 Offline
#5 ارسال شده : 1398/12/24 10:58:39 ق.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره الحجر: نکات و پرسش های تفسیری سوره حجر: منظور از مقتسمین چه کسانی هستند؟

سئوال:

در ایات انتهای سوره حجر منظور از مقتسمین کیانند؟ و چگونه قرآن را بخش بخش کردند؟ عذابشان چه بود؟

وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ ﴿۸۹﴾و بگو من همان هشداردهنده آشكارم (۸۹)
كَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ ﴿۹۰﴾همان گونه كه [عذاب را] بر تقسيم‏ كنندگان نازل كرديم (۹۰)
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ ﴿۹۱﴾همانان كه قرآن را جزء جزء كردند (۹۱)

پاسخ 1:

عضين: كَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ. الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ حجر: ۹۰. عضو (بر وزن فلس) بمعني متفرق و جزء جزء كردن است در لغت آمده: عضا الشي ء عضوا: فرقه» عضة (بر وزن عنب) بمعني تكّه و قطعه است عضون جمع عضه است يعني قطعه‌ها و تكّه ها، اصل عضه عضو (بر وزن علم) و جمع آن غير قياسي است مثل سنون. پس معني آيه چنين ميشود: آنانكه قرآن را پاره‌ها و تكه‌ها قرار دادند.
در جوامع الجامع و مجمع نقل شده: وليد بن مغيره در موسم حجّ شانزده نفر را مأمور كرد بدروازه‌هاي مكه رفته و واردين را از استماع كلمات رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله منع ميكردند و ميگفتند بسخن او گوش ندهيد. بعضي ميگفت: او دروغگو است، بعضي ميگفت ساحر است و بعضي ميگفت شاعر است (تمام شد) بدينگونه آيات وحي را ميان سحر و دروغ و شعر و غيره قسمت كردند خداوند بر آنها عذاب فرستاد و با بدترين وجهي از بين رفتند.
در تفسير عياشي از امام باقر و صادق عليهما السلام نقل شده كه: الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ قريش اند. معني دو آيۀ فوق با آيۀ ما قبل كه عبارت است از وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ. چنين ميشود: بگو من انذار كنندۀ آشكارم شما را از عذاب خدا ميترسانيم چنانكه عذاب را بر تقسيم كنندگان نازل كرديم آنانكه قرآن را پاره پاره كردند و بآن دروغ، سحر، شعر و سخن مجنون نام گذاشتند. اين كلمه فقط يكبار در كلام اللّٰه آمده است.

[قاموس قران - عضل: ؛ ج ۵، ص: ۱۳ - صفحه۱۴۴۸]

پاسخ 2:

در تفاسیر چند احتمال بیان شده است:

1. سران کفّار که نیروهایى را در ایام حج بر سر جاده‏ها و ورودى‏هاى مکّه تقسیم مى ‏کردند، تا به مسافران بگویند که شخصى به نام محمّد ادّعاهایى دارد، مبادا به سخنان او گوش فرا دهید و حضرت را کاهن، ساحر و مجنون معرّفى مى ‏کردند. خداوند بر آنها عذاب نازل کرد و به خواری و سختی جان سپردند.

2. گروهى که قرآن را در میان خود تقسیم کردند، تا هر یک مشابه بخشى از قرآن را بیاورند.


3. طائفه ‏اى از قریش بودند که قرآن را پاره پاره کرده عده‏ اى گفتند سحر است، عده‏ اى دیگر گفتند افسانه‏ هاى گذشتگان است، جمعى گفتند ساختگى است.

4-عده ای از مخالفان پیامبر(ص) در روی مطالب قرآن، دقت و کارشناسی می¬نمودند تا بتوانند اولاً ضعفی در آنها یافته و آن را با آب و تاب برای سایر مخالفان آن حضرت مطرح کنند و ثانیاً در آن مطالبی پیدا کنند که دلالت بر عقاید بت پرستانه خود آنان کند و آنرا با آب و تاب بزرگ کرده و چنین وانمود کنند که پیامبر چیز جدیدی نگفته بلکه همان مطالب آنان را به صورتی متفاوت بیان کرده است و شیوه آنها برای این کار، این بوده که قسمتی از قرآن را بطور گزینشی انتخاب می کرده اند

5-کسانى که به بخشى از قرآن عمل و بخشى را رها مى ‏کردند.

6. برخى گفته‏ اند: یهودیان و مسیحیان پیش از اسلام‏اند که در دین خودشان دچار تفرقه گردیدند و فرقه فرقه شدند، هر گروهى به آنچه داشتند شادمان بودند و مراد از قرآن کتاب آسمانى است.

7-یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم، همان طوری که بر یهودیان و مسیحیان که قرآن را قسمت قسمت کرده، میان اجزای آن تفرقه افکندند و بعضی را قبول و بعضی را رد کردند، نیز نازل کرده‌ایم. اینان در قرآن کریم، هر چه با کتاب خودشان موافق بود می‌پذیرفتند و هر چه مخالف بود، رد می‌کردند.

8-احتمال ديگري نيز وجود دارد كه آية « الَّذِينَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِينَ »،مبتدا باشد و جمله « لَنَسْلَنَّهُم » در آية بعد، خبر آن باشد.يعني آنان كه قرآن را تكذيب نمودند (ويا آن را قسمت، قسمت كردند)، در قيامت، همة آنان بازخواست مي‎شوند كه چگونه با دعوت انبياء برخورد نمودند. و بر اين اساس مي‎توان گفت كه جدا،جدا كردن قرآن، يعني ايمان آوردن به بعضي از آيات آن كه مطابق ميل انسان است، و كنار گذاشتن برخي ديگر كه در ظاهر با منافع شخصي انسان سازگاري ندارد. چنانکه قرآن كريم مي‎فرمايد: « وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ »،مي‎گويند به بعضي ايمان داريم و برخي را قبول نداريم (نساء/150)



پاسخ 3:

در خصوص احتمال 8،از نظر نحوی، "الذین جعلوا..." صفت است برای اسم معرفه قبل از خودش، یعنی المقتسمین. اگر بین این دو جزء رابطه‌ای نبود، ان مشبهه بالفعل سر الذین می آمد تا نشان دهد، جمله استینافی است و به لحاظ نحوی از ماقبلش منقطع است. پس در وضعیت فعلی "الذین جعلوا..." نمی تواند مبتدا باشد. دیگر اینکه از نظر نحوی، فاء در صدر جمله می آید، نمی تواند در بین مبتدا و خبر قرار بگیرد: "الذین... فو ربک لنسالنهم اجمعین"پس فو ربک لنسالنهم اجمعین از نظر نحوی جمله مستقل است. واو قسم و مقسم به و جواب قسم.
اما از نظر معنایی البته هم در لنسالنهم بر می گردد به نزدیکترین مرجع، یعنی المقتسمین.

سرکارخانم دکتر موسوی

سئوال:با توجه به ساختار ایات آیا مستهزیین و مقتسمین، یک گروه هستند با دو وصف یا دو گروه جدا؟


جواب:به نظر می رسد که اگر کما انزلنا علی المقتسمین اشاره به اهل کتاب باشد، آنگاه مشرکین غیر از مقتسمین خواهند بود. مستهزئین وصفی از مشرکان مخالف پیامبر است. این نتیجه با دو جمله صله مختلف (الذین جعلوا القرآن عضین، الذین یجعلون مع الله الها آخر) تا حدی تایید می شود که اولی وصف مقتسمین و دومی وصف مشرکین است.

سئوال:
با توجه به ماضي بودن کفیناک این آیه میتواند معترضه باشد ؟یعنی بعد از دستور فاصدع و اعرض

خدا به پیامبر یادآوری می کند که شر مستهزیین را کوتاه کردیم.و الذین يجعلون... وصف مشرکان باشد نه مستهزیین؟

جواب:
ماضی بودن کفیناک دلیل کافی برای ایزوله کردن این جمله از جمله قبل و بافت آن نیست. حتی یک جمله معترضه باید ربط معقولی با بافت کلی سخن داشته باشد، حالا یا توضیح اضافی فرعی باشد یا بیان یک علت باشد یا چیز دیگر. معترضه ها بکلی منقطع از بافت نیستند، نهایتا نکته‌ای فرعی را بیان می کنند. اینجا هم انا کفیناک المستهزئین، نه تنها معترضه به نظر نمی رسد بلکه مستهزئین حالت مربوطی از مشرکان را بیان می کند و برای همین پیامبر باید از آنها اعراض کند. خداوند همواره کافی برای پیامبر بوده و هست، یعنی شر مشرکان مستهزی را از او دفع می کند. ماضی بودن کفیناک دلالتی ندارد بر این که در حال حاضر یا آینده این کفایت نخواهد بود. ماضی گاهی حاکی از قطعیت وقوع است.

سرکارخانم دکتر موسوی


پاسخ 4:

از میان اقوال و احتمالات مطرح،با توجه به سیاق ایات سوره حجر گزینه های 1-4 که به تلاش برخی از مشرکان برای مبارزه با قران دلالت دارد،قابل پذیرش می باشد. در آیه 9 بر حفظ قران نازل شده بر پیامبر و در دسترس مردم توسط خداوند تاکید شد(که تنها تاکید اینگونه در کل قران است). در ایات 90 و91 به مقتسمینی که قران را جزء جزء کردند اشاره شده است. این امر می تواند قرینه ای باشد بر اینکه هدف مقتسمین محو و نابودی قران بوده است.

گزینه 5 با توجه به اینکه در ان هنگام تعداد مسلمانان حتی ظاهری، انقدر نبوده که بخشی از انها بخواهند بخشی را عمل کنند و بخشی را عمل نکنند. هم چنین هنوز بیش از نیمی از محتوای قران و ازجمله احکام عبادی هم نازل شده که این کار مفهوم داشته باشد. ضمن اینکه گزارش تاریخی هم در این زمینه که مرتبط با سوره حجر باشد در دست نیست.
سالها بعد در مدینه تنها در سوره نسا خداوند از منافقینی که میخواهند بین خدا و رسولش جدایی اندازند و میگویند نومن ببعض و نکفر ببعض ،نام برده است.
گزینه 5 هم قابل قبول نیست زیرا در هیچ کجای قران، کتب اسمانی قبلی را با قران نام نبرده است.

احتمال 7 هم قابل قبول نیست زیرا در سوره حجر که مکی است هنوز اهل کتاب به اسلام دعوت نشده اند تا چالشی با پیامبر و قران داشته باشند که بخواهند بخشی از قران را قبول و بخشی را رد کنند.


گزینه 8 هم بلحاظ نحوی پذیرفته نیست. "الذین جعلوا..." صفت است برای اسم معرفه قبل از خودش، یعنی المقتسمین. اگر بین این دو جزء رابطه‌ای نبود، ان مشبهه بالفعل سر الذین می آمد تا نشان دهد، جمله استینافی است.

لذا منظور قریشی هستند که برای مقابله با قران ،انرا قسمت قسمت کردند( یا برای اوردن مثل ان یا اتهام زدن های مختلف به ان که در خود قران و سوره های قبلی هم به این امر اشاره شده است . یا اینکه در ایام حج در مبادی شهر تقسیم شده و هر کدام بخشی از قران را برای مسافرین قرایت و انرا نقد و هجو میکردند)

اما اگر مقتسمین،از قریش بودند، چه عذابی بر انها نازل شده است؟
هر چند در برخی تفاسیر روایاتی دال بر هلاکت فردی و ناخوشایند این افراد ذکر شده،اما خیلی قابل اعتماد تاریخی نیست. در خود ایات هم صحبتی از نزول عذاب نیست.
بلکه از جمله قل انی انا النذیر المبین مفسران برداشت انذار از عذاب نموده و جمله کما انزلنا علی المقتسمین را به معنای عذاب نازل شده بر مقتمسین فرض کرده اند. حال انکه حتی اگر ایه اول انذار از عذاب باشد،ایه دوم نیز باید به همین مفهوم باشد یعنی مردم را از عذاب انذار بده همانگونه که مقتسمین را هم انذار داده بودیم.
اما با توجه به ایات 85 و92 و93 که صحبت از قطعی بودن قیامت و بازخواست از اعمال است، انذار پیامبر هم باید حاوی همین موضوع باشد.این مفهوم با کنار گذاشتن ایات فرعی که حاوی نکاتی به شخص پیامبر است و پشت سر هم گذاشتن ایاتی که وظیفه ایشان در قبال سایرین را بیان میکند، قابل استنباط است.
و در نهایت یعنی مردم و بندگانم را انذار کن از مواخذه اعمالشان در قیامت همانطور که قبلا مقتسمین را هم انذار کردیم.


اقای سید کاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1399/01/04 09:34:57 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#6 ارسال شده : 1399/01/04 09:07:16 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,982

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و فهم سوره حجر: پزسش ها و نکا تفسیری سوره حجر: منظور از سبع من المثانی چیست؟

در ایه 87 سوره حجر عبارت سبع من المثانی امده که محل بحث و اختلاف نظر بین مفسران و مترجمین شده است:

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ ﴿۸۷﴾

جهت مطالعه نظرات متعدد قران پژوهان و مفسران به لینک زیر مراجعه نمایید


منظور از سبعا من المثانی چیست؟ ایا سوره حمد است؟
ali Offline
#7 ارسال شده : 1399/01/05 09:12:48 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,982

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حجر:

پرسش تفسیری: منظور از ((يقين )) در آيه : ((و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين ))چیست؟


پاسخ 1: مراد از ((يقين )) در آيه : ((و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين )) مرگ است

و اما اينكه فرمود: ((و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين )) اگر مراد از آن ، امر به عبادت باشد جمله مزبور به منزله تفسير براى آيه قبلى مى شود، و اگر مقصود، اخذ به عبوديت باشد - همچنان كه ظاهر سياق هم همين است و مخصوصا سياق آيات قبلى آن ، كه دستور به صفح و اعراض از مشركين را مى داد كه لازمه اش صبر است - در اين صورت جمله مذكور به قرينه قيد ((حتى ياتيك اليقين )) دستور سلوك در منهج تسليم و اطاعت و قيام به لوازم عبوديت خواهد بود.

بنا بر اين احتمال ، مراد از آمدن يقين ، رسيدن اجل مرگ است كه با فرا رسيدنش غيب ، مبدل به شهادت و خبر مبدل به عيان مى شود،مؤيد اين احتمال هم تفريع ((فاصفح الصفح الجميل )) بر جمله قبليش ، يعنى ((و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لا تية )) است زيرا در حقيقت از اين جهت امر به عفو و صبر در برابر گفته هاى آنان فرموده كه براى ايشان روزى است كه در آن روز از ايشان انتقام مى گيرد، و اعمال ناروايشان را كيفر مى دهد. و خلاصه معناى آيه اين مى شود كه : تو بر عبوديت خود ادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن ، و نيز همچنان بر آنچه كه ايشان مى گويند تحمل كن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقين منتقل شوى ، آن وقت مشاهده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كند.

و از اينكه فرا رسيدن مرگ را به عبارت ((تا يقين برايت بيايد)) تعبير كرده نيز اشعار بر اين معنا هست ، براى اينكه در اين جمله عنايت بر اين است كه مرگ در دنبال تو و طالب تو است ، و به زودى به تو مى رسد، پس ‍ بايد همچنان پروردگارت را عبادت بكنى تا او به تو برسد، و اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومى ماوراء حجاب است ، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، و يا رياضت و عبادت به دست مى آيد


تفسیر المیزان

پاسخ2:

طبعا آنحضرت در روز اول دریافت وحی با روز آخر آن مساوی نبود. عالَم پیامبری هم مانند عالم انسانی رشد و تکامل دارد و اینهمه آیات حاویِ صبرکن و حرص نخور و منتظر باش – که از بس زیاد است نیازی به استشهاد نیست – دلیل آن است،
بنا به نظر عادی و معقول، پیامبر (ص) نیز در استعدادش «یقین»ی نهفته بود که هنگام نزول این آیات هنوز به آن اندازه حداکثریِ خویش نرسیده بود و آیه میگوید برای اینکه به آن یقین حداکثری ظرفیت هایت برسی عبادت پیشه کن (نه اینکه مانند مدلول آیه های88 و 95 و 97 همین پاراگراف و آیات بسیار زیاد قبلی و بعدی) افسرده شوی که چرا مسخره ات میکنند و چرا دست و بالت تنگ است و چرا اطرافیانت فقیرند و . . . ) و برای اینکه رفع دلتنگیت بشود باید به چنان یقینی برسی که اینها در نظرت مهم نیاید و برای رسیدن به آن به عبادت (بیشتر و بهتر) بپرداز (نه اینکه آنقدر عبادت کن که مرگت فرا رسد – چنانکه المیزان گفته)

از تفسیر اقای جمال گنجه ای

پاسخ 3:
« وَ اعْبُدْ » عبادت، اطاعت و پيروى فرمان‌هاى پروردگار است. « يقِين » ثابت و روشن شدن كار و كنار رفتن شك و ترديد، به‌گونه‌اى كه موجب آرامش نفس و طمانينه در آن شود.علامه طباطبايى رحمه الله بر اين باور است كه باتوجه به سياق، « اَلْيقِين » در اين آيه، به‌معنى مرگ و عالم آخرت است كه سراسر علم و يقين است .پيش‌تر در سوره‌ى مدثر 4/ 47 نيز يقين به‌معنى مرگ دانسته شد. اما در سوره‌هاى تكاثر 16/ 5 و 7 از علم اليقين و عين اليقين و در سوره‌ى واقعه 46/ 95 از حق اليقين سخن به‌ميان آمد.موافق اين دسته از آيات و باتوجه به وعده‌هايى كه خدا در اين سوره به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درمورد عذاب كافران و مشركان تمسخركننده‌ى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در ادامه‌ى حيات، چه در دنيا و چه در آخرت داد، مى‌توان ادعا كرد، تأخير عذاب تمسخركنندگان و نيز علنى كردن اجتماعات مؤمنان، موجب مى‌شد تا قلب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با دلشوره و اضطراب مواجه باشد؛ نگرانى‌هايى از جهت گمراه شدن مردم به‌دليل جولان كافران، و نيز اضطراب از احتمال تأثير اقدامات مشركان در گسترش امر دين و علنى كردن اجتماعات مؤمنان وجود داشت؛ لذا خداى متعال، عبادت و اطاعت پروردگار را راهى براى غلبه بر اين اضطراب‌ها شمرد و عبادت را وسيله‌ى سكونت دل و طمأنينه‌ى او قرار داد.به همين جهت برخى مفسران يقين را به‌معنى نصرت و پيروزى دانسته‌اند .

مراد آيه : و اى پيامبر، پروردگارت را پرستش و اطاعت كن تا يقين و آرامش قلب را براى تو به‌ارمغان آورد.(يا تا هنگام مرگ پروردگارت را بندگى و اطاعت كن و از اين عمل دست نكش.)

نكته : برخى « يقِين » را در اين آيه، يقين اعتقادى معنى كرده و نتيجه گرفته‌اند كه وقتى انسان به يقين رسيد، براساس اين آيه، نيازى به عبادت ندارد.اين قول، هم با عنايت به سياقى كه در بالا اشاره شد، باطل مى‌شود و هم باتوجه به اين‌كه مخاطب اين قول، پيامبرى است كه در اوج يقين و اعتقاد قرار دارد ؛ كسى كه فرمود : «عَلىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي» (يوسف 108/53) و در جاى ديگر فرمود: «إِنِّي عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي» (هود 52/ 28، 63 و 88) اضافه بر اين‌كه ايشان و تمام انبيا و اوليا تا آخر عمر، عبادت را ترك نكردند.البته مى‌توان يقين را به‌معنى اعتقاد گرفت، اما ملتزم به مفهوم آن نشد.چه اشكالى دارد كه انسان از راه عبادت، يقين و اعتقادات

خود را تقويت سازد، و از آن پس هم به عبادت بپردازد.به‌هرحال، برخى بزرگان همين معنى را در تفسير خود ذكر كرده اند .به‌عبارت روشن‌تر، تنها ثمره‌ى عبادت، يقين نيست تا با تحققش، عبادت پايان يابد؛ بلكه عبادت كاركردهاى گوناگونى دارد كه يكى از آن‌ها رسيدن به يقين است.

تفسیر همگام با وحی

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/10 08:57:28 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

fatemeh59 Offline
#8 ارسال شده : 1399/01/06 01:48:23 ب.ظ
fatemeh59

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1398/02/31
ارسالها: 134

تدبر و فهم سوره حجر: نکات و پرسش های تفسیری سوره حجر:فرازبندی،عصاره و چکیده فرازها و درس اصلی سروه حجر

58 - حجر

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ {1}
الف لام راء اين است آيات كتاب [آسمانى] و قرآن روشنگر {1}
رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ {2}
چه بسا (در قیامت یا لحظه عذاب) كسانى كه كافر شدند (به قرآن) آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند (تسلیم ان می شدند){2}
ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ {3}
بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند پس به زودى (در موعد اجلشان) خواهند دانست {3}
وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ {4}
و هيچ شهرى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن اجلى معين بود {4}
مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ {5}
هيچ امتى از اجل خويش نه پيش مى‏افتد و نه پس مى‏ماند {5}
وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ {6}
و گفتند اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است به يقين تو مجنونی {6}
لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ {7}
اگر راست مى‏گويى چرا فرشته‏ها را پيش ما نمى‏آورى {7}
مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُواْ إِذًا مُّنظَرِينَ {8}
فرشتگان را جز به حق فرو نمى‏فرستيم و در آن هنگام ديگر مهلت نيابند (که ایمان اورند زیرا فرصت امتحان تمام شده است){8}
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ {9}
بى‏ترديد ما اين قرآن را (بر تو) نازل كرده‏ ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود {9}

عصاره فراز آیات 1-9: ای پیامبر این کافران که در انکار پیام قران بهانه های مختلف میاورند و ترا مجنون میخوانند، را به خدا واگذار که بزودی در موعد مقرر خداوند هلاک و از عدم ایمانشان پشیمان خواهند شد . خداوند قران را هم حفظ خواهد کرد.

نکات:
- تلک ایات الکتاب و قران مبین: حجر، تلک ایات القران و کتاب مبین: نمل
- ايه 2 ايا به وضع كافران زمان پيامبر اشاره دارد كه ارزوي اسلام داشتند.يا بيان كننده حسرت و ارزوي انها در قيامت است كه اي كاش مسلمان بودند؟
اولا ترکیب فعل یود با حرف شرط لو بر تعلیق شرط یا بعبارتی آرزوی ناممکن (در ان لحظه) دلالت میکند. که در سوره های مختلف قران مشابه ان امده است: یود المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه (معارج11) یود احدهم لو یعمر الف سنه( بقره96) یومئذ یودالذین کفروا لو تسوی بهم الارض (نسا 42) و ان یات الاحزاب یودوا لو انهم بادون فی الاعراب(احزاب 20)
ثانیا با توجه به اینکه در ایات تنها صحبت از یک گروه (الذین کفروا) شده که در ایات 6و7 هم گوشه ای از رفتار انها را بیان کرده که به پیامبر اتهام جنون میزدند، قاعدتا اینها نمی توانسته اند در همان زمان در دل حب اسلام و پیامبر را داشته باشند اما بدلیل فشار اجتماعی قادر به ابراز ان نبوده باشند. ضمن انکه در صورت وجود چنین افرادی، آیات 3-5 که شدیدا نکوهشی است نمی تواند پاسخ خدا به چنین افرادی باشد.

-در سوره قبلی، نمل، لفظ مسلم زیاد تکرار شد و خداوند به پیامبر فرمود که وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ {81}و تو راهبر كوران [و بازگرداننده] از گمراهى‏شان نيستى تو جز كسانى را كه ( در دل) به نشانه‏هاى ما ايمان آورده‏ و تسلیم (حق) هستند، نمى‏توانى بشنوانى {81} هم چنین به پیامبر فرمود که بگو من مامورم تا از مسلمین باشم. در ایه 2 سوره حجر بیان شده که کافران در قیامت یا لحظه عذاب موعود (که سررسیدش نزد خداست) از مسلم نبودن و عدم تسلیمشان در برابر پیام های پیامبر پشیمان می شوند
-در سوره های قبلی و نمل نیز استبعاد مشرکان از عذاب الهی به طرق مختلف بیان شده بود. در ایات 4و5 نیز پاسخی به انها داده شده که عذاب خداوند تا اجلش فرا نرسد محقق نمیشود.
-درخواست مشرکان برای نزول فرشتگان در سوره های قبل نیز بیان شده بود.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الأَوَّلِينَ {10}
و به يقين پيش از تو [نيز] در گروههاى پيشينيان [پيامبرانى] فرستاديم {10}
وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ {11}
و هيچ پيامبرى برايشان نيامد جز آنكه او را به مسخره مى‏گرفتند {11}
كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ {12}
بدين گونه آن [استهزا یا عدم پذیرش پیام الهی] را در دل مجرمان راه مى‏دهيم {12}
لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِينَ {13}
[كه] به او ايمان نمى‏آورند و راه [و رسم] پيشينيان پيوسته چنين بوده است {13}
وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُونَ {14}
و اگر درى از آسمان بر آنان مى‏گشوديم كه همواره از آن بالا مى‏رفتند {14}
لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ {15}
قطعا مى‏گفتند در حقيقت ما چشم ‏بندى شده‏ايم بلكه ما مردمى هستيم كه افسون شده‏ايم {15}

عصاره فراز آیات 10-15: در امتهای قبل نیز رسولان را مسخره میکردند. همواره چنین بوده که قلوب مجرمین،پذیرای ایمان به معارف وحی نبوده است. برای اینها هم هر نشانه و معجزه ای بیاوری، تسلیم حقیقت نخواهند شد.
نکات:
-تکرار یستهزئون و مستهزیئن در سوره 2 بار (در فراز دوم و اخر) ( در سوره های حجر،توبه،بقره و انعام 2بار کلمات و افعال این ریشه بکار رفته)
-در ایه 200 سوره شعرا نیز مفهوم مشابه ایه 12 و13 بیان شده بود: کذلک سلکناه فی قلوب المجرمین. لا یومنون به حتی یروالعذاب الالیم.

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاء بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ {16}
و به يقين ما در آسمان برجهايى قرار داديم و آن را براى تماشاگران آراستيم {16}
وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ {17}
و آن را از هر شيطان رانده ‏شده ‏اى حفظ كرديم {17}
إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ {18}
مگر آن كس كه دزديده گوش فرا دهد كه شهابى روشن او را دنبال مى‏كند {18}
وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْزُونٍ {19}
و زمين را گسترانيديم و در آن كوههاى استوار افكنديم و از هر چيز سنجيده(یا وزن دار)‏اى در آن رويانيديم {19}
وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ {20}
و براى شما و هر كس كه شما روزى‏دهنده او نيستيد در آن وسايل زندگى قرار داديم {20}
وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ {21}
و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه‏هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه ‏اى معين فرو نمى‏فرستيم {21}
وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ {22}
و بادها را بارداركننده فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم پس شما را بدان سيراب نموديم و شما خزانه‏دار آن (آب آسمان) نيستيد {22}
وَإنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ {23}
و بى‏ترديد اين ماييم كه زنده مى‏ كنيم و مى‏ميرانيم و ما وارث [همه] هستيم {23}
وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ {24}
و به يقين پيشينيان شما را شناخته‏ايم و آيندگان [شما را نيز] شناخته‏ايم {24}
وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ {25}
و مسلما پروردگار توست كه آنان را محشور خواهد كرد چرا كه او حكيم داناست {25}

عصاره فراز ایات 16-25:ای پیامبرخدایی که اسمان زیبا را از شر شیاطین محافظت می کند، و نعمات و نباتات مختلف در زمین را برای شما پدید اورده، باد و باران می فرستد و شما را حیات و ممات و روزی می بخشد همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد.
نکات:
1-بروج جمع برج به معنای چیز آشکار و جالب است .در قرآن،در چهار سوره لفظ بروج بکاررفته است که در سوره های فرقان، بروج و حجر به همین بروج آسمانی اشاره دارد اما در سوره نسا به برج و قلعه های بلند و مستحکم نظامی اشاره دارد.
در سوره بروج با مرور همه ایات مرتبط بیان شد که "بروج، اجسام نورانی اشکاری هستند که هم زینت بخش اسمانند و هم محافظین آسمان با طرد و عذاب شیاطین .
بیان محفوظ بودن قران در لوح محفوظ در ایه اخر در تلفیق با مثال قوم ثمود و فرعون، و نیز در ارتباط با نخستین ایه سوره که بر بروج محافظ اسمان از شر شیاطین سوگند خورده بود، میرساند که خداوند میخواهد کافران را علاوه بر انذار از ازار مسلمانان ، از هدف اصلی انها که مبارزه با قران و محو پیامهای ان است نیز منصرف نموده و به انها گوشزد کند که این آیات، قران با عظمتی است که نزد خداوند محفوظ است و حتی با کشتن پیامبر و مسلمانان نیز از بین نمیرود."
نکته جالب اینکه در سوره حجر هم که بروج و حفاظت از آسمانها مطرح شده، بر حفظ قران توسط خداوند نیز تاکید شده است.


وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ {26}
و در حقيقت انسان را از گلى خشك از گلى سياه و بدبو آفريديم {26}
وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ {27}
و پيش از آن جن را از آتشى سوزان و بى ‏دود خلق كرديم {27}
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ {28}
و [ياد كن] هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت من بشرى را از گلى خشك از گلى سياه و بدبو خواهم آفريد {28}
فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ {29}
پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد {29}
فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ {30}
پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند {30}
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ {31}
جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه با سجده‏كنندگان باشد {31}
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ {32}
فرمود اى ابليس تو را چه شده است كه با سجده‏كنندگان نيستى {32}
قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ {33}
گفت من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گلى خشك از گلى سياه و بدبو آفريده‏اى سجده كنم {33}
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ {34}
فرمود از اين [مقام] بيرون شو كه تو رانده‏شده‏اى {34}
وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ {35}
و تا روز جزا بر تو لعنت باشد {35}
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ {36}
گفت پروردگارا پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده {36}
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ {37}
فرمود تو از مهلت‏يافتگانى {37}
إِلَى يَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ {38}
تا روز [و] وقت معلوم {38}
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ {39}
گفت پروردگارا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى‏آرايم و همه را به گمراهی رهنمون خواهم ساخت {39}
إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ {40}
مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را {40}
قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ {41}
(خدا) فرمود اين راهى است که باذن من قوام یافته .راست [كه] به سوى من [منتهى مى‏شود] {41}
إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ {42}
در حقيقت تو را بر بندگان من تسلطى نيست مگر كسانى كه تو را پيروى كنند که هدایت شونده به گمراهی اند{42}
وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ {43}
و قطعا وعده‏گاه همه آنان(ابلیس و تابعانش) دوزخ است {43}
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ {44}
[دوزخى] كه براى آن هفت در (طبقه یا درجه) است و از هر درى بخشى معين از آنان [وارد مى‏شوند] {44}
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ {45}
بى‏گمان پرهيزگاران در باغها و چشمه‏سارانند {45}
ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ {46}
[به آنان گويند] با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد {46}
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ {47}
و آنچه كينه [و شائبه‏هاى نفسانى] در سينه‏هاى آنان است بركنيم برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشسته‏اند {47}
لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ {48}
نه رنجى در آنجا به آنان مى ‏رسد و نه از آنجا بيرون رانده مى‏شوند {48}

عصاره فراز آیات 26-48: شیطان متکبر هم از فرمان خدا مبنی بر سجده نسبت به ادم که از گلی بدبو آفریده شد، سرپیچی کرد. پس از رانده شدن از عرش، باذن خدا، مهلت یافت بر تحریک و رهنمون شدن انسانها به گمراهی تلاش کند. او و پیروانش قطعا در جهنم خواهند بود. درحالیکه بندگان پرهیزکار خدا در بهشت با سلامت و ایمنی متنعم خواهند بود

نکات
1-بیشترین تکرار کلمه ساجد در قران، سوره حجر 4 بار و در این فراز است.

2-ايا مخلصين(به فتح لام) منحصر به معصومين و انبيا و بندگان خاص است؟
براي پاسخ باين سئوال لازم است كاربردهاي مختلف مخلص را در كل قران مرور كنيم.مخلص در سوره هاي صاد،صافات(5بار) مريم يوسف و حجر بكاررفته است.
در سوره صاد،ابليس به خداوند ميگويد همه بندگان بجز مخلصين را به راه شر هدايت و اغوا ميكند.سپس خداوند هم مي فرمايد جايگاه تو و همه پيروانت(كساني كه اغواي ابليس را مي پذيرند) جهنم است.بنابراين در سوره صاد،مخلصين تمام كساني هستند كه فريب شيطان را نمي خورند و در اخرت نيز در بهشت هستند.در سوره حجر نيز مخلصين در همين سياق بكار رفته است.
در سوره صافات ايه 39 خطاب به كفار در جهنم گفته شده است كه فقط به مقدار انچه عمل كره ايد جزا داده ميشويد.جز بندگان مخلص خدا و طبق سوره هاي ديگر قران مي دانيم كه فقط اهل جهنم اين گونه مجازات ميشند اما اهل بهشت پاداش و جزايي بيشتر از عملكرد خود خواهند داشت. من جاء بالحسنه فله خير منها،يا فله عشر امثالها لذا طبق اين سوره نيز مخلصين،شامل تمام افراد غير جهنمي ميشود.همين مفهوم در ايات 74 و128 نيز مشاهده ميشود.در ایه 128 بندگان مخلص در مقابل مکذبین الیاس که در جهنم خواهند بود،قرار گرفته است.در سوره مريم،حضرت موسي بعنوان مخلص و در سوره يوسف،حضرت يوسف بعنوان يكي از عباد مخلص خدا معرفي شده است.در ایه 160 نیز بندگان مخلص از مشرکان و افرادیکه باورهای غلط راجع به ملائکه و جنیان و خدا دارند،مستثنی شده اند.
با عنايت به مراتب فوق،عباد مخلص خداوند محدود به انبيا نيست بلكه شامل همه نجات يافتگان از دوزخ و راه يافتگان به بهشت هستند.

3-در آیات 45-48 خیلی خلاصه به نعمات اهل بهشت اشاره شده است.یکی از نعمات انها در ایه 47،خالی بودن دل انها از هرگونه کینه نسبت به سایرین است. و این نقطه مقابل عمل شیطان است که کینه همه ادمیان را تا روزقیامت بدل گرفت و به اغوای انها سوگند خورد.

نَبِّىءْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {49}
به بندگان من خبر ده كه منم آمرزنده مهربان {49}
وَ أَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الأَلِيمَ {50}
و اينكه عذاب من عذابى است دردناك {50}

عصاره فراز آیات 49-50: ای پیامبر به بندگانم .بگو که خدا در ضمن رحیم و غفور بودن، عذاب دردناک نیز دارد.

وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ {51}
و از مهمانان ابراهيم به آنان خبر ده {51}
إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ {52}
هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند [ابراهيم] گفت ما از شما بيمناكيم {52}
قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ {53}
گفتند مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده مى‏دهيم {53}
قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ {54}
گفت آيا با اينكه مرا پيرى فرا رسيده است بشارتم مى‏دهيد به چه بشارت مى‏دهيد {54}
قَالُواْ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ {55}
گفتند ما تو را به حق بشارت داديم پس از نوميدان مباش {55}
قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ {56}
گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش قطع امید می کند {56}

عصاره فراز آیات 51-56: نمونه ای از رحمت خدا بر بندگانش: نزول فرشتگان بر ابراهیم و خبر عطای فرزند به ابراهیم علیرغم پیری و نازایی او و همسرش

در سوره یوسف مفهوم مشابه ایه 56 را داشتیم که: لا تیاسوا من روح الله انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرین

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ {57}
[سپس] گفت اى فرشتگان [ديگر] كارتان چيست {57}
قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ {58}
گفتند ما به سوى گروه مجرمان فرستاده شده‏ايم {58}
إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ {59}
مگر خانواده لوط كه ما قطعا همه آنان را نجات مى‏دهيم {59}
إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ {60}
جز زنش را كه مقدر كرديم او از بازماندگان [در عذاب] باشد {60}
فَلَمَّا جَاء آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ {61}
پس چون فرشتگان نزد خانواده لوط آمدند {61}
قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ {62}
[لوط] گفت‏شما مردمى ناشناس هستيد {62}
قَالُواْ بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمْتَرُونَ {63}
گفتند [نه] بلكه براى تو چيزى آورده‏ايم كه در آن ترديد مى‏كردند (عذاب الهی){63}
وَأَتَيْنَاكَ بَالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ {64}
و حق را براى تو آورده‏ايم و قطعا ما راستگويانيم {64}
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ {65}
پس پاسى از شب [گذشته] خانواده‏ات را حركت ده و [خودت] به دنبال آنان برو و هيچ يك از شما نبايد به عقب بنگرد ( به بازماندگان در شهر میل و توجه کند) و هر جا به شما دستور داده مى‏شود برويد {65}
وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ {66}
و در این امر حکم راندیم كه ريشه آن گروه صبحگاهان بريده خواهد شد {66}
وَجَاء أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ {67}
و مردم شهر شادى‏كنان روى آوردند {67}
قَالَ إِنَّ هَؤُلاء ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ {68}
[لوط] گفت اينان مهمانان منند مرا رسوا مكنيد {68}
وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ {69}
و از خدا پروا كنيد و مرا خوار نسازيد {69}
قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ {70}
گفتند آيا تو را [از مهمان كردن] سایرین منع نكرديم {70}
قَالَ هَؤُلاء بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ {71}
گفت اگر مى‏خواهيد [كارى مشروع] انجام دهيد اينان دختران منند [با آنان ازدواج كنيد] {71}
لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ {72}
به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند {72}
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ {73}
پس به هنگام طلوع آفتاب فرياد [مرگبار] آنان را فرو گرفت {73}
فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ {74}
و آن [شهر] را زير و زبر كرديم و بر آنان سنگهايى از سنگ گل بارانديم {74}
إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ {75}
به يقين در اين [كيفر] براى هوشياران عبرتهاست {75}
وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقيمٍ {76}
و [آثار] آن [شهر هنوز] بر سر راهى [داير] برجاست {76}
إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤمِنِينَ {77}
بى‏گمان در اين براى مؤمنان عبرتى است {77}

عصاره فراز آیات 63-77:عذاب هلاکت بار مجرمین قوم لوط و نجات خاندان لوط نشانه ایست برای هوشیاران و ایمان اورندگان .

داستان ضیف ابراهیم و بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن وی و عذاب قوم لوط در چند سوره قران بیان شده است: ذاریات، حجر، هود
همان فرشتگانی که مامور عذاب مجرمین لوط بودند ،لوط و اهلش را نیز نجات دادند. همانها برای ابراهیم نیز خبر رحمت خدا و بشارت فرزند آوردند. در ابتدای سوره اشاره شد که مشرکان درخواست نزول فرشتگان را داشتند . در این داستان نشان داده شد که فرشتگان بر بندگان خاص خدا نازل میشوند .
اشاره به عطای فرزند به ابراهیم و همسرش در پیری و نازایی،میتواند بشارتی برای زایش های غیر منتظره اتی در جبهه یاران پیامبر باشد.

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ {78}
و راستى اهل ايكه ( قوم شعیب) ستمگر بودند {78}
فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ {79}
پس مواخذه و عقوبت کردیم انها را و آن دو [شهر اكنون] بر سر راهى آشكاراست {79}
وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ {80}
و اهل حجر (قوم ثمود) [نيز] پيامبران [ما] را تكذيب كردند {80}
وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ {81}
و آيات خود را به آنان داديم و[لى] از آنها اعراض كردند {81}
وَكَانُواْ يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا آمِنِينَ {82}
و [براى خود] از كوهها خانه‏هايى مى ‏تراشيدند كه در امان بمانند {82}
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ {83}
پس صبحدم فرياد [مرگبار] آنان را فرو گرفت {83}
فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ {84}
و آنچه به دست مى‏آوردند آنها را (از عقوبت ما) کفایت نکرد. {84}

عصاره فراز آیات 78-84: اصحاب ایکه و اصحاب حجر نیز رسولان و ایات الهی را تکذیب کردند اما عذاب الهی به بکیاره همه انها را هلاک کرد و نتوانستند خود را نجات دهند.

نکات:
1-در سوره صاد ایه 13 ثمود، قوم لوط و اصحاب ایکه بعنوان احزاب و ائتلافهای مخالف رسولان الهی بیان شدند.
2-اولین کاربرد فعل انتقمنا توسط خداوند

عصاره سیاق آیات49 -84: ای پیامبر به بندگانم .بگو که خدا در ضمن رحیم و غفور بودن، عذاب دردناک نیز دارد. نزول فرشتگان بر ابراهیم و عطای فرزند علیرغم پیری و نازایی او و همسرش نمونه ای از رحمت خداست. عذاب هلاکت بار مجرمین قوم لوط، اصحاب ایکه و اصحاب حجر نشانه ای از عذابهای دردناک خدا ست برای هوشیاران و ایمان اورندگان.

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ {85}
و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است جز به حق نيافريده‏ايم و يقينا قيامت فرا خواهد رسيد پس به خوبى (از مخالفتهای انها) صرف نظر كن (و به خداوند متوجه شو) {85}
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ {86}
زيرا پروردگار تو همان آفريننده داناست {86}
وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ {87}
و به راستى به تو هفت چیز منعطف شونده به هم (یا مکرر) و قرآن بزرگ را عطا كرديم {87}
لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ {88}
(پس) به آنچه که ما دسته‏ هايى از آنان [=كافران] را بدان برخوردار ساخته ‏ايم چشم مدوز و محزون نباش (از گفتار و رفتار انها) و بال رحمت خويش براى مؤمنان فرو گستر {88}
وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ {89}
و بگو من همان هشداردهنده آشكارم{89}
كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِينَ {90}
همان گونه كه [انذار را] بر تقسيم‏ (تجزیه)كنندگان نازل كرديم {90}
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ {91}
همانان كه قرآن را جزء جزء كردند [میان خودشان ، برای مقابله با آن] {91}
فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ {92}
پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد {92}
عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ {93}
از آنچه انجام مى‏دادند {93}
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ {94}
پس واضح و آشکار آنچه را بدان مامورى بگو و از مشركان روى برتاب (به انها توجه نکن){94}
إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ {95}
(چرا) كه ما [شر] ريشخندگران را از تو برطرف می کنیم{95}}
الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلـهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ {96}
همانان كه با خدا معبودى ديگر قرار مى‏دهند پس به زودى [سرانجام کار را] خواهند دانست {96}
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ {97}
و قطعا مى‏دانيم كه سينه تو از آنچه مى‏گويند تنگ مى‏شود {97}
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ {98}
پس با ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده‏كنندگان باش {98}
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ {99}
و پروردگارت را پرستش كن تا اينكه یقینی(فراتر) دریابی. {99}

عصاره فراز آیات 85-99:ای پیامبر با توجه به قطعی بودن قیامت به بندگانم هشدار بده که قطعا از کارهایی که میکنند، مواخذه خواهند شد. در این راه به مشرکین و مخالفتهایشان اهمیت نده که ما ترا از شر انها کفایت می کنیم. با تسبیح و حمد پرودگارت و سجده و عبادت خدا، برملالتهای ناشی از گفتار و رفتار آنها غلبه کن.

- فراز اخر سوره بسیار مرتبط و در واقع ادامه فراز اول و دوم سوره است و تکمیل کننده تسلای پیامبر و ارایه رهنمود در خصوص چگونگی ادامه رسالتشان در دو بعد فردی و اجتماعی است.یعنی پیامی که باید به مردم برساند و ملاحظات و توجهاتی که خودش باید رعایت کند.

-در ایه 3 به پیامبر خطاب شد که انها را به خود واگذار تا به دنیایشان مشغول باشند و سپس عبارت "فسوف یعلمون" استفاده شد. و در ایات بعد به اجل مقرر هر امتی اشاره کرد.یعنی در اجل مقررشان خواهند فهمید که انذارهای تو درست بوده است. همچنین در ایه 11 اشاره شد که اقوام قبل نیز رسولانشان را استهزا کردند. در ایه 96 هم راجع به مشرکان استهزا کننده پیامبر عبارت "فسوف یعلمون" استفاده شد.
-لاتمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم:طه .حجر در هر دو سوره هم عبارت سبح بحمد ربک خطاب به پیامبر امده
-در سوره نمل هم خطاب به پیامبر خدا فرمود: لا تکن فی ضیق مما یمکرون. در سوره حجر هم فرمود ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون

- فعل امر لاتحزن در قرآن خطاب به پیامبر اسلام در موارد زیر بکار رفته است که همگی بصورت لاتحزن علیهم امده که به محزون نشدن پیامبر از اقدامات و گفتار و مکر مخالفان دلالت دارد:سوره نمل آیه 70، نحل ایه 127و سوره حجر آیه 88

- مشابهت با سوره شعرا:کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین لا یومنون به، درخواست مشرکان برای نزول فرشتگان، واخفض جناحک لمن اتبعک من اِلْمُؤْمِنِينَ ، الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین (خطاب به پیامبر)

-معنای صفح: صفح: اصل الواحد در اين ماده، عدول و انصراف از چيزي، به كناره آن است. صَفَحَ عنه (از آن گذشت)، و اين معنا با إعراض و ترك متفاوت است؛ زيرا منظور از إعراض و ترك، خالي كردن و دست برداشتن، به طور كامل است و اين برخلاف صفح است؛ زيرا صفح، انصراف و روي گرداندن به سويي خاص است. التحقیق فی کلمات القران

-مفهوم فاصدع بما تومر چیست؟ ایا این جمله بر اتمام دعوت مخفیانه و شروع دعوت علنی پیامبر دلالت دارد؟
صدع: شكافتن. «صدعه صدعا: شقّه» «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ »يعني مأموريت خويش را آشكار كن. آشكار كردن چيزي نوعي شكافتن است .در اقرب گويد «صدع الامر: كشفه». «يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ» روم: ۴۳. يعني آنروز مردم متفرق ميشوند كه آن شكافته شدن اجتماع است.«لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ» حشر: ۲۱. يعني ميديدي كه كوه از ترس خدا خاشع و شكاف بر دارنده است.
قاموس قران
صدع: اصل الواحد در اين ماده، قطع (بريده شدن) در امور مهم و سخت است؛ خواه مادي باشد يا معنوي و شَقّ؛ - همانطور كه گفتيم - مطلق انفراج (شكاف) است و به اعتبار همين معنا اين ماده بر شقّ (مطلق شكافتن)، تفرّق (جدا شدن)، تبيّن (واضح شدن)، إجهار (مطلق آشكار كردن)، إظهار (آشكار ساختن)، انفطار (دگرگون شدن) و مانند آنها اطلاق ميشود، به شرط اينكه قيد انقطاع (بريده شدن) در آنها لحاظ شود.
التحقیق فی کلمات القران
با توجه به معانی صدع و سیاق ایات ، فاصدع در ایه 94 را میتوان به معنای واضح و شفاف و قاطع گفتن بطوریکه فیصله دهنده و قطع کننده باشد، یا به معنای شکستن فضا و جو مخالفان با ابلاغ ایات و یا اشکار کردن حق و عقاید صحیح در نظر گرفت.
همانگونه که در سوره طارق نیز ترکیب صدع و فصل در مورد قرآن را داشتیم.
وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ {12}سوگند به زمينِ دارايِ قطع كننده (گياهاني كه از زمين سخت مي رويند) {12}
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ {13}[كه] آن (آيات قبل) قولی قاطع و روشنگر است {13}

اما حمل این لغت بر اغاز مرحله دعوت علنی پیامبر صحیح نیست.زیرا
اولا سیاق ایات ابتدا و انتهای سوره حاکی از مخالفتها و استهزای شدید مشرکان علیه پیامبر و لجاجت انها در عدم پذیرش پیام رسول الله است. (انک لمجنون،لو لا ما تاتینا بالملایکه،لایومنون به،قالو انما سکرت ابصارنا) هم چنین در ایات انتهایی از صحبت از مقتسمینی شد که قبلا قصد مقابله با قران و پیامبر را داشتند. لذا این سوره نمی تواند تازه اغاز علنی شدن دعوت باشد. بلکه مدتها قبل از این سوره پیام پیامبر علنی و فراگیر شده و انها هم مخالفتها و اقدامات دیگری کرده اند که به اینجا رسیده است.
هم چنین نمی توان ابتدا در جمله اول گفت دعوت را اشکار کن برای همه و سپس بلافاصله بگوید از مشرکان استهزا کننده اعراض کن.

ثانیا مرور لیستهای ترتیب نزول نشان میدهد که کمترین شماره ترتیب نزول برای سوره حجر،سوره 53 است (غالبا نیز بین 53-58 است) که حدود سال 6 یا 7 بعثت می باشد که سه سال بعد از قول مشهور علنی شدن دعوت در سال سوم می باشد.

ثالثا همانطور که قبلا در توضیح مراحل نزول گفته شد در ابتدا وظیفه پیامبر تذکر و انذار افراد مستعد بوده که کم کم در سطح شهر مکه پیام ان حضرت گسترش می باید و ایشان بعنوان منذری الهی شناخته میشوند که این عبارت معادل نذیر مبین در قران است که نخستین بار در سوره صاد (ابتدای مرحله پنجم) بیان شده است. لذا این تلقی مشهور که دعوت ابتدا کاملا مخفیانه و پنهانی بوده و یکباره اشکار شده است، با ایات قران انطباق ندارد.


-منظور از مقتسمین کیانند؟ منظور از قران چیست؟و چگونه قرآن را بخش بخش کردند؟چه چیزی بر انها نازل شد؟
در تفاسیر چند احتمال بیان شده است:
1. سران کفّار که نیروهایى را در ایام حج بر سر جاده‏ها و ورودى‏هاى مکّه تقسیم مى‏کردند، تا به مسافران بگویند که شخصى به نام محمّد ادّعاهایى دارد، مبادا به سخنان او گوش فرا دهید و حضرت را کاهن، ساحر و مجنون معرّفى مى‏کردند. خداوند بر آنها عذاب نازل کرد و به خواری و سختی جان سپردند.
2. گروهى که قرآن را در میان خود تقسیم کردند، تا هر یک مشابه بخشى از قرآن را بیاورند.
3. طائفه‏اى از قریش بودند که قرآن را پاره پاره کرده عده‏اى گفتند سحر است، عده‏اى دیگر گفتند افسانه‏ هاى گذشتگان است، جمعى گفتند ساختگى است.
4-کسانى که به بخشى از قرآن عمل و بخشى را رها مى‏کردند.
5. برخى گفته‏اند: یهودیان و مسیحیان پیش از اسلام‏اند که در دین خودشان دچار تفرقه گردیدند و فرقه فرقه شدند، هر گروهى به آنچه داشتند شادمان بودند و مراد از قرآن کتاب آسمانى است.
6-یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم، همان طوری که بر یهودیان و مسیحیان که قرآن را قسمت قسمت کرده، میان اجزای آن تفرقه افکندند و بعضی را قبول و بعضی را رد کردند، نیز نازل کرده‌ایم. اینان در قرآن کریم، هر چه با کتاب خودشان موافق بود می‌پذیرفتند و هر چه مخالف بود، رد می‌کردند.
7-احتمال ديگري نيز وجود دارد كه آية « الَّذِينَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِينَ »،مبتدا باشد و جمله « لَنَسْلَنَّهُم » در آية بعد، خبر آن باشد.يعني آنان كه قرآن را تكذيب نمودند (ويا آن را قسمت، قسمت كردند)، در قيامت، همة آنان بازخواست مي‎شوند كه چگونه با دعوت انبياء برخورد نمودند.
از میان اقوال و احتمالات مطرح،با توجه به سیاق ایات سوره حجر گزینه های 1-3 که به تلاش برخی از مشرکان برای مبارزه با قران دلالت دارد،قابل پذیرش می باشد. در آیه 9 بر حفظ قران نازل شده بر پیامبر و در دسترس مردم توسط خداوند تاکید شد(که تنها تاکید اینگونه در کل قران است). در ایات 90 و91 به مقتسمینی که قران را جزء جزء کردند اشاره شده است. این امر می تواند قرینه ای باشد بر اینکه هدف مقتسمین محو و نابودی قران بوده است.
گزینه 4 با توجه به اینکه در ان هنگام تعداد مسلمانان حتی ظاهری، انقدر نبوده که بخشی از انها بخواهند برای مبارزه با قران بخشی را عمل کنند و بخشی را عمل نکنند. هم چنین هنوز بیش از نیمی از محتوای قران و ازجمله احکام عبادی هم نازل شده که این کار مفهوم داشته باشد. ضمن اینکه گزارش تاریخی هم در این زمینه که مرتبط با سوره حجر باشد در دست نیست. سالها بعد در مدینه تنها در سوره نسا خداوند از منافقینی که میخواهند بین خدا و رسولش جدایی اندازند و میگویند نومن ببعض و نکفر ببعض ،نام برده است.
گزینه 5 هم قابل قبول نیست زیرا در هیچ کجای قران، کتب اسمانی قبلی را با قران نام نبرده است.

احتمال 6 هم قابل قبول نیست زیرا در سوره حجر که مکی است هنوز اهل کتاب به اسلام دعوت نشده اند تا چالشی با پیامبر و قران داشته باشند که بخواهند بخشی از قران را قبول و بخشی را رد کنند.
گزینه 7 هم بلحاظ نحوی پذیرفته نیست. "الذین جعلوا..." صفت است برای اسم معرفه قبل از خودش، یعنی المقتسمین. اگر بین این دو جزء رابطه‌ای نبود، ان مشبهه بالفعل سر الذین می آمد تا نشان دهد، جمله استینافی است.

لذا منظور قریشی هستند که برای مقابله با قران ،انرا قسمت قسمت کردند( یا برای اوردن مثل ان یا اتهام زدن های مختلف به ان که در خود قران و سوره های قبلی هم به این امر اشاره شده است . یا اینکه در ایام حج در مبادی شهر تقسیم شده و هر کدام بخشی از قران را برای مسافرین قرایت و انرا نقد و هجو میکردند)
اما اگر مقتسمین،از قریش بودند، چه عذابی بر انها نازل شده است؟ هر چند در برخی تفاسیر روایاتی دال بر هلاکت فردی و ناخوشایند این افراد ذکر شده،اما خیلی قابل اعتماد تاریخی نیست. در خود ایات هم صحبتی از نزول عذاب نیست.
بلکه از جمله قل انی انا النذیر المبین مفسران برداشت انذار از عذاب نموده و جمله کما انزلنا علی المقتسمین را به معنای عذاب نازل شده بر مقتمسین فرض کرده اند. حال انکه حتی اگر ایه اول انذار از عذاب باشد،ایه دوم نیز باید به همین مفهوم باشد یعنی مردم را از عذاب انذار بده همانگونه که مقتسمین را هم انذار داده بودیم.
اما با توجه به ایات 85 و92 و93 که صحبت از قطعی بودن قیامت و بازخواست از اعمال است، انذار پیامبر هم باید حاوی همین موضوع باشد.این مفهوم با کنار گذاشتن ایات فرعی که حاوی نکاتی به شخص پیامبر است و پشت سر هم گذاشتن ایاتی که وظیفه ایشان در قبال سایرین را بیان میکند، قابل استنباط است.
و در نهایت یعنی مردم و بندگانم را انذار کن از مواخذه اعمالشان در قیامت همانطور که قبلا مقتسمین را هم انذار کردیم.


سبعا من المثانی چیست؟
معني مثاني در هر دو آيه آنست كه آيات بيكديگر عطف ميشوند و همديگر را روشن ميكنند و ميان آنها التيام و ارتباط و انعطاف وجود دارد.قاموس قران
اما مَثاني، به معناي انعطافها و برگرداننده هاست. و مرجع آنها، حقايق ثابت و معارف الهي است كه به اخلاص تامّ و توحيد كامل منتهي ميشود.توضيح اينكه هر يك از معارف الهي، معرفت در حقّ خداي متعال و صفات و اسماء او را نتيجه ميدهد و به اعتبار ثانوي، موجب انعطاف و انصراف از غير خداي عزيز متعال ميگردد تا آنجا كه به توحيد كامل منتهي شود.
التحقيق في کلمات القران
در مفهوم و مصداق سبعا من المثانی نظرات و روایات زیادی وارد شده است از جمله بسیاری مفسرین با استناد به روایتی سبعا من المثانی را سوره حمد دانسته اند.
طبري روايات «سبعا من المثاني» را چند دسته مي‏كند:
1 -رواياتي كه مي‏گويند مراد از سبعا من المثاني طولاني‏ترين هفت سوره قرآن است.
2 -رواياتي كه سبعا من المثاني را هفت آيه سوره فاتحه مي‏دانند.
3 -رواياتي (در واقع، تنها يك روايت) داير بر اين كه مراد از سبعا من المثاني هفت بخش قرآن است.
4- رواياتي كه مي‏گويند كلّ قرآن مثاني است.
در بین نظراتی که جستجو و مشاهده شد، مناسب ترین احتمال این است که : "محتــوای وحــی قرآنــی بــر دو گونــه اســت:بخشـی کـه بـا کتـب آسـمانی پیشـین مشـابهت دارد و تکـرار آنهـا محسـوب میشـود و بخـش دیگـر کـه در کتـب آسـمانی پیشـین نظیـر نـدارد و مختـص بـه قـرآن کریـم و پیامبـر اکـرم ص اسـت. كلمــه »مثانــی« از ریشــه »ثنــی« بــه معنــی بازگشــتن بــه نقطــه آغــاز حرکـت و تکـرار دوبـاره چیـزی اسـت. ایـن تعبیـر مناسـب، اشـاره بـه بخشـی از وحـی اسـت کـه پیـش از آن در کتـب آسـمانی پیشـین آمـده اسـت و قـرآن بـه واسـطه نقـل آنهـا بارهـا خـود را مصدق کتــب آسـمانی پیشـین میخوانـد.
قـرآن، خویـش را در کلام وحـی بـا وصفهـای گوناگونـی ماننـد حکیـم، مجیـد، مبیـن، ذی الذکـر و ... سـتوده اسـت؛ امـا ایـن آیـه تنهـا آیـه اسـت کـه در آن، قـرآن خویـش را بـا وصـف »عظیـم« معرفـی میکنـد. وصـف »عظمـت و بزرگـی« در ایـن آیـه کامـلا متناسـب مقـام امتنـان و نیـز اشـاره بـه وجـه برتـری قـرآن بـر سـایر کتـب آسـمانی اسـت.
از اینـرو میتـوان گفـت تعبیـرَ القران العظيم اشـاره بـه بخشـی از قـرآن دارد کـه محتـوای آن تنهـا بـه پیامبـر اکـرم ص داده شـده اسـت و سـوره حمـد از مصادیـق ایـن بخـش اسـت کـه در قـرآن و سـایر کتـب آسـمانی نظیـر نـدارد."



مرور بر عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-9: ای پیامبر این کافران که در انکار پیام قران بهانه های مختلف میاورند و ترا مجنون میخوانند، را به خدا واگذار که بزودی در موعد مقرر خداوند هلاک و از عدم ایمانشان پشیمان خواهند شد . خداوند قران را هم حفظ خواهد کرد.
عصاره فراز آیات 10-15: در امتهای قبل نیز رسولان را مسخره میکردند. همواره چنین بوده که قلوب مجرمین، پذیرای ایمان به معارف وحی نبوده است. برای اینها هم هر نشانه و معجزه ای بیاوری، تسلیم حقیقت نخواهند شد.
عصاره فراز ایات 16-25:ای پیامبر خدایی که اسمان زیبا را از شر شیاطین محافظت میکند، و نعمات و نباتات مختلف در زمین را برای شما پدید اورده، باد و باران می فرستد و شما را حیات و ممات و روزی می بخشد همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد.
عصاره فراز آیات 26-48: شیطان متکبر هم از فرمان خدا مبنی بر خضوع نسبت به ادم، که از گلی بدبو آفریده شد، سرپیچی کرد. پس از رانده شدن از عرش، باذن خدا مهلت یافت بر تحریک و رهنمون شدن انسانها به گمراهی تلاش کند. او و پیروانش قطعا در جهنم خواهند بود. درحالیکه بندگان پرهیزکار خدا در بهشت با سلامت و ایمنی متنعم خواهند بود.
عصاره سیاق آیات49 -84: ای پیامبر به بندگانم .بگو که خدا ضمن رحیم و غفور بودن، عذاب دردناک نیز دارد. نزول فرشتگان بر ابراهیم و عطای فرزند علیرغم پیری و نازایی او و همسرش نمونه ای از رحمت خداست.عذاب هلاکت بار مجرمین قوم لوط ،اصحاب ایکه و اصحاب حجر نشانه ای از عذابهای دردناک خدا ست برای هوشیاران و ایمان اورندگان.
عصاره فراز آیات 85-99:ای پیامبر با توجه به قطعی بودن قیامت و بازخواست از تمام رفتارشان، از انها و مخالفتهایشان صرف نظر کن و با توجه به خدا و به مدد قران و بدون توجه و نگرانی از امکانات مالی انها و رهبری رحیمانه مومنین و یارانت؛ انها را از عاقبت کارشان هشدار ده و پیام وحی را بطور قاطع و شفاف بیان کن که ما ترا از شر انها کفایت می کنیم. با تسبیح و حمد پرودگارت و نماز و سجده ، برملالتهای ناشی از گفتار و رفتار آنها غلبه کن.
عصاره فراز آیات 85-99:ای پیامبر با توجه به قطعی بودن قیامت به بندگانم هشدار بده که قطعا از کارهایی که میکنند، مواخذه خواهند شد. در این راه به مشرکین و مخالفتهایشان اهمیت نده که ما ترا از شر انها کفایت می کنیم. با تسبیح و حمد پرودگارت و سجده و عبادت خدا، برملالتهای ناشی از گفتار و رفتار آنها غلبه کن.

درس سوره حجر: تثبیت و تقویت پیامبر در وظیفه انذار مردم از عذاب الهی و قیامت با بی توجهی به هجمه های مخالفان قرآن و واگذاردن انها به خدا و حمد و عبادت پرودگار

توضیح:ای پیامبر این کافران که در انکار پیام قران بهانه های مختلف میاورند و تسلیم حقیقت نمی شوند را به خدا واگذار که بزودی در موعد مقرر هلاک و قران نیز حفظ خواهد شد. خدای قادری که نعمات مختلف در آسمان و زمین را پدید اورده همه را در قیامت محشور خواهد کرد. شیطان و انسانهایی که با تحریکات او گمراه شدند، قطعا در جهنم و بندگان پرهیزکار خدا در بهشت خواهند بود. به بندگانم بگو که خدا ضمن رحیم و غفور بودن، عذاب دردناک همانند عذاب هلاکت بار مجرمین اقوام پیش نیز دارد. و هشدار بده که قطعا از کارهایی که میکنند، مواخذه خواهند شد. در این راه به مشرکین و مخالفتهایشان اهمیت نده که ما ترا از شر انها کفایت می کنیم. با سجده و عبادت خدا نیز، برملالتهای ناشی از گفتار و رفتار آنها غلبه کن.


کلمات کلیدی:
- بیشترین تکرار کلمه ساجد در قران، سوره حجر 4 بار
- تنها تاکید بر حفظ قران توسط خداوند در این سوره (نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون)
-تکرار یستهزئون و مستهزیئن در سوره 2 بار (در فراز دوم و اخر) ( در سوره های حجر،توبه،بقره و انعام 2بار کلمات و افعال این ریشه بکار رفته)
2-اولین کاربرد فعل انتقمنا توسط خداوند
-لاتمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم:طه .حجر در هر دو سوره هم عبارت سبح بحمد ربک خطاب به پیامبر امده
-در سوره نمل هم خطاب به پیامبر خدا فرمود: لا تکن فی ضیق مما یمکرون. در سوره حجر هم فرمود ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون
- فعل امر لاتحزن در قرآن خطاب به پیامبر اسلام در موارد زیر بکار رفته است که همگی بصورت لاتحزن علیهم امده که به محزون نشدن پیامبر از اقدامات و گفتار و مکر مخالفان دلالت دارد:سوره نمل آیه 70، نحل ایه 127و سوره حجر آیه 88
- مشابهت با سوره شعرا:کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین، لا یومنون به، درخواست مشرکان برای نزول فرشتگان، واخفض جناحک لمن اتبعک من اِلْمُؤْمِنِينَ ، انذر عشیرتک الاقربین،الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین(خطاب به پیامبر)

تصحیخ ترجمه و تدبر: آقای سیدکاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1403/02/31 10:13:16 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#9 ارسال شده : 1400/08/18 08:01:12 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,982

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر در سوره حجر
در ايه 9 إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

مرجع ضميرها در له #لحافظون چيست؟ قران يا پيامبر؟

مراد از «ذكر» قرآن است برخى گفته اند: ضمير «له» به محمّد صلّى اللّه عليه و آله برمى گردد و خداوند او را از گزند دشمنانش نگه مى دارد اين ديدگاه، خلاف ظاهر آيه است بنابراين، روشن است كه ضمير به قرآن برمى گردد

تفسير مغنيه

نظر دوستان، راجع به ارجاع ضمیر به پیامبر چیست؟

آقای محمد الجابري هم در تفسير تنزيلي خود، این ضمير را مربوط به پیامبر می‌داند و آنرا به آیه 6 که فرموده "وقالو یاابهالذی نزل اليک الذکر آنک لمجنون" مرتبط می‌کند

بااین توضیح که سیاق آیات راجع به قرآن نیست بلكه مربوط به پيامبر است
شهروزی Offline
#10 ارسال شده : 1403/03/18 07:35:10 ق.ظ
شهروزی

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 33

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹تفسیر سوره حجر از عبدالعلی بازرگان

حجر : ۱


الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ 

الف، لام، راء؛ ۱
چنين است آيات کتاب [=منبع علم و هدايت الهي] ۲
و قرآن روشنگر. 
__
۱- شش سورة متوالي [يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، به شماره‌هاي ۱۰ تا ۱۵] در ابتداي ثلث دوم قرآن با حروف مقطعه «الر» قرار گرفته است که در دو حرف «الف» و «لام»، با حروف مقطعه «الم» سوره‌هاي ششگانه [بقره، آل‌عمران، عنکبوت، روم، لقمان و سجده] اشتراک دارند، با اين تفاوت که سوره رعد [۱۳] به طور استثنائي با حروف مقطعه «المر» در سه حرف «الف» «لام» و «را» مشترک مي‌باشد، که به نظر برخي از مفسرين، جامع مطالب و موضوعاتی است که سوره‌هاي داراي حروف مقطعه «الم» و «الر» دارا هستند.
علاوه بر نکات فوق، حرف «م» در حروف مقطعه «طسم» [سوره‌هاي ۲۶ و ۲۸] و «حم» [سوره‌هاي ۴۰ تا ۴۶] و «المص» [سوره ۷] نيز به کار رفته است که براي تشخيص معنا و مفهوم اين کلمات، بايد مورد بررسي قرار گيرند.
سوره‌هائي که با «الم» آغاز مي‌شوند، تأکيد اصلي را روي مسئله «هدايت» [در ابعاد: ايمان، احسان و تقوا] گذاشته و بر «لا ريب فيه» بودن اين کتاب تصريح مي‌نمايند، در حالي که سوره‌هاي با حروف مقطعه «الر»، عمدتاً روي «آيه» [نشانه] بودن کتاب و «مبين» بودن آن از نظر خارج ساختن انسان از تاريكي به سوي «نور» اشاره داشته، اغلب با جمله «تلک آيات الکتاب» آغاز مي‌شوند. به استثناي سوره رعد، چهار سوره به نام يکي از پيامبران و يکي به نام قوم صالح مي‌باشد.
اين شش سوره، شش تجربه نبوّت را، که زمينه‌ساز رسالت حضرت موسي در برابر فرعون مي‌باشد، همچون شش کلاس پيش از دبيرستان معرفي مي‌نمايد، در اين ميان، سوره رعد مشابهت قوانين شريعت با قوانين طبيعت را [در ارسال باد براي انگيزش و حرکت دادن ابر و تشکيل باران، با ارسال پيامبران براي خيزش مردم از جمود جهل و استفاده از باران رحمت، فاعليت خدا و قابليت انسان در مقايسه گنجايش دره‌ها براي باران و گنجايش رَحِم براي نطفه، و ظرفيت روح انسان براي معنويات و...] نشان داده است.

۲- منظور از «الکتاب» چيست؟ اگر قرآن باشد، جملة بعدي «و قرآن مبين» با حرف «واو» آن را جدا ساخته است. علامه طباطبايي در الميزان، کتاب را همان «لوح محفوظ» الهي دانسته که قرآن از آن منبع و منشأ نازل گشته است. واژه کتاب در قرآن به معاني مختلفي آمده است، از جمله کتاب هدايت [همچون تورات و انجيل و قرآن]، کتاب و نامه عمل انسان در آخرت، کتاب علم و آگاهي خدا- لوح محفوظ [در: انعام ۵۹ (۶:۵۹) ، يونس ۷۱ (۱۰:۷۱) ، هود ۶ (۱۱:۶) ، نمل ۷۵ (۲۷:۷۵) ، روم ۵۶ (۳۰:۵۶) و...] اما در مواردي نيز ذکر کلمه کتاب اشاره به منبع هدايتي رفيعي دارد که جزئي از آن در افق درک و فهم آدميان به صورت قرآن [متن خواندني] نازل شده است، اين منبع همان «ام الکتاب» و «کتاب مبين» است که همچون مواد غذائي، محکم و يکپارچه بوده و تا به اجزاء قابل هضم و جذب تفصيل داده نشود، به ذهن انسان وارد نمي‌گردد.
زخرف ۱ (۴۳:۱) تا ۴- حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
هود ۱ (۱۱:۱) - الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ
دخان ۱ (۴۴:۱) تا ۳- حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهٍ مُبَارَكَهٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ

حجر : ۴

وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ
 

ما [مردمان] هيچ شهري را [بدون حجت و مهلت کافي] از ميان نبرديم، مگر آنکه مهلتي معلوم [=معين و مشخص؛ در نظامات الهي] داشتند. ۴ 
__
۴- معلوم يعني به علم و آگاهي درآمده و معين و مشخص شده. اين فعل ۱۱ بار در قرآن و موارد زير آمده است:
کتاب معلوم، قدر معلوم، وقت معلوم، يوم معلوم، مقام معلوم، حق معلوم، رزق معلوم

حجر : ۸

مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذًا مُّنظَرِينَ
 
ما فرشتگان را جز به حق نمي‌فرستيم [نه بيهوده و به درخواست منکران] و در آن صورت [حجت تمام شده و] ديگر مهلتي نخواهند داشت. ۶ 
__
۶- ابتلاي انسان در قرار گرفتن ميان دو قطب خير و شرّ، و گزينش آزادانه ميان دو گرايش مثبت و منفي است. نزول فرشتگان تعادل را به هم مي‌زند و قدرت قاهرانه آن، صحنه انتخاب را تحت تأثير ترس و طمع يا عظمت واقعه قرار مي‌دهد و در هر حال تصميم‌گيري آزاد را مختل مي‌سازد.

حجر : ۱۲

كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ 
اين چنين قرآن را [به جای ایمان، با انکار و استهزاء] در دل مجرمان راه مي‌دهيم. ۷ 
__
۷- نه آنکه خدا خواسته باشد عکس‌العمل آنها در برابر قرآن انکار و استهزاء باشد، به کار بردن ضمير جمع [نَسْلُكُهُ]، دلالت بر دست اندرکاري و نظارت نيروهاي مؤثر در جهان، و انفعالات نفساني خود منکران در چنين نگرشي به قرآن را نشان مي‌دهد.

حجر : ۱۶
بخش اول

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ 
و ما در آسمان [=جوّ زمين] برج‌هائي [براي محافظت حيات] قرار داده‌ايم ۸
و آن را براي ناظران [از زاویه دید زمين] زينت بخشيده‌ايم.۹ 
__
۸- کلمة «بروج» جمعاً ۴ بار در قرآن آمده که نگاه جامع به اين موارد مي‌تواند ما را به فهم دقيق‌تري از آيات نزديک کند.
موضوع بروج در قرآن آنچنان حائز اهميت است که سوره‌اي را به آن ناميده [سوره ۸۵] و در نخستين آيه‌اش، براي جلب توجه تلاوت کنندگان به عظمت اين پديده، که «ذات» و ماهيت آسمان مي‌باشد، سوگند خورده است: «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ»!
آية فوق [و دو آيه ديگر] از «بروجي در آسمان» سخن مي‌گويد و آيه ۷۸ سوره نساء (۴:۷۸) از «بروجي در زمين» [هر کجا باشيد، حتي در بروج بلند و استوار، مرگ به سراغ شما خواهد آمد = أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَهٍ...]، اگر برج‌هاي زميني نقش حفاظت از پادشاهان و امراء و مردم شهر را داشتند، از همين نشانه قرآني، به شيوه تفسير قرآن با قرآن، آيا نمي‌توانيم به جستجوي نظام مشابهي براي حفاظت از حيات زميني در برابر خطراتي که آن را تهديد مي‌کند بپردازيم؟ مگر غير از اين است که قرآن بر وجود چنين سيستم حفاظتي، در ارتباط با بروج [که دو نقش حفاظت و تزئين آسمان را دارند] از جمله در آيات زير اشاره کرده است؟
انبياء ۳۲ (۲۱:۳۲) - وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ
فصلت ۱۲ (۴۱:۱۲) - ...وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا...
صافات ۶ (۳۷:۶) و ۷- إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَهٍ الْكَوَاكِبِ وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ
حجر ۱۶ (۱۵:۱۶) و ۱۷- وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ
مبتکر و پيشگام چنين برداشتي، نويسنده کتاب هفت آسمان [دفتر دوم از بازنگرشي اساسي به اسلام] مي‌باشد که اين مسئله را با دلايلي مستند [در صفحات ۱۱۱ به بعد] مطرح نموده که در زير به خلاصه‌اي از آن اشاره مي‌کند:
«اصولا بروج به معناي قلعه، ريشه در زبان عربي ندارد و اعراب در دوران جاهليت از سپاهيان رومي آن را فرا گرفته بودند. اصل لاتين آن بورگوس است. بورگوس يا بورگ به قلعه‌ها و ساختمان‌هاي مستحکمي مي‌گفتند که تو در تو و به منظور محافظت يا دفاع ساخته مي‌شد... شواهد تاريخي نشان مي‌دهند که ساختن حصار هايي پيرامون شهر يا قلعه‌هائي براي حفظ جايگاه مقدس خدايان يا قصر فرمانروايان، حتي قبل از «دياکوس» بسيار مرسوم بوده و بعدها اينگونه استحکامات را در ايران و روم براي دفاع از سرحدات مي‌ساختند. به طوري که... لفظ «بورگ» در آخر نام بسياري از شهرها، نظير هامبورگ، استراسبورگ و... يادگار همان حصار و برج و بارو هائي است که زماني بر گرد آنها مي‌کشيدند.
...عقيده مفسرين قديمي متأثر از نجوم بطلميوسي، همان دوازده قرارگاه خورشيد در دوازده ماه سال بود، اما... اعراب قبل از نزول قرآن به هيچ وجه از وجود صورتها و بروجي در آسمان اطلاع نداشتند و بروج را تنها به معناي قلعه مستحکم به کار مي‌برده‌اند... تنها پس از ترجمه کتاب‌هاي يوناني... این کار انجام شده است.
...دسته ديگري از مفسرين بروج را از ريشة «بَرَجَ» به معناي آشکار شدن مي‌دانستند... قرآن نمي‌تواند بدون هدف و نتيجه به ذکر چنين عبارتي بپردازد که حتي براي باديه‌نشينان هم چيز تازه‌اي در بر حجر : ۱۶

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ 
و ما در آسمان [=جوّ زمين] برج‌هائي [براي محافظت حيات] قرار داده‌ايم ۸
و آن را براي ناظران [از زاویه دید زمين] زينت بخشيده‌ايم.۹ 

۹- از نظر علمي روشن است که آسمان لاجوردي، سرخي شفق به هنگام غروب، رنگين کمانِ هنگام باران و تلالو ستارگان در آسمان شبانه، فقط از زاويه ديد ناظرين زميني، که از زير چتر طبقات جوّ، نور خورشيد را در طيفي تجزيه شده از زرد تا بنفش مي‌بينند، قابل رؤيت است؛ بالاتر از جوّ زمين، آسمان به رنگ سياه و فاقد همه اين زيبائي‌هاست. اين حقيقت را که در دوران ما مکشوف دانشمندان فضائي شده، قرآن در ۱۴ قرن قبل گفته است.
علاوه بر استثناي «لِلنَّاظِرِينَ» در اين سوره، در سه سوره ديگر [صافات ۶ (۳۷:۶) ، فصلت ۱۲ (۴۱:۱۲) و ملک ۵ (۶۷:۵) ] تأکيد شده است از ميان طبقات جوّ، فقط سماء الدنيا [طبقه زيرين – ايزو سفر] تزيين داده شده است [در ضمن معناي دنيا- نزديک‌تر- در اينجا در برابر قصوي- دورتر- قرار دارد. ر ک به انفال ۴۲ (۸:۴۲) ].
منظور از آسمان پائين‌تر [سماء الدنيا]، طبقه زيرين اتمسفر است که طي فرآيند تفکيک نوري شيميايي، از اکسيژن مولکولي، اکسيژن اتمي حاصل مي‌شود که در شرايطي اين دو با هم ترکيب شده و اُزُن را پديد مي‌آورند. اکسيژن و ازن موجود در اتمسفر با جذب مقادير زيادي از اشعه ما‌وراء بنفش، از نفوذ آن به زمين و هلاک جانداران جلوگيري کرده و همچون چراغي [مصباحي] که ذخيره سوخت خود را صرف درخشندگي مي‌کند، ملکول‌ها و اتم‌هاي آن به صورت ميلياردها چراغ پديده تابش شبانه را به وجود مي‌آورند که آسمان را از حالت تاريکي مطلق به آسمان زيباي مخمل مانند شبانه با تلألو ستاره‌ها تبديل مي‌کند. تنها در اين طبقه از جوّ است که چنين زيبائي قابل مشاهده است، در طبقات فوقاني، آسمان کاملا سياه و ستاره‌ها ثابت [بدون چشمک زدن] هستند.
در ضمن آيات ۵ سوره ملک (۶۷:۵) و ۱۲ سوره فصلت (۴۱:۱۲) در همين زمينه مي‌باشد.، طبقه زيرين اتمسفر است که طي فرآيند تفکيک نوري شيميايي، از اکسيژن مولکولي، اکسيژن اتمي حاصل مي‌شود که در شرايطي اين دو با هم ترکيب شده و اُزُن را پديد مي‌آورند. اکسيژن و ازن موجود در اتمسفر با جذب مقادير زيادي از اشعه ما‌وراء بنفش، از نفوذ آن به زمين و هلاک جانداران جلوگيري کرده و همچون چراغي [مصباحي] که ذخيره سوخت خود را صرف درخشندگي مي‌کند، ملکول‌ها و اتم‌هاي آن به صورت ميلياردها چراغ پديده تابش شبانه را به وجود مي‌آورند که آسمان را از حالت تاريکي مطلق به آسمان زيباي مخمل مانند شبانه با تلألو ستاره‌ها تبديل مي‌کند. تنها در اين طبقه از جوّ است که چنين زيبائي قابل مشاهده است، در طبقات فوقاني، آسمان کاملا سياه و ستاره‌ها ثابت [بدون چشمک زدن] هستند.
در ضمن آيات ۵ سوره ملک (۶۷:۵) و ۱۲ سوره فصلت (۴۱:۱۲) در همين زمينه مي‌باشد.

حجر : ۱۷

وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ 
و آن [سيستم حفاظتي] را از [نفوذ] هر شيطان رانده شده ۱۰
[=سنگ‌هاي سرگردان و اشعه ماوراي بنفش و...] حفظ کرده‌ايم. 
__
۱۰- «شيطان» صفتي است که به هر متمرّد خارج شونده از حريم و حدود اطلاق مي‌گردد، چه ابليس، که با عصیانش از امر پروردگار در سجده به آدم، از حريم فرشتگان هبوط کرد، چه انسان‌هاي طغيانگر ديو‌صفت [انبياء ۸۲ (۲۱:۸۲) ، بقره ۱۴ (۲:۱۴) ] چه سنگ‌هاي سرگردان شرر بار که از مدار خود خارج شده و به جوّ زمين برخورد مي‌کنند [حجر ۱۷ (۱۵:۱۷) ، صافات ۷ (۳۷:۷) ، ملک ۵ (۶۷:۵) ]، چه میکروب [ص ۴۱ (۳۸:۴۱) ] و... گويا سليمان به لطف خدا توفيق يافته بود متجاوزان ديو صفت [اقوام همسايه مغول مانند] معاصر خود را مهار کند و به کارهاي سازنده همچون بنائي [ساختمان سازي در زمين] و غواصي [استخراج يا بندر‌سازي در دريا] وا دارد و هم شرور غير قابل اصلاح را به بند درآورد.

حجر : ۱۸

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ 
مگر آن [أشعة مخرّب] که دزدانه استماع [=نفوذ] کند ۱۱
که در اين صورت شهابي آشکار آن را تعقيب خواهد کرد. ۱۲ 
__
۱۱- درست است که واژة سمع در مورد شنيدن به کار مي‌رود، اما شنيدن فرآيندي است که از برخورد امواج فرستاده شده از دهان گوينده‌اي با گوش ما و فعل و انفعالات سيستم شنوائي و جريان الکتريکي که به مغز ارسال مي‌شود حاصل مي‌گردد. همانطور که براي تقويت امواج صوتي از سمعک استفاده مي‌کنيم، براي مقابله با اصوات شديد [در انفجارات و مشابه آن] از گوشي‌هائي مخصوص بهره مي‌بريم و براي آرامش خواب، پنبه يا فيلترهایی در گوش خود قرار مي‌دهيم. کره زمين نيز در برابر چنين امواجي مجهز شده است تا به راحتي نتوانند به سوي ملأ اعلي [طبقات بالائي] دست يابند.


استفاده از واژه سمع نبايد ما را در معناي متعارف آن که شنيدن است متوقف سازد. و گرنه در فهم معناي «والله سميع» باز مي‌مانيم، چرا که خدا همچون ما نيازمند ابزار شنوائي نيست، ولي از هر حرکت صوتي و غير آن در جهان باخبر است.
در سورة طور آية ۳۸ (۵۲:۳۸) ، به استماع حقايقي از طريق نردبان [همچون دکل‌هاي مخابراتي] اشاره شده است که نشان مي‌دهد منظور از استماع، الزاماً دريافت امواج صوتي توسط سيستم شنوائي آدميان نيست و معنايي عام‌تر دارد.
در سوره صافات (آیه ۸ (۳۷:۸) ) در بیان ناتوانی شیاطین در استماع آنچه در افق بالا می گذرد، از فعل «یسّمّعون» استفاده کرده که در اصل یستمعون (در باب تفعل) بوده است و این باب دلالت بر توانایی و پذیرش می کند.

۱۲- براي درک بهتر اين آيه و شناخت دقيق «شِهَابٌ مُبِينٌ» [يا شهاب ثاقب] بهتر است در آيات ۱۰ سوره صافات (۳۷:۱۰) [إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ] و آيات ۸ (۷۲:۸) و ۹ سورة جن [وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا]که دقيقاً از همين پديده سخن مي‌گويند نيز تدبّر کرد.
اشعه‌هاي مرگبارِ عبور کننده از خطوط مقاومت مغناطيسي زمين که گوئي از نقطه کور ديوار حفاظتي آن همچون برق از ديد مرزبانان گريخته‌اند [يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ]، با اين حال، آن شياطيني [عناصر شرر‌باري] که از اولين برج و باروي نگهباني بگذرند و از کمربند مغناطيسي زمين فرار کنند، در بالاي قطب و در هنگام برخورد با اتم‌ها و ملکول‌هاي جوّ، آنها را تحريک و يا يونيزه مي‌کنند و به اين وسيله با تابش شفق‌هاي قطبي [Arura] يا شعله‌هاي درخشان [شهاب ثاقب]، رد پاي خود را روشن مي‌سازند. [براي توضيح بيشتر به کتاب هفت آسمان نوشته دکتر کريم رستگار مراجعه کنيد].
دو کمربند شگفت‌انگيزي که از سال ۱۹۵۸ کشف شده‌اند، و به نام کاشف آن «ون آلن» نام گذاري شده، به قدري نيرومند و داراي قدرت دفاعي شديد براي محافظت از زمين هستند که به نيروي راديو‌اکتيو خود در برابر بادهاي خورشيدي و کيهاني و عناصر مرگ‌بار آن مقاومت مي‌کنند.

حجر : ۱۹

وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْزُونٍ 
و زمين را گستراندیم و در آن کوه‌هائي ثابت [=لنگر هايي براي قاره‌ها که شناور روي مواد مذاب زيرين هستند] قرار داديم ۱۳
[تا از لرزش دائمي محفوظتان دارد] و در آن از هر چيز موزون رويانديم. ۱۴ 
__
۱۳- «رواسي» جمع «راسيه» به معناي لنگر است که موجب توقف کشتي در بندر مي‌گردد. کوه‌ها نيز به دليل ريشه‌دار بودن‌، قاره‌هاي زمين را روي قشر مذاب زمين نگه داشته و مانع حرکت آنها مي‌گردند. اين اصطلاح ۱۰ بار در قرآن تکرار شده است: رعد ۳ (۱۳:۳) ، حجر ۱۹ (۱۵:۱۹) ، نازعات ۳۲ (۷۹:۳۲)، نحل ۱۵ (۱۶:۱۵) ، انبياء ۳۱ (۲۱:۳۱) ، نمل ۶۱ (۲۷:۶۱) ، لقمان ۱۰ (۳۱:۱۰) ، فصلت ۱۰ (۴۱:۱۰) ، ق ۷ (۵۰:۷) و مرسلات ۲۷ (۷۷:۲۷) .

۱۴- «هر چيز موزون» مي‌تواند شامل: معادن، گياهان و حيوانات باشد، انسان را نيز قرآن روییده شده از زمين شمرده است [نوح ۱۷ (۷۱:۱۷) - وَاللهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا] نه تنها آدميان عادي، بلکه مريم را نيز رويشي نيکو توصيف کرده است [آل‌عمران ۳۷ (۳:۳۷) - فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا...]. منظور از موزون، متناسب و منظم و مقدّر [طراحي شده روي نظم و حساب] است.

حجر : ۲۱

وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ 
هيچ چيزي وجود ندارد مگر آن که گنجينه‌هاي آن نزد ماست و جز به اندازه معين آن را فرو نمي‌فرستيم. ۱۵ 
__
۱۵- همة پديده‌هاي عالم، به اندازه و «قدر» معيني آفريده و مقدّر شده‌اند [رعد ۸ (۱۳:۸) ، حجر ۲۱ (۱۵:۲۱) ، قمر ۴۹ (۵۴:۴۹) ]، از جمله باران که نزول آن در نقاط مختلف زمين کاملا تنظيم شده و روي حساب است [مومنون ۱۸ (۲۳:۱۸) و زخرف ۱۱ (۴۳:۱۱) ].

حجر : ۲۲

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ 
و بادها را بارور کننده [=آبستن کننده ابرها] فرستاديم، ۱۶
پس [با ريزش باران] بدان سيراب‌تان ساختيم و شما ذخيره کننده آن [در طبقات زيرزميني يا درياچه‌ها] نيستيد. ۱۷ 
__
۱۶- «لَوَاقِحَ» [جمع لاقح] از ماده لقاح و تلقيح، که همان آبستن و بارور کردن است مي‌آيد، چنين نقشي براي باد تا قبل از قرن ۱۸ ميلادي معلوم نبود. بارور شدن ابر در اثر نطفه‌هاي نمک در ذرات ابر مي‌باشد که به وسيله باد تحريک و ترکيب مي‌شود. براي ايجاد باران مصنوعي نيز در هواي صاف يا همراه قطعات متفرق ابر، که گرم و مرطوب و آماده تشکيل ابر است، گرد يخ متبلور [انيدريد کربنيک] يا بعضي املاح سرد و جاذب الرطوبة يا غبار آب را به وسيله هواپيما مي‌پاشند [کتاب باد و باران در قرآن، صفحات ۳۰۴، ۳۰۵، ۳۶۰ تا ۳۶۲، در مجموعه آثار شماره ۷ از مهندس مهدي بازرگان].

۱۷- در اين آيه به سفره‌هاي زيرزميني، که مسکن و قرارگاه آب است، اشاره شده، در آية ۱۸ سوره مؤمنون به سفره‌هاي سکونت زيرزميني آب و در آيه ۲۱ سوره زمر (۳۹:۲۱) به منابع زيرزميني آن. همه اين آيات در سرزمين خشک و کم باران عربستان نازل شده که مردمانش اطلاعي از اين مخازن نداشتند. به خصوص زمين آذرين مکه که اصولا آب را نمي‌توانست درون خود ذخيره کند.

حجر : ۲۷

وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ 
و جن [=نیروهای ناشناخته / ابلیس] را پيش تر [=قبل از آفرینش انس] ۱۹
از آتشي نافذ [=انرژي خالص] آفریدم. ۲۰ 
__
۱۹- به نوشتة «جن و انس» از همين قلم مراجعه شود.

۲۰- معناي «السَّمُومِ» که در دو آيه ديگر [طور ۲۷ (۵۲:۲۷) و واقعه ۴۲ (۵۶:۴۲) ] وصفي از عذاب جهنم شمرده شده، «نافذ» است. سموم از «سمم» به معني سوراخ سوزن است. زهر را نيز به دليل نفوذش در سلول‌هاي بدن «سم» مي‌گويند، همچنين بادهاي گرم يا سرد را که گوئي در اندام نفوذ مي‌کنند و مي‌سوزاند و مي‌لرزاند باد سموم ناميده‌اند. «نَارِ السَّمُومِ» بودن منشأ آفرينش جن، ظاهراً دلالت بر انرژي ويژه‌اي مي‌کند که همچون جاذبه از ماده مي‌گذرد [والله اعلم].

حجر : ۲۹

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ 

پس هرگاه او را به سامان [کمال جسمي] آورده و از روح خود [=اختيار و استعداد کمال معنوي] در او دميدم، براي او به [حال] سجده درآييد ۲۱
[=در خدمت رشد و کمال او قرار گيريد]. 
__
۲۱- در معناي سجده، که در خدمت خاضعانه و تسليم مطلق‌ِ فرمان تکويني يا تشريعي خدا در آمدن است، قبلا به تفصيل سخن گفته‌ايم. نقش فرشتگان نسبت به آدمي، همچون نقش معلمين مدرسه نسبت به دانش آموز است که به تدريج در طول سال، معلومات خود را مطابق نظامات آموزشي در اختيار محصّل قرار مي‌دهند. وقتي حيات در کره زمين به اوج تفصيل و تکامل مادي خود رسيد، آفريدگار عالم با دميدن از روح خود در اين آفريدهء برتر، فرشتگان را در خدمت کمال روحي او قرار داد.
در اينجا به جاي «فاسجدوا له» [بر او سجده کنيد]، جمله «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» آمده است. فقعوا از ريشه «وَقَعَ»، از بالا به پايين آمدن است، همچون نزول ابر آسمان به زمين [حج ۶۵ (۲۲:۶۵) و اعراف ۱۷۱ (۷:۱۷۱) ]. واقع شدن هر حادثه‌اي نيز مفهوم سقوط و ثبوت دارد. در اينجا گوئي فرشتگان بايد متواضعانه در برابر آدم «نازل» شوند. «ساجدين» نيز حاليه است و دلالت بر تداوم و پيوستگي مي‌کند.

حجر : ۳۳

قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ 
گفت: من [در شرايطي] نيستم تا براي بشري که او را از گِل سياه متغيري آفريده‌اي سجده کنم ۲۲ [=مادّه را پست‌تر از انرژي میدانم]. 
__
۲۲- منطق ابليس برتري انرژي بر مادّه و تکيه بر تعصّب نوعي و نژادي بود. صافات ۷۶ (۳۷:۷۶) : قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ
شهروزی Offline
#11 ارسال شده : 1403/03/18 07:49:17 ق.ظ
شهروزی

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1391/07/08
ارسالها: 33

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
🔹تفسیر سوره حجر از عبدالعلی بازرگان

حجر : ۳۹

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
 

گفت: پروردگارا، حال که مرا [از مسير رشد و کمال با اخراج از مقامي که داشتم] به تباهي سپردي، ۲۳
براي آنها [=بني‌آدم؛ دنياپرستي را] در زمين حتماً خواهم آراست ۲۴
و بي‌ترديد همگي آنان را به تباهي خواهم کشاند. 
__
۲۳- «لاغوينهم» از ريشة «غَوَي»، و غواية به راه تباهي و هلاکت رفتن است، درست مقابل رشد که به راه سعادت منتهي شدن مي‌باشد. قرآن واژة «غوايه» را مقابل رشد قرار داده است. مثل: بقره ۲۵۶ (۲:۲۵۶) : لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. [همچنين اعراف ۱۴۶ (۷:۱۴۶) ]. و اطاعت از حق، آدمي را به رشد مي‌رساند و عصيان در برابر آن، به غَي [وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى- طه ۱۲۱ (۲۰:۱۲۱) ].

۲۴- نيکو جلوه کردن اعمال شخص نزد خود را قرآن گاهي به شيطان نسبت داده [انعام ۴۳ (۶:۴۳) ، انفال ۴۸ (۸:۴۸) ، نحل ۶۳ (۱۶:۶۳) ، نمل ۲۴ (۲۷:۲۴) ، عنکبوت ۳۸ (۲۹:۳۸) ]، گاهي به شرکاء شيطاني [فصلت ۲۵ (۴۱:۲۵) ، انعام ۱۳۷ (۴:۱۳۷) ]، گاهي به خدا [انعام ۱۰۸، نمل ۴ (۲۷:۴) ] ولي بيشتر به صورت ناشناخته، که مي‌تواند هر يک از موارد فوق باشد [انعام ۱۲۲ (۶:۱۲۲) ، توبه ۳۷ (۹:۳۷) ، يونس ۱۲ (۱۰:۱۲) ، رعد ۳۳ (۱۳:۳۳) ، فاطر ۸ (۳۵:۸) ، مؤمن ۳۷ (۲۳:۳۷) ، محمد ۱۴ (۴۷:۱۴) و فتح ۱۲ (۴۸:۱۲) ].

حجر : ۴۰

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ 


مگر بندگان اخلاص يافته‌ات از ايشان. ۲۵ 
__
۲۵- «خلوص» صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که مي‌کوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد.
در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ سوره يوسف (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همة بندگان را گمراه مي‌کند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان مي‌دهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نمي‌توان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].

حجر : ۴۱

قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ 

ـ [خداوند] گفت: اين [اخلاص] راهي است مستقيم به سوي من. ۲۶ 
__
۲۶- هر مسلمان نمازخواني روزانه حداقل ۱۰ بار در نمازهاي پنج‌گانه خود از خدا مي‌خواهد که: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ». صراط مستقيم به شهادت اين آيه و آياتي ديگر، صاحب اختيار [ربّ] شناختن خدا و انحصاراً او [نه ديگران] را ارباب دانستن است. اين جمله را قرآن دو بار ديگر از زبان عيسي(ع) نقل کرده است، [آل‌عمران ۵۱ (۳:۵۱) و زخرف ۶۴ (۴۳:۶۴) ] عبادت خالصانه خدا، نه دل دادن به شيطان، همان عهدي است که خدا در ازل با آدميان بسته و در قيامت از آن بازخواست مي‌کند : يس ۶۰ (۳۶:۶۰) و ۶۱ [أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ]

حجر : ۴۴

لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ 

آن را هفت در است، که هر دري ويژه گروهي از آنان است. ۲۷ 
__
۲۷- نيازي به بيان نيست که منظور از «ابواب جهنم»، درهاي معمولي نيست، بلکه راه‌ها، روش‌ها و درهاي فريبي است که شيطان در دنيا به روي شيفتگان دنيا مي‌گشايد و به ورود در آن ترغيب مي‌کند. دوزخ يک دروازه ندارد، شيطان هر کسي را متناسب با نقطه ضعفش به دري دعوت مي‌کند و اين درها و دام‌ها متنوع‌اند.

حجر : ۵۰

وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ 

و [نيز] عذاب من عذابي دردناک است. ۳۱ 
__
۳۱- آيات ۴۹ و ۵۰ گوئي دو روي يک سکه را نشان مي‌دهد؛ يک روي آن غفور و رحيم بودن خدا را نشان مي‌دهد، که از اسماء نيکوي پروردگارند، روي ديگر نشان از عذاب دارد، بدون آنکه عذاب را از اسماء خدا بشمارد. مسلماً خداي غفور و رحيم سنخيتي با عذاب ندارد و اصولا عذاب، همچون تاريکي که اصالت نداشته و در فقدان نور معنا پيدا مي‌کند، در محروميت از نعمت و در برآورده نشدن نيازهاي مادّي و معنوي عارض مي‌شود [مثل عذاب از تشنگي و گرسنگي، يا عذاب محروميت از آزادي و عدالت]. تأسيس مدرسه براي تعليم و تربيت و خدمت به فرزندان ميهن است و هيچ معلمي جز به انگيزه آموزش و ارشاد شاگردان، معلمي نمي‌کند و هرگز مشتاق مردود ساختن آنها نيست. البته مردودشدگان عذاب مي‌کشند و اين عذاب از کارنامه‌اي که معلم و مدرسه داده‌اند ناشي مي‌شود، اما محصول عملکرد خودشان است. منطق مدرسه و آموزش و پرورش ايجاب مي‌کند که در ارزيابي شاگردان عدالت را رعايت کند و اين عين حکمت و رحمتي است به جامعه که بي‌سوادان را از مصادر امور دور مي‌دارد.

حجر : ۵۲

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ 

آنگاه که بر او وارد شدند و سلامي گفتند، [ابراهيم] گفت: ما از شما دل نگرانيم. ۳۳ 
__
۳۳- وَجَل را نيز ترس ترجمه مي‌کنند. از پنج باري که اين واژه در قرآن تکرار شده، سه مورد آن با قلب آمده است: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» [انفال ۲ (۸:۲) ، حج ۳۵ (۲۲:۳۵) ، مؤمنون ۶۰ (۲۳:۶۰) ] و ۲ مورد ديگر [حجر ۵۲ (۱۵:۵۲) و ۵۳] نيز در توصيف دل نگراني و اضطرابي که بر ابراهيم(ع) نسبت به مهمانان ناشناخته [فرشتگاني که در قالب آدمي] بر او وارد شدند، دست داده بود. از مجموعه اين موارد چنين فهميده مي‌شود که وَجَل، ناآرامي و اضطرابي دروني نسبت به خطري در آينده است. اين آيه در وصف کساني است که به همه تکاليف خود عمل مي‌کنند و همه حقوق اجتماعي خود را به نيازمندان مي‌پردازند، اما چون مي‌دانند رهرو مسيري به سوي ربّ وخير مطلق هستند، مختصر انجام تکاليف راضی و قانع نمي‌شوند و اعمال کثير خود را در برابر پروردگار عظيم، قليل و ناچيز مي‌شمارند.
ر ک به خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه بند ۵ [أنّ المؤمن لا يمسي ولا يصبح إلا ونفسه ظنون عنده ، فلا يزال زاريا عليها ، ومستزيدا لها] و خطبه ۱۹۳ بند ۱۳ در وصف متقون [لا يرضون من أعمالهم القليل ولا يستکثرون الکثير].
اين نگراني بر اساس توضيحي که در آيه ۷۰ سوره هود (۱۱:۷۰) داده شده؛ نه در برخورد اول و هنگام ورود، بلکه پس از پذيرائي در منزل و مشاهدة نشانه‌هائي غير بشري حاصل شده بود. « فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ»

حجر : ۵۷

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ 

[سپس] پرسید: ماموريت مهم شما چيست، اي فرستادگان؟ ۳۵ 
__
۳۵- «خَطبْ» به کار مهم گفته مي‌شود. کاري که حاوي پيامي جدّي به «مخاطب» است، اين کلمه را با ذکر جمله «فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» ابراهيم(ع) از فرشتگان پيام‌آور عذاب قوم لوط مي‌پرسد [حجر ۵۷ (۱۵:۵۷) و ذاريات ۳۱ (۵۱:۳۱) ]، و نيز فرعون از زنان درباري: «مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ» [يوسف ۵۱ (۱۲:۵۱) ]. معناي پرسش موسي(ع) از سامري اين بود که مي داني تو چه بلاي عظيمي سر مردم آوردي؟

حجر : ۶۰

إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَـمِنَ الْغَابِرِينَ 

جز همسرش که مقدّر کرديم از باقي‌ماندگان باشد. ۳۶ 
__
۳۶- همسر لوط با آنکه بيش از همه با آن مربي و معلم خدائي ارتباط داشت، از عقايد شرک‌آميز آباء و اجدادي خود دست برنداشت. لفظ «غابرين» که هفت بار در قرآن درباره اين زن تکرار شده، با غبار، که گرد و خاک هواست، هم ريشه مي‌باشد. غابر کسي است که از رفتن و رشد و از کاروان کمال باز ماند و همچون غبار هوا بنشيند. البته تقدير الهي، نه قضا و قدري از پيش تعيين شده، بلکه تقدير و سرنوشتي است که به «قدر» و اندازه و عملکرد بندگان ارتباط دارد.

حجر : ۶۵

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ
 
پس خانواده‌ات را در پاسي از شب [از شهر] خارج کن و خود در پي ايشان روان شو [=رهبري و مراقبت کن] و هيچ يک از شما واپس نگردد ۳۸
[به سرعت از منطقه خطر خارج شويد و براي برداشتن اسباب و اثاثيه برنگردید] و بدانجا که فرمان داده شده‌ايد برويد. 
__
۳۸- «يَلْتَفِتْ»، از ريشة «لَفَتَ»، انصراف و برگشتن از دينحجر : ۵۷

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ 
[سپس] پرسید: ماموريت مهم شما چيست، اي فرستادگان؟ ۳۵ 
__
۳۵- «خَطبْ» به کار مهم گفته مي‌شود. کاري که حاوي پيامي جدّي به «مخاطب» است، اين کلمه را با ذکر جمله «فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» ابراهيم(ع) از فرشتگان پيام‌آور عذاب قوم لوط مي‌پرسد [حجر ۵۷ (۱۵:۵۷) و ذاريات ۳۱ (۵۱:۳۱) ]، و نيز فرعون از زنان درباري: «مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ» [يوسف ۵۱ (۱۲:۵۱) ]. معناي پرسش موسي(ع) از سامري اين بود که مي داني تو چه بلاي عظيمي سر مردم آوردي؟

حجر : ۶۰

إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَـمِنَ الْغَابِرِينَ 

جز همسرش که مقدّر کرديم از باقي‌ماندگان باشد. ۳۶ 
__
۳۶- همسر لوط با آنکه بيش از همه با آن مربي و معلم خدائي ارتباط داشت، از عقايد شرک‌آميز آباء و اجدادي خود دست برنداشت. لفظ «غابرين» که هفت بار در قرآن درباره اين زن تکرار شده، با غبار، که گرد و خاک هواست، هم ريشه مي‌باشد. غابر کسي است که از رفتن و رشد و از کاروان کمال باز ماند و همچون غبار هوا بنشيند. البته تقدير الهي، نه قضا و قدري از پيش تعيين شده، بلکه تقدير و سرنوشتي است که به «قدر» و اندازه و عملکرد بندگان ارتباط دارد.

حجر : ۶۵

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ
 
پس خانواده‌ات را در پاسي از شب [از شهر] خارج کن و خود در پي ايشان روان شو [=رهبري و مراقبت کن] و هيچ يک از شما واپس نگردد ۳۸
[به سرعت از منطقه خطر خارج شويد و براي برداشتن اسباب و اثاثيه برنگردید] و بدانجا که فرمان داده شده‌ايد برويد. 
__
۳۸- «يَلْتَفِتْ»، از ريشة «لَفَتَ»، انصراف و برگشتن از دين يا مسير طي شده است، التفات [در باب افتعال] هم به رو آوردن تعلق مي‌گيرد و هم به روگرداندن.شده است، التفات [در باب افتعال] هم به رو آوردن تعلق مي‌گيرد و هم به روگرداندن.

حجر : ۶۶

وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَـؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ
 
اين امر [=وقوع زلزله و آتشفشان عذاب] را به اطلاع او رسانديم که صبحگاهان نسل اين مردم بريده خواهد شد [=اين شجرة مفسد و متجاوز ريشه‌کن مي‌شود]. ۳۹ 
__
۳۹- برحسب آيات متعدد قرآن، قوم لوط در اثر انفجار ناگهاني پوسته زمين، ناشي از تراکم گازها و مواد مذاب طبقات زيرين، که اصطلاحاً بمب آتشفشاني نام گرفته، نابود شدند. اين حادثه با موج انفجار و خروش شديدي که «صيحه» ناميده مي‌شود آغاز گرديد و با زير و رو شدن و جابجائي طبقات فوقاني، شهر و ساکنان آن را در کام خود فرو برد و سپس باراني از گدازه‌ها و سنگريزه‌هاي داغ منطقه را پوشاند.
هود ۸۲ (۱۱:۸۲) - فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ
شعراء ۱۷۳ (۲۶:۱۷۳) - وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ
قمر ۳۴ (۵۴:۳۴) - إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ

حجر : ۷۰
قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَـمِينَ 

گفتند: مگر تو را از [پناه دادن و ميزباني] مردمان [غريبه] نهي نکرده بوديم؟ ۴۰ 
__
۴۰- چنين گفته شده که زيست‌گاه قوم لوط [سُدوم، گموره] در مسير کاروان‌هاي تجارتي قرار داشته و اين مردم نسبت به مسافران غريبه احساس ناخوشايندي داشتند و گويا در آغاز براي منصرف ساختن آنان از عبور از سرزمين‌شان، عمل زشتي را مرتکب شدند که به تدريج به آن خو گرفتند و ادامه دادند.

حجر : ۷۵
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ 

مسلماً در اين [حادثه] بس نشانه‌هاست براي حق‌جويان. ۴۳ 
__
۴۳- «مُتَوَسِّمِ»، از ريشة «وَسَمَ» [علامت گذاشتن] است و «سَمِه» علامت و نشانه است. توسّم [در باب تفعل] دلالت بر کنجکاوي و پي‌جوئي براي شناخت حقيقت از طريق نشانه‌ها مي‌کند، همچنانکه در توسل، وسيله جوئي مورد نظر مي‌باشد. اگر کساني با دستگاه‌هاي گنج‌ياب به دنبال ثروت‌هاي بي‌صاحب هستند، کساني هم پي‌جوي گنج آيات و اشارات هستند تا به ثروت‌ها و عبرت‌هاي پايداري دست يابند.

حجر : ۷۶

وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ 

و به درستی که آن [شهر یا دیار ویران شده هنوز] در مسير [کاروانيان] برجاي مانده است. ۴۴ 
__
۴۴- از آيات ۱۳۷ (۳۷:۱۳۷) و ۱۳۸ سوره صافات: «و شما بامدادان بر [ويرانه‌هاي سرزمين] آنان عبور مي‌کنيد و شب هنگام نيز، پس چرا انديشه نمي‌کنيد» [وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَبِاللَّيْلِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ] معلوم مي‌شود اين ويرانه‌ها حوالي شهر مکه بوده و کاروانیان يا شتر چرانان و رمه‌داران از آن مسير همه روزه عبور مي‌کردند.

حجر : ۷۸

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِـمِينَ 

بي‌گمان اهل «ايکه» نيز ستمگر بودند. ۴۵ 
__
۴۵- سخن از «اصحاب الايکه» علاوه بر اين آيه، در سه آيه ديگر [شعراء ۱۷۶ (۲۶:۱۷۶) ، ص ۱۳ (۳۸:۱۳) و ق ۱۴ (۴۰:۱۴) ] آمده است. «اَيکه» به جنگل و بيشه گفته مي‌شود. مصاحبت با هر چيز، ملازمت و پيوستگي با آن را نشان مي‌دهد. گويا اين قوم در منطقه‌اي جنگلي يا سبز و خرّم و بيشه مانند مي‌زيستند و به اتکاء ثروت طبيعي از خدا غافل شده و ستم مي‌کردند. به گفته برخي مفسرين، اصحاب ايکه همان قوم مَدْين بودند که شعيب پيامبر براي هدايت آنان فرستاده شد. ظاهراً اين قوم در ناحيه شمال غربي عربستان و شام [سوريه و اردن و فلسطين فعلي] مي‌زيستند.

حجر : ۸۰

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ 

و هر آينه اصحاب حجر [=قوم ثمود که در منطقه‌اي کوهستاني زندگي مي‌کردند] رسولان را تکذيب کردند. ۴۷ 
__
۴۷- «حَجَر» به سنگ گفته مي‌شود و «حِجْر» به سنگ‌چين و ديواره‌هاي محافظتي که براي احراز مالکيت به دور خانه و ملک و مزرعه مي‌کشيدند. اين واژه بيان کننده مفهوم حفاظت و کنترل نيز مي‌باشد و از اين روي به صاحبان خرد که بر نفس خويش مراقبت و کنترل دارند «ذي حجر» گفته مي‌شود.
قوم ثمود که بر حسب آيه ۹ سوره فجر (۸۹:۹) [وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ] شهر و خانه‌هاي خود را در دل کوه بنا کرده بودند، مي‌پنداشتند در پناه اين کاخ‌ها و استحکامات سنگي «محفوظ» از عوارض ظلم و ستم خواهند بود. «اصحاب الحجر» ناميدن اين قوم، بيانگر احساس تعلق و تکيه و اعتماد آنها به محل سکونت‌شان بود و اصولا کلمه «اصحاب» نوعي ملازمت و مقارنت را مي‌رساند.

حجر : ۸۵

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ
 
و ما آسمان‌ها [=عالم ستارگان] و زمين و آنچه ميان آندو است [=فضاي کهکشاني] را جز به حق [=هدفدار و حکيمانه] نيافريديم و بي‌ترديد زمان [قيامت] در پيش است، پس [اي پيامبر، از منکران آخرت] بگذر، گذشتي زيبا. ۴۸ 
__
۴۸- «صفح»، از صفحه روي، يا صفحه دل پاک کردن آثار رنجش از مشرکان و به اصطلاح به روي خود نياوردن و گذشتي کريمانه مي‌باشد که يک گام بالاتر از عفوي است که فراموش نشود و به بايگاني دل سپرده گردد. اما جميل، که دلالت بر زيبائي و حُسن رفتار مي‌کند، صفتي است که قرآن آن را در صبر و تحمل کسي که بدي کرده [يوسف ۱۸ (۱۲:۱۸) و ۸۳ (۱۲:۸۳) ، معارج ۵ (۷۰:۵) ]، رها ساختن به زيبايي و نيكويي زنان مطلقه [احزاب ۲۸ (۳۳:۲۸) و ۴۹ (۳۳:۴۹) ]، درگير نشدن و کناره‌گيري از مکذبین مرفه [مزمل ۱۰ (۷۳:۱۰) ] و بالاخره به روي خود نياوردن از انکار آخرت [حجر ۸۵ (۱۵:۸۵) ] به کار برده است.

حجر : ۸۷

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ 

همانا به تو «سبع مثاني» ۴۹ [=سورة حمد يا هفت آيه مرتبط به هم] و قرآن عظيم را داديم. 
__
۴۹- مثاني بودن قرآن، همچون عدد ثاني [۲]، که به عدد واحد [۱] برمي‌گردد و بر آن بنا مي‌شود، هماهنگي و ارتباط تمامي اجزاء [آيات] قرآن با يکديگر را، همچون ارتباط اعضاء و جوارح بدن انسان، نشان مي‌دهد. با اين تعبير، قرآن بدنه‌اي است که آياتش مرتبط و مفسر يکديگر بوده، هر عضوي از آن در بيان مقصود، همگون عضو ديگر است و تماماً به سوي صراط مستقيم هدايت مي‌کند. اين حقيقت را آيه ۲۳ سوره زمر (۳۹:۲۳) به روشني بيان مي‌كند: خدا نيكوترين سخن نو را نازل كرده؛ كتابي همگون و هماهنگ... [اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ...]. حرف «من» [در مِنَ الْمَثَانِي] نشان مي‌دهد مثاني مصداق‌هاي فراواني در طبيعت و شريعت دارد. و از اين نظر بيشتر مفسرين سوره حمد را، که آيات هفتگانه‌اش مثال آشکاري از هماهنگي و پيوند ميان اجزاء يک واحد است، مثاني مورد نظر شمرده‌اند، برخي ديگر سوره‌هاي هفتگانه‌اي را که با حروف مقطعه «حم» آغاز مي‌شوند [سوره‌هاي ۴۰ تا ۴۶]. با توجه به «فاتحه الکتاب» ناميده شدن سوره حمد، که آغازگر قرآن، خلاصه و عصاره مضامين کتاب و به گونه‌اي فهرست مندرجات آن محسوب مي‌شود، همچنين قرار گرفتنش پيش از سوره‌هاي بلند بقره و... که جدا بودن آن را از نظر تعداد و طول متوسط آيات نشان مي‌دهد، به نظر مي‌رسد «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» همان سوره حمد باشد [والله اعلم].

حجر : ۸۸

لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ
 
ـ [با وجود چنين گنج شايگاني] به نعمت‌هائي که ما برخي از آنها [=منکران] را برخوردار کرده‌ايم چشم مدوز ۵۰ [=اعتنائي به مال و ثروت آنان مکن] و بر آنان [از ايمان نياوردنشان] محزون مشو و [در عوض] بال مهرباني خويش را بر مؤمنان بگستران [به آنها اعتنا کن و زير پر و بال حمايت قرارشان ده]. 
__
۵۰- آية ۱۳۱ سورة طه (۲۰:۱۳۱) نيز عيناً همين مطلب را بيان مي‌کند:
وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى
ترجمه: و [نه تنها از آزادي مخالفين راضي باش، بلکه] به بهره‌مندي‌هائي از تجملات زندگي دنيائي [نيز] که به برخي منکران بخشيده‌ايم، چشم [نارضايتي و مخالفت] مدوز، ما خواسته‌ايم در اين [تجملات] آنها را بيازماييم. [مطمئن باش] رزق پروردگار تو بهتر و پاينده‌تر است.

حجر : ۹۱

الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ 


همان کساني که قرآن را بخش بخش کردند [تا هر بخشي را که موافق مطامع‌شان است بپذيرند]. ۵۱ 
__
۵۱- از جمله تجزيه‌کنندگان قرآن، گروهي از سردمداران اهل کتاب بودند که براي ايجاد شک و ترديد ميان مسلمانان، به پیروانشان توصيه مي‌کردند: به آنچه به مؤمنان در آغاز روز نازل شده، [ظاهراً] ايمان آوريد و منکر بقيه آن شويد [تا باور آنها سُست شده] و چه بسا [از عقايد خود] برگردند. [وَقَالَتْ طَائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ- آل‌عمران ۷۲ (۳:۷۲) ].
اين همان توطئه تفرقه افکنانه جمعي از منکران است که با حيله پذيرش قسمتي از قرآن و انکار قسمتي ديگر [نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ] مي‌خواستند حجيت و استواري قرآن را از اعتبار بيندازند که هشدار عذابي خوارکننده به آنها داده مي‌شود:
نساء ۱۵۰ (۴:۱۵۰) و ۱۵۱: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا

حجر : ۹۴

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ 


پس آنچه را بدان مأموري آشکار [=ابلاغ عمومي] کن و از مشرکان کناره بگير [=با آنان درگير مشو]. ۵۲ 
__
۵۲- اعراض هرگاه با حرف اضافه «عن» بيايد، معناي عدم تعرض و درگير نشدن و معترض نبودن مي‌دهد.

حجر : ۹۸

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ 


پس [براي آرامش يافتن] به ستايش پروردگارت تسبيح کن و از سجده‌کنندگان باش. ۵۴ 
__
۵۴- تغيير نگاه از زمين به آسمان و از مناسبات مخالفت‌آميز جوامع بشري به نظام حکيمانه الهي، در طلوع و غروب خورشيد، کسي را که از آزادي مشرکين و کفار در انکار توحيد، قيامت و نبوّت ناراضي و دلتنگ است، در نمازهاي پنج‌گانه‌اش در اوقات متنوع شب و روز به اين حقيقت مي‌رساند که در تداخل نور و تاريکي و در تناوب و تداوم شب و روز، خير و برکتي نهفته است که دلالت بر مشيت حکيمانه الهي مي‌کند. در اين نظام بي‌عيب و نقص، وجود مخالف، نه تنها عيب و ايرادي محسوب نمي‌شود، بلکه بايد از ميدان دادن به آنان استقبال کرد و از آن «راضي» بود.
در اين زمينه به اين آيات نيز نگاه کنيد: طه ۱۳۰ (۲۰:۱۳۰) ، ق ۳۹ (۵۰:۳۹) ، فرقان ۵۸ (۲۵:۵۸) ، طور ۴۸ (۵۲:۴۸) و ۴۹.

حجر : ۹۹

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ 


و پروردگارت را بندگي کن تا يقين [=مرگ / آگاهي يقينی] تو را در رسد. ۵۵ 
__
۵۵- گويا به استناد آية ۴۶ (۷۴:۴۶) و ۴۷ سورة مدثر [وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ- يکسره روز جزا را تکذيب مي‌کرديم تا يقين به ما رسيد] مرگ را همان رسيدن به يقين گرفته‌اند که پرده‌ها کنار مي‌رود و ناپايداري دنيا و تعلقات آن به وضوح نمايان مي‌گردد.

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/18 07:50:45 ق.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

ali Offline
#12 ارسال شده : 1403/06/25 10:00:13 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,982

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير سوره حجر از تفسير تسنيم ايت الله جوادي املي

بسم الله الرحمن الرحیم
سوره مبارکه حجر
﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾(1)﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾(2)﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾(3)﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ﴾(4)﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾(5)
يكي از وجوهي كه درباره حروف مقطع گفته شد اين است كه قرآن از همين حروف تشكيل شد ولي معجزه است و همين مواد اوليه در اختيار شما فصحا و بلغاي عرب و غير عرب هست و توان درآوردن چنين كتابي را نداريد به عظمت اين قرآن اشاره مي‌كند كه قسمت مهم عظمت قرآن كه همان محتواي معرفتي اوست
﴿تِلكَ﴾ يعني اين سوره آيات قرآن كريم است كه هم ﴿تِلكَ﴾ كه اشاره به دور است نشانه عظمت اين كتاب است و هم تنوين تفخيم كه در ﴿وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾ است نشانه جلال و شكوه اين كتاب است. اين كتاب جز حق چيزي را در‌بر ندارد و همه حقايق را هم در بر دارد و كساني كه در اثر انديشه‌هاي وهمي يا انگيزه‌هاي مادي از فيض و فور اين كتاب محروم‌اند هم در دنيا به هلاكت مي‌رسند منتها وقت معيني براي هلاكت آنهاست و هم در آخرت آرزو مي‌كنند اي‌كاش مسلمان بودند در آخرت اعتراف دارند كه كار بدي كردند كفر ‌ورزيدند اين اعتراف در دنيا نعمت است ولي در آخرت نقمت است و ندامت در دنيا و اعتراف از بهترين وسايل است اما اقرار به گناه در آخرت جز حسرت و ندامت چيز ديگري نيست ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾
هر حالت خوبي كه براي مسلمانها هست و كفار از آن محروم‌اند و ممكن است باعث بشود كه آنها تمنّي بكنند اي‌كاش ما در دنيا مسلمان بوديم ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾
اين مودت به قرينه لوي در ﴿لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ همان تمنّي است وگرنه دوستي صادق نيست اين يك دوستي كاذبي است براي اينكه اين أمل، أمل كاذبي است أمل يعني آرزو، آرزو وقتي كاذب بود دوستي‌اش هم مي‌شود كاذب .انسان يك كار خيري انجام مي‌دهد به اين آرزو كه بعداً نتيجه‌اش را بگيرد بازگشت چنين عمل و آرزويي به رجا و اميد است و چيز خوبي است كسي كه كار خوب انجام مي‌دهد براي اينكه در قيامت از او طرفي ببندد يك عمل صادق يعني آرزوي صادق است كه همان رجا است و مودتش هم مودت صادق خواهد بود امّا وقتي انسان نسبت به دنيا كه از بين رفته است و وارد آخرت شد آرزو داشته باشد چنين آرزويي، آروزي كاذب است و آن مودتش هم مودت كاذب.
فرمود: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ اين أمل، أمل باطل است به‌دليل اينكه سرگرم مي‌كند آدم را آن عملي كه فروغ مي‌آورد عمل حق است آن آرزويي كه نشاط مي‌آورد و انسان را حركت مي‌دهد عمل حق است اما آن آرزويي كه انسان را غرق مي‌كند بجاي غواصي آن عمل، عمل باطل است رها كن اينها را كه اينها مشغول كارهاي خودشان باشند كار اينها چيست؟ اكل و شرب است .می‌فرماید فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ طولي نمي‌كشد كه اينها بيدار مي‌شوند آدم خوابيده كه [تا] ابد نمي‌خوابد كه بالأخره بيدارش مي‌كنند ديگر ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ زود است كه حالا مي‌فهمند اينها را
﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ ٭ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾
اما حالا تا كسي كفر ورزيد ما فوراً عذاب الهي بياوريم و بساط را جمع بكنيم خب اين مي‌شود اضطرار، اين مي‌شود الجا ما مهلتي مي‌دهيم تا كسي ملجاء به ايمان نباشد مضطر به ايمان نباشد با حُسنِ اختيار خود ايمان بپذيرد . براي هر ملّتي همان طوري كه براي هر فردي يك مدتي هست اگر شرايط ديگري را رعايت بكند عمرش طولاني است نظير صدقه، صله رحم، بهداشت و علل و عوامل ديگر و اگر رعايت نكند سقوط مي‌كند جامعه هم اين‌چنين است براي جامعه هم يك عمري است اگر فضايل را رعايت بكنند دوام بيشتري دارند و اگر رعايت نكنند زودتر سقوط مي‌كند و مانند آن
فرمود: ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾
با چند تعبير تحقيرآميزي ـ معاذالله ـ همراه است مستقيماً خطاب نكرده‌اند كه تو يا اسم حضرت را نبردند گفتند اي كسي كه بر او ذكر نازل شده است يعني به ادعاي تو وحي نازل شده است كه اصل ذكر و وحي خرافه است و تو مدعي آن‌هستي كه اين خرافه معجزه است اي كسي كه بر تو ذكر نازل شده است با فعل مجهول ذكر كرده‌اند ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ قرآن كريم آنچه را كه مشركان يا ملحدان درباره پيغمبر فرمودند آن را مكرّر ذكر مي‌كنند بعد مي‌فرمايد اين يك حرف تازه‌اي نيست هر كس كه معيار معرفت‌شناسي‌اش حس و تجربه است از يك سو، مدار هستي‌شناسي او اصالة الماده است از سوي ديگر در طول تاريخ با انبيا مشكل داشته‌اند اينها هيچ پيامبري نيامده مگر اينكه يك عده‌اي سلمان‌رشدي آن عصر بودند اين‌چنين نيست كه سلمان‌رشديها و دانماركيها تازه پيدا شده باشد كه در برابر هر پيامبري يك سلمان‌رشدي هست مي‌گويد اين خرافه است، افيون است، فسون است، فسانه است و مانند آن پس آيات قرآن كريم هم از مشركان حجاز از يك سو، هم از ملحداني كه مي‌گويند: ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ غير از طبيعت خبري نيست از سوي ديگر، چه نسبت به پيغمبر اسلام(ص) چه نسبت به انبياي گذشته اينها نسبت به نبوت عامه مشكل جدي دارند نه نسبت به نبوت خاصه يك وقت هست يك كسي يهودي است مسيحي است اين اصل وحي نبوت را مي‌پذيرد انبياي گذشته را مي‌پذيرد پيامبران خودشان را مي‌پذيرند ولي نسبت به بعد از پيامبر خودشان مشكل جدي دارند اينها يك محذور دارند يك وقت است نسبت به اصل نبوت عامه مشكل جدي دارند قرآن كريم حرف هر دو، سه گروه را نقل مي‌كند .آنچه كه فعلاً محل بحث است در سورهٴ مباركهٴ «حجر» راجع به شخص پيغمبر است همين مشركان‌اند كه مثل ملحدان و كمونيستها نيستند اينها خدا را قبول دارند ملائكه را قبول دارند منتها مي‌گويند بشر نمي‌تواند نبي باشد نبوت را خرافات مي‌دانند مي‌گويند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» هم مشابه اين تعبير آمده است كه ذات اقدس الهي از او دفاع كرده در آيهٴ بيست به بعد سورهٴ «تكوير» ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ ٭ وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ ٭ وَلَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ المُبِينِ ٭ وَمَا هُوَ عَلَي الغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قلم» چند جا هم از نزاهت رسول گرامي از جنون سخن به ميان آمده آيه دو سورهٴ «قلم» اين است ﴿ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾ خب درباره اصل نبوت عامه كه مشكل جدي ملحدان و مشركان است
می‌گویند اگر تو پيامبري چرا فرشته نمي‌آيد ما ببينيم تأييدت كنند ﴿لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ﴾ خب چند فرشته همراه شما بيايند تأييد بكنند كه اين آقا پيامبر است ﴿لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه هشت به اين صورت آمده است ﴿ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ بعد فرمود: ﴿ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾
فرمود فرشته‌ها در موارد حساس نازل مي‌شوند بر اشخاص خاص بر انبيا و اوليا بله فرشته نازل مي‌شود يك در موقع عذاب هم فرشتگان نازل مي‌شوند دو اگر فرشتگان نازل بشوند به حيات شما خاتمه خواهند داد ﴿ لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ شما منظر و مهلت. داده نخواهيد بود به شما آن وقت مهلت نمي‌دهند
اينها كه مدعي‌اند اگر اين مطالب حق است ما بايد ملائكه را ببينيم خيال كردند ملائكه با چشم ظاهري هم ديده مي‌شود فرمودند نه شما وقتي اين چشم ظاهري‌تان از كار افتاده ملائكه را مي‌بينيد آن وقت ديگر ﴿وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ اين اصل كلي بود كه در همه موارد مطرح است و اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(ص) ندارد ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ دليلشان هم اين است كه ﴿ لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾
ذات اقدس الهي در پاسخ آنها مي‌فرمايد كه ﴿مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ﴾ فرشتگان يا براي انبيا و اوليا نازل مي‌شوند يا هنگام عذاب نازل مي‌شوند بالأخره اين‌چنين نيست كه مثل باران باشد هر وقت كه دلتان خواست نازل بشوند كه اگر ملائكه براي اجراي حق نازل شدند ديگر به شما مهلت نمي‌دهند ﴿ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ﴾ «منظر» يعني مهلت داده شده در آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم كه فرمود: ﴿ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ يعني به اينها مهلت داده نمي‌شود آن روزها فرمود در آن روز البته فرشته‌ها نازل مي‌شوند.
فرمود: ﴿مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ ٭ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾
فرمود ما ذكر را نازل كرديم و ما حافظ اين ذكريم منظور از اين ذكر هم، قرآن كريم است براي اينكه صدر و ساقه تا اينجا هر جا سخني به ميان آمده است قرآن كريم بود .
اولين آيه اين است ﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾. بعد هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾ اين ذكر در اينجا همان قرآن كريم است ديگر .
آن وقت ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا﴾ همين ذكر را يعني قرآن را ، پس احتمال اينكه منظور از ذكر پيغمبر (ص) باشد يك احتمال ضعيفي است گرچه در سوره «طلاق» كلمه ذكر بر پيغمبر (ص) اطلاق شده است ﴿ذِكْراً ٭ رَسُولاً﴾ كه اين ذكر بر وجود مبارك پيغمبر اطلاق شده است اما با قرينه است اما اينجا محور اصلي ذكر همان قرآن كريم است ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾ يعني ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ قرآنيم كه اين دلالت دارد بر نزاهت قرآن از تحريف. براي صيانت قرآن از تحريف ، محققان اسلامي اعم از شيعه و سني بر اين باورند كه قرآن منزه از تحريف است چيزي بر او افزوده نشده چيزي از او كاهش نيافته آنچه كه بشر فعلي در خدمت اوست از اول تا آخر از آخر تا اول همان است كه از لَبان مطهر پيغمبر صادر شده است بعد از نزول، بدون كم و زياد يك «واو» كم نشده يك «واو» هم اضافه نشده اين حرف ما و محققين سني است اما هم در بين شيعه‌ها و هم در بين سنيها كساني يافت مي‌شوند كه ـ معاذالله‌ـ احياناً احتمال تحريف مي‌دهند مطلب مهم آن است كه نه هيچ شيعه‌اي حق دارد اين حرف را به سني اسناد بدهد چون محققين سني منكر تحريف‌اند و نه هيچ سني . زيرا اين ضرر مشترك است به اسلام مي‌رسد شيعه به سني بگويد شما قائل‌ايد كه قرآن تحريف شده سني به شيعه بگويد كه شما قائل‌اند كه قرآن تحريف شده در هر دو حال ضرر را اسلام مي‌بيند تنها سند مانده و قانون اساسي اسلام قرآن است اگر خداي ناكرده اين تحريف شده باشد چيزي در دست نيست روايات كه جوابگو نيست چون خود روايات دو طايفه‌اي از روايات اين است كه شما هر چه از ما نقل شده است بر قرآن كريم عرضه كنيد و بسنجيد چون آن ميزان است چون مثل پيغمبر و مثل امام مي‌توان حرف زد اما مثل خدا نمي‌توان حرف زد لذا قرآن معجزه است و حديث، معجزه نيست تحدي هم نشده فرمود مثل ماها حرف مي‌زنند و جعل مي‌كنند چون مثل ما حرف مي‌زنند مثل ما جعل مي‌كنند هر چه از ما رسيده است بر قرآن كريم عرضه كنيد
كساني كه خيال مي‌كنند با حمايت از تحريف -‌معاذالله- از اهل بيت از امامت دارند دفاع مي‌كنند اين يك غفلتي بيش نيست اين آسيب رساندن به اصل مسئله امامت است ا
اگر سوره‌اي از سوره‌هاي قرآن حذف شده باشد از دو جهت با آيات تحدي هماهنگ نيست گذشته از اينكه با آيه محل بحث هم هماهنگ نيست اما از جهت اولي براي همان ناهماهنگي با آيه سوره «نساء» است در سوره «نساء» فرمود: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ يعني چون قرآن كلام خداست و من عند‌الله است هيچ اختلافي در او نيست خب اگر سوره‌اي از سوره‌هاي قرآن حذف شده باشد -معاذالله- خصم مي‌تواند بگويد كه ما بخشي از قرآن را در دست نداريم چگونه با آيات ديگر بسنجيم ببينيم مخالف است يا مخالف نيست بنابراين با آيه ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ هماهنگ نيست گذشته از اينكه وجه دوم اين است كه ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ با او هماهنگ نيست زيرا خصم مي‌گويد شما تحدي كرديد گفتيد قرآن معجزه است و هر كدام از سور او هم جداگانه معجزه‌اند و شما اگر توانستيد مثل يكي از اين سوره‌ها بياوريد خب ما آن سوره‌اي كه محذوف است در دست نداريم تا با او به مبارزه برخيزيم و مثل او بياوريم پس از اين دو جهت با آيات قرآن با آيات تحدي مطابق نيست چه اينكه با آيه محل بحث كه ﴿اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ هم مخالف است.
پس اگر سوره‌اي از سور قرآن -معاذالله- حذف بشود سه اشكال دارد يكي اينكه با ﴿اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ مخالف است .دو اينكه با تحدّي ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ يكي هم با تحدي به عدم اختلاف كه ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ ولي اگر آيه‌اي از آيات قرآن كريم حذف شده باشد از دو جهت با قرآن مخالف است يعني قرآن او را نفي مي‌كند يكي همين آيه ﴿اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ است يكي هم آيه سوره مباركه «نساء» كه ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾
اما اينكه در جريان نزول قرآن اگر وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمر طولاني‌تري مي‌داشت قرآن كامل‌تر بود و جامع‌تر مي‌بود اين سخن درست نيست براي اينكه در همان اوائل سوره مباركه «مائده» آمده است ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾ پس هيچ حكمي نمانده و هيچ آيه‌اي نمانده كه ذات اقدس الهي نازل نكرده باشد اين به كمال و تمام رسيده است البته اگر عمر مبارك آن حضرت بيشتر بود در تبيين آيات در تعليم كتاب و حكمت در تفسير آن در تشريح آن البته جامعه استفاده بيشتري مي‌كرد اما قرآن همين است بيش از اين هم نيست و چون كامل شده است.
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ ٭ و ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ٭ كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾
مي‌فرمايد ما آب زلال را فرستاديم تا سطح گوش آب زلال است تا سطح سامعه امت آب زلال است . وقتي وارد دستگاه فطري افراد مي‌شود فرق مي‌كند اگر اين دستگاه ظرف بلورين شفاف صاف باشد ما حقيقت را داديم او حقيقت را هم گرفت مي‌شود مؤمن اگر وارد دستگاه آلوده شد اين به ميل خود يا برمي‌گرداند يا به ميل خود تفسير مي‌كند .
فرمود: ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ اگر «في قلوب المؤمنين» بود اين دلها ظروف معارف است اگر ظرفي سالم باشد آن مطلب زلال كه كوثر معرفت است اين مي‌شود مؤمن .
اگر خداي ناكرده ظرف سفالي شكسته زباله‌داني باشد آن آيات مي‌آيد اينجا و آلوده مي‌شود اين ظرف كه آلوده شد مظروف را هم آلوده مي‌كند اين تعليق حكم بر وصف مشرف به عليّت است فرمود: ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ آن وقت آن مجرمين وقتي دهن باز مي‌كنند مي‌شود مسخره اينها قرآن را مسخره مي‌كنند از اين طرف اين آب زلال وارد شد از آن‌طرف مسخره درآمد چرا وقتي كساني كه دستگاه گوارش آنها ضعيف است مريض است زخم اثناعشر دارند شما بهترين سيب و گلابي را اگر به دهان آنها بريزيد آنها قي مي‌كنند لجن بيرون مي‌آورند براي اينكه اين دستگاه نمي‌تواند اين سيب و گلابي را بپذيرد شما چه چيزي به او داديد؟ غير از گلابي شيرين كه چيزي به او نداديد كه اين دستگاه مريض است.
فرمود ما از اين طرف اين معارف را در قلب آنها وارد كرديم آنكه از دهن او در مي‌آيد مسخره است ﴿كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ﴾ «بما انهم مجرمون» يعني مشكل براي خودش است
به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود نگران نباش اين حادثه تنها براي شما نيست انبياي قبلي هم همين را داشتند مردان الهي هم هستند كه حافظان دين هستند به خوبي تلقي مي‌كنند به خوبي حفظ میكنند به خوبي منتشر مي‌كنند «ان في ذلك لآياتٍ في صدور العالمين» هست اينها است ﴿لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾ است ﴿وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است اين نگران نباش آنها هم هستند .
فرمود اما اينكه مي‌بينيد استهزاء مي‌كند مشكل خودشان است.
﴿وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ﴾(14)﴿لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ﴾(15
فرمود اينها در اثر لجاجت به حدي رسيدند كه اگر ما درهاي آسمان را باز كنيم به روي اينها و اينها روزانه مرتب رفت آمد بكنند يكي از دو حرف را مي‌زنند يا هر دو را در دو مقطع مي‌گويند يا دو گروه مي‌شوند گروهي اين و گروهي آن مي‌گويند يا مي‌گويند كه ما نرفتيم اين چشم‌بندي است واقع نشده يا اگر قبول بكنند كه واقع شده مي‌گويند اين سحر است يا مي‌گويند در خارج واقع نشده ما اين‌چنين در اثر تردستي چشم‌بند مي‌بينيم يا اگر هم واقع شده است ما را بردند سحر كردند معجزه‌اي در كار نيست
﴿فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ ٭ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا﴾ در صورتي كه اصل رفتن را انكار بكنند وقتي مي‌گويند چشم‌بندي شده يعني واقع نشده در اثر تردستي آن چشم‌بند ما اين‌چنين مي‌بينيم اين فقط در محدوده حس ماست نه محدوده خارج اگر نه واقع شده باشد قبول كردند كه واقع شده اينها به آسمان رفتند روزانه رفتند مي‌گويند ما را سحر كردند چه به صورت چشم‌بندي باشد چه به صورت سحر هر دو باطل است

فرمود ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾
مستحضريد كه ظواهر الفاظ حجت است مگر اينكه دليل عقل معتبر يا نقلي معتبر بر خلافش اقامه بشود وگرنه ظاهر آيه حجت است آيه مباركه به نحو عموم كه از حرف نفي ﴿إِن﴾ به آن نكره‌اي كه در سياق نفي است بنام ﴿شَيْ‌ءٍ﴾ ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ استفاده مي‌شود اين است كه جميع اشياء خزائني دارند ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ هيچ چيز نيست مگر اينكه چندين خزينه دارد يك. و اين خزائن متعدد هم عندالله است اين دو. و هر چه در جهان خارج هست مسبوق به آن خزائن است و از آن خزائن تنزل مي‌كند اين سه.
و تنزلش هم برابر با اندازه و هندسه الهي است اين چهار.
اين ترجمه تحت اللفظي اين آيه تنها چيزي كه از اين عموم اطلاق خارج مي‌شود خود خزائن است كه ديگر براي خزائن، خزائن نيست و صاحب خزينه است كه خداي سبحان است غير از اين دو امر كه دليل لبي متصل و لفظي متصل لبي او را همراهي مي‌كند غير از اين چيزي از اين اطلاق يا عموم خارج نيست . ﴿عِنْدَنا﴾ هم خارج است يعني كسي كه خزائن نزد اوست او در خزينه نيست او خزينه ندارد او صاحب‌خزينه است و آن خداي سبحان است.
اما مانده مسئله ﴿عِنْدَنا﴾ و مسئله خزائن و مسئله ﴿شَيْ‌ءٍ﴾
منظور از ﴿عِنْدَنا﴾ ذات اقدس الهي است كه از خودش بر اساس عظمتي كه دارد با متكلم مع الغير ياد مي‌كند در اينجا جاي تعبير به متكلم مع الغير است ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ القَدْرِ﴾﴿إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ اين عظمت و جلال و شكوه فاعل در مقام فعل ايجاب مي‌كند كه از خودش به ضمير متكلم مع الغير ياد بكند پس منظور از «عند» نزد خداست و از ذات اقدس الهي هم بر اساس جلال و شكوه به متكلم مع الغير ياد شده است.
مطلب ديگر اين است كه آنچه كه در مخزن هست فرو نمي‌ريزد نزولش به نحو تجافي نيست كه از آنجا چيزي خارج بشود نظير مخازن بشري نيست نظير مخزن بانك نيست يا نظير مخزنهاي زير زمين نيست يا نظير مخازن دريايي نيست يا نظير مخازن نفت و گاز نيست كه به نحو تخليه باشد به نحو تجافي باشد چيزي از اين مخزن بيرون بيايد چرا؟ براي اينكه اگر خروج از اين مخزن به نحو تنزل نباشد به نحو تجلي نباشد به نحو تخليه باشد به نحو تجافي باشد اين لازمه‌اش اين است كه كم بشود كم كم از بين برود اگر چيزي را ولو اقيانوس آب فراواني داشته باشد چيزي از اقيانوس گرفته بشود بالأخره كم مي‌شود ديگر.
در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ صغرا و كبرا هم با همين دو آيه كنار هم تأمين مي‌شود آيه 95 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ بعد آيه 96 ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ آنچه در نزد شماست نفاد و زوال‌پذير است بالأخره اگر معدن نفت و گاز است زوال‌پذير است تازه اين چرخه سوخت هسته‌اي هم نفاد و زوال‌پذير است اين طور نيست كه خود شمسي كه منشأ پيدايش اين قدرتهاست يك روزي ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾ او را تهديد مي‌كند چيزي در عالم طبيعت نيست كه تخليه‌پذير نباشد زوال‌پذير نباشد نقصان‌پذير نباشد فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾
چيزي كه نزد شماست مثل خود شماست كه ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ مخازن و معادني هم كه در اختيار بشر هست فناپذير است مثل خود بشر. اما مخازن و معادني كه نزد خداست اين مصون از زوال است
خب پس ظاهر آيه اين شد كه جميع اشيا هم انواع هم اشخاص اين يك و اينها خزائني دارند دو و اين خزائن هم عندالله است سه و چون عندالله است زوال و فنا و نفادپذير نيست چهار.
فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ما بادها را فرستاديم براي تلقيح يعني بادها رسالت الهي را در نظام تكوين به عهده دارند نه خود به خود پيدا مي‌شوند نه خود به خود حركت مي‌كنند نه سمت و سوي آنها خود به خود است در هيچ كدام از اين عناصر ياد شده خودمختار نيستند اصل پيدايش اينها وزش اينها سمت و سوي وزش اينها به رهبري مرسل است اينها رسالت الهي را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾
احتمال ديگري كه نقل كرده اند اين است كه لقح هم لازم است هم متعدي و معني ملقح و تلقيح كننده و اينها را هم به همراه دارد پس رياح را ما فرستاديم براي تلقيح و بارداركردن.
اين باد گاهي ابر توليد مي‌كند يك. ابرهاي توليد شده را باردار مي‌كند دو . ابرهاي باردار شده را جا به جا مي‌كند و به مقاطع مناسب مي‌رساند سه. آنجا بارش خالي مي‌شود چهار. اين كار «رياح لواقح» است ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اما يك وقتي است يك بادي است تندبادي است كه نه ابري را به همراه دارد نه براي تلقيح ابرهاست نه براي تلقيح گياهان است كه گياهان را باردار كند بارور كند بلكه پيامدهاي تلخي هم دارد از اين ريح به عنوان ريح عقيم ياد مي‌شود ريح عقيم يعني بي‌نتيجه .نه يعني هيچ اثر ندارد يعني نتيجه مثبت ابري داشته باشد باراني داشته باشد يا گياهي را تلقيح بكند نر و ماده اينها را كنار هم قرار بدهد يا گرده‌هايي از نرها را با ماده تلقيح بكند اينطور نيست ولي پيامدهاي تلخي دارد آن مي‌شود ريح عقيم. اما اگر نه نظير آنچه براي عاد و ثمود و اينها آمد مي‌شود ريح عقيم .سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه 48 اين است ﴿اللّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا﴾ اصل توليد ابر و پراكنده‌كردن ابرو جابه‌جا كردن ابر به عهده همين «رياح لواقح» است ﴿فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا﴾ تكه‌تكه پاره‌پاره قرار مي‌دهد و اين را غربالي قرار مي‌دهد
يك وقت است كه ابر باردار را دستور مي‌دهد شلنگي ببارد خب آن جز ضرر چيز ديگري نيست اگر اين همه آبها شلنگي مي‌ريخت كه ديگر نه مسكني مي‌ماند نه مزرع و مرتعي فرمود او را تكه‌تكه مي‌كند مثل غربال وقتي قطع قرار داد از هم جدا قرار داد آن‌گاه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾ اين تگرگها اين قطره قطره‌ها از لابه‌لاي اين غربال مي‌ريزد وگرنه اگر لوله‌اي مي‌ريخت كه ديگر خب زندگي ممكن نبود اين را كسف قرار مي‌دهد تكه‌تكه قطعه قطعه قرار مي‌دهد.نظير غربال، غربال قطعه قطعه است ديگر منتها به هم دوخته است و متصل است
﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ﴾
«اسقيناكم» كه هست آن «واو» را آوردند كه اين ضمير به او بچسبد ما اسقاء كرديم شما را .آن آب را يعني آن آب را وسيله قرار داديم كه شما خودتان خودتان را ساقي بشويد خب اين خطاب به آنهاست اينها كه معتقد به مبدأ و معاد و قيامت نيستند فرمود ﴿وَ ما أنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ﴾ ما همه را جاسازي كرديم كه چيزي هدر نرود حالا اگر كسي نتوانست از اين مخازن بهره صحيح ببرد اگر كسي نتوانست سد بسازد كسي نتوانست استخر درست كند نتوانست از راهنمايي الهي كمك بگيرد خودش را مغبون كرده
بعد فوراً فرمود: ﴿وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ﴾
در موارد آيات قبل مرتب ضمير متكلم مع الغير را با تكرار و تأكيد ذكر مي‌كنند ﴿وَإِنّا لَنَحْنُ نُحْيي﴾ چون قبل از همه شما هستيم شما را احياء مي‌كنيم هر جا حياتي هست به احياي الهي است ﴿وَ نُميتُ﴾ شما را اماته مي‌كنيم نگران نباشيد چيزي را از دست نداديد به سمت ما برمي‌گرديد كه ما شما را اماته مي‌كنيم منتقل مي‌كنيم ﴿وَنَحْنُ الْوارِثُونَ﴾ چون آنچه را شما گذاشتيد ما به ارث مي‌بريم اگر خوب گذاشتيد به دست ما محفوظ است بد گذاشتيد به دست ما محفوظ است به شما نشان هم خواهيم داد هدر نمي‌رود چيزي.
﴿وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ﴾
برمي‌آيد كه انسان از بين نمي‌رود مرگ يك انتقالي است از نشئه‌اي به نشئه ديگر در جريان ارث مستحضريد كه با مبادلات ديگر فرق جوهري دارد در خريد و فروش مال به جاي مال مي‌نشيند و در جريان ارث مالك به جاي مالك مي‌نشيند نه مال به جاي مال بنشيند هيچ تحولي در مال پديد نمي‌آيد اين مال كه قبلاً ملك مورث بود هم اكنون وارث به جاي مورث نشست و اين مال ملك وارث شد بر خلاف بيع كه بيع مال به جاي مال مي‌نشيند يعني ثمن به جاي مثمن قرار مي‌گيرد و مثمن به جاي ثمن .
تعبير به ﴿نَحْنُ الْوارِثُونَ﴾ هم بدون عنايت نيست زيرا هم اكنون ذات اقدس الهي مالك انسان و جميع شئون انساني است درباره مالي كه در دست انسان است فرمود كه مالك حقيقي خداست و روزي است كه خدا به شما عطا كرد ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُم﴾ يعني آنچه را كه شما داريد مال الله است و به شما داده است تمليكي در كار نيست گرچه اسلام اصل مالكيت را امضا كرده است اما اصل مالكيت معنايش اين است كه هر كسي چيزي را كه كسب كرد شرعاً مالك است انسانها نسبت به يكديگر مالي را كه كسب كردند مالك‌اند اما نسبت به ذات اقدس الهي كه مالك نيستند نسبت به ذات اقدس الهي همه امين‌اند يعني امانتدارند نسبت به ديگران البته مالك‌اند حتي اعضا و جوارح را هم خداي سبحان مي‌فرمايد كه براي شما نيست شما امين هستيد آيه ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ناظر به اين بخش
بنابراين وارث بودن خدا معنايش اين نيست كه واقعاً قبلاً كسي مالك بود و الآن خدا مالك است خداي سبحان هميشه مالك سموات و ارض و انسان و شئون انساني است لكن آنچه از انسان مي‌ماند در اختيار خداي سبحان قرار مي‌گيرد و انسان مي‌فهمد كه چيزي در اختيار خود او نبوده و نيست

﴿وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ﴾
با «لام» و «قد» و تكرار اين جمله و اگر مي‌فرمود: «و لقد علمنا المستقدمين و المستأخرين» كافي بود اما استقلال بخشيدن به هر كدام از اين دو جمله نشانه اهميت مطلب است درباره مستقدمين و مستأخر وجوه فراواني گفته شد يعني آنهايي كه قبلاً مردند آنهايي كه بعداً مردند يا قبلاً به دنيا آمدند بعداً به دنيا آمدند يا مستقدم بودند در حسنات يا مستأخر بودند در حسنات يا مستقدم بودند در سيئات يا مستأخر بودند در سيئات يا مستقدم بودند در صفوف نماز جماعات يا مستأخر بودند در صفوف نماز جماعات يا در كار بد مستقدم بودند يا در كار خير مستقدم بودند
بعد ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ﴾
چون آنها اهل خطاب نيستند براي اينكه معادي را نمي‌پذيرند فوراً لحن خطاب برگشت فرمود: ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ﴾ به وجود مبارك پيغمبر خطاب مي‌كرد نه ربهم براي اينكه الآن با چه كسي حرف بزند يا خدا بفرمايد به آنها ما شما را محشور مي‌كنيم آنها اصلاً مشكل جدي دارند درباره آن هندسه معرفتي آنها قبلش كه اين هندسه را نپذيرفتند ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ﴾
بعد رسيدند به جريان خلقت آدم و جن و مسئوليت و مأموريت فرشته‌ها براي سجده كه البته در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و ساير سور چند بار تكرار شد ولي براي اهميت مطلب دوباره اينجا ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند كه ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾
ما انسان را با اين «لام» و كه توطئه براي سوگند است «قد» تحقيق و اينها انسان را از ﴿صَلْصالٍ﴾ي كه از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ برخاسته است آفريديم .
در جريان انسان موارد ديگري هم بود كه همچنين است كه ذات اقدس الهي فرمود كه انسان مركب از دو قسمت است ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ اين براي طبيعت او ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ اين براي ماوراي طبيعت اوست .
پس انسان يك جنبه طبيعي دارد كه بدن او عهده‌دار آن است يك جنبه الهي دارد كه روح او عهده‌دار آن است فعلاً قسمت بدنش را ذكر مي‌كند در جريان بدن يك بخشش در سوره مباركه «آل‌عمران» است كه فرمود انسان را از خاك آفريد يك بخشي از آيات دارد كه خداوند انسان را از گل آفريد يك بخشي از آيات دارد كه از گل متغير يا مصبوب و ريخته شده و خمير شده آفريد. يك بخشي دارد كه انسان را از ﴿صَلْصالٍ﴾ي از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ مثل آيه محل بحث آفريد بخش پاياني‌اش اين است كه از ﴿صَلْصَالٍ﴾ كه ﴿كَالفَخَّارِ﴾ است حالا اين پنج شش مرحله كه مربوط به طبيعت اوست اينها اشاره بشود تا ببينيم اينها دفعي بود جهش بود به صورت طفره بود يا به صورت طفره نبود مطابق علم بود يا مطابق علم نبود و مانند آن .
در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» وقتي بدء خلقت انسان را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه آيه 59 سورهٴ [مباركهٴ] «آل‌عمران» ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾ يعني مبدأ ماده اصلي‌اش خاك بود ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ معلوم مي‌شود كه آن جريان خاك و گل شدن و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ شدن و ﴿صَلْصَالٍ﴾ شدن و ﴿كَالفَخَّارِ﴾ شدن يك امر تدريجي است اما جريان پيدايش روح ديگر امر تدريجي نيست با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است
خب اينكه فرمود از تراب است يعني آن ريشه اصلي‌اش از خاك است .در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيه هفت به اين صورت آمده است ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ﴾. ابتدا فرمود يعني نسبت به مراحل بعدي آغاز است وگرنه مسبوق بر تراب بود آن تراب وقتي با آب مخلوط شد مي‌شود طين ﴿وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ﴾
از قرآن برنمي‌آيد كه خداي سبحان يك مجسمه‌اي ساخت و اين مجسمه را انسان كرد و در او روح دميد معنايش اين است كه اين بدني كه دريافت روح به عهده اوست اين نمي‌تواند مستقيماً از نشئه ﴿صَلْصالٍ﴾ و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ و ﴿طِينٍ لاَّزِبٍ﴾ و ﴿كَالفَخَّارِ﴾ و اينها روح انساني بگيرد اين بايد به حدي برسد كه شايسته ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ باشد.
قرآن چنين ادعايي ندارد كه ما يك مجسمه‌اي ساختيم و اين مجسمه را روح به او داديم همان طوري كه در نسل آدم نه خود آدم درباره نسل آدم تطوّرات محفوظ است شايد بلكه ظاهراً اين است كه در اصل آدم هم تطورات محفوظ است بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي اصل انسان را از طين دانست كه فرمود: ﴿بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ﴾ نسل او را از نطفه دانست فرمود ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ﴾
﴿ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ بعد جريان مجاري ادراكي و تحريكي را هم ذكر كرد.
﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ﴾
اما درباره جن فرمود ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ﴾ ديگر ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ اينها در آن نيست نحوه تعبير هم فرق مي‌كند ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ كه در جريان بدن انسان عنصر غالبش آب است و خاك ولي عنصر غالب بدن جن آتش است و هوا ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾ كه آتش است و هوا. سموم همان باد گرم است از او شعله‌اي توليد بشود از آن شعله جن پديد مي‌آيد خب.
بعد فرمود به ياد اين صحنه باش .اين به ياد اين صحنه باش از سنخ «قضية في واقعة» نيست يعني هر لحظه، هر روز، هر شب به ياد اين لحظه باش كه عده‌اي دارند بر شما سجده مي‌كنند يك عده‌اي هم راهزن راه شما هستند
مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در همان كتاب شريف توحيد صدوق از وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) نقل مي‌كند اينكه خداي سبحان انسان را يا روح را يا صورت انسان را به خود نسبت مي‌دهد براي چه؟ فرمود براي تشريف است نظير اينكه خداي سبحان كه منزه از بيت و مكان است ولي كعبه را بيت خود مي‌داند ﴿طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾ تنها زينت كعبه همان ياي بيت است اگر سنايي مي‌گويد كعبه را مزين نكنيد با پرده‌هاي زرياف تزيين نكنيد :
«كعبه را جامه كردن از هوس است ٭٭٭ ياي بيتي جمال كعبه بس است»

فرمود: ﴿مِنْ رُوحي﴾ به تو دادم ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ پس الآن در ما يك حقيقتي است كه اضافه تشريفي به ذات اقدس الهي دارد همه آسمان و زمين براي خداست چه اينكه همه بيوت براي خداست اما كعبه شده بيت الله.
فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ تعبيرات آيات ديگر ﴿فَاسْجُدُوا﴾ دارد اينجا فرمود فوراً بيفتيد به خاك ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾.
﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ چون جن و ابليس در اين صحنه نقشي داشتند در جريان امر و تمرد از امتثال و اينها لذا اسمشان را بردند. بعد فرمود و به فرشتگان گفتند پروردگار تو به فرشتگان فرمود كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ مي‌خواهد از آينده خبر بدهد به صورت ﴿خَالِقٌ﴾ مي‌فرمايد آنجا كه از گذشته خبر مي‌دهد فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾ فرمود وقتي من انسان را با اين مواد اوليه آفريدم ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ﴾ تسويه انسان خيلي مهم است يك تسويه عمومي است كه خداي سبحان هر چيزي را مستوي‌الخلقه خلق كرد مستوي‌الخلقه بودن هر چيزي به اين است كه ساختار دروني‌اش باهم هماهنگ باشند يك، هدفمند باشد دو، رابطه بين اين ساختار دروني و هدف مشخص بشود سه، چنين چيزي را مي‌گويند مستوي‌الخلقه اگر ساختار دروني‌اش با او هماهنگ نباشد دستش با پا هماهنگ نباشد دستگاه گوارشش هماهنگ نباشد دستگاه جذب و بلعش هماهنگ نباشد اين مستوي‌الخلقه نيست .اين است كه فرمود: ﴿الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾ اين در حقيقت معناي استواي آفرينش هر موجود است مخصوصاً انسان يعني هرچه لازمه هويت و هستي و كمال هر موجودي بود به او داد پشه چه مقدار مي‌خواهد فيل چه مقدار مي‌خواهد گياه چه مقدار مي‌خواهد معدن چه مقدار مي‌خواهد هرچه مواد اوليه هويت اين موجود است خدا به او داد ﴿أَعْطَى كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ خلق او را آن خلقي كه لايق به او است داد
﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾
اين روحي كه به ذات اقدس الهي اسناد دارد اين در هر انساني هست اين اگر آلوده نشود اين خليفة‌الله است اگر آلوده نشود مسجود فرشته‌ها است فرشته‌ها در برابر او خدمتگزارند .اگر اين روح را شكوفا كرد ذات اقدس الهي گذشته از روحي كه به عنوان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ به او عطا كرده روح تأييدي هم به او مرحمت مي‌كند آن‌طوري كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آمده كه فرمود: ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾
نظير آنچه كه درباره عيساي مسيح آمده است كه ﴿وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ حالا اين روح منه با آن روح القدس يكي است يا دو تا است يا دو مرتبه است يا حقيقت است بحث خاص خودش را دارد ولي غير از روح نفخي است كه روح نفخي را ذات اقدس الهي به هر انساني عطا كرده اگر او از اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ بهره كافي ببرد آن‌گاه مؤمنانه مورد لطف الهي قرار بگيرد از آن به بعد ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ مي‌شود ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ مي‌شود ﴿وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ همينهايي‌اند كه ﴿أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ چنين انساني مسجود است
سؤال از ابلیس﴿مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾
گفت من چون از آتشم او از خاك است آتش از خاك بالاتر است من از او بالاترم ديگر خداي سبحان از بس جواب او سست و بين الغي بود كه پاسخ نداد فرمود برو بيرون من مي‌گويم چرا براي كسي كه ﴿إِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ سجده نكردي؟ تو هنوز در آن آب و گل گرفتاري من كه نگفتم براي كسي كه از طين خلق كردم سجده كن كه گفتم ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾
فرمود من كه نگفتم در برابر اين صلصال كالفخار سجده كنيد كه گفتم كه روح منسوب من در اوست ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ آن وقت تو مي‌گويي آتش از خاك بهتر است در هيچ جا شما مي‌بينيد ذات اقدس الهي به اين پاسخش بها نداد سؤالي كرد جوابي خواست كه فرمود خب چرا سجده نكردي؟ او از بس حرف بين‌الغي زد كه قابل شنيدن هم نبود فوراً فرمود برو بيرون.
فرمود ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾
بعد نوبت به اين مطلب مي‌رسد فرمود ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾
اين تعيبر به ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ براي اين است كه آيا غايت در مغيا نيست يعني ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ در روز معاد لعنت نيست؟
در حالي كه آنجا ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ هر كدام از اين دوزخيها وقتي وارد جهنم شدند يكديگر را لعنت مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي تو باعث شدي تو باعث شدي تو باعث شدي چنين لعنتي هست
اگر منظور اين است كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ كنايه از تعبيد است يعني لعن دائمي است خب قابل توجيه است قابل قبول .
اگر ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ براي آن است كه آنچه در ﴿يَوْمِ الدِّينِ﴾ مي‌گذرد عذابي است كه ﴿لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾ آن‌قدر عذاب الهي دردناك است كه لعنت در برابر او كالعدم است اين هم يُحتمل.
اما خب آن هم نوعي از لعنت خداست لعنت يعني بُعدِ از رحمت
در يكي از توجيهات سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اين است كه چون ظرف معصيت ظرف لعنت است ظرف اطاعت و ظرف معصيت ظرف لعنت است وقتي صحنه اطاعت و عصيان برچيده شد ديگر كسي خلافي نمي‌كند تا منشأ خلاف را اغوا كننده را لعنت كند اما وقتي وارد دوزخ مي‌شود يكديگر را لعنت مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي كه ما به اين روز سياه مبتلا شديم اگر غايت داخل در مغيا نباشد براي اين جهت است كه ظرف لعنت ظرف اطاعت و عصيان است در دنيا جا براي اطاعت و عصيان هست لذا انسان فرشته‌ها را بر آنها درود مي‌فرستد و نسبت به ابليس لعنت مي‌كند براي اينكه فرشته‌ها در اطاعت سهيم‌اند و ابليس در زمينه عصيان .
وقتي ظرف اطاعت و عصيان رخت بربندد ديگر ظرف لعنت هم رخت برمي‌بندد اين است معنايش كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ به معناي انقطاع باشد ديگر غايت داخل در مغيا نيست .
يا نه همان تعبير معروف كه ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ كنايه از ابديت است ما وقتي خواستيم چيزي را ابدي بگوييم مي‌گوييم تا قيامت معنايش اين نيست كه وقتي قيامت شد ديگر اين منقرض مي‌شود
اين پنج شش وجه هست كه بخشي در تفسير رازي آمده بخشي هم در تفسير سيدنا الاستاد آمده
ذات اقدس الهي فرموده ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين هم گفت حالا كه تا آن روز لعنت دامنگير من است پس تا آن روز من را مهلت بده ﴿قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ نگفت و «انظرني» گفت ﴿فَأَنظِرْنِي﴾ حالا كه اين چنين است من در اثر سجده نكردن براي انسانيت به اين لعنت ﴿إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ مبتلا شدم پس به من مهلت بدهيد ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ يعني ﴿إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾ اين يك خواسته مرموزي هم به دنبال دارد اگر كسي ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ مهلت داشته باشد مي‌شود ابدي و مي‌شود نمير چون در قيامت كه كسي نمي‌ميرد اين شخص هم كه تا قيامت زنده است خب مي‌شود حيات ابدي و اين با نظام سازگار نيست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ جن هم همين‌طور است
اگر كسي تا روز قيامت مهلت داشته باشد يعني از مرگ مصون باشد براي اينكه قيامت كه ديگر روز بعث و حيات عمومي است ديگر مرگي در كار نيست و اين شدني نيست
مطالب مربوط به ابليس يكي اين است كه خود ابليس با پيروانش وارد دوزخ مي‌شوند اصولاً رهبران كفر همراه پيروان كفر به جهنم مي‌روند منتها آنها پيشاپيش
﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾ كه درباره فرعون و امثال فرعون است اينجا هم درباره شيطان به اين صورت آمده است
در پايان سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ﴾ آنچه من مي‌گويم حق است و آن اين است كه ﴿ َلأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ﴾ پس ابليس يقيناً اهل جهنم است و پيروان او به دنبال او به دوزخ مي‌روند
اصل اينكه جهنمي هست و عده‌اي وارد جهنم مي‌شوند و نسبت به اينها گذشتي نيست اين ديگر به منزله خبر است اين ديگر يقيني است اما فلان شخص معين را ذات اقدس الهي الا و لابد به جهنم مي‌برد علم اين براي غير معصوم ميسر نیست.
ممكن است لطف الهي شامل حال او بشود ممكن است فرزند صالحي خدا به او بدهد اين فرزند راه دين را حفظ دين را طي كند و به بركت چنين فرزندي او را ببخشد. ولي انسان تا زنده است بايد بين خوف و رجا زندگي كند يك برابر ظواهر هم عمل بكند دو برابر ظاهر آيات قرآن و همچنين روايات پايان معصيت‌كار عذاب الهي است اما حالا مي‌بخشد يا نمي‌بخشد آن ديگر علم غيب مي‌خواهد
﴿وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾
چون قرآن كريم هم راه سعادت و شقاوت را نشان مي‌دهد هم راه بهشت و جهنم را ارائه مي‌كند و هم مبشّر و منذر است چه اينكه رسول گرامي(ص) هم بشير و نذير است لذا در اين قسمت از قرآن وقتي آيات عذاب و اغواي شيطان وسوسه شيطان و اثر ضلالت و گمراهي را بازگو فرمود به اين قسمت رسيد كه اين بخش انذار و شقاوت است
اما بخش تبشير و رحمت و نعمت و بهشت از اينجا شروع مي‌شود.
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ اينها در بهشتها و در چشمه‌ها مستقرّند در هر جايي بخواهند قرار مي‌گيرند و از هر چشمه‌اي بخواهند بهره مي‌برند ورود آنها با سلامت و امنيت است فرشتگان هنگام دعوت آنها به بهشت سلام عرض مي‌كنند ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ كه اين عرض ادب فرشته‌ها به حضور بهشتيان است و اينها را با ابلاغ سلام الهي وارد بهشت مي‌كنند چه اينكه از هر گزندي هم اينها مصون‌اند و سالمند و در كمال امنيت‌اند نه تنها امنيتهاي جسمي امنيتهاي روحي هم دارند غمي ندارند حزني ندارند ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾‌اند ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأكْبَرُ﴾‌اند و مانند آن اينها كاملاً در امنيت‌اند چون ﴿ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك لهم الامن﴾ امن مطلق براي اينهاست
تفاوت جوهري سعادت و شقاوت و ايمان و كفر و بهشت و جهنم اين است كه در جريان بهشت نفرمود بهشت هشت در دارد البته درهاي بهشت هشت تاست كه معروف است .اما در اثر سعه رحمت الهي كه «سبقت رحمته غضبه» يك يا «تسعي رحمته امام غضبه» دو.
ذات اقدس الهي نفرمود بهشت هشت در دارد فرمود ما بهشتهايي داريم يك وقت است مي‌گويد بهشت هشت در دارد هشت طبقه دارد يك وقتي است مي‌فرمايد ما چند بهشت داريم حالا هر بهشتي هم ممكن است درجات داشته باشد اما جهنم بيش از يكي نيست جهنم يكي است ولو هفت طبقه باشد.
در ذيل همين آيات دوزخ كه ﴿وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ ٭ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ﴾ از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است كه حضرت «وضع احدي يده علي الاخري و بسط يده» دست را روي هم گذاشت فرمود اين‌طور است يعني طبقات دركاتي است بعضها فوق بعض يا بعضها دون بعض . فرمود هكذا يعني بعضها فوق بعض است بعضها دون بعض است قهراً اين هفت در يعني هفت طبقه يعني هفت دركه كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾
اما در جريان بهشت تنها سخن اين نيست كه درجات بهشت متعدد است بلكه خود بهشت متعدد است فرمود ﴿فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ بهشتهايي است از هر بهشتي بخواهند بهره ببرند مقدور است براي بعضي از متقين و هر كدام از متقين در بهشت خاص جا دارد در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» به چهار بهشت اشاره فرمود
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾
خب حالا اينها چطور وارد مي‌شوند ؟ مي‌فرمايد: ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ﴾.
سلام در آنجا قول نيست فعل است يعني اين سلام را هم گفتند كه سالمين آمنين يعني با سلامت وارد بشويد با امنيت وارد بشويد
فرمود، به اينكه ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ﴾ خب حالا كه مي‌خواهيد وارد بشويد شرايط ورود چيست چه كساني وارد بهشت مي‌شوند متقي وارد بهشت مي‌شوند خب متقي كساني هستند كه اهل تقوايند ولي اگر كينه برادر مؤمن را در دل داشته باشند حسدي كينه‌اي مشكلي در دل داشته باشند اينكه با تقواي ضعيف يا با تقواي متوسط سازگار است با آن تقواي عالي سازگار نيست با اينها چه مي‌كنيد مي‌فرمايد اينها درست است كه از لحاظ ملكه تقوا يا ضعيف بودند يا متوسط ولي بالأخره ما اينها را شستشو مي‌دهيم حالا اگر كسي واقعاً خودش را تطهير كرد كينه كسي را به دل نگرفت خب اين راحت است اگر كينه‌اي داشت بعد توبه كرده يا طلب استغفار كرد و براي آن طرف بركاتي از خدا خواست اين هم حل مي‌شود و اگر نه اهل حسد و حقد و كينه بود ولي بالأخره مسلمان بود متدين بود اين بيماري اخلاقي را هم داشت اين را مي‌برند در اتاق عمل خلاصه تا در اتاق عمل نبردند و از جان او نكندند و به او آسيب نرساندند تطهير نمي‌شود تا تطهير نشد بهشت راه ندارد آخر بهشت جاي آدم حسود نيست
اگر كسي از خود بيرون نكرد بالأخره از دل او بيرون مي‌آورند ولي با اتاق عمل بردن و جراحي كردن دست فرشتگان عذاب طاقت‌فرساست ولي بالأخره متقين كساني‌اند كه هم اكنون به اين فكرند كه مزاحم كسي نباشند و اهل حسد هم نباشند
آخر دليلي ندارد كه ما از براي زيد حسادت كنيم به خدا مي‌گوييم خدايا تو كه به او دادي به ما هم بده ديگر چرا حالا تلاش و كوشش كنيم كه او را از پا در بياوريم حالا او از هر راهي به دست آورد.
مردان الهي كه به اين نكته متوجه‌اند و از خطر جراحي باخبرند برابر آيات سورهٴ «حشر» هميشه دست به دعايند اين مردان الهي به ذات اقدس الهي عرض مي‌كنند خدايا كينه هيچ مؤمني را در دل ما قرار نده سورهٴ مباركهٴ «حشر» آيه ده اين است ﴿وَ الَّذينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ ِلإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾
ديگر اينها كه مردان الهي‌اند مي‌گويند خدايا مبادا يك وقتي در اثر فراز و نشيب دنيا ما كينه برادر مؤمني را داشته باشيم حالا او دارد خدمت مي‌كند اينها بهشتي‌منش زندگي مي‌كنند
فرمود بهشت هست با امنيت و سلامت مي‌رويد مشكلي از درون و بيرون نداريد ابدي هم هست آدم گاهي وارد يك جايي شده همين كه مي‌گويد خب بعداً من بايد از اينجا مفارقت كنم يك غم مرموزي در درون او هست يا مرگ هست يا موقت بودن هست فرمود اين‌چنين نيست آن‌گاه
﴿نَبِّيء عِبادي أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ﴾
با ﴿إني﴾ با ﴿أنا﴾ و با تصريح مسئله مغفرت را مطرح كرده اما در جريان عذاب عني معذب اينها نيست اني انا المعذب نيست اين با تلويح است. مشابه آنچه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت كه ذات اقدس الهي افزايش نعمت را بالصراحه ذكر فرمود و آن تهديد را به تلويح آيهٴ هفت سورهٴ «ابراهيم» اين بود ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ﴾ لاعذبنكم نفرمود فرمود ﴿إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾
وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻋﺬﺍﺑﻢ [ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ] ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ
﴿ وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ﴾ﻭ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺧﺒﺮ ﺩﻩ .
اينجا گوشه ديگري از جريان مهمانان حضرت ابراهيم را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَنَبِّئْهُمْ﴾
مهمانان حضرت ابراهيم كه وارد شدند لدي الورود سلام گفتند ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا﴾ در جاهاي ديگر جواب حضرت ابرهيم آمده ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ جواب حضرت ابراهيم بالاتر از سلام ملائكه است براي اينكه آنها ﴿قَالُوا سَلاَما﴾ گفتند يعني «نسلم سلاما» و حضرت ابراهيم مرفوعاً جواب دادند كه جمله اسميه باشد و ثبات و دوام را برساند آنها با جمله فعليه سلام كردند حضرت ابراهيم با جمله اسميه جواب دادند
خب مهمانان حضرت ابراهيم بودند آن هم كريم و شريف و سخي‌الطبع بود و طولي نكشيد كه بالأخره يك بزغاله بريان شده‌اي را آورد نزد اينها خب هم عادات آن منطقه اين‌طور بود هم حضرت ابراهيم مليء بود و هم سخاوت اختيار مي‌كرد .مي‌توانست غذا را در اتاق ديگر آماده كند مهمان را نزد غذا ببرد اما غذا را نزد مهمان آورد در بخشهاي ديگر هم آمده است كه ﴿قَرَّبَهُ إِلَيْهِم﴾ نه قربهم اليه غذا را نزد مهمان آورد نه اينكه مهمانها را از اينجا جمع بكند ببرد نزد سفره
﴿فَلَمّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ﴾ وجود مبارك حضرت ابراهيم ديد كه اينها غذا بخور نيستند يك وقت است كسي غذا بخور است ولي سير است يا تعارف مي‌كند خب آن ترسي ندارد ولي يك وقتي يك قيافه‌هايي آمدند كه ظاهراً اينها انسانند و حضرت هم براي آنها غذا تهيه كرده بعد معلوم مي‌شود از سنخ غذاخور نيستند اينجا هراسناك شد كه شما چه كسي هستيد
وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود ﴿إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ﴾
او سخنگو بود از طرف خود و اعضاي منزلش فرمود ماها از شما مي‌ترسيم آخر شما كسي هستيد غذاخور نيستيد چه كسي هستيد؟ چه هستيد؟ برنامه‌تان چيست؟
﴿ قَالُوا لاَ تَوْجَلْ﴾گفتند نترس ما آمديم هم براي بشارت هم براي خبر تلخ .بشارت نسبت به توست خبر تلخ هم نسبت به قوم لوط كه هر دو در اينجا با فاصله آمده
﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ اين يك، چهار، پنج آيه بعد يعني آيهٴ 58 ﴿ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ﴾ كه ﴿إلاّ آلَ‌لُوطٍ﴾ و فرزندان لوط را نجات بدهيم قوم لوط را مي‌خواهيم به عذاب اليم گرفتار كنيم پس هم براي تبشير آمديم هم براي انذار.
اين است كه در سرفصل اين قصه خدا فرمود ﴿نَبِّيْ عِبادي أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ﴾ يك .و ﴿وَ أَنَّ عَذابي هُوَ الْعَذابُ اْلأَليمُ﴾ دو آن وقت اين سرفصل است براي تبشير نسبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و انذار نسبت به آل لوط
﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ اولاً تو فرزنددار مي‌شوي يك، پسر هم هست دو ، و از علوم الهي برخوردار است سه، كه عليم است يعني «مما يعلمه الله» است «ممن علمه الله» است و مانند آن،
كه بعد معلوم شد كه اسحاق را ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم داد و من وراي اسحاق يعقوب را به اين دوتا داد در اينجا اصل جريان بازگو شد به اين صورت كه فرمود [از] ما خواست به او فرزند بدهيم غلام عليم است اما حالا آن غلام كيست؟ و چيست؟ نوه هم پيدا مي‌كند يا نه؟ آن را اينجا مطرح نفرمود .
وجود مبارك ابرهيم(سلام الله عليه) عرض كرد به اينكه ﴿أَ بَشَّرْتُمُوني عَليٰ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ﴾ من در سن پيري پدر بشوم ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ آخر به چه چيزي بشارت مي‌دهيد؟
﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ ٭ قالوا﴾ اين فرشته‌ها اين مهمانان هنوز سخن از فرشته بودن و اينها را قرآن اينجا مطرح نكرده به عنوان ضيف مطرح كرده ﴿قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ﴾ شما گفتيد من در سن پيري چگونه پدر مي‌شوم اين تبشير ما مصاحب حق است در صحبت حق است كه «باء» براي مصاحبت است يعني اين تبشير ما باطل نيست صرف آرزو نيست حق است كه داريم به شما ابلاغ مي‌كنيم پس بنابراين جا براي نااميدي نيست.
﴿بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ﴾ تو اهل قنوط و نااميدي و يأس نباش
فوراً وجود مبارك ابراهيم فرمود نه يأس براي ضالّين است و من مهتدي‌ام يقيناً نااميد نيستم ولي مي‌خواهم راز و رمز اين كار را بفهمم بالأخره يك امر طبيعي بايد باشد ديگر
وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ﴾
پس شما نااميد نباشيد كل نظام به حق است قنوط و نااميدي و يأس در مقابل نظام است يعني انسان به پوچي برسد به جايي برسد كه ديگر كسي نيست مشكل من را حل كند خب اين كفر است ديگر يأس از رحمت خدا معنايش اين است كه من در شرايطي‌ام كه ديگر كسي نيست در عالم مشكل من را حل كند خب خدا به ﴿عَلَيٰ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ است اميدوار باش به او مراجعه كن و از او بخواه .
بعد فرمود خب براي چه چيزي آمديد اصلاً شما الآن اين گروه فراوان كه آمديد با اين تشكيلات معلوم مي‌شود هدفي داريد ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ﴾ خطب يعني كار مهم آن تصميم مهم و برنامه رسميتان چيست؟
﴿خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ﴾ كه اينجا هم نظير بعضي از آيات سور ديگر كه خوانده شد نام جرم قوم لوط را نبردند
خب آن قوم مجرم چه كساني‌اند مردم منطقه لوط‌اند خود حضرت لوط و اعضاي خانواده او و بستگان نزديك او كه آل لوط‌اند آنها چون مؤمن‌اند و طيب و طاهرند آنها را نجات مي‌دهيم ﴿إِلاّ آلَ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ امْرَأَتَهُ﴾ كه اين استثنا از استثناست استثنا از مستثناست در بين آل لوط زن لوط كه كافر است و استحقاق رافت الهي را از دست داده است اين هم گرفتار عذاب مي‌شود
﴿إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرين﴾ اينها دارند حرف ذات اقدس الهي را مي‌گويند چون مرسَل از آن جهت كه مرسَل است حرف مرسِل را دارد مي‌زند نه قضا و قدر به دست ماست نه ما چنين تقديري كرديم .
مرسَل بما انه مرسَل حرف مرِسل را ابلاغ مي‌كند وگرنه اينها كه اهل تقدير نيستند كه ما قضا و قدر را تنظيم كرديم ما چنين مقدر كرديم كه اين زن جزء غابرين باشد
مستحضريد كه غابر در مقابل قادم است مي‌گويند غابر و قادم غابر آن گذشته است و قادم آينده لكن گاهي غابر را به اين مانده‌ها نظير غبار كه غبار دخان و عصار از همين قبيل است وقتي حادثه‌اي پيش مي‌آيد چيزي برمي‌خيزد به نام غبار كه تتمه همان است كه اين ته مانده آن است مي‌فرمايد اين جزء غابرين است يعني ما شما را كه دستور مي‌دهيم از شهر بيرون برويد اين بايد بماند براي اينكه ما عذاب الهي را اول صبح هنگام بامداد اين عذاب نازل مي‌شود از طرف ذات اقدس الهي ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ﴾
اينها همين كه مشرق‌اند وارد طلوع شمس و وارد صبح مي‌خواهند بشوند عذاب مي‌آيد به حيات اينها خاتمه مي‌دهد اين بايد اين جا بماند اين غابر است مثل غبار كه مي‌ماند اين بايد بماند اين زن در همين حوادث
خب وقتي وارد آن سرزمين شدند با حضرت لوط ديدار كردند ﴿قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ﴾ ناشناسيد ﴿قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ﴾ اين همان ﴿إلاّجِئْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ كه در آيات قبل بود اينجا فرمود چيزي را كه اينها شك دارند ما درباره همان آورديم اينها در عذاب الهي شك دارند شك يعني عمل مشكوك انجام مي‌دهند آنها به حسب ظاهر اينها را انكار مي‌كردند مي‌گفتند خبري نيست ولي فرمود اينها ترديد داشتند كه آيا عذاب مي‌آيد به حيات اينها خاتمه مي‌دهد يا نه ما آمديم ﴿بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ ٭ وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ﴾
اينها كار باطل دارند و از بين بردن مواد سمي حق است و از بين بردن كسي كه سمّ خور است اين هم حق است بالأخره اگر دستگاه گوارش سالم باشد سمّ هم كم باشد اين را بالا مي‌آورد دفع مي‌كند هيچ، نشد اين سمّ دستگاه گوارش را از پا در مي‌آورد فرمود ﴿أَتَيْنَاكَ بِالْحَقّ﴾ چيزي كه برابر با نظام است يعني اصل عالم آفرينش انسان رابطه انسان و جهان ﴿وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ پس صدق و حق در كار ماست كذب و باطل در كار مردم اين سرزمين است
تو براي نجات عائله‌ات به استثناي زنت ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ پاسي از شب كه گذشت دست اعضاي خانواده به استثناي زنت را بگير اسراء كن اسراء يعني سير در شب وقتي با «باي» تعديه استعمال بشود يعني شبانگاه كسي را برد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَيٰ بِعَبْدِهِ﴾ يعني ذات اقدس الهي شبانگاه بنده‌اش را به طرف معراج برده است اينجا هم ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ﴾ يعني شبانگاه اعضاي منزل را با گذشت پاسي از شب بيرون ببر و دنبال اينها باش يعني اينها را كاملاً مواظبت كن كه مبادا كسي در اين وعده الهي ترديد كند و بماند ﴿وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ﴾ اينها را زود از اين شهر بيرون ببريد صبح نشده بيرون ببريد يك. و خودت هم دنبال اين چند نفر باش نه پيشاپيش بروي مواظب باش كه يكي عقب نماند جا نماند كوتاهي نكنند غفلت نكنند اين سونامي به همه مي‌رسد خلاصه اين خطر كه آمد احدي نمي‌ماند اين يك سونامي ويران كننده‌اي است ﴿وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ﴾ دنبال اينها برو.
﴿وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ﴾ فرمود مبادا كسي پشت سرش را نگاه كند اين مبادا كسي پشت سرش را نگاه كند كنايه از اين است يعني چند وجه دارد .مي‌تواند كنايه از اين جهت باشد كه مبادا نگران قوم و خويش و بستگان ديگرتان باشيد اين كار را نكنيد يا اگر ساكي جا گذاشتيد اساسي جا گذاشتيد منتظر آن باشيد كه برويد آن را برداريد اين سونامي است آمد ديگر ﴿لاَ تُبْقِي وَلاَ تَذَرُ﴾ است صبح هم به حيات همه اينها خاتمه مي‌دهد اگر چيزي جا گذاشتيد براي گرفتن او پشت سرتان را نگاه كنيد نباشد منتظر كسي باشيد نباشد آرام برويد نباشد كسي جا بماند به عنوان اينكه كودك است يا پيرزن است يا پيرمرد است نباشد هيچ كس پشت سرش را نگاه نكند تو هم موظفي پشت سر اينها حركت كني كه كسي جا نماند ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ﴾﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ﴾
بعد فرمود: ﴿وَقَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ اْلأَمْرَ﴾
ما به حضرت لوط هم وحي فرستاديم كه كجا برو به طرف شام حركت كنيد يا به طرف آن سرزميني كه امن است و از اين آلودگي منزه است فرمود ما به حضرت لوط اين مطلب را وحي فرستادم چون قضا وقتي با الي استعمال بشود معناي اوحينا دارد ﴿وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ﴾ يعني اوحينا اليه كه كجا برويد يك بعد فرمود دابر، دابر يعني اصل، اصل اينها منقطع مي‌شود اگر گروهي اصلشان منقطع شد از آنها به عنوان مستأصل ياد مي‌كنند مستأصل يعني «من انقطع اصله» استأصله يعني «قطع اصله» فرمود كه ﴿وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الأمْرَ أَنَّ دَابِرَ﴾ اصل و ريشه اين گروه ﴿مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ﴾.
﴿وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾
ﻭ ﺍﻫﻞ ﺷﻬﺮ [ ﺑﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻟﻮﻁ ] ﺷﺎﺩﻱ ﻛﻨﺎﻥ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻟﻮﻁ ]ﺁﻣﺪﻧﺪ اين اهل المدينه معلوم مي‌شود كه گروه كثيري از مردم آن منطقه آلوده بودند وگرنه شهري كه جمعيت زياد دارد يك چند نفري يا گروه خاصي آلوده باشند نمي‌گويند اهل المدينه اين كار را كردند كه معلوم مي‌شود اين فساد گرفته آن منطقه را كه فرمود: ﴿وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾
وجود مبارك لوط هم فرمود به اينكه اينها مهمانان من‌اند من را مفتضح نكنيد من را رسوا نكنيد
قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ ﻟﻮﻁ ﮔﻔﺖ : ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﻨﺪ ، ﺁﺑﺮﻭﻱ ﻣﺮﺍ ﻧﺒﺮﻳﺪ
براي اينكه پذيرايي مهمان به عهده ميزبان است و شما هم درنده خويي داريد و قبلاً هم فرمود اين كسي كه ﴿مَاسَبَقَكُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ هيچ كسي تا كنون چنين كاري نكرده كه شما اين وحشيت را داريد اين سفارش و نهي از منكر وجود مبارك حضرت لوط بود آنها در پاسخ اين نهي از منكر نهي از معروف كردند و امر به منكر به حضرت لوط گفتند كه: ﴿أوَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ﴾
مگر ما قبلاً نگفتيم تو احدي را اينجا راه نده هيچ كسي حق ندارد اينجا بيايد از هيچ كسي هم حق دفاع نداري چرا اينها را راه دادي يك، حالا كه راه دادي چرا از اينها حمايت و دفاع مي‌كني اين دو ﴿أوَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ﴾
آن‌گاه وجود مبارك حضرت لوط در جواب گفت شما اگر بخواهيد ازدواج كنيد خب دختران من هستند ﴿ هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾
اينجا گفتند به اينكه منظور از اين بنات يا بنات نسبي خود حضرت لوط بودند بنابر اين كه در آن شريعت تزويج مومنه به كافر جايز باشد چون بچه‌هاي حضرت لوط غير از آن زن كه خب كافر بود ولي حق ازدواج هم نداشت چه اينكه شوهر داشت يا زنهاي مومن دختران مومن در آن شريعت مي‌توانستند شوهر كافر انتخاب بكنند بعد رفع شد. چون هر پيغمبري به منزله پدر امت هست آن پيروان او كه در جزء پذيرفته شده‌ها و پذيرنده‌ها بودند آنها اراده شده است از اين بنات، بنات يعني دختراني كه آماده ازدواج‌اند و اعلان آمادگي كردند و اهل اين منطقه هستند و اختيارشان را هم به من سپردند .

وجود مبارك حضرت لوط به آنها فرمود ﴿هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ اگر قصد ازدواج داريد خب بااينها ازدوج كنيد آن‌گاه ديگر پاسخ آنها را قرآن كريم نقل نكرد ديگر از بس اين كار ننگين بود ديگر قرآن آن را مسكوت عنه گذاشت روي كرد به پيغمبر (ص) فرمود: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾
قسم به حيات تو اين عمر همان عُمر است منتها براي اينكه در قسم اين كلمه زياد تكرار مي‌شود و ضمه ثقيل است اين عُمر به عَمر تبديل شده است.فرمود به حيات تو قسم اينها مستانه متحيرند يك آدم مست كه راه گم كرده است گاهي به شرق گاهي به غرب مي‌رود آميخته شرق است يا آويخته غرب همين است اينها در عمه‌اند كوري‌اند كم بيني‌اند ضعيف بيني‌اند و در اين تاريكي ﴿ يَعْمَهُونَ﴾ مرددند
اين قسم به دليل است نه قسم در قبال دليل. عمر پر بركت پيامبر اعظم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عين رحمت و علم و عقل است .قسم به اين چراغ هدايت آنها در تاريكي‌اند اين برهان است ديگر يك قسم تشريفاتي نيست كسي كه علي بينة من ربه است نور است هدايت است اگر كسي به چراغ قسم بخورد به دليل قسم خورده است فرمود قسم به عمر تو كه چراغ هدايتي اينها در تاريكي‌اند.
در بين قوم حضرت لوط يك آدم عاقل نبود كه جلوي اين فحشا را بگيرد وجود مبارك حضرت لوط آن چنانكه در سورهٴ «هود» گذشت در آيه 78 فرمود: ﴿لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾
يك آدم رشيد نيست كه جلوي اين كارها را بگيرد همه‌تان سفيه هستيد سفاهت در برابر رشد است ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾ اگر يك آدم غير سفيه در جمع شما بود شما را از اين كار باز مي‌داشت

فرمود ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ ٭ فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾ يك، ما شهر را زير و رو كرديم دو، ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ﴾ سنگ‌باران هم كرديم حالا يا شهاب‌سنگ بود يا سنگهاي ديگر بود بالأخره از آسمان آمد و به حيات اينها خاتمه داد بعد فرمود ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ ٭ وَإِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ﴾
فرمود اين كار ننگي كه اينها كردند اينها شهرهايشان بر جاده است ﴿لَبِسَبيلٍ﴾ سبيل يعني راه مقيم يعني راهي كه شفاف و روشن و بستر رفت و آمد عده‌اي زياد است يك راه آبادي است راه آباد وسيع رسمي را مي‌گويند سبيل مقيم فرمود شهر اين قوم لوط بَرِ خيابان است بَرِ جاده بياباني است كساني كه از مدينه مي‌خواهند بروند شام از شام بيايند مدينه چون مهم‌ترين عامل تجاري و رفت و آمد همان شام و مدينه بود بَرِ جاده است
اگر شما متوسم باشيد مي‌توانيد بفهميد كه اينها از نظر زندگي در چه حد بودند خانه‌شان چه بود اثاث البيت آنها چه بود ظروفشان چه بود فرششان چه بود فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ كه اينجا آيات را جمع آورد. متوسم يعني وَسْمِه‌شناس موسوم‌شناس سِمِه‌شناس سيما‌شناس سيما سِمَه وَسْمِه موسوم اينها همه به معني علامت است حيواني كه داغ مي‌كردند علامت‌گذاري مي‌كردند اين را مي‌گفتند موسوم است وَسَمه يعني علامت گذاري كرده سِمِه مثل عِدِه كه اين تايش عوض آن «واو» است يعني علامت سيما يعني علامت نه سيما يعني صورت منتها اين علامتها چون در صورت بود گاهي ممكن است توهم بشود كه سيما يعني صورت اينكه فرمود: ﴿سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم﴾ يعني علامتهاي اينها در صورتهاي اينهاست خب متوسم يعني كسي كه سيماشناس است. يعني الآن اگر كسي آثار فرهنگي و باستاني را بشناسد او را مي‌گويند متوسم يعني سيماشناس.اگر كسي متوسم بود يعني ميراث فرهنگي را مي‌شناخت آثار باستاني را مي‌شناخت او اگر كندو كاو بكند مي‌تواند بفهمد اينجا چه خبر بود چه گروهي اينجا زندگي مي‌كردند چه امكاناتي داشتند خانه‌هايشان چطور بود فرشهايشان چطور بود ظرفهايشان چطور بود مهندسي خانه‌هايشان با اينكه الآن ويران شده چطور است ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ.
شما در رفت و آمدتان شب، روز از كنار همين شهر مي‌گذريد خب عبرت است براي شما هم ﴿لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ است و هم شما شب و روز از كنار اين شهر ويران شده مي‌گذريد اگر متوسم باشيد مي‌توانيد آثار فرهنگي اينها را ارزيابي كنيد ولي در هر حال براي مردان الهي آيت الهي است نه علامت فرهنگي .اما آيه بعد كه دارد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ كه بعد از اينكه فرمود ﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ دارد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ديگر كاري به مسئله ميراث فرهنگي و اينها ندارد يعني يك قومي حرف پيامبرشان را نشنيدند مرتب بيراهه رفتند نُذُر الهي را تكذيب كردند تبشير الهي را پشت سر گذاشتند گرفتار قهر الهي شدند و خداوند با عذاب به حيات اينها خاتمه داد ﴿أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ﴾
حالا چه ميراث فرهنگي داشته باشند چه نداشته باشند چه آثار باستاني داشته باشند چه نداشته باشند چه يك ده‌كوره باشد چه يك شهري نظير مصر باشد اينها ديگر فرق ندارد آنكه عذاب الهي به حيات تبهكار خاتمه مي‌دهد اين آيه است براي مؤمن اين را مفرد ذكر كرد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما آنجايي كه ميراث فرهنگي و آثار باستاني و مانند آن است آن را جمع آورد فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾.
﴿وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأيْكَةِ...﴾
اين ﴿ايْكَةِ﴾ را گاهي ايكه مي‌خوانند گاهي ليكه مي‌نويسند مبادا كسي توهم تحريف كند اين مربوط به رسم‌الخط است كه پيشينيان مثلاً كوفيان به يك سبك مي‌نوشتند بصريها به يك سبك مي‌نوشتند و مانند آن ايكه به اين بيشه به جايي كه درختهاي فراواني دارد مي‌گويند ايكه آن مردم در يك سرزميني زندگي مي‌كردند كه پرآب بود پردرخت بود در كنار درختان زندگي مي‌كردند مي‌گفتند اصحاب ايكه
﴿وَإِنْ كانَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ لَظالِمينَ﴾
اين «ان» تحقيقه است يعني «انهم كانوا ظالمين» اينها قوم شعيب بودند ظلمشان هم مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «هود» و غير «هود» گذشت كه به كم‌فروشي و اينها عادت كرده بودند فرمود ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ ما از اينها انتقام گرفتيم چه اينكه از قوم لوط انتقام گرفتيم ﴿وَإِنَّهُمَا﴾ باز تكرار مي‌كند ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ يعني منطقه ايكه كه قوم شعيب مي‌نشستند و در اثر تطفيف و كم‌فروشي به عذاب الهي گرفتار شدند با منطقه‌اي كه قوم لوط به سر مي‌بردند در اثر فساد اخلاقي گرفتار شدند اينها بَرِ جاده رسمي رفت و آمد كننده‌هاي بين مدينه و شام است اينها گاهي مي‌فرمايد ﴿لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ گاهي مي‌فرمايد ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ ﴿إِنَّهُمَا﴾ يعني ايكه قوم شعيب و منطقه قوم لوط اين دو منطقه بَرِ جاده است جاده را هم به آن مي‌گويند اِمام آن جاده‌هاي بزرگ و اتوبان و شفاف كه اگر كسي وارد آن صراط مستقيم شد ديگر لازم نيست از رهگذر بپرسد راه كجاست خود اين راه او را به مقصد مي‌رساند به آن مي‌گويند.
( امام مبين .امام آن بزرگ‌راه است و اگر بر انسان كامل معصوم امام اطلاق شده است براي اينكه اين صراط مستقيم در او ظهور كرده

﴿وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ المُرْسَلِينَ 80﴾.
بعد از جريان قوم لوط و قوم شعيب(سلام الله عليهما) جريان قوم صالح يعني ثمود را مطرح فرمود اين سه قصه در بسياري از آيات كنار هم ذكر مي‌شود فرمود اصحاب حِجر مردم سرزمين حِجر يعني قوم ثمود انبيا را تكذيب كردند با اينكه آنها بيش از يك پيامبر به نام حضرت صالح نداشتند اسناد تكذيب به همه انبيا يا براي آن است كه حرف هر پيامبري مطابق با حرف انبياي ديگر است چون اينها از ظرف ذات اقدس الهي آمده‌اند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ ‌اند ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي﴾ اند و مانند آن .حرفهاي گذشتگان را تصديق مي‌كنند نسبت به آينده هم مبشرند اگر يك پيامبري را تكذيب كردند گويا همه انبيا را تكذيب كردند اين يك وجه. وجه ديگر اينكه اين گروه منكر اصل نبوت بودند نبوت عام را نمي‌پذيرفتند نه اينكه مشكلشان نبوت خاص بود مشكل اهل كتاب نبوت خاص است مثلاً كليميها نبوت وجود مبارك حضرت عيسي(سلام الله عليه) را نمي‌پذيرند يا عيسويها نبوت حضرت رسول(ص) را نمي‌پذيرند اينها مشكلشان نبوت خاص است نه نبوت عام و اصل نبوت ولي قوم ثمود و مانند آنها با اصل نبوت مشكل جدي داشتند اصلاً وحي و نبوت و رسالت را نمي‌پذيرفتند بنابراين چون اينها با اصل نبوت درگير بودند اينها هيچ پيامبري را قبول نداشتند نه تنها حضرت صالح را شايد به اين مناسبت كلمه مرسلين اضافه شده وگرنه قوم ثمود بيش از يك رسول نداشتند ممكن است هر دو وجه عامل باشد .
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اينها چون بر كوههاي سنگي مسلط بودند و خانه را از كوه مي‌ساختند نه از سنگ كه از دامنه‌هاي كوه سنگ جمع بكنند خانه بسازند بلكه كوه را مي‌شكافتند و مي‌تراشيدند و خانه مي‌ساختند كه ﴿يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ﴾ اين كار، كار هر كسي نيست كه انسان بتواند اين كوهها را آن‌قدر بتراشد و به صورت اتاقهاي متعدد در بياورد اينها پس از امكانات فراواني برخوردار بودند و روز خطر هيچ كدام از اين امكانات مشكل آنها را حل نكرد اگر بنا بود سيلي بيايد يا زلزله‌اي بيايد يا خَسْفي بشود آمده به حيات همه اينها خاتمه داده آنچه را كه اينها كسب كرده بودند يعني خانه‌هاي سنگي ساختند به صورت كفْت غار در آوردند و مصون از دسترس حوادث قرار دادند هيچ كدام كافي نبود بلكه آن قهر الهي بر همه اينها مسلط شد و به حيات همه اينها خاتمه داد.
برخي از مستشرقان فكر مي‌كردند كه اين قصرهايي كه اين بناهايي كه در دل كوه ساخته شده اينها قبور اشراف است در حالي كه بيوت اشراف بود نه قبور اشراف و خانه‌اي در آن محدوده نبود دشتي بود كه كشاورزي و دامداري داشتند اما خانه مسكوني‌شان در همين سينه‌هاي كوه بود و از كوه درست مي‌كردند البته آن بخشي كه دارد ﴿تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً﴾ آن براي منطقه‌هاي قشلاقي‌شان است گاهي ﴿رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ﴾ داشتند قشلاقيها در سهل بود و ييلاقيها در جبل بود و خانه‌ها را هم در جبل درست مي‌كردند البته اين هيچ استبعادي هم ندارد كه بخشي از آن خانه‌ها در خود كوه بود كه آنها مي‌ساختند بخشي هم در دشت بود ولي آنچه را كه در اين كوهها بود خانه مسكوني اين اشراف بود نه قبور آنها
البته ممكن است بعضي در اثر همين حوادث سهمگين الهي كه مُردند در همان كهفها و غارها مردند و جسدشان هم پيدا شده اين قبر آنها نبود اين خانه مسكوني آنها بود . و اين عذاب هم صبح وارد شده كه اينها مثلاً مشغول كار بودند شايد در خانه‌ها نبودند آمده بودند بيرون
فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ﴾
در بخشي از آيات نظير آنچه در سوره «ص» و مانند آن آمده در بخشي از آيات سما را مفرد ذكر كرده اينجا جمع . براي اينكه آنجا كه مفرد ذكر كرده منظور جنس است و قابل انطباق بر كثيرين و اينجا هم كه جمع آورده با آن هماهنگ است آنجا دارد ما سما و ارض را به حق آفريديم اينجا دارد سماوات و ارض را به حق آفريديم كه در هر دو جا معنايش اين است كه مجموعه نظام به حق خلق شده‌اند اين طور نيست كه مثلاً بعضي به حق خلق شده باشند بعضي ـ معاذالله ـ به باطل چون هرگز بطلان در نظام هستي راه ندارد.
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَليمُ﴾ اين خلاق هم صيغه مبالغه است هم نسبت كه حرفه خلاقيت براي خداست اين پيشه و اين شغل و اين سمت مخصوص ذات اقدس الهي است و او هم عالم است، عالم است كه چه چيزي بيافريند عالم است كه چطور بيافريند و عالم است كه مخلوقات او چه كرده‌اند يكي از براهيني كه ذات اقدس الهي اقامه مي‌كند به اينكه خداي سبحان به تمام اعمال بندگان آگاه است همان حد وسط قرار دادن علم است فرمود: ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾
خب كل اين مجموعه را، انسان را و ساختار او را و نظام را خداي سبحان آفريد او نمي‌داند در اينجا چه مي‌گذرد؟ نمي‌داند كه بايد چطور اداره كرد؟ ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾ كه در حقيقت برهان است كه خدا چون عالم است خالق است اينجا هم عليم را در كنار خلاّق ذكر كرده است فرمود به همه اينها آگاهي دارد به جرم اينها هم آگاهي دارد و چه وقت بايد اينها را عقوبت كرد هم آگاهي دارد بنابراين تو صفح جميل بكن تو طرزي رفتار بكن كه هيچ بهانه‌اي به دست كسي ندهي چون اين چنين است
﴿وَ إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ. 85﴾
گاهي اين صفح بدون «الف و لام» در قرآن ذكر مي‌شود گاهي هم با «الف و لام» ذكر مي‌شود گاهي هم بدون وصف ذكر مي‌شود گاهي با وصف ذكر مي‌شود گاهي هم به مؤمنان دستور مي‌دهد ﴿وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا﴾[ گاهي هم به طور خاص به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور مي‌دهد صفحه خاطرات را برگردانيد به طوري كه نام گناه كسي را نبريد نه تنها علناً چيزي نگوييد [و] انتقام نگيريد نام گناه را نبريد از صفحه ذهنتان هم سعي كنيد عمداً به خاطر نياوريد گرچه زدودن از خاطر مقدور كسي نيست فقط مقلب‌القلوب است كه مي‌تواند مطلبي را از ذهن كسي كند فراموشش بدهد.
﴿وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ﴾
آيهٴ شش همين سورهٴ «حجر» اين بود ﴿وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ حالا از باب «رد العجز الي الصدر» كه كم كم سوره دارد به بخش پاياني مي‌رسد به آن بخش ابتدايي برمي‌گردد كه جمع‌بندي شروع بشود پايان سوره به آن صدر سوره مرتبط بشود در صدر سوره آمده است كه عده‌اي گفتند‌ اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است به ادعاي تو، تو ـ معاذالله ـ مجنوني. آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود :ما قرآن را به حق نازل كرديم ما خودمان نازل كرديم كلام ماست، او پيام ما را به شما رسانده ما هم حفظش مي‌كنيم اين قرآن را از هر گزندي حفظ مي‌كند حالا در اينجا مي‌فرمايد كه :
﴿وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ﴾
كل قرآن مثاني است برابر همان آيه سورهٴ «زمر» كه خوانده شد ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابًا مُتَشابِهًا مَثانِيَ﴾ اين متشابه در مقابل محكم نيست آن متشابهي كه در مقابل محكم است كه آيات الهي را به دو قسم تقسيم مي‌كند محكمات و متشابهات آن از شبهه است چون شبيه در آن هست شبهه‌ناك است اما اين متشابه يعني اينها همه تشابه دارند يكدست‌اند نه اينكه شبهه‌برانگيزند شبيه هم هستند مفسر يكديگرند، مبيّن يكديگرند يكدست‌اند كتاباً متشابهاً سراسر قرآن متشابه‌ است اينجا مي‌فرمايد چون متشابهات به محكمات برمي‌گردد يك، اين محكمات سايه‌افكن متشابهات است ام‌الكتاب است اين محكمات كه ام است متشابهات را مثل كودك در دامن خود مي‌پروراند تغذيه مي‌كند شفاف مي‌كند ارائه مي‌دهد دو، پس همه قرآن متشابه است يعني منسجم است و يكسان است و يكدست.
در روايات سبع مثاني بر اهل‌بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است خب باطن قرآن اينها هستند اگر تطبيق بشود از باب تطبيق آن معناي جامع بر حقيقت مصداقي خودش است
﴿وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ﴾ اينجا جاي عظمت است و از عظمت قرآن اينجا سخن به ميان آمده حالا كه اين است اصلاً نگاه نكن ببين آنها چه دارند
﴿لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ﴾ نگاه نكن ببين آنها چه دارند .حالا اين ازواج يا همان معني مصطلح است كه خود آنها با همسرانشان متنعم بودند يا ازواج يعني گروه گروه و دسته دسته بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ ناظر به اصل حزن نيست ناظر به آن شدت حزن است كه ذات اقدس الهي به پيامبر در چند جاي قرآن كريم فرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَليٰ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾ يك، ﴿لاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَات﴾ دو، اين قدر غصه مي‌خوري گويا داري جان مي‌دهي خب ايمان نياوردند، نياوردند اين ﴿لاَ تَحْزَنْ﴾ ناظر به اصل حزن نيست ظاهراً ناظر به آن حزن شديد است كه وجود مبارك پيغمبر(ص) بسيار نگران بود كه اينها را من دارم به راه دعوت مي‌كنم اينها عالماً عامداً به طرف چاه مي‌روند
﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
اين خفض جناح همان طوري كه اشاره شد براي اين است كه تو كه قدرت پركشيدن داري و مي‌تواني پرواز كني پرها را پهن كن و اين مستضعفان را زير پرت بگير تا پر در بياورند، آيين پرواز را ياد بگيرند و پر بكشند اين كارها را انجام بده
آن‌گاه فرمود چون تبشير با انذار همراه است فرمود: ﴿إِنّي أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ﴾ درست است كه نسبت به مستضعفان و محرومان و مؤمنان خفض جناح داريد اما نسبت به طاغيان همچنان انذار الهي را ابلاغ مي‌كني كه مي‌شود بشير نذير خُب اين كمال يا عدل ﴿وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني﴾ است يعني تو صفح جميل داشته باش محزون نباش براي اينكه به تو نعمت داديم و به دشمنانت نقمت
يا ذيل ﴿إِنّي أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ﴾ باشد كه من به شما اين هشدار را مي‌دهم چه اينكه خداي سبحان فرمود ما نسبت به مقتسمين تصميمي گرفتيم بلا نازل كرديم نازل مي‌كنيم و مانند آن اما مقتسمين چه كساني هستند؟ مقتسمين را آيه بعد مشخص كرد فرمود: ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾
فرمود به اينكه: ﴿لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ما اينكه گفتيم محزون نباش اين طور نيست كه ما آنها را رها كنيم در آيات فراوان فرمود: ﴿ما كنّا بمسبوقين﴾ ما مسبوق نيستيم آنها سابق باشند ﴿فمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ آنها معجز نيستند معاجز نيستند كه ما را عاجز كنند پس ما مسبوق نيستيم هميشه ما پيشاپيش‌ايم، ما قادريم عاجز نيستيم .
اينها كه ما گفتيم﴿لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ﴾ يعني تو به اندازه نصاب دعوت كردي. چه غصه‌اي داري؟
سوگند به پروردگار تو من همه اينها را زير سؤال مي‌برم﴿ فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ هر كاري كه اينها كردند من اينها را زير سؤال مي‌برم..
بنابراين فرمود: شما نگران نباشيد اين طور نيست كه حالا اينها رها بشوند از دست قضا و قدر و قانون الهي. ما همه اينها را زير سؤال مي‌بريم ولي شما به اندازه معقول و مقبول نگران باشيد اين طور وقت صرف بكنيد غصه بخوريد كه اينها نپذيرفتند خب نپذيرند﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
حالا كه اين شد پس همه جهات تأمين است تو بيش از آن مقدار معقولِ مقبول محزون نباش يك. پيشرفتهاي مادّي اينها هم طرفي نمي‌بندد كاري از پيش نمي‌برد نگاهت به آن سمت نباشد اين دو. غمگين هم نباش از اهانتهاي كه نسبت به تو كردند ما پاسخ همه آنها را داده و مي‌دهيم سه.
پس دعوتت را علني كن﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾
اين همان است كه از آن دعوت مستور به در آمده، حالا يا بعد از سه سال بود «كما هو المعروف»، يا بعد از پنج سال بود ديگر دعوت علني شد صدع كن بشكاف، اظهار كن ديگر دعوتهاي خانه به خانه و هيئتي و چند نفر را دور هم جمع بكني نه علناً كنار كعبه فرياد بزن. مردم را دعوت بكن﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾
جاهليّت بود و سنن رسوبات و رسومات جاهلي بود و مسخرهٴ هم فراوان بود فرمود ما ديگر از اين به بعد ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ تو﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ و از اين جاهلين هم رو برگردان امّا رو برگردان نه يعني اينها را رها كن ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ حاكم بر ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ است. هجرِ جميل بكن يعني در عين حال كه اينها را رها مي‌كني قهر نكن نظير يُونس﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ قهر كني فاصله بگيري بروي در كوه حرا و مانند آن نه خير . در متن جامعه باش، ولي از اينها صرف‌نظر بكن .اينها مي‌روند يك عده‌اي ديگر مي‌آيند بالأخرهٴ.
﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ حاكم بر همه نصوصي است كه دعوت به اعراض مي‌كند و﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ امّا دعوتت را بكن پيامت را بده، سخنراني هم بكن و قهر نكن از جامعه فاصله نگير و مانند آن. نسبت به همه انبيا و اوليا (عليهم السلام ) كه نام مي‌برد مي‌فرمايد: و ﴿و اذكر في القرآن﴾ كذا‌، كذا، كذا، كذا
خب. ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾ چرا؟
براي اينكه﴿ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ ملاحظه مي‌فرماييد تحليل قرآني را. از آن سو فرمود نگاه نكن به زرق ‌و ‌برق اينها كه هيچ كاري از پيش نمي‌رود براي هيچ كس ميوهٴ نمي‌شود اين شما حالا وارد باغ شديد پر شكوفه، خب به چه داري دل مي‌بندي اين يك سرماي زودرسي است [كه] همه را مي‌ريزاند اين براي كسي ميوهٴ نمي‌شود منتها اينها بيچاره‌ها نمي‌داند هميشه آب زير درخت مي‌بندند هميشه خريد‌ و فروش مي‌كنند آخر! چه كسي از اين ميوه چيد. فرمود:﴿ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين شكوفه است و براي هيچ كسي هم ميوهٴ نمي‌شود اين براي اين. پس به اين دل نبند. چهار تا مسخره، چهار تا جاهلي كردن نگران نباش ما پاسخ‌شان را مي‌دهيم. از جامعه جدا نباش براي اينكه سعادت در هدايت مردم است.
و از اينكه ما پشتيبان تو هستيم پشتوانه تو هستيم تو به مقصد مي‌رسي پس نگران چه هستي. ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ هست ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾ هست. ﴿لايَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾ هست اينها راههاي درمان است ديگر.
بعد لطيفه اين آيهٴ اين است كه «جاهلين» چه كساني‌اند؟«مستهزئين» چه كساني‌اند؟ اينها كه گرفتار وثنيت و صنميّت و وثنيّت و ثنويّت و اينها هستند ﴿ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾
﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾
بالاٴخره اين در درون همه ما هست كه از شرف و حيثيّتمان دفاع بكنيم اگر به ما اهانت بشود بالاٴخره انسان نگران خواهد شد فرمود ما جبران مي‌كنيم اين يك وصف خوبي است كه آدم نگران مي‌شود از اهانت. ولي اگر جبران نشود حقّ با شماست امّا حالا ما جبران مي‌كنيم ديگر. راه جبران چه چيزي است؟
راه جبران اينكه ما به شما شرح صدر مي‌دهيم از يك سو. خب او را هم به عذاب اليم گرفتار مي‌كنيم از سوي ديگر. او را كه ما رها نمي‌كنيم كه .
الآن شما وقتي كنار يك چشمه يا كنار حوض كوچك يا استخر كوچك وقتي ايستاديد چهار تا سنگ انداختيد، موجي ايجاد مي‌كنيد و مانند آن، امّا در كنار اقيانوس بايستيد چهار تا سنگ بيندازيد اين موجي ايجاد نمي‌شود اين سنگها گم مي‌شود. فرمود: تو اقيانوس باش شرح صدر داشته باش. خب اين دهانش را باز كرده چهار تا حرف زده. اگر ديوانه‌ به انسان چهار تا حرف بزند انسان نگران مي‌شود نگران نيست كه بچه چهار تا حرف بزند آدم نگران مي‌شود! بلكه گاهي ممكن است بخندد . اگر كسي چشم باطنش باز باشد مخبّت بودن يك عدّه را ببيند نگران نمي‌شود كه. كودك بودن يك عدّه را ببيند كه نگران نمي‌شود كه.
. واقع اين است كه آن كسي كه در برابر توحيد ايستاده است مجنون است و جنونشان آن وقت ظهور مي‌كند. خب اگر واقعاً آدم به اين حد برسد نه مسائل تئوري و مفهوم و علم حصولي، نه واقعاً ببيند اين شخص مجنون است نگران مي‌شود؟ نگران ‌نشو اينها به اينجا مي‌رسند اين آيات براي همين است.
فرمود: اين تسبيح را بگو عبادتت را بكن با من مأنوس باش تا ما آن روزنه را باز بكنيم تو ببيني اينها چه كساني‌اند.فرمود:﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾
نظير﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾اينها يك راه عميق الهي است. يك وقت است كسي قرض دارد بيماري دارد يا مريض‌دار است يا مريض است آن﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾ يك راه‌ ‌حلّي است آن هم درست است يك وقت است كسي مشكلات عميق‌تري دارد فرمود به اينكه با خدايت مناجات بكن در گفت ‌و‌گو باش راز و نياز داشته باش ما يك راه‌ حلّي به تو نشان مي‌دهيم. خب اگر راه حل را به آدم نشان بدهند انسان واقعاً نگران است فرمود: اينها فردا مي‌فهمند چه كسي‌اند. امّا تو الآن از درون اينها باخبري كه اينها چه كسي‌اند عاقل نيستند.
و به ذات مقدّس پيامبر(صلّي الله و آله و سلّم) فرمود: تو اهل تسبيح باش نظير َاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾ باش تا اينكه حقّ براي تو روشن بشود.
فرمود: ﴿فَسَبِّحْ﴾ يك.﴿ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾ دو.﴿وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ﴾سه.﴿ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ﴾ چهار.
تا چه زماني؟ تا مرگ.
اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر ندارد. اين بيان نوراني امام مجتبي را نگاه كنيد در احتجاج مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) هست. فرمود: اين بددهني تو مثل وزوز يك پشه است نسبت به درخت خرما .حالا واقعاً درخت خرما احساسي دارد كه بگويد يك پشه آمده رويش نشسته، يا اصلاً احساسي ندارد.
حالا اين درخت خرما حالا كه يك دانه است كه اگر يك كسي باغي از درخت خرما باشد «روضة من رياض الجنة» باشد. اين حالا يك دانه پشه پركشيده آمده در اين باغ. حالا مي‌خواهد برود به كلّ اين باغ مي‌گويد من دارم مي‌روم شما نگران نباشيد، آنها مي‌گويند تو آمدي ما احساس نداشتيم حالا چه رسد به اين.
اين ذوات مقدّس واقعاً اين طورند. از آن به بعد وجود مبارك پيغمبر(صلّي اﷲ عليه ‌و ‌آله ‌و ‌سلّم) اين طور بود اينها احساس نمي‌كردند وگرنه اهانتهايي كه به اين ذوات قدسي شد كم نبود از آن شكمبه‌ها گرفته تا آن خاكسترها. ديگر كم اهانتي نبود كه، فرمود:﴿ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ٭وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾
كه عصاره‌اش با صدر سورهٴ مباركهٴ«حجر» سازگار است. إنشاءاﷲ اميدواريم حشر شما با قرآن و عترت باشد «و جعلكم مباركاً أينما كنتم» هر جا هستيد محور زندگی تان آيات الهي و روايات باشد آن وقت مسائلي را كه داريد در سايه آيات و روايات اثر بيشتري مي‌كند وقتي اثر بيشتر كرد توفيق شما هم بيشتر خواهد شد.
«والحمد ﷲ ربِّ العالمين»

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 5.359 ثانیه ایجاد شد.