🔹تفسیر سوره حجر از عبدالعلی بازرگان
حجر : ۳۹
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ گفت: پروردگارا، حال که مرا [از مسير رشد و کمال با اخراج از مقامي که داشتم] به تباهي سپردي، ۲۳
براي آنها [=بنيآدم؛ دنياپرستي را] در زمين حتماً خواهم آراست ۲۴
و بيترديد همگي آنان را به تباهي خواهم کشاند.
__
۲۳- «لاغوينهم» از ريشة «غَوَي»، و غواية به راه تباهي و هلاکت رفتن است، درست مقابل رشد که به راه سعادت منتهي شدن ميباشد. قرآن واژة «غوايه» را مقابل رشد قرار داده است. مثل: بقره ۲۵۶ (۲:۲۵۶) : لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. [همچنين اعراف ۱۴۶ (۷:۱۴۶) ]. و اطاعت از حق، آدمي را به رشد ميرساند و عصيان در برابر آن، به غَي [وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى- طه ۱۲۱ (۲۰:۱۲۱) ].
۲۴- نيکو جلوه کردن اعمال شخص نزد خود را قرآن گاهي به شيطان نسبت داده [انعام ۴۳ (۶:۴۳) ، انفال ۴۸ (۸:۴۸) ، نحل ۶۳ (۱۶:۶۳) ، نمل ۲۴ (۲۷:۲۴) ، عنکبوت ۳۸ (۲۹:۳۸) ]، گاهي به شرکاء شيطاني [فصلت ۲۵ (۴۱:۲۵) ، انعام ۱۳۷ (۴:۱۳۷) ]، گاهي به خدا [انعام ۱۰۸، نمل ۴ (۲۷:۴) ] ولي بيشتر به صورت ناشناخته، که ميتواند هر يک از موارد فوق باشد [انعام ۱۲۲ (۶:۱۲۲) ، توبه ۳۷ (۹:۳۷) ، يونس ۱۲ (۱۰:۱۲) ، رعد ۳۳ (۱۳:۳۳) ، فاطر ۸ (۳۵:۸) ، مؤمن ۳۷ (۲۳:۳۷) ، محمد ۱۴ (۴۷:۱۴) و فتح ۱۲ (۴۸:۱۲) ].
حجر : ۴۰
إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ مگر بندگان اخلاص يافتهات از ايشان. ۲۵
__
۲۵- «خلوص» صاف شدن و اخلاص، صاف و پاک کردن خود از هر آلودگي و شرک است. مخلِص [اسم فاعل] کسي است که ميکوشد خود را پاک کند و مخلَص [اسم مفعول] کسي است که به توفيق الهي خلوص در بندگي يافته باشد.
در آية ۵۱ سوره مريم (۱۹:۵۱) ، موسي(ع) مخلَص ناميده شده است و در آيه ۲۴ سوره يوسف (۱۲:۲۴) ، يوسف. ابليس نيز سوگند خورده است که همة بندگان را گمراه ميکند، مگر مخلَصين را، و اين تهديد نشان ميدهد که جز با اخلاص در عبادت و پاک شدن از شرک نميتوان از گزند شيطان محفوظ ماند. واژه مخلصين ۵ بار نيز در سوره صافات آمده است [آيات: ۴۰، ۷۴، ۱۲۸، ۱۶۰، ۱۶۹].
حجر : ۴۱
قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ
ـ [خداوند] گفت: اين [اخلاص] راهي است مستقيم به سوي من. ۲۶
__
۲۶- هر مسلمان نمازخواني روزانه حداقل ۱۰ بار در نمازهاي پنجگانه خود از خدا ميخواهد که: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ». صراط مستقيم به شهادت اين آيه و آياتي ديگر، صاحب اختيار [ربّ] شناختن خدا و انحصاراً او [نه ديگران] را ارباب دانستن است. اين جمله را قرآن دو بار ديگر از زبان عيسي(ع) نقل کرده است، [آلعمران ۵۱ (۳:۵۱) و زخرف ۶۴ (۴۳:۶۴) ] عبادت خالصانه خدا، نه دل دادن به شيطان، همان عهدي است که خدا در ازل با آدميان بسته و در قيامت از آن بازخواست ميکند : يس ۶۰ (۳۶:۶۰) و ۶۱ [أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ]
حجر : ۴۴
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ
آن را هفت در است، که هر دري ويژه گروهي از آنان است. ۲۷
__
۲۷- نيازي به بيان نيست که منظور از «ابواب جهنم»، درهاي معمولي نيست، بلکه راهها، روشها و درهاي فريبي است که شيطان در دنيا به روي شيفتگان دنيا ميگشايد و به ورود در آن ترغيب ميکند. دوزخ يک دروازه ندارد، شيطان هر کسي را متناسب با نقطه ضعفش به دري دعوت ميکند و اين درها و دامها متنوعاند.
حجر : ۵۰
وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ و [نيز] عذاب من عذابي دردناک است. ۳۱
__
۳۱- آيات ۴۹ و ۵۰ گوئي دو روي يک سکه را نشان ميدهد؛ يک روي آن غفور و رحيم بودن خدا را نشان ميدهد، که از اسماء نيکوي پروردگارند، روي ديگر نشان از عذاب دارد، بدون آنکه عذاب را از اسماء خدا بشمارد. مسلماً خداي غفور و رحيم سنخيتي با عذاب ندارد و اصولا عذاب، همچون تاريکي که اصالت نداشته و در فقدان نور معنا پيدا ميکند، در محروميت از نعمت و در برآورده نشدن نيازهاي مادّي و معنوي عارض ميشود [مثل عذاب از تشنگي و گرسنگي، يا عذاب محروميت از آزادي و عدالت]. تأسيس مدرسه براي تعليم و تربيت و خدمت به فرزندان ميهن است و هيچ معلمي جز به انگيزه آموزش و ارشاد شاگردان، معلمي نميکند و هرگز مشتاق مردود ساختن آنها نيست. البته مردودشدگان عذاب ميکشند و اين عذاب از کارنامهاي که معلم و مدرسه دادهاند ناشي ميشود، اما محصول عملکرد خودشان است. منطق مدرسه و آموزش و پرورش ايجاب ميکند که در ارزيابي شاگردان عدالت را رعايت کند و اين عين حکمت و رحمتي است به جامعه که بيسوادان را از مصادر امور دور ميدارد.
حجر : ۵۲
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ آنگاه که بر او وارد شدند و سلامي گفتند، [ابراهيم] گفت: ما از شما دل نگرانيم. ۳۳
__
۳۳- وَجَل را نيز ترس ترجمه ميکنند. از پنج باري که اين واژه در قرآن تکرار شده، سه مورد آن با قلب آمده است: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» [انفال ۲ (۸:۲) ، حج ۳۵ (۲۲:۳۵) ، مؤمنون ۶۰ (۲۳:۶۰) ] و ۲ مورد ديگر [حجر ۵۲ (۱۵:۵۲) و ۵۳] نيز در توصيف دل نگراني و اضطرابي که بر ابراهيم(ع) نسبت به مهمانان ناشناخته [فرشتگاني که در قالب آدمي] بر او وارد شدند، دست داده بود. از مجموعه اين موارد چنين فهميده ميشود که وَجَل، ناآرامي و اضطرابي دروني نسبت به خطري در آينده است. اين آيه در وصف کساني است که به همه تکاليف خود عمل ميکنند و همه حقوق اجتماعي خود را به نيازمندان ميپردازند، اما چون ميدانند رهرو مسيري به سوي ربّ وخير مطلق هستند، مختصر انجام تکاليف راضی و قانع نميشوند و اعمال کثير خود را در برابر پروردگار عظيم، قليل و ناچيز ميشمارند.
ر ک به خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه بند ۵ [أنّ المؤمن لا يمسي ولا يصبح إلا ونفسه ظنون عنده ، فلا يزال زاريا عليها ، ومستزيدا لها] و خطبه ۱۹۳ بند ۱۳ در وصف متقون [لا يرضون من أعمالهم القليل ولا يستکثرون الکثير].
اين نگراني بر اساس توضيحي که در آيه ۷۰ سوره هود (۱۱:۷۰) داده شده؛ نه در برخورد اول و هنگام ورود، بلکه پس از پذيرائي در منزل و مشاهدة نشانههائي غير بشري حاصل شده بود. « فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ»
حجر : ۵۷
قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ [سپس] پرسید: ماموريت مهم شما چيست، اي فرستادگان؟ ۳۵
__
۳۵- «خَطبْ» به کار مهم گفته ميشود. کاري که حاوي پيامي جدّي به «مخاطب» است، اين کلمه را با ذکر جمله «فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» ابراهيم(ع) از فرشتگان پيامآور عذاب قوم لوط ميپرسد [حجر ۵۷ (۱۵:۵۷) و ذاريات ۳۱ (۵۱:۳۱) ]، و نيز فرعون از زنان درباري: «مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ» [يوسف ۵۱ (۱۲:۵۱) ]. معناي پرسش موسي(ع) از سامري اين بود که مي داني تو چه بلاي عظيمي سر مردم آوردي؟
حجر : ۶۰
إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَـمِنَ الْغَابِرِينَ جز همسرش که مقدّر کرديم از باقيماندگان باشد. ۳۶
__
۳۶- همسر لوط با آنکه بيش از همه با آن مربي و معلم خدائي ارتباط داشت، از عقايد شرکآميز آباء و اجدادي خود دست برنداشت. لفظ «غابرين» که هفت بار در قرآن درباره اين زن تکرار شده، با غبار، که گرد و خاک هواست، هم ريشه ميباشد. غابر کسي است که از رفتن و رشد و از کاروان کمال باز ماند و همچون غبار هوا بنشيند. البته تقدير الهي، نه قضا و قدري از پيش تعيين شده، بلکه تقدير و سرنوشتي است که به «قدر» و اندازه و عملکرد بندگان ارتباط دارد.
حجر : ۶۵
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ پس خانوادهات را در پاسي از شب [از شهر] خارج کن و خود در پي ايشان روان شو [=رهبري و مراقبت کن] و هيچ يک از شما واپس نگردد ۳۸
[به سرعت از منطقه خطر خارج شويد و براي برداشتن اسباب و اثاثيه برنگردید] و بدانجا که فرمان داده شدهايد برويد.
__
۳۸- «يَلْتَفِتْ»، از ريشة «لَفَتَ»، انصراف و برگشتن از دينحجر : ۵۷
قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ
[سپس] پرسید: ماموريت مهم شما چيست، اي فرستادگان؟ ۳۵
__
۳۵- «خَطبْ» به کار مهم گفته ميشود. کاري که حاوي پيامي جدّي به «مخاطب» است، اين کلمه را با ذکر جمله «فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» ابراهيم(ع) از فرشتگان پيامآور عذاب قوم لوط ميپرسد [حجر ۵۷ (۱۵:۵۷) و ذاريات ۳۱ (۵۱:۳۱) ]، و نيز فرعون از زنان درباري: «مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ» [يوسف ۵۱ (۱۲:۵۱) ]. معناي پرسش موسي(ع) از سامري اين بود که مي داني تو چه بلاي عظيمي سر مردم آوردي؟
حجر : ۶۰
إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَـمِنَ الْغَابِرِينَ جز همسرش که مقدّر کرديم از باقيماندگان باشد. ۳۶
__
۳۶- همسر لوط با آنکه بيش از همه با آن مربي و معلم خدائي ارتباط داشت، از عقايد شرکآميز آباء و اجدادي خود دست برنداشت. لفظ «غابرين» که هفت بار در قرآن درباره اين زن تکرار شده، با غبار، که گرد و خاک هواست، هم ريشه ميباشد. غابر کسي است که از رفتن و رشد و از کاروان کمال باز ماند و همچون غبار هوا بنشيند. البته تقدير الهي، نه قضا و قدري از پيش تعيين شده، بلکه تقدير و سرنوشتي است که به «قدر» و اندازه و عملکرد بندگان ارتباط دارد.
حجر : ۶۵
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ پس خانوادهات را در پاسي از شب [از شهر] خارج کن و خود در پي ايشان روان شو [=رهبري و مراقبت کن] و هيچ يک از شما واپس نگردد ۳۸
[به سرعت از منطقه خطر خارج شويد و براي برداشتن اسباب و اثاثيه برنگردید] و بدانجا که فرمان داده شدهايد برويد.
__
۳۸- «يَلْتَفِتْ»، از ريشة «لَفَتَ»، انصراف و برگشتن از دين يا مسير طي شده است، التفات [در باب افتعال] هم به رو آوردن تعلق ميگيرد و هم به روگرداندن.شده است، التفات [در باب افتعال] هم به رو آوردن تعلق ميگيرد و هم به روگرداندن.
حجر : ۶۶
وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَـؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ اين امر [=وقوع زلزله و آتشفشان عذاب] را به اطلاع او رسانديم که صبحگاهان نسل اين مردم بريده خواهد شد [=اين شجرة مفسد و متجاوز ريشهکن ميشود]. ۳۹
__
۳۹- برحسب آيات متعدد قرآن، قوم لوط در اثر انفجار ناگهاني پوسته زمين، ناشي از تراکم گازها و مواد مذاب طبقات زيرين، که اصطلاحاً بمب آتشفشاني نام گرفته، نابود شدند. اين حادثه با موج انفجار و خروش شديدي که «صيحه» ناميده ميشود آغاز گرديد و با زير و رو شدن و جابجائي طبقات فوقاني، شهر و ساکنان آن را در کام خود فرو برد و سپس باراني از گدازهها و سنگريزههاي داغ منطقه را پوشاند.
هود ۸۲ (۱۱:۸۲) - فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ
شعراء ۱۷۳ (۲۶:۱۷۳) - وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ
قمر ۳۴ (۵۴:۳۴) - إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ
حجر : ۷۰
قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَـمِينَ گفتند: مگر تو را از [پناه دادن و ميزباني] مردمان [غريبه] نهي نکرده بوديم؟ ۴۰
__
۴۰- چنين گفته شده که زيستگاه قوم لوط [سُدوم، گموره] در مسير کاروانهاي تجارتي قرار داشته و اين مردم نسبت به مسافران غريبه احساس ناخوشايندي داشتند و گويا در آغاز براي منصرف ساختن آنان از عبور از سرزمينشان، عمل زشتي را مرتکب شدند که به تدريج به آن خو گرفتند و ادامه دادند.
حجر : ۷۵
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ مسلماً در اين [حادثه] بس نشانههاست براي حقجويان. ۴۳
__
۴۳- «مُتَوَسِّمِ»، از ريشة «وَسَمَ» [علامت گذاشتن] است و «سَمِه» علامت و نشانه است. توسّم [در باب تفعل] دلالت بر کنجکاوي و پيجوئي براي شناخت حقيقت از طريق نشانهها ميکند، همچنانکه در توسل، وسيله جوئي مورد نظر ميباشد. اگر کساني با دستگاههاي گنجياب به دنبال ثروتهاي بيصاحب هستند، کساني هم پيجوي گنج آيات و اشارات هستند تا به ثروتها و عبرتهاي پايداري دست يابند.
حجر : ۷۶
وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ و به درستی که آن [شهر یا دیار ویران شده هنوز] در مسير [کاروانيان] برجاي مانده است. ۴۴
__
۴۴- از آيات ۱۳۷ (۳۷:۱۳۷) و ۱۳۸ سوره صافات: «و شما بامدادان بر [ويرانههاي سرزمين] آنان عبور ميکنيد و شب هنگام نيز، پس چرا انديشه نميکنيد» [وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَبِاللَّيْلِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ] معلوم ميشود اين ويرانهها حوالي شهر مکه بوده و کاروانیان يا شتر چرانان و رمهداران از آن مسير همه روزه عبور ميکردند.
حجر : ۷۸
وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِـمِينَ بيگمان اهل «ايکه» نيز ستمگر بودند. ۴۵
__
۴۵- سخن از «اصحاب الايکه» علاوه بر اين آيه، در سه آيه ديگر [شعراء ۱۷۶ (۲۶:۱۷۶) ، ص ۱۳ (۳۸:۱۳) و ق ۱۴ (۴۰:۱۴) ] آمده است. «اَيکه» به جنگل و بيشه گفته ميشود. مصاحبت با هر چيز، ملازمت و پيوستگي با آن را نشان ميدهد. گويا اين قوم در منطقهاي جنگلي يا سبز و خرّم و بيشه مانند ميزيستند و به اتکاء ثروت طبيعي از خدا غافل شده و ستم ميکردند. به گفته برخي مفسرين، اصحاب ايکه همان قوم مَدْين بودند که شعيب پيامبر براي هدايت آنان فرستاده شد. ظاهراً اين قوم در ناحيه شمال غربي عربستان و شام [سوريه و اردن و فلسطين فعلي] ميزيستند.
حجر : ۸۰
وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ و هر آينه اصحاب حجر [=قوم ثمود که در منطقهاي کوهستاني زندگي ميکردند] رسولان را تکذيب کردند. ۴۷
__
۴۷- «حَجَر» به سنگ گفته ميشود و «حِجْر» به سنگچين و ديوارههاي محافظتي که براي احراز مالکيت به دور خانه و ملک و مزرعه ميکشيدند. اين واژه بيان کننده مفهوم حفاظت و کنترل نيز ميباشد و از اين روي به صاحبان خرد که بر نفس خويش مراقبت و کنترل دارند «ذي حجر» گفته ميشود.
قوم ثمود که بر حسب آيه ۹ سوره فجر (۸۹:۹) [وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ] شهر و خانههاي خود را در دل کوه بنا کرده بودند، ميپنداشتند در پناه اين کاخها و استحکامات سنگي «محفوظ» از عوارض ظلم و ستم خواهند بود. «اصحاب الحجر» ناميدن اين قوم، بيانگر احساس تعلق و تکيه و اعتماد آنها به محل سکونتشان بود و اصولا کلمه «اصحاب» نوعي ملازمت و مقارنت را ميرساند.
حجر : ۸۵
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ و ما آسمانها [=عالم ستارگان] و زمين و آنچه ميان آندو است [=فضاي کهکشاني] را جز به حق [=هدفدار و حکيمانه] نيافريديم و بيترديد زمان [قيامت] در پيش است، پس [اي پيامبر، از منکران آخرت] بگذر، گذشتي زيبا. ۴۸
__
۴۸- «صفح»، از صفحه روي، يا صفحه دل پاک کردن آثار رنجش از مشرکان و به اصطلاح به روي خود نياوردن و گذشتي کريمانه ميباشد که يک گام بالاتر از عفوي است که فراموش نشود و به بايگاني دل سپرده گردد. اما جميل، که دلالت بر زيبائي و حُسن رفتار ميکند، صفتي است که قرآن آن را در صبر و تحمل کسي که بدي کرده [يوسف ۱۸ (۱۲:۱۸) و ۸۳ (۱۲:۸۳) ، معارج ۵ (۷۰:۵) ]، رها ساختن به زيبايي و نيكويي زنان مطلقه [احزاب ۲۸ (۳۳:۲۸) و ۴۹ (۳۳:۴۹) ]، درگير نشدن و کنارهگيري از مکذبین مرفه [مزمل ۱۰ (۷۳:۱۰) ] و بالاخره به روي خود نياوردن از انکار آخرت [حجر ۸۵ (۱۵:۸۵) ] به کار برده است.
حجر : ۸۷
وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ همانا به تو «سبع مثاني» ۴۹ [=سورة حمد يا هفت آيه مرتبط به هم] و قرآن عظيم را داديم.
__
۴۹- مثاني بودن قرآن، همچون عدد ثاني [۲]، که به عدد واحد [۱] برميگردد و بر آن بنا ميشود، هماهنگي و ارتباط تمامي اجزاء [آيات] قرآن با يکديگر را، همچون ارتباط اعضاء و جوارح بدن انسان، نشان ميدهد. با اين تعبير، قرآن بدنهاي است که آياتش مرتبط و مفسر يکديگر بوده، هر عضوي از آن در بيان مقصود، همگون عضو ديگر است و تماماً به سوي صراط مستقيم هدايت ميکند. اين حقيقت را آيه ۲۳ سوره زمر (۳۹:۲۳) به روشني بيان ميكند: خدا نيكوترين سخن نو را نازل كرده؛ كتابي همگون و هماهنگ... [اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ...]. حرف «من» [در مِنَ الْمَثَانِي] نشان ميدهد مثاني مصداقهاي فراواني در طبيعت و شريعت دارد. و از اين نظر بيشتر مفسرين سوره حمد را، که آيات هفتگانهاش مثال آشکاري از هماهنگي و پيوند ميان اجزاء يک واحد است، مثاني مورد نظر شمردهاند، برخي ديگر سورههاي هفتگانهاي را که با حروف مقطعه «حم» آغاز ميشوند [سورههاي ۴۰ تا ۴۶]. با توجه به «فاتحه الکتاب» ناميده شدن سوره حمد، که آغازگر قرآن، خلاصه و عصاره مضامين کتاب و به گونهاي فهرست مندرجات آن محسوب ميشود، همچنين قرار گرفتنش پيش از سورههاي بلند بقره و... که جدا بودن آن را از نظر تعداد و طول متوسط آيات نشان ميدهد، به نظر ميرسد «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» همان سوره حمد باشد [والله اعلم].
حجر : ۸۸
لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ ـ [با وجود چنين گنج شايگاني] به نعمتهائي که ما برخي از آنها [=منکران] را برخوردار کردهايم چشم مدوز ۵۰ [=اعتنائي به مال و ثروت آنان مکن] و بر آنان [از ايمان نياوردنشان] محزون مشو و [در عوض] بال مهرباني خويش را بر مؤمنان بگستران [به آنها اعتنا کن و زير پر و بال حمايت قرارشان ده].
__
۵۰- آية ۱۳۱ سورة طه (۲۰:۱۳۱) نيز عيناً همين مطلب را بيان ميکند:
وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى
ترجمه: و [نه تنها از آزادي مخالفين راضي باش، بلکه] به بهرهمنديهائي از تجملات زندگي دنيائي [نيز] که به برخي منکران بخشيدهايم، چشم [نارضايتي و مخالفت] مدوز، ما خواستهايم در اين [تجملات] آنها را بيازماييم. [مطمئن باش] رزق پروردگار تو بهتر و پايندهتر است.
حجر : ۹۱
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ همان کساني که قرآن را بخش بخش کردند [تا هر بخشي را که موافق مطامعشان است بپذيرند]. ۵۱
__
۵۱- از جمله تجزيهکنندگان قرآن، گروهي از سردمداران اهل کتاب بودند که براي ايجاد شک و ترديد ميان مسلمانان، به پیروانشان توصيه ميکردند: به آنچه به مؤمنان در آغاز روز نازل شده، [ظاهراً] ايمان آوريد و منکر بقيه آن شويد [تا باور آنها سُست شده] و چه بسا [از عقايد خود] برگردند. [وَقَالَتْ طَائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ- آلعمران ۷۲ (۳:۷۲) ].
اين همان توطئه تفرقه افکنانه جمعي از منکران است که با حيله پذيرش قسمتي از قرآن و انکار قسمتي ديگر [نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ] ميخواستند حجيت و استواري قرآن را از اعتبار بيندازند که هشدار عذابي خوارکننده به آنها داده ميشود:
نساء ۱۵۰ (۴:۱۵۰) و ۱۵۱: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا
حجر : ۹۴
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ پس آنچه را بدان مأموري آشکار [=ابلاغ عمومي] کن و از مشرکان کناره بگير [=با آنان درگير مشو]. ۵۲
__
۵۲- اعراض هرگاه با حرف اضافه «عن» بيايد، معناي عدم تعرض و درگير نشدن و معترض نبودن ميدهد.
حجر : ۹۸
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ پس [براي آرامش يافتن] به ستايش پروردگارت تسبيح کن و از سجدهکنندگان باش. ۵۴
__
۵۴- تغيير نگاه از زمين به آسمان و از مناسبات مخالفتآميز جوامع بشري به نظام حکيمانه الهي، در طلوع و غروب خورشيد، کسي را که از آزادي مشرکين و کفار در انکار توحيد، قيامت و نبوّت ناراضي و دلتنگ است، در نمازهاي پنجگانهاش در اوقات متنوع شب و روز به اين حقيقت ميرساند که در تداخل نور و تاريکي و در تناوب و تداوم شب و روز، خير و برکتي نهفته است که دلالت بر مشيت حکيمانه الهي ميکند. در اين نظام بيعيب و نقص، وجود مخالف، نه تنها عيب و ايرادي محسوب نميشود، بلکه بايد از ميدان دادن به آنان استقبال کرد و از آن «راضي» بود.
در اين زمينه به اين آيات نيز نگاه کنيد: طه ۱۳۰ (۲۰:۱۳۰) ، ق ۳۹ (۵۰:۳۹) ، فرقان ۵۸ (۲۵:۵۸) ، طور ۴۸ (۵۲:۴۸) و ۴۹.
حجر : ۹۹
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ و پروردگارت را بندگي کن تا يقين [=مرگ / آگاهي يقينی] تو را در رسد. ۵۵
__
۵۵- گويا به استناد آية ۴۶ (۷۴:۴۶) و ۴۷ سورة مدثر [وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ- يکسره روز جزا را تکذيب ميکرديم تا يقين به ما رسيد] مرگ را همان رسيدن به يقين گرفتهاند که پردهها کنار ميرود و ناپايداري دنيا و تعلقات آن به وضوح نمايان ميگردد.
ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/18 07:50:45 ق.ظ
| دلیل ویرایش: مشخص نشده است