رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
تدبر در سوره صاد: مرور نکات مهم تفسیری سوره ص از تفسیر تسنیم
حروف مقطّعه گاهي جزء آيه است؛ نظير همين ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾ و گاهي خودش تنها يك آيه است؛ نظير ﴿الم﴾ و گاهي هم چند حرف جزء حروف مقطّعه هستند؛ نظير ﴿حم ٭ عسق﴾ كه دو آيه را تشكيل ميدهند. برخيها خواستند بگويند اين «ص» اسمي از اسماي الهي است و آن اسماي حسنا كه مُصدَّر به «ص» هستند؛ نظير صادق بودن, «صادّ» از «سبيل الغيّ» بودن, صمديّت خدا و مانند آن را نشان ميدهد و اگر اسم اين سوره باشد كه ديگر اسمي از اسماي حسنا «بلاواسطه» نيست اصرار قرآن كريم اين است كه خدا نام دارد, ذكر دارد و اين كتاب ﴿ذِي الذِّكْرِ﴾ است، شما را ميخواهد نامدار كند ﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾؛ واو در ﴿وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾ واو قسم است. خدا گاهي به قرآن حكيم سوگند ياد ميكند.و گاهي به قرآن ﴿ذِي الذِّكْرِ﴾ سوگند ياد ميكند؛ سوگندهاي قرآني به خود «بيّنه» است نه در مقابل «بيّنه»; نظير اينكه كسي ادّعا ميكند كه الآن روز است و سوگند ياد ميكند، ميگويد به اين آفتاب قسم الآن روز است؛ اين شخص به خود دليل سوگند ياد كرده است. اگر ذات اقدس الهي به چيزي سوگند ياد ميكند; يعني بررسي آن شيء مدّعا را ثابت ميكند.
در قبال اين افكار نوراني, كساني هستند كه دو مشكل جدّي دارند: يكي اينكه عزّت و اعتلا و استكبار و مقامخواهي دارند و ديگر اينكه سعي ميكنند خود را از ديگران جدا كنند؛ مانند اينكه ميگويند «شَقّ عَصَا» كرده[ و ﴿فِي شِقَاق﴾است. مستحضريد كه اگر جايي صاف و هموار باشد ديگر دو شِق نيست، اما اگر درّه باشد يكي در آن طرف درّه قرار ميگيرد و يكي در اين طرف؛ اينها سعي ميكنند ﴿فِي شِقَاق﴾ باشند؛ يعني در يك شِقّ ديگر, اين خودبرتربيني، اين غرور و اين كبرياطلبي باعث ميشود كه «عصا»ي مسلمين را «شَق» كند, اين دو چيز كه يكي محصول ديگري است، درد خانمانبرانداز اين مستكبران است. فرمود: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ﴾؛ عزّت اينها عزّت دروغين است، اينها ﴿في عِزَّةٍ﴾ هستند يك, آن عزّت بيجهت باعث شقاق اينهاست دو؛ به اينها اعلام كن که بسياري از افراد به همين عزّت دروغين و «شِقاق» مبتلا بودند و ما آنها را به دست عذاب سپرديم ﴿كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾. فرمود هيچ كدام از اينها نميمانند، منتها در هنگام مرگ، استغاثه اينها بلند است ميگويند: ﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾ اين «لا» همان لاي نفي جنس است كه «تاء» بر آن اضافه شده و كارِ او را انجام ميدهد و فقط روي زمان در ميآيد ﴿مَناصٍ﴾ در مقابل «مَباص» است؛ «مَباص» براي تقدّم است و «مَناص» براي تأخّر، اين ﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾; يعني ديگر زمان گذشت, فرصت نيست و تأخير ممكن نيست، الآن آخرين فرصت است و از اين به بعد ديگر فرصتي نيست.
﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾، فرمود اينها مشكل جدّي دارند، چون جهانبيني, معرفتشناسي و توحيد آنها ناقص است انسان را نشناختند و چون انسان را نشناختند، گفتند مگر ميشود انسان فرستاده خدا باشد؟! البته انبيا كه ميآيند معلّم كتاب و حكمت, «مزكّي» نفوس, مبشّر و منذر هستند؛ در بين اين عناوين پنجگانه اين تبهكاران با «انذار» روبهرو ميشوند. اينها از علم كتاب, از علم حكمت, از تزكيه نفوس, از تبشيرِ به بهشت طَرْفي نبستند، حداقل از «انذار» ميخواستند بهرهمند شوند که اين هم نشد و تعجّب آنها اين است كه مگر ميشود بشر از طرف ذات اقدس الهي پيام بياورد؟! اگر پيامي هست بايد به وسيله فرشتهها باشد!
﴿وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ﴾، چون درك نميكنند كه انسان داراي روح مجرّد است يك, «خليفة الله» است دو, ميتواند با «الله» رابطه داشته باشد سه, خداي سبحان يا «بلاواسطه» يا «مِن وراء حجاب» يا با ارسال رسول با او سخن ميگويد چهار, اينها را چون درك نميكنند ميگويند: ﴿هذا ساحِرٌ﴾ يك, ﴿كَذَّابٌ﴾ دو, حالا يا در يك مقطع هر دو تهمت را زدند يا بعضيها گفتند «ساحر» است و بعضي گفتند «كذّاب» يا در مقاطع گوناگون «ساحر», «كذّاب», «مُفتري»,«مجنون», «كاهن» و «شاعر» گفتند؛ اين عناوين سوئي كه به ذات مقدس حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اِسناد دادند
أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾؛ ما چندين خدا داريم به مشكل ما نميرسد، چه رسد به اينكه يك خدا باشد؛ مگر يك خدا ميتواند مشكل همه مردم را حل كند؟؟؟ اين «جَعلَ» يعني «حَكمَ» در بعضي از سوَر مثل آيه سوره مباركه «زخرف» و مانند اينها دارد ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ﴾ را ﴿إِناثاً﴾, ﴿جَعَلُوا﴾نه اينكه اينها قرار دادند يعني حكم كردند، وگرنه به قرار اينها نيست كه بيايند ملائكه را مؤنث كنند يا دختر قرار دهند, اين «جَعَلَ» يعني «حَكَمَ», «أ حكم» كه آلههاي در كار نيست و فقط يك خدا هست؟ اين يك شيء تعجّببرانگيزي است و اين مبالغه هم است؛ به جاي «عجيب», «عُجاب» گفتن صيغه مبالغه است.
مشكل اساسي اينها در معرفتشناسي اين بود كه محقّقين آنها ـ كه قبلاً گذشت ـ تكوين را با تشريع مغالطه كرده بودند و جاهلهاي اينها كه گرفتار تقليد بودند قبول و نكول اينها محوري داشت و آن حرفهاي نياكانشان بود؛ هر حرفهايي را كه نياكانشان زده بودند اينها ميگفتند حق است و اگر چيزي آنها نگفته بودند اينها ميگفتند حق نيست؛ در اثبات و قبول ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ در نكول و نفي ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛ چون آنها نگفتند، پس نيست و چون آنها گفتند, پس حق است. اين كسي كه مقلّدانه حركت ميكند تصديق و تكذيب او, اثبات و نفي او تابع اثبات و نفي نياكان اوست؛
هر حرفهايي را كه نياكانشان زده بودند اينها ميگفتند حق است و اگر چيزي آنها نگفته بودند اينها ميگفتند حق نيست؛ در اثبات و قبول ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ در نكول و نفي ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛ چون آنها نگفتند، پس نيست و چون آنها گفتند, پس حق است. اين كسي كه مقلّدانه حركت ميكند تصديق و تكذيب او, اثبات و نفي او تابع اثبات و نفي نياكان اوست؛ فرمود اينها عالِم نبودند که اين حرف را زدند، بعد رفتند تصميم بگيرند كه جلوي رشد نبوّت حضرت(سلام الله عليه) را بگيرند . ﴿وَ انْطَلَقَ مِنْهُمْ﴾ آن افراد مُترف و مُسرف و سرمايهدار و به تعبير امام(رضوان الله عليه) مرفّهان بيدرد به يكديگر گفتند برويد ﴿أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ﴾؛ برويد اين پايگاه بتكدهتان را حفظ كنيد بتپرستيتان را حفظ كنيد, بتتراشيتان را حفظ كنيد و بتفروشيتان را حفظ كنيد، براي اينكه اينكه آمده ـ معاذ الله ـ جاهطلب است؛ او مقصدي دارد, مرادي دارد, هدفي دارد و ميخواهد به بهانه توحيد, بساط بتپرستي ما را برچيند و خودش بر ما حكومت كند، ﴿إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ﴾حرفي است كه مستكبران زمان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميزدند و حرفي است كه فرعون ميزد كه ميگفت او و هارون دوتايي تصميم گرفتند كه شما را از اين سرزمين بيرون كنند؛ ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾ اينهايي كه قبل از ما بودند نيستند, معاصران ما هم چنين حرفي نشنيدند و نگفتند ما از اينها چيزي نشنيديم. بنابراين ﴿إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ﴾ اين ساختگي است؛ مسئله نبوّت, وحي, فرشته, توحيد ـ معاذ الله ـ اينها ساختگي است و اين شخص هدفي جز برتريطلبي ندارد و اگر رسالت حق باشد و وحييابي حق باشد چرا براي ما نازل نشده و چرا او پيامبر شده؟
﴿أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْ ذِكْري بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ﴾. پاسخ ذات اقدس الهي به تعجّب مشركان در اصول اعتقادي👇 آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْ ذِكْري﴾ ما قرآن آورديم ﴿ذِي الذِّكْرِ﴾ که نام الهي و اسماي الهي هست و اينها را نامور ميكند و ميماند، اينها در اين ذكر و در نام الهي ترديد دارند و شك دارند و نميپذيرند، ﴿بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ﴾؛هنوز عذاب ما را نچشيدند، اينها تا عذاب نچشند آن ﴿فَنادَوْا﴾دامنگيرشان نميشود و استغاثه نميكنند. اينكه شما ميگوييد چرا فلان كس پيامبر شد، مگر مسئول نبوّت شما هستيد؟ ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الْوَهَّابِ *أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾اول يك اصل كلي را فرمود, فرمود خزائن آسمان و زمين كه به دست شما نيست؛ ذكر خاص بعد از عام, ذكر جزئي بعد از كلّي, ذكر زيرمجموعه بعد از جامع اين است ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾مُلك «سماوات» و «أرض» زيرمجموعه ﴿خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾است، چون ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾؛هيچ چيزي نيست از مُلك و ملكوت مگر اينكه خزينه دارد يك و چند خزينه دارد دو, همه خزائن نزد خداست سه،﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزينته», «لكلّ شي خزائن» يك شيء داراي چندين مخزن است و مخازن تك تك اشيا نزد خداست ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزينته»، اين اصل جامع است. «سماوات» و «أرض» زيرمجموعه اين اصلي است كه در سوره مباركه «حجر» مشخص شده است. فرمود خزائن الهي كه ندارند و گوشهاي از خزائن الهي هم در دست اينها نيست ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما﴾ اينها بروند در آسمان ببينند چه خبر است, زير زمين بروند ببينند چه خبر است؛ اينها نه زير زميني هستند و نه آسماني، از كجا خبر دارند؟ چرا تعجّب ميكنند؟ چرا ميگويند فلان شخص پيغمبر شده و ما نشديم؟ مگر اسرار عالم دست شماست؟! شما فقط از دو وجب ذهنتان باخبر هستيد، از كجا باخبريد؟! ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ﴾، اگر مالك هستند بروند بالا ببينند در آسمان چه خبر است ؟ ﴿جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛ اينها فقط جزء سپاهياني هستند كه مرگ, ويراني, «تبار» و «تدمير» دامن گير آنها شده و نشانه آن هم قصص انبياست كه الآن نقل ميكنيم، آن وقت قصه چند پيامبر را نقل ميكند.
ذكر نام شش گروه از مقابلهكنندگان با انبيا و شكست آنان👇 ذات اقدس الهي بعد از اينكه خطوط كلي را تبيين كرد، براي اينكه بفرمايد اين حرفها قابل پياده شدن هست, انبياي قبلي هم بودند، «مَلأ» قبلي هم بودند، درگيري داشتند و سرانجام حق بر باطل پيروز شد نام شش گروه را از يك سو ميبرد و نام نُه گروه را از سوي ديگر, در آن شش گروهي كه نامشان را ميبرد ميفرمايد: ﴿جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛ خيلي از «جُند»ها, خيلي از احزاب و خيلي از گروهها بودند كه در برابر انبيا صفآرايي كردند؛ ولي شكست خوردند و نمونهاش اين است كه قبل از مشركان و كفّار حجاز, قوم «نوح» بودند يك, قوم «عاد» دو, «فرعون» سه, فرعون ﴿ذِي الْأَوْتَادِ﴾ كه عدّهاي را به «وتد»؛ يعنی به ميخ ميكشيد و ميخ كوب ميكرد و «ثمود» چهار و قوم «لوط» پنج, و ششم اصحاب «أيكه» كه قوم «شعيب» هستند. فرمود اينها احزابي بودند, قبايلي بودند, ملل و نحل خاصي داشتند كه در برابر انبيا مقاومت كردند و همه آنها شكست خوردند ﴿أُولئِكَ الْأَحْزابُ﴾، اين احزابي كه ما گفتيم ﴿مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾هزيمت و شكست بر اينها روا شد و محكوم شدند به شكست خوردن اينها هستند. سرّش اين بود كه همه اينها حرفهاي انبيا را تكذيب كردند ﴿إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ﴾.
علت «جمع» آوردن «رُسل» با توجه به واحد بودن پيامبر هر قوم👇 اين ﴿إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ﴾ حرفهاي قبلي و بيانات آيات گذشته را تأييد ميكند؛ فرمود همه اينها, همه انبيا را تكذيب كردند، با اينكه هركدام از اينها بيش از يك پيامبر نداشتند. حرف يك پيامبر, حرف همه انبياست و اگر ملّتي حرف پيامبري را رد كند، حرف همه انبيا را رد كرده است؛ اينكه درباره اصحاب «حِجر» فرمود: ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾ كلّ واحد از اينها كه بيش از يك پيامبر نداشتند، چون حرف يك پيامبر, حرف همه انبياست و انبيا آمدند هر كدامشان ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ بودند و ديگري را تصديق كردند، چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾، چون انبيا مصدّق يكديگر هستند و حرفهاي همه اينها يكي است، اگر قومي حرف پيامبري را تكذيب كند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است ﴿إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ﴾. استحقاق عذاب در كمترين فرصت لازمهٴ تكذيب انبيا👇 لذا ﴿فَحَقَّ عِقابِ﴾; يعني «عقابي»، مستحقّ عِقاب من شد و عقاب من بر او روا شد. اينهايي هم كه الآن به سر ميبرند ﴿وَ مَا يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً﴾ يك تَشَر حالا يك سونامي, يک رعد، يک برق، يك زلزله, يك آسيب كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ يا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾ يا ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ ما همه اينها را جمع كرديم و در دريا ريختيم، كسي به اينها به اندازه «فَواق» هم مهلت نميدهد؛ «فواق» را ميگويند كمترين فرصت است، همين, قبض و بسط دست براي دوشيدن پستان شتر شيرده که اين را «فواق» ميگويند, فرمود به اندازه «فُوَاقُ نَاقَة» اينها مهلت ندارند، چون ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ حكمت امر الهي به صبر در برابر تقاضاي تعجيل در عذاب قوم نوح👇 ﴿وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ﴾، اينها حرفهايي است كه به نوح(سلام الله عليه) يا به انبياي ديگر ميزدند؛ به نوح ميگفتند يا نوح! ما را خيلي تهديدي كردي ﴿أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ﴾؛ اگر راست ميگويي آن عذابهايي كه وعده دادي, وعيد ميدهي بياور، ﴿عَجِّلْ لَنا﴾ تلاش و كوشش كردي, تهديد كردي؛ ميگفتند: ﴿قِطَّنا﴾، «قِطّ» يعني سهم, سهميه عذاب ما را اگر راست ميگويي زودتر بده، چون باور نداشتند كه عذاب الهي وقتي بيايد ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ﴾ است و به حيات همه اينها خاتمه ميدهد،.ذات اقدس الهي به رسول خودش فرمود صبر كن! بالأخره اين حجّت الهي بايد بالغ شود و به همه بايد برسد؛ راه توبه را هم كه ما به آساني نبستيم، راه توبه هم باز است. اگر راه و درب توبه را عمداً به سوي خودشان بستند، اين راه را هم گل آلود كردند كه قابل رفت و آمد نباشد و صدّ طريق كردند، وقتي حجّت الهي به آن بلاغ كامل رسيد، آن وقت عذاب الهي ميآيد ﴿اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾.
آغاز نام نُه پيامبر و تعريف بعضي از آنها به صاحب يَد👇 ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾كه اين داوود ﴿ذَا الْأَيْدِ﴾ است. درباره حضرت ابراهيم, درباره اسحاق, درباره اسماعيل و همچنين درباره داوود دارد كه اينها داراي دست می باشند ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾، وقتي از حضرت ابراهيم ميخواهد تعريف كند ميگويد ابراهيم دست دارد, اسحاق دست دارد, اسماعيل دست دارد ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾؛ معلوم ميشود اگر كسي با دست و چشم و گوش كار مثبت نكند اين شخص بيدست و بيچشم است؛ فرمود اينها چشم ندارند, اينها بصير نيستند و اينها سميع نيستند. از داوود(سلام الله عليه) هم وقتي بخواهد تعريف كند ميگويد اين ﴿ذَا الْأَيْدِ﴾ است، هم دست خوب دارد كه ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾ ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ چرا به ياد او باش؟ چون داوود هميشه «يا الله» ميگفت، «آبَ» يعني «رجع» و «أوّاب» يعني پُررجوع, دائماً می گفت «يا الله» و به ياد حق بود؛ نه تنها او, بلکه شاگردان او, شاگردان حضرت داوود چه كساني بودند؟ سلسله جبال, سلسله حيوانات, سلسله طيور اينها در مكتب داوود «يا الله» ميگفتند, اين جهان را آباد ميكند
﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ﴾ بامداد و شامگاه; حالا يا چون عبادت در اين دو وقت حساس است يا اين تعبير روزانه ما كه ميگوييم صبح و شام يعني مستمراً، اين كلمه ﴿مَعَهُ﴾ يا متعلّق به ﴿يُسَبِّحْنَ﴾ است؛ يعنی «معه يسبّحن» که ميشود تسبيح دستهجمعي يا متعلّق به ﴿سَخَّرْنَا﴾ است؛ يعنی «سخرنا معه الجبال». در بخشهايي از آيات هر دو مطلب از آنها استفاده ميشود كه ذات اقدس الهي طرزي سلسله جبال را رام كرد كه در هنگام تسبيح و تقديس هماهنگ با داوود پيامبر «سبّوح» و «قدوس» ميگفتند, «سبحان الله» ميگفتند. درست است هر موجودي برابر سوره مبارکه «اسراء» «مسبّح» حق است كه فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾،لكن نظم بخشيدن به اينکه بامداد چه ذكري, شامگاه چه ذكري, با رهبر ذكر كردن اين در زمان داوود(سلام الله عليه), در زمان سليمان(سلام الله عليه) و در زمان وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) اينها اتفاق افتاده و اتفاق ميافتد؛ نه تنها جبال, ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾ طير و پرندهها را هم با او جمع كرديم.
علت اصرار قرآن بر رام شدن کوه ها و حيوانات به دست داوود(عليه السّلام)👇 چه در سوره «سبأ» و چه در اين سوره اصرار قرآن اين است كه حيوانات با او بودند، اين چه اثري دارد كه حيوان با وجود مبارك داوود بود؟ يعني او توانست حيوان را رام كند; يعني رهبران الهي حرفشان در حيوانات اثر كرد، فرمودند اينها حيوانات را نرم كردند، شما لااقل با خود انسانها بسازيد ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ﴾؛ يعني خود داوود, سلسله جبال, سلسله پرندهها ﴿لَهُ أَوَّابٌ﴾؛ يعني «لله» «اوّاب» هستند و رجوع همه آنها به «الله» است؛ اگر هم به خدمت داوود ميروند، براي اينكه مأموم به خدمت امام برود كه همه دستهجمعي بگويند «سبّوحٌ قدّوس», ﴿كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾ که اين قدرت مُلك و ملكوت داوود بود، قدرت مُلكي او هم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾ است و در قدرت ملكوتي او هم كه سلسله جبال و پرندهها در پيشگاه او خاضع هستند.﴿وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ﴾
اعطای حکمت و مقام قضا به داوود(عليه السّلام)👇 ﴿وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ﴾ حكمت هم خير كثير است و معارف الهي است، چه حكمت نظر و چه حكمت عمل خير كثير است ﴿وَ فَصْلَ الْخِطابِ﴾؛ مقام قضا و داوري كه بخواهد آن حرفي را كه بالأخره خاتمهبخش باشد، فصلالخطاب باشد، نزاعها را بين متخاصمان خاتمه دهد و داوري كامل كند، ما اين فن را هم به وجود مبارك داوود داديم. اين سرفصل اين قصه است كه دو نفر به عنوان متخاصم به پيشگاه داوود(سلام الله عليه) رفتند، باخبر نمودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مخاصمه دو گروه و قضاوت داوود(عليه السّلام)👇 ﴿وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾، اين ﴿الْخَصْمِ﴾ جنس است شامل تمام كثير و واحد ميشود. فرمود: ﴿الْخَصْمِ﴾؛ يعني آنها كه دشمن يكديگر بودند، تخاصم داشتند، نزاعي داشتند و محكمه را ميخواستند مرجع قرار بدهند، آن قصه را شنيده ايد که ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ﴾ در آنجايي كه وجود مبارك داوود نماز می خواند، بدون اينكه از درب وارد شوند از آن بالاي «سور» و ديوار آمدند؟ «تَسَوَّرَ»؛ يعني از بالاي «سور» آمد، چون از آن راه وارد شدند وجود مبارك داوود احساس هراس كرد كه اينها چه كساني هستند؟! ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلي داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛مستحضريد كه انبياي الهي چون موحّد هستند از غير ذات اقدس الهي «خشية»ی ندارند، «خشية» آن تأثّر قلبي است; يعني انسان معتقد باشد كه از اين ناحيه ضرر به او ميرسد؛ اين فقط براي خداست، چون كار از غير خدا ساخته نيست؛ اما خوف كه تأثّر قلبي نيست، چون تأثير عملي است فراوان است؛ يك وقت مار و عقرب دارد ميآيد انسان ميترسد و خودش را كنار ميبرد, اتومبيلي با سرعت دارد ميآيد ميترسد و خودش را كنار ميبرد، اين كارِ عاقلانه است اين با توحيد مخالف نيست؛
فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ آن مهمانان كه وارد شدند، حالا يا فرشته بودند يا افراد ديگر به وجود مبارك داوود(سلام الله عليه) گفتند: ﴿لا تَخَفْ خَصْمانِ﴾، معناي ﴿خَصْمانِ﴾ اين نيست كه ما دو نفر هستيم، اينكه گفت: ﴿نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا﴾ و ضمير جمع مذكّر آورد، معلوم می شود كه اينها چند نفر بودند; حالا اين چند نفر به دو گروه تقسيم شدند. ﴿خَصْمانِ بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ﴾يك, ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾ـ «شَطَط» يعني بيراهه رفتن ـ تجاوز و تعدّي از عدل به عقل را روا ندار دو, ﴿وَ اهْدِنا إِلي سَواءِ الصِّراطِ﴾ سه که هر سه جمله آن تأكيد است؛ هم خودت بيراهه نرو, هم ما را به بيراهه نبر, هم مشكل ما را حل كن, آنكه ﴿سَواءِ الصِّراطِ﴾ است راه مستقيم است که بين ما داوري می كند
طرح دعوا نزد داود(عليه السلام) و عكس العمل با شتاب او👇 گوينده آنها گفت كه اين يكي برادر من است؛ حالا برادر ايماني, برادر نوعي, برادر قبيلگي بالأخره برادر من است ﴿إِنَّ هذا أَخي﴾، اين برادر من, نود و نُه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم، اين برادر من كه نود و نُه گوسفند دارد به من گفت: ﴿أَكْفِلْنيها﴾؛ يعني «اجعلني كفيلاً لها»اين پيشنهاد را داد، تنها پيشنهاد نبود، من را هم مغلوب كرد, محكوم كرد, اصرار ميكند كه حتماً بايد اين كار را انجام بدهي، بر من غالب شد ﴿وَ عَزَّني فِي الْخِطابِ﴾ او شده عزيز و من در اين گفتگو و پيشنهاد ذليلِ او شدم, شما يك راهحل نشان بدهيد! وجود مبارك داود قبل از اينكه حرف طرف ديگر را بشنود و ببيند كه او چه ميگويد, اين جمله را فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي نِعاجِهِ﴾، البته گفتند اگر اينطوري است كه تو ميگويي كه او نود و نُه گوسفند دارد و يك گوسفند هم خودت داري, او اصرار ميكند كه اين يكي را هم از تو بگيرد؛ اگر فرض اين است، او ظلم كرده ﴿قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي نِعاجِهِ﴾، اين محور قضاست. اين فرمايشي كه فرمود يك اصل كلي است كه ﴿إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ﴾؛ خيلي از شركا هستند كه نسبت به يكديگر ستم روا ميدارند ﴿لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾، مگر آن شركايي كه از نظر حُسن فاعلي مؤمن باشند و از نظر حُسن فعلي داراي عمل صالح ﴿إِلاَّ الَّذينَ به آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾؛ اين گروهي كه جامع «بين الحُسنيين» و «كمالين» باشند، كم هستند. اين اصلِ ماجرا كه از بالاي ديوارِ محراب جمعيّتی آمدند كه آمدن آنها بيمناككننده بود و دعوا طرح كردند و وجود مبارك داود(سلام الله عليه) هم همين جمله را گفت و قبل از اينكه آن ديگري سخن بگويد, اينها غايب شدند.
غايب شدن متخاصمين علت توجه داود(عليه السلام) به امتحان و استغفار او👇 همين كه اين صحنه برگشت و وجود مبارك داود ديد که در اين محفل و مصلّي كسي نيست، فهميد امتحان الهي بود، اينها بشر نبودند، فرشته بودند و خداي سبحان خواست او را امتحان كند. بعد از اين امتحان, او را به مقام قضا رساند كه مبادا وقتي قاضي شدي در داوري شتاب كني و قبل از اينكه حرف ديگري را بشنوي داور باشي! اين ﴿ظَنَّ﴾هم به معناي «عَلِم» است، ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ﴾ كه ﴿أَنَّما فَتَنَّاهُ﴾؛ فوراً به ركوع رفت، به سجده رفت، به خضوع افتاد، استغفار و توبه و انابه كرد. عرض كرد پروردگارا بايد از اين لغزش من صرفنظر شود و من بدون شنيدن حرف آن خصم ديگري پيشداوري كردم ﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ﴾ و از ما طلب مغفرت كرد ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ﴾ و ما او را بخشيديم
سرّ امتحان نمودن داود(عليه السلام) به جريان متخاصمين اين كار را ذات اقدس الهي در عالَم تمثّل براي حضرت داود تبيين كرد تا وقتي كه ميفرمايد: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ كارآزموده باشد كه بداند حتي اين اندازه هم غفلت نكند، بعد ديگر هم غفلت نبود؛ لذا در تمام قصههاي حضرت داود با اينكه حكومت داشت و رهبري انقلاب را به عهده داشت، نه تنها ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾بلكه سلسله جبال در اختيار او بودند, سلسله طيور در اختيار او بودند و بر آنها حكومت داشت هيچ نقل نشده كه مثلاً او ـ خداي ناكرده ـ ترك اُولي و مانند آن داشته باشد، اين تمثّل نشان ميدهد آنجا سخن از شريعت نبود, سخن از معصيت نبود, ترك اُولي نبود, نيازي نبود كه انسان درباره عصمت بحث كند.
رفع نقص و عيب از داود با اجلال و تكريم در ابتدا و انتهاي قصّه👇 اينگونه از موارد را كه ذات اقدس الهي نقل ميكند و موهن ترك اُولي يا عيب و نقص و مانند آن است، از آن قصه به عظمت و «نبأ» ياد ميكند يك, يا ميفرمايد: ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي﴾دو, محفوف به دو اجلال و تكريم است سه, قبل از اينكه قصه را شروع كند از آن به عظمت ياد ميكند, بعد از اينكه قصه را تمام كرد از آن به عظمت ياد ميكند، پس معلوم ميشود كه هيچ نقص و عيبي پيش نيامد و اين صحنه هم به وسيله اين روايات نشان ميدهد كه صحنه تمثّل بود نه صحنه تجسّم خارجي; يعني براي حضرت اين حالت پيش آمد كه ديد دو فرشته آمدند يا چند نفر آمدند اين قصه را طرح كردند و بعد هم در همان عالم مثال متنبّه شد كه نبايد قبل از شنيدن حرف خصم ديگر ـ ولو به عنوان فرض ـ اظهار نظر بكند؛. كلّ اين صحنه تمثّلي بود، براي حضرت داود(سلام الله عليه)
رسيدن داود(عليه السلام) به مقام خلافت و قضاوت و دوري از هوا👇 فرمود حالا كه اينچنين شد ـ در جريان حضرت آدم هم همينطور است ـ حالا كه ما در عالم مثال چنين واقعيتهايي را براي شما تبيين كرديم که گفتيم امري هست و نهياي هست و مبادا يك وقت آلوده بشوي، از اين به بعد كه شما به محكمه قضا تكيه زدي بايد مواظب باشي ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾.اينكه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾؛ يعني من «مستخلَفعنه» تو هستم و اينجا هم كه به داود ميفرمايد: ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً﴾؛ يعني من «مستخلَفعنه» تو هستم، نه اينکه تو جانشين انبياي ديگر هستي يا جانشين قضات ديگر هستي؛ وقتي كسي ميگويد من شما را خليفه قرار دادم; يعني خليفه خودم قرار دادم، نه اينكه شما بعد از قوم ديگر آمدي و جانشين آنها هستي. اين ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾معنايش اين است كه «مستخلفعنه» من هستم, همانطور كه فرشتهها به تو گفتند به حق حكم كن, فرشته ها گفتند: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ﴾, ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي﴾ همانطور كه به زبان فرشتهها ما در عالم تمثّل به تو گفتيم ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾،آن وقت ميفرمايد: ﴿فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾؛پيروي هوا انسان را از راه خدا باز ميدارد.
تعليل قرآني بر علت پيروي از هوا توسط انسان👇 چطور ميشود كه انسان پيرو هوا ميشود؟ تحليلي كه قرآن ارائه ميكند اين است كه اگر كسي صحنه محاكمه را منكر باشد يا صحنه محاكمه را منكر نباشد، بلکه از ياد ببرد چنين آدمي رهاست. اگر كسي نداند كه مسئول است, اگر نداند كه اين عمل زنده است و اين عمل دامن گير او ميشود و او را به هر سَمتي كه بخواهد ميبرد اين را يا معتقد نيست يا يادش رفته و خود را رها ميپندارد .اينكه خيال ميكند رهاست يا براي اين است كه معتقد است ـ معاذ الله ـ «بعد الموت» خبري نيست ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا))يا نه, ﴿نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾. برهاني كه اين قسمت از آيات قرآن ارائه ميكند اين است كه مبادا پيرو هوا باشيد! منشأ پيروي هوا, فراموشي معاد است. ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي﴾؛ اين پيروي هوا شما را از راه خدا گمراه ميكند و دليل مسئله هم اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾, چرا؟ ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾
علّت تذکّر بودن قرآن برای ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾👇 در اين قسمت از آيات ذات اقدس الهي فرمود آيات قرآن را ما براي چند گروه نازل كرديم؛ برای يك عده ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾ است، يك عدّه ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ﴾است, يك عدّه ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾است, يك عدّه﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ است كه اينجا فرمود: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ﴾، اما ديگر «وَ لِيَتَذَكَّروا» نفرمود فاعل «يَتَذَكَّروا» را اسم ظاهر قرار داد نه ضمير, اگر ميفرمود: «لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّروا» كافي بود، اما اين كار را نكرد؛ براي اينكه «تَذكره» براي افراد عادي نيست, براي متفكّران نيست و براي محقّقان نيست, بلکه «تَذكره» براي ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ است؛ يعني كساني كه آن نشئه قبل يادشان است، بلد هستند، آن را حضور ذهن داشتند و فعلاً يادشان رفته است که قرآن او را «تَذكره» و يادآوري ميكند. بنابراين ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ با افراد ديگر خيلي فرق دارند؛ آنها اهل تدبّر, تحقيق و درس و بحث هستند، اينها اهل علمالوراثه می باشند كه يادشان ميآيد كه قبلاً اين حرفها را شنيدهاند و الآن همان حرفها بازگو ميشود ﴿وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾.
مقصود از «هِبةالله» بودن سليمان(عليه السلام) و تفاوت آن با عيسی(عليه السلام) ﴿وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ﴾. بعد از جريان آن شش پيامبر, قصه نُه پيامبر را ذكر ميكند تا در مكه وجود مبارك پيغمبر(ص) و اصحابشان براي تحمل شدائد, مبارزه تقيّهاي و مانند آن آماده باشند که فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ﴾؛ يعني به ياد اين نُه پيامبر باش. در جريان سليمان فرمود بعضي از انبيا هستند كه «هِبةالله» هستند؛ ما اينها را به برادر يا به پدرشان هبه كرديم، درباره اسحاق و يعقوب فرمود که هبه كرديم ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً﴾؛ وجود مبارك ابراهيم از ما فرزند خواست و ما به او اسحاق داديم، اما ديگر از ما نوه نخواست، فرزند خواست ما به او فرزند داديم نوه هم به او داديم که اين نوه نافله است .﴿وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً﴾ که اين ﴿نافِلَةً﴾ وصف يعقوب است، نافله يعني زائد بر خواسته, چه اينكه نماز نافله زائد بر فريضه است؛ اين دو هبه خدا نسبت به ابراهيم(سلام الله عليه) بود. در جريان حضرت موسي عرض كرد كه كار سنگيني است، ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي ٭ که خدا هم ميفرمايد: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ﴾؛ما هارون را براي موسي(سلام الله عليهما) هبه قرار داديم كه بتوانند نظام فرعوني را ساقط كنند, پس گاهي هبه به صورت فرزند است، گاهي نوه است و گاهي به صورت برادر. در جريان داود و سليمان فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾و در جريان يحيي نسبت به زكريا(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيي﴾. منتها همه اينها هبهٴ «معالواسطه» هستند; يعني از راه پدر و از راه مادر ما اينها را هبه كرديم. اما در جريان مسيح كه «هبةالله» است تعبير خداوند اين است كه اين فرشتهٴ متمثّل شده گفت من مأمورم که ﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا﴾؛ من مأمورم كه هبهٴ الهي را به شما برسانم، پس مسيح(سلام الله عليه) ميشود «هبةالله» «بلاواسطه» استفاده دفاعی سليمان(عليه السلام) از اسب های تربيت شده و «سان» در مقابل او👇 فرمود: ﴿إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ﴾، «عَشيّ» يعني نزديكهاي غروب و شامگاه, در برابر صبح كه بامداد است؛ هنگام غروب اسبهاي خوب و دونده و قدرتمندي كه از اين «خيل» به نام «صافنات» ياد كردند تربيتشده مبارزات نظامي بود كه اينها را براي جنگ ميخواستند، منتها وجود مبارك سليمان جنگهاي دفاعي تشكيل داد و اينها تقريباً به منزله نيروي زرهي آن حضرت بودند؛ وقتي سلطان بود و خصمي هم مانند ملكه سبا و مانند آن در برابر او بودند، قدرت سليماني را كه نميشناختند تهديد ميكردند و مانند آن, ايشان ناچار بود از اين قدرت «سان» ببيند که اين خود عبادتي بود.
اهميت زمان در مرزداری و عبادت بودن آن👇 غرض آن است كه اولاً سان ديدن ايشان نظير سان ديدن بعضي افرادي كه داراي خيل هستند و به عنوان تكاثر در ثروت از زيبايي و ثروت انباشته می کنند چنين نبود، اين حاكم بود، فرمانده كلّ قوا بود و ميخواهد سان ببيند، اين عبادت است و نشانه عبادت او هم همان «مرابطه» و مرزداري است
امكان بازگشت انابه و استغفار به سليمان(عليه السلام) و دلالت آن بر ترك اولي👇 فرمود ما او را آزموديم ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾، اين ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا﴾ ممكن است به قصه همان عرض «خيل» و سان ديدن «صافِناتُ الْجِياد» و ﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ﴾ ربط پيدا کند؛ لذا مسئله ﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي﴾ به هر دو ربط پيدا می کند اگر جسدي كه مورد عنايت آن حضرت بود؛ يعني علاقه مند بود كه اين شخص زنده بماند و از بيماري نجات پيدا كند و نجات پيدا نكرد، اين آزموني است كه بالأخره اگر عمر كسي تمام شده است ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون﴾. ما اين آزمون را به عمل آورديم و وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) هم از آن باخبر شد، نميشود گفت كه اين جريان سان ديدن هيچ ترك اولايي يا مثلاً غفلتي در آن نبود، براي اينكه كلمه استغفار نبود، چون در ادامه «انابه» و «استغفار» دارد، اينكه فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي﴾ اين محتمل است كه هم به جريان ﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾ برگردد و هم به مجموعه ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّي﴾، پس ما دليل نداريم كه بگوييم قصه حضرت داود به «استغفار» ختم شد؛ ولي قصه حضرت سليمان به «استغفار» ختم نشد، چون اين ﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي﴾ ممكن است به هر دو جمله برگردد. بررسي وجوه احتمالي در تقاضاي سليمان(عليه السلام) بر ملك اختصاصی 👇 ﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ﴾. تو كه «وهّاب» هستي اين طور نيست كه «هبه» تو منحصراً برای ما باشد، هر طور كه بخواهي موهبت و بخشش در اختيار توست؛ ولي معجزهاي به من عطا بكن كه من با اين قدرت اعجازي بتوانم اين سلطنت غير مترقبه را اداره كنم! سلطنتي كه وجود مبارك سليمان داشت يك سلطنت عادي نبود، اين ﴿مُلْكاً لا يَنْبَغي﴾ تنها مسئله ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ﴾ نبود، همه شياطين را، جن را، هم كارگرها و كارفرمايان جن را، هم جنهاي مزاحم را، هم جنهايي كه بايد در زندان در بند باشند، و هم آنهايي كه بايد كارگري كنند بناها و قصرها را بچينند همه اينها تسخير شده حضرت سليمان بودند، اين ديگر ﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ﴾ بود؛ اگر اين معنا باشد «الي يوم القيامة» براي هيچ كسي ظهور نكرده است. اينكه فرمود: ﴿وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾ گاهي به اين معنا ميشود كه يك مُلك اختصاصي به من بده كه ديگران دخالت نكنند، چون درباره دخالت برخي از شياطين و جن در حوزه سلطنت حضرت روايات يا تاريخي هم هست، حضرت نخواست بگويد چيزي كه به من ميدهي به احدي از افراد ديگر نده، بلکه چيزي را كه به من می دهي نفوذناپذير و اختصاصي باشد كه ديگران دخالت نكنند، اين يك احتمال؛ لكن اين احتمال خيلي قوي نيست، چون كلمه ﴿مِنْ بَعْدي﴾ هم او را همراهي ميكند، ﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾؛ مگر اينكه با توجه به اين ﴿مِنْ بَعْدي﴾ اين طور معنا شود كه اين مُلك و قدرتي كه به من دادي، تا من زندهام به كسي قدرت نده كه در كار من دخالت كند و اين مختص من باشد؛ يعني من در اين مستقل باشم و ديگران دخالت نكنند؛ اختصاص به معناي استقلال است، نه اختصاص به معناي اينكه احدي نداشته باشد اما بخش ديگري كه فخر رازي و ديگران هم به آن اشاره كردند اين است كه چيزي به من بده كه معجزه باشد، اين ﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾؛ يعني از افراد عادي نه از انبيايي كه بعد از من ميآيند و منظور اين نيست كه چيزي به من بده كه به هيچ پيامبري بعد از من نخواهي داد، اين نيست؛ منظور آن است كه چيزي به من بده كه هيچ فردي از افراد عادي آن را نداشته باشند؛ يعني معجزه باشد. و اين عيب ندارد، چون همه معجزات اين طور است؛ منتها قبل و بعد را هم بايد زير مجموعه خود بگيرد، چون هيچ معجزهاي نيست كه بشر عادي بتواند مثل آن بياورد؛ معجزه حضرت صالح اين طور است، معجزات انبياي قبلي اين طور است، انبياي بعد از صالح اين طور است. أوّاب بودن سليمان(عليه السلام) دال بر عبوديت او👇 اما اين بندهٴ خوبي است و سرّ عبوديّت او «أوّاب» بودن اوست كه پُررجوع است، «آبَ» يعني «رَجَع», «أوّاب» يعني خيلي رجوع ميكند، او دائماً در حال رجوع است، نه اينكه رفته و برميگردد؛ اين كسي كه راه بازگشت به سوی خدا را ادامه ميدهد «أوّاب» است، پايان قصه هم يعني آيه چهل اين است: ﴿وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾، پس معلوم ميشود قصهاي كه دو طرف آن قداست و نزاهت است و محفوف به عصمت و كرامت است، طرزي بايد اين قصه را معنا كرد كه به هيچجا آسيب نرسد.
عطا بودن نعمتهاي الهي و پايانناپذيري آن با بخشش👇 بعد به وجود مبارك سليمان فرمود: ﴿هذا عَطاؤُنا﴾؛ شما از ما مُلكي خواستي كه ﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ﴾ اين عطاي ماست، چه ببخشي و چه نگاه داري تمام شدني نيست ﴿هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ﴾؛ ببخشي و نعمتي را به عنوان منّت عطا كني مظهر خداي منّان هستی، امساك كني مظهر خداي «مُمسك» می باشي كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» گذشت كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾،اين قبض و بسط الهي اين فتح و امساك الهي گاهي مظهر ميطلبد، فرمود بخواهي ببخشي مظهر «هو المنّان» خواهي بود ﴿فَامْنُنْ﴾، نبخشي مظهر «هو الممسك» خواهي بود
رعايت تناسب مواضع شکر و صبر در نقل جريان انبيا👇 وقتي نعمت هاي فراواني را خداي سبحان به سليمان(سلام الله عليه) داد، گفت: ﴿هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ﴾که آن جا جاي شكر بود. در مسائلي كه به پيغمبر(ص) دستور شكر ميدهد، از جريان سليمان و مانند سليمان ياد ميكند كه آنها شاكر بودند و تو هم شاكر باش، آن جا كه سخن از سختي و تحمل شدائد است و جاي صبر است نام انبياي صابر را ميبرد که در سرفصل قصص آنها ميفرمايد: ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ﴾ كذا و كذا حامد و شاکر بودن ايوب بر بيماري جسمي تا زمان مجاز براي دعا👇 در جريان ايوب(سلام الله عليه) از مبارزات او و اينکه امت او با او چه كردند در قرآن خبري نيست، اما بيماري هاي توان فرسايي كه در بدن او اتفاق افتاده است و بسيار جانكاه بود را ذكر كرد و او هم در تمام مدت بيماري صابر و شاكر بود، آن وقتي هم كه مجاز بود بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، آن وقت دست به دعا برداشت و از خداي سبحان شفا دريافت كرد. وجود مبارك ايوب هم اين حال به او دست داد، اجازه يافت كه بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ﴾، ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾كذا و كذا، در اين حالت معلوم شد دعا مستجاب بود؛ طولي نكشيد با «واو» و «فا» هم بيان نكرد، اين دعا آن قدر «سريع الاستجابة» بود، همين كه گفت: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾، ديگر «قال»، «فقال»، «و قال» نفرمود، فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾، فوراً وحي آمد كه دو چشمه از زير پاي تو ميجوشد: يكي براي شستشوي پا كه درمان بيماري شماست و يكي هم براي نوشيدن و آشاميدن و آب خنك باشد، «بارد» است و براي نوشيدن خوب است. اين «سريع الاجابة» بودن كه «واو»، «فا» و «قال»اي نبود معلوم ميشود در آن حال مجاز بود که از خداي سبحان بخواهد. صبر و بردباري ايوب(سلام الله عليه) باعث شد كه در سرفصل قصه ايوب فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾، اما درباره سليمان(سلام الله عليه) نفرمود «و اذكر عبدنا سليمان»، چون درباره او سخن از صبر و بردباري و مزاحمت و بيماري و مانند آن نبود، آن جا جاي شكر بود، بر خلاف جريان داود كه با مشكلاتي همراه بود. چگونگي استفاده شيطان از ابتلاي ايوب (عليه السلام)👇 حالا مسئله ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛ بالأخره اين بيماري ها، آسيب هايي كه ديگران با انسان ميرسانند، طعن و شماتتي كه وجود مبارك ايوب در آن قصهها از دشمن ها شنيد به وسيله شيطنت شيطان است. شيطان در حريم وحي و علم و تصميم و مراحل عاليه به هيچ وجه راه ندارد و حال بدن ميماند، پس مرزها جداست؛ مرز روح و علم و فكر و تصميم و اراده و عصمت و حجّيت، مصون از نفوذ شيطنت شيطان است، ميماند بدن كه به وسيله ديگران به بدن انسان آسيب ميرسد؛ مثلاً انبيا را شهيد هم كردند ﴿وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾،﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾تمام اين آسيب ها در اثر وسوسههاي شيطان است، اين شيطان است كه كفّار و منافقين را وسوسه ميكند و آنها آسيبي به ابدان انبياي الهي ميرسانند
اصرار قرآن بر الگوي صبر بودن ايوب و رسيدن به پاداش دنيوي آن👇 در جريان حضرت ايوب(سلام الله عليه) كه قرآن كريم اصرار دارد وجود مبارك پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) به او تأسي كنند، اين حوادث سخت و تلخ خانوادگي هم كه بر آن حضرت پيش آمد و صبر كردند ميتواند معيار و الگو باشد. فرمود اهل او و فرزندان او از او جدا شدند، حالا يا مُردند و دوباره ذات اقدس الهي آنها را احيا كرد يا متفرق شدند و دوباره خدا آنها را جمع كرد که هر دو «يمكن»، ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ﴾ يك، ﴿وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ﴾ دو، فرزندان او را به او برگردانديم؛ حالا يا احيا كرديم و يا متفرق بودند و ما جمع کرديم، معادل آن فرزندان ديگري هم به او داديم كه داراي عائله فراوان شد؛ اينها ﴿رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾ بود؛ اين نشانه آن است كه صبر تنها براي اين نيست كه انسان بعد از مرگ به پاداش برسد، در دنيا هم به پاداش خواهد رسيد.
علت تذكّر قصص انبياي گذشته👇 بعد از بيان اصول كلي دين; يعني توحيد و وحي و نبوّت و همچنين خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه، به ياد نمودن از شش پيامبر از انبياي الهي تذكّر و بعد از آن شش پيامبر هم به نام مبارك نُه پيامبر تذكّر دادند. اين ﴿وَ اذْكُرْ﴾ و تذكرهها براي آن است كه تاريخ گذشته بر اساس علم تجربي تأييد كند كه اگر پيامبري صابر و بردبار بود، گذشته از موفقيتهاي معنوي, در دنيا هم پيروز است. فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾؛ اينها مردان بزرگي هستند و به ياد اينها باش، فرمود به ياد كساني باش كه دست دارند, به ياد كسانی باش كه چشم دارند؛ اگر قُرب نوافل نصيب ايشان شد طبق حديث معروف «كُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ» و مانند آن ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾ هستند شدند «يَدُ اللَّهِ», «جَنْبُ اللَّهِ» و «عَيْنُ اللَّهِ»,
تذكّر خدا و قيامت ويژگي اعطايي خدا به انبيا👇 فرمود ما به اينها جايزه مهمّي داديم. اينها از مرحله اخلاص گذشتند, از مرحله «مُخلِص» بودن گذشتند, شدند «مُخلَص» كه ما شديم «مُستَخلِص» و اينها شدند «مُخلَص» ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾، شما كه اينها را «مُخلَص» كرديد، خالص و ويژه كرديد، چه چيزي به اينها داديد؟ اين است كه اينها هميشه به ياد قيامت هستند، ما اين را به همه نداديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ﴾ مقصود از ﴿ذِكْرَي الدَّار﴾ در آيه ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾ 👇 خانه حقيقی آن است و اينها به ياد خانه خودشان هستند. پس انسان آنچه در دنيا ميسازد دار نيست، مسافرخانه دار نيست, خانه مسافر است؛ رودخانه, خانه رود است نه خانه ديگري كه در اينجا عبور ميكند. فرمود دنيا «بيتالمرور» است و «بيتالمرور» خانه نيست، بلکه «دارالقرار» خانه است جزء اخيار بودن انبيا عامل ماندگاري نام آنان👇 فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ﴾، گاهي دارد ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ﴾و گاهي دارد ﴿كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ﴾ و مانند آن, بعد فرمود: ﴿هذا ذِكْرٌ﴾ ملاحظه فرموديد که در اول سوره مباركه «ص» دارد: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾، نامآوري, ماندن, لسان صِدق داشتن, نام كسي در عالَم بماند همين است. الآن در بين اين هفت ميليارد نام همين چند پيغمبر مانده است. اين همه سلاطين آمدند و رفتند نامشان در كتابهاي تاريخ دفن شده، اما وجود مبارك ابراهيم هست, عيسي هست, موسي هست, وجود مبارك پيغمبر(عليهم السلام) هست، اين چند نفر هستند كه در ميان اين هفت ميليارد مطرح می باشند. فرمود اينها ذكر است. تبيين اوصاف خانه قيامت براي متّقين و فجّار👇 بعد فرمود اين «دار» و قيامتي كه گفتيم را براي شما شرح دهيم. فرمود در قيامت يك عدّه اهل تقوا هستند و يك عدّه اهل طغيان می باشند، ما اجمال و سرگذشت اين دو گروه را الآن براي شما شرح ميدهيم ﴿وَ إِنَّ لِلْمُتَّقينَ لَحُسْنَ مَآبٍ﴾ «اُوب» يعني رجوع که بازگشت خوبي دارند و هيچ رنجي هم ندارند، «مآب» آنها چيست؟ ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ بهشت است که در آنجا مستقرّ هستند، ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ﴾؛ درها باز است و كسي مايل نيست از بهشت بيرون برود يك و كسي بدون اجازه حقّ ورود ندارد دو, اما باز بودن درب يك آزادي است براي ساكنانش سه, تا ﴿وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ﴾چهار, هر لحظه يا در هر فرصت مناسبي فرشتهها براي عرض سلام و علاقه به حضور بهشتيها ميآيند؛ لذا درب باز است و جهنم دربش بسته است، چون هيچ كس قدرت خروج ندارد، براي اينكه اينها «مقرّنين» در «اصفاد» هستند و اينها بسته می باشند، «في مكان ضيّق» هستند
ترسيم چگونگي برآورده شدن نياز بهشتيها و كار آنها👇 بهشتي اگر بخواهد سيب بچيند نه دست دراز ميكند كه سيب بچيند, نه به كسي ميگويد به من سيب بده, نه از فرشته ميخواهند كه سيب بياورد, نه به درخت ميگويند شاخه خود را خم كن، خواستن در كار نيست، با خدا ميگويند تو منزّه از بينيازي، معلوم ميشود نيازي به سيب دارند اين ميوه حاصل ميشود, نياز به آب دارند اين حاصل ميشود، اين ﴿يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَةٍ﴾ نه اينكه بگويند به ما ميوه بده ﴿يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَةٍ كَثيرَةٍ وَ شَرابٍ﴾ و بدون اينكه گرسنه باشند لذّت سيري را ميچشند, بدون اينكه تشنه شوند لذّت نوشيدن آب خنك را ميچشند و احساس ميكنند ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ﴾ حوريهايي كه نزد آنها هستند مُژه كوتاه هستند اين كوتاهي مُژه علامت زيبايي نيست گفتند يا كنايه از آن است كه غير از همسرهاي خود احدي را نميبينند يا ناظر به «غنج» و «دلال» ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ اينها اطراف و امثال هستند و هم شبيه يكديگر می باشند و هم هماهنگ با اين مردان بهشتي هستند. بعد فرمود: ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ * إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ﴾که اين «هذا» ترسيم وضع بهشت است،
دوزخ بَد جايگاهي براي تبهكاران👇 بعد به دوزخ ميرسد و ميفرمايد: ﴿هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغينَ لَشَرَّ مَآبٍ﴾. در اين بخشها كلمه «هذا» چندين بار تكرار شده است، چون اين احضار مسئله معاد است، اين «تجسيم» يا «تمثيل» يا «احضار» مسئله معاد است. ميفرمايد صحنهها طوري است كه ما به كفّار و تبهكاران ميگوييم اين, اين, اين, اين لَشَرَّ مَآبٍ بازگشت بدی دارند، چون بالأخره انسان از مبدأيي كه آمد به عنوان ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾ به همان مبدأ مراجعه ميكنند به عنوان ﴿وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾؛ لذا «أَوْب» و رجوع براي انسان مقرّر است و معاد و «مَآب» براي انسان تبيين شده است مؤمنين داراي حُسن «مَآب» و خير «مَآب» هستند. آن مرجع بد چيست؟ عبارت است از ﴿جَهَنَّمَ﴾ كه ﴿يَصْلَوْنَها﴾ اينها وارد ميشوند ميسوزند و بد جايگاهي آماده شد؛ انسان براي خود آماده ميكند.
عذاب جهنم سبب ايجاد گفتگوهاي متخاصمانه بين تابعان و متبوعان👇 بعد گفته ميشود ﴿هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ﴾،حالا يا «خَزنه» دوزخ ميگويند يا متبوعاني كه قبلاً وارد دوزخ شدند ميگويند؛ گفتگويي بين دوزخيان هست كه تابع و متبوع هستند و گفتگويي بين دوزخيان با خود نسبت به پرهيزکاران هست؛ آن گفتگويي که بين خود دوزخيان هست، لعن و طرد و سبّ و شتم است ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾که اين ميگويد تو باعث شدي و او ميگويد تو باعث شدي، اينها در سطح هم گفتگو می کنند؛ اگر يك عدّه جزء ائمه كفر بودند و متبوع بودند که يك عدّه به دنبال آنها راه افتادند. متبوعان ميگويند: ﴿لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ﴾؛ خوش نيامدند، اينها اهل دوزخ هستند و بايد بچشند. تابعان دوباره برميگردند و ميگويند شما ما را به جهنم كشانديد. ﴿قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ﴾؛ تابعها به متبوعها ميگويند شما ناخوش آمديد، براي اينكه شما ما را به اين جاي تنگ گرفتار كرديد ﴿أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا﴾؛ شما باعث شديد كه ما به جهنم افتاديم، پس جا و قرارگاه بدي است ﴿فَبِئْسَ الْقَرارُ﴾، بعد اين تابعها ميگويند: ﴿قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ﴾؛ خدايا آنها كه باعث شدند ما به جهنم بيفتيم، عذاب آنها را دو برابر كن! اين تخاصم و تلاعني است كه بين اهل «نار» است كه ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها
تفسير تسنيم
ویرایش بوسیله کاربر 1402/07/02 08:00:15 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit |