logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:189200)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:156011)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:151125)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:106124)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: مراحل مقدر خداوند براي تنبه و هدايت‌پذيري انسانها    هیچ جرم و گناهى بقدر تعدى به حقوق مردم، جامعه را فاسد نمى‌سازد    كسى مى‌تواند دعا و درخواست را پاسخ دهد كه « رب»، صاحب اختيار و مالك هستى باشد؛    سه شرط پیروزی بر حاکمان ستمگر.             

توجه

Icon
Error

farhang Online
#1 ارسال شده : 1399/08/13 02:36:03 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,223
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه، تفسیر و تدبر قران کریم: فهم آیات و نکات سوره یونس

سئوال: در آیه 74 سوره یونس

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ
آن گاه بعد از نوح پیغمبرانی را به امتانشان فرستادیم، آنها با آیات و معجزات بر آن امتها آمدند و

فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ ﴿۷۴﴾

منظور از بما کذبوا به من قبل چیست؟ آیا فاعل کذبوا و مایومنوا، متفاوت است؟ نظرات مختلف در سه دسته کلی ، بیان شده است:

1_ آنان هم همان آیاتی را که پیشینیان تکذیب کردند، تکذیب کرده و ایمان نیاوردند.


2-آنان به چيزي كه پيش از آن تكذيب كرده بودند ايمان نیاوردند

3_ برخی باستناد روایت، می‌گویند کذبوا من قبل، منظور عالم ذر است. این افراد در آنجا، تکذیب کرده بودند.!

پاسخ1:

«ماکانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل»، در آیه 74، به این معنی است که آنها در بت پرستی شان منافعی داشته، و اصطلاحا نان بت پرستی را میخورده اند، ولذا نمیتوانسته اند با آموزه های توحیدی پیامبرشان موافق باشند.
منظور از «تکذیب» در آیه مذکور، «تکذیب عملی»، و منظور از «ایمان»، «اظهار زبانی» است

اقای جمال گنجه ای

پاسخ 2:


ظاهر سياق اينست كه منظور از ((بينات ))، آيات معجزه آسائى است كه امتها از پيغمبران خود درخواست كردند. آرى ، امت هر پيغمبرى بعد از آمدن پيغمبرش و ادعاى نبوت كردن و به دعوت آنان پرداختن نوعا او را تكذيب مى كردند و از او معجزه مى خواستند، و او به ناچار معجزه مى آورد، و در همين معجزه ها بود كه خداى تعالى بين انبياء و امتهاى آنان داورى كرده امتهاى تكذيب كننده را هلاك مى كرد. مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: ((فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل ...))، ((بعد از آن هم كه معجزه را ديدند باز به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند)). دليل بر اين تأييد اين است كه از جمله مذكور اين معنا به ذهن خطور مى كند كه انبياء معجزاتى روشن براى مردم خود آورده بودند، و ليكن از آنجا كه ياغي گرى در دلهاى آنان طبيعت ثانوى شده بود نمى توانستند به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان بياورند. آرى ، خدا به كيفر همان ياغي گرى ، مهر بر دلهايشان زده بود.

و لازمه اين معنايى كه گفتيم به ذهن خطور مى كند اينست كه تكذيب امتها قبل از آمدن معجزات به دست انبياء (عليهم السلام ) بوده ، و همين طور هم بوده ، چون رسولان الهى دعوت خود را در بين مردم منتشر مى كردند و آنان را به سوى توحيد دعوت مى نمودند و امتها دعوت آنان را و دين توحيد را تكذيب مى كردند (و براى اينكه از قيد منطق محكم و مستدل انبياء رهايى يابند از در بهانه جويى ) پيشنهاد معجزه مى كردند. انبياء (عليهم السلام ) معجزه پيشنهادى آنان را ارائه مى كردند، و باز ايمان نمى آوردند.

اما آن روايتى كه عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه در تفسير آيه ((فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل )) فرموده ((خدا رسولان را مبعوث به سوى خلق كرد، در حالى كه خلق در صلب پدران و رحم مادران بودند، كسى كه در آن حال تصديق كرد بعد از آن هم تصديق كرد، و كسى كه در آن حال تكذيب كرد در دنيا نيز تكذيب نمود)) روايتى است كه حكم بديهى عقل ، مضمون آن را رد مى كند، براى اينكه ظهور در اين معنا دارد كه نطفه انسانها در حالى كه در پشت پدران و رحم مادران است ، هم زنده است و هم عقل دارد و هم تكليف ، و ما بالضرورة مى دانيم كه چنين نيست ، و ما اين حديث را در بحثى كه پيرامون آيه ((ذر)) داشتيم نقل و مورد ايراد قرار داديم . پس ، اين حديث به ظاهرش قابل قبول نيست

ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه

پاسخ3:


یونس:74

سپس [در نسل‌هاي] بعد از او رسولاني [برانگيخته و براي هدايت] به سوي قومشان فرستاديم 85 که نشانه‌هاي روشن براي آنان آوردند، اما آنها حاضر نبودند به آنچه در [نسل‌هاي] گذشته تکذيب کرده بودند ايمان بياورند. 86 اين چنين بر دلهاي متجاوزان [از حقيقت،] مُهر [=تعطيلِ تعقّل] مي‌نهيم.87

_____________

86- آنچه در زمان نوح مورد تکذيب قرار گرفته بود، همچون سنّت و عادتي به نسل‌هاي بعد منتقل گشته بود، تغيير عادت و اخلاق پدران و نسل‌هاي گذشته، و خلاف فرهنگ حاکم فکر و عمل کردن، استقلال شخصيتي و شجاعتي را طلب مي‌کند که در معاصران پيامبران گذشته کمتر نمود داشته است. به اين ترتيب تقليد و تبعيت از رسومات جا افتاده، کار را بر رسولان دشوار مي‌ساخته است.


87- مُهر زدن، همچون مهر و امضاي پايان نامه‌ها، نشانه خاتمه آن است. مطبوعات در روزگار گذشته به اوراقي گفته مي‌شد كه كلمات آن با كليشه سُربي مهر ثابت مي‌خورد. طبيعت آدمي نيز به صفات ثابت و شكل‌گرفته او گفته مي‌شود. اما دل آدمي بايد مركز جريان آزاد اطلاعات، تجزيه و تحليل و ارزيابي و قبول يا ردّ آنها باشد. اصطلاح «طبع قلب» در مواردي به كار برده مي‌شود كه شخص دچار دگماتيسم و تعصّب شده، هيچ فكر تازه‌اي را نپذيرد. نسبت دادن اين فعل به خدا، به دليل وابستگي همة فعل و انفعالات و نظام‌هاي مؤثر جهان به اراده اوست.

تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان

کلمات کلیدی: تدبر فهم تفسیر سوره یونس امت قبله مهلت

ویرایش بوسیله کاربر 1399/08/27 08:25:17 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#2 ارسال شده : 1399/08/15 10:52:55 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه، تفسیر و تدبر سوره یونس: فهم ایات سوره یونس

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

در ایه 19 سوره یونس بیان شده که مردم در ابتدا امت واحده بودند سپس دچار اختلاف شدند. مشابه این ایه در سوره بقره هم امده است.

برخی مفسران ، این امت واحده را واحد در دین توحیدی(المیزان) دانسته اند و برخی هم امت واحد را در واحد در ضلالت (تفسیر فرقان)و یا بی اختیار و تابع غرایز (عبدالعلی بازرگان) دانسته اند.

نظر دوستان چیست؟

پاسخ 1:
﴿۱۹﴾انصاریان: و مردم [بر محور یکتاپرستی] جز امت واحدی نبودند؛ پس [چیزی نگذشت که درباره دین] دچار اختلاف شدند؛ و اگر از سوی پروردگارت، فرمانی مقرّر نشده بود [که عذاب اختلاف کنندگان تا قیامت به تأخیر افتد] یقیناً میان آنان در آنچه اختلاف می کنند، داوری می شد [و نتیجه داوری نابودی آنان و انقراض نسلشان بود.]

پاسخ 2:

مَا كانَ النَّاس إِلا أُمَّةً وَحِدَةً فَاخْتَلَفُوا

در سابق در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم )) گفتيم كه اين آيه كشف مى كند از اينكه در بين مردم دو نوع اختلاف بوده .

اول اختلاف از حيث معاش كه برگشت آن به همان دعاوى است كه مردم در آن دعواهايشان به دو دسته تقسيم مى شوند يكى مدّعى و ديگرى مدعى عليه ، يكى ظالم و ديگرى مظلوم ، يكى متعدى و ديگرى آنكه به وى تعدى شده ، يكى آنكه حق خود را گرفته ، و ديگرى آنكه حقش ضايع شده ، و اين اختلاف همان است كه خداى تعالى آن را به وسيله تشريع دين و بعثت انبياء و انزال كتاب با انبياء برطرف كرده ، تا انبياء با آن كتابها در بين مردم حكم كنند و اختلافشان را بر طرف سازند، معارف و معالم دين را به مردم ياد دهند و آنان را انذار و تبشير كنند.

اختلاف دوم اختلافى است كه بعد از آمدن دين در خود دين و در آنچه كه كتاب متضمن آن بود راه انداختند و بر سر معارف دين و اصول و فروع آن اختلاف كردند، به شهادت اينكه قرآن كريم در چند جا تصريح دارد بر اينكه چنين اختلافى در بين مردم بوده ، و قرآن كريم ريشه اين اختلاف را در علماى دين نشان مى دهد كه از در بغى و حسدى كه بين خود داشتند اين اختلافها را بوجود آوردند. اين نوع اختلاف مانند اختلاف قسم اول از مقتضيات طبيعت بشر نبوده ، و با همين اختلاف قسم دوم بود كه راه به دو قسم منقسم شد، يكى طريق هدايت (آن راهى كه خدا پيش پاى بشر گذاشت ) و ديگرى طريق ضلالت ، (آن بيراهه اى كه علماى دين از پيش خود تأسيس كردند)، و به حكم دنباله آيه (213) سوره بقره كه مى فرمايد: ((فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق )) در هر موردى كه حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداى تعالى تنها كسانى را كه ايمان دارند به سوى حق هدايت مى كند.

و خداى سبحان در چند جا از كلام مجيدش بعد از ذكر اين قسم از اختلاف فرموده : اگر قضاء حتمى رانده نشده بود كه اهل حق و باطل تا مدتى معين عمر كنند، هر آينه بين اين دو طايفه حكم مينمود و در هر جا كه اختلاف ميكردند اهل باطل را نابود مى كرد، و ليكن هر دو طايفه را تا اجلى معين عمر مى دهد، از آن جمله آيه زير است كه مى فرمايد: ((و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم )) و آياتى ديگر از اين قبيل .

سياق آيه قبلى كه مى فرمود: ((و يعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم و لا ينفعهم ...)) از بين دو قسم اختلافى كه ذكر كرديم جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد، يعنى با آيه مورد بحث وقتى متناسب مى شود كه منظور از اختلاف در اين آيه اختلاف در خود دين باشد، براى اينكه جمله مذكور سخن از اين دارد كه مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهائى پرستيدند كه نه ضررى به حال آنان داشتند و نه سودى ، و شفيعانى به درگاه خدا براى خود درست كردند كه دين صحيح چنين شفيعانى را معرفى نكرده بود، و مقتضاى اين ماجرا اين است كه مردم قبل از پديد آمدن اين جريان امتى واحد بوده باشند، و مقتضاى امت واحد بودنشان اين است كه همه بر يك دين بوده باشند، كه قهرا آن دين هم دين توحيد بوده ، بعدها اختلاف كرده به دو فريق متفرق شدند، فريق موحد و فريق مشرك .

خداى تعالى آنگاه خاطر نشان فرموده كه مقتضاى اين اختلاف اين بود كه خداى تعالى بين آنان حكم كند، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد، و باطل را خوار و منكوب نمايد، و مقتضاى اين حكم اين است كه اهل باطل را هلاك و اهل حق را نجات دهد، ليكن قبلا اين قضاى الهى رانده شده بود كه هر دو فريق در انتخاب راه و بيراهه آزاد باشند، و اين قضاى الهى مانع شد از آن حكمى كه گفته شد، و قضاى رانده شده كه در آيه مورد بحث از آن تعبير به ((كلمه )) نموده ، عبارت است از همان فرمانى كه خداى تعالى هنگام هبوط آدم به زمين صادر كرد، و فرمود: ((و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين )) اين نظر ما بود در تفسير و كشف معناى آيه .


ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه 43

پاسخ 3:

و مردم [پيش از موهبت اختيار، به فرمان غرايز عمل مي‌کردند و] جز امتي واحد [=يکدست و مشغول به دنيا] نبودند، پس [با ارسال پيامبران و انزال کتب آسماني و قرار گرفتن ميان دوراهي انتخاب] اختلاف ورزيدند؛ 26 و اگر نبود کلمه‌اي [=مهلت مؤثري؛ که] از جانب پروردگارت [بر نظام عکس‌العمل طبيعي اعمال] پيشي گرفته [و موجب تعويق بازتاب اعمال‌شان تا آخرت شده است]، 27 در موارد اختلافشان داوري مي‌شد [=به عقوبت اختلافشان در دنيا گرفتار مي‌شدند].

_____________

26- آدميان در دوران پيش از موهبت اختيار و دميده شدن روح الهي، همچون حيوانات، در پيروي از غرائز، امتي يکسان بودند و پس از ماجراي ابليس و بعثت پيامبران براي هدايت بني‌آدم در دوراهي‌هاي زندگي بود که اختلاف آغاز گرديد، به آيه زير نگاه کنيد:

كَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ... [بقره 213 (2:213) ]

تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان


پاسخ 4:

آيه 19 ـ "أمةً واحدةً" بمعناى وحدت در ضلالت است، كه انسانيت بدون وحى ربانى كلا در گمراهى است، گرچه بر مبناى تفاوتهائى كه در علمها و عقلهاشان دارند گمراهى هاشان نيز كم و زياد است، ولى در اينكه كلا غوطهور در گمراهى مى باشند، و هرگز عالم و راه يافته مطلق نيستند برابرند، سپس در پيامد رسالتهاى وحيانى ميانشان اختلاف پديد آمد، كه گروهى ايمان آوردند و راه يافتند، و گروهى هم در كفر و بيراهه همچنان ماندند.

تفسیر فرقان

ali Offline
#3 ارسال شده : 1399/08/16 04:35:03 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره یونس: نکات مهم تفسیری سوره یونس از تفسیر المیزان

1- منظور ار لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لقضی بینهم چیست؟ وجه عدم شتاب خداوند در عذاب منكرين معاد

تعجيل در هر چيز به معناى آوردن آن به سرعت و عجله است ، و استعجال به چيزى به معناى آن است كه بخواهيم چيزى به سرعت و عجله حاصل شود و كلمه ((العمه )) به معناى حيرت شديد است .

و معناى آيه اين است كه : اگر خداى تعالى در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله مى كرد، همانطور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله مى كنند، هر آينه عذاب را بر آنان نازل مى كرد و اجلشان را پايان مى داد و ليكن خداى تعالى در رساندن شر به آنان عجله نمى كند، و اين منكرين معاد و خارجين از ربقه دين را همچنان به حال خودشان وا مى گذارد، تا با حيرت شديدترى به طغيان خود ادامه دهند.

و در توضيح اين مطلب مى گوييم : انسان بر حسب طبعش موجودى عجول است و در هر كارى و چيزى كه خير و نفعش در آن باشد عجله مى كند، يعنى از اسباب مى خواهد كه در رسيدن به نتيجه اى كه او مى خواهد عجله كند، و چون سبب حقيقى هر چيزى خداى تعالى است ، پس انسان در حقيقت اين عجله را از خداى سبحان مى خواهد، پس اين خواست بشر سنت او است ،

و اگر سنت الهى در خلقت اشياء و پيدايش مسبب ها بدنبال اسباب شبيه به سنت بشرى بود يعنى پايه و اساسش جهل بود، و آثار و مسبب ها به عجله در دنبال سبب ها پيدا مى شد، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاب است نيز به عجله به انسان رو مى آورد، چون سبب اين شر و هلاكت بشر قائم به خود بشر است ، و همراه او است ، و آن عبارت است از كفر او و انكار معاد و ديدار اللّه و طغيان در زندگى دنيا،

و ليكن خداى تعالى در فرستادن شر عجله نمى كند آنطور كه انسانها در رسيدن به خير عجله مى كنند، براى اينكه سنت او اساسش ‍ حكمت است ، بخلاف سنت بشر كه اساسش بر نادانى است ، (اگر عجله مى كنند براى اين است كه مى ترسند فوت شود، و اما خداى داناى به آينده و حال ترس از فوت ندارد)، به همين خاطر خداى تعالى كافران طاغى را در حيرت خودشان وا مى گذارد.

2-سه حجت قاطع بر ربوبيت خداوند متعال عليه مشركين ایات 33تا 35

اين آيات حجت هائى است قاطع بر ربوبيت خداى تعالى ، و رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه اين حجت ها را عليه مشركين اقامه نمايد. و اين حجت ها سه حجت است كه از نظر دقت و متانت داراى ترتيبند:

حجت اول از راهى اقامه شده كه وثنى ها و بت پرستان آن را معتبر مى دانستند، چون بت پرستان با پرستش بتها ارباب بتها را مى پرستيدند، كه به عقيده آنان مدبر عالم كون بودند و هر يك از آن رب هاى گوناگون را به خاطر تدبير خاصى كه آن رب دارد مى پرستيدند تا رضايت او را جلب نموده ، از بركات مخصوصى كه آن رب داشت بهره مند شده ، از خشم و عقوبتش ايمن گردند، مثلا ساكنان لب درياها رب دريا را مى پرستيدند و ساكنان كوهستانها رب كوهها را و ساكنان بيابانها رب بيابانها را، و همچنين اهل هر رشته از علوم و صناعات و اهل جنگ و غارت و هر طائفه اى ديگر رب آنها را مى پرستيدند كه تدبير آن رب با هدفى كه آنان از عبادت داشتند تناسب داشت ، تا آن رب از پرستنده خود راضى شود و با رضايت خود بركاتش را بر او ارزانى داشته خشم و غضبش را از او باز دارد.

و حجتى كه عليه اين عقيده خرافى اقامه شده اين است كه تدبير عالم انسانى و ساير موجودات همه و همه به دست خداى سبحان است ، نه به دست غير او، و مشركين اعتراف دارند كه خالق كل عالم خدا است و بس ، پس ، بايد بپذيرند كه همو مدبر كل عالم است ، (و او است كه هر چيزى را در جاى خود آفريده پس واجب است تنها او را يگانه در ربوبيت دانسته غير او را نپرستند).


و حجت دوم از راهى اقامه شده كه عامه مؤمنين آن را معتبر مى دانند. مومنين در بسيارى موارد توجهى به لذائذ مادى زخارف اين نشاه ندارند، و بيشتر اعتنايشان به زندگى اخروى است كه سعادت و شقاوت آن ، جزاى اعمال ايشان است ، و وقتى بينه و دليل عقلى بر قطعى بودن معادى همانند آغاز خلقت قائم شود قهرا بر هر مؤمن واجب مى شود كه به غير خداى سبحان كسى را نپرستد، و به جز او به طمع پاداش و ترس ‍ از عقاب ، اربابى اتخاذ نكند.

و حجت سوم حجتى است كه قلوب خاصه از مؤمنين متمايل بدان است ، و آن اين است كه در نظر عقل تنها چيزى كه بايد پيروى شود حق است ، و از آنجا كه يگانه راهنماى به سوى حق خداى سبحان است نه آن رب هاى دروغينى كه مشركين به جاى خداى سبحان مى پرستند پس ، به حكم عقل تنها معبودى كه بايد پيروى شود خداى تعالى است ، نه آن اربابى كه مشركين آنها را خدا مى خوانند،

3- اينكه خداوند زنده را مرده و مرده را زنده بيرون مى كند، يعنى چه ؟


خروج زنده از مرده و خروج مرده از زنده معنايش به حسب اختلاف مراد از حيات و موت مختلف مى شود، تا ببينى منظور از حيات و موت چه باشد. بنابر دو نظريه اول كه در يكى منظور از حيات جان حيوانى ، و در دومى جان نباتى بود، منظور از بيرون آمدن زنده از مرده و مرده از زنده اين است كه حيوان - بر حسب نظريه اول - و يا حيوان و نبات - بر حسب نظريه دوم - از غير خودش تكون مى يابد، مثلا حيوان از نطفه و يا تخم پديد مى آيد، و گياه از دانه ، چون هيچ يك از اين دو وجود بى نهايت ندارند، نه از طرف آينده و نه از طرف گذشته ، هر حيوان و گياهى كه زنده فرض ‍ شود از طرف گذشته به زمانى منتهى مى شود كه در آن زمان نبوده ، و از سوى آينده نيز به زمانى منتهى مى شود كه در آن ظرف زمان وجود نخواهد داشت ، و هيچ راهى به اثبات حيات ازلى آن نيست ، پس خداى تعالى است كه هر موجود زنده را از موجود مرده كه همان نطفه و دانه باشد بيرون مى آورد، و موجودات مرده اى چون فضولات و منى و دانه را از موجود زنده خارج مى سازد.

اين بر حسب دو نظريه اول و دوم بود، و اما بر حسب نظريه سوم (كه حاصلش اين بود كه حيات هر چيزى عبارت از اين است كه آثار مطلوبش بر آن مترتب شود، و موت هر چيز به اين معنا است كه آن چيز اثرى را كه بايد بروز دهد بروز ندهد) قهرا معناى خارج شدن حى از ميت اين است كه از امورى كه در بابى از ابواب هيچ فائده اى ندارند، فردى به كينونت و تولد خارج شود كه در آن باب مفيد باشد، مثل خارج شدن انسان و حيوان و نبات زنده از خاك مرده و بعكس ، و باز مثل خارج شدن مؤمن از كافر و كافر از مؤمن .

و ظاهر آيه كريمه با در نظر گرفتن زمينه گفتار و مقام مخاطبه در آن ، اين است كه منظور از خارج ساختن خدا زنده را از مرده و مرده را از زنده همين معناى اخير باشد، براى اينكه آيه شريفه در اين صدد است كه عليه مشركين اقامه حجت كند

4- در ایه 37 منظور از اینکه قران تفصیل الکتاب است،چیست؟

منظور از كلمه ((كتاب )) به دلالت سياق ، جنس كتابهاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان بر انبياى گرامش است . و منظور از كلمه ((تفصيل )) ايجاد فاصله بين اجزاء درهم آن است ، و منظور از درهم بودن اجزاء اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است ، و خداى تعالى با ايضاح و شرح ، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته .

اين جمله دلالت دارد بر اينكه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده همه يك دين است ، و اختلافى در اديان الهى نيست جز اختلاف در اجمال و تفصيل ، و قرآن كريم تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتابهاى ديگر آسمانى بطور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اينكه دين الهى يكى است آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: ((ان الدين عند اللّه الاسلام ))

و نيز دليل ديگر اينكه قرآن كريم تفصيل مجملات كتابهاى آسمانى سابق است آيه زير است كه مى فرمايد: ((و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه )) و جمله ((لا ريب فيه من رب العالمين )) به منزله تعليل براى جمله اول است

5- در ایه 38، ایا تحدی قران فقط به فصاحت و بلاغت است؟

فقط به فصاحت و بلاغت قرآن تحدى نشده ، بلكه از لحاظ معنى و محتواى قرآن نيز مبارزطلبى شده است


آيه شريفه مورد بحث تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدى نكرده ، بلكه سياق اين آيه و هر آيه اى ديگر كه در مورد تحدى وارد شده شاهد بر اين است كه تحدى به همه خصوصيات قرآن و آن صفات كمال و فضيلتى است كه قرآن دارد، و امتيازات قرآن در دو خصوصيت فصاحت و بلاغت خلاصه نمى شود، قرآن مشتمل است بر مخ معارف الهى ، و جوامع شرايع ، چه در باب عبادات ، چه قوانين مدنى ، چه سياسى ، چه اقتصادى ، چه قضائى ، چه اخلاق كريمه و آداب نيكو، چه قصص درست انبياء و امتهاى گذشته ، و ملاحم (پيشگويي هاى غيبى )، و چه در باب اوصاف ملائكه و جن و آسمان و زمين ، چه در باب حكمت و موعظت و وعده و تهديد، و چه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت . و نيز قرآن مشتمل است بر قوت حجت و عظمت بيان و نور و هدايت ، آنهم بدون اينكه در تمامى اين باب هاى مختلف يك سخنش مخالف با سخن ديگرش باشد، و اضافه كن بر همه اين امتيازات و خصائص اين خصوصيت را كه سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار دارد كه دست بشر از رسيدن به آن كوتاه است .

آرى ، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز در مساءله اعجاز قرآن اكتفا كرده اند به بلاغت و فصاحت آن ، و در اين باره كتابها نوشته و رساله ها تاليف كرده اند، و همين باعث شده كه از تدبر در حقايق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده چنين بپندارند كه معانى قرآن مانند ساير معانى امورى است پيش پا افتاده كه در آن يك صحرانشين و يك شهرنشين ، يك عامى و يك خاصى ، يك جاهل و يك عالم با هم برابرند، و فضيلت و برترى قرآن از ساير كتابها هر چه هست در نظم الفاظ آن است ، و ماوراى آن هيچ ارزشى ندارد.

و غفلت كرده اند از اينكه خود خداى تعالى وقتى قرآن را توصيف مى كند از فصاحت و بلاغت آن نميگويد، بلكه آن چيزى كه دخيل در تحديش ميداند اين است كه قرآن نور است ، رحمت است ، هدايت است ، حكمت است ، موعظت است ، و برهان و تبيان هر چيز است و تفصيل الكتاب است ، و شفاء مؤمنين و قول فصل است ، و هزل نيست و اينكه قرآن مواقع نجوم است ، و هيچ اختلافى در آن نيست . و مسأله بلاغت را بطور صريح و بعينه ذكر نفرموده .

از سوى ديگر در همه تحديهايش بطور مطلق تحدى كرده و فرموده : اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خداى تعالى است سوره اى مثل آن بياوريد، و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد، نه مقيد به فصاحت كرده و نه به بلاغت

ali Offline
#4 ارسال شده : 1399/08/17 01:40:27 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره يونس: نكات تفسيري سوره يونس

سئوال: در ايه 33 سوره يونس منظور از تحقق كلمه خدا چيست؟ ايا ايمان نياوردن فاسقان ،خواست خداست؟

كَذَلِك حَقَّت كلِمَت رَبِّك عَلى الَّذِينَ فَسقُوا أَنهُمْ لا يُؤْمِنُونَ

پاسخ 1:

قضاء حتمى خداوند اين است كه فاسقان ايمان نخواهند آورد

از ظاهر سياق بر مى آيد آن كلمه اى كه خداى سبحان با آن كلمه عليه فاسقان تكلم كرده جمله ((انهم لا يؤمنون )) است ، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى قضائى حتمى عليه فاسقان رانده . و آن اين است كه فاسقان - البته مادام كه بر حال فسق باقى هستند - ايمان نخواهند آورد، و هدايت الهى به ايمان شامل حالشان نخواهد شد، و اين معنا در جاى ديگر نيز آمده ، آنجا كه فرموده : ((و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين )).

و بنابراين ، اشاره با كلمه ((كذلك )) به مضمون آيه قبلى است ، كه سخن از روگردانى مشركين از حق داشت ، كه اين روگردانى همان فسق از راه حق بود، و در نتيجه در ضلالت واقع شدند، چون بعد از حق چيزى به جز ضلالت نخواهد بود.

و بنابراين ، معناى آيه چنين است : اين چنين ، كلمه پروردگارت كه همان قضاى حتمى او عليه فاسقان است محقق و حتمى شد، و آن كلمه و آن قضاء اين است كه فاسقان ايمان نخواهند آورد، قضاى الهى اين چنين در خارج محقق شده و اينطور مصداق گرفته ، و آن مصداق اين است كه فاسقان از حق خارج شدند و قهرا در ضلالت واقع گشتند.

و خلاصه كلام حق تعالى اين است كه ما اگر چنين قضائى رانديم كه فاسقان هدايت نشوند و ايمان نياورند اين قضاء را به ظلم و به گزاف و بيهودگى نرانديم ، بلكه اگر رانديم بدين جهت بود كه خود آنان از حق روى گرداندند، و خود خويشتن را در ضلالت افكندند، چون بين حق و ضلالت هيچ واسطه اى نيست

ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه 77

پاسخ 2:

یونس:33

و بدين سان کلمه پروردگارت 38 [=نظام علت و معلولي خدا] بر نقض کنندگان حريم [و حرمت حق] تحقّق يافت 39 آنها [با بستن دريچه دل به نور حق] ايمان نمي‌آورند.
______________

38- کلمه از ريشة «کَلْم» در اصل به معناي تأثير است، اين که در قرآن بارها از «کلمه رب» يا کلمات ربّ [يا الله] نام برده شده، منظور همان نظامات و قوانين مؤثري است که در جهان مقرر داشته است. از جمله نظام علت و معلولي که هر عملي را عکس‌العملي است، مثل رويگرداندن مستمر از حق، که موجب از دست دادن استعداد ايمان مي‌گردد.


39- معناي «فسق» خروج از حريم و حدود و نظاماتي است که خدا مقرّر کرده و نوعي عصيان و قانون‌شکني و دريدن پرده محافظ محسوب مي‌شود. فسق ابليس خارج شدن از صف سجده کنندگان و نقض امر الهي بود.

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
ali Offline
#5 ارسال شده : 1399/08/19 10:51:39 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تفسیر و تدبر در سوره یونس: فهم ایات سوره یونس

سئوال: در آیه 87 منظور از وجعلوا بیوتکم قبله چیست؟
واین دستور چه فایده و کارکردی برای بنی اسرائیل داشته است؟

وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ وَأَخِيهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

ترجمه : و به موسي و برادرش وحي كرديم كه شما دو تن براي قوم خود در مصر خانه‌ هايي ترتيب دهيد و سراهايتان را رو به روي هم قرار دهيد و نماز برپا داريد و مؤمنان را مژده ده 87

پاسخ 1:

یونس:87

و [در راستای زمينه سازي اجابت اين دعا] به موسي و برادرش وحي کرديم که براي قوم خود خانه‌هائي در مصر برگيريد 94 و خانه‌هاي خويش مقابل يکديگر قرار دهيد 95 و نماز به پا داريد و به مؤمنان بشارت [پيروزي و نجات] بده.
______________

94- مشتقات کلمة «بَوَّأْنَا» 17 بار در قرآن آمده است که از بررسي آنها مفهوم‌ جايگير شدن، اسکان دادن، قرين شدن با چيزي [مثل غضب خدا، گناه، و...] به دست مي‌آيد.


95- مقابل هم قرار دادن خانه‌ها، به گفتة مرحوم طالقاني[ره]، تشکل بخشيدن به اقليت پراکنده و متفرّق بني‌اسرائيل در ميان اکثريت [قبطيان] سرزمين مصر و ممانعت از جذب و هضم آنان در فرهنگ فرعوني مسلط بر جامعه بوده است. روبروي هم ساختن خانه‌ها، در شرايطي که هرگونه تماس و تشکل اين قومِ اسير موجب سوء ظن و سرکوب مي‌شده، شرايط طبيعي و قابل توجيه و کنترل ناپذيري را براي ايجاد ارتباط ميسّر مي‌ساخته است. کلمه «قِبْلَهً» مفهوم توجه و اقبال به خانه‌ها و تقويت اين کانون اوليه تربيت و تعليم را نيز مي‌رساند، وگرنه استنباط قبلة متعارف براي نماز از اين توصيه، چندان منطقي نمي‌آيد، چرا که قبله مستقل براي هر خانه معنائي ندارد.

تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان

پاسخ 2:

و اجعلوا بيوتكم قبلة )) اينست كه خانه هاى خود را متقابل بسازيد بگونه اى كه بعضى رو بروى بعضى ديگر و در جهتى واحد قرار بگيرند. و منظور از اين فرمان اين بوده كه موسى و هارون بتوانند براى امر تبليغ دسترسى به آنان پيدا كنند و آنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، همچنان كه جمله بعدش كه مى فرمايد: ((و اقيموا الصلاة )) از آنجا كه بدنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت و يا حداقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است

تفسیر المیزان

پاسخ 3:

المیزان در موضوع آیه 87 فرمایشات عجیبی کرده و «قبله» را به معنی اصطلاحی آن–که جهتِ روکردن هنگام نماز باشد-گرفته، در حالیکه روال داستان بما میگوید معنی لغوی آن که به معنی «محل مراجعه» باشد به موضوع بهتر میخورد و گرنه معنی ندارد که خانه خودتان را «جهت» نمازِ مردم قرار دهید، و باز هم از همین داستان نتیجه دیگری که عجیب تر است گرفته که بنی اسرائیل خانه و زندگی نداشته اند و مثلا در چادر زندگی میکرده اند، و این چیزی است که حتی خود یهودیان نیز آن را قبول ندارند و این مطلب را به عنوان یکی از عناصر سختگیری های فرعونی در هیچ جا اظهار نکرده اند و معقول هم نیست زیرا بنی اسرائیل در زمان عزت یوسف (ع) با احترام وارد مصر شدند و حتما اول برای خویش خانه ها و زندگی مناسب آبرومند تمهید کرده اند و اگر چنین چیزی بود مورد اشاره قرآن قرار میگرفت، همانطور که «یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم» مورد توجه قرآن قرار گرفت و چند بار در قرآن ذکر شد.

قبله
در آیه 87 که میفرماید «در شهر خانه هائی برای قوم تان قرار دهید و خانه هایتان را قبله کنید و نماز بپا دارید و مومنان را بشارت دهید» ، در حقیقت دارد شرح وظائف آن خانه ها را بر میشمارد. که در آن خانه ها آموزش دینی برای پیروان انجام شود و نیز آنها را از طریق بالا بردن روحیه شان برای رهائی از وضع موجودشان آماده کنند.

تفسیر اقای جمال گنجه ای

پاسخ 4:

آيه 87 ـ "واجعلوا بيوتكم قبلةً" به دو معنى است، كه اولا موسى و برادرش خانه هاى خود را مقابل و برابر يكديگر قرار دهند كه از يكديگر آگاهى مداوم داشته باشند، و در ثانى اين هر دو خانه بايد بگونه اى آزاد در برابر بنى اسرائيل باز باشد كه استقبالشان بدون هيچ مانعى در رفع نيازهاشان و پرسشهاشان نسبت به اين دو خانه رسالتى همشيگى باشد، چنانكه «تبوءَا» جايگزين كردن آنان در خانه هايى در امان و برابرشان مى باشد.

تفسير فرقان

پاسخ 5:

سلام برشما
ظاهرا بني اسراييل بايد در كنيسه و جاهاي مخصوص عبادت ميكردند و فشار فرعون و تخريب عبادتگاهها باعث شده بوده كه كار بر آنها سخت شود لذا رخصت داده شد كه در خانه هايي كه براي كنترل ورود و خروج و تكافل اجتماعي روبه روي هم ساخته شده و مخفيانه عبادت كنند و اين آيات مناسب احوال سه سال اول بعثت هم هست
لذا مرحوم الهى قمشه اي ترجمه كرده:

به موسی و برادرش (هارون) وحی کردیم که شما برای پیروانتان در شهر مصر منزل گیرید و (اکنون که از بیم فرعونیان به مساجد نتوانید رفت)، خانه‌هایتان را قبله و معبد خود قرار دهید و نماز به پا دارید و (تو هم ای رسول) مؤمنان را (به فتح در دنیا و بهشت در آخرت) بشارت ده.


برخي مترجمان انگليسي هم چنين ترجمه كرده اند و نوشته اند:
places of worship
يا
oratories

مرحوم آيتي هم ترجمه كرده :

به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خود در مصر خانه‌هايى مهيا كنيد و خانه‌هاى خود را عبادتگاه سازيد و نمازگزاريد و مؤمنان را بشارت ده.

اما در مورد كلمه مصر هم بحث است و برخي آن را مصر معروف ميدانند و در انگليسي همEgypt ترجمه شده
برخي ان را شهري بجز جاسان (يا جوشن كه يوسف ع به برادرانش داده بود و از اراضي رامسس و نزديك وادي طميلات و امروزه معروف به الشرقيه است) و مصداقش را اسكندريه مي دانند.

نكته مهم آنكه اين قوم حسب بشارات ميدانستند كه در مصر ماندني نيستند و به صوب سرزمين موعود ميروند لذا بيوت در آيه به خانه هاي ساخته از ني با سقف چوبي يعني خص( جمعش اخصاص) شبيه بيوت العريض بود و يا خيمه و بيوت الشعر...بنظرم
فصول مختلف سفرخروج مورد مداقه قرار گيرد خصوصا فصل ٤و٧و ٨

چهار قول مشهور در بیوتکم قبله

﴿ وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً ﴾ فيه أربعة أقاويل:
أحدها: واجعلوها مساجدَ تصلُّون فيها؛ لأنهم كانوا يَخَافُون فرعونَ أن يصلُّوا في كنائسهم ومساجدهم؛ قاله الضحاك، وابن زيد، والنخعي.
الثاني: واجعلوا مساجدَكم قِبَل الكعبة؛ قاله ابن عباس، ومجاهد، وقتادة.
الثالث: واجعلوا بيوتَكم التي بالشام قِبْلَة لكم في الصلاة؛ فهي قِبْلَة اليهود إلى اليوم؛ قاله ابن بحر.
الرابع: واجعلوا بيوتكم يُقَابل بعضها بعضًا؛ قاله سعيد بن جبير.


اقای دکتر موذنی



معنای قبله
قبله از ریشه قبل: اصل الواحد در ماده، مواجهه (رويارويي) در حال تمايل است و اين معنا با وجود خلف و پشتي متّصل يا منفصل براي مواجه شونده ملازمت دارد و اين معنا بر همه موارد كاربرد ماده، منطبق است.

سوره مباركه بقره آيات 143 تا 145: ... وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا .../ ... فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا .../ ... وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ، ... و قبلهای را كه [چندی] بر آن بودی، مقرر نكرديم .../ ... پس [باش تا] تو را به قبله ای كه بدان خشنود شوی برگردانيم؛ .../ ... و خود آنان پيرو قبله يكديگر نيستند.

قِبلَة - مانند جِلسَة- بر وزن فِعلَة مصدر نوع است و بر نوع خاصي از مواجهه و تمايل دلالت ميكند و آن توجه (روي كردن) همراه با ميل به سوي كعبه - خانه خدا - است

التحقیق فی کلمات القران

[قاموس قران - قبله: ؛ ج ۵، ص: ۲۲۶ - صفحه۱۶۴۵]

قبله در اصل براي نوع و حالتي است كه رو كننده در آن است مثل جلسه و قعده و در عرب اسم مكاني است كه نمازگزار بآن رو ميكند (مفردات). وَ أَوْحَيْنٰا إِليٰ مُوسيٰ وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلٰاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ يونس: ۸۷. قبله در آيه ظاهرا مصدر بمعني فاعل (متقابل) است يعني بموسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خويش در مصر خانه هائي آماده كنيد و آنها را مقابل هم قرار دهيد (تا براي تبليغ و واقف شدن از حال همديگر مناسب باشد) و نماز بخوانيد و مؤمنان را مژده ده كه خدا از فرعون نجاتشان خواهد داد.


ویرایش بوسیله کاربر 1399/08/26 10:55:07 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#6 ارسال شده : 1399/08/21 08:46:50 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه ، تدبر و فهم ايات سوره يونس:

نكات مهم تفسيري سوره يونس از تفسير اقاي جمال گنجه اي

«به عجله خواستن» خیر،(استعجال بالخير) خودش شر است

آنچه در آیه 11 آمده به این معنی است که «به عجله خواستنِ» خیر، برای بشر خیر نیست. یعنی اینکه خیر در آن است که براساس روال طبیعی برسد مثلاً بچه پس از نه ماه از رحم مادر خارج شود، و کارنامه قبولی پس از گذراندن کلاس و خواندن درس و حل تمرین¬ها بدست بیاید و مثالهای دیگر.


ايا طبق ايه 31 مشركان، تدبير امور توسط الله را قبول داشتند؟

المیزان در ذیل آیه 31 میگوید مخاطب های آن روزها این مطالب را قبول داشتند، و این خطا است، زیرا اگر قبول داشتند پس مشکل آنحضرت با آنان چه بود؟
علت اینکه المیزان چنین به خطا رفته این است که «س» در «سیقولون» را (که به آینده نزدیک اشاره دارد)، یک بازه زمانیی در حدود صفر گرفته!

البته به نظر ما، مانند «سیعلمون» ها در آیات دیگر، این «س» به بازه زمانیی از زمان نزول این آیه تا زمان فتح مکه مربوط است که نوعی «علمِ حاصل از اعتقادِ صحیح» یافته بودند.
در هر حال، با توجه به آیه 31، آنها در آن روز ها، به رازقیت خداوند، و تدبیر امور از سوی او، و دخالت در هدایت بشر، اعتقادی نداشتند.

نقشه مشركان براي قتل پيامبر
از آیه 46 و کلمه «نتوفینک» میتوان حدس زد که مخالفان فعال آنحضرت بطور جدی نقشه قتلش را بررسی وراجع به آن تصمیم گیری میکردند، و خداوند به آنحضرت مطابق متن آیه دلداری میدهد، یکی از آنجهت که مرگ احتمالیش را به خویش نسبت میدهد و دیگر اینکه خداوند مراقب اعمالشان هست.


تفاوت ظريف يقولون و يستنبئونك در ايات 48 و 53
در آیه 48 نقل قول می¬کند که «یقولون متی هذالوعد ...» (= این وعده (قیامت) کی خواهد بود ....) که این البته عادی است و کافران همیشه این (به اصطلاح خودشان «ایراد») را می¬گرفتند، اما در آیه 53 نقل قول می¬کند که «یستنبئونک احق هو؟» (= از تو خبرگیری می¬کنند که این [یعنی وعده قیامت] راست است؟)
این قسمت از این لحاظ قابل توجه است که پس از این که کار رسالت پیامبر(ص) به اینجا (یعنی نزول این سوره) رسیده بود، واقعاً پیام¬های وحی در دل عده زیاد¬ی نفوذ کرده بود و آنها واقعاً «مسئله¬دار» شده بودند که نکند حرف-های این آقا (یعنی پیامبر- ص-) راست باشد و ما در اثر گوش ندادن به حرف-های او ضرر کنیم و در آخرت (اگر درست باشد، و آخرتی در کار باشد) جزء ضرر کرده¬ها باشیم؟

بنابراین این مقطع (یعنی زمان نزول این سوره) را باید نوعی نقطه عطف حساب کرد که عده¬ای دغدغه خاطر پیدا کرده و می¬خواستند تصمیم بگیرند و با خودشان مشکل پیدا کرده و بر سر دو راهی قرار گرفته بودند و گر چه فشار روی مسلمانان خیلی زیاد بود ، اما در این مقطع زمانی در اردوی مخالفان داشت شکاف ایجاد می¬شد که ابتدای آن این نوع دغدغه-های خاطر بود.
کسی که به این نوع ادبیات آشنا باشد می¬داند که فرق زیادی است بین «یقولون» و «یستنبئونک»
البته صاحبان «یقولون» همان سران کفار بودند و صاحبان «یستنبئونک» اقشار وسیعی از مردم عادی.


از آیه 55 فهمیده میشود هنوز مشکل اصلی مردمِ معاصرِ نزول، قبول مالکیت مطلق خداوند و وقوع قیامت بود.

منظور از لما ياتهم تاويله در ايه 39 چيست؟ ايا تحقق قيامت است يا تاويل وعده هاي قران؟

: (المیزان) : وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ" اشاره به روز قيامت دارد، و مى‏فهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو و باز شدن فهم بشر از سوى ديگر است همه اين كفار تاويل حقايق و واقعيت معارف قرآن را مى‏فهمند،
در تمام سوره های مرحله ششم تا آخر مرحله هفتم (ر.ک. ترتیب و زمان نزول سوره ها که در سایت هست) دارد به آنحضرت مژده پیروزی میدهد، لذا تاویلی که در اینجا بهتر می نشیند همان وقایعی است که قرار است به زودی اتفاق بیفتد، یعنی هجرت و جنگ بدر و فتح مکه و امثال آنها.


اکثرا کلمه تاویل را چنان معنی میکنند که گویا معنی تفسیر را میدهد.
در حالیکه تفسیر صبغه انسانی دارد و تاویل معنی حقیقت را دارد.
مثالی که میتوان زد این است که در قرآن مطالبی آمده که ما نمیتوانیم آنها را درک کنیم اما میتوانیم یک تصور کایکاتوری و مینیاتوری از آن داشته باشیم، مثلا وقتی که میفرماید جنات تجری من تحتها الانهار ما میتوانیم یک تصویری در ذهن خویش از آن داشته باشیم که هیچ گویای حقیقتی که خود آنها را نمایندگی کند نیست، زیرا اساسا ما عاجزیم که آنها را تصور کنیم.

ما در این سلسله تفسیرات مثال جنین و این جهان را زده ایم و گفته ایم که جنین اساسا نمیتواند این دنیا را تصور کند و هیچ جوری نمیشود این دنیا را برایش توصیف کرد، مانیز، به همین قیاس عاجز از تصور جهان بعدی هستیم.
آنچه که پس از مرگ و سپس قیامت و بعد از آن خواهیم دید «تاویلِ» این جنات تجری من تحتها الانهار های قرآن است.
در قرآن مطالبی که هنوز تاویلش در جهانِ واقع ظاهر نشده، و به وقوع نپیوسته، بسیار زیاد است، مثلا «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا . . » و «. . لیظهره علی الدین کله . . » و و و و که تازه اینها مربوط به وقایعی است که در همین دنیا اتفاق خواهد افتاد، چه رسد به وقایعی که در آخرت اتفاق خواهد افتاد که ذهن ما اصلا اصلا اصلا کشش و استعداد درک آنها را هیچ ندارد فعلا.
و این لما یاتهم تاویله که در آیه مذکور آمده، بنا به قرینه، مربوط به حقایقی است که در همین جهان اتفاق خواهد افتاد، چنانکه مثالهایی زده ایم.



آیه92 از لحاظ باستان¬شناسی معجزه است.

زیرا اینک معلوم است که همان فرعونی که معاصر حضرت موسی بوده و موضوع این آیات است، جسدش شناسائی شده و موجود است و این چیزی نیست که در حد بضاعتِ علمیِ حتی متمدن¬ترین جوامع آن روزها باشد چه رسد به بضاعت علمیِ اعرابِ معاصرِ زمانِ نزولِ این آیات.



توضیح : بدن فرعون مذکور (قابل فهم است که) می باید جستجو شده و از آب بیرون آورده شده و مومیائی گردیده و در مقبره مخصوص قرار داده شده باشد، اما، تازمان ناپلئون که به عناصر باستانی مصر تعرض شده و اقلامی از آن به اروپا انتقال یافته و اکنون در موزه های اروپائی وغیره قرار گرفته، بررسی های کارشناسی روی آنها صورت نگرفته بود و اینک که میدانیم جسد او با توجه به تشخیص وجود آب و نمک در آن مشخص میکند که این جسد با مشخصات مغروق (همانکه در آیه مذکور تصریح شده) مطابق است

سه قانون الهی

از داستان ساحران و موسي چنین فهمیده می¬شود :
1- کار جادوگران به ثمر نمی¬رسد (آیه 77)
2- خداوند کار مفسدان را درست در نمی¬آورد (آیه 81)
3- خداوند حق را با کلماتش درست در می¬آورد.(آیه 82)
درستی این سه سخن را تاکنون درطول تاریخ بشری دیده¬ایم .


آنچه که تاریخ بشر را به جلو برده ، کار دانشمندان ، زحمتکشان ، عدالتخواهان ، فداکاران ، و در رأس آنها پیامبران بوده است اما هیچکس بیاد نمی¬آورد که بشریت بعلت کار فلان جادوگر یا فلان خونریز یا فلان تخریبگر پیشرفت کرده باشد .
ضمنا در قانون سوم که فرموده «با کلماتش» ، باید بدانیم که معنی «کلمه» به همان معنی که نزد ما رایج است نیست بلکه در قرآن یکی از معانی «کلمه خدا» حضرت عیسی می¬باشد و از اینجا شما تصور کنید که کلمه خدا بمعنی قانون خدا ، روح خدا ، مخلوقات بسیار بلند مرتبه خدا می¬باشند .

حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها

دو آیه 94 و 95 در چارچوب ذیل قابل درک است :
ظاهرا ناراحتی ها آن قدر زیاد شده بود که پیامبر(ص) احساسی شبیه به خستگی و بی¬حوصلگی و امثال آن پیدا کرده بود و ممکن بود گاهی با خود گفتگویی میکرد کـــــه « خدایا ، پس این پیروزی کی می¬رسد؟»
اگر مطالب آیات 96 تا 103 را با مطالب آیه های 94 و 95، با هم ببینید ، متوجه میشوید که روال کلام، روالِ «دلداری دادن» به آنحضرت است ، بطوریکه میفرماید به ایمان آوریِ برخی از آنها اصلا امید نبند (آیه های 96و97) و اینکه خداوند عاجز نیست که کاری کند همه ایمان بیاورند و ایمان آوردن مردم مکانیزمی دارد که تخطی ناپذیر است
(آیه های 100 و 101) و تو (ای پیامبر) صبر کن و ادامه بده ، و بالاخره سرانجام مطلوب را خواهی دید (آیه های 102 و 103)
فحوای کلام در آیاتِ 104 تا 109 در دو چیز خلاصه میشود :
1 - موضع خودرا به روشنی اعلام کن (آیه های 104 و 105 و 108)
2 - از همه چیز جز خدا قطع امید کن (آیه های 106 و 107 و 109)

آیه «حقوق بشر»ی
آیه 99 همعرض جمله معروف «لا اکراه فی الدین» در آیه مشهورِ موسوم به «آیه¬الکرسی» است.


مرور کلی سوره یونس:

در پاراگراف 1 می فرماید : کافران درقبول امکان دریافت وحی بوسیله آدمی زاد مشکل دارند و اینهمه آیات واضح الهی غافلند و سرانجام آخرتی مومن و کافر تفاوت بسیارزیادی با یکدیگردارد ، پس ای مردم موضوع به این اهمیت را دست کم نگیرید .

در پاراگراف 2 می فرماید : «آدمیزاده، اکثراً، نادان و ناسپاس است» ، ای پیامبر! حوزه ماموریتت این است . رسالتت هم این است که روی ایــن مخلوقاتم کارکنی و آنها را ارتقاء دهی .

در پاراگراف 3 با توجه دادن مردم به آنهمه نعمتی که لحظه به لحظه ازسوی درگاه ربوبی دریافت میکنند عواطف انسانی شان برای پیدایش رفتارشاکرانه تحریک میگردد تا به خود آیند و به خداوند رو کنند و نیز اینکه به کیفیت بسیارمتعالی قرآن و اینکه هیچ بشری نمیتواند چیزی مانند آن را به وجود بیاورد توجه کنند و دست ازاین اوهامی که گرفتارشان کرده بکشند و خودرا یکسره در راه صحیح قراردهند ، و اینکه ای پیامبر ! اینک که عده زیادی ازاین مردم نسبت به امکان صحت تعالیمت کنجکاو شده اند ، توجه آنان رابه جوانب مختلف موضوع آخرت جلب کن .

در پاراگراف 4 باز هم تأکید بر توحید و نفی فرزند و شریک برای خداوند است و نیز میفرماید ای پیامبر ! سخن مخالفانت علاوه براینکه «گمانی» و«تخمینی» است ، نا معقول و نسنجیده ، و علاوه بر اینها ، بیفایده هم هست ، و اینکه توجه مردم را به مبدا لطف و رحمت و تشریع احکام جلب کن .

در پاراگراف 5 می فرماید : ای پیامبر ! رفتار مخالفانت در سخن نامعقول گفتن و لجبازی مانند رفتــارقوم نوح است، لذا، تو نیز به آنان همان را بگو که نوح به قومش گفت، و بدان که اگر آنها نیز از حدودی تجاوز کردند به هلاکت دچارخواهند شد، نیز میفرماید: ای پیامبر! رهائی شماها نزدیک است ( وبه عنوان نقشه راه ، چیزی شبیه به موضوع آیــه 87 را عمل کنید )

در اخرين پاراگراف تاکیدی برمحورسخن پاراگراف قبل دارد، همانکه داشت: «رهائی شما نزدیک است»
در پاراگراف اخر می فرماید : ای پیامبر! ایمان آوردن قوم نیز مکانیزم خاص خودش را دارد، عجله نکن، تو و پیروانت را نجات می¬دهیم، و راجع به پیروزی قریب الوقوع مطمئن باش وفعلا این رویــــه را درپیش بگیر.

درس سوره یونس: اي پيامبر با جديت کار رسالتت را پي گير. تو و پيروانت در مقابل کافران بي منطق و غافل دردنيا پيروز و در آخرت نجات يافته خواهيد بود.

ویرایش بوسیله کاربر 1399/08/21 08:51:11 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#7 ارسال شده : 1399/08/22 01:37:35 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره یونس: نکات تفسیری سوره یونس

سئوال: در ایه 94 سوره یونس به پیامبر خطاب شده که اگر در انچه بر تو نازل شده، در شک هستی...،ایا پیامبر میتوانسته شک داشته باشد؟

فَإِن كُنتَ فِى شَكّ مِّمَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ فَسْـَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَـبَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَآءَكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ 94

پاسخ 1:

فَإِن كُنت فى شكٍ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك ...

كلمه ((شك )) به معناى ((ريب )) و ترديد است ، و منظور از جمله ((مما انزلنا اليك )) معارف راجع به مبدأ و معاد، و سنت جارى الهى در سرنوشت امتها است ، كه در اوايل اين سوره ذكر شد. و در جمله ((يقرؤن الكتاب من قبلك )) كلمه ((يقرون )) فعل مضارعى است كه در استمرار، استعمال شده و جمله ((من قبلك )) حال است از كتاب ، و عامل آن همان متعلق آن است كه در تقدير است ، و تقدير كلام ((منزلا من قبلك )) است ، همه اينها كه گفتيم بر اساس لحنى است كه سياق آيه دارد، و اين مطالب را به دست مى دهد.

و معناى آيه اين است كه : (فان كنت ) اگر اى رسول گرامى ما (فى شك ) در شك هستى نسبت به (مما انزلنا اليك ) آنچه از معارف حقه و راجع به مبدأ و معاد كه برايت نازل كرديم و آنچه از داستانها كه بطور اجمال از قصص انبياء برايت بيان نموديم ، قصصى كه از سنت جارى خدا در خلقش حكايت مى كند و مى فهماند كه خداى تعالى هر قومى را اول دعوت مى كند و سپس قضاء به حق مى نمايد. (فسل ) پس سوال كن از اهل كتاب (الذين ) آنها كه دائما و بطور مستمر (يقرؤن الكتاب ) كتابهاى آسمانى را مى خوانند ((من قبلك )) كتابهائى كه قبلا نازل شده بود، سوگند مى خورم (لقد جاء الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) كه از ناحيه پروردگارت آنچه آمده حق است ، پس ، از زمره مترددان و دودلان مباش .

از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - العياذ باللّه - نسبت به حقيقت آنچه بر او نازل گرديده دچار ترديد شده و ليكن آيه شريفه چنين لازمه اى ندارد. و اين نوع خطاب همانطور كه ممكن است متوجه كسى شود كه به راستى دچار شك و ترديد است ،همچنين ممكن است متوجه كسى شود كه خودش ، هم يقين بر صحت و حقانيت كلام دارد و هم بر دليل آن . و نيز مى توان گفت : اين مطلب دليلهاى بسيار دارد، و دليلش تنها آن نيست كه در دست تو است و براى افاده اين معنا بطور كنايه مى گويند اگر در حقيقت اين مطلب ترديد دارى دليلهاى بسيارى بر حقيقت آن هست و فايده اينگونه سخن گفتن اينست كه اگر شنونده واقعا ترديد دارد، به آن ادله رجوع كند، و اگر يقين دارد ولى يكى از آن ادله برايش مورد شك واقع شده به ساير ادله مراجعه كند.

و اين جور سخن گفتن روشى است كه در عرف تخاطب و تفاهم ، شايع است ، و عقلا به انگيزه قريحه اى كه دارند اين روش را در بين خود بكار مى برند، مثلا وقتى مى خواهند امرى از امور را اثبات كنند، نخست به هر دليلى كه دارند استدلال مى كنند، و سپس به طرف مى گويند: اگر در اين باره شك دارى و يا فرض كنيم مطلوب را ايجاب نمى كند، دليل ديگرى بر اين هست و آن فلان دليل است ، و خيال نكن كه دليل ما تنها آن بود كه گفتيم . و اين كنايه است از اينكه اين مطلب دليلهاى بسيارى دارد كه هر يك براى اثباتش كافى است ، و احتياج به بيش از يك دليل ندارد. ليكن غرض از تكثير آن اينست كه به هر حال مطلب ثابت شود، چه با همه آن ادله و چه با يكى از آنها.

ترجمه تفسير الميزان جلد 10 صفحه 182

پاسخ دو:

آیه 94 از این لحاظ که احتمال «شک» را در مورد آنحضرت مطرح میکند و راه رفع آن را سوال از کسانی در همان آیه ذکر مینماید، از آن جهت که مفسران مختلف در وجوه معانی آن حرف های عجیب و غریبی زده اند ، جزء آیات مشکل است .

اما، در اینجا عرض میکنیم که عصاره محتوای سوره (همان که آن را «درس» نامیده ایم، به طریق روشن و واضحی استخراج شده که در این سوره دالّ است بر پیروزی دنیوی و نجات اخروی آنحضرت، آنحضرت که به این مطلب شکی نداشته، زیرا رفتارش (صبر بر ناملایمات متنوعِ زیاد، و پرداختن به عبادت خاصِ سنگین، و کوتاه نیامدن از موضوع رسالتش،) ثابت کننده این امر است، پس «شک» مذکور در چه چیز میتوانست موضوعیت داشته باشد؟

با توجه به کلمه «ممّا»، و سختگیریِ خداوند به پیامبران (ع)، فقط میتوان دیر شدنِ زمانِ پیروزی را، و چشم به آسمان بودنِ آنحضرت (با توجه به شدت ناملایمات) را سبب نزول آیه 94 که لحن عتابی دارد قلمداد کرد.

پیامبر(ص) و شک؟ پیامبر(ص) وتکذیب آیات الهی؟

چیزی که واضح است این است که پیامبر عظیم¬الشأن ما به فرض اینکه شکی هم کرده باشد در اصل وحی و تعالیم مندرج در آن نمی¬توانست بوده باشد و در نهایت با توجه به «درب» می¬توانست در این بوده باشد که «خدایا! پس نجات مؤمنان از سلطه این کفار و مشرکان که وعده فرموده¬ای چه وقت خواهد بود؟»
از لحاظ فنی، بی توجهی به کلمه «ممّا» از سوی مفسران، (زیرا نفرموده «ما» و فرموده «ممّا» = مِن ما) سبب خطای مذکور شده است.

اینک با توجه به همان بحثی که تحت عنوان «عتاب پیامبران و پیامبر(ص)» عرض کرده¬ایم می¬گوییم پیامبران از ما آدم¬های معمولی بالاترند، بطوریکه هم وظایفشان از ما سنگین¬تر است و هم مسئولیت¬ هایشان از ما بالاتر است، و نسبتِ آنها به ما، مانند نسبت بالغ به نابالغ است، یا مانند نسبت پروفسور به کودک دبستانی است، و لذا ممکن است چیزی برای ما یک امر عادی و مباح باشد اما برای آنها یک گناه کبیره نابخشودنی باشد، یونس(ع) یک کار عادی کرد، یعنی استعفا داد اما در سیستم پیامبرانه، کار او یک گناه عظیم عجیب بود که بخاطرش مجازات فوری شد.

اقای جمال گنجه ای

پاسخ 3:

آيه 94 ـ «شك» در اين آيه داراى دو بُعد است: عمومى و خصوصى، عموميش درباره كسانى است كه در وحيانى بودن قرآن دُچار شك هستند، كه اينجا مأموريت دارند براى بر طرف شدن شكشان به آگاهان نسبت به ساير كتب وحيانى مراجعه كنند، و طبعاً پاسخ درستشان اين است كه وحيانى بودن قرآن نسبت به ساير كتب وحى در اولويتى قطعى است، سپس شك خصوصى كه مثلا درباره خود پيامبر حامل قرآن باشد، كُلا اين هرگز بيانگر شك آن حضرت نيست، زيرا نزول قرآن بر حضرتش خود لازمه رسالت و علم به اين وحى آخرين است، ولى اينجا كه تعبير از شك شده نسبت به خود حضرتش نيست، بلكه بعنوان مماشات در برابر كافران است، كه اگر شكى داريد دست كم نظر اهل كتاب ـ در صورتيكه به درستى آنرا مى خوانند و مى فهمند ـ شك شما را بر طرف مى كند.

تفسیر فرقان
ali Offline
#8 ارسال شده : 1399/08/23 11:54:22 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه، تدبر و فهم تفسیری سوره یونس : نکاتی از تفسیر سوره یونس اقای عبدالعلی بازرگان

یونس:31

بگو: چه کسي شما را از آسمان و زمين روزي مي‌دهد؟ يا چه کسي بر [کارکرد] گوش و چشم‌ها فرمانرواست [که طبق نظامات و مشيّت او عمل مي‌کنند]؟ و کيست که [موجود] زنده را از [مواد] بي‌جان و بي‌جان را از زنده خارج مي‌سازد؟ و کيست که امور [جهان] را تدبير مي‌کند؟ بي‌درنگ خواهند گفت: الله! بگو: پس چرا [از شرک در عبادت] پروا نمي‌کنيد؟ 37
______________

37- در اين آيه به 4 پايه خداشناسي نظري، که مشرکين به آن باور داشتند، اشاره مي‌کند: 1- رزق رساني، 2- ابزار شناخت بخشيدن، 3- چرخة مرگ و زندگي و تکامل را گرداندن، 4- امور جهان را مديريت کردن.

در روزگار ما اگر کسي بر اين باور باشد که اين 4 پاية هستي به دست قدرت خداست، خداپرست و ديندار محسوب مي‌شود، پس چرا چنين باوري، که شرط «لازم» ايمان است، در منطق قرآن «کافي» نيست و در اين آيه آمده است: پس چرا پروا نمي‌کنيد؟ «أَفَلاَ تَتَّقُونَ»

4 پاية فوق جنبه «نظري» و اعتقادي دارد ولي مادام که «عملا» تغييري در زندگي ايجاد نکند و موجب اخلاص در تعبد و توحيد در بندگي خدا نگردد، حاصلي در منظومه خداپرستي به بار نمي‌آورد و شرک محسوب مي‌شود. گره اصلي خداباوري مشرکين در شفيع قائل شدن و «توسل» به بُت‌ها، براي برآوردن «حاجات»، يعني جلب منفعت و دفع ضرر بوده است. به راستي، چند درصد از خداپرستان امروز دنيا، بيم و اميدهاي زندگي‌شان از خدا و به خداست؟ فقط از او خشيت دارند و تنها از او ياري مي‌طلبند و به «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» عمل مي‌کنند؟


معناي تقوا، عمل کردن به لوازم علم است؛ وقتي علم حاصل شود که رزق ما، شناخت ما، مرگ و حيات و اداره امورمان به دست خداست، کاربرد صادقانه اين آگاهي، پرهيز از ترس و طمع داشتن از بندگان ديگر است.


یونس:71

و [اي پيامبر] خبر مهم 81 [از سرگذشت شگفت آور] نوح را بر آنان بخوان، 82 آنگاه که به قوم خود گفت: اي قوم من! اگر مقام من 83 [=قيام آگاهي بخش و موضع توحيدي من] و بيدارگري‌هايم 84 به آيات خدا بر شما گران مي‌آيد [و قصد جانم داريد، بدانيد که] من بر خدا توکل کرده‌ام [و باکي از تهديد و توطئه‌هاي شما ندارم]، پس تصميم خويش به اتفاق شريکان‌تان [=اربابان و معبودهايتان] بگيريد تا پس از آن کارتان بر شما پوشيده نماند [=نقشه‌تان را روشن و حساب شده عملي سازيد تا بعداً پشيمان نشويد] ، سپس کارم را بسازيد [=توطئه خود را عملي سازيد] و مهلتم هم ندهيد.
______________

81- معناي «نباء» خبر است، اما نه هر خبر عادي، بلکه خبر مهم، مفيد و صادق. پيامبران را از آن جهت «نبي» مي‌گويند که حامل خبر مهم، مفيد و صادقي از جانب خدا بوده‌اند.


82- تلاوت، تفاوتي ظريف با قرائت دارد. در مفهوم تلاوت، تبعيت از آنچه خوانده مي‌شود و پيروي از حکم آن نهفته است و بيش از فهم و تدبّر در آن، عمل کردن و به کار بستن آن اهميت دارد. تلاوت معمولا در مورد کتاب‌هاي ديني به کار برده مي‌شود، نه هر نوشته و کتابي، بنابراين هر تلاوتي، قرائت هم هست، ولي هر قرائتي تلاوت محسوب نمي‌شود.


83- «مقام» مصدر ميمي يا اسم زمان و مکان قيام است که بر حسب مورد؛ اگر در مورد خدا باشد، معناي منزلت و جايگاه رفيع دارد [مثل: ابراهيم 14 (14:14) - ...ذَلِكَ لِـمَنْ خَافَ مَقَامِي...]، در مورد فرشتگان، نقش آنها را نشان مي‌دهد [صافات 164 (37:164) - وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ] و در مورد انبياء، قيام توحيدي و رسالت آگاهي‌بخش آنان را بيان مي‌کند. قرآن از مقام ابراهيم نيز ياد کرده است [بقره 125 (2:125) و آل‌عمران 97 (3:97) ] که همان قيام و خيزش توحيدي او در روزگار غلبه شرک و جاهليت و منزلت و موقعيتي است که ابراهيم در تاريخ پيدا کرد.


84- معناي «ذکر»، آنطور که در کتاب لغت قاموس آمده است، «حفظ شئ‌ٍ» است. ذکر ضد نسيان است که معناي فراموشي مي‌دهد. اين واژه عمدتاً در حفظ شناختي از حقيقت که پيدا مي‌کنيم و نگهداري و حضور آن در قلب و زبان به کار مي‌رود. مثل ذکر خدا و تذکر [يادآوري]، اما همانطور که گفته شد، معنائي اصلي و ريشه‌اي ذکر همان «حفاظت» است. يادآوري کردن به کسي است که فراموش کرده و تذکير، [در باب تفعيل، مثل تعليم، تدريس، تمرين] استمرار تذکر را مي‌رساند.


یونس:75

سپس از پي آنان موسي و هارون را با آيات [=معجزات] خويش به سوي فرعون و سران [لشکري و کشوري] او فرستاديم، 88 اما تکبر ورزيدند و مردمي مجرم [=بريده و جداي از حق] بودند. 89
______________

88- رسالت حضرت موسي در سير نبوّت، نقطه عطف مهم و تغيير شيوه آشکاري، همچون انتقال از دوران آموزش مقدماتي دبستان به دبيرستان، مي‌باشد. قرآن تجربه تاريخي 5 پيامبر: نوح، هود، صالح، لوط و شعيب با اقوا‌مشان را اغلب به عنوان يک دوره مشخص، با هم ذکر کرده و نبوّت موسي را نقطه عطفي مستقل قرار داده است، به نظر مي‌رسد اين تفاوت ناشي از دو دليل عمده باشد؛ نخست به اوج رسيدن اقتدار انکارکنندگان در قالب نظام سياسي سرکوبگر فرعوني، ديگر تشکيل امتي متشکل به رهبري يک پيامبر، که بي‌سابقه در ادوار پيشين بوده است [والله اعلم].

89- معناي ريشه‌اي «جرم»، انقطاع و بريدگي است. گناه جرم محسوب مي‌شود، چرا که دليل آن بريدن از خدا، خلق و مسئوليت است.


یونس:91

اکنون [ايمان مي‌آوري]!؟ با آنکه پيش تر از آن نافرماني مي‌کردي و يکسره از مفسدان بودي؟ 98
______________

98- بديهي است هر عصيانگر فاسدي اگر پشيمان شده و با اختيار و آگاهي تسليم حق شود، توبه‌اش پذيرفته مي‌شود، اما از سر ناچاري و اضطرار ايمان آوردن، بهانه‌اي است براي رفع مانع و تداوم خودخواهي‌ها.


یونس:93

و [پس از غرق فرعونيان] بني‌اسرائيل را در قرارگاه راستيني [برحسب وعدة الهي] جاي داديم 100 و از پاکيزه‌ها [=نعمات مطبوع و دلچسب] روزي‌شان بخشيديم، 101 آنگاه [به جاي شکر نعمت و رفتار توأم با محبت و مودّت، به اختلاف پرداختند، اما] اختلاف نکردند مگر پس از آگاهي [=نه از بي‌خبري و جهالت، بلکه با خودخواهي و رقابت]، البته پروردگارت ميان آنها در آنچه يکسره اختلاف مي‌کردند روز رستاخيز داوري خواهد کرد. 102
______________

100- معناي صِدق، که ده بار در قرآن تکرار شده، همان راستي در مقابل دروغ و حق در برابر باطل است. مثل: لسان صدق، مدخل و مخرج صدق [ورود و خروج صادقانه]، وعدالصدق، مقعد صدق [جايگاه راستين]، قدم صدق.


101- نعمات خدا پاکيزه و غير پاکيزه ندارد. طيبات در اينجا وصفي براي مطبوع طبع آدمي بودن نعمات و دلپذيري آن است. واژة متضاد طيب، خبيث است [آل‌عمران 79 (3:79) ، نساء 2 (4:2) ، مائده 100 (5:100) ، انفال 37 (8:37) ]. کلمه طيب يا طيبات، در موارد مختلفي به کار رفته است. از جمله: مال، سرزمين، گفتار، کلام، خوردني‌ها، خاک، رزق، همسر، فرزند، مسکن، حيات و...


102- آيات بسياري در قرآن [از جمله: هود 110 (11:110) ، فصلت 45 (41:45) ، سجده 25 (32:25) ، جاثيه 17 (45:17) و...] در مورد اختلافاتي که قوم بني‌اسرائيل پس از نجات از شرّ فرعون پيدا کرد سخن گفته و تأکيد کرده است که اين اختلافات، نه از سر ناآگاهي و بي‌خبري نسبت به شريعت و تورات، بلکه اتفاقاً پس از علم و آگاهي [آل‌عمران 19 (3:19) ، شوري 14 (42:14) ، و جاثيه 17 (45:17) ] و دريافت «بيّنات» [آل‌عمران 105 (3:105) و بقره 213 (2:213) ] به خاطر خوي «بغي»، يعني زياده خواهي و رقابت بر سر مال و موقعيت بوده است.

اين سؤال به خصوص براي ملت ما پس از تجربه انقلاب و عملکرد برخي روحانيون به قدرت و ولايت رسيده همواره مطرح مي‌شود که چگونه ممکن است کساني که يک عمر درس دين خوانده‌اند، به راحتي آن را زير پا بگذارند و قرباني منافع دنيائي‌خودکنند؟! گويا مردم چنين مي‌پندارند که علم دين همچون علوم فيزيک و شيمي و تاريخ و جغرافياست که دانستنش الزاماً پايبندي در عمل به دنبال آورد، آنها گرايش انسان به خير و شرّ و جاذبه دوگانه رحمن و شيطان يا اهورامزدا و اهرمن و اختيار و انتخاب آدمي را ناديده مي‌گيرند. دين قانون و شريعتي الهي است که همچون قوانين بشري، دوطرفه است و تنها با پذيرش و دل دادن به آن تأثير مي‌کند.



یونس:100

و امکان ندارد کسي جز به اذن خدا [=توفيق او] ايمان آورد 106 و [خدا] آثار تيره گناه 107 را بر [قلب] کساني که عقل خويش را به کار نمي‌بندند 108 مي‌نهد.
______________

106- «اذن» را با تسامح اجازه ترجمه مي‌کنند، اما هر اجازه‌اي دو طرف دارد؛ آن که اجازه مي‌گيرد و آن که اجازه مي‌دهد. و گرنه اجازه گرفتن معنا نمي‌دهد! اذن خدا همان نظاماتي است که در جهان مقرر داشته و چراغي است که وقتي رهرو به آن مي‌رسد، با رنگ سبز اذن عبور مي‌دهد. به تعبير قرآن هر زمين پاکي به اذن پروردگارش نباتش را مي‌روياند [اعراف 58 (7:58) ] نور و گرماي خورشيد و باران و هواي پاک، اذن خداست، اگر خاک آلوده نباشد، اجازه رشد مي‌گيرد و استعدادهاي درون خود را آشکار مي‌سازد. به قول مولوي:

کِشت جان را کـَش جواهر مضمر است

ابر رحمت پر ز آب کوثر است

دعوت پيامبران نيز جز با آمادگي مردم و پذيرش قلبي آنان، که روي ديگر سکه اذن الله است، تحقق نمي‌يابد. اين همان «لا اکراه في الدين» و ضرورت آزادي انديشه است.

107- «رجس»به پليدي ناشي از گناه و زنگاري که بر دل مي‌بندد گفته مي‌شود. خداوند شراب و قمار و بُت‌هاي نصب شده و قرعه را رجس ناميده [مائده 90 (5:90) ]، همچنين خوردن حرام [خون، مرده، و گوشت خوک- انعام 145 (6:145) ] و بُت پرستي و سخن ناروا را [حج 30 (22:30) ]. قرآن رجس را مانع ايمان و در برابر آن قرار داده و تأکيد مي‌کند مؤمنين به پيروي تقوا، دائماً بر ايمانشان، و بيماردلان با انکارشان بر «رجس» خود مي‌افزايند [توبه 125 (9:125) ]. رجس همان آلودگي‌هاي اخلاقي است که با «طهارت» پاک مي‌شود [احزاب 33 (33:33) - ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا]، و بالاخره رجس با ايمان نياوردن [انعام 125 (6:125) ] و تعقل نکردن [يونس 100 (10:100) ] و نفاق [توبه 95 (9:95) ] پديد مي‌آيد. در مقام مثال‌، همچنانکه تغذيه ناسالم، بي‌حرکتي، کم‌خوابي، خستگي و... آثار بيمارکننده‌اي را در جسم موجب مي‌گردد، رجس نيز مشابه اين آثار در روح و روان است.

108- يعقلون فعل است و دلالت بر کاربرد عقل در امور مي‌کند، بنابراين ترجمه «عاقلان» يا «اهل خرد» و خردمندان برگردان رسايي نيست. در ضمن معناي «عقل» در بُعد ذهني آن، يعني انديشيدن خلاصه نمي‌شود. عقل به فرمايش حضرت علي(ع) [در نامة 31 نهج البلاغه] حفظ تجربه‌هاست. يعني با تفکر در امور «علم» حاصل مي‌شود و کاربرد علم [حاصل از تئوري يا تجربه عملي] تعقل مي‌باشد. پس عاقل کسي است که به علمش عمل مي‌کند. چنين معنائي البته با فهم امروزي ما از عقل، که فرسنگ‌ها از سرچشمه فاصله گرفته، فرق دارد.


ali Offline
#9 ارسال شده : 1399/08/25 08:28:56 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره يونس: نكات تفسيري سوره يونس

سئوال: در ايه 57 سوره يونس منظور از اينكه قران شفاء لما في الصدور است، چيست؟

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿۵۷﴾انصاریان: ای مردم! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند وموعظه ای آمده، و شفاست برای آنچه [ازبیماری های اعتقادی و اخلاقی] در سینه هاست، و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.


پاسخ 1:

و كلمه ((صدر: سينه )) معنايش معروف است و چون مردم مى بينند كه جاى قلب داخل قفسه سينه است و از سوى ديگر معتقدند كه آدمى هر چه ميفهمد به وسيله قلبش احساس ميكند، و با همين عضو است كه امور را تعقل نموده يكى را محبوب مى دارد و يكى ديگر را مبغوض ، يكى را دوست مى دارد و از ديگر كراهت دارد، به چيزى و يا كسى اشتياق مي ورزد و به چيزى اميدوار و آرزومند مى شود از اين رو سينه را مركز اسرار قلب و صفات روحى دانسته و آن را خزينه فضائل و رذائل شمرده اند. فضائل را اثر سلامتى قلب و استقامت آن دانسته ، و رذائل را بيمارى آن و رذالت را درد و مرض شمرده اند،

و لذا ميگويند: من سينه ام را مثلا با گرفتن انتقام از فلانى شفا دادم ، پس ((شفاء الصدور)) و همچنين شفاء آنچه در سينه ها است دو تعبير كنائى است ، و كنايه است از اينكه آن حالت بد و خبيث روحى كه داشتم و مرا به سوى شقاوت و بدبختى سوق ميداد و عيش خوش مرا مكدر مى ساخت ، و خير دنيا و آخرت مرا از بين مى برد، از بين رفت و زائل گرديد.

توصيف قرآن به بيان جامعى است براى همه آثار طيب و نيكوى قرآن كريم

و ما اگر اين چهار صفتى را كه خداى سبحان در اين آيه براى قرآن برشمرده يعنى : 1 - موعظه 2 - شفاى آنچه در سينه ها است 3 - هدايت 4 - رحمت ، در نظر گرفته ، آنها را با يكديگر مقايسه نموده ، آنگاه مجموع آنها را با قرآن در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه آيه شريفه بيان جامعى است براى همه آثار طيب و نيكوى قرآن كه در نفوس مؤمنين ترسيم مى شود. و آن اثر را از همان اولين لحظه اى كه به گوش مؤمنين مى رسد تا آخرين مرحله اى كه در جان آنان استقرار دارد در قلوبشان حكّ مى كند.


قرآن كريم واعظى است شفا دهنده بيماريهاى درونى ، و راهنمائى است هادى به سوى صراط مستقيم ، و افاضه كننده رحمتى است كه شفا دادن و هدايت و افاضه رحمتش به اذن خداى سبحان است و بس ، به اين معنا كه اين خود قرآن است كه چنين آثار و بركاتى دارد، نه اينكه به وسيله چيز ديگرى اين آثار را داشته باشد، چون قرآن سبب متصلى است بين خدا و خلقش ، پس خود او است كه براى مؤمنين شفاء و رحمت و هدايت است - دقت بفرمائيد.

و به همين جهت خداى سبحان كلام را در اين آيه با خطاب به عموم مردم آغاز نمود و فرمود: ((يا ايها الناس ))، روى سخن را به خصوص ‍ مشركين و يا خصوص مشركين مكه نكرد، با اينكه آيه شريفه در سياق ، گفتگو با آنان بود، و اين خود دليل بر گفته ما است كه گفتيم صفات چهارگانه قرآن (1 - موعظه 2 - و شفاء ما فى الصدور 3 - هدايت 4 - و رحمت ) مربوط به عموم مردم است ، نه يك طائفه خاصى از مردم .


تفسير الميزان

یونس:57

اي مردم! براي شما اندرزي از سوي پروردگارتان آمده و درماني براي آنچه [از صفات ناپسند] در سينه‌هاست 59 و هدايت و رحمتي براي مؤمنين. 60
______________

59- در قرآن 12 بار آمده است که خدا بر آنچه در سينه‌هاست کاملا آگاهي دارد [إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ]، در مواردي نيز بر علم خدا نسبت به آنچه سينه‌ها مخفي مي‌دارند، به طرق مختلف اشاره کرده است. مترجمان معمولا صدور را همان قلوب گرفته‌اند، اما قرآن ميان اين دو کلمه تفاوت قائل شده و قلوب را در صدور قرار داده است [...الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ- حج 46 (22:46) ].

البته از نظر مجازي، قرآن شخصيت انسان را گاهي به قلب نسبت داده و گاهي به سينه، اما قلب که قابليت منقلب و دگرگون شدن دارد، نشانگر استعداد تحول‌پذيري آدمي است، و «صدر»، که به تعبير حکيمانه امام علي(ع) صندوق اسرار اوست [صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ- حکمت 6 نهج ‌البلاغه].
وصف مکان و محل شخصيت آدمي است که تنگي يا گشادگي [ضيق صدر يا انشراح صدر] مي‌پذيرد [انشراح 1 (94:1) ، نحل 106 (16:106) ، انعام 125 (6:125) ، زمر 22 (39:22) ]؛ احساس حصر و حرج مي‌کند [نساء 90 (4:90) - حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ، انعام 125 (6:125) - ضَيِّقًا حَرَجًا]؛ ظرف و مکاني است براي ترس [حشر 13 (59:13) - رَهْبَهً فِي صُدُورِهِمْ]؛ يا تکبر [غافر 56 (40:56) - إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ]؛ جايگاه مخفي‌کاري است [نمل 74 (27:74) و قصص 69 (28:69) - تُكِنُّ صُدُورُهُمْ ، غافر 19 (40:19) و آل‌عمران 118 (3:118) - تُخْفِي صُدُورُهُمْ]؛ مکان ريشه کردن دشمني‌هاست [اعراف 43 (7:43) و حجر 47 (15:47) - مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ]؛ ظرف نيازهاست [حشر 9 (59:9) و غافر 80 (40:80) - حَاجَهً فِي صُدُورِكُمْ]؛ شيطان در اين خانه وسوسه مي‌کند [ناس 5 (114:5) - الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ]؛ خدا همين زمينه و ظرفيت شخصيتي را به چالش و ابتلا مي‌کشاند تا دلِ درون آن پالايش شود [آل‌عمران 154 (3:154) - وَلِيَبْتَلِيَ اللهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ]؛ همين مکان است که بايد از انواع دردها درمان يابد و شفا پيدا کند [توبه 14 (9:14) و يونس 57 (10:57) - وَشِفَاءٌ لِـمَا فِي الصُّدُورِ]؛ و بالاخره سرنوشت هر کس در قيامت تابع ميوه و محصولي است که از زمين سينه او به بار مي‌نشيند [عاديات 9 (100:9) و 10- إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ].


60- در اين آيه 4 نقش گام به گام، به ترتيب تأثيرگذاري، براي قرآن قائل شده است؛ نقش نخست، «موعظه» [اندرزي] است به بيماردلان، نقش دوم، درمان دردها و «شفا» بخشي بيماراني است که موعظه را مي‌پذيرند، با شفاي بيماري‌ها که مانع گام نهادن در راه حق است، «هدايت» حاصل مي‌گردد. با هدايت، مي‌توان به «رحمت» ربوبي رسيد. موعظه درآغاز اين نقش است، که همه مردم را در بر مي‌گيرد، و رحمت و هدايت ويژه مؤمنيني است که موعظه را پذيرفته و شفا يافته‌اند.

تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1399/08/26 09:03:59 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#10 ارسال شده : 1399/08/28 01:09:12 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره یونس: نکات تفسیری سوره یونس

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَدَبِّرُ الاَْمْرَ مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنم بَعْدِ إِذْنِهِى ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ3
به راستى پروردگارتان خدايى است كه آسمان ها و زمين را در شش زمان آفريد. سپس بر عرش (تدبير) چيره شد، حال آنكه كار (آفرينش) را تدبير مى كند. هيچ شفاعتگرى جز او - مگر پس از اذنش - نيست. اين خدا پروردگار شماست. پس او را بپرستيد. آيا پس (از اين هم) متذكر نمى شويد؟ 3

آيه 3 ـ «ايام» بمعناى زمانهاست، و نه شب و روز، زيرا بهنگام آفرينش آسمانها و زمين هنوز شب و روزى ـ كه پديده گردش زمين مى باشد ـ نبوده است «عرش» هم اينجا ـ چنانكه در بيست آيه ديگر نيز آمده ـ بمعناى سلطه تدبيرى است، بدين معنى كه همانگونه كه پروردگار آفريننده آسمانها و زمين است، تدبير اينها نيز ويژه اوست، و «شفيع» هم اينجا بمعناى ميانجى در بعضى از تدبيرات است، مانند بخشش گناهانى كه با شفاعت شايستگان به اذن خدا انجام داده مى شود، و هرگز بمعناى شفاعت در تكوين و تشريع كه ويژه حضرت اقدس الهى است نيست.


آيه 15 ـ "بقرآن غير هذا" از جمله ادله ايست كه كل كتابهاى وحيانى ـ قرآن: يعنى خواندنى مى باشند، جز آنكه اين قرآن آخرين ـ كه تمامى پيامهاى ربانى را در طول زمانهاى تكليف در بَر دارد ـ در برابر ساير قرآنها، يعنى كتابهاى آسمانى ديگر، قرآنى ويژه است، كه در برابر اين قرآن گوئى آنها ديگر قرآن نمى باشند، كه زمانهاشان سپرى شده، و فروتر از اين قرآنند، مانند وحى قرآنى كه ساير وحيهاى ربانى در برابرش بر حسب آيه شورى وصيت است، چنانكه رسالتهاى كل پيامبران نيز در برابر پيامبر اسلام خود مقدماتى براى اين رسالت آخرين بوده است.

آيه 16 ـ "فقد لبثتُ فيكم عُمُراً من قبله" نشانگر اين حقيقت است، كه وحى قرآنى هرگز بر مبناى علم و عقل شخص محمدى (صلى الله عليه وآله)نبوده، زيرا عمرى در ميان اينان زندگى كرده، و هرگز كلمه اى قرآنى نداشته، و ناگهان در سن چهل سالگى اين وحى ربانى پياپى در مدت رسالتش بر حضرتش نازل گشته، كه كلا از نظر الفاظ و معنانيش يكسان و ربانى است، و اگر اين الفاظ از آن حضرت مى بود، اولا چرا تا سن چهل سالگى ساكت بود، و ثانياً اين قرآن خود گواه است كه مصدرش علم و رحمت مطلق بوده، و اينگونه سخن از عهده كل عالمان بكلى خارج است.



آيه 27 ـ "جزاء سيئة بمثلها" از جمله ادله پايان يافتن عذابهاى كل گنهكاران است، زيرا چنانكه گناهان و پيامدهاشان كلا محدودند، طبعاً جزاى آنها نيز محدود، و حداكثر از نظر عدل ربانى معادل و همانند گناه و پيامد آن است، و اين خيال اهانت آميز كه براى جهنم پايانى نيست خود بر خلاف اين آيه و آياتى مشابه است.

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ ءَايَةً وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ ءَايَـتِنَا لَغَـفِلُونَ 92
«پس امروز جسدت را (از اين غرقاب) نجات مى دهيم تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند نشانه اى باشى، و بى گمان بسيارى از مردمان از نشانه هاى ما بسى غافل اند.» 92

آيه 92 ـ «ببدنك» دليل است بر نجات مستمر و دائمى بدن فرعون، كه دريا او را برون افكند، تا براى آيندگان نشانه اى ربانى براى تباهى فرعون و فرعونيان باشد، و من خودم در سفرى به قاهره در موزه موميائى بدن موميائى شده فرعون را از نزديك ديدم، و به شخص انگليسى ـ كه آنجا مشغول بازديد از موزه بود ـ گفتم: مگر اين بدن فرعون نيست؟ و خدا در قرآن به جريان ماندن اين بدن براى بينندگان پيام داده، گفت: اين خود علم غيب و ويژه خداست، و دليلى روشن است بر وحيانى بودن قرآن.

تفسير فرقان
ali Offline
#11 ارسال شده : 1399/09/01 05:50:47 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره یونس: نکات مهم و جالب تفسیری سوره یونس از تفسیر المیزان

1-
وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُوا إِلا ساعَةً مِّنَ النهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنهُمْ ...

از ظاهر آيه بر مى آيد كه كلمه ((يوم )) ظرف باشد براى جمله ((قد خسر...)) و جمله ((كان لم يلبثوا الا ساعة ...)) حال باشد از ضمير جمع در جمله ((يحشرهم )) و جمله ((يتعارفون بينهم )) حال دومى است كه بيانگر حال اول است .

و معناى آيه اين است : آنها كه لقاء اللّه در روز قيامت را تكذيب كردند، روزى كه در آن روز زندگى دنيا در نظرشان اندك و ناچيز مي نمايد همه زندگى دنيا را يك ساعت از يك روز مي شمارند، و در عين حال يكديگر را مي شناسند بدون اينكه فراموش كرده باشند.

2-
اطلاق آيه كه خوف و اندوه را بطور مطلق از اولياى خدا نفى مى كند، دلالت دارد بر اينكه اولياى خدا هم در دنيا متصف به نداشتن خوف و اندوهند، و هم در آخرت
پس ، وقتى مى گوئيم خداى تعالى ولى بنده مؤمنش مى باشد، معنايش ‍ اين است كه آن چنان وصل به بنده است و آن چنان متولى و مدبر امور بنده است كه هيچ كس ديگرى اين چنين ارتباطى را با آن بنده ندارد، او است كه بنده را به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند، امر مى كند، نهى مى كند، به آنچه سزاوار است وا مى دارد، از آنچه نكوهيده است باز مى دارد و او را در زندگى دنيائى و آخرتيش يارى مى كند.

همچنان كه از اين طرف نيز مى گوئيم مؤمن واقعى ولى خدا است ، زيرا آن چنان وصل به خدا است كه متولى اطاعت او در همه او امر و نواهى او است ، و تمامى بركات معنوى از قبيل هدايت ، توفيق ، تأييد، تسديد و به دنبالش اكرام به بهشت و رضوان را از خداى تعالى مى گيرد.

پس ، اولياى خدا - به هر حال - تنها مؤمنين اند، زيرا خداى تعالى خود را ولى آنان در حيات معنويشان دانسته و فرموده : ((و اللّه ولى المؤ منين )اشاره به مراتب ايمان و بيان اينكه خداى تعالى ولى مؤمنين است كه از مرتبه بالاى ايمان برخوردارند


چيزى كه هست آيه بعد از اين آيه كلمه ((ولايت )) را طورى تفسير مى كند كه با اين ادعاء كه خداى تعالى ولى همه مؤمنين باشد، نمى سازد، چون ما مى دانيم در بين مؤمنين كسانى هستند كه در عين داشتن ايمان مبتلا به شركند، همچنان كه خود خداى تعالى فرموده : ((و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )). آيه بعد از آيه مورد بحث مؤمنين ولى خدا را چنين معرفى كرده : ((الذين آمنوا و كانوا يتقون ))، تازه به صرف داشتن ايمان و تقوا معرفى نكرده بلكه با آوردن كلمه ((كانوا)) فهمانده كه اولياى خدا قبل از ايمان آوردن تقوائى مستمر داشته اند
3-
لا يحْزُنك قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ

اين آيه شريفه همانطور كه آيه بعدى مى رساند تأديبى است براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، تأديبى از راه تسليت نسبت به اذيتهائى كه مشركين به آن جناب مى كردند، و پروردگار او را دشنام داده ، به دين او طعنه مى زدند و به خدايان دروغين خود افتخار مى كردند، به حدى كه اى بسا آن جناب دلش مى سوخت و براى خدا غصه مى خورد، لذا خداى تعالى او را از اين راه تسليت و دلگرمى داد، كه مطالبى به يادش بياورد و حقايقى را تذكرش دهد كه اندوهش زايل گردد، و آن حقايق اينست كه : خداى تعالى با اين سخنان زشت كه مشركين درباره او دارند شكست نمى خورد تا تو برايش غصه بخورى ، و او سخن مشركين را مى شنود و به حال آن جناب و حال مشركين آگاه است ، و چون همه عزتها از آن او است پس به اين افتخارها كه مشركين مى كنند و اين عزت نمائى هايشان اعتناء مكن كه عزت آنان موهوم و سخنانشان هذيان است ، و چون خداى تعالى سميع و عليم است اگر بخواهد مى تواند آنان را به عذاب خود بگيرد، و اگر نمى گيرد براى حفظ مصلحت دعوت دينى و رعايت خير عاقبت است .

از اينجا روشن مى گردد كه هر يك از دو جمله ((ان العزة لله )) و ((هو السميع العليم )) علتى مستقل براى نهى از غصه خوردن است ، و به همين جهت دو جمله مذكور به فصل ذكر شده نه به وصل . ساده تر بگويم : بدون و او عاطفه آمده تا بفهماند اينكه گفتيم غصه مخور، به علت اينست كه عزت همه اش از خداست ، و به علت اينست كه خدا سميع و عليم است

4-
ايمان آوردن فرعون در آستانه هلاكت ، و مردود بودن ايمان و توبه او


((آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل )) - يعنى همين كه بلاى غرق او را دريافت ، گفت : ((آمنت انه )) كه تقديرش ((آمنت بانه )) است (ايمان آوردم به اينكه هيچ معبودى نيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند). و اگر نگفت به ((اللّه )) بلكه معبود را توصيف كرد به آن معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، براى اينست كه انگيزه اش در ايمان آوردن طمعى بوده ، كه شايد با ايمان آوردنش دست يابد به آنچه بنى اسرائيل با ايمان آوردنشان به آن دست يافتند، و آن عبور كردن از دريا و نجات يافتن از غرق شدن بود. و باز به همين جهت است كه بين ايمان و اسلام جمع كرد تا به اين وسيله اثر آن گناهى كه بر آن اصرار داشت يعنى گناه شرك به خدا و استكبار بر خدا را بشويد. و بقيه الفاظ آيه روشن است .

ءَالْئََنَ وَ قَدْ عَصيْت قَبْلُ وَ كُنت مِنَ الْمُفْسِدِينَ

كلمه ((آلان )) - با ((آ)) ى مد دار - اصلش ((اءاءلان : آيا الان )) بوده ، يعنى آيا حالا ايمان مى آورى ؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده ؟ با اينكه ايمان و توبه هيچ كس در لحظه فرا رسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف قبول نيست . و تو قبل از اين عصيان كردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصيت خدا بسر بردى و توبه را در موقع خودش ‍ انجام ندادى ، حال كه وقت توبه فوت شده ايمان چه سودى به حالت دارد
معناى ((مبواء صدق )) كه در وصف مسكن بنى اسرائيل آمده است و اشاره به مفهومى كه از اضافه اشياء و مفاهيم به كلمه ((صدق ))،استفاده مى شود


5-
يعنى ما بنى اسرائيل را سكنى داديم در مسكنى صدق .

و اگر سكنى را اضافه به صدق كرده همچنان كه در مواردى ديگر ((وعد))، ((قدم ))، ((لسان ))، ((مدخل )) و ((مخرج )) را اضافه به صدق كرده و فرموده : ((وعد الصدق ))، ((قدم صدق ))، ((لسان صدق ))، ((مدخل صدق )) و ((مخرج صدق )) همه به اين منظور است كه بفهماند لوازم معنا و آثارى كه از اين اشياء مطلوب است در اين اشياء موجود مي باشد، و به راستى موجود مي باشد، بدون اينكه در چيزى از آثارش كه به زبان دلالت التزاميه اش وعده آن را به طالبش مى دهد دروغ بگويد، مثلا وعده صدق آن وعده اى است كه وعده دهنده اش زود به آن وفا مى كند، و شخص موعود به آن وعده را خوشحال مى سازد، وعده اى است كه جا دارد موعود آن اميد به آن ببندد، و آرزومند وقوعش باشد، و اما وعده اى كه وعده صدق نباشد، قهرا وعده كذب است ، كانه خود آن وعده به زبان دلالت التزاميهاش ميگويد كه : من آثار مطلوب را ندارم .

و بنابراين ، پس جمله ((مبوا صدق )) دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان بنى اسرائيل را در مسكنى سكنى داد كه در آن ، آنچه انسان از مسكن انتظار دارد موجود بوده است . يك انسان از مسكن مطلوب و مرغوب اين را ميخواهد كه آب و هواى خوبى داشته باشد و سرزمينش ‍ پر از بركات و داراى وفور نعمت باشد و بتواند در آن استقرار يابد. و آن مسكن عبارت بود از نواحى بيت المقدس و شام كه خداى - عزوجل - بنى اسرائيل را در آنجا سكنى داد و آن را سرزمين مقدس و نيز سرزمين مبارك نام نهاد. قرآن كريم داستان داخل شدن بنى اسرائيل در آنجا را ذكر فرموده است .

و تنجيه به بدن فرعون ، دلالت دارد بر اينكه فرعون غير از بدن چيز ديگرى داشته كه بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده ، و آن چيزى كه نامش ((فرعون )) بوده و بدن بدن او بوده ، همان نفسى است كه روح هم خوانده مى شود، و اين نفس همان چيزى است كه خداى تعالى در دم مرگ هر كس آن را ميگيرد، همچنان كه در آيات ذيل فرموده : ((اللّه يتوفى الانفس حين موتها))، و نيز فرموده : ((قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ))، و اين نفس همان است كه آدمى در طول عمرش از او خبر مى دهد به ((من )) و ((اينجانب ))، و همين ((من )) است كه انسانيت انسان به وسيله آن تحقق مى يابد، همان است كه درك مى كند و اراده مي نمايد، و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى دهد و بدن چيزى به جز آلت و ابزار كار نفس نيست ، البته ابزار كار نفس در كارهاى مادى او و اما در كارهاى معنوى ، نفس بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام ميدهد.
پس بنابر تفسيرى كه ما براى كلمات آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: موسى - بعد از آنكه از ايمان آوردن فرعون و درباريانش مايوس شد و بطورى كه از سياق گفتارش در دعا استفاده مى شود يقين كرد كه جز بر ضلات خود و اضلال ديگران ادامه نمي دهد - عرضه داشت : پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر كفر و طغيانشان كيفر بدى دادى ، و آن كيفر اين است كه به آنان زينت و اموالى در زندگى دنيا دادى . پروردگارا! و اين اراده تو بود كه آنان با اين زينت و اموال مغرور گشته پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده تو باطل شدنى نيست و غرضت هرگز لغو نمي باشد. پروردگارا! به همين اراده ات و خشمى كه بر آنان گرفته اى ادامه بده و اموالشان را از مجراى نعمت بودن به مجراى نقمت و عذاب تغيير ده و دلهايشان را مسدود كن تا در نتيجه ايمان نياورند و به كفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقفى كه در آن موقف ديگر ايمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است كه عذاب الهى را ببينند. و اين دعا از موسى عليه فرعون و درباريانش همانطور كه گفتيم بعد از آن بود كه بطور كامل از ايمان آوردن آنها مايوس شد و يقين كرد كه از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراه كردن وجود ندارد، نظير دعايى كه نوح (عليه السلام ) عليه قومش كرد، و بنا به حكايت قرآن گفت : ((رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)). و حاشا بر ساحت مقدس انبياء (عليهم السلام ) كه سخنى بگويند كه منشأش صرف حدس و گمان باشد، آن هم در موقعى كه با رب العالمين - جلت كبريائه و عز شانه - سخن مى گويند
خواسته و دعاى اولشان همان است كه در جمله ((ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين )) به آن اشاره كردند، و علت و انگيزه اينكه چنين حاجتى را خواستند اينست كه آنچه اقوياى ستمگر را بر ضعفاى مظلومين غره و مسلط مى كند ضعف (و ظلم پذيرى ) طبقه ضعيف است . پس ضعيف به علت همان ضعفى كه در او است فتنه قوى و مورد ستم او است ، همچنان كه در قرآن كريم اموال و اولاد را - بدان جهت كه جاذبه و محبوبيت دارد - فتنه انسان خوانده و فرموده : ((انما اموالكم و اولادكم فتنة )) و معلوم است كه دنيا براى طالب آن فتنه است ، پس ‍ اينكه از پروردگارشان خواستند كه آنان را براى قوم ستمكار فتنه قرار ندهد، در حقيقت درخواست اين بوده كه ضعف و ذلت آنان را با سلب غرض از آن سلب كند.

ساده تر بگويم : خواسته اند بگويند ضعف و ذلت ما سبب فتنه ستمكاران است ، ولى به جاى اينكه رفع سبب را بخواهند رفع غرض و مسبب را خواسته اند.


farhang Online
#12 ارسال شده : 1399/09/03 08:59:34 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,223
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر و فهم سوره يونس: فراز بندي، كلمات كليدي، نكات مهم تفسيري و درس سوره يونس

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ {1}
الف لام راء اين است آيات كتاب حكیم (محکم و استوار و سنجیده){1}
أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَـذَا لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ {2}
آيا براى مردم شگفت‏آور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آورده‏اند مژده ده كه براى آنان نزد پروردگارشان مقام وجایگاه نيك است كافران گفتند اين [مرد] قطعا افسونگرى آشكار است {2}

عصاره فراز ایات 1-2:ایات قرآن، محکم و استوار است اما منکران معاد با اظهار تعجب از وحی الهی بر انسانی از میان خودشان، با پیامبرکه از عذاب قیامت انذار میدهد، مخالفت کرده، او را ساحر میخوانند.

نکات:
سوره های شروع شونده با الر: یوسف یونس حجر
تلک ایات الکتاب الحکیم: لقمان یونس
-قبلا در سوره قاف هم مشابه ایه 2 بیان شده بود که بل عجبوا ان جائهم منذر منهم فقال الکافرون هذا شی عجیب ائذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید
-کاربرد توام انذار و تبشیر در ایه 2 (سوره های مرحله 5 به بعد)

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ {3}
پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد سپس بر عرش استيلا يافت كار [آفرينش] را تدبير مى‏كند شفاعتگرى جز پس از اذن او نيست اين است‏خدا پروردگار شما پس او را بپرستيد. آيا پند نمى‏گيريد {3}
إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ {4}
بازگشت همه شما به سوى اوست وعده خدا حق است هموست كه آفرينش را آغاز مى‏كند سپس آن را باز مى‏گرداند تا كسانى را كه (باین وعده خدا) ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند به عدالت پاداش دهد و كسانى كه كفر ورزيده‏اند به سزاى كفرشان شربتى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت {4}
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ {5}
اوست كسى كه خورشيد را روشنايى بخشيد و ماه را تابان كرد و براى آن منزلهايى معين كرد تا شماره سالها و حساب را بدانيد خدا اينها را جز به حق نيافريده است نشانه‏ها[ى خود] را براى گروهى كه مى‏دانند به روشنى بيان مى‏كند {5}
إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ {6}
به راستى در آمد و رفت‏شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده براى مردمى كه پروا دارند دلايلى [آشكار] است {6}

عصاره فراز ایات 3-6: خدایی که جهان افرینش و شما را خلق کرده و نشانه های ربوبیتش در هستی هویداست، همو پرودگار شما و تدبیر کننده امور است. هیچ شفیعی جز باذن او نیست. پس تنها او را پرستش کنید. اوست که شما را بسوی خودش برمیگرداند تا اهل ایمان و عمل صالح را جزای نیکو عطا کند. کافران نیز عذابی سخت خواهند داشت.

نکات:
-یدبر الامر: یونس 2 بار، سجده، رعد
-تکرار کلمه رب:24 بار ، ربک 8بار
-اینکه بازگشت همه انسانها بسوی خداست و خدا شما را هم باز میگرداند در ایات 4،23،28،49،56،70 ،تکرار شده

إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ {7}
كسانى كه اميد به ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا دل خوش كرده و بدان اطمينان يافته‏اند و همانها كه از آيات ما غافلند {7}
أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ {8}
آنان به [كيفر] آنچه به دست مى‏آوردند جايگاهشان آتش است {8}
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ {9}
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند پروردگارشان به پاس ايمانشان آنان را هدايت مى‏كند به باغهاى [پر ناز و] نعمت كه از زير [پاى] آنان نهرها روان خواهد بود [در خواهند آمد] {9}
دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ {10}
نيايش آنان در آنجا سبحانك اللهم [=خدايا تو پاك و منزهى] و درودشان در آنجا سلام است و پايان نيايش آنان اين است كه الحمد لله رب العالمين [=ستايش ويژه پروردگار جهانيان است] {10}

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ {11}
و اگر خدا براى مردم همانگونه كه آنان در آنچه خیر میدانند، شتاب میکنند در رساندن بلا(و عقوبت اعمالشان) به آنها شتاب مى‏نمود قطعا اجلشان فرا مى‏رسيد پس كسانى را كه به ديدار ما اميد ندارند در طغيانشان رها مى‏كنيم تا سرگردان بمانند {11}
وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ {12}
و چون انسان را آسيبى رسد ما را به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده مى‏خواند و چون گرفتاريش را برطرف كنيم چنان مى‏رود كه گويى ما را براى گرفتاريى كه به او رسيده نخوانده است اين گونه براى اسرافكاران آنچه انجام مى‏دادند زينت داده شده است {12}
وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ {13}
و قطعا نسلهاى پيش از شما را هنگامى كه ستم كردند به هلاكت رسانديم و پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند و[لى] بر آن نبودند كه ايمان بياورند اين گونه مردم مجرم و جدا شده از مسیر حق را جزا مى‏دهيم {13}
ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ {14}
آنگاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مى‏كنيد {14}

عصاره فراز ایات 7-14: کسانیکه به دنیا دل بستند و از ایات خدا غافلند؛ قیامت را منکرند که بسزای اعمالشان در اتش دوزخ خواهند بود .مشیت خدا بر مهلت دهی به انسان و عدم مواخذه سریع است اما ناباوران معاد با غفلت از این امر و فراموشی از مقاطع سخت زندگی که خدا را خوانده اند، به باورها و رفتارهای غلط خود ادامه داده ایمان نمی اوردند. اقوام گذشته هم اینگونه با وجود ارایه بینات از سوی رسولان، ایمان نیاوردند سرانجام هلاک شدند و شما جانشین انها شدید تا عملکرد شما را بنگریم.

نکات:
- در ایه 92 بیان شده که ان کثیرا من الناس عن ایاتنا لغافلون که در تلفیق با ایه 7 نشانگر آنست که اکثر مردم به زندگی دل بسته و از ایات خدا و قیامت غافل میشوند.
تکرار دنیا: 7 بار . در آیات 7،23،24،70و88 به دلبستگی مردم به زندگی دنیا که ریشه اصلی انکار و غفلت از قیامت است، اشاره شده است.
-تکرار لایرجون لقائنا 3بار در ایات 15،11 و7
-ایه 13 مشابه ایه 74 است، اقوام گذشته که با وجود ارایه بینات از سوی رسولان، ایمان نیاوردند سرانجام هلاک شدند
-اجل: 3 بار
-سنت خدا در مهلت دهی به افراد و اقوام و اجل و سرامد داشتن عمر یک قوم و عدم هلاکت و عذاب انها تا قبل از این موعد در ایات ،49،11،19
- فی طغیانهم یعمهون 5 بار در سوره های انعام، یونس،اعراف،مومنون و بقره بکار رفته است که 4 بار ان به مهلت دادن و مدد دادن خداوند به مکذبین و مجرمین است تا در سرکشی و تجاوز خود سرگردان باشند.
- اینکه انسانها در سختی ها خدا را میخوانند و بعد فراموش میکنند در سوره های مختلف بیان شده است. در سوره یونس هم در ایات 12و 21تا23 و یا عبارات مختلف تکرار شده است

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ {15}
و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مى‏گويند قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آنچه را كه به من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى‏ترسم {15}
قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ {16}
بگو اگر خدا مى‏خواست آن را بر شما نمى‏خواندم و [خدا] شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد قطعا پيش از [آوردن] آن روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام(و میدانید که امین هستم و افترا نمی بندم. ضمن اینکه چرا قبلا این ایات را نمیخواندم) آيا فكر نمى‏كنيد {16}
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ {17}
پس (اگر ایاتی را بدروغ به خدا ببندم)كيست‏ستمكارتر از آن كس كه دروغى بر خداى بندد يا (ستمکارتر از شما که) آيات او را تكذيب كند به راستى مجرمان و جداشدگان از مسیر حق رستگار نمى‏شوند {17}
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ {18}
و به جاى خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نه به آنان زيان مى‏رساند و نه به آنان سود مى‏دهد و مى‏گويند اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آيا خدا را به چيزى (شریکانی) كه در آسمانها و در زمين نمى‏داند آگاه مى‏گردانيد او پاك و برتر است از آنچه [با وى] شريك مى‏سازند {18}
وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ {19}
و مردم جز يك امت نبودند ( همه در مسیر توحید فطری بودند) پس اختلاف پيدا كردند (و خداوند رسولان را مبعوث کرد اما بازهم به اختلاف ادامه دادند) و اگر وعده‏اى (سنت و نظام مشخصی) از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود قطعا در آنچه بر سر آن با هم اختلاف مى‏كنند ميانشان داورى مى‏شد {19}
وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ {20}
و مى‏گويند چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او نازل نمى‏شود بگو غيب (و نزول معجزه) فقط به خدا اختصاص دارد پس منتظر باشيد كه من هم با شما از منتظرانم {20}

عصاره فراز آیات 15-20: منکران معاد میگویند قرانی غیر از این بیاور،بگو این ایات ازجانب خداست و من اختیاری از پیش خود برای تغییر آنها ندارم و از مخالفت با پرودگار میترسم. چرا که افترازننده به خدا و تکذیب کننده ایات او رستگار نمیشود. اینها معبودانی را نیز بعنوان شفیع نزد خدا می پرستند. قطعا اگر موعد و برنامه ای برای امتها مشخص نشده بود، در موردشان حکم رانده میشد. میگویند چرا معجزه ای بر تو نازل نشده، بگو غیب و نزول معجزه نیز از ان خداست.

نکات:
-قضی بینهم:ایات 19،47،54و93

-ایه 19 با ایه 253 سوره بقره تکمیل میشود : كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {213}
مردم امتى يگانه بودند پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‏دهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] كه ميانشان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند {213}
در سوره هود هم فرمود: وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ {118}و اگر پروردگار تو مى ‏خواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مى‏داد در حالى كه پيوسته در اختلافند {118} یعنی که امت واحده، امتی بدون اختلاف و ناسازگاری است.

لذا مفهوم سه ایه فوق این چنین خواهد شد که مردم هر منطقه یا کشوری در ابتدا يك امت بودند که اختلاف و ناسازگاری نداشتند یا با عقل خود رفع میکردند. اما بتدریج با بزرگ شدن جوامع و گسترش اختلاف عقاید و منافع، نزول رهنمودهای وحیانی برای بیان عقاید صحیح و رهنمون شدن بشر به سعادت و نیز حل اختلافات و مشکلات دنیوی لاینحل ضرورت یافت. خداوند رسولان را مبعوث و هدایت خویش را عرضه کرد اما کسانی علیرغم ارایه بینات در دین خدا هم اختلاف کردند و حق را نپذیرفتند یا به ان عمل نکردند و در نتیجه در برابر دین الهی نیز مردم به دو دسته کلی تقسیم شدند. تسلیم شوندگان و مخالفان.

-فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ : انعام 21،یونس 17،اعراف 37

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضَرَّاء مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ {21}
و چون مردم (غافلان) را پس از آسيبى كه به ايشان رسيده است رحمتى بچشانيم، آنگاه (بجای تواضع و خشوع) در آيات ما نيرنگى میکنند (که ایات ما را نپذیرند و رفع اسیب را به عوامل دیگر نسبت می دهند) بگو نيرنگ خدا سريع‏تر است در حقيقت فرستادگان [=فرشتگان] ما آنچه نيرنگ مى‏كنيد مى‏نويسند {21}
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ {22}
او كسى است كه شما را در خشكى و دريا مى‏گرداند تا وقتى كه در كشتيها باشيد و آنها با بادى خوش آنان را ببر ند و ايشان بدان شاد شوند [بناگاه] بادى سخت بر آنها وزد و موج از هر طرف بر ايشان تازد و باوركنند كه در محاصره افتاده‏اند در آن حال خدا را پاكدلانه مى‏خوانند كه اگر ما را از اين [ورطه] بر هانى قطعا از سپاسگزاران خواهيم شد {22}
فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ {23}
پس چون آنان را رهانيد (نجات داد) ناگهان در زمين بناحق سركشى مى‏كنند اى مردم سركشى شما فقط به زيان خود شماست‏ شما بهره زندگى دنيا را [مى‏طلبيد] سپس بازگشت‏شما به سوى ما خواهد بود پس شما را از آنچه انجام مى‏داديد باخبر خواهيم كرد {23}
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ {24}
در حقيقت مثل زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم پس گياه زمين از آنچه مردم و دامها مى‏خورند با آن درآميخت تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان دروشده و بریده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است اين گونه نشانه‏ها[ى خود] را براى مردمى كه انديشه مى‏كنند به روشنى بيان مى‏كنيم {24}
وَاللّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {25}
و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مى‏خواند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند {25}
لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ {26}
براى كسانى كه كار نيكو كرده‏اند نيكويى [بهشت] و زياده [بر آن] است چهره‏هايشان را غبارى و ذلتى نمى‏پوشاند اينان اهل بهشتند [و] در آن جاودانه خواهند بود {26}
وَالَّذِينَ كَسَبُواْ السَّيِّئَاتِ جَزَاء سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِّنَ اللَّيْلِ مُظْلِمًا أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ {27}
و كسانى كه مرتكب بديها شده‏اند [بدانند كه] جزاى [هر] بدى مانند آن است و خوارى آنان را فرو مى‏گيرد در مقابل خدا هيچ حمايتگرى براى ايشان نيست گويى چهره‏هايشان با پاره‏اى از شب تار پوشيده شده است آنان همدم آتشند كه در آن جاودانه خواهند بود {27}

عصاره فراز آیات 21-27: ناباوران معاد از روی دنیا خواهی بعد از نجات ازحوادثیکه در ان خدا را عاجزانه خواندند ، به بغی و ناسپاسی خود ادامه میدهند اما غافلند که بساط زندگی دنیای انها با یک حادثه برچیده شده و نهایتا بسوی خدا برخواهند گشت. نیکوکاران که هدایت الهی را پذیرفته اند در بهشت پاداشی بیش از اعمال خود خواهند داشت اما بدکاران سیاه رو در جهنم خواهند بود.

نکات:
-ایات 21-23 مشابه مفهوم ایه 12 است.
-اولین کاربرد عبارت مخلصین له الدین. در سوره های یونس اعراف غافر 2 عنکبوت لقمان و بینه بکار رفته . جالب انکه در سوره های یونس، عنکبوت و لقمان برای بیان حالت خواندن خدا توسط مسافران کشتی که گرفتار امواج شدند، بکار رفته است. لذا میتوان نتیجه گرفت در سایر سوره هایی که امر شده فادعوه مخلصین له الدین ،منظور خواندن خدا از روی چنین حالتی مشابه مضطر واقعی در کشتی است که غیر خدا امیدی ندارد.

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَآؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ {28}
و در روزى را كه همه آنان را گرد مى‏آوريم آنگاه به كسانى كه شرك ورزيده‏اند مى‏گوييم شما و شريكانتان بر جاى خود باشيد پس ميان آنها جدايى مى‏افكنيم و شريكان آنان مى‏گويند در حقيقت‏شما ما را نمى‏پرستيديد {28}
فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ {29}
و گواهى خدا ميان ما و ميان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بى‏خبر بوديم {29}
هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَرُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ {30}
آنجاست كه هر كسى آنچه را از پيش فرستاده است مى‏آزمايد و به سوى خدا مولاى حقيقى خود بازگردانيده مى‏شوند و آنچه به دروغ برمى‏ساخته‏اند از دستشان به در مى‏رود {30}
قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ {31}
بگو كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى‏بخشد يا كيست كه مالک گوشها و ديدگان است و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏سازد و كيست كه كارها را تدبير مى‏كند خواهند گفت‏خدا پس بگو آيا از خدا پروا نمى‏كنيد {31}
فَذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ {32}
اين است ‏خدا پروردگار بحق شما و بعد از حقيقت جز گمراهى چيست؟! پس چگونه [از حق] بازگردانيده مى‏شويد {32}
كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ {33}
اين گونه سخن پروردگارت بر كسانى كه نافرمانى كردند به حقيقت پيوست كه آنان ايمان نمى‏آورند {33}
قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ {34}
بگو آيا از شريكان شما كسى هست كه آفرينش را آغاز كند و سپس آن را برگرداند بگو خداست كه آفرينش را آغاز مى‏كند و باز آن را برمى‏گرداند پس چگونه حقیقت را وارونه میکنید و افک می بندید؟{34}
قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ {35}
بگو آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند بگو خداست كه به حق رهبرى مى‏كند پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‏كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‏نمايد مگر آنكه [خود] هدايت‏شود شما را چه شده چگونه داورى مى‏كنيد {35}
وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ {36}
و بيشترشان جز از گمان پيروى نمى‏كنند [ولى] گمان به هيچ وجه [آدمى را] از حقيقت بى‏نياز نمى‏گرداند آرى خدا به آنچه مى‏كنند داناست {36}

عصاره فراز آیات 28-36: بگو در روز محشر، معبودانی که بعنوان شفیع می پرستیدند، از عبادت انها اعلام بی خبری میکنند. اینها علیرغم انکه میدانند خدا روزی ده است، اغاز گر و برگرداننده افرینش است، تدبیرگر امور است و تنها خداست که به حق هدایت میکند نه معبودان آنها، باز هم بر باور و رفتار غلط خود اصرار کرده، ایمان نمی اورند.اینها تابع برداشتهای غیر موجه خود هستند نه حقیقت.

نکات:
اعلام برائت و بی خبری معبودان از عبادت شدن توسط مشرکان در سوره های مختلف بیان شده است: قصص63: ماکانوا ایانا یعبدون، سبا 41: بل کانوا یعبدون الجن،

وَمَا كَانَ هَـذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ {37}
و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا [و] به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق [كننده] آنچه(کتب اسمانی) پيش از آن است مى‏باشد و توضيح و تفصیل آن كتابها است . در آن ترديدى نيست که از جانب پروردگار جهانيان است {37}
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {38}
يا مى‏گويند آن را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مى‏گوييد سوره‏اى مانند آن بياوريد و هر كه را جز خدا مى‏توانيد فرا خوانيد {38}
بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ {39}
بلكه چيزى را (قران را) دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تاويل (برخی آیات و وعده های ) آن برايشان نيامده است كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند همين گونه ( پیام رسولانشان را) تكذيب كردند پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است {39}
وَمِنهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَّن لاَّ يُؤْمِنُ بِهِ وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ {40}
و از آنان كسى است كه بدان (قران و پیامهای تو) ايمان مى‏آورد و از آنان كسى است كه بدان ايمان نمى‏آورد و پروردگار تو به [حال] فسادگران داناتر است {40}
وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَاْ بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ {41}
و اگر تو را تكذيب كردند بگو عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما اختصاص دارد شما از آنچه من انجام مى‏دهم غير مسؤوليد و من هم از آنچه شما انجام مى‏دهيد غير مسؤولم {41}
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُواْ لاَ يَعْقِلُونَ {42}
و برخى از آنان كسانى‏اند كه به تو گوش فرا مى‏دهند آيا تو كران را هر چند در نيابند شنوا خواهى كرد {42}
وَمِنهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُواْ لاَ يُبْصِرُونَ {43}
و از آنان كسى است كه به سوى تو مى‏نگرد آيا تو نابينايان را هر چند نبينند هدايت توانى كرد {43}
إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَـكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ {44}
خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى‏كند ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى‏كنند {44}
وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُواْ إِلاَّ سَاعَةً مِّنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ {45}
و روزى كه آنان را گرد مى‏آورد گويى جز به اندازه ساعتى از روز (بعد از مرگشان) درنگ نكرده‏اند با هم اظهار آشنايى مى‏كنند قطعا كسانى كه ديدار خدا را دروغ شمردند زيان كردند و [به حقيقت] راه نيافتند {45}

عصاره فراز ایات 37- 45: درجوابشان که میگویند قران را خود ساخته ای بگو اگر میتوانید شما هم یک سوره بیاورید. اینها چیزی را تکذیب میکنند که علمی به ان ندارند. گروهیشان ایمان میاورند اما گروهی که عقل خود را بکار نمی گیرند علیرغم شنیدن ایات،نمی پذیرند و ترا هم تکذیب می کنند. بگو هرکدام پاسخگوی اعمال خود خواهیم بود.اینها در قیامت تحقق و تاویل ایات را خواهند دید و خسران زده خواهند شد.

نکات
-در خصوص احساس لبث چند ساعته انسانها در محشر ،در سوره کهف و نازعات بیان شد که این زمان مربوط به فاصله بین مرگ تا حشر است و نه زندگی دنیوی افراد.
-در سوره های طور و اسراء هم مخالفان به آوردن کلامی مثل قرآن دعوت شده بودند. اما در سوره هود عدد 10 سوره مشخص شده و بعدا در سوره یونس، به یک سوره تحدی شده است.

وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ {46}
و اگر پاره‏اى از آنچه را كه به آنان وعده مى‏دهيم (عذاب دنیوی) به تو بنمايانيم يا تو را بميرانيم [در هر دو صورت] بازگشتشان به سوى ماست‏ سپس خدا بر آنچه مى‏كنند گواه است {46}
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ {47}
و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد (و رسالت الهی را به انان ابلاغ و انها با تصدیق و تکذیب او باختلاف افتند) به عدالت در مورد آنها داورى شود و بر آنان ستم نرود {47}
وَيَقُولُونَ مَتَى هَـذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {48}
و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد اين وعده (تحقق حکم قضاوت و عذاب الهی) چه وقت است {48}
قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ {49}
بگو براى خود زيان و سودى در اختيار ندارم مگر آنچه را كه خدا بخواهد هر امتى را زمانى [محدود] است آنگاه كه زمانشان به سر رسد پس نه ساعتى [از آن] تاخير كنند و نه پيشى گيرند {49}
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتًا أَوْ نَهَارًا مَّاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ {50}
بگو به من خبر دهيد اگر عذاب او شب يا روز به شما دررسد بزهكاران چه چيزى از آن به شتاب مى‏خواهند {50}
أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنْتُم بِهِ آلآنَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ {51}
سپس آيا هنگامى كه [عذاب بر شما] واقع شد ، به آن ايمان آورديد؟ حالا؟ در حالى كه خودتان به [آمدن] آن شتاب مى‏نموديد {51}
ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ {52}
پس به كسانى كه ستم ورزيدند گفته شود عذاب جاويد را بچشيد آيا جز به [كيفر] آنچه به دست مى‏آورديد جزا داده مى‏شويد {52}
وَيَسْتَنبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُمْ بِمُعْجِزِينَ {53}
و از تو خبر مى‏گيرند آيا آن (وعده عذاب) راست است بگو آرى سوگند به پروردگارم كه آن قطعا راست است و شما نمى‏توانيد [خدا را در تحقق وعده عذاب] درمانده كنيد {53}
وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ {54}
و اگر هر كسى كه ستم كرده است، آنچه در زمين است را مالک مى‏بود قطعا آن را براى [خلاصى و] بازخريد خود مى‏داد و چون عذاب را ببينند پشيمانى خود را پنهان دارند و درمورد آنان به عدالت داورى شود و بر ايشان ستم نرود {54}
أَلا إِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ {55}
بدانيد كه در حقيقت آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست بدانيد كه در حقيقت وعده خدا حق است ولى بيشتر آنان نمى‏دانند {55}
هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ {56}
او زنده مى‏كند و مى‏ميراند و به سوى او بازگردانيده مى‏شويد {56}

عصاره فراز ایات 46-56: هر امتی اجلی دارد که چون سراید، به عدالت درموردشان حکم میشود. به اینها که از روی تمسخر و استبعاد، تعجیل در وعده عذاب را میخواهند بگو موعد آن باراده خداست اما هنگامیکه رسید تاخیری نخواهد شد و راه فرار و فدیه هم نیست. ایمان در آن موقع نیز برایتان سودی ندارد. وعده خدا حق است و بسوی او بازمیگردید.

نکات:
-ایه 46 خدا به پیامبر می فرماید که عذابی که به اینها وعده داده شده، زمانش مشخص نیست و شاید هم اصلا در زمان حیات تو نباشد اما بهرحال رخ میدهد و بازگشت انها بسوی خداست. با توجه به سایر ایات سوره که به سنت خدا بر مهلت داشتن اقوام و افراد اشاره می کند، و نیز ایه اخر سوره که میفرماید واصبر حتی یحکم الله، بنظر میرسد انتظار خود پیامبر هم تحقق زودتر عذاب با توجه به مخالفتها و کارشکنی های زیاد مخالفان بوده است. در سوره مریم هم خطاب به پیامبر بیان شده بود که لاتعجل علیهم. ضمن انکه خود مشرکان هم با داشتن همین تصور، تعجیل در وقوع عذاب را بعنوان نشانه ای برراستگویی پیامبر طلب میکردند.
-ایه 49 مشابه آیه 11 که هر امتی، سرآمد و موعدی دارد.
- در ایه 47 همانطور که المیزان هم گفته ظاهرا جملاتی بعد از فاذا جاء رسولهم، و قبل از قضی بینهم در تقدیر است. در توضیح ایه 19 گفته شد که بعد از بروز اختلاف در مردم و مبعوث شدن انبیا مردم در تعالیم دین هم اختلاف می کنند و تسلیم نمیشوند و نهایتا خدا در مورد انها حکم میکند. در ایه 47 به همین موضوع اشاره شده که پس از امدن انبیا و دو دسته شدن مردم تصدیق و تکذیب رسول، در موردشان حکم رانده میشود.
-لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ : سوره های یونس و اعراف
-در ایات 8،27و 52 برای بیان جزای بدکاران از فعل کسب استفاده شده است: بماکانوا یکسبون،والذین کسبوالسیئات، بما کنتم تکسبون.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ {57}
اى مردم به يقين براى شما از جانب پروردگارتان ارشاد به حق و درمانى براى آنچه در سينه ‏هاست آمده است و هدایت و رحمتى براى گروندگان [به آن ] {57}
قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ {58}
بگو (نزول قران که موعظه و شفا و هدایت است) به فضل و رحمت‏ خداست پس به آن بايد شاد شوند و اين(هدایت پذیری) از هر چه (از متاع دنیا) گرد مى‏آورند بهتر است {58}
قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ {59}
بگو به من خبر دهيد آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيده‏ايد بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى‏بنديد {59}
وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ {60}
و كسانى كه بر خدا دروغ مى‏بندند روز رستاخيز چه برداشتی دارند در حقيقت‏خدا بر مردم داراى فضل و بخشش است ولى بيشترشان (با عدم استفاده درست از نعمتها و حلال و حرام کردن احکام) سپاسگزارى نمى‏كنند {60}
وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ {61}
و در هيچ كارى نباشى و از سوى او [=خدا] هيچ [آيه‏اى] از قرآن نخوانى و هيچ كارى نكنيد مگر اينكه ما بر شما گواه باشيم آنگاه كه بدان مبادرت مى‏ورزيد و هم‏وزن ذره‏اى نه در زمين و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نيست و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن چيزى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [درج شده] است {61}
أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ {62}
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا (که به خدا افترا نمیزنند و عامل به هدایت خدا هستند از بابت تحت نظر بودن اعمالشان)نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند {62}
الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ {63}
همانان كه ايمان آورده و پرهيزگارى میکردند{63}
لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ {64}
در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است وعده‏هاى خدا را تبديلى نيست اين همان كاميابى بزرگ است {64}

عصاره فراز ایات 57-64: همانا قران ارشاد و موعظه ای از جانب خدا برای انسانها و هدایت و رحمت برای گروندگان به آنست. انها که با صدور احکام دروغ، ارزاق خدا را حلال و حرام می کنند ناسپاسی کرده، به خدا افترا میزنند. بدانند که هیچ کاری از خدا پنهان نیست و در قیامت نتیجه انرا خواهند دید اما اهل ایمان و تقوا، بشارت در دنیا و اخرت و فوز عظیم دارند.

نکات:
-از حلال و حرام کردن احکام خدا توسط مردم در سوره های انعام یونس اعراف و نحل گلایه شده است. جالب آنکه همه موارد مربوط به احکام غذایی و خوراکی است.

وَلاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ {65}
سخن آنان تو را غمگين نكند زيرا عزت همه از آن خداست او شنواى داناست {65}
أَلا إِنَّ لِلّهِ مَن فِي السَّمَاوَات وَمَن فِي الأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ {66}
آگاه باش كه هر كه [و هر چه] در آسمانها و هر كه [و هر چه] در زمين است از آن خداست و كسانى كه غير از خدا شريكانى را مى‏خوانند [از آنها=شرکا] پيروى نمى‏كنند بلکه اينان جز از برداشت و باورهای ذهنی خود پيروى نمى‏كنند و جز به گمانهایی( قبل از حصول حقانیت آن)، تکیه نمى‏ کنند. {66}
هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ {67}
اوست كسى كه براى شما شب را قرار داد تا در آن بياراميد و روز را روشن [گردانيد] بى گمان در اين [امر] براى مردمى كه مى‏شنوند نشانه‏هايى است {67}
قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَـذَا أَتقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ {68}
گفتند خدا فرزندى براى خود اختيار كرده است منزه است او او بى‏نياز است(از داشتن فرزند) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست ‏شما را بر اين [ادعا] حجتى نيست آيا چيزى را كه نمى‏دانيد به دروغ بر خدا مى‏بنديد {68}
قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ {69}
بگو در حقيقت كسانى كه بر خدا دروغ مى‏بندند رستگار نمى‏شوند {69}
مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ {70}
بهره‏اى [اندك] در دنيا [دارند] سپس بازگشتشان به سوى ماست آنگاه به [سزاى] آنكه كفر مى‏ورزيدند عذاب سخت به آنان مى‏چشانيم {70}

عصاره فراز آیات 65-70:از افتراهایی که بخدا می بندند و برای خدا شریک و فرزند قائلند، ناراحت نباش اینها حجتی بر گفتار و عقاید خود ندارند بلکه تابع برداشتهای ظنی خود هستند. به متاع قلیل دنیا دلخوشند اما بازگشتشان بسوی ماست و عذاب کفرشان را خواهند چشید.

نکات:
-یفترون علی الله الکذب:یونس 2 بار ایات 60 و 69، نحل،نساء و مائده
-ظن و اتباع از ظن: 6 بار درسوره، بیشترین تکرار
-ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون :انعام 116 و یونس 66

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَّقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ {71}
و خبر نوح را بر آنان بخوان آنگاه كه به قوم خود گفت اى قوم من اگر ماندن(قیام) من [در ميان شما] و اندرز دادن من به آيات خدا بر شما گران آمده است [بدانيد كه من] بر خدا توكل كرده‏ام پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان و متحد شويد تا كارتان بر شما پوشیده نماند (همه جوانب را بنگرید تا بعدا پشیمان نشوید) سپس به کار من فیصله دهید و مهلتم ندهيد (که باکی از تصمیم شما ندارم){71}
فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ {72}
و اگر روى گردانديد از دعوت من، (ضرری متوجه من نیست زیرا) من مزدى از شما نمى‏طلبم بلکه پاداش من جز بر عهده خدا نيست و مامورم كه از تسلیم شدگان به امر خدا باشم {72}
فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلاَئِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ {73}
پس او را تكذيب كردند آنگاه وى را با كسانى كه در كشتى همراه او بودند نجات داديم و آنان را جانشين [مکذبان] ساختيم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم پس بنگر كه فرجام بيم‏داده‏شدگان چگونه بود {73}

عصاره فراز آیات 71-73:ای پیامبر داستان نوح را برایشان بگو که دعوت الهی نوح بر انها سنگین بود و با او به مخالفت برخاسته علیرغم تصمیم به حذف نوح، خداوند او و پیروانش را نجات داد و مکذبینی که از انذارهای نوح روگردان شدند را غرق کرد.

نکات:
-اولین بیان از واکنش نوح در برابر قومش که تصمیم به قتل او گرفتند. در سوره های دیگر که داستان نوح بیان شده بود، باین امر اشاره نشده بود. تنها در سوره شعرا از زبان کفار بیان شد که لئن لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین. و نوح هم از خداوند درخواست نجات او و همراهانش را نمود.
این موضوع نشان میدهد در این مقطع زمانی مخالفان پیامبر نیز با اتحاد با یکدیگر نقشه ای برای توطئه علیه ایشان داشتند.
-در همین راستا توکل بر خدا در این ایات سه بار تکرار شده است: یکبار توسط نوح و دوبار توسط بنی اسراییل

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَآؤُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ بِهِ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلوبِ الْمُعْتَدِينَ {74}
آنگاه پس از وى رسولانى را به سوى قومشان برانگيختيم (آنها طلب معجزه میکردند) پس آنان دلايل و نشانه ها برايشان آوردند ولى ايشان بر آن نبودند كه به چيزى كه قبلا آن را دروغ شمرده بودند ايمان بياورند اين گونه ما بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى‏نهيم {74}
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ {75}
سپس بعد از آنان موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و سران [قوم] وى فرستاديم و[لى آنان] گردنكشى كردند و گروهى تبهكار(جدا شده از مسیر حق) بودند {75}
فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ إِنَّ هَـذَا لَسِحْرٌ مُّبِينٌ {76}
پس چون حق از نزد ما به سويشان آمد گفتند قطعا اين سحرى آشكار است {76}
قَالَ مُوسَى أَتقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءكُمْ أَسِحْرٌ هَـذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ {77}
موسى گفت آيا وقتى حق به سوى شما آمد مى‏گوييد آيا اين سحر است و حال آنكه جادوگران رستگار نمى‏شوند{77}
قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاء فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ {78}
فرعونیان گفتند آيا به سوى ما آمده‏اى تا ما را از شيوه‏اى كه پدرانمان را بر آن يافته‏ايم بازگردانى و بزرگى در اين سرزمين براى شما دو تن باشد ما به شما دو تن ايمان نمی آوریم {78}
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ {79}
و فرعون گفت هر جادوگر دانايى را پيش من آوريد {79}
فَلَمَّا جَاء السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُواْ مَا أَنتُم مُّلْقُونَ {80}
و چون جادوگران آمدند موسى به آنان گفت آنچه را مى‏اندازيد بيندازيد {80}
فَلَمَّا أَلْقَواْ قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ {81}
پس چون افكندند موسى گفت آنچه را شما به ميان آورديد سحر است به زودى خدا آن را باطل خواهد كرد آرى خدا كار مفسدان را به سامان نمى رساند {81}
وَيُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ {82}
و خدا با كلمات و اثار خود حق را ثابت مى‏گرداند هر چند مجرمان و جداشدگان از حق را خوش نيايد {82}
فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ {83}
(علیرغم شکست ساحران) پس كسى به موسى ايمان نياورد مگر افرادی از قوم وى در حالى كه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند و در حقيقت فرعون در آن سرزمين برترى‏جوى و از اسرافكاران (از حد گذرنده) بود {83}
وَقَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَ {84}
و موسى گفت اى قوم من اگر به خدا ايمان آورده‏ايد و اگر اهل تسليميد بر او توكل كنيد {84}
فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ {85}
پس گفتند بر خدا توكل كرديم پروردگارا ما را براى قوم ستمگر [وسيله] آزمايش و اذیت قرار مده {85}
وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ {86}
و ما را به رحمت‏خويش از گروه كافران نجات ده {86}
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ {87}
و به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما دو تن براى قوم خود در مصر(شهر) خانه‏هايى ترتيب دهيد و سراهايتان را رو به روى هم قرار دهيد و نماز برپا داريد و مؤمنان را مژده ده {87}
وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ {88}
و موسى گفت پروردگارا تو به فرعون و اشرافش در زندگى دنيا زيور و اموال داده‏اى. پروردگارا در نتیجه [خلق را] از راه تو گمراه میكنند پروردگارا اموالشان را نابود كن و آنان را دل‏سخت گردان كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند {88}
قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَلاَ تَتَّبِعَآنِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ {89}
فرمود دعاى هر دوى شما پذيرفته شد پس ايستادگى كنيد و راه كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكنيد {89}
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِـهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ {90}
و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويده‏اند نيست و من از تسليم‏شدگانم {90}
آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ {91}
(به فرعون گفته شد)اكنون (ایمان میاوری؟!) در حالى كه پيش از اين نافرمانى مى‏كردى و از تباهكاران بودى {91}
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ {92}
پس امروز پیکر تو را به بلندى [ساحل] مى‏افكنيم تا براى كسانى كه از پى تو(ایندگان) مى‏آيند عبرتى باشد و بى‏گمان بسيارى از مردم از نشانه‏هاى ما غافلند {92}
وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُواْ حَتَّى جَاءهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ {93}
به راستى (پس از عبور از نیل و هلاکت فرعونیان) ما فرزندان اسرائيل را در جايگاه[هاى] نيكو منزل داديم و از چيزهاى پاكيزه به آنان روزى بخشيديم پس به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنكه علم براى آنان حاصل شد همانا پروردگار تو در روز قيامت در باره آنچه بر سر آن اختلاف مى‏كردند ميانشان داورى خواهد كرد {93}

عصاره فراز آیات 74-93: فرعون و سپاهش هم علیرغم ارایه معجزات و شکست ساحران، از روی استکبار و زورگویی به تکذیب و مخالفت با موسی پرداختند و با ازار و اذیت مانع ایمان اوردن مردم میشدند. انها را غرق کرده و موسی و بنی اسراییل را نجات دادیم تا مایه عبرت دیگران باشد. اما اکثر مردم غافلند. فرعون در لحظه غرق شدن اظهار ایمان کرد اما فایده ای نداشت.

نکات:
-طبق ایه 76 فرعونیان در برابر دعوت موسی و معجزاتش، او را ساحر خواندند . در ایه 2 هم بیان شد که مشرکان مکه همین اتهام را به پیامبر زدند.
-آیات 77و 81 نشان میدهد که سحر و ساحران در برابر حق و اراده و تدبیر خدا شکست میخورد و به سرانجام مطلوب خود نمیرسد.
-منظورا از قبله قراردادن بیوت چیست؟ ایات 83،85و 86 نشان دهنده ازار و اذیت و فشار فرعونیان بر پیروان موسی و جو ترس ایجاد شده میباشد. این فشار بحدی بوده که مانع ایمان اوردن مردم میشده و اهل ایمان نیز از خدا درخواست گشایش و نجات از ازار کافران میکردند. در برابر این درخواست، خداوند به انها وحی میکند که در مصر (شهر) سکونت گزینید و خانه های خود را قبله قرار دهید و نماز و ارتباط با خدا را اقامه کنید. در مفهوم قبله قرار دادن خانه ها، نظرات متفاوتی بیان شده ازجمله اینکه خانه های خود را در جهت قبله (کعبه یا بیت المقدس یا هرقبله ای که انها داشتند) بسازید یا خانه های خود را محل عبادت کنید و یا خانه هی خود را مقابل هم بسازید. معنای لغوی قبله، حالت یا مکانی است که فرد روکننده در آن است و نوع خاص ان قبله نماز است که فرد نمازگرار به آن رو میکند. به نظر میرسد با توجه به ایات قبل، خداوند در پاسخ به درخواست نجات بنی اسراییل به موسی و هارون توصیه میکند که مقدماتی فراهم اورید که همگی در شهر در کنار هم منزل گزینند (تا احتمالا از پراکندگی خارج شوند) و خانه های خود را هم مقابل هم قرار دهند تا با ایجاد یک محله مخصوص به خود ضمن برخورداری از ازاد عمل بیشتر در مناسک دینی و اقامه نماز، بتوانند ارتباطات اجتماعی بیشتری با هم داشته و بتوانند در مواقع لزوم به همدیگر کمک کنند .
-کلمه قبله در دو سوره بیان شده، یکی در همین سوره یونس در ماجرای بنی اسراییل و در سوره بقره هم در داستان تغییر قبله مسلمانان
-در سوره های دیگری که داستان موسی و فرعون بیان شده، به ازار و اذیتهایی از جمله تصمیم به رجم و سنگباران موسی، تصمیم به اخراج بنی اسراییل از مصر و کشتن مردان بنی اسراییل و زنده نگهداشتن زنانشان اشاره شده است.
-آیه 91 که به اظهار ایمان دیر هنگام فرعون در هنگام غرق شدن اشاره دارد (الان و قد عصیت من قبل) ، مشابه ایه 51 است که به مشرکان هشدار میدهد که ایمان در هنگام نزول عذاب فایده ندارد. أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنْتُم بِهِ آلآنَ
-ایه 93 مثال عینی از ایه 19 است که اهل کتاب و ادیان اسمانی هم در دین خود دچار اختلاف و ناسازگاری با گوهر دین میشوند و این اختلاف تا قیامت ادامه خواهد داشت.
-تکرار کلمات مشتق از ریشه اختلاف در امتها و ادیان در سوره یونس: ایات 19،93،در هرکدام 2 بار،
-در ایه 74 منظور از بما کذبوا به من قبل چیست؟ آیا فاعل کذبوا و مایومنوا، متفاوت است؟
نظرات مختلف در سه دسته کلی ، بیان شده است:
1-آنان هم همان آیاتی را که پیشینیان تکذیب کردند، تکذیب کرده و ایمان نیاوردند.
2-آنان به چيزي كه پيش از آن تكذيب كرده بودند ايمان نیاوردند
3-برخی باستناد روایت، می‌گویند کذبوا من قبل، منظور عالم ذر است. این افراد در آنجا، تکذیب کرده بودند.!
با توجه به متن ایه که جمله مورد بحث یعنی فماکانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل را بعد از فجاوهم بالبینات آورده، معنای قریب به
ذهن ان همین است که انها بعد از نزول معجزات و ارایه بینات، همچنان دعوت و پیام رسولان را که قبل از معجزات هم تکذیب کرده
بودند، انکار میکردند.
مشابه این مفهوم در سوره انعام با تفصیل بیشتری امده است:
وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ لاَ يُؤْمِنُونَ {109}
و با سخت‏ترين سوگندهايشان به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزه‏اى براى آنان بيايد حتما بدان مى‏گروند بگو معجزات تنها در اختيار خداست و شما چه مى‏دانيد كه اگر [معجزه هم] بيايد باز ايمان نمى‏آورند {109}
وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ {110}
و دلها و ديدگانشان را برمى‏گردانيم [در نتيجه به آيات ما ايمان نمى‏آورند] چنانكه نخستين بار به آن ايمان نياوردند و آنان را رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان بمانند {110}
وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ {111}
و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان مى‏فرستاديم و اگر مردگان با آنان به سخن مى‏آمدند و هر چيزى را دسته دسته در برابر آنان گرد مى‏آورديم باز هم ايمان نمى‏آوردند جز اينكه خدا بخواهد ولى بيشترشان نادانى مى‏كنند {111}
در اینجا هم تاکید میکند که اینها اصلا قصد ایمان اوری ندارند حتی اگر معجزات متعدد بیاید و انها همانند دفعه نخستی که در مواجهه با رسولان، انها را تکذیب کردند، همچنان به انکار خود ادامه میدهند.

فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ {94}
پس اگر از آنچه به سوى تو نازل كرده‏ايم در ترديدى و یقین نداری از كسانى كه پيش از تو كتاب [آسمانى] مى‏خواندند بپرس (که تثبیت شود) قطعا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است پس زنهار از ترديدكنندگان مباش {94}
وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ {95}
و از كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند مباش كه از زيانكاران خواهى بود {95}
إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ {96}
در حقيقت كسانى كه سخن پروردگارت بر آنان تحقق يافته، ايمان نمى‏آورند {96}
وَلَوْ جَاءتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ {97}
(ایمان نمی اورند) هر چند هر گونه آيتى برايشان بيايد تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند {97}
فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ {98}
پس چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن بموقع] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن سود بخشد مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه] ايمان آوردند عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى آنان را برخوردار ساختيم {98}
وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ {99}
و اگر پروردگار تو مى‏خواست قطعا هر كه در زمين است همه آنها يكسر ايمان مى‏آوردند پس آيا تو مردم را مجبور مى‏كنى كه ایمان آورند {99}
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ {100}
و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد و [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند پليدى را قرار مى‏دهد (و ایمان نمیاورند) {100}
قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ {101}
بگو بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست و[لى] نشانه‏ها و هشدارها گروهى را كه ايمان نمى‏آورند سود نمى‏بخشد {101}
فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ {102}
پس آيا جز مانند روزهاى كسانى را كه پيش از آنان درگذشتند انتظار مى‏برند بگو انتظار بريد كه من [نيز] با شما از منتظرانم {102}
ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُواْ كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ {103}
سپس فرستادگان خود و كسانى را كه گرويدند مى‏رهانيم زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را نجات دهيم {103}

عصاره فراز ایات 94-103:ای پیامبر ایات و وعده های قران، حق است. سنت خدا این است که منکرانی که عقل خود را بکار نمی گیرند، و بخاطر اصرار بر باورهای غلط قبلی دلهاشان سخت شده، هر نشانه ای هم ببینند، ایمان نمی اورند تا عذاب را ببینند . خدا اگر بخواهد همه ایمان میاورند و تو نمیتوانی انها را به ایمان مجبور کنی. فقط قوم یونس از لحظات اخر فرصت ایمان اوری استفاده کردند اما قوم تو هم مانند سایر اقوام قبل منتظر تحقق وعده خدایند. بگو منتظر هلاکت باشند سپس رسولان و اهل ایمان را نچات می دهیم.

نکات:
-ایات 96و 97 مشابه دعای حضرت موسی در ایه 88 است. رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ. در ایه 30 هم بیان شد کذلک حقت کلمت ربک علی الذین فسقو انهم لایومنون
-عبارات مشابه حقت کلمت ربک :در سوره های یونس 33 کذلک حقت کلمت ربک علی الذین فسقو انهم لایومنون، ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایومنون 96، غافر 6 کذلک حقت کلمت ربک علی الذین کفروا انهم اصحاب النار، زمر71: لکن حقت کلمه العذاب علی الکافرین

-این موضوع که افراد مکذب بخاطر دنیا طلبی و غفلت با اصرار بر باورها و رفتارهای غلط خود، دلهایشان سخت شده تا موقع مرگ یا عذاب ایمان نمی اورند ،در ایات 96،97،98،13،33،74،88،100،101،90 بیان شده و چون این بی ایمانی نتیجه اعمال خودشان است، خداوند انرا بعنوان یکی از سنتها و رویه های منسوب به خود با عباراتی چون حقت کلمت ربک،نطبع علی قلوبهم، یجعل الرجس علی الذین لایعقلون بیان کرده است. در سوره انعام هم خداوند اینگونه بسته شدن چشم و قلبشان را بخود نسبت داده است: وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ {110}و دلها و ديدگانشان را برمى‏ گردانيم [در نتيجه به آيات ما ايمان نمى ‏آورند] چنانكه نخستين بار به آن ايمان نياوردند و آنان را رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان بمانند {110}

-مشابه ایات این فراز که اینها هر نشانه ای هم بیاید ایمان نمی اورند، اگر خدا میخواست مشرک نمی شدند و ایمان باذن خداست، در سوره انعام هم بیان شده بود:
وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكُواْ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ {107}
و اگر خدا مى‏خواست آنان شرك نمى‏آوردند و ما تو را بر ايشان نگهبان نكرده‏ايم و تو وكيل آنان نيستى {107}
وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ لاَ يُؤْمِنُونَ {109}
و با سخت‏ترين سوگندهايشان به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزه‏اى براى آنان بيايد حتما بدان مى‏گروند بگو معجزات تنها در اختيار خداست و شما چه مى‏دانيد كه اگر [معجزه هم] بيايد باز ايمان نمى‏آورند {109}
وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ {110}
و دلها و ديدگانشان را برمى‏گردانيم [در نتيجه به آيات ما ايمان نمى‏آورند] چنانكه نخستين بار به آن ايمان نياوردند و آنان را رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان بمانند {110}
وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ {111}
و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان مى‏فرستاديم و اگر مردگان با آنان به سخن مى‏آمدند و هر چيزى را دسته دسته در برابر آنان گرد مى‏آورديم باز هم ايمان نمى‏آوردند جز اينكه خدا بخواهد ولى بيشترشان نادانى مى‏كنند {111}
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ {112}
و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم بعضى از آنها به بعضى براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مى‏كنند و اگر پروردگار تو مى‏خواست چنين نمى‏كردند پس آنان را با آنچه به دروغ مى‏سازند واگذار {112}
وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ {113}
و [چنين مقرر شده است] تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند به آن [سخن باطل] بگرايد و آن را بپسندد و تا اينكه آنچه را بايد به دست بياورند به دست آورند {113}

- در سوره سبا هم عصاره فراز ایات 48-54 چنین بود که بگو حق (قران) از جانب خداوند بر شما عرضه شده است قبل از اینکه فرصت را از دست دهند ایمان اورند چرا که پس از مرگ برای ایمان اوردن دیر است.

-فلا تکونن من الممترین : در سه سوره انعام، یونس و بقره بکار رفته است. در سوره انعام هم مشابه سوره یونس بعد از بیان اینکه اهل کتاب میدانند قران حق است، امده است. أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ {114}پس آيا داورى جز خدا جويم با اينكه اوست كه اين كتاب را به تفصيل به سوى شما نازل كرده است و كسانى كه كتاب [آسمانى] بديشان داده‏ايم مى‏دانند كه آن از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است پس تو از ترديدكنندگان مباش {114}

-لاتکونن: قصص 86 فلا تکونن ظهیرا للکافرین، قصص 87،انعام 14،یونس 105،ولاتکونن من المشرکین، انعام35 فلاتکونن من الجاهلین، یونس 95 ولاتکونن من الذین کذبوابایات الله
-ننجی المومنین :انبیا یونس


قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِّن دِينِي فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ {104}
بگو اى مردم اگر در (چیستیِ ) دين من ترديد داريد پس [بدانيد كه من] كسانى را كه به جاى خدا مى‏پرستيد نمى‏پرستم بلكه خدايى را مى‏پرستم كه جان شما را مى‏ستاند و دستور يافته‏ام كه از مؤمنان باشم {104}
وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ {105}
و [به من امر شده که خودم و شما] به دين حنيف روى آور و زنهار از مشركان مباش {105}
وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ الظَّالِمِينَ {106}
و به جاى خدا چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى‏رساند مخوان كه اگر چنين كنى در آن صورت قطعا از جمله ستمكارانى {106}
وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصَيبُ بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ {107}
(بلکه سود و زیان باذن خداست) و اگر خدا به تو زيانى برساند آن را برطرف‏كننده‏اى جز او نيست و اگر براى تو خيرى بخواهد بخشش او را ردكننده‏اى نيست آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى‏رساند و او آمرزنده مهربان است {107}
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ {108}
بگو اى مردم حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است پس هر كه هدايت‏يابد به سود خويش هدايت مى‏يابد و هر كه گمراه گردد به زيان خود گمراه مى‏شود و من بر شما نگهبان نيستم {108}
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّىَ يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ {109}
و از آنچه بر تو وحى مى‏شود پيروى كن و شكيبا باش تا خدا [ميان تو و آنان] داورى كند و او بهترين داوران است {109}

عصاره فراز آیات 104-109: ای پیامبر بگو من بر دین حنیف که نفی پرستش غیرخداست مصمم هستم و معبودان بی فایده شما را نمی پرستم. حقیقیت برای شما از جانب خدا ارایه شده. هرکس هدایت قران را بپذیرد به نفع خودش و هرکس رو گرداند، به ضرر خودش گمراه شده و من وکیل و مجبور کننده شما نیستم. ای پیامبر با تبعیت از وحی ، صبر کن تا خداوند در مورد انها حکم نماید.

نکات:
-ایه 104 مشابه سوره کافرون. در ایه 40 هم بیان شد فقل لی عملی و لکم عملکم
-واصبر حتی یحکم الله در سوره های طور قلم انسان اصبر لحکم ربک امده بود.
-فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه: اسرا نمل یونس
-اقم وجهک للدین حنیفا: یونس روم کلمه حنیف ابتدا در سوره انعام مطرح شد

مرور عصاره فرازها:

عصاره فراز ایات 1-2:ایات قرآن، محکم و استوار است اما منکران معاد با اظهار تعجب از وحی الهی بر انسانی از میان خودشان، با پیامبرکه از عذاب قیامت انذار میدهد ، مخالفت کرده، او را ساحر میخوانند.
(دلیل بر معاد) عصاره فراز ایات 3-6: خدایی که جهان افرینش و شما را خلق کرده و نشانه های ربوبیتش در هستی هویداست، همو پرودگار شما و تدبیر کننده امور است. هیچ شفیعی جز باذن او نیست. پس تنها او را پرستش کنید. اوست که شما را بسوی خودش برمیگرداند تا اهل ایمان و عمل صالح را جزای نیکو عطا کند. کافران نیز عذابی سخت خواهند داشت.

(رفتارها و باورهای غلط منکران معاد) عصاره فراز ایات 7-14: کسانیکه به دنیا دل بستند و از ایات خدا غافلند؛ قیامت را منکرند که بسزای اعمالشان در اتش خواهند بود. مشیت خدا بر مهلت دهی به انسان و عدم مواخذه سریع است اما ناباوران معاد با غفلت از این امر و فراموشی از مقاطع سخت زندگی که خدا را خوانده اند، به باورها و رفتارهای غلط خود ادامه داده ایمان نمی اورند. اقوام گذشته هم، اینگونه با وجود ارایه بینات از سوی رسولان، ایمان نیاوردند سرانجام هلاک شدند و شما جانشین انها شدید تا عملکرد شما را بنگریم.

(پاسخ به نفی قران و درخواست معجزات دیگر)آیات 15-20: منکران معاد میگویند قرانی غیر از این بیاور،بگو این ایات ازجانب خداست و من اختیاری از پیش خود برای تغییر آنها ندارم و از مخالفت با پرودگار میترسم. چرا که افترازننده به خدا و تکذیب کننده ایات او رستگار نمیشود. معبودانی را نیز بعنوان شفیع نزد خدا می پرستند. اگر موعد و برنامه ای برای امتها مشخص نشده بود، در موردشان حکم رانده میشد. میگویند چرا معجزه ای بر تو نازل نشده، بگو غیب و نزول معجزه نیز از ان خداست.

(رفتارها و باورهای غلط منکران معاد و سرنوشتشان) آیات 21-27: ناباوران معاد از روی دنیا خواهی بعد از نجات ازحوادثیکه در ان خدا را عاجزانه خواندند، به بغی و ناسپاسی خود ادامه میدهند اما غافلند که بساط زندگی دنیای انها با یک حادثه برچیده شده و نهایتا بسوی خدا برخواهند گشت. نیکوکاران که هدایت الهی را پذیرفته اند در بهشت پاداشی بیش از اعمال خود خواهند داشت اما بدکاران سیاه رو در جهنم خواهند بود.

(رفتارها و باورهای غلط مشرکان از روی ظن است) آیات 28-36: بگو در روز محشر، معبودانی که بعنوان شفیع می پرستیدند، از عبادت انها اعلام بی خبری میکنند. علیرغم انکه میدانند خدا روزی ده است، اغاز گر و برگرداننده افرینش است، تدبیرگر امور است و تنها خداست که به حق هدایت میکند نه معبودان آنها، باز هم بر باور و رفتار غلط خود اصرار کرده، ایمان نمی اورند.اینها تابع برداشتهای غیر موجه خود هستند نه حقیقت.

( در نفی قران و قیامت حجتی ندارند) ایات 37- 45: بدون شک قران از جانب خداست. درجوابشان که میگویند قران را خود ساخته ای بگو اگر میتوانید شما هم یک سوره بیاورید. اینها چیزی را تکذیب میکنند که علمی به ان ندارند. گروهیشان به قران ایمان میاورند اما گروهی که عقل خود را بکار نمی گیرند نمی پذیرند و ترا هم تکذیب می کنند. بگو هرکدام پاسخگوی اعمال خود خواهیم بود.اینها در قیامت تحقق و تاویل ایات را خواهند دید و خسران زده خواهند شد.

(هشدار از تحقق وعده عذاب حتمی) ایات 46-56: هر امتی اجلی دارد که چون سراید، به عدالت درموردشان حکم میشود. به اینها که از روی تمسخر و استبعاد، تعجیل در وعده عذاب را میخواهند بگو موعد آن باراده خداست اما هنگامیکه رسید تاخیری نخواهد شد و راه فرار و فدیه هم نیست. ایمان در آن موقع نیز برایتان سودی ندارد. وعده خدا حق است و بسوی او بازمیگردید.

(تایید قران و هشدار به جاعلین احکام) ایات 57-64: همانا قران ارشاد و موعظه ای از جانب خدا برای انسانها و هدایت و رحمت برای گروندگان به آنست. انها که با صدور احکام دروغ، ارزاق خدا را حلال و حرام می کنند ناسپاسی کرده،به خدا افترا میزنند بدانند که هیچ کاری از خدا پنهان نیست و در قیامت نتیجه انرا خواهند دید اما اهل ایمان و تقوا، بشارت در دنیا و اخرت و فوز عظیم دارند.

(تسلای پیامبر به بی حجتی اینها و سرنوشتشان) آیات 65-70:از افتراهایی که بخدا می بندند و برای خدا شریک و فرزند قائلند، ناراحت نباش اینها حجتی بر گفتار و عقاید خود ندارند بلکه تابع برداشتهای ظنی خود هستند. به متاع قلیل دنیا دلخوشند اما بازگشتشان بسوی ماست و عذاب کفرشان را خواهند چشید.

سیاق ایات 1-70: آیات قرآن، محکم و استوار و بحق از جانب خدا برای شما نازل شده است. قطعا همه بسوی خداوند خالق هستی که تدبیرکننده امور است برمیگردند. اما انها که به دنیا دل بستند و از نشانه های خدا و سنت خدا در مهلت دادن به بندگان و ملتها غفلت میکنند، با اصرار بر باورها و رفتارهای ظنی و غیر موجه خود، قیامت، قران و ترا انکار کرده، ایمان نمیاورند. اینها با فراموشی نجات ازحوادثیکه در ان خدا را عاجزانه خواندند، همچنان، معبودانی را بعنوان شفیع خود میپرستند. ای پیامبر ناراحت نباش و اینگونه با انها استدلال کن و انها را از عذاب قطعی جهنم که معبودانشان هم نمیتوانند انها را نجات دهند انذار بده. بگو موعد عذاب دنیوی هم با خداست و ایمان در آن لحظه سودی ندارد. به نیکوکاران هم که هدایت الهی را پذیرفته اند بشارت بده در بهشت پاداشی بیش از اعمال خود خواهند داشت

عصاره فراز آیات 71-73:ای پیامبر داستان نوح را برایشان بگو که دعوت الهی نوح بر انها سنگین بود و با او به مخالفت برخاسته علیرغم تصمیم به حذف نوح، خداوند او و پیروانش را نجات داد و مکذبینی که از انذارهای نوح روگردان شدند را غرق کرد.
عصاره فراز آیات 74-93: فرعون و سپاهش هم علیرغم ارایه معجزات و شکست ساحران، از روی استکبار و زورگویی به تکذیب و مخالفت با موسی پرداختند و با ازار و اذیت مانع ایمان اوردن مردم میشدند. انها را غرق کرده و موسی و بنی اسراییل را نجات دادیم تا مایه عبرت دیگران باشد. اما اکثر مردم غافلند. فرعون در لحظه غرق شدن اظهار ایمان کرد اما فایده ای نداشت.

عصاره فراز ایات 94-103:ای پیامبر آیات و وعده های قران،حق است. سنت خدا این است که منکرانی که عقل خود را بکار نمی گیرند و بخاطر اصرار بر باورهای غلط قبلی دلهاشان سخت شده ،هر نشانه ای هم ببینند ایمان نمی اورند تا عذاب را ببینند. خدا اگر بخواهد همه ایمان میاورند و تو نمیتوانی انها را به ایمان مجبور کنی. فقط قوم یونس از لحظات اخر فرصت ایمان اوری استفاده کردند اما قوم تو هم مانند سایر اقوام قبل منتظر تحقق وعده خدایند. بگو منتظر هلاکت باشند سپس رسولان و اهل ایمان را نجات می دهیم.

سیاق آیات 71-103: منکرانی که عقل خود را بکار نمی گیرند، و بخاطر اصرار بر باورهای غلط قبلی دلهاشان سخت شده، هر نشانه ای هم رسولانشان بیاورند ایمان نمی اورند تا عذاب را ببینند. ای پیامبر سرگذشت غرق شدن مکذبین روگردان از انذارهای نوح و نیز فرعون و سپاهش که از روی استکبار و زور گویی موسی را تکذیب کردند، را برایشان بیان کن. فرعون در لحظه غرق شدن اظهار ایمان کرد اما فایده ای نداشت. فقط قوم یونس از لحظات اخر فرصت ایمان اوری استفاده کردند. قوم تو هم منتظر تحقق وعده خدایند. بگو منتظر هلاکت باشند سپس رسولان و اهل ایمان را نجات می دهیم.

عصاره فراز آیات 104-109: ای پیامبر بگو من بر دین حنیف که نفی پرستش غیر خداست مصمم هستم و معبودان بی فایده شما را نمی پرستم. حقیقیت برای شما از جانب خدا ارایه شده. هرکس هدایت قران را بپذیرد به نفع خودش و هرکس رو گرداند، به ضرر خودش گمراه شده و من وکیل و مجبور کننده شما نیستم. ای پیامبر با تبعیت از وحی ، صبر کن تا خداوند در مورد انها حکم نماید.


درس سوره یونس: آیات قرآن، بحق از جانب خداوند خالق هستی نازل شده است. هرکس هدایت قران را بپذیرد به نفع خودش و هرکس رو گرداند، به ضرر خودش گمراه شده است. قیامت و بازگشت انسانها بسوی خداوند قطعی است. اما انها که به دنیا دل بستند و از نشانه ها و الطاف خدا و سنت خدا در مهلت دادن به بندگان غفلت میکنند، با اصرار بر باورها و رفتارهای ظنی و غیر موجه خود، قیامت، قران و ترا انکار کرده، ایمان نمیاورند. ای پیامبر از رفتار انها ناراحت نباش و اینگونه با انها استدلال کن. با بیان سابقه اقوام قبل، سنت خدا در عذاب مکذبین و نجات رسولان و پیروانشان را به انها یاداوری کن و بگو ایمان در لحظه عذاب که موعد ان دست خداست،سودی ندارد. انها را از عذاب قطعی جهنم و اینکه معبودانی را هم که بعنوان شفیع می پرستیدند، نمیتوانند نجاتشان دهند، انذار کن. تو وکیل و مجبور کننده انها به ایمان نیستی. صبر کن تا خداوند در مورد انها حکم نماید.


کلمات کلیدی:

سوره های شروع شونده با الر: یوسف یونس حجر
تلک ایات الکتاب الحکیم: لقمان یونس
یدبر الامر: یونس 2 بار، سجده، رعد
تکرار کلمه رب:24 بار ، ربک 8بار
اینکه بازگشت همه انسانها بسوی خداست و خدا شما را هم باز میگرداند در ایات 4،23،28،49،56،70 ،
تکرار دنیا: 7 بار. در آیات 7،23،24،70و88 به دلبستگی مردم به زندگی دنیا که ریشه اصلی انکار و غفلت از قیامت است، اشاره شده است.
-تکرار لایرجون لقائنا 3بار در ایات 15،11 و7
-اجل: 3 بار
-قضی بینهم:ایات 19،47،54و93
-اولین کاربرد عبارت مخلصین له الدین
لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ : سوره های یونس و اعراف -
-سنت خدا در مهلت دهی به افراد و اقوام و اجل و سرامد داشتن عمر یک قوم و عدم هلاکت و عذاب انها تا قبل از این موعد در ایات ،49،11،19
-یفترون علی الله الکذب:یونس 2 بار ایات 60 و 69، نحل،نساء و مائده
-مشتقات فعل افتری: 6 بار

-فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا:کهف هود انعام 3 بار یونس اعراف عنکبوت
ظن و اتباع از ظن: 6 بار درسوره، بیشترین تکرار
ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون :انعام 116 و یونس 66
-عبارات مشابه حقت کلمت ربک :در سوره های یونس 33 کذلک حقت کلمت ربک علی الذین فسقو انهم لایومنون، ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایومنون 96، غافر 6 کذلک حقت کلمت ربک علی الذین کفروا انهم اصحاب النار، زمر71: لکن حقت کلمه العذاب علی الکافرین
-این موضوع که افراد مکذب بخاطر اصرار بر باورها و رفتارهای غلط خود، دنیا طلبی و غفلت،دلهایشان سخت شده تا موقع مرگ یا عذاب ایمان نمی اورند ،در ایات 96،97،98،13،33،74،88،100،101،90 بیان شده
فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه: اسرا نمل یونس
اقم وجهک للدین حنیفا: یونس روم کلمه حنیف ابتدا در سوره انعام مطرح شد

-اعراض مشرکان از هر گونه نشانه و ایه در سوره انعام، یس و نیز سوره های قبل بیان شده ازجمله:
فمالهم عن التذکره معرضین (مدثر) ان یروا ایه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر (قمر) ما یاتیهم من ذکر من الرحمان محدث الا کانوا عنه معرضین (شعرا) و کاین من ایه فی السماوات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون (یوسف) ما تاتیهم من ایه من ایات ربهم الا کانوا عنها معرضین (یس و انعام)
-ایمان نیاوردن مشرکان در سوره انعام، چند بار تکرار شده است: وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ(25)، وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ ،اذاجائت لایومنون(109)
اینکه اکثریت قوم قریش و ساکنان مکه ایمان نمی اورند در سوره های شعرا، اسراء، فرقان ، یوسف و هود و یس نیز بیان شده بود.
-ایمان نیاوردن مشرکان حتی در صورت اتیان معجزه هم در سوره های مختلف بیان شده است: انعام هود حجر
-اینکه اگر خدا بخواهد همه ایمان میاورند یا مشرک نمی شدند: سوره های یونس انعام حجر هود
اعلام برائت و بی خبری معبودان از عبادت شدن توسط مشرکان در سوره های مختلف بیان شده است: قصص63: ماکانوا ایانا یعبدون، سبا 41: بل کانوا یعبدون الجن،
-از حلال و حرام کردن در احکام خدا مخصوصا در خوراکی ها توسط مردم در سوره های انعام یونس اعراف و نحل گلایه شده است

ویرایش بوسیله کاربر 1399/09/04 11:44:24 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#13 ارسال شده : 1399/09/19 07:55:25 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,196

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

تدبر و تفسیر ایات سوره یونس

در مورد سئوال پست یک، ایه مشابهی در سوره اعراف نیز وجود دارد. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین گفته است:
تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ ﴿۱۰۱﴾اين شهرهاست كه برخى از خبرهاى آن را بر تو حكايت مى ‏كنيم در حقيقت پيامبرانشان دلايل روشن برايشان آوردند اما آنان به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند [باز] ايمان نمى ‏آوردند اين گونه خدا بر دلهاى كافران مهر مى ‏نهد

(۱۰۱) وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ ﴿۱۰۲﴾و در بيشتر آنان عهدى [استوار] نيافتيم و بيشترشان را جدا نافرمان يافتيم (۱۰۲)

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿۱۰۳﴾آنگاه بعد از آنان موسى را با آيات خود به سوى فرعون و سران قومش فرستاديم ولى آنها به آن [آيات] كفر ورزيدند پس ببين فرجام مفسدان چگونه بود (۱۰۳)


آيه شريفه (( و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليومنوا كذلك نجزى القوم المجرمين (( و همچنين آيه (( ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح (عليه السلام ) - رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (( نيز همين معنا را مى رساند.

پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل (( تفريع بر جمله (( و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات (( است ، و منظور از (( ما كذبوا(( همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است . و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى بر ايشان نيست ، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده اند. و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند ايمان آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است .

از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: (( ان لا تعبدوا الا اياه (( و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
بنابراين معناى آيه اين مى شود: (( فما كانوا ليومنوا اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند(( ، (( بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند(( ، (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم (( ، (( و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعنى خارج از حكم آن عهد(( .

البته اين معناى ديگرى است براى آيه ، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاوت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند.



درباره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلا نقل مى شود:

1- مراد از (( تكذيب سابق (( تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند، و مراد از اينكه فرمود: (( اينها از اول ايمان آور نبودند(( كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند، و بنابراين ، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.

اين تفسير از نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف و بى اساس .

2 - مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حسن - عدالت ، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست ، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است ، و معنايش اين است كه : (( فما كانوا ليومنوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چون قبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند(( .

اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده . بعلاوه ، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است .

3 - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه (( و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه (( در مقام بيان آن است ، و معنايش اين است كه اينها ايمان آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك شان كرده و دوباره زنده شان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت . و اين سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده .

4 - ضمير در (( كذبوا(( به اسلاف آنان و ضمير در (( ليومنوا(( به ذريه و اخلافشان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چون اينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.

اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است ، و ظاهر سياق جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا(( اين است كه مرجع ضمير در (( كانوا(( و در (( ليومنوا(( و در (( كذبوا(( هر سه يكى است ، البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آينده يكى شود.

5 - كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يكجا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود،

در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مواخذه مى كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، و ليكن با تكذيب آنان بر مى خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد.

اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح ، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست ، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله (( تلك القرى نقص عليك من انبائها(( كه مى فرمايد: (( اينك داستانهاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم (( ، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش ‍ به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده ، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد: (( كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند(( ، نه اينكه بفرمايد: (( جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند(( زيرا اين تعبير ظهور در يكبار و دو بار دارد نه استمرار - دقت بفرماييد -.

همچنان كه در آيه (( كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون (( با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همينكه خلف (تكذيب كنندگان ) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه (( ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ابشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله (( و آيه (( ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح (عليه السلام ) است ،

زيرا مفاد اينكه مى فرمايد: (( مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش (( اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش ‍ مبعوث كرديم .


6- (( باء(( در كلمه (( بما(( براى سببيت و (( ما(( مصدريه است ، و مراد از تكذيب قبلى آنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كرد داشتند، و معناى آيه اين است كه : اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند هرگز به پروردگار خود ايمان نمى آورند.

اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه (( 14(( سوره (( يونس (( كه لفظ (( به (( را اضافه كرده و فرموده : (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( لفظ (( ما(( در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست ، بلكه موصوله است ، علاوه بر اين ، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اينكه لفظ (( باء(( در (( بما(( صرفا براى متعدى كردن فعل (( ليومنوا(( است ، نه سببيه . از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهى جداگانه نيست .

7 - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه : ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نمى پذيرند.

اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اين قول در حقيقت معناى باطن آيه است ، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد، به شهادت جمله (( كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين (( كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى شان مى داند، و همينطور هم بايد باشد، زيرا مهر شدن دل ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبى كه باعث مهر شدن دل هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده ، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد.

آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مهر شدن دل هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى ، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس ‍ خداى سبحان نيست ، با اينكه خودش فرموده : (( يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (( .




farhang Online
#14 ارسال شده : 1404/07/03 05:24:36 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,223
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره یونس: خلاصه تفسیر ایت الله جوادی املی ازایات 1-61 سوره یونس


﴿آشنایی با مضامین و مفاهیم سوره یونس﴾

سوره مباركه يونس در مكه نازل شد.
زيرا محتواي اصلي اين سوره ناظر به اصول دين است توحيد است و نبوت است و معاد مشكل اساسي مردم مكه هم همين اصول دين بود فروع دين در سور مدني تدوين مي‌شود اين يك.

و از اين جهت كه آيات اين سوره منسجم است گسيخته نيست معلوم مي‌شود كه باهم نازل شده است .

مطلب ديگر اين است كه اين سوره مباركه يونس با چند سوره‌اي كه بعداً مي‌آيد مانند هود و يوسف و رعد و ابراهيم و حجر همه اينها با الر و اينها شروع مي‌شود و بعد از اين حروف مقطع هم از عظمت وحي و عظمت كتاب و وصف كتاب الهي به اتقان و به حكمت كه اين كتاب حكيم است يعني استقرّت فيه الحكمة شروع مي‌شود
سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه بر اين مبنا هستند كه همانطوري كه آيات قرآن را بايد با يكديگر تفسير كرد اين حروف مقطع را هم با يكديگر تفسيركرد همانطوريكه آيات يفسّر بعضه بعضاً اين حروف مقطع هم جزء آيات قرآنند اينها هم يفسّر بعضهاً بعضاً و نظر شريفشان اين است كه ما مثلاً بعنوان نمونه اين حروف مقطع به چند قسمت تقسيم مي‌شوند حالا مثال و نمونه‌اش را ما ذكر مي‌كنيم بعضي‌ها با الم شروع مي‌شود بعضي‌ها هم با ص هستند مثل ص و القران ذي الذكر. سوري هم داريم كه حرف مقطعش الم است و سوره‌اي داريم مثل اعراف كه حرف مقطعش المص است ايشان مي‌فرمايند به اين‌كه ما وقتي آن سوره‌هايي كه حرف مقطعشان الم است آنها را بررسي مي‌كنيم و عصاره‌اش را جمعبندي مي‌كنيم و مي‌نويسيم با سوره مباركه ص جمع بندي كنيم و بنويسيم مي‌بينيم كه عصاره سورهٴ ص بعلاوة عصاره سورهٴ الم مساوي است با عصاره سوره المص معلوم مي‌شود كه اين حروف مقطع حالا يا رمز است يا كليد است يا تابلوي راهنما است أو ما شئت فسمّه بي‌ارتباط با محتواي آن سوره نيست
حالا ممكن است مطالب جديدي هم ذات اقدس اله در اذهان بندگان صالح خود تجلي بدهد و افاضه كند كه مطلب تازه‌اي روشن شود ولي اجمالاً از اينكه اين المر در اين سوره يونس و هود و يوسف و رعد و ابراهيم هست در حجر و فصلت و زخرف هست كه غالب اين سور با وحي الهي كار دارند تبيين وحي و عظمت وحي و حكمت وحي بر چه كسي نازل مي‌شود و كي مي‌آورد و براي چه نازل مي‌شود و مصون از تحريف است و اين مطالبي كه مربورط به وحي است در اين گونه از سور است و با اين حروف مقطع هم شروع مي‌شود.
الآن نمي‌شود درباره جمعبندي و عصاره اين سوره سخن گفت مگر اينكه كل اين سوره تبيين شود آنگاه خلاصه برداري شود كه اين سوره چه مي‌خواهد بگويد و فتحصل چه است .1⃣

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ﴾(۱﴾

ذات اقدس اله اول ادعا مي‌كند كه آيات قرآن حكيم، محكم و متقن است چون خودش به ما دستور داد ﴿قولوا قولاً سديداً﴾ سخن محكم بگوئيد سخني متقن است كه با برهان همراه باشد كلام غير مبرهن متقن نيست براي اتقان اين كلام، برهان اقامه مي‌كند و براي تأكيد اين اتقان، معجزه مي‌آورد

﴿ تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾
ذات اقدس اله از قرآن خيلي با تجليل و عظمت ياد مي‌كند هم در نحوة تعبير و هم اوصافي كه ذكر مي‌كند هم از نظر آثار هنري
چون چند جور انسان مي‌تواند از كسي تجليل بكند
يك وقت است وصف ذكر مي‌كند مثل شهيد والا مقام وقتي گفت شهيد والا مقام اين وصف تجليلي است براي او
يك وقتي وصف ذكر نمي‌كند ولي اشاره كه مي‌كند اشاره مي‌گويد آن شهيد در حاليكه جنازه شهيد همين جاست ولي نمي‌گويد اين، مي‌گويد آن شهيد مثل اينكه ما از كسي بخواهيم تجليل بكنيم مي‌گوئيم آن جناب چنين گفته است آن حضرت چنين فرموده است مثل ﴿ذلٰك الكتاب لا ريب فيه﴾، (تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾ اشاره به بُعد اين راجع به بُعد منزلت است نه منزل، بعد مكانت است نه مكان، اين دو قسم،
قسم سوم آثار هنري قرآن است .
گاهي قرآن وقتي كه مي‌خواهد يك چيزي را بهاي بيشتري بدهد و تجليل بكند قبلش يك آهنگ است بعدش همان آهنگ است اين وسط مي‌بينيد عوض شده دفعةً درباره نماز مثلاً پنج شش وصف است در همان آيه‌اي كه مربوط به نماز است همه‌شان مرفوع است المؤمنون امؤتون الزكاة و فلان اما نسبت به نماز كه رسيد المقيمين خوب اين يك جاي توقف است كه چطور همه مرفوعند اين يكي شده منصوب، اين تجليل هنري قرآن است از يك مطلبي وصف نمي‌برد اما اعراب را عوض مي‌كند اين كه نوشته نيست كه با خط قرمز بنويسند يا با مركب مشكي ولي اعراب را عوض مي‌كند اينكه اعراب را عوض مي‌كند خواننده را متوقف مي‌كند كه اين چيست و چرا اينطور شده
درباره وحي هم همينطور گاهي مي‌فرمايد اين حكيم است گاهي مي‌فرمايد قول فصل است گاهي مي‌فرمايد ليس بهزل است گاهي مي‌فرمايد ﴿لاريب فيه﴾ است گاهي مي‌فرمايد ﴿لايأتيه الباطل﴾ است گاهي هم با اشارات تجليل مي‌كند ﴿تلك آيات الكتاب﴾ ﴿ذلك الكتاب﴾ اين تعبير است .
پس اينجا از جاهايي است كه جمع شده بين وصف و اشاره، هم قبلش تجليل كرده از راه اشاره تلك آيات الكتاب با اينكه همين آياتي كه ما الآن در خدمت او هستيم و وصف حكمت را هم به كتاب داده است يعني كتابي است كه استقر فيه الحكمة و اگر استقر فيه الحكمة پس اگر تاريخ مصرفش بگذرد و معاذ الله افيون باشد و افسانه باشد و اينها نخواهد بود، بشود هزل بشود مال دوران جاهليت و امثال ذلك اينها نخواهد بود ﴿تلك آيات الكتاب الحكيم﴾2⃣
﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ﴾(۲)

بعد مي‌فرمايد شگفتي شما چيست شما اگر پيغمبر نمي‌آمد جاي تعجب بود و اگر پيغمبر بشر نبود جاي تعجب بود شما تعجبتان چيست اگر دين نبود تعجب بود شما تعجب مي‌كنيد كه دين آمده ؟؟؟!﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم)
اگر ذات اقدس اله معاذ الله بشر را رها كرده بود جاي تعجب بود يعني خداي سبحان كه براي گياه اين همه تدبير كرده براي زنبور عسل آن همه تدبير كرده اين انسان را كه از همه اينها برتر است اينها را رها كرده (أيحسب الناس أن يترك سديً﴾ سدا يعني ياوه اگر جامعه بشري بي‌رهبر بود بي وحي بود جاي تعجب بود اين تعجب ندارد كه دين آمده اين يك،
و اگر آورنده دين فرشته بود جاي تعجب بود حالا اگر يك فرشته‌اي مي‌گفت من پيغمبر خدا هستم مردم نه او را مي‌بينند نه حرف او را مي‌شنوند نه او مي‌تواند حجت باشد نمي‌تواند اسوه و الگو باشد خوب مردم الگو مي‌خواهند اين ﴿لقد كان لكم في رسول الله أُسوة حسنة﴾ يعني دين اين است من دارم عمل مي‌كنم به دنبال من بياييد من هم مثل شما ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾ منتهي ﴿يوحيٰ إليّ أنّما إلٰهكم إلٰه واحد﴾ پس اگر دين نباشد تعجب است نه دين باشد و اگر آورنده دين بشر نباشد تعجب است خوب اگر بشر نباشد چه حجتي است براي مردم چه اسوه‌اي است براي مردم چه ارتباطي بين او و بين مردم است اگر بگوييد براي همه باشد اين ديگر نمي‌شود اين يك راه ديگري دارد شما پس درباره اصل بشريت اشكال نكنيد درباره اصل دين اشكال نكنيد درباره خصوصيات حالا هرطور مي‌خواهيد سؤال كنيد ما جواب مي‌دهيم قرآن كريم فرمود آنها تعجب ندارد آمدن دين تعجب ندارد نيامدنش تعجب است از اينكه آورنده دين انسان است تعجب نيست اگر آورنده دين جن يا فرشته بود جاي تعجب بود3⃣
﴿أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾

قرآن كريم ارتباط ذات اقدس اله با پيغمبر را در كمال جلال و شكوه ذكر مي‌كند اما ارتباط مردم با پيغمبر را در حد عادي ذكر مي‌كند چون ديگران حضرت را به عنوان يك فرد عادي مي‌ديدند اينجا با رجل، نكره با تنوين تنكير كه پيش يك عده‌اي با تحقير آماده است نظير هو الّذي بعث في الأُميين رجلاً منهم خود ذات اقدس اله وقتي با پيغمبر مي‌خواهد رابطه برقرار كند هرگز اسم مبارك حضرت را نمي‌برد از بس كه مي‌خواهد تجليل بكند با همه انبيا، حسابش جدا است انبياي ديگر هم در بحثهاي قبل مشابهش گذشت كه انبياي ديگر را اسم مي‌برد كه يا آدم يا نوح يا داوود يا سليمان يا موسي يا عيسي يا إبراهيم از اين تعبيرات نامي فراوان است كه ذات اقدس اله نام انبياء را مي‌برد آنها را مخاطب قرار مي‌دهد آنها منادا قرار مي‌دهد اسم آنها را بطور عادي مي‌برد اما درباره پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همه‌اش ﴿يا أيّها النبي﴾ ﴿يا أيّها الرّسول﴾ ﴿يا أيّها المزّمّل﴾ ﴿يا أيّها المدّثر﴾ با اين القاب با اين شئون ذكر مي‌كند لازم نيست كه حتماً اسم حضرت را ببرد بعد خودش هم فرمود من و همه فرشته‌ها بر پيغمبر هم صلوات مي‌فرستيم شما هم صلوات بفرستيد اين إنّ الله و ملائكته همين است .
پس خود ذات اقدس اله با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن رابطه‌اش جز جلال و شكوه چيز ديگري نيست تجليل مي‌كند، تكريم مي‌كند اما وقتي به زبان مردم سخن بگويد از منظر مردم پيغمبر را مي‌بيند به عنوان رجل با نكره با تنوين تنكير ﴿هو الّذي بعث في الاميين رسولاً منهم﴾ يا ﴿أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾ اينطور است آن هم همينطور بود مردم عادي نسبت به ذات مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همين حرف را مي‌زدند درباره انبياي ديگر هم همينطور بود مي‌گفتند اين همان است كه آلهه ما را بد مي‌گفت يا اين همان است كه ما را به اعراض از دين نياكانمان دعوت مي‌كند پس اين رجل گفتن، تنوين تنكير آوردن آميخته با تحقير از منظر مردم است وگرنه خود ذات اقدس اله در كمال تجليل از او ياد مي‌كند.
﴿أن أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾
البته از شما مردم است اين مال دعوا است.
راجع به دعوت درباره دعوت فرمود ما به او وحي فرستاديم كه ﴿أن أنذر الناس و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ درباره انذار اين تعبير را كرده فرمود به تودهٴ مردم اين بيم را بدهيد به تودهٴ مردم بگوييد كه گناه يك سمي است اينها باور بكنند و خلاف كه چه علن چه سر يك سمي است كلمه ناس را تكرار كرده است با اينكه اسم ظاهر بود با اينكه قبلاً فرمود ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ اينجا منهم است ديگر خوب ﴿أن أنذرهم﴾ بايد مي‌فرمود اما كلمه ناس را ذكر مي‌كند تا روشن بشود كه اين ناس غير از آن ناس مستعجب است آن ناس مستعجب گروهي از مردم هستند كه تعجب مي‌كنند درباره وحي و نبوت مسئله دار هستند اما اين ناس تودهٴ مردم هستند هر چه باشد هم آنهايي كه تعجب مي‌كنند هم آنهايي كه تعجب نمي‌كنند هم آنهايي كه مؤمن هستند هم آنهايي كه غير مؤمن هستند بنابراين، اين كلمه ناس تكرار شده است با اسم ظاهر ،تا معلوم بشود كه اختصاصي به متعجبين ندارد .
مطلب ديگر آن است كه انذار عمومي است همه بايد هراسناك باشند حتي انسانهاي خوب هم بايد هراسناك باشند براي اينكه از عاقبت امر با خبر نيستند اما بشارت مال گروه خاص است ﴿وبشّر الّذين آمنوا﴾ كه پاداششان اين است ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در قرآن كريم براي بشارت به بهشت و مانند آن هم حسن فاعلي لازم است هم حسن فعلي يعني آ‌دم هم خودش بايد معتقد باشد موحد باشد آدم خوبي باشد هم بايد كار خوبي كرده باشد صرف اينكه آدم خوبي باشد بهشت جايش نيست صرف اينكه كار خوب كرده باشد بهشت جايش نيست بايد آدم خوبي باشد يعني معتقد باشد مؤمن باشد يك، عمل صالح هم انجام بدهد بالاخره واجبها را انجام بدهد حرام را ترك كند صرف اعتقاد كافي نيست پس صرف حسن فاعلي، كافي نيست اما در اينجا فقط از ايمان نام برده در اينگونه از موارد كه عمل صالح كنار ايمان ذكر نشده است به قرينه ساير آياتي كه عمل صالح را با ايمان مقرون مي‌دانند اينجا يا عمل صالح جداگانه مراد است يا در همان ايمان اشراب شده است ولي براي ورود به دوزخ يكي كافي است يعني معصيت كافي است خواه انسان مؤمن باشد خواه كافر، معصيت براي عذاب كافي است لذا در جريان سيئه سوء فعلي كافي است براي تعذيب ديگر سوء فاعلي و قبح فاعلي شد، شد، نشد، نشد يعني شخص چه كافر باشد چه كافر نباشد همين كه گناه كرد استحقاق عذاب دارد لذا در طرف سيئه غالباً معصيت مي‌كنند در طرف عذاب ولي در طرف بهشت رفتن و ثواب دريافت كردن اين دو چيز شرط است ايمان و عمل صالح و اگر جايي عمل صالح ذكر نشده است يا به قرينه منفصل يا به دليل متّصل كه در او اشراب شده است عمل صالح منظور است.4⃣
﴿و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾

اولين حرف وجود مبارك پيغمبر(ص) اين است كه أن أنذر الناس است
﴿و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ آن وقت كفار اين شيء اولاً اين را مي‌گفتند عجيب است راهي براي توجيه علمي اين نداشتند يا نمي‌خواستند آن راه را طي بكنند مي‌گفتند اين جزو كارهاي غير عادي است غير متعارف است تعبير به سحر مي‌كردند با تأكيد با جمله اسميه با تأكيد ﴿إنّ هذا لساحر مبين﴾ هم كتابش را مي‌گفتند سحر هم خودش را مي‌گفتند ساحر اين حرف مخصوص به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود در آيهٴ 52 سورهٴ ذاريات اين است كه: ﴿ما أتي الّذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ هر پيغمبري كه مي‌آمد اينها مي‌گفتند يا اين فكر دارد منتهي حالا شعبده باز است فكرش را در اين راه صرف كرده يا كمبود فكري دارد ﴿الاّ ساحر أو مجنون﴾ اين توهم، اين اختصاصي به زمان حضرت موسي و اينها ندارد منتهي آن وقت سحر رشد كرده بود از ديرزمان مسئله تهمت به سحر بود كه ﴿ما أتي الذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ اينجا هم با جمله اسميه با تأكيد إنّ مي‌گفتند به اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ساحر است آن هم ساحر روشن از آن طرف ذات اقدس اله مي‌فرمايد اين قرآن كريم است عربي مبين.

﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾

﴿ كسي داراي قدم صدق است كه آغاز و انجام كارهايش صادقانه باشد .﴾

در سورهٴ مباركه اسرا راه اينگونه افراد را مشخص كرده است آيه ٧٩ و80 سورهٴ مباركهٴ اسرا راه را نشان داد ﴿و من الّيل فتهجّد به نافلةً لك عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محمودا﴾ فرمود ﴿وقل ربّ أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطاناً نصيراً﴾ عرض كرد خدايا طبق دستور و راهنمايي ذات اقدس اله مرا وقتي يك كاري مي‌خواهم انجام بدهم در آغاز كار صادقانه وارد شوم يعني چه؟ يعني كاري باشد كه بتوانم به نام تو آغاز كنم چنين كاري يا واجب است يا مستحب چون آدم حرام يا مكروه را ديگر نمي‌تواند بگويد خدايا به نام تو كه چنين كاري يك رجحاني دارد كه صادقانه وارد مي‌شود اين خود كار قصد او هم اشراً و بطراً و ريائاً نيست اين مال صاحب كار، اين مي‌شود سه يك وقت است صادقانه وارد مي‌شود ولي حسن ختام ندارد اين حسن الورود است و سيئ الخروج خوب وارد شده اما وسطها شيطان فريبش داده با حالت بد درآمده اين هم مخرج صدق را ندارد هدف صادق ندارد پاك رفته ولي آلوده درآمده اين هم نه اگر صدر و ساقه يك كاري صادقانه بود اين شخص داراي قدم صدق است في مقعد صدق است عند مليك مقتدر و مانند آن وگرنه قدم صدق داشتن ثابت قدم بودن سابقه صدق داشتن بدون اين تمرينات مستمر حاصل نخواهد شد پس ﴿ربّ أدخلني مدخل صدق﴾ اگر كسي نصيب كسي شد حدوثاً و ﴿أخرجني مخرج صدق﴾ نصيب كسي شد بقائاً يعني اين دائماً اينچنين بود صادقانه رفتار كرد نه خودش را فريب داد نه فريب ديگري را خورد اين قدم صدق دارد5⃣
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾(۳)
بعد از اشاره به جريان وحي و نبوت به مسئله مبدا ومعاد مي‌پردازد.

بعد از بيان وحي و نبوت كه رابطه بين مبدا و معاد است زيرا جهان يك آغازي دارد كه مبدئيت ذات اقدس اله است و يك انجامي دارد كه معاد است و يك راهي بين آن مبدا و اين معاد كه همان صراط مستقيم و دين و وحي ونبوت و امثال ذلك است لذا مي‌گويند اصول دين بيش از سه اصل نخواهد بود امامت هم كه ادامه نبوت است و عدل هم كه اوصاف ذات اقدس اله است بعد از اشاره به جريان وحي و نبوت به مسئله مبدا ومعاد مي‌پردازد .
درباره مبدئيت چون آنچه محل ابتلا بود وهست همان جريان ربوبيت است اگر ثابت شد كه ذات اقدس اله مدبر است و پرورنده است و انسان هم پرورشش از راه فكر و اراده است هم بايد انديشه‌هاي او رهبري بشود هم بايد اراده‌هاي او هدايت بشود رهبري انديشه و اراده به همان اخلاق وفقه و عقايد و حقوق و امثال ذلك است كه مي‌شود دين . پرورش انسان از راه دين است همانطوري كه درخت پرورش مي‌خواهد و پرورشش هم به وسيله آب و هوا است پرورش انسان به وسيله دين است .
اگر ذات اقدس اله رب همه است رب انسان هم هست و هيچ راهي براي تربيب و پرورش انسان نيست الا دين . كه عقيده او اخلاق و اعمال او را سامان ببخشد .

فرمود خداوند آسمانها و زمين را در شش دوره آفريده است كه اين ايام نظير اينكه مي‌گويند الدهر يومان يوم لك و يوم عليك روزگار دو روز است يعني دو دوره است كه مرحله دارد دو چهره دارد اين هم ايام يعني اطوار ربوبي تدبير هم عبارت از آن است كه آينده را انسان نگاه بكند اگر يك فاعلي انجام كار را در آغاز نبيند او مدبر نيست يعني هدفمند نباشد درون بين نباشد درون نگر نباشد آينده نگر نباشد اين دَبْر امر را نديده است وقتي دبر و پشت و آينده و باطن امر را نديد مُدَبِّر نخواهد بود پس مدبر كسي است كه انجام را در آغاز ببيند يعني معاد را در مبدا بنگرد6⃣
مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾
جريان شفاعت را فرمود به اينكه حق است منتهي بايد به اذن خدا باشد و ذات اقدس اله هرگز به غير اولياي خودش و به غير انبيا و معصومين و مواردي كه شفاعتش استثنا شده است اجازه ندا
﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾
اين كه در ذيل اين آيه ﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾ اشاره شد به اينكه ﴿ما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون﴾ به معناي ليطيعون است براي همين جهت است براي اينكه اگر آيه فقط موجبه جزئي يا موجبه كلي را مي‌فهماند كه مي‌فرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم خوب عبادت همان معناي خاص خودش را داشت ولي ملاحظه فرموديد آيه سوره ذاريات به دو قضيه موجبه و سالبه منحل مي‌شود نفرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم فرمود ما بشر را خلق نكرديم مگر براي عبادت اين دو تا قضيه است يعني براي غير عبادت خلق نكرديم براي عبادت خلق كرديم حالا اگر كسي تمام اعمال واجبش را انجام مي‌دهد نمازهاي واجبش را مي‌خواند روزه واجبش را هم مي‌گيرد مكه هم مي‌رود اينها بقيه كارها را به عادي مي‌گذراند به بازي مي‌گذراند اين در آن مدت مثلاً بيست ساعت شبانه روز كه به فكر عبادت نيست اين به مقصد نرسيده به آيه عمل نكرده خوب اين بيست ساعت را كه دارد از خلقت خدا بهره مي‌برد چه كار دارد مي‌كند اگر آيه فقط به صورت قضيه موجبه بود و مي‌فرمود خلقت الجن والانس ليعبدون خوب اين آقا مي‌گويد من به اين آيه عمل كردم اما آيه مي‌گويد من اصلاً براي غير عبادت خلق نكردم قهراً بايد همه اين كارهاي بيست و چهار ساعت عبادت باشد و چون در عبادت قصد قربت و امثال ذلك معتبر است و در توسليات قصد قربت نيست لذا بايد به معني جامع گرفت كه به معناي اطاعت است آن وقت اطاعت كل شيء بحسبه در توسليات اطاعت خدا به يك نحو است در تعبديات اطاعت خدابه نحو ديگر .
اينچنين نيست كه اگر ما عبادت را به معناي جامع گرفتيم يعني در موارد عبادي هم باز به معناي اطاعت در مقابل عبادت است نخير وقتي عبادت به معني جامع شد جامع يعني اطاعت در توسليات به يك معني و در تعبديات هم بمعناي ديگر است قهراً انسان زندگي مي‌كند درآمد و تلاش و كوشش دارد اما براي اينكه مشكل جامعه را حل مي‌كند ديگر به دنبال تكاثر نمي‌رود هميشه انسان به دنبال كوثر خواهد بود داشتن نعم المال الصالح لرجل الصالح تلاش مي‌كند براي توليد و قناعت دارد در مصرف و هيچ مشكلي هم پيش نمي‌آيد همه كارهايش هم همينطور است اگر هم ورزش مي‌كند برا اينكه قدرت پيدا بكند در جهاد و امثال جهاد بيشتر بتواند تلاش و كوشش بكند غذا هم كه ميل مي‌كند قوعلي‌خدمتك جوارحي خواهد بود خوابيدنش هم همينطور است بنابراين آيه پاياني سوره مباركه انعام معناي خاص خودش را مي‌يابد كه ﴿إنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العٰلمين﴾ يعني تمام حيات من براي خدا است و مرگ من هم براي خدا است براي كسي كه آن بيست ساعت را هم مثل اين چهار ساعت در مسير رهنمود الهي طي بكند . چطوري خريد و فروش بكنند چه وقت خريد و فروش بكنند چه وقت وارد بازار بشود چه وقت از بازار خارج بشود چطوري برود درس و...بنابراين اگر اين ليعبدون به معناي ليطيعون گرفته شد به اين معني نيست كه اطاعت در مقابل عبادت باشد بلكه اطاعت جامعي است كه هم عبادت را در تعبديات شامل مي‌شود ولو ضار و هم در توسليات اين هم معناي عبادت است ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السمٰوات والأرض في ستّة أيّامٍ ثمّ استويٰ علي العرش يدبّر الأمر ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذٰلكم الله ربّكم فاعبدوه أفلا تذكّرون﴾ يعني بعد از آن برهان اين تذكره هم هست يعني اينكه اگر به درونتان مراجعه كنيد مي‌بينيد كه اين صداها آشنا است.7⃣
﴿إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ﴾(٤)


جريان معاد گذشته از آن صبغهٴ علمي اثر عملي فراواني دارد لذا قرآن كريم روي جريان معاد بسيار تكيه مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه شما با مرگ از بين نمي‌رويد و مرگ يك رجوعي است كه ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾ اين يك مطلب،
مرجع شما هم خدا است اين دو مطلب، مرجع ديگري هم نداريد همانطوري كه لا اله الا هو لامَرْجَعَ الا هو اين سه مطلب براي تفهيم اين مطالب سه‌گانه اين اليه مقدم شد بر مرجع فرمود ﴿إليه مرجعكم﴾ نه مرجعكم هو الله تقديم اليه مفيد حصر است
پس همانطوري كه لا اله الا هو لامرجع الا هو لا معاد الا هو چون فرمود ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾ اين مال حشر اكبر انسانها .

حشر اكبر مجموعه سماوات و ارض هم دارد كه ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة والسماوات مطويات بيمينه﴾ و آن روز هم ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض و السمٰوات﴾ يعني يوم تبدل السموات و تبدل الارض آن مجموعه ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض والسمٰوات﴾ ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة و السماوات مطويّات بيمينه﴾ بعلاوهٴ ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾ مي‌شود حشر اكبر كه اينها هم بايد شهادت بدهند شكايت بكنند شفاعت بكنند همه اينها بايد حضور داشته باشند بعد فرمود اين وعده حق است حق بودن وعده از آن جهت كه انشاء است از چند جهت است يكي اينكه به موجبه است مثل اينكه كسي آدم وارسته‌اي را نويد مي‌دهد كه من يك همچه پاداشي به شما مي‌دهم اين وعده به مورد است بجا است يك وقت است كسي را كاري نكرده انسان وعده مي‌دهد كه نسبت به او احسان بكند اين وعده بجا نيست اما اگر چنانچه به مورد باشد مي‌گويند اين وعده حق است اين يك معناي حق بودن وعده است.
دوم اينكه چون آن وعده دهنده تخلف نمي‌كند ﴿لايخلف الله الميعاد﴾ ﴿لايخلف الله وعده﴾ ﴿فلا تحسبَنّ الله مخلف وعده﴾ اين وعده حق است يعني انجاز مي‌شود اين دو، اما آن حقي كه همتاي صدق است يعني مطابقت با واقع است از آن جهت كه واقع مطابق با او است اين مي‌شود حق و از آن جهت كه اين مطابق با واقع است مي‌شود صدق اين مخصوص خبر است در انشاء نيست اين چهار،
و همانطوري كه گاهي بعضي از جمله‌هاي خبريه به داعيه انشا القا مي‌شوند گاهي بعضي از جمله‌هاي انشايي هم پيام خبري دارند بخشهاي قرآن كريم آنچه كه مربوط به اصل بهشت است اصل جهنم است اصل پاداش است اصل كيفر است گرچه به زبان وعده بيان شده ولي پيام خبري دارد كه اينها هست اما نسبت به اشخاص معين گروه معين افراد مشخص اينها وعده انشايي است و وعيد انشايي اين هم يك مطلب آنچه كه وعده است چه نسبت به كل چه نسبت به اشخاص معين انجازش قطعي است خدا خلف وعده نمي‌كند خلف وعده مخالف حكمت است و ذات اقدس اله منزه از تخلف وعده است .

مطلب بعدي آن است كه حالا اگر نسبت به كسي وعيد داد نه وعده يك گروه خاصي را يك اشخاص معيني را وعيد داد تهديد كرد نه خبر داد و نه وعده اين را ممكن است بكند ممكن است نكند چون خلف وعيد نه مخالف حكمت است نه مخالف عدل است خبر كه نداد تا حتماً مطابق با واقع باشد انشا است وعده كه نداد وعيد است خوب همان خدايي كه ﴿ماأصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم﴾ و يعفوا عن كثير همان خدايي كه از بسياري از لغزشهاي ما در دنيا صرفنظر مي‌كند ممكن است در آخرت هم صرفنظر بكند بنابراين اگر خلف وعده باشد محال است اما خلف وعيد محال نيست فتحصل آن وعده‌ها و وعيدهايي كه گرچه به صورت انشا بيان شده ولي پيام خبري دارد انجاز آنها يقيني است مثل اصل جهنم اصل بهشت اصل تعذيب اصل تنعيم اينها اما آنچه كه مربوط به اشخاص معين است گروههاي خاص است كه جنبه خبري ندارد همان صبغهٴ انشاي محض دارد هر چه كه به وعده برمي‌گردد يقيناً عمل مي‌كند چون خلف وعده مخالف با حكمت است و هر چه كه به وعيد برمي‌گردد ممكن است بكند ممكن است نكند و اين فقط اميد مي‌آورد نه غرور چون به شخص معين كه وعيد نكرد و پيام هم نداد كه من صرفنظر مي‌كنم درباره هركسي كه تهديد كرد آن اميد بخشش را به عنوان موجبه جزئيه بيان كرد فرمود لمن يشاء حالا آن من يشا كيست ﴿و يغفر ما دون ذٰلك لمن يشاء﴾چون آن من يشا معلوم نيست كيست هر كسي احتمال مي‌دهد مشمول رافت الهي باشد چه اينكه احتمال مي‌دهد مشمول نباشد لذا بين الخوف والرجاء به سر مي‌برد تا آخرين لحظه اميد را از دست نمي‌دهد اما مغرور هم نمي‌شود چون معلوم نيست كه خدا از او بگذرد اين بحث مربوط به وعده وعد الله حقا8⃣
آيه محل بحث محور اصلي كلام را لطف خدا تشكيل مي‌دهد ﴿ليجزي الّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾ آنگاه از جزاي كفار چيزي سخن به ميان نمي‌آورد مي‌فرمايد والذين كفروا لهم عذاب شديد.
ما جزا نمي‌دهيم اينها خودشان به سراغ اين رفتند اصلاً، پس گاهي دو تا فعل متقابل متعادل را به خودش نسبت مي‌دهد نظير آيه دو سوره كهف كه ينذر آنها را و يبشر اينها را گاهي آنچه كه رحمت و عنايت است به خودش نسبت مي‌دهد و درباره كفار نمي‌گويد كه ما اينها را عذاب كرديم مي‌گويد اينها در اثر سيئاتشان گرفتار يك چنين چيزهايي شدند ﴿ليجزي الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط﴾ امّا ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم﴾ نه ليجزي الذين كفروا كذا ....
خوب اين معلوم مي‌شود كه اصل نظام براي رحمت و مومنان و امثال ذلك است ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم بما كانوا يكفرون﴾ اين شراب حميم يعني آب گرم و داغ طوري است كه معاذالله همينكه نزديك لب مي‌رسد ﴿يشوي الوجوه بئس الشراب وساءت مرتفقاً﴾ هنوز به دهان نرسيده پوست مي‌ريزد دو طرف آثار قيامت اينطور است تنها جريان عذاب نيست آن نعمتهاي بهشت هم همينطور است در نعمتهاي بهشت ندارد كه پانصد سال بوي فلان گلابي يا بوي بهشت مي‌رسد عالمي است كه با عالم طبيعت قابل قياس نيست نه نعمتهايش نه نقمتهايش9⃣
﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾(۵)

﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً﴾
اين براي تبيين مسأله معاد است گرچه نظم علمي نظام كيهاني را دارد ذكر مي‌كند بهره‌هاي توحيدي متقيان را در اينجا ذكر مي‌كند اما بحث در سياق معاد است مي‌فرمايد اين عالَم منظم بي‌هدف نمي‌تواند باشد و اينها بالحق خلق شده اند اين "باء" بالحق باء سببيه نيست تا حالا آنها كه وسائط‌اند ميانجي اند اولياء‌اند، انبياء را شامل بشود اين باء يا باء ملابست است يا باء مصاحبت يعني عالم در كسوت حق آفريده شده يا عالم در صحبت حق آفريده شده به حق پوشيده و پيچيده است خالي از حق و عاري از حق نيست خب اگر هدفي در كار نباشد معادي در كار نباشد حساب و كتابي در كار نباشد مي‌شود باطل چون كار بي‌هدف باطل است ديگر اين نظام آفرينش كه در جامة حق است در ظرف است در صحابت حق است، مصحوب حق است ملبوس حق است به مقصد مي‌رسد حالا كه به مقصد مي‌رسد شما مواظب باشيد در مقصد دستتان خالي نباشد بعضي‌ها با دست خالي و دل تهي و اينها برمي‌گردند كه فرمود ﴿و أفئدتهم هواء﴾ يعني چيزي تهيه نكردند دلهاي اينها خالي است اگر دل خالي باشد خب دست هم يقينًا خالي است فرمود ﴿و أفئدتهم هواء﴾ يعني خالي است اما كسانيكه قلوبشان متيّم به نام حق است يا بالاخره نازلتر از او يك سلامت قلبي براي آنها مطرح است اينها با دل خالي برنمي‌گردند .
خب پس گرچه ﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً و القمر نورًا﴾ مي‌تواند صبغهٴ توحيدي داشته باشد نظام داخلي را معين بكند اما در پايان آيه كه دارد ﴿ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق﴾ نشانهٴ آن است كه هدف گيري‌اش راجع به معاد است ﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً و القمر نورًا و قدّره﴾ اين نور را ﴿منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق﴾ و اين آيات را براي علما و انديشوران توضيح مي‌دهد كه اينها بيايند از نظر كيهان شناسي بررسي كنند كه چنين چيزي بالاخره بدون هدف نخواهد بود.

﴿يفصّل الاٰيٰت لقوم يعلمون﴾
در جريان قمر سورهٴ مباركهٴ يس به اين صورت آمده است كه ما اين را مي‌گردانيم تا به حالتهاي اولي درآيد يا كهنه شود بالاخره آيهٴ 38 و 39 سورهٴ مباركهٴ يس اين است ﴿و الشمس تجري لمستقرّ لها ذلك تقدير العزيز العليم ٭ و القمر قدّرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم﴾ برمي‌گردد باز دوباره نظير آن شاخه قديمي و منحني خرما و غير خرما مي‌شود به صورت هلال درمي‌آيد بعد مي‌فرمايداين نظم به صورتي متقن است كه هيچ كدام حق ندارند جلو بيافتند ﴿لاالشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لاالّيل سابق النهار﴾اينها در عين حال كه يطلبه حسيساً اما هيچكدام حق ندارند جلو بيافتند هركدام بايد سر جاي خودشان باشند شمس با همهٴ قدرتي كه دارد و تامين كنندهٴ نيرو و نور قمر هست اما حق ندارد جلو بيافتد ﴿لاالشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لا الّيل سابق النهار﴾ بلكه ﴿كلٌّ في فلك يسبحون﴾ خب اين در عين حال كه جريان مبدا را ذكر مي‌كند بهرهٴ مادي هم دارد🔟
)﴿إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ﴾(۶)

مي‌فرمايد به اينكه اين شمس و قمر باعث پيدايش ليل و نهار هم هست ليل و نهار هم منظم است ﴿إنّ في اختلٰف اليل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتّقون﴾
وقتي سخن از آيت بودن آيت الهي بودن است با متقيان كار دارد آيت الهي براي همه است حتي يعلمون حتي براي مسلمان حتي براي كافر مثل اينكه قرآن ﴿هديً للناس﴾ است اما آن كسي كه از اين آيه و علامت طرفي مي‌بندد مردان با تقوا هستند وگرنه آن بخش اولي هم كه آيات است ﴿لقوم يعلمون﴾ براي آن است كه اينها به جايي برسند و چيزي ياد بگيرند و موحد بشوند فرمود ﴿إنّ في اختلٰف الّيل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتقون﴾
اختلاف به چند معناست و به غالب اين معاني هم قرآن كريم آيه دارد اختلاف يك وقت به معني رفت و آمد است كه يكي خليفه ديگري قرار بگيرد خلف ديگري قرار بگيرد اينكه ما به ائمه عليهم السلام عرض مي‌كنيم «السلام عليكم يا مختلف الملائكة» يعني شما ذوات مقدس طوري هستيد كه فرشتگان آنجا رفت و آمد مي‌كنند مختلف ملائكه هستيد يا «اختلاف أمتى رحمة» گفتند يكي از معاني‌اش همين است يعني رفت و آمد، ديد و بازديد، صله رحم كردن، از يكديگر با خبر بودن، ديگري ترك نكردن طرد نكردن، اينها رحمت است اين يك معناي اختلاف اين همان است كه آيه دارد كه ﴿جعل الّيل والنهار خلفةً لمن أراد أن يذكّر أو أراد شكورًا﴾
اختلاف به اين معنا يعني يكي را خليفه و جانشين ديگري قرار مي‌دهد اين ﴿خلفةً لمن أراد أن يذكر أو أراد شكورًا﴾ آيه 62 سوره مباركهٴ فرقان است ﴿تبارك الذي جعل في السماء بروجًا و جعل فيها سراجًا و قمرًا منيرًا ٭ و هو الذي جعل الّيل والنهار خلفةً﴾ يعني جعل النهار خلفةً للّيل و جعل اللّيل خلفةً للنهار يكي خليفه ديگري است در ذيل اين آيه رواياتي هست كه اگر كسي از انجام عبادتهاي شب محروم شد بالاخره روز مي‌تواند قضا بجا بياورد چون روز خلفه و خليفه و جانشين شب است حالا نگويد حالا نماز شب فوت شده از دست من رفته نه قضايش را روز مي‌شود انجام داد آن عبادتهاي شبانه اگر فوت بشود در روز مي‌شود قضا انجام داد در ذيل اين آيه آن روايت هست اين را به آن مي‌گويند خلفه خليفه و اختلاف. ا
ختلاف در مقابل تخلف است. تخلف آن است كه اين شيء گاهي فوت بشود از بين برود جانشين هم نداشته باشد، اختلاف آن است كه اين شيء كه از بين رفت چيز ديگر جاي او مي‌نشيند اين كه مي‌گويند دين نه اختلاف دارد نه تخلف، صراط مستقيم نه اختلاف دارد نه تخلف، يعني يك اتوبان شفافي است ديگر فراز و نشيب ندارد كه يك چيزي جاي اينها را بگيرد يك، يا خودشان از بين بروند يك گوشه‌اي فوت بشود بدون جانشين دو، احكام الهي اينطور است نه اختلاف دارند صراط مستقيم مي‌گويند لااختلاف فيه ولاتخلّف.
اختلاف آن است كه اين شيء برود خليفه و جانشين او بيايد، تخلف آن است كه اين شيء برود بدون خليفه.
در صراط مستقيم در احكام دين در متون اسلامي اينچنين نيست كه يك وقتي اين حكم باشد يك وقت يك چيز ديگر هر چيزي سر جاي خودش بايد باشد يا يك وقتي يك چيزي اين باشد وقت ديگر اصلاً برداشته بشود اينطور نيست مقام امتثال غير از مقام جعل حكم است خب ﴿خلفةً لمن أراد أن يذّكر أو أراد شكورًا﴾ اين معناي اختلاف است كه چيز خوبي است و اين هم كار خوبي است براي انجام حوائج.

قسم دوم اختلاف اين تفاوت ليل و نهار است يك وقت است كه بهار مي‌شود اين: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار،
ليل و نهار هر دو دوازده ساعت هستند يا اعتدال ربيعي است يا اعتدال خريفي است اين تفاوت نكند ليل و نهار آن وقت خوش بود دامن صحرا وگرنه غير از اعتدال ربيعي و اعتدال خريفي مرتب مي‌بينيد از اول فروردين كم كم روزها شروع مي‌شود به بلندتر از شبها شدن و شبها كوتاهتر شدن تا برسد به اول تابستان دوباره كم كم برمي‌گردد روزها بلند مي‌شود شبها كوتاه تا برسد به اول اعتدال خريفي و پائيز كه تقريباً ليل ونهار مساوي هستند آن وقت پائيز دوباره شروع مي‌شود شب طولاني‌تر از روز تا برسد به شب يلدا كه طولاني‌ترين شب است بعد هم از شب يلدا به بعد كم كم شبها كوتاه مي‌شود و رزوها بلند مي‌شود تا برسد به اول فروردين كه باز: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار،
اين هست
اين نظم اين اختلاف گاهي به صورت ﴿والله يقدر الّيل و النهار﴾ آمده يك طايفه به صورت ﴿يقلب اللّه الّيل والنهار﴾ آمده يك طايفهٴ ديگر به صورت ﴿يولج الّيل في النهار و يولج النهار في اليل﴾ آمده .1⃣1⃣
طائفه سوم شما دو تا نوار فرض كنيد يك نوار سفيد و يك نوار سياه اين نوار سياه را مي‌كشيد مي‌آوريد در نوار سفيد گاهي اين نوار سفيد مي‌شود سياه اينجا ﴿يولج الّيل في النهار﴾ گاهي اين نوار سفيد را بالا مي‌بريد مي‌كشيد آن نوار سفيد را مي‌بريد بالا در آن نوار سفيد كه آن پوشيده مي‌شود و اين نوار سفيد ديده مي‌شود اين مي‌شود ﴿يولج النهار في اليل﴾
يولج يعني يدخل در آن فصولي كه روزها طولاني مي‌شود روز را ذات اقدس اله در دو طرف يعني بامداد و شامگاه در شب فرو مي‌برد آن وقتي كه شب طولاني مي‌شود از دو طرف شب را در قوس النهار فرو مي‌برد ﴿يولج الّيل في النهار﴾ يا ﴿يولج النهار في اليل﴾ گاهي ﴿يكوّر الّيل علي النهار و يكوّر النهار علي الّيل﴾ اين طائفه چهارم.

اين براي آن است كه فصول چهارگانه تنظيم بشود فصول چهارگانه اگر تنظيم نشود كه اقوات و ارزاق واينها كه مشخص نمي‌شود فرمود ﴿قدّر أقواتها في أربعة أيّام﴾ يعني در فصول چهارگانه بالاخره زمستاني مي‌خواهد تابستاني مي‌خواهد بهاري مي‌خواهد پائيزي مي‌خواهد تا ارزاق مردم تامين بشود اگر همه‌اش بهار باشد همه‌اش زمستان باشد همه‌اش تابستان باشد همه‌اش پائيز باشد كه ديگر ارزاق تامين نمي‌شود پس اين يك اختلاف ديگري است هم عالمانه است هم حكيمانه و مدبرانه است هم هدفمند .
و آن سه چهار طايفه آيات ديگري كه اين اختلاف را مي‌تواند معنا كند آيات تقدير، آيات تقليب، آيات ايلاج، آيات تكوير و مانند آن اينها مي‌شود اختلاف الليل والنهار اما آن بحثي كه آيا شب مقدم است يا روز مستحضريد وقتي زمين كروي شد شمس هم كروي شد در اثر حركت وضعي زمين شب و روز پديد آمد اين بحث ديگر جا ندارد كه ما بگوييم شب مقدم است يا روز بالاخره يك كره‌اي داريم به نام زمين و يك كره ديگري داريم به نام شمس اين كره زمين حركت وضعي كه دارد در برابر شمس كه قرار گرفته هميشه يك طرفش روز است يك طرفش شب ديگر اينچنين نيست كه شب مقدم باشد يا روز فرض داشته باشد نعم چون آنطرف كه سايه است شب است آن طرفي كه مقابل است روشن است روز است و شب كه ظلمت و تاريكي است تابع آن طرف است اگر اين طرف رفت آن طرف تاريك مي‌شود جا دارد كه انسان بحث بكند كه آن طرف اول تاريك شد يا اين طرف آن هم معلوم نيست كه چه وقت است اين تاريخمند نيست پس دربارهٴ ليل و نهار نمي‌شود بحث كرد كه كدام سابق هستند كدام لاحق اينها معاً. اما مي‌شود بحث كرد كه آن سمت كره زمين اول مقابل شمس بود يا اين سمتش اين فرض دارد اما اثر عملي ندارد لكن در بحثهاي عبادي شب مقدم بر روز است يعني كارها بر اساس ماه‌هاي قمري است اولاً و ماه‌هاي قمري هم با رويت هلال تامين مي‌شود ثانياًَ و رويت هلال هم در شب شروع مي‌شود لذا شب مقدم است بر روز ماه مبارك رمضان شبش مقدم است بر روز شب جمعه شب مقدم است و مانند آن

والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره مبارکه یونس (ع)از تفسیر تسنیم.صفحه 209

.بسم الله الرحمن الرحیم

﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ (۷)﴾

﴿ غفلت از آیات الهی .سبب ناامیدی از لقاءالله﴾
فرمود غالب مردم آن روز در اصل ذات و در توحيد ذات مشكل نداشتند در توحيد خالقيت مشكل نداشتند در توحيد ربوبيت بالمعني المطلق كه ربّ العالمين است مشكل نداشتند در ارباب متفرقه مشكل داشتند يعني به اصل وجود خدا معتقد بودند اينكه او خالق است و لا شريك له و اين كه او ربّ العالمين است اما آن كارهاي جزئي آيا بعهدة خداست يا بعهدة اين بتها و مانند آن. اينجاست كه قرآن مي‌فرمايد كه كارهاي جزئي و كلي همه را خدا بعهده دارد.
انسان وقتي لقاء الله را باور كرد به غير الله مطمئن نخواهد شد.
درسورهٴ مباركهٴ انشقاق اصل لقاء را براي همه ضروري دانست آيهٴ 6 سورهٴ انشقاق اين است ﴿يا أيّها الإنسان﴾ اين از سخنان عام قرآن كريم است سخن از ﴿يا أيّها الذين آمنوا﴾ ﴿يا أهل الكتاب﴾ اينها نيست سخن از انسان است چه  مسلمان چه كافر، چه موحد چه ملحد. بالاخره خدا را مي‌بيني ﴿يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلي ربّك كدحاً فملاقيه﴾ منتها اگر ﴿من أُوتي كتابه بيمينه﴾شد اين خدارا با اسماء جمال و لطف ومهر و وفا و صفا مي‌بيند و اگر كافر بود خدا را با قهر و جلال و ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾ و ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثمّ الجحيم صلّوه﴾مي‌بيند
 پس لقاء خدا براي همه ضروري است اگر لقاء خدا براي همه ضروري است چه مسلمان چه كافر، كسي نبايد از آيندة پوچ خبر دهد آينده قطعي است منتها خودش بايد يك راهي را طي كند كه آينده خوب در انتظارش باشد .
فرمود غفلت از آيات الهي چون مهمترين عاملي كه انسان را به خدا مي‌رساند بررسي آيات الهي است اگر انسان اشياء را ببيند و از اينها عبور نكند و اينها را آيه حق نداند قطعاً غافل است وقتي غافل شد اميدي به لقاء خدا ندارد يك. دنيا پسند است دو .
و به همين دنيا مطمئن مي‌شود سه،

اما مردان الهي كه متذكرند آيات الهي را مي‌بينند مي‌گويند ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾ ﴿يتفكّرون في خلق السموات والأرض﴾ ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾
 اينها كساني هستند كه يرجون لقاء الله هستند به اميد لقاي الهي مطمئن شدند اينها رضي الله و رضوا عنه هستند اينها ﴿ألا بذكر الله تطمئّن القلوب﴾هستند خدا هم طمأنينه اينها را امضا كرده ﴿يا أيّتها النفس المطمئنة﴾ گفته رضاي اينها را امضا كرده فرمود اينها از من راضيند من هم از اينها راضيم اميد اينها را هم امضا كرده فرمود ﴿يرجون تجارة لن تبور﴾ ياد و تذكره و نام و ياد اينها را هم امضا كرده فرمود ﴿لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر الله﴾ مردان الهي هم ياد خدا در دل و هم نام خدا را بر لب دارند1⃣
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۹) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ (۱۰)﴾

﴿هدایت در دنیا و آخرت.پاداش ایمان و عمل صالح مردان الهی ﴾
در قبال آنان مردان الهي هستند
قرآن كريم گاهي جريان مؤمنان را ذكر مي‌كند بعد كافرين گاهي جريان كافران را ذكر مي‌كند بعد مؤمن اينجا جريان كافران را ذكر كرد بعد جريان مؤمنان را به اين صورت بيان فرمود ﴿إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾
در صدر اين سوره فرمود كه اينها ﴿لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ اما اينجا پاداشي دربارهٴ معاد ذكر مي‌كند اينها كه قدم صدق دارند ذات اقدس اله نسبت به اينها چندين فيض را اعمال مي‌كند اوّل اينكه اين ايماني كه اينها تهيه كردند خدا به بركت ايمان اينها، اينها را هدايت مي‌كند و اطلاق آيه و حذف متعلق دليل بر آن است كه اين هدايت عام است ﴿يهديهم ربّهم بإيمانهم﴾ هم در دنيا اينها را هدايت مي‌كند و هم در آخرت اينها را هدايت مي‌كند اين هدايت، هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدايي چون هدايت ابتدايي را ذات اقدس الهي نسبت به همه انسانها اعمال كرد هدايت پاداشي هم به بخش دانش برمي‌گردد هم به بخش گرايش .
اگر كسي مؤمن باشد ذات اقدس اله در انديشه‌هاي او، او را خيلي كمكش مي‌كند چيزهايي يادش مي‌دهد كه در كتابها نيست و اگر كسي اهل ايمان باشد يك گرايشهايي، يك ميلهايي، يك علاقه‌هايي در او ايجاد مي‌كند كه در دلهاي ديگران نيست
فرمود انسان همين مقداري كه مي‌داند عمل بكند خيلي از چيزهاي را كه نمي‌داند به او مي‌دهند اين مي‌دهند همين است ﴿يهديهم ربّهم بايمانهم﴾ اينها اموري است كه به دنيا برمي‌گردد در آخرت هم اينها را مستقيماً به صراط مستقيم بهشت هدايت و راهنمايي مي‌كنند و جايشان را مشخص مي‌كنندبراي مردان الهي ﴿يهديهم ربّهم بإيمانهم﴾ جايشان را بلد هستند فرشته‌ها به استقبال اينها مي‌آيند راهنمايي مي‌كنند ﴿سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين﴾
و امثال اينها،
پس هم در دنيا هدايتهاي انديشه از يك سو هدايتهاي انگيزه از سوي ديگر فراهم مي‌كند هم در آخرت
از سوي ديگر ﴿تجري من تحتهم الأنهار﴾ البته اينها وقتي كه در قصرها هستند زير قصرهايشان نهر جاري است يك, زير درختهايشان نهر جاري است دو,
مهمتر از هر دو اين است كه انهار بهشت تحت فرمان اينهاست اين كه آن مقتدر مي‌گويد به اينكه هذه الأنهار تجري من تحته نه يعني من بالاي قصر هستم اينها زير نه يعني اينها زير قصر من هستند نه يعني اينها زير درختهاي من هستند يعني اينها زير فرمان من هستند منتهي اين داعيه كاذبانه بود
تمام نهرها تحت فرمان بهشتيها است اينطور نيست كه مثل دنيا باشد كه حالا يك جايي چشمه است يك جايي نهر است يك جايي بحر است يك جايي قنات است يك جايي چاه است بهشتي مجبور باشد آنجا غرفه داشته باشد حالا اگر بهشتي قصد كرده كه در كنار در طرف راستش نهر جاري باشد جاري مي‌شود مرحوم امين الاسلام رضوان الله تعالي عليه در ذيل اين آيه ﴿يفجّرونها تفجيراً﴾
اين بيان را نقل مي‌كند كه انهار بهشت در تحت اختيار بهشتيهاست براي اينكه اينها مفجرند نه اينها مصرف كننده‌اند اينها توليد كننده نهر هستند اينها مفجر انهار هستند اين ﴿لهم مايشاءون فيها﴾ همين است اينكه ابزار و آلات و بيل و كلنك نمي‌خواهد كه آنجا با مشيئت و اراده كار انجام مي‌گيرد ﴿لهم مايشاءون فيها﴾.2⃣
  اولياي الهي مأذونند درباره خدا سخن بگويند ديگران خداي سبحان به آنها وعده نداد كه شما درباره خدا حرف بزنيد
اوحدي از اهل بهشت يعني مخلَصين كه فوق مخلِصين هستند آنها مأذونند كه درباره ذات اقدس اله گفتگو داشته باشند وصف كنند آن را در سورهٴ مباركهٴ صافات به اين صورت فرمود آيهٴ 159 به بعد فرمود ﴿سبحان الله عمّا يصفون ٭ إلاّ عباد الله المخلَصين﴾ ذات اقدس اله از هر چه كه اينها وصف مي‌كنند منزه است منتهي آنچه را که مخلصین میگویند صحیح است

اين مردان الهي ﴿إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾ كه تتمه فيض نصيبشان شده است ﴿يهديهم ربّهم بايمانهم﴾ اينها در ﴿جنّات النعيم﴾ هستند .
حالا كه در جنات نعيم هستند مي‌بينيم كه درباره خدا هم سخن مي‌گويند ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتّهم فيها سلام و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمين﴾ اينها به آنها ملحق شدند.
حالا كه اينها ملحق شدند در جنت النعيم به متنعمان الهي، به اولياي الهي، آنگاه ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم﴾ واين سبحان اللهي كه اينجا مي‌گويند عبادت است آن سبحان اللهي كه آنجا مي‌گويند لذّت است3⃣
﴿وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۱) وَإِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲)﴾

بعد از اينكه معارف توحيد و معاد و همچنين وحي و نبوت را بازگو فرمود انقسام مردم به دو قسم مومن و كافر را اشاره كرده و منشأ كفر هم غفلت و دنيا زدگي و نسیان آخرت است آنگاه حكم اين دو گروه را هم بيان فرمود كه اينها بعد از مرگ سرنوشت آنها چيست .

آنگاه به يك مطلب رواني پرداخت و منشأش را هم ذكر فرمود.
فرمود تو‌دة مردم در سختيها درخواست مرگ، نابودي، فنا و گاهي هم انتحار مي‌كنند و اين روا نيست سرش آن است كه دنيا نقد است و آخرت آخر است متأخِر است ديرتر است از دنيا بعنوان عاجله ياد شده است ﴿من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما نشاء لمن نريد﴾ كسي كه صبغة دنيايي دارد در كار عجول است
اما آنها كه صبغة آخرت دارند به تعبير علي بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) از فرزندان آخرتند كه فرمود «لكل من الدنيا و الآخرة بنون فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدنيا» اينها حليم و صبور و بردبارند عجول نيستند پس كسي كه اهل دنياست عجول است ﴿و كان الإنسان عجولاً﴾
اين غالب مواردي كه از انسان مذمت شده است بلحاظ طبيعت اوست نه فطرت او و كسانيكه اهل آخرتند اهل صبر و بردباري‌اند
فرمود همين انسان دنيا‌زده كه به مقتضاي خود دنيا‌ شتابان كار مي‌كند اگر يك حادثة تلخي پيش آمد درخواست مرگ، عذاب، نابودي مي‌كند گاهي خودش را نفرين مي‌كند گاهي بچه‌هايش را نفرين مي‌كند گاهي ساير اعضاي خانواده را نفرين مي‌كند و درخواست مرگ مي‌كند يا اگر با كسي كينه توزي داشت نسبت به او نفرين مي‌كند و زوال او را از خدا مي‌خواهد اين نسبت به شرّ استعجال دارد شتابان كار میکند

مطلب سوم اين است كه انسان عجول چون كم تحمل است اگر يك حادثه تلخي پيش آمد فوراً نفرين مي‌كند درخواست مرگ مي‌كند غافل از اينكه اين مرگ يا نفرين عذاب را مضاعف مي‌كند نه اينكه عذاب را برطرف كند اينها چون خيال مي‌كنند با مردن از بين مي‌روند و بعد احساسي ندارند درخواست مرگ مي‌كنند يا دست به انتحار مي‌زنند در حاليكه مرگ يك ميلاد جديد و يك هجرتي است كه بعد از زوال تعلق روح از بدن تازه انسان مورد سؤال قرار مي‌گيرد كه اين وظايفت را انجام دادي يا انجام ندادي اگر بداند مرگ يك ميلاد جديد است و اولين لحظهٴ بازپرسي و سؤال است هرگز كسي دست به انتحار نمي‌زند يا نفرين نمي‌كند مرگ خودش يا مرگ ديگري را نمي‌خواهد پس انسان عادي مستعجل است شتابان كار مي‌كند لذا همانطوري كه درباره خير دعايي دارد درباره شر هم دعايي دارد كه در سورهٴ اسراء فرمود ﴿ويدع الإنسان بالشر دعائه بالخير﴾ آيهٴ 11 سورهٴ مباركهٴ اسراء اين است ﴿ويدع الإنسان بالشر دعاءه بالخير و كان الإنسان عجولاً﴾

پس آن دو سه مطلب مربوط به درخواست انسانهاي دنيا زده است اما اين دو سه مطلب ديگر مربوط به پاسخ ذات اقدس اله است فرمود خداي سبحان برابر رحمت كار مي‌كند يك, يعني كل برنامه‌هاي الهي رحيمانه است دو:4⃣
بعد ذات اقدس اله مي‌فرمايد به اينكه ما اين‌جور نيستيم كه حالا فوراً او درخواست مرگ كرد يا بچه‌اش را نفرين كرد يا همسرش را نفرين كرد يا رفيقش را نفرين كرد فوراً نفرين او را مستجاب كنيم.
دعاي خير را مستجاب مي‌كنيم ما نسبت به خير سريع‌الحسابيم يعني اگر كسي نسبت به مومني دعاي خير بكند.خدا به عنوان سريع الحساب ظهور مي‌كند اما نفرينها را اينطور نيست حالا اگر كسي نسبت به ديگري بد كرد ظلم كرد او هم رنجيد و نفرين كرد اينطور نيست كه حالا نفرين سريعاً بگيرد بعضي از نفرينها كه از يك قلب شكسته‌اي برخواست ممكن است سريعاً اثر كند اما غالب نفرينها و غالب اين بدخواهيها با تأتّي همراه است با عجله همراه نيست چه براي خود انسان چه براي ديگري فرمود ﴿ولو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضي إليهم أجلهم﴾ اگر هر كسي بي‌حوصله شد نفرين كرد ما نفرينش را مستجاب كنيم كه بساط خيليها سريعاً برچيده مي‌شود اينطور نيست ما مهلت مي‌دهيم براي اينكه خود انسان هم كم حوصله است هم كم ظرفيت حالا بسيار خوب يك كسي يك حادثه تلخي پسرش برادرش نسبت به او بد كرد او نفرين كرد خدايا جان مرا بگير يا مرا از اين دنيا ببر فرمود ما يك كمي بيماري به طرف او متوجه كنيم او دادش درمي‌آيد ﴿دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾ يك كمي ما بخواهيم فشار بدهيم اين ناله‌اش بلند است
فرمود در همه حال ما را مي‌خوانند يا اشاره به استيعاب احوال است كه در جميع حالات مي‌گويد يا الله.
حالا بر فرض هم يا الله نگويد لفظاً نگويد يا الله قلبش با ما است مشكلش را از ما مي‌خواهد. بنابراين انسان در تمام حالات با او سروكار دارد فرمود حالا تو كه اينطوري خب چرا نفرين مي‌كني چرا براي خودت چرا براي ديگران شما كه اينقدر ظرفيتتان كم است بنابراين توقع نداشته باشيد ذات اقدس اله مثل شما عجولانه كار بكند
بنابراين فرمود به اين‌كه وضع ما اين است اما كساني كه خيلي بيراهه رفتند ما آنها را نمي‌گيريم فقط به حال خودشان رها مي‌كنيم كه اين از بدترين انحاي عقوبت است فرمود ﴿ولو يعجّل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضي إليهم أجلهم﴾ اگر ما اينكار را مي‌كرديم اجل اينها به طرف اينها مي‌آمد گفتند لقضي معناي لنزل يا لأنزل در آن تضمين شده است يعني مدت اينها به سر مي‌آمد مرگ اينها فرا مي‌رسيد به حيات اينها خاتمه داده مي‌شد ولي اين كار را نمي‌كنيم .

مي‌فرمايد به اين‌كه اينهايي كه ما گفتيم ﴿لايرجون لقائنا﴾ اينها را هدايتشان كرديم از راه عقل و فطرت نپذيرفتند وحي فرستاديم نپذيرفتند مهلت داديم برنگشتند خب همهٴ راهها را ما جلوي آنها گشوديم اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم

﴿فنذر الذين لايرجون لقائنا في طغيانهم يعمهون﴾
كه اين از بدترين كيفرها است كه انسان به حال خود رها شود انسان كه به حال خود رها شد كه اينطور نيست كه خودكفا باشد خب ديگري او را مي‌گيرد مي‌ربايد اينطور نيست كه حالا شياطيني آماده‌اند براي ربودن. اينكه وجود مبارك پيغمبر (ص) بارها به خدا عرض مي‌كرد «لاتكلنى إلي نفسى طرفة عين أبداً» «برحمتك استغيثُ» براي اينكه از بدترين خطرها اين است كه انسان به حال خودش رها بشود مشكلش اين است كه نمي‌داند تحت ولايت كيست آن وقت تحت ولايت ﴿واجلب عليهم بخيلك و رجلك﴾ مي‌شود و نمي‌فهمد عمري تحت ولايت شيطان است5⃣
و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّاظلموا﴾

﴿ما خيليها را به خاك سپرديم﴾

گرچه قَرْن هم به معناي مدّت طولاني است هم به معناي نسل است ولي غالباً استعمالش در قرآن كريم به معناي نسل است يعني گروهها و اقوام اينها چون مقرون هم هستند در قِران هم هستند قرين هم زندگي مي‌كنند از اينها به عنوان قرن ياد شده است غالب مواردي كه ذات اقدس اله در قرآن از قرن سخن به ميان مي‌آورد يعني گروه يعني ملت يعني يك جامعه فرمود ﴿و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا﴾
اينها سه تا مشكل داشتند في نفسه ظالم بودند تبهكار بودند يك, حجّت خدا بالغ بود براي اينكه ﴿و جائتهم رسلهم بالبينات﴾ با معجزات آمدند با ادلّه منطق آمدند با ادلّه وحي آمدند اثر نكرد اينها نه تنها ايمان نياوردند نفرمود و ما آمنوا فرمود ﴿وماكانوا ليؤمنوا﴾ اين كان منفي آن استمرار را مي‌رساند فرمود اينها اصلاً مثل اينكه اهل ايمان نبودند چون آن عقلي كه در درون اينها دفينه بود اورا كه مدسوس كردند اين وحيي كه بوسيله انبيا عليهم السلام از بيرون آمده اين را هم كه گوش نكردند ظلمشان را كه همچنان ادامه دادند و اصلاً در مسير نبودند كه ايمان بياورند ﴿ما كانوا ليؤمنوا﴾ اصلاً در مسير ايمان نبودند ما اينها را هلاك كرديم.
بعد فرمود اين يك قصّه تاريخي نيست كه چنين چيزي بوده است نخير امروز هم چنين چيزي هست
﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾
امروز هم همين كار را مي‌كنيم يك مدّت مهلت مي‌دهيم يك مدّت صبر مي‌كنيم عجله نداريم تعجيل نداريم حجّت خدا را بالغ مي‌كنيم از درون و بيرون احتجاج مي‌كنيم وقتي ديديم بيراهه مي‌روند مي‌گيريم ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ اين را خطاب به شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اين را بازتر كرده فرمود ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ يعني آقايان من به شما مي‌گويم خيال نكنيد كه ما داريم كلّي حرف مي‌زنيم نخير دارم به شما هم مي‌گويم6⃣

ثمّ جعلناكم خلائف في الأرض من بعدهم لننظر كيف تعملون﴾

خوب ما سنّتمان را گفتيم قضاياي كلّي را هم گفتيم بعد با پيغمبرمان هم كذلك ديگر مستقيماً خطاب به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است گفتيم كه ما مجرمين را اينچنين به خاك مي‌كنيم بعد هم صريحاً به مردم خطاب كرده كه ما به شما مي‌گوييم شما را به جاي رژيم گذشته آورديم ببينيم چه مي‌كنيد در اين بحث دارد ﴿لننظر كيف تعملون﴾
صيغهٴ متكلم مع الغير در بخشهاي ديگر به صورت فعل مغايب دارد ﴿فينظر كيف تعملون﴾ گاهي هم از باب تعليق حكم بر وصف مستقيماً به دولتمردان خطاب مي‌كند كه ﴿وسكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾ اين تعليق حكم بر وصف است به دولتمردان مي‌گويد شما به جاي ظالمين نشستيد يعني مواظب باشيد كه اگر آن راه را رفتيد به همان كيفر گرفتار مي‌شويد اينچنين نيست كه ما با كسي رابطه شناسنامه‌اي داشته باشيم.
فرمود ﴿لننظر كيف تعملون﴾ هم فرمود به اينكه ﴿و سكنتم في مساكن الّذين ظلموا﴾هم اصل كلّي را ذكر كرد فرمود دين من طيّب و طاهر است يك رجال طيّب و طاهر مي‌طلبد كه دين مرا حفظ بكند شما خداي ناكرده بيراهه رفتيد شما را مي‌بريم يك عدّه مردان پاك مي‌آوريم كه دين ما را آنها حفظ كنند
﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾اينطور نيست كه ما دست از دين برداريم كه شما نشد پس اينطور نيست كه ذات اقدس اله دست از دين بردارد چون دين آب حيات است براي انسانيت است فرمود دين يقيناً باقي است تا برسد به جايي كه ليظهره علي الدّين كلّه شما بخواهيد با دست شما دين آبياري بشود دير بجنبيد شما را مي‌بريم ﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾

والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره یونس صفحه 210 از تفسیر تسنیم


﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۵)

قرآن كريم وقتي نازل مي‌شد نسبت به مردان الهي يك اثر داشت نسبت به كساني كه ﴿في قلوبهم مرض﴾ آثار ديگر.
اينكه فرمود ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً﴾ أو ﴿تباراً﴾ همين است در سورهٴ مباركهٴ انفال آيهٴ دوم به اين صورت بود كه ﴿إنّما المومنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً و علي ربّهم يتوكّلون﴾ مردان الهي هم ايمان مي‌آورند هم وقتي آيات الهي را استماع بكنند باعث مزيد ايمان اينها مي‌شود اين خصوصيت ايمان مردان الهي است كساني كه آمادهٴ فربهي و سلامتند وقتي غذاي الهي و معنوي به آنها برسد تغذّي مي‌كنند بهره‌برداري مي‌كنند و نمو مي‌كنند يا اگر بيماري هستند كه در معرض درمان هستند شفا پيدا مي‌كنند اما آنهايي كه ﴿في قلوبهم مرض﴾ هست و در صدد درمان نيستند ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ خواهد بود پس مردان الهي كساني هستند كه ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾
اما ﴿الذين لايرجون لقاءنا﴾ يا كافرند يا منافقند و مانند آن.
آنها نه تنها از اين آيات بهرهٴ علمي و عملي نمي‌برند بلكه پيشنهاد سوء مي‌دهند مي‌گويند يا يك كتاب ديگري غير از اين بياور يا اگر همين كتاب است محتوايش را عوض كن يعني اصول كلي و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوقش را عوض كن آنگاه ما مي‌پذيريم يعني دست از اسلام بردار يك سلسله داستانها و افسانه‌هايي كه با آداب و عادات جاهلي ما بسازد بياور اين مطلب اول.
پس مردان الهي ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾اما كافران و منافقان ﴿إذا تتلي عليهم آياتنا﴾ حرفش اين است كه ائتنا بقرآنٍ غير هذا أو بدّله اين يك مطلب,
مطلب دوم آن است كه حالا چرا اين پيشنهاد را دادند خب حالا نپذيرفتند يك مطلب است چرا پيشنهاد تحريف دادند اينها يك يهوديهايي بودند كه سابقه اين كار را پدرانشان داشتند يا اگر جزو يهوديها نبودند كساني بودند كه از رفتار سوء علماي گذشته با خبر بودند. شنيدند و ديدند كه عده‌اي عالماً عامداً دست بردند دين را تحريف كردند گفتند پس مي‌شود اين كار را كرد. آنها چه كار كردند؟ آنها كه ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عندالله﴾ بخش قابل توجه آنها هم براي تطميع و تحبيب و امثال ذلك بود كه قرآن از آن تحبيب و تطميعشان خبر داد ﴿ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾ فرمود اينها عالمانه اين كار را كردند ﴿يحرفون الكلم عن مواضعه﴾ اينها ﴿يحرفونه من بعد ما عقلوه مطلب بعدي آن است، پس قسمت مهم علل و عوامل تحريف دين الهي تطميع و دين فروشي بود گاهي هم تهديد و ترس از قتل و امثال ذلك همين كار را نسبت به اسلام و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خواستند بكنند وقتي آيات الهي براي اينها تلاوت مي‌شد اينها پيشنهاد تحريف دادند تغيير دادند تبديل دادند به انحاي گوناگون خواستند اين پيشنهاد عملي بشود هم از راه تطميع و تحبيب و امثال ذلك و هم از راه تهديد ذات اقدس اله فرمود نه تهديد آنها اثر كرد نه تحبيب آنها اثر كرد بعد هم فرمود اينكه تو بنيان مرصوص هستي هيچ چيز در تو اثر نكرد نه ترساندن آنها نه تشويق و ترغيب آنها نه طمعي كه آنها ايجاد كردند نه ترسي كه آنها ايجاد كردند در اثر عنايت الهي بود1⃣
اين ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ در مقابل آن ﴿قال الّذين لايرجون لقاءنا﴾ است كسي كه منكر قيامت است يك چنين متني را در سر مي‌پروراند كسي كه معتقد است پاسدار وحي است امين وحي است اين يك .
بعد به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به اينكه اين حرفهاي خودت را مستدل بكن آنها گفتند يا تغيير يا تبديل تو از تبديل شروع كن وقتي تبديل مقدور تو نبود تغيير هم به طريق اولي مقدور تو نيست وقتي تو مجاز نبودي كه اصل قرآن، را حفظ بكني ولي بعضي از خطوطش را عوض بكني خوب يقيناً قدرت آن را هم نداري كه اصل كتاب را هم عوض بكني ﴿قل ما يكون لي أن أُبّدله من تلقاء نفسي﴾ اصلاً چنين حقي براي من نيست نه تنها من نمي‌كنم اصلاً براي من نيست كه اين كار را بكنم من چه حقي دارم اينكار را انجام دهم؟
چرا ﴿ما يكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ معلل است به چه به اينكه ﴿إن أتّبع إلاّ مايوحي إلي﴾ من از آن جهت كه رسولم فقط تابع هستم از تابع بما أنّه تابع چه كاري ساخته است تلقاء و لقاء مثل تبيان و بيان است يعني من از نزد خودم بيايم دعوي استقلال بكنم اگر چيزي را تغيير بدهم يا تبديل بكنم يعني من مستقل هستم در حاليكه براي من جز پيروي سمت ديگري نيست تابع بما أنّه تابع بخواهد از پيش خود كاري انجام بدهد يعني مستقل پس ﴿مايكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ هيچ تابعي حق تغيير ندارد من هم حق تغيير ندارم. پس شكل اوّلش اين است كه من نمي‌توانم تغيير بدهم چرا؟ براي اينكه من اين سمت را ندارم اصلاً هر كه اين سمت را ندارد نمي‌تواند تغيير بدهد چرا اين سمت را ندارم براي اينكه تابع هستم هر كه تابع محض است مستقل نيست چرا تابع محض هستم براي اينكه كيفر در پيش است عذاب قيامت در پيش است لذا من ناچارم تبعيت كنم إنّي اين إنّ ان استدلال است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾
خوب چرا تابع هستم ؟؟
براي اينكه اگر نباشم جهنّم است مگر آن آيات سورهٴ مباركهٴ حاقه را نخوانديد كه لو تقوّل علينا بعض الأقاويل چه مي‌كنم من پس اين سه تا مدعا است سه تا برهان است هر سه هم به صورت شكل اوّل من نمي‌توانم تغيير بدهم براي اينكه تغيير دادن مال كسي است كه حق تغيير داشته باشد و من حق تغيير ندارم كسي كه حق تغيير ندارد نبايد تغيير بدهد چرا من حق تغيير ندارم؟ براي اينكه من تابع هستم كسي كه تابع است حق تغيير ندارد پس من هم حق تغيير ندارم چرا تابع هستم؟ براي اينكه اگر تابع نباشم عذاب جهنّم است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾2⃣
فرمود ﴿قل لوشاءالله ما تلوته عليكم......﴿16﴾

اگر خدا مي‌خواست كه من اينها را نخوانم خوب اين چند سالي كه بعد زندگي مي‌كنم مثل چهل سال كه قبلاً گذراندم همانطور زندگي مي‌كردم و ﴿فقد لبثت فيكم عمراً﴾ بالاخره چهل سال يك عمر است من يك عمر امتحان دادم اصلاً اين حرفها در ما نبود اين ادعاها نبود نه اينطور حرف مي‌زدم و نه به اين مطالب دعوت مي‌كردم نه درسي خوانده بودم حالا دارم از ازل حرف مي‌زنم از ابد حرف مي‌زنم از انبيا مي‌گويم از اوليا مي‌گويم بدون ترديد ﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ يك,
﴿ولاأدريٰكم به﴾ اين ادري فعل ماضي است يعني خدا مدري است معلّم است مربّي است او به شما درايت مي‌دهد منتهي به وسيله من. معلّم شما خدا است من يك تريبوني هستم ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾ پس او أدري، أعلم، أفهم أرشد كه فعل ماضي است صيغه اوّل فعل ماضي هم هست أدريكم او شما را اهل درايت كرده است منتهي به وسيله من وگرنه اين حرفها را شما كجا مي‌فهميديد پس عمري من در بين شما بودم نه اين آيات را تلاوت مي‌كردم نه تريبون و سخنگوي وحي بودم حالا هر دو هستم ﴿أفلا تعقلون﴾ بنشينيد بررسي كنيد اينجا ديگر سخن از بهشت و جهنّم نيست لذا اين آيه كاملاً از آيه يگر جداست فرمود شما خواستيد قرآن را زير سؤال ببريد زير سؤال نمي‌رود خواستيد رسالت مرا زير سؤال ببريد زير سؤال نمي‌رود براي اينكه اينها ازمن نيست كه تغيير بدهم اگر تغيير دادم هر دو زير سؤال مي‌روند و چون در اختيار من نيست در اختيار ذات اقدس اله است او خواست كه شما را آگاه كند و خواست كه من براي شما تلاوت بكنم همين.
﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ راجع به كار من است.
يعني وقتي استدلال مي‌كند كه اگر شما اهل عقل باشيد اهل استدلال باشيد مي‌فهميد به اينكه تغيير پذير نيست اين حرفها چون به دست من نيست من نياوردم كه تغيير بدهم.3⃣
فرمود ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً أو كذّب بٰاياته إنّه لا يفلح المجرمون﴾﴿17﴾
﴿هرگز مجرم اهل فلاح نيست﴾

چه كسي ظالم تر از كسي است كه نسبت به خدا افترا ببندد يا آيات الهي را تكذيب بكند چنين كسي مجرم و تبه كار است و هرگز مجرم اهل فلاح نيست اين كلمة أظلم در قرآن كريم در چند جا ذكر شده در بعضي از موارد اين أظلم كه صيغة أفعل است يك أظلم نسبي است يعني ظالم تر اما نه نفسي نسبي است مانند ﴿فمن أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها﴾ و مانند آن در اينگونه از موارد أظلم نسبي است و از اينها بالاتر آنها كه خدا را قبول دارند ولي دربارة وحي و نبوت و ا ينها مشكلي ايجاد مي‌كنند اين ظلمش بدتر است و نسبت به آنها كه گرفتار معاصي ديگرند أظلم است و أظلم مطلق كسي است كه مشرك باشد ﴿إنّ الشرك لظلم عظيم﴾ بالقول المطلق.
بدترين ظلم آن است كه انسان به مقدسترين مظلوم كه ذات اقدس اله است ظلم بكند آن مي‌شود أظلم نفسي و مطلق در بين اين ظلم ها كه خيلي شديد است دوتا ظلم را ايشان ذكر مي‌كند مي‌فرمايد يا انسان حقي را ابطال كند يا باطلي را احقاق كند يا چيزي را كه خدا نگفت او بگويد خدا گفت يا چيزي را كه خدا گفت او نفي بكند ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً﴾ چيزي را كه خدا نگفت به خدا اسناد بدهد شما بگوئيد معاذ الله اين چيزها را خدا نگفته من به خدا نسبت مي‌دهم اين خيلي ظلم بزرگي است چرا اين كار را مي‌كنند يا نه يك چيزهايي را خدا گفته من آنها را نپذيرم يا شما آنها را نپذيريد اين هم أظلم يك چيزهايي كه جزء آيات الهي است كه كسي تكذيب بكند يعني حقي را تكذيب بكند اين مي‌شود أظلم يا باطلي را تصديق بكند چيزي را كه خدا نگفته به خدا اسناد بدهد اين هم مي‌شود أظلم و اين جرم است و جرم به فلاح نمي‌رسد.4⃣
﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبّئون الله بمالايعلم في السموات و لا في الأرض سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾﴿18﴾


بعد از اقامه برهان درباره توحيد و درباره وحي و نبوت فرمود
بالاخره شما چرا غير خدا را مي‌پرستيد اين بتها را چرا مي‌پرستيد؟؟؟! پرستش بالاخره بايد براي يكي از اغراض سه‌گانه باشد كه اينها منفصله مانعة الخلو است اجتماع را شايد همين اهداف سه‌گانه معروف يا براي رهايي از خطر يا براي رسيدن به يك خير و بركت يا براي معارف معنوي و قرب الهي آن حديث سه ضلعي كه از وجود مبارك أميرالمؤمنين رسيده است از امام حسين ع رسيده است از وجود مبارك امام صادق ع رسيده است كه مردم خدا را براي خوف از نار يا شوق إلي الجنّة و مانند آن عبادت مي‌كنند و عدّه‌اي هم خدا را شكراً و حبّاً عبادت مي‌كنند اين ناظر به آن است كه بالاخره منشأ عبادت و اهداف عبادي يكي از اين سه امور است اگر كسي به بهشت و جهنّم معتقد است يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً إلي الجنّة» است و تقرب الي الله را هم كه در نظر گرفته است اگر معاد براي او مطرح نيست مثل آنچه كه براي مشركين مطرح نبود اين به لحاظ مصالح دنيايي بايد كه به دنبال نفع و ضررشان باشند برهان قرآن كريم اين است كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست شما اگر براي دفع ضرر آنها را عبادت مي‌كنيد آنها ضرري به كسي نمي‌رسانند كه اگر عبادت نكنيد به شما ضرر برسانند و اگر عبادت بكنيد به شما ضرر نرسانند كاري از آنها ساخته نيست و اگر براي دفع ضرر نيست و براي جلب منفعت است كاري از آن‌ها ساخته نيست كه اگر عبادت كرديد به شما نفع برسانند و اگر عبادت نكرديد به شما نفع نرسانند اينها لايضرّ و لاينفع هستند آن نفع و ضرر ناظر به آن است كه شما اگر روي رهبت و خوف مي‌خواهيد عبادت بكنيد اينها صلاحيت آن را ندارند و اگر بخواهيد بر اساس رغبت و سود عبادت بكنيد اينها هم آن لياقت را ندارند ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾ مي‌ماند مطلب سوم،
آیه مطلب سوم آن است كه شما اگر بخواهيد به خدا نزديك بشويد آن تقرب معنوي را داشته باشيد سخن از «خوفاً من النار و شوقاً إلي الجنة» نيست سخن از تقرب الي الله است از اين بتها كار تقريب ساخته نيست چون آن بت پرستها گاهي مي‌گفتند ﴿هولاء شفعاؤنا عندالله﴾ گاهي هم مي‌گفتند كه ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله زلفيٰ﴾ كه اينها وسيله تقرب باشند زلفي و درجه ما را پيش خدا اضافه كنند و زياد كنند مي‌فرمايد اين كار هم از آنها ساخته نيست
قرآن كريم براي اين وثنيها و صنميهاي ساده برهاني كه اقامه مي‌كند مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ اعراف در حدي كه اينها بفهمند كه ﴿أ لهم أرجل يمشون بها أم لهم أيدٍ يبطشون بها أم لهم أعين يبصرون بها أم لهم آذان يسمعون بها﴾
 از اين بتها چه كاري ساخته است آيا اينها دستي دارند كه با دست كاري انجام بدهند پايي دارند كه با پا جايي بروند چشمي دارند كه ببينند گوشي دارند كه بشنوند براي تودهٴ مردم اينچنين است براي محققين از اهل بت پرستها برهان خاص خودشان را اقامه مي‌كند آن برهاني كه قرآن كريم براي محققان اهل شرك اقامه مي‌كند آن كم است ولي كاملاً متقن است چون اكثري بت پرستها همين تودهٴ مردم بودند به زبان اينها سخن مي‌گويد كه اينها هم بفهمند و هيچ بهانه و عذري نداشته باشند .

پس گاهي مي‌فرمايد از اين بتها كاري ساخته نيست گاهي مي‌فرمايد كه اينها ضارّ و نافع نيستند ضرر و نفع فقط به دست ذات اقدس اله است و انسان يا براي ترهيب است يا براي ترغيب است يا براي رهيدن از خطر يا براي رسيدن به يك منفعت بالاخره عبادت مي‌كند يا يك كاري انجام مي‌دهد فرمود هيچ كدام از اينها از اين بتها ساخته نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾5⃣
بنابراين فرمود به اين‌كه اينها كه پيشنهاد خلاف به شما مي‌دهند خودشان گرفتار پرستش بت هستند كه هيچ اثر مثبتي بر آن مترتب نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾
بعد از آن‌ها بپرسيد كه چرا اين بتها را عبادت مي‌كنيد منطق آنها اين است كه ﴿هؤلاء شفعاؤنا عند الله﴾ منظور آنها از شفاعت، آیه شفاعت مصطلح اخروي نيست چون كسي كه به قيامت معتقد نيست به بهشت و جهنّم معتقد نيست شفاعت قيامت را هم باور ندارد و لذا سالبه به انتفاء موضوع است منظور آنها از شفاعت همين توسل دنيايي است يعني خدا را به عنوان ربّ الأرباب و ربّ العالمين قبول دارند منتهي اين بتها در درگاه الهي يك تقرّبي دارند و بندگان خدا را كه اين بتها را مي‌پرستند اينها را به خدا نزديك مي‌كند فقط چون خدا نافع و ضارّ است كمالات از خداست كساني كه با شفاعت بتها به خدا نزديك شدند از خيرات الهي برخوردارند بنابراين اين آيهٴ فرمود خود اين بتها كه ذاتاً نمي‌توانند خطري را دفع كنند يا نفعي را براي شما جلب بكنند لايضرّ و لاينفع‌اند مي‌ماند مسئله وساطت، آیه وساطت هم بايد به اذن خدا باشد ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾ تا خدا اذن ندهد كه كسي شفاعت نمي‌كند و خدا هم كه به اينها اذن نداد شما هم بر اين پندار باطليد كه اينها بر شفاعت مستقل هستند چه كسي به اينها اجازه شفاعت داد؟6⃣
﴿و ما كان الناس إلاّ أُمّة واحدة فاختلفوا ولولاكلمة سبقت من ربّك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون﴾19﴾

اينجا ملاحظه بفرماييد اختلاف دو قسم است يك اختلاف امري است طبيعي خوب اين اختلاف طبيعي چيز بدي نيست و راه حل دارد مردم خواسته‌هايشان مختلف است نيازهايشان مختلف است سليقه‌هايشان مختلف است گرايشهايشان مختلف است يك كسي بايد باشد به اين امور فرمان بدهد ما اين كشور را چطوري اداره كنيم اين يك اختلاف طبيعي است و راه حل طبيعي هم دارد .

يك سري از اختلافات مربوط به علوم ديني است آراء است عقايد است مذاهب است ذات اقدس اله فرمود اين يكي ديگر ساختگي است اختلاف در مذهب ساختگي است براي اينكه دست و پا و اقليم كه مذهب نمي‌خواهد فطرت مذهب مي‌خواهد جان مذهب مي‌خواهد من كه جان آفرين هستم مي‌دانم كه اين جانها چه مي‌خواهند.
اختلاف در مذهب، اختلاف در دين، اختلاف در برداشت، اختلاف در اجتهاد اينها اگر فروعات و آن حاشيه‌ها و آن ساحل درياي دين باشد اينها قابل گذشت است اما اگر اختلاف در متن مذهب باشد فرمود حتماً اين روي دخالت هوي و هوس است چرا؟ براي اينكه من مي‌دانم در درون آنها همه‌شان يك چيز را مي‌خواهند واين را هم كه از طرف خودم فرستادم به عنوان وحي هماهنگ با خواسته‌هاي درون اينها است و اين اختلافها از اين علما نماها به دست آمده ديگر

فرمود مردم يكسان بودند فطرت آنها يكي است انبيا هم آمدند به اين اختلافاتشان خاتمه بدهند آن اختلافات قبل از وحي يك چيز خوبي است اما بعد از اينكه انبيا آمدند و راه را مشخص كردند از آن به بعد ديگر اختلافاتي است كه خود آنها درآوردند وگرنه، نه ديني كه من فرستادم پراكنده است و تحمل كثرت دارد نه فطرتي كه با آن فطرت آنها را آفريدم كثرت خواه است در غالب مواردي كه سخن از كثرت است فرمود ما يك كثرت محمود و ممدوح داريم يك كثرت مذموم، آن كثرت محمود و ممدوح مال قبل از تبيّن است دو نفر اختلاف فكري دارند اختلاف نظر دارند كه آيا از نظر جهانبيني اين است يا نه آيا معناي آيه اين است آيا معناي حديث اين است فرمود اينها اگر مشكلي نداشته باشند بينهما و بين الله خالصاً بخواهند حق را بيابند مي‌يابند و حق در اين گفتگوها براي آنها روشن مي‌شود از آن به بعد عدّه‌اي عالماً عامداً اهل لجاجند و حاضر نيستند اعتراف بكنند آن ديگر اختلاف بعد العلم است كه اختلاف مذموم است و اين اختلاف مذموم سر از جهنّم درمي‌آورد

فرمود اين اختلافي كه پيدا شده اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم، اختلاف قبل العلم كه بركت است7⃣

﴿وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنْتَظِرِينَ﴾(۲۰)

مشركان حجاز هم در مسئلهٴ توحيد مشكل جدي داشتند هم در مسئلهٴ وحي و نبوت و هم در جريان معاد، قهراً در ساير اموري كه زيرمجموعه اين اصول ياد شده است هم مشكل جدي داشتند در جريان توحيد ربوبي در دو آيهٴ قبل، اين جريان از آنها نقل شد كه ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم ولاينفعهم ويقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾
در جريان وحي و نبوت اينچنين سخن مي‌گويد ﴿و يقولون لولا أُنزل عليه آية من ربّه﴾
كه اين يقولون فعلي عطف بر آن يقولون قبلي است كه مربوط به توحيد و شرك اينها است پس اينها ﴿يعبدون من دون الله مالايضرّهم ولاينفعهم﴾ در بخش توحيد ﴿و يقولون هولاء شفعاؤنا﴾ در بخش شرك، در جريان وحي و نبوت هم سخنشان اين است ﴿و يقولون لولا أُنزل عليه آية﴾
كه اين هم به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار مي‌كند ...شده است يعني سخنان رسمي و مستمر آنها اين است سرّش آن است كه آنها اين قرآن را معجزه تلقي نكردند معاذالله اوّلاً،
و باورشان نشد كه اين از طرف پروردگار است ثانياً،
لذا در آيات قبل يعني آيهٴ 15 همين سوره فرمود به اينكه پيشنهاد مشركان نسبت به رسول گرامي صلّي الله عليه و آله و سلم اين است كه ﴿ائت بقرآن غير هذا أو بدّله﴾ يك كتاب ديگر بياور يا اگر همين است مطالبش را عوض بكن، فكر مي‌كردند كه اين معجزه نيست وحي نيست از طرف خدا نيست و مانند آن بنابراين، هم در معجزه بودن قرآن ترديد داشتند و هم اينكه از طرف خداست لذا گفتند ﴿لولا أُنزل عليه آيةٌ﴾ يك، ﴿من ربّه﴾ نه من ربّنا اين دو، چون اينها كه قائل به ارباب متفرق بودند ربوبيت جزئي را به همين صاحبان اصنام و اوثان مي‌دادند خدا را به عنوان ربّ العالمين و ربّ الأرباب و مدير عامل كل جهان باور داشتند اما تدبير امور انسان و امثال انسان به ارباب جزئي وابسته است بنابراين، ذات اقدس اله هم بايد ثابت بكند كه اين قرآن معجزه است و هم اينكه از طرف خداست اين را در آيات فراواني نظير اينكه اگر شما ترديد داريد اين معجزه است ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ و مانند آن كه بحثش قبلاً گذشت تحدّي فرمودند و چون معجزه است از طرف غير خدا هم نخواهد بود
والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره یونس صفحه 211 از تفسیر تسنیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ﴾(۲۱)

﴿اگرچه انسان فطرتاً موحد است و خاضع و خاشع است لكن طبيعتاً سركش است)

﴿كان الإنسان عجولاً﴾ ﴿كان الإنسان قتوراً﴾ ﴿إنّ الإنسان خلق هلوعاً﴾
و بيش از پنجاه مورد نزديك شصت مورد به آن جنبهٴ طبيعت انسان نكوهش شده است گرچه نسبت به فطرت او تمجيد و تجليل به عمل آمد ﴿كرّمنا بني ٰادم﴾ هست و آيات ديگر ، اما آن قسمت طبيعتش نكوهش شده است لذا وقتي گرفتار سيئه مي‌شود بايد بداند اين سيئه از ناحيهٴ بدرفتاري خود او به او رسيده است واگر لطفي نصيب او شده است بايد آگاه باشد از عنايت الهي است به استناد آن كريمهٴ ﴿مابكم من نعمة فمن الله﴾
چند مطلب از همين يك سطر استفاده مي‌شود يكي اينكه مشكلاتي كه دامنگير انسان مي‌شود به ذات اقدس اله مستقيماً ارتباط ندارد نفرمود ما ضرر را به آنها رسانديم اين يك،
دوم اينكه اگر رحمتي نصيب كسي مي‌شود به عنايت الهي است خدا به خود اسناد داد فرمود ﴿وإذا أذقنا الناس رحمةً﴾
سه اين رحمت هم گوارا است لذا در ذائقه آدم شيرين جلوه مي‌كند تعبير به ذوق و امثال ذلك كردند ﴿أذقنا الناس رحمةً﴾
چهار آن حادثهٴ تلخ براي اين بود كه اينها را بيدار كنند و اين رخداد شيرين هم براي اين بود كه اينها را هوشيار كند اينها متأسفانه نه از آن حادثه تلخ متنبه شدند نه از آن رخداد شيرين درس گرفتند شكر كردند همين كه يك مقداري فراقتي براي اينها پيدا شد به فكر براندازي آيات ما افتادند دين ما را آيات ما را به استهزاء مي‌گيرند دارند توطعه مي‌كنند كه آيات ما را برچينند ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾
در اين فضا است كه ذات اقدس اله سرعت عمل نشان مي‌دهد اينكه فرمود خدا سريع الحساب است در اينگونه از موارد است گاهي مي‌فرمايد شما صبر كنيد گاهي هم در مواردي مي‌فرمايد سريع الحساب است سريع الرضا است خب اگر ذات اقدس اله همه جا سريع الرضا است همه جا سريع الحساب است ديگر جا براي صبر نيست
پس اينها مراحلي را و كلاسهايي را ذات اقدس اله فراسوي اينها گشود تا اينها متنبه بشوند نشد بعد هم دست به كار سنگين و خطرناك ديني زدند .
يك وقتي يك كسي معصيت شخصي مي‌كند باز هم ممكن است ذات اقدس اله مهلت بدهد اما الآن دست به يك توطئه‌اي زدند كه با دين خدا، آيات الهي يا درصدد مقابله با كتاب آسماني يا درصدد مقابله با پيغمبر برامدند باز هم ذات اقدس اله به اينها مهلت مي‌دهد يا نه اينجا ديگر جاي مهلت نيست براي اينكه همهٴ مراحل گذشت نا
فرمود به اين‌كه ﴿إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ تو در جواب اينها بگو ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ مكر خدا سريعتر از آن است شما مي‌خواهيد توطئه كنيد؟ خدا زودتر از شما توطئه مي‌كند .
﴿قل الله أسرع مكراً﴾ چرا؟
به چه دليل خدا مكرش سريعتراست؟ براي اينكه ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ فرمود فرستاده‌هاي ما اينجا از موراد حساس التفات از غيبت به خطاب است كه خود خدا قهرش را به ميدان آورد فرمود ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ خب ماموران ما مي‌نويسند مدعا اين است كه ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ شما داريد توطئه مي‌كنيد؟ توطئهٴ خدا زودتر به بار مي‌نشيند چرا؟ براي اينكه ماموران الهي مي‌نويسندإنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ اين مكر شما را مي‌نويسند
1⃣
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (۲۲)

﴿نمونه کفران نعمت ﴾

مي‌فرمايد اينها فوراً به جاي سپاس گذاري شروع مي‌كنند به كفران نعمت، نمونه را ذكر مي‌كند نمونه همين مسافرتهاي دريايي و امثال دريايي است كه خطرزاست وانسان در حال خطر به ياد خدا مي‌افتد بعد وقتي كه نجات پيدا كرد يادش مي‌رود.

﴿هو الّذي يسيّركم في البرّ والبحر﴾
كلمه حركت در قرآن كريم نيست و خدا هم به عنوان محرّك در قرآن معرفي نشده اما سير و مسيّر آمده كه همان معناي حركت است محرّك واقعي شما خداست براي اينكه او شما را متمكن كرده او وسايل حركت شما را فراهم كرده و محرّك اصلي هم اوست آن قانون حركت كه تام باشد بايد برسد به آن محرّك غير متحرك از اين دو سه جهت ذات اقدس اله مسير و محرّك است فرمود ﴿هو الّذي يسّيركم في البرّ والبحر حتّي إذا كنتم في الفلك﴾
وقتي سفر دريايي مي‌كنيد در كشتي نشستيد ﴿و جرين بهم﴾
قبلاً كه موتور و امثال ذلك نبود اينها با نسيم و با باد و امثال ذلك حركت مي‌كردند مواظب بودند كه كدام طرف نسيم مي‌آيد كدام طرف باد مي‌آيد چه وقت طوفاني است چه وقت طوفاني نيست برآن مسير حركت مي‌كردند ﴿و جرين بهم بريح طيّبة﴾ با يك وزش باد ملايم معتدلي اين كشتي جابجا مي‌شد ﴿و فرحوا بها﴾ خيلي خوشحال شدند به اين سفينه‌شان و به اين طيبشان كه باد مناسب مي‌وزد و ما را به مقصد هدايت مي‌كند ﴿جائتها ريح عاصف﴾ يك تندباد توفنده‌اي فرا مي‌رسد و اين بادها اين آبها را مي‌شوراند وقتي آب دريا را شوراند از هر طرفي موجي بلند مي‌شود ﴿و جاءهم الموج من كلّ مكان و طنّوا أنّهم أُحيط بهم﴾ ديگر تقريباً گمانشان اين است كه محاط شدند و اين امواج سهمگين مهلك به اينها محيط است اينها أُحيط بهم هستند يعني محاط شدند از هر طرف موج دارد راه براي نجات نيست در چنين حالي ﴿دعوا الله مخلصين له الدّين﴾ ترس عامل اعتقاد به خدا نيست كه برخيها پنداشتند ترس باعث آن غبارروبي و حجاب روبي و حجاب‌زدايي و غفلت زدايي است انسان كه غافل باشد گاهي به قدرت خود تكيه مي‌كند گاهي به قدرت قبيله و عشيره و باند و حزب و مانند آن تكيه مي‌كند وقتي همه اينها از دست او رفت به يك قدرت ازلي تكيه مي‌كند.

نقش ترس و مرض و مانند آن اين است كه غبارروبي مي‌كند ديگر جا براي اين نيست كه انسان به يكي از اينها تكيه بكند چون مي‌بيند كه هيچ كدام در دسترس او نيستند يا نمي‌دانند يا نمي‌توانند
بعد هم سوگند ياد مي‌كند كه اين لام، لام قسم است ﴿لئن أنجيتنا﴾ با خداي خود دعا و مناجات دارند كه از اين وهله اگر ما را نجات دهي ﴿لنكوننّ من الشاكرين﴾ ما سپاسگزاريم معناي شكر هم اين است كه نعمتهايي كه به ما دادي ما در راه تو صرف مي‌كنيم و شيطان هم از راه كفران نعمت تهديد كرده است گفت ﴿ولاتجد أكثرهم شاكرين﴾ آنهايي كه نعمت را بجا صرف نمي‌كنند كفران نعمت مي‌كنند. ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ بعد مي‌فرمايد ﴿فلمّا أنجاهم.......3⃣
فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَتَاعَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (۲۳)﴾


مي‌فرمايد ﴿فلمّا أنجاهم﴾ همين كه ذات اقدس اله اينها را به ساحل امني رساند فوراً شروع مي‌كنند به ظلم و ستم اذا همين اذاي مفاجات همين اذاي مفاجاتي كه درآيهٴ 21 به صورت اصل كلي آمد ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ اينجا فرمود ﴿إذا هم يبغون في الأرض بغير الحقّ﴾
بعد حالا يك اصل كلي را ذات اقدس اله اعلام مي‌كند فرمود ﴿ياأيّها الناس﴾ اين يا أيّها الناس مي‌خورد به اينكه اوّل آيه باشد ولي چون اوّل مطلب است ولو در وسط آيه هم شد يا أيّها الناس آمده ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ هيچ كسي به هيچ كسي ظلم نمي‌كند مگر به خودش، سايه ظلم او به ديگري مي‌رسد يعني حتي اگر يك كسي خداي ناكرده دست به قتلي زد يك مظلومي را كشت در حقيقت خود را به عذاب اليم گرفتاركرده است و او را چند لحظه رنجاند بعد او راحت مي‌شود ديگر خودش افتاد در يك عالمي كه ﴿ثمّ لايموت فيها و لا يحيي﴾ فرمود ﴿إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾

فرمود به اينكه ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ اين مطلب اوّل،
كه اينچنين نيست كه حالا شما ظلم كرديد به ديگري ظلم كرديد عليه خود شماست
دوم خوب چه گير شما مي‌آيد ﴿متاع الحياة الدنيا﴾ درباره متاع دو قرائت شد يكي نصب، يكي رفع، وقتي نصب خوانده مي‌شود اينجا مفعول بغي است كه شما آنكه گيرتان مي‌آيد متاع بغي است يا مفعول مطلق فعل محذوف است كه تتمتعون متاع الحياة الدنيا يعني بهر‌ه‌هايتان، همان بهره‌هاي دنيايي است
متاع الحياة الدنيا است خوب دنيا چيست اين را آيه بعد شرح مي‌دهد پس آن آيهٴ 21 به منزله متن است اين آيه 22 و 23 بمنزله شرح آن است و آيهٴ 24 بمنزله شرح الشرح است اين كه فرمود ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم متاع الحياة الدنيا﴾ آنگاه إنّما مثل الحياة الدنيا كذا و كذا....4⃣
إِنَّمَا مَثَلُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّي إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(۲٤)

بعد از اينكه فرمود عده‌اي به جاي حق شناسي در برابر رحمت به ناسپاسي مبتلا هستند و از آن جهت كه منشأ هر خطا حبّ دنياست «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة» و رأس كلّ خطيئه هم حبّ الدنيا است دنيا را براي ما تشريح مي‌كند اگر قرآن كريم كتاب هدايت و موعظه است معلّم كتاب و حكمت هم هست ﴿يعلّمهم الكتاب والحكمة﴾ كه قهراً اخلاقش يك اخلاق تحليلي است موعظه‌اش يك موعظه تعليلي است مي‌فرمايد محبّت دنيا رأس كلّ خطيئة است.

﴿فرمود ﴿إنّما مثل الحياة الدنيا﴾
مثل مي‌زند دنيا را مثل چي؟ مثل باراني كه از بالا بيايد از آسمان بيايد و روئيدنيهاي زمين با او مخلوط بشوند آن بذرهاي قبلي، آن ريشه‌هاي قبلي با اين باران مناسب مخلوط مي‌شوند و شكوفا مي‌شوند و رويش مي‌كنند ﴿فاختلط به نبات الأرض﴾ اين نبات الأرض، ذات اقدس اله سهم همه را مشخص كرده،خدا معيل همه است و همه موجودات هم عائله خدا هستند ﴿ما من دابّة في الأرض إلاّ علي الله رزقها﴾ خيلي از ميوه‌ها هستند كه خاصيتهاي فراواني هم دارند اما با ذائقه انسان سازگار نيست بوي آنها انسان را مي‌رنجاند .
همه مرزها مشخص شده سهميه داده كه كسي روزي ديگري را غارت نكند فرمود ﴿ممّا يأكل الناس والأنعام﴾ روزي همه را داد اينطور نيست كه خداوند روزي انسانها را مي‌دهد روزي حيوانات را نمي‌دهد روزي هر كسي را مي‌دهد
﴿حتي إذا أخذت الأرض زخرفها﴾
وقتي زمين زيور خودش را گرفت و به تن بست و آرايش يافت ﴿وازّيّنت و ظنّ أهلها أنّهم قادرون عليها﴾ اهل اين زمين فكر مي‌كردند كسي كه صاحب آن باغ است صاحب آن مزرعه هست فكر مي‌كند كه حالا امسال درآمد خوبي دارد پائيز خوبي دارد ﴿أتاها أمرنا ليلاً أو نهاراً﴾ حالا يا صاعقه مي‌آيد يا سيل مي‌آيد يا زلزله مي‌آيد يا حوادث ديگر مي‌آيد يا ملخ مي‌آيد هرچه هست بالاخره يا ميكربهاي ديگر مي‌آيد شب يا روز ﴿فجعلناها حصيداً﴾ ما يك وقتي سرهاي اينها را قطع مي‌كنيم يك وقتي نه اينها را ريشه‌كن مي‌كنيم اين ريشه‌كن كردنها را مي‌گويند مستأصل يعني اصلش برداشته شد ديگر اميد اينكه بعد رشد بكند نيست فرمود ما طوري اينها را مستأصل و محصود و ريشه‌كن مي‌كنيم كه جايش هم صاف مي‌شود اصلاً معلوم نيست ديروز در اينجا بوده‌اند ﴿كأن لم تغن بالأمس﴾
بعد مي‌فرمايد آيات خودمان را به صورت شفاف و مفصّل بازگو مي‌كنيم تا صاحب خردان تفكر كنند
اين ترجمه اين آيه است اين را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد به اين‌كه دنيا را به اين وضع ياد شده تشبيه كرد معلوم مي‌شود آمدن باران، رويش گياه، تقسيم روئيدنيها به غذاي انسان و غذاي دام و زيور زمين، تزيّن زمين، اينها هيچ كدام دنيا نيست، براي اينكه دنيا را به اين دارد تمثيل مي‌كند، تشبيه مي‌كند اينها يك زندگي عادي است اينها آيات الهي است اينها هيچ كدام دنيا نيست خطر نيست منشأ خطر نيست
امّا اگر كسي نه، به دنبال پست و مقامي مي‌رسد كه به اينها دسترسي پيدا كند آن دنيا است فرمود اگر كسي تلاش و كوشش كرد كه به پست و مقام برسد، مي‌رسد ولي همين كه مي‌خواهد لذّت ببرد مي‌بيند بساطش برچيده مي‌شود آن يك امر وهمي، شبيه اين امر عيني است فتحصّل كه آسمان و زمين و حوادث و رخدادها اينها دنيا نيست كه «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»5⃣
بعد از اينكه به دنيا زدگان فرمود ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم متاع الحياة الدنيا﴾ آنگاه دنيا را و متاع دنيا را تفسير كردند تا صاحب نظران تفكّر كنند
در جريان كشتي نشسته ها فرمود به اين‌كه اينها اوّل سوار كشتي مي‌شوند نسيم ملايمي مي‌وزد و باد موافقي وزيدن مي‌گيرد اينها كشتيشان به سرعت به طرف مقصد حركت مي‌كند اوّل سير است بعد جَرْي است اوّل نرم است، آرام است بعد تند است دفعتاً طوفاني مي‌وزد و اينها احساس خطر مي‌كنند
در جريان دنيا، بخشي از آن مثالها و آن مطالب را متمثّل كردند فرمودند دنيا جز اين نيست بنابراين، اين رأس كلّ خطيئه هم خواهد بود مذموم هم هست
عمدهٴ آن است كه انسان منزوي نباشد. از دنيا، منزوي باشد، نه از جامعه، نه از خدمت كردن، نه از سياست، نه از ديانت، نه از مسائل اجتماعي، در متن جامعه باشد هر كاري كه بالاخره از دست او ساخته است با تمام تلاش و كوشش انجام دهد ولي اخروي فكر كند نه دنيوي،
ما موظفيم هر چه از دستمان برمي‌آيد لله به اين جامعه عرضه كنيم از آن به بعد ديگر نه تكليف ماست و نه ما عهده‌دار غصّه آنيم .
مثل دنيا اين است در آن آيهٴ قبلي فرمود ﴿و جرين بهم بريح طيّبة و فرحوا بها﴾ اينجا ... هم فرمود ﴿فاختلط به نبات الأرض ممّا يأكل الناس و الأنعام حتّي إذا أخذت الأرض زخرفها و ازّينّت و ظنّ أهلها أنّهم قادئن عليها﴾
بعد آنجا فرمود به اين‌كه ﴿جائتها ريح عاصف﴾اين‌جا فرمود ﴿أتاها أمرتا ليلاً أو نهاراً﴾ اين تقريباً مقابل آن است
اينجا فرمود ﴿فجعلنا حصيداً﴾ اين تقريباً يك تشبيهي است آن گياههايي كه درو مي‌شوند محصود مي‌شوندمي‌گويند حصيد .حصيد و اينها يك گياهي نبودند كه درو شوند ولي شبيه گياها ن درو شده است كه از ريشه كنده شده‌اند كه مستأصل‌اند يعني اصلشان برانداخته شد.6⃣
.وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ (۲۵)﴾


﴿والله يدعو إلي دارالسلام﴾ اين دار السلام مي‌تواند اختصاص به بهشت نداشته باشد كه اين سلام همان از اسماي الهي باشد كه ﴿السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار﴾ دار سلام داري كه به ذات اقدس اله ارتباط دارد بهشت دار السلام است يك، در دنيا هم ما دارالسلام داريم كه همين «كلمةُ لا إله إلاّ الله حصنى» حصن يعني قلعهٴ من اگر كسي موحدانه زندگي كرد اين در دارالسلام است چه اينكه دربارهٴ ولايت اهل بيت عليهم‌السلام هم آمده است كه «ولاية علي ابن ابيطالب حصنى» كسي داخل در اين ولايت بود در اين قلعه است آدم در دنيا هم هست مي‌تواند در دارالسلام باشد يعني يك فرد جايي برود كه بالاخره نه كسي را فريب بدهد نه فريب كسي را بخورد اين مي‌شود دارالسلام. جايي كه آدم گناه نكند به اين فكر نباشد كه براي كسي چاه بكند يا خودش در چاه بيفتد خب دارالسلام است ديگر.

خب اين بزرگاني كه در قيامت با قلب سليم وارد مي‌شوند اين سلامت دل را از كجا به دست آوردند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ حالا آن مصاديق كاملش مصداقهاي كاملش نظير وجود مبارك حضرت ابراهيم سلام الله عليه هم كه ﴿إذ جاء ربّه بقلب سليم﴾ ولي ديگران مرحلهٴ وسطي و نازله را دارند ديگر ﴿يوم لاينفع مال و لا بنون إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ خب اينهايي كه با قلب سليم وارد قيامت مي‌شوند اين سلامت دل را كجا كسب كردند اگر در دارالسلام نرفته بودند كه قلب سليم نصيبشان نمي‌شد
پ خب اين بزرگواران كه سالماً در دنيا زندگي مي‌كنند و سالماً رحلت مي‌كنند پس در دارالسلام هستند
ديگر اين است كه اگر در روايات و در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه آمده است كه تقوا دار حصن است يعني همين. ما مي‌خواهيم بازي بكنيم يا زندگي بكنيم بله بازي بكنيم عيب است و نقص. زندگي بكنيم بي عيب و نقصيم اين مي‌شود دارالسلام.
فتحصّل آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ انعام بله ظاهرش دارالسلام بهشت است حالا آن را هم مي‌شود توسعه داد ولي ظاهرش بهشت است براي اينكه ﴿لهم دارالسلام عند ربّهم﴾[ اين در اين باره.
اما اينجا فرمود ﴿والله يدعوا إلي دار السلام و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ اين دومي كه در دنيا است خب اولي هم مي‌تواند دنيا باشد هم آخرت اينكه دارالسلام است بنابراين اگر كسي مومن بود در دارالسلام است خودش هم راحت است بعدش هم مي‌تواند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ را تهيه كند.
والحمدلله رب العالمین 🤲
صفحه 212 سوره مبارکه یونس از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم

﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ (۲۶) وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷)﴾

بعد از اينكه فرمود خداوند همه را به دارالسلام دعوت مي‌كند فرمود يك عده مي‌پذيرند يك عده نمي‌پذيرند
آنهايي كه دعوت اين ميزبان را پذيرفتند پذيرايي آن همان است كه در آيهٴ 26 بيان شد آنهايي كه عالماً و عامداً اين دعوتنامه را رد كردند و دعوت اين ميزبان را نپذيرفتند مشمول مضمون آيهٴ 27 خواهد بود،
آنهايي كه مي‌پذيرند كار خوب مي‌كنند يعني وظائف الهي را انجام مي‌دهند عاقبت حسني مال آنها است و زائد بر آن هر چه خدا اراده كند به آنها عطا مي‌كند و چهره آنها پژمرده نخواهد شد غبار آلود نخواهد شد ذليل نخواهند شد و اينها اصحاب الجنت هستند و دائما در آن مي‌مانند
والذين يعني وللذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها كه اين سيئة گرچه نكره است در سياق مثبت ولي طبق مقام خاص مفيد عموم است اينجا هم جزاء سيئةٍ يعني جزاء كل سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة اينها ذليلانه معذب مي‌شوند كه هم عذاب معنوي دارند هم عذاب حسّي و هيچ كسي اينها را از عذاب حسي و غير حسي نجات نمي‌دهد
﴿كانما اغشيت وجوههم قطعاً من الليل مظلما﴾ آن قَتَري كه در آيه قبل نفي شد براي اينها به طريق اولي اثبات شد اين إِغشي چون دو تا مفعول مي‌گيرد اغشيت وجوههم مفعول دومش قطعاً من الليل است خداوند تكه تكه‌هاي شب را پوشش اينها قرار داد خود ليل خوب تاريك است اما تقييد به اظلام اين شدت ظلمت را مي‌فهماند نظير آنچه در سوره مباركه نورآمده است و ظلمات بعضها فوق بعض اين يك تاريكي مضاعف است ﴿قطعا من الليل مظلما﴾ مظلم يعني تاريك لازم است متعدي نيست اينجا مظلم هم يعني صار ذا ظلمة لازم است متعدي نيست ﴿قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾ آن قَتَري كه براي مومنان از مومنان سلب شده است به دو بيان براي تبهكاران ثابت شد يكي در آيه 26 فرمود ﴿ولا يرهق وجوههم قتر﴾ خوب كسي كه در دارالسلام است عاقبت حسني مال او است و به لقاء الله بار مي‌يابد و زائد بر حسني هم بهره او است يقينا چهره چنين آدمي تاريك نيست. اين تعريضش بيش از آن مدلول ظاهري او است ﴿لايرهق وجوههم قترٌ﴾ يعني قتر مال ديگران است نه مال این. در آيه بعد يعني همان آيه 27 مي‌فرمايد ﴿كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما﴾ بنابراين درهم بودن چهره آنها و غبارآلود بودن چهره تبهكاران از دو راه ثابت شده است يكي تعريض و يكي هم تصريح .2⃣

﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشْرَكُوا مَكانَكُمْ أنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29)

پاداش و جزای محسنان.مسیئان در آیات 28 و29

براي محسنان جزاي روشني است براي مسيئان هم جزاي تاريك و تلخي

آيهٴ 28 و 29 مربوط به زمان جزا است
اينكه فرمود ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ و اينكه فرمود ﴿والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة﴾ اين كجا است چه روزي است فرمود آن روز حشر اكبر است كه همه را جمع مي‌كنيم ﴿و يوم نحشرهم جميعاً﴾ روزي كه ﴿إنّ الأولين والاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾ .

مطلب دوم آن است كه چون محور اصلي مباحث قبلي را توحيد و شرك تشكيل مي‌داد جزاي موحدان و كيفر مشركان بايد بازگو بشود مي‌فرمايد در آن حشر اكبر ما به مشركان و شركاي آنها يعني به عابد و معبود به وثن و وثني هر دو مي‌گوئيم سر جاي خودتان باشيد تكان نخوريد ﴿ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ نظير اين ايست بازرسي است كه براي بررسي است در سورهٴ مباركهٴ صافات و مانند آن آمده است كه ﴿و قفوهم﴾
چرا اينها را بازداشت كنيد ﴿إنّهم مسئولون﴾ اين سؤال همان سؤال توبيخي است كه مي‌گويند فلان كس را زير سؤال بردند نه سؤال علمي

پس مطلب دوم اين است كه اينها كه سرجايشان بازداشت شدند براي آن است كه سؤال بشود سؤال هم از مشركان مي‌شود هم از آن اصنام و اوثان و معبودان آنها، اينگونه صحنه در قيامت مال هر تابع و متبوع است اعم از عابد و معبود و مطيع و مطاع، خواه به صورت عابد و معبود باشد 3⃣

بعد مي‌گوييم از هم جدا بشويد ﴿فزيّلنا بينهم﴾ ما زائل مي‌كنيم تفرقه ايجاد مي‌كنيم مكانشان را فرق مي‌گذاريم يكي اين طرف يكي طرف ديگر اين چطوري جدا مي‌كنيم؟ يعني فقط جاهايشان را يا نه آن مكانت، مكان كه هر كسي در جاي خودش ايستاده است ﴿مكانكم أنتم و شركائهم﴾ هر كسي سر جاي خودش ايستاده ديگر اما اين مكانتها را ما ازاله مي‌كنيم تزييل مي‌كنيم يعني زائل مي‌كنيم ﴿فزيّلنا بينهم﴾ وقتي تزييل كرديم آنگاه حرفها روشن مي‌شود مي‌بينيد به اين‌كه منطق آن معبودها اين است كه اينها كه ما را عبادت نكردند كه براي اينكه ما اصلاً خبر نداشتيم ﴿ما كنتم إيّانا تعبدون إن كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اين إنْ مخفّف از مثقّله است يعني إنّ به تحقيق كه ما خبر نداشتيم كه اينها دارند ما را عبادت مي‌كنند
از اينجا معلوم مي‌شود كه يك سلسله عابد و معبودهايي نظير فرعون و آنها هستند كه بحث خاص خودشان را دارند مي‌افتد در وادي استضعاف و استكبار، خب فرمود ﴿و يوم نحشرهم جميعاً ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ شما و شركا آنهايي كه شما خيال كرديد شركاي الهي هستند سر جايتان باشيد تا بين شما چون يوم الفصل است ديگر، بين شما داوري كنيم
اينها خيال مي‌كردند كه كاري از اينها ساخته است معلوم شد كه كاري ساخته نيست همه‌اش برطرف شد خود آن واقع درآمد يعني انساني كه دويده با پايان افق رسيده اين ﴿زيّلنا بينهم﴾ است يعني اين آقاي تشنه كه خيال كرده اينجا آب است وقتي با پايان افق رسيده اين تزييل است يعني زال ما بينهم و بين ما يتخيل اين خيال مي‌كرد كه اينجا آب است و حال اينكه خبري نيست آنگاه ﴿و قال شركاؤهم ما كنتم إيانا تعبدون﴾ خدايا ما نه تنها دعوت نكرديم اينها را اينها اصلاً ما را عبادت نمي‌كردند اينها به دنبال چيز ديگري بودند كه در ما نيست نشانهٴ آن اين است كه تو خودت بهتر مي‌داني تو شاهدي اينها مگر مقرب را عبادت نمي‌كردند ما كه نه اين سمت را داريم نه ادعا كرديم اينها مگر شفيع را عبادت نمي‌كردند ما خودمان نه شفيع هستيم نه ادعا كرديم تو كه بهتر مي‌داني
اينكه فرمود ما به مشركان مي‌گوييم ﴿انتم و شركاؤكم مكانكم انتم و شركاؤكم فزيّلنا﴾ نه اينكه اول همه را در يك صف قطار مي‌كنيم بعد مي‌آييم و جدا مي‌كنيم نه همين كه مي‌گوييم هر كدامتان سر جايتان بايستيد
با تفرقه مي‌گوييم يعني مرز عابدان را از مرز معبودها جدا مي‌كنيم معبودها به صورت يك تكه چوب و سنگ در مي‌آيند

﴿فكفيٰ بالله شهيداً بيننا و بينكم....﴾

بعد فرمود ﴿إن كنّا﴾ يعني إنّ به تحقيق كه ما از اين صحنه غافل بوديم الآن ما را اينجا احضار كردي براي چه؟ جواب مي‌دهد به اينكه احضار كرديم كه آنها جوابشان را بفهمند ﴿فكفي بالله شهيداً بيننا و بينكم إنْ كنّا عن عبادتكم لغافلين﴾

آنگاه فرمود ﴿هنالك تبلوا كلّ نفس ما أسلفت﴾.
و كفي بالله شهيدا﴾ مگر در محكمه شاهد نمي‌خواهد خب خود قاضي شاهد است ديگر. در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه هست كه «اتقوا معاصي الله فى الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» از گناه تنهايي بپرهيزيد نگوئيد اينجا كسي نيست بالاخره آن كه امروز مي‌بيند فردا هم او قاضي است فإنّ الشاهد هو الحاكم اينها مي‌گويند به اين‌كه خود جناب قاضي شاهد است ديگر،4⃣
هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)﴾

حالا آزمايش شروع مي‌شود جزا شروع مي‌شود ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾
تبلوا از ماده بلا است بلا يعني كهنه كردن آزمودن ﴿وبلوناهم بالحسنات و السيئات﴾ مبتلا شدن امتحان كردن است و امتحان كردن . كهنه كردن كنايه از اين است كه من خوب اين را آزمودم.
بلا يعني كهنگي.. تبلوا يعني همه مي‌آزمايند هر كاري كه قبلا انجام مي‌دادند خيال مي‌كردند تلخ است يا شيرين الان مي‌آزمايند ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾ هر چيزي را قبلا انجام دادند عين آن كار را نه جزاي آن كار را عين آن كار را چون من يعمل مثقال ذره همان را مي‌بينند من يعمل مثقال ذره شر يا خير همان را مي‌بيند اگر اينچنين است همان را تجربه مي‌كند همان را مي‌چشد همان را مي‌پوشد همان را بر سر مي‌گذارد اگر سر گذاشتني است كه ﴿لهم مقامع من حديد﴾[51] مي‌شود اگر پوشيدني است كه ﴿سرابيلهم من قطران﴾[ مي‌شود اگر خوراكي است كه ﴿طعام الاّ من غسلين﴾مي‌شود ﴿لايسمن ولايغني من جوع﴾ مي‌شود و مانند آن..

بعد در دنيا يك عده‌اي به دنبال مولاي سرابي مي‌گشتند فرمود اينجا ديگر نه ﴿و ردّوا الي الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾ آنهايي كه ﴿لبئس المولي و لبئس العشير﴾ به دنبال آنها راه افتاده بودند ﴿ضل عنهم﴾ گم مي‌شوند نه اينكه ما آنها را مي‌آوريم چوب مي‌زنيم گم مي‌شود اينها به دنبال اوهام بودند سمتي براي اين بتها قائل بودند كه خود اين بتها خبر نداشتند فرمودند ﴿ان كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اينها مي‌گفتند مقرب ما كه مقرب نبوديم نه ما ادعا داشتيم نه كسي همچين رسالتي را به ما داد اينها به دنبال مقرب مي‌گشتند عوضي گرفتند.5⃣
﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ (31)

عناصر محوري سورهٴ مباركهٴ يونس را اصول اعتقادي تشكيل مي‌دهد يعني توحيد و نبوت و معاد و مانند آن با بيانهاي گوناگون مسئلهٴ توحيد و سائر معارف اعتقادي را بيان مي‌كند
گاهي از راه حكمت، گاهي از راه موعظه، گاهي از راه جدالِ‌احسن، گاهي استدلال محض است

در اين بخش سه حجت و سه برهان بر توحيد اقامه مي‌شود يكي ﴿قل من يرزقكم من السماء والأرض﴾
يكي هم ﴿قل هل من شركائكم من يبدؤُا الخلق﴾ يكي ﴿قل هل من شركائكم من يهدي إلي الحق﴾ يعني آيهٴ 31 تا آيهٴ 33 ناظر به دليل اوّل است آيهٴ 34 دليل دوم و آيهٴ 35 دليل سوم.

مطلب ديگر اينكه فرق بين احتجاج اوّل با حجت ثاني و ثالث آن است كه حجت ثاني و ثالث همان صبغهٴ عقلي محض را دارد يعني برهان صرف است امّا حجت اولي، دليل اوّل جنبهٴ جدال احسن دارد زيرا مبادي اين حجت هم معقول است هم مقبول و مورد پذيرش آنهاست امّا مبادي و مقدمات حجت دوم و سوم در عين حال كه معقول است مقبول آنها نيست در حجت دوم كه معقول است ولي مقبول آنها نيست از راه معاد، برهان اقامه مي‌كند كه شما كه با مردن نابود نمي‌شويد يقيناً بعد از مرگ يك حياتي هست و انسان براي هميشه زنده است پس يك راهنمايي مي‌خواهد، يك ديني مي‌خواهد، يك قانوني مي‌خواهد، يك قانون آوري مي‌خواهد، يك قانون آفريني مي‌خواهد از راه معاد، مبدأ را ثابت مي‌كند .
حجت سوم از راه لزوم هدايت و رهبري مطلب را ثابت مي‌كند بالاخره شما راهنما مي‌خواهيد يا نه،؟؟ يعني جميع آن چه را كه بشر لازم دارد خوب مي‌فهمد يا اينكه از بسياري از اشيا و اسرار عالم بي‌خبر است كه بسط حجت دوم و سوم به خواست خدا بعداً خواهد آمد.

اما حجّت اولي كه صبغهٴ جدالِ‌احسن دارد اين است كه اين مبادي هم معقول است و حق است و برهاني، هم مقبول اينهاست در آن احتجاجهايي كه به اين صورت بيان مي‌شود از اينها بپرس اگر از اينها بپرسي اينها جواب مي‌دهند ﴿فسيقولون الله﴾ و مانند آن، مي‌خواهد از مقبول بودن اين مبادي كمك بگيرد و دليل اقامه كند اگر مقدمات يك دليل صبغهٴ مقبوليت داشت و چون مقبول است دليل روي آن استوار است چنين چيزي مي‌شود جدال احسن، براي اينكه حق و معقول بودنش ثابت است مقبول بودنش هم كه از راه اقرار آنها تصويب مي‌شود، مي‌شود جدال احسن اين حجّت اولي، جدال احسن است.

معقول بودنش از اين است كه خود آسمان و رزقي كه از آنجا مي‌آيد زمين و رزقي كه از زمين مي‌رويد همه اينها نيازمند مبدأ فاعلي هستند همه اينها نبودند پيدا شدند. تصادف محال است و بخت و اتفاق محال است يك شيء خودبخود پديد نمي‌آيد پس يك عاملي دارد چون سراسر حكمت است و علم است يك مبدأ عليم و حكيم لازم دارد6⃣
قرآن كريم طرزي سخن مي‌گويد كه همگان مي‌فهمند فرمود به اين‌كه اين نظم كه در اين عالم مشهود است اين نه خودبخود پيدا شده نه يك كسي كه جاهل است اين را آفريد و نه بشر اينها را ساخت پس اينها يك مبدأيي دارند
همه نظمها را در قرآن كريم بيان كرده فرمود آن روزي كه از آسمان مي‌آيد يك مبدأيي دارد روزي كه از زمين بيرون مي‌آيد يك مبدأيي دارد بالاخره، شما يك جمادي را تحويل زمين مي‌دهيد يك مشت خاك روي آن مي‌ريزيد ديگر خبر نداريد كه چگونه اين مرده زنده مي‌شود كدام قسمتش جوانه مي‌زند بالا مي‌آيد كدام قسمتش ريشه مي‌شود پايين مي‌رود چند تا ريشه بايد داشته باشد چند تا جوانه بايد داشته باشد چه طور بايد رشد كند اصلاً شما خبر نداريد خب پس ﴿من يرزقكم من السماء والأرض﴾

دربارهٴ حيات و ممات اينطور است اخراج حي از ميت اينطور است اخراج ميت از حي اينطور است گاهي ما يك نبات و خوشه زنده‌اي را كه حيات گياهي دارد از يك بذر مرده جامد بيرون مي‌آوريم گاهي از خوشهٴ زنده يك بذر و حبّه و هستهٴ‌جامد مي‌رويانيم و خارج مي‌كنيم چه اينكه در حيات و ممات معنوي هم همينطور است گاهي از يك مسلمان كافر متولد مي‌شود گاهي از يك كافر، مسلمان توليد مي‌شود پس حيات و ممات و اخراج حي از ميت و اخراج ميت از حي از همين قبيل است بعد مالك چشم و گوش بودن، اين چشم و گوش، خودش ممكن الوجود است نظمش ممكن الوجود است اسراري كه ساليان متمادي بايد يك كسي درس بخواند تا يك متخصص چشم راست بشود آن هم بخشي كه حتي قدرت درمان چشم چپ را تخصصش را ندارد مالك سمع و بصر بودن، در اصل آفرينش، تدوين او، تنظيم او، حفظ او، نگهداري و نگهباني او از حوادث،

بعد از ذكر اين سه نمونه جمع بندي مي‌كند ﴿و من يدبّر الأمر﴾ بالاخره چه كسي تدبير امور را به عهده مي‌گيرد؟ ﴿فسيقولون الله﴾

خوب اينها امور معقول را از اين مشركان اقرار مي‌گيرند اين مي‌شود مقبول، وقتي هم حقي معقول بود هم مورد تسلّم خصم بود قياسي كه از چنين مبادي تشكيل مي‌شود، مي‌شود جدال احسن، اين جدال احسن را در اين بخش به صورت ﴿أفلا تتّقون﴾ ذكر كرده است فرمود حالا كه اين است به كدام سمت مي‌رويد
عدّه‌اي كه ملحد هستند در اين جدالِ‌احسن دخيل نيستند اينها را قرآن به عنوان برهان برايشان ذكر مي‌كند اما ديگر نمي‌گويد كه ﴿فسيقولون الله﴾ آنها كه ملحد هستند كه مي‌گويند ﴿ما هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيي وما يهلكنا إلاّ الدّهر﴾و مانند آن7⃣
فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ (32)

عدّه‌اي براي ذات اقدس اله شريك قائلند اما نه در وجوب، نه در خالقيت، نه در ربوبيت مطلق، كه ربّ العالمين بشود دو تا، بلكه در عبادت شريك قائلند اينها را به عنوان مقرِّب مي‌دانند به عنوان شفيع مي‌دانند كه غالب مشركان حجاز و امثال حجاز به اين وصف آلوده بودند به همه اينها مي‌فرمايد به اين‌كه شما كه براي غير خدا سمتي قائليد بايد بدانيد آنكه تدبير تمام كارها را به عهده مي‌گيرد خداست وقتي اين نتيجه را گرفتيم شما هم كه قبول داريد اگر از ما بپرسيد كه چه كسي رازق است چه كسي رازق السموات والأرض است چه كسي رازق من السموات والأرض است چه كسي مالك سمع و بصر است چه كسي مخرج الحي من الميت ﴿و مخرج الميت من الحي﴾ است و بالاخره چه كسي مدبّر امور است مي‌گويند الله وقتي كه الله شد همين الله كه مدبّر است مي‌شود ربّ، چون انسان بايد يك كسي را بپرستد كه كار به دست او باشد نفع و ضرر به دست او باشد و خير و شرّ به دست او باشد و قرب و بعد به دست او باشد كمال و وبال به دست او باشد چون تنها كسي كه اين امور به دست اوست خداست ﴿فسيقولون الله﴾

پس ﴿فذلكم الله ربّكم الحق﴾ اين نتيجه قياس اوّل،
بعد يك قياس دوم تشكيل مي‌دهد مي‌فرمايد الله حق و ليس بعدالحق إلاّ الضلال پس ليس بعد الله إلاّ الضلال و ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾

فرمود از اينها يك سؤالي بكنيد ﴿فسيقولون الله﴾ پس الله مدبّر اين امور است شما هم كه بالا بالاخره يا خوفاً من الضرر يا شوقاً إلي اللقاء يا طمعاً يا خوفاً عبادت مي‌كنيد و يا شكراً هر كدام از مبادي ثلاثه باشد بايد خدا را عبادت كنيم ﴿فسيقولون الله﴾ حالا كه اين شد ﴿فقل أفلا تتّقون﴾ چرا نمي‌پرهيزيد هم در مسئلهٴ اعتقاد بايد از شرك بپرهيزيد موحّد باشيد هم در مسئلهٴ اخلاق از آن رذائل بپرهيزيد متصف به اوصاف و صفات پاك باشيد هم درمسئله اعمال از گناه بپرهيزيد و دور باشيد بعد فرمود حالا كه الله مدبّر است آن مدبّر حق، ربّ است ولا ربّ سواه ﴿فذلكم الله ربّكم الحق﴾ حق اين است پس ولاشيء بعد الله إلاّ الضلال، كسي از راه خدا فاصله گرفت راه ديگري نيست لذا فرمود ﴿فأنّي تصرفون﴾ كجا مي‌رويد؟؟8⃣
كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)﴾


اين نظير اينكه فلمّا ذاقوا أذاق الله قلوبهم كه قبلاً اشاره شده است ﴿سأصرف عن اياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق﴾ فرمود ما ميل و علاقه برخي را مي‌گيريم براي اينكه چندين بار ما اين گرايش و لطف و صميميت را نسبت به اينها اعمال كرديم اينها بي‌ا‌عتنايي كردند بعد ما اينها را به حال خودشان رها كرديم اينكه ما ميلي در درون اينها ايجاد بكنيم به طرف معارف الهي بيايند اينگونه نيست اينها را به حال خودشان رها كرديم ﴿سأصرف عن آياتي﴾ چه گروهي را ﴿الذين يتكبّرون في الأرض بغير الحق﴾ چه كسي را؟ الذين يتكبرون را اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يعني چون اينها متكبّرانه در زمين زندگي كردند چندين بار آيات الهي را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾ ما اينها را بحال خودشان رها كرديم ديگر اينها ميل و احساس داشته باشند به طرف معارف ديني بروند ندارند اينجا هم فرمود كه قضاي الهي و حكم الهي بر فاسقان اين است كه ﴿أنهم لا يؤمنون﴾ اينها را به حال خودشان رها كرديم


صفحه 213سوره مبارکه یونس از تفسیر تسنیم


﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (۳٤)﴾

مشركان حجاز و مانند آنها هم مسئله معاد را مشكل داشتند هم در مسئله نبوت و دين مشكل داشتند چه اينكه در مسئله توحيد ربوبي هم مشكل داشتند.

در حجت اولي فرمود اگر اين مطلب را با ايشان در ميان بگذاريد خود ايشان قبول مي‌كند ﴿قل من يرزقكم من السماء والارض ام من يملك السمع والابصار و من يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله﴾

اين فسيقولون الله كه يك بار تكرار شد در حقيقت جواب اين چهار تا سئوال است اينها پاسخ مي‌دهند كه الله رازق است او مالك سمع و بصر است او مخرج الحي من الميت است او مُدَبّر الامر است .
اما در جريان معاد و همچنين نبوت و رسالت كه دو تا حجت بعدي است آنها منكر هستند آنها پاسخ نمي‌دهند لذا وقتي از آنها سئوال مي‌شود ﴿هل من شركائكم من يبدا الخلق ثم يعيده﴾ آنها نمي‌گويند كه شركاي ما اين كار را نمي‌كنند و خدا اين كار را مي‌كند اصلا اين كار را قبول ندارند يعني مي‌گويند مبدئي باشد و معادي ابتدايي باشد و آخرتي دنيايي باشد و قيامتي نيست اصلاً قيامتي نيست معاذالله حالا تا آن قيامت را شركاي ما به عهده بگيرند يا رب العالمين به عهده بگيرد اصلا معادي در كار نيست.
لذا ذات اقدس اله به پيغمبر ص فرمود آنها جواب نمي‌دهند تو در جواب بگو :
﴿قل الله يبدؤا الخق ثم يعيده﴾ الله اين كار را مي‌كند يعني اين كار في نفسه حق است شدني است و فاعل اين كار هم خدا است آنها مي‌گويند اين كار في نفسه معدوم است باطل است و حق نيست و فاعلي هم ندارد نه الله نه شركاي ما آنها برهاني براي نفي معاد ندارند هر چه هست استبعاد است نه استحاله هيچ دليلي نمي‌توانند اقامه بكنند به اينكه انسان وقتي مرد دوباره برنمي‌گردد فقط تعجب مي‌كنند گاهي هم مي‌گويند ﴿و ما نحن بمستيقنين﴾ گاهي مي‌گويند ﴿ذلك رجع بعيد﴾
1⃣
اين ﴿قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده﴾ هم براي اثبات توحيد ربوبي است هم براي اثبات معاد . آنها درباره خالقيت حرفي ندارند ولي درباره معاد حرف دارند.

مي‌فرمايد خوب از اين شركاء كه كاري ساخته نيست نه مبدا در اختيارشان است نه معاد در اختيار اينها خوب چرا اينها را مي‌پرستيد ﴿قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده﴾ آن وقت ﴿فانا توفكون﴾
افك يعني انقلاب مقلوب شدن كجا زير و رو مي‌شويد به كدام طرف برمي‌گرديد چه كسي شما را زير و رو كرده به كدام سمت داريد مصروف مي‌شويد ﴿فانا توفكون﴾



حجت سوم هم از جنس حكمت است. جدال احسن نيست لذا خداي سبحان به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه تو در جواب بگو كه حكم اين است
﴿قل هل من شركائكم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون﴾ حالا خواه شركايي كه از فرشتگان باشند يا از قديسين بشر باشند يا از افراد عادي باشند يا اصنام و اوثان باشند بالاخره آدم به كسي سر مي‌سپارد در برابر كسي سر مي‌سپارد كه او هدايت كنندهٴ انسان باشد او را به مقصد برساند آيا از اين شركاي شما هدايت صادق است اين به مسئله نبوت و رسالت و اينها برمي‌گردد كه شما گوش به حرف اينها بدهيد به مقصد برسيد از اينها ساخته است كه شما را به حق هدايت كنند اينها كه اين سمت را ندارند خودشان نيازمند به هادي هستند ﴿هل من شركائكم من يهدي إلي الحق﴾ آنها پاسخ نمي‌دهند چون منظور از دعوت به حق نبوت و رسالت است آنها نبوت و رسالت را منكرند.2⃣
وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (۳۶)﴾‌

اين قسمت از سوره مباركهٴ يونس سه تا احتجاج دارد كه احتجاج اولش جدال احسن است و احتجاج دوم و سومش حكمت .
در بخش اول كه نتيجه گرفتند فرمودند به اينكه ﴿فانا تصرفون﴾
در بخش دوم فرمودند ﴿فانا توفكون﴾ در بخش سوم فرمودند ﴿فما لكم كيف تحكمون﴾
آنگاه در پايان مي‌فرمايد خداوند به همه كارهاي اينها عالم است و مي‌داند كه اينها در محور گمان دارند زندگي مي‌كنند و حيات اينها حيات علمي نيست حيات مظنه است ظن غير معتبر هم كه در حكم شك است پس زندگي اينها شكاكانه است لذا در بخشهاي ديگر فرمود :
﴿فهم في ريب يترددون﴾ اينها بين دو جدار شك و ترديد رفت و آمد مي‌كنند براي اينكه يقين كه ندارند مي‌شود مظنه
پس اينها عمري را در شك زندگي مي‌كنند اينچنين نيست كه باطل براي آنها مسلم باشد كه حق است
يك وقت است يك كسي صاحبنظر است در چند تا مسائل به مقصد مي‌رسد در يكي دو تا مسئله هم اشتباه مي‌كند اين جهل مركب دارد در بعضي معارف يعني بالاخره علم دارد گرچه اين علمش جهل مركب است قطع دارد منتهي مطابق با واقع نيست لكن اين وثني و صنمي اصلا در فضاي شك زندگي مي‌كنند نه اينكه قطع دارد قطعش مطابق با واقع نيست كه تا ما بگوييم جهل مركب است در پايان فرمود به اينكه ﴿و ما يتبع اكثرهم الا ظنّاً﴾ خوب پس اگر مسئلهٴ ﴿فانا تصرفون﴾ است كه در ظلّ احتجاج اول آمده يا ﴿انا توفكون﴾ است كه در ذيل احتجاج دوم آمده يا ﴿و ما لكم كيف تحكمون﴾ است كه در ذيل احتجاج سوم آمده منشا همه اينها اين است كه اينها در زندگيشان زندگي گمانه زني است خلاصه به گمان زندگي مي‌كنند.3⃣

﴿و ما كان هذا القرآن أن يفتريٰ من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين﴾37﴾


حالا مسئلهٴ وحي و نبوت و اينها مي‌رسد. بعد از اثبات جريان توحيد به مسئلهٴ نبوت مي‌رسد. مي‌فرمايد شما مي‌گوييد به اين‌كه اين كتاب، اين قرآن كريم افتراست. يعني معاذالله پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) از خودش يا از ديگران مايه گرفته اين كتاب را ساخته، به شما ارائه كرده گفته كتاب الله است. شما بايد از درون بررسي كنيد اين كتاب، كتاب جعلي نيست. كتابي نيست كه كسي بتواند فِريه ببندد به او.

﴿و ما كان هذا القرآن أن يفترٰي من دون الله﴾ كارهاي ديگر، مگر كسي مي‌تواند آسمان خلق بكند، زمين خلق بكند، بعد بگويد خدا خلق كرده. كار خودش را به خدا نسبت بدهد، اينچنين نيست. اين كارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است.

مي‌گوييد نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و اين طبع اين كتاب فِريه بردار نيست. جعل پذير نيست وقتي جعل پذير نشد خودش بهترين دليل است براي اينكه كلام الله است. ترديد داريد جن و انس جمع بشويد يك سوره‌اي مثل اين بياوريد. طبع اين كتاب، طرز اين كتاب، جوهر اين كتاب آبي از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما كان هذا القرآن﴾ كه نفي استمراري است اصلاً اين سنخ. سنخ جعلي نمي‌تواند باشد ﴿وما كان هذا القرآن أن يفتري من دون الله﴾ ترديد هم داريد بايد تحدّي بكنيد
﴿ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين﴾
آنچه قبل از اين كتاب آمده به نام انجيل مسيح (سلام الله عليه)، تورات موسي (سلام الله عليه) مربوط به عهدين بالآخره كتاب‌هايي كه قبل از قرِآن كريم بود معارفشان را اِحيا مي‌كند، تصديق مي‌كند. البته منهاج و شريعتش با آن فرق مي‌كند. كه ﴿لكلٍّ جعلنا منكم شرعةً ومنهاجًا﴾
ولي خطوط كليش را تصديق مي‌كند.

نسبت به مشركان حكمت محض است. نسبت به اهل كتاب گذشته از اينكه حكمت است يعني مبادي معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادي مقبول دارد. مي‌فرمايد اين حرف‌هايش كه همان حرف‌هايي است كه در كتاب‌هاي شما است. خطوط كلي شما است. در كتاب‌هاي شما هم كه بشارت دادند به يك همچه مطلبي. خب چرا قبول نمي‌كنيد؟ شما كه عهدين را قبول داريد خطوط كلّي عهدين را قبول داريد. اين هم كه تصديق همان كتاب است. آن كتاب هم كه تبشير همين كتاب است. خب بايد قبول كنيد ديگر. اگر كتاب شما مبشِّر چنين كتابي است پس شما مي‌شناسيد، در كتاب‌هايتان بشارت داده شده و اين كتاب هم همان حرف‌هاي شما را ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ تصديق دارد. پس از طرف لاحق تصديق است، از طرف سابق تبشير است، علامتهايش هم كه هست، شما علامت‌هايش را هم كه مي‌دانيد.
4⃣
فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله﴾38﴾

هر كس هم مي‌خواستيد كمك بگيريد
در سورهٴ مباركهٴ اسراء هم كه فرمود ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾
بعد فرمود كه اينها اصلا فرهنگ محاوره ندارند اينها دوتا مشكل دارند يكي اينكه جاهلانه تصديق مي‌كنند يكي اينكه جاهلانه تكذيب مي‌كنند ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك ...فانظر كيف كان عاقبه الظالمين

اينها تكذيب كردند چيزي را كه دليل ندارند گفتند اين وحي نيست خوب به چه دليل؟ گفتند اين كلام الله نيست به چه دليل؟
تكذيب اينها جاهلانه است آن آيه ﴿لا تقف ما ليس لك به علم﴾ از اين قبيل است
﴿ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لايقولوا علي الله الا الحق﴾ از اين قبيل است كه تصديقتان بايد عالمانه باشد آن آيه مي‌گويد شما تعهد سپرديد تا چيزي براي شما مسلم نشد برهاني نشد باور نكنيد
جامعهٴ فرهنگي اگر حوزه و دانشگاه است محققانه درس بخواند اگر توده مردم است متحققانه عمل بكنند سيره‌شان سيره علمي باشد «ان الله خص عباده بآيتين من كتابه».

فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين﴾
اگر اين است ديگر نگوئيد يا تغيير يا تبديل نخير .همين است نه تبديل نه تغيير
اينكه گفتيد ﴿او قران غير هذا او يبدله﴾ پيغمبر فرمود من آن صلاحيت را ندارم الان هم مي‌فرمايد اين كتاب آن كتابي نيست كه بتوان به آن دست زد ﴿ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي﴾كه قبلا در همين اين سوره خوانده شد اينجا مي‌فرمايد ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري من دون الله﴾ ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين ...﴾ حالا ببينيد آنهايي كه با كتب آسماني انبياي گذشته بدرفتاري كردند به چه سرنوشت تلخي مبتلا شدند ﴿فانظر كيف.كان عاقبه الظالمين﴾5⃣
كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين﴾[39﴾

نگاه كن ببين عاقبت ظالمين چه شد آنهايي كه با نوح درافتادند با ابراهيم و موسي و عيسي درافتادند عاقبت آنها چه شد اينها هم همان طورند ﴿ومنهم من يؤمن به و منهم من لايؤمن به﴾
بعضي‌ها مي‌فهمند و تصديق نمي‌كنند برخي مي‌فهمند و تصديق مي‌كنند اينهايي كه مي‌فهمند و تصديق نمي‌كنند يا اصلا نمي‌فهمند درباره اينها بخشهاي آتي قرآن اين مطالب را دارد فرمود ﴿فمنهم من يؤمن به﴾ به اين قرآن ﴿و منهم من لايؤمن به﴾ آنهايي كه يومن آنهايي كه لا يومن يا فهميند و روي ﴿وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾ايمان نياوردند يا نه ﴿كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه﴾ بودند و منشا اينها فساد دروني و افساد جامعه است در يك فضاي فاسد اينها در برابر وحي موضع مي‌گيرند چون مفسدند فساد گرا هستند در برابر وحي موضع مي‌گيرند و نمي‌پذيرند6⃣
فرمود اينها مفسدند ﴿و ربك اعلم بالمفسدين و ان كذبوك﴾

آنها يكوقت است كه كاري با تو ندارند بسيار خوب. اما حالا با تو كار دارند مي‌گويند تو دروغ مي‌گويي تو ساحري تو شاعري تو كاهني

﴿و ان كذبوك فقل لي عملي و لكم عملكم أنتم بريئون مما اعمل و انا بريءٌ مما تعملون﴾اگر نقص يا عيبي در كار من است شما تبرئه‌ايد نقص يا عيبي در كار شما است من مبراء هستم شما كار خودتان را انجام بدهيد من كار خودم را انجام مي‌دهم مزاحم ما نباشيد .

بعد فرمود ﴿ومنهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم ولو كانوا لايعقلون و منهم من ينظر إليك افانت تهدي العمي و لو كانوا لا يبصرون ان الله لا يظلم ا لناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون﴾

فرمود اينها مشكل علمي دارند مشكل عملي دارند اينها گوششان را به كار نمي‌اندازند چشمشان را به كار نينداختند اينها چندتا مشكل دارند نه تنها نمي‌بينند نمي‌فهمند نه تنها نمي‌شنوند نمي‌فهمند گاهي انسان نمي‌بيند ولي بالاخره عالم مي‌شود همين كه مي‌بينيد خيلي‌ها هستند كه اعمي هستند از راه حواس ديگر مخصوصا سامعه به خيلي از مطالب علمي راه پيدا مي‌كنند بعضي‌ها هستند كه كرند اما از راه باصره به خيلي از مطالب علمي راه پيدا مي‌كنند فرمود اينها كري هستند كه نمي‌فهمند كوري هستند كه نمي‌فهمند مي‌گويند .. اگر دل همراه نباشد از اين حواس پنجگانه چه كاري ساخته اگر گوش و چشم اثر دارد دست و پا اثر دارد براي اين است كه دل زنده است.
در اينجا فرمود اينها هر دو جهت را از دست دادند نه تنها كورند بلكه بي‌دلند نه تنها كرند بلكه بي دل هستند چه توقعي داري از اينها محصول اين آيه در آيات ديگر آمده است كه ﴿صم بكم عمي فهم لا يعقلون﴾ نه تنها حواس ظاهري را از دست دادند آن دل مايه را هم از دست داده‌اند7⃣
فرمود ﴿و منهم من يستمعون اليك....﴾42﴾

گوش فرا مي‌دهند اما براي اينكه حرف تو را رد كنند نه حرف تورا قبول كنند
در سوره مباركه انعام گذشت كه برخي مي‌آيند كه حرف خودشان را به تو بزنند نه حرف تو را گوش دهند
فاذا جائك الذين يجادلون في آياتنا فقل كذا.... اصلا اين نمي‌آيد كه حرف تو را گوش بدهد مي‌آيد حرف خودش را نقد كند به فروش برساند نه انتقاد كند
او اصلا مي‌آيد كه حرف خودش را بزند نه حرف تو را گوش بدهد اينها هم همينطورند مي‌آيند كه رد كنند مي‌آيند كه بشنوند و بگويند اين شعر و سحر است و جادو طلسمو شعبده است كهانة و افترا است و مانند آن ﴿و منهم من يستمعون اليك﴾ در حاليكه اينها دو تا مشكل دارند يك ﴿افانت تسمع الصم﴾ اينها اصلا كرند ﴿ولو كانوا لا تعقلون﴾ نه تنهاكرند آن سبع مثاني را هم ندارند خيلي ها هستند كه كر هستند اما از راه باصره چيز مي‌فهمند از راه اشاره چيز مي‌فهمند
﴿ومنهم من ينظر اليك﴾برخي تو را نگاه مي‌كنند اما ﴿افانت تهدي العمي و لو كانوا لايبصرون﴾ اينها كه كورند اينهااهل نظرند نه اهل بصر اينها اهل نگاهند نه اهل ديدن.
اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر. نظر غير از بصر است اينا نه تنها بصر ندارند بصيرت هم ندارند ﴿و منهم من ينظر اليك أفأنتتهدي العمي ولو كانوا لا يبصرون﴾
بعد فرمود ما هيچ تقصيري نداريم همه سرمايه هاي دروني را به اينها داديم همه سرمايه هاي يبروني را به اينها داديم اينها بي‌جا بكار بردند خودشان را عمداً كر كردند خودشان را عمدا كور كردند ذات اقدس اله به احدي ظلم نمي‌كند و مانند آن.

والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس صفحه ۲۱۴ از تفسیر تسنیم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (٤٤) وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كأَن لَمْ يَلْبَثوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (٤۵) وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلَي مَا يَفْعَلُونَ (٤۶)﴾

بعد از اينكه فرمود همه مجاري ادراكي را به اين كافران و منافقان داديم آنها از اين بهره سوء بردند و استفاده صحيح نكردند اينها اهل نظرند نه اهل بصر . اينها سامعه درونشان را از دست دادند چشم درونشان را از دست دادند آن قلب را تيره كردند.

فرمود اين سرمايه هاي مهم را ما به اينها داديم ولي ما نگرفتيم چه اينكه در قيامت هم اينها معذب مي‌شوند ما به اينها ستم نكرديم
اينجا سه مطلب است كه دوتاش قابل فهم است يكيش بسيار دشوار است آن مطلبهايي كه قابل فهم است اين است كه ما همه مجاري ادراكي را به اينها داديم چه در سوره مباركه نحل چه در ساير سور فرمود و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون آيات فراوان ديگري است كه ما به انسان سامعه و باصره داديم و دل داديم كه مجاري اداركي شان را تامين بكنند .
ما اين مجاري ادراكي را براي تكامل به اينها داديم ما از اينها نگرفتيم اينها عمدا خودشان را كر كردند و كور كردند و مانند آن. اين معني تا حدودي قابل فهم است
درباره قيامت هم همچنين فرمود ما اينها را عذاب مي‌كنيم لكن اين ظلم نيست براي اينكه اينها در اثر سوء عقائد و اخلاق و رفتار و اينها استحقاق اين عذاب را پيدا كردند معذب مي‌شوند اين ظلم نيست اين عدل است اين دو مطلب قابل ادراك است.


مطلب مهم آن است كه مي‌فرمايد اينها به خودشان ستم كردند مگر ما چند تا خود داريم آن ظالم كيست آن مظلوم كيست حدود اينها چيست ؟؟؟؟

ما يك خودي داريم يك حد مشخصي دارد يك محدوده‌اي دارد. يك خود ديگري داريم آن هم حدي دارد و محدود مشخصي.
اگر احدي المتربتين به مرتبه ديگر تعدي بكند مي‌شود ظلم. آن مظلوم كيست و آن ظالم كيست؟ آن خودي كه خود ماهستيم آن خودي كه امانت الهي و مال ما نيست ما امين او هستيم بايد آن را حفظ بكنيم آن چيست ؟
يك فطرتي است در درون ما كه مال ما نيست ما امين هستيم بايد آن را حفظ بكنيم اگر جلوي آنرا گرفتيم به آن ظلم كرده‌ايم
اين كه فرمود اين الله لا يظلم الناس شسيئا هم درباره بحثهاي گذشته قابل فهم است يعني اين مجاري ادراكي را از دست دادند ما ستم نكرديم اينها به سوء اختيار خود كردند اينها قابل فهم است درباره بحثهاي بعدي هم كه فرمود اينها معذب مي‌شوند اين هم باز قابل فهم است براي اينكه انسان يك موجود مختاري است ديگر من شاء فاليومن ومن شاء فليكفر اما هديناه السبيل اما شاركا اما كفورا اين مضمون در آيات گوناگون است چه درباره دنيا چه درباره آخرت انا لله لا يظلم الناس شيئا قابل فهم است اين دو مطلب.1⃣
آن خود دومي خليفه الهي است فطرت الهي است اين شهوت كه خود حيواني ما است اين غضب كه خود شهواني ما است اين ظالم است آن عقل و فطرت آن فالهمها فجورها و تقويها اين نور الهي اين خو الهي اين را بعنوان امنت به ما دادند اين را ملك طلق ما نكردن كه ما هر جوز خواستيم در آن تصرف بكنيم هيچ زير سوال هم نرويم اينطور نيست اين شهوت و اين غضب مادامي كه كاري به او نداشته باشيم ما آزاديم و اينها محدوده حلال است مادامي كه به آن فطرت و به آن الهمها تعدي كرده میشود ظالم .

پس ما دوتا ما و من داريم اين من كه اهمتهم انفسهم همين من حيواني است در سوره مباركه نساء و مانند آن در ايام اعزام به جبهه فرمود اينها به جبهه نمي‌رفتند جهاد نمي‌كردند فقط به فكر خودشان بودند اهمتهم انفسهم يظنون بالله ظن الجاهليه اينها فقط به فكر خودشان بودند در حاليكه در سوره مباركه جحر فرمود اينها خودشان را فراموش كردند نسوا الله فانساهم انفسهم چون خدا را فراموش كردند ذات اقدس اله اينها انساء كردند يعني آن خودي كه خليفه الله است آن خودي كه فطره الله است آن خودي كه فالهمها فجورها و تقويها است آن نفسي كه و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها است آن خليفه خداست آن امانت الله است آن امانت را ما اينجا جا داديم اينها به اين امنت الهي پشت كردند اين را فراموش كردند .
نتیجه= نسوا الله فانساهم انفسهم2⃣
.

﴿ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾45﴾

فرمود يه ياد آن صحنه باشيد كه ما همه اين افرادي كه نامشان برده شد و ديگران همه اينها را محشور مي‌كنيم حالا صد سال طول مي‌كشد صد هزار سال طول مي‌كشد صد ميليون سال طول مي‌كشد معلوم نيست بالاخره حشر اكبر كي است بالاخره ﴿ان الاولين والاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾ همه گذشته‌ها و كسانيكه فعلا مي‌ميرند و كسانيكه بعدا مي‌ميرند باهم در قيامت محشور مي‌شوند.

فرمود آنروز چند تا نكته محفوظ است يك: چون اگر كسي بخواهد كسي را بشناسد بايد اين سه اصل باشد معروف وضعش عوض نشود او بايد وضعش طوري باشد كه عوض نشده باشد ما هم بايد وضعمان طوري باشد كه مجاري ادراكي مان محفوظ باشد سهو و نسيان و امثال ذلك نداشته باشيم و حواسمان جمع باشد فاصله هم بايد فاصله زيادي نباشد
فرمود هيچ كدام از اين سه مشكل آنجا نيست همه يكديگر را مي‌شناسند طوري است كه ﴿يتعارفون بينهم﴾
با اينكه شايد يك ميليون سال فاصله شده همه خاك شديد و دوباره از خاك برگردانديم فرمود هيچ كدام از اين سه اصل فرمود تكان نمي‌خورد ﴿و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا إلا ساعة من النهار يتعارفون بينهم﴾ اين يك ميليون سال مثل دو سه ساعت است براي اينكه معلوم شود فاصله واقعا كم است فرمود ﴿يتعارفون بينهم﴾

﴿يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا﴾ يعني در ديد آنها اين است كه مكث نكردند مگر يك مقداري از روز چرا ﴿كأن لم يلبثوا﴾ با اينكه صد سال صد و بيست سال شايد يك ميليون سال ماندند؟؟؟
از آن طرف يك ميليون سال طول كشيده خاك بدن او هزارها صورت گرفته و هزارها صورت درآمده الان ذات اقدس اله او را به اين وضع برگردانده. اين ﴿يتعارفون بينهم﴾ مال طليعه برزخ است


قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾ اينها عمر را اين سرمايه را هزينه كردند و چيزي هم بدست نياوردند لقاي الهي را تكذيب كردند خيال كردند انسان كه مي‌ميرد نابود مي‌شود مثل درختي است كه بصورت هيزم درمي‌آيد و اينها اصلا مهتدي نبودند .
اين ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ يعني چندين بار حجت بالغهٴ خدا به اينها رسيده است سخن از لم يهتدوا نيست فرمود ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ اين كان منفي اين نقش را دارد يعني اصلا هدايت بشو نبودند اينها وگرنه ما هر چه لازم بود به اينها گفتيم اگر معجزه لازم بود نشان داديم اگر ادله عقلي لازم بود نشان داديم اگر نقلي بود نشان داديم داستان و قصص و عبر بود نشان داديم اما اينها اهل هدايت نبودند ﴿و ما كانوا مهتدين﴾3⃣
﴿اما نرينك بعض الذين نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الل شهيد علي ما يفعلون﴾46﴾

بعد ذات اقدس اله پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي‌فرمايد كه اينها كه اينجور رفتار مي‌كنند اينطور نيست كه از كيفر ما بيرون رفته باشند اينطور نيست
شما يك ماموريت داريد يك وظيفه‌اي داريد بايد كارتان را انجام بدهيد پيغمبر پيغمبر است امام امام است و خدا خدا است شما وظيفه‌تان اين است كه ابلاغ بكنيد و هدايت بكنيد برخي ايمان مي‌آورند بعضي ايمان نمي‌آورند ما هم كه تمام اين مقاطع هستي‌مان در دنيا خلاصه نمي‌شود قسمت مهم محكمهٴ ما در معاد است حالا برخي از افراد را ما در دنيا تنبيه مي‌كنيم در حضور شما شما مي‌بينيد بعضي‌ها را بعد از رحلت شما تنبيه مي‌كنيم بعضي ها را هم مي‌گذاريم در معاد عند حضور الاولين و الاخرين تنبيه مي‌كنيم
ممكن است ذات اقدس اله از بعضي از وعيدها صرف نظر كند هيچ كس به اين فكر نباشد كه تا زنده است نتيجه كار خودش را ببيند البته انسان مي‌خواهد قلبش تشفي پيدا كند آن كفاري كه مسلمانها را اينگونه آزار مي‌كنند كيفر تلخ ببينند ﴿ويشف صدور قوم مؤمنين﴾ هست اما گاهي اينچنين است فرمود كه شما هميشه به فكر تسلّي و شفاء قلب خود نباشيد يك وقتي مي‌بينيد همه اوضاع سر جاي خودش است

﴿اما نرينك بعض الذي نعدهم او نتوفينك﴾ و بعد از تو ما اين كيفرها را اعمال مي‌كنيم ﴿فالينا مرجعهم﴾ اينها كه نمي‌توانند از دست ما بيرون بروند. اينها به محكمه ما برمي‌گردند و قاضي و حاكم ماييم چه اينكه شاهد هم خود ماييم
فرمود ﴿ثم الله شهيد علي ما يفعلون﴾ شهادت نه يعني اينكه در محكمه شهادت مي‌دهيم ما امروز شاهديم اينها چه مي‌كنند فردا برابر علممان عمل مي‌كنيم اينها كه نمي‌توانند انكار كنند4⃣
ولكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط وهم لا يظلمون﴾47﴾

هر امتي پيامبري دارد...
پيامبر كه آمد قبل از اينكه پيامبر بيايد بالاخره اينها در غفلت و سهو و عصيان و نسيان هستند مورد عفو الهي هستند چون كه حجت خدا بالغ نشده چه در سوره طه چه در ديگر سور اين مضمون آمده كه ﴿ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾اما حالا كه رسول آمده حجت خدا بالغ شده و عده‌اي نپذيرفتند از آن به بعد ﴿قضي بينهم بالقسط﴾
پس قبلا چون حجت خدا بالغ نبود عذابي چه عذاب دنيا چه عذاب آخرت دامن گير اينها نمي‌شد اما وقتي پيامبر آمد از آن به بعد ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحي من حي عن بينة﴾است و ﴿لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط﴾
باز اين مطلب را تكرار فرمود كه اينگونه عذابهايي كه دامن گير آنها مي‌شود چه در دنيا چه در آخرت ﴿وهم لا يظلمون﴾ است.

جريان عقل را قرآن كريم در بسياري از موارد استدلال كرده است و تنبه داده ولي عقل لازم است كافي نيست اينطور نيست كه در برابر نقل عقل حجت كافيه باشد لازم هست در همين كريمهٴ محل بحث كه فرمود ﴿اذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط﴾ معلوم مي‌شود ادله عقلي كه قبلا بود در عين حال كه لازم بود كافي نبود آيه ﴿و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾ هم بشرح ايضاً آيه‌اي كه در بخش پاياني سوره مباركهٴ نساء است كه ﴿رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[58] اين بعد الرسل نشان مي‌دهد كه قبل از رسل حجت دارند مردم بر خدا چون عقل بسيار چيز خوبي است اما خيلي از امور را نمي‌فهمند آن مقداري كه عقل نمي‌فهمد اضعاف مضاعف آن مقداري است كه مي‌فهمد عقل كليات را مي‌فهمد نه جزئيات را

بنابراين ا ينكه ذات اقدس اله در همين آيهٴ سورهٴ يونس كه فرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه پيامبري دارد و اگر پيامبرش آمد ما به قسط بين اينها حكم مي‌كنيم . قسط اسلامي اين است كه عذابهاي مقطعي مي‌شود اما تا وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در بين امت هست آن عذابهاي استئصال رخ نمي‌دهد و اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرد اينها اهل استغفار شدند باز آن عذاب استئصال رخت برمي‌بندد عذابهاي مقطعي عيب ندارد ﴿و اما نرينك بعض الذي نعدهم﴾ نه همه‌اش را چون تا تو هستي آن عذاب نخواهد آمد بعضي از آن مراحل البته عيب ندارد.5⃣
وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (٤۸)

فرمود ﴿و يقولون﴾ اين يقولون يعني حرف همه امم اين است به انبيائشان مي‌گویند يعني اين كل امت به انبيا و مرسلينشان مي‌گويند ﴿متى هذا الوعد ان كنتم صادقين﴾ نه ان كنت من الصادقين.

در جريان حضرت نوح گفتند ﴿يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ يا قوم عاد به حضرت هود گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ يا قوم ثمود به حضرت صالح گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ اينجا همان مفرد محفوظ است فعل مفرد ضمير مفرد و مانند آن..
اما در آيه محل بحث اين مربوط به نبوت عام است ﴿لكل امة رسول﴾ يعني جميع امم از باب ﴿تشابهت قلوبهم﴾ يك حرف مشتركي دارند به انبياي خودشان اين حرف را ارائه مي‌كنند و مي‌گويند ﴿ان كنتم صادقين﴾ نه ان كنت من الصادقين
در اين آيه محل بحث سخن از نبوت عام است كه امم به انبيايشان مي‌گويند ﴿ان كنتم صادقين﴾6⃣

قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ (٤۹)

وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چون حرف همه شان يكي است بعنوان﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ است آنها هم همين حرف را دارند فرمودند اين عذابي كه مي‌آيد اولا به دست ما نيست ثانيا به چه درد شما بخورد شما مي‌خواهيد آنروز چكار بكنيد بخواهيد از آن نجات پيدا بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد كفرتان را ترميم بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد در برابر آن موضع بگيريد كه ممكن نيست براي چه آن عذاب را مي‌طلبيد اين استعجالتان چه فايده‌اي دارد ؟؟؟﴿قل لا املك لنفسي ضرا و لا نفعا الا ما شاءَ الله﴾
از ما كه كاري ساخته نيست از آن طرف هم ﴿لكل امةٍ اجل اذا جاءَ اجلهم فلا يستاخرون ساعةً و لا يستقدمون﴾
شما از اين سوال چه طرفي مي‌بنديد اينكه معجزه نيست كه از ما بخواهيد معجزه حساب ديگري است شما خواستيد ما به ذات اقدس اله ارائه مي‌كنيم اگر مصلحت بود اعجاز را بدست ما ظاهر مي‌كنند آنوقت شما مي‌توانيد ايمان بياوريد براي شما نافع است لكن اين مسئله عذاب نه جلوگيري از آن ممكن است نه نجات از دست آن ممكن است نه ترميم كفر در آن لحظه ممكن است7⃣
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ المُجْرِمُونَ (۵۰)

فرمود ﴿قل ارايتم﴾، أرَأَيْتُمْ يعني اخبروني ﴿ان اتاكم عذابه﴾ حالا يا بياتا او نهارا يا بعنوان شبيخون عذاب بيايد شب بيايد يا روز ﴿ما ذا يستعجل منه المجرمون﴾

مجرمون اين استعجالي كه مي‌كنند چه طرفي مي‌بندند مي‌خواهند جلويش را بگيرند كه ﴿ما انتم بمعجزين﴾ كه شما بتوانيد معجز باشيد خدا و مدبرات الهي را عاجز كنيد اينكه نيست بخواهيد فرار بكنيد كه نيست بخواهيد ايمان بياوريد هم كه آنروز ايمان مقبول نيست آنوقت چه استعجالي داريد شما بكنيد
مي‌خواهيد ايمان بياوريد همان حرفي را كه به فرعون گفتند به شما هم مي‌گويند ديگر به فرعون گفتن ﴿آلان وقد عصيت قبل﴾
به اين آدم رباخوار هم مي‌گويند ﴿الان و قد عصيت من قبل﴾ حالا لازم نسيت كه انسان در حد فرعون باشد كسي كه حجت خدا بر او بالغ شد مكرر در مكرر راه توبه برايش باز بود ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾ آنوقت اين حين عذاب بخواهد ايمان بياورد مي‌گويند الان و قد كنت كذا و كذا اين كه اختصاصي به فرعون ندارد معلوم مي‌شود كه اگر يك كسي فرعوني منش بود فرعوني جواب مي‌شنود اين جواب يكسان است يعني الان ايمان به چه درد تو مي‌خورد ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾ اين مال عذاب دنيا مي‌فرمايد شما حساب بكنيد كتاب بكنيد مي‌گوئيد كي عذاب مي‌ايد كي عذاب مي‌آيد؟ آنروز كه عذاب مي‌آيد مي‌خواهيد چكار بكنيد اين اگر معجزه باشد به درد شما مي‌خورد چون يك چيز روشنتري است و ايمان مي‌آوريد اما روزي كه به هستي تان خاتمه مي‌دهد و فايده‌اي هم براي شما ندارد چرا استعجال مي‌كنيد بعد اين تازه مال عذاب دنيا است كه گفته مي‌شود ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾

بعد ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد﴾[ بعد هم از اين جا مستقيما گرفتار عذاب جهنم مي‌شوند.
پس اگر مشكل عدل و قسط داريد حل است مشكل ظلم و عدل داريد حل است اگر درخواست كمك بكنيد و بگوييد خدايا اينجا گرچه عدل است و ظلم نيست ولي احسان و لطف و رحمت شما ايجاب مي‌كند كه از ما بگذري در غالب موارد هنگام نقل عذاب تبهكاران اين قسمت مطرح است ﴿هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾ يك، ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ دو،
آنوقت چه توقعي از ما داريد ما بنا بود گذشت بكنيم دهها بار گذشت كرديم اين راه توبه را باز كرديم آبروي تو را حفظ كرديم در خلأ و ملأ آبروي تو را حفظ كرديم سعي كرديم بالاخره محترمانه زندگي كني بالاخره يك وقت سر در مي‌آورد اين است كه غالب مواردي كه ذات اقدس اله مسئله عذاب را ذكر مي‌كند اين جريان ﴿هل تجزون﴾ كه يك حكم كلامي است را ذكر مي‌كند براي اينكه جلوي توقع بيجاي متوقعان را بگيرد وگرنه يكبار دوبار ده‌بار كافي بود شما الان اين را آمارگيري بكنيد مي‌بينيد چندين مورد ذات اقدس اله فرمود ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ چون در همه اين موارد آن توقع مطرح است كه خدا چرا گذشت نكردي گذشت هم يك حدي دارد ده‌ها بار گذشت كرديم ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون8⃣

﴿وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ (۵۳)

بعد از اينكه فرمود براي هر امتي يك پيامبري است وقتي پيامبر نازل شد حجت بالغ شد عده‌اي انكار كردند و استكبار كردند ﴿قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾ هم آنها را به عذاب دنيا تهديد فرمود و هم به عذاب آخرت بعنوان ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾

در چنين فضايي عده‌اي استنباء كردند كه آيا اين نبأ حق است يا صرف تهديد .

در پاسخ فرمود سوگند به خدا اين حق است هم با جملهٴ اسميه و هم با إِنّ هم با لام تاكيد از سه جهت لفظا اين محتوا را تاكيد كرد و هم از جهت سوگند كه ﴿و ربي﴾اين را تاكيد كرد و هم برهان مسئله را ذكر فرمود از جهتي كه جمله اسميه است با إِنّ همراه است و با لام تحقيق همراه است اين سه جهت لفظي از جهتي كه با قسم ذكر شده است اين هم تثبيت مي‌كند جريان تاكيد را لكن به اين قسم بسنده نفرمود.
كساني كه در برابر وحي قرار مي‌گرفتند يا آن شامه را در درون خودشان حفظ كرده بودند و آن باصره را داشتند كه حق را ببينند و اسشتمام كنند و شميم حق در جانشان در شامه‌شان ظهور كند اينها نيازي به هيچ يكي از اين عناوين نداشتند نه معجزه مي‌خواستند نه سوگند و نه دليل دليل همان استدلال كلامي و حكمي است

فرمود ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي﴾ اين حق است ﴿و ربي﴾ قسم به پروردگار من ﴿انه لحق﴾ اما برهان مسئله برهان مسئله اين است كه او وعده داده در انجاز وعده و عمل به وعده نه نيازمند به متممم و مكمل است و نه مانعي سر راه او فرض مي‌شود بعضي‌ها هستند كه اگر بخواهند به وعدهٴ‌شان وفا كنند يا ابتداءً كاري انجام بدهند هم نيازمند هستند كه كسي آنها را تاييد كند هم محتاج هستند كه مانعي سر راهشان نباشد
ذات اقدس‌اله برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد كه چون آنچه در جهان امكان يافت مي‌شود سراسر ستاد الهي هستند كه ﴿لله جنود السموات و الارض﴾ قدرت الهي هم بكل شئ تعلق مي‌گيرد نامتناهي است پس او بكل شيءٍ قدير است

﴿و يستنبئونك ا حق هو قل اي و ربي﴾ همين كه گفتند حق است اين تعبير حق بودن يك خصوصيتي دارد اين حقٌّ لا ريب فيه
اين لا ريب فيه كه در قرآن كريم آمده تقريبا معادل همان بالضروره اي است كه در كتابهاي عقلي است قرآن كريم بجاي اينكه بفرمايد اين بالضروره است مي‌فرمايد كه ﴿لا ريب فيه﴾ ترديدي درش نيست اين لا ريب فيه معادل آن بالضروره است ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي و ربي انه لحق و ما انتم بمعجزينِ﴾
آنگاه حق بودنش هست يك يقيني است و شما نمي‌توانيد جلوي آنرا بگيريد دو آن سه كار ديگر هم پشت سر هست كه بايد منتظرش باشيد و آن اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾ يك، ﴿و اسروا الندامة لما رأوا العذاب﴾ دو، ﴿و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾

سوره مبارکه یونس صفحه 215از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم

﴿و يستنبئونك ا حق هو قل اي و ربي﴾ همين كه گفتند حق است حتمي است يك يقيني است و شما نمي‌توانيد جلوي آنرا بگيريد دو آن سه كار ديگر هم پشت سر هست كه بايد منتظرش باشيد و آن اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾ يك، ﴿و اسروا الندامة لما رأوا العذاب﴾ دو، ﴿و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾

و اسروا الندامة﴾ اگر چنانچه اين عذاب در دنيا باشد اينها براي اينكه از شماتت دشمنان نجات پيدا كنند آن پشيماني را ظاهر نمي‌كنند كه از نظر رواني عذاب نبينند اگر در آخرت باشد در برابر كسانيكه آنها را مي‌شناسند باز آن ندامت را اظهار نمي‌كنند و اگر نه در يك محيط شناخته شده نباشد اين اسرّوا را به معناي اظهروا گفته است چون اسرار گفته اند از لغت اضداد است هم بمعناي راز نگهداري و سر نگه داري و كتمان آمده و هم بمعناي اظهار آمده كه از لغت اضداد است آنگاه ﴿اسروا الندامة﴾ يعني اظهروا الندامه به هر تقدير در روايت هم مسئله اسرار ندامت به اين تعبير شده است كه «مخافة الشماتة الاعداء» اينها آن ندامت را كتمان مي‌كنند پس اولين حكم اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾
دوم اين است كه ﴿و اسروا الندامة لما راوا العذاب﴾
و سوم اين است كه ﴿وقضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾ اين حكم دنيا هم هست و حكم آخرت هم هست.


أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ والأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (۵۵) هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۵۶)﴾

برهان مسئله با اين تمام نشده است هنوز براي اينكه آن بخش ستادي را بايد ذكر بفرمايد اينكه فرمود از شما برنمي‌آيد كه جلوي قدرت خدا را بگيريد ﴿و ما انتم بمعجزين﴾ اين درست است اما اين بايد خوب شفاف بشود كه چرا كسي نمي‌تواند جلوي قدرت خدا را بگيرد؟ ؟؟

مي‌فرمايد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾ خوب اگر ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾ است اگر ﴿لله ما في السموات و الارض﴾ است ﴿بيده ملكوت كل شيء﴾[ است پس نتيجه اين است كه ﴿لله جنود السموات والارض﴾ اگر سراسر عالم ستاد الهي و تابع الهي هستند و خاضع و خاشع‌اند فرض ندارد كه كسي جلوي قدرت او را بگيرد پس مانع فرض ندارد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾

حالا كه اينچنين شد ﴿الا ان وعد الله حق﴾

او از آن جهت كه رب است حكيم است بالاخره بايد حساب و كتابي در كارش باشد هر كسي هر كاري بكند و در درونش نگه بدارد و روزي ظاهر نشود و او پاداش و كيفر نبيند كه عالم مي‌شود لهو و لعب فرمود ما بازي گر نيستيم كه بازيچه‌اي پهن كرده باشيم ﴿و ما خلقنا ... لاعبين﴾ يا ﴿ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا﴾ هيچ نخير اين همه كارهايي كه مردم كردند حساب و كتابي دارد ﴿من يعمل مثقال ذرةٍ خير﴾ بايد باشد ﴿ومن يعمل مثقال ذرة شراً﴾ بايد باشد همه بايد حساب شوند پس وعد خدا حق است چون ﴿لله ما في السموات والارض﴾

فرمود ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾
اينها چون قدرت خدا را نمي‌شناسند خيال مي‌كنند كه خدا اولا معاذالله نيست بر فرض هم باشد نظير قدرتهاي ديگر است در برابر او موضع مي‌گيرند مي‌گويند خدا هر كسي است يكي او و يكي هم ما اينهايي كه در برابر ذات اقدس اله باور نكردند مي‌گويند ما جلوي تصميم خدا را مي‌گيريم نيست اگر هم باشد ما هم با اين ابزار فني جلوي اراده خدا را مي‌گيريم در حاليكه ابزار فني از ستاد و جنود او محسوب مي‌شوند ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾

﴿هو يحيي و يميت واليه ترجعون﴾56﴾
احيا به دست او است اماته به دست او است و به همان مبدئيكه شما را آفريد مراجعه مي‌كنيد نه جاي ديگر وقتي رفتيد آنجا مي‌بينيد به وطن اصليتان رسيديد همان جا .2⃣
﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (۵۷) 

اين كتابي كه شما پيشنهاد تغيير و تبديل داديد اين شفا است ما چگونه اين را عوض بكنيم نه بيماري شما قابل دفع و رفع است از غير اين راه و نه در شفا بودن اين ترديد است
قرآن آمد خوابيده‌ها را بيدار كرد انسان خوابيده خبر ندارد كه دردمند است يا سالم است كجايش درد مي‌كند. وقتي بيدار شد كم كم احساس درد مي‌كند وقتي به طبيب مراجعه كرد طبيب او را راهنمايي مي‌كند كه اين درد است و آن هم درمان و دردهاي ديگر هم هست براي اينكه به آن دردهاي ديگر مبتلا نشويد اين هم پيشگيري است
﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ ...

فرمود حالا كه مشخص شد چه چيز بيماري اخلاقي است چه چيز بيماري سياسي است چه چيز بيماري اجتماعي است چه چيز بيماريهاي فردي است جامعش اين است كه قرآن بعد از اينكه آمد آهنگ خدايي شما را بيدار مي‌كند وقتي بيدار شدید.به هويت خويشتن سري مي‌زنيد مي‌بينيد مريضيد آن وقت درمان مي‌شويد اگر سالميد شاكر مي‌شويد و سعي مي‌كنيد مريض نشويد ﴿قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء ... و رحمة﴾
آيه در صدد بيان شفاي مافي‌الصدور است يعني عقايد اينچنين است اخلاق اينچنين است اوصاف اينچنين است گرايشها اينچنين است بالاخره كسي كجراهه مي‌رود قرآن شفا است يا مشكل علمي دارد يا مشكل عملي دارد اگر از نظر علمي بيمار است شبهه دارد قرآن برهان اقامه مي‌كند برهان شفا است اگر كسي جاهل است جهل مرض است شبهه دارد شبهه مرض است شك دارد شك مرض است اينها با برهان حل مي‌شود چون ﴿قد جائكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نوراً﴾
بنابراين در بخشهاي نظري حكمتهاي نظري آنچه كه مربوط به بايد و بود و نبودو امثال ذلك است
در بحثهاي عملي و اخلاق و گرايشها اگر كسي گرفتاري دارد قرآن شفا است.
اين ﴿شفاء لما في الصدور و هدي و رحمة للمؤمنين﴾ خطاب براي ناس است نظير ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾ لكن آنها كه بهره مي‌برند متقيان هستند فرمود ﴿هدي للمتقين﴾
قرآن هم ﴿هدي للناس﴾ است ﴿موعظة للناس﴾ است هدي و رحمة للناس است اما آنها كه بهره مي‌برند مومنان هستند.3⃣
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (۵۸)

درباره مومنان يا كساني كه شفا يافته‌اند فرمود ﴿بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا﴾ اين بشارت است شما مسرور باشيد اين نشاطي است در درون شما وقتي قلب شفا پيدا كرد انسان فرحان است خوشحال است چيزي اورا نگران نمي‌كند آنكه ندارد چون لازم ندارد نگران نيست و كسي كه به او وعده داده است به وعده او باور كرده است فرمود ﴿وما من دابة في الأرض الا علي الله رزقها﴾ او تجملات و اينها را بيخود طلب نمي‌كند رزق طلب مي‌كند و رزق را هم خداي سبحان به عنوان رب العالمين و به عنوان مدير عامل نظام عهده‌‌دار او شد فرمود تو آن كاري كه بايد بكني بكن كوتاهي نكن هزينه‌ات به عهدهٴ من
بنابراين هيچ نگراني نيست او يك چيزهاي زائدي مي‌طلبند ديگران كه اين نمي‌طلبد بنابراين او عاقلانه زندگي مي‌كند ﴿قل بفضل الله و برحمته﴾ براي اهميت مطلب تك تك اينها را ذكر كرد اولاً روي هر كدام از اينها حرف جر را جداگانه ذكر كرد ثانياً نفرمود ﴿بفضل الله و برحمته﴾ فرمود ﴿بفضل الله﴾ كه خود فضل سبب نشاط است ﴿و برحمته﴾ يعني رحمت سبب نشاط است وقتي جمع بندي مي‌كند باز باء را اضافه مي‌كند مي‌فرمايد ﴿فبذلك﴾ يعني به هر دوي اينها ﴿فليفرحوا﴾ اينها خوشحال مي‌شوند
لذا مومن هميشه خوشحال است نگران هيچ چيز نيست ﴿هو خير مما يجمعون﴾ پس آنچه را كه خودش دارد كه به آن بسنده مي‌كند آنچه كه دست ديگران است كه نسبت به او ترحم مي‌كند مي‌گويد اين انباردار ديگري است اين ذخيره براي ديگري كرده و اين ميراث ديگران را هم اينجا ذخيره كرده اين نگران چيز ديگر نيست آن ﴿يحسب ان ماله اخلده﴾
او خيال مي‌كند اين چيزهايي كه انباشته او را خالد و جاويد مي‌كند اين‌كه نيست بنابراين اين مي‌فهمد ﴿هو خير مما يجمعون﴾.

فرمود ﴿يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم﴾ كه موعظه همان جذب الخلق الي الحق است كه كشش است واعظ خداست و ا ين كتاب الهي موعظه است ﴿و شفاء لما في الصدور﴾ كه اين هم امر قلبي و عملي است يعني آن مشكلات عملي‌تان را برطرف مي‌كند همانطوري كه جهل علمي را بر طرف مي‌كند جهالت عملي را هم بر طرف مي‌كند‌4⃣
.

﴿قل أرايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن لكم ام علي الله تفترون﴾[59﴾

الان درباره حلال و حرام كه چه حلال است چه حرام است قانون را كي بايد وضع كند فرمود قانون را خداي سبحان بايد وضع كند ﴿ان الحكم الا لله﴾ چرا؟
براي اينكه او جهان را آفريد يك، انسان را آفريد دو، رابطه انسان و جهان را تنظيم كرده است سه، همه چيز را مي‌داند چهار، هيچ چيز را فراموش نمي‌كند پنج، پس او بايد معين كند شما كه مي‌گوييد فلان شتر حلال است فلان شتر حرام است اگر حملش چنين بود حلال است اگر حملش چنان بود حرام است براي مردها حلال است براي زنها حرام است ﴿.... نبئوني بعلمٍ﴾ كه در سوره مباركه مائده و انعام اين آيات گذشت فرمود اين بدعتهايي كه شما مي‌گذاريد از كجا گرفتيد كي گفته چه حلال است كي گفته چه حرام است خون كه حرام است مي‌خوريد مردار كه حرام است مي‌خوريد ﴿و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه﴾ اين فسق است اين فسوق است از اينها پرهيز كنيد اگر خواستيد چيزي را ذبح يا نحر كنيد حتما نام ذات اقدس اله را ببريد ﴿و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه﴾ فرمود اينها محللات است و آنها محرمات است كه ذات اقدس اله ذكر كرده شما از نزد خود يك چيزهايي را بعنوان افترا درآورديد و قانون شماست

اینکه تقسیم رزق هم با اوست براي اينكه سود و زيان شما را او بهتر از همه مي‌داند او فطرت شما را كه بر اساس قانون الهي خلق شده است او خلق كرده است و مي‌داند شما كه از فطرتتان با خبر نيستيد بنابراين تصميم گيري درباره اين اشياء بعهده خدا است چون اين اشياء را خدا خلق كرده تصميم گيري بعنوان قانون گذاري براي شما اين بعهدهٴ خدا است براي اينكه شما كه خودتان را نمي‌شناسيد از درونتان و از گذشتهٴتان و از آينده‌تان بي‌خبريد چه براي آينده‌تان مناسب است بي‌خبريد چه با درونتان سازگار است بي‌خبريد بنابراين حق قانون گذاري نداريد و مي‌شود اقترا از اين رزق بعنوان انزال تعبير كرده است ﴿قل ارايتم﴾ (ارايتم) يعني اخبروني ﴿ما انزل الله لكم......5⃣
فرمود ﴿و ما ظن الذين يفترون علي الله الكذب يوم القيامة﴾60﴾
اينها كه اهل تشريع و بدعت گذار هستند و فريه مي‌بندند اينها گمانشان چيست؟
اينها خيال مي‌كنند كه با انسانهاي پرهيزگار يكسان هستند اگر حسابي و كتابي نباشد معاذ الله انسان كه مي‌ميرد معدوم محض شود بله يك انسان تبهكار هم كه مرد و معدوم شد يك انسان پرهيزكار هم كه مرد و معدوم شد بين معدومها كه تفاوتي نيست نه به آن معدومي كه پرهيزكار بود در زمان حياتش كسي پاداش مي‌دهد و نه به آن معدومي كه در زمان حياتش تبهكار بود كيفر مي‌رساند هيچ فرقي نيست و اين لازمه‌اش آن است كه عادل و ظالم يكسان باشد
در آيهٴ 27 و 28 سورهٴ مباركهٴ ص اين گمان را باطل معرفي كرد فرمود ﴿و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار﴾ آسمان و زمين باطل نيست كه يك مدتي بگردند بعد بشوند فاسد و پوچ و ديگر هيچ اگر آسمان و زمين بگردند يك عده در آنها زندگي بكنند و بعد حساب و كتاب نباشد هر كس هر چه كرد كرد اين مي‌شود باطل اما اگر آسمان و زمين مي‌گردند تا تو ناني به كف آري اين مي‌شود حق هم حسابي دارد كتابي دارد

پس بنابراين يقينا بعدازمرگ حساب و كتابي هست و به كيفر تلخ كساني كه اهل افترا تشريع هستند رسيدگي مي‌شود ﴿و ما ظن الذين يفترون علي الله الكذب يوم القيامة﴾ گمانشان چيست
﴿ان الله لذو فضل علي الناس﴾ ذات اقدس اله فضل فراواني به مردم داده ستاري كرده عيب پوشي كرده راه توبه را باز گذاشته اما ﴿ولكن اكثرهم لايشكرون﴾6⃣
.
﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن.....﴾61﴾


بعد از جريان اينكه قانون بايد به وحي الهي منتهي شود و هرگونه قانونگذاري در تحليل و تحريم بدون شريعت مذموم است و خطر اين تحديد را هم ذكر فرمود آنگاه به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب مي‌كند بعد به همهٴ امت خطاب مي‌كند كه شما هر كاري كه مي‌خواهيد بكنيد در مشهد خدا هستيد خطاب فرمود:

﴿و ما تكون في شأن﴾ براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شئون فراواني ذكر شده است كه ﴿يتلو عليهم آياته يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾ همه اينها جزء شئون نبوي است فرمود ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن﴾ از آن شان يكي تلاوت قرآن است هيچ قرآني را تلاوت نمي‌كني براي خودت يا براي مردم تعليم كتاب و حكمت نمي‌كني و تزكيه نمي‌كني بعد خطاب به همه انسانها ﴿و لا تعملون من عمل﴾ هيچ كاري انجام نمي‌دهيد جه بد چه خوب چه مربوط به شخصيت حقيقيتان چه مربوط به شخصيت حقوقيتان ﴿الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾

﴿و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾ هيچ كاري انجام نمي‌دهيد مگر اينكه ما شاهديم و مي‌بينيم همين كه مي‌خواهيد وارد شويد ما مي‌بينيم اينكه فرمود ﴿ثم أفيضوا من حيث افاض الناس﴾ يا ﴿فاذا افضتم من عرفات﴾ آن حركت خاص را كه از سمت عرفات به مشعر هست مي‌گويند افاضه ﴿أفيضوا من حيث افاض الناس﴾ يا ﴿افضتم من عرفات﴾ فرمود همين كه بخواهيد وارد كار بشويد در مشهد ما هستيد و در محضر ما هستيد ما مي‌بينيم و شاهد هستيم حالا اينكه فرمود كنّا يا براي تفخيم و تحليل است يا براي آن است كه فرشتگاني كه در تحت مأموريت ذات اقدس اله هستند كه ﴿ان عليكم لحافظين كراما كاتبين﴾ آنها هم مي‌يبنند و ثبت مي‌كنند ﴿و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾

در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس اله قبل از اينكه بشر را به جريان جهنم و امثال آن بترساند ومرعوب كند اينها را به جريان حيا دعوت كرده است
در سورهٴ مباركهٴ علق قبل از اينكه بحثهاي عذاب مطرح شود بحث حيا مطرح است ﴿ارايت ان كذب و تولي ألم يعلم بان الله يري اگر انسان بداند كه خدا او را مي‌بيند همين حيا مانع گناه است از بهترين نعمتهاي الهي حيا است در اينجا هم فرمود كه هيچ كاري انجام نمي‌دهيد مگر اينكه ما مي‌بينيم ﴿الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾ حدوثا و بقائا اين علم هست نه اينكه در آن لحظه‌اي كه شما انجام مي‌دهيد در مشهد ماييد و كار شما مشهود ما است بعد از ياد ما مي‌رود و در قيامت مثلا نامه اعمال‌تان را براي ما حاضر مي‌كنند اينچنين نيست حيني كه انجام مي‌دهيد ما مشاهده مي‌كنيم

﴿و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة﴾ حدوثا و بقائا همينطور است هيچ ذره‌اي از ذات اقدس اله عذوب ندارد عذوب همان غيبت و غروب است عذب را كه عذب مي‌گويند براي اينكه اين از سنت نكاح فاصله گرفته و غيبت كرده است ﴿و ما يعزب﴾ يعني و ما يغيب ﴿عن ربك من مثقال ذره﴾ ذره اگر وزن نداشته باشد و ثقلي نداشته باشد كه اين را توزين نمي‌كنند پس يايد يك وزني داشته باشد كمترين وزنش همان ذرات پراكنده در هوا است و مانند آن فرمود افرادي كه از علم و آگاهي نسبت به چيزي محروم هستند يا براي آن است كه آن شئ خيلي ريز است ديگران آن را نمي‌بينند دسترسي به آن ندارند به آن عالم نيستند يا نه خيلي دور است و چون خيلي دور است در دسترس علم نيست يا در تاريكي است در دسترس نيست يا در حجاب است و در دسترس نيست اينها موانع چهارگانه است كه ريزي يك شئ نمي‌گذارد انسان آن را ببيند دوري يك شئ نمي‌گذارد انسان آن را ببيند تاريك بودن فضا نمي‌گذارد انسان آن را ببيند حجاب و محجوب بودن و توي ظرف و پشت پرده بودن نمي‌گذارد انسان آن را ببيند اينها موانع هستند فرمود هيچ يك از اين امور مانع علم ذات اقدس اله نيست چون او احاطهٴ وجودي دارد نه احاطهٴ باصره اين بصير لا بآلة فرمود هيچ كدام از اين امور مانع شهود خداي سبحان نيست ﴿و ما تكون في شان و ما تتلو من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا﴾7⃣
در بخشهاي ديگر هم فرمود ﴿و ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صفرة أو في السمٰوات او في الارض﴾ حالا اگر در حجاب سنگ و در درون سنگ باشد باز معلوم خدا است و خدا آنرا به حساب مي‌آورد آنجا يك مقدار بازتر مطلب را ذكر فرمود در سخره‌اي باشد در آسمان باشد يا در زمين باشد....

﴿و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين﴾ نه تنها از ذات اقدس اله غايب نيست بلكه در كتاب مبين كه اين كتاب مبين هم به امام مبين تطبيق شده است هم به لوح محفوظ تطبيق شده است. انسان كامل هم همينطور است مظهر علم فعلي ذات اقدس اله است فرمود اينها در كتاب مبين هستند چيزي از كتاب مبين غيبت نكرده نه تنها خداي سبحان مي‌داند بلكه در مخازن الهي هم اينها ثابت است و يكي از آن مخازن هم نفس خود انسان است بالاخره انسان در روز قيامت همهٴ اينها را بهمراه خود دارد علمت نفس ما احضرت اگر فرمود ﴿علمت نفس ما قدمت و اخرت﴾ و اگر نامه اعمال هست و اگر صحيفه را در قيامت نشان مي‌دهند و اگر به صحيفه‌اش حساب رسي مي‌كنند اين صحيفه را خود انسان از درون خود بهمراه دارد و مي‌آورد ﴿علمت نفس ما احضرت﴾

والحمدلله رب العالمین 🤲
سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#15 ارسال شده : 1404/07/12 09:03:10 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,223
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
خلاصه تفسیر ایت الله جوادی املی از سوره یونس ایات 62 تا اخر سوره

سوره مبارکه یونس صفحه 216از تفسیر تسنیم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (۶۲) الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (۶۳) لَهُمُ البُشْرَي فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ (۶٤) 


بعد از اينكه فرمود تمام اعمال شما مشهود خداي سبحان است ﴿و ما تكون في شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾
 اين يك انذاري را در بر دارد براي اينكه اولياي الهي را استثنا كنند و بفرمايند برخي از شهودها با تبشير همراه است
فرمود ﴿الا إنَّ اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون﴾
 ما اعمال خير شما را شاهديم بنابراين به شما بشارت مي‌دهيم پس از آيهٴ ﴿و ما تكون﴾ يك هشدار كلي استفاده مي‌شود از اين هشدار كلي كه انذاري را به همراه دارد اولياي الهي را استثنا مي‌كند مي‌فرمايد گرچه ما اعمال شما را شاهديم ولي اين شهود اعمال براي تبشير است نه براي انذار چون شما موفق هستيد به  ايمان و استمرار تقوا ﴿الذين امنوا وكانوا يتقون﴾ چون شما مؤمنيد و تقوايتان دائمي است قهرا ما ايمان مستمر شما و تقواي مستقر شما را مي‌بينيم در چنين حالي شهود اين ايمان و تقوا باعث تبشير است.

پس ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون﴾ به منزلهٴ آن است كه آن هشدار و انذار ضمني كه از آيهٴ قبل استفاده مي‌شود نسبت به اولياي الهي نيست .
مطلب ديگر اين است كه اين تبشير دنيا و آخرت نظير آن دائمي هستند چرا
﴿لاتبديل لكلمات الله) هيچ كس عوض نمي‌كند نه خدا عوض مي‌كند نه غير خدا اما غير خدا عوض نمي‌كند چون قدرت ندارد كلمات الهي را تغيير بدهد خداوند عوض نمي‌كند چون بر احسن مايمكن قرار داده است ديگر از اين بهتر ممكن نبود اگر كاري و فعلي از اين بهتر ممكن نباشد و ذات اقدس اله هم عالما اينها را تقرير بكند خوب چرا عوض بكند ديگر وجهي ندارد اين را عوض بكند لذا فرمود ﴿لاتبديل لكلمات الله﴾ اين ﴿لاتبديل لكلمات الله﴾ در ضمن آن معناي انجاز وعده را به همراه دارد نظير ﴿لايخلف الله الميعاد﴾ خدا خلف وعده نمي‌كند وعده خدا حتمي است عمل به وعده حتمي است از آن قبيل خواهد بود و اين ﴿لايحزنك قولهم﴾ چرا لايحزنك؟
براي اينكه ﴿ان العزه لله جميعا﴾
بعد ذات اقدس اله هم سميع است هم عليم است و مي‌‌داند كي لايق عزت است كي لايق عزت نيست و دعاها را هم گوش مي‌دهد

سميع‌الدعا يعني گوش به حرف مي‌دهد اين يك تعبير محاوره‌اي است ما هم وقتي مي‌خواهيم بگوييم كه فلان كس خواهش ما را قبول مي‌كند مي‌گوييم ايشان حرف ما را گوش مي‌دهد نه يعني مي‌شنود يعني ترتيب اثر مي‌دهد پس دو جور سميع به ذات اقدس اله اسناد دارد يكي او سميع است يعني حرف او غيبت را هم مي‌شنود دروغ و تهمت را هم مي‌شنود سب و لعن را هم مي‌شنوداما دعا را هم مي‌شنود ﴿انه سميع الدعا﴾ اين سميع الدعا يعني گوش به حرف داعي مي‌دهد يعني قبول مي‌كند يعني اجابت مي‌كند .
خداي سبحان حرف ولي خود را مومن را ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ و مانند آنها را مي‌شنود دعاي اينها را مستجاب مي‌كند و مانند آن منتها چون مي‌‌داند كه دعاي كي را بايد مستجاب بكند حرف چه كسي را بايد گوش بدهد سميع است در همان مورد علمش چون مطلق است سمعش را هدايت و راهنمايي مي‌كند1⃣
مي‌فرمايد ﴿الا اِنَّ لله من في السّمٰاواتِ و من في الارض.......﴾66﴾

آنجايي كه سخن از مُلك الهي است از ما سخن به ميان مي‌آيد آنجا كه سخن از ربوبيت و تدبير و تربيت اشخاص است از من سخن به ميان مي‌آيد اينجا چون دربارهٴ اشخاص است تعبير به من فرمود ﴿الا ان لله من في السّمٰاواتِ و من في الارض﴾ بنابراين اينها حق ندارند به غير خدا رجوع كنند ربوبيت غير خدا را بپذيرند براي اينكه همهٴ اينها مملوك و مربوب خداي سبحان هستند.

فرمود ﴿الا ان لله من في السموات و من في الارض﴾ اين آثار كلي توحيدي است كه كلا مخلوق ذات اقدس اله هستند مملوك ذات اقدس اله هستند مربوب ذات اقدس اله هستند مجالي براي ربوبيت خدا نيست و اينها كه در دعوا يا دعوت ترديدي دارند در دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ترديدي دارند بيراهه مي‌روند اينها تابع هيچ كس نيستند اينها بت پرست نيستند كه بت كه دستور نمي‌دهد اين حرفها را بزنيد بت كه ﴿لايسمع﴾ است ﴿اَمْ لهم اعين يبصرون بها﴾ است ﴿ام لهم قلوب يفمهون بها﴾ ﴿أللهم ارجل يمشون بها﴾ است اينها تابع وهم و خيال خودشان هستند فرمود اينها از جاي ديگر مدد نمي‌گيرند

﴿و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء …﴾

اينها تابع شريك و شركا نيستند از بت كه اينها حرف گوش نمي‌دهند اينها از وهم خودشان تبعيت مي‌كنند در درون آنها جز گمان باطل چيز ديگري نيست ﴿و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاءَ﴾ آنها كه شركاي اينها يعني بتها كه وحي نمي‌فرستد معلم اينها كه نيست مكتبي ندارد كه

﴿ان يتبعون الا الظن و انّ هم الا يخرصون﴾
ادر سورهٴ مباركهٴ بقره هم بود اينها اگر در بخشهاي انديشه بخواهند حرفي براي گفتن داشته باشند حداكثر در حد مظنه و گمان است نه علم و برهان و قطع و يقين در انگيزه اگر بخواهند كار بكنند حداكثرش هوس است اينچنين نيست كه همه ما هميشه برابر انديشه كار بكنيم گاهي مي‌بينيد انديشه يكي است مثلا فلان كار را مي‌خواهيم انجام بدهيم اين هشت ده تا مصداق متساوية الاقدام دارد اما يك جا را ما انتخاب مي‌كنيم براي اينكه با ميل ما هماهنگ است اين ديگر تعيينش به دست انگيزه است خوب حالا شما مي‌خواهيد اين جنس را بخريد اين جنس كه يكي است همه جا هم كه به همين قيمت است چرا فلان جا مي‌روي چرا از فلان كس نمي‌خري؟ با يكي عدوات است با يكي صداقت است اين انگيزه‌هاي مهر و قهر است كه تعيين كننده است كارهاي ديگر اجتماعي هم همينطور است بنابراين انسان يا برابر علم كار مي‌كند آنجايي كه راه مشخص بايد بشود اگر راهها متعدد است و متساوية الاقدام است برابر انگيزه و ميل كار مي‌كند نه علم
اينها در بخشهاي علم ﴿ان يتبعون الا الظن﴾ در بخشهاي ميل ﴿و ماتهوي الانفس﴾اينها روي عقل كه كار نمي‌كنند عقل عملي روي جاذبه كار بكنند روي محبت ديني كار بكنند كه اينها روي هوس‌كار مي‌كنند بنابراين اينها يا روي خرص است يا روي هوس
خرص يعني تخمين ﴿ان هم الا يخرصون﴾ بنابراين در بحثهاي علمي دستشان تهي است با مظنه مي‌انديشند در بخشهاي عملي هم دلشان تهي است با هوس كار مي‌كنند هر دو را در اينجا جمع فرمود در آن آيه جمع فرمود ﴿ان يتبعون الا الظن و ما تهوي الانفس﴾ در اينجا فرمود ﴿ان يتبعون الا الظن و انّ هم الا يخرصون﴾ مظنه اينها هم يك مظنه طمأنينه آور و امثال ذلك نيست كه پايگاه فكري داشته باشد روي حدس و گمان اينها فكر مي‌كنند و برابر گمان هم حركت مي‌كنند2⃣
:﴿هو الذي جعل لكم الليل لتسكنوا فيه والنهار مبصرا انَّ في ذلك لايات لقوم يسمعون﴾67﴾
تتميمش در سورهٴ مباركهٴ اسراء است ﴿و جعلنا الليل والنهار آيتين ...﴾
هم شب آيهٴ الهي است هم روز آيهٴ الهي است مقدور الهي است برابر نظم و نضد آفريده شدند ﴿فمحونا آيةَ الليل﴾ تا آرام باشيد بخوابيد استراحت كنيد ﴿وجعلنا آية النهار مبصرةً لتبتغوا فضلا من ربكم﴾ اين روشن كرديم كه شما از روشنايي استفاده كنيد دنبال كار برويد
پس در آيهٴ محل بحث كه فرمود ﴿هو الذي جعل لكم الليل لتسكنوا فيه﴾ راز تاريكي شب مشخص شد ولي راز روشن بودن روز مشخص نشد
فرمود ﴿و جعلنا آيه النهار مبصرةً لتبتغوا فضلا من ربكم﴾ بنابراين روز روشن است براي كسب و كار شب تاريك است براي آرامش مجموع اين دو تا آيه سورهٴ يونس و آيهٴ 12 سورهٴ اسراء مكمل و متمم يكديگر هستند ﴿فضلا من ربكم و لتعلموا عدد السنين و الحساب.....
آدر اينجا فايدهٴ شب ذكر شد در آيه 12 سورهٴ اسراء فايده روز ذكر شد پس خدا شب را براي آرامش و سكونت و خواب و امثال اينها آفريد روز را براي تلاش و كوشش و تحصيل رزق و علم و دنبال كار رفتن آفريد

ولي فرمود ﴿ان في ذلك لايات لقوم يسمعون﴾ كسي كه گوش داشته باشد اينها فقط آهنگ را مي‌شنوند اهل استماع و درك نيستند به دليل آيهٴ 42 همين سورهٴ مباركهٴ يونس كه قبلاً گذشت فرمود ﴿ومنهم من يستمعون اليك اَفَاَنْتَ تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون﴾ اينها كر هستند آن پيام تو در جان اينها فرو نمي‌نشيند اينها يك آهنگي را مي‌شنوند همين اينها ﴿صم بكم عمي فهم لا يعقلون﴾ وگرنه برهان مسئله اين است كه شما چرا مخلوق را مي‌پرستيد خالق را بپرستيد اگر ملك است كه خود ملك مخلوق است و بنده اگر وجود مبارك عيسي سلام الله عليه است كه او مخلوق است و بنده چرا اينها را مي‌پرستيد؟؟3⃣

مي‌فرمايد كه همين مشركان حجاز مي‌گويند خدا فرزندي دارد

﴿قالوا اتخذ الله ولدا سبحانَهُ هو الغني له ما في السموات و ما في الارض ان عندكم من سلطان بهذا أَتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾68﴾

فرمود آنهايي كه مي‌گويند فرشتگان فرزندان خدايند يا عيساي مسيح فرزند خداست اينها دليلي ندارند يك .
ما دليلي بر ابطال حرف اينها داريم دو .
اينها از خطر اين تهمت در امان نيستند سه اين حرفها هميشه حرفهاي تازه است
فرمود آخر شما چه مي‌گوييد خدا فرزند دارد يعني چه در چيزي حلول كرده يعني چه خدا مگر جسم است خدا اصلا ﴿ما اتّخذ صاحبة…﴾ وقتي همسر ندارد فرزند دارد؟ ﴿ولم يكن له كفوا احد﴾ است ﴿لم يلد و لم يولد﴾ است دليلي شما نداريد ما دليل داريم بر عدم كه آن سبّوح است قدوس است منزه از نكاح است مبراي از همسرداري است ﴿ما اتخذ صاحبةً﴾ و از طرفي هم ساده‌تر بخواهيم سخن بگوييم آدم فرزند را براي چه مي‌خواهد براي اينكه روز مبادا مشكل او را حل كند او كه غني محض است پس از نظر مباشرت ﴿ما اتخذ صاحبةً﴾ فرزند ندارد از نظر نياز كه اهداف تشكيل خانواده هستند او غني محض است يك، ﴿لله ما في السماوات وفي الارض…﴾دو،
شما هم كه سلطان نداريد برهان را مي‌گويند سلطان . چون او حرف آخر را مي‌زند او بر حس مسلط است او بر وهم مسلط است او بر خيال مسلط است شما سلطان كه نداريد يعني برهان كه نداريد يعني دليل كه نداريد كه اين اوهام و محسوسات و متخيلات و امثال ذلك زير مجموعه سلطنت آن برهانتان قرار بگيرد پس برهان نداريد يك، ما برهان داريم دو، برهان ما از چند جهت است يكي كه ﴿ما اتخذ صاحبةً﴾ و اينكه او نياز ندارد تا والد بشود ﴿قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه...﴾ اين دليل اول يك چيزي كه منزه از مباشرت باشد مجرد محض است
دليل دوم فرزند را براي نياز مي‌خواهند يا نياز به مباشرت دارند همسر مي‌طلبند او كه از هر امري بي نياز است. چرا غني محض است؟ براي اينكه ﴿له ما في السموات و ما في الارض﴾شما كه مي‌گوييد ﴿اتخذ الله ولدا...﴾حالا يا فرشته‌ها را فرزند مي‌بينيد يا حضرت عيسي سلام الله عليه را فرزند مي‌دانيد دليلي براي گفتن نداريد ﴿ان عندكم من سلطان بهذا أَتقولون علي الله مالاتعلمون﴾
در حاليكه ما قبلا گفتيم شما چه در تصديق چه در تكذيب بايد عالمانه حرف بزنيد اگر خواستيد چيزي را نفي بكنيد محققانه باشد اثبات بكنيد محققانه باشد اين دو بُعد مثبت و منفي هر دو را قرآن مبسوطا بيان كرده. بعد تهديد كرده ﴿قل ان الذين يفترون علي الله الكَذِبْ....4⃣
قل ان الذين يفترون علي الله الكذب لا يفلحون﴾ 69﴾

مي‌فرمايد شما كه حالا دروغ مي‌بنديد براي چه دروغ مي‌بنديد آن جاهلان به آن احبار و رهبان مراجعه مي‌كنند احبار و رهبان براي چه دروغ مي‌بندند در بين وثنيها هم همين‌طور بود اين سخني كه مي‌گفتند كه ﴿انا وجدنا آبائنا علي امة و انّا علي آثارهم مقتدون﴾اين حرف توده مشركين بود نه حرف محققان و پژوهشگران و اينها الان هم همين‌طور است الان شما وقتي سري به چين بزنيد يا سري به ژاپن بزنيد الان هم مسئله بت پرستي چيز رايجي است بسياري از اينها بت پرستند سنگهاي تراشيده هفده، هيجده متري را معبود قرار مي‌دهند در برابر او سجده مي‌كنند


مي‌فرمايد به اينكه ﴿ان الذين يفترون علي الله الكذب لايفلحون﴾ چرا؟
برای اینکه:
مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ العَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (۷۰)

براي اينكه آن چيزي كه گيرتان مي‌آيد متاع في الدنيا است يك تمتع اندكي است آن هم در دنيا ﴿و ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون﴾
در قرآن كريم گاهي به آن مرحله شديد هشدار مي‌دهد گاهي به مرحله خفيف گاهي مي‌فرمايد اين مرحله خفيفش توان‌فرساست چه رسد به مرحله شديدش
آنجا كه سخن از شرب است سقي است آنجا ﴿يشوي الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا﴾ آن جا تعبير تندتري دارد ﴿بئس الشراب﴾ گاهي سخن از چشيدن است گاهي سخن از نوشيدن
آنجا كه سخن از نوشيدن است سخن از ﴿بئس الشراب و ساءت مرتفقا﴾ است
آنجا كه سخن از نوشيدن نيست سخن از چشيدن است نظير آيه محل بحث است كه فرمود ﴿متاع في الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد﴾يعني اينها قدرت چشيدن را ندارند چه رسد به نوشيدن. ما اينها را مي‌نوشانيم به حلقشان مي‌ريزيم ﴿بئس الشراب﴾ و اينها تحمل چشيدنش را ندارند ﴿نذيقهم العذاب الشديد﴾ كه اين عذاب براي ذوق اينها شديد است چه رسد براي شرب اينها..... به سبب کفرشان


والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس صفحه 217 از تفسیر تسنیم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ (۷۱) فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ (۷۲)


جريان نوح از آن جهت كه يك صبغهٴ عمومي داشت و سفينه او و طوفان او آيت جهاني بود كه تعبير قرآن اين است ﴿و جعلناها آية للعالمين﴾ جزء اموري بود كه غالب مردم حتي مشركان حجاز با خبر بودند لذا تلاوت داستان نوح براي مشركانِ حجاز عبرت انگيز بود از اين جهت در پايان اين قصه فرمود ﴿فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ آنها كه انبيا اينها را انذار كردند و آنها عالماً عامداً تمرّد كردند كيفر تلخشان همان غرق در طوفان و ورود در نار بود كه ﴿اغرقوا و ادخلوا نارا
در سوره اعراف آيه 69 مقداري از وضعيت قوم نوح بازگو شد ﴿اوعجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم و اذْكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح﴾ شما را جانشينان قوم نوح قرار داد يعني شما نسل كساني هستيد كه در كشتي نوح بودند و نجات پيدا كردند و جانشين آن اقوام تلف شده و به هلاكت رسيده بودند شما هم جزء جانشينان آنهاييد ﴿اذجعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم في الخلق بصطةً فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون﴾

در اين آيه سوره يونس فرمود ﴿واتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري﴾ اين فرمايش را حضرت نوح وقتي گفته است كه آنها هم خيلي تندروي و كج‌رفتاري كردند در سوره مباركه شعراء آيه 116 به اين صورت آمده است قوم نوح به حضرت نوح گفتند ﴿قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين﴾تو اگر دست از تبليغ و تبشير و انذار بر نداري بالاخره رجم مي‌شوي. چه اينكه در سوره مباركه هود آيه 32 به بعد [به] اين صورت مطرح است ﴿قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فأْتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾
بعد از گذشت نه قرن و نيم به حضرت نوح گفتند خيلي جدال كردي خيلي مناظره كردي خيلي ما را به ستوه آوردي بالأخره، ما حرفت را نمي‌پذيريم كاري از تو ساخته است انجام بده تو كه ما را تهديد مي‌كني به عذاب الاهي آن عذاب الاهي را بياور اينها هم به قدرت مادّيشان مغرور بودند همان‌طوري كه فرعون ﴿فتوليٰ بركنه﴾ اينها هم «تولّوا باركانهم» لذا وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) فرمود من حالا تصميمم را گرفتم و تصميم من همان تأكيد راههاي قبلي است و آن توحيد در توكل است كه ﴿فعلي الله توكلت﴾ نه «توكلت علي الله» اين تقديم «علي الله» بر «توكلت» براي حصر است كه در حقيقت توحيد در توكل است فرمود من تا كنون كه متوكل علي الله بوده‌ام الان در بخش پاياني ﴿فعلي الله توكلت﴾ اين توكلم را تكميل مي‌كنم شما هر كاري مي‌خواهيد بكنيد، بكنيد گفتيد ﴿لتكونن من المرجومين﴾ مي‌خواهيد بكنيد، بكنيد گفتيد ﴿قد جادلتنا فاكثرت جدالنا﴾ خسته شديد هر كاري از دستتان برمي‌آيد بكنيد ﴿ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلي الله توكلت﴾ شما هم «فأجمعوا امركم وَ شركاءكم﴾ اگر تهديد كرديد گفتيد ﴿لتكونن من المرجومين﴾ مي‌خواهيد عمل بكنيد، بكنيد در چنين فضايي وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) آن تصميم نهايي را به اينها ابلاغ كرده است كه فرمود ﴿فعلي الله توكلت﴾ و هيچ كاري هم از شما ساخته نيست من هم هراسي ندارم نه منفعتي از شما به من مي‌رسيد كه حالا نرسد نه توان اضلال را داريد ﴿فان توليتم فمٰا سألتكم من اجر ان اجري علي الله و امرت ان اكون من المسلمين﴾ آنها ﴿فكذبوه﴾، فكذّبوه نه يعني حدوثاً بلكه آن تكذيبشان را ادامه دادند همچنان تكذيب را ادامه دادند1⃣
فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُنذَرِينَ (۷۳)


در صحنه ذات اقدس الاه آنچه را كه اهمّ است اول ذكر مي‌كند آنچه را كه مهم است بعد ذكر مي‌كند اين براي تقديم اهمّ بر مهمّ است ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿فكذبوه فنجّيناه و منْ معه في الفلك﴾ كساني كه با حضرت نوح در كشتي جمع شدند ما اينها را نجات داديم ﴿و جعلناهم خلائف﴾ اينها را جانشينان قرار داديم ﴿و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا﴾

خب نظم طبيعي اين است كه بفرمايد كافران را هلاك كرديم و غرق كرديم اينها را جانشين آنها قرار داديم اول كه اسم جانشين را نمي‌برند كه، اول آن مستلخف عنه كه از بين رفت آنها را اسم مي‌برند بعد خليفه را، ولي براي اهميت مطلب اول از نجات و خلافت مؤمنان سخن به ميان مي‌آورد بعد از هلاكت كافران ﴿فنجيناه و من معه في الفلك و جعلناهم خلائف و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا﴾اين براي تقديم اهم بر مهم است
بعد فرمود ﴿فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ تو تلاوت بكن تو نظر بكن يعني آنها تلاوت تو را خوب تلقّي كنند و از اين صحنه خوب پند بگيرند اين صحنه صدر و ساقه‌اش پند است يك وقت است يك حادثه‌اي مي‌آيد سيلي مي‌آيد آتش‌سوزي راه مي‌افتد اين ديگر ﴿واتقوا فتنةً لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه﴾ است حالا وقتي كه سيل آمده آتش‌سوزي آمده ديگر خانه مؤمن و فاسق را يكجا مي‌سوزاند حوادث طبيعي اين طور است اين‌طور نيست كه حالا سيل اگر آمده خانه مؤمن را خراب نكند خانهٴ كافر را خراب كند يا آتش‌سوزي افتاده در يك شهر همه را يكجا مي‌سوزاند اين ﴿واتقوا فتنةً لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه﴾

اما وقتي سخن از آيت الاهي باشد سخن از معجزات باشد همه جا بر اساس ﴿وامتازوا اليوم ايها المجرمون﴾ كار مي‌شود همه جا بر اساس ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾ كار مي‌شود ﴿و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ ديگر سخن از قوم نوح و اينها نيست كه اصل كلي است هر كس را انبيا انذار كردند اينها هم اصرار ورزيدند بر كفر. پايانشان بالاخره اين‌گونه از عذابهاست .

حالا آنچه را كه در سوره مباركه يونس نقل مي‌كنند غالباً با اين سه خطر آبي همراه بود يعني قوم نوح با غرق و قوم موسي (سلام الله عليه) يعني آن آل فرعون ﴿فاخذناه و جنوده فنبذناهم في اليم﴾ جريان يونس (سلام الله عليه) را هم كه با دريا هماهنگ بود ﴿و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ براي هميشه اين اصل ثابت است براي تداوم همان اصل فرمود ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم.....﴾2⃣
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِ المُعْتَدِينَ (۷٤)﴾

هرگز ذات اقدس الاه بشر را بدون هدايت و راهنمايي رها نمي‌كند بالاخره خدا ربّ اينهاست انسان را بايد بپروراند انسان هم با علم و معرفت پرورش پيدا مي‌كند معرفت و علم هم به وسيله انبيا عايد مردم مي‌شود فلذا مي‌فرمايد ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم﴾

اين مرسلين چه كساني هستند بخشي از اين مرسلين كه بعد از حضرت نوح‌اند حضرت موسي و هارون و اينها هستند كه بعد از حضرت نوح هستند چون قصه موسي و هارون را در آيه بعد ذكر مي‌كند معلوم مي‌شود اينكه فرمود ﴿ثم بعثنا من بعد قومه رسلا الي قومهم﴾ اين ناظر به آن انبيا و مرسلين (عليهم السلام) هستند كه آنها در فاصله بين نوح و موسي (عليهما السلام) واقع شدند

اين رسل بخشي از آنها در سوره مباركه نساء آمده است كه آيه 163 سوره نساء اين بود ﴿انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط﴾ اينها انبيايي هستند كه بعد از حضرت نوح‌اند. در همان آيه 163 و 164 سوره مباركه نساء به اين صورت آمده است ﴿و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا٭ و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلّم الله موسي تكليما﴾ فرمود انبياي ما دو قسم هستند يك قسمت رسلي‌اند كه ﴿قصصناهم عليك﴾ يك قسمت انبيايي هستند كه ﴿لم نقصصهم عليك﴾ نگفتيم جريان را .
اين نشان مي‌دهد كه. برابر آنچه كه در روايات هست كه انبيا خيلي بيش از آن هستند كه اسامي شريفشان در قرآن كريم آمده است حالا يا 124 هزار‌اند يا كمتر يا بيشتر و آنچه در قرآن كريم هست تقريباً 25 نفرند انبياي فراواني بودند كه قصصشان و جريانشان در قرآن كريم نيامده سرّش آن است كه آن روز كه نظير جهاني شدن و جهاني كردن يا جهاني سازي كه نبود به تعبير اينها كلّ جهان در حد يك دهكده باشد همه از جاي ديگر با خبر باشند شرقي از غربي با خبر باشد غربي از شرقي مستحضر باشد خاورميانه از دو جناح با خبر باشد اين‌طور كه نبود
قرآن يك داستاني را كه نقل مي‌كند براي آن است كه ديگران ببينند و عبرت بگيرند و از مثبتاتش استفاده كنند از منفياتش هم پرهيز كنند گاهي مي‌فرمايد ﴿سيروا في الارض فانظروا كيف﴾ گاهي مي‌فرمايد ﴿فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين﴾ و مانند آن.
آن روزها آن طرف آب يعني باختر دور و قسمتهاي غرب كشف نشده بود و هيچ كس فكر نمي‌كرد كه بعد از اقيانوس آرام خبري هست اين طرفِ آب يعني اقيانوس اطلس يعني چين و اينها بود باخبر بودند «اطلبوا العلم ولو بالصين» بود ولي رابطه نبود كسي توان آن را نداشت كه از حجاز سفري بكند به آن طرف آب، برود چين و از اوضاع چين با خبر بشود حالا اگر انبيايي كه مربوط به آن طرف اقيانوس اطلس باشند يا انبيايي كه آن طرف اقيانوس كبير باشند قصصشان را قرآن نقل مي‌كرد هيچ راهي براي اثبات نبود اينكه گاهي گفته مي‌شود چطور انبيا همه‌اش در خاورميانه هستند نه خير بضعه‌اي از انبيا در خاورميانه هستند بالاخره در روايات دارد كه 124 هزار پيغمبر حالا 124 هزار نه صد تا پيغمبر يك چهارمشان در قرآن كريم آمده بقيه را خود قرآن كريم فرمود ما نگفتيم آخر راه نداريد شما برويد تحقيق كنيد ما اگر قصه پيغمبري را كه آن طرف باختر يا آن طرف خاور باشد [ذكر مي‌كرديم] از چه راه شما اثبات مي‌كرديد مي‌فهميديد كه ما درست مي‌گوييم؟ اما ما اينجا قدم به قدم به شما نشان مي‌دهيم اين خاورميانه است اين راهتان است ما همان در جريان سفرهايي كه شما به انطاكيه مي‌رويد بين حجاز و شام اين سفرها را داشتيد به شما گفتيم كه دو تا قريه بود دو تا محل بود آثار تمدني زيادي داشتند ما همه اينها را به هلاكت رسانديم خاك كرديم شما برويد اگر آثار باستاني مي‌شناسيد ميراث فرهنگي مي‌شناسيد كند و كاو كنيد ببينيد زير زمين چه خبر است ﴿ان في ذلكم لآياتٍ للمتوسّمين3⃣
﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم فجاؤُهم بالبينات﴾ اين جمع در مقابل جمع است يعني اين رسل اين انبيا براي اقوامشان معجزات آوردند نه اينكه بالبينات نشان آن باشد كه هر پيغمبري داراي چندين معجزه بود .
گاهي برخي از انبيا يك معجزه مثلاً آوردند جريان حضرت صالح اين‌طور بود
آن‌گاه كساني كه بار اول دوم سوم چهارم و مكرّر در مكرّر انبيا (عليهم السلام) به اينها هشدار مي‌دادند اينها نمي‌پذيرفتند اين نپذيرفتن اين انكار اين الحاد براي اينها به صورت يك رسوب جاهلي مانده است ديگر قبول نمي‌كردند ايمان بياورند آنهايي كه در اوايل نرمش نشان مي‌دادند دين را مي‌پذيرفتند تا آخر ماندند .
اما آنهايي كه در اوايل سرسختي نشان دادند اين گناههاي مركب و متراكم در اينها رسوبي ايجاد كرد ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل﴾ آنهايي كه در گذشته تكذيب كرده بودند ديگر نمي‌پذيرفتند قوم نوح كه به هلاكت رسيدند اينها هم كه قوم انبياي بعدي بودند بر اساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾ مثل آنها فكر مي‌كردند اوايل انكار بود بعد اصرار شديد در الحاد ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل﴾ سرّش آن است كه ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ افراد در اوايل امر بر اساس آن فطرت بر اساس ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ آزادند اگر كسي بيراهه رفت و خداي سبحان به او مهلت داد كه از كجراهه برگردد و او برگشت و توبه كرد راه نجات را پيدا مي‌كند اگر همچنان آن بيراهه رفتن را ادامه داد ديگر از آن به بعد خداي سبحان اين توفيق را به او نمي‌دهد او را به حال خودش رها مي‌كند اين ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾كه در اوايل سوره مباركه بقره بحثش شده است آن هم همين بود 4⃣
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (۷۵) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (۷۶) قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (۷۷)

فرمود ما مستقيماً وجود مبارك موسي و هارون (عليهما السلام) را براي فرعون و درباريان چشم پُرِ فرعون فرستاديم تا آنها را هدايت كنند با معجزاتمان فرستاديم ﴿فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين﴾
اينها مستكبرانه برخورد كردند و جُرم داشتن سنت سیئه اينها بود كه با ﴿كانوا قوماً مجرمين﴾ ياد كردند كه فعل مضارع مستمر است يعني اين‌چنين بودند دائماً در حال ارتكاب جرم بودند يك جمعيتي در مصر زندگي مي‌كردند به استثناي مستضعفانِ بني اسرائيلي كه اينها آن زمامدارانشان مستكبر بودند آن افراد عاديشان هم گرفتار تقليدِ كور و باطل خب اگر يك ملتي زمامدارش مستكبر باشد بقيه هم مقلد كور هدايت آنها كار آساني نيست لذا در سوره مباركه نمل فرمود اين مستكبران آيات الاهي را ديدند درك كردند فهميدند اما آن خوي استكبار نمي‌گذارد كه اينها بپذيرند آيه چهارده سوره مباركه نمل اين است ﴿و جحدوا بها﴾ امّا ﴿واستيقنتها انفسهم﴾
فرمود اين طور نيست كه ما آياتمان مبهم و تيره و تاريك باشد بيّن بود آنها هم برايشان روشن شده است كه اين بين است ما با بينات فرستاديم ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ در اين دنيا هم همه چيز خواهد شد يعني هيچ ادعايي نيست كه چهار نفر به دنبال آن راه نيفتند ذات اقدس الاه اين نشئه را طرزي خلق كرد كه هر كه ادعا كرد يك عدّه هم دنبالش جمع مي‌شوند
وجود مبارك موساي كليم فرمود ﴿اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا﴾ آخر سحر كه به مقصد نمي‌رسد. شما آخر ديديد بساط همه سحر‌هاي شما را جمع كرد اين چه ساحري است كه تمام سحرها را باطل مي‌كند ساحر هرگز به مقصد نمي‌رسد سحر هرگز دوام ندارد ﴿و لا يفلح الساحرون﴾ آنچه من آوردم معجزه است.5⃣
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (۷۶) قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (۷۷)
موسي كليم حق را از طرف ما آورد پس مبدأ نخستين خداست ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ اين مبدأ فاعلي از طرف خدا مي‌آيد آنچه را كه آورد حق است نه سحر .
و موسي از طرف خدا آورد يعني نبوتي دارد رسالتي دارد بعثتي دارد مأموريتي دارد پس موسي مي‌شود رسول خدا . آنچه را كه آورد حق است نه سحر. مبدأ همه اين امور هم ذات اقدس الاه است و براي هدايت اينها هم آورد ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾
چون ما موسي و هارون را مبعوث كرديم حق از طرف ما بود ولي موسي و هارون اين حق را گرفتند و رسانده آنها مستكبرانه برخورد كردند اولاً مبدأ فاعلي را منكر شدند نگفتند خدا فرستاد ثانياً نظام داخلي را منكر شدند حق بودن او را و معجزه بودن او را انكار كردند گفتند سحر است ثالثاً آن هدف والايي كه انبياء داشتند كه هدايت آنها بود آن را انكار كردند گفتند شما قصد سلطنت و حكومت داريد بر ما
اين اصول سه‌گانه كه فروع فراواني را زير مجموعه خود دارد رأساً انكار كردند خب اساس كار انبياء همين است ديگر. يعني انسانهاي معصومي هستند با معجزه مي‌آيند فرستنده اينها خداست هدف اينها هم ﴿ليقومون الناس بالقسط﴾ است همه اين امور را اينها انكار كردند.
﴿قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ با جمله اسميه با تأكيد ان و لام با تأكيد وصف مبين براي سحر همه اين مسائل را منكر شدند آيات بينات را گفتند سحر مبين پس از طرف خدا نيست تو خودت آوردي معجزه نيست بلكه سحر است به منظور قيام عدل و قسط و هدايت نياوردي به منظور سلطنت و حكومت آوردي اينها را هم آل فرعون ياد ملأشان دادند ياد ديگران دادند ﴿قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ با اين تأكيدات كه همه اينها نشانه استكبار است موسي كليم (سلام الله عليه) ديد. اينها همه اين اصول را منكرند لذا تعبيراتش محفوف با استفهام انكاري است ﴿قال موسي أتقولون للحق لما جاءكم أسحر هذا﴾ در تعبيرات ديگر انسان بيش از يك بار استفهام ندارد قدم به قدم استفهام مي‌كند استفهام انكاري اين نشانه آن است كه وجود مبارك موسي كليم ديد اينها از هر جهت منكر حقّند لذا از هر جهت خواست استفهام انكاري داشته باشد توبيخ كند تعيير كند ﴿قال موسي أتقولون للحق لما جاءكم﴾ اين حق از طرف خداي سبحان امده
﴿اسحر هذا﴾ خوب حالا بياييم ببينيم سحر است يا نه اگر ثابت نشد سحر است و ثابت شد معجزه است آن سه مطلب هم ثابت مي‌شود يكي اينكه من پيغمبرم ساحر نيستم يكي اينكه از طرف خدا آمدم يكي اينكه هم براي هدايت شماست چون معجزه براي به هم زدن نظام راحت كه نمي‌آيد معجزه براي ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾ مي‌آيد .
﴿اسحر هذا﴾ شما هم مي‌دانيد ما هم مي‌دانيم كه بالأخره ساحر به مقصد نمي‌رسد و سحر به مقصد نمي‌رسد چون اين يك بازي بيش نيست يك چشم بندي بيش نيست سحر كه واقعيتي ندارد و ساحر هم كه واقع طلب نيست ﴿و لا يفلح الساحرون﴾6⃣
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الكِبْرِيَاءُ فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ (۷۸)
.
مطلب ديگر اين است كه آنها گاهي بهانه دارند گاهي انگيزه بهانه‌شان مسئله ميراث فرهنگي است مسئله سنت گذشتگان هست مسئله آيين اين مجهولي كه داشتند هست و مانند آن. درباريان فرعون به فرعون گفتند اگر جلوي موساي كليم را نگيري اين دين مردم را از بين مي‌برد ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾گاهي به موساي كليم مي‌گفتند تو مي‌خواهي ﴿لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا﴾ ولي انگيزه اصلي‌شان اينها بهانه بود.

انگيزه اصلي‌شان اين است كه ﴿وتكون لكما الكبرياء في الارض﴾ شما مي‌خواهيد سلطنت كنيد ما نمي‌گذاريم تمام آنها بهانه است و در آن نقطه حساس به اينجا مي‌رسند كه فرعون مي‌خواهد سلطنت كند و خيال مي‌كرد كه وجود مبارك حضرت موسي براي سلطنت و حكومت آمده است پس آن بهانه هاي ديگر كه ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾ از يك سو ﴿لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا﴾ از سوي ديگر اينها انگيزه نيست انگيزه مهم آن است كه گفتند ﴿وَ تكون لكما الكبرياء في الارض﴾ لذا صريحاً گفتند ﴿و ما نحن لكما بمؤمنين﴾

والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس صفحه 218 از تفسیر تسنیم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (۷۹) فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَي القُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ (۸۰) فَلَمَّا القَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ المُفْسِدِينَ (۸۱) وَيُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ المُجْرِمُونَ (۸۲)﴾

اينجا تحدّي و مبارزه علمي شروع مي‌شود وجود مبارك موسي كليم خوب آياتش را آورده روشن ذكر كرده تحدّي كرده مبارز طلب كرده گفته اين معجزه است معجزه آن است كه با تحدّي همراه است .

فرعون به مبارزه برخاست ﴿و قال فرعون ائتوني بكل ساحر عليم﴾ او دستور داد تمام ساحراني كه در آن فلات وسيع مصر بودند هر كسي كارشناس‌تر بود در مسئله سحر او را دعوت كردند اين همايش بخشهاي فراواني دارد كه به طور متناوب در آيات و سور قرآن كريم آمده يك بخشش كه در سوره مباركه يونس آمده اين است ﴿و قال فرعون ائتوني بكل ساحر عليم﴾ پس بياييد در مسئله سحر كارشناس باشد ﴿فلما جاءَ السحرةُ قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون﴾ حالا سحره آمدند فرعون به آنها چه گفت آنها به فرعون چه گفتند چه قول و قرارداد كردند و چه وعده‌اي دادند آنها در سور ديگر است .
ميدان مسابقه مشخص شد زمان مسابقه مشخص شد ﴿و ان يحشر الناس ضحيً﴾ مشخص شد نيم‌روز باشد ساعت مثلاً چاشت و به اصطلاح اينها ساعت زحي ساعت ده يازده باشد كه همه حاضرند در يك روزي باشد كه همه مردم بتوانند شركت كنند در يك ميدان عمومي باشد اينها را در ساير سور بيان فرمود ﴿و ان يحشر الناس ضحيً﴾ باشد همه در آن ميدان جمع باشند وقتي جمع شدند وجود مبارك موسي كليم (سلام الله عليه) با آن ساحران قرار گذاشت كه شما اول مي‌آزماييد يا من .؟
بنا شد كه آنها اول اين سحرهاي خودشان را به كار ببرند آنها چوب‌ها و طناب‌هاي فراواني فراهم كردند كه ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم﴾ آن‌گاه ﴿يخيل اليه من سحرهم انها تسعٰي﴾ از عسي و حبار از چوب‌ها و طناب‌ها اينها همه را فراهم كردند و قرارشان اين بود كه اول آنها بيندازند بعد موسي كليم وجود مبارك موسي كليم فرمود ﴿القوا ما انتم ملقون﴾ هر چه مي‌خواهيد بيندازيد و آزمايش كنيد بيندازيد و به كار ببريد اينها بعد از آن قراردادهايي است كه در ساير سور آمده است ﴿فلمّا القوا﴾ وقتي آن طناب‌ها و آن چوب‌ها را انداختند كه ﴿يخيل اليه من سحرهم انها تسعي﴾ ﴿و استرهبوهم و جاؤُ بسحر عظيم﴾ اين آيات كه در ساير سور مي‌گذرانند .
در چنين فضايي وجود مبارك موسي كليم با ضرس قاطع فرمود ﴿قال موسيٰ ما جئتم به السحر﴾ اين سحر است اين صغري .
و هر سحري را هم خدا باطل مي‌كند اين كبري . پس اين را هم باطل مي‌كند ﴿ما جئتم به السحر ان الله سيبطله﴾ در حقيقت خدا اين را باطل مي‌كند چون در آزمون‌هاي ديني در مبارزات ديني ديگر جا براي مهلت نيست مهلت براي مراحل ديگر است وقتي معجزه مطرح شد تحدّي مطرح شد ديگر مهلت تمام شده است ﴿ان الله سيبطله ان الله لا يصلح عمل المفسدين﴾ ذات اقدس الاه عمل انسان‌هاي مفسد را صالح نمي‌كند بلكه خداوند حق را تحقيق مي‌كند مي‌فهماند تبيين مي‌كند اجماع مي‌كند و حمايت مي‌كند و مخالف عقل را هم سركوب مي‌كند ﴿و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون﴾ ولو آنها نفهمند نه تنها انزجار قلبي است بلكه تمام تلاش و كوشش خودشان را هم بكنند نگذارند حق پيروز بشود اين‌چنين نيست در ميدان مبارزه و مسابقه الا و لابد حق پيروز است ﴿كتب الله لاغلبن انا و رسلي﴾1⃣
فَمَا آمَنَ لِمُوسَي إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَي خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ المُسْرِفِينَ (۸۳

خوب حالا بحث‌هاي علمي تمام شد حالا بحث‌هاي حقوقي و اخلاقي و ايمان و كفر و اينها مطرح است.
سؤال مي‌شود كه چه شد حالا چه كسي قبول كرد چه كسي قبول نكرد آل فرعون كه قبول نكردند آيا از بني اسرائيل كسي قبول كرد يا نكرد؟

فرمود ﴿فما آمن بموسي الا ذرية من قومه علي خوف من فرعون وملايهم﴾ در چنين فضايي كه آل فرعون بر اساس ﴿يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم﴾ رفتار مي‌كردند در چنين فضايي فقط يك گروه اندكي از جوانهاي قوم موسي كليم به او ايمان آوردند مردم رسمي مصري‌ها و بني اسرائيل نتوانستند ايمان بياورند از ترس.
ذريه و جوانهاي همين بني اسرائيل خائفانه به موساي كليم ايمان آوردند ﴿فما آمن لموسي الا ذرية من قومه﴾ گرچه برخي اين ضمير ﴿من قومه﴾ را به فرعون برمي‌گرداندند يعني گروه كمي از قوم فرعون. لكن چون موساي كليم نامش نزديك‌تر از نام فرعون است و همسر است ضمير به موسي برمي‌گردد ﴿فما آمن لِموسي الا ذرية من قومه﴾ اين براي تصغير است نه تحقير .
گروه كمي از جوانهاي بني اسرائيل به وجود مبارك موساي كليم ايمان آوردند البته بعدها اضافه شدند ولي در طليعه امر اين‌چنين بودند آن هم ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾ براي اينكه فرعون آن ساحران را كه ايمان آوردند گفته بود كه ﴿وَ لأصلبنكم في جذوع النخل﴾ و دست راست و پاي چپتان و دست چپ و پاي راستتان را قطع مي‌كنم به دار آويزانتان مي‌كنم ميخكوبتان مي‌كنم كه شده اصحاب وتد ﴿وَ فرعون ذي الاوتاد﴾ داراي وتد و ميخها بود كه عده‌اي را ميخكوب مي‌كرد .
خوب اين خطرها و نظامها را مي‌ديدند ديگر لذا ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾ ايمان آوردند اين ضمير ﴿ملايهم﴾ را بعضي خواستند به فرعون برگردانند براي اينكه نزديك است و جمع آوردنش هم يا به مناسبت آن است كه از سلاطين و حكام جمع ياد مي‌كردند يا براي آن است كه منظور از فرعون آل فرعون است يعني از فرعون و ملاء فرعون يا از فرعون و ملاء آل فرعون هراسناك بودند آنجا كه ضمير به فرعون برمي‌گردد و مفرد است او همان جريان عادي است در آيه 75 همين سوره اين بود كه ﴿ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملايه﴾ اينجا ديگر جا براي جمع آوردن نيست.

اما آن ذريه آن گروه، كه مي‌خواهند يا كسي مي‌خواهد از زبان آنها از فرعون و ملاء فرعون ياد كند با تجليل و تعظيم سلطنتي ياد مي‌كند ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾
سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) احتمال مي‌دهند كه ضمير ﴿ملائهم﴾ به همان ذريه برگردد ذريه‌اي از قوم موسي (عليه السلام) هم از فرعون مي‌ترسيدند هم از بزرگان قوم خودشان كه مبادا در اثر نصيحت بي‌جا اينها را گرفتار فتنه كنند و از دين برگردانند چون آنها بالاخره هراسناك بودند ولي محور همه شرارتها خود فرعون است تعليل قرآن كريم اين است كه ﴿الا ذرية من قومه علي خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم﴾ تمام تلاش‌هاي آنها روي اين مسائل بود كه مبادا اينها را در دين منحرف كنند فتنه ديني باشد كه دوباره اينها را برگردانند آن عذابهاي دنيايي آن قتل و اعدام و اينها براي اينها قابل تحمل بود در درجه دوم بود آنكه در درجه اول اهميت بود همان مسئله افتتام ديني است كه فرعون علو در زمين داشت
و در كار سلطنت و اعدام و ﴿فسادٍ في الارض﴾ هم بيش از سلاطين ديگر تعدي مي‌كرد ﴿و انه لمن المسرفين﴾ 2⃣
وَقَالَ مُوسَي يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ (۸٤) فَقَالُوا عَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۸۵) وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ القَوْمِ الكَافِرِينَ (۸۶)﴾

در چنين فضايي وجود مبارك موسي كليم به اين جوانهايي كه ايمان آوردند راهنمايي مي‌كند دستور مي‌دهد كه حالا ايمان آورديد خطرهاي فراواني شما را تعقيب مي‌كند


﴿و قال موسي يا قوم﴾ اين ﴿يا قوم﴾ هم يك تعبير عاطفي است ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾ يك تكريمي را به همراه دارد
اما ﴿يا قوم﴾ يك تعبير عاطفي هم هست ﴿يا قوم ان كنتم آمنتم بالله﴾ اگر از نظر عقيده مؤمن هستيد بايد در مقام عمل تسليم باشيد . نشانه تسليم و انقياد در مقام عمل توكل به خداست ﴿ان كنتم امنتم بالله﴾ اگر مؤمنيد معتقد شديد به خدا ايمان آورديد بايد در مقام عمل هم مستسلم مسلم و منقاد باشيد اگر منقاديد توكل كنيد وكيل بگيريد بالاخره شما اين راه را مي‌خواهيد ادامه بدهيد نمي‌خواهيد برگرديد كه طي اين راه هم علم مي‌خواهد قدرت مي‌خواهد نه شما آن علمش را داريد نه آن قدرت را داريد به كسي كه عليم قدير است تكيه كنيد ﴿فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين﴾ هم محبوب به شرح ايمان است هم ملحوق به شرط اسلام در اول فرمود ﴿ان كنتم امنتم بالله﴾ اين شرط در آخر فرمود ﴿ان كنتم مسلمين﴾ اين هم شرط اين توكل.
توكل كردن يعني وكيل گرفتن يعني كار را به او بسپاريد وقتي به او سپرديد او هر امري كه براي شما مقدر كرده است خير
خواهد بود قلب شما را راهنمايي مي‌كند چون عليم است از شما حمايت مي‌كند چون قدير است و در توكل هم موحد باشيد
اين تقديم ﴿عليه﴾ بر ﴿توكلوا﴾ هم مفيد حصر است آنها هم همين‌طور منحصراً به موسي كليم (سلام الله عليه) پاسخ دادند گفتند توكل مي‌كنيم نه توكل مي‌كنيم علي الله بلكه ﴿علي الله توكلنا﴾ ما را دستور توحيد در توكل دادي ما هم موحدانه متوكل مي‌شويم.
وجود مبارك موسي كليم فرمود ﴿فعليه توكلوا﴾ اينها هم عرض كردند ﴿علي الله توكلنا﴾ نه توكلنا علي الله كه در توكل هم ما مي‌شويم موحد.
بعد هم وقتي كه به خدا توكل كردند اولين دعايي كه عرض كردند خدايا مبادا فتنه‌اي پيش بيايد كه ما مشكل اعتقادي ديني پيدا كنيم چون اگر آن ايمان سست بشود يا اين اسلام آسيب ببيند اين توكل هم از دست ما مي‌رود لذا عرض كردند خدايا ﴿ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين﴾
اين مال اعتقاد. خواسته ديگر هم داريم اگر دين ما محفوظ شد تقاضاي ديگر هم داريم و آن اين است كه ﴿و نجنا برحمتك من القوم الكافرين﴾ ما را هم از عذاب اينها نجات بدهي اين در درجه دوم قرار گرفته نه در درجه اول.
چه طور موسي كليم (سلام الله عليه) در اينها كيمياگري كرده كه فضاي كفر و گوساله‌پرستي ﴿و ‌يسومونكم سوء العذاب﴾ اين‌طور برگشت چه طور كيمياگري كرده كه بالأخره آن ساحران كه براي جايزه آمدند اين‌طور حاضر شدند ميخ كوب بشوند صريحاً گفتند ﴿فاقض ما أنت قاض﴾
اين كار آساني نبود كه چگونه آدم آن شيريني شهادت را مي‌چشد كه براي او مرگ شيرين است در كمال شهامت گفتند ﴿فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحياة الدنيا﴾ قبلاً براي آنها هر چه بود
﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾ بود براي مصري‌ها براي بت پرست‌ها براي گاو پرست‌ها هر چه هست ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾است ﴿نموت و نحييٰ﴾ است .
اما آنها فهميدند كه سرمايه عظيمي دارند براي راه طولاني و اين سرمايه عظيم را نبايد يك هفته خرج بكنند3⃣

وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِينَ (۸۷)


خب ذات اقدس إلاه در چنين فضايي كه خود وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليه) آماده بودند قوم او هم آماده بودند حالا دستور مبارزات پيگير را شروع كرده فرمود الان شما بايد اينجا بمانيد جاي هجرت نيست .
فعلاً شما بخواهيد مصر را ترك كنيد اينجا جايش نيست اينجا جاي ترك وطن نيست جاي مقاومت است همين جا باشيد منتها اينها كه در روستاها هستند يا چادر نشينند يا مرز نشينند حاشيه شهرند اينها كه بي‌خانمانند به همه اينها . به موسي و هارون (سلام الله عليه) فرمود به همه اينها عنايت كنيد اينها را جمع بندي كنيد شناسايي بكنيد كه بيايند در شهر، اينها صاحب خانه بشوند از اين چادر نشيني و مرزنشيني و حاشيه نشيني و پراكنده بودن نجات پيدا كنند.

اول اين كار را بكنيد در خود مصر محله‌اي را انتخاب كنيد آنجا خانه داشته باشيد ﴿ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا﴾ باع بمكان يعني اينجا مكان گرفت تبوا الدار يعني اينجا فلان دار را فلان مسكن را فلان منزل را جايگاه خود قرار داد شما دو تا بزرگوار براي قومتان در خصوص مصر، نه جاي ديگر خانه‌اي فراهم بكنيد كه اينها از پراكنده بودن و چادر نشيني نجات پيدا كنند
﴿واجعلوا بيوتكم قبلة﴾ آن روزها كه مسئله تلفن و اينها نبود فرمود اين خانه‌هايتان در يك محله‌اي باشد كه همه رو به روي هم باشيد متقابل هم باشيد از يكديگر باخبر باشيد خانه‌هايتان رو به روي هم مقابل هم نزديك هم ، كه بالأخره يك قبيله خاصي در يك محله مخصوصي از يكديگر باخبر باشند.

و آنچه كه شما را به هم جمع مي‌كند مسئله نماز است ﴿و اقيموا الصلاة﴾ اين نماز واقعاً ستون دين است يعني اگر كسي مرتب با ذات اقدس إلاه در ارتباط باشد او را جدي بگيرد براي اينكه او خداي ماست ما هم بنده اوييم دليلي ندارد كه از او فاصله بگيريم و دليلي هم ندارد او ما راه ندهد چه پيوندي بهتر از اين ما با او دوستانه و آشنايانه و عاشقانه و محبّانه حرف مي‌زنيم و اين را جدي مي‌گيريم و موارد فراواني هم ملاحظه فرموديد اصلاً در قرآن كريم سخن از خواندن نماز و قرائت نماز نيست همه جا سخن از اقامه صلاه است ﴿يقيمون الصلاة﴾ ﴿اقم الصلاة﴾ ﴿اقيموا الصلاة﴾ براي اينكه ستون دين را آدم نگه مي‌دارد اين ستون است حالا اين را در واقع بايد جدي گرفت.
ملتي كه نماز دارد همه چيز دارد با كسي حرف مي‌زند كه تمام قدرتهاي غيب و شهود در اختيار او است با كسي حرف مي‌زند كه تمام قدرتهاي غيب و شهود را مي‌تواند در راه دين كار بگيرد.
فرمود شما اين مبارزات و پيگيري‌تان را از اينجا شروع كنيد اينها را از مرز نشيني و حاشيه‌نشيني و چادر نشيني و پراكنده بودن و گبر نشيني و امثال ذلك نجات بدهيد ﴿ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا﴾ تأمين مسكن براي مستضعفان براي رهبران الاهي يك وظيفه و مسئوليت است ﴿واجعلوا بيوتكم قبلة﴾
در يك محله خانه‌هايتان رو به روي هم باشد و باخبر باشيد و نماز را اقامه كنيد .
آن‌گاه ﴿و بشر المؤمنين﴾ اين كارها را بكنيد و مومنيني كه توكل كردند شهرنشين شدند مبارزه را ادامه مي‌دهند و از يكديگر باخبرند و اهل اقامه نمازند به اينها خبر بدهيد .
آن‌گاه دعاي ويژه موسي كليم شروع شد
4
وَقَالَ مُوسَي رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَي أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّي يَرَوُا العَذَابَ الأَلِيمَ (۸۸)


حضرت موسی کلیم سلام الله عرض كرد خدايا اينها هم زينت دارند هم مال دارند بساط اينها را بايد جمع كني تا از اين طرف هم ما اينها را هدايت كنيم از آن طرف هم آنها قدرت قوايت و گمراهي نداشته باشند.

﴿ربنا انك آتيت فرعون و ملاءه زينةً﴾
هم از نظر زينت از نظر قيافه از نظر نژاد از اين جهت زينت دارند هم سرمايه‌اي دارند كه بالأخره اين زينت اينها را تقويت مي‌كند بين زينت و مال عموم و خصوص من وجه است بعضي امور مال است زينت نيست نظير گاوهاي در بيابان اينها كه بالأخره شير مي‌دهند عامل تأمين اقتصادند اما زيور و زينتند بعضي امور زينت هستند جزء اموال و ثروت حساب نمي‌شوند بعضي از امور مشتركند عرض كرد شما به اينها هم زينت داديد هم مال داديد در حيات دنيا عاقبت اين زينت و اموالي كه شما به اينها داديد گرچه فرموديد ﴿من المال اموالكم كالفتنه﴾ است و مال و فرزند ﴿زينة الحياة الدنيا﴾ است اما اينها از آن ابزار بهره‌برداي سوء مي‌كنند .

﴿ربنا ليضلوا﴾ اين لام لام عاقبت است نه لام غايت لام عاقبت يعني پايان كار اين است مثل ﴿و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن﴾ خدا هيچ كسي را براي جهنم خلق نكرد عاقبت كار خيلي‌ها جهنم است كه اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت وگرنه خداي سبحان ﴿و ماخلقت الجن والانس الا ليعبدون﴾ دارد آيتش آن است اينجا كه فرمود ﴿و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون﴾ اين لام لام عاقبت است.
اينجا هم لام لام عاقبت است عرض كرد خدايا عاقبت كار اينها اضلال است خوب بگير از دست اينها ﴿ربنا اطمس علي اموالهم﴾ خدايا مال‌هاي اينها را مطموس كن و موم بهي كن اينها از بين بروند نظير آنچه كه درباره قارون فرمود ﴿و فخسفنا به و بداره الارض﴾ فرمان صادر كرديم خدا گاهي شق القمر مي‌كند گاهي شق البحر مي‌كند گاهي شق الشجر مي‌كند گاهي شق الارض مي‌كند همه را مي‌شكافد ديگر.
آنجا كه ﴿أن اضرب بعصاك البحر﴾ بود آن شق البحر كرد آنجا كه ﴿و فخسفنا به و بداره الارض﴾ بود شق الارض كرد فرمود بگيريد اين درباره قارون اين‌طور مستجاب شد.
﴿واشدد علي قلوبهم﴾
خدايا دل‌هاي اينها مشروح نباشد دل‌هاي اينها قصي باشد كه ايمان نياورند تا به عذاب اليم مبتلا بشوند اينها كه مردم را به ستوه آوردند آخر يك سال و دو سال نبود ساليان متمادي ﴿يذبحون ابنائكم﴾ بود الان هم كه تهديد اين‌چنين است

﴿فلايومنوا حتي يروا العذاب الاليم﴾
وقتي هم كه عذاب اليمي ديدند يعني به حالت احتضار رسيدند آن وقت اين ايمان فايده ندارد ذات اقدس إلاه فرمود اين دعاهاي شما مستجاب شده است.

«الحمد لله رب العالمين🤲
سوره مبارکه یونس. صفحه 219 از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم

قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (۸۹)


فرمود قطعاً دعاي شما مستجاب است دعا را از زبان موسي كليم نقل مي‌كند كه دارد ﴿و قال موسي ربنا انك اتيت فرعون﴾ معلوم مي‌شود كه هارون (سلام الله عليهما) در همه صحنه‌هاي دعا حضور داشت حالا يا او هم دعا مي‌كرد يا آمين مي‌گفت آمين گوينده هم شريك داعي است در دعا و آن كسي كه خواهان اجابت و استجابت است آن هم در حقيقت دارد دعا مي‌كند

اين أمر مستقيماً متوجه به موسي و هارون (سلام الله عليهما) است تا آنها و پيروان آنها هم تبعيت كنند فرمود

﴿فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون﴾ شما استقامت كنيد استقامت يعني ايستادگي اين قيامي هم كه در قرآن تعبير شده است ﴿ان تقوموا لله مثنيٰ و فرادي﴾ ﴿انما اعظكم بواحدةٍ ان تقوموا لله مثنيٰ و فرادي﴾ آن قيام هم يعني ايستادگي نه ايستادن چون بهترين حال براي مبارزه و دفاع حالت ايستادن است از او به قيام ياد شده است وگرنه انسان گاهي نشسته است و كار ايستاده را انجام مي‌دهد ﴿ولا تتبعان سبيل الذين لايعلمون﴾ فرمود اين قومتان بالأخره جاهلند پيشنهادهايي دارند نظير پيشنهادهايي كه قبلي‌ها هم داشتند گفتند ﴿لن نومن لك حتي نري الله جهرةً﴾ يا ﴿نري الله جهرةً﴾ يا پيشنهادهايي ممكن است بعدا از اين سنخ بدهند شما يك كار مهمي را در پيش داري
البته مشورت كردن يك چيز خوبي است اما مشورت كردن مع الذين يعلمون
والا وجود مبارك موسي و هارون هم از مشورت كردن از تضارب آراء ولو براي ترويج اين سنت حسنه باكي نداشتند. 1⃣

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ البَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّي إِذَا أَدْرَكَهُ الغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ المُسْلِمِينَ (۹۰) الآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ المُفْسِدِينَ (۹۱)


فرعون بعد از آن جريان آن بغي و عدوش را ادامه مي‌دهد تا اينكه بني اسرائيل قصد عبور از دريا را داشتند اينها آنها را تعقيب كردند.
﴿و جاوزنا ببني اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا﴾

نه تنها در مسئله بغي معْتدي بودند ظلمشان هم از حد گذشته بود تعدي داشتند تجاوز داشتند ظلم هم بالاخره يك مرتبه‌اي دارد ﴿حتي اذا ادركه الغرق﴾ حالا داشت غرق مي‌شد اين هم سه بار سخن از خدا را به ميان مي‌آورد ﴿قال امنت﴾ قبلاً كافر بود الآن مؤمن شد خب به چه؟ ﴿امنت انه لا اله الا الذي آمنت به بنو اسرائيل﴾
يك وقتي خودش مي‌گفت ﴿انا ربكم الاعلي﴾ يا ﴿ما علمت لكم من إله غيري﴾ براي اينكه هيچ شبهه‌اي نشود گفت همان خدا كه بني اسرائيل به او ايمان آورد و همان خدايي كه بني اسرائيل را نجات داد من به همان خدا معتقد شدم بار سوم ﴿و انا من المسلمين﴾ اين سه بار را گفت تكرار هم كرد پاسخ شنيد كه حالا
پاسخ دهنده فرشته بود هر كه بود پاسخ دهنده به او فرمود ﴿الآن﴾؟
الان داري ايمان مي‌آوري ﴿و قد عصيت قبل﴾ يعني تا لحظه‌ قبل از احتضار و اضطرار عالماً عامداً گناه مي‌كردي خب اسنادِ عصيانِ اختياري به فرعون معلوم مي‌شود كه دعاي وجود مبارك موساي كليم كه فرمود ﴿واشدد علي قلوبهم﴾ باعث اضطرار نشد جبر نشد البته در حدّ تيسير است يعني به آساني اينها گناه مي‌كردند

﴿الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين﴾
بالأخره ايمان يك مرحله‌اي دارد يك وقتي است انسان به حد احتضار نرسيده منتها خطر را احساس مي‌كند اينجا ايمان مقبول است نظير ﴿فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين﴾ آن مقبول است و خداي سبحان آن را امضا كرده [و بر آن] صحه گذاشته فرموده اينها خدا را مي‌خواهند با اخلاص هم مي‌خواهند تعبير مخلصين فرمود منتها وقتي كه به ساحل آمدند دوباره به حال اولي برمي‌گردند اين خوب است در حال اضطرار هم انسان به خداي سبحان بگويد ﴿أمّن يجيب المضطر﴾خدا قبول مي‌كند.
اما اضطرار غير از احتضار است احتضار ديگر نشانه‌هاي مرگ را آدم دارد مي‌بيند در آنجا خطر را احساس مي‌كند ولي ممكن است خطر او را تحدّيد نكند ولي به حالت احتضار كه رسيده به آخرين مرحله رسيده در چنين حالي ايمان مقبول نيست توبه مقبول نيست2⃣

فَاليَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ (۹۲)﴾

فرعون از اين جهت كه مي‌گفت ﴿انا ربكم الاعلي مردم كوته نظر آن عصر هم احياناً الوهيت او و ربوبيت دروغين او را ممكن بود بپذيرند خداي سبحان فرمود ما براي چند فرقه اين كار را مي‌كنيم يكي كه خب خوشحال مي‌شوند ﴿وَ يشف صدور قومٍ مؤمنين﴾ است يك حساب ديگر دارد يك عده عبرت مي‌گيرند يك عده آن پندار باطلي كه داشتند كه فكر مي‌كردند تو كاره‌اي هستي مي‌گفتي ﴿ما علمت لكم من اله غيري﴾ يا ﴿انا ربكم الاعلي﴾ آنها هم مي‌فهمند نه . يك لاشه‌اي بيش نبودي

﴿فاليوم ننجيك﴾ اما ﴿ببدنك﴾ آن بدن برزخي با روحت كه في حفرة من حفر النيران است
اين بدن عنصري است. دستور مي‌دهيم اين آبها اين را بياورند در يك تلي يك تپه‌اي كه ديگران ببينند و ببينند تا عبرت بشود آيه بشود
﴿فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيةً﴾
يعني عبرت باشد و اين ذات اقدس الاه است كه همه اين كارها را كرده است گرچه ﴿و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون﴾

فرمود ما براي اينكه رسوا بشوي و عبرت ديگران بشوي بدن تو را نجات مي‌دهيم كه ديگران ببينند كه تو ادعاي الوهيّت داشتي بدنت را ببينند كه اين بشود عذاب اليم وگرنه سرنوشت فرعون با ديگران يكي بود همان عذاب غرق بود 3⃣
﴿وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّي جَاءَهُمُ العِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۹۳)


جريان بني اسرائيل را ذات اقدس الاه بعد از اتمام حجت چنين بازگو فرمود كه ما اينها را وارث زمين كرديم ببينيم چه مي‌كنند.
بعد هم فرمود ﴿و سكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است فرمود شما به جاي ظالمين نشستيد اينكه فرمود شما به جاي ظالمين نشستيد يك هشدار ضمني است يعني قبل از شما يك عده‌اي ظالمان روي زمين حكومت مي‌كردند ما آنها را منقرض كرديم و شما را جانشين آنها قرار داديم اگر شما هم خداي ناكرده همان راه را طي كنيد به همان سرنوشت محكوم خواهيد شد ﴿وَ سكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾

درباره بني اسرائيل اين خطر هم بود كه اينها قبلا اختلاف داشتند يك اختلاف محمود و ممدوحي كه حق چيست بعد از اينكه وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) حق را براي آنها روشن كردند و بيّن شد
معجزاتي كه خداي سبحان به اين دو بزرگوار عطا كرد از آنها به عنوان بيّنات ياد كرد ﴿آياتٌ بيناتٌ﴾ اين تعبير آياتِ بينات كم است يكي درباره حضرت ابراهيم و جريان مكه است كه فرمود ﴿فيه آيات بينات مقام ابراهيم﴾ يكي هم درباره آيات و معجزات حضرت موساي كليم است كه فرمود ﴿تسع آيات بينات﴾ داديم كلمه بيّن و بيّنه و اينها فراوان نيست درباره بعضي از معجزات است
بني اسرائيل بعد از اتمام حجت و مشاهده آيات بيّن آن اختلاف محمود و ممدوحشان كه براي تشخيص حق از باطل بود بعداً تبديل شد به اختلاف مذموم اختلاف قبل العلم يك اختلاف محمودي است دو نفر همفكر هم بحث هم انديشه تضارب آرا دارند اختلاف نظر دارند تا معلوم بشود حق با كيست اين يك چيز بسيار خوبي است
لكن اختلافِ بعد العلم يك اختلاف بدي است در سوره مباركه بقره فرمود

﴿فما اختلفوا حتي جاءهم العلم بغياً بينهم﴾ همان اختلاف مذموم دامنگير بني اسرائيل شد اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهي است فرمود ﴿ان ربك يقضي بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون﴾4⃣
فَإِن كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ (۹٤)

فرمود اگر شك داريد از آنها سؤال كنيد مطلب اساسي اين است كه ضمير در اينجا خطاب به پيغمبر (ص) است به حسب ظاهر.
فرمود ﴿فان كنت في شك مما انزلنا اليك﴾ اين سياق نشان مي‌دهد كه منظور شخص پيغمبر نيست براي اينكه آن حضرت منزّه از شك است خداي سبحان مكرر به او فرمود اين اخبار غيب است كه ما به شما گفتيم ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك﴾ و مانند آن .
﴾5⃣
جريان اسناد شك به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اموري است كه گذشته از استحاله عقلي هم شواهد سباق آيات اين يك،. و سياق آيات دو،
و قراين منفصل سه. اين را نفي مي‌كنند
اما سباق آيه،. اگر يك فرد عادي به ديگري بگويد كه من اين مطلب را كه به تو گفتم اگر شما شك داريد از فلان كس بپرسيد يا از فلان گروه بپرسيد اين معقول هست.
اما اگر ذات اقدس الاه دارد با پيغمبرش سخن مي‌گويد او را خطاب قرار مي‌دهد گوينده اين كلام خداست اين كلام وحي است خب چه كسي به پيغمبر مي‌گويد اگر شك داري از يهودي‌ها بپرس؟ اين فرض دارد كه خدا به پيغمبر از راه وحي بگويد ﴿فان كنت في شك﴾ خوب اگر كسي از راه وحي يقين پيدا نكند يك،. از گوينده اي مثل خدا يقين پيدا نكند دو، از يهودي يقين پيدا مي‌كند؟
اين اگر آفتاب به يك كسي حرف بزند بگويد آقا اگر شما نتوانستي ببيني يك شمع روشن كن اين معقول هست؟ پس از سباق آيه يك محقق يقين پيدا مي‌كند كه مخاطب پيغمبر نيست از سياق آيه هم بشرح ايضا [همچنين]
براي اينكه در سياق آيه دو تعبير دارد ﴿الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ٭ و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين﴾
مگر پيغمبر آيات الاهي را تكذيب مي‌كند مگر پيغمبر جزء خاسرين است اين سياق نشان مي‌دهد كه ﴿فان كنت في شك﴾ مربوط به از قبيل «اياك اعني و اسمعي يا جاره» است هيچ پيغمبري حرف خودش را تكذيب مي‌كند؟ هيچ پيغمبري وحي خودش را تكذيب مي‌كند؟ از اين مكذبين نباش پيداست كه آن ﴿فلاتكونن من الممترين﴾ يك خطاب
﴿و لا تكونن من الذين كذبوا﴾ دو خطاب.. اين دو خطاب يقيناً پيغمبر نيستند آن خطاب اولي هم همين طور است .
پس سباق يك، سياق دو دوتا شاهد عادل نشان مي‌دهند كه يقيناً منظور پيغمبر نيست
در سوره مباركه شعراء به اين صورت فرمود آيه 197 سوره مباركه شعراء اين است كه ﴿اولم يكن لهم آيه ان يعلمه علماء بني اسرائيل﴾ خوب بالاخره اين حرفهايي كه ما گفتيم نشانه‌اش اين است كه علماي بني اسرائيل مي‌دانند پيغمبر (ص) كه درس نخواند معلم هم كه نديد كتاب هم كه نديد اهل كتابت هم كه نبود مكتب هم كه نرفت حرفهايي مي‌زند كه در تورات و انجيل آنها هم هست برويد از آنها بپرسيد.
الان هم اينجا به مشركان حجاز مي‌فرمايد ﴿و ان كنت في شك﴾ يعني ﴿و ان كنتم في شك﴾ به دليل همان آيه‌اي كه در چند جمله بعد در همين سوره مباركه یونس آن روز هم خوانده شد كه پيغمبر (ص) به آنها فرمود اگر شما شك داريد خوب برويد بپرسيد من كه حرف شما را نمي‌پذيرم و شما هم راهي براي اقامه احتجاج نداريد ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ علماي بني اسرائيل هم مي‌دانند برويد ياد بگيريد.برابر آنچه در سوره مباركه شعراء آمده
خوب ﴿فان كنت في شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك﴾ كتابي كه قبل از شما نازل شده است آنها آن كتاب قبلي را مي‌خوانند و مقدم بر شما هم هستند از آنها سؤال كنيد
﴿لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ٭ و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخٰسرين﴾
اين جا براي شك نيست و اگر كسي خداي ناكرده شاك بود و يا منكر بود سرمايه را باخت چون بعد از مرگ ديگر عمر كه سرمايه است براي كسب معارف و اعمال صالح در دسترس نيست وقتي سرمايه را انسان به بازد ديگر خسران عظيم است6⃣
إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ (۹۶)وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّي يَرَوُا العَذَابَ الأَلِيمَ (۹۷)﴾
فرمود ما بارها و سال‌ها و در طول عمر افراد را مي‌آزماييم بلكه اينها انشاءالله برگردند چه از راه عقل چه از راه موعظه كه نقل و ادله ما هم گاهي حكمت است گاهي موعظه است گاهي جدال احسن است شواهد فراواني را اقامه مي‌كنيم تا او برگردد اگر با داشتن همه حجج الاهي ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾ شد و صريحاً حرفشان اين است كه ﴿سواء علينا أوعظْت ام لم تكن من الواعظين﴾ و جايي هم رسيدند كه ذات اقدس الاه به پيغمبرش مي‌فرمايد ﴿سواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون﴾ چه بگويي چه نگويي اينها ايمان نمي‌آورند اگر كسي به اين حد از نصاب رسيد كه ديگر عالماً عامداً اهل ايمان نيست ذات اقدس الاه او را مستحق عذاب مي‌داند
چنين گروهي از باب امتناع عادي نه امتناع عقلي ديگر ايمان نمي‌آورند
براي شما خيلي سخت است ﴿فسنيصره للعسريٰ﴾ يعني اينها براي كار معصيت و كار حرام و شقاوت‌بار خيلي به آساني اقدام مي‌كنند اما براي كارهاي حق و صحيح ﴿كانما يصعد في السماء﴾ مي‌خواهد برود آسمان. خوب آدم بخواهد برود آسمان چه طوري مي‌رود نفسش بند مي‌آيد
فرمود اينهايي كه حالا ديگر مستحق عذاب الاهي‌اند اينها ﴿لايومنون ٭ و لو جاءتهم كل آية﴾ ولو معجزات فراواني را هم ببينند اين كل آيه يعني آيات كثير نه همه آيات. اگر بيايد اين ايمان نمي‌آورد
ولو جاءتهم كل آيه﴾ كل نسبي است نه كل نفسي ﴿و لو جاءتهم كل آيه حتي يروا العذاب الاليم﴾

والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس صفحه 220 از تفسیر تسنیم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَي حِينٍ (۹۸)﴾

قبلاً جريان فرعون را ذكر فرمود در حال رويت عذاب ايمان آورد گفت ﴿فلما حتي اذا ادركه الغرق قال آمنت﴾ پاسخ الاهي بود كه ﴿الآن و قد عصيت قبل﴾ يعني دير شده اين ايمان كافي نيست بعد در چند آيه بعد اين مطلب را به صورت اصل كلي ارائه فرمودند كه ﴿ان الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يومنون ٭ ولو جاءتهم كل آية حتي يروا العذاب الأليم﴾ وقتي عذاب الاهي را ديدند ممكن است ايمان بياورند ولي كافي نيست جريان قوم يونس (سلام الله عليه) به اين صورت بيان شده است كه:

﴿فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس﴾

آنها كه اين استثنا را منقطع تلقي كردند گفتند قوم يونس هم وقتي عذاب خدا را ديدند و عذاب خدا آمد آنها ايمان آوردند بعد برطرف شد اين در حقيقت يك استثناي منقطع است ايمان وقتي نافع است كه انسان عذاب الاهي را نبيند براي هر قومي ايماني نافع است كه قبل از رويت عذاب خدا باشد تنها قومي كه بعد از ديدن عذاب خدا ايمانشان نافع بود قوم يونس است كه اين استثناء مي‌شود منقطع لكن دليلي بر انقطاع استثناء نيست اين استثنا مي‌تواند متصل باشد معناي آيه اين است كه چرا قريه‌ها قريه يعني اهل قريه وقتي مي‌گويند ايران امضا كرد يعني مردم ايران دولت و ملت ايران ايران نمي‌پذيرد يعني دولت و ملت نمي‌پذيرد ﴿فلو لا كانت قرية﴾ يعني اهل قريةٍ ﴿آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس﴾ قريه‌هاي ديگر اين لولا كه تحضيضيه است در اين‌گونه از موارد معناي نفي مي‌دهد يعني قريه‌ها معمولا ايمان نمي‌آوردند آن ايمان نافع كه عذاب را برطرف كند مگر قوم يونس اين قوم يونس ايمان آوردند و عذاب نيامد جريان نوح اين‌طور بود كه ايمان نياوردند غرق شدند جريان آل فرعون اين‌طور بود كه ايمان نياوردند غرق شدند اما جريان قوم يونس اين‌طور بود كه وقتي مقدّمات عذاب و علايم عذاب ظاهر شد اينها فوراً ايمان آوردند با اخلاص و اثر كرد اينها به موقع ايمان آوردند و عذاب برطرف شد آن اقوام ديگر به موقع ايمان نياوردند و عذاب برطرف نشد لذا در جريان نوح قومشان ﴿أغرقوا فادخلوا نارا﴾ در جريان آل فرعون هم همين‌طور.
بنابراين اين استثنا مي‌شود متصل يعني قريه‌ها به موقع ايمان نياوردند تا عذابشان برطرف بشود مگر قريه قوم يونس

﴿فلولٰا كانت قريةٌ آمنت فنفعها ايمانها﴾ اين لولا تحضيض است ترغيب است البته گاهي توبيخ و نفي را هم به همراه دارد
فرمود ﴿فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها﴾ چرا اين قريه‌ها موقعي كه انبيا اينها را راهنمايي كردند يك ايمان سودآوري نياوردند كه ايمان به حال آنها نافع باشد آنها ايمان نياوردند جريان قوم نوح كه گذشت جريان آل فرعون كه گذشت الا قوم يونس اينها به موقع ايمان آوردند ايمان نافع،.
ما هم رفع عذاب كرديم ﴿لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي﴾ به موقع ايمان آوردند البته گاهي به مجرد گفتن يك پيغمبري اينها ايمان مي‌آورند گاهي با ظهور برخي از علايم عذاب قوم يونس با ظهور برخي از علايم عذاب ايمان آوردند نه آمدن عذاب ايمانشان نافع بود 1⃣
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (۹۹) وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (۱۰۰)﴾

وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مامور هدايت جامعه انساني شد عده‌اي پذيرفتند عده‌اي انكار كردند.

حضرت در برابر انكار مشركان و كافران و منافقان نگران بود بسيار متاثر بود ذات اقدس الاه هم از نظر مسائل اخلاقي تسلي داد موعظه كرد فرمود ﴿لعلك باخع نفسك علي آثارهم انْ لم يومنوا بهذا الحديث أسفاً﴾ ﴿فلا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾ و مانند آن.
اين طايفه از آيات براي تسلّي مردم است بخش ديگر آيات حكيمانه است كه برهان مسئله است

آياتي كه در اين بخش از سوره مباركه يونس مطرح است حكيمانه است و برهان مسئله است برهان مسئله از چند مقدمه و نتيجه تشكيل می‌شود

در هر سه بخش آن مقدماتي كه نتيجه كار آمد دارد اين است كه ذات اقدس الاه دوتا مشيّت دارد و دو تا اراده دارد .
يك اراده تكويني دارد كه نظام هستي برابر آن اراده تكويني مي‌گردد هيچ موجودي يافت نمي‌شود و از بين نمي‌رود هيچ زنده‌اي و هيچ مرده‌اي به حيات و ممات نمي‌رسند و هيچ حركت و سكوني در عالم انجام نمي‌گيرد ﴿الا باذن الله﴾

مطلب دوم و اصل دوم اين است كه ذات اقدس الاه برابر با همين مشيت تكويني با همين اذن تكويني كه برابر با حكمت تنظيم مي‌شود بشر را آفريد بشر را آزاد خلق كرد اراده كرد كه او كامل شود راه تكامل او را هم دين قرار داده است و مانند آن.
پس آزاد بودن بشر برابر با اراده تكويني خداست يعني خداي سبحان خواست بشر آزاد باشد به ميل خود راه را انتخاب بكند تا بشود كامل وگرنه او را ببرند كه كمال نيست رفتن كمال است نه بردن، برابر همان اراده تكويني ذات اقدس الاه اراده كرد كه انسان آزاد باشد فرمود ﴿و هديناه النجدين﴾ ﴿انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا﴾ ﴿قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر﴾اينها آزادي انسان است ﴿لااكراه في الدين﴾ و ده‌ها آياتي كه يا بالمطابقه يا بالتضمن يا بالالتزام بيانشان اين است كه انسان آزاد است.

در برابر اين مشيت تكويني خداي سبحان يك مشيت تشريعي دارد يعني ذات اقدس الاه اراده فرموده است كه بشر را از راه قانون هدايت كند از راه وحي و نبوت رهبري كند يعني بشر مختار است در ايمان و كفر. ولي سعادتش در چيست بايد به او بگويد ،
اين‌چنين نيست كه بشر را نپروراند او باغبان اين باغ است ﴿والله انبتكم من الارض نباتا﴾ اينچنين نيست كه باغبان ابن نهالها را رها بكند اگر ﴿ايحسب الانسان ان يترك سدي﴾ اين‌چنين كه نيست، رها نيست ،بشر در خلقت هم عبث نيست.

برابر آن اراده تكويني اراده فرموده است به اراده تشريعي برابر و به استناد آن اراده تكويني اراده تشريعي دارد يعني قانون گذاري دارد كه بشر را هدايت كند و راهنمايي كند و راه را به او نشان دهد و براي اينكه اين در انتخاب راه كامياب باشد راه خوبي انتخاب بكند بعد از انتخاب كردن ادامه بدهد عقل و فطرت را از درون و انبيا را از بيرون فرشتگان را از بيرون همه اينها را مويد انتخاب صحيح قرار داده است.

گرچه نفس أمّاره از درون و ابليس از بيرون او را به سمت رذيلت تشويق مي‌كنند اما علل و عوامل فراواني هستند كه آنها را به سمت حق دعوت مي‌كنند. خب

پس طبق اين مباني ذات اقدس الاه يك اراده تكويني دارد كه در سايه اراده تكويني سراسر جهان به اراده او مي‌گردد هيچ چيزي در عالم نيست نه تنها به علم او بلكه به اذن او ﴿و ما تسقط من ورقه﴾ مگر اينكه خدا مي‌داند بلكه ﴿ما تسقط من ورقة﴾ مگر اينكه خدا اذن مي‌دهد برگ از درخت نمي‌افتد مگر او هم مي‌داند و هم اذن مي‌دهد و برابر همان اراده تكويني تشريعا اراده كرده است كه بشر را هدايت كند2⃣
 فرمود ﴿ولو شاء ربك﴾ به پيامبر فرمود يعني اگر خدا تكويناً بخواهد ﴿لآمن من في الارض كلهم جميعا﴾ همه مردم مومن مي‌شوند.

ما البته تشريعا خواستيم چون قرآن را نازل کردیم اراده تشريعي ما قانون‌گذاري ما بر اين روال است كه همه مسلمان مي‌شوند اما تكويناً كه چنين اراده‌اي نكرديم كه مردم مجبور باشند در ايمان ،. كه ما اگر طبق اجبار و اراده تكويني بخواهيم بله همه مومن مي‌شوند اما اين كمال نيست ﴿ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا﴾
لكن التالي باطل فالمقدم مثله اين يك قياس استثنايي است ديگر مردم ايمان ندارند معلوم مي‌شود كه خدا نخواسته است در تكوين اين مال ما پس نظام بر آزادي مردم است.

آن وقت توي پيغمبر چه كار مي‌خواهي بكني تو مي‌خواهي مجبور بكني از تو ساخته نيست اولا. چون من اينها را آزاد آفريدم بر فرض هم با اجبار اينها هدايت بكني سودي ندارد كمال نيست آن وقت فساد دروني‌شان را چه  كار مي‌كني ؟؟؟

﴿افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين﴾

ما كه تكويناً اراده كرديم اينها آزاد باشد تو مي‌تواني اجبار بكني اينها را؟ در نظام تشريع البته تو مأموري هدايت كني موظف هستي هدايت بكني در آيه 52 سوره مباركه شوري فرمود ﴿و انك لتهدي الي صراط مستقيم﴾ تو مردم را به صراط راست هدايت بكني
در بخشهاي ديگر فرمود آيه 56 سوره مباركه قصص فرمود ﴿انك لا تهدي من احببت﴾ تو كه هر كه را دوست داري كه هدايت نمي‌كني كه،
يعني تو موظف هستي بگويي ابلاغ كني املاء كني استدلال كني با حكمت و موعظه و جدال احسن مناظره كني دعوت كني به نصاب حجيت حجت را به نصاب تام برساني همين،
اما تحول دروني كه چه تصميم مي‌گيرد اين ديگر به عهده خودشان است لذا از تو برنمي‌آيد تكويناً كه اينها را مؤمن بكني ﴿انك لا تهدي من احببت﴾
 آن كار تكويني آن كيمياگري آن زير و رو كردن دل او دست ديگري است ﴿ولكن الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم﴾3⃣
مطلب ديگر اين است كه مشيت الاهي دو قسم است تكويني و تشريعي .
مطلب سوم اين است كه آزادي انسان هم دو قسم است آزادي تكويني و تشريعي.

خداي سبحان بشر را تكويناً آزاد خلق كرد كه هر راهي را خواست برود مختار است لكن تشريعاً او را راهنمايي كرده است كه همه راه‌ها يكسان نيست پايان همه راهها هم مساوي نيست بعضي از راه‌ها كج‌راهه هستند بعضي از راهها مستقيم هستند بايد صراط مستقيم را بشناسد و برود و بي‌راهه و كج‌راهه را بشناسد و پرهيز كند فرمود ﴿ولو شاء ربك لٰامن من في الارض كلهم جميعا﴾
به رسول گرامي (ص) هم فرمود شما اصرار نداشته باشيد كه مردم مؤمن بشوند آن ايماني سودمند است كه روي اختيار و آزادي باشد و اصرار شما سودي ندارد اگر بنا شد كسي مردم را بر ايمان اجبار بكند اين خداست نه تو. براي اينكه از تو كاري ساخته نيست از غير خدا كاري ساخته نيست و در دل‌هاي مردم تصرف مي‌كند آنها را به اجبار به ايمان بكشاند ﴿ولوشاء ربك﴾ به مشيت تكويني كه اينها را ارجاع بكند به ايمان ﴿لامن من في الارض كلهم جميعا﴾
براي اهميت مطلب هم كلمه كل ذكر شد هم ﴿جميعا﴾
اين ﴿أفانت تكره﴾ تقديم ﴿انت﴾ بر ﴿تكره﴾ با آن همزه و فاء نشانه آن است كه اصلاً اكراه ممكن هست ولي مكره فقط خداست خدا مي‌تواند اجبار كند ولي اجبار نمي‌كند بشر را آزاد آفريد اما هاديان الاهي انبيا و اوليا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مأمور شدند كه مردم را به هر وسيله‌اي كه هست از جهنم نجات بدهند

بنابراين بين آزادي تكويني و آزادي تشريعي فرق است بشر تكويناً آزاد است و تشريعاً مامور و مكلف .

فرمود ايمان عبارت از آن است كه انسان وارد در حصن الاهي بشود «كلمة لا اله الا الله حصنى» اين «لا اله الا الله»در حقيقت همان ايمان است به دليل اينكه به شروطها و انا من شروطها وقتي توحيد باشد و ولايت باشد همه مسائل حل است «كلمة لا اله الا الله حصنى» اين قلعه است اين دژ است اگر كسي بخواهد وارد اين دژ بشود بايد به اذن دژبان باشد .
لذا فرمود ﴿و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ كسي بخواهد وارد در اين قلعه بشود در مأمن وارد بشود تا خداي سبحان اذن نداد كسي نمي‌تواند اين اذن هم اذن تكويني است اذن تشريعي كه بار عام است و دعوت كرد همه را دعوت كرد كه فرمود ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾
حالا كه هدايت دو قسم شد .پليدي يك قسم شد.
ذات اقدس الاه فرمود ما هر كسي را پليد نمي‌كنيم و معناي پليد كردن هم اين نيست كه ما يك چيزي داريم به عنوان پليدي مي‌فرستيم براي كسي. اين‌طور نيست .اگر كسي را به حال او رها كرديم او مي‌افتد يعني همين .
﴿وَ ما يمسك فلا مرسل له من بعده﴾ مي‌فرمايد اين بي‌توفيقي يعني اين را به حال خود رها كردن اين مال كسي است كه عاقل نيست ﴿وَ يجعل الرجس علي الذين لايعقلون﴾ در بخشي از سوره مباركه انعام و اينها آمده است كه ﴿كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لايومنون﴾
كه اين فعل اختياري است يعني آنهايي كه ما هدايت كرديم عالماً عامداً ايمان نمي‌آورند  4⃣
قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ (۱۰۱)


مي‌فرمايد ما اسرار عالم را بازگو كرديم ﴿قل انظروا ماذا في السمٰوات والارض﴾ چه در آسمانها هست چه در زمين هست اينها پيام چه كسي را دارند مي‌دهند شايد بشنويد .
بعد فرمود ﴿و ما تغني الآيات والنذر عن قوم لايومنون﴾ ما يك تبشيري داريم انذاري داريم ترغيبي داريم تعذيبي داريم بهشتي داريم جهنمي داريم تنبيهي داريم تشويقي داريم هيچ كدام از اينها نسبت به انسان يك كج‌راهه اثر ندارد آيات الاهي كه همه مبشراتند مسبحاتند عاملاتند مذكراتند حامداتند ﴿وَ ان من شيء الا يسبح﴾ همه داعي الي الله هستند اين در اينها اثر ندارد انذار انبيا جريان احتضار برزخ جهنم و صراط قيامت اينها هم اثر ندارد انبيا مبشر و منذرند صحنه طبيعت جهان هستي هم همين‌طور است ﴿و ما تغني الآيات﴾ كه همه اينها مناديان الاهي هستند ﴿والنذر﴾ نذيرها و انبيا كه انذار مي‌كنند و ترغيب مي‌كنند و مي‌ترسانند ﴿عن قوم لايومنون﴾
مطلب ديگر اين است كه ذات اقدس الاه فرمود ما اگر بخواهيم اينها را مومن بكنيم مي‌كنيم ولي فايده‌اي ندارد خوب حالا سؤال: راه ايمان آوردن مردم چيست؟ شما كه مي‌توانيد مي‌فرماييد مصلحت نيست كسي هم كه غير از شما نمي‌تواند چه كار بكنيم كه مومن بشويم و جامعه به طرف ايمان حركت كند؟؟

مي‌فرمايد فكر است تأمل است تدبر است جواب دهي صحيح است مطالب عقلي حكمت و كلام هست اين راهش است.

﴿قل انظروا ماذا في السمٰوات والارض﴾ پس ﴿و لوشاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا﴾ ولي اين سودمند نيست كسي هم حق اكراه ندارد اصلاً اكراه پذير نيست دل در اختيار هيچ كس نيست فقط در اختيار مقلب القلوب است و ذات اقدس الاه مي‌تواند با الجاء اينها را مؤمن كند ولي اين سودمند نيست و اينها بايد با اختيار خود سودمند بشوند راهش هم همين است راهش نظريه پردازي در جهان هستي است كه اينها از كجا آمده‌اند از كجا مي‌روند چه كسي اينها را آفريده براي چه آفريده اين تنها راه ايمان است يعني راه رايج است البته يك راه دروني هم هست كه خوب راه تزكيه است آن هم البته نشأت گرفته از همين راه است
5⃣
فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرِينَ (۱۰۲) ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِي المُؤْمِنِينَ (۱۰۳)﴾

اينها كه تازه نوبر بشريت نيستند افرادي قبل از اينها فراوان و بيشتر از اينها هم بودند ما آنها را به خاك سياه نشانديم اينها هم همين‌طور است حوادث مي‌آيد آزمونها مي‌آيد فراز و نشيب هست انبيا و اوليا و صلحا اين وسطها سالم مي‌مانند بقيه علف هرزند يك باغبان مگر چه كار مي‌كند باغبان كه هر روز نمي‌آيد علف هرز را وجين بكند بالاخره سالي دو سه بار سم‌پاشي مي‌كند سالي دو سه بار علف هرز را وجين مي‌كند.

ذات اقدس الاه فرمود ما آن امتحانهاي اساسي را سالي دو بار داريم ﴿اولم يعلم انهم يفتنون في كل عام مرة او مرتين﴾ بالاخره رخدادهاي مهم اين‌چنين نيست كه حالا هر روز يك انقلابي بشود يا هر روز اوضاع عوض بشود كه فرمود ما سالي يك بار يا دو بار آن جلوه خاصمان را نشان مي‌دهيم آن امتحانات جزئي هر روزه است مثل اينكه از دانش‌آموز هر روز سر كلاس امتحان مي‌گيرند آن امتحان مقطعي است اما فرمود مگر نمي‌دانند كه ﴿يفتنون في كل عام مرة أو مرتين﴾ آن امتحانات رسمي سالي يك بار است يا در دو تا نيم ترم بالأخره،
فرمود ما در اين وسطها كارمان را بررسي مي‌كنيم در هر فراز و نشيبي بالاخره يك عده را وجين مي‌كنيم مي‌اندازيم دور يك عده صالح را نگه مي‌داريم شما مي‌بينيد هزارها علف هرز در باغ روييده مي‌شود ولي آنكه ميوه مي‌دهد و مي‌ماند آن درخت است براي اينكه باغبان به سراغش مي‌آيد مگر كنار هر درختي چندين علف هرز سبز نمي‌شود آن ﴿والله أنبتكم من الارض نباتا﴾ حسابش روشن است فرمود ما اين علفهاي هرز را ميدان مي‌دهيم يك چند روزي بعد اينها را وجين مي‌كنيم آنكه شاداب مي‌ماند ميوه مي‌دهد.
شجره طوبا همان انبيا و اوليا و پيروانشان هستند فرمود ﴿فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم﴾ اينها منتظرند كه آن تاريخ بيايد ما هم البته منتظريم يعني رهبران الاهي هم منتظرند منتها منتظرند كه آن رخداد الاهي پديد بيايد تا معلوم بشود كه ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب ﴾هم انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) منتظرند هم توده مردم اينها منتظر وعده‌اند آنها منتظر وعيد ﴿قل تننظروا اني معكم من المنتظرين﴾ ما آن كار را بكنيم.
﴿ثم ننجي رسلنا والذين آمنوا...﴾

در آن حوادث نهايي كه پديد مي‌آيد انبيا و مؤمنان را نجات مي‌دهيم اين جزء فلسفه تاريخ ماست به اصطلاح،
فرمود اين مربوط به گذشته نيست
اصل كلي اين است كه ما اينها را آزاد مي‌گذاريم تا جبري نباشد يك، زمامشان به دست ماست تا تفويضي توهّم نشود دو، ميدان‌داري موقّت را به عهده اينها مي‌گذاريم تا اينها را بيازماييم ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾ سه،
بعد ﴿ثم نُنَجي رسلنا والذين آمنوا﴾ چهار، و اين اصل كلي در تمام تاريخ است و جزء سنت ماست ﴿كذلك نُنْج المؤمنين﴾ اين‌طور نيست مربوط به گذشته باشد كه، بعد هم فرمود اين را ما بر خودمان لازم كرديم ﴿حقا علينا نصر المؤمنين﴾

كمك كردن مردان با ايمان اين حقّي است كه خود خدا بر خودش لازم كرده است يعني اسمي از اسماي حسناي الاهي بر اسمي ديگر حاكم شده است نه بر مقام ذات نظير ﴿كتب ربكم علي نفسه الرحمة﴾ بخشي از اسماي حسناي الاهي جنبه اعظميت دارند بر بخشهاي ديگر حاكم‌اند
فرمود ﴿فهل ينتظرون﴾ يعني حتماً منتظر باشيد اين يك تهديد ضمني است براي تبه‌كاران و يك وعده ضمني است براي انبيا و اوليا ﴿فانتظروا اني معكم من المنتظرين﴾6⃣
﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ (۱۰٤) وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُشْرِكِينَ 105﴾

اين بخش به پايان سوره مباركه يونس منتهي مي‌شود كم كم در صدد جمع‌بندي معارف اين سوره است كه بخش مهمش مربوط به مبدأ و معاد و وحي و نبوّت و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق است بعد از اينكه آنها را دعوت كرده است طبق برهانِ عقلي و بررسي نظام هستي و مسئله وحي را هم كه از راه تبشير و انذار به مردم مي‌رسد آن را بازگو كرد فرمود نظر شما درباره من چيست ؟؟
مشكل شما با من چيست ؟؟
﴿يا ايها الناس﴾ گرچه بحثهاي ابتدايي درباره مردم حجاز بود اما در اين جمع‌بندي نهايي كتابي كه داعيه‌ جهاني بودن را دارد با مردم جهان سخن مي‌گويد ﴿قل يا ايها الناس﴾ به مردم بگو اگر درباره من شك داريد كه من دست از اين بردارم _معاذالله_ خيال مي‌كنيد دستبافت كسي دست پخت كسي سياست كسي من را وادار كرده اين چنين نيست .
يا خود من احياناً در اثر گرايشهاي گروهي به امور ديگري دست از مكتب بردارم اين چنين نيست من همين هستم كه هستم اگر درباره مكتبم سخن مي‌گوييد مكتبم با برهان عقلي و دليل نقلي تاييد شده است
﴿قل يا ايها الناس ان كنتم في شك من ديني﴾ يعني مشكوك شما دو جهت دارد پس بحث در دو مقام است يكي في ما يرجع الي الدين يكي في ما يرجع الي القائد ﴿ان كنتم في شك من ديني﴾ آنجا كه سخن از شك در خدا و قيامت و اينهاست برهان عقلي اقامه مي‌فرمايد حرفهاي انبيا قبل را تأييد مي‌آورد ديگر سخن از استقامت خود نيست كه من همين هستم من هم اين دينم را دارم رها نمي‌كنم.

اما آنجايي كه اينها فكر مي‌كردند كه احياناً با يك دسيسه‌اي با يك وعده‌اي با يك وعيدي با يك تطميعي با يك تهديدي مي‌شود حضرت را قانع كرد قهراً طرف شك دو چيز است يكي اينكه آيا اين دين حق است يا نه ؟
يكي اينكه آيا اين رهبر دين ، دست از اين برمي‌دارد يا نه؟
حالا دست برداري‌اش يا به جنگ و مبارزه و كشتن و قتل و غارت است يا به وعده و نويد و امثال ذلك است.
پس بحث در دو مقام است فرمود ﴿ان كنتم في شك من ديني﴾ اين تعبير را هم تعبيرِ با شك ذكر كرد مثل اينكه حضرت شك دارد كه اينها شك دارند فرمود اگر شك داريد كه با جمله شرطيه ذكر كرد در حالي‌كه حضرت يقين دارد
يا اينها مطمئناً خلاف مي‌گويند يا شك دارند اما در اين‌گونه از موارد تعبير به شك كردن چون در خيلي از موارد به صورت صريح فرمود شما يا قاطع بر خلاف‌ايد يا شك داريد ﴿بَلْ هم في شك يلعبون﴾ ﴿بَلْ هم في شك يلعبون﴾ اين بدون ترديد فرمود، فرمود شما شك داريد.
اما در اين‌گونه از موارد به صورت شرط ذكر مي‌كنند يعني اين مطلبي كه من آوردم بين الرشد است هم تدين من بين الرشد است هم حق بودن دين من بين الرشد است جا براي شك نيست مثل ﴿أفي الله شك..

خب پس ذات مقدس پيغمبر (ص) يقين دارد آنها شك دارند ولي از نظر محاروه تعبير به شرط براي آن است كه اينجا جاي شك نيست كه شما شك بكنيد
پس بحث در دو مقام است يكي به لحاظ رهبر است يكي به لحاظ مكتب .
اولاً من موضع خودم را روشن كنم كه من چه كسي هستم چه هستم مطمئن باشيد كه دست بردار نيستم ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ اين را مطمئن باشيد من مرزم جداست شما مرزتان جدا آنهايي را كه شما مي‌پرستيد مخلوق شماست آن كه من مي‌پرستم خالق من و شماست من كجا و شما كجا ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ پس موضع من اين است چرا من موضعم اين است؟ ﴿ولكن اعبد الله الذي يتوفٰكم﴾ آن كه نه تنها اين روزي‌ها را آفريد آن كه آن كهنه تنها جمادات و نباتات و حيوانات را آفريد آن كه نه تنها شما را آفريد بلكه مهم‌ترين كار كه مرگ است به دست اوست شما به گمانتان خيال مي‌كنيد اين حوادث جزئي را با اين بتها حل مي‌كنيد اما جلوي مرگ را چه كسي مي‌تواند بگيرد؟ زمامدار مرگ كيست؟ مرگ هم يك هجرتي است مي‌برند كه انسان را به ميز محاكمه بكشانند حالا يا پاداش است يا كيفر اين هم ارشاد به آن مسئلهٴ تهديدي است كه فرمود ﴿فانتظروا اني معكم من المنتظرين﴾ كه البته آن هم دنيا را شامل مي‌شد و هم آخرت را و هم ناظر به اين است كه مهم‌ترين كار به دست خداست .
﴿ولكن اعبد الله الذي يتوفٰكم﴾ اين برهان عقلي7⃣
﴿و امرت ان اكون من المؤمنين﴾

برهان نقلي هم اين است كه از طرف وحي به من گفتند راه تو اين است ﴿و امرت ان اكون من المؤمنين﴾ چطور من امر شدم كه جزء مؤمنين باشم؟
آن اين است كه ﴿و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لا تكونن من المشركين ٭ و لا تدع من دون الله ما لاينفعك و لا يضرك﴾ اينها تشريح آن امر است آنكه به من وحي شده و امر شده كه آميخته با نهي از منكر است عبارت از اين است كه من هويتم را اصلاً در شناسنامه‌ام نوشته بشود بنده خدا وجهم وجهه‌ام هويتم به آن سمت و من هم اطاعت كردم
به من فرمودند ﴿اقم وجهك للدين حنيفا﴾ من هم گفتم ﴿وجهت وجهي للذي﴾ و درست گفتم و تا آخر هم حرفم همين است.
پس در مقام اول اگر بخواهيد من دست بردارم كوتاه بيايم اين نيست در تديّن من بخواهيد شك بكنيد اين‌چنين نيست
من مستقيم هستم در دين بخواهيد شك كنيد جا براي شك نيست براي اينكه برهان عقلي و برهان نقلي هر دو همين را تصويب مي‌كنند
﴿و امرت ان اكون من المؤمنين﴾
آن هم در جمع مؤمنين باشم از زمرهٴ مؤمنان باشم چطوري از مؤمنين باشم؟؟
آن امر را كه در جمله قبل فرمود به صورت امر ذكر مي‌كند و آن كه من امر شدم يعني چه؟ يعني به من فرمودند ﴿اقم وجهك للدين حنيفا﴾
حنيف يعني مايل به وسط حنيف يعني تمام سعي‌اش اين است كه وسط راه برود مزاحم كسي هم نيست راه خودش را طي مي‌كند.در صراط مستقيم است .
حنيف يعني متمايل به وسط. جنيف يعني متمايل به آن جاده خاكي و پياده‌رو و كجراهه و سقوط . خلاصه فرمود آن امري كه به من كردند اين است كه ﴿و ان اقم وجهك للدين حنيفا﴾ و همين معنا را به صورت نهي هم ذكر كردند نه اينكه هم خدا و [هم] غير خدا نه .
مي‌فرمايد من در جمع اين مؤمنان هستم از اينها جدا نخواهم شد و اينها هم با من هستند فكري بكنيد كه با يك وسيله‌اي مي‌توانيد ما را از هم جدا بكنيد آنها را از من بگيريد يا من را از آنها بگيريد بالأخره من جزء مؤمنين هستم و مؤمن‌ام .
كه در اين بخش دوم هم آن بخش اول اشراب شده است فرمود ﴿و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لاتكونن من المشركين﴾ كه با نون تأكيد ثقيله هم اين نهي بيان شده اين از نظر اعتقاد از نظر گفتار و رفتار و توسّلات هم مستحضر باشيد كه از غير خدا چيزي نخواهيد8⃣
﴿و لاتدع من دون الله مالاينفعك و لايضرك...﴾ 106﴾

اين هم تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است نه اينكه ﴿من دون الله﴾ دو قسم هستند بعضي نافع‌اند و بعضي ضارّ نه .
اگر چيزي من دون الله شد لاينفع و لا يضر است .
اين دعاي نوراني جوشن كبير را كه گاهي انسان مطالعه مي‌كند تأمّل مي‌كند تلاوت مي‌كند مي‌بينيد سراسر عالم را منحصراً در اختيار خدا قرار داده چيزي براي غير خدا باقي نمانده ﴿ولاتدع من دون الله مالاينفعك و لايضرك﴾ نه اينكه اين در قيد احترازي باشد يا مثلاً مفهوم داشته باشد كه من دون الله دو قسم‌اند بعضي ينفع و يضر هستند بعضي لاينفع و لايضر هستند
هيچ چيز نيست من دون الله ولو كعبه هم كه باشد من دون الله كه حساب بشود لاينفع ولايضر است .

در اين دعاي نوراني جوشن كبير مي‌بينيد يكي از اسماي حسناي خداي سبحان ضارّ و نافع است ديگري اگر كاري از او ساخته است مظهر اوست مأمور اوست راهنمايي الاه او را به شما منتقل كرده است و مانند آن. فرمود ﴿ولاتدع من دون الله مالاينفعك و لا يضرك﴾ گاهي اين معنا را باز و روشن مي‌كند مي‌فرمايد از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست اگر خداي سبحان بخواهد خيري به شما برساند از اين بتها كاري ساخته نيست كه اينها برگردانند يا ضرري دامنگير شما بكند از اين بتها ساخته نيست كه اين ضرر را رفع بكنند
در سوره مباركه زمر آيه 38 اين است كه ﴿و لئن سالتهم من خلق السمٰوات والارض ليقولن الله قل افرايتم﴾افرايتم يعني اخبروني ﴿ما تدعون من دون الله﴾ گزارش بدهيد اين معبودهاي شما چه كاره هستند ﴿ان ارادني الله بضر هل هن كاشفات ضرّه﴾ اينها كه خودشان را نمي‌توانند اداره كنند كه ﴿هل هن كاشفات ضره او ارادني برحمة هل هن ممسكات رحمته﴾ اينها در بخش اثبات اثر دارند در بخش نفي اثر دارند؟ هيچ‌كاره هستند.
هيچ كسي در دنيا به اندازه يك موحّد لذت نمي‌برد هيچ كسي، اگر در عالم طبيعت لذتي باشد ازآنِ موحد است چون مي‌داند يك كسي كه ارحم الراحمين است عليم است حكيم است خبير است مدبّر است او را به عنوان دوست انتخاب كرده و دارد اداره مي‌كند او را .و هرگز او را زمين نمي‌زند حيثيتش را به هم نمي‌زند آبرويش را از بين نمي‌برد و مطمئن است
اين كلمه لا اله الا الله حصن من است. از غرر تعبيرات ديني است يعني آدم مي‌رود در يك قلعه‌اي و يك دژي كه دژبانش خداست اگر در عالم طبيعت يك لذتي باشد ازآنِ موحدين است

والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس. صفحه 221 از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم

و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم﴾

لطايف اين آيه 107 را ملاحظه بفرماييد فرمود اولاً ضرر به دست اوست نافع و ضار است اين يك، و اگر او براي تنبيه شما گوشمالي شما يك ضرري به شما رساند اين‌چنين نيست كه بماند براي هميشه ،نه برطرف شدني است اين دو، خودش هم برطرف مي‌كند سه،
﴿و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو﴾
اما در مقابلش نفرمود «و ان يمسسك بخير» در آنجا اگر اراده بكند كه به شما ضرر برساند كسي جلوي او را نمي‌گيرد اين اراده مي‌آيد عملي مي‌شود و شما ممسوس الضرر مي‌شويد در هيچ يك از اين مراتب كسي نمي‌تواند جلوي او را بگيرد ممكن است بعضي‌ها خيال بكنند در آن نقطه آغازين نتوانند دفع كنند ولي در نقطه پاياني مي‌توانند رفع كنند يعني ممكن است نتوانند جلوي بيماري را بگيرند يا جلوي زلزله را بگيرند يا جلوي سيل را بگيرند ولي مي‌توانند بعد از آمدن رفع كنند .
فرمود: نه دفع مقدور آنهاست, نه رفع مقدور آنهاست ،ما اراده كرديم كسي را تنبيه بكنيم اين اراده ما مي‌آيد اين شخص هم تنبيه مي‌شود و احدي هم قدرت دفع ندارد مگر خود ما اما در جريان خير فرمود اينها نه تنها خيرِ آمده را نمي‌توانند رفع بكنند جلوي خير نيامده را هم نمي‌توانند بگيرند همه جا دفع آسان‌تر از رفع است همين كه ما اراده بكنيم ديگران عاجزند

﴿و ان يردك بخير﴾ لازم نيست كه يمسسك بخير هيچ كس نمي‌تواند جلوي اراده ما را بگيرد اين اراده ما نافذ است مي‌آيد خير را هم به اهلش مي‌رساند
نه دفع مقدور آنهاست نه رفع مقدور آنهاست
اما در جريان ضرر فرمود ما برمي‌داريم بالأخره ضرر را ،. ولي خير را برنمي‌داريم ما كه برنمي‌داريم ديگري هم كه قدرت برداشتن ندارد
لذا خير براي هميشه مي‌ماند ملاحظه بفرماييد چقدر فرق گذاشته بين دو طرف ﴿و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو﴾ يعني كشف هست بالأخره ولي خود ما برمي‌داريم اما ﴿و ان يردك بخير﴾ هيچ كس نمي‌تواند جلوي فضل الاهي و اراده الاهي را بگيرد اين مي‌آيد. مي‌آيد بعد آن را برمي‌دارند؟ اصلاً سخن از برداشتن نيست خيري است ما داديم ديگر، خود شخص خداي ناكرده بخواهد مسيرش را برگرداند حرف ديگر است وگرنه ﴿ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم﴾ ﴿ذلك بان الله لم يك مغيراً نعمةً عليٰ قوم﴾ آيات فراواني است فرمود ما چيزي داديم پس نمي‌گيريم
﴿و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشاء من عباده﴾ اين فضل است نه استحقاق چون او غفور است او چون رحيم است اين فضل را مي‌رساند
و هو الغفور الرحيم﴾ اين ﴿و هو الغفور الرحيم﴾ ملاحظه فرموديد كه اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر مي‌شود ضامن مضمون آن آيه است يعني خدا با مغفرت و رحمت شما را اداره مي‌كند يا اگر غضبي هست يا ضرري هست آنها بالعرض پديد مي‌آيند وگرنه اساس بر رحمت است
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ (۱۰۸) وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّي يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ (۱۰۹)﴾

فرمود ما يك تكويني داريم يك تشريعي داريم حق آمده نور آمده وحي آمده شما هم آزاديد ما كارمان هدايت است بعد هم رهنمود است بعد هم فرمان است اين پنج شش تا مطلب را با شما در ميان مي‌گذاريم.

﴿قل يا ايها الناس﴾ اين «يا ايها الناس» مثل آن «يا ايها الناس» يك خطاب جهاني است
براي چندمين بار فرمود قرآن حق است و از ناحيه خدا آمده اين يك، و شما هم آزاديد يعني تكويناً آزاديد نه تشريعاً خب اگر «معاذ الله» كسي تشريعا آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري كه اگر انسان آزاد باشد هر كاري دلش مي‌خواهد بكند بگير و ببند خدا پس چيست خب چطور انسان آزاد است. يعني بشر آزاد است مي‌خواهد جهنم برود مي‌خواهد بهشت برود ولي ما وظيفه‌مان هدايت و راهنمايي است مي‌گوييم نرو كه مي‌افتي پس اين حق است اولاً و بشر تكويناً آزاد است ﴿فمن اهتديٰ فانما يهتدي لنفسه و من ضل فانما يضل عليها﴾ به كسي آسيب نمي‌رساند جز خودش را
اين مواد مخدر است كسي مي‌خواهد پرهيز كند مي‌خواهد نكند آن هم سيب و گلابي و ميوه‌هاي فربه‌كننده است كسي مي‌خواهد بهره ببرد كسي هم نمي‌خواهد بهره ببرد

﴿و ما أنا عليكم بوكيل﴾ به مردم بگو ما كه وكيل شما نيستيم شما آزاديد ما هادي شماييم ما كه نيامديم شما را به زور ببريم بهشت كه،. ولي مي‌گوييم نظم جامعه را به هم نزنيد حقوق مردم را از بين نبريد و راه صحيحتان را طي كنيد وگرنه همه با هم مي‌رويم در محكمه معلوم مي‌شود ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾ بنابراين آياتي كه از اين قبيل است هرگز موهم آزادي تشريعي نيست.

بعد فرمود اين تكوين درست شد اما تشريع :﴿واتبع ما يوحي اليك﴾
تو بدان خودت اين‌طور باش به ديگران هم ابلاغ بكن كه راه اين است وگرنه سقوط مي‌كنيد اين‌طور نيست كه هر كسي بگويد من آزادم خب بله آزادي اين‌چنين نيست كه نظير مواد مخدر باشد كه انسان خوب بر فرض به مواد مخدّر مبتلا شد و بعد از ده بيست سال خودش را به هلاكت رساند تمام مي‌شود ولي اين تمام شدني نيست ﴿ثم لايموت فيها و لايحيٰي﴾مگر آدم مي‌ميرد مگر كسي بيراهه رفت خداي ناكرده ملحد شد از اسلام فاصله گرفت مگر مثل دنياست كه بميرد و راحت بشود .
خوب چرا آدم عاقل از اين فرار نمي‌كند اين‌چنين نيست كه اين عقيده يك موجود معدومي باشد و الحاد و توحيد هر دو براي روح يكسان باشد اين‌طور نيست هر راهي را هر فكري را هر عقيده‌اي را داشته باشد مي‌تواند داشته باشد .
بنابراين حق آمده يك، بشر تكويناً آزاد است دو، تشريعا مأمور است سه،. هيچ تساهل و تسامحي در اين محدوده نيست چهار.

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا

«والحمد لله رب العالمين🤲
سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 16.734 ثانیه ایجاد شد.