logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:174174)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:136657)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:127487)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:93137)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: تدبر یعنی چه؟ تفاوت تدبر در قران با تفسیر قران چیست؟    خطا در استفاده از روايات تفسيري    حکومت و مسئولیت امانت مردم هستند    نقش مردم و رضايت و اقبال عمومي در ايجاد و بقاي حكومت اسلامي             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1403/02/13 01:57:26 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,870

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 1و2 سوره الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ﴿۱﴾اى مردم از پروردگار خود پروا كنيد چرا كه زلزله رستاخيز امرى هولناك است (۱)
يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ ﴿۲﴾روزى كه آن را ببينيد هر شيردهنده‏ اى آن را كه شير مى‏ دهد [از ترس] فرو مى‏ گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى ‏نهد و مردم را مست مى ‏بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است (۲)

سئوال: منظور از زلزله الساعه چیست؟ در نفخ اول است یا نفخ صور دوم؟

فرمود: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ) در جريان قيامت اين زلزله مربوط به زمين‌لرزه نيست تا آن آيات (إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا) مفسّر آن باشد

(إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا) سوره ي «زلزله» و (إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً) سوره ي «واقعه» و مانند آن اينها گوشه‌اي از زلزلةالساعه را تفسير مي‌كنند چون زلزلةالساعه هم به زلزال زمين برمي‌گردد هم به زلزال منظومه ي شمسي و راه شيري و كلّ سماوات براي اينكه (يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ) اين جهان‌لرزه است نه زمين‌لرزه كلّ صحنه بايد عوض بشود
اگر گفته شد زلزله به ساعت اسناد دارد با اينكه زلزله ي آسمان و زمين از اشراط ساعت باشد هم هماهنگ است اگر مقدمه ي قيامت است و علامت ظهور قيامت است به همين مقدار هم مي‌شود اسناد داد زلزله را به ساعه و ظاهراً اين معيار است نه از باب (مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ) سوره ي «سبأ» است نه اضافه به فاعل است نه اضافه به قابل
يعني اين زلزله ي جهاني علامت ظهور قيامت است كه قيامت با اين شروع مي‌شود
اين‌چنين نيست كه حالا قيامت ظرفي باشد و زلزله در قيامت اتفاق بيفتد قيامت دارالقرار است ديگر. اينها طليعه ي قيامت است

(إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ) وقتي چيزي را ذات اقدس الهي به عظمت ياد بكند معلوم مي‌شود خيلي مهم است

تفسیر تسنیم

در اين خطاب مردم را امر كرده كه از پروردگارشان بپرهيزند، كافر بپرهيزد، ايمان آورد، مؤمن بپرهيزد از كيفر مخالفت اوامر و نواهى او در فروع انديشه كند. و آن گاه امر مزبور را تعليل كرده به اينكه چون زلزله قيامت امر عظيمى است. و ناگفته پيدا است كه دعوت در اين آيه دعوت از راه انذار و تهديد است. و اگر زلزله را اضافه به ساعت كرد، و فرموده: " زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ " بدين جهت است كه زلزله از علامتهاى قيامت است

و ظاهر آيه اين است كه اين زلزله قبل از نفخه اولى صور كه خدا از آن در آيه ((و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون (( خبر داده ، واقع مى شود، چون آيه مورد بحث مردم را در حال عادى فرض كرده كه ناگهانى و بى مقدمه زلزله ساعت رخ مى دهد، و حال ايشان از مشاهده آن دگرگون گشته ، به آن صورت كه آيه شريفه شرح داده ، در مى آيند. و اين قبل از نفخه اولى است ، كه مردم با آن مى ميرند، نه نفخه دوم ، چون قبل از نفخه دوم ، مردم زنده اى در روى زمين وجود ندارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه شدت عذاب را تمثيل كرده ، نه اينكه واقعا همانطور كه فرموده تحقق يابد، و معنايش اين است كه : اگر در اين ميان بيننده اى باشد كه صحنه را ببيند، به چنين حالى در خواهد آمد.
و ليكن اين حرف صحيح نيست ، براى اينكه با سياق آيه كه سياق انذار به عذاب ناگهانى و بى سابقه است نمى سازد، و شنونده از انذار به عذابى كه از آن آگاهى ندارد، و تنها به او بگويند: اگر كسى آنجا باشد چنين و چنان مى شود، آن طور كه بايد نمى ترسد.

تفسیر المیزان

" زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ " زمانى است كه كل كائنات سماوى و ارضى، ستارگان و طبقاتشان خواهند لرزيد كه از آن تعبير به قيامت اول يا إماته: مرگبار مى‌شود.
آيۀ 2 - «يوم» همين نخستين روز آخرت است كه در اثر نفخ صور همگان بگونه‌اى جانكاه به حالت بيهوشى محض - كه فراتر از مرگ است - مى‌افتند " وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ‌" (39:68).
اصولاً انسان‌ها در زندگى دنيا داراى دو بدن و سه روح هستند: بدن دنيوى و برزخى، سپس روح انسانى، حيوانى و نباتى، در حال خواب روح انسانى با بدن برزخى برون مى‌آيد و به هنگام مرگ افزون بر اين دو روح نباتى و حيوانى هم از بدن دنيوى رخت برمى‌بندند، و در برزخ روح انسانى يا بدن برزخى جدا از بدن محسوس به زندگى خود ادامه مى‌دهد، در زلزلۀ ساعت نخستين كه نسبت به همگان مرگبار است، حالت صعقه و بيهوشى دست مى‌دهد، كه گامى فراتر از مرگ است " إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ " جز آن افراد ممتازى كه حد اقل كل معصومانند، و هرگز بى‌هوش نمى‌شوند، بلكه همان گونه كه هستند ارواحشان با بدن‌هاى اصلى‌شان مناسب با رستاخيز پيوند مى‌شود.

در اثر اين زلزله، قيامتِ اماته به وقوع مى‌پيوندد، كه در اثر وحشت آن، همۀ شيردهندگان با دهشت و هراس، فرزندان خود را رها مى‌كنند.

پس از اين مرحله، بازگشت به زندگى آخرتى است، يعنى روح انسانى از بيهوشى برمى خيزد و به بدنى كه شايستۀ رستاخيز است ملحق مى‌شود، البته اين بدن چنانكه در جاهاى مناسبتر يادشده، خلاصه و چكيده‌اى ماندنى از همين بدن جسمانى است، روى اين اصل زنده شدن در قيامت إحياء، به اين معناست كه ارواح بى‌هوشان مجدداً به هوش مى‌آيند و به اين بدن‌هاى ويژه آخرت پيوند داده مى‌شوند.

تفسیر فرقان


ایا ترس و اضطراب و سکر لحظه قیامت ، عذاب عمومی است یا شامل صالحین نمیشود؟
(إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ). قيامت روزي است كه (يَوْمَ تَرَوْنَهَا) اين (تَرَوْنَهَا) به ساعت برمي‌گردد اين ضمير يا به (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ) برمي‌گردد، اگر به (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ) برگردد اُولاست يعني در طليعه ي قيامت كه جهان مي‌لرزد سه‌تا حادثه ي سنگين را ما براي شما شرح مي‌دهيم

سُكْر يك مرض است
اگر سكرةالموت است يا سكرةالساعه است يعني اضطراب، يعني بي‌نظمي، يعني دست‌پاچگي، يعني سردرگُمي (وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي) همه را مي‌بيني كسي در اين صحنه هوشيار نيست ديگر نمي‌دانند چه خبر است دفعتاً مي‌بينند وضع عوض شد يك صحنه و افرادي را مي‌بينند كه قبلاً نمي‌ديدند آن افرادي كه مي‌شناختند الآن نمي‌شناسند البته براي اولياي الهي همه موارد استثنايي دارد
اما (وَمَاهُم بِسُكَارَي) اينها مَست نيستند ولي حالت مستي دارند يعني آن جريان بي‌نظمي و سردرگُمي را دارند شبيه (سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ) دامنگيرشان مي‌شود
(وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ) اينها را به اين صورت در آورده. خب، اين چه عذابي است عذاب كه هنوز حسابي نيامده، كتابي نيامده
اگر در آن لحظه زنِ شيردهي باشد از شير دادن و از كودك رَضيعِ خود غافل است از هر دو امر غافل است هم ار ارضاع و هم از رضيع و اگر زن بارداري باشد از شدّت حادثه بارش را به زمين مي‌نهد اگر چنين واقعيّتي در خارج باشد رخدادي اين‌چنيني دارد و اگر در آن حال اين اوضاع نباشد يعني زن شيردهي نباشد و زن بارداري نباشد ترسيمِ آن حادثه است كه اگر باشند اين احكام را و اين اوصاف را خواهند داشت
خب, بنابراين اين يا ترسيم است در جريان صحنهی قيامت كه قيامت مي‌خواهد قيام بكند يا واقعيّت است

كسي بخواهد از يك عالَم محدودي به يك عالم وسيعي بيايد براي او دشوار است مثل اينكه كودك بخواهد از زِهدان مادر به عالَم طبيعت منتقل بشود هم براي مادر دردآور است هم براي كودك
ولي نادراً ممكن است كساني از صحنه ی دنيا وارد برزخ و قيامت بشوند بدون هراس براي اينكه در بخشهاي پاياني سوره مباركه «انبياء» آيه ی 103 و بعد كه (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) صحنه ی قيامت اولياي الهي را محزون نمي‌كند اينها به طور عادي از دنيا وارد برزخ و از برزخ وارد قيامت مي‌شوند درست است كه شيء عظيم است طوري است كه (تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا), طوري است كه (تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ), طوري است كه (تَرَي النَّاسَ سُكَارَي) ولي اولياي الهي از هر سه خطر محفوظ‌اند بنابراين اين طور نيست كه براي انبيا, ائمه, اولياي الهي(عليهم السلام) اين حادثه ی قيامت دردآور يا هولناك باشد.
درباره حضرت یحیی و عیسی فرمود (وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً) اين سلام يعني او در كمال سلامت مي‌ميرد, در كمال سلامت وارد صحنه ی قيامت مي‌شود خب اگر اينها گرفتار اين (وَمَاهُم بِسُكَارَي) مي‌شوند, گرفتار اين صحنه ی هولناك مي‌شوند ديگر سلامتي در كار نيست اضطراب است براي اين گونه از مردان الهي صحنه ی قيامت هيچ هول و هراسي را به همراه ندارد و البته اين اختصاصي هم به اين دو وجود مبارك ندارد انبياي ديگر و ائمه(عليهم السلام) هم همين طورند. خب, پس اين (لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) يك شاهد, (سَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً) هم شاهد ديگر.

پس براي چه كسي آسان است؟
براي متّقيان كه در طليعهی اين سور‌ه دعوت به تقوا شده است (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ) اگر كسي اهل تقوا بود زلزله ی ساعه براي او شيء آسان است و اگر اهل تقوا نبود زلزله ی ساعه براي او (وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي) و مانند آن خواهد بود.
براي مؤمن شيء حقير خواهد بود عظيم نيست براي اينكه اين مراحل را گذرانده نظير عذاب دنيا نيست نظير حوادث دنيا نيست كه عذاب نباشد آزمون باشد براي همه يكسان باشد
در صحنه ی قيامت دارد (فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ) دفعتاً ديواري كشيده مي‌شود يك طرفش گداخته است يك طرفش نور است اين‌چنين نيست كه صحنه ی قيامت نظير صحنه ی دنيا يكسان باشد كه اگر يك حادثه شد براي همه علي‌السوا باشد پس بنابراين آن شيء عظيم براي يك عدّه دردناك است براي يك عدّه فرحناك

تفسیر تسنیم

چرا فعل ترونها جمع و فعل تری مفرد است؟

در کشاف گفته: اگر بگويى چرا اول فرمود:" ترون "و سپس فرمود:" ترى "،اول جمع آورد، و بار دوم مفرد؟ در پاسخ مى‌گوييم: براى اينكه رؤيت در اول مربوط شده به زلزله، كه قبلا آن را به رخ همه مردم مى‌كشيد، لذا به همه فرمود:" ترون: مى‌بينيد "و اما در آخر آيه معلق شده به يك چيز، و آن هم حالت مستى مردم است، پس بايد يك يك مردم را بيننده حال سايرين فرض كرد، لذا آن را مفرد آورده . در جمله " وَ تَرَى اَلنّٰاسَ سُكٰارىٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰارىٰ‌" مى‌فرمايد مست نيستند، در حالى كه خودش قبلا فرموده بود كه "ايشان را مست مى‌بينى" و اين بدان منظور است كه دلالت كند بر اينكه مستى ايشان و اينكه عقلهايشان را از دست داده و دچار دهشت و حيرت شده‌اند، از شراب نيست، بلكه از شدت عذاب خدا است كه ايشان را به آن حالت افكنده

تفسیر المیزان

آن اوّلي را جمع آورد يعني همه‌تان مي‌بينند، همه‌تان مي‌بينند كه هم مرضعه (عَمَّا أَرْضَعَتْ) غفلت دارد هم باردار بارش را به زمين مي‌نهد اما دومي را مفرد آورد نه جمع (وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي) كلّ صحنه را تويِ پيامبر مي‌بيني اينها در حال سُكْرند.

درباره ی سَكران و سكارا بودن مردم اين مشهود همه نيست لذا فعل را مفرد آورده درست است كه همگان مضطرب‌اند اما كسي بفهمد اينها مضطرب است يك انسان هوشيار و هوشمندي مي‌خواهد انساني كه سكرةالقيامة درباره ی او اثر ندارد,

تفسیر تسنیم


کلمات کلیدی: تدبر تفسیر سوره الحج زلزله ساعه

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/18 06:31:53 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

farhang Offline
#2 ارسال شده : 1403/02/15 02:38:07 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات مهم تفسیری ایات 3و4 سوره الحج

حج:3
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ
و از مردم، کسی [یا کسانی] درباره خدا بی هیچ دانشی مجادله مي‌کند و [به جای خدا] از هر شیطان [صفت] بی ‌خیر و سرکشی پیروی مي‌کند. 3

______________
3- «شَیْطَانٍ مَرِیدٍ» به سران سرکش و بد سرشتی گفته مي‌شود که به هیچ قانون و قید و بند اخلاقی پایبند نیستند و هیچ خیر و خدمتی برای مردم ندارند. دو مفهوم کلی برای این کلمه، با توجه به موارد کاربرد آن، مي‌توان استنباط کرد:
1- تمرّد نسبت به قانون و عدم تمکین به حقوق مردم- مؤمن به نیروی تقوا خود را در حریم و حدود الهی حفظ مي‌کند، اما شیطان [از ریشة شطن- خروج از مدار و محدوده] به کسی گفته مي‌شود که به هیچ قانون و قراری مقید نیست و هر چه دلش بخواهد مي‌کند. مفهوم برداشتن حریم و تجاوز از حدّ و مرز را در کاربردهای مختلف این کلمه، در این موارد مي‌يابيد: برگ‌های شاخه را کند و آن را لخت کرد، آن چیز را برید و قطع کرد، آبروی فلانی را برد، پا از گلیم خود درازتر کرد و از حدّ خود تجاوز نمود، آن را صاف و صیقل کرد، تمرّد کرد، یاغی شد، سرکشی کرد...
2- بی خیر و خدمت برای مردم- المرداء- شنزاری که چیزی نمي‌روياند، زمین خالی از گیاه. اَمْرَد- جوانی که هنوز بر صورتش ریش نروییده است.
«شیطان مرید» را به جای «الله» پیروی کردن، نشانگر نهایت ناسپاسی کسانی است که ولی نعمت و رازق خود را رها کرده و از شیطان صفتانی در دنیا پیروی مي‌کنند که هیچ خیر و خاصیتی برای آنان ندارند. در این سوره از نظر مردم شناسی سه گروه را با جمله: «ومن الناس...» معرفی كرده است. اولین آنها كه در این آیه معرفی شده‌اند، عوام‌الناس مقلدی هستند كه بي‌هيچ شناختی از هر صاحب قدرت و شهرتی پیروی مي‌كنند.

حج:4
كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَـوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ
ـ [با آنکه] بر او [=مجادله کننده یا شیطان] مقرّر شده است 4 که هر که او [=شیطان] را به ولایت [=دوستی و سرپرستی] گیرد، 5 پس مسلماً [شیطان] گمراهش مي‌سازد و به عذاب سوزانش مي‌رساند.6

______________
4- مکتوب کردن قول و قرار و عهد و پیمان، در روزگاری که عموم مردم بیسواد بودند، شکل ثابت قانونی و قابل مراجعه دادن به آن داشته است. در اینجا منظور همان سخنی است که پروردگار در پاسخ به ادعای ابلیس در گمراه کردن بندگان، به عنوان یک اصل و قانون، فرمود که هر کس از او پیروی کند دوزخی خواهد شد [اعراف 18 (7:18) ، اسراء 63 (17:63) ، ص 85 (38:85) ].

5- ولایت، نه دوستی معمولی و متعارف، بلکه وابستگی و ارتباطی است که به سرپرستی و کارسازی و تسلط منتهی مي‌شود. به ولایت شیطان درآمدن، همان تسلیم و وادادگی در برابر تحریکات او و پیروی از گام‌های گمراه کننده‌اش مي‌باشد. در این آیه كوتاه 6 بار ضمیر سوم شخص غائب [ه] تكرار شده است، بسیاری از مترجمان همه این ضمائر را به شیطان نسبت داده‌اند، اما به نظر مي‌رسد اولین ضمیر به شخص مجادله كننده و دومین ضمیر [انّه] به همین اصل عواقب ولایت‌پذیری شیطان برگردد.

6- معنای هدایت، نه «راه»نمائی، بلکه «راه»بری و رساندن به مقصود است. از گام‌های شیطان پیروی کردن، پیرو را به همان جائی مي‌برد که جایگاه شیطان است.

تفسیر بازرگان

در آيات سوره ی «حج» فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) چه در اصول دين چه در فروع دين, چه در اخلاقيّات اسلامي, چه اقتصادي اسلامي, چه سياست اسلامي, چه اجتماعيّات اسلامي, چه حقوق اسلامي بالأخره اين بدون تحقيق حرف مي‌زند به دليل اينكه فرمود: (وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ) وقتي خودش محقّق نبود به دنبال هر شيطنت متمرّدي حركت مي‌كند هر كسي او را به هر سَمت بخواهد برود مي‌رود شيطنت كه معنايش مشخص است:

مَرِيد و مارِد يعني متمرّد كه «مَرَدَ» جمع مارِد است نه جمع مُريد, مَرَدَ يعني انسانهاي متمرّد, مارِد هم يعني متمرّد
در سوره ی مباركه ی «انفال» آنجا گذشت كه (وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ) يعني اينها متمرّدانه به سمت نفاق حركت كردند شيطان اصولاً مَريد است مارد است متمرّد است اين چون بي‌تحقيق دارد حركت مي‌كند يك خلأ فكري و علمي دارد هر شيطاني با شيطنت متمرّدانه ی خود او را به دنبال خود مي‌كشاند لذا اين مي‌شود (يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ) اين براي مقلّدِ بي‌تحقيق, پيرو بي‌تحقيق.

در آيات همين سورهی مباركهی «حج» آيه ی هشت اين است (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ) برخي بي‌تحقيق سرشان را خم مي‌كنند عدّه‌اي را بي‌جا به دنبال خود مي‌كشانند اينها مي‌شوند مُضِلّ بي‌تحقيق آنها مي‌شوند ضالّ بي‌تحقيق آيه ی محلّ بحث آيه‌اي كه فرمود يعني آيه ی سه همين سور‌ه تابعِ بي‌تحقيق است

لذا فرمود: (يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ) آيه ی هشت متبوعِ بي‌تحقيق است فرمود همين طور سَرَش را خم مي‌كند (لِيُضِلَّ) اين مي‌شود مُضلّ بي‌تحقيق آن مي‌شود ضالّ بي‌تحقيق بنابراين براي اينكه ما نه تابعِ غير محقّق داشته باشيم نه متبوع غير محقّق فضاي جامعه بايد فضاي علمي باشد

خب اين شيطانِ متمرّد سرگذشت و سرنوشت او چيست؟ سرگذشت و سرنوشت او اين است كه چون او به سوء اختيار خودش باطل شد و باطل‌رو شد و باطل‌گو شد خودش و همراهان خودش را هم مستقيماً به دوزخ مي‌برد (كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ) كسي كه تحت ولايت شيطان باشد (فَأَنَّهُ) يعني اين شيطان (يُضِلُّهُ) خودش بيراهه مي‌رود اينها را هم به بيراهه مي‌كشاند (وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ) اينها را مي‌برد به جايي كه آ‌نجا افروخته است آنجا آتشي است افروخته خودش مي‌سوزد آنها را هم مي‌سوزاند اين سرنوشت انساني است كه بي‌تحقيق كار كرده به دنبال اين شيطنتِ شيطان دارد حركت مي‌كند

اين ضمير (كُتِبَ عَلَيْهِ) به ابليس برمي‌گردد به آن شيطانِ كل نه به (اللَّهِ) برمي‌گردد نه به (مَن يُجَادِلُ) آن ابليس خودش و پيروانش را به دوزخ فرا مي‌خواند

تفسیر تسنیم


وصف الحال سه صنف از مردم : اصرار كنندگان برباطل ، متزلزلان در راه حق و مؤمنان

اين آيات اصنافى از مردم را معرفى مى كند و مى فرمايد: بعضى مصر بر باطل ، و مجادله كننده در برابر حقند، و بعضى درباره حق متزلزلند، و بعضى ديگر مؤمنند. و درباره هر صنفى وصف الحالى ذكر مى كند: دسته اول و دوم را گمراه دانسته و گمراهيشان را بيان مى كند و از بدى سرانجامشان خبر مى دهد، و صنف سوم را راه يافته در دنيا، و متنعم در آخرت مى داند.


وَ مِنَ النَّاسِ مَن يجَدِلُ فى اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كلَّ شيْطنٍ مَّرِيدٍ
كلمه ((مريد(( به معناى پليد است . و بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه يكسره و به كلى فاسد و از خير عارى باشد. و ((مجادله در خدا بدون علم (( به معناى اين است كه در مسائلى كه برگشتش به صفات و افعال خدا باشد سخنانى بر اساس جهل و بدون علم بزنند و درباره آن اصرار هم بورزند.
((و يتبع كل شيطان مريد(( - اين جمله بيان مسلك مشركين در اعتقاد و عمل است ، همچنانكه جمله قبلى بيان مسلك ايشان در حرف زدن بود، گويى كه فرموده : بعضى از مردم درباره خدا بدون علم حرف مى زنند و بر جهل خود اصرار هم مى ورزند و به هر باطلى معتقد شده ، به آن عمل هم مى كنند، و چون شيطان محرك و هادى آدميان به سوى باطل است پس در حقيقت اين گونه اشخاص به اغواى شيطان متمايل به وى شده اند، و در هر اعتقاد و عمل او را پيروى مى كنند.

در آيه شريفه پيروى شيطان به جاى اعتقاد و عمل به كار رفته ، تا دلالت كند بر چگونگى و حقيقت مطلب و در نتيجه زمينه فراهم شود براى آيه بعدى كه مى فرمايد: ((شيطان از طريق بهشت گمراهش مى كند، و به سوى عذاب آتش رهنمون مى شود((
و اگر فرمود: ((و يتبع كل شيطان (( و نفرمود ((و يتبع الشيطان المريد(( كه همان ابليس باشد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه شيطان انواع و اقسام و فنونى از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است ، و بر هر بابى شيطانى ،از قبيل ابليس ، و ذريه اش و شيطانهايى از آدميان هستند كه به سوى ضلالت دعوت مى كنند، و اولياى گمراهشان از ايشان تقليد و پيروى مى كنند، هر چند كه تمامى تسويلات ، و وسوسه هاى آنان منتهى به استاد همه شان ابليس ملعون مى شود.

مراد از اينكه فرمود ((بر او نوشته شده كه ...(( اين است كه قضاى الهى در حق وى چنين رانده شده كه اولا پيروان خود را گمراه كند، و ثانيا ايشان را داخل آتش سازد واين دو قضا كه در حق وى رانده شده همان است كه آيه ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين (( آن را بيان مى كند،
و از آنچه گذشت ضعف كلام بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: معناى آيه اين است كه هر كه شيطان را ولى خود بگيرد خدا او را گمراه مى كند، زيرا از كلام خداى عزوجل هيچ شاهدى بر اين معنا نيست ، و در كلام خدا دليلى كه دلالت كند بر اينكه چنين قضايى عليه پيدوان شيطان رانده شده باشد نيست ، آنچه در كلام خداى تعالى آمده اين است كه قضاى رانده شده كه هر كس شيطان را ولى خود بگيرد و پيرويش كند خدا شيطان را بر او مسلط كند، تا گمراهش سازد، نه اينكه خداوند خودش مستقيما او را گمراه كند.
علاوه بر اينكه لازمه اين معنا اين است كه مرجع ضميرها مختلف باشد، ضمير فانه بدون جهت به خداى تعالى برگردد، در حالى كه اسمى از خداى تعالى قبلا ذكرنشده

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 485


سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#3 ارسال شده : 1403/02/27 05:48:23 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و نکات مهم تفسیری ایات 5 تا7 سوره حج

حج:5
يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ
ای مردم، اگر از زنده شدن مجدد [در روز قیامت] در شک هستید، پس [بدانید که] مسلماً مائیم [نه دیگری] که شما را از خاکی آفریدیم، سپس از نطفه‌ای، 7 سپس از علقه‌ای [=مجموعه‌ای از پیوستگیهای جسمی و روحی]، 8 سپس از مضغه‌ای 9 سازنده [سلول‌های بنیادین] و غیر سازنده. 10 [این مراحل را بیان کردیم] تا بر شما روشن کنیم [که آفرینش به دست تدبیر ماست]، و [آن جنین را] آنگونه که بخواهیم [مطابق مشیت‌مان] تا مدتی معین در رَحِم‌ها [ی مادران] قرار مي‌دهيم، سپس شما را به صورت نوزادی خارج مي‌کنيم، سپس [به رشد جسمی و عقلی خود ادامه مي‌دهيد] تا به نهایت رشد تان برسید، و [در این مسیر] بعضی از شما به مرگ [زودرس] مي‌ميريد و بعضی به پَست‌ترین [مراحل] عمر [همچون ناتوانی ایام طفولیت] بازگردانده مي‌شويد، به گونه‌ای که [شخص] بعد از علم [و اطلاعات فراوان]، هیچ آگاهی ندارد [=حافظه خود را به کلی از دست مي‌دهد]، و زمین را افسرده [=خشک و خاموش] مي‌بيني، 11 پس چون باران بر آن بباریم، به جنبش درآید و رشد کند و از هر گونه گیاهان دلگشا برویاند.

______________
7- کلمة نطفه در این آیه به صورت نکره و نامعین استعمال شده است که شامل نطفه همگی حیوانات نیز مي‌شود. نطفه از تخم پدید مي‌آيد و تخم هم از امتزاج دو سلول جنسی نر و ماده حاصل مي‌شود. چون انسان از نطفه پدید آمده، پس قطعاً پیش از آن حیوانات زنده دیگری وجود داشته‌اند تا از نطفه آنها اولین انسان خلق شده است [کتاب «قرآن مجید، تکامل و خلقت انسان» نوشته مرحوم دکتر یدالله سحابی ص 198 و 297].

8- اغلب مفسرین، «علق» را خون بسته و دَلَمَه شده دانسته‌اند، که از نظر علمی پایه‌ای ندارد و هیچ حیوان و انسانی از خون منعقد متولد نشده است. معنای علقه با توجه به ریشه و مشتقات آن، بستگی به چیزی یا چیزهائی را مي‌رساند. یعنی پروردگار جهان انسان را از یک سلسله بستگیها و ارتباطات جسمی و تشریحی با موجودات گذشته و یا پیوندهای روحی و معنوی با همنوعان و اعمال خود آفریده است. طبق شواهد علمی، صفات طبیعی نسلی، به ترتیب ظهور و بروز مي‌نمايد [همان ، ص 201 و 299].

9- «مضغه» از ریشة «مضغ» [جویدن] است که مشابهت با غذای جویده شده در دهان و آمیخته شده با ترکیبات بزاق که وضع و شکل تازه‌ای را به طعام جویده مي‌دهد دارد. در این آیه، مرحلة «مضغه» از نمو جنینی انسان را در وصف‌های «مخلقه» [خلقت تأم] و «غیر مخلقه» [آفرینش ناتمام] توصیف فرموده. به این ترتیب مجموعه جسمی «مضغه» پیوسته در تحول و تغییر مي‌باشد؛ در این تحولات، اجزائی از «مضغه» تدریجاً حذف مي‌شوند و اجزای دیگری که منتهی به آفرینش فرد و نوزاد کامل انسانی مي‌گردد باقی مي‌مانند [همان ص 301].

10- آیا نمي‌توان مضغه را همان سلول‌های بنیادین دانست که خود سازنده استخوان‌ها هستند [فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا] و استخوان‌ها نیز سازنده گلبول‌ها؟ آیا تعبیر قرآنی این آیه که دو نوع «مضغه»: مخلّقه و غیرمخلّقه معرفی کرده است، دلالت بر سلول‌های بنیادین [سازنده- مخلّقه] و سلول‌های عادی نیست؟

11- آیة 39 سوره فصلت (41:39) نیز مشابه همین سخن است، با این تفاوت که در اینجا چون سخن از آفرینش است، زمین را با صفت «هَامِدَهً» [مرده و افسرده] وصف کرده و در سوره فصلت، چون در آیات قبل آن، سخن از «تکبر» است، آنرا «خاشعه» نامیده تا عبرتی از زمین برای مستکبران عرضه نماید.

تفسیر بازرگان

مسئلهی قيامت سهم تعيين‌كننده‌اي دارد در اخلاق بعد مي‌فرمايد شما روحتان كه نمي‌ميرد مي‌ماند بدنتان وقتي مُرديد در بدنِ برزخي هستيد صحنه ی قيامت دوباره همين را خدا زنده مي‌كند همين بدنِ دنيايي را مشكلتان چيست؟
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ) اگر شك داريد كه ـ معاذ الله ـ معادي هست يا نه, اين قدرت ما را بايد ببينيد اين مي‌شود جدال احسن يعني اين مقدمات كه مقبول شماست معقول هم هست هم حق است هم مورد قبول شما از همين مقدمات ما برهان اقامه مي‌كنيم براي حقانيّت معاد اما كسي كه اين مقدمات را قبول ندارد ما بايد برايش دليل اقامه كنيم كه خدا اين‌چنين هست شما كه قبول داريد,مي‌فرمايد اگر شما شك داريد (فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ) همه ی شما اصلتان از خاك بوديد نسلتان از نطفه, ولي نطفه بالأخره از غذا و موادّ غذايي است كه از خاك است
اگر شك داريد كه خدا چگونه شما را دوباره زنده مي‌كند اين را كه ديديد كه همان خداست ديگر روحتان كه از بين نمي‌رود يك, بدنتان كه هيچ بود به اين صورت در آورد خب دوباره جمع مي‌كند ديگر.

يك نمونه دیگر براي معاد هست و آن اين است كه (وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً) اين راكد است و جامد است شما هر روز هر سال مي‌بينيد يك عدّه مُرده را ما داريم زنده مي‌كنيم
معناي اينكه وقتي بهار شد مُرده زنده مي‌شود اين نيست كه درختهاي خوابيده بيدار مي‌شوند در بحثهاي قبل هم داشتيم كه وقتي بهار شد دوتا كار انجام مي‌گيرد يكي اينكه خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند يكي اينكه مُرده‌ها زنده مي‌شوند اين درخت خوابيده است وقتي بيدار شد آب مي‌خواهد, غذا مي‌خواهد, هوا مي‌خواهد, نور مي‌خواهد اين كارِ خود درخت است حالا كه مي‌خواهد غذا بخورد چه كار مي‌كند؟ اين خاكهاي كنار ريشه‌اش را, اين آب كنار ريشه‌اش را, اين كودهاي كنار ريشه‌اش را, اين خاك مرده است ديگر اينكه گياه نيست كه اين را كه خورد و جذب كرد در آينده ی نزديك مي‌شود شاخ و برگ و ميوه مُرده يعني مرده اين مرده را زنده كرده «إذا جاء الربيع» يا «إذا رأيت الربيع فأذكروا النشور» اين است فرمود: (يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) ما زمينِ مُرده را زنده مي‌كنيم نه درختِ خوابيده را بيدار كنيم آ‌ن درختِ خوابيده را بيدار كردن يك مرحله ی عنايت الهي است اين خاكِ بي‌جان را جاندار كردن يك مرحله است
در اينجا فرمود: (وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ) وقتي باران آمد اين كم كم, كم كم همين خاك مي‌شود گياه ديگر همين خاك مي‌شود درخت, همين خاكِ مُرده مي‌شود زنده (وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ).

(مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين واقع آدم را مبهوت مي‌كند آخر اين (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اينجا جايش نبود كه شما داريد خلقت را شرح مي‌دهيد اين بايد مي‌فرمود: «و نُقرّ في الارحام ما نشاء» بعد ما اين مضغه را جنين مي‌كنيم همان طوري كه در سورهی مباركهی «مؤمنون» فرمود: (كَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) بعد (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) اما اين (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) يك حكمِ كليدي است كه راز اساسي در آن هست فرمود من هر روز دارم به شما ياد مي‌دهم كه چگونه مُرده را زنده مي‌كنم آن وقت شما درباره ی معاد ترديد داريد خب اين (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) براي اثبات مبدا است خب مشركان حجاز كه كاملاً باورشان شده بود (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ) آنها ترديد نداشتند كه خالق ذات اقدس الهي است مشكلشان چه بود؟ مشكلشان هم مشكل فضاي حجاز هم مشكل فضاي نزول آيه، فضاي حجاز هم باور نكردن.
خب اينكه آدم تحقيق مي‌كند آدم ديگر اين را مي‌فرمايد شما هر روز داريد مي‌بينيد (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) هم فضاي حجاز انكار معاد بود هم صدر اين آيه دارد (إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ) پس عنصر محوري اين آيه جريان معاد است. فرمود من مي‌خواهم براي شما بيان كنم كه چگونه من مُرده را زنده مي‌كنم من دو قطره آب را كه مُرده است زنده مي‌كنم يكي را در رَحِم يكي را در باغ و راغ هر دو هم در يك آيه ذكر شده آن آبِ خالص و صافي را هم مي‌گويند نطفه حالا ما عادت نكرديم كه آبِ باران را بگوييم نطفه وگرنه نطفه به اين معنايي كه (يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ) نيست حالا بعدها يك نقل خاصّي است فرمود ما اين كار را كرديم به شما بگوييم چطوري مُرده را زنده مي‌كنيم شما غافليد ما كلاس كارآموزي داريم ما هر روز داريم به شما چيز ياد مي‌دهيم.
فرمود شما هر روز مي‌بينيد ما داريم مُرده‌ها را زنده مي‌كنيم چطور اين مرده‌ها را مي‌بينيد (لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ) خب اين همه گندمهاي مُرده را ما زنده كرديم ديگر, اين همه جُويِ مُرده, برنج مُرده, اين همه حبّه‌ها و هسته‌هاي مُرده (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي) اين حبّه ی گندم آن هسته ی خرما هر دو را ما مي‌شكافيم حيات مي‌دهيم دو دست به اينها مي‌دهيم يك طرف پايين يك طرف بالا, يكي به نام ريشه يكي به نام خوشه ما اين كار را مي‌كنيم ديگر (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي) حَبّ يعني همين حبّه ی گندم, نَوا يعني هسته. خب هر دو را او مي‌شكافد ديگر اين مرده‌ها را او دارد زنده مي‌كند ديگر. خب, در اينجا فرمود ما اين كار را مي‌كنيم (لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ) اين يك كلاس درسي است

وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اين امر ضروري است اين (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اگر به اصطلاح فنّي بخواهيم اين قضيه را جهت بدهيم بشود موجّهه مي‌گوييم «الساعة آتيةٌ بالضروره» منتها حالا اصطلاحي است كه قرآن كريم از بالضروره به (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) ياد مي‌كند در كتابهاي منطقي و غير منطق از همين (لاَّ رَيْبَ فُيهَا) اصطلاحاً مي‌گويند بالضروره مي‌گويند «الإنسان ناطقٌ بالضروره» در قرآن كلمه ی «بالضروره» به صورت (لا جرم) و اينها در بعضي از موارد ذكر شد (لاَ جَرَمَ) و مانند آن, اما تعبير رايج قرآن كريم اين است كه (السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ) هم صحنه ی قيامت حق است هم مُرده‌ها را خدا زنده مي‌كند.
در قرآن دوتا حق است يك حق عين ذات اقدس الهي است كه مقابل ندارد هوالحق يك حق است كه فعلِ خداي سبحان است اين فعل هر لحظه به صورتي در مي‌آيد هر لحظه به صورتهاي گوناگون جلوه مي‌كند و مانند آن الحق من ربک


تفسیر تسنیم

مقصود از جمله ((لنبين لكم (( بر حسب ظاهر سياق ، اين است كه تا برايتان بيان كنيم كه بعث ممكن است ، و شك و شبهه را از دلهايتان زايل نماييم ، چون مشاهده انتقال خاكى مرده به صورت نطفه ، و سپس به صورت علقه ، و آنگاه مضغه ، و در آخر انسان زنده ، براى هيچكس شكى نمى گذارد در اينكه زنده شدن مرده نيز ممكن است ، و به همين جهت جمله مورد بحث را در اينجاى آيه قرار داد، نه در آخر آن .
((و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى (( يعنى ما در ارحام آنچه از جنين ها بخواهيم مستقر مى سازيم ، و آن را سقط نمى كنيم تا مدت حمل شود، آنگاه شما را بيرون مى آوريم ، در حالى كه طفل باشيد.
لكى لا يعلم من بعد علم شيئا(( - يعنى تا به حدى برسند كه بعد از يك دوره دانايى ديگر چيزى ندانند، البته چيز قابل اعتنايى كه اساس ‍ زندگى بر آن است . لام ((لكيلا(( لام غايت است ، يعنى امر بشر منتهى مى شود به ضعف قوا و مشاعر، به طورى كه از علم كه نفيس ترين محصول زندگى است ، چيز قابل اعتنايى برايش نماند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 486

ویرایش بوسیله کاربر 1403/02/27 06:24:43 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#4 ارسال شده : 1403/02/28 05:21:22 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات مهم تفسیری آیات 8-14 سوره حج : توصیف گروه دوم و سوم منکران معاد

تفاوت ایه 3 با ایه 8 چیست؟

حج:8
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ
و از مردم، کسی [یا کسانی] درباره خدا ناآگاهانه و بی هیچ هدایت و کتاب روشنی [با مؤمنین] مجادله مي‌کند.

______________
- این مضمون که عیناً در آیه 20 سوره شعراء (26:20) تکرار شده است، به سه سرچشمه آگاهی اشاره مي‌کند که مجادله‌کنندگان از هیچ کدام آنها بهره نگرفته‌اند؛ علم [اطلاعات دریافتی از تفکر و تحقیق]، هدایت [آموزش و رهبری از غیر خود]، و بالاخره کتابی روشنگر.

این آیه دربارة دومین گروه از كسانی كه منكر آخرت هستند سخن می‌گوید. این گروه همان شیطان مریدی هستند كه طبق مفاد آیة 3 عوام‌الناس مقلد و چشم و گوش بسته از آنان پیروی مي‌كنند. از مشخصاتی كه در آیات 8 و 9 آمده است معلوم مي‌شود اینها با تكبری كه دارند از حق روی مي‌گردانند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند [لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ]. تفاوت دیگرشان با گروه اول [مقلدین] این است كه آنها فقط علم ندارند، اما اینها نه علم دارند، نه راهنمائی و نه كتاب روشن.

تفسیر بازرگان

برخيها خيال كردند كه اين آيه ي هشت و آيه ي سه يك مضمون دارد و سرّ اين تكرار هم تأكيد مطلب است لكن اين تام نيست براي اينكه در محور بحث كردند و عدم تماميّت اين تكرار را هم جناب زمخشري ذكر كرده فخررازي هم قبول كرده و مانند آن,
آن آيه ي سه مربوط به تابعان است اين آيه ي هشت مربوط به متبوعان
آن تابع اگر گرفتار تعصّب قومي و قبيلگي و امثال ذلك نباشد مي‌داند از چه كسي تبعيّت كند اين متبوع هم اگر گرفتار هوا نباشد مي‌داند كه چه موقع و در چه شرايطي عدّه‌اي را به دنبال خود دعوت كند پس اينها تكرار نيست اين تصنيف است يعني مردم چند صنف‌اند چه اينكه در آيه ي يازده همين سور‌ه كه امروز تلاوت شد مي‌فرمايد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ) كه اين هم يك صنف از مردم‌اند بنابراين اگر به ما گفتند خودتان را بر قرآن كريم عرضه كنيد براي آن است كه غالب اين اصناف و غالب اين افراد و غالب اين انواع خصوصيّاتشان در قرآن كريم بيان شده است.

مطلب بعدي آن است كه در آيه ي سه اين جدالش جدالِ جاهلانه است حرفي براي گفتن ندارد همان مدّعاي خود را تكرار مي‌كند كه فلان شخص يا فلان مكتب خوب است اما استدلال نمي‌كند چون تابع است و اهل استدلال نيست لذا در آن آيه ي سه نفرمود كه «ومن الناس من يجادل في الله بغير علمٍ ولا كذا و كذا» اين علم به معني جامع است هر سه قسم را شامل مي‌شود براي اينكه او فقط جاهل است بالقول المطلق جاهل است نه دليل عقلي دارد نه دليل نقلي دارد نه از وحي خبر دارد و مانند آن, اين علم جامع اقسام سه‌گانه است.
اما در آيه ي هشت فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ) معلوم مي‌شود احتجاج به سه قسم درست است و تفصيل هم قاطع شركت است اين علم غير از آن هدايت است آن علم و هدايت غير از كتابِ مُنير است.

قسم سوم هم مشخص است كه كتابِ منير است يعني دليل نقلي اما قسم دوم چيست؟

ما يك علم داريم يك هدايت داريم يك دليل نقلي, دليل نقلي همان آيه ي قرآني است علم هم برهان است كه برهان عقلي است اين هدايت چيست؟
اگر كسي تقوا و پرهيزگاري را از دست داد علمي كه از ناحيه ي تقوا نصيبش مي‌شود آن ديگر حاصل نخواهد شد اين يك حرفِ تازه‌اي است كه انبيا آوردند اين جزء (وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) است ممكن است كه از راه حواس خيلي چيزها بفهمد اما آن علمي كه از راه تقوا نصيب مي‌شود آن علم را ديگر نخواهد داشت اين علم را انبيا آوردند فرمودند: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً)
و مضمونش هم همين اصل كلي خواهد بود كه «مَن فقد تقواً فَقدْ فَقَدَ علما و مَن حصَّل تقواً فقد حصّل علما» اين كه «مَن أخلص لله أربعين صباحاً» يا «أصبح لله مخلِصاً أربعين صباحاً تَنفجر ينابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه» اين مي‌شود هدايت,

اما اينكه در آن آيه ي ده فرمود: (ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ) يعني در صحنه ي قيامت آثار تلخ تبهكاريِ تبهكاران را به آنها مي‌چشانند مي‌گويند اين آن چيزي است كه شما با دو دستت فرستادي اين با دو دستت فرستادي يعني تمام كارها چون مهم‌ترين كار را انسان با دست انجام مي‌دهد با دو دستت فرستادي و هر كاري را كه انسان انجام مي‌دهد اين كار پيشاپيش قبل از اينكه انسان به مقصد برسد مي‌رود در آنجا مستقر مي‌شود در تعبيرات مثبت دارد (فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ) خب اگر مسافري قبلاً مي‌خواهد برود جايي، كسي كه قبلاً كاروان را هدايت مي‌كند رهبري مي‌كند آن مسافرخانه را آماده مي‌كند فرش را پهن مي‌كند تا اين بيايد اين (فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ) يعني مُمَهَّد است آماده است اين براي افراد پرهيزكار، تبهكارها هم (بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ) است يعني هر عملي پيشاپيش عامل مي‌رود جلو آنجا منتظر است انسان بر عمل خود وارد مي‌شود مهمان عمل است

تفسیر تسنیم

حج:11
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ
و از مردم، کسی [یا کسانی] است که خدا را یک سویه [=سطحی و خودخواهانه] عبادت مي‌کند؛ 15 پس اگر خیری [از ایمان آوردنش] به او برسد، بدان مطمئن [=دلگرم] مي‌شود، و اگر فتنه‌ای [از ناحیه مخالفان] به او اصابت کند، تغییر جهت مي‌دهد 17 [=انقلاب ارتجاعی مي‌کند؛ چنین کسی] دنیا و آخرت را باخته است. این است همان زیان آشکار.

______________
15- «حرفِ» هر چیز، طرف و جانبی از آن است. مثل حرف خانه، درخت، اتومبیل و غیره. همه جانبه دیدن مسائل و کل‌نگری، شرط موفقیت است، اما نگاه یک سویه و جزءنگری، آدمی را به خطا گرفتار مي‌کند. به این دلیل عبادت کردن خدا به طمع منافع دنیایی با ایمان مغایرت دارد.
تحریف کلام نیز برگرداندن مراد گوینده [یا نویسنده] از منظور صریح و جامع او، به معنائی است که شنونده [یا خواننده] برای توجیه افکار خودش دوست دارد فهمیده شود. منحرف نیز کسی است که از راه مستقیم به چپ یا راست رفته باشد. چنین است جاده انحرافی، زاویه انحرافی، سؤال انحرافی و...

17- انقلاب وجه، تغییر جهت دادن رویکرد و کنار گذاشتن آرمان و عقیده قبلی است. این آیه دربارة سومین گروه بي‌توجه به آخرت است. اینها در ظاهر ایمان مي‌آورند، اما ایمانی مردّد و مصلحتی و در حاشیه تا اگر منافعی داشت بمانند وگرنه برگردند.

يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُ وَمَا لَا يَنْفَعُهُ ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ ﴿۱۲﴾به جاى خدا چيزى را مى‏ خواند كه نه زيانى به او مى ‏رساند و نه سودش مى‏ دهد اين است همان گمراهى دور و دراز (۱۲)

يَدْعُو لَـمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ حج:13
کسی را مي‌خواند که مسلماً زیانش بیش از سود اوست، 18 به راستی چه بد مولا [=دوست کارساز] و چه بد یاوری است. 19

______________
18- در آیة 12 از خواندن چیزی [یَدْعُوا مِنْ...]، و در آیه 13 از خواندن کسی [یَدْعُوا لَمَنْ...] سخن می‌گوید. ظاهراً «ما» اشاره به موجودات بیجانی مثل بُت‌ها است که مطلقاً نفع و ضرری نمي‌توانند به کسی برسانند. اما «من» اشاره به متولیان نظام بُت‌پرستی و سردمداران سوء استفاده کننده از جهل مردم است، که البته سیاهه لشگر آنها بودن، مختصر منافع مادّی برای پیروان مقلد و مطیع دارد، اما مسلماً ضرر چنین سر‌سپردگیهائی به مراتب بیش از منافع آن است.

19- عشیر، عشیره، معشر و معشار، از ریشه «عَشْر» [عدد ده] اند و عدد ده نماد تمام و کمال است. از این روی به جماعت زیاد معشر و به خانواده و خویشان شخص عشیره او گفته مي‌شود که در نظام قبیلگی و فقدان امنیت، به آنها تکیه و از آنها یاری طلب مي‌شد. در اینجا «بِئْسَ الْمَوْلَى» نشانگر سرپرست نااهل، و «بِئْسَ الْعَشِیرُ» یاور و حامی بد داشتن است.

تفسیر بازرگان

(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ) حرف يعني طرف، حاشيه وقتي گفتند اين مطلب را تحريف كرد يعني از وسط جاده از صراط مستقيم اين را كم كم كنار كشيد، كنار كشيد به آن بخش خاكي رساند به آن لبه رساند مي‌گويند تحريف كردند. فلان شخص منحرف شد يعني از وسط جاده كم كم كنار رفت به آن جاده خاكي رسيد به آن لبه رسيد كه حالا دارد مي‌افتد انحراف، تحريف از همين ريشه است. فرمود بعضيها (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ) اين كنار ايستاده است در حاشيه راه است نه در متن صراط،اگر خيري از اسلام به او رسيده است خب مي‌ماند و احياناً نزديك‌تر مي‌شود و اگر خيري از اسلام به او نرسيده است اين فوراً خودش را كنار مي‌كشد و نسبت به اسلام بدبين مي‌شود.(وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ) اگر رنج و دردي به او برسد فوراً منقلب مي‌شود صورت برمي‌گرداند (انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) راه خودش را طي مي‌كند
روح اين گونه از افراد روح الحاد و شرك است نه روح ايمان.

منظور مشركان از تقرّب إلي الله يا منظور مشركان از شفاعت عندالله بهره‌هاي مادّي و دنيايي است براي اينكه مشرك كه به برزخ و قيامت معتقد نيست به بهشت و جهنم معتقد نيست اينكه بگويد (لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي) چون الله كه ربّ‌الأرباب است و مديركل است اين اربابِ جزئي را مديريت مي‌كند إله‌الآلهه است دستور مي‌دهد رزق ما را زياد مي‌كند فرزندان را براي ما حفظ مي‌كند بيماران ما را شفا مي‌دهد همين، اينها كه به قيامت و بهشت و جهنم و عرضِ اعمال و موقِف حساب و تطاير كُتب و شفاعت يوم القيامه معتقد نيستند وقتي مي‌گويند كه (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) يعني شفاعتِ دنيايي اين بتها براي ما نزد خدا شفاعت بكنند كه دامِ ما، كشاورزي ما زياد بشود مال ما زياد بشود فرزندان ما مثلاً رشد بكنند همين، پس روحِ عبادت صَنمي و وثني به همين دنيا برمي‌گردد آن مسلماني كه به دنبال خير حركت مي‌كند روحاً با مشرك يكي است (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ)

چنين افرادي (خَسِرَ الدُّنْيَا) براي اينكه (انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) كجا مي‌خواهد برود (أَيْنَ تَذْهَبُونَ), «خَسِرَ الآخرة» براي اينكه دين خودش را از دست داد اين طور نيست كه حالا اگر به غير خدا مراجعه كند راهي باشد كه لذا فرمود: (أَيْنَ تَذْهَبُونَ).
(خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ) يك وقت است كه انسان سرمايه را مي‌بازد وقتي سرمايه را باخت ديگر جا براي ترميم نيست وقتي كه سرمايه را باخت يعني عمر را از دست داد چيزي نيست كه در برابر او عطا بكند و مقابل را دريافت بكند لذا مي‌شود (خُسْرَانُ الْمُبِينُ) و غالب انسانها هم در معرض اين خسارت‌اند (وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ) غالباً عمر مي‌دهند و چيزي در برابر اين عمر نمي‌گيرند
فرمود اين كسي كه (انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) اين گروه كه حالا, نه (اطْمَأَنَّ بِهِ) اينكه (انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) اينكه (خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ) به دنبال غير خدا مي‌رود ديگر (يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ) براي اينكه حيات و ممات به دست او نيست, نفع و ضرر به دست او نيست (لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً) هيچ‌كاره‌اند خب.
به دنبال اسم بي‌مسمّا رفتن ضرر دارد عبادت اينها ضرر دارد (يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ) اين (ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ) در دسترسي كسي نيست تا هدايتش بكند آن‌قدر دور است كه (يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ)


هر دو ایه 12 و 13 به همه معبودهای انسانی و غیرانسانی برمیگردد.
فرمود: (يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ) اين (مِن دُونِ اللَّهِ) اعم از وَثن و صنم جسمي و جِرمي و انسان باشد اين كلمه ي (مَا) گرچه براي غير ذوي‌العقول است لكن در اين گونه از موارد ذوي‌العقول را هم شامل مي‌شود به قرينه ي مقام چه اينكه از اين بتها با جمع مذكّر سالم ياد مي‌شود كه مخصوص ذوي‌العقول است براي اينكه بتها گرچه عقل و ادراك و شعوري ندارند ولي نزد عابدانشان اينها سهمي از ادراك و شهود دارند
اگر در آيه ي محلّ بحث فرمود: (يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ) از بت به عنوان «مَن» ياد كرده است اين اختصاصي به معبودهاي انساني نظير فرعون و نمرود و امثال ذلك ندارد خب.

در اين قسمت هم جريان كفّار و مشركان و ملحدان و امثال ذلك بيان شده، هم جريان منافقان بيان شده، هم افراد مؤمن نظير اوايل سوره ي مباركه ي «بقره» كه اين سه گروه جداگانه تبيين شدند گرچه در سوره ي مباركه ي «توبه» افراد به پنج قِسم تقسيم شدند اما جامع آن اقسام پنج‌گانه همين سه قسم‌اند
اينكه فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ) اگر واقعاً ايمان ندارند فقط به نفع و سود خود مي‌انديشند اين جزء منافقان واقعي است و تعبير اينكه فرمود: (فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) اين انقلاب به معناي ارتداد قلبي نيست بلكه به معناي ارتداد لساني است زيرا قلباً او اسلام نياورده و اما اگر نه، واقعاً مؤمن بود منتها ضعيف‌الإيمان اين (انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ) به ارتداد برمي‌گردد لكن ذيل آيه كه دارد (خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ) نشان مي‌دهد كه اين درباره ي منافقان است نه درباره ي افراد ضعيف‌الإيمان.
ظاهراً اين (وَمِنَ النَّاسِ) درباره ي افراد منافق است
چون مشابه اين در سوره ي مباركه ي «نساء» آيه ي 143 گذشت كه اين گروه (إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ) در آيه بعد دارد (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ) اين گروه كساني‌اند كه اگر مسلمانها پيروز مي‌شدند اينها مي‌گفتند ما هم سهمي از غنيمت جنگي داريم با شما بوديم و مانند آن، و اگر مسلمانها خداي ناكرده شكست مي‌خوردند مي‌گفتند كه خوب شد كه ما نرفتيم جبهه.


ایا ایه 12 که می گوید چیزی را می پرستند که نفع و ضرر ندارد با ایه 13 که میگوید ضررش بیش از نفعش است، تناقض ندارد؟
توجيه نفي و اثبات به چيست؟
فرمود: (يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ) به نحو كلّي نفع و ضرر را از اين معبودها سلب كرد بعد در آيه ي سيزده فرمود: (يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ) نفع دارد، ضرر دارد منتها ضررش بيشتر از نفع اوست خب اگر موجودي نه ضارّ است نه نافع چگونه ضررش بيش از نفع است؟
وجوه متعدّدي براي جمع بين اين نفي و اثبات گفته شد


يكي از آن وجوه آن است كه در آنجا ناظر به معبود است در اينجا ناظر به عبادت معبودها كاري انجام نمي‌دهند اين عبادتها گذشته از اينكه سودي ندارد زيانبار است (يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ) آن وقت اين سؤال مطرح است كه چگونه ضرر را به معبود اسناد دادند؟ مي‌فرمايند در اسناد و اضافه ادنا ملابسه كافي است در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» آيه ي 36 وجود مبارك ابراهيم اضلال و گمراه كردن را به بتها اسناد مي‌دهد عرض كرد خدايا! فرزندان مرا از بت‌پرستي نجات بده زيرا (رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ) اين بتها خيليها را گمراه كردند خب بتها كه منحوت و تراشيده‌شده و دست‌تراش خود بت‌پرست‌اند كه (أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ) چگونه اينها زيانبارند و ضرر مي‌رسانند يا گمراه مي‌كنند اما در اسناد و در اضافه ادنا ملابسه كافي است همينها منشأ گمراهي‌اند اگر وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دست به تبر كرد اينها را (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً) براي اينكه به همين مقدار اينها منشأ گمراه كردن مردم بودند كه فرمود: (رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ) پس:
وجه اول اين شد كه نفي سود و زيان به لحاظ معبود است اثبات ضرر به لحاظ عبادت است اين يك، و از اين جهت به اينها مي‌شود نسبت داد.

وجه دوم مطلب ديگر آنكه برخيها خواستند بگويند كه اين «مَن» معبودهاي انساني است اين فرعون و امثال فرعون اطاعت آنها زيانبارتر از نفع موهومي است كه شما خيال مي‌كنيد از عبادت آنها نصيبتان مي‌شود پس معبودهاي صنمي و وثني و جمادي ضارّ و نافع نيستند معبودهاي انساني اگر هم نفعي به شما برسانند مثل فرعون ضررش بيش از نفع است.

وجه سوم آن است كه آن نفي به لحاظ واقع است يعني واقعاً معبودهاي به هيچ وجه نفع و ضرر نمي‌رسانند كاري از آنها ساخته نيست اين اثبات به لحاظ عقيده ي بت‌پرستهاست براي اينكه بت‌پرستها معتقد بودند كه اينها نافع‌اند و ضارّ مي‌فرمايند بنا بر عقيده ي شما كه اينها نافع و ضارّ باشند ضرر اينها بيشتر از نفع اينهاست اينها نه تنها مقرِّب إلي الله نيستند (يك), نه تنها شفيع عندالله نيستند (دو), بلكه وسيله ي اضلال و گمراهي شما هستند و شما در قيامت تهمتها را به همين بتها اسناد مي‌دهيد و مي‌گوييد اينها باعث گمراهي ما شدند اين سه, پس ضرر اينها بيش از نفع اينهاست
اثبات ضرر به لحاظ عقيده ي بت‌پرستهاست براي اينكه در همين قرآن بين اين دو مطلب جمع كرده فرمود: (يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ) اين صدر آيه, بعد در ذيلش فرمود: (وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) يعني اين موجودي كه واقعاً نه نافع است نه ضارّ, به گمان اينها نافع و ضارّند كه اگر عبادت بكنند نفع مي‌برند و اگر عبادت نكنند متضرّر مي‌شوند پس ضرر به لحاظ عقيده ي اينهاست و اثبات ضرر و نفع به لحاظ عقيده ي اينهاست و نفي ضرر و نفع به لحاظ واقع است

نظر ما
(يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ) اين اثبات و نفي به يك‌ جا برنمي‌گردد تا به تناقض سر در بياورد عبادت اينها ضرر دارد خب بالأخره انسان محبوبي دارد و در تطبيق آن محبوب عالماً عامداً بيراهه مي‌رود تمام عبادت خود را صرف مي‌كند براي پوچ بنابراين اين ضررش اقرب از نفع اوست اين اقرب هم افعل تعييني است نه تفضيلي يعني نفعِ موهومي كه شما داريد اين ضررش نقد است و بيشتر هم هست نفعي در كار نيست تا اينكه ضررش بيشتر از نفع باشد اصلاً نفع نيست به دليل اينكه فرمود: (وَمَا لاَ يَنفَعُهُ) لكن اين نفع موهومي كه شما مي‌پنداريد در برابر ضرر قطعي او قابل قياس نيست

(لَبِئْسَ الْمَوْلَي) كه آنها هستند (وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ) كه شما معاشر با آنهاييد آ‌نها را معاشر خود مي‌دانيد عشيره را كه عشيره مي‌گويند براي اينكه معاشرت اينها با آنهاست فرمود با آنها بخواهيد معاشر باشيد (لَبِئْسَ الْعَشِيرُ) است تحت ولاي آنها بخواهيد باشيد (لَبِئْسَ الْمَوْلَي) است براي اينكه پرستش آنها, تقرّب آنها ضررآور است

اين درباره ي كفار آن هم درباره ي منافقان
اما درباره ي مؤمنين فرمود: (إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) اين شامل همه ي مؤمنين مي‌شود چه مؤمنيني كه ايمانشان ضعيف باشد چه مؤمنيني كه ايمانشان متوسط باشد چه مؤمنيني كه ايمانشان قوي باشد البته مؤمنيني كه ايمانشان قوي باشد (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ) باشد (جَنَّتَانِ) است هم اين گونه از جنّتها نصيبش مي‌شود هم (جَنَّاتُ عَدْنٍ) و جنّات بالاتر در سوره ي مباركه ي «قمر» كه به خواست خدا خواهد آمد


تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/02 11:42:23 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#5 ارسال شده : 1403/03/02 01:22:56 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نظرات مختلف مفسزان در ایه 15 سوره حج

ترجمه ایه 15 چیست؟ ضمیر ه در من ینصره الله به چه کسی برمیگردد؟ پیامبر یا مخالفان؟ منظور از سبب الی السماء چیست؟
حج:15
مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ
آنکس که مي‌پندارد خدا او را در دنیا و آخرت [برای دفع بلا یا رفع حاجات، بدون شفاعت و توسل به واسطه‌ها] یاری نخواهد کرد، 21 پس باید [مستقیماً و موحدانه] از وسیله‌ای به بالا [نه در عرض بشری] مدد بگیرد، سپس [همه این پیوندهای مشرکانه را] جداً قطع کند، 22 آنگاه بنگرد آیا تدبیرش موجبات خشمش [از موحدین] را از میان خواهد برد [یا نه]

______________
21- مشرکان به طور جدی بر این باور بودند که بشر عادی امکان ندارد برای حاجات خود با خدا ارتباط برقرار کند، مگر از طریق بُت‌ها، که آنها را نماد فرشتگان، و فرشتگان را نیز دختران خدا مي‌دانستند که اداره امور عالم، از جمله انسان‌ها، به آنها سپرده شده است. به این ترتیب مسئله توسل به بُت‌ها و جلب شفاعت آنان برای برآوردن حاجات، امری قطعی و ضروری شناخته مي‌شد. رجوع کنید به: یونس 10 (10:10) ، روم 12 (30:12) ، زمر 3 (39:3) ، احقاف 28 (46:28) و...

22- این «سبب» کدام است که برای رفتن به «سماء» باید از آن استفاده کرد؟ منظور از سماء چیست؟ آنگاه چه چیزی را باید قطع کرد؟
آیات 165 (2:165) تا 167 سورة بقره این «سبب»ها را، که چیزی جز همان انداد و ارباب‌های دنیایی نیستند، معرفی مي‌کنند، همان قدرتمندانی که مردم زمانه برای رسیدن به امیال‌شان به آنها تکیه و از آنها پیروی مي‌کنند و در چنین تار و پودی از شبکه ارتباطات و «اسباب» [با اصحاب قدرت و ثروت- پارتیها]، روزگار مي‌گذرانند، اما در روز قیامت مي‌بينند همه این «اسباب» بریده و «مقطوع» هستند و هیچ کاری از آنها بر نمي‌آيد.
بقره 165 (2:165) و 167 [وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ]
در این سوره مي‌فرمايد: آنها که به سبب‌های دنیائی متوسل شده‌اند، باید به سببی به «سماء» [آسمان] متوسل شوند. [فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ]. همه سبب‌ها مخلوق و در عرض خودشان هستند. آنها باید از سببی به آسمان [معبودی آسمانی] مدد جویند. منظور از سماء، نه آسمان حقیقی، بلکه آسمان مجازی است که بالاتر و برتر است، یعنی خدائی که فوق همه است. این همان تعبیری است که آیه 16 سوره ملک (67:16) نیز به آن اشاره کرده است [أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ]. قطع کردن همه «سبب»های مشرکانه، به استثنای سببی رو به بالا، قطع کردن ارتباط «قلبی» است [توبه 110 (9:110) - لا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ...].

23- این چه خشمی و علیه چه کسانی است که با رویکرد موحدانه به خدا و ترک واسطه‌ها حاصل مي‌شود؟
غیظ به خشم شدید گفته مي‌شود. چنین غیظی عمدتاً از تعصبات دینی علیه دگراندیشان ناشی مي‌گردد. قرآن به مؤمنین می‌گوید: شما آنها [یهودیان] را دوست دارید و به همه کتاب‌های آسمانی باور دارید، ولی آنها شما را دوست ندارند و با آنکه به هنگام دیدار اظهار همفکری مي‌کنند، ولی چون به خلوت مي‌روند، از شدت خشم سر انگشتان خود را مي‌جوند [آل‌عمران 119 (3:119) - ...وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِكُمْ...]
قرآن در این آیات نیز از غیظ کافران نسبت به مؤمنین یاد کرده است: توبه 15 (9:15) ، 120 (9:120) و شعراء 55 (26:55)
مستقل و روی پای خود بودن و ترک تقلید و پیروی از افکار آباء و اجدادی، همواره موجبات غیظ منکران را فراهم مي‌کند. نگاه کنید به وصفی که قرآن از خودکفائی مؤمنان، که موجب خشم منکران مي‌شود، یاد کرده است [فتح 29 (48:29) - ...فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ...].

تفسیر بازرگان


اين آيه شريفه را دو نحوه تفسير كردند.

نحوۀ اولى: اينكه ضمير لن ينصره به حضرت رسول برگردد
بنا بر اين معنى اين مى‌شود كسى كه گمان مى‌كند كه خداوند رسول خود را يارى نمى‌كند در دنيا و آخرت پس خود را به ريسمان و طنابى ببندد بطرف بالا مثل دار و به گردن خود بيندازد پس نظر كند كه آيا آنچه غيظ كرده به كيد و حيله خود برطرف مى‌شود. اشاره به اين كه هر چه كند و حيله كند و غيظ و غضب كند حتّى از غيظ خود را هلاك كند جلوگيرى از نصرت الهى برسول محترم خود نمى‌تواند كند، و بر طبق اين معنى حديثى در برهان كه: از حضرت كاظم عليه السلام از پدرش حضرت باقر نقل كرد كه پيغمبر روزى فرمودند: كه خداوند به من وعده نصرت داد به ملائكه و به على كسانى كه با امير المؤمنين عداوت داشتند غيظ كردند و در مقام حيله بر آمدند كه چرا اختصاص به على داده‌؟ - اين آيه نازل شد.

و امّا نحوۀ ثانيه: اين كه ضمير راجع به من باشد. پس معنى اين مى‌شود كسى كه گمان كند كه خداوند او را يارى نمى‌كند نه در دنيا و نه در آخرت و مأيوس از رحمت حقّ باشد و در مقام حيله و كيد باشد كه به وسائل و اسباب ديگرى بتواند كارى بكند اگر به آسمان هم برود وسيله و سببى جز در خانۀ خدا ندارد. و بر طبق اين معنى حديثى در تفسير علىّ بن ابراهيم تفسير شده، و لكن آنچه بنظر مى‌رسد و اللّٰه العالم اين كه آيه اشاره بمشركين و كفّار است كه در خلال اين مدّت رسالت حضرت چه در مكه بود و چه هجرت به مدينه فرمود چه اندازه حيله‌ها و نقشه‌ها كشيدند كه حضرت را بقتل رسانند در مكّه و در جنگ بدر و حنين واحد و غير اينها و اساس اسلام را از بين ببرند خداوند روز بروز عظمت اسلام را زيادتر مى‌فرمود و بر نصرت حضرت مى‌افزود و غيظ آنها بيشتر مى‌شد خدا مى‌فرمايد: اگر از غيظ خود را هلاك كنيد تمام حيله‌هاى شما بر ضرر و ضعف شما افزوده مى‌شود در مقابل قدرت خدا نمى‌توانيد عرض اندام كنيد.

أطیب البیان في تفسیر القرآن طیب، عبدالحسین ، جلد 9 ، صفحه 276

برخيها معتقدند كه چون نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين قسمت ذكر نشده اين ضمير مفعول (يَنصُرَهُ) به همان (مَن) برمي‌گردد (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ) هر كس خيال كند كه بالأخره بايد به سراغ بتها برود خدا نمي‌تواند مشكل او را حل كند يا خدا حلّ مشكل او را به بتها واگذار كرده است خدا ناصر نيست بتها ضارّ و نافع‌اند و ناصرند اگر كسي چنين گماني را دارد دست به انتحار بزند كه مي‌تواند آيا اين غيظ و خشم خود را در برابر مكتبِ توحيدي فرو بنشاند يا نه, اين گروه كه ضمير (يَنصُرَهُ) را به (مَن) برمي‌گردانند وجه‌شان اين است, توجيهشان اين است كه چون نام مبارك پيامبر ذكر نشده ضمير نمي‌تواند بدون مرجع در آيه‌اي مطرح باشد مرجع مي‌خواهد مرجع ضمير (يَنصُرَهُ) همان (مَن) است منتها اينها به دو گروه تقسيم شدند يك گروه منظور از اين نصرت را مطلقِ ياري دانستند, گروه سوم كساني‌اند كه, كه دومِ اين گروه‌اند و سومِ در اصل مسئله منظور از اين نَصر را رزق دانستند زمينِ باران‌ديده‌اي كه آماده براي تأمين رزق است مي‌گويند:

ارضِ مَنصوره يعني ارضي كه نصرتِ رزق به او داده شده است خب پس اين سه وجه شد وجه اول اين است كه ضمير به حضرت برمي‌گردد وجه دوم و سوم آن است كه ضمير به «مَن» برمي‌گردد فرق وجه دوم و سوم اين است كه نَصر در وجه دوم مطلق است در وجه سوم خصوصِ رزق. برخي از مفسّران فقط به ذكر وجوه سه‌گانه پرداختند برخيها به ترجيح همان وجه اول عنايت كردند مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) وجه دوم و سوم را رد كردند برخيها وجه دوم و سوم را پذيرفتند و وجه اول را رد كردند آنها كه وجه اول را رد كردند گفتند كه ضمير مرجع مي‌خواهد (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ) اگر ضمير مفعولِ (يَنصُرَهُ) به حضرت برگردد ضمير مرجع ندارد.

نكته قابل توجه اينكه البته ضمير بايد داراي مرجع باشد لكن در فضاي قرآن اگر ضميري بخواهد به الله برگردد يا ضميري بخواهد به رسولِ الله(رضوان الله عليه) برگردد نيازي به تصريح نيست
مشركان اصلاً معتقد به آخرت نبودند تا بگويند كه خدا كه پيامبرش را در آخرت ياري مي‌كند باعث خشم ماست آنها از نصرت حضرت در دنيا خشمگين‌اند. و اگر ضمير به (مَن) برگردد درست است كه مرجع ضمير نزديك است ولي با فضاي سور‌ه, با سياق سور‌ه, با سِواق سور‌ه هماهنگ نيست آيه در اين نيست يا سور‌ه در اين نيست كه كسي گمان بكند خدا او را ياري مي‌كند يا ياري نمي‌كند گذشته از اينكه اين (مَن كَانَ) به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نشان مي‌دهد كه بعضي سنّت و سيره ي سيّئه آنها اين بود كه اصلاً فكرشان فكر توحيدي نبود يك وقت است كه مي‌فرمايد: (مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ) خب اين مي‌تواند ضمير به (مَن) برگردد اما (مَن كَانَ يَظُنُّ) اين (كَانَ) نشانه ي آن استمرار است كسي كه در درازمدّت فكر مي‌كرد كه وجود مبارك پيامبر منصورِ الهي نيست, اگر ضمير به حضرت برنگردد ضمير به (مَن) برگردد بايد مي‌فرمود «مَن يَظُنّ أن لن ينصره الله» ديگر «كان» نمي‌خواهد كه, اينها تأييد مي‌كند كه ضمير به وجود مبارك حضرت برمي‌گردد شما كه فكر مي‌كني خدا او را ياري نمي‌كند در حالي كه اين‌چنين هست در برابر اراده ي خداي سبحان هر كاري كه مقدور شماست انجام بدهيد آيه ي قبل هم اين است كه (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) شما بخواهيد عصباني بشويد سودي ندارد و هر كاري از دستتان بربيايد بخواهيد آن غضبتان را فرو بنشانيد هم مقدورتان نيست پس (إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ) (اولاً) غيظ شما سودي ندارد (ثانياً) براي حلّ اين غيظ هر كِيدي بخواهيد اِعمال كنيد بي‌اثر است (ثالثاً).

به تعبير جناب فخررازي جامع همه ي اين وجوه اين است كه خداي سبحان عالَم را آفريد براهيني هم اقامه كرد و اگر كسي در برابر نظام بخواهد بايستد هيچ راهي ندارد اگر حلق‌آويز هم بكند راه همين است براي اينكه خداي سبحان جهان را به احسن وجه آفريد, انسان را هم به أحسن تقويم آفريد, مجموعه ي عالَم و آدم و پيوند عالَم و آدم يعني اضلاع سه‌گانه ي مثلث را به احسن وجه آفريد بعد فرمود تبديلي در نظام خلقت نيست به نحو نفي جنس ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾ هيچ كسي عوض نمي‌كند نه خدا نه غير خدا, اما خدا عوض نمي‌كند براي اينكه به احسن وجه اين مثلّث را خلق كرد غير خدا تبديل نمي‌كنند چون قدرت ندارند لذا با نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾, ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾, ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾ حالا اگر كسي در برابر تكوين و تشريع سرِ ناسازگاري دارد برهان هم نمي‌پذيرد حكمت و موعظه و جدال احسن هم درباره ي او كارآيي ندارد چنين كسي اگر حلق‌آويز هم بكند نتيجه نمي‌گيرد اين آن معناي جامع بين اين وجوه ياد شده است

اگر كسي خيال بكند كه ذات اقدس الهي پيامبر خود را ياري نمي‌كند يا خيال بكند كه خداي سبحان نيازِ او را برطرف نمي‌كند مشكلات او را برطرف نمي‌كند اين ضمير ﴿لَّن يَنصُرَهُ﴾ چه به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد چه به ﴿مَن﴾ برگردد, جوابش اين است, پايانش اين است كه اين شخصي كه چنين گمانِ فاسدي دارد كه نه برهان‌پذير است نه برهان اقامه مي‌كند اين اگر آسمان برود زمين برود حكم همين است اين جامعِ بين اين وجوه است ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾
«سماء» سقفِ بيت نيست همين آسمانِ مرئي ظاهري است يعني سپهر به اصطلاح. ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ نه يعني اين طناب را قطع بكند از همان بالا بيفتد بلكه ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ يعني به وسيله ي اين طناب مسافتِ بين الأرض و السماء را طي كند قطع مسافت كند برود حالا آسمان, آسمان هم برود حكم همين است بر فرض آسمان هم برود نمي‌تواند خشمش را فرو بنشاند اين خشم از درون اوست

پس چه ضمير به حضرت برگردد چه به «مَن» قطع چه به معناي بريدن و انقطاع آن حبل باشد چه به معني قطع مسافت علي جميع تقادير معنايش اين است كه هيچ كاري از چنين شخصِ بدخشمي ساخته نيست كه خشم خودش را فرو بنشاند براي اينكه اين آتش از درون است حالا شما مكرّر از بيرون سطل سطل آب مي‌ريزيد خب وقتي از درون شخص مشتعل است ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ شما بر فرض بيرون آب بريزيد مشكل درونش را حل نمي‌كند كه مشكلِ اينها جهلِ اينهاست تنها چيزي كه اين مشكل را حل مي‌كند علم و فرهنگ است نه نردباني كه بالا ببرد نه آن عمقي كه, حَفري كه شما در درون زمين بِكَنيد. اگر آنجا بروي, بروي از عمق زمين معجزه‌اي بياوري يا در اوج آسمانها معجزه‌اي داشته باشي ﴿فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ﴾ اثر ندارد ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ بنابراين تنها مشكل اينها خودِ اينها هستند هر معجزه‌اي كه بياوري اينها مي‌گويند سِحر است ديگر

در ایات قبل افراد را به چند گروه تقسيم كرده است فرمود: «مِن الناس كذا, مِن الناس كذا, مِن الناس كذا» بعضيها تابع‌اند ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ بعضيها مَتبوع‌اند ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾ بعضيها پيرو هوا و هوس‌اند فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ اين گروهي كه در آيه ي پانزده ذكر فرمود: ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ﴾ برخيها احتمال دادند كه اين دنباله ي همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ باشد لذا با «واو» عطف نشده يك, و نفرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ دو, اين دنباله ي همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ است اين يك احتمال است

تفسیر تسنیم

آیه پر مناقشه
آیه 15 از آیه های پر اختلافِ مفسران است ، ولی ما با توجه به اصول تفسیری خویش اشکالی در آن نمی بینیم ، چنانکه ذیلا عرض میکنیم :

خلاصه محتوای سوره میگوید :

درس: اي مسلمانان! به تکاليف عبادي که از سوي خدايتان مقرر شده و لو اينکه سخت به نظر آيد رو کنيد و راه خود را کاملاً از کافران جدا نمائيد.

خلاصه محتوای پاراگراف میگوید :

درب : ای مردم! حرکت پیامبر رو به پیروزی است، به او بپیوندید و وضع مومنان وکفار در آخرت بسيار متفاوت خواهد بود و راهتان را از آنها جدا کنيد.

چیزی که در هر دو عصاره پررنگ است این است :

1 – نکوهش کافران ، 2 – اعلام منصور بودن آنحضرت از سوی خداوند .

خوب ، حالا اگر به آیه 15 برگردیم و این دو نکته را در آن پیگیر شویم ، خواهیم دید همه عناصر مفهوم است :

«هُ» در «ینصره» به پیامبر (ص) مربوط میشود .

«من کان یظن ان لن ینصره الله» به گمان کافران در باره آنحضرت مربوط میگردد.

«یذهبن کیده» به خداوند مربوط میشود که در طول این مدتِ طولانیِ از بعثت تا هجرت ، انواع و اقسام کیدها و توطئه های عظیم کفار را از آنحضرت برگرداند و خنثی نمود .

«ما یغی» به انگیزه کفار برای آنهمه مکائد و توطئه ها اشاره دارد که همه آنها به علت «غیظ»ی بوده که آنان از آنحضرت و مانع شدن خداوند از به ثمر رسیدن کید آنها ، به دل داشتند .

با توجه به مجموع آنچه عرض شد تفسیر آیه این میشود :

کسانی از کافران که فکر میکردند خداوند هرگز پیامبر را یاری نخواهد کرد ، بهتر است به جائی بروند که دید وسیع تری داشته باشند (الی السماء) و ذهن خویش را از احساسات درونی شان خالی کنند (ثم لیقطع) و نیک بنگرند (فلینظر) که آیا توطئه هایشان میتواند از بین ببرد (هل یذهبن کیده) آنچه را که علت غیظ شان است که عبارت باشد از آنهمه الطاف الهی نسبت به پیامبر ؟

یعنی اینکه ای کفار! بس نیست؟ اگر میتوانستید موفق شوید تا حالا که او درچنگ شما بود می باید موفق شده باشید ، حالا که او از چنگ شما خارج شده ، و هجرت کرده ، وقت آن نرسیده که بخود آیید؟

این بود تفسیر ما ، حال ببینید تفاسیر در این مورد چه مطالب عجیب و غریبی گفته اند

اینک (دوره نزول آیات 15 تا 18) پیامبر خدا(ص) از دسترس کافران دور شده و آسیب­رسانی به او یک درجه مشکل­تر شده است.

اینک روحیه مسلمانان، چه آنانکه با پیامبر(ص) هجرت کرده ­اند و چه آنانکه هنوز هجرت نکرده­اند اما آرزویش را دارند، بسیار بهتر و قوی­تر شده است و این کاملاً برای کفار محسوس است و همین سبب غیظ و ناراحتی فوق­العاده آنان است. (و آیه 15 آنان را به عقلانیت دعوت می­کند)

در این پاراگراف سه نکته را می­فرماید:

1- خداوند هر کار که بخواهد می­کند اما یکی از عناصر اصلی فعل خداوند این است که به مؤمنان کمک کند.
2- اعمال کفار در جهت جلوگیری از الطاف الهی کمکی نمی­کند.
3- هدایت بدست خداست.

تفسير مرحوم گنجه اي

مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى اَلسَّمٰاءِ ثُمَّ‌ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مٰا يَغِيظُ. بيشتر مفسران مى‌گويند: ضمير «ينصره» به حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله برمى‌گردد و معناى آيه چنين است: اگر كسى از ميان مشركان مى‌پندارد كه خدا، پيامبرش محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يارى نمى‌كند، بايد به‌وسيلۀ ريسمانى خفه شود؛ زيرا خدا حتما او را يارى مى‌كند.
لكن سياق آيه اين نظريه را ترجيح مى‌دهد كه ضمير به «مَنْ كٰانَ يَظُنُّ‌» برمى‌گردد، زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله در آيه ذكر نشده است. بنابراين، معناى آيه چنين مى‌باشد: كسى كه گرفتارى برايش پيش آيد و از قضا و قدر الهى به خشم آيد و از كمك خدا در دنيا و پاداش او در آخرت - در صورتى كه شكيبايى كند - نااميد گردد، چنين فردى هيچ وسيله‌اى ندارد، جز اينكه خود را به سقف خانه‌اش بياويزد و از طريق خفه كردن، دست به خودكشى بزند و آن‌گاه بنگرد كه آيا اين كار، خشم او را از بين مى‌برد و هدف او را تحقق مى‌بخشد؟

انسان خردمند هرگاه گرفتار پيشامدى شود، با كمك خواستن از خدا در اين پيشامد و در امور مهمّ ديگر، تلاش مى‌كند تا از آن رهايى يابد. اگر راهى براى رهايى پيدا كرد كه همان را دنبال مى‌كند و در غير اين صورت، كار را به خدا وامى‌گذارد و چشم‌انتظار فرصت‌ها مى‌نشيند.
تفسير کاشف مغنیه، محمدجواد ، جلد 5 ، صفحه 517

هركه مى‌پنداشته است (كه) خدا او را در دنيا و آخرت هرگز يارى نخواهد كرد، پس وسيله‌اى سوى آسمان در كشد (و خود را حلق‌آويز كند)؛ سپس (آن را) بى‌چون بِبرَد؛ آن‌گاه همى بنگرد (كه) آيا نيرنگش چيزى را كه مايه‌ى خشم اوست حتماً از ميان خواهد برد؟ (15)

آيۀ 15 - اين آيۀ مثالى براى حقيقت (فقر الى اللّٰه) آورده است، تا گمان كسانى را كه خيال مى‌كنند خدا هرگز آنها را يارى نمى‌كند باطل كند كه براى تثبيت اين گمان باطل وسيله‌اى را به آسمان پيوند دهند سپس آن را بگسلند.

آيا در اين صورت همچنان به آن پيوند گسسته پايدارند؟
اين مثال بيانگر همين حقيقت است كه اگر يارى مداوم خداى متعال نباشد همگان با قطع پيوند ربّانى به نابودى مى‌گرايند، بر مبناى فقر محض آفريدگان و غناى محض آفريدگار، همان گونه كه آفريدگان در آغاز، نياز اصلى به آفريدگار داشته‌اند كه اگر او نبود اينها هرگز نبودند، جريان پس از آفرينش و استمرار آن نيز همين‌گونه است كه اگر آنى خدا به اين آفرينش استمرار ندهد، همان لحظۀ نابودى آنان خواهد بود: اگر نازى كند از دم فروريزند قالب‌ها «سبب» در اصل لغت طنابى است كه به‌وسيله آن از درخت خرما بالا مى‌روند و اينجا كل وسايل مادى و معنوى و كل وسايلى كه با آن يا در آن كارى انجام مى‌دهند و از كل اسباب ظاهرى و غير ظاهرى، قابل استفاده از آن يا به‌وسيله آن و غير قابل استفاده " وَ آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً " (84:18) كل اين اسباب سه‌گانۀ زمينى يا حتى وسايلى آسمانى را بياورند و از زمين به‌سوى آسمان تا جايگاه رزق مردمان " فِي اَلسَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ‌.

اين آيه همچنين بيانگر اين واقعيت است كه پيوند زمينيان به آسمانيان امكان‌پذير است و اين تعبير اضافه بر بيان اين حقيقت علمى، حقيقتى است عميق در فلسفۀ ارتباط با آفريدگار كه ارتباط با او را همچون ارتباط به آسمان خوانده و قطع اين رابطه همچون قطع پيوند آسمانى است كه در همان لحظه، هنگامۀ سقوط تحقق مى‌پذيرد.

تفسیر فرقان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/07 04:29:39 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#6 ارسال شده : 1403/03/10 11:42:45 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 16 تا 18 سوره حج

وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ ﴿۱۶﴾و بدين گونه [قرآن] را [به صورت] آياتى روشنگر نازل كرديم و خداست كه هر كه را بخواهد راه مى ‏نمايد (۱۶)
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿۱۷﴾كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و صابئى‏ ها و مسيحيان و زرتشتيان و كسانى كه شرك ورزيدند البته خدا روز قيامت ميانشان داورى خواهد كرد زيرا خدا بر هر چيزى گواه است (۱۷)

منظور از أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ چیست؟ مگر هدایت، عمومی نیست؟
آن هدايت عمومي است كه (هُديً لِلنَّاسِ) عدّه‌اي قبول عدّه‌اي نكول آنها كه قبول كردند مي‌شود (يُؤْمِنَّ بِاللّهِ) مرحله ي ثاني, آنهايي كه مرحله ي ثاني را گذراندند (مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) اينجا هم همين طور است (أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ)

(إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ)خدا هر قومی را با کتاب خودشان می سنجد و دسته بندی می کند
او چون خيرالفاصلين است قولش فصل‌الخِطاب است, خير الحاكمين است قضاي او هم خيرالقضاست بين همه ي اينها داوري مي‌كند يهوديها را با كتابشان, مسيحيها را با كتابشان, مجوس را با كتابشان و هكذا و هكذا و هكذا, هم اينها را از هم جدا مي‌كند يك, اين جدايي برون‌مرزي هم در داخله ي اينها, اينها را با حساب و كتاب خودشان از يكديگر جدا مي‌كند اين فصل‌الخِطاب درون‌مرزي اينها را هم از هم جدا مي‌كنند برابر كتابشان, اعمال خودشان اعمال آنها را مي‌سنجند
فرمود خدا فاصِل است (إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ) چرا او فاصل است؟ خب اگر او قاضي است او داور است شاهدش چه كسي است؟ فرمود خدا خيلي شاهد دارد اوّلين شاهد خودش است (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) بنا بر اينكه شهيد به معني شاهد باشد.

تفاوت معنای إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ با ان الله بكل شيء شهيد
اين (إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) غير از «ان الله بكل شيء شهيد» است اين شهيد نمي‌تواند به معني شاهد باشد به معني مشهود است در آيه ي (أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) هم آنجا همين مطرح است يك وقت مي‌گوييم (إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ) اين «حقٌّ لا ريب فيه» (بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ), «بكلّ شيء سميع», «بكلّ شيء شهيد» اين درست است اما اگر گفتيم (عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) اين شهيد اگر به معني عَليم باشد, اگر به معني شاهد باشد كه با «علي» استعمال نمي‌شود ما بخواهيم بگوييم خدا همه چيز را مي‌بيند همه چيز را مشاهده مي‌كند بايد بگوييم «بكلّ شيء شهيد» ديگر نه (عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) اما اگر «عليٰ» گفتيم اين شهيد را الاّ ولابد به معني مشهود بايد بگيريم خداي سبحان بالاي هر چيزي مشهود است يعني شما هر چيزي را بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني منتها حالا نابينايي حرف ديگر است مشكل خود شماست او بالاي هر چيزي است

ایامعیار نجات مسلمان یا یهودی یا مسیحی بودن است؟
معيار اين فِرق آن مطلبي است كه در ذيل آيه ي 62 بقره آمده يعني هيچ كدام از اينها معيار حقّيّت و حقانيّت نيست هر كس در هر عصري كه زندگي مي‌كند اگر اين سه اصل را رعايت كند اهل سعادت است:

اصل اول: ايمان به خدا, اصل دوم: ايمان به قيامت, اصل سوم: عمل صالح. در قبل هم به عرض رسيد كه در فرهنگ قرآن عملي صالح است كه مطابق با حجّتِ عصر باشد اگر عملي مطابق با حجّت عصر نبود مطابق با دينِ منسوخ بود آن عمل, عمل صالح نيست و اگر عمل صالح بود و منظور عملِ صالح اين است كه مطابق با شريعت و حجّت آن عصر بود يقيناً پيامبر آن عصر را هم اين شخص قبول كرده كه طبق دستور او عمل مي‌كند.

چهار ركن اساسي كه باعث ورود در بهشت است حاصل است اول توحيد, بعد معاد, سوم وحي و نبوّت, چهارم عمل به دستور اينها.
اين سومي و چهارمي با يك تعبير بيان شده و آن اين است كه (وَعَمِلَ صَالِحاً) زيرا عملي در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با حجّت عصر باشد نه مطابق با دينِ منسوخ, اگر عمل صالح بود يعني مطابق با حجّت عصر بود اين شخصِ عامل, صاحبِ آن حجّت را يعني آن وليّ را, آ‌ن پيغمبر را, آن امام را به نبوّت و امامت پذيرفته است (يك) برابر دستور او عمل مي‌كند (دو), اين سومي و چهارمي با يك جمله بيان شده اوّلي و دومي هم هر كدام با يك جمله ي مستقل. براي سعادتمند شدن و ورود در بهشت غير از اين چهار امر چيز ديگر لازم نيست. ايمان به مبدأ, ايمان به خدا, ايمان به قيامت, ايمان به وحي و نبوّت و عمل طبق دستور اينها, اين معيار است لذا در پايان آيه 62 جمع‌بندي كرده فرمود عناوين و امثال ذلك دخيل نيست هر كسي در هر زماني در هر زميني كه زندگي مي‌كند وقتي سعادتمند است كه اين چهار امر را داشته باشد كه سه امر مربوط به اصول است و يك امر هم مربوط به فروع.

جريان #مجوس غير از جريان زرتشت است
ممكن است زرتشت شناخته‌شده نباشد تاريخ ولادت آنها, شخصيت او مشخص نباشد برخي او را نبيّ بدانند برخي او را مُتنبّي بدانند اما مجوس يك نِحله ي پذيرفته شده ي اهل كتاب است بنابراين كسي كه پژوهشگر است بايد بين عنوان مجوس كه در فقه به عنوان اهل كتاب شناخته شدند و تعبير علامه در تذكره و بسياري از فقهاي ما در كتابهايشان از مجوس جِزيه گرفته مي‌شود مانند يهود و مسيحيّت, بين عنوان مجوس و بين شخص زرتشت بايد فرق گذاشت (يك), و درباره ي زرتشت هم بايد بحث كرد كه آيا زرتشت يك نفر بود يا چند نفر, گاهي عنوان براي يك صاحبْ سِمت است مثل اينكه سلاطين ايران را مي‌گفتند كِسرا, فرمانروايان مصر را مي‌گفتند فرعون, فرمانروايان چين را مي‌گفتند خاقان, فرمانروايان روم را مي‌گفتند قيصر, بخشي كه نمرود زندگي مي‌كرد هم آن را هم احتمال دادند كه فرمانروايان آ‌ن منطقه را بگويند نمرود اينها لقب عام است نه شخص خاص, بنابراين دو مطلب بايد روشن بشود يكي اينكه مجوس غير از عنوان زرتشت است كه اگر در احتجاج مرحوم طبرسي و مانند آن درباره ي شخص زرتشت آمده كه او مُتنبّي است نه نبيّ با عنوان مجوس كه تذكره علامه و ساير كتابهاي فقهي اينها را به عنوان اهل كتاب مي‌دانند اين بايد فرق گذاشت يك, دوم اينكه آيا زرتشت يك شخص معيّن است يا عنواني است براي رهبران مذهبي آن عصر ايران.



تفسیر تسنیم

حج:18
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
آیا ندیده‌ای [=توجه و نظر نکرده‌ای] هر که در آسمان‌ها و زمین است [=همة موجودات زنده] و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم [آگاهانه و از سر ایمان] خدا را سجده مي‌کنند [=به نظامات او تسلیم و در خدمت مشیت او مشغولند] و بر بسیاری [از مردم به دلیل امتناع از تسلیم به نظامات تشریعی] عذاب محقق گشته است [عذابی ناشی از عملکرد سوء خودشان] و هر که را خدا [به خاطر تکبرش از تسلیم به نظامات خود] خوار گرداند، گرامی دارنده‌ای برایش نخواهد بود، مسلماً خدا [هر] آنچه [از طریق نظاماتی که بر جهان حاکم ساخته] بخواهد مي‌کند.
______________
- در این آیه سجده ده مخلوق را مطرح کرده است [آسمان‌ها و زمین و...] منظور از سجده، همان سر تسلیم نهادن به نظامات تکوینی و تشریعی خدا در جهان هستی است که در آیات بسیاری از قرآن به آن تصریح شده است [از جمله: رعد 15 (13:15) ، نحل 49 (16:49) ، رحمن 6 (55:6) ]. آدمیان نیز همگی خواه ناخواه به نظامات تکوینی خدا در وجود فیزیکی خود تسلیم‌اند، اما بسیاری از آنها به نظامات تشریعی او [در پیروی از آنچه رسولانش مطرح کرده و در کتاب‌های دینی نازل شده] سجده کننده‌اند و بسیاری هم سرپیچی مي‌کنند.

تفسیر بازرگان

تقسیم کل انسانها به دو گروه ساجد و غیر متواضع در برابر خدا

فرمود: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ) سماء و اهل سماء (وَمَن فِي الْأَرْضِ) يعني زمين و اهل زمين پس اينجا (مَن فِي الْأَرْضِ) از اين فِرَق شش‌گانه هر كه باشد ساجد است يعني در:
نظام تكوين, درست است به نظام تشريع ما شش گروه و نِحله را شمرديم ولي در نظام تكوين همه مُنقاد و مطيع‌اند تابع قضا و قَدَر الهي‌اند نمي‌توانند غير از اين بكنند همه‌شان مختارند در نظام تشريع ولي در نظام تكوين همه‌شان در تحت فرمان الهي‌اند و منقادند.
پس گرچه از نظر تشريع مردم شش گروه شدند از نظر تكوين بيش از يك گروه نيستند (مَن فِي الْأَرْضِ)
ارض و اهلش, شمس و قمر و نجوم و جبال و شجر و دواب اين تمام شد
(وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) چون عطف به منزله ي تكرار آن فعل است اين‌چنين مي‌شود كه «يسجدُ له كثيرٌ مِن الناس»
اين عطف است يك (يَسْجُدُ) ديگر در كار است نظام تكوين تمام شد.

نظام تشريع رسيديم فرمود در نظام تكوين هر كه روي زمين است ساجد است از اين فِرق شش‌گانه چه بچه چه غير بچه همه تابع‌اند, چه بالغ چه غير بالغ, چه مكلّف چه غير مكلّف ولي در نظام تشريع مردم دو قِسم‌اند (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) بر اساس نظام تشريع اينها سجده مي‌كنند (وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) اينها سجده نمي‌كنند و عذاب مستحقّ‌اند منتها همين سجده نكردن سبب معذّب شدن اينهاست
اينجا كه فرمود: (كَثيرٌ ) كثيرِ نفسي است نه كثيرِ نسبي عدّه ي زيادي سجده مي‌كنند عدّه ي زيادي از سجده اِبا دارند اين نظام تشريع است ديگر نفرمود عدّه ي زيادي اِبا دارند فرمود عدّه ي زيادي استحقاق عذاب دارند براي اينكه همان ابا كردن سبب معذّب شدن اينهاست (وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ) يعني (أَلَمْ تَرَ) كه خيليها اهل سجده‌اند (وَكَثيرٌ) اهل سجده نيستند كه (حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ) و هر كسي كه عذاب بر او سزاوار شد بايد بداند اين به تعذيبِ الهي است اين خودبه‌خود نيست

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/10 11:53:28 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#7 ارسال شده : 1403/03/14 10:49:01 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج : ایات 19-24


تقسیم مردم به دو گروه کلی و بیان سرنوشت انها

حج:19
هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ
این دو گروه [یعنی گروه سجده کننده و تسلیم به نظامات تشریعی خدا و گروه منکر و امتناع کننده از سجده] دربارة ربّ [=صاحب اختیار] خود به جدال [=گفتگوی ستیزه‌گرانه و رویاروئی؛ در طول تاریخ] پرداخته‌اند. 26 پس برای کسانی که [حقایق را] انکار کردند، جامه‌هائی از آتش بریده گردد 27 [و] از فراز سرشان آب سوزان بر آنها ریخته مي‌شود.28

______________
26- کلمة خصم را برخی «دشمن» ترجمه کرده‌اند که چندان درست نمي‌باشد. فرق عداوت با خصومت در این است که در عداوت دشمنی قلبی غلبه دارد، و در خصومت دشمنی لفظی. این سخن را مي‌توان از 18 موردی که مشتقات کلمه خصم در قرآن آمده است به روشنی دریافت کرد. در واقع خصومت، جدال لفظی و دعوای زبانی است و اشاره این سوره به بگو مگو و مشاجره است.

27- «بریده شدن لباس»، اصطلاحی است که تناسب آن را با قد و قواره هر شخص تداعی مي‌کند، اما «ثِیَابٌ»، که به پوشش فراگیر بیرونی [مثل رداء یا چادر] گفته مي‌شود، از ریشة «ثوب» است که معنای برگشتن به حالتی که برای آن در نظر گرفته شده دارد. پس به لباس از آن جهت ثیاب گفته مي‌شود که با بریدن و دوختن پارچه یا بافتن آن، به الگو و طرحی که مورد نظر بود رسیده است.
«ثوابِ» اعمال نیک و بد نیز شبیه همان لباسی است که برای خود مي‌دوزيم، جزای کاری است که به خود شخص برمي‌گردد، تجسم عملی است که در قیامت برای عامل آن تحقّق مي‌يابد.
بسیاری از مردم به آراسته بودن ثیاب بیرونی [لباس‌های فاخر] اهمیت مي‌دهند و از گفتار و رفتاری که شخصیت و جلوه ناپسندی به آنها مي‌دهد، غافل‌اند. در اولین آیاتی که بر پیامبر(ص) نازل شده، توصیه به همین پاکیزه داشتن ثیاب‌های رفتاری و دوری از پلیدی است: وَثِیَابَكَ فَطَهِّرْ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ [مدثر 4 (74:4) و 5]
اگر در این سوره از ثیاب آتشین دوزخیان هشدار داده، در سوره‌های انسان 21 (76:21) و کهف 31 (18:31) ، به ثیاب‌های بسیار نفیس و زیبای بهشتیان نیز بشارت داده است.

28- «صَبُّ » ریختن است، ریختنی مستمر و از بالا مثل باران [أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا- عبس 25 (80:25) ]. چنین تعبیری درباره ستمگران، در آیه 48 سوره دخان نیز آمده است [ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیم]. اما چرا از بالای سر [فَوْقَ رَأْسِهِ]؟ آیه سوره دخان درباره فرعون است که خود را «بالا سر» و «فوق» مردم مي‌دانست و به تعبیر قرآن از برتری جویان از حدّ گذشته بود [کان عالیاً من المسرفین]. درباره کسانی که از موضع برتر خود، ستمگرانه آتش ستم بر مردم مي‌بارند است که گفته مي‌شود روز قیامت آثار ظلم‌شان بر سر خودشان مي‌بارد و به آنها گفته مي‌شود، بچشید که شما همان [به خیال خود] شکست ناپذیران گرامی داشته شده‌اید [ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْكَرِیمُ- دخان 48 (44:48) و 49].

حج:20
يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ
که بدان، هر آنچه در شکم دارند و پوست‌شان گداخته مي‌شود. 29

______________
29- خوردن الزاماً با دهان نیست، خوردن مال یتیم [نساء 10 (4:10) ]، رشوه خواری [مائده 62 (5:62) ]، مال مردم خواری [توبه 34 (9:34) ]، رباخواری [بقره 275 (2:275) ونساء 161 (4:161) ]، ارتزاق حرام از طریق دین [بقره 174 (2:174) ] و میراث خواری [فجر 19 (89:19) ] نیز خوردن است. آنهائی که در دنیا این چنین ارتزاق مي‌کنند، در آخرت نیز از نتیجه همین خوردن‌های باطل تغذیه خواهند کرد.
معنای «صهر» [در: یُصْهَرُ بِهِ مَا فِی بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ] گداخته شدن چیزی با عامل دیگر است، همچنانکه به داماد و هر نسبت خونی که با ازدواج پدید آید، صهر مي‌گويند. ستمگران با بلائی که بر بالای سرشان نازل مي‌شود، محتویات بطن‌شان، [که همان دستاوردهای ظالمانه از حقوق مردم است] گداخته مي‌گردد. بطن هر چیز، همان باطن و ذات آن است. اینکه در قرآن آمده است، خورندگان مال یتیم، آتشی را در دل خود مي‌خورند، منظور باطنی ساختن این ستم در وجود خودشان است و گرنه بدیهی است که هر چه مي‌خوريم در شکم مي‌رود!

حج:21
وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ
و [کیفر] ایشان را گرزهائی از آهن است. 30

______________
30- «مَقَامِعُ» جمع «مِقْمَعَه»، به معنای ظاهری گرز است، گرزی برای دفع و طرد دشمن. اصل این کلمه همان دفع کردن است. اما نکره آمدن «حدید» [مَقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ] نشانگر ماهیت ناشناخته آن است و اگر همان آهن شناخته شده بود، با الف و لام معرفه مي‌آمد. ثانیاً معنای اصلی حدید، از ریشه «حَدْ»، همان حد و مرزی است که مانع تجاوز بیگانه مي‌شود، حدید نیز معنائی مشابه مقامع دارد. اگر به آهن حدید گفته شده، به دلیل صلابت آن در ساخت ادوات جنگی است که دشمن را دفع مي‌کند و اگر به چشم تیزبین و دقیق یا زبان تیز و گزنده حدید گفته مي‌شود [ق 12 (50:12) و احزاب 19 (33:19) ] به دلیل همان نافذ بودن نگاهی است که نادیدنی ها را کنار مي‌زند و مخالف را با زبان محکوم و مطرود مي‌کند. صرف نظر از معنای ظاهری آیه، منظور مکانیسمی است که ستمگران را از سعادت آخرت مانع مي‌شود و دفع مي‌کند.

حج:22
كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ
که هرگاه بخواهند از غمی در دوزخ برون آیند، 31 بدان بازشان گردانند 32 و [به آنها گفته مي‌شود] بچشید عذاب سوزان را.

______________
31- معنای اصلی غم، پوشاندن است، به همین دلیل به ابر فراگیری که خورشید و آسمان را مي‌پوشاند، «غمام» مي‌گويند. و حزن و اندوهی را نیز که بر آدمی تسلط مي‌يابد غم مي‌نامند. به نظر مي‌رسد منظور از غمی که دوزخیان را فرا مي‌گيرد، عام‌تر از غم و غصه‌ای باشد که بر دل آنان سایه مي‌افکند، این غم، فراگیری و سلطه آثار و عواقب عملکردهای ستمگرانه است.

32- این غم چون درونی و ذاتی است، ناشی از محیط بیرونی نیست که بتوان از آن خارج شد، اصلاً دوزخ چیزی جز تشعشع همان درون‌های آتش‌زا نیست، به گونه‌ای که ستمگران را اگر به بهشت هم ببرند، آنجا را نیز دوزخی مي‌کنند. آتش دوزخ به تعبیر قرآن از دل‌ها زبانه مي‌کشد [نَارُ اللهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ- همزه 6 (104:6) ] و سوخت این آتش نه نفت و هیزم، بلکه آدمیان سنگدل و سنگ‌هایند [...وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَهُ...- تحریم 6 (66:6) ].

تفسیر بازرگان

پس اول فِرَق شش‌گانه (ایه 17) بعد اينها را جمع‌بندي كرد فرمود بعضيها حق‌اند بعضي باطل بيش از دو فرقه ما نداريم يك عدّه حق‌اند يك عدّه باطل. بعد از اينكه فرمود اينها گرچه از نظر طوايف كلامي شش گروه‌اند از نظر حق و باطل بيش از دو گروه نيستند بعد از اينكه فرمود اينها دو گروه‌اند آن‌گاه به صورت تثنيه ذكر كرد در آيه ي نوزده (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا)
پس اينجا دو مطلب است:

اوّل به لحاظ تفصيل فرمود اينها شش گروه‌اند، دوّم به لحاظ جمع‌بندي و اجمال فرمود اينها دو گروه‌اند گاهي به لحاظ اين جمع‌بندي فعل يا ضمير يا اشاره را تثنيه مي‌آورد مي‌فرمايد: (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) گاهي به لحاظ آن تفصيلِ شش‌گانه فعل را جمع مي‌آورد يا ضمير را جمع مي‌آورد مي‌فرمايد: (اخْتَصَمُوا) لذا در اول تثنيه است بعد جمع (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) به لحاظ آن فِرَق شش‌گانه جمع، به لحاظ اينكه جمع‌بندي شده بيش از اين دو فرقه نيستند تثنيه (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا) مشابه اين هم در تعبيرات ديگر هست كه دارد (وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا) كذا كه گاهي ضمير مفرد است و گاهي ضمير جمع، اينها كه حق‌اند گرچه جمعيّتشان زياد است به لحاظ حق بودن فعل يا ضمير مفرد است به لحاظ كثرت جمع درباره ي باطل هم بشرح ايضاً آن (وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ) از اين قبيل است (هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ) درباره ي پروردگارشان در اصل وجود و عدم ـ معاذ الله ـ اختلاف كردند در وحدت و كثرت اختلاف كردند در جسميّت و غير جسميّت اختلاف كردند در توحيد و تَثليث اختلاف كردند در توحيد و تثنيه اختلاف كردند، آن‌كه گفت عُزير ابن‌الله است گرفتار تثنيه شد آن‌كه گفت مسيح ابن‌الله است گرفتار تثليث شد.

اختلاف درباره ي ذات اقدس الهي كردند و جمع‌بندي‌اش اين است كه بعضي حق‌اند بعضي باطل
خب حالا خداي سبحان كه فصلِ خصومت مي‌كند بين اين فِرَق شش‌گانه نحوه ي داوري‌اش چيست؟ به چه كسي پاداش مي‌دهد به چه كسي كيفر؟ پاداش چگونه است كيفر چگونه است؟ اينها را مشخص مي‌كند. فرمود: (فَالَّذِينَ كَفَرُوا) در اينجا با فعل مجهول ذكر مي‌كند نمي‌فرمايد ما اينها را به جهنم مي‌بريم، ما براي اينها جامه ي عذاب مي‌دوزيم، ما براي اينها (مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) فراهم مي‌كنيم همه ي فعلها را به صورت مجهول ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ) جامه‌اي از آتش براي اينها ساخته مي‌شود بُرِش مي‌شود يك خياط بُرش مي‌كند بعد مي‌دوزد ما براي اينها يعني براي اينها پيراهني از آتش تقطيع مي‌شود قطعه قطعه مي‌شود آستينش جدا، سينه‌اش جدا، پشت سرش جدا، دامنش جدا و مانند آن خب، اين براي بدنِ آنها (يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ) آن آبِ داغِ گداخته را بالاي سر اينها مي‌ريزد خب، آثار آن پيراهنِ آتش و اين نار و حميم و آبِ گداخته اين است كه (يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ) آن‌قدر اين گداختگي آن آبي كه بالاي سرِ اينها ريخته مي‌شود و آن‌قدر حرارت اين پيراهني كه اينها در بَر كرده‌اند زياد است كه هم ظاهر اينها را مي‌سوزاند هم باطن اينها را، (يُصْهَرُ) يعني گداخته مي‌شود، گداخته مي‌شود از شدّت حرارت آن پيراهنِ ناري و اين حميم، آنچه در بطنِ اينهاست و آنچه به نام پوست است يعني ظاهر و باطن گداخته مي‌شود (يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ) يعني «يُصهرُ الجلود» خب، اين براي پيرهن آن هم براي آبِ داغ اين هم براي درجه ي حرارت بعد كوبه‌اي از آهن بالاي سر اينها مرتب اينها را مي‌كوبد (وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ):
اينها هر وقت مي‌خواهند از عذاب بيرون بيايند نمي‌توانند (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ) از اين جهنّم بخواهند خودشان را بيرون بكِشند در اثر شدّت اندوه و غم و عذاب (أُعِيدُوا فِيهَا) اينها دوباره برگردانده مي‌شوند.
اين قدرت بيرون آمدن ندارد كه (كُلَّمَا أَرَادُوا) يعني هر وقت بر اساس اينكه فطرتشان مي‌خواهد از اين آتش نجات پيدا كند همين كه اراده كردند كه بيرون بيايند ماندنشان تحكيم مي‌شود نه اينكه اينها بيرون مي‌آيند دوباره برمي‌گردند

حرفهاي تلخي را هم از مسئولان جهنم مي‌شنوند (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) به آنها مي‌گويند اين را بچشيد

فرمود اين فريقانِ خصمان گروه اول اين طورند اما گروه دوم كه حق‌اند خداي سبحان عهده‌دار پاداش اينهاست اوّلين تفاوت آن است، در آ‌نجا به صورت فعل مجهول ذكر كرده فرمود: (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ) اما اينجا كه گروه حق‌اند، فريق حق‌اند اول به نام ذات اقدس الهي شروع شده كه خداي سبحان عهده‌دار پاداش اينهاست (إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ) حالا اين جنّات را وصف مي‌كند
اين مؤمنان كه در چنين فضايي به سر مي‌برند (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً) اينها اگر جامه‌اي دارند، اگر زيوري دارند، اگر زينتي دارند از اين قبيل است تَحليه مي‌شوند، مُحلاّ مي‌شوند، حِلْيه و زينت‌داده مي‌شوند به اين امور (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ) دست‌واره‌هايي از طلا حالا از سنخ انگشتر هست، دستبند هست، چگونه هست اينها را در بهشت مشخص مي‌شود (وَلُؤْلُؤاً) اين (لُؤْلُؤاً) كه منصوب است عطف است بر محلّ (أَسَاوِرَ) نه بر (ذَهَبٍ) چون دست‌واره ي لؤلؤيي نيست دست‌واره ي طلايي هست اما دست‌واره‌هاي لؤلؤيي نيست ممكن است آن دست‌واره را با لؤلؤ مُرصّع كنند

در قبال كفّار كه حرفهاي تلخِ گدازنده‌اي هم مي‌شنيدند كه به آنها گفته مي‌شد (ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ) اينها حرفهاي شيوا و شيرين مي‌شنوند (وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) به اين هدايت مي‌شوند به اين سَمت و سو حرفهاي خوب فرشته‌ها به اينها مي‌زنند نظير آنچه در حال احتضار و در حال قبض روح فرشته‌ها با سلام و درود از اينها روح را قبض مي‌كردند (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ) مي‌گويند (سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ) در بخشهاي ديگر دارد (طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ) در اينجا هم حرفهاي طيّب، كرامتها، اجلالهايي را از فرشتگان دريافت می کنند
(وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) (اين يك) (وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) دو، اين صراطِ حميد ديگر از آن چيزهايي است كه (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم) است
هم با آنها حرفهاي خوب مي‌زنند (يك)، هم اين (هُدُوا) كه فعل مجهول است يعني اينها راهنمايي مي‌شوند كه خود اينها هم خوب حرف بزنند و حرفِ خوب بزنند (دو)،
بعد مي‌فرمايد: (وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) به طرف خدايي كه حميد است راهنمايي مي‌شوند كه آنجا بروند آنجا ديگر سخن از جسم نيست، سخن از درخت و حَجَر و شجر نيست در سوره ي مباركه ي «قمر» به اين صورت آمده كه (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ)
اگر بهشتيها اين دو مرحله را دارند و يكي از محتملات آيه ي (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ) همان معناي آيه ي پاياني سوره ي «قمر» باشد كه (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) اين بزرگواراني كه اين نعمتها را ادراك كردند راهنمايي مي‌شوند (إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ) به پيشگاه ذات اقدس الهي راهنمايي مي‌شوند كه آنجا بروند

درباره ي بهشتيها كه فرمود: (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ) اگر اين (هُدُوا) عطف بر (الَّذِينَ آمَنُوا) باشد اين مربوط به دنياست لكن چون فاصله زياد است اين مربوط به دنيا نيست بلكه مربوط به پاداشهاي قيامت است كه در قيامت پاداشي كه داده مي‌شود دو قِسم است يكي اينكه اينها هدايت مي‌شوند به حرفهاي خوب نظير آنچه در آيه ي ده سوره ي مباركه ي «يونس» است كه باز قرائت مي‌شود و نظير آياتي كه در سوره ي مباركه ي «زمر» و مانند آن است كه بهشتيها مرتّب خدا را شكر مي‌كنند (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ) مي‌گويند, (وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ) مي‌گويند و مانند آن, كه اين (هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) است و اين براي قولي است كه قائل خود اينها باشند يا نه, هدايت مي‌شوند به قولِ طيّبي كه قائل فرشتگان‌اند كه فرشتگان (يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم) اين (هُدُوا) كه فعل مجهول است به قولِ خوب هدايت مي‌شوند يا قائل خود اينها هستند برابر آيه ي سوره ي «يونس» يا قائل فرشتگان‌اند كه درباره ي اينها حرفهاي طيّب و طاهر دارند نظير آيه ي (سَلامٌ عَلَيْكُم) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)


إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ ) به هر تقدير اينها به طرف ذات اقدس الهي‌اي حركت مي‌كنند كه هم محمود است بالذّات، هم خودش را حمد مي‌كند و هم اينكه تمام حمدها براي خداي سبحان است چون حمد در برابر نعمت است بر اساس آن آيه‌اي كه فرمود: ( مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ) محمودِ حقيقي و حميد به معناي محمودِ حقيقي خداي سبحان است ديگران را كه حمد مي‌كنيم به دستور الهي است اولاً و اينها چون وسايل ايصال نعمت‌اند ما مأمور حق‌شناسي هستيم ثانياً، وگرنه ( مَا بِكُم ) هم در برابر نعمت است يك، ( مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ) دو، پس «فالحمد لله ربّ العالمين» او مي‌شود حميدِ محض.

تفسیر تسنیم


سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#8 ارسال شده : 1403/03/17 05:19:59 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 25 و 26 سوره حج

منظور از بوانا مکان البیت چیست؟ یکسان بودن مسافر و مقیم در مسجدالحرام یعنی چه؟ منظور از تطهیر کعبه چیست؟

حج:25
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُّذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ
آنهائی که کفر ورزیدند [=حقایق را نادیده گرفته و انکار کردند] و مردم را از راه خدا [در گرایش به اسلام] و مسجدالحرام که آن را برای همه مردم، چه مقیم، چه مسافر، [دارای حقوقی] مساوی قرار داده‌ایم- باز مي‌دارند، و [نیز] هر کس در آنجا ستمی منحرف از حق مرتکب شود، 37 [همه را] از عذابی دردآور مي‌چشانيم. 38

______________
37- «إِلْحَادٍ» از ریشة «لَحَدَ»، انحرافی از حدّ تعادل و مسیر مستقیم است که نوعی بیعدالتی محسوب مي‌شود.

38- ضمیر جمعی [متکلم مع الغیر] در «نُذِقْهُ»، دلالت بر عوامل متعددی در نظامات الهی [از جمله بازتاب اعمال سوء فرد و نقش فرشتگان] مي‌کند که موجب نابساماني‌هائی در جامعه مي‌شود. بدیهی است وقتی زورمداران یک شهر، آزادی مردم را برای انتخاب آئین خود سلب کنند و زائران را از ورود به شهر و مسجدی که تعلق به همگان دارد بازدارند، علاوه بر آن، به شهروندان نیز ستم کنند، خیر و سعادت از جامعه رخت برمي‌بندد و با اختلاف و دشمنی پدید آمده، نعمت تبدیل به نقمت شده و محرومیت‌ها و معضلاتی حاصل مي‌شود که در اصطلاح قرآن «عذاب» نامیده مي‌شود.

حج:26
وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ
و [به یاد آر] آنگاه که محل استقرار خانه را برای ابراهیم معین کردیم 39 [تا آن را بازسازی و آماده سازد، و گفتیم] که هیچ چیز را شریک من قرار مده و خانه مرا برای طواف کنندگان و [به عبادت] ایستادگان و راکعان و ساجدان پاکیزه گردان. 40

______________
39- در این آیه، به جای آنکه گفته شود مکان خانه را به ابراهیم نشان دادیم، الهام کردیم، راهنمائی کردیم و امثالهم، گفته شده است: «بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِیمَ مَكَانَ الْبَیْتِ». مشتقات کلمة «بَوَّأْنَا» 17 بار در قرآن آمده است که از بررسی آنها مفهوم‌ جایگیر شدن، اسکان دادن، قرین شدن با چیزی [مثل غضب خدا، گناه، و...] به دست مي‌آيد، اما در اینجا اسکان دادن نه به ابراهیم، بلکه به مکان خانه نسبت داده شده است، گوئی این مکان فرودگاه و منزل و مقصودی است که دلهای مؤمنان باید به آن فرود آید.

40- ظاهراً ساده‌تر به نظر مي‌رسيد اگر گفته مي‌شد خانه را برای طواف‌کنندگان و نمازگزاران پاکیزه گردان، اما ذکر جداگانه قیام، رکوع و سجود، در حالی که اجزاء همان نمازند، جای تأمل و تدبّر دارد. آیا منظور متوجه ساختن ما به معانی عمیق این کلمات در منظومه و معارف قرآنی نیست تا ذهن خود را از حرکات نشست و برخاست فراتر آوریم؟

تفسیر بازرگان

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ) كه براي خودشان است (وَيَصُدُّونَ ) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد اينها دوتا كار زشت انجام مي‌دهند يكي اينكه ( يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ ) نمي‌گذارند عدّه‌اي مسلمان بشوند دوم اينكه «يصدّون عن المسجد الحرام» نمي‌گذارند آنهايي كه اسلام آوردند وظيفه‌شان را انجام بدهند راجع به اينكه مؤمنان وظيفه‌شان را نسبت به مسجدالحرام انجام بدهند.

خبر (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) يك احتمال اين بود كه خود جمله ي (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ) هست, دو احتمال ديگر را جناب فخررازي ذكر كردند:

يك اينكه (وَمَن يُرِدْ) عطف است بر (كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ) خبر همه, جمله ي (نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) است (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا) يك, (وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ) دو, (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ) سه, خبر همه جمله ي (نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) است. احتمال ديگري كه ايشان همچنين در كتابهاي قبل از تفسير فخررازي آمده است اين است كه خبر (إِنَّ الَّذِينَ) محذوف است به قرينه ي (نُذِقْهُ), «إنّ الذين كفروا و يصدّون نُذقه من عذابٍ أليم» اين خبر چرا محذوف است؟ براي اينكه خبر (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ) كه مذكور است شاهدِ آن محذوف است. به هر تقدير به هر يك از اين سه احتمال معنا روشن است كه كافران و صادّان عن سبيل الله و مريدانِ به الحاد گرفتار عذابِ اليم‌اند.

مسجدالحرام چه خصيصه‌اي دارد؟
فرمود اين مسجدالحرام ( الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً ) براي همه ي مردم ما اين را قبله قرار داديم، مَطاف قرار داديم، مزار قرار داديم، مُستَجار قرار داديم براي همه ي مردم ( جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ) حاضر و بادي، داخل و خارج، حاضر و مسافر درباره ي اين مسجدالحرام علي‌السواي‌اند هيچ كسي حقّ تقدّم ندارد هيچ كسي حق ندارد ديگري را منع كند.
تا اينجا محذوري نيست ( الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ) اينجا خصيصه‌اي دارد همان طوري كه ماههاي حرام از نظر زمان خصيصه‌اي دارد كه ساير اَزمنه فاقد آن خصيصه است حرمِ الهي، سرزمين مكّه در جوار مسجدالحرام اين زمين خصيصه‌اي دارد كه ساير زمينها فاقد آن خصيصه‌اند كه حالا بخشي از آن خصيصه ذكر مي‌شود.

ما تَبْوِئه كرديم يعني مكانِ بيت را براي حضرت ابراهيم آماده كرديم معلوم مي‌شود اين بيت قبلاً بوده كه مي‌گويند از عهد آدم(سلام الله عليه) بوده انبياي قبل از حضرت ابراهيم هم دور او طواف كردند و اينها، حالا در زمان طوفان يا غير طوفان حوادثي رخ داد و اين بيت اثرش برطرف شد فرمود ما باوَ يعني در مكاني ( تَبَوَّءُوْا الدَّارَ ) يعني در مكان مشخّصي جا گرفت ما مكانِ اين بيت را براي حضرت ابراهيم آماده كرديم به او نشان داديم كه اينجا بيت است درست است كه بايد كعبه بسازي اما همان جاي اصلي‌اش بايد بسازي ( وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ ) خب البته علمِ غيب است از راه فرشته‌هاست.
(بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ) يعني «أوحينا إلي إبراهيم(عليه السلام)» كه بيتِ ما را مرجعِ عمومي قرار بده مَباء يعني مرجع خب, (تَبَوَّءُوْا الدَّارَ) يعني خانه ي خود را مرجع قرار دادند

خب اين بيت را براي چه بساز؟
به او گفتيم كه ( أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً ) اين بيت، بيت توحيد است نه تو شرك بورز چيزي را، نه كساني كه اهل اين بيت‌اند مجاز به شرك‌اند اين فقط براي بيت‌الله است و فقط براي عبادت است و لاغير.

در بخشهايي در سوره ي مباركه ي «مؤمنون» يا غير «مؤمنون» كه خواهد آمد آنجا دارد كه اينها كه مشمول عهدِ الهي‌اند ما آن وعده را نسبت به اينها اِنجاز مي‌كنيم كه ( يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً ) اين دوتا جمله را بدون عطف ذكر فرمود، فرمود: ( يَعْبُدُونَنِي )، ( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ ) اين است كه چه؟ ( يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً ) نه «ولا يشركون» دو چيز نيست نفي شرك همان عبادتِ محض است
فرمود خودت كه موحّدِ نابي، پيروانت هم كه موحّد ناب‌اند اين خانه، خانه ي توحيدِ ناب بايد باشد و نگذار ( طَهِّرْ بَيْتِيَ ) هم دفع است و هم رفع، نگذار آلوده بشود و اگر يك وقت آلوده شد بايد از لوث صَنم و وثن تطهير كني
خداي سبحان منزّه از بيت است ولي تشريفاً بيت را به خود اسناد داد

کعبه ،اين دو عنصر محوري را داراست يكي اينكه مطاف است يكي اينكه اين قبله است مطافِ طائفين است و قبله ي مُصلِّين از صلات به عنوان قيام و ركوع و سجود ياد شده است منتها سجود بر ركوع عطف نشده است براي اينكه اينها متلازم‌اند هر جا ركوع هست سجود هست و مانند آن.
فرمود: (لِلطَّائِفِينَ) مطاف است, (وَالْقَائِمِينَ) يعني «للقائمين» قبله است

قبله، چهارديواري يعني چهارديواري نيست اين بُعد مخصوص «مِن تُخوم الأرض إلي عِنان السماء» قبله است پس بنابراين اگر يك وقت خواستند بازسازي كنند حالا سيل و زلزله و منجنيق مروانيان نبود كعبه آسيب ديد مي‌خواهند بازسازي كنند اين ديوارها را برمي‌دارند دوباره مي‌سازند اين طور نيست كه مسلمين قبله نداشته باشند يا مطاف نداشته باشند اين ﴿مَكَانَ الْبَيْتِ﴾ مهم است نه ﴿الْبَيْتِ﴾ اين سنگ و گِل و اينها نيست اين مكان مَباء است، مَطاف است، قبله است «كائناً ما كان الي يوم القيامه» خب، ﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ﴾ كه اين مكان قبله است اين بُعد قبله است اين بُعد مطاف است اين بُعد مقدّس است

تفسیر تسنیم

مراد از جمله ((الذين كفروا(( مشركين مكه است كه به نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كفر ورزيدند و در اول بعثت ، يعنى قبل از هجرت ، مانع از گرويدن مردم به اسلام مى شدند. و مقصود از ((سبيل اللّه (( همان اسلام است ، و نيز مؤمنين را از داخل شدن به مسجد الحرام ، براى طواف كعبه ، و نماز خواندن در آن و ساير عبادات باز مى داشتند. پس جمله ((يصدون (( استمرار را مى رساند، و عطف آن بر فعل ماضى ((كفروا(( ضررى به اين افاده نمى رساند، و معناى آيه اين است : آنهايى كه قبلا كفر ورزيدند و بر جلوگيرى مردم از راه خدا و جلوگيرى مؤمنين از مسجد الحرام مداومت نمودند.
و با اين بيان روشن مى شود كه : جمله ((و المسجد الحرام (( عطف است بر جمله ((سبيل اللّه ((، و مراد از جلوگيرى مؤمنين از اداى عبادات ، مناسك در كعبه است ، و لازمه اين جلوگيرى اين بوده كه نگذارند كسى هم از خارج وارد مكه شود.

و با اين بيان روشن مى گردد كه منظور از جمله ((الذى جعلناه للناس ‍ ((- كه وصف مسجد الحرام است - اين است كه ((جعلناه لعباده الناس - آن را محل عبادت مردم قرار داديم ((، نه اينكه ملك آن را به مردم واگذار نموديم . پس به حكم اين آيه ، مردم مالك اين معنا هستند كه در مسجد الحرام عبادت كنند، و كسى نتواند از ايشان جلوگيرى كند. و اگر اينطور تعبير فرموده براى اين است كه بفهماند عبادت مردم در مسجد الحرام حق ايشان است ، و جلوگيرى ايشان ، تعدى در حق و الحاد به ظلم است . همچنانكه اضافه ((سبيل (( به كلمه ((اللّه (( براى افاده اين معنا است كه جلوگيرى مردم از عبادت در مسجد تعدى به حق خدا است .
مؤيد اين معنا اين است كه بعد از جمله مورد بحث فرموده : ((سواء العاكف فيه و الباد(( يعنى اهل آن و خارجى هايى كه داخل آن مى شوند، در اينكه حق دارند در آن مسجد عبادت كنند برابرند.

كلمه ((مكان (( به معناى محل استقرار هر چيزى است . بنابراين ((مكان خانه (( قطعه اى است از زمين كه خانه كعبه در آن بنا شده ، و مراد از ((قائمين (( آن طور كه از سياق استفاده مى شود، كسانى هستند كه خود را براى عبادت خدا و نماز به تعب مى اندازند. و كلمه ((ركع (( جمع ((راكع (( است ، مانند ((سجد(( كه جمع ((ساجد(( است . و همچنين ((ركوع (( و ((سجود(( نيز جمع راكع و ساجد است .

اينكه خداى تعالى مكان بيت را براى ابراهيم (عليه السلام ) تبوئه قرار داد معنايش اين است كه آن را مرجع براى عبادت قرار داد، تا عبادت كنندگان آنجا را خانه عبادت خود قرار دهند. و اين كه خانه را هم به خود نسبت داد، و فرمود: ((و طهر بيتى - پاك كن خانه ام را(( اشاره به همين قرار داد دارد.
و بدون ترديد اين قرارداد عبارت بوده از وحى به ابراهيم كه تو اين مكان را مكان و مرجع براى عبادتم بكن . پس معناى ((بوءنا لابراهيم مكان البيت (( اين است كه : ما وحى كرديم به ابراهيم كه براى عبادتم قصد اين مكان كن . به عبارتى ديگر مرا در اين مكان عبادت كن .

مقصود از جمله ((ان لا تشرك بى شيئا(( البته در خصوص اين سياق ، نهى از شرك به طور مطلق نيست ، هر چند شرك به طور مطلق مورد نهى است ، ولى مقصود نهى از خصوص شرك در عبادت است ، چون كسى كه به زيارت كعبه مى رود مقصودش عبادت است . و به عبارتى روشن تر: نهى از شرك در اعمال حج ، از قبيل تلبيه براى بتها اهلال براى آنها و امثال آن است .
و همچنين معناى جمله ((و طهر بيتى ...(( اين است كه وحى كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان تطهير كن . و تطهير هر چيز به معناى اين است كه آن را آنچنان از كثافات و پليديها پاك كنند و به حالتى برگردانند كه طبع اولى اقتضاى آن حالت را دارد. و منظور از اينكه بيت را به خود نسبت داده ، فرمود: ((بيتى ((، اين است كه بفهماند اين خانه مخصوص عبادت من است .

و تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است ، اين است كه آن را از اعمال زشت و پليديها كه مايه فساد عبادت است پاك كنند، و چنين پليدى همان شرك و مظاهر شرك يعنى بتها است .
پس تطهير خانه خدا، يا منزه داشتن آن از خصوص پليديهاى معنوى است ، و ابراهيم (عليه السلام ) مأمور شده كه طريقه عبادت را به نحوى كه خالى از قذارت شرك باشد به مردم تعليم دهد، همانطور كه خودش ‍ مأمور به چنين عبادتى شده بود، و يا تطهير آن از مطلق نجاسات ، و پليديها چه مادى و چه معنوى است .

ليكن از اين دو احتمال آنكه با سياق آيه نزديكى بيشترى دارد همان احتمال اول است ، و حاصل تطهير معبد، از ارجاس و پليديهاى معنوى ، براى پرستندگان كه از دور و نزديك قصد آن مى كنند، اين است كه عبادتى براى آنان وضع كند كه خالص براى خدا باشد، و مشوب به شائبه شرك نباشد در آنجا تنها خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نكنند، پس بنابر آنچه سياق افاده مى كند معناى آيه اين مى شود كه به ياد آور زمانى را كه به ابراهيم وحى كرديم كه در خانه من مرا پرستش كن به اينكه آن را مرجع عبادت من كنى و چيزى را در عبادت من شريك نسازى و براى كسانى كه قصد خانه من مى كنند عبادتى تشريع كنى كه خالى از شائبه شرك باشد. در اين آيه اشعارى به اين معنا دارد كه عمده عبادت قاصدان كعبه طواف و نماز و ركوع و سجود است و نيز اشعارى به اين معنا است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم ، هميشه با هم هستند و هيچ وقت از يكديگر جدا نمى شوند

معناى آيه اين مى شود كه به ياد آور زمانى را كه به ابراهيم وحى كرديم كه در خانه من مرا پرستش كن به اينكه آن را مرجع عبادت من كنى و چيزى را در عبادت من شريك نسازى و براى كسانى كه قصد خانه من مى كنند عبادتى تشريع كنى كه خالى از شائبه شرك باشد. در اين آيه اشعارى به اين معنا دارد كه عمده عبادت قاصدان كعبه طواف و نماز و ركوع و سجود است و نيز اشعارى به اين معنا است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم ، هميشه با هم هستند و هيچ وقت از يكديگر جدا نمى شوند

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 518

وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ اَلْبَيْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ‌ وَ اَلْقٰائِمِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ.
مراد از «قائمين» كسانى‌اند كه در مكه و اطراف آن سكونت داشته باشند. مراد از «اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ»، نمازگزاران است. قريش بت‌ها را مى‌پرستيدند و امور كعبه را به عهده داشتند. پس ازآن‌كه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله به رسالت مبعوث شد، آنان با او و كسانى كه به وى ايمان آوردند به دشمنى برخاستند و مسلمانان را از طواف و نماز خواندن در خانه خدا منع كردند، چنان‌كه در آيۀ پيشين بدان اشاره شد. با وجود اين، قريش مى‌پنداشتند كه آنان بر آيين ابراهيم عمل مى‌كنند. ازاين‌رو، خداوند اين پندار آنان را باطل كرده و متذكر شد كه او به ابراهيم وحى كرد كه خانه را بنا كند و آن را به پرستش يكتاپرستان اعم از اينكه مقيم باشند يا مسافر اختصاص دهد و مشركان و بت‌پرستان را از آن دور سازد و معناى جملۀ «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ‌»، همين است. لكن قريش برخلاف آيه عمل كردند و بيت اللّه را از بت‌ها پر ساختند و نيز آن را براى [زيارت و طواف] مشركان و فسادكنندگان مجاز اعلام كردند و از ورود يكتاپرستان و شايستگان به آنجا جلوگيرى نمودند.

تفسیر کاشف

ویرایش بوسیله کاربر 1403/04/29 01:53:48 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#9 ارسال شده : 1403/03/22 08:39:34 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,870

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر در ايات سوه حج: نكات تفسيري ايات مربوط به اعمال حج

فراخوان عمومی به حج:ايا منافع حج، دنيوي است يا اخروي؟
حج:27
وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ
و [پس از بنای خانه] در میان مردم ندای حج کن تا پیاده و [سوار] بر هر شتر تکیده‌ای 42 از راه‌های دور به سوی تو آیند.

______________
41- معنای «حج»، آهنگ و قصد کردن است که در اصطلاح شرعی، قصد خانه خدا کردن معنا مي‌دهد. [...وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ...، قصد خانه کردن حقی است خدائی بر گردن مردم- آل‌عمران 97 (3:97) ]. ما به عادت مي‌گوئيم زیارت خانه خدا، قرآن می‌گوید: قصد خانه خدا! زیارت، دیدن است و قصد، بر اراده و نیّت و همّت نیاز دارد.

42- در زبان عربی ظاهراً بیش از 70 نام برای شتر وجود دارد که تعدادی از آنها در قرآن یاد شده است: مثل: بُدْن [شتر چاق]، جَمَل [شتر نر بزرگ] و اِبِل. ضامر به شتر تکیده و لاغری گفته مي‌شده که متناسب با طی طریق در صحاری سوزان و راههای طولانی بوده است، شاید هم مَرکب ارزان‌تری محسوب مي‌شده است.

43- «فَجٍّ»، همان شکاف و دره میان سلسله کوههاست که راه عبور انسان‌ها از روزگار گذشته، قبل از احداث راههای مواصلاتی، محسوب مي‌شده است [انبیاء 31 (21:31) ، نوح 20 (71:20) ].

حج:28
لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ
تا منافع [مادی و معنوی، دنیوی و اخروی] خویش را مشاهده کنند 44 و نام خدا را در روزهائی معین بر چهارپایانی که روزیشان کرده است [به هنگام ذبح] ببرند. 45 پس [از آن،] از [گوشت] آن بخورید و فقیر سختی کشیده را نیز اطعام کنید.

______________
44- مناسک حج در روزگار گذشته، نوعی بازار مکاره و نمایشگاه کالاهای دستی و ارزاقی بوده است که حجاج از سرزمین‌های خود برای تامین مخارج سفر همراه مي‌آوردند و مي‌فروختند یا مبادله مي‌کردند، بنابراین از نظر اقتصادی نیز برای آن مردم سود‌آور بوده و مکه را مرکز تجارت و عامل رونق اقتصادی خود مي‌دانستند.

45- البته نام خدا در همه مراحل و مناسک حج، از ابتدای احرام بستن تا طواف و سعی و عرفات و مشعر برده مي‌شود، اما از آنجایی که حج به صورت نمادین در قربانی به کمال و تمام مي‌رسد، یاد خدا در مرحله قربانی در مُنی اهمیت بیشتری پیدا مي‌کند [بقره 203 (2:203) ].

تفسير بازرگان


فرمود وقتي اين كعبه را ساختي (طَهِّرْ بَيْتِيَ) اين كار را كردي اعلانِ عمومي بكن كه مردم بيايند (وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ) اكثر مفسّرين بر اين‌اند كه اين خطاب متوجّه حضرت ابراهيم است كه ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود بعد از اينكه كعبه را ساختي اعلان عمومي بكن كه هر كه مي‌تواند بر او لازم است به مكّه بيايد و كعبه را زيارت كند و حجّ عمره انجام بدهد. در برخي از روايات ما آمده است كه خطاب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. هر دو حق است

از تَه درّه‌ها بلند مي‌شوند مي‌آيند خب چرا مي‌آيند؟ اين ﴿لِيَشْهَدُوا﴾ ترغيب مي‌كند كه اينها كه مي‌آيند تنها براي عبادتِ فردي نباشد عبادتِ اجتماعي را هم در نظر داشته باشند منافع اجتماعي را هم در نظر داشته باشند ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ الآن حج ويران‌شده است، عُمره ويران‌شده است حج و عمره ي ويران‌شده ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ را به همراه ندارد آن حجّ اقامه‌شده است كه ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ را به همراه دارد
﴿وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ﴾ به قرينه ي ﴿عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ﴾ يعني عندالذبح والنَحر فقط نام خدا را ببريد آنجا ديگر براي اصنام و اضلام و امثال ذلك قرباني نكنيد ﴿عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ﴾

﴿فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ﴾: ایا حاجی باید خودش هم ازگوشت قربانی بخورد؟

«بائس» يعني كسي كه نيازمند است گرفتار شدّت و رنج و درد است و فقير هم به كسي مي‌گويند كه ستون فقراتش شكسته است فرمود اينها را بايد اطعام كنيد تأمين مي‌شود ديگر نيازمند

اين ﴿كُلُوا مِنْهَا﴾ را حمل بر استحباب كردند. تنها در بين ما نيست. فخررازي هم كه شافعي است از شافعي مي‌كند كه اين «كلوا» براي استحباب است و «أطعموا» براي وجوب، آن ﴿أَطْعِمُوا﴾ را هم برخيها براي وجوب گرفتند كه البته در آيه ي ﴿أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ كه به خواست خدا در آيه ي 36 همين سور‌ه خواهد آمد آ‌نجا ممكن است بازتر بشود كه آيا تقسيم لازم است، به هر سه گروه لازم است:
قانع و مُعُترّ و فقير بايد توزيع بشود اصلِ توزيع واجب است ولي وظيفه ي حكومت اسلامي و كساني كه مي‌خواهند حج را اقامه كنند اين است كه جلوي اين ضايعات را بگيرند
اما مستحضريد كه الآن اطعامِ بائسِ فقير مقدور حاجيان نيست اين مسئوليت كسي است كه اقامه ي حج به عهده ي اوست و آن حكومت اسلامي است

تفسير تسنيم

و كلمه ((حج (( در اصل لغت به معناى قصد است و اگر عمل مخصوص در بيت الحرام را كه اولين بار ابراهيم (عليه السلام ) آن را تشريع نمود و در شريعت محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز جريان يافت حج ناميده اند به همين جهت است كه هر كس بخواهد اين عمل را انجام دهد قصد خانه خدا مى كند.
جمله مورد بحث يعنى جمله ((و يذكروا...((، عطف بر جمله ((يشهدوا(( است ، و معنايش اين مى شود: تا ببينند منافع خود را، و تا ياد آرند نام خدا را در ايامى معين يعنى ايام تشريق - روز ده و يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه - ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) ايام معلومات را به همين ايام تفسير كرده اند.

لِّيَشهَدُوا مَنَفِعَ لَهُمْ وَ يَذْكرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّامٍ مَّعْلُومَتٍ....
لام بر سر جمله مورد بحث لام تعليل ، و يا لام غايت است . و اين جار و مجرور متعلق است به جمله ((ياتوك (( يعنى اگر اعلام كنى مى آيند، به سوى تو، براى اينكه منافع خود را مشاهده كنند. و بنابراين كه لام غايت باشد معنا اين مى شود كه : مى آيند به سوى تو و منافع خود را مشاهده مى كنند.
در اين جمله ((منافع (( مطلق ذكر شده ، و نفرموده منافع دنيايى ، و يا اخروى ، چون منافع دو نوع است يكى دنيوى كه در همين زندگى اجتماعى دنيا سود بخشيده ، و زندگى آدمى را صفا مى دهد و حوائج گوناگون او را بر آورده ، نواقص مختلف آن را بر طرف مى سازد، مانند تجارت ، سياست ، امارت ، تدبير، و اقسام رسوم و آداب و سنن ، و عادات ، و انواع تعاون و ياري هاى اجتماعى ، و غير آن .
و معلوم است كه وقتى اقوام و امتهاى مختلف از مناطق مختلف زمين با همه تفاوتها كه در انساب و رنگ و سنن و آداب آنها هست در يكجا جمع شده ، و سپس يكديگر را شناختند، و معلوم شد كه كلمه همه واحده و آن ، كلمه حق است ، و معبود همه يكى است و او خداى عز و جل است ، و وجهه همه يكى است و آن كعبه است ، اين اتحاد روحى آنها به اتحاد جسمى و آن وحدت كلمه ، ايشان را به تشابه در عمل مى كشاند. اين از آن ديگرى آنچه مى پسندد مى آموزد، و آن ديگرى نيز خوبيهاى اين را مى گيرد، و اين به كمك آن مى شتابد و در حل مشكلات آن قوم كمر مى بندد و به اندازه مقدور خود ياريش مى دهد، در نتيجه جامعه هاى كوچك به صورت يك جامعه بزرگ مبدل مى شود، آن وقت نيروهاى جزئى نيز به نيروى كلى مبدل مى شود كه كوه هاى بلند هم در مقابل آن نمى تواند مقاومت كند، و هيچ دشمن نيرومندى حريف آن نمى شود. و جان كلام اينكه : هيچ راهى به سوى حل مشكلات به مانند تعاضد و تعاون نيست ، و هيچ راهى به سوى تعاون چون تفاهم نيست و هيچ راهى به سوى تفاهم مانند تفاهم دينى نيست .
نوع دوم از منافع ، منافع اخروى است كه همان وجود انواع تقرب ها به سوى خدا است . تقرب هايى كه عبوديت آدمى را مجسم سازد، و اثرش ‍ در عمل و گفتار آدمى هويدا گردد. و عمل حج با مناسكى كه دارد انواع عبادتها و توجه به خدا را شامل و متضمن است ، چون مشتمل است بر ترك تعدادى از لذايذ زندگى ، و كارهاى دنيايى و كوشش ها براى دنيا، و تحمل مشقت ها، و طواف پيرامون خانه او، و نماز و قربانى ، و انفاق و روزه ، و غير آن .

در سابق هم گفتيم كه عمل حج با اركان و اجزايى كه دارد يك دوره كامل مسير ابراهيم خليل (عليه السلام ) در مراحل توحيد، و نفى شرك ، و اخلاص عبوديت او را مجسم مى سازد.
به همين بيان روشن مى شود كه چرا فرمود: ((در ميان مردم حج را اعلام كن تا به سويت بيايند((، چون معناى آمدن مردم به سوى ابراهيم ، اين است كه مردم به سوى خانه اى كه او بنا كرده بيايند و آن را زيارت كنند. و آمدنشان مستلزم اين است كه اين منافع اخروى و دنيوى را مشاهده كنند، و وقتى مشاهده كردند، علاقمند به آن خانه مى شوند، چون خلقت انسان به گونه اى است كه منفعت را دوست دارد

و ظاهر جمله ((على ما رزقهم من بهيمه الانعام (( اين است كه متعلق به جمله ((يذكروا(( باشد، و جمله ((من بهيمه الانعام (( بيان موصول ((ما(( بوده باشد. و مراد از ((ذكر نام خدا بر بهيمه (( ذكر آن در هنگام ذبح گوسفند و يا نحر شتر است . و اين عمل بر خلاف عمل مشركين است كه گوسفند و شتر را در راه بتهاى خود قربانى مى كردند.

ايه شريفه مشتمل بر دو نوع حكم است يكى ترخيصى كه همان امر به خوردن از قربانى است و يكى الزامى كه عبارت است از اطعام به فقير.

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 522


لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ‌. حج تنها عبادتى است كه هم منافع دينى دارد و منافع دنيوى. منافع دينى عبارتند از: اطاعت خدا از طريق انجام وظيفه، توبه از خطاها و گناهان و احساس هيبت و جلال.

وَ يَذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ‌. «بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ‌» عبارتند از: شتر، گاو و گوسفند. بردن نام خدا بر اين چارپايان، كنايه از ذبح و نحر كردن آنهاست؛ زيرا بردن نام خدا در هنگام نحر كردن شتر و سر بريدن گاو و گوسفند واجب است.

مراد از «أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ‌»، روزهاى نحر و سر بريدن در حج است، چنان‌كه سياق آيه بر اين امر دلالت دارد. علما در مورد تعداد اين روزها اختلاف دارند. شيعه مى‌گويند: عدد اين روزها چهار است كه نخستين روز آن عيد اضحى و آخرين روز آنها سيزدهم ذى‌الحجه مى‌باشد. فقهاى ساير مذاهب مى‌گويند: عدد اين روزها سه است كه روز دوازدهم ذى‌الحجه به پايان مى‌رسد. تفصيل اين مسئله در كتاب ما (الفقه على المذاهب الخمسة) موجود است. رازى مى‌گويد: بيشتر علما ميان «أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ‌» در اين آيه و «أَيّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ‌» در آيۀ 203 سورۀ بقره فرق مى‌گذارند. به نظر آنان مراد از «أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ‌»، دهۀ ذى‌الحجه و مقصود از «معدودات»، روزهاى سر بريدن و نحر است. اين گفته برخلاف آن چيزى است كه ما بدان اشاره كرديم و گفتيم: تعداد اين روزها يا چهار است و يا سه.

فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِيرَ. فقها بر وجوب اطعام فقير از قربانى حج وحدت نظر دارند، امّا اختلافشان در اين است كه آيا خوردن صاحب قربانى از آن واجب است يا خير؟ ما از كسانى هستيم كه قائل به عدم وجوب آن مى‌باشيم. برطبق نظرگاه ما صاحب قربانى اختيار دارد، اگر خواست از آن بخورد و اگر نخواست تمام آن را صدقه دهد. امّا جملۀ «فَكُلُوا مِنْهٰا؛ از آن بخوريد»، به‌منظور رفع توهم حرمت خوردن از آن آمده است؛ زيرا مردم دوران جاهليت از قربانى‌هاى خود نمى‌خوردند و آن را حرام مى‌پنداشتند. بنابراين، خداوند خطاى آنان را گوشزد كرده و فرموده است: «از آن بخوريد».

تفسیر کاشف

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/25 10:30:19 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

farhang Offline
#10 ارسال شده : 1403/03/25 02:12:33 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات مهم تفسیری ایات 29 و 30 سوره حج

حج:29 منظور از بیت عتیق چیست؟
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ
تا [پس از انجام مناسک،] آلودگی [ظاهری و باطنی] خویش فرو نهند و به نذرهای خویش وفا کنند و بر آن خانه آزاد [از هر مالکیت،] طواف کنند.
______________
46- «تَفَثَ» را اهل لغت چرک و آلودگیهای ظاهری، حاصل از گرد و غبار سفرهای طولانی قدیم در راههای خاکی شمرده‌اند، که با کوتاه کردن ناخن و تراشیدن موی سر [حلق و تقصیر] و شستشوی بدن باید زایل مي‌شده است. حاجیان این عمل را پس از قربانی و خروج از احرام انجام مي‌دهند. اما از آنجایی که همه مناسک و شعائر حج جنبه نمادین و پیام هدایتی دارد، به نظر مي‌رسد توصیه به پاکیزگی ظاهری پس از پایان مراسم، اشاره‌ای است به فرو نهادن و از خود دور کردن همه آلودگیهای اخلاقی پس از نائل شدن به منزلگاه قربانی و فنای در راه دوست، چرا که اگر منظور همین پاکیزگی ظاهری بود، باید همچون مراسم و مهمانیها، قبل از رسیدن به خانه و شروع به مناسک انجام مي‌شد، نه در پایان آن به هنگام خداحافظی!

47- کلمة «عتیق» 2 بار در قرآن و هر دو بار نیز در همین سوره [آیات 29 (22:29) و 33 (22:33) ] تکرار شده است. عتیق را به دلیل قدمت خانه، که گویا از زمان آدم وجود داشته، کهن معنا کرده‌اند، همانطور که اشیاء کهنه و قدیمی را عتیقه‌جات مي‌گويند. برخی نیز مفهوم نفیس و گران‌بها، بزرگوار، کریم و ارجمند را برای آن قائل شده‌اند، همچنانکه مردم عتیقه‌جات را در ویترین مي‌گذارند و نفیس مي‌شمرند. آزادی را نیز «عُتْق» و برده و غلام آزاد شده را عتیق مي‌گويند. از طرفی در قرآن آمده است اولین خانه‌ای که [آزاد از مالکیت‌های شخصی] برای مردم ساخته شد، همان است که در مکه مبارک است [آل‌عمران 96 (3:96) ]. با این نشانه آیا نمي‌توان گفت بیت‌العتیق، خانه آزاد شده [از تعلقات دنیایی] است؟

حج:30
ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَـوْلَ الزُّورِ
چنین است، و هر کس حرمت‌های خدائی [=حریم و حدود ها و مناسک] را بزرگ شمارد، نزد خدایش برای او بهتر است. و برای شما دام‌ها -جز آنچه برایتان گفته شد- حلال است. پس، از پلیدی [قربانی کردن در آستانه] بُت‌ها و گفتار بی پایه [در انتساب نقشی برای آنها] کناره‌گیری کنید.

تفسیر بازرگان


ثُمَّ لْيَقْضوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ
كلمه ((تفث (( به معناى چرك بدن است . و ((قضاى تفث (( به معناى زايل كردن هر چيزى است كه به خاطر احرام در بدن پيدا شده ، مانند ناخن ، مو، و امثال آن . و قضاى تفث ، كنايه است از بيرون شدن از احرام و مقصود از جمله ((و ليوفوا نذورهم (( اتمام هر تكليفى است كه با نذر و امثال آن به گردنشان آمده . و مراد از ((و ليطوفوا بالبيت العتيق (( بنابر آنچه در تفسير ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده ، طواف نساء است ، چون خروج از احرام به طورى كه همه محرمات احرام حلال شود جز با طواف نساء صورت نمى گيرد و طواف نساء آخرين عمل حج است كه بعد از آن تمامى محرمات حلال مى شود.
و منظور از ((بيت عتيق (( كعبه است كه به خاطر قديمى بودنش به اين نام ناميده شده ، چون اولين خانه اى كه براى عبادت خدا در زمين ساخته شد همين كعبه بوده


و من يعظم حرمات اللّه فهو خير له ((، تحريك و تشويق مردم است به تعظيم حرمات خدا.
و ((حرمات خدا(( همان امورى است كه از آنها نهى فرموده ، و براى آنها حدودى معين كرده كه مردم از آن حدود تجاوز نكنند، و به ماوراء آنها قدم نگذارند، پس تعظيم آن حدود همين است كه از آنها تجاوز نكنند.
آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه اين جمله مقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه بعد كه مى فرمايد: ((و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم ((، چون اگر اين جمله را به جمله قبلى ضميمه كنيم اين معنا را مى فهماند كه انعام - در عين اينكه از جمله رزق هايى است كه خدا به مردم داده و برايشان حلال كرده - حدودى هم براى آن معين نموده كه نبايد از آن تجاوز شود، و جمله استثنائى ((الا ما يتلى عليكم (( به آن حدود اشاره مى كند.
و منظور از اينكه فرمود: ((الا ما يتلى عليكم - مگر آنچه برايتان خوانده مى شود(( استمرار تلاوت است ، يعنى همه را در همين سوره برايتان مى خوانيم ،
و آياتى كه گفتيم خوردنيهاى حرام را بيان مى كند، هر چند كه يكى از محرمات را، ميته و خون و گوشت خوك و آنچه براى غير خدا ذبح شده ، نام برده است و ليكن در آيه مورد بحث به دليل سياق ما قبل و ما بعد آن ، عنايت به خصوص ذبح شده براى غير خدا است ، چون مشركين در حج خود براى بتها قربانى مى كردند، با اينكه از سنن ابراهيم (عليه السلام ) تنها سنت حج در ميان آنان باقى مانده بود، آن را هم به اين صورت در آورده بودند كه بتهايى بر بام كعبه ، و عده اى را بالاى صفا و مروه و عده اى را در منى نصب كرده و قرباني هاى خود را به نام آنها ذبح مى كردند. پس اجتناب از اين عمل منظور نظر آيه است ، هر چند كه خوردن ميته و خون و گوشت خنزير هم از جمله محرمات خدا باشند.

مؤيد اين معنا علاوه بر آنچه گذشت اين است كه كلام را با جمله ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور(( تعقيب كرده ، چون اجتناب از اوثان و اجتناب از سخن باطل هر چند كه از مصاديق تعظيم ((حرمات اللّه (( است و به همين جهت آن را بر جمله ((و من يعظم حرمات اللّه ...(( تفريع كرده و فرموده : ((فاجتنبوا...(( ليكن نامبردن اين دو تا از ميان همه محرمات ، و حرمات خدا در سياق آيات حج جز براى اين نبوده كه در عمل حج اين دو تا مورد ابتلاى آن روز بوده ، و مشركين درباره تقرب به بتها و قربانى كردن براى آنها و به نام آنها اصرار مى ورزيدند.
با اين بيان روشن شد كه جمله ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور(( نهى عامى است از تقرب به بتها و قول باطل كه در مورد خاص حج به كار رفته و به همين جهت بوده كه با فاى تفريع آمده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 526


﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ اين ﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ خب بله ظاهرش اين است كه به دور خانه طواف بكنند اين غير از آن ﴿لِلطَّائِفِينَ﴾ است فرمود اين جمله به بركت روايات اهل بيت(عليهم السلام) مخصوص طواف نساء است اين يكي را اهل بيت فرمودند اين مربوط به طواف نساء است كه كلاً از حالت احرام بالقول المطلق بيرون بيايد خب البته بر غير طواف نساء هم برخيها تطبيق كردند
﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ وصف اين بيت گاهي به عنوان بيتِ رفيع، گاهي به عنوان بيتِ عَتيق، گاهي به عنوان مباء للناس هر كدام پيام خاصّ خودش را دارد اگر گفتند قبله ي شما بيتِ عتيق است يعني شما به طرق خانه يا آزادي داريد نماز مي‌خوانيد ديگر معنا ندارد برده ي كسي باشيد يا برده ي درون يا برده ي بيرون اگر گفتند: ﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ داريد دور خانه ي آزاد و آزادي طواف مي‌كنيد ديگر معنا ندارد برده ي كسي باشيد.

بعد فرمود: ﴿ذلِكَ﴾ حالا دارد جمع‌بندي مي‌كند ﴿ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ﴾ هر چيزي را كه ذات اقدس الهي حرم شمرده، محترم شمرده مي‌گويند فلان كس را احترام كرد يعني حريم گرفت خيلي نزديك او نشد ما نزديك بشويم براي ما نيست بايد از دور ادب را حفظ بكنيم و فاصله بگيريم و وظيفه‌مان را انجام بدهيم كسي حُرُمات الهي را تعظيم بكند اين برايش خير است خب،
ملاحظه فرموديد اين معلوم مي‌شود اين ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ اين گونه از امور را مي‌خواهد بگويد نه سوغات آوردن را ﴿فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ چون درست است كه خدا از مال به خير ياد كرده است ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ اما خيرِ عند الناس است يا خير عند الله آيا در قرآن مال را خداي سبحان خيرِ عند الربّ معرفي كرد يا خير، ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ بله، كلمه ي خير بر مال اطلاق شده است.
آيه ي سوره ي مباركه ي «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ ما يك خيرِ نافِد و زايل داريم يك خيرِ باقي، آنكه بالقول المطلق خير است خير عند ربّه است


منظور از أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ چیست؟
در آيه محلّ بحث يعني آيه ي سي سوره ي مباركه ي «حج» فرمود: ﴿وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ انعام اين حيواناتي كه نرم‌رو هستند بر اساس نعومت و نرمي حركت مي‌كنند اينها را مي‌گويند انعام گذشته از اينكه نعمت‌اند در مَشي‌شان هم يك نعومت و نرمي است خب،
انعام براي شما حرام است مگر آ‌نچه را كه ما بعداً خواهيم گفت، آنچه را كه بعداً فرمودند چه در سوره ي مباركه ي «مائده» چه در سوره ي «انعام» چه در سوره ي «نحل» بعضيهايش منطبق است مثل مِيته و همچنين ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ و مُنخنقه و موقوذه و متردّيه و نَطيحه و ﴿مَا أَكَلَ السَّبْعُ﴾ و ﴿مَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾ اينها هست، اما «مَيته» و «دَم» چطور؟ «ميته» و «دم» را كه نمي‌شود از انعام استثنا كرد فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ و آن ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ اين است كه خون براي شما حرام است خب اين استثنا مي‌شود منقطع، خون كه اصلاً داخل در انعام نيست تا شما استثنا كنيد مِيته هم كه خب ممكن است بگوييم به علاقه ي سابق داخل در انعام باشد ولي بالأخره دَم داخل در انعام نيست لذا اينها توجيه كردند فرمودند چون مهم‌ترين مقصود در اين بخشها همان حرمتِ ذبيحه ي لِصَنم و الوثن بود كه ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾ است همين انعام را اگر ﴿لِغَيْرِ اللّهِ﴾ ذبح و نَحر كنيد حرام است اگر براي بتها ذبح كنيد چون محور اصلي ﴿مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ همين انعامي است يعني گاو و گوسفند و شتر كه فداي مقدم نحس آن رِجسها و بتها مي‌شود اين استثنا شده است اين سرگذشت گفتار اين آقايان،

ولي اگر بگوييم كه فضاي آيه فضاي اِحرام و حج و عمره و امثال ذلك است در اين فضا فرمود: ﴿وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ﴾ فضا، فضاي حج و اِحرام است كه نَحرتان، ذبح‌تان بايد كه لله باشد در اين فضا فرمود انعام براي شما حلال است ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ اين ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ براي اينكه فعل مضارع محفوظ بماند و از آينده خبر بدهد و در سوره ي مباركه ي «مائده» كه بعد از حج نازل شده است فرمود در بين اينها آن صيد براي شما حرام است ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ﴾ آنها هم انعام‌اند آنها هم داراي نعومت‌اند آن غزالها، آن حيوانات، آن كبكها، آن كبوترها اينها هم جزء بركات الهي‌اند (يك)، در رفتارهايشان داراي نعومت‌اند (دو)، اگر گفتيم ﴿غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ اين ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ است ديگر نه نيازي است به اينكه بگوييم پس چرا دَم اينجا تحريم شده تا كسي بگويد قسمت اصلي‌اش نظر به آن حيوانات دارد يا بگوييم كه فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد گذشته را هم شامل مي‌شود لذا آياتي كه در سوره ي مباركه ي «انعام» و «نحل» است هم مي‌گيرد اين وجه مي‌تواند چه اينكه برخي از مفسّران هم به آن پرداختند اين وجه مي‌تواند مصداق ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ باشد.

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ﴾ از پليدي بپرهيزيد اجتناب كنيد، اجتناب كردن يعني پليدي در يك جانب قرار بگيرد انسان در جانب ديگر، در كنار او نباشد اگر در كنار او بود ديگر اجتناب نكرد، رجس را هم در يك قسمت از اين آيه مشخص فرمود كه ﴿مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ كه بيانيه است اما حصر نيست
در سوره ي مباركه ي «مائده» موارد فراواني را هم به عنوان رجس ذكر كرده آيه ي نود سوره ي مباركه ي «مائده» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اينجا هم كه فرمود: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ﴾ اين بعضي از مصاديقش را ذكر كرده چون محلّ ابتلا بوده آنها بت‌پرست بودند تَلبيه‌شان هم با شرك آميخته بود كه قبلاً هم نقل شد. اينها را نه در تَلبيه راه بدهيد نه در ذبح و نَحر ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ براي اينكه ﴿وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾ حرفِ باطل را، غيبت را، تهمت را، هر چه باطل است كامل‌ترين و قطعي‌ترين مصداقش همان شرك در تلبيه است همان قول در تلبيه است و مانند آن.

هر سخنِ باطلي زور است دروغ، غيبت، تهمت، اينها زور است اما شهادتِ باطل كه حقّي را باطل كند، باطلي را حق كند در رديف شرك است لذا حضرت بعد از نماز صبح فرمود شهادتِ زور و شرك نزديك هم‌اند بعد اين آيه را تلاوت فرمود: ﴿وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/03/25 03:38:45 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#11 ارسال شده : 1403/03/31 10:54:18 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج : نکات مهم تفسیری ایات 31 تا34 سوره حج

مراد از مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ چیست؟
منظور از اینکه برای هر امتی مناسکی قراردادیم،چیست؟


حج:31
حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ
حق‌گرایان خالص خدائی باشید، 48 نه مشرکان به او و هر کس به خدا شرک ورزد، گوئی از آسمان [=بلندای خداپرستی موحدانه] سقوط کرده است، در اینصورت پرندگان [=عقاب‌های شکاری] او را خواهند ربود، یا طوفان [=حوادث روزگار] او را به مکانی دور خواهد افکند. 49

______________
48- حنیف از ریشه «حَنَفَ»، بیانگر انگیزه و میل از گمراهی به هدایت و از کجی به راستی و استقامت است. به بیان قرآن، حنیف بودن معادل مشرک نبودن است [حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِكِینَ بِهِ – حج 31 (22:31) ] و یا اخلاص در عبادت [وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ- بینه 5 (98:5) ]. واژه مخالف حَنَفَ، جَنَفَ مي‌باشد که نوعی تمایل معکوس را نشان مي‌دهد.

بیشتر آدمیان در ارتباط با حق خونسرد و خنثی هستند و کمتر انگیزه و احساسی برای جستجو و گرایش به آن دارند. اما «حنیف» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت چنین حالتی در شخص مي‌کند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهیم خلیل(ع) است که چنین حالتی در شخصیت او حالت ثابت و راسخ یافته بود و تغییر و تحول باورهایش از ستاره و ماه و خورشید پرستی تا رویکرد به ربّ العالمین، نشانگر حق جوئی خالص او از همان دوران نوجوانی تا اواخر عمر و تسلیم به خدا و ذبح فرزند مي‌باشد. در دو مورد باقیمانده [روم 30 (30:30) و یونس 105 (10:105) ]، واژه «حنیفاً»، هدفگیری حق‌گرایانه به سوی دین خدا را نشان مي‌دهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا.

49- مرحوم دکتر محمد حسین بهشتی در یکی از جلسات انجمن اسلامی مهندسین در سالیانی قبل از انقلاب، تبیین جالبی از این آیه عرضه مي‌کرد که هنوز در ذهنم مانده است؛ مي‌گفت کسی که از مقام بلند خداپرستی خالص سقوط کند، یا جذب ایسم‌ها و ایدئولوژیهای بشر ساخته [همچون مارکسیسم] مي‌شود، که به هر حال از نظر فکری در افق بالاتری از توده‌های مردم قرار دارند و ارزش‌هائی همانند توزیع عادلانه ثروت، حقوق زحمت کشان، آزادی و... را مطرح مي‌کنند، و یا با کنار گذاشتن هر ایده و آرمان و اوتوپیای ذهنی، به انباشتن ثروت و کسب لذت و ارضاء شهوت سقوط مي‌کند.

حج:32
ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ
چنین است، و هرکس شعائر خدا [=مناسک نمادین حج] را بزرگ شمارد، این نشانه تقوای دلهاست [=دلالت بر تسلط بر نفس و اراده مهار نفسانیات مي‌کند].

حج:33
لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ
برای شما در این [چهارپایانی که برای قربانی به همراه آورده‌اید] منافعی است [همچون سواری یا دوشیدن شیر و غیره] تا مدتی معین [قبل از قربانی] سپس جایگاه [ذبح] آنها به طرف آن خانه عتیق است.

حج:34
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكًا لِّيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ
ما برای هر امتی مناسکی [=آدابی برای قربانی و ایثار] قرار داده‌ایم تا نام خدای را به خاطر چهارپایانی که روزی آنها کرده است یاد کنند. معبود شما معبودی یکتاست. پس تنها در برابر [فرامین] او تسلیم باشید، و مخبتین [اهل تسلیم و تواضع و نرم دلی] را بشارت ده؛ 51

______________
51- «مُخْبِتِینَ»، از ریشة «خُبْت» [نرم و هموار]، به اهل تواضع و خشوع در برابر خدا گفته مي‌شود. گوئی جاده وجودشان در برابر مَرکب حق صاف و هموار بوده و هیچ مانعی و رادعی ندارد. این کلمه سه بار در قرآن آمده است [هود 23 (11:23) ، حج 34 (22:34) و 54 (22:54) ].

تفسیر بازرگان

آن كسي كه مايل وسط است مي‌گويند «حَنَفَ»،
حَنيف كسي كه تمام تلاش و كوشش‌اش اين است كه از وسط بيرون نرود فرمود شما حُنفاء باشيد جُنفاء نباشيد، حَنيف باشيد جَنيف نباشيد حنيف كه هستيد موحّديد ﴿حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ﴾
اگر كسي حَنيف بود ﴿غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ﴾ بود مي‌شود مُعظّم شعائر الهي ﴿ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾

﴿وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾ چون انسان يك پناهگاه بيشتر ندارد و آن خداست گاهي مي‌گويند شما به حبلِ مستحكمِ خدا اعتصام كنيد ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ گاهي مي‌گويند خطر در عالَم فراوان است شما سنگري داشته باشيد آن سنگر را مي‌گويند مُلتَحَد فرمود غير از لطفِ خدا هيچ يعني هيچ به نحو سالبه ي كليه، سنگري در عالَم نيست با «لن» كه نفي تأكيد است ذكر فرمود ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ غير از خدا سنگري نيست خب، يا دست به طناب بزن يا برو سنگر هر دو يكي است
در حقيقت، اگر كسي نه اهل اعتصام به حبل الله بود نه اهل التحاد به مُلتحَد الهي بود اين مثل آن است كه بين الأرض و السماء معلّق مانده يا همان‌جا كركسها اين را مي‌گيرند و مي‌ربايند و لقمه مي‌كنند يا تندباد اين را تَه درّه پودر مي‌كند همين، ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ «خَرِير» ساقط‌شده، خُرور سقوط اين افتادن از بالا دارد مي‌افتد و هيچ پناهگاهي ندارد خب، در همان بالا كه پَرت شد يا ﴿تَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾ كركسها و لاشخورها همان‌جا او را اختطاف مي‌كنند «خَطْف» يعني ربودن.


مطلبي كه مربوط به (فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ) اين است كه تفصيل گفتند قاطع شركت است يعني اِخْتطاف طير در مقابل (تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ) است كسي كه از بالا پَرت مي‌شود معلوم مي‌شود مستمسكي ندارد خدا فرمود: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً) اين اعتصام نكرده دستگيره‌اي ندارد رهاست حالا كه رهاست يا همان بالا طعمه ي لاشخورها و كركسها مي‌شود يا تندباد اين را به مكان دوري پَرت مي‌كند و پودر مي‌شود. اينكه فرمود: (فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ) اين تقابل و تفصيل قاطع شركت است معنايش اين است كه يا همان بالا ربوده مي‌شود يا به پايين تَه درّه پَرت مي‌شود معناي (تَخْطَفُهُ الطَّيْرُ) اين نيست كه لاشخورها او را مي‌خورند چون اگر به تَه درّه هم پرت بشود بالأخره خوراك لاشخور است ديگر اين (تَخْطَفُهُ الطَّيْرُ):

اختطاف يعني ربودن در سه جاي قرآن كريم كه كلمه ي خَطْفِه و اختطاف به كار رفت به معني ربودن است خداي سبحان به مردم مكه مي‌فرمايد بيرون مكّه ناامن است غارتگري هست، اختطاف هست، ربودن هست، هيچ كسي امنيت ندارد ولي شما در مكّه امنيت داريد اينكه فرمود: (أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ) همين است فرمود: (أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً) كه (يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ) فرمود شما دو قدمي همين كه از مكّه خارج شديد آنجا آدم‌ربايي فراوان است اما اينجا خبري نيست (آمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ) خَطَفَهُ يعني او را ربود، اختطاف يعني ربودن اين آدم‌ربايي را مي‌گويند خَطفه و اختطاف
بنابراين منظور اين نيست كه شما مورد غذاي حيوانات قرار مي‌گيرد چون اگر اين باشد كه ديگر (تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ) معادل آن نيست چون آن هم كه شد بالأخره حيوانات مي‌خورند منظور آن است كه يا همان فضا مورد دستبرد حيوانات شكاري مي‌شويد يا به زمين پَرت مي‌شويد

در جريان شترهايي كه به عنوان هَدْي در سفر حج اعزام مي‌شوند و به همراه برده مي‌شوند اينها در يك مقطع محدودي مال شما هستند در همين آيه محلّ بحث فرمود: (لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي) اينها تا آن زماني كه ما نگفتيم نِماي متّصل و منفصلش براي شماست شيرشان براي شماست, پشمشان براي شماست, بچه‌اي كه توليد مي‌كنند براي شماست, حقّ ركوب داريد, حقّ باربري روي اينها داريد
همه ي اينها منافعي است كه شما مي‌توانيد از شتر ببريد اما چه موقع (إِلَي أَجَلٍ مُسَمّي) آن اجل مسمّا چه وقت است آن وقتي كه ديگر حق نداريد چه موقع است فرمود: (ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) وقتي اينها به كعبه رسيدند ديگر بايد قرباني بشوند خب پس در بين راه شما كه از راه دور اين شترها را به عنوان قرباني به همراه داريد نماهاي متّصل و منفصل براي شماست تا آن زماني كه ما بگوييم, آن زماني كه ما مي‌گوييم چه موقع است؟ (إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) است (ثُمَّ مَحِلُّهَا) كه اين اسم زمان است نه اسم مكان, مكانش را (إِلَي الْبَيْتِ) معيّن كرده, زمانش را «مَحِل» بيان كرده وقتي به بيتِ عَتيق رسيديد ديگر بايد ذبح يا نَحر كنيد گرچه قرآن كريم تعبير دارد كه «بيت» اما منظور اين نيست كه اين را ببريد كنار كعبه آنجا مسجدالحرام است آنجا جاي ذبح و نحر نيست


تفسیر تسنیم


و معناى اينكه مردمى براى خدا حنفاء باشند اين است كه از اغيار (يعنى آلهه و بتها) به سوى خدا مايل گردند. و لذا اين جمله و جمله ((غير مشركين (( يك معنا را افاده مى كند.
و اين دو جمله ، يعنى جمله ((حنفاء لله (( و جمله ((غير مشركين (( به هر دو حال از فاعل ((فاجتنبوا(( هستند، و آن را چنين معنا مى دهند: شما از اوثان و قربانى كردن براى آنها اجتناب كنيد در حالى كه از غير خدا مايل به سوى خدا باشيد، و در حج خود به او شرك نورزيد، چون مشركين در عمل حج اينطور تلبيه مى گفتند: ((لبيك ، لا شريك لك الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك (( يعنى لبيك اى خدا، شريكى براى تو نيست ، مگر شريكى كه مال خود تو است ، تو هم آن را مالكى و هم ما يملك آن را مالكى .

((و من يشرك باللّه فكانما خر من السماء فتخطفه الطير(( - يعنى مرغ شكارى آن را به سرعت بگيرد. در اين جمله مشرك را در شرك ورزيدن و سقوطش از درجات انسانيت ، به هاويه ضلالت و شكار شيطان شدنش را، تشبيه كرد به كسى كه دارد از آسمان سقوط مى كند و عقاب لاشخور او را به سرعت بگيرد.
((او تهوى به الريح فى مكان سحيق (( - و يا باد او را به (( مكانى ((سحيق (( يعنى بسيار دور پرتاب كند. اين جمله عطف است بر جمله ((تخطفه الطير((، و تشبيه ديگرى است از مشركين از نظر دورى از راه حق .

و اضافه تقوى به قلوب اشاره است به اينكه حقيقت تقوى و احتراز و اجتناب از غضب خداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى كه قائم است به دلها. و منظور از قلب ، دل و نفوس است . پس تقوى ، قائم به اعمال - كه عبارت است از حركات و سكنات بدنى - نيست ، چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت مشترك است ، مثلا دست زدن و لمس كردن بدن جنس مخالف در نكاح و زنا، و همچنين بى جان كردن در جنايت و در قصاص ، و نيز نماز براى خدا و براى ريا، و امثال اينها از نظر اسكلت ظاهرى يكى است ، پس اگر يكى حلال و ديگرى حرام ، يكى زشت و ديگرى معروف است ، به خاطر همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است ، نه خود عمل و نه عناوينى كه از افعال انتزاع مى شود، مانند احسان و اطاعت و امثال آن .


لَكمْ فِيهَا مَنَفِعُ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى ثُمَّ محِلُّهَا إِلى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ
كلمه ((محل (( - به كسره حاء - اسم زمان و به معناى وقت حلول ، و سر رسيد مدت است . و ضمير ((فيها(( به شعائر بر مى گردد. و بنابراين كه معناى شعائر شتر قربانى باشد، معنا چنين مى شود: براى شما در اين شعائر- اين شتران قربانى - منافعى است ، از قبيل سوار شدن بر پشت آنها، و نوشيدن شير آنها در موقع احتياج تا مدتى معين ، و آن وقتى است كه ديگر بايد قربانى شوند، و سپس وقت رسيدن اجل آن براى ذبح تا رسيدن به خانه كعبه منتهى مى شود. و اين جمله معناى جمله ((هديا بالغ الكعبه (( را مى دهد.



وَ لِكلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسكاً لِّيَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الاَنْعَمِ...
كلمه ((منسك (( مصدر ميمى ، و اسم زمان و مكان است از ((نسك (( و در اينجا از ظاهر جمله ((ليذكروا اسم اللّه (( بر مى آيد كه مصدر ميمى و به معناى عبادت باشد، عبادتى كه مشتمل بر قربانى و ذبح هم هست .
و معنايش اين است كه : ما در امتهاى گذشته آنهايى كه ايمان داشتند، عبادتى با پيشكش قربانى قرار داده بوديم تا آنان نيز نام خدا را بر بهيمه انعام كه خدايشان روزى كرده بود ببرند. و خلاصه شما پيروان ابراهيم اولين امتى نيستيد كه قربانى برايتان مقرر شده بلكه براى قبل از شما هم مقرر شده بود.
((فالهكم اله واحد فله اسلموا(( - يعنى وقتى خداى شما همان خدايى باشد كه براى امتهاى گذشته نيز احكام شما را تشريع كرده ، پس ‍ بدانيد كه معبود شما و آن امتها يكى است پس اسلام بياوريد، تسليمش ‍ شويد به اينكه عمل خود را خالص و تنها براى او به جا بياوريد، و در قرباني هاى خود به خدايى ديگر تقرب مجوييد.

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/04/01 02:22:05 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#12 ارسال شده : 1403/04/08 11:39:47 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 35-37 سوره حج: نکات مهم تفسیری

مخبتین کیانند؟ محسنین کیانند؟

حج:35
الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلَاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
(مخبتین)آنان که هر گاه خدا یاد شود، [از کوتاهیهای خود] دل نگران شوند، 52 و آنها که در برابر سختی مصیبت‌ها پایدارند و نیز برپا دارندگان نماز و آنان که از آنچه به آنها روزی داده‌ایم انفاق مي‌کنند.

______________
52- وَجَل را نیز ترس ترجمه مي‌کنند. از پنج باری که این واژه در قرآن تکرار شده، سه مورد آن با قلب آمده است: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» [انفال 2 (8:2) ، حج 35 (22:35) ، مؤمنون 60 (23:60) ] و 2 مورد دیگر [حجر 52 (15:52) و 53] نیز در توصیف دل نگرانی و اضطرابی که بر ابراهیم(ع) نسبت به مهمانان ناشناخته [فرشتگانی که در قالب آدمی] بر او وارد شدند، دست داده بود. از مجموعه این موارد چنین فهمیده مي‌شود که وَجَل، ناآرامی و اضطرابی درونی نسبت به خطری در آینده است. به تعبیر قرآن، کسانی به همه تکالیف خود عمل مي‌کنند و همه حقوق اجتماعی خود را به نیازمندان مي‌پردازند، اما چون مي‌دانند رهرو مسیری به سوی ربّ و خیر مطلق هستند؛ مختصر انجام تکالیف راضی و قانع نمي‌شوند و اعمال کثیر خود را در برابر پروردگار عظیم، قلیل و ناچیز مي‌شمارند.
ر ک به: خطبه 176 نهج البلاغه بند 5 [أنّ المؤمن لا یمسی ولا یصبح إلا ونفسه ظنون عنده ، فلا یزال زاریا علیها ، ومستزیدا لها] و خطبه 193 بند 13 در وصف متقون [لا یرضون من اعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر].

حج:36
وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِّن شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
و [قربانی کردن] شتران فربه را برای شما از نمادهای [سمبلیک] خدا قرار دادیم 53 که برایتان در آن خیری است. پس [به هنگام ذبح،] نام خدا را بر آنها ببرید، در حالی که به پای ایستاده‌اند، پس چون به پهلو افتادند [جان دادند]، از آنها بخورید و مستمند [=آبرودار ساکت] و درخواست کننده را نیز اطعام کنید. 54 ما این چنین برای شما این [شتران فربه] را رام ساختیم، باشد تا شکرگزار [نعمات خدا] باشید.

______________
53- نمادین بودن شتر فربه برای قربانی، نشانی از حداکثری بودن انفاق در راه خدا تا حد ممکن دارد. قربانی کردن یک بُز لاغر هم البته رفع تکلیف مي‌کند، اما از آنجایی که همه مناسک حج جنبه نمادین دارد، به مصداق آیه شریفه: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» [آل‌عمران 92 (3:92) ]، برای رسیدن به مرحله «بِرّ»، باید از بهترین آنچه دوست داریم در راه خدا بگذریم.

54- گفته‌اند که «قَانِعَ»، نیازمند آبرودار ساکتی است که به آنچه داده مي‌شود راضی است، و «مُعْتَرَّ» کسی است که در جستجوی کمک بر مي‌آيد و نیازش را مطرح مي‌کند.

تفسیر بازرگان

لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ ﴿۳۷﴾
هرگز [نه] گوشتهاى آنها و نه خونهايشان به خدا نخواهد رسيد ولى [اين] تقواى شماست كه به او مى ‏رسد اين گونه [خداوند] آنها را براى شما رام كرد تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده به بزرگى ياد كنيد و نيكوكاران را مژده ده (۳۷)


فرمود: (فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ) مُخبِتين چه كساني هستند؟ خب چند گروه را نام مي‌برد كه اينها جزء مخبتين‌اند.

اِخبات اين است كه آدم سر خم بكند تكان نخورد كه در بحثهاي كتابهاي اخلاقي يا منازل‌السائرين اين‌چنين معنا كردند كه اين قدر انسان متواضع و خاضع و تسليم باشد كه اگر پرنده‌اي روي سرِ او نشسته است سرش را تكان ندهد كه پرنده پرواز كند اين قدر سر به زير باشد در پيشگاه ذات اقدس الهي اين معناي اخبات است. مصاديقي كه براي مُخبِتين ذكر شده‌اند چند گروه‌اند (بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ) مخبتين چند گروه‌اند چه كساني هستند؟ يك: (الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) كه اين گروه از ديگران برترند همين كه نام خدا را مي‌برند اينها دلشان مي‌تَپد اينها سالك نيستند مجذوب‌اند جَذْبه آن گرايشِ خاص دارد نام الله را كه بردند اينها مي‌تپند اين معلوم مي‌شود از سنخ لفظ و مفهوم و امثال ذلك نيست دل به نام خداي سبحان آرام مي‌گيرد و بس, اول مي‌تپد كم كم نزديك مي‌شود سپس آرام مي‌گيرد.

گروه ديگر (وَالصَّابِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ) در مصائب فقط حرفشان «إنّا لله» است درست است قبل از حدوث حادثه نگران‌اند و تلاش و كوشش مي‌كنند اما وقتي كه حادثه نازل شد راضي به قضاي الهي‌اند (وَالصَّابِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ), گروه سوم (وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ) اينها كساني هستند كه نماز را اقامه مي‌كنند بارها به عرضتان رسيد كه سخن از قرائت نماز نيست, خواندن نماز نيست براي اينكه نماز عمود دين است يك, عمود را نمي‌خوانند عمود را به پا مي‌دارند اگر قرآن در همه ي موارد سخن از اقامه ي نماز دارد براي اينكه فرمود نماز عمود دين است يعني دين گفته كه نماز عمود دين است, ستون را نمي‌خوانند ستون را اقامه مي‌كنند (وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ) سه, خب اما غالباً مسئله ي اقامه ي صلات با ايتاء زكات همراه است براي اينكه فواصل آيات روشن بشود و هماهنگ بشود آيات غالباً با جمعِ مذكّر سالم ختم مي‌شد چه اينكه آيات بعدي هم همين طور است نفرمود اينها «اوتون الزّكات» فرمود: (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ) كه زكات واجب و زكات مستحب همه را در برمي‌گيرد علم را هم در برمي‌گيرد

بعد مي‌فرمايد: ﴿وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ﴾:

احسان سه بخش دارد يك بخش‌اش اين است كه كسي كار خوب مي‌كند كه اينجا احسان يعني صاحبِ فعلِ حَسن ديگر متعدّي نيست گرچه از يك جهت كه فعلي از فاعل صادر مي‌شود فعلِ حَسَن متعدّي است اما احسان به معناي دوم انجام كار خير نسبت به ديگري مشكل مردم را حل كردن، عيادت كردن، قرض‌الحسنه دادن، رعايت حقوق ديگران كردن اين احسانِ به غير است. قِسم سوم آن است كه نه به معناي اول است يعني فعلِ حَسن نه به معناي دوم است كه احسانِ به غير باشد احسان، مقامي از مقامات سالكان است هم شيعه‌ها نقل كردند هم سنّيها نقل كردند.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه «الإحسان ما هو؟» حضرت فرمود: «أن تَعبد الله كأنّك تريٰ فإن لم تَكن تراه فإنّه يَراك» احسان مقامي است براي عابدان و آن اين است كه شما طرزي خدا را عبادت بكنيد كه گويا خدا را مي‌بينيد با چشمِ جان و اگر به اينجا نرسيديد بدانيد كه خدا شما را مي‌بيند پس مرتبه ي قويّ احسان آن است كه دو ديد داشته باشيد يكي اينكه ديد داشته باشيد در مَشهد و محضر خداييد، يك ديد هم داشته باشيد كه او را ببينيد
اين ﴿بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ﴾ يعني به افرادي كه اهل احسان‌اند بشارت بدهيد شايد به معني سوم نظر نداشتهب اشد همان معناي اول، كساني كه وظايف ديني‌شان را انجام مي‌دهند مؤمن‌اند واجبات را انجام مي‌دهند محرّمات را ترك مي‌كنند اين قدر متيقّن احسان است خب به اينها چه چيزي بشارت بدهيم؟ به اينها بشارت بدهيم كه يك حكم بين‌المللي خداي سبحان دارد كه براي اسلام است نه براي شريعت و منهاج همه ي مسلمانها اين اصل را دارند و آن اين است كه بايد در برابر ظلم مبارزه بكنند و خدا قادر است (يك)، ناصر است (دو)، وعده ي نصرت مي‌دهد (سه)، انجاز وعده را هم به عهده دارد (چهار). اين بشارتِ محسنان است در پيروزي صحنه ي مبارزه درست است مسئله ي بهشت و حُسن خاتمت و درجات برتر جزء بشارتهاست
اما سياقي كه در اينجا مطرح است پيروزي در مبارزه است. ﴿وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ﴾ چرا؟ به چه چيزي بشارت بدهيم؟ به اين دليل كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب احسان هم كه به معناي اين بود كسي كه عقيده ي خوب، اخلاق خوب، عمل صالح داشته باشد حالا معناي دوم و سوم حالا دومي خيلي مهم نيست معناي سوم مهم است آن نشد، نشد خداي سبحان از مؤمنين دفاع مي‌كند با اينكه دفع متعدّي است از فعل مفاعله استفاده شد كه مفيد مبالغه است در اينجا خداوند از مؤمنين خيلي دفاع مي‌كند ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ چرا؟ براي اينكه آنها كه مؤمن نيستند دو رذيلتي دارند كه از اين جهت منفور خدايند آنها خَوّان‌اند، خائن‌اند امانتي را خدا به آنها داده اينها خيانت كردند امانتِ دين را، امانتِ قرآن را، امانتِ عترت را، امانتِ فطرت را به اينها داد اينها خيانت كردند و همه ي اينها نعمتهاي الهي‌اند به جاي شكر نعمت كفران كردند خب خداي سبحان هم خَوّانِ كفور را دوست ندارد

تقواي در عمل شرط صحّت عمل است تقواي عامل نه عمل، شرط قبول آن عمل است پس بين ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ كه ناظر به حكم كلامي است يا قبولِ كامل را نشان مي‌دهد با شرطِ صحّت خود عمل خيلي فرق است تقوا به هر وسيله به ذات اقدس الهي مي‌رسد تقوايِ عمل باشد مي‌رسد تقوايِ عامل باشد مي‌رسد و مانند آن. خب، فرمود: ﴿لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾

تفسیر تسنیم


(وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ) اين بُدْن جمع بدن است اينها جزء شعائر الهي است اينها را محترم بشماريد (لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ) خيري كه خداي سبحان در اين گونه از موارد مطرح مي‌كند همان قسمت مهم خيرِ اخروي است در سوره ي مباركه ي «انفال» گذشت كه شما به فكر منافع دنيايي هستيد اما ذات اقدس الهي به فكر منافع آخرت است شما با به آخرت دعوت مي‌كند آيه ي 67 سوره ي مباركه ي «انفال» اين است (مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا):

اَرَض يعني كالا كه جمعش عروض است نه اَعراض, شما عَرَض دنيا را مي‌خواهيد يعني كالاي دنيا را مي‌خواهيد كه جمعش عروض است (وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) در اين قسمت كه فرمود وقتي خدا مي‌فرمايد اين براي شما خير است يعني منافع معنوي فراواني را به همراه دارد درست است منافع مادّي را هم دارد اما قسمت مهمّ منافع اين كار به آخرت شما برمي‌گردد (وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا) نام خدا را ببريد كه مي‌بينيد لحظه به لحظه سخن از توحيد است البته در آن فضا كه اينها قرباني را براي بتها مي‌كردند و (لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ) بود در آن فضا پشت سر هم دارد قرباني را به نام خداي سبحان انجام بدهيد. فرمود: (فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ):
(صَوَافَّ) چون غالباً اين طور است كه شتر را در حال ايستادن كه رو به قبله است و اين شرايط را دارد نحر مي‌كنند وقتي كه خونش رفت نَفَسش تمام شد مي‌افتد وقتي افتاد از اين حالت تعبير مي‌كند به (فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا) يعني پهلوهاي او به زمين بخورد.

«سَقَط جُنوب» يعني پهلوهاي اين حيوانات اين شترها اين بُدْن اينكه جمع بدن است, وقتي به زمين خورد كنايه از آن است كه نفسش تمام شد و مُرد اين قابل استفاده است (فَكُلُوا مِنْهَا) كه اين امرش در موقع توهّم حذر است چون در جاهليّت اين كار را نمي‌كردند و از قرباني هيچ بهره‌اي نمي‌بردند اين امر در مقابل آن توهّم حَذر است كه نخوردن از او جايز است اما نسبت به (وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ) مشابه (أَطْعِمُوا) كه در آيه ي 28 همين سور‌ه گذشت كه فرمود: (وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ) برخيها فتوا به وجوب دادند برخيها فتوا به استحباب.

و اما والذي ينبغي أن يقال آن است كه حكومتي كه دارد حج را اقامه مي‌كند بايد اين را به مصرف صحيح برساند ولي حاجي و معتمر مكلّف نيست كه اين را توزيع كند حتماً بين فقرا (وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ) فرق قانع و مُعترّ آن است كه قانع آن است كه در عين حال كه نيازمند است سؤال نمي‌كند مُعترّ نيازمندي است كه سائل است يا نه, قانع آن نيازمندي است كه خود را نشان نمي‌دهد در معرض قرار نمي‌دهد مُعترّ آن نيازمندي است كه خود را در معرض هم قرار مي‌دهد اينها فرقشان است
يكي از آن فوايدي كه نصيبتان مي‌شود بهره ي عبادي است كه قرباني كنيد و الله اكبر بگوييد خدا را بزرگ بشماريد هم از نظر قلب، تعظيم و تكريم الهي را در دل جا بدهيد هم از نظر زبان آن ذكر مخصوص «الله أكبرُ علي ما هَدانا» يادتان نرود ﴿لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ﴾

تفسیر تسنیم


وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَهَا لَكم مِّن شعَئرِ اللَّهِ لَكمْ فِيهَا خَيرٌ...

كلمه ((بدن (( - به ضم باء و سكون دال - جمع ((بدنه (( - به دو فتحه كه عبارت است از شتر چاق و درشت . و در سابق گفتيم كه اگر آن را از شعائر خوانده به اعتبار اين است كه قربانى خدا شده است .

شعائر(( جمع ((شعيره (( است ، و شعيره به معناى علامت است ، و شعائر خدا علامتهايى است كه خداوند آنها را براى اطاعتش نصب فرموده ، همچنانكه خودش فرمود: ((ان الصفا و المروه من شعائر اللّه (( و نيز فرموده : ((و البدن جعلناها لكم من شعائر اللّه ...((
و مراد از آن ، شترى است كه براى قربانى سوق داده مى شود، و با شكافتن كوهانش از طرف راست آن را علامت گذارى مى كنند تا معلوم شود كه اين شتر قربانى است - ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آيه را چنين تفسير كرده اند. ظاهر جمله ((لكم فيها منافع (( كه بعد از

جمله مورد بحث است نيز آن را تأييد مى كند، و همچنين جمله بعد كه مى فرمايد: ((و البدن جعلناها لكم ...(( ولى بعضى از مفسرين گفته اند كه مراد از شعائر همه علامتهاى منصوبه براى اطاعت خدا است ، ولى سياق با اين گفته مساعد نيست .
((فانها من تقوى القلوب (( - يعنى تعظيم شعائر الهى از تقوى است ، بنابراين ضمير در ((فانها(( به تعظيم شعائرى بر مى گردد كه از كلام مفهوم مى شود، آنگاه گوئى كه مضاف تعظيم حذف شده ، و مضاف اليه (شعائر) به جاى آن نشسته ، و ضمير مضاف هم به همان قائم مقامش ‍ برگشته است .

چيزى از اين قربانى ها و گوشت و خون آنها عايد خدا نمى شود، چون خدا منزه است از جسميت و از هر حاجتى . تنها تقواى شما به او مى رسد، آن هم به اين معنا كه دارندگان تقوى به او تقرب مى جويند.
و يا ممكن است كسى كه آنطور ساده لوح نيست چنين توهم كند كه با اينكه خدا منزه از جسميت و از هر نقص و حاجتى است و از گوشت و خون قربانى ها بهره اى نمى برد ديگر چه معنا دارد كه ما حيوانات خود را به نام او قربانى كنيم ؟.
لذا جواب داده كه مطلب همينطور است ، و ليكن اين قربانى ها اثرى معنوى براى آورنده اش دارد و آن صفات و آثار معنوى است كه جا دارد كه به خدا برسد، به معناى اينكه جا دارد كه به سوى خداى تعالى صعود كند و صاحبش را به خدا نزديك كند آنقدر نزديك كند كه ديگر حجابى بين او و خدا نماند.
و امر در جمله ((فكلوا منها(( براى اباحه و رفع ممنوعيت است . و خلاصه معناى ((كلوا(( اين است كه مى توانيد بخوريد. و كلمه ((قانع (( به معناى فقيرى است كه به هر چه به او بدهند قناعت مى كند، چه سؤال هم بكند يا نكند. و ((معتر(( فقيرى است كه براى سؤال نزد تو آمده باشد. و معناى آيه روشن است .
معناى آيه اين است كه : خداوند آن حيوان را اين چنين براى شما مسخر نمود تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت و تقرب به سويش شود، شما آن را قربانى كنيد و در هنگام قربانى كردن و ياد كبرياء و عظمت او در برابر اين هدايت بيفتيد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 531
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((تكبير(( معرفت خداى تعالى به عظمت است و مراد از ((هدايت (( هدايت به سوى تسخير آن حيوان است و معنا چنين است كه : خداوند آن حيوان را مسخر شما كرد تا او را به عظمت بشناسيد و فكر كنيد كه او چقدر بزرگ است كه راه تسخير اين حيوان را به ما نشان داده است .
ولى وجه اول از اين دو وجه بهتر، و با سياق سازگارتر است ، چون بنابر آن وجه ، تعليلى كه آمده با مقام (تسخيرش براى قربانى و تقرب ) سازگارتر است ، چون حاج به ياد كبريايى خدا مى افتد و او را در برابر اينكه هدايت به چنين عبادتى شده كه هم رضاى او را دنبال دارد و هم ثوابش را، تكبير گويد.
و بنابر وجه دوم اين ارتباط با مقام رعايت نمى شود، چون تسخير شتر براى آدميان و هدايت ايشان به چگونگى تسخير آن ، اختصاصى به حاجيان ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 528

ویرایش بوسیله کاربر 1403/04/21 09:14:34 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#13 ارسال شده : 1403/04/14 07:38:47 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 58 تا 60 سوره حج

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿۵۸﴾و
آنان كه در راه خدا مهاجرت كرده‏ اند و آنگاه كشته شده يا مرده‏ اند قطعا خداوند به آنان رزقى نيكو مى ‏بخشد و راستى اين خداست كه بهترين روزى ‏دهندگان است (۵۸)

لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ ﴿۵۹﴾آنان را به جايگاهى كه آن را مى ‏پسندند درخواهد آورد و شك نيست كه خداوند دانايى بردبار است (۵۹)

فضیلت مهاجرین: منظور از رزق حسن چیست؟

فرمود مُلكي كه در صحنه ي قيامت است حق است بعد فرمود مؤمنيني كه داراي اعمال صالح‌اند در جنّات نعيم‌اند آن‌گاه خواصّ از مؤمنان را كه مهاجران و شهدا باشند جداگانه نام مي‌برد
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً﴾
كسي كه مهاجر در راه خدا باشد خواه شربت شهادت بنوشد يا شهيد نشود داراي رزقِ حَسن است (يك)، مسكن طيّب و طاهر دارد (دو) و خداوند هم از او راضي است (سه)

معلوم مي‌شود يك رزقِ خاص است نظير آنچه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» آمده است آيه ي 169 «آل‌عمران» ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ٭ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ مشابه آنچه درباره ي شهدا آمده است درباره ي مهاجرين هم هست براي اينكه آنجا به عنوان رزقِ خاص ياد كرد اينجا هم به عنوان رزقِ حَسن آ‌نجا فرمود: ﴿فَرِحِينَ﴾ اينجا فرمود داخل در مسكني مي‌شوند كه به رضا مي‌رسند يعني ﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ﴾ رضا و فَرَح و سرور اينها نزديك هم‌اند، بنابراين «لا تحسبن الذين مهاجرين أمواتا» بلكه اينها هم احياي‌اند ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾.

رزقِ حسن براي اينهاست، پس هجرت آن عظمت را خواهد داشت كه تقريباً معادل شهادت است
البته برخيها توفيق جمع بين هجرت و شهادت را دارند (يك)، برخيها توفيق شهادتِ دون الهجرة را دارند (دو)، برخيها توفيق هجرت دون الشهادت را دارند (سه)، درجات اين سه گروه يكسان نيست چه اينكه در آيه ي 56 هم كه فرمود: ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ همه ي مؤمناني كه داراي عملِ صالح‌اند كه يكسان نيستند هم ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾

فعل خدا هم وجودِ ممكن است گاهي خلق مي‌كند گاهي نمي‌كند، گاهي رزق مي‌كند گاهي نمي‌دهد، گاهي قبض مي‌كند گاهي بسط مي‌دهد اينها فعل خدا هستند فعل خدا كه شد مي‌شود ممكن، وقتي ممكن شد خداي سبحان هم به ديگران هم اجازه مي‌دهد اين كارها به دست آنها هم انجام بگيرد
مثل اينكه به عيساي مسيح فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ عدّه‌اي خالق‌اند، عدّه‌اي رازق‌اند، عدّه‌اي فاصل‌اند، اما خيرالرازقين اوست، خيرالفاصلين اوست، خيرالخالقين اوست، أحسن‌الخالقين اوست براي اينكه خداي سبحان بالذات اين صفات را دارد اين فعل براي اوست بالاصاله دارد ديگران به افاضه ي الهي دارند به توجّه الهي دارند بالعرض دارند، بالتبع دارند، بالمجاز دارند با نقض همراه است با كمبود همراه است و مانند آن، لذا خدا خيرالرازقين است در جمع‌بنديهاي نهايي براي اينكه كسي خيال نكند كه ديگران هم رازق‌اند واقعاً و خدا هم رازق است واقعاً، در جمع‌بندي نهايي به صورت توحيد فصل مي‌كند ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ كه معرفه بودن خبر با ذكر ضمير فصل به نام «هو» اين مفيد حصر است مسئله ي خلق هم همين طور است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ مسئله ي رزق هم اين‌چنين است مسئله ي فصل هم اين‌چنين است او خيرالفاصلين است

بعد هم مي‌فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ آن افعالي كه به غير خدا اسناد مي‌دهند در آيات توحيدي جمع‌بندي مي‌كنند مي‌فرمايند بالاصاله همه ي اينها براي خداست ما آيه‌اي نداريم كه فعلي از افعال خدا را خداي سبحان به غير خود اسناد بدهد بعد جمع‌بندي نكند در همه ي جمع‌بنديها اگر فرمود: ﴿خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ يا ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ در بخشهايي دارد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ ديگران هر چه دارند بالأخره يا مظهرند يا افاضه ي الهي است يا تعبيرات ديگر بالأخره داده ي خداست. اينجا فرمود: ﴿لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ اين براي رزقشان.

رزق هم مستحضريد كه تنها خوردن و پوشيدن و نوشيدن و امثال ذلك نيست علم است، فهم است، حشر با انبيا و اولياست شعيب(سلام الله عليه) از نبوّت خود به عنوان رزق حسن ياد مي‌كند فرمود: ﴿رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً﴾ اينها جزء حَسَن است حشر با اوليا هم اين‌چنين است اين طور نيست كه تنها بهشت در همان ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ باشد

جريان رضوان الهي خداي سبحان از كسي راضي است و كسي را به عيشِ راضيه مي‌رساند و كسي را ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ مي‌رساند كه اين هم از خدا راضي باشد يعني به قضا و قَدَر الهي راضي باشد چون راضي به قضاي الهي است مرضيّ خداست و چون مرضيّ خداست ذات اقدس الهي اين همه نِعم را درباره ي او روا مي‌دارد، اگر ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ شد يا ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ شد آن‌گاه ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ درباره ي مهاجرين اين طور است، درباره ي شهدا اين طور است حالا جمع بين هجرت و شهادت مي‌شود يا نشود به هر تقدير كسي وارد مسكنِ مرضي مي‌شود كه راضيتاً از دنيا برود اين‌چنين نيست كه كسي نسبت به قضا و قدر الهي بي‌مِهري بكند بعد هم ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ بشود اين طور نيست ذات اقدس الهي گاهي وعده مي‌دهد گاهي قسم مي‌خورد اين «لام»، «لام» قسم است ديگر يعني من قسم ياد مي‌كنم كه او را جايي ببريم كه خوشش بيايد خب اين براي همه ي افراد نيست

در بخشهاي فراواني هم ثواب هجرت و جهاد و مبارزه را ذكر مي‌كند و هم حكمتِ دفاع را و هم بين‌المللي بودنِ دفاع را. ثوابش را فرمود جنّات الهي است حكمتِ اين براي اين است كه اگر مسئله ي جهاد و دفاع مسلّحانه نباشد مراكز فرهنگي و مذهبي آسيب مي‌بيند
بين‌المللي بودن آن را از اين راه ثابت كرد كه اين اختصاصي به شريعت و منهاجِ اسلام ندارد در يهوديّت هست، در مسيحيّت هست، براي راهبان هم هست كه اگر دفاع نباشد ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ يعني مسئله ي جهاد، مسئله ي دفاع اختصاصي به هيچ شريعتي ندارد همان طوري كه اصلِ قرباني را و عبادتهاي مكّه و امثال مكّه رفتن را در آيه ي 34 فرمود: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً﴾ براي هر امّتي يك قرباني هست يك عبادتي هست براي هر امّتي هم جهاد هست

سوره ي مباركه ي «حج» آيه ي 39 فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ اذن قتال بعد از اذن مهاجرت بود مهاجرت قبلاً مورد اذن قرار گرفت و دفاع مسلّحانه بعداً مورد اذ قرار گرفت اينكه فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ ناظر به مبارزه ي مسلّحانه يعني جهاد است. در همين زمينه فرمود كسي كه مهاجر باشد في سبيل الله و مجاهد باشد في سبيل الله خواه شهيد بشود خواه شهيد نشود اين پاداشها را دارد.
پاداشهاي اخروي مشترك بين مهاجر و مجاهد است ممكن است درجاتشان فرق بكند، اما پاداشهاي دنيوي براي مهاجر است براي اينكه آن مجاهدي كه شربت شهادت نوشيد ديگر در دنيا نيست تا ذات اقدس الهي به او در دنيا مسكني كه مورد رضاي اوست عطا كند. آنچه در اين بخش سوره ي مباركه ي «حج» آمده است بعد از شهادت يا موتِ طبيعي آنهاست كه فرمود: ﴿ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ بعد هم ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ كه اينها همه براي بعدالموت است.

تفسیر تسنیم


بعد از آنكه اخراج مهاجرين از ديارشان را بيان كرد دنبالش پاداش ‍ مهاجرت و محنتشان در راه خدا را ذكر مى كند، و آن عبارت است از وعد حسن و رزق حسن .
و اگر هجرت را مقيد به قيد ((فى سبيل اللّه (( كرد براى اين است كه اگر هجرت براى خدنبوده باشد مثوبتى بر آن مترتب نمى شود، چون مثوبت متعلق به عمل صالح مى شود، و عمل صالح وقتى عمل صالح مى شود كه با خلوص نيت باشد، و در راه خدا انجام شود نه در راه غير خدا، از قبيل به دست آوردن مال و جاه و امثال آنها از مقاصد دنيوى ، و لذا مى گوييم دو جمله ((قتلوا(( و ((اوماتوا(( نيز در واقع مقيد به قيد مزبور است ، يعنى ((قتلوا فى سبيل اللّه (( و ((ماتوا فى سبيل اللّه (( و يا ((تغربوا فى سبيل اللّه (( در راه خدا كشته شدند، يا مردند يا غربت كشيدند.

((و ان اللّه لهو خير الرازقين (( - اين جمله آيه را ختم مى كند، و مضمون آن را كه رزق حسن (نعمت اخروى ) است تعليل مى نمايد، چون بعد از مردن و كشته شدن جز آخرت جايى نيست كه آدمى در آن رزق حسن بخورد. و اصولا در آيات قرآنى اطلاق رزق بر نعمتهاى بهشت شده ، مانند آيه ((احياء عند ربهم يرزقون ((
و اينكه ايشان را به مدخلى داخل مى كند كه مايه خشنوديشان باشد و از آن كراهتى نداشته باشند تلافى اخراج مشركين است كه ايشان را از ديارشان اخراج كردند، اخراجى كه مايه كراهتشان شد و لذا اين

جمله را تعليل كرد به اينكه ((چون خدا دانا و بردبار است ((، يعنى مى داند كه مايه خشنودى مسلمين چيست ، همان را برايشان فراهم مى سازد، اما فراهم ساختن شخصى بردبار و لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ايشان عجله نمى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 566

مقابله به مثل در ظلم را خدا نصرت می کند. منظور از نصرت چیست؟ تکوینی یا تشریعی؟ مفهوم ثم بغي عليه چيست؟
حج:60
ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ
ـ [آری حکم خدا در دفاع] چنین است، و هر کس به همان اندازه‌ای که بر او ستمی رفته [نه بیشتر] عکس‌العمل نشان دهد، سپس [به دلیل سوء استفاده طرف مقابل] مورد تجاوز قرار گیرد، قطعاً خدا ياري‌اش خواهد کرد؛ و خدا مسلماً بسیار درگذرنده بخشنده است [پس انسان‌ها باید چنین باشند].

پاسخ 1
معناى آيه چنين مى شود: هر كس ستم كننده بر خود را عقاب كند به مثل عقابى كه او از در ظلم كرده ، خدا او را يارى كرده چون اجازه چنين عملى را به او داده و او را از معامله به مثل ممانعت نفرموده ، چون خدا بخشنده و غفور است ، و آنچه اثر زشت كه اين معامله به مثل دارد محو مى كند، چون اگر محو نكند عقاب و آزار رساندن به خلق در نظام حيات اثر زشت خود را مى گذارد، چيزى كه هست خدا در خصوص ‍ اين موارد آن اثر زشت و مبغوض را مى پوشاند، چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام نكرده .
با اين بيان اين نكته نيز روشن مى شود كه به چه مناسبت در آخر آيه قبلى وصف حلم را آورد و نيز روشن مى گردد كه كلمه ((ثم (( تنها براى رساندن بعديت به حسب ذكر است ، نه بعديت زمانى .
لينصرنه اللّه (( - با در نظر گرفتن اينكه مقام ، مقام اذن در جهاد است ، از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از ((نصر(( اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگر ياغى است به اينكه در جنگ آنان را بر اينان پيروزى دهد. و ليكن ممكن است در جمله ((و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا(( مقصود از ((نصرت (( تشريع قانون به نفع مظلوم و عليه ظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را كه بر سرش آمده تلافى كند. و مقصود از ((اذن در قتال (( هم همين قانون باشد، يعنى دست كوتاه مظلوم را دراز كند تا دست درازى ظالم را تلافى نمايد.

تفسیر المیزان

پاسخ 2
ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿لَيَنصُرَنَّهُ﴾ #نصرتِ تكويني دارد براي اينكه هميشه حق را بر باطل پيروز مي‌كند، نصرتِ تشريعي دارد برابر آيه ي سوره ي «اسراء» كه فرمود: ﴿مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً﴾ آنجا به صورت اسم مفعول ذكر كرده اينجا به صورت فعل معلوم ذكر كرده در سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 33 به اين صورت است ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾ اين جعل، جعل تشريعي است ديگر حوزه ي داخلي است ﴿فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً﴾ ما به ياري او قانون تدوين كرديم به او سلطنتِ تشريعي داديم حالا گاهي ممكن است كسي معصيت بكند پس نظام تشريع با نظام تكوين هماهنگ است تشريع، عصيان‌پذير است البته تكوين تخلّف‌پذير نيست
خداي سبحان مي‌فرمايد ما بالأخره ظالم را تنبيه مي‌كنيم اين در نظام تكوين، در نظام تشريع هم در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه ﴿مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾ براي اينكه ﴿فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً﴾ ما با تدوين حكمِ قصاص و تشريع حكم قصاص به ياري اولياي دم فتوا داده‌ايم ما آنها را ياري كرديم در نظام تشريع، پس چه در نظام تشريع چه در نظام تكوين ذات اقدس الهي يار و ياور مظلومان است

فرمود در داخله ي خودتان اگر كسي به شما ظلم كرده است مظهر خداي عليمِ حليم بشويد چرا؟ ﴿ذلكَ﴾ برهان مسئله اين است ﴿وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ﴾ اول حِلم است و بردباري اگر نه، ديديد حلم و بردباري و گذشت اثر ندارد خواستيد انتقام بگيريد انتقامتان مجاز است و اگر دگربار آن شخص ظالمانه اقدام كرد خداي سبحان او را سرِ جايش مي‌نشاند ﴿ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ﴾ مستحضريد كه صنعت مشاكله و ازدواج از صنايع ادبي است مثل اينكه مي‌گويند ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ بنا بر اين تفسير معروف خب جزاي سيّئه حَسنه است سيّئه نيست يعني اگر كسي بدي را بخواهد كيفر بدهد انتقام بگيرد انتقامِ بدي، عدل است و عدل حَسنه است انتقامِ كسي كه كار زشت كرد اين انتقام زيباست انتقام كه زشت نيست اما اينكه گفته شد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ اين بر اساس مشاكله است
به همان اندازه كه معاقب شديد عِقاب بكنيد خب كسي معاقب نشد اين ظلم كرده سيلي زده به صورت ديگري اين را كه نمي‌گويند عقاب كه، ولي صنعت مشاكله ايجاب مي‌كند كه تعبير به عِقاب بشود
إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾ اگر شما بخواهيد مظهر خداي سبحان بشويد درست است كه اگر انتقام گرفتيد منصوريد لكن اگر عفو كرديد اگر غفران كرديد بيش از آن منصور بودن از فيض الهي بهره مي‌بريد در همان سوره ي مباركه ي «نحل» آنجا دارد كه اگر كسي عِقاب كرده است پاداش خوبي دارد اما ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾
شما مي‌خواهيد عِقاب بكنيد مي‌توانيد، اما ولي بدانيد اين مطلبي كه ما مي‌گوييم حدّ مياني است نه حدّ نهايي، حدّ نهايي‌اش عفو است البته در حوزه ي داخل نه حوزه ي خارج الآن حوزه ي خارج وظيفه ي همه ي مسلمانهاي به پا خاسته آن است كه در برابر استكبار و صهيونيست بايستند اينجا ديگر جاي عفو نيست ببينيد اين يك طرف دستش روي ماشه ي بشركُشي است يك طرفش هم دهنش باز است از حقوق بشر دفاع مي‌كند خب اين را بايد خفه كرد ديگر اين را كه نمي‌شود گفت عفو كنيد كه اينجا جاي ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ است

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند اين ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ كه با ﴿ثُمَّ﴾ ذكر شده و نشانه ي تراخي است براي آن است كه آن عِقاب اوّلي عقاب باغيانه و ظالمانه است چون عِقاب باغيانه و ظالمانه است ذات اقدس الهي اين كسي كه مظلوم است ياري مي‌كند. بعد مي‌فرمايد برخيها بر آن‌اند كه ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ ترتّب زماني باشد يعني اگر كسي ظالم و جاني بود (يك)، اين مظلوم از خود دفاع كرد و ظالم را سرِ جاي خودش نشاند (دو)، دوباره آن ظالم ستم بكند (سه)، خدا كيفر مي‌دهد و مانند آن (چهار)، مي‌فرمايد اين معنا مطابق با آيه نيست سه‌تا اشكال مي‌كنند اگر خوب بررسي بشود اين اشكالات سه‌گانه هم مي‌تواند بر آنچه مختارِ ايشان هست هم وارد بشود لكن اين ﴿ثُمَّ﴾ كه ترتيب را مي‌رساند ممكن است كه فرمايش ايشان را تأييد كند به كمك آيه سوره ي مباركه ي «توبه» در سوره ي «توبه» آيه ي سيزدهم به اين صورت آمده است فرمود: ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ اينها پيمان عدم تعرّض بستند سوگند ياد كردند ولي نقض يمين كردند (يك)، ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ تلاش و كوشش كردند كه حضرت را تبعيد كنند و حضرت مجبور به مهاجرت شد (دو)، ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اينها براي اوّلين بار دستِ ستم را باز كردند به شما ستم كردند. اين به كمك ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نشان مي‌دهد كه كوشش آنها باغيانه و ظالمانه بوده است و فضاي اين بخش از سوره ي مباركه ي «حج» هم كه از آيه 39 شروع شد.
جريان اذنِ در مبارزه ي مسلّحانه است در همين سوره ي «حج» آيه ي 39 اين بود ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ خب شما كه مورد قتاليد شما مسلمانها كه مورد قتاليد و آنها اوّلين بار ستم را تحميل كردند به شما حالا اجازه ي دفاع مسلّحانه داده شد اين كلمه ي ﴿ثُمَّ﴾ كه تراخي را مي‌رساند اگر به كمك آيه ي سيزده سوره ي «توبه» بخواهيم مدد بگيرم معنا كنيم مي‌شود اينكه مثل اينكه ما در تعبيرات فارسي مي‌گوييم گذشته از اينكه اينها اول شروع كردند اين را اگر بخواهيم با ادبيات عرب بيان كنيم مي‌گوييم ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ يعني اين‌چنين نيست كه يكي آنها زدند يكي شما زديد نه، آنها اول زدند خب ما اگر خواستيم اين سه مطلب را بگوييم، بگوييم آنها زدند شما زديد بعد مي‌خواهيم بگوييم مساوي نيست يكي ظالم است چه كار مي‌كنيم؟ مي‌گوييم گذشته از اينكه آنها اول شروع كردند اين گذشته از اينكه آنها اول شروع كردند اين با يك عبارت ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ بيان شده. خب، ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ چون «والبادي أظلم».

تفسیر تسنیم

پاسخ 3
ذٰلِكَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ‌ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ . لفظ «ذلك» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «الامر ذلك» مطلب همانست كه گفته شد كه هر كه در راه خدا هجرت كند، مقتول شود يا بميرد اجرش با خداست، آن گاه وَ مَنْ عٰاقَبَ‌... راجع به مطلب ديگرى است.
و آن اينكه: هر كه پس از عقوبت شدن و مظلوم شدن به مقام انتقام آيد خدا او را در انتقام گرفتن يارى خواهد كرد. ناگفته نماند: ظهور آيه در آنست كه اگر پس از انتقام گرفتن باز مورد تجاوز شوند، خدا آنها را يارى خواهد كرد، ولى آيات ديگر چنين نيستند مانند وَ لَمَنِ اِنْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ‌ شورى/ 41 وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا شعراء/ 227 وَ اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ اَلْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ‌ شورى/ 29.
لذا در الميزان «ثم بغى» را قيد «عوقب» دانسته و فرموده: قيد براى آنست كه بفهماند «عوقب» از روى ظلم و تجاوز بوده است، يعنى، هر كس مقابله به مثل كند عقوبتى را كه از روى ظلم است خدا او را يارى خواهد فرمود، على هذا «ثم» براى تراخى در كلام است نه در فعل. بعبارت ديگر «ثم» به معنى «بعد» است يعنى: «و من عاقب... بعد ما بغى عليه لينصرنه اللّٰه».


مراد از لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ‌ مى‌شود گفت اجازۀ جهاد است، يعنى هر كه بخواهد از ظالم انتقام كشد خدا اين اجازه را به او داده است نظير: مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ‌ چنان كه گذشت يا نظير وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً اسرى/ 33، گرچه ظهور آيه در يارى كردن و غالب كردن است و آيات بعدى آن را تأييد مى‌كند. و چون خداوند قبح و مسئوليت اين انتقام را از بين برده است، و اثر بدى راجع به انتقام گيرنده ندارد لذا فرموده است إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ زيرا كه آثار بد آن را محو كرده است. در الميزان فرموده: گويى عقاب و رساندن مكروه به كسى در نظام عالم مبغوض است ولى خداى سبحان اثر اين مبغوضيت را چون از مظلوم به ظالم باشد از بين برده است.

تفسیر احسن الحدیث

پاسخ 4
ذٰلِكَ‌. اشاره است به آنچه خداوند در آيۀ پيشين بيان كرد مبنى بر اينكه هركس در راه او هجرت كند و كشته شود يا بميرد، براى او در نزد خدا پاداشى خواهد بود كه وى را خشنود مى‌سازد.

وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ‌. كسى كه از جانش دفاع كند.

ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ‌. آن‌گاه بر او ستم شود، آن هم تنها بدين سبب كه تسليم ستم و تجاوز نشده است.

لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ‌. خداوند ستمديده را يارى مى‌كند و از ستمكار انتقام مى‌گيرد.

إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ. اين جمله اشاره بدين نكته دارد كه گذشت كردن از گناهكار در هنگام دست يافتن به او، امرى است كه خدا آن را دوست دارد. البته اين، در صورتى است كه تجاوز برحق خاص باشد، امّا حق عمومى قابل گذشت نيست.
تفسیر کاشف

پاسخ 5

ذٰلِكَ‌ : همين است كه گفتيم. وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ‌ : كسى كه ظالم را در برابر ظلمش كيفر دهد، آن گاه بر او ظلم كنند و از خانه‌اش اخراجش كنند، خداوند ياريش ميكند. مقصود اين است كه مشركين مسلمانان را از وطن اخراج و بر آنها ظلم كردند. در اينجا عقاب مسلمان در برابر عقاب مشرك و عقاب مشرك در برابر عقاب مسلمان قرار داده شده، حال آنكه كارى كه مسلمان با مشرك ميكرد، عقاب بود، ولى كارى كه مشرك با مسلمان كرده بود، عقاب نبود، بلكه تجاوز و تعدى بى مورد و نابجايى بود كه مسلمان ناچار بود، عكس العمل نشان دهد و عقاب كند. اين بيان نظير «الجزاء بالجزاء» براى جفت شدن كلام و هماهنگى مطلب است
تفسیر مجمع البیان


پاسخ 6

آيۀ 60 - اينجا همانندى تعقيب و پيگيرى مطرح است كه اگر به جان يا مال يا هر جهتى از جهات شما تعدى شود به گونه‌اى عادلانه مى‌توانيد همان گونه پيگيرى كنيد و افزون برآن ازهرجهت حرام است، مثلاً در جواب يك سيلى تنها مى‌توانيد يك سيلى آن هم به همان شدّت يا خفت بزنيد، نه بيشتر يا محكم‌تر،
و در صورتى كه اين پى‌جويى عادلانه باشد و در اين راه شخص مظلوم مورد تجاوز قرار گيرد، خدا حتماً او را كمك خواهد فرمود، در دنيا يا برزخ و يا روز رستاخيز بالاخره اين ستم از طرف خدا بدون پاسخ نخواهدماند و اين جملۀ بخشايشگرى پروردگار در ذيل اين آيه مشتمل بر اشاراتى است، كه اگر تعقيب‌شدۀ مظلوم ناخودآگاه بيش از آنچه بر او ستم شده كمّاً يا كيفاً ظالم او را تعقيب كرد، اينجا هم زمينۀ بخشش ربانى است، و تأييد اين جريان بخشش آيۀ " وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ‌ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ‌" (126:16) است، بلكه اين صبر در برابر ظلم به معناى ظلم‌پذيرى است به‌ويژه آن‌كه تأييدى براى ظالم باشد كه دستش در ظلم بازتر گردد، بلكه برحسب آياتى چند از جمله آيات امربه‌معروف و نهى از منكر در صورتى كه نتيجۀ اين صبر و عدم پاسخ به ظالم موجب توبۀ او گردد واجب است.
تفسیر فرقان

پاسخ 7

مرحوم حسینی در تفسیر اثناعشری (ج۹ص۸۴) نکات مهمی نوشته:
ذلِكَ‌: امر خدا آنست كه بيان شد براى تو. وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ‌: و هر كه عقوبت كند به مانند آنچه با او عقوبت كرده شود. مراد آنست كه هر كه از مسلمانان با مشركان مقاتله كند به مثل آنچه مشركان با او مقاتله كرده‌اند بدون زيادتى قصاص. ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ‌: پس ستم كرده شود بر او، يعنى مشركان بر مسلمانان ستم كنند تا اينكه بيرون كنند آنها را از ديارشان، لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ‌: هر آينه البته البته يارى فرمايد خداى تعالى او را بر آن ياغى و متعدى كه در عقوبت از قصاص تجاوز نموده است. إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ:
بدرستى كه خداى تعالى هر آينه عفو كننده آمرزنده است مر منتقم را كه در حرم مقاتله نموده، چون غرض او از آن مقاتله مقابله اهل شرك است در قصاص نه در زياده بر آن، و اين مجوز است شرعا در حرم.
مفسري
ن نقل كرده‌اند كه قومى از مشركان در دو شب آخر از ماه محرم خواستند كه با مسلمانان قتال كنند، و مسلمانان از قتال در ماه محرم اجتناب مى‌نمودند گفتند: صبر كنيد تا شهر محرم بگذرد. كافران راضى نشده در مقام مقاتله برآمدند، مسلمانان به ناچارى و قصد دفع ضرر از نفس و قصاص، با آنها كارزار نموده مظفر و منصور گشتند؛ آيه شريفه نازل و از آن اخبار فرمود.

پاسخ 8
مرحوم ثقفی در روان جاوید (ج۳ص۶۱۸)فرموده:
كسيكه عقوبت و تلافى نمايد از تعدى و جورى كه به او شده بمانند آن نه زيادتر؛ اگر آن شخص باز مورد تعدى و ستم گرديد البتّه خدا يارى ميفرمايد او را و اگر خطائى از او سر زده باشد در مقام قصاص براى آنكه سهوا تجاوزى از حدّ نموده باشد يا آنكه عفو نكرده با آنكه عفو مستحبّ است و ترك آن سزاوار نيست خداوند از او ميگذرد چون اهل عفو و مغفرت است
و تعبير به عقوبت در دو جا براى جور شدن كلام است و در بديع آنرا ازدواج گويند و الا آنچه اوّل واقع ميشود عقوبت نيست و بعضى گفته‌اند جمعى از مشركين در اواخر ماه محرّم به جمعى از مسلمانان حمله نمودند و آنها ناچار به دفاع شدند و غلبه كردند ولى دلتنگ شدند كه مبادا تقصير كرده باشند لذا اين آيه نازل شد

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/12 05:36:48 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#14 ارسال شده : 1403/04/21 09:11:06 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 38-41 سوره حج اذن جهاد

حج:39
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ
به کسانی که جنگ بر آنها تحمیل شده [=مورد حمله واقع شده‌اند]، اجازه [دفاع] داده شده است. 56 به این دلیل که مورد ستم قرار گرفته‌اند و بی تردید خدا بر یاری آنان تواناست.

______________
56- این آیه از صریح‌ترین آیاتی است که به وضوح نشان مي‌دهد جنگ و جهاد در اسلام دفاعی است و مسلمانان موقعی مجاز به پیکار مسلحانه هستند که مورد حمله دشمن و مظلوم واقع شده‌اند. آیات 31 (22:31) تا 41 این سوره [مطابق جدول شماره 15 کتاب سیر تحول قرآن] در سال سوم هجرت، یعنی در آستانه جنگ اُحُد نازل شده است که مسلمانان در مدینه مورد حمله سپاه قریش قرار گرفته بودند.

حج:40
الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُـولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَـوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
همانهائی که به ناحق از دیارشان اخراج [=آواره] شده‌اند، تنها به این [گناه] که مي‌گويند: صاحب اختیار ما خداست [نه بُت‌ها و متولیان بتکده]. 57 و اگر خدا [در نظام طبیعی و تشریعی خود] برخی مردم [ستمگر] را توسط برخی [مدافعان حقوق مردم] دفع نمي‌کرد، بی تردید صومعه‌ها و دِیرها و کنیسه‌ها و مساجد، که نام خدا در آنها فراوان یاد مي‌شود، ویران مي‌گرديد، و خدا [در این نبرد تاریخی حق و باطل] مسلماً کسانی را که او را [در دفاع از حقایق ایمانی و حقوق بندگان] یاری مي‌کنند، یاری خواهد کرد، مسلماً خدا بسیار نیرومند شکست‌ناپذیر است. 58

______________
57- منظور همان مهاجرانی است که به جرم ترک بُت‌پرستی و ایمان به خدای یکتا، از مکه اخراج شده و در پناه انصار در مدینه اسکان یافته بودند.

58- دست قدرت خدا از آستین آزادگان ملت‌ها بیرون مي‌آيد. این خود مردم هستند که باید غیرت به خرج دهند و با اتحاد و همبستگی ملی، ستمگران را از مواضع قدرت برانند. نسبت دادن امر دفاع به خدا [دَفْعُ اللهِ] در حالی که او دخالت مستقیم نمي‌کند، دلالت بر ویژگیهائی در روح و روان ملت‌ها مي‌کند که اگر در معرض ظلم و ستم قرار گیرند، همچون گیاهان و حیوانات، به تدریج، سیستم دفاعی مغزی آنان، غیرت‌ها و قدرت‌های ذاتی خاموش شده‌ای را برمي‌انگيزد و به فعالیت و تحرک وا مي‌دارد. این همان یاری خدا به کسانی است که [بندگان] او را یاری مي‌کنند. وقتی ملتی بیدار شد و به حرکت درآمد، نظاماتی که خدا در جوامع انسانی مقدّر کرده، به یاری او مي‌آيند.

حج:41
الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
همانهائی که اگر در زمین [=دیارشان] به آنها تمکّن [=امکانات و قدرت] بخشیم، 59 [به جای زورگویی و تجاوز] نماز [=رویکرد به خدا] را برپا مي‌دارند و زکات مي‌دهند و [دیگران را] به امور شایسته فرا مي‌خوانند و از ناپسند باز مي‌دارند و [مي‌دانند که] سرانجام امور برای خداست.

______________
59- فعل «نُمَكِّنَ»، از ریشه «مَکَنَ» معنای قدرت و تسلط و دسترسی به «امکانات» برای رسیدن به خواسته‌ها مي‌باشد. بیش از همه سوره‌ها، این کلمه در سوره یوسف آمده است. یوسف را برادران در چاه، و زلیخا در زندان انداخت تا او را در تبعید و تنگنا قرار داده و دست و بالش را ببندند، اما خدا با رساندنش به بالاترین مقامات حکومتی، حداکثر «امکانات و میدان عمل» را در اختیار او گذاشت. «...وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ...» [یوسف 56 (12:56) ].

تفسیر بازرگان

إِنَّ اللَّهَ يُدَفِعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يحِب كلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ
كلمه ((يدافع (( از مدافعه است و مبالغه در دفع را افاده مى كند. و كلمه ((خوان (( اسم مبالغه از خيانت است ، و همچنين كلمه ((كفور(( كه مبالغه كفران نعمت است . و مراد از جمله ((الذين آمنوا(( مؤمنين از امت است ، هر چند كه بر حسب مورد با مؤمنين آن روز اسلام منطبق است ، چون آيات در مقام تشريع حكم جهاد است و حكم جهاد مختص به يك طايفه و اهل يك عصر نيست ، و مورد نمى تواند مخصص باشد.

و مراد از ((كل خوان كفور(( مشركين هستند، اگر آنان را بسيار خيانت كار و كفران پيشه خواند بدين جهت است كه خداوند امانت دين حق را بر آنان عرضه كرد، و در ميان آنان اين دين را ظاهر ساخت ، و آن را امانت و وديعه در نزد فطرت آنان سپرد تا در نتيجه حفظ و رعايت آن به سعادت دنيا و آخرت برسند، و آن را از طريق رسالت به ايشان شناسانيد، ولى ايشان به آن خيانت كردند، يعنى آن را انكار نمودند. خداوند ايشان را غرق در نعمتهاى ظاهرى و باطنى كرد پس كفران كردند و شكرش را به وسيله عبادت به جا نياوردند. در اين آيه براى مطالب آيه بعد كه اذن به قتال مى دهد زمينه چينى شده ، مى فرمايد خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، و شر مشركين را از ايشان دفع مى دهد، چون كه او ايشان را دوست مى دارد، و مشركين را دوست نمى دارد، براى اينكه مشركين خيانت كردند. پس اگر او مؤمنين را دوست مى داد بدين جهت است كه مؤمنين امانت را رعايت و نعمت خدا را شكر گزارند. پس در حقيقت خدا از دين خود (كه امانت نزد مؤ منين است ) دفاع مى كند. و به همين جهت او ولى و مولاى مؤمنين است كه دشمنانشان را دفع كند، همچنان كه خودش فرموده : ((ذلك بان اللّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ((

از جمله ((للذين يقاتلون (( بر مى آيد كه مراد از اين اذن ، اذن به قتال است ، و به همين جهت نفرمود: ((اذن للذين آمنوا(( بلكه فرمود: ((اذن للذين يقاتلون (( پس اين كه تعبير را عوض كرد، و فرمود: ((للذين يقاتلون ((، خود دليل بر اين است كه به چه كارى اجازه داده شده اند.
قرائتى كه در ميان همه مسلمين دائر است اين است كه جمله ((يقاتلون (( را به فتح تاء و به صيغه مجهول مى خوانند، كه معنايش : ((كسانى كه مورد كشتار مشركين واقع مى شوند(( است (يعنى كسانى كه مشركين ايشان را مى كشند) و فلسفه اين اجازه هم همين است كه مشركين آغاز به اين عمل كردند، و اصولا خواستار جنگ و نزاعند.

حرف ((باء(( در جمله ((بانهم ظلموا(( براى سببيت است ، و همين خود علت اذن را مى فهماند و مى رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال داديم ، به خاطر همين است كه به آنها ستم مى شد، و اما اينكه چگونه ستم مى شد جمله ((الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ...(( آن را تفسير مى كند. و اما اينكه فاعل اين اذن را - كه چه كسى اجازه داده - ذكر نكرد ((و نفرمود: خدا اجازه داد؟(( به منظور تعظيم و بزرگداشت خدا بوده ،

جمله ((الا ان يقولوا ربنا اللّه (( استثناى منقطع است كه معناى ((لكن (( را مى دهد يعنى : و ليكن به اين جهت اخراج شدند كه مى گفتند پروردگار ما اللّه است نه بت . و اين تعبير اشاره مى كند به اينكه مشركين آن قدر نفهم و منحرف از حق بودند كه اين كلمه حق را از مسلمانان جرم مى دانستند و همان را مجوز اين دانستند كه آنها را از وطن مألوف خود بيرون كنند.

كلمه ((صوامع (( جمع ((صومعه (( است ، و صومعه نام معبدهايى است كه براى عبادت عابدان و زاهدان ، در بالاى كوه ها و در بيابانهاى دوردست ساخته مى شد، و معمولا عمارتى نوك تيز و مخروطى بود. و كلمه ((بيع (( جمع ((بيعة (( - به كسر با - است كه نام معبد يهود و نصارى است . و كلمه ((صلوات (( جمع ((صلاة (( است كه به معناى مصلا و نمازگاه يهود است و اگر نمازگاه يهود را ((صلاة (( ناميده ، از باب تسميه محل به نام حال است ، چون نماز حال در نمازگاه است

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 544


﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ﴾ به چه كساني اذن داده شد؟ به بيگناهاني كه يك عدّه تبهكاران به جنگ اينها مي‌آيند اينها كه شروع به مبارزه نكردند كه اينها مقاتِل نيستند اينها مقاتَل‌اند چون در بخشهاي ديگري از قرآن كريم كه قبلاً خوانده شد فرمود: ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اينها شروع به جنگ كردند شما كه شروع به جنگ نكرديد اين ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نشانه آن است كه شما حجّت بالغه داريد آنها حمله كردند نه شما، شما مقاتَليد نه مقاتِل حالا كه شما مقاتَليد به شما اذن داده مي‌شود كه مقاتِل باشيد از خودتان دفاع كنيد و خدا از شما دفاع مي‌كند نصرت مي‌دهد و مراكز را هم حفظ مي‌كند

﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها مظلوم‌اند و خدا حامي مظلومان است حالا ظاهر اين ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ﴾ آن است كه اوّلين آيه‌اي كه تجويز مبارزه ي مسلّحانه صادر شده است به وسيله ي همين آيه است برخيها خواستند بگويند كه درست است در مكّه مبارزه ي مسلّحانه اجازه داده نشد براي اينكه امكانات نبود لكن در مدينه اوّلين آيه‌اي كه دستور مبارزه ي مسلّحانه داده شد آيه ي 190 سوره ي مباركه ي «بقره» است كه فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾.
فرمود ما به اينها اجازه ي مبارزه داديم چرا, براي اينكه اينها مظلوم‌اند (يك) و خداي سبحان كه اجازه داد هم قدرت دارد كه ياري كند (يك), هم ياري مي‌كند به وعده‌اش عمل مي‌كند (دو), پس به اينها بشارت بده ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾ قدرت هم گاهي به تجهيزات نظامي است گاهي هم به امدادهاي غيبي است كه البته همه ي اينها به امدادهاي غيبي برمي‌گردد گاهي به تَشجيعِ مبارزان از يك طرف, به ترهيب مخالفان از طرف ديگر است كه ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾
مظلومان كساني‌اند كه از ديارشان خارج شدند ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ گرچه مأذونين به حسب ظاهر و مظلومين همين گروهي‌اند كه مهاجرت كردند يا به حبشه ي ا به مدينه و از سرزمينشان تبعيد شدند لكن اذن مخصوص آنها نيست زيرا قسمت مهمّ اين جنگ مسلّحانه را انصار به عهده داشتند كه اينها ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ نبودند اينها كساني بودند كه در سرزمينشان بودند و مهاجران را مي‌پذيرفتند

﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا﴾ آن ثِقل بحث است نه همه ي بحث براي اينكه جنگ مسلّحانه، دفاع مسلّحانه به مؤمنان در مدينه اجازه داده شد در حالي كه بخشي وسيعي از اين مدافعان ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ نبودند، ﴿ظُلِمُوا﴾ نبودند كسي با اينها كاري نداشت.

در نظام جاهلي حق، باطل شد و باطل، حق شد و به دنبال آن نظامِ ارزشي عوض شد اصلاً توحيد شده ذلّت، توحيد شده ضدّ ارزش بر اساس اينكه توحيد شده ضدّ ارزش اين ﴿إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ﴾ استثنايِ بغير حق قرار گرفت خيليها بر آن‌اند كه اين استثنا منقطع است بله خب ظاهرش اين است كه استثنا منقطع است براي اينكه اينها هيچ حق نداشت يعني بدون حق تبعيد شدند مگر اينكه اينها حرفِ توحيد مي‌زدند

خب معلوم است كه استثنايِ حرفِ توحيدي از غير حق استثنايِ منقطع است ولي اگر نظام را ما نظام جاهلي بدانيم در فضاي جاهليّت كسي بخواهد نگاه كند از منظَر آنها نگاه كند اين استثنا مي‌شود متّصل. به گمان آنها اين مهاجران كه تبعيد شدند از مكّه به مدينه گناهِ مالي نداشتند گناهِ سياسي نداشتند گناهِ امنيتي نداشتند گناهِ اجتماعي نداشتند فقط گناهِ فكري داشتند اين به زعم آنها، بر اساس آن زعم اين استثنا مي‌شود متّصل. نظام به قدري پايين آمد كه حق شده باطل، باطل شده حق كه فرمود اينها هيچ گناهي نداشتند مگر همين كه مي‌گفتند: ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ اگر اين ديد بررسي بشود ديگر استثنا مي‌شود متّصل خب، وضع جاهليّت هم همين بود البته، اگر كسي اين منظَر را نداشته باشد مثل خيليها مي‌گويند اين استثنا، استثناي منقطع است

شرايط مبارزه قبل از پيروزي چيست، حين پيروزي چيست، بعد از پيروزي چيست، هر سه مقطع را قرآن ذكر كرده:

قبل از پيروزي سخنشان ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است، ، بعد از پيروزي هم همين‌جا مشخص كرده كه ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ اين سه مقطع براي مبارز است

﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ در هر پارگراف تاريخي دقيقه ي نود حق با خداست اين استثناپذير هم نيست در هيچ حادثه‌اي اين طور نيست كه روزگار مبهم بگذرد مگر اينكه اثناي حادثه باشد وگرنه حادثه‌اي كه به پايان رسيد در هر حادثه‌اي ﴿لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ نه اينكه فقط در صحنه ي قيامت.


همين گروهي كه ما به اينها اذن داديم نصرتشان را وعده داديم اينها كساني‌اند كه اگر مبارزه بكنند مراكز فرهنگي مي‌ماند و اگر نكنند مراكز ديني آسيب مي‌بيند اينها كساني‌اند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ تنها مسجد را حفظ نمي‌كنند نمازِ مسجد هم حفظ مي‌كنند، تنها صومعه و بيعه و كَنيسه و كليسا را حفظ نمي‌كنند كه يك بِناي ميراث فرهنگي باشد آثار تاريخي باشد بلكه اينها را به عنوان مَعبَد نگه مي‌دارند عبادتِ در اينها را هم احيا مي‌كنند
﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ در قبال اينها گروههايي هستند كه خدا فرمود ما اينها را متمكّن در زمين كرديم خيلي از امكانات به اينها داديم اينها به جاي اقامه ي صلات و اِيتاي زكات به رفاه و خوش‌گذراني گذراندند
در سوره ي مباركه ي «انعام» همان اوايل سوره ي مباركه ي «انعام» آيه ي شش به اين صورت آمده است كه ﴿أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ ما همه ي امكانات را به اينها داديم اما اينها به جاي اينكه از اين امكانات بهره ي خوب ببرند به راهِ تباهي حركت كردند خب اينها را ما خاك كرديم، پس گروهي مورد نصرت الهي‌اند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ اما اگر ﴿مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ بيراهه رفتند خب اينها را مي‌گيريم

تفسیر تسنیم

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#15 ارسال شده : 1403/04/29 01:51:32 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و فهم سوره حج ایات 42- 48

حج:44
وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ
و اهل مَدْین [=قوم شعیب]. موسی نیز مورد تکذیب قرار گرفت، با این حال به منکران [برای اصلاح] مهلت دادم و سپس [چون به گمراهی و ستمگری ادامه دادند، به عواقب اعمال] گرفتارشان کردم، پس دفع کردن من، [ستمگران را] چگونه بود؟ 60

______________
60- کلمه «نکیر» را اغلب مترجمان «انکار» معنا کرده‌اند. با توجه به چهار مورد که این کلمه با ضمیر متکلم وحده [کسره زیر راء = نکیرِ] به صورت: «فکیف کان نکیرِ» در مورد خدا تکرار شده است، مي‌توان فهمید انکار خدا همان نپذیرفتن و پس زدن ستمگران است.


حج:46
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ
آیا [این منکران] در زمین سیر [=سیاحت و جهانگردی] نمي‌کنند 61 تا دلهائی [عبرت‌آموز] برای آنان پدید آید که بدان تعقل کنند، یا گوش‌هائی که بدان بشنوند؟ پس [اگر مي‌بينيد که عبرت نمي‌گيرند] این چشم‌ها نیست که کور مي‌شود، بلکه دلهائی که در سینه‌هاست کور مي‌شود. 62

______________
61- در قرآن 7 بار فعل امر «سیروا» [سیر و سفر کنید] آمده و 7 بار [عدد کامل] نیز با جمله: «افلم یسیروا» [چرا سیر و سفر نمي‌کنند] به زمین‌چسبیدگان بی همت از سیاحت مذمت شده‌اند!
چنین سیر و سفری، نه صرفاً برای گردش و تفریح، بلکه برای نظاره در چگونگی سرنوشت امت‌های پیشین [کیف کان عاقبة الذین من قبلهم] است. یعنی بررسی تاریخ گذشتگان که 12 بار تکرار شده است و یکبار نیز [عنکبوت آیه 20 (29:20) ] این سیر و سیاحت به منظور زمین‌شناسی و دیرینه‌شناسی، برای کشف آثار اولیه پیدایش حیات در کره زمین توصیه شده است.

62- دل آدمی همان شخصیت و مرکز عواطف و عقل و احساسات اوست که با کسب تجربه و عبرت‌آموزی ساخته مي‌شود و متحول مي‌گردد، پس اگر دل بصیر و بیدار نشده و به اصطلاح این آیه کور شده باشد، اطلاعات حاصله از ابزارهای چشم و گوش [دیدن‌ها و شنیدن‌ها] را نمي‌تواند درست پردازش و نتیجه‌گیری کند و سیر و سیاحت‌ها به تماشا و خوش‌گذرانی خلاصه مي‌گردد.

حج:47
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ
و [با وجود اینهمه نشانه‌ها، منکران با لجبازی] از تو مطالبه عذاب زودرس مي‌کنند 63 [که اگر راست مي‌گوئي، عذاب ما را برسان] با آنکه خدا هرگز وعده خویش را [در کیفر ستمگران] خلاف نخواهد کرد، و [اگر برای آنها، رستاخیز دور به نظر مي‌آيد] یک روز، نزد پروردگار تو [=در حساب الهی] با هزار سال که شما مي‌شماريد برابر است.

______________
63- در مدرسة هستی کارنامه عمل هر کسی در پایان دوره مقرر داده مي‌شود و در این مهلت، آزادی و اختیار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همین بازتاب فوری نداشتن شرک و بت‌پرستی و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دلیل رضایت او و درستی کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصریح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانیسمی در تعویق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله نتیجه و عذاب هر عمل نا‌شایستی دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].
با چنین انتظار و بینشی بود که مشرکین معاصر پیامبران معمولا از آنان مطالبه پیشاپیش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آیات مختلف چنان شتابی را نقل کرده است [انعام 57 (6:57) و 58 ، یونس 50 (10:50) و 51 ، رعد 6 (13:6) ، نحل 1 (16:1) ، انبیاء 37 (21:37) ، نمل 46 (27:46) و 72 (27:72) ، حج 47 (22:47) ، شعراء 204 (26:204) ، عنکبوت 53 (29:53) و 54 ، صافات 176 (37:176) ، ص 16 (38:16) ، شورا 18 (42:18) ، احقاف 24 (46:24) ، ذاریات 14 (51:14) و 59 (51:59) ].
شاید آیه 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [علیها تسعه عشر] بی ارتباط به این موضوع نباشد [والله اعلم].

حج:48
وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِـمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ
چه بسیار شهرهائی [=تمدّن‌هائی] که با وجود ستمگری مهلت‌شان دادم [تا عبرت گیرند و تغییر کنند] سپس [چون اصلاح نشدند، به عواقب اعمال] گرفتارشان ساختم و سرانجام [همه تحوّلات،] به سوی من است.
تفسیر بازرگان

شباهتهای پیامبر اسلام با رسولان قبلی که در این ایات ذکر شده اند

در جريان مبارزه فرمود كساني هستند كه ﴿مِن دِيَارِهِم﴾ خارج شدند چون ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ هست جريان حضرت ابراهيم هم اينجا ذكر مي‌كند تشابهي بين حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست اين چند پيامبري كه اينجا ذكر شده يا اقوام چند پيامبري كه ذكر شده بر اساس تناسبي كه با جريان تبعيد و اخراج مهاجران از مكّه به مدينه و توطئه عليه اينها و تحميل جنگ بر اينها بود چون با اينها تناسب داشت فقط قصّه ي اين پنج شش گروه را ذكر كرده.
جريان وجود مبارك حضرت ابراهيم آن طوري كه در سوره ي «صافات» آمده عرض كرد ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ آيه ي 98 و 99 سوره ي مباركه ي «صافات» اين است كه آنها كيدي كردند ﴿فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ﴾ ﴿وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ كه من مهاجرت مي‌كنم ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ﴾ اين جريان مهاجرت مشترك بين وجود مبارك پيغمبر و حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) است لذا قصّه ي حضرت ابراهيم را هم اينجا اشاره كرده اما آنها را هم حالا تناسبش عرض مي‌شود

در جريان موسي نفرمود «قوم موسي» براي اينكه قوم موسي به او ايمان آوردند تكذيب نكردند منتها گاهي در بخشهايي معصيت مي‌كردند حضرت را مي‌رنجاندند كه در سوره ي مباركه ي «صف» آيه ي پنج به اين صورت آمده است ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾ شما كه مرا ر به رسالت مي‌شناسيد چرا مرا آزار مي‌كنيد اينها تكذيب نكردند وجود مبارك موسي را اما خب گاهي نافرماني داشتند لذا از جريان حضرت موسي به عنوان ﴿وَكُذِّبَ مُوسَي﴾ ياد كرده است


فرمود چرا نمي‌روند اينها را ببينند كه قلب پيدا كنند عقل پيدا كنند گوش پيدا كنند چشم پيدا كنند ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ با قلب انسان چيز مي‌فهمد اين تأكيد است و الاّ عقل و تعقّل بدون قلب كه نيست اين ﴿قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ تأكيد است
در بخش ديگر مي‌گويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ اگر ما اهل عقل بوديم يا اهل سمع بوديم كه عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, اگر ما خودمان تعقّل مي‌كرديم يا حرفِ علما و محقّقانمان را گوش مي‌داديم به اين روزِ سياه نمي‌افتاديم.
در اينجا هم فرمود: ﴿فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ گوشِ شنوا, گوش دارند ولي شنوا نيست, دل دارند ولي بسته است
فرمود هر چه را كه مي‌بينيد اين عامل پند و نصيحت و اندرز است براي كسي كه داراي قلب باشد از خودش آب بجوشد به نام چشمه يا گوشِ شنوا داشته باشد چشمِ بينا داشته باشد كتاب را مطالعه كند حرفِ محقّقان را گوش بدهد

چه کسانی درخواست تعجیل در عذاب داشتند؟ پاسخ خدا چیست؟
عدّه‌اي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كردند كه اين صناديد قريش و امثال ذلك كه جنگ را بر ما تحميل كردند ما را تبعيد كردند محاصره ي اقتصادي كردند چند سال در شِعب ابي‌طالب و مانند آن, هنوز هم كه هنوز است به عذاب الهي گرفتار نشدند خب تا چه موقع؟! يا آنها مي‌گويند اگر عذاب الهي حق است چرا عذاب الهي به حيات ما خاتمه نمي‌دهد ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾.


ذات اقدس الهي چند مطلب را اينجا ذكر مي‌كند
اول: فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ گاهي خداي سبحان وعده مي‌دهد (يك), گاهي وعيد دارد (دو). گرچه ثلاثي مجرّد هم براي وَعْد است هم براي وعيد لكن غالباً براي وعيد كلمه ي ايعاد و اوعَدَ و امثال ذلك كه ثلاثي مزيد است به كار مي‌رود در اينجا وَعْد هم به معناي وعيد است يعني تهديدِ عذاب. فرمود اصلاً بدانيد كه وعده ي خدا يعني آنچه را كه خدا نويد داد اين اصلاً تخلّف‌پذير نيست و اينجا اين آيه ناظر به آن نيست چون خُلف وعده مخالف حكمت است و از ذات اقدس الهي صادر نمي‌شود.

دوم: خُلف وعيد مخالف حكمت نيست بلكه موافق با منّت و رحمت است گاهي ممكن است ذات اقدس الهي تهديد بكند ولي عفو و رحمت داشته باشد كه فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾.

سوم: گاهي وعيدي است كه به صورت خبر است نه وعيدِ انشايي اگر وعيد به صورت خبر بود يا گاهي به صورت قسم ياد كرد آن ديگر قطعي‌الوقوع است كه در اينجا فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ يعني «وعيده» نسبت به اينها كه در برابر وحي ايستاده‌اند يقيناً وعيدِ الهي انجاز خواهد شد.

منظور از یک روز نزد پرودگارت همانند هزار سال شماست، چیست؟
مطلب بعدي آن است كه فرمود شما براي چه عجله مي‌كنيد؟ خداي سبحان اگر بخواهد هزار سال صبر كند صبرِ هزار ساله ي خدا نزد خدا به منزله ي صبرِ يك روزه است
در اين گونه موارد مناسب است گفته بشود كه هزار سال مثل يك روز است (اين يك)
, گاهي مي‌فرمايد عذابِ يك روزه ي خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه اين با او هماهنگ است اين تقديم و تأخير با او هماهنگ است عذابِ يك روزه ي خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «فجر» دارد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾پس عذابِ يك روزه ي او به منزله ي عذاب هزار ساله است (اين دو).
وجه سوم كه برخيها احتمال دادند و آن اين است كه يك روز نزد خدا به اندازه ي هزار سال است اين بعيد است

اينها شتاب‌زده به دنبال عذاب هستند مي‌گويند اگر راست مي‌گويي عذاب را بياوريد ولي ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ (يك), ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ روزي كه عذاب خدا مي‌آيد عذابِ يك روزه كارِ هزار ساله را مي‌كند (دو), خيليها را هم ما عذاب كرديم اينها را هم ببينند (سه), لذا اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ اينجا هم باز ذكر مي‌كند اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ كه در آيه ي 48 است با ﴿وَكَأَيِّن﴾ كه در آيه ي 45 آمده هماهنگ است آنجا فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ﴾ اينجا مي‌فرمايد: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا﴾ بعد ﴿أَخَذْتُهَا﴾.

تفسیر تسنیم

با اين بيان روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث هيچ متعرض ‍ ((چشم (( نشد، چون آيه در اين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند يكى آنهايى كه خودشان مستقل در تعقلند و خودشان خير را از شر و نافع را از ضار تميز مى دهند و دوم آنهايى كه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است خير و شرشان را مشخص ‍ مى كنند و اين دو قسم اعتبار كار قلب و گوش است و ربطى به چشم ندارد و چون اين دو معنا - يعنى تعقل و سمع - در حقيقت كار قلب ، يعنى نفس مدرك است كه آدمى را وادار مى كند به اينكه آنچه خودش ‍ تعقل مى كند و يا از پيشواى هدايت مى شنود بپذيرد لذا اين درك را رويت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمى شوند بلكه كور حقيقى دلهايى مى شوند كه در سينه ها است . و با اين تعبير آن كسانى را كه يا تعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند ((كوردل (( خواند. آنگاه در همين كورى مبالغه نموده فرمود: حقيقت كورى همانا كورى قلب است نه كورى چشم

مشركين عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مى داد تكذيب مى كردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، يعنى مى گفتند: پس چرا نمى آورى آن عذاب را؟ چه وقت اين وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با اين جمله ايشان را پاسخ گفته كه ((لن يخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى كند(( حال اگر آن وعده عذابى كه داد فقط مربوط به مشركين مكه باشد قهرا مراد از آن همان عذابى خواهد بود كه در جنگ بدر چشيدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد كه بعدا خدا در روزى كه ميان پيغمبر خود و امتش ‍ داورى مى كند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملى نشده است

پس اينكه فرمود: ((و ان يوما عند ربك كالف سنة (( رد استعجال ايشان به عذاب است ، به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است .
((و جمله و لن يخلف اللّه وعده ((وعده تسليت ، و تأييد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه از تكذيب آنان نسبت به خبرى كه از وعده خدا به ايشان داد، و نيز از تعجيز و است هزاء ايشان ناراحت نشود.
ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 551

ویرایش بوسیله کاربر 1403/05/12 12:21:22 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#16 ارسال شده : 1403/05/04 07:01:35 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و تفسیر سوره حج: نکات تفسیری ایات 49-54

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ﴿۴۹﴾بگو اى مردم من براى شما فقط هشداردهنده‏ اى آشكارم (۴۹)
فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿۵۰﴾پس آنان كه گرويده و كارهاى شايسته كرده‏ اند آمرزش و روزى نيكو براى ايشان خواهد بود (۵۰)

حج:51
وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ
و کسانی که در [تکذیب] آیات ما مي‌کوشند تا [به خیال خود ما را] عاجز کنند، آنها دوزخیانند. 64
______________
64- «مُعَاجِزِینَ» در باب مفاعله [که دلالت بر تعاملی دوجانبه مي‌کند] نشانگر مقابله و جبهه‌گیری منکران در برابر مؤمنان در موضوع «آیات» قرآن است. کلمه معاجزین، علاوه بر این آیه، در آیات 5 (34:5) و 38 سوره سبا (34:38) نیز آمده است.

اگر كسي ايمان آورد و از نظر عقيده تام شد و اين عقيده را به عمل مرتبط كرد و عملِ صالح انجام داد هم لغزشهاي او بخشوده مي‌شود هم از رزقِ كريم برخوردار است. خوراكيها و پوشاكيها و مسكنها و امثال ذلك را كمتر به رزقِ كريم ياد مي‌كنند آن رزقي كه به كرامت انسان مرتبط است نظير معارف, نظير عقايد, نظير كشفهاي علمي, نظير درجات معنوي و مانند آنها اينها رزق كريم است كه وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) از نبوّت به عنوان رزقِ حَسَن ياد كرده است.
پس گذشته از تأمين نيازهاي دنيايي از رزق كريم هم آنها را برخوردار مي‌كند علمِ خوب عطا مي‌كند, شرح صدر عطا مي‌كند, سِعه ي صدر عطا مي‌كند و مانند آن.
مقابل ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا﴾, ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾ است, مقابل ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾, ﴿عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ﴾ است ولي براي اينكه اين سرفصلي است نسبت به مطالب بعدي, تعبير مقابل ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين شد كه ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا﴾ نفرمود آ‌نها كه كافرند و معصيت مي‌كنند آن را در بخشهاي ديگر فرمود آنچه مناسب با آيه ي بعد است همين تعبير است كساني كه درباره ي آيات ما سِعايت مي‌كنند, بدرفتاري مي‌كنند, نسبت به عقايد دينِ مسلمانها, نسبت به اخلاق مسلمانها, نسبت به قوانين اسلامي سِعايت مي‌كنند بدرفتاري مي‌كنند سعي و كوشش مي‌كنند كه اينها را بد جلوه بدهند مُشوَّح نشان بدهند و مانند آ‌ن, اين گروه:اصحاب جحيم هستند
﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا﴾ درباره ي آيات ما كه آيات ما را به صورت سِحر و شعبده و كِهانت و جادو و طلسم و اينها معرفي كنند (يك), قوانين ما را ارتجاعي و عقب‌افتاده معرفي كنند (دو), مسلمانها را به عنوان وازده و وامانده معرفي بكنند (سه), اين گروه اصحاب جحيم‌اند.
اينها مي‌خواهند معاجِز باشند, مُعجِّز باشند يعني ما را به عجز بكشانند خودشان جلو بيفتند در مسابقات آن‌كه جلو مي‌رود معاجِز است لذا از او به مسابِق تعبير كردند اينكه عقب مي‌افتد اين مسبوق است در بخشهايي از قرآن كريم فرمود آنها معجِز نيستند (يك), آنها معاجِز نيستند (دو), ما مسبوق نيستيم (سه), ما هميشه سابقيم حرف اول را ما مي‌زنيم, اگر آنها معاجِز باشد دينِ ما به عجز مي‌افتد رهبران دين به دنبال مي‌افتند مي‌شوند مسبوق آنها برنده‌اند, ولي آنها معاجِز نيستند آنها معجِّز نيستند كه دين و رهبران دين را عاجز كنند خودشان بشوند سابق, رهبران دين بشود مسبوق اين طور نيست.
سوره ي مباركه ي «واقعه» تعبير قرآن كريم اين است كه آيه ي شصت ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ

تفسیر تسنیم

حج:52 منظور از تمنی و القای شیطان در امنیه رسول در ایه 52 حج چیست؟

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُـولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
و ما پیش از تو هیچ رسولی و پیامبری نفرستادیم، مگر آنکه هر گاه آرمانی را قصد مي‌کرد [تا مردمان را گامی در مسیر هدایت پیش ببرد]، شیطان در آرمان [=اهداف و برنامه‌های رسالت] او القاء [شبهه و تردید] مي‌افکند. 65 اما خدا آنچه [از شبهات و فریب‌ها که] شیطان القاء مي‌کرد، زائل و سپس آیات خود را استوار مي‌ساخت و خداوند بس دانای حکیم است. 66

______________

پاسخ 1
65- «تَمَنَّى» و «أُمْنِیَّتِهِ»، از ریشة «مَنی»، به گفته لغت شناسان، تقدیر و اندازه‌گیری است. نطفه انسان را از آن جهت «منی» مي‌گويند که پروردگار علیم و حکیم در کروموزوم‌ها و ژن‌های آن اندازه و نظم شگفت‌آوری تقدیر کرده است. مرگ نیز از آنجائی که مخلوق خدا [سوره ملک آیه 2 (67:2) ] و مقدّر اوست، «منیه» نامیده شده است. آرزو کردن را هم که تنظیم تصوراتی در ذهن و سامان دادن خیالاتی در دل است، «تمنّی» گفته‌اند [آل‌عمران 183 (3:183) ]. اما «أُمْنِیَّتِهِ» خودِ آرزوها و محصول چیزی است که در ذهن یا قلب آدمی پدید مي‌آيد.
نسبت دادن تمنّی و امنیته به رسولان، مسلماً از نوع آمال و آرزوهای دنیاپرستان و هوس‌های مادّی نیست، آنها آرزویی جز سعادت مردمان در پیروی از حق و دوری از شرک و گمراهی نداشتند. بنابراین امنیته آنان همان تدابیر حساب شده و به قدر و اندازه آنان، یعنی رسالت‌شان بوده است.

66- مضمون این آیه و نیز آیات 112 (6:112) و 113 سوره انعام، به وضوح آشکار مي‌سازد که در مشیت خدا آزادی بیان منکرانِ رسولان و انبیاء در القای شبهات شرک‌آمیز و کفرآلود در دنیا به رسمیت شناخته شده است، وگرنه چگونه ممکن است خدای قادر، مخالفان رسولان و پیامبرانش را مدت و مهلت دهد؟ آنها در بُعد فکر و عقیده، مادام که دست به اسلحه نبرده بودند، در مخالفت خود آزاد بودند. اما شبهات آنها در برابر استحکام حق، یارای مقابله نداشت و نابود مي‌شد. امروز نیز با استناد به این آیات و مشابه فراوان، مي‌توان گفت از نظر عقیده و آرمان و تبلیغ آن به هر شکل ممکن [فیلم، تئاتر، کتاب، سخنرانی...] در یک جامعه اسلامی قرآنی باید مخالفین آزاد باشند. آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ کتابی که از جانب آفریدگار عالم نازل شده، بیدی نیست که با باد زمانه بلرزد. این ضعف ذهنی و عدم اعتماد به نفس برخی دین‌داران سطحی و استبداد زده است که مي‌خواهند ناتوانی مطالعاتی خود را با شکستن قلم‌ها و بریدن زبان‌ها بپوشانند.

حج:53
لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِـمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ
ـ [هدف از میدان دادن به مخالفین این است] تا آنچه را که شیطان القاء مي‌کند، وسیله آزمونی برای بیماردلان و سنگدلان قرار دهد و به راستی ستمگران، در جدائی طلبی دوری [از حقیقت] قرار دارند. 67

______________
67- شقاق، همان شقه شدن و تفرقه و جدائی ناشی از دشمنی [نه منطق و دلیل] است.

حج:54
وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
و نیز، تا دانش داده شدگان بدانند که آن [=قرآن] حقیقتی است از سوی پروردگارت و به آن بگروند و دل‌هایشان برای آن نرم [=پذیرا] گردد و بی گمان خدا کسانی را که ایمان آورده‌اند، به راه راست رهبری خواهد کرد.

تفسیر بازرگان

پاسخ 2
فرمود هيچ امّت و ملّتي نيست مگر اينكه رهبران الهي از طرف خدا مي‌آيند آنها را هدايت مي‌كنند حالا يا پيغمبرند يا امام‌اند يا عالِمان دين‌اند كه از طرف خدا و پيغمبر مأموريت پيدا مي‌كنند دينِ خدا را تبليغ مي‌كنند
فرمود اين كارشكني هايي كه درباره ي دين تو مي‌كنند اين سابقه ي طولاني دارد هر پيامبري كه آمد همين كار را هم با او كردند پس ايذاء پيامبر و كفرِ عملي يك عدّه قبلاً ذكر شده اما توطئه دشمنان و القاء شبهات و اضلال عدّه‌اي و دين‌تراشي عدّه‌اي و گمراه كردن عدّه‌اي اين هميشه بود هر جا پيامبري بود اول با نبوّت مبارزه كردند بعد ديدند نبوّت در جامعه جا گرفت اينها آمدند ادّعاي نبوّت كردند شدند مُتَنبِّي. گفتند نبوّت حق است خدا پيامبراني دارد عدّه‌اي را مي‌فرستد ولي ما را فرستاده نه اين آقا را اينها متنبّيان‌اند آمار متنبّي در تاريخ بشريّت كمتر از انبيا نيست. بعد وقتي متنبّيان بازارشان آشفته شد به اين فكر افتادند كه دسيسه كنند در كارِ انبيا رخنه كنند نگذارند كارشان در جامعه رشد كند با ايجاد شبهه، با ايجاد وسوسه و مانند آ‌ن، اين يك اصل كلّي است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اين اصل حالا دارد آشنا مي‌شود به تعليم الهي. فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ﴾
وقتي كه رسول يا نبيّ احكام و حِكَم الهي را گرفت و به جامعه منتقل كرد شياطين بيكار نيستند. شيطنت گاهي به اين است كه اشخاص را وادار مي‌كنند به معاصي اين در آيات ديگر است. الآن اينجا مشكلِ فرهنگي و شبيخون فرهنگي و تهاجم فرهنگي مطرح است. يك وقت است كه شيطان وسوسه مي‌كند كه انسان معصيت مي‌كند آن در آيات ديگر مطرح است
عنصر محوري اين آيه تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي است فرمود هر پيامبري را كه ما فرستاديم احكام الهي را، آيات الهي را كه بر مردم مي‌خواند اينها بين تبليغ آن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و گوشِ مردم و قلبِ مردم در اينجا فتنه‌گري مي‌كنند در اينجا وسوسه مي‌كنند در اينجا آشوب و شبهه ايجاد مي‌كنند در اينجا مغالطه مي‌كنند و مانند آن.
فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي﴾ اين ﴿تَمَنَّي﴾ هم به معناي تلاوت است هم به معناي اميد داشتن به نشر معارف و احكام و حِكم الهي. وقتي چنين كاري را پيامبر كرد ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ نه ـ معاذ الله ـ در حوزه ي قلب پيغمبر راه دارد آنجا چون معصوم و مصون است بالقول المطلق آنجا به هيچ وجه راه ندارد همين كه به جامعه منتقل شد در سطح جامعه با ايجاد شبهه، با ايجاد شهوت، با ايجاد انگيزه‌هاي علمي شبهه ايجاد مي‌كند و اين را عقب‌افتاده تلقّي مي‌كنند و مانند آن. خب، ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ تا اينكه مردم نپذيرند.


هر پيامبري كه بيايد شيطان نفوذي دارد در جامعه و حدّاكثر نفوذش در حدّ وسوسه است و اين هم آزمونِ الهي است چون بدون وسوسه و بدون جهاد اكبر كسي كامل نمي‌شود.
تلاشهاي شيطان در دو بخش است بخشهاي مربوط به عمل، بخشهاي مربوط به علم، گاهي شهوتهاي عملي را فراسوي مردم نصب مي‌كند گاهي شبهه‌هاي علمي را فراسوي عالِمان حوزه و دانشگاه نصب مي‌كند هر گروهي را با يك فتنه‌اي مي‌گيرد
اين بخش در عين حال كه آن گناهان عملي را به همراه دارد گناهِ فكري به نام شبهه را هم به صورت شفّاف بازگو مي‌كند. براي اينكه در قبال ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ يا ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ علما را ذكر مي‌كند
يك وقت است كه در برابر ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ يا ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ مؤمنين را ذكر مي‌كند اين اعم از شبهه‌هاي علمي يا كارهاي عملي است اما در قبال ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ يا ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ علما را نام مي‌برد معلوم مي‌شود آنها به دام شبهه‌هاي علمي افتادند معلوم مي‌شود كه بخش مهمّ فتنه ي شيطان در اين قسمت سوره ي مباركه ي «حج» همان شبهات علمي است كه عالِمان دين (اوتوالعلم) بايد آنها را برطرف كنند.

اينكه انسان در موقع مطالعه يك شبهه ي تلخي به ذهن او القا مي‌شود اين فوراً بايد بفهمد و استعاذه بكند و به خدا پناه ببرد اين وحي است وحي آن شعورِ مرموز است به تعبير سيدناالاستاد اينكه آرام مطلبي در قلب قرار مي‌گيرد اين لغتاً وحي است اگر حق بود از طرف فرشته‌هاست، اگر باطل بود از طرف شيطان است شيطان هم وحي مي‌فرستد نسبت به افرادي كه جزء شياطين‌الانس‌اند فرمود: ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾


شيطانِ جن و اِنس دشمنِ تمام مؤمنين است چرا نسبت دشمني را به پيامبر مي‌دهد؟
پاسخ: براي اينكه با دينِ او در حقيقت دشمن‌اند آنكه در بخشهاي فراوان فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ﴾ اين‌چنين نيست كه دشمنِ شخص پيغمبر باشد در آيات ديگر به همه ي انسانها خطاب كرد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿يا ايها المؤمنون﴾ بدانيد كه شيطان ﴿عَدُوّاً لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ﴾ اما در اينجا چون سخن از حراست دين است تبليغ دين است شبهات ديني است در حقيقت دشمنِ پيغمبر است وقتي كه دشمنِ دين بود مي‌شود دشمن پيغمبر چه اينكه اگر دشمن پيغمبر بود مي‌شود دشمن دين.

تمنا به چه معناست؟

تمنّا به معناي قرائت نيست (يك) و وجود مبارك حضرت هم مصون بود از اينكه به چنين مبتلا بشود و مرتكب بشود (اين دو)،
پس تمنّا معنايش اين نيست كه در اثناي قرائت پيامبر چيزي راه پيدا كرده كم و زياد شده اين قرآن نه يك كلمه كم است نه يك كلمه زياد، عين آنچه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است به وسيله ي اهل بيت محفوظ ماند يداً بِيَد، متواتراً به همه ي ما رسيد كه ما در خدمت اين هستيم البته معارف قرآن، معاني قرآن، درجات قرآن، باطن قرآن در دست همه نيست اما الفاظ قرآن از اول و وسط و آخر، آخر و وسط و اول بدون يك «واو» كم و زياد همان است كه خدا فرمود و ما در خدمت آن هستيم. خب، پس بنابراين اينكه فرمود: ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ يعني در مورد آرزوي پيغمبر كه جامعه اصلاح بشود علماً و عملاً شيطنت راه پيدا مي‌كند شيطان هم بالصراحه گفته كه كارهاي من چيست من اغوا مي‌كنم و تزيين مي‌كنم، فريب مي‌دهم.


برهان‌نما نشان دادن كارِ شيطان است براي اينكه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ اين جدالِ باطل اين مِرآء باطل اين شبيخون و تهاجم محصول فتنه ي شيطان است

جريان غرانيق اُوليٰ «وإنّ شفاعتهنّ لترجيٰ» كه يقيناً دروغ است
اما بيّن‌الغي بودنش براي آن است كه اين قصّه يا ـ معاذ الله ـ پيامبر عمداً اين حرفها را زده يا سهواً و هر دو محال است براي اينكه خداي سبحان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در سه منطقه معصوم معرفي كرده كه چندين بار گذشت هم در منطقه ي تلقّي وحي، هم در منطقه ي حفظ و صيانت و نگهداري وحي در آينده، هم در منطقه ي ابلاغ و انشاء و املا در افق وحي.

منطقه ي تلقّي فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ خب وقتي علم لدنّي است لدي‌الله شد جا براي نفوذ شيطان و غير شيطان نيست حضوراً و شفاهاً ذات اقدس الهي مطلبي را القا مي‌كند و بين متكلّم و شنونده احدي فاصله نيست و خداي سبحان القا مي‌كند اين هم علم لدنّي آنجا كه ديگر جاي غفلت نيست و اگر بود كه تلقّي تعبير نمي‌كرد اين براي تلقّي.

منطقه ي حفظ و نگهداري هم فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾ اين ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ از مواردي است كه استثنا براي تأكيد مستثناست نه براي اخراج و چيزي از مستثنامنه، براي تأكيد مستثنامنه است اين از آن‌ موارد است مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه خواست و معصوم باشد خدا كه نمي‌خواهد كه تو وحي را از ياد ببري پس ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾

منطقه ي ابلاغ و انشاء و املاست كه فرمود: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ پس آنچه را ذات اقدس الهي فرمود پيامبر صحيحاً تلقّي كرد (يك)، صحيحاً در حافظه ي شريف حفظ و نگهداري كرد (دو)، صحيحاً از لبان مطهّرش به ما رسيد (سه)، از اين به بعد مردم مختارند يا مي‌پذيرند يا رد مي‌كنند. خب، اگر بيان قرآن اين است كه آنچه را خداي سبحان فرمود به جامعه مي‌رسد و عين همان مطلب را خداي سبحان براي ما نقل مي‌كند ديگر جا براي اين افسانه و فسانه نيست

مكرّر كلمه ي الله را در همين‌جا اسم مي‌برد در يك سطر سه بار نام مبارك الله را مي‌برد با اينكه ممكن بود بار دوم و سوم به ضمير اكتفا كند فرمود: ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اينجا اگر مي‌فرمود «و هو عليم حكيم» درست بود آنجا اگر مي‌فرمود «ثمّ يُحكم آياته» اصلاً اسم ظاهر نمي‌آورد درست بود اما در يك سطر سه بار كلمه ي مبارك «الله» ذكر مي‌شود براي تبيين حضور قطعي خداي سبحان در صحنه ي آزمايشهاي الهي است در بخشهاي فرهنگي.

فرمود: ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ﴾ اولاً پاكسازي مي‌كند گردگيري مي‌كند مثلاً جايي را كه خواستند رنگ‌آميزي كنند نقاشي كنند اول آن چِركها را برمي‌دارد آن نجسها را برمي‌دارند بعد نقاشي مي‌كنند ديگر ﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ﴾ (يك)، ﴿حَكِيمٌ﴾ (دو)، چون عليم است مي‌داند چه كسي شبهه ايجاد كرده و جوابش چيست، چون حكيم است محكم‌كاري و متقن‌كاري دارد ﴿يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ﴾.

اما خداي سبحان فرمود ما چند كار مي‌كنيم
اول لكّه‌گيري مي‌كنيم شستشو مي‌كنيم شبهه‌زدايي مي‌كنيم اشكال‌زدايي مي‌كنيم نقدزدايي مي‌كنيم تمام اين نقدها و شبهات و اشكالات مي‌رود كنار بعد محكم‌كاري مي‌كنيم مُتقن‌كاري مي‌كنيم حكيمانه وارد مي‌شويم جامعه را به حكمت دعوت مي‌كنيم.
اين دوتا كار را با «فاء» و «ثمّ» ذكر كرده فرمود: ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ﴾
خداي سبحان آن وسوسه‌ها را نسخ مي‌كند (اولاً)، بعد آياتش را تحكيم مي‌كند (ثانياً)، اين كار هم حكيمانه است (ثالثاً)، ﴿لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً﴾ گرچه فتنه است براي همه، اما كساني كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (يك)، بالاتر از مرض آنهايي كه مُزمِن شده و مدّتي گذشته و صعب‌العلاج شده به نام ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ كه صريحاً مي‌گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ اينها ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ است ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ﴾ شامل هر دو گروه مي‌شود منتها ظلمِ ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ كمتر است، ظلم ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ بيشتر است، شِقاق ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ بيشتر است، شِقاق ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ كمتر است

يك عدّه كه مردان الهي و اهل تحقيق‌اند نه تنها نمي‌پذيرند درصدد ابطال اين شبهات هم هستند. فرمود اين راهِ آزمون ماست.

اصلِ صحنه ي شبيخون يا تهاجم براي چيست؟

براي امتحان است ﴿لِيَجْعَلَ﴾ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ هستند اينها گرفتار اين وسوسه و شبهه‌زني هستند بخشهاي وسيعي از قلب در قرآن كريم همان عقل عملي است يعني آنكه بايد تصميم بگيرد، اراده كند، نيّت داشته باشد آن است كه مريض است مشكل علمي را با دخالت وهم و خيال عقلِ نظري درگير مي‌شود
فرمود: ﴿لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً﴾ براي دو گروه: ﴿لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ اينها در يك مرحله ي ضعيف‌تر، ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ در مرحله ي قوي‌تر اينها مي‌شوند رهبران شبهه و تهاجم، آنها مي‌شوند رهروان، پس اين شبهات را اين شياطين القا مي‌كنند ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ و اينها كه مريض‌اند يا قاسي‌اند صفشان را از صف مسلمانها و مؤمنين جدا مي‌كنند ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾ اين ظلم فرهنگي است (يك)، باعث شَقّ اصحاب مسلمين است (دو)،

اما ظالمين در شقاقِ بعيدند. خب، اين يك طرف. نسبت به حوزويان و دانشگاهيان و مردان الهي و علما چطور؟ فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ آيات الهي كه عرضه مي‌شود عدّه‌اي شبهه ايجاد مي‌كنند گروهي را كه مريض‌اند يا قَسي‌القلب‌اند به همراه خود مي‌برند.


مردان حق خردمدار مي‌بينند حرفِ انبيا بوي حق مي‌دهد طعم حق دارد اين را مي‌فهمند (يك)، مي‌پذيرند (دو)، نشر مي‌دهند (سه)
﴿الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ همين است، ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ همين است همه جا سخن از فعلِ مجهول است فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين حق است (يك)، از ناحيه ي خدا هم هست (دو)، مصون از هر شبهه است (سه).

آن‌گاه ﴿فَيُؤْمِنُوا بِهِ﴾ اين درجه ي اول، اول معرفت است كه كارِ عقل نظري است بعد از اينكه عقل نظري كارش را انجام داد عقل عملي بايد بپذيرد
بنابراين مردان الهي كه در اين آزمون شبيخون و تهاجم فرهنگي سرفراز بيرون مي‌آيند از مرض مصون‌اند (يك)، از قساوت محفوظ‌اند (دو)، علم دارند (سه)، مي‌دانند كه اين علم را ديگري به ايشان داد براي خود ايشان نيست (چهار)،
اينها هم تحقيق‌كرده مي‌فهمند حق است هم بعد از حق به آساني اين فهميده را با جان خود گِره مي‌زنند بعد از ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ﴾ بعد اين ايمان را شكوفا مي‌كنند به مقام اِخبات مي‌رسند كه ﴿بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ﴾ را در همين سوره خوانديم

فرمود كساني كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ هستند اينها مي‌دانند كه ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ يعني رهآورد وحي، حق است ايمان مي‌آورند ﴿فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ﴾ البته ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾.


مردم دو قسم‌اند: آنها كه مؤمن‌اند به اختيار خود مؤمن‌اند آنها كه كافرند به اختيار خود كافرند و هر دو فعل را خداي سبحان به آنها اسناد داد
علم اگر الهي باشد ايمان را به همراه دارد و اگر ايمان محفوظ بماند مراقبت بشود اِخبات را هم به دنبال دارد
اين قسمت با ﴿إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ هماهنگ است آنها كه مؤمن‌اند خداي سبحان به آنها پاداشي عطا مي‌كند گرايشي عطا مي‌كند به آساني اهل شب‌زنده‌داري‌اند به آساني اهل گذشت‌اند به آساني فداكاري مي‌كنند كه ﴿نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾ اين راهها را به سرعت و به آساني طي مي‌كنند مي‌شوند مُخبِت كه بعد فرمود: ﴿وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ﴾
اين اِخبات نتيجه ي همان هدايتِ پاداشيِ خداست كه نسبت به مؤمنين است و اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين با اصلِ ايمان همراه است نه اينكه عالِم‌اند و مؤمن نشدند و بعداً مي‌خواهند بشوند.
اين ايماني كه بعد دارد ايمانِ متكامل است ايمانِ كمال‌يافته است زيرا در سوره ي مباركه ي «روم» و مانند آن وقتي از اين گروه سخن به ميان مي‌آيد مي‌فرمايد اينها ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ﴾ فرمود اينها كساني‌اند كه هم اهل علم‌اند هم اهل ايمان
خداي سبحان به كساني مي‌گويد ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ كه علمشان نافع باشد وگرنه علمي كه غيرنافع باشد كه خدا از آنها به عنوان ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ياد نمي‌كند، اگر قرينه‌اي آن را همراهي كرد ممكن است، پس بنابراين اينجا كه فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ يعني «اوتوا العلم و الإيمان» و آن ﴿فَيُؤْمِنُوا بِهِ﴾ ايمانِ متكامل است كه ايماني است روي ايمان كه فرمود: ﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ اينها مؤمناني‌اند كه ايمانشان افزوده مي‌شود و به مرحله ي كمال كه برسد به مقام اِخبات نائل مي‌شوند كه فرمود: ﴿فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ﴾.

تفسیر تسنیم

پاسخ 3
مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطنُ فى أُمْنِيَّتِهِ...
كلمه ((تمنى (( به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را ((امنية - آرزو(( مى گويند.
و اصل در معناى اين كلمه ((منى (( - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناى فرض و تقدير است . بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود ((تمنيت الكتاب (( معنايش اين است كه كتاب را خواندم . و معناى ((القاء در امنية (( اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند.

و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض ‍ مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و مفسدين را اغواء مى كرد و بدين وسيله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتيجه مى ساخت ، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شيطانى را نسخ و زايل نموده آيات خودش را حاكم مى نمود و كوشش ‍ پيغمبر و يا رسولش را به نتيجه مى رساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است .

و بنا بر معناى دوم آن (يعنى قرائت و تلاوت )، معناى آيه چنين مى شود: ما قبل از تو هيچ پيغمبر و رسولى نفرستاديم مگر آنكه وقتى چيزى از آيات خدا را مى خوانده شيطان شبهه هايى گمراه كننده به دلهاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مى كرد تا با آن آيات مجادله نموده ايمان مؤمنين را فاسد سازد ولى خداوند آنچه از شبهات كه شيطان به كار مى برد باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آنها مى فرمود و يا آيه اى نازل مى كرد تا آن را رد كند.


مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند.
و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از ((سنگ قاسى (( يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد.
پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواس هاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.

و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه زحمات انبياء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به خود شيطان است و ليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى كند، همچنان كه هيچ مؤثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهد مگر آنكه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه مستند به او مى شود داراى مصلحت و هدف شايسته است .

و به همين جهت خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين القاآت شيطانى خود مصلحتى دارد و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى شوند، و آزمايش ، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد، چون رسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت ، محتاج به اين ناموس است ، بايد آن دو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آن بوته قرار گيرند چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود از تربيت الهيه اى است كه در نظام خلقت مورد نظر است ، همچنان كه خودش فرمود: ((كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا((
و اين است معناى اينكه فرمود: ((تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايش بيماردلان ، و سنگدلان قرار دهد(( و بنابراين ، لام در ((ليجعل (( لام تعليل است كه با آن القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا را تعليل مى كند و مى رساند كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند. و معنايش اين مى شود كه : شيطان هم در شيطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنه اهل شك و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.
پس روشن شد كه مراد از ((فتنه ((، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى كه شخص درگير به آنرا دچار غرور و ضلالت مى كند. و مراد از ((بيمار دلان (( اهل شك از كفار است و مراد از ((قاسية قلوبهم (( سنگدلان اهل جحود و عناد از كفار است .


و كلمه ((شقاق (( در جمله ((و ان الظالمين لفى شقاق بعيد(( به معناى ناسازگارى و مخالفت است همچنانكه ((مشاقة (( نيز به همين معنا است . و اگر شقاق را به دورى توصيف كرد و فرمود ((در شقاقى دورند(( در حقيقت توصيف شقاق است به حال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنايش اين است كه : ستمگران اهل جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يا اهل جحود و اهل شك هر دو، هر آينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند.

(و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم (( - اين جمله در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 555


پاسخ 4

شیطنت شیطان در رابطه با پیامبران چه میتوانست بوده باشد؟
در رابطه با آیه 52 این پرسش پیش میاید که پیامبران چه آرزوئی می­کردند؟

معلوم است.

آرزوی پیامبران این است که «همه» مردم به راه حق بیایند و ایمان بیاورند و از کفر و کارهای زشت دوری کنند و امثال این.

شیطان چه چیزی می­تواند در آرزوی پیامبران بیاندازد؟


بدیهی است که شیطان اصل آرزوی آنها را نمی­تواند تغییر دهد، مثلاً اینکه پیامبران آرزو کنند که مردم همگی کافر باشند و غیره بلکه چیزی که شیطان می­تواند القاء کند «روش رسیدن» به آن آرزوست.

مثلاً ممکن است آنها آرزو کنند که کاش می­شد چنان معجزاتی بر دست منِ پیامبر ظاهر می­شد که چاره­ای جز ایمان نباشد و یا ای کاش خداوند چنان نیروئی به من می­داد که از ترس آن همه ایمان می­آوردند و امثال آن.

مطابق آیه، پیامبران پس از اینکه چنین آرزوهائی می­کردند، فوراً متوجه
می­شدند که این از ناحیه خداوند نیست زیرا ایمان مبنای عقلی دارد و زوری حاصل نمی­شود و لذا با استغفار و دور کردن شیطان به اصل آرزوی خود که همانا جنبه مثبتِ مطلب بود برمی­گشتند.

بنابراین، فتنه­ای که در آیه 53 اشاره شد،ممکن است مثلاً معجزاتی که هیچ حرفی در آن نباشد، یا ثروت و قدرتی که خیلی بالاتر از ثروت و قدرت رایج آن زمان باشد، می بوده که فورا تنبه حاصل، و با استغفار از ذهن پیامبران خارج می­شد.

بدیهی است بهترین روش همان روشی است که پیامبران به دستور خدا عملاً انجام دادند یعنی صبر، استدلال، زحمت، بیان، حوصله، آموزش، زندگی در میان و در متن مردم، دلسوزی برای آنان، وغیره.

و روشی که رشد و تعالی شخصیت انسانها را در پی دارد، چنین روشهائی است نه روش معجزات و زور و ثروت و امثالهم.

بدیهی است که پیامبران معجزه­هائی هم داشتند اما معجزه آنها ایمان­زا نشد.

آیا آن همه معجزات حضرت موسی سبب ریشه­کنی کفر در بنی­اسرائیل شد؟ نه. دلیلش هم همان گوساله سامری.

ایمان، یک امر عقلی است که کم­کم و بتدریج ایجاد و قرص و قوی می­شود و با معجزه و زور و پول و غیره حاصل نمی­شود.

اما گاهی که به پیامبران فشار زیادی وارد می­شد آرزوهائی می­کردند مانند سلیمان که گفت خدایا به من چنان سلطنتی بده که پس از من هم به هیچ کس نداده باشی. و احتمالاً خیال می­کرد با چنین سلطنتی دیگر همه نوع کفر ریشه­کن خواهد شد. و البته به محض وفاتش، اوضاع قبلی دوباره حاکم شد و سلطنت عظیم او کمکی به گسترش ایمان نکرد.

ملاحظه فرمودید که ما با کمک «درس» و «درب» موضوع را چطور راحت فهمیدیم و بیان کردیم اما مفسران محترم در آیه 52 و 53 بحث­های خیلی مختلف ومتنافر ومتضادی فرموده­اند که بسیاری از آنها نسبتی با مدلول آیه ندارد.
تفسير مرحوم گنجه اي

پاسخ 5

تمنّي: آرزو كردن. زيرا كه آرزو شده در ذهن انسان اندازه گيري و مصوّر ميشود
وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ آل عمران: ۱۴۳. پيش از ملاقات مرگ، مرگ را آرزو ميكرديد وَ لٰا تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَليٰ بَعْضٍ نساء: ۳۲. ظاهرا مراد فرقهائي است كه در خلقت ميان زنان و مردان وجود دارد و يا راجع به پيشرفت در مال و اختلاف تقسيم ارث است رجوع شود به تفاسير. أُمنيّة: آرزو. راغب گويد: آن صورت حاصله در ذهن از تمني شي ء است. أمنيّة بمعني دروغ نيز آمده است چنانكه در قاموس و اقرب تصريح شده،
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لٰا نَبِيٍّ إِلّٰا إِذٰا تَمَنّٰي أَلْقَي الشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّٰهُ آيٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. لِيَجْعَلَ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقٰاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ … وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ … حج: ۵۲- ۵۴.
مراد از ظاهر آيات با ذهن خالي و غير مشوب آنست كه هر نبي و رسول كه ميخواهد برنامۀ خدا پرستي و حكومت عدل پياده كند شيطان با اغواء گمراهان، جنگي و آشوبي و اختلافي در مقابل نقشه‌هاي او القاء و برپا ميكند (و در نتيجه تزلزلي در عملي شدن نقش پيغمبر پديد ميشود) آنگاه خدا با امداد پيامبرش آن آشفتگي را از بين ميبرد و هدف پيغمبر را بر كرسي مي‌نشاند نتيجۀ اين امر دو چيز است
يكي اينكه مريض القلب‌ها امتحان ميشوند و با برپا شدن آشوب باين در و آن در ميزنند، ديگري اينكه چون فتنه فرو نشست دانايان ميدانند كه دين پيغمبر حق و خدا پشتيبان او است.
علي هذا مراد از «أمنيّة» در آيه آرزوي خارجي پيغمبر است كه همان عملي كردن نقشه‌هاي توحيد
باشد، اين مطلب از مطالعۀ حالات حضرت رسول و موسي و غيرهم عليهم السلام روشن و هويدا است.


ناگفته نماند: اگر مراد از «أمنيّة» تلاوت باشد ظاهرا منظور آنست كه چون پيامبر بخواهد نقشۀ خدا را پياده كند شيطان در بارۀ سخنان او شبهاتي بذهن منكران القا ميكند كه با او مقابله كنند و باو نسبت دروغ و افترا بدهند ولي خدا آن شبهات را از بين ميبرد.
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لٰا يَعْلَمُونَ الْكِتٰابَ إِلّٰا أَمٰانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلّٰا يَظُنُّونَ بقره: ۷۸. امانيّ جمع أمنيّه و ظاهرا مراد از آن اكاذيب است يعني: گروهي از يهود درس نخوانده هااند (كه قدرت خواندن و تحقيق ندارند) و تورات را فقط دروغهائي ميدانند كه علماءشان ميگويند. لَيْسَ بِأَمٰانِيِّكُمْ وَ لٰا أَمٰانِيِّ أَهْلِ الْكِتٰابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ … نساء: ۱۲۳. كار با آرزوهاي شما و اهل كتاب درست شدني نيست، حكم خدا بطور كلّي اين است كه: هر كه كار بدي كند مجازات ميشود …
قاموس قرآن، ج ۶، ص: ۲۹۹

پاسخ 6:

تمنی از ریشه منی: اصل الواحد در ماده، تشهّي (خواستنِ) پديد آمدن امري همراه با تقدير است و تقدير مطلق، معنايي مجازي است و از معاني اصل نيست. اما أُمنيّة (تمنّي و آرزو): اصلش اُمنويَة - بر وزن أُفعولَة - است، مانند: أُحدوثَة و حروفي در آن اضافه شده تا بر زيادت معنا و مبالغه در آن دلالت كند و جمع آن أمانيّ - بر وزن أفاعيل - است؛ و معنايش چيزي است كه مصداق تامّ تمنّي (آرزو) ميباشد.
سوره مباركه حج آيه 52: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّيْطَانُ فِي، يعني هنگامي كه خواهش، تقدير و رغبت به چيزي را اختيار كرد كه نفسش به آن اشتها دارد، در حالي كه از اخلاص خالص كامل، به مقتضاي حيات دنيوي جسماني غافل است؛ شيطان محل مستعدّي براي وسوسه مييابد. سوره مباركه حديد آيه 14: وَلَـكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ، ولی شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غرّه كرد.

التحقیق فی کلمات القران

پاسخ 7

ما پيش از تو رسولى و نبيى را نفرستاده‌ايم، مگر اين كه هنگامى كه (آن رسول يا نبى آيات و احكام خدا را براى مردم) تلاوت كرده است اهريمن (با ايجاد وساوس و اباطيل در دل شنوندگان سست ايمان، و با پخش ياوه‌سرايى توسّط ذرّيّه و دارودستۀ خود) در تلاوت او القاء (شبهه) نموده است (و گاهى پيغمبران را شاعر، و زمانى ساحر، و وقتى ناقل افسانه‌ها و خرافات پيشينيان جلوه‌گر ساخته است). امّا خداوند آنچه را كه شيطان القاء نموده است (توسّط تبليغ و تبيين پيغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزى پيروان ايشان در همه جا و همه آن) از ميان برداشته است (و شبهات و ترّهات اهريمنان انس و جان را از صفحۀ دل مردمان زدوده است) و سپس آيات خود را (در برابر سخنان ناروا و دلايل نابجاى نيرنگ‌بازان بى‌مايه و دسيسه‌بازان بى‌پايه) پايدار و استوار داشته است، زيراكه خدا بس آگاه (از كردار و گفتار و پندار شيطان و شيطان صفتان بوده و همۀ كارهايش از روى فلسفه و) داراى حكمت است (و لذا اهريمن و پيروان او را هميشه مهلت داده است تا به دسايس و وساوس خود بپردازند)

ترجمه برگرفته از تفسير نور (خرم دل) خرم‌دل، مصطفی ، صفحه 694

پاسخ 8:

ديدگاه درست دربارۀ معناى آيه آن است كه بالاترين آرزوى يك پيامبر - هر پيامبرى كه باشد - اين است كه مردم حقيقت رسالت او را بشناسند، اهداف اين رسالت را درك كنند و به‌وسيلۀ آن هدايت شوند؛ لكن مغرضان و آزمندان تلاش مى‌كنند كه با نيرنگ، نشر اكاذيب و با هر وسيلۀ تبليغاتى مانع از رسيدن او به آرزويش گردند. ما اين موضوع را شاهد بوديم و آن را لمس كرديم، بلكه از آن فراوان رنج برديم و معناى القاى شيطان در آرزو و قصد پيامبر نيز همين است. پيامبر آرزوى نيكى براى مردم دارد و شيطان - خرابكار - آنان را از اين نيكى بازمى‌دارد.

فَيَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا يُلْقِي اَلشَّيْطٰانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اَللّٰهُ آيٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ‌. خرابكاران دروغ مى‌بافند و شايعه‌پراكنى مى‌كنند، لكن خداوند ياوه‌گويى‌هاى آنان را از بين مى‌برد و با زبان راستگويان و دستان مجاهدان، رسوايشان مى‌سازد. به همين معناست اين سخن خداوند: «مى‌خواهند نور خدا را با دهان خاموش كنند و خدا جز به كمال رساندن نور خود نمى‌خواهد. هرچند كافران را خوش نيايد».

تفسير كاشف

پاسخ 9
بر هر تقدير مى‌فرمايد كه هيچ رسول و نبى نفرستاديم إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى اَلشَّيْطانُ‌ مگر چون تلاوت كرد بيفگند شيطان فِي أُمْنِيَّتِهِ‌ در نزديك تلاوت او آنچه خواست به حيثيتى كه بر مردم مشتبه شد كه آن سخن را پيغمبر ص خواند چنانچه بوقت تلاوت پيغمبر عليه السلام شيطانى كه او را ابيض گويند بهنجار آواز حضرت عليه السلام اين كلمات بخواند شعر تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى در حالتى كه حضرت سورة النجم مى‌خواند و به اينجا رسيده بود كه و مناة الثالثة الاخرى و جمعى گمان بردند كه اين كلمات مگر تلاوت پيغمبر عليه الصلاة و السلام است فَيَنْسَخُ اَللّهُ‌ ما يُلْقِي اَلشَّيْطانُ‌ . پس باطل و زائل گرداند خداى تعالى آنچه در افگند باشد شيطان از كلمات كفر ثُمَّ يُحْكِمُ اَللّهُ آياتِهِ‌ پس ثابت كند خدا آيتهاى خود را كه پيغمبر مى‌خواند وَ اَللّهُ عَلِيمٌ‌ و خداى تعالى داناست باحوال مردمان حَكِيمٌ‌ حكم‌كننده بحق بر ايشان.
‏تفسیر حسینی (مواهب علّیه) کاشفی، حسین بن علی ، صفحه 740

پاسخ 10

معنى أَلْقَى اَلشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ‌ چيست‌؟ جواب صحيح آن است كه بدان كه شيطان را در ابتداء [وحى] قدرت آن بوده است كه خود را به صورت خلقى گردانيدى، و آن خداى گردانيدى به وقت ارادت وى، و آشكارا بيامدى و به حيله و تلبيس از راه ببردى! با قارون همين كرد:با وى در صومعه آمد، هفتۀ بگذشتى كه قارون از وى چيزى خوردن نديدى، گفتى وى به درجه بلندتر از من است! تا گوش به سخن وى دارم! گفت چه گويى در من‌؟ قال اللعين:نيكومردى[اگر از كسب خويش خوردى!] به كسبش بيرون آورد؛ بازگفتش با اين عبادت عطا دادن بايد! تا به دنيا دركشيدش! و روز حرب[بدر] خود را به صورت سراقه كرد و به كافران نمود؛ و قد ذكرنا هذا فى سورة الأنفال.و به حرب احد در ميان صحابه بايستاد و ندا كرد:«ألا ان محمدا قد قتل!» ياران بشنيدند و بگريختند! در ابتداء اسلام حال چنين بود:
مصطفى-عليه السلام-سوره و النجم مى‌خواند، اين سوره هم بر گرويدگان و هم بر ناگرويدگان-عليه اللعنة- تا بگرويدند و بگروند چون برسيد بدين آيت أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاّتَ وَ اَلْعُزّى* وَ مَناةَ اَلثّالِثَةَ‌ اَلْأُخْرى (نجم / 19 و 20) اينجا وقف كرد ابليس در ميان قوم ناپيدا نشسته بود در ميان خاموش بودن مصطفى-عليه السلام-و دم زدن وى ابليس-عليه اللعنة-آواز خود مانند آواز وى كرد.گفت:«تلك الغرانيق العلى منها الشفاعة ترتجى»!
لطائف التفسیر (تفسیر درواجکی) زاهد درواجکی، احمد بن حسن ، صفحه 1832


ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/02 05:17:43 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#17 ارسال شده : 1403/05/11 06:10:06 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 55-58

حج:55 منظور از عذاب یوم عقیم چیست؟
وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ
و [با این حال] کسانی که منکر شدند، پیوسته در مورد آن [=قرآن و نبوّت] در شک و تردیدند تا سرانجام، رستاخیز دامن‌شان را بگیرد یا [در دنیا] عذابِ روزی خالي از خير، بر آنان فرا رسد. 68

______________
68- عقیم بودن، همان نازا و ابتر بودن است، اما این واژه در قرآن یکبار درباره باد عقیم [ذاریات 41 (51:41) ] که به عنوان عذابی نابود کننده بر قوم عاد وارد شد، آمده است و در این سوره درباره عذاب عقیم که مفهوم نابودی ریشه‌کن دارد، به کار رفته است.

تفسیر بازرگان

﴿وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين صناديد مكّه آنها كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند، آنها كه ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ هستند اينها هرگز ايمان نمي‌آورند مگر اينكه صحنه ي قيامت بيايد يا اشراط‌الساعه را ببينند يا عذاب اَليم را درك كنند و مانند آن. چه آن قيامت بيايد چه اشراطش در حال برزخ بيايد چه اين گونه از عذابها گرچه كلمه ي «عَقِيم» را در بخش پايان ذكر فرمود ولي هيچ راه براي نتيجه‌گيري اينها نيست اگر صحنه ي مرگ بغتتاً بيايد كه اين بغته عَقيم است عقيم يعني بي‌نتيجه يك وقت انسان بخواهد تدارك كند جبران بكند وقتي بغتتاً خانه سرش خراب شود اين چطوري جبران بكند از كجا مي‌تواند فرار بكند بغتتاً يعني دفعتاً
در بخشي از آيات آمده است كه ﴿بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ اينها را مبهوت مي‌كند بهتان را كه بهتان مي‌گويند يعني انسان كاري نكرده به او نسبت مي‌دهند اين مبهوت مي‌شود.
صحنه ي قيامت يا مرگِ اين‌چنيني مايه مبهوت شدن است.از اين جهت صحنه ي قيامت مي‌شود عَقيم

بعضي از عذابها هم حتي در دنيا ممكن است عقيم باشد يعني فرصت را از انسان مي‌گيرد.

برخي از عذابها هم هست حالا يا اشراط‌الساعه است يا عذابهاي درگير ديگر كه اين عذابِ عقيم است يعني راه را براي درمان و تدارك و جبران مي‌بندد نازا مي‌كند وقتي روز عذابِ عَقيم كه آمد ديگر آنها مي‌فهمند و نمي‌توانند ايمان بياورند اينكه مي‌فهمند و نمي‌توانند ايمان بياورند عذابي است روي عذاب
فرمود اينها تا آن روزِ عقيم را نديدند در مِريه و ترديد و شكّ‌اند وقتي كه ديدند مِريه ي اينها به علم تبديل مي‌شود مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما ديگر نمي‌گويند ﴿آمَنَّا﴾ مي‌گويند ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ مي‌بينند آنجا جاي ايمان نيست مي‌گويند ما را به دنيا برگردان كه ما عمل صالح انجام بدهيم وگرنه آ‌نجا اگر جايِ ايمان بود كه مي‌گفتند «تُبْنا وآمنّا» و نجات پيدا مي‌كردند آنجا جاي ايمان نيست لذا از او به عنوان يوم عقيم ذكر كرده است


درباره ي قيامت فرمود بغته است اما اشراط‌الساعه چرا، تدريجي است. فرمود قيامت دفعتاً قيام مي‌كند يا عذابِ يوم عَقيم كه برسد تا آن روز اينها كفر مي‌ورزند بعد ديگر كفرشان، كفرورزي‌شان تمام مي‌شود نه ايمان مي‌آورند براي اينكه انسان كه مُرد ديگر نه ايمان دارد نه كفر، نتيجه ي عمل خودش را مي‌بيند نه مي‌تواند كافر بشود چون عملي در كار نيست نه مي‌تواند ايمان بياورد
فقط خيلي از حقايق را كه نفهميده بود برايش كشف مي‌شود

اينكه فرمود: ﴿لاَ يَزَالُ﴾ اينها كافرند ﴿حَتَّي تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ﴾ يعني كفرشان تمام مي‌شود ديگر كافر نيستند ديگر فعل نيست نه اينكه حالا ايمان مي‌آورند ﴿وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً﴾ يا نه، عذاب آن روز بيايد ﴿يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ﴾ روزي را عَقيم مي‌گويند كه فرمود: ﴿لا تغني ولا تزر﴾
كفرورزي اينها تا آن روز است كه عذاب اَليم بيايد اينها تا زنده‌اند كفر مي‌ورزند بعد هم كه ديگر بعد از مرگ نه كفر ممكن است نه ايمان.

تفسیر تسنیم


معناى عقيم بودن روز اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن ، روز هلاكت و يا روز قيامت است ، و مراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند روز قيامت مى باشد. و معناى آيه اين است كه كسانى كه كافر شدند همواره در شك نسبت به قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزى است ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولد نمى شود تا جبران مافات را كنند.

و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته براى اين است كه هر دو در اثر يكسانند، چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك و ترديد ايشان از بين مى رود، همچنانكه درباره روز قيامت فرمود: ((قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون (( و درباره رفع شك و ترديد هنگام مشاهده عذاب قيامت مى فرمايد: ((و يوم يعرض الذين كفروا على النار آليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا((

از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار به قيد ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر به قيد نازا بودن ، چون مى خواست دو چيز را بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اينكه فردايى ندارد كه جبران مافات را كنند
يكى از خصايص روز قيامت اين مى شود كه آن روز ملك براى خدا است ، و همچنين آن روز عزت و قدرت و امر براى خدا است .

((يحكم بينهم (( - يعنى آن روز غير از خدا هيچ حاكمى ديگر غير او نيست ، چون حكم راندن از فروعات ملك است ، وقتى در آن روز براى احدى هيچ نصيبى از ملك نماند، هيچ نصيبى از حكم راندن هم نمى ماند.
تفسیر المیزان

لْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۵۶﴾در آن روز پادشاهى از آن خداست ميان آنان داورى مى ‏كند و [در نتيجه] كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏ اند در باغهاى پرناز و نعمت‏ خواهند بود (۵۶)

وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ ﴿۵۷﴾و كسانى كه كفر ورزيده و نشانه‏ هاى ما را دروغ پنداشته‏ اند براى آنان عذابى خفت ‏آور خواهد بود (۵۷)

ویرایش بوسیله کاربر 1403/05/12 12:18:56 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#18 ارسال شده : 1403/05/12 12:13:38 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و فهم سوره حج: نکات مهم تفسیری ایات 61-66 سوره حج


حج:61
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ
ـ [تغییر و تربیت تدریجی انسان‌ها همچون طبیعت] چنین است که خدا به تدریج و آرامی [نه ناگهانی و پرشتاب] شب را در روز و روز را در شب درمي‌آورد و مسلماً خدا بس شنوا و بینا [به احوال آدمیان] است. 71

__________
71- «ولوج» [در: یُولِجُ اللَّیْلَ] از ریشه «وَلجَ» به معنای دخول تدریجی و به آرامی است؛ همچون نفوذ تدریجی آب باران در میان زمین و نفوذ تدریجی نور و تاریکی در یکدیگر که موجب پیدایش شب و روز مي‌گردد. این آیت را مي‌توان در تناوب شب و روز دید و یا در کوتاه و بلند شدن آن در طول سال، که البته هر دو ناشی از حرکات وضعی و انتقالی زمین به دور خود و خورشید است.

حج:62
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ
ـ [این تحولات] بدین سبب است که خدا، اوست که حق است و بی تردید هر آنچه به غیر او [برای حاجات خود] مي‌خوانند همان باطل است و مسلماً خدا همو عالی مرتبه بس بزرگ است. 72

__________
72- در این سوره ده بار اشاره «ذلک» [و سه بار کذلک] تکرار شده است [آیات: 6 ، 10 ، 12 ، 30 ، 32 ، 36 ، 37 ، 60 ، 61 ، 62 ، 70] که سه آیه 60 تا 62 پشت سر هم قرار گرفته و هر کدام با دو نام از نام‌های نیکوی خدا ختم مي‌شوند.

حج:63
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ
آیا نمي‌بيني [=توجه نکرده‌ای] که خدا از آسمان آبی [=بارانی زندگی بخش] مي‌فرستد و زمین [به برکت آن] سرسبز مي‌گردد؟ مسلماً خدا لطیف و بس آگاه است.
__________

حج:65
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَـرَءُوفٌ رَّحِيمٌ
آیا نمي‌بيني [=توجه نکرده‌ای] که خدا هر آنچه در زمین است، و [در دریاها] کشتی را که به فرمان او [نیروی باد] در جریان است، مسخّر [=رام و قابل استفاده] شما قرار داده است؟ 75 و نیز [طبقات جوّ معلق در] آسمان را از اینکه بر زمین قرار گیرد [ساقط شود] -جز به اذن او [=مطابق نظامات مقدّر در طبیعت]- نگه داشته است؟ 76 مسلماً خدا نسبت به مردم، بسیار رئوف و مهربان است.

__________
75- آیات 32 سورة ابراهیم (14:32) ، 46 روم (30:46) ، و 12 جاثیه (45:12) نیز از حرکت کشتیها به فرمان الهی، که همان نیروی باد است، یاد کرده است.

76- در این آیه به معلّق بودن زمین [وضعیت پوسته جامد آن روی قشر مذاب زیرین]، معلّق بودن کشتیها در دریا و معلّق بودن ابرها و طبقات جوّ [در آسمان] اشاره کرده است که تماماً مقدر و محاسبه شده است.

تفسیر بازرگان

سئوال:ارتباط ایات 61 62 با هم و با ایه 60 چیست؟

ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ‌ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ (62)

(آرى) اين بى‌گمان بدين سبب است كه خدا خود تمامى حق است و آنچه به جاى او مى‌خوانند (هم) او تمامى باطل است. و اينكه خدا بسى والاى بزرگ است. (62)

آيۀ 62 - چون حق به تمام معنا - كه ازلى است و هرگز امكان نقصان در او راه ندارد - در انحصار خداست، همۀ آفريدگان اعم از مؤمن و كافر و... كلاً باطلند، نه باطل به معناى گمراه، بلكه به معناى فناء و فقر إلى اللّٰه چنان كه دربارۀ انسان - كه برحسب آياتى گل سر سبد آفرينش است - اين تصريح آمده (15:35) كه انسان در عين موقعيت والايش در برابر خدا فقر محض است و نه بدين معنى كه او كسى است و فقر هم چيزى عارض بر او، بلكه او ذات فقر و حقيقت ناچيزى است، كه در مثل نه معناى اسمى است و نه معناى فعلى، بلكه معناى حرفى است چنان كه پيش از وجودش نبوده پس از آن هم در ذاتش همان گونه نابود است، زيرا چنان كه در آغاز وجودش نياز كلى به آفريدگار دارد، در استمرارش نيز چنين است، كه اگر لحظه‌اى پروردگار از ادامۀ وجودش صرف نظر كند همانند نخست نابود مى‌گردد.

اينجا از نظر ادبى هم، اضافۀ بر جريان معنوى، اگر بخشى از حقانيت نسبت به خدا مقصود بود، لفظ آيه هم «حقّ‌» بود نه " هُوَ اَلْحَقُّ " زيرا در قاعدۀ ادبى خبر هميشه نكره است و اينجا كه معرفه آمده تمام حق را ويژۀ خدا دانسته است.
تفسیر فرقان

ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ‌ : اين يارى و مدد الهى نسبت به مؤمنين بخاطر اين است كه او در گفتار و كردار، صاحب حق است. برخى گفته‌اند: يعنى صفات عظمت و بزرگوارى مخصوص خداست و كسى كه به چنين مطلبى معتقد باشد، محق است. وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ‌ : آنچه بجز خدا ميخوانند باطل است. زيرا نه منشأ ضرر است و نه منشأ نفع. وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ : خداوند برتر از همه است و هر موجودى در قبال بزرگى او ناچيز است. أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً‌ : نمى‌بينى كه خداوند از آسمان باران فرستاد و زمين را سبز و خرم گردانيد؟

تفسیر مجمع البیان

و از آنجا كه وعده نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤثر است كه از شخص قادر و توانايى بوده باشد، لذا در آيه بعد گوشه‌اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنه عالم هستى چنين بازگو مى‌كند:" اين بخاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى‌كند " (دائما از يكى مى‌كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى‌افزايد، نظامى پايدار و كاملا حساب شده كه هزاران بلكه مليونها سال بر قرار است). ( ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ‌ ). " يولج "از ماده" ايلاج "در اصل از ولوج به معنى دخول است، اين تعبير همانگونه كه گفتيم اشاره به دگرگونيهاى تدريجى و كاملا منظم و حساب شده شب و روز در فصول مختلف سال است كه از يكى كاسته و به ديگرى افزوده مى‌شود، اما اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به مساله طلوع و غروب آفتاب باشد كه به خاطر شرائط خاص جو (هواى اطراف زمين) اين امر به صورت ناگهانى انجام نمى‌گيرد، بلكه از آغاز طلوع فجر، اشعه آفتاب به طبقات بالاى هوا مى‌افتد و آهسته آهسته به طبقات پائين منتقل مى‌شود، گويى روز تدريجا وارد شب مى‌گردد، و لشكر نور بر سپاهيان ظلمت چيره مى‌شود، و بعكس هنگام غروب آفتاب نخست نور از قشر پائين جو برچيده مى‌شود و هوا كمى تار مى‌گردد و تدريجا از طبقات بالاتر، تا آخرين شعاع خورشيد برچيده شود و لشگر ظلمت همه جا را تسخير كند، و اگر اين موضوع نبود، طلوع و غروب آفتاب در يك لحظه زود گذر انجام مى‌گرفت و انتقال ناگهانى از شب به روز و روز به شب هم از نظر جسمى و روحى براى انسان زيانبار بود، و هم از نظر نظام اجتماعى اين تغيير سريع و بى مقدمه مشكلات فراوان به وجود مى‌آورد. هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو تفسير باشد. و در پايان آيه مى‌گويد" خداوند سميع و بصير است "

اگر مى‌بينيد لشكريان حق پيروز مى‌شوند، باطل عقب‌نشينى مى‌كند، لطف خدا به يارى مؤمنان مى‌شتابد و كافران را تنها مى‌گذارد، به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق، آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى. اصولا خداوند حق است و غير او باطل است و تمام انسانها و موجوداتى كه به نحوى با خدا ارتباط دارند حقند و به همان اندازه كه از او بيگانه‌اند باطلند

تفسیر نمونه


61 - ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ . اين آيه دليل «لينصرنه» در آيه سابق است، ذلك اشاره به نصرت مى‌باشد يعنى اين نصرت براى آنست كه خدا ضدى را با ضدى ديگر دفع مى‌كند و از بين مى‌برد، چنان كه روز را با شب و بالعكس از بين مى‌برد. غرض از داخل كردن شب در روز و بالعكس داخل كردن يكى در جاى ديگرى است شروع شب داخل شدن آن در روز است و گسترش آن از بين بردن روز مى‌باشد و بالعكس، ميدانيم كه روز و شب پيوسته در اطراف زمين مى‌گردند و هر يك در جاى ديگرى داخل مى‌شود. گويند: منظور از آن كوتاه و بلند شدن شبها و روزها است ولى آن بعيد است. وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ دليل ديگرى است كه خدا اقوال ظالمان و مظلومان را مى‌شنود و به حال آنها داناست لذا مظلومان را به ظالمان نصرت مى‌دهد.

تفسیر احسن الحدیث قرشی، علی اکبر ، جلد 7 ، صفحه 78

معنای کلمه ولوج و منظور از ولوج لیل در نهار
یولج از ریشه ولج: اصل الواحد در ماده، ورود در محيط چيزي به طور متّصل به آن است و در ماده ورد گفتيم كه: ورود به معناي نزول (فرود) به محيط چيزي، و در مقابل صدور است و دُخول؛ به معناي ورود به محيطي است كه وارد شونده را در برميگيرد و احاطه ميكند و در مقابل خروج است و وُلوج؛ به معناي ورود در حال چسبيدن به شيئي است كه به آن وارد مي-شود؛ و اين معنا در ميان ورود و دخول و مرتبهاي پس از ورود است كه با لصوق (چسبيدن) محقق ميشود.سوره مباركه اعراف آيه 40: وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ، درهای آسمان را برايشان نمیگشايند و در بهشت درنمیآيند مگر آنكه شتر در سوراخ سوزن داخل شود.منظور از وُلوج؛ مطلق ابتداي دخول است و همين جنبه در آن مورد نظر است، نه مطلق دخول در سوراخ سوزن؛ و اين بليغتر از تعبير به ماده دُخول است، كه بر دخول به محيطي كه داخل شونده را در برميگيرد، دلالت ميكند؛ زيرا اگر وُلوج به سوراخ سوزن، ممكن نباشد: دخول در آن به طريق أولي غيرممكن است.سوره مباركه حج آيه 61: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ، اين بدان سبب است كه خدا شب را در روز درمیآورد و روز را [نيز] در شب درمیآورد.تعبير به ايلاج (وارد كردن همراه با چسباندن)، به اين اشاره دارد كه هر كدام از شب و روز، به طور متّصل وارد يكديگر ميشوند و منظور داخل شدن هر كدام از آنها در محيطي كه آن را دربرگيرد و احاطه كند، نيست؛ پس مطلق ورود و اتّصال مورد نظر است و تحقق معناي ورود، به سبب ضعف و شكستگي تدريجي در هر يك از شب و روز است، تا به تقويت و شكلگيريِ ديگري منجر شود؛ و اين لطف تعبير به اين ماده به جاي دُخول و ... است

التحقیق فی کلمات القران

بعد از بيان اين گونه از مسائل فرمود شما را با اكراه از منزلتان بيرون كردند خدا يك منزلِ رضايت‌مدارانه به شما عطا مي‌كند شما را از خانه‌هايتان بيرون كردند اخراج كردند خداي سبحان ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ منتها يك مقدار صبر لازم است يك مقدار تحمّل و بردباري لازم است گذشته از اينكه آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ مطرح است اين پاداش هم مطرح است حالا يا در دنيا يا بعد از دنيا خيلي فاصله‌اي بين دنيا و برزخ نيست
وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ﴾ شما هم عليم باشيد حليم باشيد كمي صبر كنيد مي‌رسيد به هر دو،

حالا برهان مسئله چندتا برهان اقامه مي‌كند كه اول اين آيات به ﴿ذلكَ﴾ است آيه ي 60 و 61 و 62 همه با ﴿ذلكَ﴾ شروع مي‌شود يعني جريان اين است.
در مسئله ي تشريع ﴿ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ﴾ اگر شما انتقام بگيريد از كساني كه نسبت به شما ستم روا داشتند اين كارتان به‌جاست و با تأييد الهي همراه است.
و همان طوري كه خداي سبحان نظام را اداره مي‌كند، جامعه را اداره مي‌كند گاهي هوا روشن است گاهي هوا تاريك، گاهي شب حاكم است گاهي روز، گاهي تاريكي بر روشنايي چيره است گاهي روشنايي بر تاريكي مسلّط است همان طوري كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ گاهي ظلم بر عدل مسلّط مي‌شود گاهي عدل بر ظلم مسلّط مي‌شود، گاهي ظالم بر عادل مسلّط مي‌شود گاهي عادل بر ظالم مسلّط مي‌شود.

مطلب ديگر اينكه اين نظمِ تكويني را ذات اقدس الهي در وسطهاي استدلال تشريعي و اخلاقي و فقهي و حقوقي ذكر كرد (يك)، بعد آن را به برهان اساسي كه توحيد است ارجاع داد (دو)، و تنذيري هم از اين وسط استفاده مي‌شود (سه) كه گاهي تاريكي پيروز است گاهي روشنايي، چهار اينكه اصولاً تاريكي و پيروزي به منزله ي زن و شوهرند نكاح دارند اين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ اين ازدواج شب و روز باعث پيدايش فصلهاست در نظام تكوين كه همين طور است اگر در نظام تكوين ايلاجِ ليل في النهار، ايلاج نهار في الليل نباشد كه فصول پيدا نمي‌شود ما الآن همه ي بركاتي كه داريم به مناسبت اين چهار فصل است ديگر، اگر هميشه روز دوازده ساعت شب هم دوازده ساعت ديگر اين انواع ميوه‌ها و سرسبزيها پيدا نمي‌شود كه اينها بچه‌هاي #ايلاج الليل في النهار، ايلاج النهار في الليل هستند ديگر.
قرآن كريم در چند جا چه همين سوره ي «حج» چه در سوره ي «لقمان» چه در سوره ي «فاطر» چه در سوره ي «حديد» هر جا سخن از #ولوج ليل في النهار و ولوج نهار في الليل است اول ولوج ليل را ذكر مي‌كند ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ بعد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ اين شايد ناظر به آن باشد كه اگر يك وقت ديديد ظلمت و تاريكي و كفر و نفاق قدري جلو آمد نگران نباشيد سرانجام بالأخره روزِ روشن فرا مي‌رسد پايان، روزِ روشن است اول ممكن است يك پيشروي كاذبي داشته باشد آن كفر و ظلمت، ولي سرانجام بالأخره روزِ روشن خواهد آمد تا مي‌رسد به جايي كه ﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ كه اين مربوط به ظهور وجود مبارك حضرت است.

غرض اين است كه اين يك نظام تكوينيِ مدبّرانه ي حكيمانه است يك بهره‌برداريهاي اخلاقي و امثال ذلك هم در آن هست مي‌فرمايد اين نظام تأمين‌كننده ي فصول چهارگانه و اقوات است و خداي سبحان دارد تدبير مي‌كند اين نظام را كسي به عهده مي‌گيرد كه حقّ محض است

اين سه‌تا ﴿ذلكَ﴾ به منزله ي تعليل مسئله است يعني آن جريان عِقاب سرّش اين است اين جريان ايلاجين سرّش اين است جريان توحيد براي اينكه عهده‌دار نظام حقّ محض است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ غير خدا هر چه هست باطل است و بايد به طرف ذات اقدس الهي رفت و موحّدانه از او و دينِ او حمايت كرد اين سه‌تا ﴿ذلكَ﴾ به منزله ي سه دليل و تعليل براي اصلِ مسئله است
او حقّ محض است اگر #حقّ محض است علمِ محض است، حياتِ محض است، قدرتِ محض است
﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿ذلكَ﴾ سوم، دليل ﴿ذلكَ﴾ دوم است، ﴿ذلكَ﴾ دوم دليل ﴿ذلكَ﴾ اول است ﴿ذلكَ﴾ اول دليل مدّعيات قبلي كه كار به حقّ محض منتهي مي‌شود ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ضمير فصل يعني «هو» معرفه بودنِ خبر اين مفيد حصر است او حقّ محض است غير از او هر چه باشد باطل است و اگر چيزي سهمي از حق داشت بايد به خود ذات اقدس الهي برگردد

اينكه مي‌بينيد ايلاج ليل في النهار است اين يكي، اينكه گفتيم قبلاً ﴿لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ﴾ دو، آن اوّلي معلّل به دومي است واين دومي معلّل به سومي است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ در جهان يك حق است و آن خدا و ماسواي خدا باطل است پس اگر چيزي سهمي از حق داشته باشد بايد به الله برگردد بايد آيه ي او باشد، در وجه او باشد، در راه او باشد، اگر آيه ي او نبود براي رضاي او نبود اين ﴿هُوَ الْبَاطِلُ﴾ شامل حالش مي‌شود.

البته در قرآن كريم يك حق از خداست كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت در غير «آل‌عمران» هم داشتيم كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ يك حق است كه بر خود خدا حمل مي‌شود كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آن حقّي كه ﴿مِن رَبِّكَ﴾ است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين حقّي است كه عالَم با او خلق شده كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾، ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ كه اصطلاحاً از اين حق به عنوان حقّ مخلوقٌ‌به ياد مي‌شود اينكه مي‌گويند حق، عين خَلق است مِن وجهٍ و غير خَلق است مِن وجهٍ راجع به اين حقّي است كه در آيه ي 60 و 61 سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» است كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اما آن حقّي كه ذات اقدس الهي است همه ي بزرگان معرفت گفتند كه احدي به او دسترسي ندارد.
آن حقّ سوره ي «حج» نه مشهود هيچ پيغمبر است نه معقول هيچ حكيم است نه معبود هيچ عابد، اين حقّ سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» و مانند آن كه وجهِ اوست و همه ي اهل بيت هم مي‌گويند ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ اينها با وجه الله كار دارند نه با آن الله كه احدي به او دسترسي ندارد او شكار كس نشود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ تا آنجا هست
بنابراين در مقابل حق، باطلِ به معناي عدم است در مقابل حقّ سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» باطلِ به معناي عدم مَلكه است نظير بتها و امثال ذلك حالا گاهي اين الفاظ و معاني جابه‌جا مي‌شود گاهي قرائن حافّه كمك مي‌كند كه اين تقابل براي كدام حق است در اينجا فرمود: ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ بعد فرمود آنچه را كه اينها دعوت مي‌كنند و ادّعا دارند يعني وثنيين و صنمين حجاز باطل است، باطل است يعني اسمي است بي‌مسمّا فرمود اينها اسمايي هستند كه ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾، ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ شما چيزي را تراشيديد و گفتيد ربّ اين كلمه ي ربّ كه مضاعف است بر لفظتان جاري است (يك)، معناي اين در ذهنتان ترسيم مي‌شود (دو)، ولي اين معنا زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾

اين دوتا حصر نشان مي‌دهد به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه خداست و آيات او بس، و ديگري هر چه باشد ﴿هُوَ الْبَاطِلُ﴾ چه زيد باشد چه عمرو ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اينجاها كه خيلي مهم است تعبير به «فافهم» دارند.

مي‌فرمايد ذات اقدس الهي بالأخره يك فضاي صاف و هواي صافي است وقتي كه سرد شده است ابر توليد شد و ابر را تلقيح كردند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ شد خواه تلقيح درباره ي ابرها يا تلقيح درباره ي گياهان بالأخره اين ابرها باردار مي‌شوند براي اينكه رَحِم قرار مي‌دهد كه غربالي ببارند كه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ از لابه‌لاي اين ابرها قطره قطره باران مي‌آيد آن وقت صبح فرا مي‌رسد مثل اينكه تا حال كه زمين كه مُرده و خوابيده بود شب بود الآن كه بهار شد صبح است گرچه ﴿تُصْبِحُ﴾ به معناي «تَصير» و امثال ذلك آمده لكن تعبير از صيرورت به اِصباح نشان آن است كه اينها شب را پشت سر گذاشتند تاريكي را پشت سر گذاشتند و بهار به منزله ي صبحِ زمستان است ﴿فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً﴾ زمين سبز مي‌شود در بخشهاي قبل هم اين مطلب گذشت كه هم به وسيله ي باران به وسيله ي رسيدن بهار هم خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند كه اين ايقاظِ نائم است هم مُرده‌ها زنده مي‌شوند كه اين احياي موتاست اين درختها كه سرِ پا هستند اينها خواب‌اند در زمستان بهار كه شد اينها بيدار مي‌شوند، وقتي بيدار شدند شروع مي‌كنند به تغذيه، وقتي كه غذا خواستند از هوا كمك مي‌گيرند از آب كمك مي‌گيرند از كود و خاك كمك مي‌گيرند اين خاكهاي مُرده را جذب مي‌كنند از راه ريشه مي‌شود خوشه و شاخه و ميوه اين خاكِ مُرده را خدا زنده كرده است كه فرمود: ﴿فَانظُرْ إِلَي آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾، «يحيي الشجر بعد نومه و يحيي الأرض بعد موتها» درختِ خوابيده را بيدار مي‌كند زمينِ مُرده را زنده مي‌كند اين اِخضرار جامع بين بيداري و حيات است هم درختِ خوابيده بيدار مي‌شود جامع سبز در برمي‌كند هم زمينِ مُرده زنده مي‌شود و لباسِ سبز در برمي‌كند.

اين همه اسراري كه در خلقتِ عالَم و آدم هست قطعاً خالقي دارد و ربّي دارد ضمن اينكه ذات اقدس الهي از نظمِ دريا و صحرا سخن مي‌گويد از تسخير دريا و صحرا هم سخن به ميان مي‌آورد. يك وقت است خدا برهان اقامه مي‌كند كه اين عالَم منظّم است ﴿أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ يا ﴿إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ و مانند آن، اين نظم، فايده ي علمي دارد فايده ي معرفتي دارد انسان را موحد مي‌كند. يك وقت از همين نظم با زبان تسخير ياد مي‌كند يعني اين نظم را من براي شما قرار دادم شما از آن بهره بگيريد از اين زمين بهره بگيريد از اين دريا بهره بگيريد از اين كوه بهره بگيريد و روزيهاي شما هم در همين قسمتها تأمين است من همه را براي شما رام كردم. اين يك اثرِ تربيتي خاصّ خود را به همراه دارد اين تنها يك مسئله ي كلامي نيست

مي‌فرمايند ما آسمان را براي شما مسخّر كرديم، زمين را براي شما مسخّر كرديم يعني شما اگر در زمين فقط بمانيد خودتان را هدر داديد برويد در آسمان هم از آن بهره‌هاي علمي آسمان استفاده كنيد، امكاناتتان را تأمين بكنيد اقتصادتان را تأمين بكنيد ما همه ي اين كُرات را براي شما مسخّر كرديم
فرمود برويد در آسمانها از آن كمك بگيريد بهره ببريد من براي شما مسخّر كردم من اين سفره را براي شما پهن كردم بنابراين ميدانِ عملياتي بشر از عمقِ درياها تا اوج سپهر است
معناي تسخير غير از معناي نظم است
بنابراين آياتي كه درباره ي درياست دو طايفه است، آياتي كه درباره ي كشتيراني است دو طايفه است، آياتي كه درباره ي زمين است دو طايفه است چه اينكه آياتي كه مربوط به آسمان است دو طايفه است، آياتي كه مجموعه ي جهان را تبيين مي‌كند هم دو طايفه است:

طايفه اول فقط صبغه ي كلامي دارد كه چون نظم هست خدايي هست.
طايفه دوم گذشته از بهره ي كلامي، بهره‌هاي اجتماعي، اقتصادي و مانند آن دارد
فرمود ما براي شما مسخّر كرديم شما نمي‌توانيد بگوييد من نمي‌توانم بروم مريخ اين شدني نيست نمي‌توانيد بگوييد من نمي‌توانم اين راه شيري را طي كنم اين شدني نيست براي اينكه من براي شما آماده كردم آن هوشش هم به شما دادم منتها شما بايد كار بگيريد اين هوش را بهره‌برداري كنيد در جاي ديگر مصرف نكنيد


اگر بحث در توحيد باشد پايان آيه اين است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾، ﴿هُوَ الْوَاحِدُ﴾ و اگر بحث در نظم و علمي باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ﴾، ﴿ان الله حكيم﴾ اما بحث در تسخير است يعني خداي سبحان اين سفره را براي شما پهن كرده در پايانش مي‌فرمايد به شما رئوف است به شما رحيم است اينجا جايِ عليم و حكيم نيست اينجا جاي رئوف و رحيم است، اگر بخواهد از راه نظم سخن بگويد كه از نظم به ناظم پي ببريم ﴿ان الله هو الحكيم﴾، ﴿ان الله هو العليم﴾، ﴿هو الله العليم﴾ اما بحث در اين است كه شما را بعد از پهن كرده سفره به عنوان مهمان دعوت كرده اول شما را خلق نكرده بعد عالَم را، شما را با عالَم يكجا خلق نكرده هيچ كدام از اين كارها را نكرده اول سفره را كاملاً پهن كرده همه ي غذاها را فراهم كرده بعد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ اين خداست ﴿إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾

جريان تسخير هم فرمود طرزي آسمانها و زمين و آنچه در زمين و آنچه در آسمان است خدا خلق كرد تدبير كرد كه كاملاً قابل استفاده است براي شما. نظام جهان با تسخير اداره مي‌شود يعني خداي سبحان انسان را به عنوان مهمان دعوت كرد كلّ اين جهان مائده‌اي است و سفره ي پرنعمتي است كه براي انسان آماده كرده. تعبير درباره ي آسمان و زمين تسخير است، درباره ي خصوص زمين ذَلول است فرمود زمين را ما ذلول و نَرم قرار داديم نه ذليل و فرومايه بلكه فروتن، متواضع، نَرم، قابل بهره‌برداري، هر گونه استفاده‌اي شما بخواهيد روي زمين، درون زمين، عمق زمين و فاصله‌هاي مختلف داشته باشيد زمين براي شما ذلول و نرم و متواضع است. اينها را خداي سبحان براي شما قرار داد كه شما شاكر باشيد ولي بسياري از انسانها كفرانِ نعمت مي‌كنند.

﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ حميد بودنِ او بالذّات است چون او غنيّ بالذّات است. يك وقت است كسي اِنعامي مي‌كند لعوضٍ يا لغرضٍ او محمودِ بالذّات نيست چون جوادِ بالذّات نيست «فهو حميد بالذّات»، چرا «حميد بالذّات» براي اينكه «هو الغنيّ بالذّات» است اگر چيزي را عطا كرده است «لا لعوضٍ» است، «لا لغرضٍ» است پس مي‌شود جواد. او چون جودش محض است جوادِ حقيقي و بالذّات اوست، او محمود بالذّات است حمد، بالذّات براي اوست

وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ اينكه فرمود آسمان بر زمين واقع نمي‌شود ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ آيا اين ﴿بِإِذْنِهِ﴾ ناظر به بحث قيامت است كه در بحثهاي روز قبل اشاره شده يا نه، در قيامت از اين قبيل نيست.

قيامت كه آسمان به زمين نمي‌آيد كُرات كه به زمين سقوط نمي‌كنند آنها ﴿مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ هستند، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آنجا كه فرمود به هم جمع مي‌شوند زمين است و كوهها ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ اما «جُمعت الأرض و السماء» كه نيست اين ستاره‌ها به زمين بريزند سقوط كنند كه نيست تناثر نجوم هست، اِنشقاق قمر هست، جمع شمس و قمر هست، ﴿وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾ و مانند آن هست، اما حالا اين كُرات به زمين بريزند اين آيه‌اي ما نداريم كه دلالت كند خب پس در جريان قيامت ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ هست، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ هست، ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾ هست، ﴿وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾ هست اما سقوط سماء به ارض نداريم، بنابراين اين ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ مي‌تواند ناظر به تأكيد مسئله باشد.

وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) آنچه درباره ي او آمده است كه ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾ ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ كه اين ناظر به آن است كه تو فراموش نمي‌كني مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه خواست تو فراموش نكني اين تأكيد مسئله است نه اينكه ما بخواهيم كه ـ معاذ الله ـ تو فراموش بكني خب تو امينِ وحي مايي تو حرفِ ما را مي‌خواهي برساني ما بخواهيم تو فراموش بكني اين يعني چه؟! تو مأمور شدي كه حرف ما را برساني و امينِ وحي ما هستي پس اينكه فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾ ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ يعني هيچ كس هيچ عاملي سبب نسيانِ شما نيست مگر ما، ما هم كه مي‌خواهيم تو يادت باشد مصون باشي.
اينجا هم اين است كه هيچ عاملي باعث سقوط سماء بر ارض نيست مگر خدا كه خدا هم خواست منظّم باشد، بنابراين اگر ما آيه‌اي داشته باشيم كه در قيامت اين كُرات به زمين مي‌ريزند سقوط مي‌كنند اين ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ ناظر به مسئله ي قيامت خواهد بود ولي اگر چنين آيه‌اي نداشتيم كه دليلي هم نبود كه در قيامت اين كُرات به زمين مي‌ريزند و بساط برچيده مي‌شود آن وقت اين ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ براي تأكيد خواهد بود.

امساك اختصاصي به آسمانها و امثال ذلك ندارد درباره ي پرنده‌ها هم فرمود اين پرنده‌ها هم كه در آسمانها هستند ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ﴾ در يك آيه، ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ در آيه ي ديگر. بالأخره اينها جِرم‌اند، سنگين‌اند، وزين‌اند. اينها را با بال و پَر خداي سبحان طوري اينها را در آسمان نگه داشته كه سقوط نمي‌كنند ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ با اراده ي الهي محفوظ است. طرزي خداي سبحان اينها را خلق كرده همان طوري كه ماهي در آب خفه نمي‌شود انسان در فضاي خشك خفه نمي‌شود اين بايد در فضايِ بي‌آب باشد آن بايد در آب زندگي كند پرنده‌ هم مي‌تواند در هوا زندگي كند اين مجموعه را ذات اقدس الهي با اراده ي حكيمانه تدبير مي‌كند
خب پس چه آسمان چه زمين همه ي اينها مسخّرند و همه ي اينها تحت تدبير ذات اقدس الهي هستند منتها غالباً انسان به جاي شكر نعمت، كفر مي‌ورزد چه اينكه فرمود: ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ كم‌اند كساني كه حق‌شناس باشند اينها خيال مي‌كنند كه اين نعمت خودش آمده و خودش مي‌رود و خيليها هستند كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ دارند زندگي مي‌كنند مي‌گويند من خودم زحمت كشيدم اينها را پيدا كردم. در چنين فضايي خداي سبحان يادآور مي‌شود كه قبلاً مُرده بوديد بعد زنده شديد دوباره مي‌ميريد بعد دوباره زنده مي‌شويد موت و حيات البته امرِ وجودي است هر دو امر وجودي است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾

موت و حيات البته امرِ وجودي است هر دو امر وجودي است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾ منتها اگر از مرگ به عنوان عدمِ مَلكه ياد مي‌شود براي اينكه صبغه ي عدمي دارد يك چهره ي عدمي دارد. انسان از آن جهت كه دنيا را رها مي‌كند مي‌گوييم «ماتَ» و از آن جهت كه وارد برزخ شده است اين هجرت است و ميلاد جديد است اين موت نيست موت به لحاظ تركِ اين وطنِ مألوف است كه از اين جهت به عنوان عدمي ياد مي‌كنند و اگر امر عدمي بود كه نمي‌فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾ مرگ يك امر حقيقي است و انسان را مي‌بيند انسان هم او را مي‌بيند يعني برخورد مي‌كند و هجرت است در حقيقت، هجرت دو چهره دارد از آن جهت كه انسان وارد برزخ مي‌شود امر وجودي است از آن جهت كه دنيا را ترك مي‌كند از او به عدم ياد مي‌شود. در اين موتها در هر برخوردي انسان او را مي‌ميراند چه يك بار بميرد انسان مرگ را مي‌ميراند چه در رجعت و امثال رجعت دوباره زنده بشود باز انسان مرگ را مي‌ميراند. اين مرگِ دنيا انسان بر او مسلّط مي‌شود و خودش مي‌رود، اگر در رجعت، مرگِ جديدي به سراغ او آمد بر او هم مسلّط مي‌شود او را زير پا لِه مي‌كند خودش مي‌رود كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ﴾ اما شما مي‌رويد نه با هم برويد ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾، ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ همين است.

فرمود شما قبلاً خاك بوديد ما به شما حيات داديم فعلاً به عنوان مرگ بين روح و بدنتان فاصله مي‌شود دوباره شما را ما زنده مي‌كنيم ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ او كسي است كه ﴿أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ﴾ خب، ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ اين همه نعمتي كه ما داديم كفر مي‌ورزند
﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ انسان نسبت به همه ي اين نعمتها كفران مي‌ورزد معلوم مي‌شود كه بحث در بحث توحيد نيست يعني توحيدِ محض نيست ضمن بهره‌برداري توحيدي و كلامي، ترغيب به بهره‌برداري از نظام خلقت هم است كه انسان نه ادّعاي فقر كند نه به بيگانه محتاج باشد تلاش و كوشش كند خودش را تأمين كند، ديگران را تأمين كند از بركات الهي استفاده كند و شاكر باشد.


تفسیر تسنیم
ایه 61
مشاراليه به كلمه ((ذلك (( بنا بر آن معنايى كه ما براى نصرت كرديم پيروزى مظلوم است كه بر ظالم خود دست قانونى يافته و عقابش نموده است و معنايش اين است كه : اين نصرت به سبب آن است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه همواره يكى از دو نفر متضاد و مزاحم را بر ديگرى غلبه دهد، همانطور كه همواره روز را بر شب ، و شب را بر روز غلبه مى دهد، و خدا شنواى گفته هاى ايشان و بيناى اعمال ايشان است پس ‍ مظلوم را كه حقش از دست رفته مى بيند و آه و ناله اش را مى شنود و او را يارى مى كند. در معناى اين آيه وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه با سياق آيه انطباق ندارد، و ما هم از ذكر آنها خوددارى نموديم .


معناى آيه 62اين است كه : اين تصرف در تكوين و تشريع از خداى سبحان است و سببش اين است كه خداى تعالى خودش حق است و با مشيت اوست كه هر موجود حقى داراى حقيقت مى شود، و آلهه مشركين و هر چيزى كه ظالمين ياغى بدان ركون می كنند باطل است و قادر بر هيچ چيز نيست .
((و ان اللّه هو العلى الكبير(( - ((علو(( خداى تعالى به گونه اى است كه او علو دارد و هيچ چيز بر او علو ندارد. و كبرش طورى است كه در برابر هيچ چيز كوچك نمى شود و ذليل و خوار نمى گردد. و اين علو و اين كبر از فروعات حق بودن يعنى ثابت و زوال ناپذير بودن او است

((له ما فى السموات و ما فى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحميد((
ظاهر اين جمله مى رساند كه خبرى بعد از خبر باشد براى كلمه ((ان (( پس در نتيجه تتمه تعليل در آيه سابق خواهد بود. گويا فرموده : خدا لطيف و خبير و مالك همه موجودات در آسمان و زمين است و در ملك خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش تصرف مى كند، ممكن هم هست جمله اى غير مربوط به سابق ، و تعليلى جداگانه و مستقل باشد.
و جمله ((و ان اللّه لهو الغنى الحميد(( افاده مى كند كه هر چند تصرفات او همه جميل و نافع و سزاوار حمد و ستايش است ولى در عين حال خود او هيچ احتياجى به آن تصرفاتش ندارد. پس مفاد دو اسم ((غنى (( و ((حميد(( مجموعا اين است ، كه خداى تعالى جز آنچه كه نافع است انجام نمى دهد، و ليكن آنچه انجام مى دهد نفعش ‍ عايد خودش نمى شود بلكه عايد خلقش مى گردد

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَكم مَّا فى الاَرْضِ...
اين آيه استشهاد ديگرى بر عموم قدرت خدا است ، و مقابله ميان تسخير آنچه در زمين است و تسخير كشتى ها در دريا تأييد مى كند كه مراد از زمين ، خشكى ، در مقابل دريا است و بنابراين كه جمله ((و يمسك السماء...(( پس از اين دو جمله واقع شده ، مى رساند كه حاصل مقصود اين است كه خدا آنچه در آسمان و آنچه در زمين ، و آنچه در درياها است مسخر براى شما كرده .

و مراد از آسمان همانطور كه گفتيم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى گذارد كه آن موجودات فرو ريزند، و به زمين بيفتند، مگر به اذن خودش كه با اذن او احيانا سنگهاى آسمانى و صاعقه ، و امثال آن به زمين مى افتد. خداوند اين آيه را با دو صفت رافت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتميم نموده ، منت را بر مردم تمام كرده باشد.

ایه 66
هُوَ الَّذِى أَحْيَاكمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ إِنَّ الانسنَ لَكفُورٌ
سياق ماضى در ((احياكم (( دلالت مى كند بر اينكه مقصود از آن ، حيات دنيا است ، و اهميتى كه معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله ((ثم يحييكم (( حيات اخروى در روز قيامت باشد، نه حيات برزخى .
و اين نعمت حيات و دنبالش نعمت مرگ ، و دنبال آن باز نعمت حيات ، از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خدا با آن منت را بر بشر تمام كرده و به همين جهت در آخر آيه فرموده : ((به درستى كه انسان به طور مسلم كفران پيشه است

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 570

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/02 12:13:44 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#19 ارسال شده : 1403/05/18 03:39:35 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و تفسیر سوره حج: نکات مهم تفسیری ایات 67-70 سوره حج

حج:67
لِّكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُّسْتَقِيمٍ
برای هر اُمتی مناسکی [=آداب و عبادتی منتهی به قربانی] قرار دادیم 77 که مطابق آن عمل مي‌کنند، پس درباره این امر [که مرتبط با فرهنگ و تاریخ اختصاصی هر قوم است] نباید با تو نزاع کنند. [به جای مشغول شدن به این مشاجره‌ها] به سوی پروردگارت دعوت کن [و بدان که] مطمئناً بر رهنمودی راست هستی.
__________
77- مناسک، جمع «نُسُک» را عبادت دانسته‌اند، ولی با توجه به 7 موردی که این کلمه در قرآن آمده است [بقره 128 (2:128) ، 196 (2:196) ، 200 (2:200) و حج 34 (22:34) ، 67 (22:67) و انعام 162 (6:162) ] مي‌توان فهمید مناسک نه هر عبادتی مثل نماز و روزه، بلکه عبادتی است که نهایتاً به نوعی از خود گذشتگی و خرج و قربانی منجر مي‌شود. همچنانکه انتهای مناسک حج، بعد از طواف و سعی و وقوف در عرفات و مشعر و رمی جمرات، قربانی کردن در منا است.

وَإِنْ جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۶۸﴾
و اگر با تو مجادله كردند بگو خدا به آنچه مى ‏كنيد داناتر است (۶۸)
اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿۶۹﴾
خدا روز قيامت در مورد آنچه با يكديگر در آن اختلاف میکرديد داورى خواهد كرد (۶۹)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۷۰﴾
آيا ندانسته‏ اى كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مى‏ داند اينها [همه] در كتابى [مندرج] است قطعا اين بر خدا آسان است (۷۰)

بحث در اصول دین اری اما در مناسک و عبادات ،خیر
درباره ي اصول دين فرمود هر چه استدلال بكنيد جا دارد آنها هم اشكال بكنند پاسخِ مثبت دارند.

درباره ي فروع دين كه عقل آنها نمي‌رسد يك نقد بي‌جايي دارند آنها اشكال مي‌كنند كه چرا مَنسك و عبادت يهوديها با مسيحيها فرق مي‌كند عبادتهاي آنها با عبادت مسلمين فرق مي‌كند.
اينها نمي‌دانند كه اسراري براي عبادات هست كه فقط خدا مي‌داند براي هر عصر و مصري اقتضايي است كه آن را خدا مي‌داند، پس اگر در جريان اصول آنها استدلال كنند براهين قبلي هست، براهين بعدي هست يك مقدار قبلاً ذكر شده يك مقدار بعداً ذكر مي‌شود و اگر درباره ي فروع سخن بگويند به اينها اعلام بكن كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ﴾


شما چه مي‌دانيد كه راز اينكه مسلمانها نماز صبح را بايد دو ركعت بخوانند به جَهر، ‌نماز ظهرين را چهار ركعت بخوانند به اِخفا اينها نه به عقل شما مي‌رسد نه ضرورتي دارد كه بفهميد
﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ كه اينها ناسكِ او هستند اختصاصي هم به مسئله ي ذبح و نَحر و قرباني ندارد
اينكه حضرت فرمود: «خُذوا عنّي مناسككم» يعني اعمال عبادي حج را، دستورات حج را از من ياد بگيريد همان طوري كه فرمود: «صلّوه كما رأيتموني اُصلّي» در بخشهايي از سوره ي مباركه ي مائده هم هست كه ما براي هر كسي يك شرعه و منهاجي قرار داديم كه برابر با آن منهاج عمل مي‌كنند
آيه ي 48 سوره مباركه مائده اين بود فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾
اين شرعه و منهاج متنوّع براي مقتضيات آ‌ن عصر است خطوط كلّي اينها يكي است اصول اوّلي اسلام هم كه ثابت است، پس بنابراين آنها اگر درباره ي اصول جدالي دارند برهان اقامه بكن، اگر درباره ي اختلاف مناسك حرف دارند مي‌فرمايد به اينها بفرماييد ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ و ﴿بما يعمل﴾ و مانند آن، اگر اينها بهانه مي‌گيرند اينها را موعظه كن، نصيحت كن بعد بفرمايد ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ شما اگر بهانه بخواهيد بگيريد ذات اقدس الهي بهانه ي شما را بهتر از شما مي‌داند و كيفر مي‌دهد لذا فرمود: ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ .

فرمود: ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ﴾ به رسول خدا فرمود اينها با تو نزاع نكنند اينها خبري ندارند كه چيست.

نحوه مواجهه با سه گروه سئوال کننده
﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ در سوره ي مباركه ي «انعام» فرمود آنها كه مي‌آيند با تو مي‌خواهند بحث كنند حرفِ تو را بشنوند با ادبِ ديني برخورد كن ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾
اما يك عدّه مي‌آيند كه مي‌خواهند حرفِ خودشان را بزنند نه حرف تو را بشنوند ﴿وَيَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾ با اينها طور ديگر برخورد كن اينها نمي‌آيند احتجاج كنند نمي‌آيند حرف تو را بشنوند مي‌آيد حرف خودشان را بزنند اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾
اگر كسي واقعاً اهل جدال است يعني مي‌خواهد دليلي اقامه كند نقض كند فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾
اما يك عدّه فقط مي‌آيند متكلّم وحده كه حرفِ خودشان را بزنند فرمود درباره ي اين گروه ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾

بعد فرمود: ﴿وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ﴾ مردم را به الله دعوت بكن ﴿إِنَّكَ لَعَلَي هُديً مُّسْتَقِيمٍ﴾:
چرا فرموده لعلی هدی مستقیم نه علی صراط مستقیم؟

هدايت مستحضريد كه به استقامت متّصف نمي‌شود آن صراط است كه به استقامت متّصف مي‌شود اگر گفتيم ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ خب اين وصف به حال موصوف است صراط مستقيم است اما اگر گفتيم ﴿إِنَّكَ لَعَلَي هُديً مُّسْتَقِيمٍ﴾ هدايت با استقامت سازگار نيست هدايت يعني در صراط راست بودن مگر اينكه هدايت را به معناي مطلق معنا كنيم (يك)، بگوييم دو قسم است:قسم اول هدايت إلي الجَنّة است قسم دوم هدايت إلي النار كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ كه اين آيه قبلاً بحثش گذشت درباره ي شيطان است (دو)، اگر هدايت الي النار داريم و هدايت الي الجنّة داريم چه اينكه طبق اين آيات داريم، هدايت مستقيم هم داريم وگرنه هدايت به آن معناي معهودش يك قِسم است ديگر هدايت مستقيم و غير مستقيم نداريم صراط مستقيم است و غير مستقيم لذا برخيها فرمودند اتّصاف هدايت به مستقيم اين جريان مجاز است

برهانی متفاوت بر لزوم معاد
وقتي اين براهين را اقامه كرد فرمود صحنه ي قيامت همه ي اينها ظهور مي‌شود و ذات اقدس الهي داوري را به عهده دارد ﴿اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ بعد براي تحكيم مسئله باز برهان اعتقادي اقامه مي‌كند و براي تحكيم مسئله، مسئله ي الحاد و شرك را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد موحّدان برهان دارند غير موحّد برهان ندارد نه دليل عقلي دارد نه دليل نقلي اين راهِ قرآن كريم است.

يكي از مُتقن‌ترين مسئله‌اي كه جريان معاد را و قيامت را ضروري مي‌كند همين است كه يك اختلافي است بلاشك و اين #اختلاف قرنهاست كه حل نشده و اميد حل شدنش هم نيست بلاشك، صحنه‌اي بايد باشد كه به اين اختلافات خاتمه بدهد اين فِرَق مذاهب، اين عقايد گوناگون كلامي، اين فتاواي گوناگوني كه هست بالأخره بعضيها حق است بعضيها باطل ديگر يعني جايي نيست كه روشن بشود در بين اين مِلل و نِحَل كدام حق است؟ كدام قول #حق است، كدام فتوا حق است، كدام رأي كلامي حق است يا يك روزي هست،
اگر عالَم جايي نداشته باشد كه حق روشن بشود مي‌شود هرج و مرج، جايي بالأخره بايد باشد كه به هيچ وجه كسي نتواند انكار بكند و آن روزي است كه خود حق ظهور مي‌شود ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾ و آن قيامت است كه اين از متقن‌ترين دليل ضرورت قيامت است و اين بر خلاف ادله‌اي كه خدا عادل است پاداش بدهد كيفر بدهد، خدا مُجازي است، خدا حق است بايد به حقوق افراد برسد بله مي‌رسد. تناسخيها همان طوري كه قبلاً اشاره شد اينها مي‌گويند بله ما قبول داريم پاداش هست، مجازات هست، خدا عدل است، خدا حق است، محكمه دارد، اما افراد بعد از مرگ دوباره برمي‌گردند اين دنيا يا پاداش مي‌بينند يا كيفر، لذا آن دوتا برهاني كه مي‌گويد چون خدا حكيم است، خدا عادل است پاداشي بايد داشته باشد كيفري بايد داشته باشد اين نيمي از راه است بايد مسئله ي استحاله ي تناسخ تبيين بشود بگوييم محال است كه دنيا دارِ جزا باشد دار مكافات باشد دار پاداش باشد، الاّ ولابد دار جزا جاي ديگر است، اما اين مسئله كه بالأخره بايد حق روشن بشود در بين اين جنگ 72 ملّت اين همه نِحله‌هايي كه در عالَم هست كدام حق است اين همه ملّيتها و مكتبهايي كه هست كدام حق است صحنه‌اي بايد باشد لذا در اين بخش مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ اين اميدبخش‌ترين آيه است در جريان قيامت اين ديد خيلي وسيع‌تر از آن مسئله ي پاداش و كيفر است بالأخره انسان مي‌خواهد بفهمد حق با چه كسي است در مسائل فلسفي اختلاف است در كلامي اختلاف است در مسائل فقهي كه ساده‌ترين است

ز اول تا آخر شما ببينيد اختلاف فراوان است صدتا مسئله را تقريباً مرحوم شيخ #صدوق(رضوان الله عليه) كه از انوار الهي شيعه‌هاست كه به او افتخار مي‌كنيم اين فرمايش را در اعتقادات دارد مرحوم مفيد آن فحلِ متكلّم آمده زير همه ي اينها را آب بسته بعد در بخشي از حرفها دارد كه تو محدّثي تو چه كار به اين حرفها داري تو حديثت را نقل كن خب مگر غير از #مفيد كسي مي‌تواند به صدوق چنين حرفي بزند، بالأخره اين هست قبل از هزار سال، حين هزار سال، بعد از هزار سال، اليوم اين اختلافات هست و قابل حل هم نيست يك روزي بايد باشد بالأخره روشن بشود كه حق با چه كسي است و حق چيست؟

تفسیر تسنیم


اين آيات رسول خدا (ص) را دستور مى‌دهد به دعوت، و اينكه حقايقى از دعوت خود و اباطيل شرك را بيان كند، آن گاه مؤمنين را دستور مى‌دهد به فعل خير كه خلاصه شريعت است و مراد از آن اين است كه خدا را بندگى نموده، عمل خير انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى‌كند، و با همين دستور سوره را ختم مى‌نمايد.

" لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ فَلاٰ يُنٰازِعُنَّكَ فِي اَلْأَمْرِ... "
كلمه منسك مصدر ميمى از" نسك "به معناى عبادت است، مؤيد اين مطلب جمله " هُمْ نٰاسِكُوهُ‌" است يعنى همان عبادت را انجام مى‌دادند و اگر مصدر ميمى نبود و اسم مكان مى‌بود - هم چنان كه بعضى احتمال داده‌اند - آن وقت برگشت ضمير "هاء" به منسك معناى درستى نمى‌داد. و مراد از " لِكُلِّ أُمَّةٍ " امتهاى گذشته است كه هر يك پس از ديگرى آمده تا منتهى به امت اسلام شده، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا (ص) از قبيل امت عرب و عجم و روم، چون مى‌دانيم كه شريعت خدا همواره يكى بوده و نبوت هم جهانى بوده است.

جواب به كفار و مشركين كه به روش مسلمين در عبادت خدا خرده مى گرفتند

جمله ((فلا ينازعنك فى الامر(( مشركين و منكرين دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نهى مى كند از اينكه در عبادتى كه او آورده با او نزاع نكنند هر چند كه آنها ايمان به دعوت او نداشته باشند و براى امر و نهى او احترامى قائل نباشند.
خواهى گفت : با اينكه وقعى به امر و نهى او نمى گذارند، نهى ايشان در اين آيه چه اثرى دارد؟
مى گوييم : اين در صورتى است كه نهى همراه با دليل نباشد، ولى در اينجا در صدر آيه دليل ذكر شده . و گويا كفار از اهل كتاب و يا مشركين وقتى عبادات اسلامى را ديده اند و چون براى آنها نوظهور بوده - چون نظير آنرا در شريعت هاى سابق ، يعنى شريعت يهود نديده بودند - لذا در مقام منازعه با آن جناب بر آمده اند كه اين نوع عبادت را از كجا آورده اى ما اينطور عبادت در هيچ شريعتى نديده ايم اگر اين قسم عبادت از شرايع نبوت بود، و به عبارت ديگر اگر تو كه آورنده اين عبادتى پيغمبر بودى بايد مردم خداپرست كه از امتهاى انبياء گذشته اند آن را مى شناختند. و خداى تعالى جواب داده كه هر امتى از امتهاى گذشته عبادتى داشته اند كه آن قسم خدا را عبادت مى كردند، و عبادت هيچ امتى به امت ديگر منتقل نمى شده چون خداوند با هر شريعت ، شرايع قبلى را نسخ مى كرد و بهتر از آن را مى آورد،
چون افكار امتهاى بعدى ترقى يافته‌تر از قبلى‌ها بود و استعداد عبادتى كاملتر و بهتر از سابق را يافته بودند، پس هميشه عبادت سابقين در حق لاحقين نسخ مى‌شد، پس ديگر معنا ندارد كه شما با پيغمبر (ص) نزاع كنيد كه چرا طريقه عبادتت شبيه به طريقه سابقين نيست.

و چون نهى ايشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا (ص)، و نهى آن جناب از اعتنا كردن به اعتراضات آنها است، لذا جمله " وَ اُدْعُ إِلىٰ رَبِّكَ - تو به كار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز" را بر آن جمله عطف نموده، گويا فرموده: ناراحت مشو و اعتنايى به منازعت آنان مكن، تو به آنچه مامور شده‌اى - يعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز. آن گاه همين مطلب را با جمله " إِنَّكَ لَعَلىٰ هُدىً مُسْتَقِيمٍ " تعليل كرد، و اگر هدايت را مستقيم خواند با اينكه مستقيم صفت راهى است كه به هدايت منتهى مى‌شود، از باب مجاز عقلى است.

إِن جَدَلُوك فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ
سياق آيه قبلى تأييد مى كند كه مراد از اين جدال ، مجادله و بگو مگوى در همان مسأله طرز عبادت باشد، بعد از آنكه آن حجت مذكور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه (اگر زير بار نرفتند) به حكم خدا ارجاعشان ده . حكم ، حكم خدا است ، و تو خودت را با ايشان يكى مكن

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله ((ان جادلوك (( مطلق جدال در امر دين است بعضى ديگر گفته اند: مراد جدال در امر ذبيحه است ، ولى سياق سابق با اين احتمال نمى سازد.

تفسیر المیزان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/04 06:59:52 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#20 ارسال شده : 1403/05/25 03:25:21 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 71-74 سوره حج

حج:71
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُـنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِـمِينَ مِن نَّصِيرٍ
ـ [مشرکان] به جای خدا چیزی را [=بُت‌هائی را؛ برای برآوردن حاجات‌شان] مي‌خوانند که [خدا] هیچ دلیلی بر [حقانیت] آن نازل نکرده است و برای آنها هیچ دانشی بر این [شرک و شفاعت] وجود ندارد و برای ستمگران هیچ یاوری نیست. 81

______________
81- معنای ظلم، چیزی را در غیر جای خود نهادن است، قرآن شرک را ظلمی عظیم شمرده [لقمان 13 (31:13) ] زیرا انحراف بزرگی در عالم است. ظلم بیش از آنکه به دیگری باشد، به نفس خود است که سرمایه وجودی را تباه مي‌کند. از این منظر و در نظام هستی، ظالمین چون در جایگاه حقی قرار ندارند و منطبق با نظامات حاکم بر جهان نیستند، مورد یاری آن قرار نمي‌گيرند. «وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»

حج:72
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
و چون آیات روشنگر ما بر آنها خوانده مي‌شود، در سیمای منکران [آثار] انکار را مي‌بيني، [به گونه‌ای که از شدت خشم] نزدیک است به کسانی که آیات ما را بر آنها مي‌خوانند حمله ور شوند! بگو: آیا شما را به بدتر از این [ناخوشایندی در شنیدن آیات] خبر دهم؟ آتش! که خدا آن را به کسانی که [حقایق را] انکار مي‌کنند وعده داده است و [چنین سرنوشتی] بد سرانجامی است.


يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ﴿۷۳﴾
اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهيد كسانى را كه جز خدا مى‏ خوانيد هرگز [حتى] مگسى نمى ‏آفرينند هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏ توانند آن را بازپس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (۷۳)

حج:74
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
قدر خدا را، آنچنان که شایسته قدر اوست نشناختند، 82 مسلماً خدا بس نیرومند شکست ناپذیر است.

______________
82- جملة «مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سه بار از سه زاویه در قرآن مطرح شده است؛ در این سوره از زاویه قدر و اندازه شگفت‌انگیزی که حتی در آفرینش یک مگس به کار رفته است، در سوره انعام آیه 91 (6:91) از قدر و اندازه‌ای که در هدایت تشریعی با نزول کتاب‌های دینی وجود دارد، و بالاخره در آیة 67 سوره زمر (39:67) ، از قبضه قدرت خدا بودن زمین و آسمان‌ها در روز قیامت، که دلالت بر قدر و اندازه‌های شگفت‌انگیزی در نظامات عالم مي‌کند.

تفسیر بازرگان


يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ مَا لَيْس لهَُم بِهِ عِلْمٌ...
حرف ((باء(( در ((به (( به معناى ((مع (( است و كلمه ((سلطان (( به معناى برهان و حجت است . و معناى آيه اين است كه : مشركين به جاى خدا چيزى - همان بتى كه شريك خدا مى گيرند - را مى پرستند كه خداوند هيچ حجت و دليلى نازل نكرده كه آنها بدان متمسك شوند و مشركين به چنين حجتى علم ندارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر جمله ((و مشركين به چنين حجتى علم ندارند(( را اضافه كرد براى اين است كه آدمى بسيارى از چيزها را مى داند و به آن علم دارد، با اينكه هيچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروريات بديهى .
و چه بسا نزول سلطان را به دليل نقلى تفسير كرده اند. و مراد از ((علم (( را دليل عقلى گرفته ، آيه را چنين معنا كرده اند: مشركين به جاى خدا چيزهايى مى پرستند كه نه دليل نقلى بر آن دارند و نه دليل عقلى . ولى اين تفسير خودش تفسيرى است بى دليل ، و ((تنزيل سلطان (( همانطور كه شامل دليل نقلى ، يعنى وحى و نبوت مى شود، شامل ادله عقلى هم هست ، چون ادله عقلى را نيز خدا بر دلها نازل كرده .

در خصوص جمله ((و ما للظالمين من نصير(( بعضى از مفسرين گفته اند: تهديد مشركين است و مراد اين است كه مشركين ياورى ندارند كه ايشان را از عذاب محافظت نمايد.
ولى به طورى كه از سياق بر مى آيد ظاهرا جمله مذكور در مقام احتجاج بر اين است كه مشركين برهان و علمى به خدايى شركائشان ندارند، به اين بيان كه اگر چنين حجتى و علمى مى داشتند، آن برهان ياور ايشان مى شد، چون برهان ياور صاحب برهان است ، و علم ياور عالم است ، ليكن مشركين ظالمند و براى ظالمان ياورى نيست . پس به همين دليل برهان و علمى هم ندارند و اين از لطيف ترين احتجاجات قرآنى است .

معناى آيه اين است كه : چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى ، در حالى كه آيات ما واضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى ، آنقدر كه گويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند.

جمله ((قل افانبئكم بشر من ذلكم (( تفريع بر انكار مشركين و احترازشان از شنيدن قرآن است ، يعنى به آنان بگو: پس مى خواهيد خبر دهم شما را به چيزى كه از شنيدن قرآن برايتان ناگوارتر است ، اگر مى خواهيد بگوييد شما را از آن خبر دهم كه مواظب خود باشيد و از آن بپرهيزيد اگر اهل پرهيز هستيد.
و جمله ((النار وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير(( بيان همان بدتر است ، يعنى آنكه گفتيم برايتان ناگوارتر است . و جمله ((وعدها اللّه ...(( بيان شر بودن آن است .

ضعُف الطالِب وَ الْمَطلُوب
مقتضاى مقام اين است كه مراد از ((طالب (( آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز ((مطلوب (( مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده .
اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه از ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده

((و قدر خدا حق قدر(( اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او را ربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود نگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالم به او منتهى مى شود.
پس اينكه فرمود: ((ما قدروا اللّه حق قدره (( اشاره است به اينكه مشركين ملتزم به ربوبيت خداى تعالى نيستند، و از پرستش او اعراض ‍ دارند، و از اين رو است كه اصنام را آلهه و ارباب خود گرفته اند، و از ترس و طمع آنها را مى پرستند و هيچ ترس و طمعى از خدا ندارند.

پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتها هم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 579


﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ دليلِ نقلي ندارند كه خدا نازل كرده باشد ﴿وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ نه دليلِ عقلي دارند كه بيّن يا مبيّن باشد
دليل عقلي هم يا بالأخره بايد بديهي باشد يا نظري منتهي به بديهي، اگر هيچ كدام از اين دو نبود و هيچ كدام از آن دو نبود(نه در کتاب خدا بود نه در کلام و سمنت انبیا) امور چهارگانه منتفي بود پس ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ وقتي اين امور چهارگانه منتفي شد اينها يك مجرمي‌اند كه جُرمشان ثابت است (يك)، كسي هم به دادِ اينها نمي‌رسد (اين دو). نه ناصرِ داخلي دارند نه ناصرِ خارجي.


ناصر داخلي هر كسي استدلال اوست اگر كسي متّهم شد ولي دليلِ قانع‌كننده داشت و توانست دفاع بكند اين نصيرِ داخلي دارد، نصيرِ خارجي هم شفيع است، ملائكه‌اند، انبيايند، اوليايند. فرمود اين مشركان اين ملحدان اينها نه نصيرِ داخلي چون دستشان خالي است برهان ندارند نه عقلي نه نقلي، انبيا و اوليا و فرشتگان هم كه از اين گونه متّهم و مجرم دفاع نمي‌كنند ديگر آنها را ياري نمي‌كنند لذا به نحو مطلق فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾
بايد بفرمايد «و ما لهم من نصير» اما اسم ظاهر را به جاي ضمير آوردن براي دو نكته است يكي اثبات اينكه اينها ظالم‌اند، يكي تعليلِ مسئله است كه چون اينها ظالم‌اند كسي به دادِ اينها نمي‌رسد اينها تجاوز كردند، تعدّي كردند از مرز عقل به در آمدند، از مرز علم به در آمدند، از مرز نقل به در آمدند، از مرز كتاب و سنّت به در آمدند تعدّي كردند شدند ظالم، چون ظالم‌اند نه نصيرِ داخلي دارند نه نصيرِ خارجي

این ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾ با ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ تناقض دارد؟
اينها وقتي به خطر افتادند هيچ كسي به دادم اينها نمي‌رسد اين بر خلاف آنچه در سوره ي مباركه ي «اسراء» فرمود: ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ آنجا امداد افتتاني و آسماني است فرمود ما وسايل را چه در اختيار مؤمنين، چه در اختيار كفار، چه در اختيار مطيع، چه در اختيار عاصي قرار مي‌دهيم اين‌چنين نيست كه اگر كسي بخواهد معصيت كند ما وسيله را در اختيارش قرار ندهيم ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ هم مؤمنين را با وسايل روزي مجهّز مي‌كنيم هم كفّار و معصيت‌كارها را حالا تا ﴿مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً﴾ ما جلوي عطا و رزق را نگرفتيم ما اينها را مي‌دهيم به عنوان آزمون بعضيها از آن بهره ي سوء مي‌برند بعضيها بهره ي حُسن مي‌برند اينجا نصرت نيست ولي وقتي موقع احتجاج شد يا موقع كيفر شد هيچ كسي به داد اينها نمي‌رسد پس بنابراين امدادِ الهي به عنوان آزمون براي هر دو گروه است لكن عندالاحتجاج كافر و معاند نصير ندارد عندالعِقاب كافر و معاند نصير ندارد ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾


#عقل در مقابل نقل است عقل در مقابل سمع است نه عقل در مقابل وحي، نه عقل در مقابل شرع
بشر به ميل خود نمي‌رود، بشر به ميل خود دين را انتخاب مي‌كند ولي عقل از درون، فطرت از درون، كتاب و سنّت از بيرون راهنمايي كردند كه چه چيزي را انتخاب بكن

﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾
در ﴿ذلِكُمُ﴾ يك اشاره است يك خطاب، ما يك وقت مي‌خواهيم مطلبي را به يك مخاطب بفهمانيم اشاره بكنيم آن مطلب اگر نزديك باشد كه مي‌گوييم «ذا» اگر دور باشد «ذاك» اگر فاصله بيشتري داشته باشد «ذلك» چون مخاطب يك نفر است مي‌گوييم «ذاك» يا «ذلك» يعني «أيّها المخاطب» مشارإليهما آن شيء است اما اگر جمعيتي باشند به اين جمعيت مي‌گوييم اي آقايان! اين مطلب درباره ي شماست «ذلكم» يك اشاره است كه مشارإليه دارد يك «كُم» است كه مخاطب دارد به اين مخاطبان اشاره مي‌كنند درباره ي عذاب كه آن براي شماست ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ آن چيست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ﴾

بدتر از اين صحنه‌اي كه الآن شما برخورد كرديد خيلي الآن اين حرف شما را به خشم آورد بدتر از اين خشم و كراهت و غضبي كه داريد يك چيز ديگر هم هست «فإن قيل» آن چيز چيست؟
﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ خب ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ اگر اين ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ آن طوري كه جناب زمخشري در كشّاف به عنوان وجه اول نقل كرد مرحوم شيخ طوسي در تبيان هم به عنوان يك وجه مورد قبول نقل كرد يعني بدتر از اين حالتي كه شما نسبت به مردان الهي داريد يك چيزي هم در قيامت هست اين معنايش اين است كه آن عذابِ اخروي شديدتر از كارِ شماست اين درست نيست براي اينكه عذابِ اخروي هرگز نه بيشتر است نه شديدتر اين يك آيه در قرآن كريم است در برابر حفظ عدل در مسئله ي عذاب كه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ اين فقط درباره ي كيفر است وگرنه درباره ي حسنات كه ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است كه اين طور نيست كه جزا موافق عمل باشد كيفر، موافق عمل است بيشتر نيست. ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾
اما اگر اين‌چنين بگوييم، بگوييم كه شما در برخورد با اين انبيا و علما يك حالتي به شما دست داد اين حالت و خشم براي شما ناگوار بود شما در قيامت حالتي را مي‌بينيد كه از اين ناگوار، ‌ناگوارتر است و آن عذاب الهي است اين قابل قبول است يا نه، اين طور حرفِ تبيان و زمخشري توجيه بشود كه اين كاري كه شما الآن نسبت به مؤمنين كرديد يا آنها را شهيد كرديد يا آنها را زديد به زندان برديد و مانند آن اين يك باطني دارد اين باطنش سهمگين‌تر از ظاهر اوست اين باطن چيست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ﴾
اينكه نقل شده است «يوم المظلوم علي الظالم أشدّ مِن يوم الظالم علي المظلوم» به همين است كه باطنِ اين گناه اين است اگر كسي يك غذاي سمّي را خورد ممكن است فعلاً مختصري تخفيف شده باشد ولي باطنِ سمّ هلاكت است باطنِ گناه همان نار است اين قابل توجيه است به اين دو وجه


﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ اين ﴿لَن﴾ براي نفي تأكيد است و نه تَعبيد، اگر گفته مي‌شود ﴿لَن﴾ براي نفي تعبيد است منظور درازمدت است وگرنه همين كلمه ي ﴿لَن﴾ در قرآن كريم مُغيّا ذكر شده است فرمود: ﴿لَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ خب اگر ابدي بود كه مُغيّا نبود كه چيزي كه ابد هست حتّي برنمي‌دارد، مَتي برنمي‌دارد إلي برنمي‌دارد اينها براي نفي تأكيد است يعني هرگز به طور تأكيد من از اينجا بلند نمي‌شود تا پدرم اجازه بدهد. خب، در اين قسمت كه فرمود: ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ براي نفي تأكيد است ﴿وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ يعني همان طوري كه جن و انس جمع بشوند بخواهند قرآني مثل اين كتاب بياورند مقدورشان نيست.
اينها نه تنها مگس‌آفرين نيستند مشكل خودشان را هم از شرّ مگس نمي‌توانند برطرف كنند ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ هم مگس ضعيف است كه سالِب است هم اينها ضعيف‌اند كه مسلوب‌منه و طالب‌اند (اين يك)، هم شما كه طالبِ اينهاييد و عابد اينهاييد ضعيف‌ايد هم اينها كه مطلوب و معبود شما هستند ضعيف‌اند ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾
خب اين مطلبي است كه همه مي‌فهمند.

بين خلقت كه كارِ دشواري است با استنقاض كه كارِ مثل خلقت نيست فرقي يقيناً هست لذا يك جا با «لن» به كار رفت يك جا با «لام» ولي هر دو براي يك انسانِ عاجز يكسان است يعني يك جماد، يك چوب نه مي‌تواند خلق كند نه مي‌تواند مگس را از خود دفع كند براي او يكسان است بالأخره ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾

بنابراين اين ذباب اگر از آن بت چيزي را بگيرد آنها توان استرداد ندارند پس آنها هم ضعيف‌اند هم ذليل و شما ضعيفِ ذليل را با قويّ عزيز برابر كرديد كه گفتيد در سوره ي «شعراء» آمده ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ شما ضعيفِ ذليل را شريكِ قويّ عزيز قرار داديد پس ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن طوري كه موظّف بوديد و مكلّف بوديد و مقدور بود بشناسيد آن طور خداي سبحان را نشناختيد

به دنبال اين فرمود شما خدا را درست نشناختيد اينكه فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معنايش اين نيست كه اينها به كُنه خدا پي نبردند چون كُنه خدا پي بردني نيست مستحيل است براي انبيا و اوليا فضلاً از افراد عادي.
اگر خدا را آن طوري كه بايد بشناسند، مي‌شناختند و عبادت مي‌كردند ديگر بيگانه را به جاي خدا نمي‌نشاندند
اينها در سوره ي مباركه ي «شعراء» آيه ي 98 اين طور آمده كه در قيامت اعتراف مي‌كنند مي‌گويند ﴿تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾ ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ﴾ در قيامت اعتراف مي‌كنند مي‌گويند بله ما بيراهه رفتيم اين بتها را مساوي خدا دانستيم خدا معبود است ما اينها را معبود دانستيم، خدا رازق است ما اينها را رازق دانستيم، خدا قوي است ما اينها را قوي دانستيم، خدا مقرِّب است ما اينها را مقرِّب دانستيم ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم﴾ به اين اصنام و اوثان خطاب مي‌كنند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما شما را همتاي خداي سبحان مي‌دانستيم.

#مشرك معنايش اين نيست كه اينها رياكارند، معنايش اين نيست كه اينها در عبادت شركي قائل‌اند، معنايش اين نيست كه اينها قدري خدا را عبادت مي‌كنند قدري بتها را، معنايش اين است كه اينها فقط بتها را عبادت مي‌كنند اينها اصلاً خدا را عبادت نمي‌كنند منتها اين عبادتي كه خالصاً براي خداست اين عبادتِ خالصِ صد درصد را مي‌دهند به بتها براي خدا شريك قائل‌اند نه در عبادت مشرك‌اند اينها كه قدري خدا و قدري غير خدا را عبادت نمي‌كنند آن مي‌شود ريا.

#ريا آن است كه غير خدا را در عبادت راه بدهد اينها مُرائي نيستند اينها مخلِصاً، خالصاً لوجه الصنم و الوثن اينها وثن و صنم را عبادت مي‌كنند منتها اين عبادتي كه صد درصد براي خداست اين عبادتِ صد درصد خالص را به صنم و وثن مي‌دهند اين معناي شرك است خب لذا در قيامت هم اعتراف مي‌كنند مي‌گويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما اينها را مساوي خدا مي‌دانستيم اين عبادتي كه صد درصد براي خدا بود ما همين را صد درصد براي بتها قرار داديم


تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/02 03:57:57 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
farhang Offline
#21 ارسال شده : 1403/06/02 11:49:47 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره حج: نکات تفسیری ایات 75-78 سوره حج

اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿۷۵﴾خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‏ گزيند و نيز از ميان مردم بى‏ گمان خدا شنواى بيناست (۷۵)
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۷۶﴾آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت‏ سرشان است مى‏ داند و [همه] كارها به خدا بازگردانيده مى ‏شود (۷۶)

لزوم ارسال رسولان انسی و ملکی معصوم و رصد وحی توسط خدا
مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است ده ها ناپاكند و اگر يكى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. و رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه وحى را از ناحيه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و كوتاه سخن ، اينكه فرمود: ((ان اللّه سميع بصير(( متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ، آن مضمون جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم (( است .

منظور از يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ چیست؟
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه ((ايديهم (( و ((خلفهم (( به رسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اينكه چنين تعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت مى كند كه گفته اند: ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا(( و يكى ديگر آيه ((فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم (( است

تقرير حجت و برهانى كه از آيه :(يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ...) براى عصمت انبياء(عليهم السلام ) استفاده مى شود

و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد به بانگ بلند مى فهماند كه منظور از اينكه فرمود: ((عالم به ما بين ايدى و ما خلف ايشان است (( دلالت بر اين نكته است كه خداى تعالى مراقب روش انبياى خويش است كه مبادا دچار اختلالى گردد نه فى نفسه دچار فراموشى يا تغيير و يا به و سيله كيدهاى شيطانى و تسويلات او دستخوش فساد شود و نه ميان وحى و مردم اختلالى رخ دهد. همه اينها بدين جهت است كه حاملين وحى از رسولان در برابر چشم و علم او هستند. مى داند آنچه پيش روى آنها است و آنچه خلف آنها است و آنان همه در گذر كمين گاه خدا قرار دارند.

از همين جا روشن مى شود كه مراد از ((ما بين ايديهم ((، ما بين ايشان و بين آن كسى كه وحى را به او مى دهند مى باشد. پس ((ما بين ايدى رسول ملكى (( ما بين او و بين رسول انسانى است كه وحى به او مى دهد و ((ما بين ايدى رسول انسانى (( عبارت است از ما بين او بين مردم كه رسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند.
و مراد از ((ما خلف ملائكه (( ما بين ملائكه و بين خدا است كه همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از روزى كه از ساحت عظمت و كبريايى حق صادر مى شود در مأمنى محكم است تا روزى كه به مردم برسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم
.

جمله ((و الى اللّه ترجع الامور(( در مقام تعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است كه چگونه ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ و حال آنكه بازگشت همه امور به سوى او است . چون اين بازگشت بازگشت زمانى نيست تا كسى بگويد خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلكه بازگشت ذاتى است چون همه مملوك خدا هستند و از وجود خدا مستقل نيستند در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود - دقت فرماييد.

تفسیر المیزان

درباره ي مسئله ي نبوّت كه محلّ ابتلاي مشركان حجاز بود حرفشان اين بود كه يا وحي و نبوّت نيست يا اگر هست بايد مثلاً فرشته اين كار را بكند رسالت را به عهده بگيرد. خداي سبحان در آيه ي 75 همين سور‌ه مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ (يك)، ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ (دو)، ﴿إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾ (سه)، ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ (چهار)، ﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ (پنج). هاهنا امور خمسه:

اما امر اول اين است كه درست است كه فرشته‌ها مدبّرات امرند و درست است كه هر فرشته‌اي يك رسالتي دارد، رسالتِ به معناي عام با مدبّر بودن فرشته‌ها همراه است و هر فرشته‌اي مأموريتي دارد، اما در اينجا مسئله وحي معيار است كه فرمود: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ چون آنچه محلّ ابتلا بود اين بود كه شما كه مي‌گوييد خدا وحي فرستاده، قانون فرستاده خودِ فرشته‌ها بايد بيايند ما با آ‌نها هماهنگ باشيم آ‌نها را ببينيم.
فرمود در بين فرشته‌ها همه ي ملائكه مأمور اين كار نيستند بعضيها هستند كه شما با آنها ارتباط نداريد ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ يعني «الله يصطفي من الناس رسلا» شما دلتان مي‌خواهد كه ﴿أَن يُؤْتَي صُحُفاً مُنَشَّرَةً﴾ همه‌تان بخواهيد صبح كه برخاستيد كتاب بر شما نازل بشود اينكه نيست در بين بشر يك گروه شايستگي دارند صَفْوه‌اند، مُجتباي‌اند، جبايه‌شده‌اند، برچين شده‌اند براي رسالت خب
پس ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ (يك)، «الله يصطفي من الناس رسلا» (دو)، نه همه ي ملائكه مأمور اجراي وحيِ تبليغي‌اند نه همه ي انسانها صالحِ نبوّت و ولايت و امامت‌اند. چرا؟ چون خدا نيازهاي شما را مي‌داند نيازهاي شما را مي‌بيند، صلاحيّت فرشته‌ها را مي‌داند مناجات آنها را مي‌شنود هم نسبت به آنها سميع و بصير است مي‌داند چه كسي را براي وحي، چه كسي را براي رزق، چه كسي را براي احيا، چه كسي را براي قبض روح انتخاب بكند هم جامعه ي بشري را مي‌شناسد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ هم نيازهاي شما را آشناست كه مي‌داند از چه راهي مشكلات شما را حل كند
حالا كه اين طور شد از ملائكه يك عدّه را برچين كرد، از انسانها يك عدّه را برچين كرد اين طور نيست كه رها كند ملائكه را، رها كند انسانها را، آنچه خودش فرمود تا به ملائكه برسد، آنچه ملائكه تحويل گرفتند تا به انسانها برسد يعني انبيا، آنچه انبيا تحويل گرفتند تا به سطح جامعه برسد
فرمود من شخصاً كنترل مي‌كنم كه وحي آسيب نبيند حالا كه اين كار را كرد خداي سبحان ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ﴾ ايديِ اين سه گروه را، رُسل، رسل فرشته‌ها، رُسلِ انساني و توده ي مردم ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ﴾ اَيديِ ملائكه و انبيا و جمهور مردم ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ آنچه پشت‌سر گذاشتند همه را مي‌داند

﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ اين تقديم «إليٰ» كه متعلّق است و حرف جرّ براي آن است كه نه غير خدا مرجع است (يك)، نه خدا و غير خدا بالاشتراك مرجع‌اند (دو)، نه خدا و غير خدا بالمظاهره مرجع‌اند (سه)، بلكه منحصراً مرجعِ همه ي امور خداست و لاغير (اين چهار)، ﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ﴾ همه ي كارها.

محافظت از وحی
سوره ي مباركه ي «جن» فرمود: ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَي‌ءٍ عَدَداً﴾ فرمود اين طور نيست كه ما وحي را رها كنيم نظير غلام پُست بگوييم ببر خير، با اينها هستيم، قبل از اينها هستيم، بعد از اينها هستيم، لذا فرشته‌ها بالصراحه مي‌گويند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ اين ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾
در سوره ي مباركه ي «جن» آنجا كه اصرار دارد كه صيانتِ وحي را از هر خطري بيان كند فرمود وحي را ذات اقدس الهي از آغاز تا انجام شخصاً كنترل مي‌كند آيه ي 26 سوره ي مباركه ي «جن» ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَي‌ءٍ عَدَداً﴾
فرمود از خدا تا گوشِ مردم را ما #رصد مي‌كنيم هيچ جا شيطان رخنه نمي‌كند حالا بعد از اينكه حجّت بالغ شد به جامعه رسيد بعضيها مي‌پذيرند بعضيها نمي‌پذيرند ولي ما رصدمان را مي‌كنيم نه آنها فراموش مي‌كنند نه انبيا فراموش مي‌كنند و نه ما اجازه مي‌دهيم كه وحي آسيب ببيند به مردم نرسد بله وقتي به مردم رسيد مردم مختارند وگرنه ما رصد خواهيم كرد
اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ قيمت ندارد آدم مي‌فهمد كه تا ما هر چه هست خدا رصد مي‌كند از زبان ما تا گوشِ مردم را خدا رصد مي‌كند

ذات اقدس الهي سميعِ به همه ي حرفهاست بصيرِ به همه ي اشياء و اشخاص است و آنها كه رسالت الهي را به عهده گرفتند سوابق آنها, لواحق آنها, بين سابق و لاحقِ اينها همه مشهود خداي سبحان است كه مبادا ذرّه‌اي در تلقّي اينها (يك), در حفظ و نگهداري اينها (دو), در ابلاغ و املا و انشاي اينها (سه) خطوري, خدشه‌اي راه پيدا كند فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ (يك), ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ (دو), قهراً بين أيدي و خَلف را هم طبق آيه ي سوره ي مباركه ي «طلاق» و مانند آن مي‌داند (سه).

تفسیر تسنیم

يعنى خداى عليم آن دسته از فرشتگان و مردم را براى مقام رسالت و پيامبرى بر مى‌گزيند كه از گفتار و رفتارهاى فعلى و بعدى و گذشتۀ آنان آگاه بوده و خواهد بود. و ترديدى نيست كه گفتار آينده و گذشتۀ آنان مورد پسند و تصديق ذات مقدس پروردگار دانا بوده است. در واقع اشاره به تكليف و مسؤليت رسولان الهى و كنترل اعمال آنان از ناحيۀ پروردگار است، همانند آنچه در سورۀ: جن، آيۀ 27 و 28 - آمده است: فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ اِرْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ‌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ‌. يعنى خداوند هيچ‌كس را بر اسرار خود آگاه نمى‌كند، مگر رسولانى را كه برگزيده است، و از آنها راضى شده، و براى آنها مراقبانى از پيش رو، و پشت سر مى‌فرستد، تا روشن شود: آيا آنها رسالات پروردگارشان را ابلاغ كرده‌اند، يا نه، و خداوند از آنچه نزد آنان است با خبر است.
تفسیر اسان


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۷۷﴾
اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد باشد كه رستگار شويد (۷۷)

مراد از جمله ((اعبدوا ربكم (( امر به ساير عبادات تشريع شده در دين به غير نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى كه فرمود: ((و افعلوا الخير(( كه مراد از آن ساير احكام و قوانين تشريع شده در دين خواهد بود، چون در عمل كردن به آن قوانين خير جامعه و سعادت افراد و حيات ايشان است . همچنان كه فرموده : ((استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (( و در آيه شريفه به طور اجمال امر فرموده به انجام شرايع اسلامى از عبادات و غير آن .

تفسیر المیزان

بعد به مردمِ با ايمان خطاب كرده با اينكه اين تكليف براي همه ي انسانهاست چون مؤمنان عمل مي‌كنند خطاب فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ وگرنه ديگران هم مكلّف‌اند اگر مي‌فرمود ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ چه اينكه در موارد ديگر هم فرمود به‌جا بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾ گاهي ما را به اقامه ي صلات دعوت مي‌كند, گاهي ما را به احياي و اقامه ي اجزاي عنصري و عناصر محوري نماز فرا مي‌خواند گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ گاهي مي‌فرمايد ركوع كنيد, سجده كنيد كه اينها عنصري‌ترين و محوري‌ترين اجزاي نمازند. فرمود: ﴿ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا﴾ در جريان سجده, يك عبادت مستقلّي محسوب مي‌شود سجده ي شكر است, سجده ي تلاوت است و مانند آن, ولي در وادي ركوع يك عبادت مستقلّي هنوز ترسيم نشده كه خود ركوع مي‌تواند نظير سجود كه سجده ي شكر داريم, سجده ي تلاوت داريم, سجده‌هاي ديگر داريم ركوع هم يك عبادت مستقلّي باشد

﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ نه تنها عبادت است, نسبت به مردم و نسبت به جامعه نسبت به بشر كارهاي خير انجام بدهيد منظور از خير, خيرِ عند الله است كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ آنچه را كه خود بشر خير مي‌پندارد شايد معيار نباشد
فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در غالب مواردي كه ما را به كارِ خير دعوت مي‌كنند مطرح است سرّش آن است كه ما مادامي كه در دنيا زندگي مي‌كنيم بين خوف و رجاء, بين قبض و بسط, بين خير و شرّ, بين حُسن و قبح, بين حق و باطل, بين صِدق و كذب به سر مي‌بريم ممكن است ـ معاذ الله ـ دفعتاً وضع برگردد كسي كه كارِ خير انجام مي‌دهد به سوء خاتمه مبتلا بشود لذا نمي‌شود اطمينان كرد كه اين خير تا پايان عمر مي‌ماند يا نه, هر كار خيري كه ما انجام داديم در معرض فلاحيم ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ است
نه اينكه «لعلّ» و شايدِ خدا به منزله ي بايد است خير شايدِ خدا شايد است زيرا ذات اقدس الهي اين «لعلّ» را «ليت» را و امثال ذلك را در فصل سوم بيان مي‌كند نه فصل اول و دوم كه منطقه ي ممنوعه است نه در مقام ذات كه منطقه ي ممنوعه است نه در مقام اكتناه صفات ذات كه منطقه ي ممنوعه است در مقام فعل است فعل, موجود خارجي است مقام امكان است و قابل تغيير و تبدّل است به زبان عربيِ مبين سخن مي‌گويد مي‌فرمايد اين كار شايد شما را به مقصد برساند. خيليها بودند كه اول كارِ خير بود بعد كار شرّ به عكس هم بود اول كار شرّ بود بعد توبه كردند تا زنده هستيم در معرض تحوّليم لذا بنابراين ما هميشه بايد از ذات اقدس الهي دوامِ اين صراط مستقيم را مسئلت بكنيم اين مي‌شود ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

تفسیر تسنیم

حج:78
وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُـولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ
و در راه خدا- آن گونه که سزاوار جهاد برای اوست- جهاد کنید؛ 88 او شما را برگزیده و برایتان در دین هیچ تنگنائی قرار نداده است. 89 [این همان] آئین پدرتان ابراهیم است؛ او شما را پیش از این، و در این کتاب، مسلمان نامید تا این پیامبر الگوی [قابل پیروی برای] شما باشد 90 و شما هم الگوئی برای مردم. پس نماز بپا دارید و زکات بپردازید و به [کتاب] خدا چنگ زنید، 91 تنها او مولای شماست، و چه نیک مولا و نیکو یاوری.

______________
88- معنای کلی جهاد، جدّ و جهدی با قبول زحمت و محرومیت است که در زمینه‌های مختلف صدق مي‌کند، اما از آنجائی که این آیات در سومین سال هجرت در مدینه نازل شده است، مصداق آن جهاد، همان دفاع در برابر متجاوزان مي‌باشد.

89- «حرج» به محدودیت و تنگنائی گفته مي‌شود که شخص را به زحمت و دردسر بیندازد و نوعی سخت‌گیری و تکلیف شاق به شمار رود.

90- در جملة: «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ»، برخی ضمیر «هو» را به خدا نسبت داده‌اند، اما با توجه به دعای ابراهیم برای مسلمان ماندن خود و ذرّیه‌اش [بقره 128 (2:128) - رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَكَ...] که بلافاصله در آیه بعدی بعثت پیامبر اسلام را از خدا طلب مي‌کند، به نظر مي‌رسد این ضمیر به ابراهیم برگردد. در سورة بقره آیات 128 (22:128) تا 136 نیز، جمعاً 7 بار کلمات مسلمین، مسلمه، اسلم، اسلمت، مسلمون [3 بار] تکرار شده است که تأکید بر مسئله تسلیم در تجربه توحیدی ابراهیم را نشان مي‌دهد.

91- «اعْتَصِمُوا» از ریشه «عَصْم»، حفظ و نگهداری است. در باب افتعال آمدن آن، دلالت بر پذیرش و پیوند خوردن با عامل حفظ و نگهداری مي‌کند که ما چنگ زدن به قرآن ترجمه کرده‌ایم تا مفهوم جدّی و محکم گرفتن را برساند.

تفسیر بازرگان

مراد از جهاد در آيه مورد بحث اعم است و همه نوع جهاد را شامل شود مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده به خوبى اين عموميت را مى فهميم چون اين آيه جهاد را متعلق كرده بر كارى كه در راه خدا انجام شود پس جهاد اعم است . باز مؤيد اين احتمال آيه ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(( است و بنابراين كه آن معناى اعم باشد
معناى اينكه فرمود: جهاد كنيد حق جهاد اين مى شود كه جهاد شما در معناى جهاد خالص باشد يعنى فقط جهاد باشد (نه هم جهاد و هم تجارت يا سياحت يا غير آن ) و نيز خالص براى خدا باشد و غير خدا در آن شركت نداشته باشد، نظير آن آيه كه مى فرمايد: ((اتقوا اللّه حق تقاته (( كه حق تقوى آن است كه فقط پرهيز از خدا باشد نه چيزهاى ديگر

ایا خدا همه مسلمانان را برگزیده و شاهد بر امتهای دیگر قرار داده است؟
مكرر خاطر نشان كرده ايم كه حقيقت معناى اجتباء اين است كه خدا، بنده خود را مخلص - به فتح لام - كند و او را مخصوص خود سازد به طورى كه غير خدا در او بهره اى نداشته باشد و اين صفت صفت همه مسلمانان آن روز و تمامى افراد امت نيست و هم چنين كلمه اسلام و اعتصام ، معنايش آنطور نيست كه همه مسلمين را شامل شود و به طور قطع ، معناى حقيقى اين كلمات مورد نظر است .
و بنابراين ، نسبت اجتباء و اسلام و شهادت به همه امت دادن ، مجاز و توسع و از اين باب است كه در ميان امت افرادى كه داراى اين صفات باشند وجود دارد و در قرآن از اين گونه تعابير مجازى بسيار است همچنانكه همه بنى اسرائيل را پادشاه خوانده ، فرموده : ((و جعلكم ملوكا(( و همه ايشان را بر عالميان برترى داده است فرموده : ((و فضلناهم على العالمين ((


هر حرج و دشوارى را از سر راه ديندارى ايشان برداشت چه حرج در خود احكام دين و چه حرج هاى عارضى و اتفاقى .
پس از اين آيه فهميده مى شود كه شريعت اسلام شريعتى است سهل و آسان و شريعت پدرشان ابراهيم حنيف است كه براى پروردگار خود تسليم بود.


((هو سما كم المسلمين من قبل و فى هذا(( - اين منت دومى است كه خداى تعالى بر مؤمنين مى گذارد. و ضمير ((هو(( به خداى تعالى بر مى گردد. و كلمه ((من قبل (( به معناى قبل از نزول قرآن است و كلمه ((و فى هذا(( به معناى در اين كتاب است . و از اينكه ايشان را مسلمان ناميده معلوم مى شود كه خدا اسلام آنان را قبول فرموده .

((فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه (( - اين جمله تفريع بر همه مطالب قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعنى : پس ‍ بنابراين واجب است بر شما كه نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد. - كه اين دو اشاره است به واجبات عبادى و مالى - و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعنى به آنچه امر مى كند موتمر شده ، از آنچه نهى مى كند منتهى گرديد، و در هيچ حالى از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولى و سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد كه با اينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. البته اين دو معنا به خاطر اين است كه كلمه مولى دو معنا دارد يكى سرپرست و آقا و ديگرى ياور.

ترجمه تفسير الميزان جلد 14 صفحه 582


خداي سبحان آن مقداري كه از نظر معرفت و از نظر تقوا و از نظر جهاد كه جامع بين همه ي عقايد و اخلاق و اعمال است ما را امر كرده فرمود حقّ خدا را اَدا كنيد. در بخش معرفت فرمود عدّه‌اي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ولي شما حقّ قدرِ خدا را بشناسيد (اين يك), درباره ي تقوا كه سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ در جريان جهاد چه جهاد اصغر، چه جهاد اكبر فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ معنايش آن نيست كه حقّ خدا را آن طوري كه هست ادا بكني براي اينكه اين در ذيل آيه ي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ حقّ خدا آن طوري كه هست مستحيل‌المعرفه است مستحيل‌الاداست، حقّ خدا آن مقداري كه بشر مكلّف است هم ممكن‌التحصيل است هم ممكن‌العمل، هم معرفتش ممكن است هم عملش ممكن،و اين براي بشر امكان دارد، اگر حقّ معرفت به اين معناست و امكان‌پذير است حقّ تقوا هم امكان‌پذير است، حقّ جهاد هم امكان‌پذير است. به دليل اينكه يك عدّه را فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و از مضمونش برمي‌آيد كه يك عدّه هم «قدروا الله حقّ قدره»
معناي اينكه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چه خواهد بود؟ چرا نفرمود «حقّ جهادكم فيه» يعني درباره ي او و در سبيل او.
سرّش آن است كه جهادالله مثل تقوي‌الله است آن جهادِ الهي، تقواي الهي، معرفت الهي يعني معرفتِ خالص از شرك، خالص از وهم و خيال، تقواي خالص از ريا و سُمْعِه، جهادِ خالص از ريا و سُمعه اين مي‌شود جهاد الله.
خود خداي سبحان در فصل سوم يعني مقام فعل، دشمن دارد كه ﴿ثم كان عدوا في الله و ملائكته﴾ خدا دفاع مي‌كند خب خدا كه دفاع مي‌كند، جهاد مي‌كند دشمنان خود را از بين مي‌برد جهادالله چطور است؟ جز علي المعيار الحق كه نيست پس ما يك جهادالله داريم و يك جهادي داريم كه براي مردم است مردمي كه خود متخلِّق بشوند به اخلاقِ الهي اين تخلّق به اخلاق الهي اين است كه حرف مي‌زنيد به خُلق الهي حرف بزنيد، جهاد مي‌كنيد به جهاد الهي بكنيد يعني خالصانه يعني مَشوب نباشد.

چند وجه درباره ي اين ﴿جِهَادِهِ﴾ آمده يكي اينكه اين ﴿جِهَادِهِ﴾ يعني «جهادكم فيه» به ادنا مُلابسه اضافه شده است يكي اينكه نه، نحوه ي جهادتان نظير جهاد الله باشد كه «تخلقوا باخلاق الله» خب اگر جهادالله به اين معنا شد ديگر نيازي به آن «جهادكم فيه» نيست ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ با حفظ اينكه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.

فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ درست است كه تكليف براي همه ي مردم است ولي شما مُجتباي خداييد، برچين‌شده ي خداييد.
جِبايه يعني برچين شدن . شما ميوه‌هاي درخت انسانيتيد كه خداي سبحان شما را در باغ جهان هستي رويانيد ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ بعضيها تلخ‌اند بعضيها شيرين‌اند آنها كه شيرين‌اند به عنايت الهي شيرين شدند فرمود شما مجتباي خداييد كه مؤمن هستيد اين توفيق نصيب شما شد اين بركت نصيب شما شد شما شديد مؤمن وگرنه اصلِ تكليف براي همه ي انسانهاست.حالا كه برچين‌شده‌ايد سعي كنيد بو نزاييد، نپوسيد، فاسد نشويد ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ (يك)، و حفظِ اين جبايه را به عهده ي خود شما قرار داد به عنايت الهي (دو)، حفظ اين جنابه و اصطفا هم دشوار نيست ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ هيچ دشوار نيست شما بر خودتان سختي را تحميل نكنيد.

﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ مستحضريد اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ خطاب به جامعه ي اسلامي است اما «منهم فاسق, منهم مؤمن» معلوم مي‌شود كه در شما اين طوري هست نه تك تك شما به نحو مجموع است نه جميع يعني در شما مجتبا هست در شما مصطفا هست در شما شهدا هست
فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ به نحوه ي عامّ استغراقي نيست جميع نيست كه تك تك شما مجتباييد, تك تك شما مصطفاييد نه, در بين شما هست
خب خود خداي سبحان شما را جِبايه قرار داد, مجتبا قرار داد, برچين قرار داد

شما بچه‌هاي پدرتان هستيد اين شجره‌تان را حفظ بكنيد شما شناسنامه داريد، شجره داريد، بچه ي سرِ راهي نيستيد
شما داراي شناسنامه هستيد فرزندان ابراهيميد اين شما را به عنوان فرزندي پذيرفته ابراهيمي باشيد او اعلام كرد من هم قبول كردم او گفت هر كس راهِ مرا قبول كرد از من است من هم امضا كردم، حالا اختصاصي به سلمان و امثال سلمان ندارد

انتساب به ابراهیم استناد دو آيه از آيات قرآن كريم است يكي در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» است كه آن وجود مبارك فرمود اگر كسي ديني كه من آوردم راه و روشي كه من آوردم پذيرفت و عمل كرد از من است. سوره ي مباركه ي «ابراهيم» آيه ي 35 به بعد ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ كسي كه راهِ مرا طي كند از من است .
آيه ي ديگري كه حضرت به آن استدلال كرده اين است كه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب مؤمناني كه به رهبري پيامبر اسلام راهِ ابراهيم خليل(عليهم الصلاة) را طي كردند آن ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ هستند ، اگر اين مؤمن بود ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ بود، ﴿آمَنُوا﴾ بود، ﴿ارْكَعُوا﴾ بود، ﴿وَاسْجُدُوا﴾ بود، ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ بود، با اخلاص كارِ خود را انجام مي‌داد مثل آن است كه وجود مبارك حضرت بفرمايد «و هو منّا أهل البيت» اين اصل كلّي را وجود مبارك امام صادق به استناد دوتا آيه بيان كرده
اينجا هم خداي سبحان به ما مي‌فرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ اين منصوب به اِغراست يعني «خذوا ملّة أبيكم» دين پدرتان را بگيريد خب وقتي خدا او را پدر ما مي‌داند ما فرزند او هستيم ديگر لازم نيست كه انسان يك شجره ي سيادت داشته باشد كه،
خدا فرمود شما فرزندان ابراهيم خليل هستيد اين همان بُنوّت تكريمي و تشريفي است كه آدم مي‌تواند اين را احراز بكند كه. خب فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ دينِ پدرتان را بگيريد.

﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾
خدا شما را مسلمان ناميد مگر اينكه مي‌گويند «الأسماء تنزل مِن السّماء» يعني اسمايي كه با مسمّا باشد «تنزل مِن السّماء» وگرنه هر اسمي را براي هر كسي وضع مي‌كنند. بعضي اسماست كه زيرش خالي است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خيلي از اسماء هستند كه بي‌مسمّا هستند فرمود آن اسمي كه با مسمّاست «تنزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ نه شما را «المسلمين» ناميد كه عربي باشد نه خير, اسلام به معناي تسليم و انقيادي كه شما داريد چه در زبان عِبري چه در زبان سِرياني چه در زبانهاي ديگر و چه در زبان عربيِ مُبين خدا شما را مسلمان مي‌داند يعني اسلامِ شما را پذيرفته ديگر, براي اينكه شما ملّت پدرتان را گرفتيد و وجود مبارك ابراهيم پرچم‌دار اسلام بود.

سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت كه اسماعيل گفت ﴿اسلمت لله رب العاليمن﴾ و خداي سبحان اسلامِ او را پذيرفته و او را به عنوان مُسلم معرفي كرده ابراهيم عرض كرد كه ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ من و اسماعيل را مُنقاد قرار بده, ذريّه من را اسلام قرار بده, فرمود او باعث اسلام آوردن شما شد شما ملّت پدرتان را بگيريد. پس اين ضميرها به الله برمي‌گردد حضور روايات در تفسير الميزان در اين گونه از موارد مشخص است شما مستحضريد كه عدّه‌اي از ضمير «هو» را به ابراهيم برگرداندند.

سيّدناالاستاد مي‌فرمايد اين ضمير به الله برمي‌گردد يعني خدا شما را مسلم قرار داد. مرحوم علامه در نوشتن اين تفسير, روايات را كنار چشم داشتند آيات را كنار چشم داشتند بعد از اينكه معيار كلّي آيات مشخص مي‌شد نگاهي به روايات مي‌انداختند برابر روايات, آيات را معنا مي‌كردند وقتي كه به استناد روايات, آيات را معنا كردند در بحث روايي مي‌فرمايند: «هذا كما تقدّم في ذيل الآيه» در همين بحث هم برخيها اين «هو» را به ابراهيم برگرداندند ولي ايشان مي‌فرمايد اين «هو» به الله برمي‌گردد به كمك رواياتي كه در اين زمينه هست كه «هو» را به الله برمي‌گرداند در بحث روايي مي‌فرمايد آنچه را كه در اين روايات آمده است همان است كه ما در ذيل آيه گفتيم.
اين معناي حضور روايات است در تفسير الميزان
خب پس «هو» يعني ذات اقدس الهي در كتابهاي آسماني شما را مسلمان ناميد يعني اسلامِ شما را پذيرفت اينجا هم مسلمان ناميد اسلام را پذيرفت چرا؟ براي اينكه آن كه رهبر مسلمانهاست يعني وجود مبارك پيامبرص شهداي براي شما باشد شما هم شهداي براي ديگران باشيد اين شهدا, شهداي در معركه نيست (يك), شهدا به معناي الگو و امثال ذلك نيست (دو), شما طوري باشيد كه اعمالِ ديگران را ببينيد يعني جزء مقرّبين باشيد يعني در بين شما كساني هستند كه اين طور هستند و مي‌توانيد هم اين طوري باشيد


دارد كه ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مقرّبون شاهد اعمال ديگران‌اند مي‌بينند ديگران چه كردند خب, اگر كسي جزء مقرّبين شد مي‌بيند كه ديگران چه كردند شما مي‌توانيد جزء مقرّبين باشيد و شاهد اعمال ديگران باشيد امروز ببينيد فردا شهادت بدهيد اين كارِ شماست در سوره ي مباركه ي «بقره» اين معنا گذشت كه ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾
يعني سه درجه است بالا هست و وسط است و پايين, پيامبر بالاست شما در وسط, ديگران در پايين, پيامبر از بالا شما و ديگران را مي‌بيند شما در ميانه ديگران را مي‌بينيد

ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود #تابع ابراهيم باش فرمود: ﴿وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ يعني دينِ ابراهيم, دين ابراهيم همان دين خداست ديگر در سوره ي مباركه ي «انعام» بعد از اينكه نام بخشي از انبيا(عليهم السلام) را ذكر كرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» نفرمود به انبيا اقتدا بكن فرمود به هدايت اينها #ٌاقتدا بكن هدايت اينها همان دين الله است كه كلام الله است, پس پيامبر تابع هيچ كس نيست تابع ابراهيم نيست تابع دينِ ابراهيم است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ در اين بخش هم فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ به حضرت هم خطاب مي‌كند خداي سبحان در همه ي كتابها شما را به عنوان مسلمان ناميد ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ﴾ پس صحبت در اين نيست كه ما آدمِ خوب بشويم بهشتي بشويم صحبت در اين است كه بهشت را ببينيم البته در ماها عدّه‌اي هستند راهش همين است ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾.

خلاصه تفسیر تسنیم

سئوال: منظور از لِيَكُونَ الرَّسولُ شهِيداً عَلَيْكمْ وَ تَكُونُوا شهَدَاءَ عَلى النَّاسِ چیست؟

پاسخ 1
مراد از اين شهادت گواهى بر اعمال است كه بحث مفصل آن ، در تفسير آيه 143 از سوره بقره و جاهاى ديگر گذشت ، و اين آيه مطالب گذشته ، يعنى داستان اجتباء، و مسأله نفى حرج و وجه تسميه مسلمين به مسلمين را تعليل مى كند.

پاسخ 2
منظور از شهيد و شهداء ظاهرا، سرمشق و الگو و نمونه است يعنى: تا پيامبر براى شما نمونه و سرمشق باشد و شما براى مردم، البته در پاكى و موحّد بودن

تفسیر احسن الحدیث

پاسخ 3
پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را دربارۀ مسلمانان كرده، و آنها را به عنوان الگو و اسوۀ امت‌ها معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد: هدف اين بوده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گواه بر شما باشد. و شما گواهان بر مردم لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ‌ وَ تَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ‌) .
كلمۀ (شهيد) به معنى شاهد از مادۀ شهود به معنى آگاهى توأم با حضور است. مفهوم اين سخن آن است كه شاهد بودن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر همۀ مسلمان‌ها به معنى آگاهى او از اعمال امت خويش است. اما شاهد و گواه بودن اين امت، طبق بعضى از روايات به معنى معصومين اين امت و امامان است، كه آنها گواهان بر اعمال مردمند.
در حقيقت، مخاطب در جملۀ (وَ تَكُونُوا) ظاهرا همۀ امتند. اما در واقع گروهى از سران و بزرگان آنها مى‌باشد. و خطاب بكل به خاطر جزء در تعبيرات روزمره فراوان است.
البته (شهود) معنى ديگرى نيز دارد، و آن (شهادت عملى) است. يعنى مقياس سنجش و الگو بودن اعمال يك فرد نمونه و بارز براى اعمال سايرين. در اين صورت، تمام مسلمانان راستين چنين خواهند بود.
چرا كه آنها نمونه‌اى هستند با برترين آئين كه مى‌توانند مقياس و الگوئى براى سنجش شخصيت و فضيلت در ميان همۀ امت‌ها باشند.

تفسیر اسان، نجفی

فرق ميان شاهد و شهيد اين است كه در شاهد، تنها قيام معنا به ذات لحاظ ميشود و منظور از آن جنبه حدوث است. اما شهيد بر وزن فَعيل است و در آن ثبوت معنا و استقرارش در ذات لحاظ ميشود. پس شاهد در مواردي به كار ميرود كه مجرد حدوث، قيام و تحقق شهود در آنها مورد نظر است. مانند:سوره مباركه يوسف ع آيه 26: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها، و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد
اما شهيد در مواردي به كار ميرود كه در آنها جنبه ثبوت، استمرار و مداومت مورد نظر است. مانند:سوره مباركه آلعمران آيه 98: وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ، با آنكه خدا بر آنچه میكنيد گواه است

التحقیق فی کلمات القران

ویرایش بوسیله کاربر 1403/06/09 01:21:04 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

سیدکاظم فرهنگ
ali Offline
#22 ارسال شده : 1403/06/07 04:25:52 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,870

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه و فهم سوره حج: نكات و سئوالات تفسيري و عصاره فرازها و درس سوره از تفسير استاد گنجه اي

1-آفرینش از «خاک»
اگر در آیه 5 دقت کنید، ترتیبِ عکسِ تطوراتِ جنین در داخل رحم اینطور است:

1- طفل.

2- مضغه.

3- علقه.

4- نطفه.

5- خاک.

این مرحله «خاک»ی کدام مرحله است؟

واضح است که مرحله­ایست که هنوز نطفه تشکیل نشده است.

یعنی نطفه که دو مؤلفه دارد، مؤلفه نرینه­اش فعلاً در بدن مرد است (یعنی به صورت اسپرم) و مؤلفه مادینه­اش فعلاً در بدن زن است (یعنی به صورت تخمک)

خوب پس این «خاک» کجاست؟

نکته ظریفی در اینجا هست که بسیاری از خرافات را حل می­کند. (لطفاٌ دقت کنید) «خاک» مورد بحث همین اسپرم مرد و تخمک زن است.

توضیح مطلب این است که اسپرم مرد و تخمک زن جزء وجودشان نیست.

مثلاً اگر مرد یا زنی کلیه نداشته باشد به او مرد ناقص و زن ناقص می­گویند.

اما اگر اسپرم یا تخمک نداشته باشند به آنها مرد ناقص و زن ناقص نمی­گویند.

این اسپرم یا تخمک در بدن تولید می­شود برای اینکه خارج شود و لذا جزء وجود مرد یا زن نیست.

چرا به این اسپرم یا تخمک «خاک» گفته شده؟

زیرا از غذا تولید می­شود و غذا یا منشاء گیاهی دارد یا منشاء حیوانی و منشاء گیاهی مستقیماً خاک است و منشاء حیوانی( با یک واسطه )آن هم از خاک است.

لذا اینکه در قرآن درباره حضرت عیسی(ع) فرموده «خلقه من تراب» (= او را از خاک آفرید) به این معنی نیست که مُشتی از خاک را برگرفت و در آن دمید و حضرت عیسی به وجود آمد، زیرا می­دانیم حضرت عیسی(ع) مادر داشت و تولد او مانند من و شما بود و اگر هم پدر نداشت «قائم مقام پدر» داشت که در سوره مریم دیدیم جبرئیل امین نقش قائم مقامی پدر را انجام داد.

لذا «از خاک آفریده شدن» مخالفتی با مادر داشتن ندارد.

اگر همین زنجیره فکری را دنبال کنیم می­توانیم به این موضوع برسیم «خلقه من تراب»ی که درباره حضرت آدم(ع) هم گفته شده مخالفتی با تولدی شبیه تولد من و شما ندارد.

اینک با این تعبیر عبارت «من تراب» (= «از» خاک) را بهتر فهمیده­ایم.

یعنی اینکه اسپرم مرد و تخمک زن، یک محصول تولید شده از خاک هستند.


2-«درباره دین هیچ دشواری برای شما قرار نداده» یعنی چه؟

در رابطه با آیه 78 آیا نماز و وضو و غسل و روزه و حج و جهاد و مهاجرت و امر بمعروف و نهی از منکر، و غیره و غیره کارهای دشواری است؟
حقیقت این است که اینها دشوار نیست زیرا چه بسیار مردمی هستند که برای زندگی معمولی­شان به دفاع و جنگ و مسافرت و مهاجرت و غیره و غیره می­پردازند که تازه انگیزه آن نیز کسب زندگی بهتر برای این چند سال محدود زندگی این جهان است. لذا انجام همان اعمال برای امتثال امر خدا و کسب بهشت جاودان کاملاً و کاملاً موجه است بعلاوه اینکه دشوار هم نیست.

دین چنانکه قبلاً هم در جای خویش عرض شده «زندگی طبیعی» است. و زندگی طبیعی دفاع و جنگ و رژیم غذائی و زحمت هم دارد.

اما اگر خودمان در اثر کج فهمی دین را برای خویش مشکل کرده باشیم چه؟

البته به همین سئوال اکتفا می­کنیم و جلوتر نمی­رویم اما آنچه بدیهی است این است که چه بسیار چیزهائی هست که بنام دین تبلیغ می­شود اما نسبتی با حقیقت دین ندارد، و موضوع آیه فوق، چه بسا ناظر به این امورِ اصطلاحاً «من درآری» است که «بنام دین» مشهور است اما با «حقیقت دین» نسبتی ندارد، و همان هم هست که مایه زحمت است و اگر بخواهیم شواهدی ارائه کنیم زیاد است اما چون خواننده فهیم است به آن نمی­پردازیم.


3-«شما بر مردم گواه باشید» یعنی چه؟
در رابطه با موضوع فوق در آیه 78، باید عرض شود که مفهوم رسول(ص) بر ما گواه است را قبلاً در سوره­های پیشین دیده­ایم و خلاصه مطلب این است که در صحرای قیامت پیامبر(ص) شاکی و گله­مند است که ای خداوند این قوم (یعنی مسلمانان) قرآن را مهجور (مراجعه نشده، عمل نشده) قرار دادند.

یعنی اینکه پیامبر(ص) ناظر وارزیاب اعمال ورفتار ما است.

اما اینکه ما مسلمانان گواه بر سایر مردم باشیم به چه معنی است؟

اگر اندکی توجه و دقت کنیم خواهیم فهمید که ما مسلمانان علیرغم اینهمه کمی و کاستی که در جهت فهم قرآن و عمل به آن داریم، باز هم نسبت به سایر ملل (مثلاً مسیحیان که عیسی(ع) را پسر خدا می­دانند و یهودیان که توراتشان تحریف شده و مطالب بسیار غلط و غیر قابل قبولی دارد ورفتارشان هم بی نهایت از روح تعالیم انبیاء دوراست) از لحاظ داشتن قرآن در بین خویش و نیز اعتقادات صحیح و نیز اعمال عبادی منسجم، (حتی با همین کاستی­های موجود) از آنها خیلی بالاتر هستیم، و نسبت­ ما به آنها مانند نسبت پیامبر(ص) است به ما.

4-حق جهاد را به جا آورید یعنی چه؟
باز هم در رابه با همان آیه 78 که فرموده حق جهاد را بجا آورید یعنی به این مراتب پائین جهاد قانع نباشید.

چنانکه می­دانیم جنگ مراتبی دارد.

مثلاً کمک مالی برای جهاد، خدمات پشت جبهه، کمک به مجروحان، کمک­های فنی، و سخت­ترین قسمت آن حضور در خود میدان جنگ و فرار نکردن در هنگام سختی و گذاشتن تمام توش و توان هنگام درگیری است.

لذا احتمالاً عبارت «حق آن»، اشاره به این قسمت دارد.

مرور كل سوره
در پاراگراف 1 می فرماید : ای مردم ! قیامت رادرپیش دارید لذا ازخداوند پروا کنید و به نکوهش بحث و جدلِ بدون علم و پیروی القائات شیطانی می پردازد و اینکه خداوند همانطورکه شما را ازاجزائی ســــاده آفرید میتواند دو باره این کار رابکند و درباره خداوند مجادله بیجانکنید و درباره عبادتش به انحراف متمایل نگردید .

در پاراگراف 2 می فرماید : ای کفار ! مگرشما فکرنمیکردید این پیامبر-ص-هرگز موفـق نمیشود؟ (اینک که او ازدسترستان خارج شده) در فکر و کارهایتان تجدید نظر کنید و اینکه البته درآخرت بین کافرو مومن فرق زیادی هست ، اما ازمیان کافران آنهائی که «مفسدفعال» باشند وضعشان خیلی سخت ترخواهد بود .

در پاراگراف 3 می فرماید : ای مردم ! حج و احکام امور مرتبط با آن سبب تعالی انسانی شما است .

در پاراگراف 4 می فرماید : عمل به احکام جهاد و دفاع و امربه معروف ونهی از منکر سبب تعالی است و ای پیامبر ! رسالتت را با همان روش پیشین خویش پی گیر . خداوند مواظبت است و حفظت میکند .

در پاراگراف اخر می فرماید : ای پیامبر! خداوند می­تواند همه را یکجا به ایمان هدایت کند اما تو بهتر است با همان روش مألوف کارت را پیگیری کنی و مانند سابق اعتقادات ورفتارهای کافرانه را برایشان تحلیل کن و هشدارشان ده و برای پیروانت این نکته را واضح کن که عمل بـــه تکالیف دینی گرچه ممکن است به نظرشان دشوار آید اما خواهند دید که واقعا دشوارنیست اما خیلی به نفع شان است وسبب رشد و تعالی انسانی شان خواهد شـد و ای مسلمانانی که هنوز مهاجرت نکرده اید جدی تر باشید.

درس سوره حج: اي مسلمانان! به تکاليف عبادي که از سوي خدايتان مقرر شده و لو اينکه سخت به نظر آيد رو کنيد و راه خود را کاملاً از کافران جدا نمائيد.

از تفسير مرحوم گنجه اي
farhang Offline
#23 ارسال شده : 1403/06/12 06:54:15 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,012
Iran (Islamic Republic Of)

47 تشکر دریافتی در 28 ارسال

پرسش هایی از سوره حج

1-
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ 39
ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ
در ایه 39 مصداق ظلمی که بخاطر ان اجازه دفاع داده شده،چیست؟
ایا تحمیل جنگ و اغاز مقاتله توسط مشرکین ،ظلمی است بر مسلمانان که بخاطر ان اجازه دفاع داده شده ،یا مصداق ظلم، اخراج از دیارشان است که در ایه بعد بیان شده است؟


اکثر مفسران ظلم را همان اخراج از سرزمین در نظر گرفته اند اما اگر اینگونه باشد، اگر بر قومی جنگ تحمیل شود ولی از سرزمین شان اخراج نشده باشند، ایا حق مقابله به مثل و دفاع ندارند؟
لذا به نظر میرسد تحمیل جنگ یا به جنگ کشاندن،مصداق ظلم باشد و ایه 40 توضیح بیشتری از الذین یقاتلون باشد.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ" از ظاهر سياق بر مى‌آيد كه مراد از جمله "اذن" فرمان به اذن باشد، نه اينكه بخواهد از اذن سابق خبر دهد. ديگر اينكه از جمله " لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ " بر مى‌آيد كه مراد از اين اذن، اذن به قتال است، و به همين جهت نفرمود:" اذن للذين آمنوا "بلكه فرمود: " أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ‌" پس اين كه تعبير را عوض كرد، و فرمود: " لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ‌" ، خود دليل بر اين است كه به چه كارى اجازه داده شده‌اند. قرائتى كه در ميان همه مسلمين دائر است اين است كه جمله "يقاتلون" را به فتح تاء و به صيغه مجهول مى‌خوانند، كه معنايش: "كسانى كه مورد كشتار مشركين واقع مى‌شوند" است (يعنى كسانى كه مشركين ايشان را مى‌كشند) و فلسفه اين اجازه هم همين است كه مشركين آغاز به اين عمل كردند، و اصولا خواستار جنگ و نزاعند. حرف "باء" در جمله " بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا " براى سببيت است، و همين خود علت اذن را مى‌فهماند و مى‌رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال داديم، به خاطر همين است كه به آنها ستم مى‌شد، و اما اينكه چگونه ستم مى‌شد جمله " اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ‌..." آن را تفسير مى‌كند.
المیزان

2-

ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ {60} سوره حج

در این ایه، جمله ثم بغی علیه ،چه مفهومی دارد؟
غالب مفسران انرا به ظلم مجدد علیه مظلوم پس از تلافی به مثل یا در حین ان ازجانب ظالم، تعبیر کرده اند
که اگر اینگونه باشد با سایر ایاتی که حق مقابله به مثل را به رسمیت شناخته یک قید ثم بغی علیه را اضافه دارد
اما المیزان،انرا به معنای تاکیدی گرفته یعنی پاسخ به عقوبتی که از روی ظلم انجام شده باشد و گفته
كلمه ((ثم (( تنها براى رساندن بعديت به حسب ذكر است ، نه بعديت زمانى .
نظر دوستان چیست؟

ثمّ از ریشه ثمّ: اصل الواحد در اين ماده جمع همراه با قيد اصلاح است؛ يعني جمع در موردي كه به اصلاح و رفع اختلاف و جدايي نياز دارد. تناسب ميان اين كلمات (ثُمَّ و ثَمَّ) پنهان نيست، زيرا در عطف، معناي جمع هست و اسم اشاره به بعيد هم همينگونه است، چرا كه اشاره كننده را نزديك ميكند و او را با آن مكان دور جمع ميكند. اما تَراخي از لوازم اصلاح است، زيرا بازگشت اصلاح، به رفع دوركننده ها، موانع و فاصلههاست. پس در هر مورد كه هر يك از ثُمَّ و ثَمَّ به كار ميروند، از دلالت بر اين دو خصوصيت خالي نيستند؛ خصوصيت مفهوم جمع و خصوصيت مفهوم رفع دوري و جدايي. حال اگر اين نزديك كردن به وسيله اشاره باشد، معنايي اسمي است و لفظ آن ثَمَّ به فتح ثاء و اسم است. اگر اين تقريب به عطف باشد، معنايي حرفي است و لفظ آن ثُمَّ به ضمّ ثاء و حرف است.فاَينَما توَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّهِ(سورۀ مباركۀ بقره، آيۀ 115)پس وجه خداي عزّ و جلّ در آنجا متجلّي، ظاهر و قريب است؛ چيزي حجاب و مانع آن نميگردد.
التحقیق فی کلمات القران

ثُمّ: ؛ ج ۱، ص: ۳۱۷
ثُمّ: حرف عطف است و دلالت بر تأخير دارد. مثل ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ مؤمنون: ۳۱ راغب گويد: ثمّ دلالت بر تأخير ما بعد از ما قبل را دارد بالذّات باشد يا در رتبه و يا در وضع چنانكه در قبل و اوّل نيز اين سه اعتبار هست. قاموس تصريح ميكند كه «ثمّ» گاهي براي ترتيب خبر دادن ميايد مثل: «اعجبني ما صنعت اليوم ثمّ ما صنعت الامس اعجب منه» ثمّ در اينجا فقط براي ترتيب خبر است. علي هذا در اين آيات وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِينَ … ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ صافات ۷۶- ۸۲ ثمّ براي ترتيب خبر است و گرنه ميبايست غرق قوم قبل از نجات نوح و اهلش گفته شود مگر آنكه بگوئيم: نجات با سوار شدن بكشتي تحقّق
يافته است، در اين صورت ثمّ در معناي معمولي خود بكار رفته است. ولي در دو آيۀ لٰا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ … ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هٰاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا فُتِنُوا … لَغَفُورٌ رَحِيمٌ نحل: ۱۱۰ براي ترتيب خبر است زيرا ترتّب در ميان دو امر فوق نيست دقّت در ما قبل و ما بعد اين دو آيه مطلب را بيشتر روشن ميكند. همچنين است آيۀ ۵۲ از سورۀ يونس و باحتمال قوي آيۀ ۱۷ سورۀ بلد و ۱۶ سورۀ اعراف.

[قاموس قران - ثُمّ: ؛ ج ۱، ص: ۳۱۷ - صفحه۳۲۰]

3-
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ {52}
لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ {53}
وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {54}


در ایه 52 بیان شده خدا القایات شیطان را نسخ میکند اگر اینگونه است، پس چگونه این القایات در جامعه منتشر شده که مایه گمراهی و جدایی بیماردلان و سنگدلان از حقیقت و نیز گرویدن اهل علم میشود؟

منظور از نسخ القایات شیطان چیست؟ وقتی این القایات باعث فتنه بیماردلان شده و اثر خود را گذاشته، نسخ،چه مفهومی دارد؟




سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 5.683 ثانیه ایجاد شد.