logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:180990)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:143850)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:135758)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:97749)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ترجمه تدبر و فهم سوره نحل    ایا بنی اسراییل پس از غرق فرعونیان، به مصر برگشتند و در انجا حاکم شدند؟    هشدارهاي حضرت علي (ع) به حاكمان ومديران و قدرتمداران در ظلم نكردن و سخت نگرفتن به مردم    قدر مشترک هفت سوره «حواميم» هفت‌گانه چیست؟       آخرین رویداد تالار: فروش كتاب "باورها و رفتارهاي قرآني" با 50درصد تخفيف بمناسبت عيد سعيد مبعث      

توجه

Icon
Error

farhang Online
#1 ارسال شده : 1403/11/05 09:51:47 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات مهم ایات 1و2 سوره نحل

سئوال: منظور از امرالله در ایه 1 سوره نحل چیست؟ ایا عذاب دنیوی است یا مرگ یاقیامت ؟ چرا از فعل ماضی استفاده شده است؟

نحل:1 أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ
فرمان خداوند [دربارة وقوع قيامت و کيفر نهائي تبه کاران] آمد 1 پس [به انکار و استهزاء] در طلب آن شتاب مکنيد، 2 [که] او از آنچه [مشرکان] شريکش مي‌گردانند، منزه و برتر است.

_پاسخ 1
_____________
1- فعل «أَتَى» به صورت ماضي آمده، در حالي که قيامت هنوز تحقق نيافته است. عموم مفسرين بر اين عقيده‌اند که چون در زبان عربي امور قطعيه مربوط به آينده را با فعل ماضي بيان مي‌کنند، اين تفاوت حاصل شده است. اما ماضي و مضارع براي ما انسان‌ها معنا دارد، خدايي که خالق زمان و مکان است، فرامينش به مصداق: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» [يس- 82 (36:82) ] آني است، هرچند براي ما که در اسارت زمان هستيم، در ظرف زمان تحقق مي‌يابد. پس فرمان قيامت از همان آغاز خلقت صادر شده است، همچنانکه کهولت و مرگ در همان هنگام تولد رقم مي‌خورد و هيچکس جاويد نمي‌ماند.

2- در مدرسة هستي کارنامة عمل هر کسي در پايان دوره مقرر داده مي‌شود و در اين مدّت و مهلت، آزادي و اختيار و امکان اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بت‌پرستي، و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمال‌شان را دليل رضايت او و درستي کار خود مي‌پنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله عذاب هر عمل نا‌شايستي دامن شخص را مي‌گرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].
با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران، معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را مي‌کردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آية 30 سورة مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» شمرده [عليها تسعة عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم].
نحل:2
يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ
فرشتگان را به همراه روحي از امرِخويش [=وحي هدايت کننده‌اي از فرمانش] 3 بر هر که از بندگانش که بخواهد [=شايسته دريافت آن بداند] مي‌فرستد [با اين مأموريت] که هشدار دهيد معبودي جز من نيست، پس تنها از من پروا کنيد.

______________
3- فراميني که ما آدميان مي‌دهيم، جز الفاظي خشک و بي‌روح نيست، اما امر خدا، همانطور که گفته شد، جنبه تکويني و کن فيکوني [يس- 82 (36:82) ] دارد و فرامين تشريعي‌اش به رسولان، به نيروي «روح»، که رحمتي از اوست و به دليل رمزگونه بودنش وحي ناميده شده صادر مي‌گردد. پس روح، نيرو يا شعور مرموزي است که هدايت ربوبي را به قلب پيامبر «وحي» کرد. در سه سوره ديگر قرآن نيز «روح» را عاملي مرتبط با «امر» در القاء «وحي» به پيامبران شمرده است:
اسراء 85 (17:85) - وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي...
غافر 15 (40:15) - ...يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ...
شورا 52 (42:52) - وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...

تفسیر بازرگان

پاسخ 2:

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مشركان را از عذابى دردناك، بيم مى‌داد و مى‌ترسانيد. آنان با تمسخر به او پاسخ مى‌دادند و از او مى‌خواستند كه آن عذاب زودتر فرارسد و به آن حضرت مى‌گفتند: «بر ما از آسمان بارانى از سنگ ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست». ازاين‌رو، خداوند به آنان پاسخ داد كه عذاب خدا فرامى‌رسد و هر چيزى در حال فرارسيدن باشد نزديك است. خداوند در اينجا به جاى يأتى (مضارع) اتى (ماضى) آورده است، تا نشان دهد كه عذاب يقينا به‌وقوع مى‌پيوندد و هر چيزى كه وقوعش حتمى باشد، حال، گذشته و آينده برايش يكسان است و به زودى در فرداى قيامت به اين مشركان گفته خواهد شد: اين است آن چيزى كه شما براى آن شتاب مى‌كرديد. آنان هيچ پاسخى ندارند، جز اينكه مى‌گويند: واى بر ما كه در غفلت و حتّى ستمگر بوديم.

تفسیر کاشف

پاسخ 3

مى‌فرمايد: " سُبْحٰانَهُ‌ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ‌" و مقتضاى اين تفريع اين است كه مقصود از امرى كه خبر از آمدنش داده و فرموده: " أَتىٰ أَمْرُ اَللّٰهِ " امرى باشد كه ساحت ربوبيت خداى را از شرك مشركين پاك نموده ريشه آن را از بيخ و بن بر كند، و در هيچ جاى كلام خدا، از مؤمنين حكايت نشده كه در امرى استعجال و عجله كرده باشند، بلكه هر جا كه مساله ساعت و قيامت و امر فتح مسلمين و امر نزول عذاب را تذكر مى‌دهد حكايت استعجال مشركين است، و از آن جمله در آيه " قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ اَلْمُجْرِمُونَ‌ ... وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ‌ بِمُعْجِزِينَ‌" و همچنين آياتى ديگر، كه روى سخن در همه آنها با مشركين است. پس بنا بر اين، مقصود از امر آينده در آيه، همان وعده‌اى است كه خدا به رسول گرامى خود و به مؤمنين داده بود، و همان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده و فرموده بود: به زودى مؤمنين را يارى مى‌كنيم، و به زودى كفار را خوار كرده و عذابشان مى‌كنيم، و دين خود را به امرى از ناحيه خود غلبه مى‌دهيم، هم چنان كه فرمود: " فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ "
ضمير در " فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ‌" هم بطورى كه از سياق بر مى‌آيد به همين امر بر مى‌گردد. ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد، و اين در محاورات عرفى شايع است، مثلا به كسى كه منتظر آمدن امير است و مى‌خواهند به او بگويند آمدنش نزديك است مى‌گويند: "اين امير است دارد مى‌آيد" ،و حال آنكه هنوز نيامده. و نيز با اين بيان معلوم شد كه تعبير در جمله " سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ " از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى‌فرمود عجله مكنيد، اما حالا مى‌فرمايد منزه است از آنچه در باره‌اش شرك مى‌ورزند) و اين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك، آن قدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند، و استعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان و از باب سخريه و استهزاء به دعوت انبياء است.
از آنچه گذشت پنبه اين حرف كه بعضى از مفسرين زده و گفته‌اند:" خطاب در آيه، به مؤمنين و يا به مؤمنين و مشركين هر دو است "،زده مى‌شود، و معلوم مى‌شود كه اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد. علاوه بر اين، خداى تعالى در جاى ديگر كلام خود استعجال را صريحا از مؤمنين نفى كرده و فرموده است: " يَسْتَعْجِلُ بِهَا اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهٰا وَ يَعْلَمُونَ‌ أَنَّهَا اَلْحَقُّ‌" .
و نيز پنبه اين حرف كه بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از امر، روز قيامت است، زده مى‌شود، زيرا مشركين هر چند كه به شهادت آيه " مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ‌" نسبت به عذاب آخرت نيز استعجال مى‌كردند، و ليكن سياق آيه مورد بحث همانطور كه فهميديد با آن مساعدت ندارد

تفسیر المیزان

پاسخ 4

فرمود ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ اين امر يعني فرمان تكويني خدا كه جمعش امور است نه امر به معناي حكم و دستور كه جمعش اوامر است. فرمان تكويني خدا آمده. از اينكه فرمود ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ معلوم مي شود كه در آستانه آمدن است، زيرا امر آمده را كه نمي گويد عجله نكن. وقتي امري واقع شد، ديگر جا براي استعجال نيست. استعجال آن است كه انسان بي صبرانه بگويد چرا نيامده؟ چه زماني مي آيد؟ چطور شد؟ مثل اينكه به نوح(سلام الله عليه) گفتند كه ﴿يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[1] اين را مي گويند استعجال كه غالب تبهكاران با انبيايشان همان رفتار را داشتند كه قوم نوح با نوح داشتند مي گفتند مكرر مي گويي عذاب عذاب، خب بيايد عذاب. اين را مي گويند استعجال.

خب اگر عذاب آمده باشد كه چنين حالي فرض ندارد. به قرينه ﴿لاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ معلوم مي شود ﴿أَتَي﴾ يعني يأتي.
اين مستقبل محقق‌الوقوع و قريب‌الوقوع در حكم ماضي است مثل ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ بعد از آن آيه اي كه در صدر سورهٴ «انبياء» هست نازل شده كه ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ حساب نزديك شد. بعد از يك مدتي صبر كردند ديدند نه روز حساب نيامده، باز استعجال كردند اين آيه نازل شد كه ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ سخن از اقتراب نيست، سخن از اتيان است. سخن از نزديكي نيست، سخن از آمدن است. ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ اين بايد خيلي نزديك باشد.

مطلب ديگر اين است كه اگر منظور از اين عذاب زلزله و صاعقه و طوفان و اينها باشد يك راه دارد، اما اگر عذابي باشد كه ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾ باشد يا ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾ باشد خب خيليها روزانه مي ميرند، چون «من مات فقد قامت قيامته» مگر اين طور نيست كه همين كه مرد وارد برزخ مي شود

خب خيليها مردند، خيليها روزانه مي ميرند پس براي خيليها ﴿أَتَي﴾ صادق است، براي يك عده اي هم ﴿ اقْتَرَبَتِ﴾ صادق است. البته آن حشر اكبر حساب ديگري دارد كه ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ ولي هر كسي مسئول كار خودش است
بنابراين اين طور نيست كه ما حتماً بگوييم از يك آينده دور خبر مي دهد نه براي خيليها واقع شده البته آن عذابهاي نظير جنگ بدر و آنها البته مستقبل محقق‌الوقوع است، يا حشر اكبر مستقبل محقق‌الوقوع است و مانند آن.

مطلب ﴿أَمْرُ اللَّهِ﴾ آن چيزي است كه خداي سبحان مؤمنان را به او وعده داد و كفار را به آن وعيد، يعني عذاب الهي، يعني حوادثي كه بالأخره مسلمانها را شيرين كام و مشركين را تلخ كام بكند كه جمع اين امر امور است نه اوامر. برخيها فكر مي كردند كه منظور از اين امر حكم فقهي است

مؤمنان معمولاً شتابزده نبودند كه عجله كنند. در هيچ جاي قرآن ندارد كه مؤمنان عجله كردند كه چرا عذاب نمي آيد اين كفار بودند كه مستعجل بودند مي گفتند چرا پس عذاب نمي آيد.

عذاب الهي هم در قرآن كريم گاهي مربوط به دنياست، گاهي مربوط به آخرت است، گاهي جامع بين‌العذابين است، لذا آياتي كه در مسئله استعجال وارد شده سه طايفه است
خطاب ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ متوجه مشركان و كفار است، چون آنها عجله مي كردند البته وقتي خطاب به مشركان باشد اصل فايده علمي اش نصيب امت اسلامي مي شود اينها هم بهره مي برند، لكن صدر و ساقه اين بخش متوجه كفار است،
ملاحظه مي فرماييد آيه اول اين است ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد ادله فراواني بر خلقت آسمان و آسماني، زمين و زميني، حيوانات و امثال اينها و پيش بيني آفرينش چيزهايي كه بعدها خلق مي شود و شما امروز نمي دانيد، اينها را ذكر مي كند. جريان نزول باران و پرورش گياه و رويش و ريزش گياهان را ذكر مي كند، جريان پيدايش دريا و موجودات دريايي را ذكر مي كند، جريان سپهر و راه شيري و موجودات آسماني و شمس و قمر را بالاجمال ذكر مي كند، بعد مي فرمايد به اينكه شما با مشاهده اين همه آيات به دنبال صنم وَسن مي گرديد؟ شما اله اصلي تان را رها كرديد اين اله دست سازتان كه خودتان ساختيد و بافتيد به او معتقد شديد؟ بعد فرمود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾[5] بعد از گزارش همه اين براهين فرمود مشكل ما اين است كه ما با مرده ها روبه‌روييم ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ مرده غير زنده اين تأكيد است ديگر.

خب صدر و ساقه اين بخش نشان آن است كه خطاب به مشركان است. به همين مشركان مي فرمايد به اينكه: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[6] شما به دنبال چه چيزي هستيد؟ بعد از اينكه اين همه براهين را اقامه كرده فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ٭ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينها يك مشكل علمي دارند، يك مشكل عملي. مشكل علمي شان انكار است، مشكل عملي شان استكبار. يعني اينها يا نمي فهمند يا آنهايي هم كه مي فهمند مستكبرند. مستكبر آن است كه حق براي او روشن شده ولي باور نمي كند

صدر آيه خطاب به مشركين است ذيل همين آيه التفات از خطاب به غيبت است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد رو بر مي گردانند به پيغمبر و مؤمنان و اينها ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا سبوح است وقتي منزه از شريك باشد جا براي شريك سازي نيست، جاي براي صنم وَسن نيست. گرچه برخيها «تشركون» را قرائت كردند اما سرّ التفات از خطاب به غيبت و عدول از خطاب به غيبت براي اينكه دو حرف است. آ ن پيام اول را مستقيم به مشركين مي‌شود رساند اما آن پيام دوم را كه نمي شود به اينها رساند. شما مي خواهيد به مشركين بگوييد عجله نكن خب مي شود گفت اما به مشركين بگوييد او «سبوح» است و «قدوس» اينها را كه آنها نمي فهمند كه. اين معني التفات از خطاب به غيبت است سرّ عدول از ﴿لاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ كه خطاب است و ﴿يُشْرِكُونَ﴾ كه غيبت است اين است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ اين تمام شد ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ديگر اينها قابل نيستند بگويند «عما تشركون».
او هم سبحان است هم متعالي است و سبوح بودن او به تعالي او بر مي گردد، چون خيلي بالا و بلند است احدي همتاي او نيست و احدي به او دسترسي ندارد، احدي نمي تواند او را درك كند، احدي نمي تواند شريك او باشد و مانند آن

چرا خدا شريك ندارد؟ چون او منزه از همتاست. خب او هم شريك داشته باشد، ديگري هم شريك داشته باشد، پس نزيه نيست، پس معلوم مي شود تحت جامع يك چيزي كمالي دارد كه ديگران هم دارند.

اين چون «سبوح» است شريك ندارد، چون اعلي و متعالي است شريك ندارد. چرا مشركان حرف باطل مي زنند؟ براي اينكه او «سبوح» است. چرا مشركان حرف باطل مي زنند؟ براي اينكه متعالي است. ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون اين برهان مسئله است

خب، پس شما نمي توانيد به آن بارگاه راه پيدا كنيد، ولي او از آ ن جهت كه مطلق است مي تواند شما را در هر جا هستيد هدايت كند، شما به آنجا دسترسي نداريد چون او تعالي است، ولي او توان آن را دارد كه مشكل شما را حل كند، لذا ﴿يُنَزِّلُ﴾ او ملائكه را مي فرستد، فرستاده ها را مي فرستند، روح را مي فرستند به خواص از انسانها اين بركات را مي دهد تا توده مردم را آگاه كنند.
فرمود ما هر كه را كه ذات اقدس الهي بخواهد از بندگانش فرستادههاي خود را ملائكه را مي فرستد، روح را مي فرستد به اين شخص القاء مي كند و اين شخص مي يابد مأموريتش هم اين است كه ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾

آ نها مي گويند ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾ انذار كنيد كه خدا واحد است ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ بهترين علم هم همين علم توحيد است. مطابق سوره طه بهترين علمي كه پيامبر مأمور بود به فراگيري و افزون در آن علم، همان علم توحيد است
حالا كه اين چنين است ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يك ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[20] است، آن براي ضعاف يا توده و اوساط مردم است. يك ﴿فَاتَّقُونِ﴾ هم هست آن موحد به دنبال ﴿فَاتَّقُونِ﴾
يك موحد براي ترس از جهنم گناه نمي كند، اين براي اينكه بي حيايي است گناه نمي كند.

تفسیر تسنیم





کلمات کلیدی: تدبر تفسیر نحل امرالله

ویرایش بوسیله کاربر 1403/11/05 10:16:28 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#2 ارسال شده : 1403/11/05 10:57:19 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره نحل- سئوالاتی از ایه 2

﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾

سئوال: روحی که با ملایکه بر برخی از بندگان نازل میشود، چیست؟

#روح اجمالاً، يك موجود مجردي است كه عامل حيات است و مادي نيست يك؛ عامل حيات است دو؛ حيات هم درجات و مراتبي دارد سه؛ و خود روح از سنخ امر است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ چهار؛ امر پروردگار هم ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[21] پنج؛ امر او با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[22] يا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[23] در جريان آفرينش آسمان و زمين چون موجود مادي جسماني اند تطورات زماني معتبر است، در تأمين ارزاق مردم فصول چهارگانه معتبر است چون همه اينها اجرام اند، اجسام اند، مادي اند. اما وقتي امري ملكوتي شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[24] روح از عالم امر است اين صغر؛ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ كبرا؛ پس مي شود از سنخ عالم ملكوت و مجرد.

روح كه در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» قرار گرفته اين است يك موجود مشخص خارجي است كه در قيامت نظير فرشته ها در صف حاضران شركت مي كنند. آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «نبأ» اين است: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ اين معلوم مي شود يك وصف نفساني نيست، نظير عدل، نظير تقوا و نظير علم اينها نيست يك موجود مشخص خارجي است كه اين صف مي بندد همراه فرشته ها و اين حقيقت بر اساس آنچه كه گفته شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[11] يعني از عالم امر است، عالم امر را هم ذات اقدس الهي مشخص كرده است كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾[12] اگر منظور از اين امر تدبير نباشد، منظور از اين امر، امري باشد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] يعني روح از عالمي است كه با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل است نه با ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[14] نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[15] او متزمن و متمكن نيست كه زمان و مكان داشته باشد با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل مي شود.

ایا ملائکه و روح فقط بر انبیا نازل میشود؟
ملائكه را در صحبت روح، همراه روح يا بالروح، به سبب روح، اين «باء» چه مصاحبه باشد چه «باء» سببيه باشد چندان تفاوتي نمي كند. بر هر كه از بندگانش كه بخواهد نازل مي كند اگر آ نها منصب نبوت و رسالت و امامت و امثال ذلك كه مشروط به عصمت است مي آورند يك انسانهاي كاملي است كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ﴾[23] رسالته، نبوته، امامته و مانند آن، اما اگر نه اصل هدايت است، اصل لطف الهي است كه مطابق مي شود با خطوط كلي ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[24] اين ممكن است فرشتگان الهي نازل بشوند خيلي از علوم را، خيلي از معارف را به انسانهاي وارسته عطا بكنند، چون اينها زيرمجموعه نبوت و رسالت و امامت اند. اگر شياطين از يك سو تمام تلاش و كوششان اين است كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[25] فرشته ها هم يوحون الي اولياي خودشان.
﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾[27] خب فرشته ها بر خيليها نازل مي شوند مردان الهي كه دينشان را يافته اند، باور كرده اند و در دينشان مستقيم بودند، نه امام اند نه پيغمبر، معصوم هم نيستند مؤمن عادي اند. اينها مطالب خوبي، تأييدات خوبي، الهامات خوبي نصيبشان مي شود، اينها جزء ملائكةالانس هستند در برابر آن شياطين الانس منتها شياطين الانس را قرآ ن تصريح كرده، ملائكةالانس را تصريح نكرده بالأخره ملائكه بر اينها نازل مي شوند

ملائكه كه همه اينها حاملان عرش نيستند، همه اينها كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيستند ملائكه هم درجات گوناگون و فراواني دارند اگر ملائكة الارض غير از ملائكة السماست، ملائكة العلم غير از ملائكة الرزق است، ملائكة الشفاء غير از ملائكة الرزق است. اين ملائكه درجاتي دارند هر كدام از آنها مأموريتي دارند چه اينكه شياطين هم دركاتي دارند هر شيطاني براي هر كسي از باب ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ كار نمي كنند.

بنابراين هم اين آيه مي توان نسبت به انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) مراحل عاليه را شامل بشود هم نسبت به شاگردان آنها مراحل وسطا و نازله را شامل بشود البته اين مراحل وسطا و نازله با سِمَت همراه نيست، با عصمت همراه نيست همان تأييدات الهي است.

پرسش: روح چيست؟ روح هم نازل مي شود بر غير معصوم؟

پاسخ: روح درجاتي دارد او ممكن است مأموران نازل خودش را اجرا بكند. روح چون اشراف دارد گاهي كار را بلاواسطه انجام مي دهد، گاهي كار را مع الواسطه. نسبت به معصومان(عليهم السلام) بلاواسطه است نسبت به مأموران افراد ديگر مع الواسطه است بالأخره او آن سِمَت را دارد و از آن جهت كه پيام آنها حيات‌بخش است مثل روح است، گفته اند روح. روح وحي نيست، روح كلمه نيست و اگر احياناً بر روح كلمه اطلاق شده است براي آن است كه كلمه بر موجودات خارجي هم اطلاق مي شود ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[28] اين آيه و آيه ديگر هر موجود خارجي را كلمةالله مي داند

به هر تقدير ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اين عباد درجاتي دارند آن تنزيل هم درجاتي دارد ملائكه هم درجاتي دارند امر هم درجاتي دارد. خب جامع مشتركش همين دو چيز است يكي معرفت كه به ايمان بر مي گردد يكي عمل صالح. انسان يك بخشش به اين است كه از مدارج عاليه، كمالات علمي را دريافت بكند آ نجا جاي كار نيست، آنجا جاي ادراك است. آ نچه را كه انسان از بالا تلقي مي كند، دريافت مي كند علم است و معرفت.

فرستادن فرشته‌ها با روح بر بندگان خود چون روح ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[7] است و امر رب هم ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[8] است بر خلاف عالم خلق، بنابراين اين منزه از زمان است،
﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ مشيّت الهي عين حكمت اوست،

اين فضل الهي و فيض الهي عين صفات فعليه است تمام صفات فعليه‌اي كه براي ذات اقدس الهي ذكر مي‌كنند عين همين افاضه است و چون مشيّت الهي با حكمت او همراه است اين‌چنين نيست كه هر كس را بخواهد از اين نزول فرشته‌ها برخوردار مي‌كند

منظور آن است كه هم آن مقامهايي كه ذات اقدس الهي عطا مي‌كند براساس مشيّت اوست، هم اين مقاماتي كه براي علما و فقها و بزرگان ديگر عطا مي‌شود براساس مشيّت اوست، اين مشيّت او مخصوص به كارهاي غير كسبي نيست، اين طور نيست يك كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم شده‌ام اين همان تفكر قاروني است كه مي‌گويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾
مگر ممكن است بدون مشيّت الهي كسي به جايي برسد؟ چه در كارهايي كه انسان با كسب به دست مي‌آورد به مشيّت الهي است و چه كسي كه بدون كسب ثروتي را پيدا مي‌كند مثل انبيا و اوليا به مشيّت الهي است

بنابراين اين ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اختصاصي به انبيا و اوليا ندارد آن مراحل عاليه‌اش كه با عصمت همراه است پستهاي كليدي است مخصوص آنهاست، آن مراحل نازله‌اش كه براي علماست كه ورثه انبيا هستند، شاگردان انبيا هستند، حرفهاي انبيا را ياد گرفتند و باور كردند و عمل كردند و دارند منتشر مي‌كنند
آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه از آن به سورهٴ «مؤمن» هم ياد مي‌شود اين است: ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اگر منظور همراه با وحي و نبوت و رسالت و امامت معصومانه باشد اين مخصوص پيامبران و ائمه(عليهم السلام) است، اما اگر نه علوم همانها را به شاگردانشان بخواهند اطلاق كنند، ملائكه‌اي كه آورندهٴ آنها هستند خب ملائكه نازل و متوسط‌اند و آنچه را هم كه اينها مي‌گيرند باز خطابردار است براي اينكه گرچه فرشته معصوم است ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[25] اما ظرفيتي كه اين عالم دارد يك ظرفيت معصومانه نيست گاهي هم درست تلقّي مي‌كند، گاهي هم درست تلقّي نمي‌كند ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ كه مشيّت او هم حكميانه است.

ملائکه چه چیزی را الهام میکنند؟

فرمود ملائكه همين دو تا كار را به آدم ياد مي دهند ﴿أَنذِرُوا﴾ چه بگويد انذار كنيد و به مردم ابلاغ كنيد؟ ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ اين به توحيد بر مي گردد چون همه آن امور هم اگر نبوت و رسالت است بالأخره رسالت از طرف خداست اينها به توحيد بر مي گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي گردد، پس آن به قوه علميه است اين به قوه عمليه. به اصطلاح خواستيد بگوييد، بگوييد عقل نظري و عقل عملي، حكمت نظري و حكمت عملي، ساده تر خواستيد بگوييد، بگوييد علم و عمل به هر زباني كه بخواهيد بيان كنيد اين آيه تحمل آن را دارد.

ضمير ﴿أَنَّهُ﴾ ضمير شأن است نه ضمير قصه كه مؤنث باشد. ضمير شأن بالأخره مذكر است ضمير قصه مؤنث است. انه و انها ضمير غيبت براي شأن و قصه است اما ﴿أَنَا﴾ ضمير متكلم است ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ كه به علم بر مي گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي گردد البته همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين تقواي از خدا بالاتر از ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[31] است.


تقوا یعنی چه؟ ایا ترسیدن است؟ خدا اهل التقوی است یعنی چه؟

#تقوا اين تايش جزء كلمه نيست اصلش «وقوا» بود، و اصلش از «وقايه» است،
«وقايه» هم «حفظ الشيء مما يؤذيه و يضره»
« #وقايه» يعني حفظ، حفظ كردن منتها انسان [را] چون از خطر حفظ مي‌كند مي‌ترسد كه آن خطر به او برسد لازمهٴ تقوا چون خوف است، گاهي از تقوا به #خوف، گاهي از خوف به تقوا و به تعبير راغب در مفردات، گاهي از مقتضي به مقتضا، گاهي از مقتضا به مقتضي ياد مي‌شود.


از «جُنّه» از سپر هم به «وقايه» ياد مي‌شود،
در بيانات حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه اين تقوا «جُنّة من الخطر»، «جُنّة من النار» «جُنّه» يعني #سپر كه آدم را حفظ مي‌كند.

برخيها گفته اند ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يعني «فاجعلني وقاية لما تخاف»
به انسانها گفته مي شود كه ﴿فَاتَّقُونِ﴾ خدا به آنها مي فرمايد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يا در موارد ديگر دارد ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾، ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾
👈يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» شما از هر چه مي ترسيد خدا را « #وقايه» قرار بدهيد نه اينكه از خدا بترسيد چون خدا منشأ رحمت و بركت و لطف است، او هراسي ندارد او را وقايه قرار بدهيد
اين با حديث معروف كه «كلمة لا اله الا الله حصني» هم سازگار است. انسان گاهي متحرك است سپر بر سر مي گيرد، گاهي ساكن است در دژ و قلعه و حصن وارد مي شود، حصن را «وقايه» قرار مي دهد «مما يخاف» چه اينكه جُنَّه و سپر را «وقايه» قرار مي دهد «مما يخاف»
پس ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» نه از خدا بترسيد، البته انسان از عواقب كار خود مي ترسد

در مسئله ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ كه يعني «واجعلون وقاية» برابر سورهٴ «مدثر» كه ذات اقدس الهي هم خودش #اهل_تقواست او هم #وقايه دارد
منتها او وقايه‌اش به ذات است ديگران وقايه‌شان بالعرض،
ديگران خدا را وقايه قرار مي‌دهند به بركت خدا از نقص به عيب مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً وقايه دارد مثل اينكه ديگران وارد حصن توحيد مي‌شوند كه «كلمة‌ لا اله الا الله حصني»
در اين حصن و قلعه مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً مصون است، پس ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي﴾ هم درست خواهد بود ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم درست خواهد بود معناي ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم اين خواهد بود كه «اجعلوني وقاية لكم عن الحوادث و النوائب» و مانند آن.

تفسیر تسنیم ایت اله جوادی آملی
سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#3 ارسال شده : 1403/11/12 10:43:01 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و فهم ایه 3 و 4 سوره نحل


خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۳﴾آسمانها و زمين را به حق آفريده است او فراتر است از آنچه [با وى] شريك مى‏ گردانند (۳)

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ ﴿۴﴾انسان را از نطفه‏ اى آفريده است آنگاه ستيزه ‏جويى آشكار است (۴)

تفاوت ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ایه 1 با ایه 3 چیست؟

اين ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ تكرار شده است هم در آيه اول، هم در آيه سوم.
هم در آيه اول فرمود: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ هم در آيه سوم مي فرمايد: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون خطاب بالأخره با مشركين است، خطاب به مشركين است. آن ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ درباره آن است كه مشركان اصنام و اوثان را شركاي خدا قرار دادند و اگر عذاب الهي بيايد فكر مي كنند كه بتها از آنها شفاعت مي كنند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] آنجا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا شريكي ندارد كه جلوي عذاب الهي را بگيرد، اما در مسئله خلقت آسمان و زمين فرمود او متعالي از آن است كه در آفرينش شريك داشته باشد آن ﴿يُشْرِكُونَ﴾ غير از اين ﴿يُشْرِكُونَ﴾ است آنجا «يشركون في الشفاعة و العباده» اينجا «يشركون في الخلقة و الربوبية و التدبير» و مانند آن.

مشرکان حجاز در چه چیزی مشرک بودند؟

اينها مشرك در ذات نبودند كه بگويند دوتا واجب الوجود داريم مشرك در خالقيت نبودند كه بگويند دوتا خالق داريم، اينها مشرك در ربوبيت بودند كه مي گفتند خدا ربّ كل است و مدير كل است و ربّ العالمين است، اما ارباب جزئيه عهده دار تدبير امور جزئي اند انسانها را يكي، درياها را يكي، صحراها را يكي، اينها ارباب متفرقون اند. بيماري به دست يكي سپرده شده، روزي به دست ديگري سپرده شده، امنيت به دست ديگري سپرده شده، دادن فرزند به دست ديگري سپرده شده، اينها ارباب متفرق اند اله اي هستند فرشته هايي هستند بعد براي آنها نمادين تصويري تمثيلي كم كم عكس صورت بود بعد كم كم مجسمه شد بعد كم كم خود اين مجسمه ها را پرستيدند، اول كه نمي گفتند اين چوبها رب ماست كه اول همان قديسين از فرشته ها و آنها را مي گفتند ارباب متفرق است بعد براي آنها تصوير و از تصوير به تجسيم و از تجسيم كم كم به تعبير اينها در آمدند.

قرآن كريم همه اينها را باطل مي داند مي فرمايد به اينكه خدا خالق است و غير خدا احدي خالق نيست، پس كاري براي غير خدا ساخته نيست اين يك، و در اين نظام خلقت جا براي باطل نيست ملاحظه بفرماييد كه چگونه هم برهان اقامه مي كند بر توحيد ربوبي بحث در توحيد ربوبي است يعني رب يكي است، چون رب يكي است پس اله هم يكي است.
در توحيد خالقيت بحث نيست. در ربوبيت و الوهيت چه كسي رب است يك، چه كسي را بايد عبادت بكنيم دو، اينجا نزاع بين موحد و مشرك است.

تفاوت رویکرد قران در مواجهه با ملحدین و مشرکین

قرآن در صدد اين است آنكه ملحد است اصلا ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ مي گويد اينها افسانه است. قرآن براي او برهان اقامه مي كند كه مگر مي شود يك چيزي نبود، بود بشود، معدوم خود به خود موجود مي‌شود، يك آفريننده دارد، اگر آفريننده دارد آن آفريننده اش بايد عليم باشد حكيم باشد ازلي باشد ابدي باشد تا بتواند اين نظام را بيافريند براي آنها برهان اقامه مي كند كه البته همان برهان براي مشركين هم مي تواند برهان باشد.

براي مشركان حجاز كه مشكلي در اصل وجوب وجود واجب نداشتند يك، مشكلي در وجود خالق و توحيد خالق نداشتند دو، از همين مقدمه مقبول آنها كمك مي گيرد كه هر كسي خالق است بايد رب باشد، البته اين برهان و تلازم بايد بيايد، بعد مي فرمايد اين نظام، نظام حقي است جاي براي بتها اينجا نيست، حالا شما نامگذاري كرديد كسي جلوي شما را نگرفته، ولي حرف زديد فقط لفظ است.

در پايان اين بخش نتيجه مي‌گيرند ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَ احِدٌ﴾ از توحيد ربوبي به توحيد عبادي منتقل مي‌شوند سند توحيد عبادي توحيد ربوبي است چرا فقط خدا را بايد بپرستيم؟ براي اينكه فقط او رب ماست، چرا فقط او رب ماست؟ براي اينكه فقط او خالق است، ديگري خالق نيست خلقت حد وسط است براي اثبات ربوبيت و ربوبيت حدّ وسط است براي اثبات الوهيت و معبود بودن

اين نظام بالحق است ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ یعنی چه؟
آسمان و زمين همه با حق است من اينها را به حق آفريدم، باطل در اينجا راه ندارد، چون باطل در اينجا راه ندارد، البته من انسان را آزاد گذاشتم كه بخواهد فكر باطل كار باطل بكند، ولي اين فكر باطل يا كار باطل را به هر جا عرضه كند بالا مي آورند
فرمود اين نظام مصالح ساختماني اش حق است، گناه در اين نظام جا ندارد هر كس خلاف كرد بالا مي آورد، قي مي كند و رسوا مي شود اين معناي ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾

حق بودن نظام هماهنگ اين است كه هر چيزي ساختار داخلي اش منظم است كم و زياد ندارد، هيچ كم و زياد ندارد ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ يك، هدفي دارد دو، چون چيزي كه سرگردان و شناور باشد مي شود باطل، اگر يك چيزي بي مقصد باشد بي مقصود باشد مي شود باطل ديگر، مي شود عبث ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[32] پس هر چيزي يك مقصدي دارد بايد به آن مقصد برسد اين دو، بين اين سالك و آن مقصد يك صراط مستقيم است اين چنين نيست كه راه نباشد، اين چنين نيست كه جاده خاكي باشد، اين چنين نيست كه يك كجراهه باشد يك صراط مستقيم است سه، اين صراط مستقيم را به آدم نداند نگفتند برو بلكه يك راهنما گذاشتند براي آدم و يك پيشوا گذاشتند براي آدم در امام او، در امام او هست ولي زمام كل به دست خود خداي سبحان است فرمود من زمام همه تان را گرفتم در اين صراط مستقيم دارم مي برم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾ بعد در بخش ديگر ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[34] يك راهنمايي است كه بدون اينكه خودش حركت كند زمام دست اوست قافله را در صراط مستقيم مي برد تا از آغاز به انجام برسد، اين مي شود حق.


بعد فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا﴾ حالا اينها تقريباً زيرمجموعه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[40] است فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ ما انسان را از يك نطفه به اين صورت در آورديم و اين به جاي اينكه شاكر و متشكر باشد به مخاصمه مي پردازد، گرچه ﴿خَصِيمٌ﴾ به معناي منطيق، متكلم، قدرتمندِ در سخن تفسير شده است، اما به قرينه سورهٴ مباركهٴ «كهف» و مانند آن يا سورهٴ «قيامت» اين ﴿خَصِيمٌ﴾ ناظر به آن است كه او حق شناس نيست، او وقيهانه با ما رفتار مي كند.

انسان از نطفه است یا از خاک؟

در اينجا فرمود به اينكه ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾ در طليعه بحث هم اشاره شد كه كرامتها و معجزه‌هاي آدم و عيسي(سلام الله عليهما) خارج است،‌ در سورهٴ مباركهٴ «سجده» مشخص كرد به عنوان تفصيل اين بحث، فرمود درست است كه ما گفتيم انسان را از نطفه خلق كرديم، ولي منظور ما نسل انسان است نه اصل انسان، در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيه هفت به بعد اين است ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ اين شرح آن متن است در آنجا فرمود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾ بعد اينجا شرح كرد كه منظور ما نسل انسان است نه اصل انسان،‌ اصل انسان طين است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» هم آنجا كه مشخص بكند مثل آيه 59 «آل‌عمران» اين است كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾.
23/8
خلاصه تفسیر تسنیم ایت اله جوادی املی

نحل:4
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ
انسان را از نطفه آفريد، پس آنگاه [وقتي او به کمال جسمي برسد] زبان‌آوري مجادله‌گر [براي احقاق حقوق و اثبات ادعا هایش] گردد.

______________
4- آية 77 سورة يس (36:77) [أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ] نيز نشان مي‌دهد چنين زبان آوري به نفي رستاخيز و مجادله با مؤمنين نيز کشيده مي‌شود. کلمه خصم را برخي «دشمن» ترجمه کرده‌اند که چندان درست نمي‌باشد. معناي دشمني عداوت است. فرق عداوت با خصومت در اين است که در عداوت دشمني قلبي غلبه دارد، و در خصومت دشمني لفظي. اين سخن را مي‌توان از 18 موردي که مشتقات کلمه خصم در قرآن آمده است به روشني دريافت کرد. در واقع خصومت جدال لفظي و دعواي زباني است.

تفسیر بازرگان

ویرایش بوسیله کاربر 1403/11/19 11:48:46 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#4 ارسال شده : 1403/11/19 12:03:23 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 5-9 سوره نحل

وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿۵﴾و چارپايان را براى شما آفريد در آنها براى شما [وسيله] گرمى و سودهايى است و از آنها مى ‏خوريد (۵)

وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ ﴿۶﴾و در آنها براى شما زيبايى است آنگاه كه [آنها را] از چراگاه برمى‏ گردانيد و هنگامى كه [آنها را] به چراگاه مى ‏بريد (۶)

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۷﴾و بارهاى شما را به شهرى مى ‏برند كه جز با مشقت بدنها بدان نمى‏ توانستيد برسيد قطعا پروردگار شما رئوف و مهربان
است (۷)
وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸﴾و اسبان و استران و خران را [آفريد] تا بر آنها سوار شويد و [براى شما] تجملى [باشد] و آنچه را نمیدانید مى ‏آفريند (۸)

در جريان ﴿خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَ مَنَافِعُ﴾ «دفء» يعني وسيله گرما،‌ اين خداست كه از پوست و گوشت پشم، كرك، مو مي‌روياند هنوز بشر نتوانست يك پشمي بياورد كه كار پشم طبيعي را انجام بدهد، خب يك پشم مصنوعي فراوان است، اما حرارت پشم طبيعي،‌ نفوذناپذيري پشم طبيعي، دوام پشم طبيعي يك چيز ديگر است.

فرمود من از همين مواد اين گوشت اين پوست غير از اين هم كه نيست ديگر،‌ اين گوسفند ديگر يك گوشت دارد يك پوست ديگر، اين غذايي كه مي‌خورد همين غذايي كه اين علفي كه مي‌خورد يك مقدار گوشت مي‌شود يك مقدار پوست مي‌شود از درون اين گوشت و پوست من پشم به گوسفند مي‌دهم، مو به بز مي‌دهم، كرك به شتر مي‌دهم اينها، كه وسيله گرماي شما را فراهم مي‌كند آن ذكر عام بعد از خاص است اين ذكر خاص قبل از عام است براي اهميت آن، كه منافع فراواني دارد يكي از آن منافع همين «دفء» است كه وسيله گرماست و ذكر عام بعد از خاص است براي اهميت آن خاص، خاص را قبلاً ذكر كرده‌اند. ﴿مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾[43] هم، هم براي تقديم ﴿مِنْهَا﴾، براي اهميت مسئله است ﴿تَأكُلُونَ﴾ هم براي رعايت اين فواصل است كه اينها با نون ختم مي‌شود، ﴿تَأكُلُونَ﴾ هم كه فعل مضارع است نشانه آن است كه استمرار مواد غذايي‌تان از همينهاست.


﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إلاَّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾ فرمود اينها را كه ما آفريديم بارهاي شما را حمل مي‌كنند ثقل و بار شما را حمل مي‌كنند و آن بارهاي سنگين را حمل‌ مي‌كنند ﴿إِلَي بَلَدٍ﴾ كه ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إلاَّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾ بارهاي شما را به شهرهايي مي‌برند كه خودتان، خودتان يعني خودتان نه بارهاي‌تان، خودتان بخواهيد به آنجا برسيد نيمه‌جان مي‌شويد ﴿شِقِّ الأنفُسِ﴾ مثل اينكه جانتان را نصف كردند.
شما اگر بخواهيد برويد مكه براي زيارت، تا نيمه‌جان نشويد نمي‌توانيد برويد خودتان چه رسد به اينكه بارهاي‌تان را ببريد

در آيه ديگر فرمود، فرمود هميشه مركب در اختيار شما نيست گاهي شما را مركب‌سوار جاي ديگر مي‌برند ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ خب اين براي آنجا فرمود، فرمود ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً﴾
بعد فرمود ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين را خوب عنايت كنيد فرمود به اينكه آنچه كه حيواناتي كه بعداً به دنيا مي‌آيند كار خداست.

سفينه‌هاي درياي و صحرايي و اتومبيلها و هواپيماها كار خداست مبادا شما خيال كنيد شما خلق كرديد ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خدا خلق مي‌كند، شما خيلي هنر داشته باشيد جزء نوابغ روزگارتان باشيد بشويد اهل منتاژ،


فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[3] خيلي از حيوانات بودند و منقرض شدند، خيلي از حيوانات نبودند و ظهور پيدا كردند، مثل اينكه خيلي از انسانها بودند و منقرض شدند در بعضي از روايات دارد كه عالم انساني يعني اين عالم هشتمين عالم است، هفت عالم آمد و منقرض شد و ما در عالم هشتم هستيم، حالا در هر عالمي آدمهاي فراواني هم بودند كه در بعضي از روايات دارد كه ألف آدم، هزار آدم آمدند و رفتند بنابراين نه عمر دنيا را مي‌شود محدود كرد نه عمر انسانها را، هم ما در هشتمين عالميم و هم قبل از #آدم هزار آدم آمدند و رخت بر بستند.

نحل:9
وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ
و بر خداست [هدايت بر] راه راست و برخي از آن [راه‌هائي که مردم مي‌روند] بيراهه است؛ و اگر خدا مي‌خواست [=مشيّت او ايجاب مي‌کرد] هر آينه همه شما را [جبراً] هدايت مي‌کرد [اما اختيارتان بخشيده تا خود شايستگي هدايت و کمال را کسب نمائيد].

منظور از قصد السبیل چیست؟
﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾، ﴿قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني سبيل قصد، قصد مثل عدل به معناي عادل به معناي قاصد است، قاصد يعني معتدل، مستقيم، حالا يا اسم فاعل است يا صفت مشبهه سبيل قاصد مثل سبيل مستقيم، مثل سبيل معتدل. نظير ﴿سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ است كه در قرآن زياد استعمال شده اين ﴿سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ يعني سبيل سوا و مستوي

منظور از علی الله چیست؟
اين علي الله دو تا پيام دارد يعني «علي الله ايجاد السبيل للقاصد عيناً علي الله هداية السبيل للقاصد علماً» خداي سبحان بايد راه‌سازي كند يك، راهنمايي كند دو، هم بين ما و بهشت راه ايجاد كند هم راه را به ما بنماياند، فرمود هر دو كار را ذات اقدس الهي كرده و مي‌كند، بر خداي سبحان است كه سبيل قصد، قاصد، معتدل، مستقيم را ايجاد كند يك، بر خداست كه سبيل قصد را راهنمايي كند اين دو،
در سورهٴ مباركهٴ «ليل» آنجا به اين صورت بيان فرمود آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «ليل» اين است كه ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي﴾ اين براي علمي و معرفتي است يعني راهنمايي صراط مستقيم به عهدهٴ ماست.

اين آيه سورهٴ «نحل» دربارهٴ اصل ايجاد قصد و سبيل است، سبيل قصد است، صراط مستقيم است بالأخره اگر ما مقصدي داريم و عالم مقصدي دارد و باطل نيست و عبث نيست و پوچ نيست پاياني دارد بين ما كه سالكيم و آن پايان كه مقصد است بايد راه باشد، راهنما هم بايد باشد كه اين راه را به ما بنماياند، فرمود هم راه مستقيم هست هم انبيا و اوليا شما را راهنمايي كرده‌اند،
يقيناً ذات اقدس الهي راه راست را ايجاد خواهد كرد يك، يقيناً راهنما مي‌فرستد براي تعيين اين راه دو،
فرمود يك راههايي جائري هم هست اين سبيل جنس است شامل همهٴ راههاي الهي مي‌شود، اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[36] كه جمع آورد با آن ﴿السَّبِيلِ﴾ كه مفرد است چون جنس است هماهنگ است، فرمود: ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ يعني بعضي از راهها جائر است.

پس سبيل دو قسم است يك قسم قاصد است يعني السبيل القاصد، السبيل العادل، راه مستقيم، اما ﴿وَ مِنْهَا﴾ يعني «ومن السبيل جائر» پس «السبيل علي قسمين، قسمٌ عدل و قسمٌ جور» اين قسم جور را ذات اقدس الهي نساخت، بيراهه رفتن را ديگران ساختند، خداي سبحان يك راه راستي داده در تعبيرات قرآن با اين لطافت همراه است فرمود ما راه را نشان داديم ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾[37] ما يك راه راستي داديم، ما يك بلوري داديم اينها شكاندند اين را، ما يك پرنياني داديم اين را پاره كردند، ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ همين سبيلي كه ما به آنها داديم اين را كج كردند، حالا آن‌كه نماز مي‌خواند ريائاً يعني چه؟ يعني همين اين راه را كج كرده، اينكه تظاهر مي‌كند يعني چه؟ يعني همين اين راه را كج كرده، ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ نه «يحدوثون سبيلاً اخري» راه ديگري نيست.
«السبيل الجائر» را شيطان و شياطين الانس درست كردند و ذات اقدس الهي نيافريد اين يك، ولي خداي سبحان هدايت كرده برابر سورهٴ «بلد» كه فرمود: ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[38] فرمود ما گفتيم اينها كجراهه است، ما گفتيم اينها قصد دارند كه اين راه را چيز كنند، بعد «فان قلت» پس در برابر خداي سبحان عده‌اي راه درست مي‌كنند و عده‌اي كجراهه مي‌روند و اينها، فرمود «قلت» خير، در برابر خدا نيست، خداي سبحان اينها را آزاد گذاشته ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ او اگر مي‌خواست با اجبار و الجاء و اختيار ﴿لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[39] اينجا فرمود: ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾، اما شما را آزاد گذاشته اصلاً تكامل در آزادي اين است،

اما اينكه فرمود راهها براي شما انتخاب كرده است در جاهاي ديگر هم فرمود ذات اقدس الهي سُبُلي را در سوره مباركهٴ «طه» هست كه راههاي فراواني را براي شما معيّن كرده است كه از آن راهها استفاده مي‌كنيد همان طوري كه راههاي زميني براي شما فراهم كرده است، راههاي آسماني هم فراهم كرده است ﴿وبين الارض والسماء﴾ هم براي شما راه فراهم كرده است كه از همه اين مسيرها و راهها عبور مي‌كنيد كه ﴿سَلَكَ لَكُم سَبلاً﴾ آنجا كه سُبُل براي شما معيّن كرده است از همين قبيل است. آيه 53 سورهٴ مباركهٴ «طه» است ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾[12] آنچه كه در آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» آمده در آيه 53 سوره مباركه «طه» هم همين مضمون آمده، خب.


اما ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ اين ﴿شَاءَ﴾ مشيّت تكويني است، وگرنه مشيّت تشريعي را كه همه‌اش را خواسته كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ پس براي چيست؟
فرمود ما در ماه مبارك رمضان قرآن را نازل كرديم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ مي‌خواهيم همه مردم هدايت بشوند، همهٴ مردم ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ شامل حال آنها بشود ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ شامل حال آنها بشود ﴿مَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ شامل حال آنها بشود، ذات اقدس الهي با ارادهٴ تشريعي مي‌خواهد همه در راه راست باشند، اما خب بعضيها ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾ ، ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ ، اما خود مردم ﴿فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست يقيناً جلوي آنها را مي‌گرفت، ولي خب اين كمال درش نيست و هرگز چنين اراده‌اي هم خداي سبحان نمي‌كند براي اينكه اين با تكامل عالم سازگار نيست خب.
هدايت، ابتدايي است پاداشي است، اما اضلال ابتدايي ـ معاذ الله ـ كه ذات اقدس الهي كسي را ابتدائاً گمراه بكند اين نيست، ولي اگر از درون به وسيله فطرت و عقل، از بيرون به وسيله قرآ‌ن و عترت(عليهم السلام) هدايت كرد و كسي هدايت‌پذير نبود عمداً ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ شد عمداً ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا﴾ شد، ﴿أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي﴾ شد ﴿تَوَلَّى عَن ذِكْرِ﴾ شد بعداً اين را به حال خود راه مي‌كند، اين رها كردن مي‌شود اضلال الهي
بنابراين اضلال خدا ابتدايي نيست يك، كيفري است دو و اضلال هم به امر وجودي بر نمي‌گردد به امر عدمي بر مي‌گردد سه

پس هيچ گناهي و راه گناهي به خداي سبحان اسناد ندارد،
اه كج را به خدا اسناد ندارد چه اينكه اضلال ابتدايي به خدا اسناد ندارد، فرمود: ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ نه اينكه ما كجراهه خلق كرديم تا فريب بدهيم، ما راه مستقيم خلق كرديم ديگران اين را كج مي‌كنند

برگزیده تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/11/25 06:09:51 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#5 ارسال شده : 1403/11/25 06:03:08 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و نکات مهم تفسیری ایات 10-16 سوره نحل

نحل:10
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ
اوست آنکه از آسمان براي شما باراني فرستاد که بخشي از آن [تأمين کنندة آب] آشاميدني است و بخشي ديگر [با جذب در زمين، پديد آورنده] مراتع سبزي است که در آن [چهار پايانتان را] مي‌چرانيد. 10

______________
10- ظاهراً اشاره به دو نوع آب‌هاي زيرزميني و سطحي است که اولي در منابع و سفره‌هاي زيرين خاک ذخيره شده و به صورت چشمه و قنات به تدريج در فصول بعدي ظاهر مي‌گردد، و دومي جذب سطوح خارجي خاک شده و مراتع سبز و خرّم را پديد مي‌آورند.


يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۱﴾به وسيله آن كشت و زيتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [ديگر] براى شما مى ‏روياند قطعا در اينها براى مردمى كه انديشه مى كنند نشانه‏ اى است (۱۱)

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۲﴾و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام گردانيد و ستارگان به فرمان او مسخر شده‏ اند مسلما در اين [امور] براى مردمى كه تعقل مى كنند نشانه‏ هاست (۱۲)

نحل:13
وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ
و [علاوه بر نعمات گياهي و آسماني] آنچه در زمين [از معادن و سنگ‌هاي رسوبي و آذرين] که به رنگ‌هاي مختلف براي شما پديد آورده است 14 مسلماً در اين [شگفتي‌هاي عالم جمادات] نشانه‌اي است براي مردمي که پند مي‌پذيرند. 15

______________
14- قرآن فعل «ذَرَأَ» را، هم درباره گياهان، که از زمين مي‌رويند، به کار برده است، و هم درباره چهارپایان و انسان [انعام 136 (6:136) و مؤمنون 79 (23:79) ]. سنگ‌ها نيز به گونه‌اي محصول فعل و انفعالات فيزيکي- شيميائي و مبادلات حرارتي زمين به شمار مي‌روند. آية 27 سوره فاطر (35:27) نيز سنگ‌هاي سطحي زمين را که برحسب مواد تشکيل دهنده‌ آن رگه‌هائي به رنگ‌هاي سفيد و سرخ [در طيف زرد تا قهوه‌اي] و سياه ذغالي را تشکيل مي‌دهند از آيات خدا شمرده است [...وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ].
سه رنگ يا سه رگه‌اي که در اين آيه از آنها نام برده شده است، بيشترين نوع سنگ‌هاي رسوبي را تشکيل مي‌دهند: الف] بيض [سفيد رنگ]، شامل همه سنگهاي آهکي وگچي، ب] حمرٌ مختلف الوانها [قرمز به رنگهاي مختلف از زرد تا قهوه‌اي]، شامل انواع سنگ آهن‌ها به نسبت مقدار آهن در ترکيب با مواد ديگر، ج] غرابيب سود [سياه مثل کلاغ] شامل ذغال سنگ‌ها [باقيمانده از جنگل‌هاي دوران پيشين].
همه اين سنگ‌ها تحت عوامل فيزيکي و شيميايي تحت فشار و حرارت و عوامل ديگر شکل گرفته است.

15- در آية 11 شگفتي‌هاي عالم گياهان را آيه‌اي براي اهل «تفکر»، در آيه 12 شگفتي‌هاي عالم ستارگان را آياتي براي اهل «تعقل» و در آية 13 شگفتي‌هاي عالم جمادات را آيه‌اي براي اهل «تذکر» شمرده است؛ تفکر، انديشه کردن در پديده‌هاي پيراموني است، تعقل، کاربرد علم و تجربه حاصل از تفکر است، و بالاخره تذکر، بيداري از خواب غفلت و به ياد آوردن حقايق است.


وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۱۴﴾و اوست كسى كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد و پيرايه‏ اى كه آن را مى ‏پوشيد از آن بيرون آوريد و كشتيها را در آن شكافنده [آب] مى ‏بينى و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد (۱۴)
وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿۱۵﴾و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نجنباند و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پيدا كنيد (۱۵)

وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴿۱۶﴾و نشانه‏ هايى [ديگر نيز قرار داد] و آنان به وسيله ستاره [قطبى] راه‏يابى مى كنند (۱۶)


فرمود آنچه را كه از روييدنيها چه ساقدار چه بي‌ساقه خلق مي‌شود ذات اقدس الهي براي شما آفريده، نكته مهم اين است كه مبادا كسي خيال كند خداي سبحان مواد اوليه را خلق كرده بعد اين گياهان خود به خود رشد مي‌كنند، اين طور نيست، فرمود او هم مواد اوليه را آفريده هم او مي‌روياند هيچ گياهي خودرو نيست ما گياه هرز را علف هرز را در برابر گياهان خوراكي به عنوان خودرو و علف هرز نام مي‌بريم، ولي او هم يك حساب و كتابي دارد او هم يك زارعي دارد او هم يك منبتي دارد.

در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود كار شما كشاورزان، كشاورزي نيست، كار شما نقل اين حبه‌ها از انبار به مزرعه است و بعد از شيار به دل خاك سپردن است كه اينها هيچ كدام حياتبخشي اينها را همراه ندارد اين را مي‌گويند حرث نه زرع فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[19] كه بحثش هم قبلاً اشاره شد، كار يك كشاورز ظاهري نقل اين حبه‌ها از انبار به زمين است، اما حيات دادن اين حبه را دو نيم كردن نيمي به صورت ريشه به زمين دواندن نيمي‌ به صورت جوانه از خاك بالا آوردن اينها كار هيچ كسي نيست، مگر مي‌شود يك مرده‌اي را كسي زنده بكند، حيات گياهي به يك جماد بدهد؟ فرمود اين كار خداست، زارع حقيقي ماييم ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾

در جريان خلقت انسان هم همين طور است فرمود كار والدين #امناء است «نقل المني من موضع الي موضع آخر»، اما اين مني را به صورت علقه و مضغه و جنين در آوردن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ كردن كه كار كسي نيست، ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ خب.

كار پدر و مادر يك امر مادي است كه امناء است، كار ذات اقدس الهي اعطاي حيات است به اين موجود، انبات هم بشرح ايضا [همچنين] فرمود اين‌چنين نيست كه حالا ما آب خلق كرديم اين گياه خود به خود برويد ما منبتيم ﴿يُنبِتُ لَكُم﴾ ذات اقدس الهي مي‌روياند حيات را به اينها مي‌دهد مانع پوسيدگي و فرسودگي اين گياه اين حبه‌ها مي‌شود ﴿يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾
يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾ كه اينها قوت غالب مردم حجاز است، حالا بر فرض اگر قرآن در غير حجاز نازل مي‌شد خب ميوه‌هاي ديگر را نام مي‌برد، اينها به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين

تفاوت بین تذکر ،تعقل و تفکر
مطلب ديگر درباره فرق تذكر و تعقّل و تفكّر است كه اشاره شد، آنجاهايي كه با مقدمات كمتر مي‌شود به مقصد رسيد از او به #تفكر ياد مي‌شود آنجا كه مقدمات رياضي و عقلي پيچيده‌تري دارد از او به #تعقّل ياد مي‌شود آنجا كه معلوم هست، ولي نيازي به يادآوري است از او به تذكر ياد مي‌شود اينها در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه هم تذكّر بود، تفكّر بود، تعقّل بود، اينها بود گذشت، مشابه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت در اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم هست، اما اينكه بعضيها جزء عالمان‌اند، بعضي ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾‌اند، البته افراد متفاوت‌اند درباره افراد، ذات اقدس الهي گاهي مي‌فرمايد كه اينها «لمن يتفكر»، «لمن يتذكر»، «لمن يعقل» و مانند آن، گاهي دارد ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ گاهي دارد ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[5] اين «قوم» يعني قيامشان و قوامشان به تفكر و پژوهش است، الآن ما هم در جمعمان، در حوزه‌هايمان، در دانشگاه‌هايمان، مي‌بينيم بعضيها واقعاً متفكرند، قبل از اينكه دست به كتاب بزنند مي‌انديشند، يادداشت بر مي‌دارند بعد مراجعه مي‌كنند به كتاب مي‌بينند خيلي از چيزهايي كه ديگران گفتند اينها با فكر يافتند، بعضيها طبعاً متفكرند، مي‌بينيد مرحوم علامه طباطبايي كتاب كم داشت، كمتر مراجعه مي‌كرد، بيشتر مي‌انديشيد، مجموع كتابهاي مرحوم علامه را نگاه مي‌كرديد نظير طلبه‌هاي عادي كتاب داشت، امام(رضوان الله عليه) هم همين طور بود

﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ﴾
آنچه كه از ميوه‌هاي رنگارنگ، درختهاي رنگارنگ، معادن رنگارنگ براي شما آفريد، مسخّر شما كرد، كار ذات اقدس الهي است اين ميوه‌ها اختلاف اصنافشان به همان اختلاف رنگشان است، لكن در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» يك تعبيري دارد كه نشان مي‌دهد غير از افراد تحصيل كرده آنها سهمي از مزايا و معارف برتر ندارند.

آيه 28 سورهٴ «فاطر» اين است، قبل از 28 آيه 27 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا﴾ خب اين ميوه‌هاي رنگارنگ ﴿وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ﴾ كوهها، رده‌ها، رگها، قله‌ها، سلسله‌هاي جبال هم گوناگون است، رنگهاي اين خاكها فرق مي‌كند، رنگهاي درونش فرق مي‌كند، اين، بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ مردم هم رنگهايشان فرق مي‌كند، دابّه‌ها هم رنگهايشان فرق مي‌كند، دامها هم رنگهايشان فرق مي‌كند اينها را ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ مي‌فرمايد علما نظير افرادي نيستند كه فقط تفاوتي در رنگ داشته باشند مردم، دام، انعام، دواب، اينها رنگهاي‌شان فرق مي‌كند، اين موهم اين معنا هست كه برخيها «كالدواب وَ الأنْعَامِ»اند، اما نوبت به علما كه مي‌رسد مرز اينها را جدا مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ فقط اينها هستند كه مُعرِّفشان، شاخصايشان و مؤلف ايشان همان هراس الهي است، خب.

قران فقط از میوه ها و حیوانات حجاز نام برده، ایا قران مخصوص انهاست؟
يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾ كه اينها قوت غالب مردم حجاز است، حالا بر فرض اگر قرآن در غير حجاز نازل مي‌شد خب ميوه‌هاي ديگر را نام مي‌برد، اينها به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين

هرجا از اين ميوه‌هاي خاص نام برد يا وسيله نقليه خاص نام برد آن اصل جامع را هم بيان كرد چون ذات مقدسش فرمود: «اعطيت جوامع الكلم»[20] آن اصول كلي آن قانون اساسي آنها را هم ذكر كرد در جريان حجاز كه نمي‌توانست از فيل هند سخن بگويد يا از خرسهاي سفيد قطبي سخن بگويد كه اين بايد همان شتر و اسب و استر را بگويد بعد بفرمايد: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[21] .

براي مردم حجاز كه ميوه‌هاي شرق و غرب كه در دسترس آنها نبود كه نبايد ذكر بكند كه، بايد بفرمايد كه زرع و زيتون و نخيل ﴿وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ﴾ آنجا هم فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ اين مي‌شود جوامع الكلم، حالا كسي بگويد قرآن چون در حجاز نازل شد اين كلمات را گفت، بله در حجاز نازل شد اين كلمات را هم گفته، اما معنايش اين نيست كه براي حجاز است كه، چون ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ را گفته ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ را گفته، شده جوامع الكلم، جوامع الكلم كه شد شرق و غرب براي او يكسان است، در آسمان هم برويد حرف همين است، حالا بر فرض اينجا مسافر پياده كردن به كرات ديگر، ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[22] آنجا هم بالأخره نماز و روزه هست، آنجا هم عبادت هست و اطاعت هست و ثقلين،
اين‌چنين نيست كه حالا اگر قرآن در #حجاز نازل شده است مثلاً اين‌چنين گفته، بله اين‌چنين گفته اما كلمات جامع را هم فرموده ديگر. كجا يك امري گفته كه مخصوص حجاز باشد؟

معنای تسخیر چیست؟
تسخير غير از قسر است، قسر با سين يعني فشار، شتاب، قهر، قسر با سين همان معناي قهر را مي‌دهد، عالم با #تسخير اداره مي‌شود يا با قسر؟ يعني با قهر يعني با تحميل؟ قرآن پيامش اين است كه جهان با تسخير اداره مي‌شود نه با قسر و قهر و تحميل، تسخير عبارت از آن است كه يك موجودي هدفي دارد يك، راهي دارد دو، اين موجود كه راه دارد و هدف دارد راهزناني هم براي او هست، اگر كسي او را حمايت و هدايت كند كه راه خود را طي كند، راه ديگران را نبندد يك، بيراهه نرود دو، كسي هم راه او را نبندد سه، كه اين به مقصد برسد اين را مي‌گويند تسخير.

تسخير آن است كه يك عامل برتر يك موجود متحركي را كه راه دارد، هدف دارد در طي راه خود و در نِيل به هدف خود حمايت و هدايت كند نه او بيراهه برود نه در راه فرو بماند و فرو برود نه كسي راه او را ببندد نه او راه كسي را ببندد، اين را مي‌گويند تسخير، اگر يك كشاورز ماهري وقتي باران آمده از قله كوه سرازير شده به سينه كوه رسيده به دامنه كوه نايل شد، رسيد اين ممكن است هرز برود، اگر كشاورز راهي باز كند كه اين آبها به جاي اينكه هدر بروند، هرز بروند به مزرع و مرتع برسند، سدي هم بسازد كه مزاحم ديگران نباشند، اين كار كشاورز را مي‌گويند تسخير، مي‌گويند او آب را تسخير كرده است، نگذاشت كه هدر برود آب راه خود را طي كرد به مقصد رسيد و تشنه‌ها را سيراب كرد بيراهه نرفت كه بشود سيل، كسي هم جلوي او را نگرفت، اما اگر كسي آب را با لوله و با فشار بالا ببرد مي‌گويند قسر است، اين تا نفسش تمام شد بر مي‌گردد تا آن عامل بيروني رخت بر بندد اين بر مي‌گردد. نظام عالم بر اساس تسخير اداره مي‌شود چه گياهان، چه جمادات، چه حيوانات، چه انسانها، چه دريا، چه صحرا، چه موجودات سپهري همه‌شان با تسخير اداره مي‌شوند

هر چه مصداق شي است مخلوق خداست چه سماوات چه ارضين چه ما فيهما چه ما بينهما بعد فرمود اينها حدوثاً مخلوق‌اند بقائاً تحت تسخير الهي‌اند اين‌چنين نيست كه اينها حدوثاً مخلوق باشند و بقائاً مستقل

چون همهٴ اينها مسخّر الهي‌اند ذات اقدس الهي گاهي اينها را به عنوان رحمت به كار مي‌برد گاهي به عنوان نقمت و عذاب آنجا كه به عنوان رحمت باشد نظير تسخير باد براي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) كه در سورهٴ «ص» آيه 36 به اين صورت آمده است ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾ ما باد را مسخّر حضرت سليمان(سلام الله عليه) قرار داديم كه اين معصوم الهي هر چه اراده بكند اين باد برابر او حركت بكند اين تسخير به سود است گاهي تسخير عذاب و به زيان است نظير آنچه در سورهٴ «حاقه» آيه هفت آمده است كه فرمود در جريان قوم ثمود ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَي الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَي كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾ اين طوفان باد را اين باد را بر آنها مسخر كرده است.

پس #تسخير گاهي له است گاهي عليه

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/12/09 11:23:33 ق.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#6 ارسال شده : 1403/12/09 11:51:11 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری ایات 17 تا 21 سوره نحل


نحل:20
وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ
و کساني که [مشرکان، آنها را] به جاي خدا [براي دفع مصيبت يا جلب منفعت] مي‌خوانند، چيزي نمي‌آفرينند و خود آفريده شده‌اند. 20

______________
20- اين آيه به دنبال آيات 17 (16:17) و 18 اين سوره مطرح شده که از آفرينش الهي و نعمت‌هاي بي‌شماري که پديد آورده سخن گفته مي‌شود. کليد فهم مسئله، همين خالقيت است، چگونه ممکن است کسي که ذره‌اي را هم نيافريده بتواند حاجتي را برآورده سازد؟
در اينجا سخن از «الذين» [کساني] است، نه «ما» [چيزهائي]، درست است که مشرکان بُت‌هاي سنگي و چوبي را براي برآورده شدن حاجات خود مي‌خواندند، اما در واقع بر اين باور بودند که بُت‌ها نماد فرشتگان و آنها نيز دختران خدايند که امور عالم به آنها سپرده شده است. علاوه بر آن، همواره در پشت پردة نظام بُت‌پرستي، متولياني بوده و هستند که از جهل مردم ارتزاق مي‌کنند. امروزه کمتر کسي چنان نقشي را براي فرشتگان قائل است، درعوض پيامبر و امام و امام‌زاده‌ها را در وراي ضريح‌ها حاضر و ناظر و سميع و بصير و قادر در برآوردن حاجات خود مي‌پندارند. صفاتي که فقط در شأن خداي يکتاست.

نحل:21
أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ
ـ [آنها] مردگانند، نه زندگان و نمي‌دانند چه زماني برانگيخته خواهند شد [یعنی از آيندة خودشان هم خبر ندارند]. 21
______________
21- مقدساني که مردم معمولا براي حوائج خود مي‌خوانند، قرن‌هاست از دنيا رفته‌اند و اصلا نمي‌دانند کِي زنده خواهند شد!؟ تأکيد بر اين که آنها مرده‌اند و زنده نيستند، بيانگر اين حقيقت است که بايد حياتي فيزيکي داشت تا بتوان کاري کرد. معمولا مجسمه‌ها و مزارهاي تزئين شده، مظاهري از شخصيت‌هاي مقدس و محبوب مردم مي‌باشند که در مشکلات و مصيبت‌ها ملجأ پناه و پرستش پيروان و حاجت‌طلبي قرار مي‌گيرند، البته همه مي‌دانند که آنها رحلت يافته‌اند، ولي روحشان را حاضر و ناظر و کارساز حوائج پيروان مي‌دانند! در حالي که حواله کردن مسئله به روح در برآوردن حاجات بندگان، کوچکترين مبناي قرآني ندارد.

تفسیر بازرگان

معبود شما باید خالق باشد
بعد از اينكه از تنزيه ذات اقدس الهي سخن به ميان آمد كه فرمود او سبوح است منزه از شريك و مثيل است در حقيقت ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ است بايد برهان اقامه كند كه چرا خدا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ است.
بعد از اينكه ذات اقدس الهي ثابت كرد [كه] خلقت مخصوص اوست و غير خدا به هيچ وجه سهمي در خلقت ندارد در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» زمينه را فراهم مي كند تا در آيه هفده همين سوره بعد از اين مجموعه نتيجه گيري كند مي فرمايد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ يعني «لا يستوي الخالق و غير الخالق»، پس غير خالق شبيه خالق نيست، مساوي او نيست، پس ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ چون هر چه در آسمان و زمين است مخلوق است و خالق همه اينها هم ذات اقدس الهي است و هيچ موجودي سهمي در آفرينش ندارد، اگر اين است «هل يستوي الخالق و غير الخالق» پس او سبوح است از شريك داشتن ديگري سهمي از ربوبيت ندارد، سهمي از الوهيت ندارد، اين مجموعه واحدي است براي اقامه برهان،
بعد از اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[7] آن وقت اين به منزله تيتر متن است اين متن را شرح مي كند مجموعه آسمان و زمين شامل انسان، حيوان، گياهان، باران و مانند آن مي شود. اينها را يكي پس از ديگري ذكر مي كنند ليل و نهار را ذكر مي كنند، بعد آيه پانزه مي فرمايد: ﴿وَ أَلْقي فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ كوهها را ذكر مي كند كه اين زمين در حال حركت لرزه اي نداشته باشد كه بالأخره شما نتوانيد زندگي كنيد يك سلسله جبالي آفريد به منزله ميخكوب كردن آفرينش اين سلسله جبال، به منزله ميخكوب كردن اين زمين است
بعد نتيجه گيري كرد ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ اين مشركين هم در قيامت اعتراف مي كنند مي گويند ما بيراهه رفتيم براي اينكه خالق را با غير خالق يكسان دانستيم، غير خالق را مساوي خالق دانستيم ما ستم كرديم بد رفتيم بد گفتيم ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ اينها اعتراف مي كنند، مي گويند ما شما را معادل رب العالمين پنداشتيم، كاري كه از رب العالمين مي خواستيم از شما خواستيم، اگر تقرّب بود براي او بود، اگر شفاعت بود براي او بود، اگر رزق بود براي او بود، چون ربوبيت براي اوست ما كجراهه رفتيم كه شما را همتاي رب العالمين تلقي كرديم. ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ .

اينكه حاجت خود را از غير خدا مي خواهد، اين خالق را با غير خالق يكسان دانسته، رب را با غير رب يكسان دانسته هم اينها در قيامت اعتراف مي كنند، مي گويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ هم ذات اقدس الهي در دنيا فتوا به عدم تسويه داد اين فتوا به عدم تسويه احياي فطرت است، اين يك حكمت تعبّدي نيست كه خدا بفرمايد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين يك استدلال منطقي است كه از بديهي به غير بديهي منتقل مي شوند.

بنابراين ذات اقدس الهي اول ادعا كرد كه او سبوح است ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اين مدعا، چرا او شريك ندارد؟ براي اينكه او خالق است و ديگري خالق نيست ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ اين هم برهان مسئله آن هم نتيجه مسئله.

اين معنا هم در درون جان شما نهادينه شده است كه اگر كسي را انسان مي‌پرستد بايد عالم باشد خالق باشد قادر باشد ولي‌نعمت باشد تسخير كننده باشد زنده باشد آگاه به درون باشد و مانند آن.

دو قیاس سلبی و ایجابی برای حصر عبودیت در خداوند
خدا ذات اقدس الهي همه اين اوصاف را داراست كسي كه همه اين اوصاف را داراست شايسته پرستش است و پرسش براي اوست پس خداي سبحان شايسته پرستش است و پرستش براي اوست اين يك قياس
غيرخدا فاقد اين كمالات‌اند اين يك مقدمه هر موجودي كه فاقد اين كمالات باشد شايسته ربوبيت و پرستش نيست اين دو مقدمه پس غير خدا هيچ موجودي شايسته پرستش و عبادت نيستند اين هم نتيجه
آن قياس اول نتيجه اثباتي دارد اين قياس دوم نتيجه سلبي دارد و هر دو اين قياس از همين اين چند آيه به دست مي‌آيد.


اصرار قرآن در اين بخش اول سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه عالم به حق خلق شده است شما قبول داريد خدا خالق است اين آسمان و زمين را هم قبول داريد او خلق كرد
قرآن اصرارش اين است كه عالم «خلق بالحق» ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ تا ربوبيت ثابت بشود يك، و معاد ثابت بشود دو، اگر اين دو تا مشكل حل شد همه مشكلات حل مي‌شود اعتقاد به خداي سبحان كه خدا واجب‌الوجود است و خالق است يك ثمرهٴ علمي دارد اما اين كدام مشكل اخلاق و فقهي و حقوقي را عمل مي‌كند شما مي‌خواهيد بحث فلسفي داشته باشيد بحث كلامي داشته باشيد بله اين نافع است اما اين به درد جامعه نمي‌خورد خدا هست بله هست اما رب هم هست يا نه با ما كاري دارد يا نه ما با او كاري داريم يا نه وقتي مي‌ميريم به سراغ او مي‌رويم يا نه اين است كه مشكل جامعه را حل مي‌كند مشكل حجاز هم همين بود مي‌گفتند انسان وقتي كه مُرد، مُرد ديگر اصرار قرآن در اين بخش است خير، از اين بتها كاري ساخته نيست شما هر كاري مي‌كنيد او كسي كه براي او كار مي‌كنيد بايد بداند اين بتها كه ﴿لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ خداست كه ﴿يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾ سرّ و علنتان را او مي‌داند او حسابرس است.

در اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه محل بحث است آيه هيجده به اين صورت آمد فرمود: ﴿وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ بعد در ذيلش آمده است ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيه 34 فرمود ﴿وَ آتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ اين جملهٴ ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ در آيه 34 و در آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «نحل» يكسان آمده تفاوت در ذيل اين دو بخش است در سورهٴ «ابراهيم» ذيلش اين است ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ در محل بحث سورهٴ «نحل» ذيلش اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ نعمت همان است غيرمتناهي است ولي اگر به لحاظ منعم بخواهيد سخن بگوييد منعم غفورِ رحيم است به لحاظ متنعم بخواهيد بحث كنيد ظلوم كفار است نعمت نامتناهي است.

خداي نعمت‌بخش هم غفور رحيم است كه خود غفران و رحمت هم جزء نِعَم الهي است اما متنعم متأسفانه ظلوم كفار است چون اكثري‌شان از اين نعمت سوء استفاده مي‌كنند

﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾
اين ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ گذشته از اينكه مفيد تأكيد است مطلب مهم ديگري را هم در بر دارد يا اينكه بعضي از موجودات حي‌اند گرچه سابقهٴ ممات يا لاحقهٴ ممات داشته‌اند بعضي قبلاً مرده بودند و زنده شدند بعضي هم ‌اكنون زنده‌اند و بعد مي‌ميرند ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ﴾[1] اين هست اما بعضيها ميّت محض‌اند نه سابقهٴ حيات دارند نه لاحقهٴ حيات از اين گروه تعبير مي‌شود به ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ پس اين ﴿غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ گذشته از اينكه معناي تأكيدي را فايده تأكيد را به همراه دارد اين نكته را هم مي‌فهماند كه بتها اين اصنام و اوثان نه سابقهٴ حيات داشتند نه لاحقهٴ حيات.

مطلب مهم آن است كه خدا كه خالق است و رب است و اله است و معبود كسي است كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾[2] باشد شما هو الميت الذي لم يكن حيا و لا يصير حيا» را به جاي ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ گذاشتيد چه جهلي از اين بدتر خدا ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است چون اگر ـ معاذ الله ـ خودش يك وقتي سابقهٴ ممات داشت بعد زنده شد محيي مي‌طلبد يا اگر لاحقهٴ ممات داشته باشد معلوم مي‌شود حيات او ذاتي نيست، پس خدا كسي است كه ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ آن وقت شما «الميت الذي لم يكن حيا و لا يصير حيا» اين ميّت دايمي را به جاي ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ گذاشتيد
﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾
در حقيقت اين اصنام و اوثان موات‌اند نه اموات شما به اين اراضي بيگانه كه افتاده است كه نمي‌گوييد [كه] اينها اموات‌اند كه مي‌گوييد اينها موات‌اند اين چوب موات است اين سنگ موات است اينكه ميّت نيست، ميّت يك عدم ملكه است در برابر حي آنكه لايق حيات بود شايسته حيات بود قبلاً حيات داشت يا بعداً حيات دارد و هم اكنون فاقد حيات است مي‌گوييد ميّت اما اين بيابانهاي افتاده را كه نمي‌گوييد ميّت كه مي‌گوييد موات بايد تعبير مي‌شد كه اينها اصنام و اوثان موات‌اند نه اموات اما از اينكه چون بت‌پرستها اينها را معبود مي‌دانند و كارهاي ذوي‌العقول را از اينها توقع دارند و آثار ذوي‌العقول را بر اينها بار مي‌كنند
تعبيرات قرآني براي رعايت #ادب آنها ضمير جمع مذكر سالم مي‌آورد و الفاظي كه مناسب با ذوي‌العقول است به كار مي‌برد نمي‌فرمايد اينها موات‌اند مي‌فرمايد اينها ميت‌اند، اموات‌اند تعبير ﴿لاَ يَخْلُقُونَ﴾ دارد ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾ دارد كه ضمير جمع مذكر سالم به اينها ارجاع بشود براي رعايت همان ادبيات قوم.

فرمود: ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ اين ﴿الَّذِينَ﴾ يعني آن بتها ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ سبّ و بد نگوييد بتهايي را كه وثني مي‌پرستند ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ﴾ يعني بتها ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ وثني آنها را ﴿مِن دُونِ اللّهِ﴾ آن وقت ﴿فَيَسُبُّوا﴾ كه جواب نهي است ﴿فَيَسُبُّوا﴾ كه جمع است يعني ﴿فَيَسُبُّوا﴾ اين بت‌پرستها خداي شما را، شما اگر خداي آنها را فحش بگوييد آنها هم مي‌گويند شما با برهان رد كنيد اگر فحش گفتيد خب آنها هم فحش مي‌گويند از بتها تعبير به ﴿الَّذِينَ﴾ شده است از اين تعبيرات در قرآن كريم زياد هست براي رعايت ادبيات خود بت‌پرستها اين هم يك نحوه ادب است وگرنه ضمير جمع مذكر سالم آوردن و آن موصولي كه براي ذوي‌العقول است به كار بردن و مثل ﴿الَّذِينَ﴾ تعبير اموات كه براي ذوي‌العقول و يا سابقهٴ حيّ داشتن است اينها همه نشانهٴ رعايت ادبيات آنهاست.

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1403/12/09 12:06:20 ق.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#7 ارسال شده : 1403/12/16 11:28:02 ق.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 22-29 سوره نحل

نحل:22
إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ
معبود شما معبودي يکتاست [پرستش ارباب گوناگون باطل است]، با اين حال کساني که به آخرت ايمان ندارند، دل‌هاشان منکر [وحدانيت خدا] است و سخت خود بزرگ بين هستند. 22

______________
22- انکار يکتائي خدا را در اين آيه، در انکار آخرت سراغ مي‌دهد؛ وقتي رستاخيزي در کار نباشد و حساب و کتاب و مسئوليتي در قبال کردار وجود نداشته باشد، چرا شخص خدايان فرضي متعدد را رها کند و به خدائي واحد بگرود؟ علاوه بر آن، ايمان آوردن به خدائي که تعهد و تکليف مي‌طلبد و اعتراف به اينکه هيچ بنده‌اي بر بنده ديگر، جز به تقوا، برتري ندارد، با خود‌بزرگ بيني و امتياز طبقه و نژاد و نسب و... مغايرت دارد [وَهُم مُسْتَکبِرُون]. اين است يکي از رموز شانه خالي کردن از تعهد به دين و کتاب الهي، در عوض، استقبال از محافل ادبي و عرفاني، که جز لذت روحي و احساس سبکي و آرامش، قرار نيست کسي کاري انجام دهد! همچنين به تمسخر گرفتن اداي احترام به بزرگان دين [حتي به شکل توحيدي و غير خرافي آن] و در عين حال رفتن ساليانه به مزار مولوي [ره] در قونيه، و زيارت مقبره كسي که خود را شاگرد مکتب قرآن و پيامبر مي‌دانست، و نيز تماشاي رقص سماع! و مكتب Spirituality را راه نجات يافتن! و ادعاي پيروي از اديبان و عارفاني که خود الگوي التزام عملي به دين و شريعت مورد انكار آنها بودند.

نحل:23
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ
مسلماً خدا هر آنچه در نهان يا آشکار مي‌کنند پيوسته 23 مي‌داند؛ و او متکبران [=خود بزرگ بينان] را دوست ندارد. 24

______________
23- در قرآن 5 بار جملة «لا جَرَمَ» به معناي بي انقطاع و دائمي آمده است. جُرم نيز به گناهاني گفته مي‌شود که باعث گسستن پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او مي‌گردد. جُرم در لغت بي‌بهره بودن و قطع ميوه درخت به دليل قطع ارتباطش با آب، خاک و هوا گفته مي‌شود.

24- دوست داشتن يا نداشتن ما امري قلبي است و معلوم نيست هميشه به عمل منتهي شود. اما در مورد خدائي که منزه از احساسات دوستي و دشمني بشري است، اين اوصاف به صورت مجازي براي فهم آدميان به کار رفته، ثانياً آثار عملي تکويني و تأثير مسلم بيروني دارد. فعل «يحب» جمعاً 40 بار [عدد کمال] در قرآن به خدا نسبت داده شده است: 17 بار «يحِبُّ» [درباره: محسنين، متقين، مقسطين، صابرين، متوکلين، توابين، مطهرين، الذين يقاتلون في سبيله صفاً] و 23 بار «لا يحِبُّ» [درباره: ظالمين، مسرفين، خائنين، مستکبرين، مفسدين، معتدين، کافرين، فرحين و...].

نحل:24
وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ
و چون از آنان پرسيده شود: پروردگارتان چه نازل کرده است [=نظرتان درباره قرآن چيست]؟ گويند: افسانه‌هاي پيشينيان! 25
______________
25- اساطير، از ريشة سَطَرَ [خط و نوشته]، 9 بار در قرآن تکرار شده که همواره به شکل «اساطير الاولين» است. منظور قصه‌ها و نوشته‌هاي بي‌اساس و باطل نسل‌هاي گذشته است که سينه به سينه نقل گشته و ظاهراً با کلمة لاتين Story در معنا مشترک است.

نحل:25
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ
[چنين تلقي از کلام خدا و مقابله با آن موجب خواهد شد] که روز رستاخيز تمامي بار [گناه] خويش و بخشي از بار [گناه] کساني را که بي هيچ دانشي آنها را گمراه کردند، بر دوش کشند. آگاه باشيد که بد باري را بر دوش دارند.

نحل:26
قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ
پيش از ايشان نيز [اقوامي در طول تاريخ] خواستند مانع پيشرفت حق شوند 26 ولي [بازتاب مکرشان در نظام] خدا بر پايه‌هاي بنيانشان [فرود] آمد و سقف [=پناهگاه فريب و فتنه‌شان] از فرازشان بر آنها فرو ريخت و عذاب [نتيجه اعمال‌شان] از جایی که فکرش را هم نمي‌کردند دامن‌گيرشان شد. 27

______________
26- «مکر» همان تدابيري است که هر کس براي مقابله با دشمن به کار مي‌برد. اين صفت از بُعد مثبت به خدا نيز، به دليل دفع عوامل ضد حق، اطلاق مي‌گردد، ولي خدا «خير الماکرين» است. برعکس مكر تبهکاران كه در نظام «حق مدار عالم»، منفي است و به خودشان برمي‌گردد.

27 – اين آيه تمثيل و تجسم جالبي است که اهل ساختمان آن را بهتر مي‌فهمند. اساس و پايه هر بنائي نگهدارنده آن است، وقتي شکافي در شالودة بنا حادث گردد، هر آنچه بر آن بار شده، بر سر ساکنانش فرو مي‌ريزد. مردم ظواهر زيباي ساختمان و تزئيناتش را مي‌بينند و از باطني که بر آن بالا آمده بي‌خبرند، تنها کارشناسان خبيرند که ابتدا سراغ پايه Foundation را مي‌گيرند، آنگاه بنا را ارزيابي مي‌کنند. فرو ريختن بنا هاي پوشالي خوش‌نما معمولا غيرمترقبه و ناگهاني و بي هيچ مقدمه‌اي است، بناهاي بر مکر استوار شدة ستمکاران نيز که بر اوهام و انديشه‌هاي بي‌پايه استوار شده، به رغم ادعاي استواري، درست از جایی که هرگز فکرش را نمي‌کردند فرو مي‌ريزد.
استفاده از اصطلاحات مهندسي ساختمان و قواعد آن براي بيان حقايق، منحصر به اين مورد نيست، خانه‌سازي و بنائي به عنوان قالبي براي ارائه مطلب، در بيش از ده آيه قرآن مطرح شده است. از جمله: توبه 109 (9:109) و 110 و صف 4 (61:4) .

نحل:27
ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُـولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ
سپس [به دنبال کيفر دنيائي] در روز قيامت [به خاطر تکبرشان] خوارشان سازد و گويد: کجايند شريکان من! [که به زعم شما نقشي در هستي داشتند]؟ همان کساني که [با تعصّب] در مورد آنها [با موحّدين] مخالفت مي‌کرديد؟ 28 [با سكوت آنان] كساني که دانش داده شدند [=اهل خرد و انديشه و انسان‌هاي پاک] گويند: 29 خواري امروز و بدبختي بر کافران [=انكار كنندگان وحدانيت خدا] است.

______________
28- شقاق همان شقه و جدا شدن از امت واحد با مخالفت و دشمني است که موجب تفرقه مي‌ شود. آنچه در پيروان آيين خداپرستي شکاف و شقاق ايجاد مي‌کند، همين شخصيت‌پرستي و پيروي از نظريات و فتواهاي رهبران ديني و سياسي، به جاي پيروي از کتاب الهي است.

29- بررسي مواردي که عنوان «أُوتُوا الْعِلْمَ» در قرآن به کار رفته است، به شناخت بهتر شخصيت اين افراد کمک مي‌کند. جمعاً 9 بار اين عنوان در قرآن آمده است: نحل 26 (16:26) ، اسراء 107 (17:107) ، حج 54 (22:54) ، قصص 80 (28:80) ، عنکبوت 49 (29:49) ، روم 56 (30:56) ، سبا 6 (34:6) و 16 (34:16) ، مجادله 11 (58:11) . از آنجايي که ميان «أُوتُوا الْعِلْمَ وَالايمان» تفاوتي قائل شده [روم 56 (30:56) ]، نشان مي‌دهد، منظور از اوتوالعلم، به غير از دانشمندان ديني است.

نحل:28
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِـمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُـوءٍ بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
همان به خود ستم کنندگاني که چون فرشتگان جان‌شان بگيرند، 30 [به هنگام مرگ، به رغم سرکشي‌هاشان] اظهار تسليم مي‌کنند [و مي‌گويند:] ما هرگز کار بدي نمي‌کرديم! 31 آري، مسلماً خدا به آنچه مي‌کردند آگاه است.

______________
30- مقدم آمدن جملة «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَهُ» بر «ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ»، ظاهراً به دليل اولويت و اهميت ذکر زمان مرگ است، ولي ما در ترجمه براي بيان واضح‌تر مطلب و پرهيز از پيچيده شدن آن، به خود ستم کردن را مقدم آورده‌ايم.

31- وقتي به جاي هدايت، هواي نفس بنشيند و معيار نيک و بد نزد شخص واژگون گردد، همانطور که در زندگي دنيا حقايق را وارونه مي‌ديد، در آخرت نيز، که چيزي جز انعکاس دنيا با ابعاد بسيار گسترده‌تر نيست، بدکاري‌هاي خود را نيکوکاري و خدمت مي‌شمارد!

نحل:29
فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ
پس [با چنين عملکردي] به درهاي دوزخ درآييد، 32 که جاودانه در آن خواهيد ماند؛ که چه بد است جايگاه متکبران. 33

______________
32- منظور از «ابواب جهنم» درهاي معمولي نيست، بلکه درهاي فريبي است که شيطان به روي شيفتگان دنيا مي‌گشايد و به آن ترغيب مي‌کند. دوزخ يک دروازه ندارد، بلکه شيطان هر کسي را متناسب با نقطه ضعفش به دري دعوت مي‌کند و اين درها و دام‌ها متنوع‌اند.

33- اين سومين باري است که از تکبّر به عنوان ريشه مفاسد نام مي‌برد [علاوه بر آيات 22 و 23]، در جهت مقابل نيز فرشتگان را با صفت «لا يستکبرون» تمجيد مي‌کند.


تفسیر بازرگان

﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾
گاهي شهوت نمي‌گذارد انسان باور كند گاهي هم استكبار نمي‌گذارد و آن هم يك نحو شهوت است آن آيه در اينجا محل بحث است فرمود ما همه براهين را اقامه كرديم براهين را اقامه كرديم كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست و همه كارها هم از ذات اقدس الهي است چرا شما قبول نمي‌كنيد فرمود كه اينها چون ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اصلاً قبول نكردند آخرت را ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ چون نپذيرفتند در اثر استكبار انكار مي‌كنند لذا حرفها در آنها اثر نمي‌كند پس گاهي خوي استكباري نمي‌گذارد انسان به فهميده‌ها بها بدهد گاهي هم خوي شهوتراني شايد جامع مشتركي هم داشته باشد

اينجا هم فرمود چون مستكبرند دين را انكار مي‌كنند وگرنه ما خب حرفها ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[16] را به صورت شكل اول منطقي گفتيم بعضيها را به صورت شكل دوم منطقي گفتيم خدا آن است كه خالق باشد الله تعالي خالق است، الله رب است، الله معبود است اين بتهاي شما نه رب‌اند نه خالق‌اند نه عالم‌اند هيچ كاري از آنها ساخته نيست كسي كه هيچ‌كاره است معبود نيست، پس اينها معبود نيستند اينها را با اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ فرمود اينها چون هوامدارند نمي‌پذيرند، خب.

تعریف عقیده، تفاوت ایمان با علم
بعد از اينكه اين كار علمي تمام شد بايد عصارهٴ اين قضيه كه علم است به جان آدم هم گره بخورد اين را مي‌گويند باور، ايمان كه اين كار عقل عملي است. اگر ما باور كرديم آن عقد علمي مي‌شود #عقيده. مي‌گويند فلان كس معتقد است عقيده دارد ايمان دارد در قبال ديگري كه بي‌عقيده است مُلحد است. گره زدن عصارهٴ آن قضيه به جان، به نفس كه نفس باور بكند اين گره دوم را مي‌گويند عقيده، فرمود اينها اين گره دوم را نزدند فقط مشكل علمي‌شان حل شد خب علم وقتي كه به جان ننشيند انسان باور نكند كه اثري نمي‌كند در آدم كه صرف اطلاعات است نه ايمان فرمود: ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ﴾ كاملاً ما همه حرفها را گفتيم ولي اينها انكار مي‌كنند چرا؟ چون ﴿و َهُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينها شهوت عملي دارند عملشان همان استكبار است

بعد مي‌فرمايد ﴿لاَ جَرَمَ﴾ اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ هم معني تحقيقاً و يقيناً هست هم صبغهٴ سوگند دارد، دارد سوگند ياد مي‌كند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ﴾ خدا آن است كه بداند الله مي‌داند پس الله رب است و معبود اينها نمي‌دانند اين اصنام و اوثان كسي كه نمي‌داند معبود نيست پس اينها معبود نيستند و وثنيين در اثر استكبار حق را نمي‌پذيرند و مستكبر محبوب خداي سبحان نيست ﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾

#استكبار يك وقت است كه اين «الف» و «سين» و «تاء» به معني طلب است كه انسان در طلب بزرگي است اين چيز خوبي است يك وقت است نه بزرگ نيست ولي ادعاي بزرگي دارد اين استكبار اينجا ديگر به معناي طلب نيست اظهار كبريايي و بزرگي است اين مذموم است

ایا ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ با این ایه که هیچ کس بار دیگری را برنمی دارد، در تناقض نیست؟
اين كار را كه انجام دادند اين «لام»، «لام» عاقبت است، عاقبت كار اينها چيست نه «لام» تعليل
فرمود اينها چند تا كار دارند يكي تمام بارهاي خودشان را مي‌كشند اين يك، و يكي اينكه بارهاي اضلال ديگران را هم مي‌كشند اين دو، ديگران كه به دنبال اينها راه افتادند آنها هم البته بار خاص خودشان را مي‌كشند ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾
اين جمله با هيچ كدام از آيات منافاتي ندارد اين صدر يعني مستكبران تمام وِزرها و گناهان خودشان را حمل مي‌كنند اين يك، از اين به بعد شبهه‌اي در كار است فرمود: ﴿وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين «من»، «من» تبعيضيه است بعضي از وِزرها و گناهان پيروانشان را هم حمل مي‌كنند پيروان آنها طبقهٴ گمراهي‌اند يك سلسله گناهاني دارند كه مربوط به رهبري رهبران سوء و ائمه كفر نيست خب آنها را خودشان بايد حمل بكنند يك سلسله گناهاني است كه در اثر اغوا و اضلال ائمه كفر است اين اغوا و اضلال عندالتحليل به دو امر منحل مي‌شود يكي ضلالت كه براي اين قابلهاست يكي اضلال كه براي آن ائمه كفر است هر دو معصيت است دو تا گناه است يك گناه كه نيست
هيچ ممكن نيست كسي بار ديگري را ببرد اگر ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ قابل تقييد و تخصيص نيست اگر ﴿وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ قابل تخصيص نيست پس اين آيه كه دارد ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ چيست؟ پاسخش اين است كه هيچ كسي بار ديگري را نمي‌برد منتها اين ائمه كفر دو تا بار دارند دو تا گناه دارند يكي خودشان بيراهه رفتند يكي اينكه ديگران را به كجروي وادار كردند اينها گناه اضلال را مي‌كشند گناه اغوا را مي‌كشند بار اغوا را و بار اضلال را.

اما آن آن اصلي كه گفته شد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[6] اين درست است شفاعت، تخفيف، عفو اينها با اين آيه مخالف نيست براي اينكه اين آيه را بر مي‌دارد آيه‌اي كه در سورهٴ «انعام» بود در سورهٴ «اسراء» هست در ساير سور هست كه ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾[7] آن مي‌گويد هيچ كسي بار ديگري را با حفظ اينكه بار اوست بر نمي‌دارد اما اگر كسي ذات اقدس الهي بار كسي را عفو كرد اين حاكم بر اوست اصلاً بار نيست اگر ذات اقدس الهي عفو كرد تخفيف داد يا مورد شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) قرار گرفتند يا مورد شفاعت مسجد قرار گرفت، مورد شفاعت قرآن قرار گرفت اصلاً وِزر نيست تا ما بگوييم اين وِزر را ديگري حمل مي‌كند اگر وِزر باشد و ديگري حمل بكند آن وقت با آيه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ سازگار نيست با ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ سازگار نيست

﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اين ﴿كَامِلَةً﴾ براي اينكه ذات اقدس الهي نسبت به يك عده عفو، تخفيف، شفاعت دربارهٴ برخي هم «وآخر من يشفع ارحم الراحمين» اينها هست اما نسبت به يك عده فرمود ﴿لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ﴾ خب پس اين مستكبرين چه تخفيفي چه كسي از اينها شفاعت مي‌كند چه كسي عفو مي‌كند اينها را ذات اقدس الهي عفو نمي‌كند فرشتگان الهي عفو نمي‌كنند انبيا و اوليا عفو نمي‌كنند براي اينكه اينها ضالّ مضلّ‌اند اينها يك خطري براي جامعه هستند كه درمانش دشوار است خب، پس ﴿كَامِلَةً﴾ هستند.

سئوال: در ایه ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ بغیر علم به گمراه شدگان برمگیردد یا گمراه کنندگان؟

در بين مفسّران اختلاف نظر هست كه اين ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ مفعول باواسطه است براي چه كاري براي ﴿لِيَحْمِلُوا﴾ مفعول باواسطه است براي ﴿لِيُضِلُّوا﴾ مفعول باواسطه است يا متعلّق است به آن دنبالهٴ ﴿هُمْ﴾ ﴿يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين سه نظر هست و هر سه حق است سرّش اين است كه در فضاي جاهليت آن كسي كه فريب مي‌خورد براساس جهل است آن‌كه فريب مي‌دهد براساس جهل است آن‌كه بار زايد را بعدها بايد بكشد براساس جهل است
از نظر خطري كه مبتلا شدند آن هم همين طور است آن آيه اين است ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يك، ﴿وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم﴾ دو، اين ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ به سه ضلع بر مي‌گردد و هر سه هم درست است چون عصر، عصر جاهليت است ﴿يُضِلُّونَ﴾ عده‌اي را كه عالم نيستند اين درست است ﴿يُضِلُّونَ﴾ عده‌اي را در حالي كه نمي‌دانند دارند چه كار مي‌كنند خيال مي‌كنند كار فرهنگي مي‌كنند خيال مي‌كنند خدمت مي‌كنند اين هم درست است ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ نمي‌دانند چه باري را بايد بكشند اين هم درست است، زيرا وقتي فضا، فضاي جاهلي بود همهٴ اضلاعش جهل است

اين ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ براي آنها كه جاهل قاصر باشد نمي‌شود؟

پاسخ: خب اينها تحقيق نكردند چون اين عدم ملكه است ديگر، عدم ملكه است ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ مثل «بغير بصر» عدم ملكه است يعني مي‌توانست عالم بشود خب نشد اما اگر كسي مستضعف فكري باشد اين را آيات ديگر استثنا كرده

اين آيه نوراني ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ﴾ حالا مستكبرين را دارد سيرهٴ و سنّت مشئوم اينها را دارد بازگو مي‌كند مستكبرين كساني‌اند كه اينجا ديگر اسم فاعل نيست به وزن اسم فاعل است باب استفعال است ولي اينها صفت مشبهه هستند نه اسم فاعل كه معني حدوثي داشته باشند معناي بقايي دارند اينها صفت مشبهه‌اند در حقيقت.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۲۴﴾
اين ﴿وَ إِذَا قِيلَ﴾ تكرار را مي‌رساند يعني هر وقتي از آنها سؤال بشود در مكه چه خبر مي‌گويند هيچ يك افسانه‌گويي در آمده نه يك بار از اينها سؤال بكنند
اين مستكبران با مؤمنان تفاوت اساسي‌شان اين است در برابر سؤال ما دوتا پاسخ گوناگون مي‌دهند ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ شما اين آيه را بعد ملاحظه بفرماييد با آيه‌اي كه بعداً در پيش داريم كه اگر از مؤمنان سؤال بكنند ﴿مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ آنها جوابي ديگر مي‌دهند اگر از مشركان سؤال بكنيم كه خدا چه چيزي نازل كرد آنها يك طور جواب مي‌دهند كه در آيه 24 همين سوره هست كه الآن داريم مي‌خوانيم در آيه سي همين سوره مي‌فرمايد همين سؤال را نسبت به مؤمنان بكنيد آنها طور ديگر جواب مي‌دهند ﴿وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾[26] آنها يك طور ديگر جواب مي‌دهند تفاوت ايمان و كفر در اين دوتا جواب روشن است سؤال يكي است مؤمن يك طور جواب مي‌دهد كافر يك طور حالا ملاحظه بفرماييد.

﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُم﴾ يعني به اين كفار و مشركين ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه چيزي نازل كرده است ﴿قَالُوا﴾ چه مي‌گويند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ نه «اساطيرَ الاولين» اينها به رفع جواب مي‌دهند ما سؤال كرديم خدا چه چيزي را نازل فرموده است اين سؤال، آنها در جواب مي‌گويند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ با اين جواب منحوس دوتا كار كردند يكي اينكه اصل انزال را منكرند خدا چيزي نازل نكرده يكي اينكه اينها هم افسانه است اگر مي‌گفتند «اساطيرَ الاولين» يعني ـ معاذ الله ـ خدا نازل كرده وحي هست ولي اسطوره است اما وقتي كه به رفع جواب مي‌دهند جواب ﴿مَاذَا أَنزَلَ﴾ نيست چيزي نازل نكرده اينها را مي‌گويي، اينها افسانه است اما مؤمنان در برابر همين سؤال به اين دو نكته عنايت كردند كه به نصب جواب بدهند يك، و آن جواب هم يك چيز معقولي باشد دو، در آيه سي ﴿وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾ اصل انزال را قبول دارند اولاً، آ‌ن نازل شده هم خير و رحمت و بركت است ثانياً، خب.


اين مستكبران ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[14] اين مضمون در آيات قرآن كريم كم نيست كه اينها هم رسواي دنيايند هم رسواي آخرت سرّش اين است كه آن كسي كه برتري‌طلب است يك اعتلا و بزرگي كاذبي را نشان مي‌دهد اين يك، وقتي بزرگي كاذب بود كوچكي مي‌شود حق،
اينها غير از سوخت و سوز جهنم رسوا هم مي‌شوند عذاب مهين، عذاب هون اين براي رسواييشان هست براي اينكه اين بزرگي‌شان دروغ بود كوچكي‌شان راست است اگر كوچكي‌شان راست است آن نشئه‌اي كه راستها و صادقها و حقها ظهور مي‌كند بايد ظهور بكند ديگر لذا فرمود ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾

فرمود به اينكه اينها اين كارها را انجام دادند ﴿قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها اعلام بكن اينها تازه مستكبر نيستندبگو ما كساني را قبل از اينها خاك كرديم كه ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾[18] اين دنيا خيلي سابقه دارد خيليهايش ماقبل تاريخ است

فرمان قهر الهي از پايه شروع شد ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم﴾ اما نه «من السقف» نه «من الجدار» نه «من العماد» بل ﴿مِنَ الْقَوَاعِدِ﴾ از پايه فرمان الهي شروع شد اينها در حالي كه در آن بنا بودند، مستقر بودند خداي سبحان پايه‌هاي اينها را ويران كرد لذا سقف فرو ريخت بر سر اينها براي اينكه ثابت كند اينها در خانه بودند و سقف اينها را زير گرفت فرمود: ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ﴾ بالأخره سقف بالاست ديگر كلمهٴ فوق لازم نبود، سقف كه تحت نيست سقف كه يمين و يسار نيست سقف فوق است اما وقتي كه بفرمايد: ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ﴾ يعني اينها در درون آن بنا بودند و سقف خانه ريخت اين با تعبيراتي كه در آيات ديگر است ﴿وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ و مانند آن هماهنگ است.
چون اگر اين تخريب از سقف شروع مي‌شد يا از ديوار شروع مي‌شد يا از ستون شروع مي‌شد اينها ممكن بود بفهمند و فرار كنند و نجات پيدا كنند اما.

فرمود ما اگر خواستيم يك گروهي را بگيريم فرمان الهي، عذاب الهي از آن پايه شروع مي‌كند ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ﴾ از آن قاعده‌ها از آن پايينها ما پايه را سست مي‌كنيم ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اينها دفعتاً نشستند مي‌بينند سقف ريخت.

اينها بالأخره يك بنياني دارند ديگر، يك مكتبي دارند، يك مؤسسه‌اي دارند مؤسسهٴ فكري، فرهنگي دارند يك دستوري دارند ذات اقدس الهي وقتي بخواهد اين خانهٴ ستم را خراب كند كه از سقف، از بام نمي‌آيد

اينها را ما اين طور از بين برديم مستكبران معاصر را هم اين طور از بين مي‌بريم﴿فَأَتَي اللَّهُ﴾ نظير ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ است كه در صدر همين سوره بود آنجا چون داشت ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ آيه اول همين سورهٴ «نحل» اينجا ﴿فَأَتَي اللَّهُ﴾
وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اگر از بام و سقف آمده بود مي‌فهميدند اگر از جدار و ستون آمده بود مي‌فهميدند اگر از كف و سطح آمده بود مي‌فهميدند اما از پايه‌هاي مستور آمدند كه نفهميدند از كجا دارند ويران مي‌شوند دفعتاً زير آوار دفن شدند.


اين براي دنياي‌شان ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ﴾ كه اين معلوم مي‌شود كمال عذاب است هم در دنيا، هم در آخرت كه اين مي‌تواند تبييني باشد براي ﴿أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ﴾
اين تنها مسئلهٴ اينكه اينها به زباله‌دان تاريخ رفتند نيست اگر انسان بميرد تاريخ مصرفش بگذرد كه عذابش منقطع است مي‌فرمايد به اينكه ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ﴾ چون عذاب يوم قيامت بدتر از عذاب دنياست اهتمام اين جريان ﴿يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ باعث شده است كه اين ظرف را مقدّم بياورد نكتهٴ تقديم ﴿يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ بر ﴿يُخْزِيهِمْ﴾ مي‌تواند اين باشد نفرمود «يخزيهم يوم القيامه» بلكه فرمود: ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ﴾ درست است در ظرف و جار و مجرور يك اتسايي است كه در متعلقات ديگر نيست اما اين نكته مي‌طلبد ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ﴾ براي اينكه همگان را از رسوايي آنها باخبر مي‌كند و درون اينها را ظاهر مي‌كند مكر و حيله و اينها را ظاهر مي‌كند در دنيا ممكن است عذرخواهي كنند، بهانه‌جويي كنند ولي آنجا چون ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[8] است اسرار نهان مي‌شود.


آن‌گاه ذات اقدس الهي يا مأمور الهي به اينها مي‌گويد ﴿أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ﴾ شما كه در دنيا بوديد مشاقّه داشتيد محاربه داشتيد محادّه داشتيد ﴿مَن يُحَادِدِ﴾ شامل حال شما بود ﴿من يحارب﴾ شامل حال شما بود
خب اين حدبندي شما، تجاوز شما به حدود الهي، اين محاربه شما با احكام الهي، اين مشاقّه شما با قوانين الهي براي تقويت بت‌پرستي و رعايت حرمت بتها بود خب آن بتها كجايند كه شما دربارهٴ آنها اين همه مشاقّه داشتيد؟
به همهٴ مشركان يك سؤال هست نه سؤال خاص .جوابي كه مربوط به همهٴ مشركان و همهٴ بت‌پرستهاست هم به وسيلهٴ كسي است كه تريبون قيامت دست آنهاست ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾ به همهٴ مشركان خطاب مي‌شود ﴿أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ﴾ نه به گروه خاص

اين را يك سؤالي است كه در قيامت اينها قدرت جوابي ندارند فرمود در روز قيامت دهن اينها بسته است بعد فرمود نه تنها دهن اينها بسته است خيليها هستند كه بي‌گناه هم هستند ولي فرمان سكوت مطلق در قيامت حاكم است فقط يك عده حق حرف دارند.

﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾ اوتوالعلم در این ایه چه کسانی هستند؟

يك گروه فقط آن روز دارند حرف مي‌زنند، البته وقتي آدم وارد بهشت شد تكليفش روشن است وارد جهنم هم شد تكليفش روشن است اما در ساهرهٴ قيامت خيليها لرزان‌اند معلوم نيست كه ذات اقدس الهي مي‌بخشد، نمي‌بخشد
خب در چنين فضايي يك عده تريبون دستشان هست خب اينها حرف مي‌زنند علم اينها را ذات اقدس الهي در اين آيه امضا كرد ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾

حالا مي‌خواهد حرف بزند اين همان بحثهاي دنيا را مي‌خواهد مطرح كند يا از ارادهٴ خدا خبر بدهد اين چه علمي است اين يك علم عادي‌ است يا مي‌خواهد از تصميم خدا در آن روز مردم را باخبر كند اين مي‌شود سخنگوي خدا اين مي‌شود لسان الهي اين مي‌شود ولي خدا اين است.

خب اينها را كه مي‌گويند از آن جهت كه «خليفة الله»‌اند مي‌گويند ديگر از طرف خدا دارند مي‌گويند بر فرض كسي بخواهد حرف بزند بايد حرف خودش را بزند نه حرف اين روز راکه قانون قيامت چيست؟
اينها دارند مي‌گويند اينها دارند قانون قيامت را مي‌خوانند كه امروز كفار رسوايند و اين حرف كيست؟ حرف خليفهٴ خداست ديگر ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾.
اين چه مقامي است اولين و آخرين همه خفّه هيچ كس حق حرف ندارد مگر اين چهارده نفر
بيان سيدنا الاستاد ذيل همين آيه محل بحث كه ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ فرمود منظور از اينها معصومين اهل‌بيت عصمت و طهارت‌اند اينها هستند كه مي‌توانند بگويند بعد مي‌فرمايد كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ كه اينها تنها اينها نيستند فرمود بله، ما نمي‌گوييم ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ در اينها استعمال شده ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ يك معناي مطلقي دارد درست است اما اينجا «لخصيصة المقام» مي‌گوييم منظور از اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اهل‌بيت‌اند، معصومين‌اند اينها كساني‌اند كه فقط حق حرف دارند يك، و درست مي‌گويند دو، يعني اشتباه نمي‌كنند ديگر حق حرف فقط به اينها داده شده
بعد مي‌فرمايند نمي‌گوييم ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ در قرآن هر جا استعمال شده منظور ائمه‌اند البته ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ جاي ديگر مصادق ديگر هم دارد اما اينجا به قرينةالمقام منظور از ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ كسي است كه «لا يفعلون الا الحق» «لا يتكلمون الا بالحق» «لا يقولون الا الحق» اين را در ذيل اين آيه دارند، خب.

﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾ كافرين چه كساني‌اند
﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ اينها كساني‌اند كه ذات اقدس الهي مستقيماً اينها را قبض روح نمي‌كند اينها آن لياقت را ندارند يك، و آن لياقت را ندارند كه عزراييل(سلام الله عليه) اينها را قبض روح بكند دو، اين مأموران جزء اينها را قبض روح مي‌كنند كه با عذاب اليم همراه است اين سه.
﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ اين ملائكه وقتي كه متوفي‌اند اينها جزء ملائكهٴ خشم و غضب‌اند كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» گوشه‌اي از نحوهٴ توفّي اينها گذشت در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده است كه اينها موقع قبض روح كفار و ظالمان تنبيهشان مي‌كنند آيه پنجاه سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين بود ﴿وَ لَوْ تَرَي إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾ اين مي‌شود فشار جان دادن

اين گروه ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾ حالا موقع مردن كه شد دست و پا مي‌زنند ﴿فَأَلْقَوُا السَّلَمَ﴾ سلم يعني انقياد، تسليم، ما مطيع بوديم، ما مخلص بوديم، ما مستسلم بوديم، ما هميشه در خدمت شما بوديم همين دروغها را مي‌گويند اينها القاي سلم مي‌كنند القاي تسليم مي‌كنند القاي انقياد مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ ما كه كار بد نمي‌كرديم اينها يا از باب ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[43] است يا نه واقعاً همان مكر است ديگر همان طوري كه در دنيا مكّاره مي‌نشيند و محتاله مي‌رود اينجا هم همان ظهور مي‌كند تا حال در دنيا بودن با مكر زندگي مي‌كردند الآن هم با مكر زندگي مي‌كنند.
اينها حالت تسليم نشان مي‌دهند كه ما سِلميم، مطيع بوديم، قبلاً هم مطيع بوديم، الآن هم مطيعيم، كار بدي هم نكرديم و مانند آن.

ملائكه تأدّباً مي‌گويند خدا مي‌داند كه شما چه كرديد نمي‌گويند ما مي‌دانيم

به منكران مستكبر مي‌فرمايند به اينكه ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها﴾.

جريان ابواب در سورهٴ مباركهٴ «حجر» قبلاً گذشت آيه 43 سورهٴ «حجر» اين بود ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ ٭ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ﴾ هر دري بالأخره يك تبهكار خاص خودش را دارد همان طوري كه درهاي بهشت هشت تاست از هر دري گروه خاص وارد مي‌شوند درهاي جهنم كه هفت تاست از هر دري تبهكار و منكر و مستكبر مخصوص وارد مي‌شود از اينكه فرمود: ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾ معلوم مي‌شود اينها يكسان نيستند.
وقتي فرمود: ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز الي الصدر» به همان اصل صدر بر مي‌گردد اصل صدر اين بود كه آيه 22 ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينجا هم مي‌فرمايد كه ﴿فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ﴾ اين جمع‌بندي است اين پارگراف بسته شد يعني جريان منكر مستكبر تا اينجا پايان پذيرفت مقابل آنها كه متقيان‌اند حالا شروع مي‌شود.

در جريان متكبّرين فرمود مثوا و مكان اينها جاي بدي است كه «لام»، «لام» قسم هم است ولي دربارهٴ متقين مي‌فرمايد ﴿وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ اين خانهٴ آنهاست ما به اين داديم اينها ساكن در اين خانه‌اند اما در آنجا يك وقت است مي‌گويند كه اين خانهٴ اوست براي اوست آن يك مقدار بالأخره احترام محفوظ است يك وقتي [است] مي‌گويند نه شما بايد در زندان باشي بسوزي يك وقتي مي‌گويند نه در خانهٴ خودت بايد باشي بسوزي خب آدم در خانه‌اش بسوزد عذابش كمتر است تا زندان بسوزد آن عذاب فوق عذاب است دار تعبير نشده كه اينها دار آنهاست ﴿ولبئس دار المستكبرين﴾ فرمود مثواي مستكبرين جاي بدي است.
تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1404/01/01 03:10:51 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#8 ارسال شده : 1403/12/24 02:25:34 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایات 30-34 سوره نحل

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ {30}
و به كسانى كه تقوا پيشه كردند گفته شود پروردگارتان چه نازل كرد مى گويند خوبى براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كردند [پاداش] نيكويى است و قطعا سراى آخرت بهتر است و چه نيكوست‏سراى پرهيزگاران {30}
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَآؤُونَ كَذَلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقِينَ {31}
بهشتهاى عدن كه در آن داخل مى‏شوند رودها از زير [درختان] آنها روان است در آنجا هر چه بخواهند براى آنان [فراهم] است‏خدا اين گونه پرهيزگاران را پاداش مى‏دهد {31}
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ {32}
همان كسانى كه فرشتگان جانشان را در حالى كه پاكند مى‏ستانند [و به آنان] مى‏گويند درود بر شما باد به [پاداش] آنچه انجام مى‏داديد به بهشت درآييد {32}

مقایسه پاداش دنیوی و اخروی ظالمان و متقین
ذات اقدس الهي در برابر آن تبهكاران فرمود اينها هم خزي دنيا دارند هم خزي آخرت زيرا فرمود: ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[3] اين براي دنيا، ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ﴾[4] براي آخرت
دربارهٴ متقيان هم همين دو پاداش را مي‌دهد آنجا دو تا كيفر بود اينجا دو پاداش است كه فرمود براي كساني كه محسن‌اند و باتقوايند ﴿فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ﴾ است و در آخرت هم خانهٴ خوبي دارند ﴿وَلِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾.

بنابر اينكه اين ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا﴾ تمام شده باشد ﴿فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ﴾ ناظر به حسنهٴ دنيايي اينها باشد نه اينكه ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ﴾ بلكه معناي آن اين طور باشد كه ﴿قَالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا﴾ اينها ﴿فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ مثل ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ زندگي با كرامت، با عزّت، با شخصيت، با علم، با معنويت، با طهارت، با عفاف اينها زندگي حسنه است.

معنای احسن همیشه نیکی به دیگران نیست
قرآن كريم از كار محققانه و متحققانه مردان باتقوا تعبير به احسان كرده است ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا﴾ نه يعني نسبت به ديگران احسان كردند
﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا﴾ اين متقيان احسان دارند، احسان يعني كار خوب كردن، حرف خوب زدن، عقيدهٴ خوب داشتن يك وقت احسان به غير است مثل اطعام و امثال ذلك برهنه‌اي را پوشاندن، بيماري را درمان كردن، گرسنه‌اي را سير كردن، بي‌مسكني را مأوا دادن، جاهلي را عالم كردن اينها احسان به غير است يك وقت است نه انسان عقيدهٴ خوب دارد، كار خوب دارد، فكر خوب دارد، فعل خوب دارد اينها احسان است
﴿أَحْسَنُ﴾ يعني «أتي بفعل الحسن» اين كاري به #احسان به غير ندارد البته فعل «حَسَن» گاهي احسان به غير است گاهي مربوط به خود انسان.

اينها كه محقَّق بودند و متحقّق هم تحقيقات علميشان خوب بود، هم ايمانشان خوب بود در اين دنيا حسنه دارند و در آخرت هم خير دارند از اينجا معلوم مي‌شود كه اگر كسي بخواهد برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» در دعاها بگويد ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ شرطش هم مشخص است وقتي در دنيا حسنه مي‌گيرد كه نظير اين محسنين محقق در علم، متحقق در عمل باشد اگر نه آن كار علمي را كرده باشد نه اين كار عملي را كرده باشد يك دعاي محض است به صورت آرزوست نه اميد، ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ #حسنه در دنيا نصيب اين گروه و امثال اين گروه مي‌شود،

جاری بودن اب زیر باغ یا درخت؟
﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ آن باغي كه پر درخت باشد و فضاي آن باغ را اين درختها بپوشانند به طوري كه وقتي انسان وارد اين باغ مي‌شود كل اين محدوده را به عنوان يك فضاي سبز ببيند جايِ خالي نباشد جنّت باشد، پوشيده باشد، مستور باشد گويا يك خيمهٴ سبزي زدند آن‌گاه وقتي از زير درختهايش آب روان است صادق است كه بگوييم زير اين جنّت آب مي‌رود وگرنه زير درخت آب مي‌رود نه زير جنّت
در غالب موارد آيات اين است كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ زير اين باغ آب مي‌رود، خب زير باغ كه آب نمي‌رود زير درختهايش آب مي‌رود چون اين باغ جاي خالي ندارد و كل فضا پوشيده است يك فضاي سبزي است مثل خيمهٴ سبز اگر در بستر چنين باغي آب روان باشد چون خيمه، خيمهٴ سبز است صادق است كه بگويند زير اين باغ آب مي‌رود مثل زير چادر آب رفته اين طور.
خانه‌هاي آنها خانهٴ خوبي است ﴿وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ آ‌ن‌گاه همين معنا را بازتر و شفاف‌تر ذكر كرد فرمود دار متقيان عبارت از ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ بهشتهايي است مستقرند خودِ بهشت ﴿عَدْنٍ﴾ است، ﴿عَدْنٍ﴾ يعني استقرار و ثبات و هم بهشتي در او آرام است وقتي كه وارد شد از آنجا بيرون نمي‌آيد نه كسي او را بيرون مي‌كند نه او ميل بيرون رفتن دارد ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ كه ﴿يَدْخُلُونَ﴾
﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ بعد فرمود: ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ﴾ هر چه متقيان بخواهند در بهشت هست و ذات اقدس الهي مردان با تقوا را اين‌چنين جزا مي‌دهد ﴿كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ﴾
خداي سبحان آنها را اين‌چنين جزا مي‌دهد يعني چه، يعني «لهم في الدنيا حسنة» يك، ﴿وَ لَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ﴾ دو، ﴿وَ لِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ﴾ سه، ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ چهار، ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ﴾ پنج، اين امور خمسه را كه دربارهٴ متقيانِ در برابر مستكبران ذكر كرد فرمود اين يك وعدهٴ كلي خداست ﴿كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ﴾.

دنيا نمونه‌اي از بهشت در آن هست ما همان طوري كه در دنيا هر چه بخواهيم در فضاي ذهن ما حاصل مي‌شود همين معنا براي اولياي الهي در دنيا حاصل مي‌شود يك، براي مؤمنين حاصل مي‌شود در بهشت دو، انبيا اوليا به اذن خدا اگر چيزي را اراده كردند حاصل مي‌شود اين وجود مبارك مسيح بود وجود مبارك موساي كليم بود انبياي ديگر بودند اراده كردند دريا خشك بشود شد اراده كردند ابرص و اكمه و اعميٰ بشوند
همين كاري كه اولياي الهي در دنيا به اذن خدا به عنوان كرامت انجام مي‌دهند در آخرت مؤمنان به طور عادي انجام مي‌دهند اينجا مي‌شود خلاف عادت آنجا مي‌شود عادت اينجا ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[22] اين شده كرامت چون بر خلاف عادت است آنجا همين معنا مي‌شود عادت براي بهشتيها در بهشت هر وقت هر چه بخواهند براي آنها حاصل است، خب.
اين است كه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ هر چه بخواهند و اين اصل كلي است

اما اينكه دوباره فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ از اين مردان الهي گاهي به عنوان متّقين ياد مي‌شود، گاهي به عنوان طيّبين، تقوا يعني كسي كه بالأخره وقايه دستش است، سپر دستش است نمي‌گذارد كه شرّ و بدي و قُبح و ظلم و امثال ذلك به او بخورد كسي كه سپر به دست اوست وقايه گرفته جُنّة گرفته سپر گرفته نمي‌گذارد كه معاصي به سمت او بيايد اين مي‌شود آدم با تقوا چون وقايه دارد در تقوا ملاحظه فرمود كه اصلش وقوا بود، وقايه بود حفظ و نگهداري بود، خب اين براي اين.

اينها مي‌شوند طيّب چرا چون سپر دست اينها بود وقايه داشتند و چيزهايي به آنها نرسيد خبيث نشدند
فرمود اينها كه هنگام مرگ رحلت مي‌كنند فرشته‌ها با ادب و احترام جان اينها را قبض مي‌كنند با سلام وارد بالين اينها مي‌شوند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ كساني كه طيّب‌اند در حال رحلت وقتي فرشتگان به بالين اينها مي‌آيند ﴿يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ﴾.سلامش هم كه ذات اقدس الهي دربارهٴ ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[29] ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَ هَارُونَ﴾[30] سلام علي كذا بعد دارد ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ﴾[31] يعني اين سلام ما كه ما بر انبيا فرستاديم آن كامل و والايش براي انبياست نه اصلش مخصوص آنها باشد ما براي مؤمنين هم سلام مي‌فرستيم منتها مرحلهٴ ضعيف‌تر

اينجا هم مؤمنان سلام را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند اگر جزء اوحدي اهل ايمان باشند و اوساط اهل مؤمن سلام را از خود ملائكه دريافت مي‌كنند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ﴾ يعني اين ملائكه‌اي كه ملائكة الموت‌اند ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾.

دربارهٴ مُلحدان و مستكبران فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾[1] كه بحثش گذشت دربارهٴ موحدان و مؤمنان فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ گاهي بر اساس صنعت اهتباك چهار امر را كه مي‌خواهند ذكر كنند كه اين امور چهارگانه دو به دو مقابل هم‌اند گاهي يكي از دو مقابلها را ذكر مي‌كنند تا مقابل ديگر معلوم بشود
طيّب و خبيث در مقابل هم‌اند ظالم و عادل در مقابل هم‌اند در اين بخش در بين اين اوصاف چهارگانه فقط ظلم و طِيب ذكر شد ظالم و طيّب ذكر شد مقابل ظالم عادل است مقابل طيّب خبث است فهميده مي‌شود آنجا كه فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾[4] مقابلش كساني‌اند كه نسبت به خودشان احسان مي‌كنند ظلم نمي‌كنند اينجا كه فرمود: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ﴾ مقابلش كساني‌اند كه خبيث مي‌ميرند.
در آيات ديگر اينها را بالصراحه مقابل هم قرار داد فرمود به اينكه ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[5] و اين آزمون الهي براي اينكه خبيث از طيّب جدا بشود
آنهايي كه مشرك و كافر بودند به وسيله اسلام آوردن طيّب حال‌الموت شدند ديگر عمده طيّب حال‌الموت است نه طيّب در دنيا و حال عادي.

اين كلمهٴ «باء» در ﴿بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين «باء» ظاهراً «با»ي سببيه است كه ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ در سبب اعمالي كه انجام داديد شما وارد بهشت مي‌شويد

تفسیر تسنیم

نحل:33
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
آيا [ستمگران] جز اين انتظار مي‌کشند که فرشتگان [مرگ] به سراغ‌شان بيايند [تا ايمان بياورند]، يا فرمان [عذاب] پروردگارت فرا رسد؟ 38 پيشينيان آنان نيز به همين سان رفتار کردند. [اگر عذاب شدند] خدا به آنان ظلم نکرد، بلکه خود در حق خويش ستم کردند. 39

______________
38- که هيچکدام از اين ايمان‌هاي اجباري و دم آخري سودي براي هيچکس ندارد.

39- جملة: «فَمَا كَانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» که عيناً، يا با تعابير مشابه، 10 بار در قرآن تکرار شده [روم 9 (30:9) ، عنکبوت 40 (29:40) ، نحل 33 (16:33) و 118 (16:118) ، يونس 44 (10:44) ، توبه 70 (9:70) ، اعراف 160 (7:160) ، بقره 57 (2:57) ، آل‌عمران 117 (3:117) ، و هود 101 (10:101) ] نشان مي‌دهد تمامي عذاب‌ها و عقوبت‌ها، نتيجه ظلمي است که آدمي به خود مي‌کند و عوارض و آثار طبيعي اعمال شخص در نظام تخلف ناپذير الهي محسوب مي‌شود.

تفسیر بازرگان

منظور از امدن ملائکه یا امدن امر خدا در ایه 33 چیست؟
دوباره در آيهٴ 33 برگشت به جريان مستكبران فرمود: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ﴾ اين ﴿يَنظُرُونَ﴾ مشابه‌اش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت آيهٴ 158 ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ آنجا ﴿يَنْظُرُونَ﴾ به معناي ينتظرون معنا شد كه اينجا هم ظاهراً همين طور است.

مطلب بعدي آن است كه اين يك تهديد ضمني است وقتي مي‌گوييم اينها منتظرند يعني منتظر باشند كه عذاب در پيش است وقتي ذات اقدس الهي دربارهٴ تبهكارها مي‌فرمايد اينها منتظر عذاب‌اند خودِ همين تهديد است وعيد است كه عذابي در پيش است حالا يا عذاب در دنياست كه فرشتگان عذاب مي‌آيند و به حيات آنها خاتمه مي‌دهند يا نه جريان معاد در پيش است كه حساب اينها در قيامت رسيدگي مي‌شود ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ يعني اينها از همين دو حال بيرون نيست يا منتظر عذاب‌اند در دنيا يا منتظر رسيدن به قيامت و كيفريابي در آن عالم‌اند ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ﴾[20] .

در سورهٴ «انعام» آيه 158 اين بود ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ اين وعد است نسبت به مؤمنان و وعيد است نسبت به كافران اگر ﴿يَنظُرُونَ﴾ به معناي «ينتظرون» است هر دو گروه منتظرند هم مؤمنان منتظرند وعدهٴ الهي انجاز بشود فرشته‌ها به كمك اينها بيايند هم منكران منتظرند، البته انتظار آنها براساس ايمان نيست كه اينها مثلاً به نوح(سلام الله عليه) مي‌گفتند كه ﴿يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[12] خب تو كه وعده‌هاي زيادي مي‌دهي، تهديدهاي زيادي مي‌كني خب اگر راست مي‌گويي آنها را بياور، اين انتظار آنها، انتظار محققانه و صادقانه نيست تهديد الهي است كه شما منتظر باشيد ﴿فَارْتَقِبْ إِنَّهُم مُرْتَقِبُونَ﴾[13] يا ﴿انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ﴾[14] و مانند آنها اينكه فرمود آنها منتظر عذاب‌اند نه يعني واقعاً آنها انتظار دارند اين يك تهديد است يعني بدان كه عذاب در پيش است اما مؤمنان واقعاً منتظرند براي اينكه به وعده الهي معتقدند كفار واقعاً منتظر نيستند چون به وعيد الهي معتقد نيستند ولي خود اين يك تهديد و هشداري است نسبت به كفار كه ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ دو پيام دارد هم پيام وعد براي مؤمنين و هم پيام وعيد براي كفار.

﴿كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ كه فعل مضارع آورده كه نشانهٴ استمرار است يك وقت است يك كسي يك تك ‌معصيتي كرده يا گاهي معصيت مي‌كرد ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾[41] اميد عفو و بخشش و اينها هست زمينهٴ توبه است اما اگر كسي دائماً در حال ظلم بود كه فعل مضارع آورده نشانهٴ استمرار است اين گروه همان هايي هستند كه ﴿قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾[42] اين گروه بالأخره ﴿ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾[43] هستند

تعبير قرآن اين است كه قبلاً يك عده‌اي مستكبرانه وحي را انكار كردند خدا به اينها ظلم نكرده اينها به خودشان ظلم كردند اينها گرفتار شدند، خب آخر شما اول بگو چه شد بعد بگو ما نكرديم خودشان كردند اين است كه آن قائل كه قرطبي نقل مي‌كند از اينجا مي‌گويد يك تقديم و تأخيري در آيه است البته اگر تقديم و تأخيري هست براي رعايت نكته و اهميت آن مطلب است كه از همان اول بفرمايد خدا به كسي ظلم نكرده براي تسبيح و تقديس ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به اينكه اين رنجي كه بر آنها تحميل شده است محصول كار خودشان است ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾
اين‌چنين كه شد ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ آنجا فرمود: ﴿أُدْخِلوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اينجا مي‌فرمايد: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ بعد فرمود اينها يك معصيتكار عادي نبودند كه گوشه‌اي از زندگي اينها را آثار سوء بگيرد اينها چون ﴿كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين «كان» مفيد استمرار است آن ماضي مستمر اين «كان» براي استمرار است آن ﴿يَظْلِمُونَ﴾ هم كه فعل مضارع است مفيد استمرار است خُلق و خوي مستكبران را نشان مي‌دهد مستكبر هم ملاحظه فرموديد گرچه به وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است نه اسم فاعل، اسم فاعل همان معناي حدثي را مي‌فهماند اما اينها چون به عنوان ملكه رذيله در اينها رسوخ كرده است اينها صفت مشبهه است كه به وزن اسم فاعل است، خب.
اينها ظلمشان دائم بود لذا فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِم﴾ ﴿حَاقَ﴾ يعني احاط است يك وقت است كه اگر احاط است «بهم خطيئة» هست خب ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ ديگر يك وقت است يك گناه عبوري دارد خب گناه عبوري يا بخشش است يا اگر تنبيه باشد گذراست اما اگر كسي «احاطت به خطيئة» شد خب ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾ است ديگر آن احاطهٴ خطيئه اين حيق و احاطهٴ عذاب را هم به همراه دارد اين حاق را كه خدا براي همه نمي‌گويد كه اينجا به چند قرينه معلوم مي‌شود اينها اصلاً پيشهٴ اينها ستم بود.
اين ﴿فَأَصَابَهُمْ﴾ با ﴿حَاقَ﴾ انسان وقتي دست به گناه مي‌زند ـ معاذ الله ـ اول خب به صورت حال است براي او، عادت كه نشده، ملكه كه نشده وقتي چندين بار با گناه انس پيدا كرد اين گناه براي او ملكه مي‌شود كه كم‌كم مي‌شود ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[20] وگرنه اول كه احاطه نيست كه اول اصل عصيان است پس اول اصل دست به گناه دراز كردن است بعد معتاد شدن و ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ شدن عذابها هم همين طور است اول عذاب به اعضا و جوارح اينها اصابت مي‌كند، مي‌گيرد اول بعد مي‌آيد كل بدن و قلب و ظاهر و باطن اينها را احاطه مي‌كند اينكه شده ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[21] كه اول نبود كه خب همان طوري كه گناه اول انسان دست به گناه دراز مي‌كند بعد معتاد مي‌شود طرزي كه ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[22] آتش هم اول دست و پا را مي‌سوزاند بعد مي‌شود ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ بعد ﴿أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا﴾[23] مي‌شود فرمود سراپرده جهنم اينها را زير پوشش خود دارد هم آن تدريج در اصل معصيت و تدريج در عذاب در اين آيه به اين صورت بيان شده ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ اول اصابه است بعد ﴿وَ حَاقَ بِهِم﴾.

در جريان اين ﴿هَلْ يَنظُرُونَ﴾ در حقيقت شبههٴ دوم ﴿فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾[29] ذكر شده است شبههٴ اولشان اين بود كه اين اسطور است ـ معاذ الله ـ افسانه است و قصه نوح و ابراهيم است مثل رستم و اسفنديار ـ معاذ الله ـ شبههٴ دومش اين است كه خب شما اگر پيامبر هستيد فرشته را بياوريد ما ببينيم درخواست نزول فرشته يكي از شبهات منكران وحي بود كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و ساير سور فرمود به اينكه اينها منتظرند كه فرشته بيايد خب فرشته يك وقتي مي‌آيد به اينكه به حياتشان خاتمه بدهد فرشته براي چه بيايد، براي وحي بيايد كه اينها وحي‌ياب نيستند، براي عذاب بيايد موقع خاص دارد و به حيات اينها خاتمه خواهد داد اينها عجله نكنند فرشته بيايد چون ﴿قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾[30] بخواهند بدون عذاب ببينند كه فرشته نزول عذاب نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[31] اينها نباشد به اين صورت ببينند خب بله صبر كنند دو روز صبر بكنند مي‌بينند فرشته را همه اينها فرشته را مي‌بينند عندالموت آن وقت به اينها خوش نمي‌گذرد در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» فرمود اينها چطور منتظر فرشته‌اند، فرشته را براي چه چيزي مي‌خواهند آن فرشته‌هايي كه مأمور عذاب‌اند اگر بيايد كه به حيات اينها خاتمه مي‌دهد به سود اينها نيست اگر بخواهند به حالت عادي ببينند كه مقدورشان نيست در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيه 21 و 22 اين است ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ﴾ خب فرشته‌ها بيايند ما ببينيم شما كه مي‌گوييد فرشته بر ما نازل مي‌شود چنين وحي مي‌آورد اين احكام را خب ما هم ببينيم

پاسخ به يك سؤال و توقع بيجايي هم هست نسبت به كفار و مستكبر كه آنها مي‌خواهند ملائكه را ببينند مي‌فرمايد ملائكه ديدني هست بله، اما چشم پيدا كن ببين اينكه با شرك نمي‌شود كسي كه كور است چگونه ملائكه را مي‌بيند مگر ملائكه را با چشم ظاهر مي‌شود ديد شما كه كوريد.
اين رؤياهاي صادق براي كدام چشم است فرمود در درون شما چشم هست، گوش هست، شامّه هست، خب اينها را تطهير كنيد اينها چشمِ درونشان كور است ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ﴾[39] چشم ظاهريشان بيدار و روشن است ﴿وَ لَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[40] آن دل بايد ببيند آن كور است.
اشكال دومشان اين است كجاست مَلَك، اشكال اول را پاسخ دادند اشكال دوم اين است كه كجاست چشم، شما چشم را پيدا كن مَلَك را مي‌بيني.

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1404/01/01 03:24:32 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
farhang Online
#9 ارسال شده : 1404/01/01 02:46:35 ب.ظ
سید کاظم فرهنگ

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, Administrators
تاریخ عضویت: 1390/02/31
ارسالها: 1,114
Iran (Islamic Republic Of)

48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایه 35 سوره نحل

نحل:35 پاسخ به مغالطه مشهور : اگر خدا نمیخواست مشرک نمی شدیم

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَّحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ

و مشرکان [بي خبر از از اختيار انسان در انتخاب باطل] گفتند: اگر خدا مي‌خواست، نه ما و نه پدران ما چيزي جز او را عبادت نمي‌کرديم و بدون [موافقت] او چيزي را حرام نمي‌کرديم. 41 پيشينيان آنها نيز چنين کردند. پس [با وجود حق انتخاب و اختيار] آيا رسولان وظيفه‌اي جز ابلاغ آشکار [پيام توحيدي را] دارند؟ 42

______________
41- خدا هر آنچه را روي زمين است براي انسان حلال شمرده است [بقره 168 (2:168) ]، به استثناي 4 مورد: خون، گوشت خوک، مرده و آنچه به نام غير خدا [به افتخار بُت‌ها] کشته شده باشد [بقره 173 (2:173) ، مائده 3 (5:3) ، انعام 145 (6:145) و نحل 115 (16:115) ]. در قرآن تأکيد بسيار شده است که آنچه نزد خدا حرام شده، منحصر به همين چهار مورد است و کسي حق ندارد چيز ديگري را حرام کند [انعام 145 (6:145) ، مائده 87 (5:87) ، اعراف 31 (7:31) و يونس 59 (10:59) ]. با اين حال متوليان ديني يک سلسله حرام و حلال‌هاي من درآوردي را به خدا نسبت داده و به مردم القاء مي‌کردند، که جزئيات آن را در محصولات کشاورزي و دام‌ها، قرآن به تفصيل در سوره‌هاي مختلف [از جمله: انعام 138 (6:138) ، 139 و 143 (6:143) . مائده 103 (5:103) و نحل 116 (16:116) ] بيان کرده است. متوليان مذاهب در طول تاريخ براي توجيه تسلط و ضرورت طبقه خود، همواره يک سلسله حلال و حرام‌ها و آداب و تشريفاتي را از نزد خود بافته و به عنوان دين به مردم عرضه مي‌کردند، متأسفانه چنين دخالتي در احکام الهي، کم و بيش در امت اسلامي نيز ادامه يافته و مفتياني برخي حلال و حرام‌هائي را که بني‌اسرائيل در آئين خود رعايت مي‌کردند [اسرائيليات]، وارد اسلام کرده‌اند. حال آنکه قرآن به وضوح توضيح داده است چنان مواردي موقت و مختص قوم بني‌اسرائيل بوده است [آل‌عمران 93 (3:93) ، نساء 160 (4:160) و انعام 146 (6:146) ]. تنها معياري که در قرآن براي خوردني‌ها آمده است، پاکيزه و مطبوع بودن است که عقل آدمي بايد آن را تشخيص دهد [بقره 168 (2:168) ، مائده 88 (5:88) ، نحل 114 (16:114) ، اعراف 157 (7:157) و...]

42- از آنجائي که در طول تاريخ، آزادي و اختيار آدميان توسط قدرت‌هاي حاکم و قوانين و مقررات آنها مسلوب يا محدود گشته و با متخلفين از قانون به سختي برخورد شده است، کاملا طبيعي بوده است که مردم بنا به قياس بشري، در مورد آفريدگار و اداره کننده جهان نيز چنين انتظاري داشته باشند، و چون مي‌ديدند در برابر شرک‌ورزي يا حلال و حرام کردن‌هاشان عکس‌العملي از ناحيه خدا پديد نمي‌آيد، آن را به حساب تأييد او مي‌گذاشتند! چنين تصوري را به اشکال مختلف مي‌توان در قرآن مشاهده کرد [از جمله: انعام 148 (6:148) ، نحل 35 (16:35) و زخرف 20 (43:20) ]. مواردي را که تصور و خواسته به ظاهر منطقي ما، با «مشيت» خدا مغاير است، قرآن با جملات شرطي‌: لوشاء الله، لوشئنا و لونشاء، 40 بار تکرار کرده است.

تفسیر بازرگان

﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‌ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‌ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾(35)

مشركان نسبت به دعوتهاي انبياي الهي همين راهها را داشتند گاهي منع صغرا بود، گاهي منع كبرا بود، گاهي نقض بود گاهي معارضه بود آن دو تا نقدي كه قبلاً نقل شد يكي ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[2] يا ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾[3] اين نقد خود دليل است مي‌گويند اگر تو پيامبري بايد حرفهاي الهي بياوري نه افسانه اين را به صورت قياس استثنايي به خود دليل حمله كردند كه اگر تو پيامبري بايد حرفهاي معنوي و حقيقي و الهي بياوري نه افسانه اينكه تو آوردي افسانه است ـ معاذ الله ـ ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ است بعد پاسخ دادند كه نه خير بين افسانه و قصص انبيا خيلي فرق است اين يك راه.

نقد ديگرشان اين بود كه اگر تو پيامبري و فرشته بر تو نازل مي‌شود خب بيايد فرشته ما او را هم ببينيم اين هم به صورت قياس استثنايي است كه اگر تو پيامبر باشي بايد فرشته بيايد، فرشته ديدني باشد، تو مي‌بيني ما هم ببينيم براي اينكه تو هم مثل ما بشري ما هم مثل تو بشريم و چون ما فرشته را نمي‌بينيم و فرشته‌اي كه بر تو نازل مي‌شود ما نمي‌بينيم پس ـ معاذ الله ـ تو پيامبر نيستي اين نقد دربارهٴ خود اين دليل.

اما آنچه كه در اين نوبت مطرح مي‌شود راه معارضه است، راه معارضه اين است كه گرچه از يك جهتي به خود نقد دليل بر مي‌گردد اما معارضه است
مي‌گويند به اينكه تو دليل اقامه كردي كه پيامبري ما هم دليل داريم كه تو پيامبر نيستي ـ معاذ الله ـ چرا، براي اينكه تو مي‌گويي كه بشر بايد خدا را عبادت كند، بتها را عبادت نكند ما مي‌گوييم خب خدا خودش زنده است و وليّ و وكيل و وصيّ و اينها هم نمي‌خواهد اين يك، و هر چه هم اراده بكند انجام مي‌شود ما هم قبول داريم كه ﴿إنّما أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[6] اين دو، مشيئت او و ارادهٴ او بالقول المطلق نافذ است او اگر مي‌خواست بت‌پرستي در عالم اتفاق نيفتد خب جلوي ما را مي‌گرفت، جلوي نياكان ما را مي‌گرفت چون جلوي نياكان ما را نگرفت، جلوي ما را هم نگرفت معلوم مي‌شود بت‌پرستي مرضيّ اوست، اگر بت‌پرستي مرضيّ خدا و مراد خدا نبود اين مقدّم، حتماً جلوي ما را مي‌گرفت اين تالي ولكن جلوي ما را نگرفت اين استثناي نقيض تالي، پس بت‌پرستي مغضوب او، مبغوض او نيست اين نتيجه، اين را به عنوان قياس استثنايي ارائه كردند و گفتند كه خدا كه هر چه را بخواهد انجام مي‌دهد، قدرت مطلقه هم دارد، ارادهٴ او هم كه بلامنازع نافذ است و مشيئت او نافذ است خب او كه جلوي ما را نگرفته.

بت‌پرستها دو گروه بودند يك عده جهلهٴ آنها هستند كه حرفشان اين است كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[7] نياكان ما اين كار را كردند اين جزء سنّت رسمي ماست، ميراث فرهنگي ماست، گذشتگان كردند ما هم دنباله‌روي اينها هستيم اينها حرف تودهٴ بت‌پرست‌هاست اما آن انديشمندانشان، صاحب‌نظرانشان اين قياس استثنايي را اقامه ‌كردند كه اگر بت‌پرستي بد بود خدا جلوي ما را مي‌گرفت و چون جلوي ما را نگرفت پس معلوم مي‌شود بت‌پرستي بد نيست

تفاوت بین اراده تکوینی و تشریعیه خدا
در اينجا فرمود يك مغالطه‌اي است شما گفتيد به اينكه اگر خدا مي‌خواست كه ما مشرك نشويم يقيناً مشرك نمي‌شديم براي اينكه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] بله، ما اين را كاملاً قبول داريم اما تمام اشتباه شما اين است كه بين ارادهٴ تكويني و تشريعي خلط مي‌كنيد ذات اقدس الهي در ارادهٴ تكوينيه او اگر چيزي را بخواهد كه عصيان‌پذير نيست با ارادهٴ تكوينيه امرش ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ مشيئت او نافذ و قدرت او نافذ امر او نافذ.

اما ارادهٴ تشريعيه او قانون‌گذاري مي‌كند از ما طبق ارادهٴ خود ما مي‌خواهد ارادهٴ تكوينيه آن است كه خودش اراده بكند كه خودش يك كاري را انجام بدهد كه به كار خودش اراده بكند، ارادهٴ تشريعي اين است كه شريعتي هست، قانوني هست از بشر مي‌خواهد كه بشر با اختيار و ارادهٴ خودش اين كارها را انجام بدهد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[14] مي‌خواهيد بكنيد مي‌خواهيد نكنيد بر بشر عدل و احسان را خدا نازل كرده است، امر كرده است،

بنابراين بين ارادهٴ تكوين و تشريع خدا فرق است از يك سو، بين آزادي انسان و بندگي انسان در نظام تشريع و تكوين فرق است از سوي ديگر

اما حالا بيان سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اين است كه اين ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾[9] پيامش اين نيست كه خدا خواست ما مشرك بشويم لذا ما مشرك شديم و شرك ما جبري است پيام آيه اين است كه اگر خدا خواسته بود ما مشرك نمي‌شديم، خب متعلّق اين مشيئت كه مقدم است چيست اگر خدا خواسته بود كه ما مشرك نشويم يقيناً مشرك نمي‌شديم اما آيا خدا خواست كه ما مشرك بشويم اين را كه آيه دلالت ندارد كه آيه نمي‌خواهد بگويد به اينكه جبر شد آنها هم جبري بودند آيه نمي‌گويد كه حرف آ‌نها اين است كه خدا خواست ما جبري بشويم جبري شديم آيه مي‌گويد كه اگر خدا مي‌خواست ما مشرك نشويم، مشرك نمي‌شديم نه اينكه خدا خواست ما مشرك بشويم، مشرك شديم اين اثبات را ندارد كه تا سخن از جبر بشود و سخن در اين باشد كه اينها بيايند شركشان را توجيه كنند بگويند درست است شرك ضلالت و گمراهي و بيراهه و كجروي است اما چون خدا خواسته ما مجبوريم در حالي كه خودشان را مهتدي مي‌دانند مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[10] هم نياكانشان را مهتدي مي‌پندارند هم خودشان را مهتدي مي‌پندراند سخن از ضلالت نيست تا توجيهش به وسيله جبر باشد بگويند ما مجبوريم اين كار را بكنيم سخن از اهداست مي‌گويند خدا نخواست ما مشرك بشويم چون اگر خدا مي‌خواست ما مشرك نشويم خب مشرك نمي‌شديم نه خدا خواست كه ما مشرك بشويم پس مشرك شديم پس مجبوريم
عنصر محوري آيه احتجاج است نه استهزا بعد مي‌فرمايد اگر اين دليلتان تام باشد گذشته‌ها هم همين حرف را زدند خب چرا خدا اينها را عذاب كرده
اينها به گمان شما طبق رضاي خدا عمل كردند يعني مشيئت الهي تعلّق گرفته به اينكه اينها موحد نباشند يا مشيئت الهي تعلّق نگرفته كه اينها مشرك نباشند پس شرك بالأخره مغضوب خدا نيست، خب اگر مغضوب خدا نبود «لو لم يكن الشرك مغضوباً لله سبحانه و تعالي لما ذاقو بأس الله سبحانه و تعالي لكنهم ذاقوا بأس الله» پس معلوم مي‌شود شرك مرضي نيست. فرمود تو اين‌چنين احتجاج بكن ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾، خب.

اين حرف را گذشتگان هم زدند اما اگر مي‌بينيد فعلاً به حيات شما خاتمه داده نشد عدم العذاب دليل بر رضا نيست تعذيب دليل بر سخط است اما عدم التعذيب در حقيقت عدم الامهال است نه عدم التعذيب دنيا كه پايان نرسيده آخر خط هم كه نيامديم از آينده هم كه كسي خبر ندارد آنچه شما مي‌بينيد مهلت است، مهلت غير از عدم تعذيب است

تفاوت اراده تشریعی با اراده تشریعیه
ارادهٴ #تكويني كه ذات اقدس الهي مي‌خواهد كاري انجام بدهد آن كار يا ايجاد يك شيء خارجي است يا قانونگذاري است اگر خواست انسان خلق كند، زمين خلق كند، آسمان خلق كند اين ارادهٴ تكويني است به ايجاد شيء خارجي، اگر خواست قانون وضع كند دين قرار بدهد شريعت قرار بدهد اين ارادة التشريع است نه اراده تشريعيه، «ارادة التشريع تكوينٌ» او اراده كرده قانون جعل كند، خب جعل مي‌كند اراده كرده دين قرار بدهد، دين قرار مي‌دهد اراده كرده قانون وضع بكند، قانون وضع مي‌كند اين فعل اوست اين جزء اراده تكوينيه است ارادة التشريع تكوين است و فعل خداست و تخلف‌پذير نيست اما اراده #تشريعيه يعني ذات اقدس الهي اراده كرده است كه فلان كس اين كار را انجام بدهد،

تفسیر تسنیم

ویرایش بوسیله کاربر 1404/01/01 02:56:19 ب.ظ  | دلیل ویرایش: ویرایش

سیدکاظم فرهنگ
کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (3)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 1.405 ثانیه ایجاد شد.