logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:183429)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:147816)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:138783)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:99539)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: چشم و گوش و دل مسئول نيستند ما مسئول انها هستيم    قرآن و عترت معصوم است، نه مفسّر.اين قرآن وحي است، نه آن معنايي كه مفسّر مي‌فهمد    بررسی نقش احادیث نامطمئن (خبر واحد) در انزوای قرآن    منظور از ظلم به نفس در قران چیست؟ انسان چگونه میتواند خودش هم ظالم باشد هم مظلوم؟       آخرین رویداد تالار: معرفی اپلیکیشن تنزیل و فعالیتهای تدبری قرآن پویان در نخستین رویداد کنشگران عرصه تدبر قرآن کریم (صاد)      

توجه

Icon
Error

shojaey Offline
#1 ارسال شده : 1393/06/02 03:00:30 ب.ظ
shojaey

رتبه: Member

گروه ها: Moderator, students, member
تاریخ عضویت: 1391/07/12
ارسالها: 27

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
آیات 61-62

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِوَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ

رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ‏(61)

ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقّ‏ِأَلا لَهُ الحُْكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحَْسِبِينَ‏(62)


61 -او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و مراقبانى بر شما مى ‏فرستد ،

تازمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى‏گيرند و آنها ( در نگاهدارى

حساب اعمال بندگان ) كوتاهى نمى ‏كنند.


62 -سپس ( تمام بندگان ) به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنها است باز

مى‏ گردند ، بدانيد داورى مخصوص او است و او سريعترين حسابگران است.



تفسیر آیات


در این آيه باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان ، و نگاهدارى

دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى ‏گويد : او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و همواست كه

حافظان و مراقبانى بر شمامى ‏فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند

( و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة).

قاهريت به معنى غلبه و تسلط كامل بر چيزى است به طورى كه هيچگونه توانائى مقاومت

در طرف مقابل نباشد ، و به عقيده بعضى اين كلمه معمولا در جائى بكار برده مى‏شود كه طرف

مقابل داراى عقل باشد ، در حاليكه لفظ غلبه هيچ يك از اين دو خصوصيت را ندارد ،

بلكه معنى آن كاملا وسيع است.

حفظة جمع حافظ و در اينجا به معنى فرشتگانى است كه مامور نگاهدارى حساب اعمال انسانها هستند ،

همانطور كه در سوره انفطار آيه 10 تا 13 مى‏خوانيم ( ان عليكم لحافظين .


كراما كاتبين.


يعلمون ما تفعلون
) : مراقبان و حافظانى بر شما گمارده شده ، آنها نويسندگان

بزرگوارى هستند كه از هر كار شما آگاهند.

سپس مى ‏فرمايد : نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد

( حتى اذا جاء احدكم الموت).


و در اين هنگام فرستادگان ما كه مامور قبض ارواحند روح او را مى ‏گيرند

(توفته رسلنا).


و در پايان اضافه مى ‏كند كه اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام ماموريت خود كوتاهى و قصور و

تفريط ندارند ، نه لحظه‏ اى گرفتن روح را مقدم مى‏ دارند ، و نه لحظه اى مؤخر

( و هم لا يفرطون ) .

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين صفت مربوط به فرشتگان حافظان حساب اعمال انسانها بوده باشند ،

كه آنها در حفظ و نگاهدارى حساب اعمال كمترين كوتاهى و قصور ندارند و تكيه سخن در آيه مورد

بحث نيز روى همين قسمت است در آيه بعد اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده ، مى ‏گويد :

افراد بشر پس از طى دوران خود با اين پرونده ‏هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است ،

در روز رستاخيز به سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنها است باز مى ‏گردند.


( ثم ردوا الى الله مولاهم الحق ) .


و در آن دادگاه ، دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خدا است ( الا له الحكم).


و با آنهمه اعمال و پرونده ‏هائى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خود داشته ‏اند به

سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مى‏ كند
، ( و هو اسرع الحاسبين).





مجموع اين آيات يك درس كامل تربيتى براى بندگان خدا است ، آگاهى خداوند

از كوچكترين ذرات اين جهان ، احاطه علمى او بر همه چيز ، قدرت و قهاريت او نسبت به بندگان ،

اطلاع او از تمام اعمال بشر ، نگاهدارى حساب اعمال به وسيله كاتبان دقيق ، گرفتن جان او

در لحظه معين ، برانگيخته شدن او در رستاخيز و سپس رسيدگى دقيق و سريع به تمام كارهاى اين انسان .

كيست كه ايمان به مجموع اين مسائل داشته باشد ، و مراقب اعمال خويش نگردد ؟

بى ‏حساب ظلم و ستم كند ، بى‏ دليل دروغ بگويد ، و بى ‏جهت به ديگران تجاوز كند ،

آيا اين اعمال با ايمان و اعتقاد و توجه به اصول فوق هرگز جمع مى ‏شود ؟!



برگرفته از تفسیر نمونه ج 5 ص 278

کلمات کلیدی:خواب،مرگی،توفی،نجات،عذاب،خداوند

ویرایش بوسیله کاربر 1393/06/06 02:57:27 ب.ظ  | دلیل ویرایش: مشخص نشده است

shojaey Offline
#2 ارسال شده : 1393/06/05 09:20:27 ق.ظ
shojaey

رتبه: Member

گروه ها: Moderator, students, member
تاریخ عضویت: 1391/07/12
ارسالها: 27

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
آیات 63-64

قُلْ مَن يُنَجِّيكم مِّن ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضرُّعاً وَ

خُفْيَةً لَّئنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ‏(63)


قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَا وَ مِن كلّ‏ِ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِكُونَ‏(64)



63 -بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا رهائى مى‏ بخشد ؟

در حالى كه او را آشكارا و در پنهانى مى‏ خوانيد ( و مى‏ گوئيد ) :

اگر از اين ( خطرات و ظلمتها ) ما را رهائى بخشيدى از شكرگزاران خواهيم بود.


64 -بگو خداوند شما را از اينها و از هر مشكل و ناراحتى نجات مى ‏بخشد باز هم شما

براى او شريك مى‏ سازيد ! ( و راه كفر مى ‏پوئيد).



تفسیر: : نورى كه در تاريكى مى ‏درخشد


بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى ‏برد و در آن

مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتاپرستى را به آنها نشان مى ‏دهد و به پيامبر دستور مى ‏دهد

به آنها اين چنين بگويد : چه كسى شما را از تاريكيهاى بر و بحر رهائى مى ‏بخشد ؟ !

( قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر ؟ )

لازم به يادآورى است كه ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى :

ظلمت حسى آن است كه نور به كلى قطع شود يا آنچنان ضعيف شود كه انسان جائى را نبيند

يا به زحمت ببيند ، و ظلمت معنوى همان مشكلات و گرفتاريها و پريشانيهائى است كه عاقبت آنها

تاريك و ناپيدا است .جهل ظلمت است ، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانيهاى فكرى و

انحرافات وآلودگيهاى اخلاقى كه عواقب شوم آنها قابل پيش‏بينى نيست و يا چيزى جز بدبختى و پريشانى

نمى‏ باشد همگى ظلمتند.


اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناك واقعى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريائى شب تاريك و

بيم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد

مى ‏آيد ، زيرا معمولا راههاى چاره در چنان شرائطى به روى انسان بسته مى ‏شود ، همينطور اگر در

شبى تاريك در ميان بيابانى راه را گم كند و صداى وحشتناك حيوانات درنده كه در دل شب طعمه‏اى

براى خود مى‏ جويند از دور و نزديك به گوش او رسد ، در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به

دست فراموشى مى‏ سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى‏ درخشد و او را به سوى

مبدئى مى‏ خواند كه تنها او است كه مى ‏تواند چنان مشكلاتى را حل كند ، از ياد مى ‏برد .


اينگونه حالات دريچه ‏هائى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.


لذا در جمله بعد مى ‏گويد : در چنين حالى شما از لطف بى ‏پايان او استمداد مى ‏كنيد گاهى آشكارا و

با تضرع و خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مى خوانيد
( تدعونه تضرعا و خفية).


و در چنين حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پيمان مى ‏بنديد كه اگر ما را از كام خطر برهاند

به طور قطع شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد و جز به او دل نخواهيم بست .

( لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين).

ولى اى پيامبر به آنها بگو :

خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مى ‏دهد .

( و بارها نجات داده است ) ولى پس از رهائى باز همان راه شرك و كفر را مى‏ پوئيد.


( قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون).

در اينجا يادآورى حديثى كه در ذيل اين آيه در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است بى‏ مناسبت نيست.


از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود: خير الدعاء الخفى و خير الرزق ما يكفى.

بهترين دعا آن است كه پنهانى ( و از روى نهايت اخلاص ) صورت گيرد و بهترين روزى آن است كه

بقدر كافى بوده باشد ( نه ثروت ‏اندوزى ‏هائى كه مايه محروميت ديگران و بار سنگينى بر دوش

انسان باشد ) .


و در ذيل همين حديث مى ‏خوانيم : مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعا فقال انكم لا تدعون الاصم و

لا غائبا و انما تدعون سميعا قريبا :

پيامبر از كنار جمعيتى گذشت كه صداى خود را بدعا بلند كرده بودند فرمود شما شخص كرى را

نمى ‏خوانيد و نه شخصى را كه پنهان و دور از شما باشد بلكه شما كسى را مى‏ خوانيد كه هم شنوا

و هم نزديك است!.


از اين حديث استفاده مى‏ شود كه اگر دعا آهسته و آميخته با توجه و اخلاص بيشتر باشد بهتر است .

تفسير نمونه ج : 5ص :282

ali Offline
#3 ارسال شده : 1393/06/06 03:02:32 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,094

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
وَهُوَ الَّذِى يَتَوَفَّكُم بِالَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى‏ أجَلٌ مُسَمّىً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ 60


ترجمه
و او كسى است كه (روح) شمارا در شب (به هنگام خواب) مى ‏گیرد و آنچه را در روز انجام مى‏ دهید مى‏ داند، سپس شما را از خواب برمى‏ انگیزد تا مدّت معیّن (عمر شما) سپرى شود. عاقبت بازگشت شما به سوى اوست پس شما را به آنچه انجام مى‏ دهید خبر مى‏ دهد.

نکته ها
«جَرَحتم» از «جارحة» به معناى عضو است، عضوى كه با آن كار و كسب مى‏شود و سپس به خودِ كار و عمل گفته شده است.
با اینكه خداوند به هنگام خواب روح انسان را مى‏گیرد، ولى مى‏فرماید: ما شما را مى‏گیریم، پس معلوم مى‏شود روح انسان تمام حقیقت اوست.

پيام ها

1- خواب، یك مرگ موقتى است و هربیدارى نوعى رستاخیز. «یتوفاكم، یبعثكم»
2- قانون طبیعى آن است كه شب براى خواب و روز براى كار باشد. «یتوفّاكم باللیل، جرحتم بالنّهار»
3- هر روز عمر، یك فرصت و بعثت جدید است. «یبعثكم»
4- زندگى ما، تاریخ و برنامه و مدّت معیّن دارد. «أجل مسمّى»
5 - خود را براى پاسخگویى قیامت آماده كنیم. «الیه مرجعكم»
6- خداوند با اینكه كار بد ما را مى‏داند ولى باز هم به ما مهلت داده و روح گرفته را به بدن برمى ‏گرداند. «یعلم ما جرحتم بالنّهار ثمّ یبعثكم»
7- قیامت، روز روشن شدن حقیقت اعمال است. «ینبّئكم بما كنتم تعملون»
shojaey Offline
#4 ارسال شده : 1393/06/10 07:23:00 ب.ظ
shojaey

رتبه: Member

گروه ها: Moderator, students, member
تاریخ عضویت: 1391/07/12
ارسالها: 27

1 تشکر دریافتی در 1 ارسال
آیه 65

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلى أَن يَبْعَث عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسكُمْ شِيَعاً

وَ يُذِيقَ بَعْضكم بَأْس بَعْضٍانظرْ كَيْف نُصرِّف الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ‏(65)



ترجمه:


65 -بگو او قادر است كه عذابى از طرف فوق يا از زير پاى شما بر شما بفرستد يا به صورت

دسته‏ هاى پراكنده شما را با هم بياميزد ، و طعم جنگ ( و ناراحتى ) را به هر يك از شما به وسيله

ديگرى بچشاند ، ببين چگونه آيات گوناگون را براى آنها بازگو مى‏ كنيم شايد بفهمند ( و باز گردند ) .



تفسير : عذابهاى رنگارنگ


در آيات قبل ضمن بيان توحيد فطرى در حقيقت يك نوع تشويق و اظهار محبت به

بندگان شده بود كه چگونه خداوند بهنگام شدائد و مشكلات آنها را در پناه خود مى ‏پذيرد ، و به

خواسته ‏هاى آنها ترتيب اثر ميدهد.


در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى ، تكيه روى مسئله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده ، يعنى

همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى ‏پناهان است همچنين در برابر طغيانگران

و سركشان ، قهار و منتقم نيز ميباشد.



در اين آيه به پيامبر دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند :

عذابهائى از طرف بالا و عذابهائى از طرف پائين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خون‏ريزى ،

لذا مى ‏گويد : بگو خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا يا از طرف پائين بر شما


بفرستد
(

قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم
).

و يا اينكه شما را به صورت دسته ‏هاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خون‏ريزى را به

بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند (
او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض).


و در پايان آيه اضافه مى ‏كند :

بنگر كه چگونه نشانه‏ ها و دلائل مختلف را براى آنها بازگو مى ‏كنيم شايد درك كنند و بسوى حق

بازگردند
( انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون ) .

ذکر چند نکته :

**در اينكه منظور از عذاب از طرف بالا و پائين چيست در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه

اين دو كلمه ( فوق و تحت ) معنى بسيار وسيعى دارند هم طرف بالا و پائين حسى را شامل مى ‏شوند ، يعنى

مجازاتهائى مانند صاعقه ‏ها و رگبارهاى خطرناك و طوفانها از طرف بالا ، و زلزله‏ ها و شكافهاى ويرانگر

زمينى و طغيان رودها و درياها از طرف پائين ، را در بر مى‏ گيرد .


و نيز عذابهاى دردناكى را كه از طرف طبقه حكام و قشرهاى بالاى اجتماع بر سر بعضى از ملتها فرو

مى ‏ريزد ، و ناراحتى ‏ها و شكنجه ‏هائى كه از طرف بعضى از كارگران وظيفه‏ نشناس دامنگير مردم

مى ‏شود كه گاهى كمتر از عذابهاى دسته اول نيست ، شامل مى ‏گردد.


همچنين ممكن است سلاحهاى جنگى مخوف عصر ما كه از هوا و زمين زندگانى بشر را به صورت وحشتناكى در هم

مى ‏كوبد و در مدت كوتاهى آبادترين شهرها را از طريق بمبارانهاى هوائى و حمله‏ هاى زمينى و

مين‏ گذاريها و زير دريائى‏ ها تبديل به تل خاكسترى مى ‏كند در مفهوم وسيع آيه داخل باشد .



**اشتباه نشود اينكه آيه مورد بحث مى ‏گويد :

خداوند تفرقه در ميان شما بيفكند نه به اين معنى است كه خداوند بى ‏جهت مردم را گرفتار نفاق و

اختلاف مى ‏كند بلكه اين نتيجه اعمال سوء مردم و خودخواهي ها و خودپرستي ها و سود جوئيهاى شخصى

است كه نتيجه آن به صورت نفاق و تفرقه بروز مى ‏كند ، و نسبت دادن آن به خدا به خاطر آن است

كه او چنين اثرى را در اين اعمال زشت قرار داده است.




تفسير نمونه ج : 5ص :285
ali Offline
#5 ارسال شده : 1399/04/18 07:08:41 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,094

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
نكات تفسيري سوره انعام


منظور از يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً چيست؟

اينكه ارسال حفظه را مطلق ذكر نموده و قيدى نه به ارسال زد و نه به حفظه و آنگاه آن را محدود به فرا رسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن حفظه كارشان حفظ آدمى است از همه بليات و مصائب ، نه تنها بلاى مخصوصى .

و جهت احتياج آدمى به اين حفظه اين است كه نشات دنيوى ، نشات اصطكاك و مزاحمت و برخورد است ، هيچ موجودى در اين نشات نيست مگر اينكه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آن مى باشند. آرى اجزاى اين عالم همه و همه در صدد تكامل هستند، و هر كدام در اين مقامند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند. و پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند مگر اينكه به همان اندازه از سهم ديگران ميكاهند، به همين جهت موجودات جهان همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند.

يكى از اين موجودات ، انسان است كه تا آنجا كه ما سراغ داريم ، تركيب وجوديش از لطيف ترين و دقيق ترين تركيبات موجود در عالم ، صورت گرفته ، و معلوم است كه رقيبها و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود، و لذا به طورى كه از روايات نيز برمى آيد خداى تعالى از فرشتگان خود كسانى را مامور كرده تا او را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند تا اجلش فرا رسد، در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتاريها مى سپارندش تا هلاك شود



حقيقت انسان كه از آن به (( من )) تعبير مى شود، همان روح انسانى است و بس .



و اينكه فرمود: (( يتوفيكم : مى گيرد شما را )) و نفرمود: (( يتوفى روحكم : مى گيرد جان شما را )) دلالت دارد بر اينكه حقيقت انسانى كه ما از آن به كلمه (( من )) تعبير مى كنيم ، همان روح انسانى است و بس ،
و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انسان است و يا صفت و يا هياتى است كه عارض بر انسان مى شود، و در اين دلالت آيه (( و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون ، قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ))


ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 187



ali Offline
#6 ارسال شده : 1399/04/29 07:08:43 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,094

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره انعام: نكات تفسيري سوره انعام

"ما جرحتم بالنهار" جرح اولا بمعناى آسيب رساندن است چه درونى كه آسيب فكرى، علمى و عقيدتى است، و چه برونى كه آسيب عملى است و «بالنهار» هم ـ چون در مقابل «بالّيل» است ـ به معناى بيدارى چه روز باشد كه معمولى است، و چه شب كه غيرمعمولى است و چه در هر دو ميانگين بيدارى است،
در هر صورت "ثم يبعثكم فيه" اينجا بمعناى بيدار كردن از خواب است،

و تا اينجا توفّى به معنى خواباندن بود، و در آيه (61) به معناى ميراندن است كه فرقش با خواب اين است كه در خواب روح انسانى كه بيرون از بدن است دوباره به هنگام بيدار شدن به بدن بر مى گردد ولى در توفى دوم روح حيوانى نيز به روح انسانى متصل شده و هرگز عموماً تا روز رستاخيز به بدن باز نمى گردند، و روح نباتى نيز با جدا شدن اين دو روح از بدن نابود مى شود، و بعبارت ديگر روح انسانى و روح حيوانى ـ كه شايد همان بدن برزخى باشد ـ از بدن انسانى ـ كه ديگر هيچگونه روحى ندارد ـ جدا شده و تا بر انگيختن بعدى چه در رجعت و يا قيامت اين جدائى باقى است.

تفسير فرقان
ali Offline
#7 ارسال شده : 1399/05/07 07:23:04 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,094

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال

ترجمه و تفسير سوره انعام

انعام:60

و اوست آن كه در [خوابِ] شب [كنترل جان] شما را مي‌گيرد 71 و بر آنچه در روز [از طريق اعضاء و جوارح خود] انجام داده‌ايد 72 آگاه است و سپس در آن [=روز] شما را بيدار مي‌كند 73 [= شما را از مرگ موقت برمي‌انگيزد و اين روند خواب و بيداري همچنان ادامه مي‌يابد] تا سرآمد معين [=اجل حتمي عمر شما] فرا رسد، سپس بازگشت شما به سوي اوست، آنگاه شما را به آنچه [در مدّت عمر خود] مي‌كرديد آگاه خواهد كرد.74


______________

71- «يَتَوَفَّاكُمْ» از ريشة «وَفَيَ»، تمام كردن است. تمام كردن برحسب موضوع و مورد، معاني مختلفي به خود مي‌گيرد. مثل‌ تمام كردن عهد و پيمان، تمام و كمال دادن حق ديگران، تمام دادن پيمانه و ترازو، تمام و وفا كردن عهد خدا و... مرگ را نيز از آن جهت وفات گفته‌اند كه عمر آدمي تمام مي‌شود و جانش به آخر مي‌رسد. اخذ جان را (در باب تفعّل و استفعال) توفّي و استيفا مي‌گويند كه قرآن آن را به خدا و فرشتگان (ملك الموت) نسبت داده است. آنچه را گرفته مي‌شود در عرف به اشتباه روح مي‌نامند و مي‌گويند فلاني قبض روح شد، روح از تنش جدا شد، روحش به آسمان رفت! ولي معناي روح در قرآن به كلي متفاوت از عامل حياتي است و از 24 مرتبه‌اي كه در كتاب الهي از گرفتن جان (توفّي) سخن به ميان آمده، حتي يكبار هم لفظ «روح» به كار نرفته است! آنچه گرفته مي‌شود «خودِ» انسان است كه در آية 42 سورة زمر (39:24) «نَفْسْ» ناميده شده است:

«اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»

ترجمه: خداست كه نَفْس‌ها (جان‌ها) را هنگام مرگشان (به تمامي) مي‌ستاند و (اما) آن نفسي كه در خواب نمرده، همان كسي (خدائي) كه مرگ را بر او مقرّر كرده، آن را نگه مي‌دارد و بار ديگر (در بامدادان به كالبدش) باز مي‌فرستد تا سرآمدي معين (اين تناوب مرگ و حيات موقّت -خواب و بيداري- تا دم مرگ ادامه پيدا مي‌كند) مسلماً در اين (پديدة خواب) بس نشانه‌هاست براي مردمي كه پيوسته مي‌انديشند.





73- «بعث» برانگيختگي است. برانگيختگي از خوابِ گران مرگ در روز بعثت، از خواب شبانه و نيمروز، خواب 313 ساله اصحاب کهف و بالاخره برانگيختگي و بيداري يک انسان در جامعه‌اي خفته (که بعثت ناميده مي‌شود).


74- در اين آيه سه بار «ثم» به كار رفته كه نشانگر ظرفي از زمان است؛ مدّت «ثُمَّ» اولي، خواب حدود 8 ساعت شب است؛ مدّت «ثُمَّ» دومي، طول عمر آدمي تا مرگ است؛ و بالاخره «ثُمَّ» سومي، فاصله زمان مرگ تا قيامت مي‌باشد!


انعام:61

و اوست كه بر بندگان خود كاملا چيره [=مسلط] است 75 و [براي حيات شما در نظام طبيعت و اعمالتان] محافظاني [از فرشتگان] مي‌فرستد 76 تا آنگاه كه مرگ يكي از شما فرا رسد، فرستادگان ما [نَفْس / جان] او را مي‌گيرند و آنان [در انجام وظيفه خود] كوتاهي نمي‌كنند.


______________

75- قهر، غلبه کردن با توانايي است، آنچنانکه فرعون ادعا مي‌کرد: «...وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ» (ما بر فرازشان مسلط هستيم- اعراف 127 (7:127) ) «قَهَّارُ» صيغه مبالغه قهر و از اسماء الحسني مي‌باشد که شش بار در قرآن آمده و نهايت توانايي و تسلط را مي‌رساند. با اين تفاوت كه قاهر بودن خدا بر بندگان، رحمت رساني و حفظ آنهاست و قاهر بودن فرعون‌ها، به خدمت خود درآوردن توده‌هاي مردم.



76- «حفيظ» از نام‌هاي نيكوي الهي است كه سه بار در قرآن تكرار شده (هود 57 (11:57) ، سبا 21 (34:21) ، شورا 6 (42:6) ). خدا بهترين محافظان و ارحم‌الراحمين است (يوسف 64 (12:64) ) او بر هر موجود زنده‌اي محافظي قرار داده است (طارق 4 (86:4) - إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَـمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ)، از جمله براي حيات زميني از طريق طبقات هفتگانه جوّ (حجر 17 (15:17) ، صافات 7 (37:7) ، فصلت 12 (41:12) ، انبياء 32 (21:32) )، براي آسمان (بقره 255 (2:255) )، براي قرآن (بروج 22 (85:22) ، حجر 9 (15:9) )، براي حفظ آثار اعمال انسانها (انفطار 10 (82:10) ، انبياء 82 (21:82) ).

در مورد حفاظت از انسان، منظور اين نيست كه زندگي ما تا آخر عمر تضمين شده و هيچ خطري جان ما را تهديد نمي‌كند، اين حفاظت، همچون حفاظت ساير موجودات، جنبة طبيعي دارد و به اصطلاح در اكوسيستم طراحي و هماهنگ شده و به خودي خود هيچ موجودي از بين نمي‌رود، مگر با حوادث طبيعي، جنگها، بيماري‌ها، سوء تغذيه و سوء رفتار كه آنها نيز قانونمند هستند. در ضمن آيه 11 سورة رعد (13:11) نيز از فرشتگان تعقيب كنندة مراقبي در پيش رو و پشت سر سخن مي‌گويد كه آدمي را (از بازتاب فوري اعمال منفي او در مدّت عمر) در برابر «امر خدا» (نظام عمل و عكس‌العمل) به موهبت «مهلت» الهي حفظ مي‌كند. (به آية 11 و پاورقي 24 سورة رعد (13:11) مراجعه شود).


انعام:65

بگو: او تواناست كه عذابي از فراز شما يا زير پاي‌تان بر شما برانگيزد 79 يا لباس تفرقه بر شما بپوشاند [=وحدت شما را با شخصيت‌گرايي پراكنده سازد] و خشم و خشونت يكديگر را به شما بچشاند 80 [=به جان هم بيفتيد]، ببين چگونه آيات خود را به شيوه‌هاي مختلف بيان مي‌كنيم، 81 باشد تا [از علائم ظاهري نابساماني‌ها، به عواقب آن،] آگاهي يابند.82


______________

79- ظاهراً اشاره آيه به عذاب‌هاي آسماني، مثل آتشفشان، و زميني مثل زلزله است، ولي از آنجايي كه به جاي «مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ»، «مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ» آمده است، نوعي قدرت مافوق، و ماتحت (زير فرمان) را تداعي مي‌كند كه به سلطة حكومت‌هاي جبّار يا شورش و لجام گسيختگي طبقات فرودست جامعه تعبير و تفسير شده است. كلمة «فوق» به معناي برتري در قدرت، ثروت يا علم نيز در قرآن آمده است (آل‌عمران 55 (3:55) ، انعام 165 (6:165) ، زخرف 32 (43:32) ، يوسف 76 (12:76) ) و تركيب «مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» نيز دو بار ديگر نيز در قرآن آمده است؛ يكي دربارة يهوديان و مسيحيان، كه خدا وعده مي‌دهد اگر تورات و انجيل و قرآن را به پا دارند، از فراز و زير پايشان نعمت مي‌خورند (مائده 66 (5:66) - ...لأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ...)؛ و ديگري دربارة كافران و عذاب روز قيامت، كه عذاب از فراز و زير پايشان آنها را فرا مي‌گيرد (عنكبوت 55 (29:55) - يَوْمَ يَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ...).
اين تعابير نشان مي‌دهد مافوق و ماتحت، نشانگر دو حالت بالا و پائين در مقام يا مكان و موقعيت‌هاي مختلف مي‌باشد (والله اعلم).


80- عذاب سوم (تفرقه و درگيري و خشونت) قابل فهم‌تر و تجربه شده‌تر است؛ اگر دو عذاب قبلي را نيز ناشي از نابساماني‌هاي اجتماعي در استبداد و استيلاي جباران، يا بي‌قانوني و هرج و مرج اجتماعي و سلطة لجام گسيختگان خشن و بي‌فرهنگ بگيريم، ترتيب اين نابساماني‌ها بهتر جا مي‌افتد؛ وقتي روابط مردم و حاكمان از مدار حمايت و خدمت خارج گرديد و حقوق متقابل ملت و دولت ناديده گرفته شد، زمينه‌هاي شورش شكل مي‌گيرد و هر گروه و دسته‌اي گِرد مدعي و مخالفي جمع مي‌شوند (يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا)، حضور مدعيان متعدد مخالفت‌ها و رقابت‌هائي را بر سر قدرت پديد مي‌آورد كه سرانجام به درگيري‌هاي داخلي يك ملت و زدوخوردهاي خياباني ميان هواداران مختلف كشيده مي‌شود (وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ). امام علي(ع) در بحران‌هاي سياسي زمان خود به روشن‌ترين وجه چنين شرايطي را به تصوير كشيده است (نهج‌البلاغه خطبة 216 بند 6 تا آخر).


82- «تفقه» از ريشة فَقَهَ، از علائم ظاهري به نتايج باطني رسيدن و تجزيه و تحليل و نتيجه‌گيري از اطلاعات اوليه است. فقيه (در اصطلاح شرعي) به كسي گفته مي‌شود كه از ادله اوليه شرعي بتواند پاسخ و راه حلي براي مسائل روز پيدا كند. هر چند معناي فقاهت در قرآن بسيار گسترده‌تر بوده و به تحقيق و شناخت پيدايش حيات در روي زمين و معضلات اجتماعي هم كشيده مي‌شود.

تفسير افاي عبدالعلي بازرگان
ali Offline
#8 ارسال شده : 1404/02/30 08:15:23 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 2,094

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
خلاصه تفسير ايات 60-65 سوره انعام از تفسير تسنيم

فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾
اين ناظر به آن است كه حيات و موت انسانها به دست خداست و اين حيات و موت مكرر ادامه دارد تا برسد به آن حيات نهايي كه مرگي در آنجا نيست كه قيامت كبرا است فرمود: خداست كه شما را در شب متوفي مي‌كند چون انسان غالباً در شب مي‌خوابد وقتي كه بيدار مي‌شويد معنايش آن است كه روح شما دوباره به بدن برمي‌گردد اين يك مرگ و بعث محدود و موقت است تا برسد به مرگ دائم و بعث دائم كه آن مرگ نهايي است. اين ﴿يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ يك جمله موعظتي است كه در وسط ذكر شده و هدف اصلي نيست دنبالهٴ كلام اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ﴾ يعني در «نهار» ﴿لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي﴾.

مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم اصولاً فوت به كار نرفت كه انسان فوت بكند هرجا هست وفات است .فرق فوت و وفات هم اين است كه فوت يعني زوال, فائت يعني زائل شده اما وفات كه «تاء» جزء كلمه نيست بر خلاف فوت كه «تاء» جزء كلمه است به معناي زوال و نابودي نيست به معناي استيفاست يعني اگر چيزي از بين نرود محفوظ باشد و هيچ قسمي از اقسام يا جزئي از اجزاي او فراموش نشود چنين حالتي را مي‌‌گويند استيفا اگر كسي در يك سخنراني يا در يك مقاله و چيز نوشتن حق مطلب را ادا كند به طوري كه چيزي كم نگذارد مي‌گويند كه اين مَقال يا مَقالت مستوفـا بود اگر كسي دين خود را از ديگري گرفت بدون نقص مي‌گويند حقش را استيفا كرد پس استيفا توفي. و مانند آن .آن اخذ تام است كه چيزي فروگذار نشود آنچه در قرآن آمده است وفات است


﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ ﴿61﴾
بعد از اينكه اصل توفي را به ذات اقدس الهي اسناد داد و فرمود خداوند آنچه را كه شما در روز كسب كرديد مي‌داند آن‌گاه همين توفي را به فرشتگان الهي اسناد مي‌دهد و همين ضبط اعمال و حفظ اعمال را به فرشتگان اسناد مي‌دهد منتها توفي فرشتگان و ضبط اعمال و اقوال و آلاء انسان براي فرشتگان همهٴ اينها تحت استيلا ذات اقدس الهي است لذا در صدر آيه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ كه اين فوقيت همان فوقيتي است كه با معيت قيّوميت همراه است در عين حال كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ در عين حال كه خدا با انسان است فوق انسان است
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه قهر با وحدت الهيه يك جا كه ظهور بكند يعني خداي واحد قهّار ظهور بكند حكمي براي ماسواي خدا نمي‌ماند و در قيامت اين‌چنين است .اولياي الهي هم اكنون آن معنا را از كريمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ استنباط مي‌كنند كه الآن هم ذات اقدس الهي واحد قهّار است.
فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يعني هم فوق انسان است هم فوق فرشته‌هاست و هم فوق روابطي كه بين انسان و فرشته برقرار است خواهد بود .چون فوق انسان است براي نگهداري انسان و براي حفظ عقايد و آرا و اعمال و اقوال انسان فرشتگاني را مأمور مي‌كنند .چون فوق فرشتگان است فرشتگان مؤتمراند امر‌پذيرند همين فرشتگاني كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ امر خدا را در حفظ و نگهداري انسان در حفظ و ضبط عقايد و اخلاق و اعمال و اقوال او اطاعت مي‌كنند و هنگام توفي و ارتحال انسان از نشئهٴ دنيا به برزخ باز ذات اقدس الهي فوق بندگان خود هست آنها را از عالمي به عالم ديگر منتقل مي‌كند. در هر سه مطلب ذات اقدس الهي بر اساس آن فوقيت قاهره اعمال قدرت مي‌كند و بندگان او اعم از انسانها و فرشتگان مؤتمر هستند.
از اين تعبير كه ﴿و هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ هم استفاده مي‌شود در نظام تكوين در حفظ و نگهداري انسان، ضبط عقايدو أعمال اينها اهل تضييع وتفریط نيستند . در هنگام قبض ارواح هنگام توفي اينها اهل تضييع و تفريط نيستند

﴿رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾
بعد از اينكه صحيحاً و سالماً انسانها را و عقايد انسانها را و اخلاق انسانها را ضبط كردند ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ﴾ انسانها با همهٴ اين عقايد و اخلاقي كه به همراه دارند به طرف الله برمي‌گردند به حضور مولاي حقيقي‌شان مي‌روند ﴿رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ در اينجا ذات اقدس الهي دو اسم از اسماي حسناي خود را ذكر كرد آن هم يكي را با عاطفه و مِهر و لطف همراه كرد .گاهي خدا چه بخواهد انسان را به مِهر آشنا كند بندگان خود را به خود اضافه مي‌كند اسناد مي‌دهد ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ و مانند آن كه بندگان خود را به خود اضافه مي‌كند .
گاهي خود را اضافه به بندگان مي‌كند مثل اين آيهٴ كريمه كه ﴿اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ اينكه بنده را اصل قرار بدهد مضاف اليه قرار بدهد و خود را مضاف بنده كند نشانه شدت و عنايت و لطف و رأفت اوست معلوم مي‌شود مولويت او مولويت اشفاقي است مولويت مهر و لطف و صفاست و اين كار هم بر اساس حق انجام مي‌گيرد با اينكه اينها دارند مي‌روند اما خدا را به اينها اضافه مي‌كند نه اينها را به خدا. يك وقت است كه مي‌گوييم ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ اين سبك طبيعي ما از خداييم و به طرف خدا برمي‌گرديم اما اگر بگوييم به مولاي خود برمي‌گردند مي‌بينيم اين تعبير نشانهٴ آن است كه خود را خدا اضافه به اينها كرده است مضاف اليه هميشه يك معروفيتي دارد كه مضاف خود را به او نزديك مي‌كند در اثر اضافهٴ به او شناخته مي‌شود از اينكه فرمود مولاي او. اين نشان مي‌دهد كه آن قاهريتي كه در طليعهٴ آيه آمده است ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يك رحيم است كه خواستگاه فوق بندگان او است نه قهّار. يك قهري است كه با مِهر آميخته است .اينها به مولاي حقيقي‌شان برمي‌گردند پس هم از كلمهٴ ولايت و هم از كلمهٴ حقيقت كه دو اسم از اسما حسناي الهي است
بعد فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ آگاه باشيد كه حكم كردن بين بندگان در اختيار خداست و انسان را هم معطل نمي‌كند البته چه در نظام تكوين چه در نظام تشريع حكم براي خداست و در حسابرسي او هم ﴿أَسْرَعُ الْحاسِبین﴾ است

فرمود: ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «انعام» به صورت سورهٴ احتجاج شبيه‌تر است چون چندين حجت در اين سوره بازگو شد فرمود از اين مشركين سؤال بكنيد در حال خطر شما به چه كسي مراجعه مي‌كنيد؟؟! بالأخره يكي از دو حالتان درست است و يكي از دو حالتان باطل است شما هم مشرك‌ايد هم موحد در آن حال موحديد در اين حال مشرك يكي از حالهايتان درست است بالأخره ديگر شما در حالت درد موحديد و راست مي‌گوييد و در حال رفاه و نشاط مشرك‌ايد يكي از اين دو حال درست است براي اينكه شرك و توحيد ناظر به جهان خارج است بالأخره در جهان خارج يا الله شريك دارد يا ندارد ديگر اين‌چنين نيست كه هم شرك صحيح باشد هم توحيد . آن‌گاه در اين آيه مي‌فرمايد شما در حال اضطرار موحديد در حال عادي مشرك‌ايد كدام يك از حالاتتان درست است؟؟؟؟! آيا شما در حال خطر به يك كسي متوجه مي‌شويد متوسل مي‌شويد يا نه يقيناً متوسل مي‌شويد آن بت هست يا الله است؟ آن يقيناً الله است براي اينكه بتهاي شما كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ نيستند كه در دريا هستند در صحرا هستند وقتي راه گم كرديد احساس خطر كرديد از رهزن احساس خطر مي‌كنيد از تاريكي در هراسيد در اين حالتهاي گوناگون كه ترس شما را فراگرفته است قدرت غيبي لايزال تكيه مي‌كنيد نه به آن بتي كه در بتكده شهر شماست آنكه با شما نيست خب پس شما در حال خطر به يك شخصي مراجعه مي‌كنيد آن شخص هم بت نيست و چهار مطلب را هم در اين حال داريد .
اولاً اهل دعاييد در اين حال ساكت نمي‌نشينيد مي‌خوانيد.
ثانياً اين دعاي شما نظير ذكر‌ها و وردهاي عادي نيست با تضرع و ابتهال و ناله و لابه همراه است .
سوم اينكه اين يك امر تصنعي نيست كه در علن داشته باشيد بلكه در نهان و درونتان اين حالت آرميده است يعني از درون مي‌ترسيد.
چهارم اينكه تعهد مي‌سپاريد كه اگر مشكلتان حل شد اين حال توحيدي را همچنان ادامه بدهيد.
اين چهار تا حال را داريد ولي وقتي حالتتان برگشت همهٴ اين امور چهارگانه رخت مي‌بندد هم آن دعايتان هم آن تضرعتان هم آن درد خفيه و سرّيتان و هم آن شكر‌گذاريتان به جاي شكر‌گذاري باز شرك مي‌ورزيد اين حالتان را معالجه كنيد يا آن وقت دروغ مي‌گوييد يا الآن دروغ مي‌گوييد ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ اين جدال معقولِ مقبول است.
آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه شما در جواب اينها بگو به اينها بگوييد آن كسي كه شما را نجات مي‌دهد از همه اين خطرها الله است ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ كه ﴿تَدْعُونَهُ﴾ اولاً, تضرعاً با اين قيد ثانياً, و ﴿خُفيةً﴾ يعني با راز دروني و سرّ نهاني ثالثاً ﴿لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ كه تعهد شكر است رابعاً,كيست آن؟ ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ است او الله است كه ﴿يُنَجِّيكُمْ مِنْها﴾ از اين ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ نجات مي‌دهد نه تنها از اين ظلمات از ظلمت‌هاي عادي از كرب و درد و رنجهاي عادي هم هست. سه گونه عذاب است و درد و رنج است كه ذات اقدس الهي حل مي‌كند يكي همين عذابها و دردها و خطرهاي ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ است كه انسان مي‌داند قسم دوم رنج و درد و حوادث تلخي است در حالتهاي عادي كه باز انسان مي‌فهمد و مي‌بيند و به خدا پناه مي‌برد قسم سوم حوادث تلخي است كه انسان نمي‌داند كه اين بلاها از ناحيه او دفع شده است «وَكَمْ مِنْ عِثارٍ وَقَيْتَهُ، وَكَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ» كه انسان خب نمي‌داند خيلي از اين حوادث را بعدها مي‌فهمد كه بسياري از درد و بلا بود كه از او دور شده است .فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كلِّ كرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾ به جاي شكر شرك مي‌ورزيد به جاي اينكه به تعهدتان عمل كنيد كه گفتيد ﴿لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾ مطلب مهم آن است كه اينها روي ترس نمي‌گويند خدا. با اخلاص مي‌گويند خدا. يك وقت است انسان در حال ترس روي دروغ مي‌گويد خدا اگر دعوتي دارد دعايي دارد دروغ است ولي خدا امضا كرده كه اينها موحداً خالصاً مخلصاً الله را مي‌طلبند كه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾

فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾
ذات اقدس الهي آن توان را دارد كه بر شما عذاب را از بالا بر شما نازل كند از پايين براي شما عذاب را برانگيزد يا عذاب بالا و پايين نباشد عذاب دروني باشد كه آن عذاب دروني همان اختلاف است و درگيري داخلي است و مانند آن .
آنكه قادر است بر شما عذابي را از بالا برانگيزد خواه بالاي حسي باشد نظير اينكه صواعقي آمده است ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾ يا ﴿رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾ و مانند آن يا طوفانها بادي است كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾ و مانند آن يا عذابي است «مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِ» از زير پا نظير آنچه كه دامنگير قارون شده است كه ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ يا ﴿فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾فرمود كه عده‌اي در خانه امن نشستند و خدا ذات اقدس الهي از سقف يا از ديوار ويران نمي‌كند از پايه ويران مي‌كند و بعد سقف روي آنها مي‌ريزد ﴿فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ﴾ خب گاهي اين‌چنين است گاهي آن‌چنان گاهي «من فوق» است گاهي «مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِ» يا ممكن است عذابهايي كه الآن مصاديقش پيدا شده است به وسيله بمبهايي كه از بالا ريخته مي‌شود اين است يا به وسيله انفجارهايي كه به وسيله زير دريايي پديد مي‌آيد يك كشتي را در دريا به وسيلهٴ زير دريایی غرق مي‌كند خب اين «مِنْ تَحْتِ» است همه اينها مصاديق من فوق و تحت است هر مصداقي هم كه بعداً ظهور و بروز پيدا كند زير مجموعه اين مفهوم است اين مفهوم آن گنجايش را دارد كه اين مصاديق را در بر بگيرد

﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ كه شما را به جان هم بيندازد.
اين سه عذاب هر سه مي‌تواند حسي باشد هر سه مي‌تواند غير حسي باشد بعضيها مي‌تواند حسي باشد بعضي مي‌تواند غير حسي باشد اينكه فرمود: ﴿ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ اين چهار تا عذاب نيست براي اينكه اين ﴿يُذيقَ﴾ با «واو» عطف شد نه با «او». آنها هر كدام با «او» عطف شده است ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾ اين ﴿وَ يُذيقَ﴾ متمم همان اختلاف است اين اختلاف دروني در حد صاعقه است اگر بدتر نباشد در حد سيل و زلزله است اگر بدتر نباشد سيل و زلزله بالأخره بدن را مال را از بين مي‌برد .دين را كه از بين نمي‌بردكه !اما اختلاف داخلي گذشته از اينكه بدن و مال را از بين مي‌برد دين را هم از بين مي‌برد
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خب اگر يك عده‌اي مؤمن باشند اهل تقوي باشند بركات آسماني بركات زميني هست در قبالش اگر كسي اهل ايمان و تقوا نباشد عذاب آسماني عذاب زميني هست آن دو رحمت در قبال اين دو قهر و عذاب .
﴿ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ شيعه را هم شيعه گفتند براي اينكه هر كسي دنبال يك عده راه مي‌افتد و مايهٴ شيوع فكر و روش او خواهد شد اين معني لغوي شيعه است خب اگر عده‌اي از زيد تبعيت كردند فكر زيد شايع مي‌شود اينها مايه شيوع فكر زيد در بين مردم‌اند از اين جهت مي‌شود شيعه لذا اتباع را مي‌گويند شيعه البته شيعه, الشيعه با اين نام اصطلاحاً اسم كساني است كه پيرو وجود مبارك امير‌المؤمنين(عليه افضل صلوات المصلين) است
﴿ما مي‌خواهيم مردم فقيه بار بيايند﴾

مطلب مهم آن است كه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ فرمود ما نمي‌خواهيم مردم مقلّد بار بيايند ما مي‌خواهيم مردم فقيه بار بيايند فقه هم گفتند اصطلاحاً آن علم مستدل است حالا چه دربارهٴ اصول دين چه دربارهٴ فروع دين گاهي ممكن است اصل فقه به معني درك عام باشد هر كسي هر مطلبي را كه دانست فقيه نيست فقيه آن است كه مطلبي را عالمانه و براساس دليل بداند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ما اين براهين را اقامه مي‌كنيم با انواع گوناگون سخن مي‌گوييم به انواع گوناگون حرف مي‌زنيم تا مردم فقيه بشوند .گاهي از راه تجربه و نشانه‌هاي حسي دليل اقامه مي‌كنيم كه به علوم تجربي و مانند آن برمي‌گردد گاهي براساس مراحل حكمت و كلام برهان عقلي اقامه مي‌كنيم گاهي از راه وحي از راه اخبار به غيب مسائل غيبي را براي آنها تشريح مي‌كنيم كه اينها مانعة الخلو است كه جمع هر سه را يكجا هم شايد انواع گوناگون علوم و روشها را به كار مي‌بريم و تفهيم مي‌كنيم تا اينها فقيه بشوند ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾


کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest (3)
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2025, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 0.697 ثانیه ایجاد شد.