رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,976
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره انعام: نکات تفسیری سوره انعام
جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ ... ایه100
(( جن )) در تركيب يا مفعول دوم كلمه (( جعلوا )) و مفعول اول آن (( شركاء )) است ، و يا بدل از (( شركاء )) ، و جمله (( و خلقهم )) به منزله حال است ، گر چه بعضى از علماى نحوى آنرا قبول نكرده اند، و ليكن دليلشان روشن نيست . و به هر حال اين جمله در مقام رد مشركين است ، و معنايش اين است كه : مشركين براى خداى تعالى شركائى از جن اتخاذ كردند، در حالى كه جن نيز مخلوق خدا است و مخلوق نمى تواند با خالق خود در خدايى شركت داشته باشد.
منظور از (( جن )) در اينجا شيطانهايند، چون بعضى مانند مجوسيان كه قائل به اهريمن و يزدان بودند و همچنين مانند يزيديها كه قائل به الوهيت ابليس (ملك طاووس شاه پريان ) بودند شياطين را شريك خدا مى دانستند. و نيز ممكن است مراد از جن همين جن معروف باشد، چون بطورى كه نسبت مى دهند بعضى از مشركين قريش معتقد بودند كه خداى تعالى دخترى از جن گرفته و از آن دختر ملائكه بوجود آمده . اين احتمال با سياق جمله (( و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم )) سازگارتر است ، و بنابراين احتمال ، (( بنين : پسران )) و (( بنات : دختران )) از جنس ملائكه خواهند بود كه مشركين آنها را به عنوان شركايى به خدا نسبت داده و بر او افترا بستند، پاك و منزه است خداى تعالى از آنچه مشركين او را وصف مى كنند.
و اگر مراد از (( بنين )) و (( بنات )) اعم از ملائكه باشد بعيد نيست كه مقصود از آن همان اعتقادى باشد كه در ساير ملل غير اسلامى يافت مى شود، مانند اعتقاد برهماييها و بودائيها كه اعتقادى نظير اعتقاد مسيحيها داشتند و نيز مانند اعتقادى كه ساير بت پرستان قديم داشته و خدايان ساختگى خود را پسران و دختران خدا مى دانستند. و هم اكنون آثارى كه به دست باستان شناسان كشف مى شود وجود چنين اعتقادى را تأييد مى كند، مشركين عرب هم ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند
مراد از انشاء و پديده آوردن بنى آدم از (( نفس واحدة )) و تقسيم آنان به (( مستقر )) و (( مستودع )) . ایه98
ظاهرا مراد از اينكه فرمود: (( و هو الذى انشاكم من نفس واحدة )) اين است كه نسل حاضر بشر با همه انتشار و كثرتى كه دارد منتهى به يك نفر است ، و آن آدم است كه قرآن كريم او را مبدأ نسل بشر فعلى دانسته است . و مراد از (( مستقر )) آن افرادى است كه دوران سير در اصلاب را طى كرده و متولد شده و در زمين كه به مقتضاى آيه (( و لكم فى الارض مستقر )) قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته ، و مراد از (( مستودع )) آن افرادى است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. و نيز ممكن است كه لفظ (( مستقر )) و (( مستودع )) را مصدر ميمى گرفت .
به هر حال معنايى كه ما براى جمله مورد بحث كرديم ، معنايى است كه با مقام بيان آيه سازگارتر است ، چون آيه در مقام بيان خلقت تمامى افراد بشر و انشعابشان از يك فرد است ، و به همين جهت است كه به لفظ (( انشاء )) تعبير كرد نه به لفظ (( خلقت )) ، چون لفظ انشاء معناى ايجاد دفعى و بدون تدريج را مى رساند بر خلاف خلقت و الفاظ ديگرى كه مرادف آن است كه معناى ايجاد تدريجى را مى دهد. مؤ يد معنايى كه ما براى ایه کردیم
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,976
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه و تدبر سوره انعام :فهم ايات سوره انعام
منظور از وليقولوا درست در ايه 105 چيست؟
وَكَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۱۰۵﴾
فولادوند: و اين گونه آيات [خود] را گوناگون بيان مى كنيم تا مبادا بگويند تو درس خوانده اى و تا اينكه آن را براى گروهى كه مى دانند روشن سازيم
قمشهای: و این چنین ما آیات قرآن را به انواع گوناگون بیان کنیم (تا وسیله هدایت شود) ولی عاقبت کافران نادان گویند: تو (اینها را) به درس آموختهای! و تا آن را برای اهل دانش بیان کنیم.
مکارم شیرازی: و اين چنين آيات را در شكلهاي گوناگون بيان ميداريم بگذار آنها بگويند تو درس خوانده اي (و آنها را از دگري آموخته اي) هدف ما اين است كه آنرا براي كساني كه علم و آگاهي دارند روشن سازيم.
پاسخ1:
يعني همين طور آيات را در قالبهاي مختلف بيان ميكنيم براي اغراض بخصوصي و تا بگويند آنرا درس خوانده و آموخته اي و تا آنرا بر اهل دانش روشن كنيم لام در «لِيَقُولُوا» براي غايت است يعني تصريف آيات براي عللي است و در نتيجه اهل كفر از تصريف سوء استفاده كرده و خواهند گفت كه از ديگران آموخته اي. بعضيها آنرا «دُرِسَتْ» بصيغۀ مجهول و مؤنّث غائب خوانده اند يعني تا بگويند: اين سخنان كهنه شده و از گفتار گذشتگان استو نيز «دارستَ» بفتح تاء خوانده اند.
بِمٰا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتٰابَ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ آل عمران: ۷۹ كه كتاب را تعليم ميكرديد و ميخوانديد. أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ الْكِتٰابُ عَليٰ طٰائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ كُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِينَ انعام: ۱۵۶ خطاب باهل مكّه است مراد از طائفتين، يهود و نصاري اند يعني: اين قرآن را نازل كرديم مبادا بگوئيد كتاب فقط بدو طائفۀ پيش از ما نازل شد و ما از خواندن آنها غافل بوديم.
قاموس قران
پاسخ 2:
كلمه (( درست )) به صيغه (( دارست )) كه مذكر مخاطب است و صيغه (( درست )) كه مؤنث غايب است نيز قرائت شده است . بعضى درباره (( نصرف )) گفته اند: (( تصريف )) به معناى بيان يك معنا است در صورتهاى گوناگون تا فايده اش جامع تر شود، و كلمه (( درست )) از ماده (( درس )) به معناى تعليم و تعلم از راه خواندن است ، قرائت (( دارست )) نيز مبنى بر اين معنا است ، جز اينكه زيادتى معنى را افاده مى كند.
و اما بنا بر قرائت (( درست )) به صيغه مؤ نث غايب ، از ماده (( دروس )) و به معناى از بين رفتن اثر است . و بنابراين قرائت ، معناى آيه چنين مى شود كه : تا بگويند اين حرفها همان حرفهاى كهنه و از بين رفته است كه ديگر امروز به هيچ دردى نميخورد. همچنان كه در آيات ديگرى اين معنا را از قول كفار نقل كرده كه گفتند: اين همان اساطير اولين است .
و بنا بر قرائت اول معنايش اين است كه : ما آيات را به عبارات گوناگون و بيانات مختلفى گوشزد مى كنيم براى هدفهايى كه در نظر داريم ، و از آن جمله يكى اين است كه اين بدبختها بدبختى خود را تكميل نموده تو را به اين معنا متهم كنند كه تو اين معارف و اين آيات را نزد بعضى از اهل كتاب خوانده و از او ياد گرفته اى .
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 418
پاسخ 3:
حرف واو در ولیقولو به نظرم واو فصیحه است و از جمله یا جملات محذوف حکایت میکند. ترجمه علامه «برای هدف هایی که در نظر داریم و از آن جمله...» در واقع بیانگر همین نکته است. به نظرم قرائت «درست» به معنای ماضی مخاطب مفرد مذکر درست تر است البته معنای دروس و کهنگی اگر چه ضعیف است با این نظر سازگار است.
«واو» و «فاء» فصیحه حرف عطفی را گویند که جملهٔ پس از آن منطقاً نمیتواند عطف به جمله قبل باشد. در نتیجه عطف به جملهای محذوف است که قراین عقلی یا متنی آن را مشخص میکند در واقع باید جملهٔ معطوف علیه را در تقدیر گرفت. به این دلیل فصیحه نامیده میشود که «تفصح عما قبلها المحذوف». فای فصیحه معمولاً بر جواب جمله شرط میاید که جمله شرط آن حذف شده و در تقدیر است. مثال «فاء» فصیحه تمام جملات جواب شرط در قرآن است که جمله شرط پیش از آن نیامده است. همچنین است حرف «واو» فصیحه که در جایی میآید که جملهٔ قبل صلاحیت معطوف علیه بودن را ندارد در نتیجه باید جمله یا جملاتی را پیش از آن به عنوان معطوف علیه در تقدیر گرفت. نمونههای «واو» فصیحه نیز در قرآن بسیار است.
از جمله «هذا بلاغ للناس و لینذروا به ....» حرف واو در «ولینذرو به» قطعاً واو فصیحه است زیرا جملهٔ «هذا بلاغ للناس» نمیتواند معطوف علیه باشد لاجرم باید جمله یا جملاتی به عنوان معطوف علیه حذف شده باشند در نتیجه ترجمه چنین میشود «این پیام یا ابلاغی برای مردم است تا هدایت شوند و .... و تا بدان بیم داده شوند» همچنین است واو در «و لیقولوا» در آیهٔ «و كذلك نصرف الآيات و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون»(انعام:105)مختصر آن که در این موارد قرآن جملات معطوف علیه محذوف را به خواننده سپرده تا با خلاقیت ذهن خود و با توجه به شواهد و قراین حالیه و مقالیه آن را حدس بزند.
اقاي دكتر ارمين
پاسخ 4:
انعام:105
و اين چنين آيات را [به شيوههاي گوناگون] بيان ميكنيم تا [در اين آزمون، منكران] گويند [آن را از ديگران] درس گرفتهاي! و [همچنين] تا براي اهل علم [=آگاهي طلبان] آن را به روشني بيان كرده باشيم.
- تصريف يا تبيين آيات از سوي خدا، بازتاب متفاوت و عكسالعمل مختلفي را در ميان مخاطبين برميانگيزد؛ لامِ به كار رفته در «لِيَقُولُوا» و «لِنُبَيِّنَهُ»، لامِ عاقبت و نتيجة تصريف آيات درميان مردم است. مشابة اين شيوه بيان را در آية 53 همين سوره (6:53) (وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلاءِ مَنَّ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا...) و آيات ديگري درقرآن ميبينيد.
از جمله:كهف 19 (18:19) - وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ...
مدثر 31 (74:31) - وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَهً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللهُ بِهَذَا مَثَلاً...
اقای عبدالعلی بازرگان
پاسخ 5:
درست از ریشه درس: جريان عمل و به كارگيري، به قصد استفاده و كسب نتيجه است و عمل و به كارگيري به اختلاف مورد و ماده متفاوت ميشود و به كارگيري و تكرار عمل نسبت به كتاب و لباس، موجب كهنگي و مندرس شدن آنها ميشود و در مورد علم و قرآن، موجب ضبط و حفظ ميشود و در مورد منزل و خانه، موجب تخريب و متلاشي شدن ظاهر و باقيماندن نشانه هايش ميشود همچنين درس، عامّتر از علم و معرفت است؛ زيرا در آن جنبه تكرار نگاه و ادامه عمل لحاظ ميشود، اما به دست آمدن علم و شناخت در ماده آن منظور نيست و اين لطف تعبير به اين ماده به جاي علم و معرفت است؛ زيرا در آيات، همين جهت ظاهري بدون حصول علم و يقين مورد نظر است. بنابراين حقيقت ماده، ممارست در كاري است، تا جايي كه آثار و نتايجي كه بر آن مترتب است، به دست آيد و اين معنا با مطلق ممارست و امثال آن متفاوت است.
سوره مباركه انعام آيه 105: وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ، يعني تا بگويند اين تسلّط كامل، نتيجه بررسي و فراواني ممارست است.
پاسخ 6:
فعل نصرف الایات در سوره انعام در آیات 46 و 65 نیز بکار رفته است.انظر کیف نصرف الایات ثم هم یصدفون، انظر کیف نصرف الایات لعلهم یفقهون، در سوره اعراف نیز امده که کذلک نصرف الایات لقوم یشکرون
هم چنین در سوره هایی که فعل صرفنا برای قران استفاده شده پس از ان لعلهم یتقون(طه) لیذکروا (اسرا و فرقان) و لعلهم یرجعون (احقاف) . افعل فصلنا و نفصل الایات نیز همینگونه است.در ایات 97 و 98 همین سوره هم فصلنا الایات لقوم یعلمون و لقوم یفقهون آمده است.یعنی هدف از تصریف و تفصیل آیات تامل کردن و متذکر شدن و بازگشت است .
با توجه به اینکه ل در لیقولوا درست لام تعلیل است، لذا هدف تصریف ایات با توجه به موارد مشابه نمی تواند اعلام مخالفت کافران باشد آن هم باین بهانه که تو قران را از دیگران اموخته ای. چرا که اولا لزوما تصریف ایات باعث طرح این اتهام نمیشود و بیان مختصر هم میتواند این اتهام را برانگیزد. ثانیا در دو مورد دیگر در قران که این اتهام مطرح شده از فعل علّم استفاده شده است. یعلمه بشر، معلم مجنون که بر تعلیم یافتگی محمد ص تاکید دارد . اما فعل درست فاقداین جنبه است و نهایتا به ممارست و خواندن خود پیامبر در کتب قبل دلالت میکند.
همچنین در ایه 156 هدف تفصيل قران اينگونه بيان شده است كه :أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَإِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ ﴿۱۵۶﴾
[آری، قرآن را نازل کردیم] تا [شما مشرکان] نگویید: کتاب آسمانی فقط بر دو گروه پیش از ما [یهود و نصاری] نازل شد و [چون به لغت ما نبود] از [یاد گرفتن] قرائت آنان و آموزششان بی خبر ماندیم. با توجه به اين ايه و اشتراك لفظ دراستهم و درست و معناي ايات ، اين مفهوم مدنظر است كه ايات را ارايه كرديم تا مطالب را بخوانند و بگويند فراگرفتيم.
با توجه به انکه در تلفظ و اعراب صحیح درست نیز اختلاف نظر است (بعضيها آنرا «دُرِسَتْ» بصيغۀ مجهول و مؤنّث غائب خوانده اند و نيز «دارستَ» بفتح تاء خوانده اند قاموس قران) صیغه مجهول دُرِسَت صحیح تر بنظر میرسد یعنی چون هدف خداوند تامل و تذکر و تفقه در ایات است، اینها هم بعد از تصریف ایات بگویند چند بار خوانده شد.
اقاي سيد كاظم فرهنگ
ویرایش بوسیله کاربر 1399/06/03 07:57:38 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,976
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم آیات سوره انعام: نکات تفسیری سوره انعام
لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِمُ الْمَلَئكةَ وَ كلَّمَهُمُ المَْوْتى ...
اين آيه بيان ديگرى است براى جمله (( انما الايات عندالله )) و اينكه ادعاى مشركين كه مى گويند: (( لئن جاءتهم آية ليؤ منن بها )) ادعا و وعده دروغ است كه جهل به عظمت پروردگار آنان را به چنين دروغ پردازيها وادار كرده ، اين نابخردان خيال كرده اند كه آيه و معجزه ، ايمان را در دل آنان ايجاد مى كند و دل آنان را براى قبول ايمان قابل و مستعد مى سازد، و حال آنكه اين كار بستگى به مشيت پروردگار دارد.
بنابراين ، سياق آيه دلالت دارد بر اينكه به منظور اختصار در كلام چيزى حذف شده ، و تقدير آن اين است كه : اگر ما پيشنهاد مشركين را مي پذيرفتيم و آيات عجيب و غريب براى آنان نازل مى كرديم ، حتى اگر ملائكه را به چشم آنان در مى آورديم و يا مرده ها را برايشان زنده مى كرديم و آنان با مرده هاى خود حرف ميزدند، و مرده ها به صدق دعوت ما شهادت ميدادند،و يا تمام موجودات را طائفه طائفه جمع نموده و يا مواجه با آنان مى كرديم و همه به زبان حال و يا به زبان قال شهادت ميدادند، باز ايشان ايمان آور نبودند، و هيچ يك از اين كارها در آنان تأثير نمى كرد، مگر اينكه خدا خواسته باشد.
پس اين مردم جز به مشيت خدا ايمان نمى آورند. آرى ، گر چه نظام عالم خلقت با همه عرض عريضى كه دارد محكوم به قانون علت و معلول است و بر طبق اين قانون جريان دارد، ليكن اين علل و اسباب خود محتاج به خداى تعالى هستند، و از ناحيه خود استقلال ندارند. و خلاصه خداوند با اجراى اين نظام دست بند به دست خود نزده ، علل و اسباب وقتى مؤثرند كه خداوند خواسته و اذن داده باشد.
اما چه بايد كرد كه بيشتر مشركين كه شايد عوام و غير علماى اهل بغى و ستم آنان باشند به مقام پروردگار خود جاهلند، و همه علل و اسباب را مستقل در تأثير مى پندارند، و خيال مى كنند اگر خداوند معجزه را كه سبب ايمان است برايشان بياورد ايمان مى آورند و حق را پيرو مى شوند هر چند خداوند نخواسته باشد، و اشتباهشان از اين جهت است كه اين اسباب ناقص را اسباب مستقل پنداشته اند
مراد از تماميت كلمه به صدق و عدل در: (( تمت كلمة ربك ... )) كمال يافتن شرايع با تشريع شريعت اسلام است .
مراد از (( تماميت كلمه )) و خدا بهتر مى داند اينست كه اين كلمه يعنى ظهور دعوت اسلامى با نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نزول قرآن كه مافوق همه كتابهاى آسمانى است پس از آنكه روزگارى دراز در مسير تدريجى نبوتى پس از نبوت ديگر و شريعتى پس از شريعت ديگر سير مى كرد به مرتبه ثبوت رسيده در قرارگاه تحقق قرار گرفت ، زيرا به دلالت آيات كريمه ، شريعت اسلامى به كليات شرايع گذشته مشتمل است و زيادت بر آنان نيز دارد، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى )) .
از اين بيان روشن شد كه مراد از (( تماميت كلمه )) رسيدن شرايع آسمانى است از مراحل نقص و ناتمامى به مرحله كمال ، و مصداقش همين دين محمدى است . خدا مى فرمايد: (( و الله متم نوره و لو كره الكافرون هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون )) .
و تماميت اين كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد، و تماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاى آن يكنواخت باشد بدون اينكه به تضاد و تناقض مشتمل شود، و هر چيز را آنطور كه شانش مى باشد بسنجد، بدون حيف و ميل .
كَذَلِك جَعَلْنَا لِكلِّ نَبىٍ عَدُوًّا شيَطِينَ الانسِ وَ الْجِنِّ...
(( شياطين )) جمع (( شيطان )) است كه در اصل لغت به معناى شرير مى باشد و در اثر غلبه استعمال بيشتر به (( ابليس )) اطلاق مى شود. كلمه (( جن )) از ماده (( جن )) بفتح اتخاذ شده كه در اصل لغت به معناى استتار و نهان شدن است و در عرف قرآن به معناى طائفه اى از موجودات غير ملائكه هستند كه شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهانند، و خداوند ابليس را از سنخ جن معرفى كرده است . كلمه (( وحى )) به معناى گفتار در گوشى و پنهانى و اشاره و امثال آن است . و (( زخرف )) آن آرايشى را گويند كه آدمى را به اشتباه بيندازد، پس (( زخرف قول )) آن گفتارى است كه امر را بر انسان مشتبه سازد. و كلمه (( غرور )) در اين آيه يا مفعول مطلق فعل مقدرى است از جنس خود آن يعنى از ماده (( غرر )) ، و يا مفعول له .
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: همانطور كه براى تو دشمنانى از شيطانهاى انسى و جنى درست كرده ايم كه پنهانى و با اشاره عليه تو نقشه ريزى مى كنند و با سخنان فريبنده مردم را به اشتباه مى اندازند براى تمامى انبياى گذشته نيز چنين دشمنانى درست كرده بوديم . و گويا مراد اين باشد كه شيطانهاى جنى به وسيله وسوسه به شيطانهاى انسى وحى مى كنند و شيطانهاى انسى هم آن وحى را بطور مكر و تسويل پنهانى براى اينكه فريب دهند يا براى اينكه خود فريب آنرا خورده اندبه همديگر مى رسانند
منظور از اعراض از مشر کین چیست؟ ایا پیامبر به انها کاری نداشته باشد؟
از آنجايى كه قبل از جمله (( و اعرض عن المشركين )) قرار گرفته ممكن است انسان را به اين توهم بيندازد كه معنايش اين است كه تو وحى را پيروى و پروردگارت را عبادت بكن بگذار مشركين سرگرم پرستش بتهاى خود باشند و در نتيجه شنونده خيال كند كه خداوند طريقه و كيش بت پرستان را امضا و صحه گذارده است ، لذا بين آن دو جمله فاصله انداخته ، بعد از جمله اول فرموده : (( لا اله الا هو )) تا هم توهم مزبور را دفع كند و هم در نتيجه جمله (( و اعرض )) معناى مورد نظر را برساند. و آن معنا اين است كه : تو آنچه را به سويت وحى شده و پروردگارت با وحى آنها تو را مورد عنايت بالغه و رحمت خاصه خود قرار داده پيروى كن ، و از اين مشركين اعراض نما، البته نه به اينكه كارى بكار آنان نداشته باشى و بگذارى بتهاى خود را بپرستند، و به عمل ناشايستشان راضى باشى تا در نتيجه بت پرستى آنان را امضا كرده باشى ، چون معبود يكى است و او همان پروردگار تو است كه به سويت وحى فرستاده ، معبود ديگرى جز او نيست ، بلكه به اينكه از آنان اعراض نموده و خود را در تحميل دين توحيد بر آنان به زحمت نيندازى ، و خلاصه تو مأمور به تكليفى كه فوق طاقتت باشد نيستى ، وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، نه اينكه حفيظ و وكيل آنان باشى ، حفيظ و وكيل آنان خدا است ، و خداوند مشيتش تعلق نگرفته كه ايشان موفق به دين توحيد شوند، چون اگر مشيتش تعلق گرفته بود هرگز شرك نمى ورزيدند، آرى ، خداوند ايشان را به خودشان واگذاشته كه در همان ضلالت باقى بمانند، چون از حق اعراض و از خضوع در برابر حقيقت استكبار كردند. در نظام عالم تشريع نيز سنت عليت و معلوليت حاكم است .
آرى ، نظام عالم تشريع هم مانند نظامى است كه در عالم تكوين برقرار است ، و همچنان كه در سراسر عالم تكوين قانون و سنت و عليت و معلوليت برقرار است و با آنكه مشيت پروردگار مطلق است همواره در ايجاد موجودات و احداث حوادث بر وفق نظام علت و معلول تعلق مى گيرد و آن حادثهاى را احداث مى كند كه علتى اقتضاى حدوث آنرا داشته باشد يعنى شرايط حدوثش موجود و موانع آن مفقود بوده باشد. همچنين در عالم تشريع كسى را هدايت مى كند كه از ناحيه خودش تقاضاى هدايت داشته باشد،و به آن كسى رحم مى كند كه از او رحم بخواهد، و اما كسى كه از هدايت و رحم او اعراض مى كند او را هدايت ننموده ترحم نمى كند.
البته هدايت به معناى نشان دادن راه شامل هدايت همه افراد انسان مى شود، و ليكن هدايت به معناى رسانيدن به مطلوب مختص كسانى است كه در صدد تحصيل آن برآمده بخواهند از اين موهبت الهى بهره مند شوند، و با فسق و فجور و كفر و عناد راه خود را منحرف نسازند، چنين كسانى به پاكيزه ترين زندگانى زنده خواهند شد، و اما آنانكه پيرو هواى نفس خويشند و با حق دشمنى نموده ، و خود را بزرگتر از خدا پنداشته ، با خدا مكر و به آيات خدا استهزا مى كنند چنين كسانى را خداوند از رسيدن به مطلوب كه همان سعادت زندگى است محروم نموده ، آنان را در عين داشتن علم به عواقب كار خويش دچار شقاوت و ضلالت مى كند و دلهايشان را به كفر مهر مى كند تا براى هميشه روى نجات نبينند.
اين است سنت پروردگار در نظام تشريع
نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى .
وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۰۸﴾و آنهايى را كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مى دادند آگاه خواهد ساخت (۱۰۸)
اين آيه يكى از ادبهاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن ، احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نمى شود، چون اين معنا غريزه انسانى است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد، و چون ممكن بود مسلمين به منظور دفاع از حريم پروردگار بتهاى مشركين را هدف دشنام خود قرار داده در نتيجه عصبيت جاهليت ، مشركين را نيز وادار سازد كه حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار دهند لذا به آنان دستور مى دهد كه به خدايان مشركين ناسزا نگويند، چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل به ساحت قدس ربوبى توهين كنند در حقيقت خود مؤمنين باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شده اند.
از عموم تعليلى كه جمله (( كذلك زينا لكل امة عملهم )) آنرا افاده مى كند نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى استفاده مى شود
تفسیر المیزان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/14 ارسالها: 199
8 تشکر دریافتی در 7 ارسال
|
تدبر و فهم ایات سوره انعام
انعام:101 تفاوت خالق، فاطر و بدیع چیست؟
ـ [در حالي كه خدا] نوآفرين آسمانها و زمين است، 161 چگونه ممكن است او را فرزندي باشد، با آنكه همسري نداشته و همه چيز را خود آفريده و او بر هر چيزي داناست؟
______________
161- بدعت، نوآوري و آفرينشي بيسابقه است كه در اين آيه، و آية 117 بقره از آن سخن گفته است. يكي از نامهاي نيكوي خدا «فاطر» (شكافندة عدم و طرح نو در اندازنده) است كه از جهاتي مشابه نام «بديع» است. کلمة «فطر» 20 بار در قرآن تکرار شده که 13 بار آن دربارة آفرينش آسمانهاست. اگر در کلمة «خلق»، مفهومِ ساختن و در کلمة «بدع»، ابتکاري و ابداعي بودن آفرينش آسمانها آشكار است، در کلمة «فَطَرَ»، شکافتن عدم مورد نظر ميباشد.
انعام:103 معنای لطیف چیست؟
چشمان خِرَد [=بصيرت آدميان] او را درنيابد، حال آنكه او [بصيرت] آنها را درمييابد و خدا لطيف 164 [=باريكبين] خبير است. 165
______________
164- معناي «لطيف» در قرآن با آنچه امروز ميفهميم تفاوت بسيار دارد. در کلمه لطف نوعي ظرافت، دقت، رفاقت و مدارا در اشياء و امور يا گفتار و کردار وجود دارد. مثل پارچه نازک و لطيف، يا رعايت دقت و ظرافت در جزئيات رفتار.
در قرآن آمده است که اصحاب کهف به کسي که او را براي خريد به شهر ميفرستادند، از ترس آنکه مبادا شناخته و دستگير شود، توصيه مؤکد کردند با «لطافت» رفتار کند! يعني با احتياط کامل و مراقبت و هشياري در ميان مردم ظاهر شود. اينکه در انتهاي آيه تأکيد شده خدا لطيف و خبير است، يعني بر جزئيات اعمال شما مراقب و بينا و از پنهانيترين مراتب آن باخبر است. از توصيههاي حضرت علي(ع) در عهدنامة مالک اشتر، توصيه به فرماندهان ارتش در رعايت محبت و «لطف» به سربازان است؛ محبّت، در تعهدات عمومي، و «لطف»، در توجه ويژه به مشکلات فردي آنان.
165- مشتقات واژة «خبر» 52 بار در قرآن آمده که 45 بار آن مربوط به نام نيکوي خبير (معرفه يا نکره) است. خبير کسي است که از تمام جزئيات باخبر است. اصطلاح خِبره بودن در برخي تخصصها از همين روي معمول شده است. نام نيکوي خبير در قرآن با صفات: لطيف (5 بار)، حکيم (4 بار)، عليم (4 بار)، و بصير (3 بار) ترکيب شده و نشان ميدهد خبر داشتن مطلق خدا، ناشي از توجه به جزئيات ناديدني، حکمت، علم و بصير بودن اوست.
در ضمن همواره خبير بودن او را، نسبت به اعمال آدمي (کارهاي ارادي) شمرده است، به استثناي يک بار افعال (تفعلون- نمل 88 (27:88) )، و يک بار هم ظاهرسازيهاي رياکارانه (يصنعون- نور 30 (24:30) )، و البته دو بار هم به آثار و عوارض اعمال (اسراء 17 (17:17) و فرقان 58 (25:58) ).
از تفسیر اقای عبدالعلی بازرگان |
مدیر تالار |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,976
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
آيه 92 ـ «ام القرى» بمعنى مركز و محور كل مجتمعات مكلفان جهان آفرينش است چه زمينيان و چه آسمانيان، زيرا «القرى» كه جمع محلّى به لام است شامل كل مجتمعات مكلفين بدون استثناء مى باشد، روى اين اصل "و من حولها" تمامى اطراف و اكناف اين محور اصلى و يگانه دعوت از نزديكترين تا دورترين مجتمعات مكلفان را بگونه اى مطلق شامل است كه اين كتاب آخرين با رسول و دعوت و نورانيت و هدايتش فراترين گام را در رسالت وحيانى ربّانى براى آخرين بار برداشته است كه پس از رسولش رسالتى و پس از كتابش كتابى تا پايان زمان تكليف نخواهد آمد.
آيه 101 ـ "ولم تكن له صاحبةٌ" ـ كه در زمينه نداشتن همسر توليد فرزند را براى مرد محال دانسته ـ دليل است بر اينكه بدون زن هرگز زادن فرزند ممكن نيست گرچه عكسش احياناً مانند جريان مريم(عليهما السلام) امكان پذير است.
آيات 118 و 119 ـ در اين دو آيه خوردن از حيوانات حلال گوشتى را كه بهنگام كشتنشان نام خدا بر آنها ياد شده نتيجه ايمان مى داند، زيرا مشركان به گمان احترام به خدا نام خدا از آنها نمى خوردند، همچنين اگر كشنده حيوانات اهل كتاب باشند كه نام خدا را بر آنها ياد كنند و ساير شرايط اسلامى را هم رعايت كنند اگر مؤمنان از گوشت آنها نخورند خلاف ايمان است، چنانكه در آيه (119) نيز اين جريان مورد تهديد قرار گرفته كه با آنكه خدا محرمات را به تفصيل بيان فرموده و هرگز مسلمان بودن را شرط ذبح ندانسته چرا آنرا برخود حرام مى دانيد؟
تفسير فرقان
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.