رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر تفسير و فهم سوره زخرف
● مفاد و غرض كلى سوره مباركه زخرف
اين سوره بطورى كه آغاز و انجام آن و نيز مطالبى كه بين اين آغاز و انجام فاصله شده شهادت مى دهد، در مقام انذار و هشدار دادن بشر است ، مگر شش آيه آن كه از جمله ((الا المتقين يا عباد لا خوف عليكم اليوم (( آغاز مى شود، كه اين شش آيه استطرادى (و از باب حرف حرف مى آورد) در وسط آيات سوره قرار گرفته .
در اين سوره اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه انبياء و رسولانى برگزيند، و كتاب و ذكرى بر آنان نازل كند، و هيچگاه اسراف و افراط مردم در قول و فعلشان او را از اين كار باز نمى دارد، بلكه همواره رسولان و انبيايى فرستاده ، و استهزاء كنندگان و تكذيب كنندگان ايشان را هلاك نموده ، و سپس به سوى آتشى جاودانه سوق داده است .
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 122
پیشگفتار سوره زخرف (43)
نام اين سوره كه از آية ۳۵ آن «وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ وَزُخْرُفًا...» گرفته شده، «زخرف» به معني زينت است. اين كلمه چهار بار در قرآن دربارة: تزئينات خانهها (اسراء ۹۳ و زخرف ۳۵)، زيبايي گل و گياه در بهاران (يونس ۲۴) و سخنان باطل به حق آراسته شده (انعام ۱۱۲) گفته ميشود.
در ميان هفت سورهاي كه با حروف مقطعه «حم»، در تبيين تنزيل كتاب هدايت، آغاز شده است، سوره زخرف بر عامل اصلي انكار توحيد و آخرت، كه همان دنياپرستي، زيباييها و زينتهاي زندگي دنياست متمركز شده است. برخي از كلماتي كه در اين سوره آمده، از جمله: «حِلْيَهِ» (زيور)، «مُتْرَف» (رفاه زدگان)، «مُسْرِفِين»، «مَعِيشَت»، «أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَب» (دستبند طلايي)، متاع دنيا، جمع كردن مال، مُلك، سقف سيمين، پلكانها، درهاي مختلف و تكيهگاهها (مبلمان) و... نشانگر محور سوره در بيان علل و انگيزههاي پشت كردن به پيام حق ميباشد.
بهشتي نيز كه در سوره زخرف توصيف شده است، به تناسب سياق سوره و براي جذب چشم و دل دنياطلباني كه يكسره در فكر طلا و نقره و شكم و شهوت و مي و مستي هستند، چنين وصف شده است: «يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِصِحَافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنْتُمْ فِيهَا خَالِدُون... لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَهٌ كَثِيرَهٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ» (آيات ۷۱ تا ۷۳).
مضامين اين سوره و اوصافش دربارة بهشت و جهنم، متناسب با درك و فهم مخاطبش در ساليان ابتدايي دوران بعثت در مكه ميباشد؛ ۶۵ آيه ابتدا و ۱۰ آيه انتهاي سوره در سال پنجم بعثت، و آيات مياني ۶۶ تا ۷۸ در سال چهارم بعثت نازل شده است.
تفسير اقاي بازرگان
منظور از قرانا عربيا چيست؟ و چه ارتباطي با قابل فهم شدن آن دارد؟
انَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ
ضمير در ((جعلناه (( به كتاب برمى گردد، و معناى ((قرانا عربيا(( اين است كه اين كتابى است كه به لغت عربى قرائت مى شود.((لعلكم تعقلون (( اين جمله غايت و غرض جعل آن كتاب را بيان مى كند.
و همين كه اميد تعقل و فهميدن مردم را غايت و غرض جعل مذكور قرار داده ، خود شاهد بر اين است كه قرآن قبل از آنكه به زبان عربى درآيد، در مرحله اى از كينونت (هستى ) وجود داشته كه در آن مرحله عقول بشر دسترسى بدان نداشته ، با اينكه كار عقل اين است كه هر امر فكرى و مسأله ذهنى را درك كند، هر چند كه آن مسأله در نهايت درجه دقت و لطافت باشد.
در نتيجه از اين آيه فهميده مى شود كه كتاب بر حسب موطن نفس الامرى و واقعيتش مافوق فكر و اجنبى از عقول بشرى است ، و خداى تعالى آن را از آن موطن پايين آورده ، و در خور فهم بشر كرده ، و به لباس واژه عربيت در آورده ، به اين اميد كه عقول بشر با آن انس بگيرد و حقايقش را بفهمد. و چون استعمال كلمه ((اميد(( در باره خداى تعالى صحيح نيست ، لاجرم بايد گفت اميد قائم به مقام و يا به مخاطب است ، نه به خود گوينده ، كه خداى تعالى است
وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
و بيترديد [اصل] اين قرآن در اُمّ الکتاب6 نزد ما [=مخزن اصلي علم و اطلاعات] بس بلند مرتبه و محکم و استوار است.7
منظور از ام الكتاب چيست؟ ______________
6- «اُمّ الکتاب» [اساس و مادر قوانين و نظامات جهان هستي] در آيه 39 سوره رعد (13:39) نيز آمده است [يَمْحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ] سرچشمه و مرکز و اصل نظامات هدايتي نزد خداست كه به تناسب نياز هدايتي بندگان، در عصرها و نسلهاي مختلف، شرايعي براي آنها منشعب ساخته است.
7- صفات «علي و حکيم» را اغلب مفسرين به قرآن نسبت دادهاند. هر چند قرآن نيز به صفت حکيم بارها ستوده شده است، اما به نظر ميرسد در اينجا حکيم صفت «اُمّ الکتاب» باشد. حقايق هدايتي، در مقام مقايسه و مثال، همچون مواد غذايي كه براي هضم بدن به عناصر قابل جذبي تجزيه ميشوند، بايد از موقعيت حکيم [محکم و مركب] در حد درک و فهم بشر «نازل» گردند. اين مطلب را در آغاز سورههاي هود [كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ] و دخان [إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَهٍ مُبَارَكَهٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ] به وضوح ميتوان ديد.
تفسير اقاي بازرگان
مراد از ((ام الكتاب (( لوح محفوظ است ، همچنان كه آيه ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ(( به آن تصريح دارد. و اگر لوح محفوظ را ((ام الكتاب (( ناميده ، بدين جهت است كه لوح محفوظ ريشه تمامى كتب آسمانى است ، و هر كتابى آسمانى از آن استنساخ مى شود. و اگر كلمه ((قرآن (( را مقيد به قيد ((ام الكتاب (( و ((لدينا(( كرد، صرفا به منظور توضيح است ، نه احتراز. ساده تر بگويم : براى اين بود كه بفرمايد قرآن همان كتابى است كه نزد ما است ، نه اينكه بفرمايد قرآن دو تا است يكى نزد ما و يكى هم نزد ديگرى .
تفسير الميزان
در آیه 4 دو مفهوم تحت عنوان «ام الکتاب» و «نزد ما» وجود دارد که لازم است توضیحی داشته باشد. در قرآن، از کتابهای آسمانی دیگر مانند تورات و انجیل و داستانهای پیامبران ســابق، در می¬یابیم که کتب آسمانی و انبیاء سابق بر چند نکته تأکید مشترک داشته¬اند: 1- وحدانیت خداوند، 2- حقانیت وحی به پیامبران، 3- حتمیت وقوع قیامت و رسیدگی به اعمالِ این جهانی همه مردم، و بهشت و جهنم، 4- رعایت رفتارهای پسندیده در بین خویش، 5- انجام عباداتی خاص مانند نماز و روزه و امثال آن، 6-دوری ازگناهانی خاص.
تا آنجا که از قرآن فهمیده می¬شود این نکات در بین همه ادیان آسمانی مشترک بوده، و لذا قابل فرض است که چیزی مانند «قانون اساسی»، «نزد» خداوند باشد و کتب آسمانی از آن مشتق ¬گردند.
و این «مشتق»، با توجه به مقتضیات و نیازهای اقوام مختلف که در زمانها و مکانهای مختلف زندگی می¬کنند و فرهنگهای مختلفی دارند و سطح درک و آگاهی و استعدادهای آنها در امور مختلف متفاوت است، با شرایط آنها «مناسب سازی» شده و بصورت «راهنمای زندگی» در قالب کتاب آسمانی-خاص آنها- نازل شده باشد. درمورد قرآن نیز به همین ترتیب است. قرآن شامل مقداری «اصول اساسی» و مقداری «احکام»، و مقداری «حکمت»، ومقداری «داستان های پیشینیان»، و غیره، است، با این تفاوت که قرآن از «کتاب» های سابق الذکر برتر است. زیرا (مثلا) مدت ماموریت انجیل 621 سال بوده وقلمرو ماموریت آن نیز قوم بنی اسرائیل بوده، اما مدت ماموریت قرآن تا روز قیامت و قلمرو ماموریت آن کلّ جهان است. به همین خاطر قرآن باید چنان کیفیتی داشته باشد که بتواند ظرفیت پاسخگویی این¬ همه تفاوت¬های وقوع یافته درطول زمان برای همه اقوام، در چنان برهه طولانی را داشته باشد.
تفسير مهندس گنجه اي
ما بى گمان آن را قرآنى روشن(بيان) نهاديم، شايد شما عقل هاتان را به كار گيريد. _…_3_
آيه 4 ـ با لفظ «ام الكتاب» كه همان مرحله وجود علمى قرآن است، پيش از نزول محكم و مفصلش كه براى هيچكس جز خدا روشن نبوده است، و ابتدا «لعلىّ» بر همگان علو داشته و دارد كه دسترسى به آن هرگز حتى براى پيامبر بزرگوار ميسور نبوده است. ثانياً «حكيم» همان فشردگى در علم ربانى است كه از قرآن شب قدر نيز فشرده تر بود ه است.
تفسير فرقان
كلمات كليدي: تدبر تفسير سوره زخرف قران ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/30 09:03:59 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره زخرف :نکات تفسیری آیات 5-14 سوره زخرف
زخرف:5
أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَن كُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِينَ
آيا پس به [دليل] اين که شما مردماني متجاوز از حدّ هستيد8 [حريم و حدود احکام را زير پا گذاشتهايد]، اين ذکر [=يادآوري بيداربخش] را از شما برميگردانيم؟ [خورشيد رحمت الهي مستقل از گيرنده نور است].
______________
8- اسراف، مقابل ميانهروي و اعتدال است و در هر کاري ميتواند صدق کند. مسرفين از حدّ گذرندگان هستند.
تفسیر بازرگان
اين دو آيه و آيه بعد آن در مقام تعليل آيه قبل است ، مى فهماند كه چرا ذكر را از ايشان برنگردانيد، و چرا از نازل كردن قرآن صرف نظر نكرد. به اين بيان كه صرف اينكه شما مردمى اسرافگر و متجاوز هستيد ما را از اجراى سنت الهي مان كه همان سنت هدايت از طريق وحى است باز نمى دارد، چون اعراض شما براى ما تازگى ندارد، چه بسيار پيامبرانى در امت هاى گذشته فرستاديم ، در حالى كه هيچ پيامبرى برايشان نيامد مگر آنكه او را استهزاء كردند، و كار بدين جا منجر شد كه آنها را هلاك كرديم ، با اينكه خيلى نيرومندتر از شما بودند. آرى آنها را هلاك كرديم ، نه اينكه از كار خود دست برداريم .
پس همانطور كه عاقبت اسراف و استهزاء آنان هلاكت خود آنان بود، نه دست بردارى ما از سنت خود، همچنين عاقبت اسراف گرى شما هم هلاكت شما است .
پس در حقيقت اين آيات سه گانه وعده اى به رسول خدا و تهديدى به قوم آن جناب است
تفسیر المیزان
زخرف:9
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُـولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ
و اگر از آنها بپرسي چه کسي آسمانها و زمين را آفريده؟ بيترديد خواهند گفت: همان [خداي] ابَر قدرت عليم آنها را آفريده است!11
______________
11- جمله «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ» را كه متضمن نوعي اعترافگيري از مشركين است ميتوان در آيات ديگري مشاهده كرد، از جمله: عنكبوت 61 (29:61) و 63، زمر 38 (39:38) و زخرف 58 (43:58) .
اعتقاد راستين به صفات الهي عزيز و عليم ايجاب ميكند دعا و درخواست تنها به درگاه او عرضه شود، آيا كساني كه متوسل به غيرخدا ميشوند و به واسطهها پناه ميبرند آن صاحب عزّت و داناي مطلق را ناتوان از برآوردن حاجات و بيخبر از گرفتاري خود ميپندارند!؟ پنج آيه پس از اين آيه از نظر قواعد ادبي حالت «جملة معترضه»اي را دارد كه در ميان بحث آمده است تا دست تدبير آن خداي عزيز عليم را در زمين و آسمان، درّه و دريا، آفرينش انواع و گونههاي كاني، گياهي و حيواني و سواري دادن به انسان بر چهارپايان و كِشتي را نشان دهد. از آية 16 مجددا به رشتة اصلي كلام باز ميگردد و نشان ميدهد مشركان بيتوجه به اين نعمات همچنان براي دفع شرّ يا جلب منفعت به واسطهها پناه ميبرند.
زخرف:12
وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ
و همان که همه زوجها [=گونههاي مختلف] را آفريد16 و براي شما از کشتي و چارپايان وسيلهاي قرار داد که بر آنها سوار ميشويد.
___________
16- زوجيّت [گياهي] در کره زمين صدها ميليون سال پس از پيدايش حيات آغاز شده است و زوجيت انسان پيچيدهتر از بقيه و در آخرين حلقههاي تکاملي حاصل شده است. قرآن زوجيت آدمي را از جمله آيات الهي برشمرده تا در کنار هم آرام گيرند [وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا...- روم آيه 21 (30:21) ].
كلمة ازواج [جمع زوج]، علاوه بر مفهوم جنسيت [زن و مرد و نر و ماده حيوانات و گياهان]، به معناي انواع و اقسام و گونههاي متعدد نيز در قرآن آمده است. رك به حجر 15 (15:15) ، طه 53 (20:53) و ص 58 (38:58) . جامعترين تعريف كلمه ازواج را ميتوان در آية 36 ياسين (36:36) ديد: «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لا يَعْلَمُون».
زخرف:14
وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ
و ما [در سلطه بر طبيعت و رشد علمي] بيترديد به سوي پروردگارمان دگرگون ميشويم.19
_____________
19- بازگشت به خدا با جمله: «اليه ترجعون» [يا: الي الله، الينا، الي ربکم] 19 بار در قرآن تکرار شده كه 9 بار با جمله «اليه تحشرون» [يا: الي الله و الي جهنم] آمده است. جمله «وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ» نيز 3 بار [در آيات اعراف 125 (7:125) ، شعراء 51 (26:51) ، و اين آيه] آمده است. اما منقلبون از ريشه قلب، دگرگوني و تغيير حالت است، آنچنانکه در آيه 227 شعراء (26:227) آمده است: «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ». ساحران زمان موسي(ع) نيز پس از ايمان به خدا، در پاسخ به تهديد فرعون به شکنجه و قتل گفتند: باکي نيست، ما به سوي خدا منقلب [دگرگون و متحوّل] شدهايم [قَالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ- شعراء 50 (26:50) ].
تفسیر بازرگان
از آیه 9 که آیه اصلی پاراگراف هم هست اینطور فهمیده میشود که سران مخالفان پیامبر(ص) این مقدار را قبول داشتند که آفرینش آسمانها و زمین کار خداوند متعال است .
این سوال پیش می¬آید که «پس بحث بر سر چه بود؟» جواب این است که بحث بر سر «مدیریت جهان» بود که مشرکان اظهار میکردند هریک از امور زندگی بشر چه مثبت و چه منفی (مثلا باران و خشکسالی و رونق وکسادی و سلامت و بیماری و غیره وغیره) هریک مدیری دارد که در آسمانها ساکن است و یکی از دختران خداست و در کار خویش نیز مستقل است ولذا هرکس باید برای جلب نظر مثبت «خدای مثبت» و یا دفع نظر منفی «خدای منفی» مربوطه باید به کسانی که خود را «کاهن» و «واسطه خدا»ی مربوطه می¬نامند نذوری تقدیم کند یا برای او خدمتی انجام دهد تا دل «خدای مربوطه» با او «نرم» شود و درنتیجه «خیر» مورد نظر او حاصل یا «شر» مورد نظر او دفع شود . بعبارت دیگر نتیجه شرک مورد نظر مخالفان پیامبر(ص) این بود که بشر باید با (تقریبا) بی¬نهایت مرکز و مبدا هماهنگ شود و توحید مورد نظر پیامبر اکرم(ص) حامل این پیام بود که همه اینها باطل و بیجاست و کافیست بشر خود را با یکجا و فقط یکجا هماهنگ کند .
آموزش عمومی مخاطب اولیه بطور نا محسوس در آیه 9 نوعی اعتراف گیری در مورد موضوعی که چاره ای جز اعتراف نیست به عمل می آید . اعتراف به جای اینکه به «اسم» خدا باشد به «مشخصات» مرتبط با خداوند ذکر میشود . از روی آن مشخصات موضوع را با منافعی که خداوند به مخلوقات میرساند مرتبط میکند ، که البته هر کدام از آن منفعت ها دریاهائی از مطلب دارد ، در ضمن همین موضوع زمینه ای هم برای نزدیک کردن امکان وقوع قیامت مطرح میکند (انتهای آیه 11) سپس در ادامه ذکر نعمتها به یک نعمت خیلی واضح که خاص انسانها است اشاره ای میکند که همان نعمت «سواری» باشد ، و در ادامه تلقین میکند که ای انسان برای این نعمتِ خیلی واضح و بزرگ چه رفتاری باید در پیش گیری و چه ادبی را می باید رعایت کنی؟
تفسير مهندس گنجه اي
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/30 08:40:03 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره زخرف: نکات و پرسشهای تفسیری سوره زخرف
سئوال آيه 18 سوره زخرف، قول خداست يا بيان قول و فكر مشركان؟
أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ ﴿18﴾
انصاریان: آیا کسی را [شریک خدا قرار داده اند] که در زر و زیور پرورش یافته است و [هنگام] مجادله و بحث بیانش روشن نیست؟
خرمشاهی: آيا كسى كه در زر و زيور پرورش يافته است [دختر] كه در جدل هم ناتوان است [شايسته نسبت دادن به خداوند است؟]
فولادوند: آيا كسى [را شريك خدا مى كنند] كه در زر و زيور پرورش يافته و در [هنگام] مجادله بيانش غير روشن است
بازرگان:[و چنين داوري ميکند] آيا کسي که در [شيفتگي] به زيورها پرورش يافته [=بزرگ شده] و در جدالها زبان آوري ندارد23 [ميتواند همسان پسر باشد!]؟
پاسخ 1:
أَ وَ مَن يُنَشؤُا فى الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فى الخِْصامِ غَيرُ مُبِينٍ
يعنى آيا خدا دختران را فرزند خود گرفته ، و يا اين مشركينند كه از جنس بشر آنهايى را كه در ناز و نعمت و زر و زيور بار مى آيند فرزند خدا تصور كرده اند، با اينكه در بيان و تقرير دليل گفته خود و اثبات ادعايشان عاجزند و دليل روشنى ندارند.
اين دو صفت كه براى زنان آورده ، براى اين است كه زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بيشترى و تعقل ضعيف ترى از مرد است ، و به عكس مرد بالطبع داراى عواطف كمترى و تعقل بيشترى است . و از روشن ترين مظاهر قوت عاطفه زن علاقه شديدى است كه به زينت و زيور دارد، و از تقرير حجت و دليل كه اساسش قوه عاقله است ضعيف است .
تفسیر المیزان
پاسخ 2:
أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ
[و چنين داوري ميکند] آيا کسي که در [شيفتگي] به زيورها پرورش يافته [=بزرگ شده] و در جدالها زبان آوري ندارد23 [ميتواند همسان پسر باشد!]؟
_____________
23- بررسي کلمات: خصم، خصومت، تخاصم و ساير مشتقات آن در قرآن نشان ميدهد زمينه آن عمدتاً در مناقشات و مجادله کلامي ميباشد. براي قبايل عرب، که يکسره در جنگ و جدال و غارت و غنيمت بودند، ارزش فرزند، در خوگرفتن به سختيها، جنگاوري و جدال [قدرت کلام] بوده است
تفسیر بازرگان
پاسخ 3:
_ آيا و كسى (را شريك خدا گمان مى كنند) كه همواره در زر و زيور پرورش مى يابد، در حالى كه برابر درگير كنندگان آشكار كننده(ى خود و خودى هايش) نيست؟ _…_
تفسیر فرقان
پاسخ 4:
آيا آنكه در زيور بزرگ ميشود و در مخاصمه آشكار كنندۀ دليل نيست؟. آيۀ را چنين معني كرده اند: آيا و براي خدا قرار دادند يا آيا خدا اتخاذ كرده براي فرزندي، دختراني را كه در زيور تربيت و بزرگ ميشوند و در موقع مخاصمه بتقرير حجت و دليل خويش قدرت ندارند؟. بعقيده الميزان اين سخن بيان واقع است زيرا زن طبعا از حيث عاطفه از مرد قوي و از حيث تعقل از مرد ضعيف است و مرد بعكس زن ميباشد و شاهد واضح عاطفه اش همان علاقۀ شديد او بزيور و ضعف او در تقرير دليل خويش است.
ممكن است بگوئيم: اين سخن قول مشركان است كه در موقع بشارت بدختر ميگفتند: آيا بشارت ميدهيد دختري را كه … و اگر از
كلام خدا باشد بيان واقع است چنانكه الميزان گفته.
قاموس قرآن، ج ۲، ص: ۲۵۶
جهت مطالعه نظرات و مقالات مختلف پیرامون این ایه به لینک زیر مراجعه نمایید ایا ایه 18 زخرف قول خداست یا مشرکان؟
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/31 01:14:57 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري سوره زخرف: اعتقادات مشكرين در خصوص دختر خدا بودن فرشتگان
زخرف:16
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ
آيا خدا از ميان آنچه ميآفريند، دختران را [=فرشتگان را که به زعم آنها مؤنث بودند] برگزيده و شما را به [انتخاب] پسران گزيده است؟21 _____________
21- مشرکان معاصر پيامبر اسلام(ص) بر اين باور بودند که خدا ربّ الارباب است و اداره جهان و عالم انسانها را به فرشتگان، که ميپنداشتند دختران او هستند! سپرده و بندگان بايد براي تقرّب به خدا، در دفع بلايا و جلب منافع، به بُتها، که آنها را نماد فرشتگان و شفيع درگاه خداوند ميپنداشتند، متوسل شوند. ن ک به: نجم 26 (53:26) و 37 (53:37) ، صافات 150 (37:150) ، اسراء 40 (17:40) ، مريم 88 (19:88) تا 92، انبياء 26 (21:26) ، زمر 4 (39:4) ، يونس 18 (10:18) و انعام 94 (6:94)
تفسير بازرگان
جَعَلُوا الْمَلَئكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثاً ...
ين آيه گفتار مشركين را كه ملائكه دختران خدايند معنا مى كند. و اين عقيده طوائفى از عرب جاهليت بوده ، وگرنه وثنى هاى ديگر چه بسا كه در باره بعضى از آلهه خود مى گفتند: اين آلهه مادر خدا، و اين آلهه دختر خدا است ، ولى نمى گفتند كه به كلى همه ملائكه دختر و زن اند. ولى در آيه مورد بحث از وثنيان عرب حكايت مى فرمايد كه چنين اعتقادى داشته اند.
وجه اينكه ملائكه با عبارت ((عباد الرحمن (( توصيف شده اند
و اگر ملائكه را با جمله ((الذين هم عباد الرّحمن (( توصيف كرده ، براى اين است كه گفتار آنان را كه ملائكه جنس ماده هستند رد كند، چون كلمه ((عباد(( وصف نر است ، و ماده را ((عباد(( نمى گويند، (بلكه مى گويند اماء). خواهى گفت : پس ، از اين توصيف بر مى آيد كه ملائكه نر هستند. مى گوييم : نه لازمه ((عباد(( بودن آنان اين نيست كه به وصف نرى هم متصف گردند، چون نرى و مادگى كه در جانداران زمينى است از لوازم وجود مادى آنها است كه بايد مجهز به آن باشند، تا نسلشان قطع نشود و ملائكه از ماديت و تناسل به دورند.
((اشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسئلون (( - اين جمله رد ادعاى مشركين بر مادگى ملائكه است ، مى فرمايد: راه عالم شدن به نرى و مادگى حس است ، و مشركين ملائكه را نديده اند تا بدانند آيا نرند يا ماده ، و در هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند، تا به اين قسمت آگاه گردند.
پس اينكه مى پرسد ((آيا ناظر بر خلقت ملائكه بوده اند(( استفهامى است انكارى .
تفسير الميزان
مغالطه مشركان :اگر خدا نميخواست،فرشتگان را نمي پرستيديم.
زخرف:20
وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ
و [با بيخبري از موهبت اختيار] گفتند: اگر [خداي] رحمان ميخواست، ما آنها [=فرشتگان و بُتها] را عبادت نميکرديم24 [=به شفاعت نميگرفتيم]، آنان در اين [ادعا] دانشي ندارند، فقط حدس و گمانه ميزنند.25
______________
24- از آنجايي که در طول تاريخ، آزادي و اختيار تودهها توسط قدرتهاي حاکم مسلوب يا محدود ميشده و با متخلفين به سختي برخورد ميشده است، کاملا طبيعي بوده که مردم بنا به قياس بشري، در مورد آفريدگار نيز چنين انتظاري داشته باشند، و چون ميديدند در برابر شرک يا حلال و حرام کردنهاي باطلشان عکسالعملي از ناحيه خدا پديد نميآيد، آن را به حساب تأييد او ميگذاشتند! چنين تصوري را به اشکال مختلف ميتوان در قرآن مشاهده کرد [از جمله: نحل 35 (16:35) و انعام 148 (7:148) ]. مواردي که تصور و خواسته به ظاهر منطقي ما با «مشيت» خدا مغاير است را قرآن با جملات شرطي: لوشاء الله، لوشئنا و لونشاء، 40 بار تکرار کرده است.
25- «خرص»، سخن گفتن از روي ظنّ و گمان و حدس و تخمين است كه هيچ كدام براي رسيدن به حق كافي نيست. از پنج باري كه اين واژه در قرآن آمده، سه بار آن همراه پيروي از ظنّ [يتبعون الظن] و يكبار نيز [زخرف 20 (43:20) ] همراه سخن گفتن بدون علم و آگاهي آمده است
تفسير بازرگان
احتجاج مشركين براى بت پرستى خود با خلط بين اراده تكوينى و تشريعى خداى تعالى
وَ قَالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يخْرُصونَ
اين آيه شريفه يك برهان به اصطلاح عقلى را از مشركين حكايت مى كند كه از اصل باطل است ، و اين برهان را دو جور مى شود بيان كرد كه به يك بيان برهان صحت بت پرستى باشد، و به بيانى ديگر برهان بطلان نبوت .
اما بيان اول اينكه بگوييم : اگر خدا مى خواست كه ما بت نپرستيم قطعا نمى پرستيديم ، براى اينكه تخلف اراده خدا از مرادش محال است ، و چون ما بت مى پرستيم ، پس معلوم مى شود او اين معنا را نخواسته ، و همين كه نخواسته ما بت نپرستيم خود اجازه به پرستيدن بت است ، پس از ناحيه خدا منعى از پرستش شركاء كه ملائكه طائفه اى از آنهايند نرسيده . اين آن معنايى است كه از سياق قبل و بعد آيه ((سيقول الذين اشركوا لو شاء اللّه ما اشركنا و لا اباءنا و لا حرمنا من شى ء(( نيز به ذهن مى رسد.
و اما بيان دوم بر ابطال نبوت مى گويد: خدا فلان و فلان عمل را بر شما واجب و فلان و فلان كار را بر شما حرام كرده است و مشركين در آيه مورد بحث گفته اند: اگر خدا مى خواست كه ما شركاء را نپرستيم و چيزى را حلال و حرام نكنيم ، البته نه شركايى را مى پرستيديم ، و نه از طرف خود حكمى جعل مى كرديم ، چون بطور كلى تخلف اراده خدا از مرادش محال است ، و چون ما هم شركايى مى پرستيم و هم چيزهايى را حلال و چيزهايى ديگر را حرام مى كنيم معلوم مى شود كه خداى تعالى از ما چيزى در اين باب نخواسته ، پس كلام كسى كه به عنوان نبوت مى گويد خداوند شما را به فلان و فلان چيز امر، و از فلان و فلان چيز نهى كرده ، و خلاصه اينكه چنين خواسته است ، سخنى است باطل .
و اين معنا از آيه ((و قال الذين اشركوا لو شاء اللّه ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا اباونا و لا حرمنا من دونه من شى ء(( با كمك سياقش به خوبى استفاده مى شود.
و اينكه در كلام خود به حكايت قرآن كريم در آيه مورد بحث گفتند: ((لو شاء الرّحمن ما عبدناهم (( البته با در نظر داشتن سياق آيات قبل و بعدش ، معلوم مى شود كه خواسته اند بر مطلب اول احتجاج كنند: و عمل خود را در پرستش ملائكه تصحيح كنند. پس اين جمله در معناى همان آيه 148 سوره انعام است ، چيزى كه هست از آن خصوصى تر است ، چون تنها متعرض مسأله اول است .
● مغالطه مشركين در خلط بين و اراده تشريعى خدا
((ما لهم بذلك من علم (( - يعنى اين سخن از ايشان سخنى است كه جز جهل اساسى ندارد، چون مغالطه اى است كه در آن بين اراده تكوينى و تشريعى خدا خلط كرده اند، و اولى را به جاى دومى گرفته اند، چون مقتضاى دليل مذكور اين است كه اراده اى تكوينى از خدا متعلق به عدم پرستش ملائكه نشده باشد و تعلق نگرفتن چنين اراده اى به عدم پرستش آنان مستلزم آن نيست كه اراده تشريعى خدا هم بدان تعلق نگرفته باشد.
پس از آنجايى كه خدا سبحان به اراده تكوينى اش نخواسته كه مشركين بت نپرستند و ملائكه را عبادت نكنند، خود اعتراف به اين است كه در اين كار اجبارى ندارند و همين كافى است كه در فعل و ترك شرك مختار باشند، و آنگاه اراده تشريعى خدا متوجه ايشان بشود، و از ايشان بخواهد كه تنها او را بپرستند، و برايش شريكى نگيرند، و اراده تشريعى تخلفش از مراد محال نيست ، چون اراده اى است اعتبارى نه حقيقى ، اراده اى است كه تنها در شرايع و قوانين و تكاليف مولوى بكار مى رود، و همان مقدار از حقيقت را دارا است كه عمل مورد اراده از مصلحت ، و عمل مورد نهى از مفسده دارا باشد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18
در این پاراگراف استدلالی هم وجود دارد که «ای اعراب! این فرضیاتی که کرده¬اید لااقل با فرهنگ خود شما تعارض دارد! شما مردمی هستید که جنس مادینه را حقیر و کم ارزش و بی¬قدر میدانید! حالا چطور است که وقتی دستگاه الوهیت و ملوکیت و ربوبیت مطرح می¬شود، به این جنس که باصطلاح شما بی¬ارزش است، ناگهان مقام الوهیت و ملوکیت و ربوبیت می¬دهید؟»
آیات 15 تا 18 با در نظر گرفتن موضوع فوق ، کاملا مفهوم میگردد و آیه 19 نفی همین مطلب از طریق یک استدلال در سطح بسیار بالاتر است. بعبارت دیگر در این پاراگراف دو نوع استدلال برای نفی فرضیه مشرکانه بکار رفته: 1- این فرضیه با فرهنگ سنتی و مردسالار شما ناهماهنگ است (آیات 15 تا 18) 2 - اساسا این فرضیه بی¬پایه است (آیه 19)
تفسير مهندس گنجه اي
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري داستان ابراهيم در سوره زخرف
زخرف:26
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ
و [در برابر پيروان شيوههاي باطل پدران، به ياد آور] ابراهيم را آنگاه که به پدرش و قومش گفت: من از آنچه شما ميپرستيد، به جدّ مبري هستم29 [=آلودگي شرک را نميپذيرم]. ______________
29- تا اينجا سخن از شرك در عبادت و روي آوردن اقوام و اُمتهاي گذشته به واسطههاي موهوم و انحراف از خداپرستي خالص و توحيدي بود، در سه آيه بعد از ابراهيم آزاده و انديشمند ياد ميكند كه صف خود را از مشركان جدا كرد و آييني بنا نهاد كه اثري جاويد براي موحدان آينده گرديد.
كلمات مبري، برائت، تبرئه، بري و... از يک ريشه هستند. همانطور که تبرئه از دادگاه، بري شدن از يک بيماري، مبرا بودن از يک عيب، پاک بودن و سلامت ماندن است، معناي سخن ابراهيم آلوده نشدن به شرک ميباشد.
تفسير بازرگان
از آنجا كه رشته كلام از رسالت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و كفر مشركين به رسالت و تشبث ايشان (در شرك ) به ذيل تقليد از پدران و بدون هيچ دليل ديگر انجاميد، دنبالش داستان ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر مى كند كه تقليد كردن از پدر و قومش را دور انداخته ، از آنچه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستيدند بيزارى جست ، و از پروردگارش طلب هدايتى كرد كه از فطرتش سرچشمه مى گرفت .
تفسير الميزان
ای پیامبر! هنگامي را بياد آر که ابراهيم به پدرش و قومش گفت از آنچه مي پرستيد بيزارم (26) مگر کسي که مرا آفريد که بزودي هدايتم خواهد کرد (27) و خداوند این سخن صحیح و این رفتار درست او را ماندگار نمود و کسانی از نسلش را پیرو آن قرار داد.
تفاسیر موضوع اصلی را متوجه نشده و به چیزهای بی اهمیت از قبیل اینکه «ابیه» پدر او نبوده بلکه عموی او بوده (!) پرداخته اند و بحث های کلامی و روایتیِ محل تامل و و تحقیق کرده اند، که ما در اینجا به آنها نمی پردازیم و کنجکاوان را به نرم افزار جامع التفاسیر راهنمائی میکنیم، اما نمی توانیم از خاطر نشان کردن این موضوع در گذریم که: گیریم پدر ابراهیم مشرک و بت تراش و بت فروش بود، این چه ربطی به خود او دارد؟ تازه، این خیلی افتخارآمیزتر است که در چنان خانواده ای چنین شاهکار خلقت ی در بیاید! بحث اصلی سوره و پاراگرف این است که در ایام قدیم که نظام پدرسالاری در اوج بود، جوانی چنان شخصیت محکمی داشت که به خرافات نه گفت و قهرمان جهان انسانیت شد و درسش برای ما این است که هر خرافه ای را نپذیرید و شخصیت محکم داشته باشید و به باطل «نه» بگوئید.
امروز قوم و قبیله به آن معنی تقریباً وجود ندارد و ما بسختی می¬توانیم تصوری راجع به آن داشته باشیم. در قدیم، فرد در مقابل قبیله شخصیتی نداشت و ستیزه فرد در مقابل قوم و قبیله گستاخی بسیار مهمی بود. حضرت ابراهیم مربوط به زمانی از بشریت است که بشریت هنوز وارد «دوره تاریخی» نشده است. امروز می¬دانیم که اهمیت قبیله و بی¬قدریِ فرد در مقابل آن، هر قدر که در زمان به عقب می¬رویم بیشتر بوده است. لذا اینکه یکنفر با قوم و قبیله¬اش درباره موضوعی بستیزد و از عقیده غالب و مسلط آنها اظهار بیزاری کند، از کمال¬یافتگی شخصیت او، و عظمت روحیه و دریادلی او، حکایت می¬کند.
تفسير مهندس گنجه اي
در ايه 28 ،منظور از كلمه باقيه چيست؟ آيا خدا آنرا قرار داده يا ابراهيم؟
زخرف:28
وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
و [خدا] اين [سخن توحيدي] را کلمهاي [=اثري جاوداني] در نسل او نهاد31 تا [جهانيان از شرک به توحيد] بازگردند. ترجمه بازرگان
از ظاهر كلام برمى آيد كه ضمير فاعل مستتر در كلمه ((جعلها(( به اللّه تعالى بر مى گردد، و ضمير بارز در آن - به طورى كه بعضى گفته اند - به كلمه ((برائت (( برمى گردد كه ابراهيم از آن سخن گفت ، و معنايش همان معناى كلمه توحيد است ،
و مراد از كلمه ((عقب (( ذريه و فرزندان ابراهيم (عليه السلام ) است . و معناى جمله ((لعلهم يرجعون (( اين است كه : شايد از عبادت آلهه غير خدا به سوى عبادت خدا برگردند. يعنى باز گردند بعضى از آنها - كه همان پرستندگان غير خدا هستند - به دعوت بعضى ديگر - كه همان پرستندگان خدا هستند - به عبادت خداى تعالى مراد از بقاء كلمه در ذريه فرزندان ابراهيم اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است ، افرادى موحد در بين آن يافت بشود و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم (عليه السلام ) قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ((.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير در كلمه ((جعل (( به ابراهيم برمى گردد، و خلاصه ابراهيم اين كلمه را در ذريه خود قرار داد تا شايد به سوى آن برگردند. و منظور از اين تعبير اين است كه ابراهيم كلمه توحيد را به عنوان وصيت به فرزندان در بين آنان قرار داد تا در هر مدتى يكبار به آن مراجعه كنند، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ((.
ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه از وصيت ، به كلمه توحيد تعبير نمى كنند به اينكه ابراهيم (عليه السلام ) آن را در ذريه خود كلمه باقيه اى قرار داد، گو اينكه ممكن است ابراهيم (عليه السلام ) چنين چيزى را آرزو داشته ، اما خواستن و آرزو كردن ، غير از جعل باقى و قرار دادن است .
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 144
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه، تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري آيات 31 و32 سوره زخرف پاسخ به كارفران كه چرا پيامبر مرد بزرگ و پولداري نيست؟
وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ ﴿۳۱﴾ و گفتند: این قرآن چرا بر مردمی بزرگ از میان یکی از این دو شهر [مکه و طایف] نازل نشد؟!
زخرف:32
أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ
آيا آنها رحمت [نبوت] پروردگارت را تقسيم ميکنند [که انتظار دارند پيامبري با معيارهاي مادّي آنان منطبق باشد]!؟ اين ماييم که روزي آنها را در زندگي دنيا تقسيم کردهايم و [موقعيت] برخي را بر برخي ديگر به درجاتي برتر بردهايم تا بعضي [با تخصص و تواناييهاي بيشتر] بعضي ديگر را [در خدمات متقابل اجتماعي] به خدمت گيرند.33 [پديدة نبوّت و تفاوت استعدادهاي معنوي همچون تفاوت استعدادهاي ديگر امري طبيعي است] و رحمت پروردگارت از آنچه [از مال و ثروت که] گرد ميآوريد برتر است.
پاسخ به گفتار مشركين مكه
آيه مورد بحث و دو آيه بعدش در مقام پاسخ به گفتار مشركين مكه است كه اعتراض كردند كه چرا قرآن بر يكى از مردان مكه و طائف نازل نشد. و حاصل جواب اين است كه گفتار آنان تحكمى است روشن ، تحكمى كه هر شنونده اى را به شگفت وا مى دارد، براى اينكه در مساءله اى مداخله و حكم مى كنند كه مربوط به ايشان نيست ، و آن مساءله نبوت است ، مسأله اى كه از دنيا و آنچه در آن است مهم تر است . و اين مشركين در امر معيشت دنيايى كه در آن زندگى مى كنند و از رزقش ارتزاق مى نمايند، و خود قطره اى از درياى بى كران رحمت ما است ، هيچ مداخله اى ندارند، با اينكه معيشت دنيا از نظر ما مسأله اى است بسيار كوچك و بى ارج ، چون متاعى است زايل و ناپايدار، و تقسيم همين زندگى ناچيز در بين آنان ، به دست ما است ، و از تحت قدرت و مشيت آنان بيرون است ، آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسيم چيزى مداخله نموده كه هزاران بار از زندگى دنيا مهم تر است ، و آن مسأله نبوت است كه رحمت كبريايى ما، و كليد سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ايشان است . و مشركين كه در تقسيم معيشت دنيا هيچ گونه دخل و تصرفى ندارند چگونه مى خواهند اين مساءله مهم را تقسيم نموده ، بگويند نبوت نبايد بر فلان شخص داده شود، و بايد به فلان و فلان داده مى شد.
بنابر اين ، جمله ((اهم يقسمون رحمه ربك (( استفهامى است انكارى ، و التفات از تكلم (نحن قسمنا) به غيبت (رحمه ربك ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به عنايتى ربوبى اختصاص يافته كه به مقام نبوت رسيده است .
و معناى آيه اين است كه : مشركين ، مالك نبوت - كه رحمت خاصه اى است از ما - نيستند، تا به تقسيم آن پرداخته ، از تو منعش نموده ، به هر كس ديگرى كه خواستند بدهند.
و جمله ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا(( دليل اين انكار را بيان مى كند و مى فرمايد اينكه گفتيم اينها اختياردار مسأله نبوت نيستند تا به تقسيم آن بپردازند، براى اين است كه از تقسيم چيزى كه به مراتب از نبوت پايين تر است عاجزند،و آن معيشت زندگى دنياى ناچيزشان است كه ما در بينشان تقسيم كرده ايم ، آن وقت چگونه مى خواهند چيزى را تقسيم كنند كه بسيار ارجمندتر و داراى قدر و منزلت بيشتر است ؟ آن هم به اندازه اى كه كسى نمى تواند مقدارش را درك كند، يعنى به مسأله نبوت بپردازد كه رحمت خاصه ما است ، و هر كسى را كه بخواهيم بدان اختصاص مى دهيم ؟
دليل بر اينكه اختيار ارزاق و معيشت هابه دست انسان نيست ، اختلاف افراد مردم در دارائى و فقر، و عافيت و صحت ، و اولاد و ساير چيزهايى است كه رزق شمرده مى شود، با اينكه هر فرد از افراد بشر را كه در نظر بگيرى مى بينى كه او هم مى خواهد از ارزاق نهايت درجه اش را كه ديگر بيش از آن تصور ندارد دارا باشد. اما مى بينيم كه هيچ يك از افراد به چنين آرزويى نمى رسند، و به همه آنچه كه آرزومندند و آنچه كه دوست مى دارند نائل نمى شوند، از اينجا مى فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست چون اگر مى بود هيچ فرد فقير و محتاجى در هيچ يك از مصاديق رزق يافت نمى شد بلكه هيچ دو نفرى در داشتن ارزاق ، مختلف و متفاوت پيدا نمى شد، پس اختلافى كه در آنان مى بينيم روشن ترين دليل است بر اينكه رزق دنيا به وسيله مشيتى از خدا در بين خلق تقسيم شده ، نه به مشيت انسان .
علاوه بر اينكه اراده و عمل انسانها در به دست آوردن رزق يكى از صدها شرائط آن است ، و بقيه شرائطش در دست آدمى نيست ، و از انواع رزق آنچه مطلوب هر كسى است وقتى به دست مى آيد كه همه آن شرائط دست به دست هم دهند، و اجتماع اين شرائط به دست خدايى است كه تمامى شرائط و اسباب به او منتهى مى شود.
همه اينها كه گفتيم در باره مال بود، و اما جاه و آبرو آن نيز از ناحيه خدا تقسيم مى شود، چون متوقف بر صفات مخصوصى است كه به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مى رود، و با بالا رفتن درجات مى تواند پايين دستان خود را تسخير كند و در تحت فرمان خود درآورد، و آن صفات عبارت است از فطانت ، زيركى ، شجاعت ، علو همت ، قاطعيت عزم ، داشتن ثروت ، قوم و قبيله و امثال اينها، كه جز به صنع خداى سبحان براى كسى دست نمى دهد، همچنان كه فرموده : ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا : ما بعضى از ايشان را به درجاتى ما فوق بعضى ديگر كرديم تا بعضى بعضى ديگر را مسخر خود كنند((.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 147
از آیه 29 فهمیده میشود فعالان کفر از ثروت و برخورداری قابل قبولی بهرمند بوده اند و از آیه 31 و 32 فهمیده میشود آنها ملاک بزرگی را برخورداری مالی می دانستند و از آیه 30 فهمیده میشود که آنها تاثیر قرآن را بر اذهان میدیدند و این تاثیر را نه به حقایق آن، بلکه به تاثیر سحر مرتبط میکردند. علت اصرار فعالان کفر، کاملا آگاهانه و درک واضح از اینکه سخنان این یتیم ابوطالب اساس زندگی و تمتعات مارا (که بر مبنای شرک پا گرفته) به هم میریزد، بوده است و آنها عالما عامدا به دنبال کسانی بوده اند که به خویش نزدیک کنند و آنها شرک و مخالفت با توحید را برایشان تئوریزه کنند (آیه 36)
بنظر آنها «بزرگ» یعنی پولدار
محور ذهنیت کافرانه- چنانچه از این آیات و بخصوص از آیات 33 تا 35 فهمیده می-شود - «اصالت دادن به مال» است. چنانچه در سوره فجر دیدیم، هر کس که مال بیشتری داشته باشد «ارزش» بیشتری نیز دارد و «بی¬مال» نیز «بی¬ارزش» است. بعبارت دیگر، از نظر آنان، چون پیغمبر(ص) «مال¬دار» نبود، نمی¬توانست لایق پیغمبری باشد. در اینجا شرح داده می¬شود که حکمت الهی بر این قرار گرفته که مؤمن و کافر از لحاظ زندگیِ دنیایی در هم و مخلوط باشند و هم در میان مؤمنان، و هم در میان کافران، هم فقیر و هم ثروتمند، یافت شود. مطلبی که در آیه 33 آمده به این معنی است که چون ایمان یک موهبت عظیمی می-باشد، و چون کافر خود را از آن محروم کرده، خداوند دوست داشت بازاء آن چیزی که او از دست داده، چنان او را در دنیا ثروتمند کند که در طلا و نقره و جواهرات وول بخورد و چیزی که مانع خداوند از این نوع بخشش به کافران شده، این حکمت او بوده که در این دنیا، مردم ، صرف¬نظر از ایمان و کفر، زندگیشان باید بر یک اساس باشد و فقر و غنا، نباید براساس ایمان و کفر باشد.
بلکه باید به مقولات دیگری مانند عقل معاش و سعی و برنامه¬ریزی و مدیریت و ریسک¬پذیری و این نوع عوامل مربوط باشد، و در همینجا خداوند به روشن¬ترین وجهی بی¬ارزشی ثروت مادی، و نهایتِ ارزش ایمان، و طبعاً درجه بالاتر از آن یعنی بسیار مهم بودن وحی را، مورد تأکید قرار داده است.
اینک می¬توانیم درک کنیم سخنی که در آیه 31 از کفار نقل شده، چقدر سخیف است که آنها آن اشخاصی را که در آن «دو شهر» (مکه و طائف) به ثروت مشهور بودند، را، برای پیامبری مناسب تر از رسول اکرم(ص) تصور می¬کردند.
تفسير مهندس گنجه اي
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري آيه 33 زخرف
سئوال:
مفهوم آیه 33 زخرف چیست؟ آیا ترس از امت واحده شدن در مسیر کفر است ؟ یا اینکه هم اکنون مردم،امت واحده ای هستند؟
زخرف:33 وَلَـوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِـمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ
پاسخ 1:
-المیزان هر دو احتمال را وارد دانسته است: مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمى شدند، سقف خانه كافران را از نقره مى كرديم و... و معناى آيه اين است : اگر نبود اين مساءله كه مردم در صورت ديدن تنعم كافران و محروميت مؤمنان بر كفر اجتماع كنند هر آينه ما براى خانه هاى هر كس كه به رحمان كفر مى ورزيد سقفى از نقره درست مى كرديم ، و به درجاتى بر ديگران غلبه مى داديم .
و ممكن هم هست كه مراد از امت واحده بودن مردم اين باشد كه همه مردم در برابر اسباب و عوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند، و در اين نسبت فرقى بين مؤمن و كافر نيست ، پس هر كس منتهاى سعى خود را در طلب رزق به كار ببندد، و اسباب و عوامل ديگر هم كه در اختيارش هست مساعد با اين كوشش باشد، قهرا به رزق مطلوب خود مى رسد، چه مؤمن باشد، چه كافر. و كسى كه آن اسباب و عوامل با سعى وى جمع نباشد، و مساعدت نكند، محروم مى گردد، و رزقش تنگ مى شود، چه مؤمن باشد و چه كافر.
و معناى آيه در این حالت اين است كه : اگر نبود كه ما اراده كرده ايم مردم در برابر اسبابى كه آنان را به زخارف دنيا مى رساند يكسان باشند، و اختلافشان هم به خاطر ايمان و كفر نباشد، هر آينه براى كفار سقف هايى از نقره قرار مى داديم ...
پاسخ 2:
امت واحده از مطالبی است که تاکنون (یعنی با توجه به لیست ترتیب نزول از ابتدا تاکنون) ندیده¬ایم و در این سوره برای اولین بار می¬بینیم .
و اگر اينطور نبود که مي بايد مردم بر يک روش اداره شوند، از آنجا که در نظرما مال دنیا بی اهمیت است براي کافران چنان ميکرديم که اطاقهايشان سقف هائي از نقره داشته باشد و نردبانهائي که بر آن بالا روند (33)
آیات 33 تا 35 است که «گل سرسبد» آنها همان آیه 33 می¬باشد، که مضمون مجموع آنها این است که «اگر اینطور نبود که قرار است مردم «امه واحده» باشند»، (برای کافران چنین و چنان رفاهیات و اسباب لذت خاطر را فراهم می¬کردیم، اما چون اینطور تقدیر کرده¬ایم که مردم «امت واحده» باشند، این کار را نکردیم و کافر و مؤمن در معیشت دنیا تحت قوانین مساوی قرار دارند و البته زندگی آخرتی خاص اهل تقواست) اینک این سئوال پیش می¬آید که «امت واحده» یعنی چه؟ در قرآن کریم «امت واحده» به چند معنی آمده است که اینک که به ترتیب نزول پیش می¬رویم، تدریجاً با آنها آشنا می¬شویم. یکی از معانی مهم و پر تکرار «امت واحده» همان است که در آیه 33 آمده و معنی آن این است: «افرادی که در زندگی این دنیا تحت یک قانون با آنها رفتار می¬شود»
یعنی اینطور نیست که مؤمن بعلت ایمانش در زندگی دنیا موفق¬تر از کافر باشد و کافر بعلت کفرش در زندگی دنیا ناموفق¬تر نخواهد بود بلکه کفر و ایمان در این جهان در امر فقر و ثروت چندان مورد عنایت نیست و در این دنیا کافر ثروتمند زیاد و مؤمن فقیر هم زیاد داریم و برعکس کافر فقیر و مومن ثروتمند هم زیاد است و اساساً خداوند اینطور خواسته است که در زندگی این جهانی کفر و ایمان ملاک کسب معیشت نباشد و این هم یکی از موضوعاتی است که ما آنها را در زمره کلیدهای فرعی فهم و تفسیر قرآن قرار میدهیم.
تفسير مهندس گنجه اي
پاسخ 3
و اگر [بيم آن] نبود که [در صورت رفاه مطلق] همه مردم [در دنياپرستي و غفلت از خدا و آخرت] جامعهاي همسو ميشدند، بيترديد براي خانههاي کساني که [خداي] رحمان را منکر ميشدند سقفهايي سيمين34 و پلکانهايي که [در طبقات مختلف] بر آن بالا روند قرار ميداديم.
تفسير بازرگان
سئوال: 1-آیا مضارع و ماضی بودن یکون الناس، در انتخاب یکی از دو معنا تاثیری ندارد؟ یعنی مضارع بودن آن، را به احتمال بر آینده حمل کنیم؟ یعنی معنای اول
2-با انتخاب معنای دوم، یعنی الان مردم امت واحده هستند که با سایر آیات، تناقض دارد
مگر اینکه بگوییم مردم در هریک از شاخص های رفتاری و اعتقادی، می توانند امت واحده باشند یا نباشند
پاسخ 4:
سلام
1-یکون در وجه مضارع بر حال دلالت دارد. اگر "شدن" مراد بود از فعل "صار" استفاده می کرد تا از ثبوت چیزی که اکنون نیست در آینده خبر دهد.
اجمالا در نحو عربی، لولا یا حرف شرط است، آن هم شرط ممتنع، یا حرف تحریض یا توبیخ. اگر بر سر دو جمله (اولی اسمیه و دومی فعلیه) بیاید، مثل آیه مورد بحث، شرطی است. دو آیه داریم که شباهت به هم دارند از لحاظ ساخت نحوی: و لولا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولوا... (جزای شرط در تقدیر است چیزی مانند: لما بعثناک) و لو لا ان یکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر... در هر دو جمله، شرط (جمله اسمیه پس از لولا) مانع از تحقق جزای شرط شده. "ان تصیبهم" و "ان یکون" هر دو به تاویل مصدر می روند: لولا اصابة مصیبة ایاهم... لما بعثناک لولا کون الناس امة واحدة لجعلنا.
پس ان مصدریه که بر سر فعل مضارع یکون و تصیب در آمده، معنای مصدری دارد و بی زمان است.
2- امة واحدة یک مفهوم یکتا ندارد که نفی آن در یک آیه و اثباتش در جای دیگر تناقض آمیز باشد. بسته به بافت کلام ممکن است امة واحدة را نفی کند یا اثبات. اینکه خلایق "در چه چیزی" امة واحدة اند یا نه اهمیت دارد. انسانها در اموری مشترکند و در اموری دیگر مختلف، در برخی امور در برخی زمانها یکسان بودهاند و در بعضی زمانها متفاوت. مثلا در سوره بقره کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین.... مشخص است که قبل و بعد از بعثت انبیا بایستی تفاوتی میان اقشار مردم حاصل شده باشد. اینجا در آیه محل بحث، از موارد اشتراک و مشابهت مردمان در برابر سنت الهی سخن گفته است. اگر این برابری در امکانات معیشت و برخورداری از لحاظ اعتقادات نبود، خداوند همه امکانات رفاهی را در اختیار کافران قرار می داد. اما سنت الهی چنین قرار نگرفته است.
3- اگر معنای اول را تصور کنید خودمتناقض است. چرا باید خداوند کافران را متنعم سازد؟ برای امتحان و استدراج آنها دیگر. ولی نمی خواهد چنین کند چون اگر قرار باشد کافران متنعم باشند، کفر گسترش پیدا می کند! معنای اول و دوم، هر دو، متضمن آن است که خدا انسانها را با استدراج و امهال امتحان می کند. بر اساس این فرض، اگر مانعی در کار نمی بود، خدا کافران را غرق در نعمت های مادی می کرد تا سرگرم شوند و از توبه و جبران بازمانند (البته به کیفر کارهای کفرآمیز گذشته شان و غرق شدن در کفرشان، نه ابتداء). تا اینجا ایرادی نیست. ولی آن مانع چه بوده؟ طبق معنای اول این بوده که همه انسانها به کفر روی بیاورند و امة واحدة در کفر شوند. اینجا دوگانگی پیش می آید. مگر هدف آزمودن انسانها نیست؟ پس چرا گرایش مردمان به کفر که خود موضوع امتحان الهی است، باید مانع امتحان آنها از طریق استدراج باشد؟ مگر خدا می خواهد در نتایج امتحان دستکاری کند؟! :grin: طبق معنای دوم، آن مانع یکدست شدن مردمان در نتیجه امتحان الهی با فروریختن انواع نعمات بر کافران نیست، بلکه خود این نحوه امتحان کردن مغایر با سنت الهی دیگری است که در نظر دارد بهرهمندی از نعمت ها تابع کفر و ایمان نباشد. سرکار خانم دکتر موسوی
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/25 01:35:55 ب.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري سوره زخرف
همنشيني با كمراهان و شيطان صفتان نتيجه اعراض از ياد خدا
زخرف:36
وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
و هر آنکه از ياد [خداي] رحمان چشم دل فرو پوشد،36 شيطاني [=مشغوليتي] براي او جايگزين سازيم37 که همواره همنشينش باشد.
______________
36- «يَعْش» از ريشة عَشَوَ [ضعف بينايي] است و به ابتداي شب تا وقت نماز كه نيمه تاريك است عشاء گفته ميشود. اما يَعْشي چون به صورت فعل آمده است، معناي روي گرداني و نديده گرفتن دارد.
«نُقَيِّض» از ريشه «قَيض»، شکافتن مانع و محافظ است و دلالت بر مسلط کردن چيزي بر کسي ميکند، اين كلمه به پوست محکم تخم مرغ نيز گفته ميشود. از اين تشبيه شايد بتوان گفت کسي که حريم و حدود الهي را، که پوسته محافظ او در برابر شيطان است، ميشکافد، شيطان صفتاني گِرد او را ميگيرند و همچون پوستهاي شيطاني شخص را محاصره ميکنند. در آية 25 سوره فصلت (41:25) نيز آمده است: و ما براي آنها [دشمنان خدا] همنشيناني گردآوريم كه رفتار حال و گذشتهشان را براي آنان خوب جلوه ميدهند... «وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ...».
37- ضمير «نا» [در: نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا]، که به جاي ضمير متکلّم وحده آمده است، نقش نظامات و قوانين علت و معلولي خداوند را نشان ميدهد که به طور طبيعي روي گرداني از خدا و بيرغبتي نسبت به رحمانيّت را زمينه ساز جايگزيني انگيزهها و آرمانهاي شيطاني ميسازد. دل آدمي نميتواند خالي از آمال و آرزوها باشد، وقتي خدا غايب شد، شيطان حاضر ميگردد.
زخرف:37
وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ
و مسلماً [دوستان، يا مشغوليتهاي شيطاني] او را از راه [خدا] باز ميدارند و [آنها خوش خيالانه] ميپندارند حتماً ره يافتگان خودشانند!38 _____________
38- رفتار هر كسي را جهانبيني و انسانشناسي او تعيين ميكند، بسياري از توجيهها و حلال و حرام كردنهاي من درآوردي تابع نگاه خودمحور مادّي است. اين خودفريبي ناشي از گزينش هواهاي نفساني به جاي هدايت و خودپرستي به جاي خداپرستي است. وقتي معيارها عوض شد، نتيجهگيريها هم معکوس ميشود. به آيات 103 (18:103) و 104 کهف، اعراف 30 (7:30) و بقره 11 (2:11) نگاه کنيد.
در جمله: «إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ»، حروف تأکيد «اِنَّ» و «لام» دلالت بر نهايت ادعاي زباني آنها براي ايمان ميکند.
تفسير بازرگان
معناى آيه36 چنين مى شود: كسى كه از ياد خداى رحمان خود را به كورى بزند، و به اين مسأله به نظر شبكورها بنگرد، ما شيطانى برايش مى آوريم . و در جاى ديگر تعبير به ارسال كرده مى فرمايد: ((الم ترانا ارسلنا الشياطين على الكافرين توزهم ازا(( و در آيه مورد بحث كلمه ((ذكر(( را به كلمه ((رحمان (( اضافه نموده تا اشاره باشد به اينكه ياد خدا خود رحمتى است از خدا.
و معناى قرين در جمله ((فهو له قرين (( مصاحبى است كه هرگز از شخص شبكور جدا نمى شود.
معناى آيه37 اين است كه : شيطانها اينگونه افراد را كه از ياد خدا خود را به كورى مى زنند از ذكر منصرف مى كنند، و آن وقت است كه مى پندارند به سوى حق راه يافته اند.
و اين پندار غلط - كه وقتى از راه حق منحرف مى شوند گمان مى كنند هدايت يافته اند خود نشانه تقييض قرين است ، يعنى نشانه آن است كه از تحت ولايت خدا در آمده ، و در تحت ولايت شيطان قرار گرفته اند،
بيزارى جستن كافر كور دل از قرين شيطانى خود در قيامت
و معنايش اين است كه : اينان همچنان بر جلوگيرى از راه خدا ادامه مى دهند و آنان هم كه از ذكر ما كور صفتى مى كنند همچنان بر پندار غلطشان - كه گمان مى كنند راه يافتگانند ادامه مى دهند تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد و نزد ما آيد، در حالى كه قرينش هم با او باشد، آن وقت برايش كشف مى شود كه عمرى گمراه بوده ، و اينك عواقب و آثار گمراهى يعنى عذاب قيامت فرا مى رسد، آن وقت قرين خود را مخاطب قرار داده ، با لحنى كه مى رساند از او متاذى و بيزار است مى گويد: اى كاش بين من و تو به مقدار فاصله بين مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشين تو نمى شدم ، كه چه بد همنشينى هستى .
از سياق آيه استفاده مى شود كه اين گونه افراد غير از عذابى كه در آتش از آتش دارند، عذابى هم از همنشينى با قرينها مى چشند، و بدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند، و از بين همه عذابها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند، و ساير عذابها را از ياد مى برند.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 153
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف:
سئوال: در ايه 45 زخرف منظور از اينكه پيامبر از رسولان قبلي بپرسد، چيست؟
زخرف:45 وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ
و [اگر هم شک داري] از رسولاني که قبل از تو فرستاديم بپرس44 [=كتب آسماني آنان را ببين]؛ آيا ما هرگز جز [خداي] رحمان معبودي براي پرستش قرار دادهايم؟
پاسخ 1:
44- پرسش از رسولاني كه از دنيا رفتهاند چگونه ممكن است!؟ برخي به استناد آية 94 سوره يونس (10:94) «...فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ...» و آية 101 (10:101) «...فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ...»، گفتهاند منظور پرسش از پيروان شريعتهاي گذشته [يهوديت و مسيحيت] دربارة شرك بودن خواندن غير خداست، اما با غُلوّي كه بيشتر آنان در خواندن پيامبران و متوليان دين ميكنند، چگونه ميتوان به سخن آنان اطمينان كرد؟ از اين روي منطقيتر به نظر ميرسد كه منظور مراجعه به اصل كتاب باشد.
تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
پاسخ 2:
● اقوال مفسرين درباره مقصود از اينكه خطاب به پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((واسئل من ارسلنا من قبلك اجعلنا من دون الرحمن آلهه يعبدون ((
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه مى فرمايد: ((بپرس از رسولانى كه قبل از تو فرستاده ايم (( پرسيدن از امت هاى آن رسولان است ، يعنى مثلا از علماى يهود و نصارى بپرس ، نظير آيه : ((فاسال الذين يقرون الكتاب من قبلك (( و فايده اين مجاز گويى اين است كه اگر مى فرمود: ((از امتهايى كه قبل از تو پيامبرانى به سويشان فرستاديم بپرس ، آيا ما غير از رحمان آلهه ديگرى برايشان قرار داديم تا آنها را بپرستند؟(( ممكن بود همان امت ها به دروغ بگويند: بله . ولى فرمود: ((از پيامبرانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس (( تا معلوم شود كه گفتار امت ها حجت نيست تا هر چه در جواب بگويند درست باشد.
تفسير الميزان
پاسخ 3:
_ و از رسولان ما - كه پيش از تو گسيل داشتيم - جويا شو (كه) آيا در برابر (خداى) رحمان، خدايانى كه مورد پرستش قرار گيرند مقرّر داشته ايم؟! _…_45_
آيه 45 ـ مأموريت پرسش رسول گرامى از رسولان پيشين درباره اينكه آيا خدا خدايانى ديگر براى پرستش قرار داده است؟ دو بعديست: 1 ـ كتابهاى آنان كه كلا بيانگر توحيدند ـ گرچه تحريفاتى شرك آميز يافته ـ ولى تمامى آنها بدون تحريف ـ حتى پيش ار نزول قرآن تا چه رسد پس از آن ـ براى حضرتش آشكار بوده است. 2 ـ بعد دوم سؤال برزخى است كه پيامبر نازنين براى اتمام حجت بر مشركان پس از سؤال كتابى، سؤالى حضورى از ارواحشان در برزخ نموده است، و اين دو سؤال هرگز براى بينش بيشتر حضرتش نبوده است، زيرا همه وقت برترين موحد بوده، بلكه براى مكلفان است كه احياناً گمان برده اند برخى از رسولان دعوت به پرستش خدايانى ديگرى كرده اند.
تفسير فرقان
انتقام خدا از كفار: در حيات پيامبر يا بعد از آن؟
فَإِمَّا نَذْهَبنَّ بِك فَإِنَّا مِنهُم مُّنتَقِمُونَ أَوْ نُرِيَنَّك الَّذِى وَعَدْنَهُمْ فَإِنَّا عَلَيهِم مُّقْتَدِرُونَ
مراد از ((بردن پيامبر(( بردنش از دنيا است قبل از انتقام گرفتن از كفار. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بردن آن جناب ، بيرون كردنش از بين مشركين است . و معناى جمله ((فانا منهم منتقمون (( اين است كه ما ناچار از ايشان انتقام خواهيم گرفت .
و مراد از اينكه فرمود: ((آنچه به ايشان وعده داديم به تو نشان مى دهيم (( همان انتقام گرفتن از ايشان است ، قبل از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا برود، و يا در حالى كه در بين ايشان باشد. و معناى جمله ((فانا عليهم مقتدرون (( اين است كه اقتدار ما بر آنان تفوق دارد (و اين تفوق را از كلمه ((على (( مى فهميم ).
و جمله ((فاما نذهبن بك (( در اصل ((ان نذهب بك (( بوده ، كلمه ((ما(( بر كلمه ((ان (( اضافه گشته و ((اما(( شده ، و نون تأكيد هم بر ((نذهب (( اضافه شده ، ((نذهبن (( گشته . و حاصل معناى آيه اين است كه : ما از ايشان انتقام خواهيم گرفت ، حال يا بعد از درگذشت تو، و يا قبل از آن .
تفسير الميزان
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/28 10:29:49 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري داستان موسي و فرعون در سوره زخرف
بيان آيات مربوط به ارسال موسى (ع ) به سوى فرعون و فرعونيان
بعد از آنكه در آيات قبل فرمود: خداوند كفار را به نعمت هاى خود متمتع كرد، و اين برخوردارى ايشان را به طغيان واداشت ، و كتاب حقى را كه رسول مبينش آورد به سحر نسبت دادند، و نيز گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از مردان دو قريه بزرگ نازل نشد، و با اين گفتار خود دو مرد از شهر بزرگ را به خاطر اين كه مال بيشترى داشتند بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ترجيح دادند، اينك در اين آيات برايشان مثلى از داستانهاى موسى (عليه السلام ) و فرعون و قومش آورده كه خدا او را با معجزات و آيات باهره اش به سوى ايشان گسيل داشت ، و آنان بر آن آيات خنديدند و مسخره كردند، و فرعون براى قومش احتجاج كرد، و به آنان خطاب نمود كه من بهتر از موسى هستم ، براى اينكه ملك مصر از آن من است كه اين نهرها از دامنه آن جارى است ، با اين حرفها عقل مردم را دزديد و آنان اطاعتش كردند، و سرانجام كارشان و استكبارشان بدينجا كشيد كه خدا از ايشان انتقام گرفته غرقشان كرد.
تفسير الميزان
از آیات 51 – 54 معلوم می¬شود این فکر که «واجدِ مال و قدرت ، با ارزش¬تر است از فاقد آن» ، یک اعتقاد عمومی بوده، و اگر چنان نبود ، فرعون نمی¬توانست به حکومت خود ادامه دهد . نکته¬ای که از آیه 54 فهمیده می¬شود این است که او اول به این فکر و فرهنگ دامن زد و پس از این که خوب پذیرفته شد و جا افتاد ، از مزایای آن که بسط دامنه حکومتش بود استفاده کرد . در این مقطع زمانی ، خداوند برای ارشاد و ضمنا دلداری پیامبر(ص) قسمتی از داستان موسی (ع) را که شبیه این مقطع از رسالت آنحضرت است برایش بازگوئی میکند: 1- موسی را هم مسخره کردند (آیه47) 2- برکفرشان عالمانه وعامدانه اصرارکردند (آیه48) 3- وقتی که به مشکل خوردند از روی تکبر او را ساحرخواندند و با وجود این تعهد سپردندکه اگرمشکلشان رفع شود به دین او خواهند گروید (آیه49) 4- پس از رفع مشکل بازهم به حالت قبل برگشتند (آیه50) 5- فکرشان این بود که ارزش حقیقی در مواهب مادی است (آیه های 51 تا 53) 6- در نهایت هم به جائی رسیدندکه نابود شدند (آیه های55و56)
تفسير مهندس گنجه اي
زخرف:51
وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَاقَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ
و [از طرف ديگر] فرعون در ميان قومش [با تبليغاتي مردم فريب] ندا سر داد که: اي قوم من! آيا فرمانروايي [=مالکيت و سلطنت] مصر از آنِ من نيست و اين نهرها51 [ي منشعب از رود نيل] تحت [فرمان] من [در تقسيم آب ميان مزارع] جريان ندارد؟52 مگر نميبينيد؟ [چرا تحت تأثير معجزات موسي قرار گرفتهايد]. ______________
51- فرعون در اين ادعا به دو عامل اساسي قدرت در سرزمين خشک مصر اشاره ميکند؛ خاک و آب! او مالك مطلق سرزمين مصر بود و مردم آن سرزمين همچون اجاره نشينها بايد ساليانه مبلغي به مأموران پرداخت ميكردند تا فراموش نكنند اربابي دارند.
در مغرب زمين همواره نزاع ميان فئودالها بر سر خاک و تصاحب سرزمينها بوده است، اما در مشرق زمين به دليل کمآبي و خشکسالي، زمين بدون آب فاقد ارزش بوده و تأکيد فرعون بر «ملک مصر» [اراضي] و نهرهاي رود نيل [آب] بر اين زمينة تاريخي قرار داشته است. «کارل مارکس» نيز که تحت تأثير مناسبات سرمايهداري در جوامع غربي و نقش تاريخي فئوداليزم بود، در اواخر عمر متوجه تفاوت نقش آب و خاك در مشرق زمين شد و کتاب «وجه توليد آسيايي» را نوشت.
52- جمله «تَجْرِي مِنْ تَحْتِي» را بسياري از مترجمان «از زير يا دامنه کاخ من جاري است» معنا کردهاند، اما با توجه به کاربرد اين جمله در قرآن بهتر است آنرا: «تحت کنترل، اختيار و به فرمان من به مزارع مردم جاري است» معنا کنيم. گفته شده است از رود عظيم نيل در طول مسير آن براي آبياري سرزمين پهناور مصر 360 کانال يا نهر حفر شده بود و مديريت نظام آبياري تحت کنترل و به فرمان فرعون قرار داشت. همچنانکه از زاينده رود اصفهان نيز انشعاباتي از زمان شاه عباس طبق محاسبات «شيخ بهايي» به صورت دقيق و مهندسي منشعب شده بود.
در قرآن 40 بار در وصف بهشت جمله «تَجْرِي مِنْ تَحْتِها الاَنْهار» تکرار شده است که نمادي است از جريان داشتن دائمي عامل حيات و سبز و خرمي بهشت متقين. اما 4 بار نيز به جاي جريان داشتن از «زير باغ»، به جريان داشتن از «زير آنها» [مِنْ تَحْتِهِم] اشاره کرده است که مفهوم «تحت کنترل و اختيار» ميدهد. يکي آيه 51 همين سوره و ديگري آيه 6 سوره انعام (6:6) است که جريان داشتن نهرها را در کنترل و تسلط انسانها نشان ميدهد. دو مورد ديگر آيات 9 سوره يونس (10:9) و 43 سوره اعراف (7:43) ميباشند که جريان يافتن نهرهاي بهشتي را از زير [کنترل و اختيار] متقين شمرده است.
تفسير بازرگان
و معناى اينكه فرمود ((و هذه الانهار تجرى من تحتى (( اين است كه اين نهرها از تحت قصرم و يا از زير و دامنه بستانم كه قصرم در آن است جارى است كه به احتمال دوم قصرش در آن باغ و در نقطه مرتفعى قرار داشته ، و بنايى بلند بوده است . و جمله مذكور حال از ما قبل است ، و نيز عطف است بر ((ملك مصر(( و جمله ((تجرى من تحتى (( حال است از ((انهار(( و منظور از ((انهار(( شعبه هاى رود نيل است .
تفسير الميزان
عهدي كه فرعونيان به موسي گفتند، چه بوده ؟
كلمه ((ما(( در جمله ((بما عهد عندك (( مصدريه است ، و جمله را معناى ((بعهده عندك (( مى دهد. و منظور از اين عهد - به طورى كه گفته اند - عهدى است كه خدا به موسى (عليه السلام ) داده بود كه اگر بنى اسرائيل ايمان آوردند بلا را از ايشان بردارد.
و جمله ((يا ايه الساحر(( خطاب قوم فرعون به موسى (عليه السلام ) است كه خطابى است از در استهزاء و استكبار، همچنان كه در جمله ((ادع لنا ربك : پروردگارت را بخوان (( نيز اين استهزاء و استكبار به چشم مى خورد، چون اگر اين منظور را نداشتند مى گفتند ((خدا را بخوان ((. و مراد از اين جمله آن است كه از موسى بخواهند دعا كند تا عذاب از ايشان برداشته شود كه اگر برداشته شود به وعده خود عمل نموده ، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند.
اينكه فرعون، موسي را مهين خواند يعني چه؟
أَمْ أَنَا خَيرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ
كلمه ((مهين (( به معناى خوار و ضعيف است ، و از مصدر مهانت است كه معناى حقارت را مى دهد، و منظور فرعون از مهين حضرت موسى (عليه السلام ) است ، چون او مردى فقير و تهى دست بود.
و معناى جمله ((و لا يكاد يبين (( اين است كه او هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند. و بعيد نيست كه اين سخن را به آن جهت گفته كه سابقه قبل از رسالت موسى (عليه السلام ) را مى دانسته ، كه مردى كم حرف بوده ، و يا لكنتى در زبان داشته ، و فرعون خبر نداشته از اينكه موسى (عليه السلام ) از خدا خواست تا لكنت را از زبانش بردارد، و به حكايت قرآن عرضه داشت : ((و احلل عقده من لسانى يفقهوا قولى (( و خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نموده ، فرمود: ((قد اوتيت سولك يا موسى ((.
و در صدر آيه در جمله ((ام انا خير...(( كلمه ((ام (( هم مى تواند منقطعه باشد، و هم متصله . اگر منقطه اش بگيريم بيانگر كلام سابق مى شود و معناى جمله چنين مى شود ((بلكه من از موسى بهترم ، براى اين كه او چنين و چنان است ((. و اگر متصله بگيريم ، يكى از دو طرف ترديدش با همزه استفهامش حذف شده ، و تقديرش چنين است : ((اهذا خير ام انا خير... : آيا اين موسى بهتر است و يا من ...((.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 165
اينكه فرعون قومش را خفيف كرد تا اطاعتش كنند يعني چه؟
زخرف:54
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ
پس [با اين فريبکاريها، فرعون] ملتش را به خِفّت [=خواري و ذلّت] کشاند، در نتيجه اطاعتش کردند.56 آنها به راستي مردماني حرمتشكن [=قانونگريز و بيبند و بار] بودند.57 ______________
56- خِفّت سَبُكي و خفيف مقابل ثقيل است. «اسْتَخَف» [در باب استفعال] طلب سبكي است. اما منظور از تلاش فرعون براي سبك كردن قومش تا مطيع و سرسپرده او باشند چيست؟ جز سلب آزادي و اختيار و امحاء شخصيت انساني آنان؟ كسي كه يك عمر تحقير و تضعيف شده و توسري خورده باشد ابراز وجود و مقاومتي نميكند.
مشركين معاصر پيامبر اسلام نيز ميكوشيدند ثبات قدم و سنگيني و وقار شخصيتي آن رسول را به سُستي و بيثباتي تبديل كنند و اين هشدار الهي متوجه توطئههاي آنهاست «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُون» [روم 60 (30:60) ].
57- «فسق» پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» ميگردد. همچون پاره شدن پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن ميشود. پوسته انسان همان حريم و حدود شرعي و نظامات ايماني است كه به نيروي تقوا شخص را به محافظت از حريم و حدود، و در جهت معكوس فسق به پاره كردن آن و تجاوز از مرزها وا ميدارد.
تفسير بازرگان
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿54﴾
البته در همین پاراگراف به اندازه کافی مطلب هست که نشان دهد فراعنه و دیکتاتور ها مطابق چه فرایندی به دیکتاتوری می پردازند. اما بطور کلی میتوان درک کرد که خداوند انسان را کرامت بخشیده و به او آزادی هائی عطا فرموده که شناخت آن آزادی ها و حقوقی که بر آنها مترتب میشود می باید همیشه توسط انسانها پاسبانی شود. و دیکتاتورها با قائل شدن حقوق و آزادی هائی فوق دیگران برای خویش و فرهنگ سازی در مورد آن، تدریجا خود را در جایگاهی قرار میدهند که اطاعت کامل و بی چون و چرا و شک نکردن در باره آن از سوی عموم را جا می اندازند. چون این فرایند تدریجا انجام میشود، مبارزه با آن در مراحل ابتدائی آسان است و ماده «فسق» که مورد اشاره آیه مذکور است مخالفت نکردن با این فرایند است. به عبارت دیگر، مردم هم با مخالفت نکردن با فرایند مذکور، بخصوص در مراحل ابتدائی آن، در ایجاد دیکتاتوری ها سهیم و موثرند.
تفسير مهندس گنجه اي
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/21 09:20:44 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري داستان عيسي در سوره زخرف
منظور از مثال عيسي براي قريش چه بود؟
زخرف:57
وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ
همين که [براي شناخت مشيّت الهي ماجراي تولد بدون پدرِ] پسر مريم [=حضرت عيسي] مثال زده شد، قوم تو [از فرط تعجّب] از اين امر، با تمسخر روي گرداندند!61
زخرف:58
وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ
و گفتند آيا معبودان ما بهترند يا او [که معلوم نيست پدرش کيست و به صليبش كشيدند]؟ اين مقايسه را [نه براي تشخيص حقيقت، بلكه] جز به قصد جدال با تو مطرح نکردند، [آنها در پي شناخت نيستند] بلکه مردماني ستيزهگرند.
زخرف:59
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ
او [=عيسي] جز بندهاي که بر او نعمت [پيامبري] ارزاني داشتيم و براي بنياسرائيل مثالي62 [=نمونه و الگويي براي شناخت خدا و آخرت] قرارش داديم نبود.
______________
61- در آية 59 سوره آلعمران (3:59) نيز از عيسي مسيح(ع) مثال زده شده است «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» در آنجا از مشابهت بيپدر متولد شدن او با پيدايش «آدم»، و در اينجا ظاهراً در ارتباط با توحيد و آخرت. [والله اعلم]
«يصُدُونْ» که 10 بار در قرآن تکرار شده، به معناي اعراض و باز داشتن است، اما در اين مورد که حرف صاد کسره گرفته [يَصّـِدُون]، به گفته اهل لغت، اعراض توأم با خنده و مسخره بازي است
62- به صراحت قرآن نه رسالت حضرت موسي(ع) جهاني بود و نه رسالت حضرت عيسي(ع). در اين آيه او را «مثالي» براي بنياسرائيل شمرده و در آية 49 آلعمران (3:49) «وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيل» [همچنين آية 6 سوره صف (61:6) ]. در انجيل از زبان عيسي آمده است كه من براي گوسفندان گُم شدة بنياسرائيل [يهوديان گمراه] آمدهام. اين «پطرس» از حواريون عيسي(ع) بود كه آن رسالت را گسترش داد و بعدها دستگاه كليسا آن را از طريق اعزام ميسيونرهاي مذهبي به كشورهاي استعمار زده جهاني كرد.
تفسير بازرگان
با در نظر گرفتن اينكه اين سوره در مكه نازل شده و با قطع نظر از روايات ، اين است كه مراد از جمله ((و لما ضرب ابن مريم مثلا(( آيات اول سوره مريم است ، چون تنها سوره اى كه در مكه نازل شده و داستان مريم بطور مفصل در آن آمده سوره مريم بوده كه در آن داستان عده اى از انبياء (عليهم السلام ) آمده ، و بدان جهت آمده كه خداى تعالى بر آنان انعام فرموده . و در آخر با آيه ((اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين (( ختم شده است ، و در آيات مورد بحث فرموده : ((ان هو الا عبد انعمنا عليه (( و اين خود شاهد است بر اين كه آيه ((و لما ضرب ابن مريم مثلا(( اشاره به مطالب سوره مريم است .
و مراد از جمله ((اذا قومك منه يصدون مذمت (( قريش است ، چون كلمه ((يصدون (( به كسره صاد - به معناى ((يضجون : ضجه و خنده مى كنند(( مى باشد، و معلوم مى شود قريش وقتى شنيدند كه قرآن به داستان عيسى (عليه السلام ) مثل مى زند، آن را مسخره كردند. البته كلمه ((يصدون (( به ضمه صاد هم قرائت شده كه به معناى ((يعرضون : اعراض مى كنند(( مى باشد، و اين قرائت با جمله بعدى سازگارتر است .
و قالوا ءآلهتنا خير ام هو(( - استفهام در اين آيه انكارى است ، و معنايش اين است كه : آيا خدايان ما بهتر است يا پسر مريم ، گويا چون از قرآن شنيده اند كه نام مسيح را برده ، و نعمت و كرامت خداى را بر او شمرده ، آن را ناديده گرفته اند، و مسيح را از ديد مسيحيت كه او را خدا و پسر خدا مى پنداشتند با آلهه خود مقايسه كردند و در رد دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر توحيد گفته اند: خدايان ما بهتر از مسيح است . و اين نوع جدال سخيف ترين جدالها است ، چون از آن بر مى آيد كه گويا خواسته اند بگويند اوصافى كه در قرآن براى مسيح آمده اصلا قابل اعتناء نيست ، و اگر مسيح قابل اعتنايى باشد مسيح از نظر نصارى است ، و آنهم قابل مقايسه با خدايان ما نيست ، و خدايان ما بهتر از او است .
((ما ضربوه لك الا جدلا(( - يعنى تو را با جمله ((ءالهتنا خير ام هو(( مواجه نكردند مگر از در جدل ، و خواسته اند بدان وسيله مثل مذكور را باطل كنند، هر چند كه حق باشد ((بل هم قوم خصمون (( يعنى آنان بطور قطع مردمى ثابت در خصومت و مصر بر آنند. سخن ديگر مفسرين در تفسير آيه شريفه
زمخشرى در تفسير كشاف و عده زيادى ديگر از مفسرين از ابن عباس و ديگران نقل كرده اند كه در تفسير آيه گفته اند: وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه ((انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم (( كه عليه قريش است تلاوت كرد، قريش سخت در خشم شدند. و ابن الزبعرى گفت : اى محمد تنها ما و خدايان ما هيزم جهنمند، و يا خدايان همه امت ها؟ فرمود: هم شما و هم خدايان شما، و هم همه امت ها مشمول اين آيه اند. ابن الزبعرى گفت : به پروردگار كعبه سوگند كه الان در بحث بر تو غلبه مى كنم براى اينكه گفتى تمامى خدايان همه امت ها هيزم جهنمند، آيا تو عيسى بن مريم را پيغمبر نمى دانى و بر او و بر امتش ثناى خير نمى گويى ؟
با اينكه اين را هم مى دانى كه امت نصارى او را مى پرستند، و نيز عزيز و ملائكه پرستيده مى شوند، اگر بگويى همه اينها در آتش دوزخ قرار مى گيرند، ما هم هيچ حرفى نداريم كه با خدايان خود در آتش باشيم . مشركين از اين احتجاج خوشحال شدند و خنديدند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همچنان ساكت بود تا آنكه اين آيه نازل شد: ((ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون (( و همچنين آيه مورد بحث در اين زمينه نازل شد.
و معناى آن اين است كه : وقتى ابن الزبعرى عيسى بن مريم را مثل زد، و مسيح پرستى نصارى را دليل بر رد كلام تو گرفت ، ((اذا قومك (( ناگهان قريش كه قوم تواند از اين مثل ((يصدون (( فريادشان به خوشحالى و خنده بلند شد، چون به خيال خود تو را مجاب كردند، و آنگاه گفتند: ءآلهتنا خير ام هو(( يعنى آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح ؟ و مسلما عيسى به نظر تو از خدايان ما بهتر است ، و وقتى او هيزم جهنم باشد ديگر جهنمى بودن خدايان ما سهل است ، و اين مثل را برايت نزدند مگر از راه جدل ، و صرف غلبه كردن در بحث ، نه به منظور تشخيص حق از باطل .
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 172
اختلاف بني اسراييل، پس از عيسي در چه بود؟
زخرف:65
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ
اما گروهها[ي منحرف از توحيد] ميان خويش به اختلاف پرداختند، پس واي بر كساني كه ستم كردند از عذاب روزي دردناک.67
______________
67- مسيحيان پس از عيسي(ع) همچون يهوديان و مسلمانان صدها فرقه شدند و به كشتار يكديگر پرداختند.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
آيه 253 سوره بقره (2:253) دربارة كشتار مسيحيان از يكديگر است: «...وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ».
تفسير بازرگان
ضمير جمع در ((من بينهم (( به مردمى برمى گردد كه عيسى (عليه السلام ) به سويشان گسيل شده بود. مى فرمايد حزبهاى مختلف از بين امت عيسى در امر وى اختلاف كردند: بعضى به وى كفر ورزيدند، و عيبش گفتند. و جمعى ديگر به وى ايمان آوردند و در باره اش غلو كردند. و جمعى راه ميانه و اعتدال را رفتند.
و جمله ((فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم (( تهديد و وعيدى است عليه دو طائفه اول ، آنها كه عيبش گفتند، و آنها كه در باره اش غلو كردند.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 179
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف: پرسش هاي تفسيري سوره زخرف:
سئوال1: منظور ايه 60 كه ملايكه در زمين جايگزين شوند چيست؟
سوال 2: ضميرها در ايه 61 كه علم للساعه است، به چه كسي يا چيزي برمي گردد؟
زخرف:60 وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ زخرف:61 وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
پاسخ 1-ترجمه بازرگان و اگر ميخواستيم [فرشتهاي را به رسالت برانگيزيم]، حتماً به جاي شما فرشتگاني را در زمين جايگزين ميساختيم و بيترديد آن [تولد من و معجزة زنده كردن مُردگان] نشانهاي است از رستاخيز، پس دربارة آن [روز] شک مکنيد و از من [=عيسي] پيروي کنيد كه اين است راه راست.
پاسخ 2-تفسير گنجه اي
خطای قاطبه مفسران و مترجمان در آیه 61 «هُ» در «انهُ» را به خیال خود به اولین مرجع نسبت دادند و تقریب همه مفسران و مترجمان در این مورد خطا کردند و عیسی (ع) را «لعلم للساعه» دانستند، در حالیکه «هُ» را نمی باید به عیسی (ع) نسبت میدادند، چرا؟ زیرا آیات 60 تا 62 پرانتزی است (مانند تبصره است راجع به ماده) (دلیلش را هم در جای خویش شرح دادیم) و نمی باید ضمیری را که در پرانتز است یه چیزی در متن اصلی مربوط کرد. صحیحش این است که «هُ» را به آیه 60 ارجاع میدادند، که ابهام رفع میشد و ضمنا مفهومی هم که در این صورت بدست می آید توسط آیات زیادِ دیگری در قرآن پشتیبانی میشود.
(58) عیسی ابن مریم جز بنده اي که نعمتش داده بوديم نبود که او را براي بني اسرائيل نمونه اي قرار داده بوديم (59) و اگر ميخواستيم، میتوانستیم از ميان شما ملائکه اي قرار دهيم که در روي زمين بگردند (60) و البته آن گردش ملائکه در روی زمین نیز، اگر وقوع یابد، نشانه اي درباره قيامت خواهد بود، که مردم را هشدار دهد که شکي در باره آن مکنید، و تو ای پیامبر! بگو ای مردم پيرويم کنيد که جاده مستقيم همین است (61)
و اگر ميخواستيم، میتوانستیم از ميان شما ملائکه اي قرار دهيم که در روي زمين بگردند (60) و البته آن گردش ملائکه در روی زمین نیز، اگر وقوع یابد، نشانه اي درباره قيامت خواهد بود، که مردم را هشدار دهد که شکي در باره آن مکنید، و تو ای پیامبر! بگو ای مردم پيرويم کنيد که جاده مستقيم همین است (61)
پاسخ 3-تفسير الميزان
آيه شريفه مى خواهد اين استبعاد را برطرف ساخته ، بفرمايد كه خداى تعالى مى تواند انسان را آن چنان تزكيه كند و باطنش را از لوث گناهان پاك سازد كه باطنش باطن ملائكه گردد و ظاهرش ظاهر انسان باشد و با ساير انسانها روى زمين زندگى كند. خودش از انسانى ديگر متولد شود، و انسانى ديگر از او متولد گردد، و آنچه از ملائكه به ظهور مى رسد از او نيز ظهور يابد.
و بنابراين كلمه ((من (( در ((منكم (( به معناى بعضى از شما است ، و جمله ((يخلفون (( به معناى اين است كه بعضى بعضى ديگر را جانشين خود سازد (همانطور كه گفتيم در عين اين كه كار ملائكه را مى كنند، خود خليفه و فرزند ديگرى باشند، و فرزندانى از ايشان خليفه و جانشين ايشان شوند
● مقصود از اينكه ((عيسى علم به قيامت است (( وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلساعَةِ فَلا تَمْترُنَّ بهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيمٌ ضمير در ((انه (( به عيسى (عليه السلام ) برمى گردد، و مراد از اينكه مى فرمايد ((عيسى علم به قيامت است (( اين است كه وسيله علم به قيامت است . و معناى آيه اين است عيسى وسيله اى است كه با آن مى توان به قيامت علم يافت ، براى اينكه هم خودش بدون پدر خلق شده ، و هم اينكه مرده را زنده مى كند، پس براى خدا كارى ندارد كه قيامت را بپا كند، و موجودات مرده را زنده كند، پس ديگر در مسأله معاد شك نكنيد، و به هيچ وجه ترديد نداشته باشيد.
بعضى ديگر در معناى جمله ((عيسى علم به قيامت است (( گفته اند: مراد اين است كه آن جناب يكى از دليل هاى نزديك شدن قيامت است ، كه قبل از قيامت به زمين نازل مى شود، و مردم از آمدنش مى فهمند كه قيامت نزديك شده .
بعضى ديگر گفته اند: اصلا ضمير ((انه (( به قرآن برمى گردد، و معناى اينكه قرآن علم به قيامت است ، اين است كه آخرين كتابى است كه از آسمان نازل مى شود، و با نزولش همه مى فهمند كه تا قيامت ديگر كتابى نازل نمى شود.
ليكن اين دو وجه نمى تواند تفريع و نتيجه گيرى ((فلا تمترن بها(( را آنطور كه بايد توجيه كند
پاسخ 4- تفسير تسنيم
ما می توانیم بعضی از انسان ها را به صورت فرشته خلق بکنیم! اگر «مِن»، «من تبعیضیه» باشد و اگر «مِن» به معنای بدل باشد؛ یعنی بدل از شما فرشته خلق می کنیم. فرشته بودن که کمال نیست! عبد بودن کمال است که مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) هم آن کمال ها را داراست، ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مِلاَئِکَهً فِی الأرْضِ یَخْلُفُونَ﴾.
بعد فرمود مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) منشأ برکات فراوانی است؛ یکی اینکه به وسیله او مسئله قیامت حل می شود، چون بر شما دشوار است که بپذیرید مرده را خدا زنده می کند. ما مسیح را بدون پدر آفریدیم، پس این قدرت هست! روشن تر از این، اینکه خودِ مسیح(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) مرده ها را در برابر شما زنده می کند؛ هم خودش می گوید: ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾، (2) هم خدا به او می فرماید: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئ الأکْمَهَ وَ الأبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾، (3) پس این یک نشانه و الگویی برای معاد است که به وسیله آن می شود انسان خوب بفهمد که چگونه مرده زنده می شود. بنابراین این حرف ها که برای شما نشاط آور بود، «یَضِجّون» بود که فریاد و هَلهَله کردید ناتمام است: ﴿وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾.
آیه نُه سوره مبارکه «انعام» این است که اگر ما فرشته ای را به صورت پیامبر بفرستیم شما که نمی بینید، ناچاریم او را به صورت بشر دربیاوریم، آن وقت «الکلام الکلام». شما می گویید بشر نمی تواند به این مقام برسد، اشتباه می کنید، چون خودتان را ارزان فروختید؛ آن که می آید باید فرشته باشد، باز هم اشتباه می کنید، برای اینکه او را که نمی بینید، نمی توانید احتجاج بکنید، نمی توانید استدلال بکنید و نمی تواند الگو قرار بگیرد، پیامبر کسی است که الگوی مردم باشد: ﴿کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ﴾. اگر فرشته معصیت نکند که الگو نیست، انسان که همه قوا را دارد ﴿مَا هَذا إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾ می تواند الگو باشد. به هر تقدیر فرمود که در جریان وجود مبارک مسیح این برکات هست؛ یعنی برای مسئله معاد این خصوصیت را دارد
پاسخ 5:تفسير اطيب البيان
إِنَّهُ لَعِلمٌ لِلسّاعَةِ در مرجع ضمير انّه اختلاف كردند بر حسب ظاهر آيه چنانچه بعض مفسرين هم تفسير كردند عيسي عليه السلام است يعني نزول عيسي از آسمان از علائم قيامت و اشراط ساعت است که پس از ظهور حضرت بقية اللّه عيسي از آسمان نزول ميكند و با امام زمان نماز ميگذارد و نخست وزير حضرتش ميشود و به دست او سفياني در صخره بيت المقدس كشته ميشود چنانچه چهار نفر از انبياء در ركاب حضرتش حاضر ميشوند ادريس، عيسي، خضر، الياس که زنده هستند و ظاهر ميشوند و معناي «علم للساعة» يعني علامت قيامت است که يكي از اشراط ساعت ظهور حضرت بقية اللّه است.
پاسخ 6:تفسير روان جاويد گفتهاند وجود حضرت عيسى باعتبار نزولش از آسمان در آخر الزّمان موجب علم بروز قيامت و نزديك شدن موعد آنست و بعضى گفتهاند قرآن موجب علم بقيامت است با قامه دليل و برهان و بودن آن كتاب پيغمبر آخر الزّمان ولى مستفاد از روايات ائمه اطهار آنستكه وجود امير المؤمنين عليه السّلام در وقت رجعت موجب علم بروز قيامت و نزديك شدن وقت آنست و بعضى لعلم بفتح عين و لام قرائت نمودهاند و در اينصورت دلالت آيه بر مراد واضحتر است چون علم بمعناى نشانه است و بودن آنحضرت مثل عيسى عليه السّلام در آيات سابقه بيان شد و در هر حال بايد در قيامت شك ننمود چون و قوعش بعقل و نقل مسلّم است
پاسخ7: تفسير فرقان
و همانا فرود آمدن ملائکه، علمی است برای ساعت (آخرین). پس زنهار در آن تردید نکنید و مرا پیروی کنید؛ این راهی است راست!
پاسخ 8
«إِنَّهُ»: مرجع ضمیر (ه) میتواند (عیسی) یا (قرآن) باشد. در صورت اوّل، دارای دو معنی است: تولّد عیسی بدون پدر، دلیلی است بر قدرت و توانائی خدا برای برپائی قیامت و ایجاد زندگی بعد از مرگ. تولّد عیسی پیش از خاتمالانبیاء، نشانه نزدیکی فرا رسیدن قیامت است. در صورت دوم نیز، دارای دو معنی است: قرآن درباره قیامت اطّلاعاتی در دسترس قرار میدهد. نزول قرآن نشانه قریبالوقوع بودن وقوع قیامت است. «لا تَمْتَرُنَّ»: شکّ نکنید. دودلی به خود راه ندهید.
پاسخ 9: اقاي دكتر ارمين
سلام .در پاسخ به نظر جناب گنجه اي:
در این که ضمیر هاء در إنه لعلم للساعة به حضرت عیسی برنمیگردد ظاهراً حق با شماست اما معنایی ارجاع ضمیر به آیه ۶۲ تکلف آمیز است. مضافاً به این که نفرموده «إنه لعَلَمٌ للساعة» که بتوانیم آن را به معنای علامت و نشانه بگیریم. به گمان من ضمیر هاء در این آیه به قرآن باز میگردد. موضوع اصلی این سوره چنان که از آیات ابتدایی پیداست، قرآن و وحیانیت آن است از ابتدای سوره پس از هر مجموعه آیات یا به قول شما پاراگراف، دائماً به قرآن ارجاع میدهد: «و انه فی ام الکتاب ...»(آیه ۴»، «لو لا نزل هذا القران...»(آیه ۳۱)، «و من یعش عن ذکر الرحمن...»(آیه ۳۶)، «إنه لذکر لک و لقومک...»(آیه ۴۴) و بالاخره «إنه لعلم للساعة»(آیه ۶۱) به ویژه به مشابهت شروع آیات ۴۴ و ۶۱ با «إنه» توجه فرمایید. به این ترتیب معنای آیه این میشود که این کتاب دانشی بسیار در بارهٔ قیامت با خود دارد بنابراین در قیامت تردید و آن را تکذیب نکنید و ...
پاسخ اقاي گنجه اي
سلام تا اینجا این داریم که جناب عالی «هُ» در آیه مورد نظر را به حضرت عیسی مرتبط نمیدانید لذا فعلا این سوال پیش می آید که هُ را که یک ضمیر است و مطابق گرامر عربی سیبویه باید به نزدیک ترین مرجعش اشاره کند، آن مرجع را در کجا می یابید؟ من مطابق همان گرامر مرجع آن را در مجموعه آیات 26-28 که پرانتزی بودنش هم واضح است نشان داده ام پرانتزها یک واحد مستقل هستند که در محاورات همگان عادی است قرآن هم «صورتجلسه» هایی است از محاورات دونفر که یکطرف «رسول» (جبرئیل) است و یکطرف «مخاطب» (پیامبر -ص) و این صورتجلسه اقوال احتمالی طرف مخاطب را نیاورده، ممکن است در این محاورات مخاطب سوالی کرده و رسول در مقام تاکید یا چیز دیگر یک پرانتز باز کرده تا مشکل مخاطب را حل کند
اما من برای تفسیر خویش اصولی را مشخص کرده ودر تمام طول تفسیر به آن وفادار مانده ام: 1 – ترتیب و زمان نزول سوره 2 – عصاره محتوای سوره 3 – عصاره محتوای پاراگراف 4 – تشخیص مطلب اصلی از فرعی 4 – و و و از لحاظ ترتیب و زمان نزول، سوره زخرف در مرحله 5 قرار دارد که عموما «حم»دار هستند، و همگیشان (علیرغم اختلافات ظاهری اعم از طول مطلب (تعداد کلمات سوره) و داستانها و نوع استدلال ها و غیره و غیره) به نحو معنی داری عصاره محتوایشان یکی است (همین در مورد سوره های «الر»دار و «الم»دار هم دیده میشود) عصاره محتوای همه این سوره های مرحله 5 «نکوهش عالمانه و عامدانه سران کفار نسبت به مطالبی است که پیامبر (ص) ادعای تلقی آن را از وحی میکند»
بنا بر این به همین مطلب استناد میکنم که عصاره سوره زخرف را که شما چنین عنوان کرده اید:
[موضوع اصلی این سوره چنان که از آیات ابتدایی پیداست، قرآن و وحیانیت آن است از ابتدای سوره پس از هر مجموعه آیات یا به قول شما پاراگراف، دائماً به قرآن ارجاع میدهد: «و انه فی ام الکتاب ...»(آیه ۴»، «لو لا نزل هذا القران...»(آیه ۳۱)، «و من یعش عن ذکر الرحمن...»(آیه ۳۶)، «إنه لذکر لک و لقومک...»(آیه ۴۴) و بالاخره «إنه لعلم للساعة»(آیه ۶۱) ]
را، فعلا چون استدلالی آن را پشتیبانی نمیکند، نامقبول بدانم. مفسران در این 1000 و چند صدسال احتمالاتی داده اند که چگونه میتوان (غرض سوره ها) را کشف کرد و چیزهایی هم گفته اند یکی اش هم شبیه همین فرمایش شماست که البته همه آنها ظنی و سلیقه ای است و تاکنون نه آن و نه هیچیک دیگر استدلال مقبولی نداشته است
پاسخ 10:
بنظرم با توجه به سیاق ایات، ترجمه ایات مورد نظر اینگونه است:
وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ {57} و هنگامى كه [در مورد] پسر مريم مثالى آورده شد بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض كردند] {57} وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ {58} و گفتند آيا معبودان ما (که فرشتگانند) بهترند يا او (که معبود مسیحیان است) ؟ آن [مثال] را جز از راه جدل براى تو نزدند بلكه آنان مردمى جدلپيشهاند {58} إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ {59} [اولا،عيسى اله نیست] بلکه، تنها، بندهاى است كه بر وى نعمت داده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق [و آيتى] گردانيدهايم {59} وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ {60} (ثانیا) و اگر بخواهيم قطعا به جاى شما فرشتگانى (که فکر میکنید از انسان بهترند) در [روى] زمين قرار دهيم که جانشين [شما] گردند (اما این کار را نمی کنیم چرا که انسان برتر از ملک است){60} وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا (بطوریکه ) همانا او (عیسی) نشانه اى براى [فهم و اثبات امکان] رستاخيز است { پس زنهار در آن (ظهور قیامت) ترديد مكن} وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ {61} و(لذا) از من(پیامبر اسلام) پيروى كنيد اين است راه راست {61}
سیدکاظم فرهنگ
ویرایش بوسیله کاربر 1400/05/01 09:53:48 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه، تدبر و تفسير سوره زخرف: نكات تفسيري سوره زخرف اوصاف بهشت
زخرف:70 ايا در آيه 70، منظور از ازواج، همسران است؟ افراد صالح با همسرانشان وارد ميشوند؟منظور از تحبرون چيست؟
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ
[در روز قيامت به آنها گفته ميشود] در پرتو آثار اعمالتان به بهشت درآييد،71 هم خودتان و هم همسرانتان72 [در راه ايمان].
__________
71- «تُحْبَرُون» را اغلب به مفهوم شادي و سرور گرفتهاند، در قرآن در وصف شادي افعال ديگري همچون: فكهين، مستبشرين، يضحكون، مسرور و مشابه آن آمده است، اما تُحْبَرُون متفاوت از موارد مشابه است. اين فعل از ريشة «حَبَرَ» ميباشد که مفهوم «تأثيرگذاري» در آن، در انواع مشتقاتش، نمودار است. مثل: پينه بستن کف دست از کار، باقي ماندن اثر زخم يا کتک در پوست بدن، زردي دندان، اثر گزيدن جانور در بدن، آثار ابر در آسمان، آثار باران در زنده کردن زمين. جوهر و مرکب را نيز حُبُور و قلم خودنويس را «قلم الحِبر» ميگويند که در کاغذ تأثير ميگذارد. شايد اين که قرآن علماي اهل کتاب را احبار [جمع حِبر] ناميده است، به دليل آثار قلمي يا عملي نيکوي آنها در جامعه بوده باشد.
اما وصف «في روضه يحبرون» گويا بروز و ظهور آثار نيکوي اهل ايمان و عمل صالح در آخرت باشد که آنها را در بوستانهاي بهشتي جاي ميدهد. نقش و نگار، آراستن و تزيين سخن، خط و شعر را با همين واژه بيان ميكنند. چنين است نقش و نگار زيبايي که مؤمنان در دنيا براي خود نگاشتند. درضمن فعل يُحْبَرُون در آية 15 سوره روم (30:15) نيز آمده است: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَهٍ يُحْبَرُونَ».
72- «ازواج»، هم به معناي همسران در قرآن آمده است و هم به معناي همفکران. به نظر ميرسد در اينجا بايد معناي دوم مورد نظر باشد. تجربه همسران نوح و لوط [عليهماالسلام] نشان داد که همسري به تنهايي نميتواند نجاتبخش باشد.
كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز
تفسير بازرگان
پاسخ 2:
(حبره (( به معناى زينت و هيئت زيبا است . و معناى جمله اين است كه : داخل بهشت شويد شما و همسران مؤمنتان در حالى كه خوشحال باشيد، آن چنان كه آثار خوش حالى در وجهه شما نمودار باشد. و يا آن چنان كه بهترين قيافه را دارا باشيد.
تفسير الميزان
پاسخ3:
شما با همگنانتان ـ در حالى كه شادمان مى گرديد ـ داخل بهشت شويد. _…_70_
آيه 70 ـ ازواجكم كه با اين بهشتيان وارد بهشت مى شوند تنها زنانشان نيستند چون زنانى مانند زن نوح و لوط. جهنمى مى باشند بلكه اين ازواج نخست همسرانى كه بهشتى مى باشند در بردارد و در بعد دوم غير همسران كه در پرتو ايمان اين بهشتيان مى زيسته اند، همسران آنان در بعد ايمانى مى باشند، بر اين مبنا چنانكه مردانى مؤمن برتر از همسرانشان باشند، عكس آن نيز ممكن است كه محور اولى ـ چه مرد باشد چه زن ـ مورد خطاب "أدخلوا الجنة" است، و محور دوم همسران و پيروانشان اعم از همسران زوجيت و يا ديگران اعم از مردان و زنان كه همپايه و دنبال روى آنان در ايمان مى باشد.
منظور از فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين در وصف بهشت چيست؟
زخرف:71
يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
[در بهشت] بر آنها سينيهايي زرّين [=انباشته از انواع غذاها] و جامهايي [از انواع نوشيدنيها] گردانده ميشود و هر آنچه دلها طلب کند و ديدهها لذت برد براي آنان فراهم است73 و [به آنها گفته شود] در چنين نعمتهايي جاودانه خواهيد بود. ترجمه بازرگان
و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (( - ظاهرا مراد از ((ما تشتهيه الانفس : آنچه دلها هوس مى كند(( چيزهايى است كه شهوت طبيعى بدان تعلق دارد، از قبيل چشيدنيها، بوئيدنيها، شنيدنى ها، و لمس كردنيها، و خلاصه چيزهايى كه انسان و حيوان در لذت بردن از آنها مشتركند. و مراد از ((تلذذ چشمها(( جمال و زينت است ، و قهرا منظور از آن ، چيزهايى است كه تقريبا اختصاص به انسانها دارد، مانند مناظر بهجت آور، و رخساره هاى زيبا، و لباس هاى فاخر. و به همين جهت تعبير را تغيير داد. از آنچه كه ارتباط به نفس دارد و مورد علاقه آن است تعبير به شهوت و اشتهاء كرد، و از آنچه ارتباط با چشم دارد تعبير به لذت فرمود. و لذائذ نفسانى هم در نزد ما انسانها منحصر در اين دو قسم است .
ممكن هم هست لذائذ روحى و عقلى را هم در لذائذ چشمها گنجاند، چون التذاذ روحى خود رويت و تماشاى قلب است .
در مجمع البيان مى گويد: خداى سبحان در جمله ((ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (( تمامى نعمت هاى بهشتى را در عبارتى كوتاه آورده كه اگر تمامى خلائق جمع شوند و بخواهند انواع نعمت هاى بهشتى را توصيف كنند، نمى توانند وصفى پيدا كنند، كه در اين عبارت كوتاه نباشد و دو صفت ((ما تشتهيه الانفس (( و ((تلذ الاعين (( شاملش نباشد
تفسير الميزان
زخرف:72
وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
[و نيز گفته شود] اين بهشتي است که به پاداش اعمالتان ميراث بردهايد74 [=بهشت محصول تلاش خودتان است]. _____________
74- همچنانکه پيشرفتهاي بشر در زمينههاي مختلف علم و صنعت و فرهنگ و هنر به نسلهاي بعد ميراث داده ميشود، آخرت نيز خانهاي مُشاء است که آجرهايش به دستاورد هنر و همّت و ايمان و اخلاق انسانها ساخته شده و نصيب کساني ميشود که نقشي در بناي آن ايفا کرده و سهمي در سازندگي آن پرداخت کرده باشند. قرآن در آيات متعددي بهشت را ميراث عمل خود انسانها در زندگي دنيايي شمرده است. از جمله: مريم 63 (19:63) ، انبياء 105 (21:105) ، مؤمنون 11 (23:11) ، شعراء 85 (26:85) ، زمر 74 (39:74) و اعراف 43 (7:43) .
تفسير بازرگان
وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ _…_72_ و آن ]بزرگ مكان[ است همان بهشتى كه به آنچه مى كرده ايد ميراث يافتيد. _…_72_
آيه 72 ـ اين ميراث بهشت براى بهشتيان از سه بعد خارج نيست: 1 ـ يا ارثى از خداست كه خدا هرگز ارث گذار نيست، نه مى ميرد و نه بهشتى است. 2 ـ ارث به عنوان پاداش بهشتيان است اين هم كه از ارث از ديگرى نيست زيرا اين پاداش نتيجه اعمال خودشان و رحمت افزون ربانى است، بنابراين كه مى ماند
قسمت سوم: كه جايگاه هايى كه براى جهنميان ـ چنانكه براى بهشتيان ـ آماده شده بود، چون جهنميان شايسته آن جايگاه ها نيستند، براى بهشتيان به گونه اى مضاعف است، نخست بهره شخصى خودشان و سپس بهره هايى كه براى جهنميان مقرر شده بود و خودشان را از آن محروم ساخته اند آن هم براى بهشتيان است، كه يكى از معانى «جنتين» هم همين است. و معناى ديگرش چنانكه در آيه (55:46) آمده بهشت معنوى و مادى است كه براى ارواحشان بهشت روحانى و براى بدن هاشان بهشت جسمانى است.
تفسير فرقان
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/28 10:33:07 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر ترجمه و تفسیر سوره زخرف: توصیف دوزخیان در سوره زخرف
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۶۶﴾آيا جز [اين] انتظار مى برند كه رستاخيز در حالى كه حدس نمى زنند ناگهان بر آنان در رسد (۶۶)
و معناى آيه اين است كه : اين كفار با كفر و تكذيبشان به آيات خدا انتظار نمى كشند مگر آمدن قيامت را كه به طور ناگهانى بيايد، و نيز در حالى بيايد كه ايشان با اشتغال به امور دنيايشان به كلى از آن غافل باشند.
و خلاصه : حالشان حال كسى است كه هلاكت تهديدشان مى كند، و هيچ در صدد پيش گيرى از آن و يافتن وسيله اى براى نجات از آن نباشند، و در عوض بنشينند و منتظر آمدن هلاكت باشند. پس در اين تعبير كنايه اى به كار رفته ، يعنى به كنايه فهمانده كه كفار اعتنايى به ايمان به حق ندارند تا به وسيله آن از عذاب اليم نجات يابند.
وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ ﴿۷۷﴾و فرياد كشند اى مالك [بگو] پروردگارت جان ما را بستاند پاسخ دهد شما ماندگاريد (۷۷)
لَقَدْ جِئْنَاكُمْ بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ ﴿۷۸﴾قطعا حقيقت را برايتان آورديم ليكن بيشتر شما حقيقت را خوش نداشتيد (۷۸)
منظور از اين كه فرمود از حق كراهت داشتيد، كراهت بحسب طبع ثانوى است كه در اثر ارتكاب پى در پى گناهان در آدمى پيدا مى شود، چون هيچ بشرى نيست كه بر حسب طبع خدادادى و فطرت اوليش از حق كراهت داشته باشد، زيرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اساس حق نهاده ، و اگر غير اين بود و افرادى به حسب طبع خدا داديشان متنفر از حق مى بودند، ديگر تكليف كردنشان به پذيرفتن حق ، تكليف به ما لا يطاق و غير معقول بود، قرآن كريم هم تمامى افراد بشر را مطبوع به يك طبع ، و مفطور به يك فطرت مى داند، و مى فرمايد: ((لا تبديل لخلق اللّه (( و نيز مى فرمايد: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها((.
از آيه مورد بحث اين نكته استفاده مى شود كه ملاك در سعادت بشر تنها و تنها پذيرفتن حق ، و ملاك در شقاوتش رد كردن حق است
مجرمين از مالك دوزخ درخواست مى كنند كه او از خدا درخواست كند كه مرگشان را برساند.
معناى ((قضاء عليه (( ميراندن است ، و منظور مجرمين از اين مرگ معدوم شدن و باطل محض گشتن است تا شايد به اين وسيله از عذاب اليم و شقاوتى كه دارند نجات يابند. و اين هم يكى از مواردى است كه ملكات دنيوى دوزخيان ظهور مى كند و از پرده برون مى افتد، چون در دنيا هم كه بودند مرگ را نابودى مى پنداشتند، نه انتقال از سرائى به سرائى ديگر، لذا در دوزخ تقاضاى مرگ مى كنند، مرگ به همان معنايى كه در دنيا در ذهنشان مرتكز بود، و گر نه بعد از مردن فهميدند كه حقيقت مرگ چيست و ديگر معنا ندارد كه چنان حقيقتى را درخواست كنند، اما ناخودآگاه ملكاتشان ظهور مى كند.
((قال انكم ماكثون (( - يعنى مالك به ايشان مى گويد: نه ، شما در همين زندگى شقاوت بار و در اين عذاب اليم خواهيد بود.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و تفسیر سوره زخرف:
در آیه زخرف:81 منظور از اینکه اگر خدا فرزندی دارد، من اولین پرستنده ام چیست؟
قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ
[اي پيامبر] بگو: اگر [آنچنان که ادّعا ميکنيد] براي [خداي] رحمان فرزندي بود،82 من نخستين پرستندگان [او] بودم. ترجمه بارزگان ______________
پاسخ 1
در اين آيه الوهيت فرزند را از راه ابطال اصل وجود فرزند براى خدا و اينكه اگر چنين چيزى بود من اولين پرستنده آن فرزند بودم ابطال مى كند. و اگر ((ان (( شرطيه را استعمال كرد و ((لو(( شرطيه را كه دلالت بر امتناع دارد استعمال نكرد با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد ((لو كان للرحمان ولد(( براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازيشان پايين آورده ، به انصاف وادار سازد.
و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو اگر براى رحمان فرزندى مى بود - آن طور كه مشركين مى پندارند - خود من اولين كسى بودم كه او را مى پرستيدم ، و حق نبوتش را اداء مى كردم ، چون اگر بود قهرا هم سنخ پدرش بود، و ليكن من مى دانم كه چنين فرزندى وجود ندارد، و به همين جهت كسى را به عنوان فرزند خدا نمى پرستم نه به خاطر اينكه فرزند خدا هست ولى من با او دشمنى دارم .
وجوه مختلف در معناى آيه : ((قل ان كان للرحمن و لد فانااول العابدين ((
مفسرين براى اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
1 معنايش اين است كه : اگر براى خدا آنطور كه شما مى پنداريد فرزندى مى بود، باز من او را نمى پرستيدم ، و تنها خداى يگانه را مى پرستيدم ، نه آن فرزندى كه شما مى پنداريد.
2 اينكه حرف ((ان (( نافيه است و معنايش اين است كه : بگو براى خدا فرزندى نيست پس من در بين شما اولين كسى هستم كه داراى توحيد در عبادتم .
3 كلمه ((عابدين (( از ماده عبد است كه به معناى انف و استنكاف است ، و معناى آيه چنين است كه : اگر براى رحمان فرزندى بود من اولين كس بودم كه از عبادت او استنكاف مى كردم ، چون كسى كه فرزنددار مى شود حتما جسم است ، بدون جسمانيت فرزنددار شدن محال است ، و جسمانيت منافات با الوهيت دارد.
4 معنايش اين است : همانطور كه من اولين پرستنده خدا نيستم ، همچنين خدا فرزند ندارد، يعنى اگر جايز بود كه شما چنين ادعاى محالى بكنيد، براى من هم جايز بود چنان ادعاى محالى بكنم .
و از اين قبيل وجوهى ديگر ذكر كرده اند، اما ظاهر از آيه همان معنايى است كه ما آورديم .
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 190
پاسخ 2
آيه 81 ـ "اول العابدين" بودن رسول گرامى به معنى اوليت در درجه و رتبه است و نه زمانى; كه از كل پرستندگان خدا، پرستش او عميقتر و برتر است، و رابطه اش با "ان كان للرحمن ولد" اين است كه اگر به زعم نصرانيان يا غير آنان براى پروردگار فرزندى باشد، اين فرزند بودن يا در بعد احترام است كه در اين صورت احترام من كه از كل آفريدگان از نظر عبادتم برتر و بيشتر است، پس من فرزند خدايم نه ديگران، و اگر اين فرزند گمانى زاده خداست، من چنانكه خدا را عبادت مى كنم او را هم عبادت مى كنم، ولى اين فرزند براى خدا كلا محال است و خيالى بيش نيست و من كه اول العابدينم تنها پرستنده خداى يگانه مى باشم.
تفسیر فرقان
زخرف:83
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ
پس به حال خود رهاشان کن83 تا [در پندارهاي باطل خود] فرو روند و به بازي[هاي قدرت و ثروت] سرگرم باشند تا به روزي که به آن بيم داده شدهاند [=قيامت] برسند.
______________
83- «ذَرْهُمْ» از ريشه «وَذَرَ»، چيزي يا کسي را به حال خود رها کردن و بيتوجهي به آن است. اين فعل وقتي در مورد مخالفان به کار ميرود، معناي عدم تعرّض و آزاد گذاشتن ميدهد، به طوري که از 45 باري که اين کلمه در قرآن تکرار شده است، نزديک به نيمي از آن در اين ارتباط ميباشد.
زخرف:88
وَقِيلِهِ يَارَبِّ إِنَّ هَـؤُلَاءِ قَوْمٌ لَّا يُؤْمِنُونَ
و گفتار او [پيامبر را خدا شنيد که]: پروردگارا، اينان قومي هستند که ايمان نميآورند!88
_____________
88- اين گفتار پيامبر مكرم اسلام(ص)، شبيه همان سخني است كه نوح(ع) و موسي(ع) و بيشتر پيامبران در نوميدي از ايمان قومشان به زبان آوردند. ن ك به نوح از آيه 5 (71:5) تا انتهاي سوره، يونس 3 (10:3) و 74 (10:74) و 88 (10:88) ، اسراء 94 (17:94) ، كهف 55 (18:55) .
تفسیر بازرگان
ضمير در كلمه ((قيل (( بى اشكال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گردد. و كلمه ((قيل (( مصدر است ، همچنان كه كلمه ((قول (( و ((قال (( نيز مصدر است . و جمله ((قيله (( - به طورى كه گفته اند - عطف است بر كلمه ((الساعه (( در جمله ((و عنده علم الساعه ((. و معنايش اين است كه : نزد خدا است علم قيامت ، و علم سخن او كه گفت : اى پروردگار اينان كه قوم من اند ايمان نمى آورند.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 193
منظور از خطاب فاصفح عنهم خطاب به پیامبر چیست؟
زخرف:89
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ
پس [خدا فرمود:] از آنان درگذر،89 سلامي بگوي90 که به زودي [خودشان] خواهند فهميد [که چه سرنوشتي پيدا ميکنند]! ______________
89- دو بار ديگر در قرآن توصيه به «صفح» در ارتباط با منكران به پيامبر شده است. «صفح»، از صفحه روي يا صفحة دل پاک کردن آثار رنجش، و به اصطلاح، به روي خود نياوردن و گذشتي کريمانه ميباشد که يک گام بالاتر از عفوي است که فراموش نشود و به بايگاني دل سپرده گردد.
90- منظور از «قل سَلامٌ»؛ پاسخ سلامت دادن [به جاي تکفير و تفسيق و توهين و تهديد]، عکسالعمل نيکوست. چنين توصيهاي را از قرآن در آياتي ديگر نيز مييابيم، از جلمه: نساء 94 (4:94) ، انعام 54 (6:54) ، رعد 24 (13:24) ، مريم 47 (19:47) و 62 (19:62) ، فرقان 63 (25:63) و قصص 55 (28:55) .
تفسیر بازرگان
در اين جمله به آن جناب دستور مى دهد كه از آنان اعراض كند. و آن جناب را از ايمان آوردن ايشان مأيوس مى كند. و معناى جمله ((قل سلام (( اين است كه : با ايشان خدا حافظى و وداع كن ، وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد، و از ترك آنان هيچ باكى نداشته باش .
((فسوف يعلمون (( - اين آيه تهديد و وعيدى است نسبت به آنها.
تفسیر بازرگان
ای پیامبر! اینقدر به خودت فشار نیاور موضوع آیه 89 نیز یک موضوع نسبتاً ثابت قرآنی است، بطوریکه از تقریباً ابتدای دستور خداوند که «هشدار بده» د رسوره مدثر، تا آخر نزول وحی، این مفهوم دائماً تکرار می¬شود که ای پیامبر! اینقدر حرص و جوش نخور! تو فقط پیام را برسان و غیره؛ بطوریکه این مفهوم نیز یکی از کلیدهای فرعی فهم و تفسیر قرآن می¬باشد، و البته آیه 88 را نیز باید در همین چارچوب دید.
تفسیر گنجه ای
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/28 10:46:47 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و تفسير سوره زخرف:
در پاراگراف 1 میفرماید مطالب قرآن حق است ، زيرا از نزد خداوند نازل شده است و کفر کافران ، مانع خداوند از اتمام حجت نیست . در پاراگراف 2 به گوشه¬ای از افعال و صفات پر لطف الهی که کافران هم به آن اعتراف هم داشتند اشاره میفرماید اما خاطر نشان میسازد که آنها در عین حال به تکذیب رسول خدا می پرداختند و ملائکه را مؤنث قرار داده و آنها را فرزند خداوند محسوب نموده ودلیل خود را روش آباء و اجدادی و عدم ممانعت خداوند اعلام می نمودند .
در پاراگراف 3 میفرماید ای کسانی که مطالب این پیامبر را می پسندید ، اینقدر از روسای قبایلتان حساب نبرید و مانند ابراهیم باشید و اگر چیزی را می پسندید به آن گرایش نشان دهید . در پاراگراف 4 میفرماید تقسیم کننده مواهب خداوند است و مالداری ملاک ارزش و تنگدستی به معنی بی ارزشی نیست و خداوند بهتر میداند چه کسی شایسته پیامبری است و خداوند اینطور مقررکرده که هم کافران بتوانند ثروتمند یا تنگدست باشند و هم مومنان ، و کسی که از آموزه های وحی روی بگرداند گمراهی بر او مسلط میشود و دیگر قابل هدایت نخواهد بود و لذا ای پیامبر به وحی و ماموریت خویش بچسب و فقط پیروانت را مورد توجه قرارده و نگران چیزی هم نباش .
در پاراگراف 5 می فرماید اصرار ولجبازی ومخلفت عمدیِ آگاهانه چیز تازه ای نیست ، از جمله در یکی از تمدن های قبلی که برایتان آشنا است نیز نمونه روشنی از آن ، و نیز عاقبتشان ، اینطور بود ، لذا ای پیامبر ! و ای پیروانش ! صبر کنید و به ایمانتان بچسبید .
در پاراگراف 6 می فرماید این مخالفان (معاصر نزول این آیات) نیز همان رفتارِ پیش گفته را دارند و جر وبحثِ بیجایِ ناشی از عمد و اصرار ولجبازی دارند و تو (ای پیامبر) اهمیتی نده و وظیفه خودت را پی بگیر .
در پاراگراف آخر میفرماید ای کافران دست از لجاجت و اصرار بردارید و آینده مطلوب مقبول را از آن خود کنید و گرنه بد روزگاری خواهید داشت ، و تو ای پیامبر به اینها چندان اهمیتی مده ، و از رفتارهای اینان بزرگوارانه در گذر.
درس سوره زخرف:کافران بي توجه به افعال و صفات پرلطف الهي عامدانه و مصرانه با پيامبران لجبازي و مخالفت مي کنند
حدسیاتی از اوضاع واحوال آن روزها
محتوای سوره های این مرحله مشترک است دراین معنی که استراتژیِ سران کفار بر این مورد استقرار یافته بود که به هیچ عنوان کوچکترین نرمشی در مـقابـل دعوت پیامبر(ص) نشان ندهند.
این موضوع شواهد زیادی دارد . اگر بخواهیم همه شواهد را از همه سوره های این مرحله ارائه کنیم بسیارطولانی خواهد شد ، لذا فقط شواهد موجود دراین سوره راعرض میکنیم شواهد این مطلب ، فقط در این سوره ، اینهاست : 1 - آنها خواستاراین بودندکه اصلا وحیی بر پیامبر(ص) نازل نشود (آیه5) 2 – محور اعتقادی اسلام (خالقیت خداوند) را قبول داشتند اما بقیه را انکار میکردند (آیه9) 3 - سعی میکردند برای باقی ماندن بر رویّه شان یک دستاویز الهی بتراشند (آیه20) 4 - سعی میکردنددرلیاقت پیامبر(ص) شبهه ایجادکنند (آیه31) 5 - سعی میکردند هیچ جوری هیچ حرفی از پیامبر(ص) قبول نکنند (موضوعی که درپاراگراف قبل تحت عنوان«شبیه سازی» دیدیم) 6 - حتی به فکر قتل آنحضرت هم افتادند (آیه41) طبیعی است که اینها باچنین روحیه ای بسیارشایق بودندکه اگر میشد چه خوب بود که ، یک «دلیل دینی» مبنی بر توجیه عقایدشان پیداکنند و آن را روی بساط اسلام «چماق» کنند . طبیعی است که درمسیرفوق کوشش هم کرده باشند ، (همانطورکه درسوره مدّثّردیدیم که چگونه دست به دامن آن شخص شده بودند که گفته بود این – قرآن – سحر است) هرچه باشد ، آنها این کار را کردندوچیزی هم که خوشحالشان میکرد پیدا کردند . آنها در این جستجو کشف کردندکه مسیحیان پیغمبرشان را پسر خدا میدانند . ناگهان زبانشان روی پیامبر(ص) دراز شدکه : چطور است که عیبی ندارد خدا پسرداشته باشد ، اما عیب دارد دخترداشته باشد؟ با این توضیح آیه های 57 و 58 به روشنی مفهوم میگردد .
اکثریت فعالان کفر از آنچه آنحضرت ابلاغ میکرد آن بدشان می آمد (آیه 78) از آیه 79 معلوم میشود فعالان کفر در کار مخالفتشان با آنحضرت بسیار پیگیر و مبرم بوده اند . از آیه 84 فهمیده میشود آنها الوهیتی برای خداوند قائل نبودند و او را فقط خالق میدانستند و از آیه 85 فهمیده میشود برای خداوند نقشی در اداره جهان نمی شناخته اند و موضوع قیامت را هم بطور واضح انکار میکردند . از آیه 86 فهمیده میشود چیزی که به آن دلخوش بوده اند موضوع شفاعت بود که به نظر آنها متصدیان آن نیز (یعنی شفیعان چنانکه قبلا در آیات و سوره های قبلی دیده ایم) «فرزندان خدا» و یا ملائکه بوده اند .
تفسير مهندس گنجه اي
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر تفسير و فهم سوره زخرف: نكات تفسيري ايات انتهايي سوره زخرف: خداوند يگانه رب است. شفاعت هم وجود دارد اما مشروط
زخرف:85
وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
و [بسي منشأ] برکت است آن که فرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه ميان آندوست منحصر به اوست85 و آگاهي [از زمان وقوع] قيامت نزد اوست و [همگي] نزد او بازگردانده ميشويد.
___________
85- در آغاز دو سوره [فرقان و مُلك] و متن هفت سوره كلمه «تَبَارَك» در زمينههاي: خلقت و تدبير امر [اعراف 54 (7:54) و مؤمن 64 (23:64) ]، پديد آوردن نوع انسان [مؤمنون 14 (23:14) ]، ستارگان و ماه و خورشيد [فرقان 61 (25:61) ]، نعمات دنيا و آخرت [فرقان 10 (25:10) ]، فرمانروايي خدا [زخرف 85 (43:85) ] و ربوبيّت [رحمن 78 (55:78) ] آمده است.
«بركت» خدا در موارد بسياري به: حاصلخيري خاك، سرزمينهاي پُر خير و بركت مكه و طور و فلسطين، باران، شب قدر، عيسي(ع)، قرآن، ابراهيم و فرزندانش و اهل بيت پيامبر(ص) اطلاق شده است كه تنوع و گستردگي بركت الهي را ميرساند. اهل لغت بركت را فايده ثابت، نمو و زيادت و سعادت دانستهاند كه همچون «بِركِة» آب، ثابت و با دوام است.
تفسير بازرگان
اين آيه شريفه ثنايى است بر خداى تعالى به داشتن خير كثير، چون معناى مبارك بودن اين است كه محل صدور خير كثير باشد.
و هر يك از صفات سه گانه اى كه در آيه شريفه آمده ، حجتى است مستقل بر يگانگى خدا در ربوبيت . اما مالك بودنش براى همه عالم روشن است و احتياج به استدلال ندارد، چون براى كسى اثبات ربوبيت مى شود كه مالك باشد تا بتواند ملك خود را تدبير كند، و اما كسى كه مالك نيست معنا ندارد مدبر باشد.
و اما اينكه علم به قيامت را منحصر در خداى تعالى كرده ، دليل آن نيز روشن است ، براى اينكه قيامت عبارت است از منزل نهايى كه تمام موجودات به سوى آن در حركتند، و چگونه ممكن است كسى مدبر همه عالم باشد ولى از منتهى اليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته باشد.
پس خداى تعالى يگانه رب موجودات است ، نه آن خدايانى كه مشركين ادعاء مى كنند. و اما اينكه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاء است ، و حساب و جزاء، آخرين مرحله تدبير است ، و معلوم است كسى كه تدبير عالم به دست او است رجوع عالم نيز به سوى او است ، و كسى كه تدبير و رجوع بسوى او است ربوبيت هم از آن او است .
ترجمه تفسير الميزان جلد 18
زخرف:86
وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
و آنهايي که به غير خدا [فرشتگان و بُتها را براي برآورده شدن حاجات خود] ميخوانند، [آن شريكان] صاحب اختيار هيچ شفاعتي نيستند، مگر کساني که آگاهانه به حق گواهي داده باشند86 [آنها مشمول امدادهاي پروردگار قرار ميگيرند].
______________
86- استثناي «الاّ» به عمل آدميان برميگردد. مانند معلمي كه به شاگردان هشدار دهد: «دنبال تقلب و پارتي تراشي نرويد، کارنامه قبولي را جز کسي که از عهده امتحانات برآيد دريافت نميکند». در ميدان حق حاضر و شاهد بودن، همين کارنامه قبولي اوست.
تفسير بازرگان
سياق اين آيه سياق عموم است ، در نتيجه مراد از جمله ((الذين يدعون ، الذين يعبدون (( است ، يعنى كسانى كه به جاى خدا چيزهايى را مى پرستيدند، پس غير از خدا هيچ معبودى مالك شفاعت نيست ، نه ملائكه ، و نه جن ، و نه بشر، و نه هيچ معبودى ديگر.
و مراد از كلمه ((حق (( در اينجا دين توحيد، و مراد از ((شهادت به حق (( اعتراف به آن دين است . و مراد از جمله ((و هم يعلمون (( از آنجا كه علم ، مطلق آمده آگاهى به حقيقت حال كسى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. پس تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه معترف به توحيد باشد. و نيز بر حقيقت حال و حقيقت اعمال كسى كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((لا يتكلمون الا من اذن له الرّحمن و قال صوابا(( و وقتى حال شفعاء چنين باشد، معلوم است كه مالك چنين شفاعتى نخواهند بود مگر بعد از شهادت به حق ، پس جز اهل توحيد را نمى توانند شفاعت كنند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى ((.
و اين آيه شريفه تصريح دارد بر اينكه شفاعتى در كار هست
تفسير الميزان
اگر از شفاعت فرشتهها بخواهيد سخن بگوييد، آنها دو ويژگي دارند که درباره شما و معبودهاي شما نيست. آن فرشته هايي را که شما معتقد هستيد ـ مَعَاذَ الله ـ دختران خدا هستند که چنين چيزي وجود ندارد و آن فرشته هايي هم که حق شفاعت دارند، شما که آنها را نميشناسيد!
در سوره مبارکهٴ «نجم» آيه 26 فرمود: ﴿وَ کَم مِن مَلَکٍ فِي السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً﴾؛ آنها شفيع هستند، اما شما که از آنها استفاده نميکنيد! شما فرشتههايي را معتقديد که دختران خدا باشند، پس از شفاعت آن فرشتگان معنوي که فقط براي «مُرتضي المذهب»ها شفاعت ميکنند، شما سهمي نداريد.
در سوره مبارکه «انبيا» هم آيه 28 فرمود: ﴿وَ لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَي﴾؛ اگر کسي «مُرتضي المذهب» باشد، او «مَشفوعٌ له» است و شما که «مُرتضي المذهب» نيستيد! «مُرتضي المذهب» هم در اوايل سوره مبارکه «مائده» مشخص شد، فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دينا﴾، ما دين خداپسندمان همينهاست! اگر دينِ خداپسند، قرآن و عترت هست، شما که هيچکدام از اينها نميپذيريد، پس شما «مُرتضي المذهب» نيستيد و از شفاعت فرشته ها سهمي نميبريد؛ نه فرشته شناس هستيد و نه از آن فرشته هايي که حق شفاعت دارند سهمي ميبريد، آنها هم البته مواظب هستند که ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾، چون آن روز أحدي بدون اذن خداي سبحان سخن نميگويد، در آن روز ﴿لاَّ يَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾،[15] اصلاً دهنها بسته است و هيچکسي حق حرف ندارد، مگر اينکه ذات اقدس الهي به آنها اجازه بدهد؛ البته در بخشهاي ديگر هم همين مضمون سهگانه هست. بنابراين فرمود شما راهي براي پرستش غير خدا نداريد، آن مقدم بود و اين هم استحالهٴ تالي.
تفسیر تسنیم
_ و كسانى (را) كه به جاى او مى خوانند (و مى پرستند، آنان) اختيار شفاعت(شان) را ندارند، مگر آن كسانى كه آگاهانه به حقّ گواهى دادند. _…_86_
آيه 86 ـ بر مبناى اين آيه هيچكس مالك شفاعت و ميانجيگرى در گناهان بين گناهكاران و خدا نيست "الا من شهد بالحق و هم يعلمون" مگر كسانى كه گواهيشان راستا و حقانى و عالمانه باشد، و چنانكه در آيات شفاعت آمده و خواهد آمد اين شفاعت تنها در صورت شايستگى شفاعت كنندگان و شفاعت شده گان است و بس.
تفسير فرقان
ویرایش بوسیله کاربر 1400/04/28 10:48:14 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره زخرف:نکات تفسیری سوره زخرف از ایت اله جوادی املی
*والکتب المبین"1"*
اين قرآن «بيان» و «مُبين» است؛ به چه چيزي ميگويند «بيان»؟ به چه چيزي ميگويند «مُبين»؟ آن کسي که ادعايي دارد، يک؛ حرفهاي او و ادلّه او «بيان» است، دو؛ «بيان» يعني چه؟ يعني آن مطلب اوّل مرز آن مستقل است، اين مطلب دوّم هم مرز آن مستقل است، بين اينها بينونت و جدايي است، اين فلّهاي حرف نميزند، مخلوط حرف نميزند، مُجمل و گنگ حرف نميزند، هر چيزي را شفّاف ميگويد، اولي که تمام شد، دومي را شروع ميکند؛ لذا اوّلي و دومي «بيان» است، چون بين اوّل و دوم، بين دوم و اوّل کاملاً بينونت است، جدايي است؛ اينطور نيست که قدري از اوّل را در دوم بگويد و قدري از دوم را در اوّل بگويد، اينکه «بيان» نشد! «بيان» و «تبيين» يعني جدا کردنِ مطلب از هم؛ مدّعا را از دليل جدا کند، صغريٰ را از کبريٰ جدا کند و نتيجه را در کنار آنها ذکر کند. اگر برهان است، نتيجهٴ اين برهان را همين جا ذکر ميکند و آن وقت وارد مطلب بعدي ميشود که اين ميشود «بيان».. اگر بينونت، شکاف و مرزبندي نباشد، ميشود مبهم. گفتار انساني که نيست! ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود ما به انسان «بيان» ياد داديم، چه زمانی؟ بعد از اينکه انسان را خلق کرديم، چه زمانی؟ بعد از اينکه به او قرآن ياد داديم. تا قرآن نباشد انسان نيست، تا انسان نباشد بيان نيست
*اين کتاب «عَليّ حَکِيم»است*
حقيقت اين نه عبري است و نه عربي است، «لدينا» هم هست و تحوّل هم ندارد؛ منتها مرحله نازله آن به صورت ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[16] ميآيد و اين فرشتگان مياني اين را ميگيرند تا فرودگاه آن که قلب مطهّر پيغمبر است که فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ﴾،[17] تا اينجا مربوط به وحي و نبوّت است، از آن به بعد نبيّ با جامعه کار دارد که از لبهای مطهّر پيغمبر عين هماني که نازل شده است، اين «حَبل» به ما ميرسد که ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾؛ از آن به بعد انسان يا قبول ميکند يا نکول؛ ولي تا لبهای مطهّر حضرت و از لبهای مطهّر حضرت به سطح جامعه برسد، عين وحي است که ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.
*چرا يأس از رحمت کفر است؟*
معناي يأس از رحمت اين است که ديگر کسي نيست تا مشکل ما را حلّ کند. حالا مشکل تو زياد است؛ ولي قدرت ذات اقدس الهي که نامتناهي است! اينکه يأس از رحمت کفر است، براي اينکه ديگر کسي نيست تا مشکل ما را حلّ کند، اين البته کفر است! انسان هر مشکلي هم داشته باشد تحت قَهر قدرت مطلقه الهي است: ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾،هيچ ممکن نيست انسان به جايي برسد که نااميد بشود؛ نااميدي در کار نيست، براي اينکه قدرت مطلقه بر هر چيزي مسلط است؛ لذا او سبّوح است، او منزّه از هر حاجت، منزّه از هر نقص و منزّه از هر عيب است. ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا﴾، ما که نميتوانستيم اينها را به بردگي بکشيم، به بند بکشيم، تابع و قرين خود بکنيم، ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾.[17] پس وقتي انسان به نعمتي رسيد، هم نعمت را از خدا بداند، هم ذات اقدس الهي را تسبيح کند، هم معاد فراموش او نشود، آن وقت اين ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که آيه پانزده است، عطف است بر اين ﴿لَيَقُولُنَّ﴾؛ اين جمع، بر آن جمع عطف است. تمام اين حرفها براهين وسطي است که ذات اقدس الهي اقامه کرده است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اينها که گرفتار معرفت حسّي و تجربه حسّي هستند، در همان مسئله «يَلِد» و «وٰالِد» و امثال آن میباشند
﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾
بنابراين او که نخواهد، ما خود را فراموش ميکنيم! اين آيه سوره مبارکه «حشر» تشبيه نيست، فرمود خيليها خودشان را فراموش کردند! اينجا هم ميفرمايد به اينکه ما کسي را که دشمن اوست، در درون او جاسازي ميکنيم؛ پس با اين حال به جاي اينکه ما حرف بزنيم، او حرف ميزند! اين دشمن ما که همه نقشههاي شوم را بلد است، در درون ما جاسازي ميشود؛ وقتي در درون ما جاسازي شد، چندين کار انجام میدهد: باطل را حق نشان ميدهد، کذب را صدق نشان ميدهد، شرّ را خَير نشان ميدهد، قَبيح را حَسَن نشان ميدهد، بدعاقبتي را حُسن خاتمت نشان ميدهد و کمکم ما را ميگيرد، وقتي گرفت ما هم به دنبال او راه ميافتيم و وقتي که به صحنه قيامت رفتيم، او خودش را کنار ميکشد، ما ميمانيم و ما! بعد ديديم که او تمام کارها را او کرده و ما را گمراه کرده، ميگوييم: اي کاش بين ما و تو فاصلهای از شرق تا غرب بود! ما اگر هميشه مواظب خود باشيم «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»[11] و به ياد حق باشيم، ميفهميم که کسي در دورن دل ما راه پيدا ميکند، فرمود: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾ ـ سه چهار وجه براي «تقييض» گفتند: قرار ميدهيم، جعل ميکنيم و مانند آن ـ ﴿فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾، اين بيرون از دروازهٴ ذات نيست، در آنجايي که ما بايد بفهميم نشسته، جايي که ما ميخواهيم تصميم بگيريم نشسته، محور انديشه و انگيزه را ذخيره کرده و قبض کرده، آنچه را که او گفت ما ميفهميم و آنچه را که او دستور داد ما تصميم ميگيريم که در اين حال هم معرفت ما و هم اراده و عزم ما شيطاني خواهد بود
بنابراين نظام ارزشي و نظام معرفتي را اين سوره مشخص کرد، فرمود اگر کسي کوري بورزد، يعني آن نظام معرفتي را نداشته باشد و فقط در محدودهٴ حسّ و تجربه حسّي زندگي کند و نه به تفکر عقلي و تجريدي بپردازد: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾، چون معلِّم قرآن کريم «رحمان» است که در سوره مبارکه «الرحمن» دارد: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، از يک نظر يکي از مصاديق بارز «ذِکْرُ الرَّحمٰن» ميتواند قرآن کريم باشد، براي اينکه معلم اين قرآن ﴿الرَّحْمنُ﴾ است، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾،[17] در حقيقت اين برنامه درسي ﴿الرَّحْمنُ﴾ است! اگر کسي از ياد «رحمان» برنامه درسي «رحمان» غفلت بکند و نظام معرفتي او همان نظام حسّي باشد و چندين بار که رهبران الهي به او تذکر دادند بيدار نشود، ما قريني براي او قرار ميدهيم، آن وقت در درون او آشوبي است که اين ميشود «معيشت ضنک»؛ او دارد بيراهه ميرود و بيراهه ميبرد، اين شخص خيال ميکند که در صراط مستقيم است. شيطان که بر صراط مستقيم نيست، هميشه اعلام کرده است که ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾.[18] اين کسي که کمين است، کمين او در حاشيه صراط است، در متن صراط که نيست؛ اگر در متن صراط باشد که آدم آن را ميبيند! اين کسي که کمين کرده، در بيرون اين صراط مستقيم است، در شانه خاکي جاده است که کمين ميکند تا مسافر را درگير کند. گفت من «قَعيد» هستم و کنار اين صراط مستقيم نشستهام و نميگذارم که اينها بروند، سر راه که نيست! ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ تا بشود کمين. پس خود او بيراهه ميرود و نميگذارد اينها در صراط مستقيم راه خود را ادامه بدهند، اينها را هم به بيراهه ميبرد
ميزان و ترازويي هست، ترازو سه کار دارد: خودِ اصل ترازو که دو کَفّه دارد و به آن ميگويند ميزان که شاهيني دارد و مسئول برقراري عدل است، اين کار ميزان است؛ دو کار ديگر هم دارد که يک کَفّه وزن ميگذراند و کَفّه ديگر موزون، ترازوهاي رايج اينطور بود؛ حالا ممکن است که ترازوهاي دقيقي اختراع بشود که راه ديگري داشته باشد، ولي ترازوهاي رايج اين بود که يک ميزان داريم، يک وزن داريم و يک موزون؛ اين ميزان و ترازو شاهيني دارد که مسئول برقراري نظم بين وزن و موزون است، يک کَفّه اين ترازو را سنگ ميگذارند و کَفّه ديگر را موزون ميگذارند يا نان يا ميوه يا چيز ديگري ميگذارند، اين کار ترازوست. در قيامت ميزان هست، وزني که با آن عقيده و اخلاق و اعمال را ميسنجند سنگ و مصر نيست، بلکه حق است: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾،[6] نه «وَ الْوَزْنُ حقُّ»، نه اينکه وزني هست؛ مثل اينکه «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ»،[7] از آن قبيل نيست که بگويند بهشت و جهنّمي هست، نه خير! ﴿وَ الْوَزْنُ﴾ چون با «الف» و «لام» آمده است، ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ يعني حق را ما وزن قرار ميدهيم و عمل را با حق ميسنجيم.
در دنيا وزن سنگ است و موزون نان يا ميوه؛ در آخرت وزن حق است و موزون عمل، اعتقاد و اخلاق است. پس ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، آن وقت اعمال را در کَفّه ديگر ميسنجند. اگر کسي عمل نداشت، در سوره مبارکه «کهف» ميفرمايد که ما براي اين ترازو نصب نميکنيم! ترازو بياوريم و آن حق را يک طرف بگذاريم، آن کَفّه ديگر که خالي است! در سوره مبارکه «کهف» فرمود: کفّاري که هيچ عمل صالح ندارند ـ آيه 105 سوره مبارکه «کهف» اين است: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾؛ ـ ما ترازويي بياوريم چه چيزي را بسنجيم؟ کسي که با دست خالي آمده، چه چيزي را بسنجيم؟ براي او ترازو نصب نميکنيم، البته يک ترازوي ديگري ممکن است باشد که دَرَکات جهنم را بسنجد، آن يک مطلب ديگر است؛ چه اينکه ممکن است براي اولياي الهي حسابي نباشد که «يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَاب»،[8] براي اينکه او اصلاً سيّئهاي ندارد، هر چه هست حَسَنه است. اگر معصوم کاملي است که هر چه هست حَسَنه است و سيّئهاي ندارد، ما چه چيزي را بسنجيم؟ البته درجات حسنات را ممکن است با يک عامل ديگري بسنجند. غرض اين است که ما يک ميزان داريم، يک وزن داريم و يک موزون که برای بعضي ترازو سنگين ميشود و برای بعضي ترازو سبک، اگر کسي عمل صالح نداشته باشد: ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ باشد و در قيامت چيزي نياورد، ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾؛ ما ترازو نصب نميکنيم، براي اينکه او چيزي ندارد تا ما بسنجيم!
تفسیر تسنیم
|
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,231 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() تشکرها: 1 بار 49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و تفسیر سوره زخرف: فرازبندی،عصاره فرازها،نکات تفسیری و درس سوره زخرف
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان حم {1} حاء ميم {1} وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ {2} سوگند به كتاب روشنگر {2} إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ {3} ما آن را قرآنى عربى و روان قرار داديم باشد كه بينديشيد {3} وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ {4} و همانا كه آن در كتاب اصلى [=لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و محکم و استوار است {4}
عصاره دسته آیات 1-4: ما قران را که حقیقتش در ام الکتاب افرینش نزد خداست، به زبان عربی و روان نازل کردیم تا شما بیاندیشید.
نکات: -عربی بودن قران :عربیا در سوره های فصلت زخرف احقاف شوری (از حوامیم) طه یوسف زمر رعد - ام الکتاب در سه سوره بیان شده یکی سوره زخرف که به قرار داشتن قران در ام الکتاب اشاره کرده که مشابه سوره بروج است: بل هو قران مجید فی لوح محفوظ. یکی در سوره رعد که میفرماید يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء و َيُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ .که ظاهرا در این دو ایه مراد از ام الکتاب همان لوح محفوظ است. دیگری هم در سوره ال عمران که میفرماید ایات محکمات، ام الکتاب هستند.
أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَن كُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِينَ {5} آيا به [صرف] اينكه شما قومى ازحد گذرانده و منحرفيد [بايد] قرآن را از شما باز داريم {5} وَكَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ {6} و چه بسا پيامبرانى كه در [ميان] گذشتگان روانه كرديم {6} وَمَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون {7} و هيچ پيامبرى به سوى ايشان نيامد مگر اينكه او را به ريشخند مىگرفتند {7} فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشًا وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ {8} و نيرومندتر از آنان را به هلاكت رسانيديم و مثال پيشينيان محقق شد (یا در سوره های قبل بیان شد) {8}
عصاره دسته آیات 5-8: زیاده روی شما در انکار حقیقت و آیات الهی باعث این نمیشود که قرآن که مایه تذکر و یاداوری است را از شما دریغ کنیم. همانگونه که برای اقوام قبلی شما که قوی تر هم بودند فرستادیم انها هم رسولانشان را تمسخر کردند، و نهایتا هلاک شدند.
عصاره فراز آیات 1-8:ما قران را نازل کردیم تا شما بیاندیشید. انکار و استهزای رسولان الهی ، در اقوام قبل نیز همواره وجود داشته است .لذا زیاده روی شما در انحراف و انکار حقیقت، مانع از تذکر و ارایه قرآن به شما نمیشود.
نکات: -عبارت صفح در ایه 5 و ایه اخر سوره تکرار شده است. در آیه 5خدا میفرماید مسرف بودن شما باعث نمیشود که شما را کنار بگذاریم از نزول و دریافت قران . اما در ایه اخر به پیامبر میفرماید از آنها صرف نظر کن و عدم پذیرش و آزار انها را ندیده بگیر. -قویتر بودن اقوام قبل که هلاک شدند : احقاف زخرف غافر فصلت قاف فاطر محمد توبه -کاربرد کلمه ذکر در سوره 3 بار. یکبار هم تذکروا
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ {9} و اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمين را چه كسى آفريده قطعا خواهند گفت آنها را همان قادر دانا آفريده است {9} الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ {10} همان كسى كه اين زمين را براى شما گهوارهاى گردانيد و براى شما در آن راهها نهاد باشد كه راه يابيد {10} وَالَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمَاء مَاء بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ {11} و آن كس كه آبى به اندازه از آسمان فرود آورد پس به وسيله آن سرزمينى مرده را زنده گردانيديم همين گونه شما [از گورها] بيرون آورده مىشويد {11} وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ {12} و همان كسى كه جفتها را يكسره آفريد و براى شما از كشتيها و دامها [وسيلهاى كه] سوار شويد قرار داد {12} لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ {13} تا بر پشت آن[ها] قرار گيريد پس چون بر آن[ها] برنشستيد نعمت پروردگار خود را ياد كنيد و بگوييد منزه است ( از واگذاری ربوبیت و تدبیر جهان به دیگر معبودان) كسى كه اين را براى ما رام كرد و[گرنه] ما را ياراى [رامساختن و همراه شدن با] آنها نبود {13} وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ {14} و به راستى كه ما به سوى پروردگارمان بازخواهيم گشت {14} وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ {15} و بعضى از بندگانش را جزئى [چون فرزند و شريك] براى او ( خدا) قرار دادند به راستى كه انسان بس ناسپاس آشكار است {15} أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ {16} آيا از آنچه مىآفريند دختران را (بعنوان جزء خود) برگرفته و پسران را به شما اختصاص داده است؟! ( در حالیکه باعتقاد شما دختران پایین تر از پسرانند!!) {16} وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ {17} و حال انکه چون يكى از آنان را به آنچه به [خداى] رحمان نسبت مىدهد خبر دهند (دختر دار شدن) چهره او سياه مىگردد در حالى كه خشم و تاسف خود را فرو مى خورد {17} أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ {18} آيا كسى(جنسیتی) [را جزء خدا مىپندارند] كه (به باور خودشان) در زر و زيور پرورش يافته و در [هنگام] مجادله بيانش غير روشن است {18}
وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ {19} و فرشتگانى را كه خود بندگان رحمانند مادينه [و دختران او] پنداشتند آيا شاهد خلقت آنان بوده اند (که اینچنین میگویند) گواهى ايشان نوشته مىشود و [از آن] پرسيده خواهند شد {19} وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ {20} و مىگويند اگر [خداى] رحمان مىخواست آنها (فرشتگان) را نمىپرستيديم آنان به آن [اعتقاد که ملایکه دختران خدایند] دانشى ندارند [و] جز حدس نمىزنند {20} أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ {21} آيا به آنان پيش از آن [قرآن] كتابى داده ايم كه بدان تمسك مى جويند {21}
عصاره فراز آیات 9-21: اینها علیرغم اینکه خلقت آسمانها و زمین را از خدا میدانند و در زندگی روزمره آتار تدبیر خدا را مشاهده میکنند، اما بدون هیچ حجت و دلیلی، ملایکه را دختران خدا و رب خود دانسته، انها و نمادهای ساختگی شان را می پرستند. (بیان اولین عقیده باطل آنها)
نکات: -مشابه ایه 9 در سوره احقاف بیان شد که انها خالقیت مطلق خدا و اینکه معبودان انها نقشی در خلقت نداشتند را قبول دارند. قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ -ولئن سالتهم من خلق السماوات و الارض: زخرف 9و 87،زمر38، عنکبوت 61،لقمان 25، -در ایه 20 و 21 بیان شده که اینها دلیل علمی یا وحیانی بر ادعای خود ندارند. در آیه 4 سوره احقاف هم مشابه همین امر بود که اِئْتُونِي بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {4} -کلمات مشتق از ریشه قرن در سوره: آیه 13 مقرنین، ایه 36و 38: قرین،ایه 53: مقترنین، اخلاء به مفهوم دوستان هم در ایه67
-آیا ایه 18 بیان اعتقاد مشرکان است یا قول خداوند است که ضعف دختران در خصومت را تایید می کند ؟ ایه 18 نمی تواند بیان حقیقت و از زبان خدا باشد. زیرا هنگامی این امر موجه است که ان حقیقت، مانعی عقلانی و واقعی برای دختر خدا بودن حساب شود. ایا دو صفت پرورش در زینتها و ناتوانی در بیان خصومت و جدال، دو شاخص و ملاک مهمی هستند که اگر کسی داشت نمی تواند جزئی از خدا باشد و اگر فاقد آن بود، میتواند؟ نه چنین نیست لذا همچنان جدال خداوند است با مشرکان بنا بر اعتقادات خودشان که شما ملایکه را دختران خدا میدانید و حال انکه طبق نظر شما دختران نازپروده و ناتوان در خصومت هستند. یعنی موجوداتی ضعیف از نظر خودتان را رب و معبود خود قرار دادید. موید دیگر انکه در همین سوره، موسی هم در مواجهه با فرعون غیر مبین بیان شده است. یعنی که این خصیصه مختص به دختران نیست.
همچنین برخی مفسران ، این ایه را در ادامه ایه قبل و زبان حال مشرکی دانسته اند که خبر تولد دختر بهش داده شده است. در این صورت لازم نبود چنین فردی بصورت سئوالی این احساس خود را بیان کند. با توجه به ایات قبل و بعد که این سئوالات را خداوند به منظور تنبه مشرکان و نفی باور آنها می پرسد، این آیه هم در همان سیاق و سبک است. گروه قلیلی از بسیاری از مفسرانی هم که انرا قول خداوند و بیان واقعیت دانسته اند، معتقدند که این ایه بیان خصوصیت ذاتی دختران نیست بلکه هر انسانی اعم از زن یا مرد که در تجملات و رفاه و زیور الات پرورش کند، در جدال و جنگ غیر توانا خواهد بود و در ان زمان چون دختران جاهلی اینگونه پرورش می یافتند، خداوند اینگونه انها را به غلط بودن باورشان مبنی بر دختر بودن فرشتگان، متذکر شده است.
سئوال دیگر: ایا فعل ینشا و هو فی الخصام به ملایک برمیگردد یا دختران؟ از آنجا که انسان خبری از این ویژگی فرشتگان ندارد و خدا هم در جای دیگری مطرح نکرده لذا نمی توان انرا بر فرشتگان حمل نمود.
-مشابهت آیات 16-19 با آیات 149-153 سوره صافات، و 21-23 نجم سوره صافات: فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ {149} أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ {150} أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ {151} وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ {152} أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ {153} پس از مشركان جويا شو آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است {149}يا فرشتگان را مادينه آفريديم و آنان شاهد بودند {150}هشدار كه اينان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت {151}خدا فرزند آورده در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند {152}آيا [خدا] دختران را بر پسران برگزيده است {153}
أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى{21} تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى {22} إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى {23} آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر {21}در اين صورت اين تقسيم نادرستى است (شما برای خودتان دختر را شوم میدانید اما برای خدا دخترانی قایلید){22} [اين بتان] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد [و] خدا بر [حقانيت] آنها هيچ دليلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمى كنند با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است {23}
بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ {22} [نه] بلكه گفتند ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و ما [هم با] پى گيرى از آنان راه يافتگانيم {22} وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ {23} و بدين گونه در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهندهاى نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافتهايم و ما از پى ايشان راهسپريم {23} قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ {24} (آن هشداردهنده) گفت هر چند هدايت كنندهتر از آنچه پدران خود را بر آن يافتهايد براى شما بياورم گفتند ما [نسبت] به آنچه بدان فرستاده شدهايد كافريم {24} فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ {25} پس از آنان انتقام گرفتيم پس بنگر فرجام تكذيبكنندگان چگونه بوده است {25}
عصاره فراز آیات 22-25: اینها هم همانند امتهای قبل که بقای بر سنتهای نیاکانشان باعث کفر آنها به رسولان الهی شد، بت پرستی خود را به نیاکانشان منتسب کرده، هدایت الهی را رد میکنند. پس ببین که عاقبت مکذبین چه خواهد شد. (بیان دومین عقیده باطل آنها)
نکات: -این قول مترفین که إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ در سوره سبا ایه 34، هم امده است.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ {26} و چون ابراهيم به [نا]پدرى خود و قومش گفت من واقعا از آنچه مىپرستيد بيزارم {26} إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ {27} مگر [از] آن كس كه مرا پديد آورد پس همو مرا هدایت میکند {27} وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {28} و خدا آن (اعلام برئت از معبودان) را در نسلش سخنى جاويدان كرد باشد كه آنان [ مشرکین از نسلش به توحيد] بازگردند {28} بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِينٌ {29} بلكه اينان و پدرانشان را برخوردار کردم (از نعمات حیات) تا اینکه حقيقت و فرستادهاى آشكار به سويشان آمد {29} وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ {30} و چون حقيقت به سويشان آمد گفتند اين افسونى است و ما منكر آنيم {30}
عصاره فراز آیات 26-30: اینها بجای انکه همچون ابراهیم از ایین اجدادی خود در پرستش معبودان جعلی اعلام برائت کنند، به رسول حقی که از جانب خدا برای انها امده کفر می ورزند.
وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ {31} و گفتند چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر فرود نيامده است {31} أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ {32} آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند ما [وسايل] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر] درجات بالاتر از بعضى [ديگر] قرار دادهايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است {32} وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ {33} و اگر نبود كه [همه] مردم امتى واحد هستند (تحت قوانین یکسان خدا قرار دارند از جمله اینکه ایمان و کفر تاثیری در بهره مندی اشخاص از نعمات دنیا ندارد) قطعا براى خانههاى آنان كه به [خداى] رحمان كفر مىورزيدند سقفها و نردبانهايى از نقره كه بر آنها بالا روند قرار مىداديم (تا بیشتر در کفر و مادیات غرق شوند و بجای اخرت، از دنیا بهره بیشتری ببرند){33} وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِؤُونَ {34} و براى خانههايشان نيز درها و تختهايى كه بر آنها تكيه زنند {34} وَزُخْرُفًا وَإِن كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ {35} و زر و زيورهاى [ديگر نيز] و همه اينها جز متاع زندگى دنيا نيست و آخرت پيش پروردگار تو براى پرهيزگاران است {35}
عصاره فراز آیات 31-35: اینها فضیلت را در ثروت میدانند و فکر میکنند پیامبر باید ثروتمند باشد. بگو مگر ثروت و نبوت را اینها تقسیم میکنند؟ اینها نمی دانند که همه ثروتها و امکانات دنیوی که خداوند در دنیا بین انسانها به میزان مختلف تقسیم کرده، متاع ناچیزی در برابر اخرت است که سرای پرهیزکاران خواهد بود. (بیان سومین عقیده باطل آنها)
عصاره فراز آیات 9-21: اینها علیرغم اینکه خلقت آسمانها و زمین را از خدا میدانند و در زندگی روزمره آتار تدبیر خدا را مشاهده میکنند، اما بدون هیچ حجت و دلیلی، ملایکه را دختران خدا و رب خود دانسته، انها و نمادهای ساختگی شان را می پرستند. (بیان اولین عقیده باطل آنها) عصاره فراز آیات 22-25: اینها هم همانند امتهای قبل که بقای بر سنتهای نیاکانشان باعث کفر آنها به رسولان الهی شد، بت پرستی خود را به نیاکانشان منتسب کرده، هدایت الهی را رد میکنند. پس ببین که عاقبت مکذبین چه خواهد شد. (بیان دومین عقیده باطل آنها) عصاره فراز آیات 26-30: اینها بجای انکه همچون ابراهیم از ایین اجدادی خود در پرستش معبودان جعلی اعلام برائت کنند، به رسول حقی که از جانب خدا برای انها امده کفر می ورزند.
عصاره سیاق آیات 9-35: منکران قرآن،علیرغم اینکه خلقت آسمانها و زمین را از خدا میدانند و در زندگی روزمره آتار تدبیر خدا را مشاهده میکنند، اما بدون هیچ حجت و دلیلی، ملایکه را دختران خدا و معبود خود دانسته، انها و نمادهای ساختگی شان را می پرستند. اینها همانند امتهای قبل بخاطر بقای بر سنتهای نیاکانشان، هدایت الهی را رد میکنند. اینها فضیلت را در ثروت میدانند و باین بهانه نبوت ترا انکار میکنند. (بیان باورهای غلط مشرکان)
وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ {36} و هر كس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شيطانى مىگماريم تا براى وى همنشین و دمسازى باشد {36} وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ {37} و مسلما آنها (همنشینان)، ايشان را از راه باز مىدارند و [آنها] مىپندارند كه راه يافتگانند {37} حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ {38} تا آنگاه كه او [با دمسازش] به حضور ما آيد [و به او] گويد اى كاش ميان من و تو فاصله خاور و باختر بود كه چه بد دمسازى هستى {38} وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ {39} و امروز هرگز [پشيمانى] براى شما سود نمى بخشد چون ستم كرديد در حقيقت شما در عذاب مشترك خواهيد بود {39}
عصاره دسته آیات 36-39: هرکس از ذکر و یاد خدا روگرداند افکار و افراد شیطانی با او قرین شده ، او را از راه حق بازداشته، نهایتا در آخرت پشیمان شده، مشترکا در عذاب خواهند بود.
نکات: -مشابه آیه 36، در آیه 25 سوره فصلت هم بود که و قیضنا لهم قرناء فزینوا لهم ... - در ایه 124 سوره طه بیان شده بو که من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیامه اعمی -در سوره مریم در ایه 44از زبان ابراهیم به پدرش بیان شده که تحت ولایت و دوستی شیطان قرار گرفتن، یکی از عذابهای خداوند نسبت به معرضین از هدایت الهی است.
أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ {40} پس آيا تو مىتوانى كران را شنوا كنى يا نابينايان و كسى را كه همواره در گمراهى آشكارى است راه نمايى {40} فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ {41} پس اگر ما تو را [از دنيا] ببريم قطعا از آنان انتقام مىكشيم {41} أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُونَ {42} يا [اگر] آنچه را به آنان وعده دادهايم به تو نشان دهيم حتما ما بر آنان قدرت داريم {42} فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {43} پس به آنچه به سوى تو وحى شده است چنگ در زن كه تو بر راهى راست قرار دارى {43} وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ {44} و به راستى كه [قرآن] براى تو و براى قوم تو [مايه] تذكرى است و به زودى [در مورد آن] پرسيده خواهيد شد {44}
عصاره دسته آیات 40-44: ای پیامبر اینها از شدت لجاجت و انکار، کر و کور شده اند و صدای حقیقت را نمیشنوند. حتما از انها انتقام میگیریم یا در دوران حیات تو یا بعد از تو. پس تو و پیروانت به قران تمسک کنید که راه مستقیم است و از ان سئوال خواهید شد.
عصاره فراز آیات 36-44: هرکس از ذکر و یاد خدا روگرداند افکار و افراد شیطانی با او قرین شده ، او را از راه حق بازداشته و نهایتا در عذاب اخروی خواهند بود. ای پیامبر اینها هم اینگونه و از شدت لجاجت و انکار، کر و کور شده ، حقیقت را نمی پذیرند. حتما از انها انتقام میگیریم. پس تو و پیروانت به قران تمسک کنید که راه مستقیم است و از ان سئوال خواهید شد.
نکات: -در ایه 25 به انتقام خدا از اقوام مکذب قبلی اشاره شد. در آیه 41 هم خطاب به پیامبر میفرماید انتقام از منکران و مکذبان قوم تو را هم حتما میگیریم. اما ممکن است بعد از حیات تو باشد. -مشابه آیات 41 و 42 در سوره های غافر، یونس و رعد هم بیان شده است که فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ
وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ {45} و از رسولان ما كه پيش از تو گسيل داشتيم جويا شو آيا در برابر [خداى] رحمان خدايانى كه مورد پرستش قرار گيرند مقرر داشتهايم {45} وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ {46} و همانا موسى را با نشانه هاى خويش به سوى فرعون و سران [قوم] او روانه كرديم پس گفت من فرستاده پروردگار جهانيانم {46} فَلَمَّا جَاءهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ {47} پس چون آيات ما را براى آنان آورد ناگهان ايشان بر آنها خنده زدند {47} وَمَا نُرِيهِم مِّنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {48} و [ما] نشانهاى به ايشان نمىنموديم مگر اينكه آن از نظير [و مشابه] آن بزرگتر بود و به عذاب( وسختی) گرفتارشان كرديم تا مگر به راه آيند {48} وَقَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ {49} و گفتند (به موسی) اى فسونگر پروردگارت را به [پاس] آنچه با تو عهد كرده براى ما بخوان كه ما واقعا به راه درست درآمدهايم (ما ایمان اوردیم تا خدا هم عذاب را رفع کند){49} فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ {50} پس چون عذاب را از آنها برداشتيم بناگاه آنان پيمان شكستند {50} وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ {51} و فرعون در [ميان] قوم خود ندا درداد [و] گفت اى مردم [كشور] من آيا پادشاهى مصر و اين نهرها كه از زير [كاخهاى] من روان است از آن من نيست پس مگر نمىبينيد {51} أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ {52} آيا من از اين كس كه خود بىمقدار است و نمى تواند درست بيان كند بهترنیستم ؟{52} فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ {53} پس چرا بر او دستبندهايى زرين آويخته نشده يا با او فرشتگانى همراه نيامدهاند {53} فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ {54} پس قوم خود را سبكمغز يافت [و آنان را فريفت] و اطاعتش كردند چرا كه آنها مردمى منحرف بودند {54} فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ {55} و چون ما را متاسف کردند (از رفتارشان) از آنان انتقام گرفتيم و همه آنان را غرق كرديم {55} فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَمَثَلًا لِلْآخِرِينَ {56} و آنان را پيشينهاى [بد] و عبرتى براى آيندگان گردانيديم {56}
عصاره دسته آیات 45-56: فرعونیان هم موسی و معجزاتش را مسخره کردند. با مشاهده عذابهای الهی اظهار ایمان کردند اما فرعون که خود را مالک و رب انها میدانست ، انها را با توسل به قدرت و ثروت خود و نداری موسی فریفت و آنها هم از او اطاعت کرده، نقض پیمان کردند. ما هم انها را غرق کردیم تا عبرتی برای ایندگان باشند.
نکات: -در ایه 52 از زبان فرعون بیان شده که موسی در بیان خود کامل نیست .در ایه 18 هم به باور مشرکان که دختران در جدال ناقص هستند اشاره شده بود. هر چند این قول متعلق به فرعون است و لزوما درست نیست اما لکنت زبان داشتن حضرت موسی واقعیت داشته ولی اینکه چه مقدار بوده و ایا فرعون اغراق کرده یا نه، دقیقا مشخص نیست. اما مقایسه این دو ایه شاید این مفهوم را برساند که غیر مبین بودن در جدال منحصر به دختران نیست.
-تکرار انتقمنا منهم در آیات 25،41 و 55 - کاربرد ذهب (طلا) در آیه 53 و 71 و فضه (نقره) در ایه 33 و حلیه (زیور) در آیه 18 -لعلهم یرجعون در ایه 48 در داستان فرعونیان مشابه آیه 28 در قضیه نسل ابراهیم، الیه ترجعون 85
وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ {57} و هنگامى كه [در مورد] پسر مريم مثالى آورده شد بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض كردند] {57} وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ {58} و گفتند آيا معبودان ما (که فرشتگانند) بهترند يا او (که معبود مسیحیان است) ؟ آن [مثال] را جز از راه جدل براى تو نزدند بلكه آنان مردمى جدلپيشهاند {58} إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ {59} [اولا،عيسى اله نیست] بلکه، تنها، بندهاى است كه بر وى نعمت داده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق [و آيتى] گردانيدهايم {59} وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ {60} (ثانیا) و اگر بخواهيم قطعا به جاى شما فرشتگانى (که فکر میکنید از انسان بهترند) در [روى] زمين قرار دهيم که جانشين [شما] گردند (اما این کار را نمی کنیم چرا که انسان برتر از ملک است){60} وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا (بطوریکه ) همانا او (عیسی) نشانه اى براى [فهم و اثبات امکان] رستاخيز است { پس زنهار در آن (ظهور قیامت) ترديد مكن} وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ {61} و(لذا) از من(پیامبر اسلام) پيروى كنيد اين است راه راست {61}
وَلَا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ {62} و مبادا شيطان شما را از راه به در برد زيرا او براى شما دشمنى آشكار است {62} وَلَمَّا جَاء عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ {63} (توضیح بیشتری از عیسی) و چون عيسى دلايل آشكار آورد گفت به راستى براى شما حكمت آوردم و تا در باره بعضى از آنچه در آن اختلاف مىكرديد برايتان توضيح دهم پس از خدا بترسيد و فرمانم ببريد {63} إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ {64} در حقيقتخداست كه خود پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد اين است راه راست {64} فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ {65} تا [آنكه] از ميانشان احزاب دست به اختلاف زدند پس واى بر كسانى كه ستم كردند از عذاب روزى دردناك {65}
عصاره دسته آیات 57-65:اینها با مثال اوردن مسیحیان میخواهند کار خود را توجیه کنند .بگو عیسی اله نبود بلکه بنده ما و رسول خدا بود که بنی اسراییل را به صراط مستقیم یعنی پرستش الله دعوت کرد اما گروهی از انها بخودشان ظلم کردند و عیسی را معبود خود پنداشتند که عذاب خواهند شد. شما هم از من تبعیت کنید که راه راست همین است.
عصاره دسته آیات 45-56: فرعونیان هم موسی و معجزاتش را مسخره کردند. با مشاهده عذابهای الهی اظهار ایمان کردند اما فرعون که خود را مالک و رب انها معرفی میکرد ، انها را با توسل به قدرت و ثروت خود و نداری موسی فریفت و آنها هم از او اطاعت کرده، نقض پیمان کردند. ما هم انها را غرق کردیم تا عبرتی برای ایندگان باشند.
عصاره فراز آیات 45-65: هیچ پیامبری، معبودی بجز خدا را برای عبادت و اطاعت مجاز ندانسته است. فرعونیان و مردم مصر، فریب فرعون را خوردند که خود را مالک مصر و صاحب قدرت و شوکت و موسی را بی چیز و حقیر معرفی میکرد، و با اطاعت از او دعوت توحیدی موسی را نپذیرفتند. خدا هم فرعون و پیروانش را غرق کرد. گروهی از بنی اسراییل هم علیرغم انکه عیسی آنها را به صراط مستقیم یعنی پرستش الله دعوت کرد ، عیسی را معبود خود پنداشتند که عذاب خواهند شد. شما هم از من تبعیت کنید که راه راست همین است
نکات: -تکرار صراط مستقیم در آیات 61،64 و43 -خصم 58، خصام 18 -مشابه ایه 65 در ایه 37 سوره مریم بود که فاختلف الاحزاب من بینهم فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ {66} آيا (این مشرکان) جز [اين] انتظار مىبرند كه رستاخيز در حالى كه حدس نمىزنند ناگهان بر آنان در رسد {66} الْأَخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ {67} در آن روز ياران جز پرهيزگاران بعضىشان دشمن بعضى ديگرند {67} يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ {68} اى بندگان من امروز بر شما بيمى نيست و غمگين نخواهيد شد {68} الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ {69} همان كسانى كه به آيات ما ايمان آورده و تسليم بودند {69} ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ {70} شما با همسران (همفکران)تان شادمانه داخل بهشت شويد {70} يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ {71} سينيهايى از طلا و جامهايى در برابر آنان مىگردانند و در آنجا آنچه دلها آن را بخواهند و ديدگان را خوش آيد [هست] و شما در آن جاودانيد {71} وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ {72} و اين است همان بهشتى كه به [پاداش] آنچه مىكرديد ميراث يافتيد {72} لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ {73} در آنجا براى شما ميوههايى فراوان خواهد بود كه از آنها مىخوريد {73} إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ {74} بىگمان مجرمان در عذاب جهنم ماندگارند {74} لَا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ {75} [عذاب] از آنان تخفيف نمى يابد و آنها در آنجا نوميدند {75} وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ {76} و ما بر ايشان ستم نكرديم بلكه خود ستمكار بودند {76} وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ {77} و فرياد كشند اى مالك [بگو] پروردگارت جان ما را بستاند پاسخ دهد شما ماندگاريد {77} لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ {78} قطعا حقيقت را برايتان آورديم ليكن بيشتر شما حقيقت را خوش نداشتيد {78} أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ {79} يا اینکه امرشان (انکار حق و اصرار بر عقاید خود) را (با تمسک به هرچیزی) محکم کرده اند پس ما [نيز] (حساب و عذابشان) را محکم می کنیم.{79} أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ {80} آيا مىپندارند كه ما راز آنها و نجوايشان را نمىشنويم چرا و فرشتگان ما پيش آنان [حاضرند و] ثبت مىكنند {80}
عصاره فراز آیات 66-80: قیامت بالاخره منکران را فرا میگیرد. پرهیزگاران که در دنیا به ایات خدا ایمان آورده، تسلیم و عبد خدا بودند در بهشت با دوستان خود از همه مواهب و نعمات مطلوب برخوردار میشوند اما جماعت منکران و مکذبان در قیامت دشمن یکدیگر خواهند بود. در آتش سزای ظلم خود را می چشند و هیچ راه نجاتی حتی مرگ هم ندارند.
قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ {81} بگو اگر براى [خداى] رحمان فرزندى بود خود من نخستين پرستندگان(او) هستم (بخاطر ارادت به خود رحمان، اما او فرزندی ندارد) {81} سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ {82} پروردگار آسمانها و زمين [و] پروردگار عرش (الهی که مرکز تدبیر عالم است) از آنچه وصف مىكنند منزه است {82} فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ {83} پس آنان را رها كن تا در ياوهگويى خود فرو روند و بازى كنند تا آن روزى را كه بدان وعده داده مىشوند ديدار كنند {83} وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ {84} و اوست كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين معبود است و هموست سنجيدهكار دانا {84} وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ {85} و خجسته است كسى كه فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن اوست و علم قيامت پيش اوست و به سوى او برگردانيده مىشويد {85} وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ {86} و كسانى كه به جاى او مىخوانند [و مىپرستند] اختيار شفاعت ندارند مگر آن كسانى كه آگاهانه به حق گواهى داده باشند {86} وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ {87} و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را خلق كرده مسلما خواهند گفت خدا پس چگونه [از حقيقت] بازگردانيده مىشوند {87} وَقِيلِهِ يَارَبِّ إِنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ لَّا يُؤْمِنُونَ {88} و (پیامبر) گويد اى پروردگار من اينها جماعتىاند كه ايمان نمی آورند {88} فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ {89} [و خدا فرمود] پس از ايشان روى برتاب و بگو به سلامت پس زودا كه بدانند {89}
عصاره فراز آیات 81-89: ای پیامبر به مشرکان بگو خدا منزه است از انچه آنها میگویند. پرودگار افرینش و تنها معبود حقیقی اوست. و بسوی او هم باز میگردید. از ایمان نیاوردن انها ناراحت نباش انها را به خود واگذار تا وعده قیامت را ببینند. در حالیکه معبودانشان هم قدرت شفاعت نخواهند داشت.
نکات: -ایه 87 مشابه آیه 9 وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ {9} با این تفاوت که در ایه 9 سئوال از خالق اسمانها و زمین بود اما در ایه 87 سئوال از خالق خود انسانهاست که در هر دو پاسخ انها خداوند است. -ساعه در آیات 61، 66 و 85 -فذرهم یخوضو و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون: سوره زخرف و معارج
عصاره فراز آیات 36-44: هرکس از ذکر و یاد خدا روگرداند افکار و افراد شیطانی با او قرین شده ، او را از راه حق بازداشته و نهایتا در عذاب اخروی خواهند بود. ای پیامبر اینها هم اینگونه و از شدت لجاجت و انکار، کر و کور شده اند و حقیقت را نمی پذیرند. حتما از انها انتقام میگیریم. پس تو و پیروانت به قران تمسک کنید که راه مستقیم است و از آن سئوال خواهید شد. (تحلیل چرایی رفتار مخالفان و توصیه به پیامبر)
عصاره فراز آیات 45-65: هیچ پیامبری، معبودی بجز خدا را برای عبادت و اطاعت مجاز ندانسته است. فرعونیان و مردم مصر، فریب فرعون را خوردند که خود را مالک مصر و صاحب قدرت و شوکت و موسی را بی چیز و حقیر معرفی میکرد، و با اطاعت از او دعوت توحیدی موسی را نپذیرفتند. خدا هم فرعون و پیروانش را غرق کرد. گروهی از بنی اسراییل هم علیرغم انکه عیسی آنها را به صراط مستقیم یعنی پرستش الله دعوت کرد ، عیسی را معبود خود پنداشتند که عذاب خواهند شد. شما هم از من تبعیت کنید که راه راست همین است (گرفتن بهانه از منکران بخاطر جدل به باور غلط مسیحیان و تذکر انها به سرنوشت فرعونیان)
عصاره فراز آیات 66-80: قیامت بالاخره منکران را فرا میگیرد. پرهیزگاران که در دنیا به ایات خدا ایمان آورده، تسلیم و عبد خدا بودند در بهشت با دوستان خود از همه مواهب و نعمات مطلوب برخوردار میشوند اما جماعت منکران و مکذبان، در قیامت دشمن یکدیگر خواهند بود. در آتش سزای ظلم خود را می چشند و هیچ راه نجاتی حتی مرگ هم ندارند. (انذار از سرنوشت اخروی جماعت منکران در برابر سرنوشت مطلوب پرهیزگاران)
عصاره فراز آیات 81-89: ای پیامبر به مشرکان بگو خدا منزه است از انچه آنها میگویند. پرودگار افرینش و تنها معبود حقیقی اوست. و بسوی او هم باز میگردید. از ایمان نیاوردن انها ناراحت نباش انها را به خود واگذار تا وعده قیامت را ببینند. در حالیکه معبودانشان هم قدرت شفاعت نخواهند داشت. (اتمام حجت و توصیه به پیامبر)
عصاره سیاق آیات 36-89: ای پیامبر اینها با اعراض از حق، با دوستان و سران گمراه همراه شده، از شدت لجاجت و انکار کر و کور شده، حقیقت را نمی پذیرند. آنها را بخود واگذار. حتما از انها انتقام میگیریم همانگونه که از مصریان مطیع فرعون گرفتیم. مسیحیانی هم که عیسی را معبود خود پنداشتند عذاب خواهند شد. قیامت موعود بالاخره منکران را فرا میگیرد و در آتش به همراه همنشینان خود، سزای ظلم خود را می چشند و معبودانشان هم قدرت شفاعت ندارند .تو و پیروانت هم به قران تمسک کنید که راه مستقیم در عبودیت الله است.
مرور عصاره فرازها: عصاره فراز آیات 1-8: ما قران را نازل کردیم تا شما بیاندیشید. انکار و استهزای رسولان الهی ، در اقوام قبل نیز همواره وجود داشته است. لذا زیاده روی شما در انحراف و انکار حقیقت مانع از تذکر و ارایه قران به شما نمیشود.
عصاره سیاق آیات 9-35: منکران قرآن، علیرغم اینکه خلقت آسمانها و زمین را از خدا میدانند و در زندگی روزمره آتار تدبیر خدا را مشاهده میکنند، اما بدون هیچ حجت و دلیلی، ملایکه را دختران خدا و معبود خود دانسته، انها و نمادهای ساختگی شان را می پرستند. اینها همانند امتهای قبل بخاطر بقای بر سنتهای نیاکانشان، هدایت الهی را رد میکنند. اینها فضیلت را در ثروت میدانند و باین بهانه نبوت ترا انکار میکنند. (بیان باورهای غلط مشرکان)
عصاره سیاق آیات 36-89: ای پیامبر اینها با اعراض از حق، با دوستان و سران گمراه، همراه شده، از شدت لجاجت و انکار کر و کور شده، حقیقت را نمی پذیرند. آنها را بخود واگذار. حتما از انها انتقام میگیریم همانگونه که از مصریان مطیع فرعون گرفتیم. مسیحیانی هم که عیسی را معبود خود پنداشتند عذاب خواهند شد. قیامت موعود بالاخره منکران را فرا میگیرد و در آتش به همراه همنشینان خود، سزای ظلم خود را می چشند و معبودانشان هم قدرت شفاعت ندارند .تو و پیروانت هم به قران تمسک کنید که راه مستقیم در عبودیت الله است. (تحلیل چرایی رفتار مخالفان و توصیه به پیامبر و انذار از سرنوشت اخروی جماعت منکران )
درس سوره زخرف: ما قران را نازل کردیم تا شما بیاندیشید. امامنکران قرآن، بدون هیچ حجت و دلیلی و صرفا به بهانه تبعیت از نیاکان، معبودانی غیر خدا را می پرستند. فضیلت را در ثروت میدانند و باین بهانه نبوت محمد را انکار میکنند. اینها با دوستان و سران گمراه همراه شده، از شدت لجاجت و انکار کر و کور شده، حقیقت را نمی پذیرند. ای پیامبر .آنها را بخود واگذار. حتما از انها انتقام میگیریم و قیامت هم در آتش سزای ظلم خود را می چشند . تو و پیروانت هم به قران تمسک کنید که راه مستقیم در عبودیت الله است.
کلمات کلیدی: -عربی بودن قران :عربیا در سوره های فصلت زخرف احقاف شوری (از حوامیم) طه یوسف زمر رعد - ام الکتاب در سه سوره بیان شده یکی سوره زخرف که به قرار داشتن قران در ام الکتاب اشاره کرده، یکی در سوره رعد که میفرماید يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ دیگری هم در سوره ال عمران : ایات محکمات، ام الکتاب هستند. -عبارت صفح در ایه 5 و ایه اخر سوره تکرار شده است. -قویتر بودن اقوام قبل که هلاک شدند : احقاف زخرف غافر فصلت قاف فاطر محمد توبه -مشابه ایه 9 در سوره احقاف بیان شد که انها خالقیت مطلق خدا و اینکه معبودان انها نقشی در خلقت نداشتند را قبول دارند. قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ -در ایه 20 و 21 بیان شده که اینها دلیل علمی یا وحیانی بر ادعای خود ندارند. در آیه 4 سوره احقاف هم مشابه همین امر بود که اِئْتُونِي بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {4} -ولئن سالتهم من خلق السماوات و الارض: زخرف 9و 87،زمر38، عنکبوت 61،لقمان 25، -تکرار انتقمنا منهم در آیات 25،41 و 55 - کاربرد ذهب (طلا) در آیه 53 و 71 و فضه (نقره) در ایه 33 و حلیه (زیور) در آیه 18 -تکرار ساعت در آیات 61،66 و85 -کاربرد کلمه ذکر در سوره 3 بار. یکبار هم تذکروا -کلمات مشتق از ریشه قرن در سوره: آیه 13 مقرنین، ایه 36و 38: قرین،ایه 53: مقترنین، اخلاء به مفهوم دوستان هم در ایه67 -لعلهم یرجعون در ایه 48 در داستان فرعونیان مشابه آیه 28 در قضیه نسل ابراهیم -تکرار صراط مستقیم در آیات 61،64 و43 -فذرهم یخوضو و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون: سوره زخرف و معارج - شروع با حم، والکتاب المبین همانند دخان
|
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 2,210
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير سوره زخرف آيت الله جوادي املي
سوره مبارکه زخرف صفحه. 489 از تفسیر تسنیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3)
«حَوامِیم هفتگانه» به دو قسم تقسیم شده است: در قسمی سوگند یاد شده است، مثل ﴿حم﴾ در سورهٴ «زخرف» و ﴿حم﴾ در سورهٴ «دخان» که در اول آن خدا قَسم یاد میکند. در «زخرف» که همین آیه است . فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾؛ سوگند به کتاب مبین و در سوره «دخان» هم فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾ که به کتاب مبین سوگند یاد میکند. در سوره «دخان» سوگند برای این است که ما آن را در لیلهٴ مبارکه نازل کردیم و در سوره «زخرف» که محلّ بحث هست، سوگند برای این است که صدر این کتاب «عَلیّ حَکِیم» است و ذیل این کتاب «عربیّ مبین» که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾. چون ﴿أُمِّ الْکِتَابِ﴾ «عند الله» است و «عند الله» تغییرپذیر نیست، پس تنزّل آن به نحو تجلّی است نه تجافی!1⃣ فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾،3)
«لعلّ»ی خدا، همان «لعلّ»ی خداست!
اینچنین نیست که «شاید»ِ خدا باید باشد. یک وقت است که نسبت به خود ذات اقدس الهی است، او همه چیز را به نحو ضرورت میداند: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است؛ اما یک وقت در این زمینه سخن میگوید و این «لعلّ» و «لیت» را از این زمینه انتزاع میکنیم، وقتی از این زمینه بخواهد انتزاع بشود، میفرماید این کتاب نازل شده تا شاید تعقّل کنید! یعنی در زمینه اجتماع که سخن هست، شاید است؛ اما ذات اقدس الهی «بالقطع» میداند که چه کسی فکر میکند، چه کسی فکر نمیکند، چه کسی میپذیرد و چه کسی نمیپذیرد، نفی و اثبات همه را ذات اقدس الهی آگاه است، زیرا او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است. بنابراین این «لعلّ» از مقام فعل انتزاع میشود، نه نسبت به ذات اقدس الهی.
﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و عقل هم آن حرف نهایی است، نفرمود: «لَعَلَّکُمْ تَعْلَمُون»، چون این علم به منزلهٴ نردبان است و عقل آن قلّه است که به منزلهٴ مقصد است. انسان عاقل اهل نجات است، برای اینکه اگر عقل نظری باشد که برهان قطعی آن را همراهی میکند، اگر عقل عملی باشد هم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است، اما علم اینچنین نیست که هر عالِمی بتواند نجات پیدا کند؛ متولّی علم آن عقل نظری است که اندیشمند است. از علم به تنهایی کاری ساخته نیست، چون کار به دست علم نیست! کار به دست عقل است2⃣ ﴿ما برای چند نکته این قرآن را نازل کردیم)
فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾،( 4﴾ بعد فرمود خیلی از انبیا آمدند حرفهای الهی را آوردند، اما مردم نپذیرفتند؛ ما برای چند نکته این قرآن را نازل کردیم و کتابهای انبیا، صُحُف ابراهیمی و مانند آن را به آنها دادیم، یکی اینکه وضع از این بدتر نشود، دوم اینکه در جمع شما مردان الهی هستند که به مقصد میرسند؛ این دو نکته باعث شد که ما از شما صَرف نظر نکردیم. أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (5) وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8)﴾
میدانید راکب و سواره وقتی میخواهد از جایی صرف نظر کند بگوید اینجا جای مناسبی نیست، این شخص ـ به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان ـ اسب خود را میزند که دیگر این طرف نیاید راه دیگری برود. فرمود شما خیال کردید که ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ﴾؛ ما این نام و یاد را از شما صَرف نظر میکنیم؟ در جریان حوض کوثر هم دارد که «ضَرَبَ الغرائِبَ عَنِ الحَوض»؛ بیگانه را از آن دور میکنند، این ضرب بیگانه و بیگانه را راندن، این یک اصل معروفی است در ادبیات عرب؛ فرمود اینطور نیست که ما عنان سخن را از شما منعطف بکنیم به جای دیگر و با شما حرف نزنیم و کتاب نفرستیم، اینطور نیست؛ حالا یک عدّه قبول نکنند؛ ولی نکول یک عدّه باعث نمیشود که ما اصل قرآن، دین و مانند آن را برای شما نفرستیم، ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً﴾ که ما تصفّح بکنیم، یعنی این صفحه را به طرف دیگر برگردانیم و با شما سخن نگوییم،
﴿أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ﴾؛ شما حالا بیراهه میروید، اهل اسراف هستید، اهل استدلال و تعقل نیستید، این کار را نکنید، اینطور نمیکنیم؛ اما بدانید اینطور نیست که ما بگوییم حالا شما هر کاری کردید ما قرآن نازل میکنیم و کاری با شما نداریم، نه! کاری با شما داریم. خیلی از شما قویتر بودند که ما آنها را خاک کردیم، حرفهای انبیا را گوش ندادند و ما مقداری مهلت دادیم، اما خیلیها را ما خاک کردیم، حالا برای شما شرح میدهیم: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛
مسخره میکردند، ﴿فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ﴾؛ الآن اینهایی که هستید، از شما شدیدتر، قویتر، سرمایه دارتر، نیرومندتر و مجهّزتر را از بین بردیم بنابراین تا آنجا که لازم است ما برهان و موعظه و حکمت را فراسوی شما نصب کردیم، از این طرف هم تهدید میکنیم، اینطور نیست که حالا ما این همه زحمت را کشیدیم، وقتی شما هیچ عمل نکنید ما هم هیچ کاری با شما نداشته باشیم. اینکه فرمود وقتی بَطش الهی آمده است آن بَطش هم ﴿لاَ تُبْقِی وَ لاَ تَذَرُ﴾ است و ﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ ٭ فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾؛ شما که بَطش و قوّه و غضب و خشمتان زیاد است، ما «اشدّ» از شما را از بین بردیم ﴿وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ﴾ که خدا عاقبت امور را ختم به خیر کند!3⃣
﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾،9﴾
در اين بخش فرمود که اينها در خالقيت موحّد هستند و در ربوبيت مشرک میباشند و مشکل دارند؛ به همان دليل که در خالقيت موحّد هستند، به همان دليل بايد در ربوبيت هم موحّد باشند، اينها اين اعتراف را دارند و اين حق است که بعد ميشود «جدال أحسن» اين «کَان تامّه» را قبول دارند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. اما از آن به بعد مشکل دارند که چه کسي بايد اينها را بپروراند؟ از اين جهت اينها گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ شدند؛
اداره انسان، اداره دريا، اداره صحرا، اداره فرشته، اداره حيوان، اداره نبات و اداره جماد به عهده کيست؟ اينها در ربوبيت مشرک بودند ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾ که اين تمام شد، از اين به بعد کلام خداست. اين عزيزِ عليمي که شما باور داريد، آن کسي است که ﴿جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾؛ او زمين را گهوارهگونه براي شما قرار داده و اين را خوب اداره ميکند. درست است که زمين را خلق کرد و شما را خلق کرد؛ اما طوري زمين را آفريد که تمام نيازهاي شما را برطرف ميکند، اين يک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾؛ راههاي فراواني بين کوهها، در لابهلاي کوهها و در بستر دشتها براي شما قرار داد، دو؛ اين نظم را آفريد تا ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ که به ربوبيّت خدا پي ببريد.
دو تعبير در اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ هست: يکي اينکه ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ به مقاصد، به سرزمين و به اهداف خودتان هدايت بشويد، طوري زمين و راههاي زمين را منظم کرد تا شما به اهداف خود برسيد؛ معناي ديگر ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ اين است که شما با ربوبيّت خدا هدايت بشويد. سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) اين معناي اول را أظهر ميدانند؛ يعني زمين را گهوارهگونه براي شما قرار داد که آماده باشد براي زيست شما، راههاي فراواني هم در زمين قرار داد که شما بتوانيد سفر کنيد، تجارت کنيد و مانند آن؛ اين «﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ الي اهدافکم و مقاصدکم». لکن قرآن کريم وقتي اينگونه از معارف را نقل ميکند، دو تعبير دارد: يک تعبيرش اين است که ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و تعبير ديگر اين است که ﴿يَهْتَدُونَ﴾ «لعلّ» در آن نيست. آن تعبيری که دارد ما اين کار را کرديم تا شما به مقصد برسيد، اين ظاهرش همان مقاصد دنيايي و اهداف دنيايي است که در سوره مبارکه «نحل» بين هر دو جمع کرد.
والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه زخرف صفحه ۴۹۰.از تفسیر تسنیم بسم الله الرحمن الرحیم وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11)
﴿وَ الَّذِي﴾ کلام خداست، نه اعتراف آنها ﴾
﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾، آن خدايي که «کَان تامّه» را آفريد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، «کَان ناقصه» را هم او تنظيم کرد که فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ اين ناظر به «کَان ناقصه» است و مسئله توحيد هم طبق دو برهاني که قبلاً بحث آن گذشت الّا و لابد به خلقت برميگردد؛ يعني اگر شما قبول کرديد که هر چيزي را خدا خلق ميکند و غير از خدا خالقي نيست، حتماً بايد بپذيريد که غير از خدا «ربّ» و پروردگاري نيست، چرا؟ چون «تدبير»، «تربيب»، «ربوبيت» «أَوْ مَا شِئْتَ فَسَمّه» الّا و لابد يا عين خلقت است يا به خلقت برميگردد و ملازم خلقت است، چرا؟ چون وقتي که تدبير ميکند، ـ آيه بعد همين است ـ يعني چيزي را به اين درخت عطا ميکند؛ وقتي تدبير ميکند، چيزي را به حيوان يا انسان يا درخت ميدهد که اين رشد ميکند، اگر شيئي را به درخت و حيوان و انسان ميدهد، يعني آن شیء را ايجاد ميکند و به اين عطا ميکند،
پس هر ربوبيتي به خلقت برميگردد، تا يک کمال و نعمتي را ايجاد نکند و به اين متنعّم ندهد، اين رشد نميکند، اين دليل اول؛ دليل دوم اين است که : کلّ اين نظام را شما قبول کرديد که اصل آن را خدا آفريد، کسي ميتواند اينها را بپروراند که از هويّت و هستي اينها باخبر باشد، چه کسي آگاه به هويت و حقايق عالم و اسرار عالم است تا بتواند آنها را اداره کند؟ هيچکس جز خالق اشيا عالم به حقيقت و هويت و درون اشيا نيست تا او را بتواند بپروراند. اگر کسي خواست انسان را بپروراند، بايد از هويت انسان باخبر باشد! کسي خواست درختي را بپروراند، بايد از هويت اين درخت که اين درخت بايد چه تغذيهاي بکند، با چه چيزي رشد ميکند، چه چيزي داروي آن است و چه چيزي درمان آن است، بايد باخبر باشد تا بتواند آن را اداره کند. پس مدبّر درخت حتماً همان آفريدگار درخت بايد باشد، اين براساس تلازمي است که بين ربوبيّت و خلقت است.
برهان اول حدّ وسط آن اين است که ربوبيّت به خلقت برميگردد، برهان دوم حدّ وسط آن تلازم بين خلقت و ربوبيّت است. فرمود: ﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾؛ باران را نازل ميکند، منظور از اين «سماء» جوّ است.
﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ﴾، ﴿بِقَدَرٍ﴾ به اندازه مشخص، بعد فرمود: ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، اگر اين کلام آنها بود که نميگفت ما ﴿أَنشَرْنَا﴾، ميگفت «انشر» يا «ينشر». میبينيد که در آيه قبلي فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اگر اين جمله بعدي هم کلام آنها بود، همانطوري که در ﴿جَعَلَ﴾ فعل ماضي آمده: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ﴾، يک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾، دو؛ اينجا هم میگفت: «فانشر»، نه ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، اين يک شاهد و شاهد ديگر هم آن ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است؛ آنها که نميگويند خدا این کار را کرده. پس يک شاهد در آن ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است و شاهد ديگر هم در ﴿فَأَنشَرْنَا﴾ است، معلوم ميشود که کلام «کلام الله» است.
ما زمين را اگر خواب باشد بيدار ميکنيم و اگر مرده باشد زنده ميکنيم. ميبينيد که درختها در زمستان خواب هستند، مرده نيستند، اگر مرده باشند که خشک ميشوند؛ اينها خواب هستند. بعضي از درختان در زمستان بيدارند، ولي رشدي ندارند؛ مثل مرکّبات، 1⃣ وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هٰذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (13) وَ إِنَّا إِلىَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون (14)﴾
﴿وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾، از هر چيزي يک نر و مادهاي ـ مثبت و منفي ـ آفريد تا ثمربخش باشند.
﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ﴾؛ فرمودند که شما محتاج اين حيوانات هستيد، اينها از شما ميرمند! آنها که به شما محتاج نيستند! شما به آنها محتاج هستيد تا کارهاي شما را انجام دهند! فضولات اينها را هم شما بايد جمع بکنيد، شما نوکر اين اسبها و حمارها هستيد! حواستان جمع باشد! چرا آنها از شما ميرمند؟ براي اينکه به شما محتاج نيستند، شما با کَمند به دنبال اينها ميرويد، چون نيازمنديد! فرمود اينها کارهايي ميکنند که از شما مقدور نيست!
. فرمود اين نعمتها را ما آفريديم: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾؛ روي کشتي يا روي اسب که قرار گرفتيد، طيّ مسافت شما شروع ميشود، بعد چند کار را بايد انجام بدهيد: نعمت الهي را بايد متذکر بشويد که ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾، يک؛ ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ﴾، بعد هم شما در وسائل ببينيد، «آداب رکوب» اسب را که ذکر ميکنند، ذکري که مستحب است سوارکار وقتي که سوار اسب ميشود بگويد اين است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾، حالا که سوار اتومبيل، کشتي يا سوار هواپيما ميشويد، مستحب است که همین ذکر را بگويد. ما آن توان را نداشتيم که دريا را تسخير کنيم و بر کشتي مسلّط بشويم، هوا را تسخير کنيم و بر هواپيما مسخّر بشويم، زمين را تسخير کنيم و اتومبيل بسازيم، همه اينها به فيض و برکتهاي الهي و راهنماييهاي الهي است:
﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾، بعد يک وقت هم سوار مَرکبي ميشويد که ندا میدهند: بلند بگو: «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» که جاي ديگر ميبرند، ﴿وَ إِنَّا إِلىَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون﴾؛ فرمود يک روز به ياد رفتن خودتان هم باشيد، اينچنين نيست که حالا هميشه در زمين بخواهيد بگرديد، يک سفر ديگري هم داريد. ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾.پس وقتي انسان به نعمتي رسيد، هم نعمت را از خدا بداند، هم ذات اقدس الهي را تسبيح کند، هم معاد فراموش او نشود 2⃣ ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ (۱۵) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ (۱۶)
آن وقت اين ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که آيه پانزده است، عطف است بر اين ﴿لَيَقُولُنَّ﴾؛ اين جمع، بر آن جمع عطف است. تمام اين حرفها براهين وسطي است که ذات اقدس الهي اقامه کرده است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اينها که گرفتار معرفت حسّي و تجربه حسّي هستند، در همان مسئله «يَلِد» و «وٰالِد» و امثال آن میباشند.
اگر در سوره مبارکه «اخلاص» آمده است که ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾، براي همين است که ذات اقدس الهي منزّه از آن است که فرزند داشته باشد؛ خواه ترسا بگويد که عيسي «إبن الله» است، خواه ديگري بگويد عزیر ابن الله است همه به بيراهه رفتند و ذات اقدس الهي منزّه از آن است که چيزي جزء او به نام فرزند باشد، او ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ است.
﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ﴾، او در نعمت الهي غرق است؛ اما با اين حال از فيض توحيد خودش را محروم کرده و کفر او هم شفّاف و روشن است.
فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ﴾؛ فرشتهها را دختر ميدانند و اينها را فرزندان الهي خيال کردند. تعبيرات قرآن يکي «اتخاذ ولد» است و يکي هم «ولد الله» است که در هر دو بخش، قرآن کريم حرف دو گروه را نقل کرده و ابطال کرده است. يک عده قائل هستند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ که ميفرمايد اين کار، کار باطلي است، براي چه چيزي فرزند بگيرد؟ براي اينکه مشکل او را حلّ کند! کار او را حلّ کند! اگر ولد تشريفي است، يعني ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، او منزّه از آن است که به کسي نيازمند باشد؛ اگر بگوييد نه، «والد» است که چنين چيزي محال است. هم تعبير ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ که ـ معاذ الله ـ «الله» بشود «والد» در قرآن نفي شده و هم مسئلهٴ «اتخاذ ولد» 3⃣ ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنين﴾؛
به شما فرزند پسر ميدهد و خودش دختر ميگيرد؟! اين ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزي﴾ به زبان آنهاست؛ يعني قسمت جائرانه است، شما خودتان دختر را براي خود قبول نميکنيد و براي خدا دختر ميپسنديد، با اينکه خدا را به عنوان خالق قبول داريد.
فرمود: ﴿وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنين﴾؛ خود شما درباره دختر اين برخورد بد را داريد که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً﴾؛ شما آنچه را که مثلاً براي پروردگار به عنوان وصف ذکر کرديد ـ گفتيد او دختر دارد ـ در حالي که خودتان دختر نميپسنديد:
﴿وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَانِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا﴾؛ يعني «صَارَ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا»، وقتي به آنها خبر ميدادند که خدا به شما دختر داد، از غمبارگي چهره آنها سياه ميشد و اين غضب را فرو مينشاندند و «کظم غيظ» ميکردند که حالا با اين حادثه تلخي که مثلاً بر سر خانوادهشان آمده چه کار کنند.
بعد درباره خود زن و مرد سخن ميگويد، ميفرمايد زن خصوصيتي دارد چون زندگي انسان به عاطفه و رقّت وابسته است، بخشي از کارها بدون زن حاصل نميشود؛ يعني تحمّل رنج کودک در هفتسال، اين فقط مقدور آن عظمت و جلال و شکوه مادرانه مادر است، چون آن عاطفه است که ميتواند اين را تحمّل بکند؛ در اين هفتسال است که در دانشگاه مادر بچه عاطفه ياد ميگيرد!4⃣ ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ که دليل بر بطلان آنهاست، شما از کجا ميدانيد که آنها مؤنّث هستند؟! البته در تعبيرات اديبانه هم وقتي سخن از «إناث» است اين را نکره ذکر ميکند، وقتي که سخن از مذکر است «البنين» ذکر ميکند؛ آيه شانزدهم فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ﴾، اين تعبيرات هم البته ملحوظ است که آن نکره است و اين معرفه،
فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اولاً شما بندگان خدا را «إناث» قرار داديد و ثانياً بنده چه کاري ميتواند درباره مولا بکند؟ اگر مولا قدرت نامتناهي دارد و اين هم عبد محض است که ﴿وَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاَ حَيَاةً وَ لاَ نُشُوراً﴾ اين چگونه ميتواند اتخاذ وَلَد باشد؟ هم ﴿وَلَد اللَّهُ﴾ باطل است هم ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ باطل است. ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ که اين حرف آنهاست.
اينها دو گروه هستند، سند حرف مقلدانِ اينها، حرف ميراث فرهنگي است؛ اگر بخواهند چيزي را قبول بکنند، ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾، يا اگر بخواهند چيزي را نکول بکنند، ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾، تصديق و تکذيب اينها به عمل و عدم عمل نياکانشان وابسته است، همين! به چه دليل اين کار را ميکنيد؟ ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾؛ به چه دليل حرف انبيا را نميپذيريد؟ ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾؛ در عهد پدران ما که اين حرفها نبود! اين عصاره کار جاهلي است. اما آن نخبگان و فرهيختگانشان ـ به زعم آنها ـ چه ميگويند؟ آنها گرفتار مغالطه هستند،
فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾؛ اينها ميگويند بله ما خدا را قبول داريم، خدايي که خالق آسمان و زمين است را قبول داريم؛ اما خدايي را که ما قبول داريم عزيزِ عليم است، چون خودشان در جواب گفتند: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾؛ يعني هم عزت دارد، نفوذناپذير است، قدرت مطلقه دارد و هم عليم است. از آنجايي که خدا عليم است، ميبيند که ما داريم بتها را ميپرستيم و چون عزيز و مقتدر است، ميتواند جلوي ما را بگيرد! اگر اين کار مرضيّ خدا نبود، چون خدا ميدانست و ميتوانست جلوي ما را ميگرفت و چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود که حق است و ـ معاذ الله ـ شما بيربط ميگوييد! اين برهان فرهيختگان مشرک است که در سوره «نحل»، در سوره «انعام» و ساير سُوَر آمده، اينجا هم آمده است. ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾؛ يعني اگر خدا ميخواست که ما عبادت نکنيم و موحّد باشيم ﴿مَا عَبَدْنَاهُم﴾، چرا؟ براي اينکه او عليم و عزيز است! او که ميداند و ميبيند که ما داريم بتها را ميپرستيم و ميتواند جلوي ما را بگيرد و چون نگرفته معلوم ميشود که بتپرستی حق است. اينجاست که بين تکوين و تشريع خلط کردند.5⃣
﴿ترتیب ریاضی گونه آیات سوره مبارکه زخرف ﴾
اين «جعلوا»ها همه عطف است بر آن «قالوا». با توجه به آنجا که «جعلوا» است و فعل جمع غايب هست يا «قالوا» که در همين سوره مبارکه «زخرف» هست، خيلي رياضيگونه اين سوره بسته شده است.
اوّل فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ﴾ که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ﴾؛ بعد حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾ که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا﴾ که اين حرفها را باطل کرد.
اين «قالوا»ها يک در بين حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، «جعلوا» حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، تا آخر اين سوره مبارکه «زخرف» را مثل دو دوتا چهارتای رياضي بررسي کنيد، متوجه ميشويد که کجا جمع است و عطف بر «جعلوا» و «قالوا» است، کجا مفرد است و حرف ذات اقدس الهي است؛ يک در بين حرف آنها را نقل کرد و ردّ کرد. اين مانند «قال، اقول» است، اينقدر اين سوره منظّم است!
«جعلوا»ی اول: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ﴾، ﴿أَمِ اتَّخَذَ﴾ برهان بر ردّ آن است. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، اين تعبير ﴿إِنَاثاً﴾ تعليق حکم بر وصف است که دليل بر بطلان حرف آنهاست
5.5 ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُون﴾21﴾
﴿نفی خلط بین تکوین و تشریع﴾
بنابراين انسان نبايد بين تکوين و تشريع خلط بکند. بله! خدا قادر هست و ميتواند جلوی او را بگيرد؛ ولي اگر جلوی او را بگيرد که کمال نيست! روزي هم هست که جلوي آدم را ميگيرند؛ ولي الآن که شما قياس استثنايي درست کرديد و گفتيد: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ﴾،[ اين يک مغالطه است.
مشيّت دو قسم است: مشيّت تکويني داريم و مشيّت تشريعي؛
مشيّت تشريعي خدا اين نيست که اين کار را بکند، تکويناً بله ما را آزاد گذاشته است. اگر ذات اقدس الهي مشيّت تشريعي داشته باشد، يعني اباحهگري! اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ـ معاذ الله ـ راجع به تشريع باشد، يعني اباحهگري، اينچنين که نيست! بنابراين قياس اينها يک مغالطه و خلطي بين تکوين و تشريع است.
فرمود اينکه شما ميگوييد: ﴿لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم﴾ چه برهاني داريد؟ يک، فقط خَرص و تخمين و گمان است، پس برهان عقلي نداريد. ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ﴾ اگر در يک کتاب آسماني اين حرف را خوانديد، ميشود دليل نقلي؛ يعني آيه و روايت معتبري در اين زمينه داريد؟ که نداريد. برهان عقلي داريد؟ که نداريد. حرف شما هم که بايد يا عقلي باشد يا نقلي، هيچکدام هم که نيست.
﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُون﴾؟ اين که نيست، پس دست شما خالي است. اين خالي بودن دست را در چند جاي قرآن فرمود؛ در سوره مبارکه «احقاف» به صورت شفّاف بيان کرده، آيه سه و چهار سوره مبارکه «احقاف» هم همين است، فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالحَْقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّي وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ ٭ قُلْ﴾؛ به پيامبر فرمود که به اين بتپرستها بگو: ﴿أَ رَأَيْتُمْ مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ شما که غير خدا را ميخوانيد و ميپرستيد، به من گزارش بدهيد: ﴿أَرُونىِ مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ اينها کاري کردند براي شما؟ چيزي آفريدند؟ اثري دارند؟ اينکه نيست!
فرمود نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي داريد، چرا شما اين بتها را ميپرستيد؟ میگویند :﴿بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾؛ اينها ميراث فرهنگي و سنّت قبلي ماست؛
آنگاه ميفرمايد که حالا اگر پدران شما نميفهمند، شما هم همان راه را ادامه ميدهيد؟! ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون﴾ آيا همان راه را شما ادامه ميدهيد؟ ﴿وَ إِنَّا عَلي آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ﴾
سوره مبارکه زخرف صفحه ۴۹۱ از تفسیر تسنیم
﴿وَ كَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23) قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (25)
﴿اصرار بر حفظ آثار گذشتگان سخن تمامی متصرفان بی درد﴾
فرمود: ﴿وَ كَذَالِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَْفُوهَا﴾، .
اين سخن تمام «مُتْرَفين» بيدرد است که هم خودشان بيراهه ميروند و هم ديگران را به بيراههروي ترغيب ميکنند که ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾؛ ما آثار گذشتگانمان را بايد حفظ کنيم!
برهان قرآن کريم اين است که شما بايد بسنجيد و سخن خدا اگر بهتر از حرف گذشتگان شما هست را بايد بپذيريد! ﴿وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ﴾، اين يک بيان نرمي است؛ يعني بر فرض هم که حرف نياکان شما حق باشد، سخنان ما بهتر است! مثل: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُدًي أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾که اين يک نوع نرمرفتاري است، بعد فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ که مشخص فرمود. در راه معرفتشناسي معرفت حسّي و تجربهٴ حسّي قدم اول است و تنها راه يا مهمترين راه نيست، براي اينکه معارف را با تجربهٴ حسّي نميشود شناخت، تا اينکه آنها بگويند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾ يا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾ اينچنين نيست، بلکه معارف عقلي با عقل ادراک ميشود.
قدم دوم اينکه انسان يا خودش بايد با برهان مطلب نظري را به بديهي ختم بکند يا اگر بنا شد تقليد بکند، از وحي آسماني تقليد بکند که «بيّن الرُّشد» و حق است؛
لذا در سوره مبارکه «ذاريات» و همين بخشهاي سوره مبارکهٴ «زخرف» فرمود يا برهان عقلي بياوريد يا به وحي الهي تکيه کنيد؛ جمع بين اينها هم کاملتر خواهد بود.
. فرمود: ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾؛ ما از اينها انتقام گرفتيم؛ حالا کيفيت انتقام را هم در ساير سُوَر مشخص فرمودند. ﴿فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ نظر بده و نگاه کن که عاقبت تکذيبکنندهها کجاست! ما از کجا شروع کرديم؟ راه را چقدر ادامه داديم؟ اينها چقدر بيراهه رفتند؟ چقدر اصرار داشتند بر بيراههروي و چقدر در برابر وحي ايستادند؟ ﴿أَ تَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾، اصلاً طغيانگري کار آنها بود! ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ که براي همه هست، اين خطوط کلّي بود1⃣ ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ26)
﴿ برائت و تبرّيجويي ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) از إلحاد و شرک﴾
قرآن کريم بعد از بيان خطوط کلّي، آن قصهٴ واقع شده را ذکر ميکند، ميفرمايد:
﴿وَ إِذْ﴾ يعني «و اذکر»؛ به ياد اين صحنه باش: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾،
اول تبرئه نکرد! اول اينها را به برهان دعوت کرد و فرمود اين چيزهايی که شما آن را ميپسنديد، کاري از آنها ساخته است يا نه؟ اين ستاره و شمس و قمر که «آفل» و غروب کننده هستند، اگر از زير مجموعه خود غيبت کردند، در حال غيبت چگونه «مَربوب»هاي خود را ميپرورانند؟ ﴿لاَ أُحِبُّ الْآفِلِينَ﴾، چيزي که غروب ميکند و حضور ندارد، چگونه «مَربوب» خود را ميپروراند؟ پس از اينها کاري ساخته نيست.
بعد وقتي که ديد در اينها اثر نميکند، فرمود: ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾؛ من خودم را از شما تبرئه ميکنم و در مراحل بعدي دست به تَبَر برد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ﴾، بعد در آن مراحل بعدي هم که ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ﴾ پيش آمد.
قرآن کريم هر دو بخش را ذکر ميکند و همه ما را هم در اين برائت و تبرّيجويي ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) از إلحاد و شرک دعوت ميکند که حضرت اُسوهٴ شماست و شما بايد به او در اين تبرّي از إلحاد و شرک تأسّي کنيد.
﴿وَ إِذْ﴾ يعني «واذکر»، «واذکر» آن وقتي که ابراهيم به پدر و قوم خود گفته است: ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، اين صحنه را به ياد بياور! بعد هم فرمود او اُسوه براي شماست، اينطور نيست که حالا شما يک قصهٴ تاريخي را به ياد بياوريد و عمل نکنيد. در سوره مبارکهٴ «ممتحنه» آيه چهارم اين است که فرمود: ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ همان طوري که به پيغمبر اسلام(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بايد تأسّي کنيد که ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، به ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هم بايد تأسّي کنيد، آن وقتي که ابراهيم و قوم ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) از مشرکان و ملحدان تبرّي جستند.
إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27) وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّي جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ (29)
اگر بنا شد کسي حرف پدرش را گوش بده، شما اعراب که فرزندان ابراهيم خليل هستيد، حرف پدرتان را گوش بدهيد و بگوييد که ما از بتپرستي بيزاريم.
اين ﴿إِلاَّ﴾ مستثناي منقطع است، آنها اصلاً خدا را نميپرستيدند. اينکه ميگويند آنها مشرک هستند، معناي آن اين نيست که در عبادت بين خدا و «صَنَم» و «وَثَن» شرکت قائل هستند، بلکه عبادتي که کلاً برای خداست، اين عبادت را کلاً دادند به «صَنَم» و «وَثَن» که براي خدا شريک قائل شدند، براي معبود شريک قائل شدند، نه اينکه رياکارند، قدري براي خدا و قدري براي «صَنَم» و «وَثَن»، اينطور نيست.
﴿إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ﴾27)
وجود مبارک خليل حق نه تنها جامعهٴ خود را عقلاني کرد، بلکه کاري کرد که ﴿كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾، اين مکتب را در فرزندان خود قرار داد؛ هم در دعا و نيايش، هم در وصيّت، هم در تربيتهاي حضوري تا اينها برگردند، اين هم ميتواند دفع باشد و هم رفع؛ هم ميتواند دليل باشد که اينها نيافتند و هم دليل بر اين باشد که اگر افتادند برگردند.
بعد فرمود: ﴿بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّي جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ﴾.2⃣
وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ (30) وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (۳۱)
«علت سرپیچی مشرکان از پیامبران)
فرمود مُترفين در برابر انبيا ايستادند، اين مربوط به رسالت عامه است ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا﴾ درباره خليل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هم فرمود: ﴿بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّي جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ﴾.
آنگاه درباره اين گروه فرمود وقتي حق آمده است، اينها يا گفتند «سحر» است، يا گفتند «شعبده» است، يا گفتند «جادو» است، يا گفتند «کهانت» است، يا گفتند «فِريه» است، يا گفتند «جنون» است، يا گفتند «شعر» است،
هرکدام به بهانهاي جلوي وحي را خواستند بگيرند، بعد هم گفتند که اگر اين وحی و حق بود ـ چون براساس نظام ارزشي که سرمايهداري حق است و سرمايهدار شريف است ـ بر ما نازل ميشد!
﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛اين بايد بر يکي از سرمايهدارهاي مکه يا يکی از سرمايهدارهاي مدينه يا يکی از سرمايهدارهای طائف ـ ﴿عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛ يعني «علي رجل عظيم» از حيث مال ـ بايد نازل بشود.
اين «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ» خصيصهاي براي دنيا نيست؛ منتها اثر مهم آن است؛ يعنی «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِم». در معرفتشناسي اين مشکل را داريم، دلبستگی آدم به چيزي، درست نميگذارد که درباره خلاف آن اظهار نظر بکند، اين درباره محبّت است؛ درباره بغض هم همينطور است: «بُغضُکَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِم». انسان اگر از چيزي يا کسي بدش بيايد، حاضر نيست حرف او را درست گوش بدهد؛ به کسي که دل بسته است، حرف او را همين که گفت ميپذيرد و اصلاً فرصت تصديق به ديگران نميدهد؛ هم «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِم»، هم «بُغضُکَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِم»، هم در مسئلهٴ معرفت نظري اين حُبّ و بغض اثرگذار است و هم در بخشهاي عملي اين حُبّ و بغض اثرگذار است؛ منتها منشأ همه اينها اگر حُبّ حقيقي باشد، اين نه تنها حجاب نيست، بلکه چراغ است.
خود حُبّ ذاتاً که اثر ندارد، آن آثار محبوب است که در حُبّ ظهور ميکند؛ لذا چه در آيه 23 و چه در اين آيه 29 به بعد، همه جا سخن از «اتراف» و حرف سرمايهداران بيدرد و امثال آنهاست؛ لذا فرمود در برابر همه انبيا اينها ايستاده بودند، در مقابل قرآن کريم هم همينها ايستاده بودند.
عظمت را در سايه مال ميدانستند، يک؛ آن صاحب مال را عظيم ميپنداشتند، دو؛ معرفتشناسي آنها هم در محور حسّ و تجربه بود، سه؛ ارزش قرآن را هم در سايهٴ معيار مالي ميپنداشتند، چهار؛ بعد ميگفتند چرا فلان شخص سرمايهدار پيغمبر نشد، پنج؛ تو چرا بايد پيغمبر شوي؟! با اين فکرها اينها مبارزه کردند. فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾.3⃣ ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا .....32﴾
(تقسیم رحمت الهی بین مردم فقط به دست خداست )
بعد ذات اقدس الهي فرمود که آيا تقسيم رحمت به دست اينهاست؟ آنچه را که اينها ميپندارند اولاً ارزش نيست، ثانياً اگر هم ارزش باشد، مگر تقسيم رحمت به دست اينهاست؟ ذات اقدس الهي ميداند که چه کسي شايسته رحمت است و چه کسي شايسته رحمت نيست: ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾؟ اول به عنوان «جدال أحسن» ميگويد من کاري ندارم که شما گفتيد اين معيار ارزش نيست، بر فرض اين معيار ارزش باشد، تقسيم اين امور ارزشي به عهده کيست؟ ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛ ما اين امور دنيايي، معيشت دنيايي و اموال دنيايي را عادلانه تقسيم کرديم و به هر کسي به عنوان آزمون و امتحان داديم. ما داديم به عنوان امتحان، ولي حسابمان حسابِ عدل است. شما خيال نکنيد اگر کسي را ما بيشتر داديم و کسي را کمتر داديم، آن کسي که بيشتر گرفت نزد ما عزيزتر است.
بارها سوره مبارکهٴ «فجر» را ملاحظه فرموديد، فرمود همه اينها مبتلا هستند! بعضي مبتلا به سلامت، بعضي مبتلا به مرض و بعضي مبتلا به ثروت و بعضي هم مبتلا به فقر میباشند
همه اينها در کلاس امتحان و ابتلا هستند، اين نشانهٴ فخر نيست و اين آزمون متنوّع هم براي آن است که کار جامعه پيش برود: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، مگر نميخواهيد جامعه پيش برود؟! اين جامعه بايد به تسخير متقابل پيش برود،
نه «سِخريّا». ما اين تفاوت را نداديم که کسي ديگری را مسخره بکند و خودش را برتر بداند، اينطور نيست! اين براي تَسخير متقابل است. جامعه اگر همه فقير بودند پيشرفت نميکرد، اگر همه غني بودند پيشرفت نميکرد. غني چندين کار دارد، کارها را چه کسي بايد انجام بدهد؟ جامعه اگر همه سالم بودند کار پيش نميرفت، يا اگر همه طبيب بودند يا همه مهندس بودند کار پيش نميرفت. اگر همه طبيب بودند و مريض نميشدند، اينها چه کار ميکردند؟ يا «بالعکس». هيچ ممکن نيست که جامعه يکدست به مقصد برسد، جامعه وقتي به مقصد ميرسد که کساني باشند تا نيازهايشان را برآورده کنند، پس يک تسخير متقابلي است.
اگر امروز کارگر و باربري بار يک پزشک را به مقصد ميرساند و به منزل او ميبرد، وقتي هم بيمار شد و روي تخت بيمارستان قرار گرفت، آن پزشک محترم هم جامهٴ پزشکي در بَر ميکند و حتي ادرار او را آزمايش ميکند و در صدد درمان اوست؛ اين تسخير، تسخير متقابل است: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، پس تسخير متقابل بايد باشد و تسخير متقابل عدل است.
فرمود اين کار را هم ما انجام داديم: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾؛ اما در بين همه اينها ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾، اين طليعه آن بحث است که نظام ارزشي به چيست؟ چيزي که انسان بايد بگذارد و برود و در برابر آن پاسخگو باشد، اين ارزش انسان نيست؛ چيزي که به همراه انسان است و انسان را در سفر بعدي نجات ميدهد، اين ارزش است. .4⃣ فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾؛
ما براي اينکه مردم بدانند طلا و نقره نزد ما عزيز نيست، اگر مردم يکدست میشدند و به طرف کفر گرايش پيدا نميکردند، ما به طبقه کافر آنقدر ميداديم که به جاي تيرِ چوبي يا تيرِ آهن، سقف خانههای خودشان را با تيرِ نقره پُر کنند.
سابق با تيرِ چوب درست ميکردند و الآن با تيرِ آهن سقف را درست ميکنند، فرمود ما به جاي اين تيرِ آهن، به اينها تيرِ ـ فضهاي ـ نقرهاي ميداديم که با نقره سقف خانههای خودشان را درست کنند، نزد ما اين خاک است! خاک را به اين صورت کرديم!
اگر آن «خوف» نبود، به کفار ما اينقدر ميداديم! معلوم ميشود که اينها ارزش ندارد: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾ سقفي از نقره! ﴿وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَ﴾؛ نردبان و آسانسور ساختمان و همه اينها را ما از طلا و نقره قرار ميداديم و اين نردبان که به وسيله آن بالا و پايين ميروند و خودشان را نشان ميدهند که ﴿عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ﴾ اين را هم از همينها ما قرار ميداديم، براي اينکه براي ما اينها چه ارزشي دارد؟ به هر حال سنگ هستند!
والحمدلله رب العالمین 🤲 سوره مبارکه زخرف صفحه ۴۹۲ از تفسیر تسنیم بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً عَلَيْهَا يتَّكِئُونَ (۳٤) وَ زُخْرُفاً وَ إِن كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (۳۵)
براي اينکه روشن بشود که اين مال نشانه کمال نيست، فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾؛ ما براي اينکه مبادا ـ خداي ناکرده ـ همه به طرف کفر بروند، به کساني که کافر بودند آنقدر ميداديم که اينها به جاي تيرآهن سقف خانه خود را تيرِ طلا يا تيرِ نقره بگذارند و سقف نقرهاي درست کنند، اما همه به طرف کفر ميرفتند! اين کار را میکرديم تا معلوم بشود که براي ما طلا و نقره معيار کمال نيست: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ که مبادا اين مردم چنين بشوند، ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾، سقف در برابر کَف است ـ در بعضي از آيات دارد که ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ﴾ ـ فرمود از بس ما امکانات فراهم ميکرديم و به اينها ميداديم، اينها در سقف منازل خودشان به جاي چوب يا به جاي تيرِ آهن، تيرِ نقرهاي بگذارند: ﴿وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا﴾ و نردبانهايي که روي اين نردبانها رفت و آمد ميکردند و برجستگي نشان ميدادند و ظهور پيدا ميکردند؛ اين برای سقف و آن هم برای وسيله و نردبان بود: ﴿وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً﴾؛ براي خانهها و اتاقهاي اينها دربهايي را قرار ميداديم و براي اينها هم در خانهها تختهايي قرار ميداديم که مرفّهانه روي اين تختها تکيه کنند؛ اما اگر به همه اين مقدار امکانات ميداديم، همه به طرف کفر حرکت ميکردند. ميدانيد قسمت مهم روايات براي معرفي دنياست، به ما فرمودند اينجا که شما زندگي ميکنيد جاي آرامی نيست! فرمود که اگر هراس از اين نبود، ما به طبقهٴ کفّار اينقدر امکانات ميداديم. «زُخرف» هم به معناي طلاست و هم به معناي زينت است.
فرمود زينتهاي مادي معيار کمال و جلال و شکوه الهي نيست، ﴿وَ إِن كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾، ولي ﴿وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ﴾. اگر ربوبيّت است و رحمت رحيميّه است که در اين آيه 35 و آيه قبل آمده است، دربارهٴ وحي و نبوت و ايمان و عمل صالح و امثال آنهاست.
بعد فرمود به هر حال ما برهان اقامه کرديم، هر کس خواست بپذيرد و اهل قبول باشد، هر کس خواست نپذيرد و اهل نکول باشد؛ ولي بداند ما او را رها نميکنيم! ما هيچ گروهي را رها نميکنيم! اينها که ايمان آوردند، کمالات فراواني را به آنها ميدهيم، شرح صدر ميدهيم و اينها که کفر ورزيدند، اينطور نيستند که از حوزهٴ ربوبيت ما بيرون بروند! اينها که کفر ورزيدند ما مدتها به اينها مهلت ميدهيم، دعوت ميکنيم و راه توبه هم باز است: «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَی عَفْوِكَ وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ»،1⃣
﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (۳۶) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ (۳۷) حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (۳۸) وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (۳۹)
ميفرمايد: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ﴾. «عش» هم ناقص «واوي» است و هم ناقص «يائي»، کسي که «تعاشي» دارد، «تعامي» دارد و خودش را به کوري ميزند، يک حساب دارد و کسي که کور است يا کَمبين است، حساب ديگري دارد؛ اينها عمداً خودشان را به کوري ميزنند و نميبينند.
اين کلمه «مَن» گرچه به حسب ظاهر مفرد است؛ ولي به حسب معنا جمع است؛ چه اينکه شيطان که به حسب ظاهر مفرد است؛ ولي جنس است، چون اين ﴿مَن يَعْشُ﴾ با آن شيطان که به حسب ظاهر مطلق است، بعد ضمير جمع براي آن ذکر ميکنند.
اين ﴿مَن يَعْشُ﴾ از همان مردم تعبير ميکند؛ لذا به حسب ظاهر «مَن» مفرد است و شيطان مفرد است؛ يعني مطلق است و ضمير ﴿لَهُ﴾ مفرد است؛ اما در آيه 37 ميفرمايد: ﴿وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ﴾ همينها که گفتند سحر است و همينها که گفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، اينها کساني هستند که عمداً خودشان را به کوري زدند، ديگر آنکه به خود اينها، از خود اينها نزديکتر است را نميبينند.
ذات اقدس الهي چندين مرحله از «قُرب» را براي خود ذکر کرد که برابر آيات قبل مشخص شد؛ در سوره مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾؛ من نزديک هستم. ما اگر هميشه مواظب خود باشيم «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» و به ياد حق باشيم، ميفهميم که کسي در دورن دل ما راه پيدا ميکند،
فرمود: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾ ـ سه چهار وجه براي «تقييض» گفتند: قرار ميدهيم، جعل ميکنيم و مانند آن ـ ﴿فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾، اين بيرون از دروازهٴ ذات نيست، در آنجايي که ما بايد بفهميم نشسته، جايي که ما ميخواهيم تصميم بگيريم نشسته، محور انديشه و انگيزه را ذخيره کرده و قبض کرده، آنچه را که او گفت ما ميفهميم و آنچه را که او دستور داد ما تصميم ميگيريم که در اين حال هم معرفت ما و هم اراده و عزم ما شيطاني خواهد بود.
فرمود: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾، همسايه ما نيست، بلکه در درون ما هست.
فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾، فاصله «مشرقين» زياد است و اين فاصله زياد بين من و تو ميبود: ﴿بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾، بعد فرمود: ﴿ فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾؛ تو قرين بدي، بودي همانجا ـ برابر آيات سوره مبارکهٴ «ابراهيم» ـ شيطان ميگويد که چرا به من بد میگويي؟ تو اين ابزار را دادي و من هم چيدم! اين کاري که تو کردي، همه اينها مصالح ساختماني بود، تو دادي و من هم بنّايي کردم: ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾؛ من کار بدي نکردم، تو اين حرفها را به من دادي و گفتي بچين ما هم چيديم.
آنگاه ذات اقدس الهي در آن صحنه ميفرمايد: ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ﴾ چرا؟ ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ﴾، چون ستم کرديد اين اعتراضهاي دو جانبه اثري ندارد: ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾، همه شما ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾؛ اين جلوي شماست و پشتسر هم به طرف جهنّم است.2⃣ أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (٤۰) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ (٤۱)﴾
بعد ذات اقدس الهي به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميفرمايد: اين مردم وقتي نظام معرفتي آنها حسّ و تجربه حسّي باشد و نظام ارزشي آنها هم زر و زور باشد، طلا و نقره باشد و قدرت هم براساس اين نظام معرفتي و نظام ارزشي سامان بپذيرد، اينها واقعاً کر و کور هستند! حرف تو حرف عقلاني است، ابزار معرفت اينها حسّي است، اينها آن چشم و گوش و دل را ندارند، با چه چيزي ميخواهي اينها را بفهماني؟ ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾، آن حرف که با گوشِ دل بايد شنيده بشود، دلشان بسته است؛ با چشمِ دل بايد ديده بشود، چشم دل اينها بسته است: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾ که جمع «أصمّ» است ﴿أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ﴾ که جمع «أعمي» است و کسي را هدايت ميکنيد که ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است! بیراهه رفتن او روشن است!
اين ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾همين است! اين جمعها به مناسبت اين تعبيرات آيه 30 به بعد است که ﴿قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾ همه اين «قالوا»ها به اين علت بود.
بعد ميفرمايد به اينکه ﴿فَإِمَّا﴾ اينها طوري نيست، ما اينها را رها نخواهيم کرد! يا در زمان حيات شما، اينها کيفر ميبينند يا بعد از رحلت شما کيفر ميبينند: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ﴾؛ ما اگر شما را برديم به طرف خودمان و به طرف معاد، ﴿فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛ ما از اينها انتقام ميگيريم، چون ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾، اينطور نيست که ما رها کنيم! براي اينکه اينها عمداً راه توبه و فيض را بستند، از هر طرف راه باز بود! از طرف درون، از طرف بيرون و طبق مهلتهايي که دادند کاملاً راه باز بود، اينها عمداً و به سوء اختيار خودشان ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾، اين «صَدّ عَنْ سَبيلِ الله» کار شيطان بود؛ اين «صدَّ»؛ «يَصُدّونَ أنْفُسُهِم بِالإنْصِرافْ» و «يَصُدّونَ غَيرَهُم بِالصَّرف». اينها «صَدّ عَنْ سَبيلِ الله» ـ
«صدَّ» با «صاد» ـ هم نسبت به خود انسان است که ميشود انصراف و هم نسبت به ديگري است که ميشود صَرف.
فرمود: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ ٭ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ﴾، اين «وعد» گاهي به معناي «نويد» است و گاهي به معني «وعيد»؛ منتها در «وعيد» غالباً با «أوعد» از باب افعال ذکر ميشود؛ ولي در حقيقت در هر دو قسمت کلمه ثلاثي مجرد براي هر دو آمده است، «وعد» و «وعيد» اينچنين است. فرمود آنچه که ما به اينها وعيد داديم و تهديد کرديم، قدرت داريم که إعمال بکنيم؛ اساس کار اين است که اينها سرمايه خودشان را باختند،
چرا اينها خسارت ميبينند؟ براي اينکه هستي انسان به سرمايه انسان است؛ حالا کسي يک خانه بيشتر ندارد و ديگري آمد در اين خانه نشسته و تمام هويت او را تصاحب کرده، اين ديگر سرمايه خود را باخته است!3⃣ ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ......﴾،۴3)
قبلاً هم ملاحظه فرموديد که قرآن را خدا آنطوري که طناب را ميآويزانند نازل کرده است؛ يعني قرآن را آويخت، نه انداخت! آنطوري که باران را نازل ميکند، آنطور قرآن را نازل نکرد که به زمين انداخته باشد، فرمود اين «حَبل متين» است و يک طرف آن هم به دست من است،
«حَبل» که تار و پود آن قرآن و عترت است «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ» است «وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»، «حَبل» که قرآن نيست! «حَبل» تار و پودي دارد تارش و پودش، پودش و تارش قرآن است و عترت. اين طناب بافته شده به دست خداي سبحان است، بعد به ما ميفرمايد: ﴿اعْتَصِمُوا﴾، اگر حَبلي انداخته باشد که مشکل را حلّ نميکند!
فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ﴾ تو هم بايد به همين «حَبل» تَمَسُّک کنی! تو از از آن جهت که شخصيت حقيقي داري، بايد به شخصيت حقوقي تَمَسُّک بکني، تو هم بايد به رسالت و ولايت تَمَسُّک بکني؛ لذا فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، اول کسي که اين «حَبل» را ميگيرد خود پيغمبر است، بعد اهل بيت(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ)،
فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾؛ آنچه وحي شده است همين قرآن و عترت است،
فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ ما با «ضِرس قاطع» ميگوييم قرآن صراط مستقيم است و با «ضِرس قاطع» هم در زيارت «جامعه» ميگوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم». ما دو صراط مستقيم نداريم، نه اينکه يکي آنها هستند و يکي اينها، بلکه هر دو به يک معناست. اگر قرآن صراط مستقيم است، يعني عترت در همين قرآن است اينکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾، اساس کار همان «تَذْکَرَةُ الله» است که فرمود اين ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است، قرآن «تَذْکَرَة» و «مذکِّر» است: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ﴾، ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾،﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾، اين ذکر در حقيقت نام خدا و ياد خداست، در سايه نام خدا و ياد خدا انسان ماندگار ميشود و شرف پيدا ميکند، اينطور نيست که ﴿لَذِكْرٌ لَكَ﴾ يعني شما را نامآور ميکند ، البته آن در سايهٴ توحيد حاصل ميشود. ﴿وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾ همه شما مورد سؤال هستيد،4⃣ فرمود: ﴿وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ﴾45﴾
اين خطاب به حضرت است، ولي در حقيقت به امت توجه دارد همانطوري که در آيه قبل همين سوره مبارکه «زخرف»، يعني آيه 21 که فرمود شما دليل عقلي که نداريد لااقل دليل نقلي بياوريد، اين هم ميتواند ناظر به همان دليل نقلي باشد:
﴿وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً﴾، ما به همه آنها گفتيم: «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» انبيا براي اين آمدند که بگويند اين «الّا» به معني «غير» است، يک؛ در درون شما توحيد است، دو؛ غير از آنکه داريد ديگري را راه ندهيد، «لاَ إِلٰهَ» غير از همين که داريد! اينطور نيست که انسان يک لوح نانوشته و خالي باشد، بلکه طبق اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾، در درون انسان ذات اقدس الهي اين علم را قرار داده که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَی الْفِطْرَة».
بنابراين اينجا فرمود که ما به اينها گفتيم، به همه انبيا! هيچ ملتي نبود مگر اينکه ما برای آنها پيامبر فرستاديم، در سوره «نحل» و غير «نحل» گفتيم که غير از خدا را نپرستيد، توحيد حق است و شرک باطل است؛ يعني اين توحيدي که داريد، دست به آن نزنيد، اين حق است و آن شرک را راه ندهيد. اينجا هم همين مضمون است،
ما گفتيم: ﴿أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ﴾، ﴿الرَّحْمنِ﴾ را که داريد، غير از او را ما قرار نداديم و دليل عقلي هم که نداريد. پس اينطور نيست که ﴿الرَّحْمنِ﴾ را ما به شما نگفته باشيم، ﴿الرَّحْمنِ﴾ را در درونتان جاسازي کرديم، «الله» را در درونتان جاسازي کرديم و نشانه آن هم اين است که وقتي شما غبارروبي کرديد و در حال خطر از هر وسيلهاي نااميد شديد ميگوييد: «الله»! الآن گرفتار آن اغراض و غرايز هستيد که اين توحيد در بين آنها دفن شده، وقتي فشاری آمد که اين غرايز و اغراض را کنار برد، اين توحيد ظهور ميکند و ميگوييد: «يا الله»! ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾، براساس ترس نميگوييد، قرآن امضا کرده که با اخلاص ميگوييد «الله» و درست هم ميگوييد «الله»! فرمود ما غير از اينکه به شما داديم، چيزي ديگر نگفتيم؛ شما اگر دليل عقلي داريد که ما گفتيم بياوريد، دليل نقلي داريد که ما گفتيم بياوريد، ما غير از اينکه به شما داديم چيز ديگري نگفتيم، همين!
﴿أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً﴾ که اين آلهه معبود بشوند؟ قرآن کريم تنها کلّيگويي نميکند، خود قصه به عنوان ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[ کارساز است و تجربه را هم به کار ميگيرد، ميفرمايد اين معارف را ما به وجود مبارک ابراهيم خليل گفتيم، به موساي کليم گفتيم و به عيساي مسيح(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) گفتيم؛ به اين انبيا ابراهيمي که در خاورميانه ظهور داشتند گفتيم5⃣
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ﴾.47﴾
در آغاز اين سوره مبارکهٴ «زخرف» که به منزله متن است و آيات بعد به منزله شرح آن،
آيه شش به بعد اين است: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ ٭ فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَ مَضَي مَثَلُ الأوَّلِينَ ﴾، اين سه سطر به منزلهٴ متن است و کلّ اين سوره به منزله شرح است؛
فرمود ما انبيايي را فرستاديم که بعضي پذيرفتند و بعضي نپذيرفتند، هيچ جايي نيست که انديشه باشد و وحي نرفته باشد. الآن اگر ثابت بشود که در بخشي از اين کُرات حيات هست و افرادي زندگي ميکنند، حتماً در آنجا نبوت رفته است! اين سه جمله يا سه سطر به منزلهٴ متن است، بعد خطوط کلّي را ارائه فرمودند،
جريان پيغمبر(ص)را ذکر کردند، بعد نوبت رسيده به تفصيل بعد از اجمال، آن وقت قصهٴ حضرت ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) را ذکر کردند که بحث آن در بيست آيه تمام شد، قصه موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) را شروع ميکنند که در ده آيه تمام ميشود،
بعد قصه وجود مبارک عيسي(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينْ) را ذکر ميکنند که پنج ـ شش آيه است؛ اينها به منزلهٴ شرح ﴿كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ﴾ هستند که در آغاز همين سوره مبارکه «زخرف» آمده است.
فرمود ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾؛ ما موساي کليم را براي فرعون، همراه با معجزات فرستاديم. آنها هم مشکل معرفتي داشتند، هم مشکل نظام ارزشي داشتند و هم گرفتار تقليد کور بودند؛ اين سه خطر دامنگير همه اُمم جاهلي شده است، ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ﴾. وجود مبارک کليم حق فرمود: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ کسي که کلّ جهان را دارد ميپروراند، جامعه بشري را هم او بايد بپروراند؛ هر کسي که آفريد بايد بپروراند! خدا جهانآفرين است و جهانپرور؛ خدا انسانآفرين است و انسانپرور، من از طرف او آمدم: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭
فَلَمَّا جَاءَهُم بِآيَاتِنَا﴾؛ با معجزات ما آمد، ﴿إِذَا هُم مِنْهَا يَضْحَكُونَ﴾؛ او را ـ معاذ الله ـ به مسخره گرفتند و خنده استهزايي داشتند، چرا؟ چون نظام معرفتي اينها نظام حسّي بود؛ ميگفتند که ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾، يک؛ ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو. اگر گروهي معرفتشناسي آنها در حدّ حسّ و تجربه باشد، خدايي را ميپذيرند که ببينند؛ يعني همان «صَنَم» و «وَثَن»، آن خدايي که ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ﴾ را چون نميفهمند نميپذيرند. اگر کسي بگويد من از طرف «رَبُّ الْعَالَمِين» آمدم، وسيله خنده آنها را فراهم کرده است.
اينها از آن جهت که فرمود: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ استهزا کردند، اما معجزاني را که نشان داد گفتند سحر است. آنچه را که ديدني نيست ميخندند و آنچه را که ديدني است، او را به سِحر متهم ميکنند، اين کارها را کردند: ﴿إِذَا هُم مِنْهَا يَضْحَكُونَ﴾. والحمدلله رب العالمین 🤲 سوره مبارکه زخرف صفحه ۴۹۳ از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (٤۸) وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (٤۹) فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (۵۰)
فرمود: ﴿وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا﴾؛ ما معجزات فراواني را به اينها داديم. در سوره مبارکهٴ «اعراف» بخشي از آن معجزات گذشت معجزات فراوان ديدند که هرکدام از ديگري روشنتر و شفّافتر بود. اينکه هرکدام از ديگري شفّافتر، يعني همه آنها شفّاف بودند.
اينکه فرض ندارد هرکدام از ديگري بزرگتر باشند! يعني هرکدام شفّاف و روشن بودند. اينجا هم فرمود که ما آيات خود را فرستاديم: ﴿وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم﴾ اينها ايمان نياوردند، البته آن وقت اينها را ما به عذاب مؤاخذه نکرديم! ﴿وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ﴾، البته به يک عذاب مقطعي ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾. اما وقتي که برنگشتند ـ همين فراعنه و فرعون و مَلأ فرعون ـ حرف آنها هم اين بود: ﴿وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ﴾؛ ما نه «ربّ» را قبول داريم و نه معجزه را.
«ربّ» را قبول نداريم، چون ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾؛ معجزه را قبول نداريم، چون سِحر است؛ ولي در هر حال تو سِحري انجام دادی که اين آب براي ما خون شد و براي پيروان تو آب، ﴿يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ﴾؛ يعني نه ما «ربّ» تو را ميپذيريم، چون نميبينيم و نه معجزهات را ميپذيريم، چون سِحر است.
تو ميگويي که از طرف او آمدم، چون معاهدهاي کردي و ميگويي اين معجزات از طرف اوست. ما قبول ميکنيم، اگر تو اينها را پذيرفتي و اين بلاها از ما رفع شد ما برميگرديم. ﴿فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ﴾؛ ما مادامي که اين عذابها را از آنها کشف کرديم و گرفتيم، اينها «نکث عهد» و «نقض عهد» کردند: ﴿إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ﴾، نه به ربوبيّت پروردگار ايمان آوردند و نه به معجزه بودنِ آنچه کليم خدا آورد معتقد شدند.1⃣
وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ (۵۱) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ (۵۲)
فرعون در قوم خود اين ندا را داد: ﴿وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ﴾ که حالا مبارزات او شروع ميشود؛ ما هم سَحَره را دعوت کنيم و او هم سِحر خودش را إعمال بکند تا ببينيم که چه کسي پيروز ميشود.
فرعون يک اعلام عمومي داد: ﴿وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ﴾. برهاني که فرعون بر حقانيت خود اقامه کرد، براساس همان نظام ارزشي باطل جاهلي بود: ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾؛ يعني هر کسي مالک اين سرزمين هست و قدرت مالي دارد او بر حق است: «الحقُّ لِمَن غَلَبْ». اين ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ نظام فکر جاهلي است، هميشه همينطور بود! نظام الهي آمده گفته که اين فکر باطل است، بلکه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾،﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾، نه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾! هر کس زد و بند کرد و بُرد او پيروز است، اين صحيح نيست! بلکه هر کس تزکيه کرد و خود را تطهير کرد پيروز است. حرف آنها اين بود، ميگفتند: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْر﴾ بله ملک مصر، چه دليلي هست که حق با توست؟ ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾؛ يعني تحت قصر من، بخشي از آن رود عظيم نيل از لابهلاي «قصور» فرعون عبور ميکرد: ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾؛ مگر نميبينيد! اين ميشود نظام معرفتي آنها؛ چيزي حق است که ديده بشود و چيزي حق است که با قدرت و ثروت همراه باشد، همين! ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾.
حالا که چنين است و سلطنت مصر برای من است، «أنهار» مصر از زير «قصور» من ميگذرد، قدرت و ثروت در اختيار من است و اين هم «مَرئي» و «مُبصَر» شماست، ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾؛ من بهترم يا او؟ حق با من است يا حق با او؟ اين نظام معرفتي و ارزشي را وجود مبارک کليم حق باطل کرد، فرمود آن بود و نبود دو قسم است که بعضي ديدني است و بعضي ديدني نيست، معرفت هم بايد بعضي حسّي باشد و بعضي عقلي، ارزش هم برای چيزي است که متعلق به امر ديدني نيست باشد و آن امر بقادار است و آن امر بقادار امر ملکوتي است که با جان انسان سازگار است و انسان اگر از آنها چيزي تهيه کرد هرگز از انسان جدا نميشود و قابل سلب نيست و حافظ انسان است، اين امر آدم را حفظ ميکند و نه ما آن را و مانند آن.
فرمود: ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ﴾، مَهانت و ذلّت و حقارت و فقر برای اوست، اين چه ارزشي دارد؟! ﴿وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾؛ او نميتواند حرف خودش را بزند، چون در زبان مبارک او احياناً آن فصاحت و بلاغتِ مهم نبود؛ البته اصل بيان را داشت، 2⃣ فَلَوْلاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (۵۳) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (۵٤)﴾ حس گرایی.وعدم معرفت شناسی فرعون. و شستشوی مغزی قومش.
فرمود: ﴿٭ فَلَوْ لاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ﴾،
اين هم با دست ساده آمده، نه دستبند دارد و نه طلايي در گردن اوست، همينطوري صافِ صاف آمده به دربار ما، چه چيزي دارد؟ ﴿أَسْوِرَةٌ﴾ همان دستواره است. دست او خالي است، دستبندِ طلا ندارد، اين شخص کيست؟ الآن هم که شما به خيلي از جاها برويد ـ در غرب يا غير غرب ـ همين فکر را ميبينيد. ﴿فَلَوْ لاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ﴾، اگر ميگوييد ملائکه دارند، چرا ملائکه همراه او نيامدند؟ براي اينکه او معتقد است، چيزي هست که ديده بشود و چيزي که ديدني نيست ديده نميشود. آنها که گرفتار حسّ و تجربه حسّي هستد و معرفتشناسي آنها چنين است، همين است.
﴿فَلَوْ لاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ﴾؛ اين ملائکه که صف بسته هستند همراه او باشند تا ما اينها را ببينيم. فرعون يا خودش واقعاً اينطور بود يا عوام فريبي کرد، بر معرفتشناسي جامعه اثر سوء گذاشت و آنها را به اين صورت درآورد، ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوه﴾، شستشوي مغزي همين است! شستشوي مغزي اين است که آنچه در درون اينها به عنوان فطرت معرفتي ذات اقدس الهي داد، آن را کنار بگذارد، البته آن از بين رفتني نيست، آن بيچاره دفن ميشود! اگر ـ معاذ الله ـ آن فطرت از بين برود و اين ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ واقعاً حيوان بشوند که عذابی نيست! اگر کسي در قيامت خوک شد، خوک که از خوک بودن رنجی نمیبرد! تمام درد اين است که در قيامت انسانيّت ظهور ميکند و ميفهمد واقعاً خوک شده است که رنج ميبرد و درد ميکشد. فرمود اين شخص . قوم خود را شستشوي مغزي داد: ﴿فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ﴾.3⃣
فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ (۵۵) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (۵۶)﴾ خشم وعذاب الهی.نتیجه استمرار بر کفر و مخالفت با پیامبر الهی، نمونه و مثال و اسباب عبرت و موعظت آيندگان فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾.
ذيل اين آيه رواياتی از اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) رسيده است ـ لابد ملاحظه فرموديد ـ که ذات اقدس الهي منزه از آن است که متأسف، متأثر و غمگين بشود؛ اولياي الهي و انسانهاي کامل که خليفه او هستند، اگر غمگين و متأسف شدند، ذات اقدس الهي تأسف آنها را به خود اسناد ميدهد.
بعد فرمود: ﴿فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴾، ما به اندازه کافي به اينها مهلت داديم! با برهان، با معجزه و با هر چه که بود ـ
﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴾؛ تمام آنها را غرق کرديم، لکن با اين نمونه؛ يک وقت است که افراد عادي را خدا به هلاکت ميرساند، اما يک وقت اينها سردمداران شرک بودند، فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ﴾؛ ما اينها را که رهبري کفر را به عهده داشتند، اينها را سَلَف، پيشگام و پيشکسوت ديگران قرار داديم و به عنوان نمونه براي آيندهها قرار داديم. 4⃣ ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (۵۷) وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (۵۸) سرایت تفکر تَثليثي از مسيحيت نجران و غير نجران به مشرکان حجاز.
فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً﴾؛ وقتي جريان عيساي مسيح به عنوان نمونه ذکر شد: ﴿إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾؛ اينها منصرف هستند، «يَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسِهِم وَ يَصُدّونَ غَيْرَهُم وَ يَصُدّونَ وَ يُعْرِضُونَ وَ يَعْتَرِضُون».
جريان مسيح را خداوند در سوره مبارکهٴ «مريم» تاحدودي بازگو فرمود؛ يعني خود قصه مريم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) و بعد هم قصهٴ مسيح. وقتي جريان مسيح ذکر شد، خدا ميفرمايد او که به دنيا آمد، جرياني براي حقانيت معاد به راه افتاد. مشرکان حجاز گاهي درباره خود قرآن سخن داشتند که ميگفتند ـ معاذ الله ـ اين سِحر است، کهانت است، افتراست، اين تعليم ديگران است و مانند آن؛ گاهي دربارهٴ رهآورد و محتواي قرآن که توحيد الهي، اصل وحي و نبوت و جريان معاد است اعتراض داشتند. آن اعتراضهايي که مربوط به اصل قرآن بود که ـ معاذ الله ـ میگفتند اين «فِريه» است گذشت؛ اعتراضهايي که مربوط به محتواي قرآن و رهآورد قرآن است که گاهي به توحيد برميگردد، گاهي به اصل نبوت برميگردد و گاهي به معاد برميگردد، جريان مسيح در اين بخش دوم است؛ يعني اعتراض مشرکين نسبت به محتواي قرآن است، نه خود قرآن. اعتراض مشرکين نسبت به خود قرآن در اوايل همين سوره مبارکهٴ «زخرف» گذشت؛ اما نسبت به محتواي قرآن ميفرمايد شما که جريان مسيح را ذکر ميکنيد يعني چه؟ مشکلات جريان مسيح از يک طرف با نصاراي نجران و امثال نجران روبهرو بود که آن را در سوره مبارکه «آل عمران» ـ آيه شصت به بعد ـ مطرح فرمود؛ مناظرهاي بود که آنها ميگفتند مسيح را ـ معاذ الله ـ بايد فرزند خدا دانست که وجود مبارک حضرت ميفرمايد خدا منزّه از آن است که «والد» يا «مولود» بشود يا «ولد» داشته باشد و بعد ميفرمايد شما چه استبعادي دارد در اينکه کسي بدون پدر خلق بشود؟ سخن از «تَثليث» سخن از «إبْنُ اللَّه» بودن و امثال آنها مطرح نيست.
پاسخي که به مسيحيهاي نجران و مانند آن ميدهند همين است. اين تفکر تَثليثي از مسيحيت نجران و غير نجران به مشرکان حجاز سرايت کرد، آنگاه همين مشرکان حجاز به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميگفتند: ﴿أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، هرگز وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) درباره مسيح که سخن از «إله» بودن او نداشت، همان تفکر مسيحيت بود که به مشرکان حجاز سرايت کرد، آنها هم همين «تَثليث» را، همين «إبْنُ اللَّه» بودن را و همين «معبود» بودن را ـ معاذ الله ـ به عنوان جَدل با پيغمبر اسلام در ميان گذاشتند؛ لذا قرآن ميفرمايد که آنها ميگويند آلههٴ ما بهتر است، چون ما ملائکه را ميپرستيم يا عيسايي که «إله» مسيحيهاست؟ ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾،
پاسخ اين است که ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَكَ﴾؛ فرمود اين جدلي است که دارند بيان ميکنند، هيچکدام «إله» نيستند تا شما بگوييد که اين «إله» بهتر است! نه فرشتگان آلهه هستند و نه مسيح، نه سخن از «تَثليث» است و نه سخن از «تثنيه» يهوديهاست که ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ و نه سخن از «تَثليث» است که ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ و مانند آن، هيچکدام از آنها «إله» نيستند!
بنابراين آنچه را که از مسيحيت به مشرکين رسيد، باعث جَدلي شدنِ مشرکين بود. قرآن آمد هر دو را نفي کرد و فرمود نه فرشتگان «إله» هستند و نه مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه).5⃣ إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (۵۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الأرْضِ يَخْلُفُونَ (۶۰)
فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ﴾؛
اين را براي بنياسرائيل الگو قرار داديم؛ البته مستقيماً براي بنياسرائيل و غير مستقيم براي کافّهٴ «ناس»، کسي که به ولاي الهي رسيده است اينطور است. ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ﴾؛ اگر شما ميگوييد که ملائکه معبود ما هستند، اين ملائکه را ما خلق کرديم، در زمين هم ميتوانيم خلق کنيم! منتها حالا شما چون موجودي هستيد عادي و مادي، موجودات مادي با شما سر و کار دارند ، ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الأرْضِ يَخْلُفُونَ﴾؛
حالا يا اين «مِن» براي تبديل و «بدليّه» است که مرحوم امين الاسلام و همفکران ايشان معتقد هستند. يا تبعيض است؛
ولي در هر حال ما ميتوانيم فرشتگاني هم در زمين خلق بکنيم، پس اينچنين نيست اگر فرشتهاي بود ـ حالا يا در آسمان بود يا در جای ديگر بود ـ او خارج از اين برنامه عمومي ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾ است، نه!
چه آسمان باشد و چه زمين ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾. چه آسمان برويم و چه زمين برويم حکم همين است: ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾، پس چه «مَلائِکَةُ السَّماء» و چه «مَلائِکَةُ الأرض» ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾. بنابراين اصلاً موضوع منتفي است کسي «إله» نيست تا شما بگوييد که آلههٴ ما بهتر است يا آلههٴ آنها يا «إله» آنها.
والحمدلله رب العالمین 🤲 سوره مبارکه زخرف صفحه. ۴۹۴ از تفسیر تسنیم بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶۱) وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۶۲)
﴿وجود مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) پيش زمينهاي است براي جريان قيامت،﴾
فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾؛ به پيغمبر(ص) فرمود و به ديگران هم فرمود که آگاه باشيد! وجود مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) پيش زمينهاي است براي جريان قيامت،
در طليعهٴ پيدايش او بدون پدر خلق شد، پس معلوم ميشود که بعضي از کارهاي غير عادي را خدا ميتواند انجام بدهد و کارهاي رسمي او را هم که شما ديديد: ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾، او مردهها را به اذن خدا زنده ميکرد! اين ارواح که موجود است، خاکها هم که آمادگي دارند، مگر قبلاً چه بود؟ مگر قبلاً غير از اين خاک چيزي ديگر بود؟ اگر ذات اقدس الهي همين خاکها را جمع کرد و ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ گفت، بعد هم اين کارها آسان است، مشکل شما چيست؟ فرمود وجود مبارک مسيح اصلاً پيشزمينه است براي جريان معاد، خود هستي او اين هست و اين کار را هم که انجام میدهد. هر وقت که خواستيد؛ البته در صورتي که بازيگري نکنيد و غرض شما ايمان آوردن باشد، اگر معجزهاي بخواهيد، او اين معجزه را دارد. اين ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾ را با جمع «مُحلّی» به «الف» و «لام» ذکر کرد، نه تنها «اُحي الميّت» يا «ميّتاً»، من ﴿الْمَوْتَي﴾ را که هر جا باشد به اذن خدا زنده ميکنم. اين به اذن خدا همه کاره است! در موارد ديگري که معجزات است هم همينطور است. ﴿وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ﴾ درباره خود مسيح، پس درباره قيامت هيچ شکي نکنيد! «مِريه» و شک و ترديدي نداشته باشيد، شما که اصل را قبول داريد، اصل که هيچ چيز نبود! يک وقت است ميگوييم: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ يعني انسان قابل ذکر نبود! يعني نطفه بود که نطفه قابل ذکر نيست!
، فرمود مشکل شما چيست؟ پس درباره معاد هيچ ترديدي نداشته باشيد. ﴿وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾؛ پيرو من باشيد، راه همين است و غير از اين راهي هم نيست.
﴿وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ﴾؛ شيطان شما را منصرف نکند. شيطان با حالتهاي گوناگون درميآيد؛ اگر تمثّل است يا تجسّم است، گاهي به صورت انسان، گاهي به صورت حيوان، گاهي به صورت پرنده، گاهي به صورت خزنده درميآيد.1⃣ فرمود: ﴿لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ﴾، او عَدوّ آشکار و روشني است براي شما؛ البته او اگر بخواهد در انسان نفوذ بکند به وسيله نفس نفوذ ميکند. در درون ما «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك» است. ذات اقدس الهي قدرتهاي فراواني به شئون نفس داد، همه اينها ميتوانند هنرمندانه در خدمت انسان باشند؛ ولي اگر بيراهه رفت، همان شيطان اين نيروهاي هنرمند را عليه انسان به کار ميگيرد،2⃣
وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (۶۳) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶٤)﴾
درباره قصه حضريت مسيح ميفرمايد: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾؛ حضرت با معجزات آمد،
حضرت مسیح فرمود همراهِ من حکمت است، يک؛ و شِرعه و منهاج من هم ايجاد وحدت و حلّ اختلاف شماست، دو. حکمت را که قرآن کريم در برابر تکاثر و کوثر ميداند و خير کثير ميشمارد، نمونههايي هم از حکمت ذکر ميکند، گرچه حکمت را کوثر ميداند و مال دنيا را تکاثر ميداند، ميفرمايد اينها قابل قياس نيستند، لکن گوشههايي از حکمت را در سوره مبارکه «اسراء» مشخص کرد، برخي از موارد را در سوره مبارکه «لقمان» که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾مشخص کرد که حکمت چيست، بعد کلمات و فرمايشات حکيمانه لقمان را ذکر کرد. لکن بازتر از همه اين قسمتها، سوره مبارکه «اسراء» است که از آيه 22 شروع ميشود که تا آيه 39 ـ اين چند آيه ـ در تبيين عناصر محوري حکمت است اوّل از توحيد شروع کرده و در پايان هم فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾
حالا مسيح حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) که با حکمت براي هدايت مردم مبعوث شد، از همين سنخ مطالب آورد؛ فرمود که من با حکمت آمدم و شما را حکيم ميکنم: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ﴾، آن معجزات من در مقام اثبات نبوت من است؛ ولي رهآورد من حکمت است، من حکمت آوردم. پيغمبر هستم و دليل پيغمبري من هم آن معجزات من است: ﴿قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ﴾، اين خطوط کلّي دين من است: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾؛ با خودتان اختلاف داريد يا با کليميها اختلاف داريد، من براي ايجاد وحدت آمدم، تا آن محل اختلاف شما را حلّ کنم: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾.
اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ يک ترجيعبندي است که ذات اقدس الهي در کنار رسالت غالب انبيا ذکر کرد، فرمود از خدا بپرهيزيد و از من اطاعت کنيد.
فرمود من اين را به شما گفتم:؛ معبود ما يکي است، مرجع ما يکي است، دين ما يکي است، راه و راهنماي ما يکي است، دليل ندارد که ما به جان هم بيفتيم!
﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾؛ «توحيد» صراط مستقيم است، «اتحاد» صراط مستقيم است، «وحدت» صراط مستقيم است، پرهيز از اختلاف صراط مستقيم است، داشتن حکمت صراط مستقيم است، احترام به بيّنات و حلّ اختلاف صراط مستقيم است، اين مجموعه را که وجود مبارک مسيح بيان کرده، فرمود: ﴿هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾.3⃣ فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۶۵) هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (۶۶)
فرمود: ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ﴾، يک اختلاف دروني داشتند و يک اختلاف بيروني؛ هم مسيحيها با هم و هم کليميها با هم، هم مسيحيها و کليميها با هم، هر سه اختلاف را وجود مبارک مسيح درمان ميکرد؛ منتها آنها که قابل درمان نبودند، نپذيرفتند: ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾، اين ﴿فَوَيْلٌ﴾ مشابه آن در سوره مبارکه «مريم» هم هست، فرمود: ﴿وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ٭ فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾، اينجا ديگر «مَشْهَدِ» ندارد، ﴿مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾. اين ﴿هَلْ يَنظُرُونَ﴾ اعلام خطر است؛ يعني شما منتظر آن روز خطرناک هستيد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً﴾. قيامت ـ چه قيامت صغريٰ و چه قيامت کبريٰ ـ قيامت صغريٰ حالا ممکن است با اماراتي بيايد، يعني مرگ؛ اما قيامت کبريٰ دفعتاً ميآيد؛ يعني چه وقت و کجا برداشته ميشود، ديگر نميشود گفت که چه وقت برداشته ميشود. روزي که زمان و زمين برداشته ميشود، ديگر تاريخ برنميدارد، يعنی روزي که تاريخ برداشته ميشود! ديگر نميشود گفت که قيامت چه وقت قيام ميکند! تا ذات اقدس الهي زمان و زمين ديگري را پهن کند؛ لذا فرمود: ﴿بَغْتَةً﴾ ميآيد، زمانبردار نيست و اينها مبهوت هستند: فرمود ما کلّ بساط را دفعتاً جمع ميکنيم: گاهي دارد که ﴿بَغْتَةً﴾ ميآيد و گاهي دارد: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾، ﴿وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾. اينها منتظر يک چنين روزي هستند،
4⃣ الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ (۶۷) ﴿قيامت ظرف ظهور باطن و حقيقت است﴾
فرمود که صحنه قيامت که ميشود اوضاع عوض ميشود و باطن ظهور ميکند. خيليها هستند که دوست يکديگرند؛ اما دوست دنيايي هستند! دوست دنيايي در حقيقت در مدار مادّه حرکت ميکند، چون در مدار ماده حرکت ميکند و با روح سازگار نيست، به منزلهٴ سمّ روح است و چون به منزلهٴ سمّ روح است، اينها معتاد ميشوند و نميدانند که دارند روح را مسموم ميکنند و در حقيقت دشمن يکديگرند، چون يکديگر را در راه فساد کمک ميکنند. پس کمک کردن يکديگر در راه فساد و گناه، اين سمّ است و شرّ، باطن اين کار دشمني است و ظاهر اين کار دوستي است و قيامت ظرف ظهور باطن و حقيقت است؛ لذا فرمود خيلي از افراد که در دنيا دوست يکديگر هستند، باطن اين دوستي که دشمني است، در قيامت ظهور ميکند. ﴿الأخِلاَّءُ﴾؛ خليلها و دوستها در قيامت دشمن يکديگر ميشوند، چرا؟ چون اين شخص به نفع او امضا ميکرد و او به نفع اين شخص امضا ميکرد که هر دو «كِلَاهُمَا فِي النَّار». اين شخص او را تقويت ميکرد در راه باطل و او هم اين شخص را تأييد ميکرد در راه باطل که «كِلَاهُمَا فِي النَّار»، پس هر دو عليه يکديگر کار ميکردند، ظاهر آن دوستي بود و باطنش دشمني، اين يک؛ در قيامت باطن ظهور ميکند، اين دو؛ دشمني اينها در قيامت ظاهر ميشود، اين سه؛
لذا فرمود دوستان دنيا دشمنان يکديگرند؛ و قيامت ظرف ظهور حق است، دشمني اينها ظهور ميکند، وگرنه اينطور نيست که آنجا دشمن هم بشوند، چرا آنجا دشمن هم بشوند؟ ﴿الأخِلاَّءُ﴾ که «الف و لام» آن معهود به همين عهد جاري است، بگويد مردم هم باتقوا هستند، اينطور که نيست! اينها دوست يکديگرند، اين يکي به نفع او کار ميکند در راه صحيح و آن يکي هم به نفع اين کار ميکند در راه صحيح، هر دو به يکديگر دارند احسان ميکنند، اينها هم خليل يکديگرند در دنيا و هم دوست يکديگرند در آخرت. اما دوستانِ دنيايي وقتي يکديگر را در راه باطل کمک ميکنند، هرکدام دشمن ديگرند و هرکدام دارند بيراهه ميروند، اين دشمني در قيامت ظهور ميکند،
فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾ اين استثنا، استثناي متّصل هم ميتواند باشد؛ يعني کساني که دوست هستند «بالقول المطلق»، همه دوستان دشمنان يکديگرند، مگر متّقيان که علاقه آنها و دوستي آنها بر محور کتاب و سنّت است.
مگر افراد باتقوا، چون افراد باتقوا «خُلّت» و دوستي آنها صحيح است، دوست «حَميم» همينطور است، دوست «صَميم» همينطور است و مؤمن برادر مؤمن است، همينطور است: ﴿يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾.5⃣ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ (۷۰) يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ وَ أَكْوَابٍ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۷۱) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ (۷۳)
«فَالبَحثُ فِي مَقامين»: مقام اوّل «تَبشير» است نسبت به متّقين و مقام دوم «إنذار» است نسبت به مجرمين.
درباره متّقيان که بشارت برای آنهاست، فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا مُسْلِمِينَ﴾ که به نحو سيرهٴ مستمره انقياد را حفظ کردند و لحظهاي نبود، به اينها در هنگام مرگ فرشتهها ميآيند و سلام ميکنند؛ لذّت مرگ براي آنها لذّتی ستودني است و در دالان ورودي بهشت هم فرشتهها عرض سلام ميکنند و ميگويند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ﴾؛ شما و همسرانتان، اينها غير از حوري هستند که در بهشت میباشند، حوري که بيرون نميآيند! برخيها هستند که با همسران خود در بهشت محشور ميشوند؛ اينها که با هم زندگي مسالمتآميز داشتند، اينها که يکديگر را خوب درک کردند، اينها که تمام تلاش و کوشش آنها اين بود که آبروي يکديگر را حفظ بکنند. غالب بزرگاني که به جايي رسيدند، در اثر داشتن يک همسر باايمان و فداکار بود! اگر آن همسر توقعات زائدی ميداشت، ديگر آن عالِم به اينجاها نميرسيد، به اينگونه از افراد ميگويند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ﴾؛ يعني همسراني که در دنيا داشتيد. ﴿تُحْبَرُونَ﴾؛ يعنی محبوب هستيد، چشم شما روشن است و با لذّت وارد ميشويد، «حُبور» همان سرور است.
بعد وقتي وارد شدند يا «غِلْمَانٌ يَطُوفُ» يا «حُوري يَطُوفُ»، ﴿يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ﴾؛ با صحيفهها و کاسههاي طلايي غذا را برای اينها دور ميدهند که ميل کنند و کُوبها و ظرفهايي که آب گوارا در آن هست طَوف ميدهند و ميگردانند که اگر تشنه هستند و آب خواستند ميل کنند، از اين آب ميل کنند و اگر غذا خواستند، از آن غذا ميل کنند؛ هم صحيفهها و کاسههاي زرّين از غذا و هم کُوبها پُر از آب.
بعد جمعبندي فرمود که ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾، خيلي از غذاهاست که دلپذير هست، اما در چشم زيبا جلوه نميکند. بخشي از غذاها را که اين آشپزهاي ماهر درست ميکنند، اينها «ذائقه» را تأمين ميکنند؛ ولي «باصره» را تأمين نميکنند، اما ديگران به اين فکر هستند که هم غذاي سالم تأمين کنند که «ذائقه» را تأمين کند، هم آن را زيبا جلوه بدهند که «باصره» را تأمين بکنند؛ لذا فرمود ما طوري غذاي بهشت را تأمين ميکنيم که هم «ذائقه» را تأمين ميکند ـ که هر چه بخواهند هست ـ و هم «باصره» را تأمين ميکند که چشم لذّت ميبرد. ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾.
فرمود اينها که گفتيم غذا و آب بود؛ اما ميوههاي فراواني هم هست: ﴿لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾، اين عصارهٴ بخش اوّل است که فرمود: ﴿إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾، امّا آن بخش دوم که فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ و إنذار است، در بحث بعدي خواهد آمد. والحمدلله رب العالمین 🤲 سوره مبارکه زخرف صفحه ۴۹۵ از تفسیر تسنیم بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾.
بعد از اينکه فرمود دوستي در دنيا دو قسم است، يعني دوستي حق و باطل که حکم هر کدام را «في الجمله» بيان کرد، متّقين را و آثار و احکام و عواقب آنها را تشريح فرمود که اينها در بهشت مُخَلَّد هستند، هم لذايذ روحاني دارند و هم لذايذ جسماني؛ اما در برابر متّقيان مجرمان هستند که کيفر آنها را چنين ذکر فرمود:
﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ﴾؛
اينها «آيس» و نااميد در دوزخ به سر ميبرند و کسي به آنها ظلم نکرده است، بلکه آنها به خودشان ظلم کردهاند
مجرمين فرق ميکنند، آنها که تبهکار هستند، برخيها در همان دنيا پاک ميشوند؛ مثلاً در اثر مشکلاتي که دارند، بعد توبه ميکنند و پاک ميشوند. آنها که جرمشان سنگينتر است در عقبهٴ کئود برزخ ساليان متمادي ممکن است که پاک بشوند و اگر در برزخ پاک نشدند در ساهرهٴ قيامت که روز آن پنجاه هزار سال است، ممکن است پاک بشوند و اگر خيلي عميق بود و به درونِ درون اينها راه پيدا کرد و در ساهرهٴ قيامت پاک نشدند، وقتي وارد جهنم شدند ممکن است بعد از برخي سوخت و سوز پاک بشوند؛ اينها هم باز طبقات و درکاتي دارند. فرمود: ﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾، فتور و سستي در عذاب اينها نيست: ﴿لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ﴾، «مُبْلِس»؛ يعني «آيس» و نااميد، مأيوس درست نيست، «آيس» است.1⃣ ) وَ نَادَوْا يَا مَالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (۷۷) لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (۷۸)
فرمود: ﴿وَ نَادَوْ يَا مَالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ﴾
در قرآن کريم چند طايفه از آيات راجع به استغاثهٴ دوزخيان مطرح شد. يکي از آنها همين بخش از آيات است که اين گروه از دوزخيان در اين مقطع نميگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾،به مالک دوزخ(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميگويند، آن هم از دور ندا ميدهند؛ مثل اينکه حتي به مالک هم دسترسي ندارند، با مالک از راه ندا سخن ميگويند که از پروردگارت بخواه که ما را نجات بدهد؛ يعني ما را بميراند، چون خيال ميکردند مرگ پايان راه است.
اينها نميگويند اي مالک از خداي ما بخواه! يعني خدايي که مشترک بين ما و توست، بلکه ميگويند از خداي خودت بخواه! از اين نکته معلوم ميشود که در آن مقطع هم هنوز مسئلهٴ ربوبيّت پروردگار براي اينها حلّ نشد. آن لجاجتي که دارند و آن شِرکدوستي که در درون آنها نهادينه شده است، در آن مقطع هم حاضر نيستند که بگويند خداي ما، پروردگار ما، ميگويند پروردگار تو! آنهايي که ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾، يا غير از اين گروه هستند يا اگر همين گروه ميباشند، در يک مقطع ديگر چنين ميگويند. در بعضي از تفسيرها آمده است، آن جملهاي که قبلاً گفتند، با اين جملهاي که فعلاً ميگويند هزار سال فاصله است.. غرض آن است، اينکه ميگويند: ﴿لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ﴾، معلوم ميشود هنوز مشکلي در باب ربوبيّت خودشان دارند.2⃣ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم بَلَي وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَکْتُبُونَ (۸۰)
اين ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾، «أم» منقطعه است و به معني «بَلْ» است؛ يعني آنها مَکر محکمي را در نظر گرفتند، ما هم در حفظ تو و طرد آنها محکمکاري ميکنيم؛ اما آنها خيال ميکنند که ما نميشنويم يا نميبينيم
اين ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾ در قبال آن توطئه هايي است که مشرکان نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند. در آيات قبلي فرمود: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن کَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ٭ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛ ما سرانجام اينها را رها نميکنيم، وقتي حجّت الهي بالغ شد: ﴿لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾، ما اينها را رها نميکنيم.
در برابر آن تهديدها، فرمود اينها چه کاري ميخواهند انجام بدهند؟ ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾؛ اينها مکرها و حيله هاي خودشان را تأکيد کردند.
اينکه ما گفتيم: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾، براي اين بود که اينها تنها نُکول نداشتند، در صدد حيله هم بودند. ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾؛ يعني «بَلْ»، کار و توطئه را عليه تو «إبرام» کردند و محکم کردند: ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾، چون اينها اين کار را کردند ﴿فَإِنَّا مُبْرِمُونَ﴾. برابر آنچه هم زمخشري در کشّاف و هم سيدنا الاستاد (رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ)و ديگران فرمودند، اين ميتواند ناظر به بخش پاياني سوره مبارکهٴ «طور» باشد که در آيه 42 فرمود: ﴿أَمْ يُرِيدُونَ کَيْداً فَالَّذِينَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِيدُونَ﴾؛ اينها که دارند نقشه ميکشند، نقشه آنها نزد ماست: ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾، هر نقشهاي که ميخواهند بکشند، خدا آنجا حضور دارد، پس ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾،
﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾؛ اينها بيتوته ميکنند . پشت درهاي بسته دارند کار ميکنند، ما هم آنجا حضور داريم ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ﴾!3⃣ قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ (۸۱)
﴿نزاهت ذات اقدس الهي از «اتخاذ ولد»، هم از «والد» بودن﴾
سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد و اصول محوري آن همان عقايد دين و اصول سهگانه و خطوط کلّي فقه و حقوق است، در اوايل اين سوره، در آيه پانزدهم فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکفُورٌ مُّبِينٌ ٭ أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِينَ﴾؛
فرمود يکي از مشکلات مشرکان ـ در اثر اينکه معرفتشناسي کاملي نداشتند ـ اين بود که براي ذات اقدس الهي ـ مَعَاذَ الله ـ فرزند قائل بودند؛ برخيها از باب ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ سخن ميگفتند، برخی به تعبير بعضي از آيات ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ میگفتند، برخیها هم که فرشتهها را ـ مَعَاذَ الله ـ دختران خدا میدانستند.
براهين فراواني در اين بين براي نزاهت ذات اقدس الهي اقامه شد؛ هم از «اتخاذ ولد»، هم از «والد» بودن و هم از اينکه ملائکه دختران خدا باشند.
بعد در بخش پاياني همين سوره مبارکهٴ «زخرف»، به صورت قضيهٴ شرطيه فرمود: اگر خدا فرزند داشته باشد ـ که شما ميپنداريد و او را عبادت ميکنيد، اگر اين مطلب حق باشد ـ من هم اوّلين کسي هستم که فرزند خدا را «تکريماً لِألله» عبادت ميکنم؛ ولي هم مقدّم محال است و هم تالي باطل. ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾ آن «ولد»، ولي مقدّم باطل است و کبريٰ هم باطل است، به چند دليل که در آيات 82 به بعد اشاره ميکند.4⃣ ﴿قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ (۸۱) سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (۸۲) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (۸۳)
ميفرمايد که من غير او را عبادت نميکنم،
چون او «سبّوح» است، «قدّوس» است، «رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض» اوست و بايد او را عبادت کرد: ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ که شريک عبادي داشته باشد. نه تنها «رَبِّ السَّماوَات» است و نه تنها «رَبِّ الأرْض» است، «رَبِّ» مقام فرمانروايي هم هست! عَرش آن مقام فرمانروايي است.پ درست است که «سَماوات» و «أرض» را او آفريد، ولي مقام فرمانروايي کجاست؟ يک مقام فرمانروايي در عالَم بيش نيست و آن عرش خداست و خدا هم ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ است؛
او «رَبِّ السَّماوَات» است از يک طرف و «رَبِّ الأرْض» است از يک طرف، اينها «مِمَّا لاَ رَيْبَ فِيه» است؛ «ربّ» مقام فرمانروايي است که ثابت ميکند کلّ نظام در تحت تدبير يک مدبّر است؛ ﴿سُبْحَانَ﴾، اين ﴿سُبْحَانَ﴾ يعني «لکن التّالي باطل». ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ﴾؛ او «سبّوح» است، «ربّ» و پروردگار اوست، ما غير او را عبادت کنيم؟! «رَبِّ الأرْض» اوست، «رَبِّ العَرش» اوست، از آنچه را که اينها وصف ميکنند او «سبّوح» است!
اينها اگر گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ باطل است، اگر گفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ باطل است، اگر گفتند ملائکه «بَناتِ الرَّحمٰن» هستند باطل است، پس «ليس لِلربّ ولدٌ و لا اتخاذٌ و لا بناتٌ». ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾،
بعد فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ حالا که اهل استدلال نيستند، اينها را رها بکن، اينها در افکار باطل خودشان «خُوض» و «لَعْب» و «لَعِب» داشته باشند تا روزي که حق روشن شود، آنها بيدار بشوند. حالا ديگر احتجاج تمام شد، برهان تمام شد، شواهد و معجزات تمام شد، اينها را رها کن که به بازيگري سرگرم بشوند. دنيا را که گفتند: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، فرمود ما بازيگر نيستيم: ﴿مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ و دنيا هم ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ «لَعِب» بودن و اينکه دنيا بازيچه است، گفتند «لَعِب» از همين لُعاب دهان مشتق است. لُعاب دهان هم که طوري نيست تا کسي با آن بتواند عطش خود را برطرف کند، اين فقط همين مقدار است که مختصري از لب و لثه را تَر کند، لُعاب همينطور است؛ فرمود کلّ دنيا همينطور است! اينطور نيست که حالا کسي که تشنه است دنيا او را سيراب بکند، دنيا فقط لعاب است. فرمود ما بازيگر نيستيم؛ ولي دنيا بازيچه است! ﴿فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا﴾؛ يعني برهان را با انذار همراه کرد، اينها رفتار و منش و کردار باطلي دارند و دارند در حقيقت با لُعاب بازي ميکنند، ﴿حَتَّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ﴾ که اين برهان با انذار همراه شد. بعد دليل ديگر که از ربوبيّت سخني نيست، بلکه از الوهيّت سخن است؛ حدّ وسط آن بطلان تالي ربوبيّت بود و حدّ وسط اين دليل الوهيّت است. ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ﴾؛5⃣ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِيمُ الْعَلِيمُ (۸٤) وَ تَبَارَکَ الَّذِي لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵)﴾
﴿همان «الله» «اله السماء» است و همان «الله» «اله الارض» است.﴾
اينها ميگفتند که ـ مَعَاذَ الله ـ براي آسمانها خدايي است، براي زمين ـ مَعَاذَ الله ـ خدايي است، فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾. «أَبُو شَاکِرٍ الدَّيَصَانِي» با «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم» که گفتگو ميکند، ميگويد اينکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾ ـ مَعَاذَ الله ـ مُشعر به اين است که خدايي در آسمان است و خدايي هم در زمين است. «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم» ميگويد من در اين جواب مقداري ماندم، آمدم حجاز خدمت وجود مبارک امام(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) اشکال و شبهه «أَبُو شَاکِرٍ الدَّيَصَانِي» را به عرض حضرت رساندم. حضرت فرمود شما به او بگوييد يا خودتان مستحضر باشيد که اسم شما در بصره چيست، در کوفه چيست، در حجاز چيست يا در مکه چيست؟ يک اسم داريد و يک حقيقت هستيد در همه جا!
اين ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾ معناي آن اين نيست که ما خدايي داريم در آسمان و خدايي هم داريم در زمين، نه! همان «الله» «اله السماء» است و همان «الله» «اله الارض» است.
وقتي «هِشَامِ بْنِ الْحَکَم» اين حرف را از حجاز به عراق برد و به «أَبُو شَاکِرٍ الدَّيَصَانِي» رساند، گفت: «هَذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَاز»؛[ گفت اين طريقهٴ برداشت از قرآن از اهل بيت به شما رسيده است.
فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الأرْضِ إِلهٌ﴾ و همان خدا حکيم است، کارهاي مُتقن انجام ميدهد و چون عليم محض است به مصالح و مفاسد ملاکها آگاه است.
در ادامه چند آيه پشت سر هم است که براي تبيين بطلان تالي است. ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِي لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾؛ خداي سبحان با برکتتر از آن است که به چيزي احتياج داشته باشد؛
شما گفتي ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، براي چه «اتخاذ» ميکنند؟ در حالي که مُلک «سماوات و أرض» براي اوست! انسان کسي را وَلَد ميگيرد که برخي از کارها را به او بسپارد، يا او مشکلات اين را حل بکند، وقتي او غنيِّ محض است و همه را او دارد اداره ميکند، چه آسمان و زمين، چه «مَن فِي السَّماء»، چه «مَن فِي الأرض»، چه خود انسان و مانند آن.
اگر ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِي لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، او نه تنها مالک است، بلکه مَلِک است! نه تنها خالق هست، بلکه فرمانروا است! ﴿وَ تَبَارَکَ الَّذِي﴾، اينجا حدّ وسط مُلک و قدرت و مديريت است ﴿مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾. اينکه قبلاً گفتيم: ﴿حَتَّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ﴾؛ او ميداند که ساعت و قيامت چه وقت قيام ميداند و او ميداند که همه شما به طرف او برميگرديد.6⃣ وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَکُونَ (۸۷) وَ قِيلِهِ يَا رَبِّ إِنَّ هٰؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ يُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)﴾
فرمود که علم قيامت نزد خداست، چه اينکه قول پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم نزد خدا معلوم است: ﴿وَ لاَ يَمْلِکُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾، از باب «رد العجز الي الصدر» که از زيباييهاي بديع کلام است،
پايان سوره «زخرف» به آغاز آن برميگردد؛ در اوايل سوره مبارکه «زخرف» آمده است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾ که براساس فطرت ميگويند خالق نظام هستي خداست، الآن از خودشان سؤال ميکنند که شماها را چه کسي خلق کرده است؟ سخن از آسمان و زمين جداست، شماها را چه کسي خلق کرده است؟ ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، پس کجا داريد ميرويد؟ شيطان شما را به کجا دارد ميبرد؟ «مأفوک» يعني «مصروف»، «أينَ ﴿يُؤْفَکُونَ﴾» «أينَ يُصْرَفُون» چه کسي شما را جابهجا ميکند؟
بعد در آيه 85 فرمود: ﴿وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ و اينجا فرمود: ﴿وَ قِيلِهِ﴾، «قيل» همان «قال» است، مصدر است؛ «قَالَ، يَقُولُ، قَوْلًا و قِيلاً». در سوره مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾؛يعني «قولا» يا در سوره «مزمل» دارد که ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾؛ يعني انسان ميخواهد حرف بزند با خدا، در سحر آسانتر، محکمتر، متقنتر، آرامتر و دلپذيرتر حرف ميزند.
﴿وَ قِيلِهِ﴾ يعني «قوله»؛ يعني «عِندَ الله سُبحانَهُ وَ تَعالي» قول پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که ميگويد: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾،
من هر اندازه که بايد در تبليغ انجام وظيفه بکنم کوشا هستم؛ ولي اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ هستند! به صورت فعل مضارع آن هم منفي، يعني مستمرّاً بر عدم ايمان تأکيد دارند. اين استغاثه اي را که وجود مبارک پيغمبر کرد، پاسخ آن چيست؟
فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ﴾؛ صفحهٴ خاطرات را برگردان! «صَفح» داريم و «عَفو» داريم، حرفت را بزن! ولي صفحه خاطرات خود را برگردان، اينطور نيست که هميشه همين صفحهٴ ضجّه و ناله را مطالعه کني! شما تا زنده اي موظف به تبليغي . يا قبول ميکنند و يا نکول. ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ﴾، اين يک؛ ﴿وَ قُلْ سَلاَمٌ﴾ اين دو؛ اينها را آنطوري که يونس رها کرد، رها نکن. فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل يونس نباش که فاصله بگيري؛ اما «هَجر جميل» کن که اين يک روح بلند نَبوي ميخواهد تا آن وضع را ببيند و اينها را رها نکند. بعد هم فرمود: ﴿وَ قُلْ سَلاَمٌ﴾ به کفّار سلام کردن ديگر چه سلامي است؟! اين سلام تبريک، تهنيت، گراميداشت و امثال اينها نيست. انسان يک وقت وارد ميشود که ميگويد سلام؛ اما يک وقت سلام خداحافظي و سلام توديع است؛ يعني از نظر فکري، روش و منش ما از شما جداييم! شما يک راه ديگري داريد و ما يک راه ديگري داريم، ولي اينطور نباشد که اينها را «بالکلّ» رها کني، يک؛ ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾، دو؛ اين دو پيام نسبت به حضرت بود،
در پيام سوم که نسبت به قوم است، ميفرمايد: ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ که اعلام خطر کرد، فرمود سرانجام شما چند روزي بيش نيستيد، خيلي روشن نيست که چه وقتي به کيفر الهي مبتلا ميشويد
والحمدلله رب العالمین 🤲
خلاصه تفسير تسنيم
|
|
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.