رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره جاثیه- سئوالات و نکات مهم تفسیری ایات 1-6
جاثیه 3: إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ {3} به راستى در آسمانها و زمين براى مؤمنان نشانه هايى است {3}
جاثیه:4 وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ و [نيز] در آفرينش خودتان و هر جنبندهاي كه [خداوند در جهان] پراکنده ميسازد،5 نشانههايي است [از تدبير خدا] براي مردمي كه يقينآوري ميكنند.6
______________ 5- انتشار موجودات در زمين، يا پراکنده شدن خاک در اثر باد را با فعل «بَثَّ» وصف ميکنند. غم و اندوهي را نيز که در چهره و رفتار شخص نمود پيدا ميکند و خبرش منتشر ميگردد، «بث» ميگويند.
6- «يُوقِنُونَ» فعل است، نه اسم يا وصف، منظور کساني است که تلاش ميکنند به شناخت يقيني برسند. ترجمه «اهل يقين» وافي به مقصود نميباشد.
جاثیه:5 وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و [نيز] در آمد و رفت شب و روز 7 و هر آنچه از رزقي که خدا از آسمان فرو فرستاده 8 و به لطف آن زمين را پس از مرگش [در زمستان] زنده کرده، و نيز در گرداندن بادها9 [=حركت گردشي آن] نشانههايي است براي مردمي که تعقّل ميکنند.10
______________ 7- «اختلاف» در باب افتعال، از ريشه «خلف»، نوعي فعل پذيري و آمادگي قبول را ميرساند. يعني شب و روز، لازم و ملزوم و پذيراي يکديگر هستند. ميدانيم از همين دوگانگي است که انبساط و انقباض و جابهجايي جريان هوا، يعني باد پديد ميآيد و باد نيز ابرها را به حرکت درميآورند و موجب ريزش باران ميگردند. باد نيز اگر حالت گردشي و مدار مانند «تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ» نداشت، هرگز توزيع باران عملي نميشد.
8- رزقي كه از آسمان بر زمين ميبارد، منحصر به باران نيست، گرما و نور مرئي خورشيد و ساير پرتوهاي مفيد آن نيز رزق بشر و ساير موجودات زميني محسوب ميشوند.
9- فعل «تصريف» در قرآن دو بار به جريان گردش باد نسبت داده شده، 4 بار نيز به تنوع موضوعات و مطالب قرآن، متناسب با تنوع ذوقيات و عقول آدميان [اسراء 41 (17:41) و 89 (17:89) ، کهف 54 (18:54) ، طه 113 (20:113) ]، پنج بار هم به «تصريف الايات» [احقاف 27 (46:27) ، انعام 46 (6:46) و 65 (6:65) و 105 (6:105) ، اعراف 58 (7:58) ] که جامعيت به مراتب بيشتري دارد.
10- «يَعْقِلُون» نيز همچون يوقنون فعل است و دلالت بر کاربرد عقل در امور ميکند، بنابراين ترجمه «عاقلان» يا «اهل خرد» و خردمندان معادل كاملي نيست. خود «عقل» نيز در بُعد ذهني، يعني انديشيدنِ صِرف خلاصه نميشود. عقل به فرمايش حضرت علي(ع) [در نامه 31 نهج البلاغه] حفظ تجربههاست. با تفکر در امور «علم» حاصل ميشود و کاربرد علم [از تئوري يا تجربه عملي] در زندگي تعقّل ميباشد. پس عاقل کسي است که به علمش عمل ميکند. چنين معنايي البته با فهم امروزي ما از عقل فلسفي که فرسنگها از سرچشمه اوليه وحي فاصله گرفته است فرق دارد.
سئوال: چرا در سه ایه خطابات مختلفی امده است: مومنین، قوم یوقنون،قوم یعقلون. تفاوت انها در چیست؟
پاسخ 1:
● وجه اينكه هر دسته از آيات را به ترتيب براى مؤمنين ((، ((لقوم يوقنون (( و((لقوم يعقلون (( ذكر فرمود
در اين آيات مى بينيم هر دسته از آنها به قومى اختصاص داده شده يك دسته به مؤمنين ، يك دسته به قومى كه اهل يقينند، دسته ديگر به قومى كه تعقل مى كنند. و شايد وجهش اين باشد كه آيت احياء زندگان به دلالتى ساده و همه كس فهم دلالت مى كند بر اينكه خودش خود را ايجاد نكرده ، و بطور اتفاق و تصادفى هم پيدا نشده ، بلكه پديد آورنده اى ايجادش كرده ، و به دنبالش آثار و افعال آنها را پديد آورده ، آثار و افعالى كه اين نظام مشهود از آن آثار پديد آمده است ، پس خالق آسمانها، خالق همه عالم و رب همه است ، و انسان اين معنا را با فهم ساده خود مى فهمد، و انسانهاى با ايمان هم همين را مى فهمند، و از آن منتفع مى شوند.
ولى اين معنا را كه خالق انسان و ساير جنبندگان داراى حيات و شعور، خداست از اين جهت كه ارواح و نفوس موجودات زنده با شعور از عالمى وراى عالم ماده است كه نامش را ((عالم ملكوت (( مى گذاريم ، قرآن كريم كمال ادراك و مشاهده اين معنا را مختص به اهل يقين دانسته ، نه به عموم مردم و فهم هاى ساده آنان ، و در اين باره فرموده ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين ((.
و اما آيت اختلاف ليل و نهار، و بارانهايى كه زمين را زنده مى كند، و چرخاندن بادها از آنجا كه انواع مختلف و جهات متعدد دارد و مرتبط با زمين و زمينى ها است ، و داراى فوايد بى شمار و منافعى دامنه دار و بسيار است كه درك همه آنها محتاج به تعقل فكرى و تفصيلى و عميق است ، و فهم ساده عموم مردم از درك آن عاجز است ، لذا درك آن را به قومى كه تعقل كنند اختصاص داده . گو اينكه آيات مزبور براى همه آيت مى باشند ليكن از آنجا كه تنها دانشمندان و صاحبان تعقل از آنها بهره مند مى شوند بدين جهت اين آيات را به ايشان اختصاص داده .
در اين ميان مى بينيم كه از اين طبقه گاهى تعبير فرموده به قومى كه ((يوقنون (( و گاهى به قومى كه ((يعقلون ((. و از تعبد مردم كه با فهم ساده خود پى به حقيقت مى برند تعبير فرموده به ((مؤمنين ((. از اين اختلاف در تعبير فهميده مى شود كه مراد از ((ايمان اصل (( آن است كه آياتش ساده و بسيط است و چون به دست آمدن ايمان تدريجى نيست ، از دارندگان ايمان تعبير به وصف كرد، به خلاف ايمان اهل يقين و عقل كه به خاطر دقت آيات آن ، و بلندى افق آنها، و به خاطر اينكه خرده خرده و به تدريج به دست مى آيد، از آنان به مضارع ((يعقلون ((، ((يوقنون (( تعبير كرد كه دلالت بر استمرار تجددى دارد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 240
پاسخ 2 درباره مؤمن و يقين و ﴿يَعْقِلُونَ﴾ يک فرق کلمه اي است که يکي ايمان يکي يقين يکي ﴿يَعْقِلُونَ﴾ است؛ يکي فرق صورت است که در آنجا به صورت «مؤمنين» که اسم است به کار رفت، اينجا در ﴿يُوقِنُونَ﴾ و ﴿يَعْقِلُونَ﴾ به صورت فعل مضارع مفيد استمرار به کار رفت. براي کسي که بخواهد از آسمانها باخبر بشود، اين تعقّل در آنجا راهي ندارد، چون دسترسي ندارد به آسمانها! اين فقط ايمان است که با پذيرش حرف انبيا اثر دارد؛ اما دربارهٴ اختلاف «ليل و نهار» و باران و اينگونه از مسائل فيزيکي و شيمی وعلم نبات و اين چيزها تعقّل اثر دارد و کارساز است؛ لذا با ﴿يَعْقِلُونَ﴾ ياد کرد؛ اما آنچه در آسمانهاست که تعقّل راه ندارد تا انسان درباره آنها بينديشد و تعقّل کند. گاهي هم درباره کلّ اينها تعبير به تعقّل يا يقين ميکند که ميشود تنوّع در تعبير.
فرمود در هر حال خدا را شما بايد بفهميد، سه تا راه دارد: اگر کسي چشم و گوشش بسته است که خدا و قرآن با او کاري ندارد، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ پس آن کساني که ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾،[21] ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾ و امثال ذلک با آنها کاري نيست، اما کسي که در راه هست، براي او به نحو «مانِعَةُ الخُلُوّ» سه راه است که اجتماع را شايد؛ برخيها محدّثانه عالَم را مينگرند، برخيها حکيمانه يا متکلّمانه مينگرند و برخيها عارفانه ميبينند؛ يکي راه عقل است، يکي راه نقل است و يکي راه شهود. فرمود اگر اهل حديث و نقل هستيد ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ هست اگر با برهان ميخواهيد بفهميد و بعد نقل را مؤيد بياوريد ـ حالا يا برهان حدوث است يا برهان امکان فقري است يا برهان امکان ماهوي است ـ براي «معرفة الله» راه باز است. لقوم یعقلون اگر راه نقل و راه عقل نبود، راه شهود بود که «طُوبَي لَهُ وَ حُسْنُ مَآب» بايد مشاهده کنيد. لقوم یوقنون
ما يا اهل حديث و نقل هستيم يا اهل حکمت و کلام هستيم، ديگر اهل شهود نيستيم که بگوييم به صحرا بنگرم اين است يا به دريا بنگرم اين است. فرمود که اين آسمان و زمين حکمشان اين است، برای برخيها «آيه» است، اگر کسي شاهدانه و عارفانه به عالَم نگاه کند. او اگر به صحرا بنگرد همان است، به دريا هم بنگرد هم همان است، او ميشود اهل يقين؛ اما کسي که محدِثانه است و با نقل است، آن هم يک نور است و ميشود مؤمن؛ اگر از راه عقل و تفکر الهي باشد، آن هم يک نور است ميشود حکيم و متکلّم.
به هر حال وجوه فراواني براي «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» ذکر کردند، سيدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) يک بحث مبسوطي در تفکيک اين سه جهت دارد که آن هم شيرين است و صحيح، اين هم يکي از وجوهاتي است که ميتواند «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» را از هم جدا کند. فرمود برخيها مشاهده ميکنند و برخيها ميفهمند و برخيها ميشنوند، هر سه راه حق است و «مانعةُ الخلوّ» است که جمع را شايد. انسان يا بايد مشاهده کند يا بايد بفهمد يا بايد بشنود، ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾
بنابراين تمام اين آيات ميگويند ديدن که آيت باشد، سخن در اين است که انسان اگر «آيه» را ديد، ديگر با فکر نميبيند، با نقل نميبيند. ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ که قائم به يقين هستند؛ مثل قائم به قسط و با يقين دارد زندگي ميکند ـ نه اينکه گاهي اهل يقين ميشود، او قائم به يقين است ـ او ميتواند بگويد به صحرا بنگرم و به دريا بنگرم. اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود ٭٭٭ يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد او اگر به اينجا رسيد اينطور حرف ميزند؛ اما «حکيم» اينطور حرف نميزند، «متکلّم» اينطور حرف نميزند، «محدّث» اينطور حرف نميزند، همه اينها اهل ايمان و يقين ـ يقين عقلي يا يقين نقلي ـ هستند؛ اما اينها «آيت» را نميبينند، زمين را ميبينند و از وجود زمين که ممکن است به واجب پي ميبرند، نه اينکه آثار فيض را در خود همين زمين ببينند، آيت را میبيند! ما زمين را ميبينيم، آسمان را ميبينيم، چون اينها ممکن هستند هر ممکني واجب دارد، چون متغيرند ثابت دارند، چون حادث میباشند قديم دارند، چون فقيرند غني دارند، ما از فقر و امکان ماهوي و امکان فقري و حدوث و تغيّر اينها پي به واجب ميبريم، پس ما «آيت» را نميبينيم؛ البته بعدها ميگوييم که اينها علامت هستند، اما آنکه ميگويد به صحرا بنگرم، آيت را ميبيند؛ مثل اينکه در محضر کليم حق باشد و «يد بيضاء» او را ببيند؛ در محضر او باشد و اژدها کردنش را ببيند، او ديگر استدلال نميکند، چون آيت براي او مشهود است؛ فرق عارف و حکيم اين است، فرق عارف و متکلّم اين است، فرق عارف با محدّث اين است
براي حکيم و اهل معرفت، فرقي بين عادت و خَرقْ عادت نيست؛ يعني خود عصا ميشود آيتِ حق، وقتي که اژدها شد ميشود آيتِ حق؛ منتها توده مردم خَرق عادت را که ببينند، ميگويند اين آيت است و معجزه است، عادت را که ببينند، چون غرق در عادت هستند، آن را معجزه و آيت نميدانند؛ مثلاً تمام عالم جمع بشوند، مگر ميتوانند پشه خلق کنند يا مگس خلق کنند؟! اهل معرفت ميگويند که فرقي بين عادت و خَرقْ عادت نيست؛ منتها توده مردم چون با عادت انس پيدا کردند، اين را معجزه و آيت الهي نميدانند و اگر خرق عادت شد که عصا و چوبي به صورت مار دَمان درآمد آن را آيت ميدانند، از اين جهت براي توده مردم فرق ميکند؛ ولي براي خواص فرق نميکند؛ لذا در اين بخش از سوره مبارکه «جاثيه» ميفرمايد که هر چه در آسمان است آيت حق است، هر چه در زمين است آيت حق است، هر چه «بينَ الأرض وَ السَّماء» است آيت حق است، هر چه در نظام سپهري از نظر نجوم و هيأت ميگذرد آيت حق است؛ حالا لازم نيست که يک وقت يک خرق عادتي بشود
تفسیر تسنیم ایت اله جوادی آملی
پرسش: منظور از اختلاف لیل و نهار که بارها در قران امده، چیست؟
دربارهٴ اختلاف «ليل و نهار» هم فرمود که چهار ـ پنج طايفه آيه است؛ طايفه اُوليٰ مربوط به اصل آفرينش آسمان و زمين است، طايفه ثانيه درباره نظم رياضي خلقت «ليل و نهار» است که فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾، شب جايش مشخص است، روز جايش مشخص است، هيچ وقت شب بر روز جلو نميافتد و هيچ وقت روز بر شب جلو نميافتد، اين نظم آنها است.
آيات سوم مربوط به «ايلاج» است که براي تأمين فصول چهارگانه است. اگر هميشه شب باشد و هميشه روز باشد، ما شب و روز داريم ولي فصول چهارگانه نداريم! اگر فصول چهارگانه نداشته باشيم هميشه يک گوشه زمستان است و يک گوشه تابستان است؛ آن وقت يا هميشه تابستان است يا هميشه زمستان است، آن وقت ارزاق ما چه ميشود؟ در طايفه ديگر ـ سوره مبارکه «فصلت» ـ فرمود ما فصول چهارگانه را هم براي شما تنظيم کرديم! اين وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ را با يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ تنظيم کرديم تا وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ؛ اين چهار روز براي فصول چهارگانه است، فرمود ما طوري شب و روز را تنظيم کرديم که قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا، روز براي قوت و اقتصاد شما به فصول چهارگانه وابسته است، چه طور؟ با اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ. اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ يعني چه؟ يعني گاهي شب دوازده ساعت است، گاهي کمتر و گاهي بيشتر؛ گاهي روز دوازده ساعت است، گاهي کمتر و گاهي بيشتر. چه طور شما شب و روز را مختلَف کرديد؟ فرمود وقتي که شما شب يلدا آمد يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ، بعد وقتي پايان خرداد شد يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ.
بيان مطلب اين است که شب يلدا که طولانيترين شب هست و روزش کوتاهترين روز، از آن به بعد يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ، اين يُولِجُ يعني «يُدخِلُ». نواري از «قوس النَّهار» که روز است وارد حريم «قوس اللَّيل» ميشود؛ يک «قوس اللَّيل»ي است طولاني که شب يلدا و تاريک است، يک «قوس النَّهار»ي است روشن و کوچک که روز يلداست، کمکم يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ؛ يعني از دو طرف «قوس النَّهار» وارد «قوس اللَّيل» ميشوند؛ هم ديرتر روز تمام ميشود و از اين طرف هم ديرتر صبح ميشود؛ هم روز از طرف مغرب جلو ميرود و نميگذارد زود شب بشود، هم از طرف صبح جلو ميرود و نميگذارد اين تاريکي شب ادامه داشته باشد، پس از دو طرف «قوس النَّهار» جلو ميرود تا برسد به اوّل فروردين که شب و روز «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»هر دو ميشوند مساوي. وقتي اوّل فروردين شد، شب و روز مساوي شد و هر دو دوازده ساعت شد، از آن به بعد «قوس النَّهار» ميرود در «قوس اللَّيل»، حالا که مساوي شدند؛ تا حالا «قوس اللَّيل» خيلي بود و «قوس النَّهار» خيلي کم، اين رفت تا کمکم برابر شد، حالا از آن طرف همانطوري که در زمستان وپاييز شبها طولاني بود و روزها کمتر، الآن ميخواهد شبها کمتر بشود و روزها بيشتر؛ لذا اين «قوس النَّهار» همانطور ادامه پيدا ميکند و ميرود در «قوس اللَّيل»، که نَفَسِ شب را ميگيرد، نه ميگذارد شب ادامه پيدا کند و زود شب بشود و نه از آن طرف صبح، اجازه ميدهد که دير روز بشود، نخير! هم دير شب ميشود و هم زود روز ميشود؛ لذا از اوّل فروردين تا پايان خرداد، «قوس النَّهار» ميرود در «قوس اللَّيل» که روز ميشود شانزده ساعت و شب ميشود هشت ساعت، تا پايان خرداد. پايان خرداد که اوّل تير هست معادل شب يلداست که روز آن بزرگترين و طولانيترين روز سال است و شب آن هم کوتاهترين شب است، اين يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ است و آن يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ است که با اين کار فصول چهارگانه تنظيم ميشود، غذاي شما، اقتصاد شما، تأمين نيازهاي شما در فصول چهارگانه مشخص ميشود.
﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾ که يک طايفه ديگر است، آن هم مضمون ﴿يُولِجُ﴾ را تداعي ميکند و چيز جديدي ظاهراً نيست؛ منتها حالا تعبيرات فرق ميکند؛ طايفه اي است از آن به «ايلاج» ياد شده و طايفه اي است از آن به «تکوير» ياد شده است؛
در بخشي هم فرمود اگر هميشه روز بود يا شب بود که زندگي براي شما سخت بود: ﴿يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾ ﴿يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾ اگر هميشه روز بود يا هميشه شب بود که زندگي ممکن نبود! ما يکدست خلق نکرديم، چون هميشه روز باشد شما چگونه زندگي ميکنيد؟! چه وقت آسايش داريد؟! از سوزش گرما چه کار ميکنيد؟! يکدست شب باشد نور از کجا ميگيريد؟ پس حتماً بايد بخشي از زمان شب باشد و بخشي از زمان روز باشد که وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً بشود، وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً بشود، روز براي کار و تلاش است.
در بخشي از آيات هم فرمود: ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾، که اين ديگر مربوط به مسائل اقتصادي و امثال آنها نيست؛ فرمود کساني که نوافل شب، اعمال شب و عبادات شب را در اثر نسيان يا اضطرار يا بيماري يا سفر موفق نشدند روز انجام بدهند يا نوافلي را که در روز موفق نشدند شب انجام بدهند پس آن ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ مطلبي ديگر است؛ اين مجموع چند طايفه اي است که مربوط به خلقت آسمان و زمين است.
پس اخْتِلاَفُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ گاهي اين اصل وجودشان است، گاهي نظم آنهاست، گاهي پيدايش فصول چهارگانه است، گاهي هم براي کساني که اهل عبادت هستند و نماز شب آنها فوت شده
تفسیر تسنیم
کلمات کلیدی: تدبر سوره جاثیه مومن اختلاف لیل نهار ویرایش بوسیله کاربر 1403/09/09 12:54:29 ق.ظ
| دلیل ویرایش: ویرایش |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره جاثیه :سئوالات و نکات مهم تفسیری ایات 7-11 جاثیه
أفّاک» هم يعني «کذّاب»، مستحضريد که اين کلمه يا براي کسي که حرفه او اين است، پُر«إفک» است، پُر«دروغ» است، يا نه، يک خبر سنگينِ کاذبانه را او گفته است. مُسيلمه کذّاب، او شهرت به دروغگويي نداشت و حرفه او هم کذب نبود، اما همين ادعاي نبوت کار سنگيني است که او «أفّاک» شد،
چطور اينها «أفّاک» هستند؟ براي اينکه ﴿يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَي عَلَيْهِ﴾ اين آيات الهي را ميشنوند و حجّت بر او تمام ميشود؛ اما ﴿ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً﴾، اين استکبار او لحظه اي و مقطعي نيست، پشت سر هم اين استکبار را دارد. پس هم کار او سنگين است، چون حرف «الله» و «رسول الله» را نپذيرفت و نميپذيرد و هم اصرار دارد بر اين استکبار و نپذيرفتن و اين نپذيرفتن او هم مستکبرانه است،
﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ اين يک عنوان جامع است. فرمود هر دروغپردازِ تبهکار، «مُلحد» دروغپرداز است و ميگويد مبدأيي در عالَم نيست، «مشرک» دروغپرداز است و ميگويد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾، اينها «أفّاک» میباشند و «أثيم» هم که هستند. تفسیر تسنیم
جاثیه:9 وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ و چون [با نگاه سطحي] چيزي از آيات ما بفهمند، آن را به مسخره ميگيرد،15 براي چنين كساني عذابي خوارکننده است [=خوار كنندگان حق، خود خوار خواهند شد]. ______________ 15- استهزاء از ريشة «هزء»، سبک شمردن، و اهميت ندادن به اشخاص يا موضوعات است که در 34 آيه قرآن از ناحيه کافران به: خدا، آيات او، آخرت، رسولان، دين، نماز، سبيلالله، و مؤمنين نسبت داده شده است. اين کلمه را معمولاً ريشخند و مسخره کردن ترجمه ميکنند، اما ريشخند لفظي است که از نوعي نگاه و ارزيابي اشخاص نسبت به ديگران ناشي و موجب بياعتنايي نسبت به آنها ميگردد. ريشخند و تمسخر ديگران امري عادي است، ولي موضوعاتي مثل: خدا و آيات و آخرت را بيشتر انکار ميکنند و سبک ميشمارند.
جاثیه:11 هَذَا هُدًى وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ اين [قرآن] راهبر [به سوي سعادت] است و کساني که نسبت به نشانههاي صاحب اختيار خود كفر ورزيدند، براي آنان عذابي از پريشاني و اضطرابي دردناک است.16
______________ 16- در آيات 8 تا 11 جمعاً چهار صفت: «أَلِيمٍ»، «مُهِينٌ»، «عَظِيمٌ» و «رِجْزٍ أَلِيمٌ» براي عذاب شمرده شده است که متناسب با موضع عملي انکارگران ميباشد؛ چون فقط دنبال راحتي خود هستند، عذاب اليم ميبينند و ناراحت ميشوند، چون از موضع تکبر همه چيز و همه کس را به استهزاء ميگيرند، خود با «عذاب مهين» خوار ميشوند، چون عظمت آخرت و حساب و کتاب را انکار ميکنند، «عَذَابٌ عَظِيمٌ» ميبينند و بالاخره چون از راه امن و آسان هدايت منحرف ميشوند، در بيابان بيسمت و سوي گمراهي مضطرب و پريشان احوال ميگردند. كلمه «رجْز» [به صورت معرفه و نكره] ده بار در قرآن تكرار شده كه از بررسي اين موارد ميتوان گفت رجز بازتاب منفي اعمال فردي و جمعي انسان است كه به صورت پريشان حالي، اضطراب و نابساماني ظاهر ميگردد. همچون رجزي كه به صورت انواع نابسامانيها براي قوم فرعون به دليل ظلم و ستم بر بنياسرائيل و مقابله با رسالت موسي پديد آمده بود [اعراف 134 (7:134) و 135]، دو بار ديگر در قرآن رجز را عاقبت ظلم شمرده است [بقره 59 (2:59) و اعراف 162 (7:162) ]. تفسیر بازرگان
﴿وَ إِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئاً اتَّخَذَهَا هُزُواً﴾؛ اگر يک آيه تازهاي برسد، نه تنها مسخره ميکند، بلکه او را سُخريه قرار ميدهد. «إتخاذ هُزو»، مثل اينکه چيزي را اسباببازي قرار بدهد. يک وقت است که سخن از استهزاء است، در سوره مبارکه «زخرف» گذشت که ﴿وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾،[19] يک وقت کسي را مسخره ميکند، يک وقت است کسي را مثل عروسکبازي آن را در مجلس وسيله مسخره قرار ميدهد، در جلسات، در گفتار، در رفتار و در نوشتارش، اين «إتخاذ هُزو» است. فرمود اينها کارشان اين است ـ مَعَاذَالله ـ کتاب الهي را اسباببازي قرار دادند! اين غير از استهزاي به کتاب خداست، ﴿يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غير از «اتَّخذه هُزُواً» است
شش بار عذاب براي آن است که «کلام الله» براي اينها ثابت شد، «کلام رسول الله» که نقل «کلام الله» است براي اينها ثابت شد، گذشته از اينکه نپذيرفتند و گذشته از اينکه مسخره کردند، وحي الهي را اسباب بازي قرار دادند!
همانطوري که مؤمنين درجاتي دارند، کفّار هم درکاتي دارند، اينطور نيست که طبقات هفتگانه جهنم يکسان باشد، اينها «بَعْضُها دُون البَعْض» میباشند، درباره منافقين گفتند: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[25] بنابراين يک وقت است که اصل کُفر است، يک وقت است که استهزاء است، يک وقت «إتخاذ هُزُو» است، يک وقتي اصرار بر اين کار است و يک وقت هم مستکبرانه است که همه اينها درکاتي يکي پس از ديگري دارد. اگر کسي عزيزِ بيجهت بود، ذليل باجهت است و اگر کسي بزرگ بيجهت بود، کوچک باجهت است و قيامت هم ظرف ظهور حق است، چون قيامت ظرف ظهور حق است اينها که مستکبر و کبير بيجهت بودند صغير باجهت هستند، اينها که عزيز بيجهت بودند ذليل باجهتاند و قيامت هم ظرف ظهور حق است، «هُون» و خواري و رسوايي اينها روشن ميشود، اينها عذاب «مُهين» دارند؛ لذا فرمود: ﴿عَذَابَ الْهونِ﴾
تفسیر تسنیم
|
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم ایات 12-15 سوره جاثیه
جاثیه:13 وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ و [نه تنها درياها، بلکه] هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمين است را در [توان و استعداد] تسخير شما قرار داد که همة آنها از آنِ اوست. بيترديد در اين [رام كردن جهان براي انسان] بس نشانههاست براي مردمي که تفکر ميکنند.
______________ - از آيات 4 تا 13 چهار حالت از عكسالعمل انسان در برابر «آيات خدا» را مطرح كرده است: «لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ»، «آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»، «آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»، «لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». به اين ترتيب قلمرو ايمان، يقين، تعقّل و تفكر را در زمينههاي مختلف نشان ميدهد. در جهت معكوس نيز انكار آيات را در چهار حالت عذاب وصف كرده است: «أَلِيم»، «مُهِين»، «عَظِيم» و «رِجْزٍ أَلِيمٌ». مشركين به جاي ايمان «استكبار» ورزيدند [آيات 3 و 8]، به جاي يقينآوري «استهزاء» كردند [آيات 4 و 9]، به جاي تعقّل در آيات خدا به «اولياء غير خدا» توجه و تكيه كردند [آيات 5 و 10] و بالاخره به جاي تفكر به «كفر» پرداختند [آيات 11 و 12]. در قرآن 22 بار از تسخير [رام ساختن] خدا نسبت به چيزهايي ياد شده است. مثل: رام ساختن خورشيد و ماه [7 مرتبه]، کوهها براي داوود [در استخراج فلزات] و باد براي سليمان. در اين ميان 12 مورد آن با ذکر کلمه «لکم» [يا لنا] به انسان اختصاص يافته است. مثل: سخر لکم الفلک [کشتي]، سخرلکم الشمس و القمر [انرژي خورشيدي]، سخرلکم اليل و النهار [شب و روز]، سخرناها لکم [شتر]، اما در آيه 20 سوره لقمان و آيه 13 سوره جاثيه، نه تنها اجزائي از طبيعت، بلکه کل عالم هستي را در قابليت رام شدن و استفاده آدمي قرار داده و اين به راستي نعمت حيرتآوري است که ناديده گرفته ميشود.
تفسیر بازرگان
فرمود ما اين سه عنصر را منظم خلق کرديم تا مسائل مسافرت شما، کشتيرانيهاي شما، تجارت شما و مانند آن حلّ بشود: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ﴾، گاهي اين امر به صورت عادي ظهور ميکند که کشتيبانان اين را رهبري ميکنند، گاهي ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا﴾[7] است که وقتي بخواهد لنگر بيندازد ميگويد: «بسم الله»، وقتي ميخواهد دستور حرکت بدهد ميگويد: «بسم الله»، ديگر تابع اينکه باد کدام طرف ميوزد و کدام طرف نميوزد نيست که آن ميشود کشتي نوح!
﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾ اين يک، ﴿لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ﴾، کشتي طوري است که ميتواند به امر ذات اقدس الهي در دريا حرکت کند، غرق نشود و از راه باد مسير رفت و برگشت آن تنظيم بشود. ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾، بخواهيد مسافرت کنيد، سفر حج و عمره برويد ممکن است، سفرهاي ديگر برويد ممکن است، سفرهاي تجارتي داشته باشيد ممکن است، با کشتي سفر دريايي بکنيد و غواصي بکنيد که از برکات زيرِ دريا باخبر بشويد ممکن هست، همه اينها هست و براي اين کارها ﴿وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾.
تسخير گاهي طوري است که انسان هم ميتواند برابر آن راهنمايي تسخير الهي عمل بکند و گاهي هم اينچنين نيست. ميفرمايد «سماوات» و «شمس و قمر» را براي شما مسخّر کرديم و مانند آن. کاربرد «شمس و قمر» در اختيار ما نيست، ما ناچاريم کارهاي خودمان را برابر سِير «شمس و قمر» انجام بدهيم؛ اما درباره کشتي فرمود که براي شما مسخّر است، «نهر» براي شما مسخّر است، «بحر» براي شما مسخّر است؛ آبها را مسخّر کرد تا کشتيراني کنيد و کشتي را مسخّر کرد تا در درياها سفر کنيد؛ همه اينها قابل بهرهبرداري مستقيمِ انسان است؛ اما ﴿وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[2] ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾، گونهای خداي سبحان اينها را آفريد که آنها در خدمت بشر هستند، نه اينکه بشر بتواند مسير اينها را تغيير بدهد؛ اين نحوه تسخير است و قسمت علمي آن با ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ خاتمه ميپذيرد و قسمت بهرهبرداري آن با ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ خاتمه ميپذيرد.
در جريان آفرينش ـ چه اين آيه و چه آيه بعد که فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ـ ميفرمايد همه اينها براساس «تسخير» است خداي سبحان آسمانها را به حال خودش رها نکرده است تا بشود تفويض که اين نظم طبيعي داشته باشد و خودش بگردد و خدا کاري نداشته باشد، مديريت نکند، ربوبيت نکند و رهبري نکند، اينطور نيست! هر حرکتي محرّکي ميخواهد! او را هم مجبور نکرده به اينکه کاري انجام بدهد، به هر حال زمين خصوصيتي دارد، آسمان موجودي است و اين موجود و اين طبيعت آثاري دارد؛ خداي سبحان هرگز کاري را بر خلاف خواسته زمين انجام نميدهد، برخلاف خواسته آسمان انجام نميدهد، برخلاف خواسته «رياح» انجام نميدهد. باد خصوصيتي دارد، زمين خصوصيتي دارد، آسمان خصوصتي دارد؛ هرکدام از اينها خصوصيتي دارند، منتها مدبّرانه، عالمانه و حکيمانه اينها را رهبري ميکند، اين ميشود «تسخير». «قَسر» آن است که برخلاف خواسته اينها عمل بشود؛ مثلاً يک وقت انسان با يک لوله فوّاره و مانند آن آب را بالا ميبرد، اين فشار بر آب است و تا اين فشار هست آب ميرود بالا، همين که فشار برطرف شد آب به طرف خودش ميآيد پايين؛ اما يک وقت باراني است از قلّه کوه آمده روي سينه کوه و روي دامنه کوه دارد ميريزد؛ اين دارد میآيد پايين، يک باغبان و کشاورز ماهري است اين را رهبري و راهنمايي ميکند که هرز نرود و زير پاي درختها برود، اين را ميگويند «تسخير». هدايت و راهنمايي هر شیء برابر با خواسته اوست، مگر نه اين است که آب بايد از بالا بيايد پايين؟ اين کشاورز ماهر نميگذارد که اين در گودالها برود و هدر برود، ميگذارد بيايد زير پاي درخت، اين را ميگويند «تسخير»؛ يعني هدايت کردن، راهنمايي کردن چيزي برابر خواسته او.
همه اينها شاکر هستند! منتها شما که بهره ميبريد شاکر نيستيد. کدام زمين است که شکر نميکند؟ کدام آسمان است که شکر نميکند؟ شما اگر از زمين سؤال بکنيد، ميگويد خدا را شاکريم که ما را آفريد، ما بايد در اين مسير حرکت کنيم، طرزي ما را هدايت ميکند که برکات فراواني داريم و ما هرز نميگرديم، همين! کسي که مدرسه ميرود، از آن مدير مدرسه و معلم مدرسه حقشناسي ميکند که ما را طرزي تربيت کرده که ما از زندگي خود بهره ميبريم؛ لذا زمين تَحميد ميکند، آسمان تَحميد ميکند و مانند آن. فرمود ما چيزي بر زمين و آسمان تحميل نکرديم و نميکنيم، آنطوري که اينها را آفريديم رهبري ميکنيم: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾؛ دريا «مسخّر» است، صحرا «مسخّر» است؛ ولي ما اين کار را کرديم، مبادا شما بگوييد ما بر دريا مسلّط هستيم، ما بر هوا مسلّط هستيم يا ما بر آسمان مسلّط هستيم! که «امروز همه مِلک جهان زير پَر ماست»[12] اين طور حرف نزنيد، ما زير پَر شما قرار داديم! ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ﴾، اما ﴿بِأَمْرِهِ﴾، ببينيد که اوّل و آخر آن ميشود توحيد؛ او اين کار را کرد، جريان آن هم به امر اوست. در آيات اوّليه مسئله توحيد را مطرح فرمود، آنگاه براي مؤمنين که از راه نقل ايمان ميآورند، براي اهل معرفت که از راه يقين و شهود ايمان ميآورند و براي متفکّران که از راه عقل ايمان ميآورند، اين اقسام را ذکر فرمود. در آيه دوازده به بعد ميفرمايد: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾، درياشناسي، کشتيراني، هواشناسي و بادشناسي اينها يک سلسله علومي است که مَرهون علم توحيد است؛ خداست که اينها را منظم آفريد،
بنابراين قرآن کريم ما را به اين دو امر آشنا ميکند؛ يکي اينکه اصل هستي هر چيزي، بعد از هستي ذات اقدس الهي است، دوم اينکه معرفت هر چيزي بعد از معرفت توحيدي اوست؛ سرّ تکرار آيات توحيد در هر سرفصلي اين است. پس آنجا که کسي بخواهد از راه نقل مؤمن باشد، آيهٴ توحيدی را ذکر ميکند؛ آنها که از راه شهود ميخواهند مؤمن باشند ـ يعني اهل معرفت ـ آيات توحيدی را ذکر ميکند؛ آنها که از راه کلام و فلسفه و برهان عقلي ميخواهند موحّد باشند، آيات توحيدی را ذکر ميکند؛ حالا آنها که ميخواهند در اخلاق کار کنند، در علوم و فنون کار کنند يا از جهان خارج بهرهبرداري کنند، باز آيات توحيد را ذکر ميکند؛ لذا در حقيقت اين تکرار نيست، اين بيان اصل و ريشه اين علوم و معارف از يک سو و اعمال از سوي ديگر است. فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ﴾؛ يعني اين کار را ميتوانيد بکنيد! ترغيب کرده که دريا در اختيار شماست، کشتيسازي در اختيار شماست، «رياح» در اختيار شماست، ما براي شما مُسخّر کرديم! به همه اينها گفتيم که در اختيار بشر باشند! ﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ از دريا کمک بگيريد ـ از آب دريا، از زير دريا، از غذاي دريا، از ماهي دريا، از گوهرهاي دريا کمک بگيريد ـ ﴿وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾
قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ أَيّٰامَ اَللّٰهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ چرا مومنان بایداز مشرکان اغماض کنند و درگذرند؟
فرمود اينها برهان است و در کنار برهان، اخلاق را هم ياد ميدهد. به هر حال يک بهشت و جهنمي هست که مسئول آن خداست و دير هم نشده، اينطور نيست که حالا اينها از بين بروند! اما شما مادامي که در يک کشور داريد زندگي ميکنيد ـ غير از مسئله امر به معروف و نهي از منکر ـ اينطور نباشد که هر روز به جان هم بيفتيد، حالا کافر هم باشند! شما غير از امر به معروف و نهي از منکر و نظريه پردازي و استدلال که وظيفه ديگري نداريد! اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[27] هم که به دست ماست! ﴿خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ﴾؛ بکِشيد به طرف جهنّم! سرانجام چنين روزي هست! اينطور نيست که ما اينها را رها بکنيم! ولي شما در داخله کشورتان هر روز به جان هم بيفتيد که نميشود! جهاد مسئله ديگر است و وقتي که جهاد شد حساب ديگري دارد. الآن اينها کافر هستند، به هر حال با هم بايد زندگي کنيد، هر روز دعوا بکنيد که نميشود؛ لذا فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ﴾؛ شما صَرف نظر کنيد! نهي از منکر بکنيد، امر به معروف بکنيد، تعليم کتاب و حکمت بکنيد، تبليغ و نظريهپردازي بکنيد؛ اما هر روز بخواهيد دعوا بکنيد که اين نميشود! شما بايد با هم زندگي کنيد. پس جنگ اگر شروع شد ما بايد دستور آن را بدهيم، عذاب الهي که از دست نرفته و حالا چه وقت ميميرند هم که روشن نيست، ، ﴿يَغْفِرُوا﴾ يعني صَرف نظر بکنند، نه اينکه استغفار بکنند، چون براي کافر نميشود استغفار کرد. ﴿يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾، شما کار الهي را نميخواهيد بکنيد!
﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ «إغفِرُوا» شما صَرف نظر کنيد، فرمايش تو ـ پيامبر ـ را آنها اطاعت ميکنند ﴿يَغْفِرُوا﴾؛ آنها هم صَرف نظر ميکنند. برخيها خيال کردند که اين آيه با آيه جهاد نَسخ شده است؛ در حالی که آيه جهاد در حال مبارزه سر جاي خود محفوظ است، آيه «عفو و صفح» و امثال آن هم در حال عادي سر جايش محفوظ است ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾، ما با خودمان بد ميکنيم يا به خودمان احسان ميکنيم، ديگر بر کسي منّتي نداريم و نسبت به کسي احسان نميکنيم. محال است کسي نسبت به کسي بد بکند يا نسبت به کسي احسان بکند، سايه آن کار ميافتد.
بيان مطلب اين است که اگر کسي شخصی را کُشت، ديگر بدتر از کشتن که ظلمي نيست، اين يک خطر و يک مار سمّي است که اصلش در درون جانِ او لانه کرده و سايهاش به بيرون رسيده است. اين نيشي زده به ديگري، ولي اصل اين مار در درون او لانه کرده است، چرا؟ براي اينکه اين شخص يک لحظه جان او را گرفته، آن يک لحظه آسيب ديد، بعد هم چون مظلومانه کشته شد مورد عنايت الهي است و جبران ميشود؛ اما اين شخص در سوخت و سوز غير قابل تحمّل و احصاء است! چه اينکه احسان هم همينطور است! اگر کسي به ديگري احسان کرده، مِلکي داده، خانه و زندگي داده است، اين هزارها برابر براي خودش گرفته، يک هزارم از اين خيرات به او رسيده است! اگر کار خوبي کردي برای خود شماست، کار بد کردي برای خود شماست؛ اگر کسي در درون منزل خودش بوستانِ پُر گُل و روح و ريحان بکارد همه منافع آن برای اوست، گاهي نسيم ميوزد و مشام آن رهگذر را معطّر ميکند؛ ولي اساس بهره اين بوستان برای صاحب باغ است و اگر يک «کنيف» و يک فاضلاب و يک چاه بدبويي در درون منزلش داشته باشد، تمام آسيب آن برای خود اوست! گاهي هم باد ميوزد و بوي بد را به مشام عابر ميرساند؛ کار بد ما مثل آن «کنيفي» است که در درون جانمان کَنديم که گاهي بويش به ديگري ميرسد، وگرنه اصل آن کنيف در درون جان ماست! کار خوبي کرديم، اصل آن بوستان و گلستان در درون ماست که نسيم آن به مشام رهگذر ميرسد،
تفسیر تسنیم
[بيان آيه: " قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ أَيّٰامَ اَللّٰهِ " كه اغماض از رفتار مشركين را توصيه مىكند] در اين آيه شريفه به رسول خدا (ص) دستور مىدهد كه به مؤمنين امر كند كه از بدىهاى كفار چشمپوشى كند. در نتيجه تقدير آيه اين طور مىشود: "قل للذين امنوا اغفروا يغفروا" ،يعنى به مؤمنين بگو ببخشيد تا ببخشند. هم چنان كه در آيه " قُلْ لِعِبٰادِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ " نيز كلمه" أقيموا "در تقدير است. اين آيه شريفه در مكه نازل شده، و در سياق آيات قبل قرار گرفته كه حال مستكبرين و مستهزءين به آيات خدا را بيان مىكرد، و ايشان را به شديدترين عذاب تهديد مىنمود. گويا مؤمنين وقتى به اينگونه افراد مىرسيدند كه در طعنه زدن و توهينشان به رسول خدا (ص) مبالغه و زيادهروى مىكردند، و نيز وقتى مىديدند به آيات خدا استهزاء مىكنند، ديگر عنان اختيار از كف داده، در مقام دفاع از كتاب خدا و فرستاده او بر مىآمدند، و از ايشان مىخواستند دست از اين كارها بردارند، و به خدا و رسولش ايمان آورند، غافل از اينكه كلمه عذاب عليه آنان حتمى شده است، هم چنان كه ظاهر آيات سابق اين حتميت را افاده مىكند، در نتيجه رسول گرامى خود را دستور مىدهد تا به اين گونه افراد از مؤمنين اعلام بدارد كه بايد از مشركين نامبرده عفو و اغماض كنند، و متعرض حال ايشان نشوند، براى اينكه به زودى به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. و بنا بر اين، مراد از" مغفرت "در جمله " قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا" عفو و ناديده گرفتن رفتار و گفتار دشمن، و اعراض از ايشان است. و خلاصه مراد اين است كه به آنان بگو مخاصمه و بگو مگو نكنند.
تفسیر المیزان پرسش: منظور از ایام الله چیست؟
پاسخ 1 هر وقتي که قدرت خاصه الهي ظهور بکند «يوم الله» است؛ فيض الهي هر وقت براي مؤمنان ظهور خاص پيدا کرد «يوم الله» هست؛ خواه گاهي به صورت پيروزي مسلمانها، خواه به صورت ذلت و شکست کفّار باشد. فرمود «ايام الله» متعدّد است؛ منتها حالا مصداق بارز آن همان سه روز معروف است. فرمود اينها ﴿لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، اگر «ايام الله» ظهور بکند که اينها به آن اميدوار نيستند! اين از سنخ «تبشير» به عذاب است که ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.[5] مؤمنين «ايام الله» را اميدوارند ﴿وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾؛ اما کافر که به «ايام الله» اميد ندارد تا شما بگوييد اينها به «ايام الله» اميدوار نيستند! بايد گفت که اينها از «ايام الله» هراسي ندارند. تعبير «رجاء» در اينگونه از موارد نظير ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ است، گرچه ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ نکته ديگري دارد که حقيقت است و از سنخ تهکّم و استهزاء و اينها نيست؛ اما اينجا که فرمود: ﴿لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، اينها که از روز ظهور قدرت الهي هراسي ندارند! منتها به جاي «خوف» که «رجاء» تعبير شد، از سنخ همان ﴿فَبَشِّرْهُم﴾ ميتواند باشد. فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّه﴾، «ايام الله» که ظهور کرد چه ميشود؟ ﴿لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ که اين تهديد است در اين زمينه فرمود چرا چنين است؟ براي اينکه هر کس که کاري انجام بدهد، اين کار از بين نميرود و معدوم نيست، گرچه ما از نظر زمان و زمين از آن ميگذريم؛ ولي چيزي که وارد عالَم هستي شد نابود نميشود و در جاي خودش هست، فرمود که هر کسي کاري انجام بدهد از بين نميبرد، يک؛ رابطه ناگسستني عمل و عامل هم سرجايش محفوظ است، دو؛ به هر حال اينکه موجود هست به چه کسي مرتبط است؟ اين در شناسنامه اين آقا ثبت شد، در نظام تکوين الّا و لابد اين کار يا اين حرف به گوينده و انجام دهندهاش مرتبط است بنابراين فرمود عمل زنده است و هيچ عملي از بين نميرود و عامل را رها نميکند، اگر خوب بود در خدمت عامل هست و اگر بد بود مثل مار گزنده دامنگير او ميشود؛ دو طايفه آيات قرآن کريم در اين زمينه هست: يکي براي بيان پيوند ناگسستني عمل با عامل که کاري ندارد آن عمل خوب است يا بد، ديگری هم در تفکيک اعمال است که عمل خوب به سود انسان است و عمل بد به زيان انسان میباشد
تفسیر تسنیم
پاسخ 2 روزهای خدا «ایام الله» (= روزهای خداوند) در فرهنگ قرآنی به روزهائی گفته میشود که درآن روزها اتفاقاتی می افتد که خداوند را بیشتر از سابق بیاد مردم می آورد.
مثلاً روزهائی که برخی از وعده های الهی تحقق یابد، یا نعمت های خاصی بروز و ظهور پیدا کند و امثال آن.مثلا روز فتح مکه که یکی از پر بسامدترین وعده های الهی تحقق یافت یوم الله بود. یا مثلاً روزی که فرعونیان غرق و بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) نجات یافتند، یامثلاً روزی که حضرت ابراهیم از آن آتش مشهور نجات یافت، و غیره و غیره، همگی اینها ایام الله است.
آیه 14 به پیامبر(ص) توصیه می کند مسلمانان را به مدارا با مخالفانشان ترغیب نماید.
تفسیر استاد گنجه اي
پاسخ 3 و مراد از "آنانى كه اميدوار و منتظر ايام خدا نيستند" كفارى است كه در آيات سابق از ايشان سخنى رفت، چون مشركين معتقد به آمدن روزهايى براى خدا نبودند، كه در آن روزها غير از حكم خدا حكمى، و غير از ملك او ملكى نباشد، در حالى كه خدا داراى چنين روزهايى هست، مانند: روز مرگ و روز برزخ و روز قيامت و روز عذاب انقراض و استيصال. و جمله " لِيَجْزِيَ قَوْماً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ " امر به مغفرت و يا امر به دستور مغفرت را تعليل مىكند، و حاصلش اين است: اين كه به تو گفتيم بايد به مؤمنين دستور دهى تا از رفتار مشركين چشمپوشى و اغماض كنند، براى اين بود كه هيچ حاجتى به مؤاخذه كردن ايشان نيست، چون خداى تعالى به زودى ايشان را بر طبق آنچه كردهاند كيفر مىدهد. تفسیر المیزان
پاسخ 4 تفسير کاشف مغنیه، محمدجواد ، جلد 7 ، صفحه 47 . مراد از «ايام اللّه» در اينجا، روزهاى خشم و عذاب خداوند است. مراد از كسانى كه روزهاى خدا را باور ندارند، مشركان عربند. خدا به پيامبرش دستور داده است كه از مؤمنان بخواهد، تا از بدىهاى مشركان نسبت به آنان درگذرند و با كارهاى نيك بدان پاسخ دهند و خداوند حسابرسى بدكار و كيفر او را بهعهده خواهد داشت.
ویرایش بوسیله کاربر 1403/09/16 06:20:31 ب.ظ
| دلیل ویرایش: ویرایش |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم ایات 16-20 سوره جاثیه
جاثیه:16 وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَـمِينَ ما [پيش از شما] به بنياسرائيل [=دودمان يعقوب] کتاب و حکم و نبوّت عطا كرديم و از پاکيزهها [=نعمتهاي دلپسند] روزيشان داديم و بر جهانيان [=معاصرين] برتريشان بخشيديم.
__________ - توراتي كه به موسي(ع) داده شد سه ويژگي يا سه نقش داشت: 1- قانون و شريعت [کتاب] براي اداره اُمت ايماني، 2- راهنماي اخلاق در مناسبات رفتاري [حکمت]، 3- آگاهي رساني از حقايق [نبوّت].
جاثیه:17 وَآتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ و [نيز] روشنگريهايي از امر [دين] به آنان داديم، با اين حال اختلاف [با يکديگر] نکردند، مگر پس از آگاه شدنشان [از حقيقت]، به دليل خوي زيادهطلبي و رقابتي که ميانشان [براي دنياطلبي و تماميّتخواهي برقرار] بود،و مسلماً پروردگارت در آنچه يكسره اختلاف داشتند روز رستاخيز داوري خواهد کرد. __________ - آيات بسياري در قرآن [از جمله: هود 110 (11:110) ، فصلت 45 (41:45) ، سجده 25 (32:25) ، آلعمران 19 (3:19) و...] در مورد اختلافات قوم بنياسرائيل پس از نجات از شرّ فرعون سخن گفته و تأکيد کرده است که اين اختلافات نه از اختلاف در تورات و نه از سر ناآگاهی و بيخبري خودشان نسبت به شريعت و تورات، بلکه اتفاقاً پس از علم و آگاهي [آلعمران 19 (3:19) ، شوري 14 (42:14) ، و جاثيه 17 (45:17) ] و دريافت «بينات» [آلعمران 105 (3:105) و بقره 213 (2:213) ] به خاطر خوي «بغي»، يعني زياده خواهي و رقابت بر سر مال و موقعيت بوده است.
اين سؤال در اين زمان نيز همواره مطرح ميشود که چگونه کساني كه يک عمر درس دين خواندهاند، آن را به راحتي قرباني منافع دنيايي خودشان ميکنند!؟ اكثر مردم چنين ميپندارند که دين همچون فيزيک و شيمي و تاريخ و جغرافياست که دانستنش الزاماً پايبندي به دنبال ميآورد. آنها با اين پندار عملا گرايش انسان به خير و شرّ و جاذبه دوگانه رحمن و شيطان و اختيار و انتخاب آدمي را ناديده ميگيرند. در حالي كه دين قانوني بيش نيست که همچون قوانين بشري، دوطرفه بوده و تنها با تمكين به اصول آن تأثير ميکند. تفسیر بازرگان
منظور از کتاب و حکم و بینات که به بنی اسراییل داده شده، چیست؟ پاسخ 1 [مقصود از "كتاب" ، "حكم" و " بَيِّنٰاتٍ مِنَ اَلْأَمْرِ " كه خداوند به بنى اسرائيل داد] پس اينكه فرمود: " وَ لَقَدْ آتَيْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحُكْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ" منظورش از كتابى كه به بنى اسرائيل داده، تورات است كه مشتمل است بر شريعت موسى (ع) و شامل انجيل نمىشود، براى اينكه انجيل متضمن شريعت نيست، و شريعت انجيل هم همان شريعت تورات است. و همچنين زبور داوود (ع) را شامل نمىشود، براى اينكه زبور تنها ادعيه و اذكار است. البته ممكن است منظور از كلمه "الكتاب" جنس كتاب باشد كه در اين صورت شامل انجيل و زبور هم مىشود. و اين احتمال را هر چند بعضى از مفسرين دادهاند، اما از اين نظر بعيد است كه در قرآن كريم هيچگاه كلمه كتاب جز بر كتابى كه مشتمل بر شريعت باشد اطلاق نشده است. و مراد از "حكم" به قرينه اينكه آن را با كتاب ذكر فرموده، عبارت است از آن وظائفى كه كتاب بر آن حكم مىكند، هم چنان كه مىبينيم در آيه شريفه " وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ فِيمَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ" ، اين اجمال، تفصيل داده شده. و نيز در باره تورات فرموده " يَحْكُمُ بِهَا اَلنَّبِيُّونَ اَلَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلرَّبّٰانِيُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ بِمَا اُسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتٰابِ اَللّٰهِ" ، پس حكم يكى از لوازم كتاب است، هم چنان كه نبوت نيز از لوازم آن است. و مراد از "نبوت" معلوم است. و خداى تعالى از بنى اسرائيل جمع كثيرى را مبعوث به نبوت كرد، هم چنان كه در روايات آمده، و در قرآن كريم داستان جمعى از آن رسولان ذكر شده است. " وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ " - طيبات يعنى رزق طيب كه از آن جمله است" من "و " سلوى".
" وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ" - اگر مراد از كلمه "عالمين" تمام عالميان باشد معناى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پارهاى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياء آنها جارى شد. و اگر مراد از اين كلمه عالميان آن عصر باشد، در اين صورت مراد از برترى، برترى از همه جهات خواهد بود، چون بنى اسرائيل در عصر خود از هر جهت بر ساير اقوام و ملل برترى داشتند.
" وَ آتَيْنٰاهُمْ بَيِّنٰاتٍ مِنَ اَلْأَمْرِ... " مراد از" بينات "آيات بيناتى است كه هر شك و ريبى را از چهره حق زايل مىسازد. شاهد بر اين معنا تفريع و نتيجهگيريى است كه از اين جمله نموده و دنبالش فرموده: " در نتيجه اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه به حقانيت دعوت يقين پيدا كردند". و مراد از كلمه" أمر "به قول بعضى از مفسرين امر دين است، و حرف" من "كه بر سر آن درآمده به معناى" فى "است. و معناى جمله اين است: ما به ايشان دلائلى روشن در امر دين داديم. و بنا بر اين معنا، معجزات موسى (ع) هم مصاديقى از اين دلائل است. بعضى هم گفتهاند: مراد از كلمه" امر "كار نبوت و دعوت رسول خدا (ص) است، و معناى جمله اين است كه: ما از امر رسول خدا علامتهايى روشن به اهل كتاب داديم، كه همه دلالت داشتند بر صدق ادعاى او، و يكى از آن علامتها اين بود كه پيغمبر آخر الزمان در مكه ظهور مىكند، و يكى ديگر اينكه به يثرب هجرت مىكند، و نيز اهل يثرب او را يارى مىكنند، و امثال اين علامتها كه در كتب اهل كتاب پيشگويى شده بود. " فَمَا اِخْتَلَفُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ" - اين جمله به اختلافهاى دينى كه به درهم شدن حق و باطل در بين مردم جاهليت انجاميد اشاره نموده، مىفرمايد: آن اختلافها و اين اختلاط حق و باطل از جهت شبهه و جهل نبود، بلكه علماى ايشان آن را ايجاد كردند، چون در بين خود حسادت و دشمنى داشتند. " إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ " - اين جمله اشاره است به اينكه اختلاف اهل كتاب، و اختلاط حق و باطل در بين آنان بىاثر نيست، و به زودى اثرش را خواهد كرد، و خداى تعالى در روز قيامت بين آنان داورى نموده، بر حسب آنچه كه اعمالشان اقتضاء دارد جزايشان مىدهد.
تفسیر المیزان
پاسخ 2 الكتاب: مراد از كتاب در اينجا تورات و انجيل است؛ زيرا عيسى عليه السّلام از بنى اسرائيل مىباشد.
الحكم: فهميدن آنچه در تورات و انجيل است.
الطّيّبات: مقصود منّ و سلوا مىباشد.
بيّنات من الامر: احكام دينى روشن از آن احكامى كه فروفرستاديم.
بغيا: دشمنى با حق.
على شريعة من الأمر: برطبق شيوۀ فرمان و دين ما.
البصائر: دلايلى كه انسان خردمند با آنها حق را مىبيند.
تفسیر کاشف
پاسخ 3
اين آيه سرفصل است که ما مکتب و شريعت را الّا و لابد لازم داريم، براي اينکه ما در نظام عالَم داريم کار ميکنيم! خود ما را که ديگري آفريد، عالَم را هم که ديگري آفريد، پيوند ما و عالَم را که ديگري آفريد، آن وقت ما بياييم تصميم بگيريم يعني چه؟ لذا اين را مقدمه قرار داد، فرمود که حالا چون ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً﴾ هست ﴿فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ هست، ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ صلاح و طَلاح با يک مکتب سنجيده ميشود؛ لذا در برابر آن از آيه شانزده به بعد اين مکتب را دارد تشريح ميکند اين زمينه است براي اينکه پس ما مکتبي ميخواهيم، يک روز حساب و کتابي ميخواهيم، يک حق و باطلي ميخواهيم، يک صدق و کذبي ميخواهيم، يک خَير و شرّي ميخواهيم، يک حَسَن و قبيحي ميخواهيم تا معلوم بشود که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. اين سَرپُلي است براي بيان شريعت!
ميفرمايد ما قبلاً اين مسئله را براي انبياي ديگر و اُمم گذشته مخصوصاً بنیاسرائيل بازگو کرديم، براي شما هم بازگو ميکنيم که بشر شريعت ميخواهد. شريعت؛ يعني «مورد الشاربة».
چون بنياسرائيل بيش از اُمم ديگر محل ابتلا بودند و هر روز يک فتنه جديد از اسرائيليها عليه اسلام بود فرمود ما به آنها چند چيز داديم که اصل آن همان تورات و انجيل و زبور و اينهاست؛ البته بعضي از اين کتابها جامع احکام حقوقي و عبادي و معاملات و معارف هستند و بعضيها هم در حدّ زبور موعظه میباشند. فرمود ما بنياسرائيل را کتاب داديم ـ تورات و انجيل و مانند اينها ـ و حکم داديم، يک؛ حاکميت و حکومت داديم، دو؛ و به برکت معارف همان کتاب آسمانی حکمت داديم، سه؛ نبوت داديم به انبياي آنها و در اثر همان کتاب و معجزاتي که به انبياي آنها داديم بهرهها بردند و از نظر روزيهاي ظاهري هم آنها را برخوردار کرديم، روزيهاي فراواني داديم، آمدند به شام و در اين سرزمين بهرههاي فراواني بردند و نسبت به مردم عصر خودشان از فضيلتي برخوردار شدند «مِنْ حِيثُ الکِتابِ وَ النُّبُوّة وَ الحُکم» که آيات الهي و معجزات فراواني را به موساي کليم داديم. از نظر کثرتِ نبوت، اين ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ نسبي نيست، نفسي است! البته از نظر فضايل شخصي نسبي است، نه نفسي، لکن کمتر گروهي مثل اينها به فساد و خونريزي و توطئه و خيانت مبتلا شدند.
﴿وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ﴾، بعد به جان هم افتادند و اختلاف کردند، اختلاف آنها «بعد العلم» بود! اختلاف «قبل العلم» يک نعمت خوبي است، چون انسان دارد نظريهپردازي ميکند تا ببيند کدام حق است؛ وقتي که نظريهپردازي ميکند، پس اختلاف نظر هست! بعد وقتي که روشن شد چه چيزی حق است، برابر همان عمل ميکند. اين اختلاف «بعد العلم» است که پايان آن جهنم است، ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، اين ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ است
﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ تمام داوريها در مراحل اختلاف به حق برميگردد، هر اختلافي از هر ملت و نحلتي که باشد، در روز حق خداي سبحان داور است؛ چه اختلاف مکتبي باشد، چه اختلاف علمي باشد و چه اختلاف عملي، اين برای گذشته. چون ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ براي شما هم شريعت و منهاج قرار داديم: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ﴾.
خلاصه تفسیر تسنیم
جاثیه:18 ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ سپس [بعد از طي اين مراحل تاريخي] تو را بر راه و روش و شيوهاي از امر [=شاخهاي از شجرة دين تسليم و توحيد] قرار داديم، پس از همان پيروي كن و از هواي [=نظريات گمراه كننده] کساني که نميدانند [=مدّعيان بيخبر از بنياسرائيل] پيروي مکن. __________
شرع یعنی چه؟ و چه رابطه ای با صراط مستقیم دارد؟
- «شَرْع» در لغت به آنچه واضح و آشكار باشد گفته ميشود. مثل ماهي كه به سطح آب آمده و نمايان گردد [اعراف 163 (7:163) ]. از آنجايي كه دين خدا آشكار و خالي از ابهام و در سطح درك همگان است، كلمة شرع به گونه مجازي به هدايتهايي كه خداوند براي اُمتهاي مختلف نازل كرده گفته شده است و شريعت، عنواني است براي اين رهنمودها. اين كلمه 5 بار در قرآن آمده است [اعراف 163 (7:163) ، مائده 48 (5:48) ، شوري 13 (42:13) و 21 (42:21) ، جاثيه 18 (45:18) ].
تفسیر بازرگان
اين شريعه فرات را که شريعه ميگويند، برای همين است، اين نهرهاي بزرگ که عميق است و روان، از هر جاي آن نهر نميشود آب گرفت، برخي از جاهاست که يک گُدار و يک شيب ملايمی دارد، از آنجا رهگذر ميرود و آب ميگيرد. آن مقدار که شيب ملايم دارد و جاي رفت و آمد است، به آن ميگويند «شريعة».
صراط مستقيم يک راه است و اين «شريعت» ورودي است به آن صراط مستقيم، که «کادح الي ربّ» است و به لقاي الهي ميرسد فرمود ما همه اُمم را از صراط مستقيم برخوردار کرديم، چون ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ به امّت خود بگو که به سرنوشت اسرائيليها مبتلا نشوند: ﴿فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. در قبال «شريعت» هوا هست، از نظر عمل؛ در قبال «شريعت»، جهل است از نظر علم؛ از نظر دانش «شريعت» علم است و از نظر ارزش، شريعت حق است. در قبال آن حق، اين ميشود هوا و در قبال آن علم، اين ميشود «لايعلم». فرمود: ﴿وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛
اينهايي که به بيراهه ميروند و با هوا دارند زندگي ميکنند پيرو اينها نباش، چرا؟ براي اينکه کاري از اينها ساخته نيست: ﴿إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾، چون کار به دست «رَبُّ العَالمَين» است! به جاي خدا کاري اينها انجام بدهند و مشکلي از مشکلات تو را حلّ بکنند، اينچنين نيست! يا به تو آسيب برسانند؛ البته آن هم نيست. حالا اينجا درصدد نفي است: ﴿لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾، خودشان هم ﴿إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ که برخيها ناصر يکديگرند؛ يعني کمبود ديگری را حلّ ميکنند و بعضيها وليّ يکديگرند که تمام کارهاي ديگری را انجام ميدهند، اما اين نصرت و ولايت ظاهر آن نصرت و ولايت است، باطن آن عداوت است که ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ «أخلاء» فقط متقين هستند! افراد باتقوا دوستيشان، ظاهرش دوستي است و باطنش هم دوستي است، چون مشکل يکديگر را در راه حق حلّ ميکنند؛
خلاصه تفسیر تسنیم ایت اله جوادی املی
" ثُمَّ جَعَلْنٰاكَ عَلىٰ شَرِيعَةٍ مِنَ اَلْأَمْرِ فَاتَّبِعْهٰا وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ" خطاب در اين جمله به رسول خدا (ص) است كه امتش نيز با او در آن خطاب شريكند. و كلمه "شريعه" به معناى طريق و راهى است كه آدمى را به لب آب مىرساند. و كلمه "أمر" در اينجا به معناى امر دين است. و معناى جمله اين است كه: بعد از آنكه به بنى اسرائيل داديم آنچه را كه داديم، تو را بر طريقه خاصى از امر دين الهى قرار داديم، و آن عبارت است از شريعت اسلام كه رسول اسلام و امتش بدان اختصاص يافتند. " فَاتَّبِعْهٰا... " - در اين جمله رسول خدا (ص) را مامور مىكند كه تنها پيرو دين و فرامينى باشد كه به وى وحى مىشود، و از هواهاى جاهلان كه مخالف دين الهى هستند پيروى نكند. از اين آيه دو نكته استفاده مىشود: اول اينكه پيامبر اسلام هم مانند ساير امت مكلف به دستورات دينى بوده است. دوم اينكه هر حكم و عملى كه مستند به وحى الهى نباشد، و يا بالأخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوايى نفسانى از هواهاى جاهلان است، و نمىتوان آن را علم ناميد. " إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً..." اين جمله نهى از پيروى از اهواء مردم نادان را تعليل مىكند. كلمه "يغنوا" از مصدر "اغناء" است كه به معناى بردن حاجت به نزد ديگرى است. و حاصل معناى جمله اين است كه: تو به درگاه خداى سبحان حوائج ضرورى دارى كه غير او هيچ كس نمىتواند آن را بر آورد، و وسيله برآورده شدن آنها همين است كه دين او را پيروى كنى، پس اين كفار كه انتظار دارند تو هواهايشان را پيروى كنى هيچ حاجتى از حاجات تو را برنمىآورند. و يا تو را به هيچ مرتبه از مراتب، اغناء و بىنياز از خدا نمىكنند. " وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُتَّقِينَ " - آنچه كه از سياق به دست مىآيد اين است كه اين جمله تعليل ديگرى است براى نهى از پيروى از اهواء جاهلان. و نيز برمىآيد كه مراد از" ظالمين "پيشوايانى هستند كه رسول خدا (ص) مامور شده از أهواء مبتدعه آنها پيروى نكند. و مراد از" متقين "كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مىكنند. و معناى جمله اين است كه: خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، و براى اين سرپرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است. و كسانى كه هواهاى جاهلان را پيروى مىكنند، خداى تعالى ولى آنها نيست، بلكه آنها خودشان ولى يكديگرند، چون ستمكارند، و ستمكاران ولى يكديگرند. پس تو اى رسول گرامى، دين مرا پيروى كن تا من ولى تو باشم، و از اهواء آنان پيروى مكن تا آنان ولى تو نشوند، چون ولايت آنان هيچ دردى از تو دوا نمىكند، و جاى ولايت خدا را نمىگيرد. در اين جمله پيروان اهواء را كه غير از دين خدا را پيروى مىكنند،" ظالمين" خوانده، تفسیر المیزان
[معناى اينكه فرمود: شريعت (يا قرآن) بصائر براى مردم و هدى و رحمت براى مؤمنين است] " هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ " اشاره با كلمه" هذا "يا به شريعت است كه قبلا از آن گفتگو كرد، و يا اشاره به قرآنى است كه مشتمل بر شريعت است. و كلمه" بصائر "جمع بصيرت است، و بصيرت عبارت است از درك اشخاصى كه به واقع اصابت مىكنند، و مراد از بصيرت وسيله بصيرت است، و اگر شريعت را بصيرتها خوانده، بدين جهت است كه شريعت متضمن احكام و قوانينى است كه يك يك آنها راهنماى سعادت آدمى است، پس شريعت عبارت است از بصيرتهايى چند، نه يك بصيرت. و معناى آيه اين است كه: اين شريعتى كه تشريع شده، و يا اين قرآنى كه مشتمل بر شريعت است، وظائف عمليهاى است كه اگر مردم به آن عمل كنند يك يك آنها مردم را بينا مىسازد، و مردم به وسيله آن به راه حق هدايت مىشوند، راه حقى كه همان راه خدا و راه سعادت است. پس اينكه بعد از ذكر تشريع شريعت فرمود " هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ" در حقيقت نظير جمله " هٰذٰا هُدىً وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا... " است كه در اول سوره بعد از ذكر آيات توحيد قرار گرفته است. " وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ" - يعنى دلالتى است واضح، و افاضه خيرى است براى قومى كه يقين دارند. و مراد از قومى كه يقين دارند، مردمى است كه به آيات خدا يقين دارند، آياتى كه بر اصول معارف دين دلالت دارد، چون معهود در قرآن كريم اين است كه همواره كلمه يقين را در مورد اصول عقائد بكار مىبرد. در اين جمله هدايت و رحمت را مختص به قومى كرده كه يقين دارند، با اينكه قبلا تصريح كرد كه قرآن بصائر براى همه مردم است، و اين خالى از اشعار و اشاره به اين نكته نيست كه مراد از "هدايت" هدايت به معناى رساندن به مقصد است، نه صرف نشان دادن راه آن، كه همان تبصر است. و نيز مراد از "رحمت" رحمت خاصه به كسانى است كه بعد از ايمان به خدا و پرهيز از او به رسول خدا (ص) هم ايمان آوردند، همانهايى كه در آيه " يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ " و آيه " ذٰلِكَ اَلْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ" مورد نظرند. و رحمت خدا درجاتى بسيار دارد كه از نظر سعه و ضيق مختلفند تفسیرالمیزان
هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ. «هذا» به قرآن اشاره است و «بصائر» عبارت از دلايلى است كه شما با آنها حق و راه هدايت را مىبينيد و ترديدى نيست كه اگر كسى به قرآن اقتدا كند، يقين پيدا خواهد كرد كه او بهوسيلۀ پروردگارش هدايت يافته و مشمول رحمت او شده است. نظير اين آيه در جلد سوم، آيۀ 203 از سورۀ اعراف بيان شد.
تفسير کاشف مغنیه، محمدجواد ، جلد 7 ، صفحه 53
حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها مطالب این پاراگراف (16-20) و پاراگراف قبل حکایت از این دارد که هنگام نزول این سوره مسلمانان دو نوع دشمن داشتند:
1- دشمن سنتی آنها یعنی مشرکان عرب (آیه 14)
2- دشمن جدید، یعنی اهل کتاب ( و یعنی یهودیان) (آیه های 16 و 17)
از آیه های 14 و 15 فهمیده می شود به مسلمانان ضمن سفارش مدارا با کفار و مشرکان، امید بهروزی می دهد (آخر آیه14و ابتدای آیه 15).
کلمه «امر» در آیه 17، اگر در شعاع آیه 18 دیده شود. به معنی نبوت است.
از آیه 17 معلوم می شود یهودیان دلایل روشنی درباره پیامبر داشتند اما پس از اینکه آنرا دیدند و شناختند حسادت ورزیدند (البته این یکی از موارد «اختلاف» آنهاست) و بعلت حسادت دشمن اسلام و پیامبر اسلام(ص) شدند.
در اینجا توصیه خداوند به پیامبر(ص) این است که:
1- با گروه اول مدارا کن و بزودی پیروز خواهی شد.
2- به گروه دوم اهمیت نده زیرا نمی توانند ضرری به بزنند.
ضمناً اینکه در آیه 16 فرموده به بنی اسرائیل کتاب و حکم و نبوت دادیم، نوعی انتقاد از آنهاست که آنها علیرغم این نعمتهای بزرگ رفتار مناسب نشان ندادند.
در هر حال این پاراگراف موضع سرزنش به یهودیان را دارد که علیرغم اینکه حقانیت رسول خدا (ص) برایشان معلوم و محقق بود انکار میکردند و همچنین حاوی آموزش به آنحضرت است که نه به این مطلب و نه به اینان چندان اهمیتی مده.
همچنین با دقت در این پاراگراف فهمیده میشود ریشه و عصاره و چکیده همه ادیان الهی یکی است
ای پیامبر! و البته به بني اسرائيل کتاب و حکم و پيامبري داديم و ازچیزهای پاکيزه روزيشان نموديم و آنها را بر مردمِ معاصرشان برتري دادیم (16) و نیز دلايل روشني درباره آن امر نبوت که مایه برتریشان بود به آنان داديم. اما ، قدر ندانستند و اختلاف کردند و اختلاف هم نکردند مگر پس از اينکه آن علم بسويشان آمده بود و اختلافشان هم بعلت تجاوزی بود که به حقوق يگديگر ميورزيدند و البته پروردگارت بين آنها درباره موضوع مورد اختلافشان در روز قيامت داوري خواهد نمود، و در هر حال موقعیتِ عالی شان را از دست دادند (17) آنگاه تو را از آبشخوري از امر وحی و دین برخوردار کرديم، پس پيرويش کن و از اميال کساني که علم ندارند پيروي مکن (18) آنها در قبال خداوند نميتوانند برایت کاري کنند و ظالمان، بعضي شان دوستان بعضي ديگرند اما خداوند دوست مومنان است (19) اين، متضمن بصيرت هائي و هدايتي و رحمتي است، اما، فقط يقين داران از آن مایه های بصیرت استفاده میکنند (20) ترجمه و تفسیر مرحوم گنجه اي
منظور از فضیلت و برتری بنی اسراییل بر عالمین چیست؟ پاسخهای مختلف را در لینک زیر ملاحظه نمایید
http://quranpuyan.com/ya...n-chh-bwd.aspx#post20483
ویرایش بوسیله کاربر 1403/09/30 05:13:21 ب.ظ
| دلیل ویرایش: ویرایش |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره جاثیه ایات 21-26
جاثیه:21 أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَّحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ کساني که کارهاي زشت كردند 26 آيا ميپندارند ما آنها را [با چنين دستاوردی از تباهي] همانند کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام دادند قرار ميدهيم؛ [به گونهاي كه] زندگي و مرگشان يكسان خواهد بود!؟27 چه بد داوري ميكنند!28
______________ 26- در اين آيه به جاي: يعملون، يفعلون، يکسبون و مشابه آن، جمله: «الَّذِينَ اجْتَرَحُوا» آمده است. «اجْتَرَحُوا» از ريشه «جَرحْ» و جراحت، همان زخم است [مائده 45 (5:45) ]. سگ شکاري را نيز، که صيد مجروح را با دندان ميگيرد، «جوارح» [جمع جارحه] مينامند [مائده 4 (5:4) ]. دست و پاي انسان هم که چيزي را کسب ميکنند جوارح ناميده ميشوند. با اين مقدمات، در جمله «الَّذِينَ اجْتَرَحُوا»، که در باب افتعال [پذيرش فعل] آمده، نوعي تمايل و آمادگي براي به چنگ آوردن منافع شخصي ديگران احساس ميشود.
27- «مَمَات» به مرگ يا زمان مرگ گفته ميشود. لغت متروكه و فراموش شده را نيز مُمات ميگويند. اين لفظ دو بار ديگر در قرآن و همواره با حيات آمده است: اسراء 75 (17:75) - «...ضِعْفَ الْحَيَاهِ وَضِعْفَ الْمَمَات...»، انعام 162 (6:162) - «...وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين». درست است كه آدمي از نظر جسمي ميميرد و به انتها ميرسد، اما آثار اعمال نيك و بدش هستي يافته و تا ابد ادامه مييابد، بنابراين نيكان و بدان نه در زندگيشان يكساناند و نه پس از مرگشان.
28- در نقد داوري گمراهان در قرآن سه بار جمله «فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون» آمده است [يونس 35 (10:35) ، صافات 154 (37:154) و قلم 36 (68:36) ] و چهار بار جمله «سَاءَ مَا يَحْكُمُون» [انعام 136 (6:136) ، نحل 59 (16:59) ، عنكبوت 4 (29:4) و جاثيه 21 (45:21) ]. آيه 4 عنكبوت نيز در مذمّت «الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ» ميباشد.
جاثیه:23 أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ [با توجه به ارتباط عمل با سرنوشت] آيا به آن كه هواي نفس خويش را معبود خود گرفته است توجه كردهاي31 و خدا نيز او را، با وجود علمي [كه دارد]،32 به گمراهي سپرده 33 و بر گوش و دلش مُهر نهاده و بر ديدهاش پردهاي کشيده است.34 پس چه کسي بعد از خدا او را [به سوي سعادت] رهبري خواهد کرد؟ پس آيا چنين كساني پند نميگيرند؟
______________ 31- الهه گرفتن هواي نفس، همان محور قرار دادن تمايلات و تمنيّات دل [به جاي خدا] است كه در وصف خودپرستان گوياتر از هر مثالي است. دو آية قبل سخن از بد كرداراني بود كه نميفهمند تفاوت فاحشي ميان زندگي و مرگ آنها با نيكوكاران وجود دارد، و جدي، حق و هدفدار بودن جهان را باور نميكنند! اين آيه در ريشهيابي رفتار آنان، مسئله «خودمحوري» و «هواي نفس پرستي» را مطرح ميسازد. انسان فطري و سالم از اطلاعاتي كه به وسيلة گوش و چشم و دل [ابزار سهگانة شناخت] كسب ميكند، راه منطقي و معقول هر كار را مييابد و به آن عمل ميكند. اما كسي كه «خود محور» و «خودبين» است، اطلاعات كسب شده را از فيلتر «منيّت» و منافع شخصي خود ميگذراند. به اين ترتيب «خودپرستي» به كلي راه مستقيم را منحرف ميسازد و همه اطلاعات كسب شده را به سود خود توجيه و تفسير ميكند.
32- جمله نكره «عَلَى عِلْمٍ»، ممكن است گوياي اين حقيقت باشد که علم و آگاهي، گرچه شرط لازم است، اما مادام که خودپرستي بر آدمي مسلط باشد، سودي براي سعادت او نخواهد داشت، هر چند کساني به اشتباه ميپندارند مشکلات جامعه با رشد تحصيلات و بالا رفتن درجات علمي خود به خود حل ميشود.
33- خدا هيچکس را گمراه نميکند، «وَأَضَلَّهُ اللهُ» رها کردن و به حال خود سپردن خودپرستان است. اگر معناي اصلي هدايت، رساندن به مقصود، و به تعبيري «راهبري» [نه راهنمايي] است، «أَضَلَّهُ اللهُ» كاملا خلاف آن است. اين كه گفته شده قرآن هدايتي است براي متّقين، مؤمنين، محسنين و مسلمين [تسليم شدگان]، منظور اين است كه با اين صفات ميشود به مقصود رسيد. اما خودپرستان به جايي نميرسند و در نظام خدا به حال خود رها ميشوند.
34- مُهر زدن بر گوش و دل و پرده کشيدن بر چشم، نتيجه عمل و بازتاب مکتسبات خود هوسرانها است که در نظام علت و معلولي دامن خودشان را ميگيرد و به دليل علتالعلل بودن خدا، به او نسبت داده ميشود. مُهر زدن، نماد تعصب و عدم تمايل به شنيدن و انديشه [در نظريات ديگران]، و پرده کشيدن بر ديده، نماد نديدن حقيقت امور، و حجاب خودخواهي بر خِرد ميباشد.
تفسیر بازرگان
حقيقت عبادت اطاعت كردن است
و معناى گرفتن اله ، پرستيدن آن است . و مراد از پرستش هم اطاعت كردن است ، چون خداى سبحان اطاعت را عبادت خوانده ، و فرموده : ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى (( و نيز فرموده : ((اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه (( و نيز فرموده : ((و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه ((. و اعتبار عقلى هم موافق با اين معنا است ، چون عبادت چيزى به جز اظهار خضوع و مجسم نمودن بندگى بنده نيست . عابد در عبادتش مى خواهد اين معنا را مجسم سازد، كه من بجز آنچه معبودم اراده كرده اراده نمى كنم ، و به جز آنچه او راضى است عمل نمى كنم . و بنابراين ، هر كس هر چيزى را اطاعت كند در حقيقت او را عبادت كرده و او را معبود خود گرفته است ، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت كند، آن را اله خود گرفته و پرستيده ، با اينكه غير خدا و غير هر كسى كه خدا دستور دهد نبايد اطاعت شود
● معناى ((اله (( گرفتن ((هوى ((
پس معناى اينكه فرمود: ((افرايت من اتخذ الهه هويه (( اين مى شود: آيا عجب نيست كه كسى هواى نفس خود را بپرستد، و آن را اطاعت و پيروى كند با اينكه مى داند غير از هواى نفس معبودى دارد كه بايد او را بپرستد و اطاعت كند، و ليكن در عين حال معبود و مطاع خود را هواى نفس خود مى گيرد؟
ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 264
نظام هستي به حق خلق شده است، يک؛ و پايان اين عالَم هم صحنهٴ معاد است که در صحنه معاد بين حق و باطل، صدق و کذب، خَير و شرّ، حَسن و قبيح فرق است تا بشود نظام عدل، دو. قبلاً بيان مسئله شريعت بود و اوّل کسي که موظف است پيرو شريعت باشد خود پيغمبر(ص) است که فرمود ما شريعت نازل کرديم ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا﴾.و کسي که پيرو شريعت نيست، پيرو هوا است؛ به هر حال انسان برنامهاي دارد، آن برنامه اگر مطابق دين نبود، مطابق ميل خودش هست. ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾، «إله» دارد؛ ولي به جاي اينکه «إله» خود را عبادت کند، هواي خود را عبادت کرده است که در حقيقت هواي خود را به جاي «إله» ميداند.
سئوال: منظور از أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ چیست؟ مگر خدا گمراه میکند؟ معنای علی علم چیست؟
اين ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾؛ يعني کسي که به علم خود عمل نکرده است، عالماً عامداً به طرف ضلالت ميرود؛ اين دو تفسير دارد: اين ﴿عَلَي عِلْمٍ﴾ به هر حال مفعول واسطه است براي ﴿أَضَلَّهُ﴾، منتها بحث در اين است که آيا اين حال است براي فاعل يا حال است براي مفعول؟ يک تفسير که جناب فخر رازي و امثال ايشان اشاره کردند که گفتند اين ناظر به سوره مبارکه «انعام» است؛ در سوره مبارکهٴ «انعام» ذات اقدس الهي فرمود که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾؛ خدا ميداند که چه کسي را پيغمبر کند! اينجا هم فرمود: «اللهُ أعْلَمُ حَيثُ يُظِلُّ مَنْ يَشَاء»؛ چه کسي شايسته هدايت نيست و بايد گمراه بشود! لکن اين معنا که گفته شد مستفاد از آيه نيست. اگر شخص از اين نردبان سوء استفاده کرد و آن را به طرف چاه برد، همين نردبان و پلههاست ولي به طرف چاه رفت: ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾ دامنگير او ميشود؛ يعني او عالمانه گناه ميکند اين معنا دقيقتر از آن است که جناب فخر رازي ميگويد
﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾؛ يعني ذات اقدس الهي آنها را اضلال کيفري کرده، نه اضلال ابتدايي؛ خداي سبحان آنها را گمراه کرده که ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾، اما ﴿وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلاّ الْفَاسِقِينَ﴾؛ اين اضلال، اضلال در برابر هدايت ابتدايي نيست، بلکه در برابر هدايت پاداشي است و اضلال کيفري است، خدا هرگز اضلال ابتدايي ندارد، چون ﴿هُدًي لِلنَّاسِ﴾[6] است و همه را هدايت کرده است. هدايت دو قسم است: ابتدايي و پاداشي؛ اما اضلال بيش از يک قسم نيست و آن اضلال کيفري است. اضلال کيفري يعني اينکه ذات اقدس الهي افرادي را هدايت کرده است، حکم الهي به آنها رسيده، آنها عالماً عامداً ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾،[7] از آن به بعد ذات اقدس الهي اينها را گمراه ميکند، اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است که گرچه اضلال کيفري هم باشد، امر وجودي نيست؛ يعني اينطور نيست که خدا يک امر وجودي به نام ضلالت به اينها بدهد، بلکه آن فيض و فوز خاص خودش را ميگيرد و اينها را به حال خود رها ميکند. اين «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا»،[8] «لَا تَكِلْنِي إِلَي غَيْرِك»[9] همين است. خدا افراد را به حال خودشان رها ميکند.
پرسش: ممکن است ﴿هُدًي لِلنَّاسِ﴾ عام باشد، ﴿هُدًي لِلْمُتَّقِينَ﴾ خاص آن باشد که فقط متّقين هدايت شوند و بقيه؟ پاسخ: يعني آن هدايت پاداشي است. اين درباره هدايت است که دو قسم است، آن ﴿هُدًي لِلنَّاسِ﴾ عام است، ولي بهرهبرداري از اين هدايت متعلق به متّقين است، آن ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ يک مطلب سومي است؛ يک ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است؛ يعني همه را هدايت کرد، ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؛ يعني متّقين از همان هدايت بهره ميبرند و ديگران بهره نميبرند. مرحله سوم اين است که اين متّقيان که بهره بردند، خدا به اينها پاداش ميدهد، آن پاداش گرايش به تقوا است، ميل به تقوا است، انزجار از گناه است، بوي بد گناه را استشمام ميکنند و مانند آن.
اما درباره اينکه اضلال يک امر وجودي نيست، يک حرف ديگري است؛ خدا گمراه ميکند؛ پس خدای سبحان اضلال ابتدايي که اصلاً ندارد، اضلال کيفري دارد و اضلال کيفري هم براي کساني است که حجّت الهي بر آنها تمام شده و عالماً عامداً دارند بيراهه ميروند، از اين به بعد ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ هست، اين ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ يعني چه؟ آيا يعني اينها را به طرف گناه سوق ميدهد؟ هرگز چنين کاري نميکند! بلکه فيض خود را رها ميکند و از اينها ميگيرد، اينها را به حال خود رها ميکند
وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ {24} و گفتند غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند و[لى] به اين [مطلب] هيچ دانشى ندارند [و] جز [طريق] گمان نمىسپرند {24}
مشکل اساسي مردم حجاز اين بود که ميگفتند ما يک مرگ داريم و يک زندگي؛ درباره مرگ ميگفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَي﴾، اين ﴿الْأُولَي﴾ در مقابل ثانيه نيست؛ ممکن است ثانيه داشته باشد يا نداشته باشد، آنجا که ثانيه ندارد هم ميگويند ﴿الْأُولَي﴾، ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَي﴾؛ يعني جدای از يک بار، ما مرگي نداريم و درباره حيات هم ميگويند که ما بيش از يک زندگي نداريم: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾
فرمود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ حرف آنها بعد از آيات الهي اين است که ميگويند اگر معاد ـ حيات «بعدَ الموت» ـ حق است، «آباء» و مردههاي ما را که مُردند إحيا کنيد! آنها خيال ميکنند که معاد برگشت انسان به دنياست، در حالي که وضع کلّ دنيا برميگردد؛ دنيا جاي آزمون است، نه جاي پاداش و کيفر! اينها نميدانند که روز حساب غير از روز عمل است؛ روز «امتحان» دنياست و روز «حساب» که پاداش و کيفر است آخرت است. معاد نميتواند در دنيا باشد، دنيا نميتواند محل معاد باشد؛ دارِ تکليف و امتحان، دارِ نتيجه نخواهد بود اگر منظور از حجّت «مُطلقُ مَا يَحْتَجُّ بِهِ الإنسان» باشد ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا﴾ ميشود استثناي متّصل؛ اما اگر منظور از حجّت، حجّت حق باشد، چون اين حجّت «داحض» است و حق نيست، اين استثنا ميشود استثناي منقطع ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾
فرمود در جواب آنها بگو که دنيا جاي آزمون است، ما که شما را نميتوانيم بعد از مرگ دوباره بيازماييم! بعد از مرگ هر کسي بايد به پاداش و کيفر اعمال خودش برسد: ﴿قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ﴾ اول، ﴿ثُمَّ يُمِيتُكُمْ﴾ بعد از مرگ دنيا، ﴿ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ﴾ که حيات بعد از موت است ﴿إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ اين ﴿يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾، ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است. اصطلاح ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن کريم مثل اصطلاح «بالضَّرورة» است؛ ميگوييد دو دوتا چهارتا «بالضَّرورة». اصطلاح ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ به منزله «بالضَّرورة» است در فرهنگ قرآن کريم. قيامت حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، معاد حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، بهشت حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني شکبردار نيست، ترديدپذير نيست و مانند آن
تفسیر تسنیم
● مفاد جمله : ((و اضله الله على علم (( و بيان عدم منافات بين ضلالت و علم
و معناى اينكه فرمود: ((و اضله اللّه على علم (( اين است كه : چنين كسى با اضلالى از خداى تعالى گمراه شده ، و اگر خداى تعالى گمراهش كرده از باب مجازات بوده ، براى اينكه او هواى نفس خود را پيروى كرده ، و خدا او را گمراه كرد، در عين اينكه او عالم بود، و مى دانست كه بيراهه مى رود. خواهى گفت : چطور ممكن است كسى با بلد بودن راه در عين حال بيراهه برود؟ و يا چگونه تصور مى شود كه انسان با داشتن يقين به چيزى آن را انكار كند، كه آيه شريفه ((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم (( آن را از پاره اى انسانها حكايت مى كند؟ در جواب مى گوييم : منافات ندارد كه آدمى راه را بداند، و در عين حال بيراهه برود، و يا به چيزى يقين داشته باشد در عين حال آن را انكار كند، براى اينكه علم ملازم هدايت نيست ، همچنان كه ضلالت ملازم با جهل نيست ، بلكه آن علمى ملازم با هدايت است كه توأم با التزام عالم به مقتضاى علمش باشد؛ يعنى عالم ملتزم به لوازم علم خود نيز باشد و به آن عمل كند تا دنبالش هدايت بيايد. و اما اگر عالم باشد، ولى به خاطر اينكه نمى تواند از هواى نفس صرف نظر كند ملتزم به مقتضا و لوازم علم خود نباشد، چنين علمى باعث اهتداء او نمى شود، بلكه چنين علمى در عين اينكه علم است ضلالت هم هست . و همچنين يقين ، اگر توأم با التزام به لوازم آن نباشد، با انكار منافات ندارد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند مراد ((از علم در اين آيه علم خداى تعالى است ، يعنى خدا با علم خودش به حال اين بنده او را گمراه كرده (( معنايى است كه از سياق آيه دور است .
معناى آيه چنين مى شود: مشركين گفتند حياتى نيست مگر همين حيات دنيايى ما كه با آن در دنيا زندگى مى كنيم ، پس لايزال بعضى از ما يعنى سالخوردگان مى ميرند، و بعضى ديگر يعنى اخلاف و نسلهاى جديد زنده مى مانند، و ما را جز دهر و روزگار كسى هلاك نمى كند، اين گذشت زمان است كه هر نوى را كهنه ، و هر سالمى را فاسد، و هر زنده اى را آماده مرگ مى سازد، پس مسأله مرگ عبارت از انتقال از خانه اى به خانه ديگر كه منتهى به بعث و بازگشت به سوى خدا باشد نيست .
تفسیر المیزان
آیات 23 تا 25 «پرانتزی» هستند، زیرا اگر چشم خویش را بر آنها ببندیم و قبل و بعدش را وصل کنیم خواهیم دید روال سخن صاف و یکدست خواهد شد.
فعل خداوند قانونمند است
آیه 23 را باید با توجه به تیتر فوق بخوانید و مفهوم کلی آن این است که او کارهائی کرد که لازم شد نظامات و سیستمهای مستقر شده الهی بر گوش و قلب او مُهر زده و بر چشمش پرده افکنده و او را علیرغم علمی که داشت به ورطه گمراهی بیفکنند.
خواسته دل را بجای خدا نشاندن یعنی چه؟ خداوند خود را در سوره ناس، «رب» و «مَلِک» و «اِله» نامیده.
«اِله» آن جنبه از خصوصیات خدائی است که آدمی نسبت به آن صمیمانهترین رابطه را برقرار میکند که همان پرستش باشد و نتیجه اش اطاعت بی قید وشرط است.
خواسته دل را بجای خدا نشاندن یعنی اینکه آدمی از خواسته دل خویش اطاعت فوریِ بیقید و شرط کند و در این رابطه عقل و منطق را زیر پا بگذارد و اگر دقت کنیم موارد و مصادیق این نوع رفتار را در تاریخ بشری خیلی زیاد مییابیم.
تفسیر مرحوم گنجه ایویرایش بوسیله کاربر 1403/09/30 06:52:56 ب.ظ
| دلیل ویرایش: ویرایش |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.