رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1390/03/30 ارسالها: 102
تشکرها: 1 بار 12 تشکر دریافتی در 9 ارسال
|
سوره انعام
سوره مبارزه با انواع شرك و بت پرستى اين سوره در «مكّه» نازل شده و 165 آيه است.
محتواى سوره:
گفته مى شود اين سوره شصت و نهمين سوره اى است كه در مكّه بر پيامبر نازل گرديد، و از روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مىشود كه تمام آياتش يكجا نازل شده است
و هدف اساسى اين سوره، همانند ساير سوره هاى مكّى، دعوت به اصول سهگانه «توحيد»، «نبوت» و «معاد» است، ولى بيش از همه روى مسأله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بتپرستى دور مىزند.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ ﴿۱﴾ ترجمه فولادوند: ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد با اين همه كسانى كه كفر ورزيده اند [غير او را] با پروردگار خود برابر مىكنند هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿۲﴾ ترجمه فولادوند: اوست كسى كه شما را از گل آفريد آنگاه مدتى را [براى شما عمر] مقرر داشت و ا جل حتمى نزد اوست با اين همه [بعضى از] شما [در قدرت او] ترديد مىكنيد
(آيه 1)- اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است. نخست از طريق آفرينش عالم كبير (آسمان و زمين) و نظامات آنها، و سپس از طريق آفرينش «عالم صغير يعنى انسان»، مردم را متوجه اصل توحيد مىسازد، مىگويد: «حمد و سپاس براى خدايى است كه آسمانها و زمين را آفريد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ). «خداوندى كه مبدء نور و ظلمت (و بر خلاف عقيده دوگانهپرستان) آفريننده همه چيز است» (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ).
«اما مشركان و كافران به جاى اين كه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزند براى پروردگار خود شريك و شبيه مىسازند» (ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).
كلمه «ثمّ» بيانگر اين حقيقت است كه در آغاز، توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده.
(آيه 2)- و در اين آيه توجه به عالم صغير يعنى انسان مىدهد و در اين مورد به شگفت انگيزترين مسأله يعنى، آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده و مىفرمايد: «اوست خدايى كه شما را از گل آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ).
از آنجا كه آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده، درست است كه به ما نيز چنين خطابى بشود.
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مىگويد: «پس از آن مدتى را مقرر ساخت كه در اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند» (ثُمَّ قَضى أَجَلًا).
سپس براى تكميل اين بحث مىگويد: «اجل مسمّى در نزد خداست» (وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ).
و بعد مىگويد: «شما افراد مشرك (در باره آفرينندهاى كه انسان را از اين اصل بىارزش، يعنى گل آفريده و از اين مراحل حيرتانگيز و حيرتزا گذرانده است) شك و ترديد به خود راه مىدهيد» (ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ).
موجودات بى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده، يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.
در اين كه منظور از «اجل مسمّى» و «اجلا» در آيه چيست؟ آنچه از آيات قرآن و روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مىشود اين است كه «اجل» به تنهايى به معنى عمر و وقت و مدت غير حتمى، و «اجل مسمّى» به معنى عمر و مدت حتمى است،
و به عبارت ديگر «اجل مسمّى» مرگ طبيعى و «اجل» مرگ زودرس است. ولى به هر حال هر دو اجل از ناحيه خداوند تعيين مىشود.كلمات كليدي: اجل حتمي مسمي معلق ویرایش بوسیله کاربر 1401/07/04 11:58:44 ق.ظ
| دلیل ویرایش: edit
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,975
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تدبر و فهم سوره انعام: نكات تفسيري سوره انعام:
سئوال: منظور از اجل مسمي و اجل معلق چيست؟
پاسخ 1:
اجل كه پايان زندگى است يا مسمى است و يا معلق اجل مسمى به معنى اجل محقق و معين عندالله است كه از آن بيشتر هرگز ممكن نيست. وليكن اجل معلق پيش از مسمى است كه اگر كسى خودآگاه يا ناخودآگاه پيش از اجل مسمايش به هلاكت افتد اين اجل معلق است و اين كه مَبَرّات و صدقاتى اجل معلق را به تأخير مى افكند به همين معنى است كه خدا از اجلهاى غير حتمى با اين گونه و سايل جلوگيرى مى كند، ولكن اجل مسمى هرگز جلوگيرى ندارد بلكه حتمى است
تفسير فرقان
پاسخ 2:
ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از (( اجل )) و (( اجل مسمى )) آخر مدت زندگى است نه تمامى آن ، همچنان كه از جمله (( فان اجل الله لات )) به خوبى استفاده مى شود.
بنابراين ، از اين بيان اين معنا نيز معلوم شد كه اجل دو گونه است : يكى (( اجل مبهم )) ، و يكى (( اجل مسمى )) ، يعنى معين در نزد خداى تعالى ، و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده و به (( عنده - نزد خدا )) و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود، به دليل اينكه فرمود: (( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق )) و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل برنمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: (( اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )) .
پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق ، به اين معنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست ، و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن و تحقق آن جلوگيرى نمود.
و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفه (( لكل اجل كتاب ، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) مورد دقت قرار گيرند بدست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در (( ام الكتاب )) ثبت شده ، و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در (( لوح محو و اثبات )) نوشته شده است ، و ان شاء الله بزودى خواهد آمد كه ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابت است ، يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تاثير ندارد، و لوح محو و اثبات قابل انطباق بر همان حوادث است ، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه از نظر استناد به اسباب ناقصى كه در خيلى از موارد از آنها به (( مقتضى )) تعبير مى كنيم ، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تاثير باز بماند و ممكن است باز نماند.
مثالى كه با در نظر گرفتن آن ، اين دو قسم سبب يعنى (( سبب تام )) و (( سبب )) ناقص روشن مى شود نور خورشيد است ، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمين حائل
شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند،همچنان كه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشن خواهد بود.
پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين (( سبب ناقص )) و به منزله (( لوح محو )) و اثبات در بحث ما است . و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع ، نسبت به روشن كردن زمين (( علت تامه )) و به منزله (( ام الكتاب )) و (( لوح محفوظ )) در بحث ما است .
همچنين است اجل آدمى ، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكيل مى دهد با همه اقتضائات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمان عمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و يا صد و بيست سال تحديدش كرده اند بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده ، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تاثير دارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است با يكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان قبل از رسيدن به حد طبيعى خود، منقضى گردد، و اين همان (( مرگ ناگهانى )) است .
با اين بيان تصور و فرض اينكه نظام كون محتاج به هر دو قسم اجل ، يعنى مسمى و غير مسمى باشد آسان مى شود. و نيز روشن مى شود كه منافاتى بين ابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيست ، چه بسا اين دو اجل در موردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن ، اجل مسمى تحقق مى پذيرد نه غير مسمى .
ترجمه تفسير الميزان جلد 7 صفحه : 10
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member
تاریخ عضویت: 1390/11/17 ارسالها: 221
6 تشکر دریافتی در 5 ارسال
|
تدبر و فهم ايات سوره انعام: نكات جالب تفسيري سوره انعام
انعام:1
سپاس و ستايش 1 [تماماً] ويژة خداوندي است كه آسمانها [=عالم ستارگان] و زمين را آفريد و تاريكيها و روشني را [از مباني حركت و حيات در طبيعت] قرار داد، 2 سپس [در روند تاريخي رشد و كمال موجودات، با آفرينش انسانِ مختار] آنهائي كه كفر ورزيدند [=حقيقت توحيد و تدبير خدا در زندگي خود را نشناختند]، ديگران را همتاي پروردگارشان ميگيرند [با شرك در عبادت، براي برآوردن حاجات خود به واسطهها متوسل ميشوند].
______________
1- متأسفانه معادل جامع و كاملي براي کلمة «حمد» در زبان فارسي وجود ندارد. لغتنامة قرآني «مفردات راغب» حمد را حالتي بين «مدح» و «شکر» شمرده است. با اين توضيح که حمد حالت خاصي از مدح ولي عامتر از شکر است زيرا مدح شخص ممکن است به خاطر رفتار پسنديده، يا ظواهر زيبايش باشد، که اولي اختياري و دومي غيراختياري است، ولي حمد فقط به موضوعات اختياري تعلق ميگيرد.
شکر فقط در برابر نعمت انجام ميشود و به احساس قلبي نعمت، به زبان آوردن و استفاده عملي از آن در راستاي رضايت نعمت دهنده تعلق ميگيرد، در حالي که حمد، هم در ستايش و سپاس نعمتهاي خداست، و هم در ستايش صفات و اسماء او. پس هر شکري حمد است، ولي هر حمدي شکر نيست، همچنين هر حمدي مدح است، اما هر مدحي حمد نيست.
ما در حمد به حکمت خدا توجه ميکنيم و در شکر به نعمت او. مقابل حمد، «ذم» (بدگوئي) است و مقابل شکر، کفر (ناسپاسي و ناديده گرفتن نعمت). از آنجائي که همه افعال خدا بيعيب و نقص و نيکوست، حمد به طور مطلق و کامل در انحصار اوست.
در قرآن جمعاً 5 سوره با «الْحَمْدُ لِلَّهِ» آغاز شده است كه هر كدام از زاويه و منظري خاص شايستگي خدا را براي ستايش بيان ميكند:
سورة حمد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَـمِينَ (از منظر ربوبيّت و تدبير و اداره)
سورة انعام: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ (از منظر آفرينندگي)
سورة كهف: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ (از منظر ارسال رُسُل و انزال كتاب)
سورة سبا: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (از منظر مالكيّت و پادشاهي و فرمان)
سورة فاطر: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (از منظر نوآفريني و نقش نيروها- فرشتگان)
از نظر ترتيب نزول نيز (به استثناي جا به جائي رديفهاي 2 و 3) نظم زماني رعايت شده است؛ سورة فاتحه (3 بعثت)، انعام (10 بعثت)، كهف (7 بعثت)، سبا (4 هجرت) و فاطر (10 هجرت) تفاوت در تأكيد بر موضوعات متفاوت را در ارتباط با روند رشد فكري مخاطبان و مقتضيات اجتماعي بايد جستجو كرد.
در ضمن، در آية اول سوره سجده 2 بار و از دو زاويه موضوع «حمد» مطرح شده و در اولين آيه سورة تغابن نيز كلمة حمد آمده است.
2- در اين آيه پس از آفرينش عالم ستارگان و زمين، به نظاممندي تاريكي و روشني اشاره ميكند، شايد كمتر به ذهن مردم عادي آمده باشد كه تاريكي و نور از ابتدا نبوده و به تدريج آفريده شدهاند.
از نظر علمي، امروز روشن شده است كه بعد از انفجار اوليه (Big Bang) در لحظة پيدايش جهان، تا حدود 300 ميليون سال كه دوران تاريك (Dark Ages) ناميده شده است، جهان را تاريكي مطلق پوشانده بود. به تدريج با متراكم شدن ابرهاي گازي، تحت تأثير نيروي جاذبه و عوامل ديگر (از جمله Black Matter)، شدت حرارت ناشي از تراكم گازها، كه تا ميليونها درجة سانتيگراد ميرسيد، فعل و انفعالات هستهاي تبديل ئيدروژن به هليوم را موجب گرديد و با پيدايش خورشيدهاي فروزان، جهان روشن گرديد. پس تاريكي و نور طبق نظامي مقرّر شدهاند (وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ). شگفت آنكه چنين حقيقتي را قرآن 14 قرن قبل براي مردمي كه الفباي اين علوم را هم نميدانستند، در «بناي آسمانها، گسترش آن و خروج پرتو نور» اين چنين بيان كرده است:
نازعات 27 (79:27) تا 29- أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا
آيا شما از نظر آفرينش سختتريد، يا آسماني كه (خدا از نقطهاي) بنا كرد؟ (آسماني كه) بلندي آن را (از همه سو) برافراشت و يكسان بياراست (نظاممندش ساخت)، شبش را پديد آورد و پرتو نورش را (از درون خورشيدها) خارج ساخت؟
به كار بردن فعل «بَنَا» كه همچون بنا كردن ساختمان از نقطهاي آغاز ميشود و به تدريج بالا ميرود، دقيقاً دربارة ساخته شدن جهان صدق ميكند.
در آغاز ذرات اوليه كوارك (Quarks)، كه از كوچكترين اجزاء شناخته شدة ماده (Matter) ميباشد، با جمع شدن در پروتون و نوترون، همچون سيمان هستة اتمي را ساختند و به تدريج سبكترين هستههاي هيدروژن و هليوم از عدم سر برآورد تا بالاخره با گردش الكترونها به دور هستههاي اوليه، ساختمان اتم شكل گرفت و اتمها نيز سنگ بناي اوليه جهان گشتند.
تصاوير به دست آمده توسط تلسکوپ ماهوارة پلان ک در يك و نيم ميليون کيلومتري زمين از اشعههاي فسيل در اعماق جهان (باقيمانده از تشعشعات بيگ بنگ و بناي اولية جهان)، نشان ميدهد كه اولين تشعشع نوري در هستة اتم 380 هزار سال پس از انفجار اوليه (Big Bang) پديد آمده است و پيش از آن، به دليل حرارت و تراكم فوقالعاده، ذرات ريز اوليه در مراحل ابتدائي خود امكان تشعشع نداشتند، آنگاه با انبساط تدريجي جهان و سرد شدن نسبي فضا، به تدريج تشعشع نوري از بطن اتم متولد شد. اما اين پرتوها هنوز توان روشن كردن فضا را نداشتند و 300 ميليون سال پس از آن با شكلگيري كهكشانها و فعل و انفعالات اتمي درون ستارهها (Nuclear Fusion) جهان با چراغ درون ستارگان روشن گرديد.
در هر حال اگر به مقياس ذرهاي به نور نظر كنيم، پس از 380 هزار سال از انفجار اوليه (Big Bang)، اولين تشعشع نوري، با آغاز گردش الكترونها پيرامون هستة اوليه (نوترون و پروتون) پديد آمد، و اگر به مقياس كلان به نور نظر كنيم، پس از 300 ميليون سال سلطة تاريكي بر جهان، با تشكيل ستارههاي درخشان و گردش آنها پيرامون هستههاي كهكشاني جهان روشن شد. در هر حال ابتدا خدا تاريكي را بر جهان حاكم كرد (أَغْطَشَ لَيْلَهَا) و پس از آن با فعل و انفعالات هستهاي (در ذره و كلان) تشعشعات نوري را از ماده خارج ساخت (وَ اَخْرَجَ ضُحَاهَا).
مفرد آمدن نور و جمع آمدن ظلمات، ممكن است به مبدأ واحد داشتن نور و كثرت تاريكي برحسب فاصله آن از منبع نور اشاره داشته باشد. همچنانكه نور هدايت هم يكي است ولي ظلمتهاي گمراهي كثير است.
در انتها لازم است به احتمال ديگري كه ممكن است دربارة نظاممندي تاريكي و نور (وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ) به ذهن خطور كند توجه كنيم و آن نقش انرژي سياه و مادّة سياه در شكلگيري نور و تاريكي است. دنيائي كه ميشناسيم، فقط 4 درصد جهان را تشكيل ميدهد و 96٪ بقيه را مادّة سياه 26٪ و انرژي سياه 70٪ تشكيل دادهاند. وصف سياه، همچون حفرة سياه (Black Holes) به خاطر ناشناخته و نامرئي بودن آن است، كه همچون اسكلت و ستون فقرات جهان را تشكيل داده و از همان آغاز در شكلگيري ذرّات اوليه، و بعدها در شكلگيري ستارگان نقش اساسي داشته است. دنياي مادي كه ميشناسيم از ذرّات مرئي تشكيل شده است، اما مادّة سياه هيچ فعل و انفعال نوري ندارد، اين دو مخلوق پروردگار، چه بسا نمادي از نور و ظلمت باشند.
از تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,975
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
تفاوت بين اجل معلق و محتوم
بعضى از آيات قرآن مى گويد: اجل، تقديم و تاخير ندارد: «فَإِذَا جاءَ اَجَلُهُمْ لايَسْتَاخِرونَ ساعَةً و لايَسْتَقْدِموُن»؛ (زمانى كه اجل آنها برسد نه ساعتى تاخير و نه تقديم مى افتد). ساعت در لغت به معنى كمترين وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مى آيد، اگرچه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است.
اين گونه آيات مى فرمايند: اجل سر سوزنى جلو و عقب نمى افتد، از طرفى مى بينيم اولاً: اسلام دستور داده كه اگر بيمار شديد به سراغ پزشك و دارو برويد، حتى اگر طبيب كافر باشد، چنان كه به هنگام ضربت خوردن على(عليه السلام) طبيب نصرانى براى آن حضرت آوردند، ثانياً: دستور داده شده بهداشت را مراعات كنيم، ثالثاً: اگر در جاده اى خوف خطر هست نرويد، حتى مسير حج اگر خطرناك بود، وجوب آن تا رفع خطر برداشته مى شود؛ يعنى تكليفى به گردن شما نيست، رابعاً: در روايات داريم كه بعضى چيزها مثل صله رحم و شاد كردن پدر و مادر در ازدياد عمر مؤثر و بعضى چيزها مثل قطع رحم، كشتن پدر و يا توهين به استاد و عالم در تقليل عمر دخيل است، خامساً: دستور به دادن صدقه برای رفع بلا و قضا شده و ...
تمام اين موارد با اجل مشخص و لايتغير منافات دارد؛ زيرا اگر اجل معين باشد و كاسه عمر به لب رسيده باشد، رجوع به پزشك، رعايت بهداشت، نرفتن در مسير خطرناك، صله رحم، شاد كردن پدر و مادر و صدقه دادن و... بى فايده خواهد بود، و همچنين اگر اجل نرسيده باشد، تامين اين موارد هم بى فايده است.
وجه جمع بين اين تنافى ظاهرى را مى توان از روايات و آيات استفاده كرد و آن اينكه ما داراى دو گونه اجل هستيم، در روايتى از امام باقر(عليه السلام) آمده كه از حضرت درباره «قَضَى اَجَلاً وَ اَجلٌ مُسَمَّى عِندَهُ» سؤال كردند؟ حضرت فرمودند: «هُمَا اَجَلَانِ اَجَلٌ مَحتُومٌ وَ اَجَلٌ مَوقُوفٌ»(3)؛ (اين دو [يعنى اجلاً و اجل مسمى] دو نوع اَجَلند؛ محتوم و مشروط).(4) اين دو اجل گاهى به اجل حتمى و معلق و يا محتوم و غيرمحتوم و يا مطلق و مشروط(5) تعبير مى شود: اجل محتوم اجلى است كه در امثال آيه بالا آمده است، هيچ چيزى نمى تواند آن را تغيير دهد، ولى اجل معلق و غيرمحتوم اجلى است كه با امثال موارد فوق قابل تغيير است؛ صدقه، رعايت بهداشت، صله رحم و غيره اجل معلق را دور و به تعويق مى اندازد و در مقابل انتحار (خودكشى)، قطع رحم و غيره، آن را نزديك مى سازد.
براى واضح شدن مطلب ناچارم مثالى بزنم: كارخانه اتومبيلى را بيرون مى دهد و با توجه به وسايل و آلياژهاى به كار رفته در آن، مدت عمر آن را اگر با اسلوب صحيح در جاده مناسب و با راننده آزموده حركت كند 20 سال معين مى كند، اين اجل حتمى اتومبيل خواهد بود، حال اگر دستورات كارخانه سازنده مراعات نشود و در هر جاده پرفراز و نشيبى و با هر راننده ناآشنا به دستورات رانندگى بخواهد حركت كند و به موقع سرويس نشود مسلماً عمر آن ممكن است به 5 سال تقليل يابد. به علاوه اين در صورتى است كه حادثه غير منتظره اى مثل تصادفات نابهنگام صورت نگيرد.
قلب انسان هم دستگاهى است كه سازنده آن اطلاع دارد اگر با موازين صحيح بهداشتى زيست كند، تا چند سال ديگر سالم مى ماند. اين اجل حتمى اين قلب و انسان دارنده آن است، به طورى كه اگر بنا باشد مثلاً 100 سال عمر كند در موعد مقرر قلب ايستاده و انسان مى ميرد، اگرچه هيچ بيمارى يا عوارضى نداشته باشد؛ زيرا استعداد در عالم ماده محدود است، در حديثى از امام على(عليه السلام) آمده: «نَفَسُ المَرءِ خُطَاهٌ اِلَى اَجَلِهِ»(6)؛ (نفس كشيدن مرد [انسان] گامى است به سوى مرگ او [زيرا هر نفس كشيدن، از عمر او كم كرده و به مرگ نزديك مى نمايد، مانند گام برداشتن كه شخص را به مقصدش نزديك مى گرداند]). اين روايت بسيار جالب گوياى محدوديت اجل هر شخصى است كه با هر قدمى به پايان آن نزديك مى شود، اما در بين اين راه، اجل هاى معلقى است كه ممكن است عمر طبيعى را به نصف، ثلث يا ربع تقليل دهد، مثل انتحارها و امراض گوناگون.
نقل از سايت ايت اله مكارم شيرازي
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,975
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
اجل مسمي و اجل معلق چيست؟ رابطه علم خدا و قدر خدا، با اجل معلق چيست؟
در اول سوره ي مباركه ي «انعام» يعني آيه ي دو به اين صورت بود ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ يك اجل مسمّا داشتيم يك اجل مَقضي كه از او گاهي به اجل معلّق ياد ميكنند در آنجا فرق بين اجل معلّق و اجل مسمّا گفته شد كه ذات اقدس الهي يك قَضايي دارد و آن اين است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اين قضا عمومي است هيچ ممكن نيست كسي در عالَم دنيا نميرد چون ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾ اين قضاست، قدري هست اين است كه زيد چند سال زندگي كند عمرو چند سال زندگي كند اين دو مطلب. سوم آن است كه قضا قطعي است يعني مرگ قطعي است اما عمر قطعي نيست كه كسي هشتاد سال زندگي كند شصت سال زندگي كند دوتا راه دارد راهش اين است اگر بهداشت را رعايت كرد از نظر مسائل ظاهري و طبّي، صدقه داد صِله ي رَحِم كرد خيرات كرد مبرّات كرد عمر با بركت پيدا ميكند، اگر كجراهه رفت بيراهه رفت بهداشت را رعايت نكرد دعا نكرد صدقه نداد صِله ي رَحِم نكرد عمر كمتري دارد اين است اختيار به دست خود اين شخص است. مطلب بعدي آن است كه در نظام آفرينش لوحِ الهي، قدر الهي، قضاي الهي جا براي سرگرداني و ابهام نيست ذات اقدس الهي ميداند اين زيد با اختيار خود راه خوب را طي ميكند و به آن مقصد والا ميرسد عمرِ طولاني دارد لذا در آنجا ثبت ميكند كه زيد هشتاد سال عمر ميكند و ميداند برادر او كجراهه ميرود و ميتوانست راهِ صحيح طي كند گرفتار معاصي است گرفتار بدرفتاري است عمرِ كوتاه دارد ثبت ميكند كه آن برادر چهلساله زندگي ميكند پس در دفتر الهي جا براي ابهام نيست (يك) بشر مختار است (دو) آثار صدقه و صله ي رَحم همه چيز محفوظ است (سه) خدا اگر در ازل ميداند كه زيد هشتاد سال ميرود با حفظ مبادي ميداند يعني ميداند كه زيد ميتواند بيراهه برود و عمر كوتاه داشته باشد ولي عاقلانه حركت ميكند عمر بابركتي دارد اينجا ميننويسند زيد هشتاد ساله است نه چون آنجا نوشتند، اين شخص بايد هشتاد سال زندگي كند يا آنجا نوشتند اين بايد چهل ساله زندگي كند بلكه چون اين هشتاد ساله زندگي ميكند خدا آنجا مينويسد چون برادرش بيراهه ميرود و زودتر به كام مرگ ميافتد خدا آنجا مينويسد پس اجل مسمّاست عنده و اجل مسمّا عنده اين صغرا، ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ كبرا، پس اجل مسمّا تغييرپذير نيست اين نتيجه.
خدا ميداند زيد هشتاد سال زندگي ميكند «لا يستقدم و لا يستأخر» آن برادرش چهل ساله ميميرد «لا يستقدم و لا يستأخر» ولي چون زيد صحيحاً راه صحيح را عاقلانه طي ميكند به هشتاد سالگي ميرسد خدا مينويسد نه اينكه خدا مينويسد زيد باشد هشتاد سال باشد هر كاري كه بخواهد بكند، بكند چه صدقه بدهد چه ندهد، چه صله ي رَحِم بكند چه نكند، چه بهداشت را رعايت بكند چه نكند اين طور نيست بر اساس نظم است كه هرگز علمِ ازلي علّت عصيان كسي نخواهد بود خب، فرمود: ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾
تفسير تسنيم سوره مومنون
|
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,048 48 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
#اجل_مسمي تغييرناپذير است. يعني خداي سبحان ميداند كه اين شخص در فلان لحظه ميميرد اما راه براي بيش از اين زندگي كردن هم باز بود. اين طور نيست كه راه بسته باشد، پس دو مطلب است؛ يكي اينكه راه براي انسان باز است كه عمرش پربركت و طولاني يا كمبركت و كوتاه باشد، اين به دست خود اوست. يعني خداي سبحان دو راه را در جلوي او نصب كرد. مطلب ديگر اينكه آيا همان طوري كه براي خود انسان مبهم است، براي آن علل عاليه هم مبهم است يا آنها ميدانند كه اين شخص با اختيار خود راه خوب را طي ميكند عمرش بابركت، يا راه بد را طي ميكند عمرش بيبركت؟ اين را هم ميداند.
بنابراين اين طور نيست كه نسبت به مبادي عاليه ابهامي در كار باشد يا سرنوشت اين شخص در پايان مجهول باشد. سعادت و شقاوت اين طور است. سعه و ضيق ارزاق اين طور است. داشتن آثار پربركت و يا محروم بودن اين طور است.
انسان در عالم وقتي در نشئه طبيعت و اختيار حركت ميكند بين دو راهه است نه يك راهه. ولي ذات اقدس اله ميداند كه اين شخص با اختيار خود كدام يك از اين راهها را طي ميكند و به كجا ميرسد لذا فرمود ثُمَ قَضَي أجَلٌ( )، اين همان اجلي است كه قابل تغيير است. ولي أجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ( )، آن اجل ديگر لايتغير است چون وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ( )
ایت الله جوادی املی تفسیر سوره رعد |
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
رتبه: Advanced Member
گروه ها: Moderator, Administrators, member تاریخ عضویت: 1390/03/24 ارسالها: 1,975
تشکرها: 4 بار 29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير سوره انعام از تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي
﴿الحمدلله.یاد دادن ادب برخورد با خود توسط ذات اقدس الهي ﴾ مسئله حمد آن است كه: ذات اقدس الهي ادب برخورد با خود را به ما ياد ميدهد كه الحمد لله خدا را حمد كنيد گرچه اين جمله، جمله خبريه است اما يك پيامي هم دارد يعني خدا را حمد كنيد و اين چنين بگوييد، بگوييد الحمدلله گاهي به صورت فعل است كه احمد الله، نحمد الله و مانند آن گاهي هم به صورت اسم است اين حمد در آغاز پنج سوره آمده است كه جامعترين اينها همان سورهٴ مباركهٴ «حمد» است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ دوم، همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه محلّ بحث است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ سوم، آغاز سورهٴ «كهف» است كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾ چهارم، آغاز سورهٴ مباركهٴ «سبأ» است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ پنجم، اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين سور چهارگانه زيرمجموعه آن سوره اولي هستند يعني سورهٴ مباركهٴ «حمد» كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است جامعترين حمدهاست زيرا ﴿الْعالَمِين﴾ شامل همه اينها خواهد بود چه عالم تكوين چه عالم تدوين چه عالم مجردات چه عالم ماديات چه سماوات چه ارضين چه فرشتگان چه غير فرشتگان پس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده به عنوان ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ زير مجموعه ﴿رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است
﴿حمد براي ذات اقدس الهي است بر اساس اسماي حسنايي كه داراست﴾ بحث در حمد ذات اقدس الهي است كه اين حمد اختصاصي به منعم بودن او ندارد چه رسد به اينكه اختصاصي به انعام او و ايصال نعمت او به حامد داشته باشد بلكه حمد براي ذات اقدس الهي است برخلاف شكر كه نعمت در برابر نعمتي است كه از منعم به اين شاكر رسيده است نشانه اينكه حمد براي اسماي حسناي خداست چه اسماي جلالي چه جمالي چه به لحاظ منعم بودن چه به لحاظ غير منعم بودن او همين آيات قرآن كريم است دربارهٴ نعمتهايي كه از خدا به غير خدا رسيد همين پنج جملهاي است که.در اول این پنج سورهٴ مباركهٴ هست
﴿حمد.فصل مقوم انسان ﴾ مطلب بعدي آن است كه اين حمد به تعبير وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) فصل مقوم انسان است يعني انسان را ديگران اگر معرفي بكنند ميگويند «حيوانٌ ناطق» اما قرآن و عترت اگر بخواهد انسان را معرفي كند ميفرمايد: «حيوانٌ ناطقٌ حامد» كه اگر موجودي حمد نكند انسان نيست .حمد هم به اين معناست كه قلباً و نفساً و لساناً حمد بكنند اين يك، و هم نعمتهاي الهي را شناسايي كند و از خدا بداند و بجا مصرف بكند دو، پس حمد اختصاصي به زبان ندارد هم در مقام قلب و نفس حمد است هم در مقام بدن و زبان .اگر اين امور محقق نشد شخص انسان كامل نيست اگر كسي فقط لساناً بگويد «الحمدلله» ولي قلباً يا نفساً معتقد نباشد يا معتقد باشد ايمان داشته باشد كه اين نعم از ناحيه خداست ولي نعمتها را بجا صرف نكند باز هم انسان نيست فقط لساناً انسان است باطناً انسان نيست .اين در دعاي اول صحيفه سجاديه هست ميفرمايد: «والحمد لله الذي لو حبس عن عباده معرفة حمده علي ما أبلاهم من مننه المتتابعه، و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة، لتصرفوا في مننه فلم يحمدوه، و توسعوا في رزقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الي حد البهيميه فکانوا كما وصف في محكم كتابه﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾»..... اين حمدي كه ذات اقدس الهي به ما آموخت فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ گاهي به صورت تسبيح است گاهي به صورت تكبير است گاهي به صورت تهليل است و جامع همه اينها حمد است براي آن است كه اينها را ما آيات الهي بدانيم و از اين آيات به ذيالآيه پي ببريم هم از نظر معرفت معتقد باشيم كه خالق اينها الله است هم از نظر عمل طرزي رفتار بكنيم كه خدا بپسندد چون اينها كه نعمت خدايند نعمت را بايد بجا مصرف كرد.
اينكه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ اين جعل، جعل بسيط است نه جعل تأليفي جعلي است كه به اصطلاح يك مفعول ميگيرد نه دو مفعول آن جعلي كه دو مفعول ميگيرد جعل تاليفي است مثل ﴿جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا﴾ اين جعل بسيط كه معني آفرينش و خلقت است يك مفعول ميگيرد ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در حقيقت اينجا هم «خلق الظلمات و النور» است منتها خلق، چون تركيب را به همراه دارد از ثوب خلق گرفته شده است آن مواد اوليه را به همراه دارد و اين آسمانها و زمين قبلاً به صورت مادهاي بودند ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾ بود يا ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾ بود عنوان «خَلق» در اينجا مناسب است .ولي درباره ظلمت و نور که چون تقريباً به بساطت نزديك است نه بسيط حقيقي از اين جهت كلمه جعل به كار برد درباره ظلمات و نور چون در حقيقت نور متعدد نيست نور يك واحد واقعي است از نسبتهاي گوناگوني كه اشيا با نور دارند ظلمت پديد ميآيد از اين جهت كثير است و اصولاً اگر هم منظور نور و ظلمت معنوي باشد چون حق واحد است بيش از يكي نيست و باطلها پراكنده و زيادند از اين جهت ظلمات جمع است و نور مفرد . چه نور حقيقي باشد چه حسي ، نور واحد است در حقيقت ظلمتها متعددند فرمود: ﴿وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾ اين ظلمتهاي مجعول و نور مجعول هردو مجعولاند و هر دو هم آيت الهياند مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ منظور از اين ظلمت ظل است نه ظلمت يعني عدم آن عدم محض ، ظل عدم نور است. قرآن كريم در مواردي مخصوصا ٌ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ظلمات ليل را ذكر كرده است ظلمات دريا را ظلمات شبها را و مانند آن ذكر كرد هرجا كه ظلمت گفته شد ظل است خب شب كه ظلمت نيست ظل است چون آن سَمت زمين به طرف آفتاب است سايه زمين شب است شب جز سايه زمين چيز ديگر نيست شب كه يك وجود خارجي ندارد غير از ظلالارض وقتي زمين در برابر آفتاب قرار ميگيرد اين چهره زمين كه رو به آفتاب است اين روز است سايه همين زمين ميشود شب، شب غير از ظلالارض چيز ديگر نيست خب اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مكرر فرمود: ﴿في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ نشانه همين ظل بودن است.
﴿دارا بودن تمام موجودات دنیایی به اجل مسما﴾ اين اجلي كه ذات اقدس الهي براي انسان ذكر كرد براي موجودات دنيايي ديگر نظير سماوات و ارض هم ذكر كرده است كه آنها هم داراي اجل مسما هستند همه سماوات و ارض با اجل مسما خلق شدند يعني همه اينها يك عمر معيني دارند گرچه نزد بشر مشخص نيست ولي عندالله معلوم است براي اينكه مسماست ﴿عِنْدَهُ﴾ آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه براي مجموعه نظام آفرينش يعني آسمان و زمين هم اجل مسماست سماوات و ارض و منظومه شمسي داراي اجلاند اين آيات كم نيست يكي آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ «رعد» است كه فرمود: ﴿اللّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلُّ يَجْري ِلأَجَلٍ مُسَمًّي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ هفت اين است ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ پس براي آسمان و زمين هم يك عمر مشخص است باز در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آيهٴ سيزده اين است كه ﴿يولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلُّ يَجْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ پس كل اينها يك حدّ مشخصي دارند كه با رسيدن به آن حدّ مشخص از بين ميرود ﴿دارا بودن اجل برای روح و جسم﴾ چون انسان مركب از جسم و بدن و روح است كه فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ براي هر كدام از اين دو قسم اجل هست هم اجل براي بدن هست، هم اجل براي روح، اجل بدن آن است كه روح بدن را ترك كند كه مرگ فرا ميرسد اين همان اجل معروف است كه اين به دو قسم تقسيم شده است اجل مقضي و اجل مسما. اجل روح به لقاء الله است آن همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ آنجا جريان «لقاء الله» است و همانطور كه خود روح منّزه از زمان است اجل روح هم منّزه از زمان خواهد بود وقتي روح به لقاي حق راه يافت آن مرحلهٴ اجل اوست كه اين ﴿أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ يعني مسئله لقاء الله و معاد.
﴿اجل مسما يعني اجل معين﴾ تسميه يعني تعيين لذا اجل مسما همان اجل معين خواهد بود و انسان هر شب كه ميخوابد در حقيقت يك مرگ موقتي است وقتي از خواب برميخيزند يك بعث موقت است الي اجل مسما .انسان اگر از حقيقت خواب خود باخبر باشد از حقيقت مرگ مستحضر است و كساني كه خواب را واقعاً خوب درك ميكنند موت را خوب درك ميكنند چون هر شب انسان كه ميخوابد روح او را ذات اقدس الهي توفي دارد . وقتي در حال خواب توفي كرد روح را قبض كرد اين روحهايي كه خوابيدهاند دو قسماند عدهاي قضاي الهي بر اين تعلق ميگيرد كه اينها در همان خواب رحلت كنند مثل اينكه عدهاي در همان خواب با مرگ فجئه و مانند آن ميميرند ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ ﴿و يُرْسِلُ اْلأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ آن روحهايي كه هنوز فرصت دارند آنها را خداوند در خواب قبض ميكند دوباره به اينها برميگرداند، اينها بيدار ميشوند تا اجل مسماي اينها فرا برسد كه آن وقت روح اينها را قبض بكند اجل مسما يعني اجل معين. ﴿غیر قابل تغییر بودن اجل مسما﴾ چون مسما يعني مُعين هيچ كسي آن را تغيير نميدهد نه غير خدا تغيير ميدهد نه خود خدا ،اما غير خدا تغيير نميهد چون قدرت ندارد ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾. خود خدا تغيير نميدهد چون برابر نظام احسن آفريده است نظير اينكه فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ﴾ يا ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ اين ﴿لا تَبْديلَ﴾ كه نفي جنس است .در جريان اجل هم همين طور است اجل مسما كه فرا برسد غير خدا تغيير نميتواند بدهد ﴿فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا هم تغيير نميدهد برابر آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «منافقون» آمده است كه فرمود: ﴿وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها﴾ براي اينكه اين بر اساس سنت الهي تنظيم شده است و اين اَحسن النظام است و اَحسن را خدا ديگر تغيير نخواهد داد مطلب بعدي آن است كه اين اجل مقضي و اجل مسما كه به بحث بدا برميگردد ارتباط مستقيمي با آيهٴ مباركهٴ ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾ دارد كه يعني معلوم ميشود دوتا كتاب در عالم هست كتب فراواني است اما از آن آيهٴ ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ﴾ برميآيد كه دوتا كتاب هست يكي كتاب محو و اثبات است كه تغييرپذير است .يكي هم آن جمع بندي شده و نهايي است كه ام الكتاب است نفرمود: «يمحوا الله ما يشاء عنده» اين «عنده» را به «ام الكتاب» اختصاص داد فرمود: ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾ خب آن كتاب محو و اثبات هم عند الله است چون خدا ماحي است و خدا مثبت است اما بر اساس اينكه ﴿ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ معلوم ميشود ﴿أُمُّ الْكِتابِ﴾ باقي است يعني ذات اقدس الهي در كتاب محو و اثبات چنين مرقوم فرمود يعني دستور داد مقدّر كرد كه فلان شخص با فلان شرايط در فلان حالت به آن حدّ از عمر برسد و اگر شرايطش حاصل نشد صدقه، صلهٴ رحم، دعا، رعايت بهداشت و مانند آن نشد كمتر بشود اينها در محو و اثبات هست تغييرپذير است اگر صدقه داد عوض ميشود صله رحم كرد عوض ميشود صدقه را ترك كرد صله رحم را ترك كرد پايين ميآيد اين نوسان در محو و اثبات هست. اما اين شخص چه ميكند آيا صدقه ميدهد يا نه، دعا ميكند يا نه، صله رحم دارد يا نه، بهداشت را رعايت ميكند يا نه، آنچه كه در خارج واقع ميشود ذات اقدس الهي ميداند جمعبندي شدهٴ نهايي آن در ﴿امُ الكتاب﴾ هست
فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ «اِمترا» و «مِريه» از همان ريشه لغوي كه نشأت گرفته است حكايت ميكند «مُمارات»، «مرا» و مانند آن عبارت از آن است كه انسان تبادل نظر ميكند آنچه كه در انديشهٴ ديگري است آن را ميدوشاند و ظاهر ميكند يكي از معجزات قرآن كريم اين است كه نه تنها با همين حروف، كلمات ساخت با اين كلمات، جُمل ساخت با اين جمل آيه ساخت با اين آيهها سوره ساخت با اين سورهها قرآن كه هيچ كس نميتواند مِثل اين قرآن بياورد و سرمايههاي اصلي همين حروف و كلمات است بلكه با اين كلماتي كه عرب اين كلمات را در معاني مادي به كار ميبرد قرآن معارف را تبيين كرد
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.