logo
پر بازدید ترین عناوین تالار از ابتدا: مطالب زیبا با آیات (تعداد مشاهده:177697)    ایه 59 سوره احزاب(حجاب):زنان مسلمان،جلباب(روپوش) رابه بدن خود نزدیک کنند تا مورد اذیت قرار نگیرند (تعداد مشاهده:140573)    آیا زنان کفار که به اسارت مسلمانان در می آیند بر مسلمانان حلال میشوند و زناشویی با آنها اشکال ندارد (تعداد مشاهده:131477)    اوقات نماز های یومیه در قران (تعداد مشاهده:95514)      پر بازدید ترین عناوین سه ماه گذشته: ترجمه تدبر و نکات مهم تفسیری سوره لقمان: ایات حکمت اموز قران هدایت کننده اهل ایمان و عمل صالح است    تعصب ديني ، ممدوح يا مذموم؟ مفهوم تعصب چيست؟    ياد قيامت: عامل بازدارنده از هر گناه    دعاي مستمر براي عدم انحراف قلب پس از هدايت             

توجه

Icon
Error

ali Offline
#1 ارسال شده : 1397/09/22 09:42:01 ق.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,975

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه و تفسیر و تدبر سوره نجم

سورة النجم به ترتیب مصحف کنونی سورة ٥٣ -وبه ترنیب نزول سوره ۳۱ هست. تعداد آیات ٦٢ با توجه به محتوا جزء سوره های مکی می باشد سال سوم بعثت ودر مرحله چهارم نزول قران نازل شده است

شامل توحیدوعبادت خدا وسرزنش معبودان غیر خدا وعقاید خرافی آنهاست، گسترش دعوت پیامبر ص در این فضا صورت گرفته همچنین در این دوره اتهامات جنون وساحر وشاعر به پیامبر ص داده شده است وآغاز مکر وآزار کافران لذا بااشاره به برتر بودن کید خداوند به تقویت روحیه پیامبر ص پرداخته شده است ودر موضوعات حول اثباط حجیت قران ونبوت و نفی شرک ازخداوند است.شامل ۷ فراز هست

فراز اول ایات ۱_۱۸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ﴿١﴾
سوگند به ستاره( قران) زمانیکه فرود آید
مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى ﴿٢﴾
گمراه نشده همنشین شما(پیامبر ص) و باطل نرفته
وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿٣﴾
وسخن نمی گوید از روی هوای نفس
إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَى ﴿٤﴾
نیست آن(قران) مگر وحی شدنی که وحی می شود
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى﴿٥﴾
آموخته آنرا بسیار نیرومند (خداوند)
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ﴿٦﴾
صاحب نیروهست پس استوار گردید
وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى ﴿٧﴾
درحالیکه او در افق ومننظری بلند مرتبه بود
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى﴿٨﴾
سپس نزدیکتر شد پس به تدریج فرود آمد
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿٩﴾
پس شد به اندازه سردوکمان یا نزدیکتر
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴿١٠﴾
پس وحی کرد به سوی بنده اش آنچه را که وحی کرد
مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ﴿١١﴾
دروغ نپنداشت دلش آنچه را که دید
أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى ﴿١٢﴾
ایا پس جدال می کنید او را بر آنچه می بیند
وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى ﴿١٣﴾
و هرآینه بتحقیق دید او را در یک نوع نزول دیگری
عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ﴿١٤﴾
نزد درخت سدر در عالم بالا
عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ﴿١٥﴾
نزدش جنه الماوی هست
إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى ﴿١٦﴾
آنزمانکه می پوشاند آن درخت سدر را آنچه می پوشاند
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى ﴿١٧﴾
منحرف نشد دیده و فراتر نرفت
لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى ﴿١٨﴾
هرآینه بتحقیق دید از نشانه های بزرگتر پروردگارش را

درب فراز اول
شرح چگونگی معراج پیامبر ص؛ علوم بسیار متعالی که در این سفر به پیامبر ص از طریق خداوند وبدون واسطه به ایشان آموخته شده ودریافت کامل وبی نقص این ایات توسط پیامبر ص همه نشانه ازصدق وعظمت وحجیت پیامبر ص وقران به عنوان رسالتشان می باشد


فراز دوم ایات۱۹_۲۳
أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى ﴿١٩﴾
آیا پس دیدید بت لات و بت عزی را
وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ﴿٢٠﴾
وبت مناه سومین دیگررا
أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى﴿٢١﴾
آیا برای شماست پسر وبرای او (خدا) دختر است
تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى ﴿٢٢﴾
آن در اینصورت تقسیمی ستمکارانه است
إِنْ هِیَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى ﴿٢٣﴾

نیست آن مگر نامهایی که نامیدید آنرا شما وپدرانتان که نازل نکرده خداوند به آن هیچ دلیلی .پیروی نمی کنید مگر گمانی را وانچه را که میل میکند نفسها در حالیکه هراینه بتحقیق آمد ایشان را از( جانب) پروردگارشان این هدایت

درب فراز دوم
با وجود هدایت بخشی ایات قران بتانی چون لات وعزی ومنات که به عنوان نمادی از دختران خدا برای شفاعت نامیده می شدند بی پایه وسست است


فراز سوم ایات ۲۴_۲۸
أَمْ لِلإنْسَانِ مَا تَمَنَّى ﴿٢٤﴾
آیا برای انسان هست آنچه را که آرزو می کند؟
فَلِلَّهِ الآخِرَةُ وَالأولَى ﴿٢٥﴾
پس برای خداوند هست اخرت ودنیا
وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى ﴿٢٦﴾
وچه بسیار از فرشتگان در آسمانها در حالیکه بی نیاز نمی کند شفاعت ایشان چیزی را مگر از بعد اینکه اجازه دهد خدا برای کسیکه بخواهد و بپسندد
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الأنْثَى ﴿٢٧﴾
همانا کسانیکه ایمان نمی اورند به اخرت هراینه می نامند فرشتگان را یک نوع نامیدن دخترانه
وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ﴿٢٨﴾
در حالیکه نیست برایشان به آن هیچ علمی.پیروی نمی کنند مگر گمانی را وهمانا گمان بی نیاز نمی کند از حق چیزی را

درب فراز سوم
این بی عدالتی ونسبت دادن دروغ به خدا نتیجه وحاصل بی ایمانی به اخرت وپیروی از هوای نفس وپندارهای غلط گذشتکان وارزوهای بی اساس مشرکان است


فراز چهارم ایات ۲۹_۳۲
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿٢٩﴾
پس (ای پیامبر) روی گردان از کسیکه روی گرداند از یادماونخواست مگر زندگانی دنیایی را
ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى﴿٣٠﴾
این است نهایت ایشان از دانایی وعلم .همانا پروردگارت ، او داناتر است به کسیکه گمراه شد از راهش واو داناتراست به کسیکه هدایت یافته تر است
وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى ﴿٣١﴾
وبرای خداست آنچه در اسمانها وانچه در زمین است تا کیفر دهد کسانی را که بد کردند به سبب انچه انجام دادند و تا پاداش دهد کسانی را که نیکی کردند به نیکوئی

الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ﴿٣٢﴾
کسانیکه دوری می گزینند گناهان بزرگتر و گناهان بسیار بزرگ(زنا)را مگر گناهان کوچک ، همانا پروردگارت گستراننده آمرزش است (امید به آمرزش داشته باشند).او داناتر است به شما انزمانکه پدید اوردتان در زمین وآنزمانکه شما جنینهایی در شکم مادرانتان بودید پس پاک نشمارید خودتان را (زیرا) او داناتر است به کسی که پرهیزکاری کرد

درب فراز چهارم
پیامبر عزیز از چنین کسان بی علم وهواپرست دوری گزین ونیرویت را جهت هدایت ایشان مصرف نکن وهمه همتت را برای هدایت کسانی بگدارکه از چنین گناهانی دوری می گزینند


فراز پنجم ایات ۳۳_۳۷

أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى ﴿٣٣﴾
آیا دیدی کسی را که پشت کرد
وَأَعْطَى قَلِیلا وَأَکْدَى ﴿٣٤﴾
وبخشید اندکی را(ازمال زیادش) و بخل ورزید (از مابقی آن)
أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى ﴿٣٥﴾
آیا نزدش آکاهی به اسرار هست پس او (آنرا) می بیند
أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى ﴿٣٦﴾
آیا خبر نیافت به آنچه در صحف موسی(ع) هست
وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى ﴿٣٧﴾
و(در صحف) ابراهیم (ع) که وفادار(به عهدهای خدا بود)

درب فراز پنجم
انفاق کردن ودوری از هواپرستی وپیروی از پندارهای غلط گذشتگان در کتب پیامبران گذشته هم بیان شده


فراز ششم ایات ۳۸_۵۶

أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ﴿٣٨﴾
اینکه به دوش نمی کشد باربرنده ای بار سنگین(گناه) دیگری را
وَأَنْ لَیْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى﴿٣٩﴾
واینکه نیست برای انسان مگر انچه تلاش کرد
وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ﴿٤٠﴾
وهمانا تلاشش به زودی دیده خواهد شد

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَى﴿٤١﴾
سپس پاداش داده میشود اورا یک نوع پاداش کامل
وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى ﴿٤٢﴾
وهمانا به سوی پروردگارت پایان امور است
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿٤٣﴾
وهمانا او ، اوست که می خنداند ومی گریاند
وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿٤٤﴾
وهمانا او، اوست که می میراند وزنده می کند
وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى﴿٤٥﴾
وهمانا اوست که آفرید دو گروه نر وماده را
مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى ﴿٤٦﴾
از نطفه زمانیکه پرانده می شود
وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الأخْرَى ﴿٤٧﴾
و همانا بر اوست پدید اوردن آخرت
وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى ﴿٤٨﴾
وهمانا او ، اوست بی نیاز کننده و(دهنده) سرمایه جاودانه
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى ﴿٤٩﴾
وهمانا او، اوست پرورگار ستاره شعری
وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الأولَى ﴿٥٠﴾
وهمانا او هلاک کننده قوم عاد نخستین است
وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى ﴿٥١﴾
وقوم ثمود پس باقی نگذاشت
وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى ﴿٥٢﴾
وقوم نوح را از قبل همانا ایشان بودند ایشان ستمکارترین وطغیانکارترینند
وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى ﴿٥٣﴾
وقوم شهرهای واژگون شده که فروریخت
فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى ﴿٥٤﴾
پس پوشاندآنرا آنچه پوشاند
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمَارَى ﴿٥٥﴾
پس با کدامین نعمتهای پروردگارت شک میکنید
هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى ﴿٥٦﴾
این(قران یا پیامبرص) بیم دهنده ای از آن بیم دهندگان نخستین است

درب فراز ششم
هرموجودی افریده شده ی خداوند است وسرانجام همه به سوی اوست هرکس مسئول اعمال دنیایی خویش هست لذا نتیجه کارخودرا در دنیا وبه زودی در قیامت خواهد دید


فراز هفتم ایات ۵۷_۶۳

أَزِفَتِ الآزِفَةُ ﴿٥٧﴾
نزدیک شد آن نزدیک شونده (قیامت)
لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ ﴿٥٨﴾
که نیست برایش از غیر خداوند آشکار کننده ای
أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ ﴿٥٩﴾
آیا پس از این سخن تعجب می کن ید ؟!
وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ ﴿٦٠﴾
و می خندید وگریه نمی کنید
وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ ﴿٦١﴾
درحالیکه شما سرگرم لهو ولعب هستید
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا ﴿٦٢﴾
پس سجده کنید برای خدا و عبادت کنید اورا

درب فراز هفتم
قیامت نزدیک است و در حالیکه مشغول سرگرمی هستندفرا می رسد . بیانات قران بنا به حجتهای الهی جای تعجب ندارد پس عبادتش واجب گردید


درس سوره نجم
قران وپیامبر ص حجیت دارند زیرا همه گفتار پیامبر ص از جمله قران از سوی خداوند به پیامبرص آموخته شده است البته هدایتگر برای مومنین به وقوع اخرت ورسولان هست به دلیل این نعمتها چنین خدایی شایسته سجده کردن هست حتی اگر امر به سجده در برابر عظمتش از سوی خدا انجام نمیشد


ترجمه و تدبر : لیلا انصاری

کلمات کلیدی: معراج سوره نجم شدیدالقوی جبرییل وحی
به ناز Offline
#2 ارسال شده : 1397/09/25 08:54:12 ق.ظ
به ناز

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, students, Moderator
تاریخ عضویت: 1396/05/22
ارسالها: 267

تشکرها: 1 بار
بسم الله الرحمن الرحیم
با نام خداوند بخشنده مهربان.

فراز اول
آیات( ۱ الی ۱۸)
💢درس فراز اول:
تبیین نحوه وحی بر وجود مقدس پیامبر(ص) و معراج آن بزرگوار و تقرب به پروردگارو اینکه ذره ای خطا و سهو در دریافت وحی از سوی ایشان رخ نداده است.


فراز دوم،
آیات( ۱۹ الی ۲۳)
💢درس فراز دوم
اشاره به تفکرات انحرافی مشرکان در مورد بتهای سه گانه و پیروی آنان از حدس و گمان در حالی که هدایت حقیقی از سوی پروردگار برای آنان مشخص شده است.


فراز سوم،
آیات( ۲۴ الی ۳۲)
💢درس فراز سوم:
دنیا و آخرت در سیطره مالکیت خداوند است و شفاعت فرشتگان سود نمیبخشد مگر به اذن پروردگار و
پس ای پیامبر از آنان دوری کن که ظرفیت معرفتی آنان محدود است و خداوند خود به گمراهان و هدایت یافتگان آگاه تر است‌ و به هر گروه پاداش یا جزای درخور میدهد.
و آنان که از گناهان کبیره پرهیز میکنند مورد مغفرت الهی قرار میگیرند پس خودستایی نکنید زیرا او به پرهیزگاران آگاهتر است.


فراز چهارم،
آیات( ۳۳ الی ۵۴)
💢درس فراز چهارم:
کسی که از مسیر حق روی بر میگرداند هم اوست که در بخشش مال بخل میورزدوآیا نمیداند که علم غیب نزد پروردگار است و از سرنوشت پیامبران و ملتهای گذشته و اینکه پاداش هرکس به اندازه تلاش اوست و مرگ و حیات و غم و شادی و خلقت انسان از طریق لقاح و سرمایه های زندگی بدست خداوند است آگاه نیست؟!

فراز پنجم،
آیات (۵۵ الی ۶۲)
💢درس فراز پنجم :
پس ای انسان با وجود چنین بیم دهنده ای ( اشاره به وجود مقدس پیامبر ( ص))،چرا در نعمتهای الهی تردید میورزی، و در حالی که قیامت نزدیک است به خوشگذرانی مشغولی؟؟!
پس به درگاه او سجده و بندگی کنید.


📚درس سوره مبارکه نجم:
وحی الهی بر وجود مبارک پیامبر ( ص)،حقیقتی است غیر قابل انکار پس چگونه با پیروی از حدس وگمان ،هدایت الهی را نادیده میگیرید، و شفاعت جز به اذن او ممکن نیست،
پس ای پیامبر از آنان دوری کن و خداوند خود به هدایت یافتگان و گمراهان آگاهتر است.
آن کس که از هدایت روی میگرداند در انفاق نیز بخل میورزد، گویی از سرگذشت ملتهاو‌پیامبران گذشته و قدرت و علم پروردگار و پاداش در خور اعمال، آگاه نیست!،
پس ای انسان، قیامت نزدیک است،پروردگار خود را بندگی کن.


خانم موبدی
به ناز Offline
#3 ارسال شده : 1397/09/25 10:00:08 ق.ظ
به ناز

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, students, Moderator
تاریخ عضویت: 1396/05/22
ارسالها: 267

تشکرها: 1 بار
بنام خدا

1️⃣ پاراگراف اول

بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحيم

🔸درب پاراگراف اول : آیات ۱( تا ۱۸)

پیامبر شما کسی است که ظرفیت ویژه برای ارتباط مستقیم با پروردگارتان را دارد (اشاره به معراج پیامبر ) ودر سخنانش جای هیچ شک وتردیدی نیست
بنابراین از تعلیمات وی (که عین تعلیمات الهی است )اطاعت کنید وبا وی مجادله نکنید
.بنام خدا

2️⃣ پاراگراف دوم

🔸درب پا اگراف دوم : آیات( ۱۹ تا ۲۸)

از عقاید خرافی خود ، و شرک به پروردگار تان (پرستش بتهایی که آنها را دختران خدا می دانید وخیالبافی در مورد شفاعت بتها یا فرشتگان در رسیدن به آرزوهای دنیای تان) دست بردارید.


3⃣پاراگراف سوم

🔸درب پاراگراف سوم : آیات (۲۹ تا ۳۲)

ای پیا مبر از دنیا گرایان روی بگردان (دلداری به پیامبر) .آنها باید بدانند آسمانها وزمین ودنیا وآخرت ازآن خداست وهرکسی به جزای اعمال بد یا خوبش خواهد رسید
چراکه خداوند به احوال بندگانش آگاه است.


4⃣پاراگراف چهارم

🔸 درب پاراگراف چهارم : آیات ۳۳ تا ۴۱

وبرای انسانها سرمایه ای جز تلاششان نیست ،وهیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی گیرد چراکه هرکس جزای اعمال خود را به حدتمام خواهد دید
(این درسی است که در کتب پیامبران قبل هم گرفته اند)


5️⃣ پاراگراف پنجم

🔸 درب پاراگراف پنجم : آیات ۴۱ تا ۵۶

خداوند یگانه ای که تدبیر همه عالم ونعمتهای گوناگون دنیا را عهده داراست ،انسانها را به نتیجه عملکردشان همچون امتهای گذشته (دردنیا وآخرت )خواهد رساند ،باشد که پند گیرند واز هدایت پیامبرشان بهره برند

6️⃣ پاراگراف ششم


🔸 درب پاراگراف ششم : آیات ۵۷ تا ۶۲

انسانها بهوش باشید که قیامت نزدیک است ،پس خدارابندگی کنید وبه عبادت وی مشغول شوید.


🔰 درس سوره نجم :

هشدار به انسانها در اطاعت از رسولان الهی ،
وپرهیز از اوهام وشرک به خداوند (جهت دستیابی به آرزوهای دنیایی )
ونیز پرهیز از پرداختن به سرگرمیهای دنیایی که آنها را از عاقبتشان غافل خواهد کرد
چراکه قیات حتمی است وانسانها به نتیجه سعی وتلاششان خواهند رسید.

👈👈 دراین سوره به سه اصل اعتقادی نبوت ،توحید ومعاد پرداخته شده است.


خانم الهه سادات خدایی
به ناز Offline
#4 ارسال شده : 1397/09/26 11:04:26 ق.ظ
به ناز

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, students, Moderator
تاریخ عضویت: 1396/05/22
ارسالها: 267

تشکرها: 1 بار
تدبر و فهم آيات سوره نجم:منظور از شديدالقوي كيست؟ خدا يا جبرييل؟ ايا پيامبر،خدا را ديد يا جبرييل را؟ ايا ايات به نزول وحي اشاره دارد يا به معراج؟

در ايات ابتداي سوره نجم بين مفسران اختلاف نظر وجود دارد. نگاهي خلاصه به برخي نظرات مي اندازيم.

مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى

منظور از كلمه(هوى )هواى نفس و رأى و خواسته آن است، و جمله(ما ينطق )هر چند مطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمره اى كه در داخل خانه اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب(صاحبتان )به مشركين است ، مشركينى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى خواند دروغ و تقوّل و افتراى بر خدا مى پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم : منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست ، و به رأى خود چيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند.


💢ثمَّ دَنَا فَتَدَلى
كلمه(دنّو)كه مصدر فعل(دنى )است به معناى نزديكى است ، و كلمه(تدلى )مصدر فعل تدلى است ، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است ، ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود.
بعضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است ، چون از واژه(دلو)براى انداختن در چاه ساخته شده گرفته شده است .

و معناى آيه بنابر اين كه هر دو ضمير به جبرئيل برگردد اين است كه : جبرئيل سپس نزديك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب به آسمان ها عروج كند.

و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : جبرئيل از افق اعلا پايين آمد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزديك شد تا آن جناب رامعراج ببرد.

و اما بنابر اين كه دو ضمير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد معنايش اين مى شود .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را زياد كرد.

مراد از كلمه(شديد القوى )به طورى كه گفته اند جبرئيل است ، چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده :(انّه لقول رسول كريم ذى قوّة عند ذى العرش مكين)، بعضى هم گفته اند: مراد از آن خود خداى سبحان است .


💢ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَى
كلمه(مرّة )به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدت و يا پختگى عقل و رأى است ، و يا از ماده مرور گرفته شده ، و قيافه كلمه ، قيافه بناى نوع است ، و مفسرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده اند، البته آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده اند: (همان جبرئيل در راه خدا شدت به خرج مى دهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مرور و عبور مى كند، با اين كه خودش در هواست )
بعضى هم گفته اند: مراد از(ذو مرّة )خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، او است كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است ، و يا داراى عقل و راءيى محكم است . و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند به معراج برود.


(فاستوى ) اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است ، و فاعل اين فعل جبرئيل است ، و ضمير فاعل آن به وى برمى گردد، و معنايش اين است كه : جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به صورتهاى مختلفى ظاهر مى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه مأمور انجامش شده بود.

همه اينها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم ، و اگر فاعل آن را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانيم ، معنايش اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) استقامت ورزيد و بر انجام مأموريت خود مستقر شد.


كلمه ((زيغ )) كه مصدر فعل ((زاغ )) است به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است ، و كلمه طغيان كه مصدر فعل ((طغى )) است ، در هر عملى معناى تجاوز از حد در آن عمل است ، و ((زيغ بصر)) به معنا است چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طورى ديگر ببيند، و ((طغيان بصر)) به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه حقيقت ندارد، و منظور از ((بصر)) چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و معناى آيه اين است كه : چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آنچه را كه ديد بر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد درست ديد، و مراد از اين ديدن رويت قلبى است نه رويت با ديده سر، چون مى دانيم منظور از اين ديدن همان حقيقتى كه در آيه ((و لقد راه نزلة اخرى )) منظور است ، چون صريحا مى فرمايد: رؤيت در اين نزله كه نزله دومى است مثل رؤيت در نزله اولى بود، و رؤيت نزله اولى رؤيت با با فواد بود، كه درباره اش فرمود: ((ما كذب الفواد ما راى افتمارونه على ما يرى )) - دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.

📚 از تفسیر المیزان


آيات( 5 تا 11 ) اكنون بايد ديد "شديد القوى" كه معلم وحى ربانى براى آن حضرت است كيست؟
بدون شك حضرت اقدس الهىI است چنانكه از خود اين وصف و ساير تصريحات و اشارات همين آيه به خوبى پيداست.

1) نخست اينكه جبرئيل هرگز در اين آيه به ميان نيامده بلكه تنها خدا و رسول خداست كه تمامى اين آيات را ويژه خود ساخته، و اصولا مورد تكذيب و يا ترديد هم جبرئيل نبوده، و نيز نزول جبرئيل امتيازى براى اين بزرگترين و آخرين وحى الهى نبوده است، تا براى اثبات اين رسالت قرآنى به ميان آيد، و هيچ جا هم براى اثبات منزلت وحى به ميان نيامده است.
2) وانگهى «القوى» كل نيروها را به گونه اى مطلق در بر دارد كه شديد مطلقش در انحصار حضرت اقدس شديد القوى است، ولى درباره رسول و يا جبرئيل "ذى قوة" آمده كه هم قوتش با اشاره تنوين تنكير مطلق نيست و هم شديد نيست، پس آنجا "شديد القوى" و اينجا "ذى قوة" است.

3)جبرئيل تنها واسطه وحى است و نه معلم وحى، و حكمت وساطتش تنها تثبيت مؤمنان است بر ايمان كه گمان نكنند وحى از خود آن حضرت است (16:102).

4) مثلا در وحى محكم قرآنى در شب قدر وساطت جبرئيل هرگز در ميان نيست، و «تنزل» بعد از «انزلناه» بيانگر مراتب بعدى تفصيلى وحى است بر صاحب اصلى وحى، و سپس بر معصومان محمدى(عليهم السلام) به استثناى وحى رسالت، و در وحى معراجى نيز جبرئيل آنجا همراه حضرتش نبوده است.

5) بر حسب رواياتى بسيار جبرئيل كه تنها واسطه وحى مفصل بوده و اين را هم نزد حضرت صاحب وحى تعلم مى كرده است.

6) جبرئيل وسيله فرود آمدن وحى است و نه وحى كننده، و اينجا وحى يوحى و "فاوحى الى عبده ما اوحى" است، و براى وحى رسالت درباره واسطه اش تنها لفظ «نزل» و مانند آن است همچون آيه (26:194).

7) افق اعلاى از كل جهات در انحصار حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است كه بالاتر از آن افق ربوبيت است، و جبرئيل طبعاً در افقى پائين تر از حضرتش مى باشد، و اگر در برابرش و همپايش بود باز هم معلم حضرتش نبود.
8) خود «علمه» دليل است بر اينكه جبرئيل مقصود نيست زيرا تعليم وحى در آيات مربوطه اش در انحصار الهى است.
9) "دنى فتدلى" دو مقام اختصاصى قرب محمدى است كه در اختصاص دو مرتبه قربش به حضرت اقدس الهىI است، و اين دو اضافه بر اينكه نسبت به جبرئيل معناى درستى ندارد، خود براى حضرتش مقامى نيست، زيرا اختصاص به افق اعلى ندارد، و جبرئيل در زمين مرتباً حضور حضرتش شرفياب مى شد، و وحى هاى ربانى را به محضرش عرضه مى كرد.

10) به ويژه "فاوحى الى عبده ما اوحى" كه ضمير مفرد غايب مرجعى به جز خدا ندارد، آيا مگر حضرت اقدس محمد(صلى الله عليه وآله)بنده جبرئيل بوده است، تا ضمير «عبده» ويژه او باشد؟!

12) "ما كذب الفوأد ما راى" ديدار قلبى حضرتش را نسبت به شديد القوى مطرح قرار داده، حال آنكه ديدن جبرئيل حتى با چشمهاى ظاهرش مكرر بوده ـ آن هم در زمين ـ تا چه رسد به معراج كه اثرى از جبرئيل در عمق معراج و جايگاه اين وحى ويژه نبوده است.

13) در دعاى ندبه (يا شديد القوى)، خطاب به خداست.
14) "لو دنوت انمله لاحترقت" سخن جبرئيل است به حضرتش كه در ضمن معراج مى گفت: اگر بند انگشتى نزديكتر شوم بالهايم مى سوزد.

اينك "دنى فتدلى" كه محور اصلى معراج است خود مهمترين محور معرفتى اين سوره است.
«دنى» به خدا از نظر معرفتى آنچنان نزديك شد كه مانند قاب قوسين گرديد، سپس آنچنان بدون هيچ فاصله اى نزديكتر شد كه «تدلى» يعنى "او ادنى" شد كه قوس امكانى محمدى در قوس سرمدى ربانى محو گرديد.

در مرحله نخست تمامى روح و معناى جهان را زير پا نهاد، كه ميان او و خدا هرگز فاصله اى معرفتى نماند، سپس خودش نيز از ميان برخاست: "أو أدنى" كه اگر در اين دو حال مى ماند تنها وحيش در انحصار دريافت وحى ويژه بود و نه رسالت، زيرا ديگر كسى را نمى ديد تا او را دعوت رسالتى كند:
از آن ديدن كه غفلت حاصلش بوددلش در چشم و چشمش در دلش بود

اين مكان "سدرة المنتهى" كه فوِ "جنة المأوى" و برتر از عالم تكليف بوده، كه جنة المأوى در نزدش و در حاشيه اش قرار داشته، از نظر مكان و مكانت بى نظير است، كه مشاهده اى بجز شهود معرفتى رب در كار نبوده، و حتى نظرى هم به جنة المأوى نداشته، زيرا جنة المأواى حضرتش همان دو مقام "ثم دنى فتدلى" بوده و هست.

أَفَتُمَـرُونَهُو عَلَى مَا يَرَى (12) وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى (13)عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى (14)
آيا پس در آنچه مى بيند با او جدال مى كنيد؟ (12) و همواره در حال فرود آمدنى ديگر هم، او را (با دل فروزانش) ديد. (13)نزد سدرة المنتهى ]: آخرين مكان و مكانت عالم امكان.(14)

آيات( 13 و 14 ) بر حسب اين آيه اين دو مرحله معرفتى دو بار به هنگام فرود آمدن در سدرة المنتهى بود، كه در صعودش هم همان يا بيش از آن بود، ولى در هر حال بر حسب آيه (17) ديده اش در اين ديدار نه انحراف يافته كه ديگرى را مانند جبرئيل بنگرد. و يا در رؤيت ربانى طغيان كند كه ذاتش را بنگرد، بلكه ميانگين اين دو رؤيت بالاترين رؤيت معرفتى ربانى بوده كه تمامى حجابها حتى حجاب ذات محمدى(صلى الله عليه وآله)در مرحله "او ادنى" برطرف شده، و جز حجاب ذات خدا كه هرگز برطرف شدنى هم نيست نمانده بود.

و آيا تمامى اين حالات براى حضرتش نسبت به جبرئيل بوده كه وى نه تنها در مقامش بلكه در مكانش نيز حضور نداشته؟ و در جمع اين دو رؤيت ربانى آخرين درجات رؤيت حضرتش بوده كه در معراج تحقق يافت، و رؤيت دومش ـ كه "او ادنى" و "عند سدرة المنتهى" بود ـ اين خود آخرين رؤيت ممكن بود كه تنها حجاب ذات الهى مانده بود و بس، سدرة هم چه به معنى درخت «سِدر» باشد كه سايه اى ويژه دارد، و چه از «سَدر» بمعنى تحير باشد، در هر دو صورت بمعنى حجاب پايانى تحيرانگيز است، چه حجاب ذات خدا كه زايل شدنى نيست، و چه حجاب غير ذاتى كه كلا بر طرف شده و از مرحله «دنى» به "او ادنى" رسيد، "اذيغشى السدرة ما يغشى" به هنگامى كه اين حجاب پوشش ذات است، پس از بر طرف شدن حجاب هاى ديگر، پوشش اصلى خود را به گونه مداوم داراست.

اين همان رؤيت ربانى محمدى(صلى الله عليه وآله) است كه مورد مطالبه موسى بود، و در پاسخش موسى بيهوشى فراتر از مرگ گرديد، كه تا موسى موسى است چنان رؤيتى برايش محال است، مگر آنكه بيهوش شود كه در بيهوشى هم هيچگونه ديدى ندارد، چنان كه كوه طور هم در عين مكانت وحى توراتيش تحمل قدرت و فشارى فوِ قدرتش نداشت، و همچون جبل موسوى مندك و واژگون گرديد.

ولى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) هرگز در اين معرفت نه تنها واژگون نشد بلكه "فاوحى الى عبده ما اوحى" كه ويژه ترين وحى را دريافت
،

اينجا در باب رؤيت «فوأد» مطرح است كه قلب فروزان به نور معرفت است، كه در بالاترين مرحله امكان در "سدرة المنتهى" تحقق يافت، المنتهى نهايت كون تكليفى است كه جنة المأوى فروتر از آن است، و سدرة يك سدر با كيفيتى ويژه است، كه معنى لغويش، جاييكه بينايى بصرى هرگز نيست، جاى تحير و حيرانى است، اينجا افزون بر اين خود اين سدرة پوششى مجهول دارد، در اين دو پوشش در افق اعلى و در حال "دنى فتدلى" اين دو بعد معرفت محمدى(صلى الله عليه وآله) تحقق يافت.
اين دو پوشش حجاب ذات در برابر اقدس الهىI است كه در عين حال با رفع دو حجاب كل آفريدگان و حجاب ذات محمدى(صلى الله عليه وآله)حاصل آمد.
خيمه برون زد ز حدود و جهات***پرده او شد تتق نور ذات
تيرگى هستى از او دور گشت***پردگى پرده آن نور گشت
كيست كز آن پرده شود پرده ساز***زمزمه اى گويد از آن پرده باز
در آن ديدن كه غفلت حاصلش بود***دلش در چشم و چشمش در دلش بود
اينجا پاى روح الأمين ها و جبرئيلها مى لرزد، هر دو بالشان در اين پرواز در صورت امكان مى سوزد، و بر حسب آنچه از خود صاحب معراج روايت شده: «من به جايى قدم نهادم كه هيچ فرشته اى مقرب و يا نبيى مرسل به آنجا هرگز قدم ننهاده و نخواهد و نتواند قدم نهاد.»

از "نزلة اخرى" مى فهميم كه اينجا دو معراج با يك عروج بوده، كه شايد از سدرة المنتهى به سوى جنة المأوى هم دو نزول يافته، و اين دو رؤيت معرفتى به هنگام اين دو نزول تحقق يافته است.

📚از تفسیر فرقان


از آیه های 2 و 3 و 11 و 12 و 17 فهمیده میشود که سران کفار اینطور القاء میکردند که :
1) آنحضرت یا گمراه است یا خود را به عمد (مثلا با مصرف مسکرات و غیره) به گمراهی دچار کرده است ،
2 ) یا اینکه برای خواهش نفس (مثلا برای انگیزه ای به دروغ) سخن میگوید ،
3 ) یا اینکه چیزهایی دیده اما دیده های او در اثر خطای دید (مثلا دیدن سراب بجای آب) است ،
4 ) و با او در در باره چیزهایی که میدید (در جهت تکذیب) بسیار بگومگو میکردند، 5 ) میگفتند که آنحضرت اگر هم چیزی دیده باشد حاصل از نوع دیگری از خطای دید است و شبیه مواقعی است که چشم آدمی که معمولا تاب تحمل نور شدید را ندارد به هنگام برخورد با نور شدید از منبع نور منحرف میشود و به چیز دیگری روی میکند .
خلاصه اینکه در این هنگامی که قاعدتا می باید به فاصله کمی از نزول این آیات باشد، سران مخالفان آنحضرت مشغول بحث و بررسی تخطئه آنحضرت بوده و چنین توجیهاتی را می ساخته و منتشر میکرده اند.

این سوره به طرزی قوی و غلیظ روی تشریح و توضیح و تبیین وحی متمرکز شده است ، از یکسو مستقیما در تشریح و توضیح آن چندین آیه هوش ربا و دلکش دارد، و از طرف دیگر از بیمایگی و پرغلطیِ افکار رایجِ معارض خبر میدهد، و قبلا هم (در سوره قدر) ظرف زمانی نزول وحی را با توصیفاتی به بلند مرتبگی ستوده بود که تلویحا بلند مرتبگی خود وحی را خاطر نشان سازد.

⚜سدره المنتهی و جنت الماوی از جمله کلماتی است که در تفاسیر، روایات و اقوال عجیب و قریبی راجع به آنها گفته شده، این قلم در فضاهای اینترنتی، مقاله ای از دکتر جعفر نکونام دیده، که از میان اقوال دیگر، آن را بسیار پسندیده،
به گفته او (که من آن را قبول میکنم) این کلمات و عبارات چیزهایی بوده که برای مخاطب های اولیه مفهوم بوده و قابل تطبیق است بر مجموعه ای از درختان سدر که در زمان نزول این سوره در حومه مکه وجود داشته و برای کاروانیان یک «ایستگاه اطراق» بوده است.

♻️مخاطب های اولیه از این پاراگراف به وضوح به موضوع مدعای آنحضرت پی می بردند و صرفنظر از اینکه به سخنانش ایمان داشته باشند یا نداشته باشند، به وضوح درک میکردند که او این ادعا ها را دارد :
1 ) مطالبی را که میگوید وحی میداند،
2 ) وحی یک وحی رسان دارد که دارای «نیروهای پرشدت»ی است،
3 ) او بارها آن وحی رسان را دیده و می بیند،
4 ) این «دیدن»، هم از دور و چند کیلومتری (حومه مکه) و هم از نزدیک و دو متری بوده،
5 )این «دیدن» کاملا واضح بوده، آنقدر که نه چشمش را زده و نه اینکه ذهنش باورش نکرده باشد،
6 ) این پدیده بسیار پربرکت و مهم است، گوئی که از آسمانها ستاره ای در دسترس آنان قرار گرفته باشد.
با توجه به اینکه در همین سوره و در پاراگراف های بعدی عقاید رایج در آن خطه را به چالش کشیده و در قسمت نهائی سوره توجه آنها را به وقوع قیامت و حتمی بودن آن جلب کرده و نیز آنها را به تغییرِ اصلاحی در رفتارشان دعوت نموده، تلقی مخاطب های اولیه (اعم از پیروان یا مخالفان) این بوده که این سخنان مهم است و باید موضع خویش را نسبت به آن معلوم کنند.


درباره وحی
حجیت قرآن از آنجا قبول می شود که بتوانیم قبول نمائیم قرآن بدون کم و کاست و اضافه ، از خداوند به پیغمبر (ص) و از او نیز بدون کم و کاست و اضافه، به ما رسیده باشد.

در آیات این پاراگراف، سه نکته هست که مجموعاً ما را به این نتیجه می رساند. نکاتی از لحاظ:
1)ماهیت و مکانیزم وحی؛
2)ذکر نکاتی در معرفی واسطه وحی رسانی؛ (جبرئیل)
3) ذکرنکاتی درمعرفیِ گیرنده وحی(پیغمبر ص)
از لحاظ ماهیت و مکانیزم وحی : وحی ماهیتی دارد فوق ظرفیتهای زمانی و مکانی اما قابل درک (آیات 14، 15، 16). مکانیزم وحی، یک فرآیند نزول کننده است (آیات 1 و 7و 8).

از لحاظ واسطه وحی رسانی (جبرئیل): با توجه به آنچه در قسمت قبل، از لحاظ ماهیت و مکانیزم وحی دیدیم ، واسطه وحی باید دارای مشخصاتی باشد که بتواند این پدیده فرازمانی و فرامکانی را به محدودیت های زمانی و مکانی ما انتقال دهد و مطابق آیات فوق چنین هم هست مثلاً: واسطه وحی از لحاظ قوای ذهنی توانائی فوق العاده ای دارد (آیه 6). بر جهان ما تسلط لازم و کافی را دارد (آیه 7) توانائی لازم و کافی را برای انجام این عمل دارد (آیه 5)

از لحاظ گیرنده وحی : ظرفیت های آنحضرت بالاتر از ظرفیت های بشر معمولی است (آیه های 17 و 18). خود آن حضرت بر ظرفیت های خویش آگاهی دارد. (آیه 11) آنحضرت کاری نمی کرد که نتیجه آن، خطای دریافت باشد. (آیه 2) شخضیت آنحضرت طوری بود که حتی تمایلی هم به وقوع خطا نداشت (آیه 3)

در مجموع، با در نظر گرفتن محورهای فوق، آنچه که رسول اکرم(ص) آورده:
1)مطالبی است که ماهیتاً فوق این جهان است .
2- بواسطه واسطه ای آورده شده که قدرت تبدیل آن را از «چیزی ماورائی» به «چیزی این جهانی» داشته .
3) آن را تحویل پیغمبر داده که او نیز ظرفیت دریافت آن را داشته .
در صورتیکه سه فقره فوق را بپذیریم ، ناچاریم نتیجه آن را نیز بپذیریم و نتیجه آن این خواهد بود که آنچه پیغمبر بعنوان قرآن بر مردم خوانده مطالبی است که از «عالم بالا» (خداوند) دریافت کرده و سخنان شخصی او نبوده و لذا حجت است .
خلاصه اینکه چیزی از «عالم بالا» ، توسط شخصیتی توانا و متخصص و امانتدار ، پائین آورده شده تا به «فرد مستعد» مشخص در زمین برساند .
اینک با این مقدمه که آنرا مستقیماً از خود آیات و نیز «درس» و «درب» گرفته ایم ، بهتر است به آیات پاراگراف برگردیم و سعی کنیم تا آنجا که می توانیم روی آیات و کلمات آن توقف و تمرکزی نمائیم و بخواست خدا بهره بیشتری ببریم :

قسم به ستاره ، وقتی که فرود آمد : صرفنظر از تعابیر و تعاریف متخصصان و استادان نجوم ، که چه تعریفی برای «ستاره» قائل هستند ، از نظر عرفی ، اعم از آنکه مخاطب ها اعراب آنروزی باشند یا تحصیلگردان امروزی ، ستاره به آن نقاط نورانی گفته می شود که شبها در آسمان دیده می شوند . «ستاره وقتی که فرود می آید» سقوط «شهاب سنگ» را به ذهن می آورد که از دید ناظر زمینی مانند «افتادن» از آسمان به زمین بنظر می رسد . این نوعی تعبیر نمادین است برای به ذهن آوردن اینکه چگونه ممکن است چیزی که آن «بالاها» و «دور از دسترس» قرار دارد به «پائین» آمده و «در دسترس ما» و حتی «تحت تملک ما» قرار گیرد . این آیه در مجموع مفاهیمی مانند «نور» ، «عظمت» ، «پائین آمدن» ، «شیفتگی بشر از درک چیزی خارق العاده» ، و نظیر این معانی را به ذهن مخاطب می آورد و با در نظر گرفتن بقیه آیات ، بطور کنایی این معنی را القاء می کند که قرآن ، نور و هدایت دارد و چیز عظیمی است که جایگاه والا دارد و پائین و پائین و پائین آمده تا اینکه در دسترس ما قرار گرفته است .

مصاحب شما : منظور از «شما»اعراب آن روز است که مخاطب های اولیه قرآن بوده اند و منظور از «مصاحب» ، رسول اکرم (ص) است که در بین آنها زندگی و با آنها مصاحبت کرده و برای آنها شناخته شده بوده و آنها آنحضرت را به خوبی و پاکی شناخته بودند و چیز بدی از او سراغ نداشتند و بلکه برعکس صفات بسیار مطلوبی از او می شناختند و به او لقب «امین» داده بودند.

گمراهی نگزید و خطا نکرد: مفهوم «خطا کردن» روشن است و در مقابل «صواب» قرار دارد . صواب یعنی اینکه آنچه در ذهن آدمی می گذرد ، با آنچه که در جهانِ واقعیت ها وجود دارد ، انطباق و هماهنگی و تأیید داشته باشد. اما خطا بر خلاف آن است . خطا امری ارادی نیست . مثلاً وقتیکه در جاده سراب می بینیم ، این دیدنِ اشتباهی ، امریست که بدون خواست ما رخ داده . اما مفهوم «گمراهی گزیدن» این است که آدمی عمداً خود را به خطا بیاندازد . مثلاً چنانکه نقل می شود مصرف کنندگان بعضی از مواد مخدر ، استخر را دریا و گربه را شیر می بینند و مست های مشروبات الکلی در جائی احساسات بسیار رقیق پیدا می کنند و در جائی دیگر بسیار قسی القلب می شوند . به این ترتیب آنها کاری کرده اند که در اثر آن کار ، خود را به خطاهائی دچار نموده اند . در این آیه می فرماید این شخصی که تاکنون او را به خوبی و سلامت و صداقت و امانت شناخته اید ، او در این ادعائی که می کند، بر خطا نیست . نه خطای عمدی و نه خطای غیرعمدی .

هوی و هوس: در آیه 3 می فرماید «و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید» .

وحی: می فرماید این سخنانی که «مصاحب» شما می گوید، نه از روی خطاست ، نه از روی حالتی است که خودش در ایجاد آن دخالت داشته که نتیجه آن خطا باشد ، و نه از روی هوا و هوس سخن می گوید ، بلکه سخن او چیزی جز «وحی» نیست .

دارندۀ نیروهای پُرشدت به او آموزش داد

دارندۀ نیروهای پُرشدت به او آموزش داد: بحث قبلی به این بخش کمک می-کند. معلوم شد آن وحی اولاً از نوعِ آموزش بوده، ثانیاً معلم، یک معلم عادی نبوده. بلکه کسی بوده که صاحب قوای مختلفی بوده که هر کدام از قوای او پرشدت بوده یعنی علاوه بر قوه بدنی که مطابق آیه، بسیار نیرومند بوده، اگر تدبیر داشته، خیلی با تدبیر بوده و اگر اهل عبرت گرفتن و تجربه اندوزی بوده، بسیار عبرت گیر و بسیار تجربه اندوز بوده و ... و ... و ... و اگر صاحب علم بوده، علمش خیلی خیلی زیاد بوده، و اگر اهل رحمت و دلسوزی و مهربانی بوده، این صفات در او بسیار قوی و غلیظ بوده و خلاصه اینکه این پدیده وحی، خودش، چنان مشخصاتی دارد و دارای چنان پیچیدگی هائی هست که چنین معلمی را می طلبد، و نیروهای ساده تر از چنین معلمی، نمی توانند این وحی را انجام دهند.

صاحبِ عقل کامل استوار شد: این معلم علاوه بر اینکه دارای قوای مختلفی است که هر کدام هم پرشدت هستند، دارای عقلی کامل هم هست که بین آن قوا تعادل برقرار کند و اینطور نباشد که قوه¬ای از قوای او بر قوای دیگر چیره شود و آنها را از کار بیاندازد بلکه هر قوه ای سر جای خویش باشند و به قوای دیگر کمک کنند تا مجموعاً سبب بروز بهترین کارائی بگردد. آنگاه چنین معلمی، که صاحب نیروهای پرشدت است و صاحب عقل کامل هم هست که آن نیروها را نسبت به یکدیگر در تعادل نگه می دارد، «استوار» شد.

و او بر بالاترین افق بود: او در حالتی که مستقر شد، بر بالاترین افق بود.

سپس نزدیک شد و نزدیکتر شد تا آنکه بقدر دو کمان بلکه از آنهم نزدیکتر شد: جدّا تصور این مفاهیم از عهده ذهن ما خارج است فقط می توانیم حیرتی بنمائیم و حدسی بزنیم! چرا نزدیک شد و آنقدر هم نزدیک که باندازه درازی یک دست، در دسترس قرار گرفته باشد؟ آیا مثلاً از همان دورها (مثلاً از روی قله کوه حرا) نمی شد این وحی را نمود؟ اینها بنظر تمثیل می آید و جنبه نمادین دارد.

این آیات به وضوح دلالت دارد که پیغمبر ما(ص) چنان به وضوح و چنان کامل، واسطه وحی را ملاقات کرد که هیچ شکی برای خودش نماند که مثلاً شاید سراب باشد، یا توهم باشد یا فکر و خیال باشد. بلکه او را نزدیک و با تمام جزئیاتش دیده و آنگاه بود که:
پس وحی کرد به بنده او آنچه را که وحی کرد: اینکه چه وحی کرد معلوم است. معارفی گرانقدر از الهیات و آخرت، احکام، و غیره که سبب حیرت و حتی واکنش منفی بسیاری از مخاطب.های اولیه شد که گوشه ای از شرحش را در آیات قبلی دیدیم. اما اینکه چگونه وحی کرد، اینطور که از آیه پیداست بطور مستقیم و بدون هیچگونه شائبه ای. در کمال صراحت که جای هیچ شکی در آن نباشد و بطور کامل و تمام. (بطوری که از آیات دیگر در سوره های دیگر فهمیده می شود).

دل، دیده اش را تکذیب نکرد: ما خورشید را بصورت دایره ای می بینیم که قطرش حدود بیست سانتیمتر است و هنگام اول طلوع و آخر غروب قطرش را پنجاه سانتیمتر می بینیم. اما عقل ما این دیده ما را تکذیب می کند و می گوید اولاً دایره نیست و کره است. ثانیاً بیست سانت و پنجاه سانت نیست بلکه میلیونها کیلومتر است. یعنی رویت ما از خورشید، هم ناقص است و هم مجازی.

رؤیتی که پیغمبر از فرشته وحی داشت کامل و بی¬نقص و حقیقی بود که می-فرماید عقلش دیده اش را تکذیب نکرد. اما اینکه چطور بود، فعلاً که به عقل اعقل عقلای ما و اعلم علمای ما هم نمی رسد. تصور هم نمی¬شود که هرگز برسد زیرا باید ظرفیتی مانند آنحضرت داشت تا بتوان تصورش را نمود.

آیا بر آنچه دیده، با او ستیزه می کنید: ما که به این آیات ایمان داریم، و بیش از هزار و چهارصد سال از آن زمان می گذرد، و علم و تمدن و تکنولوژی اینهمه پیشرفته کرده، آیا می توانیم تصوری از نوع این «دیدن» داشته باشیم؟ آنها که جای خود داشتند. عده ای تکذیب و مجادله می کردند چون برایشان دور از ذهن بود. عده ای تکذیب و مجادله می کردند چون در محتوی وحی چیزهائی بود که برای منافع ظالمانه آنها ضرر داشت. عده ای هم تکذیب و مجادله می کردند چون می دیدند سایرین چنین می کنند. لذا مجادله با آنحضرت راجع به آنچه که آنحضرت می دید امری بود شایع لذا در ادامه سوره شرح بیشتری می دهد

و می-فرماید:و البته یکبار دیگر نیز او را دیده – نزد آن درختِ سدرِ انتهائی: از اینجا معلوم
می شود این وحیی که در این سوره مطرح می شود وحی اول نبوده. لااقل وحی دوم بوده. و شاید هم وحی چندم. منتها اگر وحی از نوع دیدن و دریافت رودررو ملاک باشد، این وحی دوم بوده.
هنگامی که آن درخت سدر را پوشانده بود آنچه پوشانده بود چشمش به کجی نرفت و طغیان هم نکرد: چشمش به کجی نرفت یعنی اینکه آنچه که دید چشمش را نزد. مثلاً نور وقتی که شب در جاده هستید و یک اتومبیل از مقابل می آید و نور بالای خود را ناگهان روشن می کند چشم را تا حدودی می¬زند و آدمی چشمش را بر می گرداند.

از اینجا معلوم می شود ظرفیت شخصیتی و روحی پیغمبر چنان بوده که آنچه دیده، چشمش را نزده. و از طرف دیگر چشمش طغیان هم نکرده. یعنی چیز اضافی ندیده (مثلاً ما که سراب را می بینیم چشم ما طغیان کرده. چیزی را دیده اما آن چیز واقعاً وجود ندارد) باین ترتیب پیغمبر آنچه را که دیده، تحمل دیدن آنها را داشته و آنچه که دیده، مهم بوده و دیدن آن کار هر کسی نبوده است.

بطور حتم بعضی از آیات بزرگ پروردگارش را دید: خداوند در قرآن آسمانها و زمین را جزء «آیات» خود ذکر می کند. می دانیم که خورشید یک جزء بسیار کوچک از آسمانهاست. و لذا داخل مفهوم «بعضی از آیات بزرگ پروردگارش» نمی شود.
اهمیت مطلب از آنجا بیشتر معلوم می شود که توجه کنیم که ما نمی توانیم بیش از چند ثانیه رویت خورشید را (که ابداً داخل مفهوم «آیات بزرگ پروردگار» نمی شود) تحمل کنیم و اگر اصرار کنیم کور می شویم.
از اینجا گوشه ای از عظمت آنحضرت مکشوف می شود که «آیات بزرگ» پروردگار را می¬دید. همچنین از اینجا فهمیده می¬شود که آن چیزهائی که آن درخت سدر را پوشانده بود، چیزهائی بود بسیار جذاب و مشغول کننده و قوی و خیره کننده اما پیغمبر ما(ص) بعلت شخصیت قوی خویش همچنان پابرجا و استوار ماند و مانند پروانه نبود که جذب لامپ پر نور می شود و بسویش می رود و بالاخره نابود می گردد. بلکه آنحضرت آن همه را دید و چون بالاتر از آنها بود، نه چشمش را زد و نه «سراب» دید.

از روی این قرائن می توان گوشه ای از عظمت و ظرفیت های آنحضرت را فهمید و با توجه به آن می توان درک کرد که چرا او و فقط او مفتخر به این افتخار یعنی دریافت این وحی شده است تا هزاران سال میلیاردها نفر بیایند و بروند و در جاده ای قدم بگذارند که او ساخته و در نوری بزیند که او برافروخته! این سوره تنها سوره ای از قرآن است که این «درصد» زیاد از کل سوره را به موضوع وحی پرداخته است.
در بعضی سوره های دیگر، اشاره¬های کوتاهی به جنبه های مختلف وحی شده است. در آنها، معمولاً مطالب مربوط به وحی در آخر آمده. اما در این سوره در اول آمده، علت آن نیز بنظر روشن می آید. مثلاً در سوره تکویر، مطالب بسیار تکان دهنده ای درباره قیامت ذکر شده و چون ممکن است مخاطب تعجب کند، در انتها توجه او را به این نکته جلب می کند که اینها «وحی» است. یک حرفهای معمولی نیست. اما در این سوره چون بُعد آموزشی قوی دارد ، موضوع وحی را در اول آورده که در ابتدا حجیت و صحت قطعی مطالب ارائه شده را یادآوری کرده باشد.

در باره معراج

موضوع معراج نزد ما مسلمانان آنقدر معروف است که می¬توان گفت عناصر آن جزء «اطلاعات عمومی مسلمانی» درآمده است اما روایات مربوط به آن آنقدر مختلف و دور از هم است که نمی¬توان بین آنها جمع¬بندیی کرد.
اما از آنجا که روایات را باید از روی قرآن ارزیابی کرد و نه برعکس، ملاک ارزیابی روایات مربوط به معراج همین آیه و نیز سه آیه در سوره نجم است که قبلاً دیدیم.

بر اساس آیات سوره نجم، بعضی از «آیات بزرگ الهی» به پیامبر اکرم(ص) ارائه شد و آیه اول سوره اسرا نیز فقط اشاره دارد به سیر دادن شبانه آن حضرت از مکه تا مسجدالاقصی تا «بعضی از آیات» الهی به او ارائه شود.

آیات اشاره شده در سوره نجم، در چارچوب تشریح «وحی» بود، و این آیه در چارچوب کمک و آموزش و دلداری آنحضرت است که هر دو با هم قابل جمع اند.
در آن سوره به بعضی از «آیات بزرگ» الهی و در این آیه به بعضی از «آیات» الهی اشاره شده است.
.
اما اینکه در آن شب خاص در سیر شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصی چه مطالبی ارائه شده، جز اینکه بعضی از نشانه¬ها و آیات الهی بوده، چیز دیگری در قرآن نداریم.
اما در روایات مطالب بسیار بسیار زیادی هست که به دو دسته بزرگ قابل دسته-بندی است.
یک دسته از آن انبوه روایات، هم مختصر است و هم با آیه فوق می¬خواند.
دسته دیگر بسیار مفصل است و اشکالات زیادی، اعم از قرآنی و عقلی دارد که آنها را از محدوده «قابل قبول بودن» بیرون می¬کند.
اگر مایل به شرح بیشتر باشید مقاله «سره و ناسره در روایات معراج» را در سایت ملاحظه فرمائید.
خلاصه اینکه از این آیه اصلا «معراج» فهمیده نمیشود و تنها «طی الارض» از آن مستفاد میگردد که اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم، اسمش «انتقال ماده» است که هنوز دانشمندان دارند رویش کار میکنند و تاکنون به جائی نرسیده اند.




از تفسير اقای جمال گنجه ای


نخستين ديدار دوست !.

در روايات وارد شده ، منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداست كه براى پيامبر(ص) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرارشد و رسول اللّه فوق العاده تحت تاثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت.

طـبـق ايـن تـفـسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر(ص) چنين شرح مى دهد:خداوند شديدالقوى و پـرقدرت ، پيامبر(ص) را تعليم فرمود، در حالى كه او به صورت كامل و در حد اعتدال در آمد و در افق اعلى قرار گرفت.

سـپـس نـزديـك شد، و نزديكتر شد، آن چنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بيشتر نبود، و در همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.

و از آنـجا كه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تاكيد مى كند كه قلب پيامبر(ص) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.

تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر(ص) نسبت به خداوند صريحتر و باروايات اسلامى موافقتر، و براى پيامبر فضيلتى است برتر، و مفهومى است لطيفتر.

از پيغمبراكرم (ص) پرسيدند: ((آيا پروردگارت را هرگز ديده اى))؟!.

در پاسخ فرمود: ((رايته بفؤادى ; من او را با چشم دل ديده ام))!.

دومين ديدار!.

اين آيات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مساله وحى و ارتباطپيامبر(ص) با خداوند و شهود باطنى اوست.

مى فرمايد: ((و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد)) (ولقد راه نزلة اخرى).

تـعـبـير به ((نزلة اخرى)) نشانگر اين است كه پيغمبر اكرم (ص) در يك ((شهودباطنى ديگر)) به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد، و به تعبير ديگر خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود و شهود كامل تحقق يافت ،در محلى كه منتهااليه قرب الى اللّه از سوى بندگان است ، در كنار سدرة المنتهى ، درآنجا كه ((جنة الماوى)) قرار دارد، در حالى كه ((سدرة المنتهى)) را حجابهائى از نورپوشانده بود.

درباره ((سدرة المنتهى)) هرچند در قرآن مجيد توضيحى نيامده ، ولى در اخبارو روايات اسلامى تـوصـيـفـهـاى گـوناگونى پيرامون آن آمده است ; اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درخـتـى شـبـيـه آنچه در زمين مى بينيم نبود، بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحـمـت حـق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.

از تفسير نمونه

آیه اول به ستاره هنگامی که افول می کند یا محو می شود قسم خورده است .
که در سوره قبلی یعنی طور در انتهای سوره میفرماید در موقع نیمه شب یا محوشدن ستاره (نزدیک طلوع خورشید ،سجده کن)پس ممکن است اشاره به این زمان (سحر)باشد
وممکن است اشاره به قیامت باشد که ستاره وکلا طبیعت دگرگون می شود

علمه شدیدالقوی منظور خداوند است که پیامبر را تعلیم نمود

شدید القوی در موارد استفاده شده در قرآن ودعاها به خداوند متعال بر می گردد

علمه نیز مربوط به خود خداوند است حتی درجایی که انسانها مورد خطاب هستند که میتواند هدایت تکوینی یا تشریعی باشد.(مثل الرحمن ٬علمه البیان)

ذومره فاستوی نیز ادامه ایه قبل در توصیف خداوند است

وهو بالافق الاعلی نیز منظور خداوند است که در بالاترین افق ها است
در قرآن افق مبین مربوط به جایگاه فرشتگان وافق اعلی مربوط به ذات اقدس الهی است.


دراینجا آیه۵ و۶ و۷ توضیحی بر وحی الهی است که از جانب پروردگار مستقیما تعلیم شده

اما آیه بعد که به نوعی ادامه وصف گیرنده وحی (آیه ۲و۳و۴)است ،یعنی ثم دنی فتدلی پیامبر رامطرح می کند که به جایگاه الهی نزدیک ونزدیک تر می شود
ضمن اینکه معراج پیامبر را یاد آور می شود ،دنی فتدلی نشانه مرحله به مرحله بودن قرب الهی است که برای بشر حاصل می شود
پیامبر اینقدر به خداوند نزدیک شد که باندازه فاصله دوکمان (ضرب المثل معروف در عرب ) شد.

در مرحله بعد خداوند آنچه وحی کردنی بود را بر پیامبرش وحی نمود (که عبد او بود)
وجود عبده نیز نشان از بندگی خداوند تا رسیدن به مقام قرب الهی است که در پیامبر بطور ویژه ایجاد شده بود

درآیه ۱۳ میفرماید ما بطرز ویژه ای به پیامبر چیزهایی را نشان دادیم یعنی نزله اخری به معنی طریقه دیگر یا همان نوع ویژه برای پیامبر است

مثل اینکه خداوند میفرماید ان الله معکم ودرجایی می فرماید ان الله مع المتقین .یعنی در بعضی جاها وبرای بعضی نگاه ویژه ،توجه ویژه ،ویا عنایت ویژه ای وجود دارد (درحالیکه توجه خداوند به همه بندگانش هست) که در این آیه اشاره به نشان دادن خاص یا ویژه ای در معراج پیامبر است.

درآیه بعد می فرماید این عنایت ویژه در سدره المنتهی (که جایی نامعلوم ووالا مقام است)و نزد جنه الماوی است اتفاق افتاد.

درسوره اسرا میفرماید پیامبر رابردیم تا نشانش دهیم در اینجا می فرماید بردیم ونشانش دادیم.(آیه ۱۳)

از طرفی از ابتدای آیات سوره به نوعی معصومیت پیامبر را مطرح می کند
آیه ۲ انحراف وگمراهی در عملکرد واعتقادات
آیه ۳انحراف زبان
آیه ۵ انحراف در تعلیمات چون مستقیما از طرف خداوند است
آیه ۱۱ انحراف در دریافتها درونی وبصری
آیه ۱۷انحراف وخطا درچشم یا طغیان آن (بنظر خودمن زاغ البصر به معنی دیدن اشتباهی مثل کودکی که بجای لباس آویز هیولا در تاریکی می بیند وطغی به معنی دیدن آنچه وجود ندارد یا به عبارتی توهم می باشد)
را در مورد پیامبر نفی می کند که نشان از معصومیت ایشان است.

پس چنین شخصی ظرفیت آن رادارد که چنین نشان دادنی از بعضی آیات ونشانه های بزرگ الهی برایش اتفاق افتد (آیه ۱۸)

از تفسير نور

ویرایش بوسیله کاربر 1400/09/30 11:33:57 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

به ناز Offline
#5 ارسال شده : 1397/10/07 06:15:51 ب.ظ
به ناز

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, students, Moderator
تاریخ عضویت: 1396/05/22
ارسالها: 267

تشکرها: 1 بار

تدبر و فهم سوره نجم:

بت پرستي و شفاعت در عقايد مشركان

از آیه های 19 و 20 و 21 و 23 معلوم میشود اعتقادات مشرکانه سران مخالفان آنحضرت بر پایه ای که برای مخاطب ها مستدل و روشن باشد استوار نبوده، بلکه پندارهایی «من در آری» (آیه 23) و «گمانی» (همان آیه) و «براساس خوش آمد هوای نفس» (همان آیه) و «نا معقول» (آیه 22) بوده است.
به عبارت دیگر، چیزی که آنحضرت ادعا میکرد، نزد شخص عاقل بی غرض چیزی بود که لا اقل ارزش تامل را داشت، اما، چیزی که مخالفان آنحضرت عرضه میکردند از همان برخورد اول، از نظر شخص ناقد، بی اصل و پوچ و بی ارزش به نظر می آمد.

از میان بت¬های 360 گانه مردمِ معاصر نزول آیات این سوره، لات و منات وعُزّی مهم¬تر بودند و مطابق آیه 21، جنسیتی که برای آنها فرض شده بود، جنسیت مؤنث بود.
البته بت فقط یک نماد بود و مردم اینطور عقیده داشتند که آنها¬ نشانه سه فرشته (با جنسیت مؤنث) هستند که طبق آیه¬های 21 و 22 «دختران خداوند» هستند و به نفع علاقمندان خویش در روی زمین از قدرت¬های آسمانی خویش استفاه می¬کنند.

لذا معتقدانِ آنها برای حوائج خویش به آن بت¬ها مراجعه و دعا می¬کرده و نذرهایی می¬نمودند و هدایایی به کاهنانی که متولیِمنتسب به آنها¬ بودند میدادند تا مثلاً دل آنها¬ را به دست آورند و آنها را در جهت خیر رسانی به خویش یا دفع شر از خویش فعال کنند.


از آیه های 24 و 25 فهمیده میشود که این عقیده خرافی که میگوید «تو به یه تکه چوب خشک هم که ایمان بیاری، اگه ایمانت قوی باشه به مرادت میرسی»، سابقه ای هزاران ساله دارد و آن روز ها هم رایج بوده و چه بسا همان هم مانع شتافتن در راه ایمان به آنحضرت بوده است.

از آیه 26 فهمیده میشود یک مانع مهم شتافتن در راه ایمان به آنحضرت اعتقاد به شفاعت بوده است (مثلا این گفتمان: گیرم که این محمدبن عبدالله حق هم باشه، اگه من به او نگروم که اشکالی نداره، چونکه شفیع داریم و سر بزنگاه ها به کمکمون میان)

در آیه 27، بین نامگذاری دخترانه برای ملائکه و بی ایمانی به آخرت، رابطه ای قرار داده، که قابل فهم است که در آن روزها و قبل از آن چه اوضاع و احوال متلاطم و بی ثبات و نامطلوبی می باید بوده باشد تا موجد این نوع عقاید و سلیقه ها در آن روزها شده باشد.


(جنس مذکر را برای خودتان برمیدارید و جنس مونث را برای خداوند وامیگذارید و به عبارت دیگر چیزی را که خوب می انگارید را برای خودتان و چیزی را که بد می انگارید را برای خدا میخواهید)!

باید توجه داشته باشیم که روال کلام ، روالِ دیالوگِ انتقادی است ودر اینجا با توجه به نقطه نظرهای مورد قبول طرف مقابل (که در آن روزها به شدت مرد سالار بوده– یعنی به زبان مخاطب اولیه -) صحبت شده است.

گفتاری در باب شفاعت
در هیچ آیه ای از قرآن، هرگز از شفاعت به عنوان یکی از راه های رستگاری یاد نشده، گرچه آن را نفی نیز نکرده، اما، آنقدر آن را محدود و مقید نموده، که تلویحا این معنی را میدهد که «کسی به شفاعت دل نببندد»

بطور کلی آیات شفاعت تقریبا همه اش غیر از یک مورد مکی است، و فحوایش هم همان است که عرض شد، آن یک موردِ مدنی هم آیه الکرسی است که اصلا معنیِ «یکی از راه های نجات» نمیدهد (والبته موردی که در سوره نساء آمده (من یشفع شفاعه حسنه . . ) از نوعِ شفاعت به مفهوم مشهورش نیست بلکه این کلمه به معنی لغوی اش آمده و معنی میانجیگری و اصلاح بین مردم و در این جهان را دارد، و اصلا از بابّ «آیات شفاعت» محسوب نمیشود.
علت این موضوع این است که تقریبا همه ادیان شرک، ستون خیمه شان، بر مفهوم شفاعت مبتنی است، و قرآن، در چالش پیگیر و دائمی و همه جانبه خویش با تمام عناصر شرک، ضمن اینکه آن را انکار نکرده، اما چنان قید و بند و شرایطی بر آن تعریف کرده که در حد نفی آن است، و بالاخره هم با اعلام «قل لله الشفاعه جمیعا»، آن را منحصر به خواست الهی نموده است.


نام ¬های زنانه برای ملائکه؟

بشر همواره برای ادامه بقای خویش با خطراتی مواجه بوده است.
خطراتی مانند خشکسالی، سیل، دشمنان، بیماری¬های عمومی مانند وبا و طاعون که در قدیم در مدتی کوتاه تمدن¬های بزرگی را خالی از سکنه می¬کرد، و غیره و غیره.
خیلی طبیعی است که چون با علوم و فنون شناخته شدهء خویش نمی¬توانست به جنگ آنها برود آرزوهایی در او شکل بگیرد که «کاش راهی وجود میداشت که از جائی کمکی برسد و آن خطرات را دفع کند»
اینطور بود که در طول تاریخ کهن مفاهیمی مانند «خدای باران»، «خدای جنگ»، «خدای باروری»، «خدای بیماری»، «خدای سلامتی»، «خدای باد» و ... و .... .در ذهن بشر شکل گرفت.
کم¬کم این مفاهیم به «فرشتگان مختلفی که هر یک متکفل امری از امور جهان هستند و در آسمان¬ها مستقر می¬باشند» تحول پیدا کرد.
چون بشرِ قدیم بشدت مرد سالار بود، خیلی طبیعی بود که آرزو کند «کاش این خدایان قدری حرف¬شنو باشند» و به این ترتیب جنسیت آن خدایان نیز شکل مادینه گرفت. زیرا در جهان مرد سالار، زن موجود ضعیف و طبعاً مطیع و فرمان¬بردار است و یک «خدای مطیع و فرمان¬¬بردار» خیلی مطلوب¬تر است از یک «خدای حکیم که برای کارهایش معیارهائی دارد و لازم نیست به هر تقاضائی پاسخ مثبت بدهد»

کم¬کم، این فکر، این تحول را هم یافت که «همین خدای مادینه مطیع و فرمان-بردار» بهتر است «قدرتمند» هم باشد، لذا کم¬کم به «فرزند خدای بزرگ» نیز تحول یافت، یعنی شد «دختر خدا» و یا «دختران خدا»
به عبارت دیگر در این نظام فکری، یک خدای بزرگ وجود دارد که جهان مخلوق اوست و بینهایت «دختران خدا» وجود دارند که هر یک متکفل امری از امور عالم هستند و آنها دل¬رحم و حرف¬شنو هستند و به اندک گریه زاری و اندک هدایا و نذوری نرم می¬شوند و خواسته¬ها را بر می¬آورند.
با این توضیح نه تنها آیه¬های 27 و 28 بلکه حتی آیه¬های 21 و 22 و نیمه اول آیه 23 نیز مفهوم میگردد.

از تفسير اقاي جمال گنجه اي

در سوره نجم به یکی دیگر از عقاید خرافی انها که مانع باور انها به معاد و مسئولیت پذیری در قبال اعمالشان میشود،اشاره شده است.
انها فرشتگان را که کارگزاران خدا در اداره امور جهانند دختر خدا میدانستند.علت انثی دانستن انها هم این بود که طبق افسانه ها فرشتگان را موجوداتی مهربان و نرم و تاثیرپذیر تصور میکردند.لذا امید داشتند که با پرستش بتهایی که به عنوان سمبل این فرشتگان بودند،دختران خدا را تحت تاثیر عباداتو نذر و نیازهای خود قرار دهند تا انها هم در جبران این اعمال انها،در نزد خدا شفاعتشات را کنند و باین ترتیب از مسئولیت و تبعات اعمال دنیوی خود رها شوند.

همین موضوع است که اتصال موضوع معاد و توحید را که بعد از سوره نجم بطور زیادی در قران تکرار شده،برقرار میکند. یعنی عقاید اشتباه و خرافی راجع به خدا و توحید و کارگزاران خدا از جمله شفعا،باعث میشود تا انسانها بدون باور به جزای اخروی اعمالشان هر طور که مایلند رفتار کنند و خود را با امیدواری به این شفعا،از عذاب وجدان و ترس از عذاب اخروی برهانند.

سيدكاظم فرهنگ


أنث: انثي بمعني ماده است مقابل نر، خواه انسان باشد يا غير آن مثل «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثيٰ» نحل: ۹۷ كه مراد انسان است و مثل «اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثيٰ» رعد: ۸ كه شامل تمام ماده هاست اعمّ از انسان و غيره. إِناث جمع آن بكسر الف است مثل «يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ» شوري: ۴۹: انثيين تثنيۀ انثي است «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» نساء: ۱۱ «إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّٰا إِنٰاثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلّٰا شَيْطٰاناً مَرِيداً» نساء: ۱۱۷ يعني نميخوانند جز خدا مگر ماده هائي و نميخوانند مگر شيطان بي فايده را.

اين آيه ميان مفسّران معركة الآراء است راغب در مفردات گويد: بعضي از مفسّرين حكم لفظ را معتبر دانسته و گفته: چون نام معبودهاي آنان، مؤنّث بود مثل لات، منات و عزّي، بدين جهت در آيه ي شريفه «اناث» آمده، و بعضي حكم معني را معتبر شمرده و گفته: اناث بمعني منفعل است و بآنكه قبول فعل كند انيث گويند و بآهن نرم انيث گفته شده و گويد: موجودات بعضي نسبت ببعضي سه گونه اند، يكي فقط فاعل است بدون انفعال و آن خداست و ديگري فقط منفعل است بدون فعل و آن جماد است و سوّمي از جهتي فاعل و از جهتي منفعل است مثل ملائكه، انسانها، و جنّ، كه نسبت بخدا منفعل و نسبت بكارهاي خود فاعل اند، و چون بت‌هاي مشركان فقط منفعل بودند بدون فعل لذا آنها را «اناث» خوانده است «إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّٰا إِنٰاثاً» راغب خودش وجه دوم را صحيح تر دانسته و پسنديده است.

در الميزان فرموده: اصنام و تمام معبودهاي غير خدا، اناث خوانده شده، چون آنها قابل و منفعلند (نه فاعل) و آنچه پرستندگان توقّع دارند در قدرت آنها نيست و بعد چند آيه در بارۀ عدم قدرت بتها آورده است. مثل «وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مٰا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ» فاطر: ۱۳.

در المنار گويد: براي هر قبيله بتي بود كه آنرا انثاي آن قبيله ميخواندند يا مراد نامهاي معبودهاست- كه از حقيقت الوهيّت بر كنار بودند، بعد گويد: استاد گفت: بسياري از مفسران گفته اند: مراد از اناث در آيه، مردگانند زيرا عرب بر مردگان اناث اطلاق ميكند چون ضعيف و عاجزاند، بعد گويد: استاد اين اخير را اختيار كرده است.

در كتاب آغاز و انجام جهان ص ۱۳۸- ۱۴۰ گفته: در سورۀ توحيد اوصافي براي خداوند متعال ذكر شده است كه همه آنها منحصر در ذات مقدّس اوست خدا احد است، صمد است … و زائيده نشده و همتائي براي او نيست با اين سوابق و لواحق بدست مياوريم: تنها خداوند است كه نزائيده است و جز او هر چه و هر كه هست همه زاينده اند و زائيده اند پس لا بدّ همه ماده هستند، ماده اي نكره و ناشناس، زن نيستند ولي زائيده اند. (نقل باختصار). مراد صاحب كتاب اين است كه كلمه ي اناث در معني حقيقي خود است و احتياج بتأويل نيست و موجودات عالم جز خدا همه انثي هستند و ميزايند و انثي لازم نيست فقط زن باشد، تمام موجودات تو در تو هستند و بتدريج از هم زائيده و باز ميشوند. اين سخن در نظر نگارنده بسيار عميق و از همه صحيح تر و درستتر است و اللّٰه العالم.

قاموس قرآن، ج ۱، ص: ۱۳۱

ویرایش بوسیله کاربر 1397/10/17 02:47:24 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

به ناز Offline
#6 ارسال شده : 1397/10/13 12:54:38 ق.ظ
به ناز

رتبه: Advanced Member

گروه ها: member, students, Moderator
تاریخ عضویت: 1396/05/22
ارسالها: 267

تشکرها: 1 بار
تدبر و ترجمه و تفسير سوره نجم:درس سوره نجم و نكات فهم سوره نجم :ارتباط بت پرستي و دختر خدا خواندن فرشتگان با معاد چيست؟

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى {1}
سوگند به اختر(شهاب) چون فرود مىآيد.
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى {2}
[كه] يار شما نه راه را گم کرده(سهوا) و نه در مسیر گمراهی است(عمدا)
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى {3}
و از سر هوس سخن نمى گويد
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى {4}
اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست

💢عصاره دسته آیات (1-4): سخنان پیامبر(ایات قران)،وحی است نه صحبتهایی از روی هوای نفس و گمراهی

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى {5}
آن را [فرشته] شديدالقوى به او فرا آموخت
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى {6}
که مرور مستمر دارد پس (برای وحی) استقرار یافت
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى {7}
در حالى كه او در افق بالاتر بود
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى {8}
سپس پایین آمد و نزديكتر شد
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى {9}
تا [فاصلهاش] به قدر [طول] دو [انتهاى] كمان يا نزديكتر شد
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى {10}
پس (باین ترتیب،خدا) به بنده اش آنچه را بايد وحى كند وحى فرمود

💢عصاره دسته ایات (5-10):خدا وحی را اینگونه توسط جبرییل به پیامبرش اموخت

مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى {11}
دل آنچه را (چشم) ديد انكار[ش] نكرد
أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى {12}
آيا در آنچه ديده است با او جدال مىكنيد
وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى {13}
و قطعا بار ديگرى هم او را ديده است
عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى {14}
نزديك سدرالمنتهى
عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى {15}
در همان جا كه جنةالماوى است
إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى {16}
آنگاه كه درختسدر را آنچه پوشيده بود پوشيده بود
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى {17}
ديده [اش] منحرف نگشت و [از حد] در نگذشت
لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى {18}
به راستى كه [برخى] از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد

💢عصاره دسته آیات (11-18):انچه پیامبر دیده،درست است و واقعیت دارد.قبلا هم جبرییل را دیده است.

💢عصاره فراز آیات(1-18): قطعا سخنان پیامبر و ایات قران ،وحی از جانب خدا بوسیله جبرییل است .

🔷نکات:
-تداوم اتهامها به پیامبر و پاسخ خدا:

مخالفان، پیام های پیامبر و ایات قران را کار یک انسان معمولی نمیدانستند و از طرفی هم نمیخواستند الهی بودن انرا بپذیرند
لذا نسبتهای شاعر،کاهن و مجنون را به پیامبر میدادند.کاهن یعنی فردی که ادعای ارتباط با غیب دارد(به هر وسیله ای)مجنون هم یعنی فردی که جن زده است و با جنیان ارتباط دارد . در سوره تکویر برای نخستین بار از اتهام مجنون به پیامبر صحبت شد.که خداوند هم با قسم و تاکید تصریح کرد که اینها سخن فرستاده ای امین از جانب خداست نه جنیان و پیامبر هم این رسول را دیده و اطمینان به الهی بودن این پیام ها دارد. این طور نیست که صرفا از القائاتی در درون خود که منشا نامشخص داشته باشد،را به شما منتقل کند.
علیرغم این تصریح در سوره تکویر،اما این اتهام و اتهامات مشابه همچنان تکرار میشد بطوریکه در سوره طور خداوند به پیامبرش خطاب کرد که فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن ولا مجنون.

با ادامه این اتهام زنی ها و عدم پذیرش حرف پیامبر مبنی بر رویت جبرییل در سوره تکویر،خداوند در ابتدای سوره نجم با ذکر اینکه این ارتباط از نوع وحی بوده و از جانب خدا توسط جبرییل به پیامبر اموخته شده است توضیح بیشتری از دیدار پیامبر و جبرییل ارایه میدهد.(اولین لفظ وحی در سوره نجم بکاررفته است) و ضمن نکوهش جدال انان بر این رویت ،تاکید میکند که ان دیدار رخ داده و پیامبر اشتباه نکرده است.
همانطور که المیزان نیز اشاره کرده،افق اعلی در سوره نجم همان افق مبین سوره تکویر است. همچنین بمنظور رفع بیشتر شک و شبهه انان مطرح میکند که این رویت یکبار دیگر هم انجام شده است که در سدره المنتهی بوده است.
این ایات انتهایی فراز هم میتواند ناظر به معراج پیامبر باشد و هم ناظر به یک مکان مادی در شهر مکه.
با توجه به اینکه سوره نجم مطابق همه ترتیبهای نزول در ردیف 20-30 نزول یعنی در سالهای اول بعثت (سالها قبل از نزول سوره اسرا) نازل شده و هم چنین توجه به سیاق ایات که در مقام پاسخ گویی به اتهامات مجنون و کاهن و شبهات پیرامون وحی بوده و این رویت قبلی را شاهد و مویدی بر رویت اخیر اورده است و لذا باید قابل درک و تایید توسط مخاطبان باشد بنابراین احتمال اینکه ایات،دلالت بر مکانی در شهر مکه یا حومه ان که درختان سدر و باغهایی داشته باشد ،بیشتر است چرا که ادعای رویت در اسمانها قابل تایید توسط مردم نبوده و مشکلی بر ادعای قبلی اضافه میکند.


نکته دیگر انکه مردم ان زمان می دانستند که ارتباط با غیب امکان پذیر است و افرادی که موفق به این ارتباط شوند،دارای اطلاعات و اخبار بیشتری از گذشته و اینده خواهند بود. وجود افرادی با عنوان کاهن و نیز ایه41 سوره طور (ام عندهم الغیب فهم یکتبون)و نیز ایه 35همین سوره که در مقام پاسخ به مخالفان است (أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى )این نکته را تایید میکند.
لذا چالش اصلی در تعیین منشا و چگونگی این ارتباط پیامبر با غیب بود؟ایا منشا الهی دارد یا شیطانی؟ ایا ناشی از جنیان است یا بافته های نفسانی؟ ایا قابل اطمینان است یا خیالی ؟ ایا یقینی است یا ظنی ؟


أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى {19}
به من خبر دهيد از لات و عزى {19}
وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى {20}
و منات آن سومين ديگر {20}
أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى {21}
آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر {21}
تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى {22}
در اين صورت اين تقسيم نادرستى است (شما برای خودتان دختر را شوم میدانید اما برای خدا دخترانی قایلید){22}
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى {23}
[اين بتان] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد [و] خدا بر [حقانيت] آنها هيچ دليلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمىكنند با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است {23}

أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى {24}
مگر انسان آنچه را آرزو كند دارد {24}
فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَالْأُولَى {25}
آن سرا و اين سرا از آن خداست {25}
وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاء وَيَرْضَى {26}
و بسا فرشتگانى كه در آسمانهايند [و] شفاعتشان به كارى نيايد مگر پس از آنكه خدا به هر كه خواهد و خشنود باشد اذن دهد {26}
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلَائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثَى {27}
در حقيقت كسانى كه آخرت را باور ندارند فرشتگان را در نامگذارى به صورت مؤنث نام مىنهند {27}
وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا {28}
و ايشان را به اين [كار] معرفتى نيست جز گمان [خود] را پيروى نمىكنند و در واقع گمان در [وصول به] حقيقت هيچ سودى نمى رساند {28}

عصاره فراز آیات 19-28:عقاید کافران )مبنی بر پرستش بتان بعنوان نمادی از فرشتگان که انها رادختران خدا و صاحب نفوذ در شفاعت خود در اخرت میدانند و باین بهانه از باور به جزای اخروی سرباز میزنند،)کاملا نادرست و بی پایه است.اخرت و اذن شفاعت دست خداست.

نکات:
1-در سوره های قبلی به دفعات از تکذیب معاد و جزای اخروی توسط کافران و مکذبان نکوهش شده بود و ریشه ان در دنیا طلبی و میل انسان به ازادی برای فجور و گناه بیان شده بود. در سوره نجم به یکی دیگر از عقاید خرافی انها که مانع باور انها به معاد و مسئولیت پذیری در قبال اعمالشان میشود،اشاره شده است.
انها فرشتگان را که کارگزاران خدا در اداره امور جهانند دختر خدا میدانستند.علت انثی دانستن انها هم این بود که طبق افسانه ها فرشتگان را موجوداتی مهربان و نرم و تاثیرپذیر تصور میکردند.لذا امید داشتند که با پرستش بتهایی که به عنوان سمبل این فرشتگان بودند،دختران خدا را تحت تاثیر عباداتو نذر و نیازهای خود قرار دهند تا انها هم در جبران این اعمال انها،در نزد خدا شفاعتشات را کنند و باین ترتیب از مسئولیت و تبعات اعمال دنیوی خود رها شوند.
همین موضوع است که اتصال موضوع معاد و توحید را که بعد از سوره نجم بطور زیادی در قران تکرار شده،برقرار میکند. یعنی عقاید اشتباه و خرافی راجع به خدا و توحید و کارگزاران خدا از جمله شفعا،باعث میشود تا انسانها بدون باور به جزای اخروی اعمالشان هر طور که مایلند رفتار کنند و خود را با امیدواری به این شفعا،از عذاب وجدان و ترس از عذاب اخروی برهانند.


2-کلمه هوی در این دو فراز سه بار و بطور جالبی تکرار شده است: هوی یعنی تمایل به پستی که یکبار برای نجم و دو بار برای نفس بکاررفته است.
در اولین ایه به سقوط و فرود شهابها اشاره شد و بعد به موضوع وحی و فرود جبرییل اشاره شد. یعنی همانطور که اجرام آسمانی فرود می ایند فرشتگان از جمله جبرییل هم از آسمان و عرش فرود امده بر اشخاصی چون پیامبر نازل شده و القای وحی میکنند.
در آیه سوم نیز هوی بکاررفته و به نفی صحبتهای پیامبر از روی هوای نفس اشاره دارد.اما در آیه 23 صحبتها و عقاید مخالفان پیامبر را ناشی از تبعیت از هوای نفس معرفی کرده است

فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا {29}
پس از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است روى برتاب {29}
ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى {30}
اين منتهاى دانش آنان است پروردگار تو خود به [حال] كسى كه از راه او منحرف شده داناتر و او به كسى كه راه يافته [نيز] آگاهتر است {30}

وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى {31}
و هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است از آن خداست تا كسانى را كه بد كردهاند به [سزاى] آنچه انجام دادهاند كيفر دهد و آنان را كه نيكى كردهاند به نيكى پاداش دهد {31}
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى {32}

آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها جز لغزشهاى كوچك خوددارى مىورزند پروردگارت [نسبت به آنها] فراخآمرزش است وى از آن دم كه شما را از زمين پديد آورد و از همانگاه كه در شكمهاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بوديد به [حال] شما داناتر است پس خودتان را پاك مشماريد او به [حال] كسى كه پرهيزگارى نموده داناتر است {32}

عصاره فراز آیات 29-32:ای پیامبر،به حرف این دنیاخواهان اعتنا نکن.جزای بدکاران و پاداش و مغفرت نیکوکاران توسط خداوند که براحوال و افعال گمراهان و مهتدین آگاه است،قطعی است.
نکات:
اجتناب از کبایر در دو سوره مکی شوری و نجم و یک سوره مدنی (نساء)بیان شده است.در سوره نجم ، سیئات صغیره را با لمم نام برده است.الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم.
در تعریف گناهان کبیره و صغیره،نظرات متفاوتی ارایه شده که المیزان به 10 نظر متفاوت اشاره کرده و انها را نقد نموده است.با توجه به استعمال لغت کبایر به همراه فواحش در دو سوره نجم و شوری، میتوان گفت کبایر گناهانی هستند که زشتی انها آشکار و نهی از انها در قران نیز صریح و مکرر است.
نکته ظریف این ایه استفاده از لفظ اجتناب است و نه انجام ندادن. مفسران معتقدند اجتناب یعنی اینکه کسی امکان و قدرت انجام کاری را داشته باشد اما صرف نظر نماید.



أَفَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى {33}
پس آيا دیدی آن كسى را كه روى برتافت [از انفاق،بخاطر حرف فرد دیگری در پذیرش مسئولیت اخروی عدم انفاق)] {33}
وَأَعْطَى قَلِيلًا وَأَكْدَى {34}
و اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد {34}
أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى {35}
آيا علم غيب پيش اوست و او مىبيند {35}
أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى {36}
يا بدانچه در صحيفههاى موسى [آمده] خبر نيافته است {36}
وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى {37}
و [نيز در نوشتههاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد {37}
أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى {38}
كه هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد {38}
وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى {39}
و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست {39}
وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى {40}
و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد {40}
ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى {41}
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند {41}

عصاره فراز آیات 33-41:مسئولیت رفتار هرکس با خود اوست و در اخرت جزای کامل را خواهد دید.


وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى {42}
و اينكه پايان [كار] به سوى پروردگار توست {42}
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى {43}
و هم اوست كه مىخنداند و مىگرياند {43}
وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْيَا {44}
و هم اوست كه مىميراند و زنده مىگرداند {44}
وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى {45}
و هم اوست كه دو نوع مىآفريند نر و ماده {45}
مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى {46}
از نطفهاى چون فرو ريخته شود {46}
وَأَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى {47}
و هم پديد آوردن [عالم] ديگر بر [عهده] اوست {47}
وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى {48}
و هم اوست كه [شما را] بىنياز كرد و سرمايه بخشيد {48}
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى {49}
و هم اوست پروردگار ستاره شعرى {49}
وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَى {50}
و هم اوست كه عاديان قديم را هلاك كرد {50}
وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى {51}
و ثمود را [نيز هلاك كرد] و [كسى را] باقى نگذاشت {51}
وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى {52}
و پيشتر [از همه آنها] قوم نوح را زيرا كه آنان ستمگرتر و سركشتر بودند {52}
وَالْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى {53}
و شهرها[ى سدوم و عاموره] را فرو افكند {53}
فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى {54}
پوشاند بر آن [دو شهر از باران گوگردى] آنچه را پوشاند {54}
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكَ تَتَمَارَى {55}
پس به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد روا مىدارى {55}

عصاره فراز آیات 42-55:بازگشت شما به سوی خداوند خالق قادری است که اقوام ظالم و طاغی قبل را نیز هلاک کرد.

هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَى {56}
اين [پيامبر نيز] بيمدهندهاى از [جمله] بيمدهندگان نخستين است {56}
أَزِفَتْ الْآزِفَةُ {57}
[وه چه] نزديك گشت نزدیک شونده(قيامت){57}
لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ {58}
جز خدا كسى آشكاركننده (برطرف کننده)آن نيست {58}
أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ {59}
آيا از اين سخن عجب داريد {59}
وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ {60}
و مىخنديد و نمى گرييد {60}
وَأَنتُمْ سَامِدُونَ {61}
و شما در غفلتيد {61}
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا {62}
پس خدا را سجده كنيد و بپرستيد {62}

🔆عصاره فراز آیات56-62: پیامبر،بیم دهنده ای ازجانب خدا و قیامت هم نزدیک است. پس (از پرستش این بتان دست بردارید و) فقط خدا را سجده و پرستش کنید.


🔆عصاره فراز آیات1-18: سخنان پیامبر وحی است و یقینا از جانب خدا و جبرییل است .
🔆عصاره فراز آیات 19-28:عقاید کافران )مبنی بر پرستش بتان بعنوان نمادی از فرشتگان که انها رادختران خدا و صاحب نفوذ در شفاعت خود در اخرت میدانند و باین بهانه از باور به جزای اخروی سرباز میزنند،)کاملا نادرست و بی پایه است. اخرت و اذن شفاعت دست خداست.
🔆عصاره فراز آیات 29-32:ای پیامبر،به حرف این دنیاخواهان اعتنا نکن.جزای بدکاران و پاداش و مغفرت نیکوکاران توسط خداوند که براحوال و افعال گمراهان و مهتدین آگاه است،قطعی است.
🔆عصاره فراز آیات 33-41:مسئولیت رفتار هرکس با خود اوست و دیگران قادر به نفی و کاهش این مسئولیت نیستند.همه در اخرت جزای کامل اعمال خود را خواهند دید.
🔆عصاره فراز آیات 42-55:بازگشت شما به سوی خداوند خالق قادری است که اقوام ظالم و طاغی قبل را نیز هلاک کرد.
🔆عصاره فراز آیات56-62: پیامبر،بیم دهنده ای ازجانب خدا و قیامت هم نزدیک است. پس (از پرستش این بتان دست بردارید و) فقط خدا را سجده و پرستش کنید.

📚درس سوره نجم:انذار پیامبر مبنی بر قطعیت مشاهده جزای همه اعمال درمحضرخداوند عالم قادر،وحی الهی است. با ترک باورهای نادرست در مورد پرستش بتها و شفاعت و تفویض عواقب رفتارخود به دیگران،مسئولیت اعمالتان را بپذیرید.



اقای سیدکاظم فرهنگ

ویرایش بوسیله کاربر 1397/10/17 12:03:24 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

admin Offline
#7 ارسال شده : 1397/10/17 02:34:28 ب.ظ
admin

رتبه: Administration

گروه ها: Administrators, Moderator, member
تاریخ عضویت: 1391/10/20
ارسالها: 422

9 تشکر دریافتی در 9 ارسال
پرسش و پاسخ در سوره نجم:

1-پرسش:
با تشكر از خانم انصاري

شما شديدالقوي را خدا گرفتين و ايات را مرتبط با معراج دانستيد
راجع به دلايل تون توضيح ميدين

و ترجمه شفاف(با مشخص كردن فاعلهاو مفعولها)از ايات بعد را لطف مي كنيد؟
اقاي فرهنگ

پاسخ:
شدید القوی به فردی اشاره دارد که همه قدرتهایش فوق العاده باشد واین فقط با ذات اقدس خدا سازگار هست ودر سوره های دیگر هم از جبرئیل با عنوان "ذی قوه" یاد شده
وهمچنین ایات بعدی " الی عبده" پبامبر ص بنده خداوند است
یا " ماکذب الفواد" دیدن با قلب فقط برای خداوند اطلاق میشود نه جبرئیل ع که مکرر به دیدن با چشم سر پیامبر ص شده
واینکه با توجه فعل "علَّمه" نمی تواند برای حضرت جبرئیل ع باشد چون ایشان فقط واسطه بودند نه معلم

ضمیر در ضل وغوی ینطق "هو" به پیامبر ص اشاره دارد
اِن هو هو به قران اشاره دارد
علّم فاعل شدید القوی ه در علمه مفعول وبه پیامبر ص اشاره دارد
و هو باالافق هو به پیامبر ص اشاره دارد فاعل در دنا وفتدلی هو به پیامبر ص اشاره دارد
اوحی فاعل هو به خداوند ه در عبده به پیامبر ص
در ما کذب فاعل فواد پیامبر ص است ودر ما رای فاعل هو به پیامبرص
در افتمارون فاعل واو به مشرکان ه مفعول به پیامبرص در فعل یری فاعل هو به پیامبر ص

لقد راه فاعل فعل رای هو به پیامبر ص وه مفعول که به خدا بر میگردد (البته شهود باطنی ) و.....

واز محتوای ایات "مشاهده شهودی وقلبی ، دیدن ایات کبری ، ودرخت سدره المنتهی ، جنه الماوی، و همچنین با توجه به روایات ونظر مفسرا ن در دوجا به معراج پیامبر ص اشاره شده سوره اسراء ونجم و.... به نظر نشان از سیر پیامبرص در عالم بالا هست که از آن به معراج یاد میشود
خانم انصاري

پرسش:نكاتي در نفي انتساب ايات به معراج و شديدالقوا به خدا

سلام . خانم انصاری ازاینکه به سوالات پاسخ دادید ، تشکر میکنم .در مورد مطالب شما ، به نظرم چند نكته جای بررسی بیشتر دارد

: آیات اول سوره از وحی صحبت میکند؛ آنجا که میگوید ( این پیامبر گمراه نشده ، این چیزی که میگوید ، وحی است .) بنابراین مخاطب انتظار دارد از اینجا به بعد اگر قرار است توضیحی داده شود ، توضیح سیستم وحی و چگونگی این وحی را دریافت کند و با این سیستم بیشتر آشنا شود .

 : در آیات ( اِن هُوَ اِلّا وَحیٌ یُوحَی – عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی ) درست است که جبرئیل نقش واسطه را داشته و این مطلب را میدانیم اما نقش تعلیمی او هیچ کجا نفی نشده و در جایی اشاره نشده است ؛ ضمن اینکه خداوند خیلی از جاها که مراد از تعلیم است، منظور اینست که : خداوند این اراده را چه به لحاظ تکوینی و چه به لحاظ تشریعی گذاشته است . به عنوان مثال وقتی میگوییم ( عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم یَعلَم ) خود خدا که نیامده به تک تک انسانها آموزش بدهد ، بلکه برای آنها از طریق مکانیسم های فطری که گذاشته ، از طریق پیامبرانی که فرستاده و از طریق یک سری سیستم هایی که ایجاد کرده و نیز کارگزارانش ، این تعالیم را داده است ؛ لذا می توان مانند خیلی از جاها که فعل را به خدا نسبت میدهیم ، مانند ( فُوت ) که خدا هم به خودش نسبت داده و هم به روح القدس به عزرائیل ، اینجا هم ( عَلَّمَهُ ) را هم به خدا نسبت دهیم و هم به فاعل دیگری مانند کارگزاری از کارگزاران خداوند.

: در سوره تکویر داریم ( ذی قُوَّةٍ ) با توجه به اینکه به صورت نکره آمده یعنی ( قوت زیادی ) ؛ بنابراین در اینجا هم ( شَدِیدُ القُوی) هم میتواند شامل آن باشد و هم نباشد .( ذی قُوَّةٍ) یعنی کسی که قوت زیادی دارد و ( شَدِیدُ القُوی ) هم میتواند با آن قابل جمع باشد .


در خصوص آیه ( فَأوحَی إلی عَبدِهِ مَا أوحَی ) درست است که ضمیر در ( عَبدِهِ ) حتما به خدا برمی گردد و پیامبر بنده خدا بوده ، اما این ( فَأَوحَی ) را میتوان به ( فَأَوحَی الله ) هم تعبیر کرد . یعنی داستان بین پیامبر و جبرئیل سرجای خودش هست که جبرئیل به پیامبر وحی کرده است و بعد می گوییم که وقتی این دو به هم نزدیک شدند ،( قابَ قَوسَینِ ) اتفاق افتاد ، بعد در اینجا اراده خداوند در وحی به بنده اش محقق شده است .

در مورد مسئله شهود هم باز این ( ما کَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَی ) لزوماًمیتواند شهود قلبی هم نباشد ،یعنی دل این چیزی را که چشم دیده ، کاملا تائید میکند که اتفاقی و خواب و خیال و وهم نبوده است . پس قوت و تائید درونی دارد .

 نکته دیگر که باید به آن توجه کنیم اینست : در آیه ( أَفَتُمارونَهُ عَلَی مَا یَرَی ) یعنی ( آیا با پیامبر درباره آنچه که دیده است ، مجادله میکنید ؟ ) مگر پیامبر چه ادعایی کرده بود؟ قبلا گفته بوده چه جیزی را من می بینم که اینها بر سر آن با او جدال می کنند و قبول نمی کنند؟ مسلما پیامبر ادعای دیدن خدا را نکرده بود ( من خدا را می بینم و بعد آنها با او جدال کنند ) بعد خدا بگوید ( أَفَتُمارونَهُ عَلَی مَایَرَی ) . لذا نشان می دهد که پیامبر ادعایی کرده و چیزی را دیده و حالا قرآن هم دارد از او حمایت می کند ؛ پس قاعدتا پیامبر باید ادعای دیدن و ارتباط با جبرئیل را داشته باشد نه خدا .

البته در این حالت هم که ايات را مبتي بر توضيح سيستم وحي توسط جبرئیل در نظر بگیریم ، یک سری نقاط ابهام و فهم سخت دارد که باید برطرف شود ولی همچنان این دو برداشت موجود است و انشالله فرد باید با قرائن و شواهد انتخاب کند ؛ هرچند که روایات ، بار معراجی را بیشتر ترجیح داده اند .

آقاي سيدكاظم فرهنگ


2-پرسش: برخي مفسران كه شديدالقوي را بر خدا منطبق دانسته اند،ايه بعد يعني ذو مره فاستوي را به پيامبر منسب كرده اند. ايا ذومره ميتواند فاعل جداگانه داشته باشد يا حال است براي شديد القوا؟
اقاي فرهنگ

پاسخ:ذو مرة، به همین شکل نمی تواند حال باشد، چون حال منصوب است ولی ذو مرفوع. مگر اینکه آن را خبر برای مبتدای محذوفی تصور کنیم، مثلا "و هو ذو مرة"، در این صورت جمله حالیه داریم.

فاستوی چون با حرف عطف فا شروع شده، جمله جداگانه‌ای است. ولی فاعل مستتر هو در آن به همان شدیدالقوی بر می گردد.

ذو مرة، صفت شدید القوی می تواند باشد.

فاعل نمی تواند باشد، چون فعلی نداریم. در عربی فاعل بعد از فعل میاد. فاستوی فاعلش هو مستتر است. فاستوی (هو). بنابراین ذو مرة مربوط به ماقبل خود است. ترجیحا صفت است برای فاعل فعل "علم".


3-يك نكته جالب

در سوره واقعه هم بعد از قسم به مواقع النجوم ،تنزيل بودن قران را بيان كرده


در سوره نجم هم بعد از قسم به نجم ،وحي بودن قران را بيان كرده است


به نظر شما چه نكته اي دارد؟


اقاي فرهنگ

پاسخ:
سلام استاد
از لحاظ مقایسه ای در حد توانم ؛
نجم نور هدایتی دارد
ایات قران هم نو هدایتی دارد
نجم قابل فرود امدن هست
ایات هم از مقام بالاتر پایینتر فرود امدند که قابل فهم باشند
اول نجم اورده شد تا فهم نزول قران وفهم هدایتی بودن قران قابل درک شود چون انسانها با محسوسات بهتر می توانند فهم مطالب را انجام دهند
واینکه ستاره به عنوان ایه ونشانه خدا شایستگی سوگند دارد وموضوع مطرح شده با سوگند هم باورش مستدلتر هست وهم موضوع طرح شده هم همراه سوگند موصوع مهمی خواهد بود

سركارخانم انصاري

ویرایش بوسیله کاربر 1397/10/19 10:41:18 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

Azam.pormaye Offline
#8 ارسال شده : 1398/04/07 06:56:25 ق.ظ
Azam.pormaye

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, member
تاریخ عضویت: 1394/12/17
ارسالها: 651
Iran (Islamic Republic Of)

تشکرها: 7 بار
31 تشکر دریافتی در 31 ارسال
تفسیر نور سوره نجم

◀️ هر چه مقام و مسئولیّت بالاتر باشد،تضمین بیشتری برای سلامتِ مسئول لازم است. «ما ضَلَّ - ما غَوی - ما یَنْطِقُ»

◀️ در مدیریّت،باید از افراد پاک،دفاع و دامن آنها از تهمت پاک گردد. ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ ...

◀️ هم پیامبر بر حق است وهم سخن او. ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ ...- إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی

◀️ سخن پیامبر،نه برخاسته از تمایلات شخصی و نه برخاسته از محیط اجتماعی است. «إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی»

◀️ اختیار نزول وحی در محتوی،زمان،مکان و مقدار،با خداست. «یُوحی»

◀️ هوی و هوس،با وحی سازگار نیست. «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی»

◀️ دین به قدری ارزش دارد که باید معلّم آن،خداوندی باشد که دارای قدرت بی نهایت است، «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی» و شاگرد آن،پیامبری باشد بی لغزش و معصوم. «ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ»

◀️ دریافت علوم الهی،نیازمند ظرفیّت خاصی است. ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی ...

عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی

◀️ یکی از راه های شناخت افراد،شناخت استاد است. ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ ... عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی

◀️ وحی،همان تعالیم الهی است. یُوحی ... عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی

◀️ تحلیل ها و تهمت های ناروا را پاسخ دهید.در مقابل کسانی که می گفتند:این قرآن را دیگران به پیامبر آموخته اند، «یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ»، خداوند می فرماید:«عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی»

◀️ علم پیامبر از جانب خداوند است. «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی

◀️ افراد بی ایمان،تحمّل باور کردن مکاشفات و دریافت های اولیای خدا را ندارند و با بدبینی و تردید با آنها به جدال می پردازند. «أَ فَتُمارُونَهُ»

◀️ در مسائل نظری و فکری،بحث و تردید جای دارد،ولی در محسوسات و دیدنی ها جایی ندارد. «أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری»


◀️ پرسش و دلیل خواهی همیشه مورد سفارش است، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ»ولی مجادله و ستیز مورد توبیخ است. «أَ فَتُمارُونَهُ»

◀️ چشمی توان دیدن آیات بزرگ الهی را دارد که واقع بین و حق بین باشد. «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»

◀️ تبعیض میان دختر و پسر،نوعی بی عدالتی است. «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی. تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزی»

◀️ تقلید کورکورانه،گرچه از نیاکان و پدران باشد،ممنوع است. «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ»

◀️ شرک،برخاسته از خیال پردازی و موهوم گرایی است و هیچ گونه پشتوانه منطقی ندارد. سَمَّیْتُمُوها ... ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ

◀️ عقاید،باید بر اساس برهان باشد و حدس و گمان و تقلید،کافی نیست. «ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ»

◀️ هدایت از سوی خداوند است، «جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی» و گمراهی از هوای نفس. «تَهْوَی الْأَنْفُسُ»

◀️ هوا پرستی،محکوم است. یَتَّبِعُونَ ... ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ

◀️ خداوند،بر همه اتمام حجّت کرده است و پس از آمدن وحی،دیگر انسان عذری ندارد. «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی

◀️ به امید شفاعت و کارگشایی دیگران راه خدا را ترک نکنید که به این آرزو نخواهید رسید. «أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنّی»
نه هر موجودی حق شفاعت دارد،نه هر خلاف کاری شفاعت می شود.بلکه شفاعت برای کسی است که خدا بخواهد و شکی نیست که خواست خداوند نیز حکیمانه و طبق اصول و ضوابط است.... لِمَنْ یَشاءُ

◀️ هر کجا علم نبود،حدس و گمان جولان دارد. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ»

◀️ در امور اعتقادی،گمان کافی نیست. «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»

◀️ آنچه نکوهیده است،انحصار فکر و عمل در راه رسیدن به دنیاست وگرنه تلاش و علاقه طبیعی،امری پسندیده است. وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاهَ ...

◀️ دنیاگرایی،نشانه سطح پایینِ درک و معرفت است. لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاهَ الدُّنْیا ... ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

◀️ کسانی که جز به زندگی دنیا فکر نمی کنند،گمراهند. لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاهَ الدُّنْیا ...

◀️ پاداش الهی،برتر از عمل نیک انسان است ولی کیفر،بیش از عملِ بد نیست.

◀️ اَلَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا ... اَلَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی

◀️ سرنوشت انسان،به دست خود اوست. بِما عَمِلُوا ... اَلَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی

◀️ اجتناب از گناه باید سیره و ملکه انسان باشد. «یَجْتَنِبُونَ» (فعل مضارع نشانه استمرار و دوام است)

◀️ روشن ترین نشانه نیکوکاران،دوری از گناهان کبیره و گناهانی است که قبح بیشتری دارند. اَلَّذِینَ أَحْسَنُوا ... اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ

◀️ نزدیک شدن به گناه،انسان را به گناه می کشاند.(لذا قرآن،واژه اجتناب و دوری از گناه را به کار برده است.) «یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ»

◀️ در زمین به سراغ فرشته نگردید،انسان،جایزالخطا است و حتّی نیکوکاران در معرض لغزش و خطا هستند. اَلَّذِینَ أَحْسَنُوا ... اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ ... إِلاَّ اللَّمَمَ

◀️ مربّی باید خطاپوش باشد و از یک سری لغزش ها،گذشت کند. «إِلاَّ اللَّمَمَ»

◀️ از گناهانی که لحظه ای انجام می گیرد و لجاجت و اصراری بر آن نیست،باید گذشت. «إِلاَّ اللَّمَمَ»

◀️ انگیزه در عمل،اثر دارد.گناهانی که با انگیزه سرپیچی و نافرمانی صورت نمی گیرد،مورد عفو است. «إِلاَّ اللَّمَمَ»

◀️ توجّه به ناچیزی و ضعف و ذلت سابق،انسان را از خودستایی باز می دارد.

«إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ»

◀️ اصلاح رفتار مردم باید از طریق اصلاح عقاید باشد.عقیده به علم و نظارت الهی انسان را از خودستایی باز می دارد. هُوَ أَعْلَمُ ... فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ

◀️ اگر کمالی داریم همه از اوست،چرا به خود افتخار می کنیم. أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ ... فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ

◀️ کسی که نادار است و مقدار کم انفاق می کند،قابل ستایش است، «لا یَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ»[80]ولی اگر فرد دارا و متمکّن به مقدار قابلی کمک نکند،شایسته توبیخ است. «أَعْطی قَلِیلاً»

◀️ کمی انفاق گاهی حکیمانه است،نظیر غذای کم به کودک که اگر زیاد شد موجب ضرر و زیان می شود،ولی گاهی ریشه آن بخل است که مورد انتقاد می باشد. «أَعْطی قَلِیلاً وَ أَکْدی»


◀️ از کجا می دانید که آینده فقیر می شوید و از حالا بخل می ورزید. «أَعْطی قَلِیلاً وَ أَکْدی أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَری»

◀️ گرچه در کتب آسمانی تحریفاتی صورت گرفته ولی باز هم جاهایی از آنها قابل استناد است. «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسی»

◀️ ادیان آسمانی،اصول مشترکی دارند. «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسی وَ إِبْراهِیمَ»

◀️ به اتکای دیگران،خود را گرفتار خلاف نکنید که آنان بار شما را به دوش نخواهند کشید. «أَلاّ تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری»

◀️ در عزل و نصب ها،انحرافات بستگان و نزدیکان را به پای مردم نگذارید.

«أَلاّ تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری»

◀️ ایمان به بقای عمل و نظام عادلانه کیفر و پاداش،انسان را در برابر رفتار خود، هم دلگرم و تشویق و هم محتاط و مسئول می کند. «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری»

◀️ هیچ عملی در هستی محو نمی شود. «سَعْیَهُ سَوْفَ یُری»


◀️ دنیا،ظرفیّت جزای کامل را ندارد و باید قیامتی باشد تا حق مطلب ادا شود.

«ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفی»


◀️ گرچه در دنیا نیز مجازات هایی هست،امّا مجازات کامل در قیامت است.

«الْجَزاءَ الْأَوْفی»

◀️ قیامت،روز خنده گروهی و گریه گروهی دیگر از مردم است. ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفی ... أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی

◀️ مرگ و حیات،جلوه ای از ربوبیّت الهی است. رَبِّکَ الْمُنْتَهی ... هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا
قانون زوجیّت را خداوند در نظام آفرینش قرار داده است،نه آنکه امری قراردادی میان افراد بشر باشد. «أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی»

◀️ هم اصل خلقت از اوست، «خَلَقَ» هم تنوّع خلقت. «الزَّوْجَیْنِ» هم مایه خلقت را آفرید، «نُطْفَهٍ» هم آفرینش او تکرار و استمرار دارد. «النَّشْأَهَ الْأُخْری» و هم تدبیر امروز و فردای آفریده ها به دست اوست. «أَغْنی وَ أَقْنی»

◀️ بی نیازی را از او بخواهیم نه از دیگران. «هُوَ أَغْنی»

◀️ اکنون که نیاز و بی نیازی به دست اوست،بخل و غرور و نیازخواهی از غیر او چرا؟ «هُوَ أَغْنی وَ أَقْنی»

◀️ مجازات ها منحصر به قیامت نیست،خداوند برخی اقوام را در دنیا هلاک می کند. «أَهْلَکَ عاداً الْأُولی»

◀️ از بدعاقبتی و هلاکت پیشینیان منحرف عبرت بگیریم. أَهْلَکَ عاداً ... وَ ثَمُودَ ... وَ قَوْمَ نُوحٍ

◀️ ظلم و طغیان به خصوص استمرار آن،عامل نابودی است. أَهْلَکَ ... کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی

◀️ در مطالعه تاریخ و حوادث و تحوّلات آن،به علت و فلسفه ی آنها باید توجّه کرد. «کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی»

◀️ هلاک شدن ستمگران،یکی از نعمت ها و الطاف الهی است. «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ»

◀️ وظیفه اصلی همه ی پیامبران و کتب آسمانی،هشدار و انذار بوده است. «هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی»

ویرایش بوسیله کاربر 1398/04/12 05:38:43 ق.ظ  | دلیل ویرایش: edit

ali Offline
#9 ارسال شده : 1402/05/17 05:07:33 ب.ظ
ali

رتبه: Advanced Member

گروه ها: Moderator, Administrators, member
تاریخ عضویت: 1390/03/24
ارسالها: 1,975

تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
مروري بر ترجمه و نكات تفسيري سوره نجم از تفسير تسنيم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی (1)

در صدر این سوره به نجم سوگند یاد کرده است؛ گرچه نجم بر مطلق کوکب و ستاره آسمانی حمل می‌شود، حتی شمس و قمر هم نجم هستند، ولی اطلاق آن بر ثریا بیش از اطلاق آن نسبت به سایر ستاره‌ها است. فرمود همان طوری که نجم به کرانه مغرب می‌رود و دارد غروب می‌کند، از بالای سر شما به طرف کرانه غرب پایین می‌آید، حالا سخن از غروب نیست، سخن از هُوِی است. سوگند به ستاره‌ای که در این حالت است که به هر حال به شما نزدیک شد، نه اینکه غروب کرد و از شما دور شده باشد. وجود مبارک پیغمبر(ص) هم که به معراج رفته است، از معراج که بر می‌گردد، مثل ستاره‌ای است که به شما نزدیک شده است

﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾.فرق اساسی ضلالت و غوایت این است: ضالّ آن کسی است که راه نمی‌داند، غاوی آن کسی است که هدف ندارد، کجا برود؟ آن بیراهه رفتن را می‌گویند ضلالت، بی‌مقصد بودن را می‌گویند غوایت.
ابلیس این دو تا دام را در مسیر زندگی جامعه قرار داده است که ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾، ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾، يکی اینکه من اینها را از راه به در می‌برم؛ اوّل نمی‌گذارم که اینها هدفمند بشوند، بدانند کجا می‌خواهند بروند. اگر هم تازه هدف را تشخیص بدهند من نمی‌گذارم راه را ادامه بدهند.
﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ﴾، پس پيامبر راه را بلد است، ﴿وَ ما غَوی﴾ هدف دارد. اگر رهبری هدفمند باشد، راه‌شناس باشد، راهرو باشد، راهنما باشد، باید از او پیروی کرد. با سوگند این دو اصل را تثبیت کرده است.

فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، این منشأ حقانی دارد. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، معنایش این نیست که او بر اساس عقل حرف می‌زند، بر اساس علم حرف می‌زند؛ بلکه هوی را نفی می‌کند و وحی را اثبات می‌کند، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي﴾ و حقانيت، يعني «إن هو الا حق». در مسئله دين ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي﴾. چيزي که بيرون وحي باشد دين نيست

حالا اینها را خود پیغمبر که نمی‌دانست، چه کسی یاد داد؟ ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾،
گرچه درباره ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ گفته شد که جبرئیل(سلام الله علیه) است؛ اما ما یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالذات داریم، یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع. اگر یکی بالاصل بود دیگری می‌شود بالتبع، یکی بالذات بود دیگری می‌شود بالعرض، یکی بالحقیقة بود دیگری می‌شود بالمجاز. ، می‌گوییم خدا بالاصالة ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است و فرشته وحی مثل جبرئیل این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع است. «شدید القوی» حقیقی ذات اقدس الهی است که در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، خیلی از موارد است که خدای سبحان اوصافی را به غیر خود اسناد می‌دهد؛ اما برای اینکه ثابت کند «غیر» هر چه دارد به عنوان مظهر خدای سبحان است، یکجا حصر می‌کند،در سوره مبارکه «بقره» می‌فرماید که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾.و......
بنابراین اگر ﴿عَلَّمَهُ﴾، فاعلِ «علّم»، ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ باشد و منظور از این ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾، برابر آیه سوره «تکویر» جبرئیل بود و فاعل «علّم» جبرئیل باشد، با لسان الهی دارد حرف می‌زند.
ظاهرش این است که خود خدا ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، آن وقت خود خدایی که ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، معلِّم پیغمبر است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾. اگر هم ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ ، زبان جبرئیل زبان الهی است،

مطالب اساسی که در این سوره هست در تعیین مرجع ضمیر گاهی یک عدم تناسبی مشاهده می‌شود که این ضمیرها به وجود مبارک پیغمبربرمی‌گردد یا به جبرئیل برمی‌گردد یا به ذات اقدس الهی برمی‌گردد؟ اگر به خدای سبحان برگردد با ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ است؛ اما ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، با آن هماهنگ نیست. اگر به جبرئیل برگردد، با ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾ هماهنگ است، با ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ نیست. اینهایی که ضمیر ﴿أَوْحی﴾ را به جبرئیل برگرداندند، ضمیر ﴿بِعَبْدِهِ﴾ را به «الله» برگرداندند؛ یعنی «فأوحی إلی عبد» خدا، «.

ما در هيچ جا نداريم که معلّمِ پيغمبر، جبرئيل باشد. فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ . اين «علي حکيم» را که خداي سبحان به جبرئيل نداده تا جبرئيل معلّمِ وجود مبارک پيغمبر بشود.محور اصلي خود ذات اقدس الهي است ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‌ ٭ عَلَّمَهُ﴾؛ يعني خداي سبحان اين وحي را به پيغمبر القا کرده است که او ﴿شَديدُ الْقُوي﴾ است، در قرآن کريم فراوان داريم که جبرئيل نازل شده است اين پيام را آورده، خدا او را فرستاده اين پيام را آورده، اينها دليل بر معلّم بودن نيست.

فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى
در آيه پنجاه و 51 سوره مبارکه «شوري» ؛ فرمود خدا سه گونه حرف مي‌زند: يکي بلاواسطه، ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً﴾ که بلاواسطه است. ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾، دو؛ ﴿أَوْ يرْسِلَ رَسُولاً﴾. اين ﴿يرْسِلَ رَسُولاً﴾ قسمت سوم است که جبرئيل و اينها در اين قسمت سوم هستند
بهترين مصداق براي نفي واسطه همان جريان معراج است که ﴿دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَينِ﴾،
اين ﴿قابَ قَوْسَينِ﴾ را ما مي‌فهميم. فرمود يک مقدار بالاتر از اين است که اين را ديگر عقل نمي‌فهمد: ﴿أَوْ أَدْني﴾؛ ﴿أَدْني﴾ يعني چه؟ گاهي ذات اقدس الهي ما را به لبه‌اي مي‌برد، بعد مي‌گويد از اين به بعد ديگر جايي نيست. مي‌فرمايد: ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾،
الآن واقعاً هيچ راهي نيست که انسان در جريان معاد آن «أقرب» را بفهمد؛ اين ﴿أَدْنيٰ﴾ را بفهمد در جريان معراج. فرمود: ﴿دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَينِ﴾، اين ﴿أَوْ﴾ به معني «بل» است ترديد نيست؛ «بل ﴿أَدْنيٰ﴾». ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾؛ يعني «بل هو اقرب» ترديد نيست. آن‌جاها اصلاً واقعاً عقل نمي‌کِشد.
ما روايات فراوان و معتبري داريم که ﴿دَنا﴾ وجود مبارک پيغمبر است. ﴾، از آن به بعد ديگر سخن از جبرئيل نيست

﴿ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾ آنچه را که او ديده است با دل، اوّلاً؛ بعد با چشم و گوش شنيد و ديد، ثانياً؛ شما داريد مراء مي‌کنيد، جدال مي‌کنيد مي‌گوييد اين شدني نيست؟ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلي‌ ما يَري ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري﴾؛
در روايات دارد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جبرئيل را به صورت واقعي‌ خود دو بار ديد. ﴿عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، «سِدر» و «سدرة» مثل «تَمر» و «تمرة» است.
﴿الْمُنْتَهي﴾ برای چه کسی است؟ ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾، که سير صعودي همه انسان‌ها به «الله» است که او ﴿وَ الْآخِرُ﴾است؛ اما مستحضريد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ است و ﴿وَ الْآخِرُ﴾. اوّلِ همه اوست، آخر همه هم اوست. همه ما از خدا هستيم، همه ما به سوي خدا برمي‌گرديم.
اما اين طور نيست که همه ما صادرِ اوّل هستيم و همه ما به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ برمي‌گرديم. ما از خدا هستيم از اين وسط‌هاي فيض الهي مي‌آييم، به سوي خدا هستيم، ـ إن‌شاءالله ـ به همين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ مي‌رسيم. ديگر به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ و به ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ و اينها برسيم که نيست. آن‌که مي‌رسد و آن‌که از ذات اقدس الهي بود بلاواسطه و به ذات اقدس الهي مي‌رسد بلاواسطه و اين خاندان پيغمبر هستند.

در جريان رؤيت چند مطلب را کنار هم ذکر کرد:
اوّلاً خود رؤيت را مکرّر ذکر کرد، اصل رؤيت را؛ فرمود: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، اين يک؛
﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلي‌ ما يَري﴾، اين دو؛ خود اصل رؤيت را مکرّر ذکر کرد.
دوم مرئي را مکرّر ذکر کرد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري﴾، معلوم مي‌شود آنچه را که ديد حداقل دو بار ديد.
سوم توضيح داد که آنچه را که ديد چه بود؟ حالا يا يک بار يا دو بار، فرمود: ﴿لَقَدْ رَأي‌ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري﴾، خود ذات نبود، آيات الهي بود.
چهارم آدرس داد که کجا ديد؟ فرمود: ﴿عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾.
پس اين اصول چهارگانه بايد محفوظ باشد:
پنجم اين است که آمد ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ را مشخص کرد: ﴿إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي﴾ که آن هم توضيحی لازم داشت و آن اين است که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ که ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي﴾ است، آن بهشتي است که مستقر مي‌شود، اين پوشيده شد.


«غشيان، غشية» اينها دو گونه است: يک وقت ظلمت «غشية» مي‌کند، لذا آن شیء مي‌شود تاريک. يک وقت نور فراوان «غشية» مي‌کند، ديگر ما آن را نمي‌بينيم.
در جريان ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، فرمود: ﴿إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي﴾، نور الهي آن‌چنان آن محدوده را روشن کرد که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ با اينکه نوراني است اصلاً ديده نمي‌شود.

بعد از تبيين جريان معراج، وارد اصل مسئله مي‌شوند، می‌فرمايد: ﴿أَ فَرَأَيتُمُ﴾؛ ﴿أَ فَرَأَيتُمُ﴾ يعني «أخبروني»؛ گزارش بدهيد، اين جرياني که شما داريد به عنوان بت‌پرستي به کدام دليل عقلي يا نقلي متّکي است.
﴿أَ فَرَأَيتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّي﴾، مي‌فرمايد که شما دو تا ادّعا داريد، هر دو زيرش خالي است؛ نه دليل عقلي داريد، نه دليل نقلي. شما گفتيد ملائکه دختران هستند، نه اينکه دختر نيستند و پسر هستند! آن‌جا جا براي دختري و پسري نيست، نه اينکه دختر بودن کذب است و پسر بودن درست است، او اصلاً پسر و دختر نيست. فرمود: نه اين درخت و نه آن سنگ، اينها کاره‌اي نيستند، نه ملائکه دختران الهي هستند و نه اينها تمثال و تنديس آنها هستند، نه از اينها کاري ساخته است که اينها «بيّن الغي» است و نه از ملائکه بدون آن دو عنصر کاري ساخته است. براي شفاعت دو عنصر لازم است: يکي اينکه بايد مأذون باشند: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾. «مشفوعٌ له» بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾.
﴿إِنَّ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيةَ الْأُنْثيٰ‌﴾؛ فکر مي‌کردند که اينها «بنات الله» هستند.
ذات اقدس الهي بعد از نقل اين قسمت‌ها فرمود اينها برهاني ندارند، اگر حرفي بخواهد مقبول باشد بايد مظنّه نباشد، برهان عقلي باشد، يک؛ براساس گرايش ميل و هوس و هوا نباشد، براساس عقل و عدل باشد، دو. از طرفي ذات اقدس الهي برهان عقلي اقامه کرده، برهان نقلي اقامه کرده، با آرزو هم که کار پيش نمي‌رود؛ مبدأ و منتها خداست، اوّل و آخر نظام خلقت هم به ذات اقدس الهي برمي‌گردد: ﴿فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُوليٰ﴾.25
﴿وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ﴾ که ﴿لا تُغْني‌ شَفاعَتُهُمْ شَيئاً﴾، ما شفاعت را انکار نمي‌کنيم، تثبيت مي‌کنيم و يقيني هست، قبول داريم شفاعت را؛ اما ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ يأْذَنَ اللَّهُ﴾. شفاعت حق است «لا ريب فيه»؛ اما به چه کسي خدا شفاعت مي‌دهد؟ ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾. فرمود ما شفاعت را قبول داريم؛ اما براي بت‌ها نيست: ﴿وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْني‌ شَفاعَتُهُمْ شَيئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يأْذَنَ اللَّهُ﴾، يک؛ ﴿لِمَنْ يشاءُ وَ يرْضي﴾، دو.
بنابراين فرمود اين کاري که شما مي‌کنيد ملائکه اگر دختر باشند که سخن باطلي است؛ شفيع باشند شفاعت حق است؛ ولي به دو عنصر محوري وابسته است
.



فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿٢٩﴾
مشرکان، گذشته از آن پنج بخشي که تقريباً درباره ملائکه گفته شد که اصلاً خدا, والد و ولد نيست، فرزند ندارد، ملائکه فرزند نيستند، دختر نيستند، شفيع هستند به اذن خدا و براي تمام مردم روي زمين طلب مغفرت مي‌کنند، اگر رحمت مطلقه باشد و براي خصوص مؤمنين طلب مغفرت مي‌کنند, اگر رحمت رحيميه باشد، اين چند بخش مربوط به فرشته‌هاست؛ اما درباره مشرکان فرمود ؛که اينها نه برهان عقلي دارند, نه برهان نقلي دارند. سلطان ندارند؛ برهان و دليل را سلطان مي‌گويند، براي اينکه وقتي برهان در ذهن و در نفس پيدا شد، وهم به گوشه‌اي مي‌رود, خيال به گوشه‌اي مي‌خزد.
فرمود اينها برهان ندارند و گرفتار وهم و خيال هستند. ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، چرا؟ براي اينکه اينها جاهل هستند، جاهلانه دارند کار مي‌کنند، ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾. چرا جاهل هستند؟ براي اينکه اينها نه در حضور خدا هستند و نه در غياب به ياد خدا هستند
فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي‌﴾،
فرمود بعضي‌ها شناخت آنها نسبت به جهان، همين منطقه دنيا تا قبر است، همين! فکر مي‌کنند مرگ پايان راه است و مُردن پوسيدن است، نه از پوست به درآمدن و بعد از دنيا خبري نيست. اينها يک مقدار علم دارند، َ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ، اينها شخص خاص نيستند، گروهي‌اند که طرز تفکر آنها اين است .
ما در صدر اين سوره، گفتيم: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‌﴾؛ الآن مي‌دانيم که ضلالت چيست؟ غوايت چيست؟ تو اي پيامبر(ص) مصون از ضلالت هستي، نه به غوايت مبتلا شدي. آنهايي که بيراهه رفتند، آنها را خدا مي‌داند، آنها که در مسير هستند آنها را خدا مي‌داند، چرا؟ چون ﴿وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾؛ کلّ اين نظام را او آفريد. او عالمانه دارد اداره مي‌کند.
خداي سبحان «واسع العلم» است، براي اينکه اعلم به راه است، يک؛ اعلم به مقصد است، دو؛ کلّ نظام را هم او آفريده و فقه شما از اين نظام است، حقوق شما از اين نظام است، علوم شما از اين نظام است. ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾ که کار اوست، قدرت اوست؛ اما حتماً دو سه ماه صبر مي‌کند تا گندم سبز بشود، اين راه کشاورزي و گلخانه‌داشتن را به ما ياد مي‌دهد. اين حيوانات سنگين، اين عقاب‌هاي چند کيلويي را چه کسي در هوا نگه مي‌دارد؟ اين را من عالمانه نگه داشتم. شما ياد بگيريد که چگونه او بال مي‌زند و وقتي بال مي‌زند هوا را کجا مي‌برد؟ فشار را کجا وارد مي‌کند؟ فشار از پشت چگونه او را هدايت مي‌کند؟ هزار کيلومتر را اين بال مي‌زند مي‌آيد؟ شما هم ياد بگيريد يک هواپيما بسازيد، همين کار را کرديم. اگر ذات اقدس الهي اين حيوانات را با يک لحظه از سيبري به اين تالاب‌ها بياورد که ديگر منشأ علم نيست

لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾.
فرمود: ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ﴾، يک؛ ﴿وَ الْفَواحِشَ﴾، يعني «يجتنبون الفواحش»، دو؛ ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است.
در اين بخش‌ها هم فرمود که کساني که گناه کبيره ندارند, اگر مختصر لغزشي کردند ما مي‌بخشيم:
سيّئات يعني سيّئات صغيره. در همين بحث در آيه 32 هم دارد که ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾؛ يعني گناهان صغيره دارند، ما مي‌بخشيم. اين وعده الهي است. بي‌توبه! چون با توبه که گناهان کبيره را هم مي‌بخشد، اين خداست! آن وقت با اين لطف الهي آدم جهنم برود تعجب است. فرمود ما بهشت را براي عادل خلق نکرديم، عادل آن است که نه گناه کبيره دارد نه گناه صغيره؛ اما اينها که گناه کبيره ندارند، يک اشتباهات جزئي دارند ما مي‌بخشيم، ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ﴾ که اينها هم يک گناهان کبيره مخصوص هستند، ﴿إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، يک گناهان جزئي مرتکب شده‌اند، ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾،


قسمت دیگر می‌فرماید: ﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي﴾، اين يک شخص معيّن است. ﴿وَ أَعْطي‌ قَليلاً وَ أَكْدي‌ ٭ أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾، . اين يک شخص معين است، شأن نزول خاص هم دارد، اين کسي است که فکر مي‌کرد اگر مالي بدهد مي‌تواند احياناً اگر عذابي داشته باشد، آن عذاب را از خود دفع کند و خطرات و خيانت‌ها و خلاف‌ها را ديگري تحمّل بکند و باربري بار او را ببرد،
آنها عالم نيستند: ﴿أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾؛ از آينده خبر دارد که چه خبر است؟ اين شخصي هم که به او گزارش داد گفت من خطرات شما را به جان مي‌خرم، بار شما را مي‌برم، چيزي به من بده اين درست است؟ مگر ما اين حرف را در جهان نگفتيم؟ جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) براي عرب محترم بود، اينها جريان کعبه و حرمت کعبه و قرباني و امثال آن را از خليل حق(سلام الله عليه) به يادگار بردند، اينها طواف مي‌کردند و قرباني هم داشتند؛ منتها قرباني‌ آنها با همان آثار جاهليت مشوب شده بود که مقداري از گوشت قرباني را به ديوار کعبه آويزان مي‌کردند، خون قرباني را هم به ديوار کعبه مي‌ماليدند

. فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في‌ صُحُفِ مُوسي‌ ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾، آنچه در صحيفه انبياي قبلي گفتيم چيست؟ اين است که هيچ کسي بار ديگري را بر نمي‌دارد، کسي بار کسي را برنمي‌دارد، يک طايفه؛ باربري در قيامت نيست، طايفه ديگر: ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾؛ باري به زمين نيست تا کسي بردارد هر کسي بار روي دوش او محشور مي‌شود، اين طايفه سوم. اصلاً بار جداکننده نيست،اين بار را اصلاً نمي‌تواند به ديگري بدهد. اين چند طايفه از آيات است که ثابت مي‌کند که بار، آدم را رها نمي‌کند، بلکه باري روي دوش آدم است. فرمود: ﴿أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾،

چرا؟ براي اينکه ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، اين «لام»، «لام» اختصاص است، نه «لام» نفع. چه کفر باشد، چه ايمان، مختص به کافر و مؤمن است. اين «لام»، «لام» نفع نيست تا شامل محسنين و مؤمنين بشود. «لام»، «لام» اختصاص است که . در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «عليها».
پس يک طايفه اين است که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾، يک طايفه اين است که ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً﴾، يک طايفه اين است که عمل خودبه‌خود حاضر نمي‌شود نمي‌آيد، کسي هست که آن را مي‌آورد: ﴿ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾، طايفه چهارم اين است که خود انسان مي‌آورد.


در اينجا فرمود: ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾، يقيناً مي‌بيند. اگر يک مقدار صبر بکند مي‌بيند. ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي‌﴾؛ به بهترين وجه پاداش مي‌بيند؛ يعني اگر خير باشد که ديگر دَه برابر و مانند آن را مي‌بيند. ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي‌﴾،
از اين طرف برويم به «الله» مي‌رسيم، از ان طرف برويم به «الله» مي‌رسيم؛ يعني در سير علل فاعلي بخواهيم بالا برويم، آغاز همه اينها خداست: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾، از طرف معاد برويم او «هو الآخر» است، از طرف علل فاعلي برويم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است. از طرف علل همراه برويم ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾ است. هر طرف برويم به خدا مي‌رسيم. اين طور نيست که حالا مخصوص به معاد باشد، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، طرف شرق برويد طرف غرب برويد، «شرّقا و غرّبا» راه همين است. فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، شرق بخواهيد برويد مي‌بينيد که به خدا مي‌رسيد؛ غرب بخواهيد برويد به خدا مي‌رسيد. به طرف علل فاعلي برويد، ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است؛ به طرف علل غائي برويد، «هو الآخر» است. جايي نيست که ذات اقدس الهي آن‌جا حضور نداشته باشد: ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي‌﴾ يعني «کل شیء ينتهي الي الله سبحانه و تعالي». اين به عنوان يک اصل است.
بعد اين اصل را توضيح دادند، فرمود که گريه و خنده شما به او منتهي مي‌شود؛ يعني اسبابي که شما را خوشحال مي‌کند، اسبابي که شما را نگران مي‌کند، همه اينها به ذات اقدس الهي برمي‌گردد؛ منتها تصميم‌گيري عاقلانه و عادلانه به عهده شماست.


فرمود نشاط و اندوه شما عللي هم دارد، او مي‌خنداند او مي‌گرياند. اگر مال خوبي به شما داد خوشحال شديد: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. بعد هم اگر يک وقت حادثه‌ تلخي پيش آمد: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ﴾؛ما شما را مي‌آزماييم. اين طور نيست که شما در کاري مستقل باشيد، شما در تمام موارد تحت آزمايش الهي هستيد، امتحان روزانه که انسان، نامحرم ببيند يا نبيند، غيبت بکند يا نکند، حرام بخورد يا نخورد، اينها روزانه است هر لحظه است؛ اما گاهي امتحان‌هاي سالانه يا سالي دو بار پيش مي‌آيد: ﴿يُفْتَنُونَ في‌ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ). اينجا هم ﴿أَضْحَكَ وَ أَبْكي﴾ امتحان دائمي است،


فرمود: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً﴾، درباره مشرکان و کفار آمده، ديگران هم همين طور هستند؛ کم بخندند و زياد بنالند: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً﴾، فرمود ما قدرت خنده را به شما داديم، مال را هم به شما داديم؛ اما بايد بفهميد که اين مال آزمون الهي است، اين نشانه خنده نيست. آن‌جايي که بايد بخنديد: ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾، به نعمت خدا و به رحمت خدا بايد خوشحال باشيد، اگر در جنگ عليه باطل پيروز شديد، جاي نشاط است. اگر دست گرفتاري را گرفتيد، جاي نشاط است. اگر مشکلي را حلّ کرديد، جاي نشاط است. اين را ما از راه عقل به شما فهمانديم، از راه وحي به شما فهمانديم که کجا بخنديد و کجا بناليد. اين در دست شماست؛ لذا در آزمون الهي هستيد.

﴿وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي﴾، اين مذکر و مؤنث را او آفريد: ﴿مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْني﴾. اين کلمه ﴿تُمْني﴾ تحقير است، فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾؛ اين تعبير به ﴿مَنِيٍّ يُمْني﴾ تحقير است. فرمود به هر حال اصل انسان آن است، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. ﴿وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْري﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. حتماً قيامت هست
فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْري﴾، «شِعْري» هم آن ستاره بزرگي است که کنار جبّار يا جوز قرار دارد و ابوکبشه هم گفتند که اين انتخاب کرده که اين معبودشان باشد و او را بپرستند چند تا قبيله بود که اين ستاره «شِعْري» را مي‌پرستيدند. مي‌فرمايد «شِعْري»ای که شما مي‌پرستيد او آفريده است، نظم سماوي را هم او اداره مي‌کند، چرا؟ ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾

﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولي﴾، چون دو تا عاد است؛ قصّه هلاکت عاد و ثمود در چند جاي قرآن آمده است.
فرمود قوم نوح قبل از عاد و ثمود بودند، اينها اظلم و اطغي بودند، طغيانشان، طاغوت بودنشان، ظالم بودن آنها بيشتر است، براي اينکه تقريباً 950 سال وجود مبارک نوح در بين اينها زندگي کرد، اينها نپذيرفتند و حضرت را مکرّر در مکرّر آزار کردند، پس اينها از عاد و ثمود اظلم‌اند، اينها از عاد و ثمود اطغي هستند، براي اينکه عاد و ثمود اين قدر پيامبرشان عمر نکرده که پيامبر قوم نوح عمر کرده است. فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌ ٭ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ﴾ که چند قريه بودند اينها به هلاکت رسيدند. مؤتفک يعني منقلب. حالا به وسيله امر الهي يا جبرئيل يا آيات ديگر يا رانش زمين يا علل و عوامل ديگر يا فرو رفتن به وسيله زلزله‌هاي سنگين، فرمود اينها منقلب شدند، اين چند قريه منقلب شدند با اهالي‌شان که سرنگون شدند. عذاب الهي همه اينها را پوشانده: ﴿فَغَشَّاها ما غَشَّي﴾،

بعد مي‌فرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَماري﴾. ظالم را از بين بردن برطرف کردنِ ظلم، عدل و نعمت است، ما عذابي نداريم در عالم. اين عذاب، در قبال نعمت، عذاب است؛ وگرنه آن مهندسي که دستور مي‌دهد کجا و چه کسي را ما عذاب بکنيم، آن مهندس که امام عدل و عقل است. ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلی‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾، آن وقت کلّ اين مجموعه زير پوشش رحمت الهي دارد اداره مي‌شود.
هيچ چيزي از دايره رحمت الهي بيرون نيست، محروم کسي است که نتواند از اين رحمت وسيع بهره ببرد.بنابراين همه اين امور را ذات اقدس الهي به منزله شرح اين متن قرار مي‌دهد که ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. پس منظور ﴿وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ اين نيست که شما در معاد به «الله» مي‌رسيد، نه! همه کارها به «الله» مي‌رسد؛

منتها در معادن از راه طبيعت و همچنين در گياهان؛ در حيوانات از راه ميل، نه اراده؛ در انسان‌ها که مکلف‌اند از راه اراده، اين امور با راهنمايي‌هاي عقلي و نقلي صورت مي‌پذيرند و ذات اقدس الهي بدون جبر، جهان را رحيمانه اداره مي‌کند.
آن‌گاه فرمود شما به جاي اينکه بگرييد، مي‌ناليد: ﴿هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولي﴾؛
حرف تازه نيست، اين مربوط به نبوت عامه است. اگر اين «نُذُر» جمع نذير بود به معني «مُنذِر»، مي‌فرمود: «من المنذرين الاوّلين»؛ اما چون مربوط به حادثه و جريان و آيه و اينهاست تعبير به اُولي کرده است. فرمود: ﴿هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولي﴾،

بعد جريان قيامت را بازگو کرد: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، «آزفة»؛ يعني چيز نزديک. ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛ يعني نزديک شد، چيزي که نزديک هست. از مستقبل محقق الوقوع با فعل ماضي ياد شده است، ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾ مثل ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾. «آزفة» يکي از اسماي قيامت کبري است، خيلي نزديک است. حالا اگر منظور قيامت صغري باشد که «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»، قيامت صغري است. اگر هم قيامت کبري باشد به حسب ظاهر نسبت به تاريخ و زمان و زمين ما دور است؛ اما نسبت به ابد يک چيز نزديکي است. قيامت يک موجود ابدي است، ديگر «تا» و «حتي» برنمي‌دارد.

إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجاب‌ ، يک چيز تعجب‌برانگيز است. توحيد را تعجب برانگيز مي‌دانستند، معاد را تعجب برانگيز مي‌دانستند وحي و نبوت را تعجب برانگيز مي‌دانستند، آمدنِ وحي بر شخصي که مثلاً سرمايه‌دار رسمي نيست تعجب مي‌دانستند، همه اين امور باعث تعجب بود، فرمود شما اين را به عنوان تعجب ذکر مي‌کنيد: ﴿أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ ٭ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ﴾، ما قبلاً به شما گفتيم: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً﴾؛ شما به جاي اينکه بخنديد بايد بناليد. چون امر تدريجي است انسان که دائماً نمي‌خندد، دائماً که گريه نمی‌کند، با فعل ياد کرده، «تضحکون و تبکون» و اينها. اما غفلت يک امر دائمي است، با اسم ياد کرده است، سامد صفت مشبهه است، غافل صفت مشبهه است؛ منتها به وزن فاعل است. اگر اسم فاعل باشد دلالت بر حدوث دارد؛ اما وقتي صفت مشبهه دارد دلالت بر ثبات و دوام دارد. فرمود شما سامد و غافل هستيد. فرمود: ﴿وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ ٭ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ﴾، ديگر «و أنتم تسمدون» نيست، برای اينکه در اثر همان استمرار غفلت است که اين کار را مي‌کنيد.


ویرایش بوسیله کاربر 1402/05/21 02:58:25 ب.ظ  | دلیل ویرایش: edit

کاربرانی که در حال مشاهده انجمن هستند
Guest
جهش به انجمن  
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.

قدرت گرفته از YAF 1.9.6.1 | YAF © 2003-2024, Yet Another Forum.NET
این صفحه در مدت زمان 3.941 ثانیه ایجاد شد.