رتبه: Advanced Member
گروه ها: member, Administrators تاریخ عضویت: 1390/02/31 ارسالها: 1,230 ![Iran (Islamic Republic Of) Iran (Islamic Republic Of)]() تشکرها: 1 بار 49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
|
ترجمه، تدبر و فهم سوره ملک- نکات مهم تفسیری ایات 1-4 سوره تبارک الملک
پیشگفتار سوره ملک (67)
نام اين سوره «مُلك» است، مُلك مديريت و ادارة امور است، به كسي كه مديريت و حكومت يا فرماندهي ميكند «مَلِك» و تصاحب قدرت و توانايي يافتن بر آن را «مِلك» ميگويند كه اسم فاعل آن «مالِك»، يعني صاحب مال و حكومت است، همانطور كه خداوند «مالك الملك» است. به پادشاه مطلق هستي «مليك» [در باب فعيل]، و به كارگزاران مُلك خدا، «مَلَك»، جمع آن ملئكه، گفته ميشود. كلمه «مَلَكُوت» نيز كه چهار بار در قرآن تكرار شده، رساتر و جامعتر از مُلك [مديريت و تدبير] و چه بسا شامل همه معاني فوق باشد!
جملات «ولله/ لَهُ مُلكُ السَّمَواتِ وَ الاَرض/ لَهُ المُلك/ لَم يَكُن لَهُ شَرِيك فِي المُلك» كه در دهها آيه قرآن تكرار شده است، انحصار فرمانروايي و تدبير خداوند را بر جهان هستي ميرساند.
در آغاز سورة ملك، و نيز در آية 85 سوره زخرف (43:85) ، بر آثار پر خير و بركت دائمي تدبير و فرمانروايي خدا حكايت ميكند: «وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا...».
اين سوره كه در سال هفتم بعثت در مكه نازل شده، عمدتاً در بيان مباني توحيدي ميباشد كه مشكل اصلي مخاطبين اولية قرآن، و همچنان تا به امروز ميباشد. مشركين آن زمان بُتها را نماد فرشتگان، كه آنها را دختران خدا ميپنداشتند، به شفاعت ميخواندند و در آستان آنها تعبّد و تقرّب ميجستند. از اين روي اين سوره همانند سورههاي انعام، زمر، مؤمنون و... شكل جدل و مناظره و استدلال به خود گرفته و بارها با نقل اقوال مشركين پيامبر را با فرمان «قُل» به پاسخ منطقي فرا ميخواند.
در اين سوره نام «رحمن» از بقية اسماء الحسني، و حتي از نام جلاله «الله»، بيشتر به كار رفته است. بنابراين همچون سورههاي مريم، زخرف و فرقان در بيان جلوهها و آثار رحمانيت خدا ميباشد. گرچه كل هستي نشانه رحمت خداست [و رحمتي وسعت كل شئ] اما در اين سوره به طور اخص در چهار زمينة: خلقت، نصرت، محافظت و نجات [از عذاب]، رحمانيّت او مطرح شده است.
ملک:1 تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [چقدر] بركت دهنده [خير دائمي به خلق] است2 آن [خدايي] كه فرمانروايي [آسمانها و زمين] به دست [قدرت] اوست و همو نظام بخش و اندازه گذار بر همه چيز است.3
______________
2 - «برکت» هر خير و فايدهاي است که دوام و افزايش داشته باشد و «تَبَارَك» [در باب تفاعل - ارتباط خالق با خلق] که 9 بار در قرآن تکرار شده، برکت بخشيدن خدا به جهان هستي و بندگان است. سوره فرقان نيز با جملة «تَبَارَكَ الَّذِي...» آغاز شده است، با اين تفاوت كه در آنجا از بُعد تشريعي، نزول قرآن براي بيم دادن بندگان از عواقب شرك و گمراهي را بركتي بس بزرگ و مستمر شمرده، و در سورة مُلك، از بُعد تكويني، فرمانروايي و نظام بخشي خدا بر جهان هستي، آفرينش مرگ و حيات، ابتلاي رشد دهندة انسان و آفرينش طبقات هفتگانة جوّ زمين را بركت او شمرده است. علاوه بر اين سوره و سوره فرقان كه با «تَبَارَكَ الَّذِي...» آغاز شدهاند، در متن هفت سورة ديگر كلمه «تَبَارَك» در زمينههاي: خلقت و تدبير امر [اعراف 54 (7:54) و مؤمن 64 (23:64) ]، پديد آوردن نوع انسان [مؤمنون 14 (23:14) ]، ستارگان و ماه و خورشيد [فرقان 61 (25:61) ]، نعمات دنيا و آخرت [فرقان 10 (25:10) ]، فرمانروايي خدا [زخرف 85 (43:85) ] و ربوبيّت [رحمن 78 (55:78) ] آمده است. «بركت» خدا در موارد بسياري به: حاصلخيري خاك، سرزمينهاي پُر خير و بركت مكه و طور و فلسطين، باران، شب قدر، عيسي(ع)، قرآن، ابراهيم و فرزندانش و اهل بيت پيامبر(ص) اطلاق شده است كه تنوع و گستردگي بركت الهي را ميرساند. اهل لغت بركت را فايده ثابت، نمو و زيادت و سعادت دانستهاند كه همچون «بِركِة» آب، ثابت و با دوام است.
3 - «قدير» از ريشة «قدر» سازماندهي، اندازهگذاري و نظامبخشي است که پايه يا محصول قدرت و توانايي ميباشد. جمله «اِنَّ الله/ اِنَّهُ/ اِنَّكَ/ وَهُوَ/ كَان الله عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» كه 35 بار در قرآن تكرار شده زمينههاي متنوع قدر و اندازهگذاري پروردگار را نشان ميدهد. در ضمن سه مرتبه صفت «قدير» به تنهايي و چهار مرتبه با صفت عليم آمده است. در نخستين آيه اين سوره به دو محور: 1- فرمانروايي و تدبير انحصاري خدا بر جهان هستي، 2- نظم و تقدير [اندازهگذاري] و انضباط در اجزاء عالم اشاره ميكند و در دو آية بعد به دو محور ديگر: 3- چرخة مرگ و حيات در هستي، تكامل بخشيدن به آن تا پيدايش انسان و رشد كامل او در چالش ميان نيك و بد، 4- حفاظت حيات زميني در برابر عوامل متضاد، كه نشاني از «رحمانيت» آن ربّ و گردانندة عالم است. در آية نخست به صفت «قَدِير»، در آية دوم به صفات «عَزِيزُ و غَفُور»، و در آية سوم به صفت «رحمانيت» اشاره شده كه در اين سوره بيش از الله و ساير نامهاي نيكوي الهي تكرار شده است. به اين ترتيب با احتساب «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم» ابتداي سوره جمعاً 19 نام نيكو در اين سوره به كار رفته است [رحمن 5 بار، الله 4 بار، ربّ 2 بار، رحيم، بصير، خبير، لطيف، عليم، غفور، عزيز و قدير].
ملک:2 الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ همان كه مرگ و زندگي را آفريد4 تا شما را به چالش 5 [در سختيها براي رشد و كمال] بيندازد تا [معلوم شود] كدام يك از شما نكوكارتر است 6 و او فرادست 7 [در عقوبت ستمگران] و آمرزگار [گناه مؤمنان] است.
______________ 4 - اكثر مردم مرگ را نابودي و عدم مطلق تلقي ميكنند، ولي در اين آيه «موت» را مقدّم بر حيات، مخلوق خدا شمرده است! ابتدا خاك با مواد آلي و عناصر و استعدادهاي مختلفي آفريده شد و سپس به اتكاء آن حيات پديد آمد. به همين گونه ذرّات پوسيده و خاك شده بدن آدمي در تركيب ديگري تا روز رستاخيز محفوظ ميماند. كرم ابريشم نيز پس از پيله بستن، بيحركت و مرده به نظر ميرسد، اما كمي بعد، قبرِ پيله را شكافته و به صورت پروانه خارج ميشود. اصطلاح «ارض الميّه» [زمين مرده] و بَلَد المَيِّت [سرزمين و شهر مرده] و امثالهم كه در قرآن به كار رفته، نشان ميدهد كه مرگ توقف فعاليت حياتي گياه و حيوان است، نه رهسپار شدن به عدم.
5 - اغلب مفسرين و مترجمين «ابتلاء» را آزمون و امتحان معنا كردهاند. اما خدا نيازي به آزمون بندگان و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، بلكه كلمات ابتلاء و فتنه كوره آبديده شدن و تحقّق يافتن استعدادها و گوهرهاي نهان در وجود آدمي است. براي توضيحات بيشتر، ر ك به «پژوهشي در پرتو قرآن» ج 4، آزمايشات آدمي ص 44 تا 90.
6 - به ميدان ابتلاء انداختن انسان براي نائل شدن به نيكوترين اعمال، علاوه بر اين سوره، در آية 7 سوره هود (11:7) نيز آمده است: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّهِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...». نائل شدن به نيكوترين كردار «أَحْسَنُ عَمَلاً» در 10 آية قرآن [عدد تمام] تكرار شده است. پس از آن نيكوترين پاسخ در مجادله با مخالفين [4 آيه]، نيكوترين روش در سرپرستي مال يتيم، و نيكوترين تحيّت قرار دارد. اين سؤال كه هدف خدا از آفرينش انسان چيست، همواره مطرح بوده است، در اين آيه به يك بُعد اين هدف كه رشد و كمال انسان در چالش با سختيها، از طريق نيكوترين عمل براي حركت به سوي بينهايت است، اشاره كرده [كه در آية 7 سوره هود (18:7) و آية 7 سوره كهف (18:7) نيز تكرار شده است]، در آية 119 هود (11:119) شايستگي نايل شدن به رحمت خدا، و در آية 56 ذاريات (51:56) عبادت را كه هموار كردن دل و پذيرا شدن حكم خدا است مطرح ساخته است كه هر كدام از زاويهاي به هدفي واحد اشاره دارند.
7 - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن میكند كه دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان «عزيز» میگفتند. مثل عزيز مصر [فرعون]. زمين بلندی را كه آب بر آن سوار نمیشود نيز «عزاز» میگويند.
ملک:3 الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ همان [خدايي] كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر [=لايه لايه] آفريد،8 [چنان حكيمانه كه] هيچ گُسستگي9 در آفرينش [خداي] رحمان [كه به رحمتش چتري حفاظتي براي حيات زميني قرار داده] نميبيني. پس [اگر شك داري] باز بنگر.10 آيا هيچ پارگي در آن ميبيني؟11
______________ 8 - سخن از هفت آسمان 9 بار در قرآن تکرار شده که به وضوح نشان ميدهد منظور طبقات جوّ فراز زمين است، نه آسمانهاي فوقاني [کهکشانها و ستارهها]. دانش جوّشناسي نيز آشكار ساخته که آسمانِ بر فراز زمين را لايههاي متعددي از عناصر مختلف، با تراکمهاي متفاوت تشکيل دادهاند که هر کدام نقشي حيرتآور در حفاظت از حيات زميني در برابر اجرام سرگردان آسماني، امواج و اشعههاي مضرّ و مرگبار کيهاني، حفاظت از حرارت زمين [نقش گلخانهاي] و ممانعت از فرار عناصر مفيد هوا و... ايفاء ميكنند. اين طبقات را بر حسب معيارهاي مختلف نامگذاري گوناگون کردهاند. از جمله: تروپوسفر، تروپوپوز، استراتوسفر، استراتوپوز، مزوسفر، ترموسفر، اگزوسفر. تقسيمبنديهاي ديگري نيز بر اساس اجزاء تشکيلدهنده آن کردهاند. مثل: هوموسفر [مخلوط يکسان]، هتروسفر [جدا جدا]، مگنتوسفر [طبقه مغناطيسي]. در هر حال اين تقسيمات نشان ميدهد ماهيّت و مکانيسم هر يک از اين طبقات مختلف است و چه بسا عدد هفت هم نماد کثرت باشد [والله اعلم]. براي شناخت بيشتر به کتاب «هفت آسمان» نوشته دکتر کريم رستگار مراجعه کنيد.
9 - «تَفَاوُت» در باب تفاعل، از ريشة فوت [از دست رفتن بدون بازگشت]، به دور شدن دو چيز از يكديگر گفته ميشود. منظور اين است كه نوعي هماهنگي و ارتباط ميان طبقات هفتگانه جوّ وجود دارد و همچون قلب و ريه و كليه و كبد و... با هم همكاري دارند و هيچ گونه گسستگي و جدايي ميان آنان نيست.
10 - برگرداندن چشم «ارْجِعِ الْبَصَرَ»، پس از خيره شدن به آسمانِ شگفتانگيز بالاي سر، به زير انداختن آن است. حرف «ثُمَّ» نيز دلالت بر ادامه و تكرار اين تجربه ميكند.
11 - ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي موجود است؛ خلق ممکن است تکراري يا مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر از شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن ميگويد. طبقات هفتگانه جوّ حيات زميني را در برابر ميليونها سنگ ريز و درشت سرگردان كه هر روز به آن برخورد ميكنند، و در برابر امواج و اشعههاي مرگبار خورشيدي و كيهاني محافظت ميكند و لايهاي از آن پاره و شكافته نيست تا راه ورودي براي عناصر مضرّ حيات بگشايد، مگر انسانها با بيتوجهي صنعتي موجب آن شده باشند! «أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ» [ق 6 (50:6) ]. «فاطر» از نامهاي نيكوي خداست و جملة «فَاطِر السَّمَواتِ وَ الاَرض»، كه حكايت از «شكافتن» پردة عدم و درانداختن طرحي نو ميكند، شش بار [مساوي شش دوران آفرينش- سِتَّهَ الاَيّام] در قرآن تكرار شده است. جالب اين كه آفرينش انسان از عدم [فطرت] نيز شش بار در كتاب الهي آمده است [روم 30 (30:30) ، اسراء 51 (17:51) ، طه 72 (20:72) ، هود 51 (11:51) ، يس 22 (36:22) و ....]. اما مفهوم شكافته شدن آسمان را در آياتي ديگر نيز ميتوان ديد [مزمل 18 (73:18) ، انفطار 1 (82:1) ، شوري 5 (42:5) و مريم 90 (19:90) ].
ملک:4 ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ سپس باز هم [بارها] ديده بگشاي، [آنقدر] تا [پلك] چشمت خسته و ناتوان [از يافتن گسست و عيب و نقصي در آسمان به پايين] فرو افتد.12
______________ 12 - «خَسَأ» دفع و دور كردن با حقارت و زبوني است [مؤمنون 18 (23:18) ، بقره 65 (2:65) و اعراف 166 (7:166) ]. كاربرد آن دربارة چشم در اين آيه، نشان از خستگي و واماندگي آن از يافتن گُسستگي در آسمان ميكند. اما «حسرت» بيانگر حالت و احساسي از خستگي و نااميدي، پس از رسيدن به بنبست و از دست رفتن فرصت و توان است. اصل اين کلمه مفهوم پس زدن پوشش دارد و «حَسِير»، در باب تفعيل، دلالت بر شدت خستگي و درماندگي ميكند.
تفسیر بازرگان
اگر خدا برهمه چیز عالم است،چرا انسان را امتحان میکند؟ علم دو قسم است: یک علم ذاتی است که صفت ذات است و یک علم فعلی است که صفت فعل. صفت ذات را از مقام ذات انتزاع میکنند، صفت فعل را از مقام فعل. آن محمولی که ذاتی موضوع است، آن را از ذات موضوع انتزاع میکنند، مثل «الانسان ناطقٌ» که منظور از آن ناطق آن صفت ناطقه است و آن محمولی که صفت فعل است نه صفت ذات، آن محمول را از ذات انتزاع نمیکنند، از فعل انتزاع میکنند. اگر گفتیم «الانسان قائمٌ» یا «زید قائمٌ»، این قائم را از فعل او میگیرند، نه از گوهر ذات او. یک علم فعلی است که خارج از مقام ذات است و آن را از مقام فعل انتزاع میکنند، نه از مقام ذات. در موارد امتحان این طور است، در علم فعلی سوره مبارکه 47 که به نام مبارک حضرت است، در آنجا آیه 31 این است: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرینَ وَ نَبْلُوَا اَخْبارَکُمْ﴾؛ ما شما را امتحان میکنیم تا عالم بشویم! این علم، علم فعلی است. وگرنه ذات اقدس الهی به همه جزئیات قبل از وجود، حین وجود، بعد از وجود عالم است، او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است.
پس علم یک صفت ذات است، یک علم صفت فعل. این ابتلا که میفرماید ما شما را میآزماییم تا ما بدانیم که شما در چه حدّ هستید، این علم علم فعلی است.
درست است موت به یک مناسبت مقدم بر حیات است؛ اما به تعبیر بعضی از بزرگان و اهل معرفت ابتلا کنار حیات است یک آدم زنده را امتحان میکنند. اگر بفرماید «خلق الحیاة و الموت لیبلوکم» این هماهنگ نیست، چون ابتلا با موت سازگار نیست. مرده را که کسی امتحان نمیکند. زنده را امتحان میکنند؛ لذا موت را قبل ذکر فرمود، حیات را بعد، ﴿لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛ این احسن هم به معنای «اتی فعلاً حسنا» است هم به معنای زیباتر است؛ یعنی در فضاها ما را نمیخواهند امتحان کنند که چه کسی بد است چه کسی خوب است؛ فرض بر این است که همه باید خوب باشیم؛ منتها امتحان میکنند که چه کسی نخبهتر است. سخن در این نیست که چه کسی بد است چه کسی خوب است؛ سخن در این است که همه باید خوب باشیم؛ اما امتحان میکنند که چه کسی خوبتر است؛ البته احسن هم به معنی افعل تفضیل است، هم احسن یعنی «اتی فعلاً حسنا».
فرمود ما این کار را کردیم: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، فرمود شما دهها بار بگردید یک جای خالی نمیبینید. ما یک اختلاف داریم یک مخالفت داریم یک تفاوت؛ مخالفت صد درصد بد است، اختلاف هم پنجاه درصد بد است، تفاوت هم که کلاً ویران است. فرمود این نظمی که شما میبینید اینها یک اختلاف محمود و ممدوح است، اختلافی نیست که باهم اختلاف داشته باشند. اختلاف به معنای تضاد نیست، اختلافی که بد است به معنی تضاد است به معنی ناسازگاری است. اختلافی که در قرآن آمده یعنی یکی جانشین دیگری میشود. فرمود شب و روز مختلف هستند:
اما تفاوت یعنی این رشتهای که نزد شما هست یک حلقهاش فوت بشود. فرمود در کلّ نظام چنین چیزی ما نداریم: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، «فاتَ، یفُوتُ» آن میشود تفاوت هیچ چیزی از جایش کَنده نشده است هر چیزی سرجای خودش است، میگویی نه! دو بار سه بار چهار بار صد بار مطالعه کن. به هر حال خسته میشوی بخواهی جایی بینظمی پیدا کنی خسته میشوی. عالم جای بینظمی نیست هر چیزی سرجای خودش است، ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾. میگویی نه، ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ﴾، «خاسئ»، یک؛ «حسیر» با سین، دو؛ یعنی خسته و وامانده. دو تا خطر را ذکر کرد. به سگی که خیلی تلاش و کوشش میکند چیزی به او نمیدهند میگویند «اخسَئ». این کلمه «اخسئ» یعنی دور باش! به این جهنمیها که تقاضای مطلبی دارند: «قیل لهم اخسؤُا» اینجا «خاسئ»؛ یعنی دور. هم دور میماند هم خسته، به مقصد نمیرسد.«محسور» با سین یعنی خسته شده و وامانده. غیر از این دو تا عنوان که ﴿خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾، دو تا مطلب را هم با یک کلمه بیان کرده، فرمود: ﴿کَرَّتَیْنِ﴾، این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ هم در تعبیرات عرفی ما به معنای تثنیه نیست، هم در تعبیرات منطقی هم در تعبیرات فلسفی. در تعبیرات فلسفی وقتی میگویند معقول ثانی، یعنی «ما لیس باوّل» ممکن است پنجم ششم هفتم باشد! در منطق که میگویند معقول ثانی منطقی است، یعنی اوّل نیست ممکن است دوم سوم چهارم باشد! ما در تعبیرات عرفی میگوییم این دست دوم است، دست دوم است یعنی چه؟ یعنی نو نیست، حالا ممکن است پنجمی یا ششمی باشد. این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾؛ یعنی بیش از یک بار، این یک یعنی یک! دوم اینکه بین ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ و «مرّتین» فرق است. نفرمود «مرّة»؛ فرمود «کرّة». «کرّة» از تکرار است. دو بار تکرار کن: مثلاً صدبار که دیدی، یک صد بار دیگر هم ببین. پس بین ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ با «مرّتین» خیلی فرق است. نفرمود دو بار، فرمود دو تکرار. ما بینظمی در عالم نمیبینیم.
«هاهنا امور ٌثلاثة: » اوّل اینکه خدا حکیم است. دوم اینکه خدا غنی است. سوم اینکه کار خدا با حکمت و منفعت و صلاح و فلاح همراه است. این فایده به خود آن شیء برمیگردد؛ یعنی آن شیء اگر بخواهد به کمال برسد باید این فایده منظورش باشد. به هیچ وجه این فایده به فاعل برنمیگردد. در ذیل آیه ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، چون او حکیم است انسان را هدفمند خلق کرد. چون غنی است این هدف به او برنمیگردد و چون این شیء با هدف خلق شده است، پس هدف به خود او برمیگردد. این ﴿اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، این ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾، وقتی به یک ادیب و نحوی بدهید میگوید این «لام» لام غایت است حرف جَر هست تا متعلّق باشد به ﴿خَلَقْتُ﴾. اما وقتی به حکیم بدهید میگوید: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی آن جن و انس به این مقصد برسند، نه من معبود بشوم، بلکه آنها عابد بشوند. چه آنها عابد بشوند چه نشوند، برای خدا که غنی محض است بیتفاوت است بنابراین چون حکیم است کارش هدفمند است، چون غنی است آن هدف به فعل برمیگردد، نه به فاعل. بنابراین نمیشود گفت که ﴿لِیَبْلُوَکُمْ﴾، این «لام» برای غرض نیست برای امتحان نیست، برای فایده نیست، چون او غنی است و افعال خدا معلّل نیست، چرا افعال خدا معلّل است؛ منتها علت غایی به فعل برمیگردد نه به فاعل. «لانه غنیٌ» هدف به او برنمیگردد، «لانه حکیمٌ» هدف به فعل برمیگردد. ﴿لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً﴾
تفسیر تسنیم
کلمات کلیدی: تفسیر تدبر سوره ملک تبارک ربوبیت
|
سیدکاظم فرهنگ |
|
|
|
|
|
جهش به انجمن
شما مجاز به ارسال مطلب در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ارسال پاسخ در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به حذف مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ویرایش مطلب ارسالی خود در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به ایجاد نظر سنجی در این انجمن نمی باشید.
شما مجاز به رای دادن در این انجمن نمی باشید.